بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل رضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
در جلسه گذشته عرض کردیم که در اطراف بسیاری از مسائلی که واضح و بیدغدغه است، یک ابهامها و سؤالهایی مطرح میشود که زمینه وسوسه شیطان و تشکیک و ایجاد شبهه را فراهم میکند. این است که با توجه به صفآرایی که دشمنان اسلام علیه اسلام تشیع و نظام اسلامی ما کردهاند باید سعی کنیم مسائل اصلی را با تمام وضوح و بدون هیچ ابهامی ارائه بدهیم تا بهخصوص نسل جوان مبتلا به شبههها و شکوک نشوند و اگر شبهههایی القا شود جواب روشن و قانعکنندهای داشته باشند؛ از جمله این سؤال که اصولاً وقتی امام طبق عقاید شیعه امامیه غائب است، وجودش چه فایدهای دارد؟ و چرا ما باید معتقد به امامی باشیم که او را نمیبینیم و با او ارتباطی نداریم؟ این چه نیازی از جامعه را رفع میکند؟
خب همه ما در این زمینهها هیچ شکی نداریم و از ضروریات اعتقادات شیعه امامیه است که وجود مقدس ولیعصر ارواحنافداه در پرده غیبت هستند و این چیزی است که در روایاتی که از خود پیغمبر هم نقل شده، آمده است که امام دوازدهم غیبتی طولانی خواهد داشت. ولی بههرحال شبههای است که ممکن است ذهن بعضی جوانها را مشوب کند. به این شبهه چه جوابی باید داد؟ برای اینکه یک جواب منطقی قابلفهمی داشته باشیم باید برگردیم به اینکه اصلاً امامت در عقاید شیعه چه جایگاهی دارد و وجود امام چه لزومی دارد تا بعد درباره مسائل فرعی آن که غیبت چه نقشی میتواند داشته باشد و چرا امام دوازدهم غائب است بپردازیم و باز مقدمتاً برای اینکه جایگاه امام شناخته بشود، چون امام را بهعنوان جانشین پیغمبر میشناسیم، باید باز برگردیم به اینکه اصلاً وجود پیغمبر در جامعه چه نقش و چه لزومی دارد.
امام، اصطلاحات متعددی دارد؛ یک اصطلاح کلامی است که در عرف شیعههای اثناعشری معروف است و همان مقامی است که دوازده جانشین پیغمبر، دارند. وقتی هم میگوییم مثلاً در اصول دین اصل چهارمش امامت است توضیح میدهیم که یعنی بعد از پیغمبر دوازده نفر، یکی پس از دیگری، جانشین او هستند. این یک اصطلاح امام است.
یک اصطلاح عام لغوی هم هست؛ یعنی پیشوا. به کسی که در هر گروه یا جامعهای پیشوا باشد و دیگران به او اقتدا کنند و از او پیروی کنند «امام» میگویند. حتی در جوامعی که پیشوایان باطل دارند، تعبیر «امام جور» به کار رفته است. در قرآن حتی «ائمه الکفر» نیز به کار رفته است؛ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ.[1]
یک اصطلاح دیگری هم داریم که میشود گفت اصطلاح قرآن است و آن یک مقامی است که خدای متعال به بعضی از اولیای خودش میدهد که حتی از مقام نبوت بالاتر است. همه انبیا آن مقام را نداشتند؛ بعضی از انبیا آن هم بعد از امتحانهای سختی که دادند به این مقام رسیدند. آنچه در قرآن درباره این مقام امامت روی آن تأکید شده است، درباره حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام است؛ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.[2] حضرت ابراهیم چندین مقام از خدای متعال دریافت کرده بود، بعد از تمام آن مقامها آخرین مقامی که به او داده شد مقام امامت است. مقام نبوت را داشت؛ مقام رسالت را داشت؛ مقام خلت، (لقب خلیل الله یعنی دوست خدا) اینها را خدا به او مرحمت فرموده بود؛ آخر کار، در اواخر پیری بعد از اینکه امتحانهای سختی برای حضرت ابراهیم پیش آمد که یکی از آنها افتادن در آتش بود و یکی مسئله ذبح حضرت اسماعیلعلیهالسلام بود که دستور داده شده بود او را ذبح کند، وقتی خوب از عهده این امتحانات برآمد، فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛ حالا مقام امامت را پیدا کرد. این مقام امامت اختصاص به بعضی از اولیای خدا اعم از پیغمبران یا غیر پیغمبران دارد. درباره بعضی دیگران از پیغمبران هم دارد وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ؛[3] این یک اصطلاح خاصی است که در قرآن به کار رفته است بهعنوان مقام بسیار ممتازی که از مقام رسالت هم بالاتر است. این مقام برای پیغمبر اسلام هم ثابت بود. برای ائمه اطهار هم که پیغمبر نبودند برای آنها هم ثابت است؛ اما غیر از معنای جانشینی است. خودش یک مقام مستقلی است. خیلی مقام عالی و ممتازی است که دیگر در بین مناصبی که در قرآن اسم برده شده چیزی بالاتر از این نداریم.
آن چیزی که محل بحث ماست همان امامت به آن اصطلاح خاص خودمان است؛ یعنی جانشین پیغمبر. اکنون این سؤال مطرح میشود که این مقام چه جایگاهی دارد؟
خب وقتی ما میخواهیم درباره جانشین بحث کنیم باید ببینیم آنکسی که مقام اصیلش را دارد چه جایگاهی دارد؟ اصلاً برای چه مبعوث شده است؟ قرآن کریم درباره هدف از بعثت انبیا یک بیانی دارد که حالا من آیهاش را میخوانم و یک توضیح عقلانی نیز دربارهاش عرض میکنم. قرآن میفرماید: رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛[4] یعنی ما در طول تاریخ برای همه انسانها پیامبرانی بشارتدهنده و انذار کننده فرستادیم تا اینکه مردم، بر خدا حجتی نداشته باشند؛ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. این یعنی چه؟ حجت داشتن یعنی چه؟
وقتی ما توجه بکنیم به اینکه هدف از آفرینش انسانها بعد از خلقت فرشتگان و سایر مخلوقاتی که در عالم بودند این بود که موجودی آفریده بشود که با اختیار خودش به کمالش برسد، اگر خواست برسد و اگر نخواست نرسد. فرشتگان چنین چیزی نداشتند؛ وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ.[5] هر فرشتهای در یک جایگاهی با یک ویژگی آفریده شده که از آن نه بالاتر و نه پایینتر میرود؛ جای آنها مشخص است. دستهدسته هم هستند. بعضی از فرشتگان بر فرشتگان دیگر رئیس هستند؛ مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ؛[6] جبرئیل در میان ملائکه مقام مطاعیت دارد، یعنی دیگران از او اطاعت میکنند. بههرحال هر کدام جایگاه مشخصی دارند. آن تکلیفی که ما داریم میتوانیم عصیان بکنیم، میتوانیم به بهشت برویم، میتوانیم به جهنم برویم؛ اگر اطاعت کنیم به بهشت میرویم، اگر عصیان کنیم به جهنم میرویم. اینها درباره ملائکه مورد ندارد. قرآن دو طایفه را ذکر میکند که چنین ویژگی را دارند؛ یکی انسان و یکی جن است؛ اما فرشتگان را نمیفرماید که ما به اینها پاداش میدهیم یا تخلفی ممکن است بکنند عذابشان بکنیم؛ بلکه تصریح میکند که اینها اصلاً معصیت نمیکنند؛ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ؛[7] یعنی زمینه معصیت در اینها نیست.
خدا خواست موجودی بیافریند که مظهر اراده الهی و مظهر اختیار خدا باشد. فرشتگان مظهر قدرت، رحمت، عظمت، وسایلی برای روزی دادن، وسایلی برای اداره عالم هستند و به این عناوین خلق شده بودند؛ اما یک موجودی باشد که مظهر مختاریت خدا باشد آنچنانکه بتواند با اختیار خودش به بالاترین کمالات برسد و برعکس با اختیار خودش بتواند به پایینترین درکات سقوط کند، این هنر است؛ یک موجودی باشد، این اندازه دایره وجودیاش وسعت دارد که میتواند از یک طرف از فرشتگان برتر بشود و از یک طرف میتواند از هر حیوانی، از هر حشرهای، پستتر باشد؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ.[8] بدترین جنبندگان، شامل حشرات هم میشود. این است که این مخلوق شاهکار خلقت است. بتواند این همه اوج بگیرد و بتواند این همه سقوط کند. شاید به همین جهت باشد که خدا مقام خلافت را به این موجود داد؛ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً.[9] به قول عرفا، انسان مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است. سایر ملائکه هر کدام مظهر یک اسم خاصی از اسماء الهی هستند و معمولاً مظهر سبوح قدوس هستند؛ اما انسان مظهر جمیع اسماء الهی است و بهخصوص مظهر اراده و قدرت و اختیار خداست. خب این موجود برای اینکه بتواند از روی انتخاب و آگاهی به کمال خودش برسد باید راه را خوب بداند. انتخاب آگاهانه وقتی معنا پیدا میکند که انسان بداند مسیری را که میرود به کجا منتهی میشود. بداند این راه به فلان مقصد میرسد، آنیکی به مقصد دیگری، آنوقت هرکدام را که میخواهد انتخاب کند؛ اما اگر نداند و کورکورانه یک راه را برود این انتخاب نیست؛ اتفاق است.
گفتیم برای اینکه انسان بتواند چنین مسیر اختیاری را طی کند باید آگاهی داشته باشد. خدا چه طور به انسان آگاهی میدهد؟ خدا دو راه کلی برای آگاهی انسان قرار داده است؛ یک راه درونی است. خداوند در درون انسانها یک نیرویی قرار داده که به آن عقل میگوییم. حالا این نیرو چیست؟ چه طور است؟ چه طور شکل میگیرد؟ اینها بماند. شاید ما درست هم نفهمیم. بالاخره همه میفهمیم که ما با سایر حیوانات یک فرقی داریم، خوب و بدی میشناسیم، میتوانیم فکر کنیم، از فکر میتوانیم استدلال کنیم. این در یک سنی تدریجاً در ما پیدا میشود. نوزاد شیرخوار اینها را درک نمیکند. کمکم این استعداد در انسان پیدا میشود. این است که اسم این استعداد خاصی که در انسان پیدا میشود که میتواند خوب و بد و حق و باطل را تشخیص بدهد را عقل میگذاریم. این عقل یک نیرویی است که خدا در درون انسانها قرار داده است. هر انسانی خودبهخود این را دارد، البته با اختلاف مراتبی که عقلها دارند. همه عقلهای آدمیزادها یکسان نیستند. در اثر تمرین و تعلم و اینها هم تقویت میشوند. بههرحال اصلش را خدا در وجود همه انسانها قرار داده است. ولی این برای همه آگاهیهایی که لازم است کافی نیست.
خدا یک راه دیگری برای تتمیم این آگاهی قرار داده است و آن راه وحی است. غیر از اینکه هر انسانی خودش با فکر خودش خیلی چیزها را میفهمد، حق و باطل را تشخیص میدهد، خوب و بد را میداند، آنجاهایی که دیگر عقلش نمیرسد و بر همه مسائل و مفاسد احاطه ندارد وحی میآید و کارش را تتمیم میکند؛ یعنی دین. منظورم از دین یعنی بخش تعبدی از دین، آنچه تنها بهوسیله وحی اثبات میشود. این راه بیرون از وجود افراد است، یعنی انبیا هستند که سایران را هدایت میکنند.
به همین مضمون روایاتی داریم؛ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً؛[10] خدا دو حجت بر مردم دارد، یک حجت باطنی که عقلشان است و یک حجت ظاهری که انبیا هستند. خب این حجت را ما اینجا فهمیدیم یعنی چه؛ یعنی چیزی که بهوسیله آن آدمیزاد میتواند آگاهیهای لازم را کسب کند و بعد از این اگر تخلفی یا سقوطی کرد، مسئولش خودش است، دیگر نمیتواند بهانه بیاورد که نمیدانستم. همین مضمون در قرآن آمده است که بعضیها میگویند لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى؛[11] کسانی ممکن است بگویند که چرا پیغمبری نفرستادی که ما را هدایت کند؟ خدا میفرماید: حالا پیامبر فرستادم دیگر بهانهای ندارید. به تعبیر قرآن آنچه این بهانه را قطع میکند اسمش حجت است؛ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ؛ دیگر بهانهای نداشته باشند. بفهمند که راه را تشخیص دادند. اگر تبعاتی دارد مسئولش خودشان هستند.
میدانیم خود قرآن میفرماید که هرکسی لیاقت این را ندارد که پیغمبر بشود. یک استعداد خاصی میخواهد، یک افرادی داشته باشیم که لیاقت شنیدن کلام خدا و دریافت وحی الهی را داشته باشند. در قرآن دارد که همه مردم نمیتوانستند وحی را دریافت کنند؛ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاء؛[12] خدا همه شما را بر غیب آگاه نمیکند؛ یعنی آن کاری را که برای انبیا انجام میدهد برای همه انسانها انجام نمیدهد، چون لیاقت آن را ندارند. آنکسانی را که صلاح میداند، لیاقتشان را احراز میکند، آن لیاقت را به آنها داده است آنها را انتخاب میکند و این مسئولیت نبوت را به دوش آنها میگذارد. خب اینها یک عده معدودی هستند. در هر زمانی یک شرایط خاصی برایشان پیش میآید. وقتی نیاز جامعه باشد خدا به آنها وحی میکند، آنها به مقام نبوت میرسند و حجت را بر مردم تمام میکند.
یادمان نرود که خدا همه این کارها را که میکند برای اینکه انسان، با اختیار، مسیر خودش را تشخیص بدهد. خب آنکسانی که مخاطب انبیا هستند اگر انتخاب کردند که علیه انبیا شورش کنند و نگذارند انبیا اصلاً دعوتشان را گسترش بدهند، آیا این راه باید برایشان باز باشد یا نباشد؟ خدا انسان را که مختار قرار داده است، یعنی میتواند هر گناهی را مرتکب شود. یک گناه هم این است که جلوی انبیا را بگیرد، انبیا را به قتل برساند، زندان کند، از شهر بیرون کند، کما اینکه کردند؛ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ،[13] انبیایی را در چاه محبوس کردند، انبیای زیادی را از شهر بیرون کردند، بعضی از انبیا را کشتند.
خب وقتی پیامبری را کشتند چه طور مردم را هدایت کند؟ تکلیف حجتی که میبایست بر مردم تمام بشود، چه میشود؟ این است که خدای متعال انبیا را که مبعوث میکند به طریق عادی که شرایط متعارف جامعه اقتضا میکند پیغمبر را میفرستد. اگر کسانی جلویش را گرفتند خب آنها هم باید تا یک حدی آزاد باشند. بالاخره بنا بر این است که انسان با اختیار خودش کار بکند. گاهی باید بتواند جلوی انبیا را بگیرد اما بهطوریکه بهکلی راه هدایت مسدود نشود. اگر بنا باشد راه هدایت مسدود شود خدا پیامبر دیگری میفرستد، با یک وسیله دیگری جبران میکند. یکی از راههایش همین است که وصیای برای آن پیغمبر میگذارد که کار آن پیغمبر را تتمیم میکند. از اینجا ما کمکم با نقش جانشین پیغمبر آشنا میشویم. پس یک کار این است که اگر در یکزمانی پیغمبری به دلیلی نتوانست در میان مردم وظیفهاش را عمل کند، تبعیدش کردند، کشتند، زندانش کردند، اگر وصیای دارد آن وصی میتواند تا حدودی نقش پیغمبر را ایفا کند و کمبود او را جبران کند.
اگر پیغمبری از طرف خدا مأمور شد که مدتی از شهر بیرون برود بهعنوانمثال درباره حضرت موسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام خدا سی شب دستور داد که حضرت موسی به کوه طور برود و به میان مردم نیاید؛ سی شب تمام، بعد هم ده شب دیگر به آن اضافه کرد؛ وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.[14] در این چهل روز مردم اگر مسئلهای برایشان پیش آمد و ابهامی که باید پیغمبر حل کند پبش آمد، چهکار باید بکنند؟! خدا هارون را جانشین موسی قرار داد. به هارون دستوراتی داد. به مردم هم سفارش کرد که در غیبت من شما باید از هارون اطاعت کنید. به او هم دستورات خاصی داد که در این مدت جامعه را مدیریت کند. حالا آن داستانهایش را همه میدانید، داستان سامری و اینها در همین زمان غیبت موسی اتفاق افتاد. پس یک نقش دوم وصی و جانشین، آنوقتی است که خود پیغمبر به دلایلی در میان مردم نباشد ولو از طرف خدا مأموریت داشته باشد. آن اولیاش این بود که مردم نگذارند، زندان کنند یا شکنجه کنند یا از شهر بیرون کنند. البته ماهیت هر دو یکی است؛ غیبت است؛ اما آن غیبتی است که به زور مردم تحمیل میشد و این غیبتی است که به دستور خدا انجام گرفته است. بههرحال در این مدتی که پیغمبر از میان جامعه غایب است خدا یک جانشینی را تعیین میکند که نقش او را در این مدت ایفا کند.
یک وظیفه دیگری هم پیغمبر دارد و آن این است که وحیای که خدا به پیغمبر میکند گاهی احتیاج به تفسیر دارد. خود پیغمبر میداند یعنی چه، مقصود خدا از این دستور چیست اما وقتی همین دستور را به مردم ابلاغ میکند همه نمیفهمند باید چهکار کنند. حالا مثال واضح آن در قرآن چه قدر دستور نمازخواندن داریم؟ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ،[15] أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي،[16] أَقَامُوا الصَّلَاة؛[17] درباره نماز اینهمه آیات داریم اما در هیچ آیهای نیامده که نماز صبح را چگونه بخوانید و چند رکعت است. پیغمبر اکرم وقتی این آیه نازل میشد خودش میفهمید چه طور باید نماز بخوانیم ولی خب مردم دیگر نمیدانستند فقط همینکه نماز بخوانید. یک وظیفه پیغمبر این بود که غیر از ابلاغ متن وحی، متن پیام خدا را که میرساند يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ[18] غیر از این تبیین هم بکند، تفسیر کند؛ تفصیل آن را برای مردم بیان کند. این هم وظیفه پیغمبر است. خب حالا اگر پیغمبر از میان مردم رفت یا دشمنان نگذاشتند که این وظیفهاش را درست انجام بدهد اگر جانشینی داشته باشد آن جانشین میتواند این کار را عهدهدار بشود. این چیزی است که ما درباره ائمه خودمان معتقد هستیم. بعضی از بزرگان اهل سنت آنهایی که معرفتهای بالاتری داشتند آنها هم این را درباره همین ائمه ما معتقدند؛ یعنی مقام تفسیر وحی را برای ائمه اثناعشر معتقدند.
تا اینجا ما دو، سه تا وظیفه برای جانشین پیغمبر فهمیدیم؛ یکی ابلاغ رسالت، پیغمبر مخصوصاً در آن زمانهایی که باید با شتر مسافرت کنند باید خودش یا مشافهةً با مردم حرف بزند در یک جمعیت صدهزارنفری که میخواست حرف بزند صدایش به همه نمیرسید. آنوقتها که بلندگو و میکروفن و رادیو و تلویزیون و این چیزها که نبود. اگر از یک شهری بخواهد به جای دیگری پیام کتبی میتواند بدهد اما اگر بخواهد ابلاغ رسالت بکند، مردم را تعلیم بدهد، تربیت کند، تنهایی نمیتوانست این کار را بکند. پس جانشین پیامبر میتواند در همان زمان کمک کند کما اینکه حضرت هارون همراه حضرت موسی که بود وزیر بود، یعنی کمککار حضرت موسی بود. او هم پیامبر بود اما به اندازه جانشینی این نقش را ایفا میکرد که بعضی از زحمات نبوت را او عهدهدار میشد. وقتی پیامبر از میان مردم میرفت او نقش خود پیغمبر را ایفا میکرد. سومین وظیفهاش تبیین و تفسیر وحی بود. اینها کارهایی است که تقریباً همه اوصیای انبیا کمابیش عهدهدار میشدند.
تا اینجا اصل وظیفه پیغمبر را دانستیم که اتمام حجت است؛ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ. کار جانشینانشان هم نیابت از پیغمبر در این کارهاست. حالا یا وقتیکه اصلاً حضور ندارد، یا حضور دارد اما احتیاج به کمک دارد و یا بعد از وفات او، مردم به تبیین آن احکامی که به آنها ابلاغ شده و کسی که برایشان تفسیر بکند نیاز دارند لذا آن جانشین میتواند این نقش را عهدهدار بشود. این وظیفه مطلق است یعنی هر پیغمبری موظف است که وحیای که به او میشود بدون هیچ قید و شرطی برای مردم ابلاغ کند ولو خطری متوجه جانش شود این تکلیف را باید انجام بدهد. اینجا خوف و تقیه و این حرفها معنی ندارد. برای همین پیغمبر شده است. وحیای که به او شده باید برساند، حالا به هر جا برسد. او را کشتند هم باید قبول کند. مسئولیتی از خدا پذیرفته باید انجام بدهد. این وظیفه، مطلق است و شرط ندارد.
یک وظیفه دیگری برای انبیا هست که آن وظیفه مشروط است؛ یعنی در یک شرایطی بر آنها واجب میشود، اگر آن شرایط نبود آن وظیفه هم نیست. آن وظیفه چیست؟ آن وظیفه، رهبری مردم و مدیریت جامعه است. اگر پیغمبری مبعوث شد، دعوتش را به مردم ابلاغ کرد، آیات را برای مردم قرائت کرد، تفسیر هم کرد، اما کسی گوش نداد یا اندکی، دو نفر، سه نفر قبول کردند مردم قبول نکردند، این وظیفه را دیگر ندارد. حضرت نوح هزار سال تقریباً در میان مردم بود کارش همین بود. مدام میگفت: بت نپرستید! خدای واحد را بپرستید! احکامی که به او ابلاغ میشد را به مردم میگفت، کسی هم گوش نمیداد؛ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ؛[19] اندکی از مردم به او ایمان آوردند. خب این دیگر نوبتش به وظیفه دیگر نمیرسد؛ اما بعضی از انبیا بودند که وقتی دعوتشان را ابلاغ میکردند مردم استقبال میکردند، ایمان میآوردند، عده معتنابهی دورشان را میگرفتند، با آنها بیعت میکردند میگفتند هر چه شما بگویید گوش میکنیم. زمینه فراهم میشد که حکومت تشکیل بدهند. اگر این شرایط فراهم میشد آنوقت یک وظیفه دیگری روی دوش پیغمبر میآمد و آن مسئولیت رهبری مردم و فرمانروایی بر مردم بود. این یک وظیفه دیگری است ولی بر همه انبیا این وظیفه بهطور مطلق ثابت نیست بلکه مشروط است؛ هر وقت این شرایط فراهم شد، مردم آماده شدند، ایمان آوردند، تسلیم شدند، قول دادند حرف پیغمبر را عمل کنند آنوقت وظیفهاش میشود که او هم مسئولیت را بپذیرد و عهدهدار آن شود.
خب این وظیفه خود پیغمبر است جانشین چه؟ عین همین هم به جانشین منتقل میشود. جانشین پیغمبر، اگر مردم آمدند جانشینش را پذیرفتند با او بیعت کردند تسلیم شدند، وظیفهاش این است که رهبری مردم را هم بپذیرد اما اگر مردم زیر بار نرفتند، رفتند سراغ دیگران گفتند ما نمیخواهیم حکومت تو را، آن وظیفهاش همان وظیفه قبلی است که تبیین احکام و اتمامحجت و موعظه و تربیت و همینهاست اما مدیریت جامعه و مسئولیت رهبری جامعه را پذیرفتن، دیگر وظیفهاش نیست چون نمیتواند؛ شرطش این است که مردم به او اعتماد بکنند، با او بیعت کنند، حاضر بشوند رهبریاش را بپذیرند والا یکتنه چهکار میتواند بکند؟ این همان مسئلهای است که درباره ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین اتفاق افتاده است.
بر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله آیه نازل شد وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ،[20] فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ؛[21] دیگر باید علناً مسئولیتت را ابلاغ کنی و دعوت کنی. از آن سالی که پیغمبر موظف شدند که دعوتشان را علنی کنند همان روز یوم الانذار بود که خویش و قومهایشان را دعوت کردند. اینطور که مورخین نوشتهاند، گویا در سال سوم وقتی آیه وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ بر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نازل شد ، ایشان همه خویش و قومها، عموها، عموزادهها، به قول خودمان فک و فامیل را دعوت کردند و گوسفندی کشتند و آبگوشتی درست کردند و اینها را به مهمانی دعوت کردند و بعد از غذا، شاید آنوقتها آنجا مرسوم بوده است که سر میز غذا سخنرانی میکردند. غذا که آماده شد و غذا را میل کردند پیغمبر شروع به صحبت کردند. فرمودند حالا مضمونش را عرض میکنم: آیا از من دروغی تابهحال شنیدید؟! گفتند: نه! چهل سال در میان مردم زندگی کردی ما یک کلمه دروغ از شما نشنیدهایم. فرمودند: اگر من یک خبری به شما بدهیم تصدیق میکنید؟ گفتند: بله! ما تو را راستگو میدانیم. فرمود: من از طرف خدا مبعوث به رسالت شدهام. وظیفه دارم که شمارا هدایت کنم. دست از بتها بردارید! خدای واحد را بپرستید! اولین کسی که به من ایمان بیاورد جانشین من خواهد بود.
در میان همه اینها؛ پیرمردها، سالمندها، عموها، بزرگتر، کوچکتر، پسرعموها، همه اینها که بودند هیچکس حرفی نزد؛ همه سکوت کردند. یک نوجوان دهساله یا سیزدهساله بلند شد و شهادت داد و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله؛ یعنی از همان روز اولی که پیغمبر، پیغمبری خودش را به مردم گفت جانشین خودش را هم معین کرد. تا روز آخر وفاتش که داستانهایش را میدانید. هفتاد روز پیش از وفاتش جریان غدیر اتفاق افتاد. بعدش هم دیگر مسئله اینکه فرمود یک کاغذی بیاورید تا برای شما وصیتی بنویسم و آن داستانهایی که شنیدهاید. در طول این ده سال در فرصتهای مختلف دهها بار، تصریحاً یا تلویحاً جانشینش را تعیین کرد اما وقتی از دنیا رفت، هنوز پیکرش دفن نشده، همین مردم مؤمنی که سالها از پیغمبر اطاعت کرده بودند، در رکاب او به جنگ رفته بودند، بعضیهایشان هنوز معلول جنگی بودند، نشستند و گفتند بعد از پیغمبر چه کسی باید جانشین باشد؟ بحث و گفتوگو کردند و بالاخره با پدرزن بزرگ پیغمبر بیعت کردند. ظاهراً در آن جلسه تا آنجایی که من یادم میآید در تواریخشان جایی نیامده که یک نفر گفته باشد که بابا! هفتاد روز پیشتر پیغمبر در غدیر ما را جمع کرد آنجا یکچیزی گفت. یک بیعتی کرد. هیچکس نگفت. همه گفتند: با چه کسی باید بیعت کنیم؟ چه کسی باید جانشین باشد؟ قبل از اینکه جنازه پیغمبر دفن بشود مردم برایش جانشین تعیین کردند؛ یعنی چه؟ یعنی آنکسی که خدا گفت جانشین باشد نمیخواهیم. آیا اینجا جانشین پیامبر وظیفهای دارد؟! اگر مردم به خود پیغمبر میگفتند حکومتت را نمیخواهیم چهکار میتوانست بکند؟ وظیفهاش مشروط بود اگر مردم بیعت کردند باید رهبریشان را عهدهدار بشود. اگر گفتند نمیخواهیم آن وظیفه مطلق نبود، مثل اصل نبوت نبود که به هر قیمتی باید وظیفهاش را انجام بدهد. پذیرفتن رهبری مشروط به این بود که مردم قبول کنند والا پیش نمیرفت. وقتی همه با او مخالفاند، بر چه کسی حکومت کند ؟!
همانطور که میدانید این جریان تا امام یازدهم یکی پس از دیگری با اندکی اختلاف ادامه پیدا کرد. یکچند نفری گوشه و کنار، کم، زیاد، پنهانی، یواشکی خصوصی ایمان میآوردند و امامت آنها را میپذیرفتند ولی عموم مردم نه. از حکومت اینها خوششان نمیآمد. حالا دلایلی هم داشت که ما نه بحث تاریخی و نه بحث کلامی میخواهیم بکنیم. فقط خواستم بگویم که اصلاً موقعیت امامت در جامعه اسلامی چیست؛ البته امام به این معنایی که میگوییم نه آن معنایی که در آیه حضرت ابراهیم آمده است. آن یک مقام دیگری است فوق نبوت. این مقام یعنی جانشینی پیامبر. جانشینی پیامبر در چه؟ در ابلاغ رسالت به آنجایی که هنوز رسالت پیغمبر نرسیده است. در آن زمان که نمیشد یکجا در تلویزیون، در ماهوارهها منتشر کنند که پیغمبری مبعوث شده، اندکاندک اخبار از این روستا به آن روستا، از این شهر به آن شهر منتقل میشد و کمکم در یک کشور دیگری این خبر منتشر میشد که یک نفر ادعای پیغمبری کرده است. آنهای دیگر از کشورهای دیگر چندان اهمیتی هم نمیدادند. خب آنجاهایی که هنوز دعوت پیغمبر نرسیده بود جانشینش این کار را انجام میدهد. این یکی.
اگر پیغمبر مدتی در میان مردم نباشد هرچند برای پیغمبر ما چنین چیز محسوسی اتفاق نیفتاد حالا گاهی مثلاً برای جنگ میرفتند خب یک عده دیگر از مسلمانها همراهشان بودند پیغمبر که تنها جنگ نمیرفت. آنجور غیبتی که برای حضرت موسی یا برای بعضی از انبیای دیگر اتفاق افتاد به این صورت برای پیغمبر ما اتفاق نیفتاد اما بعد از وفات پیغمبر که وظیفه سوم جانشین پیغمبر است، این وظیفه در حدی که مربوط به ابلاغ رسالت و تبیین احکام و هدایت مردم باشد آنهایی که هدایت میخواهند این وظیفه برای ائمه معصومین ثابت بود و عهدهدار بودند، اما مسئله رهبری، پذیرفتن حکومت بر مردم، هم برای خود پیغمبر هم برای جانشینان ایشان مشروط بود. منتها برای پیغمبر کسی مخالفتی نمیکرد، چون اصلاً زندگیشان، هویتشان، عزتشان، بستگی به پیغمبر داشت. او بود که آنها را از آن ذلت نجات داده بود، به اینها آبرو داده بود. اصلاً اینها در سایه اسلام، در عالم اسمورسم و هویتی پیدا کرده بودند. خب این را نمیخواستند از دست بدهند؛ اما بعد از وفات پیغمبر نسبت به جانشین پیغمبر به دلایلی حاضر نشدند.
بنابر این امام یک وظیفه ثابت دارد و آن این است که آن اندازه که مردم بخواهند از احکام و حقایق اسلام مطلع بشوند برای آنها بیان میکند؛ اما مسئله رهبری، مشروط به این است که مردم بپذیرند و لذا امیرمؤمنانعلیهالسلام در خطبه شقشقیه فرمود: لَولا حُضُورُ الحاضِرِ وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ ... لأَلقَيتُ حَبلَها على غاربِهِا وَلَسَقیتُ آخِرَها بِکَأسِ اَوَّلِها؛[22] یعنی امروز برای من حجت تمام شده است؛ وقِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ؛ من دیگر بهانهای ندارم بر اینکه مسئولیت خلافت را نپذیرم. حجت قائم شده یعنی چه؟ یعنی قطع عذر، عذری ندارم برای اینکه نپذیرم. چرا؟ بِوُجودِ الناصِرِ؛ شما آمدهاید اعلام آمادگی کردهاید که ما کمکت میکنیم. همه تسلیم تو هستیم. دیگر حجت بر من تمام است نمیتوانم قبول نکنم. اگر نبود مثل آن 25 سال، امروز هم من طالب ریاست نیستم. امروز، وظیفه گردنم آمده، چارهای ندارم، باید بپذیرم.
چه زمانی وظیفه میآید؟ حُضُورُ الحاضِرِ و قِيامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِر؛ ِ اگر یار و یاور داشته باشم، کسانی کمک کنند که من دولت تشکیل بدهم بله بر من واجب است اما وقتی کمک نداشته باشم و کسی حرف مرا گوش نمیکند بلکه مرا بهزور با آن چیزهایی که در بعضی از تواریخ آمده است بهطرف مسجد میکشانند، بهزور از من بیعت بگیرند، شمشیر روی گردن من میگذارند، آنوقت چه دولتی تشکیل بدهم؟!
اکنون این سؤال مطرح میشود اینکه چه اندازه بعد از پیغمبر، جانشینی لازم است که حجت بر مردم تمام بشود(حجت به همین هدایت مردم مربوط میشود) بفهمند دین خدا چیست و چگونه باید عمل کنند؟ بهطور متعارف؛ البته ممکن است در همین شرایط هم یک کسی در یکگوشهای باشد به او خبر نرسد. یا فرض کنید اصلاً یک کسی کر مادرزاد باشد اصلاً صدا را نشنود. اینها دیگر ضمانتی ندارد. بهطور متعارف آن اندازهای که ممکن است یک انسانی بتواند دیگران را در آن شرایط هدایت کند آن وظیفهاش است که انجام بدهد. بعد از وفاتش هم جانشینش همین نقش را ایفا میکند.
اسلام یک ویژگی مخصوص در این جهت دارد؛ سایر انبیا حتی پیغمبران اولوالعزم و صاحبشریعت، آنها اگر مردم هدایت نمیشدند و نمیتوانستند ابلاغ رسالت بکنند امید این بود که یک پیغمبر دیگری بعد مبعوث بشود. دیگر حتماً لازم نبود که وصی آنها همه نقشها را بر عهده بگیرد. امید این بود که چند وقت دیگر بناست یک پیغمبر دیگر مبعوث بشود؛ اما درباره اسلام اینگونه نیست. این آخرین پیغمبر است؛ دیگر وحی آسمانی قطع میشود. چنین دینی که میخواهد تا روز قیامت مردم را هدایت کند حتماً باید جانشینی مثل خود پیغمبر داشته باشد تا زمانی که دعوتش جهانی و فراگیر بشود؛ یعنی همه مردم عالَم بهطور عادی امکان دسترسی به حقیقت اسلام برایشان فراهم بشود.
خب ما که نمیدانیم چه اندازه میبایست انجام بگیرد؛ اما خدا میدانست. این اقلاً دو قرن و نیم باید ادامه داشته باشد تا این دعوت همگانی بشود. همان وقتها بود که کمکم مسئله نوشتن و اینها داشت فراگیر میشد. جلوترها نوشتن اصلاً یک هنر خصوصی بود؛ عده کمی خواندن و نوشتن بلد بودند. از زمان پیغمبر این همه کتابها و کتابخانهها و مدارس و ترجمهها و اینها توسعه پیدا کرد؛ دانشمندان که به کشورهای مختلف سفر کردند پیام اسلام را به همه جای عالم کمابیش رساندند. زمینه فراهم شد که آوازه اسلام دنیا را گرفت که پیغمبری آمده و چنین و چنان شده، جنگهایی کرده، حکومت عظیمی تشکیل شده، فارس و روم، دو ابرقدرت عالم، تسلیم شدند. خبر آن، دنیا را گرفت. اگر کسانی میخواستند بفهمند، میتوانستند پیکی بفرستند تا متوجه بشوند که ایشان کیست؟ چیست؟ دستورش چیست؟ قرآن چه میگوید؟ اساس اسلام بیخطر و آسیبناپذیر شد. همهجا صدای اسلام پیچید. اصول و ارکان اسلام برای همه شهرت پیدا کرد. هر گوشه و کناری اسم اسلام برده میشد میفهمیدند این اسلام یک نمازی دارد، باید طرف کعبه بایستند نماز بخوانند؛ یک روزهای دارد. احکام اصلی اسلام همه جای دنیا پیچید. دو قرن و نیم هم در شرایط مختلف با نوسانات، ائمه معصومین گاهی علناً گاهی در خفا مردم را هدایت کردند. شاگردانشان را اطراف بلاد فرستادند. خب شما ببینید حضرت موسیبنجعفرسلاماللهعلیه بیش از ده سال سیزده سال در زندان بودند اما ببینید چه قدر اولاد موسیبنجعفرسلاماللهعلیه در ایران پراکنده است؛ امامزادههایی که غالباً نسلشان به موسیبنجعفرسلاماللهعلیه میرسد. امام رضاسلاماللهعلیه که جای خود دارد. حضرت معصومهسلاماللهعلیها، شاهچراغ و امامزادههایی که در مازندران و گیلان و اطراف شهرها هستند خیلیهایشان به خود موسی بن جعفر سلاماللهعلیه و بعضیهایشان به سایر امامزادهها و سایر ائمه میرسد. اینها که پخش شدند دعوت اهلبیت را گسترش دادند و در همه جای کشورها پیچید که اهلبیت نظرهای خاصی دارند. میتوانند کسانی بروند سؤال کنند بپرسند اطلاع پیدا کنند. در یکزمانی هم که یک شرایطی فراهم شد که حتی علمای اهلتسنن میآمدند از ائمه اهلبیت، علم میآموختند. بسیاری از شاگردان امام صادقصلواتاللهعلیه اهل تسنن بودند. ما راویانی داریم که در فقه به روایات آنها استناد میکنیم حکم فقهی ثابت میکنیم ولی سنی بودند؛ راویان موثقی داریم! از علما بپرسید راویای که ما حدیثش را معتبر میدانیم از امام صادق نقل میکند ما به استناد کلام او حکم فقهی، فتوا میدهیم اما علمای ما مورخین گفتند اینها سنی بودهاند؛ اما سنی موثق، سنیای بودهاند که همه شهادت دادند اینها راستگو هستند. خب معروف است که امام صادق چهار هزار نفر شاگرد در آن زمان تربیت کرد. دیگر اسلام بیمه شد. از لحاظ مبانی فکری و عقیدتی و فقهی باوجود این ائمه اثناعشر و شاگردانی که تربیت کردند دیگر در عالم اصل این بیمه شد. این را داشته باشید.
مسئله حکومت ائمه چه میشد؟ در یکزمان کوتاهی؛ تقریباً پنج سال ، کمتر از پنج سال مردم با حضرت علیعلیهالسلام بیعت کردند. حکومت هم کرد. بعضی از اهل عراق و اینها یک چند صباحی با امام حسن مجتبیعلیهالسلام هم بیعت کردند؛ باز ایشان حکومت را پذیرفت تا اینکه با معاویه جنگ شد و نهایتاً صلح و چیزهایی که میدانید. این کل حکومتی بود که برای ائمه اثناعشر اتفاق افتاد. بقیه دیگر امکان تشکیل حکومت برایشان نبود. بله در زمان حضرت رضاعلیهالسلام هم یک ولیعهدی درست کردند که دوامی پیدا نکرد. پس ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین بهعنوان جانشینی پیغمبر عمده وظیفهشان تقویت مبانی فکری و اعتقادی اسلام بود؛ یعنی به زبان امروزی حرف بزنیم کار فرهنگی بود. کار نظامی نداشتند، قبول مسئولیت دولتی نداشتند چون شرایط آن فراهم نبود. اگر میشد همانطور که با علی بیعت کردند با سایر ائمه هم بیعت میکردند آنها هم مسئولیت را قبول میکردند؛ وظیفهشان بود. ولی چنین چیزی پیش نیامد.
خب مسئله به همینکه امامتشان را قبول نکردند تمام شد؟! ایکاش به همین تمام شده بود! نهتنها رهبری اینها را قبول نکردند؛ همین مسلمانها، نمازخوانها، روزهبگیرها قبول نکردند، بلکه یکی پس از دیگری آنها را به شهادت رساندند. همه ائمه ما یا با شمشیر یا با سم یا با زهر به شهادت رسیدند.
در علم الهی خدای متعال میداند که آن دوازدهنفری که لیاقت امامت داشتند، ایشان آخرینشان است، اگر این هم در میان مردم باشد و مثل سایرین کشته بشود دیگر مردم تا روز قیامت از وجود امام معصوم بیبهره خواهند بود. دیگر کسی لیاقت اینکه حکومت معصوم تشکیل بدهد در عالم نخواهد بود. اینجا بود که خدای متعال امر فرمود دوازدهمین امام باید از میان مردم غیبت کند. او برای روزگاری که نفعش به همه مردم برسد محفوظ باشد و او حکومت جهانی تشکیل بدهد تا حکومت معصوم در این عالم تحقق پیدا کند؛ حکومتی که همه مردم عالم را پوشش بدهد. سر غیبت چه بود؟ مردم ازلحاظ آشنایی با دین، بیمه شده بودند، دیگر اساس دین تضمین شده بود، حالا اختلافات جزئی، تسبیحات اربعه را یکمرتبه بخوانیم یا سه مرتبه، از این مرجع تقلید کنیم یا از آن، این اساس دین را به خطر نمیانداخت. این غیر از این بود که اصلاً امام معصومی نباشد و کسانی اصلاً با دین بازی کنند، هر چه را میخواهند حلال کنند، هر چه را میخواهند حرام کنند؛ بگویند: مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا أُحَرِّمُهُمَا؛ اگر اینجور بود دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشد. دو تا را آن حرام میکرد، دو تا حرام را هم دیگری حلال میکرد، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشد.
ائمهعلیهمالسلام کاری کردند که دیگر مسائل اساسی اسلام آسیبناپذیر باشد. یک مسائل جزئی که حتی در زمان حضور امام هم ممکن است اختلافات وجود داشته باشد در فهم کلام امام بود؛ در زمان خود امام وقتی حکمی را بیان میفرمودند یا معرفتی را بیان میکردند شاگردان جور دیگری میفهمیدند. ما در زمان خودمان بود؛ امام رضوانالله علیه در میان رهبران عالم این امتیاز را داشت که آنچنان ساده حرف میزد که همه مردم از خرد و کلان مقصودش را میفهمیدند. در سیاسیون عالم مخصوصاً در این عصر یک نفر را نمیتوانید پیدا کنید که سخنانش مثل امام واضح و صاف و ساده باشد. درعینحال در زمان حضور خود امام حرفهایش را تفسیرهای مختلف میکردند. گاهی خود امام گله میکرد و میگفت من دیگر نمیدانم چه طور حرف بزنم که تفسیر غلط نکنند. خب اینها پیش میآید یا عمداً یا سهواً؛ ولی اینها اساس دین را از بین نمیبرد. احکام اساسی اسلام تضمین و آسیبناپذیر شد. وظیفه ائمه به پایان رسید. آن وظیفهای که فقط برای تبیین احکام بود اما مسئله مدیریت امکانش تا آن زمان نبود. اگر امام دوازدهم هم در میان مردم بود مثل سایر ائمه به شهادت میرسید و دیگر امکان تشکیل یک حکومت معصوم در عالم وجود نمیداشت.
خدای متعال باز از لطفی که نسبت به آیندگان دارد او را ذخیره کرد برای روزی که بتواند مدیریت جامعه را عهدهدار بشود. البته اگر نقایص و بدعتهایی هم در احکام و اینها پدید آمده باشد، آنها را هم جبران میکند. آن کمبودهای جزئی هم که در اختلافاتی که در فقه و امثال آن پیشآمده آنها را هم رفع میکند اما اینها فضل است؛ خود دین که تضمین شده است، مدیریت جامعه را میخواست، آنهم در این زمان میسر نیست پس او را برای روزی که بتواند جامعه را مدیریت کند ذخیره کرد. حالا ما منتظر چه کسی هستیم؟ چرا او غیبت کرد؟ برای اینکه زمینه برای تشکیل حکومت حق معصوم وجود نداشت. پس چه زمانی ظهور میکند؟ آنوقتی که این زمینه فراهم بشود. علت غیبت این بود که مردم حکومت او را نمیخواستند. پس هر وقت خواستند؛ چه زمانی واقعاً میخواهند؟ ادعایش زیاد است.
آن داستان امام صادقسلاماللهعلیه را داریم. این مسئله درباره چند تا از ائمه نقل شده است؛ قضایای مشابهی است. یکی از اهل خراسان آمده بود در مدینه خدمت امام صادقسلاماللهعلیه عرض کرد: آقا! شما در خراسان خیلی طرفدار دارید چرا قیام نمیکنید؟ امام فرمود: خیلی طرفدار داریم؟ گفت: بله. گفتند: حرف ما را گوش میکنند؟ گفت: بله. گفتند: تو هم از آنهایی؟ گفت: بله. آقا اختیار دارید! ما فدایی هستیم! گفتند: خب بنشین! خادم را صدا زدند گفتند تنور را روشن کن. این هم ایستاده که آخر حالا که وقت نان پختن نیست. تنور را آتش کردند و شعلههای آتش که بلند شد به این شخص گفتند: پا شو! برو در تنور بنشین! گفت: آقا! من؟! فرمودند: بله! شما. گفت: من جرمی نکردم آقا! فرمودند: خب بنا شد تو دیگر اطاعت کنی. گفت: آقا! زن و بچه من منتظر هستند. قربانت بروم! دست من به دامان شما! فرمودند: خب بنشین سر جایت! یکی از شیعیان اهل حجاز وارد شد. حضرت فرمودند: برو در تنور! این هم بدون اینکه چونوچرایی بگوید چه خبر است در تنور بروم چه کنم؟ صاف فرمود: برو! گفت: چشم! رفت وسط شعلههای آتش نشست. به خادم گفتند: در تنور را هم بگذار! این متحیر ماند که این چه داستانی است؟ این بیچاره بدبخت میسوزد! یکچند دقیقه که گذشت فرمودند: مثل این ما چند نفر در خراسان داریم؟ گفت: آقا! مثل این من کسی را سراغ ندارم. فرمود: هر وقت اینجور یارانی ما پیدا کردیم آنوقت قیام میکنیم. این یاران برای دوازدهمین از ما فراهم میشود. آنوقت او قیام میکند.
در یک جای دیگر ادعا کردند که آقا شما خیلی طرفدار دارید توجه ندارید که مردم خیلی به شما علاقه دارند. یک گله گوسفندی داشت میچرید. فرمود بشمارید اینها چند تا هستند. شمرد گفت هفدهتا هستند. فرمود اگر بهاندازه اینها ما یار واقعی داشتیم قیام میکردیم. هفدهتا. ما قربانت بروم یابنالحسن! یابنالحسن! گفتنش آسان است، مؤونهای ندارد اگر آنجوری پیدا شد بهاندازهای که برای تشکیل حکومت لازم است؛ البته امروز با هفده نفر درست نمیشود. البته 313 نفر ممتاز میخواهد. اگر ممتازان 313 نفر باشند یک سی هزار نفر هم درجه دومش هستند که آنها گلهایشاناند فرماندهانشان هستند. وقتی آنها فراهم شد خدای متعال برای ظهور اجازه میفرماید.
اگر ما واقعاً بخواهیم طالب حکومت حضرت مهدیسلاماللهعلیه باشیم باید چه کنیم؟ در امور فردیمان، آنجایی که مربوط به جامعه و موافقت دیگران و رأی نمیدانم چه و تصویب مجلس و تصویب هیئت دولت و اینها نیست، کار خود ماست، اینجا هیچ عذری داریم برای اینکه عمل نکنیم؟! بسیاری از کارهاست که میگوییم آقا چرا چنین کردی؟! آقا وضع خراب است! نمیدانم چنین است! چنان است! آنجا مثلاً چرا با مفاسد مبارزه نمیشود؟! با بیحجابی مبارزه نمیشود؟! خب دولت مصلحت نمیداند اجازه نمیدهند نمیدانم فلان؛ اما خودت که میتوانی چشمهایت را نگه داری! چرا اینطرف آنطرف را نگاه میکنی؟! اینکه دیگر نه ربطی به دولت دارد، نه قانون مجلس میخواهد، نه تصویبنامه کابینه میخواهد؛ چشمت را کنترل کن! زبانت را کنترل کن دروغ نگو! ربا نخور! اینکه دیگر ربطی به دولت و قدرت ندارد. اگر راست میگویی طالب ظهور حضرت هستی، عشق امام زمان داری، اینکه میدانی او دلش به اینها خوش است؛ او وقتی شاد میشود که تو اطاعت خدا بکنی. هر وقتی عصیان میکنی او ناراحت میشود. او اصلاً برای چه امام شده است؟ پیغمبر، برای چه پیغمبر شده است؟ غیر از این است که پیغمبر شده است تا به مردم بگوید این کار را بکنید! این کار را نکنید؟! دلخوشی پیغمبر به چیست؟ به این است که مردم اطاعتش کنند، حرفش را گوش کنند. نه چون حرف اوست گوش کنند؛ چون اطاعت خداست. ما شک داریم که اگر گناه بکنیم امام زمان ناراحت میشود؟! شک داریم در اینکه وقتی رسیدگی به فقرا بکنیم، به کسی ظلم نکنیم، به دیگران کمک بکنیم، امام زمان خوشحال میشود؟! پس چرا نمیکنیم؟! ادعا آسان است!
این تازه برای امور فردی است اما امور اجتماعیاش؛ قبل از قیام امامرضوانالله علیه قبل از این انقلاب بسیاری از ماها فکر میکردیم وظیفه سیاسی اجتماعی نداریم. اینطور فکر میکردیم. زمان شاه بود و قدرت طاغوت و حکومت بیگانگان در واقع بر کشور حاکم بود. فکر میکردیم ما وظیفهای نداریم، کاری نمیشود کرد؛ اما امام ثابت کرد که خیلی کارها میشود کرد. ثابت نکرد؟! فهمیدیم نیمی از احکام اسلام که میگفتیم نشدنی است اشتباه میکردیم شدنی بود. عرضه یا همتش را نداشتیم. طاغوت را بیرون کرد. دست آمریکا را از کشور برید. به مردم ما که توسریخور عالم بودند عزتی بخشید که تمام دنیا الآن روی کشور ما حساب میکنند. در علم ما را به کجا رساند؟ در موقعیت سیاسی و بینالمللی ما را به کجا رساند؟ چیزهایی که فکر میکردیم اصلاً نشدنی است. حالا که فهمیدیم شدنی است باید آن حرکت را پی بگیریم. دوباره نگذاریم کسانی ما را به سرخانه اول برگردانند. آن چیزی که بارها امام روی همین تعبیر تکیه میکرد که اینها میخواهند شما را به روز اول برگردانند.
این جریان فتنه برای چه بود؟! میخواستند چهکار کنند؟! میگفتند: شورای نگهبان حذف بشود. خب که چه بشود؟! ولایتفقیه هم تاریخمند بشود! خب بعد از آن چه بشود؟! استیضاح بشود. بعد چه بشود؟! خب اصلاً ولایتفقیه را برای چه میخواهیم؟! مردم رأی میدهند رئیسجمهور تعیین میکنند دیگر ولیفقیه چه صیغهای است؟! یعنی برگشت به همان دوران قبل از انقلاب! میگویید نه آقا! آن سلطنتی بود این جمهوری! رضاشاه اولین کسی بود که در میان سیاستمداران ایران طرفدار جمهوریت بود او میخواست حکومت قاجار را ساقط کند به بهانه اینکه کشور میخواهد جمهوری بشود. چون میدانستند اگر این کار را بکند اصلاً قانون اساسی از بین میرود و دیگر رشته کارها از دست میرود و یک دیکتاتوری ممحض در شخص او متمرکز میشود. بسیاری از علما حتی مدرس مخالفت کرد. والا جمهوریت یکچیزی نیست که حالا حتماً مشکلی را حل بکند. یک اختلاف جوهری با سلطنت داشته باشد. اختلاف جوهری سر اسلام آن است؛ آن چیزی که میخواهند حذف کنند. گفتند جمهوری ایرانی! همه حرفها سر این است که این اسلام دوباره حذف بشود. این فتنهها برای همین بود. بعد از این هم خواهد بود. دنیا به پایان نرسیده است. شیطان هم نمرده است. بلکه تجربهاش روزبهروز بیشتر شده است. امتحانات هم روزبهروز سختتر میشود. شاگردی که کلاس پنجم امتحان داد برای سال بعد امتحانش را آسانتر نمیگیرند؛ برای دوره راهنمایی امتحان سختتر میگیرند. امتحان دیپلم از امتحان دوره راهنمایی سختتر است. والا امتحان نمیشود. این امتحانی برای این کلاس ما بود. آنهایی که در این امتحان موفق شدند باید یک کلاس بالاتر بروند. وقتی کلاس بالاتر میروند با امتحان سختتر باید روبهرو بشوند. ما باید منتظر امتحان سختتر باشیم؛ کار تمام نشده است. چه کنیم؟ آن چیزی که هیچ عذری برای آن نداریم این است که آن اندازه که میتوانیم احکام اسلام را اول در زندگی فردی پیاده کنیم بعد تلاش کنیم که سمتوسوی این حرکت بیشتر بهطرف اسلام ناب باشد. هراندازه که بتوانیم. نصیحتکنیم انتقاد کنیم روشهای دیگری که مورد قبول مقام معظم رهبری باشد، مورد رضایت ایشان باشد، اعمال کنیم تا مبادا این مسیر عوض بشود و دوباره به یک بهانههایی به سرخانه اول برگردد. شیطان که نمیآید بگوید بیایید کافر بشوید. این سخن امام است. میفرمود: شیطان نمیآید بگوید من شیطانم میگویم کافر شو! آرامآرام مقداری زاویه باز میکند وقتی مسیر تغییر کرد مقداری زاویه باز شد تندتر میرود. سختترش میکند. ما باید مواظب باشیم زاویه باز نشود. احکام اسلام آنطور که خدا و پیغمبر گفتند باید اجرا شود. قدرت آن نیست. هر چه بیشتر ممکن است نزدیکتر بشود اما اگر دیدیم دارد کج میشود، دارد عوضی میشود، داریم عقبگرد میکنیم، خب داد بزنیم! مردم صدها هزار کشته دادند تا احکام اسلام پیاده بشود. عاشق جمال کسی نیستیم که! این وظیفه ماست. اگر امام زمان را دوست داریم، انتظار داریم، راه این است. در زندگی فردی صد درصد عمل کنیم. در زندگی اجتماعی سعی کنیم هرروز این زاویه به قطب نزدیکتر بشود. راه آن چیست؟ از کجا بفهمیم اشتباه نمیکنیم؟ خدا یک نعمتی به ما داده است که در طول 1400 سال بهزحمت میشود نظیر آن را پیدا کرد؛ و آن وجود مقام معظم رهبریاطالاللهمقامهالشریف است. کسی که بیش از سی سال یک اشتباه روشن از او دیده نشده است. همه همگنان و اقرانش اشتباههای بیّن کردند، لرزشهای آشکار کردند، اما خدا این موجود را حفظ کرد. چه افتخاری بالاتر از این؟! ارزش چه نعمتی برای ما از این بیشتر میتواند باشد؟! کسی که رفتارش محک زندگی ما باشد. الگوی رفتار ما باشد. ریاستش افتخار برای ملت ما باشد. شخصیتهای درجه اول دنیا گفتند تا ایران این رهبر را دارد زیر بار امریکا نخواهد رفت. شخصیتهای درجه اول دنیا گفتند؛ یک ساعت ایشان را دیده بودند. نمیدانیم خدا چه نعمتی به ما داده است. آنوقت کسانی با یک بهانههایی میخواهند این قدرت را تضعیف کنند این نعمت را از دست ما بگیرند آنوقت چه خواهد شد؟! علی را که گرفتند چه شد؟! اول پدرزن پیرمرد ریشسفیدی را جای علی علیهالسلام گذاشتند و گفتند علی جوان است! آنوقت درست شد؟! قدر نعمتهای خدا را بدانیم، بر بصیرت دینیمان بیفزاییم و بر انجام وظایف بهانهگیری نکنیم. خدا خوب میداند که کجا ما معذوریم و کجا تعلل کردیم. امیرالمؤمنین بهحسب نقل نهجالبلاغه میفرماید: إِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ؛ آنکسی که حساب شمارا میرسد ارزشیاب است. ارزیاب رفتار شماست. ناقد یعنی صرافی که میگوید این سکه خالص است یا قاطی دارد. آنکسی که اعمال شما را رسیدگی میکند میفهمد کدام درست است کدام بهانه است، خیلی بیناست؛ إِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ. خدا گول نمیخورد. ما هر چه بهانهتراشی بکنیم بگوییم نمیشد، او میگوید میشد. چه کسی را گول میزنید؟! پس چرا فلان جا شد؟! چرا آنجا بیخودی رأی دادی؟! خب حالا دوست بودیم رفیق بودیم! مگر دوست و رفیق هم حجت شرعی است؟! باید کاری که میکنی، حرکتی که انجام میدهی، سکوتی که میکنی، باید حجت داشته باشد. باید بدانی خدا راضی است که حرف بزنم یا سکوت کنم. چه بگویم و چه طور بگویم. رفاقت و رودربایستی و همباندی و همحزبی حجت نمیشود. باید ما یک جواب قانعکنندهای پیش خدا داشته باشیم. اگر این روحیه در جامعه ما پیدا شد طولی نمیکشد که زمینه ظهور فراهم خواهد شد. مشکل ما این است که ادعا زیاد میکنیم اما در عمل طور دیگر رفتار میکنیم! سعی کنیم اگر میخواهیم منتظر حقیقی باشیم از امروز بنا بگذاریم حرفهایی که میزنیم جدی بگوییم. آنچه میگوییم پای آن بایستیم. آنوقت ببینید که چه طور میشود که در مدت کوتاهی زشتیها عوض میشود، نقصها برطرف میشود، مشکلات حل میشود. همهاش روی رودربایستیها و تعارفات و ملاحظات و این حرفها کارها را خراب میکند.
پروردگارا! بهحق محمد و آل محمد نور ایمان و معرفت در دلهای ما بتابان!
بر قدرت اراده و تصمیمگیری ما بیفزا!
ما را در دام وسوسههای شیطان نینداز!
روح امام و شهدای ما را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبری بر سر ما مستدام بدار!
توفیق قدردانی از این نعمت عظیم به همه ما مرحمت بفرما!
عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!
و صل علی محمد و آل محمد
[1]. توبه، 12.
[2]. بقره، 124.
[3]. سجده، 24.
[4]. نساء، 165.
[5]. صافات، 164.
[6]. تکویر، 19.
[7]. تحریم، 6.
[8]. انفال، 22.
[9]. بقره، 30.
[10]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص16.
[11]. طه، 134.
[12]. آل عمران، 179.
[13]. آل عمران، 21.
[14]. اعراف، 142.
[15]. مائده، 55.
[16]. طه، 14.
[17]. حج، 41.
[18]. جمعه، 2.
[19]. هود، 40.
[20]. شعراء، 214.
[21]. حجر، 94.
[22]. نهج البلاغه، خطبه 3.