تدوین و نگارش:
مصباح یزدى، محمدتقى، 1313 ـ
بر درگاه دوست: شرح فرازهایى از دعاى ابوحمزه ثمالى، افتتاح و مكارم الاخلاق / محمدتقى مصباح یزدى؛ تحقیق و نگارش: عباس قاسمیان، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1382.
336 ص.
1. دعاها. 2. دعاى ابوحمزه ثمالى ـ شرح و تفسیر. 3. دعاى افتتاح ـ شرح و تفسیر. 4. دعاى مكارم الاخلاق ـ شرح و تفسیر. الف. قاسمیان، عباس، 1343. گردآورنده. .ب. عنوان. ج. عنوان: دعاى ابوحمزه ثمالى. شرح. د. عنوان: دعاى افتتاح. شرح. هـ. عنوان: دعاى مكارم الاخلاق. شرح.
1382 202 الف 6 م 266 BP
دفتر مرکزی پخش: قم، خیابان شهداء، کوی 24، پلاک 38
تلفن و نمابر: 7742326
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابك: 7 ـ 19 ـ 6740 ـ 964
«وَ اِذَا سَئَلَكَ عِبادى عَنّی فَإِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ...» 1
آدمى در فراز و نشیب زندگى و حادثه هاى تلخ و شیرین گاهى چنان دچار خستگى روح مىگردد كه با هیچ وسیله مادّى آرامش نمىیابد و اگر قدرت همه قدرتمندان، ثروت تمام ثروتمندان و كلیه وسایل لذّت و كامیابى جهان در اختیار او گذاشته شود، ذرّه اى از درد روحى او كاسته نمىشود.
در چنین حالتى، گاهى انسان به سراغ بهترین دوست، نزدیكترین خویش و عزیزترین كس خود مىرود تا با او راز دل گوید. گاهى نیز هیچ كس را محرم و مورد اعتماد ندانسته و در كُنج عزلت با خود به نجوا مىپردازد. در هر حال، تنها راه درمان و آرامش انس با محبوب و باز كردن سفره دل نزد معشوق است.
حال اگر آدمى از آلودگى به زشتیها و غبار گناه و عصیان، احساس غم و دل مردگى كند، تا آنجا كه از خویشتن خویش نیز گریزان و متنفّر باشد،
1ـ بقره /186. «و چون بندگان من از دورى و نزدیكى من از تو بپرسند بدانند كه من به آنها نزدیكم؛ هر كه مرا بخواند دعاى او را اجابت كنم.»
در این صورت، به كجا پناه بَرد و با كه راز دل گوید؟ در اینجاست كه باید به سرچشمه همه خوبیها و پاكیها و آفریدگار محبّت و صفا و خالق خود پناه بَرَد و با یاد و عشق او و حضور در محفل انس او آرام گیرد.
چه آرامش و لذّتى بالاتر از این كه عبد ذلیل در حضور معبود عزیز قرار گیرد و جان آلوده خویش را در زلال صحبت او تطهیر و روح پرتلاطم خود را با ذكر آن یگانه آرام كند. این بهترین و برترین ثمره شیرین دعاست.
گرچه در اصطلاح عامیانه دعا را به «خواست و طلب عبد» تفسیر مىكنند، ولى معناى واقعى دعا و نیایش عبارت است از: «خواندن محبوب از سوى بنده مُحب و عاشق و حضور وى در خلوت معشوق و همرازى و همجوارى او در خلسه عارفان حق جو.»
آنگاه كه بنده ذلیل و حقیر خانه پر معصیت دل خویش را از مظهر پاكیها و خوبیها دور مىبیند را ه نزدیكى به دوست و وصول به محفل معشوق را مىطلبد و متحیّر است كه در كجا مىتوان به خلوت معبود خویش نایل شد، ندا مىرسد كه:
«إِنّی قَریبٌ» 1؛
من به همه بندگان خود نزدیكم.
و بحق كه در همراهى با او فاصله معنایى ندارد:
«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» 2؛
1ـ بقره /186.
2ـ ق /16.
از رگ گردن به او نزدیكتریم.
اگر بنده به چنین حالتى دست یافت و نزدیكى و قرب به حق را لمس نمود و قدمى به محفل او نزدیك شد، آنگاه معبود مُحبّ او شده و این بنده است كه محبوب حق مىشود و ندا مىرسد كه:
«فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَلْیُؤْمِنُوا بی» 1؛
امید كه ما نیز از عارفان واصل محفل دعا باشیم و از محضر حق جز ذات او را نخواهیم، كه حصول معرفت حق اوج اجابت دعاى عبد است.
آنچه در پى مىآید برگرفته از چند سخنرانى حضرت آیة الله، استاد مصباح یزدى درباره دعا است.
این مجموعه شامل سه بخش است. بخش اول به موضوعات كلى پیرامون دعا اختصاص دارد. این قسمت از چند سخنرانى استاد كه پیرامون دعا ایراد فرموده اند اقتباس شده است.
بخش دوم و سوم مشتمل بر 15 جلسه سخرانى است كه معظم له در ماه رمضان 1398 (هــ.ق) در «مهدیه» قم ایراد فرموده بودند. این سخرانى ها با اندكى تغییر ارایه شده است.
از آنجا كه مستمعین این جلسات طبقات گوناگون مردم بودند، لذا سطح سخن درخور چنان جمعى مىباشد، در عین حال حاوى نكات ارزنده و مفید بسیار است. روشن است كه سخنران در مقام سخنورى قادر نیست آن گونه كه مىنویسد، سخن گوید.
1ـ بقره /186.
در بخش دوم فرازهایى از دعاى افتتاح شرح شده است. در بخش سوم به شرح و تفسیر فرازهایى از دعاى ابوحمزه پرداخته شده است. امید است مورد استفاده مؤمنین قرار گیرد.
عباس قاسمیان
شعبان 1418
اول دیماه 1376
«قُلْ ما یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلا دُعاؤُكُمْ.» 1
ساده ترین و طبیعى ترین رابطه انسان با خدا یاد اوست كه در نتیجه آن، دل انسان اختیاراً متوجه خدا مىگردد و بر روح او اثر مىگذارد و احیاناً اثر آن توجّه در زبان متجلّى مىشود.
دعا سلاح مؤمن و وسیله تقرب الى الله و حقیقت عبادت و یاد حق و گفتگو با رب العالمین است. حاجت خواستن بهانه رفتن در خانه دوست و راز و نیاز با یكتاى بى نیاز است. دعا مایه نشاط روح و حیات جان و كلید عطایاى الهى است. دعا كوفتن در رحمت حق و موجب نزول بركات خداوندى است.
دعا از مسائلى است كه در فرهنگ اسلام نسبت به آن توجّه بسیار شده و مورد تأكید فراوان قرار گرفته است؛ لذا شایسته است كه حقیقت آن روشن گردد.
درباره دعا بحثهاى فراوانى مطرح است از جمله: حقیقت دعا چیست؟ آیا دعا سبب مستقلّى براى اجابت است یا سببى است در كنار سایر اسباب و علل طبیعى و عادى؟ اگر سبب مستقلّى است آیا موجب
1ـ فرقان /77؛ «بگو پروردگارم براى شما ارزشى قایل نیست اگر دعاى شما نباشد.»
استثنا در سنّتهاى تكوینى الهى نمىشود؟ آیا دعا موجب سستى و تنبلى افراد نمىگردد؟ اثرات دعا چیست و تا چه حدّى است؟ فایده دعا چیست؟ از نظر تربیتى چه نقشى در زندگى انسان مىتواند داشته باشد؟ آیا آن گونه كه برخى افراد مىگویند، اثر دعا فقط همان مضمون دعاست؛ یعنى دعا جنبه تلقینى دارد و همین است كه موجب حركت فرد به سوى مطلوب مىشود یا اثرات دیگرى نیز دارد؟ چرا با آنكه خداوند در قرآن وعده داده كه دعاى بندگان خود را اجابت كند، دعاهاى ما كمتر به اجابت مىرسد؟ آیا دعا آداب و شرایطى دارد؟ اگر بلى شرایط دعا و استجابت آن چیست؟ استكبار از دعا كه قرآن از آن نهى فرموده یعنى چه؟ و ...
اینها مسائلى است كه در این بخش مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
زندگى دنیا به گونه اى است كه خواه ناخواه توجّه انسان را تا حدودى به امور مادّى جلب مىكند؛ امّا واقعیت این است كه انسان براى تقرّب به خدا آفریده شده است و باید از تمام جوانب زندگى براى نیل به این مقصود بهره گیرد. یكى از بهترین راهها براى این منظور آن است كه هر روز لحظاتى از عمر خود را صرف توجه خالص به بارگاه الهى كند. این توجه بیشتر در نماز جلوه گر مىشود؛ در نماز دعاهایى در حال قنوت و سایر حالات خوانده مىشود گذشته از آنكه در روایات براى قبل و بعد از نماز نیز دعاهاى دیگرى وارد شده است حتّى مىتوان خود نماز را نوعى
دعا دانست و چنانكه گفته شده واژه «صلاة» در اصل لغت به معناى دعاست.
حقیقت دعا توجه به بارگاه حضرت معبود است و براى مؤمنان نوعى معراج روحى و معنوى به حساب مىآید. دعا فقط تلفّظ پاره اى كلمات و مراعات برخى آداب خاص نیست. حقیقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند عالم است و قوّت این توجه به میزان معرفت و محبت انسان به خداوند بستگى دارد. از اینرو، باید پیش از دعا و هنگام دعا به صفات خداوند توجّه داشت.
حقیقت دعا چیزى جز عبادت نیست و حتى به دلیل توجه به خداوند در انجام این عبادت شاید بر بسیارى از عبادات دیگر ترجیح داشته باشد. در روایات شریفه از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده است كه :
«الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»؛ 1
دعا بمنزله مغز همه عبادات است.
در قرآن كریم نیز خداوند، آنجا كه مسأله استكبار از دعا را مطرح مىنماید؛ مىفرماید:
«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ، اِنَّ الَّذینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ.» 2
پروردگار شما گفته است: مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم، آنان كه از عبادت من (اعراض كنند و) بزرگى فروشند بزودى با ذلّت و خوارى به دوزخ وارد شوند.
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، باب 14، ص300، روایت 37.
2ـ مؤمن /60.
در این آیه، خداوند نفرموده است «یستكبرون عن دعایى»، بلكه از دعا به «عبادت» تعبیر فرموده است و رسماً دعا را به عنوان عبادت معرفى مىكند و آن را از لوازم بندگى مىداند؛ زیرا تهدید به آتش دوزخ كه براى ترك كننده نیایش آمده متناسب با ترك عبادت است نه ترك دعا.1
ممكن است این سؤال به ذهن خطور كند كه چگونه اگر انسان چیزى از خدا بخواهد، او را عبادت كرده است؟ براى روشن شدن این سؤال، باید حقیقت عبادت روشن شود.
حقیقت عبادت این است كه انسان خود را بنده و مملوك خدا بداند، براى خود مالكیتى قایل نباشد و براى خود اراده مستقلّى در مقابل خدا قایل نباشد، بلكه خود و دارایى خود را از آن خدا بداند؛ بطور كامل تسلیم اراده او باشد، به عبد بودن خود در مقابل پروردگار اعتراف كند و از روى اختیار، بندگى تكوینى خود را در مقابل خدا اظهار بدارد. به عبارت دیگر، در برابر خدا اظهار كند كه تو خدایى و من بنده توام، تو عزیزى و من ذلیلم، تو مالكى و من مملوكم، تو ربّى و من مربوبم. (اِلهى اَنْتَ الْخالِقُ وَ اَنَا الَْمخْلُوقُ وَ اَنْتَ الْمالِكُ وَ اَنَاالْمَمْلُوكُ و اَنْتَ الرَّبُّ وَ اَنَا الْعَبْدُ... وَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعِیفُ.) 2 حقیقت نماز نیز اظهار همین مطلب است كه خدایا، من بنده ام، عبودیت شأن من است و تو مالك من هستى.
عبادت در واقع اظهار این مطلب است، خواه با توجه قلبى، خواه با
1ـ علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج2، ص33.
2ـ قسمتهایى از مناجات حضرت على، بحارالانوار، ج95، ص 391، روایت 31.
اظهار زبانى یا نشان دادن با اعضا و جوارح. ركوع و سجود نیز اگر عبادت به حساب مىآیند به این دلیل است كه بیانگر این حالت قلبى است: اظهار ذلّت در مقابل عظمت بیكران الهى. ذكر زبانى نیز گویاى این حقیقت است.
اصل همه عبادات و روح آنها همین توجّه قلبى است و حركات و ذكر زبانى جلوه این حقیقت است. دعا نشان دهنده اعتقاد به مالكیت، ربوبیت، عزّت و قدرت الهى در عمل است.
كسى كه دست خویش را به درگاه الهى دراز، گردن خود را كج و سر خود را خم مىنماید، روى به خاك مىساید و اشك از دیدگان سرازیر مىكند و با دعاى خود از او حاجت مىخواهد، در عمل نهایت شكستگى و تذلّل خود را در برابر عظمت الهى نشان مىدهد؛ خود را فقیر، ضعیف، ذلیل و بیچاره و خدا را غنى، قوّى، عزیز و قادر مىبیند و با حالت خود این حقیقت را بیان مىكند.
گرچه دعا در ظاهر درخواست رفع نیازهاى مادّى و معنوى است، ولى در واقع، اعتراف به بندگى، فقر و عجز انسان است. درست است كه معمولاً دعا به شكل تكلّم الفاظ است؛ اما الفاظ از ما فى الضمیر حكایت مىكنند و خود از اصالتى برخوردار نمىباشند و این گونه نیست كه نوع این الفاظ یا نحوه اداى آنها تأثیرى در حوادث جهان داشته باشد، كه هر كس كه این الفاظ را تلفّظ نماید مؤثر باشد.
به عبارت دیگر، دعا امرى است قلبى و زبان فقط از آنچه در دل است حكایت مىكند. پس دعا باید از دل و جان انسان برآید. تلفّظ برخى
كلمات با زبان، بدون هیچگونه توجّه قلبى، دعا به حساب نمىآید. بنابراین، دعا باید با خواست جدّى قلبى همراه باشد.
از آنچه گذشت روشن شد كه حقیقت دعا چیزى جز عبادت نیست، بلكه بالاترین عبادت و به تعبیر حدیث شریف «مُخ» تمام عبادات است و اظهار بندگى در برابر مالكیت مطلق الهى.
آیا دعا مىتواند مستقلاًّ سبب اجابت باشد و پدیده اى صرفاً در اثر دعا و بدون اسباب عادى تحقّق پیدا كند؟ این بحثى است كه به مسائل اعتقادى و فلسفى مربوط مىشود و در آنجا مورد بررسى و كنكاش قرار مىگیرد. در اینجا به این بحث تنها اشاره مىشود:
از نظر قرآن، جواب این سؤال مثبت است. در قرآن نمونه هایى ذكر شده است كه بدون استفاده از اسباب ظاهرى، دعا سبب تحقّق امرى شده است؛ از جمله دعاى حضرت زكریّا(علیه السلام) كه موجب شد خداوند در پیرى فرزندى (یحیى(علیه السلام) ) به ایشان عطا فرماید. موارد دیگرى نیز ذكر شده است كه بدون وجود اسباب عادى و صرفاً در اثر دعا كارى تحقّق پیدا كرده است. پس این مطلب از نظر قرآن قابل انكار نیست.
آیا این مسأله موجب استثنا در سنّتهاى الهى نمىگردد؟ آیا موجب نقض قانون علیّت نمىشود؟ با توجه به اینكه، اراده الهى بر این تعلّق گرفته است كه امور از طریق علل خود انجام شود:
«اَبَى اللّهُ اَنْ یُجْرِىَ الاَْشْیاءَ اِلاّ بِالاَْسْبابِ» ؛1
خداوند ابا دارد از اینكه اشیا از غیر طریق اسباب خود جریان هستى پیدا كنند.
در پاسخ باید گفت: این مطلب مانند كرامت و اعجاز است. همانگونه كه درباره اعجاز گفته شده كه «سنتى است حاكم بر سنّتهاى طبیعى و عادى»، اجابت دعا نیز سنّتى الهى و حاكم بر سنّتهاى دیگر است و همان سان كه استدلال به آیه شریفه «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدیلا وَ لَنْ تَجِدْ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحویلا» 2 براى نفى اعجاز صحیح نمىباشد، به همان دلایل ـ كه در جاى خود ذكر گردیده ـ براى نفى تأثیر دعا نیز نمىتوان به آیه مزبور و حدیث فوق استدلال كرد. در هر صورت، انكار جریانات خارق العاده با قرآن سازگار نیست.
توضیح مطلب این كه، یكى از اصول بینش دینى و الهى اعتقاد به مسأله اعجاز، كرامت و امثال آن است. این اعتقاد در مكاتب مادّى وجود ندارد و یكى از مواردى است كه آن را به مكاتب الهى، بخصوص اسلام، اشكال مىگیرند و معتقدان به آن را متّهم به نقض اصل علیّت مىكنند.
آنان مىگویند: پذیرفتن این مسائل ناقض اصل علیّت است، اگر اصل علیّت پذیرفته شده باشد باید همه چیز از راه علّت و شرایط خاصّ خود به وجود آید. در غیر این صورت، محال است محقق شود. چگونه
1ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج2، باب14، ص90، روایت 14 و 15.
2ـ فاطر /43.
مى توان قایل بود به اینكه بدون دخالت اسباب عادى، پدیده اى تحقّق پیدا كند؟ پس این اعتقاد منافى اصل علیّت است.
آیا پذیرفتن معجزه یا امور خارق العاده به معناى انكار اصل علیّت است؟ آیا اصل علیّت یك قانون كلّى است و لازمه پذیرش این قانون انكار معجزه و نفى تأثیر دعاست؟
در اینكه اصل علیّت یك اصل ضرورى و كلّى است و قابل استثنا نمىباشد، شكى نیست. البته تبیین این مطلب نیازمند بحثهاى عمیق فلسفى است كه از حوصله این بحث خارج مىباشد. تنها براى روشن شدن مطلب اشاره اى گذرا مىشود.
سؤال این است: اگر اصل علیّت یك اصل كلّى و ضرورى است، پس چگونه مىتوان معجزات و تأثیر دعا را پذیرفت؟ براى روشن شدن پاسخ این سؤال، لازم است مقدمه اى بیان گردد:
بین پذیرفتن اصل علّیت با پذیرفتن علّتهاى خاص در هر مورد و منحصر دانستن علّت به علّتهاى شناخته شده فرق است. در اینجا، این دو مبحث با یكدیگر خلط شدهاند.
در فلسفه یك اصل علیّت وجود دارد كه بدیهى و انكارناپذیر مىباشد و مفاد آن بدین قرار است:
برخى موجودات عالم هستى به وجود موجودات دیگر نیازمندند و بدون آنها وجودشان محقّق نمىگردد؛ مانند اراده كه معلول و وابسته به
نفس است. قاعده فلسفى این بحث عبارت از این است كه موجودِ فقیر و معلولِ ممكن الوجود نیازمند موجودى است كه از او رفع نیاز كند؛ یعنى اگر دیدیم احتیاج موجود محتاجى تأمین شد معلوم مىشود علّتى وجود داشته كه نیاز او را برطرف كرده است. بنابراین، پدیده ها و هر آنچه از خود داراى هستى نیست باید در اثر تأثیر عامل دیگرى بوجود بیاید.
این قاعده بدیهى و غیر قابل تشكیك است و بر این اساس، هر دانشمندى در هر علمى به دنبال یافتن علّت پدیده هاست. تلاشهاى دانشمندان براى پیدا كردن علل پدیده ها در طول تاریخ مبتنى بر این اصل بوده است كه معلول نمىتواند بى علّت باشد و آنچه تاكنون بشر كشف كرده از بركت همین اصل بوده است.
خلطى كه در این زمینه صورت گرفته درباره شناخت علل خاص است؛ یعنى پس از پذیرش این اصل كه معلول نمىتواند بدون علّت باشد، نوبت به تعیین علّتهاى خاص براى معلولهاى خاص مىرسد؛ شناخت علّت خاص هر پدیده از محدوده كار فلسفه خارج و در حیطه علم است.
بنابراین، قانون فلسفى علیّت این است كه هر معلول نیازمند علّت است و فلسفه براى آن اوصافى كلّى بیان مىكند؛ ولى براى معلولى خاص علّت خاصى معرفى نمىنماید و آن را وظیفه علم مىداند كه با تجربه علّتها را بشناسد. (و در جاى خود گفته شده كه راه شناخت علّتها وضع و رفع عوامل و شرایط است.)
اصل علیّت به عنوان یك قانون عقلى مىگوید: باید در وراى
موجوداتى كه محدود، مشروط و نیازمند هستند چیز دیگرى باشد كه به وسیله ارتباط با آن، وجود آنها تحقّق یابد؛ اما اینكه ویژگیهاى آن چیز چیست و چه اثرى مىتواند داشته باشد، بوسیله قانون علّیت اثبات نمىشود. به عبارت دیگر، شناخت علّتهاى خاصّ هر پدیده از قانون علّیت بدست نمىآید. همچنان كه گفته شد، شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است و قانون علّیت قانونى عقلى است و مقدّم بر تجربه و مستقل از آن.
به عنوان مثال، فرض كنید دانشمندى در آزمایشگاه، با تغییر شرایط، در صدد كشف علل پدیده اى است، ناگهان پدیده جدیدى رخ مىدهد؛ مثلاً، نورى مىجهد، صدایى مىآید یا پدیده مادّى دیگرى اتفاق مىافتد. به محض دیدن یا شنیدن، از وجود آن پدیده مطّلع مىشود و مىفهمد كه آن پدیده بى علّت نیست. او این مطلب را طبق قانون عقلى علّیت، مىفهمد و به تجربه هم نیازى نیست؛ اما اینكه علّت پیدایش این پدیده چیست، عقل به خودى خود نمىتواند آن را مشخص كند وگرنه هیچ گاه به تجربه احتیاجى نبود و عقل به تنهایى كافى بود كه بگوید علّت پیدایش فلان پدیده چیست. بلكه یافتن علّت پیدایش این پدیده به تجربه و آزمایش نیاز دارد. پس شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است نه عقل.
برخى از افراد وقتى علّت یك پدیده مادى را نمىشناسند یا در حوزه تجربه آنها چیزى كه بیانگر چگونگى به وجود آمدن این پدیده باشد، نمىیابند توهّم مىكنند كه قانون علّیت استثنا پذیرفته است.
امروزه بعضى از فیزیكدانها چون نتوانستهاند علّت پاره اى از
پدیده هاى پنهان را كشف كنند (مثلاً، چگونه یك الكترون خاص از مدار خود خارج مىشود) گفتهاند كه این پدیده ها علّتى ندارند و معتقد شدهاند كه در این موارد، قانون علّیت نقض شده است! بدون توجّه به این كه قانون علّیت قابل نقض نیست. آنچه آنها باید در صدد شناخت آن باشند علّت خاصّ پدیده هاست كه اگر شناخته نشود به دلیل ناقص بودن تجربه است.
بنابراین شناخت علت خاص در گرو تجربه است اما مسأله مهم (خلط دوم) این است كه آیا با تجربه مىتوان علّت منحصر پدیده اى را شناخت؟ اگر در شرایط خاصى به تجربه پرداختیم و معلوم گردید كه پیدایش یك شىء در گرو شىء دیگرى است و رابطه بین آن دو مشخص گشت؛ مثلاً، با تجربه فهمیدیم كه هرگاه «الف» باشد «ب» نیز تحقّق مىیابد و هرگاه «الف» را برداریم «ب» نیز نابود مىشود. آیا این تجربه مىتواند به ما نشان دهد كه «ب» از غیر راه «الف» از هیچ راه دیگرى تحقّق پیدا نمىكند؟
بشر سالیان دراز است كه براى روشن كردن آتش از وسایل خاصّى استفاده مىكند؛ آیا مىتواند بگوید كه آتش جز از راه این وسایل از هیچ راه دیگرى به وجود نمىآید؟ یا ما معمولاً براى ایجاد حرارت از آتش استفاده مىكنیم، آیا حق داریم بگوییم حرارت از هیچ راه دیگر بدست نمىآید؟ آیا مىتوان ادّعا كرد كه حرارت در هر جاى دنیا و در هر زمانى تنها از طریق آتش ایجاد مىشود؟ آیا تجربه چنین نتیجه اى به ما مىدهد؟ یا چنین نتیجه مىدهد كه در شرایطى خاص، آن حرارت معلول آتش بوده است؟ ما فقط حق داریم بگوییم، تا آنجا كه ما مىدانیم علّت به وجود آمدن حرارت، آتش است؛ اما حق نداریم كه بگوییم هیچ عامل دیگرى
براى پیدایش حرارت وجود ندارد و محال است كه وجود داشته باشد. این ادّعا جاهلانه و دور از شأن یك محقّق است كه تأثیر یك عامل نامحسوس و ناشناخته را نفى كند.
بنابراین، آزمایش و تجربه (علم) نمىتواند علّت منحصر به فرد اشیا را به بشر بیاموزد. تجربه تنها آنچه را كه در حوزه احساس انسان واقع مىشود، اثبات مىكند و حقّ نفى ماوراى آن را ندارد. پس این ادّعا، كه علم مسائلى را كه انبیا فرمودهاند یا تأثیر دعاها را بطور مستقل نفى مىكند، سخن پوچى است. علم مىگوید تا آنجا كه تجربه نشان مىدهد پیدایش هر فرد انسانى به وسیله پدر و مادر اوست؛ اما حق ندارد كه بگوید پیدایش انسان از راهى غیر از این محال است.
اساساً تجربه هیچ گاه نمىتواند محال بودن را اثبات كند. محال بودن مفهومى تجربى نیست، بلكه مفهومى فلسفى است كه فقط از راه عقل به اثبات مىرسد. آنچه از راه تجربه اثبات مىشود عدم وقوع است؛ اما محال بودن آن دور از دسترس تجربه است. پس هر علمى هر قدر هم كه پیشرفت كند نمىتواند مسائلى مانند اعجاز، تأثیر دعا و امثال آن را نفى كند و بگوید كه چنین چیزى محال است. با توجه به این مقدمه، روشن مىگردد كه:
پذیرش اعجاز یا هر امر خارق عادتى به هیچ وجه به معناى انكار اصل علّیت یا پذیرفتن استثنا در اصل علّیت نیست؛ چون این امور مستند به خدا هستند، علّت مفیضه هستى بخش را در خود دارند؛ یعنى فرض پذیرش این امور فرض پذیرفتن علّیت خداست. اما درباره علل طبیعى،
اگر معلولى بدون علّت طبیعى شناخته شده اى به وجود آید، آیا این به معناى نقض قانون علّیت است؟
با توجه به مقدمه اى كه گفته شد، نمىتوان ادّعا كرد كه علّت طبیعى براى پیدایش یك معلول منحصر است به آنچه ما شناخته ایم و راه دیگرى براى پیدایش آن وجود ندارد؛ زیرا ممكن است در مواردى كه امر خارق العاده اى محقق مىشود، عللى غیر از خدا و در طول وجود خدا نیز وجود باشد، عللى كه ما به آنها آگاه نیستیم.
علاوه بر آن، با قانون علیّت، علیّت امور غیر طبیعى براى امور طبیعى انكار نمىشود. هیچ علمى نمىتواند تأثیر یك امر غیر طبیعى در پیدایش یك امر طبیعى را نفى كند، بلكه حتى چنین تأثیراتى را اثبات نیز مىنماید. كسانى كه متحمّل ریاضت شده و نیروى نفسانى قوى پیدا كردهاند، مىتوانند در برخى پدیده هاى مادّى تصرّف كنند و كارهایى انجام دهند كه به وسیله اسباب طبیعى میسّر نیست. این مسأله اى است كه امروزه قابل تشكیك نمىباشد.
بنابراین، پیدایش امور خارق العاده به معناى نقض قانون علّیت (قانون فلسفى علّت و معلول) نیست. پس سخن كسانى كه براى انكار آن به آیاتى نظیر آیه شریفه «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلا» 1استدلال مىكنند درست نیست و لازمه تحقّق امر خارق العاده نقض سنّت الهى نمىباشد؛ گذشته از آنكه:
این آیه شریفه درباره جوامع بشرى است و در صدد بیان این مطلب
1ـ فاطر /43.
است كه هرگاه مردمى عصیان بورزند، آیات الهى را تكذیب كنند و در مقام نفى آیات الهى برآیند، در جامعه فساد شایع شود و راه صلاح و حق مسدود گردد، امر بر دیگران مشتبه شود و نتوانند راه حق را بیابند. سنّت خداوند این است كه به چنین مردمى مهلت ندهد و با عذاب آسمانى یا زمینى یا امثال آن، آنان را نابود كند. این آیه در ارتباط با این موارد است و ربطى به قوانین طبیعى ندارد كه بخواهد بگوید سنّت الهى این است كه هر پدیده مادّى از یك علّت مادّى ناشى مىشود و مثلاً، حرارت همواره از آتش حاصل مىگردد.
و به فرض آنكه آیه مزبور نسبت به همه قوانین حاكم بر جهان قابل تعمیم باشد، مىپرسیم: آیا قوانین الهى فقط همانهایى است كه ما مىشناسیم یا اگر قوانینى هم باشد كه ما نشناخته ایم آنها نیز قانون خداست؟
یكى از سنّتهاى الهى این است كه هرگاه مصالح اقتضا كند كارى از غیر مجراى طبیعى انجام مىگیرد. علم یا فلسفه كجا اثبات كرده است كه سنّت خدا چنین است كه هر پدیده طبیعى باید فقط از راه علّت مادّى و عادى به وجود آید؟
بنابراین اثبات معجزه و تأثیر دعاها به معناى نفى علّت در پدیده واقع شده نیست، بلكه به معناى اثبات علّتى وراى علّتهایى است كه عموم مردم مىشناسند.
لذا، اصل علّیت به عنوان یك اصل ضرورى و كلّى با معجزه و امور خارق العاده قابل جمع است و هیچ تناقضى با آنها ندارد.1
1ـ ر. ك. به: كتاب «معارف قرآن» اثر مؤلف.
یكى از بحثهایى كه درباره دعا مطرح مىشود، در زمینه جنبه اجتماعى و روانشناختى آن است. برخى از افراد این گونه القاء شبهه مىكنند كه اگر مردم به تأثیر دعا معتقد باشند، موجب مىشود كه در فعالیت زندگى سست شوند، خواه در امور شخصى باشد و خواه در امور اجتماعى. این سستى خواه نا خواه موجب عقب ماندگى اجتماعى مىشود و وسیله خوبى براى ستمگران است كه مردم را به دعا و اعمال عبادى سرگرم كنند و خود به چپاول ثروتهاى آنان مشغول شوند.
اما واقعیت این است كه از هر حقیقتى ممكن است به شكلى سوء استفاده شود. اگر از حقیقتى سوء استفاده شد، نباید اصل آن حقیقت را انكار كرد. معناى دعا این نیست كه دست از تلاش و سازندگى برداریم، چه در مسائل فردى و چه در مسائل اجتماعى، بلكه معناى دعا این است كه انسان مؤمن، مؤثّر حقیقى را خدا مىداند، هرگاه احساس نیاز مىكند براى رفع نیاز خود به خدا توجه مىكند، ضمن اینكه از اسباب مادّى كه در این زمینه قرار داده در حدّ خود استفاده مىكند؛ چون خداوند چنین خواسته و مقدّر فرموده است، ولى این اسباب را مستقلّ در تأثیر نمىداند.
و با وجود آنكه از اسباب مادّى بهره مىگیرد، بدانها اعتماد ندارد. در نتیجه، اگر اسباب مادّى نیز فراهم نباشد مأیوس نمىگردد؛ چون خدا را قادر مىداند كه از راههاى غیر عادى نیز نیازهاى او را رفع كند. با توجّه به
این حقیقت، نه تنها اعتقاد به تأثیر دعا موجب سستى او نمىگردد، بلكه موجب تلاش و امید بیشتر او مىشود.
اگر انسان فقط به اسباب مادّى متّكى باشد، در صورتى فعالیت خواهد كرد كه به فراهم شدن آنها امیدوار باشد؛ ولى انسان مؤمن حتى با علم به فراهم نبودن اسباب عادى نیز مأیوس نمىگردد.
در جنگ بدر، هنگامى كه مسلمانان در نهایت سختى بودند و نیرو و ساز و برگ جنگیشان بسیار كمتر از دشمن بود، دست به دعا برداشتند. «اِذْ تَسْتَغیثُونَ رَبَّكُمْ...» و خداوند نیز دعاى آنان را مستجاب ساخت و هزار ملك به یاریشان فرستاد و مسلمانان به پیروزى رسیدند. اگر مسلمانان به دعا اعتقاد نداشتند چه بسا روحیه خود را مىباختند، عقب نشینى كرده و شكست مىخوردند.
پس اعتقاد به دعا موجب شكست و عقب ماندگى نیست، بلكه برعكس، گاهى عدم اعتقاد به دعا موجب شكست مىگردد. این شبهه در واقع ناشى از عدم شناخت دقیق دعاست. این تصوّر كه به جاى هر كارى انسان فقط دعا كند و هیچ فعالیت دیگرى نداشته باشد معناى واقعى دعا نیست. باید وقتى چیزى از خدا مىخواهیم او را مؤثّر حقیقى بدانیم، آنچه را هم در اختیار داریم از او بدانیم، نه اینكه آنچه را در اختیارمان است از خود بدانیم و به دنبال كمك خداوند از طریق دیگرى باشیم. مگر وجود انسان و هر آنچه را دارد متعلّق به خدا نیست.؟
معناى دعا این نیست كه انسان از خدا بخواهد كه از راه دیگرى غیر از طرق عادى كارى را انجام دهد. این در واقع تعیین تكلیف نمودن براى
خداست؛ مثل این كه كسى در سفره نان داشته باشد و بگوید: خدایا از طریق دیگرى به من روزى بده. این دعاى واقعى نیست.
اگر انسان واقعاً چیزى از خدا مىخواهد و خدا را مدبّر و حكیم مىداند، باید از آنچه در اختیار او قرار داده استفاده كند و اگر كمبودى احساس مىكند آن را از خدا بخواهد تا تأمین نماید. لذا، به كسى كه خداوند به او بینایى عطا كرده است، ولى چشمان خود را بسته و مىگوید خدایا من با چشم بسته راه مىروم، تو مرا به مقصد برسان، باید گفت: مگر خداوند به تو چشم نداده كه از آن استفاده كنى!
معناى دعا این نیست كه نعمتهایى كه خدا، از روى حكمت، عطا كرده كنار بگذاریم و بگوییم كه خدایا، همان چیز را از راه دیگرى برایم برسان. این سخن در واقع به این معناست كه خدایا من تدبیر تو را قبول ندارم؛ تو گفتى با چشم ببین، اما من مىخواهم با گوش ببینم! نقل شده است كه حضرت موسى(علیه السلام) بیمار شده بود بنى اسرائیل به او گفتند اگر از فلان گیاه استفاده كنى خوب مىشوى موسى گفت: من خود را مداوا نمىكنم تا خداوند مرا شفا دهد. چندى گذشت اثرى از بهبودى آشكار نشد. از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفایت نمىدهم مگر اینكه از همان گیاه استفاده كنى. اى موسى، تو مىخواستى با توكل خود حكمت مرا باطل سازى؟ به جز من چه كسى خاصیت شفا بخشى را به ریشه گیاهان داده است؟
طبیعى است كه خداوند تدبیر حكیمانه خود را تابع هوى و هوس ما قرار نمىدهد:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ...» 1؛
و اگر حق از هوسهاى آنان پیروى كند حتماً آسمانها و زمین تباه مىگردد.
پس باید از آنچه در اختیار ما قرار داده به شكل مطلوب استفاده كنیم و تدبیر و حكمت او را بپذیریم. خداوند به گزاف و بدون حكمت كارى انجام نمىدهد. اسباب و وسایلى كه در عالم قرار داده بر اساس اقتضاى حكمت اوست؛ همه به نفع ماست و در حل مشكلات ما مؤثّر مىباشد. لذا، نباید آنها را كنار بگذاریم و بخواهیم كه رزق ما را از راه دیگرى برساند. تدبیر به دست اوست، باید از او بخواهیم؛ اما او از هر راهى كه صلاح بداند عمل مىكند. اگر از آنچه در اختیار ما گذاشته استفاده كنیم متوجّه خواهیم شد كه خدا وسایل اجابت را از قبل فراهم كرده است، تنها باید از آنها استفاده كنیم.
البته خدا عاجز نیست كه از راههاى دیگرى وسایل كار را فراهم كند، ولى استفاده نكردن از اسبابى كه در اختیار انسان قرار داده نیز به معناى دعا و توكّل نیست، بلكه سوء استفاده یا سوء تفسیرهایى است كه بعضى افراد از مفاهیم اسلام دارند. توكّل به این معنا نیست كه به خدا اعتماد كنیم، ولى از اسباب مادّى استفاده ننماییم. اسباب مادّى را خداوند براى استفاده ما قرار داده است.
بنابراین، متوكّلان حقیقى از سایر مردم بسیار فعّالترند. مجاهدانى كه با توكّل بر خدا به جبهه مىروند و با دشمن مىجنگند تلاششان بیش از
1ـ مؤمنون /71.
سایرین است؛ در عین حال پیروزى را نیز از خدا مىدانند:
«... وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ الّهِ الْعَزیزِ الْحَكیمْ...» 1؛
پیروزى جز از سوى خداوند عزیز و حكیم نیست.
مجاهد واقعى پیروزى و یارى را از خدا مىخواهد، ضمن آنكه آنچه را خدا به او عطا كرده نادیده نمىگیرد و از آنها نیز استفاده مىكند. پس دعاى حقیقى از كسى صادر مىشود كه از وسایل و اسبابى كه خداوند مقدّر فرموده استفاده كند، نه اینكه آنها را رها كند و اجابت دعاى خود را از راه دیگرى بخواهد. بنا به مضمون روایات، دعاى چنین افرادى مستجاب نمىشود. در برخى از روایات نقل شده2 فردى كه زن ناصالحى دارد و دعا مىكند كه خدا او را از شرّ وى نجات دهد، مستجاب نمىشود، چون خدا طلاق را در اختیار او قرار داده، اگر واقعاً ناصالح است و زندگى با او منافات با مصلحت دنیا و آخرت دارد مىتواند او را طلاق دهد؛ لذا، دعاى او بى معناست. بله، اگر قصد او از دعا این باشد كه خداوند تحمّل او را در مقابل چنین زنى زیاد كند تا به كمالاتى نایل شود، یا منظور او از دعا این باشد كه خداوند چنین زنى را اصلاح كند، چنین دعایى مطلوب است؛ اما در غیر این موارد دعا بى فایده است؛ چون وسیله نجات از شرّ او را در اختیار دارد و از آن استفاده نمىكند. اگر این شخص در درخواست خود جدّى است باید از وسیله اى كه خدا در اختیار او قرار داده است استفاده كند.
1ـ آل عمران /126.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، 93، ص256، روایت 10.
از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:
«اَلدّاعِى بِلا عَمَل كَالّرامى بِلا وَتَر» 1؛
هر كس دعا كند ولى عمل ننماید مانند كسى است كه بدون چله كمان مىخواهد تیر اندازى كند.
و در روایت دیگرى فرمود:
دعاى كسى كه در خانه نشسته و از خدا طلب روزى مىكند مستجاب نمىشود. 2
پس اسلام هرگز دعا را جانشین اسباب و عللى كه در دسترس بشر است قرار نداده، بلكه خواسته به انسانها بفهماند كه اسباب از خود استقلال ندارند، تأثیر همه این اسباب به دست اوست: لذا حتى با وجود اسباب نیز باید توجه انسان به خدا باشد. انسان باید همه نیازهاى خود را از خدا بخواهد، حتى اگر اسباب عادى آن فراهم باشد. انسان موحّد حتى وقتى كه نان در سفره دارد به خدا توجه مىكند و از او مىخواهد كه گرسنگى او را برطرف سازد. در نظر او همه چیز وسیله است و تأثیر نهایى از سوى خداست. لذا، دعا در هر حال مطلوب است، چه در حالى كه انسان دستش از اسباب عادى كوتاه باشد و چه در حالى كه اسباب عادى براى او فراهم باشد. در جایى كه اسباب عادى وجود دارد دعا نشانه مستقل ندانستن این اسباب است و اعتقاد به استقلال خداوند و نیاز انسان به تفضّلات الهى؛ آنجا هم كه اسباب عادى مهیّا نیست، دعا نشانه
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، ص312، روایت 17.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج71، ص344، روایت 1.
محدود ندانستن قدرت خداوند در اسباب عادى است و اعتقاد به این كه او مىتواند از طریقى غیر از اسباب عادى نیز نیاز انسان را تأمین نماید. پس دعا در هر حال مطلوب است.
انسانى كه گرسنه مىشود، اگر داراى ایمان قوى باشد از خدا مىخواهد كه او را سیر نماید، سپس بر سر سفره غذا مىنشیند و غذا مىخورد. در این حال، غذا خوردن او هیچ منافاتى با دعا كردنش ندارد؛ یعنى فقط خدا را مؤثّر حقیقى در رفع نیازهاى خود مىداند و معتقد است كه چون خدا خواسته و این اثر را در غذا قرار داده موجب سیرى مىگردد و بدین دلیل، از آن استفاده مىكند وگرنه وجود یا عدم غذا براى او تفاوتى ندارد و معتقد است كه خدا مىتواند از هر راهى بخواهد او را سیر نماید.
خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) وحى كرد: «اى موسى، هر چه را احتیاج دارى از من بخواه، حتى نمك غذایت را».
درخواست همه چیز از خدا به این معنى نیست كه انسان هیچ گونه تلاشى نكند و بگوید: باید فقط از خدا خواست، او باید درست كند. این طرز تفكر غلط است. حقیقت دعا و درخواست در این است كه انسان بفهمد و اعتراف كند كه از خود چیزى ندارد و هر چه هست از اوست. هم قدرت كار و تلاش از اوست، هم اسباب و ابزار را او فراهم كرده و هم نیروى فكر و تعقّل را او داده است. اینها همه نعمتهاى الهى است كه باید در تأمین حوایج بكار گرفته شود. در واقع، معناى خواست از خدا این است كه انسان اعتراف داشته باشد كه همه وسایل از خداست. این همان حقیقت بندگى است كه لازمه آن فرمانبردارى مىباشد.
بنابراین، اعتقاد به دعا نه تنها باعث تنبلى نمىشود، بلكه خود نیروى محرّكى است كه انسان را به تلاش و كوشش بیشتر وا مىدارد.
از نظر تربیتى دعا چه نقشى دارد؟ آیا اساساً دعا در زندگى انسان نقشى دارد؟
برخى تصوّر كردهاند كه اثر تربیتى دعا فقط از جهت تلقین به نفس است؛ یعنى وقتى انسان مطالب خوبى را بر زبان مىآورد به خودش تلقین مىكند كه باید این چنین باشد؛ مثلاً با خواندن دعاى «مكارم الاخلاق» به نفس تلقین مىشود كه باید اخلاق خود را اصلاح كنیم، صفات خوب كسب نماییم و از صفات بد اجتناب ورزیم. اینان اثر تربیتى دعا را فقط در همین جنبه مىدانند و دعاهایى را كه فاقد این جنبه باشند، دعاهاى استعمارى قلمداد مىكنند!
این تصوّر ناشى از كوته بینى و نقص شناخت نسبت به معارف اسلامى است. بزرگترین اثر دعا همان حقیقت عبادى است كه در آن نهفته است؛ همان كه موجب تكامل معنوى انسان و انسانیت او مىشود. البته ممكن است در بعضى از دعاها آثار تلقین به نفس و نظایر آن نیز وجود داشته باشد؛ اما این آثار مانند حركت آرواره ها به هنگام غذا خوردن است كه در عین آنكه كار جویدن غذا را انجام مىدهد، خود نیز ورزش كرده و از این جهت تقویت مىگردد. این ورزش را نمىتوان فایده حقیقى غذا خوردن
دانست؛ فایده حقیقى غذا خوردن تأمین مواد لازم براى بدن است.
فایده حقیقى دعا نیز توجه به خدا و بندگى اوست. این گونه آثار كه گاهى بر بعضى از دعاها مترتب مىشود، فواید بسیار ناچیزى است كه در مقابل فایده اصلى چیزى به حساب نمىآید.
كمال انسان در این است كه فقر خود را نسبت به خدا درك نماید و به این حقیقت اعتراف كند.1تا انسان نسبت به این واقعیت اعتراف نكند، فقر خود را به درستى نشناسد و به كمال انسانى نائل نمىشود.
یكى از چیزهایى كه موجب مىشود انسان به این معرفت نزدیك گردد یا معرفت او كامل شود دعاست. دعا خود عبادت است و تنها راه تكامل انسان نیز عبادت مىباشد. بنابراین، دعا یكى از راههاى تكامل انسان است.
خداوند در آیه شریفه «اَلَّذینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی...» 2 مىفرماید: مرا بخوانید تا شما را اجابت كنم. سپس اضافه مىفرماید:
محقّقاً كسانى كه از بندگى من سرپیچى كنند و خود را بزرگتر از آن بدانند كه در مقابل عظمت الهى سر تعظیم فرود آورند و متكبّرانه از عبادت من سرپیچى كنند، با ذلّت و خوارى وارد جهنّم خواهند شد. دو جمله مذكور در آیه شریفه در حكم صغرى و كبراست: دعا عبادت پروردگار است؛ و هر كه از عبادت خدا سرپیچى كند به عذاب دردناك و خواركننده اى مبتلا خواهد شد. نتیجه آنكه: هر كه از دعا سرپیچى كند به عذاب الهى گرفتار خواهد شد.
1ـ فاطر /15. «یا اَیُّهَا النَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمیدُ.»
2ـ مؤمن /60.
همچنان كه ذكر گردید، فایده و اثر اصلى دعا همان تكامل معنوى انسان در اثر بندگى و اعتراف به ذلّت در مقابل خداوند است؛ اما بر دعا اثرات فرعى و جنبى نیز مترتّب است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1ـ شناخت خدا: عمده ترین دلیل نیایش و دعا شناخت پروردگار است. این معرفت ریشه همه سعادتها و موجب تمام اصلاحات است.
عده اى به حضور امام صادق(علیه السلام) رسیدند و عرض كردند كه چرا ما دعا مىكنیم ولى مستجاب نمىگردد؟ حضرت فرمودند: براى اینكه شما كسى را مىخوانید كه او را نمىشناسید.1
اسامى مبارك خداوند كه او را بدانها مىخوانیم2 و مىستاییم همه سرشار از معانى متعدّد است و تكرار آنها فواید بسیارى در بر دارد كه از جمله آن فواید توجّه به معانى وصفى آنها و تكمیل معرفت انسان نسبت به خداوند است.
وقتى اسامى پروردگار را از قبیل رحمان، رحیم، سمیع، بصیر، منعم، غفور و غیره بر زبان جارى مىكنیم، توجّه پیدا مىكنیم كه پروردگارى مهربان، شنوا، بینا و آمرزنده داریم و در نتیجه به رحمت و آمرزش او امیدوار مىشویم. دعا كننده با تدّبر و تعمّق در این صفات، خود را مرتبط با خدایى مىبیند كه هیچ چیزى در برابر قدرت او مشكل نیست. اصلا
1ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 93، باب 24، ص 368، روایت 4.
2ـ اعراف /180. «وَلِلّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنى فَاَدْعُوهْ بِها...»
مشكل و آسان براى او مطرح نیست. این مسأله امید و نشاط تازه اى به شخصى كه از همه جا ناامید شده مىدهد.
در این مختصر، نیازى به تذكّر تأثیر امید در حیات، نشاط، كار و تحمّل شداید نیست. و نیز توجّه به این مطلب كه او رفتار و گفتار ما را مىبیند و مىشنود موجب مىگردد كه گوینده به انجام عمل شایسته و پرهیز از گفتار و كردار زشت تشویق شود. علاوه بر این، برخى از دعاها یك دوره درس خداشناسى و توحید در سطحى بسیار عالى است. دعاهایى نظیر دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) دعاى صباح، دعاى ابوحمزه و دعاهاى بسیار دیگرى كه بویژه در صحیفه سجادیه آمده از این قبیل است.
2ـ كسب اخلاق خدایى: در دستورات مذهبى و احادیث شریفه توصیه شده است كه به اخلاق خدایى درآیید.
«تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّهِ» 1
دعاكننده از طریق دعاى خود سعى مىكند صفات خدایى را در خود ایجاد و تقویت نماید و كوشش مىكند كه همچنان كه خدا را به صفاتى مانند مهربانى و گذشت متّصف مىسازد او نیز با دیگران مهربان و باگذشت باشد.
3ـ پاكى و پاكیزگى: از آداب دعا، پاك بودن لباس و حلال بودن غذاى دعا كننده و مباح بودن مكان دعاست. پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرمایند: كسى كه دوست دارد دعایش مستجاب شود باید خوراك و كسبش را پاكیزه كند.2
1ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج61، باب 42، ص 129.
2ـ ج 93، ص 320، پیشین، روایت 30.
وقتى دعاكننده مقیّد گردد كه از راه حرام ارتزاق نكند و كسب و كار ناروا نداشته باشد به كمال معنوى مىرسد. جامعه اى كه افراد آن با چنین دعایى سروكار داشته باشند چه ملّت خوشبخت و داراى چه مدینه فاضله اى خواهد بود!
4ـ سركوبى نفس: بزرگترین فایده دعا و حتى همه عبادات، جلوگیرى از طغیان نفس است. حضرت على(علیه السلام) در خطبه قاصعه، در نكوهش تكبّر مطالب مفصّلى بیان مىدارند. در قسمتى از این خطبه مىفرمایند: این خوى پلید بزرگترین دام شیطان و قوى ترین ابزار فریب او شمرده مىشود.
نابود ساختن خودخواهى به منزله ریشه كن كردن تمامى معایب اخلاقى و آماده نمودن خود براى كسب همه فضایل است. خداوند در قرآن مىفرماید:
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّیها» 1؛
هر كه نفس خود را از گناه و بدى پاك سازد رستگار خواهد شد.
نیایشگر با ایستادن در پیشگاه خدا، و توجه نمودن به كبریایى و عظمت او، و در نظر گرفتن كوچكى و حقارت خود، فقر و نیاز سراپاى وجود خویش را در مقابل خداوند اظهار مىنماید و بدین وسیله، خود را از هر مخلوقى بى نیاز و تنها به او نیازمند مىبیند. پس دعا فروتنى توأم با مناعت و عزّت نفس را به دنبال دارد.
1ـ شمس /9.
با اینكه خداوند در قرآن كریم وعده استجابت دعا را داده و فرموده: «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» 1 چرا معمولاً دعاها مستجاب نمىشوند؟ آیا براى استجابت دعا شرایطى وجود دارد؟
براى همه كسانى كه به امر الهى به دعا مىپردازند، این سؤال مطرح مىگردد.
علماى علم كلام مىگویند: تخلّف در «وعید» ممكن است و چنین كارى عقلا قبیح نیست؛ ولى تخلّف در «وعده» عقلا قبیح است و انجام فعل قبیح بر خداوند محال است. پس تخلّف از اجابت كه در این آیه «وعده» داده شده عقلا قبیح است. به فرض آنكه هیچ دلیل عقلى نیز بر این مطلب نداشته باشیم خود قرآن مىفرماید:
«اِنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ» 2؛
خداوند در وعده تخلّف نمىكند.
همین آیه كافى است كه ما منتظر اجابت همه دعاهاى خود از سوى خداوند باشیم. با توجه به لزوم وفاى به وعده و تأكید الهى بر این مطلب، پس علت مستجاب نشدن دعاهاى ما چیست؟
این مطلب مكرّراً از ائمّه اطهار(علیهم السلام) سؤال مىشد و آن بزرگواران نیز متناسب با فهم سؤال كننده جوابهایى به اشخاص گوناگون مىدادند. در بعضى از روایات، براى دعاكننده شرایطى ذكر شده یا براى دعا، آداب یا
1ـ مؤمن /60.
2ـ رعد /31.
اوقات خاصّى تعیین گردیده است.
آیا این موارد به معناى مقیّد كردن اطلاق آیات است؟ یعنى آیا دعاى ما به شرطى مستجاب مىگردد كه در فلان زمان، فلان مكان و فلان حال باشد؟ اگر در غیر از اوقات و حالات خاصّى باشد وعده خداوند تحقّق نخواهد یافت؟ یا اینكه این روایات معناى دیگرى دارد؟
آنچه از ظاهر این آیه به نظر مىرسد این است كه اطلاق كلّى دارد و احتمال مقیّد بودن آن بسیار ضعیف است. براى توضیح مطلب، مثالى ذكر مىشود: اگر انسان سخاوتمندى عده اى را به میهمانى دعوت نماید و پس از حضور آنان از اغلب آنها پذیرایى نكند، آیا به او اعتراض نمىكنند كه چرا به وعده خود عمل نمىكنى؟ و پاسخ او به آنها كه چون لباسهاى شما تمیز نیست یا مثلاً چند دقیقه دیر آمده اید قابل قبول نیست؛ چون دعوت او مطلق بوده و چنین شرایطى در آن ذكر نشده بود. پس لازم است او به وعده خود عمل كند و از همه آنان پذیرایى نماید، مگر آنكه دلیلى قطعى بر تقیید كلام او جود داشته باشد.
براى فهم بهتر این آیه لازم است در آن دقت بیشترى بنماییم:
1ـ «اُدعُوا» یعنى چه؟ آیا معناى «دعا» این است كه خواسته خود را بر زبان بیاوریم، هر چند معناى آن را نفهمیم؟ یا حتى اگر معناى آن را مىفهمیم بدان توجه نداشته باشیم؟ یا در صورت توجه به معناى آن با میل باطنى مان موافق نباشد؟
درست است كه معمولاً به تكلّم الفاظ، كه همراه با درخواست باشد، «دعا» گفته مىشود؛ مثلاً، كسى را صدا بزنیم و از او چیزى بخواهیم، اما
الفاظ از مافى الضمیر انسان حكایت مىكنند و خود اصالت ندارند. این گونه نیست كه شكل الفاظ در حوادث جهان تأثیرى داشته باشد و هر لفظ از زبان هر كس كه ادا شود مؤثّر باشد. همان گونه كه قبلا بیان شد، دعا امرى قلبى است و زبان فقط از آنچه در دل است حكایت مىكند. پس دعا باید از روح و دل انسان صادر شود و انسان واقعاً خواستار چیزى باشد. اگر فقط الفاظى را به زبان بیاورد و در دل توجه نداشته باشد، بطور جدّى درخواست ننموده و در حقیقت دعا نكرده است.
دعا باید همراه با خواست جدّى قلبى باشد و انسان در وقت دعا توجّه داشته باشد كه چه مىخواهد. واقعیت این است كه بسیارى از دعاهاى ما از روى عادت و صرف لقلقه زبان است؛ عادت كرده ایم بعد از نماز چند جمله دعا كنیم بدون آنكه توجه جدى داشته باشیم و واقعاً درخواست از خدا داشته باشیم.
2ـ دعا باید مصداق «اُدْعُونى» باشد؛ درخواست فقط از خدا باشد. اگر انسان شرایط مذكور را رعایت كند، ولى دل او متوجّه به خدا نباشد واقعاً دعا نكرده است؛ مثلاً، ما درخواست علم مىكنیم، واقعاً هم علم را دوست داریم، در درخواست خود نیز جدّى هستیم؛ اما تصور مىكنیم كه عالم شدن به خدا ربطى ندارد و فقط به سعى و كوشش خودمان بستگى دارد. مىگوییم:
«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْأَلُكَ عِلْماً نافِعاً وَ عَمَلا صالِحاً...» ؛
پروردگارا، علم سودمند و كردار شایسته از تو طلب مىكنم.
اما در عمق جان اعتقاد نداریم كه خدا به انسان علم مىدهد. به عبارتى، تنها به دنبال جنبه تلقینى دعا هستیم كه علم چیز خوبى است و
باید به دنبال تحصیل آن رفت و از «اَللّهُمَّ» استنباط «اِنْ شاءَاللّه» داریم كه در بسیارى از كارهایمان فقط براى تشریفات بكار مىبریم و در واقع تعلیقى بر مشیّت خدا نیست؛ همچنانكه در آغاز بسیارى از كارها «بسم الله الرحمن الرحیم» را صرفاً به عنوان تشریفات بكار مىبریم، اما بسیار كم اتفاق مىافتد كه حقیقتاً به یاد خدا باشیم و هر كارى را با نام و یاد او شروع كنیم. بسیارى از دعاهاى ما نیز به همین نحو است، با وجود آن كه در ظاهر مطلبى را از خدا درخواست مىنماییم، اما در واقع، به این مطلب اعتقاد نداریم كه خدا باید خواسته ما را عطا فرماید. در این صورت نیز نباید منتظر اجابت دعایمان باشیم.
چنین دعاهایى كه صرف تكلّم برخى الفاظ است و در واقع خواستن از خدا نیست هیچ گاه به اجابت نخواهد رسید؛ چون درخواست واقعى ما از خدا نیست، بلكه به اسباب مادّى و قدرت خود متّكى هستیم. حتى اگر از كسانى كه این گونه دعا مىكنند سؤال شود كه آیا واقعاً خداوند به انسان علم عطا مىكند، یا توفیق عمل مىدهد. پاسخ مىدهند و مجادله مىكنند كه خیر، این مطلب هیچ ربطى به خدا ندارد!
علّت عدم استجابت این گونه دعاها همین مطلب است كه آنها اعتقادى به قدرت خدا ندارند و به واقع از او چیزى نمىخواهند. بنابراین، دعاى واقعى آن است كه درخواست ازخدا باشد و معتقد باشیم كه اعطاى مطلوب تنها به دست اوست، وگرنه نوعى تشریفات خواهد بود. امّا اینكه این تشریفات تا چه حد سودمند است بحث دیگرى است و مجال دیگرى مىطلبد، ولى خلاصه آن كه دعاى حقیقى نیست؛ مانند بسیارى
از تعارفاتى كه به یكدیگر مىكنیم؛ مثلاً، از دوستى مىپرسیم: «حال شما چطور است؟» او نیز پاسخ مىدهد كه الحمد لله، از دعاى شما بد نیستیم! در حالى كه ممكن است اصلا دعایى در كار نبوده و صرفاً تعارف است.
ما باید از این گونه دعا كردن، از درگاه خداوند طلب استغفار كنیم؛ چون با این شكل دعا كردن و با این طرز فكر، خدا را ضعیف و ناتوان به حساب آورده ایم، درباره او به چیزهایى معتقد شده ایم كه در شأن او نبوده است.
آیه «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» شرطى است كه به شكل امر بیان شده و در واقع این گونه است كه «اِنْ تَدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» . این شرط در صورتى تحقّق پیدا مىكند كه اولا، در درخواست خود جدّى باشیم و ثانیاً، درخواست ما از خدا باشد و او را در تحقّق دعایمان مؤثّر بدانیم. در این صورت، شرایط استجابت دعا محقّق گردیده است. آیا مىتوان گفت كه چنین دعایى نیز مستجاب نمىگردد؟
نقل شده كه بنى اسرائیل دچار قحطى طولانى شده بودند. حضرت موسى(علیه السلام) همراه جمعى جهت نماز استسقاء (طلب باران) از شهر خارج شدند وحى آمد:
«كَیْفَ اَستَجیبُ لَهُمْ وَ قَدْ اَظْلَمَتْ عَلَیْهِمْ ذُنُوبُهُمْ... یَدْعُونَنى عَلى غَیْرِ یَقین» ؛
خداوند فرمود: چگونه دعاى این جماعت را اجابت كنم در حالى كه گناهان بر آنها سایه افكنده و مرا مىخوانند در حالى كه یقین ندارند (باور ندارند كه خدا توانایى انجام خواسته هاى آنان را دارد).
نكته دیگرى كه در اینجا قابل ذكر است مربوط به لوازم استجابت
دعاست. ممكن است از خداوند درخواستى داشته باشیم و صلاح خود را در استجابت آن دعا بپنداریم و آن را براى خود موجب كسب كمالى بدانیم؛ اما در واقع، در تشخیص مصداق دچار اشتباه شده باشیم. نمىدانیم كه اگر خواست ما تحقّق پیدا كند چه لوازمى دارد، آیا لوازم آن نیز به حال ما مفید است یا نه؟ اگر ما به لوازم آن آگاهى داشتیم، قطعاً دعاى ما به شكل دیگرى اظهار مىگردید. به عبارت دیگر، اگر خداوند به ما بفرماید كه استجابت دعاى تو چنین لوازمى را در بر دارد، آیا باز هم حاضرى با تحقّق آن لوازم دعایت مستجاب گردد، قطعاً پاسخ منفى خواهیم داد.
این گونه درخواستهاى ما از خداوند مانند خواست بچه اى است كه چیزى از والدین خود مىخواهد ولى به ضرر آن آگاه نیست و اگر از ضرر آن مطلع بود آن خواهش را نمىكرد.
در چنین مواقعى كه ما درخواست یك مصلحت كلّى داریم، ولى در تطبیق مصداق دچار اشتباه شده ایم، ممكن است دعاى ما مستجاب گردد؛ اما بر اساس مصلحت واقعى ما. ممكن است خداى متعال در چنین مواردى از خطاى ما چشم پوشى كند و بر اساس درخواست مصلحت كلّى كه از او داشته ایم دعاى ما را اجابت فرماید؛ به ما چیزى عطا كند كه اگر مىدانستیم، همان را از او مىخواستیم. در این صورت، خداوند هم ما را از لطف خویش مأیوس نساخته و هم اشتباه ما را تصحیح كرده است.
با توجه به این سه نكته ـ درخواست جدّى، درخواست از خدا، مصلحت واقعى ما ـ كه از آیه مذكور استفاده مىشود، مىتوان گفت كه اطلاق آیه هیچ قید و شرطى ندارد.
بسیارى از شرایطى كه در روایات ذكر شده ناظر به همین موارد مذكور است. برخى از آنها نیز آدابى است كه براى كمال دعا و كمال توجّه به خدا مؤثّر است و در واقع تقیید یا تخصیص نسبت به آیه شریفه نیست.
گاهى اوقات نیز به جاى استجابت دعا در این دنیا، خداوند مقاماتى را در آخرت به انسان عطا مىفرماید. این مطلب مربوط به نكته سوّمى است كه از آیه شریفه استنباط گردید؛ یعنى كسى كه به در آخرت ایمان دارد، اگر توجه پیدا كند كه درخواست او درباره امر دنیوى در مقابل پاداش اخروى قابل مقایسه نیست، قطعاً سعادت و كمال خویش را طلب خواهد كرد؛ اما در اثر غفلت، به مسائل دنیوى توجه پیدا كرده است. اگر واقعیت براى او آشكار مىگردید كه در آخرت به چنین چیزهایى نیازمندتر است، آنها را براى آخرت درخواست مىكرد.
خداى متعال چون مىداند كه مؤمن به دلیل ایمانش علاقه بیشترى به امور اخروى دارد، گاهى دعاى او درباره امور مادّى را براى آخرتش ذخیره مىكند. او هم وقتى ببیند كه در آن جهان به چه مقاماتى نایل مىگردد از خداوند تشكّر خواهد كرد و از این معامله با خداوند خرسند خواهد گشت. در دعاى افتتاح به این مطلب اشاره شده است.
«... وَ لَعَلَّ الَّذى اَبْطَأَعَنّى هُوَ خَیْرٌلی لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُْمُور...» ؛
شاید تأخیر تو در استجابت دعاهاى من به مصلحت بوده و براى من بهتر باشد؛ چون تو از عاقبت كارها و مصالح و مفاسد زندگى خبر دارى.
از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:
«ما مِنْ مُسْلِم یَدْعُو بِدَعْوَة لَیْسَ فیها اِثْمٌ وَ لا قَطیعَةُ رَحِم اِلاّ اَعْطاهُ اللّهُ بِها إحدى ثَلاث: اِمّا اَنْ یُعَّجِلَ دَعْوَتَهُ وِ اِمّا اَنْ یُدَّخِرَها لَهُ فِى الآخِرَةِ وَ اِمّا اَنْ یَكُفَّ عَنْهُ مِنَ الشَّرِ مِثْلَها» ؛1
هیچ مسلمانى خدا را نمىخواند ـ به دعایى كه گناه یا قطع رحم نباشد ـ مگر اینكه خدا یكى از سه چیز را به او عطا مىكند: یا دعاى او را مستجاب مىكند یا آن را ذخیره آخرتش قرار مىدهد و یا اینكه معادل آن، بدى و بلا را از او دفع مىكند.
این لطف بزرگى است كه خداوند فقط به دعاى بندگان توجّه نمىكند، بلكه بیش از آن به كمال و سعادت واقعى آنها توجّه دارد و با عنایت به این مسأله خواسته هاى آنها را اجابت مىكند؛ بعضى را مقدّم مىدارد، بعضى را به تأخیر مىاندازد و برخى را نیز، به عنوان ذخیره آخرت انسان، به روز قیامت موكول مىكند.
علاوه بر موارد مذكور، در روایات علل دیگرى نیز براى مستجاب نشدن دعا ذكر شده است؛ مثلاً در برخى از روایات آمده است مردمى كه «امر به معروف» و «نهى از منكر» را ترك كنند، خداوند آنها را به دو بلا گرفتار مىسازد: نخست، دعاى آنان مستجاب نمىگردد؛ دوم، بدترین و فاسدترین افراد را بر آنان مسلّط مىگرداند.
شخصى نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از عدم اجابت دعاهایش شكوه كرد. حضرت(علیه السلام) علت آن را چنین بیان فرمود:
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 366، روایت 16.
«اِنَّ قُلُوبَكُمْ خَانَتْ بِثَمانِ خِصال: اَوَّلُها اِنَّكُمْ عَرَفْتُمْ اللّهَ فَلَمْ تُؤَدُّوا حَقَّهُ كَما اَوْجَبَ عَلَیْكُمْ فَما اَغْنَتْ عَنْكُمْ مَعْرِفَتُكُمْ. اَلثّانِیَةُ...»
دلهاى شما در هشت چیز خیانت كردهاند (لذا دعایتان مستجاب نمىشود.)
1ـ خدا را شناختید؛ ولى حق او را چنانكه باید ادا نكردید.
2ـ به رسول او ایمان آوردید، سپس با سنّتش مخالفت كردید.
3ـ كتاب او را خواندید ولى بدان عمل نكردید.
4 مىگویید از كیفر و عقاب خدا مىترسید، اما همواره اعمالى مرتكب مىشوید كه شما را به آن نزدیك مىكند.
5 مىگویید به پاداش الهى مشتاقید، لكن همواره كارى مىكنید كه شما را از آن دور مىسازد.
6ـ از نعمتهاى خدا بهره مىبرید و شكر او را بجا نمىآورید.
7ـ به شما گفته شده دشمن شیطان باشید، ولى شما با او دوستى مىكنید.
8ـ عیوب مردم را نصب العین خود كرده اید و از عیوب خود غافلید.
با این همه چگونه انتظار دارید دعایتان مستجاب شود در حالى كه خود درهاى آن را بسته اید. سپس فرمود: تقوا پیشه كنید، اعمال خود را اصلاح كنید، نیّات خود را صادق گردانید، امر به معروف و نهى از منكر كنید تا دعاى شما مستجاب شود. 1
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 376.
گذشته از این، ما معمولاً آنچه را از طریق عادى بدست مىآوریم اجابت دعا نمىدانیم و از ناحیه خدا تلقّى نمىكنیم؛ در حالى كه قرآن تمام امور را به خدا نسبت مىدهد. علاوه بر آن اجراى بى چون و چراى دعا آن گونه كه ما تصوّر مىكنیم، بنابر صراحت قرآن، براى خداوند الزام آور نیست. اگر قرار بود كه هر كس دعایش مستجاب شود، اجتماع نقیضین پیش مىآمد و نظام جهان بر هم مىخورد. خداوند مىفرماید:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرضُ وَ مَنْ فیهِنَّ» ؛1
اگر حق تابع هواى نفس آنان شود آسمانها و زمین و هر آنچه در آنهاست فاسد خواهد شد.
خداوند نه تنها دعاى پیامبر خود، حضرت نوح(علیه السلام) را كه نجات فرزندش را تقاضا كرده بود اجابت ننمود، بلكه او را بدین علّت سرزنش نیز كرد:
«... یا نُوحُ اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّی اَعِظُكَ اَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلین» ؛2
اى نوح فرزند تو هرگز با تو اهلیت ندارد؛ زیرا او عملى ناشایست است. پس از من تقاضاى امرى كه از آن آگاه نیستى، مكن. من تو را پند مىدهم كه از مردم جاهل نباشى.
گذشته از موارد مذكور، به فرض آنكه بنابر ظاهر آیه شریفه «اَسْتَجِبْ لَكُمْ» انجام بى چون و چراى خواسته بنده باشد؛ ولى زمان اجابت دعا از
1ـ مؤمن /71.
2ـ هود /46.
سوى خداوند تعیین مىگردد. حضرت یعقوب(علیه السلام) ، پیامبر خدا، پس از آنكه دعا كرد كه خداوند یوسف را به او بازگرداند، با وجود استجابت دعایش، قریب چهل سال طول كشید تا خدا یوسف را به او باز گرداند.
در برخى از روایات آمده است كه گاهى بنده مؤمن دعا مىكند و خدا به فرشتگان مىفرماید: دعاى او مستجاب است، ولى اجابت آن را به تأخیر بیندازید؛ زیرا من دوست دارم صداى او را بشنوم.1
این مطلب در تأیید این سخن است كه با توجّه به كمال نفسانى كه در سایه ارتباط با خدا و دعا براى انسان حاصل مىشود و خداوند نیز اراده دارد كه انسان را به كمالات بیشترى برساند. لذا، اجابت دعا را به تأخیر مىاندازد. در واقع، كمال حقیقى انسان در ارتباط او با خداست، نه در استجابت دعاى او، مثلاً، كسى كه گرفتار بیمارى شده و از درد شدید خود به خدا پناه مىبرد و به درگاه او دعا مىكند و از او شفا مىطلبد. دعایش موجب كمال معنوى و تقرّب او به خدا مىشود و روحش تعالى پیدا مىكند. در صورتى كه اگر همان روز اوّل شفا پیدا مىكرد. دعاى او قطع مىشد و به خدا توجّه نمىكرد،0 یا توجهش به خدا ضعیف مىگشت.
یا كسى از خدا درخواست ثروت كند تا در راه خدا انفاق كند و به ثواب نایل گردد؛ ولى چون خدا مىداند كه اگر ثروتمند شود از یاد خدا غافل مىشود او را به كمال مورد آرزویش نمىرساند. لكن، خداوند وسیله انفاق او را به شكل دیگرى برایش فراهم مىكند تا همان ثواب را ببرد.
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 374 روایت 16.
در هر حال، خداوند نسبت به بندگان مؤمن خود چنین ولایتهایى را اعمال مىكند. اینها از شؤون ولایت خدا نسبت به مؤمنان است.
ولایت خداوند نسبت به انسان چند گونه است:
1ـ ولایت عامّى كه نسبت به همه انسانها دارد، بر این اساس كه ولىّ مطلق است و بر همه چیز ولایت دارد.
2ـ ولایت خاصّى كه نسبت به مؤمنان دارد. قرآن به این قسم ولایت الهى اشاره مىفرماید:
«... اللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ آمَنُوا...» ؛1
خداوند ولىّ كسانى است كه ایمان آوردند.
این ولایت مختصّ مؤمنان است، همچنان كه هدایت خدا نیز دو نوع است: هدایت عمومى كه شامل همه انسانها مىشود، از این جهت كه به آنها عقل و ابزار شناخت داده، هدایتى خاص نیز نسبت به مؤمنان دارد؛ یعنى كسانى كه دعوت انبیا را لبّیك گویند و از دعوت الهى استقبال كنند، تحت این هدایت الهى، راه حق را مىیابند و خداوند نورانیت بیشتر، درك صحیح تر و شناخت عمیق ترى به آنها عطا مىفرماید. این هدایت مخصوص كسانى است كه به خدا ایمان مىآورند و همه چیز خود را به خدا واگذار مىكنند. در دعاى عرفه مىخوانیم:
1ـ بقره /257.
«اِلهی اَغْنِنی بِتَدْبیرِكَ عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتِیارِكَ عَن اِخْتیارى) ؛
خدایا، با انتخاب خود مرا از انتخاب كردن بى نیاز كن. (كار مرا خودت تدبیر كن و مرا محتاج تدبیر خودم مگردان). 1
كسانى كه به این مرحله رسیدهاند، خداوند نیز ولایت خاصّ خود را در حقّ آنها اعمال مىكند، در همه شؤون زندگى آنها تصرّف مىكند، امور زندگى آنان را اداره مىنماید و آنان را محتاج تدبیرات خودشان نمىگرداند. از این رو، گاهى به جاى سلامتى به بنده مؤمن خود بیمارى و به جاى ثروت براى او فقر اختیار مىكند. حتى گاهى كه بیمار است و براى سلامتى خود دعا مىكند، بر اثر این دعا مرضش شدّت مىیابد! این شدّت مرض نیز نعمتى است كه خدا به او مىبخشد تا در اثر دعا، آمادگى و تحمّل بیشترى پیدا كند و در اثر صبر به كمالات بیشترى برسد. و به همین جهت است كه برخى از دعاهاى ما به جاى استجابت در امور دنیوى براى مصالح اخروى ذخیره مىگردد یا به شكل دیگرى كه مصلحت دنیوى فرد اقتضا مىنماید مستجاب مىشود.
البته این گونه موارد در حّد فهم همه كس نیست و تنها كسانى مىتوانند این سخنان را درك كنند كه به این مقامات رسیده باشند.
این گونه ولایت را خداوند تنها نسبت به بندگان خاصّ خود اعمال مىكند، نه نسبت به همه افراد. البته خداوند از بخل منزّه است؛ اما چون دیگران نخواستهاند، در حقّ آنان چنین ولایتى را اعمال نمىكند؛ زیرا
1ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) .
انسان باید بر اساس اختیار خود به پیش برود و از روى میل، خود را در اختیار خدا قرار دهد تا هر چه را خداوند صلاح مىداند درباره او اِعمال كند، وگرنه كسانى كه این گونه نمىخواهند خداوند به اجبار ولایت خاصّ خود را نسبت به آنان اِعمال نمىنماید.
از اجابت مهمتر، نفس دعا و راز و نیاز با خداست. گرچه ما معمولاً براى قضاى حوایج و تأمین نیازهاى مادّى خود دعا مىكنیم؛ یعنى وقتى در زندگى خود دچار مشكل مىگردیم و احساس كمبود مىكنیم دست به درگاه الهى بلند مىنماییم و از او استمداد مىطلبیم.
البته این كار علاوه بر اینكه لازمه اعتقاد به ربوبیّت الهى و اظهار بندگى است، مىتواند در انسان نقش سازنده اى داشته باشد. ولى باید توجه داشت كه فلسفه دعا و بطور كلى مناجات و راز و نیاز، تنها قضاى حوایج، بویژه حوایج دنیوى نیست؛ بلكه همان گونه كه از مضامین بسیارى از ادعیّه نقل شده از معصومین(علیهم السلام) استفاده مىشود نفس دعا و مناجات با خدا، صرف نظر از اجابت یا عدم اجابت آن، موضوعیت دارد، خود «طلب» مهمتر از «مطلوب» است.
مناجات با خدا و انس با او به قدرى ارزشمند و لذتبخش است كه اگر كسى آن را درك كند، هرگز به مسائل مادّى و دنیوى توجه نخواهد كرد، چه رسد به آنكه آنها را از خدا درخواست نماید. بنابراین، آنچه در دعا از اهمیت بیشترى برخوردار است سخن گفتن و راز و نیاز با خداست.
ارزش این مطلب به مراتب بیش از تحقق موضوع درخواست شده است. همین كه بنده لیاقت پیدا مىكند كه با مولاى خود خلوت كند و با او راز دل بگوید براى او از دست یافتن به مطلوب خود بسیار ارزشمندتر است. او نه تنها رخصت یافته كه با خداى ربّ العالمین سخن بگوید، بلكه حتى خداوند از او با لفظ «اُدْعُونی» 1 دعوت بعمل آورده است. زهى سعادت براى چنین بنده اى!
بنابراین، مطلوبیت دعا، نه به دلیل تأمین حوایج مادّى است ـ كه آن هم هست ـ بلكه نفس دعا و راز و نیاز با خدا برترین ارزش است.
صرف نظر از واقعیّات خارجى و حقیقت استجابت دعا، ایمان و اطمینان به دعا موجب شخصیت یافتن و بسط دامنه احساسات انسان مىشود. شخص داعى در عالم درونى و روانى خود به لذایذ و توفیقاتى دست مىیابد كه دسترسى بدان و درك این حالات براى غیر داعى محال است. این حالات معرّف میزان شخصیت و رشد انسان مؤمن است.
قال الصّادق (علیه السلام): اِحْفَظْ آدابَ الدُّعا وَ انْظُرْ مَنْ تَدْعُو وَ كَیْفَ تَدْعُو» ؛2
چگونه دعا كنیم؟ آیا دعا كردن آداب و شرایطى دارد؟ آیا به زمان و مكان خاصّى نیازمند است؟
1ـ بقره /126.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 322، روایت 16.
آنچه از روایات اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و از خود قرآن بدست مىآید این است كه براى رفتن به درگاه خدا هیچ زمان و مكان خاصّى وجود ندارد. درِ رحمت الهى همیشه به روى سائلان باز است و هرگاه انسان روى دل به سوى خدا كند، خداوند پاسخ مىدهد.
البته در این كه بعضى زمانها، مانند شب قدر یا شب جمعه یا بعضى مكانها، مانند مسجد الحرام، مشهد حسینى و مشاهد سایر ائمّه هدى(علیهم السلام) از ویژگى خاصّى برخوردار است، شكّى وجود ندارد؛ اما قرآن و روایات آداب دیگرى نیز براى دعا ذكر كردهاند كه مهمترین آنها توجه به عظمت خداوند هنگام دعا و قبل از آن است.
در آیه اى خداوند مىفرماید:
«اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً» ؛1
خداى خود را به تضرّع و زارى و به آهستگى بخوانید.
در این آیه، به دعا امر شده است؛ اما مىفرماید كه به صورت تضرّع و آهستگى باشد. از این آیه دو نكته استفاده مىشود: آهسته دعا كردن و حالت تضرّع داشتن؛
1ـ خداوند به بندگانش نزدیك است، دعاى بندگانش را مىشنود، لذا نیازى به داد و فریاد نیست. مؤمنین نهى شده بودند كه در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) صدایشان را بلند كنند. پس چگونه است اگر طرف مكالمه خدا باشد؟ كسى كه خود را در حضور خدا احساس مىكند، شرم دارد كه در حضور او صدایش را بلند نماید.
1ـ اعراف /55.
2ـ «تضرّع» در قرآن كریم بارها ذكر شده و وجود آن نشان دهنده این است كه ـ برخلاف آنچه برخى تصوّر مىكنند ـ دعا صرف تلقین به نفس نیست. بلكه در دعا مسأله دیگرى نیز وجود دارد، وگرنه شاید تلقین به صورتهاى دیگرى بهتر از «تضرّع» ممكن بود.
در دو آیه از قرآن كریم، مفهوم مشابهى راجع به تضرّع آمده است؛ در یك آیه مىفرماید:
«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى اُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَاَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» ؛1
و ما به سوى امم پیش از تو پیامبرانى فرستادیم، سپس آنها را به بلا و مصیبت گرفتار ساختیم تا شاید به درگاه خدا زارى كنند.
و در آیه دیگرى مىفرماید:
«وَ ما اَرْسَلْنا فی قَرْیَة مِنْ نَبِىٍّ اِلاّ اَخَذْنا اَهْلَها بِالْبَأساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ» ؛2
ما هیچ پیامبرى به هیچ شهر و دیارى نفرستادیم مگر آنكه اهل آن را به بلا و مصیبت گرفتار ساختیم تا به درگاه خدا زارى كنند.
آنچه در این دو آیه بر آن تأكید شده دعوت ضمنى مردم به «تضرّع» به درگاه خداست.
چرا تضرّع؟ تضرّع ما چه سودى دارد؟ چرا خداوند بر این موضوع تأكید مىفرماید؟ درباره این موضوع بسیار بحث شده است كه این مقال
1ـ انعام /42.
2ـ اعراف /94.
مجال بررسى مفصّل آن را ندارد. فقط بطور خلاصه به آن اشاره مىشود:
ساختار روحى بشر به گونه اى است كه اگر به درگاه خدا تضرّع نداشته باشد، به آفات مبتلا مىگردد. تضرّع انسان را از انانیت و سركشى باز مىدارد و موضع او را در برابر خداى متعال براى خود انسان بهتر روشن مىكند؛ چون تضرّع از باختن شخصیت حاصل مىشود. وقتى انسان گریه و زارى مىكند كه خود را ببازد و به نوعى، احساس شكست كند؛ لذا این حالت براى عبادت و اظهار عبودیت در پیشگاه الهى بهترین حالت است.
در حدیث قدسى نقل شده است كه خداوند به عیسى(علیه السلام) فرمود:
«یا عیسى لا تَدْعُنى اِلاّ مُتَضَرِّعاً» 1
و در حدیث دیگرى فرمود:
«یا عیسى ذَلِّلْ قَلْبَكَ.» 2
تحصیل حالت تضرّع و كسب توفیق بر چنین حالتى نیز به خواست خداست. این گونه نیست كه هر وقت بخواهیم، بتوانیم گریه كنیم یا موفّق به تضرّع گردیم.
البته اظهار ذلّت، خاكسارى، تضرّع و زارى ما براى خدا سودى ندارد و انسان ضعیف تر از آن است كه بتواند با اعمال خود اثرى در خدا ایجاد كند. خداوند با خلاّقیت و فیّاضیت خود و از سر لطف به ما حالاتى عطا مىفرماید و در اثر آن، ایمان، هدایت و معرفت ما را زیاد مىگرداند؛ به ما
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص 290، روایت 14.
2ـ محمد باقر مجلسى، همان، ص 298، روایت 14.
توفیق مىدهد كه به گناهان خود آگاهى پیدا كنیم و بدانها اعتراف كنیم. این از الطاف خداست.
آنچه بین ما و او حایل است انانیّت، غرور و خودپسندى ماست. اگر انسان این پرده ها را بدرد، در مقابل خدا، خود را ذلیل، زبون و بیچاره ببیند. آنگاه است كه مشمول رحمت واسعه الهى قرار مىگیرد.
رحمت الهى همچون آبشارى دائماً در حال ریزش است. ما با اعتراف به گناهان و با حالت تضرّع و زارى مىتوانیم خود را مشمول رحمت واسعه الهى سازیم و با شكستن خودیّت خود، آن حالت را بدست آوریم و ظرفیتى پیدا كنیم كه بیشتر از آن بهره ببریم وگرنه كار ما رحمت ایجاد نمىكند.
همچنان كه گفته شد، حقیقت دعا همان اظهار ذلّت و بندگى در مقابل خداوند است و هر قدر این احساس ذلّت بالاتر باشد، انسان در نزد خدا مقرّبتر است. البته نه اینكه، العیاذ بالله، خدا مانند دیكتاتورى خودخواه و مغرور باشد و بخواهد همه در مقابل او سر تعظیم فرود آوردند و از این حالت بندگان لذّت ببرد، بلكه همان گونه كه در جاى خود نیز گفته شد، خداوند هیچ نیازى به هیچ كس ندارد و حتى اگر هیچ موجودى را نمىآفرید احساس وحشت و تنهایى نمىكرد، همچنان كه پیش از آفرینش آنان چنان بود. او در ذات خود واجد تمام كمالات به نحو بى نهایت است و اظهار ذلّت دیگران هیچ احساسى براى او به وجود نمىآورد و كمالى براى او ایجاد نمىكند كه قبلا فاقد آن بوده باشد.
البته از عبادت ما راضى و خرسند است؛ چون موجب كمال ما مىشود و بالاترین كمال انسان این است كه نقص خود را در مقابل خدا
بشناسد و ارتباط خود را با خدا، كه همان عین فقر و تعلّق است، درك كند. در سایه این معرفت و شناخت به همه چیز مىرسد. این رمز پیوند انسان با خداست و به این وسیله است كه به لقاءالله مىرسد. تا انسان فقر و نیاز خود را درك ننماید و در مقابل خدا بدان اعتراف نكند با خدا ارتباط پیدا نمىكند؛ چون وجود او عین ارتباط و عین فقر است. این مطلب در جاى خود اثبات شده است.
از دیگر شرایط و آداب دعا داشتن حالت خوف و رجاست. دعا در واقع توجه انسان به خدا و تقویت رابطه بندگى است. در این رابطه، یك طرف خداوند متعال است و طرف دیگر بنده گنه كار. وقتى انسان به گناه خود توجّه مىكند حالت شرمندگى در او ایجاد مىشود و وقتى به رحمت الهى توجّه مىنماید امیدوار مىگردد. انسان باید از یك طرف از عذاب الهى نگران و ترسناك باشد و از طرف دیگر متوجّه باشد كه اگر خدا تمام گناهان او را بیامرزد چیزى از او كاسته نمىشود. این همان حالت خوف و رجاست كه باید همیشه در انسان وجود داشته باشد. این نكته بخصوص در دعاى «ابوحمزه ثمالى» مورد عنایت واقع شده است.
آداب دیگرى نیز براى دعا گفته شده، از جمله در روایتى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده فرمود:
دعا را با حمد و ثناى خدا آغاز كنید سپس نعمتهاى الهى را برشمارید، پس از آن گناهان خود را یادآور شوید و بدانها اعتراف كنید و از خدا طلب عفو و بخشش نمایید و بر محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) و آلش درود فرستید... 1
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 317، روایت 21.
با وضو بودن، رعایت نظافت و طهارت ظاهر و باطن، پاكى قلب از كینه نسبت به مؤمنین، صدقه دادن قبل از دعا، گذشت از خطاى دیگران، مقدم داشتن دیگران در دعا، صلوات فرستادن بر محمد و آل او(علیهم السلام) در آغاز و انتهاى دعا و... از جمله آدابى است كه در روایات اسلامى بدانها اشاره شده است و همه اینها موجب تقویت رابطه انسان با خدا و حضور قلب در هنگام دعا مىشود. نكته اصلى این است كه بدانیم خداوند بر همه چیز قادر است و ما هر چه داریم از اوست.
انسانها از لحاظ توجه به خدا یكسان نیستند. مىتوان آنها را از این نظر به چهار دسته تقسیم كرد كه البته هر یك از این چهار دسته به مراتب جزئى ترى نیز تقسیم مىشوند:
1ـ دسته اول كسانى هستند كه در همه حال، چه در رفاه و چه در گرفتارى و بلا، به خدا توجه دارند و به درگاه او دعا مىكنند و به تعبیر قرآن «بِالْغُدُوِّ وَالاَْصالِ» هر صبح و شام به یاد پروردگار خود هستند و دعاى آنان اختصاص به حال گرفتاریشان ندارد.1
علّت این امر شاید این است كه آنان درك مىكنند كه با همه نعمتهایى كه خداوند در اختیارشان قرار داده باز هم از او بى نیاز نیستند و دست كم، در دوام آن نعمتها به خدا محتاجند. البته هر كس بر حسب اختلاف مراتب
1ـ اعراف /205؛ رعد /141؛ نور /36.
معرفت خود نیاز خود را به صورتى درك مىكند. براى این دسته، نعمت و بلا تفاوتى ندارد.
آنان بندگان شایسته اى هستند كه همواره خدا را در نظر دارند و مورد توجّه خداوند نیز هستند:
«... اِنَّهُمْ كآنُوا یُسارِعُونَ فِى الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعینَ» 1؛
آنان در كارهاى خیر تعجیل مىكردند و در حال بیم و امید ما را مىخواندند و همیشه در برابر ما خاضع و خاشع بودند.
2ـ دسته دوم كه اكثر مؤمنان جزو آن هستند كسانىاند كه در حال نعمت و رفاه مبتلا به غرور و غفلت مىشوند، ولى وقتى گرفتارى پیش مىآید تنبّه پیدا مىكنند، نیاز خود را به یاد مىآورند و نسبت به خدا اظهار نیاز مىنمایند. این دسته نیز نسبتاً بندگان خوبى مىباشند؛ اما خداوند از آنها شِكوه مىكند كه چرا وقتى به آنها نعمتى مىدهیم، خدا را فراموش مىكنند و وقتى نعمت از آنها گرفته مىشود دست به دعا برمى دارند:
«وَ اِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فذو دعاء عریض »2؛
و هرگاه به انسان نعمتى عطا كنیم روى گرداند و دورى گزیند و هرگاه شرّ و بلایى به او روى آورد دعائى گسترده خواهد داشت.
1ـ انبیاء /90.
2ـ فصّلت /51.
غالب مردم خداشناس این گونهاند و كمتر كسى است كه در حال نعمت خدا را فراموش نكند و از او غافل نشود.
3 ـ دسته سوم كسانى هستند كه بعضى از بلاها را از جانب خدا مىدانند؛ لذا، وقتى چنین بلایى بر آنها نازل مىشود دست به دعا برمى دارند؛ چون آن را ناشى از اسباب غیر طبیعى و نشانه قهر و غضب خدا مىدانند؛ مانند قوم یونس كه وقتى نشانه هاى عذاب خدا را دیدند، قبل از آنكه بدانها برسد به خود آمدند و استغفار كردند. خداوند نیز آنها را نجات داد.
این دسته به سایر بلاها، كه تصوّر نمىكنند از سوى خدا باشد، توجّه ندارند و تنها وقتى از همه جا ناامید مىشوند و مىبینند كه از كسى كارى برنمى آید خدا را مىخوانند.
4 ـ و دسته چهارم كسانى هستند كه حتى وقتى بلایى بر آنها نازل مىشود و دچار گرفتارى و مصیبتى مىشوند باز هم متوجّه خدا نمىشوند. خداوند كار این عدّه را نكوهیده و آنان را مستحقّ عذاب بیشترى نسبت به گروه قبل مىداند. قرآن كریم درباره اینان مىفرماید:
«وَ لَوْ لا اِذْ جائَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما كانُوا یَعْمَلُونَ» 1؛
چرا وقتى كه بلاى ما به آنها رسید تضرّع و زارى نكردند؟ بدین سبب كه دلهاى آنها را قساوت فرا گرفته و شیطان كردار زشت آنان را در نظرشان زیبا نموده است.
1ـ انعام /43.
و در جاى دیگرى مىفرماید:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَمایَشَقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطَ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ ما اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ» 1؛
باز چنان سخت دل شدید كه دلهایتان چون سنگ یا سخت تر از آن شد؛ از برخى سنگها نهرها مىجوشد، برخى دیگر مىشكافد و آب از آن تراوش كند و برخى نیز از ترس خدا فرود آیند (امّا نه دلهاى شما از خوف خدا مىتپد و نه قطره اى اشك از دیدگانتان جارى مىشود) و خدا از كردار شما غافل نیست.
اما ـ همچنان كه در پیش نیز گذشت ـ مؤمن واقعى در هیچ حالى از دعا فارغ نیست، خواه در رفاه و خواه در شدّت. از نظر او، دعا موجب كمال انسان است، چه وسایل عادى فراهم باشد و چه فراهم نباشد. او از دعا دست نمىكشد، در جایى كه اسباب عادى مهیّاست به این دلیل دعا مىكند كه آن اسباب را مؤثّر واقعى نمىداند و پیش سبب حقیقى دست دراز مىنماید. با وجود آن كه در سفره نان دارد؛ اما چون خدا را سبب ساز مىداند سیر شدن را نیز وابسته به اراده و مشیّت او مىداند. به عبارت دیگر، با وجود اسباب مادّى باز هم دعا مىكند؛ چون تنها خدا را مؤثّر حقیقى در تأمین نیازهاى خود مىداند و تأثیر اسباب مادّى را نیز منوط به اجازه او مىشمارد. آنجا هم كه اسباب عادى مهیّا نیست دعاى او
1ـ بقره /74.
به این دلیل است كه قدرت خدا را محدود به اسباب عادى نمىداند و معتقد است كه خدا مىتواند بدون در نظر گرفتن اسباب عادى نیاز او را تأمین نماید.
اكنون باید ببینیم كه ما جزو كدام دسته هستیم. نكند كه خداى نكرده جزو دسته سوم و چهارم باشیم. خداوند نعمتهاى فراوانى به انسان مرحمت فرموده است، ولى گاهى این نعمتها كم مىشود و سختیهایى پیش مىآید كه از قبل تصوّر آن را نمىكرده است. آیا مىتوان آنها را تصادفى دانست؟ آیا اینها با خدا ارتباطى ندارند؟
میزان مرتبط دانستن این امور به خدا، به مقدار معرفت ما بستگى دارد. انسان مؤمن هیچ چیز را از دایره اراده و تدبیر خدا خارج نمىداند؛ حتى اگر سرش درد بگیرد، ابتدا از خدا شفا مىخواهد، سپس به سراغ دكتر و دارو مىرود. دارو را هم كه مصرف مىكند تأثیر آن را به اذن خدا مىداند؛ چون اگر او نخواهد اثرى نخواهد بخشید. در مجموع، سررشته همه كارها را به دست خدا مىداند و هیچ كس را در عالم هستى و در ملك خدا غیر از او متصرّف بالاستقلال نمىداند. تمام جهان ملك اوست و در ملك او هیچ كس را بدون اذن او حقّ تصرّفى نیست.
ما معمولاً در محاورات و طرح مباحث اعتقادى مىگوییم كه تدبیر و اراده خدا عمومیت دارد، همه چیز را شامل مىشود و هیچ چیز از حیطه قدرت و تدبیر او خارج نیست.
در فلسفه نیز، از توحید افعالى خیلى خوب بحث مىكنیم. ممكن است این مطالب مانند سایر مفاهیم خیلى خوب در ذهن ما جاى بگیرد؛
ولى غالباً در هنگام عمل این حقیقت را فراموش مىكنیم؛ مانند بسیارى دیگر از معتقدات. مىگوییم كه خدا همه جا حاضر و ناظر است، ولى در عمل این واقعیت را فراموش مىكنیم. بر توحید افعالى بطور عقلى و با آیات و روایات، استدلال مىكنیم و آن را اثبات مىنماییم؛ ولى در هنگام عمل، آن را فراموش مىكنیم.
بنابراین اگر براى ما مشكلاتى پیش مىآید، نمىتوان آنها را بى استناد به خدا دانست. در اینكه این مشكلات تا چه اندازه به خدا مستند است، دست كم اعتقاد داریم كه اگر خدا مىخواست، مىتوانست از پیش آمدن آنها جلوگیرى كند و مانع حدوث آنها شود.
از یك نظر همه گرفتاریهایى كه براى انسان بوجود مىآید، بنا به تعبیر قرآن، «بَأْسُنا» 1 است. این گونه نیست كه بعضى از بلاها خدایى باشد و بعضى دیگر غیر خدایى؛ چون اختیار همه چیز در دست خداست. اذن تكوینى خدا بر اینكه بلایى به كسى برسد، دلیل استناد آن بلا به خداست. هر كس معرفت كاملترى داشته و توحید افعالى را بیشتر درك كرده باشد، این مطلب را بهتر درك مىكند. این مطلب در فلسفه به تفصیل مورد بحث قرار مىگیرد. البته بلاهایى كه از طرف خدا بر انسان نازل مىشود، همه نتیجه كردارهاى ناشایست خود اوست.
آیات و روایت بسیارى در این زمینه وجود دارد. خداوند در قرآن مىفرماید:
1ـ انعام /43 ـ 148؛ اعراف /4 ـ 5 ـ 97 و 98؛ یوسف /11؛ انبیا /12؛ غافر /84 ـ 85.
«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛1
اگر خدا نعمتى به مردم بدهد هرگز آن نعمت را نخواهد گرفت، مگر اینكه آن مردم وضع خودشان را تغییر دهند.
ممكن است به بركت فردى خدا بلایى را از مردم رفع كند، هرچند خود مردم در رفع بلا كارى انجام نداده باشند، یا خداوند همچنان كه بلایى را نازل كرده، از سر رحمت خود، از روى تدبیر یا از باب «املاء» آن را رفع كند؛ اما هرگز نعمتى را كه به مردم ارزانى داشته از آنان نمىگیرد، مگر آنكه مردم با اعمال ناشایست خود اسباب سلب نعمت را فراهم كنند.
و در آیه دیگرى مىفرماید:
«اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛2
مضمون این آیه همانند آیه قبل است؛ اما لحن آن از تأكید بیشترى برخوردار است. بر طبق این آیه شریفه، باید بپذیریم كه تبدیل بعضى از نعمتها به بلا در اثر كارهاى خود ماست.
بر اساس تعالیم قرآن، بدون شك، مصایب و گرفتاریهاى ما حاصل رفتار و كردار خودمان است. اگر امور خود را به شكل دیگرى تدبیر مىكردیم، نعمتهاى ما به نقمت مبدّل نمىگشت. بنابر قول معروف: «از ماست كه برماست»
1ـ انفال /53.
2ـ رعد /11.
«وَ ما أَصبَكُمْ مِنْ مُصیبَة فَبِما كَسَبَتْ اَیْدیكُمْ وَ یَعْفُو عَنْ كَثیر» ؛1
هر مصیبتى كه به شما برسد به دلیل چیزهایى است كه خود فراهم آورده اید و (خدا) از بسیارى نیز درمى گذرد.
اگر خدا مىخواست كه همه آنچه را كه مردم عمل مىكنند جزا دهد، هیچ جنبنده اى بر روى زمین باقى نمىماند؛
«وَ لَوْ یَؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَیْها مِنْ دابَّة...» 2
«وَ لَوْ یَؤاخِذُ اللّهُ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دابَّة...» 3
خداوند با بلاهاى دنیوى كه بر مردم نازل مىكند، تنها قصد تنبّه آنان را دارد، نه مجازات، تا بدین وسیله به او روى آورند و بدانند كه در مِلك خدا زندگى مىكنند؛
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى البَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَیْدى النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» 4
تباهى در دشت و دریا پدیدار شد، بدانچه مردم فراهم كردند تا «برخى» از آنچه را كردند بدانها بچشاند، شاید (به سوى او) باز گردند.
معمولاً وقتى بلا نازل مىگردد همه را در بر مىگیرد و به قول معروف «تر و خشك با هم مىسوزند». در این صورت، بلا براى آنان كه اهل گناه نبوده اند آزمایش و براى آنان كه گنه كار بوده اند عقوبت است.
1ـ شورى /30.
2ـ نحل /61.
3ـ فاطر /45.
4ـ روم /41.
دعا یك كار ارادى است و محتاج انگیزه است. انگیزه هاى دعاكنندگان بسیار متفاوت است و ارزش دعا كردنشان تابع ارزش انگیزه شان است.
1ـ گاهى انگیزه انسان از دعا تأمین نیازهاى مادى است؛ مثلاً از خدا، پول، خانه، فرزند، سلامتى و از این قبیل امور درخواست مىكند. بنابراین، انگیزه او همان علاقه اى است كه به این چیزها دارد.
این نوع درخواست هم گرچه نشانه دون همتى انسان است، لكن در حد خود خوب است. چرا كه بیانگر اعتقاد داعى به مؤثریّت خداوند است، لذا چنین انسانى با فرد دیگرى كه به همین چیزها علاقه دارد، ولى براى تحصیل آنها از خدا طلب نمىكند، مساوى نیست.
شخص اول چون خدا را مىشناسد و او را مؤثّر در عالم مىداند، براى برآورده شدن نیازش به سوى او دست به دعا بلند مىكند، اما شخص دوم اعتقادى به این مطلب ندارد. بنابراین، برخلاف شخص اول، در مسیر تكامل قرار نگرفته است و تنها از طریق اسباب مادّى در پى نیل به مطلوب خود است. در مقایسه این دو نفر با هم، شخص اول به دلیل توجه به خدا و اظهار عبودیت و فقر در پیشگاه او به مراتبى از كمال مىرسد، لكن همّتش كم است فقط محدوده دنیا را مىنگرد، ولى شخص دوم به طور كلى از مرحله پرت است و به جایى نمىرسد. بنابراین، این یكى از مراتب دعاست كه در حد خود ارزشمند و مطلوب است.
2ـ مرحله بالاتر این است كه انگیزه انسان بلندتر و عالى تر باشد، امور معنوى و توفیق بندگى از خدا طلب كند. در نزد چنین انسانى ارزش امور
معنوى و اخروى بیش از امور مادى و دنیوى است. بنابراین، در مقابل آنها براى مادّیات ارزش قایل نمىشود. وقتى انسان بداند كه آنچه از خدا درخواست كند خدا به او عطا مىكند، اگر واقعاً آخرت را شناخته باشد، درخواست دنیایى نمىكند، مگر اینكه در جهت امور اخروى باشد یا به انگیزه دیگرى كه بعداً بیان مىشود، باشد.
از این روست كه دعاهایى كه از اولیاى خدا نقل شده، بسیار با ارزش است، دعاهاى آنان به هیچ وجه قابل مقایسه با دعاهاى ما نیست. گرچه دعاهاى ما نیز مطلوب است و عبادت است چون ناشى از ایمان است و موجب تكامل ما مىشود، ولى تأثیر آنها در تكامل ضعیف است، در حالى كه اگر انسان به جاى درخواست امور مادى براى امور معنوى دعا كند، درخواست توفیق عبودیت كند، خداوند معرفت و ایمان او را زیاد مىگرداند و به او توفیق اعمال شایسته مرحمت مىكند و از این رو در مسیر كمال با سرعت بیشترى حركت مىكند. ارزش چنین دعایى بیش از دعا براى تأمین نیازهاى مادّى است؛ چون چنین دعایى نشانه ایمان فراوان انسان به خدا و آخرت است. در نظر چنین انسانى آخرت بسى بهتر و پاینده تر است. «وَالاْخِرَةُ خَیْرٌ وَ اَبْقى.» 1
3ـ گاهى انگیزه دعا از آنچه گفته شد نیز بالاتر است. در این مرحله انگیزه داعى صرف تكلّم با خدا و اطاعت امر خدا است. ذات دعا مطلوب اوست، حاجت خواستن، بهانه رفتن درِ خانه دوست است. چون خدا فرموده دعا كنید، دعا مىكند. در این مرحله دیگر مهم نیست كه
1ـ اعلى /17.
درخواست چه باشد؛ امور معنوى باشد یا مادى، فرق ندارد. گرچه دعا براى امور معنوى بهتر است. ولى در این هنگام دعا براى همه چیز مطلوب است. چنین انسانى خود را در كنار اقیانوس بى كران رحمت الهى مىبیند، لذا براى جزیى ترین امور خود دعا مىكند.
اگر انسان چنین انگیزه اى پیدا كند، دعاى او از ارزش والایى برخوردار خواهد بود، هرچند در امور جزئى و حقیر باشد. چنین دعایى از آن جهت كه مادّى یا معنوى است ارزشمند نیست، بلكه از آن جهت ارزشمند است كه خدا را مؤثّر كلّ مىداند و معتقد است كه همه چیز مقهور خداست. چنین دعایى تا آنجا ارزش مىیابد كه انسان به متعلّق دعا علاقه ندارد، ولى چون خدا دعا را دوست دارد او دعا مىكند.
اگر خداوند به دعا امر نفرموده بود «اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَكُمْ» 1 «وَ اسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ» 2 او هرگز به خود اجازه نمىداد كه این چیزها را از خدا مسألت كند؛ ولى چون خداوند فرموده كه دوست دارد بنده اش دست نیاز به سوى او دراز نماید، لذا دعا مىكند. چنین دعایى با دعاهاى دیگر قابل مقایسه نیست و تنها از كسى ساخته است كه جز به خدا دل بستگى نداشته باشد.
تا وقتى كه انسان به امور دنیوى و حتى اخروى تعلّق خاطر دارد، خواه ناخواه، در پى تأمین آنها است. البته اگر انسان به خدا ایمان داشته باشد و حوایج خود را از او بخواهد عیبى ندارد. بدیهى است كه هر كسى نسبت
1ـ بخوانید مرا تا شما را اجابت كنم. (مؤمن /6).
2ـ از فضل خدا درخواست كنید. (نساء /32).
به میزان معرفت و ایمان خود از خدا طلب مىكند. اما كسانى كه به مراحل عالیه ایمان و معرفت مىرسند براى آنها عیب نیست كه چیزهاى پست دنیوى را نیز از خدا بخواهند، اما به این دلیل كه خداوند دوست دارد. بنابراین، جزئیات امور دنیوى خود را نیز از خدا طلب مىكنند.
پس گاهى تفصیل در دعا و درخواست جزئیات مطلوب است؛ چون موجب تجلّى روح بندگى، خضوع و تضرّع در پیشگاه الهى مىگردد. چنین دعایى نشانگر عمق اعتقاد انسان مؤمن به خداست كه حتى در كوچكترین چیزها نیز به غیر خدا متّكى نیست.
در اینجا تذكر دو نكته بجاست:
1ـ انسان باید همیشه به نیازهاى خود توجّه داشته باشد و براى تأمین آنها تنها از خداى متعال استمداد جوید. لكن توجّه كند كه نیازهاى انسان منحصر به نیازهاى مادّى و دنیوى نیست، بلكه قسمت عمده نیازهاى بشر نیازهاى معنوى و روحى است. از جمله بزرگترین و مهمترین نیازهاى ما نعمت اسلام، ولایت و هدایت است. باید آنها را نیز از خدا بخواهیم.
در روایات آمده است كه اولیاى خدا از او درخواست شهادت مىكردند:
«وَ قَتْلا فی سَبیلِكَ فَوَفِّقْ لَنا» ؛1
بار خدایا، شهادت در راه خودت را نصیب ما بفرما.
چنین درخواستهایى نشانگر اوج محّبت آنان به جوار قرب ربوبى
1ـ فرازى از دعاى وارده در شبهاى ماه رمضان.
است. ما نیز باید از آنان بیاموزیم. باید از خداوند بخواهیم كه به ما نیتى خالص نیز عطا كند تا صادقانه، خالصانه و عارفانه با او صحبت كنیم.
3ـ نكته دیگرى كه در فرهنگ اسلام مردم بدان ترغیب شده اند، دعا كردن براى دیگران است، خواه براى امور مادّى و خواه براى امور معنوى آنان. دعا كردن براى دیگران علاوه بر آنكه توجّه انسان را به خدا زیاد مىكند، علاقه و محبّت مؤمنان را نیز نسبت به هم زیاد مىگرداند. حتى در مقام دعا، روح ایثار و علاقه به دیگران و رحمت واسعه اى كه مؤمن باید نسبت به دیگران داشته باشد تجلّى مىیابد.
این روایت از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشهور است كه شبى بیدار بودم، شنیدم كه مادرم، حضرت زهرا(علیها السلام) دعا مىكرد. هر چه گوش دادم تا پایان شب فقط به دیگران دعا كرد. از ایشان پرسیدم: مادر جان، چرا در حقّ خودتان دعا نمىكنید؟ فرمود:
«اَلجارُ ثُمَّ الدّارُ» ؛1
ابتدا همسایه، سپس اهل خانه.
پس ارزش دعا براى دیگران از دعا در حقّ خود بسیار بالاتر است، به خصوص اگر براى امور معنوى مؤمنین باشد.
خداوند در آیه 60 سوره مؤمن مىفرماید:
1ـ بحارالانوار، ج 43، باب 4، ص 81، روایت 3.
«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ» ؛
و پروردگار شما گفت: بخوانید مرا تا اجابت كنم شما را، آنان كه از پرستش من استكبار ورزند بزودى با سرافكندگى به دوزخ درآیند.
اكنون مىخواهیم بدانیم كه استكبار از دعا به چه معناست. رویگردانى از دعا به سه صورت قابل تصور است:
1ـ گاهى انسان به دلیل غفلت، از دعا خوددارى مىكند؛ ضعف ایمان باعث غفلت او از رفتن به درِ خانه خدا شده است. بنابراین، در مشكلات، ابتدا به سراغ اسباب مادّى مىرود و به مسبب الاسباب توجّهى ندارد؛ مثلاً، هنگام بیمارى به جاى آنكه اول متوجّه خدا شود، به سراغ دكتر و دوا مىرود. چه بسا، اگر كسى او را متوجّه این موضوع گرداند خود نیز اعتراف مىكند. این عدم توجّه به خدا ناشى از استكبار نیست، بلكه به دلیل ضعف ایمان است.
2ـ گاهى انسان به دلیل شبهاتى كه برایش پیش آمده از دعا خوددارى مىكند؛ مثلاً، شنیده است كه خدا سنّتهاى لایتغیّرى دارد و باید از آنها پیروى كرد. به عبارت ساده تر، چنین فهمیده كه خداوند براى هر دردى درمانى قرار داده است لذا، با خود مىگوید: دعا یعنى چه؟ سر درد را باید با فلان دارو مداوا كرد، نه با دعا. این عقیده نیز ناشى از استكبار فرد نیست، بلكه از نقص ایمان او سرچشمه مىگیرد؛ خدا را بدرستى نشناخته و رابطه جهان را با خدا به دقّت درك نكرده است، درك او از توحید ضعیف مىباشد و تأثیر واقعى دعا را درست نفهمیده است.
3ـ اما گاهى انسان با خود مىگوید: هر مشكلى پیش آید خودم آن را برطرف مىكنم، نیازم را خود تأمین مىكنم، چرا در پیش خدا گردن كج كنم؟ چرا خواب راحت شب را ترك كنم و پیش خدا اظهار ذلّت كنم؟ این استكبار از دعاست؛ از اینكه چیزى از خدا بخواهد «عار» دارد و آن را براى خود نوعى نقص مىشمارد.
برخى از متجدّدین مىگویند، اسلام نخواسته است كه انسان حتى در مقابل خدا هم ذلیل شود. آنها حتى اذكار نماز، مانند «اللّهُ اكْبَرْ» و «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» را شعارهاى سیاسى مىدانند. به عقیده آنان، انسان نباید در مقابل هیچ چیز اظهار ضعف كند و گردن خود را كج نماید. مىگویند: گریه كردن كار بچّه ها و پیر زنهاست! اگر انسان خود را بشناسد و به خویشتن خویش باز گردد، هیچ گاه گریه نمىكند و خود را قوى و نیرومند مىداند، انسان حتى در مقابل خدا نیز نباید گریه كند.
متأسفانه، این افراد این بینش خود را به اسلام نسبت مىدهند و آن را «اسلام شناسى» قلمداد مىكنند! باید از آنان پرسید كه اگر این اسلام شناسى است پس كفرشناسى كدام است؟
حقیقت و اصل عبادت اظهار ذلّت است. در قرآن مىخوانیم:
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَیُّومِ» ؛1
و بزرگان عالم همه در پیشگاه عزّت خداى حىّ توانا ذلیل و خاضعند.
«لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» ؛2
1ـ طه /111.
2ـ آل عمران /83.
هر كه در آسمان و زمین است، خواه ناخواه مطیع فرمان اوست و همه به سوى او باز مىگردند.
افتخار انسان در این است كه عظمت الهى را درك كند و در مقابل او اظهار ذلّت و خوارى كند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه خدا را بخوبى شناخته عرض مىكند:
«اِلهی كَفى بی عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفى بی فَخْراً اَنْ تَكُونَ لی رَبَّاً» ؛1
خداى من، براى عزّت من همین بس كه من بنده تو باشم و براى افتخار من همین بس كه تو خداى من باشى.
اظهار بندگى در مقابل خدا بالاترین مرتبه بندگى، و قبول بندگى انسان از سوى او بالاترین عزّت آدمى است. هر چه اظهار بندگى در نزد خدا بیشتر باشد، انسان كاملتر و به خدا مقرّب تر مىگردد. البته واضح است كه خداوند از اظهار ذلّت انسان در مقابل او هیچ لذّتى نمىبرد، چون نیازى به این چیزها ندارد، بلكه همان گونه كه گفته شد، چون این كار موجب تكامل انسان است، مطلوب خدا مىباشد.
گرچه دعا با هر زبان و لغت و لهجه اى و در هر مكان و زمانى، اگر از روى خلوص نیّت ادا شود، خوب و مفید و مؤثّر است، ولى برترین دعاها آنهایى است كه از زبان اولیاى الهى نقل شده است؛ مانند دعاهایى كه در قرآن كریم از قول انبیا و بندگان شایسته خدا نقل گردیده و یا در روایات
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 402، روایت 23.
شریفه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمّه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است. به دو دلیل این دعاها از دعاهاى دیگر برتر است:
1ـ اینگونه دعاها از سوى كسانى صادر شده كه آداب عبودیت را بهتر از ما مىدانسته اند، معرفتشان نسبت به خداى متعال از دیگران بیشتر بوده و راه و رسم دعا كردن را نیز بهتر از سایر مردم مىدانسته اند، گذشته از آنكه، به دلیل معرفت كامل ترى كه داشته اند، آنچه را مىخواسته اند مطلوب تر و برتر از خواستهاى ماست. بنابراین، باید از آنان بیاموزیم كه چگونه دعا كنیم و چه چیز و چگونه بخواهیم.
مى توان گفت: بطور كلى، دعاهایى كه به نقل از ائمّه(علیهم السلام) به ما رسیده از هر جهت با طرز تفكّر و درخواستهاى ما در دعا متفاوت است. غالباً دعاهاى آنان با حمد و ثناى الهى، تسبیح، تهلیل و تكبیر شروع مىشود و درخواستهاى آنان به جاى اعتراض و طلبكارى، حالت معذرت خواهى و بخشش طلبى دارد. به جاى انكار نعمت یا ناله و شكوه از كمبودها و محرومیتها باشد، رحمتهاى الهى و فضل و انعام بى پایان او را یادآور مىشوند. آنچه را كمتر بر زبان مىآوردند درخواستهاى مادّى و مال و منال دنیوى و بیشتر قرب الهى، رضایت او و كمالات انسانى است.
از طرف دیگر بسیارى از معارف عالى و بلند كه از طریق روایات قابل بیان نبوده، از راه ادعیه، خصوصاً دعاهاى امام سجاد(علیه السلام) منتشر شده است. چرا كه ائمه هدى(علیهم السلام) در حال دعا با ذات حق مواجه بودند و با او به راز و نیاز مشغول بوده اند، لذا آنچه در دل داشته اند بر زبان مىآوردند و آنگونه كه خدا را مىشناختند با او سخن مىگفتند و او را حمد و ثنا و
توصیف مىكردند؛ لكن در روایات چون غالباً مخاطبین مردم متعارف بودند، امكان بیان تمام معارف نبوده، بلكه باید متناسب با فهم آنان به بیان حقایق مىپرداختند. «كَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»
رسول خدا فرمود:
«اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.» 1
2ـ با خواندن دعاهایى كه از انبیا و ائمّه هدى(علیهم السلام) نقل شده است، در واقع، به ایشان تأسّى كرده ایم و مشمول ادله اى واقع مىشویم كه تأسّى به رسول خدا و اولیاى او را توصیه كرده است. پس با خواندن دعاهاى رسیده از ائمّه(علیهم السلام) ، علاوه بر آنكه بهترین دعاها را با بهترین آداب آن خوانده ایم، به شیوه اولیاى خدا نیز عمل كرده ایم كه این خود فضیلتى اضافه بر اصل دعاست.
البته تأسّى به بزرگان فواید فراوانى دارد، بهترین فایده آن كه با این بحث مربوط مىشود این است كه انسان به غرور مبتلا نمىشود و حس مىكند كه انسانهایى برتر و پیشروتر از او هستند و او دنباله رو آنهاست. این نكته براى تهذیب نفس اهمیت فراوانى دارد. بسیارى كه در مقام تهذیب نفس برمى آیند، پس از آنكه آلودگیهایى را از خود دور مىكنند و مراحلى از كمال را مىپیمایند، وقتى خود را با دیگران مقایسه مىكنند، خود را بالاتر از آنها دیده و به غرور مبتلا مىشوند. كه این خود یكى از آلودگیهاى انسان است. اما وقتى انسان این مطلب را در نظر داشته باشد كه قافله بندگان خدا و سالكان الى الله، قافله سالارى دارد كه بر همه مقدّم
1ـ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) ، بحارالانوار، ج 1، ص 85، روایت 7.
است و همه تابع او هستند، نسبت به او خاضع خواهد شد. این توجه مانع غرور انسان مىشود.
كسانى كه از نعمت ولایت اهل بیت(علیهم السلام) محروم مانده اند، حتى با وجود نیت خالصى كه بعضاً داشته و ریاضتهایى كه كشیده اند، زحماتشان براى تهذیب نفس بى ثمر مانده و مرتكب اشتباهاتى شده اند كه بیشتر به دلیل غرور آنها بوده است. آنها چون مقامات ائمه اطهار(علیهم السلام) را نمىشناخته و نمىدانسته اند كه آنان قافله سالار كاروان انسانیّت اند، گاهى تصوّر مىكردند كه به مقام «قطبیّت» رسیده یاولایت تامّه پیدا كرده اند. لذا گاهى كلماتى از آنها صادر مىشد كه به هیچ وجه با مقام بندگى تناسب ندارد. در حالى كه رسول اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) كه اشرف مخلوقات بود تا آخرین لحظه حیات خویش مىگفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ...». اینگونه توهّمات براى كسانى كه پیرو صادق اهل بیت(علیهم السلام) باشند پیش نمىآید. این خود یكى از بزرگترین بركات ولایت آنان است.
ادعیه ماثوره چنین فضایلى دارد؛ اما باید به این نكته توجه نمود كه كسانى كه مراتب عالى انسانیت را طى كرده و به مقامات والایى از قرب الهى نایل شده اند، گاهى در مناجاتهاى خود با خدا چیزهایى را عرض مىكنند كه ذكر آنها براى ما بجا نیست؛ چون مناسبتى با حال و هواى ما ندارد و اظهار آن مطالب از سوى ما صادقانه نخواهد بود؛ مثلاً، در دعاى كمیل، كه یكى از دعاهاى شریف و پرارزش است، حضرت على(علیه السلام) خطاب به خداوند عرض مىكند:
«فَهَبْنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ
اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْنی صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ.»
مولاى من، پروردگارم، گیرم كه بر آتش عذاب تو صبر كردم، بر فراق تو چگونه صبر توانم كرد؟ و گیرم كه بر حرارت آتشت شكیبا باشم، چگونه چشم از لطف و كرمت بپوشم؟
این جملات تنها مناسب حال اولیاى كامل خداست و هر كسى نمىتواند چنین ادّعایى داشته باشد. تنها كسى مىتواند چنین مطلبى را اظهار دارد كه وصل و فراق را بشناسد، لذّت وصال را چشیده و از رنج فراق بى تاب باشد، آنهم از فراق محبوب واقعى؛ اما كسى كه نمىداند وصال چیست، صلاحیت این را ندارد كه بگوید از فراق خدا در رنج است. كسى از فراق رنج مىبرد كه وصل برایش مطلوب بوده و آن را شناخته باشد؛ مانند كسى كه به دوست خود علاقه مند است، چنین شخصى از وصال او لذّت مىبرد و از فراقش رنج مىكشد. اما كسى كه به دیگرى علاقه اى ندارد از فراق او هیچ رنجى احساس نمىكند، همچنان كه از وصال او نیز لذّت نمىبرد.
تا وقتى كه ما خدا را نشناخته و كمال او را درك نكرده ایم، هیچ گاه از فراق او در خود احساس رنج نمىكنیم. پس چگونه مىتوانیم بگوییم كه عذاب تو را تحمّل مىكنم، ولى فراقت برایم مشكل است؟
انسانى كه با سردردى معمولى یا دندان دردى ساده، فریادش به آسمان مىرود، با آنكه آن درد یك میلیاردم عذاب آخرت هم به حساب نمىآید، ولى چنان بى صبرى مىكند كه تا حدّ كفر پیش مىرود، چگونه
مى تواند ادّعا كند كه نسبت به عذاب جهنّم شكیباست، اما تحمّل فراق خدا را ندارد؟! ما از وصال خدا چه چشیده ایم كه فراق او براى ما از تحمّل عذاب دوزخ رنج آورتر باشد؟
اظهار اینگونه مطالب فقط زیبنده كسانى همچون امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. ابراز چنین مطالبى براى ما بسیار دور از واقع است. با وجود آن، اینگونه مطالب در دعاهاى مأثوره زیاد به چشم مىخورد. اگر بخواهیم این مطالب را با قصد انشا و حكایت از حال خودمان بگوییم، دروغ است و به خدا دروغ گفتن بسیار زشت تر از دروغ گفتن به خلق اوست. بنابراین، در اینگونه دعاها باید قصد حكایت داشته باشیم، مثلاً، آنچه را حضرت على(علیه السلام) انشا فرموده و در پیشگاه الهى عرض كرده ما آن را به قصد حكایت نقل كنیم، نه آنكه آن مطالب را از خود انشا نماییم چون انشاى این مطالب، از ما متمشى نمىشود. یا آنكه قصدمان این باشد كه از خدا بخواهیم چنین معرفتى به ما هم عطا كند كه صلاحیت چنین سخنانى داشته باشیم.
نكته دیگرى كه باید بدان توجه شود این است كه با توجه به اینكه دعا درخواست چیزى از خدا و سخن گفتن با اوست و انسان طبعاً چیزى را مىخواهد كه آن را مىشناسد و در مقام خواستن مىفهمد كه چه مىخواهد و چه مىگوید، به این دلیل، براى بعضى این توهّم پیش آمده كه كسانى كه معانى ادعیه مأثوره را نمىفهمند خواندن آن ادعیه برایشان
سودى ندارد؛ چون نمىفهمند كه چه مىگویند و از خدا چه مىخواهند و فقط برخى الفاظ را قرائت مىكنند. پس بهتر است كسانى كه معانى آن دعاها را نمىفهمند آنها را نخوانند و به جاى آن با زبان خود و مطابق فهم خود با خدا صحبت كنند. نظیر این شبهه درباره تلاوت قرآن نیز مطرح شده است. مىگویند: خواندن قرآن براى كسانى كه معانى آن را نمىفهمند فایده اى ندارد و موجب اتلاف وقت آنها مىشود!
البته این درست است كه بین دعایى كه انسان معناى آن را مىفهمد با دعایى كه فقط لقلقه زبان است، تفاوت بسیارى وجود دارد. همچنین است تلاوت قرآن. و نیز فهمیدن معنى بدون حضور قلب با فهمیدنى كه همراه با حضور قلب باشد تفاوت بسیارى دارد. در این مطلب، جاى شكّى نیست.
لذا كسانى كه معناى دعا یا آیات قرآن را نمىفهمند باید تلاش كنند آن را بیاموزند تا بفهمند كه با خدا چه مىگویند یا خدا به آنها چه مىگوید؛ ولى ندانستن معانى دعاها یا آیات قرآن نمىتواند مجوّزى براى ترك قرائت آنها باشد، یا آنكه جملات آنها را به زبانى غیر عربى بگوییم.
اگر این فكر توسعه پیدا كند، كار به جایى مىرسد كه گفته مىشود ـ همانطور كه برخى گفته اند ـ بهتر است كه نماز نیز به زبانهاى دیگر ترجمه شود، و هر قومى با زبان خودش نماز را بخواند (گویا این سخن در تركیه اظهار شده است) سپس كم كم گفته مىشود كه اصلا حركات و سكنات نماز نیز لزومى ندارد و نیازى به خم و راست شدن نیست! مگر خدا دیكتاتور است كه در مقابل او خم شویم؟ بدین ترتیب، روح «تعبّد» نسبت
به دستورات خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ضعیف مىگردد و از بین مىرود.
نقطه انحراف بعضى از گروههاى سیاسى كه ادعاى اسلام داشته اند و حتى بسیارى از آنان كه بواقع مسلمان هم بودند، از همین جا شروع شد: روشنفكر مآبى در مسائل تعبّدى. بنابراین، باید با احتیاط بیشترى با مسائل تعبّدى برخورد كنیم. نباید مرز تعبّدیّات را شكست، وگرنه به عاقبت شوم دیگران دچار مىشویم.
اسلام نیز مانند سایر ادیان آسمانى داراى امورى تعبّدى است كه تابع شناخت، معرفت و فلسفه بافیهاى ما نیست. اصولا روح اسلام همان تسلیم بودن در مقابل خدا1 و تعبّد است. بنده آن است كه در مقابل خدا فرمانبردار باشد، خواه حكمت فرمان را بفهمد، و خواه نفهمد، باید بندگى كند، ببیند كه مولى از او چه خواسته، همان را عمل كند. اگر تنها در پى عمل به چیزى باشد كه راز آن را مىفهمد، در واقع، خود پرستى كرده است، نه بندگى. اگر فقط به دستوراتى عمل كنیم كه بدانیم براى ما نفع دارد، این در حقیقت خودپرستى است نه خدا پرستى. روح خداپرستى این است كه انسان به آنچه خدا فرموده، عمل كند چه به نفع او باشد چه به ضرر او.
وقتى به حضرت ابراهیم(علیه السلام) وحى شد كه باید فرزندت را قربانى كنى به ذهن مبارك ایشان خطور نكرد كه آیا این كار براى خودم، فرزندم یا جامعه مصلحتى دارد یا ندارد. او با خود نگفت كه احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است و قتل نفس قبیح مىباشد. به محض آنكه به او امر
1ـ على(علیه السلام) (الاسلام و هو التَّسلیم...) بحارالانوار، ج 68، ص 309، باب 35، روایت 1.
شد، به ذبح فرزندش همّت گمارد. این عمل او نشان دهنده روح تعبّد اوست.
اصولا فلسفه تشریع دین براى تقویت روح تسلیم و بندگى انسانهاست تا در مقابل خدا مطیع محض باشند و از راه بندگى و فانى كردن اراده خود به خدا نزدیك شوند.
البته ما مىدانیم كه احكام اسلام تأمین كننده مصالح فرد و جامعه است، ولى نباید انگیزه ما براى اطاعت امر الهى تأمین منافع شخصى یا اجتماعى باشد، بلكه باید به انگیزه عبودیت، خدا را بپرستیم. بندگى مىكنیم چون او مولى است و ما بنده ایم. البته روشن است كه مولاى حكیم به گزاف امر نمىكند؛ اما انگیزه ما نباید تأمین منافع خود یا جامعه باشد.
چه بسا، بسیارى از احكام و قوانین شرع بدین منظور تشریع شده باشد كه روح عبودیّت ما تقویت شود. قسمت عمده اعمال و مناسك حج را اینگونه احكام تشكیل مىدهد، مانند اقامت در اماكن مشخص به مقدار تعیین شده و در زمان معیّن، اجتناب از عطر، اصلاح مو و اعمالى از این قبیل، طواف به دور خانه كعبه و سعى بین صفا و مروه به شكل خاص و دفعات معیّن شده و سایر اعمال. اینگونه اعمال به قول یكى از وعّاظ «تمرین بندگى» است.1
انسانى كه براى حج به مكّه مىرود، در واقع با رعایت شرایط و برگزارى مراسم و مناسك مىگوید خدایا چون تو مىفرمایى مىروم، و طبق فرمان تو مىایستم، مىدوم، موهاى خود را كوتاه نمىكنم، بوى
1ـ مرحوم حاج شیخ على اكبر تربتى(قدس سره) .
خوش استعمال نمىنمایم.1 و... در اعمال عبادى و در تعبّدیّات اسلام، بدون شك، بر این تأكید شده است كه مردم باید تابع فرمان خدا باشند و روحیه تعبّد كه مبارزه با خودپرستى و مصلحت اندیشى است، در انسان تقویت شود و در فكر خود نباشد، بلكه در فكر اطاعت از امر خدا باشد.
پس نباید در همه احكام و دستورات اسلامى به دنبال درك مصالح و حكمتهاى آنها باشیم. در احكام اسلام، با مراجعه، به كتاب و سنّت، هر چه را بدان امر شده است بكار مىبندیم، نه آنكه در پى یافتن مصلحت یا تجربه باشیم. در روش شناخت احكام اسلام، جایى براى تجربه وجود ندارد؛ ابتدا سند مطالب را بررسى مىكنیم و پس از تشخیص دلالت آنها، بدان عمل مىكنیم.
البته پیشوایان دینى در بسیارى از موارد حكمتهاى احكام را بیان كرده اند؛ اما این بدان معنا نیست كه هر كجا حكمت حكمى را نفهمیدیم آن را نپذیریم، یا در آن شبهه كنیم. اعمال دینى باید بدون چون و چرا و به همان شكلى كه رسیده مورد عمل واقع شود. هر آنچه حكمتش را بیان كرده اند یا به علم و تجربه به اثبات رسیده مىپذیریم و آنچه را هم كه حكمتش بیان نشده یا به تجربه اثبات نگردیده است رد نمىكنیم؛ گرچه معرفت ما نیز باید توسعه پیدا كند تا مصالح و مفاسد احكام را بهتر بشناسیم.
1ـ لازم به توضیح است كه در حال احرام چیزهایى بر محرم حرام است، از جمله، استعمال بوى خوش، نگاه كردن در آیینه، در زیر سایه قرار گرفتن و... و نیز كندن مو از بدن و یكى از مراسم حج و عمره «حلق» یا «تقصیر» است كه به معناى تراشیدن سر یا گرفتن مقدارى از موى سر یا صورت یا گرفتن ناخن است. این دو با هم اشتباه نشود. حلق یا تقصیر در مرحله اى خاص انجام مىشود و با انجام آن، مُحرم از احرام خارج مىشود.
بنابراین، قرائت قرآن، نماز یا دعا باید به همان گونه باشد كه فرموده اند و حركات و سكنات نماز نیز به همان شكل و ترتیبى باشد كه از ما خواسته اند. نمىتوان گفت كه اگر نماز صبح را پس از طلوع آفتاب بخوانیم بهتر است؛ چون با نشاط تریم و مسائلى از این قبیل.این سخنان با روح تعبّد مخالف است و فضولى در كار خداست. در زندان رژیم گذشته، بودند برخى از روشنفكرمآبان كه روزانه چند ساعت قرآن تلاوت مىكردند یا در نمازهاى خود سوره هاى بلندى، مانند سوره بقره مىخواندند، ولى نماز صبح آنها قضا مىشد و هیچ ناراحت نمىشدند. شكستن مرز تعبّد به چنین جاهایى منتهى مىشود.
گاهى برخى از آنها، مسأله انضباط را مطرح مىكردند، مىگفتند: انسان باید منظّم باشد و هر نمازى را رأس ساعت معیّنى بخواند، مثلاً نماز صبح را همیشه رأس ساعت شش بخواند و نماز ظهر را همواره رأس ساعت دوازده!
اما روشن است كه به دلیل تغییر زمان شرعى با زمان رسمى، وقت نمازها نمىتواند اینگونه انضباط یابد، لذا گاهى ظهر شرعى در ساعت دوازده است و گاهى چند دقیقه قبل یا بعد از آن. اگر بخواهیم به اسم نظم و انضباط نمازهاى خود را قبل یا بعد از وقت شرعى آنها بخوانیم این خود، به نوعى، شكستن مرز تعبّد است.
انجام اعمال دینى به شكلى كه شارع از ما خواسته، اگر هیچ فایده اى در بر نداشته باشد، دست كم روح تعبّد را در انسان تقویت مىكند. همین دلیل كافى است كه شخص را به انجام آنچه شارع گفته است، مقیّد كند. این
بالاترین فایده از انجام امور تعبّدى است. اگر هم جایى حكم خدا براى شخص یا اجتماع ضررى داشته باشد، مصلحت تعبّد، آن را جبران مىكند. این روحیه حافظ دین، سنّتها و احكام الهى است و كسى كه مقیّد به انجام تعبّدیات است هیچ گاه اجازه نمىدهد كه قانون الهى شكسته شود و مثلاً، اقتصاد سوسیالیستى یا اقتصاد سرمایه دارى به جاى اقتصاد اسلامى مطرح گردد، هر چند فكر كند كه این منافع بیشترى براى جامعه دارد و دراقتصاد اسلامى منافعى نبیند. انسان مؤمنِ متعبّد به آنچه خدا گفته عمل مىكند.
با شكسته شدن مرز تعبّدیات و حریم قوانین الهى، بتدریج، این مطلب مطرح مىشود كه احكام اجتماعى اسلام براى زمان خاصّى بوده و ما اكنون احكام بهترى داریم، تشریع خمس و زكات براى كم كردن فاصله طبقاتى بوده؛ ولى امروزه مسأله «تساوى عمومى» مطرح است و مالكیت خصوصى ملغى شده است. بنابراین، خمس و زكات موضوعیتى پیدا نمىكند.
بسیارى از كسانى كه چنین مسائلى را مطرح مىنمایند در ظاهر مخالف اسلام نیستند، بلكه تصوّر مىكنند، این گونه احكام اسلام براى چهارده قرن پیش بوده؛ امّا امروزه عقل بشر تكامل یافته است و نیازى به تبعیّت از دستورات وحى ندارد و مىتواند براى خود قانون جعل كند!
پس شبهه مزبور مبنى بر حُسن استفاده از زبان غیر عربى در دعاها به دلیل نفهمیدن معانى آنها، در نهایت به مطرود دانستن وحى و قوانین آسمانى منجر مىگردد. بنابراین، باید حریم احكام الهى و تعبّدیات را محترم شمرد. دین از جانب خدا آمده و به هیچ یك از بندگانش حقّ دخالت در آن را نداده است:
«اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ» ؛1
فرمانى جز براى خدا نخواهد بود.
«وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فَأُلئِكَ هُمُ الْكافِرُون» ؛2
و هر كه برخلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند از كافران خواهد بود.
«اصحاب سَبت» یكى از اقوام بنى اسرائیل بودند كه در كنار دریا زندگى مىكردند و از راه صید ماهى به امرار معاش مىپرداختند. از جانب خدا دستور آمد كه روزهاى شنبه به صید ماهى اقدام نكنند و به عبادت خدا بپردازند. خداوند خواست آنان را آزمایش كند؛ ماهیان در روزهاى شنبه به كنار دریا مىآمدند، ولى در سایر روزها از آنها خبرى نبود. آنان براى اینكه به درآمد بیشترى دست یابند و از ضرر اقتصادى خود جلوگیرى كنند، تدبیرى اندیشیدند: در كنار دریا، حوضچه هایى حفر كردند. روزهاى شنبه بین آن حوضچه ها و آب دریا راهى باز مىكردند تا ماهیان به سوى آنها سرازیر شوند؛ سپس راه خروج آنها را سد مىكردند و روز بعد آنها را صید مىنمودند. در ظاهر، این كار هیچ اشكالى نداشت و برخلاف شرع نبود. آنها از صید ماهى نهى شده بودند، نه از پر كردن حوضهاى آب و سد كردن راه ماهیان؛ حیله اى در توجیه شرع و بسیار موجّه تر از حیله هایى كه برخى از ما در توجیه احكام خدا مىاندیشیم (مانند آنچه درباره ربا برخى انجام مىدهند.) چه بسا، اگر ما نیز از زمره آنان بودیم این كار را بطور كلّى تأیید مىكردیم؛ اما خداوند این قوم را به
1ـ انعام /57.
2ـ مائده /44.
دلیل ارتكاب این خلاف مسخ كرد.
این مطلب افسانه نیست، از مطالب تحریف شده انجیل و تورات نیز نمىباشد، بلكه در قرآن آمده است.1
كسانى كه تقوا دارند باید از این داستان ها پند گیرند، دین خدا و احكام الهى را به بازى نگیرند و براى آن «كلاه شرعى» درست نكنند. دین همان است كه خدا فرموده و احكام آن همان كه از سوى پیغمبر و ائمّه(علیهم السلام) بیان شده است.
بكار بردن حیله در احكام شرعى این بلاها را نیز به دنبال خواهد داشت. به بازى گرفتن دین خدا به محو دین منجر خواهد شد. به هرحال، خواندن نماز، دعا و قرآن لازم است، گرچه انسان معناى هیچیك از كلمات آنها را نفهمد. خواندن نماز به عربى واجب است؛ اما خواندن دعا و قرائت قران مستحب. مجدّداً تأكید مىشود كه بین دعایى كه انسان معناى آن را مىفهمد با دعایى كه معناى آن را نمىفهمد فرق بسیارى است. با وجود این، نمىتوان گفت كه دعا یا تلاوت قرآن كسى كه معناى كلمات آن را نمىفهمد بى فایده است. اگر هیچ فایده اى نداشته باشد جز تقویت روح تعبّد بر همه اعمال كسى كه معناى آنها را مىفهمد، ولى بدعت گزار باشد برترى دارد. یك عمل كوچك تعبّدى بر صدها سال عبادتى كه از خود ابداع كرده باشیم رجحان دارد. این بندگى است؛ اما آن خودپرستى.
دعاهاى مأثوره نیز چنین است. در آنها؛ ملاك تقویت روحیه تعبّد وجود دارد، گرچه شاید فواید دیگرى نیز در برداشته باشد. شخص
1ـ انعام /169؛ بقره /65 ـ 66.
بى سوادى كه رو به قبله مىنشیند و با وضو دعاى «كمیل» مىخواند، آیا مىتوان گفت كه هیچ توجهى به خدا ندارد؟ آیا نمىخواهد كه مشمول مضامین عالى دعائى كه از خدا مىخواهد واقع گردد؟ او با وجود آنكه معانى فقرات دعا را نمىداند، ولى به خدا توجه دارد و مىخواهد كه آنچه را حضرت على(علیه السلام) در دعاى خود از خدا خواسته به او نیز مرحمت شود. پس علاوه بر تقویت روح تعبّد، ذكر و توجّه به خدا نیز لازمه دعا و تلاوت قرآن است كه بسیار با ارزش نیز مىباشد.
البتّه مجدّداً تأكید مىشود كه نباید تنها به خواندن اكتفا كرد، بلكه باید سعى شود تا معرفت ما نیز به خداوند زیاد گردد و بفهمیم كه به خدا چه مىگوییم یا او با ما چه مىگوید؛ ولى اگر معنایشان را نفهمیدیم نباید از آنها دست بشوییم.
قرآن خواندن افراد مؤمن در ماه رمضان حافظ دین است، همچنان كه عزادارى بر سیدالشّهدا و سایر ائمه(علیهم السلام) تا كنون موجب بقاى اسلام و تشیّع شده است. گرچه شكل آنها در پاره اى موارد ایده آل نیست؛ اما روح والایى در آنها نهفته است: تسلیم خدا بودن، احترام به دین و اولیاى دین گزاردن و... . البتّه باید تلاش شود كه شكل آنها نیز مطلبوب تر گردد. باید شكل بهترى پیدا كند و از محتواى برترى برخوردار گردد و روح تعبّد را نیز دارا باشد. ولى تا دستیابى به شكل مطلوب تر، باید همین سنّتها حفظ شود.
البتّه تعبّدیات را نمىتوان تغییر داد؛ اما امورى مانند مراسم عزادارى را كه عَرَضى است، مىتوان به شكل بهترى برگزار كرد، در این گونه امور، بهترین شكل همان است كه از فطرت پاك مردم سرچشمه مىگیرد، همان
كه عواطف دینى مردم ایجاب مىكند، بدون اینكه كسى به آنها یاد دهد.
اگر تصوّر شود كه چنانچه عزاداریهاى ما به شكل منظّم و به آرامى انجام شود بهتر است، مانند تظاهراتى كه در كشورهاى غربى انجام مىشود، اشتباه است؛ چون تظاهرات دینى باید از شور دینى سر چشمه بگیرد و آرامش با شور دینى سازگار نیست. نسبت به عرفیات، موضوع این گونه است؛ اما آنچه را كه حتى شكل و نحوه انجام آن نیز از سوى شارع معیّن شده است، نباید سر سوزنى تغییر كند و باید همان گونه كه خداوند امر فرموده انجام شود، حتى اگر ما فكر كنیم كه شكل بهترى هم وجود دارد.
در روایت آمده است كه امام صادق(علیه السلام) به شخصى دعایى تعلیم داد؛ به او فرمود: بگو: «یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِتْ قَلْبی عَلى دینِكَ» . او گفت: «یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ «وَالاَْبْصارِ» ثَبِّتْ قَلبی عَلى دینِكَ» . حضرت به او فرمود: همانگونه كه به تو تعلیم دادم بگو. آن شخص عرض كرد: مگر خدا مقلّب القلوب و الابصار نیست؟ فرمود: بلى، اما آنگونه كه من گفتم بخوان.1
اگر انسان سخن امام یا مطلبى را كه در شرع وارد شده عوض كند به این معناست كه مىخواهد بگوید: من از امام یا شارع مقدّس بهتر مىفهمم. این روحیه از انانیّت و غرور سرچشمه مىگیرد و با عبادت و بندگى سازگار نیست. لازمه عبادت شكستگى، فروتنى و خودباختگى است. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
شیطان به خداوند عرض كرد: پروردگارا، به عزتّت سوگند، اگر مرا از سجده آدم معاف كنى، در عوض، تو را چنان عبادت مىكنم كه هیچكس
1ـ محمدباقر مجلسى، پیشین ج 52، ص 148، روایت 73، باب 22.
در عالم نكرده باشد. خداوند فرمود: «اِنّی اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حیثُ اُریدُ »1؛ اگر مىخواهى اطاعت كنى همانگونه كه من مىگویم انجام بده.
اگر آنگونه كه دلمان مىخواهد خدا را اطاعت كنیم در واقع اطاعت دل خود كرده ایم، نه اطاعت خدا. كوتاه سخن آنكه باید آنچه را از سوى شارع رسیده به همان صورت عمل كنیم، چه در واجبات و چه در مستحبّات؛ متعبّد باشیم و سر سوزنى از آن تخطّى نكنیم؛ نگذاریم مرزهاى تعبّد سست گردد. شكستن مرز تعبّد مساوى با نابود شدن دین است.
این مطلب نیز منافاتى با این ندارد كه ما سعى كنیم مصالح احكام دین را بدست آوریم. بسیارى از آنها در روایات و حتى در قرآن آمده، برخى نیز ممكن است با تجربه و علم اثبات شود. این نیز در جاى خود مطلوب است. آنچه نامطلوب است متوقّف كردن پذیرش دین بر شناخت مصالح آن است.
همچنین باید توجه داشته باشیم كه اگر یكى از مصالح احكام دین را با بیان پیغمبر یا امام(علیه السلام) یا از راه علم و تجربه شناختیم نباید تصوّر كنیم كه مصلحت همان است و بس. ممكن است دهها مصلحت دیگر نیز در كار باشد كه ما آنها را نشناخته ایم.
بنابراین دعا، نماز و قرآن را باید به همان شكلى كه شارع فرموده بخوانیم و در عین حال، درصدد فهم معناى آن و كسب حضور قلب بیشتر نیز بوده و متوجّه باشیم كه ارزش روح تعبّد از عبادات ساختگى خودمان بمراتب والاتر است.
1ـ پیشین، ج 2، ص 262، روایت 5، باب 32.
(1)
اَلّلهُمَّ اِنّی اَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّكَ وَ اَیْقَنْتُ اَنَّكَ اَنْتَ اَرْحمُ الّراحمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَةِ وَ اَشَدُّ المُعاقِبینَ فی مَوْضِعِ النَّكالِ و النَّقِمَةِ وَ اَعْظَمُ المُتَجَبَّرِینَ فی مَوْضِعِ الكْبریاءِ وَالْعَظَمَةِ. اَلّلهُمَّ اَذِنْتَ لی فی دُعائِكَ وَ مَسْئَلَتِكَ فَاسْمَعْ یا سَمیعُ مِدْحَتی وَاَجِبْ یا رَحیمُ دَعْوَتى وَ اَقِلْ یا غَفُورُ عَثْرَتی.
پروردگارا، ستایش را با حمد تو آغاز مىكنم، در حالى كه تو با احسان خود، دیگران را در راه راست استوار میدارى و یقین دارم كه تو از همه مهربانان مهربانترى، در جاى بخشش و مهربانى و از همه كیفر دهندگان سخت گیرترى، در مقام عقاب و كیفر و بزرگترین جبارانى در جاى بزرگى و كبریایى. پروردگارا، به من اجازه دادى تو را بخوانم و از تو بخواهم؛ پس اى خداى شنوا، سپاس مرا بپذیر واى خداى مهربان خواسته ام را اجابت كن و اى خداى آمرزنده، از لغزشم در گذر.
زندگى به سرعت در گذر است و انسان توجه ندارد كه چه سرمایه اى را از
دست مىدهد. گاهى كه موفق مىشود گذشته هاى خود را مرور كند مىبیند كه روزگارى از او گذشته، نیروهایى صرف كرده و تلاشهایى انجام داده است، ولى چیزى به دست نیاورده است.
در طول سال، پیوسته به دنبال به دست آوردن فرصتى هستیم تا درباره زندگى خود و آغاز و انجام آن بیندیشیم مسیرى را انتخاب كنیم كه زندگى ابدى را براى ما رقم زند؛ اما كمتر چنین فرصتى به دست مىآوریم. شاید بهترین اوقاتى كه مىتوان براى این منظور از آن استفاده كرد «ماه مبارك رمضان» باشد. همواره، به خود وعده مىدهیم تا ماه رمضان فرا رسد و بهتر از سایر اوقات به عبادت بپردازیم، از دنیا و دنیا پرستى تا حدى چشم بپوشیم و به سوى خدا برویم و بیندیشیم كه كیستیم، از كجا آمده ایم، به كجا مىرویم و در این سرا چه باید بكنیم.
سرانجام، انتظار پایان مىپذیرد و ماه رمضان از راه مىرسد، اما شیطان مىكوشد تا چون گذشته، انسان نتواند از این اوقات شریف و لحظات گران بها استفاده كند و به توفیقات الهى دست یابد. همه جا دست پیدا و پنهان او در كار است تا انگیزه انسان به اغراض نفسانى و دنیوى آلوده شود و دعا، مناجات و عبادت او با سنگینى و كسالت توأم گردد و حال راز و نیاز از او سلب شود. در این كشمكش و تضاد بین عوامل الهى و عوامل نفسانى و شیطانى، انسان باید از خدا توفیق بخواهد و فرصتهاى پیش آمده را مغتنم بشمرد و عبادت و دعا را به اوقات دیگر موكول نكند. باید تلاش نماید هر قدر كه ممكن است گامى مثبت در مسیر تكامل خود بردارد و به خدا نزدیك شود. یكى از اعمالى كه در ماه مبارك رمضان
بسیار به آن سفارش شده و این ماه بهار آن است، دعا و مناجات است. رمضان و دعا پیوندى ناگسستنى با یكدیگر دارند.
براى اینكه بهتر بتوانیم از اوقات این ماه پربركت استفاده كنیم، ابتدا، باید از خود دعا كمك بگیریم؛ یعنى باید از خدا بخواهیم كه به ما توفیق راز و نیاز عطا فرماید البته ما نیز باید در حد توان خود تلاش كنیم تا حال عبادت و توفیق آن را به دست آوریم؛ سعى كنیم در این ماه قدرى از كارهاى روزانه كم كنیم و بخشى از وقت خود را به دعا و عبادت اختصاص دهیم. باید در وضع خواب و خوراك دقت كنیم؛ خواب و خوراك ما به گونه اى نباشد كه موجب كسالت و سنگینى شود. باید برنامه غذایى خود را به گونه اى تنظیم نماییم كه بتوانیم روزه بگیریم و در عین حال، به انجام وظایف ماه رمضان و عبادت نیزموفق گردیم. مصرف غذاى مورد نیاز غیر از پرخورى است؛ اوقات خواب را نیز باید به گونه اى تنظیم نماییم كه در وقت عبادت، نشاط داشته باشیم، نه اینكه كار مستمر روزانه در جاى خود باشد و توقع داشته باشیم كه در عبادت سحر نیز حالى داشته باشیم.
مناسب است قبل از خواندن دعا اندكى فكر كنیم كه كیستیم، مىخواهیم با چه كسى روبرو بشویم، دعا یعنى چه. این چه مقام ارزشمندى است كه انسان به تكلم و راز و نیاز با خداى خود موفق شود! لازم است در مضامین
دعا دقت كنیم و دست كم، پیش از خواندن دعا، در ترجمه فارسى آن تأمّل نماییم تا از مضامین آنچه مىخوانیم اجمالا آگاه باشیم و صرفا تلفظ مشتى الفاظ عربى نباشد، به طورى كه نفهمیم چه مىگوییم و چه مىخوانیم. در دعاهایى كه از اهل بیت علیهم السلام نقل شده، مضامین عالى و بلندى نهفته است كه اگر حال دعا و مناجات نیز مطرح نباشد مطالعه آنها بسیار ارزنده است. بنابراین، بجاست كسانى كه با زبان عربى آشنایى ندارند پیش از شروع به خواندن دعا، بخصوص دعاهایى كه براى این ماه وارد شده است، ترجمه فارسى آن را مطالعه كنند و از مضامین آن مطلع گردند.
اندیشیدن در محتواى دعا، پیش از خواندن آن، موجب مىگردد كه بهتر بتوانیم از آن استفاده كنیم. استفاده از دعا نسبت به افراد گوناگون داراى چنان اختلاف مراتبى است كه براى ما قابل درك نیست. دعایى كه صرف خواندن الفاظ باشد و حداكثر تلفظ صحیح حروف آن مراعات شود با دعایى كه به مضامین آن نیز توجه مىشود و حال انسان هم در هنگام دعا مساعد باشد بسیار متفاوت است، آنچنان كه قابل توصیف نیست. چه بسا، دو نفر دعایى را مىخوانند و هر دو آداب ظاهرى آن، مانند با وضو بودن، روبه قبله نشستن، مؤدّب بودن و امثال آن، را رعایت مىكنند، ولى استفاده اى كه این دو از دعا مىبرند ممكن است چنان متفاوت باشد كه ما نتوانیم اختلاف آن را تصور كنیم. پس استفاده از دعا به حال انسان و توجهات قلبى او نسبت به خداى متعال و صفات او، بخصوص صفاتى كه در دعا به آنها اشاره شده، بستگى دارد.
دعاهاى فراوانى براى این ماه وارد شده است. تنها در كتاب «مفاتیح الجنان»، كه گلچینى از دعاهاى منقول از معصومین علیهم السلام است، دعاهاى بسیارى وارد شده است كه شاید ما در طول عمر خود موفق نگردیم، حتى براى یك بار، همه آنها را بخوانیم؛ چه رسد به دعاهاى دیگرى كه در كتابهاى بزرگ ادعیه، مانند «اقبال» سید بن طاووس و دیگر كتابهاى ادعیه نقل شده است؛ مثلاً، دعاهایى طولانى براى قرائت در بین نوافل ظهر و عصر ماه رمضان وارد شده است كه ما حتى به خواندن اصل آن نافله ها نیز كمتر موفق مىشویم تا چه رسد به دعاهاى آن. اگر گاهى نیز موفق شویم دعایى بخوانیم روح دعا یعنى حضور قلبى كه در هنگام خواندن دعا لازم است، در ما وجود ندارد.
یكى از دعاهاى بسیار مناسب و پرمحتوا، كه براى قرائت در شبهاى این ماه وارد شده، «دعاى افتتاح»1 است. این دعا از مضامینى عالى
1ـ علامه مجلسى در كتاب زاد المعاد مىنویسد: به سند معتبر، از حضرت صاحب الامر(علیه السلام) منقول است كه آن حضرت به شیعیان خود نوشتند كه در هرشب ماه رمضان این دعا (دعاى افتتاح) را بخوانند كه دعاى این ماه را ملائكه مىشنوند و براى صاحب آن استغفار مىكنند. مرحوم حاج شیخ عباس قمى نیز در كتاب هدیة الزائرین همین مطلب را تأیید كرده است.
سید بن طاووس در كتاب «اقبال» در ذكر اسناد ادعیه ماه رمضان، سند این دعا را پس از ذكر یك سلسله از ناقلان، از رجال معاریف، از قول نصر السكونى آورده كه گفت، از ابوبكر احمد بن محمد بن عثمان بغدادى رحمه الله خواستم كه بیرون آور براى من دعاهاى ماه رمضان را كه ابوجعفر محمد بن عثمان ـ رضى الله عنه ـ یكى از نواب اربعه امام زمان(علیه السلام) به آنها دعا مىكرده است. پس بیرون آورد براى من دفترى را كه جلد آن سرخ بود و من از آن نسخه اى نوشتم كه از جمله، «دعاى افتتاح» بود كه توصیه شده بود خواندن آن در هر شب ماه رمضان و اضافه كرده بود: به درستى كه این دعا را ملائكه مىشنوند و براى صاحبش استغفار مىكنند.
برخوردار مىباشد و مطالب آن به گونه اى است كه به داعى مىآموزد كه در هنگام دعا، چه آدابى را باید رعایت كند و متوجه چه مسائلى باشد.
این دعاى شریف با حمد و ستایش الهى شروع مىشود:
اَللَّهُمَّ اِنّی اَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ ...»
پروردگارا، ستایش را با حمد تو آغاز مىكنم.
در این جهان پرهیاهو موانع بسیارى در سر راه توجه به خدا وجود دارد. با اینكه تنها راه سعادت انسان، بندگى خدا و پرستش اوست و سایر چیزها در حكم مقدمه این حقیقت است، ولى جاى بسى تأسف است كه غالب مردم از این واقعیت غافلاند؛ به همه چیز توجه دارند به جز خدا و آنچه تكامل و سعادت واقعى انسان را تأمین مىكند.
با رسیدن رمضان؛ موانع توجه به خدا كاهش مىیابد و زمینه لازم براى دعا و عبادت فراهم مىگردد در این بهار دعا و عبادت مشتاقان به یاد معبود خویش زمزمه سر مىدهند. و با تمام وجود او را مىخواهند و مىخوانند. حال در این بهار، كه خداوند زمینه هاى لازم براى دعا و عبادت را براى ما فراهم آورده است دعا را چگونه شروع كنیم؟ برترین سخنى كه مىتوان دعا را بدان شروع كرد ستایش خدا و حمد و ثناى
اوست: اى خدایى كه همه چیز از توست؛ هر كه هر چه دارد تو به او عطا كرده اى. هر كس به هر كمالى رسیده به خواست تو بوده است. توفیق خواندن دعا را نیز تو باید عطا كنى. خدایا، دست ما را بگیر و به ما توفیق دعا مرحمت فرما. چه بسیار بندگانى كه در سراسر جهان از یاد تو غافلاند! پروردگارا، اگر دست ما را نگرفته بودى ما نیز در زمره غافلان بودیم. آنچه هست در پرتو توفیقات توست؛ «بِیَدِكَ الْخَیْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدیر» 1
پس باید دعا را ابتدا با حمد و ستایش خدا شروع كرد كه توفیق توجّه به خود را به ما عطا فرموده است.
«وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِكَّ» ؛
تو با احسان خود، دیگران را به راه راست هدایت مىكنى و استوار میدارى.
اگر كسى توفیق یابد كه راه حق و صواب را بپیماید در واقع منّتى است كه خدا بر او نهاده و او را در این راه یارى رسانده است. این فراز از دعا اشاره دارد به اینكه گرچه انسان آزاد آفریده شده تا خود راه خوب و بد را انتخاب كند، ولى اگر راه صحیح را برگزید خدا او را تأیید مىكند. در حدیث قدسى آمده است:
«مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذِراعاً» ؛2
1ـ آل عمران /26.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 87، ص 190، روایت 5.
هر كس یك وجب به من نزدیك شود من یك ذراع (= دو وجب) به او نزدیك مىشوم.
این لطف مضاعفى است از سوى خداوند كه هر كه راه او را انتخاب كند خدا او را تأیید مىنماید.
ممكن است این سؤال به ذهن خطور كند كه اگر خدا منبع همه خیرات و كمالات است و جز خیر و خوبى از او سر نمىزند پس چرا برخى بلاها و گرفتاریها و حتى عذابهاى اخروى نصیب بعضى از بندگان مىشود؟
حقیقت این است كه ما افعال الهى را با معیارها و مقیاسهایى كه ساخته و پرداخته ذهن و عقل ناقص مان مىسنجیم و انتظار داریم كه همانگونه كه ما فكر مىكنیم خدا با ما رفتار كند، در صورتى كه فكر و علم ما بسیار محدود و ناقص است؛
« وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّ قَلیلاً» 1
و جز اندكى از علم به شما داده نشده است.
تمام افعال الهى براساس حكمت و بهترین نظام ممكن استوار است، و از چند و چون و كمّ و كیف آن بى اطلاع ایم. در جایى كه خدا باید نسبت به بندگان خود عطوفت و رأفت داشته باشد، آن قدر رئوف و مهربان است كه فوق آن تصور نمىشود؛ اما گاهى محلى براى رأفت و رحمت وجود ندارد. در آنجا عظمت، جبروت و كبریاى الهى متجلى است. در این گونه
1ـ اسراء /85.
موارد، مجازات و عقاب مشهود است و اظهار عظمت خداوند درباره كسانى كه مستحق عقاب هستند كامل مىباشد. لذا، در ادامه دعا مىفرماید:
«وَأَیْقَنْتُ اَنَّكَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فی مَوضِعَ الْعَفْوِ وَ الرَّحمَةِ»؛
خدایا، بر این باورم كه وقتى جایى براى عفو و رحمت باشد تو از همه مهربانترى.
«وَاَشَدُّ الْمُعاقِبِینَ فی مَوضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ وَ اَعْظَمُ المْمُتَجَبِّرینَ فی مَوضِعِ الْكْبرِیاءِ وَ الْعَظَمةِ»؛
و آنجا كه جاى عقاب و عذاب است تو از همه كیفر دهندگان سخت گیرترى و در جاى اظهار بزرگى و كبریایى از همه با عظمت ترى.
آنچه موجب سعادت انسان مىگردد این است كه بفهمد در مقابل خدا و عظمت او بنده اى ذلیل است كه از خود چیزى ندارد.تمام خوبیها متعلق به خداست. و هر چه گرفتارى و بدبختى است در اثر سوء اختیار خودش گرفتار آن شده است. باید بداند كه اگر با سوء اختیار خود راه غلطى را در پیش گیرد، عملا به جنگ خدا رفته است و خدا او را به سختى گوشمالى خواهد داد. انسان باید همواره بین خوف و رجا باشد و چنین بیندیشد كه ممكن است با اینكه عبادتهاى بسیارى انجام داده، در اثر یك لغزش به بزرگترین مكرهاى الهى دچار گردد و با عاقبت بد از دنیا برود و یا با اینكه بسیار گنهكار و پست است، خدا او را از این حالت نجات دهد و از حسن عاقبت برخوردار گردد.
احساس امنیت نسبت به مكرالهى، خود از گناهان كبیره است. انسان اگر تمام عمر خود را به عبادت پرداخته باشد نباید بدان خرسند باشد و به خود مغرور شود و از عاقبت كار خود مطمئن گردد. مغرورشدن و به خود بالیدن در پیشگاه خداى متعال، گناه بسیار بزرگى است، بلكه باید همواره خائف باشد كه اگر خدا یك لحظه او را به حال خود واگذارد به پایین ترین درجات سقوط مىكند.
از اینرو كسانى كه نزد خدا مقرّبترند، مانند انبیا و اولیا، ترسشان از خدا بیشتر است؛ آنان عظمت خدا را بیش از دیگران درك مىكنند و با وجود مقامى كه خداوند به آنها عنایت كرده است از اینكه حتى یك لحظه در برابر او مغرور شوند در هراسند.
از سوى دیگر، خداوند یأس از رحمت خود را از گناهان بزرگ به حساب آورده است. انسان هر قدر گنهكار باشد نباید از رحمت خدا مأیوس گردد. رحمت الهى آن قدر وسیع است كه اگر انسان واقعاً توبه نماید و به سوى او باز گردد مورد بخشش خدا قرار مىگیرد. آنگاه كه بنده نهایتِ ذلت خود را در برابر خداوند ابراز دارد و حالت خوف و رجاى او به كمال رسد، در مسیر تكامل قدم گذاشته است:
اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْد مُؤمِن اِلاّ فی قَلْبِهِ نُوران؛ نُورُ خیفَة و نُورُ رَجاء؛ لَو وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا وَ لَو وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا. 1
هیچ بنده مومنى نیست مگر آنكه در قلبش دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجاء؛ اگر سنجیده شوند هیچ یك بر دیگرى برترى ندارد.
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 352، روایت 1.
پس از توجه به صفات الهى و ستایش او به دلیل توفیقاتى كه به انسان عطا فرموده است، مىفرماید:
«اَللّهُمَّ اَذِنْتَ لی فی دُعائِكَ وَمَسْئَلَتِكَ»
خدایا، (این تو بودى كه) اجازه دادى با تو سخن بگویم و از تو درخواست كنم
نكته اى كه در این فراز از دعا به آن اشاره شده بسیار لطیف است، ولى غالبا از آن غافل ایم، ما تصور مىكنیم كه با دعا و مناجات خود كار بزرگى انجام داده ایم و باید بر خدا منّت بگذاریم؛ اما در این فراز امام(علیه السلام) مىگوید: خدایا چه منت بزرگى بر من نهادى كه اجازه دادى درِ خانه تو بیایم، دعا كنم و خواسته هاى خود را بازگو كنم. شاید متوجه نباشیم كه خداوند چه لطف بزرگى به ما كرده كه اجازه داده با او صحبت كنیم، بخصوص با توجه به انبوه گناهانى كه در طول عمر خود مرتكب شده ایم. از این رو، امام سجاد(علیه السلام) به خدا عرض مىكند:
مِنْ اَعْظَمِ اَلنِّعَمِ عَلَیْناجَرَیانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛
خدایا، از بزرگترین نعمتهایت بر ما این است كه ذكر تو بر زبان ما جارى مىشود و اینكه اجازه دادى تا تو را بخوانیم و با تو راز و نیاز كنیم. 1
براى روشن شدن این نكته لطیف و تقریب بیشتر آن به ذهن ـ گرچه باید اعتراف نمود كه نمىتوان حق مطلب را بدرستى ادا نمود ـ شخصى را تصور كنید كه در طول سالیان دراز، از هیچ محبتّى در حق دوستش
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات سیزدهم.
كوتاهى نكرده و در حد امكان او را یارى نموده است؛ اما اكنون دوست او نه تنها خدمات و زحمات او را پاس نمىدارد، بلكه بنا دارد با او دشمنى و مخالفت كند. اگر چنین رفتارى از كسى سرزند، ممكن است تا چند مرتبه قابل تحمل باشد، ولى سرانجام صبر انسان به سر مىرسد و دوست خود را رها مىكند. این قدر جسارت و بى ادبى در مقابل آن همه خدمت؟! ولى خداوند با وجود آنكه این همه نعمت به ما ارزانى داشته كه اگر جن و انس جمع شوند و بخواهند تنها نعمتهایى را كه خدا به یك بنده عطا نموده است شماره كنند نمىتوانند، در عین حال، وقتى همین بنده با خداوند مخالفت مىكند، خدا نه تن او را از خود نمىراند؛ بلكه توفیق عبادت به او مىدهد تا او را بخواند.
پس از آنكه لطف خدا را در اجازه حضور دادن برشمرد، آنگاه درخواست بخشش مىكند و به ذكر صفات الهى و بیان حاجات خود مىپردازد:
فَاسْمَعْ یا سمیعُ مِدْحَتی وَ اَجِبْ یارَحیمُ دَعْوَتَی وَاَقِلْ یا غَفُورُ عَثْرَتی؛
پس اى خداى شنوا، سپاس مرا بپذیر و اى خداى مهربان، خواسته ام را اجابت كن و اى خداى آمرزنده، از لغزشم در گذر.
تمام اعضاى انسان، از چشم و گوش و سایر اعضاى ظاهرى تا قلب او، همه معصیت خدا مىكنند؛ با همان نعمتهایى كه خدا به انسان ارزانى داشته است، به جنگ او مىرود و او را معصیت مىكند. اكنون چنین
بنده اى مىخواهد با خدا انس بگیرد و خواسته هایش را مطرح كند، امید اجابت هم دارد! چنین توقعى كه انسان از خدا دارد با رفتار و گناهان او سازگار نیست، جا دارد كه خدا چنین بنده اى را از خود براند و به دلیل معصیتهایش او را فراموش كند؛ اما نه تنها خدا بنده اش را از درگاه خود طرد نمىكند و دست رد به سینه اش نمىزند، بلكه از او دعوت مىكند كه به نزد او برود. در حدیث قدسى وارد شده است:
«لَو عَلِمَ المُدْبِرُونَ عَنّی كَیْفَ اِشْتیاقی بِهِمْ لَماتُوا شَوْقاً» ؛
اگر بندگان گنهكار من بدانند كه چقدر مشتاق توبه و بازگشت آنان هستم، از شدت شوق مىمیرند.
آرى، اگر انسان درست دقت كند، در مىیابد كه این بزرگترین لطف خداست كه به بنده گنهكار خود اجازه مىدهد تا از او درخواست كند و خواسته هاى او را نیز اجابت مىكند.
(2)
فَكَمْ یَا اِلهی مِنْ كُرْبَةِ قَدْ فَرَّجْتَها وَ هُمُوم قَدْ كَشَفْتَهَا وَعَثْرَة قَدْ اَقَلْتَهَا وَ رَحْمِة قَدْ نَشَرْتَهَا وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَكَكْتَهَا.
خداى من، چه اندوهها را كه برطرف نمودى و چه غمها را كه زایل ساختى و چه لغزشها را كه بخشیدى و چه رحمتها را كه گستردى و چه زنجیرهاى بلا را كه گسستى.
دعا تنها تلفظ برخى كلمات و مراعات آدابى خاص نیست، حقیقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند متعال است. شدت و دامنه این توجه به میزان محبت و معرفت انسان به خدا بستگى دارد. پیش از دعا و نیز در حال دعا انسان باید صفات خدا، بویژه آن صفاتى را كه در متن دعا به آنها اشاره شده است و لطف و نعمتهایى را كه خدا به انسان عنایت فرموده، مورد نظر قرار دهد تا بهتر بتواند رابطه خود را با خدا درك نماید و حضور قلب بیشترى كسب كند.
در دعاى شریف «افتتاح» پس از تذكر این نكته لطیف و دقیق، كه خدایا تو بر ما منت نهادى و اجازه فرمودى تا با تو سخن بگوییم، به یادآورى نعمتهاى گوناگون خدا مىپردازد كه غالبا انسان از آنها غافل است.
دسته اى از نعمتها به گونه اى است كه اگر اندكى درباره آنها تفكر كنیم به اهمیت آنها پى مىبریم و هر قدر معلومات و دانش ما افزون گردد تأثیر و جایگاه آنها را در زندگى خود بیشتر درك مىكنیم و ارزش آنها را بهتر مىفهمیم. اما دسته اى دیگر نیاز به توجه عمیقتر دارد. از جمله نعمتهایى كه غالبا انسان از آن غافل است، نعمت دفع و رفع بلاها و گرفتاریهاست، چه انسان به گرفتارى مبتلا گردد و خدا وى را نجات بخشد و چه پیش از گرفتارى بلا را از او دفع نماید. مىفرماید:
فَكَمْ یا اِلهى مِنْ كُرْبَة قَدْفَرَّجْتَها وَهُمُوم قَدْ كَشَفْتَها وَ عَثْرَة قَدْاَقَلْتَها وَ رَحْمَة قَدْنَشَرْتَها وَ حَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَككْتَها...»
خداى من چه بسیار اندوهها كه بر طرف نمودى و چه غمها كه زایل ساختى و چه لغزشها كه بخشیدى و چه رحمتها كه گستردى و چه زنجیرهاى بلا كه گسستى.
انسان تا گرفتار مشكلات نشود و در تنگنا قرار نگیرد اهمیت نعمتهایى را كه خدا به او ارزانى داشته درك نمىكند. همه ما،كم و بیش، در زندگى خود به گرفتاریها و مصایبى مبتلا شده و پس از چندى دیر یا زود از آنها رهایى یافته ایم؛ اما بسادگى از كنار آنها گذشته ایم ، بدون آنكه درباره آنها فكر و تأمّل نموده باشیم. تفكر در اطراف این گونه حوادث انسان را بیدار
مى سازد و رابطه او را با خدا قوت مىبخشد.
فرض كنید در یك موقعیت سخت (مثلاً زمانى كه به پول، دكتر و دارو نیاز است، ولى بدانها دسترسى نیست) بیمارى سختى براى انسان یا یكى از افراد خانواده او پیش آید، بطورى كه اگر به سرعت اقدام نكند، خطرى جدى متوجه او مىشود. در این وضعیت، او به هر وسیله اى دست مىزند راه نجاتى نمىیابد. لذا، گرفتارى را بخوبى درك مىكند. در این هنگام كه به هیچ چیز دسترسى ندارد و همه راهها به روى او مسدود شده و نزدیك است كه كاملا مأیوس گردد و به بلا تن در دهد، به گونه اى مشكل او حل مىشود و، از مهلكه و گرفتارى نجات مىیابد.
این گونه حوادث، كم و بیش، در زندگى هر كس رخ مىدهد، لكن غالبا آنها را اتفاق و تصادف به حساب مىآوریم، نه مشیت خدا. وقتى هم كه مشكلمان بر طرف مىگردد توجه نمىكنیم كه لطف خدا شامل حالمان گردیده است. اگر هم آن را به خدا نسبت دهیم، تنها یك لقلقه زبان است و این مطلب را به دل باور نداریم، در صورتى كه لطف او بوده كه شامل حال ما گردیده و مشكل ما را برطرف كرده است.
اصولا در نظام آفرینش، هر آنچه واقع مىشود، چه مثبت و چه منفى، همه به اراده الهى است و هیچ چیز بدون اراده او رخ نمىدهد. اگر نعمتى به انسان مىرسد به خواست و اراده خداست، اگر بلایى نیز از او رفع مىگردد به امر خداست. او اسباب و شرایط كار را فراهم آورده است، خواه آنها را بشناسیم و خواه نشناسیم، چه اسباب عادى فراهم باشد و چه فراهم نباشد. اما اگر مشكلات ما با اسباب غیر عادى حل شود مورد
نظر ما واقع خواهد شد و ما را بیشتر تحت تأثیر قرار خواهد داد، همان كه نامش را «اتفاق» مىنهیم.
خداست كه همیشه به انسان روزى مىدهد، یا به وسیله اسباب عادى، از راه كسب و تجارت و امثال آن، یا به وسیله اسباب غیر عادى، مانند مائده آسمانى یا جز آن. در هرحال، روزى از اوست؛ روزى دهنده هم هموست . دفع و رفع گرفتاریها نیز به دست اوست. بیمارى از اوست؛ شفا نیز به خواست اوست، خواه از راه طبابت دكتر و مصرف دارو باشد یا از راههاى دیگر. قرآن مجید به نقل از حضرت ابراهیم(علیه السلام) مىفرماید:
«اَلَّذى خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ وَ اِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ وَالَّذی یُمیتُنی ثُمَ یُحیینِ» 1
همان خدایى كه مرا بیافرید و به لطف خود به راه راست هدایت مىفرماید (مى پرستم)؛ همان كه چون گرسنه شوم مرا غذا مىدهد و چون تشنه گردم سیراب مىسازد؛ همان كه چون بیمار گردم مرا شفا مىدهد؛ همان كه مرا مىمیراند، سپس زنده مىكند.
اگر انسان اندكى پیرامون حوادثى كه براى او رخ مىدهد و پس از چندى بر طرف مىشود، بیندیشد متوجه مىگردد كه خداوند تا چه حد نسبت به او لطف دارد. حتى گاهى حوادثى را پیش از آنكه به او رو آورد از او دفع مىكند. بنابراین، بجاست كه درباره حوادثى كه براى ما پیش نیامده ولى براى دیگران اتفاق افتاده است، تفكر كنیم. اگر صبح از خانه بیرون
1ـ شعراء /78 ـ 81.
مى آییم و شب به سلامت باز مىگردیم، خواست خدا بوده كه صدها بلا و گرفتارى را از ما دور سازد. همان گونه كه به ما چشم داده، هزاران خطر را نیز از آن دور نموده است تا نابینا نگردیم. همان گونه كه به ما بدن عطا كرده است، صدها بلا را نیز از آن دفع مىكند تا سالم بمانیم.
بالاتر از همه، نعمتهاى معنوى خداوند است؛ به ما نعمت ایمان و عقل داده، ضمن آنكه آنها را براى ما حفظ كرده است. بسیارند كسانى كه صبح با ایمان از خانه خارج مىشوند؛ اما شب هنگام با ایمانى متزلزل و یا حتى ایمان بر باد رفته به خانه بر مىگردند، رمضان امسال را روزه مىگیرند؛ اما سال آینده موفق به روزه دارى نمىگردند. بسیار بودهاند كسانیكه در ابتدا در راه مستقیم بودهاند، ولى پس از مدتى منحرف شده و در دام مسلكها و مكتبهاى انحرافى و التقاطى گرفتار آمدهاند. آیا سراغ ندارید كسانى را كه عقل و فكر خود را از دست دادهاند؟
نعمت هدایت، معرفت خدا و ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز از خداست. محفوظ ماندن آنها نیز به دست اوست. خداوند پیوسته باید كمك كند تا این نعمتها باقى بماند. نكته اینكه ما هر روز در نمازهاى خود تكرار مىكنیم: «اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقیم» در خواست تداوم و بقاى نعمت هدایت است، و گرنه، (ان شاءالله) راه مستقیم را شناخته ایم و در مسیر آن گام برمى داریم، ولى اگر خدا نخواهد ادامه آن هیچ ضمانتى ندارد. لذا، تنها شناخت راه صحیح كافى نیست، بلكه این شناخت همواره باید باقى
باشد؛ اگر خداوند كمك نكند این شناخت از بین مىرود. پس همیشه باید از خدا بخواهیم كه ما را به صراط مستقیم هدایت فرماید و كمك كند كه در آن راه باقى بمانیم.
افراد بسیارى در راه راست بودهاند، ولى به گناه مبتلا شدهاند؛ ابتدا یك معصیت، سپس دوتا، سه تا و بتدریج به گناه عادت كرده و از مسیر درست منحرف گردیدهاند. تنها اوست كه انسان را حفظ مىكند و از معصیت دور مىسازد. حتى گاهى انسان تصمیم به گناه مىگیرد، بر انجام آن همت مىگمارد، مقدمات كار نیز فراهم مىشود ولى خدا، از سر لطف و محبت نسبت به بنده خود، مانع از ارتكاب گناه وى مىگردد. همه این موارد، لطف خدا و از نعمتهاى اوست. اگر انسان از این نعمتها قدردانى نماید خداوند آنها را دوام خواهد بخشید و گرنه او را به حال خود وامى گذارد.
بنابراین، اگر زمینه گناه مساعد بود و ما مبتلا نشدیم، نباید برخدا منت بگذاریم، بلكه باید شكرگزار و منت پذیر او باشیم كه ما را از ارتكاب معصیت بركنار داشته است.
لذا لازم است هنگام دعا توجه داشته باشیم كه با چه كسى رو به رو هستیم؛ با كسى كه در هر لحظه ما را در نعمتهاى خود غرق ساخته است، اعم از نعمتهاى مادى و معنوى. هزاران توفیق به ما عطا كرده تا نعمتها را در مسیر صحیح به كار گیریم و اگر نمىتوانیم دست كم معصیت نكنیم. ولى انسان ناسپاس است و این همه نعمت را نادیده مىانگارد.
اگر در هنگام یك گرفتارى دوستى به فریاد ما برسد، تا وقتى زنده
هستیم به یاد او خواهیم بود و از او سپاسگزارى مىكنیم، با آنكه رفع همین گرفتارى نیز بواقع به تدبیر خداوند انجام گرفته و آن دوست تنها وسیله انجام كار بوده است؛ اما نعمتهاى بى شمارى را كه خدا به ما داده به یاد نداریم و حتى با زبان نیز از او تشكر نمىكنیم.
آیا شایسته نیست كه با وجود نعمتهاى بى شمارى كه خداى تعالى به انسان عنایت كرده است، در هر روز چند دقیقه درباره نعمتهاى او به تفكر بپردازد؟ ما چیزى نداریم كه در مقابل این همه نعمت به خدا عرضه كنیم؛ دست كم آنها را بشناسیم و اعتراف كنیم كه خدا آنها را به ما داده است. لذا، در این قسمت از دعا به ذكر برخى از آنها مىپردازد:
«فَكَمْ یا اِلهی مِنْ كُرْبَة قَدْ فَرَّجْتَها» ؛
چه بسیار گرفتاریهایى كه تو آنها را برطرف كردى، چه بسیار كه در تنگنا قرار گرفته بودم و تو مرا نجات دادى.
«وَهُمُوم قَدْكَشَفْتَها»؛
چه غصه ها و غمهاى زیادى كه تو آنها را برطرف نمودى.
«وَ عثْرَة قَدْاَقَلْتَها وَ رَحْمَة قَدْنَشَرْتَها وَحَلْقَةِ بَلاء قَدْ فَكَكْتَها» ؛
چه بسیار كه از لغزشهایم در گذشتى و چه بسیار رحمتهایى كه براى من گستردى و چه بلاها و گرفتاریهایى كه حلقهوار مرا احاطه نموده بودند، و تو آنها را شكستى، باز نمودى و مرا نجات بخشیدى.
وقتى انسان تا حدّى در این فرازها تأمّل كند و نسبت به گرفتاریها و
مصیبتهایى كه براى او پیش آمده و خدا او را از آنها نجات داده است بیندیشد حال او براى دعا و مواجه شدن با این فقرات مساعدتر مىشود.
وقتى انسان همه نعمتها را از خدا بداند دلش به سوى او گرایش پیدا مىكند و علاقه مند مىشود كه با او انس بگیرد؛ اما انسانى كه نعمتهاى خود را از خدا نمىداند و به این واقعیت هیچ توجهى ندارد و حتى خدا را به عنوان موجودى مىشناسد كه مانع رسیدن او به خوشى ها و لذّات است و او را به دوزخ مىبرد، چنین كسى چگونه مىتواند با خدا صحبت كند؟ چگونه مىتواند با او انس بگیرد؟ در حالى كه توجه ندارد كه خداوند چه نعمتهایى به او عطا فرموده است تا محبت او در دلش جاى گیرد.
خوف از خدا نیز از نعمتهاى الهى است؛ اما جهل ما مانع از درك این نعمت شده است. وقتى خداوند ما را مىترساند و خطرات را به ما نشان مىدهد، در واقع، آثار بد اعمال زشت را به ما مىنمایاند، آثارى كه بیش از همه دامنگیر خودمان خواهد شد. این عقوبتها و حوادث ناخوشایندى كه نتایج اعمال ناشایست مىباشد، هشدارى است تا از ارتكاب اعمال زشت خوددارى كنیم؛ مانند پدرى كه فرزند خردسال خود را از دست زدن به آتش مىترساند. هشدار او براى ناراحت كردن فرزند خود نیست، بلكه براى جلوگیرى از بروز حادثه اى نامطلوب است. بنابراین، گوشزد كردن، در اینجا، نوعى لطف است.
تشریع واجبات و محرمات نیز چیزى جز جلب نفع و دفع ضرر براى خود انسان نیست. بنابراین، تكالیف الهى همه لطف اویند؛ مثلاً، روزه كه ممكن است باتحمل گرسنگى و تشنگى براى ما كار مشكلى به نظر برسد، از بزرگترین الطاف خداست؛ فواید بسیارى در بر دارد و در سعادت ابدى ما مؤثر است. اگر خداوند تنها به ذكر منافع و فواید آن اكتفا مىكرد، معلوم نبود كه ما به انجام آن بپردازیم و به نتایج حاصل از آن دست یابیم. از اینرو، بر ما منّت نهاده و آن را بر ما واجب نموده است تا با كراهت هم كه شده به نتایج آن دست یابیم و ظرفیت بیشترى براى دریافت رحمتهاى الهى و فیوضات معنوى به دست آوریم و سعادتمند گردیم. همچنین است سایر واجبات و محرمات.
بنابراین، تمام تكالیف معیّن شده از سوى خداوند الطاف و نعمتهاى او هستند تا ما به نتایج و منافع حاصل از آنها دست یابیم؛ استعداد و ظرفیت بیشترى براى دریافت رحمت خدا در خود ایجاد كنیم تا فیوضات بیشترى را دریافت كنیم. اگر وجوب تكالیف الهى نبود، به انجام آنها اهتمام نداشتیم و استعداد دریافت آن رحمتها را پیدا نمىكردیم.
فَاِنْ اَبْطَاَعَنِّی عَتَبْتُ بِجَهْلی عَلَیكَ و لَعَلَّ الذّى اَبْطَاَعَنَّی هُوَ خَیرٌ لی لِعِلْمِكَ بِعَاقَبِةِ اْلاُمُورِ فَلَمْ اَرَمَوْلىً كَریماً اَصْبَرَ عَلى عَبْد لَئیم مِنْكَ عَلىَّ.
اگر حاجتم را دیر برآوردى، از سر نادانى بر تو عتاب كردم، در صورتى كه تأخیر (در اجابت) حاجتم برایم بهتر بوده است؛ زیرا تو به عاقبت
امور آگاه هستى. من هیچ مولاى كریمى كه بیش از تو بر بنده لئیم خود صبر كند ندیده ام.
وجود كمبود در زندگى نباید موجب سوء ظنّ بنده نسبت به خدا شود، چرا كه او صلاح بنده اش را بهتر مىداند. انسان نباید انتظار داشته باشد كه هر چه زودتر خواسته اش عملى شود و دعایش مستجاب گردد. چه بسا مصلحت انسان در این باشد كه خواستهاى او اندكى دیرتر اجابت شود، حتى در مواردى مصلحت انسان شاید در این باشد كه دعاى او در دنیا مستجاب نشود، بلكه ذخیره اى براى دنیاى دیگرش باشد. پس هیچ چیز نباید باعث شود كه ما نسبت به خدا سوء ظن پیدا كنیم.
«و لَعَلَّ الذّى اَبْطَاَعَنَّی هُوَ خَیرٌ لی لِعِلْمِكَ بِعَاقَبِةِ اْلاُمُورِ»
چه بسا تأخیر در استجابت دعا برایم بهتر بوده است، چون تو از عاقبت امور آگاهى.
شاید اینكه اجابت خواسته هاى مرا به تأخیر انداختى به مصلحت من بوده و براى من بهتر باشد، چرا كه تنها تو عاقبت كارها را مىدانى و از مصالح و مفاسد آن خبر دارى، من از روى جهل و نادانى خویش تعجیل مىكنم.
متأسفانه ما به حكمت الهى توجه نداریم و در واقع به صفات الهى ایمان كافى نداریم، باور نداریم كه خداوند «رئوف» و «رحیم» است. تصور مىكنیم از روى بخل ـ نعوذ بالله ـ خواسته هاى ما را برآورده
نمى كند. ولى جمله فوق اشاره دارد كه هر كس در خانه خدا برود و از خدا نیازى طلب كند، خداوند به لطف خود مصلحت واقعى او را در نظر مىگیرد و به سخن و زبان بنده توجه نمىكند. و این خود لطف بزرگ دیگرى است كه خداوند با توجه به كمال و سعادت و مصلحت انسان، خواسته هاى او را اجابت مىكند. در هر صورت كمال و سعادت آدمى در دعا و توجه به خداست. خداوند نیز بر اساس حكمت خود عمل مىكند.
(3)
یَا رَبِّ اِنّكَ تَدْعُونی فَاُوَلّی عَنْكَ و تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَیكَ وَ تَتَوَدَّدُ اِلَىَّ فَلاَ اَقْبَلُ مِنْكَ كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَیْكَ فَلَمْ یَمْنَعْكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لی و الاْحِسَانِ اِلَىَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَیْهِ بِفَضِلِ اِحْسَانِكَ اِنَّكَ جَوَادٌ كَریمٌ.
پروردگار من، تو مرا دعوت مىكنى ولى من از تو روى بر مىگردانم، تو همیشه محبّت مرا جلب مىكنى؛ اما من با تو رفتارى خصمانه دارم و تو اظهار مودّت مىكنى؛ ولى من قبول نمىكنم، گویا من بر تو منّتى دارم؛ اما هیچ یك از بى اعتناییها و پستى هاى من موجب نشد كه مرا از رحمت بى پایان و احسان و كرم خود محروم سازى. پس براین بنده نادان خود ترحّم نما و با فضل و احسانت بر او كرم كن كه تو بسیار با جود و كرامتى.
در این فقرات، به موقعیت انسان در قبال خدا نظر دارد تا انسان جایگاه خود را در نزد او بشناسد؛ از یك سو، لطف خدا را نسبت به خود ببیند و از سوى
دیگر، ناسپاسى و پستى خود را نسبت به خداوند دریابد. لذا مىفرماید:
«یا ربِّ اِنَّكَ تَدْعُونی فَاُوَلیّ عَنْكَ» ؛
پروردگارا، تو مرا دعوت مىكنى ولى من از تو روى بر مىگردانم!
همین كه خداوند به ما اجازه داده است تا با او سخن بگوییم و او را بخوانیم بزرگترین لطف و بزرگوارى را در حق ما اظهار داشته است. اگر او اجازه نمىداد ما را لیاقتى نبود كه با او هم سخن شویم. نه تنها اجازه داده كه او را بخوانیم، بلكه با همه خطاهایى كه از ما دیده ما را دعوت مىكند و بر دعوت خود نیز اصرار مىورزد كه به سوى او برویم. اما در مقابل این لطف بزرگ الهى، چه مىكنیم؟ بجاى پذیرش دعوت او، روى بر مىگردانیم و به او پشت مىكنیم.
«وَ تَتَحبَّبُ اِلَىَّ فَأَتَبَغَّضُ اِلَیْكَ» ؛
تو همیشه محبّت مرا جلب مىكنى؛ اما من با تو رفتارى خصمانه دارم.
ما به او احتیاج داریم و باید در پیشگاه او صورت به خاك بساییم تا به ما عنایت كند؛ اما بعكس، او به ما اظهار محبّت و دوستى مىكند و ما با او اظهار دشمنى!
«وَ تَتَودَّدُ اِلَىَّ فَلا اَقْبَلُ مِنْكَ» ؛
تو اظهار مودّت مىكنى؛ ولى من قبول نمىكنم.
آیا تا كنون اتفاق افتاده است كه با كسى به دوستى اظهار محّبت و صمیمیت كنیم اما او اعتنایى نكند؟ این حال چقدر بر ما گران است! آیا در مقابل بى اعتنایى و بى لطفى او، از اظهار محبّت مأیوس نخواهیم شد؟ شاید اظهار علاقه انسانى به دیگرى براى برخى اغراض دنیوى باشد؛
ولى آیا در محبت حضرت حق نسبت به بندگان چنین اغراضى مقصود است؟ ما از ابراز محبتّهاى الهى تصورّى اشتباه داریم، آنچنان كه:
«كَاَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَیكَ» ؛
گویا من بر تو منّتى دارم.
بجاى آنكه احساس نیاز كنیم و بدان اعتراف نماییم تا به ما عنایت كند، به او بى توجه ایم و تصوّر مىكنیم كه بر خدا حقّى داریم و یا در مقابل خواندنش، بر او منّت مىگذاریم.
چه نابجاست تكبر و غرور ما در مقابل خوان گسترده رحمت الهى! مگر چه داریم كه به آن بنازیم؟ هر وقت كه ما را مىخواند خود را با كارى سرگرم مىكنیم. اما با وجود این، رفتار بد ما مانع از ادامه رحمت و احسان پروردگار نمىشود.
«فَلَمْ یَمْنَعَكَ ذلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لی وَالاْحْسانِ اِلَىَّ وَالتَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ» ؛
خداوندا هیچ یك از بى اعتناییها و پستیهاى من موجب نشد كه مرا از رحمت بى پایان و احسان و كرم خود محروم سازى.
«فَاْرَحْم عَبْدَكَ الجْاهِلَ وَجُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ اِحْسانِكَ اِنَّكَ جَوادٌ كَریمٌ» ؛
پروردگارا، بر این بنده نادان خود ترحم نما و با فضل و احسانت بر او كرم كن كه تو بسیار با جود و كرامتى.
مناجات با خدا و انس با او در روح انسان داراى چنان اثرى است كه اگر
كسى به واقع با خدا ارتباط برقرار كند در هنگام دعا به مسائل مادّى و دنیوى توّجه پیدا نمىكند تا آنها را از خدا بخواهد. از اینرو، از ارزش والایى برخوردار است. گرچه لطف خداوند ایجاب مىكند كه انسان به هر دلیل كه او را مىخواند دست رد بر سینه داعى نزند، ولى وسعت كرم خدا مطلبى است و بلند همّتى انسان مطلبى دیگر. منظور این نیست كه انسان نباید براى تأمین حوایج دنیوى خود در خانه خدا برود، بلكه سخن در این است كه آنان كه لذّت مناجات بااو را دریافتهاند هرگز آن را با اغراض مادى نمىآلایند. اما گذشته از این مطلب، بنده اى كه خود را فاقد همه چیز مىبیند باید هر حاجت و نیازى كه دارد از او بخواهد، هرچند اسباب عادى آن نیز فراهم باشد. حتى شایسته است كه انسان هنگام احساس نیاز از همان ابتدا به خدا رو آورد و همه چیز را وسیله و سبب بداند؛ اما مهمترین مطلوب، نفس سخن گفتن و راز و نیاز با خداست كه از درخواست از خدا بسى بالاتر است.
یكى از بزرگان مىفرمود: «براى بنده زشت است كه از مولاى خود وسایل تأمین مادّیات را بخواهد؛ غذاى خوب، لباس مطلوب و مسكن مناسب، بلكه بنده دانا كسى است كه همواره در اندیشه انجام فرمان مولاى خود باشد. مولا خود راه و رسم بنده نوازى و نیازهاى بنده را مىداند؛ نباید به او یاد داد كه من به چه چیزى نیازمندم.» درخواست این قبیل چیزها از دون همتّى است. بنده باید متّوجه فرمان مولا و اجراى آن باشد، نه در فكر خود. باید از خدا توفیق بندگى بخواهیم، از او بخواهیم به ما توفیق عطا كند تا آن گونه باشیم كه او مىپسندد. اگر درخواستى هم از خدا داریم این گونه باشد.
گذشته از اینها، آنچه مهمتر است اینكه بنده لیاقت پیدا كند كه با مولاى خود سخن بگوید. راز و نیاز و معاشقه با معبود از هر ارزشى والاتر است. اگر بنده در نظر مولا ارزشمند باشد به او اجازه راز و نیاز و درددل مىدهد تا با او خلوت كند و سخن بگوید، مولا نیز به سخن او توّجه مىنماید. در بین افراد بشر چنین فرصتها و حالاتى كمتر پیش مىآید، بخصوص اگر خواجه از افراد پر مشغله نیز باشد. در این صورت، فرصتى پیدا نخواهد كرد تا با غلامان خود خلوت كند و به سخن آنان گوش فرا دهد. بنده نیز اگر حتى شیفته و عاشق آقاى خود باشد و بخواهد با او سخن بگوید مجالى پیدا نمىكند.
اما خدا چنان مولایى است كه با عظمت بى كرانى كه دارد و در وصف نمىگنجد باز هم منتظر است تا بندگان او هر چند پست و روسیاه باشند، آنان را بپذیرد و به راز و نیازشان گوش فرا دهد. وقتى بنده او را مىخواند او را مىپذیرد و به او خوش آمد مىگوید. در حدیث قدسى، خداوند خطاب به یكى از پیامبران بنى اسراییل مىفرماید: «چقدر چشمم در پى یندگانم باشد و منتظر باشم تا رو به من بیایند. آنان به من پشت كردهاند و در حال دور شدن هستند؛ اما باز هم منتظر بازگشت آنان هستم»
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الذَّی لایُهْتَكُ حِجابُهُ وَلایُغْلَقُ بابُهُ وَلایُرَدُّ سائِلُهُ» ؛
سپاس خدایى را كه پرده اش دریده نمىگردد و درب خانه اش بسته نمىشود و دست رد به سینه درخواست كننده اش نمىخورد.
هر شخص كریمى تنها در مواقعى خاص دیگران از كرم او بهره مند مىشوند، حتى سلاطین مشهور به عدل و بزرگوارى نیز تنها یك روز در
سال بار عام مىدادند و همه مردم را به حضور مىپذیرفتند، نه هر روز و هرساعت و در هر مكان؛ اما درهاى رحمت الهى همیشه به روى طالبان فیض او باز است، هرگاه او را بخوانند پاسخ مىشنوند.
امام سجاد(علیه السلام) در مناجات با خدا مىگوید:
«نامَتِ الْعُیُونُ وَ عَلَتِ1 النَّجُومُ وَ اَنْتَ الْمَلِكُ الْحَىُّ الْقَیُّوم غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ اَبْوَابُها وَ اَقَامَتْ عَلَیْهَا حُرَّاسُها و بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلینَ جئتُكَ لِتَنْظُرَ اِلَىَّ بِرَحْمَتِكَ یَا اَرْحَمَ الرَّاحمِینَ» 2
چشمها خفتهاند و ستارگان بر فراز و تو پادشاه زنده و توانایى همه پادشاهان دربهاى قصرهاى خود را بسته و بر آنها پاسبانان گماردهاند؛ اما در (رحمت) تو به روى سؤال كنندگان باز است. آمده ام تا به دیده رحمت به من بنگرى، اى مهربانترین مهربانان.
در برخى دعاها مىخوانیم: «پروردگارا، اكنون زمانى است كه هر عاشقى با معشوق خود خلوت كرده و به راز دل مشغول است» كسانى هم كه سرى خالى از عشق دارند، خفتهاند؛ حیوانات نیز خموش و خواباند، همه درها بسته است، اما درهاى جود و كرم تو گشوده است. هیچ دربانى مانع از ورود به بارگه فیض تو نمىگردد. هر كه تو را بخواهد مىخواندت و تو او را پذیرایى. نه تنها این، بلكه تو خود از بندگان بى مقدارت دعوت مىنمایى و آنان را به سوى خود مىخوانى و نداى «هَلْ مِنْ تائب » تو پیوسته بلند است؛ آیا كسى هست كه از كار زشت خود پشیمان باشد و قصد
1ـ غارت (ظ).
2ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 46، ص 78، روایت 75، باب 5.
بازگشت داشته باشد تا او را بپذیرم؟ چقدر رحمت و كرم، آن هم در حق گنه كارانى را كه تو را نادیده انگاشته و دامن عصمت به رذیلت آلودهاند! «جَلَّت عَظَمَتُكَ وَ تَقَدَّسَتْ اَسْمائُكَ !» بجاى آنكه بنده به التماس و التجاء درخواست كند كه او را بپذیرد، از او دعوت مىكند كه بیا، بیا كه پذیراى توام.
باید ببینیم كه مولایمان كیست؟ باید او را بشناسیم، معرفت بیشترى نسبت به او پیدا كنیم. او همه را مىپذیرد و نوبت تعیین نمىكند. امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
«لایَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن» ؛1
هیچ كارى او را از پرداختن به كارى دیگر باز نمىدارد.
در همان حال كه پیامبران و فرشتگان مقرّب و اوصیاى او مشغول راز و نیاز با اویند، از دیگران غافل نیست. اگر موجود حقیرى در گوشه اى از ملك وجود او را بخواند لبیك مىشنود. آیا كسى كه چنین مولایى دارد سزاوار است كه ماه ها سپرى شود، سالها بگذرد و به فكر او نباشد؟ آیا بجاست كه در وقت نماز و دعا به همه توجه داشته باشیم جز به خدا؟ آیا بى ادبى نیست كه با كسالت و بى حالى و احساس سنگینى او را عبادت كنیم و حتى بر او منّت بگذاریم كه عبادتش نموده ایم؟
اگر خوب دقت كنیم پى مىبریم كه نمازها و دعاهاى ما گناهى بیش نیست. این مطلب را با مثالى ساده بیان مىكنیم، هرچند خداوند منزّه
1ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 90، ص 154، روایت 111، باب 9.
است از آنكه مصداق این گونه مثالها باشد؛ ولى سطح درك ما پایین است و باید با این قبیل مثالها آمادگى ذهنى پیدا كنیم. فرض كنید پس از مدتها كه از دوستى دور بوده ایم او را مىبینیم و قرار است ساعتى در كنار هم باشیم؛ ولى در هنگام ملاقات از او روى برگردانیم و به كار خود مشغول گردیم. چنین رفتارى چقدر توهین آمیز است! حال اگر كسى كه قصد ملاقات با او را داریم انسان بزرگى باشد این كار چقدر زشت تر و ناپسندتر است! عدم توجه مابه خدا در نماز و حضور قلب نداشتن، بسیار زشت تر و قبیح تر از چنین عملى است. با آنكه خدا توفیق حضور و اجازه انس و صحبت با خود را داده اگر به او بى توجهى كنیم مستحق مجازاتى عظیم خواهیم بود كه اگر ما را از خود براند بجاست؛ اما با اینهمه ما را طرد نمىكند و پیوسته از ما دعوت مىكند تا بر خوان ضیافت او بنشینم.
نباید عفو و گذشت خداوند ما را مغرور سازد. ما وظیفه داریم به اندازه معرفت خود و تا آنجا كه مىتوانیم در انجام وظیفه خود كوتاهى نكنیم. نماز و دعایى كه صرف تلفظ برخى كلمات و بدون روح عبادت باشد خالى از لطف است. البته اگر به ارزش آنها پى نبرده ایم یا معانى آنها را نمىدانیم نباید تركشان كنیم، بلكه باید سعى كنیم تا عبادات ما، نماز و دعاى ما، روح پیدا كند، حضور قلب داشته باشیم و معانى آنها را درك كنیم. و گرنه چنانچه همین عبادات سطح پایین را نیز ترك كنیم چیز بهترى نخواهیم یافت كه جانشین آنها نماییم.
تأخیر درانجام عبادات، بویژه نمازهاى واجب نیز بسیار غلط است. تصور نشود كه اگر مدتى نماز به تأخیر افتد نشاط ما براى اقامه آن بیشتر
مى گردد. چه بسا، همین تأخیر نیز وسوسه شیطان باشد، به بهانه خستگى، كار و مانند آن و نمازى كه پس از گذشت وقت فضیلت آن خوانده مىشود بى روح تر و ناقص تر باشد.
بنابراین، همین عبادات سطح پایین، مانند دعا، قرآن، ذكر و مانند آن، را نیز نباید ترك كرد، بلكه باید كوشش كنیم تا بهتر شوند و با تدبر و ادب بیشتر با خدا روبرو شویم، نه آنكه آنها را رها كنیم كه آن نیز خود گناه است و بى ادبى. ترك عمل هنر نیست، كسب ادب بیشتر در مقابل خدا و تكمیل عمل مهمّ است.
برخى از كوته فكران مىگویند: نماز یا دعایى كه خالى از فهم معناى آن باشد بى فایده است. اما بواقع چنین نیست، بلكه باید بدنبال این باشیم كه آنها از محتواى بالاترى برخوردار گردند. باید اقرار داشته باشیم كه در انجام وظیفه بندگى خدا كوتاهى كرده ایم و همت و درك انجام بهتر از آن را نداریم؛ اما چون به عبادت امر فرموده ظاهر عابدان و بندگان او را به خود گرفته ایم، هرچند دلمان با او بیگانه است. باید از خدا بخواهیم كه به ما حضور قلب، توجه و توفیق عبادت بهتر عطا كند و فهم و ادب و محبت ما را نسبت به خود افزون فرماید.
بسیارى از مضامین ادعیه و نماز ناظر به معرفت خداست. اگر محبت الهى در دل انسان پدیدار گردد او را به سوى خدا مىكشاند و در آن صورت، نیازى نیست كه انسان به اجبار و اكراه به عبادت او بپردازد، بلكه بعكس
در صورت عدم موفقیت برانجام عبادت نگران خواهد بود. بنابراین، بندگان عاشق خدا با بدست آوردن فراغتى مختصر به فكر نماز، دعا و توجّه به خدا مىافتند. اما اگر غیر از این باشد بیجاست كه تصور كنیم همیشه با نماز و دعاى خود خدا را بندگى مىكنیم. و از این جهت، بنده شایسته اى هستیم. ما با این پندارها خود را گول مىزینم و گرنه چنانچه كسى واقعا دیگرى را دوست داشته باشد نمىخواهد لحظه اى از او جدا شود و دوست دارد كه پیوسته با او انس داشته باشد و خلوت كند، و اگر معشوق از او بخواهد كه كارى را انجام دهد براى خشنودى او دنبال آن كار مىرود ولى خودش دوست دارد كه همیشه با او باشد و از او جدا نگردد. حضرت امام حسین(علیه السلام) مىفرمایند:
«اِلهی اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلِىَ الآثارِ...» 1
پروردگارا، امر كردى كه براى شناسایى ات به آثار قدرت تو رجوع كنند.
با آنكه خداوند چنین امر فرموده، ولى خواسته قلبى بندگان عاشق او این است كه دایماً با او در حال راز و نیاز باشند. آنها حضور او را طالبند و از او در خواست توفیق مىنمایند، گرچه مجبورند به اسباب مادى توجه داشته باشند و در ظاهر، دلشان از یاد او منقطع گردد.
غیر ممكن است كه انسان خدا را دوست داشته باشد و او را بندگى كند ولى با او انس نگیرد. كسى كه علاقه ندارد ساعتى را به راز و نیاز و
1ـ شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه.
مناجات با خدا بگذراند چه محبّتى نسبت به خدا دارد؟ آیا مىتوان گفت كه تمام حبّ و بغضهاى ما، جهاد، انفاق و سایر كارهاى دیگر ما براى خداست ولى او را دوست نداشته باشیم؟ هرگز، اگر اعمال ما براى خداست ممكن نیست كه او را نخواسته باشیم و كارى را مطلوبتر از نماز بدانیم. اولیاى خدا منتظر بودند تا چند دقیقه فرصتى بدست آورند و در گوشه اى با خدا راز و نیاز كنند؛ وقتى كارهاى اجتماعى و وظایف آنان انجام مىگرفت كنج خلوتى مىجستند تا با محبوب خود به نجوا بپردازند. آنان لبیك الهى را به درخواستها و مناجات خود مىشنوند و همین نیرویى مضاعف در آنان ایجاد مىكند و علاقه آنان را دو چندان مىسازد.
اِلهی كَمْ تَتَحَبَّبَ اِلَیْنا بِالنَّعَمِ وَ اَنْتَ عَنّا غَنِىٌّ وَ نَتَبَغَضُّ اِلَیْكَ بِالْمَعاصِىَ وِ اِنّا اِلَیْكَ مُحْتاجونَ!
(4)
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا یُهْتَكُ حِجابُهُ وَلا یُغْلَقُ بابُهُ وَ لا یُرَدُّ سائِلُهُ وَ لا یُخَیَّبُ امِلُهُ ؛
سپاس خداى را كه پرده اش دریده نمىگردد و در خانه اش بسته نمىشود و دست ردّ به سینه درخواست كننده اش نمىخورد و هر كه به او امید بندد نومید نمىگردد.
از مطالبى كه در دعاى افتتاح بدان توجه داده شده این است كه خداوند هیچ گاه بنده اش را از خود طرد نمىكند و درِ رحمت خود بر او نمىبندد و او را نومید نمىسازد. البته این به شرطى است كه بنده بسوى خدا برود و امید و توكلش به خدا باشد وگرنه نمىتوان به خدا نیرنگ زد.
ممكن است ما براى اغراض شخصى كارى را براى دیگرى انجام دهیم و بر او منّت بگذاریم كه «بخاطرتو این كار را كردم»، ولى با خداوندى كه از نیّات و كردار ما آگاه است نمىتوان چینن كرد. عبارت «به امید خدا»، كه ورد زبان ماست، شعار خوبى است، ولى در گفتار و كردار
خود باید صادق باشیم. چه بسا از هر صد بارى كه این سخن را بر زبان جارى مىكنیم، تنها یك بار راست گفته باشیم. از اینرو، اگر كسى واقعاً به خدا امیدوار باشد، همچنان كه در دعا مىفرماید:
«لاَیُخَیَّبُ آمِلُهُ» ؛
امید هر كه به او امید بندد نومید نمىسازد.
اگر امید ما نومید مىگردد به این دلیل است كه بواقع به او امیدوار نبوده ایم و به امید او اقدام به انجام كار نكرده ایم. اگر كارى مطابق میلمان باشد بدان همّت مىگماریم؛ اما اگر مخالف خواستمان باشد یا زحمت و مشكلات داشته باشد یا آن را انجام نمىدهیم و یا در انجام آن سستى مىكنیم؛ مثلاً، در انجام كارى، اگر وسیله یا واسطه اى را در نظر داشته باشیم به دنبال انجام آن مىرویم در غیر این صورت، انجام آن را ممكن نمىشماریم. یا اگر كسى را كه به امید حمایت و كمك او دست به كارى زده ایم، نیابیم یا از او پاسخ رد بشنویم، دلتنگ مىشویم و از انجام كار مأیوس مىگردیم، حتى در كارهاى ساده دنیوى خود به دنبال دوست و آشنا مىگردیم تا ما را شفاعت كند اینها بیانگر این است كه توكّل ما بر خدا نبوده است. خداوند ضمانت نكرده است كه چنین امیدهایى را محقق گرداند.
حضرت على(علیه السلام) درباره این گونه امیدها مىفرماید:
یَدَّعى بِزَعْمِهِ اَنَّهُ یَرجُو اللّهَ كَذَبَ وَالْعَظیمِ ما بالُهُ لا یَتَبَیَّنُ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ؟ فَكُلُّ مَنْ رَجا عُرِفَ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ... یَرْجُو اللّهَ فِى الْكَبیرِ وَ
یَرْجُوا الْعِبادَ فِى الْصَّغیرِ فَیُعْطِى الْعَبْدَ ما لا یُعْطِى الرَّبَّ.
به گمان خود مدعى است كه به خدا امیدوار است. به خداى بزرگ [سوگند ] دروغ گوید. چرا امیدوارى او در كردارش ظاهر نمىشود؟ هر كه امیدوار است امید او در كردارش آشكار است... در كارهاى بزرگ به خدا امید بسته است و در كار خُرد به بندگان، پس حق بنده را ادا مىكند و حق خدا را نه چنان. چه شده است كه باید در حق خدا كوتاهى شود و كمتر از حق بندگان رعایت گردد! 1
حضرت مىفرماید: اگر كسى به چیزى امیدوار باشد براى رسیدن به آن تلاش مىكند. امید، انسان را به تكاپو و تلاش وا مىدارد. جوان محصّل به امید اینكه با گرفتن مدرك شغل مناسب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورد، سالها زحمت مىكشد، شب و روز، گرما و سرما، رنج دورى از وطن و... را تحمل مىكند. چرا؟ چون امید دارد با گرفتن فلان مدرك موقعیت مناسبى بدست آورد. پس امید مایه حركت است نه رخوت و تنبلى.
برخى به بهانه اینكه به خدا امید دارند، شانه از هر تكلیفى خالى مىكنند. نه در انجام مستحبات كوشا هستند و نه در ترك مشتبهات. وقتى از آنها سؤال شود در پاسخ مىگویند، رحمت خدا وسیع است. خدا با رحمتش با ما رفتار خواهد كرد، نباید از فضل خدا مأیوس بود! آیا امید اینها به خدا از امید اولیا و انبیا بیشتر است؟ آن بزرگواران با اینكه نهایت امیدوارى را به خدا داشتند در عین حال از انجام كوچكترین اعمال كوتاهى نمىكردند. آیا امید و رجاءِ ما از امید آنها بیشتر است كه بدون
1ـ نهج البلاغه، خطبه 160.
عمل امید داریم خداوند ما را در بهترین قصور بهشت جاى دهد!؟
ما معمولاً خیال مىكنیم امیدمان به خدا زیاد است. اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشت همه را باز كرده و همه را رسوا نموده؛ مىفرماید: شما نه خوف دارید، نه رجا. اگر به خدا امید داشته باشید، باید اثرش در عمل شما آشكار شود. وقتى به بنده اى امید دارید و انتظار دارید كارى براى شما انجام دهد، چگونه با او رفتار مىكنید؟! مواظبید كارى كه موجب رنجش خاطر او شود از شما سر نزند، همواره به او احترام مىگزارید و... آیا هرگز در مقابلش به او هتّاكى مىكنید! یا دشمنى و مخالفت مىكنید؟ اما با خدا چطور؟
حضرت مىفرماید: با اینكه امیدى كه به این بنده دارید در امور كوچك و خرد است، اما رفتارى كه با او مىكنید، با خدا ندارید در حالى كه امیدى كه به خدا دارید در امور بزرگ و عظیم است.
مگر امیدى كه انسان به بنده اى مىتواند داشته باشد در چه امور است؟ معمولاً در امور خیلى جزیى و حقیر است. مشكلى از انسان برطرف كند یا وساطت در انجام امرى شود یا اگر خیلى بزرگ باشد در هنگام نیاز آبروى انسان را حفظ كند. یا حتى در هنگام خطر جان انسان را نجات دهد، تا اینكه مدت بیشترى در دنیا زندگى كند. در هر صورت همه اینها محدود است. مدركى كه جوان محصل سالها از بهترین دوران عمر خود را صرف دستیابى به آن مىكند، مگر چقدر ارزش دارد؟ صد میلیون، یك میلیارد، صد میلیارد تومان؟ هر چه رقم بزرگ باشد بالاخره محدود است و طرف نسبت با نامحدود و بى نهایت نیست. آنچه ما از خدا
انتظار داریم یك زندگى ابدى نامحدود است. آیا متناسب با این امید و این خواسته عمل مىكنیم؟ اگر امید داریم چرا آثارش در رفتار ما نمایان نیست؟ پس بهتر است صادقانه با خدا روبرو شویم و خود را فریب ندهیم. خدا كه فریب نمىخورد گرچه متأسفانه عده اى در صدد فریب دادن خدا و خدعه و حیله نسبت به او هستند، غافل از آنكه خدا فریب نمىخورد:
«یُخادِعُون اللّهَ وَالَّذینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ الاّ اَنْفُسَهُمْ» 1؛
مى خواهند خدا و اهل ایمان را فریب دهند. در حالى كه جز خود را فریب نمىدهند.
باید با خدا با صداقت باشیم. خلاف زرنگى است كه انسان با خدا زرنگى كند، زرنگ در برابر خدا كسى است كه نیت خود را خالص گرداند و صادقانه با خدا روبرو شود.
آنچه را از روى هواى نفس انجام مىدهیم و نام خدایى بر آن مىنهیم، ممكن است مردم را فریب دهد، ولى خدا فریب نمىخورد. اگر تا كنون حال ما چنین بوده به دلیل ناخالصى اعمال و نیاتمان بوده است. اگر بخواهیم حال ما تغییر كند باید دگرگون شویم؛ امیدمان فقط به خدا باشد، وگرنه خدا ما را رها مىكند تا چنان با هم درآویزیم كه بیچاره شویم و راه به جایى نبریم. باید بدانیم كه تنها خدا مىتواند تكیه گاه مطمئن و امن باشد و غیر او به هر كه امید بندیم ناامید مىشویم.
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) نقل است كه خداى تبارك و تعالى مىفرماید:
1ـ بقره /9.
«به عزت و جلالم و مجد و رفعتم بر عرش سوگند، هركس به غیر من امیدوار باشد امید او را به یأس مبدل خواهم كرد و در نزد مردم لباس خوارى به او خواهم پوشاند و او را از نزد خود دور خواهم ساخت و به وصال خود نخواهم رساند. آیا در مشكلات به جز من امید بسته است، در حالى كه مشكلات در دست من است؟ و به جز من دل بسته است و در خانه دیگرى را مىكوبد، در حالى كه كلید همه درهاى بسته به دست من است و در خانه من به روى آنكه مرا بخواند باز است؟ چه كسى را مىتوان یافت كه در گرفتاریهاى خود به من امیدوار بوده، ولى امیدش را نومید ساخته ام؟ و چه كسى را مىتوان یافت كه در امر مهمش به من دل بسته بوده ولى او را محروم ساخته ام؟... .» 1
بنابراین باید تنها و تنها به خدا امید داشت. و معناى امیدوارى به خدا آن است كه همه نیروها را از خدا بدانیم و آنها را به كار گیریم و توجه داشته باشیم كه تا اراده خدا در كار نباشد كارى انجام نمىگیرد؛ باید نزد پزشك رفت و دارو مصرف كرد، ولى شفا به دست خداست. اگر خدا نخواهد تشخیص پزشك درست از كار در نمىآید و داروى دیگرى تجویز مىكند، یا با درست بودن همه وسایل شفا حاصل نمىگردد. این بدان معنى نیست كه نیازى به مراجعه به پزشك نمىباشد. در همان حال كه به خدا امیدواریم، باید به دستور پزشك هم عمل كنیم؛ زیرا اینها از وسایل و مجارى فیض الهىاند. در هر حال شفا از جانب اوست.
اتكاى به خدا یعنى ایمان به اینكه همه امور و اسباب آن به دست
1ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 71، ص 130، روایت 7، باب 63.
خداست، انسان قلباً متوجه خدا باشد، به این واقعیت ایمان داشته باشد كه او همه امور را سامان مىدهد و اسباب را فراهم مىسازد، اگر در جایى هم اسبابى نبود او از سبب سازى عاجز نیست و حتى بدون اسباب هم مىتواند كارى را انجام دهد. بنابراین، انسان مؤمن، در هیچ حالى، امیدش از خدا قطع نمىگردد، چه اسباب عادى فراهم باشد و چه نباشد. اگر به واسطه یا وسیله اى، كه در نظر گرفته است، دست نیافت نومید نمىگردد، خواه این واسطه یا وسیله پول باشد یا شفیع یا دكتر و دارو و یا امثال آن. پس نباید انتظار داشته باشیم كه حتماً از طرق غیر عادى خداوند نیازهاى ما را برطرف كند. خودپرستى است كه اسباب عادى را نادیده بگیریم از خدا بخواهیم كه از غیر طرق عادى مشكل ما را برطرف سازد؛ زیرا اراده خداوند بر این تعلق گرفته است كه از طریق اسباب عادى به مقصود خود برسیم.
مى فرماید:
«اَبَى اللّهُ اَنْ یُجْرِىَ الاَْشْیاءَ اِلاّ بِالاَسْبَابِ» ؛1
خداوند ابا دارد از اینكه اشیا از غیر طریق سببهاى خود تحقق پیدا كند.
آرى، اگر درجایى اسباب عادى فراهم نبود با استفاده از اسباب غیر عادى كار خود را انجام مىدهد؛ همچنان كه براى گروهى از بنى اسرائیل مائده آسمانى فرستاد، حضرت ابراهیم(علیه السلام) را در آتش زنده نگاه داشت و بسیارى از موارد دیگر.
1ـ محمد باقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 90، روایت 14، باب 14.
(5)
اَللّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ الَیْكَ فی دَوْلَة كَریمَة تُعِزُّ بِهَا الاِسْلاَمَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ اَهَلَهُ و تَجْعَلُنَا فَیها مِنَ الدُّعَاةِ اِلى طَاعَتِكَ وَالقَادَةِ الِى سَبیلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْیَا وَالاْخَرِةِ.
پروردگارا، ما سخت مشتاق دولت كریمه اى هستیم كه در پرتو آن، اسلام و مسلمانان عزّت خود را باز یابند و نفاق و منافقان به ذلت كشیده شوند و در آن (دولت) ما را از دعوت كنندگان به طاعت و فرمانبردارى و پیشوایان راه خودت قرار دهى و به وسیله آن كرامت و بزرگوارى دنیا و آخرت را نصیب ما نمایى.
یكى از فقرات دعاى افتتاح كه بر آن بسیار تأكید شده درباره اظهار علاقه نسبت به دولت اسلامى است كه در پرتو ظهور حضرت ولى عصر ـ عجل الله فرجه ـ برقرار خواهد شد. در ضمن جملات این فقره از دعا، هدف حكومت اسلامى و وظیفه ما نسبت به آن نیز بیان شده است. خوشبختانه همه ما مشمول این نعمت بزرگ الهى هستیم كه معرفت
حضرت ولى عصر(عج) و انتظار ظهور او به ما ارزانى گردیده است.
اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عج) از معتقدات مشترك بین تمام فرق اسلام، اعم از شیعه و سنّى است. (حتى در غیر مسلمانها نیز به نوعى مسأله انتظار فرج و ظهور مصلح مطرح است) گرچه ما در پاره اى از مسایل امامت با برادران اهل تسنّن اختلافاتى داریم، ولى در مورد اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عج) اختلاف خیلى كمتر است.
دانشمندان زیادى از اهل تسنّن در باره حضرت مهدى(عج) كتاب نوشته و اعتراف كردهاند كه روایات آنان درباره مهدى(عج) در حدّ تواتر است، (یعنى جاى هیچ شك و شبهه اى در صدور این روایات از پیغمبراكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نیست.) اما درباره خصوصیات شخصى آن حضرت اختلافاتى وجود دارد. برخى از اهل سنّت اجمالا، معتقدند كه در آخرالزمان، شخصى به نام مهدى از خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ظهور مىكند، اما اینكه او چه كسى است، فرزند كیست و آیا متولد شده یا نه؟ با ما اختلاف دارند. گروهى از اینها اعتقاد دارند مهدى در آخرالزمان تولد خواهد یافت.
البته در بین اهل تسنّن برخى گروهها دقیقاً همان اعتقادى كه ما نسبت به حضرت داریم، دارند؛ یعنى معتقدند مهدى یازدهمین فرزند از نسل فاطمه(علیها السلام) و على(علیه السلام) است و حتى برخى از آنها تصریح كردهاند كه حضرت متولد شده و در حیات هستند و افرادى به حضور ایشان شرفیاب مىشوند و در این زمینه از كسانى نام مىبرند كه به حضور حضرت رسیدهاند.
بنابراین، تنها شیعیان به آن حضرت اعتقاد ندارند. البته آنها حضرت را به عنوان امام و كسى كه خلیفه رسول خداست و داراى ولایت تكوینى الهى و علم و قدرت الهى است نمىشناسند. همان گونه كه برخى از اهل سنّت (بویژه گروههایى از شافعیّه) نسبت به سایر معصومین(علیهم السلام) ارادت دارند و آنها را به عنوان فقها و فرزندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) قبول دارند و احترام زیاد و علاقه وافرى نسبت به آنها دارند، ولى براى آن بزرگواران مقام عصمت و ولایت قایل نیستند. و در این زمینه معرفتشان ناقص است.
لكن با همه این اعتقادات، تقریباً اهل سنّت ظهور ایشان را به فراموشى سپردهاند و نمىتوان آنها را از منتظران دولت مهدى(عج) محسوب كرد. لذا تنها شیعیان در انتظار فرج آن حضرت لحظه شمارى مىكنند. بر ماست كه بیندیشیم كه:
اولا، انگیزه انتظار ما از ظهور امام عصر(عج) و دولت حقّه او چیست؟ چه چیزى است كه ما را به حضور در زمان ظهور آن حضرت علاقه مند مىسازد؟
ثانیاً، وظیفه ما در دوران انتظار و غیبت او چیست؟ چه باید بكنیم تا از منتظران حقیقى آن حضرت به حساب آییم؟
ثالثاً، پس از برقرارى دولت او، چه نقشى را ایفا خواهیم كرد؟
حالات نفسانى انسان به قدرى پیچیده است كه گاهى خود او نیز از زیر و بم آن غافل است. گاهى انسان چیزى را دوست دارد، ولى خود نیز از راز
این دوستى بى اطلاع است. درباره انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) و علاقه به برپایى دولت ایشان نیز، افراد داراى انگیزه هاى گوناگونى هستند؛ مثلاً، در بین عوام مشهور است كه در زمان ظهور آن حضرت، نیازمندیها وما یحتاج روزمره انسان به صورت رایگان و به اصطلاح، به صورت «صلواتى» تأمین مىشود. به عبارت دیگر، نیازهایى كه تأمین آنها مستلزم زحمت است، تنها با ذكر صلوات بر محمد و آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) تأمین مىگردد. بنابراین، ممكن است عده اى به این دلیل یا دلایلى مانند این به ظهور امام عصر(عج) علاقه مند باشند و اساسا، به همین دلیل، در انتظار ظهور ایشان باشند.
عده اى منتظر ظهور اویند تا بیاید و امور آنها را اصلاح كند و بار مشكلات را از دوش انسان بردارد. حقیقت این است كه انجام برخى وظایف شرعى، بخصوص وظایف اجتماعى، مانند امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و فساد، كار مشكلى است. ممكن است عده اى با این تصوّر كه با آمدن آن حضرت این زحمات از گردن انسان برداشته مىشود، منتظر ظهور آن حضرت باشند.
ممكن است كسانى به دلیل اینكه از ظلم و ستم رنج مىبرند، منتظر برپاشدن دولتى باشند كه ریشه ستمگران را بركند و هركس به حق خود دست یابد (طرفداران عدالت، مساوات و برابرى).
بالاخره، گروهى نیز براى پیروزى اسلام و دین حق، پیاده شدن احكام خدا، عملى شدن احكامى كه متروك مانده است، احیاى سنّتهاى پیامبر و نابودى آثار كفر و شرك، در انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) بسر مىبرند.
ما باید به درون خویش بنگریم كه با چه انگیزه اى منتظر ظهور امام عصر علیه السلام هستیم؟ آیا نان صلواتى مىخواهیم یا از ظلم ستمگران به تنگ آمده ایم؟ آیا انجام وظایف دینى بر دوش ما سنگینى مىكند یا چون اسلام و مسلمانان در خطر قرار گرفتهاند در انتظار فرج ایم؟ باید بیندیشیم و ببینیم كه انگیزه واقعى ما از انتظار، كدامیك از اینهاست.
اگر انگیزه ما یكى از سه مورد اول باشد، در واقع، دل ما به حال خودمان سوخته است، نه دیگران! در واقع، ما انتظار راحتى خود را مىكشیم، نه ظهور حضرت حجّت(عج) را! اگر كس دیگرى، غیر از امام عصر(علیه السلام) ، خواسته هاى ما را تأمین كند، ما مرید و علاقه مند به او خواهیم شد. بنابراین، امام زمان و ظهور ایشان براى ما موضوعیتى نخواهد داشت و مقصود اصلى تأمین راحتى خودمان است، نه چیز دیگر. انتظارى كه ناشى از راحت طلبى و تنبلى باشد، چه ارزشى دارد؟ اگر ما در انتظار روزى باشیم كه امام عصر ـ عجل الله فرجه ـ ظهور كند و بار وظایف از دوش ما برداشته شود، خود او با كفر و نفاق بجنگد، امر به معروف ونهى از منكر نماید، كارها را اصلاح كند و سرانجام، ما وارث دست آوردهاى تلاش او باشیم تا بدون هیچ زحمت و رنجى از ثروتها و دیگر امكانات دولت اش بهره بردارى نماییم، چنین انتظارى بى ارزش است و امتیازى به حساب نمىآید. انتظارى واقعى و با ارزش است كه انسان براى پیروزى و عظمت اسلام و گسترش آن در انتظار فرج باشد و ظهور حضرت مهدى(عج) را بخواهد. این انتظار باارزش و انتظارى واقعى است و روایات بر ارزش والاى آن دلالت دارد. گرچه در سایه حكومت و انقلاب
جهانى حضرت حجت(علیه السلام) امنیت و آسایش و وفور نعمت و نابودى ظلم و ظالمان و از بین رفتن فقر و بدبختى حاصل مىشود، لكن اینها نباید انگیره اصلى مؤمن براى انتظار فرج آن حضرت باشد.
در این فقره از دعا، هم به انگیزه انسان در انتظار فرج اشاره شده و هم هدف از حكومت آن حضرت بیان گردیده است:
«اَللّهُمَّ اِنَّا نَرْغَبُ الَیْكَ فی دَوْلَة كَریمَة تُعِزُّ بِهَا الاِسْلاَمَ وَاَهْلَهُ وَتُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ اَهَلَهُ»
پروردگارا، ما سخت مشتاق دولت كریمه اى هستیم كه در پرتو آن، اسلام و مسلمانان عزّت خود را باز یابند و نفاق و منافقان به ذلت كشیده شوند
«و تَجْعَلُنَا فَیها مِنَ الدُّعَاةِ اِلى طَاعَتِكَ وَالقَادَةِ الِى سَبیلِكَ»
و در آن (دولت) ما را از دعوت كنندگان به طاعت و فرمانبردارى و پیشوایان راه خودت قرار دهى
در زمان ظهور آن حضرت نیز، نباید از وظایف خویش دست برداریم. چنین نیست كه پس از ظهور ایشان، مردم بدون تبلیغ ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، بلكه در آن زمان نیز، به دعوت و تعلیم و تربیت نیاز دارند. امیدواریم در آن زمان در تحقق و پیاده كردن اهداف آن حضرت پیشرو و پیشاهنگ باشیم و مردم را به سوى او دعوت نماییم.
«وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ» ؛
و آرزو داریم كه در (پرتو آن حكومت) به عزّت و كرامت دنیا و آخرت دست یابیم.
ما، به عنوان منتظر واقعى، چه وظایفى بر عهده داریم؟ چه باید بكنیم تا در زمان ظهور آن حضرت بتوانیم نقش خود را بدرستى ایفا نماییم:
مهمترین وظیفه یك منتظر واقعى این است كه هرچه مىتواند در شناخت حقیقت و عمل به آن تلاش نماید تا بتواند به آسانى از عهده حل مشكلات برآید. چنین كسى است كه مىتواند آرزوى پیشوایى مردم را در زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) داشته باشد. آن كه در شناخت حقّ و عمل به آن سهل انگارى مىكند، چگونه مىتواند پیشواى دیگران باشد؛ بنابراین ما باید پیش از ظهور آن حضرت، خود را آماده كنیم و در بعد علم و عمل پرورش دهیم.
در طول تاریخ، به امّتهاى الهى پیوسته وعده دولت حق داده مىشده است و آنها همیشه انتظار ظهور آن را مىكشیدهاند. اما پس از ظهور آن دولت، مشخص مىشده كه آنان در ادعاى خود چندان صادق نبودهاند. به عنوان نمونه، در زمان فرعون، تولد و ظهور حضرت موسى(علیه السلام) به بنى اسرائیل وعده داده شده بود. (این داستان مكرر در قرآن نقل شده است) فرعون آنقدر بنى اسرائیل را در تنگنا قرار داد كه شاید كمتر ملتى اینچنین مورد اذیت و آزار قرار گرفته باشد؛ آنان به حدى شكنجه مىشدند كه علما و صلحاى آنان گرد هم جمع شدند و مردم را به دعا براى نزدیك شدن ظهور حضرت موسى(علیه السلام) دعوت كردند. برطبق روایاتى كه در این زمینه نقل شده است، به دلیل گریه و زارى بیش از حد بنى اسرائیل، ظهور
حضرت موسى(علیه السلام) نزدیك شد. او به دنیا آمد، بزرگ شد و پس از چندى بر علیه فرعون قیام نمود و سرانجام بنى اسرائیل را از دست او نجات داد و آنان را از دریا عبور داد. آنان با چشم خود مشاهده كردند كه به دنبال آنها فرعون و درباریانش، با آن همه عظمتى كه داشتند، نتوانستند از دریا بگذرند و در دریا غرق شدند.
اینان كه روزى تعجیل در ظهور حضرت موسى(علیه السلام) را از خدا مىخواستند تا از شر فرعون نجات یابند و بتوانند خدا را بندگى كنند، پس از رهایى از چنگال فرعون تا زمانى كه حضرت موسى(علیه السلام) از دنیا رفت، چه رفتار ناشایستى كه انجام ندادند؟! به جاى سپاس و تشكر از خداى متعال، كه آنها را از شر فرعون رهانید و به جاى آنكه گوش به فرمان حضرت موسى(علیه السلام) باشند، همان كسى كه سالیان دراز در انتظار ظهور او بودند، به كارهاى ناشایست و درخواستهاى نابجا از آن حضرت پرداختند. اولین كار زشت آنها این بود كه در مسیر مصر به فلسطین، به شهرى رسیدند كه مردم آنجا بت پرست بودند. با مشاهده وضع مردم آن شهر، نزد حضرت موسى(علیه السلام) آمدند و به او گفتند: این خدایى كه تو به او معتقدى و ما را به پرستش او دعوت مىكنى، نمىبینیم، ما خدایى مانند معبود این بت پرستان مىخواهیم:
«اِجْعَلْ لَنَا اِلهاً كَماَلَهْم آلِهَةٌ» 1.
براى ما معبودى قرار ده، همان گونه كه آنها معبودان دارند.
آنان همان كسانى بودند كه از جور فرعون به تنگ آمده و از خدا
1ـ اعراف /138.
تعجیل در ظهور حضرت موسى(علیه السلام) را درخواست مىنمودند.
پس از این واقعه، حضرت موسى(علیه السلام) (براى عبادت) به كوه طور رفت. او دعوت شده بود تا سى روز در آنجا بماند؛ اما این مدت تا چهل روز ادامه یافت. زمانى كه او به مناجات رفته بود، بنى اسرائیل پیش سامرى رفتند و به او گفتند: براى ما خدایى درست كن! سامرى هم قبول كرد و براى آنها گوساله اى از طلا ساخت و گفت:
«هذَا اِلهُكُمْ وَالِهُ مُوسى» 1.
این خداى شما و خداى موسى است!
آن خدایى كه موسى مىگوید همین است. بنى اسرائیل هم در مقابل آن به سجده افتادند. سرانجام منتظران بى تاب حضرت موسى(علیه السلام) چنین بود.
داستانى نیز مربوط به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) است. بسیارى از اهل كتاب در اطراف و اكناف سرزمین حجاز بخصوص در مدینه، در انتظار ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) بسر مىبردند. آنان در مدینه و اطراف آن متمركز شده بودند تا وقتى آن حضرت ظهور مىكند، زودتر از دیگران به او ایمان بیاورند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
«یَعْرِفُونَهُ كَمَا یِعْرفُونَ اَبْنَائَهُمْ» 2؛
پیامبر اسلام را به خوبى مىشناختند (و از خصوصیات و مشخصات او آگاهى داشتند) همان گونه كه فرزندان خویش را مىشناختند.
1ـ طه /88.
2ـ بقره /146.
ولى وقتى آن حضرت آنان را به دین اسلام دعوت نمود، اهداف او را با خواسته هاى خویش سازگار ندیدند، زیر بار نرفتند و دعوت او را نپذیرفتند.
این جریانات تاریخى براى ما درس عبرتى است تا خداى ناكرده ما هم كه در انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) هستیم دچار چنین سرنوشتى نشویم آنها هم مانند ما بودند. چنین نیست كه حسن عاقبت ما تضمین شده باشد. در بعضى از روایات آمده است كه، پس از ظهور حضرت مهدى(عج) برخى از مردم به ایشان نامه مىنویسند كه ما به شما احتیاجى نداریم!
بنابراین، باید خود را از هر نظر بسازیم؛ از هواهاى نفسانى دورى گزینیم و خود را آماده پذیرش او و انقلاب و قیام ایشان نماییم. اگر به آن حضرت علاقه اى داریم و با شنیدن نام مبارك ایشان اشك از چشمانمان جارى مىشود نباید به خود مغرور شویم و از عاقبت خود غافل بمانیم.
بر این اساس انتظار زمانى ارزشمند است كه واقعا به امام عصر ـ عجل الله فرجه ـ علاقه مند باشیم و خواستار ظهور آن حضرت باشیم تا اسلام و مسلمانان را عزّت ببخشد و احكام الهى را زنده كند و از اینكه احكام خدا در سراسر جهان معطل مانده است ناراحت باشیم. باید خود را نیز براى پذیرش حكومت آن حضرت و دستورات ایشان از هر نظر آماده سازیم و از خداوند متعال، چنین توفیقى را خواستار باشیم.
(6)
«اَللّهُمَّ اِنَّا نَشْكُو اِلَیْكَ فَقْدَ نَبِینَّا صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَغَیْبَةَ وَلِیِّناوَكَثْرَةَ عَدُوِّنا وَقِلَّةَ عَدَدِنَا وَشِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَتَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا»
خداوندا، ما از فقدان پیامبراكرم، كه درود تو بر او و برخاندانش باد، و غیبت مولایمان و كثرت دشمنان و كمى تعداد خویش و فتنه هاى سختى كه متوجه ماشده و از اینكه شرایط زمانى بر ضدما پشت به پشت هم داده است به سوى تو شكایت مىكنیم.
از مطالبى كه قبلا بیان شد معلوم گردید كه انسان باید پیوسته به نیازهاى خویش توجه داشته باشد و براى تأمین آنها، تنها از خداى متعال استمداد نماید. و همچنین گفته شد كه نیازهاى انسان منحصر به نیازهاى مادى و دنیوى نیست. یكى از بزرگترین نیازهاى ما، كه از سایر نیازها مهمتر است احتیاجى است كه به وجود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و جانشینان آن حضرت داریم. اگر تمام نعمت هاى دنیوى براى انسان فراهم باشد، ولى از هدایت پیامبر اكرم و حضور امام محروم باشد آن همه نعمت در مقابل این
محرومیت بسیار اندك و ناچیز است.
ما در صورتى مىتوانیم این نیاز را بخوبى بفهمیم كه بركت وجود پیامبر اكرم و امام زمان علیهم السلام را درك كرده باشیم و بواقع بدانیم كه پیامبر اكرم و امام معصوم كیست و چه بركاتى از وجود این عزیزان نصیب امت اسلام مىشود.
درك عظمت و مقام ائمه(علیهم السلام) براى ما ممكن نیست، تنها مىتوانیم بگوییم همه هستى به طفیل وجود مبارك آنها آفریده شده است. (لَولاكَ لَما خَلَقْتُ الاَْفْلاكَ ؛ اى محمد! اگر تو نبودى گیتى را نمىآفریدم) 1 در مورد سایر ائمه(علیهم السلام) نیز وارد شده است كه: «لَولاهُمْ لَما خُلِقَ الاَْفْلاكُ» حال اینكه ما بتوانیم این مطلب را درك و هضم كنیم، بستگى به ظرفیت و میزان معرفت ما نسبت به آن بزرگواران دارد.
در بركت وجود آنان همین بس كه اگر ائمه(علیهم السلام) نبودند از اساس اسلام خبرى نبود؛ انحرافاتى كه بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پدید آمد دلیل خوبى بر این مدّعاست. اگر تلاش و زحمات 250 ساله ائمه معصومین(علیهم السلام) نبود امروز ما نشانى از حقایق اسلام نداشتیم. حتى آنچه در بین اهل سنّت از حقایق اسلام باقى مانده به بركت ائمّه هداى(علیهم السلام) مىباشد. وگرنه خلفا و حكّامى كه در روز چهارشنبه، نماز جمعه مىخواندند و با مستى حاصل از شراب نماز صبح بجا مىآوردند، عامل حفظ و بقاى اسلام نبودهاند. خون سیدالشهدا و تلاشهاى سایر ائمه هدى(علیهم السلام) بود كه موجب بقاى اسلام شد.
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 406، روایت 1.
البته بركت ائمه هدى(علیهم السلام) منحصر به زمان حیاتشان نبوده و نیست؛ بلكه بعد از وفات نیز همواره منشأ بركت بودهاند. نه تنها مشكلات دوستان و محبّان خود را، بلكه گاهى حتى به غیر مسلمین هم نظر نموده و مشكلات آنان را برطرف مىكنند؛ كرامات زیادى كه از هر یك از معصومین(علیهم السلام) در طول تاریخ اسلام بروز كرده اگر گردآورى شود چندین كتاب قطور خواهد شد. و بالاخره مهمترین بركت ائمّه(علیهم السلام) كه همواره پایدار است، سخنان و سیره زندگى (سنّت) آنان است. این احادیث نورانى و بابركت مایه حفظ و گسترش اسلام و سعادت انسان است. آنچه در سعادت آدمى نقش دارد، در قرآن و سنّت یافت مىشود. مگر غیر از این است كه ما براى دستیابى به كمال و سعادت (اخروى) آفریده شده ایم. بالاترین چیزى كه ما را در این زمینه یارى مىكند، احادیث باقیمانده از ائمّه و رسول خدا(علیهم السلام) است. از این رو اگر كسى به هدف اصلى خلقت توجه كند درمى یابد كه نعمت ائمّه(علیهم السلام) با هیچ نعمتى قابل مقایسه نیست و قدردانى از این نعمت نیز باید متناسب با خود نعمت باشد.
اما متأسفانه اكنون شرایط زمانى به گونه اى است كه كمتر كسى به این مسأله توجه دارد. غالب جمعیت دنیا مسلمان نیستند. بسیارى از كسانى كه مسلماناند به حیات امام زمان سلام الله علیه اعتقاد ندارند. تنها اقلیت تشیع به حیات آن حضرت معتقد مىباشد، گرچه از این اقلیت، بسیارى نیز اسماً شیعه هستند، نه در عمل، از این رو، اینان نیز كمتر به امام عصر(علیه السلام) توجه دارند و كمتر از آن حضرت یاد مىكنند. فقط تعداد قلیلى از مسلمانان
چنین توفیقى نصیب آنان شده كه گاهى از آن حضرت یادى نمایند و در هنگام هجوم گرفتاریها به او متوسل شوند. حال ما باید بیندیشیم كه در سال و ماه و هفته چند مرتبه به یاد آن حضرت هستیم؟ چه اثرى براى وجود مقدسش در زندگى خویش قائل ایم؟ محرومیت از زیارت امام عصر(علیه السلام) را براى خود چه بلایى مىدانیم؟
معمولاً ما از این كه امام زمانمان غایب است و از زیارت او محروم هستیم كمبودى احساس نمىكنیم؛ نان و آبى مىخواهیم كه فراهم است، مسائل دینى خود را نیز از علما و مجتهدان مىپرسیم. با این وجود، چه نیازى به امام عصر سلام الله علیه داریم؟! چرا احساس كمبود نمىكنیم؟ چرا از غیبت ایشان نگران نیستیم؟ دلیل این مسأله غفلت و ضعف ایمان ماست؛ نه اینكه واقعا نیاز نداریم، نیاز داریم ولى آن را درك نمىكنیم. توجه نداریم كه به چه بلایى گرفتار شده ایم؛ بلایى كه با دست خود براى خود ایجاد كرده ایم. رفتار ناشایست مردم و ناسپاسى نسبت به وجود ائمه اطهار علیهم السلام، منشأ غیبت امام زمان(علیه السلام) شده است. آیا این اختلافاتى كه در گوشه و كنار جامعه اسلامى به چشم مىخورد بلا نیست؟1
قرآن شریف مىفرماید: یكى از بزرگترین بلاهایى كه خدا بر مردم
1ـ خوانندگان عزیز توجه داشته باشند كه این سخنرانى ها قبل از انقلاب ایراد گردیده است.
نازل مىكند، ایجاد اختلاف و تفرقه بین آنها مىباشد:
«قُلْ هُوَالْقَادِرُ عَلىَ اَنْ یَبْعثَ عَلَیْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِكُمْ اَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض...» 1
اى پیامبر، بگو خدا تواناست بر آنكه از بالا و پایین بر شما عذاب فرو فرستد یا شما را به اختلاف كلمه و پراكندگى و مخالفت با یكدیگر گرفتار سازد و بعضى را به عذاب بعضى گرفتار سازد.
امروزه به وضوح مشهود است كه دلها از هم پراكنده و افكار، مسلكها و روشها مختلف است. روشن است كه این اختلافات و دسته بندى ها همه ناشى از غیبت امام زمان(علیه السلام) مىباشد.
در ماه مبارك رمضان كه مىخواهیم با خدا راز و نیاز و درددل كنیم، این فقرات دعاى افتتاح را بخوانیم و از اینكه در زمان غیبت او واقع شده ایم و از زیارت آن حضرت محرومیم، اظهار تأثر و نگرانى كنیم. شایسته است كه این فقرات دعا را صادقانه بخوانیم و كمى تفكر كنیم كه وجود ایشان براى ما چه بركات عظیمى در بر دارد و اكنون كه از این نعمت بزرگ محروم گشته ایم، به چه گرفتاریها و مشكلاتى دچار شده ایم.
همین كه نمىدانیم چگونه عمل كنیم كه موجب رضاى خداوند متعال و امام عصر(علیه السلام) باشد براى ما مشكل بزرگى است.
البته خداوند با فرستادن كتاب (قرآن) و ارسال پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام و ارزانى داشتن نیروى تعقل و تفكر راه را بر ما هموار ساخته
1ـ انعام /65.
است و اگر خوب دقت كنیم خواهیم دید كه در همه موارد اختلاف و تفرقه مىتوانیم تا حدود زیادى راه صحیح را برگزینیم و آنچه را كه موجب رضاى خدا و امام زمان(علیه السلام) است، برگزینیم در عین حال از فیض بسیار بزرگى محرومیم. در این زمان، مشكلات گوناگونى از داخل و خارج عرصه را بر ما تنگ كرده است؛ از یك سو، بین خود دچار اختلاف شده ایم و از سوى دیگر، شرق و غرب با ما سر مخالفت دارند. هیچ طائفه و مكتبى به اندازه تشیع در غربت نیست. همه مكتب ها و مسلكها یا به شرق وابستهاند و یا به غرب؛ در این میان، تنها شیعه است كه دل به رهبر و مولاى خود بسته است و به امید ظهور اوست. حال باید ببینیم كه امام زمان(علیه السلام) چه كارى را دوست دارد و چه رفتارى را از ما مىپسندد.
از جمله اعتقادات ما این است كه امام عصر(علیه السلام) از كارهاى امّت، بویژه شیعیانش، آگاه است. در كتب روایى ما بابى تحت عنوان «باب عرض الاعمال» وجود دارد. روایات زیادى در این باب گردآورى شده كه مضمون آنها این است كه كارهاى مؤمنین هفتگى (و طبق برخى روایات روزانه) به اطلاع امام زمان(علیه السلام) مىرسد. و در شب «قدر» تمام مقّدرات مردم به حضرت ارایه مىشود. امام واسطه فیض بین خدا و خلق هستند و فیوضات الهى از مجراى ایشان به مردم مىرسد. آیا وقتى از اعمال ما مطلع مىشود خاطر شریفش مكدّر نمىشود؟ باید كارى كنیم كه وقتى نامه عمل ما را مىبیند خوشحال شود، نه اینكه خداى ناكرده بفرماید من چنین شیعه اى نمىخواهم.
بسیارى از كارها كه، مورد رضایت آن حضرت است، ما بدانها عمل
نمى كنیم و مىدانیم كه اگر آن كارها را انجام دهیم، آن حضرت خوشحال مىشوند و عنایت بیشترى به ما مىنمایند، ولى چون با هواى نفس ما سازگار نیست به آن توجهى نداریم.
هیچ یك از ما شك نداریم كه پیامبر اكرم و ائمه علیهم السلام براى حفظ دین و احكام خدا آمدهاند؛ تمام سعى و تلاش آنان در دعوت به بندگى خدا و نزدیك ساختن مردم به خداست. همچنین هیچ یك شك نداریم كه آنچه موجب حفظ دین واحكام الهى مىشود، مورد رضایت امام زمان(علیه السلام) نیز مىباشد و آنچه موجب دورى مردم از دین خدا، تحریف دین، اعتقادات اسلامى و احكام خدا مىشود، مورد رنجش و غضب ایشان است. آیا در این حقایق شك داریم؟ آیا شك داریم كه آنچه باعث متروك ماندن سنّت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و یا تأویل آیات الهى مىگردد، آن حضرت را نگران مىسازد؟ آیا شك داریم كه كسانى كه زمینه تضعیف دین و ایمان مردم را فراهم مىآورند، مبغوض آن حضرت هستند؟ آیا نمىدانیم كه اگر بگوییم فلان حكم باید عوض شود، به درد امروز نمىخورد، مربوط به زمان خاصى بوده است، ... و بدین صورت، ایمان مردم را نسبت به ثابت بودن احكام الهى تضعیف كنیم گناه است؟
اگر بخواهیم این فراز از دعاى افتتاح را صادقانه اظهار كنیم و از فقدان پیامبر و غیبت امام زمان علیهماالسلام اظهار نگرانى نماییم، باید در حفظ دین، از هر آنچه مىتوانیم، دریغ نورزیم. حالِ ما باید به گونه اى باشد كه
اگر امام زمان (علیه السلام) تشریف آوردند، آنچه به ما دستور مىدهند، بدون چون و چرا، پذیرا باشیم؛ آماده باشیم كه در خدمت آن حضرت از مال و جان و همه دلبستگى هاى خود بگذریم و همه را در اختیار ایشان قرار دهیم. آیا این گونه هستیم؟ چنین آمادگى را در خود مىبینیم؟
اصحاب معاویه در راه باطل از همه چیز مىگذشتند، ولى اصحاب حضرت على(علیه السلام) همیشه از زیركار شانه خالى مىكردند؛ وقتى جنگى پیش مىآمد به بهانه سردى هوا یا گرمى آن از معركه مىگریختند(خدا نكند كه ما اینگونه باشیم) تا آنجا كه در نهج البلاغه آمده است «واللّه لوددت ان معاویة ....» بخدا قسم دوست داشتم معاویه با من معامله كند بدین صورت كه بیست نفر از شماها را بگیرد و یك نفر از اصحاب خود را به من بدهد!
در یكى از دعاهاى شبهاى ماه رمضان مىخوانیم:
«وَ قَتْلا فی سَبیلِكَ فَوَفِّقْ لَنَا» ؛
بار خدایا، شهادت در راه خودت را نصیب ما بفرما
باید چنان خود را بسازیم كه از كشته شدن در راه خدا هراسى نداشته باشیم، بلكه طالب آن باشیم، باید از خدا بخواهیم كه نیتى خالص به ما عطا كند، صادقانه و خالصانه با او صحبت كنیم و واقعا از او بخواهیم كه ما را آنچنان قرار دهد كه حیات و ممات ما مورد رضاى او و امام زمان(علیه السلام) باشد. باید از او بخواهیم كه ما را از یاوران آن حضرت قرار دهد؛ به ما توفیق دهد كه آنچه خشنودى آن حضرت را فراهم مىكند، انجام دهیم و آنچه را نمىدانیم به ما بفهماند.
ما علاقه مندیم كه امام زمان(علیه السلام) ما را رهبرى كند، چیزهایى را كه نمىدانیم به ما بیاموزد. چه بسا، در بین ما، كسانى باشند كه دوست دارند امام زمان(علیه السلام) را حتى در خواب زیارت كنند. پس یكى دیگر از كارهایى كه باید انجام داد این است كه هر انسانى باید براى بهره گیرى بیشتر از وجود امام عصر(علیه السلام) خواستار زیارت ایشان باشد. بنابراین، باید چنین لیاقتى را كسب كنیم تا بتوانیم آن حضرت را زیارت نماییم. وجود امام عصر(علیه السلام) اكنون هم براى ما بركاتى دارد، كسانى كه لایق باشند به آن نایل مىشوند:
«هَلْ اِلَیْكَ یَابْنَ اَحْمَدَ سَبیلٌ فَتُلْقى؟ هَلْ یَتَّصِلُ یُومُنا مِنْكَ بِغَدِهِ فَنَحْظى؟ مَتى نَرِدُ مَناهِلَكَ اَلرَّویَّةَ فَنَرْوى؟ مَتى نَنْتَفِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدى؟ مَتى نُغادیكَ وَ نُراوِحُكَ فَنُقِرَّ عَیْناً مَتى تَرانا وَ نَراكَ؟
خداوند توفیق شناخت امام عصر(علیه السلام) و قدردانى از ایشان را به ما عنایت كند؛ توفیق محبت داشتن نسبت به ایشان و انتظار واقعى حكومت و ظهورشان را نصیب ما بگرداند؛ ما را به وظایف خویش در زمان غیبت آشنا سازد. توفیق استفاده از محضرش را در زمان غیبت و ظهور به ما مرحمت نماید.
اَللّهُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ اَنْجِزْ لِوَلیِّكَ ما وَعَدْتَّهُ، اَللّهُمَ اَظْهِرِ كَلِمَتَهُ وَ اَعِلْ دَعْوَتَهُ وَانْصُرْهُ عَلى عَدُوِّهِ وَ عَدُوِّكَ، اَللّهُمَ بَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّةً وَ سَلاماً وَامْنُنْ عَلَیْنَا بِرِضاهُ وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ. اَللّهُمَ انْفَعْنا بِحُبِّهِ وَاحْشُرْنا فى زُمْرَتِهِ وَ تَحْتَ لِوائِهِ، آمینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ. 1
1ـ مفاتیح الجنان فرازهایى از دعاى ندبه و زیارت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) .
پروردگارا، رحمت فرست بر محمد و آلش و محقق فرما آنچه به ولیت وعده دادى، خدایا، آشكار ساز كلمه اش (آئین حق) را برافراز دعوتش را و یاریش فرما بر دشمنش و دشمنت، خدایا، سلام ها و درودهاى ما را به او برسان و منّت نِهْ بر ما به رضامندیش و ببخش به ما مهر و رحمت اش را. خدایا، ما را به دوستى اش سود ده و محشور فرما ما را در گروهش و زیر پرچمش.
آمین رب العالمین
(1)
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لى دُعائى وَاَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرْجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَهُ لاََخْلَفَ رَجائى ؛
سپاس خدایى را كه جز او را نخوانم و اگر غیر او را بخوانم دعایم مستجاب نمىگردد، سپاس خدایى را كه به جز او امید ندارم و اگر به دیگرى امیدوار شوم، امیدم برنیاید.
دعایى كه به نام دعاى «ابوحمزه ثمالى» معروف است و در سحرهاى ماه رمضان خوانده مىشود، از دعاهاى بسیار شریف و پرمحتوایى مىباشد كه از امام على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده است.
این دعا را «ابوحمزه» كه یكى از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) بوده، از امام سجاد(علیه السلام) نقل كرده است. ابوحمزه از بزرگان زمان خود بوده تا جایى كه او را «سلمان زمانه» گفتهاند. خود این دعاى عظیم الشأن نیز مىتواند بیانگر معرفت و شخصیّت او باشد.1
1ـ مرحوم مجلسى در بحار الانوار (ج 98، ص 82، روایت 2) سند این دعا را بدین طریق نقل مىكند: ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى به اسناد خود از حسن بن محبوب (كه هر دو از روایان بزرگ مىباشند) از ابى حمزه ثمالى نقل كردهاند كه حضرت على بن الحسین(علیه السلام) در شبهاى ماه رمضان تمام شب را نماز مىخواند و چون سحر فرا مىرسید این دعا را مىخواند.
علت اینكه این دعا به نام ابوحمزه معروف گردیده یا از این جهت است كه ابوحمزه آن را نقل كرده و یا آنكه امام سجاد(علیه السلام) آن را به ابوحمزه تعلیم داده است.
ابوحمزه كیست؟ ابوحمزه، ثابت بن دینار، اهل كوفه و از قبیله ثماله بود. بعضى نیز گفتهاند كه او از قبیله بنى ثعل بوده، لكن چون در بین بنى ثماله منزل داشته به ثمالى معروف گردیده است. ابوحمزه زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) را درك كرده و از آنان روایت كرده است. به نظر برخى،او خدمت امام كاظم(علیه السلام) نیز رسیده است. از ایشان نقل شده كه او از نیكان صحابه و افراد مورد اعتماد آنان در نقل حدیث است. همچنین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود: «ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان در زمان خود مىباشد.» (نجاشى، رجال، ص 290 ـ 289، چاپ بیروت)
شیخ ابوعمرو كشّى، محمد بن عمر بن عبدالعزیز، كه از مهمترین صاحبان رجال و نویسندگان حالات اصحاب ائمه(علیهم السلام) است در رجال خود آورده كه به خط ابى عبدالله، محمد بن النعیم الشّاذانى، دیدم كه نوشته بود از فضل بن شاذان شنیدم كه گفت از ثقه شنیدم كه حضرت رضا(علیه السلام) فرمود:
«اَبُوحَمْزَةُ فى زَمانِهِ كَلُقْمأنَ فى زَمانِهِ وَ ذلِكَ اَنَّهُ خَدَمَ اَرْبَعَةً مِنّا: عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ بُرْهَة مِنْ عَصْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر.»
در رجال مامقانى از داود رقّى از یك نفر خراسانى، كه به زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفته بود، نقل كرده است كه گفت: پس از زیارت قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، به كوفه رفته، و جمعى را دیدم كه گرد پیرمردى نشسته و به سخنان او گوش فرا دادهاند. چون نزدیك شدم، فهمیدم كه از شیعیان مىباشند. پرسیدم این پیرمرد كیست؟ گفتند: ابوحمزه است. من هم نشستم. در بین سخن گفتن او، عربى آمد و گفت: از مدینه آمده ام و دیدم كه جعفر صادق(علیه السلام) از دنیا رفت. ابوحمزه از شنیدن این خبر صیحه كشید و افسوس خورد. سپس پرسید: آیا وصیتى كرد؟ عرب گفت: در باره پسرش عبدالله و موسى و در باره منصور وصیت كرد. ابوحمزه گفت: سپاس خداى را كه ما را گمراه نكرد و ما را به كوچك راهنمایى نمود و بزرگ را شناسانید و امر بزرگ را پوشانید. پس از آن در كنار قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نماز خواند. مرد خراسانى نقل مىكند كه من پیش رفتم و معناى كلامش را پرسیدم. گفت: بزرگ داراى عیب بدنى است (پس نمىتواند امام باشد) و كوچك را كه نام برده براى این بوده كه جانشین خود قرار داده است ... سپس خراسانى به مدینه رفت و خدمت امام كاظم(علیه السلام) رسید و قضیه را از او سؤال كرد. آن حضرت فرمود: مگر ابوحمزه در كنار قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى شما نگفت؟ مؤمنى كه دل او به نور خدا روشن شده باشد علمش كامل است.
این احادیث مقام و منزلت ابوحمزه را نشان مىدهد. از این گذشته، به طور كلّى هر گاه ائمه(علیهم السلام) دستوراتى به بعضى از اصحاب خود مىدادند مطابق ظرفیت و استعداد آنها بود كسى كه به اهمیّت و عظمت این دعا پى ببرد به بزرگى مقام و كمال ابوحمزه آگاهى مىیابد.
ما فقرات این دعا را از مفاتیح الجنان مرحوم حاج شیخ عباس قمى به نقل از مصباح شیخ نقل مىكنیم.
دعاهاى منقوله از ائمّه(علیهم السلام) با اینكه گاهى با بیانى بسیار ساده ذكر شده، مشتمل بر مطالب بسیار بلندى است و جا دارد كه انسان در آنها تأمّل نماید و از آنها بهره بر گیرد. هر قدر حال انسان مناسبتر باشد و بیشتر دقت كند، مىتواند از این دعاها بیشتر استفاده كرده و توشه برگیرد. گر چه محتواى بعضى از دعاها، همچنین بعضى از آیات قرآن، مطالبى است كه براى ما به درستى قابل درك و فهم نیست و به اصطلاح، از متشابهات به شمار مىرود، ولى گاهى توجه به همین مضامین نیز مىتواند براى انسان مفید باشد؛ مثلاً، در دعاى افتتاح مىخوانیم:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى مِنْ خَشْیَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكّانُها وَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ عُمَّارُها وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ یَسْبَحُ فِى غَمَراتِها» ؛
ستایش خدایى را كه آسمان و ساكنانش از خوف او بانگ رعد سر مىدهند و زمین و اهلش از ترس او به خود مىلرزند و دریاها و هر كه
در اعماق آن شناور است از خشیت وى جوشان و خروشان است.
در قرآن نیز، آمده است:
«یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خیفَتهِ» ؛1
رعد و جمیع فرشتگان از خوف خدا به تسبیح او مشغولند.
و در جاى دیگر مىفرماید:
«یُسَبِحُّ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ» ؛2
هر چه در آسمانها و زمین است، همه به تسبیح خدا مشغولند.
همچنین مىفرماید:
«اِنْ مِنْ شَى اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ» ؛3
موجودى نیست جز آنكه به تسبیح و ستایش او مشغول است ولى شما تسبیح آنها را نمىفهمید.
اینها مواردى است كه ما از درك كامل آنها عاجزیم. مفسّران نیز معمولاً معتقدند كه این آیات و ادعیه از متشابهاتند. گاهى نیز برخى به قدر فهم خود توجیهاتى مىكنند. اما در هر صورت، اینها از یك واقعیت، كه رابطه بین خدا و مخلوقات است، حكایت دارد. این رابطه را مىتوان به یك جاذبه قوى تشبیه كرد؛ خدا تكویناً بندگان خویش را به سوى خود مىكشاند و هر موجودى به اندازه شعاع وجودى و به قدر علم و ادراك خود تكویناً رابطه بین خود و خدا را درك مىكند. خداوند در بین همه
1ـ رعد /13.
2ـ جمعه /1؛ تغابن /1.
3ـ اسراء /44.
موجودات به انسان امتیاز خاصى داده كه مىتواند از این رابطه تكوینى آگاهى یابد. او مىتواند با اختیار خود، این رابطه را تقویت نماید و به سوى او برود.
انسانها معمولاً به دلیل اشتغالات مادى و دنیوى خویش، به این رابطه تكوینى، كه در عمق وجود آنها ریشه دارد، توجّهى ندارند. غالباً در طول سال، به دلیل گرفتاریها و اشتغالات فردى و اجتماعى، توفیقى نمىیابیم كه به این رابطه توجه كنیم، ولى ماه مبارك رمضان، كه بیشتر توفیق دعا و مناجات پیدا مىشود، فرصت بسیار مناسبى است كه انسان قدرى از زندگى مادى صرف نظر كند و توجه خود را فقط به خدا معطوف نماید؛ تا به اندازه صفاى ذاتى اش، جلوه عظمت الهى را بنگرد و اسماء و صفات جمال و كمال او را درك نماید.
درك صفات جمال و جلال الهى جذابیت خاصى دارد. از جمله اینكه انسان با خدا انس پیدا مىكند، به گونه اى كه دوست ندارد این حالت از او سلب شود؛ چنان عظمت خدا را درك مىكند كه بى اختیار، به خاك مىافتد و در مقابل حق كرنش مىنماید. با دست یافتن به این حالات ـ بر حسب مراتب معرفت ـ چنان سرور و لذّتى انسان را فرا مىگیرد كه همه لذّتهاى مادى و دنیوى در برابر آن هیچ است. افرادى كه از چنین لذایذى برخوردار گردیدهاند در گذشته بسیار بودهاند و اكنون نیز كم نیستند.
وقتى انسان توجه خود را از مادیات به سوى خدا معطوف سازد،
كشش و جاذبه اى بین خود و خدا احساس مىكند كه قابل توصیف نیست. در آن حال، خود را به خدا و خدا را به خود نزدیك مىبیند. خدا از ما دور نیست. او در قرآن مىفرماید:
«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛1
ما از رگ گردن به انسان نزدیكتریم.
اما ما با اعمال و كردار ناشایست خویش موجبات دورى خود را از خدا فراهم مىسازیم. اگر انسان از اعمال زشت و آرزوهاى شیطانى و نفسانى خود دست بكشد و هوسهاى دنیوى و غیر خدایى را از خود دور سازد به خدا نزدیك مىشود.
امام سجاد(علیه السلام) در همین دعاى «ابوحمزه» مىفرماید:
«وَ اَعْلَمُ اَنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعْمَالُ (الآمالُ) دُونَكَ» ؛
خدایا، مىدانم كه تو از بندگانت پنهان نیستى، بلكه آنان با اعمال (و آرزوهاى)شان بین خود و تو حجاب ایجاد مىكنند.
شایسته است كه انسان در محتواى این دعاها دقت كند و پیش خود مجسّم نماید كه چگونه امام سجاد(علیه السلام) در نیمه هاى شب ماه رمضان، دست به آسمان بلند مىنمود و با خداى خویش چنین راز و نیاز مىكرد:
1ـ ق /16.
«اَلْحَمْدُ لِِّلهِ الَّذى لا اَدْعُو غَیْرَهُ وَ لَو دَعَوْتُ غَیْرَهُ لَمْ یَسْتَجِبْ لى دُعائى» ؛
ستایش خدایى را كه فقط او را مىخوانم، در حالى كه اگر دیگرى را خوانده بودم جواب مرا نمىداد.
اگر گاهى امید ما ناامید مىشود به دلیل این است كه به غیر خدا امید بسته ایم. از این رو،امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرجُو غَیْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَیْرَهُ لاََخْلَفَ رَجَائى» ؛
ستایش خدایى را كه جز او به هیچ كس امیدى ندارم و اگر به دیگرى امید داشتم امیدم را ناامید مىكرد.
و در جاى دیگرى به خدا عرض مىكند:
«كَیْفَ اَرْجُو غَیْرَكَ وَالْخَیْرُ بِیَدِكَ كُلُّهُ» ؛1
چگونه به غیر تو امید داشته باشم در صورتى كه هر خیر و نیكویى به دست تو است؟
این كلمات را باید از زبان امام سجاد(علیه السلام) بخوانیم. فقط كسى مانند او مىتواند این چنین با خدا سخن بگوید و چنین ادعایى داشته باشد، وگرنه ما به مرتبه اى نرسیده ایم كه بخواهیم از جانب خودمان این گونه ادعا كنیم.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى یَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لاذَنْبَ لی» ؛
ستایش خدایى را كه نسبت به من حلم مىورزد و با من چنان رفتار مىكند كه گویى اصلا گناهى مرتكب نشده ام.
البته باید توجه داشت كه این همه حلم و گذشت خداوند مخصوص
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات چهارم.
این دنیاست كه عقوبت اعمال زشت انسان را به تأخیر مىاندازد تا شاید باز گردد و از اعمال زشت خود پشیمان شود. لذا، نسبت به انسان گنهكار چنان رأفت و رحمت از خود نشان مىدهد كه وقتى همین انسان گنهكار به سوى او مىرود گویا دوستش به سراغ او آمده است؛ نمىگوید تو بودى كه بارها با من مخالفت كردى و مرتكب معصیت شدى. نه تنها او را طرد نمىكند، بلكه به گونه اى با او رفتار مىكند كه گویا اصلا گناهى مرتكب نشده است.
وقتى انسان به این حقایق توجه كند جاذبه اى كه بین او و خدا وجود دارد تقویت مىشود و محبتش نسبت به خدا بیشتر مىگردد. لذا، دوست دارد كه بیشتر با خدا حرف بزند و با او انس بگیرد و آماده مىشود كه از كارهاى زشت خویش دست بكشد و از تعلقاتى كه به امور مادى و دنیوى دارد، صرف نظر نماید؛ چرا كه مىفهمد تنها كسى كه با او رابطه حقیقى دارد خداست و بس. تنها كسى كه مىتواند امیدها را تحقق بخشد خداست و تنها او مىتواند حاجات انسان را برآورد. توجه به این معانى لطیف موجب مىشود كه به تدریج، پرده هایى كه بین انسان و خدا وجود دارد از میان برداشته شود و به قدر ظرفیت خویش، احساس كند كه به خدا نزدیك است. خداوند نیز صداى او را مىشنود و آماده است كه به خواسته هاى او پاسخ مثبت دهد. در دعاى افتتاح، در توصیف خداوند مىفرماید:
«...اَلْباسِطِ بِالْجُودِ یَدَهُ» ؛
آنكه دست عنایتش به جود و بخشش بر خلق گشاده است.
بنابر این، خداوند خوان عنایت خویش را براى خلق گسترده است؛ این ما هستیم كه باید با اعمال اختیارى، در خود حالى ایجاد كنیم كه بتوانیم از فیوضات الهى بهره مند شویم، و گرنه او نسبت به بندگان خود بخل نمىورزد. ما با گرفتاریها، سرگرمیها و آلودگیهایى كه براى خود ایجاد كرده ایم فرصت توجه به این مسائل را نمىیابیم، در صورتى كه خدا در همه جا و همه وقت حاضر است و اگر او را بخوانیم صداى ما را مىشنود و جواب مىدهد، بلكه بالاتر از آن، در روایت قدسى، نقل شده كه خداوند مىفرماید:
«اُناجِیهِ فی ظُلَمِ الْلَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ» ؛1
در تاریكى شب و روشنى روز، من با او (آدمى) نجوا مىكنم.
یعنى به جاى آنكه بنده با خدا حرف بزند، خداوند با او صحبت مىكند. وقتى بنده دوست خدا شود، اگر از خدا غفلت كند او خودش یاد خویش را به دل بنده مىاندازد. الطاف آشكار و پنهان خداوند نسبت به بندگانش به قدرى فراوان است كه قابل بیان نیست. و ما در پرتو وجود ائمه اطهار(علیهم السلام) از چنین حالات و عنایاتى آگاهى یافته ایم. و براى آنكه از خرمن فیوضات الهى خوشه اى برگیریم دعایى مىخوانیم و مطلبى اظهار مىداریم تا شاید مشمول عنایت او واقع شویم و آلودگى هاى ما را پاك كند، و گرنه ما به قدرى به دست و پاى خویش بند زده ایم كه اگر چشم امیدى به خدا و اولیاى او نباشد، نمىتوانیم خود را نجات دهیم. اگر
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 24، روایت 6.
انسان این گونه حالات معنوى را در یابد و حلاوت آنها را بچشد به چیزهاى دیگر اعتنایى نخواهد كرد. اولیاى خدا كه این حلاوت را دریافته اند چنین مىگویند:
اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ وَ ما اَحْلَى الْمَسیرَ اِلَیْكَ بِالاَْوْهامِ فِى مَسالِكِ الْغُیُوبِ وَ ما اَطْیَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ» ؛1
اى خداى من، چقدر یاد تو كه با الهام خطور كند بر دلها، لذتبخش است! و چه اندازه فكر و اندیشه ها كه در پرده هاى غیب به سوى تو سیر مىكنند، شیرین است! چقدر طعم محبّتت خوش و شربت قربت گوارا است!
بنابر این، باید دعا كنیم و اگر هم نمىتوانیم ـ كه نمىتوانیم ـ دست كم، از دعا كنندگان حقیقى تقلید كنیم؛ یعنى مانند كسانى كه حقیقتاً مناجات مىكنند، عمل كنیم تا شاید خداوند ما را نیز مورد عنایت خویش قرار دهد. گاهى خدا كسانى را كه مانند بندگانش عمل مىكنند دوست دارد. در روایتى، آمده است كه در دربار فرعون، دلقكى بود كه گاهى براى خنداندن فرعون از حضرت موسى تقلید مىكرد، لباس پشمینه اى مىپوشید، چوبى به دست مىگرفت و مقابل فرعون مىایستاد و مىگفت: من پیغمبرم، از سوى خدا، آمده ام، یا ایمان بیاور یا چنین و چنان مىكنم. بر حسب روایت، وقتى خدا فرعون و فرعونیان را غرق كرد این دلقك را
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات دوازدهم.
غرق نكرد، فرمود: او كسى است كه شبیه بنده و دوست ما مىشد؛ از اینجهت او را غرق نكردم.
بنابر این، ما هم خودمان را شبیه دوستان خدا مىسازیم، جملاتى را كه آنها خواندهاند، مىخوانیم تا شاید خدا ما را، از اینرو كه خود را شبیه دوستان او ساخته ایم1، مورد عنایت و لطف خود قرار دهد.
«اِلهى اِنْ كانَ قَلَّ زادُنا فِى الْمَسیرِ اِلَیْكَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنُّنا بِالتَّوَكُّلِ عَلَیْكَ وَ اِنْ كانَ جُرْمُنا قَدْ اَخافَنا مِنْ عُقُوبَتِكَ فَاِنَّ رَجائَنا قَدْ اَشْعَرَنا بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ»؛ 2
معبودا، اگر توشه ما در سفر به سوى تو اندك است، ولى حسن ظنمان به اعتماد بر تو بسیار است و اگر گناهانمان ما را از عقوبتت مىترساند، امیدمان به كرمت ما را نوید ایمنى از انتقامت مىبخشد.
1ـ من تشبّه بقوم فهو منهم، بحارالانوار ج 11 ص 174 روایت 19. على(علیه السلام) نیز فرمود: من تشبه بقوم الا او شك ان یكون منهم نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 19 ص 27.
2ـ مفاتیح الجنان، مأخوذ از مناجات خمسة عشر امام سجاد(علیه السلام) ، مناجات الراغبین.
( 2)
...اَدْعُوكَ یا سَیِّدى بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ، رَبِّ اُناجیكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ، اَدْعُوكَ یا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِیاً خائِفاً، اِذا رَأَیْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ وَ اِذا رَأَیْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ، فَاِنْ عَفَوْتَ فَخَیْرُ راحِم وَ اِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرٌ ظالِم .
اى آقا و سید من، تو را مىخوانم با زبانى كه گناهش آن را لال كرده؛ پروردگارا، با تو راز و نیاز مىكنم با دلى كه جرمش آن را هلاك كرده؛ پروردگارا، تو را مىخوانم با دلى ترسان و شوقمند و امیدوار و هراسان. اى مولاى من، چون به گناهم بنگرم زار بنالم و چون به كرم تو نظر افكنم طمع بسته، امیدوار مىگردم، پس اگر مرا ببخشى تو بهترین مهربانانى و اگر عذاب كنى ستم نكرده اى!
دعا در واقع، توجهى است از سوى انسان به خدا و تقویتى است براى رابطه بندگى. در این رابطه، یك طرف خداى متعال و طرف دیگر بنده گنهكار قرار دارد. وقتى بنده به گناهان خود توجه مىكند حالت شرمندگى
و خجالت در او پیدا مىشود و وقتى به رحمت واسعه الهى توجه پیدا مىكند امیدوار مىگردد. این حالت خوف و رجا باید همیشه در انسان وجود داشته باشد.
در دعاهاى شریفه، به این نكته بسیار توجه داده شده است. كه دعا كننده همواره خود را بین خوف و رجا ببیند؛ از یك سو، وقتى گناهان خویش را مىنگرد زبانش بسته مىشود، اظهار پشیمانى مىكند و از سوى دیگر، وقتى به رحمت واسعه الهى توجه مىنماید امیدوار مىشود، مستغرق تماشاى صفات جمال الهى مىگردد، حالت انبساط پیدا كرده زبانش باز مىشود، لب به سخن مىگشاید و رحمت خدا را درخواست مىكند. از این رو، امام سجاد(علیه السلام) به پیشگاه خدا عرض مىكند:
«اَدْعُوكَ یا سَیِّدی بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ اُنَاجیكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ» ؛
سرورم، تو را مىخوانم با زبانى كه گناهان آن را لال كرده است؟ (وقتى به گناهان خود توجه مىكنم از شدّت شرمندگى نمىتوانم با تو حرف بزنم.) خداى من، با تو مناجات مىكنم با دلى كه جرم و گناه آن را هلاك كرده (و روزنه امیدى در آن باقى نگذاشته) است.
و همین مضمون را در مناجات خمس عشره مىگوید:
«اِلهى اِرْحَمْ عَبْدَكَ الَّذَلیلَ ذااللِّسانِ الْكَلیلْ» ؛
اى خدا، بر بنده ذلیلت كه زبانش از شرم بسته است، ترحّم كن.
سپس عرض مىكند:
«...اِذَا رَأیْتُ مَولاىَ ذُنُوبی فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأیْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ» ؛
اى مولاى من، چون به گناهان خود مىنگرم زار مىنالم و چون به عفو و كرم تو نظر مىكنم به رحمتت طمع مىبندم (و زبانم باز مىشود.)
مشابه این مطلب را امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه بیان مىكند:
«اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤُمى اَنطَقَنى كَرَمُكَ وَ كُلَّما آیَسَتْنى اَوْصافى اَطْمَعَتْنى مِنَنُكَ» ؛
اى خدا هر چند خوارىِ من زبانم را لال مىكند كرم و بزرگوارىِ تو نطقم را گویا مىكند و هر چند اوصاف (ناشایسته) من مرا مأیوس مىكند احسان (بى پایان) تو مرا به طمع مىاندازد!
همچنان كه ذكر شد، بین انسان و خدا رابطه اى تكوینى وجود دارد. وقتى خدا لطف مىكند و درى به روى انسان باز مىشود او مىتواند اوج بگیرد، با خدا مناجات كند و با او مأنوس شود. براى تقریب به ذهن، كودكى را فرض كنید كه مرتكب خطایى در حق مادرش شده، ولى پناهى جز مادر ندارد. لذا هر چند هم كه خطاكار باشد پناهى غیر از مادر خود نمىجوید. بنده نیز وقتى به نیاز خود به خداوند توجه مىكند با اینكه گنهكار است، چاره اى جز این نمىبیند كه خود را در دامان رحمت الهى بیندازد. دراین حالت، گاهى عظمت و جلال الهى برایش ظهور مىكند و گاهى عفو و رحمت و صفات جمالیه او. به طور كلى، حالاتى كه اولیاى خدا با محبوب خود دارند دو گونه است: گاهى به صفات و اسماى جلال الهى توجه مىكنند و آنقدر غرق عظمت الهى مىشوند كه خود را در نهایت پستى و
حقارت مىبینند و مرعوب قدرت الهى شده، ترس و خشیت الهى سراسر وجود آنها را فرا مىگیرد، در این حالت كه اصطلاحاً به آن «قبض» مىگویند، زبان بنده بسته مىشود، احساس مىكند دلش گرفته و پرده اى بر آن افكنده شده است. ولى گاهى به صفات و اسماى جمال الهى توجه مىكنند، غرق تماشاى صفات جمالیه الهى مىشوند، حالت «انبساط» پیدا مىكنند، دوست دارند كه با خدا حرف بزنند و با او درد دل كنند. در این حالت زبان بنده باز مىشود و از سخن گفتن با خدا بسیار لذّت مىبرند، این حالت را اصطلاحاً «دَلال» مىگویند، یعنى نوعى ناز و عشوه؛ حالتى كه در آن زبان بنده باز مىشود به گونه اى با خدا سخن مىگوید كه گویا با سخنان و در تصور خود خدا را تهدید مىكند ـ العیاذ بالله ـ امام سجاد(علیهما السلام) در همین دعاى ابوحمزه به خدا عرض مىكند:
«لَئِنْ اَدْخَلْتَنى الَنّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النَّارِ بِحُبّى اِیّاكَ» (لَكَ)
خدایا، اگر مرا به دوزخ ببرى به اهل آن (و دشمنانت) خواهم گفت كه من تو را دوست دارم!
و در جاى دیگرى مىگوید:
«اِلهى اِنْ اَدْخَلْتَنى اَلنّارَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ اِنْ اَدْخَلْتَنى الْجَنَّةَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ نَبِیِّكَ وَ اَنَا وَاللّهِ اَعْلَمُ اَنَّ سُرُورَ نَبِیِّكَ اَحَبُّ اِلَیْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ» ؛
خدایا، اگر مرا به بهشت ببرى پیغمبر تو مسرور مىشود، ولى اگر به جهنّم ببرى دشمن تو (شیطان) شادمان مىگردد و به خدا سوگند، من مىدانم كه نزد تو شادى پیامبرت محبوب تر از شادى دشمنت مىباشد.
یعنى من مطمئنم كه چون تو شادى پیامبرت را به خوشحالى دشمنت ترجیح مىدهى مرا به دوزخ نخواهى برد.
لسان داعى در این دو حالت كاملا متفاوت است؛ در حالت «بسط» زبان حالت ناز و عشوه دارد، ولى در حالت «قبض» خوف و خشیت تمام وجود داعى را فرا مىگیرد و قدرت بر تكلّم ندارد، چه رسد به اینكه با ناز و كرشمه سخن گوید. در این حالت، حتى گاهى حالت غش و از خود بى خود شدن، به آنان كه معرفت كاملى دارند، دست مىدهد. در حالات حضرت على و امام سجاد(علیهما السلام) از این قبیل مطالب بسیار نقل شده است. در دعاهایى كه از این بزرگواران نقل شده نیز آثار این دو حالت را كاملا مىتوان دریافت. بویژه در دعاهاى «ابوحمزه»، «كمیل»، «صباح»، «دعاى عرفه امام حیسن(علیه السلام) »، «مناجات خمس عشره» و دعاهاى زیاد دیگرى كه در صحیفه سجادیه و سایر كتب ادعیه وجود دارد مىتوان آثار این دو حالت «قبض» و «بسط» را به خوبى مشاهده كرد.
امام سجاد(علیه السلام) در قسمتى از دعاى ابوحمزه مىگوید:
«فَمَنْ یَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى» ؛
اگر در چنین حالى مرا به قبر ببرند، چه كسى از من بدحال تر است؟
و در جاى دیگر مىگوید:
اگر مرا به دوزخ ببرى به دشمنانت خواهم گفت من دوست خدا بوده ام!
گویا مىخواهد به خدا بگوید: به همه خواهم گفت كه خدا دوستش را به دوزخ برده است! البته این نوع سخن گفتن ما را نشاید، بلكه فقط آنان كه به معرفت كامل رسیدهاند مىتوانند از سر دلال و ناز چنین كلماتى را بگویند.
اینها نمونه هایى از حالت «دلال» است كه بر اثر مشاهده صفات جمال الهى، به اولیاء الله دست مىدهد.
از تقارنى كه بین این مضامین وجود دارد، مىآموزیم كه در هیچ حال، نباید از رحمت خدا مأیوس شد، در عین حال نباید خود را از مكر الهى ایمن دانست، بلكه انسان باید همواره بین خوف و رجا باشد؛ از یك سو متوجه باشد كه اگر خداوند او را عذاب كند، مستحق عذاب است و از سوى دیگر، بداند كه اگر خدا تمام گناهان او را هم بیامرزد چیزى از او كاسته نمىشود:
«فَاِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِم وَ اِنْ عَفَوتَ فَخَیْرُ راحِم» ؛
اگر گناه مرا عفو كنى، تو بهترین عفو كننده هستى و اگر گناهان مرا نیامرزى و مرا عقوبتى كنى، باز هم به من ستم نكرده اى.
بنده مؤمن باید با تكرار این مطالب، خود را بسازد و همواره بین خوف و رجا باشد تا نه مبتلا به غرور شود و از مكر خدا غافل گردد و نه از رحمت الهى مأیوس شود؛ چرا كه هر دو از گناهان كبیره است.
بندگان شایسته خدا، حتى اولیا و پیغمبران(علیهم السلام) كه معصوم نیز بودهاند، وقتى حالت خوف در آنها ظهور مىكرد چنان بر خود مىلرزیدند كه قابل وصف نبود. امیرالمؤمنین یا امام سجاد(علیهما السلام) همچنین سایر ائمه(علیهم السلام) در مناجاتها، حالات خوف عجیبى برایشان پیدا مىشد كه گاهى از شدت آن غش مىكردند. از سوى دیگر، وقتى به فضل و رحمت خدا توجه مىكردند آن گونه حالت انبساط پیدا مىكردند؛ همچون بچه اى كه در آغوش مادر خود ناز مىكند. این دو حالت نباید با هم منافات داشته
باشد، انسان نباید به گونه اى باشد كه اگر به رحمت و فضل الهى توجه كرد، گناهان، خردى و پستى خویش را فراموش كند. لازمه وجود رابطه بین خدا و عبد وجود این دو حالت است.
ما نیز، همان گونه كه ائمه علیهم السلام در دعاها و مناجاتهاى خود به ما آموختهاند، باید خود را این گونه تربیت كنیم: هم به پستى و خطاى خود توجه داشته باشیم و هم به رحمت و وسعت لطف و عفو پروردگار.
خدا دوست دارد كه بندگان او به گناهان خود اعتراف كنند. این اعتراف براى خدا هیچ نفعى در بر ندارد. بنده چه به گناهان خود اعتراف كند و چه نكند چیزى بر ملك و جبروت الهى افزوده یا از آن كاسته نمىشود. اما اینكه خدا دوست دارد، بنده به گناهش اعتراف كند، به این دلیل است كه بنده به ذلت و خوارى و گناهان خود آگاهى پیدا كند و عفو خدا را بیشتر احساس نماید.
در واقع، انسان با اعتراف به خردى و حقارت و خطاى خود، لذت عفو الهى را مىچشد. تا انسان پستى خویش را درك نكند، نمىتواند طعم عفو الهى را بچشد؛ زیرا هر قدر انسان بیشتر به گناهان خود توجه نماید و پستى خود را درك كند عفو خدا براى او لذت بخش تر مىشود و رحمت او را بیشتر درك مىكند.
در بعضى از دعاها، با عبارات گوناگون، بیاناتى وارد شده كه به اصطلاح مىتوان گفت رحمت الهى را به جوشش در مىآورد؛ نه اینكه
انسان در خدا اثر بگذارد، بلكه انسان، خود حالى پیدا مىكند كه استحقاق دریافت رحمت الهى را پیدا مىنماید؛ مثلاً، در یكى از این دعاها آمده است كه خدایا، چگونه بنده اى را كه این همه در حق او لطف كرده اى عقاب خواهى كرد؟ از همان ابتدا كه او را آفریده اى و حتى پیش از تولّدش وسایل مورد نیاز او را فراهم كردى، او را با انواع نعمتهاى خود پرورش دادى و در عین حال كه معصیت مىكرد نوید عفو و بخشش و مغفرت به او دادى و او را به توبه و استغفار دعوت نمودى تا به لطف و رحمت تو امیدوار باشد، دعوتش نمودى و در دلش محبت خود را قرار دادى تا آنجا كه به سوى عبادتگاههاى تو مىشتافت. به رحمت تو نظر داشت و از خوف تو گریه مىكرد.
این دعاها در واقع، دل انسان را متوجه خدا مىسازد و در انسان، استعداد درك رحمت الهى را ایجاد مىكند و به تعبیر دیگر، رحمت خدا را به جوشش در مىآورد.
بنابر این، بسیار مناسب است كه گاهى كه فرصتى پیش مىآید انسان گناهان خود را شماره كند و نیز به الطاف بیكران الهى توجه كند. بدین وسیله، به یاد مىآورد كه از ابتداى عمر خود، چقدر گناه كرده و چقدر با خواست خدا مخالفت نموده است؛ آن هم گناهانى كه براى هر یك از آنها كافى است كه سالها به عقوبت مبتلا شود، لكن خداوند همه آنها را نادیده گرفته و حتى همواره رحمت خود را در باره او جارى داشته است.
این اعترافات موجب مىشود كه استعداد درك رحمت خدا در انسان پدید آید؛ زیرا انسان هر چه فقر و بیچارگى خود را بیشتر درك كند در
مقابل خداوند بیشتر سر تعظیم فرود مىآورد و بیشتر مورد لطف و فضل الهى واقع مىشود.
«اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِفَقْری اِلَیْكَ» ؛1
خدایا، من با اعتراف به فقر و بیچاره گى ام به درگاهت متوسل مىشوم.
آرى، آنچه بین ما و خدا حایل است انانیّت و غرور ماست. اگر انسان این پرده ها را بدرد و خود را آن گونه كه هست ببیند به بیچارگى و ذلت خود واقف گردد، مشمول رحمت واسعه الهى واقع مىشود و به نعمتهاى عظیم ترى نایل مىگردد.
قرآن مىفرماید هنگامى كه حضرت یونس(علیه السلام) به خطاى خود اعتراف كرد، مورد توجّه و رحمت خدا قرار گرفت:
وَذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ.» 2
وذاالنون (یونس) در آن هنگام كه خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین مىپنداشت كه ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؛ (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمتها صدا زد: (خداوندا) جز تو معبوى نیست منزهى تو، من از ستمكاران بودم.
در این هنگام خداوند دعاى او را اجابت فرمود:
فَاْسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنینَ» 3؛
1ـ مفاتیح الجنان، دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) .
2ـ انبیاء /87.
3ـ انبیاء /88.
پس ما دعاى او را به اجابت رساندیم و از اندوه نجاتش دادیم و این گونه مؤمنان را نجات مىدهیم.
بنابراین، اظهار ذلت و اعتراف به گناه در پیشگاه الهى براى خدا، نفعى ندارد و به این وسیله، چیزى براى خدا حاصل نمىشود كه قبلا ـ العیاذ بالله ـ فاقد آن بوده است. انسان كوچكتر از آن است كه بتواند با اعمال خود در خدا اثرى ایجاد كند. ما هر چه گناه كنیم یا هر چه او را اطاعت نماییم در خدا تأثیرى ایجاد نمىشود، بلكه اگر او را عبادت كنیم او با فیّاضیت خود، ایمان و معرفت ما را بیشتر مىكند و موجب مىشود ما حالاتى معنوى پیدا كنیم. این همین كه توفیق پیدا كرده ایم تا به گناهان خود اعتراف كنیم تفضّلى است كه خدا عطا فرموده و لطفى از سوى اوست.
امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه به خداوند عرض مىكند:
«اِلهی تقدَّس رِضاكَ اَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّى» ؛1
خدایا، شأن تو اجلّ از آن است كه علتى ایجاد كرده باشى كه موجب رضایت و خشنودى تو گردد، چه رسد به اینكه من كارى كنم كه به وسیله آن رضایت تو را جلب نمایم.
خدا بلند مرتبه تر از آن است كه تحت تأثیر فعل بندگانش قرار گیرد. در واقع، ما با اعتراف به گناهان خود و انجام كارهایى كه مورد پسند خداست خود را مستعد رحمت او مىكنیم و با اعمالمان، خویش را تحت رحمت
1ـ مفاتیح الجنان. دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) .
واسعه او قرار مىدهیم. به عنوان تشبیه، رحمت و فیض الهى همچون آبشارى دایماً در حال ریزش است و آدمى باید كارى كند كه در مسیر این رحمت قرار گیرد؛ ظرفیتى پیدا كند كه بیشتر بتواند از این رحمت استفاده نماید، نه اینكه چنین باشد كه كار ما رحمت خدا را ایجاد كند یا در خدا، حالى به وجود آورد كه موجب شود با ما رفتار خاصى داشته باشد. رفتار خداوند ثابت است. ما باید با انجام اعمال شایسته، توبه و انابه، تضرع و دعا، لیاقت درك رحمت خدا را در خود ایجاد كنیم؛ به ظرف وجودى خویش قابلیتى ببخشیم كه رحمت الهى دریافت كند و این حاصل نمىشود، مگر به درك بندگى و ذلت خود در مقابل خدا.
هر چه این مطلب را بیشتر بفهمیم ظرفیت دریافت رحمت بیشترى پیدا مىكنیم و هر چه انسان خود را نیازمندتر و حقیرتر ببیند و به فقر خود اعتراف داشته باشد، از سوى خدا بیشتر به او لطف مىشود. كسى كه خود را غنى مىداند به سوى خدا نمىرود تا چیزى از او بخواهد، چنین كسى خود را محتاج نمىبیند كه از خدا درخواست كند. لذا، مشمول رحمت خدا واقع نخواهد شد. از این رو، اقرار به عجز و نیاز، اعتراف به ذلت در مقابل خدا در واقع، توسعه ظرفیت خودمان براى دریافت رحمت بیشتر از سوى خداست. اگر استعداد بیشترى پیدا كنیم از رحمت خدا بیشتر بهره مىبریم. بر این اساس، خداوند در قرآن مىفرماید:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ» ؛1
1ـ ذاریات /56.
جن و انس را نیافریدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.
خداوند نیازى به عبادت بندگان خود ندارد، لكن حاصل بندگى همین ظهور فقر و نیاز و مملوكیّت است كه موجب تكامل خود ما مىشود و از راه عبادت و بندگى مىتوانیم بیشتر از فیوضات او بهره ببریم.
این مطلب نیز باید مورد توجه باشد كه اظهار عجز و نیاز در بارگاه ربوبى اختصاص به امور مادى و دنیوى ندارد، امور اخروى را نیز شامل مىگردد. همان گونه كه مادیات و اصلاح امور مادى را از خدا مىخواهیم، باید معنویات و امور اخروى را نیز از خدا بخواهیم؛ زیرا دنیا و آخرت و آنچه در آنها مىباشد از اوست و هموست رب العالمین.
براى اینكه ما ذلّت و حقارت خود را بیشتر احساس كنیم، خداوند دستور داده كه اولیاى او را واسطه قرار دهیم. (آنها وسایط نزول فیض الهى به موجودات، از جمله انسانها، مىباشند.) بنابراین تقرّب به اولیاى خدا نیز در واقع، تقرّب به اوست. (اِنَّ ذِكْرَنا مِن ذِكْرِ اللّه) آنها از طریق بندگى خدا به آن مقام دست یافتهاند. وقتى ببینیم كه آنان چه مقامى دارند آنگاه به ارزش بندگى خدا پى مىبریم و مىفهمیم كه در سایه بندگى او، مىتوان به چه مقاماتى رسید.
در تشخیص وظیفه نیز، باید خدا ما را كمك كند تا بفهمیم كه چه اعمالى مورد رضایت خداست و اولیاى او چه كارهایى را دوست دارند. اینها را نیز باید خدا به ما بفهماند، وسایل فهم آنها را نیز او باید فراهم كند. علاوه بر آن، توفیق را نیز او باید عطا كند، تا به وظیفه خود عمل نماییم. اگر كار خیر و نیكى از ما سرمى زند، لطف خداست كه شامل حال ما مىشود؛
به یاد خدا بودن و ذكر خدا نمودن نیز توفیقى از جانب او مىطلبد و نعمتى است كه خودش باید عطا فرماید. از این رو، نباید براى اعمال خود ارزشى قایل باشیم و تصوّر كنیم كه با انجام آنها به جایى مىرسیم؛ زیرا آنها بیش از انجام وظیفه اى كه خدا براى ما تعیین كرده نیستند. نتیجه صحیح و مطلوب در گرو اراده خداست؛ باید او اراده كند تا كار ما نتیجه مطلوب داشته باشد. قرآن در آیات متعدّدى به این حقایق اشاره مىكند در جایى، خداوند پس از آنكه مىگوید: ما ملائكه را به كمك شما فرستادیم تا شما را در جنگ بر ضدّ كفار یارى رسانند، مىفرماید:
«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ ما النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ الْعَزیزِ الْحَكیمِ»؛ 1
فرشتگان را خدا نفرستاد مگر براى آنكه بشارت و مژده فتح باشد، تا دلهاى شما را مطمئن سازد امّا بدانید كه نصرتى نیست، مگر از جانب خداى شكست ناپذیر حكیم.
یعنى حتى ملائكه هم از پیش خود نمىتوانند كارى انجام دهند و نزول ملائكه، كه موجب پیروزى مسلمانان شد، نیز به اراده و خواست خدا بود. تصوّر نشود كه بر خلاف خواست خدا یا صرف نظر از اراده او، كسى مىتواند كارى انجام دهد. آنجا كه گرفتارى براى ما پیش مىآید نتیجه اعمال خودمان و بازتاب اعمال زشتى است كه مرتكب شده ایم. در عین حال، باید به لطف خدا نیز امیدوار باشیم تا گرفتاریهاى ما را رفع
1ـ انفال /10.
كنند. اما خداوند در صورتى گرفتاریها را رفع مىكند كه ما از كارهاى زشت خود پشیمان شویم و از كفران نعمتهاى او دست برداریم.
در هر حال، باید به لطف خدا امیدوار باشیم و به خود و اعمالمان مغرور نگردیم. مسلمانان صدر اسلام تا وقتى كه به خدا امید داشتند مشمول رحمت او بودند و در جنگها، بر خصم پیروز مىشدند؛ اما وقتى مغرور شدند، با اینكه عِدّه و عُدّه فراوان داشتند، شكست خوردند. قرآن مىفرماید:
«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛ 1
خداوند شما را در جنگ بدر یارى كرد، با اینكه (از هر حیث در مقابل دشمن) ضعیف بودید.
اما در جاى دیگر مىفرماید:
«یَوْمَ حُنَیْن اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ شَیْئاً»؛ 2
در روز حنین (جنگ حنین ) كه فریفته بسیارى لشكر خود شدید، آن فراوانى به كار شما نیامد (و شكست خوردید).
اینها براى آن است كه بدانیم باید فقط اعتمادمان به خدا باشد، نه به اسباب مادى و نه به اعمالمان. خداوند كفّار را به اسباب دنیوى واگذار كرده، اما مؤمن را به اسباب مادى واگذار ننموده است؛ او خود متكفّل پیروزى مؤمن است، به شرط آنكه ایمان خود را محافظت كند:
1ـ آل عمران /123.
2ـ توبه /25.
«وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» 1؛
در كار دین سستى نكنید و اندوهگین مباشید؛ شما برترین (مردم جهان) هستید، اگر در ایمان ثابت قدم باشید.
بنابر این، باید به فكر تقویت ایمان خود باشیم و به لطف و رحمت خدا امیدوار باشیم و هرگز به اعمال ناچیز خود مغرور نشویم. در این صورت، شرایط هر قدر هم كه بد باشد هراسى نخواهیم داشت؛ زیرا معتقدیم كه باید فقط به وظیفه عمل كرد؛ پیروزى را خداوند ضمانت كرده است.
1ـ آل عمران /139.
(3)
اَللّهُمَّ اِنّى كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلواةِ بَیْنَ یَدَیْكَ وَ ناجَیْتُكَ اَلْقَیْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذا اَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنى مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَیْتُ، مالى كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَریرَتى وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوابینَ مَجْلِسى عَرَضَتْ لى بَلیَّةٌ اَزالَتْ قَدَمى وَ حالَتْ بَیْنى وَ بَیْنَ خِدْمَتِكَ، سَیِّدى لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّیْتَنى...
اى خدا، من چندانكه با عزم و جزم با خود گفتم و خویش را مهیا و آماده اطاعتت ساختم و در پیشگاه تو به نماز ایستادم، در آن هنگام مرا به خواب انداختى و به گاه مناجات حال راز و نیاز از من باز گرفتى! اى خدا، چه شده كه هر چه با خود عهد كردم كه باطنم را نیكو گردانم و به محافل اهل توبه و مقام توّابین نزدیك شوم، حادثه و بلایى پیش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن حادثه بین من و خدمتت حایل گردید؟ اى آقاى من شاید (نكند) مرا از درگاه لطفت رانده اى و از خدمت بندگى ات دورم ساخته اى!
اشتغالات انسان در دنیا به گونه اى است كه موجب غفلت او از خداى
متعال و عوالم غیب مىشود. هنگامى كه انسان مىخواهد از عالم خاكى پا برون بگذارد و به عالم قدس توجّه كند افكار و اشتغالات دنیوى آنچنان او را به خود مشغول مىكند كه حال دعا و مناجات از او سلب مىشود. اما در بین اوقات بسیارى كه از انسان تلف مىشود، لحظاتى پیش مىآید كه انسان به دعا و مناجات و نماز با حضور قلب موفق مىشود. این لحظات براى انسان بسیار مغتنم است.
گاهى انسان با ملاحظه كمى توفیقات خود و دیگران و توجه به جوامع بشرى و میلیاردها انسانى كه به فكر همه چیز و به یاد همه چیز هستند غیر از یاد خدا، به این فكر مىافتد كه دستگاه الهى چقدر غریب است! گذشته از سایر اقوام و ملل، حتى بیشتر مسلمانان نیز از خدا و جهان آخرت غافلند، چه رسد به كسانى كه یا اصلا به خدا معتقد نیستند و یا از ادیان منحرف پیروى مىكنند.
مشهور است كه یكى از عرفا هنگامى كه براى تهجّد و شب زنده دارى بیدار شده بود، با ملاحظه مردمى كه در آن هنگام، غافلانه در خواب بودند، این فكر براى او پیدا شد كه دستگاه الهى چقدر خلوت است! اما بعدها از طریق الهام دریافت كه دستگاه الهى چنان بلند مرتبه است كه همه موفق به راهیابى به آنجا نمىشوند.
بنابر این، با وجود گرفتاریها و مشكلات فراوان، اگر گاهى خداوند توفیقى به انسان عطا مىكند كه به دعا و مناجات بپردازد، باید بسیار شاكر باشد. در عین حال، انسانى كه از این توفیقات برخوردار است نباید با این تصوّر، كه ما در پیشگاه الهى از اهمیت بالایى برخورداریم، گرفتار غرور
شود. این توفیقات از جمله نعمتهاى بسیار بزرگ خداوند است كه شكر و سپاس فراوانى را مىطلبد:
اِلهى مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنا جَریانُ ذِكْركَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ»؛ 1
خدایا از بزرگترین نعمتهایت بر ما این است كه ذكر تو بر زبان ما جارى مىشود. و اینكه اجازه دادى تا با تو مناجات كنیم و تو را بخوانیم.
این نعمتها را به آن دلیلى كه ما پیش خدا عزیز هستیم به ما ندادهاند، بلكه براى آزمایش میزان شكرگزارى به ما عطا شده است. هر نعمتى كه انسان از آن قدردانى نكند از او سلب مىشود. بنابر این، در حال برخوردارى از نعمت نیز، براى آنكه از انسان سلب نشود باید خایف باشد و به این حقیقت توجه نماید كه نعمتهاى معنوى و اخروى از حیث ارزش با نعمتهاى مادى و دنیوى قابل مقایسه نیست.
در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) ، به خدا عرض مىكنیم:
«فَلاتَسْلُبْ مِنّی مَا اَنَا فیهِ» ؛
خدایا، این نعمتى را كه به من عطا فرموده اى از من سلب مكن.
با وجود آنكه بیشتر نمازها و دعاهاى ما چیزى بیش از تقلید و تشبّه به اولیاء خدا نیست، ولى توفیق به انجام همین مقدار نیز نعمت بسیار با ارزشى است كه باید قدردان آن باشیم و از خداوند بخواهیم كه آن را از ما مگیرد و آن را افزون كند. بسیارند كسانى كه در نتیجه عدم قدردانى، از نعمتهاى الهى محروم شدهاند.
1ـ مفاتیح الجنان مناجات خمس عشره، مناجات 13.
امام سجاد(علیه السلام) در قسمتى از دعاى «ابوحمزه» به خداوند عرض مىكند:
«اَللّهُمَّ اِنّی كُلّما قُلْتُ قَدْ تَهَیَّاتُ وَ تَعَبَّأتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَیْنَ یَدَیْكَ وَ نَاجَیْتُكَ اَلْقَیْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذَا اَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنی مُنَاجَاتَكَ اِذَا اَنَا نَاجَیْتُ مالی كُلّما قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَریرتی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوابینَ مَجْلِسی عَرَضَتْ لی بَلِیَّةٌ اَزَالَتْ قَدَمی وَ حالَتْ بَینی وَ بَیْنَ خِدْمَتِكَ سَیدى لعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وعَنْ خِدمَتِكَ نَحیّیتَنیَ اَو لَعَلَّكَ رَأَیْتَنی مُسْتَخِفَّاً بِحَقِّكَ فَاَقْضَیْتَنى اَوْ لَعَلَّكَ رَأیْتَنى مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَیْتَنی اَو لَعَلّكَ وَجَدْتَنی فی مَقامِ الْكاذِبینَ فَرَفَضْتَنی اَو لَعَلّكَ رَأیْتَنی غَیْرَ شَاكِر لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنی اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْ تَنی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَا فَخَذَلْتَنی اَو لَعَلَّكَ رَأیْتَنی فِی الْغَافِلینَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آیَسْتَنی اَو لَعَلَّكَ رَأَیْتَنی آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالینَ فَبَینی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنی اَو لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعَائی فَبَاعَدْتَنی اَو لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَیائی مِنْكَ جَازَیْتَنی»؛
پروردگارا، هر گاه من خود را مهیّا و آماده اطاعت تو ساختم و در پیشگاه تو به نماز ایستادم و مشغول مناجات با تو شدم مرا به خواب انداختى و حال راز و نیاز را از من گرفتى. چه شد كه هر چه با خود عهد كردم و گفتم كه پس از این، باطن خود را نیكو خواهم كرد و به جمع اهل توبه در مىآیم، برایم حادثه اى پیش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن بلیّه بین من و خدمت تو، حایل گردید، اى سرور من، شاید تو مرا از درگاه (لطف) خود رانده اى و از خدمت (و بندگى)ات دور ساخته اى یا شاید دیدى كه من حق (بندگى) تو را خفیف شمردم و بدین سبب، مرا (از درگاهت) دور ساخته اى
یا شاید دیدى كه من از تو روى گردانم، بدین سبب بر من غضب نموده اى یا شاید مرا در زمره دروغگویان یافته (از نظر عنایت خود) دور كرده اى یا شاید دیدى كه از نعمتهایت شكرگزارى نمىكنم لذا، مرا محروم ساخته اى؟ یا شاید مرا در مجالس اهل علم نیافته اى، از اینروى، به خوارى و خذلانم انداخته اى یا شاید مرا در میان اهل غفلت یافته اى و (بدین جرم،) از رحمت خود نومید ساخته اى یا شاید دیده اى كه به مجالس اهل باطل الفت گرفته ام، پس مرا بین آنها وا گذاشته اى یا شاید دوست نداشته اى كه دعایم را بشنوى و مرا از درگاهت رانده اى یا شاید به جرم و گناهم مكافات كرده اى و یا اینكه شاید به دلیل بى شرمى (در حضورت،) مجازاتم نموده اى.
از مطالعه و دقت در این فراز درمى یابیم كه آن گونه نیست كه هر وقت بخواهیم حال دعا و مناجات و عبادت خدا براى ما میسّر باشد. تجربه نیز ثابت كرده است كه این حالات بطور كامل، در اختیار انسان نیست. بسیارى از اوقات، با اینكه انسان مىخواهد دعا و نماز باحالى داشته باشد، اما وقتى به خود مىآید متوجه مىشود كه در حال دیگرى بوده است، و فراموش مىكند كه در حال نماز یا دعاست. از این فقرات استفاده مىشود كه اعمال گذشته ما موجب بروز این حالات و سلب توفیقات مىشود.
انسانى كه شب و روز خود را به بطالت و كارهاى بیهوده مىگذارند، نمىتواند در نماز و مناجات، توجه خود را كاملا متمركز كند و از راهیابى خیالات باطل به ذهن خود جلوگیرى نماید. معاشرت با افرادى كه كارهاى نادرست انجام مىدهند یا حرفهاى لغو و بیهوده مىزنند موجب مىگردد كه حالات و رفتار آنها در روح انسان تأثیر بگذارد و حال دعا و
مناجات از انسان سلب شود. دورى از علما و بندگان شایسته خدا، همچنین ارتكاب گناهان موجب سلب توفیق عبادت از انسان مىشود. در برخى از روایات، وارد شده است كه گاهى خداوند بنده اى را به دلیل ارتكاب معصیت، از توفیق تهجّد و شب زنده دارى محروم مىكند و این عقوبت گناهى مىباشد كه در روز مرتكب شده است.
بنابراین، اگر انسان بخواهد به دعاى باحال، نماز با حضور قلب و تلاوت قرآن توفیق یابد باید از پیش، مقدمات آن را فراهم كند. اگر زمینه سازى قبلى نباشد، هنگام خواندن نماز و دعا نمىتوان حال مناسب پیدا كرد.
این فقرات از دعاى «ابوحمزه» به ما تذكر مىدهد كه كاملا مراقب خود باشیم تا مبادا با انجام رفتارى نامناسب، حال دعا و حضور قلب در عبادات از ما سلب شود. كسانى كه مىخواهند موفق به تهجّد و عبادت در شب گردند باید در روز مراقب گفتار و كردار خود باشند؛ چشم و گوش خود را از آنچه نباید ببینند و بشنوند، حفظ كنند، دل خود را به امور باطل متوجه نسازند، و خیالات واهى به مخیّله خود راه ندهند؛ زیرا تمام این موارد مانع از حضور قلب مىشود. از اینرو، مىتوان گفت كه همه گرفتاریهاى انسان به دست خود او ایجاد مىشود؛ اوست كه با اعمال خود، نعمتهاى معنوى را از خود دور مىكند. كلید حلّ همه این مسائل نیز به دست خود اوست.
اعمال اختیاریى كه انسان در این عالم انجام مىدهد، دو نتیجه در پى دارد: یكى در این عالم ظاهر مىشود و دیگرى در عالم آخرت ظاهر مىشود.
نتیجه دنیوى كارهاى خوبى كه انسان انجام مىدهد توفیق براى انجام كارهاى خوب بیشتر است و بعكس، نتیجه اعمال زشتى كه مرتكب مىشود از یك سو، موجب سلب توفیق از انجام كارهاى خوب است و از سوى دیگر، آمادگى بیشترى براى ارتكاب معصیت پیدا مىكند. بنابراین، به دو دلیل عمده، انسان باید از انجام اعمال خلاف دورى گزیند: یكى نتایج اخروى این اعمال، كه همان عذاب آخرت است و دیگرى سلب توفیق از انجام كارهاى خوب و آلوده شدن بیشتر به كارهاى زشت در این دنیا. توجه به این نتایج موجب مىشود كه انسان بیشتر مراقب اعمال خود باشد و تقواى الهى پیشه كند؛ هر غذایى را نخورد، هر حرفى را نزند و به طور كلّى، هر كارى را كه هوس دارد انجام ندهد. بلكه رضایت خدا را در اعمالش در نظر گیرد. با تقوى و بندگى خدا مىتوان توفیق دعا و مناجات را، كه در واقع حضور در محفل انس الهى است، به دست آورد.
در موارد دنیوى نیز این گونه است كه هر كسى را به مجلس انس راه نمىدهند؛ هر كس ممكن است با افراد گوناگونى از دوستان و آشنایان ارتباط داشته باشد، اما مجلس انس او معمولاً با خواص است. بسیارند كسانى كه مسلمانند و هیچ گونه دشمنى با خدا ندارند، ولى در عین حال، موفق به انس با خدا نمىشوند. تنها كسانى توفیق حضور در بزم انس با خدا را مىیابند كه در اعمال و رفتار و معاشرتهاى خود با دیگران دقت بیشترى مبذول دارند و خدا را همیشه به یاد داشته باشند.
آنان كه در طول عمر خویش، به دلیل برخى لغزشها و انحرافها، آلودگیهایى پیدا كردهاند باید سعى كنند كه در ماه مبارك رمضان، كه توفیق
ضیافت الهى نصیب آنها شده و به میهمانى و مجلس انس الهى دعوت شدهاند، خود را از آلودگیها پاك سازند و بكوشند كه در این ماه شریف، خود را به داشتن تقواى الهى عادت دهند تا پس از این ماه نیز تقواى آنها ادامه داشته باشد.
یكى از بهترین بركات این ماه این است كه انسان موفق به انجام بهترین عبادات مىشود. در این ماه، انسان بر تمام اعمال خود مراقبت بیشترى به كار مىگیرد؛ هر غذایى را نمىخورد و سعى مىكند كه هر كلامى را نگوید، چشم و گوش خود را كنترل مىكند و... از اینرو، هر قدر كه در این ماه دقت و تمرین بیشترى در كنترل این امور داشته باشد، استفاده بیشترى نیز از این ماه عاید او مىشود. پس از اتمام این ماه نیز باید تلاش كند تا نتایجى را كه در سایه یك ماه تمرین به دست آورده است، محافظت نماید تا توفیقات او همچنان استمرار داشته باشد.
به هر حال، براى اینكه انسان همیشه حال دعا و مناجات داشته باشد باید از پیش، زمینه آن را فراهم آورد؛ در طول روز، ساعتى به دور از افكار و كارهاى دنیوى براى پرداختن به حالات خود و امور اخروى اختصاص دهد و در مجالس علما و بندگان شایسته خدا حضور پیدا كند؛ زیرا معاشرت با پاكان و نیكان، انسان را به یاد خدا مىاندازد، همان گونه كه معاشرت با اهل باطل و دنیاپرستان انسان را از خدا غافل مىسازد. و نیز زیارت قبور بزرگان و اولیاى الهى و امام زادگان از جمله امورى است كه انسان را به یاد خدا مىاندازد و توجه او را از دنیا كم مىكند.
و اگر اندكى توفیق یافتیم، باید مراقب باشیم كه گرفتار غرور نشویم و با
نگاه حقارت آمیز به دیگران، خود را برخوردار از كمالات و توفیقات به حساب نیاوریم.
گرچه توفیق انجام اعمال شایسته نعمت بزرگى است، اما معلوم نیست كه همیشه این توفیق براى ما ادامه داشته باشد یا دیگران براى همیشه از آن محروم باشند. چه بسیار افرادى كه اهل طاعت و عبادت بودهاند، اما عاقبت آنها به خیر ختم نشده است و چه بسیار افرادى كه اهل معصیت بودهاند، اما عاقبت رستگار گردیدهاند. لذا، حتى به افراد معصیت كار هم نباید با چشم حقارت آمیز نگاه كرد. آنچه بسیار مبغوض خداوند است، غرور و خودپسندى مىباشد تا آنجا كه در برخى روایات آمده است كه گاهى براى اینكه افراد به غرور گرفتار نشوند خداوند توفیق نماز شب را از آنها سلب مىكند؛1 زیرا غرور به قدرى براى انسان مضر است كه نماز شب هم نمىتواند آن را جبران نماید.
اَللّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نِجاتِكَ وَ مَتِّعْنا بِلَذیذِ مُناجاتِكَ وَ اَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّكَ وَ اَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَ قُرْبِكَ وَاجْعَلْ جِهادَنا فیكَ وَ هَمَّنا فى طاعَتِكَ و... 2
بار خدایا، ما را در كشتیهاى نجاتت بنشان و به لذت مناجاتت كامیاب گردان، و بر جویبارهاى محبّتت واردساز و شیرینى محبّت و قربت را بما بچشان و كوشش ما را در راه خودت قرار ده و همّت ما را در طاعتت مقرر فرما... آمین یا رب العالمین.
1ـ كلینى، اصول كافى، ج 2 (باب الرضا بالقضاء) روایت 4.
2ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشره امام سجاد(علیه السلام) . مناجات المطیعین.
(4)
«اِلهی لَو قَرَنْتَنی بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَنی سَیْبَكَ مِنْ بَیْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَایِحی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بی اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنی وَ بَیْنَ الاَبْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائی مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأمیلی لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبی اَنَا لا أَنْسى ایَادیَكَ عِنْدی وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ فی دَارِالدُّنْیَا...» ؛
اى خدا، اگر گردنم را به زنجیر قهرت ببندى و عطایت را از میان همه خلق، از من منع كنى و در چشم بندگانت رسوایى ام را آشكار سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و بین من و نیكان جدایى افكنى، باز هم رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمىشوم و محبتت از دلم بیرون نخواهد رفت. من هرگز عطا و بخششها و پرده پوشیهایت بر من را در دنیا فراموش نخواهم كرد.
یكى از موضوعاتى كه در دعاهاى شریف، بویژه دعاهاى ماه مبارك رمضان، با تعبیرهاى گوناگون بر آن تكیه شده مسأله خوف و رجا و تعادل بین آنهاست.
بطور طبیعى، وقتى انسان عظمت الهى را به خوبى درك كند، احساس خودباختگى و كوچك بینى و خضوع و خشوع در او پدید مىآید. این حالت روانى در نهاد انسان نهفته است كه وقتى عظمتى را درك كرد در مقابل آن احساس خودباختگى مىكند. لذا كسى كه عظمت خدا را به درستى درك كند نمىتواند بدون خوف باشد. چرا اولیاى الهى چنان خائف بودند كه گاه رنگ رخسارشان دگرگون مىشد. و گاه چنان بر خود مىلرزیدند كه قابل وصف نیست! آیا مىتوانیم از حضرت على(علیه السلام) و امام سجاد(علیه السلام) و نیز سایر ائمه معصومین(علیهم السلام) تصویر درستى بدون در نظر گرفتن حالات خوف آنها داشته باشیم؟
البته مؤمن ضمن اینكه چنین خوفى دارد، در عین حال چنان به رحمت حق امیدوار است كه گویى هیچ خطایى مرتكب نشده است.
امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: از جمله وصایاى «لقمان حكیم» به فرزندش این بود كه:
«خَفِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَكَ وَ اَرْجُ اللّهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَكَ» ؛1
آنچنان از خداى عز و جل بترس كه (گویى) اگر نیكیهاى جن و انس را انجام داده باشى باز خدا (به دلیل بعضى از اعمال ناپسندت) تو را عذاب خواهد نمود و آن گونه به او امیدوار باش كه (گویى) اگر گناهان جن و انس را مرتكب شده باشى، خداوند از سر رحمت واسعه خویش تو را مورد رحمت قرار خواهد داد.
1ـ محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى ج 2، ص 67، روایت 1.
در روایات فراوانى آمده است كه بیم و امید در دل مؤمن با هم مساوى است؛ نه خوف بر قلب او غالب مىشود، بگونه اى كه او را از رحمت الهى مأیوس سازد و نه امید بر دلش غلبه پیدا مىكند، به طورى كه مغرور شود. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید:
«اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْد مُؤمِن اِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نوُرانِ: نُورُ خیفَة وَ نُورُ رَجاء؛ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلى هذا» ؛1
در قلب هر مؤمنى دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجا. اگر هر یك از آنها وزن شود بر دیگرى فزونى ندارد.
و در روایت دیگرى نیز فرمود:
«نَجْوىَ العارِفینَ تَدُورُ عَلى ثَلاثَةِ اُصوُل: اَلْخَوُفِ وَالرَّجاءِ وَالْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَالرَّجاءُ فَرْعُ الْیَقینِ وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ» 2؛
نجواى عارفان بر پایه سه اصل است: خوف، رجا و محبّت؛ خوف نتیجه علم (كامل به خدا و صفات او) است و رجا ثمره یقین (به خدا) است و محبت محصول معرفت (و شناخت كامل) خداست.
امام سجاد(علیه السلام) در این قسمت از دعاى «ابوحمزه» مىفرماید:
«اِلهی لَو قَرَنْتَنی بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَنی سَیْبَكَ مِنْ بَیْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَایِحی عُیُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بی اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنی وَ بَیْنَ الاَبْرارِ مَا
1ـ محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، ج 2، ص 67، روایت 1.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70 ص 22، روایت 22.
قَطَعْتُ رَجائی مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأمیلی لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبی اَنَا لا أَنْسى ایَادیَكَ عِنْدی وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ فی دَارِالدُّنْیَا...» ؛
خداوندا، اگر گردن مرا با زنجیرها ببندى و عطایت را از میان همه خلق، از من منع كنى و رسوایى هایم را به چشم بندگانت عیان سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و میان من و نیكان جدایى افكنى هرگز رشته امیدم از تو قطع نخواهد شد و از امیدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمىشوم و محبتت از دلم برون نمىرود. من عطاها و بخششها و پرده پوشیهاى تو را بر خودم در دنیا فراموش نمىكنم.
نظیر این سخنان در سایر مناجات و دعاهایى كه از ائمه معصومین(علیهم السلام) نقل شده فراوان وجود دارد؛ حضرت امیر(علیه السلام) در شعرى كه منسوب به اوست مىگوید:
اِلهی لَئن عَذَّبْتَنی اَلْفَ حِجَّة *** فَحَبْلُ رَجائی مِنْكَ لا یَتَقَطَّعُ 1
معبودا، اگر مرا هزار سال عذاب كنى *** باز رشته امیدم از رحمتت قطع نخواهد گشت
و در دعاى كمیل به خدا عرض مىكند:
«یا مَوْلاىَ فَكَیْفَ یَبْقى فِى الْعَذابِ وَ هُوَ یَرْجُو ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ اَمْ كَیْفَ تُؤْلِمُهُ النّارُ وَ هُوَ یَأْمُلُ فَضْلَكَ وَ رَحْمَتَكَ»
اى مولاى من، چگونه (بنده ات) در آتش عذاب خواهد ماند در حالى كه به سابقه حلم بى پایانت امید دارد. و چگونه آتش به او آسیب رساند و حال آنكه به فضل و كرمت چشم دارد.
1ـ مفاتیح الجنان، ص 238.
در خواندن این جملات، باید قدرى تأمل كنیم و به خود رجوع نماییم، ببینیم آیا واقعاً ما مىتوانیم چنین ادعایى داشته باشیم؟ آیا مىتوانیم این گونه صادقانه با خدا صحبت كنیم؟ آیا واقعاً اگر در روز قیامت، خداوند پیش چشم خلایق، ما را رسوا كند، به غل و زنجیر بكشد و به سوى دوزخ روانه سازد باز هم به رحمت او امیدواریم، بلكه بالاتر از آن، مىتوانیم ادعا كنیم كه محبت او از دلمان بیرون نمىرود و باز هم او را دوست داریم؟
چنین ادعایى مشكل است. و ما نمىتوانیم صادقانه چنین ادّعائى بكنیم. رفتار و كردار ما در این دنیا گواه این مطلب است؛ اگر گرفتارى مختصرى براى ما پیش آید و مدتى طول بكشد زبان به اعتراض نسبت به خدا مىگشاییم؛ نه تنها محبتى در دلمان باقى نمىماند، بلكه ـ خداى ناكرده ـ كینه او را هم به دل مىگیریم. چنان به دنیا دلبستگى داریم كه تصوّر دست شستن از آن را نداریم.
بنابراین، مىتوان گفت كه حال ما اقتضاى چنین ادعاهایى را ندارد و این قسمت از دعا را، مانند بسیارى از قسمتهاى دیگر آن، نمىتوانیم از زبان خودمان بگوییم. تنها كسانى مانند امام سجاد و حضرت امیر(علیهما السلام) مىتوانند این گونه با خدا سخن بگویند و چنین ادعا كنند. ما باید این جملات را از زبان ایشان بگوییم. ولى باید سعى كنیم كه این حالات را در خود به وجود آوریم و به این مسائل نزدیك شویم.
الف ـ توجه به نعمتهاى خدا: كسب محبت نسبت به خدا موجب دور ساختن
انسان از نافرمانى خدا و سرپیچى از دستورات او مىشود. چه كنیم كه چنین محبتى نسبت به خدا در دل ما پدید آید تا اگر بلا و گرفتارى به ما روى آورد از او دور نشویم؟ چه كنیم كه به گونه اى به خدا امیدوار باشیم كه حتى وقتى ما را به سوى دوزخ مىكشند باز هم امید به رحمت او در دل ما باشد؟
این حالات را در آن دنیا نمىتوان كسب نمود؛ جاى كسب چنین حالات و صفاتى در این دنیاست، این حالات در آنجا تجلّى مىیابد.
راه به دست آوردن محبت خدا و امیدوار شدن به او چیست؟ در همین فقراتى كه از دعاى «ابوحمزه» ذكر شد، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید كه اگر محبت تو از دل من بیرون نمىرود به این دلیل است كه نعمتهاى تو را در حق خودم فراموش نمىكنم، پرده پوشى هاى تو را در مورد گناهانم از یاد نمىبرم. از این جملات استفاده مىشود كه اگر انسان بخواهد محبت خدا در دلش پایدار گردد، باید پیوسته به یاد خدا و نعمتهاى فراوان او باشد.
رسول گرامى اسلام نیز فرمود:
«اَحِبُّوا اللّهَ لِما یَغْذُوكُمْ بِهِ مِنْ نِعَمِهِ» ؛1
خدا را دوست بدارید كه او از نعمتهایش شما را غذا مىدهد.
در حدیث قدسى، آمده است كه خداى متعال به موسى بن عمران(علیه السلام) ، خطاب فرمود: «اى موسى، مرا پیش مردم محبوب كن» (كارى كن كه مردم مرا دوست بدارند.) حضرت موسى(علیه السلام) عرض كرد: چه كنم؟ خطاب شد: «نعمتهاى مرا به یاد آنها بیاور...»2
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 16، روایت 7.
2ـ محمد باقر مجلسى، ج 2، ص 4، روایت 6 ، باب 8.
وقتى انسان بفهمد كه كسى به او لطفى دارد به طور طبیعى، نسبت به او محبت پیدا مىكند، بخصوص موقعى كه انسان به گرفتارى و بلا دچار شود و راه گریزى هم نداشته باشد. هر كس در زندگى خود موقعیتهاى خاصى برایش پیش آمده كه گرفتاریهایى داشته و یكى از نزدیكان یا دوستان او به كمكش شتافته و او را یارى داده است. انسان این محبت و لطف را تا آخر عمر از یاد نمىبرد و قهراً نسبت به آن شخص محبتى در دلش ایجاد مىشود.
بنابراین، براى اینكه نسبت به خدا محبت پیدا كنیم باید تك تك نعمتها و الطاف او را به یاد آوریم. نعمتهاى خداوند آنقدر فراوان است و ما آنچنان در آنها مستغرقیم كه وجودشان را درك نمىكنیم و به ارزش آنها آگاه نیستیم، مگر هنگامى كه ابتلاى سختى برایمان روى دهد و نعمت یا نعمتهایى از ما سلب گردد، آنگاه متوجه مىشویم كه چنین نعمتى هم داشته ایم، ولى قدر آن را ندانسته ایم.
دعاى «جوشن صغیر» یكى از دعاهایى است كه در این زمینه داراى مضامین والایى مىباشد. این دعا گرفتاریهایى كه مردم به آنها مبتلا هستند ـ و امكان دارد كه ما نیز به آن مبتلا شویم ـ بیان مىدارد. در ابتدا، به دشمنیهاى بدخواهان و دشمنان اشاره مىكند كه چگونه خداوند ما را از آنها محافظت كرده است:
«اِلهی كَمْ مِنْ عَدُو انْتَضى عَلَىَّ سَیْفَ عَدَاوَتِهِ وَ شَحَذَ لی ظُبةَ مِدْیَتِهِ وَ اَرْهَفَ لی شَبَاحَدِّهِ وَ دَافَ لی قَوَاتِلَ سُمُومِهِ وَ سَدَّدَ اِلَىَّ صَوَائبَ سِهَامِهِ وَ لَمْ تَنَمْ عَنّی عَیْنُ حِرَاسَتِهِ وَ اَضْمَرَاَنْ یَسُومَنی الْمَكْرُوهَ وَ یُجَرِّ عَنی ذُعَافَ
مَرَارَتِهِ نَظَرْتَ اِلى ضَعْفی عَن احْتِمالِ الْفَوَادِحِ...»؛ پروردگارا، چه بسیار دشمنى كه بر من شمشیر عداوت بر كشید و خنجر كین تیز كرد و نیزه خشم تند نمود و سموم كشنده براى كشتن من آماده ساخت و با تیرهایى كه به هدف اصابت مىكند مرا نشانه گرفت و چشمش از مراقبت من به خواب نمىرفت و در دل داشت كه مرا آماج هر شكنجه قرار دهد و شربت ناگوار مرگ بچشاند (ولى تو آن دشمن را از من دفع نمودى و) به ضعف و ناتوانیم نظر كردى...
سپس مىفرماید:
«اِجْعَلْنی لِنَعْمَائِكَ مِنَ الشّاكرینَ وَ لاِلائك مِنَ الذّاكرینَ» ؛
مرا از شكرگزاران نعمتها و یادكنندگان احسانت قرار ده.
بنابراین، لازم است برنامه اى براى خود ترتیب دهیم كه در شبانه روز، لحظاتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و یادآورى آنها و خطا پوشیهایش اختصاص دهیم؛ نعمتهاى خدا را به یاد بیاوریم و بر آنها خدا را ستایش كنیم. گر چه آدمى اگر تمام عمرش را صرف شكرگزارى نعمتهاى خداوند كند، به فرموده امام حسین(علیه السلام) 1 نخواهد توانست حتى شكر یكى از نعمتهاى خدا را بدون توفیق او به جا آورد. شكر نمودن و بدست آوردن مقام شاكرین منزلتى است كه خداوند به بندگان مؤمنش عطا مىفرماید.
1ـ امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه مىگوید: «لَوْ عُمْرتُها اَنْ اُوءَدِّىَ شُكْرَ واحِدَة مِنْ اَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ اِلاّ بِمَنِّكَ الْمُوجَبِ عَلَىَّ بِهِ شُكْرَكَ اَبَداً جَدیداً.»؛
(اى خدا) اگر قرنها عمر كنم نخواهم توانست شكر یكى از نعمتهایت را به جا آورم مگر به توفیق تو (كه آن نیز نعمت دیگرى است و) شكر جدید و پیوسته اى مىخواهد.
وگرنه بنده كى مىتواند شكر نعمتهاى او را به جا آورد؟ امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
فَألائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانى عَنْ اِحْصائِها وَ نَعْماؤُكَ كَثیرَةٌ قَصُرَ فَهْمى عَنْ اِدْراكِها، فَضْلا عَنْ اِسْتِقْصائِها؛ فَكَیْفَ لى بِتَحْصیلِ الشُّكْرِ وَ شُكْرى ایّاكَ یَفْتَقِرُ اِلى شُكْر؛ فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلىَّ لِذلِكَ اَنْ اَقُولَ لَكَ الْحَمْدُ» ؛1
(اى خدا) آنقدر نعمتهایت زیاد است كه زبانم از شمارش آنها ناتوان و بحدى فراوان است كه فهمم از ادراك آنها قاصر است تا چه رسد كه همه را بتواند اندازه بگیرد. پس من چگونه توانم شكر آنها را به جاى آورم و حال آنكه شكر تو گفتن (هم یكى از نعمتهاى تو است و) شكرى بر آن لازم است. پس هرگاه حمد و شكرت گویم بر آن نیز تو را حمد و شكر دیگرى لازم است!
از دست و زبان كه برآید *** كز عهده شكرش به در آید
یكى از راههایى كه به وسیله آن مىتوانیم نعمتهاى خدا را بهتر بشناسیم این است كه خود را با كسانى كه فاقد این نعمتها هستند مقایسه كنیم و از این راه، متوجه شویم كه خداوند متعال چه نعمتهاى بزرگى به ما عنایت كرده كه دیگران از آن محروماند. توجه به این نعمتها موجب پیدایش محبت نسبت به خدا مىشود و حالت شكرگزارى و امیدوارى در انسان به وجود مىآورد.
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات ششم.
امام سجاد(علیه السلام) در بخش دیگرى از دعاى «ابوحمزه» به بیان نعمتهاى الهى پرداخته و مىگوید:
اَناَ الصَّغیرُ الَّذى رَبَّیْتَهُ وَ اَنَا الجْاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ وَ اَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَیْتَهُ وَ اَنَا الْوَضیعُ الَّذى رَفَعْتَهُ وَ اَنَا الْخائِفُ الَّذى امَنْتَهُ وَ الْجائِعُ الَّذى اَشبَعْتَهُ وَالعَطْشانُ الَّذى اَرْوَیْتَهُ وَ الْعارِى الَّذى كَسَوْتَهُ وَ الْفَقیرُ الَّذى اَغْنَیْتَهُ وَالضَّعیفُ الَّذى قَوَّیْتَهُ وَالذَّلیلُ الَّذى اَعْزَزْتَهُ وَالْسَقیمُ الَّذى شَفَیْتَهُ» ؛
(اى خدا) من آن طفل صغیرى هستم كه تو او را پروراندى و نادانى كه او را دانش عطا فرمودى و گمراهى كه هدایتش نمودى و خوار و ذلیلى كه عزت و رفعتش بخشیدى و ترسانى كه او را ایمن ساختى و گرسنه اى كه او را سیر نمودى و تشنه اى كه او را سیراب كردى و برهنه اى كه او را پوشانیدى و فقیرى كه او را بى نیاز كردى و ناتوانى كه توانایى اش دادى و ذلیلى كه عزیزش گردانیدى و مریضى كه او را شفا بخشیدى.
توجه به این نعمتها علاوه بر اینكه موجب ازدیاد محبت انسان نسبت به منعم مىشود، امید را نیز در دل انسان زنده مىكند. خدایى كه این همه به انسان نعمت داده است، نمىخواهد بدون دلیل، او را به دوزخ ببرد. او راه سعادت را بر روى انسان مىگشاید، ولى ناسپاسى بندگان و سركشى آنان اقتضا مىكند كه خداوند حكیم بین آنها و بندگان صالح خویش تفاوت قایل شود. از اینرو، آنان را كه عناد مىورزند عذاب مىكند.
ب ـ توجه به عیب پوشى خدا: در مورد گناهانى كه دور از چشم دیگران مرتكب شده ایم، خدا زمینه اى فراهم كرده است كه مردم متوجه آنها نشوند تا رسوا شویم این نیز از نعمتهاى بسیار بزرگى است كه خداوند به
انسان ارزانى داشته است. گاهى در خلوت، انسان كار زشتى مرتكب مىشود، ولى خداى متعال گناه او را مىپوشاند و مانع از اطلاع دیگران مىشود. اگر غیر از این بود انسان نمىتوانست در اجتماع ظاهر شود. لذا امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
«اَنَا لااَنسى اَیَادیَكَ عِنْدی وَ سِتْرُكَ عَلَىَّ فی دَارِ الدُّنْیا» ؛
خداوندا، نعمتهایى را كه به من عطا كرده اى و عیب پوشیهایت را كه در دنیا نسبت به من داشته اى فراموش نمىكنم.
بنابر این، براى دست یافتن به محبت خدا و ازدیاد آن و امیدوارى به رحمت و عفو الهى، باید براى خود برنامه اى تنظیم كنیم كه در هر روز، مدتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و یادآورى آنها اختصاص دهیم. محبت خدا و خوف و رجا هیچ كدام خود به خود به وجود نمىآیند، بلكه باید آنها را با كوشش به دست آورد.
اگر در ماه مبارك رمضان خود را براى چنین كارى آماده نسازیم، هیچ موقعى مناسبتر از آن نخواهیم یافت. اگر از این فرصتها بهره بردارى نكنیم روزى خواهد آمد كه حسرت مىخوریم و پشیمان مىشویم؛ ناگهان به خود مىآییم و ملاحظه مىكنیم كه ماه رمضان دیگرى گذشته است، اما از گناهان خود توبه نكردیم؛ گرفتاریهایى را كه براى خود درست كرده ایم علاج ننمودیم؛ بر آتشهایى كه بر جان خود افروخته ایم آبى نپاشیدیم؛ حقوقى را كه از مردم بر عهده ماست، نپرداختیم؛ غیبتها، تهمتها، دروغها و سایر گناهان خود را جبران نكردیم.
[اَللّهُمَّ ] اَفَبِلِسانى هذا الْكالِّ اَشْكُرُكَ اَمْ بِغایَةِ جُهْدى فى عَمَلى اُرْضیكَ؟ وَ ما قَدْرُ لِسانى یا رَبِّ فِى جَنْبِ شُكْرِكَ وَ ما قَدْرِ عَمَلى فى جَنْبِ نِعَمِكَ وَ اِحْسانِكَ. 1
بار خدایا! آیا با این زبان كُند شكر تو را توانم گفت یا با نهایت كوشش در كارم رضایت و خشنودیت را بدست توانم آورد؟ [ولى ] زبانم را چه توانى است در اداء شكرت و اعمالم را چه ارزشى است در برابر نعمت هاى بى پایانت؟
1ـ فرازى از دعاى ابوحمزه.
(5)
یا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «یاد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكین مىدهم.
در این فراز كوتاه به دو مطلب مهم اشاره شده است؛ ذكر خدا و حیات معنوى (حیات دل).
جهت اصلى و هدف كلى تمام تكالیف شرعى، بویژه عبادات، ایجاد و تقویت رابطه انسان با خداست و روح همه آنها توجّه به خدا و «یاد» اوست. به عبارت دیگر، شرط صحت این اعمال و در مواردى شرط كمال آنها این است كه توجّه انسان در حین انجام آنها به خدا باشد. در مورد نماز كه بالاترین عبادت است و خیلى به آن سفارش و تاكید شده است، قرآن مىفرماید:
«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى» 1 نماز را براى «یاد» من بپا دار.
1ـ طه /14.
و در مورد سایر عبادات نیز فقها مىگویند: اگر بدون توجه و یاد خدا انجام شود، امتثال امر خدا نشده است.
«ذكر» یعنى چه؟ ذكر در عربى به موارد گوناگونى اطلاق مىشود، مىتوان گفت ریشه همه آنها همان چیزى است كه مادر فارسى به آن «یاد» مىگوییم. البته گاهى به مناسبت به كتب آسمانى و نیز به انبیاء ذكر اطلاق شده است مثلاً، قرآن در مورد «تورات» مىفرماید:
«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ «الذِّكْرِ» اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادى الصّالِحوُنَ». 1
در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتیم: «همانا بندگان شایسته ام وارث زمین خواهند شد».
به خود قرآن نیز در آیات زیادى ذكر اطلاق شده است از جمله:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا «اَلذِّكْرَ» وَاِنّا لَهُ لَحافِظوُنَ». 2
ما ذكر (قرآن) را نازل كردیم و ما خود نگهدار آنیم.
شاید اطلاق ذكر به كتب آسمانى و شخص انبیا به این جهت است كه اینها مردم را متوجه خدا مىكنند؛ مردم با خواندن این كتب و دیدن انبیا به یاد خدا مىافتند. (به قول اُدبا علاقه سببیّت وجود دارد).
بنابراین اصل معناى لغوى ذكر همان یاد و توجّه است. یاد كسى یا
1ـ انبیاء/ 105.
2ـ حجر /9.
چیزى گاهى فقط در دل است و گاهى علاوه بر دل به زبان نیز سرایت مىكند. وقتى شما مىگوئید به «یاد» دوستم افتادم یا فلان حادثه و خاطره به «یادم» آمد، این یاد امرى قلبى است كه در ذهن شما خطور كرده است. حقیقت یاد همین توجّه قلبى و حضور در دل است. گاهى این یاد از دل به زبان سرایت مىكند، به دوست خود مىگویید، «ذكر خیر» شما بود. یعنى علاوه بر یاد قلبى، در زبان نیز اسم او برده شد. ذكر زبانى ناشى از توجّه قلبى است؛ تا ذهن انسان متوجه چیزى نشود بر زبان جارى نمىشود، لذا ذكر زبانى حاكى از توجّه قلبى كه حقیقت ذكر است مىباشد.
در اینجا خوب است اشاره كنم كه در امور عادى همواره ذكر زبانى همراه با توجّه قلبى است؛ امّا متأسفانه در مورد ذكر الهى، معمولاً اذكار ما بدون توجّه قلبى است. گاهى نماز مىخوانیم، قرآن مىخوانیم، اما چیزى كه اصلاً در ذهن و توجّه ما نیست «یاد» خداست. در حالى كه حقیقت و فلسفه نماز چیزى جز توجّه به خدا نیست. حتى هنگامى كه دعا مىكنیم و از خدا درخواست حاجت مىنماییم نیز به خدا توجّه نداریم. بسیارى از ماها وقتى كه نماز مىخوانیم، اگر كسى با چشم بصیرت بنگرد، كشكولى از زن و فرزند و كسب و كار و خانه و ماشین و پست و مقام و... مىبیند. مجموعه اى از این خیالات هستیم. چیزى كه اصلاً وجود ندارد توجّه و یاد خداست.
به هر حال حقیقت ذكر همان توجه قلبى است. قرآن مىفرماید:
«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَّرُعَاً وَخیفَةً وَدُوْنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ»؛ 1
1ـ اعراف /205.
پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف و (در زبان) آهسته و آرام یاد كن.
یاد خدا نیاز به داد و فریاد ندارد. شایسته نیست انسان نعره بزند و اسم خدا را بر زبان بیاورد. این آیه بما دستور مىدهد كه ذكر خدا به صورت زمزمه و زیرلب باشد. البته در مواردى كه ذكر الله «شعار» تلقى مىشود، مثل «اذان» یا «تكبیر» در میدان نبرد، باید بلند باشد تا هدف مورد نظر تأمین شود.
زندگى انسان در این جهان همواره با اضطرابها و دلهره ها همراه است، حتى بعضى مكتب هاى «انسان شناسى» اضطراب و دلهره را مقوّم وجود و زندگى انسان و به عبارت دیگر، فصل ممیّز انسان مىدانند، مىگویند: انسان بودن انسان به این است كه اضطراب و دلهره داشته باشد. البته این نظر خیلى افراطى است، امّا بخشى از حقیقت را بیان مىكند. انسانها معمولاً در اثر عوامل گوناگون دچار نوعى اضطراب و دلهره هستند؛ همواره نگران آینده هستند. گو اینكه این حالت از جهاتى مفید است و مىتواند اثرات مثبتى داشته باشد، ولى اساساً حالت مطلوبى نیست؛ انسان فطرتاً طالب آرامش خاطر است. اگر كم و بیش، نگرانیهایى دارد، باید در سایه آرامش بالاترى محو شود؛ عمق دل انسان باید آرام و مطمئن باشد، نگرانیهاى جزیى باید همانند موجهاى سطحى باشند كه بر سطح دریا ظاهر مىشود، امّا عمق دریا آرام است. ژرفاى قلب انسان نیز باید آرام و با اطمینان باشد و نگرانیها همچون امواج سطحى و زودگذر باشند وگرنه زندگى بر انسان تیره و تار خواهد شد.
چه عاملى مىتواند به انسان طمأنینه و آرامش خاطر بخشد؟ قرآن مىفرماید: تنها یاد خدا مىتواند دلهاى مضطرب و پریشان را آرام نماید؛
«اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنّ الْقُلوُبُ» 1؛
آگاه باشید! تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.
كسانى كه واقعاً به یاد خدا هستند و این یاد در عمق جان آنها نفوذ و رسوخ كرده چنان آرام و مطمئناند كه هیچ حادثه اى نمىتواند آنان را مضطرب و پریشان سازد. در زمان ما، امام خمینى از نمونه چنین كسان مىباشد. بزرگترین حوادث پیش مىآید ـ حوادثى كه كوهها را متزلزل مىكند ـ ولى این مرد الهى آرامش خود را از دست نمىدهد، گویى چیزى واقع نشده. این چه دلى است؟ از كجا مایه مىگیرد؟ شرق و غرب با او سر ستیز دارند، ولى او محكم و استوار هدف خود را دنبال مىكند. این آرامش و قدرت تنها در سایه توجّه به خدا پیدا مىشود. اگر ما بهره اى از این آرامش نداریم یا كم داریم، بدین جهت است كه یاد خدا در دل ما ضعیف است. هر چه یاد و توجّه به خدا قویتر باشد آرامش دل بیشتر است.
به عنوان تشبیه خیلى ناقص، كشتى یا قایقى را در ساحل دریا تصور كنید، اگر این كشتى یا قایق در ساحل به چیز ثابت و محكمى متصل نباشد، امواج دریا آن را حركت داده جابجا مىكند و اگر امواج شدید شود آن را متلاطم و سرانجام غرق مىكند، ولى اگر در ساحل به جاى محكمى بسته شده باشد هر چه امواج شدید باشد آنرا متزلزل نمىكند، ممكن است اندك تكانى بخورد، ولى غرق نمىشود.
1ـ رعد /28.
مؤمن نیز به قدرت لایزال الهى تكیه مىزند، لذا حوادث نمىتواند او را از پاى درآورد.
روایات مؤمن را به كوه تشبیه كردهاند و حتى قویتر از آن معرفى نمودهاند؛ چرا كه بر اثر طوفان، ذراتى از كوه جدا مىشود ولى تندباد حوادث نمىتواند ذره اى از ایمان مؤمن كم كند.
«المؤمن كالجبل الراسخ لایحرّكه العواصف»؛ 1
مؤمن مانند كوه استوار است، بادهاى حوادث او را نمىلرزاند.
چرا؟ چون دلش با جایى ارتباط دارد كه لرزش و دگرگونى و نابودى در آن راه ندارد. بنابراین «یاد» خدا علاوه بر رستگارى ابدى، موجب آرامش خاطر در دنیا (نعمت ارزشمندى كه قابل توصیف نیست) نیز مىشود.
خداوند در قرآن راجع به ذكر تعبیر لطیفى دارد كه قابل تأمل است، مىفرماید:
«فَاْذْكُروُنى اَذْكُرْكُمْ»؛ 2 به یاد من باشید، تا من نیز به یاد شما باشم!
این تعبیر با دیدگاههاى مختلف و با مراتب مختلف از معرفت قابل تحلیل هاى گوناگون است. البته خدا در هیچ حال از هیچ كسى و هیچ چیزى غافل نیست؛
«وَما ربُّكَ بِغافِل عَما یَعْمَلوُنَ»3؛
1ـ بحارالانوار، ج 24 ص 104، روایت 15. (مضمون عبارت)
2ـ بقره /250.
3ـ هود /123.
و هیچ چیز را نیز فراموش نمىكند؛ «وَما كانَ رَبُّكَ نَسِیّاً»؛1
علم خداوند بر گذشته و حال و آینده به طور یكسان احاطه دارد و چیزى از او مخفى نیست؛
«وَما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فى الاَْرْضِ وَلا فِى السَّماءِ»؛ 2
از اینجا معلوم مىشود اینكه مىفرماید: «به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم» این یاد چیز دیگرى است، یاد خاصى است كه خدا نسبت به دوستانش دارد. آن توجه عمومى كه نسبت به كل آفرینش دارد منظور نیست.
برخى از مفسرین در تفسیر این آیه گفتهاند: خداوند مىخواهد بفرماید: «شما با اعمال خیر مرا یاد كنید تا من با رحمت و پاداش نیك شما را یاد كنم». این یك برداشت از آیه است كه شمه اى از حقیقت را بیان مىكند، اما ممكن است این آیه به مطلب دقیق و لطیفترى اشاره داشته باشد؛ كسانى كه طعم محبت را یافته و شیرینى آن را چشیدهاند پیوسته خواهان این هستند كه محبوبشان به آنها توجه نماید، مثلاً اگر در مجلسى نشسته كه محبوبش هم حضور دارد، دوست دارد كه گاهى محبوب با گوشه چشم به او توجه كند. محب صادق آنقدر از این توجّه محبوب لذّت مىبرد كه از تمام لذات مادى برتر و ارزنده تر است. خداى متعال با دوستان خودش از این اشارتها بسیار دارد.
بر این اساس خدا مىفرماید: اگر مىخواهید من به شما توجّه (خاص) نمایم (و گوشه چشمى به شما داشته باشم) شما نیز به یاد من باشید؛
1ـ مریم /64.
2ـ یونس /61.
گرت هواست كه معشوق نگسلد پیوند *** نگاه دار سر رشته تا نگهدارد
لذا كسانى كه ذره اى حلاوت محبت الهى را چشیدهاند، لحظه اى از یاد او غافل نمىشوند. دلشان هرگز از او غافل نیست، حتى در حال خواب نیز متوجه خدا هستند. از خواب كه برمى خیزند اول چیزى كه بر زبان مىآورند ذكر خداست. برخى از بزرگان مىفرمودند: انسان در اثر تمرین به جایى مىرسد كه نه تنها در حالت انفرادى یاد خدا از او جدا نمىشود، بلكه در حین انجام سایر كارها و رسیدگى به امور زندگى و معاشرت با مردم نیز توجّه به خدا در دل انسان وجود دارد. ممكن است در حال خواب نیز توجه باقى باشد و حتى توجّهات شدیدترى در حالت خواب براى انسان پیش آید. شاید به همین علّت گفته شده كه: «خواب مؤمن عبادت است».
بنابراین، یاد خدا موجب توجّه خاص خدا به بنده ذاكرش مىشود، در اواخر عمر شریف مرحوم علامه گاهى از ایشان درخواست نصیحت مىكردند چند بار كه چنین درخواستى تكرار شد ایشان همین آیه شریفه «فاذكرونى اذكركم» را تلاوت مىكردند.
اهمیت و ارزش توجّه خدا به بنده را وقتى خوب درك مىكنیم كه توجّه كنیم بالاترین حسرت كفار در قیامت بى توجّهى خداوند به آنهاست. خداوند وقتى مىخواهد شدّت عذاب و حسرت كفّار را در قیامت بیان كند، مىفرماید:
«لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ»، 1
1ـ آل عمران /77.
خدا با آنان سخن نمىگوید و به آنان نظر (لطف) ندارد.
این بالاترین و جانكاه ترین عذاب براى آنان است. گرچه ما اكنون درك نمىكنیم كه بى توجّهى خدا چقدر دردناك است، ولى در آخرت كه پرده ها كنار مىرود اهمیّت این مسأله روشن مىشود به طورى كه كفّار نیز آن را درك مىكنند.
سخن را با روایاتى كه بیان مىدارد ذكر خدا در هر حال خوب است به پایان مىبریم. از آنجا كه انسان داراى جنبه مادى و حیوانى نیز هست، لذا به ناچار، گاهى باید اعمالى انجام دهد كه مربوط به این بعد انسان است، انسان ابتداءً تصور مىكند در این حالات ذكر خدا خوشایند نیست، ولى خداوند مىفرماید: در چنین حالاتى نیز خدا را از یاد نبرید. لذا به ما دستور داده شده كه در بعضى از این حالات رو به قبله نباشیم.
دعاهاى متعددى كه از معصومین(علیهما السلام) براى بسیارى و شاید تمام حالات انسان نقل شده و اكثراً خود آن بزرگواران آنها را مىخواندند در همین راستا است كه بنده نباید هیچ گاه از یاد خدا غافل باشد.
در حالات رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده:
«وَكانَ لا یَجْلِسُ وَلا یَقوُمُ اِلاّ عَلى ذِكْرِ اللهِ جَلَّ اِسْمُهُ» ؛1
به زمین نمىنشست و برنمى خاست مگر با ذكر خدا.
1ـ طبرسى، مكارم الاخلاق،ص 14.
حتى ذكرهایى كه حضرت در هنگام برخاستن یا نشستن مىفرموده نقل شده است. هرگاه لباس جدید مىپوشید ذكر خاص مىفرمود. هنگام خوابیدن ذكر مخصوصى و در بعضى مواقع آیة الكرسى را مىخواند و چون از خواب بلند مىشد ابتدا به سجده مىافتاد و خدا را ستایش مىفرمود؛ امام باقر(علیه السلام) فرمود:
«ما اِسْتَیْقَظَ رَسوُلُ اللهِ مِنْ نَوْم اِلاّ خَرَّ للهِ ساجِداً»1؛
هیچ گاه رسول خدا از خواب بیدار نشد مگر اینكه براى خدا سجده كرد.
بعد از بیدار شدن مىفرمود: اَلْحَمْدُللهِ الْذى اَحْیانى بَعْدَ مَوْتى و... و ذكرهاى زیاد دیگرى كه از ائمه هدى نقل شده همه بیانگر این است كه مؤمن باید همواره در ذكر خدا باشد در هر حالى و انجام هر عملى را به ذكر خدا آغاز نماید.
خداوند به موسى بن عمران(علیه السلام) فرمود: یا موسى، در هیچ حالى مرا فراموش مكن و از یاد من غافل مشو. موسى(علیه السلام) عرض كرد: خدایا، در برخى حالات شرم دارم كه متوجّه حضور تو باشم. خطاب شد:
«اِنَّ ذِكْرِى حَسَنٌ عَلى كُلِ حال»2؛
حتى در آن حالات هم یاد من نیكوست.
از نظر قرآن نیز هیچ چیز نباید مانع از توجه مؤمن به خدا باشد. در اوصاف مؤمنان صادق مىفرماید:
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَاِقامِ الصَّلوةِ»؛ 3
1ـ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 39.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13 ص 343، روایت 21.
3ـ نور /37.
[مؤمنان ] پاك مردانى هستند كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از یاد خدا و به پاداشتن نماز غافل نمىكند.
با اینكه در ظاهر به كسب و كار و معاشرت با مردم مشغول هستند ولى توجّه آنان همواره به خداست. هیچ چیز موجب غفلت آنان از خدا نمىشود. در وصف چنین مؤمنانى خداوند در شب معراج به پیامبرش فرمود:
«ثُمَّ یُقالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدّنیا؟ فَتَقوُلُ: اِلهى وَعِزِّتِكَ وَجَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَیْقوُلُ اللهُ صَدَقْتَ عَبْدى؛ كُنْتَ بِحَسَدِكَ فِى الدُّنْیا وَروُحُكَ مَعى». 1
وقتى مؤمن از دنیا مىرود، از او پرسیده مىشود چگونه دنیا را ترك كردى؟ ( در دنیا چه خبر بود؟) در پاسخ مىگوید: خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم، (چرا كه) از روزى كه مرا خلق كردى از مقام تو ترسان بوده ام. در این هنگام خداوند مىفرماید: راست گفتى اى بنده من، بدنت در دنیا بود، ولى روحت نزد من بود.
آرى مؤمنان حقیقى اگر به دنیا توجّه دارند، توجّهى سطحى و از روى ناچارى است ولى عمق دلشان متوجّه خداست. اگر گاهى به نعمت هاى دنیا توجه مىكنند بدین جهت است كه هدیه اى از محبوبشان است اگر از
1ـ بحارالانوار، ج 77، ص 21.
دست محبوب گلى یا میوه اى به عاشق برسد، آن هدیه براى محب از همه جهان بیشتر ارزش دارد.
اولیاء خدا نه تنها در دنیا به لذّات مادى توجه ندارند، بلكه در آخرت نیز كه مؤمنین متوسط متنعم به نعمت هاى الهى هستند آنان با خداى خویش خلوت مىنمایند.
در حدیث معراج مىفرمایند:
وَاِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّهِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ، تَلَذَّذوا اُولئِكَ بِذِكْرِى وَكَلامى وَحَدیثى. 1
در هنگامى كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذّت مىبرند، لذت این دسته یاد من و گفتگو با من است.
با اینكه طعام و شرابهاى بهشتى بسیار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشیدنیهاى دنیاست و اساساً قابل قیاس با اینها نیست و كسانى كه داراى همت بلند هستند از لذتهاى حرام دنیا چشم مىپوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در عین حال آنان كه حلاوت توجه به خدا و انس با او را درك كردهاند به آن طعام ها و شراب ها نیز توجه ندارند. «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را».
این مؤمنان حتى از اینكه گاهى به غیر از انس با خدا به چیز دیگرى تلذذ جویند، از خدا طلب مغفرت مىكنند. امام سجاد(علیه السلام) در مناجات خود به خدا عرض مىكند:
1ـ محمد باقر مجسلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 23، روایت 6.
«وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ وَمِنْ كُلِ راحَة بِغَیْرِ اُنْسِكَ وَمِنْ كُلِ سُروُر بِغَیْرِ قُرْبِكَ»1.
اى خدا، از اینكه از چیزى غیر از یاد تو لذت ببرم آمرزش مىطلبم و از هر راحتى جز انس با تو و از هر نشاط و سرورى جز مقام قرب تو طلب مغفرت مىكنم.
اینان در ذكر او چه یافتهاند كه چنین بى اعتنا به دیگر لذایذ شدهاند؟
پاسخ این سؤال را از آیه «فاذكرونى اذكركم» مىتوان دریافت و در حدیث معراج نیز به صورت روشن ترى بیان فرمود:
«اَنْظُرُ اِلَیْهمْ كُلَ یَوْم سَبْعینَ مَرَةً».
این در واقع همان چیزى است كه آنان در ذكر خدا یافتهاند: توجه محبوب به آنها. رزقنا اللّه و ایاكم انشاءا....
اَللهُمَ اجْعَل لِسانَنَا بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَقَلْبَنا بِحُبّكَ مُتَیِّماً وَمَنْ عَلَیْنا بِحُسْنِ اِجابَتِكَ. 2
بار خدایا! زبان ما را به ذكرت گویا ساز و دلمان را از عشق و محبتت بى تاب گردان، و منّت نه بر ما به حسن اجابتت.
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
2ـ مفاتیح الجنان مأخوذ از دعاى كمیل.
(6)
یا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «یاد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكین مىدهم.
یاد خداوند و «ذكر الله» در آیات شریفه قرآن و كلمات ائمه اطهار(علیهم السلام) مورد توجّه و تاكید خاص قرار گرفته است و به عنوان كیمیایى كه به زندگى محدود و موقّت انسان ارزش بى نهایت مىبخشد و قلب انسان را براى دریافت حقایق روشن مىسازد، مطرح شده است.
از خصوصیات قلب پاك و سالم این است كه مىتواند آیینه تمام نماى حقایق باشد؛ چنانچه دل آدمى به حالت فطرى و طبیعى خود باشد و در اثر گناه و توجّه شدید به دنیا زنگار نگرفته باشد حقایق را در خود منعكس مىكند، ولى اگر از حالت فطرى خود خارج شود دیگر نمىتواند حقایق را چنانكه باید درك كند، جلادهنده چنین دلى «ذكر خدا»ست حضرت على(علیه السلام) مىفرماید:
اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلوُبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وُتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ.... 1
همانا خداى سبحان یاد (خود) را روشنى بخش (جلاى) دلها كرد تا به بركت آن شنوایى جایگزین كرى و بینایى جانشین كورى شود.
«جلا» در موردى بكار مىرود كه چیزى كدر شده، و زنگ زده باشد، و زنگار و آلودگى آن را بر طرف كنند، و در نتیجه حالت صیقلى پیدا كند، مانند فلزى كه در مجاورت هوا زنگ مىزند وقتى زنگ آن را بر طرف كنند صیقلى و برّاق مىشود. دل آدمى نیز بر اثر عواملى زنگ مىزند، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) روایت شده كه فرمود:
«اِنَّ الْقُلوُبَ تَصْدَأ كَما یَصْدَأ الْحَدیدُ قیلَ یا رَسوُلَ اللهِ وَما جَلاؤُها؟ قالَ قِرائَةُ الْقُرآنِ وَذِكْرُ الْمَوْتِ».
همانا قلب ها مانند آهن زنگ مىزند و جلاءدهنده آن خواندن قرآن و یاد مرگ است. 2
در عبارت فوق حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: دل، چشم و گوش دارد و در اثر عواملى كر و كور مىشود و حقایق را به درستى درك نمىكند: آیینه دل كدر مىشود و حقایق را منعكس نمىكند، حضرت علاج اینها را یاد خدا معرفى مىكند و مىفرماید: در اثر ذكر، چشم دل بینا و گوش دل شنوا مىشود آنگاه حقایقى را مىبیند كه قبلاً از درك آنها عاجز بود در ادامه مىفرماید:
«وَیَتَنَسِّموُنَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُزِ»؛
1ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 222.
2ـ مستدرك الوسایل، ج 2 ص 104، روایت 1548.
گویا دل شامّه دارد كه آن نیز بر اثر همان عوامل بسته مىشود و ذكر الهى آن را باز و تقویت مىكند لذا مىفرماید: «كسانى كه متذكر خدایند نسیم رحمت الهى را استشمام مىكنند».
از اینجا معلوم مىشود چشم دل ما و حواس دل ما مختل است كه خیلى چیزهایى كه اولیاء خدا مىفهمند احساس نمىكند. اگر اندكى احساس داشت سنگینى بار گناه را احساس مىكرد.
اولیاء خدا مىدانند یك گناه چه عواقبى دارد و چقدر سنگین است كه چنان بى تاب مىشوند و بر خود مىلرزند.
وقتى گناه زیاد شد ـ یكى شد دو تا... هزار تاـ یك موقع مىبیند یك كامیون سنگ، بلكه بالاتر، روى دوش او قرار گرفته است. اگر این را احساس كرد، بى اختیار فریاد مىزند چون نمىتواند آن را تحمل كند اگر فریاد ما بلند نیست به خاطر این است كه نمىفهمیم، حواس دل ما از كار افتاده احساس نمىكند. شامّه قلب ما تعطیل است كه بوى تعفن گناه را احساس نمىكند وگرنه بوى مردار را احساس مىكرد. ما جیفه (مردار) را مىخوریم و بویش را هم احساس نمىكنیم!
«اَیُحِبُ اَحَدُكُمْ اَنْ یَأكُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتا». 1
ما نه تنها از غیبت كردن احساس تعفن نمىكنیم حتى لذّت هم مىبریم معلوم مىشود شامّه دل ما ضعیف است، حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: كسى كه توجّه به خدا شغل آنها شده نسیم رحمت الهى را استشمام
1ـ حجرات /12. آیا كسى دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به یقین) همه شما از آن كراهت دارید.
مى كنند، نسیم رحمت خدا بوى دل انگیزى دارد اما ما آن را درك نمىكنیم و با آن آشنا نیستیم؛ چون شامه دل ما ضعیف گشته است.
روشن است كه منظور از ذكر خدا لقلقه زبان نیست، تلفظ الفاظ به زبان بدون راه یافتن آنها در دل از هر منافق و كافرى هم برمى آید، اداء لفظ كه مؤونه اى ندارد. بلكه ملاك و محور چیز دیگرى غیر از زبان است و حقیقت از آنِ دل است یادى كه در دل نفوذ كند و آن را روشن سازد.
البته هر چند حقیقت ذكر همان توجّه قلبى است ولى اذكار زبانى نیز بى تأثیر و فایده نیست و از بسیارى سخنان بیهوده و لغو بهتر است ائمه هدى همواره (غیر از هنگامى كه به صحبت با اصحاب یا پاسخ دادن به سؤالات آنان مشغول بودند) زبانشان ذاكر بود. امام صادق(علیه السلام) فرمود: پدرم امام باقر(علیه السلام) زبانش به سقف دهانش چسبیده بود.1 كنایه از اینكه همواره ذكر «لااله الا الله» مىگفت.
دل بسان دریا است كه ذكر در آن تأثیر مىگذارد، گاهى این ذكر همچون سنگریزه اى است كه با افتادن در دریا موجى سطحى و گذرا ایجاد مىكند و به زودى محو مىشود، مانند بسیارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مىدهیم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى دیگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است، ولى هزاران جاى دیگر فكر مىكنیم و موقعى به خود مىآئیم كه عبادتمان به پایان رسیده است، ولى گاهى ذكر چون طوفانى سهمگین عمق دل را زیر و رو مىكند و اثرى پایدار مىگذارد. پس یك ویژگى قلب این است كه اگر پاك و سالم باشد مىتواند
1ـ محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 46، ص 297، روایت 29.
حقایق را به درستى درك كند.
ویژگى دیگر قلب آدمى این است كه مىتواند محل گذر هر چیز باشد. چنانچه انسان عنان آن رها سازد هر لحظه ممكن است به كسى و چیزى سپرده شود و چنان بازار مكاره اى گردد كه خود انسان از آن بى خبر باشد. كافى است انسان دقایقى در خود تأمل كند و هر چه در دل او خطور مىكند یادداشت كند، آنگاه خواهد دید كه چه جنجالى در دل اوست و خود بى خبر است! گاه در یك عبادت چند دقیقه اى (مثلاً نماز دوركعتى) چنان افكار گوناگون انسان را به خود مشغول مىدارد. و به این سو و آن سو مىبرد كه وقتى انسان متوجّه مىشود خودش شگفت زده مىگردد. این نه فقط در بیدارى است كه خواب انسان را نیز در مىنوردد و در خواب نیز به صورت رؤیا منعكس مىشود.
ارزش دل و قلب به آن چیزى است كه در آن راه مىیابد: در واقع، دل از چیزى كه به او سپرده شده كسب ارزش مىكند. از این رو، گاهى چنان سقوط مىكند و بى ارزش شود كه در حد یك «اسطبل» و پست تر از آن! و گاه چنان اوج مىگیرد و بالا مىرود كه «عرش رحمن» مىشود؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن» و این به اختیار خود انسان است. شخصى كه دائماً در فكر مال و منال و گاو و گوسفند و مزرعه خود مىباشد و از اندیشه آنها بیرون نمىرود، آیا دل وى جز «طویله» است؟ یا دلى كه همواره در فكر این زمین و آن ملك و فلان خانه و خرید و فروش و كلاه گذارى و... است آیا چیزى غیر از بنگاه
معاملات ملكى است؟ اگر دل كسى را كه پیوسته در فكر این ماشین و آن ماشین، این مدل و آن مدل است پاركینگ اتومبیل معرفى كنیم گزاف گفته ایم؟
در مقابل، مىتوان دل را به كسى سپرد كه مصداق «قلب المؤمن عرش الرحمن» باشد. اگر خدا در دل جاى گیرد و دل به او سپرده شود و به تعبیر مولى على(علیه السلام) «یَقْطَعوُنَ بِهِ اَیامَ الْحَیوةِ»1 چنان باشد كه روزگار زندگى به یاد او سپرى شود، این دل جایگاه الهى و عرش خداست. پس ذكر خدا دل را تا این حد بالا مىبرد و ارزشمند مىسازد.
بنابراین دل را اگر به حال خود واگذارى محل بى دروازه اى (كاروانسرایى) خواهد شد كه از اطراف و اكناف قافله ها مىآیند و مىروند و ممكن است خود شخص هم از آن بى خبر باشد ولى اگر انسان دل را به اختیار خود درآورد آنگاه خواهد فهمید كه چه عنصر گرانبهایى است و چقدر استعداد رشد و تكامل دارد؛ الماسى است گرانقدر و پنهان در دل خاك كه معدن شناسى ماهر مىخواهد كه آن را از ضمیر خاك بیرون آورد و ارزش آن را معلوم سازد.
گوهرشناسان این وادى انبیا و اولیاى معصومین(علیهم السلام) هستند، الماس شناس دل، حضرت على(علیه السلام) است كه مىفرماید: «دل را با ذكر خدا جلا دهید تا حقیقتش آشكار شود» گوهرشناس حقیقى این دریا امام سجاد(علیه السلام) است كه مىفرماید: «حیات دل و زنده بودن قلب به ذكر و یاد خداست.» اگر یاد خدا در دل نباشد چیزهاى دیگرى خواهد بود و ارزش دل به همان چیزى است كه دل به آن توجه دارد.
1ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 222.
به هرحال یاد خدا آثار بسیارى دارد كه فرصت طرح آن نیست. از مهمترین اثار آن كه امام سجاد(علیه السلام) در اینجا به آن اشاره فرموده «حیات دل» است:
زندگى و حیات داراى مراتبى است؛ یك مرتبه از آن در مقابل جمادات است كه به گیاهان نسبت مىدهیم. و بر این اساس گیاه را به «زنده» و «مرده» (خشك) تقسیم مىكنیم. گیاه یك نحوه حیاتى دارد كه از جمله آثار آن، رشد و نموّ و تولید مثل است. این مرتبه را حیات «نباتى» مىنامند. مرتبه بالاتر، حیات «حیوانى» است و لازمه آن علاوه بر رشد و نمو، نوعى تحرّك و ادراك است. موجودى كه واجد این آثار باشد از حیات حیوانى برخوردار است.
انسان هم حیات نباتى دارد و هم حیات حیوانى، هم رشد و نموّ دارد و هم ادراك، احساس و تحرّك، البته در سطحى عمیق تر و وسیع تر از حیوان و گیاه. بنابر این، از این جهت با گیاه و حیوان مشترك مىباشد. معمولاً معنایى كه ما از زندگى و حیات مىفهمیم همین است. لازمه زندگى نباتى تغذیه و رشد است. لازمه زندگى حیوانى نیز ادراك و حركت ارادى است. لذا، اگر چنین آثارى از كسى سر زند، مىگوییم زنده است، و گرنه مرده اى بیش نیست.
ولى آن گونه كه از قرآن شریف و اخبار اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود، انسان مىتواند حیاتى برتر از حیات نباتى و حیوانى داشته باشد: حیات «معنوى» این حیات برتر لوازمى دارد كه اگر انسان فاقد آن باشد به حقیقت، انسان نخواهد بود، هر چند از نظر حیات حیوانى زنده به حساب
آید. آنچه را كه ما ملاك زنده بودن انسان مىدانیم معمولاً ملاك زندگى حیوانى است، نه زندگى انسانى. غذا خوردن، نفس كشیدن، ادراك، تحرّك و مانند آن لازمه زندگى نباتى و حیوانى است. امّا زندگى انسانى چیز دیگرى است. قرآن مىفرماید:
«اَوَ مَنْ كَانَ مَیْتاً فَأحْیَیَنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخَارِج مِنْهَا» ؛1
آیا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كردیم (حیات تازه اى به او بخشیدیم) و به او نورى عطا نمودیم كه با آن میان مردم برود مانند كسى است كه در تاریكیها فرو رفته و نمىتواند از آن رهایى یابد؟
از این آیه استفاده مىشود كه انسان مىتواند نوعى حیات داشته باشد كه لازمه آن نورانیت است. بنابر این، اگر انسان از نورانیت برخوردار باشد زنده است و اگر از آن محروم باشد انسانى است مرده، گر چه حیات نباتى و حیوانى داشته باشد.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوان لا یَعْرِفُ یابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ «فَذلِكَ مَیِّتُ الاَْحْیاءِ»2.
صورت او صورت انسان است. (ولى) دل او دل حیوان، نه راه رستگارى را مىشناسد كه آن را بپیماید و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد؛ چنین كسى «مرده اى است میان زندگان».
در این جمله از دعاى «ابوحمزه» (بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبی ) نیز امام
1ـ انعام /122.
2ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 87.
سجاد(علیه السلام) به این حیات برتر اشاره دارد؛ حیاتى كه قوام آن یاد خداست، همان گونه كه قوام حیات نباتى به رشد و نمو و قوام حیات حیوانى به شعور و ادراك و مانند آن است.
همچنان كه اگر اكسیژن به انسان نرسد، در فاصله كوتاهى از بین مىرود، قلب مؤمن نیز به گونه اى است كه اگر از یاد خدا غافل شود و متوغّل در مادیات گردد حیات خویش را از دست مىدهد.
همان گونه كه ذكر شد، زندگى و حیاتى كه ما مىشناسیم معمولاً منحصر در زندگى نباتى و حیوانى است كه هر كدام آثار و لوازمى دارد. ولى چنان كه از قرآن و كلمات اهل بیت(علیهم السلام) استفاده مىشود و با شواهد عقلى نیز تأیید مىگردد،انواع دیگرى نیز از حیات وجود دارد كه ما با عقل ناقص خود نمىتوانیم از كمّ و كیف آن آگاهى یابیم.
یكى از مراتب حیات، حیات ایمانى است و شاید بتوان گفت كه حیات حقیقى انسان همین است و طبق آنچه در روایات وارد شده، روحى به نام «روح الایمان» در مؤمن وجود دارد كه منشأ حیات اوست، در پرتو این روح، مؤمن تا وقتى كه مرتكب معصیتى نشده از حیات دیگرى برخوردار است، اما هنگامى كه گناهى از او سر زد این روح از او جدا مىشود. با توبه و بازگشت به خدا، مجددّاً این روح باز مىگردد.
غیر از «روح الایمان» انواع دیگرى نیز از روح وجود دارد كه مخصوص انبیا و اولیاى خداست؛ مانند «روح القدس» كه پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) از آن برخوردار بودهاند.
در هر صورت غیر از آنچه كه ما مىبینیم و با ادراكات حیوانى خود
درك مىكنیم، چیزهاى دیگرى نیز وجود دارد كه خدا، پیامبر او و ائمه اطهار(علیهم السلام) از آنها خبر دادهاند. اگر ما خدا و پیامبر او را پذیرفته ایم باید به چنین امورى نیز اعتقاد داشته باشیم. ارزش این گونه زندگیها هرگز با حیات حیوانى و نباتى، كه ما مىشناسیم، قابل مقایسه نیست. تنها كسانى كه از آن برخوردار هستند ارزش آن را مىدانند.
وقتى گیاهى را كه زنده است، تنفس مىكند و رشد و نمو مىنماید با گیاهى كه حیات خود را از دست مىدهد و خشك مىشود، مىسنجیم، مىبینیم كه آنها با هم تفاوت چندانى ندارند؛ اما وقتى یك حیوان زنده را با یك حیوان مرده مقایسه كنیم، مىبینیم كه با یكدیگر تفاوت قابل توجّهى دارند.
این تفاوت در انسان زنده و انسان مرده بسیار است، حیات (مادى) انسان از ارزش فراوانى (دست كم براى خود فرد) برخوردار است تا آنجا كه اگر كسى میلیاردها تومان ثروت داشته باشد حاضر است بپردازد تا مدتى اندك بر عمر خود بیفزاید؛ حتى حاضر است كه میلیونها تومان خرج كند تا یكى از اعضاى بدنش، مانند چشم، گوش و مانند آن، سالم بماند.
این به دلیل تفاوت مراتب حیات و برترى حیات (مادى) انسان نسبت به حیات حیوان و گیاه است. در حیات مادى، انسان از مادیات و دارایى خود دست مىشوید تا این حیات مدتى بیشتر ادامه پیدا كند. همین تفاوت، بلكه به مراتب بیشتر از آن، بین زندگى مادى و حیات معنوى انسان وجود دارد. زندگى معنوى انسان بسیار ارزنده تر از حیات مادى
اوست، حتى با آن قابل مقایسه نیست. البته براى كسى كه ارزش آن را درك كند چنین است. آنان كه به ارزش حیات معنوى پى برده و لذت آن را چشیدهاند حاضرند تمام عالم را فدا كنند تا لحظه اى به یاد خدا باشند. چگونه مىتوانیم به این ارزش پى ببریم؟ ما كه باید به زحمت، خود را آماده كنیم تا در شبانه روز، چند دقیقه اى یادى از خدا كنیم و نمازى بخوانیم و بر خدا منّت هم مىگذاریم چقدر با این گونه افراد فاصله داریم!
بسیارى از انسانها از این حیات انسانى محرومند، حتى تفهیم این مطالب نیز به آنها دشوار است. چگونه مىتوان به انسان غافلى كه جز امیال و غرایز خود را نمىشناسد فهماند كه حیات انسان منحصر به حیات نباتى و حیوانى نیست؟ چگونه باید به آنها گفت كه انسانیت انسان در خوردن و خوابیدن و برخوردارى از لذتهاى مادى و حیوانى خلاصه نمىشود؟ خداوند در توصیف این قبیل انسانها مىفرماید:
«اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ» ؛1
آنان همانند چهارپایان، بلكه از آنها نیز گمراه ترند.
همچنان كه گیاهان از حیات حیوانات و درك شعور آنها بى خبرند و حیوانات نیز از ویژگیهاى زندگى انسان ناآگاهاند، ـ هرگز نمىتوان به یك حیوان تفهیم كرد كه لذّت حاصل از دیدن یك اثر هنرى زیبا چگونه است. تفكّر و كشف و اختراع چه لذتى دارد، حیوان نمىتواند اینها را درك كند او فقط آنچه مربوط به حیات حیوانى است درك مىكند ـ ما نیز نسبت به حیات برتر و والاى انسانى چنین حالتى داریم. هر چه اولیاء الهى بگویند،
1ـ فرازى از دعاى ابوحمزه.
یاد خدا چنین و چنان است لذّتى دارد كه هیچ لذّت مادى با آن برابرى نمىكند، انسان مىتواند داراى حیاتى باشد كه با حیات حیوانى قابل قیاس نیست، گوهر انسانى چیزى غیر از خوردن و خوابیدن و شهوت است، اینها در مقابل آن لذّت روحانى و حیات والا همچون اسباب بازى مىماند كه كودك خود را با آن سرگرم مىكند... كسى كه دور از این مطالب است نمىتواند آنها را درك كند حتى گاهى به نظرش مسخره مىآید!
از آنجا كه خدا ما را هدایت فرموده و مىدانیم كه این مطالب واقعیت دارد نباید بى تفاوت از كنار آنها بگذریم. باید بدانیم كه ائمه اطهار(علیهم السلام) و بزرگان دین این مطالب را از آنرو براى ما گفتهاند كه دل ما به آنها متوجه گردد و دنبال به دست آوردن آنها برویم. بدانیم كه چنین چیزهایى نیز وجود دارد و تصور نكنیم كه لذّات در همین مادیات و خوردن و خوابیدن خلاصه مىشود. اینها از آثار حیوانیت انسان است، نه از لوازم انسانیت و كمال او. اینها كمال انسانیت انسان نیست. كمال انسانى او بسى بالاتر از لذتهاى حیوانى است. امید است ما كه ادعا مىكنیم كه از خدا، اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهما السلام) پیروى مىكنیم از چنین زندگیها و لذات معنوى برخوردار شویم.
اَللّهُمَ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ وَاَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ وَاَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ وَاْرزُقْنا مِنْ مَواهِبِكَ وَاَنْعِمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلِكَ.
خدایا، ما را مشغول دار بذكرت و پناه ده از خشمت و امان ده از عذابت و روزى كن از بخششهایت و انعام فرما به فضلت. آمین یا ربّ العالمین.
(7)
یا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «یاد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) در خود تسكین مىدهم.
بحث درباره ذكر و برخى آثار آن بود. از جمله آثار مهمى كه امام سجاد(علیه السلام) به آن اشاره فرمود «حیات معنوى انسان» است كه در سایه یاد خدا نصیب انسان مىشود.
همانگونه كه حیات نباتى و حیوانى آثار و لوازمى دارد حیات معنوى نیز آثار و لوازمى دارد و همانگونه كه ادامه حیات نباتى و حیوانى در گرو تغذیه مناسب است، این نوع حیات هم نیازمند تغذیه مخصوص به خود مىباشد. غذاى این حیات «یاد خدا» است.
قبلا گفتیم دل آدمى بسان دریایى است كه ذكر در آن تأثیر مىگذارد. گاهى ذكر همچون سنگریزه اى است كه با افتادن در دریا موجى سطحى و گذرا ایجاد مىكند و به زودى محو مىشود، مانند بسیارى از اذكار و عباداتى كه
ما انجام مىدهیم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى دیگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است ولى هزاران جاى دیگر فكر مىكنیم و وقتى به خود مىآییم كه عبادتمان به پایان رسیده است ولى گاهى ذكر و توجّه به خدا چون طوفانى سهمگین عمق دل را زیر و رو مىكند و اثرى پایدار مىگذارد. از این رو ذكر و توجّه همه مردم یكسان نیست.
در زمینه یاد خدا و توجه به او، مردم حالات گوناگونى دارند كه آنها را مىتوان به چند دسته تقسیم كرد: یك دسته از مردم نه تنها از یاد خدا لذت نمىبرند، بلكه یاد خدا موجب تنفّر قلب و دلتنگى آنان مىگردد. قرآن كریم درباره اینها مىفرماید:
«وَ اِذَا ذُكِرَاللّهُ وَحْدَهُ اِشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الّذینَ لایُؤمِنوُنَ بِالاْخِرَةِ»؛ 1
مردمى كه به آخرت ایمان ندارند هنگامى كه از خدا به یكتایى یاد مىشود ملول و دلتنگ مىشوند.
دسته دوم كسانىاند كه وقتى نسبت به خدا احساس نیاز مىكنند، كه گرفتاریهاى شدیدى به آنها روى آورد و با اسباب عادى رفع نمىشود و یا دستشان از اسباب عادى كوتاه گردد به یاد خدا مىافتند و خدا را یاد مىكنند:
«فَاِذا رَكِبوُا فِى الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمّا نَجّیْهُمْ اِلَى البَرِّ اِذا هُمْ یُشْرِكونَ» ؛2
وقتى سوار كشتى شوند (و خود را در میان امواج خروشان دریا گرفتار
1ـ زمر /45.
2ـ عنكبوت /65.
ببینند) خدا را به اخلاص كامل مىخوانند و هنگامى كه آنان را از این مهلكه نجات بخشیدیم، (دو باره به او) شرك مىورزند.
دسته سوم افرادى هستند كه نگران سرنوشت خود در روز قیامت هستند. گناهانى مرتكب شدهاند، خواستار آمرزش آنها هستند لذا به خدا توجّه پیدا مىكنند تا گناهان آنها را ببخشد و یا طالب نعمتها و ثوابهاى اخروى هستند. بهشت و حور و قصور مىخواهند، لذا به خدا توجّه مىكنند در واقع، این گروه براى فرار از عذاب و رسیدن به نعمتهاى اخروى خدا را یاد مىكنند. این نوع توجّه به خدا گرچه در حد خود مطلوب است، چون حاكى از وجود ایمان فرد به خداوند است. ولى در این نوع ذكر در واقع، توجّه انسان ابتداء به نیاز خودش مىباشد و بعد از طریق آن به خدا توجّه مىشود. چه بسا، اگر از طریقى غیر از خدا نیاز او برطرف مىشد با خدا و ذكر و توجّه به او كار نداشت.
دسته چهارم كسانى هستند كه احساس مىكنند به یاد خداوند نیاز دارند، نه براى رفع نیازهاى شخصى فوق، بلكه احساس مىكنند بدون یاد خدا گمشده اى دارند و تنها با یاد خداست كه آرامش مىیابند؛ به تعبیر دیگر نفس یاد خدا براى اینان «اصالت» دارد؛ نه اینكه وسیله اى براى رفع نیاز باشد. به فرموده امام سجاد(علیه السلام) احساس مىكنند، با یاد خدا دلشان زنده مىگردد و بدون آن احساس دل مردگى دارند.
قوام زندگى آنها و حیات آنها به یاد خدا و ذكر اوست. همان گونه كه وقتى جلوى نفس كشیدن انسان گرفته شود، به هیجان مىآید و ناراحت مىشود، حتى مشرف به مرگ مىگردد، آنان نیز اگر یاد خدا را نداشته
باشند دچار اضطراب و نگرانى مىشوند، اما وقتى یاد خدا در قلبشان پیدا شد، آرامش و اطمینان خاطر خاصى براى آنان حاصل مىشود. قرآن در این زمینه مىفرماید:
«اَلَّذینَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبَهُمْ بِذِكْرِاللهِ، اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»؛ 1
آنها كه ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن و آرام است. همانا تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.
همان گونه كه استنشاق هواى سالم موجب حیات و دوام زندگى ماست، یاد خدا نیز براى چنین مردمى موجب حیات دل است.
چنین افرادى چنان از غفلت از خدا گریزانند كه ما از مرگ. ما مرگ را فقط مرگ حیوانى و نباتى مىدانیم، اما اینان مرگ خویش را در غفلت از یاد خدا مىبینند.
گرچه این حالت از مراتب والاى ذكر است و از مراتب قبل بسیار باارزشتر است، ولى در این مرتبه نیز هنوز «من» مطرح است. یعنى انسان در این حالت مىخواهد به یاد خدا باشد. و از یاد خدا لذت مىبرد. در واقع، با یاد خدا دل «خود او» آرامش مىیابد. به عبارت دیگر در این حالت نیز انسان براى رفع نیازى (اما نیازى بالاتر از نیازهاى قبلى) به خدا توجّه دارد. براى رفع این نیاز و رسیدن به آرامش به خدا توجه مىكند لذا هنوز مرتبه اى از حبّ ذات وجود دارد.
ولى اگر انسان در راه معرفت به خداوند پیش رود، به جایى مىرسد كه دیگر توجّه ندارد كه خودش هم هست و نیازى دارد، بلكه تمام توجّه اش
1ـ رعد /28.
به خداست و كاملاً از خود و امیال خودش غافل است به طورى كه حب ذات دیگر اصالتى ندارد و هر چه هست محبّت به خداست. در اینجا به جاى آنكه انسان خدا را براى خود بخواهد و بخواند خود را براى او مىخواهد، بلكه اصلاً خودى نمىشناسد و تنها او را مىبیند (رسد آدمى به جایى كه به جز خدا نبیند)
در شب معراج خدا به پیامبرش فرمود: بعضى بندگان من به مراتبى مىرسند كه ذكر من و شكر نعمتهاى من شغل آنها مىشود و همّى غیر از آن ندارند. سپس خدا مىفرماید با این بندگان چنین و چنان مىكنم تا آنجا كه مىفرماید:
وَلاََ سْتَغْرِقَنّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ. 1
اینها حقایقى است كه در روایات آمده و درك حقیقى این حالات براى خیلى از ماها مشكل است امید است خداوند به لطف خود معرفت ما را زیاد و چنین حالاتى نصیب ما فرماید.
آنچه موجب مىشود كه انسان از اندیشه در كمالات والاى انسانى غافل گردد، دلبستگى به دنیا و لذتهاى دنیوى است. تا زمانى كه این دلبستگى ها وجود دارد از این امور بى خبریم. در حدیث معراج، خداوند به پیامبرش مىفرماید:
1ـ مستدرك الوسائل، ج 12، باب 61، ص 36، روایت 13446، به نقل از دیلمى در ارشاد القلوب.
«یا اَحْمَد لَوْ صَلَّى الْعَبْدَ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ یَصوُمُ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ یَطْوى عَنِ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَلَبِسَ لِباسَ الْعابِدینَ ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِئاسَتِها اَو صیتِها اَوْ زِینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحْبَّتى وَ لاَُ ظلَمنّ قَلْبَهُ حَتّى یَنْسانى وَ لااُذیقُهُ حَلاوَةَ مَحَبَّتى» ؛1
اى احمد، اگر بنده همانند اهل آسمان و زمین عبادت كند و مانند اهل آسمان و زمین روزه بگیرد، و چون ملائكه از غذا دست بشوید و لباس عبادت كنندگان بر تن كند ولى در قلبش ذرّه اى علاقه به دنیا، شهرت، ریاست، آوازه یا زیور دنیا باشد به جوار من راه نمىیابد و از قلبش محبت نسبت به خود را بر مىكنم و دلش را تاریك مىگردانم تا آنجا كه مرا فراموش كند و شیرینى محبّت به خودم را به او نمىچشانم.
همت اولیاى خدا چنان بلند و عالى است كه بدانچه ما دل خوش كرده ایم اعتنایى ندارند، حتى نعمتها و خوشى هاى اخروى، كه دست یابى بدانها نهایت آرزوى ماست، در نظر آنان، بى ارزش است. همت آنان در حدى است كه به خدا عرض مىكنند: خدایا، اگر مرا به دوزخ ببرى اما محبت تو را در دل داشته باشم و تو از من راضى باشى من آن را به بهشتى كه به دور از رضایت تو باشد ترجیح مىدهم.
تا وقتى كه محبت خدا در دل انسان ایجاد نشود نمىتوان چنین ادعایى كرد.
1ـ طبرسى، مستدرك الوسائل، ج 12، باب 61، ص 36، روایت 13446، به نقل از دیلمى در ارشاد القلوب
براى آنكه محبت خدا در دل ایجاد شود باید از تعلقات و وابستگى هاى دنیوى دورى گزید و در فكر جلب رضایت الهى بود. مؤمن از صبح كه از خواب بر مىخیزد باید در فكر بندگى خدا باشد، بیندیشد كه خدا از او چه مىخواهد. اگر غذا مىخورد، درس مىخواند، كسب مىكند و به طور كلى، هر كارى انجام مىدهد براى این باشد كه فرمان خدا را اطاعت كند و رضایت او را كسب نماید. چنین كارى ممكن است، اما به اراده و همت قوى نیازمند است. اگر كسى این گونه زندگى كند، از لذّات و نعمتهاى دنیوى، آسایش و خوشى او نیز كاسته نخواهد شد. حتى رنج و غم او از دیگران كمتر خواهد بود. چنین شخصى دیگر به ریاست، ثروت و مانند آن دل نمىبندد و غم از دست دادن یا نرسیدن به آنها را ندارد، همّ او فقط خدا و یاد اوست.
مؤمن خود را بنده خدا مىداند، اعتقادش این است كه هر چه دارد از اوست، از خود چیزى ندارد؛ نه مالى، نه فرزندى، نه مقام و مرتبه اى و نه چیز دیگرى. هر چه هست متعلّق به اوست. لذا، در صدد است كه رضایت الهى را جلب كند. چنین انسانى بنده واقعى خداست، هر چه را او گفته به دیده منّت مىپذیرد؛ از محرمات چشم مىپوشد و به وظایف خود عمل مىنماید. آنگاه به حیات برتر انسانى دست مىیابد و زندگى واقعى پیدا مىكند.
انسان فطرتاً طالب كمال و سعادت خود مىباشد، دوست دارد تا آنجا كه
ممكن است نواقص و عیوب خود را رفع كند. اصولا خداوند هر موجود زنده اى، بخصوص انسان، را به گونه اى آفریده است كه ذاتاً در صدد كسب كمال باشد و از چیزهایى كه براى سعادت و كمال خود مضر مىداند دورى گزیند. از این مطلب به «حب ذات» تعبیر مىشود؛ یعنى هر موجود زنده اى خود، حیات خود و كمال خود را دوست دارد.
همه ما، كم و بیش، كمبودهایى در خود مىیابیم، نواقص و عیوبى در خود مىبینیم و در حدّ توان خود، مىخواهیم كه آنها را رفع كنیم؛ اما در اینجا دو مشكل وجود دارد: اول اینكه ما عیوب و نواقص واقعى خود را به درستى درك نمىكنیم و نیازهاى اساسى خود را به خوبى، نمىشناسیم. دوم آنكه هنگام تأمین نیازها وقتى بین آنها تعارضى پیش مىآید یا در تقدم و تأخّر آنها، دچار خطا مىشویم؛ غالباً نیازهاى مادى را بر نیازهاى معنوى مقدّم مىداریم، چون بیشتر با آنها مأنوس هستیم.
اگر امر دایر شود بر اینكه براى رفع یك نقص مادى تلاش كنیم یا براى رفع یك نقص معنوى، فكر و تلاش ما متوجّه نواقص و كمبودهاى مادّى مىشود؛ زیرا آنها را بیشتر و بهتر درك مىكنیم. از درد مادّى بیشتر رنج مىبریم و بیشتر با لذّت ها و خوشیهاى مادى و دنیوى آشنا هستیم؛ اگر هم احیاناً متوجه بعضى از كمبودهاى معنوى و نیازهاى اخروى خود بشویم براى تأمین آنها تمایل چندانى از خود نشان نمىدهیم و دوست نداریم كه به سراغ آنها برویم.
از این رو خداوند انبیا را مبعوث كرد تا اولا انسان را نسبت به نیازهاى واقعى و كمبودهاى حقیقى اش آگاه سازند؛ به او بفهمانند كه غیر از
نواقص حیوانى، مادى و دنیوى، كه درك مىكند، كمبودهاى بزرگتر و مهمترى نیز دارد و به او بفهمانند كه باید بیشترین تلاش خود را براى رفع نواقص معنوى و تأمین نیازهاى اخروى مصروف سازد. ثانیاً او را نسبت به اهمیت امور معنوى و ناچیز و بى ارزش بودن امور مادى و دنیوى، در مقابل آنها آگاه سازند.
انبیا آمدهاند تا به انسان بفهمانند كه غیر از لذتهاى مادى، لذتهاى دیگرى نیز وجود دارد كه با خوشیها و لذّتهاى مادى هرگز قابل مقایسه نیست. آنان مىخواهند كه علاقه و دلبستگى انسان را از امور مادى و لذّتهاى بى ارزش و زودگذر دنیوى قطع نمایند و تمام توجّه انسان را به سوى امور معنوى و لذّتهاى پایدار اخروى معطوف سازند.
انبیا مىخواهند به ما بفهمانند كه لذّتهاى مادى، كه به آنها انس گرفته ایم و آنها را براى خود مهم مىدانیم، ارزش چندانى ندارند؛ باید از آنها دل بركنیم تا لذّتهاى مهمتر را بچشیم و به كمبودهاى واقعى و انسانى خود پى ببریم و درصدد رفع آنها برآییم.
پیامبران به انسان تفهیم مىكنند كه ظرفیت ترقى و تكامل او از حیوانات بیشتر است و به همان اندازه كمبودها و نیازهاى او نیز بیشتر مىباشد. فاصله ما تا نقطه اوجى كه خدا براى ما در نظر گرفته و استعداد رسیدن به آن قله را به ما داده، بسیار است. خداوند به قدرى به انسان ظرفیت ترقّى و تكامل داده كه براى ما قابل تصوّر نیست. بنابر این، آنان انسان را به این نكته متوجه مىسازند و او را به تلاش و كوشش در جهت رسیدن به كمال نهایى خویش و رفع نواقص و كمبودهاى خود دعوت مىنمایند.
پس باید به این واقعیت پى ببریم كه نواقص و كمبودهاى ما منحصر به امور مادى و دنیوى نیست. كاستى هاى دنیوى، چه فردى باشد و چه اجتماعى، همه در مقابل امور معنوى و كاستى هایى كه سعادت ابدى ما را تهدید مىكند بسیار ناچیز و بى ارزش است.
آرى، انسان با حیوان تفاوت دارد. زندگى انسانى با زندگى حیوانى یكى نیست. زندگى انسانى لوازم دیگرى دارد، غیر از خوردن و خوابیدن و كامجویى از لذتهاى مادى و حیوانى. اگر ما به خدا و پیامبران معتقد هستیم و آنچه را كه آنها مىگویند راست مىشماریم، اگر پذیرفتیم كه وراى این حیات حیوانى حیات دیگرى نیز وجود دارد ـ حیاتى كه درخور انسانیت انسان است ـ رفتارمان نیز باید این اعتقاد را تصدیق كند. نباید اعمال و كردار روزمره ما چنین طرز تفكّرى را تكذیب نماید. باید بین رفتار كسى كه به چنین حیاتى معتقد است با آنكه زندگى را منحصر در حیوانیات مىداند، تفاوتى وجود داشته باشد، ما به طور قطع، به وجود چنین حیات انسانى اعتقاد داریم، اما به دلیل سستى اراده و ضعف ایمان، در عمل، كوتاهى مىكنیم؛ ایمان ما ضعیف است و در نتیجه، تأثیر آن در اعمال و رفتار ما بسیار ناچیز مىباشد، ولى افرادى بوده و هستند كه داراى ایمانى قوى بوده و به مقاماتى از كمال و سعادت نایل آمدهاند.
ما به دست خود، اسباب انحطاط و تنزّل درجات كمالى خویش را فراهم آورده ایم؛ بارهایى بر دوش خود گذاشته ایم كه كمرمان زیر آنها خمیده
شده است، به دست و پاى خویش غل و زنجیرهایى بسته ایم كه نمىتوانیم حركت كنیم، شاید امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زبان ما در دعاى «كمیل» به خدا عرض مىكند كه
«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلایی وَ اَفْرَطَ بی سُوءُ حَالی وَ قَصُرَتْ بی اَعْمالی وَ قَعَدَتْ بی اَغْلالی وَ حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ اَمَلی وَ خَدَعْتَنىِ الدُّنْیا بِغُرُورِها وَ نَفْسی بِجِنَایَتِهَا وَ مِطالی» ؛
خدایا، گرفتاریهایم فراوان است، بدحالى ام از حد گذشته، اعمال (نیك)ام بسیار ناچیز، غل و زنجیرهاى (علایق) مرا زمین گیر ساخته، آرزوهاى دور و دراز (دنیوى) مرا از نفع خود دور كرده و از یك سو، دنیا با خدعه و غرور خود و از سوى دیگر ، نفس (سركش)ام با جنایت خود و امروز و فردا كردن، مرا فریب دادهاند.
آیا در خواندن این جملات صادقیم؟ آیا واقعاً مىفهمیم كه كمرمان زیر بار گناه خمیده است؟ آیا مىدانیم كه با اعمال بد خویش به دست و پاى خود، غل و زنجیر زده ایم و دنیا و زیور آن ما را فریب داده است؟
قرآن مىفرماید:
«مَا الْحَیاةُ الدُّنیا اِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ» ؛1
زندگانى دنیا جز متاعى فریبنده بیش نیست.
در جاى دیگر، مىفرماید:
«فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنیا وَ لایَغُرَّنَّكمْ بِاللهِ الْغَرُورُ» ؛2
1ـ آل عمران /185.
2ـ لقمان /33.
زندگانى دنیا شما را فریب ندهد و در برابر خدا مغرورتان نسازد.
فریب زندگى دنیا یعنى چه؟ و چگونه انسان را فریب مىدهد؟ بزرگترها وقتى مىخواهند بچه اى را گول بزنند به جاى چیز با ارزشى كه طلب مىكند با یك شكلات یا چیز دیگرى او را گول مىزنند و سرگرمش مىكنند. ما منافعى داریم كه باید به آنها برسیم؛ اما دنیا و لذّتهاى آن پیش ما زیبا و ارزنده جلوه نموده ما را فریب مىدهد و مانع از دستیابى ما به لذّتهاى واقعى و منافع اصیل است. متأسفانه نه تنها دنیا و ظواهرش ما را فریب مىدهد، بلكه گاهى خود ما نیز خود را گول مىزنیم و مىگوییم آنچه كه انبیا مىگویند همان است كه دل ما مىخواهد و یا همان چیزى كه شیطان مىگوید همان است كه خدا گفته!
اگر آنچه انبیا و ائمه(علیهم السلام) فرمودهاند درست باشد ـ كه درست است ـ ما از واقعیات بسیار دور هستیم، سخت در اشتباهیم و بیراهه مىرویم. اگر دعاى «كمیل» از حضرت على(علیه السلام) است و اگر دعاى «ابوحمزه» و دعاهاى صحیفه سجادیه از امام سجاد(علیه السلام) مىباشد، پس ما چگونه پیرو آنها هستیم، در حالى كه هیچ شباهتى به آنان نداریم؟ آیا مضامین این دعاها را باور داریم؟ آیا این مسائل واقعیت دارد یا نه؟ دنیایى كه ما را فریب داده و مىدهد و زیباییهاى ظاهرى كه ما را از رسیدن به نفع واقعى باز داشته، آیا چیزى غیر از لذتهاى زودگذرى است كه بدانها دل بسته ایم؟ آیا غیر از این است كه دوست داریم هر روز از غذایى لذیذتر از روز پیش تغذیه كنیم؟ آیا غیر از این است كه مىخواهیم هر روز شكل زندگى و ظاهر خانه، فرش، مدل ماشین و سایر وسایل زندگى مان را عوض كنیم؟
آیا فریب دادن و گول زدن دنیا چیزى غیر از اینهاست؟ باید بیندیشیم كه چه چیزى را از ما گرفتهاند كه به جاى آن، اینها را به ما دادهاند؟ استعداد دست یافتن به چه چیزهاى ارزشمند را داشته و داریم، ولى از آنها غافل شده و به این امور زودگذر دل خوش كرده ایم؟ آرى، به واقع، ما از حیات انسانى و زندگى ایمانى محروم شده و از حیات برتر، كه قوام آن یاد خداست، غافل گشته ایم.
(8)
وَارْحَمْنى صریعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَیْدى اَحِبَّتى وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ یُقَلَّبُنى صالِحُ جیرَتى وتَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولاً قَدْ تَناوَلَ الاَْقْرِباءُ اَطْرافَ جِنازَتى وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحیداً فى حُفْرَتى وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَیْتِ الْجَدیدِ غُرْبَتى حَتى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَیْرِكَ؛
خدایا، آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام (و قادر بر حركت نیستم) و دوستانم مرا حركت مىدهند، بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل قرار گرفته ام و همسایگان صالح مرا به چپ و راست مىگردانند بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا به طرف قبر مىبرند و خویشاوندان اطراف جنازه ام را گرفتهاند بر من مهربانى كن، و هنگامى كه مرا به قبر منتقل مىكنند و به تنهایى بر تو وارد مىشوم بر من كرم نما، و در آن خانه جدید (قبر) بر غریبى ام رحم كن تا با غیر تو انس نگیرم.
انسان در پرتو غرایزى كه خداوند در وجود او به ودیعت نهاده است، نیازهاى مادى خویش را درك مىكند، براى تأمین آنها به ابزار و وسایل
مادى متوسّل مىشود و از همنوعان خویش كمك مىگیرد. انسان به طور غریزى، گرسنگى، تشنگى، نیاز جنسى، احتیاج به مسكن و سایر نیازهاى دنیوى و مادى خویش را درك مىكند و به دنبال تأمین آنها مىرود. از اینرو، به آن دسته از اسبابى كه این گونه نیازهاى او را تأمین مىنماید و چنین لذایذى را براى او به وجود مىآورد، همچنین به كسانى كه او را در این راه كمك مىكنند و رنجها و دردهاى او را كاهش مىدهند، علاقمند مىشود و با آنها انس مىگیرد. معمولاً انس و علاقه انسان به زن و فرزند، دوستان و خویشان و به طور كلّى، به همه كسانى كه به شكلى در زندگى با او شریك هستند، به همین دلیل است. امّا انس به امور مادى و دنیوى، توجّه انسان را از امور معنوى باز مىدارد و وى را غافل مىسازد. انسان از یك سو، تصوّر مىكند كه نیازهاى او منحصر به همین نیازهاى مادى و دنیوى است و از سوى دیگر، تصور مىكند كه تأمین احتیاجات او از راه همین وسایل مادى و به وسیله همین افرادى است كه با آنها مأنوس مىباشد. اما از این حقیقت كه نیازهایى كه او معمولاً با آنها آشنایى دارد بخش ناچیزى از نیازهاى او مىباشد غافل است؛ آن هم نیازهایى كه فقط مربوط به زندگى محدود دنیاست. او نمىداند كه نیازهاى اصیل او چیزهاى دیگرى است؛ نیازهایى كه در ارتباط با عالم نامحدود آخرت مىباشد. به تصوّر انسان، افرادى كه در این دنیا با او مأنوساند همیشه با او و همراه او هستند؛ اما باید توجّه داشته باشد كه بدون تردید، روزى خواهد رسید كه همه آنها ما را رها خواهند ساخت.
همه ما كم و بیش با امور دنیوى و لذایذ مادى و با اشیا و افرادى كه
نیازهاى ما را تأمین مىكنند مأنوس هستیم و هر وقت از آنها دور مىشویم احساس دلتنگى و غربت مىكنیم و به طور كلّى، افكارمان بر محور امور مادى و دنیوى است. اما باید دانست كه این دنیا گذراست، نه دایمى و روزى خواهد رسید كه باید از این دار فانى رخت بر بندیم. اكنون باید به فكر دار باقى باشیم و ببینیم كه آیا در آن عالم، نیاز یا نیازهایى داریم یا نه؟ اگر در زندگى ابدى خویش احتیاجاتى داریم، آنها با چه وسیله و از چه طریقى تأمین مىشود؟ آیا نیازهاى ما در آن عالم همانند نیازهاى این جهانى ماست؟ آیا وقتى انسان از این دنیا رفت به غذا، لباس و وسایل مادى نیاز دارد؟ همان گونه كه روزگارى بشر این گونه تصور مىكرد و همراه مردگان مقدارى خوراك و وسایل زندگى دفن مىنمود، به تصور اینكه زمانى به كارش آید؟
روشن است كه عالم آخرت با عالم دنیا متفاوت است. انبیا آمدهاند تا به انسان بفهمانند كه نیازهاى او در آن جهان از قبیل نیازهاى دنیوى نیست. در آنجا، نیازهاى انسان چیزهاى دیگرى است. اشیاى دنیوى در آنجا براى او سودى ندارد و حتى نمىتواند آنها را با خود بدانجا ببرد. روزى خواهد آمد كه همه دوستان، نزدیكان و خویشاوندان انسان را رها مىكنند؛ اگر هم بخواهند به او كمكى كنند از دستشان بر نمىآید، روزى كه او مىخواهد این عالم را ترك كند، در حالى كه در بستر مرگ افتاده و مرگ را پیش چشم خود مشاهده مىكند باید از هر آنچه اندوخته است چشم بپوشد، سرمایه هایى را كه پس انداز نموده رها كند و از دوستان و نزدیكانى كه به آنها دلبستگى داشته جدا شود. در این حال، اگر انسان به
جاى دیگر و به كس دیگرى دلبستگى نداشته باشد انبوهى از غصّه و وحشت او را فرا مىگیرد و هیچ راه گریزى هم نخواهد داشت.
در آن هنگام، اعضا و جوارح او یكى پس از دیگرى از كار مىافتند و سرانجام روح از بدنش پر مىكشد. روح، جریانات پس از مرگ را مشاهده مىكند: دوستان و آشنایان جنازه او را بر مىدارند و به سوى قبرستان مىبرند، جنازه را در قبرى دفن مىكنند، خروارى خاك بر روى او مىریزند و بالاخره، پس از ساعتى به خانه هاى خویش مراجعت مىنمایند. آنگاه او مىماند و تنهایى قبر! قبرى كه امام سجاد(علیه السلام) آن را این گونه توصیف مىكند:
فَمَنْ یكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَق ْدَتى وَلَمْ اَفْرُشْهُ بالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى وَمالى لا اَبْكى وَلا اَدْرى اِلى ما یَكوُنُ مَصیرى وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَایّامى تُخاتِلُنى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمالى لا اَبْكى اَبْكى لِخرُوجِ نَفْسى، اَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى، اَبْكى لِضیقِ لَحْدى و....
واى بر من اگر در چنین حالى منتقل شوم به قبرى كه آنرا براى خوابیدن خود مهیا نكرده ام و با عمل صالح آن را فرش نكرده ام چرا نگریم در حالى كه نمىدانم مسیرم كجاست، اكنون مىبینم كه نفس با من خدعه و نیرنگ مىكند و روزگار با من مكر مىورزد در حالى كه عُقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده است پس چرا نگریم؟ مىگریم بر خارج شدن روح از بدنم، مىگریم بر تاریكى قبرم، مىگریم به تنگى جایگاهم و....
یك عمر تلاش و زحمت براى اندوختن ثروت، ساختن خانه، خرید
وسایل زندگى و مؤانست با دیگران، همه، از این لحظه به بعد تمام مىشود، او باید تنها و با حالتى غریبانه به سر برد. این حالت چقدر طول خواهد كشید؟ مدتش بسیار طولانى است. اصلا با عمر دنیا قابل مقایسه نیست. در این مدت طولانى، كه باید در عالم برزخ و پس از آن در عالم قیامت و آخرت بماند، هیچ یك از اندوخته هایش او را به كار نمىآید. چه باید بكند؟ چه كارى مىتواند بكند؟
اگر انسان بخواهد پس از ترك این جهان، دچار غم غربت نگردد و با دست خالى این جهان را ترك نكند باید از همین دنیا و پیش از مرگ به فكر آن روز باشد، و زاد و توشه مناسب برگیرد. (تَزَّوُدا فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَقوى) نه آنكه تمام همّ و غم خود را در دنیا و لذایذ آن متمركز نماید. لازم است از هم اكنون بداند كه با چه كسى باید مأنوس گردد كه در روز غربت او را تنها وا نگذارد، باید با كسى انس بگیرد كه مىتواند نیاز اصلى او را تأمین كند، همان كه با فراهم آوردن اسباب و وسایلى در این دنیا، زمینه تأمین نیازهاى مادى و معنوى او را آماده كرده است. امام زین العابدین(علیه السلام) در فقراتى از دعاى «ابوحمزه» به حقایق فوق توجّه كرده و به خداوند چنین عرض مىكند:
«وَ ارْحَمْنی صَریعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلّبُنی اَیْدی اَحِبَّتى وَ تَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ یُقَلِّبُنی صَالِحُ جیرَتی وَ تَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الاَقْرِبَاءُ اَطْرافَ جِنَازَتی وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحیداً فی حُفْرَتی َوَ ارْحَمْ
فی ذلكَ الْبَیْتِ الْجَدیدِ غُربَتی حَتّى لااَسْتَأنِسَ بِغَیْرِكَ»؛
(خدایا،) آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام و (خودم نمىتوانم حركت كنم، بلكه) عزیزانم مرا از این پهلو به آن پهلو مىكنند بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل دراز كشیده ام و همسایگان صالحم مرا به راست و چپ مىگردانند (و غسل مىدهند) بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا مىبرند و خویشاوندان اطراف جنازه ام را گرفتهاند بر من مهربانى كن و هنگامى كه مرا (به سوى قبر) منتقل مىكنند و به تنهایى در قبرم بر تو وارد مىشوم بر من كَرم نما و در آن خانه جدید بر غریبى ام رحم كن تا با غیر تو انس نگیرم.
مهمترین نكته این فقرات این است كه به خدا عرض مىكند: «خدایا، در آن خانه جدید بر تنهایى ام رحم كن تا به غیر تو انس نگیرم.» مگر ممكن است كسى كه در این عالم طعم انس با خدا را چشیده باشد، وقتى وارد قبر مىشود با غیر خدا انس بگیرد؟ یا مگر ممكن است كسى كه در دنیا با غیر خدا مأنوس بوده است وقتى وارد قبر مىشود فقط با خدا انس داشته باشد؟
خداوند به داود فرمود:
یا داوُدُ اَبْلِغْ اَهْلَ اَرْضى اِنِّى حَبیبُ مَنْ اَحَبَّنى وَجَلیسُ مَنْ جالَسَنى وَموُنِسٌ لِمَنْ اَنَس بِذِكْرى وَ صاحِبٌ لِمَنْ صاحَبَنى؛ 1
اى داود، به اهل زمین بگو من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد و
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 26، روایت 28.
همنشین كسى هستم كه با من مجالست كند و مونس كسى هستم كه با ذكر من انس دارد و مصاحب كسى هستم كه همراه من باشد.
انسان در دنیا با هر چه انس گرفته باشد دلش با آن است؛ و حشرش در قیامت نیز با آن است:
اَنْتَ مَعَ مَنْ اَحْبَبْتَ وَلَكَ مااكْتَسَبْتَ؛ 1
با كسى خواهى بود كه او را دوست دارى و براى توست آنچه بدست آورى.
كسى كه در این دنیا فقط به اموال، دوستان، زن و فرزند خود توجه دارد وقتى او را در قبر مىگذارند و رهایش مىكنند، انبوهى از حسرت و اندوه به او هجوم مىآورد. در آن عالم، كسى مىتواند به خدا انس بورزد كه در اینجا نیز چنین انسى را براى خود فراهم نموده باشد، با خدا آشنا شده و دل به او بسته باشد. ما كه اگر یك ساعت در خانه تنها باشیم، زن و فرزند یا دوستى با ما نباشند و كارى نداشته باشیم كه با آن خود را سرگرم نماییم، احساس تنهایى و وحشت مىكنیم، معناى انس با خدا را نمىدانیم، لذّت آن را درك نكرده ایم. اگر یكى از دوستان یا نزدیكان خود را مدتى نبینیم، برایش دلتنگ مىشویم، اما آیا تاكنون هیچ شده است كه براى نماز دلتنگ شده باشیم؟ آیا تاكنون پیش آمده است كه به انتظار به دست آوردن فرصتى براى دعا و مناجات باشیم و بخواهیم گوشه خلوتى پیدا كنیم و با خدا راز و نیاز نماییم؟
ما معمولاً اگر در جاى خلوتى باشیم احساس وحشت مىكنیم، به
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص105، روایت 75.
دنبال كسى مىگردیم تا با او صحبت كنیم. اگر هم كسى را پیدا نكردیم در عالم خیال، با خود حرف مىزنیم و به هر شكلى كه باشد خود را مشغول مىكنیم. ما كه این گونه هستیم به طور طبیعى، پس از ورود به قبر، نمىتوانیم به زودى همه چیز را فراموش كنیم و با خدا مأنوس گردیم.
بنابر این، اگر بخواهیم كه در آن عالم دچار غربت و ناراحتى نشویم، باید از این دنیا مقدّمات انس با خدا را فراهم نماییم تا در آنجا با ما باشد و ما را رها نسازد. باید دست كم، یكى از كسانى كه با آنها انس مىگیریم خدا باشد. باید براى خود برنامه اى تنظیم كنیم، اوقات خلوتى داشته باشیم و در آن اوقات به غیر از خدا به چیز دیگرى توجه نكنیم؛ دنیا و همه چیز آن، مال و ثروت، كار، زن و فرزند، دوستان، آشنایان و همه چیز را فراموش نماییم و فقط به او توجه كنیم و به یاد او باشیم.اگر چنین نكردیم در عالم برزخ حسرت عظیمى را به دنبال خواهیم داشت؛ غربت و تنهایى و رنج و اندوهى ما را فرا خواهد گرفت كه هیچ كس و هیچ چیز آن را جبران نتواند كرد.
در وصایاى حضرت فاطمه زهرا به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است كه فرمود:
اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوّلَّ اَنْتَ غُسْلى وجَهِّزْنى ... وَاجْلِسْ عِنْدَ رَأسى قَبالَةَ وَجْهى فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ و الدُعاءِ1؛
هنگامى كه من مُردم، خودت على جان، مرا غسل ده و كفن كن... و وقتى مرا دفن كردى بالاى سرم، مقابل صورتم بنشین و زیاد قرآن بخوان.
1ـ عزیزالله عطاردى، مُسند فاطمه الزهرا(س)، (انتشارات عطارد چاپ اوّل) ص 401.
چون دل آن حضرت با خدا انس دارد دوست دارد كه گوش وى هم با كلام خدا مأنوس باشد.
كسانى هستند كه منتظرند، حتى براى چند لحظه، فراغتى پیدا كنند و به سراغ قرآن بروند. آنان از خواندن قرآن و شنیدن آن لذّت مىبرند. آنان عاشقانه به نماز و عبادت رو مىآورند؛ آیا تاكنون عاشقى از سخن گفتن با معشوق خود كسل شده است؟ ولى دل ما در هنگام نماز جاى دیگرى است، همچون مرغى كه در قفس اسیر و به انتظار باز شدن در قفس مىباشد، ما نیز منتظریم كه هر چه زودتر نمازمان تمام شود یا ماه رمضان به اتمام رسد. در حال نماز هم كه هستیم دایماً حواسمان متوجّه این سو و آن سوست كه چه كسى آمد و چه كسى رفت. اینها همه شاهد بر این است كه با خدا و یاد او انسى نداریم.
از خداوند خواهانیم كه به لطف خود به ما همتى عطا كند تا در عمق جان و دل خود نسبت به خدا انس و محبت پیدا كنیم و بتوانیم با او مأنوس شویم. این كار شدنى است، لكن باید از خدا توفیق بخواهیم و خودمان نیز اراده كنیم. البته این كار به تمرین هم نیازمند است.
یكى از راههاى ساده این كار آن است كه براى خود برنامه اى تنظیم كنیم و در شبانه روز، براى مدّتى جاى خلوتى را انتخاب كنیم و توجّه خویش را از همه چیز غیر از خدا قطع نماییم. این كار ممكن است كه با دعا، نماز، مناجات، قرائت قرآن و یا مانند آن باشد؛ مهم این است كه
فراموش نكنیم كه خدا حاضر و ناظر است، ما را مىبیند و پیوسته به ما لطف دارد و از صمیم قلب، از گناهان خود استغفار كنیم و به قدرى كه میسّر است این برنامه را ادامه دهیم تا بتوانیم به الطاف خدا در آن عالم امیدوار باشیم.
وقتى انسان از این دنیا برود نتیجه اعمالش را خواهد دید؛ آنگاه هر چه بگوید:
«رَبِّ ارْجِعُوُنِ لَعَلّی اَعْمَلُ صَالِحاً فیَما تَرَكْتُ» ؛1
خدایا، مرا به دنیا باز گردان تا شاید اعمال صالحى را كه ترك كرده ام، انجام دهم.
در جواب او، گفته مىشود: «كَلاّ»؛ هرگز، وقت آن گذشته است. بنابر این، باید دقایق عمر را غنیمت شمرد، در بین هزاران كار دنیوى خود، یك كار هم براى آخرت خود انجام دهیم. در میان هزاران محبوب و مأنوس كه داریم، گوشه اى از دل خود را هم به خدا و یاد او اختصاص دهیم. اگر همه دل خود را به خدا و انس با او اختصاص نمىدهیم دست كم، خدا را در كارهایمان شریك گردانیم.
معروف است روزى مرحوم شیخ جعفر شوشترى روى منبر گفت مردم؛ من امروز مىخواهم سخنى بر خلاف گفته تمام انبیا و اولیاء بگویم! مردم تعجّب كردند. فرمود تمام انبیا مردم را به توحید دعوت كردهاند، ولى من مىخواهم شما را به شرك دعوت كنم؛ همه انبیاء و اولیا مىگفتند كار را فقط براى خدا انجام دهید، امّا من مىخواهم بگویم خدا را نیز در
1ـ مؤمنون /99 ـ 100.
كارهایتان شریك كنید! شما كه موّحد نمىشوید و دل را مخصوص خدا نمىكنید دست كم، گوشه اى از دلتان را به خدا بسپارید؛ دربست دل را به غیر خدا ندهید چرا كه روزى پشیمان مىشوید.
[اَللّهُمَ ] اَغْرسْ فى اَفْئِدتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَاَتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَاَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَلَذَّةَ مَغْفِرتِكَ وَاَقْرِرْ اَعْیُنَنا یومَ لِقائِكَ بِرُؤیَتِكَ. 1
بار خدایا، در دلهاى ما نهال محبّتت را بكار، و نور معرفت خود را بر ما بتاب، و شیرینى عفو و لذّت آمرزشت را به ما بچشان و چشم ما را روز ملاقات بدیدارت روشن فرما.
1ـ مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر امام سجاد(علیه السلام) ، مناجات الزاهدین.
(9)
«اَللهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبی وَ یَقیناً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنی اِلاّ مَا كَتَبْتَ لی وَ رَضِّنی مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لی یَا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ»؛
پروردگارا، ایمانى ثابت كه همیشه در قلبم برقرار باشد و یقینى صادق از تو درخواست مىكنم تا بدانم كه جز آنچه قلم تقدیر تو نگاشته است به من نخواهد رسید و مرا از (وسایل) زندگانى به هر چه قسمتم كرده اى راضى و خشنود ساز، اى مهربانترین مهربانان.
این فقره آخرین جملات از دعاى شریف «ابوحمزه» است. گویا امام سجاد(علیه السلام) پس از دعا و مناجات، آخرین و بالاترین خواسته خود را در این دو جمله خلاصه نموده از خداوند درخواست «ایمان ثابت» و «رضا به قضاى الهى» مىكند.
از اینجا، استفاده مىشود كه ایمان از چه اهمیتى برخوردار است كه امام سجاد(علیه السلام) پس از این مناجات طولانى از خدا درخواست مىكند كه به او «ایمان» عطا نماید. همچنین به دلیل آنكه ایمان پس از به وجود آمدن، در معرض آفات قرار دارد، از خداوند درخواست مىكند كه ایمانى
به او عطا كند كه راسخ و ثابت در قلب او باشد. اگر ایمانى براى انسان حاصل شد نباید مغرور شود و تصور كند كه براى همیشه باقى و ثابت خواهد ماند.
زبان انسان از توصیف ارزش ایمان عاجز است. ایمان گوهر گرانبهایى است كه مایه آرامش روح انسان مىباشد، در گرفتاریها و كشمكشهاى زندگى، پناهگاه انسان است و بالاتر از همه، ایمان موجب سعادت ابدى انسان و نجات او از عذاب اخروى است.
ایمان ـ هر چند هم كه ضعیف باشد ـ بزرگترین نعمتى است كه خداى متعال به انسان مرحمت مىكند. با اینكه آثار چنین ایمانى بسیار ضعیف و اندك است، ولى در عین حال، بسیار ارزنده و براى سعادت دنیوى و اخروى او بسیار با اهمیت است. مَثَل انسان نسبت به ایمان همچون ماهى در آب است؛ ماهى تا زمانى كه در آب است قدر آن را نمىشناسد ولى وقتى از آب بیرون افتاد، مىفهمد كه در چه نعمتى غرق بوده و اكنون از او سلب شده است. ما نیز، بحمدالله، از این نعمت بزرگ الهى بهره مندیم؛ هر چند ضعیف است، ولى حیات و زندگى ما در گرو آن است. اگرـ خداى ناكرده ـ همین ایمان ضعیف از ما سلب شود و حالت شك و تزلزل در ما به وجود آید، خواهیم فهمید كه چه نعمتى داشته ایم كه اكنون از ما سلب گشته است.
شخصى نقل مىكرد كه در مسافرت با كسى آشنا شدم، همه اعمال و حالات او طبیعى بود، جز آنكه شبهاى جمعه را مقیّد بود كه تا به صبح احیا بدارد. علّت این كار را از او سؤال كردم. او گفت: برایم مشكلى پیش
آمده بود، وقتى خدا گره از آن گشود با خود عهد كردم كه تا پایان عمر شبهاى جمعه را به احیا بگذرانم. از او پرسیدم كه مشكل شما چه بود؟ (شاید ما تصور مىكنیم كه مشكل او فقر یا بیمارى یا گرفتاریهایى از این قبیل بوده كه او را به چنین كار مشكلى وا داشته است.) او در جواب گفت: زمانى دچار شك و تردید در اعتقادات شده بودم و ایمانم متزلزل گشته بود. هر چه تلاش كردم كه خود را از این حالت برهانم، نتوانستم. به افراد متعدّدى مراجعه كردم، هر یك كتابهایى معرفى نمودند، مباحثات فراوانى انجام دادم؛ اما هیچ یك مؤثر واقع نشد، بلكه بر اضطرابم مىافزود تا آنكه شنیدم عالمى، به نام «شیخ حسنعلى اصفهانى»(رحمه الله) در مشهد مقدس، صاحب كرامات و مقامات معنوى والایى است و مشكلات مردم را حل مىكند. به او نامه اى نوشتم و شرح حال خود را بازگو كردم. چون اهل اهواز بودم ایشان در پاسخ نامه ام نوشتند: در فلان روز و فلان ساعت به كنار رودخانه «كارون» برو و در گوشه اى از نخلستانها بنشین، شاید خداوند مشكل تو را برطرف نماید. لذا، در همان روز و ساعت مشخص شده بدانجا رفتم و در گوشه اى متحیّر نشستم. در حالى كه مشغول تماشاى رودخانه بودم، دیدم گاومیشى در وسط آب مشغول شنا كردن است. به تدریج، به سمت من آمد تا به ساحل رسید، از آب بیرون آمد و چند دقیقه اى در نخلستان توقّف كرد تا آنكه بچه اى را كه در شكم داشت وضع حمل نمود. سپس آن را تمیز كرد و به او شیر داد! از تماشاى این منظره، همه شكهایم برطرف شد و روحم آرامش پیدا كرد. به شكرانه این نعمت، كه ایمان خود را باز یافتم و تزلزلم برطرف شد با خود
عهد كردم كه هر شب جمعه تا صبح شب زنده دارى كنم.
چنین افرادى كه مدتى از نعمت ایمان محروم شدهاند و خداوند دوباره به آنان ایمان عنایت كرده است قدر این نعمت را بهتر مىدانند. كسانى كه از آثار سوء بى ایمانى و تزلزل در اعتقادات آگاهند و درد فقدان آن و طعم تلخش را چشیدهاند وجود آن را مغتنم مىشمارند. ولى از آنجا كه هیچ گاه ایمان از ما سلب نشده است به خوبى نمىدانیم ایمانى كه داریم ـ هر چند كم رنگ و كم اثر است ـ چقدر با ارزش مىباشد. به قول ظریفى «بى خدایى نكشیده ایم كه بفهمیم ایمان به خدا چه نعمتى است»! باید تلاش كنیم كه ایمانمان در معرض آفات قرار نگیرد و پابرجا بماند و ان شاءالله با ایمان از دنیا برویم. اگر روزى رابطه انسان با خدا قطع شود و راه را گم كند و او تلاش نماید تا راهى پیدا كند ولى روزنه اى بر روى او باز نشود آنگاه مىفهمد كه به چه بلایى مبتلا شده است.
نباید تصوّر كنیم كه ایمان، با آن همه كه ارزش دارد، براى ما ثابت و پابرجاست، بلكه این نعمت نیز همانند سایر نعمتها امكان زوال دارد. از اینكه روزى این نعمت از ما سلب شود، باید به خدا پناه ببریم. چه بسیار كسانى بودهاند كه ایمان داشتهاند و اعمال صالح بسیار انجام مىدادند، ولى پس از مدتى در اثر عواملى ایمانشان ضعیف شده یا از آنان سلب گردیده است و بى ایمان از دنیا رفتهاند.
خداوند براى هیچ كس ضمانت نكرده است كه اگر نعمتى به وى
ارزانى داشت از او سلب نكند، بلكه فرموده است:
«لَئنْ شَكَرْتُمْ لاَزیدَنّكمْ وَ لَئنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ» ؛1
اگر شكر نعمت بجاى آرید بر نعمت شما مىافزایم و اگر كفران نعمت كنید عذاب من دردناك است.
بنابر این، باید توجه داشت كه ایمان انسان پیوسته در معرض هجوم آفات و نابودى است. از یك سو، شبهات و وسوسه هاى شیطانى و از سوى دیگر، اعمال و كردار زشت و ناشایست ایمان انسان را مورد تهدید جدّى قرار مىدهند. در روایات بیان شده كسى كه مرتكب گناهى مىشود نقطه سیاهى در قلبش پدید مىآید و آنجا را آلوده و تیره مىكند اگر گناهان زیاد شد، تمام صفحه دل را فرا مىگیرد و چنین فردى دیگر رستگار نخواهد شد.2
باید از خدا بخواهیم كه ایمان ما را تقویت كند و آن را از آفات و دستبرد شیاطین جنّ و انس محفوظ بدارد و اگر خداى ناكرده گناهى مرتكب شدیم هر چه زودتر در صدد توبه و جبران آن برآییم تا تیره گیهایى را كه در اثر گناه در قلبمان پدید آمده است بزداییم. سیاهى دل آثارى دارد كه در انسان تأثیر مىگذارد، ولى ما متوجه نیستیم و تصور مىكنیم كه سالم هستیم. از جمله آثار گناه این است كه موجب قساوت قلب مىشود و به دنبال آن، انسان از دعا و مناجات با خدا، قرائت قرآن و توسّل به ائمه اطهار(علیهم السلام) لذّت نمىبرد و در او میل به گناه، شهوترانى و
1ـ ابراهیم /7.
2ـ بحار، ج 73، ص 327، روایت 10.
لهو و لعب ایجاد مىشود. نزدیكى با اهل گناه و مجالست با آنان جاى مجالست با صالحان و بندگان شایسته خدا را مىگیرد و انسان علاقه پیدا مىكند كه با افرادى كه كم و بیش مانند خود او هستند همنشین باشد. اینها نشانه قساوت قلب و تیرگى دل است.
دلى كه نورانى است و با خدا ارتباط دارد از چیزهایى كه او را از خدا و یاد او دور مىسازد رنج مىبرد؛ اگر با كسى كه اهل دنیا و لهو و لعب باشد همنشین گردد گویا در زندانى گرفتار آمده و در انتظار رهایى از این مجالست است؛
چو طوطى كلاغش بود هم نفس *** غنیمت شمارد خلاص از قفس
بنابر این، باید بدانیم كه اولا، ایمان ـ هر قدر هم كه ضعیف باشد ـ گوهر بسیار گرانبهایى است كه خدا به ما ارزانى داشته است. ثانیاً، نباید از این نكته غافل شویم كه ایمان انسان در معرض زوال است. لذا، باید پیوسته درصدد تقویت آن باشیم و تا آنجا كه ممكن است به تقویت اعتقادات خویش بپردازیم و از شبهات و آنچه موجب ایجاد شبهه مىگردد، دورى كنیم. اگر شبهه اى برایمان پیش آمد درصدد علاج آن برآییم و نگذاریم كه ذهن و دل ما جولانگاه وساوس شیطانى شود.
همچنین باید از گناه و آنچه انسان را به گناه نزدیك مىكند، اجتناب ورزیم. اگر خداى ناكرده، مرتكب گناهى شدیم هر چه سریعتر توبه كنیم و بالاتر از همه آنكه با كمال ذلّت و تضرّع، از خدا بخواهیم كه ایمان ما را حفظ و آن را تقویت نماید و براى این منظور، به ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز متوسّل شویم.
فقرات مزبور از دعاى «ابوحمزه» ناظر به نكاتى است كه ذكر گردید:
«اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ ایماناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبی وَ یَقیناً» ؛
پروردگارا، ایمان و یقینى كه پیوسته در قلب من حضور داشته باشد و از آن جدا نشود به من عنایت فرما.
الف. یقین: وقتى ایمان در دل ثابت گردید ثمراتى به بار مىآورد؛ كه در اینجا امام سجاد(علیه السلام) به دو اثر آن اشاره فرموده است؛ یقین به تقدیرات الهى و رضا به قضاى الهى:
«حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنی اِلاّ مَا كَتَبْتَ لی» ؛
خداوندا، به من یقینى عطا كن كه بدانم هیچ چیز به من نمىرسد، مگر آنچه كه تو برایم مقدّر ساخته اى.
یقین بالاترین و كاملترین مرحله ایمان است، ایمان خود متوقف بر معرفت است معرفت كامل موجب پیدایش صفت یقین در انسان مىشود. كسى به مرحله یقین برسد دیگر برایش فرق ندارد كه در رفاه باشد یا در سختى، در مقابل حوادث زندگى مادى بى تفاوت است چون دلش به جاى دیگرى محكم شده است. مؤمنى كه ایمانش كامل گشته و به مرحله یقین رسیده كار خود را به خدا وامى گذارد و مىداند نفعش در چیزى است كه خدا براى او پیش مىآورد.
لذا مؤمن خیالش آسوده است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خیر او در چیزى است كه خدا پیش مىآورد، در حدیث معراج خداوند مىفرماید:
فَاِذا اسْتَیْقَنَ العَبْدُ لا یُبالى كَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْرِ»1.
پس هرگاه بنده ام به مقام «یقین» رسید، اهمیت نمىدهد كه زندگى او به سختى بگذرد یا به آسانى.
از امام رضا(علیه السلام) معناى «یقین» پرسیده شد. فرمود: امام باقر(علیه السلام) آن را چنین تفسیر كرده است:
اَلتَّوكُلُ عَلَى اللهِ وَالتَّسْلیمُ للهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتَفْویضُ اِلَى اللهِ2؛
یقین عبارت است از: توكّل بر خدا نمودن، تسلیم فرمان خدا بودن، و راضى به قضاى الهى بودن و واگذارى (امور) به خدا.
بنابراین اولین اثر ایمان این است كه انسان یقین پیدا مىكند كه آنچه را كه باید به او برسد خواهد رسید و آنچه را مقدّر نشده است به او نمىرسد.
امام صادق(علیه السلام) از حضرت على(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
«لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْیمانِ حَتى یَعْلَمَ اَنَّ ما اَصابَهُ لَمْ یَكُنْ لِیُخْطَئَهُ وَاَنَّ ما اَخطأهْ لَمْ یَكَنُ لِیُصیبَهُ وَاَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ؛ عَزَّوَجَلَّ» 3
هیچ بنده اى طعم ایمان را نمىچشد مگر آنكه علم (یقین) پیدا كند كه آنچه به او رسیده ممكن نبوده است كه به او نرسد و آنچه به او نرسیده غیر ممكن بوده است كه به او برسد. (آنچه بنا بوده به او برسد، رسیده است یا خواهد رسید و آنچه بنا نیست به او برسد، نرسیده و نخواهد رسید). و تنها كسى كه مىتواند سود و زیان برساند خداى عزّوجل است.
1ـ بحارالانوار، ج 77، ص 27، روایت 6.
2ـ بحارالانوار، ج 70، ص 138، روایت 4.
3ـ محمد تقى مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 154، روایت 12.
این بینش كه آنچه در اثر تلاش و كوشش ما حاصل مىشود از خود ماست، بینش شرك آمیز است.
انسان موحد باید بداند كه وجودش از خداست نیروى بدنى و فكرى اش از خداست و موادى كه در آنها تصرّف مىكند از خداست، علاوه بر همه اینها استفاده از آنها نیز در گرو تدبیر اوست و چنان نیست كه هر كسى مالى اندوخت و ثروتى بدست آورد، بتواند به خوبى و بدون خواست خدا استفاده كند چه بسا كسانى كه ثروتها اندوختند (چه از راه حلال و چه از راه حرام) ولى موفق نشدند از آنها استفاده كنند. بنابراین استفاده بردن از مال نیز به خواست خدا بستگى دارد.
البته باید توجه داشت كه لازمه پذیرفتن یقین، اعتقاد به جبر نیست؛ یعنى چنین نیست كه انسان به دنبال كار و كوشش نرود و تنبلى را پیشه سازد و اعتقادات دینى را بهانه قرار دهد و بگوید هر چه مقدر شده باشد به من خواهد رسید، خواه كار كنم یا نكنم. گر چه در اینجا، مجالى براى مطرح كردن بحث جبر و اختیار به طور تفصیل نیست، لكن به اجمال مىگوییم كه آنچه مقدّر است: «تحقّق مسبّبات از راه اسباب است». خداوند در تقدیر امور، اسباب و عوامل را در نظر داشته است. یكى از این اسباب اراده خود انسان است كه جزو اسباب و مسبّبات است.
به عنوان مثال، اگر مقدّر شده است كه عمر كسى پنجاه سال باشد به این معناست كه خداوند مىداند كه وى در طول عمر خویش، چه كارهایى انجام مىدهد و چه كارهایى را ترك مىكند، چقدر بدانچه موجب طول 41عمر و یا كوتاهى آن مىشود، مانند صله رحم، یا قطع رحم، مراعات
حقوق پدر و مادر، مراعات بهداشت و مسائلى از این قبیل، اهمیت مىدهد.
بنابراین، خداوند بر اساس علم گسترده خود بر اعمال و رفتار اختیارى آن شخص، مقرّر فرموده است كه عمر او مثلاً پنجاه سال باشد. ولى چنین نیست كه وى بگوید مقدّر شده است، عمر من پنجاه سال باشد و كارهاى من تأثیرى در آن ندارد. آنچه خداوند مقدّر فرموده بر اساس همین افعال اختیارى انسان است.
استناد افعال اختیارى انسان به خداى متعال منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یكدیگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به دیگر سخن، استناد فعل به فاعل انسانى در یك سطخ است و استناد آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح وجود خود انسان و وجودماده اى كه كارش را روى آن انجام مىدهد و وجود ابزارهایى كه كار را بوسیله آنها انجام مىدهد همگى مستند به اوست. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر علت تامه» در كار خودش منافات با استناد وجود همه اجزاء علّت تامه به خداى متعال ندارد و این خدا است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودى او را در دست قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مىبخشد و هیچ موجودى در هیچ حالى و زمانى از او بى نیاز نیست. و استقلال از او ندارد. بنابراین كارهاى اختیارى انسان هم بى نیاز از خدا و خارج از قلمرو اراده او نیست و چنان نیست كه كار یا باید مستند به اراده انسان باشد یا مستند به اراده خدا، زیرا این دو اراده در عرض یكدیگر نیستند كه قابل جمع نباشند.
بلكه اراده انسان همانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن ضرورت دارد، وما تَشاؤنَ اِلاّ اَنْ یَشاءَاللهُ رَبُّ الْعالَمینَ؛ 1
قرآن مجید مىفرماید:
«مَا اَصَابَ مِنْ مُصیبَة فِى الارْضِ وَ لافی اَنْفُسِكُم اِلاّ فى كِتَاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأهَا اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ یَسیرٌ» ؛2
هیچ مصیبت و رنجى در زمین و یا در وجود خودتان به شما نمىرسد مگر اینكه، قبل از آنكه آن را ایجاد كنیم، همه در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده است و این كار بر خدا آسان است.
سپس مىفرماید:
«لِكَیْلا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» ؛3
تا هرگز بر آنچه از دست شما مىرود دلتنگ نشوید و بدانچه به شما مىرسد دلشاد نگردید.
اگر در این دنیا، نعمتى از ما گرفته شد؛ مثلاً یكى از عزیزان خود را از دست دادیم یا به فقر، بیمارى و مانند آن گرفتار شدیم، باید بدانیم كه اینها مقدّر و مكتوب است تا متأثر نشویم و خود را نبازیم؛ باید بدانیم كه نعمتى بوده كه خدا داده، سپس بنابر مصالحى آن را از ما گرفته است.
خداوند به حضرت موسى فرمود: محبوبترین بندگانم كسى است كه وقتى
1ـ تكویر /29.
2ـ حدید /22.
3ـ حدید /23.
محبوبش را از او مىگیرم با من منازعه نمىكند و تسلیم است.1
بنابر این، انسان مؤمن نباید به نعمتهاى دنیا دل ببندد و به دلیل از دست دادن آنها غمگین شود، بلكه پیوسته باید در فكر بندگى و انجام وظایف خویش باشد، نه اینكه در این فكر باشد كه چه چیزى را به دست آورده یا چه چیزى را از دست داده است.
ب ـ راضى بودن به قضاى الهى: دومین اثر ایمان رضا به قضاى الهى است:
«وَ رَضّنی مِنَ الْعَیْشِ بِما قَسَمْتَ لی یَا اَرْحَمَ الّراحمِینَ»؛
اى مهربانترین مهربانان، مرا بدانچه در زندگى قسمت مىفرمایى راضى بگردان.
خداى متعال براى بندگان خود تقدیراتى دارد و این تقدیرات گاهى موافق با خواسته ایشان است و به آن خرسند مىگردند و زمانى نیز از آن ناخشنود مىشوند. آنچه خداوند مىخواهد این است كه به مقدرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند این تقدیر گاهى در امور تشریعى است و گاهى در امور تكوینى.
در امور تشریعى همان تكالیف، واجبات و محرمات است. رضایت در اینجا به معناى انجام واجبات و ترك محرمات است.
در امور تكوینى، باید به آنچه خدا براى بنده پیش مىآورد راضى باشد، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشایند. انسانها در برابر حوادث ناخوشایند آزموده مىشوند تا مشخص شود چه واكنشى نشان مىدهند
1ـ بحار، ج 82، ص 90.
برخى از آزمایشها مربوط به مرحله اول ایمان است تا معلوم شود آیا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعایت مىكند یا عصیان مىكند؟ و مربته بالاتر مخصوص بندگان برجسته است كه آیا در برابر حوادث سخت از خدا شكوه مىكنند یا آنها را تحمل كرده، دم فرو مىبندند این مقام «صبر» است، بالاتر از صبر مقام «رضا» است، یعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمل مىكنند و هم به آن رضایت مىدهند (در عمق دل هیچ ناراحتى و شكوه اى ندارند) چون از جانب خداست. این بالاترین مرحله ایمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقدیرات خداوند راضى است و به اینكه تقدیرات الهى از روى حكمت است، ایمان دارد. لذا خداوند در شب معراج به رسولش فرمود: محبوب ترین كارها نزد من توكل است و (بالاتر از آن) «رضایت» به آنچه تقدیر كرده ام.1
البته این بدان معنا نیست كه انسان دست از كار و كوشش بردارد، بلكه تلاش كردن خود جز عوامل تقدیر الهى به شمار مىرود. منظور این است كه به آنچه واقع شده راضى باشیم. و بدانیم هر حادثه اى بر حكمتى استوار است.
خداوند به موسى خطاب فرمود:
یا موسى ما خَلَقْتُ خَلْقاً اَحَبَّ اِلَىّ مِنْ عَبدى اَلْمُؤمِنْ وَاِنّى اِنَّما اِبْتَلَیتُهُ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ. 2
1ـ بحارالانوار، ج 77، ص 21.
2ـ بحار ج 13، ص 348، روایت 36.
اى موسى، هیچ مخلوقى نزد من از بنده مؤمنم محبوبتر نیست؛ اگر گرفتارى و ابتلایى براى او پیش مىآورم خیر او در آن است. چرا كه من به صلاح بنده ام آگاه ترم.
مادرى كه به بچه مریض خود داروهاى تلخ و بدمزه مىخوراند مسلماً دوست فرزندش هست به جهت دشمنى با او نیست بلكه كار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است كار خداوند نیز چنین است.
روایت زیادى داریم كه بیان مىكند گاهى خداوند صلاح بنده اى را در فقر مىبیند، امر دینش جز با فقر و تهیدستى اصلاح نمىشود. از روى محبت آن بنده را فقیر مىكند، و برخى جز با غنا و ثروتمندى ایمانشان حفظ نمىشود، آنان را غنى مىكند. گاهى فقر و غنا را وسیله امتحان بندگان قرار مىدهد.1
مجدداً تأكید مىكنم، انسان نباید دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ایستد و بگوید كه خدایا، هر چه خیر است براى من پیش آور! بلكه انجام وظیفه مطلبى است و واگذارى كارها به خدا و رضا به قضاى او مطلب دیگر.
به هر حال انسان باید بدانچه كه خدا قسمت او كرده است ـ چه كم باشد و چه زیاد ـ راضى باشد. این رضایت هم نتیجه دنیوى دارد و هم نتیجه اخروى؛ در دنیا، انسان احساس آرامش و آسایش مىكند. در آخرت نیز از مقامهاى اهل «رضا» برخوردار مىگردد.
1ـ بحار ج 72، ص 327، روایت 12.
متأسفانه بیشتر مردم، در اثر ضعف ایمان، از وضع زندگى خویش راضى نیستند و شكایت مىكنند؛ بدانچه خدا به آنان داده قانع نیستند. از اینرو، هیچ گاه آرامش و آسایش ندارند و نگرانى سراسر زندگى آنان را فرا گرفته است. اما انسان مؤمن به این نكته توجه دارد كه بسیارى از چیزهایى را كه مردم آرزو مىكنند، داشته باشند و براى به دست آوردن آنها تلاش مىكنند، چه بسا به صلاحشان نباشد و حتى موجب ناراحتى و بروز مشكلات گردد.
در دعاى افتتاح، مىخوانیم: «لَعَلَّ الّذی اَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خیرٌ لی لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةَ الاُمُورِ» ؛ خدایا، گاهى از تو چیزهایى را درخواست مىكنم، و تو اجابت آنها را به تأخیر مىاندازى؛ از این تأخیر اظهار ناراحتى مىكنم، امّا چه بسا، تأخیر در استجابت دعا برایم بهتر بوده است؛ زیرا تو از عاقبت كارها آگاهى.
قرآن كریم نیز مىفرماید:
«عَسى اَنْ تكْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» 1
چه بسا، چیزى را ناگوار شمارید، ولى به حقیقت، خیر و صلاح شما در آن باشد و چه بسا، چیزى را دوست بدارید، ولى در واقع، شرّ و فساد شما در آن باشد.
این مسأله بسیار اتفاق افتاده است كه حتى گاهى خود انسان مىفهمد
1ـ سوره بقره: 216
كه چیزهایى را كه بدانها علاقه مند بوده و دوست داشته كه واجد آنها باشد، اگر بدانها دست مىیافت به زیانش بود و بعكس، برخى چیزهایى را كه از وجودشان ناخشنود بوده و نسبت به آنها اظهار بیزارى مىكرده وقتى تحقّق یافتهاند، در یافته است كه به خیر و نفع او بوده است.
قرآن در باره همسران مىفرماید:
«فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ یَجْعَلَ اللهُ فیهِ خَیْراً كَثیراً» ؛1
اگر (همسرانتان) مورد پسند شما نیستند (اظهار كراهت نكنید) چه بسا، چیزى مورد پسند شما نباشد اما خداوند در آن خیر فراوانى قرار دهد.
بنابر این، در هر حال، انسان باید كار خود را به خدا واگذارد و نسبت به آنچه براى او پیش مىآورد راضى باشد. از اینرو، یكى از نتایج ایمان كامل یقین و دیگرى رضایت و خشنودى نسبت به قضاى خداوند است.
1ـ نساء /19.
(1)
«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحمد وَ الِهِ»
همه دعاهاى وارد شده از سوى ائمه اطهار (ع) وسیله گرانبهایى براى تقرب به خداى متعال هستند، ولى برخى از دعاها مزایاى دیگرى نیز دارند؛ گنجینه هایى از علوم و معارف اهل بیت(ع) در آن ها ذخیره شده است، كه با دقت در آن ها مىتوان به اندازه ظرفیت، فهم، معرفت و دقت خود از معارف بلند و گرانبهاى آن ها بهره جست. دعاى مكارم الاخلاق1از جمله آن ها است. هر فراز این دعاى شریف حاوى پیامها و درسهاى مهمى براى انسان است. همان طورى كه از نام این دعا پیداست، موضوع این دعا متمركز در مسائل اخلاقى است و با دقت در مضامین آن مىتوان به نكات بسیار ارزشمند اخلاقى دست یافت.
نام این دعا به ما یادآور مىشود كه در مقام درخواست از خداى متعال، نباید تنها به امور مادى و دنیوى توجه داشت. شاید اكثر كسانى كه
1ـ صحیفه سجادیه، دعاى بیستم.
دعا مىكنند، بیشتر متوجه نیازهاى مادى جسمانى، اجتماعى و... خود هستند و كمتر توجه دارند كه كسب فضایل اخلاقى نیز نیازمند درخواست از خداست؛ بلكه به همان اندازه كه فضایل اخلاقى از امور مادى برترى دارد، باید براى به دست آوردن آن بیشتر و عمیق تر دعا كرد.
ما معمولاً زمانى به سراغ دعا مىرویم و از خدا طلب كمك مىكنیم كه احساس كنیم وسایل مادى براى رفع آن حاجت در اختیار ما نیست.
«فاِذا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» 1
زمانى كه در وسط دریا امواج خروشان و سهمگین بلند مىشود و انسان خود را در معرض غرق شدن مىبیند، آنگاه دست به دعا برمى دارد؛ وقتى كه با مشكل بزرگى روبرو مىشود و رفع آن را در توان خود نمىبیند، از خدا طلب یارى مىنماید. در حالى كه باید هر چیزى را كه طالبیم و بقاء آنچه را كه داریم تنها از خدا بخواهیم، زیرا عالم هستى تحت قدرت اوست؛ سر رشته دار همه اسباب و مسببات اوست و نیز آنچه خدا به ما عطا مىكند، خود ضمانت بقاء ندارد و بقاء آن به دست خداست. و از این نظر تفاوتى میان احتیاجات پیش پاافتاده و نیازهاى معنوى و اساسى انسان وجود ندارد.
كارگرى كه صبح از خانه بیرون مىآید تا براى كسب روزى حلال به كار خود مشغول شود، باید بیندیشد كه دست، پا، چشم، عقل، حیات و نعمتهاى بى شمار دیگرى كه در اختیار اوست، همه از جانب خداست و اگر
1ـ عنكبوت / 65.
در هر كدام از این اسباب خللى حاصل شود، او به خواستهایش نمىرسد؛ پس باید همراه با تلاش و كوشش، نیازهاى خود را از خدا بخواهد.
دانشجویى كه مشغول تحصیل علم است، باید در پى تحصیل علم تلاش كند، امّا بداند كه استاد، هم مباحثه، كتاب، گوشى كه مىشنود، فهمى كه درك مىكند، سلامتى و... همه از خداست و اگر هر كدام از آنها قوام نیابد، او نمىتواند به تحصیل علم بپردازد؛ پس باید از خدا بخواهد كه اسباب علم آموزى را براى او فراهم آورد.
یكى از نیازهاى اساسى انسان تحصیل مكارم الاخلاق و سجایاى انسانى است. درست است كه باید با تلاش و كوشش اخلاق سیئه را از خود دور ساخت و فضایل اخلاقى را جانشین آن ها نمود، ولى چون اختیار همه اسباب و مسببات تنها به دست خداست، باید توفیق كسب آن ها را از خدا خواست. این اسباب و وسایط كه در نظام خلقت وجود دارند، همگى مجارى فیض خدایند.
ذكر صلوات بر محمّد و آل محمد نشانه ادب در مقابل پیامبر اكرم (ص) و موجب استجابت دعاست. در بعضى از روایات تصریح شده است كه براى استجابت دعا، آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد آغاز كنید، زیرا صلوات بر محمّد و آل محمّد همواره مستجاب است و خدا كریم تر از آن
است كه دعاى اوّل را مستجاب كند و دعاى دوّم را مستجاب ننماید.1 و در روایات دیگرى آمده است كه دعایتان را با صلوات شروع و با آن ختم كنید، تا دعاى شما بین دو دعاى مقبول واقع شود و مستجاب گردد، زیرا خدا كریم تر از آن است كه اوّل و آخر دعا را مستجاب كند و وسط آن را مستجاب ننماید.2
در این دعاى شریف نیز در ابتداى دعا و در پایان هر چند فرازى از آن، صلوات بر محمّد و آل محمّد ذكر شده است.
امام (ع) پس از ذكر صلوات مىفرماید:
«و بَلِّغْ بایمانى اَكْمَلَ الاْیمان واجْعَلْ یقینى اَفْضَلَ الیقین»
كامل ترین مراتب ایمان را به من مرحمت كن و یقین من را برترین یقین قرار بده.
وقتى كه انسان از خدا امور معنوى را طلب مىكند، باید بهترین و بالاترین مراتب آن را بخواهد. معمولاً ما در مورد نیازهاى مادى و دنیوى خود طالب بهترین ها هستیم و از خدا نیز آن را طلب مىكنیم، ولى براى
1ـ از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است كه فرمود: اذا كانت لك الى الله سبحانه حاجة فابدء بمسألة الصلوة على النبى (ص) ثم سل حاجتك، فانّ الله اكرم من ان یسأل حاجتین، فیقضى احداهما و یمنع الاخرى. نهج البلاغه، كلمات قصار / 361.
2ـ از ابى عبدالله (ع) نقل شده است كه فرمود: من كانت له الى الله عزّ و جل حاجة، فلیبدء بالصلوة على محمد و آله، ثم یسئل حاجته، ثم یختم بالصلوة على محمد و آل محمد؛ فان الله عزّ و جل اكرم من ان یقبل الطرفین و یدع الوسط، اذا كانت الصلوة على محمد و آل محمد لا تحجب عنه. وسائل الشیعه، ج 4 / 1137.
كسب سجایاى انسانى به مرتبه پایین آن اكتفا مىكنیم؛ اگر بلند همت باشیم سعى مىكنیم واجبات خود را انجام داده و از محرمات دورى جوییم، تا به آتش جهنم گرفتار نشویم. امّا امام (ع) در این دعا به ما تعلیم مىدهد كه كوتاه همت نباشیم و در دعاهاى خود ایمانى مانند ایمان انبیا و یقینى مانند یقین صدّیقین از خدا طلب كنیم، تا اگر لیاقت كسب آن مراتب عالى را نداشتیم، خدا به اندازه ظرفیت ما، آن را به ما عطا كند.
نعمتهاى بزرگ مادى همواره با خود آفاتى به همراه دارند؛ هر چه نعمت مادى بیشتر، گرفتارى و دردسر و غصه آن نیز بیشتر است؛ امّا نعمتهاى معنوى این گونه نیستند؛ آن ها هر چه عالى تر باشند، لذت، سعادت و كمال آن ها نیز بیشتر خواهد بود؛ بنابراین، باید در مورد امور معنوى همت خود را متوجه بالاترین مراتب ایمان و یقین نمود و از خدا براى كسب آن ها یارى خواست.
ایمان داراى درجاتى است و قابل افزایش و كاهش است. قرآن كریم مىفرماید:
«.... و اِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ایاتُهُ زَادَتْهُمْ اِیماناً...» 1
... و چون آیات خدا را بر آنان تلاوت كنند بر مقام ایمانشان بیفزاید... .
امام (ع) در این دعا از خداوند بالاترین درجات ایمان را طلب مىكند كه هیچ كاستى نداشته باشد. شاید دلیل اینكه امام (ع) در مورد یقین به «بهترین» تعبیر نموده، این است كه حقیقت یقین اعتقاد صد در صد قطعى
1ـ انفال / 2.
است كه احتمال خلاف آن نمىرود؛ بنابراین، نمىتوان گفت كه یقین مراتب یا كم و زیادى دارد، امّا مىتوان براى آن انواعى برشمرد. كیفیت یقین ها با هم متفاوت است؛ یك نوع آن یقینى است كه از راه استدلال حاصل مىشود و به آن علم الیقین مىگویند و نوع دیگر آن یقینى است كه با كشف و شهود حاصل مىشود و به آن عین الیقین مىگویند و نوع سوم آن كه با یافتن حقیقت و اتصال به آن حاصل مىگردد، به آن حق الیقین اطلاق مىشود.
براى تقریب به ذهن مىتوان این موضوع را به شربت گوارایى كه در لیوانى وجود دارد تشبیه كرد: فردى آن را ندیده است، ولى توسط مخبر صادقى به وجود آن پى مىبرد؛ فرد دیگرى آن شربت را در لیوان مىبیند و فرد سوم، این شربت را مىچشد. در اینجا هر سه نفر به وجود این شربت یقین دارند، امّا نحوه یقین هر كدام متفاوت است. شاید منظور از «افضل» در این دعا نحوه كامل تر و بهترین یقین است، كه معمولاً علماى اخلاق آن را به حق الیقین تعبیر مىكنند.
پیدایش علم و ادراك و اعتقاد اختیارى نیست؛ ممكن است مقدمات بعیده آن ها اختیارى باشد، ولى با فراهم آمدن آن مقدمات، بدون آنكه انسان بخواهد اعتقاد براى او حاصل مىشود. انسان فردى را در پیش روى خود مىبیند و یقین مىكند كه آن شخص در آنجا حضور دارد، یا بى اختیار دست بر روى آتش قرار مىگیرد و مىسوزد و از آن یقین حاصل مىشود كه آتش سوزاننده است. ممكن است انسان مطالبى را بداند، بدون
آنكه بخواهد؛ حتى ممكن است از این كه به آن مطالب آگاهى یافته است در خود احساس ناراحتى كند. ولى براى كسب ایمان، غیر از اعتقاد یقینى یا ظنّى، باید قلب نیز آمادگى داشته باشد؛ دل نیز بخواهد و جذب آن شود.
اگر دوست داشتن را كیفیت نفسانى بدانیم، این كشش، شوق، میل و دوست داشتن غیر از علم است؛ در این مقوله عنصر اختیار دخالت دارد؛ شخصى ممكن است با آنكه یقین دارد، نخواهد و نپذیرد. قرآن كریم درباره فرعونیان مىفرماید:
«وَ جَحَدُواْ بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها اَنفُسُهُمْ ظُلْماً و عُلُوّاً...» 1
و با آنكه یقین داشتند، به سبب لجاجت و ظلم و برترى طلبى آن ها را انكار كردند....
بعد از آنكه آیات الهى و آن معجزات عظیم به دست حضرت موسى (ع) ظاهر شد، با آنكه فرعونیان یقین كردند كه حضرت موسى (ع) پیامبر خدا است و این معجزات از طرف اوست، ولى به سبب لجاجت، ستمگرى و برترى طلبى خود، آن ها را انكار كردند و پیامبر خدا را ساحر و مسحور نامیدند؛ آنان در دلشان یقین داشتند، امّا ایمان نیاوردند و انكار كردند. حضرت موسى (ع) خطاب به فرعون مىفرماید:
«قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا اَنْزَلَ هؤُلاءِ اِلاَّ رَبُّ السَّموات والأَرْضِ...» 2
موسى گفت: «حقّاً و یقیناً مىدانى كه این آیات را جز پروردگار آسمان ها و زمین نازل نكرده است... .»
1ـ نمل /14.
2ـ اسراء /102.
در این آیه دو ادات تأكید «لام و قد» آمده است؛ یعنى حقاً و یقیناً مىدانى كه این آیات را جز خدا، پروردگار جهان، نازل نكرده است؛ با این وجود، فرعون گفت:
«و قالَ فِرْعَوْنُ یا ایُّهَا المَلاَُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَیْرى...» 1
و فرعون گفت: «اى بزرگان قوم! من هیچ كس دیگرى را جز خودم، خداى شما نمىدانم... .»
و ایمان نیاورد، ولى زمانى كه در دریا غرق شد، گفت:
«... قَالَ امَنْتُ اَنَّهُ لاَالهَ اِلاَّ الَّذِى امَنَتْ بِهِ بَنُوا اِسرائیلَ و اَنَا مِنَ المُسْلِمِینَ» 2
... فرعون گفت: «من ایمان آوردم و شهادت مىدهم كه خدایى نیست، مگر آن كه بنى اسرائیل به او ایمان دارند و من نیز تسلیم فرمان اویم.»
ولى چون این سخن او از روى اضطرار بود، پذیرفته نشد. پس ایمان توسط مقدمات قهرى حاصل نمىشود و عنصر اختیار در تحقق آن نقش دارد.
براى تحقق ایمان یقین صد در صد لازم نیست؛ با ظن قوى نیز مىتوان ایمان آورد؛ یعنى، دل را با آن ظن قوى همراه كرد و به احتمال خلاف آن توجهى ننمود و آن را پذیرفت. ولى بدون داشتن علم یا مرتبه اى از ظن نمىتوان ایمان آورد. بسیارى از كسانى كه در صدر اسلام به پیامبر (ص) ایمان مىآوردند در آغاز، نسبت به اسلام یقین كامل نداشتند و بدین علت، برخى از آنان كه به مرور شبهاتى برایشان پیدا مىشد، مرتد شده، از اسلام خارج مىشدند.
1ـ قصص / 38.
2ـ یونس / 90.
پس ایمان به سبب اعتقاد و تمایل به یك موضوع حاصل مىشود. اعتقاد داراى شدت و ضعف است و از ظن تا كامل ترین نحوه یقین قابل افزایش است و تمایل نیز از میل سطحى تا عالى ترین مراتب عشق قابل تغییر است. این دو عنصر به مقدار شدت و ضعف خود بر قدرت ایمان تأثیر مىگذارند؛ هر چه اعتقاد و شوق انسان نسبت به موضوعى بیشتر باشد، به همان نسبت بر قوّت ایمان به آن موضوع افزوده مىشود و با كاهش اعتقاد و تمایل، از شدّت و قوّت ایمان كاسته مىگردد.
بنابراین، براى كسب ایمان كامل لازم است اعتقاد خود را تقویت نموده، دلایل متقن ترى براى ایمان بیابیم و نیز موانع قلبى پذیرش ایمان را برطرف سازیم.
یكى از عللى كه موجب مىشد اكثر امتها در ابتداى بعثت انبیا با انبیا مخالفت كنند این بود كه انبیا انسان ها را به پذیرفتن معاد دعوت مىكردند و پذیرش این دعوت براى بعضى از انسان ها بسیار دشوار بود؛ آنان براى خود خدایانى مىساختند و آن ها را پرستش مىكردند، امّا به خداى واقعى ایمان نمىآوردند. زیرا لازمه پذیرش توحید، پذیرفتن معاد و زندگى پس از مرگ است و چون آنان قدرت خدا را محدود مىپنداشتند، نمىتوانستند بپذیرند كه خداى آنان مىتوانند دوباره آنان را زنده كند و آنان نتایج اعمال خود را در دنیاى دیگرى مىبینند. پذیرفتن معاد به این معنا است كه روزى همه اعمال و كردار انسان ها محاسبه مىشوند و
انسان ها به جزاى اعمال نیك و بد خود مىرسند؛ و كافران گمان مىكردند كه اگر از ابتدا آن را انكار كنند، راحت و آسوده خواهند بود و مىتوانند به راحتى به ارضاى امیال خود بپردازند.
بهترین راه براى پذیرفتن معاد، دقت در قدرت خداست. او همان گونه كه انسان ها را از نیستى به هستى آورد، مىتواند بار دیگر آنان را زنده كند. قرآن كریم مىفرماید:
«اَیَحْسَبُ الاِْنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قادِرِینَ عَلَى أَنْ نُّسَوِّى بَنانَهُ بَلْ یُرِیدُ الاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمَامَهُ» 1
آیا آدمى مىپندارد كه ما دیگر، ابداً استخوان هاى او را باز جمع نمىكنیم؟ بله ما قادریم خطوط سر انگشت او را نیز دوباره، مانند قبل، برگردانیم؛ بلكه انسان مىخواهد آنچه در پیش دارد همه را به فجور و هواى نفس بگذراند.
در روایتى از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:
«روزى رسول خدا (ص) در مسجد با مردم نماز خواند؛ سپس نگاهش به جوانى افتاد كه چرت مىزد و سرش پایین مىافتاد؛ رنگش زرد، تنش لاغر و چشمانش گود افتاده بود. رسول خدا (ص) به او فرمود: «حالت چطور است.» او گفت: «من به یقین
1ـ قیامة / 75.
رسیده ام.» رسول خدا (ص) از گفته او تعجب كرد (خوشش آمد) و فرمود: «هر یقینى را حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟ او گفت: «اى رسول خدا (ص)! علامت یقین من این است كه من را اندوهگین ساخته و شب ها بیدار و روزهاى گرم تشنه ام نگه مىدارد و من به دنیا و آنچه در دنیا هست بى رغبت شده ام و گویا عرش پروردگارم را مىبینم كه براى رسیدگى به حساب خلق بر پا شده و مردم براى حساب گرد آمدهاند و من نیز در میان آنان هستم و اهل بهشت را مىبینم كه متنعمند و بر صندلى ها تكیه زده، یكدیگر را معرفى مىكنند و اهل دوزخ را مىبینم كه معذبند و طلب كمك مىكنند. و اكنون صداى زبانه هاى آتش در گوشم طنین انداخته است.» رسول خدا (ص) فرمود: «این جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته است... .»1
و نیز از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:
«مِنْ صِحَّةِ یقینِ الْمَرءِ الْمُسْلِمِ ان لایَرضَى النَاسَ بِسَخَطِ اللّهِ وَ لاَ یَلُومُهُمْ عَلَى ما لم یُؤْتِهِ اللّهُ... .» 2
از نشانه هاى صحت یقین مسلمان آن است كه به بهاى خشم خدا رضایت مردم را به دست نیاورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنان داده است سرزنش نكند... .
از آیات الهى استفاده مىشود كه تنها كسانى مىتوانند از قرآن بهره
1ـ اصول كافى، ج 2 / 53.
2ـ بحار الانوار، ج 70، ح 7 / 143.
ببرند كه به عالم غیب ایمان و به آخرت یقین داشته باشند:
«اَلَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ و یُقِیمُوْن الصَّلَوةَ و مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ... و بالاخَرةِ هُمْ یُوْقِنُونَ» 1
آن كسانى كه به جهان غیب ایمان آرند و نماز بپا دارند و از هر چه روزیشان كردیم انفاق كنند... و آنان خود به عالم آخرت یقین دارند.
براى كسب علم الیقین باید به ادّله قوى درباره شناخت خدا و عالم غیب تمسك جست؛ همراهى یقین با عمل صالح موانع و تیرگى ها را از مقابل انسان مىزداید و نفس انسان را براى كسب عین الیقین و حق الیقین آماده مىسازد.
«و انْتَهِ بِنیَّتى الى احسنِ النّیّات و بِعَمَلى الى احسن الاعْمالِ»
نیّت من را به بهترین نیّت ها و عمل من را به نیكوترین اعمال منتهى كن.
از اینجا استفاده مىشود كه نیّت نیز مانند عمل، احسن و غیر احسن دارد و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نیّات است. نیّت پاك آن است كه غیر حق در دل راه نداشته باشد، كه به دست آوردن آن كار بسیار دشوارى است. از ابى عبدالله (ص) نقل شده است كه فرمود:
«النِّیَّةُ اَفْضَلُ مِنَ العَمَلِ. أَلا، وَ اِنَّ النَیَّةَ هِىَ العَملُ» 2
نیّت از عمل افضل است، بلكه نیّت تمام حقیقت عمل است.
1ـ بقره / 3.
2ـ اصول كافى، «كتاب الایمان والكفر»، «باب الاخلاص» ح 4.
منظور از نیّت و عمل، كمیّت آن ها نیست، بلكه مقصود كیفیّت آن هاست. چنان كه قرآن كریم مىفرماید:
«اَلَّذِى خَلَقَ المَوتَ والحَیوةَ لِیَبْلُوَكُمْ اَیُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا» 1
خدا این عالم را با مرگ و زندگى آفرید، تا شما را بیازماید كه عمل كدامیك از شما بهتر است.
در آیه شریفه نفرمود «لیبلوكم ایكم اكثر عملا»؛ تا بیازماید كه عمل كدامیك از شما بیشتر است.
در روایتى از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:
«العِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عبدوا اللّه عَز و جلّ خوفاً؛ فتلك عبادَةُ العبید. و قَومٌ عَبَدُوا اللّه تبارَكَ و تَعالَى طَلَبَ الثَّوابِ؛ فَتِلكَ عبادة الأُجَرَاءِ. و قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ و جَلَّ حُبّاً لَهُ؛ فَتِلكَ عبادَةُ الأحْرارِ. و هِىَ أَفْضَلُ العِبادَةِ.» 2
عبادت كنندگان سه دستهاند: گروهى خداوند را از ترس عذاب جهنم عبادت مىكنند؛ این عبادت بردگان است و گروهى خداوند را به طمع بهشت عبادت مىكنند؛ این عبادت مزدبگیران است و گروهى خداوند را از روى عشق و محبت به او عبادت مىكنند؛ این عبادت آزدگان است، و این بهترین عبادت هاست.
1ـ ملك / 2.
2ـ اصول كافى، ج 3، «كتاب ایمان و كفر»، «باب عبادت»، ح 5 / 131.
با معرفت و ایمان ضعیف نمىتوان از خود انتظار نیّتى خالص داشت. آنچه انسان را به كار وادار مىكند انگیزه اوست و انگیزه تابع معرفت و ایمان انسان است و معرفت و ایمان حقیقت نیت را تشكیل مىدهند. پس براى به دست آوردن نیت خالصانه، لازم است معرفت و ایمان انسان تقویت شوند. نیت خالص عمل صالح را با خود به همراه مىآورد، زیرا بهترین اعمال آن است كه با بهترین نیّات همراه باشد؛ بنابر این، كلید همه كمالات كسب معرفت و قوى ساختن ایمان است.
انسان تا حدّى مىتواند خودكاوى كند و درباره انگیزه و نیّت اعمال خود به تفكر بنشیند، كه اگر جهنم و بهشتى وجود نمىداشت، آیا حاضر مىشد نیمه هاى شب بستر گرم را رها سازد و نماز شب بخواند یا گرسنگى روزه ماه رمضان را تحمل كند و خود را از لذایذ مادى محروم سازد تا رضاى خدا را به دست آورد؟ و آیا به خاطر محبت خدا و شكر نعمات الهى از گناهان دورى مىجست؟
معرفت بعضى از انسان ها به حدّى مىرسد كه اگر جهنم نیز نمىبود، به شوق بهشت و نعمات فراوان آن خدا را عبادت مىكردند؛ كسانى نیز یافت مىشوند كه نه از ترس جهنم و نه به شوق بهشت، بلكه چون خدا سزاوار پرستش است او را پرستش و عبادت مىكنند، تا به او نزدیك تر شوند، محبت او را به دست آورند و نعمات او را شكر گویند.
باید براى به دست آوردن نیت والا تلاش بىوقفه اى را آغاز كرد؛ با عمل صالح و تفكر در راز هستى و در این حقیقت كه همه هستى از خداست و دوست داشتنى تر از او كسى نیست و تنها اوست كه سزاوار
پرستش است و با استمداد از خدا بر ایمان و یقین خود افزود و به نیّت خالص دست یافت.
البته خلقت بهشت و جهنم و انذار از عذاب الهى و وعده بهشت، لطف بزرگى از جانب خدا بر بندگان است، زیرا بسیارى از انسان ها به آن معرفت عالى دست نمىیابند كه خدا را تنها به خاطر محبت به او پرستش كنند، ولى به شوق بهشت یا ترس از جهنم او را عبادت مىكنند و اگر بهشت و جهنمى نمىبود، این گروه از نتایج عبادت و ترك گناه بى بهره مىماندند و به كمال آن نیز دست نمىیافتند.
«اللهم وَفِّرْ بلطفِك نیّتى و صَحِّحْ بما عِندكَ یَقینى، واسْتَصْلِحْ بِقُدرتِكَ ما فَسَدَ مِنّى»
خدایا! با لطف خودت نیت من را عالى سازد و یقینم را یقین حقیقى قرار بده [و مگذار یقینم به شك آلوده شود ]و با قدرت خودت راه جبران آنچه را كه در گذشته خراب كرده ام به من عطا كن [تا آن ها را جبران كنم ].
خدایا! من نمىتوانم با ضعف خودم به نیت عالى دست یابم؛ اسباب این امر را باید تو برایم فراهم سازى. منظور از «بلطفك» نعمتهاى خاص و ویژه الهى است؛ یعنى، باید من را با رأفت و رحمت خودت حمایت كنى تا به نیّت صحیح و كامل دست یابم. نیّت كامل آن است كه خدا فقط براى شكرگزارى و اداى وظیفه بندگى عبادت شود؛ عبادت براى نیل به ثواب یا ترس از عذاب آخرت هر چند نیت صحیح شمرده مىشود، ولى نیّت كامل نیست.
امام (ع) در ابتداى این دعا، فصلى به منزله دیباچه كه فهرست كلى
مطالب دعا یا محورهاى اصلى خواسته هاى امام (ع) را در این دعا مشخص مىكند بیان كردند؛ ملاك ارزش در اسلام، ایمان و عمل صالح است و براى آنكه آنچه به آن ها ایمان داریم در مقام عمل به عرصه ظهور برسد مقدماتى لازم است. لازمه ایمان كامل اعتقاد یقینى است و آنچه ایمان را به عمل مربوط مىكند نیّت است. خوردن، تلاش و كوشش، امساك از غذا، قرض دادن و قرض گرفتن و... همواره با ایمان ارتباط ندارند؛ هر كسى ممكن است چنین كارهایى را انجام بدهد. زمانى عمل انسان بهترین عمل محسوب مىشود و با ایمان ارتباط پیدا مىكند كه واسطه آن نیّت الهى باشد. بهترین نیّت ها ارزشمندترین اعمال را به دنبال مىآورد.
ایمان كامل، اعتقاد در حدّ بالاترین مراتب یقین، بهترین نیت خالصانه و ارزشمندترین اعمال، چهار محور اساسى و سرفصل هاى مطالب دعاى مكارم الاخلاق هستند.
درخواستهاى امام (ع) در این دعا قابل تشبیه به یك هرم مربع القاعده است. ابتدا محورهاى این فضایل و ارزشهاى بلند را به چهار مطلب خلاصه مىكند، كه به منزله وجوه جانبى این هرم هستند. همه این جوانب به یك نقطه منتهى مىشوند. آن، نقطه قرب به خداست. جوانب این هرم بالاترین ایمان، برترین نوع یقین، ارزشمندترین نیّت و بهترین عمل هستند. این، روى بیرونى هرم است. این چهار عنصر ارزشمند در درون هرم با یكدیگر ارتباط دارند و در یكدیگر اثر مىگذارند و صفات ارزشمند دیگرى را به وجود مىآورند.
(2)
چون فطرت انسان به خیر و سعادت خود تمایل دارد، وقتى انسان توجه كند كه براى چه آفریده شده و به چه منظور سرمایه حیات در اختیار او قرار داده شده است و مسیر سعادت او در چه سویى است، همه توان خود را براى رسیدن به قله سعادت و كمال خود به كار مىگیرد.
بعد از آن چهار محور اصلى كه ذكر شد، اولین مسئله این است كه باید تمام همّ خود را صرف رسیدن به هدف خلقت، یعنى آنچه موجب كمال و سعادت مىشود نمود؛ بدین منظور لازم است فعالیت هاى روزمره، تحصیل، تلاش براى به دست آوردن روزى، ارتباط با دیگران و... موجب غفلت انسان از سیر الى الله نشوند. در این فصل، امام (ع) از خدا مىخواهد كه او را موفق بدارد تا تمام توانش را براى رسیدن به قرب الهى صرف كند و آنچه نبود آن مانع حركت یا موجب كندى حركت او مىشود تأمین نماید.
«اللَّهم صَلِّ عَلى محمد و الِهِ وَاكْفِنِى ما یشغَلُنِى الاِهتِمامُ بِهِ و استَعْمِلْنى بما تَسأَلُنى غداً عَنْه»
... خدایا! آنچه موجب دل مشغولى من است از سر راه من بردار، تا دل من تنها متوجه تو باشد و من را به انجام وظایفى كه در فرداى قیامت در مورد آن ها از من سؤال مىكنى موفق بدار.
موانع فكرى و قلبى، انسان را از اندیشیدن به مسئولیتهاى خود در قبال خداوند باز مىدارد. تهیه وسایل زندگى، تجملات، مشكلات و... موجب مىشوند كه انسان نتواند به وظایفى كه برعهده اوست فكر كند.
برطرف ساختن نیازهاى ضرورى انسان یك تكلیف الهى است و انجام تكلیف براى رضاى خدا عبادت است و عبادت در رسیدن انسان به كمال مؤثر است؛ ولى آیا هر فردى كه در صدد تحصیل روزى برمى آید، تنها به انجام واجب اكتفا مىكند و آن را تنها به نیت اطاعت از خدا انجام مىدهد؟ كسى كه ازدواج مىكند فقط براى رضاى خدا همسر اختیار مىكند و به لوازم آن پایبند مىشود؟ یا نه، دلخواه او نیز هست؟ آیا این ها دل مشغولى براى او به وجود نمىآورند و مانع عبادت و توجه او به خدا نمىشوند؟ و آیا همه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى مؤمنى كه قدم در وادى اجتماع و سیاست مىگذارد براى خداست؟ كسانى كه در وادى اجتماع و سیاست وارد مىشوند، اگر امور اجتماعى و سیاسى موجب دل مشغولى آنان شود، فراغتى پیدا نمىكنند تا با خدا راز و نیاز كنند و به او توجهى نمایند؛ چه رسد به اینكه بخواهند همه نیروهاى خود را صرف عبادت كنند. پس باید براى علاج این مشكل، از خدا خواست تا نیازهاى ما را تأمین نماید و یا ما را موفق بدارد تا به سادگى این نیازها را برطرف سازیم، به گونه اى كه ما را از انجام وظایف بندگى و توجه به خدا و انجام عبادت خالصانه باز ندارند.
انسان تنها در مقابل خدا مسئول است، و تنها اوست كه حق دارد از انسان
سؤال كند، زیرا همه هستى تنها از اوست. او مسئولیت هاى انسان را مشخص مىكند؛ مسئولیت در مقابل پدر و مادر، همسایه، همسر، مردم، حیوانات و... . این مسئولیت ها در حقیقت مسئولیت انسان در مقابل خداست و باید در مورد این ها در مقابل خدا جوابگو بود. این دنیا محل امتحان و آزمایش انسان است و روز قیامت زمانى است كه از انسان در مورد آنچه در اختیار او قرار داده شده است سؤال مىشود. پس باید همه همت خود را در جهت اداى این وظایف به كار گرفت و از خدا طلب یارى نمود تا ضرورت هاى زندگى نیز موجب دل مشغولى ما نشوند و ما را از یاد خدا و از مسئولیت هایى كه برعهده ماست غافل نسازند.
«وَاسْتَفْرِغْ ایّامى فیما خَلَقْتَنى لَهُ»
خدایا! به من توفیق بده تا همه نیروى خود را در تمام ایام زندگیم، صرف آن چیزى بكنم كه من را براى آن خلق كرده اى.
براى اهتمام به مسئولیت ها لازم است دل مشغولى هاى انسان محدود شوند و حتى انجام امور ضرورى نیز انسان را از مسئولیت هایى كه برعهده اوست غافل نسازند. با اهتمام به مسئولیت ها، انسان به هدف آفرینش نزدیك مىشود.
در قرآن كریم تعبیرهاى مختلفى درباره هدف از آفرینش انسان بیان شده است. در آیه اى مىفرماید، آفرینش شما براى آزمودن شماست:
«اَلَّذىْ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیوةَ لِیَبْلُوَكُمْ اَیُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا...» 1
خدایى كه مرگ و زندگانى را آفرید تا شما، بندگان، را بیازماید، كه كدامیك از شما از نظر عمل برترید.
و در آیه دیگرى هدف از آفرینش را پرستش خدا برمى شمرد:
«ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لیَعْبُدُوْن» 2
جن و انسان را نیافریدم، مگر براى آنكه من را پرستش كنند.
و در آیه دیگرى مىفرماید شما آفریده شدید تا به رحمت الهى و قرب به او برسید:
«اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ و لِذلِكَ خَلَقَهُمْ...» 3
مگر كسانى كه پروردگارت بر آن ها رحمت آورد و براى همین آن ها را آفرید... .
گرچه این آیات در ظاهر با هم مختلفند، امّا هر سه، مراحل یك حقیقت را برمى شمرند؛ و به عبارت دیگر، اهداف قریب، متوسط و نهایى آن را بیان مىكنند. هدف اصلى قرب به خداست؛ انسان در معرض عمل اختیارى و انتخاب قرار گرفته است تا پرستش و عبادت خدا را انتخاب كند و به قرب الهى دست یابد. اگر انسان مجبور به پیمودن راه صحیح بود، حركت او حركت متكامل انسانى نبود. قرآن كریم مىفرماید:
1ـ ملك / 2.
2ـ ذاریات / 56.
3ـ هود / 119.
«وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبیل وَ مِنْها جائِرٌ وَّ لَوْ شاءَ لَهَدیكم اَجْمَعینَ» 1
و بر خداست بیان راه عدل و راستى [و بعضى از راه ها راه جور و ناراستى است ] و اگر خدا مىخواست، مىتوانست همه انسان ها را در مسیر راه صحیح قرار بدهد.
خدا در مقابل انسان راه هاى مختلفى را قرار داده است تا او با حركت اختیارى خود راه كمال خویش را بیابد و در آن پاى نهد. با موفقیت در این آزمون و انتخاب راه صحیح، یك مرحله از تكامل انسان طى شده است. براى اینكه زندگى انسان خداپسندانه شود، باید قدم در مراحل بعدى كمال گذاشت و كارى كرد كه سراسر زندگى را بندگى خدا احاطه كند. هر چه هست از اوست و ما بنده او هستیم و از بنده جز بندگى نشاید. نیازهاى دنیوى و لذت هاى مادى هدف نهایى انسان نیستند و باید به قدر ضرورت به آن ها پرداخت و عبادت و بندگى خدا را وجهه همت خود قرار داد و با عبادت و پرستش خدا به قرب الهى دست یافت.
عبادت مفهومى عام است و تنها شامل نماز و روزه نیست؛ هر كار خداپسندانه اى كه براى خدا انجام گیرد عبادت به حساب مىآید. حتى خوابیدن روزه دار در ماه رمضان عبادت است، زیرا روزه دار استراحت مىكند، تا سحر به راز و نیاز با معبود بپردازد.
«وَ اَغْنِنى و اَوْسِعْ عَلَىَّ فى رِزْقِكَ و لا تَفتِنّى بالنَّظَرْ»
خدایا! من را از مال دنیا غنى ساز و روزیت را بر من زیاد كن و من را با نظر انداختن به اموال ثروتمندان امتحان مكن.
1ـ نحل / 9.
براى اینكه زندگى انسان مملو از اطاعت خدا شود، باید نیازهاى مادى ـ خوراك، پوشاك، مسكن، محبوبیت اجتماعى و... مانع حركت انسان نشوند.
تلاش براى به دست آوردن روزى حلال خود عبادت است، امّا تفاوت زیادى بین آن و عبادتى كه توجه دل انسان تنها به خداست وجود دارد. توجه به غیر خدا در عبادت، حركت انسان را به سوى خدا كند مىكند. هر چه توجه انسان به معبود عالم بیشتر باشد، حركت الى الله او سریع تر خواهد بود. اگر تلاش براى به دست آوردن روزى حلال توجه انسان را به غیر حق معطوف ندارد و از خدایش غافل نسازد، او مىتواند بهتر و عمیق تر به عبادت حق بپردازد و به تكامل حقیقى دست یابد.
طبیعت توانگرى و در اختیار داشتن روزى وسیع اقتضا مىكند كه انسان به خود مغرور شده، از خدا غافل گردد و در مقابل او گردن كشى نماید. پس باید سعى نمود و از خدا خواست تا تلاش براى به دست آوردن روزى حلال موجب سرمستى و غفلت از مسئولیت هایى كه برعهده ماست نگردد.
«وَاَعِزَّنى ولا تَبْتَلِیَنّى بِالْكِبْرِ»
خدایا! من را در نزد مردم عزیز بدار و من را به كبر مبتلا مساز.
همان گونه كه انسان داراى نیازهاى بدنى ـ فیزیولوژیكى ـ است، تعدادى نیاز روانى نیز دارد كه یكى از آن ها احساس نیاز به محترم بودن است. ـ البته كسانى كه به مقام عالى معرفت مىرسند، به ماسوى الله اعتنا نمىكنند و نیازى به احترام دیگران ندارند ـ گاهى برطرف شدن این نیاز طبیعى انسان را متكبر ساخته، جلو رشد او را مىگیرد.
تكبر داراى مفاسد بسیارى است و مفاسد دیگرى نیز از آن به وجود مىآید، و علاج آن با تفكر در حقیقت هستى انسان میسر است؛ اگر انسان این حقیقت را دریابد كه از خود هیچ ندارد و وجود او متعلق به هستى بخش عالم است، چگونه مىتواند خود را بزرگ تر از دیگران بداند.
«وَ عَبِّدْنى لَكَ وَ لا تُفْسِدْ عِبادَتِى بِالْعُجْبِ»
خدایا! به من توفیق بده تا به عبادت تو بپردازم و عبادتم را با عجبم فاسد مساز.
به دست آوردن توفیق عبادت تنها كافى نیست؛ ممكن است وسوسه هاى شیطانى در عبادت رخنه كند و انسان را به عجب مبتلا سازد. عجب، بزرگ و زیاد شمردن اعمال نیك خود و مسرور بودن و مستحق ثواب دانستن خویش از انجام آن اعمال است.
عجب داراى مراتبى است.
1ـ منت گذاردن بر خدا به سبب اعمال نیك خود. این مرتبه خطرناك ترین مراتب عجب است؛
2ـ خوشحالى از اعمال نیك خود در مقابل خدا؛
3ـ مستحق ثواب شمردن خویش؛
4ـ بالاتر دانستن خویش از دیگر مؤمنان.
این رذیله داراى مفاسد بسیارى است. امام على (ع) مىفرماید:
«من دخله العجب هلك» 1
كسى كه در او عجب راه یابد، هلاك مىشود.
1ـ وسائل الشیعه، ج 1 / 321.
«و اَجِرْ للنّاسِ عَلى یَدِىَ الْخَیْرَ وَ لا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»
به من توفیق بده تا به مردم خدمت كنم و خدمت من را با منت گذاشتنم نابود منما.
ممكن است انسان توفیق پیدا كند براى رضاى خدا نیازمندى را یارى رساند یا بیمارى را مداوا كند یا فقیرى را مستغنى سازد یا قرض هاى مقروضى را ادا نماید و یا...، ولى پس از مدتى با سخنى یا عملى بر او منت گذارد؛ مثلاً به او بگوید: «اگر من چنین خدمتى را نسبت به تو انجام نمىدادم، تو از فلان گرفتارى نجات نمىیافتى.» این سخن همه آن خدمات را باطل مىسازد. قرآن كریم مىفرماید:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ والاَذى...» 1
اى كسانى كه ایمان آوردید! كارهاى خوبتان را با منت گذاشتن و آزار باطل نكنید... .
«وَ هَبْ لى مَعالِىَ الاَخْلاقِ وَ اَعْصِمْنى مِنَ الْفَخْرِ»
اخلاق پسندیده را به من عطا كن و من را از فخر فروشى مصون بدار.
نكته مهم و ظریفى كه باید مورد توجه قرار گیرد این است كه ریا در عبادت و منت گذاشتن در كار خیر تنها آفاتى نیستند كه هلاكت انسان را به همراه دارند، بلكه ممكن است انسان از خود مراقبت كند و بر دیگران منت نگذارد و براى ریا عبادت خود را به دیگران نشان ندهد، ولى در دل خود نسبت به دیگران احساس بزرگى و عظمت كند و خود را برتر از دیگران بپندارد. رفع این نقیصه نیز نیازمند تلاش بىوقفه و طلب كمك و یارى از خداست.
1ـ بقره / 264.
«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه وَ لا تَرْفَعْنِى فِى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها»
... خدایا! هر اندازه كه من را در پیش روى دیگران عزیز و برتر مىكنى، در پیش خودم خارجى و كوچكیم را روشن تر ساز.
هر چه بر علم یك عالم افزوده مىشود او به جهل خود بیشتر آگاه مىگردد. اگر از یك شخص عامى كه اطلاع علمى چندانى ندارد سؤال شود كه از چند موضوع علمى بى اطلاعى، ممكن است به ده یا بیست مورد اشاره كند؛ ولى هر چه بر علم او افزوده مىشود از جهل خود بیشتر آگاه مىگردد، و شخص عالم بى نهایت مجهول علمى در پیش روى خود مىبیند.
از دیدگاه معرفت، هر چه انسان خدا را بهتر بشناسد، به نیستى و نادانى و عجز و ناتوانى خود بیشتر پى مىبرد و اگر انسان به نقصهاى خود اعتراف كند، از غرور رهایى مىیابد. در غیر این صورت نفس طغیان مىكند و انسان را به مفاسد اخلاقى مبتلا مىسازد. امام سجاد (ع)، در دعاى ابوحمزه، خود را در مقابل خدا از همه گنهكارتر مىداند و مىگوید:
«فَمَنْ یَكُونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى»
كیست كه بدحال تر از من باشد.
«و لا تُحْدِثْ لِى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً باطِنَةً عِند نَفْسى بِقَدَرِها»
هیچ مرتبه اى از عزّت در مقابل دیگران براى من ایجاد مكن، مگر آنكه به همان اندازه من را در پیش نفسم كوچك نمایى.
دوستان خدا هر چه به خدا نزدیك تر مىشوند متواضع تر مىگردند؛ در مقابل، افراد جاهل و كم ظرفیت اگر مطلبى را یاد بگیرند یا كار خیر و
ثوابى انجام دهند، فكر مىكنند از ملایكه نیز جلو افتادهاند یا همه خیرات عالم را انجام دادهاند.
هر چه بر معرفت بندگان شایسته خدا افزوده مىشود، آنان خود را در مقابل خدا ذلیل تر مىبینند و تواضع حقیقى آنان بیشتر مىشود. تواضع حقیقى آن است كه انسان در دل نیز خود را كوچك ببیند، نه خود را به ظاهر در پیش روى مردم متواضع نشان بدهد، كه این، نفاق و دورویى است. تواضع حقیقى جز با لطف خدا میسر نیست، زیرا نفس انسان سركش است و به كمتر چیزى مغرور مىشود.
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ وَ مَتِّعْنِى بِهُدىً صالح لا اَسْتَبْدِلُ بِهِ»
در این قسمت از دعا، امام (ع) دوام و بقاء این كمالات را از خدا طلب مىكند، كه تا پایان عمر این كمالات ادامه داشته باشند و انحرافى در آن ها حاصل نشود و انسان همواره در راه مستقیم ثابت قدم بماند.
در شرح سید على خان بر این دعاى شریف آمده است كه در یك صحیفه قدیمى به جاى «بِهُدْىً صالح» «بِهَدْى صالح» آمده است. هَدْى به معنى سیره، روش و خط مشى است. بنابر این نقل، معنى این قسمت از دعا چنین است: «خدایا! من را از روش شایسته اى بهره مند كن كه آن را تغییر ندهم.» اگر این عبارت «بِهُدْىً صالح» باشد به این معناست كه «خدایا! من را از هدایتى كه صالح است بهره مند كن.» و هدایت اگر هدایت است، شایسته نیز هست و شاید مناسب نباشد كه چنین گفته شود. البته مىتوان آن را توجیه كرد، ولى به نظر مىرسد كه بِهَدْى صالح
مناسب تر است؛ با توجه به اینكه در روایتى نیز عین این عبارت ـ «الهَدْىُ الصالح» ـ وجود دارد.
«وَ طَریقَةِ حَقٍّ لا اَزیغُ عَنْها»
و من را از راه و روش شایسته اى بهره مند كن كه از آن راه منحرف نشوم [و همواره بر آن پایدار بمانم. ]
«وَ نِیَّةُ رُشْد لا اَشُكُّ فِیها»
و من را از نیت خیر و صلاحى برخوردار ساز كه در آن متزلزل نشوم.
احتمالا شك در این جا به معناى لغوى آن، یعنى اضطراب است؛ یعنى نیّتى كه در آن لغزشى نیست. ممكن است كه انسان در منوى شك كند، امّا معمولاً، خود نیّت به شك و یقین متصف نمىشود.
در این بخش از دعا، امام (ع) سه خواسته از خدا دارد: 1ـ رفتار شایسته و ثابت؛ 2ـ راهى به سوى حق كه انسان از آن منحرف نشود، 3ـ عزم راسخ و پایدار بر كار درست و صواب، كه تا انسان زنده است بر آن پایدار بماند. این سه جمله به ما مىفهماند كه آنچه از خدا مىخواهیم و خدا به ما عطا مىكند، بقاء و دوام آن نیز به دست خداست و باید آن را از خدا طلب نمود.
منزلت این بخش از دعا مانند این دعاى شریف است:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذ هَدَیْتَنا...» 1
پروردگارا! بعد از آنكه ما را هدایت كردى، مگذار از راه راست منحرف شویم... .
1ـ آل عمران / 8.
بعد از آنكه خدا ما را هدایت كرد، باید او ما را در مسیر راه راست مستقیم بدارد. خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَ كَاَیِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كثَیِرٌ... وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ اِلاّ اَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذنُوبَنا و اِسْرافَنا فى اَمْرِنا و ثَبِّتْ اَقْدامَنا و انْصُرْنا عَلَى القَوْمِ الْكافِرینْ» 1
چه بسیار رخ داده كه پیامبرى، جمعیت زیادى از پیروانش در جنگ كشته شده... آنان در هیچ سختى جز به خدا پناهنده نشده و جز این نمىگفتند كه پروردگارا! به كرم خود از گناه و ستمى كه درباره خود كرده ایم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و ما را بر محو و نابودى كافران یارى كن و مظفر فرما.
كسانى كه هستى خود را در راه خدا با در اختیار گذاشتن مال و جان خود به پیروى از انبیا دادند، یكى از دعاهاى آنان این بود: «خدایا! ما را در راه راست ثابت قدم بدار.»
انسان هر لحظه در معرض خطا و انحراف است. ابن ملجم مرادى كسى بود كه نماز شب مىخواند و در عین حال، شمشیر خود را بر فرق مبارك امیرالمؤمنین (ع) فرود آورد. زبیر پسر عموى پیامبر اكرم (ص) و على (ع) بود. او سال ها در ركاب پیامبر اكرم (ص) شمشیر زد و پیامبر اكرم (ص) به شمشیر و بازوى او دعا كرد؛ سال ها جنگید و از مجاهدین بزرگ و از اصحاب بیعت رضوان شد، و بعد از رحلت پیامبر (ص) حبّ مقام او را به جایى رساند كه در جنگ جمل به روى على (ع) شمشیر كشید.
1ـ آل عمران / 146 ـ 147.
مرحوم حاج میرزا عبدالعلى تهرانى ـ رضوان الله تعالى علیه مىفرمود: «من زمانى كه جوان بودم، مراتب عالى معرفت را از خدا مىخواستم و به مراتب پایین معرفت توجهى نمىكردم، همواره از خدا مىخواستم كه من را به جوار و قرب و رضوان خودش برساند، امّا اكنون كه پیر شده ام از خدا مىخواهم كه من را مسلمان بمیراند.» مؤمن از دنیا رفتن كار آسانى نیست. فكر، عقیده، ایمان، رفتار و اعمال انسان همواره در معرض تحوّل است. ممكن است فردى با یك شبهه ایمان خود را از دست بدهد؛ پس جا دارد كه از خدا بخواهیم اكنون كه ما را هدایت كرده اى و راه صواب را به ما نشان داده اى، ما را در این راه ثابت قدم بدار، تا در این راه تزلزلى در ما حاصل نشود. اگر انسان پیش از مرگ دچار شك و تردید شود، همه اعمال صالح او از بین مىروند. قرآن كریم مىفرماید:
«... وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دینِه فَیَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فاوُلئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْیا و الاخِرَة و اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ» 1
... و هر كس از شما از دین خود برگردد و به حال كفر باشد تا بمیرد، چنین اشخاص اعمالشان در دنیا و آخرت ضایع و باطل گردیده و آنان اهل جهنمند.
«و عَمِّرْنِى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ، فاِذا كان عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّیطانِ فَاقبِضْنى اِلَیكَ قَبْلَ اَن یَسْبِقَ مَقْتُكَ اِلَىّ او یَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ»
خدایا! تا زمانى من را زنده بدار كه عمر من صرف اطاعت از تو شود و
1ـ بقره / 217.
اگر بناست عمر من چراگاه شیطان گردد، در آن زمان جانم را بگیر، قبل از آنكه به غضب تو مبتلا شوم یا غضب تو بر من ثبات پیدا كند.
ما قدرت درك امام (ع) را نداریم و درست نمىتوانیم تصور كنیم كه در چه حالى و به چه انگیزه اى این تعابیر از او صادر شده است، ولى صرف نظر از حیثیّت صدور این كلام و اینكه آیا در مورد امام (ع) چنین فرضى ممكن است یا امام (ع) در مقام دعا بر مفروضات فى نفسه و براى تعلیم دیگران است، باید توجه داشت كه در مورد ما چنین فرضى امكان دارد. ما معصوم نیستیم و عمر ما مىتواند چراگاه شیطان واقع شود. زندگى، روح و دل ما مانند زمینى است كه شیطان در آن وارد مىشود و اگر هر لحظه عمر ما را گناه و سقوطى احاطه نماید و نیز موجب شود كمالاتى را كه به دست آورده ایم پایمال گردد، بهتر است كه هر چه زودتر پایان یابد.
اگر انسان باور دارد كه آخرتى هست، باید این دعا را از صمیم قلب از خدا بخواهد. ممكن است زمانى براى انسان فرا رسد كه در معرض گناه قرار گیرد و شهوت یا غضب یا علاقه به مقام دنیوى بر او مسلط شده، پرده غفلت بر قلب او بیفتد و چشم و دل او را كور كند و آنگاه چیزى جز خواسته هاى نفسانیش نبیند و نشناسد. در آن زمان دیگر راه برگشتى نیست، امّا قبل از اینكه به این وضع گرفتار آید، لازم است از خدا بخواهد كه اگر بناست چنین روزى براى او پیش آید، همان زمان به زندگى او خاتمه دهد تا به چنین وضعى گرفتار نیاید.
این دعا خود موجب اصلاح اعمال انسان است، زیرا موجب مىشود كه انسان در این باره فكر كند و نگذارد كه شیطان بر قلب و دل او سیطره
پیدا كند و مرزهاى دل خود را مستحكم سازد تا شك ها و شبه ها از این مرزها به قلب او نفوذ ننمایند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
«وَ اِذا رَاَیْتَ الَّذینَ یَخُوْضُونَ فى ایاتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فى حَدیث غَیْرِه وَ اِمّا یُنْسِیَنَّكَ الشَیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ ذِكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ» 1
چون گروهى را دیدى كه براى خورده گیرى و طعن زدن در آیات ما گفتگو مىكنند [ـ ایجاد شبهه مىكنند ]، از آنان دورى بجوى [و با آنان منشین ] تا به سخن دیگرى بپردازند. و اگر شیطان فراموشت ساخت، بعد از آنكه متذكر كلام خدا شدى، دیگر با گروه ستمگران مجالست مكن.
قرآن مىخواهد بفرماید، براى شخصى مانند پیامبر (ص) نیز جا دارد كه چنین سفارشى شود، زیرا سخن باطل ممكن است در پیامبر (ص) نیز تأثیر كند.
این سخن منافاتى با آزادى ندارد. همان طورى كه اگر به نوجوانى بگویند وزنه 200 كیلویى بلند نكن، كمرت خرد مىشود، و اگر خواستى وزنه بردار شوى باید سال ها تمرین كنى تا آرام آرام قدرت بلند كردن وزنه هاى سنگین را پیدا كنى، مخالف با آزادى نیست.
اكنون كه ما راه حق را شناخته ایم، نباید به دنبال سخنان باطل برویم؛ آن ها جز اضطراب و شك و تردید براى ما حاصلى ندارند. امام (ع) در این دعا از خدا مىخواهد كه اگر بناست زندگى من چراگاه شیطان شود،
1ـ انعام / 68.
قبل از آنكه غضب تو به من برسد جان من را بگیر و به عمر من پایان ده و اگر به من غضب كردى، من را یارى نما تا بتوانم برگردم و آن را جبران كنم، تا غضب تو براى من ثابت نماند. خداوند در قرآن مىفرماید:
«... وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضْبى فَقَدْ هَوى» 1
و هر كس غضب من بر او ثبات پیدا كرد، همانا هلاك خواهد شد.
«اللهُمّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعابُ مِنِّى الاّ اَصْلَحْتَها»
خدایا! هیچ صفتى را كه موجب عیب جویى مردم نسبت به من است، در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را اصلاح فرمایى؛
«وَ لا عائِبَةً اُؤَنَّبُ بِها اِلاّ حَسَّنْتَها»
و هیچ عیبى را كه موجب سرزنش دیگران نسبت به من مىشود در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را به خوى پسندیده تبدیل نمایى؛
«وَ لا اُكْرُومَةً فِىَّ ناقِصَةً اِلاّ اَتْمَمْتَها»
و هیچ فضیلت ناقصى را در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را كامل فرمایى.
منظور از صفات و عیوبى كه موجب عیب جویى و سرزنش دیگران مىشوند، صفاتى است كه صالحان آن ها را نمىپسندند، نه صفات نیكویى كه خرده گیرى و سرزنش بدكاران و تبهكاران را به دنبال دارند.
1ـ طه / 81.
(3)
از نظر اسلام، انسان یك موجود اجتماعى است و تنها با عبادت هاى فردى به كمال واقعى دست نمىیابد؛ بلكه براى رسیدن به همه جنبه هاى كمال باید در میان مردم زندگى كند، با جامعه ارتباط داشته باشد و در همه قسمت هاى زندگى اجتماعى خود؛ روابط میان همسر، فرزندان، دوستان، دشمنان، همسایگان، معاملات، جهاد، دفاع، حكومت، روابط بین ملت و دولت و... با اطاعت از فرامین خدا او را پرستش كند و به این وسیله به قرب الهى دست یابد.
گاهى این روابط موجب ناراحتى ها، دل مشغولى ها و یا درگیرى هایى مىشوند. بخشى از این درگیرى ها با كسانى است كه انسان با آنان خصومتى دارد. این دشمنى ممكن است به خاطر امور دنیوى یا امور دینى باشد، و گاهى این درگیرى ها و دل مشغولى ها به علت حسادت دیگران نسبت به نعماتى است كه خدا به انسان راه است. این حسادت ها موجب دشمنى نسبت به انسان و كارشكنى در كارهاى اوست، و گاهى انسان با كسى دشمنى ندارد و كسى نیز نسبت به او حسادت نمىورزد، امّا با هم اختلاف سلیقه دارند و یكدیگر را درست درك نمىكنند و این اختلاف سلیقه موجب سوء تفاهم و نوعى درگیرى میان آنان شده است.
پس تعدادى از امور قلبى، مانند دشمنى، كینه، حسد، سوء ظن، بدگمانى، بدبینى، سوء تفاهم، اختلاف سلیقه موجب مىشوند كه انسان در زندگى با دیگران نتواند رابطه صحیح دوستانه و صمیمانه اى برقرار كند. این موضوع موجب كدورت و نگرانى و دل مشغولى انسان مىشود و ممكن است این ها موجب كم شدن حضور قلب انسان در عبادت گردند. حضرت در این قسمت از دعا به این گونه موارد توجه كردهاند.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ ابْدِلْنى مِنْ بُغْضَةِ اَهْلِ الشّنانِ الَْمحَبَّةَ»
... خدایا! دشمنى كینه توزان و دشمنان من را به دوستى تبدیل كن؛
«وَ مِنْ حَسَدِ اَهْلِ الْبَغْىِ الْمَوَدَّةَ»
و حسد كسانى را كه به من رشك مىبرند و موجب مىشود كه آنان از حق خودشان تجاوز كنند و بر من ستم روا دارند، به صمیمیّت تبدیل بنما.
«و مِنْ ظِنَّةِ اَهْلِ الصَّلاحِ الثِّقَةَ»
و بدگمانى صالحان نسبت به من را به اعتماد تبدیل كن
«وَ مِنْ عَداوَةِ الاَْدْنَیْنَ الوِلایَةَ»
و عداوت خویشان نزدیك را به دوستى تبدیل بنما.
«ادنین» به معناى خویشان نزدیك است. روابط انسان ها با افراد گوناگون مختلف است؛ ارتباط با خویشان نزدیك، خویشاوندان دور، همسایگان، و... هر كدام روابط خاصى مىطلبند.
«وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِى الاَْرحامِ اَلْمَبَرَّةَ»
و رفتار خویشان نزدیك را به حسن رفتار تبدیل بنما.
باید خویشاوندان نزدیك با هم پیوند و ارتباط داشته باشند و این رابطه را قطع ننمایند؛ با همدیگر مهربان باشند و با هم بد رفتارى ننمایند.
«وَ مِنْ خِذلانِ الاَقْرَبینَ النُّصْرَةَ»
و یارى نرساندن خویشان را به یارى مبدّل كن
گاهى انسان به كمك خویشان خود احتیاج پیدا مىكند و آنان او را یارى نمىرسانند.
«وَ مِن حُبِّ المُدارینَ تَصْحیحَ الْمِقةِ»
كسانى كه در ظاهر اظهار علاقه مىكنند، امّا علاقه آنان از صمیم قلب نیست، علاقه ظاهرى آنان را به محبت واقعى تبدیل بنما.
«وَ مِنْ رَدِّ المُلابِسینَ كَرَمَ العِشْرَةِ»
و رفتار كسانى را كه با من ارتباط دارند و پیشنهادات من را ردّ مىكنند، به رفتار بزرگوارانه تبدیل بنما.
«وَ مِنْ مَرارَةِ خَوْفِ الظّالِمینَ حَلاوَةَ الاَمَنَةِ»
و تلخى خوف از ظالمین را به شیرینى آسودگى تبدیل بنما.
خدایا! كسانى كه ظالم و ستمگرند و انسان را تهدید مىكنند، هر چند تهدید خود را عملى نسازند، ولى خوف و ترسى در دل ما ایجاد مىنمایند؛ این خوف و ترس را به آرامش مبدّل فرما.
این بخش از دعا مربوط به زمانى است كه ظالمى یا حسودى یا... در صدد
ظلم و اجحاف و تعدى برآید. امام (ع) از خدا مىخواهد كه ظلم او اثر سوئى در او نگذارد.
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ واجْعَلْ لى یداً عَلى مَنْ ظَلَمَنى»
... و خدایا! قدرتى به من عطا كن كه بتوانم در مقابل ظلم كسانى كه من را آزار مىدهند ایستادگى كنم.
«و لِساناً عَلى مَنْ خاصَمَنى»
و زبانى به من عطا كن كه به بدگویى و مخاصمه هاى بدگویان و دشمنان جواب بدهم (جواب مطابق با اخلاق اسلامى)
«و ظَفَراً بِمَنْ عانَدَنى»
و من را كمك كن تا بتوانم تحت تأثیر مكر و حیله حیله گران واقع نشوم.
«وَ هَبْ لى مَكْراً عَلى مَنْ كایَدَنى»
و به من توانایى بده تا نیرنگ نیرنگ بازان را باطل سازم.
«و قُدْرَةً عَلى مَنِ اضْطَهَدَنى»
و قدرتى به من عطا كن كه در مقابل كسانى كه مىخواهند من را در هم بكوبند مقاوم باشم.
«و تَكذیباً لِمَنْ قصبنى»
و قدرتى به من عطا كن كه بتوانم عیب جوییهاى نارواى دیگران را جواب بدهم.
«و سلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنى»
و من را از تهدیدهاى تهدیدكنندگان سلامت بدار.
«و وفِّقْنى لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنى و مُتابَعَةِ مَن اَرْشَدَنى»
و در مقابل، به من توفیق بده تا از كسى كه من را راهنمایى مىكند اطاعت كنم و از كسى كه من را به سعادت رهنمون مىسازد پیروى نمایم.
این بخش مربوط به زمانى است كه ظلم در حق ما انجام شده است. در مقابل، ما باید چه كنیم. آیا از آنان انتقام بگیریم و عمل آنان را با عمل مشابه آن پاسخ گوییم، یا از آنان بگذریم و گناهشان را بر آنان ببخشاییم.
قرآن كریم مىفرماید:
«وَ لا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لا السَّیِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَمیمٌ» 1
هرگز نیكى و بدى در جهان یكسان نیست. [اى رسول! تو و امتت ]همیشه بدى خلق را به بهترین عمل [كه نیكى است ] پاداش ده، تا همان كس كه گویى با تو در سر دشمن است دوست و خویش تو گردد.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ، و سَدِّدْنى لاَِن اُعارِضَ مَنْ غَشَّنى بالنُّصحِ»
... و خدایا! به من توفیق بده تا نسبت به كسانى كه در صدد نیرنگ زدن به من هستند یك رنگ بوده و خیرخواه آنان باشم.
«وَ اَجزِىَ مَنْ هَجَرَنى بِالْبِرِّ»
و عمل كسانى را كه از من دورى مىجویند با احسان به آنان پاسخ دهم.
1ـ فصلت / 34.
«وَ اُثیبَ مَنْ حَرَمَنى بِالْبَذْلِ»
و بخل بخیلان به من را با بذل و بخشش جواب دهم.
«و اُكافى مَنْ قَطَعَنى بِالصِّلَةِ»
و با كسانى كه ارتباط خود را با من از روى بدبینى یا بدگمانى و یا دشمنى قطع كردهاند (قطع صداقت و رفاقت كردهاند)، پیوند برقرار كنم.
«و اُخالِفَ مَن اغْتابَنى اِلى حُسْنِ الذِّكْرِ»
و پشت سر كسانى كه غیبت من را كردهاند، از خوبى هاى آنان تعریف كنم.
«و اَنْ اَشْكُرَ الْحَسَنَةَ وَ اُغْضِىَ عَنِ السَّیِّئةِ»
و هر كسى كه به من خوبى كرده است، سپاسگزار او باشم و كسى كه با من رفتار ناشایست داشته است، از رفتار او بگذرم.
«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهْ و صُنْ وَجْهى بالیَسارِ و لا تَبتذِلْ جاهى بالاِقْتارِ فَاَسْتَرزِقَ اَهْلَ رزقِكَ»
خدایا! بر محمد و آل او درود بفرست و آبروى من را با دارایى حفظ كن و به سبب تنگدستى مقام من را بى اعتبار مكن، تا مجبور نباشم از روزى خواران تو درخواست كمك كنم.
در نهج البلاغه تعبیراتى بسیار شبیه جمله هاى اول این فراز آمده است. همه معصومین (ع) نور واحدند و انشاى یك دعا از چند امام معصوم(ع) هیچ جاى تعجب نیست و شاید نیز امام سجاد (ع) این دعا را از امیرالمؤمنین (ع) فرا گرفتهاند.
واژه «آبرو» از واژه «آب» و «رو» تشكیل یافته است. كم و بیش در همه فرهنگها از این نوع واژه ها استفاده مىشود. هر انسانى دوست دارد در جامعه آبرومند باشد؛ یعنى وقتى به صورت او نگاه مىكنند براى او احترام قائل شوند و با نگاه تحقیرآمیز به او ننگرند. اگر قیافه، لباس، رفتار، منش و رفتارهاى ارزشى شخصى موجب ستایش دیگران شود، او در جامعه آبرومند است و اگر قیافه و منش و رفتارهاى ارزشى او موجب تنفر دیگران شود، او در آن جامعه آبرویى ندارد و كسى براى او احترامى قائل نمىشود.
برخى از اهل تصوف عقیده دارند كه نباید ظاهر خود را آراست و باید از استحمام و اصلاح سر و صورت و تمیزى لباس خوددارى كرد تا تعفن بدن و لباس و موهاى ژولیده موجب تنفر دیگران از آنان شوند. آنان به خیال خام خود با نفس خویش مبارزه مىكنند تا به نوعى كمال روحى دست یابند؛ در حالى كه این اعمال و رفتار موجب برقرارى نوعى ارتباط با شیطان است؛ و شیطان گاهى آنان را در بعضى از امور یارى مىنماید تا موجب دلخوشى آنان شده، آنان فكر كنند كه این كمكها نشانه حقانیّت راه آنان است.
همان طورى كه از قرآن و اخبار ائمه معصومین (ع) استفاده مىشود این عمل، مذموم و بسیار نكوهیده است. حتى در قرآن از تهیدستانى كه خود را نیازمند نشان نمىدهند مدح شده است:
«...یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسیماهُم لایسئَلُون الناسَ
اِلحافاً» 1
و از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود كه هر كس از حال آنان آگاه نباشد، پندارد او قوى و بى نیاز است. شما مىبایست از سیماى آنان به فقرشان پى ببرید؛ زیرا آنان به دلیل عزت نفسشان چیزى را از كسى طلب نمىكنند.
از دیدگاه اسلام، انسان باید در لباس پوشیدن، برخورد با دیگران ـ با خانواده و برخوردهاى اجتماعى ـ به گونه اى عمل كند كه احترام دیگران را به خود برانگیزد. روایات افرادى را كه داراى دو نوع لباس هستند و لباس تمیزتر را براى روز عید، روز جمعه و یا اجتماعات مسلمین و لباس دیگر را براى كار اختصاص دادهاند نه تنها مورد مذمّت قرار نداده و عمل آنان را دنیاگرایى به حساب نیاورده، بلكه آنان را مدح و ستایش نموده است. و نیز در جامعه اسلامى، افراد باید هر چه بیشتر با هم ارتباط داشته باشند و همدیگر را دوست بدارند. این عمل زمینه رشد و تكامل مادى و معنوى آنان را فراهم مىآورد. در روایات سفارش شده است كه مؤمنین در هنگام مصافحه دست یكدیگر را در دستان خود بفشرند و به یكدیگر عشق بورزند. امام باقر (ع) مىفرمایند:
«اِنَّ الْمُؤمِنینَ إِذا الْتَقَیا فَتَصافَحا اَدْخَلَ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ یَدَهُ بَیْنَ اَیْدیهِما و اَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلى اَشَدِّهِما حبّاً لِصاحِبِهِ...» 2
هنگامى كه دو مؤمن با هم برخورد نمایند و با هم مصافحه كنند، خداى
1ـ بقره / 273.
2ـ اصول كافى، ج 2، ص 179.
عزّ و جلّ دستش را میان دست آنان داخل مىكند و به او كه دوست خود را بیشتر دوست بدارد توجه مىنماید... .
همه این تشویقها و سفارشها براى این است كه مؤمنین با هم ارتباط داشته باشند و همدیگر را دوست بدارند. لازمه این مهربانى و دوستى و ارتباط، دورى از چیزهایى است كه موجب تنفر دیگران مىشوند. هیچ كس دوست ندارد با انسانى كثیف، بدبو و ژولیده مصافحه كند؛ حتى ممكن است انسان دوست نداشته باشد به چنین فردى نظر بیندازد، چه رسد به اینكه بخواهد با او بنشیند و با او سخن بگوید و سخنان او را بشنود. بنابر این، مقدمه دوستى و صمیمیّت پاكیزگى است.
پیامبر اكرم (ص) زمانى كه قصد داشتند به ملاقات یاران خود بیایند موهاى خود را شانه مىكردند، به خود عطر مىزدند، دندانهاى خود را مسواك مىنمودند و لباس خود را منظم مىكردند؛ علاوه بر این، در آیینه نگاه مىكردند تا ناآراستگى در لباس و سر و صورتشان وجود نداشته باشد، و اگر آیینه نبود، در ظرف آب نظر مىانداختند. این تقیّد به پاكیزگى و تشویق مردم به آن، براى این است كه افراد جامعه هر چه بیشتر با هم متّحد شوند و همدیگر را دوست بدارند، تا بتوانند از انوار یكدیگر استفاده بیشترى ببرند. یكى از تفاوتهاى مؤمن و كافر در این است كه مؤمن طالب آبروست تا در سایه آن به وظایف اجتماعى اى كه دین براى او معیّن كرده است تحقق بخشد، ولى كافر آبرو را به منزله هدف جویاست.
عقل بسیارى از مردم در چشم آنان است؛ معمول مردم به فرد
تهیدست اعتنایى نمىكنند و براى چنین فردى دشوار است كه بتواند در جامعه، حتى در میان مؤمنین، موقعیتى كسب كند. مال و ثروت براى امام (ع) داراى هیچ گونه ارزشى نیست، ولى او آن را براى حفظ آبروى خود از خدا طلب مىنماید تا در سایه موقعیت اجتماعى وظایف اسلامى و ایمانى خود را به انجام برساند.
فردى كه محتاج دیگران است، مجبور است دست نیاز به طرف دیگران دراز كند؛ در این صورت، اگر دیگران او را یارى رسانند، او حقیر مىشود و اگر دست او را رد كنند، شكست بیشترى را متحمّل مىگردد؛ در حالى كه خزاین آسمان و زمین در دست خداست و او مىتواند با كرم و لطف بى كران خود نیازهاى انسان را خود برآورده سازد تا آبروى انسان محفوظ بماند.
«وَاسْتَعْطِىَ شِرارَ خَلْقِكَ فَاَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ اَعطانى وَ اُبتَلى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنى و اَنْتَ وَلِىُّ الاِعْطاءِ والمَنْعِ»
و مجبور باشم از افراد پست و شریر خلق تو طلب حاجت كنم و بدین سبب، افرادى را كه احتیاج من را برآورده كردهاند ستایش نمایم و مدیون آنان باشم و به بدگویى كسانى كه احتیاج من را برآورده ننمودهاند بپردازم؛ در حالى كه تنها تو هستى كه مىتوانى نعماتت را به بندگانت عطا نمایى و یا از آنان دریغ فرمایى.
گاهى انسان به چیزى احتیاج پیدا مىكند كه كلید رفع آن نیاز در عالم ماده تنها در دست انسان شریر و پستى است. باید از خدا خواست كه این گونه حاجات را خود از خزاین غیبى اش برآورده سازد تا نیازى به یارى
خواستن از انسانهاى شریر و پست نباشد. قرآن مىفرماید:
«وَ اِنْ یَّمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فلا كاشِفَ لَهُ الاّ هُوَ وَ اِنْ یُرِدْكَ بِخَیْر فَلا رادَّ لِفَضْلِه یُصیبُ بِه مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه...» 1
و اگر خداوند اراده فرماید كه زیانى به كسى برسد، هیچ كسى غیر از خود او نمىتواند آن را دفع كند و اگر اراده نماید خیرى به كسى برسد، هیچ كسى نمىتواند مانع او شود؛ كه فضل و رحمت او به هر كس از بندگانش كه بخواهد مىرسد.
«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ و ارْزُقْنى صِحَّةً فى عِبادَة و فَراغاً فى زَهادَة»
خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و تندرستى همراه با عبادت و آسایش توأم با پارسایى را روزیم فرما.
ذات سلامتى و آسایش مطلوب امام (ع) نیست، بلكه از نظر او سلامتى و آسودگى از فشارها و مراجعات و كارهاى سنگین وسیله اى براى عبادت خدا هستند و باید با عبادت و پارسایى همراه باشند.
«و عِلْماً فِى الاِستِعْمالِ وَ وَرَعاً فى اِجْمال»
و علمى به من عطا كن كه همراه با عمل باشد و تقوى و ورع و پارسایى اى به من ببخش كه با اعتدال همراه باشد.
كسانى یافت مىشوند كه مىخواهند تقوى پیشه كنند و پارسا باشند، امّا در امورى احتیاط مىكنند كه محل احتیاط نیست، و حتى ممكن است احتیاط، آنان را از انجام واجبات باز بدارد؛ بنابراین، لازم است قبل از پانهادن به حیطه زهد و تقوى، حد و مرز آن را بخوبى بازشناسیم.
1ـ یونس / 107.
«اللهمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِكَ اَجَلى»
و خدایا! زمانى كه مرگ من فرا مىرسد عفو خود را شامل حال من بنما.
«و حَقِّقْ فى رَجاءِ رَحْمَتِكَ اَمَلى»
و آرزوى من را كه امیدوارى به رحمت توست محقق ساز.
وقتى انسان به گناهان خود نظر مىاندازد، از اینكه امید به بخشش داشته باشد مأیوس مىگردد و در آن حال، امیدوارى به رحمت خدا به صورت آرزو درمى آید.
«و سَهِّلْ اِلى بُلُوغِ رِضاكَ سُبُلى»
راههایى را كه من را به خشنودى و رضاى تو مىرساند برایم هموار كن.
«و حَسِّنْ فى جَمیعِ اَحْوالى عَمَلى»
و در هر حال عمل من را نیكو قرار بده.
«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه ونَبِّهْنى لِذكْرِكَ فى اَوْقاتِ الغَفْلَة»
خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و من را در ایام غفلت و فراموشى با یاد خودت بیدار ساز.
همواره انسان در معرض غفلت است. علاوه بر این، گاهى حوادثى رخ مىدهد كه انسان را به طور كامل از یاد خدا غافل مىسازد. باید از خدا خواست كه در آن مواقع به فریاد ما برسد و یاد خود را بر ما الهام نماید و دل ما را بیدار سازد.
«واستَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ فى ایّام الُمحْلَةِ»
و در ایامى كه از عمر من باقى است من را به طاعت خودت بگمار.
«وانْهَجْ لى اِلى مَحَبَّتِكَ سَبیلا سَهْلَةً اِكْمِلْ لى بِها خَیْرَ الدُّنْیا والاْخِرَةِ»
و راه ساده و آسانى را در رسیدن به محبت خودت برایم ترسیم فرما تا با محبت به تو خیر دنیا و آخرت را برایم كامل فرمایى.
هدف من این است كه به محبت تو برسم. رسیدن به این محبت راه هاى پرپیچ و خمى دارد؛ براى من راه آسانى را ترسیم فرما. با استجابت این دعاها و یافتن راهى آسان به سوى محبت به تو، خیر دنیا و آخرت را براى من كامل خواهى نمود.
«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ كَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِن خَلْقِكَ و اَنْتَ مُصَلِّ عَلى اَحَد بَعْدَهُ وَ اتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِى الاخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنى بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النّارِ.»
خدایا! درود خود را بر پیامبر (ص) و اهل بیتش نازل فرما؛ بهترین درودى كه بر یكى از آفریدگانت در تمام عالم خلقت، قبل از او و یا بعد از او فرستاده اى، بر محمّد و آل او بفرست و نیكى را در دنیا و آخرت به ما عطا كن و با رحمت و عطوفت خودت من را از عذاب جهنم باز دار.
(4)
خداى متعال بعضى از مخلوقاتش را شرافت و مرحمت بیشترى نسبت به دیگر مخلوقات عطا فرموده است؛ براى آنها مقام، عزّت، شرافت و كرامتى قائل شده است كه موجودات دیگر لیاقت آن ها را ندارند. از قرآن كریم و روایات پیامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) استفاده مىشود كه علاوه بر بعضى موجودات عینى كه داراى مراتبى از فضل هستند، بعضى از زمانها و مكانها نیز داراى ویژگى خاصى مىباشند. در قرآن كریم نام بعضى از مكانها با احترام خاصى برده شده است. از جمله این مكانها در درجه اول «كعبه مكرمه» است:
«اِنَّ اَوَّلَ بَیْت وُضِعَ للِنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكَاً وَ هُدىً لِلعالَمینَ» 1
اولین خانه اى كه براى عبادت خلق بنا شده، همان خانه مكه است كه در آن بركت و هدایت خلایق است.
دومین مكان مقدس، «مسجد الاقصى» است. در قرآن نام مسجد الاقصى و مسجد الحرام در كنار هم ذكر شده است:
1ـ آل عمران / 96.
«سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلا مِنَ المَسجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ...» 1
پاك و منزه است خدایى كه در [مبارك ] شبى، بنده خود [ـ حضرت محمّد (ص) ] را از مسجد الحرام به مسجد اقصایى كه پیرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت تغییر داد... .
خداوند مىفرماید اطراف آن را نیز مانند خود آن مبارك قرار دادیم و در آیه دیگرى مىفرماید:
«یا قَوْمِ ادْخُلُوا الاَْرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ...» 2
اى قوم! به سرزمین مقدسى كه خدا سرنوشت شما گردانید داخل گردید... .
سومین مكان مقدس، «طور سینا» است كه در قرآن از آن به «طور سینین» تعبیر شده است.
«وَ طُورِ سینینَ» 3
و قسم به طور سینا.
كوه طور مكانى است كه حضرت موسى (ع) در آن مناجات مىكرد و براى اولین بار وحى الهى در آن مكان شریف بر حضرت موسى (ع) نازل شد. ممكن است این مكانها داراى خصوصیتى تكوینى باشند و قداست آن ها ذاتى باشد؛ در این صورت، چه بسا ممكن است زمانى فرا رسد كه
1ـ الاسراء / 1.
2ـ مائده / 21.
3ـ تین / 2.
بشر به ویژگى خاص آن ها پى ببرد. و نیز ممكن است این قداست به سبب حوادثى باشد كه در این مكانها اتفاق افتاده است. در هر صورت، این مكانها داراى شرافت و قداست ویژه اى هستند.
بعضى از زمانها نیز در قرآن كریم از احترام ویژه اى برخوردارند. از آیات قرآن استفاده مىشود كه تنظیم ایام بر اساس ماههاى قمرى مورد اهتمام اسلام است.
«اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فى كِتابِ اللّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ مِنها اَربَعَةٌ حُرُمٌ...» 1
همانا عدد ماههاى سال نزد خدا در كتاب [تكوین و تشریع ]، دوازده ماه است؛ از آن روزى كه خدا آسمان و زمین را آفرید. و از آن دوازده، چهار ماه، ماه هاى حرام خواهد بود... .
خداوند از میان این دوازده ماه، چهار ماه ـ ذى القعده، ذى الحجة، محرّم، رجب ـ را ماههاى حرام قرار داده است. احترام این چهار ماه، واجب و آغاز نمودن جنگ، حتى براى پیامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) در این ایّام حرام است، مگر اینكه جنگ از طرف كفار و معاندین آغاز شود و مسلمانان در مقام دفاع برآیند. و این به دلیل احترامى است كه خداوند براى این ماهها قرار داده است.
در قرآن كریم ماه ذى الحجه با دو ماه قبل از آن ـ شوال و ذى القعده ـ كه معمولاً حجاج در آن ها براى زیارت حج آماده مىشدند، ماههاى حج
1ـ توبه / 36.
نامیده شدهاند. در قرآن سوره اى به نام حج وجود دارد. علاوه بر این، در سوره هاى دیگر قرآن راجع به مناسك حج سخن به میان آمده است؛ امّا در هیچ جاى قرآن نامى از اسامى این ماهها برده نشده است.
در آیات قرآن از میان ماههاى سال، تنها نام ماه رمضان آمده است. و با وجود آنكه ماه رمضان نه جزو ماههاى حرام و نه جزو ماههاى حج است، امّا در قرآن از آن همراه با احترام خاصى یاد شده است:
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فیهِ الْقُرْانُ...» 1
ماه رمضان است كه در آن، قرآن نازل شده است... .
و نیز شب نزول قرآن بر قلب مبارك پیامبر اكرم (ص) كه در ماه رمضان واقع است، شب مباركى نامیده شده است:
«اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَیْلَة مُّبارَكَة...» 2
ما قرآن را در شب مباركى فرستادیم... .
این ماه شریف داراى ویژگیى تكوینى است، زیرا تشریعات الهى بدون ملاحظه مصالح و مفاسد آن ها نیست؛ پس در این ماه مصالحى وجود دارد كه خداوند آن را بر ماههاى دیگر برترى داده است؛ شب قدر در این ماه شریف واقع است و حكم تشریعى روزه نیز در این ماه وارد شده است. قرآن كریم مىفرماید:
1ـ بقره / 185.
2ـ دخان / 3.
«یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمْ الصِّیامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِكُمْ...» 1
اى كسانى كه ایمان آوردید! روزه بر شما نوشته شد، همچنان كه نوشته شد بر آنان كه پیش از شما بودند...
و بعد مىفرماید:
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فیهِ الْقُرْانُ...» 2
ماه رمضان است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شد... .
از این دو آیه به دست مىآید، روزه اى كه براى انسانها واجب شده، در همان ماه نزول قرآن واقع است. شاید از این شكل بیان قرآن بتوان استفاده كرد كه خدا در این ماه به پاس نزول قرآن، روزه را براى انسانها واجب نموده است. اگر نتوان گفت كه تمام علت وجوب روزه در این ماه شریف نزول قرآن است، یقیناً نزول قرآن در وجوب روزه بى تأثیر نیست.
قرآن در این آیه مىفرماید: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است» و در آیه دیگرى مىفرماید: «قرآن در شب مباركى نازل شده است»؛ پس قرآن در یك شب از ماه رمضان نازل شده است و آن شب، «شب قدر» است. قرآن كریم مىفرماید:
«حم وَ الْكِتابِ المُبینِ اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَیلَة مُبارَكَة اِنّا كُنّا مُنْذِرینَ فیها یُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكیم» 3
حم. قسم به قرآن حكمت و بیان. ما آن قرآن را در شب مباركى نازل
1ـ بقره / 183.
2ـ بقره / 185.
3ـ دخان / 1 ـ 4.
كردیم تا خلق را از عذاب قیامت آگاه كنیم و بترسانیم. در آن شب امور داراى حكمت تقدیر مىشوند.
یخرق به معناى جدا شدن است و لازمه جدا شدن تمیّز پیدا كردن و لازمه تمیّز، تعیّن و تقدیر است. تعیّن و تقدیر، هر دو به معناى اندازه گیرى است. در فرهنگ اسلامى و حتى در قرآن تقدیر به معناى اندازه گیرى آمده است. هرگاه اندازه چیزى تعیین شود، حدود آن مشخص مىگردد و از چیزهاى دیگر جدا شده، از ابهام خارج مىشود. آیه «فیها یُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكیم»1 بر این مطلب دلالت دارد كه شب نزول قرآن شب قدر است. در سوره قدر نیز این شب را شبى با عظمت برشمرده است:
«اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَیلَةِ الْقَدْرِ» 2
ما قرآن را در شب قدر نازل كردیم.
كلمه قدر به معناى تقدیر است. قرآن مجدداً مىفرماید:
«وَ ما اَدْریكَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ» 3
و چه چیز تو را به عظمت این شب قدر آگاه تواند كرد.
شاید در اینجا مراد، شخص پیامبر اكرم (ص) نباشد؛ هر چند اگر این بیان خطاب به پیامبر اكرم (ص) باشد، نشانه عظمت شب قدر است. براى آنكه اهمیت شب قدر روشن شود، در این سه آیه كوتاه كلمه «لَیْلَةُ الْقَدْرِ» سه بار تكرار شده است. قرآن نمىفرماید: «انا انزلناه فى لیلة القدر و ما
1ـ دخان / 4.
2ـ قدر / 1.
3ـ قدر / 2.
ادریك ما هى هى لیلة...». این نوع بیان كه شاید در یك تعبیر كوتاه بیش از این نتوان به عظمت چیزى اشاره كرد، حاكى از نهایت عظمت این شب است. قرآن براى اینكه عظمت این شب براى مردم محسوس تر شود، مىفرماید: «و ما ادریك ما لیلة القدر»؛ شب قدر حقیقتى فراتر از فهم انسانهاى عادى است. و در ادامه مىفرماید:
«لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر» 1
شب قدر از هزار ماه برتر است.
هزار ماه بیش از هشتاد سال است؛ یعنى عمر كامل یك انسان، بدون احتساب شبهاى قدر هر سال آن. این برترى از دو جهت است : 1ـ در این شب رحمت خداوند بر بندگانش بیشتر از رحمت هاى عادى او در بیش از هشتاد سال ـ جز شبهاى قدر هر سال ـ است؛ 2ـ اعمال مردم در این شب با فضیلت تر از اعمال آنان در بیش از هشتاد سال ـ جز شبهاى قدر هر سال ـ است. این كلام نص قرآن است و جاى هیچ شبهه اى در آن نیست؛ هر چند كه بر ما معلوم نیست كه این شب كدامین شب است.
ذهن انسان براى درك اهمیت اشیاء با كمیتها بیشتر از كیفیتها آشنا است. خداوند براى نشان دادن اهمیت شب قدر براى انسان، برترى آن را از هزار ماه بیان فرموده است، ولى حقیقت این شب چیز دیگرى است كه ما با آن آشنا نیستیم، امّا موظفیم به این حقایق ایمان داشته باشیم. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
1ـ قدر / 3.
«لَیْسَ الْبِرَّ اَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ والمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الاخِر وَ المَلائِكَةِ وَالكِتابِ والنَّبِیّینَ...» 1
نیكوكارى به این نیست كه روى به جانب مشرق یا مغرب كنید، لیكن نیكوكارى این است كه به خداى عالم و روز قیامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پیامبران ایمان آرید... .
چون خدا فرموده است، باید به روز آخرت، فرشتگان، كتاب آسمانى و انبیا ایمان داشته باشیم و اگر نه، عقل ما قادر به درك موجوداتى به نام ملك و نقش آنان در آفرینش نیست. و اگر بیانات وحى و بیانات اولیاء خدا در این زمینه ها نبود، ما قادر نبودیم هیچ شناختى نسبت به آن ها پیدا كنیم. قرآن كریم مىفرماید:
«... وَ ما یَعْلَمُ تأویلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الْراسِخُونَ فِى الْعِلْم یَقُولُونَ امَنّا بِه كُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا...» 2
... و كسى تأویل آن [ـ قرآن ] را جز خدا نداند و اهل دانش گویند: «ما به همه آن كتاب گرویدیم كه همه محكم و متشابه قرآن از جانب پروردگار ما آمده است.»... .
پس چون خدا فرموده است، ما مىپذیریم. ممكن است بتوان از طریق آیات قرآن و روایات ائمه اطهار (ع) مطالبى را درباره فرشتگان فهمید، ولى حقیقت آنان فراتر از درك ماست؛ حقیقت ملك، مقام او، نقشى كه او در عالم ایفا مىكند، معناى نزول او و... همه براى ما ناشناخته است. واژه
1ـ بقره / 177.
2ـ آل عمران / 7.
نزول در ذهن ما به پایین آمدن شىء از بالا به پایین اطلاق مىشود، ولى چگونگى فرود آمدن فرشتگان براى ما مجهول است و ما حتى از تصور آن عاجزیم. همین قدر مىدانیم كه فرشتگان موجودات بسیار والامقامى هستند كه به اذن خداوند امور جهان را اداره مىكنند؛ آنان واسطه در نزول ارزاق، واسطه در قبض روح، كاتب اعمال انسانها و... هستند. قرآن مىفرماید:
«وَالنّازِعاتِ غَرْقاً والنّاشِطاتِ نَشْطاً وَالسّابِحاتِ سَبْحاً فَالسّابِقاتِ سَبْقاً فالمُدَبِّرات اَمْراً» 1
قسم به فرشتگانى كه جان كافران را به سختى گیرند، قسم به فرشتگانى كه جان اهل ایمان را به نشاط ببرند، قسم به فرشتگانى كه با كمال سرعت فرمان حق را انجام دهند، قسم به فرشتگانى كه [در نظم عالم ] و مؤمنانى كه [در جهاد با كفار ] از هم سبقت گیرند، قسم به فرشتگانى كه به فرمان حق به تدبیر نظام خلق مشغولند... .
«... جاعِلِ المَلائِكَةِ رُسُلا اُوْلى اَجْنِحَة مَثْنى و ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِى الْخَلْقِ مایَشاءُ...» 2
... و فرشتگان را رسول پیامبران خود گردانید و داراى دو و سه و چهار بال و پر [قدرت ] قرار دارد و هر چه بخواهد در آفرینش مىافزاید... .
ولى با این وجود، حقیقت وجودى ملایكه براى ما مجهول است. قرآن مىفرماید:
1ـ نازعات / 1 ـ 5.
2 فاطر / 1.
«... وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ العِلْم اِلاّ قَلیلا» 1
... و آنچه از علم به شما دادند بسیار اندك است.
امروزه با پیشرفت علوم فضایى ثابت شده است كه این عالم جسمانى داراى عظمتى غیر قابل فهم و توصیف است: براى رسیدن نور بعضى از ستارگان به كره زمین، میلیاردها سال زمان لازم است، در حالى كه نور در مدّت هشت دقیقه از سطح خورشید به سطح كره زمین مىرسد. بعضى از دانشمندان معتقدند برخى از نورهایى كه اكنون از كرات دیگر به كره زمین مىرسند، از ستارگانى هستند كه عمر خود را طى كرده و نابود شدهاند. این عالم با این عظمت، كه هر روز گوشه اى از وسعت و عظمت آن كشف مىشود، نسبت به عواملى كه براى انسان قابل درك نیست مانند حلقه اى است كه در بیابان وسیعى بیفتد. نقل شده است كه پیامبر اكرم (ص) فرمود:
«... یا اباذر مَا السّماواتُ السَبْعِ فى الكُرْسىِّ اِلاّ كَحَلْقَة مُلْقاة فى أَرْض فَلاة،...» 2
... اى ابوذر! نسبت آسمانهاى هفتگانه نسبت به كرسى، نیست مگر مانند حلقه اى كه بیابانى افتاده باشد....
با توجه به اینكه انسانها به غیر از انبیا و ائمه معصومین (ع) و شاید بعضى از اولیاء خدا كه خداوند به آنان علم لدنّى عطا فرموده است، قدرت درك عظمت جهان مادى را ندارند؛ چگونه مىتوانند مفاهیم
1ـ اسراء / 85.
2ـ بحار/ 73.
معنوى را كه با حواس انسان قابل درك نیستند و بسیار پیچیده تر و با عظمت تر از جهان مادى هستند، درك كند. نزول فرشتگان از عالم بالا بر قلب پیامبر اكرم (ص) از حد فهم انسانهاى عادى خارج است. ما تنها باید بگوییم:
«... امَنّا بِه كُلٌ مِنْ عِنْدِ رَبّنا...» 1
... ما به همه آن كتاب [قرآن ] گرویدیم، كه همه محكم و متشابه آن از جانب پروردگار ما آمده است... .
و این نهایت افتخار ما است كه خداوند متعال ما را هدایت كرده و ما هدایت او را پذیرفته ایم و آنچه او فرموده بر سر و چشم مىنهیم و مىپذیریم، كه ملایكه وجود دارند و بر قلب پیامبر اكرم (ص) در شب قدر فرود آمدهاند؛ شبى كه از هزار ماه بافضیلت تر است و یك ركعت نماز در این شب از سى هزار ركعت نماز در ایام دیگر برترى دارد. خداوند این شرافت را به این شب عطا فرموده است و راهى براى بندگان گشوده است تا در زمانى كوتاه بهره بزرگى را عاید خود سازند.
شاید به ذهن برسد قرآن كه شامل سى جزء است، چگونه در یك شب بر پیامبر اكرم (ص) نازل شد. آیا چنین امرى ممكن است؟ و این نزول با نزول قرآن طى بیست و سه سال چگونه سازش دارد؟
1ـ آل عمران / 7.
یكى از اشكالهاى دشمنان اسلام به پیامبر (ص) این بود كه چرا قرآن یكجا نازل نشده است. قرآن مىفرماید:
«... كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلا» 1
... تا تو را دل به آن آرام كنیم، آیات خود را بر تو مرتب به ترتیبى روشن فرستادیم.
قرآن كریم شامل بیش از شش هزار آیه است و نمىتوان تصور كرد كه جبرئیل امین این آیات را در یك شب به طور طبیعى بر پیامبر (ص) قرائت كرده است.
در پاسخ این گونه مسایل، یكى از روشهایى كه قرآن كریم استفاده مىكند «رفع استبعاد» است؛ مثلاً مشركین مىگفتند، چگونه ممكن است كه بدن و استخوانهاى انسان بپوسد و او دوباره زنده شود؟ قرآن به روشهاى مختلفى این سؤال را جواب مىدهد. یكى از این روشها «رفع استبعاد» است. قرآن مىفرماید:
«... و یُحْیِى الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» 2
و زمین را پس از مرگ گیاهان باز زنده گرداند و همین گونه شما را نیز از خاك بیرون مىآورد.
خدایى كه مىتواند از زمین مرده گیاهان زنده اى برویاند، مىتواند انسانهاى مرده و بدنهاى پوسیده و خاك شده را دوباره زنده كند. این نحوه بیان، رفع استبعاد است، كه خود نوعى استدلال به حساب مىآید. قرآن
1ـ فرقان / 32.
2ـ روم / 19.
در این باره موارد دیگرى را نشان مىدهد، مانند حیواناتى كه حضرت ابراهیم (ع) آن ها را سر برید و آن ها دوباره زنده شدند و گاو بنى اسرائیل كه بعد از ذبح دوباره زنده شد. این موارد نشان مىدهند كه براى خدا زنده كردن موجودات در عالم آخرت امكان پذیر است.
در اینجا نیز مىتوان از رفع استبعاد بهره جست. باید توجه داشت كه قضاوتهاى ما بر اساس مقیاسهایى است كه با آن ها سر و كار داریم؛ ما خواندن و شنیدن را همان خواندن و شنیدنى مىدانیم كه معمولاً در زندگى روزمره با آن مواجهیم. فكر مىكنیم اگر كسى بخواهد صحبت كند، باید به صورت ما حرف بزند و به مقدار صحبت ما به طول انجامد. در حالى كه در این عالم كه ما در آن زندگى مىكنیم، مواردى یافت مىشوند كه ما در زمان كوتاهى به فهم مطالب بسیارى نایل مىآییم. یكى از آن موارد رؤیا در خواب است. گاهى انسان در مدّت كوتاهى خوابى مىبیند كه اگر حوادث آن بخواهد در بیدارى واقع شود، باید چند روز طول بكشد؛ یك ماجراى طولانى را در مدت چند دقیقه در خواب مىبینیم و كلمات بسیارى را در مدّت كوتاهى مىشنویم. و اگر بخواهیم در زمان بیدارى آن كلمات را بازگو كنیم، چند ساعت وقت مىخواهد. مطلب دیگر اینكه نزول قرآن در یك شب، به این معنا نیست كه آن به صورت الفاظى كه به وسیله امواج هوا شنیده مىشود بر پیامبر (ص) نازل شده است. قرآن مىفرماید: «نَزَلَ بِه الرُّوحُ الاَْمینُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنْذِرینَ»1 و نفرمود «على سَمْعِك» یا «على اُذُنِك» .
1ـ شعراء / 193 ـ 194.
براى رفع این استبعاد مىتوان كامپیوتر را مثال زد. مطالب یك دایرة المعارف چندین جلدى را مىتوان در یك دیسكت كامپیوترى جاى داد. با همراه داشتن این دیسكت، همه مطالب این دایرة المعارف در اختیار ما است. و ما مىتوانیم هر لحظه كه بخواهیم با استفاده از یك دستگاه كامپیوترى، از مطالب آن استفاده كنیم. و این بدان معنا نیست كه همه الفاظ این دایرة المعارف به طور تفضیلى براى ما خوانده شده است. پس در عالم ماده مواردى یافت مىشوند كه مىتوان مجموعه اى از معلومات خواندنى و شنیدنى را فشرده كرد. وقتى در این عالم كه عالم تفرقه است چنین امكانى وجود دارد، به طریق اولى در عالم فوق ماده كه بیشتر به وصف وحدت تحقق دارد بهتر مىتواند مجموعه اى از حقایق با هم جمع شوند.
البته تحقق چگونگى این امر براى ما پوشیده است، امّا مىدانیم كه چنین امرى محال نیست و نمونه اش را در این عالم مىتوان یافت. پس ممكن است در شب قدر در مدت كوتاهى ـ شاید چند دقیقه یا كمتر ـ كل قرآن بر قلب مقدس پیامبر (ص) نازل شده و او نیز آن را دریافت كرده باشد.
مرحوم علامه طباطبایى (رض) در مورد طریقه نزول قرآن، در تفسیر المیزان مىفرماید: قرآن كریم به دو صورت؛ نزول دفعى و نزول تدریجى بر پیامبر اكرم (ص) نازل شده است. نزول دفعى قرآن كه روایات از آن به «نزول الى بیت المعمور» و «نزول الى السماء الدنیا» و «نزول على قلب النبى (ص)» یاد كرده است، غیر از نزولى است كه به مناسبت هاى خاص،
آیه آیه بر پیامبر اكرم (ص) نازل مىشده است. رابطه بین این دو، رابطه «الجمع والتفریق» است؛ نزول قرآن طى بیست و سه سال بر قلب پیامبر اكرم (ص) نزول تفصیلى است و نزول قرآن در شب قدر، نزول دفعى و جمعى است. معناى نزول جمعى قرآن فراتر از درك ما است.
«... وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّ قَلیلا» 1
... و آنچه از علم به شما دادند بسیار اندك است.
در شب نزول قرآن ملایكه نازل مىشوند. این شب بسیار عزیز و مایه امید انسان ها است. كسانى كه به بیانات رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) توجه دارند، در طول سال، خود را براى درك شب قدر آماده مىكنند. اگر بتوان كارى كرد كه یك شب انسان برابر با سى هزار شبانه روز ارزش پیدا كند، تلاش یك سال براى درك چنین شبى ارزش دارد.
از جمله چیزهایى كه براى درك شب قدر مؤثر است، خواندن سوره «قدر» در طول سال و خواندن هزار بار سوره «قدر» در شب هاى ماه مبارك رمضان یا خواندن صد مرتبه سوره «دخان» در این شبها است.
1ـ اسراء / 85.
فصل قبلی [1]
پیوندها
[1] http://www.mesbahyazdi.ir/ch04.htm