صوت و فیلم

صوت:

راز امتیاز انسان بر سایر مخلوقات

در جمع دانشجویان دانشگاه علوم قضایی
تاریخ: 
پنجشنبه, 30 آبان, 1398

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خداوند متعال را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در این کهولت سن و علی‌الظاهر نزدیک شدن زمان حرکت به عالم دیگر، چهره‌های نورانی شما عزیزان را از نزدیک ببینیم و هم ما برای شما دعا کنیم و هم از شما التماس دعا کنیم تا خدا به دعای شما ان‌شاءالله عاقبت ما را به خیر بفرماید.

مراحل رشد ادراک در انسان

در قرآن مطالبی هست که با یک لحن‌هایی گفته شده که خیلی با ذهنیت ما آشنا نیست و حتی وقتی‌که قرآن را بخوانیم و معنی آن را بفهمیم خیلی به آن‌ها توجه نمی‌کنیم چون درست برای ما روشن نمی‌شود که چه می‌خواهد بگوید و چه مقوله‌ای است. تازه وقتی هم که درصدد بربیاییم که کُنه آن را بفهمیم می‌بینیم متخصصان هم خیلی مطلب روشنی که قانع‌کننده باشد بیان نکرده‌اند و یا لااقل برای امثال ما کم پیدا می‌شود.

برای اینکه این ناهماهنگی بین فهم خودم و بعضی از مطالب قرآنی را عرض کنم مطلب ساده‌ای را یادآور می‌شوم که فکر می‌کنم همه شما هم کم‌یابیش تجربه کرده‌اید؛ من از آن ‌وقتی که متولد شدم را تا سه، چهار سالگی، درست یادم نیست اما از وقتی‌که پنج سالم بود چیزهایی را یادم می‌آید ولی جلوتر از آن را یادم نمی‌آید اما در بچه‌های دیگر دیده‌ام که از وقتی که متولد می‌شوند چگونه به‌تدریج رشد می‌کنند و چه حالات و تحولاتی برایشان پیدا می‌شود. چیزی که در نوزاد مشاهده می‌شود این است که احساس گرسنگی می‌کند و به سینه مادر می‌چسبد. احیاناً هم ممکن است در جایی از بدنش دردی را احساس کند یا پایش بسوزد و آن‌وقت هم گریه می‌کند که بیایند مشکل او را رفع کنند. ممکن است گاهی از گرسنگی گریه کند و ناراحت شود و گاهی هم ممکن است آسیبی به او وارد شده باشد. ما در اوایل نوزادی بچه چیزی بیش از این از او نمی‌فهمیم.

یک مقدار که می‌گذرد و شاید حتی هنوز دوران شیرخوارگی او هم تمام نشده، آدم می‌بیند که نه، دارد چیزهای دیگری هم می‌فهمد؛ پدر و مادر را می‌شناسد، با آن‌ها انس می‌گیرد، وقتی آن‌ها را می‌بیند خوشحال می‌شود، خنده می‌کند و پَر‌پَر می‌زند، از بعضی‌ها غریبی می‌کند و ناراحت می‌شود. معلوم می‌شود که غیر از مسئله خوردن، چیزهای دیگری هم می‌فهمد. تا می‌رسد به آنجایی که کم‌کم زبان باز می‌کند و یاد می‌گیرد که صحبت کند و حرف بزند. در همان اوایل حرف زدنش، آدم احساس می‌کند که خیلی سؤال می‌کند؛ سؤال کردن را یاد می‌گیرد که این چیست؟ چرا چنین است؟

هرچه بر سن بچه سالم افزوده می‌شود نیازهای جدیدی پیدا می‌کند که در ابتدا نبود و اگر این نیازهای او تأمین نشود ناراحت می‌شود؛ مثلاً بچه‌ای که احساس کند پدر و مادر به او بها نمی‌دهند یا یک رقیب برای او پیدا شده، یک بچه دیگری هست که به او بیشتر توجه می‌کنند، احساس حسودی می‌کند و با او رقابت می‌کند. این احساس از ابتدا نبود و کم‌کم پیدا شد و این را می‌فهمد. وقتی بچه را در آغوش می‌گیرند و او را می‌بوسند و نوازش می‌کنند شاد و آرام می‌شود اما اگر به او اعتنا نکنند و یک مقدار گریه کند ناراحت و عصبانی می‌شود. معلوم می‌شود چیز دیگری هم می‌فهمد. کم‌کم از معنی نوازش و عزیز بودن و این چیزها هم سر درمی‌آورد.

مراتب ادراک در انسان

مجموعاً این درک‌هایی که بچه به‌تدریج پیدا می‌کند تا زمانی که یک جوان یا یک پیرمرد مثل بنده می‌شود، این‌ها را می‌شود به سه دسته تقسیم کرد:

یک دسته چیزهایی است که حس می‌کند. ما اسم آن را می‌گذاریم نیاز؛ نیاز دارد، احتیاج دارد و اگر نباشد مشکل و کمبود دارد، مثل گرسنگی؛ نیاز به غذا دارد. احساس گرسنگی یعنی اینکه من نیاز به یک چیزی دارم و باید شکمم را پُر کنم. وقتی سیر شد، دیگر از این جهت راحت می‌شود. اگر تشنه باشد، حالا یا شیر بخورد یا به او آب یا شربتی بدهند آرام می‌شود و نیازش رفع شده است.

یک دسته ناراحتی‌هایی است که ممکن است داشته باشد. مثلاً بدن او در اثر بیماری زخم شده باشد یا چیزی او را گزیده باشد. در این حالت هم ناراحت می‌شود و می‌خواهد این درد و رنج را رفع کند. اینجا، نیاز نیست؛ نیاز یعنی گرسنگی و تشنگی. این‌ها به زندگی او لطمه‌ای نمی‌زند اما ناراحت است و بالاخره احساس درد می‌کند.

یک دسته، چیزهایی است که بعدها از دورانی که عزیز بودن و نوازش را می‌فهمد در وجود او شکل می‌گیرد. به یک بیان یک نیاز روحی پیدا می‌کند. این نیاز ربطی به شکم و درد بدن ندارد. این دوست دارد که مادر، او را در بغل بگیرد، نوازش کند و ببوسد. دوست دارد که دیگران هم که با او محشور هستند چنین رفتاری را با او داشته باشند، به او بی‌اعتنایی نکنند. این هم یک‌جور نیاز است، منتهی نیاز بدنی نیست. یک‌جور دیگر نیاز است که حالا ما می‌گوییم نیاز روحی است اما اینکه حقیقت آن چیست بحث‌های فلسفی و روان‌شناسی آن با دانشمندان؛ یک‌جور دیگر درک است.

انسان کم‌کم یک مقدار که بزرگ‌تر می‌شود همین نیاز هم رشد می‌کند و می‌خواهد در نظر دیگران، در نظر مردم و در نظر جمعی که با آن‌ها زندگی می‌کند محترم باشد. این همان نیاز به نوازش است که رشد می‌کند. این نیاز در بچه‌های شش، هفت ساله هم کاملاً محسوس است. وقتی وارد یک جایی می‌شوند در یک اتاقی، جمعی، مهمانی‌ای، دلشان می‌خواهد افراد به آن‌ها توجه کنند. اگر به آن‌ها بی‌اعتنایی کنند و حرفشان را گوش نکنند ناراحت می‌شوند چون احساس شخصیت می‌کنند و دوست دارند احترام داشته باشند. این هم یک نوع نیاز است.

یک مقدار که بالاتر می‌روند، نزدیک‌های سن رشد و در سن بلوغ، کم‌کم یک نیازهای جدیدی در وجودشان شکل می‌گیرد به نام نیاز جنسی که از سنخ نیازهای بدنی و حیوانی است اما دوران آن متأخر است و کم‌کم از ده، دوازده سالگی پیدا می‌شود.

نیاز انسان به آموختن و فهمیدن

در کنار همه این‌ها، نیاز به آموختن، دانستن و فهمیدن هم در مراتب مختلف در وجودش شکل می‌گیرد. از وقتی سن کمی دارد می‌خواهد ببیند همین دوروبری‌هایش چیست و لذا آن‌ها را بررسی می‌کند. وقتی زبانش باز می‌شود می‌پرسد این چیست و به چه دردی می‌خورد؟ تا آخرین لحظات زندگی هرچه رشد می‌کند مدام می‌خواهد همه‌چیز را بفهمد. اسم این نیاز را نیاز به فهمیدن، حقیقت‌جویی، کنجکاوی و از این چیزها می‌گذارند. حتی اگر ربطی به خوردن و نیازهای بدنی او هم نداشته باشد اما از اینکه یک چیزی را نداند یک کمبودی را احساس می‌کند. می‌خواهد هر چیزی را بفهمد. اگر بداند یک چیزهایی جای دیگری هست می‌خواهد ببیند آن جا چه خبر است. مخصوصاً اگر از رادیو و تلویزیون بفهمد که یک کشور دیگری هست و مردم آن جا به‌گونه‌ای دیگر زندگی می‌کنند، دلش می‌خواهد بداند که این‌ها چه کسانی هستند و چگونه زندگی می‌کنند. وقتی صنایعی را می‌بیند می‌خواهد یاد بگیرد که این را چگونه درست کرده‌اند، به عنوان مثال چگونه می‌شود که هواپیما در آسمان پرواز می‌کند و روی زمین نمی‌افتد.

این‌ها مجموعاً عواملی می‌شود که آدم سعی، تلاش و حرکت کند. یا برای رفع نیازهای بدنی خودش حرکت کند، یا برای رفع نیازهای روحی خودش از قبیل احترام و شخصیت و یا برای رفع نیازهای ذهنی خود تلاش کند که یک چیزهایی را بفهمد و وقتی فهمید خیالش راحت می‌شود. البته همه این‌ها هم در اشخاص، یکسان نیست و مراتبی دارد. یکی این بخش در او قوی‌تر است و یکی آن بخش در او قوی‌تر است ولی این‌ها تقریباً بین همه انسان‌های سالم کم‌یابیش مشترک است.

جهات مشترک انسان‌ها و حیوانات

حالا شما این را با یک میمون مقایسه کنید. تقریباً همه این‌ نیازها در میمون و بچه میمون هم وجود دارد. آن‌هم به خوراک، محفوظ بودن از سرما و گرمایی که کُشنده باشد و به اینکه صاحب، رفیق و دوستش او را نوازش کند نیاز دارد. حتی این نیازها در حیوانات وحشی هم وجود دارد؛ دیشب، پریشب تلویزیون یک خانه‌ را در سوریه نشان می‌داد که یک نفر یک باغ شخصی داشت و در این باغ شخصی چند تا شیر و پلنگ و ببر و این‌ها را تربیت کرده بود و با این شیرها رفت‌وآمد می‌کرد، آن‌ها را می‌بوسید و آن‌ها به کنار او می‌آمدند. تیتر اخبارش این بود، الاسود و النمور؛ شیرها و پلنگ‌ها. این شخص هم خیلی با این‌ها راحت بود، خیلی خودمانی دست به سر و روی شیر و بچه شیر و بچه پلنگ می‌کشید و نوشته بود که روزی یک تُن گوشت از مِلک شخصی خودش برای خوراک این‌ها تهیه می‌کند. باغ شخصی دارد و شیر و پلنگ تربیت می‌کند فقط به این علت که این‌ها را دوست دارد و برای اینکه این‌ها زنده باشند و رشد کنند فقط روزی یک تن گوشت صرف این‌ها می‌کند! حتی شیر درنده و پلنگ و گرگ هم بالاخره همین نیازها را دارند، نیاز به خوراک و ... حالا اندکی کم و زیاد دارد.

آدم تا اینجاها کم‌وبیش حس می‌کند که ما جهات مشترکی با حیوانات داریم فقط شکل آن فرق می‌کند و یک مقدار زودتر و دیرتر می‌شود؛ ما احتیاج به غذا داریم آن‌ها هم احتیاج به غذا دارند، ما تشنه می‌شویم آن‌ها هم تشنه می‌شوند، ما احتیاج جنسی پیدا می‌کنیم آن‌ها هم احتیاج جنسی دارند، حتی حیوانات هم احتیاج به محبت و نوازش دارند؛ شیر هم احتیاج به نوازش دارد که صاحبش دست به سروصورت او بمالد و نوازشش کند و او را ببوسد! این سؤال مطرح می‌شود که ما چه فرقی با حیوانات داریم؟!

وجه امتیاز انسان بر سایر حیوانات

از دیرباز و از آن‌وقت‌هایی که علوم کم‌یابیش رشد گرفته و تدوین شده، درباره اینکه وجه امتیاز ذاتی انسان بر سایر حیوانات چیست بحث‌هایی شده است. معروف‌ترین این بحث‌ها قضیه‌ای است که به ارسطو نسبت داده می‌شود که انسان، حیوان ناطق است. برای اینکه ناطق را تکمیل کنند گفتند منظور قوه عاقله است، حرف زدنی است که از روی عقل باشد.

به‌هرحال، منظورم این است که بحث درباره اینکه امتیاز انسان بر سایر موجودات چیست خیلی سابقه طولانی دارد و نظرهای مختلفی هم داده شده است. کم‌یابیش - گویا اصل آن هم از ادیان بوده - معروف شده که انسان اشرف مخلوقات است. گویا این نظر ابتدا از طرف انبیا گفته شده است. قرآن هم می‌فرماید خدا بعد از اینکه همه مخلوقات را خلق کرد گفت می‌خواهم جانشین خودم را خلق کنم. جانشین خدا با سایر مخلوقات فرق می‌کند. به نظرم جانشین خدا تومانی دو عباسی مثلاً با یک گاو تفاوت می‌کند. ما انسان را خلق کردیم و این می‌تواند جانشین خدا شود.

انسان‌های گمراه‌تر از چهارپایان!

قرآن یک مطلبی دارد، می‌گوید آن انسان‌هایی که مثل این حیوانات فکر خوردن و آشامیدن و نیاز جنسی و سایر نیازها، خواسته‌ها و احساسات طبیعی عمومی‌شان هستند این‌ها هم مثل چهارپا هستند! بعد یک پله بالاتر می‌رود و می‌گوید بلکه گمراه‌تر از چهارپا هستند!

در توجیه این مطلب، علما و مفسران گفته‌اند که حیوانات نمی‌توانند بفهمند و نمی‌فهمند اما انسان می‌تواند بفهمد ولی تنبلی می‌کند، قناعت می‌کند که مثل همان‌ها زندگی کند؛ صبح که بلند می‌شود فکر این است که چه بخورم، چه کار کنم که راحت باشم و با چه کسی معاشرت کنم که خوشم بیاید و فلان نیازم مورد احترام واقع شود. بعد وقت ناهار می‌رسد و باز همین‌گونه، شب وقت شام همین‌گونه، فردا روز از نو، روزی از نو. هرچه هم بشود که عمرم طولانی‌تر شود اما دیگر همین است. بعد هم بچه‌دار می‌شویم، بچه‌ها را باید بزرگ کنیم، زحمت آن‌ها، خرجشان و الی‌آخر، آن‌ها هم مثل ما می‌شوند و همین مراحل از نو تکرار می‌شود. آیا انسان همین است؟! انسانی که جانشین خداست و فرشتگان باید در مقابلش به خاک بیفتند، همین است که مثل اسب و الاغ و گاو فکر خوردن و خوابیدن و تولیدمثل باشد و بعد هم مُردن و تمام شد؟!

بدترین مخلوقات از نگاه قرآن!

اکثر انسان‌ها در بخش آگاهانه ذهنشان همین چیزها را دنبال می‌کنند. من حالا باز یادم می‌آید آن‌وقتی که به خیال خودم یک مقدار رشد انسانی پیدا کرده بودیم و مدرسه می‌رفتیم معلم ما می‌گفت درس بخوانید که وقتی بزرگ می‌شوید یک چیزی شوید. یک چیزی شوید یعنی چه؟ یعنی یک کاری پیدا کنید، شغل آبرومندی داشته باشید، درآمد خوبی داشته باشید تا هم احترامتان کنند و هم پول داشته باشید که هرچه می‌خواهید بخرید و بخورید و هر کاری می‌خواهید انجام دهید. این آرمانی بود که به ما عرضه می‌شد؛ درس بخوانید تا حاصل آن پولدار شوید، درس بخوانید لیسانس بگیرید، بعد دکتری بگیرید، بعد استخدام شوید، بعد ماهی پنج، شش میلیون درآمد داشته باشید که چه کنیم؟ خانه بسازیم، زندگی کنیم، ازدواج کنیم. دیگر چه؟ دیگر هیچ!

اینکه گفتم سلیقه یا لحن کلام قرآن با ما فرق می‌کند همین جاهاست. قرآن می‌گوید این‌ها بدترین مخلوقات هستند! این‌ها کسانی هستند که سرانجامشان عذاب ابدی بی‌نهایت خواهد بود، عذابی که دیگر از آن نجات پیدا نمی‌کنند و تمام‌شدنی هم نیست. می‌خواهید آیه‌اش را برای شما بخوانم؟ أعُوذُ بِاللهِ مِنَّ الْشَّيْطَانِ الَّرجيِمِ، وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛[1] چرا؟ سرّ آن چیست؟ چرا این‌ها از گاو هم بدتر هستند؟ برای اینکه أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُون! ما به این‌ها ابزار فهم انسانی دادیم، این مثل گاو و گوسفند نیست که فهم او فقط در همان حد نیازهای بدنی و راحتی خودش باشد. این یک قوه دیگری دارد که خیلی چیزها را می‌تواند بفهمد؛ خدا را می‌تواند بشناسد، می‌تواند بفهمد که خدا او را برای چه خلق کرده است، می‌تواند بفهمد که چه کار باید بکند تا به آن مقام برسد ولی غفلت می‌کند. می‌گوید دَم غنیمت است، فعلاً امروز را بگذرانیم حالا فردا فکرش را می‌کنیم ولی چو فردا آیدم مثل امروز. یک‌وقت هم ناخواسته ملک‌الموت می‌آید و خداحافظ!

قرآن می‌فرماید ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ؛ این‌ها برای جهنم آفریده شده‌اند، جایشان آن‌جاست. چرا؟ برای اینکه از عقل و چشم و گوش خودشان درست استفاده نمی‌کنند و غفلت می‌کنند. گاهی عقل و وجدانشان به آن‌ها تلنگر می‌زند، گاهی تکانشان می‌دهد و در آن‌ها شوکی ایجاد می‌کند که این زندگی چه شد؟! این‌همه بلا، این‌همه زلزله، این‌همه جنایت، این‌همه آدم کشی، این‌همه ظلم؛ که چی؟! لحظه بعد انگارنه‌انگار! باز هم فکر همان شکم و دامن است و روز از نو، روزی از نو! اگر نمی‌توانستند بفهمند مثل چهارپایان بودند اما چون می‌توانند بفهمند و نمی‌فهمند بدتر از آن‌ها هستند.

امتیاز انسان از نظر قرآن کریم

از نظر قرآن، امتیاز انسان به چیست؟ قدم اولش این است که از این غفلت خارج شود. آن سؤال‌هایی که به‌طور فطری برای او مطرح می‌شود این‌ها را جدی بگیرد؛ من از کجا آمده‌ام؟ چگونه شد که من پیدا شدم؟ اگر کسی من را آفریده برای چه آفریده است؟ آن هدفی که من باید به آن برسم چیست؟ چه کار باید بکنم تا به آن هدف برسم؟

این‌ها سؤال‌هایی جدی است. عقل و فطرت آدمیزاد طالب این است که این‌ها را بفهمد. چگونه ما وقتی یک رشته تحصیلی را انتخاب می‌کنیم می‌خواهیم بفهمیم که بعد چه می‌شود؟ این درس را بخوانم، دکتری بگیرم، آن‌وقت چه‌کاره می‌شوم؟ یعنی باید عاقبت را ببینم و این مقدمات را برای رسیدن به آن هدف طی کنم، ولی چگونه برای زندگی فکر نمی‌کنیم که زندگی چه هدفی دارد و چه کار باید بکنیم که به هدف زندگی برسیم؟ آیا هدف زندگی مُردن است؟! ما زندگی کنیم که بمیریم؟! زندگی می‌کنیم که زنده باشیم، همین؟! این مثل آن کسی است که صبح سوار اتومبیل خودش شد و راه افتاد، گفتند کجا می‌روی؟ گفت می‌روم پمپ‌بنزین. چه کار کنی؟ بنزین بزنم. باک ماشین خودش را از بنزین پر کرد و راه افتاد، پرسیدند کجا می‌روی؟ گفت می‌خواهم بروم آن پمپ‌بنزین. چه کار کنی؟ تا آنجا بروم بنزین ماشین من خالی می‌شود، می‌خواهم بروم آنجا بنزین بزنم و همین‌گونه، پمپ‌بنزین دوم و سوم؛ غذا می‌خوریم که بتوانیم کار کنیم، کار می‌کنیم که چی؟ که پول دربیاوریم؛ پول دربیاوریم که چی؟ که غذا بخوریم؛ غذا بخوریم که غذا بخوریم! کار کنیم که کار کنیم! عقل آدمیزاد همین را می‌گوید؟! پس چگونه برای کارهای ساده زندگی‌مان این‌گونه فکر نمی‌کنیم؟! در پاسخ به این سؤال که چرا درس می‌خوانی، هیچ انسان عاقلی می‌گوید که درس می‌خوانم که درس بخوانم! مگر می‌شود؟! درس بخوانی که چه بشوی؟ که با آن چه‌کار کنی؟

آدم مثلاً یک دوره تحصیلی را پشت سر بگذارد و لیسانس بگیرد و دوباره از ابتدایی شروع کند تا لیسانس بیاید! هیچ آدم عاقلی این کار را می‌کند؟! اگر کسی چنین کاری را بکند او را به دارالمجانین می‌برند! آخر بابا! چندین سال زحمت کشیدی، پانزده سال درس خواندی و لیسانس گرفتی، حالا دوباره کلاس اول رفتی؟!

اگر دقت کنیم وضع زندگی بسیاری از انسان‌ها همین‌گونه است؛ کار می‌کنند که کار کنند، غذا می‌خورند که غذا بخورند، بنزین می‌زنند برای اینکه به پمپ‌بنزین برسند و بنزین بزنند! اما منطق قرآن این است که از آن ‌وقتی که متولد شدی چشم باز کن، ببین هر روز داری به طور طبیعی رشد می‌کنی. از روز اول که متولد شدی تا دو سالگی که تو را از شیر گرفتند ببین چقدر فرق کردی؟ این نشان می‌دهد که تو آفریده شدی و متولد شدی برای اینکه رشد کنی. ببین از دو سالگی تا پنج، شش سالگی چقدر تفاوت می‌کنی، ببین از آن وقتی که به مدرسه می‌روی تا آن وقتی که دکتری می‌گیری چقدر تفاوت دارد، پس این زندگی برای خود این زندگی نیست و الا می‌شود کلاس اول برای کلاس اول. این زندگی برای این است که در این جهان رشد کنی؛ که به چه چیزی برسم؟ بدنم بسیار بزرگ شود؟ هرچه بزرگ شود که به اندازه فیل نمی‌شود. در مسائل دیگر هم که حالا اسم نبرم، حیواناتی هستند که در خوردن و چیزهای دیگر بسیار قوی‌تر از ما هستند. گنجشک‌ها را ببینید که چگونه به هم نزدیک می‌شوند. قدرت جنسی آن‌ها در مقایسه با انسان‌ها نسبت به حجم خودشان بسیار بیشتر است. ما حالا مثلاً خیلی هنر کنیم، آخرش چی؟! آخرش هم پیر می‌شویم و می‌میریم؛ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا؟![2] این کار بیهوده‌ای نیست، مخصوصاً وقتی‌که با این‌همه ظلم و جنایت و بلا هم توأم باشد؟! این زندگی برای چیست؟ او می‌گوید این زندگی برای یک رشد است. شما برای اینکه آن رشد را بفهمید باید از رشد قبلی‌تان استفاده کنید. شما وقتی می‌خواهید دوره لیسانس را بگذرانید باید از معلومات دوره دیپلمتان استفاده کنید. در دوره دیپلم باید از معلومات ابتدایی‌تان، خواندن و نوشتن و چهار عمل اصلی استفاده کنید. همه این‌ها یک پله‌ای برای رفتن به بالاتر است. آن بالاتری که انسان لایق آن است که به آن برسد چیست؟

طبیعی است که اگر در سن دو، سه سالگی به بچه آدم بگویند که یک جوان بیست ساله چه درکی دارد و چه لذتی می‌برد اصلاً نمی‌تواند هیچ تصوری از آن داشته باشد. او غیر از خوردن و مکیدن پستان مادر چیزی سرش نمی‌شود. اگر به او بگویند تو به جایی می‌رسی و لذت‌هایی می‌بری که اصلاً قابل مقایسه با این شیر خوردن نیست، او اگر خیلی شما را آدم درستی بداند می‌گوید من چون به حرف شما اعتماد دارم و راستگو هستی قبول می‌کنم اما نمی‌تواند بفهمد که آن لذتی که یک جوان بیست ساله از زندگی خانوادگی‌اش می‌برد چیست. آن لذت از قبیل لذت خوردن و نوشیدن شیر و این‌ها نیست، یک لذت دیگری است. چه زمانی آن را می‌فهمد؟ وقتی‌که لیاقت درک آن را پیدا کند و مزه آن را بچشد و الا نمی‌تواند بفهمد که چگونه چیزی است.

توقع اینکه ما از حالا بفهمیم که آخرش چه می‌خواهیم بشویم توقع به‌جایی نیست. مثل این است که طفلی بخواهد بفهمد که آدم‌های بزرگ چه لذتی دارند. او نمی‌تواند بفهمد. هرچه ما درک می‌کنیم، باید یک نمونه آن را ولو یک نمونه کمرنگ آن را چشیده باشیم و به آن رسیده باشیم تا بفهمیم که بالاتر از آن و صد برابر آن مثلاً چه می‌شود تا بتوانیم حدس بزنیم اما اگر اصلاً نچشیده باشیم هیچ درکی از آن نداریم.

رسد آدمی به جایی که به‌جز خدا نبیند!

قرآن یک چیزهایی را در حد فهم ما می‌گوید که شما می‌توانید یک زندگی‌ در یک جایی داشته باشید که آن جا هرچه دلتان بخواهد هست؛ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ؛[3] آن جا هرچه دلتان بخواهد هست، هرچه به چشمتان خوش بیاید برایتان فراهم است. امکان استفاده از زیبایی‌ها، خوردنی‌ها یا هر کار دیگری که لذت می‌برید برایتان فراهم است. به هر اندازه‌ای که بخواهید چنین چیزی میسر است. ما کم‌یابیش می‌توانیم تصوری از این داشته باشیم. درست است که زندگی ما معمولاً صد سال بیشتر نیست اما می‌شود گفت که این صد سال ضرب در بی‌نهایت. یک نمونه‌اش را درک کرده‌ایم. یک چیزی را که دنبالش رفته‌ایم و بعد از مدتی که زحمت کشیده‌ایم به آن رسیده‌ایم، دیده‌ایم که وقتی آدم به خواسته‌اش می‌رسد چه لذتی می‌برد. می‌گوید تا این اندازه‌اش را درک کردی، حالا این را در یک عدد بزرگ ضرب کن! بالاخره این چیزی است که به نحوی می‌توانم تصور کنم اما اگر مزه آن را هیچ نچشیده باشم درک حقیقی از آن ندارم، مگر به قول یک کسی که چشیده اعتماد کنم و بگویم چون او می‌گوید می‌دانم هست ولی من نمی‌دانم چگونه چیزی است.

خدا برای اینکه ما را برای رسیدن به آن زندگی تشویق کند اول می‌گوید زندگی‌ای است که تمام‌شدنی نیست، هرچه هم دلتان بخواهد هست، هرچه هم چشمتان خوش بیاید فراهم است. آیا ما باور می‌کنیم یا نه؟ ولی به این هم اکتفا نمی‌کند؛ قرآن بعد از همه این‌ها می‌گوید وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛[4] یک چیز دیگری هست که برای اینکه یک مفهومی از آن داشته باشید به زبان عامیانه می‌گوییم رضای معشوق، لبخند معشوق؛ اگر کسی عمری را در عشق معشوقی گذرانده باشد و به وصالش نرسیده باشد و بعد به آنجا برسد، با یک لبخند معشوق چه حالی برای او پیدا می‌شود؟ آن وقتی که احساس کند معشوقش از او خوشش آمده و راضی شده و او هم او را دوست می‌دارد، آن مهم است. می‌گوید شما می‌توانید به جایی برسید که هرچه دلتان بخواهد هست، علاوه بر این یک چیزی بالاتر از آن‌هم هست که یک محبوب شما را دوست می‌دارد و از شما خوشش می‌آید. با مثال‌های ساده می‌توانیم یک میلیونیم و یک میلیاردم آن را تصور کنیم که مثلاً یک معشوقی که خیلی از این مهم‌تر باشد، دوست داشتن او خیلی بالاتر باشد، خوشحالی او بیشتر باشد، لبخند او شیرین‌تر باشد، چه خواهد شد؟

تکامل اختیاری؛ راز امتیاز انسان بر سایر مخلوقات

خداوند متعال می‌فرماید من شما را برای آن هدف آفریدم. اینجا دوران رشد شماست، یک دوران جنینی ثانوی است. شما یک دوران جنینی در شکم مادر داشتید که از یک اسپرم رشد کردید تا یک جنین کامل شدید. شما یک اسپرماتوزوئید بودید که در یک قطره منی، میلیون‌ها یا هزاران عدد از آن وجود دارد. یک دوران جنینی را باید بگذرانید تا یک جنین کامل با چشم، گوش، دست، پا، قلب، اعصاب و مغز شوید.

یک دوران جنینی دیگری دارید که این مراحل را باید با انتخاب خودتان بسازید. شما در شکم مادر هیچ اختیاری نداشتید، هرچه اسباب طبیعی فراهم بود شما بر آن اساس رشد کردید؛ اگر اسباب اقتضا داشت که پسر شوید پسر شدید و اگر اقتضا داشت که دختر شوید دختر شدید. اگر اقتضا داشت بدن شما سالم باشد سالم به دنیا آمدید و اگر یک بیماری داشت که مسری بود شما هم مریض می‌شدید. خودتان هیچ کاری نمی‌توانستید بکنید؛ زیبا باشید یا زشت، سفید باشید یا سیاه، اختیار آن دست شما نبود اما بعد از تولد در این رحم دوم، اختیار با شماست؛ ببین چه می‌خواهی بشوی، همان را که می‌خواهی، می‌توانی بشوی. خدا مقدمات آن را فراهم کرده و در اختیار تو گذاشته تا خودت انتخاب کنی.

راز امتیاز انسان بر سایر مخلوقات هم همین است که خودش سرنوشت خودش را تعیین می‌کند. خدا همه اسباب را فراهم کرده تا زمینه انتخاب فراهم شود؛ بنابراین هرقدر انتخاب ارزشمندتر باشد شرایط آن مشکل‌تر است. بین دوتا ظرف ماست که مثلاً یکی از دیگری شیرین‌تر است آسان می‌شود انتخاب کرد. این خیلی هنر نیست که آدم بین یک ماست شیرین و یک ماست ترشیده، ماست شیرین را انتخاب کند، این خیلی هنر نیست اما اگر رسید به اینکه دو تا عامل قوی او را از دو طرف می‌کشند که هر دو جاذبه قوی دارند و این باید تصمیم بگیرد و انتخاب کند که من کدام را می‌خواهم، آن‌وقت است که معلوم می‌شود این جوهرش چیست و چگونه موجودی است و دوست دارد کدام طرفی شود، می‌خواهد جزو گاو و گوسفندها شود یا شبیه فرشتگان و یا بالاتر از آن‌ها شود.

عالم دنیا، میدان انتخاب

پس ما اینجا آمده‌ایم برای چه؟ برای اینکه زمینه رشد اختیاری برای ما فراهم شود. در رحم، زمینه رشد جبری بود. وقتی متولد شدیم زمینه رشد اختیاری است. وسایلی فراهم است که کم‌کم می‌فهمیم. همان‌گونه که اول مثال زدم که چگونه می‌فهمیم و رشد می‌کنیم و خواسته‌های جدیدی پیدا می‌شود. بچه دو ساله نمی‌فهمد عشق یعنی چه، نمی‌داند لبخند معشوق یعنی چه. او خیلی هنر کند نوازش مادر را می‌فهمد و این‌ها برای او یک مقوله دیگری است. کم‌کم به یک سنی می‌رسد که این‌گونه نیازی در خودش حس می‌کند که هم یک موجودی که می‌پسندد را دوست ‌دارد و هم می‌خواهد که او، او را دوست بدارد. آن‌وقت اگر دو جور معشوق باشد که یکی او را به‌طرف حیوانیت بکشاند و یکی او را به فراحیوان بکشاند، اینجا نوبت انتخاب است؛ اینکه کدام را انتخاب کند ارزش او آن‌وقت معلوم می‌شود.

پس ما در این عالم آفریده شده‌ایم تا به‌تدریج رشدی پیدا کنیم که بتوانیم انتخاب کنیم. شرط انتخاب این است که اول بشناسیم و بدانیم که این راه، چیست. فرضاً در یک بیابانی هستیم و چند جاده هست، اگر ندانم که این جاده به کجا منتهی می‌شود این چه انتخابی است؟! انتخابِ کور است. یک جای آن را می‌گیرم و می‌روم و نمی‌دانم به کجا می‌رسم. این ارزشی ندارد. باید بدانم این راه به کجا می‌رسد، آن به کجا می‌رسد و نتیجه آن چیست. آن راه چه سختی‌هایی دارد، چه نتایجی دارد، آن‌وقت آگاهانه اختیار کنم. این عالم را برای همین درست کرده‌اند. من و شما در هر لحظه‌ صدها گزینه جلوی چشم ما هست تا با آگاهی خودمان انتخاب کنیم؛ به این نگاه کنم یا به آن؟ این کلمه را بگویم یا آن کلمه را؟ این غذا را بخورم یا آن را؟ این طرف بروم یا آن طرف؟ به این احسان کنم یا او را اذیت کنم؟ در یک لحظه همه این‌ها میسر است و همه این‌ها در سرنوشت من اثر دارد. من هستم که با این زمینه‌های رشدی که برای من فراهم شده دارم خودم را می‌سازم.

شرط داشتن زندگی خداپسند

اگر بخواهم به رشد صحیح و نتیجه مطلوبی برسم و بعد، از انتخابم پشیمان نشوم شرط اول این است که خوب بشناسم و بدانم که این راه به کجا منتهی می‌شود و آن راه به کجا؟ اگر ندانم، انتخابِ کور است و یک‌وقت اشتباه می‌کنم. پس اول باید تحصیل علم کرد. هرقدر علم افزایش پیدا کند زمینه رشد، بیشتر می‌شود ولی این تمام‌کننده قضیه نیست، علت تامه نیست؛ تازه زمینه انتخاب آگاهانه فراهم می‌شود. آن‌وقتی که من تصمیم می‌گیرم که این کار را انجام بدهم یا ندهم آگاهی‌اش جلوتر پیدا شده، درس آن را ده، دوازده سال زحمت کشیده‌ام و خوانده‌ام، چقدر در این راه پول خرج کرده‌ام، ابزار و آزمایشگاه آن را و چیزهای دیگر را فراهم کرده‌ام و حالا تازه فهمیدم اما تأثیر حقیقی آن، وقتی است که این را به عمل در بیاورم. تصمیم بگیرم که این راه را بروم، انتخاب کنم، ادامه دهم، سختی‌های آن را به جان بخرم. اینجاست که با أنعام متفاوت می‌شود چون دو راه پیش پای او هست و این دیگر از غفلت خارج شده است. وقتی فهمید و آگاهی پیدا کرد که این زندگی‌اش چیست، در چه حالی است و چه نتایجی دارد، خودش مسئولیت انتخاب دارد، این دیگر از غفلت خارج شده و دیگر أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ درباره او صادق نیست. باید دید حالا که فهمید چه تصمیمی می‌گیرد؟

پس ما برای اینکه زندگی معقولی داشته باشیم که هم عقل تأیید کند، هم خداپسند باشد و هم خودمان بعد پشیمان نشویم اول باید بفهمیم که چه راه‌هایی وجود دارد و به کجاها منتهی می‌شود. دوم، انگیزه آن را در خودمان تقویت کنیم که راه صحیح را برویم. اگر بعد از همه این فهمیدن‌ها گفتم فعلاً بد نیست مثل همان گوسفند باشم و علف بخورم، حالا بگذرانیم، یک مقدار که پیر شدیم آن‌وقت می‌رویم ببینیم چه کار کنیم، نه هیچ عقلی این را تأیید می‌کند و نه خدا می‌پسندد، بعد هم پشیمان خواهیم شد اما پشیمانی‌ای که سودی نخواهد داشت؛ می‌گوییم رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا؛[5] ما را یک روز دیگر برگردانید شاید این یک روز یک کاری بکنیم؛ اما جواب داده می‌شود كَلَّا! گذشت، به قدر کافی هشدار دادیم، موعظه کردیم، پیغمبر فرستادیم، کتاب فرستادیم، کسانی فداکاری کردند و به شهادت رسیدند، جانشان، مالشان، عزیزانشان را دادند تا شما هدایت شوید. اگر استفاده نکردیم تقصیر کیست؟! فَلاَ يَلُومَنَّ إِلاَّ نَفْسَهُ؛ آدم فقط خودش را باید ملامت کند، تقصیر کس دیگری نیست.

پاداش بیشتر، مجازات کمتر!

برای اینکه این انتخاب، انتخابِ آگاهانه باشد باید بین گزینه‌ها تعادل برقرار باشد یعنی دو راهی باشد که نهایت، آخر و هدف هردوی آن دو راه بی‌نهایت باشد، برگشت هم نداشته باشد. این است که یک‌طرف آن رحمتِ بی‌نهایت است و یک‌طرف آن‌هم عذابِ بی‌نهایت است تا مابین دو راه متعادل باشیم تا انتخاب آگاهانه کنیم. آن‌وقت می‌گوید ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْس، ما جای آن‌ها را آن‌جا فراهم کردیم، أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. می‌خواهید اینگونه شوید؟! بسم الله! راه باز است. کسانی سال‌ها راه صحیح هم رفتند و بعد همه به یک‌طرف کج کردند. عمرسعد چه جور بود؟ شمر چه جور بود؟ شمر یکی از سرداران لشکر علی‌‌علیه‌‌السلام در جنگ صفین بود که بعد این‌ها از علی‌علیه‌‌السلام برگشتند و گفتند چرا حکمیت را قبول کردی و کافر شدی و باید توبه کنی و از این حرف‌ها، بعد هم در کوفه به ابن زیاد ملحق شد و بعد هم قاتل سیدالشهدا‌علیه‌‌السلام شد! این راه برای من و شما هم نسبت به ظرفیت خودمان هست. در مقابل، یک مرتبه‌ از ولایت الهی را داریم که آن‌هم متناسب با خودمان است و اگر بخواهیم و زحمت بکشیم به آن می‌رسیم. بین این دو انتخاب، تفاوتی هست. آن تفاوت چیست؟

خدا ما را برای عذاب نیافریده است. هدف اصلی از اینکه ما را آفریده این است که به رحمت برسیم. رسیدن به عذاب، جنبه تطفلی و ثانوی دارد برای اینکه لِنگه طرف موجود باشد و الا می‌گوید آن راه را نروید، من این شرایط را درست کردم تا انتخاب کنید، اما این راه را انتخاب نکنید! اگر راه صحیح را انتخاب کردید من ده‌ها برابر به شما کمک می‌کنم؛ مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا.[6] اما اگر گناه کردید و به راه بد رفتید لوازم خودش را دارد؛ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا. این هم لطف خدا. اینجا می‌گوید ده برابر، بعد هم می‌گوید وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ؛[7] خیال نکنید این رحمت‌ها محدود است و فقط ده مرتبه بالاتر است؛ کسانی هستند که لیاقت پیدا می‌کنند و خدا هزاران برابر به آن‌ها لطف می‌کند و آن‌ها را در آن راه پیش می‌برد و اسباب خیر را برای آن‌ها فراهم می‌کند. ما با این خدا و با این راهی که پیغمبر به ما نشان داده و با این شرایطی که برای ما فراهم شده ببینیم چه کار باید بکنیم؟ اول خوب بشناسیم، بعد انگیزه‌های حیوانی خودمان را تعدیل کنیم و دائماً دامن نزنیم به اینکه هرچه بیشتر بخوریم، هرچه بیشتر بپوشیم و هرچه بیشتر به دنیا دل ببندیم.

به دنیا دل نبندید!

راجع به همین دل بستن به دنیا، خدا چقدر می‌گوید فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا؛[8] مواظب باشید زندگی دنیا شما را گول نزند، این زرق‌وبرق‌ها شما را گول نزند. به آن طرفش هم فکر کنید و ببینید در مقابلش چیست؟ اینجا آخرش هرچه گیرتان بیاید صد سال است. چند تا صد سال عمر دارید؟ فرضاً بگویید دویست سال؛ اما آن بی‌نهایت است! چه نسبتی با این دارد؟! اگر این صد سال را یک مقدار پا روی نفس بگذارید و یک مقدار خودتان را کنترل و تعدیل کنید، نه اینکه اصلاً استفاده نکنید، نه، شما هم مثل دیگران می‌توانید غذای خوب و حلال بخورید، می‌توانید همسر خوب داشته باشید، چه‌بسا بهتر از همسران خیلی کسان دیگر، از همه جهات بهتر از کسان دیگر، فقط شما سعی کنید آگاهانه انتخاب صحیح داشته باشید.

یکی از چیزهایی که برای موفقیت شما مؤثر است این است که برای پیرمردهای گناه‌کار هم دعا کنید، آن‌وقت در مقابلش لطف خدا هم نسبت به شما افزوده می‌شود. ما هم که هیچ کار دیگری از ما نمی‌آید به سهم خودمان برای شما جوان‌ها دعا می‌کنیم و می‌گوییم خدایا! این‌ها را حفظشان کن! دیگر بیشتر از این از ما پیرمردها نمی‌آید اما از شما جوان‌ها چرا؛ یک مقدار به پیرمردها و افتاده‌ها و اهل گناه نگاه کنید تا دلتان بسوزد، هرچه از دستتان برمی‌آید برای آن‌ها خدمت کنید، از خدمت‌های مادی شروع کنید تا خدمت‌هایی که بر فهمشان بیفزایید و راه صحیح را به آن‌ها نشان دهید.

ثواب هدایت کردن یک نفر در پیشگاه خداوند متعال

اگر شما بتوانید یک نفر را هدایت کنید ثواب هدایت آن یک نفر از اینکه همه روی زمین پر از سکه طلا باشد و همه آن‌ها را در راه خدا انفاق کنید بیشتر است. این را من نمی‌گویم، پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله به علی‌علیه‌‌السلام فرمود: یا علی لَأن یهدی الله بک رجلا خیر لک من ملإ الارض ذهبا تنفقه فی سبیل الله. البته کمک به شکم او هم ثواب دارد. به فقیر هم برسید و یک لقمه نان هم به او بدهید آن‌هم حساب می‌شود اما این کجا و اینکه او را از عذاب ابدی نجات دهید و او را به راه صحیح هدایت کنید، به او کمک کنید انقلابی باشد، اسلامی باشد، دنبال خط رهبر باشد، دنبال خط امام زمان باشد، این کجا تا اینکه یک لقمه نان به او دهیم تا شکم او سیر باشد، چه‌بسا همان لقمه نان باعث شود گناه بیشتری هم بکند اما چون نیت شما خوب بوده خدا ثوابش را به شما می‌دهد اما ثوابی در حد سیر کردن یک شکم است. این کجا و ثوابی که برای هدایت یک انسانی می‌دهد که به مقام قرب الهی برسد و از فرشتگان هم بالا بزند، کجا؟!

وفقنا الله و ایاکم

والسلام علیکم و رحمةالله


[1]. اعراف، 179.

[2]. مؤمنون، 115.

[3]. زخرف، 71.

[4]. توبه، 72.

[5]. مؤمنون، 99 و 100.

[6]. انعام، 160.

[7]. بقره، 261.

[8]. فاطر، 5.