بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
فرارسیدن ایام شهادت حضرت جوادالائمهسلاماللهعلیهوعلیآبائهوابنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و همه دوستداران اهل بیتعلیهمالسلام، بهخصوص حضار محترم تسلیت و تعزیت عرض میکنم.
خدای متعال را شکر میکنیم که به ما نعمت ولایت را ارزانی فرمود؛ نعمتی که بعد از نعمتِ معرفتِ خدا چیزی ارزشمندتر از آن وجود ندارد. هر قدر ما در این زمینه فکر کنیم، بحث کنیم، بخوانیم، و بنویسیم به دامنههای آن هم نمیرسیم. الحمدلله خدا به همین اندازه این معرفت را به ما داده و این خود نعمتی بسیار بزرگ است. این موهبتی الهی است و خدای متعال آن را رایگان به ما عنایت فرموده و ما برای کسب آن تلاشی نکردهایم. ما نیز از او میخواهیم که توفیق شکر این نعمت را به ما عنایت کند. تشکیل مجالس بزرگداشت اهلبیتعلیهمالسلام در واقع، هم نمونهای از شکر این نعمت است و هم بدین خاطر است که فراموش نکنیم خدای متعال این نعمت عظیم را به صورت اختصاصی به شیعیان مرحمت کرده است، که البته مراتب ضعیف آن را هم به دیگران عطا کرده است که آن هم نعمتی بیهمتا است، و هم بدین جهت است که بهانهای باشد تا از این مجالس برای بهرهبرداری بیشتر از معارف اهل بیت، شناخت بیشتر نسبت به راه آنها و کسب توفیق برای عمل کردن به رهنمودهای آنها استفاده کنیم. در این مجلس که به نام حضرت جوادسلاماللهعلیه تشکیل شده مناسب است که حدیثی هم از امام جوادعلیهالسلام تلاوت شود تقربا الی الله و تنویرا للافکار والقلوب و پس از آن به هر اندازه که خدای متعال توفیق دهد در اطرافش صحبت کنیم. انشاءالله خداوند چیزی بر زبان ما جاری سازد که هم برای گوینده و هم برای شنوندگان مفید باشد.
در روایتی آمده است که قال ابوجعفرعلیهالسلام : الْمُؤْمِنُ یحْتَاجُ إِلَى تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُهُ؛[1] «مؤمن به توفیقی از خدا و پند دهندهای از جانب خودش و پذیرش از کسی که برای او خیرخواهی میکند احتیاج دارد.» یعنی مؤمن برای طی کردن مسیر ایمان و دستیابی به کمال ایمان به سه چیز احتیاج دارد؛ اول توفیق خداوند، دوم داشتن عاملی پند دهنده از درون خود، سوم داشتن حالت قبول و پذیرش از عوامل بیرونی و کسانی که او را نصحیت میکنند و در حق او خیرخواهی مینمایند.
درباره این روایت بحثهای بسیار متنوعی میتوان ارائه داد، اما بهطور اجمال بحث را از این جهت مطرح میکنیم که ذکر این سه عامل در کنار هم به چه لحاظی است؟ شاید انتخاب این سه عامل به عنوان امور مورد نیاز مؤمن، بدین خاطر است که یک کار اختیاری از سر ایمان، وقتی از انسان سر میزند که سهگونه اسباب برای وی فراهم شود؛ یکی اسبابی است که خود انسان هیچ گونه دخالتی در آن ندارد و پیش از عمل وی باید فراهم شود. به تعبیر دیگر، خداوند از یک راهی این اسباب را ایجاد میکند بدون اینکه انسان برای کسب آن تلاشی از خود نشان دهد یا اگر تلاشی نماید نتیجه آن در اختیار وی نیست. برای مثال تولد ما در کشوری شیعهنشین، موفقیت تحصیل در حوزه علمیه قم و بهرهمندی از بارگاه حضرت معصومهسلاماللهعلیها که ولی نعمت همه ما است و ... در بسیاری از این قبیل موارد ما نقش چندانی نداشتهایم. اینکه هر یک از ما از چه پدر و مادری در چه زمانی، در چه خانوادهای، و با چه خصوصیاتی متولد شویم، در اختیار ما نیست؛ یا اینکه چه استادهایی در جایی که زندگی میکنیم وجود داشته باشند – انتخاب استاد ممکن است با اختیار ما باشد اما اینکه کدام استاد در آن محل باشد خارج از اختیار ما است – یا مدرسهای که درس بخوانیم و سایر امور این چنینی. اینها یک دسته عواملی است که باید فراهم باشد تا ما بتوانیم با بهرهمندی از آنها راهی صحیح را بپیماییم.
بعد از این برای پیمودن راه حقی که شناختهایم نیازمند انگیزهای درونی هستیم. هر اندازه هم که ما بدانیم چه کارهایی خوبی است و باید انجام گیرد تا وقتی که انگیزه برای انجام آن نداشته باشیم اقدام به انجام آن نمیکینم. کارهای خوبِ فراوانی وجود دارد که ما از خوبی آنها آگاهیم اما قصد و انگیزهای برای انجام آنها نداریم. این امر عواملی روانشناختی دارد که البته بحث ما اکنون در این باره نیست. بهطور اجمال میدانیم یکی از عوامل تحقق کارهای خوب برای سیر تکاملی انسان، وجود انگیزهای درونی است تا انسان را به طرف جلو تحریک کند.
ولی غالبا این امر به تنهایی کافی نیست و انسان به کمکهایی بیرونی نیازمند است. بسیاری از اوقات انگیزهای نسبت به انجام کاری از قلب انسان میگذرد و به آن امر هم تمایل پیدا میکند و تصمیم به انجام آن هم میگیرد اما شرایط محیطی بهگونهای نیستند که کار او را تأیید و او را تشویق کنند و این امر مانع از انجام آن کار میشود، اما اگر ببیند که همکلاسیها یا همسنهایش همان روش را در پیش گرفتهاند و کسانی هم به آن روش توصیه میکنند این امور باعث تقویت عوامل درونی میشوند و به انجام آن کار کمک میکنند. پس برخی اسبابِ غیر اختیاری باید از ابتدا وجود داشته باشند تا انسان حرکت استکمالی و ایمانی خود را آغاز کند. علاوه بر آن، انگیزه درونی هم باید وجود داشته باشد.
دسته اول اموری است که به حسب برداشت ما از روایتی که خوانده شد «توفیق من الله» نام دارد. به حسب برداشته اولیه، «توفیق من الله» یعنی اموری که در اختیار ما نیست و تنها کار خداوند است مانند اینکه در چه خانوادهای به دنیا بیاییم، در چه شهری چشم به دنیا بگشاییم، چه مدرسه و چه استادی سر راه ما قرار گیرد و ... اینها از اموری هستند که یحْتَاجُ إِلَى تَوْفِیقٍ مِنَ اللَّهِ؛ «به توفیقی از خداوند احتیاج دارد.»
وَوَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ؛ «و وعظکنندهای از درونش.» انسان برای انجام کار خیر به عاملی درونی نیازمند است که او را به طرف جلو هُل دهد، به گونهای که اگر این عامل در انسان نباشد هر چند اسباب بیرونی هم فراهم باشد از آنها استفاده نمیکند و اساسا اعتنایی به آنها نخواهد کرد و حتی وقتی نام برخی امور را میشنود بسیار بر او سنگین میآید و اصلا تمایلی به شنیدن نام آنها هم ندارد. هستند کسانی که با شنیدن نام مرگ، قیامت و قبر اصلا مشمئز میشوند و از اینکه به جوانی گفته شود یاد مرگ باش تعجب میکنند و حاضر نیستند حتی در این باره فکر کنند یا وارد بحث شوند یا به سخنی در این باره گوش دهند. انسان به انگیزهای درونی نیاز دارد تا به دنبال انجام کار خیر برود. ایجاد انگیزه و اراده انجام فعل در اختیار خود انسان است و در نهایت اوست که باید تصمیم بگیرد و جبر در کار نیست. البته در کنار این، به اسبابی هم نیازمند است که در اختیار او نیست.
نکته سوم اینکه پس از حصول انگیزه حتی انگیزهای ضعیف، اگر عواملی انسانی آن را تقویت کنند و آن را به سوی عمل تشویق نمایند انسان موفقتر عمل خواهد کرد. یکی از بهترین عواملی که همه ما آن را از کودکی تا بزرگسالی آزمودهایم امر تشویق است. با وجود تشویق و همراهی دیگران، انجام کار بسیار آسانتر است نسبت به زمانی که انسان از ابتدا باید به تنهایی و بدون همراهی دیگران کار را آغاز کند. عدم همراهی دیگران گاه باعث فراموشی و غفلت انسان از کاری میشود که انسان به خوب و نافع بودن آن آگاهی دارد. اما وقتی دیگرانی را مشغول به آن کار ببیند بهطور طبیعی به انجام آن کار تشویق میشود. علاوه بر این، اگر تشویق زبانی با تشویق عملی همراه گردد و کسانی با زبان، انسان را نصیحت کنند تأثیر بیشتری در تقویت انگیزه درونی وی خواهد داشت. اگر این سه عامل با یکدیگر پیوند بخورند غالبا تأثیر فراوانی خواهد بخشید. یعنی اگر توفیق الهی با انگیزه دورنی انسان و تشویق و تقویت دیگران همراه گردد بسیار کم اتفاق میافتند که انسان از انجام کار تخلف کند. پس انسان مؤمن به این امور سهگانه نیازمند است تا بتواند سیر تکاملی ایمانش را به سرانجام برساند. این توضیحی کوتاه درباره این سه عاملی بود که در این حدیث ذکر شده بود.
در اطراف این نکته اساسی که در این حدیث بیان گردیده است، مسائلی چند، مطرح میشود. برای مثال واژه توفیق الهی در گفتمان اهل ایمان و تقوا بسیار استعمال میشود و میبینیم که بسیاری از امور را به توفیق الهی ارتباط داده، برای آن بسیار ارزش قائلاند. مسلما مقصود ایشان تنها عوامل طبیعی، جبری و غیر ارادی نیست. اگر در آیات و روایات هم جستجو کنیم به تعبیراتی برمیخوریم که بسیار عمیقتر از گفتار معمول اهل ایمان است. برای مثال قرآن کریم مسأله هدایت و شناخت راه حق و ارتباط آن با خدای متعال را در چندین آیه مطرح کرده است. چنانکه میفرماید: مَن یهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی؛[2] «هر كه را خدا هدایت كند، او راهیافته است.» یا میفرماید: وَلَكِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاء؛[3] «لیكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمایى مىكند.» حتی در سطحی بالاتر میفرماید: وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ؛[4] «و شما نخواهید خواست جز اینکه الله، پروردگار جهانیان بخواهد.»
در میان روایات هم به مکالماتی از ائمه اهل بیت صلواتاللهعلیهماجمعین با اصحابشان برمیخوریم که در آنها کارهایی به خدای متعال نسبت داده شده که همه ما آنها را از کارهای خودمان میدانیم. بر این اساس میتوان پرسید که چرا در روایتی که پیش از این خواندیم یک عامل را توفیق الهی معرفی میکند اما در این آیات و روایات همه چیز را به خدای متعال نسبت میدهند. برای مثال قرآن کریم میفرماید: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یعْقِلُونَ؛[5] «و هیچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ایمان بیاورد، و خدا بر كسانى كه نمى اندیشند، پلیدى را قرار مىدهد.» هیچ کس بیاذن خدا حتی نمیتواند ایمان بیاورد. چنانچه درباره نعمتها و نقمتهایی که به ما میرسد میفرماید: وَإِن یمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یمْسَسْكَ بِخَیرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدُیرٌ؛[6] «و اگر خدا به تو زیانى برساند، كسى جز او برطرف كننده آن نیست، و اگر خیرى به تو برساند پس او بر هر چیزى تواناست.» به تعبیر قرآن کریم اگر خدای متعال برای کسی خیر بخواهد هیچ کسی نمیتواند مانع آن شود و اگر شر هم برای کسی بخواهد هیچ کس نمیتواند آن را از او دفع کند. این تعبیرات در نگاه ابتدایی و سطحی برای بسیاری از افراد بوی جبر میدهد و گاه گفته میشود: ما کارهای نیستیم و این خدا است که هر کاری بخواهد انجام میدهد. همچنین ممکن است سؤال شود که آیا توفیق الهی تنها درباره عواملی مطرح میشود که اختیار ما در آن دخالت دارد یا وسیعتر از آن است؟ اگر وسیعتر است آیا به این معنا است که واعظ درونی و بیرونی هم باید به توفیق الهی باشد؟ به طور کلی این آموزهها چگونه قابل جمع هستند؟
اگر بخواهیم اندکی با تعبیراتی فنیتر سخن بگوییم میتوانیم بگوییم: جمع توحید افعالی که در قرآن و روایات آمده است با اختیار، اراده، و فعالیت انسان چه میشود؟ لحن برخی از آیات و روایات بیانگر این معنا است که همه چیز دست خداست و دیگران بیاراده او و بیاذن او نمیتوانند کاری انجام دهند. در کنار این معارف، دستهای از آیات و روایات هم وجود دارد که از مؤاخذه افراد گناهکار و کافر سخن میگویند و گناه و کفر ایشان را به خودشان یا به شیطان نسبت میدهند و شیطان را عامل گمراهی آنها معرفی میکنند. بهراستی جمع بین این معارف چگونه خواهد بود؟ این مسئلهای اعتقادی، کلامی، و فلسفی بسیار جدی و مهمی است. اگر این جلسه، مجلس علما و فضلا نبود اصلا طرح چنین مسألهای صحیح نبود. طرح چنین مسائلی برای کسانی که در این زمینهها کمتر مطالعه کردهاند انگیزه ایجاد میکند که در این زمینه مطالعه بیشتری کنند و این مسایل را، هم برای خود و هم برای دیگران واضحتر حل کنند.
این مسأله را با این تعبیر هم میتوان مطرح کرد که آیا در عالم غیر از اراده خدا چیزی دیگر هم مؤثر است، از جمله اراده من، یا همه چیز تنها به اراده خدا وابسته است و بدون اراده خدا هیچ امری امکان ندارد؟ به تعبیر دیگر آیا تنها یک اراده در جهان هستی حاکم است یا ارادههای دیگری هم وجود دارند؟ اگر اراده دیگری هم هست با اراده خدا چه نسبتی دارد. این مسألهای بسیار جدی است. ریشه مسأله قضا و قدر، جبر و تفویض و بسیاری از مسائل دیگر به همین مسأله بازمیگردد.
به مناسبت اینکه امشب تعلق به حضرت جوادعلیهالسلام دارد روایتی در این زمینه برای تقویت سؤال عرض میکنم. شیعیان حضرت جوادسلاماللهعلیه محمولهای از پارچه و قماش تهیه کرده بودند که به عنوان هدیه برای امام جوادعلیهالسلام بفرستند. آنها آن محموله را به واسطهای دادند تا آن را به خدمت امام جوادعلیهالسلام تقدیم کند. در بین راه دزد به قافله زد و همه اموال آنها را به سرقت برد. آن واسطه بسیار شرمنده شد و متحیر بود که به مردم چه بگوید. بالاخره تصمیم گرفت که نامهای برای حضرت بنویسد و جریان را برای ایشان توضیح دهد. نامه را به محضر امام نوشت و توضیح داد که من محموله بزرگی از هدایا را که برای شما فرستاده شده بود به سوی شما میآوردم که دزد به قافله زد و ما هیچ توانی برای دفاع نداشتیم و مجبور شدیم همه آنها برای دزدان رها کنیم. امامعلیهالسلام در جوابش دو جمله نوشتند که مضمون آن این است: ما از نعمتهایی که خدا به ما میرساند و از مواهب الهی است با شادی و قدردانی استفاده میکنیم و اگر چیزهایی را خدا از ما بگیرد مطمئنا اجر و حسنه آنها را برای ما حفظ خواهد کرد. این بدان معنا است که اگر نعمتی از خدا به ما برسد از خدا تشکر میکنیم و از آن بهره میبریم و طبعا شاد هم خواهیم بود که خدا نعمتی به ما عطا کرده است و اگر نعمتی هم از ما سلب شود یقه چاک نمیزنیم و ناراحت نمیشویم و ایمان داریم که خدا اجر آن را برای ما حفظ خواهد کرد. ما در برابر این نعمتی که فعلا از دست ما رفته یا بلائی که نازل شده است صبر میکنیم و این صبر هم توأم با اجر و حسنه است. بنابراین هیچ ضرری متوجه ما نخواهد بود. یعنی اگر نعمتی از ناحیه خدا برسد از آن استفاده میکنیم و شکرش را به جا میآوریم و شاد هستیم که خدا چنین نعمتی به ما ارزانی داشته است و اگر نعمتی هم نرسد باز هم خوشحال هستیم. چون میدانیم خدا اجر و ثواب آن را به ما داده است و ما ضرر نکردهایم. این جواب حضرت به آن شخصی بود که خبر سرقت اموال امامعلیهالسلام را به ایشان دادند. ممکن است کسانی در چنین موقعیتهایی از روی تصنع چنین سخنانی بر زبان آورند، اما مسلما امامعلیهالسلام از روی تصنع سخن نمیگویند؛ واقعا امام علیهالسلام بود و نبود نعمتهای ظاهری را رحمت الهی میداند.
مقصود از ذکر این حدیث در این جا توجه به این نکته بود که آن شخص در نامهاش به امامعلیهالسلام عرض کرد اموال را دزدها بردند اما حضرت در جواب نوشتند: اگر خدا از ما چیزی را بگیرد ما نگران نیستیم. زیرا اجر و مزدش را به ما خواهند داد. اموال را دزدها برده بودند اما حضرت میفرماید اگر خدا از ما چیزی را بگیرد! ممکن است سؤال شود: بالاخره دزدها اموال را گرفتند یا خدا؟ این طور تعبیرات در منابع ما فراوان است. قرآن کریم گاه برخی افعال را به فاعلهای طبیعی نسبت داده، میفرماید: باد فاعل این کار است، خورشید این کار را انجام داد یا زمین این کار را کرد و گاهی هم میفرماید: ما این کارها را کردیم.
گاهی دو نفر به کمک همدیگر یک بار سنگینی را برمیدارند. در اینگونه موارد در واقع نصف سنگینی بار روی دوش یکی است و نصف دیگرش هم روی دوش دیگری است. در جایی که کاری را هم به خدا و هم به خلق خدا یا هم به فرشتگان و هم به انسان نسبت میدهیم بدین معنا نیست که آن کار تقسیم شده و در عرض خدا، دیگری هم در انجام آن کار شریک است، بهگونهای که نیمی از کار را خدا انجام میدهد و نیمی دیگر را بنده او؛ چنین اعتقادی چیزی جز شرک نیست. ما و هیچ مخلوقی، هیچ گاه در عرض خدا نیستیم. پس در اینجا که کاری را به هر دو نسبت میدهیم به چه معنا است؟ این رابطه، نوعی دیگر از رابطه است که به آن رابطه طولی گفته میشود. اگر بخواهیم مثال بزنیم مثال از امور اعتباری بهتر قابل فهم است. گرچه مثال تکوینی هم فراوان است، این مطلب در امور اعتباری بهتر قابل فهم است. برای مثال شخصی برای رفع یکی از نیازهایش به مقداری پول نیازمند است و برای تهیه آن پول به شخصیت بزرگی نامه مینویسد و با شرح گرفتاری و مشکل خود از ایشان درخواست کمک میکند. آن شخصیت بزرگ هم معاونی و دفتری دارد و به معاون خود دستور میدهد که به آن شخص گرفتار کمک کند. معاون هم از حسابدار میخواهد که چکی بنویسد و به آن شخص برساند. چک نوشته میشود و به خدمتکاری داده میشود تا آن را به دست آن شخص برساند. خدمتکار هم چک را به درب منزل آن شخص میبرد و به وی تقدیم میکند. اگر سؤال شود که چه کسی آن چک را به آن شخص داده است میتوانیم بگوییم بالاخره فاعل مباشر در این مورد همان خدمتکار است. اما اگر حسابدار چک را ننوشته بود، و همچنین اگر معاون به حسابدار دستور نوشتن چک را نداده بود و از همه بالاتر اگر آن شخصیت بزرگ به معاون خویش امر نکرده بود، این پول به آن شخص محتاج نمیرسید. پس این کار را به هر کدام از اینها که نسبت دهیم صحیح است. یعنی اگر بگوییم: آن شخصیت بزرگ به او این خدمت را کرد، یا بگوییم: معاون این کار را انجام داد، یا بگوییم: حسابدار بود که به او کمک کرد، یا بگوییم: خدمتکار به او یاری رساند، همه صحیح خواهد بود. پس اینکه قرآن کریم میفرماید: وَزَیّنَ لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ و در جای دیگر میفرماید: زَیّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ، هر دو درست است. پس در مواردی که برای یک فعل، فاعلهای طولی وجود دارد، نسبت یک فعل به چند فاعل، نسبت صحیح و معقولی است و موجب شرک هم نمیشود.
در مثال ذکر شده اگر آن شخص محتاج در هنگام تحویل چک، بگوید آن شخصیت بزرگ این کار را کرده و به خدمتکاری که چک را به او رسانده هیچ اعتنایی نکند، کاری خلاف ادب محسوب میشود. ما معمولا در چنین مواردی اگر با آن منشی یا حسابدار هم روبهرو شویم از آنها هم تشکر میکنیم، اما میدانیم که کار دست آن شخصیت بزرگ است و به امر ایشان این کار انجام میگیرد. اگر او دستور ندهد هیچ یک از مراحل دیگر انجام نخواهد شد. ولی دیگر عوامل هم در این عمل نقش دارند و با اراده خود کار خویش را انجام میدهند و چون کار خوبی هم انجام میدهند ادب و اخلاق هم اقتضا میکند که در مواجهه با هر کدام متناسب با شأنشان از آنها تشکر کنیم، و این تشکر هم هیچ منافاتی با این حقیقت ندارد که کار اصلی را آن شخصیت بزرگ انجام میدهد.
در باره عالم هستی هم معتقدیم که همه عالم هستی از خداست. مگر ما خالق دیگری هم داریم؟ هر چه هست، وجودش از خداست. پس اگر بگوییم همه چیز از خداست حرف غلطی نگفتهایم، اما این بدان معنا نیست که وسایطی در کار نیست و آنها هیچ مسئولیتی ندارند یا اگر کار خیری انجام دادند سزاوار تشکر نیستند. این رابطه طولی است و نسبت فعل به هر یک از فاعلها هم صحیح است و مسئولیت واسطهها هم در جای خود وجود دارد و وظیفهای هم که ما نسبت به واسطهها داریم امری واقعی است. اگر بگوییم اصل کار از خدای متعال است هیچ سخن خطایی نگفتهایم، حتی اگر بگوییم: لامؤثر فی الوجود الا الله؛ «هیچ مؤثری در وجود جز الله نیست» هم حرف اشتباهی نگفتهایم. زیرا مقصود این است که هیچ مؤثری بهطور استقلالی تأثیر حقیقی در عالم وجود ندارد. ایجاد از اوست و هر چه و هر کس که وجود دارد وجودش از اوست. این یک نگاه است که بر اساس آن وقتی واسطهای برای ما کاری انجام میدهد، به ما کمکی میکند، یا معلمی که کلمهای را به ما یاد میدهد ما باید از او تشکر کنیم چنانچه از امیرالمؤمنین نقل شده است که مَنْ عَلَّمَنِی حَرْفاً، فَقَدْ صَیَّرَنِی عَبْداً؛[7] «هر کس حرفی به من یاد دهد مرا بنده ساخته است.» درست است که همه اینها کار خدا، لطف خدا، و هدایت الهی است و نه تنها علم، بلکه واسطه در علم هم از اوست، اما در هر مرحلهای وسایط نقشی طولی در انجام این فعل دارند و من باید از همه تشکر کنم. البته این تأثیر در عرض کار خدا نیست، یعنی این طور نیست که نیمی از کار را خدا و نیمی دیگر را واسطه یا واسطهها انجام دادهاند، بلکه همه آن کار برای خدا است و همه آن هم برای واسطه است. اینها در طول هم هستند. وجود شیطان و قدرت اغواگریاش، از خداست و کسی دیگر وجود ندارد که این چیزها را به او داده باشد. کلام در این است که ما در هر مرتبه باید به چه چیزی توجه کنیم؟ مؤمن در همه چیز و در همه حال نوعی نسبت نهایی برای خدا قائل است. این اعتقادی است که لازمه ایمان است و باید همیشه آن را حفظ کرد، اما معنای این اعتقاد این نیست که به هیچ عامل دیگری توجه نکند و هیچ چیز دیگری را مؤثر نداند. عوامل دیگری هم هستند اما همه به اذن الله مؤثرند. خداست که قدرت تأثیر به آنها میدهد و هر گاه هم بخواهد این توان را از آنها خواهد گرفت. اما توجه ما باید چگونه باشد و کار را باید چگونه به هر یک از فاعلها نسبت دهیم؟ نوع توجه و نسبت دادن ما باید متفاوت باشد. وقتی که آن خدمتکار پول را به در خانه میآورد باید از او تشکر کرد. ما با او مواجهایم و در برابر او وظیفهای داریم.
از امام رضاعلیهالسلام نقل شده است: مَنْ لَمْ یَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّوَجَل؛[8] «کسی که از منعمی از مخلوقها تشکر نکند از الله عزوجل تشکر نکرده است.» اما وظیفه ما به همین جا ختم نمیشود. ما به خاطر کاری واقعی که او انجام داده از او تشکر میکنیم، اما در عمق دلمان باید خود را مدیون چه کسی بدانیم؟ آیا باید خود را مدیون مستخدمی بدانیم که اطاعت امر مافوقش را کرده و برای انجام این وظیفه مزد خود را خواهد گرفت؟ اگر به او بگوییم: آقا من چه طور میتوانم از شما تشکر کنم؛ من چه قدر به این پول احتیاج داشتم و واقعا مدیون شما هستم! در صورتی که او به جایگاه خود توجه داشته باشد میگوید: شما به من مدیون نیستید؛ به من گفته بودند این پول را به این آدرس ببر و من هم آوردم و مزد این کار را خواهم گرفت. تشکر ما باید بدین خاطر باشد که او در همین کار خود وظیفهاش را به خوبی انجام داده، تأخیر نداشته و خیانت نکرده است. اما از آن شخصیتی که اصل پول از اوست و او دستور اهداء آن را داده است باید طور دیگر تشکر کرد، زیرا آنچه که به ما رسیده از اوست و اگر او نبود نه کسی چک را مینوشت و نه کسی آن را به ما میرساند. پس موقعیت ما نسبت به چنین مواردی فرق میکند.
باید توجه داشته باشیم که چه کاری را به چه کسی نسبت میدهیم و در مقابل هر کسی چه وظیفهای داریم. اگر نسبت به همان واسطه اخیر هم وظیفه خود را انجام ندهیم در پیشگاه خدا مؤاخذه خواهیم شد؛ مَنْ لَمْ یَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّوَجَل؛[9] «کسی که از منعمی از مخلوقها تشکر نکند از الله عزوجل تشکر نکرده است.» ما وظیفه داریم که از واسطهها هم در حد خودشان تشکر کنیم. اما این بدان معنا نیست که دیگر خدا را فراموش کنیم. باید بدانیم که اصل خداست و همه چیز از اوست؛ دلها به دست اوست؛ هستی در دست اوست: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ؛[10] «تنها امر او هنگامیکه چیزی را اراده میکند این است که به آن میگوید: باش! پس آن موجود میشود.» وَإِن یمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ؛[11] «اگر الله به تو زیانی برساند پس برای آن برطرف کنندهای جز او نیست.» اگر ضرری، خسارتی، بیماریای، مشکلی، یا بلایی به کسی رسیده خدا آن را نازل کرده و خود او هم میتواند آن را بردارد. هیچ کس دیگری قدرت برداشتن آن را ندارد. این حقیقت نص آیه قرآن است. چنانکه میفرماید: وَإِن یرِدْكَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛[12] «و اگر براى تو خیرى بخواهد، پس برای بخشش او رد كنندهاى نیست.» اگر خدای متعال بخواهد خیری به کسی برساند کسی نمیتواند مانع آن شود. کار به دست اوست و به هر کس و از هر طریقی و از راه هر سببی که مصلحت بداند هر آنچه را که بخواهد میرساند. او در انجام کار خوبش درنمیماند و نیاز به اسباب ندارد؛ اراده اوست که عمل میکند.
بنابراین ما در مقام مناجات با خدا باید همه چیز را از خدا بدانیم و به او نسبت دهیم و بگوییم: خدایا! تو همه این نعمتها را در اختیار ما قرار دادی! تو ما را هدایت کردی و تو به ما ایمان عطا فرمودی! تو توفیق نماز خواندن و توفیق هر کار خیری را که انجام دادیم به ما عطا نمودی! حتی تو توفیق شکر بندگانت را هم به ما عنایت کردی. وقتی با خدا مواجهایم باید توجه داشته باشیم که منشأ اصلی همه قدرتها اوست. اما مواردی هم وجود دارد که ما با مخلوقات واسطه مواجهایم. ما نسبت به آنها هم وظایفی داریم که باید انجام دهیم. در این زمینه روایاتی نقل شده که به نظر میرسد بیشتر از امام هادیعلیهالسلام در رساله جبر و تفویض وارد شده است.[13]
در حدیثی قدسی آمده است که یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیئَتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَ بِقُوَّتِی أَدَّیْتَ فَرَائِضِی وَ بِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَى مَعْصِیَتِی؛ جَعَلْتُكَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً؛ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ؛ وَ ذَاكَ أَنِّی أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِكَ مِنِّی؛[14] «ای فرزند آدم با خواست من، تو کسی شدی که برای خودت میخواهی آنچه را که میخواهی و با قوت من واجبات مرا ادا کردهای و با نعمت من بر معصیت من قدرت یافتهای. من تو را شنوای بینای قوی قرار دادم. آنچه که از خوبی به تو میرسد از جانب الله است و آنچه که از بدی به تو میرسد از جانب خودت است و این بدین خاطر است که حقیقتا من به خوبیهای تو اولی از تو هستم و تو به بدیهای خودت اولی از من هستی.» در مقام عذرخواهی و توبه اگر بگویم: خدایا! مؤثر اصلی تو بودی به این معنا که معصیت هم که کردم تو قدرتش را به من عطا کردی! چنین کلامی، مناجات نیست و گوینده آن در مقام عذرخواهی و توبه نیست. در مقام توبه باید بگویم: خدایا! این گناهان را من انجام دادم و من مسئول آنها هستم و نسبت آنها هم به من صحیح است و گزاف و دروغ نیست. واقعا من چنین اعمالی انجام دادم و اراده من هم در آنها اثر داشت. مقام توبه و استغفار این است که انسان سیئات را به خودش و خوبیها را به خداوند متعال نسبت دهد؛ خدایا! اگر تو این نعمتها را به من نداده بودی من چگونه میتوانستم نماز بخوانم! اگر تو مرا خلق و هدایت نکرده بودی و اگر به من ایمان عطا نکرده بودی، توفیق انجام هیچ کار خوبی را نمییافتم. اگر زبانم لال بود نمیتوانستم حرف بزنم و اگر بدنم فلج بود نمیتوانستم رکوع و سجود کنم. پس تو به خوبیهای من اولی از من هستی و من به بدیهایم اولی از تو هستم. در این مقام، بدیها را به خود نسبت میدهیم و خوبیها را به خداوند و این هر دو نسبت صحیحاند. باید به مقامی که در آن هستیم توجه داشته باشیم و ببینیم چه مرتبهای است و چه اقتضایی دارد.
در روایتی که خواندیم، امامعلیهالسلام در مقام بیان سه عامل مؤثر در انجام کار خیر هستند و میخواهند هر سه را با هم معرفی کنند؛ هم عوامل اختیاری، هم عوامل غیر اختیاری، هم عوامل درونی و هم کمکهای بیرونی، و ایشان در مقام بیان یک عامل خاص و نادیده گرفتن عوامل دیگر نیستند. وقتی حضرت میفرماید: مؤمن نیازمند به توفیق الهی است، ممکن است سؤال شود که مگر انگیزههای درونی و قبول نصیحت دیگران نیازمند توفیق الهی نیستند؟ پاسخ این است که حضرت در مقام بیان آن حقیقت نیستند، بلکه در مقام بیان عوامل غیر اختیاریای هستند که در کنار تأثیر اختیار ما در کارهای خیر، وجود دارند. حقیقت این است که تمام کارهای اختیاری ما هم نیازمند توفیق الهی است؛ وقتی میخواهیم درس بخوانیم، تدریس کنیم، بر منبر سخنرانی کنیم، و ... کمال همه این افعال از خداوند است و باید توجه داشته باشیم که در اصل مدیون او هستیم. باید در مرحله نخست همه نعمتها را از او بدانیم چنانکه حقیقتا همه چیز اوست. اما اگر در مقام عذرخواهی از گناه هستیم باید اذعان کنیم که گناهان، ناشی از نقص ما هستند.
چنانکه میبینیم امام حسینعلیهالسلام در دعای عرفه در مقام بیان توفیقات الهی با عبارت «انت الذی ...» تمامی کمالات را به خدای متعال نسبت میدهد، و در مقام بیان عیبها با تعبیر «انا الذی ...» نقصها را به خود نسبت میدهد.[15] در این مقام به عیبهای خودمان توجه داریم و میخواهیم از آنها عذرخواهی کرده، آنها را رفع کنیم. در این مقام جای این نیست که بگوییم: خدایا! تو به من اسباب گناه دادی و ... اما در روایت مذکور در مقام بیان این حقیقت است که اسبابی غیر اختیاری در کنار اسباب اختیاری وجود دارند. غالبا در محاورات عرفی هم وقتی میگوییم فلان کار را خدا کرد مقصودمان این است که ما هیچ اختیاری در آن نداشتیم. این روایت هم در مقام بیان آن چیزهایی است که اصلا دست ما نیست و تنها به توفیقی از ناحیه خداوند متعال انجام میگیرد. ازاینرو است که میفرماید: انسان باید خود انگیزه داشته باشد (وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ) و همچنین از عوامل بیرونی که انگیزه او را تقویت میکنند برای فعلیت بخشیدن به انگیزه خود بهره ببرد؛ عواملی نظیر تشویق پدر و مادر، همسر، دوستان، همزبانها، همکلاسیها، کسانی که با رفتار خود یا نصیحت خود، او راهنمایی میکنند. او وظیفه دارد که خیرخواهی آنها را قبول کند (وَقَبُولٍ مِمَّنْ ینْصَحُهُ). در مقابل خدا هم باید شکر نعمت خدا را به جا آورد. انسان خودش باید برای انجام کارهای نیکو تلاش و از تنبلی دوری کند. یعنی باید واعظی از درون و انگیزهای خودساخته داشته باشد که از درون بجوشد. اما در مقابل کمک و خیرخواهی دیگران هم وظیفه دارد که خیرخواهی آنها را قبول کند تا بتواند از آن استفاده کند. اگر به نصیحت دیگران گوش ندهد و آن را پشت گوش بیندازد و اصلا توجهی به آن نکند، در حقیقت کفران نعمت کرده است؛ زیرا خداست که این نعمت را برای او فراهم میکند که کسانی او را تأیید و تقویت کنند تا بتواند در کارش بیشتر موفق باشد.
پس اگر بخواهیم وظیفه خویش را در مقابل عوامل متعدد انجام دهیم باید سه عامل را در نظر بگیریم، اما اگر با دید توحیدی نگاه کنیم همه آنها به اراده الهی برمیگردد. چنانکه قرآن کریم میفرماید: وَمَن یهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ؛[16] «و هر كه را خدا هدایت كند او رهیافته است.» همچنین میفرماید: وَلَكِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَن یشَاء؛[17] «لکن الله هر که بخواهد هدایت میکند.» همچنین میفرماید: وَإِن یرِدْكَ بِخَیرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛[18] «اگر براى تو خیرى بخواهد، برای بخشش او رد كنندهاى نیست.» و در جای دیگر میفرماید: وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ؛[19] «و هر نعمتى كه دارید از خداست.» هر چیز خوبی را که در نظر بگیریم نعمت خدای متعال است. پس هر نعمتی از خداست. این نگاه مربوط به زمانی است که میخواهیم وظیفه خویش را نسبت به خدا تشخیص دهیم و از نعمتهای او قدردانی کنیم و اینگونه نباشیم که الطاف او را نادیده بگیریم. انجام این وظیفه هم انسان را از دچار شدن به کفران نعمت نجات میدهد و هم بهخاطر شکرگزاری، او را از ازدیاد نعمت بهرهمند میسازد.
در حدیثی در باره ازدیاد نعمت نقل شده است که امام جواد صلواتالله علیه از مدینه به کوفه سفر میکردند. شترداری که شترش را به حضرت کرایه داده بود ساربان این سفر بود، و حضرت را از مدینه تا کوفه همراهی کرد. وقتی حضرت به مقصد رسیدند چهارصد دینار به او دادند. چهارصد دینار پول بسیار زیادی بود. تقریبا هر دینار به اندازه یک سکه بهار آزادی امروز ارزش داشته است. او که این جود و بخشش را دید به طمع افتاد و از حضرت خواست که پول بیشتری به او بدهند. حضرت فرمودند: سُبْحَانَ اللَّهِ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَا یَنْقَطِعُ الْمَزِیدُ مِنَ اللَّهِ حَتَّى یَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الْعِبَاد؛[20] «پاک و منزه است الله! آیا نمیدانی که حقیقتا نعمتهای بیشتر از جانب خداوند قطع نمیگردد تا وقتی که شکرگزاری از جانب بندگان قطع گردد.» این کلام حضرت اشاره بود به اینکه دستمزدی که به تو داده شد بسیار زیاد بود و حق تو این مقدار نبود، و در ضمن اشاره کردند به اینکه آنچه به تو رسید نعمت خدا بود. ایشان نمیگوید این نعمتی است که من به تو دادم، بلکه میفرماید: لاینقطع المزید من الله؛ «نعمتهای بیشتر از جانب خدا قطع نمیگردد.» همچنین به این نکته اشاره کردند که چون قدردانی نکردی بیشتر از این به تو نمیرسد. تو با اینکه میفهمی این مقدار پول حق تو نبود اما بدون قدردانی و تشکر تقاضای بیشتر از آن میکنی! تو با داشتن چنین صفتی استحقاق بیشتر از این را نداری و بدان که اگر بعد از این هم شکر نعمتهای خدا را به جا نیاوری نعمت خدا به روی تو قطع میشود. یعنی اگر شکر قطع شد، منتظر قطع نعمت هم باشید؛ مگر اینکه خداوند بنابر مصلحتی مانند امتحان، تفضل خود را ادامه دهد وگرنه با قطع شکر استحقاق انسان از بین میرود.
بنابراین برای اینکه شکر نعمتهای خدا را به جا آوریم ابتدا باید هر کار خوبی را به او نسبت دهیم و از او بدانیم، حتی هنگامی که اراده کار خیری در ما پدید میآید، باید بگوییم: خدایا! تو این نعمت را به من عنایت کردهای؛ من خودم که چنین چیزی نداشتم. من اصلا چیزی نبودم تا اراده یا قدرت تصمیمگیری داشته باشم. انسان باید تا این حد خود را مدیون خدا بداند. همچنین باید از خدا خواست که باز هم به ما توفیق اراده کار خیر و انجام آن و بهره بردن از وسائط را عنایت کند. این اولین مرتبه شکر است که انسان دستکم با زبان اقرار کند که همه خوبیها از اوست. اما این بدان معنا نیست که انسان به زبان چیزی بگوید و در دلش چیز دیگری باشد. وقتی به قارون گفتند: مقداری از نعمتهایی را که خدا به تو داده برای آخرت خودت صرف کن! گفت: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی؛[21] «من تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافتهام.» این ثروت حاصل زحمت خودم است و با علم خودم آنها را به دست آوردهام. مراتبی از چنین خصلتی ممکن است در ما هم پیدا شود. برای مثال وقتی یک کار خوبی انجام دادیم، اگر کسی بگوید: خدا توفیق انجام این کار را به شما داد، ممکن است بگوییم: بله، خدا سر جای خودش، اما من زحمت زیادی کشیدم، درس لازم برای این موفقیت را خواندم، برای این هدف، شکنجهها دیدم، و زندان رفتم؛ البته خدا بالای سر همه هست اما من بسیار زحمت کشیدم. اگر من نبودم انقلاب پیروز نمیشد و به اینجا نمیرسید؛ ما کجا بودیم و دیگران کجا بودند و ... ! چنین سخنانی همان سخن و منطق قارون است که گفت: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی؛ «من تنها با دانش خودم به این ثروت دست یافتهام.» انسان باید خودش را در مقابل خدا صفر و هیچ ببیند. واقعیت هم چیزی جز این نیست. مگر ما از خودمان چیزی داریم؟! ما مخلوق خدا هستیم و هر آنچه داریم هم، همه را او به ما عنایت کرده است. ازاینرو در مقام مواجهه با خدا باید از همه عوامل صرفنظر کنیم و توجهمان را در نعمتهایی متمرکز کنیم که خدای متعال به ما داده است. اما وقتی در مقام عذرخواهی و استغفاریم باید تمام توجه ما این باشد که همه عیبها از ما و همه خوبیها از خداست. اگر نقصی هست بدین خاطر است که انسان از نعمت خدا سوءاستفاده کرده است.
اما هنگام مواجهه با وسایط باید متناسب با شأن هر کدام، کار را به او نسبت دهیم و از او قدردانی کنیم و وظیفهای را که در برابر او داریم انجام دهیم. برای مثال، قرآن کریم وظیفه ما را نسبت به پدر و مادر با بیانی خاص بیان میفرماید: أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیكَ؛[22] «[به انسان سفارش کردیم] که شکرگزارِ من و پدر و مادرت باش!» در این مقام باید به هر دو توجه نمود. قرآن نمیفرماید: شکر من را به جا آوردید و به پدر و مادر بیاعتنایی کنید و بگویید: خلقت من به شما ربطی ندارد، زیرا خدا من را خلق کرده است و بنابراین لزومی ندارد که از شما اطاعت کنم! خدای متعال میخواهد که ما هم وظیفه خویش را نسبت به او انجام دهیم و هم وسایط را ببینیم و حق آنها را ادا کنیم. حتی نمیفرماید: اشْکُرْ لِی وَ اشْکُرْ لِوالِدَیْک؛ «شکر مرا و شکر پدر و مادرت را بهجا آور!» بلکه برای هر دو، یک فعل بهکار برده، میفرماید: اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیكَ؛ «شکرگزار من و پدر و مادرت باش!» همچنین در ادامه میفرماید: وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا؛[23] «و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر احسان كنید.» امر به احسان به والدین را با قضایی دیگر بیان نمیکند و نمیفرماید: و قضی ربک ان تحسنوا بالوالدین، بلکه هر دو را متعلق یک قضا قرار داده است. خدای متعال میفرماید: وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیاهُ، بلافاصله و در کنار امر به پرستش خودش میفرماید: وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا و با این بیان از انسان میخواهد که والدین را فراموش نکند. این تربیت الهی است که میخواهد ما در هر موردی به مقتضای آن مورد، توجه خویش را به مبدأ اصلی هستی که خداوند متعال است، یا به وسایط، یا به خودمان معطوف داریم و بدانیم که اینها با هم تضادی ندارند.
والحمدلله اولاً و آخراً و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1] . حسنبنعلىبنشعبه حرانى، تحف العقول، ص 457
[2] . اعراف، 178.
[3] . اعراف، 56.
[4] . تکویر، 29.
[5] . یونس، 100.
[6] . انعام، 17.
[7] . مجموعه آثار كنگره بین المللى بزرگداشت ثقه الاسلام كلینى، مجموعه رسائل، ج1 ص321.
[8] . محمدبنعلیبنبابویه، عیون أخبار الرضا علیهالسلام، ج2 ص24.
[9] . همان.
[10] . یس، 82.
[11] . یونس، 107.
[12] . همان.
[13] . ر.ک: ابنشعبه حرانى، تحف العقول، ص458.
[14] . محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج1 ص152.
[15] . محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج95 ص221.
[16] . اسراء، 97.
[17] . قصص، 56.
[18] . یونس، 107.
[19] . نحل، 53.
[20] . ابنشعبه حرانى، تحف العقول، ص457.
[21] . قصص، 78.
[22] . لقمان، 14.
[23] . اسراء، 23.