صوت و فیلم

صوت:
20
فیلم:
15

فهرست مطالب

جلسه بیست‌ویکم؛ جایگاه دعا برای امور اختیاری

تاریخ: 
چهارشنبه, 22 اسفند, 1397

بسم الله الرحمن الرحیم

آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/12/22، مطابق با ششم رجب 1440 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

شرح دعای مکارم الاخلاق

(21)

جایگاه دعا برای امور اختیاری

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَلَا أُظْلَمَنَّ وَأَنْتَ مُطِیقٌ لِلدَّفْعِ عَنِّی، وَلَا أَظْلِمَنَّ وَأَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى الْقَبْضِ مِنِّی، وَلَا أَضِلَّنَّ وَقَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَایَتِی، وَلَا أَفْتَقِرَنَّ وَمِنْ عِنْدِكَ وُسْعِی، وَلَا أَطْغَیَنَّ  وَمِنْ عِنْدِكَ وُجْدِی.

حضرت امام سجاد‌علیه‌السلام در این فراز از دعای مکارم الاخلاق از خداوند می‌خواهد که نگذار من مظلوم واقع شوم، در حالی که تو می‌توانی ظلم را از من دفع کنی، هم‌چنین نگذار که من ظلم کنم در حالی‌که تو می‌توانی جلوی ظلم مرا بگیری. هم‌چنین فقیر نشوم در حالی که تو می‌توانی نیازمندی‌های مرا رفع کنی و هم‌چنین احساس بی‌نیازی و طغیان نیز نکنم.

چرایی دعا برای امور اختیاری

درباره این فراز چند پرسش مطرح می‌شود که برخی از آن‌ها درباره همه دعاهایی است که انسان در آن چیزهایی را از خداوند می‌خواهد که کمابیش در اختیار خودش است و خودش باید انجام دهد. برای مثال در  آیه 114 از سوره طه می‌خوانیم: وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا؛ خدایا بر علم من بیفزا! این درخواست به چه معناست؟ من وقتی دنبال علم می‌روم، درس می‌خوانم، نزد استاد می‌روم، فکر می‌کنم، بحث می‌کنم و... تا عالم شوم؛ پس این‌که می‌گویم خدایا تو بر علم من بیفزا، به چه معناست؟ روشن است که این دعا به این معنا نیست که دیگر درس نخوانم و یک کلمه بگویم خدایا به من علم بده! پس فایده این دعا چیست؟ این پرسش درباره سایر چیزهایی که از خدا می‌خواهیم نیز مطرح است. در این باب کسانی که اصلا منکر معارف دینی هستند، می‌گویند: این‌ها خرافات است؛ اگر علم می‌خواهی، باید درس بخوانی! دیگر دعا می‌کنی برای چه؟! هم‌چنین اگر روزی می‌خواهی باید کار کنی! برخی نیز اصل دین، ایمان و قرآن را قبول دارند، اما در تفسیر آیات و تبیین بعضی معارف دشواری‌هایی دارند. در زمان ما نیز نمونه‌هایی در گوشه و کنار هستند که تحت تأثیر افکار غربی می‌گویند: این‌که به ما می‌‌گویند دعا کنید، به این معنا نیست که واقعا خداوند چیزی به شما می‌دهد؛ این دعا کردن نوعی تلقین به نفس است و برای این است که به خودتان تلقین کنید و بدانید چه چیزهایی خوب است و به دنبالش بروید. می‌دانیم که این‌گونه تفسیرها در اثر ضعف ایمان است؛ البته تلقین اثر دارد و توجه به مضامین خوب و یادآوری صفات خوب، خوب است و به انسان کمک می‌کند، اما این‌که بگوییم دعا برای این است، کم‌لطفی است.

فاعل‌های طولی

به نظر می‌رسد برای پاسخ به این‌گونه سؤالات خوب است که تحلیلی از نسبت فعل به فاعل در همین امور روزه‌مره خودمان بکنیم و ببینیم در همین امور چگونه فعلی را به یک فاعل نسبت می‌دهیم. در آثار طبیعی  وقتی چیزی را به چیز دیگر نسبت می‌دهند، به معنای ظهور یک اثر طبیعی از یک فاعل  طبیعی است. برای مثال، خاصیت طبیعی آتش سوزاندن است؛ آتش وقتی به چیزی که قابل سوختن است نزدیک شود، در آن تأثیر می‌گذارد و آن را می‌‌سوزاند. اما وقتی  می‌گویم: من سوزاندم، به این معناست که آن آتش را من روشن کرده‌ام. در این‌جا هم صحیح است که بگوییم آتش سوزانده و هم صحیح است که بگوییم: من سوزاندم. بنابراین همه ما به قریحه عقلایی خودمان، فاعل طولی را قبول داریم؛ ایجاد این حررات و پخته شدن این غذا هم به آتش نسبت داده می‌شود و هم به کسی‌که آتش را روشن کرده‌است. من فقط کبریت زده‌ام اما می‌گویم من آش را پختم. روشن است که اگر من برای انجام کاری نیازمند عامل دیگری نیز باشم و می‌بایست برای این کار از او نیرو بگیرم، نسبت این کار به آن عامل فوقانی نیز صحیح خواهد بود. همان‌گونه که روشن شدن کبریت در اثر اصطکاکی است که من ایجاد کرده‌ام و همین ایجاد اصطکاک باعث نسبت دادن پختن و سوزاندن به من می‌شود، اگر کس دیگری نیز علت وجود، قدرت، اراده، فکر و انگیزه من باشد، صحیح است که این فعل را به او نسبت بدهیم. اعتقادات دینی به ما می‌گوید که همه آن‌چه در عالم است با وسایطی در نهایت به خداوند مستند می‌شود. نیروی اصلی هر اثر وجودی در هر جایی تحقق پیدا کند، از خداست. حتی با ده‌ها واسطه هم اگر باشد، خداوند آن نیرو را ایجاد کرده است تا آن کار تحقق پیدا کند.

 در کارهای اجتماعی،‌ کارگری آب می‌آورد و روی خاک می‌ریزد و گل درست می‌کند؛ سپس از این گل آجر می‌سازد، و بنّا این آجرها را روی هم می‌گذارد و خانه‌ای می‌سازد. در این‌جا می‌گوییم: این خانه را این بنا ساخت. اما گاهی می‌گوییم: این بنا را معمار به کار گرفت، نقشه ساختمان را نیز او کشید و به بنا داد، او بود که دستور داد که بنا چه مقدار از چه مواد ساختمانی استفاده کند. اوست که با این بنا قرارداد بسته و به او تعهد داده است که وقتی این کار را انجام دهد، مزدش را بدهد.  در این حالت می‌گوییم: این معمار خانه را ساخته است، با این‌که معمار دستی به گل نزده و خشتی روی خشت نگذاشته است. وقتی به این مسئله توجه پیدا کنیم که این معمار نیز خودش انگیزه‌ای برای ساختن این خانه نداشته است و شخص دیگری از او خواسته است که این خانه را بسازد، ساختن خانه را به کسی که این کار را از معمار خواسته، نسبت می‌دهیم. بسیاری از مساجد و حتی مشاهد مشرفه را برخی از سلاطین ساخته‌اند. مسجد گوهرشاد را دختر یکی از سلاطین ساخته است. اکنون نیز می‌گوییم این مسجد را خانم گوهرشاد ساخته است. روشن است که ایشان هیچ خشتی را روی خشت نگذاشته و هیچ مصالحی را جابه‌جا نکرده است. ایشان فقط به کسانی پول داده و گفته است این مسجد را بسازید. اگر او این پول را نمی‌داد، این مسجد ساخته نمی‌شد. همان‌گونه که ملاحظه می‌کنید، ساختن یک بِنا به چند فاعل در طول هم نسبت داده شد.

فاعل طولی هم در اعتباریات مطرح می‌شود، مثل این‌که به کسی که دستور ساختن چیزی را داده است می‌گوییم او ساخته است، و هم در تکوینیات مطرح می‌شود؛ مثل این‌که نسبت ساختن را به کسی می‌دهیم که نقشه داده، یا تقویت و تشویق کرده است. بنابراین باید بپذیریم که ما می‌توانیم یک ‌پدیده را به چند فاعل نسبت بدهیم و همه این نسبت‌ها نیز صحیح است. البته این‌که کدام نسبت اولی است، به حسب دیدها فرق می‌کند؛ وقتی توجه ما به این است که هزینه‌اش را چه کسی پرداخته، می‌گوییم فلان سلطان آن را ساخته است، وقتی نقشه و هنر این ساختمان برایمان مهم است، می‌گوییم فلان معمار آن را ساخته، ولی معمولا کسی نمی‌گوید که فلان کارگر این‌جا کار کرده است؛ زیرا این کار از همه برمی‌آید و کاری عادی است.

چگونگی انتساب کارها به خدا

به هر حال در افعالی که از روی اختیار از ما سر می‌زند، چند نسبت وجود دارد. برای مثال من به شما نگاه می‌کنم و جمال شما را زیارت می‌کنم. این فعلی اختیاری است. اگر بگویم چشمم می‌بیند، درست گفته‌ام، زیرا اگر چشم نداشتم نمی‌دیدم. هم‌چنین اگر بگویم من دیدم نیز سخن درستی گفته‌ام. حال اگر این دیدن را به کسی که قدرت بینایی را به من داده است، نسبت بدهم، اشتباه  کرده‌ام؟! روشن است که اگر نسبت دیدن به من که چشم دارم و آن را باز می‌کنم و می‌بینم، صحیح است،‌ نسبت به کسی که قدرت بینایی را داده، اصح و اولی است.

برای این‌که انسان کاری را انجام دهد، نیازمند نیروی بدنی، فکری، شناختی و مهارتی است. هم‌چنین باید موادی خارجی وجود داشته باشد تا بتوان روی آن این کارها را انجام داد، و انسان نمی‌تواند همه آن‌ها را خودش فراهم کند، بلکه کسانی کمک می‌کنند تا آن مواد فراهم شود. گاهی در کاری که فقط در یک لحظه انجام می‌گیرد، صد عامل مؤثر است. اگر برای تحقق کاری صدها عامل طولی و عرضی داشته باشیم (شرایطی برای تحقق آن کار باید فراهم شود که هر کدام را کسی باید فراهم کند، و موانعی باید برطرف شود که هر کدام را کسی برطرف کرده است)، قریحه عقلایی اقتضا می‌کند که در مواردی که به آن کار یا آن شخص اهتمام است، کار را به او نسبت دهند.

عموم مردمی که هنوز ایمان به خدا و صفات و قدرت او ندارند، می‌گویند: کارهایی که انجام می‌گیرد یا اتفاقی است، یا ما انجام می‌دهیم و یا خدا انجام می‌دهد. بسیاری هستند که وقتی می‌گوییم خدا این‌گونه کرد، ته دلشان این است که این کار را تو کردی و خدا نکرد! اما باید بدانیم که همه این‌‌ها با تدبیر حکیمانه الهی تحقق پیدا کرده است؛ او به من حیات و چشم و گوش داده است، او نظامی برقرار کرده است که عوامل بسیاری در آن، در یک‌دیگر تأثیر و تأثر دارند و آن قدر باید شرایط فراهم شود تا من بتوانم کاری را انجام دهم؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ.[1] بنابراین همه چیز، فوق همه مراتب، منسوب به خدا و کار خداست. این‌که گاهی می‌گوییم این کار من بود، یا کار خدا بود و یا اتفاقی بود، به خاطر این است که عامل نزدیک را در نظر گرفته‌ایم. برای مثال همه چیز فراهم است که من سخن بگویم؛ زبان دارم، هوا وجود دارد، مستمع و انگیزه نیز وجود دارد، من نیز اراده کردم و سخن گفتم. در این‌جا می‌گویم من گفتم؛ اما اگر حساب کنیم که این اسباب از کجا فراهم شده و چه کسانی آن‌ها را فراهم کرده‌اند تا من بتوانم چند کلمه سخن بگویم، اسناد این سخن به من بیشتر است یا کسی که همه این‌ها را آفریده است؟!

 نتیجه این‌که ما همه چیز را می‌توانیم به فاعل‌های طولی نسبت دهیم، و بالاترین فاعل طولی که همه چیز به او استناد دارد، خداوند متعال است، اما با این‌که همه ما مؤمن هستیم و خدا را قبول داریم و می‌دانیم اوست که همه این‌ها را آفریده است، تلقی ابتدایی‌مان این است که برخی از کارها را ما می‌کنیم و ربطی به خدا ندارد. این تلقی به خاطر این است که بعد از آن‌که همه اسباب عادی فراهم شده است، آن عاملی که این اسباب را به آخرین مرحله فعلیت می‌رساند و این پدیده را به وجود می‌آورد، نیازمند اراده من است. می‌گویم: این کار را من کردم؛ زیرا نسبت این کار به من، نسبت به اقرب مؤثرات است. گاهی من می‌خواهم  کاری را انجام دهم، اما برخی از مقدمات آن فراهم نیست. فرض کنید می‌خواهم انفاقی بکنم و مالی را به کسی بدهم. روشن است که قبل از این‌که این انفاق را انجام دهم، باید مقدماتی را فراهم کنم تا بتوانم آن پول را به دست بیاورم. حال اگر کسی بدون درخواست من، این مال را برای من فراهم کرد و من آن را انفاق کردم، آیا من این انفاق را کرده‌ام یا او؟ روشن است که این انفاق کار من است و باید با اراده خودم این کار را انجام دهم. اگر  کسی این مقدمات را  فراهم کرد، می‌توانم بگویم که او در این کار شریک است؛ او هم در این کار مؤثر است و اگر کار او نبود من نمی‌توانستم این کار را انجام دهم.

بر این اساس، همه ما می‌دانیم که علم به عنوان امر موجودی که مخلوق است و احتیاج به خالق دارد، کار خداست. این پدیده را هیچ کس از جیب خودش نمی‌‌تواند ایجاد کند و از عدم به وجود بیاورد. تنها کسی که می‌تواند هر موجودی را از عدم به وجود بیاورد، خداست. بنابراین علم مرا خدا ایجاد کرده است. اراده خدا بر این بوده است که این علمی که من دارم با این مقدمات، زحمات‌ و اختیارها و اراده‌های پی‌در‌پی من حاصل شود؛ این است که من هر مرحله‌اش را به خودم هم نسبت می‌دهم و می‌گویم: من درس خواندم، من مطالعه کردم، من بحث کردم، من فکر کردم، پس من خودم این علم را کسب کردم. اما این مقدمات همیشه برای من فراهم نیست. بسیاری از اشخاص هستند می‌خواهند درس بخوانند، ولی شرایط برایشان فراهم نیست. باید زمینه، مدرسه، استاد و کتابی باشد. خود من نمی‌توانم این‌ها را خلق کنم. اراده الهی این است که با صدها واسطه که هر کدام‌ شرط تحقق این علم و یا رفع موانع علم هستند، این علم برای من پیدا شود؛ بنابراین نسبت دادن این علم به خدا از نسبت آن به خود من اولی است. این علم نیازمند صدها عامل است که خدا باید بدهد، یکی‌ از این عوامل هم این است که من فکر کنم یا سر درس حاضر شوم. آیا صحیح نیست که بگوییم این علم را خدا به من داده است؟! اگر خداوند یکی از این مقدمات را فراهم نکرده بود، این علم برای من حاصل نمی‌شد، با این‌که من آن را اراده‌ کرده و کم نگذاشته‌ام.

دعا و توجه به قدرت خداوند

در هنگام دعا، کسانی‌که  مرتبه توحید افعالی را درک کرده‌اند و خداوند به آن‌ها این معرفت را داده است، توجه می‌کنند ‌که همه هستی تابع اراده خداست و تا اراده او نباشد، هیچ چیزی تحقق نمی‌یابد. البته فهم این معنا کمی مشکل است و ما نیز توقع نداریم که در همه موارد چنین حالت توحیدی را داشته باشیم و همه چیز را از خدا بدانیم و بفهمیم خودمان در مقابل او نزدیک به صفر هستیم؛ اما دست‌کم می‌توانیم توجه کنیم که خداوند می‌تواند مقدمات کار را تغییر دهد یا جابه‌جا کند. هر کاری اسبابی دارد و خداوند باید آن‌ را فراهم ‌کند و از این جهت به او استناد دارد.

وقتی انسان دعا می‌کند، توجه پیدا می‌کند که برای این‌که این فعل از من صادر شود یا این نعمت برای من تحقق پیدا کند، مقدماتی نیاز است که اختیار اصلی و کامل آن در دست خداست. خداوند می‌تواند این اسباب را جابه‌جا یا کم و زیاد کند، می‌تواند مانعی را ایجاد کند، همان‌گونه که می‌تواند مانعی را برطرف سازد. او هم می‌تواند مریض را شفا دهد و هم می‌تواند سالم را مریض کند. او می‌تواند کاری کند که من ثروتمند شوم، همان‌ گونه که می‌تواند مقدماتی فراهم کند که فقیر شوم. این مسایل از آن جهتی که من در آن اعمال اراده و اختیار می‌کنم، به من هم نسبت دارد، خودم باعث این شدم که فقیر شوم؛ اما از آن جایی که صدها و هزارها مقدمه نیاز است که من ثروتمند شوم، اولی است که انسان آن را به خدا نسبت دهد. هر دو نسبت صحیح است، اما اعتقاد به خداوند یگانه اقتضا می‌کند که وقتی انسان پدیده‌ای را می‌بیند، توجه داشته باشد که انتسابش به خدا بسیار بیشتر از خودش است.

دعا به مثابه درخواست توفیق

اگر دقت کنیم می‌بینیم برای این‌که به انجام عبادتی موفق شویم، بیش از هزار سبب و شرط لازم است. پس ار آن‌که همه آن‌ها فراهم شد، خود ما نیز باید اراده کنیم که این عبادت را انجام دهیم؛ اما اگر آن مقدمات نباشد، چگونه می‌توانیم آن عبادت را انجام دهیم؟ وقتی من دعا می‌کنم که خدایا توفیق فلان عبادت را به من بده، به این معنا نیست که من هیچ کاره‌ام؛ بلکه به این معناست که خدایا! مقدماتی که پیش از اراده و فعالیت من در تحقق این امر مؤثرند، در دست توست؛ تو اگر بخواهی می‌شود و اگر نخواهی نمی‌شود؛ آن‌ها را فراهم کن! البته وقتی خداوند مقدمات را فراهم می‌کند نیز، من مجبور نمی‌شوم که آن کار را انجام دهم. باز هم اختیاری است و می‌توانم آن را انجام دهم،‌ همان‌گونه که می‌توانم تنبلی کنم و انجام ندهم.

بنابراین اگر من دعا کنم که خدایا به من ثروت بده،‌ به این معنا نیست که در خانه بنشینم و مثلا ثروت از آسمان برایم ببارد. هم‌چنین وقتی از خداوند می‌خواهم که علمم را زیاد کند، به این معنا نیست که یک‌باره به من الهام شود و علمی به صورت غیر طبیعی در قلب من ایجاد شود. من باید درس بخوانم، در کنار این باید مقدماتی فراهم باشد که من از آن‌ها استفاده کنم تا بر علمم افزوده شود. آن مقدمات را خدا باید فراهم کند. اختیار همه هستی به دست اوست. بنابراین هر چه را دوست داشته باشم که انجام دهم، حتی آن چیزی که فعل اختیاری خود من است، نیازمند مقدماتی است که خدا باید فراهم کند. در فرهنگ دینی به این مسئله توفیق می‌گویند. توفیق یعنی مقدمات طوری فراهم شود که انسان بتواند کار خوب را انجام دهد.

دعا به مثابه شرطی برای فراهم شدن اسباب و شرایط

فرض کنید خداوند یکی از اسبابی که موجب فراهم شدن منظومه اسباب و شرایط می‌شود را این قرار داده است که آن را از او بخواهیم. حکمت الهی این‌گونه اقتضا ‌کند و بگوید: اگر از من خواستی، کاری می‌کنم که مقدمات فراهم شود و بتوانی انجام دهی، ولی اگر نخواستی، مقدمات را فراهم نمی‌کنم. در این صورت من برای کارهای اختیاری خود نیز باید از خدا بخواهم و دعا کنم و دعای من نیز مؤثر خواهد بود. آیا چنین فرضی صحیح است؟

خداوند ما را آفریده است که با پیمودن مسیری صحیح لیاقت این را پیدا کنیم که به کمالی برسیم و رحمت ویژه‌ای به ما بدهد؛ رحمتی که حتی فرشتگان نیز توان درکش را ندارند. ما اگر بخواهیم به آن رحمت برسیم، باید مسیری را طی کنیم که خداوند از ما خواسته است، اما اختیار همه مقدمات این مسیر در دست ما نیست و مقدمات بسیاری نیاز است که باید از آن‌ها استفاده کنیم تا این اراده در ما پیدا شود و آن عمل را انجام دهیم. فرض ما این است که خداوند بعضی از این مقدمات را در صورتی به انسان می‌دهد که از او بخواهد. روشن است که در این صورت دعا اثر دارد.

دعا کردن یعنی این‌که این استعداد را در خود به وجود بیاورم که لیاقت پیدا کنم، و خداوند به خاطر عنایتی که به من دارد مقدماتی فراهم کند که بتوانم عبادت را انجام دهم؛ اما انجام آن عبادت نیز اختیاری است و جبری نیست. با دعای من چیزی به صورت جبری بر من تحمیل نمی‌شود؛ حتی اگر از خدا می‌خواهم که روزی مرا وسیع کند، برای این است که خداوند برای این‌که روزی وسیع برای من حاصل شود، شرطی گذاشته و گفته است آن شرط را وقتی می‌دهم که از من بخواهی؛ اگر برای وسعت روزی‌ات دعا کردی آن شرط را برایت فراهم می‌کنم.

در منطق دینی دعا کردن توجه به این مسئله است که اختیار هستی به دست خداست و جز با اراده او هیچ چیزی تحقق پیدا نمی‌کند. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛[2]هر کسی ایمان دارد، با اجازه خدا ایمان آورده است؛ بی‌ اذن خدا هیچ کس ایمان هم نمی‌تواند بیاورد. این معرفت باید از ایمان و خداشناسی پیدا شود. به دنبال این معرفت، توجه کنیم که آن خدایی که همه اختیارات در دست اوست، تحقق بعضی از اسباب و شرایط را به خواستن از او منوط کرده، گفته است: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛[3] اگر از من خواستید به شما می‌دهم و وسایلش را فراهم می‌کنم، اما اگر نخواستید آن وسایل فراهم نمی‌شود. وقتی وسایل و شرایط یک کار فراهم نباشد، هر چقدر هم که شما انجام آن را بخواهید، انجام نمی‌شود.

دعا به مثابه عملی اختیاری

دعا کردن نیز خود عملی اختیاری است که با توفیق خدا حاصل شده است. مگر هر کسی می‌تواند در هر حالی دعا کند؟! همین که من موفق به گفتن «یا الله» شوم توفیق می‌خواهد و نیازمند مقدماتی است که باید خدا فراهم کند تا چنین زمینه‌ای در من پیدا شود و به خدا توجه کنم. مرحوم علامه طباطبایی‌رضوان‌الله‌علیه از استاد اخلاق‌شان، مرحوم آقای قاضی نقل می‌کردند که ایشان فرمود: گاهی خداوند مدت‌ها کسی را به سختی‌های دشواری مبتلا می‌کند تا یک «یا الله» بگوید، و آن «یا الله» آن قدر در سعادت او مؤثر است که تحمل همه آن سختی‌ها برای رسیدن به آن ارزش دارد و حکیمانه است.

حتی همین که دعا می‌کنیم، عملی اختیاری انجام داده‌ایم و توفیق آن به دست خداست، اما همین دعا که با عمل اختیاری من و با استفاده از هزارها شرط دیگر فراهم می‌شود، در این‌که من برای کار مهم‌تری توفیق پیدا کنم، مؤثر است. بنابراین این‌که دعا می‌کنم که علم یا ایمانم افزوده شود، روزی‌ام وسیع‌تر شود و بلاها از من دفع شود، به این معنا نیست که خودم هیچ نقشی در تحقق آن‌ها ندارم. روشن است که برای به دست‌آوردن آن‌ها باید تلاش کنم، اما توفیق این تلاش مرهون دعا کردن است. این است که دعا می‌کنم تا استحقاق این را پیدا کنم که خدای متعال آن توفیق را به من بدهد تا کارم را انجام دهم و به نتیجه‌اش برسم.

 وصلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.


[1]. سجده، 7.

[2] . یونس، 100.

[3]. غافر، 60.