صوت و فیلم

صوت:

شروط تبليغ رسالات الهی

در جمع بسیج اساتید مشهد مقدس
تاریخ: 
جمعه, 30 تير, 1396

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَ الْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْنَاً حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقديم به روح ملکوتي امام راحل رضوان‌الله علیه و شهداي والامقام اسلام، صلواتي اهدا مي‌کنیم.

خدای متعال را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود که در چنین روزی، در جوار آستان ملک پاسبان حضرت رضا‌صلوات‌الله‌علیه اجازه پیدا کنم در این جمع نورانی شرکت کنم و دقایقی از اوقات شریف‌تان را بگیرم.

قرب الهی؛ عالی‌ترین هدف آفرینش انسان

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ.[1]

برای مقدمه عرض می‌کنم که اراده حکیمانه الهی در این عالم بر این تعلق گرفته که انسان‌هایی که خود خدا آن‌ها را بالقوه یا بعضی‌هایشان را بالفعل، خلیفه خودش نامیده، به وجود بیایند؛ همان‌هایی که وجودشان در این عالم از مبدائی تقریباً صفر، شروع می‌شود؛ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا،[2] حرکت از این نقطه شروع می‌شود ولی جهت حرکت به‌سوی مقصدی است که ما برای آن اسمی بلد نیستیم و به طریق اولی حقیقتش را نمی‌دانیم. به آن مقصد این‌گونه اشاره می‌شود که قرب خداست. شاید ما انسان‌ها مفهومی از این زیباتر، کامل‌تر و شریف‌تر نتوانیم تصور کنیم؛‌ این‌که به جایی رسیدند که قرب خداست. همان که در قرآن درباره همسر فرعون می‌فرماید؛ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ؛[3] همه مؤمنین باید از همسر فرعون اقتباس کنند و در این جهت الگو بگیرند؛ إِذْ قَالَتْ، خواسته‌اش این بود و این نهایت چیزی بود که فکر یک انسان به آن می‌رسد که دیگران هم باید از او اقتباس کنند؛ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ؛ برای من یک خانه‌ای در بهشت، پهلوی خودت بنا کن. آن مقام، عندالله است؛ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.[4] تعبیری رساتر به فهم ما نمی‌آید، اگر می‌آمد در قرآن بیان شده بود. به‌هرحال این اشاره به مسیری است که از صفر  به‌سوی بی‌نهایت شروع می‌شود. به انسان چنین ظرفیتی داده شده که بتواند این مسیر را طی کند و به جایی برسد که حتی ملائکه نیز نمی‌رسند؛ البته انسان که می‌گویم نوع انسان است، حالا برای چند فرد آن بالفعل تحقق پیدا کند خدا می‌داند. به نوع انسان چنین ظرفیتی داده شده که با این‌که وجودش از صفر شروع می‌شود؛ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا، به جایی برسد که بالاتر از آن برای مخلوقی فرض نمی‌شود؛ عندالله است.

سرّ مقام خلافت اللهی انسان!

آنچه انسان را از دیگر مخلوقات شریف، ممتاز کرده است چیست؟ چرا انسان لیاقت خلافت ‌الله را پیدا کرده است با این‌که فرشتگان مقربی هستند که خیلی مقام‌شان عالی است، فرشتگانی که ما در این سن و در این شرایط علمی که هستیم مقامات آن‌ها را نمی‌توانیم بفهمیم ولی درعین‌حال آن‌ها خلیفة‌الله نیستند. فرشتگان این سؤال را از خداوند کردند؛ قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ، و خداوند به آن‌ها پاسخ داد: سرّی دارد که شما نمی‌دانید؛ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛[5] شاید آن سرّ، این باشد که انسان مرتبه‌ای از اختیار را دارد که می‌تواند خودش سرنوشتش را بسازد. دیگران به هر چه می‌توانستند برسند خدا به آن‌ها داده؛ جبرئیل از اول جبرئیل بوده تا آخر هم جبرئیل است؛ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ؛ اما این یک موجودی است که از صفر شروع می‌شود، مقصدش بی‌نهایت است و حدی ندارد. شاید آن رمزی که در انسان است و به واسطه آن لیاقت پیدا می‌کند که خلیفةالله بشود، این باشد. شاید هم چیزهای دیگری است که همان‌طور که ملائکه نتوانستند ما هم به‌طریق‌ اولی نمی‌دانیم؛ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. به‌هرحال این امتیاز بزرگ را انسان دارد که دائماً می‌تواند یک قدم بالاتر برود یا یک قدم تنزل کند.

من گاهی برای بچه‌های مدرسه برای این‌که ساده‌تر تصور بکنند، این مثال را می‌زنم. آن‌ها با دستگاه مختصات آشنا هستند، می‌گویم اگر ما محور مختصات را در نظر بگیریم، در نقطه o که وسط قرار گرفته است، هیچ برتری وجود ندارد. یک مسیری روی محور ایگرگ‌ها دارد که ایگرگ‌های مثبت است، هر قدمی مدام بالاتر می‌رود کامل‌تر می‌شود. نقطه مقابلش ایگرگ‌های منفی است که هر قدمی برداریم پایین‌تر می‌آید. نظیر این، در محور ایکس‌ها هم هست که هر چه مثلاً به طرف راست برود بر کمالات عرضی افزوده می‌شود. نقطه مقابلش هم ایکس‌های منفی است که این کمالات عرضی‌اش حذف می‌شود. ابتدا انسان در یک چنین نقطه‌ای قرار گرفته، هیچ تکلیفی ندارد، هیچ امتیازی برای خلافت هم در آن‌ حال ندارد. باید با تلاش خودش سعی کند که در محور ایگرگ‌های مثبت و ایکس‌های مثبت حرکت کند، مواظب باشد به طرف منفی نیفتد ولی برای آن‌ها هم میسر است، دائماً این کار ممکن است؛ هم می‌تواند بالا برود هم پایین بیاید؛ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.[6]

مقام تبلیغ رسالات‌الله

باز اراده الهی تعلق گرفته است که همه انسان‌ها در جهت طی کردن این مسیر، یکسان نباشند؛ بعضی‌ها امتیازاتی دارند که می‌توانند حتی به دیگران کمک کنند. حالا مسلماتش را من عرض می‌کنم؛ انبیاسلام‌الله‌علیهم‌اجمعین کسانی هستند که از نظر استعدادهای اولیه در یک حدی هستند که ما تعبیر می‌کنیم به این‌که مقام عصمت دارند. حالا این عصمت چه طور است و با اختیار چگونه جمع می‌شود و این‌ها، شما بزرگان بهتر می‌دانید و ما هم یاد می‌گیریم و استفاده می‌کنیم ولی به‌هرحال یک واقعیتی است. اراده الهی بر این تعلق گرفته که رشد اکثریت انسان‌ها، به‌وسیله یک اقلیت ممتازی باشد. آن‌ها، هم با نیروی عقل‌شان و هم با وحی و الهام الهی و کمک روحی که به آن‌ها موکل‌ شده، مسیر را خوب بشناسند و در این مسیر کمک‌هایی دریافت کنند و خود آن‌ها وسیله بشوند برای هدایت دیگران تا دیگران هم رشد کنند. در واقع آن‌ها واسطه‌ای هستند که فیوضات الهی را به سایر انسان‌ها برسانند و کمک کنند که آن‌ها به حد توان خودشان از مقام خلافت الهی بهره‌مند بشوند، ولو اندکی هم باشد به برکت انبیا و اولیا یک سایه‌ای به آن‌ها هم بیفتد. این دستگاه را خدا منظم فرموده، او قرار داده، تغییرش هم نمی‌شود داد؛ سُنَّةَ اللَّهِ ... وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا.[7]

از انبیا که بگذریم باز چنین رابطه سلسله مراتبی وجود دارد. ائمه اطهارسلام‌الله علیهم اجمعین با این‌که پیغمبر نبودند، وحی نبوت را دریافت نمی‌کردند ولو جبرئیل را می‌دیدند، گاهی هم از جبرئیل چیزهایی می‌شنیدند اما آن‌که وحی نبوت بود اختصاص به انبیا داشت. آن‌ها وحی نبوت را به‌وسیله انبیا دریافت می‌کردند و فرق بین نبی و امام معصوم همین است؛ او هم ملک را می‌بیند و از الهامات ملک هم استفاده می‌کند، گاهی مقامش هم از بعضی از انبیا بالاتر می‌رود شاید هم از همه انبیا الا پیامبر اعظم، ولی پیغمبر نیست؛ یعنی چنین سیری برای انسان‌های غیر پیامبر هم تا حدی ممکن است؛ الاقرب فالاقرب.

بله، ائمه معصومین که جای خود دارد، بعضی از فرزندانشان هم که شاید ازلحاظ مرتبه، خیلی عالی باشند، برای ما درست ممکن نیست که بین مقام آن‌ها فرق بگذاریم. فرض کنیم مقام حضرت علی‌اکبر با حضرت ابوالفضل با سایرین، ما نمی‌توانیم خیلی فرق بگذاریم ولی خب امام نبودند، معصوم هم حالا به یک معنا یعنی عصمت‌شان ضمانت شده باشد‌، نبودند و الا معتقدیم که آن‌ها هم مرتکب گناهی نشدند. به‌هرحال ثم الاقرب فالاقرب، در بین دیگران هم کسانی پیدا شدند که درباره‌شان گفته شد: سلمان منّا اهل‌البیت؛ نه پیغمبر بود، نه امام بود، نه امامزاده بود ولی در اثر تبعیت از آن‌ها به چنین مقامی رسیدند. یک مقامی هست ذومراتب برای آن‌هایی که خداوند وساطت در فیض را به آن‌ها می‌دهد، بالاترین مرتبه‌اش برای انبیای اولوالعزم و سایر مرسلین است، بعد سایر انبیا، بعد ائمه معصومین، بعد هم تربیت‌شدگان آن مکتب؛ الاقرب فالاقرب، آن مقام تبلیغ رسالات‌الله است یعنی وساطتت در فیض الهی است. این مقام به یک اقلیت بسیار محدودی اختصاص ندارد. مراتب نازله‌اش شاید شامل امثال ما هم بشود؛ البته اگر بخواهیم، اگر خودمان را آماده کنیم و شرایطش را کسب کنیم. فرض را ما بر این می‌گذاریم که این آیه شامل امثال ما هم می‌شود. حالا اگر یک کسی گفت شأن نزول آیه چیست؟ یا تعبیرش فلان است، من عرضی ندارم، فقط روی این فرض عرض می‌کنم. خیال می‌کنم خیلی فرض بعیدی هم نیست.

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ؛[8] یعنی خدای متعال چنان توفیق عظیمی به ما اهل علم داده که در میان میلیاردها انسانی که روی زمین زندگی می‌کنند کمتر کسی چنین توفیقی نصیبش شده است. خیلی امتیاز است! طوری بشود که آدم از انبیایی که وساطت در فیض هدایت الهی را دارند نیابت کند. این مقام کجا با آن کسانی که أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا.[9] الی‌آخر. آن کجا؟ این کجا؟ این توفیق را خدا داده است.

پیروزی انقلاب اسلامی؛ بهترین فرصت برای تبلیغ رسالات الهی

حسابش را بکنیم ما خودمان چه قدر تلاش کردیم؟ اگر تلاش‌های اولیه که آمدیم طلبه شدیم و درس خواندیم، به حساب آوریم، همان هم هدایت الهی و مقدماتی بود که خدا فراهم کرد والا آن وقتی که خیلی کوچک‌تر بودیم و بچه چندساله بودیم این حرف‌ها چه سرمان می‌شد؛ دین و علم و طلبگی و.... غالباً پدر و مادرها هستند که سرنوشت بچه‌هایشان را کمابیش تعیین می‌کنند. خدا توفیق داد و طوری شد که ما در میان میلیاردها انسان این امتیاز نصیب‌مان شده که با اسلام، آن‌هم در مکتب اهل‌بیتصلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین اسلام ناب، آشنا شدیم، بعد این علاقه در ما وجود پیدا کرد که بیاییم در این مسیر قدم برداریم، وسایلی فراهم شد، شاید بهترین کمک‌هایی که در این عصر به ما شد که بتوانیم این مسیر را طی کنیم قیام حضرت امام‌رضوان‌الله‌علیه بود. اگر فکر کنیم که اگر این قیام اتفاق نیفتاده بود و شکست خورده بودیم، من و شما کجا بودیم؟! و آیندگان ما کجا می‌رفتند؟! و کارشان به کجا می‌انجامید؟! خیلی خطرناک بود! خدا بر ما چنین منتی گذاشت و چنین اسبابی فراهم کرد که مثل امامی از سلاله اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌علیهم‌اجمعین با آن بصیرت الهی، با آن نوری که خدا در قلب او قرار داده بود؛ الْمُوْمِنَ  یَنْظُرُ بِنُوْرِ اللهِ و آن صلابت به میدان بیاید؛ به صورتی‌که هیچ شکی در مسیر خودش نکرد و در مقابل هیچ عاملی به‌زانو درنیامد. این‌ها گفتنش آسان است. اگر جرأت می‌کردم می‌گفتم، چیزی شبیه به معجزه‌ای است، حالا احتیاطاً می‌گوییم شبیه به معجزه است. به برکت این، زمینه‌ای فراهم شد که ما بیشتر بتوانیم در این مسیر قدم بگذاریم، همت‌مان بلندتر بشود و بتوانیم از این مقام يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ بیشتر استفاده کنیم. فرض را بر این می‌گذاریم.

شروط تبلیغ رسالات الهی

اکنون با توجه به این فرض، خوب است به دو جمله بعد دقت کنیم؛ می‌فرماید: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ؛ آن‌کسانی که طالب چنین مقامی هستند، دو تا شرط دارد؛ يَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ.

اگر بخواهیم از این توفیقی که خدا به ما داده استفاده کنیم و واقعاً مسیر را از قوه به فعل برسانیم و مرتبه‌ای از خلافت الهی را در خودمان تحقق ببخشیم و شکر این نعمت ولایت اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم اجمعین و شکر این انقلاب عظیم الهی را به جا بیاوریم، باید سعی کنیم این دو شرط را در خودمان رشد بدهیم؛ اولش یخشونه؛ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء.[10] حقیقتش این است؛ بنده هم الآن هشتادوچند سال از عمرم می‌گذرد، هفتادسال است که طلبه هستم، در طول این هفتادسال تقریباً همیشه این ابهام برایم وجود داشته که در مفهوم خشیت چه سرّی هست؟ چه لزومی دارد آدم بترسد؟ آدم به خدای مهربان امید دارد، با او انس می‌گیرد، نمی‌دانم چرا روی این کلمه این‌قدر تأکید شده است؟

ترقی و تکامل حقیقی انسان در سایه خشیت الهی

بله، حالا بحث‌هایی هست که بزرگان و مفسرین فرمودند، اما به‌هرحال یک واقعیتی است، این شوخی نیست. ببینید چرا قرآن این قدر روی این ماده خشیت تکیه کرده و از این واژه زیاد استفاده کرده‌ است؟ هر چه باشد، به هر دلیلی، این راز در آن نهفته است که ترقی و تکامل حقیقی انسان بدون این عنصر ممکن نیست. اگر چنین نبود انبیا و اولیا خداترس نبودند. اگر چنین نبود امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام شب‌ها تا سحر در نخلستان‌ها گریه نمی‌کرد و بعد هم بیفتد و آن‌طور که نقل می‌کنند بی‌هوش بشود. او خدا را می‌شناخت، مهربانی خدا را بهتر از من و شما درک می‌کرد، شک دارید؟! آن برای چه بود؟ رازی در این نهفته است که این را باید سعی کنیم اولاً تعبداً به‌عنوان دستور پزشک استفاده کنیم، بعد هم از خدا بخواهیم اگر صلاح بداند یک پرده‌ای از این راز بردارد بفهمیم که یعنی چه؟ ولی قبل از آن‌که آن راز بر ما کشف بشود لااقل ما حکم بیماری داریم که باید به دستور پزشک عمل کند. به ما فرمودند باید این‌طوری باشید، می‌گوییم چشم! یعنی می‌توانیم بگوییم ما بهتر از خدا می‌فهمیم؟! خدا می‌گوید باید خشیت داشته باشید، آیا ما می‌توانیم بگوییم نه! شوخی می‌کند؟! آیا می‌توانیم بگوییم ما ارحم‌ الراحمینی‌ات را می‌شناسیم؛ و این‌طورها هم نیست!

ظاهراً این توجیه خوبی نیست و نمی‌توانیم این‌ گونه بگوییم. باید بپذیریم که این شرطی که شما کردی، این شرط حق است و ما باید بپذیریم، باید به آن متلبس بشویم، باید سعی کنیم آن را کسب کنیم و از آن استفاده کنیم، شاید روزی لیاقت پیدا کنیم که رازش را هم بفهمیم. این اولش است؛ یعنی تا ما خودمان را نسازیم لیاقت تبلیغ رسالت را پیدا نمی‌کنیم. اولش این است که خودشان ترس خدا را داشته باشند؛ خداترس باشند. دومش از آن سخت‌تر است وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ؛ أَحَدًا یعنی فقط از یک نفر؟! یا اگر همه هم جمع شدند باز لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا؛ روشن است که یعنی از هیچ‌کدام از این‌ها، از مجموع این‌ها.

ممکن است یک کسی بگوید يَخْشَوْنَ أَحَدًا یعنی از یک نفر نمی‌ترسند. احد خب یک نفر است دیگر. این است معنی لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا؟! یا یعنی از هیچ‌کس، در هیچ شرایطی، ولو همه انس و جن پشت‌به‌پشت هم بدهند آن هیچ ترس و لرزشی، در دلش پیدا نشود؛ حسبی الله و نعم الوکیل. به‌هرحال، باز بنا را می‌گذاریم بر این‌که ما چنین همتی داریم که می‌خواهیم این شرطش را در خودمان، اگر ایجاد شده که چه‌بهتر، اگر نشده ایجاد کنیم، از خدا بخواهیم که به ما بدهد. توفیقش را بدهد که کسب کنیم. فرض را بر این می‌گذاریم. چه باید بکنیم که این‌طوری بشود؟ به‌قول‌معروف می‌گویند ترس که در آستین آدم نیست که بخواهم بترسم، نمی‌شود که همین‌طوری بترسم. خب از خدا بترسم یعنی چه؟ چه‌کار کنم که من بشوم يَخْشَوْنَهُ؟ و بعدش در مقابلش چه کنم از هیچ چیزی نترسم؟

راه رسیدن به مقام خشیت الهی

خداوند بر ما منت گذاشته است و در همین عصر یک نمونه‌ از کسانی که این ویژگی را دارند به ما نشان داده‌ است. البته نمی‌گویم منحصر در او بود، یک نمونه‌اش را همه دیدند. گفته‌اند وقتی نیمه شب ایشان را از قم گرفته بودند و به تهران می‌بردند، آن سرلشگری که آمده بود ایشان را می‌برد در راه داشت می‌لرزید. امام به او فرمود که چرا می‌لرزی؟ گفت: آقا! کار خطرناکی دارم می‌کنم. امام راحت نشسته بود به او دلداری می‌داد که نترس! از پاریس در هواپیما نشسته بود آمدند به ایشان گفتند شما چه احساسی دارید؟ احتمال داشت به اینجا که برسد هواپیمای ایشان را منفجر کنند، ایشان را همان‌جا ترور کنند، این احتمالات خیلی قوی بود. خیلی آرام و بی‌خیال نشسته بود. گفته بودند چه احساسی دارید؟ گفته بود هیچی، وظیفه‌ای دارم، دارم انجام می‌دهم. چه می‌شود آقا؟ چه پیش‌بینی می‌کنید؟ هر چه خدا می‌خواهد؛ من بنده‌ام، یک وظیفه‌ای دارم، دارم عمل می‌کنم. چه می‌شود به من چه! این وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ است. یک نمونه‌اش را در زمان خودمان دیدیم؛ اما مثل او کم است. اگر می‌خواهیم پیدا بشود اولین شرطش یک آگاهی خاصی است که باید پیدا کنیم، یک دانش خاصی است. حالا قرآن هم فرموده إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ؛ آیا منظور از این علما یعنی دانشمندان زیست‌شناس، فیزیکدان‌ها، ریاضی‌دان‌ها؟! آن چیزی است که خشیت می‌آورد؟ عملاً که این‌طوری نیست، ملازمه‌ای ندارد. یک کسی ممکن است پروفسوری در عالی‌ترین مرتبه علمی فیزیک باشد اصلاً معتقد به خدا هم نباشد. این‌طوری نیست که علم فیزیک یا سایر علوم خشیت الهی بیاورد. مناسبت حکم و موضوع اقتضا می‌کند که علمای بالله باشند. کسانی که خدا را بشناسند از او می‌ترسند. خشیت آن‌وقتی می‌شود که ما علم بالله پیدا کنیم آن‌وقت خشیت من الله پیدا بشود اما حالا علم به انواع و اقسام موجودات عالم، هیچ ملازمه‌ای ندارد. بله، ممکن است یک مؤمنی هم پیدا بشود فیزیکدانی باشد، موحد هم باشد، خداترس هم باشد، اما آن خداترسی از فیزیک پیدا نشده، از یک چیز دیگر بوده، آن را باید ببینیم چیست؟ بله، باز فیزیک ممکن است وسیله‌ای بشود برای این آدم خداشناس بشود.  اما باز هم آن‌که علت خشیت است آن خداشناسی‌اش است نه فیزیکش. ظاهراً باید بگوییم الْعُلَمَاءُ یعنی الْعُلَمَاءُ بالله، متعلقش ذکر نشده چون معلوم است، پیداست آنچه موجب خشیت خدا می‌شود چیزی است که به خدا ارتباط دارد.

اگر همان‌طور که روایت می‌فرماید: اَلعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنبیاء، ما می‌خواهیم مرتبه‌ای از وظایف انبیا و اولیا را عهده‌دار بشویم، اگر می‌خواهیم مرتبه‌ای از يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ را در خودمان تحقق ببخشیم و می‌خواهیم مجرای هدایت الهی بشویم، باید شرط آن را در خودمان ایجاد کنیم. گفتیم که شرط آن خشیت الهی است  و شرط پیدایش این خشیت، نیز علم بالله است. آیا ما واقعاً تلاشی برای تحصیل این مقدمه کرده‌ایم؟! آیا برنامه‌های ما طوری است که این شرط را تحقق ببخشد؟! اگر برنامه‌های ما در این جهت نقص دارد، جا دارد که در برنامه‌ها تجدیدنظری داشته باشیم. اگر برنامه‌های ما در این جهت کمبودی داشته باشد، جا دارد که هم برای خودمان، هم برای آیندگان تا روز قیامت آن‌هایی که می‌خواهند الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ باشند شرایطی برایشان فراهم بشود که يَخْشَوْنَهُ باشند و بعدش هم لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ باشند.  من احتمال می‌دهم برنامه‌های ما برای این کار کافی نباشد. شاید بعضی از شاخه‌های این علم بالله اصلاً در ما وجود نداشته باشد، بعضی از شاخه‌هایش هم کمرنگ باشد. حالا احتمال است، احتمال را می‌گویند بی‌عار است، خیلی دلیل نمی‌خواهد. احتمال می‌دهم لااقل در بعضی جاها این‌طور باشد. شاید شرایط زندگی ما، درس ما، برنامه‌هایمان، طوری نیست که زمینه این خشیت را فراهم کند. یک‌چیزی باید به آن اضافه بشود، یک زمینه‌ای می‌خواهد. خوب است بزرگان تأملی بفرمایند ببینند آن شرط کافی برای تحقق خشیت چیست؟ ان‌شاءالله شرط لازمش را همه داریم.

شرط اثباتی و سلبی کسب خشیت الهی

اکنون سؤال این است که آنچه باید این را به فعلیت برساند و این خشیت را در حد مطلوبش در ما تحقق ببخشد چیست و چه‌کار باید کرد؟ متقابلاً گاهی ممکن است شرایط برای کاری فراهم بشود، اما موانعی در مقابل آن باشد؛ مثلاً بگویند که فرض کنید برای این‌که یک کسی ورزشکار و خیلی نیرومند بشود، استفاده از فلان ماده غذایی برایش مفید است. حالا به زبان خودمان باید کباب بخورد. خب، حالا هر کس کباب می‌خورد ورزشکار می‌شود؟ خیلی قوی می‌شود؟ ممکن است اصلاً بعضی‌ها مریض بشوند. اگر گوشتی که می‌خورند گوشت فاسدی باشد یا در کنار آن چیزی بخورند که به مزاج‌شان نمی‌سازد یا پرخوری کنند، آن نتیجه را نمی‌گیرند. بالاخره یک موانعی هست که انسان باید آن‌ها را بشناسد و برطرف کند؛ یعنی ما یک شرط اثباتی می‌خواهیم، یک شرط سلبی. یک چیزهایی را باید برای خودمان ایجاد کنیم، یک چیزهایی را اگر هست، باید سلب کنیم. روشن است که برخی چیزها هست که باید سلب کنیم. من به اندازه ظرفیت و استعداد خودم از این درس‌هایی که هفتاد سال خوانده‌ام،  این نکته را استفاده می‌کنم که ریشه همه آن آسیب‌هایکه خطرناک یک چیز است، آن را باید سعی کنیم اگر وجود دارد ازاله کنیم. هم‌چنین آن شرط اثباتی که باید در ما ایجاد بشود،  نیز یک چیز است. آن‌که من یاد گرفتم این است؛ شرط اثباتی‌اش، اخلاص است.  شرط سلبی‌ آن نیز حب دنیاست؛ قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى* وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا،[11] اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا...[12]  این شرط سلبی است. اگر در دل‌های ما چنین چیزی پیدا می‌شود این زهر خطرناکی است. ممکن است نسبت به کم آن، مسامحه کنیم و زود قابل‌توجه نباشد، آثارش زود ظاهر نشود ولی در بسیاری از موارد بیش از حد مجاز است. اگر خدایی نکرده در دل‌های ما بیش از حد مجازش است سعی کنیم این را بکَنیم. صلاح نیست این باشد، این خطرناک است، زهر کشنده‌ای است.

گفتیم شرط ایجابی‌  اخلاص و شرط سلبی حب دنیاست. تقریباً این دو با هم متلازم هستند؛ تا حب دنیا هست، اخلاص پیدا نمی‌شود. اخلاص یعنی چه؟ یعنی دلم جز به خدا و چیزی بند نیست. حب دنیا یعنی دیگر دلم بند دنیاست؛ وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ.[13] اگر این دو تا شرط را پیدا کردیم، بر اساس آن‌که من یاد گرفتم، به دنبال آن، خشیت است. تقریباً مثل علت تامه و معلول می‌شود. اگر این دو تا شرط سلبی و ایجابی را رعایت کردیم تقریباً علت تامه برای خشیت پیدا می‌شود؛ چون فرض علمش را که داشتیم، زائد بر این علم، دو تا شرط می‌خواست. آن شرط‌هایش هم که تحقق پیدا کرد، علت فاعلی که باشد، شرط سلبی هم که سلب بشود و شرط ایجابی تحقق پیدا کند، دیگر علت تامه است. عمده عامل‌ها همین‌هاست.

به دنبال این ترس خدا، مسئله لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ است، آن خیلی سخت است ولی گمان می‌کنم که شرط رسیدن به این مقام نیز همان يَخْشَوْنَهُ است؛ یعنی وقتی آدم لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ می‌شود که يَخْشَوْنَهُ شده باشد. اگر خشیت الهی در دل پیدا نشود از همه‌چیز می‌ترسد. در روایات نیز این مضمون وجود دارد که من خاف‌ الله اخاف‌ الله منه کل شی ومن لم یخف الله اخافه الله من کل شی. اگر طوری می‌خواهیم بشویم که لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ باید آن خشیت اولی را در خودمان تقویت کنیم. اگر خاف‌ اللهَ شدیم، خدا ضمانت کرده که اخاف‌ اللهُ منه کلَ شی.

معروف بود که وقتی امام بنای سخنرانی داشتند رئیس‌جمهور آمریکا برنامه‌اش را قطع می‌کرد و می‌گفت ترجمه کنید ببینم. امام برای پاسدارها صحبت می‌کردند، کارتر می‌گفت برنامه‌هایم را قطع کنید حرف‌های خمینی را ترجمه کنید ببینم چه می‌گوید؟ می‌ترسید. یک آخوند! شهریه‌اش کفایت زندگی‌اش را نمی‌داد. شهریه‌ای که از آقای بروجردی می‌گرفت، خودش و مرحوم آقا مصطفی دوتایی‌شان به‌زحمت زندگی‌اش را اداره می‌کرد. یک آخوند! رئیس‌جمهور آمریکا وقتی صحبت می‌کرد می‌گفت برنامه‌های من را قطع کنید حرف‌هایش را ترجمه کنید، ببینم چه می‌گوید؟! برای ما چه خوابی دیده است؟! من خاف الله اخاف‌ الله منه کل شی واما من لم یخف الله اخافه ‌الله من کل شی؛ از سوسک هم می‌ترسد! درسی که ما باید عملاً از زندگی اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین و انبیا و به‌طورکلی همه بندگان شایسته خدا، بگیریم، غیر از بیانات‌شان، سیره عملی‌شان بود. این هم یک نکته خاصی است که خدایی که ما را آفریده بهتر می‌داند که آدمیزاد را چگونه می‌شود تربیتش کرد. فقط اگر با حرف بود فقط دستور می‌داد. این همه داستان انبیا در قرآن تکرار شده است، شاید قریب چهل مرتبه نام حضرت موسی در قرآن آمده است، ده‌ها مرتبه داستان بنی‌اسرائیل در قرآن آمده است، دلیل آن چیست؟ به خاطر این‌که آدمیزاد طوری است که از واقعیات خارجی بیشتر درس می‌گیرد تا از کلام. جریانی را ببیند، بشنود، مطمئن بشود این جریان چگونه واقع شده، آن در روحش بیشتر اثر می‌گذارد تا آن مفاهیم کلی انتزاعی. ما از سیره انبیا و ائمه خیلی باید استفاده کنیم. یکی‌اش را به‌خصوص خدای متعال اسم می‌برد. باید سعی کنیم آن يَخْشَوْنَهُ  را اول جدی بگیریم، یک شباهتی به زندگی علی‌علیه‌السلام پیدا کنیم. گاهی هم یک نیمه‌شبی اشکی بریزیم. بعدش هم سعی کنیم از هیچ‌چیز باک نداشته باشیم، به خدا توکل کنیم. به آن‌ها گفتند بترسید! همه با هم، همه کشورهای غربی با هم متحد هستند، ناتو  هست، کشورهای اروپایی هستند، آمریکا هست، همه هستند، حتی کشورهای شرقی هم که به‌اصطلاح به ما نزدیک‌تر هستند، این‌ها هم آن جایی که منافع‌شان باشد حاضر نیستند ما را با آمریکا معامله کنند. بترسید! حواستان جمع باشد! وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ.[14] فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ. این آیه صریح قرآن است. این‌طور مردمی می‌خواهد تربیت کند، نه یک‌مشت ترسوی بزدلی که تا پخ‌شان می‌کنند عقب‌نشینی می‌کنند، می‌روند تا در جهنم بیفتند. وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ. تازه وقتی می‌گویند همه علیه شما شدند؛ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ.

این راست است یا نه؟! اگر این‌ها حقیقت دارد ما کجای کاریم؟! مسیر ما، ما را به اینجا می‌رساند؟! برنامه‌های ما به اینجا می‌رساند؟! جهتش همین است؟! اگر نیست تجدیدنظری کنیم تا دیر نشده فکری کنیم، شکر این نعمت‌های خدا، شکر وجود امام، شکر وجود این رهبر بصیر بی‌نظیر را به‌جا بیاوریم، امیدواریم که مصداق لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ[15] واقع بشویم.

والسلام علیکم و رحمه‌الله

 


[1]. احزاب، 39.

[2]. انسان، 1.

[3]. تحریم، 11.

[4]. قمر، 55.

[5]. بقره، 30.

[6]. تین، 4-5.

[7]. احزاب، 62.

[8]. احزاب، 39.

[9]. اعراف، 179.

[10]. فاطر، 28.

[11]. اعلی، 14- 16.

[12]. حدید، 20.

[13]. یوسف، 106.

[14]. آل‌عمران، 173.