بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1398/02/24، مطابق با هشتم رمضان1440 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(6)
بحث ما درباره اخلاق اجتماعی از دیدگاه اسلام و تفاوت این دیدگاه با سایر مکاتب اخلاقی بود. گفتیم مهمترین اختلافی که بین نظام اخلاقی اسلام با دیگر نظامهای اخلاقی وجود دارد، اختلاف در اهداف است. آنچه مورد نظر مکاتب اخلاقی بشری است این است که با رعایت اصول اخلاقی، انسان زندگی آرام، آسوده و مرفهی داشته باشد، اما هدف از اخلاق در اسلام بسیار فراتر از اینهاست. در نظام اخلاقی اسلام، هدف اصلی حقیقتی است که با عنوان قرب الهی معرفی میشود. این نزدیکترین مفهومی است که ما میتوانیم برای درک ارزشهای اخلاقی از نظر اسلام و همین طور هدف اخلاق از دیدگاه اسلامی مطرح کنیم و با تشبیهات و تمثیلات تا اندازهای آن را برای خودمان قابل فهم کنیم. اجمالا میفهمیم که مقامی بسیار بزرگ است که تعبیری رساتر از قرب الهی نمیتوان دربارهاش به کار برد. البته دستکم برخی از اهدافی که در نظامهای اخلاقی دیگر مطرح شده است را میتوان به عنوان اهداف متوسط پذیرفت. برای مثال، فراهم شدن زمینه رشد و تکامل برای بیشتر افراد جامعه، میتواند یک هدف متوسط برای رعایت اخلاق اجتماعی در اسلام باشد.
یکی دیگر از تفاوتهای نظام اخلاقی اسلام با سایر نظامهای اخلاقی، روش ترغیب مردم به رعایت ارزشهای اخلاقی است. همه ما با کسانی روبهرو شدهایم که تصدیق میکنند بسیاری از اخلاقها خیلی خوب است و حتی مایه اعجاب میشود، دیگران را نیز به خاطر عمل به آنها ستایش میکنند، اما خودشان در عمل رعایت نمیکنند. چه کنیم که انسانها پس از دانستن فضیلت ارزشهای اخلاقی، در عمل آنها را رعایت کنند؟ روشن است در مکاتبی که هدف از رعایت ارزشهای اخلاقی را فقط آرامش و آسایش زندگی مادی میدانند، وسایلی برای همین مقصود به کار گرفته میشود.
از این رو، ابتدا در محیط خانواده و سپس در محیط مدرسه و کمکم محیطهای خاص برای تحقق این هدف تلاش میکنند. در محیط خانواده میکوشند از اخلاق خوب تعریف و تمجید کنند و کسانی را که دارای اخلاق خوب هستند، ستایش کنند. به طور کلی ابتدا با تلقین و سپس با اندکی استدلالهای ساده انگیزه متربی را به طرف رعایت اخلاق برانگیزانند. برای مثال به کودک میگویند: به خاطر اینکه کار خوبی انجام دادی، فلان اسباببازی را برایت خریدیم، و وقتی کودک میبیند که به واسطه کارهای خوب، مطلوبهایش حاصل میشود، سعی میکند که آنها را بیشتر و بهتر انجام بدهد. همچنین اگر کار زشتی انجام داد، با تنبیهی متناسب روبهرو میشود تا بفهمد که کار بدی کرده است و از آن کار خوشش نیاید.
کمکم کودک بزرگتر میشود و نیازهای روحی نیز پیدا میکند، و میفهمد که احترام در جامعه نیز چیزی ارزشمند است و همانگونه که دوست داشتن پدر و مادر برایش لذت دارد، علاقهمند میشود که دیگران نیز او را دوست بدارند. در این مرحله نیز ابتدا با همان تلقینات و سپس با استدلالات متناسب با فهم کودک به او میباورانند که اگر چنین باشی همه دوستت میدارند و به تو احترام میگذارند. خیلی برای نوجوان ارزشمند است که وقتی وارد مجلسی میشود همه با احترام به او نگاه کنند، دوستش بدارند، برایش موقعیتی قائل شوند و او را به حساب بیاورند. همچنین باید کوشید که این صفات در متربی نهادینه وبه صورت ملکه درآید. وقتی این صفات به صورت ملکه درآمد، دیگر به تشویق نیاز ندارد و خود به خود آن را انجام میدهد.
این روشی عادی برای نهادینهکردن همه ارزشهایی است که در جامعه مطرح میشود. اگر شما روشهای تربیتی اخلاقی را در مکاتب و اقوام مختلف بررسی کنید، خواهید دید که در همین محدوده خلاصه میشود. البته ممکن است که این روشها در اخلاق اسلامی نیز مورد استفاده قرار گیرد. وقتی سر و کار ما با کودک است، باید زبان کودکی را یاد بگیریم و با آنها آنگونه سخن بگوییم. همه مردم آن قدر رشد ندارند که همه چیز را با استدلال عقلی بفهمند و بپذیرند. مطالب بسیاری از کتابها و اشعار اخلاقی به همین مسایل منتهی میشود که کسی که اخلاق خوب دارد، همه دوستش میدارند، احترامش میکنند، به او پاداش میدهند و... عمده مسائل تربیتی شامل همین تشویقها برای کارهای خوب و توبیخها برای اخلاق و کارهای بد است.
گفتیم که هدف اصلی در اخلاق اسلامی، قرب به خداست. این هدف با این تشویقهای ساده کودکانه تحقق پیدا نمیکند. قرار است در سایه رعایت ارزشهای اخلاقی، روح انسان تکامل پیدا کند و به حدی برسد که لیاقت قرب خدا را پیدا کند، و در سایه این قرب به بالاترین کمال مخلوقات نائل شود. لازمه این کمال، لذتها و پاداشهای بینهایت الهی است که برخی از آنها را ما درست نمیفهمیم. چیزهایی که ما میفهمیم در این حد است که مثلا اگر ارزشهای اخلاقی را رعایت کنیم، از عذاب جهنم نجات پیدا میکنیم و وارد بهشت میشویم و آن جا از میوهها و همسران بهشتی بهرهمند میشویم.
تربیت از راه ترغیب و تشویق به خواستههای انسان در اسلام نیز انجام میگیرد؛ البته در اسلام تکیه اصلی بر روی نتایج بعد ا ز مرگ است. آنچه درباره نتایج دنیوی کارها گفته میشود، زیر حد نصاب است و فقط جنبه مقدمی دارد. در اسلام تربیت از راه یادآوری نتایج دنیوی کارها، جنبه مقدمهسازی دارد و زمینه را فراهم میکند تا کودک وقتی به حد بلوغ رسید و توانست مسائل را درک کند، متوجه نتایج اصلی شود. اصل تربیت اخلاقی اسلامی مبتنی بر توجهدادن به نتایجی است که با زندگی ابدی انسان ارتباط دارد؛ نتایجی مثل استفاده از نعمتهای بیپایان الهی و نجات از عذابهای ابدی. در آیات و روایاتی که درباره اخلاق اصیل وارد شده نیز بر روی همین مسئله تکیه شده است که مثلا کسانی که اخلاقشان خوب باشد در آخرت با انبیا محشور میشوند و در بهشت چه مقاماتی دارند و... البته اشاراتی نیز وجود دارد که چیزهایی بالاتر از اینها هم هست؛ و خود این تعبیر نشان میدهد که انتظار نداشته باشید کنهاش را بفهمید.
قرآن میفرماید: وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ؛[1] إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى.[2] شاید بسیاری از ما بعد از دهها سال خواندن علوم دینی، نفهمیم ابتغاء وجه الله یعنیچه؟ اما همینقدر میفهمیم که این چیزی است که در قرآن برای همه مردم بیان میکند که اگر میخواهید کار خوبی انجام دهید، هدفی جز «ابتغاء وجه الله» نداشته باشید. این رمز نهایی ارزشهای اخلاقی است و تعبیری است که انسانهای کنجکاو را به طرف فهم خودش میکشاند و همین باعث میشود که مقداری بر معرفت و کمالاتشان افزوده شود و بویی از مقوله رضوان الهی ببرند. از نظر اسلام، هدف نهایی حتی در اخلاق اجتماعی قرب خداست. اخلاق اجتماعی نیز بسترسازی میکند تا زمینه تکامل افراد بهتر فراهم شود و در مراتب کمالات معنوی بیشتر پیشرفت کنند. این مهمترین تفاوتی است که بین نظام اخلاقی اسلام با نظامهای اخلاقی بشری وجود دارد.
در نظامهای اخلاقی دیگر برای تربیت اخلاقی روی مسائل بعد از مرگ و قرب به خدا تکیه نمیشود. بالاترین چیزی که این نظامها برای ترویج اخلاق روی آن تکیه میکنند، احترام مردم است. البته در بین نویسندگان و دانشمندانی که در زمینه اخلاق اسلامی کار کردهاند نیز چنین زمینهای وجود دارد و بسیاری از آنها در مقام شناسایی کارها و رفتارهای خوب به «مدح عقلا» استناد میکنند. علت آن نیز این است که طبیعت انسانی بهگونهای است که چیزهایی که درک نکرده است، تأثیری در انگیزش او ندارد؛ بنابراین باید حقایق فوق معلومات بشری را آن قدر با تشبیهات و تمثیلات رقیق کرد تا برای انسان قابل فهم شود.
این مسئله درباره تعبیر «رِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ» و «قرب» نیز تا حدی صادق است. خداوند از آنرو این تعابیر را به کار برده است که این تعابیر برای انسان نسبت به تعابیری مثل «رحمت» قابل فهمتر است. انسان از کودکی وقتی پدر و مادرش از او اظهار رضایت میکنند، بهتر میفهمد که کار خوبی کرده است. در جامعه نیز وقتی میبیند از کسانی به خاطر فضیلتهایشان اظهار رضایت میکنند به آن فضیلت علاقهمند میشود. در مکاتب اخلاق بشری ملاک، مدح، ستایش و رضایت عقلاست، اما اسلام به جای اینها رضایت و مدح خدا را ملاک قرار داده است.
هنگامیکه خدا میخواهد مردم را به کار خوب تشویق کند، میگوید: إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.[3] وقتی میخواهد بگوید کاری بسیار بد است، میگوید: إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ.[4] مگر برای شما دوست داشتن پدر مطلوب نیست؟! مگر این مسئله که شخص بزرگی شما را دوست بدارد، برایتان ارزش ندارد؟! چه چیزی بالاتر از این پیدا میکنید که خدایی که دارای ارزش، قدرت و رحمت بینهایت است کسی را دوست بدارد؟ بنابراین باید بدانید خداوند چه چیزهایی را دوست دارد و آنها را انجام بدهید تا دوستتان بدارد. این روش برای کسی که مزه خشنودی شخص عظیمی را درک کرده باشد، بسیار کارآیی دارد.
همانگونه که ملاحظه میفرمایید در تربیتهای اسلامی نیز از همان روش تبشیر و انذار که عموم مردم برای اهداف دنیویشان استفاده میکنند، استفاده میشود. برای مثال میفرماید: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ؛[5] مصیبتها را ذکر میکند و میگوید اینها در مسیر زندگی شما وجود دارد، اما شما چه کار میکنید؟ وبَشِّرِ الصَّابِرِینَ؛ اگر صبر میکنید، بر شما بشارت باد! چیز خوبی به دست میآورید. اینها روشهای سادهای است که برای عموم مردم مناسب است، ولی به جایی میرسد که میگوید اگر اینها را رعایت کنید به چیزی میرسید که بالاتر از همه اینهاست؛ و رضوان من الله اکبر.
بنا بود که در این جلسات درباره اخلاق اجتماعی صحبت کنیم. مباحث گذشته اصول موضوعهای بود که در بحثهای آینده به آنها استناد میشود. در جلسه گذشته گفتیم که مجموعه آموزههای اخلاقی اسلام را میتوان به سه دسته تقسیم کرد؛ یک دسته آموزههایی است که به صورت مستقیم با خود خدا سر و کار دارد؛ مانند ایمان به خدا، اطاعت خدا، حب خدا، معرفت خدا، رضای به تقدیرات خدا و... این آموزهها «اخلاق الهی» نام دارد. دسته دیگر مربوط به ساختن شخصیت فرد است و اگر انسان اینها را رعایت کند، شخصیت کاملتری پیدا میکند و منافع و آثار و برکات بیشتری نصیبش میشود. نام این دسته «اخلاق فردی» است. دسته دیگر مربوط به رابطه با دیگران است که به آن «اخلاق اجتماعی» میگویند.
همچنین گفتیم که اخلاق اجتماعی به عنوان یکی از علوم اجتماعی، در واقع پشتوانهای برای تحقق حقوق انسانی است. انسان نیازمند زندگی اجتماعی است و بقای زندگی اجتماعی و تحقق اهداف آن وابسته به نظامی است که بر افراد حاکم است؛ یعنی همه افراد احساس کنند که در مقابل خدمتی که به دیگران ارائه میدهند، منفعتی متناسب دریافت میکنند. این نظام حقوقی است. قوانین میگوید که این طور رفتار کنید تا حقوق همه مساوی و عادلانه باشد، ولی این فقط روی کاغذ است و خودبهخود ضمانت اجرایی ندارد. نظام اخلاق اجتماعی نظامی است که در درون اشخاص عاملی برای رعایت این حقوق ایجاد میکند. به عبارت دیگر نظام اخلاقی، ایجاد انگیزه درونی برای رعایت حقوق است. راه آن نیز این است که ابتدا از راه تشویق و ترغیب و سپس از راه احترامات و تشویقهای اجتماعی در مردم انگیزه عمل ایجاد کنند؛ برای مثال وقتی مردم میبینند خیابانی به نام کسی است یا مجمسه کسی را نصب کردهاند، تشویق میشوند و میگویند فلانی این کار را کرد، مردم به او احترام میکنند و حتی بعد از مرگش هم مجسمهاش را گذاشتهاند. همین انگیزه میشود که آنان نیز این کار را بکنند.
اینها در حد روشهای انسانها برای تربیت اخلاقی است. خدا نیز از این نوع روشها استفاده میکند؛ البته فقط درباره ارتباط با خدا. خدا نیز از گذشتگان یاد میکند و آنها را احترام میکند. در بسیاری از آیات قرآن از انبیای گذشته یاد شده و خداوند آنها را احترام کرده است. برخی از آیات حتی پیغمبر اسلام را تابع حضرت ابراهیم معرفی میکند. قرآن نیز برای اشخاص احترام قائل میشود و این احترامشان را وسیله تشویقی برای دیگران قرار میدهد. ببینید! وقتی کسی کار خوبی کند، من خدا چگونه بعد از هزار سال یادش را زنده نگه میدارم! درباره حضرت ایوب میفرماید: إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ.[6] این یاد کردن از دیگران و احترام به آنها موجب تشویق دیگران میشود. این از همان عواملی است که در سطح نازل برای تشویق و ترویج ارزشها مؤثر است. ولی اینها زیر حد نصاب است. روش دینی، روشی است که از عقاید دینی مثل اعتقاد به خدا، اطاعت خدا، نعمتهای خدا، عذاب خدا، قرب خدا و رضوان خدا سرچشمه میگیرد. بنابراین تربیت دینی راهی است برای تحقق اخلاق اسلامی با روش اسلامی.
برخی از حقوقی که در جامعه برای انسانها وجود دارد، هیچ احتیاجی به استدلال و بحث ندارد. ضروریترین حقوقی که وجود آن در هر جامعهای لازم است و همه آن را میفهمند، این است که حیات افراد آن جامعه دوام پیدا کند. اگر افراد یک جامعه کاملا از بین بروند، دیگر موضوعی برای اخلاق و ارزش اخلاقی و تکامل آنها نمیماند. حق حیات انسانها و رعایت آن برای دیگران، مهمترین حقوق در یک جامعه است. همچنین ازبینبردن حیات نیز بزرگترین گناه به شمار میرود. از نظر منطقی میتوان گفت در بین ارزشهای اجتماعی، اولین چیزی که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که حقوق حیاتی انسانها حفظ شود؛ یعنی کسی متعرض حیات انسان دیگری نشود، مگر اینکه طبق نظام حقوقی صحیح، آن فرد مستحق قتل باشد. به تعبیر قرآن، اگر کسی به حیات انسان بیگناهی تعرض کرد، بزرگترین گناه را مرتکب شده است؛ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا.[7]
اکنون این پرسش مطرح میشود که چه میشود که انسان انگیزه پیدا کند که حیات انسان دیگری را از بین ببرد؟ انسان برای اینکه کاری را انجام دهد، نیازمند انگیزه درونی یا گرایش فطری است. ما انسانها چه گرایشی به نابودی انسانی دیگر داریم؟ روشن است که انسان اصالتا هیچ گرایشی به نابودی انسان دیگر ندارد. چنین انگیزهای در ذات انسان نیست و اگر این کار را انجام میدهد به تبع چیزی دیگر است. به عبارت دیگر، به دنبال هدف دیگری است و قتل وسیلهای برای رسیدن به آن میشود.
داستان دو فرزند بدون واسطه حضرت آدم، هابیل و قابیل، داستانی است که همه ما با آن آشنا هستیم و در قرآن نیز آمده است. میفرماید: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ * لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَكَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْكَ لَأَقْتُلَكَ.[8] براساس آموزههایی که حضرت آدم به فرزندان خود تعلیم داده بود، یکی از عبادتهای بزرگ خدا در آن زمان قربانی کردن بود. هابیل و قابیل نیز این تعلیم را از پدر یاد گرفته بودند و بنا گذاشتند که قربانی کنند. دو برادر قربانی کردند، اما قربانی قابیل قبول نشد. همین باعث شد که قابیل به برادرش حسد بورزد و او را به قتل برساند. از اینرو در روایات آمده است که اولین عامل ارتکاب گناه در بنیآدم حسد بود.
قابیل به هابیل حسد برد، و گفت چرا باید قربانی او قبول شود و قربانی من قبول نشود؟ البته برادرش چرایی این مسئله را به او گفت؛ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛ تو تقوا نداشتی، خدا نیز قبول نکرد. ولی او به این جواب قانع نشد و از روی حسد برادرش را کشت. همانگونه که گفتیم انسان خودبهخود انگیزهای برای کشتن انسانی دیگر را ندارد؛ بلکه عواطف انسانی اقتضای انس با دیگر انسانها را دارد. اولین قتلی که در بین بنیآدم اتفاق افتاد، وسیلهای برای ارضای حسد بود.
نتیجه اینکه یکی از عواملی که موجب میشود، انسانی مرتکب چنین گناه بزرگی شود، این گرایش است که چرا دیگری با من تضاد دارد، مزاحم من است و بر من برتری پیدا کرده است. آن چه باعث این قتل شد، حسد بود، و حسد به خاطر این بود که قابیل میگفت: چرا چیزی که او دارد من ندارم؛ این تفاوت موجب آن قتل شد. روشن است که این مسئله و حسد نسبت به همه انسانهای دیگر نیز ممکن است اتفاق بیفتد. مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛ اگر قتل از روی قصاص نبود، اگر به جرم فسادی در روی زمین نبود، مثل این است که همه انسانها را به قتل رسانده است. بنابراین اصل اینگونه فسادها به تضادی برمیگردد که در این عالم وجود دارد. این تضاد موجب میشود که برخورداری کسی از نعمتی، با محروم بودن دیگری از آن نعمت همراه شود و فرد محروم انگیزه نابود کردن طرف مقابل را پیدا کند. او را نابود میکند تا خیالش راحت باشد که کسی بهتر از او نیست و اینگونه نیست که او از فضلیتهایی محروم شده و دیگران به آن رسیدهاند.
عنوان دیگر قتل بیگناهان، افساد است. روشن است که قتل انسان بیگناه؛ کار غلطی است و جامعه را فاسد میکند. هنگامی که خداوند به ملائکه فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً، آنها به خداوند گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء؛ میخواهی مقام خلافت را به کسی بدهی که در زمین خونریزی و فساد میکند؟! پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که ملائکه از کجا میدانستند که این موجود به خونریزی و فساد روی میآورد؟ مفسران در پاسخ به این سؤال وجوه مختلفی را ذکر کردهاند. یکی از وجوه این است که ملائکه میدیدند که عالم جسمانی، عالم تضاد و تزاحم منافع است؛ موجودی که در این شرایط زندگی کند، میخواهد بیشترین خوبیها را از آن خودش کند. این حالت خواه ناخواه موجب درگیری میشود و هنگامیکه شدت پیدا کند موجب قتل نفس و خونریزی نیز میشود. تضاد، تزاحم و محدودیت لازمه این عالم جسمانی است و صرف همین تزاحم موجب افساد و گناه میشود.
نتیجه اینکه از نظر اسلام، اولین ارزشی که در زندگی اجتماعی مطرح میشود، حق حیات انسانهاست. در اعلامیه حقوق بشر نیز اولین حق که لحاظ شده حق حیات است؛ میگوید: هر انسانی حق حیات دارد. البته در آنجا نگفتهاند که ممکن است انسان گناهی مرتکب شود و مستحق آن شود که حیاتش به خطر بیفتد. آنها فقط همین حق حیاتش را میگویند. در اسلام نیز حق حیات ملحوظ و حفظ آن واجب است، اما گاهی سلب حیات نیز واجب میشود؛ زیرا فراهم شدن زمینه برای پیدایش انسانهای دیگر و رشد آنها، متوقف بر برقراری عدالت است. اگر عالم را ظلم فرا بگیرد، دیگر زمینهای برای پیدایش انسانهای بعدی و تکامل آنها فراهم نمیشود.
بنابراین اصل حق حیات مورد قبول اسلام است، اما بدان معنا نیست که این حق مطلق است و هیچ استثنایی ندارد. این حق تا جایی محفوظ است که با حکمت کلی خلقت عالم تضاد نداشته باشد. حکمت کلی خلقت عالم این بود که زمینه پیدایش موجوداتی فراهم شود که با اراده خودشان لیاقت بهترین رحمت را پیدا کنند، و هر چه این امکان بیشتر فراهم شود، آن هدف بیشتر تحقق پیدا میکند. اگر کاری موجب شود که آن هدف از بین برود، نقض غرض میشود و دیگر ارزش نخواهد داشت.
[1]. توبه، 72.
[2]. لیل، 20.
[3]. بقره، 195.
[4]. لقمان، 18.
[5]. بقره، 155.
[6]. ص، 44.
[7]. مائده، 32.
[8]. مائده، 27-28.