مجموعه سخنرانى هاى
استاد محمد تقى مصباح یزدى
در حسینیه شهدا قم ـ محرم 1421
* آذرخشى دیگر از آسمان كربلا
* مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
* ویرایش: محمود پاك روان
* ناشر: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
* نوبت و تاریخ چاپ: دهم، زمستان 1382
* شمارگان: 5000
* قیمت: 14000 ریال
دفتر مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی 24، پلاک 38
تلفن و نمابر: 7742326
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابك 3 ـ 69 ـ 6740 ـ 964
عاشورا نه یك حادثه كه یك فرهنگ است؛ فرهنگى برخاسته از متن اسلام ناب كه نقش حیاتى را در استحكام ریشه ها، رویش شاخه ها و رشد بار و برهاى آن ایفا كرده است. عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیاى خاصى محصور نمانده است، بلكه همواره الهام بخش تشیّع در راستاى حركت ها، جنبش ها و قیام هاى راستین شیعه ـ بل بسیارى از نهضت هاى دیگر ـ در برابر كانون هاى ظلم و كفر و نفاق بوده است. روحانیت شیعه همواره براى حراست از كیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادى بازگو كرده است، بلكه حتى به بازسازى آن و پاسدارى از ارزش هاى ناشى از آن پرداخته است. بازسازى مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانى به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده اى در راه پیشبرد اهداف مقدسى همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جاى نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنى از این بازسازى ها است.
این بار نیز آذرخشى دیگر از آسمان كربلا درخشید كه نور آن مشعل فروزان راه حق طلبان و حقیقت جویان، و ابهت و صلاى آن، در هم كوبنده الحاد و نفاق است.
مجموعه اى كه پیش رو دارید بیان رساى آذرخش مقدسى است كه از كوكب درّى آسمان ولایت و از خامه اندیشه مصباح هدایت، بارقه امید را برجان عاشورائیان نوید بخشید و صاعقه اى شدید را دامنگیر اهل كفر و نفاق گردانید و هنگامه اى نو آفرید.
مجموعه حاضر بیانات حكمت آمیز و عبرت آموز استاد بزرگوار حضرت آیت الله علامه مصباح یزدى ـ دام ظله ـ مىباشد كه در ماه محرم 1421 ایراد گردید. گفتار استاد مصباح در عین برخوردارى از صلابت و متانت، بى پیرایگى خاص خود را دارد، و از بركات وجود شخصیت گرانقدرى نشأت مىیابد كه زبانش بیان قرآنى، دلش مالامال از عشق الهى، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمى مرتبت(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) است.
سعى وافر بر این بوده است كه سخنرانى هاى معظم له به سبكى تدوین یابد كه لحن دلنشین استاد فداى پیرایش هاى لفظى و كلامى نگردد، بلكه اثر بلیغ نوشتار، همانند تأثیر گفتار رساى ایشان حفظ شود. گفتارى كه از عمق دل و جان استاد بر خاسته است.
سخن گرخیزد از اعماق جانى *** به فریاد آورد جان جهانى
چو شرح عشق گوید بى قرارى *** برد آرامش از هر بردبارى
سخن كز دل برآید آتش است آن *** كه مىسوزد تورا تا پرده جان
ناشر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرا رسیدن ایام سوگوارى سالار شهیدان ابى عبد الله الحسین(علیه السلام) را به پیشگاه مقدس ولى عصر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگوار تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت عرض مىكنم، و امیدوارم خداى متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
در این ایام فرصت خوبى است كه شناخت خودمان را نسبت به مكتب عاشورا و مكتب حسینى عمق ببخشیم و سؤال هایى را كه درباره مسائل مربوط به قیام ابى عبد الله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان یدید مىآید، مورد بحث قرار دهیم، تا معرفت همه ما، به ویژه جوانان عزیز نسبت به سالار شهیدان(علیه السلام) و قیام بزرگ او بیش تر شود، و بتوانیم در سایه معرفت بیش تر، هم براى دنیاى خود و هم براى آخرتمان بهره بیش ترى ببریم.
در نظر مىگیریم نوجوانى را كه تازه به رشد فكرى رسیده است و مىخواهد همه مسائل و پدیده هاى اجتماعى و آنچه را در اطرافش مىگذرد بفهمد، و علت آن ها را درك كند، تا ارزیابى روشنى از مسائل و پدیده هاى پیرامون خود داشته باشد. نوجوان در ایام محرم مىبیند جلساتى تشكیل مىشود، مردم لباس سیاه مىپوشند، پرچم هاى سیاه نصب مىكنند. او مشاهده مىكند هیأت هاى عزادارى، سینه زنى و زنجیرزنى تشكیل مىشود و مردم اشك مىریزند. او شاهد پدیده هایى است كه سابقه اى در سایر ایام ندارد، یا در سایر اجتماعات
دیده نمىشود. طبعاً این سؤال براى وى مطرح مىشود كه این مراسم به چه منظورى است؟ چرا باید انسان لباس سیاه بپوشد؟ چرا باید مردم تا پاسى از شب به سر و سینه بزنند؟ چرا باید این همه اشك بریزند؟
معمولاً جواب هاى ساده اى داده مىشود كه سیدالشهداء(علیه السلام) در راه خدا و اسلام شهید شده اند و باید به یاد آن حضرت اشك بریزیم؛ و یا این كه عزادارى براى امام حسین(علیه السلام) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قیامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما كم و بیش چنین جواب هایى را مىشنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جوانى با این پرسش ها فرض كنم، این پاسخ ها برایم چندان قانع كننده نخواهد بود.
پرسش هایى را كه در این زمینه مطرح مىشود، مىتوان به چهار سؤال تحلیل كرد. سعى ما بر این است كه هر یك از این سؤال ها را جداگانه جواب دهیم تا بتوانیم پایه شناخت نوجوانان و جوانان عزیزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشیم و فرهنگ عاشورایى را بیش تر روشن كنیم.
چرا باید خاطره حادثه اى را كه 1360 سال پیش اتفاق افتاده است، زنده كرد و مراسمى به یاد آن خاطره برگزار كرد؟ این رویداد جریانى تاریخى بوده است كه زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیك به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمى براى آن بر پا داریم؟
پاسخ این سؤال، چندان مشكل نیست. براى این كه به سادگى مىتوان به هر نوجوانى تفهیم كرد كه حوادث گذشته هر جامعه مىتواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمى داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعى بازنگرى و بازسازى آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده كنند. اگر حادثه مفیدى بوده است و در جاى خود منشأ آثار و بركاتى به شمار مىرفته است، بازنگرى و بازسازى آن نیز مىتواند مراتبى از آن بركات را داشته باشد.
علاوه بر این، در همه جوامع انسانى مرسوم است كه به نوعى، از حوادث گذشته خود یاد مىكنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام مىگذارند. خواه مربوط به اشخاصى باشد كه در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به كسانى
باشد كه از جنبه سیاسى و اجتماعى، در رهایى ملت خود نقش مؤثرى داشته اند و قهرمان ملى بوده اند. همه عقلاى عالم براى این گونه شخصیت ها آیین هاى بزرگداشتى را منظور مىكنند. این كار بر اساس یكى از مقدس ترین خواسته هاى فطرى است كه خدا در نهاد همه انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسى» تعبیر مىكنیم. لذا این خواسته فطرى همه انسان ها است كه در برابر كسانى كه به آن ها خدمت كرده اند حق شناسى و شكرگزارى كنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتى كه در سعادت جامعه تأثیرى داشته، مىتواند عامل مؤثر دیگرى را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید مىشود.
از آن جا كه معتقدیم حادثه عاشورا حادثه عظیمى در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین كننده اى در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازى این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مىگردد تا بتوانیم از بركات آن در جامعه امروز نیز استفاده كنیم. این جواب را به طور كلى مىتوان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع كرد كه زنده نگه داشتن یاد بعضى از خاطره ها و بازسازى برخى از حوادث كه در گذشته اتفاق افتاده است، كار عاقلانه اى است، و ممكن است منافع و مصالحى را براى جامعه تأمین كند. همان طور كه اصل آن حادثه تأثیر مفیدى در جامعه آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازى آن نیز مىتواند آثارى متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول كه «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟» به همین اندازه بسنده مىكنیم.
سؤال دومى كه از تحلیل آن سؤال كلى به دست مىآید این است كه زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست كه انسان سینه زنى و گریه كند، شهر را سیاه پوش كند، مردم تا نیمه هاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها كار و زندگى خود را تعطیل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اینكه این امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. در حالى كه ممكن است این خاطره ها به گونه اى تجدید شود كه ضررهاى اقتصادى و اجتماعى كم ترى داشته باشد. این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح مىكنم كه روحیه بسیارى از مردم
با مسائل اقتصادى و مادى بیش تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهاى مادى و اقتصادى ارزیابى مىكنند. نوجوانى را فرض مىكنیم كه هنوز تربیت دینى كاملى نیافته است. ممكن است این سؤال به ذهن او بیاید كه انجام این قبیل امور ضررهاى اقتصادى در پى دارد. تولید كم مىشود، وقت اشخاص گرفته مىشود، هنگامى كه مردم تا نیمه شب عزادارى مىكنند، روز بعد توان كار كردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعى سستى و رخوت را بپذیرد، براى این كه یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالى كه راههاى دیگرى نیز براى بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایى ترتیب داده شود، و با تماشاى بحث و گفتگو خاطره این حادثه براى مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزادارى و گریه كردن و بر سر و سینه زدن، چرا باید صورت پذیرد؟ حتى اگر یك مجلس كافى نیست، مىتوان مجالس متعدد، كنفرانس و كنگره بر پا كرد. مگر زنده نگه داشتن یك خاطره صرفاً به این است كه مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت كنند؟
بعد از این كه پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین بن على(علیه السلام) براى ما مفید است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است كه چرا این بزرگداشت باید به این شكل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامى كه مىخواهند از بزرگان خود به بزرگى یاد كنند، مراسمى تشكیل مىدهند، بحث و گفتگو برگزار مىكنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شكل باشد؟
جواب این سؤال تا حدودى از سؤال اول پیچیده تر است. جواب این است كه البته بحث درباره شخصیت سیدالشهداء(علیه السلام) ، تشكیل میزگردها، كنفرانس ها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل كارهاى فرهنگى، علمى و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام مىشود و به بركت نام سیدالشهداء(علیه السلام) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادى پیرامون این امور صورت مىگیرد و مردم نیز معارف را فرامىگیرند. این فعالیت ها به جاى خود لازم است، اما آیا براى این كه ما از حادثه عاشورا بهره بردارى كامل كنیم، این اقدامات كافى است؟ یا این كه امور دیگرى نیز مثل همین عزادارى ها به جاى خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است كه ما نظرى روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملى كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختى و معرفت است یا عوامل دیگرى هم در شكل دادن رفتارهاى اجتماعى ما موثر است.
هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنیم درمىیابیم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ایفا مىكنند. یك دسته عوامل شناختى، كه موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و یا راههاى دیگر استفاده مىشود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادى دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگرى هم هستند كه شاید تأثیر آن ها در رفتار ما بیش تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور كلى انگیزه ها، و به تعبیرات دیگرى احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش ها، میل ها، غرائز و عواطف مىنامند. این ها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است كه در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحلیل كنید، خواه رفتار مربوط به زندگى فردى شما باشد، و خواه رفتار خانوادگى، رفتار اجتماعى، یا رفتار سیاسى شما باشد، مىبینید عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریك كننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهرى در این مورد تشبیهى داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه مىكردند. یك خودرو براى حركت به دو عامل نیازمند است. عاملى كه انرژى مكانیكى را در خودرو تولید كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند. غیر از انرژى مكانیكى، یك خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریكى موتور خودرو خیلى خوب كار كند و انرژى مكانیكى هم تولید كند، اما راه را نبینیم، ممكن است با خطرهاى بسیار جدى مواجه شویم. ممكن است تصادفاتى روى دهد كه به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت براى تولید انرژى مكانیكى، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر كارى میلى داشته باشیم تا آن كار را انجام دهیم. باید شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پیدا كنیم، علاقه اى نسبت به آن كار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام كنیم. و دیگر این كه باید بدانیم به چه دلیل باید این كار را انجام دهیم؟ این كار، براى ما چه فایده اى دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ مواردى از این قبیل از جمله عوامل شناختى است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با كارى كه مىخواهیم انجام دهیم شناختهاى لازم را به دست آوریم. اما فقط شناختْ كافى نیست تا ما را به حركت درآورد.
عامل روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى كار برانگیزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه هاى روانى مىنامند. اسم هاى دیگرى هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. این عوامل در مجموع، میل به حركت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام كار را ایجاد مىكند، و شور و هیجان به وجود مىآورد. تا این عوامل نباشد كار انجام نمىگیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند كه فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى كسى كور شود، و یا به بیمارى مبتلا شود كه اشتها پیدا نكند، هر چه به او بگویند كه این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمىكند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حركت نداشته باشد حركتى انجام نمىدهد. مىگوید قبول دارم كه انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه اى داشته باشم، عاملى باید مرا به حركت درآورد تا آن كار را انجام دهم.
حال، بعد از این كه پذیرفتیم براى حركت هاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این كه دانستیم حركت سیدالشهداء(علیه السلام) چه نقش مهمى در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حركت آفرین نمىشود. هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به كارى مشابه كار امام(علیه السلام) و به پیمودن راه او وا مىدارد كه در ما نیز انگیزه اى به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن كار را انجام دهیم. خودِ شناخت، این میل را ایجاد نمىكند؛ بلكه باید عواطف ما تحریك شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این كه ما هم بخواهیم كارى مشابه كار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امرى نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانى ها مىتواند آن بخش اول را تأمین كند، یعنى شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگرى هم براى تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یك رویداد مىتواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چیزهایى ایفا مىكند كه تأثیر مستقیمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى كه صحنه اى بازسازى مىشود و انسان از نزدیك به آن صحنه مىنگرد، این
مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنین جریانى واقع شده، یا این كه فقط بداند چنین حادثه اى اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد. خود شما مىتوانید این نكته را در زندگى خود تجربه كنید. چیزى را كه مطلع شدید انجام شده، یا انجام مىشود، اما وقوع آن را ندیده اید، تأثیر آن نسبت به زمانى كه به چشم خودتان دیده اید كه آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادى خواهد داشت. همه ما مىدانیم كه در این شهر مردم محروم زیادى هستند اما دیدن یك شخص محروم با یك حالت رقت آور مىتواند در ما تأثیرى ببخشد كه صرفِ دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتى انسان حالت رقت آور مریضى و یا حالت طفل یتیمى را دید، اثرى در روح او ایجاد مىشود كه هرگز دانستنى ها چنین اثرى را نمىتواند داشته باشد. این مطلب را، هم مىتوانیم در زندگى خودمان تجربه كنیم و هم از منابع دینى استفاده كنیم.
اكنون به عنوان مثال داستانى را از قرآن كریم یادآورى مىكنم كه همه شنیده اید. مىدانید كه حضرت موسى(علیه السلام) از جانب خداوند به كوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت كند. آنچه به مردم گفته شد این بود كه ایشان یك ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود كه حضرت موسى چهل روز بماند: «وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر»1 آن ده روز را مردم نمىدانستند، و این آزمایشى براى قوم بنى اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این كه سى روز تمام شد، بنى اسرائیل نزدهارون ـ كه جانشین موسى بود ـ آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ گفت منتظریم، به زودى مىآید. روز بعد هم موسى نیامد. مجدداً پرسیدند چرا موسى نیامد؟ از تأخیر او معلوم مىشود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامرى از این فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد و گفت: «هذا اِلهُكُمْ وَ اِلهُ مُوسى»،2 این خداى شما است و خداى موسى نیز همین است. خدایى كه موسى مىگفت من در كوه طور با او مناجات كنم، آن خدایى كه موسى را به رسالت مبعوث كرده است، آن خدا همان است كه من او را ساخته ام. بسیارى از بنى اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداى متعال در طور به حضرت موسى وحى كرد كه در میان قومت چنین جریانى اتفاق افتاده است و در طى این غیبت ده روزه تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسى هم شنید اما عكس العملى
1. اعراف، 142.
2. طه، 88.
نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانى را كه بر او نازل شده بود براى مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احكام الهى و عمل به شریعت نازل شده دعوت كند. وقتى حضرت برگشت دید مردم گوساله مىپرستند. به محض این كه دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانى شد، به گونه اى كه الواح را به كنارى پرتاب كرد: «وَ اَلْقَى الاَْلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأسِ اَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیْهِ»1 به سراغ برادرش حضرتهارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوى خود كشید و از او بازخواست كرد كه چرا اجازه دادى مردم گمراه گردند؟ «أَفَعَصَیتَ أَمْرى»؛2 به كل داستان كارى ندارم. منظورم تذكر فرق بین دانستن و مشاهده كردن است. خدا به حضرت موسى از ماجراى گوساله پرستى قوم او خبر داده بود. حضرت موسى نیز در مورد آن هیچ شكى نداشت. زیرا خبرى بود كه خدا به او داده بود. وقتى خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانى كه بازگشت و دید كه مردم گوساله مىپرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل كند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض كرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است.
خداى متعال انسان را به گونه اى آفریده است كه هنگامى كه چیزى را مىبیند یا مناظرى را مشاهده مىكند، اثرى مىپذیرد كه هیچ گاه گفته ها، شنیده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هر گاه صحنه هایى را بسازیم و بازسازى كنیم، خواه در قالب سنتى و یا با استفاده از روش هاى جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه اى كه جریان عاشورا را براى مردم مجسم كند، بازسازى آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثرى دارد كه گفتن و دانستن آن ها نمىتواند آن اثر را داشته باشد. نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه كرده اید. مكرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانید امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته هاى شما اشك شما را جارى مىكند؟ وقتى در مجالس شركت مىكنید و مرثیه خوان مرثیه مىخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان كربلا را براى شما بیان كند، آن گاه مىبینید كه بى اختیار اشك شما جارى مىشود. این شیوه مىتواند در تحریك احساسات شما تأثیرى داشته باشد كه خواندن و دانستن چنان اثرى را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده مىشود به مراتب مؤثرتر از شنیدنى ها است. منظور از این توضیحات
1. اعراف، 150.
2. طه، 93.
آن بود كه ما علاوه بر این كه باید بدانیم چرا ابى عبد الله قیام كرد، و بدانیم كه چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه اى بازسازى شود تا حتى المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه این ها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صِرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا نمىتواند نقش عزادارى را ایفا كند. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید كه احساسات مردم را تحریك كند. همین كه صبح از خانه بیرون مىآیند مىبینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم هاى سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تكان مىدهد. گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثرى را در دل آن ها مىگذارد كه دانستن این كه فردا اول محرم است آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دسته هاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مىتواند آثارى را به دنبال داشته باشد كه هیچ كار دیگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم این بود كه چرا خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانى، تشكیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمىداریم؟ چرا باید عزادارى كرد؟ جواب این است كه این صحنه ها باید به وجود بیاید كه غیر از عامل شناخت، عامل احساسى ـ عاطفى نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریك شود، آن گاه مىتواند اثر كند. نمونه چنین تأثیرى را مىتوانید در زندگى فردى و نیز زندگى اجتماعى خود بیابید. به خصوص در این سى ـ چهل سال اخیر كه حركت حضرت امام(قدس سره) علیه دستگاه طاغوت و كفر شروع شد. ملاحظه كردید كه در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء(علیه السلام) و عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) مردم را به حركت وادار مىكرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمىشود و جز با همین مراسم سنتىِ عزادارى یا نظایر آن حاصل نمىشود؛ باید عمل كرد. و رفتارى نشان داد كه احساسات و عواطف مردم را تحریك كند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جا است كه متوجه مىشویم چرا امام(قدس سره) بارها مىفرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم.1 چرا این همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟2 چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود كه این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مىكند و معجزه
1. صحیفه نور، ج 15، ص 201.
2. همان.
مىآفریند. تجربه نشان داد كه بیش تر پیروزى هایى كه در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ایام عاشورا و به بركت نام سیدالشهداء(علیه السلام) حاصل مىكردند. این تأثیر كمى نیست. با چه قیمتى مىشود چنین عاملى را در اجتماع آفرید كه این همه شور و حركت در مردم ایجاد كند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوییم در هیچ مكتبى و یا در هیچ جامعه اى چنین عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفته ایم.
پس این كه باید غیر از بحث و گفتگو كار دیگرى براى بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، كارى كه در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب كلى سؤال این است كه انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروى دیگرى به نام انگیزش ها و هیجانات وجود دارد كه عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا كند. برنامه هاى عزادارى از جمله این عوامل است.
تا این جا فهمیدیم كه باید در جامعه عواملى را ایجاد كرد تا احساسات و عواطف دینى مردم را تحریك كند و آن ها را برانگیزاند تا كارى مشابه كار سیدالشهداء(علیه السلام) انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا كنند. اما موضوع دیگرى كه در این جا مطرح مىشود این است كه یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزادارى و گریه نیست. عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحریك شود. مىدانیم كه در ولادت هاى مبارك، در میلاد خود سیدالشهداء(علیه السلام) ، وقتى مراسم جشن برگزار مىشود، مدح ها خوانده مىشود و مردم از طریق آن ها شور و نشاطى مىیابند. سؤال سوم این است كه چرا براى تحریك احساسات از مراسم شاد استفاده نمىكنید؟ چرا باید گریه كرد؟ چرا باید به خود زد؟ چرا باید زنجیر بزنیم؟ بیاییم به جاى این كارها جشن بگیریم، نُقل و نبات پخش كنیم، شیرینى بدهیم، مدح و سرود بخوانیم، تا احساسات مردم تحریك شود.
جواب این است كه احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد. تحریك هر نوع احساسات و عواطف، باید با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثه اى كه بزرگ ترین نقش را در تاریخ اسلام ایفا كرد، حادثه شهادت ابى عبد الله بود. او بود كه مسیر تاریخ اسلام را عوض كرد. او بود كه
درسى براى حركت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قیامت به انسان ها داد. براى آن كه آن خاطره تجدید شود، فقط مجلس جشن و شادى كافى نیست. باید كارى متناسب با آن حادثه انجام داد. یعنى باید كارى كرد كه حزن مردم برانگیخته شود، اشك از دیده ها جارى شود، شور و عشق در دل ها پدید آید. و در این حادثه چیزى كه مىتواند چنین نقشى را بیافریند، همین مراسم عزادارى و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالى كه خندیدن و شادى كردن هیچ وقت نمىتواند این نقش را ایفا كند. خندیدن هیچ وقت آدم را شهادت طلب نمىكند. هیچ وقت انسان را به شلمچه نمىكشاند. هیچ وقت نمىتوانست سختى ها و مصیبت هاى هشت سال جنگ را بر این مردم هموار كند. این قبیل مسائل عشق دیگرى مىخواهد كه از سوز و اشك و شور پدید مىآید. راه آن هم همین عزادارى ها است. این سؤال سوم كه چرا ما باید براى زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) عزادارى و گریه كنیم.
به دنبال این سؤال ممكن است سؤال دیگرى پدید آید كه این روزها بیش تر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح مىكنند، البته منافقانِ مدرن! آن ها مىگویند كه بسیار خوب، ما تا این جا قبول كردیم كه تاریخ امام حسین(علیه السلام) تاریخ مؤثر و حركت آفرینى بوده است. همچنین دریافتیم كه باید آن را عمیقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین(علیه السلام) عزادارى كرد؛ تا این جا را قبول داریم. اما شما در این عزادارى هاى خود كار دیگرى هم مىكنید. علاوه بر این كه از امام حسین(علیه السلام) به نیكى یاد مىكنید، و بر شهادت او گریه مىكنید، بر دشمنان امام حسین(علیه السلام) هم لعن مىفرستید. این كار براى چیست و چرا دشمنان ابى عبد الله را لعن مىكنید؟ این كار نوعى خشونت و بدبینى است. این یك نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمىسازد. هنگامى كه احساسات شما تحریك مىشود، بروید گریه و عزادارى كنید. اما چرا دشمنان را لعن مىكنید؟ چرا مىگویید «أَتَقَرَّبُ اِلى اللّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِك»،1من با تبرّى از دشمنان تو، به خدا تقرب مىجویم. چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین(علیه السلام) را لعن كنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین كنید و یا نسبت به دیگران
1. زیارت عاشورا.
احساسات منفى ایجاد كنید؟ امروز زمانى است كه باید با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز باید دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. این روحیه لعن و تبرى و پشت كردن به دیگران خشونت هایى است كه به هزار و چهار صد سال پیش، یعنى زمانى كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند برمىگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این كارها را نمىپسندند. بیایید به جاى این ها راه آشتى را پیش بگیرید، به روى دشمنان هم لبخند بزنید، به آن ها هم محبت كنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه كارى است كه شما دائماً لعن و بدگویى مىكنید؟
اگر كسانى واقعاً از روى جهل این سوال را مطرح كنند، جواب دادن به آن ها مشكل نیست. اما احتمال قوى مىدهیم كه بسیارى از كسانى كه این گونه سخن مىگویند، اندیشه هاى دیگرى، و اغراض خاصى در سر دارند. احتمال دارد آن ها از سیاست هاى دیگرى پیروى كنند، و یا نقشه هایى را كه دیگران كشیده اند اجرا كنند. البته ما فرض را بر این مىگذاریم كه این سؤال عاقلانه و عالمانه اى است كه جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذارى در مورد طرح این گونه سؤال ها، فرض كنید اگر نوجوانى از ما سؤال كرد كه چرا باید قاتلان ابى عبد الله را لعن كرد؟ به جاى لعن هایى كه در زیارت عاشورا مىخوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین(علیه السلام) سلام بفرستید. مگر سلام كردن براى سیدالشهداء(علیه السلام) ثواب ندارد؟ به جاى آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبى دارد؟ این همه لعن و بدگویى، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومى دارد؟
جواب علمى چنین سؤالى این است كه همان گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانى نمىتواند بى غم و یا بى شادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش باید خندید و به جاى خود هم باید گریست. تعطیل كردن بخشى از وجودمان، به این معنى است كه از داده هاى خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نكنیم. دلیل این كه خدا در ما گریه را قرار داده، این است كه در مواردى باید گریه كرد. البته مورد آن را باید پیدا كنیم، و الا استعداد گریه در
وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا مىكند و اشك از دیدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گریه كردن نیز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گریه براى خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا مىكند؛ این طبیعت انسان است كه در مواردى باید رقت قلب پیدا كند و در اثر آن گریه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند، نسبت به كسانى كه كمالى دارند، خواه كمال جسمانى، یا كمال عقلانى یا روانى و یا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامى كه انسان احساس مىكند در جایى كمالى و یا صاحب كمالى یافت مىشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پیدا مىكند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمنى قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر این است كه كسى را كه به او خدمت مىكند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است كه كسى را كه به او ضرر مىزند دشمن بدارد. البته ضررهاى مادىِ دنیوى براى مؤمن اهمیتى ندارد. چون اصل دنیا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى كه دین را از انسان بگیرد، دشمنى كه سعادت ابدى را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرماید: «انَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»1 شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنى كنید. با شیطان دیگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد. وگرنه انسان هم مىشود شیطان. اگر باید با اولیاى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنى كرد. این فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه مىشود، و در اثر معاشرت، رفتار آن ها را مىپذیرد و حرف هایشان را قبول مىكند. كم كم شیطان دیگرى مثل آن ها مىشود. مىگویید نه! ببینید قرآن چه مىفرماید: «وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فى آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم حتّى یَخوضُوا فى حَدیث غیرهِ»،2 چنانچه ببینى كسانى نسبت به دین بدگویى و اهانت مىكنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مىگویند، به آن ها نزدیك نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زمانى كه به بحث دیگرى بپردازند. و در جاى
1. فاطر، 6.
2. انعام، 68.
دیگر مىفرماید: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فى الْكتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّى یخوضوا فى حدیث غَیْرهِ» بعد مىفرماید اگر كسانى این نصیحت را گوش نكردند، باید بدانند كه عاقبت به آن ها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً»1 سرانجامِ كسانى كه نسبت به استهزاكنندگانِ دین محبت مىورزند و به آن ها روى خوش نشان مىدهند این است كه تدریجاً حرف هاى استهزاكنندگان بر آن ها اثر مىگذارد. وقتى حرفهایشان اثر كرد، در دل هایشان شك به وجود مىآید. و اگر شك ایجاد شد، اظهار ایمان كردن نفاق مىشود. انسان وقتى در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن مىفرماید: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین كسانى كه در دنیا به واسطه اثر همنشینى با كافران منافق مىشوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنى با دشمنان، سیستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ایجاد مىكند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه اى دارد كه مواد مفید را جذب مىكند، یك سیستم دفاعى نیز دارد كه سموم و میكرب ها را دفع مىكند، سیستمى كه با میكرب مبارزه مىكند و آن ها را مىكشد. كار گلبول هاى سفید همین است. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف شد، میكرب ها رشد مىكنند. رشد میكرب ها به بیمارى انسان منجر مىشود و انسان بیمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میكروب به بدن ایرادى ندارد! به میكرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم مىماند؟ باید میكرب را از بین برد. این سنت الهى است. این تدبیر و حكمت الهى است كه براى هر موجود زنده اى دو سیستم در نظر گرفته است، یك سیستم براى جذب و دیگرى سیستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نیاز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا مىكند. چیزهایى كه براى بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاه هایى در بدن وجود دارند نظیر كلیه، مثانه، و... كه این كار را به طور عادى انجام مىدهند. گاهى هم وقتى
1. نساء، 140.
میكروب هاى خارجى حملهور مىشوند، باید گلبول هاى سفید فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را كشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادى وجود داشته باشد. باید یك عامل جاذبه روانى داشته باشیم تا از كسانى كه براى ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آن ها نزدیك شویم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ براى این كه وقتى به آن ها نزدیك مىشود از آن ها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستى كرد، و در مقابل، باید عملا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَكُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»1 قرآن مىفرماید شما باید به حضرت ابراهیم(علیه السلام) و یاران او تأسى كنید. مىدانید كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) در فرهنگ اسلامى جایگاه بسیار رفیعى دارد. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)هم مىفرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) به این دین و آیین داد: «هُوَ سَمّاكُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»2 خداوند مىفرماید شما باید به ابراهیم(علیه السلام) تأسى كنید. كار ابراهیم(علیه السلام) چه بود؟ ابراهیم(علیه السلام) و یارانش به بت پرستانى كه با آن ها دشمنى مىكردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْكُمْ » ما از شما بیزاریم. اعلان برائت كردند. بعد به این هم اكتفا نمىكند. مىفرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى و كینه برقرار است، مگر این كه دست از خیانتكارى خود بردارید.
این كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر كینه داریم و اجازه نمىدهیم شعار «مرگ بر آمریكا» حذف شود، تأسى به حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. قرآن مىفرماید شما باید از ابراهیم(علیه السلام) یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنى خود را نسبت به دشمنان دین اعلام كنید. همه موارد، جاى لبخند نیست. در بعضى موارد باید عبوس بود، باید اخم كرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتى نمىكنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً مىگفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهى از منكر» دو فرع «تولّی» و «تبرّی» را نیز جزء فروع دین به حساب مىآوردند.
1. ممتحنه، 4.
2. حج، 78.
یعنى از جمله واجباتى كه همه مسلمان ها باید توجه داشته باشند و به آن ها عمل كنند، این است كه باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنى كنند. تنها دوستى دوستان خدا كافى نیست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعى بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى كه باید جذب كنیم عملا به دفع مىپردازیم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر براى او توضیح دهیم، از روى انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنین كسى نباید دشمنى كرد. صِرف این كه كسى مرتكب گناهى شد، نباید او را از جامعه طرد كرد، بلكه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیمارى است كه باید به پرستارى اش پرداخت. در این مورد جاى اظهار دشمنى نیست. مگر كسى كه تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدى است. باید با چنین شخصى دشمنى كرد. اما اگر كسى اشتباهاً مرتكب گناهى شده است، باید با مهربانى با او رفتار كرد. نباید آبروى او را ریخت، بلكه باید در اصلاح او سعى كرد. او مشكل دارد و باید مشكلش را حل كرد.
اما در مورد دشمنان غدّار، كینه توز و قسم خورده، خداوند مىفرماید: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»1، تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریكا از شما راضى نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل كنیم كه آشتى با چنین كسانى یعنى چه؟ لبخند به روى آنان یعنى چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندى و عبوسى با این ها بر خورد كرد. باید مرگ را بر سر این ها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضى نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضى مىشوند.
حاصل سخن این كه، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء(علیه السلام) بازسازى حیات حسینى است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحث هاى علمى اكتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادى، به خنده، بسنده كرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) و مظلومیت او از راه احساسات شور انگیز حزن و گریه و سوگوارى امكان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و
1. بقره، 120
سلام و عرض ارادت به خاك پاى حسینى و به خاك قبر حسینى، باید بر دشمن حسین(علیه السلام) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین كرد. تنها سلام و درود مشكل را حل نمىكند. ما نمىتوانیم از بركات حسینى استفاده كنیم، مگر این كه اول دشمنان او را لعن كنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول مىفرماید: «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار»،1 بعد مىفرماید: «رُحَماءُ بَیْنَهُم».2پس در كنار سلام، باید لعن هم باشد. در كنار ولایت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد. اگر این گونه شدیم، حسینى هستیم؛ وگرنه بى جهت خودمان را به حسین(علیه السلام) نسبت ندهیم.
1. فتح، 29.
2. همان.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرارسیدن ایام سوگوارى سالار شهیدان ابى عبد الله الحسین(علیه السلام) را به پیشگاه ولى عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى، مراجع تقلید و همه شیفتگان مكتب اهل بیت(علیهم السلام) تسلیت عرض مىكنم و از خداى متعال درخواست مىكنم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرماید.
شب گذشته این سؤال را كه براى نوجوان ها و جوان ها به طور طبیعى مطرح مىشود، طرح كردم كه: چرا باید در ایام محرم و همین طور در سایر ایام براى سیدالشهداء(علیه السلام) عزادارى كنیم؟ عرض كردم كه خود این سؤال، به چهار سؤال تحلیل مىشود و جواب آن ها را به صورت تفصیلى عرض كردم. حاصل جواب ها این بود كه اگر ماجراى كربلا نقش تعیین كننده اى در تاریخ اسلام داشته است، زنده نگه داشتن خاطره آن هم مىتواند براى آینده ما مؤثر باشد. یعنى همه این جواب ها یك پیش فرض داشت و آن این كه، داستان كربلا براى اسلام و مسلمانان نقش تعیین كننده داشته است.
حال اگر كسى سؤال كند كه از كجا بدانیم داستان كربلا چنین نقش تعیین كننده اى در پیشرفت اسلام، در بقاى اسلام و نهایتاً در سعادت انسان ها داشته و مىتواند داشته باشد؟ در این باره نیز باید تا حدى كه توان داریم و وقت اجازه مىدهد صحبت كنیم.
آنچه دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند این است كه داستان كربلا، اگر در عالم انسانیت داستان منحصر به فردى نباشد، از وقایع بسیار كم نظیر است. البته ما بر اساس آنچه از ائمه اطهار(علیهم السلام)دریافت داشته ایم، این داستان را منحصر به فرد مىدانیم و معتقدیم كه نظیر این داستان در گذشته نبوده و در آینده هم نخواهد بود. ولى از جهت احتیاط در سخن و براى این كه با كسانى مواجه هستیم كه طبعاً از ما دلیل و سند مىخواهند و براى این كه وارد آن بحث ها نشویم، مىگوییم اتفاق نظر همه مورخین و همه آشنایان به تاریخ بشر این است كه اگر داستان عاشورا منحصر به فرد نباشد، از كم نظیرترین داستان هاى عالم است؛ داستانى كه هم از نظر كیفیت وقوع، هم از نظر عظمت مصیبت، و هم از نظر بقاى خاطره آن در میان مردم و آثار اجتماعى كه بر آن مترتب مىشود، با هیچ ماجراى دیگرى قابل مقایسه نیست. خود همین تكرار عزادارى هایى كه در كشور خودمان مىبینیم، مىتواند براى ما عامل هشدار دهنده و بیداركننده اى باشد كه هیچ حادثه دیگرى با این حادثه قابل مقایسه نیست. حادثه اى كه براى آن این همه وقت صرف مىشود، این همه هزینه مىشود و این همه اشك ها ریخته مىشود، با چه حادثه و پیشامدى قابل تشبیه است؟
این عزادارى ها مخصوص شهر و كشور ما نیست. شاید بسیارى از مردم گمان كنند كه این گونه عزادارى ها مخصوص شهرهایى همچون قم و مشهد یا سایر شهرهاى ایران است؛ اما من به شما عرض كنم كه در دورترین نقطه هاى جهان در ایام محرم و صفر و به خصوص روز عاشورا شبیه همین مراسمى كه شما در شهر خودتان دارید برنامه هایى برگزار مىشود. در نیویورك كه یكى از بزرگ ترین شهرهاى دنیا است، در روز عاشورا از طرف شیعیان پاكستانى، ایرانى، عراقى، لبنانى و بعضى از كشورهاى دیگر، دسته سینه زنى راه مىافتد به طورى كه توجه همه مردم را به خود جلب مىكند. بزرگ ترین خیابان این شهر، پر از جمعیت مىشود به گونه اى كه رفت و آمد را مشكل مىسازد.
علاوه بر شیعیان، در بسیارى از كشورهاى سنى نشین هم در ایام عاشورا چنین مراسمى از سوى اهل سنت برگزار مىشود؛ یا اگر شیعیان جلساتى تشكیل مىدهند، برادران اهل تسنن، خود را موظف مىدانند كه در این مراسم شركت كنند. بسیارى از برادران اهل تسنن ما در شبه
قاره هند، هم در هندوستان كه تعداد مسلمانان آن، دو برابر جمعیت كل ایران است و هم در بنگلادش و پاكستان، به عنوان اداى اجر رسالت، بر خود واجب مىدانند كه در مراسم عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) شركت كنند. چون در قرآن آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً اِلاّ الْمَوَّدَةَ فى الْقُرْبى».1 بر همین اساس، ایشان نیز اظهار مودت به اهل بیت(علیهم السلام) را اجر رسالت مىدانند و اداى آن را بر خود واجب مىشمارند. به این دلیل وقتى عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) برپا مىشود، آن ها هم براى اظهار محبت و علاقه به اهل بیت(علیهم السلام) و اداى این دِینى كه به عهده خود مىدانند شركت مىكنند؛ بلكه حتى بت پرستانى كه به شریعت اسلام معتقد نیستند، به لحاظ بركاتى كه از عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) دیده اند مراسم عزادارى برپا مىكنند و نذورات فراوانى براى برگزارى مراسم سیدالشهداء(علیه السلام) دارند. این ها مواردى است كه در تمام دنیا دیده مىشود و كفار هم مىدانند كه چنین مسائلى وجود دارد. شما هیچ حادثه اى را در عالم نمىتوانید نشان دهید كه چنین تأثیرى داشته باشد و ملت هاى مختلف را تحت تأثیر قرار داده باشد.
از نظر طول اثر، بیش از سیزده قرن است كه طراوت و تازگى خود را حفظ كرده و گویى این جریان دیروز واقع شده است و مردم همچنان با سوز و گداز مىگریند و بر سر و سینه مىزنند. شاید بعضى از مراسم عزادارى وجود داشته باشد كه از جهت قدمت سابقه بیش ترى داشته باشد. نمونه اى كه مىتوان به آن اشاره كرد، عزادارى اى است كه مسیحیان براى به دارزدن حضرت عیسى(علیه السلام) انجام مىدهند. سالگرد به دار كشیده شدن حضرت عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ در همین ایام بهار است. البته ما معتقدیم كه چنین اتفاقى واقع نشده است. قرآن مىفرماید: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم».2 اما آن ها معتقدند كه حضرت عیسى(علیه السلام) را به دار كشیدند و ایشان را دفن كردند و بعد از سه روز، ایشان از قبر بیرون آمد و به آسمان رفت. لذا براى سالگرد به دار كشیده شدن حضرت عیسى(علیه السلام) مراسم عزادارى برپا مىكنند. بنده یك سال در واتیكان بودم كه مصادف بود با شب هایى كه شب عزادارى حضرت مسیح(علیه السلام) بود. این مراسم در كلیساى بزرگ رُم، در كلیساى سن پیتر با حضور خود پاپ برگزار مىشد و برنامه به گونه اى پیش آمد كه ما هم در آن شركت كردیم. بدیهى است مراسمى كه در
1. شورى، 23.
2. نساء، 157.
آن، پاپ كه شخصیت جهانى عظیمى دارد شركت مىكند و از اطراف دنیا براى دیدن آن جمع مىشوند و در كلیسایى كه بزرگ ترین كلیساى عالم است برپا مىگردد، مراسمى با شكوه خواهد بود. در این مراسم لباس مشكى مىپوشند، شمع روشن مىكنند و سرودهاى مذهبى شبیه نوحه اى كه ما مىخوانیم، به صورت آرام مىخوانند. چنین مراسمى را برگزار مىكنند، اما تمام این مراسم به اندازه مجلس ترحیم یكى از علماى ما شور ندارد. از آن جا كه از میلاد حضرت مسیح(علیه السلام) دو هزار سال مىگذرد، مىتوانیم بگوییم سابقه برگزارى این مراسم عزادارى به حدود دو هزار سال مىرسد و این مراسم همچنان برگزار مىشود و مورد احترام است. اما به همین صورت كم رنگ و خیلى عادى برگزار مىگردد. اگر شما این مراسم را با یكى از مجالس عزادارى كه در قم یا تهران برگزار مىشود مقایسه كنید، آن وقت خواهید دید كه چه قدر تفاوت راه است میان آن ارادتى كه مسلمانان ـ به خصوص شیعیان ـ از عمق جان اظهار مىكنند، با آنچه در بزرگ ترین ادیان جهان و با آن تشكیلات، براى حضرت مسیح(علیه السلام) برگزار مىشود. به هر حال شما بهتر مىدانید و خودتان لمس مىكنید كه كیفیت آن با هیچ مراسمى قابل مقایسه نیست.
به این مطالب، فداكارى هایى را كه شیعیان در طول تاریخ كرده اند اضافه كنید. این فداكارى ها براى این بوده است كه بتوانند این مراسم را برگزار كنند و بتوانند به زیارت قبر سیدالشهداء(علیه السلام) نایل شوند. همیشه برگزارى این گونه مراسم و زیارت قبر آن حضرت(علیه السلام) به این راحتى نبوده است. البته الآن هم خیلى راحت نیست؛ ولى زمانى بود كه اگر كسى مىخواست براى زیارت قبر سیدالشهداء(علیه السلام) برود، باید جان خود را كف دست بگیرد. مأموران دولت عباسى، به خصوص در زمان متوكل، آنچنان سخت گیرى مىكردند كه كسى جرأت نكند به نزدیك حرم حسینى برسد. و بالاخره قبر سیدالشهداء(علیه السلام) را خراب كردند، بر آن آب بستند و زمینش را شخم زدند، براى این كه به كلى آثار این قبر محو شود. ولى شیعیان براى آن كه بتوانند حتى قبر سیدالشهداء را زیارت كنند(علیه السلام) ، حاضر شدند دست بدهند، پا بدهند، جان بدهند، اما بروند و از نزدیك سلام بدهند. چنین چیزى قطعاً در تاریخ بشر نمونه ندارد. اگر از هر جهت دیگر بگوییم شباهتى با سایر حوادث دارد، از این جهت شباهتى با هیچ حادثه اى ندارد. هیچ واقعه اى را نمىشود با این واقعه مقایسه كرد.
البته این حادثه اتفاقى نیست؛ درست است كه خداى متعال در قلب مؤمنان عشقى براى
سیدالشهداء(علیه السلام) قرار داده است و در این مورد یك عامل غیبى وجود دارد، اما كارهاى الهى معمولاً بدون اسباب ظاهرى نیست؛ این كه گاهى بدون اسباب ظاهرى كارى انجام مىگیرد، استثناء است. تصادفى نبوده كه شیعیان این طور علاقه مند شدند. حتى اهل تسنن و حتى بت پرستان هم بركات و آثارى از این كار دیده اند. ولى شاید مهم تر از همه، توصیه هایى بوده است كه پیشاپیش از طرف خود پیغمبر اكرم و از طرف ائمه و اهل بیت(علیهم السلام)،بر زیارت، بزرگداشت و عزادارى، گریستن و برپا كردن مراسم ماتم صادر و بر آنها تأكید شده است. تأكیدهاى عجیب، كه یك سلام دادن براى سیدالشهداء(علیه السلام) ثواب حج و عمره دارد. سلامى كه از حضور قلب و از صدق دل انجام بگیرد مىتواند ثواب حج مستحب داشته باشد. آن قدر ثواب در فضیلت زیارت سیدالشهداء(علیه السلام) وارد شده است كه كتاب ها از این قبیل مطالب پر شده است. رفتارى را كه خود ائمه اطهار(علیهم السلام)در بزرگداشت این مراسم داشته اند مورد توجه قرار دهید. مثلاً به كسانى كه مرثیه مىگفتند و شعر مىسرودند، صله هاى فراوان مىدادند و از آن ها بسیار تمجید مىكردند و به آنان احترام مىگذاشتند. در ایام عزادارى در بیوت خود مراسم عزادارى تشكیل مىدادند، شاعرى را دعوت مىكردند، مىآمد مرثیه مىخواند. هم سفارش هاى زبانى و هم سیره عملى و هم ذكر آن همه ثواب ها براى زیارت و بزرگداشت عزادارى و بالأخره آن عشقى كه خدا در دل هاى پاك مؤمنان قرار داده، این حادثه را به صورت حادثه منحصر به فردى در تاریخ بشر درآورده است.
خوب، این ها چه اثرى در زندگى انسان ها داشته است؟ ما معتقدیم كه مقام پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از ائمه اطهار(علیه السلام) بالاتر است. چرا براى وفات پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این گونه عزادارى نمىكنیم؟ چرا با این كه مقام پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از همه ائمه اطهار(علیه السلام) بالاتر است، این همه سفارش براى زیارت و برپا كردن مراسم عزادارى آن حضرت نشده است؟ ما دوازده امام معصوم داریم، اگر بنا بر تفضیل مقام ائمه باشد، بر اساس آنچه خود ایشان فرموده اند مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام) از همه بالاتر است. درست است كه ما براى شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم خیلى عزادارى مىكنیم، اما نسبت به سیدالشهداء(علیه السلام) قابل مقایسه نیست. مصیبت حسین(علیه السلام) چه خصوصیتى دارد كه این چنین براى او اهمیت قائل شده اند و این همه سفارش كرده اند؟ بگذریم از روایاتى كه مىفرماید از زمان حضرت آدم(علیه السلام) ، ذكر حسین(علیه السلام) و گریه كردن بر مصیبت حسین(علیه السلام) بوده است. روایاتى هست كه همه انبیا و اولیا و فرشتگان آسمان براى
سیدالشهداء(علیه السلام) گریه كرده اند. این ویژگى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در مورد آن بزرگوار فرمود: «حُسَیْنُ مِنّى وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن»1 براى چیست؟ خوب، معناى «حسین منى» روشن است؛ اما «انا من حسین» خیلى مهم است. یا عبارت معروفى كه معمولاً در حسینیه ها مىنویسند كه از این روایت گرفته شده است: «اِنَّ الْحُسَیْنَ ابنِ عَلى فى السَّماءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فى الاَْرْضِ فَاِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ یَمینِ عَرْشِ اللّهِ مِصْباحُ هُدىً وَ سَفینَةُ نَجاة»2 حسین چراغ هدایت و كشتى نجات است. خوب، همه امامان ما(علیهم السلام) چراغ هدایت بوده اند، همه آنان كشتى نجات هستند. در زیارت جامعه مىخوانیم كه همه شما كشتى نجات هستید، هر كس به شما تمسك بجوید، نجات مىیابد، و هر كس از شما دور و عقب بماند، هلاك مىشود. همه اهل بیت(علیهم السلام)همین گونه اند. پس حسین(علیه السلام) چه خصوصیتى دارد؟
بدون شك شخصیت سیدالشهداء(علیه السلام) و شرایطى كه به تقدیر الهى براى زندگى ایشان پیش آمد، یك ویژگى به زندگى آن حضرت(علیه السلام) و به خصوص شهادت او بخشید كه این بركات مىتواند از آن ناشى شود. همین طور ما معتقدیم همه ائمه اطهار(علیهم السلام)نور واحد هستند؛ هر امام دیگرى هم به جاى امام حسین(علیه السلام) بود، باید همین برنامه را اجرا مىكرد. اگر اختلافى در رفتار ائمه(علیهم السلام)دیده مىشود، به لحاظ شرایط اجتماعى زمان ایشان بوده است. مثلاً امام حسن(علیه السلام) اول جنگید و بعد صلح كرد. این كه معروف است كه امام حسن(علیه السلام) در مقایسه با سیدالشهداء(علیه السلام) سمبل صلح بود، بدان معنا نیست كه دو نوع سلیقه و دو قرائت از اسلام داشته اند، قرائتى صلح طلبانه و قرائت دیگرى خشونت آمیز؛ خیر، ما معتقدیم اگر امام حسین(علیه السلام) هم در موقعیت امام حسن(علیه السلام) بود، مىبایست همانند امام حسن(علیه السلام) رفتار كند و اگر امام حسن(علیه السلام) در شرایط امام حسین(علیه السلام) بود، باید همان رفتار امام حسین(علیه السلام) را انجام مىداد، و سایر ائمه(علیهم السلام)نیز به همین شكل. اختلاف در روش ها و رفتارها به خاطر شرایط اجتماعى خاصى بوده كه این وظایف را ایجاب مىكرده است. پس این شرایط خاص است كه براى ابى عبد الله پیش آمد و زمینه اى را فراهم كرد كه نقشى را در تاریخ بشر و راهنمایى انسان ها ایفا كند كه براى هیچ فرد دیگرى میسّر نشد. این شرایط بود كه چنین رفتارى را تعیین كرد؛ یا به زبان دینى این تقدیر الهى بود، خواست خدا بود. چون شرایط اجتماعى هم به دست
1. بحارالانوار، ج 43، ص 261، باب 12، روایت 1.
2. همان، ج 36، ص 204، باب 40، روایت 8.
خداست، همه چیز به اراده لا یزال الهى منتهى مىشود. این دو مطلب، دو روى یك سكه است؛ خواه بگوییم خدا این ویژگى را به امام حسین(علیه السلام) بخشید، و یا بگوییم شرایط زندگى ابى عبد الله این خصوصیت ها را اقتضا كرد. چون این شرایط نیز تابع اراده خدا است و طبق تقدیر او انجام مىگیرد.
حال باید بررسى كنیم كه چگونه سیدالشهداء(علیه السلام) این ویژگى را پیدا كرد كه بتواند این بركات را داشته باشد و مردم در سایه عزادارى در مصیبت او بتوانند مصالح دنیا و به خصوص مصالح آخرتشان را تأمین كنند؛ چون براى مؤمن، دنیا مقدمه اى براى تكامل اخروى است و حیات اصلى در آن جا است. این جا یك دوران جنینى است كه ما مىگذرانیم. حیات حقیقى، پس از مرگ شروع مىشود. «وَ اِنَّ الدّارَ الْآخِرَةِ لَهِىَ الْحَیَوان»،1 حیات واقعى، پس از این عالم است. به هر حال، هم مصالح دنیوى و هم مصالح اخروى ما در سایه توسل به سیدالشهداء(علیه السلام) ، توجه به آن حضرت، عزادارى براى او، گریستن براى او و عرض ارادت به ایشان است. همه شما آن قدر از معجزات و كراماتى كه از این عزادارى ها حاصل شده است شنیده اید كه من هر چه بگویم زیره به كرمان بردن است؛ لذا به این قسمت نمىپردازم. حتى خاك گِلى كه عزاداران سیدالشهداء(علیه السلام) به پیشانى مىمالیدند موجب شفاى چشم حضرت آیت الله العظمى بروجردىرحمة الله علیه شد. این داستان را همه شنیده اید كه ایشان به چشم دردى مبتلا بودند كه معالجه نمىشد. تا این كه در ایام عاشورا در بروجرد دسته اى سینه زن به منزل ایشان آمدند. مرحوم آیت الله بروجردى مقدارى از گِل هایى را كه عزاداران حسینى به سر و صورت مالیده بودند، برداشته و به چشم مالید و آن چشم درد ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هیچ ناراحتى از ناحیه چشم نداشتند و بدون عینك ریزترین خط ها را مىخواندند و این به بركت گِلى بود كه از سر و پیشانى سینه زنان سیدالشهداء(علیه السلام) ریخته بود. از این گونه كرامات و معجزات الى ماشاءالله وجود دارد. همه شما با یك قطره اشكى كه در این مراسم مىریزید، اول نورانیت آن را در خود احساس مىكنید. حاجت هایى كه از شما برآورده مىشود و نیز بسیارى از آفت ها و مصیبت هایى كه از شما دفع مىشود و نمىدانید، در مرحله بعد است. نكته اى است كه داخل پرانتز عرض مىكنم كه در دعاها به آن اشاره شده است، و آن این كه ما غالباً فقط حاجت هایى را كه از خدا مىخواهیم و برآورده مىشود، به حساب مىآوریم؛ اما نمىدانیم چه مصیبت هایى
1. عنكبوت، 64.
متوجه ما بوده است و خدا آن مصیبت ها را از ما برداشته است و از آن ها خبر نداریم؛ در حالى كه به بركت نام سیدالشهداء(علیه السلام) ده ها برابر بركاتى كه بر مردم نازل مىشود، آفات و مصیبت هایى از آن ها برداشته مىشود و ما خبر نداریم و آن ها را به حساب نمىآوریم. اگر چنین چیزى باشد، آیا جا ندارد كه مردم این همه اهتمام به گریه و عزادارى داشته باشند؟
تا این جا درباره اهمیت و بزرگى این حادثه و آثارى كه بیش از سیزده قرن در جامعه داشته است توجه دادیم و یادآورى كردیم. مطلب دیگرى كه شما از بزرگان و از سروران ما، از مرثیه خوانان و وعاظ شنیده اید، این است كه شما اگر هر زمان درباره شخصیت انبیا و اولیاى خدا مطالعه بفرمایید، مىبینید حتى در زمان خودشان ابهام هایى درباره شخصیت، رفتار و گفتارشان وجود داشته است و بعد از وفاتشان چندین برابر بر این ابهام ها افزوده شده است. خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) مثل سایر انبیا، به زشت ترین تهمت ها متهم شدند؛ گفتند این شخص عقلش را از دست داده و مجنون است، به حرف او گوش ندهید! گفتند او سحر مىكند و جادوگر است! به جوان ها سفارش مىكردند كه وقتى مىبینید آن حضرت مشغول سخن گفتن است انگشت خود را در گوش هایتان بگذارید یا در گوش خود پنبه فرو كنید تا صداى او را نشنوید، چون ساحر است و سخن او شما را سحر مىكند. همه این تهمت ها را به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىزدند و خود پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پیش بینى فرمودند كه بعد از وفات من دروغ هاى زیادى به من خواهند بست، نه دشمنانى كه از كفار بودند، بلكه به اصطلاح پیروان خود حضرت و از میان كسانى كه مىگفتند ما به او ایمان داریم؛ و چنین هم شد. فرمود: « قَدْ كَثُرتْ عَلَىَّ الْكذابَةُ و سَتَكْثُرُ»،1 دروغ بستن بر من زیاد شده و به زودى بعد از من كسان زیادى به دروغ احادیثى را از قول من نقل مىكنند. بعد معیارى تعیین فرمود براى این كه با آن تشخیص دهید كدام حدیث راست و كدام دروغ است، و آن این كه روایت را بر قرآن كریم عرضه كنید، اگر مخالف قرآن بود بدانید من نگفته ام. به علاوه، ائمه اطهار(علیهم السلام) به عنوان كارشناسان علوم الهى بارها حدیث هاى دروغین نقل شده را پالایش كردند. یك مرتبه در زمان امام رضا(علیه السلام) بود كه روایات نقل شده تصحیح شد و بعداً براساس كتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) نوشته شد؛ در زمان
1. بحارالانوار، ج 2، ص 225، باب 29، روایت 2.
امام صادق(علیه السلام) نیز چنین شرایطى پیش آمد. ابوالخطاب و دیگران دروغ هایى جعل كرده بودند و امام(علیه السلام) آن ها را تصفیه نموده و احادیث صحیح را معرفى كردند. به هر حال، اگر شما در حال حاضر بخواهید احادیثى را كه قطعاً پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرموده اند و همه مسلمانان به عنوان كلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبول دارند شناسایى كنید، تعداد این احادیث خیلى زیاد نیست. بعضى در صدد برآمده اند كه آن ها را بشمارند، ولى به هر حال تعداد روایاتى كه قطعاً از خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) روایت شده باشد خیلى زیاد نیست؛ اما روایات جعلى الى ماشاءالله است. درباره روایاتى كه به دروغ به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت داده شده است كتاب هاى بسیارى از شیعه و سنى نوشته شده است.
مسأله اى كه در زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مثل آفتاب روشن بود ـ گرچه ممكن است بعضى آنرا نیز حمل بر تعصب كنند ـ این حقیقت بود كه از روزى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دعوت خود را علنى كرد، على(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفى فرمود. روزى كه گوسفندى ذبح كرد و به دستور قرآن كه فرمود: «أَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الاَْقْرَبین»1 همه عموها، عموزاده ها و اقوام و خویشان را دعوت كرد و فرمود هر كس اول به من ایمان بیاورد، او جانشین من خواهد بود. هیچ كس ایمان نیاورد به جز نوجوانى ده یا سیزده ساله، یعنى همان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) . بعضى از بزرگان قریش كه حضور داشتند به ابى طالب نگاه كردند و خندیدند، و گفتند طولى نمىكشد كه تو باید تابع فرزندت شوى. یعنى با تمسخر گفتند چون او جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله)شد، او رئیس مىشود و تو هم باید تابع او بشوى.
این مطلب بارها در طول حیات پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به صورت هاى مختلف مورد تأكید قرار گرفت. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «أَنْتَ مِنّى بِمَنْزَلَةِهارُونَ مِنْ مُوسى الاّ أَنَّهُ لا نَبىَّ بَعْدى»؛2 و روایات دیگرى كه مسلمانان شیعه و سنى نقل كرده اند، تا بالأخره هفتاد روز قبل از وفاتشان در غدیر و در آن جریانى كه همه مىدانید، مسلمان ها را در آن آفتاب سوزان جمع كردند، على(علیه السلام) را بلند كردند و فرمودند این است جانشین من: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلىٌ مَولاه».3 بیست سال به صورت هاى مختلف و در آخرین روزهاى زندگیشان هم به این صورت كه جنبه تاریخى
1. شعراء، 214.
2. بحارالانوار، ج 5، باب 2، روایت 1.
3. همان، ج 28، ص 181، باب 4، روایت 1.
داشت على(علیه السلام) را معرفى كردند. مردم تعجب مىكردند كه در گرماى ظهر، پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى چه آن ها را این جا جمع كرده است. هفتاد روز از واقعه غدیر خم گذشت. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفتند و همین مسلمان هاى اصحاب بدر و حنین جمع شدند تا براى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) جانشین تعیین كنند. بعضى گفتند باید جانشین حضرت(صلى الله علیه وآله) از مهاجرین باشد؛ بعضى گفتند باید از انصار باشد؛ بعضى گفتند دو تا امیر برگزینیم: «مِنّا أَمیرٌ وَ مِنْكُمْ أَمیرٌ»1. آنچه مطرح نشد و دنبال نكردند این بود كه هفتاد روز قبل، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خودشان چه فرمودند؟ براى چه ما را در غدیر جمع كردند و ما را در آن گرما نگاه داشتند و قبل از آن، در طول بیست سال بارها على(علیه السلام) را معرفى كرده بودند؟ هم سخنان پیغمبر(صلى الله علیه وآله)و هم رفتار آن حضرت تحریف شد؛ حتى بعضى از همسرانش به او تهمت ها زدند. سوره تحریم را بخوانید و بینید كه قرآن درباره بعضى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) با چه لحنى سخن مىگوید.
شب گذشته درباره امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره كردم و شما بارها شنیده اید كه على(علیه السلام) در تمام عالم با دو چیز شناخته مىشود. هر جا از على(علیه السلام) سخنى گفته مىشود، عدالت و عبادت او به ذهن مىآید. على(علیه السلام) از عابدترین و نیز از عادل ترین انسان ها شناخته شده بود. على(علیه السلام) در حال بیل زدن در مزرعه هم نماز نافله مىخواند. در هر شبانه روز پانصد یا هزار ركعت نماز مىخواند و همه او را مىشناختند. اما وقتى خبر رسید كه على(علیه السلام) در كوفه، در مسجد به شهادت رسیده است مردم شام گفتند مگر على(علیه السلام) هم نماز مىخواند؟ و همین طور سایر ائمه اطهار(علیهم السلام)و بزرگان دین، هر كدام به صورتى مورد تهمت قرار گرفتند. بالاترین حجت بر تمام انسان ها قرآن كریم است. از روزى كه حضرت آدم(علیه السلام) خلق شده است تا پایان زندگى انسان بر روى كره زمین حجتى رساتر، روشن تر و هدایتگرتر از قرآن نخواهد بود. اما همین قرآن را مورد تفسیرهاى غلط قرار داده بودند و حالا هم چنین مىكنند. همه طوایف مسلمین با همه اختلافاتى كه در مذاهبشان دارند به نحوى به آیات قرآن تمسك مىجویند. در مورد یك مسأله، هم آن كسى كه آن را اثبات مىكند و هم آن كه آن را نفى مىكند، به آیه قرآن تمسك مىكنند. چه آن ها كه قائل به جبرند و چه آن ها كه قائل به تفویض، هر دو گروه به آیات قرآن تمسك مىكنند. یعنى قرآن مورد ابهام قرار مىگیرد. این كه چرا قرآن به گونه اى است كه مىتوان براى آن تفسیرهاى مختلفى كرد، مسأله اى است و به بحث مفصلى احتیاج دارد. ولى
1. همان.
قطعاً عامل عمدى هم در این جریانات وجود دارد. یعنى كسانى عمداً مىخواهند قرآن را طبق رأى خودشان تفسیر كنند. همه این كارها از جهل و اشتباه نیست.
این تحریف هاى معنوى، مسخ شخصیت ها، تهمت و افتراها درباره هر گونه حجت الهى وجود دارد. روشن ترین حجت ها قرآن است و این ابهام ها در آن هم وجود دارد. بالاترین انبیا و راهنمایان انسان ها، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پس از ایشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. این ابهام ها درباره هر دو بزرگوار وجود داشت. مىدانید بعد از آن كه بیست و پنج سال از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله)گذشته بود، اولین كسانى كه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت كردند، همان اصحاب نزدیك و بعضى از اقوام و خویشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند، مثل زبیر كه پسر عمه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) بود. این ها از اولین كسانى بودند كه با على(علیه السلام) بیعت كردند و بعد از چند روز گفتند على(علیه السلام) قاتل عثمان است. به بهانه خونخواهى عثمان، با على(علیه السلام) جنگ كردند. بسیارى از مردم را به اشتباه انداختند كه عثمان به دست على(علیه السلام) كشته شده است، پس باید با او جنگید. همان كسانى كه با او بیعت كرده بودند، ابتدا جنگ جمل و بعد هم سایر جنگ ها را به راه انداختند.
امروز وقتى مىخواهیم با برادران اهل تسنن درباره اسلام، یا درباره شخصیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و رفتار و گفتار ایشان صحبت كنیم، ابهام وجود دارد. مثال ساده اى بزنم تا ببینید چه قدر ابهام مىتواند وجود داشته باشد. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در طول بیست و سه سال رسالت الهى خود، با مردم محشور بود، مردمىترین پیغمبر و مردمىترین رهبر بود. همیشه در میان اصحاب خود به گونه اى بود كه وقتى كسى وارد مسجد مىشد معلوم نمىشد كدام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. تا به این اندازه مردمى و به قول معروف خاكى بود. همیشه رفتار و كردارش جلوى چشم مردم بود. آیا مردم در طول بیست و سه سال نمىدیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه وضو مىگیرد؟ آیا این مسأله اى بود كه براى مردم مخفى بماند؟ دست كم ده سال مردم مكه و مدینه دیده بودند كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) چگونه وضو مىگیرد، بسیارى از اوقات آب وضوى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را براى تبرك مىبردند. اما بعد از چندى این مسأله مطرح شد كه هنگام وضو گرفتن آب را چگونه باید بریزیم؟ مگر مردم وضو گرفتن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را ندیده بودند؟ این كه یك امر سرّى نبود، ساده تر از این امر دیگر چیست؟ كسانى مىخواستند به رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) اقتدا كنند و به ایشان تأسى داشته باشند، اما عواملى در كار بود كه مىخواست ابهام ایجاد كند و در رأس این عوامل، شیطان بود. شیاطین انس هم كمك مىكردند.
در میان همه این حوادث و در میان همه گفتارها و رفتارهایى كه از انبیا و اولیا سر زده است، چیزى كه قابل تحریف و مسخ نیست و ممكن نیست كه آن را به غلط تفسیر كنند این است كه امام حسین(علیه السلام) براى ترویج دین كشته شد، و در این راه تمام یاران او نیز شهید شدند، و حتى طفل شیرخواره او هم به شهادت رسید. این تاریخ را كسى نتوانسته است تحریف كند. البته در بعضى از جزئیات اختلاف بوده است. مثل این كه جمعیتى كه از كوفه آمدند سى هزار نفر بودند یا صد و بیست هزار نفر؟ كم تر بودند یا بیش تر؟ طبیعى است كه به آسانى نمىتوان آمار گرفت. در سایر قضایا هم این گونه اختلافات وجود دارد. اما اصل این حادثه و این كه امام حسین(علیه السلام) براى دین خود قیام كرد تا آن جا كه با لب تشنه شهید شد و تا آن جا كه زن و بچه او را اسیر كردند، این قابل تحریف نیست. نه مىتوان گفت این كار انجام نپذیرفته است و نه مىتوان گفت كه این كار براى دنیاپرستى بوده است. مگر براى رسیدن به مقام راهى بهتر از این نبود؟ كسى كه اهل مقام است، وقتى ببیند جانش در خطر است راهى براى صلح پیدا مىكند. شب عاشورا هم به او پیشنهاد كردند، روز عاشورا هم به او پیشنهاد كردند بیا با یزید بیعت كن تا سالم بمانى. قبول نكرد و فرمود: «هَیْهات مِنّى الذِّلَة»1؛ جریان حرّ و سایر حوادث پیش آمد. به این مطالب اضافه كنید آنچه را ما معتقدیم و با سندهاى متظافر ثابت شده است و قرائن فراوانى وجود دارد كه امام حسین(علیه السلام) مىدانست كشته مىشود. اگر كسى بگوید علم امامت نداشت و الهام خدایى نبود، بنابر حدیث هایى كه از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله)رسیده بود مىدانست كه كشته مىشود. در آن بیانى كه خودش فرمود: «كَأَنّى بِأَوْصالى یَتَقَطَّعُها عسْلانُ الْفَلَواتَ بَیْنَ النَواویسَ وَ كَرْبَلا»2، گویا مىبینم كه درندگان بیابان، گرگ هاى بیابان بند از بند من جدا مىكنند. و نیز آن خواب هایى كه دیده شد. مانند آنچه در داستان على اكبر(علیه السلام) شنیده اید. اگر این ها را ضمیمه كنیم، به این معناست كه امام حسین(علیه السلام) مىداند پایان این جریان كشته شدن است، اما با این حال، زن و فرزندانش را با خود برد. آیا براى این بود كه به پول برسد؟ به مقام برسد؟ به شهوات دنیا برسد؟ در بیابان كربلا كدام شهوات انسان تأمین مىشود؟ به هیچ وجه نمىتوان این حادثه را به گونه اى تفسیر كرد كه این قیام براى دنیا خواهى، براى ریاست طلبى و براى قدرت طلبى بود. هیچ چیز جز این نبود كه براى احیاى دین جدّش كشته شد.
1. بحارالانوار، ج 45، ص 83، باب 37، روایت 10.
2. همان، ج 44، ص 366، باب 37، روایت 2.
البته ممكن است كسانى بگویند حسین(علیه السلام) اشتباه كرد. بعضى از متعصبین و ناصبى هاى منسوب به اسلام هستند كه مىگویند حق نبود كه حسین(علیه السلام) این كار را بكند. اما قبول دارند كه او این كار را براى احیاى دین انجام داد. این حادثه با همه ویژگى هایش یعنى ویژگى هایى كه در خط دادن به انسان، و در آموختن درس فداكارى مؤثر است، قابل خطا نیست؛ و در این كه حجت بر مسلمانان تمام شده باشد و بدانند كه اگر شرایطى مثل شرایط زمان امام حسین(علیه السلام) پیش آمد، باید همان حركت را انجام دهند، قابل تفسیر غلط نیست. البته كسى این گونه القاء شبهه نكند كه فلانى گفته است باید مردم حادثه عاشورا را تكرار كنند. مىگویم اگر آن شرایط پیش آمد، باید همان كار امام حسین(علیه السلام) را انجام دهیم. به هر حال، ویژگى امام حسین(علیه السلام) در این است كه این حركت او به هیچ وجه قابل تفسیر غلط نبود و چنین ابهامى در اطراف آن به وجود نمىآمد كه براى دنیا پرستى و ریاست طلبى این كار را كرده باشد . این است كه هر كس به این حادثه توجه كند، نور هدایت در دلش مىتابد و وجدانش بیدار مىشود، عواطف مذهبى او شكوفا مىشود و احساس مسؤولت در دلش پدید مىآید. آیا دینى كه سزاوار است شخصیتى مانند حسین(علیه السلام) با تمام بستگان و حتى با طفل شیرخواره اش براى آن شهید شود، من و شما در برابر آن مسؤولت نداریم؟ آیا چنین چیزى ممكن است؟ این است كه «اِنَّ الْحُسَیْنَ... مِصْباحُ الهُدىً» این چراغى است برافروخته فراروى انسانیت تا روز قیامت، كه هر كس از هر جا به این چراغ نگاه كند راه را پیدا مىكند و كسى نمىتواند در آن ابهامى ایجاد كند.
این یك طرف قضیه است كه دیدیم مسلمانان از ابتدا، لااقل از اولین روزهاى شهادت امام حسین(علیه السلام) كه حركت توّابین شروع شد تا امروز، همه در بزرگداشت این قیام اهتمام داشته اند، در گریه كردن، در فداكارى كردن، در عشق بازى كردن با نام حسین(علیه السلام) . یك ذره خاك كربلا را مىآورند و با چه قداستى احترام مىكنند. اگر روزى به بیمارى صعب العلاجى مبتلا شوند به اندازه دانه عدسى از آن تناول مىكنند تا شفا پیدا كنند. این یك سوى قضیه است.
طرف دیگر قضیه را هم توجه كنید. چقدر تلاش شد تا نام حسین(علیه السلام) از بین برود. آن ها چه دشمنى با حسین(علیه السلام) داشتند؟ نام حسین(علیه السلام) با زندگى آن ها چه مىكرد كه حاضر شدند انسان هایى را بكشند براى این كه دیگر مردم به زیارت امام حسین(علیه السلام) نروند؟ حاضر شدند آب بر قبر حسین(علیه السلام) ببندند تا آثارى از قبر حسین(علیه السلام) باقى نماند. روى قبر مطهر زراعت كنند، آن را شخم بزنند، بذر بپاشند كه معلوم نشود این جا كجا بوده است. چرا این گونه بوده است؟
از این دشمنى ها چه بهره اى نصیبشان مىشد؟ راه دور نرویم؛ هنوز در بین ما پیرمردها و پیرزن هایى هستند كه آغاز سلطنت آن نابكار را به یاد دارند كه عزادارى را ممنوع كرده بود. وعاظ حق نداشتند لباس روحانیت بپوشند. اجازه نمىدادند از جایى صداى مرثیه خوانى بلند شود و مجلسى به نام امام حسین(علیه السلام) تشكیل شود. بنده چهار ـ پنج ساله بودم و یادم هست كه شب از روضه خوان دعوت مىكردند، كت و شلوار مىپوشید، مىآمد داخل دالان منزل لباس خود را عوض مىكرد، عمامه مىگذاشت و مىآمد در زیرزمین خانه و آرام روضه مىخواند كه مبادا صداى روضه اش به كوچه برسد و مأموران دولتى او را تعقیب كنند. این چیزى است كه خودم به خاطر دارم.
مگر نام سیدالشهداء(علیه السلام) چه مشكلى براى حكومت پهلوى داشت؟ چرا این قدر دشمنى مىكنند؟ چرا امروز هم به صورت مدرن با نام سیدالشهداء(علیه السلام) دشمنى مىكنند؟ این ها كه به اصطلاحِ خودشان، خود را روشنفكر دینى مىدانند و بهتر است بگوییم بى دینان تاریك فكر! چون نه از دین بهره اى دارند و نه از فكر روشن اثرى، این دشمنى كه این ها با نام حسین(علیه السلام) مىكنند چه دشمنى است؟ چه اصرارى دارند بر این كه شهادت امام حسین(علیه السلام) قضیه اى عادى و یا عكس العملى در برابر خشونت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)بوده است؟! مىگویند پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در جنگ بدر با بنى امیه خشونت كرد، در این جا هم بنى امیه آتش جنگ را برافروختند و پسر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش را كشتند. این هم نتیجه آن خشونت بود!1 بالأخره در جنگ، نان و حلوا پخش نمىكنند. در جنگ بدر، هم از مسلمان ها و هم از كفار كشته شدند؛ ولى از كفار بیش تر كشته شدند و خدا مسلمان ها را پیروز كرد. مىگویند چون در جنگ بدر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با بنى امیه با خشونت برخورد كرد، فرزندان بنى امیه هم با اولاد او همان كار را كردند. این یك امر طبیعى و عكس العمل زندگى بوده است. پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مىبایست آن ها را نمىكشت تا بچه هایشان هم بچه هاى او را نكشند! این چیز مهمى نیست! به اصطلاح این روشنفكران كسانى كه مىخواهند از عاشورا درس بگیرند باید این گونه درس بگیرند كه در برابر هیچ كس خشونت در پیش نگیرند تا با بچه هایشان خشونت نشود. آن ها مىگویند باید از عاشورا این گونه درس گرفت. در نظر این افراد باید جهاد، دفاع و امر به معروف و نهى از منكر تعطیل شود تا كسى به دیگرى كار نداشته باشد. یعنى خدا كه دستور داد «قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُم اللّهُ بِاَیْدیكُم وَ یُخْزِهِم وَ یَنْصُرْكُم
1. ر.ك: گنجى، اكبر، «خون به خون شستن آمد محال»، صبح امروز، 1378/02/23، ص 6.
عَلَیْهِم وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوم مؤمِنین»1 العیاذ بالله خدا بیجا كرد كه فرمود با مشركین بجنگید تا خدا آن ها را به دست شما عذاب كند! «یعذبهم الله بایدیكم و یخزهم» رسوایشان كند، و «ینصركم علیهم» و شما را بر آن ها پیروز كند «و یشف صدور قوم مؤمنین» تا دل هاى مومنان شاد شود. این ها آیه قرآن است. باز نگویند خشونت طلب هستى، تئوریسین خشونت هستى.
آنچه خواندم آیه قرآن است. اما این روشنفكران مىگویند قرآن بى خود گفته است. نباید خشونت به خرج داد، پس خدا اشتباه كرده است! پیغمبر(صلى الله علیه وآله) كه در جنگ بدر شركت كرد اشتباه كرد، و نتیجه اشتباه پیامبر(صلى الله علیه وآله) این بود كه فرزندش را كشتند! اما یزیدیان تبرئه شدند. آن ها گناهى نداشتند؛ كارشان عكس العملى طبیعى بیش نبود. وقتى پدرى را مىكشند، پسر مقتول هم مىآید پسر قاتل را مىكشد. این مىشود اسلام مدرن و قرائت جدید از اسلام! این مطالب در «روزنامه هاى كثیرالانتشار جمهورى اسلامى ایران» چاپ مىشود و به خورد جوان هاى معصوم ما داده مىشود، تا این جوان ها بعد از این، حسین(علیه السلام) را این گونه بشناسند. چرا این ها با حسین(علیه السلام) دشمنى مىكنند؟ جوابش روشن است: حسین(علیه السلام) چراغ هدایت است. او نمىگذارد فضا تاریك شود تا مردم به گمراهى بیفتند. او راه را روشن مىكند، وظیفه مردم را روشن مىكند كه چه باید بكنند، چگونه از دین خود حمایت كنند، نمى گذارد مردم به بهانه تساهل و تسامح، بى غیرت شوند. او مىگوید «هیهات منا الذلة» با این مكتب چه كنند؟ او را تطمیع كنند؟ بگویند به تو پول مىدهیم؟ مگر حسین(علیه السلام) پول قبول كرد؟ مگر حسین(علیه السلام) ریاست پذیرفت؟ اگر بگویند تو را مىكشیم، خوب، خودش آماده شهادت شد، اطفالش را هم به كشتن داد. بالاتر از سیاهى كه رنگى نیست.اگر كسى پیرو حسین(علیه السلام) شد، نه از آن تطمیع ها اثر مىپذیرد، نه از این تهدیدها مىهراسد. حتماً به خاطر دارید كه در جریان نهضت، جوان ها سینه شان را باز مىكردند و به ارتشى هاى پهلوى مىگفتند بزن! از كشته شدن باك نداشتند و این رمز پیروزى بود. اگر كسى از مرگ نترسید پیروز است.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمرى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
یاران حسین(علیه السلام) شب عاشورا با مرگ عشق بازى مىكردند. پیرمردها تنویر و خضاب كردند. این مكتب قابل شكست نیست، مگر این كه آن را مخدوش و تحریف كنند.
1. توبه، 14.
بنابراین از یك طرف چرا مسلمان ها، آن ها كه شیر پاك خورده اند و آنان كه حلال زاده هستند، تا این اندازه به حسین(علیه السلام) علاقه دارند؟ و آن ها كه با نام حسین(علیه السلام) دشمنى مىكنند، چرا چنین مىكنند؟ علت این دشمنى روشن است، چون حسین(علیه السلام) چراغ هدایت است و نمىگذارد مردم گمراه شوند.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرارسیدن ایام سوگوارى سالار شهیدان ابى عبد الله الحسین(علیه السلام) را به پیشگاه ولىّ عصر ارواحنا فداه، مقام معظّم رهبرى، مراجع تقلید و همه شیفتگان مكتب اهل بیت(علیهم السلام) تسلیت عرض مىكنیم و از خداى متعال درخواست مىكنیم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرماید.
شب هاى گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف این بود كه این گونه سؤال ها را كه به طور طبیعى براى نوجوانان مطرح مىشود، در حدّ توان و با بیانى نسبتاً روشن و قابل فهم عرضه كنیم تا خدمتى به فرهنگ عاشورا كرده باشیم. البته جواب این سؤال ها براى همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شاید براى نوجوانان به صورت تفصیلى مشخص نباشد.
سؤال این بود كه چرا باید براى سیدالشهداء(علیه السلام) عزادارى كنیم؟ و بعد این سؤال مطرح شد كه چرا در میان ائمه اطهار(علیهم السلام)بیش تر توجهات به سیدالشهداء(علیه السلام) معطوف است و عمده عزادارى ها براى ایشان و به نام آن حضرت انجام مىشود؟ و چرا در روایات براى سیدالشهداء(علیه السلام) ویژگى هاى خاصى ذكر شده است؟ و چرا این توجهات و عزادارى ها در فرهنگ شیعه جایگاه خاصى را به خود اختصاص داده است؟ در این زمینه، مطالبى عرض شد.
وقتى سؤال عمیق تر بررسى شود طبعاً این پرسش مطرح مىشود كه چرا باید شرایطى پیش بیاید كه على رغم آن كه زمان زیادى از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود، نوه عزیز او به این صورت فجیع به شهادت برسد؛ به صورتى كه اگر نگوییم در تاریخ بى نظیر است، مىتوان گفت بسیار كم نظیر است. شاید بخشى از حوادث آن را بتوان در تاریخ یافت، اما نمونه اى از حوادث كربلا را به صورت یكجا در هیچ موردى نمىتوان دید. در تاریخ، نمونه این مجموعه مصیبت ها را كه در ظرف چند روز پى در پى اتفاق افتاده باشد، سراغ نداریم. البته ما از تاریخ تمام كشورهاى عالم اطلاع نداریم، اما به اندازه اى كه شنیده ایم و نقل كرده اند این گونه حادثه اى را با این خصوصیات نمىتوان یافت.
به هر حال وضع بسیار فجیعى بود. حتى اگر ما فرض كنیم بسیارى از مطالب نقل شده در كتاب هاى مقتل و آنچه مرثیه خوان ها مىگویند، چندان اعتبار و سندى نداشته باشد البته كسانى كه با تاریخ و مقتل آشنایى دارند، مىدانند كه ممكن است بسیارى از این مطالب واقع شده باشد. اما یك سرى قطعیات وجود دارد كه جاى هیچ شك و تردیدى در آن ها نیست. اگر فقط به همان موارد قطعى هم توجه كنیم مىبینیم بسیار رفتارهاى قساوت آمیز، بى رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانیت و حتى دور از خوى عربى انجام شده است. آخر عرب ها در میان اقوام دنیا ویژگى هایى را به خود اختصاص مىدهند و به آن مىبالند و آن ها را از صفات برتر خود مىدانند و كمابیش نیز این طور است. مثلاً مهمان نوازى براى عرب ها یك صفت شناخته شده و ثابت است. این صفت از قدیم براى عرب ها شناخته شده بود و حالا هم همین طور است. صفت ممتاز و خوى پسندیده اى است كه اعراب دارند. البته بسیارى از مردمان دیگر هم كه به صورت قبیله اى و ایل نشینى زندگى مىكنند این صفت را دارند. امّا شاید در عرب ها از قدیم این صفت برجسته تر بوده است. اگر كسى بر عربى وارد شود و چیزى از او نخورد، نیاشامد، تناول نكند، این به منزله جنگ با او تلقّى مىشود. آن قدر پذیرایى از مهمان را لازم مىدانند كه اگر كسى بر آن ها وارد شود، حتماً باید چیزى تناول كند. با توجه به این صفت عرب، آن ها از یك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت مىكنند، ولى حتى از دادن یك جرعه آب به طفل شش ماهه آن ها امتناع مىكنند. این قساوت را در كجاى تاریخ مىتوان یافت؟
چرا این مصیبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه این حادثه عظیم، این مسائل غیر قابل
وصف و غیر قابل هضم كه تصوّر آن مشكل است و انسان به سختى مىتواند باور كند كه چنین چیزهایى واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته این سؤال براى هر كسى ممكن است مطرح شود، طبعاً براى نوجوانى كه تازه با این مسائل آشنا مىشود، بصورت جدى تر مطرح مىشود، كه چرا این گونه شد؟ آیا عدّه اى دشمنان كافر از خارج مرزهاى اسلامى این حوادث را آفریدند؟ آیا آن ها كه با فرزندان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به این صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركین یا از مذاهب دیگر بودند؟ یهودى بودند یا نصرانى بودند؟
تاریخ مىگوید خیر، چنین چیزى نبود. هیچ كس تا حالا نگفته است كه یهودیان آمدند حادثه كربلا را آفریدند، با این كه قرآن مىفرماید: «أَشَدُّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُود»1؛ ولى هیچ كس نگفته است كه این حادثه را یهودیان ایجاد كردند و قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) یهودى بودند، هیچ كس نگفته است كه قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) نصرانى بودند، هیچ كس نگفته است كه قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) زرتشتى بودند و هیچ كس نگفته است كه قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) مشرك بودند. چطور شد كه مسلمان ها خودشان اقدام به چنین كار پستى كردند، یك چنین گناه بزرگى و یك چنین جنایت نابخشودنى را مرتكب شدند؟
سؤال بسیار مهم و بجایى است، و جا دارد كه جوابى روشن و تفصیلى به آن داده شود. به عنوان مقدمه براى رسیدن به جواب كامل، باید حداقل تاریخ صدر اسلام از زمان ظهور پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سپس زمان خلفا را مرور كنیم و براى این كه به جواب روشن و قانع كننده اى برسیم باید آن تاریخ را به صورت تحلیلى بررسى كنیم. ولى این بررسى تحلیلى، در حدّ تخصّص بنده و در ظرفیت یك مجلس نیست. بنا بر این باید حداقل مرورى اجمالى به آن تاریخ بكنیم. كسانى كه مایل باشند مىتوانند بیش تر تحقیق كنند.
در زمان ظهور و حیات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در میان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلى از روى كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتى آمده و حتى سوره اى به نام «منافقون» داریم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ایمان مىكنند و دروغ مىگویند، و حتى بر
1. مائده، 82.
اظهار ایمان قسم مىخورند: «اِذا جائَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقینَ لَكاذِبُونَ»1، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این كه به صورت واقعى ایمان نیاورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ایمان ضعیف و متزلزلى داشتند، نیز گاهى جزء منافقان به حساب مىآورد. مثلاً در یك جا در وصف آنان مىفرماید: «... وَ اِذا قامُوا اِلى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى یُراءُونَ النّاسَ وَ لایَذْكُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَلیلا»2، از اوصاف منافقان این است كه با كسالت در نماز شركت مىكنند؛ در مسجد نماز مىخوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى ریاكارى است و در دل به خدا توجه نمىكنند مگر اندكى. به هر حال این آیه نشان مىدهد كه مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زیادى هست كه قرآن كسانى را كه ایمان ضعیفى داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمىرسیده نیز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصادیق این آیات نیستیم. گروهى از ایشان كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)على رغم دشمنى ها و كینه توزى هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر این ها كشید، و آنان را «طُلَقاء» یعنى «آزاد شدگان» نامیدند، بسیارى از بنى امیّه از این ها هستند. آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسیارى از ایشان ایمان واقعى نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلكه اصلا به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) حسد مىبردند: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»3 بعضى از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید كه بگویم چه كسانى! شواهدى وجود دارد كه وقتى نام پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) را در اذان مىشنیدند، ناراحت مىشدند. دو عشیره در قریش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىگفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمى بود، در خانواده فقیرى بزرگ شد، حالا به جایى رسیده كه در كنار اسم خدا نام او را مىبرند، و از این وضعیت ناراحت مىشدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایى در جامعه اسلامى رسیدند تا بالاخره نوبت به حكومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید. خوب، مىدانید قبل از این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حكومت ظاهرى برسد، معاویه در شام از
1. منافقون، 1.
2. نساء، 142.
3. نساء، 54.
طرف خلیفه دوّم به عنوان یك عامل، یك والى یا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود؛ و بعداً از طریق خلیفه سوّم كاملا تأیید و تثبیت شد. حتى چون خویشاوندى با خلیفه سوّم داشت اختیارات بیش ترى به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهى براى خود فراهم كرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مىرفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومىها در تماس بودند و بسیارى از آن ها با هم ارتباط نزدیك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایى و حاكمى كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود،آن قدر فرصت پیدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحیح و كامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه اى به این كه آنان اسلام را به خوبى یاد بگیرند، نداشت. او مىخواست ریاست و سلطنت كند؛ كارى نداشت به این كه مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالأخره بعد از این كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ظاهرى رسیدند، معاویه به بهانه این كه على(علیه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان مىكنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتى را در جنگ با امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضى دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین(علیه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حكمیّت را مطرح كردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(علیه السلام) رسید و امام حسن(علیه السلام) هم مدّت كوتاهى مبارزه اى را كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتى، معاویه از زمینه هایى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن(علیه السلام) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودى به وقایع نزدیك مىشویم. از این جا به بعد نقشه هایى كه معاویه مىكشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم كه از اندیشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانى نبوغى داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانى به حساب آوریم. البته این یك بررسى تحلیلى است؛ اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلا از نظر تاریخى اثبات كنیم باید اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحلیل این است كه معاویه به این نتیجه رسید كه باید از زمینه هایى
به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن ها «خلافت» بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلا آن ها آرزوى كسرى و قیصر شدن و برپایى چنین سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمینه هایى را یافتند كه مىتوانستند از آنها بهره بردارى كنند.
1. سطح فرهنگى جامعه؛ اوّلین زمینه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چیزى نیست كه به این سادگى و سرعت از مدینه تا اقصى نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا كند. این كه همه كاملا با فرهنگ اسلامى تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگى ها تحقق یافتنى نیست. مخصوصاً وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاویه باشد. به هر حال، یكى از زمینه هایى كه معاویه روى آن حساب مىكرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبیله اى؛ یكى دیگر از زمینه هاى مورد استفاده معاویه این بود كه روح زندگى قبیله اى در زمینه فرهنگى چنین اقتضا مىكرد كه اگر رئیس قبیله در كارى پیشقدم مىشد، همه افراد قبیله و دست كم اكثریّت به راحتى به دنبال او راه مىافتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئیس قبیله اى به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)ایمان مىآورد، به سادگى و بدون هیچ مقاومتى سایر افراد قبیله همه مسلمان مىشدند؛ و اگر رئیس قبیله مرتد مىشد، همچنان كه بعد از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام برمىگشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایى بود كه معاویه روى آن حساب مىكرد و از آن بهره بردارى مىكرد.
3. ضعف ایمان؛ زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربیان دینى بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتى در خود مدینه كه مردم زیر نظر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تربیت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاى عجیبى درباره نادانى و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایى بود كه معاویه از آن استفاده مىكرد:
جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبیله اى. در اصطلاح به این موارد «زمینه» مىگویند.
امّا سه عامل هم وجود داشت كه معاویه از آن ها براى كار بر روى این زمینه ها استفاده مىكرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه اى نیست، امّا معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آن ها بهره بردارى كرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایّام تا جدیدترین دوران در دنیاى مدرن از همین سه عامل استفاده مىكرده و مىكنند.
1. تبلیغات؛ عامل اوّل تبلیغات است كه همه سیاستمداران سعى مىكنند به وسیله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مىخواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مىكنند، كیفیت به كار گرفتن عوامل تبلیغاتى نیز فرق مىكند. آن روز عوامل تبلیغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به این حرف ها گوش نمىداد، اسلام حاكم بود. مردم به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دین و حرف هایى از این قبیل هم خریدار نداشت. ولى عوامل دیگرى بود كه مىتوانستند در تبلیغات از آنها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبلیغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمى داشت. همه شما كم و بیش مىدانید معاویه سعى مىكرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگیرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر كنند. شاید یكى از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسیار ماهرى بود، و شاگردانى را براى این كار تربیت مىكرد.
اما بین كسانى كه به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعى مىكرد كسانى را تقویت و تشویق كند كه حدیث بسازند. ابوهریرة یكى از حدیث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احادیث عجیبى جعل مىكرد، و آن احادیث جعلى را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت مىداد. مردم ساده لوح هم زود باور مىكردند. همین طور كسانى كه آن زمان به نام قُرّاء نامیده مىشدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط این نبود كه مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بكنند.
علماى بزرگ دین را در آن زمان قارى مىنامیدند و ایشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مىخواندند و آن را تفسیر مىكردند، مفاهیم قرآن را تبیین مىكردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به كار مىگرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطمیع؛ عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب مىداد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤساى قبیله ها را بیش تر از راه تطمیعِ دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و كیسه هاى طلا فریب مىداد و آن ها را مجذوب خود مىكرد. یك سكه طلا امروز براى ما خیلى ارزش دارد، یك كیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتى یك میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئیس قبیله اى سكه هاى طلا را مىفرستاد، كم تر كسى بود كه در برابر آن سكه هاى طلا خاضع نشود. معاویه رؤساى قبایل را به این وسیله مىخرید.
3. تهدید؛ و بالأخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود مىكرد. كسانى كه مخالفت مىكردند، به محض این كه به معاویه بد مىگفتند و انتقادى مىكردند، فوراً جلب مىشدند، آنان را كتك مىزدند، زندانى مىكردند، و در نهایت مىكشتند. معاویه خیلى راحت با این سه عاملِ «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدّثین و قرّاء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤساى قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به كار گیرى این ابزارها جامعه را به سوى اهداف شیطانى خود منحرف كرد.
معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایى كه اشاره شد آن گونه كه مىخواست ساخت و اداره كرد. این كار معاویه چه نتایجى داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ الان فرصت نیست كه این مطلب را به تفصیل بیان كنیم. بارها شنیده اید كه معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اندكى هم در زمان امام حسن(علیه السلام) ، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، معاویه در شام حكومت كرده و زمینه هایى را فراهم كرده بود. براى این كار تجربه كافى داشت، اشخاص را شناسایى و آزمایش كرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاویه كه رسید وصیّتى كرد. خیلى علاقه داشت كه این سلطنت در
خاندانش باقى بماند. مىخواست یزید جانشین وى بشود، خودش هم خوب مىدانست كه یزید آن گونه كه باید و شاید لیاقت حكومت را ندارد. خیلى هم سعى كرد او را به وسیله افرادى تربیت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب او باشند. معاویه براى یزید وصیتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینه اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هیچ كس دیگر براى فرزندش نمىتوانست فراهم كند. حكومت براى تو مهیّا است. به این شرط كه تو چند چیز را رعایت كنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مىخواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم این كار را بكن. این بهتر از این است كه صد هزار شمشیر علیه تو كشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام كن، این ها خود را متولّى اصلى اسلام مىدانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایى كن. جوایزى به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده اى نزد آن ها بفرست تا جویاى احوال آنان بشود و از آن ها دلجویى كند. این نصیحت ها را به یزید مىكند. بعد مىگوید: چند نفر هستند كه به آسانى زیر بار تو نمىروند؛ فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند على(علیه السلام) . این سه نفر كه دو نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یك نفر دیگر هم فرزند زبیر كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مىرفت، باید مراقب این سه نفر باشى. معاویه در مورد هر یك از آن ها به یزید مىگوید كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسین مىرسد و مىگوید: با حسین(علیه السلام) مقابله نكن! تا مىتوانى سعى كن از او بیعت بگیرى، اگر بیعت نكرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نیست با حسین(علیه السلام) دربیفتى. حتّى اگر كار به جنگ كشید، در جنگ هم پیروز شدى، بعد هم با حسین(علیه السلام) بد رفتارى نكن، فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله)است. در میان مردم جایگاه خیلى مهمى دارد و شخصیّت او با دیگران بسیار فرق دارد.
این نصیحت ها را به یزید كرد ولى به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این كه به خلافت رسید ـ بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است ـ فوراً به حاكم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نكردند سر آن ها را ببُرد! البته تفصیل این مطالب را نمىخواهم عرض كنم. این داستان ها را بارها شنیده اید. نوجوان ها ممكن است خیلى نشنیده باشند، ولى به هر حال نمىخواهم بحث را در نقل تاریخ بگذرانم. خواستم تحلیلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به این آسانى در مدّت كوتاهى دست از اسلام كشیدند، و نوه پیامبرشان را
كشتند. آن هم چه فرد عزیز و دوست داشتنى، كسى كه همین افراد هنگامى كه ظاهر او را مىدیدند، عاشق جمالش مىشدند؛ اخلاق او را كه مىدیدند عاشق اخلاقش مىشدند؛ اگر كسى از او چیزى مىخواست به گونه اى به او مىداد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نیفتد و خجالت نكشد؛ چنین كسى را به این وضع قساوت آمیز و ضد انسانى كشتند. چرا باید این گونه بشود؟
بیان این مقدمه براى آن بود كه ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى كه ایمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه همیشه كم بوده اند و همیشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است كه فكر و عقیده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملا امكان ندارد. هنر یك رهبر شایسته این است كه سعى كند روز به روز افكار متوسّط را و لو اندكى، به سوى خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیك تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان كاملى كه هیچ شرایطى نتواند آن ها را عوض كند، بسیار كم هستند، آن زمان هم خیلى كم بودند. معاویه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ایمان و ضعف شناخت، توانست به وسیله سه عامل تبلیغ و تهدید و تطمیع، مردم را به جهتى كه مىخواهد سوق بدهد.
اگر امام حسین(علیه السلام) یا امام حسن(علیه السلام) یا هر امام دیگرى در این شرایط مىخواستند با معاویه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاى تبلیغاتى خود با اشعارى كه مىسرودند و یا با احادیثى كه جعل مىكردند، انبوهى از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج مىدادند و عده اى وعاظ السلاطین و آخوندهاى دربارى هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مىشدند و مىشوند. همیشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه كردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یك جامعه دینى كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مىگوید كه هر فساد و اختلافى كه در هر دینى پیدا شد به دست همین علماى خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فیهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم»1. سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاویه این گونه افراد را شناسایى مىكردند، با پول مىخریدند و آن ها را تطمیع مىكردند. اگر یكى از این علما هم غیرتى داشت او را با تهدید و
1. جاثیه، 17.
كشتن از صحنه خارج مىساختند. مثل بسیارى از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه یكى پس از دیگرى ترور شدند، یا به بهانه هایى به دار زده شدند. حجر بن عدى، میثم تمّار و دیگران كه در ایمان خود راسخ بودند و هیچ كدام از این عوامل در آن ها تأثیر نمىكرد، عاقبتِ آن ها قتل و اعدام بود. گاهى این قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غیر رسمى بود. آنچه باعث مىشد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دینى، سنن قومى، اخلاق عشیره اى و قبیله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند این سه عامل بود كه معاویه از آن ها استفاده مىكرد. در همه زمان ها همین سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما باید درسى از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فكر كنیم چگونه شد مردمى كه حسین(علیه السلام) را روى دست پیامبر(صلى الله علیه وآله)دیده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسین(علیه السلام) از پله هاى منبر بالا مىآمد پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پایین مىآمدند و او را در آغوش مىگرفتند؛ حضرت گریه او را تحمّل نمىكرد. این قدر رعایت حسین(علیه السلام) را به مردم سفارش مىكرد، اما همین مردم چنین رفتارى با امام حسین(علیه السلام) كردند.
امروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسیر خود منحرف كند، ابزارى غیر از سه عامل تطمیع، تهدید و تبلیغات ندارد. شما خیال نكنید اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسلامى ایران را نابود كند، حتماً باید از ینگه دنیا بیاید. بلكه در درون همین كشور منافقانى هستند و همان كارى را مىكنند كه منافقان صدر اسلام با حسین(علیه السلام) كردند. آن روز هم احتیاجى نبود از روم و ایران یا از چین و ماچین بیایند، پسر عموهاى خود حسین(علیه السلام) بودند. منظورم پسر عموى نزدیك و بدون واسطه نیست، بلكه عشیره هایى كه مربوط به قریش است. بنى امیه و بنى هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصیبت خیانت خودى ها، كمك هاى خارجى هم اضافه شده است. امّا نقش مستقیم را عوامل داخلى ایفا مىكنند. فكر نكنید اگر بخواهند مسیر انقلاب اسلامى ایران منحرف بشود حتماً آمریكا باید مستقیماً عمل كند. آمریكا عوامل داخلى را شناسایى مىكند، آن ها را به وسیله حمایت تبلیغاتى، كمك هاى
مالى و احیاناً قضایاى دیگرى، مانند ایجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقویت مىكند. درست است كه بسیارى از این ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمریكایى نیستند؛ از كجا آمده اند؟ از همین جامعه ایرانى آمده اند و بسیارى از این ها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى كه امروز علیه اسلام و علیه امام(قدس سره)سخن مىگوید و در خارج مصاحبه مىكند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شاید روزگارى هم به عنوان محافظ امامرحمة الله علیه در این جامعه زندگى مىكرده است؛ و امروز اسلام را انكار مىكند! و مىگوید امام(قدس سره)را باید به موزه تاریخ سپرد!1 چنین فردى حتماً نباید از آمریكا بیاید. لكن این كه چنین افرادى روزگارى به عنوان محافظ امامرحمة الله علیه در این جامعه زندگى مىكرده اند، به این معنا نیست كه آمریكا آن ها را تأیید نمىكند. چطور است كه وزیر خارجه آمریكا یا سایر شخصیت هاى بیگانه، از این كه ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموكراسى در ایران رواج پیدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مىكنند؟
اگر دشمنان امید دارند روزى بتوانند به ایران برگردند و سلطه شیطانى خود را دوباره از سر بگیرند، به دلیل همین انحرافاتى است كه گوشه و كنار در میان همین افراد پیدا شده است. متأسفانه برخى از این افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كرده اند. اگر حسین(علیه السلام) «مصباح هدى» است، و نور هدایت را به دل هاى مردم مىتاباند، و راه را براى مردم روشن مىكند، در این زمان هم باید از نور حسین(علیه السلام) استفاده كرد.
از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسین(علیه السلام) را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام مىخواهند از همان راه، حسین زمان را از مسیر خود برگردانند. امروز هم مىخواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه هاى كلى همان، تبلیغ، تهدید و تطمیع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمى پیدا نكردم، البته زمینه ها متفاوت است. ممكن است این ها از زمینه هاى دیگرى استفاده كنند. امّا عواملى كه از آن استفاده مىكنند همان سه عامل است.
ببینید امروز دشمنان اسلام در دنیا نسبت به اسلام چكار مىكنند. آیا از تبلیغات كم مىگذارند؟ كدام افترا و تهمتى است كه نمىزنند؟ و در همین روزنامه ها كه بسیارى از آن ها با بودجه بیت المال تأمین مىشود با تیراژهاى فراوان این تهمت ها و افتراها چاپ و پخش
1. ر.ك: كیهان، 1379/01/24، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشریه آلمانى تاكس اشپیگل.
مىگردد. بسیارى از جوان هاى ناآگاه ما هم تحت تأثیر واقع مىشوند. فكر مىكنید گناه این افراد از گناه كسانى كه سیدالشهداء(علیه السلام) را به قتل رساندند كم تر است؟ این افراد، از آن ها چه كم دارند؟ آیا گناه این ها از گناه معاویه و یاران و طرفداران او كم تر است؟ آیا كسانى كه به نام دین از این افراد حمایت مىكنند، گناهشان از ابوهریره و امثال وى كم تر است؟ حتى به همان اندازه اى كه امروز اسلام در دنیا گسترش یافته است و بیش تر مطرح مىباشد، گناه این افراد هم بزرگ تر است. كسانى كه خدمت بكنند، اجرشان بیش تر است، و كسانى كه خیانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده این خدمت و خیانت وسیع تر است. زمانى كه معاویه تسلط یافت، بر عده اى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخیص نمىدادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى یكى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مىخواهید بیش تر برایتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنین مردمى حكومت مىكردند، امروز فریب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كرده اند، به این آسانى ها ممكن نیست. اما حیله هاى دشمنان نیز بسیار پیچیده تر شده است.
نكته اى دیگر: شما تاریخ جاهلیت را پیش از بعثت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)نگاه كنید، آیا در عرب كسى كه به بى رحمى حرمله باشد پیدا مىشود؟ كسى كه طفل شش ماهه اى كه در حال جان دادن است، آخرین لحظات حیاتش را مىگذراند، تیر سه شعبه زهر آلود به گلوى این طفل بزند؟ آیا جانورى از این پست تر پیدا مىكنید؟ آیا پیش از اسلام چنین كسانى بودند؟ من فكر نمىكنم در میان همه وحشى هایى كه در زمان قبل از اسلام زندگى مىكردند كسى به این قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شیاطینى چون یزید، شمر و حرمله با این همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پیدا شدند. عجیب است، قرآن وقتى نازل مىشود، مؤمنان را هدایت مىكند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمین مىافزاید، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً»؛1 نتیجه آب باران این است كه در جایى كه گُل مىروید، گل هاى با طراوت و خوشبو بیش تر مىشود، اما محلى كه گیاه سمّى مىروید، همان سمّ بیش تر خواهد شد. در جامعه اسلامى، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، میثم تمّارها و سعید بن جبیرها رشد مىكنند. كسانى پیدا مىشوند كه در شب عاشورا مىگویند
1. اسراء، 82.
اگر هفتاد بار كشته شویم، باز هم آرزو داریم در ركاب تو به شهادت برسیم؛ این از یك طرف، اما از سوى دیگر آن قساوت ها و بى رحمىها رشد مىكند. كسانى كه هدایت الهى را زیر پا مىگذارند و از رحمت خدا روى بر مىگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مىشود.
انقلاب اسلامى ایران از یك طرف گل هایى پروراند كه در طول تاریخ اسلام كم نظیر هستند، اگر نگوییم بى نظیرند. بنده زمانى كه طلبه شدم، تا حدودى با تاریخ اسلام، آشنا شدم یكى از بخش هاى تاریخ كه بسیار بر من اثر مىگذاشت و مرا به اعجاب وا مىداشت، داستان حنظله غسیل بود است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، این جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ اُحُد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسید. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمود ملائكه را مىبینم كه آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل مىدهند، به همین مناسبت وى حنظله غسیل الملائكه نامیده شد، یعنى حنظله اى كه ملائكه او را غسل داده اند.1 این داستان برایم بسیار عجیب بود، كه جوانى شب اول عروسى اش، از بستر عروسى برخیزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسیل الملائكه داشتیم. گل هایى روییدند كه حنظله غسیل الملائكه باید پاى آن ها را ببوسد. چقدر شهدایى داشتیم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پیدا نشود. یكى از طلاب كه از دوستان نزدیك خود ما بود2، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهى لشكر رسید، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با یك دختر سید ازدواج كنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با یك دختر سید ازدواج كرد. بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسید. از خدا خواسته بود كه جنازه اش پیدا نشود و پیدا هم نشد.
در این انقلاب از یك طرف این گل ها روییدند، نوجوان ها و جوان هایى كه ره صد ساله را یك شبه پیمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربیت شدند كه نظیر آن ها در شیطنت و نفاق در طول تاریخ كم تر دیده مىشود. متأسفانه امروز این منافقان با احترام در همین جامعه زندگى مىكنند. چرا؟ براى این كه یك دستگاه تبلیغاتى از اول راه انداختند، و به وسیله آن خشونت را
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روایت 1.
2. منظور مرحوم شیخ مصطفى ردّانى پور اصفهانى است.
محكوم و تساهل و تسامح را ترویج كردند؛ غیرت را از مردم گرفتند تا در مقابل این حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسى اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسى به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوریسین خشونت معرفى مىكنند و او باید به اعدام محكوم شود! این نقش اول تبلیغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اكمل ادامه دارد. این همان نقشى است كه معاویه و همه شیاطین عالم، هنگامى كه در مقام سیاست بازى قرار مىگیرند، بازى كرده اند. همچنین تطمیع، و پول و هدایا فرستادن، به جاهایى كه گفتنى نیست. به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آن ها بودند، پست و مقام هایى بخشیدند. و بعد تهدید، على رغم این كه همه انواع خشونت را محكوم مىكنند، اما در تهدید مخالفان خود، از تهدیدهاى تلفنى، روزنامه اى و یا هر شكلى از آن فروگذارى نمىكنند. عین همان سیاست هایى كه معاویه عمل مىكرد.
حال اگر كسى بخواهد با این نوع سیاست بازى ها مقابله كند راه آن چیست؟ همان راهى است كه حسین(علیه السلام) نشان داد. شرط اول مقابله با این نوع سیاست بازى ها این است كه دل به دنیا نبندیم. حسین(علیه السلام) فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونه اى تربیت كرده بود كه وقتى نوجوان سیزده ساله مىخواست ببیند كه آیا او به شهادت مىرسد یا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت «المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِنَ الْعَسَل»،1 این شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمىداد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. یعنى مرگ از عسل براى من شیرین تر است. آیا تصور آن را مىكنید كه مرگ در كام یك نوجوان سیزده ساله شیرین تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظیفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ كه شیرینى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهیم راه حسین(علیه السلام) را ادامه دهیم، باید با این توطئه هاى شیطانى پیچیده مقابله كنیم، اول باید آن روحیه را پیدا كنیم. «قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْكُم اللّه»2، و یا «قُلْ
1. وسیلة الدارین فى انصار الحسین(علیه السلام) ، ص 253.
2. آل عمران، 31.
یا اَیُّها الَّذینَهادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَولیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ»1 اگر دوست خدا هستید، آرزوى مرگ داشته باشید. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما باید این را ما یاد بگیریم. باید به خودمان تلقین كنیم، باید عملا در همین مسیر حركت كنیم؛ به آرزوهاى دنیا دل نبندیم؛ فریب این زرد و سرخ ها را نخوریم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ ترین افتخار بدانیم. در این صورت مىتوانیم راه خدا را حفظ كنیم. این درسى بود كه ابى عبد الله به ما داد. چگونه ما مىخواهیم حسینى باشیم، و به او عشق بورزیم با وجود این كه این درس را از او یاد نگرفته ایم؟ در بین نوجوانان عزیز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگیرند. در یكى از شهرها سخنرانى مىكردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده ـ سیزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصى با شما دارم ـ شاید جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مىكشید و مىخواست به صورت خصوصى با من صحبت كند ـ زمانى كه مىخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصى ام را نتوانستم بگویم. كنارى رفتم و گفتم فرمایشتان را بفرمایید، گفت دعا كنید خدا شهادت را نصیب من كند! این بچه ها در مكتب امام حسین(علیه السلام) پرورش پیدا مىكنند. این ها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مىشوند. مردان كهنسال ما نیز رفیق حبیب ابن مظاهر مىشوند. ما باید از این قافله دور نمانیم، رمز پیروزى ما این است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آید و افتخار باشد. اگر جنگى پیش آمد، حاضر باشیم به شهادت برسیم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوان ها نزد امام مىرفتند و التماس مىكردند كه آقا دعا كنید ما به شهادت برسیم. متأسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، این ارزش ها تدریجاً به دست فراموشى سپرده مىشود. ولى این روزها باید به بركت نام حسین(علیه السلام) این ارزش ها از نو زنده شود.
1. جمعه، 6.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرارسیدن ایّام شهادت آقا ابى عبد الله را به پیشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقلید، و همه شیعیان مكتب حسینى تسلیت عرض كرده و از خداوند متعال درخواست مىكنیم، در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
در جلسه گذشته سؤالى مطرح شد كه ممكن است در ذهن بسیارى از جوانان و نوجوانان وجود داشته باشد، و آن سؤال این بود كه، چگونه مردم مسلمان با این كه به دین اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه مىگرفتند، اهل جهاد بودند، بسیارى از ایشان در جنگ ها شركت كرده بودند، و حتى بسیارى از آن ها، و یا لااقل اكثرشان، سال ها در محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، و یا در بعضى از جنگ ها با آن حضرت و در ركاب آن حضرت بودند، با همه این تفاصیل چگونه عده اى حاضر شدند حسین بن على(علیه السلام) را با آن شرافت، عزت و محبوبیتى كه داشت به این صورت فاجعه آمیز به شهادت برسانند؟
براى این كه مسأله تا حدى روشن شود، باید به عقب برگردیم و تاریخ صدر اسلام را مرور كنیم. لذا شب گذشته به وضعیت كشور اسلامى در زمان معاویه، بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا زمان ـ به اصطلاح ـ به خلافت رسیدن یزید، اشاره كوتاهى كردم. اجمال مطلب این بود كه، معاویه در میان شخصیت هاى معروف آن عصر از هوش سرشارى
برخوردار بود، به طورى كه او را «داهیة العرب» مىگفتند، و حتى آن قدر سیاست، هوش، فراست و تدبیر او معروف شده بود كه مىگفتند على سیاست معاویه را ندارد، وگرنه مىتوانست بر او پیروز شود! و كار به دست معاویه نمىافتاد! و شاید در همین رابطه بود كه مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: «لَولا كراهیَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهى النّاسِ»1 به خدا قسم معاویه از من باهوش تر، با تدبیرتر و با سیاست تر نیست، ولى تقوا جلوى من را گرفته و نمىتوانم هر كارى را انجام دهم.
در این جا نكته اى را به عنوان جمله معترضه عرض كنم؛ ممكن است در اذهان ساده این شبهه مطرح مىشود كه، اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) با معاویه، یا با سایرین، مقدارى مماشات كرده بودند، كار به این جا نمىكشید. امروزه براى تضعیف مقام ولایت به طور كلى، و مقام عصمت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)به طور خاص، خیلى مىكوشند تا خدشه هایى در رفتار آن ها وارد كنند، شبهه هایى ایجاد كنند، تا نسل آینده ما آن ایمان عمیق را به عصمت و برترى آن ها در همه شؤون نپذیرند. در این راستا این شبهه را اقا مىكنند كه شاید یك راه بهترى هم بوده و شاید این بزرگواران در برخى موارد اشتباه كرده اند. «شاید» كه مطرح شد، فتح باب مىشود، آن گاه زیر سؤال بردن همه چیز امكان پذیر مىشود. همچنان كه الان این گونه كارها را انجام مىدهند.
خوب، ممكن است شبهه به این صورت مطرح شود (البته من را به خاطر این كه شبهه را ترسیم مىكنم معذور بدارید) براى این كه شبهه را تبیین كنم ناچارم مقدارى توضیح بدهم، انشاء الله بعد از طرح شبهه جواب آن را به روشنى عرض خواهم كرد.
مثلاً در مقام شبهه به این صورت مىگویند كه زمانى كه مردم آمدند و با على(علیه السلام) ، با آن هجوم عجیب و بى سابقه بیعت كردند،كه خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آن بدین گونه تعریف مىفرماید كه نزدیك بود حسنین(علیهما السلام) زیر دست و پا بمانند، در بین مردم كسانى آمدند با حضرت بیعت كردند كه شخصیت هاى برجسته آن روز بودند، به عنوان نمونه طلحه و زبیر آدمهاى معمولى نبودند. همان گونه كه مىدانید، خلیفه دوم شوراى شش نفره اى را تعیین كرده
1. نهج البلاغه، خطبه 200.
بود، كه بعد از او این هیأت شش نفره از بین خودشان خلیفه را انتخاب كنند. طلحه و زبیر دو نفر از این افراد بودند. این ها كسانى بودند كه خودشان كاندیداى خلافت بودند، و آمدند با على(علیه السلام) بیعت كردند.
كسانى این گونه القاء شبهه مىكنند: خوب بود على(علیه السلام) این ها را دعوت مىكرد و از آن ها دلجوئى به عمل مىآورد، هدیه اى به آنان مىداد، هنگامى كه از او وقت ملاقات مىخواستند، فوراً به آن ها وقت مىداد، از آنان پذیرایى مىكرد، به خاطر این كه بیعت كرده بودند با آن ها مىنشست و مىگفت: برادران عزیزم! خیلى خوش آمدید! من این مقام را از شما دارم. شما بودید كه از من حمایت كردید و من به خلافت رسیدم، از شما متشكرم! خوب، چه ایرادى داشت این گونه چرب زبانى كند، بعد هم براى ایشان شامى مهیا مىكرد و به ایشان سور مىداد. حضرت كه مىدانست این ها چه خیالى در سر دارند، لااقل احتمال آن را مىداد، اگر نگوییم علم امامت داشت و از كارهاى آینده آن ها با خبر بود، روحیات ایشان را مىشناخت و مىدانست چگونه انسان هایى هستند، این احتمال را مىداد كه اگر با آن ها مماشات نكند، جنگ جمل را به راه مىاندازند، حداقل احتمال این مسأله را مىداد. خوب بود براى این كه چنین نشود، این همه خونریزى و جنگ رخ ندهد، و نیروها از بین نرود ـ و به جاى آن ممكن بود این نیروها براى بازسازى كشور، به كار گرفته شده و پیشرفت اقتصادى حاصل شود ـ به ایشان مىگفت بیایید با یكدیگر همكارى و همفكرى كنیم، شما طرحى تهیه كنید، ما هم بررسى مىكنیم. یا حتى بخشى از مملكت در اختیار شما باشد و شما آن را اداره كنید، اگر شما ولایت كوفه و بصره را مىخواهید، ارزانى شما. اگر شام و مصر را مىخواهید، ما مضایقه اى نخواهیم داشت، با هم همكارى مىكنیم. به این صورت با آن ها صحبت مىكرد، بعد هم بخشى از بیت المال را در اختیار آن ها قرار داده، دست ایشان را باز مىگذاشت، این ها اگر كمى از بیت المال سوء استفاده مىكردند، بهتر از این بود كه مقدار زیادى از بیت المال براى جنگ و خونریزى هزینه شود. این تفكر سیاست مدارانه اى است كه آن زمان در میان برخى مردم شایع بود، و این گلایه ها را از على(علیه السلام) داشتند. همین افراد بودند كه مىگفتند: على سیاست ندارد، و یا این كه سیاست معاویه بیش تر است. و همین حرف ها بود كه دل على(علیه السلام) را مىسوزاند، و حتى دوستان خودش را هم نمىتوانست قانع كند.
از وضعیت معاویه هم كه آگاه بود و مىدانست چه عنصر خبیثى است و چه سیاستى دارد،
چگونه مردم را رام كرده و بر گرده آن ها سوار شده است؟ به چه نحوى اموال مسلمان ها و بیت المال را در اختیار گرفته و سخاوتمندانه، صدها هزار و گاهى حتى میلیون ها درهم و دینار به افراد مختلف جود و بخشش مىكند؟! اگر على(علیه السلام) تا حدودى با این گونه شخصیت ها كنار آمده و مماشات مىكرد بهتر بود و جنگ ها و خونریزى ها و صرف هزینه هاى فراوان براى آن ها اتفاق نمىافتاد.
آیا مشابه این القائات را امروزه درباره حضرت امام(قدس سره)، یا درباره مقام معظم رهبرى نشنیده اید؟ آیا نشنیده اید كه گفته مىشود اگر درباره فلان شخص اندكى مدارا مىشد كار به این جا نمىكشید؟ هنوز این شبهات درباره سیاست على(علیه السلام) هم مطرح است. البته ممكن است در پاسخ این شبهات بگوییم، حضرت امیر(علیه السلام) از علم امامت برخوردار بودند و یا خدا به ایشان امر كرده بود كه چنین كند، آیا مىخواهید از امر خدا تخلف كند؟ در این صورت جوابى تعبدى را مطرح كرده ایم. ما معتقدیم امام(علیه السلام) معصوم است و خطا نمىكند، مطابق آنچه خدا امر فرموده عمل مىكند. وظیفه اش به همان صورت بوده است. این جواب براى ما تا حدودى قانع كننده است. اما این گونه جواب دادن، نوجوان امروزى را كه تحت تأثیر این شبهات واقع شده، قانع نمىكند؛ باید جواب روشن ترى ارائه كنیم.
در این جا من از هم لباس هاى خودم این گلایه را دارم كه چرا ما آن گونه كه باید و شاید در مورد مسائلى از این قبیل كه مورد حاجت است، كار نكرده ایم، و جواب مناسبى كه همه بتوانند درست بفهمند، درك و قبول كنند، یا تهیه نكرده ایم و یا اگر تهیه كرده ایم، منتشر نكرده و در دسترس جوان هایمان قرار نداده ایم.
باید جواب روشنى به این سؤال بدهیم كه چرا على(علیه السلام) بر اساس سیاست لبخند و مماشات، و با انعطاف عمل نكرد؟ تا به این حد سخت مىگرفت و مىگفت من حتى یك روز هم اجازه نمىدهم معاویه حكومت كند. اگر من خلیفه هستم حق ندارند این اقدامات را انجام دهند. همان زمان معاویه طلحه و زبیر را نزد خود مىپذیرفت. طلحه و زبیر از افراد معمولى نبودند، بلكه دو نفر از بزرگ ترین شخصیت هاى عالم اسلام و كاندیداى خلافت بودند. وقتى این دو مهمان على(علیه السلام) مىشوند، او چراغ را خاموش كرده، چراغ دیگرى را روشن مىكند. مىپرسند چه شد؟ این چراغ با چراغ دیگر چه فرقى داشت؟ على(علیه السلام) در جواب مىگوید: چراغ اول به بیت المال تعلق داشت و من مشغول رسیدگى به حساب بیت المال بودم، لذا از
چراغ بیت المال استفاده مىكردم، در حالى كه شما مىخواهید در مورد مسائل شخصى و خصوصى حرف بزنید؛ من حق ندارم از چراغى كه مربوط به بیت المال است استفاده كنم. طلحه و زبیر با خود گفتند على(علیه السلام) حاضر نیست چند دقیقه از چراغ بیت المال استفاده كند، در حالى كه ما دو شخصیت بزرگ اسلامى هستیم، و مىخواهیم با او در مورد مسائل و مصالح كشور اسلامى صحبت كنیم ـ البته از دید آن ها این گونه بود ـ و او نمىپذیرد چند دقیقه از چراغ بیت المال استفاده كنیم، چگونه مىتوان با او از در دوستى در آمد؟
این افراد در زمان خلیفه پیشین استفاده هاى زیادى كرده بودند، املاك و ثروتهاى فراوانى تصاحب كرده بودند! غلامان و كنیزانى به تملك خود درآورده بودند! و در مورد آن ها داستان هایى نقل شده است؛ و اكنون با این گونه سختگیرى هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مواجه شده اند.
به نظر شما جواب این سؤال چیست؟ آیا جوابى غیر از این هست كه على(علیه السلام) معصوم بود و هر كارى كه انجام مىداد طبق دستور خدا بود؟ ما چه جواب روشنى مىتوانیم بدهیم كه یك جوان را قانع بكند؟
جوابى به نظر من مىرسد كه آن را عرض مىكنم، در مورد آن فكر كنید و اگر كسى به پاسخ مناسب ترى رسید، بنویسد و در اختیار من قرار دهد. جوابى كه به نظر من مىرسد این است كه اگر چنین جریانى اتفاق افتاده بود، ما على(علیه السلام) را با چه كیفیتى مىشناختیم؟ اگر براى ما چنین داستانى را نقل كنند كه، شبى جناب طلحه و زبیر، خدمت خلیفه وقت رسیده، درباره مسائل مملكت صحبت كردند، و مثلاً، تصمیم گرفتند حكومت ایالت عراق را به یكى از ایشان و مصر را به دیگرى واگذار كنند، اگر در تاریخ چنین آمده بود، من و شما چه تفاوتى بین على(علیه السلام) با طلحه و زبیر مىدیدیم؟ چه فرقى بین معاویه و عمرو عاص با على(علیه السلام) قائل مىشدیم؟ نهایتاً مىگفتیم چند شخصیت بودند كه با یكدیگر نشسته، مشورت كرده و كارى انجام دادند. روزى با شخصى دیگر و امروز با یك شخصى به نام امیرالمومنین(علیه السلام) بیعت كردند. قبلا خلیفه اول با مشورت اطرافیان خود معاویه را خلیفه و والى شام قرار داد و بعد خلیفه دوم و پس از او هم خلیفه سوم ولایت او را بر شام تأیید كردند. اكنون نیز این ها طلحه و زبیر را به عنوان والى
كوفه و بصره نصب كردند. لازمه چنین عملكردى این بود كه امروزه بیش از یك میلیارد مسلمان و صدها میلیون شیعه، تفاوتى بین على(علیه السلام) با طلحه و زبیر نبینند، بلكه فرقى بین على(علیه السلام) و معاویه قائل نشوند؛ و این مطلب جدیدى نیست. اگر امروزه ما مىدانیم كه على(علیه السلام) مقام دیگرى داشته است، و اصلا در یك مسیر دیگرى بوده است، به این دلیل است كه علما براى تبیین تفاوت بین على(علیه السلام) و دیگران، هزار و سیصد سال تلاش كرده و آن را دائماً براى ما نقل كردند، پدر و مادرهاى ما از طفولیت این مسائل را به ما تلقین كردند. اما اگر گفته مىشد زمانى بود كه چند نفر نشستند دور هم و حكومت را تقسیم كردند، در این صورت چه تفاوتى بین ایشان مىدیدیم؟ حداكثر مىگفتیم على(علیه السلام) كمى بهتر از آن ها بود. این سخن تازه اى نیست. خود على(علیه السلام) از این كه او را با معاویه مقایسه مىكردند، مىنالید؛ «الدَّهْرُ أَنْزَلَنى ثُمَّ أَنْزَلَنى حَتّى یُقالُ عَلىٌّ وَ مُعاویة.»1 آن زمان نیز همین اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یا كسانى كه سال ها در ركاب على(علیه السلام) و در محضر على(علیه السلام) بودند، مىگفتند: به هر حال معاویه نیز حُسن هایى دارد، جود و بخششى دارد، تدبیرى دارد، یك كشور اسلامى را اداره مىكند. همین افراد زمانى كه از على(علیه السلام) گله مند مىشدند، نزد معاویه مىرفتند. حتى نزدیكان على(علیه السلام) هر وقت از على(علیه السلام) گله مند مىشدند و تقاضاهایى داشتند كه على(علیه السلام) به آن ها پاسخ مثبت نمىداد، نزد معاویه مىرفتند. آن ها این دو را هم سنگ مىدیدند و معتقد بودند، فقط اندكى عدل و عبادت على بیش تر است.
اگر جریان مذكور اتفاق افتاده بود، من و شما على(علیه السلام) را چگونه مىدیدیم؟ و اگر چنین برداشتى از اسلام و از على(علیه السلام) داشتیم، و این رفتار را وظیفه یك خلیفه اسلامى مىدانستیم، در این صورت براى ما خلافت اسلامى با حكومت هاى دنیوى و سلطنت هاى كسرى و قیصر چه تفاوتى داشت؟ آن ها نیز همین گونه رفتار مىكنند، اگر در مقابل خود به معارضى برخورد كنند كه نتوانند او را دفع كنند، با او سازش مىكنند، رو به روى یكدیگر مىنشینند و به هم لبخند مىزنند، با یكدیگر از در سازش در مىآیند، براى این كه جنگ و خونریزى نشود و خشونت پیش نیاید. مگر در تمام دنیا چنین نیست؟ در این صورت چه تفاوتى بین حكومت على(علیه السلام) با حكومت كلینتون و دیگران وجود داشت؟
اگر ما امروز با حقیقت اسلام آشنا هستیم و مكتب تشیع را داریم، به بركت این گونه رفتار
1. ابن طاووس، فرحة الغرى، ص 7.
كردن على(علیه السلام) است. درست است كه على(علیه السلام) موفق به شكست دادن و از بین بردن معاویه نشد، اما این فكر و برنامه را به ما رساند كه سیاست اسلام این است. اسلام اجازه نمىدهد بر سر اصول و مبانى معامله كرد. ممكن است مصالح شخصى در راه اسلام فدا شود، ممكن است مصالح جزئى فداى مصالح كلى شود، اما مبانى و اصول ابداً، ابداً؛ حتى به اندازه سر سوزنى نباید به آنها خدشه وارد شود.
اگر على(علیه السلام) این گونه عمل نكرده بود، من و شما از كجا مىدانستیم كه اسلام هم براى حكومت طرحى دارد و اجازه نمىدهد دموكراسى غربى در كشور اسلامى حاكم بشود؟ از كجا اطلاع داشتیم اسلام مىگوید باید احكام خدا اجرا شود؟ وقتى كه مردم با على(علیه السلام) بیعت كردند به او گفتند به همان شیوه خلفاى پیشین عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟ مگر خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)نبودند؟ مگر پدر زن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نبودند؟ مگر همه مسلمان ها با آنان بیعت نكرده بودند؟ شما نیز همان گونه كه آن ها رفتار كردند عمل كنید.
حضرت على(علیه السلام) گفت: من چنین شرطى را نمىپذیرم. اگر مىخواهید با من بیعت كنید، باید بیعت كنید كه من طبق كتاب، سنت و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل كنم. من به نظر دیگران كار ندارم، در موردى كه حكم خدا ثابت است، به نظر شما هم كار ندارم، حتى اگر همه شما نیز مخالفت كنید، آنچه حكم خداوند است اجرا مىكنم.
سیاستى این گونه با اصول دموكراسى مطابقت ندارد. اگر على(علیه السلام) این گونه رفتار نكرده بود، ما امروز نمىتوانستیم بگوییم اسلام نظام حكومتى خاصى دارد، مبانى و اصولى دارد كه باید اجرا شود. در غیر این صورت، اسلام دینى شناور و تابع سلیقه ها و قرائت هاى مختلف مىشد. قرائتى از خلیفه اول، قرائت دیگرى از خلیفه دوم، و قرائت سومى هم از على(علیه السلام) بود. بین قرائات مختلف چه تفاوتى است؟ ما چگونه مىتوانستیم ادعا كنیم قرائت على(علیه السلام) درست است و قرائت هاى دیگر، جاى اشكال و تأمل دارد؟ بر چه اساسى ممكن بود بگوییم قرائت معصوم(علیه السلام) از اسلام را كه همه باید آن را بپذیرند، در اختیار داریم؟ و بر چه مبنایى مىتوانستیم بگوییم: در مقابل رأى معصوم، فضولى موقوف!
اگر على(علیه السلام) آن گونه رفتار كرده بود، گفته مىشد، مگر ندیدید خلیفه اول به شیوه اى رفتار كرد، خلیفه دوم به شیوه اى و على(علیه السلام) هم به شیوه اى دیگر؟ او هم یكى مانند دیگران بود. در این صورت بر چه اساسى تشخیص دهیم رأى او بهتر از رأى دیگران بود؟ خلفاى قبل به
خاطر مصالح خودشان، و براى این كه معاویه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند. على(علیه السلام) نیز باید همین گونه عمل مىكرد. خلیفه سوم نیز رفتار خلیفه دوم را تأئید كرد، اگر على(علیه السلام) هم مىآمد و همین كار را مىكرد پس چه تفاوتى بین عملكرد آن ها مىبود؟ با چه مبنایى تشخیص دهیم یكى از این رفتارها بر اساس رأى معصوم(علیه السلام) و بقیه مبتنى بر رأى غیر معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شویم یك مورد از آن ها صحیح و مابقى آن ها اشتباه بوده است؟
حتى مىتوان عكس این را ادعا كرد و گفت: اگر بنا بود كه ما قضاوت كنیم، و این گونه معیارها را در نظر بگیریم، باید بگوییم كه رأى خلفاى قبل از على(علیه السلام) درست تر بود! چون آن ها با تدبیرى كه اندیشیدند، خونریزى شام و عراق حاصل نشد، مگر نه این كه گفته شده: «الصلح خیر». لذا، از آن جا كه اسلام دین رأفت، رحمت، مهربانى، صلح، آشتى، لبخند و سازش است، پس على(علیه السلام) در این كه با اصحاب جمل، نهروان و صفین جنگید، اشتباه كرد! در مدت چهار سال و نه ماه كه خلافت او ادامه داشت دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت على(علیه السلام) درست نبود!
اما على(علیه السلام) نمىخواست فقط براى زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براى مردم همه زمان ها، تا روز قیامت طرح حكومتى اسلام را معرفى كند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نباید قطره خونى ریخت و نیز نباید كوچك ترین اهانتى به هیچ كس بشود. على(علیه السلام) همان شخصیتى بود كه وقتى شنید یك خلخال از پاى دخترى یهودى یا زرتشتى كشیدند گفت: «اگر مسلمان از این غصه جان دهد و دق كند سزاوار است».1 على(علیه السلام) حاضر نمىشد یك خلخال از پاى یك دختر یهودى كشیده شود، حال آیا چنین كسى مىپذیرد بدون دلیل هفتاد هزار نفر را از دم تیغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفكر امروزى بودیم، درباره على(علیه السلام) چه مىگفتیم؟ آیا نمىگفتیم على(علیه السلام) آدمى است خشن، قسى القلب، بى سیاست، و اوصافى از این قبیل؟! دیگر بیش از این جرأت نمىكنم گستاخى كنم.
اما على(علیه السلام) فقط زمان خودش را نمىدید و فقط به فكر حكومت خودش نبود، او باید الگوى حكومت اسلامى را نشان دهد، تا هر كس تا روز قیامت بخواهد حكومت اسلامى برپا كند از او الگو بگیرد.
1. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 27.
زمانى كه حضرت امام(قدس سره) در پاریس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنیا گرد ایشان جمع شدند و پرسیدند: اگر شما پیروز شوید و شاه برود، چگونه حكومتى را بر ایران حاكم خواهید كرد؟ ایشان در جواب فرمودند: «حكومت على(علیه السلام) . الگوى ما حكومت على(علیه السلام) است.»1 البته بعد از پیروزى نیز خود ایشان فرمودند، با همه زحمت هایى كه كشیدیم هنوز فقط بویى از اسلام مىآید. اما حكومت ایده آل حكومتى است كه على(علیه السلام) الگوى آن را نشان داد، و ما به هر مقدار كه شرایط اجازه دهد و مردم حمایت كنند، به سمت آن حركت مىكنیم، هدف ما آن حكومت است، مىخواهیم آن گونه بشویم. نگفت الگوى ما دموكراسى اروپا و یا آمریكا است. نگفت الگوى ما حكومت خلیفه اول و دوم و یا همه خلفاى راشدین است. فرمود الگوى ما حكومت على(علیه السلام) است.
على(علیه السلام) حكومت اسلامى را نه تنها با بیانش بلكه با پنج سال حكومتش و در عمل، تعریف كرده بود. اما معاویه بعد از شهادت على(علیه السلام) با استفاده از اهرم ها و زمینه هاى ضعفى كه قبلا عرض كردم و در بین جامعه اسلامى آن روز وجود داشت، سعى كرد این طرز تفكر را منحرف كند، و در جامعه تفكر دیگرى را به وجود آورد. تلاش كرد مردم را شستشوى مغزى دهد، و طرح دیگرى را مطرح كند. بر همین اساس بود كه سیاست هاى مذكور را به كار گرفت، سران، شخصیت هاى بزرگ و رؤساى قبایل را با تطمیع اغفال كرد، آن قدر بذل و بخشش كرد، تا همه آنان را خرید. عده زیادى از سایر مردم نیز تابع رؤساى خود بودند، به هر سمتى كه رئیس قبیله مىرفت آن ها نیز به دنبال او راه مىافتادند. دیگران را نیز با ارعاب و تهدید منحرف مىكرد. معاویه ظرف بیست سال حكومت خود چه كارهایى كه نكرد، از طرفى تسمه از گرده مردم كشید! و از طرف دیگر بذل و بخشش هایى كه كرد، براى ایجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بیرحمىها، كشتارها، خونریزى بى حد و حساب و تجاوز به نوامیس، امثال بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب را مىفرستاد تا زهر چشمى از عموم مردم گرفته شود و دیگر كسى جرأت هیچ اقدامى را نداشته باشد. به جز چند نفر كه در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواریین على(علیه السلام) شناخته شده بودند، بقیه مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. این اشخاص تا حدى نزد مردم محترم بودند. حتى همان كسانى كه ضعف هایى از خود نشان مىدادند و اهل مادیات بودند، این شخصیت ها را به خاطر مقامات عالى آن ها دوست مىداشتند.
1. صحیفه نور، ج 2، ص 47.
ما خودمان هم كم و بیش همین گونه هستیم، یعنى گاهى مرتكب گناهانى مىشویم، اما انسان هاى با تقوا و متدین را دوست داریم. گرچه خودمان گاهى احتیاط در اموال را مراعات نمىكنیم، اما اگر به شخص پارسایى كه در صرف بیت المال دقت دارد برخورد كنیم، او را دوست مىداریم. خود ما همت انجام این گونه كارها را نداریم، اما وقتى كه خوبان را مىبینیم، خوشحال مىشویم.
به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواریین على(علیه السلام) وجود داشتند، و به همین اسم شناخته مىشدند، در تاریخ نیز به همین نام معرفى شده اند. به جز مالك اشتر كه او را براى حكومت مصر فرستادند و كشته شد، و همچنین محمد بن ابى بكر، چند نفر دیگر بودند كه، علاوه بر موقعیت هاى اجتماعى، از مقامات معنوى نیز برخوردار بوده، زهد و تقواى فراوانى داشتند، علوم بلایا و منایا داشتند، از غیب خبرهایى مىدادند. بعضى از اصحاب على(علیه السلام) بودند كه از شهادت خود و دیگران خبرها داشتند. در میان این افراد، چهار نفر بیش از دیگران برجسته بودند: حُجر بن عدى، عمرو بن حَمِق خزاعى، رُشید هَجرى و میثم تمار. به هیچ قیمتى ممكن نبود این چهار نفر را تطمیع كرد. هر چه معاویه تلاش كرد تا آن ها را با احترام و تمجید و تعریف بفریبد و به صورتى ایشان را رام كند، انعطاف پیدا نمىكردند. این بزرگواران پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)را مىشناختند و به على(علیه السلام) عشق مىورزیدند و تمام وجودشان صرف بیان فضائل و مناقب على(علیه السلام) مىشد. معاویه در مورد این افراد درمانده شد؛ لذا، تصمیم گرفت آن ها را بكشد. حجر بن عدى را، از یك طرف، عمرو بن حمق خزاعى را نیز از طرف دیگر. سر عمرو بن حمق را برید و براى همسرش فرستاد، آن بانوى بزرگوار نیز در پاسخ پیغامى براى معاویه فرستاد. این پیغام به حدى او را برافروخته كرد، كه دستور داد آن خانم را از كشور اسلامى بیرون كنند. یك روز عمرو بن حمق خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و عرض كرد: مولاى من! من به خاطر این كه شما رئیس هستید و از پست و مقامات دنیوى و امكانات برخوردار هستید، نزد شما نیامده ام؛ من به این دلیل كه خداوند اطاعت شما را بر ما واجب كرده، و حق بزرگى و سرورى بر ما را براى شما قرار داده، در محضر شما هستم. على جان! اگر به من دستور دهید كه تمام كوه ها را جا به جا كنم و من چنین قدرتى داشته باشم، و امر كنید آب تمام دریاها را بكشم و من از عهده چنین كارى برآیم، و اگر به من بفرمایید تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا كنم، حق تو بر من از این
عظیم تر است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) خوشحال شده، براى او دعا كرد و فرمود: «اى كاش صد نفر مانند تو در میان مسلمان ها وجود داشت.»1 فقط تعداد معدودى همانند این گل ها و با چنین درجه اى از ایمان بودند. معاویه این دو بزرگوار، یعنى حجر بن عدى و عمرو بن حمق را در كمال بى رحمى، با تمام عواقبى كه براى او داشت، به قتل رساند. كشتن این افراد براى او گران تمام مىشد، او نمىخواست در بین مسلمان ها بدنام شود، ولى چاره دیگرى ندید. هنگامى كه دید آن ها به هیچ قیمتى تسلیم نمىشوند و نمىتوان ایشان را ساكت و آرام كرد، و ممكن نیست آن ها را تطمیع كند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر دیگر از حواریون على(علیه السلام) یعنى رشید هَجرى و میثم تمار باقى مانده بودند.
هنگامى كه معاویه در شام از دنیا رفت میثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانى برپا شده و من احساس مىكنم معاویه در شام از دنیا رفت؛ افرادى كه میثم را مىشناختند، متوجه بودند كه او نسنجیده سخن نمىگوید. بعد از چندى عبید الله بن زیاد حاكم كوفه شد و داستان معروفى كه در مورد ماجراى میثم شنیده اید واقع شد؛ میثم به كار خود مشغول بود، فضائل على(علیه السلام) را مىگفت و مردم را به پیروى از خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)دعوت مىكرد. عبید الله هر چه تلاش كرد میثم را آرام كند، موفق نشد. در ایامى كه چند روز به ورود حسین بن على(علیه السلام) به عراق مانده بود، همان زمانى كه مسلم در كوفه بود و عبید الله بن زیاد در صدد كشتن او بود، نقل شده روزى میثم سوار اسبى، و حبیب بن مظاهر هم سوار اسبى دیگر بود؛ این دو به همدیگر رسیدند، به حدى به هم نزدیك شدند كه گردن اسب ها با هم تماس گرفت، هنگامى كه كاملا به هم نزدیك شدند، در گوشى با یكدیگر صحبت و شوخى مىكردند ـ شوخى هاى آن ها هم از این قبیل بود ـ میثم به حبیب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مویى كه دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است سراغ دارم، كه چند صباحى دیگر براى یارى پسر پیامبر خود كشته مىشود. منظور او حبیب بود و به خود او خبر مىداد. حبیب هم گفت: من هم مرد اصلعى را مىشناسم كه موهاى جلوى سرش ریخته و شكمش مقدارى برآمده، او را بر چوبى از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامى به دهانش مىزنند تا دیگر نتواند سخن بگوید، و بعد زبانش را بریده پس از آن در روز سوم نیزه اى به شكمش مىزنند. این دو بزرگوار با هم صحبت مىكردند، یكى خبر از آینده دیگرى و او خبر از آینده اولى مىداد. شوخى هاى آن ها نیز همین
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 32، ص 399، باب 11، روایت 371.
گونه بود. یكى از دوستان ایشان گفته هایشان را شنید و نزد رُشید هَجرى رفته، و گفت: من امروز چنین ماجرایى را دیدم، میثم این گونه در مورد حبیب بن مظاهر مىگفت كه مرد سرخ مویى را مىشناسم كه دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است و قرار است به زودى در راه حمایت از پسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)به شهادت برسد. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت كند، یك كلمه را نگفت، و آن كلمه این است كه بعد سر او را براى حاكم مىفرستند و صد درهم بر جایزه كسى كه سر او را مىآورد، افزوده مىشود.1
على(علیه السلام) چنین افرادى تربیت كرده بود. سرانجام عبید الله بن زیاد، میثم تمار و رشید را به شهادت رساند. چرا؟ چون این دو نفر حاضر نبودند تسلیم شوند.
اجازه بدهید به عنوان جمله معترضه مطلبى را عرض كنم، باز هم از هم لباس هاى خودمان گلایه كنم. مورخان و محدثان از میثم تمار نقل كرده اند و شاید روایات متعددى در این زمینه داشته باشیم كه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامى كه تو را بر چوبه اى از نخل به دار بیاویزند، زبان تو را ببرند و بعد نیزه به شكم تو بزنند؟ میثم از حضرت(علیه السلام) سؤال كرد كه آیا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: آرى. میثم جواب داد: خوشحال مىشوم. على(علیه السلام) باز فرمود: پس بدان كه تو را به تبرّى جستن از من دعوت مىكنند، تا بگویى من از على(علیه السلام) بیزار هستم. آیا این كار را خواهى كرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانى كه نفس داشته باشم این كار را نخواهم كرد. پس على(علیه السلام) به او این گونه بشارت داد كه بدان در بهشت با من خواهى بود.2
گلایه اى كه قصد داشتم از دوستان هم لباسى خودم بكنم این است كه ما در مسائل مربوط به «امر به معروف و نهى از منكر» مطلب را مىرسانیم به جایى كه اگر ضرر جانى در كار باشد، تكلیف ساقط است. اما آیا میثم نمىدانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و باید تقیه كرد؟ مگر نه این كه گفته مىشود حفظ جان واجب است؟ این سؤال در مورد حجر بن عدى، رشید هَجرى، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعید بن جبیر و بسیارى از بزرگان اصحاب نیز صادق است. حجاج بن یوسف، سعید بن جبیر را احضار كرده، به او گفت: «بگو از على(علیه السلام) بیزار هستم» جواب داد: «حاشا و كلا». زبانش را بریدند و بعد او را به شهادت
1. ر.ك: همان، ج 45، ص 92، باب 37، روایت 33.
2. ر.ك: همان، ج 42، ص 130، باب 122، روایت 13؛ ج 75، ص 433، باب 87، روایت 95.
رساندند، ولى دست از ولایت بر نداشت. دست ها و پاهاى رُشید هَجرى را بریدند، گفته بود كه من از مولاى خود على(علیه السلام) شنیدم كه دست و پایم را قطع مىكنند و بعد زبانم را نیز مىبرند. عبید الله بن زیاد گفت: براى این كه حرف على(علیه السلام) دروغ بشود، این كار را نمىكنم. بعد از این كه دست و پاى رشید را بریدند، او عاشقانه آغاز به بیان فضایل على(علیه السلام) كرد؛ عبید الله به خیال خودش مجبور شد زبان رشید را ببرد، لذا حجّامى را فرستاد تا زبان رشید را ببرد، ابتدا قصد نداشت این كار انجام شود، بلكه مىخواست خبر على(علیه السلام) دروغ در بیاید، ولى بر خلاف میل او این خبر درست واقع شد.1
گلایه از دوستان هم لباس خودم این است كه، ما باید در مورد این مسائل بیش تر كار كنیم، تا بتوانیم بگوییم در چه مواردى و چه زمانى به خاطر تقیه تبرى از امام معصوم(علیه السلام) جائز است؟ ارتكاب كدام یك از محرمات و در چه مواردى به واسطه تقیه جایز است؟ آیا مواردى هست كه تقیه نتواند جلوى انجام تكلیف را بگیرد یا نه؟ اگر هست در چه مواردى است؟ و سرانجام، بزرگانى كه در نهایت مرتبه تقوا و تالى تلو مقام عصمت بودند و علم بلایا و منایا داشتند بر اساس چه دلیلى حاضر نشدند از على(علیه السلام) تبرى بجویند تا جان خودشان را حفظ كنند؟ مگر نه این كه اگر این بزرگواران زنده مىماندند، مىتوانستند زمان بیش ترى را براى تعلیم معارف به مردم صرف كنند؟ و مگر نه این كه با كشته شدن امكان انجام وظیفه تعلیم از ایشان سلب مىشد؟ مناسب بود حداقل تقیه مىكردند؛ چرا این بزرگان تقیه نكردند؟ دلیل شرعى آن ها چه بود؟ آیا از مسئله تقیه اطلاع نداشتند؟ چرا على(علیه السلام) هنگامى كه از آینده آن ها خبر مىداد، به ایشان نفرمود وقتى كه شما را وادار به تبرّى از ما كردند، این كار را انجام دهید! تا جان شما محفوظ باشد. متأسفانه، ما در مورد این مسائل كم تر كار كرده ایم. كسى كه شاید بهترین كار را در این زمینه انجام داد، حضرت امام(قدس سره) بود. اولین فتواى صریح ایشان این بود كه تقیه در مورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ.2 دیگران چنین فتوایى را نمىدادند، چون تحقیق نكرده بودند، و جرأت نمىكردند كه چنین فتوایى بدهند، چون در این زمینه كم كار شده بود. تنها امام(قدس سره)چنین شهامتى داشت، هم تحقیق كرده بود و هم این شهامت را داشت كه علناً بگوید: ولو جان شما در خطر باشد، حتى اگر صدها و هزاران نفر كشته شوند،
1. ر.ك: همان، ج 75، ص 433، باب 87، روایت 95.
2. ر.ك: صحیفه نور، ج 1، ص 39؛ ج 7، ص 36.
باید نظام اسلامى برقرار باشد. باید كسانى كه در صدد از بین بردن اسلام، عقاید اسلام و ارزش هاى اسلامى هستند، از بین بروند و تقیه در این مسأله حرام است، و لو بلغ ما بلغ. این گفتار امامرحمة الله علیه بود، اما ما شاگردهاى ایشان، البته اگر این لیاقت را داشته باشیم كه خود را شاگرد امام(قدس سره)بدانیم، ما كوتاهى كردیم و راه او را درست دنبال نكردیم. باید مبانى فقهى این مسأله را درست تبیین كنیم، تا مشخص شود در چه مواردى تقیه جایز و در چه مواردى واجب است. آیا مواردى هست كه تقیه جایز ولى ترك آن ارجح باشد؟ كم و بیش این سؤال ها مطرح شده است، ولى عرض بنده این است كه تحقیقاتى از این قبیل گسترش پیدا كند و این معارف در دسترس همه مردم قرار گیرد. مگر این ها احكام دین نیست؟ و مگر در این زمان ما به این احكام محتاج نیستیم؟ آیا اطمینان داریم دیگر به این احكام احتیاج نخواهیم داشت؟ اگر ما این احكام را درست تبیین نكنیم، شیاطین تساهل و تسامح را مطرح مىكنند و آن را به پاى اسلام مىگذارند؛ و با این كار خود، غیرت را از مسلمان ها مىگیرند، و این شك و شبهه را در مسلمانها ایجاد مىكنند كه چون اسم نظام، نظام اسلامى است، پس باید تسلیم همه چیز آن بود.
هنگامى كه على(علیه السلام) در رأس حكومت بود، اگر والى او خطا مىكرد، مردم نزد حضرت امیر(علیه السلام) مىآمدند و اعتراض مىكردند. احتمالا این ماجرا را شنیده اید كه روزى على(علیه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و مىخواست تكبیر بگوید؛ در همین حال، زنى كه از راه دورى آمده بود گفت: یا على! من با شما كارى دارم. حضرت تكبیر نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار دارى؟ گفت: والى اى كه براى شهر ما فرستادى به ما ظلم مىكند. اشك از چشمان على(علیه السلام) جارى شد. همان لحظه گفت: خدایا تو مىدانى من راضى نبودم به این مردم ظلم كند؛ و امر كرد قلم و كاغذ آوردند و حكم عزل آن والى را نوشت.1 آن مردم نگفتند چون حكومت على(علیه السلام) حكومت اسلامى است، پس باید همه جزئیات آن را پذیرفت. همچنان كه چه كسى گفته مسؤولى كه رسماً بر علیه اسلام كار مىكند، مسؤولى كه شخص رهبر در مورد او فرمود: یك كار به نفع اسلام نكرده، و بعضى از اقداماتى كه انجام مىدهد صد در صد ضد اسلام است، و من این فرمایش مقام معظم رهبرى را به گوش خودم از زبان مبارك ایشان شنیدم، آن وقت به ما مىگویند چون حكومت اسلامى است، اعتراض نكنید! چه كسى این گونه گفته است؟ پس
1. بحارالانوار، ج 41، ص 119، باب 107، روایت 27.
امر به معروف و نهى از منكر براى چیست؟ چرا وقتى مىبینیم دارند با اسلام بازى مىكنند، باید خفه شویم؟ خوب، ادعا مىكنند ما تابع افكار مردم هستیم؛ بر فرض كه این مبنا درست باشد ـ كه نیست ـ مگر این ها مردم نیستند؟
چگونه چهار جوان بى بند و بار این حق را دارند وسط خیابان، دختر و پسر با هم برقصند و یكدیگر را ببوسند، ولى این مردم حق ندارند بگویند ما با این افراد مخالفیم؟ در این صورت خلاف امنیت مىشود؟ مگر وظیفه مسؤولین كشور جمهورى اسلامى این نیست كه از قانون اساسى دفاع كنند؟ مگر این اصل كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانى اسلام و اخلاق عمومى چیزى بنویسند در قانون نیامده است؟1 آیا طى این چند سال در مطبوعات ما مطلبى بر خلاف مبانى اسلام نوشته نشده است؟ آن كسى كه قسم خورده است از قانون حمایت كند، چرا حرفى نمىزند؟ آیا صرفاً به این بهانه كه قانون به مطبوعات آزادى داده است مىتوان بسنده كرد؟ آیا قانون به مطبوعات آزادى مطلق داده است؟ در همین قانون قید شده است كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانى اسلامى و اخلاق عمومى مطلبى بنویسند. در غیر این صورت باید تحت پیگرد قرار گیرند. قانون مصوب شوراى انقلاب فرهنگى وزیر ارشاد را به عنوان مسؤول تمام فعالیت هاى فرهنگى و مطبوعاتى معرفى مىكند،2 پس چرا بر این گونه فعالیت ها نظارت نمىكنند؟ اى كاش فقط نظارت نمىكردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان مىدهند؟ چرا امكانات و تسهیلات در اختیار آن ها قرار مىدهند؟ آیا براى این كه صریحاً به مقدسات اسلام، و به شخصیت سیدالشهداء(علیه السلام) جسارت كنند؟ این حكومت اسلامى است؟ صِرف این كه رهبر ما، نور چشم ما ـ كه جان ما فداى او باد ـ ولى فقیه است، این موجب نمىشود همه مسائل اصلاح شود، و همه اقدامات مورد تأیید باشد. در هر موردى تخلف شد، باید اعتراض كرد. به محض این كه مسأله اى بر خلاف فكر جناح حاكم و به اصطلاح اصلاح طلب باشد ـ البته باید گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض كردن «افساد» مىشود «اصلاح»؟ «وَ اِذا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الاَُرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا یَشْعُرُونَ»3 ـ اگر موضوعى با مذاق آن ها سازگار نباشد، بلافاصله
1. ر.ك: قانون مطبوعات، فصل 4، ماده 6.
2. ر.ك: قانون اهداف و وظایف وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، ماده 2.
3. بقره، 12ـ11.
تعداد اندكى لات و لا مذهبِ مست راه مىافتند، تظاهرات مىكنند، و هیچ كس جلوى شان را نمىگیرد. ادعا مىكنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان ها هستیم؛ مگر این ها كه در این مجالس حاضر مىشوند نیستند؟ هشتاد درصد مردمى كه در این قبیل مجالس شركت مىكنند، جوان ها هستند. همه شعار بدهیم كه ما از جوان ها حمایت مىكنیم! چه اقدامى براى این جوانان مىكنید؟ این جوان ها دین مىخواهند، حسین(علیه السلام) مىخواهند. آن مدعیان اصلاحات، مدعیان طرفدارى از قانون اساسى، مدعیان دموكراسى غربى، اگر راست مىگویند و صداقت دارند، ببینند این مردم چه مىخواهند، مطابق آن عمل كنند. مگر ادعا نمىكنند بر اساس خواست مردم عمل مىكنند؟ مگر این ها مردم نیستند؟ آیا فقط چند جوان كه تحت تأثیر تبلیغات آمریكا واقع شده، و فیلم هاى مبتذل ویدئویى اخلاق آن ها را فاسد كرده، مردم هستند؟ فقط باید به آن ها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ این ها جوان نیستند؟ این ها مردم نیستند؟ بر اساس قانون اساسى نباید به مشكلات این ها رسیدگى كرد و به خواسته این ها جواب داد؟ آیا قانون نمىگوید باید از مفاسد و تعدى به احكام اسلام و ارزش هاى اسلامى جلوگیرى كرد؟ اگر صداقت دارید، پس چرا رسیدگى نمىكنید؟ چرا فقط طرف مقابل را مىبینید؟ كمى هم به سخن این جوان ها را بشنوید.
من این جا نبودم، ولى شنیدم كه چندى پیش، مردم اعتراض شدیدى نسبت به محتواى بعضى روزنامه ها داشتند و تحصن عجیبى كردند، حضرت آیت الله مشكینى، حضرت آیت الله جوادى، حضرت آیت الله نورى و بعضى دیگر از بزرگان تشریف آوردند، و از این تحصن مردم حمایت كردند. مسؤولان بعد از گذشتن چند ماه از این تحصن چه اقدامى انجام دادند؟ آیا مراجع تقلید جزو مردم نیستند؟ آیا نباید به حرف آن ها توجه كرد؟ سرانجام هم بگویند تحصن تان غیر قانونى است! بعضى استاندارها در مورد تظاهرات روز 23 تیرماه در حمایت از رهبرى هم گفتند این راهپیمایى غیر قانونى است! اما بر اساس كدام قانون؟ ده نفر از استانداران اجازه برگزارى این تظاهرات را ندادند،1 مگر مردم به حرف آن ها توجه كردند؟ مردم دین دارند، و اگر احساس كنند دینشان در خطر است، به این گونه مسائل توجه نمىكنند، و نباید هم توجه كنند.
البته اگر مقام معظم رهبرى امرى فرمودند، بر روى چشم. اطاعت امر ایشان، مثل اطاعت
1. كیهان، 1378/04/24، ص 2.
امر امام(قدس سره)است. و اگر نهى فرمودند، نهى ایشان نیز بر سر چشم؛ اما مگر ایشان فرمودند كه شما حرف تان را نگویید، اعتراض نكنید، انتقاد نكنید؟ اگر مردم ما، آرام و بى سر و صدا در مقابل این هجمه عظیم فرهنگى انتقاد قانونى مىكردند، وضعیت فرهنگى كشور این گونه نمىشد. اما متأسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدیر كرده، به ما این گونه القا كردند كه چون نظام ما اسلامى است، باید در همه موارد اطاعت كنید. این مغالطه است! صِرف این كه این نظام اسلامى است، اطاعت از هر مسؤولى واجب نمىباشد، و اعتراض به هر مسؤولى حرام نیست. اگر از كسى تخلفى دیده شد، باید اعتراض كرد، باید فریاد سر داد، باید به دنیا فهماند كه ما نیز بخشى از مردم این كشور هستیم. رادیو و تلویزیون هاى خارجى با مسائل ایران چنان برخورد مىكنند كه گویا در ایران مردمى غیر از تعداد اندكى بى بند و بارِ غربزده فرارى از اسلام، وجود ندارد.
باید نشان دهیم كه ما مردم هستیم، و آن ها غده هاى سرطانى و آفت زده هستند. آن كسانى كه انقلاب كردند و بار این انقلاب را به دوش كشیدند، این مردم هستند. كسانى كه زیر پرچم حسین(علیه السلام) انقلاب كرند و براى احیاى احكام اسلام كشته دادند، حال چگونه ممكن است، مشاهده كنند احكام اسلام به بدترین وجهى بازیچه شده و آرام بنشینند؟ آیا این دین است؟ این خدا است؟ این راه امام حسین(علیه السلام) است؟ آیا قانون اساسى ما چنین گفته، یا مراجع ما این گونه گفته اند؟ كدام دین چنین مطلبى را گفته است؟ كدام دموكراسى این گونه مىگوید؟ شما كه انجیل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسى است، بسیار خوب، به همین قانون اساسى و به همین دموكراسى غربى عمل كنید. بیش از نود درصد مردم ایران واقعاً اجراى احكام اسلام را مىخواهند؛ خودتان را فریب ندهید، به خدا قسم! سكوت این مردم از نجابت آن ها و این تصور كه مقام معظم رهبرى نسبت به اعتراض رضایت ندارند، ناشى مىشود.
در یكى از شهرهاى خراسان، بعد از سخنرانى من، خانمى فرهنگى با اصرار نزد من آمد، و گفت پیامى دارم كه مىخواهم به مقام معظم رهبرى برسانى، گفتم انشاء الله در صورت امكان این كار را خواهم كرد. گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زن ها كفن مىپوشیدیم و فلان و فلان را به جاى خودشان مىنشاندیم. تنها به احترام شما و این احتمال كه ممكن است شما راضى نباشید اقدامى نمىكنیم. مردم ما به احترام رهبرى و به احترام حفظ امنیت و آرامش سكوت كرده اند؛ وگرنه، مگر این مردم به این كه اسلام در این كشور بمیرد رضایت مىدهند؟ توصیه بنده به شما عزیزان این است، با روش قانونى و منطقى، اعتراض
خود را به گوش مسؤولان برسانید، با صداى رسا بگویید ما چنین مطالبى را نمىخواهیم. این كار كه جنایت، آشوب و ترور نیست. آیا صِرف مخالف بودن با رفتارى خاص، یا سیاستى خاص، و یا فلان مسؤول یا رفتار او تروریسم و خشونت طلبى است؟ اگر چنین باشد، رفتار على(علیه السلام) را و یا حتى عملكرد شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله)را چگونه توجیه مىكنید؟ نقل شده، طى ده سال بعد از هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هفتاد غزوه توسط ایشان واقع شد، و نیز على(علیه السلام) ظرف حكومتى كم تر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار كشته مسلمان انجام داد؛ چگونه این موارد را توجیه مىكنید؟
زمانى كه منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاكم شد، به ذهن جوان هاى ما این گونه خطور مىكند و بعد نامردها و بى دین ها صریحاً مىگویند خمینى باید به موزه تاریخ سپرده شود، اسلام دیگر رفت، این مشكل اسلام است كه نمىتواند با دموكراسى بسازد.1
1. ر.ك: كیهان، 1379/02/24، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشریه آلمانى تاكس اشپیگل.
مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امیر(علیه السلام)
مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امیر(علیه السلام)
مقطع سوم، پس از شهادت حضرت امیر(علیه السلام)
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
شهادت مظلومانه آقا ابى عبد الله را به پیشگاه ولى عصر(عج)، مقام معظم رهبرى، مراجع معظم تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت عرض مىكنیم. امیدواریم خداى متعال دست ما را در دو جهان از دامان حسین(علیه السلام) كوتاه نفرماید و به بركت پیروى او، همه مشكلات دنیوى و اخروى دوستانش را برطرف كند.
در جلسات گذشته سؤال هایى را مطرح كردیم و در حدى كه خدا توفیق داد و بضاعت بنده اقتضا مىكرد جواب هایى را به عرض رساندم. براى آن كه به آخرین سؤالى كه مطرح كردیم پاسخ دهیم، لازم بود به عنوان مقدمه مطالبى را توضیح دهیم. در دو جلسه گذشته در این باره صحبت كردیم و ان شاء اللّه امشب آن بحث را تمام مىكنیم. سؤال این بود كه چرا مسلمانان، حتى كسانى كه سال ها در محضر حضرت امیر(علیه السلام) بوده و از تعالیم آن حضرت بهره برده بودند و حتى كسانى كه خودشان امام حسین(علیه السلام) را براى تصدى امر ولایت و حكومت اسلامى دعوت كرده بودند، پس از گذشت مدت كوتاهى شمشیرهایشان را به روى امام حسین(علیه السلام) كشیدند و با آن وضع فجیع و آن مصائب عظیم، حضرت را به شهادت رساندند؟ اگر این داستان را مكرر و هر سال نشنیده بودیم، به این سادگى باور نمىكردیم كه چنین واقعه اى امكان پذیر باشد؛ اما این رویداد از قطعیات تاریخ است و هیچ شك و شبهه اى در وقوع آن وجود ندارد.
براى این كه پاسخ این سؤال را دریابیم باید از واقعه عاشورا قدرى به عقب برگردیم و وضع صدر اسلام را به خصوص از زمانى كه بنى امیه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسى كنیم تا ببینیم در این زمان چه شرایطى وجود داشت كه عده اى توانستند از این شرایط بهره بردارى كنند و فاجعه عظیم كربلا را به وجود آورند. گفتیم در جامعه اسلامى ضعف هایى وجود داشت و این ضعف ها زمینه اى بود براى آن كه سیاستمدارانى مثل معاویه بتوانند از این زمینه بهره بردارى كرده، با استفاده از عواملى به مقاصد خود دست یابند. بیش تر این ضعف ها مربوط به پایین بودن سطح اطلاعات دینى و فرهنگ مردم و حاكم بودن فرهنگ قبیله اى بر جامعه بود؛ به گونه اى كه اگر رئیس قبیله اى كارى را انجام مىداد، دیگران كوركورانه از او تبعیت مىكردند. و مسائلى از این قبیل، بسترى بود براى این كه سیاستمداران بتوانند از آن سوء استفاده كنند.
و اما عواملى كه معاویه مانند همه سیاست بازان دنیاپرست به كار گرفت، در سه چیز خلاصه مىشد، گرچه مىتوان براى بعضى از این سه، شقوق مختلفى در نظر گرفت، عوامل مذكور عبارت بودند از:
1. تطمیع سران و نخبگان قوم؛ یعنى با دادن پول، جوایز، تسهیلات و اعطاى پست و مقام، سران و نخبگان را مىخریدند و مقاصد خود را به وسیله آن ها اعمال مىكردند.
2. تهدید عموم مردم؛ یعنى به وسیله شقاوت ها، قساوت ها، ترورها و سخت گیرى هاى غیر انسانى، از توده مردم زهر چشم مىگرفتند.
3. تبلیغات؛ عامل سوم، خود به زیر مجموعه هایى قابل تقسیم است كه قبلا اشاره شد كه معاویه از چه ابزارى براى تبلیغات استفاده مىكرد و چگونه تاكتیك هاى مختلف را به كار مىگرفت.
شیوه استفاده از این عوامل در مقاطع مختلف حكومت معاویه تفاوت داشت و دوره حكومت وى را از این نظر لااقل مىتوان به سه مقطع تقسیم نمود.
مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امیر(علیه السلام) ؛ در آن دوران، شرایط براى معاویه بسیار راحت بود، زیرا سرزمین شام منطقه اى دور افتاده بود و با حكومت مركزى چندان ارتباطى نداشت و
از طرفى مردم آن پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و حتى اصحاب بزرگ آن حضرت را كم تر دیده بودند. از سوى دیگر، خلیفه دوم و سوم، به خصوص خلیفه سوم كه دست معاویه را تا حد زیادى باز گذاشته بود، چندان اصرارى بر كنترل معاویه نداشتند. در چنین شرایطى زمینه هر نوع فعالیت براى معاویه فراهم بود و در این مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربیت مىكرد.
مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امیر(علیه السلام) ؛ در این دوران، تاكتیك معاویه به خصوص در زمینه تبلیغات تغییر كرد. او على(علیه السلام) و یارانش را مورد اتهام قرار داده و شایع كرد كه قتل خلیفه سوم به دست ایشان بوده است؛ آن ها باید خون بهاى عثمان را پرداخته و قصاص شوند و على(علیه السلام) باید قاتلان عثمان را به معاویه تحویل دهد. این افترا و شایعه را درست كرده و در مورد آن به اندازه اى تبلیغ كردند كه بسیارى از مردم نیز آن را باور نمودند. این كار زمینه اى شد براى آن كه معاویه عده اى را جذب كرده و جنگ صفین را در مقابل حضرت على(علیه السلام) به راه اندازد. در این جنگ ده ها هزار مسلمان از دو طرف كشته شدند. كشته شدن برادران مسلمان در جنگ هاى تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسایل كشتار جمعى كه امروزه رایج است، مسأله بزرگى است. این جریان با شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) پایان یافت.
مقطع سوم، پس از شهادت امیر المؤمنین(علیه السلام) ؛ در مرحله سوم زمینه جدیدى فراهم شد. شرایط این زمان به صورتى بود كه مردم از جنگ خسته شده بودند. حتى یاران نزدیك حضرت على(علیه السلام) سه جنگ بزرگ یعنى جنگ جمل، صفین و نهروان را اداره كرده بودند و با مشكلات زیادى مواجه بودند. معاویه فرصت را غنیمت شمرد و سران لشكر امام حسن(علیه السلام) را با پول و تزویر خرید و آن حضرت را مجبور به پذیرش صلح كرد. در این زمان معاویه بر سراسر كشورهاى اسلامى تسلط پیدا كرده بود؛ نه تنها شام، بلكه مصر، عراق، حجاز، یمن و شمال آفریقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله)فقط امام حسن(علیه السلام) مزاحم او بود كه ایشان را هم با جریان صلح از میدان سیاست كنار زد. در این شرایط معاویه احساس مىكند كه مىتواند هر كارى را كه بخواهد انجام دهد. معاویه آن قدر از عوامل یاد شده استفاده كرد كه شاید بتوان گفت خون دلى كه امام حسن(علیه السلام) و بعد از ایشان امام حسین(علیه السلام) تا بعد از ده سال از وفات امام حسن(علیه السلام) خوردند، از غربت و مظلومیت سیدالشهداء(علیه السلام) در روز عاشورا بیش تر است. متأسفانه نه ما از آن دوران اطلاع كاملى داریم و نه این مسأله چیزى است كه احساسات و عواطف مردم را تحریك كند و با ذكر آن ها بتوان آن خاطره ها را تجدید كرد. باید با عقل
فهمید كه چه ظلمى بر این خاندان(علیهم السلام) مىشد و چه خون دلى مىخوردند. آن قدر تبلیغات كردند كه حتى در تمام نماز جمعه ها باید ـ العیاذ بالله ـ رسماً به امیرالمؤمنین(علیه السلام) لعن مىكردند و این جزء آداب عبادى مردم شده بود. هر خطیب نماز جمعه باید على(علیه السلام) را لعن مىكرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن على(علیه السلام) را مىگفتند، امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)این مسائل را مشاهده مىكردند، ولى نمىتوانستند اقدامى انجام دهند.
تا زمانى كه امام حسن(علیه السلام) حیات داشتند، امام حسین و امام حسن(علیه السلام) به یكدیگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن(علیه السلام) ، امام حسین(علیه السلام) آن قدر خون دل خورد و به قدرى تنها شد كه كسى را نداشت كه حتى با او درد دل كند. آن حضرت در تمام ده سال باقیمانده از عمر منحوس معاویه در مدینه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا داستان كربلا در حدود بیست سال طول كشید. حدود ده سال از این مدت، امام حسن(علیه السلام) هم در قید حیات بودند، ولى در ده سال آخر آن، امام حسین(علیه السلام) تنها بودند. در تاریخ گفتگوهایى میان طرفداران امام حسین(علیه السلام) با دیگران و حتى گاهى مكاتبه هایى میان امام حسین(علیه السلام) و معاویه و چند مرتبه برخورد حضورى میان آن دو نقل شده است كه گویاى تنهایى و مظلومیت امام حسین(علیه السلام) است. معاویه دو بار به حجاز سفر كرد و گروهى از لشكریان شام را با خود به مكه و مدینه آورد و مدتى در آن جا ماند تا زمینه ولایت عهدى یزید را فراهم كند. در این سفرها گفتگوهایى میان معاویه و امام حسین(علیه السلام) واقع شد. معاویه همچنین با تعدادى از سران و محترمان مدینه كه سرشناس بوده و تسلیم معاویه نمىشدند، گفتگو كرد. این افراد شخصیت هاى برجسته اى بودند كه زیر سلطه یزید نمىرفتند و معاویه اصرار داشت كه از آن ها بیعت بگیرد.
در یكى از گفتگوهایى كه میان معاویه و امام حسین(علیه السلام) در مورد مسأله ولایت عهدى یزید واقع شده است، معاویه امام حسین(علیه السلام) را دعوت مىكند كه من با شما صحبت خصوصى دارم. حضرت پذیرفتند، و با او صحبت كردند. معاویه گفت: تمام مردم مدینه حاضرند ولایت عهدى یزید را بپذیرند؛ فقط شما چهار نفر هستید كه این مسأله را نمىپذیرید؛ سركرده این افراد هم شما هستید. اگر شما ولایت یزید را قبول كرده و بیعت كنید، دیگران هم قبول خواهند كرد و مصلحت و یكپارچگى امت اسلامى به این وسیله تأمین شده و از خونریزى جلوگیرى مىگردد. چرا شما زیر بار نمىروید و نمىخواهید با یزید بیعت كنید؟ حضرت(علیه السلام) فرمود تو
این همه حكومت كردى، این همه خون ریختى و این همه فساد كردى. دیگر در آخر عمر خود وِزر و وبالى براى بعد از زندگى خود فراهم نكن؛ دیگر گناه یزید را به گردن نگیر؛ چگونه تو حاضر مىشوى او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در میان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براى مردم نافع تر هستند. تو به چه انگیزه اى مىخواهى حتماً یزید را مسلط كنى؟ معاویه گفت: گویا مىخواهى خودت را مطرح كنى؟ یعنى تو مىخواهى بگویى كه مادر و پدرت از مادر و پدر یزید بهتر است و خودت از یزید بهترى؟ حضرت(علیه السلام) فرمود: اگر بگویم چه مىشود؟ معاویه گفت: اما این كه گفتى مادرت از مادر یزید بهتر است راست گفتى. چون اگر جز این نبود كه فاطمه(علیها السلام) از قریش بود و مادر یزید از قریش نیست كافى بود ـ طرز فكر را ملاحظه كنید! این همان عصبیت ملى گرایى و قوم گرایى است ـ البته علاوه بر این كه مادر تو از قریش است، دختر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم هست. پس مسلماً مادر تو بهتر است. اما این كه گفتى پدر تو از پدر یزید بهتر است، جاى تأمل دارد. چون مىدانى كه پدر یزید و پدر تو با هم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر یزید حكم كرد. ـ ملاحظه كنید كه تا چه اندازه باید انسان بى شرم باشد كه بخواهد در مقابل حسین بن على(علیه السلام) برترى معاویه را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) اثبات كند ـ و اما خودت، كه گفتى از یزید بهتر هستى، نه، این گونه نیست. یزید براى جامعه اسلامى خیلى بهتر از توست. حضرت(علیه السلام) با تعجب تمام گفتند: مىگویى یزید شرابخوار از من بهتر است؟ سیاست معاویه را ببینید، در جواب حضرت گفت: آقا! از پسر عمویت غیبت نكن! (چون از دو تیره از قریش بودند، به یكدیگر پسر عمو مىگفتند) معاویه امام حسین(علیه السلام) را نصیحت مىكند و مىگوید خشونت به خرج نده! از پسر عمویت غیبت و بدگویى نكن! یزید هیچ وقت از تو بدگویى نمىكند، بنا بر این او از تو بهتر است. یزیدِ سگ باز، شرابخوار و بى شخصیّت را با حسین بن على(علیه السلام) كه جوهره انسانیّت و شرف است مقایسه مىكند و مىگوید یزید از تو بهتر است! و با لحنى حق به جانب و مقدس مآبانه دلیل مىآورد كه برترى او بر تو به این دلیل است كه تو غیبت یزید را مىكنى ولى او غیبت تو را نمىكند!1 عین همین سیاست را تمام سیاست بازان دنیاى ما نیز اجرا مىكنند. اگر به خاطر داشته باشید، در زمان شاه نیز عَلَم مىگفت: اعلى حضرت نماز شامشان ترك نمىشود! شنیده بود كه مؤمنان مىگویند خواندن نماز شب خیلى مهم است. گمان مىكرد نماز شب، همان نماز
1. ر.ك: الفتوح، ج 4، صص 244ـ240.
شام است؛ لذا گفته بود: این علما چه مىگویند كه شاه دین ندارد؟ اعلیحضرت نماز شامشان ترك نمىشود! نظیر همین مطلب را امروز درباره بعضى از مسؤولین داریم. خنّاسان درباره یك مسؤول ضد اسلامى مىگویند او حافظ قرآن است! حافظ نهج البلاغه است! نماز شبش هم ترك نمىشود! سیاست همان است.
در طول تاریخ به همین گونه بوده است، تحریف حقایق، جا به جا كردن مفاهیم، بازى كردن با ارزش ها و مقدسات. امام حسین(علیه السلام) در مقابل معاویه چه بگوید و با چه منطقى با او حرف بزند؟ او مىگوید پدر یزید از پدر تو بهتر بود، براى این كه آن ها با هم جنگ كردند و خدا به نفع پدر یزید حكم كرد. این تعبیر جبرآمیزى بود كه بنى امیه آن را ترویج كرده و زمانى كه خودشان تسلط پیدا مىكردند، مىگفتند خواست خدا بود! نظیر این تحریف را در داستان دیگرى نیز داریم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در هیچ جنگى با خلفا شركت نكردند؛ گرچه فرزندان خود را براى جنگ مىفرستادند، ولى خود آن حضرت شركت نمىكردند. در یكى از جنگ ها خلیفه دوم از امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواست كه در جنگ شركت كنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدینه كار دارم و نمىآیم. خلیفه به ابن عباس گفت: مىدانى چرا پسر عمویت در جنگ شركت نكرد؟ گفت: نه. خلیفه گفت: على در مدینه باقى ماند تا «یُرَشِّح نَفْسَهُ لِلْخِلافِة»1 یعنى مىخواهد خودش را كاندیداى خلافت كرده و زمینه سازى كند كه بعد از من خلیفه شود. ابن عباس مىگوید: من گفتم او براى خودش چنین احتیاجى نمىبیند؛ چون معتقد است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به عنوان امام تعیین كرده است. گفت: بله، «كانَ یُریدُ رَسُولُ اللّهِ، وَ لكِنَّ اللّهُ لَمْ یُرِد» یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىخواست على(علیه السلام) را به جاى خود تعیین كند، اما خدا نخواست! این منطق مغالطه آمیزى است كه در آن روز به كار مىرفت؛ و معاویه نیز آن را به كار مىبرد. لذا معاویه گفت: خدا در برابر على(علیه السلام) ، به نفع من حكم كرد؛ براى این كه قبل از من از دنیا رفت و به دست خوارج كشته شد. یزید هم در مجلسى كه تشكیل داد، به زینب كبرى(علیها السلام)گفت: دیدى خدا با برادرت چه كرد؟ ما را بر او پیروز گردانید!
یكى از سوژه هاى تبلیغاتى معاویه در این دوره بیست ساله، به خصوص نسبت به شیعیان على(علیه السلام) یا كسانى مثل اكثر مردم كوفه ـ كه اگر شیعه هم نبودند، ضد او هم نبودند ـ این بود كه ببینید نتیجه حكومت پنج ساله على در این شهر چه شد؟ چقدر خونریزى شد؟ چقدر زن ها
1. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 80.
بى شوهر شدند؟ چقدر بچه ها یتیم شدند؟ چقدر كشاورزى هاى شما به واسطه آن كه به آن ها نرسیدید از بین رفت؟ چقدر تجارت شما از بین رفت و اكنون از نظر اقتصادى عقب مانده اید؟ در این مسائل چه كسى مقصر بود؟ اگر على(علیه السلام) از اول با ما صلح مىكرد، نه جنگى واقع مىشد، نه خونریزى مىشد، نه این بدبختى ها به وجود مىآمد، نه این همه زنان بیوه مىشدند، نه این همه بچه هاى یتیم و نه این خرابى ها و عقب ماندگى هاى اقتصادى به بار مىآمد. این سوژه بسیار مؤثرى است و در زمان خود على(علیه السلام) هم این سوژه را به كار مىبردند. شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرمایید و ببینید كه على(علیه السلام) از دست دوستانش از چه چیزهایى گلایه مىكرد. مىفرماید در تابستان به شما مىگویم به جنگ برویم، مىگویید هوا گرم است! در زمستان مىگویم برویم، مىگویید هوا سرد است، صبر كن هوا بهتر بشود، كشاورزى مان عقب افتاده است، محصول كشاورزى مان روى زمین مانده است.1 على(علیه السلام) در چند جا از مردم این گونه گِله مىكند. این ها در اثر تبلیغاتى بود كه معاویه مىكرد و عمّال معاویه این تبلیغات را در داخل جامعه عراقِ آن روز كه تابع امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند، پخش مىكردند و مردم را علیه آن حضرت مىشوراندند و زمینه شورش و بى مهرى را فراهم مىكردند.
آیا امروز نمونه اى از این تبلیغات وجود ندارد؟ چقدر در این روزنامه ها مىخوانید كه اگر بعد از فتح خرمشهر امام(قدس سره) جنگ را متوقف كرده بود، مشكلاتِ امروز را نداشتیم.2 سران نهضت آزادى و جبهه ملى، همان كسانى كه امامرحمة الله علیه در مورد آن ها فرمود: «این ها از منافقین بدتر هستند»،3 امروز سیاست گذاران پشت پرده كشور شده اند؛ بعضى از آن ها اسم عوض كرده اند و بعضى از آن ها بدون این كه اسم عوض كنند، نقش خودشان را ایفا مىكنند و همین حرف ها را مىزنند. سوژه تبلیغاتى این ها چیست؟ مىگویند اگر این جنگ نبود، این همه بدبختى ها در این كشور نبود. چه كسى در این جنگ مقصر بود؟ مىگویند: آخوندها! حكومت آخوندى بود كه این جنگ را بر مردم تحمیل كرد! اگر زودتر صلح كرده بودند، كار به این جا نمىرسید! مشكلات اقتصادى كه اكنون وجود دارد در اثر قطع رابطه با آمریكاست! اگر ایران الآن هم با آمریكا سازش كنند، مسائل ما حل مىشود! با این كه بارها این مسائل حلاجى شده
1. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 27.
2. ر.ك: گنجى، اكبر، «عالیجناب سرخ پوش»، صبح امروز، 1378/10/29، ص 12.
3. صحیفه نور، ج 22، ص 384.
و به بهترین وجه جواب داده شده است، كسانى كه شرم ندارند باز همان حرفها را تكرار مىكنند. همان سیاستى را دارند كه معاویه داشت.
سیاست معاویه این بود كه اگر یك حرف غلطى كه غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زیاد تكرار كنند، كم كم جا مىافتد و مردم قبول مىكنند. این ها هم درست همین سیاست را بازى مىكنند. در بعضى از موارد شخص مقام معظم رهبرى در سخنرانى هاى شان به صراحت مطلبى را بیان فرموده و جواب داده اند؛ مثلاً درباره رابطه با آمریكا ایشان سال گذشته به تفصیل بحث كردند، نویسندگان دیگر نیز با شواهد تاریخى و علمى اثبات كردند كه نه تنها رابطه با آمریكا مشكلات اقتصادى ما را حل نمىكند، بلكه دو صد چندان خواهد كرد. نمونه آن را در كشورهاى دیگر ببینید. مگر تركیه سرسپرده آمریكا نیست؟ مردم تركیه اعتصاب مىكنند و مىگویند باید پنجاه درصد بر حقوقمان افزوده بشود. این وضع اقتصاد تركیه است كه نور چشم آمریكاست؛ تركیه اى كه بزرگ ترین كشور اسلامى و پایگاه خلافت عثمانى بود. آمریكا همین كشور را به چنان ذلتى دچار كرده كه ریزه خوار خوان اسرائیل شده است و باید نوكرى اسرائیل را بكند تا اسرائیل به او مقدارى اسلحه بدهد. ولى مگر این افراد از رو مىروند؟ باز هم مىگویند: مشكل ما این است كه با آمریكا سازش نكرده ایم؛ اگر با آمریكا رابطه داشته باشیم، مشكلاتمان حل مىشود! این همان سخنى بود كه معاویه مىگفت. البته در زمان معاویه مسأله آمریكا مطرح نبود و اصحاب او هم «نهضت آزادى» نبودند؛ ولى تشابه ها را ببینید. آن ها به جنگ و به اجراى احكام و حدود اسلامى اعتراض داشتند؛ به این اعتراض داشتند كه، چرا زیر بار كفار نمىروید؟ على(علیه السلام) مىگفت وظیفه حاكم اسلامى قبل از هر چیز اجراى احكام اسلام و حفظ ارزش هاى اسلامى است؛ بعد از آن نوبت به اقتصاد و سایر مسائل مىرسد. آن ها مىگفتند اول كشاورزى و تجارت؛ بعد از آن اگر حال داشتیم و جهاد پیش آمد، به جهاد هم مىرویم و الاّ صلح مىكنیم! امروز طرفداران منطق معاویه چه كسانى هستند؟ و طرفداران منطق على(علیه السلام) چه كسانى هستند؟
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور *** بر خلایق مىرود تا نفخ صور
معاویه با چنین سوژه هاى تبلیغاتى مردم را نسبت به على(علیه السلام) و حكومت على(علیه السلام) و حكومت آل على و آل پیغمبر(علیهما السلام)دلسرد مىكرد. تا آن جا كه ضمن گفتگویى در صدد برآمد كه برترى یزید را بر امام حسین(علیه السلام) براى خود امام حسین(علیه السلام) ثابت كند!!
در این شرایط امام حسین(علیه السلام) چه كارى مىتوانست انجام دهد؟ كارى كه حضرت مىتوانست انجام دهد این بود كه در گوشه و كنار و به صورت محرمانه، افراد معدودى را پیدا كرده و آن ها را راهنمایى كند. به خصوص در ایام حج كه بسیارى از مردم كشورهاى مختلف جمع مىشدند، حضرت سعى مىكرد تا در مسجدالحرام، در منى یا در عرفات با آن ها تماس گرفته، صحبت كند و ایشان را راهنمایى نماید. به دو نمونه از كلمات امام حسین(علیه السلام) در این موارد توجه كنید. در یكى از این اجتماعات كه گویا در منى تشكیل شده بود، سیدالشهداء(علیه السلام) كسانى را كه احتمال مىداد سخنش براى آن ها مؤثر باشد، دور از چشم معاویه و مأمورانش جمع كرد و به آن ها فرمود: «اِسْمَعُوا مَقالَتى وَ اكْتُمُوا قَولى»1 یعنى حرف مرا بشنوید، اما رازدار باشید؛ سخن مرا پنهان نگه داشته و افشا نكنید. چه رازى را مىخواهم به شما بگویم؟ مىخواهم به شما بگویم كه این حكومت، حكومت اسلامى نیست؛ پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به دستور خدا براى بعد از خود، على(علیه السلام) را تعیین كرده بود، ولى مسلمان ها نپذیرفتند و گفتند ما حكومت دموكراسى مىخواهیم! بعد معاویه سركار آمد و دیگر هیچ چیز را رعایت نكرد. مىبینید معاویه چه ظلمى مىكند؟ چگونه احكام اسلام ترك مىشود و به مقدسات اسلام بى احترامى مىشود؟ امام حسین(علیه السلام) مىگوید من فقط مىخواهم به شما بگویم بدانید كه این حكومتْ حق نیست؛ نمىگویم قیام كنید؛ سخن مرا بشنوید و به كسى هم نگویید كه حسین(علیه السلام) چنین سخنانى به ما گفته است؛ رازدار باشید. «ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى أَمْصارِكُمْ وَ قَبائِلِكُمْ، مَنْ أَمِنْتُمْ وَ وَثِقْتُمْ بِه فَادْعُوهُمْ اِلى ما تَعْلَمُون» یعنى برگردید به شهرها و قبایلتان و افرادى را بیابید كه كاملا به رازدارى آن ها اطمینان دارید و به آن ها آن چیزهایى را كه مىدانید و آنچه را من به شما گفتم و قبول دارید، منتقل كنید. این همه كتمان و رازدارى و كار مخفیانه براى چه بود؟ آیا امام حسین(علیه السلام) مىخواست به این وسیله، زمینه حكومت خود را فراهم كند؟ خیر، حضرت مىدانست كه وضع چگونه است و خودشان مىفرمایند كه چرا این سخنان را مىگویم. مىفرماید: «فَاِنّى أَخافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هذا الْحَقُّ وَ یَذْهَب» یعنى من مىترسم حق به طور كلى فراموش شود و مردم ندانند كه اسلام حق بود و حكومت حق چه بود؟ ارزش هاى اسلامى چه بود؟ در این شرایط حكومت در اختیار معاویه بود و امام حسین(علیه السلام) نمىتوانست مقاومت و مبارزه كند، به طورى كه اگر امام حسین(علیه السلام) حرف مىزد، او را ترور مىكردند و نتیجه اى از
1. بحارالانوار، ج 44، باب 21، روایت 16.
ترور او حاصل نمىشد.لذا آن حضرت با افراد به صورت تك تك تماس مىگرفت و گاهى چند نفر را یك جا جمع مىكرد و به آن ها سفارش مىكرد كه رازدار باشید، و مىفرمود ترس من این است كه در روى زمین حق به كلى مندرس و كهنه شده و فراموش گردد و هیچ كس نداند حق چیست.
اگر مردم حق را بشناسند، ولى هوس ها، مقام پرستى و شهوت پرستى آن ها نگذارد به آن عمل كنند، كار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند كه مردم حق را مىشناسند و با این حال، عمل نمىكنند. اما آن جایى كه حق در حال فراموش شدن است، وظیفه عالِم سخت تر است. اگر امكان داشته باشد كه علناً فعالیت كند، لااقل آرام مىشود كه من وظیفه ام را انجام دادم. حداكثر این است كه او را مىكشند و مثل شیخ فضل الله او را دار مىزنند؛ بیش از این كه نیست؛ اما خاطرش آسوده است كه وظیفه ام را انجام دادم. مگر شیخ فضل الله از اعدام شدن نگران بود؟ كاملا آسوده خاطر بود كه من وظیفه ام را انجام داده ام . اما زمانى كه نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هایى مىزنند كه دیگر سخن شخص اثر نكند، در این صورت گفتن و نگفتن مساوى مىشود. در این حال اگر سخن بگویى، نتیجه اش كشته شدن است و هیچ اثرى هم بر آن مترتب نمىشود. این است كه باعث رنج و عذاب روحى است و امام حسین(علیه السلام) چنین عذابى را تحمل مىكرد. شما را به خدا این خون دل و مظلومیت بدتر است یا كشته شدن روز عاشورا؟ امام حسین(علیه السلام) بیست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن(علیه السلام) این چنین خون دل خورد. مىفرماید: «فَاِنِّى أَخافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هذا الْحَقُّ وَ یَذْهَب» و ادامه مىدهد: البته من به وعده خدا اطمینان دارم كه «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو كَرِهَ الْكافِرُون»؛1 اما با شرایطى كه بنى امیه به وجود آورده اند، حق در حال از بین رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه كنید كه امام حسین(علیه السلام) در خانه خودش، در مدینه، در زادگاهش، در جایى كه مردم او را روى دوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) دیده اند، نمىتواند حرف بزند. باید ایام حج در منى عده اى را جمع كند و با آن ها خصوصى صحبت كند.
نمونه دیگر، سخنان امام حسین(علیه السلام) با جمعى از نخبگان در سفر حج است. حضرت در این سفر فرصتى به دست آورد و مقدماتى فراهم كرد و از دوستان و یارانش، افرادى را
1. صف، 8.
شناسایى نمود، اجتماع محرمانه اى تشكیل شد و حضرت براى ایشان صحبت كرد. در جلسه آینده درباره سخنان حضرت در آن جمع بیش تر صحبت مىكنم. اكنون فقط به بخشى از این سخنان مىپردازم. حضرت ابتدا این نخبگان را مورد سرزنش قرار داد كه شما به وظیفه خود عمل نمىكنید، امر به معروف و نهى از منكر نمىكنید و از مال و جان خودتان مىترسید. بعد از این، در آخر دعا مىكند و مىفرماید: «أَللّهُمَ اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ یَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فى سُلْطان وَ لا الِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطام»1 مطمئناً شما این كلمات را بارها از زبان گویندگان عزیز شنیده اید. حضرت دستش را بلند كرد و گفت: خدایا تو مىدانى این كارهایى كه ما در این مدت از زمان پدرم تا به حال انجام داده ایم، براى این نبوده كه بر سر جیفه دنیا با دیگران رقابت كنیم. رقابت براى حكومت و مقام نبود. «وَ لا الِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطام » نه این كه مىخواستیم از حطام دنیا، از خار و خَس دنیا براى خود چیز اضافه اى به دست آوریم. «وَ لكِنْ لِنُرىَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِك» همه این كارها در درجه اول براى این بود كه ما آثار، پایه ها و ارزش هاى دین را به مردم نشان دهیم و وظیفه هدایت گرى خود را عمل كنیم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لاى ابرهاى تیره و آب هاى گِل آلود گم نشود؛ و در درجه بعد ـ تا اندازه اى كه مىتوانیم ـ كارهاى فاسد را اصلاح كنیم و جلوى كارهاى غلطى كه در جامعه انجام مىشود بگیریم. هدف ما این بود كه در سایه این انجام وظیفه: «وَ یَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِك» مردم ستم دیده به امنیت برسند.
ملاحظه كنید، معاویه به امام حسین(علیه السلام) مىگفت: اگر تو با یزید بیعت كنى، امنیت جامعه حفظ مىشود. امام حسین(علیه السلام) مىگوید: تویى كه امنیت مردم را از بین برده اى؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز كرده اى. هنگامى كه بُسر بن ارطاة به مدینه آمد، به دختران مهاجرین و انصار تجاوز كرد. هنوز چند دهه از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگذشته است كه به نام خلیفه رسول الله(صلى الله علیه وآله) به دختران مردم تجاوز كردند، با این حال به امام حسین(علیه السلام) مىگوید: اگر تو با یزید بیعت كنى، امنیت جامعه حفظ مىشود. امنیت به مذاق معاویه یعنى چه؟ یعنى ما مسلط باشیم و هر چه خواستیم بكنیم؛ این امنیت است! امام حسین(علیه السلام) مىگوید: من براى این قیام مىكنم كه مظلومان به امنیت برسند.
«وَ یُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِك» هدف ما این است كه واجبات، مستحبات و
1. بحارالانوار، ج 100، ص 81، باب 1، روایت 37.
احكام خدا در جامعه اجرا بشود. ما براى پول و مقام، قیام نكردیم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم كردن زمینه عیش و عشرت نیست. هدف كسى كه براى خدا و دین خدا جان خود را به خطر مىاندازد، پول و مقام نیست؛ بعد از كشته شدن، مقام و پول به چه كار او مىآید؟ آرزوى ما این است كه دین خدا در جامعه حاكم گردیده و احكام خدا اجرا شود. امام حسین(علیه السلام) در ادامه سخنانش مىفرماید: «فَاِنَّكُمْ اِلاّ تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَیْكُم» جوّى را كه امام(علیه السلام) در آن سخن مىگوید در نظر بگیرید؛ امام حسین(علیه السلام) نخبگان مسلمانان را تك تك شناسایى نموده و آن ها را در جلسه اى جمع كرده و براى آنان صحبت مىكند. مىفرماید: اگر شما ما را كمك نكنید و با ما به انصاف رفتار نكنید، ظالمان بر شما پیروز مىشوند، «وَ عَمِلُوا فى اِطْفاءِ نُورِ نَبیِّكُم» و تلاش مىكنند تا نور پیامبرتان را خاموش كنند. آیا راضى هستید و مىخواهید این گونه شود؟ اگر نمىخواهید، این قدر ما را تنها نگذارید و لااقل از كمك زبانى مضایقه نكنید. اگر كمك نكنید، به چنین سرانجامى مبتلا خواهید شد؛ ظالمان بر شما مسلط مىشوند و دیگر كسى به حرف شما گوش نخواهد داد. بیست سال امام حسین(علیه السلام) در مدینه این گونه رفتار مىكرد. نمىتوانست در خطبه نماز جمعه سخنرانى كند؛ چنین اجازه اى به او نمىدادند. خطیب باید از طرف معاویه انتخاب مىشد و باید على(علیه السلام) را لعن كند و امام هم بنشیند و گوش دهد.
اگر ابى عبد الله در چنین شرایطى قیام مىكرد، حداكثر نتیجه اى كه حاصل مىشد این بود كه، عده اى از مردم كه آدم هاى خوب را دوست داشتند، مىگفتند حیف شد كه امام حسین(علیه السلام) از دست رفت و بعد از چندى هم نام او فراموش مىشد. الآن شما دوستان و شیعیان على(علیه السلام) چند بار نام عمرو بن حَمِق را شنیده اید؟ در این جمعیت چند ده هزار نفرى چند نفر هستند كه عمرو بن حَمِق یا رُشید هَجَرى را بشناسند. اگر امام حسین(علیه السلام) در آن شرایط قیام مىكرد،او نیز نهایتاً یكى مانند آن ها مىشد. زید بن على بن الحسین چه شد؟ شما چه مقدار از تاریخ زید بن على بن الحسین مىدانید و چه قدر براى او عزادارى مىكنید؟ آیا تا به حال مجلسى براى زید بن على بن الحسین تشكیل شده كه مردم براى او اشك بریزند؟ با این كه او قیام كرد، كشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت ها بر سر دار ماند. اگر امام حسین(علیه السلام) هم در زمان معاویه قیام مىكرد، همین طور مىشد. اولا مردم از او استقبال نمىكردند؛ براى این كه معاویه كارهاى خود را با شیطنت انجام مىداد و مثل یزید نبود كه بدون سیاست به هر اقدامى دست بزند. معاویه از روى شیطنت، امام حسین(علیه السلام) را هم نهى از منكر مىكرد و مىگفت: غیبت یزید را نكن. به یاد
دارم در اوایل نهضت، وقتى حضرت امام(قدس سره)درباره شاه بدگویى مىكردند، بعضى از مقدسان مىگفتند ما نمىدانیم شنیدن این غیبت ها جایز است یا جایز نیست! امروز هم از بدها كه بگذریم، همین كوته نظرى ها، كج فكرى ها و تاریك بینى ها در میان بسیارى از مردم خوب وجود دارد كه سوراخ دعا را گم مىكنند و نمىدانند كجا و به چه صورتى باید امر به معروف كرد. مقدارى هم تقصیر از بنده و امثال بنده است كه این مسائل را درست بیان نكرده ایم.
لذا دلیل این كه امام حسین(علیه السلام) در زمان معاویه قیام نكرد، این بود كه شرایط به گونه اى نبود كه بتواند رسالت خود را با مظلومیت و شهادت خود در تاریخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاریخ گم نشود. اما در زمان یزید چنین قیام حساب شده اى كرد. البته این نقشه ها تنظیم شده بود و شواهد فراوانى وجود دارد كه امام حسین(علیه السلام) مىدانست چه مىكند؟ بارها گفته بود و در طول راه هم چندین مرتبه گفت كه عاقبت این سفر شهادت است. ولى به هر حال نقشه الهى ماهرانه اى بود براى این كه حسین(علیه السلام) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الى الأبد همچون چراغ فروزانى همه عوالم را در همه زمان ها روشن كند؛ به گونه اى كه كفار، بت پرستان، یهودیان و مسیحیان درباره حسین(علیه السلام) سخن ها بگویند، و شما هم حتماً بارها از بزرگان و وعاظ شنیده اید و كتاب هاى فراوانى نیز در این زمینه نوشته شده است.
بنابراین، درباره این سؤال كه چگونه مردم حاضر شدند حسین(علیه السلام) را بكشند؟ حاصل جواب این شد كه بعضى با تطمیع یعنى با پول خریده شدند؛ همان طور كه امروز گاهى حاضرند با پول در «مجلس» رأى بخرند؛ روزنامه ها نوشتند و كسى هم تكذیب نكرد. در چند روزنامه نوشتند كه نماینده بهشهر و نكا گفت: به من پیشنهاد كردند به فلان كس رأى بده و این مقدار هم پول بگیر!1 كسى هم تكذیب نكرد! آن روز هم معاویه براى این كه كسانى را جذب كند پول مىداد و افراد را مىخرید. گروه دیگرى را با تهدید، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با كشتارهاى قساوت آمیز، ترساند، و بالأخره توده مردم را در هر زمانى با نوعى از تبلیغ و با تاكتیكى خاص فریب داد. در شرایطى كه مردم این چنین تحت تأثیر تبلیغات بودند و تبلیغات مغزها را احاطه كرده بود و از طرفى هم بعضى پول مىگرفتند و از طرف دیگر هم ترس بر جامعه حاكم بود، دیگر براى مردم اراده و اختیار درست و انتخاب آگاهانه اى باقى نمىمانْد. مسلم بن عقیل مىآمد و براى مردم كوفه سخنرانى مىكرد و توضیح مىداد؛ آن ها هم
1. ر.ك: بیان، 1378/10/15، ص 2.
بیعت مىكردند. صبح بیعت مىكردند، اما شب بیعت خود را مىشكستند. و به این ترتیب بود كه كسانى كه خودشان براى ابى عبد الله نامه نوشتند و او را براى پذیرفتن حكومت دعوت كردند، همان مردم شمشیر كشیدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همان ها براى حضور در كربلا و ریختن خون ابى عبد الله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقتى عمر سعد مىخواست مردم را به سمت خیمه هاى ابى عبد الله حركت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: «یا خَیْلَ اللّه! اِرْكَبى وَ بِالْجَنَةِ أَبْشِرى»1 اى سواره نظام خدا ـ كسانى را كه براى ریختن خون امام حسین(علیه السلام) جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب مىكرد! ـ اى سواره نظام خدا! بر اسب هایتان سوار شده، حسین(علیه السلام) را بكشید و به بهشت بروید! راه بهشت رفتن، كشتن سیدالشهداء(علیه السلام) است! چرا؟ براى این كه عمر سعد به حكومت رى برسد؛ براى این كه او به حكومت رى برسد، كشتن سیدالشهداء(علیه السلام) راه بهشت رفتن و سپاهیان او خیل اللّه یعنى سواره نظام خدا مىشوند!
ما باید از این صحنه هاى تاریخ براى زندگى خود عبرت بگیریم. حسین(علیه السلام) هزار و سیصد سال پیش به شهادت رسید و یزید هم به درك واصل شد؛ ولى ما باید از مجالس عزادارى استفاده كنیم كه امروز چه باید كرد. نه راه یزید و نه تفكر عمر سعد تمام شده و نه سیاست هاى آنان تغییر كرده است. «رگ رگ است این آب شیرین و آب شور». افراد عوض مىشوند، ولى سیاست ها همان است و خنّاس ها همان گونه هستند. به بیوت بزرگان مىروند و وسوسه مىكنند كه فلان شخص مسؤول چه مقاماتى دارد؛ چه قدر به اسلام خدمت كرده است و اگر این ها نباشند، اسلام از بین مىرود و آمریكا مىآید ایران را نابود مىكند! این حرف ها بچه گانه است. اولا آمریكا آن وقتى كه بر ایران مسلط بود و همه چیز را در دست داشت، چه غلطى توانست بكند كه امروز كه شصت میلیون مسلمانِ علاقه مند به انقلاب و اسلام در این كشور وجود دارد، بتواند؟ ثانیاً مگر وعده هاى خدا كجا رفته است؟ مگر «اِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْكُم»2دروغ شده است؟! آیا قرائت جدیدى پیدا كرده است؟! با خدا باشید تا خدا با شما باشد.اگر عزت دنیا را مىخواهید، در سایه اطاعت خدا به دست خواهد آمد، اگر عزت آخرت را مىخواهید، در سایه بندگى خدا حاصل مىشود، و سعادت دنیا و آخرت در سایه پیروى از امام حسین(علیه السلام) است.
1. بحارالانوار، ج 44، باب 37، روایت 2.
2. محمد، 8.
خوددارى از بذل مال در راه خدا
سستى در جانفشانى براى دین
تأثیر روابط قومى و گروهى
بالا بردن سطح شناخت
افزایش سطح ایمان و معنویت
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرار رسیدن ایام شهادت آقا ابى عبد الله را به پیشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت مىگوییم و از خداى متعال درخواست مىكنیم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامن ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
حضور شما عزیزان بحث هاى كوتاهى را در زمینه مسائل مربوط به عاشورا مطرح كردم؛ و به این جا رسیدیم كه دشمنان سیدالشهداء(علیه السلام) كه در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسیر صحیح خلافت و ولایت را منحرف كنند و تا آن جا پیش بروند كه فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را با آن وضع فجیع به شهادت برسانند. علت این مسأله سوء استفاده بنى امیه از موقعیت ها و شرایط موجود در آن زمان و نیز روش ها و تاكتیك هایى بود كه به كار مىگرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموى با استفاده از سه عامل تبلیغات، تهدید و تطمیع توانست مسیر جامعه را عوض كرده و شرایطى را به وجود آورد كه مردم به این مصیبت بزرگ مبتلا شوند.
با توجه به این كه شرایط تاریخى كم و بیش قابل تكرار است و موارد مشابه آن نیز در دوران هاى دیگر واقع مىشود، به دنبال سؤال قبلى سؤال دیگرى به این صورت مطرح مىگردد
كه، درست است معاویه از ابزار تبلیغات توأم با فریب مردم و تحریف حقایق و در واقع ترور شخصیت ها از یك سو و با حربه تهدید و تطمیع از سوى دیگر فعالیت كرد، اما چرا مردم فریب خوردند و تحت تأثیر تهدیدها و تطمیع ها قرار گرفتند؟ این سؤال در واقع روى دیگر سكه سؤال قبل است، یعنى یكى فعل و دیگرى انفعال است، بنى امیه اثر گذار و مردم اثر پذیر بودند. آن ها فاعل این تبلیغات، تهدیدها و تطمیع ها بودند و مردم در برابر آن ها منفعل بودند. در شب هاى گذشته، جهت مربوط به فاعلیت بنى امیه را عرض كردم. جهت دیگر سؤال این است كه علت انفعال مردم چه بود؟ خوب، آن ها فریب مىدادند، اما چرا مردم فریب خوردند؟ او تهدید مىكرد، اما چرا مردم تحت تأثیر تهدیدها واقع شدند؟ این سؤال بیش تر از این جهت براى ما اهمیت دارد كه ممكن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده كنیم تا اگر خداى ناكرده شرایطى مشابه آن شرایط پیش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربه ها خواستند مسیر صحیح انقلاب را تغییر دهند، آگاهانه واكنش نشان دهیم و سعى كنیم منفعل نشویم. البته این بدان معنا نیست كه فقط زمانى مىباید خودمان را آماده كنیم كه معاویه و یزید یا شمر، عمر سعد و ابن زیاد دیگرى پیدا شوند.
حوادث تاریخى عیناً تكرار نمىشود، بلكه مشابه آن ها اتفاق مىافتد. شاید این مطلب را شنیده باشید كه طبق روایتى كه شیعه و سنى با اسناد متعدد نقل كرده اند، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند: آنچه در بنى اسرائیل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)این جمله را اضافه كردند كه «حَتّى لَو دَخَلُوا جُحْرَ ضَب لَدَخَلْتُمُوه»1 اگر بنى اسرائیل وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما هم داخل آن خواهید شد. روایت به این معنا نیست كه حتماً فرعونى در این زمان پیدا خواهد شد و خواهد گفت «أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى»،2 تا امت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز به فرعونى كه در زمان موسى بود مبتلا شوند، یا حتماً قارونى پیدا خواهد شد كه آن ثروت عظیم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون دیگرى مبتلا شوند و یا این كه حتماً سامرى دیگرى خواهد بود و بتى به شكل گوساله مىسازد و مردم را به پرستش آن وادار مىكند. دقیقاً همانند آن اتفاقات تكرار نمىشود، ولى وقایعى كه از همان روح برخوردار است و شباهت هاى تامى به آن جریان ها دارد، اتفاق مىافتد. در خصوص این بحث، مناسب است
1. بحارالانوار، ج 51، ص 128، باب 2، روایت 24.
2 النازعات، 24.
در جاى خود نمونه هایى از وقایع صدر اسلام تا به حال كه مشابه آن قبلا در بنى اسرائیل اتفاق افتاده است ذكر شود. لذا، این كه مىگوییم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممكن است بعدها نیز واقع شود، به این معنا نیست كه همان جریانات عیناً تكرار مىشود. مثلاً، در شام معاویه اى پیدا مىشود كه قصد دارد فرزندش را به عنوان ولى عهد معرفى كند و الى آخر. بلكه حوادثى پیش مىآید كه روح و انگیزه هاى آن ها همان روح و انگیزه ها است. آنچه معاویه را واداشت آن حركت را انجام دهد، در دیگران هم پیدا مىشود. روش هایى كه معاویه براى رسیدن به مقاصد خود به كار گرفت، دیگران هم به كار خواهند گرفت. و یا اثر پذیرى كه در مردم واقع شد، كم و بیش در آینده نیز ممكن است واقع شود. با توجه به این مطلب لازم است بررسى كنیم چرا مردم این گونه فریب خوردند؟ و چرا تحت تأثیر تهدیدها و تطمیع ها قرار گرفتند؟ تا خود را براى زمانى كه چنین امتحاناتى پیش مىآید آماده كنیم؛ و اگر كسانى بخواهند ما را فریب دهند و تهدید یا تطمیع كنند، بتوانیم مقاومت كنیم.
این موضوع را مىتوان با بحثى تحلیلى از شرایط آن زمان بررسى كرد، كه طبعاً چنین بحثى به طول مىانجامد. ولى من گمان مىكنم براى دسترسى به نتیجه مطلوب در مورد این مسأله راه ساده ترى نیز وجود دارد و آن استفاده از كلمات خود سیدالشهداء(علیه السلام) است. در جلسه گذشته عرض كردم در طى بیست سال حكومت معاویه، حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) تقریباً ده سال آن را در كنار برادر بزرگوارشان و ده سال دیگر را به تنهایى در مدینه به سر مىبردند، در نهایت سختى و تنگنا و فشار بودند. ولى گهگاه افرادى را شناسایى كرده و با آن ها به صورت محرمانه و دور از چشم مأموران حكومتى جلسه اى تشكیل مىدادند و حقایق را به آن ها مىگفتند. مىفرمودند من این مطالب را به شما مىگویم تا مبادا حق مندرس و فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخیص دهند. از جمله این جلسات بر اساس آنچه در تاریخ ثبت شده است و روایاتِ آن را براى ما نقل كرده اند، جلسه اى است كه در منى با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشكیل دادند. مىتوان حدس زد كه براى شناسایى این عده مدتى كار شده بود و با ایشان ارتباطاتى برقرار گردیده بود، تا آن ها را در منى در جلسه اى جمع كنند. كسانى كه حج مشرف شده اند مىدانند منى چه اندازه شلوغ است و نمىتوان آن جا را كنترل كرد. به همین جهت بسیارى از فعالیت هایى كه مىخواستند دور از چشم حكومت ها انجام دهند، در منى انجام مىشد.
جلسه اى در منى تشكیل شد و امام(علیه السلام) براى این نخبگان سخنرانى كردند. خوشبختانه بخش هایى از این سخنرانى نقل شده است كه در تحف العقول، بحارالانوار و منابع دیگر ذكر شده است. قسمتى از این سخنرانى را شب گذشته نقل كردم. امشب بخش دیگرى را كه مربوط به مطلب مورد نظر مىشود، قرائت مىكنم. براى این كه بفهمیم چرا مردم فریب معاویه و امثال او را خوردند و حكام جور توانستند با زمینه سازى و استفاده از غفلت مردم بر آن ها مسلط شوند، از همین موقعیت تاریخى شروع مىكنیم. حضرت(علیه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را این گونه توصیف مىكنند كه شما بزرگان این امت هستید، شما كسانى هستید كه در سایه اسلام، و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه دارید مورد احترام مردم هستید، و این منزلتى است كه خدا به شما داده است. از ذكر این اوصاف، مشخص است كه این افراد جزء علماى قوم بودند. پس از بیان این كه خداوند نعمت ها و منزلت و مقامى را به آنان عطا فرموده است، آن گروه را مورد نكوهش قرار مىدهند و مىفرمایند: با این كه خدا این مقامات، منزلت و موقعیت اجتماعى را به شما داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوى دارند و به شما احترام مىگذارند، اما شما از موقعیت خود استفاده نمىكنید.
در بین این سخنرانى حضرت(علیه السلام) مىفرماید: «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فى ذاتِ اللّه»1 با این كه خداوند چنین موقعیت اجتماعى به شما داده بود، اما این كارها را نكردید؛ یعنى انتظار مىرفت با استفاده از موقعیت علمى خود و منزلت و شرافتى كه در جامعه داشتید، این گونه كارها را انجام دهید، ولى هیچ یك از این اقدامات را نكردید. مالى را در راه ترویج اسلام صرف نكردید. قاعدتاً مخاطبان امام(علیه السلام) خمس و زكات و حقوق واجب خود را پرداخت مىكردند. این كه حضرت(علیه السلام) مىفرماید مالى را بذل نكردید، مقصود بیش از حقوق واجب است، چون گاهى بقاء دین احتیاج به هزینه كردن از اموال شخصى دارد، صحیح نیست بگویید ما حقوق واجبمان را ادا كردیم و دیگر حقى بر عهده ما نیست. اولین قدم این است كه از اموال خود در راه ترویج اسلام، جلوگیرى از بدعت ها و مبارزه با بدعت گزاران استفاده كنید، ولى شما این كار را نكردید.
1. بحارالانوار، ج 100، ص 79، باب 1، روایت 37.
«وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها» بالاتر از صرف نكردن مال در راه خدا این كه، جانتان را براى كسى كه آن را آفریده بود به خطر نینداختید. ما عادت كرده ایم بگوییم اگر تكالیف واجب به حد ضرر زدن به انسان رسید، دیگر واجب نیست. تصور مىكنیم شرط امر به معروف و نهى از منكر این است كه ضررى متوجه شخص نشود، و ترویج دین و مبارزه با دشمنان اسلام در حدى است كه خطرى متوجه انسان نشود. سیدالشهداء(علیه السلام) به این علما مىفرماید: «شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفریده و به شما عطا فرموده است به خطر نینداختید.» یعنى مىبایست به خطر بیندازید. این همان نكته اى است كه قبلا عرض كردم كه، در زمان ما فقط امام(قدس سره) این مطلب را به خوبى و آشكارا بیان كرد، زمانى كه فرمود در مَهّام امور تقیّه نیست؛ تقیه، در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى است، كه اگر ضررى به كسى مىرسد، مىتواند بگوید من آنچه باید بگویم، گفتم و دیگر بیش از این تكلیفى نیست. ولى اگر مسأله اى مربوط به اساس و كیان اسلام مىشود، در آن مورد صحبت از تقیه نیست. در این گونه مسائل است كه فرمود تقیه حرام است، ولو بلغ ما بلغ. یعنى به هر جا كه كار بینجامد؛ و لو هزاران نفر هم كشته شوند، نباید تقیه كرد، چون اساس اسلام در خطر است. در این صورت، و یا همان گونه كه امامرحمة الله علیه تعبیر فرمود «در مهّام امور» یعنى امور خیلى مهم تقیه روا نیست.1
قبلا عرض كردم، باید از بعضى هم لباسى هاى خودمان گلایه كنیم، زیرا بعد از این فرمایش حضرت امامرحمة الله علیه حق این بود كه بیش تر تلاش شود و مصادیق «مهّام امور» كه ایشان فرمودند در آن تقیّه نیست، تبیین گردد تا مشخص شود آن امور مهم چه امورى هستند. امام(قدس سره) چند مورد را مثال زده اند، امّا موارد دیگرى هم هست كه باید تبیین گردد و حدود آن ها مشخص شود. این امر تا حد زیادى به مردم در جهت آشناشدن به وظیفه شان كمك مىكند.
این دو گلایه اى بود كه امام حسین(علیه السلام) از بزرگان قوم داشتند و فرمودند علت این كه معاویه و بنى امیه توانستند مسیر اسلام را منحرف كنند، اولا این بود كه شما در راه حفظ دین خدا پول خرج نكردید و ثانیاً این كه شما جان خود را در این راه به خطر نینداختید، حفظ جان را وجهه همت خود قرار دادید و زمانى كه شما را تهدید كردند، عقب نشینى كردید.
1. ر.ك: صحیفه نور، ج 1، ص 39؛ ج 7، ص 36.
علت سوم انفعال جامعه در برابر تحریف این است كه؛ «وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فى ذاتِ اللّه،» شما در راه خداوند و براى جلب رضایت او هیچ گاه با خویشاوندان خود كه در راه باطل بودند مقابله نكردید. در آن زمان مسأله ارتباطات قومى و عشیره اى در فرهنگ عربى یك اصل بود. امروز هم در میان مردمانى كه زندگى قبیله اى دارند چنین روحیاتى به چشم مىخورد، یك نوع همبستگى قومى، عشیره اى، و خویش و قوم بازى وجود دارد. این كه انسان به خاطر تعصب نسبت به بستگان خود اقداماتى انجام دهد، این روحیه در ما كم تر یافت مىشود. اما در مورد كسانى كه شهرنشین نیستند، هنوز هم وجود دارد. آن زمان روحیه حمایت از عشیره و قبیله بسیار قوى بود. امروزه مشابه این روحیه را در باندبازى ها و طرفدارى هاى كسانى مشاهده مىكنیم كه از جهت سیاسى هم خط هستند و در یك جبهه قرار دارند. این عملكرد مانند همان نقشى است كه آن زمان تعصب نسبت به عشیره و قبیله ایفا مىكرد. امروزه كه ما به صورت عشیره اى زندگى نمىكنیم، تعصب نسبت به هم خط هاى سیاسى جایگزین آن روحیه شده است.
در این مجالس صحیح نیست اسم اشخاص برده شود و در مورد مسائل شخصى افراد صحبت شود. ولى همین روزها در روزنامه ها دیدید اشخاصى با تمهیداتى كه قاعدتاً از جانب سفارت آلمان براى آن ها فراهم شده بود، براى شركت در كنفرانسى تعدادى ضد انقلاب از اطراف دنیا در آن جمع شده بودند، به آلمان رفتند. كنفرانس بر پا گردید و زنى لخت شد، لختِ مادرزاد، مردى هم به همین صورت و الى آخر كه اخبار آن را در روزنامه ها خوانده اید. یكى از نویسندگانِ به اصطلاح اصلاح طلبِ روزنامه هاى مشهور زنجیره اى نیز در آن جا مصاحبه كرده و در مورد حضرت امام(قدس سره)گفته بود كه، خمینى به موزه تاریخ سپرده خواهد شد! درباره حجاب هم گفته بود ما در قانون اساسى مطلبى در ارتباط با حجاب نداریم! در مورد دموكراسى و ارزش هاى غربى هم گفته بود این مشكل اسلام است كه نمىتواند خود را با ارزش هاى دموكراتیك غربى تطبیق دهد! ما این كار را خواهیم كرد و این راهى است كه برگشت ندارد! یعنى اسلام از بین خواهد رفت! نام خمینى محو خواهد شد! حجاب و حرف هایى از این قبیل هم پایه و اساسى ندارد و آزاد خواهد شد!1 بعد از این كه این مصاحبه
1. ر.ك: كیهان، 1379/01/24، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشریه آلمانى تاكس اشپیگل.
افشا گردید و ترجمه آن و گزارش این كنفرانس در روزنامه ها منتشر شد، یكى از كسانى كه عِرق دینى داشت، این مصاحبه را تقبیح كرده و گفت این شخص نمىبایست چنین حرف هایى را زده باشد، این حرف ها نامربوط و مزخرف است و تعبیراتى از این قبیل.1 گویا بعداً ایشان از طرف هم خط هاى سیاسى خود مورد نكوهش قرار گرفت كه، چرا فردى را كه هم خط ما بوده به این شكل تقبیح كردى؟ بعد از چندى این مطلب را ساختند كه اصل این ماجرا دروغ بوده است و خبر این گونه نبوده است. همان آقایى كه قبلا این مصاحبه را تقبیح كرده بود از آن روزنامه اى كه خبر این كنفرانس را منتشر كرده بود، مذمت كرد و گفت این مطالب نمىبایست منتشر شود، مخصوصاً كه اصل خبر هم تكذیب شده است.2 اگر شما این شخص را بشناسید، بهتر مىفهمید كه این سخنان چقدر از چنین شخصى زشت است. اگر یك سیاست باز بود كه انتصاب به روحانیت نداشت و این حرف ها را گفته بود، انسان زیاد ناراحت نمىشد. اما چرا كسى كه خود را مدافع اسلام و روحانیت و خط امام(قدس سره)مىداند، این گونه حرف مىزند و به این شكل موضع گیرى مىكند؟ چرا؟ به خاطر تعصب نسبت به هم خط سیاسى اش، چون این شخص با آن گروه در یك طیف و در یك جبهه قرار دارند، حرف خود را تغییر مىدهد.
زمان معاویه هم مسأله حمایت از عشیره و قبیله رایج بود. چنان شرایطى حاكم بود كه، اگر كسى از قبیله اى مرتكب گناهى مىشد، افراد آن به روى خود نمىآورند، یا حتى از او دفاع مىكردند، یا این كه كار او را توجیه مىكردند؛ اما اگر از قبیله مخالف بود، در بوق و كرنا مىكردند و مىگفتند چنین گناه بزرگى را مرتكب شده اند و باید مجازات شوند و الى آخر. روح طرفدارى از عشیره و قبیله یكى از مشكلاتى است كه نمىگذارد انسان به سمت حق گام بردارد. هنگامى كه مىبیند هم طیف ها و هم قبیله اى ها، و امروزه، هم خط هاى سیاسى او راهى را مىروند، نمىتواند شجاعت به خرج بدهد و به آن ها بگوید در این مورد اشتباه كرده اند، بگوید بقیه حرف هاى ایشان را قبول دارم، اما این یك مورد اشتباه، خلاف قرآن، و مغایر ضروریات و اساس اسلام است؛ بگوید اساس این انقلاب و همه اصول را زیر سؤال برده است، وعده و مژده داده است كه انقلاب از بین خواهد رفت. اما برعكس، به دلیل همین
1. ر.ك: همان، 1379/01/25، ص 2.
2. همان.
هم خط بازى ها از چنین شخصى حمایت مىشود. این مشكل ماست، تعصب قبیله اى و عشیره اى در آن زمان و تعصب خطى و سیاسى و جبهه اى در این زمان.
سیدالشهداء(علیه السلام) به علماى آن زمان فرمود: شما به خاطر خدا با خویش و قوم خود دشمنى نكردید، یعنى گاهى وظیفه شرعى اقتضا مىكند انسان با خویش و قوم خود هم به دشمنى برخیزد. درست است در اسلام صله رحم واجب و قطع رحم حرام است، اما اگر طرفدارى از خویشاوند به قیمت تضعیف اسلام و نظام اسلامى تمام شود، چه باید كرد؟ در این مورد باید اسلام را مقدم داشت یا وابستگان، پسرها و دامادها را؟ ولو به ضرر اسلام فعالیت كنند؟ ولو آبروى نظام اسلامى را ببرند، باید حمایت كرد؟ بگوید فرزندان من چنین هستند، یا خویش و قوم من چنان اند و از آن ها حمایت بیجا كند؟ این مسأله زمینه را براى سوء استفاده دشمنان فراهم مىكند. سیدالشهداء(علیه السلام) در آن خطبه به نخبگان فرمود: یكى از عللى كه موجب شد معاویه بر شما مسلط شود و اسلام را منحرف كند این بود كه، شما به خاطر خدا با خویشاوندان خود دشمنى نكردید، یعنى علاقه به خویش و قوم، علاقه به باند، وابستگى به هم خط و هم حزبى ها مانع شد از این كه حق را بگویید و از حق حمایت كنید و زمینه اى شد تا آن ها این سوژه تبلیغاتى را نیز دست آورند و بگویند این ها اهل خویش و قوم بازى هستند، در پى اموال بیت المال هستند و از آن سوء استفاده مىكنند، اگر برایشان امكاناتى فراهم شود، اول در اختیار خویش و قوم خود مىگذارند؛ اگر مقامى پیدا شود، اول به فرزندان خود مىدهند، و زمینه را براى تبلیغ علیه شما فراهم مىكنند.
پس علت انفعال كسانى كه تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار گرفتند، تعلق خاطر به مال و جان و خویشاوندان است، «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشیرَةً عادَیْتُمُوها فى ذاتِ اللّه»؛ جامع این مسائل یعنى تعلق به مال، تعلق به مقام، تعلق به جان و تعلق به خویش و قوم و دار و دسته در فرهنگ اسلامى چیست؟ جامع این ها در فرهنگ اسلامى حب دنیا و دنیاپرستى است. این كه مىفرمایند «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ كُلِّ خَطیئَة»1 یعنى چه؟ دوست داشتن چه چیزى منظور است؟ آیا اگر انسان ماه و ستارگان یا طبیعت زیبا را دوست داشته باشد، بزرگ ترین گناه را مرتكب شده است؟ یا اگر انسان هاى مخلوق خدا را دوست بدارد، مرتكب گناه شده است؟ حب دنیایى كه اساس هر گناهى است، چیست؟
1. بحارالانوار، ج 51، ص 258، باب 14، روایت 5؛ و موارد دیگر.
دلبستگى به امور دنیایى و لذت بردن از مال، مقام، دوستان و دار و دسته، خویش و قوم و باند، دنیاپرستى است. پس مشكل اصلى مسلمان ها كه به واسطه آن تحت تأثیر عوامل شیطانى امویان قرار گرفتند، در یك كلمه، دنیا پرستى بود.
نشانه اصلى دنیاپرستى این است كه اگر زندگى انسان به خطر افتاد، دیگر چیزى نمىفهمد. زمانى حاضر است كارى انجام دهد، خدماتى انجام دهد، به وظایف اجتماعى خود عمل كند، براى خود و خانواده اش تلاش كند، كه در رفاه باشد. اما اگر گفتند اگر فلان راه را بروى خطرناك است و مال و مقامت، و در نهایت، جانت به خطر مىافتد، در این صورت جایى براى این كارها نمىماند. همه تلاش ها را براى این انجام مىداد كه خودش زنده بماند و از دنیا بیش تر لذت ببرد. این است كه هم قرآن كریم و هم بیانات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)بزرگ ترین خصوصیت كفار را خودخواهى، خود دوستى و دنیاپرستى مىدانند. در مقابل، مشخصه مؤمنان خود باختگى در راه خدا، ایثار، گذشت، فداكارى، شهادت طلبى است؛ یعنى مرگ براى آن ها مشكلى نیست، زندگى دنیا براى ایشان هدف اساسى نیست. اگر سعادت، آرمان، دین و ارزشهایى كه به آن دل بسته اند، اقتضا كند بمیرند، به راحتى جان مىدهند و هیچ مشكلى ندارند. حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: «وَاللّْهُ لاَبْنُ أَبى طالِب آنَسُ بِالْمَوتِ مِن الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّه»1 آیا احتمال مىدهید على(علیه السلام) هم به دروغ قسم یاد كند؟ به خدا قسم انس على به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیش تر است.
شب عاشورا سیدالشهداء(علیه السلام) به خواهر بزرگوارش زینب(علیها السلام)فرمود: اصحاب من هم این چنینند. ملاحظه كنید حسین(علیه السلام) چگونه افرادى را تربیت كرده است. درست است كه بیست سال خون دل خورد، اما چنین گل هایى را براى عاشورا پروراند. اگر این ها نمىبودند، داستان عاشورا رونقى پیدا نمىكرد و من و شما حسین شناس نمىشدیم. اگر حسین را تك و تنها و پنهانى ترور مىكردند، آنچه ما امروزه شاهد آن هستیم، اتفاق نمىافتاد. ببینید یاران حسین(علیه السلام) شب عاشورا به ایشان چه گفتند؛ حضرت زینب(علیها السلام) بعد از این كه فهمید فردا روز شهادت است و همه كشته مىشوند، خدمت برادر رسیده، عرض كرد: برادر جان! این اصحاب و یارانى كه الان در كنار تو و باقیمانده كسانى هستند كه امشب یا بین راه دسته دسته و گروه گروه رفتند، آیا ایشان را به خوبى مىشناسى و مطمئنى كه به تو وفادارند؟ حضرت(علیه السلام) اشك از
1. نهج البلاغة، خطبه 5.
چشمان مباركش جارى شد و فرمود: «أَما وَ اللّهِ لَقَدْ نَهَرْتُهُمْ وَ بَلَوتُهُمْ.... یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنیَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»1 به خدا قسم من ایشان را آزمایش كردم، نه تنها آزمایش كردم، بلكه چند بار آن ها را از خود راندم و گفتم دست زن و فرزندان خود را بگیرید و بروید، این جا نمانید، این ها مىخواهند خون مرا بریزند و با شما كارى ندارند. معلوم مىشود این سخنان براى آزمایش یاران حضرت(علیه السلام) بوده است. امام(علیه السلام) خطاب به خواهر خود مىگوید: «بَلَوتُهُمْ وَ نَهَرْتُهُم» یاران خود را آزمایش كردم، تا كسانى كه باقى مىمانند، ناب و خالص باشند؛ فرمود به خدا قسم من آنان را آزمایش كردم و از خودم راندم، ولى به این نتیجه رسیدم كه آنان مرگ در حضور مرا بیش تر دوست دارند و با آن بیش تر از طفل نسبت به شیر مادر مأنوسند، «یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنیَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»، نسبت به این كه در مقابل و نزدیك من بمیرند بیش تر از انس شیرخوار به شیر مادر علاقه دارند و دیگر از من جدا نمىشوند. حتماً شنیده اید كه یاران امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا برخاستند و چه مطالبى گفتند، اگر هفتاد بار كشته شویم، سوزانده شویم و خاكستر بدن ما به باد داده شود، اگر بار دیگر زنده شویم، نزد تو برمىگردیم و در كنار تو مىمانیم تا بار دیگر به شهادت برسیم.
امام حسین(علیه السلام) بیست سال خون دل خورد، اما چنین گل هایى را تربیت كرد. در مقابل، كسانى بودند كه امام(علیه السلام) از آن ها گلایه كرد و گفت مشكل شما علاقه به دنیاست، مشكل شما این است كه از مرگ مىترسید، «وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُم»2 خطاب به همان نخبگان و علماى آن عصر مىگوید ستمگران را تمكین كردید و اجازه دادید بر شما تسلط پیدا كنند. «وَ أَسْلَمْتُمُ أُمُورَ اللّهِ فى أَیْدیهِم» كارهاى خدایى را به دست آن ها سپردید، كارهاى خدایى را كه باید مردان خدا انجام دهند به دست ستمگران سپردید، به ایشان رأى دادید و آن ها را رأس امور قرار دادید. «یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَ یَسیرُونَ فى الشَّهَوَات» كسانى را سر كار آوردید كه كارهاى شبهه آمیز كه توجیه صحیح شرعى و قانونى ندارد، انجام مىدهند و به دنبال شهوات هستند، راه را براى شهوت پرستان باز مىكنند. فرهنگ سراهایى تشكیل مىدهند كه در واقع گناه سرا بشود، پول هایى از بیت المال مردم خرج مىكنند تا زمینه و اسباب و ابزار گناه برایشان فراهم شود، روزنامه هایى را كه مشوق گناه هستند تشویق مىكنند. این كارهایى است كه شما كردید. خوب، چگونه شد كه چنین حكامى بر شما مسلط شدند؟ چرا این كارها را كردید؟
1. ر.ك: مقتل الحسین للمقرم، ص 262.
2. بحارالانوار، ج 100، ص 80، باب 1، روایت 37.
جان كلام این جاست: «سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِك فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوت» آنچه موجب شد این ها بر شما مسلط شوند و شما هم اجازه دادید این ها بر دوش شما سوار شوند این بود كه از مرگ فرار كردید، اگر از مرگ فرار نمىكردید و استقامت به خرج مىدادید، اگر شما در مقابل دشمن ایستادگى مىكردید، آن ها عقب نشینى مىكردند. ببینید ایام عاشوراى امسال چگونه عقب نشینى كردند! شما چه كردید؟ مگر آدم كشتید؟ مگر به جایى حمله كردید؟ مگر آشوبى به پا كردید؟ با این پیراهن هاى سیاهتان، با نوحه هاى خود و با سر و سینه زدن هاى خود نشان دادید كه ما اسلام را مىخواهیم، با همین حركت شما آن ها عقب نشینى كردند و دیگر در این ایام به سیدالشهداء(علیه السلام) جسارت نكردند.
الحمد للّه، به كورى چشم دشمنانِ امام حسین(علیه السلام) ، امسال مراسم عزادارى در تمام شهرها و دهات خیلى بهتر از سال هاى گذشته برگزار شده است. آن ها به واسطه همین حركت شما عقب نشینى كردند. اگر در سایر مراحل زندگى، موقعیت هاى سیاسى و اجتماعى نیز شما حضور خود را در صحنه نشان دهید، لازم نیست كسى را بكشید یا مثل آشوبگران ساختمان هاى دولتى را خراب كنید، این گونه اعمال در شأن شما و شأن حسینیان نیست، بلكه اظهار ارادت به دین و سیدالشهداء(علیه السلام) در شأن و وظیفه شماست. باید بگویید ما آماده ایم براى حفظ دین خود از مال، جان، خویشاوندان و فرزندانمان بگذریم، این آمادگى مهم است. بارها عرض كرده ام، این كه قرآن مىفرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ ما أسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»1 هر قوه نظامى و جنگى كه مىتوانید به دست بیاورید، نمىفرماید به خاطر این است كه همه آن ها را به كار ببرید، سرّ این امر در این است كه «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُم»2 این نیروها و تجهیزات را فراهم كنید تا دشمن بترسد؛ شما آمادگى خود را براى شهادت اعلام كنید تا دشمن عقب نشینى كند. آن ها كه حاضر نیستند جان خود را به خطر بیندازند. كسانى كه براى یك شیشه مشروب آشوب به پا مىكنند حاضر نیستند جان خود را به خطر بیندازند. اگر شما مردانه به میدان بیایید، آنان تا آن جایى كه عرب نى انداخت فرار مىكنند، به شرط این كه احساس كنند شما كسانى هستید كه میدان را رها نمىكنید. این مطلب مهم است. امام حسین(علیه السلام) هم مىفرماید مردم اگر بخواهند تحت تأثیر بنى امیه قرار نگیرند و دینشان محفوظ بماند، سه
1 انفال، 60.
2 همان.
عامل را باید داشته باشند، اموال خود را در راه دین صرف كنند، جانشان را در راه خدا به خطر انداخته و آماده شهادت باشند و دست از باندبازى برداشته و به دنبال حق باشند. اهل این محل، این خط، این حزب و مطالبى از این قبیل برایشان مطرح نباشد. ببینند خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امروز ولى فقیه چه مىفرمایند؛ هر چه او گفت باید بر روى چشم بگذاریم، این عامل حافظ امنیت و وحدت ما و مانع نفوذ دشمنان و بیگانه پرستان در داخل صفوف ما خواهد شد. «سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِك» آنچه سلطه را به امویان بخشید: «فِرارُكُمْ مِن الْمَوتِ وَ اِعْجابُكُمْ بِالْحَیاةِ الَّتى هِى مُفارِقَتُكُم» دلبستگى شما به این زندگى دنیا كه روزى از شما جدا خواهد شد، بود؛ این دلبستگى مانع از این مىشود كه مردانه به میدان بیایید و در نتیجه دشمنان در شما طمع مىكنند. اما اگر دل به این زندگى نبستید، زندگى آخرت را باور داشتید و براى این كه خدا راضى باشد و سعادت ابدى نصیب شما بشود، حاضر شدید دست از لذایذ این زندگى بردارید، هیچگاه دشمن بر شما مسلط نخواهد شد.
حال اگر ما بخواهیم ضعفى كه در مردم آن زمان بود و زمینه را براى تسلط امویان فراهم كرد در ما پدید نیاید و اگر آمده است برطرف شود، چه اقداماتى باید انجام دهیم؟ گفتیم آن ها سه نوع فعالیت داشتند، تبلیغات فریبنده و گمراه كننده، تهدیدها و تطمیع ها.
در مقابل تبلیغات فریبنده چه باید بكنیم؟ باید شناخت، معرفت نسبت به اسلام، تشیع، خط امام حسین(علیه السلام) و امروزه خط امام خمینى(قدس سره)را تقویت كنیم. باید معرفت خود را تقویت كنیم تا دشمنان امان نیابند افكار ضد امامرحمة الله علیه را به نام خط امامرحمة الله علیه معرفى كنند. این كارى بود كه معاویه كرد، دیگران كردند، امروز هم اتباع معاویه همین كارها را انجام مىدهند. مواردى كه امامرحمة الله علیه صددرصد با آن مبارزه مىكرد، امروز به دروغ مىگویند امامرحمة الله علیه دنبال همین ها بوده و همین ها را مىخواسته است، آزادى را، آزادى غربى را، آزادى بى بندوبارى را،! و مىبینید جوان هایى كه تحت تأثیر این حرف ها واقع شده اند چه كارهایى مىكنند. روزى من در سخنرانى پیش از خطبه ها گفتم این ها دنبال چه مىگردند؟ ده ها مقاله علیه من نوشتند كه این
آقا دروغ مىگوید، ما فقط آزادى سیاسى مىخواهیم. جریان چهارشنبه سورى را دیدید كه چه آزادى هایى را مىخواستند. كسانى كه به برگزارى جشن هاى چهارشنبه سورى تشویق كردند، دنبال چه مىگشتند؟ مىخواستند جشن تخت جمشید را هم تشكیل دهند، بودجه كلانى هم براى این كار گذاشته بودند؛ در مورد این كار ادعا مىكنند همان چیزى است كه امام(قدس سره)مىخواست، مىگویند مگر امامرحمة الله علیه نفرمود آزادى، استقلال؟ پس معلوم مىشود كه امام(قدس سره) هم همین ها را مىخواست! ببینید چه مغالطه اى؟ امامرحمة الله علیه آزادى از دست دشمنان اسلام را مىخواست، نه آزادى از خدا و دین و ارزش ها را. آنچه عمر شریف امامرحمة الله علیه از دوران طفولیت تا پایان عمر صرف آن شد حفظ ارزش هاى اسلامى بود، قیام امامرحمة الله علیه براى حفظ ارزش ها بود، نه براى آزاد كردن مردم از ارزش ها. امروز بعضى از مسؤولان كشور بر ما منت مىگذارند، اگر بگوییم شما ارزش ها را در امور فرهنگى رعایت نمىكنید، مىگویند چه ارزشى بالاتر از آزادى، ما آزادى به مردم داده ایم و این بالاترین ارزش است! این همان است كه امامرحمة الله علیه مىخواست! این سخن از همان مقوله است كه معاویه به امام حسین(علیه السلام) مىگفت تو دارى از یزید غیبت مىكنى! یزید از تو بهتر است براى این كه او از تو غیبت و بدگویى نكرده است! این كه مىگویى یزید شارب الخمر است غیبت اوست!! مغالطه این گونه است.
اگر بخواهیم تحت تأثیر این مغالطات واقع نشویم، باید شناخت خود را نسبت به دین تقویت كنیم. عزیزان من! جوانان عزیز! باید در شبانه روز وقتى را براى مطالعه و بحث در امور دینى و معارف دینى بگذارید. دین از شكم، رفاه و ورزش كم ارزش تر نیست. برنامه اى بگذارید، جلسات مذهبى و مطالعات دینى داشته باشید، بحمد اللّه بعد از انقلاب كتاب هاى دینى زیاد نوشته شده است؛ جلسات بحث بگذارید و با هم گفتگو كنید، حتماً لازم نیست مُبلغ یا معلمى را دعوت كنید، مثل كتاب هاى مرحوم استاد شهید مطهرى ـرضوان الله علیهـ را به بحث بگذارید، در مورد آن ها گفتگو كنید، مطالب آن را حلاجى كنید، آن گونه كه طلبه ها كتاب هاى درسى را مباحثه مىكنند؛ سطر به سطر بخوانید، بررسى كنید تا مفهوم هر بخش را به دست آورید، توضیح بدهید، بحث كنید، اگر در موردى هم ابهامى بود، فرد مناسبى را هفته اى یك مرتبه یا ماهى یك مرتبه دعوت كنید، تا براى شما توضیح دهد. اگر مطالعات دینى نداشته باشید، جلسات مذهبى هم آن چنان كه باید، فعال نباشد و این گونه جلسات فقط به ایام عاشورا و امثال آن اختصاص داده شود، دشمنان اسلام و نظام هم مرتب از رادیوها و
تلویزیون ها با فیلم هاى ویدئویى با روزنامه ها! با روزنامه ها! با روزنامه ها! شما را بمباران تبلیغاتى مىكنند، در این صورت نتیجه چه مىشود؟ همین مىشود كه مىبینید. الحمد للّه در توده هاى مذهبى ما نیست، اما در بعضى مراكز هست و اگر جلوى آن را نگیرید، یعنى خود را مجهز نكنید خداى نكرده تدریجاً به درون شما نیز سرایت مىكند.
براى مقابله با تبلیغات شیطنت آمیز و گمراه كننده، مطالعه و درس لازم است، و بدون آن معرفت انسان رشد نمىكند. اگر دین براى شما عزیز است، باید وقت گذاشت. بخشى از اهمیتى كه براى ورزش قائل مىشوید براى دین قائل شوید، قسمتى از وقتى كه جوان ها صرف تماشاى فوتبال یا حضور در باشگاه هاى ورزشى مىكنند، صرف مطالعه دینى كنند، اگر دین عزیز است باید براى آن سرمایه گذارى كرد. دین با اجبار در دل ما به وجود نمىآید، ایمان به خودى خود رشد نمىكند. عوامل اجتماعى ایمان زداست نه ایمان آفرین، مخصوصاً با ارتباطات فرهنگى كه امروزه برقرار شده است و با سیاست غلطى كه مسؤولان فرهنگى كشور ما یا از روى جهل و ناآگاهى و یا خداى نكرده به عنوان مزدور بیگانگان اعمال مىكنند، و در هر حال سیاستى را دنبال مىكنند كه ضد اسلام است، فرهنگ جامعه به سوى فرهنگ بى دینى و الحاد سوق داده مىشود. در مقابل باید شما فعالیت علمى داشته باشید و این كار را وظیفه خود بدانید.
در مقابل عامل دوم و سوم یعنى تهدیدها و تطمیع ها، باید ایمان را تقویت كرد. تأثیرپذیرى در مقابل این عوامل و ترس انسان از این كه در مقابل انجام ندادن فلان كار او را از اداره اخراج یا حقوقش را كم كنند، از ضعف ایمان است. مگر چنین كارهایى نكردند؟ چه تعداد رؤساى آموزش و پرورش و دانشگاه ها در این دو سال تغییر كردند؟ من نمىدانم چند نفر دیگر از رؤساى دانشگاه ها كه قبلا رئیس بوده اند باقى مانده اند؟ گاهى رئیس دانشگاه با تمام كادر ادارى و حتى آبدارچى عوض مىشود! چرا؟ چون از این خط سیاسى نیست! استقامت داشته باشید و بگویید ما را بیرون هم بكنید دست از امام(قدس سره)برنمىداریم. مرد باشید! تا چه زمانى مىتوانند با شما این گونه برخورد كنند؟ اگر این اشخاص مقاومت مىكردند و خود را نمىباختند، با آن ها به این شكل رفتار نمىشد. ما سستى كردیم، ضعف نشان دادیم تا این
ستمگران بر ما مسلط شدند. اشتباه نشود، من همه دولت را نمىگویم، رگه هایى در بعضى از وزارتخانه ها و ادارات هستند كه، مسیرى را كه همان مسیر آمریكاست دنبال مىكنند، حالا یا دیگران خبر ندارند، یا آن ها را فریب مىدهند و یا ...
براى این كه بتوانیم در مقابل تهدیدها و تطمیع ها مقاومت كنیم باید ایمان خود را تقویت كنیم. ایمان فقط با مطالعه پیدا نمىشود، بلكه تقویت ایمان با عمل است. البته معرفت قدم اول است، ولى با عمل است كه ایمان رشد مىكند. اگر انسان نماز نخواند، هر اندازه هم كه در مورد نماز كتاب مطالعه كند ایمانش قوى نمىشود، صدها كتاب هم درباره نماز بخواند، اما نماز نخواند، هرگز ایمان او قوى نمىشود؛ ایمان با عمل و تلقین تقویت مىشود. به خود تلقین كنید كه اگر اسلام از من بخواهد، من آماده مرگ هستم. نه این كه اگر اسم مرگ آمد ترس و لرزه شما را فراگیرد.
مناسب است باز هم از تعلیمات سیدالشهداء(علیه السلام) استفاده كنیم. حضرت(علیه السلام) در روز عاشورا به اصحابش فرمود «صَبْراً بَنِى الْكِرام»،1 اى آزاد زادگان! و اى شریف زادگان! استقامت كنید «فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةً تَعْبُرُ بِكُمْ عَن الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ اِلى الْجَنانِ الْواسِعَةِ وَ النَّعیمِ الّدائِمَة»، آزاد مردى این است، اول این گونه خطاب مىكند كه شما فرزندان آزادگى و بزرگى هستید: اى بزرگ زادگان! اندكى صبر كنید، این مرگ شما را از سختى، گرفتارى و پستى نجات داده و به بهشت هاى پهناور و نعمت هاى جاویدان مىرساند، آیا این امر نامطلوب است؟ چرا باید از آن بترسید؟ آیا اگر كسى شما را از زندانى نجات داد و در قصر زیبایى وارد كرد، از او تشكر مىكنید یا از او دلگیر مىشوید؟ مرگ، شما را از این دنیایى كه زندان مؤمن است، نجات داده و به قصرهاى بهشتى مىرساند. چنین چیزى دوست داشتنى است یا باید با آن دشمنى كرد؟ باید از آن ترسید یا باید آن را خیلى دوست داشت؟ مرگ این كار را براى شما مىكند نه براى همه؛ اما براى دشمنان شما، آن ها را از بهشت خارج مىكند و به جهنم مىبرد. چون همان دنیایى كه در مقایسه با مقامات اخروى براى مؤمن زندان است، براى كفار با تمام بدبختى ها و گرفتارى ها بهشت است؛ چون كافر در آخرت به اندازه اى عذاب دارد كه هر چه سختى در این دنیا تحمل كند، در مقابل عذاب هاى آن جهان باز بهشت است. مرگ، كفار را از بهشتشان خارج كرده و به جهنم مىبرد. ولى شما را از زندان نجات داده و به باغ پهناورى كه «عَرْضُها
1. بحارالانوار، ج 6، ص 154، باب 6، روایت 9.
السَّمواتُ وَ الاَْرْض»1 مىبرد، باغى كه پهناى آن آسمان ها و زمین را فرا مىگیرد، شما را به چنین بهشتى مىرساند. آیا این بد است و باید از آن منزجر باشید و بترسید؟ این كه ترسیدنى نیست. سیدالشهداء(علیه السلام) اصحاب خود را با چنین سخنانى تقویت مىكرد. بى دلیل نبود كه آن طفل سیزده ساله گفت «المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِن العَسَل»،2 شوخى نمىكرد، تحت نظارت سیدالشهداء(علیه السلام) تربیت شده بود. من و شما هم اگر حسینى هستیم، باید با استفاده از همین تعلیمات ایمان بیاوریم به این كه با ادامه راه حسین(علیه السلام) مرگ براى ما بهترین نجات دهنده است.
انسان چه مقدار باید در این دنیا خون دل بخورد، چقدر سختى تحمل كند، چقدر ظلم و ستم به نام دین و بدعت به نام قرائت جدید از دین ببینید؟ هر چه زودتر بمیریم راحت تر مىشویم. واللّه براى بنده با این غصه هایى كه انسان در جامعه مىخورد، مرگ بسیار شیرین است، اگر كافر علیه انسان كارى انجام مىداد، غصه نداشت؛ تحریف دین و تحریف خط امام(قدس سره) به نام احیاى آثار امامرحمة الله علیه غصه دارد. مرگ براى ما چه ضررى دارد؟ ما را از این غصه ها نجات مىدهد. سیدالشهداء(علیه السلام) فرمود چه اندازه من اشتیاق به وصال جدم، پدرم و برادرم دارم! «وَ ما أَولَهَنى اِلى أَسْلافى اِشْتیاقَ یَعْقُوبَ اِلى یُوسُف»3 به همان اندازه كه یعقوب به دیدن یوسف علاقه داشت، بعد از چند سال كه در چاه افتاد، آن اتفاقات برایش پیش آمد و یعقوب دورى او را تحمل كرد، اشتیاق من به مرگى كه مرا به جدم و پدرم برساند مثل اشتیاق یعقوب نسبت به یوسف است. حضرت(علیه السلام) با این بیانات اصحاب خود را تربیت مىكرد و روحیه مىداد و در نتیجه آنان براى شهادت طلبى آماده مىشدند.
چگونه شد آن جوان هایى كه قبل از انقلاب به واسطه تربیت هاى غلط شاهنشاهى در منجلاب گرفتار شده بودند، با بیانات امام(قدس سره) شهادت طلب شدند و آن حماسه ها را در جبهه ها آفریدند؟ چه عاملى موجب این تحول شد؟ سخنان حیات بخش امامرحمة الله علیه بود كه از عمق جان او برمىخاست، در جان ها مىنشست و تحول ایجاد مىكرد. سعى كنیم از روش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) این درس را هم براى خودمان و هم براى دیگران بگیریم، شهادت طلبى را تقویت كنیم، آمادگى براى مرگ در راه خدا را به صورت یك آرمان ترویج كنیم. در این صورت هیچ كس بر ما مسلط نخواهد شد.
1 آل عمران، 133.
2. وسیلة الدارین فى انصار الحسین(علیه السلام) ، ص 253.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 366، باب 37، روایت 2.
مفهوم اصلاح
تأثیر نظام ارزشى در تعریف اصلاح
اصلاح از دیدگاه منافقان
اصلاح مطلوب
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
شهادت مظلومانه آقا ابى عبدالله را به پیشگاه ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشریف ـ و مقام معظم رهبرى، مراجع معظم تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت عرض مىكنم. و از خداوند متعال درخواست مىكنیم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامن امام حسین(علیه السلام) كوتاه نفرماید.
طى جلسات گذشته سؤال هایى را پیرامون موضوع عاشورا و قیام ابى عبدالله(علیه السلام) مطرح كردم و در حدى كه بضاعت گوینده و ظرفیت مجلس اقتضا داشت عرایضى را تقدیم نمودم. یكى از سؤال هاى مهمى كه در باره این قیام عظیم و بى نظیر تاریخى مطرح مىشود و پیش از این نیز بارها مطرح شده و به آن پاسخ داده شده است، سؤال در مورد هدف سیدالشهداء(علیه السلام) از این حركت است. در این باره به صورت كلى جواب هایى داده شده است كه همه مىدانند؛ مانند این كه قیام آن حضرت براى احیاى دین و اصلاح امت بوده است. اما در ذهن بسیارى از جوانان و نوجوانان ما در سایه این سؤال كلى، چند سؤال فرعى مطرح مىشود و آن این كه، با این حركت سیدالشهداء(علیه السلام) چه اصلاحى صورت گرفت؟ قیام امام حسین(علیه السلام) چگونه امر به معروفى بود كه باید به این صورت انجام مىگرفت؟ و با این روش چگونه دین احیا مىشود؟ آیا سیدالشهداء(علیه السلام) در هدف خود موفق شدند و توانستند با قیام خود، حكومت و امت اسلامى را اصلاح كنند و جلوى مفاسد را بگیرند؟ این سؤال ها در ذهن بسیارى از جوانان ما وجود دارد و گاهى آن ها را مطرح مىكنند.
براى این كه علت قیام سیدالشهداء(علیه السلام) را از زبان خود آن حضرت بشنویم، ابتدا چند جمله از بیانات ایشان را براى تبرّك و تیمّن تلاوت مىكنم و پس از آن درباره بخش هایى از آن، توضیحاتى عرض خواهم كرد.
در وصیتى كه آن حضرت براى برادرشان محمد حنفیّه مرقوم فرمودند، جمله معروفى است كه مىفرمایند: «اِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً»1 یعنى من نه براى گردش و تفریح از مدینه بیرون مىروم و نه براى این كه فسادى در زمین راه بیندازم و ظلمى بكنم «وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله)» فقط براى اصلاح در امت جدم خروج مىكنم. اگر دقت كنیم، در تعبیر «لِطَلَبِ الاِْصْلاح» نكته اى وجود دارد. امام(علیه السلام) نفرمود: «انما خرجت للاصلاح»؛ بلكه فرمود: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاح» یعنى من در جستجو و در پى اصلاح هستم. نظیر این تعبیر در سخنرانى امام(علیه السلام) براى نخبگان و علما هم هست كه فرموده بودند: «وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دینِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِك»2 این خطبه زمانى ایراد شد كه هنوز صحبت از خروج و مبارزه با یزید مطرح نبود. امام(علیه السلام) در آخر این خطبه دعا مىكنند و خطاب به خداى متعال مىگویند: پروردگارا! تو مىدانى كه هدف ما از این فعالیت هاى سیاسى جز این نیست كه مَعالم دین تو و معیارهاى اسلامى را به مردم نشان دهیم؛ یعنى نشان دهیم دین چیست و نشانه هاى آن كدام است و چگونه و با چه معیارى مىتوان افراد دیندار و افراد بى دین را شناخت؟ و نیز هدف ما این است كه اصلاح را در بلاد تو ظاهر كنیم. كلمه «نُظْهِر» دو معنى مىتواند داشته باشد؛ اول این كه یعنى روشن كنیم اصلاح چیست، و دیگر آن كه یعنى اصلاح را تحقق بخشیم و بر فساد، ظاهر و غالب گردانیم.
از آن جا كه امروزه واژه «اصلاح» یكى از واژه هایى است كه در ادبیات سیاسى ما خیلى كاربرد دارد و مقام معظم رهبرى هم در خطبه اخیرشان به این واژه اشاره كردند، روى این كلمه تكیه مىكنم و براى این كه در مسیر رهنمودهاى ایشان حركت كرده باشم و توضیح بیش ترى بدهم،
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روایت 2.
2. همان.
ابتدا معناى این واژه را، و سپس موارد استعمال آن را در قرآن و روایات بیان مىكنم و آن گاه مطالبى كه بیش تر جنبه كاربردى دارد، عرض خواهم كرد. اصلاح كه كلمه اى عربى و از ریشه «صلح» است دو معنى دارد كه یكى از ماده صُلح و دیگرى از ماده صَلاح است. اصلاح از ماده صُلح، به معنى آشتى دادن، و رفع اختلاف، دعوا و مشاجره بین دو فرد یا دو گروه است. واژه اصلاح به این معنى در قرآن كریم در مورد اصلاح بین دو همسر به كار رفته است؛ مىفرماید: «...فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّق اللّهُ بَیْنَهُما...»1یعنى براى زن و شوهرى كه با یكدیگر اختلاف پیدا كرده اند، داورى از طرف خانواده زن، و داورى از طرف خانواده مرد انتخاب كنید؛ اگر زن و شوهر واقعاً بخواهند آشتى و سازش كنند، خدا بین آن ها سازش برقرار خواهد كرد. و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ اِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَو اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ»2 در این آیه در مورد آشتى زن و شوهر مىفرماید آشتى بهتر است. نظیر این مورد تعبیر دیگرى است كه زیاد شنیده اید و در قرآن نیز هست و آن اصلاح ذات البین است كه به معنى آشتى دادن دو نفر یا دو گروه مىباشد كه با یكدیگر اختلاف دارند. در قرآن مىفرماید: «وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِكُم»3 در روایات هم براى اصلاح ذات البین ثواب بسیارى ذكر شده است، كه اگر دو مؤمن یا دو گروه یا دو خانواده با یكدیگر قهر هستند و با هم اختلافى دارند، سعى كنید آن ها را آشتى دهید؛ و ثواب این كار از ثواب نماز و روزه سال بیش تر است.4 دامنه «اصلاح ذات البین» تا آن جا گسترش پیدا مىكند كه اگر دو گروه از مردم درون جامعه اسلامى با هم بجنگند، «وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا...»5 در این جا هم قرآن دستور مىدهد كه سعى كنید ابتدا آن ها را آشتى بدهید: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما...،» دنباله آیه، مربوط به جهاد است كه فعلا مورد بحث ما نیست. بنابراین كلمه اصلاح در جایى كه دو گروه با هم مىجنگند، به معنى صلح دادن و آشتى دادن به كار رفته است. در این موارد، اصلاح بین دو فرد یا دو گروه انسانى به معنى آشتى دادن آنان با یكدیگر است.
1 نساء، 35.
2. نساء، 128.
3. انفال، 1.
4. ر.ك: بحارالانوار، ج 42، باب 127، روایت 51 و 58؛ ج 75، باب 34، روایت 3؛ ج 76، باب 101، روایت 2؛ ج 78، باب 18، روایت 2.
5. حجرات، 9.
استعمال دیگر اصلاح، از ماده صَلاح است. صلاح در مقابل فساد مىباشد و معمولاً آن را در زبان فارسى «شایستگى» ترجمه مىكنند. كار صالح یعنى كار شایسته و فرد صالح یعنى فرد شایسته. اصلاح به این معنا نیز در مقابل اِفساد است و به معنى انجام كار شایسته یا برطرف كردن فساد مىباشد. به كسى كه در صدد است كار شایسته انجام بدهد و فسادها، نقص ها و عیب ها را برطرف كند، «مُصلح» مىگویند و كسى را كه در صدد برهم زدن كارها و ایجاد فساد در جامعه است، «مفسد» مىنامند. تعبیر «مفسد فى الارض» هم از همینجا است. این معناى اصلاح، مربوط به اصلاح ذات البین و آشتى دادن دو فرد یا دو گروه نیست. كسى كه مىخواهد فسادى را برطرف كند یا كار فردىِ شایسته اى را انجام دهد، با فرد خاصى روبه رو نیست. پس این اصلاح كه از ماده صلاح است دو نوع مصداق دارد، یكى به معنى كار شایسته انجام دادن و دیگرى به معنى برطرف كردن فساد و تبهكارى یا جلوگیرى از بزهكارى است. این هر دو نوع مصداق، در قرآن نیز استعمال شده است؛ مثلاً «اِلاّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا»1 یعنى كسانى كه توبه كردند و اصلاح كردند یعنى عَمِلُوا عملا صالِحاً، به جاى كارهاى غلط و به جاى گناهانى كه انجام داده بودند، اصلاح كردند یعنى كار خوب انجام دادند. ولى آنچه بیش تر مفهوم اجتماعى دارد و در كلمات حضرت ابى عبد الله مطرح شده است و در ادبیات سیاسى و اجتماعى امروز هم به كار رفته است، اصلاح مفاسد است كه در مقابل افساد به كار مىرود. تا این جا مفهوم اصلاح از نظر لغت عربى و از نظر كاربرد قرآنى و دینى آن روشن شد.
اما مفهوم اصلاح كه امروزه به كار مىبریم، ویژگى خاصى در اصطلاحات سیاسى پیدا كرده و معادل «رِفُرم»2 و در مقابل انقلاب به كار مىرود. مىگویند تغییراتى كه در جامعه ایجاد مىشود، گاه تدریجى است و آرام آرام و با آهنگ كند انجام مىگیرد كه در این صورت به آن «رفرم» مىگویند؛ و كسانى را كه در صدد چنین تغییراتى در جامعه برمىآیند، «اصلاح طلب» مىنامند و معادل خارجى آن «رِفُرمیست»3 است. در مقابل، كسانى كه مىخواهند دفعتاً اوضاع را عوض كنند، انقلابیون هستند. انقلاب به معنى تغییر اجتماعى ناگهانى، تند و با سرعت كه گاهى احیاناً همراه با خشونت است، مانند انقلاب اسلامى ایران. این اصطلاح اصلاح، به عنوان اصطلاح سیاسى و در مقابل انقلاب، معناى اخصى براى اصلاح است. این اصطلاح،
1. بقره، 160؛ نساء، 146.
2. Reform.
3. Reformist.
ریشه لغوى ندارد و اصطلاح دینى و مذهبى نیست؛ بلكه اصطلاح سیاسى جدیدى است كه اصلاح را در مقابل انقلاب به كار مىبرند. مسلماً این اصطلاح، جدید است و در قرآن و روایات به این معناى خاص به كار نرفته است. در جایى كه سیدالشهداء(علیه السلام) مىفرماید: «خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى» این معناى خاص را منظور نكرده اند. حركتى كه ایشان انجام دادند، یك حركت تدریجى، آرام و بى خشونت نبود؛ جنگ بود و كشته شدن و فدا كردن ده ها انسان شریف در راه آن هدف.
مقام معظم رهبرى در فرمایشاتشان به این نكته اشاره كردند كه وقتى ما مىگوییم اصلاح، معناى خاص آن را كه امروزه در اصطلاح سیاسى به كار مىرود نمىگوییم؛ بلكه منظور ما هر گونه مبارزه با فساد و رفع مفاسد است؛ خواه به صورت تدریجى باشد، و خواه به صورت دفعى و انقلابى. و لذا فرمودند خود انقلاب اسلامى ایران بزرگ ترین اصلاح بود؛ با این كه در اصطلاح سیاسى امروز به آن اصلاح نمىگویند. منظور ایشان این بود كه ما وقتى به اصطلاحِ قرآن و روایات، از اصلاح سخن مىگوییم، معناى اعم آن را اراده مىكنیم؛ چه آن اصلاح به صورت تدریجى باشد یا به صورت دفعى و انقلابى و تند و با آهنگ سریع. و به همین جهت انقلاب اسلامى هم بزرگ ترین اصلاح بود؛ زیرا موجب از بین رفتن مفاسد زیادى گردید؛ گرچه این كار نسبتاً به صورت دفعى، انجام شد. البته دوران نهضت پانزده سال طول كشید تا این كه سرانجام به پیروزى رسید؛ ولى زمانى كه انقلاب پیروز شد، نظام سابق به صورت دفعى تغییر كرد و دستگاه هاى كشور و سیاست هاى سابق ناگهان تغییر كرد، قانون اساسى جدید وضع شد و تحولى بنیادین و همه جانبه اتفاق افتاد.
گفتیم واژه اصلاح در قرآن یا از ماده صُلح و یا از ماده صَلاح است؛ و تكیه بحث ما بر اصلاح از ماده «صلاح» در مقابل «فساد» است. صلاح و فساد در قرآن از عام ترین مفاهیم ارزشى هستند. از آن جا كه بعضى از نوجوانان ما با این اصطلاحات آشنا نیستند، در باره مفاهیم ارزشى توضیح مختصرى مىدهیم. مفاهیمى را كه ما به كار مىگیریم، گاه درباره چیزهایى است كه هست و موجود است و گاه درباره چیزهایى است كه مىگوییم باید چنین شود یا نباید چنان شود. مفاهیمى را كه در بطن معناى آن ها «باید» و «نباید» است، مفاهیم ارزشى مىگویند. كار خوب كدام است؟ كارى است كه باید انجام داد. كار بد كدام است؟ كارى كه نباید انجام
داد. صلاح چیست؟ چیز شایسته اى است كه باید در پى آن بود. فساد چیست؟ چیزى كه باید جلوى آن را گرفت یا نباید آن را انجام داد. صلاح و فساد دو مفهوم ارزشى هستند؛ یعنى وقتى آن ها را تحلیل كنیم، در آن ها باید و نباید وجود دارد. این مفاهیم ارزشى گاه محدود است و در مورد خاصى به كار مىرود و گاه بسیار وسیع است و همه كارهاى خوب یا همه كارهاى بد را در بر مىگیرد. به مفاهیمى كه همه كارهاى خوب یا همه كارهاى بد را در بر مىگیرند، مفاهیم ارزشى عام گویند. در قرآن چند مفهوم ارزشى عام وجود دارد كه از جمله آن ها «صلاح» و «فساد» است. از دیگر مفاهیم ارزشى عام كه در قرآن به كار رفته است، مفهوم «معروف» و «منكر» است. معروف یعنى هر كار خوب، و منكر یعنى هر كار بد. «خیر» و «شر» نیز از مفاهیم عام ارزشى هستند كه در قرآن كریم به كار رفته اند.
یكى از خواص مفاهیم ارزشى این است كه معیارهاى تجربى عینى ندارند. وقتى شما مىگویید «هوا گرم است» یا «این جا روشن است»، مىتوانید آن را با تجربه عینى نشان دهید. مثلاً اگر هوا به گونه اى است كه شما عرق مىكنید و ناراحت مىشوید، هوا گرم است؛ اما اگر مىلرزید، هوا سرد است. به همین ترتیب مىتوانید این چراغ را نشان دهید كه روشن است و اگر كلید آن را بزنیم خاموش مىشود. صحیح بودن یا غلط بودن این موارد را مىتوان با تجربه حسى و عینى نشان داد و معلوم نمود كه جمله هاى «این جا روشن است» و «هوا گرم است» یا «هوا گرم نیست» صحیح است یا غلط. اما مفاهیم ارزشى این گونه نیستند. با كدام حس مىتوان خوبى یا بدى كارى را تجربه كرد؟ مىگویند «خوب و بد»، «صلاح و فساد» و «معروف و منكر»، تابع دستگاه و نظام ارزشى هستند. افراد، گروه ها و جوامع براى خود، یك نظام ارزشى دارند، یعنى مجموعه اى از كارها را خوب و با ارزش مىدانند و مجموعه اى را بد و ناروا مىدانند. ممكن است كارى در یك نظام ارزشى، خوب و همان كار در نظام ارزشى دیگر، بد باشد. مثلاً در یك جامعه احترام نمودن به دیگران به شكل خاصى انجام مىشود و آن را خوب مىدانند؛ در حالى كه همان كار را در جامعه دیگر بد و زشت مىدانند. بنابراین «صلاح» و «فساد» متناسب با نظام هاى ارزشى تفاوت دارند و این گونه نیست كه همه مردم یك چیز را خوب و یك چیز را بد بدانند.
با توجه به این كه «صلاح و فساد» و «اصلاح و افساد» از مفاهیم ارزشى هستند، اگر در موردى به كار بروند، جاى این سؤال باقى است كه بپرسیم «اصلاح» طبق كدام نظام ارزشى؟ آیا منظور اصلاح آمریكایى است یا اصلاح اسلامى؟ چرا مقام معظم رهبرى فرمودند در
جامعه ما اصلاح اسلامى، ایمانى و انقلابى مورد قبول همه است، اما اصلاح آمریكایى مورد قبول هیچ كس نیست؟ مگر اصلاح آمریكایى با اصلاح اسلامى چه فرقى دارد؟ جواب این است، كه این كه چه چیزى اصلاح به حساب آید، تابع نظام ارزشى و فرهنگى است كه این واژه را به كار مىبرد. باید دید آن ها چه كارى را خوب و شایسته و چه كارى را بد و ناشایست مىدانند؟ و چه معیارى براى سنجش خوب و بد و شایسته و ناشایست دارند؟ بنابراین، براى این كه بدانیم چه كارى خوب و چه كارى بد است، ابتدا باید معیارهایمان را تعیین كنیم؛ یعنى ببینیم كدام نظام ارزشى را پذیرفته ایم؟ آیا نظام ارزشى اسلامى را پذیرفته ایم و مىخواهیم «اصلاح» را بر اساس این نظام ارزشى انجام دهیم؛ یعنى مىخواهیم هر چه اسلام مىگوید خوب است، انجام دهیم و مىخواهیم هرچه اسلام مىگوید بد است، با آن مبارزه كنیم؟ یا آن كه مىخواهیم آنچه آمریكایى ها مىگویند خوب است انجام دهیم، هرچند ضد اسلام باشد و كارى را كه آن ها مىگویند بد است، با آن مبارزه كنیم، هرچند كارى باشد كه اسلام مىگوید انجام بدهید؟ آیا چنین چیزى ممكن است؟ آرى، ممكن است.
توضیح آن كه همه مردم، در همه شرایط و با همه اختلاف هاى فرهنگى، بد بودن برخى از چیزها را مىفهمند و قبول مىكنند. مثلاً اگر كسى بى جهت دیگرى را بزند یا به او ناسزا بگوید، یا كسى را بى جهت ترور كند، بر خلاف قانون و بدون آن كه به كسى ظلم كرده باشد، او را بكشد، مال كسى را بى جهت تصرف كند یا با عُنف به ناموس كسى تجاوز كند، در این صورت همه مردم مىگویند كار بدى كرده است. در واقع، همه، این قبیل مصادیق ظلم را مىشناسند و این موارد در تمام فرهنگ ها بد است. از طرف دیگر كارهایى هم هست كه همه مردم خوب بودن آن ها را مىدانند، مانند خدمت كردن براى سلامتى مردم. اگر كسى دارویى را كشف كرده و در اختیار مردم قرار دهد، به بهداشت خدمت نموده و همه مردم مىگویند كار خوبى كرده است. در این موارد اختلاف پیش نمىآید. اما همه موارد خوب و بد این گونه نیستند. برخى موارد امروزه مورد حاجت ماست و در جوامع مختلف به گونه هاى متفاوت با آن ها برخورد مىشود. حتماً شنیده اید كه مىگویند باید فرهنگ جهانى بشود، یا آمریكا مىخواهد فرهنگ خود را بر تمام جهان تحمیل كند، دعوت به وحدت فرهنگ، جهانى كردن فرهنگ و عالمگیر كردن فرهنگ غربى؛ این بدان جهت است كه آن ها مسائلى را خوب و مسایل دیگر را بد مىدانند و به دیگران مىگویند كه شما هم باید همین گونه فكر كنید. بعضى از مثالهاى آن زشت
است و من در این جا ذكر نمىكنم، ولى مواردى از مصادیق این مطلب بیّن است. آن ها معتقدند مجازات هاى سخت، مثل بریدن دست، كتك زدن، اعدام كردن و احكامى از این قبیل، زشت و بد است. لذا در اعلامیه حقوق بشر آمده كه همه كشورها باید مجازات هاى خشونت آمیز را لغو كنند. این یكى از مواد اعلامیه حقوق بشر است، مجازات هاى خشونت آمیز باید مُلغى شود؛ یعنى تمام احكام جزایى اسلام كه از دید آن ها مجازات هاى خشونت آمیز است، مثل دست كسى را بریدن، تازیانه زدن، اعدام كردن، به خصوص به صورت هایى كه در بعضى از حدود هست، به زعم ایشان مجازات هاى خشونت آمیز است. اعلامیه حقوق بشر مىگوید همه كشورهاى دنیا باید سعى كنند این گونه مجازات ها را مُلغى كنند. یعنى وجود این مجازات ها فساد است و باید اصلاح شود. به چه معنى باید اصلاح شود؟ باید این قانون ها لغو شود.
اما ما چه مىگوییم؟ ما بر اساس فرهنگ اسلامى مىگوییم آنچه قرآن فرموده است باید عمل بشود، اگر نشود فساد است. فساد به معنى ترك و تعطیل حدود الهى است، نه اجراى حدود الهى. آن ها مىگویند اجراى حدود اسلامى فساد، زشت و بد است. باید با آن مبارزه كرد، قوانین آن را لغو كرد و از عمل به آن ها جلوگیرى نمود. در این صورت اصلاح خواهد بود. این اصلاح بر اساس فرهنگ غربى است. در اعلامیه حقوق بشر هم آمده است. این كه مىگویند با خشونت مبارزه مىكنند، منظور آن ها این است. وگرنه خشونت هاى عادى را كه همه بد بودن آن ها را قبول دارند؛ بى جهت فحش دادن، بد اخلاقى كردن و امثال آن را چه كسى مىگوید خوب است؟ همه مىگویند این ها بد است. كلام این است كه دست دزد را بریدن، قاتل را اعدام كردن و آشوب گران را محارب حساب كردن و مجازات كردن چگونه است؟ ایشان مىگویند این ها فساد و زشت است و امروزه دنیاى مدرن این گونه اعمال را نمىپذیرد. باید آن ها را ترك نمود و با آن مبارزه كرد تا اصلاح شود. اگر در مجموعه قوانینى چنین احكامى وجود دارد، آن مجموعه قوانین شایسته زندگى متمدن غربى نیست، پس باید اصلاح شود. اما اصلاحى كه ما مىگوییم كاملا بر عكس این نظریه است. اگر در موردى حدود الهى تعطیل شده باشد، باید آن را اجرا كرد تا اصلاح شود. اگر قانونى برخلاف قانون اسلام است، باید آن را تغییر داد تا اصلاح شود. اگر قانون موافق اسلام شد، «اصلاح»، و اگر ضد اسلام شد، «افساد» مىشود.
از قدیم الایام سوء استفاده از این قبیل واژه ها، به كار بردن ناصحیح و مغالطه كردن در مورد آن ها یكى از شیوه هاى منافقان بوده است. منافقان افرادى دو چهره هستند و همیشه به گونه اى حرف مىزنند كه براى هر دو طرف قابل توجیه باشد. نفاق یعنى همین دو چهرگى، آنان همیشه بین حق و باطل و از روى مرز حركت مىكنند، نه حق صِرف و نه باطل صِرف، براى این كه اگر نتیجه به نفع این طرف تمام شد خود را جزء جبهه حق قلمداد كنند، «أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُم؟» مىگویند مگر با شما نبودیم؟ چرا، ما هم با شما و مؤمن هستیم. اما اگر به نفع طرف مقابل تمام شد، مىگویند ما هم از اول به این ها گفتیم این كارها را نكنند اما گوش ندادند. گفتیم حالا كه خرمشهر را گرفتید دیگر بس است، جنگ را رها كنید! اما گوش ندادند. همیشه از ویژگى هاى منافقان این است كه روى خط مرزى بین حق و باطل حركت مىكنند: «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِكَ لا اِلى هؤُلاءِ وَ لا اِلى هؤُلاء»،1 این گونه افراد، فرصت طلب هستند. در واقع نه این طرف را قبول دارند نه آن طرف را، بلكه به دنبال منافع خود هستند. اگر امروز باد از این طرف بیاید، انقلابى هستند. اگر فردا گروه دیگرى رأس كار آمد خود را اصلاح طلب مىنامند و آن طرفى مىشوند. هر روز رنگ عوض مىكنند و به تناسب و مطابق شرایط، تغییر چهره مىدهند. این از خواص نفاق است.
یكى دیگر از ویژگى هاى نفاق این است كه همیشه خود را اهل اصلاح مىدانند «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَومِ الاْخَرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ. یُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ اِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُون»2؛ دسته اى از انسان ها یعنى از این حیوان هاى دو پا هستند كه مىگویند ما به خدا و قیامت ایمان داریم، ما هم دین داریم، ما هم مذهبى هستیم ولى دروغ مىگویند و از جمله ادعاهاى آن ها این است كه «وَ اِذا قیلَ لَهُمْ لاتُفْسِدُوا فى الاَْرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون»3 اگر به ایشان گفته شود افساد نكنید، مرتكب جرم و جنایت نشوید، كارهاى خلاف قانون نكنید، به مردم تهمت بى جا نزنید، ترورهاى پنهانى انجام ندهید، «قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون» مىگویند ما اهل اصلاح هستیم، ما اصلاح طلبیم. منظور این افراد از «اصلاح» مطلب دیگرى است. خدا وقتى به ایشان مىگوید: «لاتفسدوا» یعنى فساد طبق نظام ارزشى
1. نساء، 143.
2. بقره، 9 ـ 8.
3. بقره، 11.
الهى. كار آن ها را بر اساس نظام ارزشى الهى و قرآنى فساد دیده و مىگوید: «لا تفسدوا»؛ اما آن ها نظام ارزشى دیگرى را پذیرفته اند. امروز مىتوان نظام مورد نظر آن ها را در نظام ارزشى آمریكایى یا غربى مجسم كرد. زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)هم یك نظام ارزشى الحادى در مقابل نظام اسلامى پیامبر(صلى الله علیه وآله)وجود داشت. تفاوتى نمىكند، هرچه غیر اسلام است، الحادى و كفر است، چه آمریكایى، چه انگلیسى، چه منسوب به قوم دیگرى باشد. چه فرقى مىكند، اسلام كه نبود «الْكُفْرُ مِلَّةٌ واحِدَة».
اگر قرآن مىگوید «لاتُفْسِدُوا فى الاَْرْض»، یعنى كارهایى كه طبق نظام اسلامى فساد است انجام ندهید. آن ها مىگویند نه، كارهایى كه ما مىكنیم اصلاح است نه افساد. سرّ این مسأله در این است كه این دو دیدگاه اختلاف مبنا دارند. خدا چیزى را و آن ها چیز دیگرى را اصلاح مىدانند. خدا چیزى را و آن ها چیز دیگرى را افساد معرفى مىكنند. این است كه قرآن در پاسخ ایشان مىگوید: «اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُون» با ضمیر فصل و «الف و لام» كه دلالت بر حصر مىكند، «اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُون» مفسدان واقعى همین منافقان هستند، همین كسانى كه ادعا مىكنند ما اصلاح مىكنیم؛ و در واقع دروغ مىگویند.
همین كسانى كه مىگویند ایمان داریم و دروغ مىگویند، مىگویند ما روشنفكر مذهبى هستیم، اما نمىدانند مذهب چیست. وقتى صحبت از وحى مىشود مىگویند وحى یك تجربه شخصى است! شخص حالى پیدا مىكند و فكر مىكند خدا با او حرف مىزند! و این تصور براى او مىشود وحى! صحبت از دین كه مىشود مىگوید اصلا دین مربوط به امور شخصى است نه امور اجتماعى! دین نه اقتصاد دارد، نه امور سیاسى، نه مسائل اجتماعى و نه اصلا ارزش هاى اخلاقى! ارزش ها هم كه جزو دین نیست! چون ارزش ها متغیر است و باید هر روز طبق سلیقه هاى اشخاص تغییر كند! پس دین چیست؟ یك سرى مناسك و آداب و رسوم قراردادى، به عنوان پرستش چیزى كه شخص فكر مىكند خداى اوست! ممكن است این مفهوم در قالب بت پرستى یا خدا پرستى باشد! ممكن است كسى هم دوگانه پرست یا سه گانه پرست باشد، دین همین است! هیچ كدام از این ها با هم تفاوت نمىكند! این یك صراط مستقیم و آن یكى هم صراط مستقیم دیگرى است! پرستیدن بتى كه از سنگ تراشیده شده یك صراط مستقیم است، عبادت آن خدایى هم كه اسلام مىگوید كه از جسم و جسمانیات منزه و كمال مطلق است، دین و صراط مستقیم دیگرى است! هیچ تفاوتى هم ندارند! چگونه تفاوتى ندارند؟ چون به نظر آن ها هیچ كدام واقعیت ندارد. اگر دروغ باشد، چه تفاوتى مىكند كه این
دروغ باشد یا آن دروغ! چنین كسانى ادعاى دیندارى مىكنند، نه دیندارى تنها، ادعاى این كه ما راهبر و راهنما هستیم! دیگران را راهنمایى مىكنیم و به آن ها دین یاد مىدهیم!
چنین كسانى ادعاى اصلاح طلبى هم مىكنند! اصلاح طلبى طبق كدام نظام ارزشى؟ خودشان گفتند كه هیچ نظام ارزشى ثابتى در عالم وجود ندارد و نمىتواند باشد. البته زمانى كه درباره احكام اسلام صحبت مىشود نهایتاً براى این كه دیگران را فریب بدهند مىگویند بله، این حكم از اسلام است، ولى براى 1400 سال پیش از این بوده است! امروز شرایط تغییر كرده، اسلام هم كه پویاست و هر روز تغییر شكل مىدهد! اگر اسلامى هست و ما طرفدار اسلام هستیم و مىخواهیم نظام اسلامى برپا شود، انقلاب اسلامى كردیم، كدام اسلام را مىگوییم؟ اسلام 1400 سال پیش را مىگوییم یا اسلامى كه شما از آمریكا آوردید؟ كسانى كه صدها هزار شهید دادند براى این كه نظام اسلامى برپا شود این اسلامى را مىخواستند كه شما مىگویید؟ این كفرى را كه شما اسم آن را اسلام گذاشتید؟ این افسادى كه شما اسم آن را اصلاح گذاشتید؟ این كه حجاب را بردارید و زن لخت و عور در جلسات شما بیاید؟ این كه مشروب خوارى را آزاد كنید؟ این كه دختر و پسر در خیابان با هم برقصند؟ به من گفتند چرا این مطالب را مىگویى؟ اگر نگویم پس چه زمانى و در كجا این حرف ها گفته شود؟ همه مردم كه روزنامه خوان نیستند. آقایان اصلاح را در این موارد مىدانند. احیاى سنتهاى كفار 2500 سال پیش! این مىشود اصلاح! تعطیل احكام الهى! تغییر قانون هاى قرآن! به این كارها اصلاح مىگویند! «وَ اِذا قیلَ لَهُمْ لاتُفْسِدُوا فى الاَْرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون. اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُون.»1
حال ببینیم سیدالشهداء(علیه السلام) براى چه قیام كرد؟ براى این كه یك نظام «خود ساخته» «متغیر» را بر مردم حاكم كند؟ آیا این اصلاح بود؟ یا گفت باید به همان احكامى كه جدم آورده است عمل كنید؟ زمانى كه مىدید مدعى خلافت، مشروب خوار است و در حال مستى نماز مىخواند، آیا او مىگفت، اهلا و سهلا؟ اصلاح این است؟ یا مىگفت باید بر مشروب خوار حد جارى كرد؟ آن گاه كه كسانى به مشروب خواران چراغ سبز نشان بدهند، در بعضى موارد بعضى از مؤسسات رسمى كشور به مهمان هاى خارجى بگویند اگر آبجو احتیاج دارید برایتان تهیه
1. بقره، 11.
كنیم! اسم این كارها را اصلاح مىگذارند! چرا؟ مىگویند مردم در اوایل انقلاب سختگیرى كردند، نگذاشتند مهمان هاى خارجى بیایند، ما این موارد را باید اصلاح كنیم، تا مهمان هاى خارجى بیایند و ما از كنار آن ها استفاده كنیم! مهمانان خارجى بیایند در حالى كه در چمدان هایشان مشروبات الكلى و چیزهاى دیگر باشد! بگذرم.
اصلاح یعنى چه؟ این كه سیدالشهداء(علیه السلام) فرمود:«اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى» باید دید منظور حضرت(علیه السلام) چه بود؟ اجازه بدهید قسمت هاى دیگرى از بیانات ایشان را بخوانم، شاید مسأله روشن بشود. در بین راه كربلا، در یكى از سخنرانى هایش فرمود: «اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) قَدْ قالَ فى حَیاتِهِ مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلا لِحُرُمِ اللّهِ ناكِثاً لِعَهْدِ اللّهِ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ یَعْمُلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وُ الْعُدْوانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِفِعْل وَ لا قَوْل كانَ حَقیقاً عَلَى اللّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُم أَنَّ هؤُلاءِ الْقَومَ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانَ وَ تَوَلَّوا عَنْ طاعَةِ اللّهِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفِىءِ وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ و حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اِنّى أَحَقُّ بِهذَا الاَْمْر»1 اگر كسى ببیند كه زورمدارى و سلطانى كه با زور بر دیگران مسلط باشد و قدرتى در اختیار دارد، در سایه قدرت خود پیمان خدا را كه عهد عبودیت است، شكسته «أَلَمْ أَعْهَدْ اِلَیْكُمْ یا بَنى آدَمَ أَنْ لاتِعْبُدُوا الشَّیْطانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُّوٌ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقیم»2این پیمان خدا است، اگر كسى دید كه این شخص در پناه قدرت خود، سر از بندگى خدا پیچیده «مخالفا لسنة رسول الله»، با دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله)مخالفت كرده و به آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرموده عمل نمىكند، «یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان»، رفتارش با مردم همراه با گناه و تعدّى است، اگر كسى چنین قدرتمندى را دید و با گفتار و رفتار خود روش او را تغییر نداد، یعنى با سخن یا با عمل كارى نكرد كه این شخص به مسیر صحیح برگردد، اگر مسلمانى چنین چیزى را دید و كارى انجام نداد كه او را از این رفتار غلط باز دارد، «كان حقیقاً على الله ان یدخله مدخله» حق خدا است كه او را نیز با همان ستمكار وارد جهنم كند تا با ستمكاران همنشین شود؛ آن حاكم كار خلافى انجام داد، این شخص هم سكوت كرد. سكوت كردن در مقابل كار خلاف، مهر امضا بر عمل كسى است كه مرتكب خلاف گردیده است و باعث مىشود كه شخص، همنشین خلافكار بشود.
بعد مىفرماید «و قد علمتم انّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان» كسانى كه من با آن ها
1. بحارالانوار، ج 44، ص 382، باب 37، روایت 2.
2. یس، 61 ـ 60.
مواجه هستم، یعنى بنى امیه، ملازم اطاعت شیطان شدند «و تولوا عن طاعة الله» عهد خدا این بود كه «أن لا تعبدوا الشیطان انه لكم عدو مبین» این عهد را بر عكس كردند، اطاعت شیطان مىكنند، اما خدا را اطاعت نمىكنند. «و اظهروا الفساد» مورد شاهد من این عبارت است. این ها فساد را ظاهر كردند، فساد را در جامعه پدید آوردند، چه كار كردند؟ در عطف تفسیر عبارت قبل مىفرماید: «و عطّلوا الحدود» حدود الهى را تعطیل كردند، در موردى كه باید دست دزد را ببرند، نمىبرند، جایى كه باید زانى و زانیه را تازیانه بزنند، نمىزنند و آن جا كه باید سایر احكام الهى را اجرا كنند، نمىكنند. این ها فساد است، در فرهنگ حسین(علیه السلام) این ها فساد است. «و استأثروا بالفىء» بیت المال را به خود و دار و دسته خود اختصاص دادند، بیت المالى كه باید صرف همه مسلمانان بشود، امكاناتى كه باید به طور یكسان در اختیار همه قرار بگیرد، در اختیار دار و دسته خود قرار مىدهند، «و أحلوا حرام الله» آن چه را خدا حرام كرده مىگویند نه، مقدار كم آن عیب ندارد! یا الآن اشكال ندارد! اسلام سیّال است! فقه پویا مىخواهیم! دیروز حرام بود، امروز حلال است! كارى كرده اند كه حتى بچه هاى متدین مىپرسند چه وقت رقصیدن حلال مىشود؟ آیا هنوز حلال نشده است؟ چه زمانى دوست پسر گرفتن و دوست دختر گرفتن جایز مىشود، هنوز آقایان اجازه نداده اند؟ مىگویم این مسایل حلال شدنى نیست، چیزى كه خدا حرام كرده حرام است. مىگویند نه، خیلى چیزها هست كه حرام بوده است حالا حلال شده است! چه وقت این ها حلال مىشود؟ صادقانه سؤال مىكنند! فقه پویا را به این شكل تعریف مىكنند، یعنى احكام خدا روزى تغییر مىكند، چه كسى تغییر بدهد؟ قدرت حاكم! بعد امام(علیه السلام) مىفرماید حال كه این گونه شده است.
مگر رسول الله(صلى الله علیه وآله) نفرمود كسى كه این رفتارها را تغییر ندهد با آن ها در جهنم همنشین خواهد بود در چنین زمانى چه كسى از من سزاوارتر است كه علیه این ها قیام كند، تا این مطالب را تغییر دهد؟ «و انى أحق بهذا الامر» من سزاوارترین كسى هستم كه باید این ها را تغییر بدهد. پس، حركت من براى اصلاح این موارد است.
آن جا كه گفتم «خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى»1 یعنى این مطالب. مصداق «اصلاح» این موارد است؛ باید حدود الهى برگردد، باید بیت المال مسلمین به طور یكسان در اختیار همه قرار بگیرد، باید مردم به طور یكسان از تسهیلات اقتصادى، ادارى، قانونى استفاده كنند،
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روایت 2.
نه این كه فقط خویش و قوم ها، دار و دسته، هم حزبى ها و هم جبهه اى ها از امكانات و تسهیلات استفاده ببرند. این ها فساد است و باید در مقابل این فسادها قیام كرد. حسین(علیه السلام) قیام كرد تا این فسادها را بر اندازد. اگر كسانى اصلاح طلبى را این مىدانند، همان طور كه مقام معظم رهبرى فرمودند، همه طالب چنین اصلاحى هستند، چه كسى با این اصلاح مخالف است؟ مگر كسى كه مسلمان نباشد. البته هستند كسانى كه با چنین اصلاحى مخالف اند، ولى آن ها همان كسانى هستند كه به خدا و احكام خدا ایمان ندارند، دروغ مىگویند كه مسلمان اند، براى فریفتن من و شما ادعاى اسلام مىكنند.
اصلاح خوب است اما اصلاح بر اساس سیستم اسلامى، بر اساس نظام ارزشى اسلامى، نه آنچه را كه آمریكا یا سایر كفار اصلاح مىدانند. براى ما آمریكا یا هر كس دیگر چه تفاوتى مىكند. چون او بیش تر اصرار مىكند ما او را سمبُل قرار داده ایم، و الاّ براى ما آمریكا با كسان دیگر فرقى نمىكند، هر كافرى همین گونه است. هر كه با ارزش هاى اسلامى مخالف است ما دشمن او هستیم؛ ما خواستار تحقق ارزش هاى اسلامى هستیم، مىخواهیم احكام خدا اجرا شود. دنیا مىگوید این كارها خلاف اعلامیه حقوق بشر است، مىگوییم آن اعلامیه براى خودتان. ما تا جایى با این اعلامیه موافقیم كه در فرهنگ اسلامى جایگاه خودش را داشته باشد. «خوب» در نظر ما آن است كه اسلام مىگوید خوب است، «بد» هم آن است كه اسلام مىگوید بد است؛ نه آنچه شما یا پارلمان اروپا یا كنگره آمریكا بگوید، گفته هاى آن ها براى ما حجیت ندارد، مراجع تقلید ما باید بفرمایند، قرآن باید بفرماید، سنت رسول الله(صلى الله علیه وآله) باید بفرماید.
امام حسین(علیه السلام) در بیان دیگرى، مشابه همین مىفرماید: «اِنَّ هؤُلاءِ الْقَومَ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانَ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسادَ فى الاَْرْضِ وَ أَبْطَلُوا الْحُدُودَ وَ شَرِبُوا الْخُمُور»؛ این ها حدود الهى را باطل كردند، تعطیل حدود، یك مطلب است؛ باطل كردن، از آن بالاتر است. گاهى مىگویند امروزه شرایط به گونه اى نیست كه ما حدّ الهى را اجرا كنیم. ولى زمانى هم مىگویند این حكم بى مورد است، این قانون خلاف ارزش هاى انسانى و انسانیّت است، آن گونه كه جبهه ملى درباره لایحه قصاص گفتند،1 و امروز اتباع آن ها به صورت صریح تر مىگویند و مىروند در كنفرانس برلین و در آن جا رسماً احكام اسلامى را محكوم كرده و
1. ر.ك: میزان، زمستان 1359 و بهار 1360.
مىگویند باید تغییر كند!1 و متأسفانه بعضى از روحانى نماها نیز چنین افتضاحاتى به بار مىآورند! آن كسانى كه خودشان را مدافع قانون اساسى مىدانند اقلا این بى دین ها را به محاكمه بكشانند؛ شما ضروریات اسلام را انكار كرده اید! شما آبروى اسلام را در كشورهاى خارجى برده اید! دفاع از قانون اساسى این ها را اقتضا نمىكند؟ آیا فقط اقتضا مىكند كه جلوى روزنامه ها را باز بگذاریم تا هر غلطى مىخواهند بكنند؟ هر جسارتى مىخواهند به مقدسات بكنند؟ فقط در این صورت دفاع از قانون اساسى مىشود؟ انصاف كجاست؟ شرف كجاست؟
امام حسین(علیه السلام) مىفرماید: «أَنَا أَولى بِنُصْرَةِ دینِ اللّهِ وَ اِعْزازِ شَرْعِه» من به این كه دین خدا را یارى كنم و شریعت خدا را عزیز گردانم اولى هستم. این ها شریعت خدا را منزوى و ذلیل كردند، از جامعه كنار زدند، من كه پسر پیامبرم(صلى الله علیه وآله)اولى هستم به این كه در مقام عزیز كردن شریعت خدا بر آیم. «وَ الْجِهادِ فى سَبیلِهِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هِى الْعُلْیا» من باید در راه خدا جهاد كنم، ابى عبد الله حركت خود را جهاد در راه خدا مىداند، با این هدف كه «لتكون كلمة الله هى العلیا» تا سخن خدا برترین باشد، كسى بالاتر از سخن خدا حرفى نگوید، آن جا كه گفتند «خدا گفته است»، همه خضوع كنند. نه این كه بگوید خدا گفته، ولى این حرف براى 1400 سال پیش خوب است! امروز خود ما بهتر از خدا مىفهمیم!
هدفى كه امام حسین(علیه السلام) در وصیت نامه خود براى برادرش فرمود این بود، «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى» شاید كلمه «طلب» اشاره به این مطلب باشد كه، من نمىگویم مىتوانم چنین كارى را انجام دهم، همه مشكلات را حل و فسادها را برطرف كنم، اما در این راه تكاپو مىكنم و قدم برمىدارم؛ نهایت سعى خود را مىكنم، اگر مردم هم كمك كرده و به وظیفه شان عمل كردند، این كار انجام خواهد شد، مفاسد اصلاح خواهد شد. اما اگر مردم كمك نكردند، من به وظیفه خود عمل كرده ام. پس هدف «طلب الاصلاح» بود، و این هدف به بهترین وجه تحقق پیدا كرد.
آیا از دست یك انسان یا مجموعه كوچكى از انسان ها بیش از این بر مىآمد كه چنین تحولى ایجاد كند؟ تحولى كه بعد از هزار و سیصد و چند سال این چنین هیجان در مردم پیدا شود، از شرق و غرب عالم براى حسین(علیه السلام) گریه كنند، به یاد حسین(علیه السلام) و براى احیاى دین خدا قیام كنند. یكى از ثمرات آن، انقلاب اسلامى ایران بود و نظیر چنین ثمراتى در تاریخ
1. ر.ك: كیهان، 23، 24 و 25 فروردین 1379، گزارش هاى مربوط به كنفرانس برلین.
اسلام بارها اتفاق افتاده است. گرچه شاید هیچ كدام به شكوهمندى انقلاب اسلامى ایران نبوده است. باید هم چنین باشد، چون تجربه ها تكرار مىشود، مردم از گذشته ها بیش تر عبرت مىگیرند، از مفاسد دستگاه ضد اسلامى بیش تر پند مىگیرند. چرا امسال عزادارى ها بیش تر و بهتر از سال هاى دیگر است؟ چرا؟ شما در شهر خودتان مىبینید، اگر دو برابر سال هاى قبل نباشد، چیزى در همین حدود است. بحمد اللّه، شهرستان هاى دیگر هم به همین صورت است، چرا؟ براى این كه دشمنان حسین(علیه السلام) و این احمق ها دست خود را رو كردند؛ مردم تا به حال باور نمىكردند كه این ها دشمن امام حسین(علیه السلام) هستند. اگر هم مطالبى در زمینه هدف واقعى این افراد گفته مىشد، كسى باور نمىكرد، مىگفتند این مسائل نادر است؛ یا این مطالب بد بینانه است. اما حالا دیدید چگونه دست ها رو شد؟ در چند شهر ایران در همین شب هاى تاسوعا و عاشورا آمدند به دسته هاى عزادارى حمله كردند،1 مانند رشت و خرم آباد. كسانى كه نمىدانند، روزنامه نمىخوانند یا رادیو گوش نمىكنند، بدانند. البته چند نفر بیش تر نبودند، اما براى این كه به دیگران جرأت بدهند و دیگران را گستاخ كنند، حركتى هر چند كوچك انجام مىدهند، تا قداست سیدالشهداء(علیه السلام) و امنیت عزادارى از بین برود، ولو با یك ترقه باشد. این اقدامات رفتارهایى حساب شده است. بى جهت آن شخص نگفت كه امسال در ایران ناامنى هایى خواهد شد. آن ها از سال پیش نقشه آن را كشیدند. زمانى كه دیدند نقشه هیجدهم تیرماه سال گذشته به ثمر نرسید، سعى كردند اشتباهات خود را تصحیح كنند و كودتاى دیگرى راه بیندازند. فهمیدند كه تا زد و خورد و كشت و كشتار نشود، آن ها نمىتوانند از آب گل آلود ماهى بگیرند. نقشه كشیدند كه در این سال این كارها را بكنند. در اصفهان اعلامیه مىدهند كه ما شلوغ خواهیم كرد، در رشت و خرم آباد به دسته هاى سینه زنى جسارت مىكنند، در بعضى جاهاى دیگر بعضى از اوباش به حضرات معصومین(علیهم السلام) جسارت مىكنند. براى این كه حریم ها را بشكنند. این ها كارهایى است كه دارند مىكنند؛ آیا اسم این كارها اصلاح طلبى است؟ كسانى كه زمینه را براى این كارها فراهم كردند، آن ها اصلاح طلبند یا افساد طلب؟ آیا در منطق قرآن، آن ها مصلح اند یا مفسد؟ آنان مؤمنند یا منافق؟ «أَلا إِنَّهُم هُمُ المُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لایَشْعُرُون».2
1. ر.ک: همان، 1379/01/28، ص 2؛ جمهوری اسلامی، 1379/01/22، ص 2.
2. بقره، 12.
اهمیت امر به معروف و نهى از منكر
وظیفه مسلمانان در برابر منكرات
عاقبت ترك امر به معروف و نهى از منكر
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرار رسیدن ایام شهادت آقا ابى عبد الله را به پیشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت مىگویم و از خداى متعال درخواست مىكنم كه در دنیا و آخرت دست ما را از دامن ابى عبد الله كوتاه نفرماید.
طى جلسات گذشته سعى شد سؤال هایى كه پیرامون مسائل عاشورا و قیام ابى عبد الله مطرح مىشود و به ذهن نوجوان ها و جوانان خطور مىكند و براى آن به دنبال جواب روشنى هستند، مورد بررسى قرار گیرد.
از جمله مسائلى كه دیشب اشاره كردم، این بود كه همه ما شنیده ایم قیام ابى عبد الله براى احیاى اسلام بود. این یك عنوان كلى است، و درست براى ما روشن نیست كه چگونه حضرت(علیه السلام) براى احیاى اسلام قیام كرد؟ و این قیام چگونه وسیله اى براى احیاى اسلام قرار گرفت؟ آیا حضرت(علیه السلام) به هدفى كه براى آن قیام كرده بود رسید یا نه؟ دیشب قسمتى از وصیت حضرت ابى عبد الله الحسین(علیه السلام) به برادرشان محمد حنفیه را قرائت كردم و با توجه به بیانات اخیر مقام معظم رهبرى ادام اللّه ظله العالى بر جمله «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاح فى أُمَّةِ جَدّى»1 تكیه كردم.
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روایت 2.
حضرت به دنبال جمله مذكور مىفرماید: «وَ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَر»؛ تعبیر «امر به معروف و نهى از منكر» و همچنین این مطلب را كه «قیام عاشورا براى امر به معروف بود»، زیاد شنیده اید. ولى در این جا این ابهام و سؤال باقى مىماند، كه چه تفاوتى بین امر به معروفى كه ما شنیده ایم، علما از آن بحث مىكنند، و شرایط خاصى براى آن قائل هستند، با امر به معروفى كه حضرت(علیه السلام) بیان مىكنند و به آن عمل مىكنند، وجود دارد؟ ما چنین امر به معروفى نشنیده بودیم كه انسان براى تحقق آن دست زن و فرزندان خود را بگیرد، در بیابانى بى آب و علف با عده اى كه توجهى به امر به معروف او نكرده اند بجنگد و در آن جا به شهادت برسد. این چگونه امر به معروفى است؟
از طرف دیگر، ما شنیده ایم كه براى امر به معروف و نهى از منكر شرایطى ذكر مىكنند و مىگویند شرط امر به معروف این است كه انسان خوف ضرر نداشته باشد. حال آن كه حضرت(علیه السلام) در این جا با یقین به ضرر اقدام به امر به معروف كردند. چگونه این عمل حضرت با احكامى كه ما در مورد امر به معروف و نهى از منكر مىشناسیم و با آن ها آشنا هستیم، سازگارى دارد؟ به دنبال این سؤال برخى مىگویند كه این نوع امر به معروف حكمى اختصاصى براى سیدالشهداء(علیه السلام) بود كه از آسمان نازل شده بود و فقط در حق ایشان بود. بعضى ها هم این گونه مىگویند كه براى هر كدام از ائمه اطهار(علیهم السلام)وظیفه اى اختصاصى وجود داشته است كه از جانب خدا براى آنان تعیین و مشخص شده بود، و این اعمال ملاك عامى نداشته و قابل سرایت به دیگران نیست. آیا این پاسخ صحیح و قانع كننده اى است؟ آیا این امر به معروف خاصى بود كه سیدالشهداء(علیه السلام) به این شكل انجام بدهد، یا نه ممكن است روزگارى بیاید كه لازم باشد افراد دیگرى به همین صورت عمل كنند؟ این ها سؤال هایى است كه ممكن است مطرح شود و حتى ممكن است ابتدائاً جواب هاى مثبت یا منفى هم به نظر برسد. اما باید سؤال را مورد توجه قرار داد و جواب روشن كننده اى براى آن ارائه كرد.
قبل از این كه به توضیح جواب این سؤال ها بپردازیم، خوب است اشاره اى به اهمیت امر به معروف و نهى منكر در قرآن، روایات و كلمات اهل بیت: داشته باشیم.
در جامعه اسلامى ما، از جمله اولین مسائلى كه در خانواده و مدرسه به كودكان آموزش داده
مىشود اصول و فروع دین است، و در شمار فروع دین فرع هفتم و هشتم را امر به معروف و نهى از منكر ذكر مىكنند. یعنى امر به معروف و نهى از منكر هم مثل نماز و روزه واجب است. بنا بر این وجوب امر به معروف و نهى از منكر براى همه مردم روشن است، و همه مىدانند كه از ضروریات دین است، و جاى این شبهه نیست كه كسى بگوید قرائت من در مورد این دو عنوان این است كه در اسلام امر به معروف و نهى از منكر واجب نیست. این دو امر از ضروریات اسلام است، و حتى كسى كه در مكتب درس خوانده مىداند كه در اسلام امر به معروف و نهى از منكر از ضروریات دین است.
آیات فراوان و متنوعى درباره امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد كه جاى هیچگونه شبهه و ابهامى باقى نمىگذارد. همچنین روایات هم در این باره بسیار است. من از بین روایات چند روایت را به عنوان نمونه و براى تبرك و تیمن نقل مىكنم تا ذهن شما با فرهنگى كه در این مورد بر ذهنیت مسلمان ها و متدینان حاكم بوده است، آشنا شود.
مرحوم شیخ طوسى(قدس سره) در كتاب تهذیب و همچنین مرحوم كلینى در اصول كافى چنین روایت مىكنند كه: «...عن جابر عن ابى جعفر(علیه السلام) قال «یَكُونُ فى آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یُتَّبَعُ فیهِ قَومٌ مُراؤُونَ، یَتَقَرَّؤُونَ وَ یَتَنَسَّكُونَ، حُدَثاءٌ، سُفَهاء، لا یُوجِبُونَ أُمْراً بِمَعْرُوف وَ لا نَهْیاً عَنْ مُنْكَر، الاّ اَذا اَمِنُوا الضَّرَرَ، یَطْلُبُونَ لاَِنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعاذیرَ...»1 حضرت باقر(علیه السلام) به جابر مىفرمایند: در آخر الزمان مردمى خواهند بود كه از گروه خاصى پیروى مىكنند، و در رفتار و گفتارشان به آن گروه خاص اعتماد مىكنند. (آن گروه خاص كه مورد اعتماد مردم قرار مىگیرند، طبعاً از كسانى هستند كه مردم آن ها را عالم و اشخاص موجهى دانسته، و مورد اعتماد مىشمارند و حرف آن ها را گوش مىكنند).
این اشخاص داراى این صفات مىباشند: «یَتَقَرَّؤُنَ وَ یَتَنَسَّكُون»؛ یتقرؤن از ماده قرائت است. در صدر اسلام، بالاترین علما كسانى بودند كه قرآن و علوم قرآنى را خوب مىدانستند و به دیگران تعلیم مىدادند. به این افراد مىگفتند: «قُرّاء»؛ مثلاً هنگامى كه مىخواستند براى شهرى، كشورى، یا گروهى كه تازه مسلمان شده بودند مُبلغ بفرستند، یكى از این قُراء را مىفرستادند و آن ها قرآن را براى مردم مىخواندند، تفسیر مىكردند و تعلیم مىدادند، و به این وسیله آنان را هدایت مىكردند. به همین جهت قراء به عنوان علماى برتر در صدر اسلام
1. تهذیب الاصول، ج 6، ص 180، باب 22، روایت 21؛ اصول كافى، ج 5، ص 55، روایت 1.
مشهور بودند. اما افرادى بودند كه خود را به لباس قراء در مىآوردند. یعنى افرادى بودند كه صلاحیت این كار را نداشتند، اما به این كار تظاهر مىكردند. عبارت «روحانى نما» در اصطلاحات امروزى معادل مناسبى براى آن است.
امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند مردم آخر الزمان از روحانى نمایانى تبعیت مىكنند، كه تظاهر به قارى بودن و عالم بودن مىكنند. همچنین تظاهر به عبادت مىكنند. «یتنسكون»، از ماده نُسك است و ناسك یعنى كسى كه عبادت مىكند. تنسك یعنى تظاهر به عبادت كردن. خیلى اهل عبادت نیستند، ولى در حضور مردم به گونه اى قیافه مىگیرند، كه مردم تصور مىكنند آن ها اهل عبادت هستند.
«حُدَثاءُ سُفَهاء» افرادى كه مردم در آخر الزمان از آن ها پیروى مىكنند، انسان هاى تازه كار و سطحى نگر هستند و عمقى ندارند. «لا یُوجِبُونَ أمْراً بِمَعْرُوف وَ لا نَهْیاً عَن مُنْكَر اِلاّ اِذا اَمِنُوا الضَّرَر» این افراد كه مردم از آن ها تبعیت مىكنند، تكلیفى براى امر به معروف و نهى از منكر قائل نیستند، آن ها به مردم مىگویند امر به معروف و نهى از منكر واجب نیست، مگر جایى كه ضررى نداشته باشد، امر به معروف و نهى از منكر جایى واجب است كه گفتن و نگفتن آن براى شما مشكلى ایجاد نكند، و الا اگر امر به معروف و نهى از منكر مشكلى ایجاد كند واجب نیست، و نباید نسبت به آن اقدام كرد. «یَطْلُبُونَ لاَِنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَ الْمَعاذیر»، این افراد كه تظاهر به عمل و تقوا مىكنند، به دنبال بهانه اى هستند كه از زیر بار تكلیف شانه خالى كنند. چون بالاخره امر به معروف و نهى از منكر خواه ناخواه، مشكلات و تبعاتى دارد. افرادى كه مورد نهى از منكر قرار مىگیرند، این مسأله برایشان ناخوشایند است و دیگر مرید انسان نمىشوند، ممكن است به دنبال این نهى از منكر مثلاً كمك هاى مادى و احترامى كه براى انسان داشتند دیگر انجام ندهند و از اطراف انسان پراكنده شوند. اگر انسان بگوید چرا این منكر را انجام مىدهى، یا این كه فلان معامله ات درست نیست، چرا مراسم ازدواج را این گونه بر پا كردى، چرا در فلان مجلس مطرب بردى، چرا در آن جا مجلس رقص به راه انداختى، چرا مرتكب گناه شدى، و مواردى از این قبیل، كسانى نهى شدن از این منكرات را دوست ندارند، از اطراف انسان پراكنده مىشوند. و برخى افراد نیز براى این كه موقعیت خود را بین مردم از دست ندهند، سعى مىكنند این گونه مطالب را مطرح نكنند، و به دنبال بهانه اى مىگردند كه از زیر بار تكلیف امر به معروف و نهى از منكر شانه خالى كنند، تا بتوانند با مردم بسازند و كنار بیایند.
خوب، این افراد عالم نما و روحانى نما هستند، در واقع این ها صلاحیت رهبرى و راهنمایى مردم را ندارند. این ها عالمان حقیقى را از میدان بیرون كرده و خود را به جاى آنان جا زده اند. افرادى با این خصوصیات براى این كه عالمان حقیقى را از صحنه بیرون كنند، باید كارى انجام دهند كه آن ها را از چشم مردم بیندازند. لذا سعى مىكنند براى آن عالم حقیقى، برچسب هایى درست كنند، نقطه ضعف هایى پیدا كنند. ساده ترین كارى كه مىتوانند انجام دهند این است كه اشتباهى در كلام یا رفتار آن عالم حقیقى پیدا كنند و آن را زیر ذره بین قرار داده و بزرگ كنند. بالاخره علماى حقیقى هم كه معصوم نیستند، ممكن است گاهى اشتباهى مرتكب شوند، فرض كنید در بین صد سخنرانى یك جمله را اشتباه بگویند، آمارى را اشتباه نقل كنند، در خواندن آیه اى از قرآن دچار خطا شوند، دیگران كه پاى منبر نشسته اند، وقتى اشتباه او را بفهمند، مىگویند این آقا اشتباه كرد، بلد نیست قرآن بخواند، یا این كه در نقل فلان آمار اشتباه كرد. ولى اگر بنا باشد خود این آقایان ده دقیقه سخنرانى كنند، آن گاه مىفهمند صحبت كردن چه مشكلاتى دارد.
به هر حال، افراد عالم نما به دنبال این هستند كه نقطه ضعفى از كسى پیدا كنند، و آن را زیر ذره بین قرار دهند كه فلان كلمه را اشتباه گفت، فلان مطلب را اشتباه نقل كرد. بالاخره هر عالم با تقوایى ممكن است در موردى نقطه ضعف داشته باشد، و یا حد اقل اشتباه كند. هر چه با تقوا باشد، حتى اگر نزدیك به عصمت نیز باشد، ولى معصوم از اشتباه نیست. انسان ممكن است اشتباهاً كار خلافى را انجام دهد، یا حتى ممكن است كارى را براى خود واجب بداند، بعد معلوم شود كه اشتباه كرده است، این كار واجب نبوده است. پس به هر حال امكان دارد كه از بهترین عالمان، از بهترین شخصیت ها هم نقطه ضعف هایى پیدا شود. این روحانى نماها، منتظر هستند تا از روحانیون حقیقى نقطه ضعفى پیدا كنند، و آن ها را چند برابر بزرگ كرده، از تار مویى پلاسى ببافند و از پر كاهى كوهى بسازند، و آن عالمان حقیقى را در چشم مردم تضعیف كنند. به زبان امروزى ترور شخصیت كنند، تا مردم از اطراف عالمان واقعى پراكنده شوند، و جذب عالم نماها شوند. این را من نمىگویم، به حسب این روایت كه در تهذیب شیخ طوسى(قدس سره) و همچنین اصول كافى نقل شده، امام باقر(علیه السلام) به جابر، یكى از اصحاب سرّشان مىگوید: «یَتْبَعُونَ زَلاّتِ العُلَماء وَ فَسادَ عِلْمِهِم»، این ها اشتباهات، لغزش ها و مواردى از عمل عالمان حقیقى را كه اشتباه و غلط بوده دنبال مىكنند. «یُقْبِلُونَ عَلَى الصَّلاةِ وَ الصّیامِ وَ ما لا
یَكْلِمُهُم فى نَفْس وَ لا مال»، این عالم نمایان، در انظار مردم به انجام نماز و روزه و اعمالى كه براى مال و جانشان خطرى ندارد رو مىآورند. «یُقْبِلُون»، یعنى اقبال مىكنند، به نماز و روزه رو مىآورند ، «وَ ما لا یَكْلِمُهُم فى نَفْس وَ لا مال»، یعنى اعمالى را برمىگزینند كه به مال و جانشان آسیبى وارد نمىسازد. و حال آن كه امر به معروف و نهى از منكر به مال و جان انسان آسیب مىرساند، اگر امر به معروف و نهى از منكر صورت بگیرد، حداقل كمك هایى را كه دیگران به انسان مىكردند، قطع مىكنند. پولدارها، سرمایه دارها، زورمداران، و یا كسانى كه قدرتى در اختیار دارند، چون داراى تمكن بیش ترى هستند، امكان ارتكاب گناهان بزرگ را نیز دارند، بنا بر این وقتى عالم نماها بخواهند امر به معروف و نهى از منكر كنند با اصحاب زور و زر مواجه مىشوند، كه برخورد با آن ها موجب كم شدن منافع مىشود، لذا به دنبال عبادتى مىروند كه هیچ صدمه اى به مال و جانشان نزند «لایكلمهم»، زخمه به مال و جانشان نزند.
«وَلَو أَضَرَّت الصَّلاةُ بِسائِرِ ما یَعْمَلُونَ بِاَمْوالِهِم وِ أَبْدانِهِم لَرَفَضُوها كَما رَفَضُوا أَتَّمَ الْفَرائِض» اگر زمانى شرایطى پیش آید كه نماز خواندن هم موجب بروز مشكلى براى مال و جانشان شود، نماز را نیز رها مىكنند. چون ملاك ترك امر به معروف و نهى از منكر ضرر بود. این ها مىترسند به مال و جانشان ضرر برسد، لذا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كرده اند. حال اگر نماز هم موجب ضرر به مال و جان باشد، بر اساس همان ملاك آن را ترك مىكنند. «كَما رَفَضُوا أَتّمَّ الْفَرائِضَ وَ أَشْرَفَها»1 آن ها بالاترین، كامل ترین و شریف ترین فریضه ها، یعنى امر به معروف و نهى از منكر را به خاطر ضرر به مال و جان ترك كردند، از ترس این كه مبادا به منافعشان خسارت وارد آید. لذا، اگر نماز هم این ضرر را به آن ها بزند، آن را نیز ترك مىكنند.
حضرت(علیه السلام) مىفرمایند: امر به معروف أتم الفرائض و أشرف الفرائض است، حتى از نماز هم بالاتر است، «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَریضَةٌ عَظیمَة»، امر به معروف و نهى از منكر مسأله ساده اى نیست، فریضه بسیار بزرگى است كه «بِها تُقامُ الْفَرائِض»، اگر امر به معروف و نهى منكر نباشد، به سایر واجبات هم عمل نمىشود، و سایر واجبات در جامعه زنده نمىماند. حیات و بقاى دین و احكام آن، به امر به معروف و نهى از منكر است. اگر به این دو واجب عمل نشود، سایر واجبات نیز ترك مىشود. روحانى نماها چنین انسان هایى هستند. «مردمى پیدا مىشوند جو فروش و گندم نما»، در جامعه افرادى هستند كه خود را اهل علم و
1. در كافى «أسمى الفرائض» نقل شده است.
عبادت معرفى مىكنند و بارزترین ویژگى آن ها این است كه به امر به معروف و نهى از منكر اهمیت نمىدهند، مگر در مواردى كه هیچ ضررى براى آن ها نداشته باشد.
حضرت(علیه السلام) فرمودند در آخر الزمان چنین افرادى پیدا مىشوند، بعد نتیجه گیرى مىكنند كه «هُنالِكَ یَتِّمُ غَضَبُ اللّهِ عَلَیْهِم» زمانى كه مردم این گونه شدند و دنباله رو چنین افرادى گشتند غضب خدا بر این مردم كامل مىشود: «فَیَعُمُّهُمْ بِعِقابِه»، همه مردم را مورد عقوبت قرار مىدهد «وَ یَهْلِكُ الاَْبْرارُ فى دارِ الْفُجّار» هنگامى كه عقاب عمومى خدا براى همه مردم نازل شده، بد و خوب، و تر و خشك را با هم مىسوزاند، «وَ الصِّغارُ فى دارِ الْكِبار»، حتى اطفال نیز همراه با بزرگترها مشمول عقوبت خواهند شد، آن گاه كه چنین وضعیتى در جامعه به وجود آید كه امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، چنین بلاى همگانى خواهد آمد و كسى از آن استثنا نمىگردد.
باز امام(علیه السلام) مجدداً نسبت به امر به معروف و نهى منكر تذكر مىدهد «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَن الْمُنْكَرِ سَبیلُ الاَْنْبیاء» امر به معروف و نهى از منكر راه انبیا است، كسانى كه مىخواهند راه انبیا را بروند، باید اهل امر به معروف و نهى از منكر باشند و اگر این گونه نباشند راه دیگرى را رفته اند و دنباله رو انبیا نیستند؛ «وَ مِنْهاجُ الصّالِحین»، برنامه افراد صالح و شایسته همین امر به معروف و نهى از منكر است؛ «فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض» مجدداً حضرت تكرار مىفرمایند كه اقامه سایر واجبات نیز در گرو امر به معروف و نهى از منكر است؛ «وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِب»، امنیّت راه ها در سایه امر به معروف حاصل مىشود؛ «وَ تَحِلُّ الْمَكاسِب»، حلیت كسب ها در سایه امر به معروف است. اگر مردم مىخواهند كسب و تجارت آن ها حلال شود، باید در اقامه امر به معروف و نهى از منكر سعى داشته باشند. در غیر این صورت كم كم ربا در كسب آن ها سریان یافته و اگر كسى از آن نهى نكند مردم حلال و حرام را درست تشخیص نخواهند داد. زمانى كه چنین شد كسب هاى حلال به حرام مبتلا مىشود. «وَ تُرَدُّ الْمَظالِم»، در سایه امر به معروف و نهى منكر مظلمه ها بر مىگردد. اگر كسى حق دیگرى را ضایع كرده باشد، رواج امر به معروف و نهى از منكر در جامعه باعث مىشود حق به صاحب آن برگردد. «وَ تَعْمُرُ الاَْرْض» آبادانى زمین در سایه امر به معروف و نهى از منكر است. زیرا دایره امر به معروف و نهى از منكر آن قدر وسیع است كه در مقابل سودجویانى كه به خاطر قدرت یا سود بیش تر، محیط زیست را تخریب مىكنند، نیز مىایستد. كارخانه دارانى كه امور بهداشتى را رعایت
نمىكنند، و محیط زیست را آلوده مىكنند، براى چیست؟ آن ها سود بیش تر مىخواهند. با امر به معروف و نهى از منكر جلو این گونه اعمال نیز گرفته شده، محیط سالم مىشود، و زمین آباد مىگردد. «وَیُنْتَصَفُ مِن الاَْعْداء» زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر باشد دشمنان هم منصف مىشوند، یعنى دشمنان هم به رعایت انصاف وادار مىشوند. آن گاه كه صاحبان قدرت اهل امر به معروف و نهى از منكر باشند، دیگر دشمنان جرأت نمىكنند اقدام به ظلم كنند، به این شرط كه امر به معروف و نهى از منكر در جامعه رواج داشته باشد. تنها این نیست كه یك نفر در موردى به عنوان كارى فردى و مقدس و به قصد اتمام حجت انجام دهد و به آن اكتفا كند. اگر امر به معروف در جامعه رواج داشته باشد، دیگر دشمنان جرأت پیدا نمىكنند مؤمنان را مورد هجوم خصمانه خود قرار دهند. و نهایتاً حضرت(علیه السلام) مىفرمایند «وَ یَسْتَقیمُ الاَْمْر»، كارها در سایه امر به معروف ونهى از منكر به سامان مىرسد. این همان اصلاح است. مفاسد برطرف مىشود، و كارها به سامان مىرسد. این ها نتایج امر به معروف و نهى از منكر است.
امام(علیه السلام) از یك طرف هشدار مىدهند كه در آخر الزمان، امر به معروف و نهى از منكر رنگ مىبازد، گاهى بعضى از مردم عمل مىكنند، اما به شرط این كه براى آن ها ضررى نداشته باشد؛ ولى عملا امر به معروف و نهى از منكر رواج و رونق خود را از دست مىدهد و در جامعه مطرود و منزوى مىشود. امام(علیه السلام) هشدار مىدهد كه اگر چنین وضعى پیش آمد از عقاب خدا بترسید. عذابى نازل مىشود كه تر و خشك، و بزرگ و كوچك را با هم مىسوزاند. از طرفى دیگر حضرت(علیه السلام) بعد از هشدار نصیحت مىكنند كه چه باید كرد كه این گونه نشود، چنین روزگارى خواهد آمد، شما كه تابع من هستید، نصیحت هاى مرا ـ یعنى امام باقر(علیه السلام) راـ گوش كنید. تا به این بلا مبتلا نشوید.
«فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُم»، وظیفه اول شما این است كه اگر كار بدى را در جامعه مىبینید، در دل احساس نفرت و انزجار كنید، اشمئزاز پیدا كنید. اگر مىبینید كار خلاف و گناهى در جامعه انجام مىگیرد، پیش خود نگویید كه بله، گناه است، اما گناه بدى هم نیست، درست است كه امروزه فرهنگ سرا درست مىكنند، اما بچه ها سرگرمى پیدا مىكنند! كمى مشغول مىشوند! رقصى فرامىگیرند! آوازى یاد مىگیرند! در این زمانه نباید بچه ها خیلى بى هنر باشند! خوب
نیست! و حرف هایى از این قبیل. اولین قدم در برخورد با گناه این است كه قلباً از گناه ناراحت باشید، خشمگین شوید، اگر از ته دل از گناه ناراحت نشدید، این اولین مرحله نفاق است. یعنى شما به حكم خدا راضى نیستید، دلتان نمىخواهد احكام خدا درست اجرا شود. ته دل شاد مىشوید.
چرا در كنار مصلاى قم، مركز جهانى اسلام، ام القراى اسلام، شهر خون و قیام، زنى بیاید یك ساعت با حركات به اصطلاح موزون، آن هم در كنار مصلاى قم نمایش بدهد؟ آیا مرد نبود كه نمایش بدهد؟! آیا نمایش بهترى نبود؟ حتماً باید خانمى بیاید نمایش بدهد، آن هم تماماً با حركات موزون و ریتم دار ـ یعنى رقاصى ـ همان رقاصى ساده، و مؤمنان هم بنشینند تماشا كنند، هیچ كس هم نفس نكشد؟! بعضى ها هم به روى خودشان نیاورند و بگویند ما كه تا به حال ندیده بودیم، اقلا توفیق جبرى شد. یا بعضى ها جلوى بعضى سینماها صف بكشند، با این كه مىدانند فیلم هاى مبتذل نمایش داده مىشود، در آن صف ها چهره هایى مشاهده مىشود كه انتظار نمىرود. اولین كار در مقابل انجام گناه این است كه «أَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُم»، در دل از این اعمال تنفر داشته باشید، و احساس ناراحتى كنید، كه چرا این كارها انجام مىگیرد
در مرحله دوم «وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُم»، بعد به زبان بیاورید، اعتراض كنید. ممكن است به زبان آوردن خیلى نرم، ملایم و با مهربانى باشد، در مرحله اول بهتر است كه همین گونه باشد. اما در مرحله بعد «وَ صُكُّوا بِها جِباهَهُم»، وقتى كه با گناهكار رو به رو مىشوید و با حرف نرم نتوانستید او را هدایت كنید، و اگر به او گفتید چرا این كار زشت را كردى او خجالت نكشید و حتى رو در روى شما ایستاد و گفت آزادى است! دلم مىخواهد! این جا دیگر جاى نرمى و ملاطفت نیست، بعد از این كه با نرمى صحبت و موعظه كردید، با زبان خوش با او صحبت كردید ولى اثر نبخشید، چه باید كرد؟ «صُكُّوا بِها جِباهَهُم» حضرت(علیه السلام) مىفرمایند با تندى به پیشانى او بزنید ـالبته نه با دست بلكه با سخنـ یعنى آن چنان رو در رو و با تندى با او برخورد كنید، مثل كسى كه مىخواهد توى پیشانى طرف مقابل بزند، «صُكُّوا بِها جِباهَهُم»، اگر برخورد نرم اثر نكرد، رو در روى طرف و با تندى با او برخورد كنید و بگویید به تو مىگویم، چرا گناه مىكنى؟! البته چنین اقدامى كار هر كس نیست، مخصوصاً كار افرادى كه با فرهنگ تساهل و تسامح آشنا شده اند، نمىباشد. مىترسیم اگر چنین چیزى بگوییم، فوراً ما را متهم كنند به این كه این ها خشونت طلب هستند! این ها دور از تمدن هستند! یا این كه همانگونه كه
در رشت و خرم آباد و بعضى جاهاى دیگر اتفاق افتاد، بریزند، اذیت كنند، بزنند، ببندند، و یا بكشند، چنان كه كم و بیش هر روز مىبینیم، یا آمر به معروف را مىكشند! یا تهدید مىكنند! یا كتك مىزنند! دست و پایش را مىبندند و او را در جایى دور از انظار رها مىكنند! و یا براى آن ها مزاحمت تلفنى ایجاد مىكنند! خوب، وقتى انسان مىبیند عاقبت كسانى كه مىخواهند امر به معروف و نهى از منكر كنند گرفتارى است، مىترسد امر به معروف و نهى از منكر كند. هنگامى كه با افرادى كه ضابطین امر به معروف و نهى از منكر هستند، و از طرف دستگاه قضایى براى این كار اجازه دارند، این گونه رفتار مىشود، تكلیف دیگران روشن است.
امام(علیه السلام) مىفرمایند وقتى به این صورت برخورد كردید، ممكن است كسانى متعرض شما شوند، و یا شما را ملامت كنند كه چرا پرخاشگرى مىكنید! چرا با تندى حرف مىزنید! چرا خشونت طلبى مىكنید! حتى ممكن است دوستان نیز شما را ملامت كنند، اما «وَلا تَخافُوا فى اللّهِ لَوْمَةَ لائِم» اگر مىخواهید آن روز نیاید كه بلایى نازل شود، و تر و خشك را با هم بسوزاند، از ملامتِ ملامت كنندگان نترسید، ولو ملامت گران از نزدیك ترین دوستان شما باشند. بسیار خوب، در امر به معروف و نهى از منكر، ما نخست با زبان نرم با افراد صحبت و موعظه مىكنیم، با خواهش و تمنا امر به معروف و نهى از منكر مىكنیم، اما مىبینیم اثرى نكرد، بعد با تندى برخورد كردیم و از كسى هم نترسیدیم، خودمان را در معرض همه گونه خطر نیز قرار دادیم، لكن باز دیدیم اثرى بر جاى نگذاشت، در مقابل چه باید كرد؟ بله، اگر ابتداى امر باشد، مثل اوایل رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، هنوز مردم طراوت ایمان و شور انقلابى داشتند، اگر از اول جلوى خطر را مىگرفتند، راحت بود. اما ممكن است شرایطى پیش بیاید كه این گونه نباشد، مقابل انسان مىایستند، فحش مىدهند، كتك مىزنند، تهدید مىكنند، در این صورت چه باید كرد؟
به هر حال مسأله از دو صورت خارج نیست، بعد از این كه شما انجام وظیفه كردید، عكس العمل افراد خطاكار در مقابل شما یكى از دو حالت است، یا تحت تأثیر امر به معروف و نهى از منكر شما واقع مىشوند و دست از كار بد خود بر مىدارند، یا این كه نه، پر رویى و لجاجت مىكنند، در مقابل شما مىایستند و احیاناً كلماتى كه سزاوار خودشان است نثار شما مىكنند، و از این بالاتر، گاهى به مقدسات دین هم جسارت مىكنند.
بنابراین، در مقابل امر به معروف و نهى از منكر یكى از این دو حالت پیش خواهد آمد: یا
افراد خلافكار بعد از امر به معروف و نهى از منكر تحت تأثیر واقع مىشوند، دست از كار بد خود بر مىدارند و به راه راست باز مىگردند، در این صورت دیگر شما بر آن ها حجتى ندارید و باید با آن ها مهربانى كنید. ایشان مرتكب اشتباهى شده بودند و به واسطه امر به معروف و نهى از منكر از راه خطا به صواب برگشتند، «فَاِنِ اتَّعَظُوا وَ ِالى الْحَقَّ رَجَعُوا فَلا سَبیلَ عَلَیْهِم»، اگر به سوى حق برگشتند و از گناهان خود توبه كرده، دست از كارهاى بد برداشتند، نعم المطلوب. اما اگر این گونه نشد، «اِنَّما السَّبیلُ عَلى الَّذینَ یَظْلِمونَ النّاسَ وَ یَبْغُونَ فى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، اُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم»،1 اگر موعظه شما را نشنیدند و نسبت به جنایت، ظلم و كج روى خود اصرار ورزیدند، شما وظیفه دیگرى خواهید داشت. باید در مقابل آن ها به گونه دیگرى رفتار كنید. دیگر وظیفه شما از حد سخن گفتن و ملامت كردن و حتى تندى كردن هم فراتر مىرود.
امام(علیه السلام) مىفرماید اگر كار به این جا رسید كه على رغم برخورد تند، توجهى به امر به معروف و نهى از منكر نكردند، «هُنالِكَ فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِكُم» در این جا باید شما در مقام جهاد بر آیید، چنین افرادى دشمن اسلام هستند و باید با ایشان جنگید و مبارزه كرد، «فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِكُم وَ أَبْغِضُوهُم بِقُلُوبِكُم» این ها را از ته دل دشمن بدارید. با چنین افرادى كه گستاخ شده و علناً علیه اسلام قیام كرده، احكام اسلام را انكار مىكنند و به مقدسات اسلام اهانت روا مىدارند، باید مبارزه كرد، و از عمق دل با آن ها دشمنى كرد. نگویید اسلام دین محبت است! دین رأفت است! اسلام دین دشمنى هم هست. در جاى خود نهایت رأفت و رحمت را دارد و در موقع مقتضى به خشونت و تندى امر مىكند.
«أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُم»، ولى مواظب باشید زمانى كه با این گونه افراد بناى مبارزه را گذاشتید، نیت خود را بررسى كنید، این جا شیطان سراغ انسان مىآید. شیطان سراغ تارك الصلوة نمىرود تا او را به ریاكارى ترغیب و تشویق كند. تارك الصلوة اصلا نماز نمىخواند تا ریاكارى كند. اما وقتى كسى در مقام نماز خواندن برآید، مخصوصاً داخل مسجد و در حضور مردم، آن گاه شیطان او را وسوسه مىكند كه مدّ «وَ لا الضّالّین» را بیش تر بكش تا مردم بگویند عجب قرائت خوبى بود! اگر كسى در مجالس عزادارى شركت نمىكند، و به فرهنگ سرا، سینما و تئاتر مىرود، شیطان با او كارى ندارد. او خود راه باطل و جهنم را پیش گرفته است. اما زمانى كه به مجلس عزادارى آمد، آن گاه شیطان او را وسوسه مىكند و مىگوید بیا تظاهر به
1. شورى، 42.
گریه كن، وانمود كن خیلى دلت سوخته است، تا مردم بگویند عجب انسان با محبتى است! اهل ولایت است! زمانى شیطان سراغ انسان مىآید كه شخص در راه حق باشد.
تا شما اهل امر به معروف و نهى از منكر نیستید، شیطان با شما كارى ندارد، زیرا شما با او رفیق و همراه هستید، شما خود یك شیطانك دیگرى هستید. اما آن وقت كه خواستید امر به معروف و نهى از منكر كنید، دیگر راه شما از شیطان جدا مىشود. شیطان سراغ شخصى مىآید كه به جبهه مىرود. شیطان چنین افرادى را وسوسه مىكند، مىگوید كارى كنید كه قدرت را به دست بیاورید، تا فردا به پست و مقامى دست یابید. چقدر انسان به جبهه برود و بجنگد! زمانى كه برگشت، مىبیند كه بى لیاقت ها پست ها را گرفته اند، و دست او از پست و مقام خالى مانده است. خوب، حالا اگر نوبتى هم باشد نوبت ماست. چقدر مردم غافل و جاهل دست به قاچاق زدند! چقدر سوء استفاده كردند! خوب، حالا ما نیز چند صباحى قاچاق فروشى كنیم تا به نان و نوایى برسیم! بنا بر این هنگامى كه خواستید مبارزه كنید، نیت خود را خالص كنید و به فكر قدرت طلبى نباشید، به این فكر نباشید كه مال و مقامى را از راه مبارزه به دست آورید، و وجاهتى نزد مردم پیدا كنید، والا علاوه بر این كه جان خود را از دست داده اید، ثوابى هم نبرده اید، زیرا با انگیزه هاى شیطانى و نفسانى كار كرده اید، لذا دیگر ثوابى ندارید. عبادت زمانى ارزش دارد كه براى خدا باشد.
«وَ أَبْغِضُوهُم بِقُلُوبِكُمْ غَیْرَ طالِبینَ سُلْطاناً وَ لا باغینَ مالا وَ لا مُریدینَ بِالظُّلْمِ ظَفَراً» نه در صدد كسب قدرت و نه در صدد كسب مال باشید و نه بخواهید از روى سركشى و ناحق بر دیگران پیروز شوید. پیروزى مطلوب است، اما پیروزى از راه صحیح و مشروع مطلوب است، نه این كه از هر راهى پیروزى به دست آمد مطلوب باشد. در بازى هاى سیاسى این حرف ها نیست. هدف وسیله را توجیه مىكند. حزب ما پیروز شود، هر چه مىخواهد بشود. ما در انتخابات برنده شویم، هر چه مىخواهد بشود. اما در اسلام وقتى مىفرماید امر به معروف و نهى از منكر را حتى تا حد به خطر افتادن جان انجام دهید، در كنار آن مىگوید مراقب باشید شیطان شما را وسوسه نكند. مبادا شما را وسوسه كند تا بگویید ما باید پیروز شویم؛ حتى اگر از راه نامشروع هم هست، باید پیروز شویم. بلكه باید احكام الهى و حدود آن را درست رعایت كنید، نیت خود را خالص كنید و براى خدا امر به معروف كنید.
اكنون به چه منظورى با افرادى كه در مقابل امر به معروف و نهى از منكر مقاومت مىكنند
باید جنگید؟ حضرت(علیه السلام) مىفرمایند امر به معروف و نهى از منكر را انجام دهید و اگر كار به مبارزه و جهاد كشید با مخالفین بجنگید. «حَتّى یَفیئُوا اِلى أَمْرِ اللّه» تا دست از مخالفت بردارند و از فرمان خدا پیروى كنند. تا از اطاعت دستورات شیطان بزرگ دست بردارند، و نسبت به آنچه شیطان به آن ها دیكته مىكند، نقشه هایى كه براى آن ها ترسیم مىكند، توجهى نداشته باشند، «حَتّى یَفیئُوا اِلى أَمْرِ اللّه» و از راه باطل بازگشته و سر به فرمان خدا بگذارند. «وَ یَمْضُوا عَلى طاعَتِه» بر اساس طاعت الهى حركت كنند.
این، بیانات امام باقر(علیه السلام) بود. در آخر روایت حضرت(علیه السلام) موعظه دیگرى مىفرمایند، امام(علیه السلام) به خاطر این كه مجدداً ما مسأله امر به معروف و وجود این تكلیف بزرگ را فراموش نكنیم و براى ما انگیزه دیگرى باشد كه حتماً به این وظیفه عمل كنیم، داستانى را نقل مىكنند. «قال أَبُوجَعْفَر(علیه السلام) : أَوْحى اللّهُ اِلى شُعَیْب النَّبىّ(علیه السلام) » حضرت باقر(علیه السلام) مىفرمایند خدا به حضرت شعیب(علیه السلام) وحى كرد كه من صد هزار نفر از قوم تو را هلاك خواهم كرد، چهل هزار نفر از آن ها اهل معصیت و گناه و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. حضرت شعیب(علیه السلام) تعجب كرد، و گفت كسانى كه اهل گناه هستند، بسیار خوب، حق آن ها همین است كه عذاب شوند، اما خوبان چرا؟ «أَوْحى اللّهُ اِلى شُعَیْب النَّبىّ(علیه السلام) : إنّى لَمُعْذِّبٌ مِنْ قَوْمِكَ مِئَةَ اَلْف» صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد. «اَرْبَعینَ اَلْفاً مِنْ شِرارِهِم» از این صدهزار نفر، چهل هزار نفر از بدكاران هستند، «وَ سِتّینَ اَلْفاً مِنْ خیارِهِم»، و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. «فَقالَ یا رَبِّ هؤُلاءِ الاَْشْرار فَما بالُ الاَْخْیار» اشرار مستحق عذاب هستند، اما چرا اخیار عذاب مىشوند؟ «فَأَوْحى اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَیْه: اِنَّهُمْ داهَنُوا أَهْلَ الْمَعاصى وَ لَمْ یَغْضِبُوا لِغَضَبى» خوبان را عقاب مىكنم به خاطر این كه با اهل معصیت مداهنه كردند. مىدانید مداهنه یعنى چه؟ یعنى ماست مالى كردن، شیره مالى كردن، سازش كردن، شتر دیدى، ندیدى! «مداهنه» از ماده «دُهن» و به معنى روغن مالى كردن است. براى این كه در قسمتى از ماشین كه با قسمت دیگر تماس دارد، اصطكاك ایجاد نشود، آن قسمت را روغن مالى مىكنند. در این جا هم چون مىخواهند اصطكاك بین افراد به وجود نیاید، با هم گُل بگویند و گُل بشنوند، لذا كارى ندارند كه طرف مقابل اهل چه گناهى است؟ به این نوع رفتار مداهنه مىگویند.
گناه این شصت هزار نفر خوبان كه بنا است عذاب شوند این است كه با اهل معصیت با نرمى و سازش رفتار مىكنند و نسبت به اهل معصیت امر به معروف و نهى از منكر انجام نمىدهند. «وَ لَمْ یَغْضِبُوا لِغَضَبى» در موردى كه من غضب بر مردم داشتم این ها غضب نكردند. غضب كردن هم واجب است. اگر انسان در بعضى موارد غضب نكند، خدا او را عذاب مىدهد. عجب! اسلام كه تماماً دین محبت و رأفت و رحمت است! پس چرا خداوند مىفرماید چون شصت هزار نفر از خوبان به خاطر من غضب نكردند، آن ها را هم عذاب خواهم كرد؟ معلوم مىشود كه ما در بعضى از موارد باید اهل غضب هم باشیم. همیشه با نرمى و لبخند نمىشود زندگى كرد. خدا هم این گونه از ما نخواسته است. در بعضى موارد خواسته است تندى كنیم، پرخاش كنیم «صُكُّوا بِها جِباهَهُم» یعنى با پرخاش با آن ها حرف بزنید. بعضى ها از بنده سؤال مىكنند كه «چرا گاهى در منبر یا سخنرانى ها عصبانى مىشوید؟» آیا جواب را گرفتید؟ من جواب سؤال را نمىدهم؛ امام باقر(علیه السلام) جواب شما را در این روایت داد.
اجازه دهید چند حدیث دیگر هم بخوانم «عَنْ أَبى عَبْدِ اللّه(علیه السلام) » این روایت از حضرت صادق(علیه السلام) است «قالَ، قالَ أَمیرُالْمُؤْمِنین(علیه السلام) » امام صادق(علیه السلام) از جدش امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل مىكند كه او فرمود: «أَدْنى الاِْنْكارِ أَنْ یُلْقى أَهْلَ الْمَعاصى بِوُجُوه مُكْفَهِرَّة»1 اگر در مقام نهى از منكر هیچ كارى نمىتوانید انجام دهید، حداقل در برابر گناهكار اخم كنید و عبوس شوید. این تكلیف دیگر از هیچ كس برداشته نشده است. مگر این كه مهربانى تاكتیكى باشد. یعنى با توجه به این كه مىدانید كسى اشتباه كرده است، اما چون مىخواهید او را راهنمایى كنید، حتى ممكن است او را براى مهمانى به خانه دعوت كرده و با او به مهربانى رفتار كنید، و حتى به او كمك مالى هم بكنید. این برخورد حساب جداگانه اى دارد و تاكتیكى براى هدایت افراد است. پس باید با آن اهل معاصى كه گستاخانه و با پررویى مىگویند به تو چه! مىگویند آزادى است! مىگویند دلمان مىخواهد! باید با این افراد با ترشرویى و پرخاشگرى صحبت كنیم. البته اگر قدرت داشته باشید. اگر فردا شما را به جرم توهین به شهروندان جلب نكنند!
روایت دیگرى هست كه آن را نیز بخوانم «عَنْ أَبى عَبْدِ اللّه(علیه السلام) اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَكَیْنَ اِلى أَهْلِ مَدینَة لِیُقَلِّباها عَلى أَهْلِها فَلَمّا اِنْتَهَیا اِلى الْمَدینَةَ وَجَدا رَجُلا یَدْعُو اللّهَ وَ یَتَضَرَّعُ فَقالَ أَحَدُ الْمَلَكَیْنِ لِصاحِبِهِ أَما تَرى هذا الدّاعىَ؟ فَقالَ قَدْ رَأَیْتُهُ وَ لكِنْ اِمْصُ لما أَمَرَ بِهِ رَبّى فَقالَ
1. تهذیب الاصول، ج 6، ص 176، باب 22، روایت 5.
لا وَ لكِنْ لاأُحَدِّثُ شَیْئاً حَتّى اُراجِعَ رَبّى فَعادَ اِلى اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى فَقالَ یا رَبِّ اِنّى اِنْتَهَیْتُ اَلى الْمَدینَةَ فَوَجَدْتُ عَبْدَكَ فُلاناً یَدْعُوكَ وَ یَتَضَرَّعُ اِلَیْكَ فَقالَ اِمْضِ بِما أَمَرْتُكَ بِهِ فَاِنَّ ذا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لى قَطُّ.»1 حضرت(علیه السلام) مىفرمایند خدا دو فرشته را فرستاد تا شهرى را زیر و رو كنند. گاهى عذاب هاى خدا این چنین است. مثل قوم لوط كه فرشتگان به امر خداوند براى عذاب ایشان، شهر را زیر و رو كردند. خداوند دو فرشته را براى عذاب مردم این شهر فرستاد، زیرا افراد ساكن در شهر گروهى گستاخ و متجاهر به فسق بودند، و این افراد به هیچ وجه توبه نمىكردند و دست از گناهشان برنمىداشتند. خدا دو ملك را فرستاد تا شهر آن ها را زیر و رو كنند. این دو ملك وقتى آمدند، دیدند در میان مردم، مرد مقدسى است كه خیلى اهل دعا و گریه و مناجات است. یكى از فرشتگان به دیگرى گفت من جرأت ندارم این آدم اهل عبادت را عذاب كنم و شهر را بر سر او زیر و رو كنم. برویم یك بار دیگر از خداوند سؤال كنیم. ملك دیگر گفت وظیفه خود را انجام بده. ملك اول گفت مىترسم فرمان عوض شده باشد، شاید این طورى به ذهن او آمده بود كه هنگامى كه امر از جانب خداوند صادر شده بود، زمانى بوده كه هنوز این فرد عابد توبه نكرده بود، در خلالى كه امر به عذاب شهر صادر مىشد، ممكن است این عابد توبه كرده باشد. شاید تكلیف عوض شده باشد. باید مجدداً سؤال كنم. لذا آن ملك برگشت و از خدا سؤال كرد كه من به آن شهر رفتم تا وظیفه ام را انجام دهم، ولى دیدم فردى مشغول عبادت و تضرع است. آیا باید به تكلیف عمل كنیم یا تكلیف عوض شده است؟ خداوند گفت تكلیف به حال خود باقى است، بروید و شهر را خراب كنید. بعد خود خدا علت این را بیان مىكند كه چرا باید همین آدمى كه اهل عبادت است، نیز مشمول عذاب شود: «فَاِنَّ ذا رَجلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لى قَطُّ». درست است كه این فرد اهل عبادت و دعا است، اما هیچ وقت رنگ صورتش به خاطر غیظ و غضب براى خدا تغییر نكرده است. یعنى این فرد با توجه به این كه گناه اهالى شهر را دیده است، اما رنگ او بخاطر خشم بر گناه عوض نشده است، به خاطر این كه براى خدا تغییر حال براى او پیدا نشده بود، و خشم و غضب نكرده بود، باید در كنار افراد دیگر او هم عذاب شود.
1 اصول كافى، ج 5، ص 58، روایت 8.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
شهادت مولا ابى عبد الله و فرزندان و یاران بزرگوارش را به پیشگاه مقدس ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع تقلید و همه شیفتگان مكتب حسینى تسلیت مىگوییم، و امیدواریم خداى متعال به ما توفیق بدهد كه در دنیا و آخرت پیرو راستین آن حضرت باشیم.
در جلسه گذشته به دنبال سؤال هایى كه درباره عاشورا و قیام ابى عبد الله مطرح شده بود، سؤالى را به این صورت طرح كردم كه، با توجه به هدف قیام آن حضرت كه طلب اصلاح در امت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امر به معروف و نهى از منكر عنوان شده، آیا روشى كه سیدالشهداء(علیه السلام) انتخاب كردند و به شهادت ایشان منتهى شد، مصداق اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر است یا خیر؟ و آیا حضرت(علیه السلام) به هدفى كه از قیام و انقلاب داشتند، نایل شدند یا نه؟ شب گذشته براى آشنا شدن با مفهوم امر به معروف و نهى از منكر در آیات و روایات چند روایت را تیمناً و تبركاً قرائت كردم و در حدى كه خداوند متعال توفیق داد، توضیحاتى را در باره آن ها عرض كردم؛ حال با توجه به آشنایى به دست آمده از مفاهیم امر به معروف و نهى از منكر در آیات و روایات، مىخواهم بحثى نسبتاً تحلیلى و تا حدى فنى را مطرح كنم. ممكن است تا حدودى این بحث براى بعضى از شنوندگان سنگین باشد، ولى با توجه به این كه بخش عظیمى از شركت كنندگان را فضلاى حوزه تشكیل مىدهند، و سایرین هم بحمد اللّه در پرتو
انقلاب سطح علمىشان بسیار بالا آمده و آمادگى بررسى و تحلیل این مسائل را حتى در حد سطوح علمى دارند، سعى خواهم كرد این مسأله را با توضیحات نسبتاً روشنى به عرض برسانم، اگر بعضاً اصطلاحات علمى استفاده شد، معذور بدارید.
مىدانیم كه امر به معروف و نهى از منكر كه به عنوان یك تكلیف عام در رساله هاى عملیه ذكر شده و گویندگان احكام در مجالس آموزش مىدهند، شرایط و مراتبى دارد و با توجه به شرایط و مراتب این سؤال مطرح مىشود كه اقدامى كه سیدالشهداء(علیه السلام) انجام دادند، چگونه امر به معروفى بود؛ این كار با امر به معروفى كه ما مىشناسیم مطابقت نمىكند. بنا بر آنچه در رسائل عملیه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتى در مورد خوف ضرر باشد، تكلیف ساقط مىشود؛ اما در مورد سیدالشهداء(علیه السلام) در حالى كه ضرر یقینى بود ایشان اقدام به این كار كرد، این چگونه امر به معروفى است؟ براى این كه مفهوم امر به معروف و نهى از منكر و كاربرد آن را در روایات بیش تر مورد دقت قرار دهیم، باید توجه داشت كه امر به معروف یعنى وادار كردن دیگران به انجام كارهاى خوب، اگر انجام آن كار خوب واجب باشد، امر به آن هم واجب است، اگر مستحب باشد، امر به آن هم مستحب است؛ اما امر به معروف به عنوان یك «واجب» شرعى، فقط در مورد «تكالیف واجب» است، یعنى واداركردن دیگران به این كه تكالیف واجب خود را انجام دهند، و این واداركردن مراتبى دارد. اگر بخواهید كسى را به انجام كارى وادار كنید، باید این كار را طى مراحل مختلف انجام دهید. اولین موردى كه ممكن است با آن مواجه شوید، نوجوانان هستند، كسانى كه تازه به تكلیف رسیده اند. شما مىخواهید به عنوان امر به معروف و نهى از منكر به كسى كه تازه به تكلیف رسیده و هنوز درست نمازخواندن را نیاموخته است، نماز را یاد دهید، این نوعى امر به معروف است كه به آن تعلیم جاهل مىگویند. اما اگر بعد از این كه یاد گرفت، گاهى سستى و تنبلى مىكند، بعض اوقات نمازش قضا مىشود، صبح دیر از خواب بلند مىشود، و شما او را تشویق كنید كه نماز را به موقع بخواند، این هم نوع دیگرى از امر به معروف است.
پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول این كه كسى علم نداشته باشد و شما باید به او یاد بدهید، تفاوتى نمىكند كه در موردى حكم را نداند یا موضوع آن را، نماز خواندن بلد نیست، یا نمىداند كه نماز واجب است، البته نماز مثال خوبى نیست و همه مىدانند كه واجب است، اما بعضى از تكالیف هست كه همه از وجوب آن آگاه نیستند. آموزش احكام و مسائل
نوعى امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودى خود شامل تعلیم جاهل نمىشود و اگر به تعلیم جاهل توسعه داده مىشود، با توجه به وسعت ملاك آن است؛ یعنى ملاكى كه خداى متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب كرده شامل كسى هم كه علم ندارد مىشود و باید به او یاد داد؛ البته مفهوم اصلىِ امر به معروف این نیست.
از طرف دیگر كسى كه مىداند باید نماز خواند، با مسائل آن هم به خوبى آشناست، گاهى در فضا و شرایطى است كه نماز از ارزش اجتماعى بالایى برخوردار بوده و ترك آن گناهى بزرگ و ضد ارزش به شمار مىرود؛ لذا، اگر به كسى بگویند بى نماز، براى او از هر ناسزایى بدتر است؛ من به خاطر دارم زمانى كه كوچك بودم، یكى از فحش هایى كه در جامعه آن روز گفته مىشد این بود كه مىگفتند فلانى تارك الصلاة است، باور كنید این از هر فحشى كه در مورد جنایات و اعمال شنیع گفته مىشد بدتر بود؛ یك وقت جوّ جامعه این گونه است، اگر به كسى بگویید، نماز نخوانده است، سرش را پایین مىاندازد و پیشانى در هم مىكشد كه چرا فهمیده اند نمازم ترك شده است و از این كار خجالت مىكشد. اگر به او چنین گفتید او عذر خواهى مىكند و مىگوید ببخشید، فراموش كردم یا عذرى داشتم، بالاخره گفته شما در او تأثیر مىكند و براى او موعظه و پندى مىشود، او هم متّعظ مىشود. در روایات آمده است كه «اِنَّما یُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ مُؤْمِنٌ فَیَتَّعِظُ أَوْ جاهِلٌ فَیَتَعَلَّم،»1 گاهى مؤمنى امر به معروف و نهى از منكر مىشود و او متّعظ شده، قبول مىكند، و گاهى جاهل است و نمىداند، اگر به او گفته شود، یاد مىگیرد.
اما گاهى شرایطى پیش مىآید كه فضاى فرهنگى حاكم بر جامعه، اسلامى نیست، امر واجبى را كه مىخواهید به آن امر كنید اصلا ارزش تلقى نمىشود، ترك آن هم ضد ارزش نیست، شرایط به گونه اى شده است، كه اگر به كسى بگویى چرا فلان كار را انجام مىدهى، فورى با گردن فرازى مىگوید دلم نمىخواهد! به تو چه! مگر فضولى! به او مىگویى این احكام خلاف شرع است، انقلاب شده است براى این كه احكام شرع پیاده شود، مردم به خاطر اجراشدن احكام اسلام صدها هزار شهید دادند؛ جواب مىدهد بى خود شهید دادند! من دلم نمىخواهد! كمى اصرار كنید، علناً به اسلام هم بد مىگوید. خیلى ها گفته اند كه اگر ما اسلام را نخواسته باشیم، باید چه كسى را ببینیم! دائم مىگویید جمهورى اسلامى! جمهورى اسلامى را
1. بحارالانوار، ج 100، ص 71، باب 1، روایت 3.
تو سر ما مىزنید! حالا اگر اسلامش را نخواستیم باید چه كسى را ببینیم! جوّ فرهنگى طورى مىشود كه تظاهر به مخالفت با اسلام دیگر زشت نیست؛ آشكار است، دیگر كسى شرم نمىكند، یا لااقل بعضى ها شرم نمىكنند كه بگویند ما مخالف اسلام هستیم؛ بالاتر از این هم هست كه گاهى اشاره كرده ام و دوست ندارم تكرار كنم. خوب، در این جا چه باید كرد؟
شرایط حاكم بر جامعه در زمان سیدالشهداء(علیه السلام) چنین شرایطى بود؛ احكام قطعى اسلام ترك مىشد؛ حدود الهى تعطیل شده بود، كسى كه كاندیداى خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاویه مىخواست فرزندش یزید را به عنوان خلیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله)معرفى كند، یعنى در جامعه اسلامى شخصیت بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد؛ و این كسى بود كه مردم مىدانستند شارب الخمر است، صحبت از یك بار و دو بار و چند بار نبود، بلكه عادت به شرب خمر داشت، و این مسأله اى علنى بود، براى مردم مخفى نبود، و سایر احكام اسلامى یكى پس از دیگرى مورد تردید و انكار قرار مىگرفت و علناً مطرود مىشد؛ ریختن خون مسلمان ها خیلى ساده شده بود، اگر كسى مخالف حكومت بود، به راحتى او را مىكشتند؛ و بسیارى از فسادهاى دیگر كه در جامعه آن روز رخ داده بود. با این شرایط، اگر سیدالشهداء(علیه السلام) بین مردم مىآمدند و مىگفتند مردم خمس بدهید، زكات بدهید، حدود الهى را رعایت بكنید، شرب خمر نكنید، این موعظه ها براى كسى كه معروف به شرب خمر است چه فایده اى داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با یزیدى كه شارب الخمر است بیعت كردند. فقط شرب خمر نبود، موارد دیگرى هم بود، كارهاى دیگرى كه امروز هم در جامعه اسلامى ما در حال مد شدن است، میمون بازى! سگ بازى! یزید چنین شخصى بود؛ این شخصیت مىخواهد به جاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بنشیند، دستوراتش مثل دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) واجب الاطاعة و احكامش احكام خدا باشد! این گونه بود كه حضرت(علیه السلام) فرمود «فَعَلى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلیَت الاُْمَةُ بِراع مِثْلِ یَزید»،1 اگر مردم به كسى مانند یزید مبتلا شوند، دیگر فاتحه اسلام را باید خواند، دیگر چیزى براى اسلام باقى نخواهد ماند.
البته در اواخر زمان معاویه هم جز ظواهر محدودى از اسلام باقى نمانده بود، اما به هر حال به گونه اى نبود كه اشخاص به راحتى تظاهر به فسق كنند و مردم آن را بپسندند. ولى اگر بنا شد كسى كه خودش «شارب الخمر» است «خلیفه مسلمین» بشود، آیا او بر شارب الخمر
1. بحارالانوار، ج 44، ص 326، باب 37، روایت 2.
حد جارى خواهد كرد؟ حال، اگر در این جا كسى بخواهد امر به معروف كند، باید چه كند؟ آیا باید بگوییم امر به معروف در این شرایط تعطیل شود و اصلا تكلیفى در چنین موردى نیست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع مىشود، همه مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب كفایى است، اگر ده نفر دیدند گناهى انجام مىشود، هر ده نفر مكلفنند و اگر یك نفر به معروف امر كند، از بقیه ساقط مىشود. اما اگر هیچ كدام این كار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. معناى این مسأله این است كه اگر گناه كبیره اى به صورت علنى، در جامعه انجام مىگیرد تمام كسانى كه اطلاع پیدا كنند مكلف به امر به معروف هستند، و اگر این كار را نكنند همه به جهنم مىروند. البته این قدر متیقن مسأله است، حكم امر به معروف در مورد گناه مخفى، بماند.
در جلسه گذشته این روایت را خواندم، كه چهل هزار نفر از قوم شعیب معصیت كار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب كرد كه عذاب شصت هزار نفر از ایشان به واسطه ترك امر به معروف بود. نظیر این واقعه درباره اقوام دیگر نیز هست. درباره اصحاب سِبت نیز هست كه احتمالا شنیده اید؛ در شریعت حضرت موسى(علیه السلام) صید در روز شنبه حرام بود، البته تكالیف سخت ترى هم داشتند. الآن هم یهودى هاى پاى بند به یهودیت روز شنبه پختنى درست نمىكنند، آتش روشن نمىكنند، ذبح نمىكنند و صید نمىكنند. یهودیان سنت گرا الآن هم مقید هستند. تكالیف شاق دیگرى هم داشتند، از جمله این كه روز شنبه برایشان صید حرام بود. خدا این ها را امتحان كرد: «اِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لایَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِم،»،1گروهى از یهود كنار دریا یا رودخانه اى زندگى مىكردند، روز شنبه ماهى ها به كنار ساحل مىآمدند و صید آن ها به راحتى ممكن بود، در حالى كه روزهاى دیگر این گونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صید كردن حرام بود. سرانجام بعضى از ایشان طاقت نیاورده، به این صورت حیله اى زدند كه كنار ساحل حوضچه هایى كندند؛ روز شنبه راه حوضچه ها را باز مىكردند، زمانى كه آب رودخانه همراه با ماهى ها داخل حوضچه ها مىشد جلوى آب را مىبستند. روز یكشنبه ماهى ها را صید مىكردند. خدا به سبب این كار، آن ها را مسخ كرد، اگر آیه قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روایات به این راحتى قابل باور نبود، «فَلَمّا عَتَوا عَنْ ما
1. اعراف، 163.
نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئین»1 خدا ایشان را مسخ نموده به میمون تبدیل كرد؛ همه این افراد كسانى نبودند كه روز شنبه بر خلاف نهى خداوند ماهى صید مىكردند. گروهى نیز از كسانى كه صید نمىكردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند. این قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صید مىكردند، دسته دیگر صید نمىكردند ولى دسته اول را نیز نهى نكرده و متعرض آن ها نمىشدند، دسته سوم نه تنها خودشان صید نمىكردند، بلكه دیگران را از این كار نهى مىكردند و مىگفتند چرا صید مىكنید، این كار گناه است. دسته دوم كه صید نمىكردند و متعرض گروه اول هم نمىشدند، به آمرین به معروف مىگفتند، چه فایده اى دارد كه آن ها را از صید نهى مىكنید؟ متوجه عرض بنده هستید؟ یعنى این تلقى كه چون امر به معروف فایده ندارد، انجام نمىدهیم. به كسانى كه علیرغم علم به مؤثر نبودن امر به معروف، نسبت به این كار اقدام مىكردند، مىگفتند چه فایده اى دارد كه دائم با آن ها بحث مىكنید، آن ها را به حال خود رها كنید، «وَ اِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً قالُوا مَعْذِرَةً اَلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون»2 خدا بنا است ایشان را هلاك كند، پس براى چه آن ها را موعظه مىكنید؟ «قالُوا مَعْذِرَةً اَلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُون» اول این كه ما نزد خدا عذرى داشته باشیم، دیگر این كه قطع نداریم كه بطور كلى حرف ما مؤثر نباشد، شاید در بین این گروه بعضى تحت تأثیر قرار بگیرند. به هر حال، از بین این قوم كه سه گروه بودند، دسته اى كه ـ على رغم این كه چندان اثرى نداشت ـ از منكر نهى مىكردند، نجات یافتند، دو دسته دیگر به عذاب مبتلا و به بوزینه تبدیل شدند.3
خدا براى این مسؤولیت اجتماعى ارزش والایى قائل است. در جلسه گذشته، چند روایت كه اهمیت امر به معروف و نهى از منكر را بیان مىكرد، خواندم، «فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض»،4 یا «أَتَّمُ الْفَرائِضَ وَ أَشْرَفُها وَ أَفْضَلُها».5 به هر حال، كلام در این است كه اگر امر به
1. اعراف، 166.
2. اعراف، 164.
3. بحارالانوار، ج 14، ص 49، باب 4، روایت 34.
4. اصول كافى، ج 5، ص 55، روایت 1؛ التهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21.
5. همان.
معروف در موردى اثر نمىكند، آیا در این مورد جاى امر به معروف و نهى از منكر هست یا نه؟ بدترین حالت زمانى است كه نه تنها قبول نمىكنند، بلكه با انسان دشمنى نیز مىكنند، آمر به معروف را اذیت كرده، مىزنند، و یا حتى مىكشند: «یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاس»،1 حال، با چنین مردمى كه آمرین به معروف را مىكشند چه باید كرد؟ اگر به خاطر داشته باشید، آخر روایت مفصلى كه قبلا خواندم تكلیف این افراد را مشخص مىكند و مىگوید وقتى كار به این جا رسید، جهاد با آن ها لازم مىگردد: «هُنالِكَ فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِكُمْ... حَتّى یَفیئُوا اِلى أَمْرِ اللّه».2 متوجه هستید كه این مطالب را براى چه مىگویم؟ براى این متذكر مىشوم كه از یك طرف تا حدى دایره امر به معروف گسترش پیدا مىكند كه شامل تعلیم جاهل نیز مىشود؛ شما اگر مىخواهید به فرزند خود نماز یاد دهید، این كار نیز به عنوان تعلیم جاهل در دایره امر به معروف مىگنجد، گرچه اصطلاحاً امر به معروف نیست، اما در روایات آمده كه این هم نوعى امر به معروف است؛ موعظه و نصیحت كردن و با زبان نرم گفتن یكى از مصادیق بیّن و شایع آن است، كه در روایات آمده است و از آیات نیز این گونه استفاده مىشود. گرچه بعضى از فقها مىفرمایند امر به معروف باید «عَن عُلُّو أَو اِسْتَعلاء» باشد، یعنى باید آمرانه گفت نكن، نه با خواهش و تمنا؛ چون در این حالت امر به معروف نیست.
از طرف دیگر نیز تا اندازه اى دایره این كار گسترش پیدا مىكند كه جهاد هم از مصادیق امر به معروف مىشود. براى این كه برادران عزیز روحانى بیش تر دقت بفرمایند عرض مىكنم كه سابقاً در بسیارى از كتاب هاى روایى ما كتابى به نام امر به معروف نداشتیم، كتاب الجهاد بود كه در آخر آن بابى به نام باب امر به معروف و نهى از منكر آمده بود؛ نمونه آن كتاب تهذیب الاصول مرحوم شیخ طوسى(قدس سره) است كه روایتى از آن خواندم؛ در تهذیب كتاب امر به معروف نداریم، كتاب الجهاد داریم كه آخرین باب آن امر به معروف و نهى از منكر است. یعنى مفهوم امر به معروف و نهى از منكر دو نوع كاربرد دارد، یك اصطلاح خاص كه همان است كه در رساله ها مطرح مىشود. این اصطلاح شامل جهاد نمىشود. چون جهادى كه در آن خوف ضرر نباشد نداریم، مواردى كه انسان شمشیر مىكشد و شمشیر مىزند «فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُون»، معنا ندارد گفته شود زمانى جهاد كن كه خوف ضرر نباشد، در میدان جنگ كه نان و حلوا
1. آل عمران، 21.
2. اصول كافى، ج 5، ص 55، روایت 1؛ تهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21.
تقسیم نمىكنند! اصلا جهاد در جایى است كه احتمال ضرر، بلكه گاهى یقین به ضرر هست.
پس نوعى از امر به معروف كه مصداق آن جهاد است، در جایى است كه نه تنها احتمال، بلكه اطمینان، و گاهى یقین به ضرر نیز هست، یقین به كشته شدن هم هست؛ مصداق دیگرى نیز دارد كه در اطلاق عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر آن اختلاف است، بحث است در این كه آیا تعلیم جاهل هم جزء امر به معروف است، یا باب دیگرى است. بعضى از فقها مىگویند كه در آیه «یَدْعُونَ اِلى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوف»1 بخش اول كه دعوت به خیر است شامل تعلیم جاهل مىشود. امر به معروف مربوط به كسى است كه مىداند، اگر نداند اصلا اسم آن امر به معروف نیست. بنا بر این، امر به معروف اصطلاحى دارد كه متعارف است و ما آن را مىشناسیم و مربوط به امور عادى است. در جامعه اى كه ارزشهاى اسلامى بر آن حاكم است، حكومت اسلامى مقتدر و مبسوط الید است، و اگر به كسى بگویند چرا فلان كار زشت را مرتكب شدى، خجالت مىكشد، سرش را پایین مىاندازد و عذر خواهى نیز مىكند و یا مىگوید شما اشتباه كرده اید، من چنین كارى نكرده ام؛ در چنین جامعه اى اسلامى، با این شرایط، امر به معروف و نهى از منكر همان امر به معروف و نهى از منكر عادى است، شرایط آن هم همان است. اما مراتبى از امر به معروف وجود دارد كه این گونه نیست.
در جلسات گذشته اشاره كردم كه امام(قدس سره) از جمله كسانى بودند، ـ لااقل در عصر ماـ كه به این معنى تصریح كرد كه، در بعضى از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر تقیه جایز نیست ولو بلغ ما بلغ، در این موارد كار به هر جا برسد باید امر به معروف را انجام داد، ولو صدها هزار نفر كشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام بگیریم، از طرفى شامل تعلیم جاهل و از طرف دیگر تا مراحل نهایى جهاد مىرسد. چون جهاد براى این است كه «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هىَ الْعُلْیا»2 برترى سخن خدا متحقق شود. این دو مفهوم مختلف است. اگر در موردى سیدالشهداء(علیه السلام) مىفرماید «أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْكَر»،3 فقط معناى خاص و محدودى را كه در ذهن ما است و یكى از شرایط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمىكند، بلكه معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را اراده مىكند؛ لذا در ذیل بیانات بعضى
1. آل عمران، 104.
2. بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روایت 480.
3. همان.
از معصومین(علیهم السلام)در برخى موارد آمده است كه: «وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هىَ الْعُلْیاء».1
پس امر به معروف و نهى از منكر دو اصطلاح دارد، یك اصطلاح خاص كه در رساله ها مىنویسند و مسأله گوها مىگویند و براى شرایط و احكام عادى است. اما شرایطى استثنایى و حاد نسبت به مَهامّ امور، ـبه فرمایش حضرت امام(قدس سره)ـ یعنى امور مهم وجود دارد كه در آن موارد دیگر امر به معروف و نهى از منكر این شرایط را ندارد. حال، اگر سؤال شود این چه امر به معروفى بود كه به خاطر آن سیدالشهداء(علیه السلام) تا پاى كشته شدن رفت؟ مخصوصاً كسانى كه مطمئن هستند ایشان علم به كشته شدن خود داشتند، ما هم مطمئنیم كه حضرت(علیه السلام) چنین علمى داشت. البته الان نمىخواهیم بحث آن را مطرح كنیم، اما یقین داریم كه سیدالشهداء(علیه السلام) مىدانست كشته مىشود. البته اگر هم ایشان كسى بود كه نمىدانست، حداقل چنین احتمالى را مىداد. افراد زیادى او را نصیحت كردند كه به عراق نرو! در گذشته دیدى كه مردم كوفه با پدر و برادرت چه كردند! به او گفتند كشته مىشوى. برادران و پسر عموهایش او را نصیحت كردند. حضرت هم گفت خدا خیرتان بدهد كه نصیحت مىكنید، اما من تكلیفى دارم كه باید به آن عمل كنم. خوب، آن ها احتمال مىدادند، اما آیا خود حضرت احتمال نمىداد كه كشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال این چه نوع امر به معروفى است؟ جواب این است كه این نوع امر به معروف به معنایى عام تر و غیر از معنایى كه امروز براى ما مصطلح است، بود.
نظیر این مسأله درباره جهاد هم هست. الآن من و شما از جهاد چه معنایى را مىفهمیم؟ كسانى كه مسأله گو هستند و كتاب هاى فقهى را خوانده اند، مىگویند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدائى، جهاد دفاعى، و جهاد بُغات (قِتال اهل بغى). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدائاً به دستور امام انجام مىگیرد، براى این كه موانع هدایت از سر راه ولىّ خدا برداشته شود و حكومت اسلامى بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش داده و تبیین كند، نه این كه كفار را
1. همان.
وادار و مجبور كند كه مسلمان شوند، بلكه تا راه هدایت كردن باز شود، «فَقاتِلُوا أَئِمَةَ الْكُفْر».1این جهاد ابتدائى است. قسم دیگرِ جهاد این است كه به مسلمان ها حمله شده و آن ها در مقام دفاع برمىآیند. نوع سوم جهاد هم این است كه بین دو دسته كه هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگى پیش بیاید و راهى براى اصلاح نیست جز این كه به كمك دسته اى كه مظلوم است بشتابید. این «قتال اهل بغى» است، و یا این كه حاكم دستور بدهد، كه با اهل بغى مبارزه كنند. این سه قسم جهاد را همه مىدانند.
حال زمانى كه ابى عبد الله(علیه السلام) مىفرماید من قیام كردم و جهاد فى سبیل الله را ادامه مىدهم: «لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هى الْعُلْیاء»،2 این كدام قسم از اقسام سه گانه جهاد بود كه در كربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدائى با كفار كه نبود، دفاعى هم نبود، چون جهاد دفاعى نیز در مقابل كفارى است كه به مسلمان ها حمله كرده اند و آن ها دفاع مىكنند. البته دفاع شخصى هم داریم كه به آن جهاد نمىگویند. قتال اهل بغى هم نبود. چون در قتال اهل بغى مثل جنگ جمل حاكم اسلامى با آشوبگران مبارزه مىكند. پس این چه جهادى بود كه انسان با زن و بچه اش به كربلا بیاید و بایستد، تا جایى كه حتى طفل شیرخواره اش هم كشته شود. این چه نوع جهادى است؟ جواب این سؤال هم این است كه «جهاد» نیز اصطلاحات مختلفى دارد. معناى جهاد از یك طرف آن قدر وسیع است كه جهاد با مال، پول خرج كردن در راه ترویج اسلام و مبارزه با كفار و جلوگیرى از هجوم فرهنگى دشمن را هم شامل مىشود: «وَ جْاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فى سَبیلِ اللّه»،3 بر اساس این اصطلاح، جهاد با مال هم نوعى جهاد مىشود.این نوعى توسعه در مفهوم جهاد است. البته معنى لغوى جهاد شامل همه این موارد مىشود. چون جهاد یعنى تلاش و كوشش كردن. اگر در معناى آن دقت كنیم، مجاهدت یعنى تلاش كردن در مقابل یك دشمن یا در مقابل یك مانع. چون «باب مفاعله» چنین اقتضا مىكند، اما در معناى لغوى آن، چنین نیست كه حتماً آن مانع مانند شمشیر باشد. ممكن است مانع دشمن اقتصادى یا فرهنگى باشد. جهاد در آن جا هم صادق است. جهاد با مال یا با فعالیت هاى اجتماعى دیگر ـمتناسب با دشمنـ نیز جهاد است، «فَضَّلَ اللّهُ الُْمجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلى الْقاعِدینَ
1. توبه، 12.
2. بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روایت 480.
3. توبه، 41.
دَرَجَةً»،1 نوعى از آن، جهاد به وسیله نفس است، یعنى جان را در معرض كشته شدن قرار دادن، قسم دیگر آن نیز جهاد النفس است، یعنى مجاهده با نفس خود كه نام آن جهاد اكبر است. كتاب جهاد اكبر درباره اخلاقیات و جهاد با نفس است. اتفاقاً به همین مناسبت است كه در وسائل الشیعة مىبینید شیخ حر عاملى(قدس سره) بعد از این كه مباحث جهاد را مطرح مىكند، جهاد النفس و مسائل اخلاقى را به دنبال جهاد و در «كتاب الجهاد» مىآورد؛ براى این كه جهاد با نفس است.
پس مفهوم جهاد از یك طرف آن قدر گسترش پیدا مىكند كه جهاد با مال، جهاد با تبلیغ، جهاد با زبان، با قلم و حتى جهاد با نفس خود انسان را هم شامل مىشود، بلكه آن جا جهاد اكبر است. این توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادى كه در كتاب هاى احكام، شرعیات و تعلیمات دینى مىخوانیم شامل كارهایى كه امام حسین(علیه السلام) انجام داد نمىشود، بلكه فقط همان سه قسمى را كه گفتم در بر مىگیرد. این دو نمونه براى بیان این كه مفاهیم گاهى دو گونه معنا مىشود، معنایى عام و معنایى خاص. «معناى خاص» یك مفهوم اصطلاحى خاص در فضایى خاص و جامعه اى خاص است و «معناى عام»، كه ممكن است همان معناى لغوى آن باشد، و یا بر اثر تحولات اجتماعى مصادیق جدیدى پیدا كرده و گسترش پیدا كند.
به هر حال، اگر معناى عام جهاد یعنى تلاش كردن در راه خدا علیه دشمن را در نظر بگیریم، بسیارى از موارد امر به معروف و نهى از منكر را مىتوان به عنوان جهاد بر شمرد. از طرف دیگر اگر امر به معروف و نهى از منكر را به معناى عام آن در نظر بگیریم، تقریباً تمام مصادیق جهاد ـغیر از جهاد با نفسـ در دایره امر به معروف و نهى از منكر مىگنجد. چون یكى، امر كردن دیگران به انجام كار خوب و دیگرى دست برداشتن از كار بد است. لذا این دو مفهوم تداخل پیدا مىكنند. در مورد این قبیل مفاهیم گفته مىشود «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»، وقتى امر به معروف و نهى از منكر را در كنار جهاد ذكر كنیم، كما این كه مىگوییم فروع دین ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، یعنى امر به معروف غیر از جهاد است. زمانى كه این دو مفهوم در كنار یكدیگر ذكر شوند، معانى آن ها از هم جدا شده و دیگر جهاد شامل امر به معروف نمىشود، امر به معروف هم شامل جهاد نمىشود. طلبه ها براى چنین مفاهیمى این اصطلاح را به كار مىبرند كه: «اذا اجتمعا افترقا»، یعنى زمانى كه با هم
1. نساء، 95.
ذكر شوند معناى آن ها با هم فرق مىكند، اما «اذا افترقا اجتمعا»، اگر هر یك از آن ها را به تنهایى استعمال كنیم، در این صورت شامل دیگرى نیز خواهد شد. یعنى امر به معروف شامل جهاد و جهاد نیز شامل امر به معروف مىشود.
این مقدمه اى است كه در بسیارى از موارد، ممكن است به كار آید. آن گاه كه سیدالشهداء(علیه السلام) مىفرماید من براى امر به معروف و نهى از منكر خروج كردم، فقط امر به معروف و نهى از منكر اصطلاحى ـ با معناى محدودى كه از جمله شرایط آن این است كه خوف ضرر نباشد ـ نیست. بلكه به معناى عام ترى است كه حتى با علم به خطر، آن هم بالاترین خطر كه جان آدم از بین برود و كشته شود، سازگار است. حتى در این مورد هم مصداق واجب براى امر به معروف و نهى از منكر داریم، منتهى این اصطلاح عام تر و غیر از اصطلاحى است كه ما و شما با آن آشناییم، و در رسائل عملیه مىنویسند. اما این نكته ها كم تر مطرح مىشود. نظیر این مسأله در مورد جهاد نیز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره كردم، این گله را تكرار مىكنم، امام(قدس سره)فرمود تقیه در بعضى از مراتبِ امر به معروف و نهى از منكر حرام است، «ولو بلغ ما بلغ»، در رساله تقیه شان هم نوشتند كه تقیه در مهامّ امور نیست، چند مثال زدند از جمله این كه اگر خانه كعبه در معرض ویرانى باشد، دشمن مىخواهد كعبه را از بین ببرد، در این جا صحبت این نیست كه چون امكان خطر وجود دارد، امر به معروف نكنیم. بلكه باید به هر قیمتى باشد با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر كرد، ولو به قیمت جان انسان تمام شود. حفظ كعبه مثل یك واجب عادى نیست. اگر جان پیامبر و یا امامى در خطر باشد ـ مثلاً دشمنان پیامبرى را گرفته و مىخواهند او را بكشند ـ مؤمنان بگویند اگر ما جلو برویم، مىترسیم بدنمان زخمى شود یا سیلى بخوریم! چون خوف ضرر هست، حرام است برویم! بگذار پیغمبر را بكشند! این حرف ها شوخى است. كسى كه اندك آشنایى با معارف اسلامى داشته باشد مىداند كه این گونه نیست. باید رفت پیغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند، امام معصوم(علیه السلام) را باید نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند. این چند مثال را با یكى دو مثال دیگر مىزنند و به طور كلى مىگویند در مواردى كه اصل اسلام و كیان اسلام در خطر باشد، و تعبیراتى از این قبیل، در این موارد تقیه در امر به معروف و نهى از منكر جایز نیست.
من گلایه كردم از دوستانى كه اهل تحقیق و اجتهاد هستند كه چرا كار حضرت امامرحمة الله علیه را
دنبال نكردند باید دقیقاً مصادیق و حدود این موارد را مشخص كنند، تبیین كنند كه مهام امور كدامند؛ چند مورد آن را امام(قدس سره)فرمود، موارد دیگر را نیز باید شناسایى و معرّفى كرد. حق این است كه این موارد با توجه به مسائل اجتماعى روز بررسى شود. امروزه كشتن پیامبر و امام تنها به این نیست كه شمشیر بزنند و گردن او را ببرند، امروز پیامبرى او را مىكشند، امامت و ولایتش را مىكشند، صریحاً در جمهورى اسلامى، كسى كه مورد احترام شخصیت هاى درجه اول كشور است، مىنویسد كه با مرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله)ولایت هم از بین رفت!1 بعد از مرگ پیامبر دیگر ولایتى نداریم! و شب عاشورا این آقا را به عنوان گوینده اسلامى دعوت مىكنند تا براى دانشجویان و استادان دانشگاه ها صحبت كند؛ امسال هم دعوت كردند.2 كسى كه مىگوید وحى امرى شخصى است و ما نمىتوانیم اثبات كنیم واقعاً كسى پیامبر است یا نه! و كسى كه مىگوید پیغمبر هم مثل سایر مردم حتى در فهم وحى اشتباه مىكند! حتى در فهم وحى! این بدتر است یا كشتن پیامبر(صلى الله علیه وآله)؟ اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بكشند، هدفش بیش تر حفظ مىشود؛ كما این كه هنگامى كه حسین بن على(علیه السلام) را كشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پیامبرى او را كشتند، دیگر چه چیزى باقى خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل این مسأله مىتوان گفت كه مىترسم سیلى بخورم؟! مىترسم حرفى بزنم به من توهین كنند؟! مىترسم برایم پرونده تشكیل دهند؟! و مىترسم و مىترسم؟! آیا این بهانه ها عذر مىشود؟ مسؤولان دینى و دولتى ما این مسائل را نمىدانند؟ خطرهایى كه از ناحیه این افراد پیدا مىشود درك نمىكنند؟ یا اهمیت نمىدهند؟ كیست كه نداند در این چند سال اخیر روز به روز دین در جامعه ما ضعیف تر شده است؟ كیست كه نداند؟
خدا شاهد است گاهى كه به كشورهاى خارجى مىرویم جوابى براى مسلمانانى كه در انگلیس و آمریكا و سایر كشورها زندگى مىكنند نداریم. مىگویند ما پارسال آمدیم ایران را دیدیم، امسال هم آمدیم ایران را دیدیم، باور نمىكنیم این ایران، ایران سال گذشته باشد. شما باور مىكنید كه سطح دین در جامعه ما مثل پارسال باقى مانده است؟ ممكن است كسى در این مسأله شك كند؟ جاى شكى ندارد.
عامل این تنزل دینى كیست؟ و چیست؟ چرا امروز اوضاع این گونه شده است؟ اگر شما
1. ر.ك: سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوى، ص 27 و 133.
2. ر.ك: عصر آزادگان، 1379/01/28، ص 3، گزارش سخنرانى سروش در مراسم عزادارى دفتر تحكیم وحدت.
عوامل این امر را بررسى كنید به دو دسته عامل مىرسید: دسته اول مطبوعات و نشریات و كتاب هاى گمراه كننده، كه مسؤول آنها وزارت ارشاد است؛ و دسته دیگر، كارهایى است كه در این كشور انجام مىشود تا وقاحت و زشتى گناه از بین برود. مردم به گناه كردن تشویق مىشوند، راه گناه برایشان باز مىشود و به بهانه این كه مىخواهیم به جوانان بها بدهیم چراغ سبز به آن ها داده مىشود كه گناه بكنند. نه فقط گناه پنهانى و در خانه بلكه علنى و در جامعه! غیر از این عوامل عامل دیگرى هم سراغ دارید؟ بله، تلویزیون هاى خارجى در مواردى كه امكان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزى، یا كسانى كه به صورت قاچاق از ماهواره استفاده مىكنند، فیلم هاى مبتذل ویدئویى به صورت قاچاق یا بعضى موارد كه مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل دیگرى هم براى این كه دین در جامعه تضعیف شده باشد سراغ دارید؟ مسؤول تمام این موارد وزارت ارشاد نیست. ما مىدانیم كسان دیگرى هم در وزارتخانه هاى دیگر این مسؤولیت را بر عهده دارند. كسانى هستند در وزارتخانه هاى دیگر كه به این مسایل دامن مىزنند. اما سهمى از این هم باز براى وزارت ارشاد است. تشكیل فرهنگ سراهایى كه در آن ها گناه تعلیم داده و یا تشویق مىشود. تشكیل تئاترهایى كه به فرمایش مقام معظم رهبرى بعضى از آن ها صد در صد ضد اسلام است، و موارد دیگرى از این قبیل، مسؤول این كارها كیست؟
به ما مىگویند اگر شما دولت را دولت اسلامى مىدانید پس چرا با وزیر آن مخالفت مىكنید؟ عجب مغالطه اى است! اسلامى بودن این نظام به رهبرى است، و به همین دلیل است كه مطبوعات چه مقام ولایت فقیه را و چه حكومت اسلامى مبتنى بر ولایت فقیه را و شخص مقام معظم رهبرى را مورد حمله قرار داده اند و روز به روز بیشرمانه تر در این زمینه پیش مىروند. چرا؟ چون اسلام را نمىخواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشیم چه كسى را باید ببینیم و رفتند در كنفرانس برلین گفتند كه اسلام نمىتواند خودش را با دموكراسى روز وفق بدهد و این مشكل اسلام است و مجلس ششم این مسایل را حل خواهد كرد و كسى هم متعرض آن ها نشد.1 چنین نظام اسلامى با چنین وزرایى، با چنین معاونین وزرایى و چنین مشاورانى، را واجب الاطاعة بدانیم؟ مگر در موردى اطاعت شیطان واجب بشود! و گر نه «لاطاعَةَ لَِمخْلُوق فى مَعْصِیَةِ الخالِق»،2 مگر ممكن است خدا اطاعت كسى را كه به راه شیطان و
1. ر.ك: كیهان، 23، 24 و 25 فروردین 1379، گزارش هاى مربوط به كنفرانس برلین.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، 165.
گناه دعوت مىكند تجویز كند؟ كسى كه گناه را تأیید و زمینه آن را فراهم مىكند، تسهیلات در اختیار افرادى كه مرتكب گناه مىشوند مىگذارد، سیمرغ بلورین به ایشان مىدهد، دلفین بلورین به ایشان مىدهد، كسانى را كه بیست سال علیه اسلام و نظام اسلامى تلاش كرده اند دعوت مىكنند، از ایشان پذیرایى مىكنند، به آن ها جایزه مىدهند، سیمرغ بلورین هم به ایشان مىدهند، نه یكى و نه دو تا بلكه هفت تا! امام حسین(علیه السلام) هم در مقابل كسانى واقع شد كه دم از اسلام مىزدند و خود را خلیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىدانستند، و در ظاهر منكر اسلام نبودند.
اگر مقام معظم رهبرى در رأس این نظام نباشد، این حكومت براى ما حكومت اسلامى نخواهد بود، ما در این نظام مسؤولانى را محترم مىشماریم كه مورد تأیید و رضایت مقام معظم رهبرى باشند. این مطلب در كلمات امام هست، در وصیت نامه ایشان، مكرر در صحیفه نور، در چند مورد فرمود اگر نظامى براساس اذن ولى فقیه و نصب ولى فقیه سر كار نیاید، طاغوت است،1 تصریح مىفرماید، اگر رئیس جمهور هم از طرف ولى فقیه نصب نشود، طاغوت است. چرا این ها در افكار جامعه تشكیك مىكنند؟ براى این كه همین مطالب را از بین ببرند. چرا تا این حد دم از مردم سالارى و دموكراسى مىزنند؟ براى این كه فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نمىخواهیم، بگویند حرف مردم ملاك است نه حرف امام(قدس سره)! و بالاخره چرا در كنفرانس برلین گفتند خمینى هم به موزه تاریخ خواهد رفت؟ مسؤولان آمریكایى تصریح كردند، و دل بستند، تصریح كردند كه اگر مجلس ششم بتواند مسأله ولایت فقیه را حل كند كار ما آسان شده، و مشكل ما با ایران حل مىشود. این ها چشم دوخته اند به این كه روزى به نام رفراندوم مسأله ولایت فقیه را بردارند و در حال فراهم كردن مقدمات و زمینه فرهنگى آن هستند. اى لعنت بر كسانى كه چنین زمینه هایى را فراهم مىكنند! این ها خون امام حسین(علیه السلام) و خون صدها هزار شهید ما را پایمال مىكنند، با چه چیزى؟ با همین روزنامه هاى كذایى كه با كمك هاى خارجى اداره مىشود.
خوب، ممكن است شما سؤال كنید كه این حرف ها را براى چه مىزنم؟ مشكل اصلى هر جامعه اى ناآگاهى است، اگر اینان توانستند در ظرف این چند سال این گونه ناجوانمردانه، ترك تازى كنند، به خاطر این است كه ما به درستى به وظایفمان آشنا نبودیم. عده اى را با مسأله تساهل و تسامح فریب دادند، با مذمت كردن خشونت و ضد ارزش معرفى كردن آن، مردم را
1. صیفحه نور، ج 9، ص 253.
فریب دادند، مردم هم ترسیدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه كبیره است! عده اى مردم نجیب و متدین بودند كه مىترسیدند اگر حرف بزنند، بر خلاف مصلحت نظام اسلامى باشد، بر خلاف رضاى خاطر مقام معظم رهبرى باشد، كم نبودند و الآن هم كم نیستند. الآن هم باید ما چشممان به دهان مبارك ایشان دوخته باشد؛ اما این آمادگى را باید داشته باشیم كه اگر روزى فرمان حركت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه داده شد، تا آخرین قطره خونمان بایستیم. تهیه این آمادگى ها «لحظه اى» نیست، اگر فرمانى صادر شد، همان لحظه نمىتوان كسب آمادگى كرد، آمادگى روحى باید از ده ها سال پیش در انسان به وجود بیاید.
امام(قدس سره)پانزده سال خون دل خورد تا زمینه فرهنگى انقلاب را فراهم كرد، زندان رفت، تبعید شد، فرزندش در این راه به صورت مشكوكى شهید شد، مشكلات را تحمل كرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمینه اجتماعى حركت عظیم مردم فراهم شد؛ اگر چنین زمینه اى از روز اول فراهم بود، پانزده سال تأخیر نمىافتاد. این زمینه را امام(قدس سره) طى پانزده سال فراهم كرد، و بعد ده سال با خون هاى پاك شهدا آبیارى شد. امروز مىخواهند ثمره این زحمات را به راحتى از ما بگیرند، با چه چیزى؟ با این كه مبادا كارى كنید كه خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنین سحر و افسونى! آن همه فعالیت انبیا و اولیا، خون سیدالشهداء(علیه السلام) ، بهره بردارى از هزار و سیصد سال عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) بود كه در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بیست و دوم بهمن به نتیجه رسید، هزار و سیصد سال تلاش شد تا این درخت چنین ثمرى داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح مىخواهند همه را بر باد دهند، این مفهوم از كجا آمده است؟ این واجب،این تكلیف از كجا نازل شده است كه همه احكام شریعت به واسطه آن از بین مىرود؟ تمام دستورات امر به معروف و نهى از منكر و جهاد به خاطر توسط آن نسخ مىشود؟ با همین دستورى كه از غرب آمده، كه باید تساهل و تسامح داشته باشید! متوجه باشید چه وضعى است، خیال نكنیم فقط یك مسأله روزنامه اى است، ژورنالیستى است، كسى چیزى مىگوید، دیگرى هم جواب او را مىدهد یا نمىدهد. آثار این مسأله را در جامعه ببینید! ببینید با همین كارها چگونه بسیارى از جوانان ما را منحرف كردند. این ها آثار همین تلاش ها است؛ این سیاست فرهنگى خبیث است كه امروز چنین ثمرات خبیثى را به بار آورده است. اگر از روز اول جلوى این كارها گرفته مىشد، این فسادها به بار نمىآمد و حالا هم دیر نشده است.
مردم ما بدانند كه دشمن چه دسیسه اى كرده است و چه نقشه اى براى آن ها كشیده است و چگونه مىخواهد با چهار تا كلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سیصد ساله تشیع را از بین ببرد! صراحتاً مىگویند با رفتن پیامبر(صلى الله علیه وآله)ولایت هم رفت! در جاى دیگر گفتند كه پیامبرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم معلوم نیست! در جاى دیگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نیست! همین ها گفتند! من و شما هم خام شده ایم و نمىفهمیم چه كار مىكنند. نوجوانى كه از دبیرستان وارد دانشگاه مىشود و آن گونه كه باید، با معارف اسلامى آشنا نیست و بنیه ایمانى اش تقویت نشده است؛ با این زرق و برق ها، با این سحر و افسون ها، دین و ایمانش را مىبرند! مگر چندى پیش مقام معظم رهبرى نفرمودند كه ایمان مردم را هدف گرفته اند، آیا باور كردید؟ چند سال است كه ایشان مىفرمایند تهاجم فرهنگى شده است، شبیخون فرهنگى شده است، مسؤولین فرهنگى كشور چه كار كرده اند؟ دیگر با چه زبانى بگویند؟
من به عنوان یك «شهروند» ـ مىخواهم اصطلاح روز را به كار ببرم، زیرا اگر بگویم «مسلمان» كه مىگویند بى خود! مسلمان كه ارزشى ندارد، زرتشتى هم مثل تو است ـ به عنوان یك شهروند به مسؤولان كشور نصیحت مىكنم، این راهى كه انتخاب كرده اید به نفع خود شما هم نیست، مردم ما بارها ثابت كرده اند كه اگر بفهمند دینشان در خطر است، جان برایشان ارزشى نخواهد داشت. مسؤولانى كه به اسلام اعتقاد دارند و قائل به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)هستند، سعى كنند این شیاطین را از اطراف خود دور كنند. این ها را از دستگاه هاى دولتى كشور به خصوص دستگاه هاى سیاست گذار بیرون كنند. نصیحت هاى امام(قدس سره) را به خاطر داشته باشند. اگر این كارها نشود بعید ندانند روزى بیاید كه تكلیفى كه سیدالشهداء(علیه السلام) داشت به عهده جانشین آن حضرت بیاید و كسانى كه هزار و سیصد سال گفتند: «یا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُم»1 فرصت را براى شهادت غنیمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دیر نشده از اشتباهاتشان برگردند و آن ها را جبران كنند. اگر گناهانى مرتكب شده اند، در پیشگاه خدا، ملت مسلمان و سیدالشهداء(علیه السلام) توبه كنند.
1. زیارت عاشورا.
تعلیم جاهل
تذكر و موعظه
برخورد اجتماعى با توطئه ها
مقابله با تهاجم فرهنگى
جهاد و شهادت طلبى براى بیدار كردن جامعه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
شهادت مظلومانه سیدالشهداء(علیه السلام) و اهل بیت آن حضرت را به پیشگاه مقدس ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع تقلید و همه شیفتگان اهل بیت(علیهم السلام) تسلیت عرض مىكنم، و امیدوارم خداى متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)كوتاه نفرماید.
شب هاى گذشته بحث ما درباره امر به معروف و نهى از منكر بود. گفتیم با توجه به این كه یكى از اهداف قیام سیدالشهداء(علیه السلام) امر به معروف و نهى از منكر معرفى شده است، پس چرا رفتارى كه حضرت(علیه السلام) در این قیام انجام دادند با موازینى كه ما درباره امر به معروف و نهى از منكر مىشناسیم مطابق نیست. به عبارت ساده تر اقدام امام(علیه السلام) چگونه امر به معروف و نهى از منكرى بود كه ما مشابه آن را در تاریخ سراغ نداریم و احكام آن را نمىدانیم؟ در جلسات قبل مقدمتاً در مورد این كه بعضى از واژه ها گاهى به معناى عام و زمانى به معناى خاص به كار مىروند توضیح مختصرى عرض كردم. بر این اساس و با توجه به موارد استعمال امر به معروف و نهى از منكر در قرآن كریم و روایات، به این نتیجه رسیدیم كه امر به معروف هم دو اصطلاح و معنا دارد، كه یكى از آن ها معناى خاص و دیگرى عام است. معناى خاص امر به معروف و نهى از منكر همان معناى مصطلح است كه در رساله هاى عملیه مطرح گردیده، و براى آن نیز شرایطى ذكر مىشود. از جمله شرایط عمل به وظیفه امر به معروف و نهى از منكر
این است كه خوف ضرر نباشد. اما امر به معروف و نهى از منكر معناى وسیع ترى نیز دارد كه شامل احكام و عناوین دیگرى مىشود و حتى در بعضى از موارد جهاد را نیز در بر مىگیرد. مثال هایى هم عرض كردم كه موارد استعمال گسترده امر به معروف و نهى از منكر را نشان مىداد. در این جلسه مىخواهم این موارد را دسته بندى كنم و در مورد احكام هر یك تا حدى كه توان گوینده و وقت مجلس اقتضا مىكند، توضیح مختصرى بدهم.
امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام آن یعنى هر گونه تلاشى كه شخص به منظور اثر گذاردن در دیگرى انجام مىدهد، به گونه اى كه او را وادار به انجام كار واجب كند یا از كار حرام باز دارد. این تلاش ممكن است از طرق مختلف مانند تعلیم حكم یا موضوع عمل مورد، نظر انجام شود. یعنى این كه به كسى بیاموزند كه فلان امر در اسلام واجب است یا كیفیت انجام آن واجب چگونه است. ممكن است «تعلیم» مهم ترین مصداق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام باشد. از طرف دیگر كارى مانند حركت سیدالشهداء(علیه السلام) كه منجر به شهادت آن حضرت(علیه السلام) شد نیز یكى از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام است. بنا بر این از جهت مصادیق مىتوان سه دسته مصداق براى امر به معروف. نهى از منكر در نظر گرفت.
اولین مصداق امر به معروف و نهى از منكر از قبیل تعلیم است؛ گاهى فردى به دلایل مختلف از قبیل این كه تازه به تكلیف رسیده، یا به مقتضاى محیطى كه در آن زندگى مىكند نتوانسته احكام اسلام را یاد بگیرد، مثل این كه از مركز اسلام دور بوده و یا در منطقه اى تحت تسلط كفار زندگى مىكرده، و این فرد به اصطلاح نسبت به احكام اسلام جاهل قاصر است؛ یعنى كسى است كه حكم یا راه اجراى آن را نمىداند و در بى اطلاعى خود مرتكب تقصیر نشده است. به این معنى كه، براى او شرایط فراگرفتن احكام اسلام فراهم نشده است، و او در این امر كوتاهى نكرده است. تعلیم احكام اسلام به چنین فردى واجب است. اما این كه تعلیم این گونه افراد بر چه كسانى واجب است؟ یا چند نوع تعلیم داریم؟ آیا تعلیم باید فردى یا
اجتماعى باشد؟ به صورت رسمى یا غیر رسمى باشد؟ و مواردى از این قبیل، سؤال هایى است كه پاسخ گفتن به آن ها موجب گسترده شدن بحث مىشود، و در توان این جلسه نیست.
اجمالا این مسأله مسلّم است كه تعلیم جاهل قاصر، واجب است. چنین تعلیمى باید با كمال نرمى، ملایمت و مهربانى انجام گیرد، چون طرف در جهل خود تقصیرى نداشته است. همچنین در این تعلیم به مقتضاى سن، شرایط زندگى و مرتبه استعداد و فهم شخص، باید سعى كرد از شیوه هاى مناسب آموزشى استفاده كرد تا او بهتر یاد بگیرد. مثلاً براى نوجوانى كه تازه به سن تكلیف رسیده نمىتوان همان روش آموزشى كه براى افراد بزرگسال استفاده مىشود به كار برد. و به همین ترتیب روش آموزش بر حسب مراتب استعداد و معلومات افراد نیز فرق مىكند. این یك قسم امر به معروف و نهى از منكر است. نگویید تا به حال ما چنین امر به معروفى، نشنیده بودیم. فرض بر این است كه مصادیق معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مىكنیم، كه شامل تعلیم جاهل نیز مىشود.
حالت دیگر بحث این است كه جاهل، مقصر باشد؛ یعنى توانایى یاد گرفتن را داشته اما در این كار كوتاهى كرده است. در این فرض اگر شخص جاهل مقصر درخواست تعلیم كرد، لازم است به او تعلیم داده شود. اما اگر درخواست هم نكرد، ولى شما مىدانید كه جاهل مقصر وظیفه خود را نمىداند و در یاد گرفتن آن كوتاهى كرده است، در این جا علاوه بر این كه باید به او تعلیم داد، باید در تعلیم او روشى را به كار برد كه او تشویق به یاد گرفتن شود. «جاهل قاصر» خود به خود انگیزه براى یاد گرفتن داشته، اما شرایط یادگیرى براى او فراهم نبوده، لذا توانایى یاد گرفتن را نداشته است. اما براى «جاهل مقصر» شرایط یادگیرى فراهم بوده و مىتوانسته یاد بگیرد، لكن در این كار كوتاهى كرده است. لذا براى این كه در این مقام برآید كه گوش بدهد و توجه كند تا یاد بگیرد، باید در او ایجاد انگیزه كرد. یعنى در این مورد باید روش پیچیده ترى را در تعلیم به كار گرفت، تا این آمادگى در جاهل مقصر ایجاد شود كه خود او درخواست تعلیم كند. در غیر این صورت، اگر صرفاً براى اتمام حجت به او گفته شود كه بیا مسائل را یاد بگیر، مىگوید نمىخواهم یاد بگیرم. با این روش، تكلیف از شما برداشته نمىشود. در امر به معروف نسبت به جاهل مقصر روش كار پیچیده تر است. حال ممكن است بر حسب شرایط، تكلیف بر دوش یك فرد یا بر عهده نهادى مانند آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم از امر به معروف كه از قبیل تعلیم است، این است كه كسى به خیال خود، حكم
را یاد گرفته، روش انجام آن را مىداند، ولى اشتباه مىكند. مثلاً در مسائل فردى، افرادى هستند كه قرائت نمازشان غلط است، ولى گمان مىكنند درست است. یا فردى به خیال خود تكلیف اجتماعى اش را درست انجام داده است، اما اشتباه مىكند. مثلاً همین وظیفه امر به معروف و نهى از منكر، من از سابق كه زمان طاغوت بود و شرایط فرهنگى و دینى جامعه با امروز خیلى فرق داشت، موارد زیادى را به خاطر دارم، كه البته امروز هم ممكن است مشابه آن ها در بعضى موارد پیدا شود، كسانى بودند كه با تندى، ترشرویى، خشونت، و حتى گاهى با توهین به دیگران مىگفتند آقا چرا فلان امر را انجام مىدهى؟ این فرد گمان مىكند كه وظیفه خود را به درستى انجام مىدهد، اما از روى ناآگاهى همراه انجام تكلیف واجبِ امر به معروف، مرتكب گناه نیز مىشود. این گناه توهین به مؤمن است كه حرام است، ولو آن مؤمن گناهكار باشد. در این جا فرض بر این است، كه فرد، جاهل مركب است. یعنى نمىداند و گمان مىكند كه مىداند. چنین كسى را باید تعلیم داد، اما روش تعلیم چنین فردى پیچیده تر از دو روش قبل است. یعنى آن چنان باید با نرمى سخن گفت، كه فرد آماده بشود. ابتدا احتمال بدهد كه اشتباه كرده است. چون فرض ما این است كه او گمان مىكند وظیفه خود را درست انجام مىدهد. لذا به آسانى قبول نمىكند كه كارش غلط است. ابتدا باید كارى كرد كه احتمال بدهد در نحوه انجام وظیفه اشتباه مىكند. سپس عمل صحیح به او تعلیم داده شود.
همه شما شنیده اید كه در مورد امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) نقل شده كه ایشان در دوران كودكى روزى پیرمردى را دیدند، كه مشغول وضوگرفتن بود، ولى نحوه وضوساختن او صحیح نبود. آن ها خواستند روش صحیح وضو را به او بگویند، اما دیدند این فرد پیرمرد است و باید احترام او را حفظ كرد. زیرا ادب اسلامى اقتضا مىكند كه به پیرمردان بیش از دیگران احترام گذاشت. حسنین(علیهما السلام)نزد او رفتند و سلام كردند، و گفتند كه ما دو نفر، با هم برادر هستیم و مىخواهیم وضو بگیریم، شما ببینید كه وضوى كدام یك از ما بهتر از دیگرى است. به پیرمرد نگفتند كه وضوى تو غلط است، چرا یاد نگرفتى؟ بلكه او را احترام كردند، به او سلام كردند، بعد گفتند كه ما وضو مىگیریم، شما ببین كدام یك از ما بهتر وضو مىگیرد. پیرمرد ایستاد و نگاه كرد، گفت این دو كودك عجب وضوى خوبى مىگیرند، فهمید كه آن ها با این روش مىخواهند به او یاد بدهند كه وضوى صحیح چگونه است. پیرمرد به حسنین(علیهما السلام)گفت پدر و مادرم به قربان شما، هر دو خوب وضو مىگیرید، این من بودم كه اشتباه مىكردم.
هر سه مورد، جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مركب احتیاج به تعلیم دارند، مىبایست مسائل را به آن ها یاد داد، اما باید روش هاى آموزش متناسب با سن، استعداد و موقعیت اجتماعى افراد باشد، تا انسان در امر به معروف و نهى از منكر موفق شود. صِرف این كه انسان براى «اتمام حجت» چیزى بگوید، كافى نیست. در جامعه اسلامى باید افراد یا ارگان هایى باشند كه عهده دار تعلیم با روش هاى مناسب شوند. شرایط هر یك از این موارد فرق مىكند، چه كسى باید متصدى تعلیم باشد؟ به چه افرادى تعلیم داده شوند؟ چه كسى مدیر آموزشگاه ها باشد؟ چگونه معلمى سر كلاس برود؟ یا اگر نهادى متكفل این امر است باید همه این شرایط را رعایت كند و روشى فراگیر اتخاذ نماید، تا كسى كه مىخواهد یاد بگیرد، درست یاد بگیرد. هدف یاد گرفتن است. هدف یاد دادن به جاهل است؛ نه این كه انسان چیزى را بگوید كه اتمام حجت كرده باشد. این سه قسم از امر به معروف و نهى از منكر است، كه اسم هر سه «تعلیم جاهل» است. در مورد جاهل قاصر، جاهل مقصر، یا جاهل مركب، نیازى به استفاده از برخورد تند، خشونت و برخورد فیزیكى نیست. بلكه در این موارد باید به جاهل آموزش داد، و سعى كرد كه او بهتر یاد بگیرد.
بعضى از اقسام دیگر امر به معروف و نهى از منكر مصداق موعظه و نصیحت كردن، و پند و اندرز دادن است. این قسم هم چند صورت دارد، كه مصادیق آن فرق مىكند. مثلاً شما اطلاع پیدا كردید كه فردى على رغم این كه حكم را مىداند و مىداند كه فلان كار گناه است، در عین حال، عالماً و عامداً، آن گناه را مرتكب مىشود. امّا همین فرض چند حالت دارد: گاهى آن فرد به تنهایى و در خلوت گناهى را مرتكب شده است و شما به طور اتفاقى از عمل او اطلاع پیدا كردید، و او اصلا نمىخواهد كسى در مورد این مسأله چیزى بفهمد. و حتى اگر متوجه شود كه شما از عمل او اطلاع پیدا كرده اید، خجالت مىكشد. در این جا شما باید او را امر به معروف و نهى از منكر كنید، اما این امر به معروف و نهى از منكر باید به گونه اى باشد كه او خجالت نكشد. چون خجالت دادن افراد، مصداق ایذاء مؤمن است و ایذاء مؤمن هم حرام است. باید به گونه اى با او صحبت كنید، كه او متوجه نشود شما از گناه او خبر دارید. مثلاً با گفتن مسائل كلى او را موعظه كنید. چه رسد كه راز او را نزد دیگرى فاش كنید و گناه او را به دیگران
بگویید. بازگو كردن گناه دیگران، خود گناه كبیره است. ممكن است شخصى در خفاء گناه ساده اى را انجام بدهد، بعد شما گناه ساده او را به اسم نهى از منكر در جلوى دیگران بازگو كنید! اولا او خجالت مىكشد، كه این خود یك گناه است. اگر دیگران بفهمند كه او آن گناه ساده را مرتكب شده است، شما یك گناه كبیره مرتكب شده اید. او یك گناه صغیره كرده بود، اما شما براى انجام تكلیف واجب، مرتكب گناه كبیره شدید!
پس اگر كسى در خفا گناهى كرد، حتى اگر گناه كبیره هم باشد، اولا شما حق ندارید كه راز او را فاش كنید، و به كسى بگویید. حتى شما حق ندارید راز او را به پدر و مادرش بگویید. چون آن فرد خجالت مىكشد، آبرویش مىریزد، و ریختن آبروى مؤمن حرام است. مگر یك مورد كه استثنا شده و آن این كه راه اصلاح فرد گناهكار منحصراً در این باشد كه به دیگرى بگویید. یعنى به هر دلیلى اصلا حاضر نمىشود، دست از گناه خود بردارد، و تنها راه باز داشتن او این است كه به شخص دیگرى كه مىتواند او را از گناه باز دارد، بگویید، تا او آرام آرام شخص خلافكار را وادار به اصلاح كند. فقط در این مورد جایز است گناه شخصى براى دیگرى نقل شود. اما تا ممكن است باید خود شما در صدد اصلاح او بر آمده، و او را از منكرى كه مرتكب آن مىشود نهى كنید. اما به گونه اى كه متوجه نشود شما خبر دارید، تا آبروى مؤمن نزد شما نریزد. خداوند ستار العیوب است، و راضى نمىشود كه راز مؤمن براى دیگرى فاش شود، و یا آبرویش بریزد.
بسیارى از مردم از این موضوع غفلت دارند، گمان مىكنند هر كس گناهى را مرتكب شد، مخصوصاً اگر گناه كبیره باشد، باید افشاگرى كرد، و به مراجع ذى صلاح خبر داد، یا باید او را تعزیر كرد، و یا اگر مرتكب گناهى شده كه حد دارد، باید او را حد زد. در صورتى كه حتى گناهى كه موجب حد است، افشاى آن به این سادگى جایز نیست. مگر آن كه چهار نفر به اتفاق یكدیگر آن گناه را ببینند، در این صورت آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذى صلاح گزارش كنند. اما اگر سه نفر مؤمن مىدانند كه این فرد مرتكب عملى شده كه موجب حد است، و بروند در محكمه شهادت دهند، اگر نفر چهارم حاضر نباشد، قاضى باید خود آن سه نفر را حد بزند. اسلام تا این مقدار خواسته است كه اسرار مردم آشكار نشود و آبروى كسى نریزد. البته اگر رسوایى به جایى رسید كه چهار نفر عادل با هم دیدند، آن هم به نحوى كه جاى هیچ شبهه اى براى آن چهار عادل وجود نداشته باشد، در این حالت باید حد الهى اجرا شود، و
نباید حدود الهى تعطیل گردد. ولى تا ممكن است، باید اسرار مردم فاش نشود و حتى به خود طرف هم نباید گفت كه من از گناه تو خبر دارم، تا مبادا او خجالت بكشد.
قسم دیگر امر به معروف و نهى از منكر این است كه فرد گناهكار انسانى لاابالى است. درست است كه الآن در خلوت یك گناهى را مرتكب شده، اما اگر دیگران متوجه عمل او شوند، او احساس شرم و خجالت نمىكند. در مورد چنین فردى مانند كسى كه از گناه خود خجالت مىكشید، پنهان كارى و حفظ سرّ لازم نیست. اما در عین حال، باید به نحوى او را از منكر نهى كرد كه كسانى كه خبر ندارند بى جهت مطلع نشوند. باید محرمانه و به طور خصوصى به او گفته شود. نه این كه در میان جمع به او بگویند، تا سرّش فاش شود. گرچه خود آن فرد هم ابایى نداشته باشد، ولى شما نباید به انتشار فحشا كمك كنید. در مورد قبل، كسى دوست ندارد دیگران متوجه گناه او شوند، و تجاهر به فسق نمىكند، كارى در خلوت انجام داده، شما هم باید راز او را پنهان كنید. در عین حال سعى كنید به نحوى او را آگاه و متنبه كنید، با كلى گویى، خواندن حدیث یا داستانى كه از آن پند بگیرد، یا او را به مجلس موعظه اى راهنمایى كنید، به نحوى كه او پند و اندرز بپذیرد، البته به گونه اى كه آبروى او نریزد.
اما اگر كسى متجاهر به فسق بود، یعنى عملا در حضور دیگران گناه مىكند و احساس شرمسارى هم نمىكند. امر به معروف و نهى از منكر در مورد چنین كسى سخت تر از دیگران است. اما در عین حال برخورد با او مراحلى دارد. این جا دیگر مسأله حفظ سرّ مطرح نیست. لازم نیست در خلوت یا به گونه اى به او گفته شود كه متوجه نشود شما از گناه او خبر دارید. زیرا خود او این گناه را در مقابل مردم انجام مىدهد، خود او آبروى خودش را ریخته است. شما چیزى را بر آبروریزى او نمىافزایید. او در حضور مردم از این كه گناه مىكند باكى ندارد. در این جا نیز باید مراحلى را براى امر به معروف در نظر گرفت. اول با قول لیّن، با ادب و احترام و با نرمى، او را موعظه كنید و از او بخواهید كه گناه را ترك كند، یا به وظیفه واجب عمل كند. به اصطلاح او را نصیحت كنید، و آثار دنیوى و اخروى این عمل را براى او ذكر كنید تا تشویق شود و گناه را ترك كند. و یا حتى اگر مؤونه ظاهرى براى شما ندارد، غیر از تشویق زبانى، تشویق هاى دیگرى براى جذب او انجام دهید. البته این كارِ هر كسى نیست، اما كسانى هستند كه متمولند، یا شرایط خاصى دارند كه مىتوانند كمك مالى بكنند. مثلاً به او مهمانى بدهند، یا از او پذیرایى كنند، او را به سفرى ببرند. این تشویق بستگى به نوع گناه و اطلاعاتى
كه اشخاص پیدا مىكنند دارد. مرحله اول امر به معروف و نهى از منكر از این اشخاص در ابتدا با آرامى، نرمى، ادب، ملاطفت و تشویق همراه است.
اگر مرحله اول اثر نكرد، مرحله دوم كمى سخت تر است، یعنى در این مرحله اخم كنید. روایاتى كه خواندیم، از جمله این كه: «لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لى قَطُّ»1 براى این گونه موارد است. هنگامى كه دیدید با زبان نرم و لیّن نمىپذیرد، عبوس كنید، با خشم و تندى به او بگویید، «صُكُّوا بِها جِباهَهَم»2 در این مورد باید با افراد گناهكار همراه با سختى و تندى برخورد كرد. باید آمرانه مسأله را به آن ها گفت. مصداق قدر متیقن امر به معروف، كه همه معانى امر به معروف در آن جارى مىشود، همین مورد است، كه آمرانه گفته شود. بگوید این كار را نباید بكنى. اگر دیدید باز هم گفتار آمرانه تأثیر نداشت، مىتوانید او را تهدید كنید كه اگر كار خود را ترك نكنى تو را به مراجع ذى صلاح معرفى مىكنم. به او بگویید كه اگر گناه را ترك نكند او را به نیروى انتظامى معرفى مىكنید. و نیروى انتظامى حق دارد طبق قانون در مورد او عمل كند. حتى گاهى حق دارد او را تعزیر یا زندانى كند؛ كه مراحل آن را قانون تعیین كرده است. اما هنگامى كه گناه او را دیدید، ابتدائاً لازم نیست شكایت كنید. بلكه اگر گفتار نرم اثر نكرد، با زبان تند برخورد شود و اگر آن هم اثر نكرد، تهدید كنید كه او را به مرجع ذى صلاح معرفى خواهید كرد. اگر تهدید هم اثر نكرد، در این صورت، فرد گناهكار را معرفى كنید. یعنى این تدریج را در مراحل امر به معروف باید لحاظ كرد، و بى جهت به كسى تندى، بى ادبى و بى احترامى نكرد. اما اگر كار به جایى رسید كه دیگر نرمى و ملاطفت اثر نمىكند، باید تندى كرد.
البته این را هم فراموش نكنید كه نباید افراط و تفریط در كار باشد. چون بسیارى از مشكلات ما از افراط و تفریط پیدا مىشود. گاهى از یك طرف بعضى افراط، و از طرف دیگر بعضى تفریط مىكنند. بسیارى از مواقع حوادث عكس العمل كارهاى دیگر است. زیرا گاهى كندروى موجب این مىشود كه دیگران با تندى عمل كنند، و رفتارهاى نا به جاى برخى باعث مىشود كه اصل یك عملِ معروف انكار شود. ولى اسلام همه چیز را در حد خودش قرار داده است، تا ممكن است باید با نرمى و ملاطفت رفتار شود. ولى اگر اثر نكرد، نباید مصالح جامعه
1. اصول كافى، ج 5، ص 58، روایت 8.
2. تهذیب الاصول، ج 6، ص 181، باب 22، روایت 21.
فداى این بشود كه حرف حساب در شخص خلافكار مؤثر واقع نمىشود. بلكه باید مصالح جامعه حفظ شود. جامعه اسلامى نباید به گونه اى باشد كه قُبح گناه بریزد، باید در جامعه اسلامى حریم ها حفظ شود. جامعه اسلامى باید به گونه اى باشد كه اگر كسى در آن مرتكب گناه شد، خجالت بكشد. اگر به این ارزش ها عمل نشود، در این صورت در جامعه اسلامى مشكلات دیگرى پیش مىآید. به هر حال این ها هم تقریباً مصادیقى از موعظه است، غیر از مرحله آخر كه از قبیل امر است و از حد موعظه خارج مىشود.
موعظه این است كه كسى را با زبان به كار خوب تشویق نمود، فوائد انجام كار خوب یا مضرات ترك آن را برایش بیان كرد. و بالعكس مضرات انجام كارهاى بد را بیان كرد. این ها موعظه است. پند و اندرز دادن به این است كه فقط انسان نتایج خوب و بد كارى را براى دیگران بگوید، تا خود افراد تشویق، و علاقه مند شوند، و انگیزه پیدا كنند، تا كار خوب را انجام دهند.
اما «امر» به این معنى است كه «من مىگویم این كار را باید انجام بدهى؛ من به عنوان یك فرد مسلمان، به عنوان فردى كه وظیفه دینى خود را در جامعه عمل مىكند، آمرانه به تو مىگویم فلان كار را انجام بده.» و اگر من نگویم، دیگرى خواهد گفت. همه مسلمان ها باید فرد خاطى را امر كنند. در این مورد جاى این كه با او صحبت كرد و او را موعظه و نصیحت نمود، نیست. بلكه در یك جمله باید به او گفت كه باید این كار را انجام دهى. این مصداق قطعى امر به معروف و نهى از منكر است، كه در آن علو و استعلا شرط است. علو و استعلاء، یعنى از موضع بالاتر به طرف مقابل بگوید این كار را باید انجام دهى. بعد از این كه این مراحل انجام گرفت، اگر باز هم، شخص گناهكار به خلاف خود ادامه داد، در این صورت مراتب دیگرى پیش مىآید، و شرایط دیگرى دارد.
گاهى كارى كه بر خلاف شرع، و بر خلاف مصالح جامعه اسلامى است، به صورت كارى ساده و با انگیزه فردى و از روى جسارت، گستاخى و بى ادبى انجام مىگیرد. و گاهى این خلاف شرع كار فردى و ساده اى نیست، بلكه اقدامى پیچیده و حساب شده است، كه كسانى آن را برنامه ریزى كرده اند. صرفاً چنین نیست كه یك نفر گستاخى كرده و مرتكب گناهى در مقابل
مردم شده است، بلكه نقشه اى در كار است، كسانى آن را طراحى كرده اند كه اسلام و نظام اسلامى شكست خورده، و كارآیى خود را از دست بدهد. مثلاً مىگویند آن قدر كارهاى زشت انجام دهید كه این گونه كارها براى مردم عادى شود. این را از قبل برنامه ریزى كرده اند و دیگر تنها مربوط به یك فسق علنى نیست. بلكه در این فرض براى این كه انواع ضررهاى ممكن را به جامعه اسلامى وارد كنند، چنین برنامه ریزى هایى را انجام داده اند.
خوب، طبعاً كسانى كه این كارها را انجام مىدهند، علاقه اى به اسلام ندارند؛ یا منافق هستند و اصلا از صمیم دل ایمانى ندارند، و یا به واسطه گرفتن پول از دیگران مزدور بیگانگان شده اند، و به هر دلیلى كه هست مىخواهند حاكمیت اسلام را در جامعه از بین ببرند. در این صورت به روش هاى گوناگون ضررهایى متوجه جامعه مىشود، كه باید با آن ها مبارزه كرد. این ضررها ممكن است در قالب یك كار فرهنگى، اقتصادى، هنرى یا اخلاقى و حتى ممكن است یك كار نظامى باشد. در این جا كار از وظیفه یك فرد، و ار قالب یك امر به معروف و نهى از منكر ساده خارج شده، و در چنین مواردى انواعى از مبارزه واجب مىشود. این دیگر از موارد امر به معروف و نهى از منكرهایى كه تا به حال با آن ها آشنا بودیم نیست و احكام و مسائل آن را در رساله هاى عملیه ننوشته اند. اما این قبیل امر به معروف و نهى از منكرها مبارزه با تهاجم است و كار یك فرد نیست و با این روش ساده كه به شخص خلافكار گفته شود «نكن،» نتیجه نمىدهد.
این تهاجم، كار پیچیده شیطانى، طراحى شده و نقشه دار است، و باید براى دفع آن متقابلا طراحى، فكر و سازماندهى كرد، و متناسب با آن كار، طرحى را تهیه كرد كه از این خیانت جلوگیرى شود. ممكن است این تهاجم در قالب یك اقدام اقتصادى باشد. داستان تنباكو و موارد مشابه دیگر را همه شنیده اید. مثال هاى زیادى در این زمینه وجود دارد كه حتى برخى از آن ها داراى پیچیدگى خاصى است كه فقط اهل فن مىتوانند آن توطئه ها را بفهمند. مثلاً یكى از توطئه هایى كه از طریق آن این روزها دشمنان اسلام مىخواهند ضرر اقتصادى به مسلمانان وارد كنند، پایین آوردن قیمت نفت است. این كار ساده اى نیست كه من و شما بفهمیم چه خیانتى است و چگونه باید با آن مقابله كرد. این یك منكر اجتماعى، اقتصادىِ برنامه ریزى و طراحى شده با نقشه هاى جهانى و بین المللى است. حتى یك كشور به تنهایى نمىتواند این منكر را مرتكب شود، بلكه شیاطین از كشورهاى مختلف باید با یكدیگر هماهنگ باشند تا
بتوانند چنین ضررى را به مسلمانان بزنند. براى این كه نفتِ بشكه اى سى دلار مسلمان ها به هشت دلار برسد، شیاطین از كشورهاى مختلف چه كارهایى انجام دادند! این منكر «ضررى» است كه به همه مردم یك كشور بلكه به همه مسلمانان جهان وارد مىشود و باید با آن مقابله كرد. زیرا با انجام این منكر برترى كفار بر مسلمانان و بر بازار آنها تثبیت مىشود. «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرینَ عَلى الْمُؤْمِنینَ سَبیلا،»1 خدا هیچ وقت اجازه نمىدهد كه كافر بر مسلمان ولو در مسائل اقتصادى تفوق و برترى پیدا كرده و مقاصد شوم خود را بر مردم مسلمان تحمیل كند.
در مورد این گونه منكرات باید مسلمانان به صورت دسته جمعى تصمیم بگیرند. البته نه یك تصمیم ساده، نهى از منكرهایى از این قبیل احتیاج به طراحى و بررسى هاى علمى دارد. باید دید از چه راه هایى مىشود با این توطئه دشمن مبارزه كرد. براى یافتن راه حل مناسب باید متخصصان ویژه مدت ها فكر، بررسى و طراحى كنند، تا نقشه مؤثرى را تهیه نمایند. زمانى كه راه حل مناسب براى مقابله با این منكر پیچیده پیدا شد، باید همه مسلمان ها براى اجراى آن به این نقشه عمل كنند. گاهى ممكن است راه حل، تحریم اقتصادى یك كالا باشد. مثلاً بگویند اجناس آمریكایى را نخرید. بر همه مسلمان ها واجب مىشود كه این فرمان را اطاعت كنند. خرید جنس آمریكایى حرام مىشود. ولو همان جنس را باید از كشور دیگرى با دو برابر قیمت خرید. اما به خاطر مقابله با توطئه خائنانه دشمن كه ضرر آن به همه مسلمان ها وارد مىشود، عمل به این تحریم به عنوان نهى از منكر بر همه مسلمان ها واجب مىشود. در جامعه اسلامى نهى از منكر تا این حد نیز گسترش پیدا مىكند. گسترش نهى از منكر در مسائل نظامى خیلى روشن تر است. زیرا دشمن دسیسه هایى مىكند تا در مرزها نفوذ كند، و یا عوامل نفوذى خود را به داخل بفرستد تا ترورهایى را انجام دهند، یا در ارتش و نیروهاى نظامى و انتظامى عوامل نفوذى وارد كنند. و هزاران مسائل اجتماعى پیچیده اى كه متخصصان باید آن ها را بررسى كنند.
به هر حال، در جامعه باید با گناه مقابله شود، و یگانه راه مقابله با آن این نیست كه من به تنهایى تصمیم بگیرم. بلكه واجب است در درجه اول متخصصان با یكدیگر مشورت كرده، طرحى تهیه كنند، بعد دستور اجراى آن طرح از طرف دولت اسلامى به مردم ابلاغ شود. در این جا عمل به این طرح بر همه مردم واجب است. وجوب عمل به این طرح هم به خاطر نهى
1. نساء، 141.
از منكر و هم به جهت اطاعت از دولت اسلامى است كه به معنى اطاعت از ولىّ امر مسلمین مىباشد.
فرض دیگرى كه مىتوان تصور كرد این است كه، ولىّ امر مسلمین یا دولت اسلامى، در منطقه اى وجود ندارد. فرض كنید در كشورى دولت اسلامى وجود ندارد، یا دولت اسلامى هست، اما در مورد این مسأله به هر دلیل نمىتواند كارى انجام دهد. در این فرض كه دولت اسلامى وجود دارد، اما نمىتواند جلوى دسیسه اقتصادى دشمن را بگیرد، تكلیف مشكل تر است. من نمىخواهم خیلى چیزها را باز كنم. عده اى پول پرست، با تبلیغات، با در دست گرفتن سرچشمه هاى اقتصادى و تجارى، معادن و چیزهاى دیگر در داخل كشور دسیسه مىكنند و دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار مىدهند. یا حتى در پست هاى دولتى نفوذ مىكنند، وزیر یا شورایى كه باید در موردى تصمیم بگیرد، از عناصرى هستند كه براى اسلام دل نمىسوزانند، بلكه به فكر منافع شخصى خود هستند. اگر چنین وضعى پیش آمد كه دسیسه اى علیه اقتصاد، یا علیه مصالح كشور اسلامى یا یك شهر یا یك منطقه صورت گرفت، اگر خود مردم بتوانند براى مبارزه با دسسیسه هاى دشمنان برنامه ریزى كنند، بر آن ها واجب است كه این كار را انجام دهند. در این جا بحث آدم كشى مطرح نیست، صحبت این است كه تصمیم گرفته شود با این توطئه مقابله شود، دشمن را به زانو در آورد، و نقشه او را نقش بر آب كرد. زیرا دولت اسلامى به هر دلیل نمىتواند برنامه اى را براى خنثى كردن توطئه اعمال كند. حال، یا از دسیسه ها خبر ندارد، یا از توطئه اطلاع دارد ولى نمىتواند علیه آن اقدامى انجام دهد.
شكل دیگرى هم محتمل است و آن این كه دولت اسلامى با توجه به این كه در جریان دسیسه هاى دشمنان هست و مىتواند با آن ها مقابله كند، اما اقدامى نمىكند. در چنین شرایطى واجب است كه خود مردم براى رفع خطر از جامعه اسلامى اقدام كنند، طرحى بریزند و براى اجراى آن تصمیم بگیرند. این دیگر تعرض به جان و مال و ناموس مردم نیست. این اقدام مردم ممكن است موقتاً یك ضرر اقتصادى براى جامعه در برداشته باشد، ولى این ضرر بعداً جبران خواهد شد. به هر حال این یك واجب است، اما متأسفانه این گونه موارد را درست بررسى نكرده، و جوانب آن را به طور كامل موشكافى نكرده ایم و فقط به همان مسائل ساده فردى اكتفا كرده ایم.
پس هر گاه خطرى در یكى از زمینه هاى زندگى جامعه اسلامى از ناحیه دشمنان خارجى یا داخلى، متوجه جامعه اسلامى شد، بر مردم مسلمان واجب است كه با استفاده از علمِ عالمان و متخصصان خود و تجربه صاحب تجربه ها، تصمیم قطعى براى مقابله با آن خطر بگیرند و نقشه هاى دشمن را خنثى كنند.
یكى از این قبیل خطرات كه از بقیه مهم تر است، مسأله تهاجم فرهنگى است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگى گذاشته ایم. تهاجم فرهنگى تا حدودى ناشى از ضعف هاى فرهنگى است كه در خود ما و جامعه ما وجود دارد. اما براى این كه به زبان دیگران سخن گفته باشیم، مىگوییم تهاجم فرهنگى. اما تهاجم فرهنگى یعنى چه؟ یعنى تهاجم به دین. همان طور كه مقام معظم رهبرى فرمودند، دشمنان، ایمان مردم را هدف قرار داده اند. این شوخى نیست، بلكه سخنى است از كارشناسى كه این گونه مسائل را از هر كسى بهتر مىفهمد. در چنین شرایطى بنده بگویم من دنبال نماز و درسم هستم! چه كار به این كارها دارم! و دیگرى هم همین طور، كارى نداشته باشد! و دولت هم به یك صورت دیگرى عمل كند، و ملت هم به دنبال كار خودش باشد! جناح هاى مختلف هم مشغول درگیرى هایى بین خود باشند، و دیگر كسى توجه به دسیسه دشمن نداشته باشد! هر چه رهبر مسلمانان فریاد بزند كه فكرى براى تهاجم فرهنگى بكنید، فكرى براى دانشگاه ها بكنید، دانشگاه هاى ما هنوز اسلامى نیست، گوش شنوایى در كار نباشد، و كسى توجه نكند. دولت، اسلامى است، ولىّ فقیه هم در رأس نظام اسلامى قرار دارد، اما كسانى كه باید مجرى اوامر او باشند دستورات او را اجرا نمىكنند. آیا مسلمان ها این جا باید دست روى دست بگذارند و تماشا كنند؟ نباید حرفى بزنند، كه مبادا كار آن ها «خشونت» نامیده شود؟ آیا باید تساهل و تسامح را اعمال كنند؟ بعد از این كه مقام معظم رهبرى این همه تأكید مىكنند كه شبیخون فرهنگى است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دین شما است، ایمان جوان هاى شما را هدف قرار داده است، دیگر چه باید گفت؟ آیا ما باز هم نباید هیچ احساس وظیفه اى بكنیم؟ مثلاً اگر شما در خانه خود نشسته باشید، ناگهان كسى در محله شما فریاد بزند كه سیم هاى برق اتصالى پیدا كرده، مواظب باشید، اگر كسى ـ مثلاً ـ دست به سیم یا كلید برق بزند، خانه اش آتش مىگیرد. یا باران آمده و در كوچه ها سیل راه
افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابیده اید ، ناگهان كسى با صداى گوش خراشى فریاد بزند سیل آمده، از خانه هاى خود بیرون بروید، در این صورت شما چه كار مىكنید؟ اول ممكن است بلند شوید و حتى در حالى كه خواب آلود باشید، بگویید این موقع شب چه كسى فریاد مىزند؟ و مجدداً بخوابید. اما زمانى كه چند بار این فریاد را شنیدید و از خواب بیدار و كاملا هوشیار شدید، مىبینید آب همه جا جارى است، در این موقع است كه مسأله را جدى مىگیرید، بعد از آن، از كسى كه فریاد مىزد، تشكر هم مىكنید. به او مىگویید عجب خدمت بزرگى به ما كردى، وگرنه خانه ما خراب مىشد، و بچه هاى ما خفه مىشدند. یا آتشى آمده و محله اى آتش گرفته است، اگر كسى داد زد «آتش» و شما را نیمه شب از خواب بیدار كرد، بعد متوجه شدید كه چه خدمت بزرگى به شما كرده است، آیا نسبت به او اعتراض مىكنید یا از او تشكر مىكنید؟
اما ما نسبت به امور معنوى این گونه نیستیم. امور مادى را خوب مىفهمیم، اگر كسى ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سیل، و یا بمباران متوجه كرد، خوب مىفهمیم. و این هشدارها براى ما خیلى ارزش دارد. و از هشدار دهنده تشكر هم مىكنیم. اما اگر كسى نسبت به امور معنوى هشدار بدهد، با این كه مىفهمیم كه او دوست و خیر خواه ماست، از سر دلسوزى فریاد مىزند، ولى از او استقبال نمىكنیم. حتى مىگوییم چرا خشونت به خرج مىدهى! آرام حرف بزن! چطور هنگامى كه زلزله یا سیل آمد و آن فرد فریاد زد، نگفتید آقا آرام حرف بزن؟ اگر هنگام خطرها آرام سخن بگویند كه كسى بیدار نمىشود. این خطرهاى معنوى را كه دائماً مىگویند و مىنویسند، باز من و شما هیچ متوجه نمىشویم. شاید اگر فریاد بزنند در بعضى اثر كند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاى معنوى حساس نیستیم. منظورم از «ما» فقط همین حزب اللهى ها و مومنان نیست. اصلا طبیعت بشر بیش تر با امور حسى انس دارد. آنچه را كه فراتر از حسیات او باشد زود باور نمىكند. وقتى كه به ما مىگویند در معرض غارت دین هستند، مىگوییم كو؟ چیزى را كه نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود مىفهمیم. اما اگر بگویند دین ما را بردند، مىگوییم خیر، ما كه نماز مىخوانیم، روزه هم مىگیریم، دین ما را كجا بردند؟ اما اگر به خوبى دقت كنیم، مىبینیم كه ایمان سال گذشته ما با ایمان امسال ما فرق مىكند. سال گذشته ما به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) یقین داشتیم، اما امسال شك داریم. امسال گاهى به ذهن ما مىآید كه نكند این حرف هاى آخوندها درست نباشد؟ بالاخره كسانى هم كه حرف هاى دیگرى بر خلاف
گفته هاى روحانیون مىگویند درس خوانده اند، دانشگاه رفته اند، در دانشگاه هاى لندن درس خوانده اند، لابد چیزى مىفهمند كه این مطالب را مىگویند، و شاید بهتر از آخوندها مىفهمند.
دین ما به این صورت آرام آرام رنگ مىبازد، ناگهان انسان نگاه مىكند، و مىبیند دیگر از دین چیزى باقى نمانده است. كسى كه بیدار و نسبت به مسائل حساس، و داراى شامه قوى است، وقتى دشمن از دور مىآید مىفهمد دشمن براى چه كارى مىآید. حركات دشمن را مىتواند ارزیابى كند، مىتواند حدس بزند كه دشمن چه چیزى را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه كارى است. اما دیگران كه از دسیسه هاى دشمن غافل هستند، هر اندازه هم كه به آن ها بگویند، باور نمىكنند. به هر حال این هم نوعى نهى از منكر است. خطرهایى كه متوجه جامعه اسلامى است، نه از طرف یك نفر است، و نه دفع آن با یك نفر میسر است. این منكرها داراى طرح هاى پیچیده اى است، و خطرهاى بزرگى را متوجه جامعه مىكند، و مبارزه و مقابله با آن ها به برنامه ریزى احتیاج دارد، باید متخصصان شیوه برخورد با آن ها را طراحى كنند، دیگران هم به ایشان حسن ظن داشته باشند، و از فریادهاى فریادگران با حسن نیت استقبال كرده و آن ها را بپذیرند. در غیر این صورت دود آن به چشم خود انسان مىرود. فردا فرزندان همین جامعه بى ایمان مىشوند، زمانى كه بچه ها بى ایمان شدند آثار بد اخلاقى بر آن مترتب مىشود، در آینده مبتلا به مواد مخدر و ایدز مىشوند، جنایتكار مىشوند، باند قاچاق تشكیل مىدهند. انحطاط فرهنگى این نتایج را به بار خواهد آورد. «لَهُمْ عَذابٌ فى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَشَقٌّ»1 این عذاب دنیوى آن ها است، متلاشى شدن خانواده ها، اختلاف دائمى زن و شوهرها، بد تربیت شدن بچه ها، عادات زشت، اعتیاد به مواد مخدر و هزاران درد بى درمان دیگر كه گفتنى نیست.
اگر ایمان رفت، به دنبال آن این مشكلات خواهد آمد. اگر مىخواهید جامعه به این سرانجام منتهى نشود، باید از اول جلو آن را بگیرید، نسبت به مسائل فرهنگى حساس باشید. نگویید همه چیز در سایه اقتصاد حل مىشود، بعضى از این دردها از اقتصاد برمىخیزد. بسیارى از مفاسد اجتماعى به وسیله پولدارها اجرا مىشود. كسانى كه حرص مال اندوزى پیدا مىكنند، و بیش از حد نیاز خود، ثروت دارند، اما باز مىخواهند ثروت بیش ترى بیندوزند؛ آن ها دست به این حركات مىزنند. همه این مفاسد از فقر نیست، كسانى كه فكر مىكنند
1. رعد، 34.
معضلات اجتماعى با حل شدن مسائل اقتصادى مرتفع مىشود، سخت اشتباه مىكنند. البته مسائل اقتصادى را هم باید در جاى خود مورد توجه قرار داد. گاهى فقر اقتصادى و نابسامانى اقتصادى به این انحرافات كمك مىكند، اما آن ها علت تامه نیست. راه حل آن هم فقط حل مشكل اقتصادى نیست. درست است كه باید مشكل اقتصادى را حل كرد، این وظیفه جامعه اسلامى و دولت اسلامى است. اما یگانه وظیفه دولت اسلامى حل مشكلات اقتصادى نیست؛ بلكه اولین وظیفه، حفظ دین، حفظ اخلاق، حفظ معنویات و حفظ ارزش هاى معنوى است. بعد از آن حفظ ارزش هاى دیگر لازم است. البته منظور تقدم و تأخر زمانى نیست، بلكه این تقدم و تأخر از لحاظ رتبه است.
متأسفانه مدتى است به دلایلى، با بیانات، و مقالاتى، به وسیله رسانه ها به ما تلقین كرده اند كه اگر مسائل اقتصادى حل شود، همه چیز درست مىشود. خیر، این گونه نیست. كسانى كه این حرف ها را مىگویند خودشان را گول مىزنند. شما گول نخورید. رفاه اقتصادى حلاّل همه مشكلات نیست. معروف است كه مرفه ترین كشورها در دنیا آمریكاست. درآمد سرانه آن از سایر كشورها بیش تر است، رشد اقتصادى آن ها از همه كشورها بیش تر است. لااقل یكى از كشورهاى پیشرفته از لحاظ اقتصاد، آمریكا است. آیا این كشور مشكلات اخلاقى و اجتماعى ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمریكا گفته مىشود، در هر چند ثانیه یك جنایت واقع مىشود، بچه هاى دبستانى آن ها باید با اسكورت به مدرسه بروند، در تمام دبیرستان هاى آمریكا پلیس مسلح وجود دارد. با وجود همه این ها روزى نیست كه در مدارس جنایت واقع نشود. آیا این مشكلات اخلاقى، اجتماعى با پول حل مىشود؟ آیا آن ها پول كم دارند؟ البته من نمىخواهم انكار كنم كه بسیارى از مشكلات اجتماعى در اثر فقر ایجاد مىشود، یا حداقل، فقر آن را تشدید مىكند. اما این گونه تصور نكنید كه اگر مسأله فقر حل شد همه چیز حل مىشود. گاهى در اثر پول فراوان بلاهاى جدیدى پیدا مىشود.
به هر حال این هم نوعى نهى از منكر است. خوب، اگر افرادى و یا دولت اسلامى نسبت به آن اقدام كردند، یا دولت و مردم به كمك هم اقدام كردند، یا اگر دولت اسلامى نتوانست یا اصلا دولت اسلامى نبود و خود مردم مسلمان اقدام كردند، و این مشكلات را حل كردند، و با
دشمنان اسلام مبارزه كردند، و نقشه هاى آن ها را نقش بر آب كردند، نعم المطلوب. اما اگر هیچ اقدامى صورت نگرفت، این جا وظیفه مسلمانان است كه با این منكرات مقابله كنند. اما آیا همیشه همه مسلمان ها وظیفه شناس هستند؟ آیا مىشود روزى مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامى خود كوتاهى نكنند؟ مگر ما در تاریخ نمونه هایى از بىوفایى مسلمان ها نداشتیم؟ آیا تصور این كه ممكن است اكثریت قریب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامى خود كوتاهى كنند، فرض مُحالى است؟ مصداق آن را همه مىدانید.
از زمان شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا زمان شهادت سیدالشهداء(علیه السلام) ، بیست سال طول كشید. در طول این مدت سیدالشهداء(علیه السلام) در مدینه چه مىكرد؟ آیا كسانى كه حاكم بودند، بت پرست یا منكر خدا بودند؟ آیا در ظاهر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و احكام دین را انكار مىكردند؟ خیر، اصلا این گونه نبود، آن ها خود را خلیفه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) مىدانستند، نماز مىخواندند، امام جمعه بودند، منتهى گاهى نماز جمعه را روز چهارشنبه مىخواندند! گاهى هم در حال مستى، امامت جماعت مىكردند! آنچه مسلّم است، آن ها نماز مىخواندند. حتى روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد گفت: «یا خَیْلَ اللّهِ اِرْكَبى وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرى.»1 مردمى كه در زمان سیدالشهداء(علیه السلام) زندگى مىكردند همه نماز مىخواندند، و ادعاى مسلمانى مىكردند. به اصطلاح حكومت، حكومت اسلامى بود. اما سیدالشهداء(علیه السلام) بیست سال خون دل خورد، و نمىتوانست بگوید این حكومت ناحق است. مگر به افراد معدودى در گوشه و كنار، و در خفا، به صورت سرّى، خصوصى، و محرمانه. حتى وقتى خبر مرگ معاویه را آوردند، در ظاهر حضرت(علیه السلام) به حاكم مدینه تسلیت گفت. وضع این گونه بود.
آیا در زمان سایر ائمه اطهار(علیهم السلام)، زمان حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) ، امام صادق(علیه السلام) ، و دیگران صریحاً مىتوانستند به مردم بگویند این حكومت ها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران(علیهم السلام) را زندان مىكردند؟ چرا ایشان را به شهادت مىرساندند؟ آیا خلفا به نام كفر حكومت مىكردند؟ یا این كه منكر خدا بودند؟ اگر هم منكر خدا بودند اظهار نمىكردند، و به نام خلیفه رسول الله(صلى الله علیه وآله) حكومت مىكردند، این داستان را حتماً همه شنیده اید، همه مرثیه خوانها مىخوانند كههارون الرشید هنگامى كه مىخواست حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) را زندانى كند، به مرقد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و عذر خواهى كرد، گفت یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) من فرزند تو
1. بحار الانوار، ج 44، ص 391، باب 37، روایت 2.
را زندانى مىكنم، براى این كه مصلحت جامعه اسلامى تأمین شود! براى این كه امنیت در جامعه ایجاد شود! براى این كه اختلاف در جامعه نیفتد! از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) عذرخواهى مىكرد!1این گونه نبود كه همه این حكومت ها حكومت كافر و مشرك باشند. خوب، با این موارد چه باید كرد؟ گاهى شرایط به گونه اى است كه مىتوان با فعالیت هاى فرهنگىِ متفرق و پنهانى، اصل دین مردم را حفظ كرد؛ به امید این كه روزى معرفت و سطح فرهنگ آن ها رشد پیدا كند، و بتوانند كارهاى مهم ترى انجام دهند. تقریباً از امام سجاد(علیه السلام) به بعد به دلایل مختلفى، تمام ائمه(علیهم السلام)چنین برنامه اى داشتند. چون عده اى مسلمان تربیت شده بودند، و به بركت خون سیدالشهداء(علیه السلام) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامى تربیت شده، و در اطراف بلاد اسلامى پراكنده مىشدند، تمام امامزاده هایى كه پیرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاى دیگر هستند، همین مسلمانانى بودند كه تربیت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدایت مىكردند. غالب ایشان از بیت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)بودند. در این شرایط باید به همین كارهاى فرهنگى اكتفا كرد. چون توان فعالیت دیگرى نیست، تنها كارى كه مىتوان انجام داد این است و اطمینان هم هست كه اصل دین از بین نمىرود.
اما قسمتى از فرمایش امام حسین(علیه السلام) كه در منى به آن نخبگان فرمودند این بود: «من مىترسم اصل حق گم شود» صحبت تنها مسأله یك حكم و دو حكم شرعى نیست، فكرى بكنید، من مىترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخیص بدهند، راه دیگرى براى تشخیص حق و باطل وجود نداشته باشد! این شرایط، كار خاص دیگرى را مىطلبد، نه با فعالیت هاى تبلیغى و نه با پول، نمىتوان اقدامى انجام داد و نه مىتوان جنگ نظامى سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختیار آن هاست. آنچنان تبلیغات كرده اند و از مردم زهر چشم گرفته اند، كه كسى توان نفس كشیدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، یا ترور كردند؛ نه كسى جرأت قیام یا حركت دارد، نه دیگر نیرو و توان براى كسى مانده است. در این شرایط باید شوك دیگرى به جامعه وارد شود. چه كارى از یك نفر یا از یك گروه كوچك براى جامعه بزرگ اسلامى بر مىآید؟ تبلیغات هم تأثیرى نداشت چون تمام ابزار آن در اختیار امویان بود و فقط عده محدودى فریاد امام(علیه السلام) را مىشنیدند. سیدالشهداء(علیه السلام) با حنجره خود چقدر مىتواند فریاد بزند؟ صداى خود را به چند
1. ر.ك: ارشاد، ص 280.
نفر مىتواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت كردن به امام(علیه السلام) مىدادند، كه در طول بیست سال به آن حضرت چنین فرصتى نیز ندادند و ایشان مىبایست آرام، پنهانى و در خفا با یاران و اصحاب خود صحبت كند.
در این شرایط چه باید كرد؟ همان كارى را كه حسین(علیه السلام) كرد، شوكى در جامعه اسلامى به وجود آورد كه تا قیام قیامت اثر خود را خواهد داشت، این لرزه باقى خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامى كه نمىتوان آن را تحریف كرد، و نمىشود تفسیر غلطى براى آن آورد. چه بگویند؟ هر آیه محكمى در قرآن باشد، مىتوانند آن را تحریف و به اشتباه تفسیر كنند. یا به قول امروزى ها براى آن قرائت جدیدى بیاورند! اگر حدیث باشد، مىتوانند بگویند دروغ بوده و جعلى است، از اسرائیلیات است، یا در نهایت بگویند این قرائت شماست! و براى آن قرائت دیگرى هم هست! به مراجع هم مىگویند شما فهمتان را مطلق نكنید، قرائت هاى دیگرى هم هست! اما با حركت سیدالشهداء(علیه السلام) چه مىتوانند بكنند؟ آیا تفسیر دیگرى دارد؟ جز این كه گروهى پاكباز در راه خدا و براى احیاى دین جان خود و عزیزانشان را فدا كردند؟ تا حالا هیچ مورخى، هیچ انسان منصفى تفسیرى غیر از این براى داستان كربلا كرده است؟ بله، امروز ممكن است كسانى باشند كه قرائت هاى جدیدى از داستان كربلا داشته باشند! العیاذ باللّه، بگویند حسین(علیه السلام) بى خود كرد! واقعه كربلا عكس العمل خشونت جدش بود! یزیدى ها تقصیرى نداشتند، جد حسین(علیه السلام) پدر آن ها را كشته بود، آن ها هم در كربلا فرزندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)را كشتند! این شیطانى ترین تفسیرى است كه تا به امروز از حماسه كربلا شده است، و تاكنون این گونه تعابیر سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و كافر، مشرك و بت پرست، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظیم فرود آورده اند. این گونه بود كه حسین(علیه السلام) مصباح الهدى شد، این چراغ فروزانى است كه هرگز خاموش نمىشود. علیه آن هیچ كارى نمىتوان كرد. این شوك باعث شد كه جامعه اسلامى نجات پیدا كند.
این هم مصداق دیگرى براى نهى از منكر به معناى عام است. اگر كسى سؤال كند آن جا كه حضرت(علیه السلام) فرمودند: «أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْكَر»1 آیا به هدف خود رسیدند؟ جواب این است كه بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتیجه هم رسید. نتیجه این اقدام چه بود؟ این كه مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظیفه انبیا و اولیاى خدا، هدایت
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روایت 2.
است؛ بعد از هدایت اگر خود مردم حاضر شدند رهبرى آن ها را بپذیرند در این صورت حكومت هم تشكیل مىدهند. تشكیل حكومت وظیفه آن ها است، اما در صورتى كه مردم كمك كنند؛ همان طور كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیه فرمود: «لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِر»1 زمانى كه مردم حضور پیدا كرده، و كمك كردند من هم به وظیفه ام قیام مىكنم. اما اگر حاضر نشدند وظیفه تشكیل حكومت ساقط است، اما وظیفه هدایت باقى است، هدایت گرى وظیفه انبیا و اولیا و كسانى است كه در غیبت آن ها نقش هدایت را بر عهده مىگیرند. «اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَْنْبیاء»2 این وظیفه همیشه هست، و از دوش هیچ كس در هیچ حالى برداشته نمىشود. اگر هیچ راه دیگرى نبود، باید مردم را با شهادت هدایت كرد، تا بفهمند. باید بگویند چرا این پیرو امام حسنى(علیه السلام) حاضر شد كشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجى و تحلیل مىكنند، بررسى مىكنند، و به این نتیجه مىرسند كه به خاطر وظیفه دینى خود این كار را كرد. برچسب ها و تهمت ها دروغ بود. پس ممكن است نهى از منكر چنین مصداقى هم داشته باشد. اما اولا موارد آن نادر است. ثانیاً آگاهى زیادى مىخواهد كه شخص تشخیص بدهد چنین وظیفه اى دارد، خیلى فداكارى مىخواهد كه از همه چیز بگذرد، كلاه شرعى براى كارهاى خود درست نكند، و براى ترك امر به معروف و نهى از منكر بهانه تراشى نكند. چنین شخصیتى به ندرت پیدا مىشود، ولى به هر حال خدا حجت را براى ما و شما تمام كرده، اگر هیچ كس نبود حسین بن على(علیه السلام) بود.
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا أَبا عَبْدِ اللّه، بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى؛ جان هاى ما، پدر و مادرهاى ما، فرزندان ما، فداى تو اى حسین(علیه السلام) ! كه چراغ هدایت را در این جهان افروختى و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.
1. نهج البلاغه، خطبه 3.
2. بحارالانوار، ج 1، ص 164، باب 1، روایت 2.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
به بركت نام سیدالشهداء(علیه السلام) چند شب در این عزاخانه حسینى توفیق پاسخ به بعضى از سؤال ها درباره داستان عاشورا، و نیز مطالبى در حد توان و فهم گوینده و اقتضاى مجلس به عرضتان رسید. مناسب است در این جلسه، مباحث گذشته را جمع بندى و نتیجه گیرى كنیم.
سلسله بحث ها به این جا منتهى شد كه یكى از اهداف سیدالشهداء(علیه السلام) از این قیام همانگونه كه خود حضرت(علیه السلام) تصریح فرمودند، امر به معروف و نهى از منكر بود. سعى ما این بود كه معانى امر به معروف و نهى از منكر را توضیح دهیم و بررسى كنیم كه به كدام معنا، قیام سیدالشهداء(علیه السلام) نوعى امر به معروف و نهى از منكر بوده است؟ و در چه شرایطى ممكن است امر به معروف و نهى از منكر به این صورت واجب شود؟ حاصل جواب هم این بود كه اگر توطئه هاى پیچیده اى در جامعه براى محو حقیقت اسلام، گمراه كردن مردم و از بین بردن حكومت اسلامى و حكومت حق وجود داشته باشد و راه هاى عادى و متعارف، اعم از اقدامات فردى و كارهاى اجتماعى، براى حل مشكلات سودى نبخشد، و فقط این راه باقى بماند كه با قیامى شهادت طلبانه، مظلومیت و حقانیت ثابت بشود، این روش متعین خواهد بود. و اگر شرایطى پیش بیاید كه نشان دادن راه حق و تلاش براى برقرارى نظام اسلامى متوقف بر چنین كارى باشد، باز هم چنین حركتى لازم خواهد بود.
البته قیام سیدالشهداء(علیه السلام) چنان بركتى داشت كه بعید است در طول تاریخ اسلام مجدداً
چنین شرایطى پیش بیاید و به اندازه اى فضاى جامعه اسلامى تیره و تار بشود كه شناختن حق میسر نباشد. بحمد اللّه بعد از قیام سیدالشهداء(علیه السلام) شرایطى فراهم شد كه سایر ائمه اطهار(علیهم السلام)بتوانند حقایق اسلام را در اقطار كشورهاى اسلامى تبیین كنند؛ شاگردانى براى تبلیغ، ترویج و تعلیم معارف اسلامى بپرورانند، یارانى را براى انجام حركت هاى ارشادى و احیاگرانه در بلاد مختلف بپرورانند و دیگر به چنین حركتى چون قیام سیدالشهداء(علیه السلام) در زمان بقیه ائمه(علیهم السلام)نیازى نبود، انشاء اللّه بعد از این هم نیازى نخواهد بود. ولى به هر حال مسائل كلى، تابع وجود یا كثرت مصادیق نیست، بلكه حكم آن با وجود یك مصداق مشخص مىشود. البته گرچه بعید است چنین قیامى با این وسعت و با این خصوصیات ضرورت داشته باشد، اما ممكن است گاهى قیام هاى محدودترى ضرورت پیدا كند. در فرمایشاتِ امروز مقام معظم رهبرى هم اشاره به امكان چنین چیزى بود،1 حتماً كسانى كه شنیدند، این مسأله را متوجه شدند.
به هرحال، این مسأله اى است كه باید به آن توجه داشت؛ زیرا آمادگى جامعه اسلامى براى برخورد با دشمنان، امكان نفوذ و موفقیت آن ها را كم مىكند. اما اگر روزگارى به خواب خرگوشى فرو رفته و به صورت هاى مختلف تحت تأثیر تبلیغات دشمنان قرار بگیریم و غیرت دینى را از دست بدهیم، آن وقت دشمنان طمع مىكنند و شاید باز شرایطى پیش بیاید كه احتیاج به چنین حركت هاى شهادت طلبانه اى پیدا كنیم. به همین مناسبت بحث نسبتاً طولانى اى درباره امر به معروف و نهى از منكر عرض كردم و گفتم امر به معروف به معناى عام آن شامل چند عنوان دیگر نیز مىشود كه یكى از عناوین كلى آن مىتواند عنوان «تعلیم» باشد، یكى دیگر از عناوین كلى آن ممكن است «موعظه» باشد، و بالاخره مىرسد به جایى كه یكى از عناوین آن مىتواند «جهاد» باشد.
در مورد تعلیم عرض كردم، كه مىتواند سه شاخه داشته باشد: تعلیم جاهل، تنبیه یا تذكر غافل و ارشاد ضال. صورت اول این است كه كسى در جامعه اسلامى از معارف بهره اى ندارد، و هنوز براى او شرایطى فراهم نشده است كه معلومات لازم در مورد دین را كسب كند كه باید او را تعلیم داد. این یكى از مراحلى است كه مىتواند از مصادیق امر به معروف باشد. البته باز
1. بیانات مقام معظم رهبرى آیت الله خامنه اى در اجتماع جوانان (مصلاى تهران)، 1379/02/01.
تأكید مىكنم، به معناى عام آن. معناى دوم این است كه كسى به مسأله علم دارد، اما در شرایطى واقع شده كه اصلا از این كه چنین حكمى و چنین مسأله اى وجود دارد و چنین تكلیفى هم براى او هست دچار غفلت شده است. به هر حال، موضع گیرى ها و جهت گیرى هاى انسان تابع ذهنیات او است، اكثر ذهنیات ما هم تابع شرایط محیط است، از دیدنى ها و شنیدنى ها بیدار مىشویم، توجه انسان به مسائل غالباً تابع شرایط محیط است؛ اگر محیط آلوده، تاریك، و فاسد باشد، ممكن است بسیارى از مردم از تكالیف خود غافل بشوند و اگر از ایشان سؤال شود كه در اسلام فلان تكلیف وجود دارد، مىگویند بله، اما از این كه خودشان چنین تكلیفى دارند و باید انجام بدهند غافلند، در این مورد امر به معروف و نهى از منكر «تذكر دادن به غافل» مىشود، یا تنبیه به معناى لغوى آن، یعنى بیدار كردن. سوم «ارشاد ضال»، یعنى كسى كه معرفت صحیح ندارد ولى خیال مىكند كه شناخت لازم را دارد، جاهل مركب است، گمان مىكند وظیفه خود را مىداند، ولى اشتباه مىكند؛ ارشاد و راهنمایى چنین كسى به این كه تو اشتباه مىكنى، و اگر چنین تصور مىكنى كه وظیفه تو این است یا به این شكل باید انجام بگیرد، خطا مىكنى و به این صورت نیست، راه صحیح چنان است، مقصد صحیح چنین است؛ این ارشاد ضال است، ارشاد كسى كه گمراه است. این سه وظیفه كه همه از قبیل تعلیم است. تعلیم هم گاهى به صورت فردى است، هر كس در خانواده خود چنین مسؤولیتى را دارد كه نسبت به فرزندان و اهل بیتش، اگر جاهلى باشد، اگر ضالى باشد یا اگر غافلى باشد، او را تعلیم داده، ارشاد كند، «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلیكم ناراً وَقُودُها النّاسُ وَ الْحِجارَة.»1 انسان همان گونه كه مكلف است خود به وظایف شخصى اش عمل كند، مكلف است كه به خانواده، نزدیكان و كسانى كه تحت تأثیر فكر او هستند آموزش بدهد. این وظیفه در سطح بالاتر ـ براى عالمان و كسانى كه در این گونه مسائل تخصص دارند، تكلیفى است سنگین تر، وسیع تر و عمیق تر كه در جامعه باید این وظایف را انجام دهند؛ و زمانى كه جامعه به وسیله نهادهاى مختلف اداره مىشود، باید نهاد خاصى براى این كار در نظر گرفته شود. مىدانید كه در جوامع سابق كه به صورت ساده اداره مىشد این وزارتخانه ها و تقسیمات به صورت امروزى نبود، مثلاً در صدر اسلام، اگر براى جایى والى مىفرستادند، حداكثر سه نفر را مىفرستادند، معمولاً آنچه بنده از تاریخ به خاطر دارم، یكى شخص والى و حاكم، دیگرى
1. تحریم، 6.
معلم و قارى، كسى كه قرآن را بلد بود و به دیگران تعلیم مىداد، عالم بود و در معارف و احكام به او مراجعه مىكردند، یكى هم خزانه دار بود كه اموال را جمع آورى مىكرد و حساب آن را داشت. این سه نهاد بود، كم كم پس از آن كه روابط جامعه پیچیده و گسترده شد، تعداد این نهادها نیز اضافه شد تا جایى كه امروزه مىبینید كه كابینه ها و دولت ها از بیست تا سى وزارتخانه تشكیل مىشود. در شرایط فعلى كه ما زندگى مىكنیم حداقل سه وزارتخانه، آموزش هاى سه گانه را به عهده دارند، وزارت آموزش و پرورش كه در كنار سواد آموزى و علوم متعارف مادى و دنیوى موظف است آگاهى هاى دینى را به كودكان ارائه كند، البته اگر نظام اسلامى باشد، و باید انصاف داد كه در بین نهادهاى ما وزارت آموزش و پرورش، حتى در زمان رژیم گذشته از بهترین نهادهایى بوده كه به این جامعه خدمت كرده است؛ امروز هم شاید در حدى كه بنده اطلاع دارم، یكى از بهترین وزارتخانه هاى ما همین آموزش و پرورش باشد. این امر دلایلى هم دارد، از جمله این كه عمده كارمندان آن كه آموزگاران و دبیران هستند، از طبقه متوسط و معمولى هستند، از همین فرزندان شما هستند كه با محافل دینى سر و كار دارند و اندیشه دینى شان محكم است. به همین دلیل هنگامى كه به مدرسه مىروند احساس مسؤولیت مىكنند.
به جز آموزش و پرورش، وزارت آموزش عالى هم بخشى از مسؤولیت آموزش جامعه را در دانشگاه ها عهده دار است؛ همچنین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، كه عنوان ارشاد اسلامى گویاى این وظیفه است. متأسفانه عملكرد این دو وزارتخانه در حد مطلوب نیست و على رغم این كه مقام معظم رهبرى درباره وزارت آموزش عالى چند سال است كه صریحاً گفته اند شما باید دانشگاه ها را اسلامى كنید، كار جدى اى انجام نشده است، و شاید به این دلیل باشد كه بعضى مسؤولان آن، اراده جدى براى این كار نداشته باشند؛ كه البته این امر هم دلایلى دارد. از جمله این كه كه بسیارى از استادان دانشگاه ها و حتى اداره كنندگان این نهاد تحت تأثیر فضاى خارج هستند، چند سالى را در اروپا گذرانده اند و یا زیر دست اروپا رفته ها بوده اند، خُلق و خوى، فرهنگ و معلومات آن ها بیش تر به فرهنگ كفر نزدیك است تا به عالم اسلام؛ طبعاً كسانى هم كه زیر دست این گونه افراد بزرگ شوند، دیگر بهتر از خود آن ها نخواهند بود. به هر حال كار این دو وزارتخانه ناقص است. وزارتخانه ارشاد هم كه به قول معروف طشتش از بام افتاده است و همه مىدانید كه وضعیت آن چگونه است و آنچه بسیار
جاى تأسف دارد این است كه بعضى از مسؤولان این نهاد تصریح كرده اند كه اصلا با دین سر و كارى ندارند و اسم ارشاد اسلامى را هم فقط یدك مىكشند، یعنى تعارف است وگرنه كار این وزارتخانه همان كار وزارت فرهنگ و هنر زمان شاه است! مىگویند: ما كارى با دین مردم نداریم! ما فرهنگ ملى و فرهنگ باستانى و رقص و آواز و این قبیل مسائل را باید ترویج كنیم! زبان فارسى و فرهنگ ملى ایرانى را در كشورهاى دیگر باید رواج دهیم! كارى به اسلام نداریم! تصریح كرده اند؛ اگر هم تكذیب مىكنند، من مورد خاص این گفته ها، تاریخ، شنوندگان و مخاطبین آن را مىدانم، و به ایشان عرض خواهم كرد.
به هر حال، این سه نهاد در جامعه ما باید به مسائل آموزش و پرورش جوانان اهتمام داشته باشند كه یكى از آن ها نسبتاً عملكرد خوبى دارد، ولى دو وزارتخانه دیگر هیچ مطلوب نیست و یكى از آن ها هم بسیار بد است. خوب، حالا كه این سه نهاد به وظیفه اجتماعى خود عمل نمىكنند، مردم چه باید بكنند؟ صرف نظر از این كه ما به اصطلاح امروزى ها، به عنوان یك شهروند وظیفه اى در مقابل دولت و حقى بر حكومت داریم، اما خود ما چه باید بكنیم؟ اگر آن ها عمل نكردند، دیگر مردم وظیفه اى ندارند؟ اگر فرصت بود بیش تر توضیح مىدادم كه اصولا این وظایف بر عهده خود مردم است و در شرایط پیچیده اجتماعى امروز است كه به دولت منتقل شده است. این بحثى است كه اصلا وظایف دولت چه هست، آیا یك سلسله وظایفى است كه اصالتاً از آنِ دولت است و مردم در آن نقشى ندارند یا برعكس، یك سلسله وظایفى است كه خود مردم باید انجام بدهند، لكن چون از عهده مردم بر نمىآید یا داوطلب براى انجام آن به اندازه كافى نیست، دولت از طرف مردم نیابت مىكند. اتفاقاً آموزش و پرورش از امورى است كه كار خود مردم است و آنان خود باید سعى داشته باشند كه معارف اسلامى در جامعه رواج داشته باشد؛ اما امروزه به لحاظ شرایط اجتماعى قسمت هایى از این وظیفه به عهده دولت واگذار شده و وظیفه او است، البته باید انجام بدهد و مردم هم باید مطالبه كنند. اما اگر دولت به هر دلیلى این وظیفه را انجام نداد، از دوش مردم ساقط نمىشود. پس یكى از وظایفى كه ما داریم، به ویژه در شرایطى كه دو نهاد آموزش عالى و وزارت ارشاد به وظیفه خودشان عمل نمىكنند، این است كه به تعلیم جوانان و نوجوانانمان بپردازیم. منظور از این تعلیمِ واجب تعلیم امور دینى است. سایر چیزها هم گاهى ضرورت پیدا مىكند، اما آن چه الآن مورد توجه ماست و از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر مىدانیم، آموزه هاى
دینى است؛ یعنى آنچنان به معارف مسلح دینى شوند كه تحت تأثیر جوّ قرار نگیرند، دینشان ضعیف و ایمانشان سست نشود، در اصول و پایه هاى دین شك پیدا نكنند؛ چنین آموزش هایى را باید به ایشان داد.
بخش عظیمى از این مسؤولیت بر عهده ما و بر دوش روحانیت است. باید سعى كنند در این زمینه ها كتاب هایى را در سطوح مختلف بنویسند، اساتیدى تربیت كنند، كلاس هاى مختلف، آموزش هاى حضورى و غیر حضورى، رسمى و غیر رسمى، محدود و طولانى، كوتاه مدت و دراز مدت فراهم كنند، تا جوانان بتوانند از این امكانات استفاده كنند. خوشبختانه در این زمینه كارهایى انجام گرفته است، مخصوصاً براى دانشجویان دانشگاه ها، قدم هایى برداشته شده است و به كمك بسیج دانشجویى هر سال حدود دو هزار نفر آموزش هایى مىبینند، كتاب هایى براى آن ها نوشته شده است كه مقام معظم رهبرى دستور دادند این كتاب ها در دانشكده هاى نیروهاى مسلح تدریس شود. سایر دانشجویان، دانش آموزان، آموزگاران و دبیران هم مىتوانند این كتاب ها را تهیه كنند، سعى كنند استادى پیدا كنند، یا نوارهاى درسى كه هست بگیرند و از آن ها استفاده كنند تا خودشان را مجهز كنند و كم تر تحت تأثیر شبهات شیطانى قرار بگیرند؛ شش جلد كتاب است كه در زمینه این مسائل تهیه شده و اگر اطلاعات بیش ترى خواسته باشید مىتوانید از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)در قم یا از دفتر طرح ولایت وابسته به بسیج دانشجویى سراغ بگیرید.
این مقوله آموزش هایى بود كه تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر بر ما واجب مىشود. بخش دوم امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام مواعظ بود. این هم باز نسبت به افراد نزدیك و تحت تكفل و كسانى كه شخص در ایشان نفوذ فكرى دارد، وظیفه همه است. همه وظیفه دارند در حدى كه خودشان معلوماتى دارند فرزندان خود را نصیحت كنند، راه خیر و شر را نشان بدهند، تشویقشان كنند كه كارهاى واجبشان را اعم از واجبات فردى و اجتماعى انجام دهند. این مسؤولیت را در سطح وسیع ترى نهادهاى دیگر و از جمله وعاظ رسمى به عهده دارند. واعظ ها باید این مسؤولیت را به نحو جدى در این شرایط درك كنند، وعظ ها و موعظه هایشان را به گونه اى تنظیم كنند كه نیازهاى جامعه را برآورده كند، لغزشگاه هایى را كه جوان ها به آن ها مبتلا مىشوند، بیش تر به ایشان توجه بدهند، نه چیزهاى كلیشه اى كه صد یا دویست سال قبل بوده است، امروز هم ما باز همان ها را تكرار كنیم و به نیازهاى امروز جامعه
توجه نكنیم. بخش موعظه هم شرایط خودش را دارد و چون این براى همه معروف تر است و مىدانند كه امر به معروف و نهى از منكر در مورد اعمال ساده فردى چه شرایطى دارد، دیگر نمىخواهم در مورد آن صحبت كنم و مىپردازم به بخش مهم ترى كه ما باید آن را از داستان عاشورا و سیدالشهداء(علیه السلام) بیش تر یاد بگیریم.
چنان كه بیان شد، یك قسم مهم از امر به معروف و نهى از منكر كه متأسفانه مورد غفلت بسیارى از ما واقع شده، بخصوص قبل از نهضت حضرت امام(قدس سره)، مبارزه با توطئه هاى ضد اسلامى است كه مىتواند در زمینه هاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، تعلیم و تربیت، سیاسى و حتى در زمینه نظامى باشد. در این مورد است كه با یك كار ساده و آموزش چند روزه نمىتوانیم خودمان را براى چنین امر به معروف هایى آماده كنیم، آموزش هاى پیچیده و طرح هاى بسیار سنجیده و متناسب با نقشه هاى شیطانى كه آن ها با متخصصان خود در طول سال ها با هزینه هاى هنگفت تهیه مىكنند، مىخواهد. شاخه كوچكى از آن همین است كه امروز در بیانات مقام معظم رهبرى بود، كه فرمودند دشمنان بعضى از مطبوعات ما را براى خودشان پایگاه قرار داده اند،1 براى این كه از این پایگاه علیه اسلام و نظام اسلامى استفاده كنند. مطبوعات داخل كشور به دست مردم ایران، به دست بعضى از افراد خودفروخته، و چه بسا بعضى از آن ها با بودجه بیت المال اداره مىشود، اما پایگاه آمریكا یا بعضى دشمنان دیگر و صهیونیست ها است كه اغراض آن ها را پى مىگیرند و به آنان كمك مىكنند. كارى كه ـ به فرمایش مقام معظم رهبرى ـ بى.بى.سى یا رادیو آمریكا باید بكند، این ها انجام مىدهند. این تازه یك قسمت از كارهایى است كه دشمن علیه نظام ما انجام مىدهد. حال شما ببینید در مقابل این توطئه ـ فقط یك توطئه مطبوعاتى ـ چه كار مىتوان كرد؟ آیا این كارى است كه یك نفر، دو نفر یا ده نفر بتوانند با آن مقابله كنند؟ باید مقدار زیادى فكر كرد كه ما در مقابل این حركتِ مرموزِ شیطانى و فعالیت گسترده و حساب شده چه حركاتى را باید انجام دهیم. این موارد است كه باید ما را بیش تر حساس كند و به فكر وا دارد كه مسؤولیت امر به معروف و نهى از منكر را در این قبیل مسائل جدى تر بگیریم. در این جا صحبت از یك گناه فردى نیست كه
1. ر.ك: بیانات مقام معظم رهبرى حضزت آیت الله خامنه اى در اجتماع جوانان (مصلاى تهران)، 1379/02/01.
كسى مرتكب مىشود و شما به او تذكر مىدهید. این چیزى است كه ممكن است كیان اسلام را به خطر بیندازد و روزى چشم باز كنیم و ببینیم همه چیز به دست دشمن افتاده است؛ ان شاء اللّه كه چنین چیزى نخواهد شد و نام سیدالشهداء(علیه السلام) و بركات وجود سیدالشهداء(علیه السلام) نخواهد گذاشت. ولى آن ها آن قدر نقشه هاى پیچیده اى كشیده اند، طراحى كرده اند و مقدمات آن را فراهم آورده اند كه به نقشه هایشان كاملا امیدوارند. ما هم نباید دشمن را كوچك بشماریم. البته باید دلمان به لطف خدا و توجهات وجود مقدس ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ گرم باشد؛ اما معناى این دلگرمى این نیست كه آرام بنشینیم و كارى نكنیم، باید با توكل بر خدا و اعتماد به همیارى او تلاش كنیم و بدانیم كه: «اِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْكُم،»1 نصرت الهى هست، اما مشروط به این است كه ما آنچه توان داریم در طبق اخلاص بگذاریم، آن گاه هر چه كم داریم خدا كمك خواهد كرد.
به هر حال در این زمینه است كه باید خیلى جدى تر برخورد كرد، بیش تر درباره آن صحبت كرد، بحث هایى هم كه در این ده شب عرض كردم، در واقع مقدمه اى بود براى این كه احساس این مسؤولیت در برادران عزیز بیش تر شود، نمىدانم موفق شده ام یا نشده ام؛ اما به هر حال، جاى این است كه امشب در این وقت محدودى كه داریم از آن بحث ها نتیجه گیرى كنیم كه حالا باید چه كنیم. از همان شب اول كه بنده سخنرانى كردم، ده ها سؤال كتبى از برادران مطرح شده كه ما این مسائل را فهمیدیم، اهمیت آن ها را درك كردیم، حال ما باید چه كار كنیم؟ از شهرستان ها، از برادران و خواهران و دانشگاهیان تماس هاى فراوانى داشتند كه خوب، ما باید چه كار كنیم؟ نمىدانیم چه كار باید بكنیم، دلمان مىسوزد، مىدانیم وظیفه اى داریم، اما نمىدانیم چه كار كنیم؟ من در این چند دقیقه اى كه فرصت هست مىخواهم اولا بگویم كه چرا نمىدانیم؟ چگونه شده است كه نمىدانیم؟ و بعد هم در حدى كه ممكن است خطوط كلى را براى این كار روشن كنیم.
در این زمینه چند كاستى وجود دارد كه موجب شده چنین مسأله اى با این اهمیت را چنان كه باید، نشناخته ایم. با اینكه از سال چهل و یك تا كنون كه سى و هشت سال مىگذرد ـ یعنى از
1. محمد، 7.
زمانى كه رسماً امام (قدس سره) نهضت را شروع كردند ـ در طول این سى و هشت سال، بیانات امام (قدس سره) به گوش ما مىرسیده است، نوشته هاى ایشان در اختیار ما بوده است، وصیت نامه و منشور ایشان در دسترس ما است، اما در عین حال باز هم مىگوییم نمىدانیم چه كار باید بكنیم! مشكل ما چیست؟ و بعد اگر بخواهیم حركتى را در راه انجام این وظایف انجام دهیم، باید از كجا شروع كنیم؟ مشكلى كه باز در عرایض گذشته بر آن تأكید كردم، تأثیر تبلیغات شیطانى چند ساله اخیر براى ترویج فرهنگ تساهل و تسامح است. به هر حال، آن قدر این موضوع را اشخاص مختلف و با بیان هاى گوناگون گفته اند ـ گرچه ممكن است بعضى از ایشان حسن نیت داشته اند و لااقل این حسن ظن را داریم كه بعضى از آن ها حسن نیت داشته اند ـ به اندازه اى تساهل و تسامح، تحمل افكار دیگران و چیزهایى از این قبیل را تكرار كردند كه بالاخره كمابیش در همه اثر كرده است. این كه مىگویم «همه»، شاید به اندازه انگشتان دست استثنا داشته باشد؛ بالاخره باور كردیم كه در این زمان و در این شرایط نمىتوان زیاد سخت گرفت و به اصطلاح با «خشونت» رفتار كرد. اسم هر چه را كه غیر از تساهل و تسامح باشد، خشونت مىگذارند؛ داشتن غیرت دینى، تعصب نسبت به احكام اسلامى، این كه فقط یك دین باید وجود داشته باشد و آن دینِ حق است و اصالت دارد و احكام اسلامى باید باشد، این قبیل حرف ها را افكار دُگم مىنامند و مىگویند این صحبت ها تبلیغات عهد بوق است! امروز دنیاى مدرن این حرف ها را نمىپسندد! «یك دین» یعنى چه!؟ هزار تا دین باشد! پلورالیسم دینى! و گفته هایى از این قبیل! آن قدر گفته اند و نوشته اند كه هر كسى را به نحوى تحت تأثیر قرار داده اند. اگر بخواهیم از این خواب خرگوشى بیدار شویم و از این دامى كه در آن افتاده ایم بیرون بیاییم، باید دام «تساهل و تسامح» را پاره كنیم. این، تار عنكبوت و دروغ است، ما در اسلام سهولت و یُسر داریم، دین اسلام دین آسانى است: «یُریدُ اللّهُ بِكُمُ الْیُسْر،»1 اما تساهل نداریم، تساهل یعنى سهل انگارى. دین اسلام دین آسانى است، اما نگفتند كه در آنچه هست سهل انگار، بى اعتنا و بى تفاوت باشید. نه، باید آنچه را كه هست جدى گرفت. این مغالطه بزرگى است كه بارها آن را جواب داده ایم، باز هم در روزنامه ها مىنویسند، باز هم آن شخصیتى كه به اصطلاح مسؤول فرهنگى كشور است، باز هم همین را تكرار مىكند، ده مرتبه جواب او را داده ایم باز هم همان را تكرار مىكند؛ ما در اسلام چیزى به نام تساهل و تسامح
1. بقره، 185.
نداریم، معناى «اَلْحَنیفیَّة السَّهْلَة السَّمِحَة»1 اجازه سهل انگارى نیست؛ دین ما دین آسانى است، اما این دین آسان را باید جدى گرفت و یك سر سوزن هم نباید در آن خدشه وارد شود. به هر حال، این روحیه ترویج شده است و با ترویج آن جوانان ما را تحت تأثیر قرار داده اند؛ با ادبیات، شعر، رمان، تئاتر و فیلم هاى سینمایى؛ انواع و اقسام كارها را انجام دادند كه در جامعه ما این مطلب را رسوخ دهند؛ به گونه اى كه كم و بیش همه را تحت تأثیر قرار داده است. زودتر باید این تار عنكبوت را پاره كنیم. این حرف ها دروغ است، اسلام غیرت مىخواهد، اسلام پایبندى مىخواهد، اسلام تقوا مىخواهد، اسلام قاطعیت مىخواهد، اسلام جدیت مىخواهد و سهل انگارى را به هیچ وجه تجویز نمىكند. اگر بخواهیم با وظیفه خود آشنا شویم و درصدد بر آییم كه در دام شیاطین نیفتیم و روزى نیاید كه نظام اسلامى ما خداى ناكرده، به خطر بیفتد، باید اول این دام را پاره كنیم.
این قدم اول؛ اما قدم دوم كه بر مىگردد به یك ضعف فرهنگى كه متأسفانه به آن مبتلا هستیم و نتیجه كارهایى است كه در طول زمان و به خصوص در دوران پهلوى انجام گرفته است ـ شاید بعضى از خود ما هم در آن سهیم بوده ایم ـ و آن ضعف این است كه حالت بى اعتنایى نسبت به كارهاى دیگران در ما به وجود آمده است؛ این حالت كه هر كسى باید سرش به كار خودش باشد، به دیگران چه كار دارد، هر كسى طبق تشخیص شخص خودش عمل كند، چه كار دارد كه با دیگران مشورت و همكارى كند، و همفكرى داشته باشد. این روحیه تكروى و عدم احساس نیاز به دیگران در انجام فعالیت ها، یك كمبود فرهنگى در ما است. اگر هم بخواهیم امر به معروف كنیم، خودمان یا حداكثر ـ اگر بخواهیم با دیگران كار كنیم ـ با دو سه نفر از همسایه ها یا خویش و قوم، اگر در بازار باشد، با همسایه هاى مغازه، یا اگر در محله است، با همسایه هاى خانه، در همین محدوده نسبت به كارى اقدام مىكنیم. اما این كه باید براى انجام وظایف اجتماعى، پیوستگى بیش تر، جدى تر و مؤثرترى داشته باشیم، این را باور نكردیم. عللى هم دارد كه در مورد بعضى از آن ها حق داریم. ولى به هر حال، مىدانیم اسلام به اتحاد، همبستگى و الفت دعوت كرده است. مىفرماید «اَلْمُؤْمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف،»2 مؤمن كسى است كه با دیگران انس بگیرد، دیگران هم با او انس بگیرند: «مَنْ اِسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَك،»3 كسى
1. بحارالانوار، ج 22، ص 263، باب 5، روایت 3، «لكِنْ بَعَثَنى بِالْحَنیفیَّةِ السَّهْلَةِ السَّمِحَة».
2. همان، ج 67، ص 309، باب 14، روایت 41.
3. نهج البلاغه، كلمات قصار، 161.
كه فقط بر فكر خودش متكى باشد هلاك مىشود؛ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً وَ لاتَفَرَّقُوا»1 نیز كه معروف است. همه مىدانیم اسلام وحدت و همبستگى مىخواهد؛ به نحوى كه همه مسلمانان در حكم پیكر واحد بشوند؛ در روایت آمده: «اَلْمُؤْمِنُ أَخُ الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْواحِد،»2 كه سعدى مضمون آن را گرفته است و بر اساس آن گفته: «بنى آدم اعضاى یكدیگرند،» در آن روایت این گونه آمده است كه مومنان نسبت به یكدیگر حكم اندام هاى یك پیكر را دارند، سعدى دایره آن را كمى وسیع تر كرده و گفته بنى آدم اعضاى یكدیگرند. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمود مؤمنان اعضاى یكدیگرند. ما مومنان ـ یعنى كسانى كه دوست داریم به وظیفه شرعى خود عمل كنیم و دوست نداریم اسلام ضعیف شود و نظام اسلامى لطمه بخورد ـ باید سعى كنیم بیش تر با هم ارتباط برقرار كنیم.
در این جا مشكلى است ـ كه عرض كردم تا حدودى هم حق داشتیم ـ آن این است كه از حدود یك قرن پیش تا به حال، چنین وانمود شده كه اگر بخواهیم كار اجتماعى در قالب تشكل باشد، باید به صورت حزب باشد. از صدر مشروطیت تا به حال هم احزابى كه تشكیل شده كارنامه هاى خوبى ندارند، حتى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى هم احزابى كه تشكیل شد، چندان چنگى به دل نمىزد. اگر به یاد داشته باشید، با این كه مؤسسان حزب جمهورى اسلامى، مرحوم دكتر بهشتى، دكتر باهنر، مقام معظم رهبرى و آقاىهاشمى بودند، اما امام(قدس سره)خیلى تأكید نكردند كه حزب تشكیل شود. ایشان فرمودند اگر مىخواهید حزب داشته باشید، حزبِ جمهورى اسلامى باشد. این تعبیر تفاوت دارد با این كه حتماً بروید حزب تشكیل بدهید. به هر حال، این گونه براى ما توجیه شده است كه در مسائل سیاسى و اجتماعى، كار یا فردى و یا حزبى است. از كار حزبى هم كه دل خوشى نداریم، لذا كار فردى انجام مىدهیم. غافل از این كه شكل سومى هم هست. هیچ كدام از این ها مدل اسلامى نیست؛ مدل اسلامى همان است كه خود امام(قدس سره) به آن رسید، ولى متأسفانه در مورد آن پژوهش لازم و تلاش كافى انجام نگرفت.
اوایل نهضت، كسانى كه به امام(قدس سره)علاقه داشتند و فدایى امامرحمة الله علیه بودند ـ به خصوص از تهران
1. آل عمران، 103.
2. بحارالانوار، ج 61، ص 148، باب 43، روایت 25.
ـ خدمت ایشان آمدند و عرض كردند كه آقا! جان و مال ما در اختیار شما، شما بگویید كه چه كار كنیم، شما روش كار را به ما یاد بدهید. این افراد چند هیأت سینه زنى و مذهبى داشتند؛ امامرحمة الله علیه فرمود بیایید این هیأت ها را به هم نزدیك كنید، ائتلاف كنید. هیأت ها جدا باشند، هر هیأتى سر جاى خود و در محله خود باشد، هر كدام هم اعضاى خود را داشته باشند، روش كار هیأت را هم خودتان انتخاب كنید، گوینده، منبرى و مداح هیأت به انتخاب خودتان باشد، اما سعى كنید با هیأتى كه در همسایگى شماست رابطه برقرار كنید، در مشتركات با هم همكارى كنید، بنشینید اصول مشتركى تنظیم كنید، یا این هیأت ها با حفظ استقلال داخلى خود، با هم در امور مشترك ائتلاف كنند. خوف این دارم كه اگر این حرف را بزنم، بار سیاسى داشته باشد. اسم هیأت هاى مؤتلفه از آن جا پیدا شد و حالا اسم گروهى شده است؛ من نمىخواهم از آن گروه حمایت كنم و بگویم درست است یا نه، و یا این كه انتقادهایى به ایشان وارد هست یا نیست، الان در مقام این بحث نیستم. اصل مدل این كار از امامرحمة الله علیه بود، فرمود هیأت هاى مذهبى با هم ائتلاف كنند و به صورت هیأت هاى مؤتلفه در بیایند. در ابتدا چهار هیأت بود، یكى از آن ها را مقام معظم رهبرى هدایت مىكردند، دیگرى را آقاىهاشمى، یكى را هم آقاى باهنر، بنده هم بعضى گوشه ها در خدمتشان بودم. بعداً این هیأت ها براى این كه با هم ائتلاف داشته باشند، از امامرحمة الله علیه خواستند كه نماینده اى تعیین كنند و امام مرحوم دكتر بهشتى را تعیین فرمودند. امروز هم ما اگر بخواهیم كار كنیم، گرچه مىگویم باید تشكل داشته باشیم و به هم پیوسته باشیم، اما مقصودم تشكیل حزب نیست. حزب را نفى نمىكنم، بلكه مىگویم بهترین شكلى كه با ارزش هاى اسلامى مناسبت دارد همان الگویى است كه امامرحمة الله علیه عرضه كرد. حزب اشكالاتى دارد كه در این روش نیست.
خوب، ملاحظه مىفرمایید احزابى كه تشكیل مىشود، آن ها را چند نفر تأسیس مىكنند كه در واقع گرداننده كار هستند و تفكر حاكم بر آن حزب، فكر همین افراد است؛ ادعا مىكنند كه از افراد رأى مىگیریم و انتخاب مىكنیم، ولى این حرف ها ظاهر قضیه است. برنامه را همین افراد تنظیم مىكنند و همین ها حزب را مىگردانند. اگر ریاستى باشد به همین اشخاص مىرسد، نقش ها را همین ها ایفا مىكنند، و چون در واقع رؤساى احزاب هستند كه با پیروزى حزبى در انتخابات ـ اعم از انتخابات مجلس یا انتخابات دیگرى ـ حكومت را به دست مىگیرند، انگیزه براى این كه به هر قیمتى حزب خودشان غالب باشد زیاد است. در داخل
حزب هم براى این كه در كادر رهبرى قرار بگیرند، فعالیت زیادى مىكنند كه به آن سطح بالا بیایند. یعنى انگیزه هاى مادى و دنیوى در فعالیت هاى حزبى بسیار مؤثر است. شاید شنیده باشید كه بعضى از احزاب براى پیروزى در انتخابات از اموال شهردارى، كاركنان شهردارى، ماشین هاى شهردارى، اموال بانك ها، امكانات دانشگاه ها، امكانات وزارت آموزش و پرورش و مدارس و از خیلى چیزهاى دیگر ـ با این كه تمام این ها در قانون آمده است كه ممنوع مىباشد ـ اما در موارد زیادى، از همه این ها استفاده كردند! اما در روشى كه امام(قدس سره)پیشنهاد كرد این حرف ها جایى ندارد، در هیأت هاى مذهبى انگیزه دین است و اگر كسى در میان جمعیت یا هیأتى انتخاب مىشود كه نقش بیش ترى ایفا كند، براى این است كه واقعاً تشخیص داده اند او واقعاً مىتواند بیش تر خدمت بكند. چیز دیگرى در این گونه تشكل ها نیست. در حزب امكان سوء استفاده از امكانات خارجى یا تبلیغات سوء و مسائلى از این قبیل هست، اما در هیأت هاى مذهبى نیست و یا خیلى كم است. با یكدیگر قابل مقایسه نیستند؛ كسانى كه در هیئات شركت مىكنند، انگیزه دینى دارند. سعى مىكنند خوب بشناسند؛ و بالاخره آفت بزرگ احزاب، رقابت هایى است كه بین آن ها واقع مىشود. كاندیداهایى كه این حزب تأیید كرده است، اگر بپرسید كه فلان كاندیدایى كه حزب دیگر معرفى كرده، انصافاً از این كاندیداى شما اصلح نیست؟ گاهى به زبان هم مىآورد كه اصلح است. اما به هر حال، حزب تصمیم گرفته! خط سیاسى است! جبهه ما این گونه اقتضا مىكند! قول دادیم به تصمیمات هم جبهه اى خود وفادار باشیم! اما در هیئات دینى این حرف ها نیست.
پس تأكید بر این است كه ما باید تشكل هاى دینى قوى داشته باشیم، اما نه با مدل غربىِ حزب، ما در اسلام مدل حزب نداریم. این ها همه از غرب است. ممكن است كه از بعضى جهات محسناتى هم داشته باشد، اما جهات عیبى هم دارد كه اگر روش بهترى داشته باشیم، چرا آن را انتخاب نكنیم؟ روش بومى خودمان، روش اسلامى خودمان، هیأت هاى مذهبى. اما سعى كنیم هیأت هاى مذهبى با هم رابطه داشته باشند؛ این مسأله دوم. مسأله اول مبارزه با تساهل و تسامح، تقویت روح غیرت و حساسیت دینى بود؛ دوم مبارزه با فردگرایى و تكروى؛ باید این فرهنگ را در خودمان تقویت كنیم كه براى مبارزه با شیاطینى كه كیان ما، نظام و دین ما را هدف گرفته اند، با كار فردى نمىتوان مقابله كرد، باید كار جمعى كرد؛ كار جمعى هم تشكل، ارتباط و همبستگى مىخواهد. اگر هیچ راه دیگرى غیر از حزب نبود، حزب هم
تجویز مىشد. بالاخره امام(قدس سره)حزب را نفى نكرد، اما آنچه نظر اصلى خود ایشان بود و در اول نهضت هم سفارش كرد، مسأله هیأت هاى مذهبى بود. چه كار كنیم؟ پیشنهاد بنده این است: سعى كنید هر كدام از شما در محله خودتان مسجدى كه نسبتاً جامعیت و امكانات بیش ترى دارد انتخاب كنید، سعى كنید همه بچه هاى محل را به آن مسجد دعوت كنید، هر كسى را به صورتى؛ راه دعوت كردن دیگران را و این كه چگونه نوجوانان بر یكدیگر اثر بگذارند، به طور طبیعى خودشان به خوبى بلد هستند؛ در كلاس اگر شاگرد ممتازى باشد كه امتیازى داشته باشد، مىتواند به تنهایى تمام كلاس را به دنبال خود بكشد؛ نوجوان ها خوب مىدانند كه چه كار بكنند. شما سعى كنید بچه ها را تشویق كنید كه همه بچه هاى محل را جمع كنند. اما آیا اگر ضد انقلاب هم باشند؟ البته ضد انقلاب بودن بچه ـ اگر هم باشد ـ از روى ناآگاهى است؛ این مورد را باید نخست در خارج از هیأت روى او كار كنند، تماس بگیرند و سعى كنند او را هدایت كنند. زمانى كه رسماً مىخواهد جزء تشكل شما بشود، باید فردى باشد كه به او اطمینان دارید. بعد از تشكیل این هیأت ها سعى كنید از میان افرادى كه هستند كسانى كه كارآیى بیش ترى دارند، كارها را به عهده گرفته، بیش تر فعالیت كنند؛ شورا تشكیل بدهند، جلسات مشورتى داشته باشند، فكرهایشان را صادقانه روى هم بریزند، سعى كنند خودشان فكر كنند، خودشان تصمیم بگیرند؛ چنین نظامى، مردمى خواهد بود، مردم سالارى كه غربى ها مىگویند ـ واللّه ـ دروغ است. نود درصد مردم هیچ نقشى در آن ندارند. مردم سالارى این است كه همه مردم یك محل، خودشان تصمیم بگیرند بدون این كه اجبار و ترسى در كار باشد؛ آنچه انجام مىشود بر اساس احساس وظیفه است، مردم سالارى حقیقى و حكومت مردمى این است، نه آنچه كه با تبلیغات فریبنده، تهدید، تطمیع، با وعده پول و مقام، افرادى را به راهى جذب كنند. شما خیال مىكنید بعضى كه به لیست سى نفرى رأى دادند، واقعاً بیست نفر از آن ها را مىشناختند؟ باور كنید نود درصد كسانى كه به این لیست سى نفرى رأى دادند، حتى اسم بیست نفرشان را نشنیده بودند، چه رسد به این كه این ها را بشناسند، دقیقاً شناسایى كنند، صلاحیت آن ها را احراز كنند و از روى بصیرت و احساس مسؤولیت به آن ها رأى بدهند، آن دموكراسى غربى است؛ اما در حكومت مردمى اسلامى، هر كس بر اساس احساس وظیفه دینى فردى را انتخاب مىكند كه بتواند بهتر براى اسلام كار كند. البته ممكن است بین صد نفر یكى دو نفر هم سوء استفاده اى كنند، اما این در مقابل صد نفر، قابل اغماض است. اما در دموكراسى غربى اصل بر سوء استفاده، فریبكارى و تبلیغات سوء به نفع اغراض شخصى است.
سعى كنید اجتماعات خود را تقویت كنید، روح محبت را بین خودتان تقویت كنید؛ ببینید اسلام چه دستوراتى داده كه ما فراموش كرده ایم، مىفرمایند: «اِنَّ الْمُؤْمِنَیْنِ اِذا الْتَقَیا فَتَصافَحا أَنْزَلَ اللّهُ بَیْنَ اِبْهامَیْهِما مِئَةَ رَحْمَةً تِسْعَةَ وَ تِسْعینَ لاَِشَدِّهِما حُبّاً،»1 هنگامى كه دو برادر مؤمن به یكدیگر مىرسند و با یكدیگر دست مىدهند و احوالپرسى مىكنند، خداوند صد درجه رحمت بر آن ها نازل مىكند كه نود و نه درجه آن براى كسى است كه دیگرى را بیش تر دوست مىدارد. ملاحظه بفرمایید اسلام تا چه حد تلاش كرده است تا مؤمنان و كسانى كه داراى یك هدف هستند، بر اساس ایمان به خدا و همكارى در راه تحقق اهداف الهى، نه راه هوس ها،با هم روابط دوستانه داشته باشند، از عیوب یكدیگر صرف نظر كنند و عاشقانه با هم برخورد كنند. از معصوم(علیه السلام) نقل شده كه اگر مؤمنى فقط براى ملاقات مؤمن دیگر به در خانه او برود، خداوند ملكى را مىفرستد كه برو از او بپرس براى چه كارى به در خانه این مؤمن آمدى؟ عنایت بفرمایید، فرشته اى از طرف خدا مىآید كه شما چه حاجتى دارى كه درِ خانه این مؤمن را مىزنى؟ مىگوید آمده ام رفیقم را ببینم، مىپرسد آیا از او درخواست مالى دارى؟ مىگوید نه. باز مىپرسد آیا احتیاج دیگرى به او دارى؟ مىگوید نه. آن فرشته مىگوید پس براى چه مىخواهى او را ببینى؟ مىگوید فقط دلم براى او تنگ شده بود و مىخواستم او را ببینم؛ خدا به فرشته مىفرماید كه به این مؤمن بگو، «اِیّاىَ زُرْتَ وَ ثَوابُكَ عَلَىَّ»2 تو به دیدن من آمدى پس اجر و ثواب تو بر عهده من است.
این نمونه اى از دستورات اسلام است. سعى كنید با هم رابطه محبت آمیز داشته باشید، كدورت ها را كنار بگذارید، وحدتى كه مىفرمایند، «اعتصام بحبل اللّه» كه مىفرمایند، این ها را عمل كنیم. اما دشمنان اسلام در این مورد هم سوء استفاده مىكنند، گمان مىكنند هر وحدتى به هر شكلى حاصل شود، مطلوب است؛ حتى اگر در جایى قدرت در دست نااهلان بود، براى این كه وحدت حاصل بشود، همه تابع آن ها بشوند، تا وحدت حاصل شود. خوب، اگر چنین وحدتى مطلوب باشد، اكثر مردم روى زمین كافر و مشرك هستند، پس براى این كه وحدت بشود، مسلمان ها هم كافر بشوند! شاید نود درصد مسلمان ها در عالم اسلام غیر شیعه باشند، پس خوب است شیعه ها سنى بشوند تا وحدت حاصل شود! آیا این وحدت مطلوب است؟ نه،
1. بحارالانوار، ج 5، ص 323، باب 17، روایت 11.
2. همان، ج 74، ص 345، باب 21، روایت 4.
بلكه وحدت بر اساس محور حق مورد تأیید است: «أَن أَقیمُوا الدّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیه،»1 دین را معیار قرار بدهید و پیرامون آن وحدت داشته باشید، نه این كه با بى دین ها متحد شوید. وحدت با دشمنان جز هلاكت چه نتیجه اى ممكن است داشته باشد؟ باید با خودى ها وحدت داشت. چه ملاكى را باید در نظر بگیریم؟ دو ملاك ممكن است مطرح شود كه بازگشت هر دو به یك چیز است؛ در بخش قوانین، «احكام اسلام» و در بخش اجرا «ولى فقیه» ملاك وحدت است. براى كسانى كه بخواهند واقعاً دین در جامعه به دست كسى كه مأذون از طرف امام زمان ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ است اجرا شود، این دو ملاك، مهم است: حاكمیت قوانین اسلام به دست ولى فقیه؛ این مىتواند معیار وحدت باشد. اختلاف سلیقه ها زیاد است و هیچ گاه هم برداشته نخواهد شد، شیوه هاى رفتارى مختلف است، روش هاى پیاده كردن اهداف هیچ گاه واحد نخواهد بود، اما این دو مورد مىتواند ملاك وحدت جامعه باشد: همه بخواهند اسلام جارى شود و همه بخواهند كه احكام اسلام به دست كسى پیاده شود كه اولا اسلام شناس تر از دیگران ـ به خصوص در مسائل اجتماعى ـ باشد، و ثانیاً از طرف خداى متعال و اولیاى دین مأذون باشد، تا غاصب نباشد. حالا اگر به ولایت فقیه تمسك كردید، طبعاً اسلام هم هست، چون ولى فقیه كه به غیر اسلام حكم نمىكند. پس مىتوانیم بگوییم بر اساس محور ولایت فقیه، وحدت حاصل مىشود. اما وحدت هاى دیگرى بر اساس دموكراسى، ارزش هاى غربى، آزادى و... چگونه است؟ همان آزادى هایى كه نمونه هاى آن را در كنفرانس برلین ملاحظه فرمودید كه این ها به دنبال چه آزادى هایى هستند! روزى كه من در دانشگاه تهران گفتم این ها دنبال چه آزادى هایى هستند، تمام روزنامه ها علیه ما بسیج شدند، شخصیت هاى بزرگ مملكت به ما اعتراض كردند؛ بسم اللّه! حالا ببینید، نماینده آن گروه دانشجویى و سایر گروهك ها رفتند دنبال چه وحدتى، و چه آزادى هایى را مىخواستند، و با چه ذلت و خوارى این كنفرانس را برگزار كردند! آبروى خودشان و آبروى كشورشان و آبروى مردمشان را ریختند! البته آبروى اسلام و مردم مسلمان بالاتر از این است كه این پلیدها بتوانند بریزند، «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین،»2 ولى آن ها به اندازه دهان نجس خودشان، آب نجسى به آبروى جامعه اسلامى ریختند! آنان دنبال این آزادى ها هستند! آیا وحدت بر این
1. شورى، 13.
2. منافقین، 8.
اساس مىتواند مطلوب باشد؟ بر فرض كه این گروهك ها همه در یك جبهه با هم متحد شوند، آیا این براى اسلام چیز مطلوبى خواهد بود؟ وحدت بر اساس دین، كه نماد و سمبل آن ولىّ فقیه است، مورد نظر اسلام است.
پس اگر شما خواستید همفكرها، همكاران و دوستانى انتخاب كنید، این را اصل قرار دهید، ببینید آیا مىخواهد احكام اسلام پیاده شود یا نه؛ یا این كه مىخواهد به بهانه ترك احكام اسلام بگوید قرائت دیگرى هم هست! براى این كه از زیر بار حكم اسلام در برود، بگوید این فهم شماست! فهم خود را مطلق نكنید! فهم هاى دیگرى هم هست! این حرف ها یعنى «انكار دین»؛ وقتى احكام جزایى اسلام ترك شد، احكام شرعى آن هم شد اعتباریاتى كه پایه عقلانى و واقعى ندارد! پس چه چیزى براى دین باقى خواهد ماند؟ كسانى كه واقعاً بخواهند احكام دین پیاده بشود، معتقد باشند كه آنچه در قرآن است، آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود و آنچه چندى پیش امام(قدس سره)عمر خود را بر سر آن گذاشت و این نهضت و انقلاب را براى آن به پا داشت، ما همان اسلام را مىخواهیم، نه اسلامى كه تحصیل كرده هاىهاروارد و دانشگاه لندن، آكسفورد و جاهاى دیگر بیایند، تفسیر كنند! و قرائت آن ها بر ما حكم كند! بلكه قرائت خدا، قرائت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قرائت ائمه اثنى عشر(علیهم السلام)، قرائت همه علما در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله، ما این اسلام را مىخواهیم؛ و غیر از آن، اسلامى نیست. این غلط است كه اسلامِ این و اسلامِ آن، این مسامحه در تعبیر است؛ وگرنه یك اسلام بیش تر نیست و هر چه غیر از آن باشد كفر و الحاد است، كه اسم آن را قرائت دیگرى از اسلام گذاشته اند؛ ما دو اسلام نداریم.
توصیه مىكنم جلسات مذهبى را احیا كنید، محور آن ها را مسجد قرار دهید، سعى كنید كه همه اهل محل، از كسانى كه ایمان به اسلام دارند، مىخواهند احكام اسلام پیاده شود و ولىّ فقیه را قبول دارند، همه را دعوت كنید، با همه مهربان باشید، با همه صمیمى باشید، از اشتباهات آن ها صرف نظر كنید، اشتباهات كوچك را به رخ دیگران نكشید، تا اندازه اى كه مىتوانید به ایشان كمك كنید؛ اگر از مال دنیا هم دستتان خالى است و نمىتوانید كمك مالى كنید، حداقل با زبان خوش كمك كنید، «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَة،»1 همان روحیه اى كه در ایام انقلاب و بعد از انقلاب در زمان جنگ بود كه مردم از نان شب خود و از
1. حشر، 9.
خوراك فرزندانشان مىزدند؛ این روحیه را احیا كنید، تا همبستگى بیش ترى پیدا شود و مسلمانان حكم پیكر واحد را پیدا كنند.
خوب، زمانى كه این تشكل حاصل شد، چه خوراك فكرى اى در آن ارائه كنیم؟ البته محور اصلى، قرآن و كلام ائمه اطهار(علیهم السلام)است؛ و اگر توضیحى لازم است از كسانى كه صحت فكرشان مورد تأیید شخصیت هاى اسلامى است، استفاده كنیم. امام(قدس سره) تأیید فرمود كه همه كتاب هاى شهید مطهرى معتبر است، آن ها را عرضه كنید؛ چرا با وجود این كتاب ها، سراغ چیزهاى مشكوك یا معلوم الكذب و معلوم الخطا برویم؟ به این بهانه كه مطلب نو مىخواهیم! خوب، اگر این گونه است قرآن را كنار بگذاریم و چیز دیگرى پیدا كنیم! قرآن هم مال هزار و چهارصد سال پیش است! مگر هر چه متعلق به قدیم بود، بد و هرچه جدید باشد، خوب است؟ عكس این ادعا اولى است؛ هر مطلب تازه اى در دین بدعت و ضلالت است؛ این عبارت نهج البلاغه است، بخوانید.1 البته ممكن است تفسیر جدیدى براى آیه اى پیدا شود كه صحیح هم باشد؛ اما نوآورى در دین و چیزى را از پیش خود عرضه كردن، بدعت و ضلالت است و بازگشت آن به جهنم است. اما اگر كسانى با روش هاى صحیح تحقیق، مطالب جدیدى را از كتاب و سنت استفاده كردند، بر سر و چشم؛ كار همه علماى ما در طول تاریخ همین بوده است؛ اما بر اساس روش معقول و معتبر و با روش صحیح تحقیق، نه به صورت دلخواه؛ نه براى این كه آمریكا راضى بشود! نه براى این كه ضد انقلاب از ما خوشنود شود! نه براى این كه صهیونیست ها از ما تعریف كنند! اگر با روش صحیح، تحقیقى انجام شد و از كتاب و سنت مطلب جدیدى به دست آمد، اهلا و سهلا.
پس كار ما باید این باشد كه كتاب و سنت و روح اسلام را بهتر بفهمیم و در مقابل شبهاتى كه به اسلام وارد مىشود، بتوانیم جواب بدهیم و در كنار این، مسائل روز مربوط به عالم اسلام ـ چه كشور خودمان و چه كشورهاى دیگر را ـ بیش تر آشنا شویم و تحلیل سیاسى داشته باشیم؛ این كارهایى است كه باید انجام دهیم.
مشكل ما این است كه گمان كرده ایم امر به معروف و نهى از منكر همیشه یك كار فردى است و اگر خواستیم خدمتى به دین بكنیم، حداكثر در تظاهرات شركت كنیم و شعار بدهیم.
1. نهج البلاغه، خطبه 145؛ «وَ ما أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ اِلاّ تُرِكَ سُنَّةٌ، فَاتَّقُوا الْبِدَعَ وَ أَلْزِمُوا الْمُهْیَعَ. اِنَّ عَوازِمَ الاُْمُورِ أَفْضَلُها وَ اِنَّ مُحْدَثاتَها شِرارُها.»
این تصور اشتباه است؛ شعار دادن آغاز كار است. هنگامى كه دهه عاشورا تمام مىشود، مجالس سینه زنى و عزادارى تدریجاً كم و تعطیل مىشود، و این حرارت و شور و شوقى را كه در سایه نام سیدالشهداء(علیه السلام) پیدا كردیم از دست مىدهیم؛ در حالى كه این برنامه ها باید آغازى باشد براى این كه كار اصلى ما شروع شود و آن را ادامه دهیم؛ نورانیتى را كه در سایه عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) پیدا كردیم، حفظ كنیم، وحدت و همدلى كه براى ما میسر شده تقویت كنیم؛ نه این كه تا سال بعد رها كنیم. از همین امشب تصمیم بگیرید ـ البته بنده جسارت نمىكنم و نمىخواهم دستور بدهم، اما چون مكرراً سؤال شده كه چه كنیم، بنده آنچه به ذهنم مىرسد مىگویم، اگر شما راه بهترى سراغ دارید، به من هم بگویید تا بر اساس آن عمل كنم ـ از همین امشب تصمیم بگیرید، فردا سعى كنید بچه هاى محل را در هیأتى سازماندهى كنید، ممكن است در ابتدا این كار عملى نشود، اما به تدریج در ظرف مدتى مىتوانید تمام بچه هاى محل را سازماندهى كنید؛ با یك هیأت پاك و بى غل و غش، براى این كه دین را بهتر یاد بگیریم و در موقع مقتضى از این اجتماع بهتر استفاده كنیم. بعد از این كه این هیأت قوام یافت، سعى كنیم با هیأت مجاور رابطه بر قرار كنیم. اگر شهر شما بیست محله دارد، بیست نماینده ـ از هر هیأتى یك یا دو نفر ـ جمع شوند، براى این كه كار هیأت ها را هماهنگ كنند. شورایى تشكیل دهند، اگر لازم شد اطلاعاتى به همه برسد، فوراً به وسیله همین اعضا طى مدت كوتاهى به تمام افراد هیأت مىرسد؛ باید به خاطر داشته باشید اوایل انقلاب زمانى كه پیام امام(قدس سره)مىرسید، چگونه ظرف یك شب توزیع مىشد؛ روح همبستگى بین مردم پیدا شده بود، اما این روحیه را زود از دست دادیم؛ البته الحمد للّه هنوز به طور كلى از دست نداده ایم، ولى ضعیف شده است. این روحیه را احیا كنید. راه پیروزى بر دشمنان اسلام، تقویت روابط انسانى و اسلامى میان افراد مسلمانى است كه به احكام اسلام و ولایت فقیه معتقد هستند. اگر شما این رابطه را تحقق بخشیدید و تقویت كردید، مطمئن باشید كه آمریكا كه هیچ، اگر تمام عالم پشت به پشت هم بدهند، هیچ ضررى به شما نخواهند زد.
حاصل كلام این شد كه در این جلسات، محور بحث ها باید اول یاد گرفتن معارف اسلامى، پاسخ دادن به شبهات و آشنا شدن به مسائل سیاسى كشور با استفاده از تحلیل هاى افراد مورد اعتماد باشد؛ البته نمك این جلسات هم عزادارى براى سیدالشهداء(علیه السلام) ، و به یك معنا روح این جلسات است؛ ولى باید به خاطر داشته باشید كه اگر فقط جلساتى تشكیل دهیم و از شب
تا سحر فقط سینه بزنیم، با این كار، مشكل ما حل نمىشود. نام سیدالشهداء(علیه السلام) براى این بود كه ما را جمع كند، اما براى چه جمع كند؟ براى این كه اسلام را بهتر یاد بگیریم و با دشمنان اسلام بهتر مبارزه كنیم. برنامه این نیست كه شب تا سحر سینه بزنیم، این عزادارى ها باید نمك اجتماعات ما باشد؛ آش را با نمك جابه جا نكنیم؛ سعى كنیم معارف دین را بهتر یاد بگیریم، جواب شبهات را یاد بگیریم، مسائل سیاسى را خوب درك كنیم و راه هاى مبارزه با دشمنان را بهتر بیاموزیم.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، والصّلوة والسّلام على سیّد الانبیاء والمرسلین، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطیبین الطاهرین المعصومین. اللّهم كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتك علیه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلا وعیناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فیهاً طویلا. السلام علیك یا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونُ»1
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرَ وَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»2
در قرآن كریم، ده ها آیه پیرامون امر به معروف و نهى از منكر با تعبیرات و آهنگ هاى مختلف نازل شده است، كه از میان این آیات، دو آیه از سوره توبه را انتخاب كرده ام، و به اندازه اى كه در این جلسه فرصت باشد درباره این آیات عرایضى تقدیم مىكنم؛ البته، چون مطالب پیرامون موضوع مورد بحث در این آیات زیاد است، آن ها را فهرست وار عرض مىكنم.
مفهوم «امر به معروف و نهى از منكر» چیست؟ معناى عبارت امر به معروف به ظاهر براى ما خیلى روشن است. امر به معروف یعنى امر كردن و فرمان دادن به خوبى ها، و نهى از منكر
1. توبه، 67
2. توبه، 71
یعنى نهى كردن از زشتى ها. اما در مسیر تحول واژه ها، معناى آن ها گاهى توسعه و گاهى تضییق داده مىشود. در برخى موارد، استعمال یك واژه باعث مىشود كه مفهوم آن از مقتضاى اصلى خود، وسعت بیش ترى پیدا كند. در این جا اتفاقاً همین طور است. فقهاء و بزرگان وقتى پیرامون موضوع امر به معروف و نهى از منكر بحث مىكنند، مىگویند در كلمه امر، مفهوم علو و یا استعلا، مستتر است؛ یعنى كسى كه امر مىكند، یا باید برترى بر مأمور داشته باشد، یا خود را در چنین مقامى قرار دهد و از موضع بالا امر كند. خواهش و استدعاكردن «امر» نیست، این كه بگوید «من خواهش مىكنم این كار را بكنید» امر نیست. مقتضاى كلمه امر این است كه باید به صورت استعلا باشد. حتى بعضى از فقها احتیاط كرده و مىگویند تكلیف امر به معروف و نهى از منكر زمانى تحقق مىیابد كه، آمر «عن استعلاء» امر كند.
وقتى حكمت وجوب امر به معروف و نهى از منكر و موارد استعمال آن را در آیات و روایات ملاحظه مىكنیم، شاهد نوعى توسعه در مفهوم این واژه هستیم. به عنوان نمونه، برخى مراتب امر به معروف و نهى از منكر در روایات را بیان مىكنم، تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهى از منكر مشخص شود.
1. احساس قلبى؛ هنگامى كه در روایات شریفه مراتب امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مىكنیم، اولین مرتبه این وظیفه ـ به خصوص نهى از منكر ـ انكار به قلب است، یعنى زمانى كه انسان گناه، زشتى و انحرافى را در جامعه مىبیند، در دل خود آن را تقبیح كرده و احساس ناراحتى كند؛ این اولین مرتبه نهى از منكر است.
2. اظهار ناراحتى؛ بر اساس آنچه در روایات آمده، در مرتبه بعد انسان باید ناراحتى خود را در چهره ظاهر كند. وقتى انسان در جامعه با كار زشتى روبرو مىشود و گناهى را مىبیند، باید علاوه بر انكار درونى، ناراحتى و اشمئزاز خود را با اخم و در هم كشیدن چهره اظهار كند. در روایتى وارد شده كه، اگر كسى با گناهى مواجه شد و پیشانى خود را در هم نكشید، و اخم نكرد، آن پیشانى در آتش جهنم چروكیده خواهد شد. پس مرتبه دوم این است كه بعد از انكار به قلب، اثر انكار قلبى در چهره ظاهر شود.
3. اظهار به زبان؛ مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبى دارد.
در مرحله اول، چنان كه شرایط مناسب بود و زمینه هاى لازم براى تأثیرگذارى وجود داشت، با زبانى لیّن و نرم، معروف و منكر را تذكر بدهد؛ و اگر تذكر با زبان لیّن اثر نداشت، در مرحله بعد، باید با لحنى شدیدتر، از منكر جلوگیرى كرد.
4. برخورد فیزیكى؛ اگر تذكر شفاهى در فرد خاطى اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فیزیكى است. این مرتبه دیگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظى اثر نكرد و شرایط مناسبى وجود داشت و امر به معروف و نهى از منكر برخورد فیزیكى مىطلبد، باید این برخورد انجام پذیرد.
البته در جامعه اسلامى كه دولت و حكومت اسلامى وجود دارد، برخورد فیزیكى باید از طرف مقامى رسمى، و با مجوز رسمى انجام شود.
5. جهاد؛ مراحلى كه تا كنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهى از منكر است؛ اما مراتب دیگرى از امر به معروف و نهى از منكر در روایات ذكر شده كه شامل جهاد هم مىشود. به طور كلى همه انواع جهاد، از مصادیق امر به معروف و نهى از منكر است. حتى جهاد ابتدائى كه یك جهادى روشنگرانه است و هدف آن از بین بردن موانع هدایت مردم است، آن هم در واقع نوعى امر به معروف است؛ زیرا در جهاد ابتدائى، جامعه به آنچه حق است، وادار شده، و به سوى راه صحیح هدایت مىگردد.
هم چنین جهادى كه به عنوان دفاع است، نیز نوعى نهى از منكر است؛ زیرا جهاد دفاعى، براى این است كه حق در جامعه باقى مانده و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.
یكى دیگر از اقسام جهاد، جهاد با اهل بغى یا جهاد بغات است، ـ بُغات كسانى هستند كه در داخل كشور اسلام دست به آشوب و كشتار مىزنند و باید با آن ها جنگید ـ كه این نیز یكى دیگر از مصادیق نهى از منكر است. زیرا با فسادى كه در اثر آشوب اخلال گران در جامعه به وجود مىآید، مبارزه مىكند و جلوى آن را مىگیرد.
هم چنین جهاد مصادیق خاصى دیگرى نیز دارد، كه ممكن است به ندرت اتفاق بیفتد. مثلاً اگر در شرایط خاصى در گوشه اى از جهان، اساس اسلام به خطر بیفتد، در این جا دولت اسلامى و مسلمانان، باید جلوى آن فساد را بگیرند.
اگر در زمانى یا سرزمینى دولت اسلامى وجود نداشته باشد، یا دولت اسلامى ضعیف و
ناكارآمد است و قدرت برخورد با منكرات را ندارد، و مردم احساس مىكنند در این سرزمین اسلام در خطر است، در این جا مردم باید براى نهى از منكر قیام كنند، تا حقیقت اسلام و احكام اسلام باقى بماند و ارزش هاى اسلامى در جامعه احیا شود.
6. حركت شهادت طلبانه؛ گاهى ممكن است در جامعه دولت اسلامى قوى، كه بتواند جلوى فساد ـ اعم از فساد در عقیده و یا فساد در عمل ـ را بگیرد، وجود نداشته باشد، یا اصلا دولت كفر حاكم باشد و یا اگر كسانى به نام دولت اسلامى حكومت مىكنند، در واقع اهل نفاق هستند، یعنى عناصرى از نفاق در میان آن ها وجود دارد، و امكان این كه دستگاه حاكمه وظیفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام بدهد نیست، و افرادى كه در جامعه براى اصلاح امور و جلوگیرى از فساد اقدام به امر به معروف و نهى از منكر مىكنند، آن قدر توانایى ندارند كه بتوانند بر حاكمان قدرتمند و زورمدار پیروز شده و حق را اعمال كنند؛ در این جا ممكن است این افراد در انجام این فریضه چنان حركتى راانجام دهند، كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند و شهادت مظلومانه ایشان باعث بقاى اسلام شود.
این همان كارى است كه مصداق اتمّ آن حركت ابى عبدالله الحسین(علیه السلام) است، كه فرمود «اِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطَراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله)أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْكَر»1 حضرت مىفرماید هدف از این قیام این است كه جامعه را به وسیله امر به معروف و نهى از منكر اصلاح كنم. چنین حركتى كه به شهادت سید الشهداء(علیه السلام) انجامید، مصداق تام امر به معروف و نهى از منكر بود. این امر به معروف و نهى از منكر تنها به اخم كردن، یا به تذكر زبانى، و یابه یك حركت فیزیكى محدود نشد، بلكه حركتى بود با شكوه، عظمت، و عمقى كه تاریخ را متحول كرد، و تا جامعه انسانى باقى است، آثار آن باقى خواهد ماند. البته چنین مصادیقى ـ مخصوصاً در حد اعلاى آن كه براى سیدالشهداء(علیه السلام) واقع شد ـ به ندرت اتفاق مىافتد.
نكته بعدى این مسأله است كه انسان ها باید در جامعه احساس كنند كه نسبت به دیگران مسؤولیتى دارند، و باید در رفتار یكدیگر به نوعى، نظارت داشته باشند. این واقعیتى است كه
1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روایت 2.
كمابیش در جامعه هاى متمدن انسانى، با اختلاف مراتبى كه در مدنیت داشته، و دارند، همواره وجود داشته است. شاید هیچ جامعه اى را نتوان یافت كه بهره اى از تمدن برده باشد، اما در میان مردم آن چنین احساسى وجود نداشته باشد.
انسان باید نسبت به رفتار دیگران احساس مسؤولیت بكند. لكن مراتب چنین احساس مسؤولیتى در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشى حاكم بر آن ها متفاوت است. از آن جا كه مصادیق كار خوب و بد در جوامع مختلف براساس نظام هاى ارزشى تفاوت دارد، مرتبه حساسیت مردم، نسبت به رفتار دیگران، بستگى به نوع جهان بینى و نگرش آن ها نسبت به انسان و جامعه انسانى دارد. این بحث مفصلى را مىطلبد، كه فهرستوار به آن اشاره مىكنم.
دیدگاه حاكم بر جوامع را نسبت به انسان ها، در یك تقسیم كلى مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: جوامع فردگرا و جوامع جامعه گرا. و هر یك از این دو دسته نیز داراى مراتب مختلفى هستند. بعضى از انسان ها در زندگى فقط در فكر خود هستند، اگر راحتى مىخواهند، آن را براى خود طلب مىكنند؛ اگر در پى پیشرفت هستند، آن را براى خود مىخواهند؛ براى این گرئه تفاوتى نمىكند كه این راحتى یا پیشرفت مادى و یا معنوى باشد. محور افكار و فعالیت آن ها نفى ضرر و كسب منفعت براى خود مىباشد.
در طرف مقابل، كسانى هستند كه خود را با دیگران در زندگى اجتماعى شریك و وابسته مىدانند، این گروه معتقدند كه جامعه، واحدى منسجم، هماهنگ و وابسته به یكدیگر است. از این رو، فقط به فكر خود نیستند. این گروه اگر خیر و بركتى طلب مىكند، براى همه مىخواهد و اگر پیشرفتى را دنبال مىكند، آن را براى همه مىخواهد. حتى اگر پیشرفت معنوى و سعادت آخرت هم مىخواهد، آن را براى همه آرزو مىكند.
انبیا و به خصوص دین مقدس اسلام، نگرش جامعه گرایى را تقویت مىكنند. دین اسلام مىخواهد انسان را به گونه اى تربیت كند كه در همه مراحل زندگى خود، نظر به كل انسان ها و به خصوص اعضاى جامعه اسلامى داشته باشد. براى مثال، مىدانیم كه نماز یك عبادت فردى است؛ همه انسان ها به نوعى در پیشگاه خداى خود اظهار عبودیت مىكنند، اما ما مسلمانان،
بندگى خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار مىكنیم؛ در نماز و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبودیت، خطاب به خداوند نمىگوید «من تو را مىپرستم»، بلكه مىگوید «ما تو را مىپرستیم»، «ایاك نعبد». اگر انسان در نیمه هاى شب به تنهایى در محراب عبادت مىایستد و نماز مىخواند، باید بگوید «ما تو را مىپرستیم»؛ اگر مسلمانى در بیابانى كه هیچ انسانى نیست، به تنهایى به نماز بایستد، باید بگوید «ایاك نعبد»، هیچ گاه در نماز نمىتوان گفت «ایاك اعبد». بلكه باید بگوید «ایّاك نعبد وایاك نستعین»، یعنى «ما» تو را مىپرستیم و «ما» از تو كمك مىخواهیم. این یعنى مؤمنان همدیگر را در كنار خود ببینند. هم چنین هنگامى كه نماز تمام مىشود، بگوید «السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین، السلام علیكم ورحمة الله وبركاته.» سلام بر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و گفتن «السلام علیك ایها النبى»، نیز به جهت شخصیت برجسته پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، و امتیاز جداگانه اى است كه، آن حضرت دارند. اما نماز با «السلام علیك ایها النبى» تمام نمىشود، بلكه با «السلام علینا وعلى عبادالله الصالحین، السلام علیكم ورحمة الله وبركاته» تمام مىشود. انسان در طول نماز همواره مؤمنان را در كنار خود مىبیند، و نیز هنگامى كه مىخواهد از نماز خارج شود، باز هم باید بر همه مؤمنان سلام كند. این تربیت اسلامى است. در تمام دستورات اسلامى چه عبادت هاى فردى و چه عبادت هاى اجتماعى، مسائل اقتصادى، اجتماعى و تربیتى، حتى جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان باید خود را با سایر مؤمنان شریك و وابسته بداند. این تربیت خاص اسلامى است.
اما تربیت غربى ـ به ویژه در دو قرن اخیر ـ فردگرا است. لذا در نگرش لائیك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر مىگیرد و نزدیك ترین و انسانى ترین روابط عاطفى رو به ضعف است. خانواده ها متلاشى مىشوند، زن و شوهر از هم جدا زندگى مىكنند. پدر و فرزند از همدیگر جدا زندگى مىكنند. همسایه از همسایه خبر ندارد. در این دیدگاه، محور فكرى انسان، منفعت و لذات شخصى است.
اما همین گرایش فردى با تمام زشتى و كاستى هایى كه دارد، در عین حال نمىتواند از
مسؤولیت اجرایى و نظارت بر كار دیگران به كلى كناره گیرى كند، زیرا مصالح و منافع و نیز لذت ها و رنج هاى انسان ها عملا در خارج به افراد دیگر بستگى دارد، و هر قدر انسان به فكر منافع شخصى خود باشد، ولى درمىیابد كه منفعت شخصى او جز با كمك منافع دیگران تأمین نمىشود. اگر انسان بخواهد در زندگى لذت داشته باشد، به تنهایى نمىتواند به این لذت برسد، بلكه باید فرد دیگرى نیز باشد تا با او بتواند لذتى ببرد. اگر انسان بخواهد در فعالیت اجتماعى، تجارت و یا صنعت پیشرفت كند، به تنهایى نمىتواند موفق شود، بلكه مجبور است با دیگران همكارى كند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار باشد و محیط سالمى داشته باشد، به تنهایى نمىتواند تصمیم بگیرد. زمانى محیط سالم مىماند كه، دیگران نیز به سلامت محیط كمك كنند. به عنوان نمونه، مىدانید امروزه در دنیا، ضررهاى دخانیات براى انسان روشن شده، و عملا در اتاق هاى دربسته، و سالن هاى عمومى كشیدن سیگار ممنوع است. اگر فردى بخواهد سیگار بكشد، باید از ساختمان خارج شده و در فضاى آزاد سیگار بكشد، و بعد به داخل ساختمان برگردد. زیرا اگر بنا باشد هر كسى در اتاق یا در سالن سیگار بكشد، دیگران نیز به اجبار دود آن را استنشاق مىكنند، و این براى آنان ضرر دارد، لذا ناچار است حال دیگران را نیز رعایت كند. این مسأله با وجود همان روحیه فردگرایى است.
مثال بسیار زیبایى درباره امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد: گروهى سوار كشتى بودند، یكى از سرنشینان كشتى شروع به سوراخ كردن محل نشستن خود كرد. دیگران به او گفتند: چرا كشتى را سوراخ مىكنى، گفت این محل كشتى در اختیار من است، و این جا هم خود من نشسته ام؛ من جاى خود را سوراخ مىكنم، و به محل نشستن شما كارى ندارم. سایر سرنشینان دست او را گرفتند و گفتند: درست است كه تو فقط جاى خود را سوراخ مىكنى، ولى وقتى آب در داخل كشتى افتاد، دیگر من و تو را نمىشناسد، كشتى و همه ما، با هم غرق مىشویم.
در زندگى اجتماعى، انسان نمىتواند فقط منفعت خود را ببیند، و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار دیگران دخالت نكند، هنگامى كه انسان دید فردى ضررى به جامعه مىزند، باید دست او را بگیرد و او را از این عمل نهى كند. در این جا جامعه به این فرد اجازه نمىدهد كه بگوید، كه این جا، جاى خودم است، چهار دیوارى خودم است، شهر خودم است، این اتاق خودم است، محل كار خودم است؛ بلكه وقتى جامعه دید ضرر به همه
مىخورد، هر قدر این جامعه فردگرا باشد، حتى به عنوان محافظت از منافع شخصى خود نیز در كار او دخالت مىكند، و مانع كار او مىشود.
بنا بر این، حتى در جوامعى كه فردگرایى به نحو تام حكومت مىكند، در عین حال نظارت عمومى مردم كمابیش وجود دارد.
در جوامع غربى این نظارت در حدى است كه همه مىفهمند كه اگر در كار دیگران نظارت نكنند، دود آن در چشم خود آن ها خواهد رفت. لذا جامعه در این موارد نظارت مىكند. اما اگر عمل این فرد به آن ها ارتباطى پیدا نكند، و منافع مادى آن ها را به خطر نیندازد، چندان دغدغه اى ندارند. آن ها معتقدند این فرد كه این عمل قبیح را انجام مىدهد، ضرر آن متوجه خود او مىشود و خود او را مریض مىكند، و افراد جامعه در این مورد مىگویند، به من چه! به تو چه! این تعبیر «به من چه» و «به تو چه»، همان گرایش فردگرایى است. در جایى كه ضرر به سایر افراد برگردد، حساسیت نشان مىدهند. اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه مىگوید «به من چه»، بگذار او به خودش ضرر بزند. حتى اگر كسى بخواهد به او بگوید به بدن خود ضرر نزن، سیگار نكش، مریض مىشوى ، قلبت خراب مىشود، در جواب مىگوید به تو چه! چرا در كار دیگران دخالت مىكنى؟ آزادى است، دلم مىخواهد، دوست دارم!
تا این جا فردگرایى و جامعه گرایى در امور مادى انسان بود، اما در امور معنوى چگونه است؟ اگر رفتارى موجب ضرر معنوى براى جامعه بشود، آیا آن جا باید بر كار دیگران نظارت كرد یا نه؟
تا به حال صحبت از فردگرایى و جامعه گرایى در امور مادى بود. اقتضاى فرد گرایى این است كه، جایى كه نفع و ضرر كار فردى از جامعه به ما مربوط نمىشود، آن فرد را رها كنیم. این چیزى است كه امروزه كم و بیش در غرب حاكم است، و اصطلاحاً به آن اندیویژوالیزم1مىگویند.
1. Individualism.
اما كسانى از غربیها كه گرایش اجتماعى دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار دیگران را فقط در امور مادى صحیح مىدانند. اما در جایى كه اعمال افراد مربوط به امور معنوى، مانند كفر و ایمان و حق و باطل مىشود، این گروه نیز مىگویند به تو چه! این جا دخالت در امور دیگران است! در غرب، آن جا كه اعمال افراد مربوط به دین، اخلاق، و معنویات سایر افراد مىشود، آن جا به طور كامل حق فرد است و به هیچ كس اجازه داده نمىشود كه در آن دخالت كند.
اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است. اسلام مردم را به گونه اى تربیت مىكند كه، همیشه به فكر دیگران باشند. حتى در نماز هم كه رابطه فرد با معبود است، مسلمانان باید بگویند «ما»، و نگویند «من». و در امور اجتماعى كه افراد با یكدیگر رابطه دارند، نظارت اجتماعى، فقط به امور مادى ختم نمىشود، بلكه افراد باید به امور معنوى هم توجه داشته باشند. اگر كسى كارى را انجام مىدهد كه موجب فساد معنوى جامعه مىشود، باید از آن نهى كرد. بلكه در امور معنوى نهى از منكر واجب تر است. زیرا روح انسان و معنویات بر بدن و مادیات برترى دارد، زیرا مادیات فانى است و تمام مىشود، اما امور معنوى الى الابد باقى خواهد ماند. كسى كه مرتكب گناهى مىشود و قرار است به عذاب ابدى مبتلا بشود، این را نمىتوان با كسى كه خود را در آتش مىاندازد، تشبیه كرد. اگر شما مىبینید كه كسى مىخواهد خود را درون چاه بیندازد، یا خود را از بالاى پل درون رودخانه پرت كند تا غرق شود، یا در آتش بیندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نمىدهد بگذارید كه او ـ چون خودش خواسته و به خود او مربوط مىشود ـ هر كارى مىخواهد بكند.
اگر بینى كه نابینا و چاه است *** اگر خاموش بنشینى گناه است
بنا بر این كسى كه مىخواهد خود را در آتش بیندازد، شما نباید بگذارید. این كه آتش دنیایى است و یك سوختن چند ساعتى است، درد و سوزشى است كه چند ساعت عارضش مىشود، بعد هم تمام مىشود و مىمیرد. اما اگر كارى باشد، كه موجب افتادن در آتش ابدى باشد، به طریق اولى باید جلوى او را گرفت. «كُلٌّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ»،1 «هر گاه پوست تن آن ها پخته شود و بسوزد آن را پوست هاى دیگرى
1. نساء، 56.
جایگزین سازیم، تا عذاب را بچشند» خداوند مىفرماید كه كافران در جهنم مىسوزند تا پوست ها آن ها مىسوزد و خاكستر مىشود، مجدداً بر بدن ایشان پوست جدید مىروید؛ و این روند تمام شدنى نیست. مگر این افراد چه كارى كرده اند؟ خداوند مىگوید این افراد از فرمان او سرپیچى كرده و مرتكب گناه شده اند. وقتى شما مىبینید كسى چنین گناهى مرتكب مىشود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از این است كه آن فرد خود را در آتش این دنیا بیندازد و بسوزاند، چون این آتش یك ساعت و دو ساعت است و تمام مىشود، اما عذاب اخروى و آتش جهنم، عمر ابدى دارد و انسان را دائماً مىسوزاند، و عذاب تمام نشدنى به بار مىآورد، آیا آن جا وجدان انسان بیش تر اقتضا نمىكند كه دست این فرد را بگیرد و او را از گناه دور كند؟
امر به معروف و نهى از منكر در اسلام فقط به ضررهاى مادى مربوط نیست، بلكه اسلام مىگوید جلوى گناه را هم بگیرید. زیرا گناهكار به عذاب ابدى آخرت دچار مىشود.
در میان همه آیاتى كه بر امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارند، دو آیه 67 و 71 از سوره توبه داراى ویژگى خاصى هستند: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرَ وَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»؛1 «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونُ».2 خداوند مىفرماید مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولایت دارند، و به دنبال این ولایت و در پرتوى آن است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنند. این ولایت را به هر معنایى بگیریم چه به معنى محبت و چه به معناى نوعى سلطه و قدرت قانونى باشد یا به هر معناى دیگر، براى این است كه دیگران را از كار زشت باز دارند. زیرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسى را از گناه دور كند،باید نوعى تسلط و حق قانونى بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند این كار را انجام بدهد.
در فرهنگ غرب چنین حقى را به كسى نمىدهند، كه كسى بتواند مانع ارتكاب گناه از دیگرى بشود، و یا در امور دینى و معنوى سایر افراد جامعه دخالت كند. اگر كسى هم این كار
1. توبه، 71
2. توبه، 67
را بكند، به او مىگویند به تو چه! ولى در اسلام، این گونه نیست؛ بلكه مىگوید همه یكى هستند، و همان طور كه خود را از گناه دور مىكنند، وظیفه دارند دیگران را هم از گناه دور كنند. علاوه بر آن بینشى كه بر اساس امر اخلاقى و عاطفه انسانى مىگوید اگر انسانى قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد؛ اسلام مىگوید، امر الهى بر ما واجب مىكند كه نگذاریم بسوزد. بلكه این كار، اوجب واجبات است، طبق آن روایت كه فرمود: «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ ... فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض»1 مهم ترین وظیفه اى كه خدا بر بندگانش واجب كرده است، امر به معروف است. «بها تقام الفرایض،» اگر امر به معروف و نهى از منكر اجرا نشود، سایر فرایض هم ترك خواهد شد، بقاى سایر فرایض در جامعه، در گرو این است كه امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به سایر واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شد، بقیه واجبات هم ترك مىشود. پس براى این كه آمر به معروف بتواند به دیگرى به زبان گوشزد كند و بعد عملا جلوى او را بگیرد، باید نسبت به او نوعى ولایت داشته باشد. یعنى قانون باید به او یك تسلط قانونى بدهد كه بتواند جلوى او را بگیرد. این نوعى ولایت است، شاید منظور خداوند كه مىفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» این است كه خداى متعال چنین ولایتى را به مسلمانان داده است كه نسبت به همدیگر بتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند.
معناى دیگرى كه مىتوان براى ولایت ذكر كرد همان معناى معروف «دوستى» است. یعنى چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همدیگر محبت دارند، یكدیگر را دوست دارند، و دلسوز همدیگر هستند، لذا نمىخواهند به گناه مبتلا شوند، نمىخواهند كارى بكنند و راهى بروند كه نهایت آن، عذاب ابدى هست. آن محبت حاكم بر مؤمنان و مؤمنات ایجاب مىكند كه امر به معروف و نهى از منكر در میان آن ها وجود داشته باشد.
شاید در این آیه از هر دو معنا بتوان استفاده كرد.
اما وقتى خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان مىكند، مىفرماید: «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض» و نمىفرماید: «بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» و به جاى «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ،» مىگوید: «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» در این جا چند سؤال مطرح است كه در حد توان و ظرفیت، به بررسى آن مىپردازیم.
1. تهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21، باب 22.
پرسشى كه در این جا مطرح مىشود این است كه چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمىفرماید «الكافرون و الكافرات»؟ چرا در مقابل «و المؤمنون و المؤمنات یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر،» تعبیر «الكافرون والكافرات، یأمرون بالمنكر و ینهون عن المعروف،» را نیاورده است؟
در جواب این سؤال مىتوان گفت: زیرا منافقان كسانى هستند كه در جامعه اسلامى زندگى مىكنند و تظاهر به ایمان دارند و در ظاهر، تمامى ارزش هاى اسلامى را پذیرفته اند اما به هیچ یك از باورهاى دینى اعتقاد قلبى ندارند. در ظاهر با مسلمان ها همراهى مىكنند ولى در پنهان با آنان دشمنى دارند، و در هر زمان مناسبى كه بتوانند به مسلمان ها ضربه مىزنند.
بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامى نیستند، و اگر هم در میان آن ها زندگى كنند به صورت علنى مواضع خود را علیه ارزش هاى اسلامى اعلام مىكنند. لذا مسلمانان آن ها را مىشناسند و مرزى میان خود و آن ها دارند. زیرا در جامعه كفر همه كافر هستند و علناً ارزش هاى اسلامى را قبول ندارند و منكر مىشوند. لذا لزومى ندارد كسى تظاهر به ایمان كند.
بنابراین، منافقان در جامعه اسلامى رسوخ مىكنند و به ارزش هاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ایمان مىكنند؛ اما دین مردم را نشانه مىروند و به هر مكر وحیله اى دست مىزنند تا مردم را از دین جدا كنند. لذا خداوند در قرآن كریم مىفرماید: «اَلْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ،» یعنى مؤمنان باید مواظب دین خود باشند، منافقانى درون جامعه اسلامى هستند، كه امر به منكر و نهى از معروف مىكنند.
خداوند درباره مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض،» ولى در باره منافقان مىفرماید: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض،» چرا خداوند فرمود برخى از مؤمنان بر برخى دیگر تولّى دارند ولى منافقان همه یكپارچه هستند؟
این مسأله را از دو جهت مىتوان بررسى كرد. اگر «بعضهم اولیاء بعض» را به معناى ولایت بگیریم، یعنى مؤمنان نسبت به همدیگر ولایت دارند. براى این كه مؤمنان بتوانند بر یكدیگر امر و نهى كنند، باید یك مجوز قانونى و تسلط قانونى، داشته باشند. لذا خداوند مىفرماید
مؤمنان بر یكدیگر ولایت دارند. پس خداوند یك ولایت، و قدرت قانونى براى آن ها جعل كرده است تا بتوانند در كار یكدیگر دخالت و نظارت كنند، و این امر و نهى را به خوبى انجام دهند.
اما در مورد منافقان كه مىخواهند به وسیله «امر به منكر» و «نهى از معروف» دین را از مردم بگیرند، و به اصل دین حمله كنند، آن ها دیگر احتیاج به ولایتى ندارند. زیرا ولایت یك حق قانونى است، و قانون در هیچ جامعه اى امر به منكر را تجویز نمىكند.
اما اگر «بعضهم اولیاء بعض» به معنى دوستى و محبت باشد، یعنى برخى از مؤمنان دوست برخى دیگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا وقتى مىبینند ضرر و زیانى متوجه برادر مؤمنى مىشود، نگران مىشوند و سعى مىكنند او را متوجه این ضرر كنند. مؤمنان به دلیل این كه نسبت به همدیگر محبت دارند، لذا به یكدیگر امر و نهى مىكنند. مؤمنان نمىخواهد رفیق و برادر و خواهر ایمانى آن ها، در آتش جهنم بسوزد.
اما منافقان مانند مؤمنان دلداده یكدیگر نیستند. هر كدام از آن ها به فكر منفعت خود مىباشد، «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىَ»1 خداوند در قرآن كریم مىفرماید شما منافقان را در یك جبهه مشترك مىبینید كه جمع شدند، و با هم كار مىكنند. در ظاهر بین آن ها اجتماع و هماهنگى و اشتراك و مشاركت است، اما دل هاى آن ها از هم پراكنده است. این ها در دل خود مِهر و محبتى نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصى آن ها تأمین نشود حتى یكدیگر را ترور مىكنند. چون هر كسى به فكر منافع خود مىباشد. اگر اجتماعى را هم تشكیل مىدهند، و یا در برخى از كارها با هم مشاركتى داردند، به خاطر این است كه دامى براى تأمین منافع خود گسترانده باشند. اگر در این اجتماع و مشاركت تزاحمى پیدا كنند و منافع شخصى آن ها به خطر بیافتد، همه چیز تمام مىشود و كنار مىرود. بنابر این منافقان نسبت به یكدیگر، محبتى ندارند.
پس بر اساس مطالب فوق مىتوان چنین نتیجه گرفت كه منافقان نسبت به هم محبتى ندارند. و همچنین قدرت قانونى هم براى امر و نهى، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به یكدیگر دلسوزند و یكدیگر را امر و نهى مىكنند؛ زیرا نمىخواهند برادر و خواهر ایمانى آن ها در جهنم بسوزد. و همچنین خدا چنین قدرت قانونى براى امر به معروف و
1. حشر، 14.
نهى از منكر به آن ها داده است. پس آنان نسبت به هم ولایت دارند. نكته دیگر این كه در مورد مؤمنان مىفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» و بعد مىفرماید: «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» این است كه مؤمنان یكدیگر را دوست دارند و نسبت به هم ولایت دارند. ولى در مورد منافقان تعبیر اولیاء نمىآورد، بلكه تعبیر «بَعْضُهُم مِنْ بَعْض» آورده مىشود؛ زیرا مىخواهد بگوید منافقان در «امر به منكر» خود، با هم وابستگى دارند و همكارى مىكنند و اشتراك و اجتماعشان در باطل است.
سؤال معماگونه اى كه این جا مطرح مىشود این است كه چگونه در یك جامعه، افرادى هستند كه به كار بد و منكر امر مىكنند؟ زیرا در هر جامعه اى، منكر به معناى زشت و بد است. چگونه مردمى در یك جامعه پیدا مىشوند و به زشتى ها امر مىكنند؟ در جامعه اسلامى كه همه به ارزش هاى اسلامى اعتراف دارند و تظاهر به ایمان مىكنند چگونه افرادى مىآیند و به منكر امر مىكنند؟ چگونه در جامعه اسلامى كسانى جرأت پیدا مىكنند، به افراد جامعه دستور بدهند، كه كار بد بكنید. و حتماً این افراد هدفى را تعقیب مىكنند و مطمئن هستند كه وقتى این حرف را مىزنند، كسى هم از آن ها تبعیت مىكند. زیرا اگر قرار باشد آن ها بگویند كار زشت بكنید، بروید دزدى كنید، فسق و فجور بكنید كسى هم به آن ها گوش ندهد، آن ها چه داعى دارند «امر به منكر» كنند؟ لابد این امر و نهى اى كه مىكنند، اثرى در جامعه دارد كه آن ها این همه تلاش مىكنند و مىخواهند منكر در جامعه تحقق پیدا كند. پس سؤال معما گونه این است كه چه طور در جامعه اسلامى كسانى پیدا مىشوند كه به كار زشت امر مىكنند، و این امر آن ها مؤثر هم واقع مىشود؟ چرا این كار را مىكنند؟ و چرا مردم مىپذیرند؟
در این جا باید بررسى كنیم كه منظور از معروف و منكر چه مىتواند باشد. اگر منظور از منكر ـ به اصطلاح طلبگى ـ منكر به حمل اوّلى باشد، یعنى كسى بیاید در جامعه به مردم بگوید، بیایید كار بد بكنید، كار خوب نكنید، احتمال این كه چنین كارى از یك عاقل سر بزند و این گونه امر به منكر بكند و تأثیرى هم در مردم داشته باشد، نزدیك به صفر است. زیرا مردم همه ارزش ها را باور دارند و اجازه نمىدهند كسى بیاید و آشكارا بگوید كه كار بد ـ به مفهوم حمل اولى ذاتى ـ ، بكنید. مسلماً مراد قرآن از این كه مىگوید منافقان امر به منكر
مىكنند، منكر به مفهوم حمل اولى ذاتى، نیست. بلكه مراد این است كه منافقان به مصادیق معروف و منكر امر و نهى مىكنند. یعنى این كه به چیزى امر مىكنند كه مصداق منكر است، نه مفهوم منكر. آن ها مردم را به كارهایى دعوت مىكنند كه در واقع منكر است، منتها این مصادیق منكر را به عنوان معروف و كارهاى خوب معرّفى مىكنند.
منافقان با سوء استفاده از مفاهیم و با استفاده از روش هاى مغالطى و روش هاى تبلیغى غلط و شیطانى مردم را به منكر امر مىكنند. آن ها نخست زمینه اى را فراهم مىكنند كه یك سرى از كارها «خوب» وانمود شود؛ و مردم چنین تلقى كنند كه این كارها خوب است. بعد به مردم مىگویند كه این كارهاى خوب را ـ كه در واقع همان مصادیق كارهاى زشت و بد است ـ انجام بدهید. و از طرف دیگر روى یك سرى از كارهاى خوب آنچنان تبلیغ مىكنند كه وانمود مىشود این كار بد است. بعد به مردم مىگویند كه این كارهاى بد را ـ كه در واقع همان مصادیق كارهاى خوب است ـ انجام ندهید. این گونه نیست كه به طور مستقیم بیایند و به مردم بگویند كار بد بكنید. این مسلّم است كه هیچ عاقلى، چنین حرفى نمىزند، و هیچ عاقلى به چنین حرفى گوش نمىدهد. پس آن ها مصادیقى از افعال منكر را به نام خوب به مردم معرفى مىكنند، و آن گاه مىگویند انجام دهید.
سؤالى كه این جا مطرح مىشود این است كه چگونه مىشود معروف را به عنوان منكر و منكر را به عنوان معروف به مردم معرفى كرد؟ بحمدالله در جامعه اى كه ما اكنون در آن زندگى مىكنیم، مصادیق فراوانى یافت مىشود؛ ما نباید تعجب كنیم، زیرا ریشه هاى نفاق و شاخه هایى از آن هنوز در كشور ما وجود دارد، كه این كار را مىكنند.
براى این كه بحث روشن شود چند مثال كوچك مىآوریم. سابقاً در جامعه ما براى خانم ها یك مفهوم ارزشى وجود داشت به نام «حیا». همه خوب مىدانیم یكى از صفات خوب براى زن ها حیا است. البته حیا براى مردها هم خوب است، ولى براى خانم ها یكى از صفات برجسته است. و قرآن هم یكى از واژه هایى كه به كار مىبرد و از آن تعریف مىكند همین واژه حیاء و استحیاء است. و حتى در داستان دختران شعیب كه از طرف پدر خود آمده بودند پیش حضرت موسى كه او را به منزل دعوت كنند، مىگوید «فَجَاءَتْهُ اِحْداهُمَا تَمْشِى عَلى اسْتِحْیَاء قالَت إِنَّ اَبِى یَدْعُوكَ»؛1 یكى از دختران با یك حالت حیاء و شرم آمد پیش موسى، خیلى آرام و در
1. قصص، 25.
حالى كه سر بزیر انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت مىكند كه مزد زحمتى كه كشیدى به تو بدهد، «تَمْشِى عَلى اسْتِحْیَاء» خداوند این حیا را با یك زبان مدح آمیزى بیان مىكند و مىگوید كه با حالت شرم و حیا آمد پیش حضرت موسى(علیه السلام) . خوب این حیا در فرهنگ ما جاى خود را دارد. منافقان مىآیند، مىگویند این شرم و حیا از همان خجالت است. این كه زن حیا دارد یعنى خجالتى است. و انسان خجالتى در دنیا هیچ كار نمىتواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتى یك انسان بى عُرضه است. و علم روان شناسى مىگوید خجالت كشیدن بد است. اگر دخترى از یك پسرى خجالت بكشد، این بد است. زیرا نمىتواند خواسته خود را براى او بیان كند و حق خود را از او بگیرد. پس دختر نباید از پسر خجالت بكشد. این كه مردم مىگویند انسان باید شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نباید خیلى پررویى كند، بى خود مىگویند؛ و این اشتباه است. دختر باید پر رو باشد، بتواند در مقابل دیگران حرف خود را بزند، كار خود را انجام بدهد، باید از خود دفاع كند. و حتى نمونه تاریخى از اهل بیت عصمت هم مانند حركت حضرت زینب(علیه السلام) مىآورند. بله این كه دختر باید از خود دفاع كند، بتواند وظیفه شرعى خود را انجام دهد، بتواند سخنرانى كند آن طور كه حضرت زینب(علیه السلام) سخنرانى كرد، این ها همه نقطه هاى مثبتى است. اما دخترى كه هنوز ازدواج نكرده، باید مقابل یك مرد بیگانه احساس شرم داشته باشد. این هم یك ارزش است. منافقان این دو تا را با هم قاطى مىكنند، مىگویند حیاداشتن یعنى خجالتى بودن، خجالتى بودن هم یعنى بى عُرضه بودن. پس براى این كه انسان خجالتى نباشد باید شرم و حیا را كنار گذارد. براى این كه پررویى بین بچه ها ملكه بشود باید دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. دیگر حدى هم براى این معاشرت ها نباید در نظر گرفت. در برنامه هاى چهارشنبه سورى بروند با هم برقصند، تا خجالتى بار نیایند. پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت یك امر فرهنگى جلوه مىدهند و روى آن كار مىكنند، و مىگویند كه مفهوم حیا از قبیل خجالت و بى عرضگى است، و این را باید برداشت. راه رسیدن به این هم معاشرت پسر و دختر است. بعد مىگویند پس دختر و پسر را آزاد بگذارید تا با هم بروند معاشرت كنند. این جا «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ» مصداق مىیابد. حتى اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حكومتى نفوذ مىكنند و از سوى بعضى دستگاه ها بر منكر سفارش مىكنند؛ مثلاً مىگویند براى زنده نگه داشتن فرهنگ باید جشن چهارشنبه سورى را راه بیندازیم. و لو این جشن سنت كفر است؛ ولو هزار جور ضرر براى
جامعه داشته باشد. حتى ممكن است براى اشاعه آن از بودجه بیت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمىآیند بگویند كار بد كنید، ابتدا زمینه اى را فراهم مىكنند و به مردم چنین وانمود مىكنند كه این خوب است، آن وقت «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ» یا زمینه فرهنگى را فراهم مىكنند كه فلان كار معروف بد است، آن وقت «یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و این كار احتیاج به نفاق دارد، نه كفر. كافر آنچه مىخواهد مستقیم مىگوید. این كه خداوند فرمود «المنافقون و المنافقات»، و نفرمود «الكافرون و الكافرات» به این جهت كه این كار از نفاق بر مىآید، باید وانمود كند كه ما هم اسلام را دوست داریم به احكام اسلام معتقدیم، باید كار خوب انجام داد، اما حیا كار خوبى نیست؛ زیرا باعث خجالتى شدن مىشود و این بد است و بدها را باید كنار بگذاریم. بنابر این حیا از اسلام نیست. یا ـ دست كم ـ قرائت ما از اسلام این نیست. در قرائت قدیمىها از دین مىگفتند كه اسلام حیا و شرم را دوست دارد، قرائت جدیدى ها از اسلام این است كه حیا بسیار چیز بدى است.
پس تا زمینه فرهنگى در جامعه پیدا نشود، امر به منكر معنا پیدا نمىكند. و از طرفى مفاهیم و ارزش هایى را مطرح و ترویج مىكنند كه در جامعه، دیگر جایى براى امر به معروف باقى نماند. یعنى آنچنان در مقالات، در روزنامه ها، و در سخنرانى ها و رسانه هاى مختلف به مردم القا مىكنند كه دخالت كردن در امور اعتقادى و ارزشى و اخلاقى دیگران فضولى است و فضولى هم كار بدى است كه دیگر اگر به یك كسى گفتند چرا نماز نخواندى؟ مىگوید به تو چه! شما چه حق دارید در كار دیگران فضولى كنید؟ یا این كه مىروند در پارك و مشروب مىخورند، مست مىشوند و با شیشه مشروب به جان هم مىافتند، تو چه حق دارى مىگویى نكن؟! این فضولى است. چرا ما در كار دیگران فضولى كنیم؟ پس اول زمینه فرهنگى آن را فراهم مىكنند، كه این ها فضولى است، و فضولى بد است. آن وقت «یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و كار به آن جا مىرسد كه ارزش ها جاى خود را با ضدارزش ها عوض مىكنند. واى بر كسانى كه چنین شرایطى را در جامعه ما فراهم كردند و هنوز درصدد این هستند كه آن را گسترش بدهند و ارزش هاى اسلامى را به كلى از جامعه محو كنند.
فصل قبلی [6]
پیوندها
[1] http://www.mesbahyazdi.ir/ch02.htm
[2] http://www.mesbahyazdi.ir/ch01.htm
[3] http://www.mesbahyazdi.ir/ch03.htm
[4] http://www.mesbahyazdi.ir/ch08.htm
[5] http://www.mesbahyazdi.ir/ch10.htm
[6] http://www.mesbahyazdi.ir/ch12.htm