گفتار ششم:
دوستی با هدایت یافتگان و پرهیز از هوسآلودگان
فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمی وَمُشَارِکَةِ أَهْلِ الْهَوی وَصَارَ مِنْ مَفَاِتیحِ أْبْوَابِ الْهُدی وَمَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدی؛ از کوردلی و از انبازی اهل هوا و هوس بیرون آمده است و خود کلیدی شده است گشایندة درهای هدایت و هم قفلی بر درهای هلاکت و سقوط.
دغدغههای متفاوت دلدادگان دنیا و بندگان وارستة خدا
در گفتار پیشین گذشت که ممکن است محور افکار و انگیزههای اصلی انسان در رفتار و حرکاتش شهوات و خواستههای نفسانی باشند: او با تلاش خود پول به دست میآورد و آن را در راه ارضای شهواتش صرف میکند؛ درس میخواند تا مدرک بگیرد و از آن در جهتی بهره برد که به ارضای خواستههای نفسانیاش بینجامد؛ اگر پست و مقامی داشته باشد، از آن برای ارضای هوسها و خواستههای نفسانیاش بهرهبرداری میکند؛ و به هر روی، شهوات و هوسها چون حجاب و لباس او را احاطه کردهاند. اما
بندهای که عزیز و محبوب خداست، لباس شهوات را از تن بیرون کرده است و حرکات و رفتارش برای ارضای شهوات و هوسهایش نیست: او از خواستنیها و لذتهای دنیا استفاده میکند، اما آنها بر دل او احاطه ندارند و محور افکارش را تشکیل نمیدهند و دغدغه اصلی و هدف زندگیاش به شمار نمیآیند. خواستنیها و لذتهای دنیا برای او مانند رویه و پوشش شیرینی است که گرداگرد دارویی تلخ قرار میدهند تا تلخی آن را بپوشاند، یا شیرینیای است که پیش از خوراندن داروی تلخ در دهان کودک میگذارند تا تلخی آن را احساس نکند، و منظور اصلی، مصرف داروست که به بهبود کودک میانجامد.
هدف مؤمن عبادت و بندگی خداست، و اگر در پی عبادت خدا لذتی مادی نیز ببرد، نظیر لذتی که از خوردن افطاری و سحری روزه میبرد، به هیچ وجه غرض و هدف او نیست. وی حتی اگر ازدواج میکند، غرضش درک لذت آمیزش نیست. همة انبیا و اولیای خدا، جز حضرت عیسی و حضرت یحیی(علیهما السلام) که به دلیل وضعیت خاص و استثناییشان موفق به ازدواج نشدندـ ازدواج کردند و از آمیزش با همسر خود لذت میبردند؛ اما این التذاذ هدف آنان نبود. هدف آنان رسیدن به رضوان الاهی و محبت پروردگار بوده است و چون توجه به لذتها و شهوات انسان را از رضوان الاهی و محبت پروردگار باز میدارد، آنان خود را از بند شهوات و لذتها رهانده بودند.
نکتة دیگری که در گفتار پیشین بدان پرداختیم این است که وقتی انسان اسیر هوسها و شهوات شد، غمها و دغدغههای فراوانی او را احاطه میکنند. چنین کسی برای سیر کردن شکمش هزار فکر و خیال در سر میپرورد و لحظهای از غم تأمین معاش خود آسوده نیست. تاجر برای رونق بخشیدن به تجارتش غمها و دغدغههای فراوانی دارد. او پیوسته در این اندیشه است که چه جنسی تهیه کند تا مورد اقبال مردم قرار گیرد؛ چگونه با رقبای خود کار کند؛ و کالایش را با چه قیمتی بفروشد که سود
بیشتری ببرد. کسی که میخواهد ازدواج کند، یکسر در این اندیشه است که چگونه مقدمات ازدواج را فراهم کند، و... .
گاهی کسی برای رسیدن به پست و مقامی دهها سال زحمت میکشد و مقدماتی را فراهم میآورد، و وقتی به آن رسید، همواره در این فکر است که چگونه با رقبا کنار بیاید. به هر روی، هر امری از امور دنیا، دغدغهها و غم و غصههای فراوانی در پی دارد و کسی که به دنیا تعلق خاطر دارد، نمیتواند از آنها رهایی یابد. اگر کسی رفتار و افکار این افراد را رصد کند، میبیند که چگونه در گرداب غم و غصهها دست و پا میزنند. اما اگر انسان در پی هدفی برتر بود و به دنیا نگاه ابزاری داشت، خود را از دغدغههای آن میرهاند و همّ و غمّش را مصروف هدف اصلی خود میسازد. او گرچه برای تأمین معاش و تأمین نیازهای خود میکوشد و به فعالیتهای روزمرة دنیوی میپردازد، چنان نیست که فکر آنها ذهنش را احاطه کند و شب و روزش را صرف دنیا کند؛ بلکه فکر او متوجه رسیدن به هدف اصلی است و لذت اصلیاش نیل به کمال و قرب خداوند است، و در مسیر انجام وظیفه و فراهم ساختن مقدمات آن هدف برتر، به فعالیتهای دنیوی نیز میپردازد. نظیر کسی که میخواهد به حج مشرف شود و همّ و غمّ او حضور در جوار خانة خدا و انجام مناسک حج است؛ وی گرچه در پی تهیة ویزا و تأمین مقدمات سفر میرود، اما توجه اصلی و همّ خویش را مصروف آنها نمیکند.
بدین ترتیب کسی که خود را از بند شهوات و دام دنیا رهانید، تنها یک دغدغه دارد و آن اینکه خداوند از او راضی شود، و جلب رضای خدا محور اصلی فکر و حرکت و تلاش اوست، و دیگر امور، جلوههایی از همین هدف اصلی و مقدمات و راههای طبیعی نیل به آن به شمار میآیند. او اگر نماز میخواند، روزه میگیرد، زکات میدهد، درس میخواند و به مناجات میپردازد، هدفش تنها جلب رضای خداست و فکر و
توجه خود را محصور در مقدمات آن هدف نمیسازد. او صبح که از خواب برمیخیزد، تنها در این فکر است که چه کند تا خداوند از او خشنود گردد. شبهنگام نیز وقتی به بستر میرود و سر بر بالین مینهد، در این اندیشه است که آیا توانسته است رضایت خداوند را جلب کند یا نه. بنابراین روح خداخواهی در درون چنین کسی دمیده شده و در تمام افکار و رفتارش تجلی و ظهور یافته است و به هیچ وجه دغدغه و همّ و غمّ دنیا بر قلب او مستولی نگشته است. نظیر کسی که سر سفرة مهمانی نشسته و میخواهد از غذاهای لذیذ و رنگارنگ آن تناول کند. طبیعی است که چنین فردی هنگام غذا خوردن فعالیتهایی انجام میدهد. مثلاً قاشق را داخل غذا میبرد؛ در دهان مینهد؛ غذا را میجود و...؛ اما اصلاً ذهن او به این رفتارها و حرکات توجهی ندارد. او اصلاً به این نمیاندیشد که چند لقمه در دهان گذاشته است، و گرچه این کارها را با اختیار و اراده انجام میدهد، توجه چندانی به آنها ندارد. فکر او تنها معطوف آن است که از غذا لذت ببرد و خود را سیر کند، و اگر انسان عاقبتاندیشی نیز باشد، فکرش متوجه آن است که از آن غذا برای عبادت خدا و انجام وظایف و تکالیفی که برای او تعیین کرده است انرژی بگیرد.
پیراستگی دوستان خدا از کوردلی و انبازی با هوسرانان
مؤمن پاکنهاد فقط دل در گرو معبود دارد و هدفش تنها جلب رضای اوست. وی گرچه بنابر اقتضای زندگی، به کسب و کار، و حشر و نشر با دیگران میپردازد، توجه و دغدغة اصلیاش مصروف این امور نمیشود و از پراکندگی خواستههایش میپرهیزد؛ زیرا این پراکندگیها و چندگانهنگریها نمودهای شرکاند. ثمرة کنار نهادن این دلبستگیها و رهیدن از دام شهوات و خالی ساختن فکر و دل از دغدغههای غیر خدایی و توجه کامل به قرب حق و کسب رضوان الاهی، نجات از گمراهی و کوری
چشم درون است. از این روی، حضرت دربارة دوستان محبوب و برگزیده خدا میفرمایند:
فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمی وَمُشَارِکَةِ أَهْلِ الْهَوی؛ از کوردلی و از انبازی اهل هوا و هوس بیرون آمده است.
الف) توصیف کوردلان در قرآن
در آموزههای دینی، کسانی که بر اثر مخالفت با خداوند از نور هدایت محروم گشته و در ظلمت گناهان و تاریکی حجابهای نفسانی گرفتار آمدهاند، کور معرفی شدهاند. خداوند در وصف آنان میفرماید:
وَمَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛(1) و هرکه در این [دنیا] کور[دل] باشد در آخرت [هم] کور[دل] و گمراهتر خواهد بود.
روشن است که منظور از کوری در این آیه کوری چشم ظاهر نیست؛ بلکه منظور کوری دل و قرار گرفتن حجاب هوسها و گناهان در برابر دل و محروم ماندن از هدایت الاهی و درک حقایق متعالی است.
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(2) آیا در زمین گردش نکردهاند تا دلهایی داشته باشند که با آن [به هوشیاری پند را] دریابند یا گوشهایی که با آن [اندرز را] بشنوند؟ آری، چشمها[ی سر] نابینا نیست بلکه [چشم] دلهایی که در سینههاست کور و نابیناست.
در این آیه با تعبیری ادبی آمده است که چشمهای سر کور نمیشوند و تنها چشم
1 . اسراء (17)، 72.
2 . حج (22)، 46.
دل کور میگردد. این بدان دلیل است که نابینا عصایی دارد یا کسی هست که دست وی را بگیرد و او بدین وسیله میتواند راه را بجوید و سالم به مقصد برسد. اما کسی که کوردل و محروم از نور هدایت باشد، جایگزینی برای چشم دل ندارد تا با آن مقصد را تشخیص دهد، و در نتیجه دچار انحراف و لغزش میشود و در ورطة هلاکت میافتد. چه بسا کسانی نابینایند، اما دلشان روشن است و بِدان حقایقی را میبینند که دیگران از مشاهدة آنها محروماند. نقل کردهاند مدرسة مروی تهران خادمی نابینا داشته که نیمهشب قرآن را در دست میگرفته و تلاوت میکرده است. در آغاز کسی از این ماجرا خبر نداشته است، اما در نیمهشبی برخی از طلبهها که برای وضو گرفتن به حیاط مدرسه رفتهاند، دیدهاند آن خادم نابینا نیمة شب قرآن را بر روی دست گشوده و با نوری که از چشمان او بر صفحات قرآن تابیده، قرآن تلاوت میکند!
آری، از دیدگاه قرآن بینا کسی است که پیرامون خود و آثاری را که از گذشتگان و انسانهای صالح و نیز گنهکاران بر جای مانده بنگرد و عبرت بگیرد، و شنوا کسی است که نصایح و پند و اندرزها را بشنود و به آنها عمل کند. در برابر، کور واقعی کسی است که حقایق را نمیبیند و از نور هدایت محروم شده، و لال و کر واقعی کسی است که شنوندة نصایح و پند و اندرز نیست و در نتیجه به تعقل و تفکر نمیپردازد. خداوند در وصف مشرکان و کافرانی که دل در گرو آیین باطل و شرکآلود پیشینیان خویش دارند، میفرماید:
وَمَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ؛(1) و مَثَل [دعوتکنندة] کسانی که کافر شدند چون مَثَل کسی است که به چیزی بانگ میزند که نمیشنود مگر خواندنی و آوایی. کرند، لالاند و کورند؛ پس هیچ درنمییابند.
1 . بقره (2)، 171.
ب) نقش پیروی از هوای نفس در کوری چشم دل
از دیدگاه قرآن ریشة کوردلی، و ناشنوایی نصایح و سخنان حق، و نیز عدم تعقل و تفکر دربارة حقایق و امور عبرتآموز و فراموشی آخرت، پیروی از هوای نفس و خواست دل است. بر این اساس، راه سالم ماندن قوای ادراکیِ دل و عقل، و نجات از تیرگیها و ظلمتها، و دستیابی به سعادت، پرهیز از هوای نفس است؛ چنانكه خداوند به حضرت داوود(علیه السلام) میفرماید:
یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛(1) ای داوود، همانا تو را در زمین خلیفه (نمایندة خود) ساختیم. پس میان مردم به راستی و درستی حکم کن و از خواهش نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه میگرداند. همانا کسانی که از راه خدا گمراه شوند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردند عذابی سخت دارند.
منظور از پیروی هوای نفس این است که معیار و محرک انسان در رفتارهایش خواست دل باشد. پارهای از تکالیفی که خداوند بر انسان واجب کرده است خوشایند دل او نیز هستند. مثلاً خداوند روزه را واجب کرده و انسان پس از انجام این فریضه، از نشستن سر سفرة افطار و خوردن غذا لذت میبرد؛ یا وقتی میخواهد به تکالیف الاهی دربارة معاشرت و ارتباط با همسر عمل کند، ارتباط با همسر لذتبخش و خواستة دلش نیز هست. بیشک در این موارد که محرک اصلی دستور و خواست خداوند است، ضمیمه گشتن خواسته و درخواست دل نکوهیده و نامطلوب نیست. جایی پیروی از خواست دل نکوهیده و ناپسند است که محرک اصلی و معیار رفتار، خواست دل باشد و فرد آنچه را دلش بخواهد انجام دهد؛ هرچند خداوند او را از آن کار باز
1 . ص (38)، 26.
داشته باشد. او در این صورت به دنبال خواست دل است و حلال و حرام خدا برایش یکسان است. او چون خواست خود را در عرض خواست خدا، و بلکه مقدم بر آن قرار داده، به نوعی، شرک ورزیده است. خداوند در اینباره میفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛(1) آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را خدای خود گرفته است و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نماید؟ آیا پند نمیگیرید؟
وقتی چندینبار انسان از هوای نفسش پیروی کرد و رفتارش با خواهش و خواست دلش هماهنگ شد و پیروی از هوای نفسْ ملکه و محرک اصلی رفتار و حرکاتش گردید، از درک حقایق عاجز میماند و عقل و فکرش مغلوب هوای نفس شده، از فهم و درک صحیح باز میماند. در برابر، اگر بر هوای نفس خود پای نهاد و پرهیزکاری پیشه کرد، دریچههای فهم و درک حقایق و راههای رهایی از تنگناها به رویش گشوده میشود:
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا؛(2) و هر کس از خدا پروا کند، برای او راه بیرون شدن [از هر دشواری و اندوهی] پدید آرد.
نقش تقوا و استفادة صحیح از عقل در شناخت حقایق و مصالح
سرّ آنکه تقوا موجب درک حقایق، مصالح و منافع واقعی میشود و در نتیجه انسان را از اشتباه در گزینش باز میدارد، و در برابر، هوای نفسْ مانع درک حقایق و مصالح
1. جاثیه (45)، 23.
2. طلاق (65)، 2.
واقعی و انحراف از مسیر حق میشود این است که هرکس تقوا دارد، عقلش سالم است و با تفکر و تعقل کارهایش را انجام میدهد. او وقتی میخواهد کاری را انجام دهد، بدون گرایشی خاص و بدون پیشداوری، نفع آن را با زیانش و مصلحت آن را با مفسدهاش میسنجد و اگر نفع و مصلحت آن بیش از زیان و مفسدهاش بود انجامش میدهد، وگرنه دست نگه میدارد و از لذتهای زودگذر آن چشم میپوشد. اما اگر آدمی تقوا نداشت و تابع هوای نفس بود، هرچه دلش خواست و لذتی در آن دید انجام میدهد و منتظر تشخیص عقل نمیماند. او حتی اگر دربارة رفتار خود بیندیشد، چون اندیشهاش با پیشداوری، قضاوت و پذیرش هوای نفس همراه است، معطوف لذتها و منافع احتمالی میشود و زیانهای آن رفتار را درنمییابد. حتی اگر کسی او را متوجه سازد که زیان رفتاری بیش از فایدهاش است و از وی بخواهد که به سنجش سود و زیان آن رفتار بپردازد، باز در مقام سنجش، نفع آن رفتار را بر زیانش ترجیح میدهد. به تعبیر دیگر، او عقل خویش را بر رفتارش حاکم نساخته و هرچه را دلش پسندید و ترجیح داد مقدم میدارد.
وقتی انسان به درستی از عقل خویش استفاده میکند و بدون پیشداوری به سنجش سود و زیان رفتارش میپردازد که تابع هوای نفس نباشد؛ زیرا در غیر این صورت، پیش از آنکه به عقل میدان دهد تصمیم میگیرد و بدون در نظر گرفتن تشخیص عقل و مقایسة مصالح با مفاسد رفتار، و تنها به دلیل خواست دل و رسیدن به لذتهای موقتی، عمل میکند. چنین شخصی اگر به بررسی رفتار خود بپردازد و مصالح آن را با مفاسدش مقایسه کند، یا آن کار را کاملاً مفید و به سود خود مییابد یا زیانهایش را کمتر از منافعش میبیند، و افزون بر این، چنین کسی به دلیل پیروی از هوای نفس، اسیر وسوسههای شیطانی است و شیطان لذت اندک را برای او بزرگ جلوه میدهد و او را به انجام آن رفتار ترغیب میکند:
وَلَـكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ؛(1) ولی دلهایشان سخت شد و شیطان کارهایشان را در نظرشان بیاراست.
تزیین و آراستگی رفتار به دست شیطان، موجب میشود که قدرت تشخیص از عقل گرفته و چشم انسان به روی حقیقت بسته شود و گوش او پند و اندرزهای اولیای خدا را نشنود. بر این اساس، به تجربه دریافتهایم که گاه انسان میپندارد که رفتاری لذت فراوانی دارد و به همین دلیل انجامش میدهد، اما پس از پایان آن و ارضای خواست دل، درمییابد که لذت آن کار اندک و حقیر بوده، و در قبال لذتی حقیر، مصالح و منافع بیشتری را از دست داده است.
آری، پیروی از هوای نفس موجب گمراهی انسان و انحراف او از مسیر حق میشود. کسی که نمیتواند بر هوای نفس خود تسلط یابد، حتی اگر بخواهد کار خدایی کند و در راه او قدم بردارد، چون محرک اصلی او هوای نفس و شیطان است، تحت تأثیر حیلهها و وسوسههای شیطانی، عیب رفتار خود را نمیبیند و میپندارد که کار خوب و صالح انجام میدهد و خدا را عبادت میکند. اما بندة محبوب خدا و رسته از دام شهوات و اسارت شیطان، انگیزهای جز کسب رضایت خداوند ندارد و پیش از هر کاری به تعقل و تفکر میپردازد و مصلحت آن را با مفسدهاش، و منافع دنیوی و اخرویاش را با زیانهای دنیایی و آخرتیاش میسنجد و اگر منافع و مصالحش را بیشتر دید بدان اقدام میکند.
ممکن است از جملة «فخرج من العمی» استفاده شود که انسانها نوعاً کوردلاند؛ چون کوردلی برآیند و لازمة هوای نفس به شمار میآید که مقتضای طبیعت و بُعد مادی وجود انسان است، و هرکس خود را از هوا و هوس رهانید، از کوردلی خارج شده است و چشم دلش روشن میشود و در نتیجه از مشارکت با هواپرستان دوری میگزیند.
1 . انعام (6)، 43.
هدایتگری دوستان خدا و نشانههای تشخیص رفتار صحیح
اگر امر بر انسان مشتبه شد و نتوانست درستی یا نادرستی رفتاری را تشخیص دهد، یا نتوانست تشخیص دهد که مصلحت و منفعت آن رفتار بیش از زیانش بوده، مورد رضایت خداوند است، دو نشانه و علامت میتواند وی را از تردید خارج ساخته، حقیقت را بنمایاند. نشانة اول اینکه بنگرد آیا اگر لذت و شادکامی در آن رفتار نمیبود انجامش میداد؟ اگر او نزد خود لذت را ملاک ترجیح رفتار قرار نداد و به نظر خودش حس وظیفهگرایی وی را به انجام دادن آن رفتار واداشته و اگر لذتی نیز در آن نمیبود وظیفة خود میدانست که بدان اقدام کند، اما با این حال تردیدش برطرف نشد، نوبت به نشانة دوم میرسد، و آن اینکه بنگرد چه کسانی از رفتار او خشنود میشوند. آیا دنیاپرستان، هوسآلودگان و بیبندوباران و کسانی که به رعایت احکام شرع مقید نیستند از رفتار او خوششان میآید، یا بندگان مؤمن و خودساختة خدا؟
وَصَارَ مِنْ مَفَاتیِحِ أبْوابِ الهُدی وَمَغالِیقِ أبْوَابِ الرّدی؛ و خود کلیدی شده است گشایندة درهای هدایت و هم قفلی بر درهای هلاکت و سقوط.
روشن شد مؤمن دلباخته معبود که محرکش اطاعت خدا و هدفش کسب رضایت و خشنودی پروردگار است، نفس خویش را از کمند شهوات میرهاند و از انبازی با هواپرستان و دنیاخواهان میپرهیزد و در پرتو نور هدایت الاهی، تاریکیها را از قلب خویش میزداید و دریچههای فهم و درک انوار حق را به روی آن میگشاید. او افزون بر آنکه خود نورانی میشود و به مسیر هدایت و نیل به تعالی و کمال رهنمون میگردد، وسیلة هدایت دیگران و کلید گشایندة درهای هدایت و رستگاری میشود. او چون از گمراهی، هلاکت و تاریکی رسته است، خود قفلی میشود بر درهای گمراهی، و راه انحطاط را به روی دیگران میبندد و آنان را به رهایی و سعادت راهنمایی میکند.