فصل پنجم: رحلت پیامبر

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَاخْتِیارٍ، وَرَغْبَةٍ وَإِیثَارٍ، فَمُحمّد(صلى الله علیه وآله) مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِی رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الأَبْرَارِ، وَرِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَمُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیّهِ وَأَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ، وَصَفِیّهِ وَخِیرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ، وَرَضِیّهِ، وَالسَّلامُ عَلَیهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُه؛ سپس خداوند او را با مهربانی و اختیار به‌سوی خویش قبض‌روح کرد و او نیز از زندگی دنیا صرف‌نظر کرد و حیات را در نزد خداوند بر زندگی دنیا ترجیح داد. پس بدین‌سان، محمد(صلى الله علیه وآله) از رنج خانة دنیا راحت گشت و در میان فرشتگان برتر و رضوان پروردگار غفار به مجاورت مَلِک جبّار شتافت. درود خدا بر پدرم باد! كه پیامبر و امین او بر وحی، و برگزیده و پسندیدة وی از میان خلق، و مورد رضای اوست.

1. مقدمه

بانوی دو عالم(علیها السلام)، بعد از شهادت به رسالت پدر بزرگوار خویش و بیان نقشی که ایشان در هدایت مردم بر عهده داشتند، می‌فرمایند: خدای متعال او را با مهربانی و با انتخابِ شایستة خود، قبض روح کرد. تعبیر بعدی در نسخه‌های مختلف متفاوت نقل شده است. تعبیری که در بیشتر نسخه‌ها آمده، عبارت «ورغبة وإیثار» است. این رغبت و ایثار ازطرف پیامبر است؛ بدین‌‌معنا که خداوند با مهربانی، ایشان را قبض روح کرد و ایشان هم از زندگی دنیا صرف‌نظر کردند و حیات را در نزد الله بر زندگی دنیا ترجیح دادند. بدین‌سان، از هیچ‌یک از دو طرف نشانی از نارضایتی دیده نشد. هم خداوند خواهان رفتن ایشان از این عالم و پایان رنج‌های او در این عالم بود و هم خود ایشان به بازگشت به‌سوی خدا رغبت داشته، آن را انتخاب کردند. در نسخه‌ای دیگر این‌گونه نقل شده است:(1)رغبة بمحمّد(صلى الله علیه وآله) عن هذه الدار؛ «خدای متعال پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را از زندگی این دنیا منصرف کرد». در این صورت، انصرافِ رغبت از دنیا، فعل خداوند بوده است. عبارت «رغب عنه»، یعنی «آن چیز را ترک کرد و توجّهش را از آن برگرداند».(2) این در صورتی است که با حرف «عن» متعدی شود. در این نسخه، رغب، هم با حرف «با» و هم با حرف «عن» متعدی شده است و بدین‌معناست: رغّبه عن هذه الدار؛(3) «او را مایل به انصراف و اِعراض از دنیا کرد». البته باز تفاوت‌های جزئیِ دیگری هم در نُسَخِ مختلف وجود داد.


1. ر.ک: علی‌بن‌عیسی اِربَلی، کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة، ج1، ص483.

2. ر.ک: محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، مادة «رغب».

3. ابن‌منظور می‌گوید: رَغِبْتُ بفلانٍ عن هذا الأَمر، هنگامی به کار می‌رود که چیزی را برای کسی مناسب ندانسته باشیم (إِذا كَرِهْتَه له وزَهِدتَ له فیه) (ر.ک: محمدبن‌مکرم‌بن‌منظور، لسان العرب، مادة «رغب»).

حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامه می‌فرمایند: پس پدرم درحالی‌که فرشتگانِ برتر خدا او را احاطه کرده بودند و مشمول رضوان پروردگار غفار بود، از رنج این دنیا راحت شد و به مجاورتِ خدای متعال نایل گردید. در ادامه، این‌گونه بر پدر خویش صلوات می‌فرستند: صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیّهِ وَأَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَصَفِیّهِ وَخِیرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَرَضِیّهِ، وَالسَّلامُ عَلَیهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُه؛ «درود خدا و سلام و رحمت و برکاتش بر پدرم باد! پیامبر و امین او بر وحی و برگزیده و پسندیدة وی از میان خلق و مورد رضای او».

نکتة مهمی که در این بخش به چشم می‌خورد، این است که حضرت زهرا(علیها السلام) می‌فرمایند: پیامبر از رنج دنیا خلاص شد، درحالی‌که فرشتگانِ والامقامِ الهی او را احاطه کرده بودند. کسی می‌تواند این سخن را بگوید که علمی فراتر از علوم افراد عادی داشته باشد. معنای سخن مزبور این است که ایشان می‌دانند، بلکه فرشتگان بزرگ الهی را دیده‌اند که پیامبر را احاطه کرده بودند. حضرت با این بیان اشاره می‌فرمایند که شناخت‌ها و معلومات ما از سنخ معلومات شما نیست و ما می‌دانیم که رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) با میل و رغبت خویش از این عالم پَر کشیدند و حتی می‌دانیم که فرشتگانِ برتر خداوند او را احاطه کرده، روح او را به‌طرف عرش الهی و مقام قرب پروردگار بالا بردند.

2. لقای الهی و طلب طول عمر

نکتة محوریِ این فراز، نحوة رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) از دار دنیاست که صدیقة طاهره(علیها السلام) آن را به‌گونه‌ای توصیف می‌فرمایند که نشان می‌دهد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بدین دیدار علاقه‌مند بوده‌اند و این امر چیزی نبود که به ایشان تحمیل شده باشد.

بنابراین، مسئله‌ای که مناسب است در اینجا بررسی شود، این است که آیا انسان باید به مرگ و انتقال از این عالم علاقه‌مند باشد و دائماً آن را بخواهد؟ یا باید زندگی دنیا را دست‌کم به‌عنوان نعمتی الهی دوست داشته باشد و طبعاً از مرگ کراهت داشته باشد؟ یا اینکه پاسخ این مسئله نسبت به اشخاصِ مختلف فرق می‌کند؟ اگر پاسخ برای اشخاص مختلف فرق می‌کند، دلیل این تفاوت چیست؟

در کلمات گوهربار اهل‌بیت(علیهم السلام) ازیک‌طرف به مواردی برمی‌خوریم که به علاقة شدید حضراتشان به لقای الهی دلالت دارد که لازمة آن مرتبة لقا، رفتن از این عالم است.(1) از سوی دیگر، گاهی در دعاهای منقول از ایشان، دعا برای طول عمر به چشم می‌خورد.(2) در نگاه سطحی و ابتدایی، جمع بین این علاقه و این دعا قدری مشکل به نظر می‌آید. برای روشن شدن این مسئله، ذکر چند نکته لازم می‌نماید.

الف) راز تمنای مرگ کردنِ اولیای خدا

ممکن است گمان شود دعای حضرت زهرا(علیها السلام) آن هنگام که از خداوند وفات


1. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در توصیف متقین می‌فرمایند:‌ وَلَوْلا الأَجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛‌ «اگر نبود اجلی که خداوند بر ایشان نوشته، ارواح آنان چشم برهم‌زدنی نیز در بدن‌های آنها قرار نمی‌گرفت» (ر.ک: نهج ‌البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 193). نیز در زیارت امین‌الله آمده است:‌ وَاجْعَلْ نَفْسِی... مُشْتَاقَةً إلی فَرْحَةِِ لِقَائِک؛ «خداوندا، مرا مشتاق بشارت دیدارت قرار ده» (ر.ک: ‏سیدبن‌طاووس، اقبال الأعمال، ص470).

2. در دعای وداع با ماه مبارک رمضان آمده است: أَنْ تَجْعَلَنِی بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ لَهُ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَهَا لَهُ خَیْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فِی... طُولِ الْعُمُرِ... لا تَجْعَلَهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنَّا لِشَهْرِ رَمَضَانَ حَتَّى تُبَلِّغَنَاهُ مِنْ قَابِل‏؛ «مرا در ردیف آن بندگانت قرار ده كه در شب قدر، خیر و صلاح آنان را مقدر كرده‏اى و بركت آن شب را در... درازى عمر از بركات سى‌هزار شب افزون ساخته‏اى... . این ماه رمضان را آخرین سال عمر من قرار نده، تا به ماه رمضان آینده برسانی» (ر.ک: محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص165، ح6).

سریع خویش را درخواست کردند،(1) یا دعای امیرالمؤمنین(علیه السلام) مبنی‌بر اینکه خداوند ایشان را از مردم آن زمان بگیرد،(2) یا دعای امام موسی کاظم(علیه السلام) برای خلاصی از زندان هارون ملعون،(3) بر اثر شدت تنگنایی بوده است که ایشان در آن واقع شده بودند و ناراحتی‌ها، غصه‌ها، بلاها و رنج‌ها چنان به ایشان فشار آورده بود که به وفات خویش راضی شدند و به خودشان نفرین کردند! اما چنین تصوری، تصور خامی است.

برخی از آیات قرآن کریم دلالت دارند بر اینکه اولیای خدا از خداوند تمنای مرگ دارند. قرآن برای ابطال ادعای کسانی که به‌دروغ، خود را اولیای خدا می‌شمردند می‌فرماید: قُلْ یا أَیَّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِین؛(4) «بگو: اى یهودیان، اگر گمان مى‏كنید شما دوستان خدا هستید، نه سایر مردم، پس تمنای مرگ كنید اگر راست مى‏گویید».

از این آیه معلوم می‌شود ولیِّ خدا بودن، با تمنای مرگ ملازم است. پس درخواست مرگ اولیای خدا برای این نیست که از رنج و بلا نجات پیدا کنند. این نکته وقتی روشن‌ می‌شود که انسان با مقام اولیای خدا به‌خصوص حضرات معصومان(علیهم السلام) بیشتر آشنا شود.

در حدیثی قدسی خداوند متعال می‌فرماید:

لا یَزَالُ عَبْدِی یتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّه فَإِذَا


1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج43، ص177.

2. ر.ک: نهج ‌البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبة 25 و 70.

3. ر.ک: محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الأمالی، ص377، ح3.

4. جمعه (62)، 6.

أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یَبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا؛(1) همواره بندة من با مخلصانه خواندن نوافل به من نزدیک می‌شود، تا اینکه محبوب من می‌شود. هنگامی که محبوب من شد، من گوش او خواهم شد که با آن می‌شنود و دیدة او خواهم شد که با آن می‌بیند و دست او خواهم شد که با آن می‌گیرد.

وقتی بندة مخلصِ خدا فراوان عبادت می‌کند و در برابر خواست خداوند تسلیمِ محض می‌شود، دیگر از خود اراده‌ای ندارد و هر لحظه در این اندیشه است که صاحبش از او چه می‌خواهد، تا انجام دهد و دیگر به خواست خود نمی‌اندیشد. هنگامی که این‌گونه شد، خداوند، دیده و گوش او خواهد شد و به تدبیر او عنایتی خاص خواهد داشت. آیا این حدیث می‌تواند مصداقی بالاتر از چهارده نور مقدس(علیهم السلام) داشته باشد که آنها را مقامی است بالاتر از مقام انبیای مرسلِ الهی؟ قطعاً ایشان تام‌ترین مصداق این معنا هستند. صدیقة کبری و پدر، همسر و فرزندان معصومش(علیهم السلام) فقط خواهان چیزی هستند که خداوند خواهان آن است. در روایات آمده است: قُلُوبُنَا أَوْعِیةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ الله تَعالی شِئْنَا؛(2) «دل ما ظرفی است برای خواست خدا. پس هنگامی که او خواست، گویا ما خواسته‌ایم».

کسانی که از پیش خود چیزی نمی‌خواهند و صرفاً در اندیشة بندگیِ حضرت حق هستند، خداوند نیز قلب آنها را ظرف مشیت و خواست خود قرار می‌دهد؛ بدین‌‌معنا که


1. حسن‌بن‌ابی‌الحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص91.

2. علی‌بن‌عیسی اِربَلی، کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة، ج2، ص499.

هرچه خداوند خواست، در دل ایشان تبلور خواهد کرد. مرتبه‌ای‌ از این عشق را در رباعی باباطاهر می‌توان دید:

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد(1)

خداوند قلب و دلِ چنین کسانی را ظرف خواست خویش قرار می‌دهد. این بندگان عاشق هنگامی که به این مقام می‌رسند، با الهام الهی می‌توانند مطمئن شوند که آنچه در قلبشان پدید می‌آید، همان خواست خداست. البته این توصیفِ ما از این مقام است؛ وگرنه فهماندن خداوند بسیار روشن‌تر از این است که نیازمند استدلال باشد. چنین بندگانی اگر زندگی طلب کنند یا خواهان مرگ خود شوند، بدین‌معناست که خداوند چنین خواستی دارد.

ب) علاقه به مرگ؛ آری یا نه؟

سؤال مناسب دیگری که در اینجا می‌توان طرح کرد، این است که اصولاً انسان به‌طور فطری باید طالب حیات باشد یا طالب مرگ؟ هیچ شکی نیست که انسان وجودش را دوست دارد و کمالاتش را می‌خواهد و هیچ‌گاه به نقص و فنای خود راضی نیست. اما بعضی انسان‌ها وجود و حیات خود را همین زندگی دنیا می‌دانند و مرگ را نیستی و نابودی می‌پندارند و با شنیدن نام مرگ، یگانه چیزی که به ذهن آنها خطور می‌کند، پایان لذت‌ها و کمال‌ها و نابودیِ جاودان است. گمان این افراد این است که انسان همچون گیاهی که روزی بر روی زمین جوانه زد، رشد می‌کند و پس از مدتی که


1. باباطاهر عریان، دیوان کامل، ص40.

خشک شد، زیر دست و پا له می‌شود و دیگر هیچ! انسان نیز روزی جنینی بود و سپس پا به دنیا گذاشت و دوران کودکی، جوانی و پیری را ‌گذراند و با مرگ نیز خاک پای دیگران خواهد شد و دیگر تمام! با وجود چنین بینشی، چگونه انسان آرزوی مرگ می‌کند؟ چنین انسانی آرزو دارد هرچه بیشتر زنده بماند و به آرزوهای خود برسد. قرآن می‌فرماید: وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ وَمِنَ الَّذینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة؛(1) «و آنها را حریص‏ترین مردم، حتى حریص‌تر از مشركان بر زندگى خواهى یافت؛ [تا آنجا] كه هریك از آنها آرزو دارد هزارساله شود!»

ظاهراً هزار سال از باب مثال گفته شده است؛ وگرنه این‌گونه افراد اگر هزار سال هم عمر کنند، عطش آنها تمام‌شدنی نیست؛ زیرا حیاتی جز حیات دنیایی نمی‌شناسند. برای اینان علاقة به مرگ اصلاً معنایی ندارد. البته ممکن است چنین انسانی بر اثر سختی‌های زندگی گمان کند با مرگ می‌تواند از این سختی‌ها راحت شود و حتی به خودکشی هم اقدام کند. گرچه این اندیشه‌ای غلط است، بازهم در چنین حالی آسایش خود را می‌خواهد. بنابراین، بر اساس بینش مادی، علاقة به مرگ هیچ وجه معقولی ندارد.

اما اگر انسان معتقد باشد که بعد از زندگیِ دنیا عالَمی وجود دارد و نه‌‌تنها آن عالَم جزو زندگی‌اش محسوب می‌شود، که زندگیِ واقعی همان است (وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون‏؛(2) «و این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست، و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مى‏دانستند»)


1. بقره (2)، 96.

2. عنکبوت (29)، 64.

و لذت‌های آن عالَم با لذت‌های دنیوی قابل مقایسه نیست، طبعاً چنین کسی زندگی در آن عالم را بیشتر دوست می‌داشت؛ خاصه اگر از محبت خداوند بویی برده باشد و بداند که در آن عالم می‌تواند از جلوه‌های الهی بهره ببرد. دیدار محبوب برای مُحبّ بسیار ارزنده است و عاشق، مشتاق رسیدن به معشوق خویش است. این یک رابطة طبیعی است. اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، ملاقات خدا را هم دوست خواهد داشت. امکان ندارد انسان به کسی علاقه‌مند باشد، اما خواهان دیدارش نباشد. اگر چنین اشتیاقی در او نباشد، در ادعای دوستی صادق نیست.

پس در پاسخ به این سؤال که آیا انسان باید مرگ را دوست بدارد، یا ماندن در دنیا را، می‌گوییم: برای اولیای مخلصِ خدا ـ که شمول عنایت‌های خاص الهی و قرب به محضر دوست برای آنها ضمانت شده است ـ قطعاً مطلوب حقیقی و اصیل، رسیدن به آن عالم است و ماندن در این دنیا چیزی جز ریاضت نیست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرماید: وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛(1) «به خدا قسم، اُنس پسر ابوطالب با مرگ از اُنس طفل شیرخوار به سینة مادر بیشتر است».

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در بیانات عادی خویش نیز گزاف نمی‌گوید، تا چه رسد به جایی که قسم یاد می‌کند. این سخن حضرت بدین‌معناست که زنده ماندنم ریاضتی است که آن را تحمل می‌کنم و تنها چون حضرتِ دوست آن را خواسته است، زندگی در این دنیا را می‌پذیرم؛ وگرنه اقتضای وجود من این بود که به عالم دیگر پر کشیده، با محبوبم بیشتر مأنوس شوم.

همچنین، اگر مؤمنی درخواست عمری طولانی داشته باشد، امر اشتباهی را تمنا


1. نهج  ‌البلاغه، ترجمة صبحی صالح، خطبة 5.

نکرده است؛ زیرا این درخواست می‌تواند ناشی از امید به انجام عبادت بیشتر، یا جبران تقصیراتی باشد که نمی‌داند جبران شده است یا نه. ما امیدواریم که خدای متعال به برکت نام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شرکت در مجالس ذکر آن بزرگوار، ما را مشمول عنایات خاصش قرار داده، توفیق توبه و جبران آنچه از دست داده‌ایم، به ما مرحمت فرماید که برای رسیدن به آخرت آماده شویم. درخواست چنین عمری که توأم با عبادت و انجام وظیفه باشد، امری است مطلوب، اما مطلوبیت آن، مطلوبیتی ثانوی است؛ بدین‌‌معنا که چون باعث آبادیِ بیشترِ آخرت می‌شود، مطلوب است. اما اگر کسی آرزوی عمری طولانی داشته باشد تا بیشتر با دنیا اُنس گرفته، از لذت‌های آن بهره‌مند شود و به اشتباهات خود ادامه دهد، در خیال‌های واهی و عبث به سر می‌برد و به‌هیچ‌وجه امر مطلوبی را تمنا نکرده است.

پس سِرّ اینکه مؤمنِ راستین، دوستدار مرگ است، این است که امکان اُنس با محبوب و مشاهدة تجلیاتِ او و همچنین اُنس با دوستان شایستة خدا در آن عالم بیشتر است. در روایتی آمده است: «در بهشت، هنگامی که مؤمنان مشغول بهره‌مندی از نعمت‌های الهی‌اند، ناگاه نوری را مشاهده می‌کنند که همه را به خود مشغول کرد، حیرت همگان را برمی‌انگیزد. هنگامی که از ماهیت آن نور سؤال می‌کنند، در پاسخ می‌شنوند: این نور بر اثر لبخندی بود که حضرت زهرا(علیها السلام) بر چهرة امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) زد».(1)

آری، به طُفَیلِ لحظه‌ای از زندگی خاص مولاعلی و زهرای مرضیه(علیهما السلام)، اهل بهشت نیز بهره‌مند می‌شوند. آیا چنین واقعیاتی دوست‌داشتنی نیست؟ آیا انسان نباید آرزوی رفتن به چنین مکانی، آن‌هم با چنین نعمت‌هایی را داشته باشد؟


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الأمالی، ص261.

ج) راز کراهت از مرگ

سؤال دیگری که ممکن است در اینجا طرح شود، این است که غالباً در میان کسانی که به جهان آخرت و اوصاف آن معتقدند و خداوند و اهل‌بیت(علیهم السلام) را هم دوست ‌دارند، دیده می‌شود که چندان علاقه‌ای به رفتن از این دنیا نشان نمی‌دهند. حتی گاه اسم مرگ نیز برای آنها ناراحت‌کننده است و اگر ببینند کسی به مرگ علاقه دارد، او را انسانی غیرطبیعی تلقی می‌کنند. سِرّ این حالت چیست؟

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «شخصی از ابوذر(رحمه الله) پرسید: چرا ما از مرگ می‏هراسیم؟ ابوذر(رحمه الله) گفت: زیرا دنیای خویش را آباد و آخرتتان را ویران کرده‌اید. لذا علاقه‌ای ندارید از مکانی آباد به مكانی ویران بروید».(1)

مؤمنانی که صواب و گناه را به هم آمیخته‌اند، در عین حالی که معتقد به وجود آخرت و ثواب‌های آن هستند، اما ازآنجاکه نمی‌دانند به آن ثواب‌ها خواهند رسید یا خیر، از مرگ نگران‌اند. ترس ایشان ناشی از گرفتار شدن به عذاب و محرومیت از قرب به خدا و مشاهدة تجلیاتِ الهی است. از سوی دیگر، برای دنیای خویش بسیار زحمت کشیده و شبانه‌روز تلاش کرده‌اند تا خانه‌ و کاشانه و خانواده‌ای فراهم کنند و موقعیتی در اجتماع بیابند و به حاصل تلاش خود نیز علاقه‌مندند و جدایی از آنها را نمی‌پسندند. ازاین‌رو، تمایلی به مرگ و رفتن از دنیا ندارند.

جهت دیگرِ این نگرانی که معقول‌تر به نظر می‌رسد، این است که آنها امید دارند زاد و توشه‌ای برای سفر آخرت خویش برگیرند و خطاها و گناهان خویش را جبران کنند. این‌گونه افراد با نگاهی به آینده می‌بینند که با فرارسیدن هنگامة مرگ، دیگر


1. حسن‌بن‌ابی‌الحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص182.

فرصت‌ها پایان یافته، مجالی برای عبادت خالصانه و دستگیری از فقرا بدون ریا و سُمعه نیست. پس زندگی را دوست داشته، از مرگ می‌هراسند تا با دستی پُر پَر بکشند. این دو عاملِ متضاد، یعنی ازیک‌طرف وجود جاذبة نعمت‌های اُخروی و قُرب الهی و از طرفی دیگر، امید به انجام کارهای خوب، دائماً آثاری متضاد در وجود این دسته ایجاد می‌کند. یکی در گوشِ جانِ آنان دوستیِ مرگ را زمزمه می‌کند و دیگری، دوستیِ دنیا را. گاهی آن‌‌قدر توان این دو عامل هم‌وزن می‌شوند که اگر بنا باشد یکی را برگزینند، در جای خود مردد می‌مانند.

در روایتی قدسی آمده است که خدای متعال می‌فرماید: مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَی‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ مِثْلَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ یَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَلابُدَّ لَهُ مِنْه‏؛(1) «من در انجام هیچ کاری که فاعل آن هستم، تردیدی نیافتم، مانند تردیدی که در قبض روح مؤمن یافتم؛ زیرا او از مرگ اِکراه دارد و من نیز کراهتش را خوش نمی‌دارم و البته چاره‌ای هم از آن نیست».

بی‌شک، خداوند متعال در چیزی تردید نمی‌کند و اگر در اینجا چنین تعبیری شده است، برای اشاره به این حقیقت است که گاه آن‌‌قدر حکمتِ این دو کار هم‌وزن می‌شوند که جای تردید دارد. جالب اینجاست که بر اساس این روایت، دعایی هم نقل شده است که مستحب است بعد از هر نماز خوانده شود:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَیهِ وَآلِه قَالَ إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَی‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِی فِی قَبْضِ رُوحِ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ یكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَنَا


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، التوحید، ص400.

أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ لِأَوْلِیائِكَ الْفَرَجَ وَالنَّصْرَ وَالْعَافِیةَ وَلَا تَسُوؤُنِی فِی نَفْسِی...؛(1) پروردگارا! بر محمد و آل او درود فرست. پروردگارا، بی‌شک که رسول راست‌گوی تصدیق‌شدة تو فرمود: تو فرموده‌ای: من در انجام هیچ کاری که فاعل آن هستم، تردیدی نیافتم، مانند تردیدی که در قبض روح مؤمن یافتم؛ زیرا او از مرگ اِکراه دارد و من نیز کراهتش را خوش نمی‌دارم. پروردگارا، پس درود بفرست بر محمد و آل محمد و در فرج و یاری و عافیت اولیایت تعجیل فرما و مرا در امر خودم ناراحت مکن.

در ابتدای روایت آمده است: کسی که بعد از هر نماز واجب این دعا را بخواند، عمری طولانی خواهد یافت و به ملاقات حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نایل خواهد شد.

پس مؤمن به مقتضای ایمان خویش باید آخرت را اَصالتاً دوست بدارد، اما اگر قصورها و تقصیرهایی(2) از او سر زده باشد که توان و امید جبران آنها را داشته باشد، طبیعتاً تمایلی به مرگ نخواهد داشت. پس دوست نداشتن مرگ برای مؤمن ـ بالعَرَض‌ـ معقول است. البته به‌طور کلی، استدعای طول عمر اگر توأم با سلامت در دین باشد، امر معقولی است و یک نعمت الهی برای انسان خواهد بود؛ زیرا فرصت اطاعت بیشتری می‌یابد.

البته آنچه بیش از همه، مایة امیدواری ما در دستیابی به سعادت است، محبت اهل‌بیت(علیهم السلام) است؛ وگرنه، نه امیدی به نمازهای خویش داریم، نه روزه‌ها، نه سایر


1. حسن‌بن‌فضل‌طبرسی، مکارم الأخلاق، ص284.

2. قصور به خطاهایی گفته می‌شود که ازسر بی‌اطلاعی و بدون قصد از بنده سر می‌زند؛ اما تقصیر به گناهانی اطلاق می‌شود که ازسر عمد و آگاهی از بنده سر می‌زند (ویراستار).

عبادت‌هایی که می‌کنیم. معلوم نیست که ذره‌ای از این عبادت‌ها مقبول درگاه خداوند قرار گرفته باشد. آنچه انسان را امیدوار می‌کند، وجود این محبت است که البته نشانة خوبی برای سعادت است. درحقیقت، ما برای کسب این محبت زحمتی نکشیده‌ایم، بلکه این هدیه‌ای الهی است. خداوند، درجات پدران، مادران، استادان و علمایی را عالی گرداند که باعث آشنایی ما با اهل‌بیت(علیهم السلام) شدند و از این طریق، زمینة پیدایش این محبت را فراهم کردند. اما این محبت، خود هدیه‌ای الهی است و با وجود آن می‌توانیم بگوییم: خداوندا، این هدیه‌ای که به ما عنایت فرمودی، نشانة این است که ارادة خیری در ما داری. پس به برکت اهل‌بیت(علیهم السلام) ما را هم مورد مغفرت و رحمت بی‌پایان خود قرار ده. إن‌شاء‌الله.

د) دنیا؛ زندان عاشق

اگر کسی واقعاً عشق و محبت خدای متعال در دلش خانه کرده باشد، اصالتاً ماندن در دنیا برایش مطلوب نیست و صرفاً بدین منظور برایش مطلوب شده است که محبوبش آن را خواسته است. اما حقیقتاً، این ماندن برای او ریاضت است. مُحبّ، وصال محبوب را دوست دارد، اما اگر محبوب از او فراق بخواهد، خواستة او را بر خواستة خویش مقدم می‌نماید، اما این فراق برای او سخت است. اگر انسان یک رفیق صمیمی داشته باشد که بسیار به او مأنوس و علاقه‌مند است و جز به خشنودی او نمی‌اندیشد و آن رفیق از او بخواهد که به سفری چندروزه برود و برای او کاری انجام دهد، بدون شک چنین کسی اَصالتاً نمی‌خواهد از محبوبش جدا شود و اُنسِ با او را از دست بدهد، اما لازمة دوستی این است که وقتی محبوبْ چیزی را طلب می‌کند، حتی اگر منجر به فراق

شود، عاشق به خواستة او اهمیت دهد و آن را بر خواستة خویش مقدم سازد، اما برای او تحمل فراق سخت است. مؤمن اَصالتاً قُرب خدا را دوست دارد و نمی‌خواهد یک لحظه از او جدا شود، تا چه رسد به اولیای خدا و حضرات معصومان(علیهم السلام). او می‌خواهد عالی‌ترین قُرب را به خدا داشته باشد و چنین قُربی در این عالم میسر نیست. مادامی‌که روح به بدن تعلق دارد و مشغول تدبیر بدن است، نمی‌تواند دائماً در مشاهدة محبوب و بهره‌مندی از قُربش غرق شود. لازمة چنین اشتغالی این است که روح اصلاً به بدن نپردازد و خورد و خوراک، بلکه نفس کشیدن را نیز فراموش کند (شاید چنین حالتی یکی از مصادیق موت اختیاری باشد). بنابراین، ماندن در دنیا برای او ریاضت است.