بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیمْ
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
اَللهُّمَ كُنْ لِوَلِیكَ الْحُجَةِ بْنِ الْحَسَنْ صَلَواتُكَ عَلَیهِ وَعَلى آبائِه، فی هذِهِ الْسّاعَةِ وَفی كُلِّ سّاعَةٍ وَلِّیاً وَحافِظاً وَقآئِدَاً وَناصِراً وَدَلِیلاً وَعَیناً حَتى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعا وَتُمَتِّعَهُ فِیها طَویلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا مىكنیم.
خداوند متعال را شكر مىكنیم كه توفیق عنایت فرمود بار دیگر در جمع دوستان، عزیزان و سروران حضور پیدا كردیم و سال تحصیلى جدیدى را شروع مىكنیم. به امید اینكه خداوند متعال به بركت عنایات خاص حضرت ولى عصرارواحنافداه به همه ما توفیق دهد كه در راهى قدم برداریم، دانشى بیاموزیم و تلاشى انجام دهیم كه موجب رضاى خودش و اولیایش باشد.
در جمع شما عزیزان و فرهیختگان سخن گفتن و بحث درباره مسائل علم و تعلیم و تعلّم، شبیه اتلاف وقت است. الحمدللّه همه شما اهل فضل و فضیلت هستید و اهمیت وظایفتان را هم خوب درك مىكنید ولى از آنجا كه آموزههاى دینى ما بر این مطلب تأكید دارد كه تذكر، همواره مفید است و همانگونه كه مىدانیم یكى از اسماء قرآن، ذكر و تذكره است لذا از باب یادآورى و توضیح واضحاتى كه خود شما مىدانید، صرفاً براى تذكر، نکاتی را بیان میکنم.
مطلبى كه براى همه ما بسیار واضح است این است كه اساس اسلام از یك سلسله معارف تشکیل میشود كه آنها را باید شناخت و درك كرد و بعد از شناخت، باید باور كرد و ایمان آورد. اگر ایمان پیدا کنیم در عمل و رفتار ما اثر خواهد گذاشت. رابطه بین ایمان و عمل تقریباً یک رابطه ضرورى است اما بین علم و ایمان چنین رابطهای وجود ندارد و این دو قابل انفكاك هستند. ممكن است انسان خیلى چیزها را بداند اما به آنها باور نداشته باشد. علامت آن هم این است كه در عمل او اثر نمىگذارد.
بهترین چیزى كه بنده در تفكیك علم و ایمان به آن استدلال مىكنم فرمایش جناب فرعون است؛ بعد از اینكه حضرت موسى دعوت خود را در مصر آشكار كرد، مردم از فرعون مطالبه كردند كه پاسخ ادعاى پیغمبرى موسی را بدهد. فرعون گفت: مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیرِى؛[1] من خدایى غیر از خودم نمىشناسم! حضرت موسى فرمود: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هؤلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛[2] تو مىدانى كه این معجزاتى كه من آوردهام (تِسْعَ آیاتٍ بَینات[3]) اینها را هیچكس جز خداوند متعال انجام نداده و اینها كار اوست؛ پس مىدانى كه خدایى هست، این كارها هم كار اوست و من هم پیغمبر او هستم.
به نظر شما كدامشان راست مىگفتند؟! فرعون راست مىگفت که گفت مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیرِى یا حضرت موسى كه با دو تأکید لَـ و قَدْ، فرمود لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤلاءِ...؟! پیداست كه حضرت موسى راست مىگفت. فرعون دانست كه موسى، پیامبر است، از طرف خداوند متعال آمده و دعوتش حق است منتها منافعش اجازه نمىداد كه تسلیم شود و قبول كند. تا هنگامى كه مرگ را با چشمان خودش دید و مشرف به مرگ شد گفت آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ؛[4] اکنون ایمان آوردم. ایمان در حال مرگ دیگر پذیرفته نیست.
منظورم این است كه حضرت موسى زمانی خطاب به فرعون فرمود لَقَدْ عَلِمْتَ که هنوز ایمانى در كار نبود. فرعون زمانی ایمان آورد كه دیگر ایمان سودى نداشت. پس ایمان و علم، قابل تفكیك است و مىشود انسان چیزهایی را بداند اما ایمان نیاورد.
ممكن است برای ایمان، اصطلاحاتى جعل كرده باشند یا در بعضى از لغات و اصطلاحات، به معناى دیگرى به كار رود. من نمىخواهم آنها را نفی یا بحث لغوى و اصطلاحى كنم. مقصود من از ایمان، ایمان به آن معنایى است كه قرآن به كار مىبرد. بعضى گفتهاند ایمان حتماً باید همراه با شك باشد و چیزهایى از این قبیل كه ارزش گفتن و شنیدن ندارد؛ اما اگر هم فرض كنیم یكى از كاربردهاى ایمان در بعضى از لغات و اصطلاحات چنین چیزى باشد، آن ایمانى كه قرآن مىگوید غیر از این است. اینکه قرآن میفرماید آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیه[5] معنایش این نیست كه پیغمبر شك داشت و با شکش ایمان آورد. اگر شرط ایمان این است كه انسان شك داشته باشد پس العیاذ باللّه پیغمبر تا آخر عمرش در ما أنزل اللّه شك داشت!
بههرحال علم، شرط ایمان است ولى شرط لازم، نه شرط كافى؛ یعنی براى تحقق ایمان، علم یا دستكم ظن قوى، لازم است. منظور از علم هم علم اصطلاحی و عرفى است، همین كه در عرف مىگوییم "مىدانم". این اندازه علم که به اصطلاح منطقى به آن ظن میگویند، برای تحقق ایمان لازم است ولى شك، كافى نیست. با وجود علم یقینى بهترین ایمان حاصل مىشود.
شرط ایمان، داشتن علم و معرفت است اما اینها شرط لازم و علت ناقصه است و تحقق ایمان به چیز دیگری هم نیاز دارد كه از مقوله اختیار است؛ ما اینجا بحث روانشناسى ذهن نمیکنیم كه ذهن چه مراتبى دارد و چه تحولاتى پیدا مىكند؛ چیزى است كه در اختیار انسان است و انسان مىتواند آن را به علمش ضمیمه كند تا ایمان تحقق پیدا كند یا اینکه از این کار خوددارى كند. علت آن هم دلبستگىها و امورى است كه با ایمان، موافق است و یا با مدلول و مضمون ایمان سازگار نیست.
نكته اصلىای كه بنده مىخواهم در اینجا بر آن تأكید كنم همین گزاره اخیر است. ما به علم خیلى اهمیت مىدهیم چون قرآن و روایات و همه عقلاى عالم خیلى اهمیت دادهاند. بزرگی میگفت براى ارزش علم همین بس كه هر جاهلى ادعاى علم میکند. هیچكس افتخار نمیكند كه من جاهل هستم. فطرت انسان به ارزش علم گواهى مىدهد؛ اما این كافى نیست. فرعون هم علم داشت: لَقَدْ عَلِمْت. این علم زمانی سودمند است و براى ما نتیجه مطلوب دارد كه دستكم در آنچه مربوط به عقاید و امور دینى است با ایمان، توأم باشد.
بر اساس شواهد بهدستآمده از آیات و روایات- تحقیق درباره جنبه فلسفى و روانشناختی مسئله بر عهده شما- مانع ایمان یعنی آنچه باعث مىشود انسان بهرغم اینكه چیزى را مىداند به آن ایمان نیاورد، دلبستگى به خلاف لوازم ایمان است. اگر انسان چیزى را باور كرد این باور او لوازمى دارد که در عمل باید به آن ترتیب اثر بدهد. مثلاً اگر ما ایمان داریم كه اموری نظیر جهنم، آتش، عذاب، غِسْلِین، غَسّاق، حمیم و ... حق هستند یك وقتى هم باید بترسیم، مو بر بدنمان راست و اشكى از چشمانمان جارى شود. وقتى امیرالمؤمنینصلواتاللّهعلیه در مناجاتهایش آنگونه از عذاب آخرت اظهار نگرانى مىكند، نمونه و اثرى از آن باید در ما هم پیدا شود و در آنچه به فرمایش صریح قرآن موجب عذاب مىشود یك مقدار خودمان را جمع كنیم و از آن اجتناب كنیم. اگر بپذیریم که همه آیات مربوط به آخرت و عذاب و... راست است اما بودونبود آنها مساوى باشد و هیچ اثرى در رفتار ما نداشته باشد، این ایمان نیست.
دلیل اینکه ایمان محقق نمىشود این است كه ما به چیزهایى علاقه و دلبستگی داریم كه اگر ایمان پیدا كنیم باید آنها را ترك كنیم و از محبوبمان دست برداریم. به همین دلیل است كه ما ترجیح مىدهیم نسبت به محبوبمان وفادار باشیم و به ما أنزل اللّه ایمان نیاوریم.
محبوب ما چیست؟ دنیا. حُبُّ اَلدُّنْیا رَأْسُ كُلِّ خَطِیئَةٍ.[6] دنیاگروى سه شاخص مهم دارد: علاقه به مال و ثروت، علاقه به شهوت، علاقه به مقام و شهرت. ایمان به بعضى از مطالب با علاقهها نمىسازد. اگر واقعاً باور كنیم که بابت هر نگاهى كه مىكنیم و هر یك كلمه حرفى كه مىزنیم باید حساب پس بدهیم، میبینیم که با خواستههاى ما وفق نمىکند. به همین خاطر تغافل مىكنیم و میگوییم فعلاً کنار باشد تا به وقت خودش به آن بپردازیم، فعلاً فكرمان مشغول نشود، كارهاى لازمتر داریم، کسبوکار داریم، زندگى داریم، واحدهایمان را باید پاس كنیم، مدركمان دیر مىشود، شغلمان را از دست میدهیم، مىخواهیم ازدواج كنیم گفتهاند شرطش این است كه چنینوچنان باشید و... كِى مىرسیم كه فكر جهنم و غسلین و غساق را بكنیم و ببینیم راست است یا دروغ؟! هر چه هست فعلاً وقتش را نداریم!
آنچه مانع اصلى براى ایمان حقیقى است دلبستگىها به اضداد ایمان است و آنچه موجب سعادت آخرت مىشود ایمان است. من ندیدهام جایى آمده باشد که در روز قیامت بگویند تو چون فلان مطلب را مىدانستى برو در صدر بهشت بنشین؛ بلكه عكسش هست؛ میگویند تو كه مىدانستى چرا عمل نكردى؟! یُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ یُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ؛[7] كار جهال در این جهت از ما سبكتر است.
درباره این مسئله باید قدرى بیشتر فكر كنیم. واقعاً چرا دیده یا شنیده مىشود که كسانى هستند كه علم دارند اما عمل نمىكنند؟! چرا اینگونه است؟! اگر اینگونه است و ما هم خودمان را در معرض علم بىعمل یا بهتر است بگویم علم بىایمان ـ چون اگر ایمان باشد لازمهاش عمل است ـ میبینیم و احتمال مىدهیم كه یك وقتى ما هم به این بلا مبتلا شویم، باید پیشگیرى كنیم. باید ببینیم آیا آن علت بىایمانى یا ضعف ایمان در ما وجود دارد یا نه؟ بىعلت كه نمىشود؛ هر معلولى علتى دارد.
ادعاى ما این است و همه شما هم مىدانید كه آنچه مانع تحقّق ایمان است و از ابتدا نمىگذارد ایمان پیدا شود یا باعث میشود ایمانِ ضعیف، آفتزده و كرمخورده به وجود آید یا اگر ایمان هست موجب ضعف و زوال تدریجی آن بشود حبّ دنیا و تعلّقات به زندگى دنیا و لذتهای آن و تیترها و پستها و عنوانهایی نظیر آیتاللّه، دكتر، پروفسور و... است. اگر مىخواهیم مبتلا به علم بیایمان نشویم باید از ابتدا که هنوز خیلى آلوده نشدهایم و دلبستگى پیدا نكردهایم حتیالمقدور از این امور پرهیز كنیم و این تعلّقات را كاهش دهیم.
نهجالبلاغه را یكبار تورّق بفرمایید، به هر صفحه كه نگاه مىكنیم این مضامین را میبینیم: أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْیا، طُوبَى لِمَنْ...؛ خوشا به حال آن كسى كه به قرص نان جویى اكتفا كند، شب را به عبادت بپردازد، وقتى خوابش مىگیرد دستش را به جاى بالش زیر سر بگذارد. این را الگو مىدانند.
در یک شب مهتابی (لیلةٌ قمراء) امیرالمؤمنینسلاماللّهعلیه بعد از نماز عشا از مسجد بیرون تشریف آوردند و به طرف جبّانه[8] رفتند. چند نفر از خصّیصین دنبال ایشان راه افتادند. مىدانید که حضرت خوششان نمىآمد كه دنبالهرو داشته باشند. تربیتشدگان علىعلیهالسلام هم همینگونه بودند. من یادم است امامرضواناللهعلیه قبل از مرجعیت، آن وقتى كه یك استاد ساده بودند، اگر كسى در كوچه و خیابان دنبال ایشان راه مىافتاد یا همراهشان مىرفت مىایستادند و مىگفتند چه فرمایشى دارید؟ آن شخص مىگفت مثلاً مسأله و سؤالی دارم. مىایستادند جواب مىدادند، بعد مىگفتند بفرمایید! نمیخواستند كسى دنبال سرشان راه بیفتد و خدم و حشم برای ایشان درست نشود.
امیرالمؤمنینسلاماللّهعلیه هم خوششان نمىآمد كسى دنبالشان راه بیفتد و تشریفات درست شود. رو برگرداندند و فرمودند شما چه کسانی هستید و چه كار دارید (مَن أنتم)؟! عرض كردند قومٌ مِن شیعتِك.[9] حضرت نگاهى به صورتهای آنان كردند[10] و فرمودند: فَمَا لِی لَا أَرَی عَلَیکمْ سِیماءَ الشِّیعَةِ؛ شما چطور شیعههایى هستید که من سیما و چهره شیعه را در شما نمىبینم؟! عرض كردند: وَ مَا سِیماءُ الشِّیعَةِ یا أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ؟! حضرت فرمودند: صُفْرُ اَلْوُجُوهِ مِنَ اَلسَّهَرِ، حُدْبُ اَلظُّهُورِ مِنَ اَلْقِیامِ، خُمْصُ اَلْبُطُونِ مِنَ اَلصِّیامِ، ذُبُلُ اَلشِّفَاهِ مِنَ اَلدُّعَاءِ.[11] قیافه شیعیان اینگونه است که از بس شبزندهدارى كردهاند رنگپریدهاند! از بس در نماز، راست ایستادهاند كمكم قدهای آنها خمیده شده است! از بس روزه گرفتهاند و گرسنگى كشیدهاند شكمهای آنها به پشتشان چسبیده و شکمتهى هستند! از بس ذكر خدا گفتهاند لبهای آنها خشكیده است. این سیمای شیعه است. چطور است که شما ادعا مىكنید شیعه هستید ولی من این قیافه را در شما نمىبینم؟!
من نمىگویم ما مىتوانیم اینگونه باشیم یا باید اینگونه باشیم یا از فردا حتماً گرسنگى بكشیم و كارى كنیم که وزنمان كم و رنگمان زرد شود. اینها سمبلهایى است كه براى نشان دادن ارزش عبادت و توجه به خدا و بىاعتنایى به دنیا ارائه مىشود. در كنار اینها مربیان باید مواظب باشند كه اشخاص در اثر گرفتار شدن در افراط و تفریط، خودشان را مریض نكنند و از تاب و طاقت نیندازند. این سمبلها ارزشهایى هستند که در كنار آنها ارزشهاى دیگرى هم هست و باید بین آنها تعادل برقرار کرد.
اما اساساً طرح این ارزشها با فضاى فرهنگى ما هیچ تناسبى ندارد. در فضاى فرهنگىای كه بهخصوص در نیمقرن اخیر، ما هم بهتدریج مشمول آن شدهایم شبزندهدارى وجود دارد اما براى تماشاى فیلم و بعضى از شبنشینىهاى نامطلوب! دیگر به جاى اینكه بعد از نماز عشا به بستر برویم و استراحتى كنیم تا براى نماز شب آماده شویم و به توصیه قرآن عمل کنیم که قُمِ اللَّیلَ إِلاّ قَلِیلاً،[12] تا ساعت دوازده، یک شب مشغول تماشای تلویزیون، سىدى و چیزهاى دیگر هستیم و بعضى از جوانان به خیابانگردى و بعضى از مراكز مىروند. خوبانمان هم تا نیمهشب و بعد از نیمهشب را به تماشاى فیلم میگذرانند، آن هم چه فیلمهایى! دیگر اگر خیلىخیلى مؤمن باشند نماز صبحشان قضا نمیشود كه مكرر هم شنیدهام و شاید به خود من هم گفتهاند که ما نمىتوانیم صبح نمازمان را قضا نكنیم!
این فرهنگ با آن فرهنگ علوى، همسان و همسو نیست. اگر نمىتوانیم آنگونه باشیم كه حضرت توصیف فرمود، اگر نمیتوانیم دو ثلث شب نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا[13] را عبادت كنیم، اقلاً یك شباهت و نمونهاى از خود بروز دهیم؛ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ.[14] إِنَّ رَبَّكَ یعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَی اللَّیلِ؛[15] میفرماید و این مخصوص خودت نیست؛ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ.[16] شیعیان علىعلیهالسلام اینگونه بودند و جزو آن طائِفَةٌ بودند. برای ما أَدْنى مِنْ ثُلُثَی اللَّیلِ پیشكش، نِصْفَهُ پیشكش، ثُلُثَهُ هم پیشكش، لااقل یك ربع پیش از اذان صبح بلند شویم و دو ركعت نافله بخوانیم و یك «یا اللّه» بگوییم. این هم نمىشود؟!
به جای اینها دائماً فكر این هستیم كه از لذایذ دنیا بیشتر بهره ببریم، بعضى فیلمها را تماشا كنیم تا بتوانیم بیشتر لذت ببریم، چقدر كتاب بخوانیم تا غذاى بهتری تهیه كنیم كه لذت بیشترى ببریم، یا نوع بستر و وسایل خواب و چیزهاى دیگرى كه جوانان بهتر از ما سالخوردگان سرشان مىشود. اگر اینطور شد باید بدانیم که داریم از مسلك علىعلیهالسلام دور مىشویم. این آن راهى نیست كه علىعلیهالسلام مىرفت. حضرت قسم خورد که لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی.[17] كسى این قسم را مىخورد كه معصوم است. میفرماید به خدا قسم نفسم را ریاضت مىدهم تا طمعى در گناه پیدا نكند. به نان جوى خشكى قناعت مىكنم تا نفس از من لذتهاى نامطلوب نخواهد.
از این نمونهها بسیار هست. براى تبرك و تیمّن نامى از علىعلیهالسلام بردیم و سخنى از علىعلیهالسلام نقل كردیم. اگر نام علىعلیهالسلام را نبریم چه كنیم؟! نام چه کسی را ببریم و چه كسى را دوست بداریم؟! اگر دلى ذرهاى حبّ علىعلیهالسلام نداشته باشد به چه دردى مىخورد؟! نابود باد!
منظور این است كه اگر بخواهیم به آن چیزی برسیم كه همه انبیا و اولیا آن را ملاك سعادت قرار داده و روی آن تأكید كردهاند، ایمانى كه مستلزم عمل است، باید دلبستگى به دنیا را كم كنیم. اگر ما دلبستگىمان روزبهروز بیشتر شود باید بدانیم كه این منحنى نزولى، به صفر خواهد رسید؛ یعنى روزى ایمان را از دست خواهیم داد. این چیز عجیبى نیست. بسیار بودهاند كسانى كه عمرى را با خوبى و شرافت و عبادت زندگى كردهاند اما آخر عمرشان أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ.[18]
اما موضوع این جلسه آغاز سال تحصیلى جدید است. در همه كشورهای جهان كسانى كه به بحث و درس و تحقیق و پژوهش مىپردازند بسیار هستند. الحمدللّه در كشور ما هم گرایش به علم روزبهروز بیشتر مىشود و تعداد دانشجویان دختر و پسر در مقاطع بالاى تحصیلى تا دكتری و فوق دكتری رو به افزایش است. حوزه امروز هم با حوزههاى سابق قابل مقایسه نیست. یك زمانی وقتى مىخواستند بگویند حوزه علمیه قم خیلى وسعت پیدا كرده مىگفتند 7 هزار طلبه در آن مشغول تحصیل هستند اما امروز شاید بیش از 70 هزار طلبه مشغول تحصیل باشند.
علم در حال پیشرفت است، طالب آن زیادتر، دایره آن وسیعتر و رشتههای آن فراوانتر و گستردهتر مىشود. این امر مطلوبى است. این زمینه از علوم که شما انتخاب كردهاید تابهحال که هیچ اعتبار رسمىای نداشت، حالا هم اعتبارى دارد که توأم با آفت است. چرا این رشته را انتخاب كردید؟! من نمىگویم همه شما اینگونه هستید یا همه معممین و طلبهها اینگونه هستند اما هستند كسانى كه با داشتن مدارك عالى دانشگاهى و حتی مدرك دكترى، طلبه شدهاند. البته ممكن است كسانى هم باشند كه چون هیچ جاى دیگر دستشان نرسیده طلبه شدهاند؛ اما ما نیمه پر لیوان را ببینیم، چرا همیشه بدبینى داشته باشیم.
شما كه با نیت پاكى این رشته را انتخاب كردهاید، با اینكه انتخابهای دیگر هم برای شما میسر بود، این نیت و اراده و تصمیم و انتخاب، بسیار خوب است. اگر نگوییم همه شما كار واجبى انجام دادهاید، قطعاً شبهه وجوب درباره بسیارى از شما مطرح است. شاید هم باید بگویم بر همه شما واجب است زیرا در هیچ رشتهاى از علوم اسلامى، من به الكفایه نداریم؛ بنابراین وجوب كفایى آن تعین پیدا مىكند؛ اما آیا این حسن نیت و حسن انتخاب در آغاز كار كافى است؟!
باید بپرهیزیم از اینكه شیطان كار ما را خراب و فاسد كند. همه شما مىدانید، در روایات و داستانهاى مربوط به مكاشفات مردان خیلى خوب هم آمده كه شیطان، بیشترین همّش را صرف كسانى مىكند كه راه صحیح را انتخاب كردهاند. آنهایی كه از اول راه غلط را انتخاب كردهاند که خودشان دارند راه شیطان را مىروند، گاهى هم به شیطان التماس مىكنند كه صبر كن ما هم به تو برسیم، گاهی هم وزیر یا مشاور یا كارگزار او مىشوند. شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ[19] که در قرآن آمده درواقع اشاره دارد به اینکه آدمیزاد هم ممكن است شیطان باشد، معلوم نیست مقامش هم خیلى پایینتر از شیاطین جن باشد. شیطان همّش را بیشتر صرف فریب و انحراف کسانی میکند كه از اول راه صحیح را انتخاب كردهاند، دنبالهروی انبیا شدهاند و دلشان مىخواهد مورد توجه آقا امامزمانصلواتاللّهعلیه باشند. با آنهایی که خودشان دارند همان راهى را مىروند كه او مىخواهد خیلى كارى ندارد.
بنابراین وقتى خدا به انسان توفیق داد که راه صحیح را انتخاب كند و قدم در راه صحیح بگذارد تازه باید بیشتر بترسد از اینكه منحرف شود، چون حالا با دشمن مواجه است. پیش از این که دشمنى نداشت؛ با دشمن رفیق و همكاسه بودند. حالا كه راهش را جدا كرده دشمن به مبارزه با او مىآید و میخواهد او را منحرف كند. این خطر براى بنده با این ریش سفیدم، برای شما كه هنوز محاسنتان درست درنیامده، برای میانسالها و براى همه وجود دارد.
داستانهای مربوط به مكاشفات بزرگان و... گرچه یقینى الصحه هستند ولی من چندان علاقهای به نقلشان ندارم اما بعضى از آنها را به خاطر جنبه آموزندگىشان حداقل میتوان محتمل الصحه دانست. بنده دو نمونه از آنها را نقل میكنم.
داستان شیخ انصاریرضواناللّهعلیه را من از عده زیادى از بزرگان شنیده و بارها هم نقل كردهام. شاید شما هم شنیده باشید. در زمان ریاست شیخ انصارى، همسر ایشان باردار بود و زمان زایمانش رسیده بود. زنانی که برای کمک به وضع حمل آمده بودند به شیخ گفتند مقدارى روغن تهیه كنید که وقتى ایشان فارغ مىشود برای تقویت استفاده کند. آن زمان خيلى مرسوم بود و الآن هم بهخصوص در شهرهاى سنتى كمیابيش مرسوم است كه زائو بايد روغن بخورد. خود شیخ پولى نداشت. از سهم امام كه با آن شهریه طلبهها را مىداد یك تومان كنار گذاشته بود كه به ضمیمه پولهاى دیگر تقسیم كند. يك تومان پول آن روز شايد بيش از ده هزار تومان پول امروز بود. آن را برداشت و رفت که روغن بخرد. در بین راه به این فکر کرد كه آیا هر طلبهاى که امشب وضع حمل زنش باشد این یك تومان را دارد كه برود روغن بخرد؟! با خودش گفت قطعاً اینطور نیست كه همه طلبهها چنین پولی داشته باشند. برگشت و پول را سر جایش گذاشت. بچه متولد شد و روغنى مصرف نشد.
صبح كه برای درس آمد، قبل از درس یكى از طلبههایى كه خیلى متدین و باصفا بود به ایشان گفت آقا من دیشب خوابى دیدهام که خیلى وحشت كردهام و میخواهم جریان آن را برای شما عرض كنم. در خواب دیدم که شیطان طنابهاى خیلى محكمى به رنگها و شکلهای مختلف دارد. با این ریسمانها دام بزرگی درست كرده بود كه پاره شده بود. به شیطان گفتم اینها چیست؟ گفت اینها دامهایى است كه براى اشخاص تهیه كردهام. گفتم این دام براى كیست؟ گفت این را از نه ماه پیش براى شیخ انصارى درست كرده بودم، دیشب آن را پاره كرد. خیلى ضجه مىكرد از اینكه زحمت نه ماه من هدر رفت. دلیل این خواب من چیست؟ شیخ به گریه افتاد و گفت دامى براى من گسترده بود كه از سهم امام بردارم و براى مصرف شخصى خانوادهام از چیزی استفاده كنم كه طلبههاى دیگر ندارند. به فضل خدا من از این دام رها شدم.
داستان دیگر مربوط به استادِ استادان اخلاقی است كه شما امروز مىشناسید یا اسمشان را شنیدهاید. ایشان گفته بود که من شیطان را در قیافه پیرمردى دیدم. دستم را به ریشم گرفتم و به او گفتم بالاغیرتاً این لحظات آخر عمر، دست از سر ما بردار! تا حالا هر كارى كردى بس است؛ ما پایمان لب گور است و مردنى هستیم، دیگر دست از سر ما بردار! شیطان گفت زیر پایت را نگاه كن! نگاه كردم دیدم دره بسیار عمیق و وحشتناكی است. شیطان گفت در دل من رحم وجود ندارد. تا آخرین لحظهاى كه نفس مىكشى سعى مىكنم تو را در این دره بیندازم. از من امید ترحم نداشته باش!
استاد استادان اخلاق آخر عمرش از شیطان خواهش میكند که این دو روز دست از سر ما بردار اما شیطان تازه وقت كارش است و میخواهد در این لحظات فرصت را غنیمت بشمارد. من و شما هیچوقت از چنگ شیطان خلاص نمىشویم. فقط دو راه داریم؛ یكى اینکه باید هوشیار باشیم تا دل به دنیا نسپاریم و دیگر اینکه از آن راههایى كه خداوند متعال براى ما قرار داده كمك بگیریم و آن همان توسل به اولیائش است.
[1]. قصص، 38.
[2]. اسراء، 102.
[3]. اسراء، 101.
[4]. یونس، 90.
[5]. بقره، 285.
[6]. دیلمی، حسن، ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۲۱.
[7]. کافی، ج 1، ص 47.
[8]. جايى خارج از كوفه.
[9]. كلمه شيعه از زمان رسول اللّهصلّیاللّهعلیهوآله به اصحاب خاص على مثل سلمان، ابوذر و... گفته مىشد. از همان زمان حيات پيغمبر اینها معروف بودند كه شيعه على هستند. به اميرالمؤمنين خيلى علاقه داشتند و هميشه سعى مىكردند ملازم ايشان باشند و از محضر ايشان استفاده كنند.
[10]. آنوقتها كه چراغ برق نبود، شب كه مىشد ديگر هوا تاريك بود؛ مخصوصاً بعد از نماز عشا (بعدَ العُتَمَة)؛ اما آن شب اتفاقاً شب مهتابى (لیلةٌ قمراء) بود.
[11]. شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 237؛ شیخ طوسی، الامالی، ج 1، ص 216؛ شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج 1، ص 92، مجلسی، بحار الانوار، ج 65، ص 150.
[12]. مزمل، 2.
[13]. مزمل، 3.
[14]. نهجالبلاغه، نامه 45.
[15]. مزمل، 20.
[16]. همان.
[17]. نهجالبلاغه، نامه 45.
[18]. اعراف، 176.
[19]. انعام، 112.