به عنوان اولين سؤال از محضر حضرت استاد، مناسب مىبينم كه اين سؤال را مطرح كنم كه ما هماكنون در آغاز دهه سوم پيروزى انقلاب هستيم. ما در هر دهه از دهههاى گذشته انقلاب، مشكلات و معضلات خاصى داشتيم. سؤال ما اين است كه پيشبينى حضرتعالى در باب مهمترین مشكلات و مسائل فرهنگى در دهه سوم انقلاب چيست و ما با چه جريانات فرهنگىاى مواجه خواهيم بود؟
بسم الله الرحمن الرحيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ
ضمن تشكر از جنابعالى و ساير عزيزان و دستاندركاران. من مايل هستم كه اول يك توضيح خيلى كوتاهى درباره واژه فرهنگ و مسائل فرهنگى عرض كنم. واژه فرهنگ يك واژه سحرآميزى است كه معانى مختلف و كاربردهاى متفاوتى دارد و كسانى كه بخواهند نوعى مغالطه و سوءاستفاده از الفاظ و اصطلاحات بكنند از اين واژه خيلى مىتوانند بهرهبردارى كنند. ما هم متأسفانه به خاطر همين مسئله فرهنگى، مجبور هستيم كه روى اين واژه تكيه كنيم و به خاطر تفاهم عرفى و ادبياتى كه در كشور رايج است این واژه را به كار ببريم.
درباره اينكه اين كلمه در اصل چه معنایی داشته و چه كاربردهايى دارد، بحثهای بسیار گستردهاى مطرح است. اجمالاً فرهنگ گاهی به يك معناى بسيار گستردهاى به كار مىرود كه دين، عقايد، ارزشها و...همه جزئى از آن به شمار مىآيند و شامل آداب و رسوم و سنّتهای ملّى و حتى زبان و گويش و لهجهها و خط و نقاشى و هنرها و امثال اینها نیز مىشود. همه اینها مىشود فرهنگ و اخیراً دیگر وقتى فرهنگ و مسائل فرهنگى گفته مىشود متبادر از آن، موسيقى است و هنرهاى مربوط به آن، تا حرکتهای موزون و اینها و عمدتاً وقتى صحبت مىشود كه مثلاً از طرف بعضى از مسئولان كشور، كارهاى فرهنگى در يك كشور ديگر انجام گرفته يا تيمى برای مسائل فرهنگى فرستاده شده شامل چنين اشخاصى مىشود که به همراه ابزار موسيقى به آنجا بروند و مثلاً آوازى بخوانند يا حركات موزونى انجام بدهند كه موجب توجه مردم آن سرزمين بشود و دیگر حداكثر زبان و خط فارسى و اینها را شامل مىشود. روشن است که به اين معنا، اصالتاً خوبى و بدى و دغدغه فكرى، درباره فرهنگ مطرح نمىگردد. فرهنگ به این معنا، فرهنگ ملى و باستانى و اين چيزها است كه بيشتر جنبه تاريخى دارد و مىخواهند ببينند که در گذشتهها مردم مثلاً چه گویشها، چه سنتها و یا چه آداب و رسومى داشتهاند. از جمله اینکه چگونه آواز مىخواندند؟ چگونه مىرقصيدند؟ مثلاً چگونه اظهار شادى مىكردند یا چگونه اظهار غم مىكردند؟ يا اینکه خط فارسى مثلاً چگونه بوده و چه تحولاتى پيدا كرده است؟ يا زبان فارسى چه جور بوده و از اینجور حرفها. اين چندان براى ما اهميتى ندارد. البته هر كدام از اینها ممكن است بالعرض يك عنوان ارزشى پيدا بكند. مثلاً حفظ خط و زبان فارسى براى ما اهميت پيدا كند به خاطر اينكه متون دينى و اسلامى و علمى ما به اين زبان و به اين خط است و اگر اینها از بين برود منابع اصلى فرهنگی ما از بين مىرود. ممکن است از اين جهت براى ما ارزش پيدا كند و حفظش مهم باشد اما فى حدّ نفسه، آنچنان منشأ دغدغه نيست. يا فرض كنيد مثلاً يك نوع رفتارهاى فرهنگى بوده كه متعلق به نياكان زردشتى ما يا نياكان ملیتهای ديگرى بوده و اگر مورد نقد قرار بگيرد از اين جهت است كه آيا اینها مثلاً از ديدگاه اسلامى جايز است يا جايز نيست؟ فرض كنيد مراسم چهارشنبهسورى يا جشنهای ديگرى كه مربوط به ايرانيان باستان بوده و طبق عقايد مذهبى خودشان به احترام به آتش و عناصر چهارگانه يا چيزهايى از اين قبيل برگزار مىكردند ممكن است مثلاً مورد نقد قرار بگيرد از جهت اينكه اسلام نمىپسندد كه سنتهایی كه علامت كفر بوده و مالِ كافران بوده احيا شود. از اين جهت ممكن است بحث شود ولى آنکه اصالتاً منشأ نگرانیها شده و جاى اين دارد كه بيشتر روى آن تأمّل شود و دستکم براى ما اهميت دارد آنجايى است كه مربوط به مسائل دينى مىشود.
ما اگر از مسائل فرهنگى كشور يا سقوط فرهنگى كشور اظهار نگرانى مىكنيم، اینها صرفاً به خاطر اين نيست كه يك فرهنگ بيگانهاى وارد شده و فرهنگ ملّى ما به خطر افتاده است. آن اگر يك اشكالى باشد اشكالی بالعرض است. آنچه اصالتاً منشأ نگرانى ماست اين است كه دين به خطر بيفتد؛ عقايد دينى اسلام، ارزشهای اسلامى، احكام و قوانين اسلامى مورد هجوم واقع شود و در آن تشكيك شود، احیاناً با نظر استهزاء با آن برخورد شود، رد شود، انكار شود يا گفته شود که اینها ديگر با دوره مدرنيسم و مدرنيته سازگار نيست، اینها با عصر تمدن سازگار نيست، اینها مالِ يك دورانى بوده كه مردم شِبْهوحشى بودند يا چيزهايى از اين قبيل.
بنابراین اولاً روشن باشد که نگرانى ما از مسائل فرهنگى مربوط به زبان و گويش و رقص و موسيقى و اینجور چيزها نيست الّا بالعَرَض. آنچه اصالتاً مورد توجه ماست مسائل دينى است و اگر عنوان فرهنگى به كار مىبريم به خاطر این ادبيات رايج است و الّا حقش اين بود كه ما بگوییم ما از كمرنگ شدن ارزشهای دينى و از سست شدن عقايد دينى و ايمان مردم نگرانى داريم. در اصل باید اين عناوین را به كار ببريم اما چون در ادبيات رايج، به اینها مسائل فرهنگى میگویند، ما هم از اين ادبيات رايج پيروى مىكنيم و لذا همینجا بايد توضيح بدهيم که آنچه اصالتاً مورد توجه ماست مسائل دينی است. اين مقدمهاى بود كه مىخواستم عرض كنم چون ممكن است تا آخر گفتوگوهاى ما مورد حاجت بشود.
اگر ما به طور مشخص از محضر حضرتعالى سؤال كنيم که مليّت يا ديانت کدامیک اصل است، حضرتعالى چه توضيحى مىفرماييد؟
فكر نمىكنم براى یک شخصى كه اسلام را درك كرده باشد ولو حتى تخصصى هم در مسائل اسلام نداشته باشد جاى شكى باشد كه قبل از عنوان اسلام و دين، هيچ واژهاى براى ما ارزش ندارد و اگر هر چيز ديگرى و هر ارزش ديگرى مطرح شود در سايه دين است و لااقل در حدى است كه تضادى با دين نداشته باشد.
چون امروز بعضى از گروهها روى فرهنگ ملّى و مليّت ايرانى تأكيد دارند، ايران براى همه ايرانيان و از اين قبيل شعارها، من اين سؤال را مطرح كردم كه مقدارى براى خوانندگان و بينندگان ما مسئله روشن شود.
بله، مطرحشدن مليت و ناسيوناليسم و اینها خودش از فروع همين سقوط فرهنگ دينى است؛ يعنى وقتى فرهنگ دينى در جامعه ما تضعيف شده، آنوقت مسائل و ارزشهای ديگری مطرح شده كه مىخواهد جاى اینها را بگيرد و يا مىخواهد در كنار اینها مطرح شود، حتى ارزشهایی كه گاهى به نام ارزشهای انسانى ناميده مىشود و به نوعى، برخاسته از گرايش اومانيستى است.
موضع ما اين است که اصلىترين ارزش براى انسان، دين است و چيزى جز دين منشأ سعادت دنيا و آخرت انسان نمىشود و چيزى جز دين موجب رهايى انسان از بدبختىهاى دنيا و عذاب آخرت نمىشود، آنهم دين حقى كه عبارت است از دين اسلام به همان معناى شريعت پيغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و محتواى قرآن و سنت نبوى و اهلبیت که ما بايد از اين عصر تا آخرالزمان، به آن پايبند باشيم.
بعد از اين مقدمه و توضيح درباره مفهوم واژه فرهنگ، فرموديد كه مهمترین مسئله ما در دهه سوم انقلاب چه مىتواند باشد؟ به عقيده بنده، در دو دهه گذشته هم اصلىترين نگرانى ما مسئله دين بوده و اصلاً انقلاب ما به خاطر اين بوده كه اسلام تحقق پيدا بكند و ارزشهای اسلامى حاكم بشود و چيزهاى ديگر در سايه اين مسئله و در درجه دوم و سوم اهميت پيدا كرده است.
در دهه اول و اوایل انقلاب كه گروهکهای مختلف مشغول فعاليتهایی بودند و دشمنان خارجى هم آنها را حمايت مىكردند، نگرانیها از اين بود كه نكند اين فعالیتهای پراكنده و حمایتهای خارجى كه از آنها مىشود انقلاب اسلامى را به خطر بيندازد و خداىناكرده اسلام محو شود و به جاهليت قبل از انقلاب بازگشت كنيم. آن دهه، مسائل خاص خودش را داشت.
در دهه دوم كه با رحلت حضرت امامرضواناللهعلیه همراه بود، بيشترين نگرانیها مربوط به بقاء انقلاب بود از جهت اينكه بنیانگذار و معمار انقلاب از دنيا رفته بود و نگرانیها اين بود كه وارثين اين نظام تا چه اندازه مىتوانند براى حفظ اين نظام و حفظ ارزشها و دستاوردهاى انقلاب، كارآيى داشته باشند؟ یک دوران آزمايش براى وارثان انقلاب بود كه آن دوره را گذرانديم و بحمدلله در مجموع به بركت رهبریهای مقام معظم رهبرى، بسيارى از بحرانها را از سر گذرانديم و توانستيم در پايان اين دهه بر اصالت انقلابمان و بر ارزشهای انقلابمان پايمردى داشته باشيم و مردم ما نشان دادند كه حاضر نيستند اسلام و ارزشهای اسلامى و انقلابى را با هيچ چيز ديگرى معاوضه كنند و حاضرند براى حفظ اینها از عزيزترين عزيزانشان چشمپوشى كنند.
آن مسئلهای كه در دهه آينده، دههاى كه الآن در آغازش هستيم موجب نگرانى است همین مسئله فرهنگى است، منتها با اين ديد كه در دنياى امروز، فرهنگ حاكم در جهان كفر و استكبار، فرهنگ ليبرالى است و خود سران استكبار تصريح كردهاند كه اصلىترين و مهمترین دشمن ما اسلام است. برخلاف دهههاى قبل از انقلاب كه آنها ماركسيسم را بزرگترین دشمن خودشان مىدانستند، بهخصوص بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، مهمترین دشمن خودشان را اسلام مىدانند و تمام توش و توان خودشان را به كار مىبرند كه اين دشمن را از سر راه بردارند. مخصوصاً كه با پيروزى انقلاب اسلامى، اسلام ثابت كرد كه در عمل، توان رهبرى و مديريت جامعه را دارد يعنى مىتوان با پايبندى به ارزشهای اسلامى و عقايد و قوانين اسلامى، جامعه را اداره كرد بهطوریکه استقلال و آزادى و شرَف خودش را حفظ كند و در ميان جوامع ديگر سربلند زندگى كند. اين، خشم دشمنان انقلاب را بيشتر برمىانگيزاند و تلاش مىكنند كه اين فكر را بگيرند و اين برداشتى كه مردم دنيا از اين جريان و از اين تجربه دارند را معكوس كنند و به نحوى وانمود كنند كه اسلام توانايى مديريت جامعه را ندارد و بيشترين تلاشى كه براى سرنگون كردن انقلاب يا مستحيل كردن و تغيير ماهيت دادن اين انقلاب دارند به خاطر همين است كه جاهای ديگرى هوس نكنند به فكر انقلاب اسلامى بيفتند و البته اگر بتوانند اينجا را هم به همان سرنوشت مبتلا كنند. پس نگرانى ما باز همان چيزى است كه راجع به اصل انقلاب داشتيم و آن، بقاى اسلام و حاكميت ارزشهای اسلامى و حكومت دينى و اسلامى است.
يعنى حضرتعالى معتقديد كه الآن ليبراليسم در داخل كشور ما دارد مىآيد يا آمده و پايههاى خودش را محكم كرده است؟ الآن تفكر ليبراليستى در داخل كشور ما در چه مرحلهاى است؟ اگر نمونههاى عينى هم مطرح بشود فكر مىكنم براى روشن شدن اذهان مناسب باشد.
بله، مىشود سؤال را به اين صورت مطرح كرد كه ليبراليسم از چه وقت در كشور ما مطرح شده، به دست چه عواملى و چقدر رشد كرده و الآن در حال رشد است يا در حال افول؟
پيدايش ليبراليسم با سرايت و نفوذ فرهنگ غربى در دوران رژيم ستمشاهی انجام گرفته است و همانطور كه در بسيارى از كشورهاى دنيا، اين فرهنگ بهوسیله دستنشاندگان غربیها يا خودباختگان وطن، رواج پيدا كرده و شايد يكى از نمونههاى بارزش همين دولت تركيه باشد، در ايران هم به همين صورت ليبراليسم غربى قبل از اينكه اصلاً ماركسيسم در ايران مطرح شود رواج پيدا كرد؛ منتها رواج ماركسيسم در دهه بعد از شهريور 1320 كه شروع شد و تا 28 مرداد در واقع نوساناتى داشت و گاهى به اوج خودش مىرسيد، در اين مدت قدرى جلوى رواج ليبراليسم را گرفت و قشرهاى وسيعى از جامعه ما، بهخصوص كارگران و كشاورزان كه از ظلمهای لیبرالها و فئودالها به تنگ آمده بودند، اینها مأمن خودشان را در ماركسيسم مىديدند.
همسايه شمالى ما، شوروى سابق، آنوقت در کشور ما خيلى فعاليت مىكرد كه اين ايدئولوژى را گسترش بدهد و پایگاههای خوبى هم در داخل كشور ما پيدا كرد، به خاطر ضعف دولتى كه بعد از شهريور 1320 حاكم بود. تا اينكه بالاخره آمریکاییها بعد از قضیه روى كار آمدن ترومن و در سايه اصل 4 ترومن[1] كه معروف است و کمکهایی كه بهاصطلاح به ايران كردند نفوذشان را در ايران زياد كردند و عملاً جايگزين استعمار انگليس در ايران شدند و در جاها و در بخشهایی هم همكارى داشتند. اين باعث شد كه بعد از فروپاشى ماركسيسم و بهخصوص شوروى سابق، باز زمينه براى رشد ليبراليسم فراهم شود. اینها هيچ فكر نمىكردند كه رقيبى غير از ماركسيسم داشته باشند و اسلام را مثل ساير مذاهبى كه خودشان مىشناختند و از جمله مسيحيتى كه خودشان داشتند و اقلیتهای ديگرى كه با آن زندگى مىكردند مثل يهود، زرتشت و چيزهاى ديگر، اسلام را یک چیزی در اين حدها حساب مىكردند و چنين توانى را در اسلام نمىديدند كه بتواند در مقابل اين فرهنگ قوى غربى استكبارى قد علم كند؛ ولى يك پديده پیشبینینشدهای در اين قسمت از جهان تحقق پيدا كرد كه همه را دچار تحيّر و سرگردانى كرد و آن پيروزى انقلاب اسلامى ايران بود. اين بود كه برای آنها بهتدریج توجه به اين رقيب جديد پيدا شد و مخصوصاً بعدازاینکه ماركسيسم رو به افول رفت، تمام توجهها معطوف شد به اینكه اين رقيب جدید را از ميدان بیرون كنند.
بعد از پيروزى انقلاب، طبعاً در درون جامعه ما كسانى بودند كه با فرهنگ ليبرالى خو گرفته و پرورش يافته بودند، بازماندههاى آن رژيم سابق و كسانى كه يك نوع وابستگى يا دلبستگى به رژيم سلطنتى داشتند و كم و بيش در داخل كشور بودند. البته خيلى از آنها رفتند ولى برخی هم به صورت پراكنده در جامعه ماندند. ولى مهمتر، دستپروردههاى استكبار جهانى بود كه به صورت روشنفكران و تكنوكراتها، تحصیلکردههای كشورهاى غربى و بهخصوص تحصیلکردههای آمريكا كه در طول تحصيلشان شستوشوى مغزى داده شده بودند و از یکطرف ديدن زرق و برقها و پيشرفتهاى صنعتى، تكنولوژى، تجارى و اقتصادي عالم استكبارى، آنها را مرعوب كرده بود و از یکطرف زرق و برقهای فريبنده شهوى و حيوانى كه در آنجاها مشاهده مىشد و طبعاً افراد ضعيفالايمان را تحت تأثير قرار مىداد و آرزو مىكردند كه ایکاش در درون كشور هم چنين امكاناتى براى این هوسرانیها فراهم شود. اینها در واقع عوامل استكبار بودند كه در داخل كشور ما بذرافشانى شده بود. اینها تربيت شده بودند و در داخل كشور آمده بودند و عمده كارهاى اجرايى و صنعتى و تجارى را در اختيار داشتند. تجارت آن روز ديگر تجارت سادهاى نبود كه مقدّسين بازار ما اداره بكنند. يك تجارت علمى و تابع فرمولهای پيشرفتهاى بود كه بايد درسهایش را در دانشگاههای اروپا و آمريكا خواند. صنعت ما چيزى نبود كه مردم خود ما بتوانند آنها را با ابتكار و خلاقيت و زحمات خودشان اداره كنند؛ يك صنعتى بود كه با تكنولوژى پيشرفته غربى توأم شده بود و سریعاً پيشرفت مىكرد و كار به دست تحصیلکردههای خارج بود كه بتوانند اين صنعتها را اداره كنند. همینطور مديريت كشور در دست تحصیلکردههایی بود كه رشتههاى علوم سياسى و مديريت را باز در دانشگاههای غربى گذرانده بودند و بعد بهتدریج اين دانشگاهها را در ايران هم آمدند تأسيس كردند و عملاً همان فرهنگ را به دانشگاههای ما منتقل كردند.
حاجآقا! ببخشيد که وسط فرمايشاتتان اين سؤال را مطرح میكنم كه حضرتعالى بهعنوان يكى از اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى كشور، طبیعتاً با مسائل فرهنگى كشور از نزديك ارتباط داريد و آشنا هستيد. سؤال مشخص بنده اين است كه آیا شما معتقدید که اکنون رگههاى تفكر ليبراليستى در نظام فرهنگى كشور وجود دارد؟
بله، عرض میکردم که اين رگهها قبل از پيروزى انقلاب وجود داشت. البته بعد از پيروزى انقلاب، بسيارى از اینها جايگاهى در كشور پیدا نکردند و عملاً مهاجرت كردند. برخی هم كه خيانتشان ثابت شده بود به خاطر خيانتشان ترسيدند و فرار كردند. ولى از همان اوایل پيروزى انقلاب، كسانى كه تحت تأثير اين فرهنگ بودند ولو گرایشهای انقلابى داشتند يا در حركات انقلابى ضد رژيم هم فعاليت داشتند، آنها در ميان قشرهاى مؤثر جامعه حضور داشتند و دنياى استكبار هم چشم به همینها دوخته بود. حالا چون فرموديد گاهى اشاره به نمونههايش بكن، نمونه بارزش بنىصدر! وقتى دولت موقت تشكيل شد، شما عناصرى كه در آن دولت موقت بودند را ملاحظه بفرماييد! بعدها با تجربه ثابت شد كه اینها چه كسانى هستند. بعضى از آنها همين سران نهضت آزادى بودند كه الآن دارند بزرگترین ضربه را به نظام مىزنند. آنوقت وزير خارجه ما از همینها بود. مدتى آقاى دكتر يزدی وزير خارجه بود. آقاى قطبزاده هم وزير خارجه بود كه ديديد در همان سالهای اول، توطئه براندازى نظام و حتی قتل امام که دیگر تعبیرش به زبانم نمیآید که عرض بکنم را داشتند. با اينكه اینها در پاريس، خودشان را مهمان و ميزبان امام مىدانستند و همراه امام آمدند براى اينكه اهداف امام را تحقق ببخشند و آقای قطبزاده مدتى وزير خارجه و مدتى سرپرست راديو و تلويزيون بودند و ساير كسانى كه بعضى از آنها هم الآن سر كار هستند؛ یعنی كار دست همان عناصر لیبرال افتاد.
بيش از همه، آن کسی که در كشور جا باز كرد و اميد آمريكا و كشورهاى استكبارى شد، شخص بنىصدر بود كه بهاصطلاح با آن رأى بالاى رياست جمهورى، در يك دورانى كه جمعيت كشور ما مثلاً بين سى تا سى و پنج ميليون بود، يازده ميليون رأى آورد كه الآنی كه مثلاً جمعيت كشور ما شصت ميليون است و بيست ميليون رأى آوردند نسبت به آن يازده ميليون خيلى زياد نيست و شايد درصدش كمتر از آن هم حساب مىشود. در آن دوران، در يك كشور، يازده ميليون رأى آورد که خيلى بود. كل كسانى كه در انتخابات شركت كرده بودند چهارده میلیون نفر بودند. يازده ميليون به ايشان رأى دادند. حتی كسانى در داخل روحانيت از ايشان حمايت مىكردند، همچنین کسانی از نزديكان و وابستگان نزديك حضرت امام و شخصیتهای مختلف دانشگاهى، علمى و اقتصادى!
بههرحال اين رأى در آن زمان اینجور نبود كه اینها آنقدر قدرت داشته باشند كه با تبليغات زياد و با شيوههاى شيطنتآميز پيچيده بتوانند چنين رأيى را بياورند؛ اوايل انقلاب بود و مردم انقلابکرده با دلی پاك و ساده، رای داده بودند. اگر هم تبليغاتى اثر مىكرد بههرحال به اطمینان اين بود كه امام مثلاً به چنين كارى راضى است. در چنين موقعيتى بنىصدر به رياستجمهورى رسيد و پافشارى كرد تا فرماندهى كل قوا را هم گرفت. شما اگر از همان وقت حرفهای بنىصدر و حرفهای اطرافيانش و سخنان آن روز و بحثها و سخنرانیها و شعارها و اين حرفها را ملاحظه كنيد كاملاً روشن است كه از چه پايگاه فكرى و ايدئولوژیکی نشأت مىگيرد؛ يعنى بنىصدر سمبل ليبراليسم در ايران بود.
در آن وقت به خاطر جرياناتى كه اتفاق افتاد و تندرویهای احمقانهاى كه اینها انجام دادند از قبيل منفجر كردن حزب جمهورى اسلامى و برخورد با شخصیتهای انقلابى امثال دكتر بهشتى و اینها، رسوا شدند و آن حركت ليبرالى نتوانست به جايى برسد. اين يك شكست مفتضحانهاى براى لیبرالها و براى سياست آمريكا بود كه تا مدتها آنها را عقب زد ولى اینها از اين تجربهها در دنيا زياد دارند. آنها بااینکه در يك صحنهاى یکبار شكست بخورند دست برنمىدارند بلکه در صدد برمىآيند كه اشتباهات خودشان را تصحيح كنند و بار ديگر با تجهيزات بيشتر، با توان بيشتر و با تجربيات بيشتر حمله خودشان را شروع كنند.
در دوران جنگ، چنين فرصتى براى آنها پيش نيامد. گو اينكه خود جنگ هم از طرف آمریکاییها و با حمايت آنها بر ما تحميل شد ولى اين فرصت را از دست لیبرالها گرفت. شرايط جنگ طورى نبود كه بشود ملّىگرايى و آزادیهای جنسى و اين حرفها را مطرح بكنند؛ بلكه يك زمينهاى براى رشد ارزشهای اسلامى و دلبستگى بيشتر تودههاى مردم به ارزشهای اسلام و انقلاب فراهم شد.
تا اینکه جنگ تمام شد و تقریباً با تمام شدن جنگ هم، دهه اول انقلاب ما گذشت و با وفات حضرت امامرضواناللهعلیه این دهه خاتمه يافت. در اين مدت، چشم دوخته بودند به اينكه امام از دنيا برود و از خلأ رهبرى در جامعه سوءاستفاده كنند و مجدداً به همان خواستههاى خودشان لباس عمل بپوشانند. براى اين كار، برنامهریزیهایی شده بود كه البته اینهایی كه بنده عرض مىكنم، دلايل محكمهپسندى ندارم كه بگويم در فلان جا چه كسى را چهکار كردند تا اين زمينهها را فراهم كردند اما يك تحليل روشنى است كه اگر كسى در اين جريانات سيری بكند به خوبى خواهد فهميد. البته خيلى از آنها هم شواهد قطعى دارد؛ منتها ما در صدد نبوديم كه دلایلش را جمعآورى كنيم و براى كسى پروندهسازى كنيم. از همان اوایل، كسانى را در درون حاكميت، شناسايى كردند كه اینها تمايلات ليبرالى دارند و به نحوى تحت تأثير فرهنگ غربى واقع شدهاند و نسبت به غرب خودباختگى پيدا كردهاند.
متأسفانه به خاطر ضعفهایی كه بههرحال در آن روزها در دستگاه حاكميت وجود داشت و گاهى از عناصر تجربهنشده و خام و ضعيف استفاده مىشد، كسانى به واسطه رفتوآمدهايى كه به كشورهاى خارجى داشتند از دو جهت تحت تأثير واقع شدند؛ يكى از جهت روانى تحت تأثير واقع شدند يعنى پیشرفتهای آنها و وسایل عيش و نوش آنها را ديدند و اين آرزو در دلشان پديد آمد كه ایکاش ما هم روزى مىتوانستيم از اینها بهرهمند بشويم! اين چيز سادهاى نيست. من اشارهاى مىكنم ولى جا دارد كه روى اين مسئله خيلى كار شود كه بسيارى از مسئولان ما يا كسانى كه بعدها در جامعه مطرح شدند و الآن هم ما با آنها درگیریهایی داريم، اینها كسانى نبودند كه از اول، ضد انقلاب يا ضد اسلام باشند. حتى با انگيزههاى دينى و اسلامى وارد ميدان شدند، فعاليت كرده بودند، چهبسا در زمان شاه زندان رفته بودند، مشكلاتى را تحمل كرده بودند، در جنگها شركت كرده بودند، چهبسا در جنگ مجروح هم شده بودند اما به خاطر شرايطى كه پيش آمد، فرض بفرماييد جوانى است و چندى در انقلاب و اینها شركت كرده و احساسات دینیاش و اینها تحريك شده ولى فرض كنيد براى خريد يك اقلام سنگينى، مدتى برود مثلاً در آلمان بماند يا در فرانسه و انگليس و يا در خود آمريكا بماند و در معاملاتى كه پورسانتهايش صحبت ميليون دلارى و اين حرفهاست و اینها را اول به حساب شخص در يكى از بانکهای خارجى مىريزند، بعد معامله را امضا مىكنند. يك آدمى كه نان شبش را بهزور مىتوانست تأمين بكند، حالا یکدفعه با چنين درآمدهاى كلانى مواجه مىشود بدون اينكه يك جايى كسى پيگيرى بكند، جايى معلوم شود كه اين چقدر گرفته، اصلاً چيز رايجى است؛ يك معاملهاى كه مىخواهند بكنند اول مىگويند 25 درصدش را به حساب شخص در يكى از كشورهاى خارجى مىريزند، مىگويند شماره حسابت را بده، بعد قرارداد را امضا مىكنند. چنين كسى وقتى با چنين پول هنگفت بادآوردهای مواجه مىشود، به خيال خودش حالا حلال هم است، بالاخره دلالى است، اين ديگر نمىآيد براى مسائل انقلابى و اين حلال است يا حرام است دل بسوزاند. میگوید: جايز است که من از این چراغ براى زندگى شخصىام استفاده كنم و از اين حرفها. اصلاً فكر عوض مىشود. بههرحال ديدن صحنههاى فريبنده شيطانى كه تصورش براى ما مشكل است که يك آدمى كه در يك دِهى با چهار تا افراد هممحلى خودش زندگى كرده، حالا با يك صحنههايى مواجه شود كه اصلاً خيالش هم به مغزش خطور نمىكرد! اینها یکدفعه آدم را دگرگون مىكند. اینكه سؤال مىشود و مثلاً بعضیها تعجب مىكنند که چطور است كه مثلاً كسى که انقلابى بوده يا حتى زندان هم رفته يا برادر شهيد است و خانواده شهيد است و حالا اينجورى شده، اینها بايد عواملش را بررسى كرد. اگر ما توجه كنيم به اينكه اين رفتوآمدهای به خارج و احیاناً مثلاً بورسيههايى كه در كشورهاى خارجى شدهاند، چقدر در این انحراف مؤثر بوده است؛ حتى از نهادهاى انقلابى، نهادهاى انقلابى کسانی را براى مديريتشان يا براى يك تخصصهای خاصى كه احتياج داشتند بورسيه مىكردند، وقتیکه برمیگشتند ضد انقلاب شده بودند!
ما متأسفانه در اين قضاياى اخير ديديم كه مسائل جاذبهدار غرب آنقدر مؤثر است كه حتى برخى از معمّمين ما هم در معرض خطر قرار گرفتهاند!
بله، شما بعضى از آنها را ديديد ولى ما دهها برابرش را مىدانستيم كه بودند و تحت تأثير واقع شده بودند. بههرحال اینها زمينهاى شد بر اينكه باز آمريكا و اذنابش به اينكه مىتوانيم در داخل كشور كسانى را شناسايى كنيم كه بتوانند عليه نظام قيام كنند دل ببندند. شما اگر اعترافاتى كه آن رئيس سابق سياى آمريكا كرده بود را ملاحظه بفرماييد، من جزئیاتش را درست يادم نمىآيد كه میگفت من وقتى آمدم و امور ايران را مطالعه كردم ديدم که اطلاعات ما نسبت به ايران بسيار ضعيف است و بعد سعى كردم كسانى را شناسايى كنم كه بتوانم تمايل آنها را به افكار ليبرالى و غربى جذب كنم. بعد معرفى مىكند كه نفر اولی را كه من در ايران شناسايى كردم چه كسى بود و او را براى اهدافى كه داشتيم در نظر گرفتم و بعد چه كسان ديگرى را و اينكه کنفرانسهایی كه ما در قبرس، در تركيه و در جاهاى ديگر تشكيل مىداديم از چه كسانى دعوت مىكرديم و چه مسائلى را مطرح مىكرديم. بههرحال اینها زمينهاى بود كه دور از چشم مسئولان و انقلابيان و مردمى كه مطمئن بودند كه با بذل جان و مالشان از اسلام حمايت خواهند كرد و كسى نمىتواند اسلام را از دستشان بگيرد، یواشیواش رشد مىكرد و یکدفعه با يك حركت بهتانگيزى مواجه شدند؛ به بهانه آزادى مطبوعات و توسعه سياسى و توسعه فرهنگى و مقولاتی از اين قبيل، كارى شروع شد كه خود غربیها گفتند امروز در مطبوعات ايران چيزهايى عليه اسلام نوشته مىشود كه در زمان شاه هم كسى جرأت نمىكرد بنویسد! و بسيارى از مطبوعات از پول بيتالمال اداره مىشدند و مىشوند و اين كارها را مىكنند، و كسانى كه به کنفرانسهای خارجى دعوت مىشدند، اعم از مهمانهایی كه به آمريكا مىرفتند يا در کنفرانسهای لندن، آلمان، تركيه يا قبرس و جاهاى ديگرى شركت مىكردند، اینها غالباً از همين بودجه بيتالمالِ صدقه سر خانواده شهدا بود!
اکنون من برداشتم از فرمايشات حضرتعالى اين شد كه الآن مهمترین جريان فرهنگى كه در واقع در راستاى تهاجم فرهنگى در كشور كار مىكند و فرهنگ انقلابى و اسلامى ما را تهديد مىكند تفكر ليبراليستى است. من سؤال ديگرى دارم و آن اين است كه مردم ما متولى كنترل و نظارت و هدايت جریانهای فرهنگى را شوراى عالى انقلاب فرهنگى مىدانند و توقع دارند كه شوراى عالى انقلاب فرهنگى در اين زمينهها اقدامى بكنند. حضرتعالى بهعنوان عضو اين شورا نظرتان در اين مورد چيست؟ شوراى عالى انقلاب فرهنگى چه طرحهایی را براى مقابله با اين تهاجم فرهنگى و به تعبير مقام معظم رهبرى شبيخون فرهنگى، تنظيم كرده است كه مردم ما به اين طرحها اميدوار باشند؟
اولاً بايد توجه داشته باشيم كه جایگاه قانونی شوراى انقلاب فرهنگى، حالا صرفنظر از ساختار خاص خودش و ویژگیهایی كه دارد، كجاست؟
آنچه مطرح است و فعالیتهای شورا بر اين اساس انجام مىگيرد اين است كه جايگاه شوراى انقلاب فرهنگى يك واسطهاى است بين سیاستگذاریهای كلّى كه مقام معظم رهبرى بايد انجام بدهند که این سیاستگذاری كلى در كشور از وظايف مقام معظم رهبرى است، و سیاستهای اجرايى كه مسئولان اجرايى كشور بايد انجام بدهند. يك مقام بینبین است؛ يعنى سیاستهای كلّى مالِ مقام رهبرى است، سیاستهای اجرايى مالِ مسئولين اجرايى كشور، مثل وزير ارشاد، وزير آموزش عالى و... است. اين بینبین يك سياست واسطهاى است، اینها را شوراى انقلاب فرهنگى تعيين مىكند. برداشت آقايان از موقعيت شوراى انقلاب فرهنگى چنين برداشتى است. بنابراین، حكم يك نوع قوه قانونگذاری را براى مسائل فرهنگى دارد بين قانون كلّى و سیاستهای كلى كه رهبرى تعيين مىكنند و تصميمات اجرايى كه مسئولان بايد بگيرند. در يك حالت بینبين، شوراى انقلاب فرهنگى حق دارد مقرراتى را تصويب كند. اين جايگاهى است كه خودشان براى شورا قائل هستند. بنابراین خيلى نمىشود انتظار داشت كه شوراى انقلاب فرهنگى يك معجزهاى در كشور انجام بدهد. نهایتاً اين است كه به فرض اينكه هيچ ضعف ديگرى در كار نباشد و مسائل ديگرى نباشد، اگر به روش صحيحى كارش را ادامه بدهد و به طور طبيعى وظيفهاش را انجام بدهد يك سیاستهای ميانهاى را مىتواند براى مسائل فرهنگى كشور تصويب كند. بعد اینها بايد بهوسیله مسئولان اجرايى كشور به صورت دستورالعملهای اجرايى دربيايد و بعد هم بهوسیله مديران اجرايى كشور به عمل دربيايد. بنابراین، نقش شوراى انقلاب فرهنگى نقش بسيار تعيينكنندهاى در مسائل فرهنگى نيست. اين اولاً از جايگاه قانونیای كه شوراى انقلاب فرهنگى دارد.
ولى غير از اين مسئله، دو تا مسئله ديگر وجود دارد كه متأسفانه در همين حد هم كارآيى شوراى انقلاب فرهنگى را ضعيف كرده است؛ يكى ضعف خاصى كه از نظر ساختارى دارد. اعضاى شوراى انقلاب فرهنگى غالباً از مسئولان درجه بالاى كشور هستند كه بالاخره مسئولیتهای مختلف اجرايى را دارند و هر پانزده روز يك مرتبه، جلسه محدودى برگزار مىشود که غالباً هم به يك مسائل خيلى جارى پیشپاافتادهای مىگذرد. فرض كنيد غالباً بسيارى از اوقات جلسات شوراى انقلاب فرهنگى صرف اين مىشود كه رئيس فلان دانشگاهى را عوض كنند يا مقرراتش بر آن تطبيق نمىكند يا تبصره به آن بزنند يا چيزهايى از اين قبيل. ضعفى كه در اينجاست اين است كه بسيارى از اعضاى شورا، اعضاى كابينه هستند؛ وزير آموزش عالى است، وزير آموزش پرورش است، رئيس سازمان امور استخدامى كشور است، رئيس سازمان برنامه و بودجه است، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى است و از اين قبيل افراد. بقيه افراد هم به يك نوع بههرحال وابستگى يا لااقل رودربايستى با مسئولان اجرايى كشور دارند. رئيس شوراى انقلاب فرهنگى هم رئيس قوه مجريه كشور است. عملاً اينجورى است.
نقطهضعف دوم اين است كه بههرحال وقتى رئيس قوه مجريه كشور و مسئولان اجرایى كشور اعضاى يك شورايى را تشكيل دهند آنها یک اهرمهای قدرتی را در اختيار دارند؛ هم بودجه دست آنهاست، هم مسائل روانى و ارتباطات و اين حرفها دست آنهاست و لذا در شوراى انقلاب فرهنگى خواهناخواه خواستههاى دولت حاكم، روى خواستههاى اعضاى شورا سايه مىاندازد و خيلى نادر ممكن است اتفاق بيفتد که چيزى برخلاف خواست رئيس شوراى انقلاب فرهنگى و اعضای كابينه تصويب شود.
يعنى پس عملاً شوراى عالى انقلاب فرهنگى كه در واقع بايد در پی منويات مقام معظم رهبرى باشند خاصيت خودش را از دست خواهد داد؟
بله، عملاً اينگونه مىشود، ضعيف مىشود. حالا نمىگويم به كلّى خاصیت خودش را از دست مىدهد ولى بههرحال ضعيف مىشود. حالا بهخصوص در ارتباط با مسائل فرهنگى؛ چندين سال است كه ما شاهد هشدارهاى تکاندهنده مقام معظم رهبرى نسبت به مسائل فرهنگى كشور هستيم و بهخصوص تأكيد بر اسلامى شدن دانشگاهها كه بارها گفتهاند كه دانشگاهها هنوز اسلامى نشده و اين وظيفه شماست كه بايد دانشگاهها را اسلامى كنيد، براى اين كار فكرى بكنيد و مردم كه هيچ اثرى از كار نديدند. ما هم كه بهاصطلاح در درون شورا هستيم مىبينيم ضعفهایی وجود دارد كه هيچ اميدى به اينكه كار مثبتى در اين زمينهها انجام بگيرد نيست.
ما هم كم و بيش كه به دانشگاهها مىرويم مىبينيم که وضع از نظر اسلامى بدتر مىشود.
جهت بدتر شدنش اين است كه حالا دیگر امروز مسائل خیلی روشن شده كه مسئوليت اين انحطاط فرهنگى ما در اين چند سال اخير بايد در حوزه وزارت ارشاد جستوجو شود و آنها مسئول اين انحطاط فرهنگى ما هستند. غير از اينكه خود شوراى انقلاب فرهنگى وظيفه وزير ارشاد را نظارت بر مطبوعات و ساير فعالیتهای فرهنگى قرار داده، اینها هيچگونه نظارتى که انجام نمىدهند هیچ، بلكه به آنها چراغ سبز نشان مىدهند و به فسادهاى اخلاقى كمك مىكنند! وقتى جشنوارههايى تشكيل مىدهند، كسانى را دعوت مىكنند كه بيست سال عليه اسلام و نظام اسلامى و نظام انقلابى، قلم زدهاند و هر چه از دستشان برمىآمده كردند، جلوترش هم سالها در دستگاه پهلوى بادمجان دور قاب چین دستگاه شاه و اینها بودهاند، اینها را دعوت مىكنند و بهترين پذيرايىها را از آنها انجام مىدهند، جوايز به آنها مىدهند، هفت تا سيمرغ بلورين به آنها مىدهند! همینها برمىگردند و در کنفرانسهای آلمان و جاهاى ديگرى مىروند و باز دوباره عليه نظام صحبت مىكنند! اين را چگونه مىشود تفسير كرد؟! آنها مىگويند كه اين توسعه فرهنگى است؛ ما بايد كشور را توسعه بدهيم. توسعه، شئون مختلفى دارد. يكى از آنها هم شؤون فرهنگى است و بايد اینها را هم توسعه بدهيم. اینهمه نوارهاى مبتذل، رمانهای مبتذل، فیلمهای مبتذل، فیلمهای ويدئویى كه خيلىهاى آنها هم اصلاً مهر تأييد وزارت ارشاد دارد، آنهایی هم كه ندارد در سايه همینهابه فروش مىرود و پخش مىشود و كسى نمىتواند جلوى آنها را بگيرد. آنوقت در شوراى انقلاب فرهنگى مبارزه با اين انحطاط فرهنگى به عهده كميتهاى گذاشته مىشود كه رئيسش وزير ارشاد اسلامى و وزير فرهنگ است! يعنى عين همان قضيه معروفى كه يك بچهاى خيلى گريه مىكرد، يك غلام سياهى هم بود که او را بغل گرفته بود و هِى نازش مىكرد. اين هم از همان غلام سياه مىترسيد! او هِى نوازشش مىكرد، اين هِى بيشتر دادش درمىآمد و گريه مىكرد. يك عاقلى پيدا شد و گفت بابا! اين از تو مىترسد. ما آمديم اصلاح مسائل فرهنگى را دست كسى داديم كه همه فسادها زير سر اوست!با اين کار چگونه مىشود اصلاحات در اين زمينه انجام بگيرد؟!
اين مسئوليت را مگر با رأىگيرى واگذار نمیکنند؟!
همان است دیگر، طبق همان مكانيزمى كه عرض كردم، بالاخره وقتى اینها اعضاى كابينه هستند، رئيس شورا هم رئيس كابينه است.
همان حالت حق وتو پيش مىآيد.
حالا حق وتوی قانونى نيست ولى عملاً اينجور مىشود. دیگر وقتى پيشنهاد مثلاً از طرف رئيس شوراى انقلاب فرهنگى مطرح مىشود، چند نفر از اعضاى كابينه هم موافقت مىكنند، مسائل فرهنگى هم توجيه مىشود، طبعاً آن كسى كه تخصص در مسائل فرهنگى دارد بايد متصدى آن بشود و مىشود مسئول. كميسيونى براى اسلامى شدن دانشگاهها تشكيل مىشود. چون مربوط به دانشگاههاست رئيس اين كميسيون چه كسى بايد باشد؟ وزير آموزش عالى بايد باشد. امكانات دست اوست، حتى راضى نمىشود به اينكه دبيرخانه اين كميسيون در خود شوراى انقلاب فرهنگى باشد، مىگويد نه، بايد از خود وزارت علوم بيايد.
همه اینها هم امروز بهعنوان قانونگرایی دارد توجيه مىشود در حالى كه ما اطلاع داريم مقام معظم رهبرى از شخص وزير ارشاد انتقاد كردند و گفتند در طول اين دو سال يك كار براى اسلام نشده! قانونى كه در اين قانون اساسى ما مورد توجه است و در مملكت بايد اجرا شود مگر قانون اسلام نيست؟! وقتى رهبر بگويند در طول اين دو سال هيچ كارى به نفع اسلام نشده، ما نمىدانيم اين قانونى كه آقايان روي آن تأكيد دارند چه قانونى است؟!
جواب مىدهند كه اين قانون هم قرائتهای مختلفی دارد! اسلام هم قرائتهاى مختلفی دارد! اينكه شما مىگوييد اين برخلاف اسلام است، اين اسلامى است كه شما مىگوييد، اما قرائتهای ديگرى هم هست! اشكال اين است كه شما فكر خودتان را مطلق مىكنيد، خيال مىكنيد اسلامى كه شما مىفرماييد اسلام همين است و بس! نه، اسلامى هم هست كه فلان دكتر دارد، فلان پروفسور دارد، فلان وزير خارجه آمريكا از اسلام دارد، آنها هم يك قرائتى دارد.
مگر خود قرائت از دين، قانون ندارد؟
از نظر ایشان بالاخره قانونش همين است كه قرائتها دارد. بله، اشكال مبنايى است. اين از یکطرف، آنها مىگويند اسلامى كه شما مىگوييد مناسب آن فهم شما نيست و ثانیاً اصل اينكه قانون ما قانون اسلامى است و مقررات اسلامى بايد در آن رعايت شود اين دو تا مبنا دارد و با دو زاويه بينشى به دست مىآيد؛ يكى اينكه چون ما اصالت را به خدا، وحى و اسلام مىدهيم، مىگوييم صرفنظر از همه چيز، اسلام حاكم است و اين چيزى بود كه منشأ انقلاب شد و مردم براى اينكه احكام الهى را حاكميت بدهند اين كار را انجام دادند ولى آن گرايشى كه تحت تأثير فرهنگ غربى است اينجور نمىگويد؛ مىگويد احكام اسلامى از آن جهتى اعتبار دارد كه چون در قانون اساسى آمده است. اصل، قانون اساسى است. چرا قانون اساسى؟ چون مردم خواستند. اين كلام در بطن خودش اين را دارد كه اگر روزى مردم گفتند ما اسلام را نمىخواهيم بايد اسلام را حذف كنيم.
يعنى باز مبناى مشروعيت به مشروعيت نظام و رأى مردم برمىگردد.
بله، يعنى همان تفكر ليبرالى.
آيا وظيفه حكومت اسلامى تثبيت باورها و ارزشها و فرهنگ دينى و اسلامى هست يا نيست؟ بعضى از آقايان در همين موضوع شك مىكنند. اين موضوع را هم اگر يك مقدارى روشن بفرماييد كه اصلاً هويت حكومت اسلامى به چه چيزى است؟ آيا غير از اين است كه مىبايست در راستاى تثبیت فرهنگ اسلام و باورهاى دينى تلاش بكنيم؟
بله، من هم با قرائت شما موافقم اما قرائت ديگران اين نيست. وقتى مثلاً وزير ارشاد فرض كنيد اينجور بگويد، البته اينكه من مىگويم فرض نيست، واقعيتى است كه در جلسه نمايندگان خارجى كشورهاى اسلامى، سفرا و اینها، صریحاً به آنها گفته كه اصلاً دين كارى به ما ندارد، ما فقط كارمان مسائل فرهنگى است آن هم فرهنگ ملى را بايد تقويت كنيم. اصلاً كارى با دين مردم نداريم. برداشت آنها از قانون اين است. وقتى گفته مىشود مطبوعات، مىگويند اصلاً ركن چهارم مشروطيت، آزادى مطبوعات است. در قانون اساسى هم آمده كه مطبوعات بايد آزاد باشد. مىگويیم در خود قانون اساسى آمده که بر خلاف مبانى اسلام نبايد چيزى بنويسند. میگویند بله، اين يك چيز مبهمى است، مبانى اسلام يعنى چه؟ آنوقت اسلام با كدام قرائت؟ وقتى فشار آورده مىشود که ما بايد روى اين كار بكنيم، بههرحال مبانى اسلام بايد تعيين شود كه چيست؟ ما قانون مطبوعات هم داريم. وقتى فشار وارد مىشود که يك كميسيونى تشكيل بشود كه در اینکه مبانى اسلام يعنى چه مطالعه کنند، گفته مىشود كه آقا! اين كلمه در قانون اساسى آمده است، اگر معناى واضحى دارد كه همانى است كه ما مىفهميم و همه مردم مىفهمند بايد عمل كنيم. اگر مىگوييد ابهامى دارد، ابهام قانون اساسى را شوراى نگهبان بايد تفسير كند. راه حل ابهام قانون اساسى را خود قانون اساسى تعيين كرده است. شما كه اینهمه مدافع قانون اساسى هستيد هيئتى براى حمايت از قانون اساسى و اجراى قانون اساسى تعيين مىكنيد و چقدر بودجه براى این کار مىگذاريد و چه اندازه كارشناس براى این کار مىگذاريد، حالا ما نمیگوییم اینها در طول این چند سال چه كارى كردهاند. اين نصّ قانون اساسى است. خود قانون اساسى هم گفته كه اگر ابهامى دارید بايد شوراى نگهبان تفسير كند، هيچ كس ديگر حتى مجلس شوراى اسلامى حق ندارد تفسير كند. به شوراى نگهبان ارجاع بدهيد تا برايتان تفسير كند. مىگويند نه، يك كميسيونى بايد در كنار شوراى فرهنگ عمومى كه وابسته به شوراى انقلاب فرهنگى است تشكيل شود و بررسى كنند كه مبانى اسلام چيست؟ حالا تشكيل شد. از مراكز علمى بخواهيد، نظرخواهى كنيد، از جمله از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينىرضواناللهعلیه هم نظرخواهی كردند. ما در ظرف پانزده روز يك جزوه تهيه كرديم و فرستاديم. كسان ديگری هم در ظرف دو ماه، سه ماه، شش ماه يك چيزهايى تهيه كردند و فرستادند. آخرش چه شد؟ هيچی. آنوقتى كه بايد مطرح شود و درباره آن تصميم گرفته شود گفتند که فعلاً از دستور خارج شود چون مسائل ديگرى داريم!
اگر اجازه بفرماييد ما بحث را عوض كنيم؛ بههرحال ما احساس مىكنيم كه مقام معظم رهبرى در بياناتشان دغدغه مسائل فرهنگى كشور را در حد بالايى دارند و هر از چند گاه خودشان مستقیماً وارد بعضى حتى مسائل جزئى مىشوند. از جمله مثلاً در مورد تحريف مفاهيم و واژههايى مثل اصلاحطلبى و خشونت در جامعه، خود ايشان مجبور شدند كه وارد بحث بشوند و مسئله را تبيين كنند و بههرحال بنده مىخواستم از محضر حضرتعالى سؤال كنم كه چه زمينهها و بسترهايى در جامعه پيش آمده كه شخص رهبر به جاى اينكه سیاستهای كلان كشور را همانطور كه اشاره فرموديد ايشان مطرح كنند، مجبور مىشوند كه بيايند در اين مسائل ريز وارد شوند و مسائلى كه گاهى به نظر اهل فن از بديهيات است، يعنى احتياج به اینهمه توضيح ندارد، مسائل واضحى است در فرهنگ اسلامى، اما مقام رهبرى بايد بيايند مثلاً اصلاح را تقسيم كنند به اصلاح اسلامى و اصلاح آمريكايى يا خشونت را بگويند قانونى داريم و غير قانونى، در حالى كه اینها مطالب واضحى به نظر مىرسد، يعنى ما خيلى مسائل مهمتر فرهنگى در كشور داريم كه بايد به آنها پرداخته شود اما وضعيت و زمينهها و بسترها طورى شده كه ايشان مجبور مىشوند. بههرحال ما مىخواستيم ديدگاه حضرتعالى را در اين زمينه روشنتر بشنويم.
اين دنباله همين مطلب است كه وقتى مهمترین عامل ضعف فرهنگى ما كه تفسير كردند كه منظور ضعف دينى است، نفوذ عوامل ليبرال و رواج تفكر ليبرالى در جامعه است يعنى تفكرى كه براى دين اصالتى قائل نيست و با تفكر سكولاريستى توأم است كه دين را از دولت و سياست و مديريت جامعه جدا مىكند. پس بزرگترین خطر، رواج اين تفكر است و بزرگترین عوامل خطر، طرفداران اين فكر يعنى لیبرالها و نفوذ آنها در دستگاه حاكميت كشور است و آنچه ما در دهه سوم بايد به آن توجه داشته باشيم شناسايى اين عوامل فساد و بركنار كردن اینها از صحنه قدرت و تصميمگيرى، و متقابلاً ترويج فرهنگ اسلامى، حكومت اسلامى و ولایتفقیه است. وقتى چنين افرادى در دستگاههای فرهنگى كشور نفوذ پيدا كردند، از سطح وزارت بگيريد تا مدیرکلها، تا عوامل اجرايى، بودجههاى كلانى صرف اینها شد، يعنى يك جوانى كه فرض بفرماييد به اندازه كرايه خانهاش هم نمىتواند پول دربياورد، وقتى در يك مؤسسه فرهنگى استخدام مىشود و به انواع مختلف وسايل مسافرتهای خارج براي او فراهم مىشود، هم درآمدهايى دارد و هم زمينه هوسرانىهايى براي او فراهم مىشود، خب خیلی خوب به اين مراكز جذب مىشود. اين مراكز هر روز به يك بهانهاى توسعه داده مىشود به نام فرهنگسراها، جشنوارهها، مراكز ورزشى، مراكز هنرى و انواع و اقسام و بالاخره مطبوعات، ویدئوکلوپها، سينماها، تئاترها، مسائل مختلفى كه مربوط به مسائل فرهنگى مىشود و تنه به دين مىزند. وقتى اینها رواج پيدا كرد، مسئولان سطح بالا اگر خيلى حسن نيت هم داشته باشند در مقابل عمل انجام شده واقع مىشوند. اگر نگوييم خودشان تحت تأثير همين افكار واقع بشوند، اگر نگوييم كه خودشان انگيزه داشته باشند براى اینها يا بىتفاوت باشند، بگوييم نه واقعاً هم طرفدار اسلام هستند و دلشان مىخواهد ولى بههرحال شرايط سياسى ايجاب مىكند كه با اين همجناحىهاى خودشان بسازند. در چنين شرايطی رهبر باید چهکار كند؟!
يكى از وظايف اصلى رهبر، نظارت بر حسن اجراى قانون اساسى در كشور است. از جمله مسائل قانون اساسى كشور، همين است كه بايد احكام و قوانين مطابق اسلام باشد و اینها بايد خوب اجرا شود. وقتى رهبر احساس كرد كه چنين خطرى دارد اساس انقلاب را تهديد مىكند و هر چه به ديگران نصيحت مىكند فايدهاى ندارد، ناچار بايد خودش بیاید با مردم در میان بگذارد. راه ديگرى غير از اين نيست و اين نهايت فداكارى و به يك معنا شجاعت و شهامت رهبرى است كه به يك صورتى اولاً اساس نظام و دولت اسلامى را در مقابل بيگانگان حفظ كند تا ضربهاى به دولت اسلامى وارد نشود، دولتى كه به نام اسلام در كشور حكومت مىكند، در مقابل كشورهاى خارجى ضربه نخورد، اغتشاش و هرج و مرج در كشور به وجود نيايد، وحدت ملى ضربه نخورد، زمينه براى تجزيه و اين چيزها فراهم نشود، دشمنهای خارجى و همسايگانى كه منتظر هستند در داخل كشور هرج و مرجى شود و آنها سوءاستفاده كنند زمينه براى اینها فراهم نشود و در عين حال آن وظيفه نظارت بر حسن اجراى قانون اساسى و احكام اسلامى را هم ادا كند. بسيار موقعيت حساسى است و اين كار بايد خيلى با ظرافت انجام بگيرد كه انصافاً بايد گفت كه مقام معظم رهبرى به بهترين وجهى اين را ادا كردند؛ از یکطرف دولت را حمايت مىكنند، وحدت ملى را تأكيد مىكنند، امنيت ملى را تأكيد مىكنند، سعى مىكنند که زمينهاى براى نفوذ عوامل بيگانه در قواى نظامى و انتظامى كشور فراهم نشود، اختلافى بين دستگاههای اجرايى و قانونگذاری پيش نيايد، اگر زمينه و اختلافى پيش بيايد زود اقدام كنند و حل كنند، با تشكيل جلسات محرمانه و دوستانه اين مسائل را حل كنند و اینها كارى است كه ايشان دائماً در طول اين چند سال انجام دادهاند و از یکطرف وقتى مىبينند که ارزشهای اسلامى دارد به وسيله بعضى از افرادى كه در همين دولت اسلامى دارند كار مىكنند از بين مىرود و نصیحتها و تذكرات و اين حرفها فايدهاى نكرده، ناچارند در مردم حساسيت ايجاد كنند، توجه بدهند كه چنين كسانى هستند تا افكار عمومى اين روش را محكوم كنند و بالاخره مسئولان به فكر اين بيفتند كه افراد بهترى را به كار بگيرند و الّا اگر همين روال ادامه داشته باشد و صرفاً به خاطر مصالح دولت اسلامى در مقابل بيگانگان هيچ نوع انتقادى از عملكرد مسئولين كشور انجام نگيرد، این مشکلات حل نمیشود. اين برداشت غلطى است كه حتى بسيارى از مردم متدين ما دارند؛ فكر مىكنند به خاطر اينكه نظام اسلامى در مقابل كشورهاى ديگر بايد حفظ شود از هيچ مسئول دولتى نبايد انتقاد كرد و الّا مىشود تضعيف دولت اسلامى. اين اشتباه است. مخصوصاً از كسانى كه خودشان مىگويند از ما انتقاد كنيد. اگر انتقاد كردن از يك دولت باعث تضعيفش میشود پس چرا خود رئيس دولت بگويد از ما انتقاد كنيد، ما استقبال مىكنيم، ما جامعه چندصدایی مىخواهيم براى اينكه همه حرفهایشان را آزادانه بزنند؟! در چنين شرايطى اگر مردم از گفتن حرف خودشان و انتقاد خودشان خودسانسورى كنند، ديگر هيچ اسمى روي آن نمىشود گذاشت جز حماقت! وظيفه دينى ايجاب مىكند كه امر به معروف بكنید، ارشاد بكنید، نصيحت ائمة المسلمين و سردمداران بكنید، اين وظيفه شرعى ماست. قانون و رهبرى ما هم همين را توصيه مىكنند، مسئولان كشور هم خودشان مىگويند اين كار را بكنيد؛ مىگويند ما آزادى مىخواهيم، اصلاً شعارشان اين است؛ قانونمدارى، آزادى، جامعه چندصدایی، جامعه مدنى و از اين حرفها. پس چطور بايد آن قشرى كه اصالتاً انقلاب را انجام دادند، بار انقلاب را به دوش كشيدند، خون دادند، جان دادند، مال دادند، شكنجه ديدند، بزرگترین ضربهها را خوردند تا انقلاب بيايد، اینها بايد خفه شوند؟! پس جامعه چندصدایی براى چه كسانى است؟!
اخیراً ما حركت و خيزش عظيم حوزويان، مراجع، علما و اساتيد را شاهد بوديم در چند مرحله اين اعتراض و انتقاد به سیاستهای تساهل و تسامح فرهنگى كشور از طرف حوزه تحقق پذيرفت. يكى مسئله تحصن علما و بزرگان حوزه بود. اساتيد درجه يك حوزه، بعضى اعضاء مجلس خبرگان، ائمه جمعه و جماعات و بههرحال يك حركتى تحت عنوان تحصن در حوزه علميه قم صورت گرفت. به دنبال آن، تعطيلى حوزهها از طرف جامعه محترم مدرسين بود. همه اینها براى اعتراض به همين سیاستهای حاكم بر فضاى فرهنگى و مطبوعاتى كشور ما بود امّا متأسفانه از طرف مسئولانى كه بايد به اين اعتراضها توجه مىشد، توجهى نشد. حتى طومارى كه تهيه شده بود اين طومار را دريافت نكردند، حاضر نشدند اين را بخوانند، دريافت كنند، با اينكه خودشان گفته بودند که بههرحال اين درخواستهای متحصنان و حوزه و علما و مراجع بايد مكتوب شود و به دست ما برسد. ما وضعيت اینچنینی را شاهد هستيم. پيشبينى حضرتعالى و توصيه و پيشنهاد خاص شما در ادامه اين روند و بيان اعتراض از طرف مراجع و بزرگان حوزه نسبت به سیاستهای فرهنگى چيست؟
البته من براى بزرگان و مراجع و اساتيد محترم حوزه و اینها كه نمىتوانم تكليفى تعيين كنم و آنها خودشان تكليف خودشان را بهتر مىدانند و انشاءالله عمل كردند، بعداً هم خواهند كرد امّا آنچه بنده براى خودم حس مىكنم يا برای كسانى كه امثال بنده هستند و فكر مىكنند که شرايطشان از لحاظ موقعيت اجتماعى يا تكاليف مشتركى كه داريم شرايط مشابه ماست مىتوانم توصيه بكنم اين است كه ما بايد مسئله امر به معروف و نهى از منكر را احيا كنيم و عليرغم اين فرهنگ تساهل و تسامح كه زمينه امر به معروف و نهى از منكر را از بين برده و عملاً طورى شده كه ديگر به خاطر همين شرايط فرهنگى اصلاً هيچ كس نمىتواند نهى از منكرى بكند؛ به كسى بگويند مىگويند به تو چه؟! مگر فضولى؟! آزادى هست، قانون اساسى به ما آزادى داده، دولت به ما آزادى داده، شما چه حق داريد فضولى كنيد؟! و حالا قبل از اينكه آنها بگويند، اصلاً جوّ حاكم بر فضاى اجتماعى جامعه ما همين است.
بايد سعى كرد که اين سدّ را شكست و كسانى مردانه، قدم به ميدان بگذارند و امر به معروف و نهى از منكر را به اشكال مختلفش، با رعایت شروط شرعى و عقلى آن و با استفاده از سیاستهای سنجيده، با توجه به شرايط خاص زمانى و مكانى و با توجه به رهنمودهاى مقام معظم رهبرى اين فريضه را بايد احيا كنند. البته ممكن است احياى اين فريضه كه بسيار كار عظيمى است بهاى سنگينى را هم بطلبد. ما مىدانيم که در صدر اسلام احياى امر به معروف و نهى از منكر هزينهاى معادل خون سيدالشهداعلیهالسلام و اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين طلبيد و حضرت از پرداخت اين هزينه مضايقه نكرد. ما بايد آماده باشيم که براى احياى امر به معروف و نهى از منكر هر هزينهاى که مىطلبد را بپردازيم و عملاً اين فرهنگ را باز بار ديگر در جامعهمان رواج بدهيم كه مردم حق دارند از اسلام خودشان، از انقلاب خودشان، از ارزشهای اسلامى و از دستاوردهاى انقلاب حمايت كنند و دفاع كنند.
اين فرهنگ تساهل و تسامح يعنى خلع سلاح كردن جامعه از سيستم دفاعى. همانطور كه اگر بدن از سيستم دفاعى محروم شود، در كمترين فرصتى در معرض انواع بیماریها قرار مىگيرد و طولى نمىكشد كه به مرگش منجر مىشود. بدن اگر سيستم دفاعى نداشته باشد چه خواهد شد؟ بيمارى ايدز يك نمونهاش است. جامعه هم اگر سيستم دفاعى نداشته باشد، از نظر قلبى و فكرى تبرّى نداشته باشد، نسبت به دشمنانش حساس نباشد؛ در مقام گفتن، از امر به معروف و نهى از منكر خوددارى بكند؛ در مقام عمل، حق نداشته باشد که جلوى دشمنان را بگيرد و به طرفدارى از خشونت و چيزهايى از اين قبيل متهم شود، اين جامعه در کوتاهترین مدتى محكوم به مرگ خواهد بود يعنى سيستم دفاعى را از جامعه گرفتيد. براى اينكه اين را بگيرند وانمود مىكنند كه اصلاً بیماریای وجود ندارد. مىگويند هر جور شما برويد اين صراط مستقيم است، اصلاً بیماریای نيست. اصلاً بود و نبود دين براى جامعه منشأ اثرى نيست. آن چیزی كه مهم است برنامه اقتصادى است، برنامههای هنرى است، توسعه سياسى است، اینها مهم است، حالا دين بود، بود؛ نبود، نبود. حداكثر، نقشى كه براى دين قائل مىشوند اين است كه يك لطافتى به زندگى انسان مىبخشد، در همين حد.
پس شما اين حركت اخير حوزه را از باب امر به معروف و نهى از منكر مىدانيد؟
البته من که در تحصن نبودم چون خارج از كشور بودم و اصلاً اطلاع نداشتم و آنجا خبردار شدم كه چنين چيزى واقع شده، ولى من حس مىكنم كه اين يك مصداق بيّن امر به معروف و نهى از منكر است و بايد با جديت ادامه پيدا بكند.
چون بسيارى از مطبوعات و حتى مسئولين فرهنگى ما در حدّ حتى خود وزير ارشاد اظهارنظرهایی كردند كه اين حركت جناحى است، سياسى است، باندى است، گروهى است و با اينكه واقعيت مسئله اين است كه اين حركت، يك وظيفه دينى بود، برداشت حضرتعالى از اين مسئله چيست؟
طبيعى است که راه تزوير و مغالطه و... همینهاست. هر چیزی را يك انگى به آن مىزنند براى اينكه بدنامش كنند ولى ما خودمان كه مىدانيم که در آن فعالیتهایی كه خودمان و ديگران داشتيم انگيزهمان چه بوده و مردم ما هم بهخوبی مىدانند كه جز احياى اسلام و ارزشهای اسلامى و پيروى از رهنمودهاى حضرت امام و مقام معظم رهبرى، هيچ انگيزه ديگرى در كار نيست و نبايد باشد. مسئله اختلاف جناحى و باندى و اینها اگر منظور اين است كه اختلافها بر سر روشهای اجرايى اسلام و قانون اساسى و قوانين معتبر كشور كه طبعاً موافق اسلام خواهد بود، اختلافها سر اینها باشد ما هيچ موضعى نسبت به اینها نخواهيم داشت، حالا اسمش جناح چپ باشد يا راست باشد، يا ميانه باشد يا راست ميانه يا چپ ميانه يا انواع و اقسام اسمهای ديگرى بگذارند. ما بهعنوان يك روحانى، بهعنوان كسى كه وظيفه خودمان را دفاع از اسلام مىدانيم هيچ موضع خاصى نسبت به اینها نداريم. براى ما اینها هيچ تفاوتى نمىكند. ملاك ارزيابى ما دين است. هر جناحى از دين بيشتر حمايت كند از اين جهتش از آن حمايت مىكنيم نه از ساير جهاتش. ممكن است افكار غلطى در مسائل سياسى و اقتصادى هم داشته باشد، ما به آنها كارى نداريم. ما از دين حمايت مىكنيم و از كسانى كه حامى دين هستند و با كسانى مخالفت مىكنيم كه مخالف ديناند. هر نام ديگرى روى اين كارها و روى اين حرکتها بگذارند دروغ است، خيانت است، تزوير است و تهمت است و بايد در پيشگاه الهى و در پيشگاه مردم مسلمان پاسخگو باشند. ما هيچ انگيزهاى جز احياى دین نداريم و هيچ دغدغهاى جز اين نداريم كه عقايد دينى و احكام دينى بايد زير نظر ولىّ فقيه كه در واقع نماينده خداست در اجراى احكام دينى، بايد اين انجام شود.
شما در دو سؤال قبلى فرموديد كه لیبرالها در دستگاه حكومتى نفوذ دارند و هستند و اینها قريب به اتفاقشان موضوع تفكر جدايى دين از سياست را هم مطرح مىكنند. حالا اینها به نظر شما چه دلايلى براى جدايى دين از سياست دارند و شما چه نقدى به دلايل اینها داريد؟
بررسى اينكه كسانى كه با حركت اسلامى و انقلابی مخالفت مىكنند انگيزهشان چيست و چه عاملى آنها را به اين موضعگیریها وادار كرده بحث سادهاى نيست و طبعاً ما درباره اشخاص هم به خصوصه نمىتوانيم قضاوتى بكنيم براى اينكه اینطور قضاوتها به معاشرت نزديك و ارتباط طولانى با اشخاص احتياج دارد تا آدم دقیقاً بتواند قضاوت قاطع بكند ولى بهطورکلی ما آنچه از اسلام آموختيم و از كلمات اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين و از فرمايشات اميرالمؤمنينعلیهالسلام بهخصوص استفاده كردیم، منشأ کجرویها دو چيز است؛ يكى اينكه كسانى حق را درست نشناسند و يكى اينكه كسانى به خاطر هوسهای خودشان نخواهند حق اجرا شود. آن كسانى كه عليه اين مشى ملّت مسلمان ايران و انقلابيين عمل مىكنند يا حقيقت اسلام را نشناختند، فكر مىكنند آن كارى هم كه آنها مىكنند آنها هم اسلامى است و لااقل منافاتى با اسلام ندارد و به قول خودشان يك قرائت جديدى از اسلام است، اين جهل است. بايد سعى كرد تا آنجايى كه ممكن است جهلشان را برطرف كرد ولى عامل بالاتر كه بيشتر از نظر كميت و كيفيت مؤثر است اين است كه كسانى نمىخواهند. چرا نمىخواهند؟ چون هوسهایی دارند که با اسلام و با حكومت اسلامى وفق نمىدهد. همینطور كه عرض كردم و به بعضى از نمونههايش اشاره كردم، اينجور سوءاستفادههای كلان از بيتالمال مسلمين با اسلام وفق نمىدهد. حالا كسانى مىخواهند اینها را هم داشته باشند، مىخواهند حسابهای ميليون دلارى در بانکهای خارجى داشته باشند، هیچکس هم نتواند رسيدگى بكند؛ اینکه با حكومت عدالت اسلامى نمىسازد. میآیند احیاناً طرفدارى از عدالت اجتماعى را مطرح مىكنند تا مردم به آنها رأى بدهند، به قدرت برسند تا بتوانند سوءاستفادهشان را بكنند؛ و الّا شما حساب بكنيد مثلاً هزينههاى هنگفتى كه گوشه و كنار براى بعضى از انتخابات انجام مىگيرد، اینها از كجا تأمين مىشود؟ بعضى از رقمهای تبليغات در بعضى از انتخابات از ميليارد تومان بالا رفته است! خيلى جاها چك سفيد به مسئولان تبليغات داده شده است! اين پولها از كجا مىآيد؟! اینهمه قانونشكنىها، سوءاستفادههایی كه از كارمندان دولت، كارمندان شهردارىها و چيزهاى ديگر مىشود، در موقع انتخابات از ماشینها، از وسايل ديگر و از كارمندان سوءاستفاده مىكنند، اینها قانونمدارى است؟! پس اینها به خاطر اينكه هوسهای خودشان را بخواهند تحقق ببخشند و چند روزى بر اريكه قدرت باشند، سوءاستفاده مالى كنند، سوءاستفادههای عيش و نوشى بكنند، با انقلاب و انقلابيين مخالفت مىكنند. بين خودشان با كس ديگرى رقابت مىگذارند. بهترين تعبيرش همان تعبيرى است كه اميرالمؤمنينعلیهالسلام در نهجالبلاغه مىفرمايند؛ التّكَالُبَ عَلَی الدّنْيَا؛ به همديگر مىپرند براى اينكه بيشتر از اين جيفه دنيا بكنند و از اين حق ملت سوءاستفاده كنند. ديگر دغدغهاى ندارند كه حالا احكام اسلام اجرا بشود يا نشود، اگر شد به اسم اسلام بكنند که چه بهتر، مردم زودتر فريب مىخورند. اگر نشد، مىگويند اسلام كارى به اینها ندارد، اسلام يك مسئله شخصى است.
استاد! شما عملكردهاى لیبرالیسمها را با اسلام سازگار نمىدانيد ولى آيا خود ليبراليسم با اسلام سازگارى دارد يا ندارد؟
حالا در واقع مىشود اين به صورت يك بحث علمى مطرح بشود كه اول بايد ليبراليسم و انواع و شاخههايش تعريف شود. اگر معناى ليبراليسم، آزاد بودن از هر قيد و بندى جز خواسته خود مردم است، آنهم خواستههايى كه منافات با آزادیهای فردى نداشته باشد چون اساس ليبراليسم تكيه بر آزادیهای فردى است ولو اينكه مصالح اجتماعى هم به خطر بيفتد، اگر معنى ليبراليسم اين است كه اين صددرصد مقابل دين است براى اينكه دين مىگويد آنچه خدا گفته بايد عمل شود، مطابق خواستههاى افراد باشد يا نباشد و در مقام تضاد بين مصالح فردى و مصالح اجتماعى، مصالح اجتماعى مقدم بر مصالح فردى است. پس تفكر ليبرالى، از آن جهت كه اولاً اصالت را به خواست مردم مىدهد نه خواست خدا و نه احكام خدا، با اسلام سازگار نیست. لازمه این مسئله اين است كه اگر مردم مىخواستند که كليه احكام دين تعطيل شود و بهکلی بساط دين از جامعه برداشته شود حق دارند. همانطور كه آن آقا گفت كه مردم حق دارند عليه خدا هم تظاهرات كنند! و نماينده شوراى اسلامى شهر تهران هم شد! روشن است که نمیتوان گفت چنين تفكرى با اسلام مىسازد. تجويز مبارزه با اسلام، با اسلام مىسازد؟! امكان دارد مبارزه با اسلام را تجويز كنيم، بگوييم اين هم يك نوع اسلام است و يك قرائت جديدى از اسلام است؟! قرائت جديد از اسلام اين است كه مىشود با اسلام مبارزه كرد؟! اين چگونه مىشود با اسلام جمع شود؟! بله، اگر يك تفسيرهاى ديگرى و در يك چارچوبه خاصى براى ليبراليسم بشود و بگويند در چارچوب احكام اسلامى، اینها در واقع يك تصويرهاى مزوّرانهاى است براى اينكه آنها آن خواستههاى خودشان را به كرسى بنشانند و مردم مسلمان را فريب بدهند، بگويند مىشود با عين مسلمان بودن ليبرال هم بود؛ مثل اين است كه بگويند در عين مسلمان بودن مىشود مشرك هم بود! و اتفاقاً هم گفتهاند. گفتهاند جوهر دين، اعتقاد به خدا نيست، اینها از عرضيات دين است، مىشود آدم دين داشته باشد ولو معتقد به خدا هم نباشد براى اينكه اين که جوهر دين نيست. جوهر دين چيست؟ گفتهاند جوهر دین اين است كه آدم، انسان را خدا نداند. اين قضيه سلبى، جوهر دين است. همینکه کسی معتقد بود كه انسان، خدا نيست اين دیگر دين دارد ولو اصلاً بگويد هيچ خدايى در كار نيست. کسانی که بهعنوان شخصیتهای علمى و فلسفى كشور مطرح هستند که هيچ بلکه مورد تأييد مقامات هستند، اين را برداشتند و در مجلات ما نوشتند! ما چه جور انتظار داشته باشيم که از طرف چنين كسانى، حمايت از دين و حفظ ارزشهای اسلامى انجام بگيرد؟!
اينجاست كه آدم فرمايشات حضرت آیتالله مشكينى را به خاطر مىآورد كه در همين سخنرانى خطبههاى نماز جمعه گذشتهشان فرمودند كه ایکاش ما مرده بوديم و اين وضع را نمىديديم كه ببينيم دستاوردهاى خونهای شهدا چگونه پايمال شده و در معرض از بين رفتن است!
اجازه بدهيد كه ما هم به همين جمله اكتفا كنيم و بگوييم كه اگر بناست اين وضع ادامه پيدا كند انشاءالله كه ما زودتر از اين دنيا برويم و نباشيم که دیگر ادامه این کارها را ببینیم!
والسلام عليكم و رحمة الله
[1]. اصل چهار ترومن درواقع یک بخش از مجموعه طرحهای سیاست خارجی آمریکا در حوزه اقتصادی و فرهنگی است که بهعنوان مکمل برای فعالیتهای سیاسی آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم و برای مقابله با کمونیسم در کشورهایی که نفوذ در آنها برای آمریکا اهمیت داشت، در نظر گرفته شد. این اصل از مهمترین اصول سیاست خارجی کشور آمریکا برای وابسته کردن سیستم اقتصادی کشورها طی سالهای پس از جنگ جهانی دوم است.