بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود به برکت عتبهبوسی حضرت ثامن الحجج صلواتاللهعلیهوعلیآبائهوابنائهالمعصومین توفیق شرفیابی در این محضر نورانی نصیبم شد و فرصتی شد که چند دقیقهای مزاحم اوقات شریف اساتید، بزرگان، عزیزان، سروران و خواهران گرامی باشم و از این خرمن فیض و رحمت الهی خوشهای برگیرم.
عرایضم را از اینجا شروع میکنم که بیش از چهل سال است که مردم ما با مفهوم سیاسی جدیدی خو گرفتهاند و بیش از سی سال است که دنیا با یک رژیم سیاسی جدیدی مواجه شده که در طول تاریخ سیاسی جهان شناختهشده نبوده و مردم ما هم علیرغم ارتکاذی که نسبت به این مسئله دارند اما از مؤلفههای این نوع حکومت و تعریف جامعومانع آن، آنطور که بایدوشاید آگاه نیستند و مایه تأسف است که حتی بسیاری از کسانی که بر اساس این تئوری مسئولیتهای بزرگی را در کشور پذیرفتند و سالها پستهای حساسی داشتند، خود آنها هم ماهیت این نوع حکومت را درست نمیدانند. حالا چرا این ابهام وجود دارد یک علت پنهانی که بنده برای خودم این را عوامانه تلقی میکنم، این است که اصولاً تجربه نشان داده که در تاریخ انسانها، حق با غربت توأم است. نمونه بارزش اهلبیت پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلم با آن همه توصیههایی که در متن آیات قرآن و روایات فراوان از طرف خداوند متعال و پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده است به صورتی که از روزی که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلم دعوتشان را ابراز کردند تا آخرین روز حیاتشان برای معرفی این خاندان که نماد سعادت دنیا و آخرت انسانها هستند کوشش کردند اما هنوز هم در میان خود مسلمانها این خاندان ناشناخته هستند. در عصر ما شخص امامرضواناللهعلیه از لحاظ معروفیت و از لحاظ محبوبیت اولین شخصیت عالم بود اما در داخل کشور خودمان در میان حتی اقران و همگنانش غریب بود و امروز جانشین شایسته او که به یک معنا نسخه بدل اوست، یا بفرمایید مظهر روح و تجسم روح اوست، با آن عظمتی که برای ما قابل توصیف نیست و بنده و امثال بنده کوچکتر از آن هستیم که بتوانیم ابعاد شخصیت او را درست تبیین کنیم اما او هم در همین کشور و در میان دوستان خودش غریبتر از همه است. این است که اگر بگوییم حق بودن با غربت با هم تلازم دارند گزاف نگفتهایم.
باید به این نکته توجه داشت که حکومت ولایتفقیه دنباله اصل ولایتی است که در آیات قرآن بر آن تأکید شده است؛ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا[1] تا آخر و أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ،[2] البته نمیخواهم بگویم این معنا، مفهوم و منطوق آیه است اما از این آیات استفاده میشود که ولایتفقیه دنباله همین امامت است و از ارتکاذیترین مسائلی است که جامعه شیعی در زمان غیبت با آن آشناست؛ در هر گوشهای از جهان تشیع حتی در دهات و روستا هر کسی که کمترین آشنایی را با مفاهیم شیعی داشته باشد، با مفاهیم مجتهد جامعالشرایط و حکومت عدل و حکومت الهی و چیزهایی از این قبیل آشناست و حکومت ولایتفقیه را قابلتردید نمیداند.
با این همه کسانی از آگاهان سیاسی، با اینکه از آشنایان به علوم سیاسی و فلسفه سیاسی هستند و ولایتفقیه را هم قبول دارند و در ظل ولایتفقیه زندگی میکنند، ولی ولایتفقیه را یک عنصر اصلی در ماهیت این حکومت نمیدانند. گاهی حتی به صراحت میگویند که این مسئله چون در قانون اساسی آمده ما میپذیریم. میگویند: حکومت ما جمهوری اسلامی است، البته اسلامیاش هم یک نوع قید تشریفاتی است و جزو ماهیت آن نیست؛ حکومت ما جمهوری است. مؤلفههای اصلیاش همان چیزی است که در هر حکومت جمهوری باید باشد منتهی چون مردم ما مسلمان هستند یک جمهوری خاصی را با یک ویژگی پذیرفتهاند اسمش را جمهوری اسلامی گذاشتیم اما دیگر ولایتفقیه، عنصری در اصل حکومت نیست. بله اصل ولایتفقیه در قانون اساسی ما آمده، ما هم چون قانون اساسی را قبول داریم ولایتفقیه را هم قبول داریم. البته در بین پرانتز هم باید توجه داشت که بالاخره قانون اساسی هم چیزی مصوب مردم است و هر وقت هم خواستند تغییرش میدهند. خب وقتی تغییر کرد خب ما هم تغییرش میدهیم.
این سخنانی که عرض میکنم از کسانی است که هشت سال در این کشور پست ریاستجمهوری داشتند و صریحاً میگفتند که ما ولایتفقیه را قبول داریم چون در قانون اساسی است؛ یعنی اگر در قانون اساسی نبود قبول نداشتیم. آن چیزی که قبول داشتیم جمهوری بود. بله چون مردم ما مسلمانند گفتند مذهب ما مسلمانی است خب جمهوری اسلامی، اما یک عنصر اصلی دیگری به نام ولایتفقیه، در حکومت ما دخالتی ندارد. بهاصطلاح خودمان بخواهیم طلبگی صحبت کنیم نقش ولایتفقیه در حکومت ما نقش یک امر عرضی است، جزؤ ذاتیات حکومت نیست، چون در قانون گفتند باید اینجور باشد، خب ما هم قانون را قبول داریم والا اصل مقومات این حکومت، ولایتفقیه نیست. مردم رأی میدهند رئیسجمهور تعیین میکنند، بعد هم به ترتیبهایی که در قانون آمده وزرا و اینها تعیین میشوند. نمایندگان مجلس را مردم تعیین میکنند. این چیزی است که همه جای دنیا هست. کسانی ته دلشان این است که ولایتفقیه در حکومت یک امر عرضی است، یکوقت هم نبود، نبود، ماهیت حکومت تغییر نمیکند. ماهیت حکومتی که امروز در دنیا وجود دارد دو جور است. ما دو نوع حکومت بیشتر نداریم؛ سلطنتی و جمهوری. حکومتها یا سلطنتی هستند مثل بسیاری از کشورهای اروپایی؛ انگلستان سلطنتی است، دانمارک سلطنتی است، هلند سلطنتی است، ایران هم سلطنتی بود، بعد مردم نخواستند خب عوض کردند جمهوری شد. قوام این حکومت به جمهوریتش هست، حالا چون مردم هم مسلمان هستند خب جمهوری اسلامی است اما دیگر ولایتفقیه چیزی در ذات حکومت نیست. جمهوری در عالم زیاد است، شوروی هم جمهوری هست، جمهوری آمریکا هم هست، یک جمهوری ریاستی است، یک جمهوری پارلمانی هست، انواع جمهوریها هستند اما همهشان در ماهیت جمهوریت شریکند. جمهوری ما هم یکی مثل آنها. در بعضی از کشورها چه جمهوری، چه سلطنتی، یک ویژگیهای خاصی هست. اینها یک امر عرضی است؛ مثلاً فرض کنید ژاپنیها یک مقامی به نام امپراطور دارند؛ امپراطور ژاپن. این یک مقام ثابتی است و این مقام برای امپراطور به صورت عمرانه ثابت است ولی بالاخره ماهیت حکومت مثل سایر حکومتهاست، احزابی هستند انتخاب میشوند، در بین احزاب هر کس در مجلس رأی بیشتری دارد دولت تشکیل میدهد، قدرت هم دست دولت است. در کنار اینها یک مقام تشریفاتی به نام امپراطور نیز وجود دارد. در این گفتوگوهای سیاسی که در رادیو، تلویزیون و مجلات میشود کمتر صحبتی از امپراطور ژاپن میشود. یکوقت یک تشریفاتی یا ملاقات تشریفاتی باشد بله با امپراطور ژاپن هم ملاقات میکنند، اما این مقام هیچ نقشی در امور اجرایی کشور ندارد. تصور اینها از ولایتفقیه این است که چون این حکومت به دست آخوندها برپا شد و امام یک شخصیت استثنایی بود و مردم به او علاقه داشتند لذا یکچیزی هم به نام ولایتفقیه در قانون گنجاندند که اسم ایشان باشد والا اصل ماهیت، حکومت جمهوری است. من تصور بسیار کسانی که در قله حکومت هستند را عرض میکنم. ته دلشان این است، البته ابراز نمیکنند زیرا باید از مردم رأی بگیرند و هر چیزی را که نمیتوانند بگویند. بعضی چیزها باید در دل باشد، اما در دل همین است. اگر یکوقت اسمی از ولایتفقیه و مقام معظم رهبری را میآورند برای دلخوشی مردم است والا ته دلشان میگویند اینکه بگوییم اطاعت ایشان واجب است، حرفهای آخوندی است و به درد مدرسه میخورد. مردم وقتی به رئیسجمهور رأی دادند یعنی اختیار کشور دست رئیسجمهور، اختیار اموال عمومی دست او، بالاخره در قالبی که مجلس برایش تصویب کرده است به هر که میخواهد میدهد و به هر که نمیخواهد نمیدهد والا قدرت اوست. همانطور که ژاپنیها گاهی اسمی از امپراطور میبرند اسمی از ولایتفقیه هم یک چنین چیزی است. تصور خیلیها این است. وقتی این شد توقعی بیش از این هم نمیشود از آنها داشت.
حالا اگر به یک کسی بگویند چرا این تلقی پیدا شده؟ آنها میگویند شما کِی برای ما گفتید، اثبات کردید، توضیح دادید که ما تلقیمان را عوض کنیم؟ آنهایی که ما در کتابهای فلسفه سیاسی خواندیم دیدیم همینها بوده، مسئله ولایتفقیه که در کتابهای فلسفه سیاسی نیست. اینکه ما در دانشگاه یاد گرفتیم این است، شما یکچیز دیگری میدانید خب، کِی گفتید؟ یک چیزی، یک شعارهایی دادید خب ما هم قبول کردیم اما اگر میگویید در اصل حکومت و در ماهیت حکومت ما عنصری به نام ولایتفقیه وجود دارد که این اصلیترین عنصر است و این مشخصه این حکومت است ما بلد نیستیم، شما هم به ما نگفتید. خودتان بحث آخوندی کردید مقبوله عمر بن حنظله چه اندازه دلالت دارد؟ مربوط به قاضی هست یا نه؟ خب در مدرسه از این حرفها میزدید اما بهعنوان یک چیزی که اساسیترین مسئله اجتماعی ماست، ما یاد نگرفتیم، گلهای از ما نکنید. آنها میتوانند اینجور بگویند. بههرحال روی این مسئله آنطور که بایدوشاید کار نکردیم و تبیین نکردیم و بسیاری از مشکلات سیاسی و از جمله فتنه اخیر هم تا حدی از همینجا آب میخورد.
البته دشمنان ما که تشنه خون من و شما هستند این مسئله را بهتر از بسیاری از مردم خود ما فهمیدند و بالاخره در طول این سی سال بعد از انقلاب با دلایل مختلفی برایشان ثابت شده که رمز بقای این نظام که توانسته در مقابل همه قدرتهای شیطانی، مقاومت کند همین کلمه است و الا صرف جمهوری اسلامی چند کشور دیگر هم به نام جمهوری اسلامی داریم، جمهوری اسلامی پاکستان است، موریتانی است، در خیلی از این کشورها قوانین اسلام را خیلی سختگیرانه اجرا میکنند یا لااقل تظاهر به اینها میکنند؛ دست بریدن و گردن زدن و اینها در عربستان مرسوم است. دشمنان خیلی از اینها نمیترسند. آمریکا هیچوقت از این دولت عربستان با این سختگیرهایی که در بعضی موارد مثلاً راجع به احکام اسلامی میکند نمیترسد. در مشتش است و هر کاری بخواهد میکند؛ اما از ایران و از این اسلام ایران میترسد. چرا؟ این اسلام ایرانی چه دارد که آنها ندارند؟!
انقلاب ما با انقلابی که در کشور افغانستان علیه حکومت مارکسیستی آنجا اتفاق افتاد، تقریباً همزمان است. سی سال از انقلاب مردم افغانستان و از حکومت مارکسیستی آنجا میگذرد. آنقدر تلاش کردند، آنقدر خون دادند، آنقدر سختی کشیدند، مردم مسلمان و بهخصوص بعضی از شیعیان افغانستان در طول این سی سال سختیهایی کشیدند که ما نمونهاش را هم نداشتیم. بنده بعضی چیزها را اطلاع دارم که گفتنی نیست که بیچارهها در قلههای کوهها و در سنگرها چه سختیهایی، چه گرسنگیهایی و چه بدبختیهایی کشیدند، چه قدر خون دادند ولی آخرش بعد از سی سال چه شد؟ آخرش طعمهای در دست آمریکا شدند. آیا جهاد نکردند؟! آیا زندان نرفتند؟! کشته ندادند؟! مبارزه نکردند؟! چرا این طور شد؟ چه نداشتند؟ آنها یک چیز نداشتند؛ ولایتفقیه نداشتند. اگر افغانستان، رهبری مثل امامرضواناللهعلیه داشت اینجور میشد؟! امام رضواناللهعلیه چه بود؟ امتیازش با سایر علما چه بود؟
امامرضواناللهعلیه معتقد بود که این حکومت باید بر اساس اسلام و با اذن ولی امر حقیقی تشکیل شود؛ اذنی که از طرف امام معصوم به فقها داده شده است. بدون اذن او و حتی بدون نصب رئیسجمهور از طرف او، حکومت غاصب است و به تعبیر او طاغوت است. امام فرمود: رئیسجمهور منتخب مردم اگر از طرف ولیفقیه نصب نشود طاغوت است. این مسئله فرق بین این حکومت با جمهوریهای دیگر است. در این حکومت انتخابات و رأی وجود دارد همه چیزهای دیگر مانند قانون اساسی و احکام پارلمان و اکثریت و اقلیت و ... مثل همه کشورهای دیگر است اما آنچه به این حکومت قوام و مشروعیت الهی میبخشد و مردم از ته دلشان اطاعت از آن را مثل نمازخواندن بر خودشان واجب میدانند بهاینعلت است که این از طرف امام زمان است و ایشان باید اجازه بدهد. هزار کسی واجد شرایط باشد تا اذن از طرف امام نباشد، ارزشی ندارد.
شما در معاملهای گفتوگو کردید که آقا من این خانه را به شما میفروشم این را هم فردا تحویل میدهم، حتی کلیدش را هم تحویل دادید و گفتید که موقتاً در خدمت شما باشد و از آن استفاده کنید اما بعت و اشتریت گفته نشد، پای قباله امضا نشده است. شخص همان شخص است، قیمت همان قیمت است، همه چیز تمام شده اما تا برش حاصل نشد و بعت و اشتریت قطعی نشد، این ملک من است اجازه دادم شما تصرف کنید تا این اجازه را ندهد غصب است، حق ندارد. ملکش است او باید اجازه بدهد. آدم بسیار خوبی است، محترم است، روابط دوستانه دارد، یا مستحق است، آدم است استحقاقی دارد، باشد، همه اینها سر جای خودش، میدانم فردا اذن میدهد اما تا اذن نداده حق ندارد تصرف کند. این یک نوع نگرشی بر اساس دین است. عالم هستی مال خداست. تا او نگوید من اجازه دادم بر بندگانم حکومت کن، او حق ندارد حکومت کند. من چهکارهام؟ من هم بندهای مثل آن بندههای خدا هستم. به چه حقی من به کسی دستور بدهم که این کار را بکن یا نکن؟ قانون وضع کنم که باید اینقدر مالیات بدهی، به چه حقی؟ اگر نداد او را زندان کنم یا چنین یا چنان، من چه حقی دارم؟ میگویید قانون عادلانه است. بسیار خب در عالم خیلی قانون عادلانه هست اما تصرف در ملک کسی بدون اذن او جایز نیست. عالَم، مِلک خداست، اینها هم بندگان خدا هستند، ما چهکارهایم؟ اگر او اجازه داد کسی بر سایر بندگان حکومت کند مجاز و مأذون میشود و اطاعتش هم واجب میشود اما اگر اجازه نداده، هزاری هم صلاحیت داشته باشد، مدیریت مردم را هم خیلی خوب بلد باشد، همه مردم هم قبولش داشته باشند او حق حکومت کردن بر آنها را ندارد. بینش ما میگوید من در این بدن خودم حق ندارم هرگونه تصرفی که میخواهم بکنم. من حق دارم گوش خودم را ببرم؟! مگر این بدن من نیست؟! حق دارم یک انگشت خودم را ببرم؟! چرا؟! برای اینکه اول ملک خداست، در طول مالکیت خدا من مالکم، به اندازهای که او تملیک کرده من مالکم. به اندازهای که او اجازه داده من حق دارم در همین بدن خودم تصرف کنم آنوقت من چه حق دارم به دیگری بگویم تو برو مال فلان کس را بگیر؟ مگر من حق داشتم که بگیرم تا به او دستور بدهم؟ من رأی میدهم که شما میتوانی مال او را بگیری! مگر خود من این حق را داشتم که به دیگری واگذار کنم؟ ملک خداست، مال خداست، باید اجازه خدا باشد. این یکجور نگرشی است. عزیز من! این در فلسفه سیاست جایی ندارد و بحثش را نمیکنند. در اعلامیه حقوق بشر، حقوق بشر را درست کردند، حقی برای خدا در آنجا منظور نیست. گفتند بشر حق دارد که هر دینی میخواهد انتخاب کند. این از حقوق بشر است حالا خدا بخواهد یا نخواهد. این علوم سکولار است، علوم لائیک است، آنچه در دانشگاه غربی است و بعد در دانشگاههای ما هم آمده؛ حقوق ما، علوم سیاسی ما، جامعهشناسی ما، همه سکولار است، جایی از خدا در آن وجود ندارد. حق دارد یا ندارد؟ این حق ربطی به خدا ندارد، این حقی است که مردم به کسی میدهند. خب یک کسی بپرسد که مردم چهکارهاند که به کسی حق بدهند؟ مگر خودشان همچون حقی را دارند؟ مردم یکی را به رئیسجمهوری تعیین کردند، بیاید بر آنها حکومت کند و هر کار بخواهد بکند. مردم چه حق داشتند به او بدهند؟! من که بدون اذن خدا حق تصرف در بدن خودم را ندارم چه حق دارم حقوق مردم دیگری را به یک کسی واگذار کنم؟! این یک بینش دیگری است، یک فضای دیگری است. مسئولین کشور ما، مسلمانهایش هم در این فضا اصلاً وارد نشدند. همان علوم سیاسیای را خواندند که در دانشگاه به آنها یاد دادند. اگر چیزی دیدند که خلاف اعلامیه حقوق بشر است ولو نص قرآن باشد برایشان اهمیتی ندارد. اعلامیه حقوق بشر است، مگر میشود حرف زد! خب کی این اعلامیه را نوشته؟ چهبسا چهارتا عرقخور! چهبسا در حال مستی امضا کردند! این همان اعلامیه حقوق بشر است. بابا! وحی خدا، خب امروز نمیشود این حرفها را زد، اینها دیگر قدیمی شده، اعلامیه حقوق بشر ملاک است. عزیز من! این یک فضای دیگری است، یکی از علل اینکه بعد از سی سال هم هنوز مسئله ولایتفقیه آنطور که بایدوشاید در جامعه خود ما، برای خود ما درست جا نیفتاده برای این است که فضای فرهنگی ما نمیپذیرد. فضای فرهنگی فضای سکولار است. ما جایی برای خدا در حکومتمان و در مدیریتمان قائل نیستیم. قانون آن است که مردم وضع میکنند، مجری قانون همان است که مردم تعیین کردند. این یکجور نگرش است. یک نگرش هم آن است که قانون آن است که خدا فرموده، مجری قانون کسی است که خدا تعیین کرده است. این یک نگرش دیگری است. این در فضای فرهنگی سیاسی دنیا جایی ندارد. وقتی شما میگویید حکومت، میگویند جمهوری یا سلطنتی؟ همین دوتاست. هرکدام مشخصات خاص خودش را دارد. این ولایتفقیه یعنی چه؟ ته دلشان این است، که این آخوندها بالاخره از یک فضای سیاسی زمان شاه، بُل گرفتند خودشان را مطرح کردند مردم هم دوستشان میداشتند و به آنها و مخصوصاً به رهبرشان علاقهمند بودند، این مزدی است که مردم به اینها دادند، گفتند حالا شما رئیس باشید، اسم شما باشد، والا ولایتفقیه چیه؟ اینها را من عرض میکنم برای اینکه ما احساس مسئولیت بیشتری بکنیم، با این قضیه شوخی نکنیم، یک آقایی ننشیند بگوید مقوله عمر بن حنظله بر چنین چیزی دلالت میکند یا نمیکند یا فلان.
امروز قوام اساس زندگی اسلام در دنیا، ولایتفقیه است. به خدا قسم اگر ولایتفقیه در قانون اساسی ما نبود، امروز کشور ما اسلامی نبود. این شوخیها را نکنید! ما باید بگردیم ریشه اساسی مسئله را تبیین بکنیم با دلایل قاطع، نه با یک احتمال فقهی که در غساله ماء متنجس به آن استناد میکنیم.
خب این داستان درازی دارد. اصل مسئله این است که آقا، ما باید نگرشمان، نگرش دینی باشد مردم ما هم ته دلشان این مسئله را باور داشته باشند، البته مردم سالم و ساده خودمان را عرض میکنم نه آنهایی که ذهنشان به مفاهیم غربی با ادبیات سیاسی غرب آلوده شده، آنها خودشان را حاکم شرع و مجتهد جامعالشرایط و اینها میدانند! آنچه لازم بود بیش از این ارتکاذ به مردم تفهیم بشود یک نکته بود. مردم وقتی در محله یا در روستایشان مشکلی داشتند، وقتی امام جماعت مسجدشان از طرف آقای شهرشان وکالت داشت برایشان کافی بود، میرفتند پهلوی او میگفتند: آقا! این مشکل ما را حل کن! اختلافی داریم شما قضاوت کن! عقدمان، عزایمان، فلان، همه چیز با او بود. آقا مجتهد است. اهل یک روستای دیگر پهلوی یکی دیگر میرفتند. چهبسا این مقلد یک آقایی بود او هم مقلد یک آقای دیگر. مسئلهای هم نبود؛ هر دو مجتهد هستند و خوباند. برای اینکه در آن زمان احتمال اینکه یک حکومتی تشکیل بشود که در رأس آن نایب امام زمان قرار بگیرد وجود نداشت. حتی چنین چیزی به ذهن کسی خطور نمیکرد. بههرحال ما هم آن زمان زندگی کردیم، ما هم بچه دوران رژیم ستمشاهی هستیم. اگر یک کسی میگفت آقا من خواب دیدم، خواب دیدم که بناست جای شاه یک آخوند بنشیند، میگفت خواب دیدم، به او میخندیدیم؛ آخوند جای شاه! کسی احتمالش را نمیداد. مگر آمریکا و انگلیس میگذارند یک همچون چیزی بشود؟! این بود که در فرض وجود یک حکومت غاصب غیر مشروع، مردم برای امور جاری حکومتشان که ناچار بودند مشاجرةً فی دَینٍ او میراث، چهکار بکنند؟ میگفتند به فقیه محلتان مراجعه بکنید؛ اما اگر میگفتند اگر بشود که ریاست حکومت، دست یک فقیه باشد، آیا باز هم هر کسی باید برود به آخوند محله خودش مراجعه کند؟! آیا باید همینطور باشد؟! یا نه یک مرجعیت متمرکز میخواهد و همه باید حرف یک نفر را گوش بکنند؟!
خب ما در گذشته یک چیزهای تشریفاتی داشتیم. خوب است مقداری یک نگاههای کلانی در تاریخ داشته باشیم. میبخشید من این حرفها را میزنم، چیزهایی است که کمتر به آن توجه میشود. اصلاً اینکه جامعه شیعی بهصورت رسمی یک دولتی داشته باشد تقریباً از زمان صفویه شروع شد. جلوتر از آن در دوران خیلی قدیم، دیلمیها یک گوشههایی حاکم بودند و اختیاراتی جزئی داشتند والا ما در تاریخمان حکومت شیعی نداشتیم و از زمان صفویه شروع شد. وقتی هم شروع شد شاید بیشتر مردم شهرهای ایران و رؤسایش اهل تسنن بودند. با قدرتی که صفویه داشتند و تدبیرهایی که شاه اسماعیل و شاگردان شیخ صفیالدین و اینها عمل کردند، کمکم زمینه رشد مذهب تشیع پیدا شد. صفویه گرایش صوفیمنشانهای داشتند، شاههای اول صفویه هم قطب متصوفه بودند؛ شاه طهماسب سالی چهل روز میرفت در اردبیل چله میگرفت. الآن محل چلهگیری و ریاضتش در کنار مقبره شاه اسماعیل در اردبیل هست. بههرحال این رابطه تصوف و علاقه به امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام که دنبالهاش این بساط درویشی و کشکول و فلان و این حرفها در بازارها و اینها راه میافتند همه از آنجاست که اینها یک علاقه خاصی به اهلبیت داشتند و کمکم زمینه رشد مذهب تشیع پیدا شد و چون اظهار میکردند که ما تابع اهلبیت هستیم و میخواستند حکومتشان یک مشروعیت دینی هم داشته باشند این بود که رفتند از محقق کرکی رضوانالله علیه در ظاهر اجازه گرفتند که آقا، حکومت حق شماست، اگر اجازه بفرمایید ما حکومت میکنیم. ایشان هم دید فرصت مغتنمی است تا حالا که کسی به حرف روحانیان گوش نمیداد حالا که آمدند میگویند اجازه بدهید، بسیار خب، ایشان اجازه داد که شاه طهماسب از طرف ایشان حکومت کند. بهاینترتیب اسم حکومت مشروع شیعی در ادبیات ما پیدا شد. وگرنه پیش از آن کسی به دنبال اجازه روحانیات نیود. این مسئله از زمان صفویه شروع شد و کمابیش ادامه پیدا کرد. در زمان قاجار هم فتحعلی شاه از مرحوم کاشفالغطاء استجازه کرد. ایشان به خاطر مصالح سیاسی و به خاطر اینکه حالا یک فرصتی است ما از این فرصت استفاده کنیم، باز هم عنایتی کردند و اجازه دادند. منظور این است که در گذشته کسی حتی تصورش را نمیکرد که آخوند بیاید حکومت کند و قدرت را به دست بگیرد.
اما تئوری ولایتفقیه از نظر شیعی چیست؟ آنوقت که فرمود اگر اختلافی در میراث و دِینی دارید انْظُرُوا إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا،[3] این بخاطر این بود که یک امر اضطراری بود؛ دولت بنیعباس بود که خود امام صادق علیهالسلام را نمیگذاشتند حکومت کند. خود ایشان تقیه میکردند. خیلی جاها میخواستند از خود ایشان مسئله بپرسند باید بهعنوان خیارفروش و تخممرغ فروش بروند در کوچه و خیابان تا اجازه پیدا کنند بروند از ایشان مسئله بپرسند. ایشان میخواستند اجازه حکومت به کسی بدهند چه جور اجازه بدهند؟ بگویند من فلان کس را بهعنوان سلطان مسلمین نصب کردم؟! آدمی که خودش تبعیدی است و مردم نمیتوانند از او مسئله بپرسند، برای اینکه مسائل نیاز ضروری مردم بگذرد و بالاخره لازم نباشد که پیش حکومتهای جور بروند، گفتند فقیه برای شما وقتی فتوا داد و این را حکم کرد، همان را عمل کنید، حکم او حکم ماست؛ الرّادُّ علیهم کالرّادُّ علینا وَالرّادُّ عَلَيْنا الرّادُّ عَلَي اللّهِ وَهُوَ عَلي حَدِّ الشِّركِ باللّهِ. این نشانه این است که چقدر به مسئله حکومت اهمیت میدادند که مخالفت همان حکم فقیهی که چهبسا اشتباهی هم میکرد، خب معصوم که نیست بالاخره اشتباه هم میکرد، اما درعینحال چون حکمی است که بهعنوان مأذون از طرف امام معصوم حکم میکند کسی حق ندارد نقض کند؛ الرّادُّ علیهم کالرّادُّ علینا وَ الرّادُّ عَلَيْنا الرّادُّ عَلَي اللّهِ وَ هُوَ عَلي حَدِّ الشِّركِ باللّهِ؛ یعنی خود عمر بن حنظله که مثلاً یکجایی حکم میکرد این معصوم بود؟! هیچ احتمال اشتباه در او نبود؟! اما اهمیت حکومت اسلامی طوری است که اگر کسی از طرف امام معصوم مأذون باشد، مجاز باشد باید آنقدر اعتبار داشته باشد که مخالفتش مثل شرک باشد والا امور مردم به سامان نمیرسد، در مقابل این اژدهاهایی که از اطراف برای بلعیدن یک کشور اسلامی دهان بازکردهاند اسلام له میشود و حذف میشود.
این را بچهها هم میفهمند، بچهها هم میفهمند که اسلام وقتی میتواند حفظ بشود که یک نفر صاحب اختیاری باشد که حرفش مسموع باشد و در کشور مطاع باشد، حرف او حرف همه باشد، اگر چنین کسی نبود رشتهها از هم گسیخته میشود. چه کسی برای دیگران سبزی خرد میکند؟ ایران مثل افغانستان میشود. پیروزی انقلاب مرهون امامی بود که وقتی او حرف میزد حتی مقلدان مراجع دیگر اطاعت او را واجب میدانستند. نمیدانم دوران پیش از انقلاب و دوران نهضت یادتان هست یا نه در یک دورانی بهخصوص اوایل نهضت، امام مقلدین زیادی نداشت. ایشان در مقام مرجعیت نبود. مراجع دیگر اکثریت مقلدین را داشتند و وجوهات جاهای دیگر میرفت. آنها هم بزرگانی در حد احترام بودند، ما دست و پایشان را میبوسیدیم، الآن هم میبوسیم، آنها که رفتند خاک قبرشان را هم پیش چشم میکشیم، بزرگانی مورد احترام بودند. منظورم این است که امام از آن وقتی که به عنوان رهبری سیاسی جامعه قیام کرد، آنچنان نبود که مرجعیت منحصربهفردی در جامعه داشته باشد، یکی از مراجع بود. شاید مقلدین او از خیلیهای دیگر کمتر بود اما همان امام در همان شرایط وقتی حکم میکرد و گفت: امروز تقیه جایز نیست ولو بلغ ما بلغ، مقلدین سایر مراجع هم از او اطاعت میکردند چون این باز در ذهنشان بود که اگر مجتهد جامعالشرایطی حکم کرد سایر مجتهدین هم باید اطاعت کنند. ما در فقهمان داریم. در همین رسالههای عملیه بخوانید اگر قاضی مجتهدی قضاوت کرد، مجتهد اعلم هم باشد باید قضاوتش را بپذیرد. مخالفت حکم قاضی عادل جایز نیست ولو خودش شخص اعلم هم باشد. این ارتکاذ مردم بود که اگر مجتهد جامعالشرایط حکم کرد حکمش واجب الاطاعة است و غیر از فتواست. فتوای هر کسی برای مقلدین خودش حجت است؛ اما اگر مجتهدی حکم کرد همه باید از او اطاعت کنند. این مسئله مقداری ابهام داشت و احتیاج داشت که ما توضیح بدهیم و متأسفانه امثال بنده کوتاهی کردیم. هنوز هم خیلیها خیال میکنند که رهبری مثل یک مرجع تقلید مثل سایر مراجع است، آنها فقها و واجب الاطاعة هستند او هم یکی. این را درست تبیین نکردیم که اگر امکان تشکیل حکومت واحد مرکزی باشد و مصالح جامعه اسلامی این را اقتضا کند تفکیک و تجزیهاش خلاف مصلحت اسلام و به زبان طلبگی حرام است؛ یعنی اقدامی است برای اینکه خداینکرده در ده سال دیگر، ایران بشود افغانستان.
روشن است که در احکام حکومت اجتماعی حرف یک نفر باید شنیده بشود. راهکار آن چیست؟ خب تابهحال مرسوم نبود، احتیاجی نبود به اینکه راهکار تعیین بشود، اما حالا که زمینه فراهم شده اگر بخواهد ایران اسلامی در مقابل آمریکا، آمریکایی که آنوقت اسمش بر اندامها لرزه میانداخت، این آمریکای حالا نبود که رئیسجمهورتان بیاید بگوید غلط کردید! این به برکت انقلاب شد، به برکت رهبری امام ما یک چنین عزتی پیدا کردیم. چهل سال پیشتر مگر کسی جرأت میکرد اسم آمریکا را بیوضو ببرد؟! حالا میگوید اوباما از این غلطها کردی. صاف با اسمش میگوید تو غلط کردی! چه حق داشتی این حرف را بزنی! این عزتی است که اسلام به ایران داد. اسلام یعنی آن نهضتی که امام شروع کرد و او رهبری کرد تابه اینجا رسید. حالا ما حق داریم این را تجزیه کنیم بگوییم در یک گوشهاش از این اطاعت کن در یک گوشه دیگرش از آن؟! آنوقت چه خواهد شد؟ مصالح اسلام به این صورت تأمین میشود؟
بله در مسائل فتاوای فقهی مثل همه کارها خبرهها مطاع هستند. مردم همانگونه که در هر کار به خبره آن کار مراجعه میکنند، در مسایل فقهی هم به خبره مسایل فقهی مراجعه میکنند. عقیدهشان این است که این آقا اعلم است؛ بنابراین در مسایل فقهی واجب است که به این مرجع مراجعه کند و حق هم ندارد به مرجع دیگری رجوع کند، اما آنجایی که حکم ولایی است، حکم سلطانی است، احکام حکومتی است، مصالح جامعه اسلامی است نه به یک فرد، یک خانواده، یک گروه، اهل یک شهر، یک روستا، اینجا باید در مقابل همه دنیا ایستاد، یک قدرت متمرکز میخواهد، اینجا اگر بنا شد ملوکالطوایفی باشد هر گوشهای هرکسی برای خودش حکومت بکند چه برای اسلام میماند؟ میبایست از روز اول این را تفکیک کنیم؛ بدانیم که فتوا غیر از حکم است. در مسایل اجتماعی باید از ولیفقیهی که صلاحیت حکم را دارد، اطاعت کردد و دیگران باید او را یاری کنند.
رفتاری که بزرگان ما داشتند همه مؤید این مطلب است، متأسفانه اینها درست خوب شناسانده نشد. مرحوم آیتالله اراکیرضواناللهعلیه که ایشان از لحاظ شرایط عادی حساب بکنیم استاد امام حساب میشد، گویا امام یکوقتی درسی هم نزد ایشان خوانده بودند. قطعاً خودش را از امام اعلم میدانست، مقلدین زیادی هم داشت، مورداحترام و تقدیس هم بود اما بلند شد از قم رفت تهران، در جماران جلوی امام ایستاد و گفت: السلام علیک یابن رسول الله. این پیرمرد با آن ابهتش و با آن عظمت، گفت: امروز نماد اسلام شمایید. عزت اسلام به شخص شما قائم است. من باید افتخار کنم بیایم برای شما زیارتنامه بخوانم؛ السلام علیک یابن رسول الله. بسیاری بود که مردم به مراجع دیگر از جمله مرحوم آیتاللهالعظمی گلپایگانیرضواناللهعلیه مراجعه میکردند، ایشان میفرمود امروز رئیس، آقای خمینی رضوان الله علیه است. ما میگوییم امام، تعبیر ایشان، امروز رئیس، آقای خمینیرضواناللهعلیه است.
ما باید مصالح جامعه را بفهمیم. اگر ما امروز یک مرکزیت واحدی در حکومت نداشته باشیم فاتحه ما را میخوانند. امروز روزی نیست که از هم پراکنده بشویم بگوییم این قلمرو حکومت من، آن قلمرو حکومت شما. اینها را جوانهای ساده کوچهبازار و کاسبهای بازار هم میفهمند. البته شیاطین همهجا هستند و میخواهند از هر راهی که شده علیه اسلام، علیه منافع اسلام و علیه عزت اسلامی کار بکنند و میکنند. در زمان صدر اسلام هم همین کارها را کردند. مگر نکردند؟! امروز، هم شبهههای علمی میکنند و هم شبههای سیاسی میکنند و هم حرفهای دیگر، ما باید بفهمیم، بصیرت داشته باشیم؛ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لَا لُبِّسَ عَلَي، بفهمیم چهکار میکنیم، بفهمیم با چه کسانی، با چه دشمنانی مواجهیم، راه مواجهه با این چیست.
من باکمال جسارت عرض میکنم که اگر ما هیچ دلیل فقهی عقلی و نقلی در این مسئله نداشتیم اما این را میفهمیدیم و به این مسئله توجه میکردیم که حفظ مصالح جامعه اسلامی در مقابل این کفار عنود به این است که ما قدرتمان متمرکز باشد، آیا ایجاب نمیکرد که ما از باب مقدمه الواجب این کار را انجام بدهیم؟ بگذرم، مسئله عمیقی است، مسئله مهمی است، ما باید خیلی فراتر از این امور عادی در این مسائل کار کنیم، بحث این مسائل مثل بحث طهارت ماء استنجا نیست. حیات اسلام به این مسئله بستگی دارد. تجربه نشان میدهد، تجربه تاریخی، تجربه سیاسی، مقایسه ایران با افغانستان بهترین دلیل ماست. مقایسه دومش، با عراق مقایسه کنید، مرکز عتبات عالیات مرکز تشیع در طول قرنها، امروز کار به جایی رسیده که آنجا مرجع تقلیدش میگوید که ما باید وحدت داشته باشم، همه احزاب شرکت داشته باشند والا از بین میرویم. اگر وضع عراق شبیه وضع ایران بود و از روز اول مثل امامی داشت کارش به اینجا میکشید؟ صدام بر آن حاکم میشد؟ آنهایی که یادشان هست تاریخ قبل از صدام را یک بار دیگر مرور کنند.
این یک فراز از بحث است و موضوعی که این جلسات برای آنها تشکیل شده است. یکی هم درباره شخصیت شخص رهبر. خدا میفرماید وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ؛[4] اگر درست شناسایی میکردیم و قدر نعمتهای خدا را میدانستیم خیلی وضع حالمان بهتر بود. اگر نعمت وجود امام برای جامعه ما را در یک کفه ترازو میگذاشتیم و تمام نعمتهای مادی، محصولات کشاورزی، منابع زیرزمینی، نفت، اورانیوم، طلا، سایر معادن ما را در یک کفه دیگر ترازو میگذاشتیم والله نعمت وجود امام بزرگتر از همه آنها بود و امروز جانشین آن امام، این فرزند امام است. نعمت وجود او برای ما از بسیاری از نعمتهای دیگر که قدرش را میفهمیم و درک میکنیم بالاتر است. یک خورده چشمانمان را بمالیم؛ این چندسالهها که حکومتهای اسلامی بر اساس قانون اساسی، چهبسا افرادی معمم به حکومت رسیدند و در این کشور حکومت کردند اگر شخص رهبر نبود چه خاکی به سر ما میشد؟! من بهعنوان یک طلبهای که شصت سال است با مسائل سیاسی آشنا هستم، سنم هم از هفتاد و پنج شش سال گذشته، از اول نوجوانی هم سرم در این مسائل بوده است به شما عرض میکنم که برهههایی از زمان در طول این سی سال گذشت و خطرهایی از ناحیه مسئولین کشور متوجه اساس اسلام بود که خدا به برکت این رهبر ما را از آن خطرها نجات داد. ایکاش میشد هر چه را میدانم بگویم! نمیدانید چه وجود عزیزی است، خدا چه فراستی به این مرد داده، چه سعهصدری داده، چه صبری داده؛ شما دو تا شریک را فرض کنید، حالا مثل سادهای بزنم؛ دو تا شریک در یک شرکت تجاری سرمایهگذاری کردند، فرض کنیم، یک شریک از همان اوایل کار متوجه میشود که آن شریکش قصد خیانت دارد و میخواهد منافع را به جیب خودش بریزد. فکر میکنید چند روز میتواند با او زندگی کند؟ یک روز، دو روز، یک هفته، یک ماه، دو ماه، خیلی هنر کند کار به حساب آخر سال برسد تصفیه کند و خودش را از دست او خلاص کند. آدم میشود بیست سال یک شریک خائنی را بشناسد و به رویش نیاورد؟! صرفاً به خاطر حفظ مصلحت اسلام و مسلمین؟ خوندل بخورد و اظهار نکند که من میدانم تو چهکارهای. این چه قدرتی میخواهد؟! به خدا قسم شبیه اعجاز است. خدا یک چنین صبری به این مرد داده است، یک چنین سعه صدری، یک چنین محبت و رأفتی با همه اینها، با آحاد مردم مثل پدر، مهربان است، بد هیچکس را نمیتواند ببیند، هر خدمتی از دستش بربیاید برای هر کس مضایقه ندارد. عزیز من! گفتن اینها آسان است، من و شما یک چیزی میگوییم و میشنویم، خدا یک چنین وجودی را به ما داده، یک چنین نعمت عظیمی به ما داده، دلهای همه مردم را به یک نقطه متوجه کرده، اگر این علاقهای که مردم به رهبر داشتند نبود در این جریانات فتنه اخیر چه میشد؟! مردم به عشقی که به او داشتند حاضر شدند از همه منافعشان صرفنظر کنند و وحدتشان را حفظ کنند. آنچه ملاک وحدت بود اسم رهبر بود. اگر بنا بود که پنج تا باشد یک چنین وحدتی پیدا میشد؟ یک چنین اجتماعی تشکیل میشد و آنوقت اینجور فتنهای از کشور دفع میشد؟! خدا چه نعمت عظیمی به ما داده و ما از کنارش میگذریم و این را نعمت هم حساب نمیکنیم. احیاناً ناخودآگاه گاهی ضربهای هم میزنیم. اینها کفران نعمت نیست؟! یک خورده بیشتر فکر کنیم، عظمت این نعمت الهی را بشماریم، در طول هزار و چهارصد سالی که از اسلام میگذرد در همه کشورهای اسلامی چند تا اینجور نعمتی شما سراغ دارید؟ از زمان غیبت صغری شما حساب کنید در ایران ما چند تا مثل امام شما سراغ دارید؟ ثبوتاً من عرض نمیکنم کسی که بتواند یک چنین قدرتی را داشته باشد و بتواند یک همچون مدیریتی داشته باشد خب ممکن است اولیاء خدا باشند مقامات خیلی عالی هم داشته باشند، در فقه، در علوم دیگر هم چه میدانیم، ما که از باطن افراد خبر نداریم اما آنچه دیدیم و اثرش را در جامعه دیدیم عرض میکنم چند تا مثل امام داریم که اینجور نقشی را در جامعه ایفا کرده باشد؟ بتواند اینجور حکومتی تشکیل داده باشد. به داد مردم رسیده باشد، به داد ضعفا و مستضعفین و به قول خودش پابرهنهها رسیده باشد و به برکت او چه خدماتی دیگران انجام دادند؛ این خدماتی که گوشه و کنار به محرومین میشود، یک خورده چشمانمان را بمالیم و ببینیم. اینها همه یک شعاعی از نور ولایت است. عزیز من! اگر او نبود هیچکدام از اینها نمیشد.
هرکسی در رأس قدرت قرار بگیرد دلش میخواهد یک کاری بکند که مردم خوششان بیاید، مگر نیست؟ شاه نمیخواست یک کاری بکند که مردم دوستش بدارند؟ این طبیعی است؛ اما چه کسی توانست با منافع خودش، با لذتهای خودش، مقابله کند، پا روی هوای نفسش بگذارد، برای اسلام خدمت کند، خالصاً مخلصاً برای مردم خدمت کند تا مردم اینجور به او عشق بورزند، چند تا دارید؟ و بعد از امام چند تا مثل مقام معظم رهبری داریم؛ از فراستش، از تقوایش، از عبادتش، از توسلاتش، از تدبیرهایش، از سعهصدرش، از صبرش، از مدیریتش؟
در این جریان انرژی هستهای تقریباً همه سیاستمداران ما مخالف ایشان بودند، تقریباً همه، به برکت پایمردی ایشان بود که ما به اینجا رسیدیم. دیگران هم در شعاع رهنمودهای ایشان و تدبیر ایشان قدرتی پیدا کردند. ما نباید این نعمتهای خدا را فراموش کنیم. این یکی از چشمههای برکتی است که خدا به دست این مرد برای ملت ما و برای عالم اسلام جاری کرده اگر ناسپاسی کنیم، اگر تغافل کنیم، اگر تجاهل کنیم کفران نعمت خدا کردیم؛ وَلَئِنْ کفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ.[5]
اعاذنا الله و ایاکم
پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، به حق وجود مقدس ولی عصر ارواحناه فداه این کشور را تا زمان ظهور آن حضرت از همه آفات و بلیات محفوظ بدار!
علما، مراجع، کسانی که خدمت به این کشور و اسلام و مسلمین میکنند در پناه امام زمان محفوظ بدار!
کسانی که برخلاف مصالح کشور قدم برمیدارند اگر از روی جهل و اشتباه هست آنها را هدایت بفرما!
اگر خداینکرده کسانی از روی عناد برخلاف مصالح کشور قدم برمیدارند شرشان را به خودشان برگردان!
در ظهور ولی عصر تعجیل بفرما!
عاقبت امر ما خدمت به خیر بفرما!
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1]. مائده، 55.
[2]. نساء، 59.
[3]. انْظُرُوا إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَارْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً.
[4]. سبا، 13.
[5]. ابراهیم، 7.