بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین.
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
فرارسیدن عید عظیم مبعث پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله که ارزشیابی و درک عظمتش برای امثال بنده بههیچوجه میسر نیست و اجمالاً میدانیم که عید بسیار بزرگی است را به پیشگاه مقدّس ولیعصرارواحنا فداه و همه حقجویان عالَم تبریک و تهنیت عرض میکنیم، امیدواریم که خداوند متعال به برکت این روز و صاحب این روز همه ما را مورد عنایت خاص خودش قرا بدهد و انشاءالله عیدی ما را تعجیل در ظهور فرزندشان قرار بدهد.
مناسبترین مطلبی که اینجا میتوان مطرح کرد مربوط به بعثت پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است که با تشکیل این مجلس و هدفی که از برگزاری این جلسه است، بیارتباط نیست.
درباره اینکه خداوند متعال پیغمبران را بهطورکلی و پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله را برای چه هدفی مبعوث فرموده، با استفاده از آیات قرآن و روایات و بیانات بزرگان و علما مطالب فراوانی گفته شده و نوشته شده است.
آنچه در زبان همه ما است این است که خداوند متعال پیغمبران را برای هدایت انسانها مبعوث فرمود. سؤال میشود هدایت انسان به چه چیزی؟ باز میشود یک جواب اجمالی داد که هدایت به آنچه موجب سعادت دنیا و آخرت آنها است که جواب کاملاً صحیحی هم است.
گاهی از بعضی از آیات استفاده میشود یا تصریح بعضی از آیات است که منظور از فرستادن انبیا، برقراری جامعه عادلانه مبنی بر قسط بوده است؛ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ؛[1] پس یک هدف دیگر که میشود برای بعثت همه انبیا و ازجمله پیغمبر اسلام ذکر کرد این است که آنها مبعوث شدند تا قسط و عدالت را در جامعه برپا بدارند و مخصوصاً نظر ما شیعیان یا اکثر مسلمانها به صورتهای مختلف این است که تحقق کامل این هدف، در زمان ظهور ولیعصرارواحنافداه است که متمّم زحمات جدّشان، رسول خداصلیاللهعلیهوآله هستند. این هم یک مطلبی است که گفته میشود و حق هم است، نصّ قرآن هم است و هیچ شک و شبههای در آن نیست.
از موارد دیگر میتوان مبارزه با جهل را نام برد؛ پیغمبران مبعوث شدند تا جهل و جهالت را از جامعه برطرف کنند و مردم را به نور علم و معارف حقه هدایت کنند و یا اینکه برای هدف دیگری مبعوث شدند تا مردم را تربیت کنند و آنچه خیر و صلاح آنها در آن است را به آنها نشان بدهند و امثال این مطالب که همه ما زیاد شنیدیم و احیاناً ما طلبهها زیاد گفتیم و نوشتیم و همه آنها هم صحیح هستند.
اما از ذکر این اهداف متعدد میتوان حدس زد که هیچکدام از اهداف مذکور اهداف نهایی نیستند بلکه این اهداف، اهداف متوسطی هستند که همه اینها بهطرف یک هدف نهایی سوق میدهند؛ یعنی خود اینها گو اینکه از یک جهت هدف هستند ولی مقدمهای برای یک هدف عالیتر هستند.
در زندگی عقلا ما از این موارد زیاد داریم و با آن مأنوس هستیم. ما برای هدفی که آن را دنبال میکنیم کاری انجام میدهیم اما خود آن هدف، ابزاری برای یک حرکت جدید است، یا مقدمهای برای یک کار بزرگتر است و یا پله اول برای صعود به پله دوم است. اگر بگوییم هدف است غلط نیست اما هدف متوسط است. یک هدفی بالاتر از این هدف نیز وجود دارد که خود این هدف متوسط، وسیلهای برای رسیدن به آن هدف بالاتر است.
بالاخره سؤال میشود، مخصوصاً در این دوره و این نسلی که خداوند متعال عنایت فرموده و انسانها حتی از دوران طفولیت خودشان استعداد خاصی برای درک حقایق و کنجکاوی دارند، سؤال میشود که دلیل این کار چیست؟ چرا این کار را انجام میدهید؟ در کارهای کوچک هم که بچهها در دوران کودکی انجام میدهند وقتی با دوران کودکی خودمان مقایسه میکنیم میبینیم که بچههای حالا با دوران بچگی ما خیلی فرق دارند، هوش و استعداد و کنجکاوی آنها خیلی بیشتر از دوران ما است و گاهی آنقدر سؤالات را ادامه میدهند که پدر و مادرها از جواب دادن درمیمانند و نمیتوانند درست جواب بگویند و باید بروند در آن زمینه درس بخواند و یاد بگیرند؛ سؤالاتی که بچههای چندساله مطرح میکنند! این است که خردسالان و نوجوانان ما در همین زمینه هم، وقتی چنین مطالبی را مطرح میکنیم بعد سؤال مطرح میکنند، میگویند پیغمبر مبعوث شد برای اینکه ما راه صحیح را بشناسیم، خب که چه بشود؟! حالا شناختیم؛ بعد از شناخت چه میشود؟!
فرض کنید ما جواب را یکجور تنظیم کردیم و گفتیم وقتی شناختیم آنوقت جامعه رو به عدالت میرود و ظلم و جنایت برداشته میشود. میگویند: خب وقتی عادلانه شد آنوقت چه میشود؟! و همینطور سؤال ادامه پیدا میکند و به جاهایی میرسد که دیگر باید سکوت کنیم و چیزی نداریم که بگوییم! حالا گاهی به خاطر اینکه سؤالها کودکانه است متوجه جواب نمیشوند و دیگر به یک جایی میرسد که سؤال، جایی ندارد. سؤال آنوقتی است که یک چیزی معلول یک امر دیگری باشد، میپرسند علت آن چیست؟ یا علت فاعلی و یا علت غایی را میگویند یا هر دو را، اما به خود آن علت فاعلی و غایی که رسید دیگر سؤال ندارد. خب همه بچهها که فلسفه نخواندهاند، فکر نمیکنم بچههای پنج، ششساله فلسفه خوانده باشند، این است که سؤالات آنها گاهی خیلی هم بهجا نیست ولی روی همان عالم کودکیشان سؤال میکنند. ولی گاهی سؤالات خیلی جدّی است، خیلی از بزرگترها هم باید فکر کنند و بروند درس آن را بخوانند تا بتوانند یک جواب متین عاقلانه حکیمانهای بدهند. در آخر میگوییم بالاخره برای اینکه وقتی انسانها خوب زندگی کردند، راه سعادت را یاد گرفتند و عمل کردند، آنوقت به بهشت میروند و همیشه در آنجا راحت هستند و خوش میگذرانند. آنوقت تازه سؤال میکنند که خدا برای چه انسان را در این عالم آفرید که اینهمه زحمتها بکشد تا به بهشت برود؟ اگر میخواست به بندگان خودش رحمت بدهد، نعمتهای خوب بدهد، خب آنها را از اول در بهشت میآفرید؛ وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ؛[2] خدا انسانها را برای رحمت آفریده، خب از همان اول رحمت میداد، چه میشد اگر همه انسانها در بهشت آفریده میشدند و از همه نعمتها هم همه برخوردار میشدند؟! از خدا که کم نمیآمد.
اینجا مشکل کمی پیچیده میشود. دیگر به این سادگی نمیشود بگویند آن برای چیز دیگری است. چون هر چه انسان میخواهد آخرش این است که راحت باشیم، خوش بگذرانیم و از نعمتهای ابدی بهرهمند شویم. بعدش چه؟ و چرا مسیر آن اینطوری شده است؟
بزرگان از دیرباز به این مسائل جواب دادهاند. خود خدا هم پیش از اینکه ما سؤال را مطرح کنیم در قرآن جواب آن را فرموده است، اما ما درباره آن کمتر فکر کردیم، کمتر بحث کردیم، کمتر اندیشیدیم و کمتر جواب آن را آماده کردیم تا بشود برای هر کسی مطرح کرد. جواب آن کمی پیچیدگی دارد. من از همینجا به عزیزان هملباس خودمان یا آنهایی که امروز میخواهند به این لباس مشرّف شوند توصیه میکنم که تحقیق در اینباره را در سطوح مختلف ادامه بدهند، چون این برای بسیاری از سؤالات زندگی، راهگشا است و اگر ما این سؤال را درست جواب بدهیم راه برای حل بسیاری از مشکلاتی که راهحل آن را نمیدانیم و گیر میکنیم که آیا از این راه برویم یا از آن راه برویم، این درست است یا آن درست است، باز میشود. بنده چنین فکر میکنم. حالا برای اینکه وقت شما را زیاد نگیرم، چیزی که عقل من میرسد و میفهمم و لااقل خودم را تا حدّی قانع کردم را به شما عرض میکنم. اگر فکر میکنید این میتواند راه صحیحی باشد آنوقت به عزیزان فضلا توصیه میکنم تحقیقات خودشان را در این راه ادامه بدهند، اینها گسترده شود، خوب باز شود، در اختیار همه قرار بگیرد که هم ابهام برای اصل این سؤال نماند و هم راه برای حل بسیاری از مشکلات دیگر باز شود.
ما بهعنوان یک کسی که چشم و گوش او تازه باز شده و نگاه میکند و عالمی میبیند و پدیدههایی را تماشا میکند، وقتی موجودات این عالم را میبینیم، ابتدائاً به ذهن ما میآید که بعضی چیزها است که از اول که دیدیم، پارسال دیدیم، امسال میبینیم، اینها همینطور بوده و الان هم همینطور هستند مثل کوهها و دریاها. یک تغییر خودبهخودی و دینامیکی پیدا نکردهاند. اگر تغییری کرده، بارانی آمده، مثلاً چیزی یک خورده شسته شده، مثلاً کوهها ریزش کرده، اما خودبهخود تغییری نکرده است. کرات آسمانی، خورشید، ماه و... از اوّل که خلق میشوند تا آخر، خود آنها اقتضای تغییری را ندارند. حالا اگرچه ما میلیونها سال پیشتر را ندیدیم اما از اوّلی که بچه بودیم میدیدیم ماه به آسمان میآید، روزها خورشید میآید و همینطور سایر پدیدهها.
ولی بعضی چیزهاست که تغییر میکند؛ مثلاً میبینیم در باغچه خانه ما علفی سبز میشود، کمکم رشد میکند، بعد از چندی شکوفه میدهد، بعد گلهای رنگارنگی میکند، بعد عطر خاصی دارد، چقدر انسان از زیبایی آن استفاده میکند، از بوی عطر آن استفاده میکند. این بهتدریج مراحلی را طی میکند. کمی بالاتر، مثلاً اگر در خانه خودمان پرندهای داشته باشیم یا آنهایی که در روستاها زندگی میکنند و کنار خانه خودشان از حیوانات هم استفاده میکنند، میبینند حیوانی متولد میشود، اوّل خیلی ضعیف و ناچیز است، کمکم رشد میکند، کمکم یک اسب میشود، یک شتر میشود. این خودبهخود دارد تغییر میکند. خودبهخود که میگویم به زبان عامیانه میگویم، البته خدا او را رشد میدهد، ولی زبان عامیانه این است که خود او دارد تغییر میکند. این تغییرات به یک جایی منتهی میشود و بعد هم سیر نزولی پیدا میکند و بالاخره میمیرد. اگر گیاهی است خشک میشود. اگر حیوان است بعد از مدتی، حالا کوتاه یا طولانی، میمیرد و از بین میرود.
وقتی در خود اینها هم دقت میکنیم میبینیم که در بعضی از این تغییراتی که پیدا میکنند و رشد میکنند، برای رشد خودشان چه زحمتهایی میکشند و ما عادت کردهایم و خیلی برای ما جلب توجه نمیکند. گاهی در فصل پاییز میبینیم کاروانی از پرندگان عظیمالجثه برای حفظ جان خودشان و رشد خودشان، در آسمان حرکت میکنند و از یک کشوری به یک کشور دیگر میروند. مثلاً از سیبری حرکت میکنند و به ایران میآیند. یا ماهیهایی هستند که در یک رودخانه تخمریزی میکنند، آنجا از تخم بیرون میآیند و بعد، از آنجا به قعر اقیانوسها میآیند و رشد میکنند مثلاً ماهی آزاد. ماهیهای دیگری هستند که میآیند در رودخانهها تخمریزی میکنند، بعد به دریا میروند. یک ترتیبی داده شده که اینها رشد کنند و در مسیر خودشان تکامل پیدا کنند.
بعضی از موجودات هم هستند که خودشان باید فکر کنند و راه را پیدا کنند و تصمیم بگیرند. در بین آنهایی که ما میبینیم که این ویژگی را داشته باشند، لااقل ممتاز آنها آدمیزاد است. آدمیزاد یک جایی نمینشیند تا اگر آبی به او رسید بخورد و اگر نرسید بخشکد؛ وقتی تشنه میشود حرکت میکند، گریه میکند، به این طرف و آن طرف میدود تا آب پیدا کند. وقتی گرسنه میشود میگردد غذایی تهیه کند و دنبال این است که غذا چه باشد و بالاخره شاید بشود گفت بیش از ۵۰ درصد همه فعالیتهایی که در عالم انجام میگیرد فقط برای تغذیه است. اینها عجیب نیست. آدمیزاد این کارها را انجام میدهد و اینها از ویژگیهای آدمیزاد است و به دنبال این چه علوم و چه صنایعی به وجود بیاید؛ سلامتی، بهداشت، دکتر، دارو و انواع بیماریها… برای اینکه سالم بماند و رشد کند، خود او باید اینها را فراهم کند.
با فرض اینکه پذیرفتیم که این عالم یک آفرینندهای دارد و طرحی دارد و خداست که این عالم را اینجور میآفریند و تدبیر میکند، وقتی ما اینها را ملاحظه میکنیم این سؤال برای ما پیدا میشود که این آدمیزاد چرا اینجوری است؟ این ویژگیهایی که دارد چیست؟ جواب این سؤال خیلی طولانی است، من وقتتان را نگیرم. در یک آیه قرآن میفرماید: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛[3] خدا فرشتگان را خلق کرد. حالا فرشتگان چه جور خلقی هستند، کجا، در چه زمانی، یا فوق زماناند، اینها به عقلمان نمیرسد. اجمالاً میدانیم فرشتگانی هستند، آنقدر هم تعدادشان زیاد است که بهحسب بعضی تعبیراتی که در نهجالبلاغه و روایتهای دیگر آمده، در آسمانها جای یک پوست گاوی نیست مگر اینکه فرشتهای در حال رکوع و سجود و عبادت است؛ هیچ جا خالی نیست. عالم پر از فرشته است. حالا ما که نمیبینیم این دلیل نبودن نیست؛ همه اینها هستند؛ و بالاخره همه ما میدانیم که هرکداممان لااقل دو تا فرشته برای ضبط اعمالمان کنار ما هستند. خب اینها را خدا آفریده است.
بعد خدا به این فرشتگان فرمود که میخواهم یک موجود جدیدی خلق کنم که او جانشین من است. علیالظاهر آنها فکر میکردند که این خیلی حرف بزرگی بود. قاعدتاً هم میبایست همینجور باشد چون موجودی شریفتر از خودشان ندیده بودند و بالاخره ما هم معتقدیم که ملائکه مقرب الهی خیلی مقامشان عالی است. جبرئیل شوخی نیست. همه انبیا برحسب نظام ظاهری، علومشان را از جبرئیل گرفتند؛ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى.[4] میکائیل و اسرافیل و اینها مسئولیتهای خیلی عظیمی دارند. حالا اگر خطاب مال همه اینها بوده، اگر به اینها گفته بشود که من میخواهم جانشین خودم را خلق کنم آنهم در زمین، در یک ستاره کوچکی، در یک منظومهای که آن منظومه یک عضو کوچکی از یک کهکشانی است، آن کهکشان یک عضو کوچکی از این دریای کران ناپیدای خلقت است، در یک جایی میخواهم یک موجودی خلق کنم که این جانشین من است، إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً، طبعاً این سؤالات مطرح میشود که خب برای چه جای یک همچون موجودی خالی است؟ ویژگی این موجود چیست؟
ویژگی این موجود همینهایی است که ملاحظه میفرمایید؛ این موجودی است که میتواند راههای مختلفی را انتخاب کند، خودش باید فکر کند، انتخاب کند و مسئولیتش را بپذیرد. در یک کلمه، یک موجودی است که اگر شما این را در یک نقطه مفروضی در محور مختصات قرار بدهید روی محور ایگرگها میتواند تا بینهایت بالا برود و از آن طرف هم میتواند تا منهای بینهایت پایین برود. به کجا برسد؟ هیچ کسی نمیداند که انسان، همین موجود دو پا، چقدر میتواند بالا برود و چقدر میتواند تنزل کند!
جای چنین موجودی در عالم خلقت خالی بود. فرشتگان بودند اما هرکدام یک مسئولیت دارند؛ وَما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ.[5] از اول همین بودند. جبرئیل از اول، جبرئیل بود تا آخر هم جبرئیل است. کارش همین است. عزرائیل هم از اول همین بود و تا آخرش هم همین است. ترقی و تکاملی ندارند؛ اما این آدمیزاد است که حرکتش را از نقطه صفر شروع میکند، به جایی میرسد که با اراده خودش میتواند بهسوی بینهایت پرواز کند. حالا تا کجا برسد من نمیدانم. آنجایی که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله رسید، آیا اوجش را میشود با هیچ عددی نشان داد؟!
اگر مثلاً بنده، عدد تکامل خودم را صد فرض کنم، آیا میشود گفت درجه پیغمبر هزار بود؟! هزار؟! ده هزار، صد هزار، یک میلیون، صد میلیون، یک تریلیون، یک کاتریلیون؟! هرچه حساب کنیم اگر مقایسه کنم با آنهایی که من دارم، هیچ قابل مقایسه نیست.
ما خیال میکنیم همین است که فرمودند أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛[6] بله، در ظاهر هم همین است، اما آن مقامی که پیغمبر پیش خدا دارد آن را به ما نشان ندادند و اگر هم نشان بدهند ما نمیفهمیم! بنده گمان نمیکنم هیچ حکیمی، هیچ ریاضیدانی توانسته باشد فاصله مقام پیغمبر را با امثال بنده با عدد نشان بدهد.
میخواهم یک چیزی به اندازه فهم عوامانه خودم بگویم، من را ببخشید؛ این پیغمبر، فرزندانی دارد. یک فرزندش که جزو چهارده معصوم هم نیستند اسمشان معصومهسلاماللهعليها است. حالا حضرت فاطمهسلاماللهعليها جزو چهارده معصوم بودند اما حضرت معصومهسلاماللهعليها جزو چهارده معصوم نیستند. ایشان در جوانی، حالا شاید در حدود مثلاً بیستسالگی، یک سفری کردند برای اینکه بیایند برادرشان را در طوس ببینند و اتفاقاً در نزدیکیهای ساوه، در شهر قم، از دنیا رفتند و آنجا یک بارگاهی برای ایشان ساختند. یک دختری است که ازدواج هم نکرده، بچهدار هم نشده، دانشگاهی هم نرفته، هر چه یاد داشته از پدرش یاد گرفته، این از دنیا رفته است، بعد از 1400سال، هزارها و میلیونها نفر از اطراف دنیا میآیند با احترامی که به خاک قبر او میگذارند مشکلاتشان را حل میکنند! چه مشکلاتی! چه سرطانهایی که شفا داده شد! چه مشکلاتی که کسی باور نمیکرد قابلحل باشد، آناً با یک توجه ایشان حل شد! اگر اینها را جمع کنند از یک دائرهالمعارف صدجلدی بیشتر میشود؛ از یک دختر! از نوه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله!
حالا اگر سؤال بکنند که مقام فرزندان معصوم پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله چه اندازه است، قاعدتاً باید خیلی بالاتر باشد. قطعاً مقام برادرشان حضرت رضاعلیه آلاف التحیة و الثناء خیلی بالاتر است و تازه مقام حضرت رضا نسبت به خود پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله. خودشان میفرمایند که مقام ما در مقابل پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله خیلی پایینتر است. خود پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله چه مقامی دارد! چه کسی میتواند حساب بکند؟!
وقتی یک همچون کسی را کنار ملائکه با آن عظمتشان بگذاریم، آنوقت میفهمیم که جای یک همچون موجودی در عالم خلقت چقدر خالی بود. همه کارهای خدا بهجاست. این هم چیزی است که ما تا یک اندازهای میفهمیم که چقدر جا داشت که گفت إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً.[7] یک موجودی خلق کند که مخلوق است اما خلیفه من است.
ویژگی این انسان چیست؟ چه جور شده که این خصوصیت را دارد که خلیفة الله است؟ و شاید استعداد رسیدن به مقام خلافت الهی، در اولادش هم باشد. دیگر بستگی دارد به اینکه هرکدام چه اندازه استعداد داشته باشند و چه اندازه استعدادشان را به فعلیت برسانند.
شاید ائمه معصومینسلاماللهعليهماجمعين که خُلَفَاءُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ هستند، آنها هم چنین مقامی را داشته باشند. شاید آن مقام، مراتب نازلتری هم داشته باشد که یک مرتبهاش را هم سلمان داشته باشد. چه میدانیم؟ شاید هم یک مرتبهاش را بعضی از علما و بزرگان داشتند.
مرحوم آیتالله بهجترضواناللهعلیه میفرمودند، این را سربسته نقل میکردند، دعب ایشان این بود که خیلی از قضایا را با جزییات و اینها نقل نمیکردند؛ فرمودند سؤال کردند که آیا حضرت معصومهسلاماللهعليها فقط برای مردم قم شفاعت میکنند یا شفاعتشان شامل دیگران هم میشود؟ سپس جواب دادند که برای مردم قم، میرزای قمی کافی است، حضرت معصومهسلاماللهعليها برای همه شفاعت میکنند.
حالا این نقل است یا مکاشفه است یا نمیدانم چه، ایشان همینطور سربسته نقل فرمودند. راستش ما هم خیلی جرئت نمیکردیم بپرسیم که چه کسی سؤالکننده بود و چه کسی جوابدهنده بود. فرمودند سؤال شد و اینطور جواب دادند؛ یعنی میرزای قمی هم یک مرتبهای از این خلافت الهی را دارد. مراتب خلافت الهی زیاد است.
مرتبه اعلای خلیفةاللهی مال آن کسی است که مثل امروزی مبعوث به رسالت شد. درست است که او خلق شد برای اینکه رحمت خدا ظهور پیدا کند، دیگران هدایت بشوند، چنین و چنان، اما اصلاً جایگاهش در خلقت، کجاست؟
اگر ما یک سلسله مراتبی در خلقت قائل بشویم، فرضاً در ذهنمان یک هرمی تصویر کنیم که ارتفاعش میل به بینهایت دارد، این تعبیر میل به بینهایت را ریاضیدانها به کار میبردند، اگر چنین هرمی را فرض کنیم، پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در رأس آن هرم است؛ یعنی بعد از این، مقامی وجود ندارد. وقتی میگوییم در وجود، دیگر بالاترین مقام خداست. بالاتر و کاملتر از او انسانی نیست، موجودی نمیماند.
ویژگی او این است که با انتخاب خودش چنین مسیری را طی کرده و به نقطهای رسیده که بین او و خدا حجابی نیست. میتوانیم این تعبیر را بگوییم؟! حالا اگر یک تعبیر عامیانه و مجازی و بیادبانهای هم است، ما عقلمان بیشتر از این نمیرسد. او مثل فرشتهها نیست که از اول همانطور خلق شدند و همین است که هست. او هر لحظهای عبادتها داشت؛ وإنّهُ لَيُغانُ عَلى قَلبِي وإنّي لَأستَغفِرُ اللّه َ في كُلِّ يَومٍ سَبعينَ مَرّةً.
این عالم، لوازمی دارد. این حرکتِ اختیاری است. هر روز و هر لحظه، باید انواع و اقسام امتحانات پیش بیاید و آن جوهر وجودش را نشان بدهد تا به آنجا برسد. آن نقطهای را که باید در نظر گرفت تا بهطرف آن حرکت کند، آن نقطهای است که دیگر در بین مخلوقات، بعد از آن، چنین مقامی وجود ندارد؛ قرب خدا. قرب خدا واژهای است که در فرهنگ متدینین، رایج است. ما در فرهنگهای دیگر چنین چیزی نداریم. دیگر آنقدر رایج است که وقتی میخواهیم بگوییم کاری را مثلاً برای منافع خودت نکن، میگوییم قربةً الی الله بکن. قربةً الی الله یعنی چه؟ یعنی هدفت در انجام کار، این باشد که به آن نقطه نزدیک بشوی.
ویژگی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله این بود که این حرکت تکاملیاش در عالم، یک جهت داشت. درهمبرهم نبود که گاهی از این طرف باشد و گاهی از آن طرف؛ یک خط مستقیم بود؛ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ. یک خط مستقیم بهسوی یک نقطه بود اما مظاهر مختلف داشت؛ از مناجات نیمهشب گرفته تا دست کشیدن سر یک طفل یتیم تا اشک ریختن به خاطر محرومیت یک مظلوم. همه اینها حرکتی بهسوی آن نقطه است.
خدا میخواهد بهوسیله این پیغمبر، برای همه انسانها زمینهای فراهم بشود که بتوانند چنین حرکتی بکنند. البته اختیاری است. پس مهمترین هدف بعثت پیغمبر این بود که مردم را بهطرف خدا سوق بدهد، چون دیگر بالاتر از آن چیزی نیست. همه آنهای دیگر اهداف متوسط است؛ علم، تقوا، جهاد، عدالت، چنین و چنان و... همه اینها درست است اما همه، هدفهای میانی است و همه اینها برای یک چیز است و آن قرب خداست.
خدا از آنجایی که لطفش حد و حصری ندارد و به معنای حقیقی، بینهایت است انواع وسایل را قرار میدهد که این آدمیزادی که میخواهد انتخاب کند، توجه پیدا کند و یادشان نرود که هدف چیست؟ چون وقتی آدم یادش رفت، طبعاً دنبالش نمیرود، فکرش را نمیکند، کارش را هم انجام نمیدهد لذا آن رشد هم برایش پیدا نمیشود؛ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ.[8] خدا از آن لطف بی حد و حصری که دارد، در همه شئون زندگی وسایلی فراهم کرده که انسانها هرچه بیشتر به یاد خدا بیفتند. ازجمله در امور اجتماعی یک چیزهایی را بهعنوان شعائر مطرح کرده است. شعائر یعنی چه؟ یعنی یک چیزهایی که وقتی مردم میبینند بهطرف خدا شعور پیدا میکنند، میفهمند که ما کجا هستیم؟ برای چه خلق شدیم؟ کجا باید برویم؟
باز از آن الطاف عجیب الهی این است که از وظایف خود انسانها قرار داده که این شعائر را بزرگ بدارند، بزرگ بشمارند و احیا کنند. خود این یک عبادت میشود. نهتنها خود آدم از شعائر استفاده میکند و به خدا نزدیک میشود، از وظایفش این است که شعائر الهی را برای دیگران زنده کند و از آن راه هم یک ثواب دیگر ببرد؛ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.[9]
خداوند در اینجا تعبیر به تَقْوَى الْقُلُوبِ کرده است؛ اجمالاً به دست میآید که آن واژهای که خیلی برای ما کارساز است و همیشه باید به آن توجه داشته باشیم و از آن اهداف متوسطی است که ما را زود بهطرف آن هدف نهایی سیر میدهد تقواست و این تقوا یک لباس دارد؛ وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ.[10] خود آن لباس، از شعائر میشود. آن لباسی که از روی تقوا پوشیده شده باشد، خود آن لباس برای دیگران، یادآور خدا، یادآور هدف خلقت، یادآور کمال نهایی انسان و یادآور مقام خلیفةاللهی میشود.
حالا شما ببینید اگر آدم بتواند یکی از این شعائر خدا را در خودش به وجود بیاورد بهطوریکه بدون اینکه بنشیند فکر کند و طراحی بکند و زحمت بکشد، خودبهخود مردم را متوجه خدا کند، این چقدر ارزش دارد؟! کار کمهزینه و پرسودی است. اگر ما بخواهیم یک کار کوچکی هم انجام بدهیم اقلاً یک لحظه باید بنشینیم فکر کنیم، یک چیزی بنویسیم، یک کاری بکنیم، یک حرفی بزنیم. حتی اینها را هم نخواهد! آدم با یک لحظه تصمیم گرفتن، کاری را انجام بدهد که شعائر الهی احیا بشود، مردم بهطرف خدا سوق داده بشوند، مقام خلافة الله، مظاهر بیشتری در عالم پیدا کند و به یک معنا هدف خلقت بیشتر تحقق پیدا کند. با چه؟ با یک لباسی که میپوشیم و مردم را به یاد خدا میاندازیم. این لباس، هم برای خود طرف چقدر ارزشمند است و هم چقدر برای مردم. همینکه آن را میبینند یاد خدا میفتند.
کسی که بخواهد این لباس را بپوشد از اول یک شرط دارد که بتواند استفاده کند و آن شرط، این است که این لباس را برای خدا بپوشد. در پوشیدن این لباس میشود اهداف دیگری هم داشت اما اگر از اول که انتخاب کرد این لباس را بپوشد سعی کند خالص برای خدا باشد؛ خدایا! این را میپوشم چون تو دوست داری، چون قلب مقدس ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف شاد میشود، هر هزینهای داشته باشد میپردازم، حالا هزینه چندانی هم ندارد، مشکلاتی هم باشد تحمل میکنم، محرومیتی هم داشته باشد تحمل میکنم، اما تو شاد باشی. اگر برای خدا شد هر لحظهای که این لباس را پوشیده، دارند برایش ثواب مینویسد چون احیای شعائر خداست. ببینید راه خدا رفتن چقدر آسان است اگر آدم راهش را یاد بگیرد و در لحظه تصمیم، تصمیم جدی بگیرد و نیتش خالص برای خدا باشد.
امیدواریم این عزیزانی که امروز به لباس تقوا، به لباس اهل علم، به لباسی که منسوب به وجود مقدس ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف است و لباس سربازی ایشان حساب میشود ملبس میشوند این افتخار را داشته باشند که با یک نیت پاک خالص، خودشان را به این دستگاه منسوب کنند تا هر لحظه برای آنها ثواب عبادت نوشته بشود و خودشان دائماً در مسیر تکامل و تقرب الهی قرار بگیرند و طبعاً مشمول دعاهای خاص آقا امام زمانصلواتاللهعليه واقع بشوند.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1]. حدید، 25.
[2]. هود، 118 و 119.
[3]. بقره، 30.
[4]. نجم، 5.
[5]. صافات، 164.
[6]. کهف، 110.
[7]. بقره، 30.
[8]. حشر، 19.
[9]. حج، 32.
[10]. اعراف، 26.