بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْأَئِمَّةِ المَعصُومِینصلواتاللهعليهماجمعين
فرارسیدن این عید سعید، عیدالله الاکبر را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و مقام معظم رهبری و همه دوستداران اهلبیت، تبریک و تهنیت عرض میکنم و از شرکت در این محفل نورانی که گروهی از دلباختگان مکتب ولایت قصد دارند که رسماً به ورود در این جرگه مبارک تشرف پیدا کنند خدا را شکر میکنم و عاجزانه و متضرعانه درخواست میکنم که قلب مقدس آقا امام زمان را متوجه همه عزیزان کند و شما را مشمول ادعیه زاکیه آن بزرگوار قرار بدهد.
به نظرم رسید به مناسبت این روز نکتهای عرض بکنم که گو اینکه فی حد نفسه واضح است اما گاهی مورد غفلت واقع میشود یا در اطرافش سؤالاتی مطرح میشود و بحث جدی وافی در اطرافش کمتر انجام میگیرد. فرصت مغتنمی است که درباره این موضوع بحثی داشته باشیم.
ما دو حدیث بسیار معتبر از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله داریم که یکی از آنها از معروفترین احادیثی است که از آن حضرت نقل شده است. این حدیث معروف به حدیث سلسلةالذهب است؛ حدیثی که سلسله راویانش طلایی است. این حدیث را پیغمبر اکرم از جبرئیل و جبرئیل از خدای متعال نقل فرمودند؛ كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی. این همان حدیثی است که حضرت رضاصلواتاللهعليه در مسیر تشرف به خراسان وقتی که به نیشابور رسیدند، علما و محدثین جمع شده بودند تا سر راه ایشان یک حدیثی از ایشان بشنوند. در بعضی از روایات دارد که دوازده هزار قلمدان کشیده شد که حدیثی از ایشان را ضبط کنند! چه قدر عالم آمده بوده که دوازده هزار نفرشان قلمدان همراهشان بوده است! آنوقتها با خودکار و خودنویس و اینها چیز نمینوشتند، اگر میخواستند چیزی بنویسند باید قلمدان باشد و قلم و دوات و اینها داشته باشد. دوازده هزار قلمدان کشیده شد برای اینکه یک حدیث از امام رضاسلاماللهعليه یادداشت کنند و به صورت یادگاری داشته باشند.
حضرت این حدیث را از پیغمبر اکرم نقل کردند که كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی. ایشان در هودجی سوار بر شتر بودند، هودج هم پردهای داشت، این حدیث را گفتند و پرده را انداختند. شتر حرکت کرد، ایشان اشاره فرمودند که صبر کنید، حدیث تتمهای داشت. شتر را نگه داشتند و مردم دوباره ایستادند تا ببینند که حضرت چه میفرمایند. حضرت فرمودند: بِشُروطِها وأنَا مِن شُروطِها. این حدیث معروفی است که همه ما دهها بار شنیدیم و خواندیم.
مشابه این حدیث از لحاظ متن و سیاق کلام، حدیثی از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است که فرمودند: وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی. این حدیث هم به اسناد معتبر از پیغمبر اکرم نقل شده است. طبعاً سؤال میشود که آیا اینها دو حصن هستند و خدای متعال دو تا دژ دارد که هر کسی وارد یکی از اینها بشود حتماً نجات پیدا میکند، یا مطلب طور دیگری است؟
ابتدائاً احتمال میرود که این حدیث یک حصن را بیان کرده و آن حدیث هم یک حصن دیگری را بیان کرده اما با توجه به ذیل حدیثی که امام رضا فرمودند بِشُروطِها وأنَا مِن شُروطِها معلوم میشود که این دومی شرط اولی است، دو تا مطلب نیست، این از شروط آن است که انسان بتواند از توحید به عنوان یک دژ استفاده کند، این مکمل آن دژ است. فرمود بِشُروطِها، یعنی مطلق نیست که هر کسی لااله الاالله گفت حتماً به بهشت برود بلکه شروطی دارد وأنَا مِن شُروطِها؛ فرمود من از شروطش هستم یعنی باید ایمان به من داشته باشید، یعنی ایمان به ولایت داشته باشید. آنجا هم مصداقش را معین کردند که وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی.
اگر این تطبیق قابل پذیرش باشد آن وقت این سؤال مطرح میشود که این شرطی که امام رضا فرمود، از کجا درمیآید؟ اصل حدیثی که خدا فرموده بود که بِشُروطِها نداشت وأنَا مِن شُروطِها هم در آن نیامده بود. آن حدیث همان بود که كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی. وقتی حضرت فرمودند بِشُروطِها، این را از کجا آوردند؟ همانگونه که ملاحظه کردید ما نیز به کمک این أنَا مِن شُروطِها گفتیم که ولایت علی بن ابیطالب نیز از شروط همان کلمة لاالهالاالله است.
بنده مطلبی به نظرم میرسد، حالا شما اهل فضل هستید تأمل کنید ببینید قابل قبول هست یا نه؟ حاصل این مطلب این است که این شرط یک شرط بیگانه از اصل مطلب نیست و تکیه بر لوازم همان مطلب است. یعنی وقتی کسی توحید را قبول دارد لازمهاش این است که ولایت را هم قبول کند منتها بعضیها غفلت میکنند. حضرت تصریح فرمود بدانید توحید لوازمی دارد که این لوازم از خود مفاد توحید درمیآید و یک چیز اضافهای نیست. خواهید گفت که آخر این دو چه ربطی به هم دارد؟ خدا یکی است، علی ولی خداست، این چه طور از لوازم آن است؟!
آن بیانی که بنده به نظرم میرسد این است که معنای این لاالهالاالله، لاخالق الاالله نیست؛ اله یعنی معبود، یعنی کسی که سزاوار پرستش است، یَنبَغی أَن یُعبَد. از دیدگاه انبیا و اولیا و اسلام چه کسی سزاوار پرستش است؟ از شواهد زیادی که هست، حالا عرض کردم در مقام بیان جامعش نیستم، استفاده میشود که کسی سزاوار پرستش است که سه تا خصوصیت داشته باشد، حالا به زبان فلسفی و اینها میگویند یعنی واجبالوجود است. واجبالوجود یک اصطلاح دینی نیست و یک اصطلاح فلسفی است. ما در مفاهیم دینیمان وقتی که میگوییم خدا، سه تا خصوصیت از آن درک میکنیم. لازمه اینکه سزاوار پرستش باشد یکی این است که خدا کسی است که عالَم را آفریده، اما تنها آفرینش عالم نیست، مدیریت و تدبیر عالم هم به دست اوست، رب جهان هم هست یعنی علاوه بر خالقیت باید ربوبیت عام را هم داشته باشد والا اگر کسی بگوید بله، ما یک الله داریم که عالم را آفریده اما اربابش دیگرانند، بتها هستند، فرشتگان هستند، این همان شرک است. مشرکین هم همین را میگفتند، میگفتند مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى،[1] وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ،[2] اگر از مشرکین میپرسیدید که این آسمان و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ میگفتند: الله، منتها میگفتند خدا خلق کرده اما تدبیر عالم به دست دختران خدا که فرشتگان هستند است، آنها رب هستند، اینها اربابی هستند که مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ؛ ما این ارباب و ربها را پرستش میکنیم برای اینکه ما را به خدا نزدیک کنند، پس توحید اسلام فقط این نیست که چه کسی عالم را آفریده بلکه باید رب عالم هم باشد. خب رب یعنی چه؟ رب یک معنای جامعی دارد که شاید ما در فارسی، معادلش را که عیناً این معنا را برساند نداشته باشیم. ترجمه میکنند به پروردگار اما معنای رب بیش از پروردگار است، غیر از اینکه باید پرورشدهنده، تربیتکننده و تدبیرکننده باشد باید صاحباختیارش هم باشد. رب صاحباختیاری است که مملوک و مربوب خودش را تربیت میکند، تدبیر میکند و امورش در اختیار اوست. خب وقتی میگوییم خداوند رب همه موجودات عالم، زمین، آسمان، ماه و خورشید و... است، یعنی همان که خالق آنهاست ربشان نیز است. گردش خورشید و زمین، نورافشانی ماه و ستارگان و... همه به ربوبیت الهی است، خدا عالم را اینطور تدبیر کرده است.
این مطلب به انسان که میرسد نکته دقیقتری درباره آن مطرح میشود. و آن این است که ما یک تدبیر تکوینی داریم و یک تدبیر تشریعی. خدا یک کسی را مرد آفریده و یکی را زن، اول به صورت طفل شیرخواری متولد میشود، کمکم رشد میکند، نوجوان میشود، جوان میشود، پیر میشود و میمیرد، خدا به آنها روزی میدهد، اینها همه تدبیر تکوینی انسان است اما این انسان یک ویژگی دارد که سایر مخلوقات ندارند و آن این است که اراده آزادی دارد که خودش تدبیر میکند و کارهایش را انتخاب میکند. موجودات دیگر اینطور نیستند، لااقل اگر به یک معنا اراده هم برای آنها اثبات بشود به این وسعتی که تکلیفی داشته باشند و دستگاه مدیریت تشریعی بخواهند، نیست.
ما هیچ جا نداریم که گفته باشند خداوند مثلاً برای چهارپایان پیغمبر فرستاد تا آنها را راهنمایی کند. راهنمایی حیوانات تکوینی است اما انسان غیر از آن راهنمایی تکوینی که با عقل حاصل میشود یک راهنمایی تشریعی هم دارد که به وسیله انبیا حاصل میشود؛ یعنی ما غیر از ربوبیت تکوینی یک ربوبیت تشریعی هم داریم. آن آیهای که میفرماید قُلْ یا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَیئًا، بعدش چیست؟ وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ،[3] برای توحید لازم است که ما یک ارباب دیگری قائل نشویم. این ارباب چه کسانی هستند؟ در یک آیه دیگری میفرماید اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا؛[4] بنیاسرائیل غیر از الله برای خودشان ارباب و ربهایی قائل شدند. آنها درباره اربابشان نمیگفتند که آنها ما را خلق میکنند و روزی میدهند؛ نه، ارباب همان علمایشان بودند؛ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ، یک کسانی پیش خودشان میگفتند هر چه اینها میگویند درست است و ما باید اطاعت کنیم یعنی برای کلیسا ربوبیت تشریعی قائل شدند. امروز مسیحیت دنیا بهخصوص مسیحیت کاتولیک معتقد است که شورای کلیسا هر فتوایی بدهد همان حکم خداست، وقتی بخواهند قانونی وضع بکنند و به نام دین مطرح بکنند شورای کلیسا باید تصویب بکند که البته پاپ امضا کند، با تصمیم شورای کلیسا این حکم خدا میشود، این اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ است. خدا چنین چیزی نگفته بود، چنین حقی قائل نشده بود، اینها پیش خودشان چنین دستگاهی درست کردند و برای کلیسا قداستی درست کردند که هر چه شورای کلیسا تصمیم میگیرد این حکم خداست، کأنه به شورای کلیسا وحی میشود. گاهی یک چنین تعبیری هم میکنند و میگویند شورای کلیسا با الهام خدا تصمیم میگیرد پس این حکم خداست!
نتیجه اینکه انسان غیر از خالق و رب تکوینی، رب تشریعی هم دارد؛ یعنی غیر از اینکه خدا روزی ما را میدهد، قانون ما را هم باید خدا وضع کند و ما باید فقط از خدا اطاعت کنیم. اگر برای کس دیگری در کنار خدا قائل شدیم که او هم حق ربوبیت و حق اطاعت دارد این یک نوع شرک است، همان شرکی است که ارباب کلیسا به آن معتقدند، میگوییم یکی حکم خدا و یکی هم مثلاً حکم مجلس شورا، اگر این را در کنار آن قرار بدهیم در عرض هم باشند میشود شرک. چه وقت از شرک خارج میشود؟ وقتی که من دون الله نباشد، بإذن الله باشد. اگر خدا دستور داد که از فلان کس اطاعت کنید این شرک نیست همان اطاعت خداست. خدا وقتی میفرماید أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ، آن وقت اطاعت رسول شرک است؟! روشن است که ما اطاعت رسول میکنیم چون خدا فرموده است، این شرک نیست.
اکنون این مسئله مطرح میشود که جامعه احتیاج به رهبری دارد که او حکم کند و جامعه او را لازم الاطاعة بداند، یک چنین مقامی باید در جامعه باشد. این را چه کسی باید تعیین کند؟ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ اطاعت رسول بماأنه رسول است؛ رسول یعنی پیامآور، وقتی میگوید پیام خدا این است ما هم باید به عنوان پیام خدا قبول بکنیم اما وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ،[5] این یک چیز دیگری است. اطاعت اولوالامر به عنوان این نیست که آنها میگویند ما این رسالت خدا را داریم و پیام خدا را آوردهایم. آنها میگویند ما دستور میدهیم باید این طور عمل کنید. فرمانده لشگر میگوید به پیش! او نمیگوید خدا به من گفته است. میگوید: من به عنوان فرمانده لشگر میگویم به پیش! باید اطاعت کنید. آن وقتی که لازم میدانم میگویم ایست! باید بایستید و دیگر پیش رفتن جایز نیست. این غیر از اطاعت رسول است که پیام خدا را آورده است. پیامی نیاورده است، میگوید: من تشخیص دادم اینجا باید این حرکت انجام بگیرد. این اطاعت اولوالامر است. شرط توحید این است که ما قائل باشیم خالق، الله است، رب تکوینی که روزیدهنده و تدبیر کننده انسان است آنهم الله است و رب تشریعی که اطاعت هر کسی فقط به دستور او واجب است، این ربوبیت تشریعی است، این هم واحد است و همان الله است. اگر این بود توحید کامل است، آنوقت كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْنی، چنین کسی در حصن خداست؛ هم خالقیت الله، هم ربوبیت تکوینی او و هم ربوبیت تشریعی او.
سایر مسلمانها اینجا میلنگند و از روز سقیفه این لنگیدن و لغزیدن شروع شد. هنوز پیکر پیغمبر دفن نشده آمدند گفتند که جانشین پیغمبر را چه کسی تعیین میکند؟ همه چیز گفتند غیر از اینکه خدا چه گفته، خود پیغمبر چه گفته، بعضیها گفتند: منا امیر ومنکم امیر، از مهاجرین یک امیری باشد از انصار هم یکی، گفتند شورا هست مشورت کنیم، رأیگیری کنیم و بالاخره به اسم رأیگیری، برای پیغمبر جانشین درست کردند. شیعه این را قبول ندارد، شیعه میگوید اطاعت کسی واجب است که خدا گفته باشد. هفتاد روز پیش از اینکه پیغمبر از دنیا برود خدا تعیین کرد و پیغمبر از طرف خدا گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ؛ من از پیش خودم نمیگویم، امر خداست؛ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، این میشود توحید در ربوبیت تشریعی. اگر این نباشد توحید، ناقص است. توحید در خالقیت را قبول کردیم، توحید در ربوبیت تکوینی را هم قبول کردیم، خدا روزی ما را میدهد، این سنتها را در آفرینش قرار داده اما اگر کسی این را قبول ندارد که فقط اطاعت او واجب است، میگوید نه، خود ما تعیین میکنیم، به کسی رأی میدهیم، فلان کس حاکم باشد هر چه آن گفت اطاعتش واجب است؛ پس خدا یکی، شما هم یکی! این شد شرک. وقتی هم امام رضا فرمود بِشُروطِها، این شروط را از جای دیگری نیاورد که به این ضمیمه کند، از شکم خود توحید در آورد، از لاالهالاالله درمیآید، برای اینکه اله، کسی است که علاوه بر خالقیت باید ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی داشته باشد، او تعیین کند که اطاعت چه کسی واجب است، او بگوید چه قانونی معتبر است، چه کسی حق دارد قانونگذاری کند و چه کسی حق ندارد. اگر به اذن او و به امر او انجام بگیرد میشود اطاعت او، میشود توحید اما اگر بدون اذن او انجام بگیرد، قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛[6] اینکه به خدا نسبت میدهید و میگویید حکم خدا این است خدا اجازه داده یا از پیش خودتان میگویید؟! معلوم میشود که اگر از پیش خودمان بگوییم افترای علی الله است، نوعی شرک در ربوبیت تشریعی است. پس توحید نیست، توحیدی است که با شرک آمیخته شده است. پس امام رضاعلیهالسلام این شروط را از خارج ضمیمه نکرد . امام رضا نفرمود: خدا اینجور گفته، من هم میگویم یک شرط دیگر هم دارد! تفسیر صحیحش این است که این شروط از خود لااله درمیآید.
تفسیر صحیح آن این است که این شروط از خود لا اله درمیآید، اله کسی است که باید او را اطاعت کرد و اطاعت امر او واجب است، اطاعت هر کس دیگری هم واجب بشود باید به امر او باشد یعنی او باید جانشین پیغمبر را تعیین کند و او باید رهبر تعیین کند. برای اینکه رهبر جانشین امام زمان است، به امر او تعیین شده، به امر عام او که او از طرف خدا تعیین میشود. فرمود: قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً. جَعَلْتُهُ، من او را حاکم قرار دادم، چرا؟ برای اینکه خدا به من اجازه داده است که حاکم را تعیین کنم. اگر این ترتیب شد میشود توحید، توحید خالص، ولایت میشود ولایت الله، اینکه امام راحلرضواناللهعلیه مکرر میفرمود: ولایتفقیه امتداد ولایت ائمه معصومین است برای همین بود. خیال نکنیم ما یک چیز جدیدی آوردیم و به اسلام اضافه کردیم. اگر خدا امر نفرموده بود و اجازه نفرموده بود شما حق نداشتید کسی را واجبالاطاعة بدانید. دلتان خواست با یک کسی باشید، رفتارش را نپسندیدید اگر نخواستید نباشید اما واجبالاطاعة است به چه دلیل؟!
مطلبی که امام رضا میخواست به مردم القا بفرمایند همین بود که توحید باید شامل ربوبیت تشریعی هم بشود یعنی امام و رهبر جامعه را خدا باید تعیین کند والا توحیدتان کامل نیست؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ.
حالا با توجه به این مطالب، آن حدیث معروفی هم که با نقلهای متضافر نقل شده و تعبیراتش شبیه هم است را میخوانیم. میفرماید: ولم یناد احد بشیء کما نودی بالولایه یا لم یناد احد کما نودی بالولایه یا وَ لَمْ ینَادَ بِشَیءٍ كَمَا نُودِی بِالْوَلَایة، مضامین مشابهی هست؛ ارکان اسلام پنج چیز است؛ الصلاة والزکات والحج والجهاد والولایة. بعد فرمود از همه مهمتر ولایت است؛ از نماز مهمتر است. نماز یک رابطه فردی شما با خداست اما سعادت جامعهتان به ولایت بستگی دارد. اگر رهبر الهی بود جامعهاش یک جامعه الهی و توحیدی میشود، اگر رهبر الهی نبود جامعه مثل سایر جوامع دیگر میشود، دیگر خدا در آن جامعه حاکم نیست و خود مردم حاکمند یا پولدارها حاکمند یا حقهبازها و سیاستمداران حاکمند یا کسانی که دیگران را فریب میدهند آنها حاکمند یا نه، کسی باید باشد که خدا حاکمیتش را تعیین کند؟ به نظر میرسد که این ولایة علی با ولایت یا کلمة لاالهالاالله مکمل هم هستند که دومی از دل اولی درمیآید. یک چیزی نیست که از خارج به آن اضافه شده باشد، ضمّ الحجر الی جنب الانسان نیست، استخراج لازمهای است که از خود لازمه توحید استفاده میشود.
از اینجا یک گریزی به مسئله روزمان و این اجتماعمان بزنم. پذیرفتن ولایت یعنی چه؟ اگر کسی یک رفتاری داشته باشد که رفتار من هم موافق او باشد، صرفاً همین، اتفاقاً در یک راه با هم همراه شدیم میشود بگوید من ولی او هستم یا او ولی من است؟ اتفاقاً همراه شدیم. روشن است که این ولایت نیست، رابطهای نیست. ولایت یعنی پیوند، یعنی برقراری ارتباط، ارتباط ما با ولی امر از پیغمبر اکرم گرفته تا ائمه معصومین و تا سایر ولات امر و ولیفقیه که جانشین امام معصوم است این ارتباط چگونه پیدا میشود؟ اصل این ارتباط رابطه قلبی است، دل من او را میپذیرد. صرف اینکه در عمل آن دارد میرود و من هم دارم کنارش میروم این ولایت نیست. این آیاتی که درباره ولایت عدوالله یا ولایت اعداء در قرآن آمده است، صرف این نیست که یعنی اتفاقاً شما در جامعه با آنها همراه هستید و یک کاری آنها انجام میدهند، این ولایت نیست، آن وقتی است که شما به آن استناد داشته باشید، ابتدائاً با آن ارتباط قلبی برقرار میکنید، میخواهم با تو باشم، میخواهم با تو پیوند داشته باشم، میخواهم از تو جدا نشوم، این ولایت است. لازمهاش این است که اگر میخواهی از این جدا نشوی آن راهی که او میرود شما میروید، دستوری که او میدهد را عمل میکنید. این عمل، میوه آن ارتباط قلبی است. اصل ولایت همان ارتباط قلبی است.
این که دیدید گاهی بسیاری، ولایت را تعبیر به محبت میکنند خیلی بیراه نیست، البته ترجمه کاملی نیست، ولایت معنیاش محبت نیست، ولایت یعنی پیوند. لازمهاش این است که آدم او را دوست بدارد. وقتی دلش با اوست او را دوست میدارد. محبت، یک چیزی از لوازم ولایت است، عین ولایت نیست. معنای ولایت عامتر و پربارتر از معنای محبت و مودت است. اگر این ارتباط برقرار شد آنوقت لازمه و دنبالش این است که به دنبالش رفتارها هم شبیه رفتارهای او میشود. آدم وقتی یک کسی را دوست میدارد ناخودآگاه دلش میخواهد شبیه او بشود، ناخودآگاه دلش میخواهد مثل او لباس بپوشد و مثل او راه برود. من بارها به دوستان مثال زدم، یادم است که وقتی حضرت امام برای درس تشریف میآوردند بعضی از دوستان بودند، الآن هم هنوز حیات دارند خدا انشاءالله طول عمرشان بدهد، ناخودآگاه عبایشان را مثل امام میگرفتند. دلشان میخواست مثل امام راه بروند و دلشان میخواست مثل امام حرف بزنند. الآن بعضی از شخصیتها کیفیت حرف زدنشان تقلید ناخودآگاه از امام است. طوری حرف میزند که از روی لهجه و کیفیت ادا کردن جملات و اینها آن کسی که آشنا باشد میفهمد این دارد از امام تقلید میکند. این محبت است.
لازمه محبت این است که آدم دلش میخواهد مثل محبوبش باشد. اگر اینطور نبود دلیل این است که محبت ضعیف و کمرنگ است. معنای واقعیاش این است که ارتباط ضعیف است، پیوند ضعیف است؛ وقتی یک درختی را پیوند میزنند اگر پیوند بشود نتیجهای که میدهد همان میوه را خواهد داد. گاهی درخت گلابی را به ریشه خاری پیوند میزنند که اصلاً میوه نمیدهد؛ یک تراشه از شاخه درخت گلابی درمیآورند لای آن میگذارند میبندد وقتی این بزرگ میشود درخت گلابی میشود. این پیوند است. اگر پیوند شد همان اثر را دارد، همان شکل را دارد، همان آثار را دارد. اگر پیوند خوب بگیرد یک درخت گلابی کامل میشود و اگر هم نه، خب یککمی شبیه آن میشود.
ریشه این ولایتی که ما داریم این است که آدم یک ارتباط قلبی داشته باشد. وقتی ارتباط قلبی داشت دلش میخواهد شئون زندگیاش با او شکل بگیرد، رفتارش شبیه او باشد، نمونهای از او بشود. تحلیل روانشناختیاش این است که محب میخواهد اصلاً با محبوب یکی بشود. وقتی میبیند نمیشود میگوید اقلاً شبیه آن بشود والا آنچه مطلوب اصلی عاشق است این است که عین معشوقش بشود، یکی بشوند، میبیند نمیشود اقلاً شبیه آن بشود. این شباهت در همه چیز آدم میتواند اثر کند از جمله در لباس؛ من این را باز یک بار دیگر تکرار میکنم، امام وقتی راه میرفتند، خدا انشاءالله ساعتبهساعت بر علو درجاتشان بیفزاید، یک طور خاصی عبایشان را میگرفتند راه میرفتند. بعضی از شاگردان امام بودند که ناخودآگاه عادت کرده بودند مثل امام عبایشان را اینطور میگرفتند و راه میرفتند، هیچ توجه هم نداشتند. دوستش میداشتند، دلشان میخواست مثل امام باشند آن وقت اگر آدم، امام را دوست بدارد دلش نمیخواهد لباسش هم مثل لباس او باشد؟ مخصوصاً اگر لباسش هم نمونهای از لباس امام اصلی باشد یا لااقل انتساب به آن داشته باشد یعنی وقتی مردم میبینند به یاد آن بیفتند.
این افتخاری که امروز نصیب شما میشود این نشانهای از ولایت شماست یعنی دارید پیوندتان را با امام زمان، با ائمه معصومین و با پیغمبر اکرم تقویت میکنید؛ ما میخواهیم یکی بشویم، میخواهیم لباسمان هم، لباس شما بشود. آنوقت چه قدر بر این کار برکات نازل میشود؟ کسانی که شما را میبینند به یاد پیغمبر میافتند. شما دارید در خیابان راه میروید و دنبال کار خودتان هستید مردم که شما را میبینند یاد چه میافتند؟! این لباس پیغمبر است، لباس دین است، شما با راه رفتنتان دارید بدون هیچ زحمت و بدون هیچ تکلمی مردم را به یاد خدا میاندازید. از این بهتر میخواهید از کارهای زندگیتان استفاده کنید؟! حالا من نمیگویم هر کس نپوشید حتماً یک نقصی دارد گاهی ممکن است کسانی عذری داشته باشند و شرایط خاصی باشد، من این را بهطورکلی نفی نمیکنم اما ما که مخصوصاً داریم راه آنها را میرویم، داریم علوم آنها را میآموزیم، میخواهیم دین آنها را تبلیغ کنیم و به مردم یاد بدهیم و میخواهیم روش آنها را در زندگی ترویج کنیم چرا لباسمان مثل آنها نباشد؟! گیرم اگر من ندیدم آن لباس چه طور است اما وقتی طوری باشد که مردم به یاد او میافتند و این را به عنوان لباس پیغمبر و لباس امام میشناسد چرا از این افتخار مضایقه کنم؟
از پیشگاه الهی متضرعانه درخواست میکنیم که این لباس را بر قامت و اندام شما مبارک قرار بدهد و این کلیدی باشد برای اینکه انشاءالله سایر شئون زندگی شما هم پیوند بیشتر و عمیقتری با اهلبیت پیدا کند و روح آنها و فکر و ایمان آنها در شما آثاری را به بار بیاورد؛ به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.