بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/06/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
ادامه بحث جلسات گذشته در باره حدیث نوف بکالی كه اوصاف شیعیان را از زبان امیرالمؤمنین(ع) نقل كرده، به اینجا رسید: كَاظِماً غَیْظَهُ صَافِیاً خُلُقُهُ آمِناً مِنْهُ جَارُهُ سَهْلًا أَمْرُهُ مَعْدُوماً كِبْرُهُ بَیِّناً صَبْرُهُ كَثِیراً ذِكْرُهُ.
در جلسه گذشته ضمن صحبت در باره کظم غیظ و فرو خوردن خشم به این نكته اشاره شد که غالباً ریشه خشم و عصبانیت در انسان خودبزرگبینی است. نكات دیگری كه در این فراز از روایت مطرح شده این است که شیعیان خالص خدا را زیاد یاد میکنند؛ در زندگی سختگیر نیستند؛ دیگران از آنها ایمن هستند و از «کبر»؛ و «خود بزرگبینی»؛ به دور هستند؛ صفتی كه بر اساس فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) ریشه بسیاری از مفاسد اخلاقی است و ؛ در روایات متعددی در كنار حسد و حرص به عنوان یكی از ریشههای کفر معرفی شده است1.
این اوصاف رذیله از شجره ملعونهای است که ریشه فاسدی دارد. از هر یک از آنها نیز شاخههای فرعی پدیدمی آید. برای تبیین چگونگی مبتلا شدن انسان به تکبر، حسد و حرص میتوان حب دنیا را به صورت درختی ترسیم كرد كه تنه اصلی آن دنیاخواهی است. در این دنیا انسان لذتها و کمال خودش را دوست دارد و میخواهد بر دیگران برتری داشته باشد. بر این اساس صفات مختلفی پدید میآید. انسانی كه میخواهد نسبت به افراد بهتر از خود كه کمالات بیشتری دارند، برتری داشته باشد حسد میورزد. چنین كسی دوست دارد دیگران فاقد کمال باشند، تا او برتر و بالاتر باشد.
گاهی حتی خود شخص هم میداند كه از دیگران پستتر و عقبتر است؛ در عین حال میخواهد چنین وانمود کند که من بزرگتر هستم؛ این، یعنی بزرگنمایی و «تکبر».
گاهی بزرگنمایی از ناحیه یك فرد است؛ یعنی یك نفر نسبت به فرد دیگری خود را بزرگتر نمایش میدهد. گاهی نیز روحیه بزرگنمایی به یک گروه سرایت میکند؛ تیم فوتبالی میخواهد برتری خود را به تیم دیگر اثبات کند. هر چند ؛ افراد آن تیم تغییر میكنند، اما تا مادامی که عضو این تیم هستند، میگویند این تیم برتر است. یا اهل یک روستا، شهر، کشور یا یک منطقه خود را بهتر از دیگران میدانند. گرایشهای ناسیونالیستی و ملیگرایی ازهمین جا پیدا میشود.
اگر انسان در بعضی از رقابتهای ناشی از این روحیه دقت کند، متوجه بیهوده ـو حتی گاهی مسخرهـ بودن آنها میشود. رقابتهایی كه مبتنی بر اوهام و تخیلات پوچ و بیارزش است. مثل كودكی كه سوار اتوبوسی شده و از سبقت گرفتن این اتوبوس از ماشینهای دیگر خوشحال میشود.
ریشه همه این اوهام و خیالات در این است كه ما به غلط سعادت و برتری خود را در بعضی امور مادی این دنیا میدانیم؛ چیزهایی از قبیل ثروت، زیبایی، قدرت و... انسان زمانی از این؛ اوهام و تخیلات خلاص میشود که باور کند زندگی مادی این دنیا ابزار و وسیلهای است برای سفر از این جهان به جهان آخرت؛ سفری هفتاد، هشتاد ساله كه در چشم بر هم زدنی تمام میشود. زمانی كه انسان از یاد خدا و آخرت غافل میشود، گرفتار این اوهام میشود.
همه این آفات از سه شاخه بزرگ حسد، كبر و حرص منشعب میشود و این سه، از تنهای به نام دنیاگرایی. اگر انسان بخواهد از این آفات خلاص شود، باید از حب دنیا خلاص شود و برای اینكه علاقهاش نسبت به دنیا کم شود و دلباخته آن نشود، باید ماهیت دنیا را خوب درک کند و باور کند که این دنیا پل و معبری است و فقط باید به اندازهای از آن استفاده كند كه از طریق آن به مقصد نهایی در آخرت برسد. اگر این امر را باور نکردیم و مقصد را همین زندگی دانستیم و گفتیم: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا2،طبعاً به دنبال آن چنین آفاتی نیز یكی پس از دیگری خواهد آمد. البته شرایط اجتماعی هم به رشد این آفتها کمک میکند. كسی كه در محیط کوچکی مثل یك روستا زندگی میکند میخواهد مزرعهای و چند درخت داشته باشد. اما همین شخص اگر به شهری نقل مكان كند و در آنجا موقعیتی پیدا کند، علاقه؛ او هم به دنیا گسترش پیدا میکند؛ تدریجاً میخواهد موقعیتهای بالاتری در اجتماع پیدا کند، دیگران به او احترام بگذارند، پست و مقامی به دست بیاورد و به تدریج شاخههای ؛ کبر، حسد و حرص هم در دل او رشد میکند.
اگر انسان خود را بزرگ دید، انتظار دارد که دیگران به او احترام بگذارند و اگر خلاف انتظارش عمل شود، ناراحت میشود. علت این ناراحتی این است که خود را در مقامی بالا و دیگران را پایینتر میبیند و چون دیگران پایینترند باید به او احترام بگذارند! این، روح تکبر است و به دنبال آن عصبانیت، پرخاشگری، بهانهگیری و بدگویی میآید.
بنابراین راه حل اصلی برای جلوگیری از خشم و غضب این است که انسان نظرش را نسبت به خود تصحیح کند و بنا بگذارد که با تکبر مبارزه کند. هر چیزی هم باید با ضدش معالجه شود. لذا کسانی که به تکبر مبتلا میشوند، باید سعی کنند عملاً تواضع کنند، تا تدریجاً روح تکبر در آنها فروکش کند.
یكی از ارزشهای بسیار منفی در قرآن «استكبار»؛ است. اصل این رذیله هم به ابلیس نسبت داه شده و علت کفر او هم همین صفت معرفی شده است؛ چون در مقایسه خود با انسان گفت: أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ3؛ و در نتیجه: اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ4. روح خود بزرگبینی باعث میشود زمانی كه انسان به چیزی خلاف میلش دعوت شود، در مقابل آن عکسالعمل نشان دهد و آن را نپذیرد؛ حتی اگر عكسالعمل او اشتباه باشد. حتی ممكن است کار به جایی برسد که انسان در مقابل انبیا هم مقاومت کند و بگوید اینها چه کسانی هستند؟ كسانی که نه ثروتی دارند و نه مقام اجتماعی،آمدهاند تا ما را به خدا دعوت کنند؟! وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ5؛ اگر واقعاً قرآن کتاب خداست و برای هدایت بشر نازل شده، چرا بر شخصیت بزرگی نازل نشده است؟ جوان یتیمی که بهرهای از مال دنیا ندارد، میخواهد رییس ما بشود؟
این همان روح تکبر است كه نمودهای مختلفی دارد. یکی از نمودهای آن كه مفاسدی را در جامعه به بار آورده و بیشتر در قشر فرهیخته و اهل علم ظهور پیدا میکند، این است که كسانی خود را از نظر علمی برتر از دیگران میبینند و تصور میکنند آنچه را آنها میفهمند، دیگری نمیفهمد؛ لذا در پی آن هستند كه بر دیگران تسلط پیدا کنند و همه مطیع آنها باشند.
آیه 56 سوره غافر میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ؛ چنین كسانی ادعا میكنند مفاهیم دینی را حتی از خودِ قرآن بهتر میفهمند؛ تا جایی كه میگویند قرآن را باید با علم و تجربه محک بزنیم، تا بفهمیم کجای آن درست و کجای آن نادرست است! جنون آدمیزاد تا به این جا میرسد. در ادامه آیه دلیل این مناقشه به این صورت بیان شده: إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ؛؛ مناقشه این مدعیان در مفاهیم دینی از آن روست كه در عمق دلشان روح خودبزرگبینی رسوخ كرده و همه چیز را زیر سؤال میبرند تا بگویند ما بهتر از دیگران میفهمیم. اگر کسی نسبت به این افراد انتقاد یا حتی نصیحتی كند روح برتریطلبی و خود بزرگبینیشان آنها را وادار به ارتکاب گناهان بزرگتر میكند؛ وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ6. چون خود را فوق انتقاد میبینند و حاضر نیستند انتقادی را بپذیرند.
روح تکبر انسان را به جایی میرساند که بگوید: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى7. موجودی که سر تا پا نیاز و حاجت است، از خدا شرم نكرده و ادعای ؛ خدایی میكند! همه این مشكلات از تکبر سرچشمه میگیرد و اگر انسان بخواهد با این روحیه، که در صحنههای مختلف زندگی از علم و عمل، و در برخورد با دوست، همسر و... ظاهر میشود، مبارزه كند،؛ راه علاج آن فقط تواضع است و اینكار نیازمند تمرین و ممارست است.
امیرالمؤمنین(ع) در خطبه قاصعه میفرماید: وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَى رُءُوسِكُمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ وَ خَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ؛ برای جلوگیری از ابتلا به این مفاسد اخلاقی باید این کارها را انجام دهید: در مقابل تکبر، تواضع را چون تاجی بر سر نهید و خود را پایین بیاورید؛ در رفتارتان اثری از عزت نباشد ـكه این عزت حقیقی شماستـ؛ ؛ و روحیه «خود را عزیز نشان دادن»؛ را زیر پا بگذارید و بار سنگین تكبر را از دوش خود بردارید و دور بیاندازید؛ و تواضع را به عنوان سلاحی برای مقابله با ابلیس ـاین دشمن قسم خورده آدمـ و سپاهیانش به كار گیرید.
در برابر آیات و روایاتی كه گفته شد، روایات فراونی نقل شده كه مؤمن حق ندارد خود را ذلیل کند؛ در مقابل دیگران تملق و چاپلوسی كند؛ باید عزت خود را حفظ کند و.... چگونه میتوان بین این؛ دو دسته از روایات جمع كرد؟
آنچه ابتدائاً به ذهن میرسد این است كه در برخی موارد انسان باید خیلی تواضع کند و در مواردی هم نباید متواضع باشد. اما ملاک هر یك از این موارد چیست؟ در کجا انسان باید تواضع کند و کجا نباید تواضع کند؟
در این جا ذكر دو نکته لازم است: 1ـ؛ گاهی ریشه اظهار تکبر یا تواضع به تکبر و تواضع در مقابل خدای متعال برمیگردد. ابلیس زمانی كه گفت: أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ، به این معنا بود که من زیر بار حرف خدا نمیروم. در اینجا شیطان در مقابل خدا اظهار بزرگی میکند. اگر در جایی خدا به انسان گفت کوچکی کن؛ مانند وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ8؛ در برابر پدر و مادر خود بال ذلت بگسترانید و ذلیلانه برخورد کنید. در چنین موردی اگر كسی بهواسطه پست و مقام یا موقعیت اجتماعی خود، نپذیرد كه به پدر و مادرش احترام کند، جلوی پای آنها بایستد، دست آنها را ببوسد و... این، در واقع تکبر در برابر حکم خدا و ارزشهای الهی است و باید به طور کلی ریشه آن را کَند.
در موردی که ارزشهای الهی در میان است، جایی برای خود بزرگ بینی نیست؛ بلكه باید تواضع را همچون ؛ تاجی بر سر خودتان نهاد. اما گاهی ممكن است انسان خود را در مقابل دیگری کوچک میکند، تا از او نفعی ببرد؛ در چنین مواردی كمترین تواضع عیب است. البته رعایت ادب همیشه خوب است؛ اما چاپلوسی و تملق برای نفع شخصی بسیار مذموم است. چون ریشه چنین كاری نیز از خودخواهی و خودپرستی است؛ او این کارها را انجام میدهد، تا نفعی به خودش برسد.
ما باید ببیبنیم انگیزه من از تواضع در برابر دیگری چیست. آیا به دیگران احترام میگذارم تا آنها هم به من احترام بگذارند، در مجلسی از من تعریف کنند، یا هدیهای به من بدهند؟ و یا حتی تواضع میكنم تا مردم بگویند: عجب آدم متواضعی است! همه این موارد خودپرستی است. این قبیل تواضعها ممنوع! چون نزد خدا ارزشی ندارد. ملاک ما در انتخاب تواضع و تكبر، خواست خداست.
ما باید سعی کنیم ریشه همه این فسادها را که حب دنیا است، از دلمان بزداییم. اگر حب دنیا از دل ما کنده شد، عشق همه متعلقات دنیا از سرمان بیرون میرود. آن وقت انسان به آنچه از امور دنیا که برای سعادت او مفید است قانع میشود و آنچه را برای سعادت آخرتش ضرر دارد رها میکند. بر همین اساس دیگر اظهار بزرگی نمیکند؛ به دیگران هم حسد نمیورزد.
حضرت امیر(ع) در این فراز از روایت فرمود: آمِناً مِنْهُ جَارُهُ؛ شیعه ما، همسایهاش از او در امان است. اگر كسی برای خود مقامی قائل باشد و بگوید: من باید راحت باشم، در این صورت ممكن است همسایهاش را بیازارد یا تحقیر كند؛ اما اگر تكبر نداشته باشد، دیگران از شرّ او در اماناند.
شیعیان ما ـدر عین رعایت انضباط و ارزشهای اجتماعی و الهیـ کار دنیا را سهل میگیرند؛ نه مثل كسانی كه در لباس پوشیدن، واکس کفش، اسباب خانه و دکوراسیون آن و... بیش از اندازه مراقباند و اگر نقص یا خللی در آنها رخ دهد، ناراحت میشوند. البته این فرمایش حضرت به معنای سهلانگاری، شلختگی و بینظمی در امور نیست. ؛ مؤمن در برابر امور دنیا سهلگیر است و مقید به آنها نیست. چون گاهی تقید به بعضی از امور دنیوی باعث میشود برای رسیدگی به آنها انسان بسیاری از تکالیف واجب را ترک کند. مؤمن تکلیف واجب را بر هر امر دیگری مقدم میدارد؛ لذا در امور دنیای خود سهلگیر است.
نکته اصلی این فراز این است: مَعْدُوماً كِبْرُهُ؛ مؤمن چون کبر را از وجود خود بیرون کرده، همه این؛ كارها برای او آسان است. اما اگر انسان خود را بزرگ ببیند، حسد، حرص و خودبرتربینی هم در دل او لانه میكند.
مؤمن باید دو نکته را درک کند: 1ـ؛ زندگی این دنیا ابزار است؛ هدف نیست. بر این اساس انسان همیشه از دنیا استفاده ابزاری میکند. 2ـ؛ ما در برابر خدای متعال چیزی نیستیم. لذا به هر جا برسیم، همیشه در این فکر هستیم که اگر خدا ما را نیامرزد، چه خاکی به سر کنیم.
1؛ . به عنوان نمونه: ر.ك: وسائلالشیعة ج 16، ص 8، باب تحریم حب الدنیا المحرمة؛ أَوَّلُ مَا عُصِیَ اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ الْحِرْصُ ثُمَّ الْحَسَد.
2؛ . انعام / 29.
3؛ . اعراف / 12.
4؛ . بقره / 34.
5؛ . زخرف / 31.
6؛ . بقره / 206.
7؛ . نازعات / 24.
8؛ . اسراء / 24.