بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی(دامت بركاته) است كه در تاریخ 1384/11/26 در دفتر مقام معظم رهبری(دام ظله العالی) در قم ایراد فرموده اند.
«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»1 یكی از شیوههای قرآن كریم این است كه مجموعه؛ ای از صفات مطلوب را كه مورد امر و تأكید الهی است، با عنوانی خاص و به گونهای بیان میكند كه موجب ترغیب مردم برای كسب این صفات باشد. به عنوان مثال در ابتدای سوره بقره، میفرماید: الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ2، خداوند در این جا ابتدا عنوان «متقین»؛ را مطرح میكند و سپس اوصافی؛ را برای آنان برمیشمرد:؛ «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»3؛ و در ادامه هدایت آنها را تضمین میكند و میفرماید: «أُولئِكَ عَلی؛ هُدی مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»4؛ با توجه به این آیات شریفه میتوان «مفلح»؛ و «رستگار»؛ را كسی دانست كه دارای این صفات باشد. در جای دیگری از سوره بقره نیز در برابر كسانی كه رفتارهای ابداعی یا سنتهای قومی، قبیلهای خود را نشانه نیكی میدانند، میفرماید: علامت «برّ»؛ نیكی این نیست كه روی خود را به این طرف یا آن طرف كنید؛ اگر میخواهید اهل نیكی باشید باید از كسانی باشید كه: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِیِّینَ، و آتَی الْمالَ عَلی؛ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی؛ وَ الْیَتامی؛ وَ الْمَساكِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ»؛ در پایان هم میفرماید:؛ «أُولئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»5؛ یعنی كسانی كه این صفات را كسب کردند در ادعای خود كه طالب «برّ»؛ هستند، صادقند.
از جمله آیاتی كه صفات مختلفی را تحت عنوان دیگری برای ترغیب مردم به آنها ذكر میكند آیات ابتدای سوره مؤمنون است كه در جلسات قبل در مورد آنها صحبت شد. در آیات پایانی سوره فرقان نیز از این روش استفاده شده است. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلام»6؛ در این جا مثل سایر موارد عنوان؛ «مفلحین»؛ ذكر نشده، بلكه عنوان ارزشی «عباد الرحمن»؛ آمده است.
قرآن در موارد زیادی از انسانها با لفظ «عباد»؛ یاد كرده است كه یا به «اللّه»؛ اضافه شده، مثل «عباد اللّه»؛ یا به «رحمن»، مثل «عباد الرحمن»؛ یا به «یای متكلم»؛ مثل «عبادی»؛ یا گاهی بدون اضافه و با الف و لام آمده است، مانند «وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»7؛ در مقابل نیز قرآن خدا را نسبت به بندگان «مولا»؛ مینامد. این سخن كه همه مردم بنده خدا هستند و خدا مولای آنهاست، مثل این است كه بگوییم همه مردم مخلوقند و خدا هم خالق آنها است، و بار ارزشی خاصی ندارد؛ اما گاهی «عباد»؛ به یای متكلم یا به تناسب به یكی از اسامی خاص خداوند اضافه میشود كه به واسطه این اضافه بار ارزشی خاصی به آن افزوده میشود. بر همین اساس به جای این كه بفرماید: «الناس»؛ یا «بنیآدم»، برای رعایت نكتهای میگوید «عبادی».«؛ وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ»8؛ در این جا «عبادی»؛ با «الناس»؛ مساوی نیست؛ بلكه این نكته در آن لحاظ شده كه میخواهد مردم را به عرض حاجت در درگاه خدا تشویق كند. در آیات آخر سوره فجر هم میفرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی؛ رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی»9؛ یعنی ای كسی كه دارای نفس مطمئنه شدی و «راضی»؛ و «مرضی»؛ هستی، داخل بندگان من شو. مگر چنین كسی از ابتدا داخل بندگان نبود؟ همه مخلوقات خدا «عباد»؛ او هستند؛ ولی در این جا معنای عام آن مورد نظر نیست؛ بلكه نكته خاصی در آن لحاظ شده است.
به طور كلی بسیاری از واژهها در قرآن به دو صورت استعمال شده است. گاهی به صورت عام كه شامل همه افراد میشود و گاهی به صورت خاص كه فقط درباره یك دسته از مصادیق آن صدق میكند. به عنوان مثال هدایت خدا دو گونه است: یكی هدایت عام است كه همه مردم و حتی كافران را هم شامل میشود: «أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی؛ عَلَی الْهُدی»10. قسم دوم هدایت، یعنی هدایت خاص كه ویژه بندگان خاص یعنی انبیا و اولیا است:؛ «أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ»11. «ولایت»؛ در قرآن نیز به دو معنا به كار رفته است: ولایت عام و خاص. ؛ «ولی»؛ و اختیاردار همه خلائق خداست. به این معنا ولایت الهی بر همه مخلوقات ثابت است و در روز قیامت هم این معنا ظهور میكند؛«؛ هُنالِكَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ»12. اما ولایت معنی خاص دیگری هم دارد كه شامل همه انسانها نمیشود؛ بلكه؛ مخصوص مؤمنین است: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»13؛ بر همین اساس گفته میشود، مؤمنین دارای «مولا»؛ هستند و كافران مولایی ندارند.؛ «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِینَ لا مَوْلی؛ لَهُمِْ»14؛ این ولایت خاص است كه لازمهاش عنایت خاص، تربیت خاص و نعمتهای خاصی است كه خدا به مؤمنین میدهد و اختصاص به آنها دارد.
واژه «عباد»؛ هم گاهی همه بندگان را شامل میشود؛ مثل: «وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِِ»؛ خدا نسبت به همه بندگان از مؤمن و كافر بصیر و خبیر است. گاهی نیز لفظ «عباد»؛ با اضافه به اسم یا ضمیر خاصی معنای محدودتری پیدا میكند. وقتی گفته میشود: فَادْخُلِی فِی عِبادِی، لفظ عباد در این جا با موارد دیگر تفاوت دارد. روشن است كه در آیه مورد بحث هم تعبیر «عباد الرحمن»؛ همه انسانها را شامل نمیشود، بلكه معنای خاصی مورد نظر است. اضافه «عباد»؛ به «الرحمن»؛ اضافه تشریفی است؛ یعنی بندگانی كه به حدی از شرافت رسیدهاند كه خدا آنها را به خودش نسبت دهد؛ كأنه با این تعبیر خداوند اعلان میكند كه چنین كسانی بنده من هستند، نه بنده دیگری. نكته دیگر این كه «عبد»؛ كه به معنای مملوكِ مطلق است، گاهی مفهوم تكوینی آن لحاظ میشود، یعنی عبودیتی كه تكویناً انسان نسبت به خدا دارد و خارج از اختیار انسان است، چه بخواهد و چه نخواهد؛ چرا كه هیچ كس نمیتواند از مملوكیت خدا خارج شود. هر موجودی، خواهناخواه «عبد»؛ است؛ یعنی سرتاپای وجودش متعلق به خداست. از خودش هیچ ندارد و هر چه دارد خدا به او داده است. این عبودیت تكوینی است كه همه موجودات این صفت را دارند؛ اما گاهی از عبودیت یك معنای اختیاری اراده میشود؛ یعنی كسی كه خودش را عبد قرار دهد و به لوازم آن ملتزم باشد. در این جا مردم دو دسته میشوند: یك دسته بنده خدا و دسته دیگر بنده نفس یا بنده شیطان. قرآن میفرماید:«؛ أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»15؛ بر اساس این آیه آدمیزاد در زندگی خود دو راه در پیش دارد، یك راه این كه در مقابل خدا تسلیم باشد، به مملوكیت خود نسبت به خدا اعتراف كند و به لوازم آن ملتزم باشد. راه دیگر هم راه طغیان است كه سردمدار آن ابلیس است كه بر اساس آیات قرآن و روایات اولین كسی بود كه در عالم بنای طغیان را گذاشت. تعبیرات قرآن حاكی از این است كه كسانی كه برخلاف راه خدا میروند، همگی تابع شیطانند. گاهی هم میفرماید: چنین كسانی بنده هوای نفس خودشان یا بنده خودشان هستند. «؛ أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیل»16؛ یعنی بعضی از آدمیزادها هستند كه معبود و خدایشان هوای نفسشان است. اینان كسانیاند كه تابع هوای نفسشان هستند. چنین كسانی از حیوان هم پستتر هستند و تصور میكنند عقلی دارند و چیزی میفهمند. در آیه دیگری نیز میفرماید:؛ «؛ أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی؛ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی؛ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی؛ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ»17؛ آن كسانی كه هوای نفس را معبود خود قرار میدهند، خدا بر چشم و گوششان پرده؛ میاندازد كه دیگر حقیقت را نمیبینند و حق را نمیشوند.
انسان در مسیر زندگی خود یا بنده خداست یا بنده هوای نفس و شیطان، و راه سومی وجود ندارد. كسانی كه از هیچ كس تبعیت نمیكنند و خودشان برای خود تصمیم میگیرند و برنامهریزی میكنند، در واقع همان نفس و شیطان است كه اختیار ایشان را بدست گرفته و آنان خیال میكنند كه خودشان تصمیم میگیرند و آزادند.
ما مسلمان هستیم و آگاهانه در مقام بندگی خدا و اطاعت از او بر میآییم و نماز میخوانیم. ما معتقدیم موجودی كامل و شریف وجود دارد كه تمام هستی ما از اوست و در مقابل او نهایت خضوع و احترام را داریم؛ این، بندگی و عبادت است. اما عبادت شیطان یا هوای نفس همیشه این گونه آگاهانه نیست. كسانی كه مرتكب گناه میشوند، نمیگویند چون جناب ابلیس گفته، ما «قربة الی ابلیس»؛ این كار را انجام میدهیم. با این وجود قرآن چنین كسانی را بندگان شیطان و هوای نفس میداند و معنای بندگی نسبت به شیطان یا هوای نفس با عبادت آگاهانهای كه در مقابل خدا انجام میشود مساوی نیست. بلكه عبد بودن نسبت به اللّه یا نسبت به هوای نفس یا شیطان به دو معنی است كه یكی عبادتی آگاهانه است كه نسبت به خدا انجام میشود و دیگری عبادتی ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است و خود شخص هم توجه ندارد كه عبادت شیطان یا عبادت هوای نفس است. بنابراین «عباد الرحمن»؛ كسانی هستند كه به جای اینكه اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ، آگاهانه و از روی اختیار «رحمان»؛ را مولا و اله خود گرفتهاند. روشن است كه این عبودیت خاص در اثر فعل اختیاری و آگاهانه انسان پیدا میشود و مولویت تشریعی یا تشریفی كه در این آیه خدا برای بعضی افراد قائل است، برای كسانی است كه با اختیار خودشان راه خدا و بندگی او را انتخاب كردند.
1؛ فرقان، 63
2؛ بقره، ؛ 1-2
3؛ بقره، 3-4
4؛ بقره، 5
5؛ بقره، 177
6؛ فرقان، 63
7؛ آلعمران، 15
8؛ بقره، 186
9؛ فجر، 27-30
10؛ فصلت، 17
11؛ انعام، 90
12؛ كهف، 44
13؛ بقره،257
14؛ محمد،11
15؛ یس، 60-61
16؛ فرقان،43-44
17؛ جاثیه،23
بسم الله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/12/03 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً1؛ همان طور كه پیشتر اشاره شد، گاهی مجموعهای از آیات قرآن صفات ممدوح و مطلوبی را به گونهای بیان میكند كه مردم به كسب آنها ترغیب شوند. به عنوان نمونه به آیات آخر سوره فرقان اشاره و توضیحاتی در مورد آنها ارایه شد. خداوند در این آیه میفرماید: بندگان رحمن كسانی هستند كه روی زمین فروتنانه، راه میروند و در برخورد با نابخردانی كه نسبت به ایشان بیاحترامی، استهزاء و تحقیر روا میدارند، سخنی سالم، بیتنش و بدون پرخاشگری بر زبان میآورند و به جای مقابله با تندیها و بیادبیهایشان، به آنان احترام میگذارند.
دراینجا سؤالی كه پیش میآید این است كه این گونه رفتارها، یعنی فروتنی، آرام حركت كردن و برخورد متواضعانه حتی با نابخردان چه خصوصیتی دارد كه «عباد الرحمن»؛ به آن شناخته میشوند؟ و چرا هنگام ذكر اوصاف «مفلحین»؛ بیشتر بر نماز، عبادت و ایمان تكیه میشود، در حالی كه در این آیه به جای معرفی «عباد الرحمن»؛ با اوصافی مثل ایمان به غیب و خشوع در نماز به تواضع و فروتنی توصیف میكند؟ شاید دلیل این تفاوت این باشد كه تعبیرات به كار رفته در آیات دیگر برای بندگان شایسته خدا از قبیل «متقین»، «مفلحین»؛ و مانند آن، با تعبیری كه در آیه آخر سوره فرقان استفاده شده از لحاظ مفهوم با هم تفاوتی دارند. عنوان مورد استفاده در این آیه با «عبد»؛ شروع شده و آن چه با «عبد بودن»؛ سازگار است، فروتنی، خودكمدیدن، خود را ندیدن و خود را در مقابل خدا چیزی حساب نكردن است؛ «عبداً مملوكاً لایقدر علی شی»2، «لا أملك لنفسی نفعاً و لاضراً»3. مقتضای عبودیت و بندگی، فروتنی است و آن چه با عبد بودن ضدیت دارد، خودبزرگبینی و تكبر است كه راندهشدگان از درگاه الهی و در رأسشان ابلیس، به آن مبتلا شدند، «اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ»4. قرآن این افراد متكبر را با وصف «ثانِیَ عِطْفِه»5؛ معرفی میكند. در مقابل، «عباد الرحمن»؛ در زندگیشان متواضعانه برخورد میكنند. حال ما باید بررسی كنیم كه ملاك ارزش تواضع و برشمردن آن جزو صفات حمیده و پسندیده و قرار دادن تكبر از صفات مذموم چیست؟ چرا تواضع ممدوح، مطلوب و ارزشمند و در مقابل آن، تكبر ضد ارزش است؟
در بعضی از كتابهای تربیتی و اخلاقی دلیل این امر این گونه ذكر شده كه چون مردم تواضع را میپسندند، پس كاری كنید كه مردم شما را دوست بدارند؛ اگر تكبر كنید مردم شما را دوست نمیدارند و به شما بیاحترامی میكنند. در كتابهای منطق نیز، در بخش مقدمات قیاس، ارزشهای اخلاقی را با نام «آراء محموده»؛ به عنوان یكی از مقدمات قیاس برشمردهاند كه در جدال و خطابه از آن استفاده میشود. یعنی این كه میگویند: راست بگویید، دلیل این توصیه اخلاقی این است كه عقلا راست گفتن را میپسندند. در مقابل، صفات مذمومه مورد نكوهش قرار میگیرند، چون عقلا آن را ناپسند میدانند؛ یعنی به تعبیر اصطلاحی فلسفه اخلاق، پشتوانه ارزش اخلاقی خواست مردم است. بر این اساس اگر عقلا تكبر را میپسندیدند، این كار از نظر اخلاقی ممدوح و پسندیده میشد. آیا در نظام ارزشی اسلام هم همینطور است؟
حقیقت این است كه در نظام ارزشی اسلام خوبیها، بدیها، ارزشها و ضدارزشها تابع خواست مردم نیست؛ بلكه به واسطه تأثیری است كه هر یك از آنها در سعادت و شقاوت حقیقی انسان، یعنی قرب به خدا دارد. اما خدای متعال به واسطه فضل، كرم، لطف و عنایتی كه نسبت به بندگان خود دارد، برای تشویق و ترغیب همه انسانها و هدایت آنها به راه راست حتی از تعابیر عرفی، جدل و خطابه هم استفاده میكند. روش قرآن این است كه در جایی كه با اهل استدلالهای علمی سخن میگوید از برهان استفاده میكند؛ اما در برابر عامه مردم، به خصوص كسانی كه عقل و فهم ضعیفی دارند، با زبانی ساده و در حد دركشان صحبت میكند كه آنها را هم جذب كند. به عنوان مثال، قرآن گاهی میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَری؛ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»6؛ و به كسانی كه در آرزوی سعادت آخرت هستند «رضوان الهی»؛ و ثواب اخروی را وعده میدهد. در جایی دیگر نیز میفرماید: «وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَها»7؛ تا ضعفایی هم كه به دنبال درجات عالی اخروی نیستند، از سعادت حضور در جهاد محروم نمانند و حتی به امید غنمیت، به مشاركت در جهاد تشویق شوند.
در حقیقت ارزشی كه ما برای تواضع قائلیم و در مقابل آن، تكبر را ضدارزش میدانیم، ملاك واقعی دارد كه اگر ما بخواهیم آن را درك كنیم باید بفهمیم اساساً اسلام ملاك ارزش را چه میداند؟ البته بررسی این موضوع بحث مفصلی را میطلبد؛ اما اجمالاً میتوان گفت: اسلام میخواهد همه انسانها به كمال برسند. همه دستورات اسلام و راهنماییهای انبیا برای این است كه استعدادهای انسانها در نطفه خفه نشود، جوانه زندگیشان زود پژمرده نشود، رشد كند و به آن كمالی كه باید، برسند. ما چون هنوز به این كمال نرسیدهایم، به درستی نمیدانیم این كمال مطلوب چیست؟ اما تعبیری كه همه ادیان برای این مقام به كار بردهاند و در واقع به عنوان یك ارزش جزو فرهنگ دینی شده، «قرب الهی»؛ است. حتی مشركین هم برای توجیه پرستش بتها میگفتند:؛ «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی»8؛ ما بتها را میپرستیم تا به خدا تقرب پیدا كنیم.
مفهوم عبادت در همه ادیان وجود دارد و اصلاً دین را با این شاخصه میشناسند. بالاترین؛ ارزشها، قرب به خداست و راه قرب نیز پرستش خدا و بندگی كردن است و آن چه با روح بندگی تناسب دارد، تواضع و فروتنی است و در برابر آن، چیزی كه با روح بندگی هیچ سازش ندارد خودبزرگبینی است. بنده نمیتواند در مقابل آقایش بزرگی داشته باشد؛ «عبداً مملوكاً لا یملك لنفسه نفعاً و لاضراً.»؛ انسان اگر میخواهد به كمال، كه قرب خداست برسد، باید بنده شود. بنده نیز باید همه چیز را از خودش نفی كند و خود را هیچ حساب كند. اصل بندگی در مقابل خدا حالتی روانی و نفسانی است و مرتبهای از آن در همه ادیان وجود دارد و چنین نیست كه پرستش فقط در اسلام فضیلت باشد. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ»9. این واجبِ مشترك بین همه ادیان و سرلوحه دعوت همه انبیاست. روح دعوت انبیا و تعالیم آنها پرستش خداست. پرستش خدا با خودبزرگبینی و «من»؛ گفتن سازگار نیست. این مقام خاكساری میطلبد. اگر انسان واقعاً خودش را در مقابل خدا چیزی نبیند و برای خودش در مقابل خدا ارزشی قائل نباشد، نسبت به بندگان نیز تكبر نمیكند چون معتقد میشود كه دیگران هم مثل او بنده خدا هستند. بر همین اساس تواضع به عنوان یك صفت ممدوح و حالت نفسانی پسندیده كه با بنده بودن سازش دارد، مطرح میشود. پس سرّ اینكه تواضع یك ارزش الهی و در همه فرهنگها صفتی ممدوح است، این نیست كه عقلا آن را ستایش میكنند. زیرا مؤمن در پی این نیست كه كاری كند كه دیگران دوستش بدارند. اگر چنین باشد، دیگران خدای او هستند. بلكه مؤمن به دنبال این است كه چه كند كه خدا بپسندد، حتی اگر همه بدشان بیاید. این شیوهای است كه همه انبیا و اولیا در طول تاریخ داشتهاند. همه انبیا با مردمی سروكار داشتند كه نسبت به ایشان استهزا روا میداشتند، آنها را میكشتند، از شهر بیرون و یا زندانی میكردند. اگر بنا بود انبیا طوری رفتار كنند كه مردم خوششان بیاید، برخورد مردم با آنها این گونه نبود. مؤمنِ موحد كسی است كه فقط نظرش این باشد كه چه كند تا خدا از او راضی باشد؛ ملاك رضایت خداست نه مردم.
1؛ فرقان، 63
2؛ نحل، 75
3؛ اعراف، 188
4؛ ص، 74
5؛ جن، 9
6؛ توبه، 111
7؛ فتح، 20
8؛ زمر، 3
9؛ نحل، 36
بسم الله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/12/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً
در دو جلسه قبل گفتیم: اولین نشانه «عباد الرحمن»؛ تواضع است و اصولاً راه تكامل انسان راه عبودیت و بندگی خدا است. حقیقت بندگی نیز این است كه انسان هم دریابد و هم در عمل ثابت كند كه از خودش چیزی ندارد و مملوك خدا است. مسیر تكامل انسان عبودیت است، یعنی قدم به قدم انسان باید چیزهایی را كه از آنِ خود میداند، از خود نفی كند. ابتدا باید انسان استقلال در اراده را از خود نفی كند، چون به طور طبیعی طوری است كه همیشه میخواهد بگوید: «دلم میخواهد.»، «خودم میخواهم.»؛ و.... اینها با بندگی سازگار نیست. بنده آن است كه بگوید: «آن چه آقا میخواهد ملاك است.»
برای رسیدن به این مرحله باید انسان تمرین كند كه هر چه آقا میگوید، گوش كند تا ارادهاش در اراده خدا فانی شود و هر وقت میخواهد تصمیم بگیرد اول فكر كند و ببیند خدا از او چه میخواهد. از گناه نكردن شروع كند و اوج بگیرد تا اراده خود را در اراده خدا فانی ببیند. تا زمانی كه انسان برای خود علم، قدرت، عزّت و ریاست قائل است، آبرویی برای خودش میبیند و تلاش میكند آن را حفظ نماید، از بركت فنای اراده خود در اراده خدا محروم است. انسانی كه در اراده خدا فانی شد، مملوكات و صفات خود را به صاحبش برمیگرداند.
تعبیر پر معنای «ردای كبریایی»؛ مخصوص خدا است. اگر كسی بخواهد با خدا در این ردا شریك شود در واقع مدعی نوعی الوهیت است. از همان قدم اول انسان باید تكبر را از خود دور كند، همین رذیله باعث شد كه شیطان از دستگاه الهی رانده شود. «أَبی؛ وَ اسْتَكْبَرَ»1؛ اگر انسان تكبر نداشت باید تواضع داشته باشد، یعنی باور كند و در عمل نشان دهد كه در مقابل عظمت و كبریایی الهی چیزی برای خود قائل نیست. مواظب باشیم كه گاهی استدلال میكنیم و میگوییم: انسان از خودش چیزی ندارد، اما این غیر از باور قلبی است. این حقیقت را باید لمس كرد و صرف استدلال بر آن كافی نیست. باید باور كنیم كه حیات ما عاریهای است، چه رسد به علم، قدرت و... كه از توابع آن است.
توجه به این نكته ضروری است كه ما در مقام تواضع و نفی تكبر در واقع میخواهیم عظمت خدا و كوچكی و پستی خودمان را ابراز میكنیم. هدف از این كه خودمان را پست میبینیم و پست نشان میدهیم، این است كه عظمت الهی ظهور كند. اگر تواضعی با این هدف سازگار نباشد مثل این كه انسان در مقابل دشمن خدا تواضع كند و سبب بزرگی دشمن خدا شود، شایسته نیست. وقتی اسباب بزرگی دشمن خدا را فراهم كردی آن وقت خدا چه میشود؟! نمیتوان هم خدا و هم دشمن خدا را به بزرگی یاد كرد. دشمن خدا را باید لِه كرد و برایش اهمیتی قائل نشد.
مؤمن از آن جهت كه به خدا انتساب دارد، جلوه الهی است. احترام به مؤمن از آن جهت كه مؤمن است، مطلوب است. تواضع در مقابل او به خاطر ایمانش احترام به خدا است. هر چه انسان در مقابل مؤمن كوچكی كند در مقابل خدا كوچكی كرده است، اما كوچكی در مقابل دشمن خدا، تملق گفتن به او و دست به سینه ایستادن و سر خم كردن در برابر او لازمهاش كوچك كردن خدا است. تواضع باید للّه باشد. ارزشی كه ما برای تواضع یا صفات دیگر قائل میشویم، غیر از ارزشی است كه مكتبهای انسانی برای آن قائل میشوند. آنها میگویند: تواضع كنید تا پیش مردم محترم باشید و انسانی كه تواضع دارد، در جامعه محترم است و مردم به او كمك میكنند، اما ارزشها در مكتب الهی به خاطر پایگاه مردمی نیست، بلكه به خاطر یك ویژگی است كه به عظمت الهی برمیگردد و باید نشان دهد شما بنده خدا هستی. پس هر عملی تا آن جا ارزش دارد كه روح بندگی خدا در آن باشد. خداوند با صراحت میگوید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»2؛ من جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم، یعنی مجموعه مخلوقات مختار و مكلفی كه ما میشناسیم (جنّ و انس) برای عبادت خدا خلق شدهاند. راه تكامل هر موجود مختاری بندگی خدا است و جز این راه دیگری وجود ندارد. چیزهای دیگر كه بعضی خیال میكنند كمالات است، اعتباریاتی است كه پایهای در واقعیات ندارد، اما ارزشهای الهی و اسلامی همه پایه در واقعیت دارد.
فرض این است كه انسان موجودی است كه باید با اراده خود استقلال را از خود نفی كند و به جایی برسد كه در جوار خدا باشد. این همان بندگی است. تا زمانی كه انسان خود را شریك خدا بداند و بگوید: تو قدرت داری، من هم دارم. تو عزت داری، من هم دارم. تو آبرو داری، من هم دارم و تو اراده داری، من هم دارم، بنده خدا نیست و به جایی نمیرسد. اگر همه خلایق جمع شوند و در برابر چنین شخصی به خاك بیفتند و بگویند: تو «ربّ الاعلی»؛ هستی از دیدگاه اسلام هیچ ارزشی ندارد. همه ارزشها در بندگی خدا خلاصه میشود.
این بندگی آثاری دارد: اولین اثرش این است كه انسان خاكی و متواضع میشود. دومین اثرش این است كه انسان از لغو و كاری كه سعادت و كمال انسان را به دنبال ندارد، گرچه گناه هم نداشته باشد، پرهیز میكند. «عباد الرحمن»؛ نه تنها اهل لغو نیستند، بلكه به حسب زندگی اجتماعی وقتی سر و كارشان با اهل لغو میافتد كه رفتار نابخردانهای انجام میدهند، كار بیجا و بیحسابی میكننند، استهزا، بدگویی و بیاحترامی میكنند یا فحش میدهند، كریمانه برخورد میكنند.
به طور طبیعی انسان وقتی ناراحت میشود مقابله به مثل میكند، عصبانی میشود، از كوره در میرود و گاهی رفتار شدیدتری انجام میدهد، اما «عباد الرحمن»؛ چون مواظب هستند كاری كنند كه خدا آن را بپسندد، در چنین موقعیتهایی خود را كنترل میكنند و با بچههای بیادب و نابخرد كه ممكن است چهل پنجاه سال هم سن داشته باشند، اما چون عقلشان بچهگانه است رفتارشان نیز بچهگانه است، بزرگوارانه برخورد كنند. «و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»3؛ یكی از معانی «مرور»؛ مرور فیزیكی است، یعنی وقتی در صحنه؛ اجتماع با چنین اشخاصی مواجه میشوند كریمانه برخورد میكنند، بچّگی نمیكنند و مقابله به مثل نیز نمیكنند.
برای این كه انسان بتواند چنین برخوردی داشته باشد باید ملكه حلم را در خود تقویت و اعصابش را كنترل كند. جاهایی به طور طبیعی انسان به خشم میآید و ممكن است رفتار ناشایستی یا كار بچهگانهای انجام دهد. بنابراین، باید از پیش خود را آماده كند تا اگر با چنین صحنهای مواجه شد خود را كنترل كند و این آمادگی زمانی پدید میآید كه انسان برای خود وقاری كسب كرده باشد. بندگان خدا چون دارای حلم و وقار هستند، نتیجهاش این است كه اگر با اهل لغو رو به رو شوند كریمانه و بزرگوارانه برخورد میكنند و دستخوش احساسات زودگذر كه دامی از شیطان است، نمیشوند، البته برخورد متواضعانه باید نشانه عظمت خدا باشد. اگر جایی بیاعتنایی به یك حركتی موجب شود حق الهی پایمال شود، عظمت الهی لطمه ببیند و به حق الهی در جامعه اهانت شود این جا دیگر نباید سكوت كرد. این جا جایی است كه باید خشم گرفت. در روایت آمده است: در چنین مواقعی، كسی كه برای خدا چهرهاش را در هم نكشد آتش جهنم چهرهاش را در هم خواهد كشید. جایی كه انسان با صحنهای مواجه میشود كه سكوت حقّ الهی را تضییع میكند یا در محفلی قرار گرفت كه به عظمت الهی و مقدسات آن توهین میشود، این جا دیگر جای سكوت نیست. جای این نیست كه بگویید: «كارشان نداشته باشید. كمكم خودشان از بین میروند!»؛ مواظب التقاط باشید. تنبلی را با رفتار كریمانه قاطی نكنید. وقتی نسبت به مقدسات اسلام توهین میشود دیگر جای سكوت و گذشت نیست. از چه میگذرید؟ تو كه نمیتوانی از حقّ خدا بگذری. این حق خدا است كه عزّتش در جامعه باید محفوظ باشد. «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ»4؛ «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا»5؛ كلمه الهی در عالم، باید بالاترین سخن باشد. «الاسلام یعلوا و لایعلی علیه»6؛ اسلام باید برتر از همه چیز باشد. پس ویژگی «مرّوا كراماً»؛ به این جا مربوط نیست. آن «لَغوی»؛ كه باید در مقابلش آرامش به خرج داد، به جایی مربوط است كه شخصی از حقّ خودش گذشت كند تا خدا او را بیشتر دوست بدارد، اما جایی كه به دین، به خدا و به احكام او جسارت میشود یا بدعتی گذاشته میشود، آن جا جای سكوت نیست. قرآن در باره كسی كه در مقابل بدعتی سكوت كند، میفرماید: «أُولئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»7؛ لعنت همه لعنت كنندگان عالم بر او كه در مقابل بدعت سكوت كرد. این جا جای رفتار كریمانه، سكوت، حلم و وقار نیست. عجیب است كه بعضی وقتی به حق خودشان توهین میشود، اوقاتشان تلخ میشود، ولی وقتی به مقدسات توهین میشود، خیلی راحت توهین كنندگان را عفو میكنند و میبخشند! این بدان معنا است كه آنها پرستشگر خود هستند نه پرستشگر خدا!
آقایی پیش از انقلاب خیلی ناراحت بود از این كه همسایه؛ ها صدای موسیقی را بلند میكنند و دیگران را اذیت میكنند و میگفت: چه قدر مردم بیحیا شده اند! حرفهایش كه تمام شد، گفتم: من از شما سؤالی دارم. این موسیقی و غنایی كه شما میفرمایید، این گناهش بیشتر است یا غیبت؟ گفت: البته روایات در باب غیبت خیلی عجیب است. گفتم: این گناهش بیشتر است یا ربا؟ گفت: البته ربا. گفتم: واقعاً اگر كسی غیبت كند یا ربا بخورد شما همین قدر ناراحت میشوید كه از صدای موسیقی ناراحت میشوید؟ آیا از كسی كه در حضور شما از یك مؤمنی غیبت محرّم قطعی میكند، همین قدر ناراحت میشوید كه از صدای موسیقی ناراحت میشوید؟ با این سؤال، خواستم به او بگویم: آن جایی كه شما از صدای موسیقی ناراحت میشوید مقداری از آن به این مربوط است كه شما احساس میكنید به خودتان بیاحترامی میشود. موسیقی را دهن كجی به خودتان میدانید. اما اگر بیاحترامی به خودتان ندانید متعرض آن نمیشوید.
این هم یکی از دامهای شیطان است که بر سر راه افراد میگستراند. هر فرد مسلمان موظف است در برابر تضییع حق خدا در جامعه بیتفاوت نباشد و حتی با در هم کشیدن چهره نسبت به آن واکنش نشان دهد. و این یکی از نمونههای بندگی خداست كه در زندگی «عبادالرحمن»؛ تبلور پیدا میكند.
1؛ بقره، 34
2؛ ذاریات، 56
3؛ فرقان، 72
4؛ منافقون، 8
5؛ توبه، 40
6؛ وسائل، ج 26، ص ؛ 14
7؛ بقره، 159
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/12/17 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً»1؛ در قرآن كریم چند دسته از آیات داریم كه در آنها بر عناوین صالحین، مؤمنین، متّقین، محسنین، مفلحین و مفاهیمی قریب به این مضامین تكیه شده است، اما به مقتضای مقام و بلاغتی كه خدای متعال در نظر داشته، در این آیات اسمی از نماز نیامده است. البته تعبیری خیلی پربارتر آمده كه با فرهنگ زمان ما سازگار نیست. قرآن میگوید: بندگان شایسته خدا كسانی هستند كه شب را با قیام و سجده به روز میآورند. این تعبیر جایی بهكار میرود كه دستكم بخش قابل توجهی از شب به نماز با سجدههای طولانی بگذرد. ما برای نماز واجب چند دقیقه كه وقت صرف میكنیم، خسته میشویم. آن وقت خدا میگوید: بندگان شایسته من كسانی هستند كه شب را با نماز به روز میآورند!
آیات سوره مزمل خطاب به پیغمبر اكرم؛ (ص) میفرماید: «یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً؛ نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً؛ أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً»2؛ شب را مگر اندكی برای استراحت، به عبادت مشغول باش و نیمی از شب یا اندكی كمتر یا بیش از نصف را به عبادت بپرداز. خداوند به پیامبرش، كه قرآن بر قلب مقدسش نازل شده و وجودش تجسم قرآن است، میفرماید: نیمی از شب یا اندكی كمتر یا بیشتر را مشغول نماز باش و قرآن را با تأنّی و ترتیل تلاوت كن. ما وقتی با چنین مفاهیمی آشنا میشویم با خود میگوییم: آیا ما واقعاً تابع قرآنیم؟ ما به عنوان سرباز امام زمان چگونه هستیم؟ این آیه میگوید: شب را با نماز به روز بیاورید و قرآن را نه تنها بخوانید، بلكه آن را ترتیل كنید!
یكی از بزرگان میگفت: من وقتی جوان بودم در مقام ابراهیم مسجد سهله نماز مستحبّی میخواندم. در ركعت اول نماز سوره بقره و ركعت دوم آن سوره آل عمران را از حفظ میخواندم!
از مرحوم شیخ انصاری نقل كردهاند كه ایشان در تابستان نجف وقتی از درس برمیگشتند و گرما به ایشان خیلی فشار میآورد، میگفتند: كمی آب برایم بیاورید. در فاصلهای كه آنها میرفتند تا ظرفی را از سردابهای قدیمی آب كنند و بیاورند، شیخ به نماز میایستاد و یكی از سورههای بزرگ قرآن را میخواند. وقتی نمازش تمام میشد، آب خیلی گرم شده بود. كمی از آن را تناول و خدا را شكر میكرد. اینها «عباد الرحمان»؛ هستند.
ما در زمانی زندگی میكنیم و از زندگی و كارهای آن ذهنیتی داریم كه وقتی این آیات را میشنویم، برای ما بیگانه و ناآشنا است. ما تابع همین دین هستیم و با همین كتاب تربیت شدهایم! چه شباهتی میان رفتار ما با رفتاری است كه قرآن نقل میكند؟! از آخر شب تا صبح نماز خواندن شوخی نیست.
گاهی نقل داستان بزرگان این فایده را دارد كه انسان خیال نكند اساساً دین همین است كه ما داریم و قرآن همان را خواسته است كه ما هستیم. گاهی كسی دو ركعت نماز مستحبی یا یك زیارت عاشورا كه میخواند، از خدا طلبكار میشود. یادم هست زمانی كسی به من میگفت: اینكه میگویند: آدم وقتی عبادت كند دارای كرامات و اینها میشود، برای ما كه حاصل نشد. ما چند سال است هر چه نماز شب میخوانیم چیزی گیرمان نمیآید! او روی سادگی خود میگفت، ولی خیلیها توی دلشان همین سخن است. البته در مقابل اینان خداوند بندههایی دارد كه اگر یك شب نماز شبشان ترك شود همانند كسی كه عزیزی را از دست داده باشند عزا میگیرند. اشتهای به غذا خوردن ندارند و بر سر خود میزنند كه چه گناهی مرتكب شدهایم كه توفیق نماز شب از ما سلب شده است. اگر شبی را به احیا میگذرانند آخر شب یك سجده شكر طولانی میكنند كه خدا این توفیق را به ما داد در حالی كه ما لایق آن نبودیم. لطف الهی بنده روسیاهی را شامل شد و خداوند به او اجازه داد درِ خانهاش بیاید. چنین كسانی نه تنها خودشان را طلبكار نمیدانند كه هزار بار هم بدهكار میدانند.
نكته لطیفی كه در این آیه هست، این است كه این شبزندهداری برای خدا و «لِرَبِّهِمْ»؛ است. ما ممكن است احیا بگیریم یا نماز شب بخوانیم، اما برای این كه روزیمان وسیع شود. آقایی نماز شب میخواند برای این كه خوش قیافه شود، چون در روایات داریم كسانی كه اهل نماز شب هستند، صورتشان نورانی میشود. این انگیزهها كجا با «یَبِیتُونَ لِرَبِّهِم»؛ سازگار است؟ عاشقی كه به خانه معشوق میرود و با او انس میگیرد چه مزدی طلب میكند؟ خیلی بدهكار است كه معشوق اجازه داده است كه او بیاید و پهلوی معشوق بنشیند. كسانی كه خدا را دوست دارند مزدی طلب نمیكنند. اگر توفیق عبادت داشته باشند خود را بدهكار میدانند.
یكی از اساتید (حفظه الله) در باره استادش میگفت: ایشان موقعیتی داشت كه اگر كسی كارهای علمی او را میدید فكر میكرد بیست و چهار ساعته كارش مطالعه، نوشتن و تحقیق است. از طرفی اگر از عبادتهایش اطلاع پیدا میكرد فكر میكرد بیست و چهار ساعته غیر از عبادت كاری ندارد. این چنین میان عبادتهای طولانی و كارهای علمی عمیق جمع كرده بود. از كارهای عادی و همه روزهاش زیارت عاشورا و نماز جعفر طیار بود. تازه شب كه میخوابید، متّكای زیر سرش از اشك چشمش خیس میشد. همه اینها نه برای آن بود كه مزدی بگیرد و آثار دنیوی بر كارش مترتب شود. عاشق میخواهد با معشوق باشد. دیگر نمیخواهد كاسبی كند. ما در مقابل این ها چه هستیم؟! آیا ما زیر نعلین اینها جا میگیریم؟
مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانى كسی بود كه پس از آیة الله بروجردی در منطقه لرستان و بروجرد مقلّد فراوانی داشت. یكی از كسانی كه به همراه آقای میلانی و آقای خویی سالها شاگردی ایشان را داشت، نقل میكند كه روزهای پنجشنبه ایشان روضه هفتگی داشتند و مقید بودند كفشهای كسانی را كه وارد مجلس میشوند، خودشان جفت كنند و سپس به دست خودشان برای افراد چایی ببرند. در لابهلای سلام و احوالپرسی، ایشان مرتب ذكر میگفتند. او میگوید: من همیشه میخواستم از ایشان بپرسم كه آقا، چه ذكری میخوانید، اما ابهّت استاد مانع میشد تا بالاخره به خود جرأت دادم و پرسیدم: آقا، این چه ذكری است كه شما به بدان مقیدید، حتی در میان احوالپرسی آن را تند میگویید؟ ایشان پس از این كه بارها از ناحیه من مورد سؤال قرار گرفت، با تأملی فرمود: خوب است انسان روزی هزار مرتبه «انا انزلناه»؛ بخواند! چنین بزرگواری بر كفایه و مكاسب حاشیهای میزند كه كسی نمیتواند عمق آن را بفهمد مگر این كه مجتهد باشد.
حضرت آیة الله بهجت (حفظه الله) از مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانى نقل میكند كه ایشان فرمودند: من سیزده سال شبها درس مرحوم آخوند خراسانی میرفتم و در این سیزده سال فقط یك شب درسم تعطیل شد و آن یك شب هم به خاطر این بود كه من به زیارت كاظمین رفتم و در ذهن خودم فكر كردم به هنگام بازگشت به درس ایشان میرسم، اما مانعی پیش آمد كه فهمیدم به درس نمیرسم. همان جا نشستم و پیش خودم حدس زدم امشب استاد بنا دارد چه درسی را بگوید. همان را نوشتم، چون هر شب من درس را مینوشتم، منتها امشب درس نشنیده را نوشتم. فردا صبح كه با دوستانم مقابله كردم دیدم میان نوشته من با نوشته دوستانی كه توانسته بودند درس را بشنوند تفاوتی نبود!
بنده خودم در مدرسه حجّتیّه بعضی از بزرگان مثل حضرت آیة اللّه جوادی (حفظه الله) را میدیدم كه تا قریب نیمه شب مشغول مطالعه بودند و در بین روز هیچ وقت بیكار نبودند. سالها با او بودم و جز این ندیدم، البته آن روزها هم بنده به حال او غبطه میخوردم. بزرگان ما چنین عمل میكنند، اما جوّ فرهنگی ما به تبع فرهنگ دنیا آهسته آهسته عوض شده و ارزشها تغییر كرده است. اكنون وضعیّتی پیش آمده است كه عبادتهای بزرگان به نظر ما افسانه میآید! شاید جرأت نمیكنیم عبادتهای امیرالمؤمنین؛ ـعلیهالسلامـ را مورد انتقاد قرار دهیم وگرنه چه بسا او را هم نقد میكردیم و میگفتیم: آن قدر گریه كردن و روی زمین شبیه یك انسان بیهوش افتادن یعنی چه. مرحوم میرزا جواد آقای تبریزی شبها نعره میكشیدند، گاهی از صدای گریه او همسایه ها تعجب میكردند و میگفتند: آخر او برای چه گریه میكند؟! خیال میكردند گریه فقط برای ترس از آتش جهنم است و نمیدانستند گریه حیا و گریه محبت خیلی از گریه ترس ارزشمندتر است. گاهی بد نیست انسان بشنود كه چنین چیزهایی بوده است تا وقتی این آیه را میشنود كه «إِذا تُتْلی؛ عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا»3؛ برایش افسانه ننماید. گاهی انسان بیاختیار میافتد. در چنین جایی از واژه «خَرَّ»؛ استفاده میشود. بندگان شایسته خدا به كجا رسیده بودند و چه فهمیده بودند كه این گونه بودند؟! قرآن میفرماید: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ»4؛ هیچ كس نمیداند چنین بندگانی كه نیمه شب با خدا راز و نیاز میكنند چه نور چشمی داشتند و چه لذّتی را خدا به آنها داده بود. چنین چیزی برای دیگران قابل فهم نیست، چون اساسا سنخ این لذت با لذتهای دیگران زمین تا آسمان تفاوت دارد و به همین دلیل هیچ كس از این لذّت دركی ندارد مگر كسی كه خودش بهرهای از آن داشته باشد.
1؛ فرقان، 64؛ و آنان هستند كه شب را به سجده و قیام نماز در برابر خدایشان روز كنند.
2؛ مزّمّل، 1تا4؛ الا ای رسولی كه در جامه (فكرت و خاموشی) خفتهای. (هان) شب را (به نماز و طاعت خدا) برخیز مگر كمی. كه نصف یا چیزی كمتر از نصف باشد. یا چیزی بر نصف بیفزا و به تلاوت آیات قرآن با توجه كامل مشغول باش.
3؛ مریم، 58؛ (و حال آنها در بندگی چنان است) كه هرگاه آیات خدای رحمن بر آنها تلاوت شود با گریه (شوق و محبت) بر خاك میافتند.
4؛ سجده، 17؛ پس هیچ كس نمیداند كه به پاداش نیكوكاریشان چه نعمت و لذّتهای بینهایت كه روشنیبخش (دل و) دیده است در عالم غیب برایشان ذخیره شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدها از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزد(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبر است كه در تاریخ 1385/01/16 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً»1؛ در توصیف «عباد الرحمن»؛ قرآن كریم میفرماید: آنان میگویند: پروردگارا، عذاب جهنم را از ما برگردان و دور كن. این عذاب خسارت و هلاكت عظیم است و جهنم بد قرارگاه و بد اقامتگاهی است. شاید تفاوت معنا «مستقر»؛ و «مقام»؛ این باشد كه «مستقر»؛ شامل قرارگاه موقت نیز میشود، ول «مقام»؛ اقامتگاه دائم است.
یكی از اوصافی كه خدای متعال برای بندگان شایسته اش نقل میفرماید، این است كه آنها از عذاب آخرت میترسند. نظیر این تعبیر را در باره اول الالباب داریم كه میفرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَل؛ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار»2؛ آنان كه عاقل هستند و سطحی فكر نمیكنند، وقتی این عالم عظیم را ملاحظه میكنند و درباره آفرینش آن میاندیشند، میفهمند كه چنین عالمی از حكمت و اسرار فراوان برخوردار است و نمیتواند بی هدف باشد. وقتی این عالم هدف داشت، انسان كه در آن آفریده شده است نیز بی هدف نخواهد بود. «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»3؛ این عالم هدفدار است و این هدف جز با عالم دیگری كه در آن جا پاداش كارهای نیك و كیفر كارهای بد داده شود، تحقق پیدا نمیكند. اگر فقط همین عالم وجود داشته باشد خالی از عبث نیست، چرا كه كسانی در این عالم جنایات میكنند و كیفر هم نمبینند. اگر عالمی نباشد كه كیفر داده شوند، خلقت عبث میشود.
اولین مرتبه خروج از سطحی بودن و حس گرای این است كه انسان بیندیشد و معتقد شود كه این عالم سرسری و بیحساب و كتاب نیست. «؛ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ؛وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»4؛ به اندازه سر سوزن كار خوب و بد پاداش و كیفر دارد. این طور نیست كه انسان بگوید: من كه زیاد گناه كرده ام، پس این گناه دیگر چیزی نیست. این یكی نیز حساب خودش را دارد. به همین جهت، «عباد الرحمن»؛ در باره عذاب آخرت میاندیشند و از خدا میخواهند كه آنها را از مقدمات گناه محفوظ بدارد تا به كیفر مبتلا نشوند.
ترس از عذاب برای همه مطرح است. نه تنها پیامبر اكرم؛ صل الله وعلیه وآله، بلكه سایر انبیا نیز به وصف «نذیر»؛ متصف بوده اند. «أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَذِیرٌ»5؛ بیم دادن وصف عموم انبیا است و مهمترین عامل كه متواند پشتوانه دعوت انبیا باشد و مردم را تحت تأثیر قرار دهد، انذار است. این مطلب را روان شناسان نیز بحث و تحلیل كرده اند. انسان در زندگی خود نیز میتواند این نكته را تجربه كند. بیشترین عامل كه ما را از فعالیتها وحشتناك بازمیدارد، ترس است. ترس از بیماری، ترس از فقر و ترس از بیآبروی و چیزهای از این قبیل بسیار مؤثر است، البته در كنار آن امید به مقاومت نیز مؤثر است، اما جایی كه امر دائر باشد بین امید به نفع و ترس از ضرر، آن چه بیشتر انسان را به انجام دادن وادار میكند چیزی است كه او را از خطر حفظ كند. این اولین اولویت است و در مرجله دوم نوبت به این میرسد كه انسان نفع خود را هم در نظر بگیرد و جلب كند. به همین دلیل، دانشمندان علم كلام اولین عامل برای تحقیق درباره دین را خوف از ضرر محتمل دانسته اند. عقل میگوید: تحقیق درباره خدا از باب دفع ضرر محتمل واجب است و نمیگوید از باب جلب منفعت محتمل باید درباره خدا تحقیق كنیم. دفع ضرر محتمل مؤثرتر و لازمتر است. انبیا نیز از همین عامل طبیعی و فطری استفاده كرده و انذار كرده اند. به همین جهت خداوند خطاب به پیامبرصل الله وعلیه وآله میفرماید:؛ «؛ قُمْ فَأَنذِرْ»6؛ و نمیفرماید: «قم فبشر»؛ انذار مؤثرتر از تبشیر است. انذار از همه چیزهای است كه ممكن است انسان را به خطر بیندازد و برا او ضرر داشته باشد.
كسان كه هنوز به معارف اسلام پی نبرده و به معاد اعتقاد پیدا نكرده اند، از همین عذابها دنیا میترسند. ابتدا كه هنوز مردم توحید و معاد را باور نداشتند و حاضر نبودند در مقام تحقیق در این زمینه برآیند، انبیا آنان را به عذابها دنیوی انذار میكردند و میگفتند: اگر بت پرستی كنید در همین دنیا معذّب میشوید و نعمتها از دست شما میرود. برای افرادی كه هنوز ایمان قوی ندارند یا اصلاً ایمان ندارند، انذار از همین عذابها دنیوی شروع میشود و سپس به تناسب مرتبه ایمان كه پیدا میكنند، به عذابهای اخروی میرسد، چون عذاب دنیوی نه از نظر شدت و نه از نظر مدت با عذاب اخروی قابل مقایسه نیست. شدت آن را نمیتوانیم درست تصور كنیم، چون نمونه؛ اش را درك نكرده ایم، اما مدّتش را تا حدّ میتوان فهمید. انسانها بالاخره با عدد آشنا هستند و كم و بیش در این دنیا عذاب، ناراحتی و گرفتاری داشته اند و میدانند این عذاب محدود است، اما در برابر آن، عذاب آخرت صد سال و هزار سال نیست، بلكه همیشگی است. «قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ»7؛ با توجه به ابدیت عذاب، ترسناكتر بودن عذاب آخرت از عذاب دنیا برا انسان خوب درك میشود، اما كم نیستند كسانی كه شدت عذاب آخرت را نمیتوانند درك كنند. قرآن سعی كرده است بیاناتی در زمینه شدت عذاب آخرت داشته باشد كه مردم جدّ بترسند. كم نیستند كسان كه به اندازه یك دهم عذاب دنیا از عذاب آخرت نمیترسند! بسیار از افراد مناجاتهای انبیا، اولیا و ائمه (علیهم صلوات الله) به خصوص مناجاتهای طولانی را كه میبینند، تعجب میكنند كه چرا مثل امیر المؤمنین (علیه السلام) در مقام مناجات این گونه زار میزند و گریه میكند.
قرآن به طور صریح ذلّت اصحاب دوزخ در آخرت را مجسم میكند. ما در این دنیا خیل به فكر عزّت و آبرو خود هستیم. نمی خواهیم از نقطه ضعفها و لغزشهایمان كسی باخبر شود. اگر كس به یكی از اشتباهات ما واقف شود ممكن است خواب به چشم ما نرود. خیلی دوست داریم در جمع كه وارد میشویم، مردم به ما احترام كنند و این در طبیعت ما است، البته كسانی كه در مكتب انبیا تربیت شوند، حسابشان جدا است.
روانشناسان میگویند: یكی از مهمترین غرائز در انسان غریزه صیانت از شخصیت و حفظ احترام است. حال اگر كسی گناه مرتكب شود و تصور كند او را با وضع زننده ای در شهر به مردم نشان میدهند و او را معرف میكنند، چه حالی پیدا میكند؟ قرآن میفرماید: روز قیامت كسانی هستند كه ملائكه آنها را میگیرند و با زنجیر میكشانند، چرا كه از سوی خدا دستور میرسد: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»8؛ آنها را بگیرید و در غل و زنجیر بكشید. در آن صحرای محشر جلوی همه خلایق شیخی كه عمری در میان مردم با عزّت و احترام زندگی میكرده است، میگیرند و به سوی جهنم میبرند.؛ «ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ»9؛ با زنجیر او را میكشند كه هفتاد ذراع طول دارد. تازه وقتی وارد دوزخ میشود، ابتدا از او با آب جوشان پذیرایی میكنند كه وقتی آن را میخورد تمام درونش را میسوزاند. «فَقَطَّعَ اَمعائَهُم»10؛ از بالای سر آب جوش بر او میریزند و از اطراف شعله ها آتش او را محاصره میكند. «یَوْمَ یَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَیَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»11؛ و به آنها میگویند: بچشید آن چه را كه انجام دادید. «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیَابٌ مِّن نَّارٍ»12؛ به آنها لباس میپوشانند كه از آتش است. قیر داغ میكنند و به تن آنها میریزند و لباسها به تنشان مچسبند. «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ»13؛ شعله آتش وقتی به صورتشان میرسد پوست صورت آنان میسوزد و كنده میشود. «سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا»14؛ ا كاش فقط یك بار میسوختند و خاكستر میشدند، اما این جریان ادامه دارد. آن قدرتشنگی به آنها اثر میكند كه با همان حالت وسط این آتشها دست به استغاثه برمیدارند. «؛ وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا »15؛ از بس تشنگی به آنها فشار میآورد آب به آنها میدهند مثل فلز ذوب شده؛ كه به صورت مایع است. این نوشیدن آنها است و غذایشان از چرك و خون است. «وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ»16؛ آنها آن قدر تشنه هستند كه این آب جوشان را با حرص و ولع میخورند. واقعا چگونه میتوان اینها را تصور كرد؟! در روایات هست كه جهنمی ها یادشان میرود كه باید از خدا چیزی بخواهند و نمیدانند كه از چه كسی باید استغاثه كنند. همین طور داد میزنند و مالك جهنم را میبینند كه اختیار دست او است. «وَقَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْمًا مِّنَ الْعَذَابِ»17؛ به مالك جهنم میگویند كه ما دو تا خواهش داریم: یك این كه از خدا بخواه یك روز از عذاب ما كم كند. آنها هزاران سال عذاب كشیدهاند و سپس هم عذاب خواهند كشید، ول آن قدر بیچاره و مستأصل شده اند كه میگویند: از خدا بخواه حداقل یك روز عذاب را كم كند. به آنان گفته میشود: این جا جای تخفیف نیست. سپس خواسته دوم را مطرح میكنند و میگویند: «یَا مَالِكُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّكَ»18؛ بگو خدا مرگ ما را برساند. به آنها گفته میشود این جا از مرگ هم خبری نیست. كسی كه به؛ این عالم آمد، چه در بهشت باشد و چه در جهنم دیگر برایش مرگ معنا ندارد. «؛ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ؛ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ؛ وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویهِ؛ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنجِیهِ؛ كَلَّا إِنَّهَا لَظَ؛ نَزَّاعَةً لِّلشَّوَ »19؛ روز قیامت همین بچه هایی كه انسان همه عمر خود را صرف آنها میكند و بسیاری از تخلّفها را برای رفاه آنها انجام میدهد، حاضر است همه آنها را فدا كند. بچه، همسر، برادر و هر كه را دوست دارد و همه كسانی كه روی زمین هستند، بدهد تا نجات پیدا كند، اما نمیتواند. این آتش است كه پوست از سر آنها میكَنَد. این اصطلاح قرآن است كه مگوید: پوست از كله آنها میكَنَد. آتش، این پوست بدن را چروكیده میكند و میسوزاند. ما حقیقت اینها را نمیفهمیم. در روایت است كه اگر یك قطره از این «غسلین»؛ در این دنیا بیفتد تمام موجودات زنده از گندش هلاك میشوند!
همه اینها به خاطر انتخاب زشت انسان است وگرنه خدا به انسان نعمتهای بیشمار داده و راه را هم به او نشان داده است كه از این راه برود. بهترین نعمتها را هم برای او آفریده است. در اوصاف اهل بهشت زیباترین، نرمترین و خوشایندترین لباسها، شیرینترین نوشابهها و بهترین غذاها را برای ما فراهم كرده است به شرط این كه در زندگی این دنیا كمی حلال و حرام را رعایت كنیم. نمیگویم: گرسنگی بكشیم، بلكه حریص نباشیم و قانع باشیم و از حد خودمان تجاوز نكنیم كه به حرام بیفتیم.
نتیجه این كه قیامت هست و حساب و كتاب در كار است و ارتكاب گناه به این عذابها منتهی میشود. با قدرت عقل و ایمان خود را از این عذابها حفظ كنیم. وقتی به این خطرهایی كه در پیش است توجه میكنیم و ضعف خود را میبینیم، باید بگوییم: «ربنا اصرف عنا عذاب جهنم»؛ خدایا تو ما را حفظ كن و ما را از عذاب دوزخ كه در معرضش هستیم، نگه دار و آن را از ما برگردان. خدا هم كریم، رحیم و سریع الرضا است و به همین دلیل ما را حفظ میكند، ان شاء اللّه.
1؛ فرقان، 65 و 66؛ و آنان هستند كه دایم (به دعا و تضرّع) گویند:پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان، كه سخت عذاب مهلك و دایم است.
2؛ آلعمران، 190 و191؛ محققا در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز دلائل روشن است برا خردمندان عالم؛ آنها كه در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد كنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند:پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدها، پاك و منزه، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار.
3؛ مؤمنون، 115؛ آیا چنین پنداشتید كه ما شما را به عبث و بازیچه آفریدهایم و هرگز به سو ما بازگردانده نمشوید؟!
4؛ زلزال، 7 و 8؛ پس هر كس به قدر ذرها كار نیك كرده باشد (پاداش) آن را خواهد دید؛ و هر كس به قدر ذرها كار زشت مرتكب شده آن هم به كیفرش خواهد رسید.
5؛ ملك، 8؛ آیا پیغمبر برا راهنمای شما نیامد؟
6؛ مدثر، 2؛ برخیز و به اندرز و پند، خلق را خدا ترس گردان.
7؛ ؛ زخرف، 77؛ شما (در این عذاب) همیشه خواهید بود.
8؛ حاقه، 30؛ (و خطاب قهر رسد كه) او را بگیرید و در غل و زنجیر كشید.
9؛ حاقه، 32؛ آنگاه به زنجیر كه طولش هفتاد ذراع است (به آتش) در كشید.
10؛ محمد، 15؛ ... تا اندرونشان را پاره پاره گرداند.
11؛ عنكبوت، 55؛ (اینان را متذكر ساز به آن) روز كه عذاب خدا از بالا و زیر پا آنها را فرو گیرد، و (خدا یا مناد حق) گوید: (امروز) بچشید كیفر آنچه (در دنیا) عمل مكردید.
12؛ حج، 19؛ كافران را لباس از آتش دوزخ به قامت بریدهاند.
13؛ مؤمنون، 104؛ آتش دوزخ صورتها آنها را مسوزاند و در جهنم، زشت منظر خواهند زیست.
14؛ نساء، 56؛ به زود در آتش دوزخشان درافكنیم كه هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگر جایگزین كنیم.
15؛ كهف، 29؛ و اگر (از شدت عطش) شربت آب درخواست كنند آب مانند مس گداخته سوزان به آنها دهند كه رویها را بسوزاند و آن آب بسیار بد شربت و آن دوزخ بسیار بد آسایشگاه است.
16؛ حاقه، 36؛ و طعام غیر از غسلین (چرك و پلید دوزخیان) نصیبش نیست.
17؛ غافر، 49؛ و اهل دوزخ به خازنان جهنم گویند:از خدا خود بخواهید كه روز عذاب ما را تخفیف دهد.
18؛ زخرف، 77؛ و (آن دوزخیان، مالك دوزخ را) ندا كنند كه ا مالك، از خدا خود بخواه كه ما را بمیراند (تا از عذاب برهیم.)
19معارج، 11 تا 16؛ (آن روز) كافر بدكار آرزو كند كه كاش توانست فرزندانش را فدا خود سازد و از عذاب برهد؛ و هم زن و برادرش؛ و هم خویشان و قبیلهاش را كه همیشه حمایتش مكردند؛ و هر كه را رو زمین است خواهد همه را فدا خویش گردند تا مگر او را (از آن عذاب) برهاند؛ و هرگز نجات نیابد كه آتش دوزخ بر او شعلهور است؛ تا سر و صورت و اندمش پاك بسوزد.
بسم الله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدها از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزد(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبر است كه در تاریخ 1385/01/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْیُسْرِفُوا وَ لَمْیَقْتُرُوا وَ كانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً»1؛ یك از اوصاف عباد الرحمن این است كه در مقام انفاق نه اسراف مكنند و نه بخل مورزند و میان این دو حدّ وسط را رعایت میكنند.
در باره این آیه شریفه دو وجه وجود دارد: یك وجه همان معنا انفاق مصطلح در ذهن عموم مردم، یعن دادن پول به دیگران به صورت واجب مثل زكات و وجوهات شرع یا به صورت مستحب مثل صدقه است. این آیه تأكید مكند در این مقام نیز اعتدال را رعایت كنید. نظیر این آیه، آیه دیگر است خطاب به پیامبر اكرم صل اللّه علیه و اله و سلم كه مفرماید: «وَ لاتَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِل؛ عُنُقِكَ وَ لاتَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»2؛ نه دست خود را به گردنت؛ ببند و نه خیل گشاده دست كن. كنایه از این كه نه امساك كن و بخل بورز و نه آن چنان گشاده دست كن كه خودت برهنه بمان، به طور كه اگر كس دیگر از راه رسید و درخواست داشت و خواست به او انفاق كن دیگر هیچ نداشته باش.
وجه دیگر این است كه انفاق به معنا مصطلح نباشد، بلكه به همان معنا لغو، یعن خرج كردن و هزینه كردن باشد. «نفقه عیال»؛ خرج كردن اموال برا خانواده است. این احتمال مصرف شخص را نیز در برمگیرد ول احتمال اوّل فقط مقام انفاق به دیگران را شامل میشود.
نكته دیگر را كه باید مورد دقت قرار داد، این است كه اسراف دارا مراتب است كه بعض از مصادیق آن حرام است. اصولا بیانات عام قرآن دارا مراتب است. به عنوان مثال قرآن درباره نماز مگوید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی»3؛ برا یاد من، نماز را بپا دار. «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْه عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»4؛ نماز انسان را از كار زشت و ناپسند باز مدارد. آیا این آیات فقط نمازها واجب یا فقط نمازها مستحب را شامل مشود؟ شواهد وجود دارد كه این بیانات ترغیب به اصل عمل است كه مصادیق آن دارا مراتب است. یك مرتبه آن واجب و مرتبه دیگر آن مستحب است كه هر یك به مؤكد و غیر مؤكد تقسیم مشود. وقت قرآن مفرماید: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْیُسْرِفُوا»؛ قدر متیقن این است كه این آیه شامل اسراف حرام مشود، اما شاید بتوان گفت تنها اسراف حرام منظور نیست، بلكه در پرهیز از اسراف غیر حرام نیز ما باید عباد الرحمن را الگوی خود قرار دهیم.
به طور كل اصل اسلام همان تسلیم است كه خدا خواسته است چشم، دست و گوش بندهاش به فرمان او باشد. هر جا صحبت از این باشد كه بنده بگوید: من دلم مخواهد، این مطلوب نیست و خدا این گونه از ما نخواسته است. آن چه امروز در دنیا حاكم و به اسم آزاد مطرح است و حت بچهها یاد گرفتهاند كه در پاسخ به اشكالات كه به آنها مشود، بگویند «دلمان مخواهد»، با معیارها حاكم بر فرهنگ و نظام ارزش اسلام مغایر است. خدا مخواهد تو دل را كنار بگذار و بگویی: «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ للّه»5. تو بندها و باید بندگ كن و تسلیم باش.
بیش از پنجاه سال پیش این جمله را در مدرسه فیضیه از مرحوم شیخ علی اكبر تربت ـ كه خداوند درجاتش را عال گرداند ـ شنیدم كه در باره فلسفه حج میفرمود: حج تمرین بندگی است. وقت خداوند میفرماید: طواف كن و دور بگرد. بگو: چشم، وقت میگوید: بدو، بگو: چشم، میگوید: شب را در بیابان بمان، بگو: چشم، دستور میدهد: لباس خود را از تن بكن، بگو: چشم و.... وقت خداوند به ابراهیم علیهالسلام میگوید: بچه خود را سر ببر، ما كه عقلمان نمرسد چرا و یعن چه؛ ول باید بگوید: چشم! خداوند به پیامبرش دستور میدهد جوان معصوم و پاك خود را سر ببرد. وقتی ابراهیم علیهالسلام دستور را برای جوان خود بازگو كرد، او نیز میگوید: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»6؛ بابا، به دستور خدا عمل كن.
در توضیح آیه شریفه كه پیامبر اعظم؛ صل الله وعلیه وآله را به میانه رو فرمان داده است، باید به این نكته توجه داشت كه قاعده اعتدال و میانه روی آن قدر گسترش پیدا كرده است كه در مكاتب فلسفه اخلاق مبنا یك از قوترین مكتبها است و معمولاً علما اخلاق مسلمان و شیعه هم آن را پذیرفتهاند و كتابها خود را بر اساس آن تنظیم كرده اند. در كتاب جامع السعادات و معراج السعاده صفتها خوب مطرح شده و دو طرف افراط و تفریط آن بد دانسته شده است. به عنوان مثال، شجاعت كه حد وسط است، خوب و ترسو بودن و تهور كه تفریط و افراط است، بد دانسته شده است. آن قدر این قاعده گسترش و عمومیت پیدا كرده است كه محققان در روایات به دنبال مؤیداتی برا این مطلب بوده اند.
اصل اقتصاد به معنای میانه روی است. قرآن میفرماید: «فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ»7؛ بعضی میانه روی پیشه میكنند. امیر مؤمنان صلوات اللّه علیه در وصف عده ای از بندگان شایسته خدا در خطبه حمّام میفرماید: «ملبسهم الاقتصاد»8؛ اینان میانه رو پیشه میكنند. پس درعبادت هم زیاده روی نكنید. میانه روی حتی در عبادات هم مطلوب است.
شیطان از راههای افراط و تفریط انسان را فریب میدهد. وقتی نمتواند او را به معصیت و ترك عبادت وادار كند، به او القا میكند كه این كار خیر را زیاد انجام بده. این روش كمكم به صورت یك مشرب درمیآید. در چنین حالت شخص وانمود میكند كه من بر اساس بندگی خدا و كمالات روح كار را انجام میدهم، ول در همین حال بسیار از واجبات را ترك میكند. گاهی از این كه زیاد نماز میخواند خوشحال است در حالی كه تحصیل علم واجب، تحصیل روز واجب، امر به معروف و نهی از منكر، مبارزه با ظلم و بسیار از واجبات مهم اجتماع را ترك كرده است. پس در كارهای خوب نیز ضوابط را باید رعایت كنیم و بدانیم كه كار خوب هم این طور نیست كه عمل كردنش هیچ حساب و كتاب نداشته باشد. این طور نیست كه یك كار خوب را هر چه بتوان، انجام دهی. ما باید كارهای خوب را با هم بسنجیم، چرا كه تنها یك كار خوب نداریم، بلكه كارهای خوب فراوان است و گاه در مقام عمل با یكدیگر تزاحم پیدا میكنند. گاه كار مستحب موجب ترك واجب میشود. پس چگونه میتواند مقرِّب باشد؟ هیچ وقت مستحب نمتواند جا تكلیف واجب را بگیرد. هر تكلیف نیز باید در جا خودش مطرح باشد. درس خواندن گرچه از واجبات مؤكد است ـ مخصوصاً در این زمان كه معارف اسلام در معرض خطر جدّ واقع شده است ـ اما این واجب جای انجام وظیفه نسبت به پدر و مادر، نسبت به همسر و نسبت به فرزند را نمیگیرد.
این نكته نیز باید مدّ نظر قرار گیرد كه منظور از حدّ وسط، وسط كمّ نیست. بعضیها فكر میكنند چون ثروت و درآمد افراد مختلف در هر روز از هزار تومان تا مثلاً یك میلیون تومان متفاوت است، خوب است انسان به دنبال كار برود كه روز پانصد هزار تومان درآمد داشته باشد، چرا كه این حدّ وسط است! این محاسبه اشتباه است. حدّ وسط را نباید با یك ملاك كمّ بسنجیم، بلكه ما مجموعاً یك وظایف متزاحم داریم كه هر كدام را باید طور انجام دهیم كه به دیگری ضرر نزند. حدّ وسط هر چیز نسبت به مزاحمهای آن تعیین میشود، یعنی آن قدر باید به علم اهمیت داد كه به تكالیف دیگر نسبت به پدر، مادر، زن، فرزند و همسایه ضرر نزند. معنا حدّ وسط این نیست كه انسان نه خیلی ملاّ شود و نه خیلی بسواد باشد، نه مثل حضرت سلیمان خیلی پولدار باشد و نه خیلی بی پول. پس رعایت كمّیّت در حدّ وسط گمراه كننده است. افراط و تفریط صفت یك عمل اختیاری است، یعنی نیروی كه شما صرف میكنی باید به حد اعتدال صرف كن. از آیه «كانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً»؛ یك اصل كل انتزاع مشود كه ملاك ارزش هر چیز حدّ اعتدال است. اعتدال هر چیز هم به این است كه در حدّ انجام گیرد كه مزاحم سایر تكالیف نباشد.
انسان نباید فقط به یك جهت چشم بدوزد. همان گونه كه نیكی به پدر و مادر واجب است، دادن وجوهات شرع نیز واجب است. حقوق دیگران را باید پرداخت كرد. ما باید به پسرها و دخترهایی كه در ابتدای تكلیف هستند، همان طور كه نماز را یادآور میشویم، حقوق مردم، بیت المال، خمس و سایر تكالیف را نیز یادآور كنیم. اگر مال مردم در شكم انسان باشد دیگر میلی به عبادت و رغبت در كار خیر پیدا نمیشود و به جای آن شقاوت و قساوت در قلب وارد میشود، دعا انسان مستجاب نمیشود و توفیقات از او سلب میشود. امید آن كه به چنین بلایی مبتلا نشویم ان شاء الله.
1؛ فرقان، 67؛ و آنان هستند كه هنگام انفاق (به مسكینان) اسراف نكرده و بخل هم نورزند، بلكه احسان آنها در حد میانه و اعتدال باشد.
2؛ اسراء، 29؛ و نه هرگز دست خود (در احسان به خلق) محكم به گردنت بستهدار، و نه بسیار باز و گشادهدار، كه (هر كدام كن) به نكوهش و درماندگ خواه نشست.
3؛ طه، 14؛ ...و نماز را مخصوصا برا یاد من به پادار.
4؛ عنكبوت، 45؛ ...همانا نماز است كه (اهل نماز را) از هر كار زشت و منكر باز مدارد.
5؛ آلعمران، 20؛ ...من و پیروانم خود را تسلیم امر خدا نمودهایم.
6؛ صافات، 102؛ ا پدر، هر چه مأمور انجام ده.
7؛ فاطر، 32؛ ...بعض راه عدل پیمودند.
8؛ نهجالبلاغه، خطبه 303، ص 303؛
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/16 مصادف با 22 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده اند.
بحث ما در چند شب گذشته شرح خطبه شریفه قاصعه بود. محور كلی مطالب این خطبه، نكوهش تكبر و ارتباط آن با مسأله آزمایش الهی است و اینكه تكبر ریشه بسیاری از مفاسد اخلاقی و اجتماعی است. گفتیم كه تكبر منشأ عصبیت میشود و تعصبات بیجا و رفتارهای نامعقولی كه از تعصبات كور و بیمنطق پدید میآید، مفاسد زیانباری را در سطح جامعه به وجود میآورد. این تعصبات منشأ اختلاف، دشمنی و كینهتوزی میشود و وقتی این صفات در جامعه گسترش یابد، صفا و صمیمت از جامعه رخت بر میبندد و چنین جامعهای محكوم به ذلت خواهد بود.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: درباره سرگذشت اقوام گذشته بیندیشید كه چگونه به عزت و تعالی رسیدند و چه وقت به عذاب خدا و ضعف و سقوط گرفتار شدند. از آنان عبرت بگیرید و بكوشید كه آن چه را موجب عزت اقوام گذشته شده، در خودتان ایجاد كنید و آن چه را سبب ذلت و خواری آنها شده، از خودتان دور كنید؛ «وَ احذَروا مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمثلاًتِ بِسُوءِ الْأَفْعَالِ وَ ذَمِیمِ الْأَعْمَالِ فَتَذَكَّرُوا فِی الْخَیْرِ وَ الشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ...»؛ از عقوبتهایی كه بر اثر رفتارهای بد و اعمال ناشایست امتهای پیشین بر آنان نازل شده، بپرهیزید و حالاتشان را در خیر و شر یادآور شوید. هم بهرهمندی ایشان از نعمتها را بنگرید و هم سقوط و پستیشان را؛ و سپس بكوشید ترقی و تكامل آنها را در خودتان ایجاد كنید. «وَ انْقَادَتِ النِّعْمَةُ لَهُ مَعَهُمْ وَ وَصَلَتِ الْكَرَامَةُ عَلَیْهِ حَبْلَهُمْ»؛ بیندیشید كه چه چیز سبب كرامت و بزرگی آنها شد. سپس خود حضرت نمونههایش را میفرمایند: «مِنَ الِاجْتِنَابِ لِلْفُرْقَةِ...»؛ آن چه موجب عزت و سعادت اقوام گذشته شد، پرهیز از اختلاف بود. تعصبات قومی و نژادی باعث ایجاد اختلاف بین افراد میشود؛ پس شما سعی كنید وحدت خودتان را حفظ كنید و با همدیگر الفت و مهربانی داشته باشید. «وَ اجْتَنِبُوا كُلَّ أَمْرٍ كَسَرَ فِقْرَتَهُمْ وَ أَوْهَنَ مُنَّتَهُم...»؛ از جمله اسبابی كه پشت امتهای گذشته را شكست و توان آنها را به سستی تبدیل كرد، آن بود كه دلهایشان از كینه لبریز گشت، نسبت به هم دشمنی ورزیدند و دست یاری همدیگر را رها كردند.
هر ملتی، هر چند مشرك، در سایه وحدت، دوستی و صمیمیت به عزت دنیایی رسیدند و آن چه موجب ذلت اقوام گذشته شد، اختلاف، پراكندگی و دشمنی بود. سپس حضرت(ع) به این نكته اشاره دارند كه: بعضی از امتهای مؤمن قبل از شما سختیهای بسیار كشیدند، ولی این بلاها به عزت و عظمت تبدیل شد. درباره آنها به خوبی بیندیشید و ببینید چه چیزی سبب شد تا از آن مشكلات نجات یابند؟ از شواهد و قرائن بر میآید كه منظور حضرت، قوم بنیاسرائیل بود كه سالها در چنگال فرعونیان تحت شكنجه و اسارت بودند. به تعبیر قرآن كریم «یسومونكم سوء العذاب یذبحون ابنائكم و یستحیون نسائكم»1؛ فرعونیان شما را به انواع عذاب مبتلا میكردند؛ فرزندانتان را سر میبریدند و زنهایتان را برای كنیزی به كار میگرفتند. با همه این بلاها، بنیاسرائیل دست از ایمان به خدا برنداشتند و به توصیه علمایشان، با دعا و تضرع به درگاه خدا متوسل شدند؛ تا آن كه خدا حضرت موسی(ع) را برای نجات آنها مبعوث فرمود. در برخی روایات آمده كه مقدر شده بود بنیاسرائیل چهارصد سال دیگر در چنگال فرعونیان باشند، ولی به واسطه تضرع و توبهای كه كردند، آن چهارصد سال به چهل سال تبدیل شد. از این جا استفاده میشود كه دعا و تضرع چگونه میتواند تقدیرات ما را عوض كند.
امیر مؤمنان(ع) در ادامه میفرمایند: «وَ تَدَابُرِ النُّفُوسِ وَ تَخَاذُلِ الْأَیْدِی وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ...»؛ در سرگذشت مؤمنان پیشین بیندیشید كه وقتی خدا میخواست امتحانشان كند، آیا گرفتاریشان از همه سنگینتر و بلاهایشان از همه سختتر نبود؟ بلا از این سختتر كه ایشان اختیار جوانهایشان را نداشتند و به محض اینكه جوانی در خانوادهای از بنیاسرائیل رشد میكرد، سرش را میبریدند؛ و یا حتی جاسوسها در خانههای بنیاسرائیل جستوجو میكردند، تا اگر نوزاد پسری بیابند، نابودش كنند؟ چون منجمان پیشبینی كرده بودند كه بناست كسی از بنیاسرائیل ظهور كند كه تاج و تخت فرعونیان را بر باد دهد. «فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ جَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَكَةِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَة...»؛ شربت تلخ و زهرآگینی را به آنها نوشاندند، و این حال ذلت و بدبختی همچنان ادامه داشت. نه توانایی خودداری از این تكالیف سخت را داشتند و نه میتوانستند خود را از این مهلكه نجات دهند. پس چگونه اوضاعشان دگرگون شد؟ چرا خدا موسی(ع) را برای نجات آنها فرستاد؟ از دیدگاه اسلامی و فرهنگ دینی ما، «اتفاق»؛ معنی ندارد. همه چیز تحت تدبیر الهی است و هیچ چیز به گزافه نیست. پس چه شد كه اینها از آن گرفتاریها نجات یافتند؟
«حَتّی إِذَا رَأَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَی الْأَذَی...»؛ وقتی خدا امتحانشان كرد و دید برای حفظ ایمانشان همه سختیها را تحمل میكنند، وقتی صبر و بردباری راستین آنان را درباره دین مشاهده كرد، ذلتشان را به عزت و ترس و ناامنیشان را به امنیت تبدیل كرد. «فَصَارُوا مُلُوكاً حُكَّاماً وَ أَئِمَّةً أَعْلَاماً». روزگاری اینها برده بودند؛ ولی بعد از این به سلطنت رسیدند و پیشوایانی معروف و مورد توجه گشتند.؛ «وَ قَدْ بَلَغَتِ الْكَرَامَةُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ الآمَالُ إِلَیْهِ بِهِمْ»؛ خدا به قدری آنها را عزیز كرد كه در خیالشان هم نمیگنجید. «فَانْظُرُواكَیْفَ كَانُوا حَیْثُ كَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤْتَِفقَةً»؛ بنگرید كه چه چیز موجب نجات آنان شد. آنان افزون بر این كه در برابر خدا تسلیم بودند و حاضر نشدند از دینشان دست بردارند و پذیرای كفر و شرك شوند، دلهایشان نیز با هم بود؛ به همدیگر محبت میورزیدند و نسبت به هم خدمت میكردند. بعدها همین بنیاسرائیل وقتی كه این روح وحدت و الفت را از دست دادند و به دنبال اختلافات قومی و طایفهای برآمدند، به چند دستگی و عصیبت مبتلا شدند.
بنیاسرائیل فرزندان حضرت یعقوب بودند. آن حضرت دوازده پسر داشت كه نسَب هركدام از بنیاسرائیل به یكی از این پسرها میرسید. این اختلافها باعث شد كه بنیاسرائیل به دوازده تیره تقسیم شوند. آن قدر اینها نسبت به طایفه و تیره و عشیره خودشان عصبیت میورزیدند كه حتی وقتی در بیابان گرفتار شدند و از فرط تشنگی در معرض مرگ قرار گرفته بودند، و حضرت موسی(ع) با عنایت الهی معجزه كرد و چشمه آبی جاری شد، گفتند: ما دوازده طایفه هستیم، باید دوازده چشمه باشد؛ ما نمیتوانیم با همدیگر از یك چشمه آب بخوریم. وقتی چنین روحیهای پیدا شد بار دیگر به ذلت و بدبختی گرفتار شدند.
مؤمنان باید میان خود محبت و الفت و صمیمیت برقرار كنند و از دشمنیها و اختلافات ــكه شیطان سببساز آن استــ بپرهیزند؛ «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ»2. هر جا شیطان ببیند كه دو مؤمن با یكدیگر دوست هستند، بدنش میلرزد؛ و هرجا ببیند بین دو مؤمن كدورتی ایجاد شده، شاد میشود. باید اسباب كدورت را از خودمان دور كنیم و دلها را از كینه خالی سازیم؛ البته كینههایی كه بر اثر امور دنیوی پیدا میشود. اما نباید در برابر كسانی كه میخواهند دینمان را از بین ببرند، محبت داشته باشیم. ما در كنار تولّی، تبرّی هم داریم. اگر تبرّی نداشته باشیم، تولّیمان هم ناقص است. «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّه و رسوله»3؛ نمیشود مؤمنی با دشمنان خدا و رسول خدا(ص) دوست باشد. منظور این است كه حفظ وحدت و الفت و صمیمیت بین مؤمنین براساس وحدت ایمانی آنهاست.
«فَانْظُرُوا كَیْفَ كَانُوا حَیْثُ كَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَة...». اگر تاریخ بنی اسرائیل را بررسی كنید، میبینید وقتی كه با هم یكی بودند، افتراق و دوئیت بین ایشان نبود و همه یك چیز را میخواستند، نسبت به همدیگر بغض و كینهای نداشتند، دستها به كمك همدیگر دراز میشد و شمشیرها به پشتیبانی هم كشیده میشد، بصیرتها نافذ و عمیق بود و فریب نمیخوردند. مردمی كه سطحینگر هستند با چند تبلیغ و فیلم و سخنرانی فریب میخورند. «أَ لَمْ یَكُونُوا أَرْبَاباً فِی أَقْطَارِ الْأَرَضِین...»؛ آن وقتی كه چنین حالت وحدت و الفتی داشتند، در سراسر زمین آقایی میكردند. اما وقتی عوض شدند و بینشان اختلاف به وجود آمد، نسبت به هم كینهتوزی و دشمنی كردند، ببینید سرانجام كارشان به كجا انجامید. سخنها و دلها از هم جدا شدند؛ آرزو و آرمانشان یكی نبود؛ هر كدام برای خودشان هدف و آرمانی خاص داشتند. «وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِینَ»؛ گروه، گروه پراكنده شدند؛ تا جایی كه به جنگ همدیگر رفتند. «قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ»؛ وقتی این چنین شد، خدا هم لباس عزت و كرامت را از تن آنها بیرون كرد و خرمی نعمتها را از آنها گرفت. «وَ بَقِیَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِیكُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِینَ مِنكم»؛ بعد از این پراكندگیها، از آن همه عزت، عظمت و شكوه، امروز فقط داستانی از آنها برای شما باقی مانده، از این داستانها پند بگیرید.
1؛ بقره: 49
2؛ مائده: 91
3؛ مجادله: 22
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/02/13 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ لایَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لایَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لایَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ یَلْقَ أَثاماً یُضاعَف لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهانا»1؛ قرآن كریم در آیه فوق «عباد الرحمن»؛ را به دور از شرك و قتل نفس محترم و به پرهیز از زنا توصیف میكند و سپس میفرماید: هر كس از این گناهان دوری نكند عاقبت وخیم دارد و با ذلت و خواری در عذاب باقی خواهد ماند.
بعضی از مفسران گفتهاند: این آیه با تعبیر «مهانا»؛ به این نكته اشاره می كند كه چنین كسانی هم عذاب جسمانی و هم عذاب روحی دارند. برا كسانی كه برای خود موقعیت قائل هستند، توهین از هر عذاب بدتر است. اینها علاوه بر این كه عذاب جهنم را با جسم خود تحمل میكنند، از جهت روح نیز مورد اهانت قرار میگیرند.
در باره این آیه سؤال مطرح است كه آیا هر سه عامل «شرك، قتل نفس و زنا»؛ رو هم رفته چنین پیامدی دارد و باعث خلود در آتش است یا این كه هر یك از عوامل به تنهایی چنین پایانی را در پی دارد؟ اگر منظور این باشد كه هر یك از این گناهان موجب خلود در عذاب میشود، با انجام یك كبیره انسان همیشه جهنم میشود، اما چنین مسألهای با بعضی از مبانی كلام شیعه سازگار نیست. اعتقاد ما شیعیان كه مستفاد از آیات كریمه قرآن و روایات اهل بیت صلوات اللّه علیهم اجمعین است، این است كه گناهان صغیره اگر تكرار نشود آمرزیده میشود و گناهان كبیره اگر توبه از آن صورت گیرد آمرزیده میشود و چنانچه توبه حاصل نشود، همچنان امیدوار به شفاعت معصومین؛ علیهمالسلام هست. پیامبر اعظمصلی الله علیه وآله فرمودند: «ادّخرت شفاعت لأهل الكبائر من امت»2؛ من شفاعتم را برا كسانی از امّتم كه گناه كبیره مرتكب شده اند، ذخیره كرده ام. بنابراین مرتكب گناه كبیره در روز قیامت به شرطی كه با ایمان و با ولایت اهل بیتعلیهمالسلام از دنیا برود مورد شفاعت قرار میگیرد، البته ممكن است سالهای طولانی در عالم برزخ معذّب باشد، ولی نهایتاً در عالم قیامت با شفاعت پیامبرصل الله وعلیه وآله نجات پیدا میكند. خلود در دوزخ مختص كفّار است، كفار كه از روی عناد كفر ورزیده باشند در حالی كه حجّت بر ایشان تمام باشد.
بعضی از مفسران گفته اند: منظور آیه این است كه جمع هر سه گناه كه یكی از آنها شرك است، باعث خلود در دوزخ است. اساسا «شرك»؛ به تنهایی موجب خلود در دوزخ است و دو تا عنوان دیگر طفیلی و از فروع شرك است. طبق اصول ادب، ظاهر آیه این است كه ضمیر به یكایك این عناوین برمیگردد و هر یك از این گناهان به تنهایی چنین پیامدی دارد، علاوه بر این، افزون بر شرک، در باره قتل نفس نیز آیهای داریم كه به تنهایی باعث خلود در دوزخ است: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها»3؛ كسی كه عمداً مؤمن را به قتل رساند كیفرش جهنم است كه در آن همیشه خواهد ماند. پس این كه بگوییم: منظور آیه مجموع این افعال است كه یكی از آنها شرك است و مجموع آنها موجب خلود میشود، قابل قبول نیست.
بعضی دیگر گفتهاند كه منظور از خلود زمان طولانی است كه به آن خلود عرف نیز میگویند. به عنوان مثال، كسانی را در این دنیا به حبس ابد محكوم میكنند در حالی كه همین سی چهل سال عمرش در زندان است و پس از آن میمیرد. این كه ابدیت واقعی نیست. این ابدیت عرف، یعنی زمان طولانی است. البته این احتمال نیز خلاف ظاهر آیه است، اما اگر دلیل قطع بر آن داشته باشیم، خلاف ظاهر را میپذیریم.
بعضی از مفسران به خصوص در باره آیه «و مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالداً فیها»؛ گفتهاند: منظور این است كه این گناهان اقتضا عذاب ابدی را دارد، ولی این اقتضای همیشه به فعلیت نمیرسد. در بعضی از این گناهان مثل شرك این اقتضا به فعلیت میرسد، اما در بعضی از آنها اقتضا هست، ولی خدا از رو تفضل مخصوصاً به واسطه شفاعت اهل بیتعلیهمالسلام آن را به مرحله فعلیت نمیرساند. شاید این احتمال در میان سایر احتمالات صحیحتر باشد. به هرحال، این تعبیر نشانه آن است كه این گناهان خیلی بزرگ است به طوری كه حداقل اقتضا آن را دارد كه انسان الی الابد معذّب باشد.
خداوند متعال در ادامه آیه میفرماید: «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیما»4؛ سه تا شرط برای دور از عذاب وجود دارد: یك این كه انسان توبه كند، دوم آن كه مؤمن گنهكار كه در زمان انجام گناه از ایمان دور شده بود، پس از توبه ایمان بیاورد، و سوم این كه عمل صالح به جا آورد. در چنین صورتی خدا گنهكار را میآمرزد و سیئاتش را به حسنات تبدیل می كند.
توبه مراتب و لوازم دارد. در روایات داریم كه «كف بالندم توبة»5؛ همین كه انسان واقعاً پشیمان شود توبه كرده است، اما توبه خیلی كار سختی است. به این آسانها توبه انجام نمی گیرد. حدیث در نهج البلاغه است كه میگوید: كسی در حضور امیر المؤمنین علیهالسلام گفت: «استغفر اللّه»؛ حضرت فرمودند: «اَتدر ما الاستغفار؟»6؛ آیا میدانی توبه چیست؟ سپس حضرت چندین شرط برای توبه و قبول آن ذكر كردند و فرمودند: غیر از این كه گنهكار پشیمان میشود، باید «انابة ال اللّه»؛ داشته باشد، گناهانش را ترك كند و گذشته را جبران كند. سپس حضرت فرمود: گنهكار گوشتی كه از حرام بر بدنش روییده است، باید آن را آب كند تا توبهاش قبول شود. اگر غذای حرام خورده، تا وقتی گوشتی از مال حرام بر تنش هست، توبهاش قبول نمی شود. پس اصل توبه همان پشیمانی است منتها بعضی از اعمال توابع دارد كه باید تائب بدان ملتزم باشد.
گناه، به خصوص گناه كبیره، طوری است كه وقتی انسان عمداً با فكر و اراده تمهید مقدمات كند تا گناه را انجام دهد، روح ایمانش ضعیف می شود. روایات زیاد داریم كه مؤمن وقتی به گناه مبتلا میشود، در حین انجام گناه روح ایمان از او سلب میشود، یعنی در حال گناه انسان به كفر نزدیكتر است. وقتی انسان آگاهانه به طرف مخالفت با خدا مییرود، گویا رو در روی خدا ایستاده است و می گوید: تو گفتی نكن، ولی من انجام می دهم. چنین كسی به جنگ خدا میرود. چنین تعبیری در باره رباخواری هم هست که قرآن میفرماید:«فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه»7؛ اگر بنا نیست از رباخواری دست بردارید با خدا اعلان جنگ دهید.هر گناهی به یك معنای جنگ با خداست و چنین حالت با ایمان، تسلیم و انقیاد در مقابل فرمان خدا سازگار نیست.
ایمان همان چیز است كه مستلزم تصمیم بر اطاعت و عمل به آن است. انسان پس از گناه وقت عقلش سر جای خود می آید و از آن حالت غضب یا شهوت نجات پیدا می یكند، میفهمد كار بد كرده است و پشیمان می شود. در این صورت دوباره زمینه تجدید ایمان برایش فراهم میشود. به همین دلیل، به مؤمنان امر می شود كه ایمان بیاورید. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه»8؛ به یك معنا این ایمان كاملتر از ایمان اول است. ایمان اول ایمان ضعیف بود كه كارآیی لازم را نداشت. ادامه دادن به انجام كبائر موبقه ایمان را به كفر تبدیل می كند: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوا؛ أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّه»9؛ عاقبت گناهان كبیره تكذیب آیات است كه نهایت آن كفر است.
گاه انسان خیال می كند كه ایمان دارد، اما خودش را گول می زند، چون حقیقت ایمان چیزی است كه اثرش در عمل ظاهر شود. ایمانی كه هیچ اثر در عمل نداشته باشد، ایمان كاذب است. پس اصل توبه برای آمرزش كافی است، اما برای این كه سیئات به حسنات تبدیل شود، باید ایمان كارآمد و عمل صالح پیدا كرد. حال چگونه سیئات به حسنات تبدیل میشود؟ به نظر می رسد بهترین تبیین این است كه بگوییم: كسی كه مرتكب گناه می شود، گناه در نامه عملش ثبت میشود. اگر صادقانه توبه كند و واقعاً از كرده خود پشیمان شود و تصمیم بگیرد دیگر آن را تكرار نكند این سیاه پاك می شود و به جای آن نور میآید، به شرط آن كه بعد از توبه ایمانش زنده شود و عمل صالح نیز انجام دهد.
روش تعلیم و تربیت قرآن استفاده از دو عنصر انذار و تبشیر است. از یك طرف خداوند انسانها را از عواقب شوم كارها بد میترساند و از طرف دیگر آنها را به نتایج كارهای خوب بشارت می دهد. این جا نیز ابتدا انذار میكند و می فرماید: «یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهانا»؛ چنین گنهكارانی هم در عذاب مخلّد هستند و هم مورد اهانت و خوار قرار می گیرند. از سوی دیگر بشارت می دهد و می فرماید: اگر اینان توبه كنند و عمل صالح انجام دهند نه تنها گناهانشان محو می شود، بلكه نامه عمل آنان نوران می شود. این بشارت بزرگ است كه گنهكارِ مستوجب عذاب ابدی با یك كار كوچك از عذاب ابدی خلاص شود و به جای اعمال زشت او عمل صالح در نامه عملش ثبت شود.
در حدیث قدسی خدای متعال میفرماید: من انتظار میكشم بنده مؤمن كه به گناه مبتلا شده است، توبه كند و به سوی من برگردد. وقتی توبه می كند من بسیار خوشحال می شوم، بیش از مسافری خوشحال می شوم كه در بیابان زاد و توشه اش را گم كرده باشد، كسی به فریادش نرسد و سرش را بگذارد رو دستش كه آماده مرگ شود و ناگهان زاد و توشهاش را پیدا كند.
1؛ فرقان، 68-69؛ و آنان هستند كه با خدای یكتا كسی را شریك نمیخوانند و نفس محترم را كه خدا حرام كرده جز به حق به قتل نمیرسانند، و هرگز گرد عمل زنا نمیگردند، كه هر كه این عمل كند كیفر گناهش را خواهد دید. عذابش در قیامت مضاعف شود و با ذلّت و خواری به دوزخ مخلّد گردد.
2؛ بحارالانوار، ج 8، ص30.
3؛ نساء، 93؛ و هر كس مؤمن را به عمد بكشد مجازات او (آتش) جهنم است، كه در آن جاوید (معذّب) خواهد بود.
4؛ فرقان، 70؛ مگر آن كسانی كه از گناه توبه كنند و عمل صالح به جای آورند، پس خدا گناهان آنها را بدل به حسنات گرداند، و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
5؛ كاف، ج2، ص 426.
6؛ نهجالبلاغه، 549.
7؛ بقره، 279؛ آگاه باشید كه به جنگ خدا و رسول او برخاستهاید.
8؛ نساء، 136؛ ا كسانی كه (به زبان) ایمان آوردهاید، (به حقیقت و از دل هم) ایمان آورید به خدا و رسول او.
9؛ روم، 10؛ آخر سرانجام كار آنان كه بسیار به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند.
آن چه پیش رو دارید گزیدها از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزد(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبر است كه در تاریخ 1385/02/20 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«؛ وَ الَّذِینَ لا یَشهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كرَاما»1؛ در معنا این جملات كه در وصف «عباد الرحمان»؛ وارد شده است، مفسران اختلاف نظر دارند. حتی مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله علیه وجهی خاص را به طور معین انتخاب نمیكند. منشأ اختلاف آنان این است كه كلمه «شهادت»؛ در لغت عرب به دو معنا است: معنا اول ادا شهادت است، همان گونه كه در داستان حضرت یوسف قرآن میفرماید: «وَ شهِدَ شاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا»2؛ شاهد آن جا شهادت داد.
معنای دوم حضور است. عبارت «شهد المجلس»؛ به این معنا است كه شخصی در فلان مجلس حضور پیدا كرد. پس منظور از این آیه متواند ادای شهادت یا حضور باشد. اگر منظور ادای شهادت باشد معنای آیه این میشود كه یك از اوصاف «عبادالرحمان»؛ آن است كه آنان شهادت ناحق نمیدهند. «زور»؛ به معنا ناحق، یعنی چیزی است كه ظاهر آراسته ای دارد، ولی باطنش خراب است. دروغ و همه كارهای قلابی كه ظاهر آراسته دارد، ولی باطنش فاسد است، نمونههایی از «زور»؛ است. تزویر نیز از همین ماده است كه به معنا كلك زدن است. اما اگر معنای دوم مراد باشد (كه شاید از لحن كلام مرحوم علامه طباطبایی استفاده شود كه به این احتمال اندك بیشتر تمایل دارند)، معنای «شهادت»؛ حضور یافتن و معنای «زور»؛ هر تزویر و ناحق است. بر این اساس، «عباد الرحمان»؛ در جایی كه مظانّ فساد و گناه است، حضور پیدا نمیكنند. آن چه باعث شده است مرحوم علامه این احتمال را اندك ترجیح دهند ذیل آیه است كه میفرماید: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما». اگر معنای شهادت حضور باشد تناسب آیات بیشتر است. بر این اساس، معنای آیه این میشود كه «عبادالرحمن»؛ در مجلس باطل حضور پیدا نمیكنند و اگر اتفاقاً عبورشان به جایی افتاد كه كسانی مشغول گناه هستند، آن وقت كریمانه از آن جا عبور میكنند و توقف نمیكنند. مطابق این معنا دو جمله مكمل یكدیگر میشوند و تناسب بیشتر پیدا میكنند. وجه سوم كه متوان در نظر گرفت، این است كه معنای اعم از ادای شهادت و حضور در آیه مراد باشد و منظور از اعراض و عدم شهادت نیز معنای اعم از پرهیز از فعل خود یا اعراض از كار دیگران است.
بعضی میگویند: منظور از گذر كریمانه این است كه اگر انسان به مجلس گناه عبور كرد و شرایط نهی از منكر فراهم بود باید نهی از منكر كند، اما وقتی شرایط نهی از منكر فراهم نبود انسان باید بزرگوارانه از كنار آن بگذرد. اما به نظر میرسد منظور آیه این معنا نیست. آیه دیگر داریم كه متواند این آیه را توضیح دهد. خداوند در سوره قصص میفرماید: «وَ إِذَا سمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكمْ سلامٌ عَلَیْكُمْ لا نَبْتَغِ الْجَهِلِینَ»3؛ بندگان شایسته وقتی كلام لغو را از افراد میشنوند، به آنها میگویند: ما كار خودمان را انجام میدهیم و شما نیز كار خودتان را انجام دهید. بعد هم میگویند: «سَلامٌ عَلَیْكُم»؛ آن گاه به زبان حال (نه به زبان قال) میگویند: «لانَبْتَغِی الْجاهِلِین»، ما به حرف جاهلان رو نمیآوریم. اگر «عباد الرحمن»؛ را با سخن لغو مخاطب قرار دهند، آنان را مسخره كنند، به آنها فحش دهند و استهزا كنند، خیلی با وقار و سنگین میگویند: شما كار خودتان را انجام دهید و ما نیز كار خودمان را انجام مدهیم.
در مجمع البیان شواهد ارائه شده است كه وقتی میگویند: «مرّ تكرما»؛ منظور این است كه دامن برگرفت از این كار و خود را فراتر، عزیزتر و گرامتر از این داشت كه به آن كار آلوده شود، طوری عبور كرد كه خودش آلوده نشود. این نشان میدهد كه آفت اجتماع زمینه ابتلا به آفت اخلاق است كه باید با آن مبارزه كرد. به خصوص اگر مراد از لغو هر گونه سخن باطل باشد در قرآن نسبت به آلوده نشدن به آن حساسیت خاص وجود دارد. همنشین با اهل لغو انسان را به بلا مبتلا میكند. خداوند متعال درباره كسانی كه در قیامت جهنمی میشوند، میفرماید: از آنها سؤال میشود: «؛ مَا سلَككمْ ف سقَر؟ قَالُوا لَمْ نَك مِنَ الْمُصلِّینَ... وَ كنَّا نخُوض مَعَ الخَْائضِینَ»4؛ چه طور شما جهنمی شدید؟ آنها پاسخ میدهند: عاملی كه ما را به جهنم كشاند، این بود كه ما با كسانی گره خوردیم كه باید از آنان گذر میكردیم.
یك گرایش خاص در انسان وجود دارد كه عنوان عامّ آن تقلید و همرنگ جماعت شدن است. اصل این گرایش عامل خوبی برای فرهنگ پذیر است. این كشش عاملی است برای این كه انسان از رفیق خوب استفاده كند. بسیاری از جوانها كه مسجدی شدند، كارهای خوب كردند، جبهه ای شدند و به سعادت رسیدند، به خاطر همین فرهنگ پذیری بوده است، البته اگر انسان به رفیق بد مبتلا شود جهنمی میشود. به همین دلیل، باید از محافل كه آیات الهی مورد بیمهری قرار مگیرد و زمینها برای نهی از منكر نیست، گذر كرد. قرآن كریم میفرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكمْ ف الْكِتَبِ أَنْ إِذَا سمِعْتُمْ ءَایَتِ اللَّهِ یُكْفَرُ بهَا وَ یُستهْزَأُ بهَا فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَت یخُوضوا ف حَدِیثٍ غَیرِهِ إِنَّكمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَفِقِینَ وَ الْكَفِرِینَ ف جَهَنَّمَ جَمِیعا»5؛ وقتی كسانی میخواهند توطئها كنند، نقشها بكشند یا كار غلط انجام دهند، انسانها عموما و جوانها به طور خاص گرایش دارند كه همرنگ گروه سنّ خود شوند. آنها وقتی مبینند دوستان، همسایه ها و خویشان راهی را انتخاب میكنند، بدون این كه تحقیق كنند آیا راهشان درست است یا نه، همرنگ میشوند. قرآن میفرماید: اگر دیدید عده ای ـ گرچه دوستان، همكلاسان یا همسالان شما باشند ـ درصدد تحقیر ایمان یا شبهه افكنی در مباحث اعتقادی هستند، با آنان معاشرت و نشست و برخاست نكنید. اگر با آنان معاشرت كردید مثل آنها میشوید و كار شما به نفاق میانجامد و شما هم منافق و كافر میشوید. خداوند كافر و منافق را در جهنم جمع میكند. این مسأله آن قدر مهم است كه خداوند به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله میفرماید: با اینها ننشین و اگر به طور اتفاقی یادت رفت و با آنها نشستی همین كه متوجه شدی، بلند شو. مجالست با اهل فساد كه شبهات القا میكنند و حرفها بیجا میزنند، بیش از هر چیز در روح انسان به خصوص جوان تأثیر منفی میگذارد.
1؛ فرقان، 72؛ و آنان هستند كه به ناحق شهادت ندهند و هرگاه به عمل لغو (از مردم غافل) بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند.
2؛ یوسف، 26؛ و بر صدق دعویش شاهد از بستگان زن گواه داد.
3؛ قصص، 55؛ و چون سخن لغو (از دشمنان دین) بشنوند از آن اعراض كنند و گویند:اعمال ما از ما و اعمال شما از شما، بروید سلامت باشید، كه ما هرگز مردم (هرزه گو) نادان را نمطلبیم.
4؛ مدثر، 42-45؛ كه شما را چه عمل به عذاب دوزخ در افكند؟ آنان جواب دهند كه ما از نمازگزاران نبودیم... و ما با اهل باطل به بطالت مپرداختیم.
5؛ نساء، 140؛ و محققاً خداوند در كتاب خود این حكم را بر شما فرستاد كه چون شنیدید كه آیات خدا مورد انکار و استهزا قرار میگیرد، پس با آن گروه (منافق) مجالست مكنید تا در حدیث دیگر داخل شوند، كه (اگر با آنان همنشین شوید) آن گاه شما هم مانند آنان هستید. و خدا منافقان را با كافران در جهنم جمع خواهد كرد.
بسمالله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/03/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ إِذا ذُكِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیانا»1.
قرآن كریم در وصف «عباد الرحمان»؛ میفرماید: وقت آیات اله به اینان یادآور میشود، كور و كر با آن برخورد نمیكنند، بلكه كاملا به آن دل میسپارند و در اطرافش فكر میكنند تا در رفتارشان اثر بگذارد. مفسّران قرآن معمولاً «خَر»؛ را به معنا لغو آن یعن سقوط و افتادن تفسیر كردهاند. جمله «وَ خَرَّ مُوسی صَعِقا»2؛ به این معنا است كه موس رو زمین افتاد. بعض از آیات با این معنا مناسبت ندارد. به عنوان مثال، جمله «لم یَخِرُّوا عَلَیْها»؛ را نمیتوان معنا كرد كه آنان رو آیات قرآن نمیافتند. معمولاً مفسران در چنین موارد «خَر»؛ را با «أكبّ علیه»؛ یعن به چیز اقبال كردن و تمام توجه را رو آن متمركز كردن به یك معنا گرفتهاند، آن گاه گفتهاند: بعضی از مردم به عقاید و مقدساتشان التزام دارند. چنین افراد گاه متعصبانه و كوركورانه مثل مشركین یا سایر اهل ضلال به چیز میچسبند و اصلا التزامشان از رو بینش، فهم و بصیرت نیست، و گاه مثل مؤمنان ملتزم هستند، اما التزامشان از رو تعصب نیست. بنابراین، هر دو طایفه یك از رو تعصب و دیگر از رو بصیرت و فهم بر مقدساتشان التزام دارند. هر دو تمركز دارند با این تفاوت كه یك متعصبانه و دیگر از رو بصیرت است.
احتمال میرود معنا دیگر منظور باشد كه براساس آن «خر»؛ با «اكبّ علیه»؛ فرق داشته باشد. «خرَّ عَلَیْه»؛ یك بار منفی دارد. به این معنا كه «خرور»؛ رو چیز افتادن است بدون این كه حفظ و حراست در كار باشد. گویا یك موجود جان رو زمین یا رو چیز ارزشمند - العیاذ بالله مثل قرآن - بیفتد. تفاوت است میان این كه انسان رو قرآن بیفتد و این كه قرآن را در بغل بگیرد و به آن بچسبد و احترام كند. «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها»؛ گویا میخواهد بگوید: «عباد الرحمان»؛ صُمًّا وَ عُمْیاناً رو آیات اله نمیافتند. در مقابل، كسان هستند كه صُمًّا وَ عُمْیاناً رو آیات اله میافتند.
شبیه این نكته در آیهای دیگر است كه میفرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون»3؛ آدمیزادهای هستند كه رو دو پا راه میروند، اما از چهارپایان هم بدتر و گمراهترند. آنها دل دارند، عقل دارند، اما آن را به كار نمیگیرند، چشم دارند، اما با آن نمیبینند، البته منظور این نیست كه چشمشان را میبندند و گوش خود را میگیرند تا چیز نبینند و نشنوند. ما چنین آدم سراغ نداریم كه در طول عمرش چشمها خود را ببندد و گوشهایش را بگیرد. بلکه اینها حقایق را نمیشنوند، ول حرف باطل را خیلی راحت میشنوند. نه این كه هیچ چیز نمیبینند، بلكه آن چه را كه باید ببینند، نمیبینند. اینها دیدنها حرام را خیلی خوب میبینند. «فَإِنَّها لاتَعْمَ الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَ الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور»4؛ غیر از این چشم و گوش، آدمیزاد چشم و گوش دیگر دارد كه با آن حقایق را میبیند و میشنود. كلام خدا را با آن معنای كه دارد و خدا اراده میكند، نه فقط الفاظ عرب، میشنود.
گاه انسان با این كه میداند سخن خیلی درست، حق و مفید است، اما هیچ دلش نمیخواهد بشنود. شاید یك فیلم سینمای یا یك برنامه تلویزیون برایش چشم نواز و گوش نواز باشد، اما برای درس تفسیر قرآن یا موعظه زمینه وجود نداشته باشد. گاه ممكن است در برنامههای تلویزیون، برنامهای مثل فرمایشات حضرت آیةالله جواد حفظه الله تعالی باشد، ولی دل خیال كند كه حال شنیدنش را ندارد، و دوست داشته باشد یك حرفها چرند باشد تا بشنود و ببیند. همان موقع اگر بپرسند: آقا، این سخنران چه طور است، میگویند: بسیار خوب و مفید است، اما حال دیدنش را نداریم! قرآن میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَل؛ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُون»5؛ مؤمنان كسان هستند كه عاشقانه به كلام خدا گوش میسپارند. حال چه طور میشود انسانها این جور میشوند و گوش جان و دل به سخن خدا میسپارند؟ اگر بعض از نقایص خود را برطرف كنیم و كم خود را اصلاح كنیم، شاید حال ما تغییر كند، البته مسأله توفیق اله جا خود دارد، اما خدا خوب میداند به چه كسی توفیق میدهد و چرا و چه جور توفیق میدهد. آن چه به ما مربوط است، این است كه چیزهای كه اسبابش را میشناسیم، از آن استفاده كنیم و سعی كنیم در خودمان ایجاد كنیم. توفیق خدا هم گزاف نیست و حساب دارد. غیر از دعا چیزها دیگر هم هست كه به اعمال گذشته ما بستگی دارد.
از نظر روان شناس ثابت شده است كه انسان هر چه را كه بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر میبیند و بیشتر میشنود. وقت چیز را علاقه ندارد، گرچه دیگران بشنوند، ولی او نمیشنود. ما وقت از حقایق قرآن استفاده نمیكنیم به آن دلیل است كه از قبل دل ما در گرو چیز دیگر است و به آن بسته شده است. باید به قبل برگردیم و عیوب قبل را اصلاح كنیم.
اگر بخواهیم در نماز توجه پیدا كنیم این گونه حاصل میشود كه وقت «الله اكبر»؛ میگوییم، خوب توجه پیدا كنیم، بلكه جلوتر باید مقدار آمادگی در خود ایجاد كنیم. بعضیها هستند كه هر وقت در باره هر چه بخواهند فكر میكنند و وقت نخواهند فكر نمیكنند. اینها دلشان مال خودشان است و در اختیار شیطان نیست. اگر بخواهیم اختیار دل را در دست بگیریم زحمت دارد. اسب چموش هم به این زودیها رام نمیشود و كل باید رو آن كار كرد و زحمت كشید. دل خیلی چموشتر از اسب چموش است. وقت دل به جای بسته شد و تعلق پیدا كرد و با معنویات و اولیا خدا سنخیت نداشت، به محض این كه غافل شویم از آن چه با آن سنخیت ندارد، فرار میكند. وضعیتها قبل خیلی مؤثر است.
هوای نفس ابزاری برای تسلط شیطان است. وقتی انسان دنبال هوای نفس میرود، در اختیار شیطان قرار میگیرد. او افسارش را میگیرد و هر جا بخواهد میكشد. ما باید برنامهایی داشته باشیم كه اختیار دلمان را به دست بگیریم و نگذاریم این قدر آزاد و گستاخ عبد شیطان شود. آن جا كه ما خیال میكنیم به دلخواه عمل میكنیم، خودمان را گول میزنیم. آن جا شیطان بر ما سوار و مسلط است. او است كه فرمان میدهد.
اگر میخواهیم عبد شیطان نشویم باید سعی كنیم اختیار دل خود را به دست گیریم. این كار تمرین میخواهد و زحمت دارد. باید تعلقاتمان را به دنیا كم كنیم، كمتر دنبال دلخواه و كمتر دنبال هوای نفس برویم. هر كار كه میخواهیم انجام دهیم، باید ببینیم آیا خدا راض است؟ اگر تقوا داشته باشیم، یعنی امر و نهی الهی را رعایت كنیم كم؛ كم دل در اختیارمان میآید. آن وقت است كه به هر چه بخواهیم فكر میكنیم و به هر چه نخواهیم فكر نمیكنیم. این تعبیر عجیب است كه قرآن میفرماید: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَذِكْر؛ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَ السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِید»6؛ معلوم میشود بعضیها قلب كه با آن اراده كنند، چیزی را كه محبت خدا در آن باشد و چیزی را كه خوف و خشیت خدا در آن ظهور پیدا كند، ندارند.
«أَفَلاتَتَفَكَّرُون»7؛ تفكر مقدمه تعقل است. انسان دوست دارد به دنبال هر چه دلش میخواهد، راه بیفتد. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»8؛ بعضیها بنده هوا نفسشان هستند. خدایشان هواس نفس است. هر چه دلشان بخواهد انجام میدهند. فكر این كه آیا خدا راضی است یا راضی نیست و تكلیف چیست، نیستند. اگر بخواهیم چنین نشویم باید تصمیم بگیریم خواستههای دل را محدود كنیم. برا آن ضوابط و قید و بند تعیین كنیم. بی بند و بار و لجام گسیختگی انسان را به جایی نمیرساند. باید تمرین كنیم كه دل را در مسیر خاص به حركت درآوریم. تمرین كنیم فكرمان را در جهت متمركز كنیم. بنا بگذاریم بر این كه اول واجبات و محرمات را درست رعایت كنیم. این اولین چارچوب است كه باید برا رفتارها خودمان تعیین كنیم.
1؛ فرقان، 73؛ و آنان هستند كه هرگاه به آیات خدا خود متذكرشان سازند كر و كورانه در آن آیات ننگرند (بلكه با دل آگاه و چشم بینا مشاهده آن كنند تا بر مقام معرفت و ایمانشان بیفزاید).
2؛ اعراف، 143 ؛ موس بیهوش افتاد.
3؛ اعراف، 179؛ و محققا بسیار از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنكه آنها را دلهای است بیادراك و معرفت، و دیدههای بینور و بصیرت، و گوشهای ناشنوا حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلكه بس گمراهترند، آنها همان مردم هستند كه غافلاند.
4؛ حج، 46؛ (این كافران را) چشمها سر گرچه كور نیست لیكن چشم باطن و دیده دلها كور است.
5؛ انفال، 2؛ مؤمنان حقیقی آنانند كه چون ذكر از خدا شود دلهاشان ترسان و لرزان شود و چون آیات خدا را بر آنها تلاوت كنند بر مقام ایمانشان بیفزاید و به خدا خود در هر كار توكل میكنند.
6؛ ق، 37؛ در این هلاك پیشینیان پند و تذكر است آن را كه قلب هوشیار داشته باشد یا گوش فرا دهد و توجه كامل كند و گواه دهد.
7؛ انعام، 50؛ آیا فكر و اندیشه نمیكنید؟
8؛ جاثیه، 23؛ (ا رسول ما) آیا مینگر آن را كه هوا نفسش را خدا خود قرار داده.
بسمالله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدها از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزد(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبر است كه در تاریخ 1385/03/17 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما»1؛ قرآن كریم در باره اهتمام به خانواده میفرماید: «عباد الرحمان»؛ كسان هستند كه منش آنها در دعا كردن این گونه است كه میگویند: از همسران و فرزندانمان نور چشم به ما ببخش و ما را پیشوای پرهیزگاران قرار ده.
آنها میخواهند كه همسرانشان همسرانی صالح و فرزندانشان فرزندانی صالح باشند. این شیوه «عباد الرحمان»؛ است. به خصوص در زندگی حضرت ابراهیم علیهالسلام، بر حسب آن چه قرآن كریم نقل میكند، این ویژگی كاملاً مشهود است. یكی از قسمتهای برجسته زندگی حضرت ابراهیم؛ علیهالسلام كه آثار ماندنی تا روز قیامت خواهد داشت، بنای كعبه است كه به كمك فرزندشان حضرت اسماعیل علیهالسلام آن را ساختند. قرآن میفرماید: وقتی كه این پدر و پسر مشغول ساختن خانه خدا شدند، این گونه دعا میكردند: «وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لک».2؛ آنها میدانستند كار كه میكنند، خدمت شایستها است و خدای متعال دعایشان را در آن حال مستجاب میكند. یكی از دعاهایشان این بود كه ما را «مسلم»؛ قرار ده. قرآن میفرماید: لقب «مسلم»؛ را حضرت ابراهیم؛ علیهالسلام برای ما گذاشته است. هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ3؛ دعای حضرت ابراهیم علیهالسلام این است كه من و اسماعیل را «مسلم»؛ یعنی تسلیم خودت قرار ده. به این مقدار نیز اكتفا نمیكند، بلكه اضافه بر آن میگوید: در میان فرزندان من پیامبری را مبعوث فرما. حضرت رسول؛ صل الله وعلیه وآله فرمودند: «أنا دعوة اب ابراهیم»4؛ من همان دعای ابراهیم هستم كه اهتمام داشت فرزندانش همان منش و روش او را داشته باشند و خداوند همان نعمتهای كه به او داده است، به فرزندانشان نیز بدهد. در روایات داریم كه ابتدا خدا مقام نبوت و رسالت را و سپس مقام خلّت را به حضرت ابراهیم علیهالسلام داد. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلا»5؛ پس از مقام خلّت مقام امامت را به او داد. برا این مقام شرایط لازم بود و حضرت مبایست در امتحانات سربلند بیرون آید. «وَ إِذِ ابْتَل؛ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قال وَ مِنْ ذُرِّیَّتِ قال لایَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِین»6؛ خدا حضرت ابراهیم؛ علیهالسلام را به گونههای مختلف مورد ابتلا و آزمایش قرار داد. او از این امتحانات سرافزار بیرون آمد. وقتی امتحانات تمام شد، آن وقت خدا پاداش او را این گونه قرار داد كه مقام امامت پیدا كند. البته این امامت معنایش جانشین پیامبر نیست، چون خود ایشان پیامبر بود، بلكه یك مقام دیگر است. وقت كه خدا متعال مقام امامت را به حضرت ابراهیم؛ علیهالسلام داد، حضرت ابراهیم علیهالسلام غفلت نكرد از این كه برای ذریهاش دعا كند تا آنها نیز این مقام را داشته باشند و بلافاصله مقام را كه انبیا سابق نیز معلوم نیست چند نفر داشتهاند، برای فرزندانش درخواست كرد. خداوند متعال در پاسخ این درخواست فرمود: این مقام به همه كس داده نمشود، بلكه به كسانی كه اهل ظلم و گناه نباشند، داده مشود. معلوم میشود این یك شیوه مرضیه ای است كه انسان به فكر فرزندانش باشد.
این كه علاقه به زن و فرزند چه علاقه ای است، تا چه اندازه مطلوب است، و آیا به هر درجه ای باشد مطلوب است یا نه، بحث تحلیل میخواهد. به طور اجمال ما در باره آنها تعبیر «قرة العین»؛ داریم. چشم روشنی ظاهراً نهایت سرور و شادی از یك كار و حالت رضایت از آن است. به فرزند هم كه معروف است نورچشم مگویند، به خاطر آن است كه انسان از دیدنش شاد میشود. گویا نور در دلش متابد و چشمش برق میزند. این كلمه در قرآن سه بار به كار رفته است. یكی از كاربردهای آن در اوصاف بندگان شایسته خدا است. «تَتَجاف؛ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ فَلاتَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن»7؛ بندگانی كه وقتی آیات قرآن برایشان خوانده میشود، به حال سجده روی زمین میافتند، پهلوها را از بستر تهی میكنند، بستر را رها میكنند و راز و نیاز با خدا را پیش میگیرند، هیچ كس نمیداند كه خدا چه روشنی چشمی برا اینها مهیّا كرده است. در باره نعمتهای بهشتیان خداوند میفرماید: «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار»8، «زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِین»،9؛ «فَواكِهَ مِمَّا یَشْتَهُون»10؛ و «لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون»11؛ اینها را كم و بیش انسان سر در میآورد كه چه جور نعمتهای است، گرچه فواكه و نعمتهای بهشت با نعمتهای دنیایی خیلی فرق دارد، ولی بالاخره یك شِمای از آن را انسان درك میكند، ولی در باره «عباد الرحمان»؛ خداوند میفرماید: هیچ كس نمیداند خدا چه روشنی چشم برایشان مهیا كرده است. در روایت است كه «و لا خطر عل قلب بشر»12؛ بر قلب هیچ انسان این نعمت خطور نكرده است، یعن فهم بشر عاجز است از این كه بتواند آن را تصور كند. معلوم مشود كه این «قرة اعین»؛ خیلی بالاتر از نعمتهای دیگر است.
«عباد الرحمن»؛ از خدا میخواهند كه خدا كاری كند همسری نصیبشان شود كه مایه چشم روشنی باشد. این نشانه آن است كه خیلی به زن و بچه علاقه دارند. انسان به طور طبیعی یك میل غریزی به همسر و فرزند دارد و این حكمت الهی است كه خدا برا انسان چنین میلی را قرار داده است. اگر چنین میلی نبود انسانها حاضر نمیشدند سختی زندگی مشترك را تحمل كنند. آن میل طبیعی و لذّت جنسی باعث میشود سختیهای زندگی تحمل شود و در نتیجه نسل بشر باقی بماند. پس من و شما محصول این حكمت الهی هستیم. اگر خدا در وجود پدر چنین میلی را قرار نداده بود، من و شما به وجود نمیآمدیم. برای این كه این ارتباط محفوظ بماند و به اصطلاح یك هسته؛ ای برا زندگی اجتماع شود، خداوند متعال میان پدر و مادر و فرزندان محبت خاص ایجاد میكند. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة»13؛ این مودّت و رحمت غیر از آن كشش غریزی است. پس از این كه همسری میان دو نفر اتفاق افتاد، محبت به وجود میآید. قبل از این كه انسان همسر قانونی انتخاب كند، محبت و مودّت میان زن و مرد وجود ندارد. پس از این كه مشخص شد همسر قانونی او كیست، آن وقت مودت و رحمت پیدا میشود.
امروز در اثر زندگی ماشینی و پیشرفت صنعتی كه در كشورها غرب پیدا شده است، روابط خانوادگی ضعیف شده و بلای بزرگی به سر انسانها آمده است. آنان رحمت خدا و نعمت او را قدر ندانستند، و به خاطر لذتهای زودگذر كه از راهها دیگر برایشان پیدا میشود، كمكم روابط خانوادگیشان گسسته شده است. اكنون كار خانواده به جای رسیده است كه دو تا همجنس با هم ازدواج میكنند و بچه ای را از جایی مگیرند و او را عضو خانواده قرار میدهند. این ناسپاسی از نعمت الهی است كه خدا به طور طبیعی و فطری میان مرد و زن قرار داده است.
همه نعمتهایی كه در این دنیا است، نعمت بودن آن مشروط به شرایط است. هیچ چیز به طور مطلق نعمت نیست. هوا، غذا، نور و حرارت همه نعمت است. اگر حرارت نباشد انسان سرما میخورد و گاه همین ممكن است به مرگ انسان منتهی شود، اما همین حرارت در درجه خاص مطلوب است. اگر بیشتر شود به بلا تبدیل میشود. این مودت و رحمت كه خدا میان همسران با یكدیگر و میان پدر و مادر با فرزندان قرار داده است، نعمت است كه اگر از حدّ خود فراتر رود به نقمت تبدیل میشود و بچه درست تربیت نمیشود و از خود شخصیت و هویت ندارد. همان محبت كه مایه حیات انسان است و اگر بچه ها از آن برخوردار نباشند جنایتكار بار میآیند، زیادی آن نیز باعث میشود فرزند وابسته و لوس بار بیاید. محبت افراطی باعث میشود انسان از انجام تكالیفش باز بماند. «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّ یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِین»14؛ اگر زن و فرزند از خدا و جهاد محبوبتر شوند موجب بدبختی انسان میشوند. محبت در حد مطلوب است كه مزاحم تكلیف واجب نشود. در بعضی آیات قرآن تأكید شده است كه مواظب باشید گاهی زن و فرزندتان میتوانند دشمن شما باشند. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیم»15؛ ابتدا قرآن هشدار میدهد كه فكر نكنید هر زن و فرزندی همیشه موجب سعادت انسان هستند. گاه ممكن است افراد وقتی لذتهای خودشان با لذتهای همسرشان تزاحم پیدا میكند به خصوص در جوامع امروزی كه دنیاگرای رواج پیدا كرده و اساسا عواطف انسانی و وفاداری نسبت به پدر و مادر یا نسبت به فرزند تضعیف شده است، به فكر تأمین لذّتها خود باشند. شما باید حق و باطل را ملاك قرار دهید. تا زمانی كه ارتباط با آنها ضرری به دین شما نمیزند، رابطه خود را حفظ كنید.
انسان باید بر عواطفش مسلط باشد و بداند كجا عاطفه خود را اعمال كند. این هنر بزرگی است. خیلی باید انسان قدرت داشته باشد كه احساسات و عواطفش را كنترل كند و آن را تابع عقل و شرع قرار دهد. به طور طبیعی رابطه قوی عاطفی میان همسران وقتی حالت افراط پیدا میكند، مانع انجام تكالیف میشود. انسانی كه وظیفه او است تبلیغ برود و مسافرت كند، وقتی میبیند خانمش تنهاست و رفتن به تبلیغ انس میان آنها را كمی به هم زند، دلش نمیآید خانواده را رها كند. محبتها نباید به گونها باشد كه مانع تكلیف شرع شود. آن وقتی است كه انسان به خاطر این كه از همسرش جدا نشود توجیهات میكند، چون راه توجیه را خوب بلد است. اگر نخواهد كار را انجام دهد هزار و یك دلیل میآورد، ولی واقعیت این است كه محبت افراطی مانع انجام وظیفه است. حبّ و بغضها نباید از حدّ اعتدال بگذرد همان طوری كه نباید كمتر از حدّ اعتدال باشد. امروزه روان شناسان میگویند: بسیاری از ناهنجاریهای فرزندان به كم مهری پدر و مادر مربوط است. وقتی پدر و مادر محبت لازم را اعمال نمیكنند، بچه ها رفتارهای نابه هنجار از خود نشان میدهند. افراط و تفریط هر دو مضر است. پیدا كردن حد وسط نیز به آموزش نیاز دارد.
امیر المؤمنین علیهالسلام در مقام سرزنش اصحاب كه به خاطر روابط خانوادگی و رعایت مسائل قومی و منافع عشیرها درست نمیجنگیدند، میفرماید: «و لقد كنا مع رسول اللّه صل اللّه علیه و آله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا فلما رأ اللّه صدقنا انزل بعدوّنا الكبت و انزل علینا النصر و لعمر لو كنّا نأت ما اتیتم لما قام للدین عمود و لا اخضرّ للایمان عود»16؛ ما در زمان پیامبرصل الله وعلیه وآله با پیامبرصل الله وعلیه وآله بودیم و با پدران، فرزندان، برادران و عموهایمان مجنگیدیم. وقتی وظیفه بود با دشمن اسلام مبارزه كنیم، به روابط فامیلی نگاه نمیكردیم. وقتی خدا دید ما راست میگوییم، زبون و شكست را بر دشمن و پیروزی و نصرت را بر ما نازل كرد. اگر بنا بود ما نیز مثل شما باشیم و از وظیفه شانه خالی كنیم خیمه دین برپا نمیشد و شاخه درخت ایمان سبز نمیشد و نمیرویید. شخص امیر المؤمنین؛ علیهالسلام نمونه بارز این تعادل است. ایشان در مقام اجرای عدالت وقتی دخترش یك گردنبند گِلی كم قیمت و كم ارزشی را از بیت المال عاریه مگیرد تا در یك جشن عروسی به گردنش بیاویزد و برگرداند و ضمانت هم میكند كه اگر ضرر به آن برسد جبران كند، امیر المؤمنین علیهالسلام ایشان را مؤاخذه میكند و میفرماید: دخترم، اگر نبود كه این گردنبند را به عنوان عاریه مضمونه گرفته بود، اولین دستی كه به جرم دزدی بریده میشد، دست تو بود! مجرم باید مجازات شود گرچه دختر علی باشد. ملاحظات كه باعث میشود كسانی از مؤاخذه و عقوبت در امان بمانند، آبروی اسلام و نظام را میریزد. آبروی نظام به این است كه مجرم هر كس باشد مجازات شود.
1؛ فرقان، 74؛ و آنان هستند كه گویند:پروردگارا، ما را زنان و فرزندان مرحمت فرما كه مایه چشم روشن ما باشند، و ما را (سر خیل پاكان و) پیشوا اهل تقوا قرار ده.
2؛ بقره، 128 ؛ پروردگارا، دل ما را تسلیم فرمان خود گردان و فرزندان ما را نیز امت تسلیم و رضا خود بدار.
3؛ كاف، ج1، ص 90.
4؛ بحار، ج 12، ص87.
5؛ نساء، 125؛ آن ابراهیم كه خدا او را به مقام دوست خود برگزیده است.
6؛ بقره، 124؛ و (به یاد آر) هنگام كه خدا ابراهیم را به امور امتحان فرمود و او همه را به جا آورد، خدا به او گفت:من تو را به پیشوای خلق برگزینم، ابراهیم عرض كرد:به فرزندان من چه؟فرمود: (اگر شایسته باشند مدهم، زیرا) عهد من به مردم ستمكار نخواهد رسید.
7؛ سجده، 16-17؛ (شبها) پهلو از بستر خواب ته كنند و با بیم و امید (و ناله اشتیاق در نماز شب) خدا خود را بخوانند و آنچه روز آنها كردهایم (به مسكینان) انفاق كنند. پس هیچ كس نمداند كه به پاداش نیكوكاریشان چه نعمت و لذّتها بنهایت كه روشنبخش (دل و) دیده است در عالم غیب برایشان ذخیره شده است.
8؛ نساء، 57؛ بهشت كه نهرها از زیر درختانش جار است.
9؛ طور، 20 ؛ و ما حور العین را همجفت آنان گردانیدهایم.
10؛ مرسلات، 42؛ و از هر نوع میوه مایل باشند فراوان فراهم است.
11؛ واقعه، 21؛ و گوشت مرغان و هر غذا كه مایل باشند.
12؛ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 295
13؛ روم، 21؛ و باز یك از آیات (لطف) او آن است كه برا شما از جنس خودتان جفت بیافرید كه در كنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربان برقرار فرمود.
14؛ توبه، 24؛ (ا رسول ما امت را) بگو كه اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان خود و اموال كه جمع آوردهاید و مالالتجارها كه از كساد آن بیمناكید و منازل را كه به آن دل خوش داشتهاید بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مدارید منتظر باشید تا خدا امر خود را جار سازد (و اسلام را بر كفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیاطلبان بدكار از فعل خود پشیمان و زیانكار شوید) و خدا فسّاق و بدكاران را هدایت نخواهد كرد.
15؛ تغابن، 14-15؛ الا ا اهل ایمان، زنان و فرزندان شما هم برخ (كه شما را از طاعت و جهاد و هجرت در دین باز دارند) دشمن شما هستند، از آنان حذر كنید، و اگر (از عقاب آنها پس از توبه آنان) عفو و آمرزش و چشمپوش كنید خدا هم (در حق همه شما) بسیار آمرزنده و مهربان است. به حقیقت، اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند (چندان به آنها دل نبندید) و (بدانید كه) نزد خدا اجر عظیم (بهشت ابد) خواهد بود.
16؛ نهج البلاغه، ص 190
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/1930