درس هفدهم
نقش ایمان و عمل صالح در تكامل انسان
مرورى بر مطالب پیشین
عنوان اصلى بحث ما «تزكیه نفس» بود. این مفهوم از ادبیات قرآن كریم گرفته شده است و در فارسى واژهاى كه دقیقاً معادل آن باشد و معناى آن را به درستى برساند، نداریم؛ اما مىتوانیم با كنار هم چیدن چند واژه، آن را توضیح دهیم. به طور اجمال، مفاهیمى از قبیل: شكوفایى استعدادها، بالندگى، و رشد و كمال یافتن در معناى این كلمه مندرج است. قرآن در مقابل مفهوم تزكیه، واژه «تدسیه» را به كار برده است؛ آن جا كه در سوره «شمس» مىفرماید: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 مفهوم این آیه این است كه نفس انسان به گونهاى است كه در یك حركت تدریجى مىتواند رشد یافته و به كمال برسد، همانگونه كه مىتواند سیر نزولى بپیماید و به سقوط «اسفل سافلین»2 و حضیض «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»3 بیفتد. اینكه كدام یك از این دو مسیر پیموده شود بسته به اختیار خود انسان است؛ یعنى كمال انسان، كمالى اختیارى، و نه جبرى، است. البته این سیر مربوط به روح انسان است، كه حقیقت انسان نیز همان روح او است؛ وگرنه جسم انسان پس از آنكه در دورهاى مسیر رشد و صعود را پیمود، خود به خود در مسیر نزول و سقوط قرار مىگیرد و آن حركتْ خارج از اختیار انسان است: وَ مِنْكُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شَیْئاً؛4 و بعضى از شما تا خوارترین [دوره]سال هاى زندگى ادامه حیات مىیابند، به طورى كه بعد از دانستن، چیزى نمىدانند. سیر طبیعى چرخه رشد و حركت جسم
1. شمس (91)، 7 ـ 10.
2. تین (95)، 5.
3. اعراف (7)، 179.
4. نحل (16)، 70.
انسان به گونهاى است كه در سال هایى از زندگى به سبب پیرى بیش از حد، حافظهاش بسیار ضعیف مىشود و چیزهایى را كه مىدانسته از یاد مىبرد. در آیهاى دیگر مىفرماید: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ؛1 هر كه را عمر دراز دهیم، او را در خلقت دچار افت مىكنیم. این قانون طبیعت در مورد جسم انسان است و گریز و گزیرى از آن نیست. اما حركت روح انسان به اختیار خود او است و سیر تكاملى آن مىتواند تا آخرین لحظات عمر نیز ادامه یابد.
تفاوت دیگر جسم و روح انسان این است كه سنجش رشد یا نقص و ضعف جسم انسان ملاكش كمّى است و كارى آسان است، اما در مورد روح این گونه نیست. از نظر معارف اسلامى، ملاك رشد و نزول روح انسان «قرب الهى» است. هر مقدار روح انسان به خدا نزدیكتر و با او مأنوستر شده باشد علامت رشد و كمال بیشتر است، و هر چقدر از خدا دور شده و فاصله گرفته باشد علامت سقوط و تنزل آن است. مفهوم «قرب» از ادبیات قرآن اخذ شده است: كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ؛2 زنهار! فرمانش مبر، و سجده كن، و خود را [به خدا]نزدیك گردان. از قرآن فهمیده مىشود كه این مفهوم حتى در ادبیات مشركان و بت پرستان وجود داشته است: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛3 و ما آنها (بت ها) را جز براى اینكه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیك كنند، نمىپرستیم.
به هر حال آخرین مقامى كه خداوند در مسیر قرب الى الله از آن یاد مىكند، مقامى است كه در آیات مختلف با تعابیر مختلفى هم چون: نزد خدا، جوار خدا، بهشت خدا و امثال اینها از آن یاد كرده است: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَ نَهَر. فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛4 در حقیقت، مردم پرهیزگار در میان باغ ها و نهرها هستند؛ در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانا. دعاى آسیه، همسر فرعون این است: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ؛5 پروردگارا، پیش خود در بهشت خانهاى برایم بساز. قرآن مقام نفس مطمئنّه را نیز این گونه توصیف مىكند: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی؛6اى
1. یس (36)، 68.
2. علق (96)، 19.
3. زمر (39)، 3.
4. قمر (54)، 54 ـ55.
5. تحریم (66)، 11.
6. فجر (89)، 27 ـ 30.
نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت باز گرد، و در میان بندگان من در آى، و در بهشت من داخل شو.
آنچه كه انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیك مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است كه «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود كه هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم اینكه فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد. اینچنین عملى است كه به انسان تعالى مىبخشد و او را در نردبان كمال بالا مىبرد. این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلكه هم چنان كه گفتیم، هر عملى كه ذاتاً كارى نیك و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود. در آیه شریفه: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛1 جن و انس را نیافریدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند، نیز همین معنا از عبادت مراد است؛ یعنى انسان را نیافریدم جز براى آنكه با انجام اعمال نیكى كه به قصد جلب رضایت من انجام مىدهد، به من تقرب پیدا كند.
هدفى كه براى انسان در نظر گرفته شده «قرب الهى» است و آنچه او را از این هدف و طىّ این مسیر بازمى دارد «غفلت» است. براى تأیید این امر به آیه شریفه 179 از سوره اعراف اشاره كردیم: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم؛ [چرا كه] دل هایى دارند كه با آن [حقایق]را دریافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها[حقایق را]نمى بینند، و گوش هایى دارند كه با آنها[حقایق را]نمى شنوند. آنان همانند چهارپایان، بلكه گمراه ترند. آنان همان غافل ماندگانند. غافلان كسانى هستند كه نمىاندیشند از كجا آمدهاند، به كجا مىروند و از چه راهى باید بروند. غفلت از مبدأ، معاد و راه بین مبدأ و معاد آنان را به ورطهاى مىاندازد كه هم سنگ حیوان و بلكه پستتر از حیوان مىگردند.
براى پیمودن مسیر تكامل، اولین گام این است كه انسان از غفلت بیرون بیاید و بفهمد در كجا است، چه كسى و براى چه او را آفریده و چه باید بكند. تا انسان غرق در التذاذات مادى
1. ذاریات (51)، 56.
است و تمام توجه و حواسش به شهوت و شكم است راه به جایى نخواهد برد. چنین انسانى اگر رتبهاش خیلى عالى باشد، حداكثر در حد حیوانات است! براى خارج شدن از حد حیوانیت و ورود در حریم انسانیت باید مرز «غفلت» را درنوردد و پشت سر بگذارد.
حالت مقابل غفلت، «توجه» است، كه در اصطلاح قرآن، «ذكر» نامیده مىشود. «ذكر» یعنى توجه دل به خدا. در این زمینه به «ذكر قلبى» و «ذكر لفظى» اشاره كردیم و گفتیم كه حقیقت ذكر همان ذكر قلبى است و ذكر لفظى نیز در حقیقت، راهى براى رسیدن به ذكر قلبى است. البته توضیح دادیم كه بر اساس آیات و روایات و آموزه هاى اهل بیت(علیهم السلام) در هر حال ذكر لفظى مفید است و كسانى كه ذكر لفظى را كلا كنار مىگذارند و تنها به ذكر قلبى اكتفا مىكنند قطعاً كارى بر خلاف رویّه و رضایت خدا و اهل بیت(علیهم السلام) انجام مىدهند.
در باره اینكه «ذكر» و حالت توجه چگونه پیدا مىشود و اینكه متعلَّق ذكر چیست، به آیاتى از قرآن اشاره كردیم؛ از جمله این آیه شریفه كه مىفرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیات لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛1 مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین و در پى یكدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هایى [قانع كننده]است. همانان كه خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىكنند، و در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند[كه :] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده اى؛ منزّهى تو! پس ما را از عذاب دوزخ در امان بدار.
اینها خلاصه مطالبى بود كه طى چند جلسه گذشته درباره بحث «تزكیه نفس» مطرح كرده بودیم. اینك ادامه بحث را پى مىگیریم.
انواع رفتارهاى انسان و ارتباط آنها با تزكیه
پس از آنكه انسان از غفلت بیرون آمد و توجه پیدا كرد و راه را شناخت، براى رسیدن به مقصد باید كارها و اعمالى را انجام دهد. سؤال فعلى ما این است كه این كارها كدامند و انسان براى نیل به «قرب الهى» كه همان مقصد انسان است، چه اعمالى را باید انجام دهد. براى پاسخ به این سؤال، كلیه رفتارها و اعمالى را كه انسان انجام مىدهد به سه گونه تقسیم مىكنیم:
1. آل عمران (3)، 190 ـ 191.
1. رفتارهایى كه محور آنها خود انسان است: برخى از كارهایى كه ما انجام مىدهیم ربطى به دیگران ندارد و در انجام آن صرفاً شخص ما مطرح هستیم؛ مثلاً غذا خوردن، آب نوشیدن و كارهایى از این قبیل، افعالى هستند كه ما در انجام آنها به ماوراى خودمان توجهى نداریم و فقط خودمان مطمح نظر هستیم.
2. رفتارهایى كه محور آنها خداى متعال است: یك سلسله از رفتارهاى ما آنهایى هستند كه به خداى متعال ارتباط پیدا مىكنند و ما آنها را براى شخص خودمان انجام نمىدهیم، بلكه به خداى متعال نظر داریم. بارزترین نمونه این نوع رفتار، «نماز خواندن» است كه ما آن را به عنوان كرنش در برابر خداوند و عبادت او انجام مىدهیم.
3. رفتارهایى كه محور آنها مخلوقات خداى متعال و دیگران هستند: این رفتارهاى نوع سوم خود مىتوانند به اقسامى تقسیم شوند؛ نظیر رفتار با خانواده و بستگان، رفتار با دوستان، رفتار با اقشار مختلف مردم در اجتماع، رفتار با دشمنان، رفتار با مؤمنان و حتى رفتار با حیوانات، زمین، طبیعت و مانند آنها.
براى هر چه روشنتر شدن بحث، هر یك از این سه نوع رفتار و ارتباط آن با «تزكیه نفس» و نیل به مقام «قرب الهى» را باید به طور جداگانه مورد بررسى قرار داد.
ایمان و عمل صالح، اركان اساسى قرب الى الله
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند كه خداى متعال آنها را از ما مطالبه كرده و شرط رسیدن به كمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن كریم در بسیارى از موارد در كنار هم ذكر شدهاند و بر تلازم آنها با یكدیگر تأكید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ؛1 و كسانى را كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده كه ایشان را باغ هایى خواهد بود كه از زیر[درختان] آنها جوى ها روان است.
ـ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛2 و كسانى
1. بقره (2)، 25.
2. نساء (4)، 124.
كه كارهاى شایسته كنند ـ چه مرد باشند یا زن ـ در حالى كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مىشوند.
ـ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب؛1 كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً؛2 كسانى كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته كردهاند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نیكوكارى كرده است تباه نمىكنیم.
ـ فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْیِهِ؛3 پس هر كه كارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن [هم]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
- وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُكَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً؛4 و هر كس به خدا ایمان بیاورد و كار شایسته كند او را در باغ هایى كه از زیر[درختان] آنها جویبارها روان است، در مىآورد.
از این آیات معلوم مىشود وظیفه ما در قبال خداى متعال، «ایمان» و «عمل صالح» است. از این رو باید پیرامون آنها بحث و تحقیق كنیم و این دو ركن اساسى را كاملاً در وجود خود تقویت كنیم. ما در این جا ابتدا درباره «ایمان» و سپس عمل صالح و رابطه آن دو با هم بحث خواهیم كرد.
رابط ایمان و علم
اولین بحثى كه در مورد ایمان باید مطرح گردد این است كه حقیقت ایمان چیست و مراد از اینكه باید به خداوند ایمان بیاوریم كدام است؟ البته در این بررسى در صدد آن نیستیم كه تعاریف مختلفى را كه در روایات براى ایمان ذكر شده بررسى كنیم، بلكه منظور این است كه ببینیم خود این لفظ چه مفهومى را به ذهن تداعى مىكند؛ به خصوص كه در این آیات، ایمان را از عمل صالح جدا كرده و آنها را دو چیز دانسته است.
1. رعد (13)، 29.
2. كهف (18)، 30.
3. انبیاء(21)، 94.
4. طلاق (65)، 11.
در ابتدا به ذهن مىرسد كه ایمان به معناى «تصدیق كردن»، «باور كردن» و خلاصه از مقوله «علم» و «دانستن» است. «ایمان به خدا» این است كه «بدانیم خدا هست». البته «علم تصدیقى» مراد است نه «علم تصورى»؛ یعنى به صِرف «تصور خدا» ایمان گفته نمىشود، بلكه ایمان در هنگامى است كه «تصدیق» كنیم خدا وجود دارد. از این رو بسیارى گمان كردهاند كه «ایمان» با «علم» مساوى است.
اما با مراجعه به قرآن كریم درست نبودن این نظر روشن مىشود. قرآن «علم» و «ایمان» را مساوى هم نمىداند، بلكه از قرآن استفاده مىشود كه علم اعمّ از ایمان است. چنین نیست كه هر كس به چیزى علم دارد ایمان به آن نیز داشته باشد. از قرآن استفاده نمىشود كه هر كس دانست كه خدا هست، به خدا ایمان آورده، یا اگر پیامبرىِ فردى براى او معلوم شد به معناى ایمان به آن پیامبر باشد. حتى به عكس، قرآن كریم به مواردى اشاره مىكند كه كسانى به این امور علم داشتهاند اما ایمان نداشتهاند. در مورد فرعونیان مىفرماید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛1 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. این آیه صریح است در اینكه آنان كاملاً مىدانستند كه خدا وجود دارد و حضرت موسى(علیه السلام) نیز پیامبرِ آن خدا است، ولى به لحاظ روحیه برترى جویى و ستم كارى كه داشتند این مسأله را انكار مىكردند. در آیهاى دیگر، حضرت موسى(علیه السلام) خطاب به فرعون مىگوید: لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛2 قطعاً مىدانى كه این [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها نازل نكرده است. با دو تأكید (لام و قد) بیان مىكند كه فرعون قطعاً مىدانست و یقین داشت كه این معجزاتى كه به دست حضرت موسى تحقق پیدا كرده، جز از جانب خدا نیست؛ خدایى كه صاحب اختیار و ربّ آسمان ها و زمین است. پس به تصریح این آیه، فرعون یقین به وجود خداوند و پیامبرى حضرت موسى(علیه السلام) داشت، اما آیا ایمان هم داشت؟ او نه تنها ایمان نیاورد كه هم چنان بر كفر خودْ اصرار مىورزید: یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرِی؛3اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم! بعد هم براى فریب مردم به وزیرش هامان دستور داد برجى بلند براى او بسازد تا از فراز آن به
1. نمل (27)، 14.
2. اسراء(17)، 102.
3. قصص (28)، 38.
جستجوى خدا در آسمان بپردازد! یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ كاذِباً؛1اى هامان، براى من كوشكى بلند بساز، شاید من به آن راه ها برسم: راه هاى [دست یابى به]آسمان ها، تا از خداى موسى اطلاع حاصل كنم، و من او را دروغ پرداز مىپندارم.
بنابراین هر جا علم باشد این گونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم وجود داشته باشد. البته از آن طرف، براى اینكه ایمان به وجود بیاید حتماً باید نوعى آگاهى و علم وجود داشته باشد. انسان نمىتواند به چیزى كه نسبت به آن كاملاً جاهل است ایمان بیاورد.
این مسأله (لزوم یا عدم لزوم علم براى ایمان) از دیرباز بین مسیحیان محل بحث و گفتگو بوده است. شاید پیشینه این بحث در بین آنها به قرن سوم و چهارم میلادى بازگردد. در میان مسلمانان نیز اخیراً چند سالى است كه این بحث به صورت جدى مطرح شده و برخى از روشن فكران مسلمان اصرار دارند كه اصلاً علم و ایمان با هم قابل جمع نیستند و ایمان ضرورتاً فقط در جایى معنا دارد كه جهل باشد!
در هر حال متكلمان مسیحى گفتهاند انسان مىتواند بدون آنكه چیزى را دانسته و فهم كرده باشد به آن ایمان بیاورد. شعار «ایمان بیاور تا بفهمى» در مسیحیت، شعارى معروف است. البته به اعتقاد ما این نظر باطل است، ولى فعلا در صدد طرح بحث هاى فلسفى در این باره و نقد این نظر نیستیم؛ فقط خواستیم توضیح دهیم كه هر جا علم وجود داشت این گونه نیست كه ضرورتاً ایمان هم باشد و ایمان، صِرف دانستن و علمِ ذهنى نیست.
عنصر اختیارىِ ایمان
ایمان علاوه بر علم به یك «عمل اختیارى» هم نیاز دارد. اصولا ایمان امرى اختیارى است و باید به اختیار خود انسان حاصل شود. این در حالى است كه علم بسیارى از اوقات بدون اختیار انسان حاصل مىشود. ممكن است ما به صورت كاملاً اتفاقى و تصادفى، چیزى را ببینیم یا بشنویم و به آن علم پیدا كنیم؛ در حالى كه هیچ قصدى براى تحصیل آن علم نداشته ایم. شاهد اختیارى بودن ایمان این است كه خداوند ما را به آن امر مىكند: قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ
1. غافر (40)، 36 ـ 37.
رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَیْراً لَكُمْ؛1اى مردم، آن پیامبر [موعود]، حقیقت را از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؛ پس ایمان بیاورید كه براى شما بهتر است. فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنا؛2 پس به خدا و پیامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستادیم ایمان بیاورید. اگر ایمان امرى جبرى و خارج از اختیار ما بود امر كردن ما به آن بى معنا بود.
اما این عنصر اختیارى كه در ایمان دخالت دارد، چیست؟ پاسخ این است كه این عمل اختیارى چیزى است كه مربوط به قلب و دل است و در درون انسان اتفاق مىافتد، و تعریف آن مشكل است. این خصوصیتِ مشتركِ حالات روحى و درونى انسان است كه ما معمولاً نمىتوانیم تعریفى از آنها ارایه بدهیم و فقط آنها را از طریق لوازمشان مىشناسیم و معرفى مىكنیم. مثلاً محبت و عشق یك حالت درونى و امرى مربوط به قلب و دل است. اگر از ما بخواهند عشق و دوست داشتن را تعریف كنیم، نمىتوانیم حقیقت آن را تعریف كنیم، ولى مىتوانیم علایم، نشانه ها و لوازم آن را بیان كنیم.
ایمان به یك چیز هنگامى در قلب ما پیدا مىشود كه ما پس از پى بردن به حقیقتى، بنا بگذاریم و ملتزم شویم كه به لوازم آن پاى بند باشیم و عمل كنیم. این جا است كه مىگوییم به آن چیز ایمان آورده ایم. اگر چیزى را مىدانیم اما بنا نداریم به لوازم آن ملتزم باشیم، این جا فقط علم وجود دارد و ایمان نیست. براى تمایز هر چه بیشتر و بهتر علم و ایمان، مناسب است مثالى بیاوریم:
بسیارى از افرادى كه معتاد به سیگار هستند دلایل و سخنان زیادى از پزشكان و افراد معتبر درباره ضررهاى سیگار شنیدهاند. آنان به چشم خود افراد متعددى را دیدهاند كه در اثر اعتیاد به سیگار به انواع بیمارى ها مبتلا شدهاند. مجموع اینها براى بسیارى از سیگارى ها علم مىآورد كه سیگار براى انسان ضرر دارد؛ اما در عین حال كه علم دارند، به علت عادتى كه به كشیدن سیگار دارند، نمىخواهند با قلب و دلشان این واقعیت را بپذیرند و سیگار را ترك كنند. از این رو دست به توجیهات مختلفى مىزنند.
چنین حالتى در مورد اعتقادات دینى «كفر» نامیده مىشود. بالاترین كفر در جایى است كه كسى مىداند و فهمیده كه خدا هست، اما چون نمىخواهد به لوازم آن ملتزم باشد، آن را انكار
1. نساء(4)، 170.
2. تغابن (64)، 8.
مى كند. «كفر» در لغت به معناى پوشاندن است و به «كافر» هم از آن جهت كافر گفته شده كه روى حقیقت را مىپوشاند. علت آن هم این است كه مىبیند اگر بخواهد به خدا ایمان بیاورد، باید محدودیت هایى را بپذیرد، به دستوراتى عمل كند، خدا را عبادت نماید و... .قرآن درباره انكار معاد و كفر به آن، تعبیرى زیبا دارد: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛1 آیا انسان مىپندارد كه هرگز ریزه استخوان هایش را گرد نخواهیم آورد؟! آرى [بلكه]تواناییم كه [خطوط]سرانگشتانش را [یكایك]درست و بازسازى كنیم. ولى نه، انسان مىخواهد آزادانه بى بندوبارى كند.
مى فرماید، این كسانى كه معاد را انكار مىكنند، آیا واقعاً دلیلى دارند بر اینكه خداوند نمىتواند دوباره آنها را زنده كند: أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. ما حتى قادریم خطوط سرانگشتانش را نیز دوباره گرد آوریم: بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ. انسان نیز این را مىداند كه ما بر این كار تواناییم. پس سبب چیست كه باز هم معاد را انكار مىكند؟ سبب انكار این است: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛ انسان مىخواهد جلویش باز باشد، حد و مرزى براى ارضاء هوسهایش نداشته باشد و هر كار كه مىخواهد بكند! انسان طالب بى بند و بارى و آزادى مطلق است، و این با ایمان به معاد سازگار نیست. اگر حساب و كتابى در كار باشد، دیگر نمىتوان هر كارى را انجام داد و باید از بسیارى از خواسته ها و تمایلات نفس صرف نظر كرد. چون چنین است، از این رو اصل آن را انكار مىكند.
خلاصه كلام این است كه ایمان آن است كه انسان پس از دانستن، بخواهد به لوازم آن عمل كند و آمادگى پذیرش لوازم آن را داشته باشد. به عبارت دیگر، ایمان دو عنصر دارد: دانستن، و التزام عملى به لوازم آن دانسته؛ دست كم این است كه به نحو موجبه جزئیه، به برخى از لوازم آن پاى بند باشد و عمل كند. اما اگر پس از دانستن، بنا دارد كه هیچ یك از لوازم آن را رعایت نكند، این حالت «كفر» و «جحود» نامیده مىشود: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ؛2 و با آنكه دل هایشان بدان یقین داشت آن را انكار كردند.
1. قیامه (75)، 3ـ5.
2. نحل (27)، 14.