بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/02/23، مطابق با هفتم رمضان1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(6)
در جلسات گذشته بحث ما به این جا رسید که از نظر مبانی اسلامی، نظام اخلاقی را میتوان بر اصول برهانی مبتنی کرد؛ چیزی که در سایر نظامهای اخلاقی یا مکاتب مربوط به آنها، کار آسانی نیست و شاید در بعضی از آنها ناشدنی است. اجمالا اشاره کردیم که اساس این برهان از اثبات وجود خدای متعال و صفات او سرچشمه میگیرد؛ یعنی ابتدا باید بر وجود خدا و صفات الهی برهان اقامه کنیم تا بتوانیم براساس آنها براهینی برای نظامهای حقوقی، اخلاقی و سیاسی اسلام ارائه دهیم. همچنین گفتیم که خالقیت الهی نسبت به موجودات، براساس صفتی ذاتی است که عین ذات خداست.
اکنون این سؤال را مطرح میکنیم که آیا در بین مخلوقاتی که خدا خلق میکند، مخلوقاتی وجود دارند که با مخلوقات دیگر مزاحمت نداشته باشند، وجود آنها مانع وجود دیگری نشود و نقصی در آنها پدید نیاورد؟ روشن است که فرض عقلی وجود چنین موجوداتی اشکالی ندارد، اما اثبات برهانی این مسئله کمی مؤونه میخواهد. خوشبختانه با بیاناتی که در کتاب و سنت آمده است، خیلی احتیاج به تبیین برهانی این مسئله نداریم. در تعبیرات قرآن کریم و روایات و همچنین بیانات علما و بزرگان، گاهی مجموع عوالم خلقت به دو بخش تقسیم شده است؛ یک بخش عالم انوار و مجردات است که گاهی از آن به عالم ملکوت تعبیر میکنند. در آن عالم هیچ موجودی با موجود دیگر تزاحمی ندارد و هر چیزی در هر مرتبهای وجود پیدا کند، ضرری به وجود دیگری نمیزند؛ البته از آنجا که خود موجودات دارای درجات و مراتبی هستند، ترتیبی را اقتضا میکنند.
برای تقریب به ذهن، هنگامیکه ما در مقابل خورشید میایستیم، نور خورشید را مستقیما دریافت میکنیم. این نور در نهایت روشنایی است. ممکن است این نور از پنجره به صورت مستقیم به درون اتاقی بتابد. در این حالت قسمتی از اتاق که نور به صورت مستقیم به آن میتابد نسبت به قسمتهای مجاور که این نور به صورت مستقیم به آنها نمیتابد، روشنتر است. حال اگر یک پستو نیز داشته باشیم و نور این اتاق به پستو هم بیفتد باز واسطه دیگری میخورد. در این حالت وقتی جلوی پنجره باز باشد پستو نیز مقداری روشن میشود، ولی این روشنایی کمتر از نور اتاقی است که به صورت مستقیم نور را از پنجره میگیرد. حال اگر پستوی دیگری بعد از این پستو در نظر بگیریم، روشناییاش کمتر از روشنایی پستوی اول خواهد بود. همه این روشناییها همان نور خورشید است، اما با هر یک از این واسطهها مدام درخشندگی نور کمتر میشود.
عالم ملکوت اینگونه است؛ آنچه در عالیترین مرتبه وجود است، بدون هیچ واسطهای از خداوند نور وجود را دریافت میکنند. سپس به واسطه آنها نور الهی به مرتبه بعدی میتابد. اگر نور خدا نبود، آنها هیچ بودند، ولی به واسطه آنها فیض الهی به درجه دومیها نیز میرسد. نسبت به تعداد این درجات هیچ برهانی وجود ندارد و عقل انسان به این نمیرسد که بین خدا با آخرین مرتبهای که در عالم ملکوت موجود است، چند درجه فاصله است؛ البته تئوریهایی در فلسفه قدیمی یونان مطرح بوده است، ولی برای این تئوریها نیز نمیتوان برهان اقامه کرد. در روایات نیز کمابیش مطالبی درباره اینکه خداوند نوری را آفریده است و بقیه مخلوقات با واسطههایی از آن نور آفریده شدهاند، آمده است، ولی درباره تعداد و ترتیب واسطهها چیزی بیان نشده است.
قسم دیگر، موجوداتی هستند که ما با آنها سر و کار داریم. این موجودات دائما در حال تزاحم هستند؛ جای یکدیگر را میگیرند، مانع کار یکدیگر میشوند، با یکدیگر تأثیر و تأثر دارند، یکی اثر دیگری را از بین میبرد، دیگری به او کمک میکند. اینگونه تأثیرو تأثرات به وفور در عالم محسوس دیده میشود و نظامی بین آنها فرض میشود که اصطلاحا به آن «نظام عرْضی» گفته میشود؛ یعنی چیزهایی هستند که در همدیگر اثر میگذارند و یک طرفی نیست. موجودی که در این عالم موجود میشود، به تدریج میتواند حدی از کمالات را به دست بیاورد. برای مثال زمین خشکی است که به تعبیر قرآن، خداوند بر آن باران میباراند. این زمین سبز و زیبا میشود و دیدنش لذتبخش خواهد بود. این زیبایی مدتی دوام پیدا میکند، اما پس از چندی کمکم گیاهان روبه زردی میروند و به کاه تبدیل میشود و باد آنها را به اطراف پخش میکند. این عالم اینگونه است؛ از زمین مردهای که هیچ اثر حیاتی در خودش ندارد، موجود زندهای به وجود میآید. سپس این گیاهها کمک میکنند که حیوانی به وجود بیاید. اگر گوسفندها علف نخورند، زنده نمیمانند. بقای حیوان بسته به موجودات نباتی است. مرتبه وجودی حیوانات، عالیتر از گیاهان است، ولی گیاهان کمک میکنند به اینکه این حیوانات به وجود بیایند و رشد، دوام و کثرت پیدا کنند. البته گاهی در بین این نباتات، نباتات مسموم نیز پیدا میشود که ممکن است حیوانی را مریض کند.
حیوانات موجودات زندهای هستند که به اصطلاح حرکت ارادی دارند. در بین حیوانات موجودی وجود دارد که بر دیگران امتیاز فراوانی دارد. این موجود، انسان است که از لحاظ وجود طبیعی، پیدایش، تکثر، رشد و سایر شئون حیاتیاش کاملترین موجود این عالم به شمار میرود. فیاضیت الهی اقتضا میکند که هر موجودی آنگونه که ظرفیت وجود دارد، به او عطا شود، ولی این فیاضیت در این عالم درباره هیچ موجودی به طور مطلق مصداق پیدا نمیکند. برای مثال نمیتوانید انسانی پیدا کنید که از اول خلقت عالم ماده تا آخر آن زنده باشد. انسان در شرایط خاصی به وجود آمده است و قبل از خلقت آن باید بسیاری از چیزها به وجود آمده باشد، تا انسانی پیدا شود. در این عالم نمیتوانیم انسانی پیدا کنیم که عمر ازلی و ابدی و رشد بینهایت داشته باشد. در این عالم چنین موجودی امکان وجود ندارد و تزاحمها و محدودیتهای این عالم، برای رشد هر چیز حدی قرار داده است. البته ما برای این حد دلیلی نداریم و غالبا آن را با تجربه میشناسیم. مثال روشن این حد گیاهان است که انواع مختلف آن اندازهای خاص خود دارند و گیاهی نیممتر، گیاه دیگری یک متر، برخی سه متر و برخی دیگر تا ده متر نیز رشد میکنند و بالاخره هر کدام متناسب با شرایط و امکاناتی که در وجودشان است، حدی دارند.
این عالم اینگونه است و با این وضعی که دارد اگر بخواهد موجود شود، همینطور خواهد بود. اگر ثابت باشد و تغییر و کم و زیادی در آن پیدا نشود، دیگر این عالم نیست. در این عالم دائما تغییر پیدا میشود و تزاحمهایی وجود دارد. لازمه تزاحمها، محدودیت است؛ کم میشود، زیاد میشود، رشد میکند، ضعف پیدا میکند، زنده میشود، میمیرد و.... ولی به هر حال اصل این عالم نیز ظرفیت وجود دارد و خداوند براساس همان فیاضیت مطلق خودش آن را ایجاد میکند. این عالم مجموعهای از موجودات مختلف است که دارای انواع مخلتفی هستند که در بین رشدهایی که برای هر یک از این انواع پیدا میشود، بالاترین رشدها مربوط به رشد انسانی است. این رشد با فهم، شعور و ابتکار توأم است. انسان هر روز چیزهای جدیدتری میفهمد، چیزهایی جدید میسازد و برایش زمنیه پیدایش نعمتهای جدیدی فراهم میشود.
آیا برای انسان نیز حدی از رشد وجودی -اعم از مادی و معنوی، جسمانی و روحانی- وجود دارد؟ رشد بسیاری از انسانهایی که ما میشناسیم و با آنها سر و کار داریم، خیلی محدود است؛ گاهی در طول چند قرن، یک ابن سینا یا انیشتین پیدا میشود، اما در تواریخ و دلایل نقلی و آثار دیگر با انسانهایی روبهرو میشویم که مرتبه وجودی، کمالات و آثارشان بسیار بیشتر و مهمتر از دیگر انسانها بوده است و اصلا قابل مقایسه با ما نیستند. برای مثال انسانی مثل ما که دارای چشم و گوش و دست و پاست، به گِل فوت میکند و آن گل به یک پرنده تبدیل میشود![1] یا به موجودی میگوید: بمیر! و آن موجود میافتد و میمیرد. در همین زمان ما، درباره کسانی اخباری موثق نقل شده که در جلسهای ماری مزاحمشان بوده، و ایشان خطاب به مار میگویند: موتی! و آن مار افتاده و مرده است! درباره معجزات ائمه اطهار و انبیا صلواتاللهعلیهماجمعین از این چیزها فراوان داریم. آنها نیز انسان هستند، اما مسلما کمالی بالاتر از کمالات ما دارند. این کمالات تا کجا ممکن است ادامه پیدا کند؟ روشن است که بالاخره هر چه باشد، خدا نمیشوند. او مخلوق است و هر چه دارد، «باذن الله» است. تفاوت کار او با کار خدا این است که خدا با اراده خودش و بدون احتیاج به اذن کسی، کار میکند، اما کار او با اتکای به خدا و به اذن اوست.
گفتیم دو نوع موجود میتوان فرض کرد؛ یکی موجوداتی که تزاحم و تغییری در آنها نیست. حضرت جبرائیل و سایر ملائکه این طورند. یکی هم موجوداتی که هم تغییر در آنها پیدا میشود و هم مزاحمت با چیزهای دیگر دارند. در اینجا پرسشی مطرح میکنیم که آیا در بین موجوداتی که در این عالم محدود و متغیر هستند، موجودی هست که بتواند آنقدر رشد کند که بالاترین و شریفترین رحمت خدا را دریافت کند؟ این سؤالی است که پاسخ آن به عقل ما نمیرسد، اما از ادله وحیانی استفاده میشود که نه تنها وجود این موجود امکان دارد، بلکه خداوند چنین موجودی را خلق کرده است. خداوند موجودهای ملکوتی را خلق کرد؛ در عالم ملکوت هر جا ظرفیتی بود و امکان خلق ملکی بود، خداوند کم نگذاشت. سپس به ملائکه فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً؛[2] شما مخلوقات بسیار شریفی هستید، اما خلیفه من نیستید. من میخواهم موجودی بیافرینم که خلیفه من باشد. این موجود کسی است که همه کارهای الهی را میتواند انجام دهد، اما به شرطی که خدا به او اجازه دهد.
گفتیم که خداوند در خلقت کم نمیگذارد و فیاضیت خدا اقتضا میکند که به هر چه امکان وجود دارد، وجود ببخشد. همچنین حبی که به ذات و کمالات خودش دارد، اقتضا میکند که آثار آن کمالات هم تحقق عینی پیدا کند. خداوند دوست داشت چنین موجودی را خلق کند و آن را خلق کرد. وجود این مخلوق شرایط خاصی را اقتضا میکرد، هنگامیکه این شرایط برای خلقت حضرت آدم فراهم شد، به ملائکه فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً. ویژگی این خلیفه این است که به جایی میرسد که ملائکه با آن همه مقامات عالی که دارند در مقابل او باید به خاک بیفتند. یعنی همانگونه که او با اذن خدا کار خدایی میکند، مخلوقات خدا نیز به اذن خدا باید برای او سجده کنند؛ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ.[3] این سجده کفر نیست، شرک نیز نیست؛ زیرا به اذن خداست؛ همانگونه که زنده کردن مرده توسط حضرت عیسی شرک نبود. خلافت است و خلیفه کسی است که کار دیگری را به اذن او انجام میدهد.
زیبایی خلقت این موجود را ببینید! این موجود از چیزی که به نظر ابتدایی پستترین چیزهاست، آفریده میشود؛ او از خاک، آن هم نه هر خاکی، از لجن آفریده شد. پستترین موجودات این عالم به جایی میرسد که عالیترین فرشتگان خدا باید در مقابلش سجده کنند. کاری که باید برای خدا انجام دهند، به اذن خدا برای این موجود انجام میدهند! این مسیر تکاملی است و انسان پله پله باید رشد کند تا به این مقام برسد. فرزندان آدم نیز از یک قطره آب نجس آفریده میشوند، پله پله تکامل پیدا میکنند تا به صورت جنین کاملی متولد شوند. پس از تولد نیز کودکی شیرخواره است و هنوز چیزی نمیفهمد. آرام آرام فهمش بیشتر میشود.
برای اینکه این قطره نجس بتواند این مسیر را طی کند و به جایی برسد که لیاقت سجده ملائکه را پیدا کند، نیازمند برنامه است. فرض این است که این موجود سیری تدریجی و تکاملی دارد. باید مشخص شود که از چه راهی باید برود تا به آنجا برسد. همچنین باید راه را با اختیار خودش انتخاب کند. باید در شرایطی قرار بگیرد که زمینه انتخاب برایش فراهم شود و بخواهد به آن مقام برسد. این موجود باید با اراده خودش رشد کند و تنها از این راه میتواند به کمال مطلوب خودش برسد. بنابراین میبایست برنامهای باشد تا او با اراده خودش این برنامه را انجام دهد و بتواند به آن کمال مطلوب برسد. رفتار اخلاقی در اینجا صدق پیدا میکند؛ جایی که انسان میتواند یکی از دو کار را انجام دهد و نسبت به هر دو نیز کشش دارد، اما برای اینکه به کمال بیشتری برسد و ارزش بیشتری پیدا کند، یکی را انتخاب میکند. موضوع ارزشهای اخلاقی همین است.
انسان میتواند به مقامی برسد که اکنون برای ما قابل درک نیست. ما تا نمونه چیزی را نیافته باشیم، چیستی آن را نمیفهمیم. کودکان شیرخوار نمیتوانند بفهمند که پدر و مادر چه چیزهایی را درک میکنند، چه لذتهایی دارند و از چه چیزهایی ناراحت میشوند. کودک باید به تدریج رشد کند تا به حدی برسد که این مسایل را درک کند. آنچه انبیا درک میکنند بسیار بالاتر از درک و فهم ماست. آن مقام، مقامی است که در بیانات دینی به آن قرب خدا میگویند؛ انسان آن قدر رشد میکند که نزدیک خدا میشود. انسان خدا نمیشود. مخلوق هیچگاه خالق نمیشود. آخرین مرتبه کمال انسان این است که قرب خدا پیدا کند؛ البته قرب نیز مراتبی دارد و نسبی است. اوج قرب کمالی است که موجب خلیفه اللهی انسان میشود و تا آن جا که میدانیم فقط چهارده نفر بالفعل به آن مرتبه رسیدند؛ 124 هزار پیغمبر نیز در مرتبه بعد از ایشان هستند.
اگر انسان از نقطه اول این راه، هر قدمی که برمیدارد، طبق آن برنامه صحیح باشد و ارادهاش به چیزی تعلق بگیرد که افضل از دیگری است، به تدریج مراتبی از قرب را به دست میآورد. شاید انسان در ابتدا فقط بویی از این معنا ببرد و فقط احساس کند که حالی پیدا کرده است و بیواسطه با خدا سخن میگوید، اما این بویی از آن حقیقتی است که در نهایت سیر باید به آن برسند. بنابر آنچه گفتیم، اساس ارزش اخلاقی از دیدگاه اسلام برنامهای است که ما را به تدریج برای کسب مراتب قرب به خدا آمادهتر کند. نام این برنامه «بندگی» است؛ وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ.[4] این بندگی ارزشمندترین چیزها و بالاترین عزت است.
در جلسه گذشته گفتیم: دین اسلام وسیعترین ارزشهای اخلاقی را دارد. این گستره به سه بخش تقسیم میشود. در بخش اول انسان در رفتار و حرکت تکاملی خودش فقط ارتباط با خدا را ملاحظه میکند؛ مسایلی مانند کسب معرفت نسبت به خدا و صفات او، محبت به خدا، راضی بودن به تقدیر خدا، تسلیم بودن در مقابل اوامر خدا و سایر صفاتی که مکرر در مناسبتهای مختلف از آنها بحث شده است. به این بخش از ارزشهای اخلاقی، «اخلاق الهی» میگویند. اخلاق الهی، اخلاقی است که طرف ارتباط آن خود خداست.
روشن است که انسان هنگامی میتواند در این مسیر به پیش رود که قبلا شرایطی را برای خود فراهم کرده باشد؛ شرایطی که بتواند مسیر رابطه با خدا را طی کند. اینکه من برای موفقیت در این مسیر چه بخورم، چه چیزی بپوشم، حالم چهطور باشد، نشاطم چگونه باشد، و چیزهایی از این قبیل، از مقدمات این حرکت است. هر کسی باید برای خودش طوری برنامهریزی کند که بتواند آن اخلاق الهی را واجد شود و آن ارزشهای ارتباط با خدا را کسب کند. اگر این طور نباشد موفق نمیشود. این بخش از ارزشهای اخلاقی «اخلاق فردی» نام دارد.
اخلاق فردی فاز دوم اخلاق است، اما انسان در مسیر خودسازی میبیند اینگونه نیست که در هر جایی و در هر شرایطی بتواند هر طور که میخواهد خودش را بسازد؛ محیط، خانواده، زن و فرزند، دوست و رفیق تا برسد به حکومت و مدیریت کشور و وضع اقتصاد و برنامههای اقتصادی کشور و... همه در زندگی من اثر دارد، و نوع تعامل من در برابر هر یک از این موارد موضوع ارزشهای اخلاقی است که فاز سوم ارزشهای اخلاقی، یعنی «اخلاق اجتماعی» را تشکیل میدهد.
موضوع علم اخلاق در نظامهای اخلاقی دیگر، چگونگی رفتار انسان در زندگی اجتماعی است. هدف این است که انسانها زندگی راحت و روابط سالمی داشته باشند، با همه مهربان باشند و کسی به حق دیگر تجاوز نکند. اما در نظام اسلامی همه اینها وسیله و به یک معنا اهداف متوسط است. هدف نهایی قرب خداست. اسلام میگوید: خودت، جامعهای که در آن هستی، ارتباط هر فرد با گروههای اجتماعی، ارتباط گروهها با گروههای دیگر،و ارتباط کشورها با یکدیگر باید به گونهای باشد که بیشترین افراد جامعه بتوانند به بیشترین کمالات خودشان برسند. چیزهایی که در نظامهای اخلاقی دیگر، اهداف نهایی تلقی میشود، در اسلام اهدافی متوسط است. هدف اصلی در مسائل اجتماعی نیز قرب به خداست. ما باید سعی کنیم با دیگران مهربان باشیم، روابطمان سالم باشد، و زمینه برای رشد همه فراهم شود تا خداوند را اطاعت کرده باشیم و زمینه بیشترین ارزشها و کمالات در جامعه انسانی تحقق پیدا کند.
گفتیم که خداوند انسان را با اراده خلق کرده است، به او قدرت انجام کار خوب و بد را داده است، و همین باعث میشود که وقتی کار خوب را انتخاب میکند، ارزش و تعالی پیدا کند. اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا ممکن است خداوند انسانها را طوری بیافریند که همه یا اکثر قریب به اتفاق آنها آن قدر فساد کنند که دیگر جایی برای زندگی انسانها روی زمین باقی نماند؟ در پاسخ به این سؤال، مسئله حکمت الهی مطرح میشود. درست است که خداوند فیاضیت مطلق دارد و میخواهد هر چیزی استعداد وجود و کمال وجود دارد به آن برسد، اما یک نگاه دیگر این است که نباید بهگونهای شود که مجموع کسانی که این کارها را میکنند و از این اختیارشان استفاده میکنند، موجب محرومیت اکثریت شوند. باید شرایط بهگونهای باشد که برآیند فعالیتهای اجتماعی، ارزشهایی باشد که از لحاظ مرتبه ارزشی، بر فسادهایی که در عالم تحقق پیدا میکند، برتری داشته باشد.
یکی از نمودهای این سنت، آیه 55 از سوره نور است؛ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْض. مسئله مهدویت و اینکه عالم در نهایت به دست بندگان صالح خدا میافتد، برای همین است.[5] اگر بنا بود که هزار سال پیش انسانها به جان هم افتاده باشند و از اختیارشان سوءاستفاده کرده باشند و همدیگر را کشته باشند، دیگر زمینهای برای رشد انسانها و پیدایش این نوجوانهای بهشتی که در این انقلاب پیدا شدند، نمیماند. این است که در نهایت، کمال و خیر غالب خواهد شد تا آن حکمت الهی تحقق پیدا کند. اگر بنا بود که خداوند آن چنان به اشخاص قدرت دهد که اصلا زمینه رشد انسانهای بعدی را از بین ببرند، نقض غرض میشد. این جاست که حکمت نقش خودش را در تدبیر جهان ایفا میکند و خداوند تا جایی به اشخاص مهلت و اجازه میدهد که زمنیه رشد دیگران و کسانی که استعداد رشد را دارند از بین نبرند، و نهایتا با ظهور حضرت مهدیعجلاللهفرجهالشریف بیشترین و بهترین کمالات انسانی امکان تحقق پیدا کند.
[1]. وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَكُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی (مائده، 110).
[2]. بقره، 30.
[3]. حجر، 29.
[4]. یس، 61.
[5]. أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ (انبیا، 105)