صوت و فیلم

صوت:

ارزیابی گام اول و برنامه‌ریزی برای گام دوم؛ مسئولان نظام و روحانیت

در جمع گروهی از اساتيد مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره)
تاریخ: 
يكشنبه, 1 تير, 1399

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیا وَ حَافِظا وَ قَائِدا وَ نَاصِرا وَ دَلِیلا وَ عَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعا وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلا

خدای متعال را شکر می‌کنم که حیاتی افاضه فرمود و توفیقی که امروز در جمع نورانی شما عزیزان شرکت کنم و از انفاس قدسیه شما و از افکار و آراء بلندتان استفاده کنم و هم از همت شما سرمشق بگیرم و چند روزی که از زندگی باقی مانده سعی کنیم که تنبلی ناامیدی عارض ما نشود و بتوانیم انجام وظیفه کنیم.

از سال پیروزی انقلاب تا به حال بیش از یک اربعین گذشته و همه ما کمابیش تجربه‌هایی از این شرایط استثنایی تاریخ‌مان اندوختیم. بعضی‌ها مشاهدتاً و بی‌واسطه، بعضی‌ها را هم دیگران برای ما نقل کردند و شنیدیم. طبعاً حوادثی تلخ و شیرین مثل همه حوادثی که در عالم سراغ داریم از همه زمان‌های گذشته، از اول پیدایش حضرت آدم روی زمین تا به حال، ظاهراً هیچ‌زمانی برایش نمی‌شود داد که زمانی بوده برای یک گروه چند نفری همه شادی بوده و هیچ ناراحتی‌ای وجود نداشت یا برعکس همه تلخی و مصیبت بوده؛ این دنیا با هم قاطی است؛ «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ».[1] ما انتظار داریم و امیدواریم خدا توفیق بدهد که باز هم چند صباحی در این عالم بتوانیم انجام وظیفه کنیم و اگر کوتاهی‌هایی داشتیم و قابل جبران است، جبران کنیم، اشتباهاتی داشتیم ترمیم کنیم؛ هم خودمان آنچه خیر و سعادت است به آن برسیم و هم برای دیگران قدمی در این راه برداریم. برای این‌که بتوانیم بفهمیم که در چه موقعیتی هستیم و کسانی که از اول انقلاب حضور داشتند به خصوص، یا قبل از انقلاب هم کسانی فعالیت‌هایی داشتند که به پیروزی انقلاب انجامیده، ببینیم اگر اشتباهاتی بوده جبران کنیم، اقلا تکرار نکنیم؛ اگر وظیفه‌ای نسبت به دیگران داریم و کوتاهی شده و غفلت کردیم، این‌ها را جبران کنیم و انجام بدهیم.

دو مسئله محوری در این مطالعه و بررسی قابل توجه است: یکی این‌که این نظام به‌طور کلی از آن‌وقتی که انقلاب پیروز شد و این نظام برقرار شد، کسانی که مسئولیت‌هایی در این نظام داشتند و خدماتی انجام دادند و کارهایی به عهده گرفتند احیاناً بعضی جاها هم اشتباهی کردند، بررسی کنیم که در این مسئولیت‌هایی که بر عهده گرفتند یا بر عهده آن‌ها گذاشته شد و تلاش کردند تا بدست آوردند، این کارهایی که انجام شده به عنوان کلی نظام، نه به عنوان یک شخص یا یک گروه خاص، آیا همه این‌ها درست بوده در مسیر صحیحی این حرکت‌ها واقع شده، یا نه، اشتباهات جدی در این‌ها وجود دارد که هرچه زودتر جلوی آن گرفته شود و کمتر شود هم به نفع نظام است و هم ما خودمان بیشتر بهره بردیم؛ یعنی یک بررسی چهل ساله به عنوان بررسی نظام و مسئولین نظام؛ این یک محور است که خوب است روی آن مطالعه جدی داشته باشیم تا بفهمیم لااقل آن اندازه‌ای که توان ما اقتضاء می‌کند چه کار کنیم که به این نظام خدمت کرده باشیم وظیفه‌مان را ما انجام دهیم، آن که وظیفه ما است، بعداً کوتاهی نکنیم.

محور دیگر این است که ما به عنوان قشر خاصی از جامعه، ‌فارسی عوامانه آن آخوندها، یک مقدار ادبیانه‌تر روحانیت، ما در میان سایر اقشار چه وظیفه خاصی داریم که ابتدا این وظیفه متوجه ما می‌شود برای این‌که دیگران آمادگی انجام آن را ندارند از آن‌ها برنمی‌آید و اگر تزاحم پیدا کند این وظیفه با سایر وظایف، برای ما اولویت خواهد داشت؟ البته برای بعضی اقشار دیگر هم چیزهای دیگر می‌تواند اولویت داشته باشد؛ فرض بفرمایید صنعت‌گران، کشاورزان، آن‌ها در این ضعف اقتصادی کشور وظایف دیگری برعهده آن‌ها است كه از ما برنمی‌آید؛ اما از آن‌ها برمی‌آید.

ما به عنوان قشر خاصی که یک ویژگی‌هایی داریم ـ‌که خودمان کمابیش اين ویژگی‌ها را می‌شناسیم‌ـ چه وظایف خاصی داریم؟ بايد بررسی کنیم كه آیا ما در اين‌ها کوتاهی کرده‌ایم یا نه؟ یعنی فرقش با محور اول این بود که در آن محور خود نظام مورد بررسی قرار می‌گیرد و طبعاً مسئولین مختلف نظام در قوای مختلف و نهادهای مختلف، آن‌ها مسئول اول بودند؛ در این محور این است كه ما به عنوان آخوند در این نظام چه وظیفه خاصی داریم که ابتدا متوجه ما می‌شود و اگر نکنیم، اگر کمبودی باشد مسئول آن ما هستیم؛ آن‌وقت بررسی کنیم ببینیم در طول این چهل سال این وظیفه را درست انجام داده‌ایم یا نه و اگر کاستی‌هایی داشته سعی کنیم در حد امکان جبران کنیم.

اما راجع به محور اول خیال می‌کنم جا دارد که مطالعه شود در سیاست‌هایی که مسئولین کشور بعد از انقلاب تا به حال داشتند، پیگیری کردند و اجرا کردند، حالا گاه سیاست‌های اعلام شده و علنی و آشکار، گاهی هم ناگفته و نانوشته، اما عمل برطبق آن سیاست‌ها بوده. در این‌جا مقصود این نیست که شخص خاصی یا یک دولت خاصی یا یک نهاد خاصی را ما مؤاخذه کنیم و بگوییم مثلاً این دولت اشتباه کرده؛ می‌خواهیم ببینیم اصلاً دولت‌ها وظایف خودشان را درست انجام داده‌اند یا نه؛ در مقابل این نظام آن‌چه باید انجام بدهند، انجام داده‌اند یا نه؛ اگر ندادند اشکال از کجاست؟ این چیزی نیست که بنده با این ضعف حافظه و ضعف اطلاعات و معلومات و به اضافه ضعف‌های دیگر از فهم و ایمان و معرفت و معلومات بتوانم یک مطلب آماده و شسته، رفته‌ای خدمت شما تقدیم کنم؛ یک کار گسترده‌ای است که البته در سطوح مختلفی می‌شود انجام بگيرد؛ از لحاظ ضعف و شدت، و وسعت و ضیق؛ ولی به هرحال کاری نیست که بنده در این جلسه بتوانم انجام بدهم؛ اما کلیاتی را می‌شود لااقل به عنوان احتمال مطرح کرد. شاید مطرح کردن اين مطلب زمینه‌ای شود که آقایان در فرصت‌هایی که خودشان و دوستانشان دارند مطالعه محققانه‌ای انجام دهند و به رأی مطمئنی برسند؛ بنده فقط به عنوان یک احتمال عرض می‌کنم.

ممكن است کسی ادعا کند که دولت‌هایی که بعد از انقلاب تشکیل شده، به عنوان یک دولت ـ‌آن هم دولت به معنی حکومت منظورم است، یعنی مجموع سه قوه و نهادهای مربوطش‌ـ هیچ کدام موفقیت کامل و صددرصد نداشته‌اند؛ بله؛ ممکن است افرادی بوده‌اند که هیچ کوتاهی نداشتند، امتیازات فوق‌العاده‌ای هم داشتند، ولی به عنوان یک نظام حکومتی، دارای نقایصی هم بودند كه شخص خاصی مسئول آن نبوده؛ کاری نبوده که یک نفر بتواند همه آن را عهده‌دار شود؛ مثلاً فرض کنید دولتی تشکیل شده و يك فرد به عنوان رئیس قوه مجریه یا خودش اشکالاتی داشته، بايد بفهمد چه اشکالی بوده، یا اگر نه، فرضاً خودش هیچ اشکالی نداشته، کسانی که همراه او کار می‌کردند چه نقص‌هایی داشتند که او نتوانسته کار خودش را به خوبی انجام دهد. تأکید می‌کنم منظور این نیست که شخص خاصی را یا دولت خاصی را ما مورد ملامت قرار دهیم یا بخواهیم مؤاخذه کنیم و تبلیغ له یا علیه بکنیم؛ می‌خواهیم خودمان بفهمیم که وظیفه ما چیست تا اگر ما باید کاري انجام دهیم در آینده متوجه باشیم که چه ضعف‌هایی وجود داشته و برای رفع آن ضعف‌ها در حد میسور تلاش کنیم.

با همین قیدهايي که عرض کردم که شخص خاصی منظور نیست، اجمالاً می‌شود گفت مثلاً هیئت دولت، ‌بیش از بیست نفر از رئیس جمهور و وزراء مجموعاً کاری می‌کنند، می‌گوییم دولت این کار را کرد؛ البته چه بسا عامل آن یک نفر یا دو نفر بوده‌اند. احتمالی که می‌خواستم عرض کنم که زمینه شود برای این‌که آقایان اگر مطالعه عميقی در این زمینه نداشتند در صورتی که کار واجب‌تري نداشته باشند بخشی از وقتشان را به این مطالعه اختصاص دهند، این است که آیا اشکال مشترکی بین مسئولین در طول این چهل سال وجود داشته که در هر دولتی ما ببینیم درصدی از آن وجود دارد، یا اين‌كه دولتی بوده كه اتفاقاً در جهتی ضعف داشته، فرض کنيد در مسائل اقتصادی بلد نبوده، مثلا عرض می‌کنم، یکی دیگر در مسائل نظامی نقص داشته، یکی دیگر در فرهنگ نقص داشته. آیا اشکال مشترکی هست بین دولت‌ها که همه کمابیش از این ضعف بی‌بهره نبودند؟

بنا شد من به عنوان احتمال عرض بکنم. بنده خیال می‌کنم چنین احتمالی بی‌جا نیست. آن‌چه برای این‌که این انقلاب کاملاً به اهدافش برسد و مسئولین وظایف خودشان را درست انجام دهند، برخاسته از هدف انقلاب بود. ما اگر در هر چیزی شک کنیم، در بیانات سیاسیون و دیگران، ظاهراً در فرمایشات امام جای هیچ شکی نیست که از روز اول ایشان تکيه کلامشان «اسلام» بود؛ تا روزهای آخر حیاتشان اگر پیشرفتی حاصل می‌شد مي‌گفتند از «اسلام» است؛ اگر ضعفی بود می‌گفتند ما وظیفه اسلامی‌مان را درست انجام ندادیم؛ پیروزی بر دشمنان عائد می‌شد، می‌گفت این‌ها از اسلام سیلی خوردند؛ با این‌که همه دنیا می‌گفتند این‌ها از امام سیلی خوردند، ایشان می‌فرمود شخص اهمیتی ندارد آن‌ها از اسلام سیلی خوردند؛ خرمشهر آزاد شد، این جریان عجیبی که معجزه‌وار آزاد شد، امام فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد. از نظر امام هدف روشن بود و صدها نمونه کوچک و بزرگ در مقاطع مختلف که کاملاً بیان می‌کرد كه امام فقط به دنبال این بود که آنچه که اسلام می‌خواهد عمل شود؛ وظیفه او براساس بینش اسلامی چیست، آن را عمل کند؛ چه خواهد شد؟ خیلی در بند آن نبود. اگر از این هدف غفلت شد و فراموش شد، یا نه، اصلاً کسانی قبول نداشتند ـ‌ فرض است، من به کسی نسبت نمی‌دهم‌ـ کسانی اصلاً اعتقاد به این نداشتند که باید به اسلام عمل شود، می‌گفتند اسلام درست است، دین خوبی هم هست، اما برای 1400سال پیش است. احتمال می‌دهم در بعضی از کلمات بعضی از مسئولین رده بالا این بود که اگر ما بخواهیم اسلام را با این ظواهر آیات و روایات عمل کنیم و در جامعه‌مان تحقق ببخشیم با شرایط روز نمی‌سازد. ظن من این است، یک مقدار ظن قوی است که بعضی از مسئولینی که عالی‌ترین مقام اجرایی کشور را به عهده داشتند و شاید لباس روحانیت هم داشتند به اين مطلب تصریح کردند.

اگر کسی احتمال بدهد که این آقا که این حرف را زد، یک مقدار آزادمنشی داشت، یا بگویید جرأت و شجاعتی که آنچه در دلش هست را بگوید، شاید کسان دیگری هم بودند كه همین‌طور فکر می‌کردند، منتها صلاح خودشان نمی‌دانستند كه بگویند؛ شايد در بین دولتمردان یا در قوه قضائیه یا در قوه مقننه کسانی بودند که این‌گونه فکر می‌کردند كه اسلام خوب، خدا صحیح، پیغمبر درست، اما نمی‌شود دینی برای همه زمان‌ها بیاید؛ شرایط عوض می‌شود، باید قوانین هم عوض شود، سیاست‌های اجرایی هم هست، اصلا امکان ندارد، یا اگر کسی بگوید این قابل اجرا نیست؛ یا باید اهداف مادی انقلاب را پیش برد، یا باید احکام اسلام را اجرا کرد به هر قیمتی كه تمام شود، يا کلامی که متضمن این اشاره باشد که ما حاضر نیستیم احکام اسلام را به هر قیمتی عمل کنیم.

یادم می‌آید در سالن اجتماعات همین موسسه، یکی از مسولین درجه اول کشور به مناسبتی دعوت شده بودند و این‌جا سخنرانی کردند، این جمله از ايشان در گوش من هست؛ ایشان گفتند ما ولایت فقیه را چون در قانون اساسی آمده، قبول داریم. یعنی اگر در قانون اساسی نیامده بود، قبول نداشتیم و چون قانون اساسی وحی منزل نیست، می‌شود آن را تغییر داد؛ این را من می‌گویم، ایشان نفرمودند. شاید امروز هم کسانی در گوشه و کنار باشند كه از حرف‌هایشان همین مضامين در بیاید؛ اعم از این‌که رسماً مسئولیتی داشته باشند، یا نه، انتظار مسئولیت‌پذیری داشته باشند. ظاهراً این مطلب منحصر به یک نفر و یک وزیر و یک مسئول نیست؛ هستند کسانی، روشنفکرانی، مخصوصاً اگر چند صباحی در کشورهای اروپایی و آمریکایی، در آن فضا زندگی کرده باشند و با آن افکار و فرهنگ خو گرفته باشند، کم نیستند؛ کسانی که معتقدند دین با سیاست ـ‌سیاست یعنی مدیریت جامعه‌ـ جمع نمي‌شود؛ ما اگر مدیریت جامعه داریم ـ‌به هر دلیلی كه هست‌ـ در این زمان نمی‌توانیم بگوییم باید ببینیم قرآن چه می‌گوید و به آن عمل کنیم؛ مسائلی اين چنين اقتضاء می‌کند.

بر فرض این‌که این احتمال بنده درست باشد ـ‌عرض کردم من فقط طرح احتمال می‌کنم‌ـ آیا این همان هدفی است که امام داشت، یا نه؟ اگر این‌گونه است، از همان اوائل در مسیر نظام انحرافاتی شکل گرفت، گاهی شدت پیدا کرد، گاهی ضعف، شاید حالا هم همین‌طور باشد. سوال این است که آیا چنین چیزی بوده یا نه، بنده اشتباه می‌کنم، اصلاً چنین چیزی نبوده؟ و اگر بوده، آیا اختصاص به یک نفر داشته، يا کمابیش در دیگران هم همین فکر وجود داشته؟ و اگر این‌گونه بود، این با هدفی که امام برای انقلاب ترسیم کرد، می‌خواند، یا نه، این اصلاً انحراف از هدف امام است و ما از هدف انقلاب اصلا منحرف شدیم؟ ما که می‌گویم، مردم عوام را نمی‌گویم، مسئولینی که کار دستشان است و در کشور مؤثر هستند. این یک محور است که اولاً كسي رفتار و گفتار مسئولین، به خصوص مسئولین درجه اول را بررسی کند و ببیند واقعاً این‌ها چه فکر می‌کنند، و آنچه آنها فکر می‌کنند آیا باید همین‌طور باشد، یا باید سعی کرد این فکر عوض شود و کسانی که بعداً می‌آیند فکرشان همان فکری باشد که امام فکر می‌کرد و به آن معتقد بود و همه هستی‌اش را برای آن گذاشت و گفت همه باید فدای این راه شوند؟

البته مسائل ریزی هم در گوشه و کنار هست که طبعاً مسائل هم از همان ریز شروع می‌شود و کم کم به جای ریشه‌دار و عمیق خطرناکی می‌رسد؛ اولش چیزهای جزئی است؛ در باره مسئله ولایت فقیه، چه کسی گفته آخوندی که چهار روز بیشتر در مدرسه بود و درسی می‌گفت یا درسی می‌خواند، حالا او هرچه می‌گوید ما باید عمل کنیم و حرف او مثل حکم امام معصوم می‌ماند؟ چه کسی این حرف‌ها را گفته؟ شاید بعضی‌ها یک وقتی گفته باشند که فلان کسی را که فلان مقام ارشدی دارد، این را ما سر کارش آوردیم، ما اولی به ولایت هستیم! بالاخره این مسئله‌ای است كه اگر این احتمال درست باشد، یعنی مسئولین ما در معرض این خطر هستند که اصل بینش اسلامی‌شان در باره این نظام را تصحیح نکردند و کمابیش افکارشان آمیخته با شوائبی از افکار غیرمسلمان‌ها است؛ شاید جا داشته باشد ـ‌اگر کسانی فراغت نسبی داشته باشند‌ـ سخنرانی‌ها و نوشته‌ها و گفته‌های مسئولین را در طول این چهل سال بررسی کنند و ببینند کدام‌ها با اصل اسلام سازگار است؛ ما كه برای اجرای احکام اسلام قیام کردیم و هدف اصلی این است، کدام‌هایش با اين اصل می‌سازد، کدامش نمی‌سازد؟ این در باره محور اول. البته جای این سوال هست که آيا اين فقط برمی‌گردد به يك مسئله ذهنی و علمی و فقط اختلاف نظری از نظر علمی هست؟ یکی می‌گوید ولایت فقیه درست است، یکی می‌گوید نه؛ یکی می‌گوید اسلام احکامش دائمی است و همیشه باید احکام قرآن و حدیث اجرا شود، یکی می‌گوید نه، احکام برای آن زمان بود، صد سال بعد، دویست سال بعد احکام دیگری باید اجرا شود و نمی‌شود با تحولاتی که در جامعه پیدا می‌شود احکام دویست، سیصد سال پیش یا هزار سال پیش را حالا اجرا کرد. این يك نظر علمی است. آیا همین است یا بیش از این است؟

باز به عنوان احتمال مسئله بیش از این است؛ یعنی فقط ندانستن، آگاه نبودن و اختلاف نظر علمی داشتن نیست؛ یک عامل دیگری هم هست که بیشتر در عمل مؤثر است و آن «دلخواه» است. هر کسی خواسته‌هایی دارد، آرزوهایی دارد، زحمت‌هایی می‌کشد، گاهی سختی‌هایی تحمل می‌کند، ته دلش ـ‌شاید خودش هم در بعضی وقت‌ها توجه ندارد که چه کسی او را تحریک می‌کند‌ـ اگر کسانی خوب عمیق باشند و بتوانند ته دل افراد را ببینند و بخوانند، شاید متوجه شوند که اصیل‌ترین و اساسی‌ترین عامل محرک در رفتار فلان فردی حب ریاست است؛ پست و مقام را دوست دارد و حتی گاهي حاضر است از منافع مادی هم صرفنظر کند، لباس روحانیت هم داشته باشد، حتی لباس کرباس هم بپوشد تا جلب توجه کند، برای این‌که این پست محفوظ باشد؛ این عزیز است؛ حاضر است از لذت‌های دنیا صرف‌نظر کند تا این پست حفظ شود. در درون آدمیزاد چنین چیزهایی هست. بعضی‌ها می‌گویند عمده خواسته‌ها به سه چیز برمی‌گردد: پول و شهوت و ریاست. کسان دیگر هم به آن دو عاملش دلبستگی دارند.

اوایلي که من طلبه شده بودم جوکي بود از طلبه‌ای شنیدم که این سعی می‌کرد اسکناس‌های نو گیر بیاورد. بعد این اسکناس‌ها را دسته‌بندی می‌کرد و در متکایش می‌گذاشت تا شب که می‌خوابد این‌ها زیر سرش باشد، خاطرش جمع باشد که خطری متوجه آن‌ها نیست. وقتی که چراغ‌ها خاموش می‌شد و آرام می‌شد، متکا را در می‌آورد این پول‌ها را روی تشکش پهن می‌کرد و آن‌ها را مخاطب قرار می‌داد كه من از همه چیز صرف‌نظر کردم برای شما، فلان زحمتی را کشیدم برای این‌که به شما برسم، شما را دوست دارمغ شما را کسانی می‌خواهند که خانه بخرند، بعضی می‌خواهند با شما زن بگیرند، بعضی‌ها چیزهای دیگر؛ اما من تو را «لذاتك» دوست دارم. معاشقه‌ای با این اسکناس‌ها می‌کرد و دوباره آن‌ها را جمع می‌کرد، در متکا می‌گذاشت و راحت می‌خوابید. این هم یک جوری است. بعضی‌ها پول را «لذاته» دوستش دارند؛ هیچ کارش هم نمی‌خواهند بکنند؛ می‌خواهند این‌جا باشد گاهی هم نگاهش کنند؛ براي چه کاري باشد؟ به چه دردی می‌خورد؟ همان خودش را دوست دارم، «لذاته» دوست دارم.

این چيزها کما بیش ـ‌حالا یکی کمتر، یکی بیشتر‌ـ در آدمیزاد هست. مسئولین اگر جاهایی انحرافاتی پیدا کردند فقط به‌خاطر اشتباه در فهم ذهنی و قضاوت علمی نبوده. خیلی جاها اگر یک مقدار دقت می‌کردند، می‌فهمیدند اشتباه می‌کنند یا شاید هم می‌فهمیدند اما به روی مبارک نمی‌آوردند، مصلحتشان نبوده؛ طرفداری از ولایت فقیه هم می‌کردند برای این‌که ابزاری است برای رسیدن به پست و مقام. این یک مسئله است که اگر کسانی بتوانند برای خودشان بررسي كنند. البته اگر اسم کسی را هم یادداشت کردند با رمز اشاره کنند كه یک وقت توهینی به مؤمنین نشود، سوء‌ظن بی‌جایی نسبت به کسی برده نشود، بفهمد آدم که این‌گونه چیزها در مسئولین پیدا می‌شود.

اگر این‌گونه باشد، دو ضعف کلی ما می‌توانیم در مسولین کشور در این چهل ساله انقلاب پیدا کنیم: یکی ضعف در معرفت و شناخت اسلام که شامل خود این هم می‌شود که باید اسلام حاکم شود. اين جهل است؛ یکی هم این‌که نه، می‌دانند انقلاب برای اسلام بوده، مردم هم همین را می‌خواهند، شهدا هم برای همین فدا شدند و الی آخر؛ اما مي‌گويند ما اين را دوست داريم؛ زحمت کشیديم، بعد از چندین سال حالا در انتخابات برنده شديم نمی‌آیيم صرفنظر کنيم؛ اگر هم امام گفت برای اسلام، براي خودش گفته! این یک محور که عرض کردم درباره مسئولین نظام خوب است آدم روی آن فکر کند که اشتباهی در این جهات بوده یا نبوده. إن‌شاءالله که هیچ نبوده و اگر ما در جایی چنین خیالي می‌کنیم، إن‌شاءالله ما اشتباه می‌کنیم.

محور دوم که عرض کردم جا دارد بعد از چهل سال در باره آن فکر کنیم، ـ‌به خصوص با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری در بيانيه گام دوم‌ـ الان كه اول گام دوم هستیم، سعی کنیم این گام را درست برداریم. این‌که در این نظام چه کسانی خوب و چه کسانی بد هستند، چه کسانی اشتباه می‌کنند چه کسانی درست، این‌ها سر جای خودش؛ ما چه‌کاره هستیم؟ ما که در این قشر آمدیم، این مسئولیت را، این لباس را، این شغل را، ـ‌هرچه بگوییم‌ـ پذیرفتیم، اولاً آيا کار درستی کردیم؟ ثانیا آیا لوازم آن را ملتزم بودیم؟ آن‌چه اقتضاء می‌کرد یک روحانی بداند، رفتیم یاد گرفتیم؟ آن‌چه اقتضاء می‌کرد یک روحانی متعهد عمل کند، آیا عمل کردیم، یا نه؟ بعد از این‌که به قضاوتی رسیدیم، آن‌وقت نتیجه‌گیری می‌کنیم كه از امروز من می‌خواهم هم درست وظیفه‌ام را بفهمم و هم درست عمل کنم، که این فکرها فقط یک مرور ذهنی نباشد، نتیجه عملی داشته باشد؛ بعد از چهل سال می‌خواهیم از تجربه چهل ساله‌مان برای آینده‌مان نتیجه بگیریم؛ اگر اشتباه کردیم، جبران کنیم؛ اگر کوتاهی کردیم، تدارک کنیم؛ اگر درست بوده، باز هم ادامه بدهیم؛ خدا را شکر کنیم بر این‌که هیچ اشتباهی نکردیم، نه در فهم‌مان، نه در عمل‌مان.

حقیقت این است که این‌جا هم همان دو عامل به شکل دیگری مؤثر هستند. آیا ما وقتی آمدیم درس بخوانیم و ده سال، بیست سال، چهل سال، پنجاه سال، یا مثل بنده بیش از هفتاد سال طلبگی کردیم، آیا واقعاً برای این بوده که این را وظیفه دینی خودمان می‌دانستیم، چون خدا به ما گفته بود این کار را بکنید؟ یا نه اسباب اين‌طور پیش آمد، یا هیچ کار دیگری از دست ما برنمی‌آمد، آمدیم این‌جا، یا پدر ما آخوند بود خواستیم محراب و منبر او دست کس دیگر نیفتد، خودمان آن‌ها را در دست بگيريم، يا تنبلی اقتضاء می‌کرد! به هرحال واقعاً این را ما معتقد هستیم اگر ما امروز به تکلیف می‌‌رسیدیم و روز اول تکلیف ما بود حجت داشتیم پیش خدا که واجب‌‌ترین وظیفه ما طلبگی است؛ آيا اینگونه درک می‌کنیم، یا نه، حالا ببینیم چه می‌شود؟ باری به هرجهت، تقدیر بود! ما به این شغل‌مان ایمان داریم كه باید این‌گونه باشد و تکلیف شرعی است، یا حتی بالاتر واجب‌ترین تکلیف شرعی بر ما همین کار است که اگر تزاحم پیدا کند با هر کار دیگری، این کار مهم است؟ برای ما، نمی‌گویم برای همه. آیا این مسئله را حل کرده‌ایم یا نه؟

اشکالی که در محور قبلی عرض کردم، اولش ضعف معلومات و ضعف تشخیص بود، در این‌جا هم راه دارد و بالاترش، آن‌چه مربوط به انگیزه و نیت می‌شود، ‌اين‌که واقعاً هم وظیفه واجب اين است كه باید درس طلبگی را خواند، من هم بخاطر واجب بودنش خواندم یا بخاطر چیز دیگری بود، نیاز داشتم از این راه نیازم تأمین می‌شد یا عوامل دیگری، مثلاً در شهرمان بیشتر به من احترام می‌کردند، این راه را پذیرفتم؛ بنده خیال می‌کنم ما که باید هم بهتر بفهمیم، هم بهتر بفهمانیم، خود ما از این کمبودها بی‌بهره نیستیم؛ ممكن است با خودمان بگوييم حالا طلبه باشیم كه مثلاً چه بشود؟ حالا كه طلبه شدیم چه چیزی به ما دادند، غیر از یک خانه اجاره‌ای و چندرغاز شهریه‌اي كه مي‌گیریم؟ چه کسی گفته طلبه شویم؟ اشتباه کردیم؛ اگر از اول رفته بودیم استاد دانشگاهي شده بودیم، دکترایی از دانشگاه‌هاي انگلستان یا آمریکا داشتیم، الان هم خدمت به جامعه می‌کردیم، هم وزیر می‌شدیم، وکیل می‌شدیم، هم زندگی ما بهتر بود. احتمال می‌دهم در بین ما کسانی باشند كه خیلی یقین به این وظیفه نداشته باشند؛ پیش آمد کرد و شرایط این‌طور شده، آخوند شدیم؛ یکی دیگر هم پدرش کشاورز بود، کشاورز شد؛ یکی هم شرایطی پیش آمد اتفاقاً صنعتگر شد؛ ما هم اتفاقاً اینطور شدیم. گاهی هم مقداري رنگ توحید به آن می‌زنیم و می‌گوییم خدا مقدر فرموده بود! اما اين‌كه وظیفه و تکلیف واجبی باشد، این حرف‌ها را خیلی باورمان نیست و تازه بعد از این‌که این را حل کردیم و فهمیدیم که این بزرگترین تکلیف واجب ماست، صحبت از این است که با چه نیتی این كار را انجام بدهم، باید از چه ابزاری استفاده کنم برای این‌که بتوانم اين كار را بكنم؟ گاهي ابزارهای معمولی هست، کمابيش همه با آنها آشنا هستید؛ کسانی که می‌خواهند در روحانیت هم به پست و مقام‌هایی برسند، ابزارهایی دارد كه باید آنها را یاد گرفت، عمل کرد، تجربه کرد. اگر نیت خالص و برای خدا باشد، ابزارها هم خودبه‌خود تابع نیت معلوم می‌شوند؛ چگونه ابزاری را باید استفاده کرد؛ یک جایی هم باید چشم‌پوشی کرد، گذشت کرد، کار را به دیگری واگذار کرد، او اصلح است، او اولی است؛ یا نه، با هم مساوی هستیم، ایثار می‌کنیم؛ ولو ضرر هم به من بخورد، ولو زندگی من هم رونقی پیدا نکند، زن و بچه من هم سختی بکشند؛ اما من آدمی نیستم که بروم به‌خاطر مقام دنیایی از بعضی ابزارهای خاص استفاده کنم. این‌ها مراتبی دارد.

به نظر بنده اگر آن وظیفه اول را ما نتوانستیم درست انجام دهیم، تحقیقات کافی درباره مسئولین چهل سال کشورمان نتوانستیم انجام دهیم، این را نباید ترک کنیم. بالاخره ما هرچه ضعف داشته باشیم، به این‌که قیامتی هست و حساب کتابی در کار است، این را انکار نمی‌کنیم؛ با همه ضعف‌هایی که داریم. اگر روز قیامت از ما بپرسند چرا فلان کار را کردی، چرا فلان کار را نکردی و روح جواب ما این بود که دلم نمی‌خواست یا دنبالش نرفته بودم، نفهمیده بودم که آن‌قدر اهمیت دارد، یا نه، بخاطر منافع مادی برایم صرف نمی‌کرد این کار را بکنم، لذا نکردم، یا به‌خاطر منافع مادی کاری که نمی‌بایست بکنم، کردم، اگر چنین روزی بود و چنین سوالی شد، «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ»،[2] جواب قاطعی داریم؟ اگر فلان بقال و عطار فکری برای این جواب نکرده باشد شاید خیلی معاقب نباشد، عقابش هم سبک باشد، عذر او هم زودتر پذیرفته شود؛ اين‌كه محیط به ما اجازه نمی‌داد، نفهمیدیم، دنبال آن نرفتیم. اما آيا ما هم می‌توانیم این را بگوییم؟ در حوزه‌های علمیه با دیدن اساتید، با دیدن امام، با اطلاع از زندگی امام می‌توانیم بگوییم ما چه کار به اين كارها داریم، تو کشک خودت را بساب، چه حوصله‌ای داری؛ مي‌توانيم بگوييم، یا نه؟! فكر كنم اگر کسی بگوید كه می‌توانیم اين‌طور بگوییم خیلی اشتباه کرده و روزی خیلی پشیمان خواهد شد؛ پشیمانی داريم تا پشیمانی. ممکن است یک تاجر معامله‌ای بکند، مثلاً ده میلیون سود داشته باشد، یک معامله‌ای یازده میلیون و او توجهی نداشت و معامله ده میلیونی را کرد، ده میلیون سود داشت، پشیمان می‌شود كه چرا یازده میلیون را معامله نکرده؛ اما پشيماني‌اش آن‌قدر نیست كه حالا یک دهم از سودش کم شده. اما اگر ده میلیون سود جای معامله‌اي را گرفت که ده میلیارد سود داشت؛ پشیمانی او یک‌جور است؟ همان اندازه‌ای که از معامله یازده میلیونی پشیمان شده بودیم که نکردیم، حالا از این معامله هم همان اندازه پشیمان می‌شویم كه چرا آن معامله را نکردیم که ده میلیارد سود داشت، نه ده میلیون؟ یعنی هزار برابر. ظاهراً این‌گونه نیست، پشیمانی‌ها مراتب دارد؛ گاهی پشیمانی‌ها آن‌قدر شدید است که آدم را به دیوانگی می‌کشاند.

اگر روزی چشم باز کنیم و ببینیم در دنیا اشتباهی کردیم و ضرری هم کردیم یا مریض شدیم یا چنین و چنان شد و در جایی واماندیم، اما بالاخره گذشت؛ اما امروز ضرری کردیم که الی الابد تا بی‌نهایت دست از سر ما نمی‌کشد، اگر این‌گونه باشد اين دو پشیمانی مساوی است؟ آیا برای آن روز فکری کردیم، جوابی برای انتخاب کارهایمان آماده کردیم؟ اگر یک روز گفتند در فلان جلسه فلان کسی چنین گفت چرا تو هم سر تکان دادی؟! حساب‌های خدا خیلی عجیب است؛ نمی‌گوید چرا رفتی یک سال، کجا سخنرانی کردی؛ مي‌گويد در آن جلسه فلان کس حرفی زد، تو هم سر تکان دادی؛ به همین اندازه! باید از کسی دفاع می‌کردی چرا نکردی؟! تا برسد به کارهای بزرگی که ما اصلاً نمی‌توانیم عظمت و تأثیر آن‌ها را تا قرن‌ها بعد بسنجیم. این‌ها چیزهایی است که برای امثال ما است؛ برای عطار و بقال و کشاورزان صنعت‌گران نیست. آن‌ها اگر پشیمانی داشته باشند، چیزهای کوچک و محدودی است؛ پشیمانی بی‌نهایت عمده‌اش برای ما است.

جا دارد که بعد از چهل سال اول بنشینیم چند روزی، فرض کنیم کرونا آمده و نمی‌توانیم از خانه بیرون برویم، چند روزی این کرونا را خودمان بیاوریم و بنشینیم فکر کنیم كه آيا واقعاً کارهايی که تا حالا کردیم درست بوده و از این به بعد هم همین کار را باید بکنیم؟ اگر کاری پیدا شد که سودش بیشتر است به دنبال آن نمی‌رویم؟ اگر مثلاً فردا پستی که خیلی ارزش دارد، حقوق‌های نجومی دارد و زمینه کارها و استفاده‌های جنبی‌ای که قابل محاسبه برای دیگران نیست و شاید بعد از بیست، سی سال معلوم شود که فلان فساد، فلان کمبود اقتصادی، فلان مشکلات مردم سرش در جیب من بوده و من به‌خاطر این‌که انحصار فلان كار را داشته باشم نگذاشتم كه وسعت پیدا کند و مردم استفاده کنند، تا پشت چند پرده ـ‌کسی هم نمی‌داند‌ـ سود این كار به جیب من برمی‌گردد، اصلا وزیر شدم برای همین كه بتوانم چنین استفاده‌ای بکنم، آیا ما برای این‌که از این سودها صرفنظر کنیم آمادگی داریم، صرفاً برای این‌که وظیفه شرعی ماست؟

خدایا به حق محمد و آل محمد ساعت به ساعت بر علو درجات امام بیفزا!

اگر ما از زندگی امام همین یک درس را گرفته باشیم برای دنیا و آخرت ما بس است؛ کار را برای انجام وظیفه‌تان بکنید؛ کار را برای خدا بکنید؛ ببینید وظیفه شما چیست، همان را انجام بدهید؛ سختی برای‌تان پیش آمد، ناراحت نباشید؛ سودی هم کردید، خدا را شکر کنید که سود هم داشت. اگر این یک درس را ما یاد گرفته باشیم کلاهمان را به عرش می‌اندازیم.

وفقنا الله و ایاکم

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


[1] اعراف /  169.

[2] صافات / 25.