پندهاى امام صادق(علیه السلام)
براى رهجویان صادق
آیتاللّه محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش:
محمدمهدی نادری قمی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
پندهای امام صادق(علیه السلام) به رهجویان صادق / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین نگارش: محمدمهدی نادری قمی.-
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ، 1391.
312 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ، 505؛ اخلاق؛ 75) /// مجموعه آثار؛ 1/2؛ شرح روایات؛ 2).
1. اخلاق اسلامی. الف. عنوان.
8 پ 6 م /8/ 247 BP
پندهاى امام صادق(علیه السلام) براى رهجویان صادق
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: پنجم، زمستان 1392
چاپ: زلال کوثر
شمارگان : 1000 قیمت: 12000 تومان
مركز پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
5-334-411-964-978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
در مسیر تكامل انسانى، داشتن مربى و راهنماى آگاه، صادق و دلسوز، شرطى لازم و اساسى است. آن كس كه مىخواهد دیگران را هدایت كند خود باید رهیافته باشد. علاوه بر آن، باید با صداقت و دلسوزى، تنها با در نظر گرفتن مصالح واقعى رهرو، او را در نیل به كمال حقیقى هدایت و دستگیرى كند.
یافتن چنین استاد، راهبر و رهنمایى، همیشه یكى از دغدغههاى مهم رهروان راه حقیقت و جویندگان طریقت بوده است. بسیارند كسانى كه در اثر گرفتار آمدن در دام راهبران گمراه و شیادان رهزن این راه، به جاى رسیدن به كمال و سعادت و كامیابى، نصیبى جز سقوط و هلاكت و تلخكامى عاید ایشان نگردیده است. از اینرو، سالكان حقیقت و عاشقان فضیلت را بایسته است كه در این مهم، بسیار حساس و موشكاف، و پیوسته مددخواه حق متعال باشند.
در این میان، دو ثقل اكبر و اصغر، راهنمایان صادقى هستند كه با تمسك به آنان مىتوان امواج سهمگین فتنهها را پشت سر نهاد و از وادى حیرت و ضلالت به سلامت عبور كرد؛ كه ختم رسالت و سرسلسله پرچمداران هدایت فرمود: اِنّى تارِكٌ فیكُمُ الثَّقْلَیْنْ ما اِنْ تمسكتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا بَعْدى كتابَ اللّهِ وَعِتْرَتى اَهْلَ بَیْتى ... .(1)
بر این اساس، قرآن صامت بىهمراهى قرآن ناطق هرگز ره به جایى نخواهد برد و چراغ هدایت و ضمانت سلامت از ضلالت نخواهد شد؛ چراكه فرمود: ما اِنْ تمسكتُم «بِهِما» لَنْ تَضِلّوا.
بدینروى، ما در اینجا رهروان شایق را به همراهى با قرآنى ناطق و امامى صادق از سلاله اهل بیت(علیهم السلام) فرامىخوانیم و همراه با عبدالله بن جندب خوشهچین این شجره طیبه مىشویم. آنچه در كتاب حاضر در پى خواهد آمد، درسهاى اخلاق استاد فرزانه، حضرت آیتالله استاد محمدتقى مصباح یزدى است كه در جمع گروهى از طلاب و علاقهمندان به مكتب اهل بیت(علیهم السلام)، در حوزه علمیه قم و طىّ سالهاى 1376 تا 1378 ایراد گردیده است.
1. بحارالانوار، ج 2، باب 14، روایت 59.
حضرت استاد، محور این سلسله از مباحث خود را روایتى از امام صادق(علیه السلام) قرار دادهاند. مخاطب آن حضرت در این روایت، یكى از اصحاب ایشان به نام عبدالله بن جندب است و حضرت در آن، مطالبى بسیار مفید و ارزنده را بیان فرمودهاند كه قطعاً براى كسانى كه در مسیر خودسازى و سیر و سلوك و تقرب الى الله گام برمىدارند، مىتواند بسیار راهگشا باشد.
لازم مىدانیم از كلیه عزیزانى كه ما را در چاپ و انتشار این اثر یارى رساندهاند، به ویژه جناب حجتالاسلام محمدمهدى نادرى كه كار تدوین نهایى و ویرایش آن را انجام دادهاند، تقدیر و تشكر نموده، مزید توفیقات ایشان را از خداى متعال درخواست نماییم.
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
یا عبدَاللّه لَقَدْ نَصَبَ اِبلیسُ حَبائِلَهُ فى دارِالغُرورِ فَما یَقْصُدُ فیها الاّ أولیاءَنا و لَقَدْ جَلَّتِ الاْخِرَةُ فى اَعْیُنِهِمْ حتّى ما یُریدونَ بها بَدَلا. ثمّ قال آه آه على قُلُوب حُشِیَتْ نوراً و اِنَّما كانَتِ الدُّنیا عِنْدَهُم بِمَنْزَلَةِ الشُّجاعِ الاَْرْقَم و العَدُوِّ الاعْجَم اَنِسوا باللّهِ و اسْتَوحَشوا ممّا بِهِ اسْتَأْنَسَ المُتْرَفونَ اولئك اولیائى حقّاً و بِهِمْ تُكْشَفُ كُلّ فتنة وَ تُرْفَعُ كُلُّ بلیّة.(1)
یكى از گرایشهاى فطرى انسان، بلكه بالاترین و عمیقترین گرایش فطرى او، رسیدن به كمالات معنوى و اوج گرفتن روحش در فضاى ملكوت است. انسان فطرتاً گمشدهاى دارد كه در پى آن است، گویى مىخواهد مانند پرندهاى در فضاى ملكوت اوج بگیرد و بالا رود. انسان مىخواهد به كمالات بیشترى دست پیدا كند، به مقامات عالىترى برسد و علم حضورى ناآگاهانهاش به خدا، به علم حصولى و حضورى آگاهانه تبدیل شود. به عبارت سادهتر، مىخواهد معرفتش بیشتر شود و گمشدهاش را بیابد. گمشده انسان قرب به خدا است. به همین دلیل، همیشه در طول تاریخ، اقوام گوناگون به دنبال راههایى براى رسیدن به كمالات معنوى بودهاند و نام آن را هم عرفان گذاشتهاند. این گرایش عرفانى در عمق فطرت همه انسانها وجود دارد، اما بالاترین مرتبه آن نزد انبیا و اولیاى خدا(علیهم السلام)، به خصوص وجود مقدّس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و پس از ایشان، ائمه اطهار(علیهم السلام)است. هركس از آنها بهتر پیروى نماید و به دستوراتشان بیشتر عمل كند، در یافتن این گمشده موفقتر است. اما راهها و مسلكهاى
1. بحار الانوار (من منشورات المكتبة الاسلامیة، چ دوم، 1405 هـ. ق.)، ج 78، كتاب الروضة، باب 24، روایت 1، ص 279 ـ 286.
دیگر، هر كدام كمابیش انحرافات و اشتباهاتى دارند كه گاهى به خطرهاى بزرگى هم منجر مىشود.
به هر حال، در نهاد ما گرایشى عمیق به خدا، شناخت و قرب او وجود دارد كه هرگاه شفاف شود و درست به آن توجه پیدا كنیم، متوجه مىشویم كه به دنبال چه هستیم. اما هرگاه در پردههاى ابهام، لایههاى هوا و هوس و ابرهاى گرایش به ماده مخفى باشد، به اشتباه تصور مىكنیم به دنبال خواستههاى مادى و دنیوى مىگردیم. این نیاز، فطرى است و اصولا هدف از خلقت انسان همین كمال نهایى و قرب خداوند است. نزول وحى، كتب آسمانى و شرایع الهى نیز براى زمینهسازى این سیر و حركت انسانى بوده و همه انبیا(علیهم السلام)آمدهاند تا راه را براى این تكامل معنوى انسان هموار سازند.
امام راحل(رحمه الله)در اوج مسایل سیاسى و اجتماعى مطرح در كشور و در اوج جنگ، بیشتر اوقات، در سخنرانىهایشان به این نكته اشاره مىكردند كه درست است اسلام براى برقرارى عدالت اجتماعى آمده، انبیا(علیهم السلام) آمدهاند تا احكام الهى را در جامعه پیاده كنند و حكومت خدایى برقرار شود، اما همه اینها مقدمه است براى هدفى والاتر و آن معرفت خدا است. این نیاز، فطرى ما است و كمال نهایى ما در ارتباط با آن تعریف مىشود. اسلام نیز براى رسیدن به همین هدف، مردم را دعوت مىكند. پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) به برخى از دوستان و یاران خود، كه لیاقت و استعداد بیشترى داشتند، این مطلب را صریحاً متذكّر مىشدند.
هرچه شیئى نفیستر و باارزشتر باشد، دشمن بیشترى دارد. هر قدر كالایى گرانبهاتر باشد، نوع تقلّبى و غیر واقعى آن بیشتر ساخته مىشود؛ مثلا، الماس چون سنگى قیمتى است، زیاد سعى مىكنند تا سنگهاى دیگرى را مانند آن درست كنند و به جاى الماس بفروشند. این مسأله به دلیل كمیاب بودن كالاى اصلى از یك سو و ارزشمند بودن آن از سوى دیگر است. عرفان و سیر و سلوك واقعى راهى است دشوار و صعبالوصول كه پیمودن آن نیاز به اخلاص كامل، استقامت و پشتكار دارد. گذشته از این، هركس به قدر همت و ظرفیت خویش مىتواند مراحلى از آن را بپیماید. ممكن است در میان میلیونها انسان، تنها چند نفر انگشت شمار بتوانند به مراتب عالیه آن دست پیدا كنند. به دلیل محبوبیت این كالا و پرمشترى بودنش، زیادند افرادى كه نوع بدلى و تقلّبى آن را عرضه مىكنند. متأسفانه امروز بازار عرفانهاى تقلّبى
در دنیا رواج زیادى دارد، و این خلاف انتظار نیست. اكنون در این میان، چه باید بكنیم تا این نیاز فطریمان را اشباع كنیم و در رسیدن به كمال نهایى خود كامیاب باشیم؟
به نظر ما تنها راه براى رسیدن به این مهم شناخت هرچه بهتر و بیشتر اهل بیت(علیهم السلام)و مكتب و روش آنان و محك زدن سایر چیزها با آن است. هر معرفتى كه عرضه مىشود و هر دستورالعملى كه ارایه مىگردد، باید با معارف و دستورات آنان بسنجیم؛ اگر متناسب با آنها بود حقیقى است، وگرنه بدلى و از نوع غیر واقعى است. با این محك، مىتوانیم بفهمیم در میان روشهایى كه براى سیر و سلوك و تكامل انسان عرضه مىشود، كدام یك سالمتر و مفیدتر است.
یكى از روایاتى كه در این زمینه وجود دارد، وصیت امام صادق(علیه السلام) به یكى از اصحاب خاصّشان به نام عبداللّه بن جندب است كه مقامات والایى در معنویات و معارف داشته است. در این وصیت، حضرت ابتدا هشدار مىدهند و متذكر مىشوند، كسانى كه در مسیر صحیحى قرار مىگیرند و مىخواهند راه درست خداشناسى را طى كنند، باید توجّه داشته باشند كه خطرات بسیارى در پیش رویشان وجود دارد. طرح این نكته از سوى امام صادق(علیه السلام) در ابتداى این روایت براى توجه دادن به این نكته است كه گرچه بحمداللّه، خداوند ایمان به خود را در دل ما قرار داده و ما در میان تمام ادیان آسمانى، كاملترین آنها، یعنى اسلام را پذیرفتهایم؛ همچنین در میان مذاهب منسوب به اسلام نیز مذهب اهل بیت(علیهم السلام)را انتخاب كردهایم و ظاهراً راه خود را یافتهایم و هیچ مشكلى نداریم، اما از یك نكته نباید غفلت كنیم.
راحتطلبى و تنبلى همیشه در انسان وجود دارد. همین موجب مىشود انسان وقتى به جایى مىرسد تصور كند دیگر مشكلى ندارد و كار تمام است، در حالى كه اگر خوب بیندیشد، مىبینید كه تازه اول مشكل است. هر قدر انسان در نردبان تكامل بالاتر مىرود، سقوطش خطرناكتر مىشود. كوه بزرگى را تصور كنید كه عدهاى قصد دارند به قلّه آن صعود كنند. كسانى كه در دامن كوه سیر مىكنند، خطر چندانى تهدیدشان نمىكند. آنها كه كمى بالاترند، اگر بلغزند، ممكن است فقط یكى دو متر سقوط كنند، ولى بالاخره جان سالم به در مىبرند. اما آنها كه تا نزدیكى قلّه بالا رفتهاند، اگر سقوط كنند، به هیچ وجه نجات نخواهند یافت.
وضعیت ما در مسیر تكامل نیز به همین ترتیب است. درست است كه بسیارى از مراحل
كمال را طى كردهایم و راه درازى را پیمودهایم، و اگر ادامه دهیم به مقصد مىرسیم، ولى در چنین مرحلهاى اگر در بین راه سقوط كنیم، خطر هلاكتمان قطعى است.
شیطان دشمن بزرگ انسان است. او سوگند خورده كه فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ؛(1) سوگند به عزّت و جلالت، همه انسانها را گمراه خواهم ساخت. سعى و تلاش او بر این است كه انسانها را از مسیر حق منحرف كند. هر قدر انسان در راه صحیح پیشتر برود، شیطان بیشتر تلاش مىكند تا او را منحرف سازد. شیطان با كسانى كه از ابتدا قدم در این راه نگذاشتهاند، كارى ندارد. آنها خودشان منحرف هستند؛ لازم نیست شیطان آنها را منحرف كند. به محض آن كه كسى یك قدم در راه صحیح برمىدارد، شیطان متوجه او مىشود و سعى مىكند تا از همان ابتدا او را منحرف نماید. اگر دو قدم به پیش رفت، تلاش شیطان مضاعف مىشود. هر قدر در این راه جلوتر برود، شیطان سعى بیشترى براى گمراهى او مىنماید.
بنابراین ما كه راه حق را شناختهایم و در بین ادیان و مذاهب، صحیحترین آنها را انتخاب كردهایم، شیطان دشمنى بیشترى با ما دارد و نیروهایش را صرف مىكند تا منحرفمان سازد. پس باید توجه داشته باشیم كه دچار لغزش نشویم و در مبارزه با شیطان كاملا حواسمان را جمع كنیم. به هدایت فعلى خودمان هم نباید مغرور باشیم؛ زیرا از عاقبت كار خود خبر نداریم. باید نسبت به آینده بیمناك باشیم؛ چون شیطان تمام نیروهایش را براى گمراه ساختن ما صرف خواهد كرد. این اولین نكتهاى است كه در این حدیث بر آن تكیه شده است. البته چون مخاطب امام صادق(علیه السلام) یكى از یاران خاص آن حضرت بوده، نیازى نبوده به تفصیل این مطالب را ذكر كنند؛ فرمودهاند: یا عبداللّهِ لَقَدْ نَصَبَ ابلیسُ حبائِلَهُ فی دارِ الغرورِ؛ اى عبداللّه، شیطان در این عالم فریبكارى، دامهاى خود را گسترده است. فما یَقْصُدُ فیها اِلاّ اولیاءَنا؛ از این كار هم هیچ مقصودى ندارد، جز آنكه دوستان ما را به دام بیندازد.
به عبارت دیگر، هدف اصلى شیطان به دام انداختن دوستان ما است.
سپس آن حضرت درباره دوستان خودشان توضیحاتى مىدهند تا معلوم شود آنها كه مقصود
1. ص (38)، 82.
شیطان هستند، چه كسانىاند. صفاتى را براى آنان برمىشمارند. اولین صفت آنها این است كه: و لَقَدْ جَلّتِ الاْخرةُ فى أَعْیُنِهِمْ حتّى مایُریدونَ بها بدلا؛ آخرت در نظرشان با عظمت است تا آنجا كه حاضر نیستند آن را با چیزى معاوضه كنند. اگر در جایى امر دایر شود بین چیزى دنیایى و اخروى، آنچنان آخرت در نظرشان بزرگ است كه حاضر نیستند آن را با هیچ چیز دنیا عوض كنند.
آه، آه على قلوب حُشِیَتْ نوراً؛ چقدر دلهاى آنان پر نور است! اینكه ما چقدر با این تعبیرات آشنا هستیم، بستگى دارد به اینكه چقدر با معارف اهل بیت(علیهم السلام) انس داشته باشیم. باطن انسان، قلب و روح او، مانند ظرفى است، صندوقچه یا مخزنى است كه چیزهاى مختلفى در آن انباشته مىشود. این مخزن پر از نیروهاى متراكم است. همانطور كه در محسوسات، مىتوان نیروهاى متراكمى را در جایى ذخیره كرد، در معنویات هم مىتوان چنین كارى كرد. در قلب انسان، نیروهاى معنوى ذخیره مىشود. همانگونه كه در عالم محسوسات، نور بزرگترین و شناخته شدهترین مظهر نیرو است، در عالم معنویات هم نورانیتى معنوى وجود دارد كه در دل انسان جا مىگیرد و انباشته مىگردد. این نور، موهبتى خدایى است. هر انسانى مىتواند با كسب لیاقتهایى، قلب خود را آماده كند تا دلش پر از نور گردد. نشانه دل پر نور هم این است كه توجهى به دنیا و زرق و برق آن ندارد، به لذتهاى مادى دل نمىبندد، فقط توجهش به مسایل معنوى و اخروى است. اما به عكس، كسانى كه به زرق و برق دنیا چشم مىدوزند و دنبال هوسهاى مادىاند، باطنشان ظلمانى است، چشمشان حقایق را نمىبیند و ارزش مسایل معنوى را درك نمىكنند. در نتیجه، گول ظاهر فریبنده آن را مىخورند.
و إِنَّما كانَتِ الدُّنیا عِنْدَهُمْ بِمَنزَلَةِ الشَّجاعِ الاَْرْقِم؛ دنیا نزد آنان (دوستان اهل بیت(علیهم السلام)) همچون مارى بسیار خطرناك است كه منتظر فریفتن آنها است. برخى از مارها ـ كه بسیار خطرناك هم هستند ـ گاهى در صحراها روى دم خود مىایستند تا سایر جانداران را فریب دهند. هركه از دور آنها را ببیند تصور مىكند شاخه خشك درختى است، اما وقتى به آنها نزدیك مىشود، او
را مىبلعند. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: دوستان ما دنیا را به صورت مارى فریبنده مىبینند كه در راهشان ایستاده و منتظر است تا آنها را فریب دهد. همیشه اینگونه به دنیا نگاه مىكنند و مواظبند تا فریب آن را نخورند. و العدوِّ الاَْعْجَم؛ دنیا در نظر آنان همانند دشمنى بىمنطق است كه حرف حساب نمىفهمد؛ هرگاه بر انسان تسلط پیدا كند، به او رحم نمىكند.
اَنِسُوا باللّهِ؛ انس اینان با خدا است؛ به خلاف دنیاپرستان كه اصلا نمىتوانند با خدا انس بگیرند و انسشان تنها با هوسهاى مادى است. دنیاپرستان اگر بخواهند مدتى در اتاقى تنها بمانند و دو ركعت نماز با حضور قلب بخوانند، گویى در زندان تاریك كشندهاى گرفتار آمدهاند و مىخواهند جانشان را بگیرند. اما اولیاى خدا چنین نیستند؛ با این چیزها انس نمىگیرند. آنان منتظرند تا از بیگانهها كناره بگیرند و با محبوب اصلى خود ارتباط برقرار كنند. منتظر رسیدن وقت نمازند. منتظرند وقت نماز شب برسد تا در خلوت به عبادت بپردازند. آنان از چنین چیزهایى لذت مىبرند. حضور در خلوت، و راز و نیاز با او بزرگترین لذت آنها است. إِسْتَوْحَشُوا مِمّا بِهِ اسْتَأْنَسَ الْمُترَفونَ؛ از چیزهایى كه مترفان و خوشگذرانها با آن انس دارند، وحشت مىكنند. اولئك اولیائى حقّا؛ اینان همان دوستان واقعى من هستند؛ همانها كه شیطان به دنبالشان است و همّش را صرف فریب دادن آنها مىكند. و بِهِمْ تُكْشَفُ كُلُّ فتنَة و تُرفَعُ كُلُّ بَلِیَّة؛ اینها همان كسانىاند كه خداوند به واسطه ایشان هر فتنهاى را رفع مىكند و هر بلایى را از جامعه برمىدارد.
منظور از «فتنه» در لسان قرآن و اهل بیت: بیشتر فتنههاى معنوى، اعتقادى و فكرى است. انحرافات فكرى و عقیدتى كه در میان جامعه پیدا مىشود، به وسیله چنین كسانى رفع مىشود.
حاصل استفاده از این بخش از فرمایش امام صادق(علیه السلام) این است كه راه صحیح معرفت خدا و قرب به او در پرتو ولایت اهل بیت(علیهم السلام) پیدا مىشود. اولین نشانه كسانى كه داراى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) هستند، بىاعتنایى به دنیا است. البته این با عمل نكردن به وظایف دنیوى تفاوت دارد. فرق است بین دل بستن به دنیا با عمل كردن به وظایف دنیوى. دنیا محل انجام وظایف است. انسان باید ببیند هر لحظه چه وظیفهاى دارد و با تمام قوّت آن را انجام
دهد، اما در عین حال به دنیا فریفته نگردد. كسانى كه داراى ولایت واقعى اهل بیت(علیهم السلام) باشند، از دوستان آنها به حساب مىآیند؛ دنیا در نظرشان كوچك و آخرت در نظرشان بزرگ است و انسشان در عبادت خدا است، به خلاف دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) كه انس آنها با امور دنیوى و شیطانى است.
یَا ابْنَ جُنْدَب حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسْلِم یَعْرِفُنا اَنْ یَعْرِضَ عَمَلَهُ فى كُلِّ یَوم و لَیْلَة عَلى نَفْسِهِ فَیَكُونُ مُحاسِبَ نَفْسِهِ فَاِنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنْها و اِنْ رَأى سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ یُخْزى یَوْمَ القیامةِ.
در بخش اول از تبیین وصایاى امام صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب، درباره موضوعاتى چون: گرایش فطرى انسان در تقرّب به خدا، پیروى از اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان عرفان حقیقى، بزرگترین خطر تهدید كننده سالك الىالله در دامهاى گسترده شیطان و برخى از ویژگىهاى دوستان اهلبیت(علیهم السلام) (عظمت آخرت در نظر آنان، نورانى بودن دلهاى ایشان، اجتناب از دنیاگرایى و انس با خدا) سخن به میان آمد. اكنون ادامه مطلب را پى مىگیریم.
به بركت پیروى از اهلبیت(علیهم السلام)، همه ما تا حدى راه سعادت را از شقاوت تشخیص مىدهیم. برخى معارفى كه در نظر ما كوچك و كم ارزش به حساب مىآید، براى كسانى كه از این معارف بىبهرهاند مانند گوهر گرانبهایى است كه باید مدتها زحمت بكشند تا به آن دست بیابند. به بركت اهلبیت(علیهم السلام)، این گوهرها به راحتى به دست ما رسیده است. متأسفانه به همین دلیل، گاهى در زندگى به آنها چندان اهمیت نمىدهیم و آنها را خوب به كار نمىگیریم؛ تصور مىكنیم براى رسیدن به سعادت، باید به دنبال چیزى گشت كه نه در كتابى باشد و نه كسى درباره آن بحثى كرده باشد، در حالى كه چنین نیست و این تصور اشتباه است. آنچه براى سعادت ما اهمیت داشته، در كتاب و سنّت آمده و مسایلى كه در این زمینه مهمتر بوده بیشتر بر آن تأكید گردیده و واضحتر بیان شده است؛ زیرا خدا خود مىخواهد كه بندگان را به قرب خویش برساند. بنابراین نباید آنها را كم اهمیت تلقى كنیم و به دنبال دستورها و مسایلى عجیب و غریب باشیم.
یكى از موضوعاتى كه در روایات بسیار تأكید گردیده و علماى اخلاق درباره آن بسیار بحث كردهاند، مسأله «محاسبه نفس» است. در این روایت نیز بر این مسأله تأكید شده كه هر كس باید از خود حساب بكشد و دست كم، در هر شبانه روز، یك بار خود را محاسبه كند. بهترین موقع براى این كار شبها است كه پیش از خواب، دست كم، چند دقیقه در رفتارمان تأمل كنیم و ببینیم آیا كارهایى كه انجام دادهایم درست بوده است یا نه. اگر خطایى انجام دادهایم، به آن معترف باشیم و در صدد جبران آن برآییم.
امام صادق(علیه السلام) در این روایت به ابن جندب مىفرمایند:
یا ابنَ جندب، حَقٌّ على كُلِّ مُسْلِم یَعْرِفُنا أنْ یَعرِضَ عَمَلَهُ فی كلِّ یوم و لَیْلَة على نَفْسِهِ فَیَكُونُ محاسِبَ نَفْسِهِ، فَاِنْ رَأى حَسَنةً إِسْتَزادَ مِنْها و إنْ رَأى سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ یُخُزى یَومَ القیمةِ؛ اى پسر جندب، بر هر مسلمانى كه ما را مىشناسد، لازم است كه در هر روز و شب، اعمالش را بر خود عرضه بدارد و از نفس خود حساب بكشد؛ اگر كار خوبى در آنها یافت، بر آن بیفزاید و اگر كار زشتى یافت، طلب بخشایش نماید تا در قیامت دچار رسوایى نگردد.
امام صادق(علیه السلام) در این روایت، بر این نكته تأكید دارند كه هر مسلمانى كه ما را مىشناسد و خود را به ما منتسب مىكند و مىخواهد برنامه زندگیش را از ما بگیرد، باید كارهاى خود را وارسى كند.
از جمله ویژگىهایى كه خداى متعال به روح انسان عطا كرده این است كه مىتواند بر اعمال خود نظارت و مراقبت داشته باشد. این یكى از مسایلى است كه بسیارى از فیلسوفان جهان در آن متحیر ماندهاند. هر كس معمولا مىتواند به دیگران و كارها و رفتارهاى آنان نظر داشته باشد، اما اینكه بتواند به خودش هم نظر داشته باشد از ویژگىهاى مهم روح آدمى است. كسانى كه درباره معرفت نفس مطالعاتى دارند، به خوبى به این واقعیت پىبردهاند كه انسان موجودى است كه مىتواند خود را تشویق كند، تنبیه نماید، توبیخ كند و... . اینكه این چه خصوصیتى است نیاز به بحثى مفصل دارد، اما گذشته از آن، یكى از الطاف خداوند است كه
به انسان مرحمت كرده است. بنابراین مورد تأكید است كه انسان در هر شبانه روز، دست كم، یكبار اعمال خود را بررسى كند؛ ببیند آیا كار خوبىانجام داده است یا نه.
طبق این روایت، انسان باید حسابرس اعمال خود باشد، اگر كار خوبى در اعمالش مشاهده كرد، توجه داشته باشد كه لطفى از جانب خدا است، از او توفیق بخواهد كه آن كار را بیشتر انجام دهد. در روایات دیگرى آمده است كه در چنین حالتى، ابتدا خدا را شكر گزارد، سپس از او بخواهد كه توفیق عنایت كند تا فردا كارهاى بهتر و بیشترى انجام دهد. اگر هم لغزشى در اعمال خود مشاهده كرد، تدارك كند و پیش از همه، توبه نماید. البته گاهى توبه لوازمى دارد؛ مثلا، اگر عملى از او فوت شده، قضا نماید یا اگر حقى از كسى ضایع ساخته، ادا كند و یا چنانچه كار زشت دیگرى انجام داده، آن را جبران نماید تا كارهاى بد در روح او رسوخ نكند و در نهایت، در قیامت نیز رسوا نشود.
امام صادق(علیه السلام) در كلمات خود، ضمن اشاره به محاسبه، این نكته را هم متذكر مىشوند كه: لِئَلاّ یُخْزى یَوْمَ القیمةِ؛ تا در قیامت، رسوا نگردد. این هشدار ایجاب مىكند تا ما كاملا مراقب باشیم و كارى نكنیم كه در قیامت رسوا شویم؛ چرا كه در آن روز، دیگر راهى براى جبران وجود نخواهد داشت و به حسرت مبتلا خواهیم شد.
از نظر روحى، چنین هشدارهایى مهم و مؤثر است؛ زیرا تا وقتى انسان سود یا ضرر كارى را درك نكند نسبت به انجام یا ترك آن رغبتى نشان نمىدهد. عاملى كه انسان را وادار به انجام كارى مىكند، نفع و مصلحتى است كه از كار عاید او مىشود. نیز آنچه او را از انجام آن باز مىدارد، ترس از گرفتارى است. اگر بخواهیم برنامه صحیحى اجرا كنیم، باید فواید آن را در نظرمان مجسّم نماییم تا انگیزهاى براى انجام آن داشته باشیم و آن را بهتر انجام دهیم. عدم توجه به این مسایل و در نتیجه، كار بدون انگیزه، موجب مىشود انسان تنبل بار بیاید و مسایل را جدى نگیرد. بنابراین براى جلوگیرى از پشیمانى ـ كه از هر عذابى دردناكتر است ـ انسان باید از همین حالا به حساب خود رسیدگى كند.
یكى از نامهاى قیامت، «یوم الحسرة» است. این نشانه اهمیت عذاب روحى ناشى از مسأله پشیمانى است. یكى دیگر از نامهاى آن «یوم الحساب» است. اگر انسان توجه نداشته باشد كه روزى به كارهایش رسیدگى مىشود و از او حساب مىكشند، احساس مسؤولیت نمىكند و به فكر نمىافتد كه به كارهایش سرو سامانى بدهد، كارى را ترك كند یا به كارى همت
گمارد؛ اما اگر بداند كه مسأله جدى است، به جزئیات كارهایش هم رسیدگى مىكند. در قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده است كه عذاب قیامت به دلیل فراموشى روز حساب است؛ همان فراموشى كه موجب مىشود انسان مرتكب كارهایى شود كه در نهایت، عذاب ابدى را به دنبال داشته باشد: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ.(1) این عذاب براى كسانى است كه روز حساب را از یاد بردهاند، هر چند ممكن است به آن اعتقاد نیز داشته باشند، اما اعتقاد كمرنگ است، زنده نیست و در اعمالشان تأثیر نمىگذارد.
قرآن كریم داستان دو برادر را نقل مىكند كه یكى از آنها بىبند و بار بود و دراموالش حساب و كتابى نداشت. برادر دیگر هر قدر به او سفارش مىكرد كه مراقب اعمال و كردار خود باشد، مىگفت: ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لاََجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً؛(2) تصور نمىكنم قیامتى برپا شود و اگر به فرض هم خدا و قیامتى باشد و من به سوى خداى خود باز گردم، در آن جهان نیز منزلى بهتر از این دنیا خواهم یافت. مقصود قرآن از نقل این داستان این است كه بگوید، چنین اعتقادى به معاد فایدهاى ندارد؛ زیرا ركن اساسى اعتقاد به معاد، اعتقاد به حساب است. آنچه مهم است این اعتقاد است كه در آن جهان زنده مىشویم تا نتیجه اعمالمان را ببینیم، وگرنه صرف اعتقاد به زنده شدن كارآیى ندارد. لازمه چنین اعتقادى توجه به عاقبت كار در همین دنیا است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)درروایتى مىفرمایند: حَاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبوا؛(3) پیش از آنكه به حساب شما برسند، خود را مورد محاسبه قرار دهید.
اگر چنین باورى در انسان وجود داشته باشد كه روزى به همه اعمالش رسیدگى مىگردد و مطابق آنها دقیقا پاداش یا كیفر داده مىشود، به فكر محاسبه نفس خود مىافتد و از خود حساب مىكشد.
مسأله محاسبه نفس به قدرى مهم است كه برخى از علما در خصوص این موضوع كتابهایى نوشتهاند. در این باره آیات و روایات بسیارى داریم و بحثهاى فراوانى پیرامون آن انجام گرفته است. در كتابهاى اخلاقى، دستورالعملهایى به افراد داده شده تا بتوانند بهتر به این مهم بپردازند. براى محاسبه نفس سه یا چهار مرحله شمرده شده است:
1. ص (38)، 26.
2. كهف (18)، 36.
3. بحارالانوار، ج 70، باب 45، روایت 26.
اول مشارطه است؛ یعنى از اول صبح انسان با خودش شرط كند كه آن روز وظایفش را به خوبى انجام دهد و از گناهان نیز بپرهیزد.
دوم مراقبه است؛ یعنى در طول روز مراقب خود و اعمالش باشد تا از آنچه با خود عهد كرده تخطّى نكند.
سوم محاسبه است، كه در آخر شب، به حساب كارهاى خود برسد؛ بررسى كند كه چه مقدار به وظایف خویش عمل كرده و چه مقدار كوتاهى داشته است.
مرحله چهارم كه برخى از علماى اخلاق آن را ذكر كردهاند معاتبه است؛ یعنى اگر انسان در محاسبه متوجه لغزشها و اشتباهاتى در رفتارش شد، به جبران آنها خود را تنبیه كند؛ مثلا خود را ملزم كند كه روز بعد را روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا جبران مافات شود.
در مسأله محاسبه آنچه بیش از همه اهمیت دارد نفس حساب كشیدن از خویش است، تا اگر كار خوبى انجام دادهبودیم، خدا را شكر كنیم و توفیق ادامه آن را بخواهیم و اگر قصور ورزیده بودیم، به فكر تدارك آن بیفتیم.
درباره محاسبه نفس، نكات مهم دیگرى نیز وجود دارد كه در اینجا به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
الف) اجتناب از گناه
انسان باید درباره گناه بیشتر بیندیشد كه اصلا گناه یعنى چه؟ اعتقاد ما این است كه خداوند ما را آفریده و ضمن معرفى راه خوب و بد به ما، انتخاب هریك از آنها را در اختیار خود ما قرار داده است. همچنین معتقدیم عالم دیگرى غیر از این دنیا نیز وجود دارد كه در آن به كارهایمان و انتخابهایى كه در این دنیا كردهایم رسیدگى مىشود و كیفر و پاداش مىبینیم. مقتضاى چنین اعتقادى این است كه از سرمایه عمرى كه در اختیار داریم به بهترین شكل استفاده كنیم. ما به این دنیا پا گذاشتهایم تا امتحان شویم، طى مراحلى خودسازى كنیم و به كمال برسیم تا در زندگى ابدى از نتایج آن بهرهمند گردیم. بنابراین باید توجه داشته باشیم كه زندگانى این دنیا
موقتى و در مقایسه با آخرت، نظیر زندگى جنینى نسبت به زندگى دنیوى است. همانگونه كه جنین فقط چند ماهى را در شكم مادر مىگذراند، آن هم براى این كه آماده زندگى این جهانى شود، ما هم در این برهه كوتاه زندگى دنیایى، براى زندگى ابدى آماده مىشویم، با این تفاوت كه رشد جنینى قهرى بود، ولى رشد این جهانى اختیارى است. علاوه بر آن، زندگى جنینى با زندگى دنیوى از حیث مدت قابل مقایسه است، ولى جهان آخرت به دلیل ابدى بودنش، به هیچ وجه، با زندگى محدود این جهانى قابل مقایسه نیست.
به هر صورت، آنگونه كه دین معرفى مىكند، این دنیا محل ابتلا و خودسازى است. باید خود را براى عالم دیگر مهیّا كنیم. اگر با این نگرش نگاه كنیم، مىبینیم در مقابل سرمایهاى كه از كف مىدهیم، چیزى به دست مىآوریم كه براى زندگى ابدیمان بسیار سودمند است و باید خدا را شكر كنیم؛ إنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنْها. اما اگر نگرشى غیر از این داشته باشیم یا دچار غفلت شویم، در مقابل صَرف سرمایه گرانمایه، بدبختى اخروى براى خویش مهیّا ساختهایم. پس باید به فكر جبران آن برآییم؛ إنْ رأى سَیِّئَةً استَغْفَرَ منها لِئَلاّ یُخْزى یَوْمَ القیمةِ. چقدر فرق است بین اینكه كسى معاملهاى بكند، و مشكلش فقط این باشد كه از آن سودى نبرد، اما در هر صورت سرمایهاش بر جاى باقى بماند، و اینكه كسى در معامله سود كه نمىبرد، ضرر هم مىكند و اصل سرمایه را از كف مىدهد. گناه كردن از همین سنخ معامله دوم است؛ یعنى از دست دادن سرمایه و خریدن زیان؛ از كف دادن عمر و سعادت اخروى و دچار عذاب ابدى گردیدن.
ب) توجه به كمّیت گناهان انجام شده
نكته دوم در مورد محاسبه نفس این است كه وقتى فهمیدیم گناه بسیار زشت است، باید ببینیم چقدر گناه كردهایم و در صدد جبران آن برآییم. انسان باید به گناهان خود نزد خداوند اعتراف داشته باشد، نه آن كه آنها را انكار كند یا به فراموشى بسپارد. البته انسان نمىتواند مشخص كند كه دقیقاً هر روز از اول صبح تا شب، چند گناه كرده است (مثلا چند غیبت كرده، چند دروغ گفته، چند تهمت زده و...) اما به هرحال باید دقت كنیم، ببینیم چقدر وقت ما صرف گناه شده است. این مسأله مهمى است كه بتوانیم به كمّیت گناهانمان بیندیشیم. این چنین است كه محاسبه در تكامل انسان اثر مىگذارد و موجب مىگردد هر روز زندگى او نسبت به گذشته بهتر شود.
ج) توجه به كیفیت گناهان انجام شده
نكته سوم توجه به كیفیت گناهان است. بعضى از گناهان به قدر هفتاد سال ارتكاب نوع دیگرى از گناه عظمت و اهمیت دارند، با آن كه ممكن است انجام آنها یك لحظه بیشتر طول نكشد. توجه به صغیره یا كبیره بودن گناه مهم است؛ مثلا، درباره غیبت و اهمیت آن روایات متعددى وارد شده كه قبح بسیار آن را مىرساند. در این باره، به این نكته مهم نیز باید توجه داشت كه درست است برخى از گناهان صغیرهاند و اهمیتشان از كبایر كمتر است، اما باید دانست كه كوچك شمردن گناهان صغیره، خود گناه كبیره به حساب مىآید و این از جمله دامهاى شیطان است كه انسان را به غفلت مىافكند.
د) انجام همه واجبات
نكته چهارم آن كه، باید مراقب باشیم همه واجباتمان را به جا آوریم. شاید ابتدا تصورمان این باشد كه ما نماز، روزه و وظایفى مانند آن را ترك نمىكنیم، پس كدام واجب را ترك كردهایم؟ این همان دام شیطان است؛ زیرا بسیارى ازتكالیف موردغفلت ما است. حتى آنان كه به طور دایم، با فقه، آیات قرآن و سخنان اهل بیت(علیهم السلام) سر و كار دارند نیز از بسیارى واجبات غفلت مىكنند. نیكى به والدین، صله رحم، قضاى حاجت مؤمنى كه اظهار حاجت كرده و بسیارى دیگر، همه از جمله واجبات است كه ممكن است گاهى تا سالها، ما به فكر انجام بسیارى از آنها نباشیم. اگر واجبات اجتماعى وسیاسى را همبه آنها اضافه كنیم، مىبینیم تعدادشان بسیار بیشترمىشود. امروز به بركت انقلاب، مردم ما به مسایل سیاسى و اجتماعى خود تا حد بسیارى توجه پیدا كردهاند، ولى زمانى بود كه از بسیارى از این وظایف غفلت داشتند؛ اگر چه هنوز هم عدهاى هستند كه از این وظایف غافلند و آنها را جزو تكالیف خود به شمار نمىآورند. امر به معروف، نهى از منكر، ارشاد جاهل، مبارزه با ظلم، مبارزه با انحرافات عقیدتى، فكرى و دینى و... از اهم واجبات است كه كوتاهى در آنها گناه كبیره به حساب مىآید.
وقتى مىتوانیم به خوبى به همه این وظایف عمل كنیم كه از قبل، براى فردایمان برنامهریزى كرده، جدولى از تكالیف فراهم آورده باشیم تا بتوانیم بهتر به آنها عمل كنیم.
هـ) توجه به شروط صحت اعمال
نكته پنجم این است كه گاهى ما دل خوش مىكنیم كه تكالیفمان را انجام دادهایم، غافل از آن
كه كارمان از ارزش واقعى بىبهره است و در حین یا پس از انجام عمل، آن را فاسد كردهایم؛ مثلا، وظیفه ما این است كه نماز بخوانیم. خوشحال هم هستیم از اینكه نماز مىخوانیم، درجماعت هم شركت مىكنیم تا ثواب بیشترى ببریم؛ اما توجه نمىكنیم كه آیا نمازمان درست و مورد قبول خداوند هست یانه؛ آیا ریایى مرتكب نمىشویم؟ آیا شرایط حسن عمل را رعایت مىكنیم؟ پس از انجام كار، با عجب و غرور، نتیجه آن را از بین نمىبریم؟ یا اگر مثلا انفاق مىكنیم آیا با منّت گذاردن، اجر كارمان را تباه نمىسازیم؟... بنابراین باید به شرایط صحت و قبولى اعمال نیز توجه كنیم.
یَا ابْنَ جُنْدَب حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسْلِم یَعْرِفُنا اَنْ یَعْرِضُ عَمَلَهُ فى كُلِّ یَوم و لَیْلَة عَلى نَفْسِهِ فَیَكُونُ مُحاسِبَ نَفْسِهِ فَاِنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنْها و اِنْ رَأى سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ یُخْزى یَوْمَ القیامةِ.
در جلسه گذشته گفته شد كه امام صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب فرمودند: هر كه افتخار انتساب به مكتب ما را دارد و از معرفت اسلام بهرهمند مىباشد و ظیفه دارد در هر شبانه روز نسبت به اعمال خود محاسبهاى داشته باشد. به عبارت دیگر، هر كس باید از خودش حساب بكشد؛ اگر دید كارهاى خوبى انجام داده، از خدا بخواهد كه توفیق زیادتى آن كارها را به او مرحمت كند و اگر دید لغزشى از وى سر زده، استغفار كند تا در قیامت مبتلا به خزى و رسوایى نشود.
در محاسبه، باید توجه داشته باشیم كه آیا اعمال خوبى هم كه از ما سر زده واقعاً مؤثّر بوده و مورد قبول واقع شده، یا فاسد گردیده و به مرتبه قبولى نرسیده است؟ زیرا كارهاى خوب هم در صورتى حسنه واقعى است و در سعادت انسان تأثیر دارد كه با نیتى صحیح انجام گیرد. اگر انسان كار خوب را به نیت ریا و سُمعه انجام دهد، براى اینكه دیگران ببینند و بشنوند و از او تعریف كنند، نه تنها ثوابى از آن نمىبرد و موجب سعادتش نمىشود، بلكه حتى ممكن است موجب سقوط او هم بشود.
انسان براى آن كه موقعیت خود را در مقابل رفتارهایش بهتر درك كند، خوب است همین طور كه در دنیا نسبت به اموالش حسابگر است، قدرى تأمل كند و به حساب اعمالش هم رسیدگى نماید. به طور طبیعى، هر كسى سرمایهاى دارد نگران آن است كه آیا كسبش سود كافى داشته یا نه. یك تاجر و كاسب گاهى وقتى حساب مىكند، مىبیند كه سرمایهاش از بین رفته و هیچ
سودى عایدش نشده است. وضعیت بدتر این است كه با سرمایهاش چیزى خریده باشد كه نه تنها سودى برایش نیاورده، بلكه ضررهاى جسمى، روحى، خانوادگى، و رسوایى هم در پى داشته است. كسانى كه در اموالشان اهل محاسبه هستند، علاوه بر اینكه سعى مىكنند از این دو وضعیت اجتناب كنند، در مورد سود هم همیشه به دنبال آن هستند معاملهاى انجام دهند كه سود بیشترى داشته باشد. این گونه افراد اگر متوجه شوند كه مثلاً، با سرمایه گذارى در كارى هزار تومان سود به دست مىآورند، حاضر نیستند آن سرمایه را در كار دیگرى كه پانصد تومان سود برایشان مىآورد، صرف كنند و با خود مىگویند: چرا سرمایه را صرف كارى كنیم كه سودش كم است؟
در مورد اعمالى هم كه ما انجام مىدهیم شبیه این وضعیتها وجود دارد. گاهى ما اعمالى انجام دادهایم كه نه تنها برایمان سودى نداشته، بلكه موجب رسوایى و ذلّت ما در قیامت نیز مىشود. آیا این پشیمانى ندارد؟ اگر انسان به جاى آن كه سرمایهاش را در كارى كه سود و درآمدى دارد به جریان بیندازد، آن را راكد بگذارد یا در زمینه نامناسبى از آن استفاده كند، كار بیهودهاى انجام نداده است؟ شاید هیچ ضررى نكرده باشد ولى به هر حال كسى كه اهل تجارت و اهل حساب باشد، نه فقط از ضرر بلكه از این هم كه از معاملهاش هیچ فایدهاى نبرده است ناراحت مىشود. این گونه كارهاى بىفایده در لسان شرع «لغو» نامیده مىشود. در سوره مؤمنون مىخوانیم: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛(1) مؤمنان كسانىاند كه از كارهاى بىفایده اعراض مىكنند. وقتى سرمایهاى داریم كه مىتوان با آن به سودى سرشار رسید چرا آن را در كارى صرف كنیم كه هیچ فایدهاى ندارد؟
برخى افراد آنقدر حسابگرند كه حتى شب نگرانند مبادا از جنسى كه خریدهاند در معامله فردا سود خوبى نبرند، مبادا جنس آنها معیوب باشد. ما نیز در اعمالمان، در مورد ارتكاب اعمال مشتبه باید چنین باشیم؛ یعنى كارى كه انسان نمىداند حرام است یا نه، و ممكن است بر اساس اصل اباحه ظاهراً مباح هم باشد، اما چون مشتبه است و احتمال حرمت آن وجود دارد، مؤمن باید نگران باشد كه نكند كارى كه انجام داده در واقع خلاف باشد.
مادامى كه مىتوانیم جنسى بخریم كه یقین به سالم بودن آن داریم، آیا معقول است پولمان را در مقابل جنسى بدهیم كه مشكوك به معیوب بودن است؟! مبادا روزى افسوس بخوریم از
1. مؤمنون (23)، 3.
اینكه چرا وقتى مىتوانستیم كارى صددرصد درست انجام دهیم، كارى مشكوك و متشابه انجام دادهایم؟ اگر انسان حسابگر باشد و قدر عمر و سرمایهاش را بداند از این هم نگران مىشود، چه برسد به انجام مكروهات (كارهایى كه هر چند عذاب ندارد، ولى به هر حال، از نظر شرع مرجوح است).
امثال بنده كه در مراتب پایینترى از ایمان هستیم، باید از خدا بخواهیم توفیق دهد كه واجباتمان را انجام دهیم و محرّمات را ترك كنیم؛ ولى باید بدانیم خداوند بندگانى دارد كه افق دیدشان بسیار بالاتر از اینها است. محاسباتى دارند كه با ما فرق مىكند؛ كسانى هستند كه اصلاً مرتكب حرام نمىشوند و اگر هم لغزشى از آنها سر بزند در مكروهات و مشتبهات است. اینها نگران آن نیستند كه كار حرامى كردهاند یا نه، بلكه به دنبال آن هستند كه ببینند آیا كار لغوى كردهاند یا نه. آنها سعى مىكنند حتى كارى كه براى آخرتشان هم بىفایده است انجام ندهند، تا چه رسد به كارى كه مضرّ است.
ما فكر مىكنیم دایره واجبات و مستحبات محدود است، و بیشتر اعمال ما مباح مىباشد مانند نفس كشیدن، نگاه كردن، غذا خوردن و خوابیدن - ولى صرف نظر از اینكه همینها هم با عناوین ثانوى ممكن است واجب یا حرام باشند؛ اگر بدانیم چه تكالیفى به عنوان ثانوى داریم، خواهیم دید كه اگر تمام عمرمان را هم صرف واجبات كنیم، وقت كم مىآوریم. براى مثال، اگر ما طلبهها توجه كنیم كه چه وظایفى داریم و شبهاتى را كه در مسایل اعتقادى براى دیگران مطرح مىشود، باید پاسخ دهیم، آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید كه اگر 24 ساعتمان را هم صرف مطالعه و تحقیق كنیم باز هم كم است، چه رسد به اینكه بخواهیم میلیاردها انسان عالم را، كه به معارف اهلبیت(علیهم السلام) نیاز دارند، هدایت كنیم. ما موظفیم این معارف را به همه مردم دنیا برسانیم، این امانتى است در دست ما، و قرآن مىفرماید: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها؛(1) خدا به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانش برسانید. اگر به این تكالیف توجه داشته باشیم، خواهیم فهمید كه اصلاً جایى براى مستحبات هم باقى نمىماند، چه رسد به مباحات.
1. نساء (4)، 58.
كسانى كه افق دید بالاترى دارند اگر هم فرصتى براى انجام مستحبات داشته باشند، به هر كار دیگرى غیر از واجب و مستحب كه دست بزنند از آن استغفار مىكنند. حرام كه جاى خود دارد، آنها حتى از مشتبه و مكروه هم استغفار مىكنند؛ زیرا خدا دوست ندارد انسان اهل لغو باشد: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.(1) این گونه افراد وقتى شب محاسبه مىكنند و مىبینند در طول روز كار حرامى مرتكب نشدهاند، خیالشان راحت مىشود، اما حساب مىكنند چند كار لغو از آنها سرزده است. این افراد محاسبهشان بیشتر از این جهت است كه كدام كار را انجام دادهاند كه اگر انجام نمىدادند ضررى به آخرتشان نمىرسید؛ چه نگاهى كردهاند، چه سخنى گفتهاند، كدام صدا را شنیدهاند،... كه اگر هم انجام نمىشد مشكلى براى آخرتشان پیش نمىآمد. نگرانىبیشتر از این است كه چرا این قبیل كارها را انجام دادهاند و وقتشان را صرف كارى نكردهاند كه حتماً سود داشته باشد.
شاید تصور كنیم بالاتر از آنچه تا به حال گفتیم دیگر فرض ندارد و كسى نیست؛ اما این تصور اشتباه است. افرادى هستند كه آنچه را ما عبادت مىدانیم و دلمان خوش است كه خدا توفیق انجامش را به ما داده است، گناه مىدانند؛ كه حسناتُ الابرار سیّئات المقرّبین.
یكى از بهترین كارهایى كه در صدر اعمال خوب ما قرار دارد نماز است؛ كه فرمودند الصّلوةُ عمودُ الدّینِ،(2) الصّلوةُ خیرُ موضوع(3) والصّلوةُ قربانُ كلِّ تقىّ.(4) اما آیا نمازهاى ما چنین شأنى دارند؟ اولیاى خدا از نمازهایى كه ما مىخوانیم استغفار مىكنند و آنها را براى خودشان گناه مىدانند. این گونه نماز خواندن در شأن اولیاى خدا نیست. مقدار وقتى را كه ما در 24 ساعت صرف خواندن نماز مىكنیم حتى به یك ساعت هم نمىرسد. همین یك ساعت هم غالباً با توجه كامل همراه نیست. اگر نماز سخن گفتن با خدا است، باید از توجه به غیر مبرّا باشد. كمال بىادبى است كه به هنگام سخن گفتن با خدا دل و قلبمان جاى دیگر باشد. تصور كنید كه یكى از دوستانتان با شما صحبت مىكند، اما در بین صحبت پشتش را به طرف شما و
1. مؤمنون (23)، 3.
2. بحارالانوار، ج 82، باب 1، روایت 36.
3. همان، ج 82، باب 4، روایت 9.
4. همان، ج 78، باب 16، روایت 138.
رویش را به طرف دیگر مىكند؛ آیا این كار را بىحرمتى و اهانت به خودتان تلقى نمىكنید؟ هنگام نماز هم كه رویمان را به طرف خدا مىكنیم، اگر دلمان متوجه چیز دیگرى باشد، در واقع به خدا پشت كردهایم. خداوند جسم نیست كه رو و صورت ما به طرف او باشد، بلكه دل ما باید به طرف خدا باشد. وقتى دلمان متوجه او نیست مثل این است كه رویمان را از او برگردانیدهایم. در این صورت، آیا چنین نمازى استحقاق ثواب دارد؟ آیا باز هم باید به خودمان ببالیم كه چنین عبادتى كردهایم؟ یا باید شرمنده باشیم كه چقدر بىادب بودهایم؟
در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است كه مىفرماید: كسى كه در نماز توجهش به غیر خدا است، آیا نمىترسد از اینكه خداوند او را به صورت الاغى مسخ كند؟(1) آنهایى كه از ما بالاترند وقتى اعمال خود را محاسبه مىكنند، براى مثال، از خود مىپرسند، نماز صبحى كه خواندیم، یا دعا و قرآنى كه خواندیم، چقدر با حضور قلب و توجه به خدا همراه بود؟ به این دلیل، همیشه استغفار مىكنند؛ چون مىبینند چیزى ندارند كه عرضه كنند، حتى در جایى كه خواستهاند با محبوبشان انس بگیرند، بىادبى كردهاند.
البته امثال بنده در این سطح نیستیم، اما توجه به این مقامات كمترین فایدهاش این است كه بدانیم كه هستیم و چه مىكنیم و به این عبادتهاى دست و پا شكسته خود مغرور نشویم. اگر یك شب موفق شویم دو ركعت نافله بخوانیم، شیطان ما را وسوسه مىكند و دچار عُجب مىشویم كه عجب عبادتى كردهایم! اولیاى خدا نه از گناهانشان، كه از ذكر و عبادتشان نیز به درگاه خداوند استغفار مىكنند. ما هم باید از خدا بخواهیم به ما توفیق دهد گاهى به آنها شباهتى پیدا كنیم. تشیّع و پیروى كردن از اهلبیت(علیهم السلام) یعنى این كه انسان سعى كند شباهتى به آنها پیدا كند. حضرت على (علیه السلام) مىفرماید: اَلا اِنّكم لا تَقْدِرونَ على ذلك و لكن اَعینونی بِوَرَع وَ اجْتهاد و عفّة وسِداد؛(2) بدانید كه شما قدرت آن را ندارید( كه مثل من به قرص نان و جرعه آبى بسازید) ولى با اجتناب از محارم، كوشش، پاكدامنى و خودنگهدارى مرا یارى رسانید. باید تلاش كنیم مثل آنها بشویم. انسان وقتى بداند چنین افرادى هم وجود دارند، از خدا مىخواهد به او توفیق دهد كه گاهى از این حالات پیدا كند.
به هر حال، یكى از مراتب محاسبه این است كه بعضى از بندگان خدا توجه به غیر خدا را
1. بحار الانوار، ج 84، باب 15، روایت 3.
2. نهجالبلاغه با ترجمه فیض الاسلام، نامه 45.
«در هر حالى» براى خودشان گناه مىدانند، همان طور كه توجه به غیر خدا در نماز، براى مقربان گناه است و نمازهاى امثال بنده، جزو سیئات آنها به شمار مىآید.
البته مقرّبان هم درجاتى دارند، حتى انبیا(علیهم السلام) نیز در یك مرتبه نیستند و با یكدیگر فرق دارند: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض؛(1) بعضى از پیامبران را بر بعضى دیگر برترى بخشیدیم. بعضى از اولیاى خدا اگر توجهى به غیر او پیدا كنند آن را براى خودشان یك گناه مىدانند؛ زیرا همیشه در حضور خدا هستند؛ در حالى كه ما فقط نماز را حضور در مقابل خدا مىدانیم و در حالات دیگر، به فكر كار، درس، بحث، خانه و فرزندمان هستیم. خودمان هم طمعى نداریم كه در اوقات غیر نماز توجهى به خدا داشته باشیم. اما بعضى از بندگان خدا همیشه او را حاضر مىبینند؛ بنا به فرمایش امام راحل(رحمه الله)، عالم را محضر الهى مىدانند و همیشه خودشان را با خدا روبرو مىبینند. بنابراین اگر توجهى به غیر او پیدا كنند و قلبشان از او منصرف شود، استغفار مىنمایند. خداوند در وصف آنان مىفرماید: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ؛(2) مردانى كه تجارت و معامله، آنان را از یاد خدا غافل نمىسازد. این مقام بسیار عالى است. هستند در میان طلبهها كسانى كه در حین درس و بحث از یاد خدا غافل نیستند، وقتى هم كه در عمق تفكراتشان هستند و مىخواهند یك مشكل علمى را حل كنند، آنجا نیز دلشان با خدا است.
آیا واقعاً چنین چیزى ممكن است؟ شاید تصورش كمى براى ما دشوار باشد، اما نباید هرچه را براى ما میسّر نیست غیر ممكن بشماریم. كسى كه فكر كردنش را یك وسیله وابزار مىداند براى اینكه علم را از خدا دریافت كند، چطور ممكن است از او غافل شود؟ او تمرین كرده كه همه معارف را از دست خدا بگیرد. مگر ممكن است خدا را غایب ببیند؟ اگر او با كسى صحبت مىكند، توجه دارد كه خدا خواسته تا این مطالب به زبان او جارى شود و كسانى هدایت شوند و راه خدا را پیدا كنند. او مىداند كه در حضور خدا است و به امر خدا این سخنان را مىگوید. چنین كسى هیچگاه از خدا غافل نمىشود. خدا چنین بندگانى دارد. اگر ما
1. بقره (2)، 253.
2. نور (24)، 27.
آنها را نمىشناسیم دلیل بر این نیست كه وجود ندارند. به وجود همینها است كه خدا بركاتش را بر مردم نازل مىكند؛ شیعیان خالصى كه به بركت آنها آفات و بلیّات از اهل زمین برداشته مىشود.
براى اینكه این مسایل به ذهنمان نزدیكتر شود، مىتوانیم از مواردى كه شاید براى خود ما هم گاهى پیش آمده باشد مثال بزنیم. مثلا كسى كه ـ خداى نخواسته ـ عزیزى از دست داده باشد، وقتى در كلاس حاضر مىشود دائماً حواسش پیش عزیز از دست رفته است. درس مىخواند، گوش مىدهد، مباحثه هم مىكند، اما عمق دلش پیش او است. یا مثلاً كسانى كه در آتش محبت و عشق به محبوبى مىسوزند، در عین حال كه به كارهاى روزمرهشان مىپردازند اما ته دلشان متوجه محبوبشان است. كسانى هم كه خدارا شناختهاند، جمال و جلال الهى را كمتر از مخلوقاتش نمىدانند. به همین دلیل، بیش از آن كه به مخلوقات محبت پیدا كنند، به خدا محبت مىورزند و وقتى محبت پیدا شد دل نمىتواند سراغ محبوب نرود؛ زیرا به طور طبیعى، دل متوجه محبوب است: الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّه؛(1) مؤمنان محبتشان به خدا بیشتر از دیگران است.
پس باید از خدا بخواهیم، از دستورات اهلبیت(علیهم السلام) هم استفاده كنیم، همچنین به آنها متوسّل شویم، تا به بركت این انوار مقدس، خدا دلهاى ما را به نور معرفت و محبت خود روشن كند. اگر چنین سعادتى نصیب انسان شود و محبت خدا در دلش جا بگیرد و ریشه بدواند، آن وقت یاد خدا كردن كار مشكلى نیست كه برعكس، اگر لحظهاى غافل شود مثل این است كه گم شده بزرگى دارد.
خدا بندگانى دارد كه واقعاً دوستش مىدارند. آنها دوستى خدا را با هیچ چیز عوض نمىكنند، دنبال فرصتى مىگردند تا با او خلوت كنند و به راز و نیاز با او بپردازند. یكى از اعاظم از مرحوم شیخ انصارى(رضی الله عنه) نقل مىكرد كه روزى شیخ در گرماى تابستان وارد منزل مىشود. تشنگى به شیخ فشار آورده بوده و طلب آب مىكند. (شاید دیده یا شنیده باشید كه آن وقتها در نجف یخ و یخچال نبود، مشربهها و كوزههایى بود كه آنها را داخل سردابها آویزان
1. بقره (2)، 165.
مىكردند تا از خنكى سرداب، قدرى خنك شود.) در این فاصله شیخ با خودش مىگوید: خوب است دو ركعت نماز بخوانم. تصور كنید ظهر تابستان نجف با گرماى 50 درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته، گفته برایش آب بیاورند، اما در این فاصله بىكار نمىنشیند. از قضا وقتى شیخ مشغول نماز مىشود، حالى پیدا مىكند و در نماز، یكى از سورههاى طویل قرآن را مىخواند. تا وقتى نماز شیخ تمام شود، مدتى طول مىكشد. وقتى مىخواهند آب را تناول كنند مىبینند گرم شده است. در نهایت، از همان آب گرم كمى مىخورند و دنبال كارشان مىروند.
آرى! امثال شیخ انصارى همینكه فرصتى پیدا مىكنند، به نماز مىایستند، گویى محبوبشان را پیدا كردهاند، آن هم با چه انسى! آنقدر از این نماز لذت مىبرند كه تشنگى را فراموش مىكنند.
اینها واقعیت دارد. این حكایت از آن دارد كه این مرد بزرگ چقدر با خدا انس داشته است. ما فقط رسائل و مكاسب شیخ انصارى را مىشناسیم و كمتر به مقامات معنوى او معرفت داریم. باید از خدا بخواهیم كه بهرهاى از این معرفتها را به ما هم مرحمت كند تا قدر عمرمان را بیشتر بدانیم، بهتر در مسیر بندگى خدا قدم برداریم و بیشتر به اهلبیت(علیهم السلام) شباهت پیدا كنیم، تا انشاءالله مشمول شفاعت آنها واقع شویم.
طُوبى لِعَبْد لَمْ یَغْبِطِ الخاطِئینَ على ما اُوتُوا مِن نَعیمِ الدُّنیا و زَهرَتِها، طُوبى لِعَبْد طَلَبَ الْآخِرةَ و سَعى لَها، طُوبى لِمَنْ لَمْ تُلْهِهُ الاَمانىُّ الكاذِبةُ.
اگر در مواعظ پیامبر اكرم و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)دقت كنیم، خواهیم دید كه یكى از مسایل محورى و مهمى كه زیاد بر آن تكیه شده و درباره آن مطالب گوناگونى مؤكداً بیان گردیده مسأله «توجه به آخرت» و «پرهیز از دلباختگى در برابر دنیا» است. در پرانتز عرض مىكنم كه همه تعالیم اهل بیت(علیهم السلام)از قرآن گرفته شده است و سخنان و مواعظ این بزرگواران تابع بیان قرآن كریم و تعلیم و تربیت الهى است. آنان تربیت یافتگان بدون واسطه خدا هستند و قرآن در واقع، عِدل آنها است. به عبارت دیگر، آنها خودشان قرآن مجسّماند. اگر در زندگى آنان خوب دقت كنیم مصادیق قرآن را یك به یك مىیابیم. در كلمات ایشان هم كه خوب توجه كنیم، مىبینیم برگرفته از قرآن و منطبق بر آن است. خود آنها هم بر این نكته تأكید كردهاند كه آنچه را ما مىگوییم از قرآن است و امتیاز ما بر سایر خلق در این است كه از كلام خداوند چیزهایى را مىفهمیم كه دیگران یا آنها را نمىفهمند یا كمتر مىفهمند.
در هر حال، یكى از مسایلى كه قرآن كریم بر آن تأكید بسیار دارد كمارزش بودن زندگى دنیا و ناپایدارى آن است. قرآن تأكید دارد كه آخرت برتر و پایدارتر، و زندگى دنیا موجب فریب انسان و بازدارنده او از كمالات است؛ و ... تا آنجا كه حتى دلبستگى به زندگى دنیوى در ردیف كفر قرار داده شده است: وَ وَیْلٌ لِلْكافِرِینَ مِنْ عَذاب شَدِید. الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الاْخِرَة.(1) طبق این بیان، كافران كسانىاند كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند؛ وقتى امر
1. ابراهیم (14)، 2ـ3.
دایر شود بین خواستههاى دنیوى و آنچه براى آخرت آنان كارساز است، دنیا و لذتهاى زودگذرش را بر سعادت دائمى و ابدى آخرت ترجیح مىدهند.
در این بخش از روایت، امام صادق(علیه السلام) به شیوه بیانىِ قرآن كریم، به عبدالله بن جندب مىفرماید: «خوشا به حال كسى كه نسبت به كافران حسرت نخورد براى آنچه از نعمتهاى دنیا و زیورهاى آن به ایشان داده شده است! خوشا به حال كسى كه آخرت را برگزید و در راه آن كوشش نمود! خوشا به حال آن كه آرزوهاى دروغین فریبش نداد!»
این روایت امام صادق(علیه السلام) همانند خطاب خداوند به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در قرآن است كه مىفرماید: لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛(1) اى پیامبر، هرگز به متاع ناچیزى كه به آنان در جلوه حیات دنیوى دادیم چشم آرزو مگشا و رزق خداى تو برتر و پایندهتر است. البته باید توجه داشت كه اینگونه خطابهاى قرآنى در ظاهر به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، اما همانگونه كه از ائمّه اطهار(علیهم السلام) روایت شده، اینها از باب «ایّاكَ اعنى و اسمعى یا جارَه» و به قول خودمان، «به در مىگویند تا دیوار بشنود» است.
گاهى انسان همینطور كه چشمش باز است و به اطراف نگاه مىكند و كارش را انجام مىدهد، ضمناً بهرههایى را هم كه دیگران در زندگى دارند، مىبیند؛ این نگاه گذرا است؛ اما گاهى انسان به چیزى خیره مىشود و تحت تأثیر آن قرار مىگیرد. در آیه مزبور، خداوند مىفرماید: چشمهایت رابه نعمتهایى كه به دیگران دادهایم، ندوز، به این چیزها خیره نشو. اینها زر و زیور دنیا و بهرههایى است كه به گروهى از مردم دادهایم تا آنها را بیازماییم.
بهطورطبیعى،همهمردمدراستفاده از زندگى دنیا و نعمتهاى آن مساوى نیستند. همیشه به صوت تكوینى، چنین اختلافى وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت. این موضوع دلایل گوناگونى دارد كه در جاى خود باید بحث شود. در هر حال، وقتى نگاه انسان به نعمتهایى بیفتد كه دیگران در اختیار دارند، ممكن است تحت تأثیر واقع شود؛ مثلا ببیند كه دیگران چه خانههایى، چه ماشینهایى، چه باغهایى و... دارند،اما خودش در خانهاى محقّر اجارهنشین است، ماشینى ندارد، باغى ندارد و دهها مشكل دیگر سر راه او است. وقتى به اینگونه نعمتها و ظواهر زندگى خیره مىشود هوس در او ایجاد مىگردد. وقتى هوسها تشدید شد به دنبال این مىرود كه خودش هم به آنها دست پیدا كند. ابتدا مىگوید از راه حلال
1. طه (20)، 131.
آنها را به دست مىآورم. اما وقتى مىبیند از راه حلال ممكن نیست به سراغ مشتبهات مىرود و كلاه شرعى براى خودش درست مىكند. بعد كه مىبیند با آنها هم كارش به جایى نمىرسد، مجبور مىشود براى رسیدن به خواستههایش صریحاً از درِ حرام وارد شود؛ مثلا، براى رسیدن به زندگى بهتر، تا مىتواند قرض مىكند، براى پرداخت آنها تا جایى كه ممكن است چك و سفته مىدهد، بعد براى اینكه آبرویش نریزد قرض ربوى مىكند یا خلف وعده مىنماید و... در نتیجه، به حرام مسلّم آلوده مىگردد. این مسیرى است كه افراد زیادى آن را پیمودهاند؛ كسانى كه چه بسا دستشان از همه چیز خالى بوده، امادر نتیجه همین هوسها به ثروتهاى بادآورده دست پیدا كردهاند.
اگر انسان بخواهد به چنین گناهانى و چنان عواقب زشتى مبتلا نگردد، باید از ابتدا جلوى این سرچشمه گناه را سد كند؛ به ظاهر دنیا و مكنت دیگران خیره نشود، بلكه به صورت گذرا به این مسایل بنگرد. درست است كه اینها زیور و زینت زندگى دنیوى است، ولى چشم دوختن به آنها سبب محروم ماندن از زندگى بهتر و پایدار اخروى مىگردد.
خداوند در آیه مزبور، خطاب به پیامبرش(صلى الله علیه وآله) درباره اینكه چرا به برخى از مردم نعمتهاى بیشترى داده دو نكته بیان مىفرماید:
اول آنكه، افزونى نعمت برخى از مردم نشانه دوستى بیشتر خدا با آنها نیست، بلكه نشانه آزمایش خداوند از آنها است. خداوند در آیه دیگرى، در اشاره به این موضوع مىفرماید: أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة؛(1) اموال و فرزندان شما فقط مایه آزمایش شمایند. در جاى دیگرى مىفرماید: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَة؛(2) و شما را به بدى و خوبى مىآزماییم. «فتنه» در اصل به معناى آزمایش است. اموالى هم كه خدا به ما عنایت كرده به همین دلیل «فتنه» خوانده شده است تا معلوم شود كه آیا در به دست آوردن و مصرف آن، احكام شرعى را رعایت مىكنیم یا نه. بنابراین آنچه وسیله آزمایش است ارزش چشم دوختن و خیره شدن ندارد. بله، اگر چیزى بود كه اصالت داشت و ذاتاً مطلوب بود، جا داشت فكرمان را روى آن متمركز كنیم، اما چون
1. انفال (8)، 28.
2. انبیا (21)، 35.
وسیله آزمایش است و باید پس از انجام آزمایش رها شود، ارزش تعلّق خاطرو پر كردن اندیشه را ندارد؛ مثل برگ كاغذى است كه در جلسه امتحان به دانشآموز مىدهند تا پاسخ سؤالاتش را روى آن بنویسد؛ نباید در فكر این باشد كه كاغذ زیبایى است یا نه، باید به اصل امتحان بیندیشد تا خوب از عهده آن برآید.
مطلب دومى كه در آیه مزبور بدان اشاره شده، مقایسه این نعمتها با نعمتهاى اخروى است. تعبیرى كه قرآن در این مورد به كار مىبرد تعبیرى پرمعنا و دقیق است: و رزقُ ربِّك خیرٌ و اَبقى؛ خداوند رزق آخرت را به خصوص به خودش منتسب مىكند. این مطلب وقتى خوب وضوح مىیابد كه توجه كنیم از نظر قرآن و تعالیم اسلامى، روزى دهنده خداوند است: إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ. همه نعمتهاى این دنیا هم در واقع روزىهایى است كه خداوند به انسان داده است. در عین حال مىفرماید: به این نعمتها كه در واقع، وسیله آزمایش است چشم ندوز، رزق مخصوص خدا چیز دیگرى است؛ رزقُ ربِّك؛ همان رزقى كه درباره شهدا مىفرماید: عِنْدَ رِبِّهِمْ یُرزَقُونَ.(1) چنین رزقى است كه ارزش دارد انسان به دنبال آن باشد و بدان اهتمام ورزد.
این نكته را باید توجه داشت كه از یك نظر، همه رزقها رزق خدا است، اما آنچه تشریفاً منسوب به او است از ارزشى والا برخوردار است؛ مثل اینكه كعبه را «بیتى»(2) معرفى مىكند، در حالى كه همه بیوت متعلَّق به او است. چنین اضافهاى را «اضافه تشریفى» مىگویند؛ یعنى، به دلیل شرافتى كه برخى چیزها دارند، خداوند آنها را به خودش منتسب مىكند. نمونه دیگر این مطلب در عبارت «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(3) است. هر جنبندهاى كه روحى دارد روحش از آنِ خدا است، اما خداوند فقط روح انسان را روح خودش نامیده است.
بنابراین اولا، نعمتهاى دنیوى، همه وسیله آزمایش انسان است. ثانیاً، هیچكدام از آنها را نمىتوان رزق الهى دانست؛ رزق خدایى، كه مورد نظر خداى متعال است، آن است كه در
1. آل عمران (3)، 135.
2. بقره (2)، 135.
3. حجر (15)، 29.
آخرت نصیب بندگان خاصش مىكند: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ؛(1) شما متاع دنیا را مىخواهید و خدا آخرت را مىخواهد.
با همین مضمون (تحت تأثیر قرار نگرفتن از برخوردارى دنیایى دیگران) دو آیه دیگر هم در قرآن داریم: خداوند مىفرماید: وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الدُّنْیا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ؛(2) مبادا از (كثرت) اموال و اولاد آنها به شگفتآیى؛ خدا مىخواهد آنها را در زندگى دنیا بدانها عذاب كند و در حالىكه كافرند جان آنان را بستاند. آیه دیگر هم آیه 85 سوره توبه است كه با یكى دو كلمه اختلاف، دقیقاً شبیه همین آیه است. این آیات درباره منافقان نازل شده است.
خداوند در این آیات كلمه «اعجاب» را به كار برده است. «اعجاب» مفهومى عمیقتر از این دارد كه انسان فقط از چیزى خوشش بیاید. هرگاه چیزى انسان را تحت تأثیر قرار دهد و او را منفعل كند، مىگوییم او را به اعجاب واداشته است. خداوند به پیامبرش(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: كثرت اموال و اولاد آنها تو را دچار دلمشغولى نكند. آنها طعم زندگى و شیرینى آن را نخواهند چشید. اولین دردسر و زحمت افراد مالدوست در جمع كردن مال است، سپس در نگهدارى آن. به همین دلیل، شیرینى زندگى را درك نمىكنند. هنگام مردن هم وقتى مىبینند تمام آنچه را جمع كرده و با زحمت از آن محافظت نموده بودند از دست مىدهند، هرچه بیشتر نگران و افسرده مىشوند! اموالى را كه با یك عمر زحمت، ظلم و ستم، حقكشى و تجاوز به حقوق دیگران فراهم كرده بودند، همه را یكجا از دست مىدهند. آنگاه در حالى از دنیا مىروند كه كافرند. در مقام تعبیر از مردن چنین كسانى، خداوند نمىفرماید: یموتون، بلكه مىفرماید: «تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ» یعنى جانشان درمىآید و بدترین ناراحتىها را متحملمىشوند.اینهمان نتیجه سوء آزمایش است كه در هنگام مرگ ظاهر مىشود. خداوند این تعابیر را به كار مىبرد تا انسان را از دل بستن و خیره شدن به زر و زیور دنیا بر حذر دارد.
اینكه چرا خداوند كشش و تمایل به سمت اینگونه ظواهر دنیا را دردل انسان قرار داده بحث دیگرى است، اما در هر حال روشن است كه اینگونه آیات و روایات درصدد تحذیر مردم از چشمدوختن به مظاهر مادى زندگى است.
1. انفال (8)، 67.
2. توبه (9)، 55.
باید توجه داشت كه نعمتهاى دنیا مخصوص كفّار نیست، بلكه برخى بزرگان و اولیاى خدا هم نعمتهاى زیادى در اختیار داشتهاند؛ مثلا، حضرت سلیمان(علیه السلام) به قدرى از نعمتهاى خداوند بهرهمند بود كه قرآن دربارهاش تعبیر «مُلكاً لا یَنبعى لاحد مِن بَعدى»(1) را به كار برده است. در احوال آن حضرت آمده كه جن و انس و حتى حیوانات وحشى و پرندگان هم در اختیارش بودند. بنابراین، چنین نیست كه هركسى نعمتى دارد، حتماً آدم بدى است و این نعمتها مایه عذاب او خواهد شد، بلكه اینگونه نعمتها اسباب آزمایشاند؛ برخى از آن سربلند بیرون مىآیند و برخى سرشكسته. كسانى كه خدا را فراموش نكنند و از آن براى آخرتشان بهره گیرند سربلند خواهند بود و كسانى كه در جمع كردن این اموال و استفاده از آنها موازین شرع را رعایت نكنند سرشكستگانند. بنابراین عیبى ندارد كه انسان از خدا بخواهد از اموال دنیایى در اختیار او قرار دهد تا در راه آخرت خود از آن استفاده كند. نعمتهایى كه در دست مؤمنان است، اگر موجب غبطه ما بشود در اینكه آنها را در راه خدا صرف مىكنند، اشكالى ندارد؛ مانند اموالى كه در دست حضرت خدیجه(علیها السلام)بود و آنها را در راه نشر و احیاى اسلام صرف كرد. آنچه خطرناك است این است كه به داشتههاى دنیایى كافران و اموالى كه در اختیار كسانى است كه از آن براى آخرت خود استفاده نمىكنند حسرت بخوریم. خداوند در قرآن، براى ما مثال مىزند تا ببینیم كسانى كه از مال و مُكنت خود براى آخرتشان استفاده نكردند سرانجامشان چه شد.
قارون كسى بود كه به قدرى از گنجهاى فراوان در اختیارش قرار داده شده بود كه عدهاى پهلوان نیرومند باید فقط كلیدهاى گنجهایش را حمل مىكردند: آتَیْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ.(2) او تمام دارایىاش را در برابر قومش به نمایش گذاشت. عدهاى از پیروان حضرت موسى(علیه السلام)با خود گفتند: اى كاش، ما هم از این نعمتها بهرهاى داشتیم. آنان با این گفته، كار خلافى نكردند و مرتكب حرامى نشدند، فقط وقتى این همه جواهرات و دارایى را دیدند به هوس افتادند: یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِیم.(3)
1. پادشاهى پس از حضرت سلیمان سزاوار هیچكس نخواهد بود و به هیچكس داده نخواهد شد: ص (38)، 35.
2. قصص (28)، 76.
3. قصص (28)، 79.
وقتى قارون از اطاعت حضرت موسى(علیه السلام) سرپیچى كرد و با عذاب خداوند، خود و تمام دارایىاش در زمین فرو رفتند، آنها كه آرزو مىكردند كه دارایى او را داشته باشند، به خود آمدند و گفتند: عجب اشتباهى كرده بودیم، اگر ما هم اموالى مثل او داشتیم امروز به همین وضع مبتلا مىگشتیم؛ گویى خدا بر هر كه بخواهد رزقش را گشاده مىگرداند و گویى خدا كافران را سعادتمند نمىكند: وَ اَصبحَ الّذینِ تَمنَّوا مكانَه بالأمسِ یَقولونَ ویكأنّ اللَّه یَبسطُ الرّزَقَ لِمن یشاءُ مِن عبادهِ و یَقدِرُ لَولا اَن مَنَّ اللّهُ علینا لخَسفَ بِنا وَیكأنّه لا یُفلحُ الكافرونَ.(1)
قرآن مجید اینگونه داستانها را براى این نقل مىكند كه ما تأمّل كنیم و بفهمیم نعمتهایى را كه خدا در اختیار دیگران قرار مىدهد چنان ارزش ندارد كه بخواهیم به آنها خیره شویم و دل ببندیم. بله، اگر انسان از راه صحیح مالى به دست آورد و در راه خدا هم مصرف كند خوب است، اما خود مال ارزش دل بستن ندارد، بلكه صرفاً یك وسیله آزمایش است، یك برگ امتحان است و ارزش آن بستگى به این دارد كه در آن چه پاسخى بنویسیم. پس «خوشا به حال بندهاى كه نسبت به گنهكاران غبطه نخورد براى آنچه از نعمتها و زیورهاى دنیا به ایشان داده شده است! خوشا به حال بندهاى كه آخرت را برگزید و در راه آن كوشش نمود! خوشا به حال آن كه آرزوهاى دروغین و آرزوهاى غیر واقعى فریبش نداد!»
1. قصص (28)، 82.
رَحِمَ اللَّهُ قوماً كانوا سِراجاً و مَناراً، كانوا دُعاةً اِلینا باَعمالِهم و مَجْهُودِ طاقَتِهِم لَیْسوا كَمَن یُذیعُ اَسرارَنَا.
بدون شك، همه انسانها در زندگى اجتماعى خود به صورتهاى گوناگون، بر یكدیگر آثارى مطلوب یا غیر مطلوب مىگذارند. بیشتر این تأثیرها از راه گفتار است، و درصد كمترى نیز از راه رفتار مىباشد. این مسأله موضوع بحثى گسترده در چندین رشته از علوم انسانى است كه البته اصل آن مربوط به روانشناسى است. بنابراین با ذكر چند جمله نمىتوان تمام جوانب این موضوع را مورد بحث قرار داد. ما در اینجا به اجمال، به چند نكته اشاره مىكنیم:
تأثیر گفتارى انسانها بر یكدیگر گاهى به صورت تعلیم و تعلّم جلوه مىكند و رابطه بین معلم و متعلّم را مىسازد، خواه به صورت تعلیم و تعلّم رسمى باشد و خواه غیر رسمى. البته دایره تعلیم و تعلّم بسیار گسترده است و به اشكال بسیار متنوعى مىتواند صورت پذیرد. یكى از اَشكالِ آن «تبلیغ» است. تأثیرى كه دستگاههاى تبلیغاتى بر افراد دارند از دیگر دستگاههاى تعلیم و تربیت كمتر كه نیست، بلكه گاهى بیشتر هم هست. گاهى بدون اینكه خودمان توجه داشته باشیم كه از كجا تأثیر پذیرفتهایم، احساس مىكنیم كه رفتارمان تغییر كرده، دیروز طورى بودهایم و امروز طور دیگرى شدهایم. بسیارى از اوقات تصور مىكنیم خودمان خواستهایم تغییر كنیم و عاملى بر ما تأثیر نگذاشته، اما واقعیت آن است كه تحت تأثیر واقع شدهایم و رفتارمان را از جایى اقتباس كردهایم.
دامنه تأثیرگذارى رفتارى بر دیگران نیز بسیار متغیر است. در سطح كلان، مىتوان به تأثیرگذارى گروههاى اجتماعى اشاره كرد. نمونه بارز آن گروههایى است كه چه پیش از انقلاب و چه پس از آن در كشور خود ما تشكیل شد و افراد زیادى جذب این گروهها شدند. در سطح
پایین، مىتوان به تأثیر یك دانشآموز بر یك كلاس مثال زد. دانشآموزى كه در كلاس موقعیت بهترى از لحاظ بیان یا جاذبه گفتارى یا مانند آن دارد، مىتواند بیش از نود درصد دانشآموزان را از نظر طرز فكر و رفتار، از لحاظ نوع لباس، نشستن در كلاس و مانند آن تحت تأثیر قرار دهد. اصل این مسأله تحقیق شده و با تجربه به اثبات رسیده است. براى مثال، دانشآموزى كه لباس خاصى مىپوشد، در مدت كوتاهى دیگران هم به آن لباس علاقهمند مىشوند و از او تقلید مىكنند. در سایر زمینههاى رفتارى و یا گفتارى نیز مسأله به همین صورت است. مثلا گاهى كسى مسألهاى را مطرح مىكند و براى آن استدلال منطقى ارائه مىكند و شنونده تحت تأثیر آن استدلال حرف او را مىپذیرد. اما گاهى استدلال محكم نیست، ولى نحوه بیان و برخورد گوینده طورى است كه مخاطب را تحت تأثیر قرار مىدهد؛ مثلا، گوینده شخصى درستكار و موجّه است. در اینجا 50 درصد تأثیر حرفش به دلیل شخصیت مقبول او و موقعیتى است كه نزد مخاطب دارد. عكس این مطلب هم صادق است.
به دلیل همین تأثیراتى كه از رفتار و گفتار ناشى مىشود، اسلام بر مسایلى از قبیل دعوت، ارشاد، تبلیغ، امر به معروف و نهى از منكر تأكید كرده است.
طبع انسان، به خصوص جوانها، اینگونه است كه وقتى سخن تازهاى مىشنوند دوست دارند آن را براى دیگران نقل كنند. اصل این مسأله امرى طبیعى است و اشكالى هم ندارد، اما در اینباره باید نكاتى را مد نظر داشته باشیم؛ از جمله اینكه به نوع مخاطبمان توجه داشته باشیم و دقت كنیم كه آیا سخن ما در او چه تأثیرى بر جاى مىگذارد. آیا اگر مطلبى علمى است، مخاطب توان درك آن را دارد؟ بسیارى از معارف براى همه مردم قابل درك نیست. در نقل مطالب، باید به ظرفیت ذهنى و پایه معرفتى افراد توجه داشت؛ همه چیز را نباید براى همه كس گفت.
در ارتباط با نكتهاى كه متذكر شدیم، در كتب روایى بابى به نام «كتمان سرّ» وجود دارد. روایات بسیارى از ائمّه هدى(علیهم السلام) در این زمینه وارد شده است كه اسرار ما را كتمان كنید و به دیگران نگویید. شاید سؤال شود كه مگر اسرارچه بوده است كه نباید به دیگران گفته مىشده است؟ یا چرا بعضى از افرادى كه اسرار آنها را فاش كردهاند مورد لعن واقع شدهاند؟ یا چرا اگر
بر برخى افراد بلاهایى نازل شده، علت آن افشاى اسرار اهل بیت(علیهم السلام) ذكر شده است؟ آیا ما هم اسرارى مىدانیم كه باید از دیگران كتمان كنیم؟ آیا این روایات شامل حال ما هم مىشود یا فقط شامل عدهاى از اصحاب سرّ مىشود كه باید آنها را كتمان كنند؟ آیا همه چیز را مىتوان همه جا گفت؟ ملاك این مطلب چیست؟
در این قسمت از روایت عبداللّه بن جندب، امام صادق(علیه السلام) به همین مطلب اشاره دارد كه انسان در مقام راهنمایى دیگران، باید به ظرفیت مخاطب توجه داشته باشد. نباید همه مطالب را یكجا به مخاطب منتقل كرد. ممكن است فردى ظرفیت پذیرش این حجم از مطالب را نداشته باشد. علاوه بر این، برخى از موضوعات از جمله معارف بلند درباره توحید یا مقامات انبیا(علیهم السلام) و اولیا است كه همه كس توان درك آن را ندارد. این نوع مطالب، از جمله اسرار محسوب مىشود كه نباید به همه كس گفت، و گرنه موجب گمراهى آنها مىشود. پیامبر(صلى الله علیه وآله)در روایتى مىفرمایند: لَوْ عَلِمَ ابوذر ما فى قلبِ سلمان لَقَتَلَهُ؛(1) اگر ابوذر بدانچه در دل سلمان مىگذرد آگاهى مىیافت او را مىكشت! این با وجود آن است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بین این دو برادرى ایجاد كرده بود و آنها هر دو، از نظر پایه ایمان و معرفت، در سطحى بالا و نزدیك به هم قرار داشتند.
از این مطلب به دست مىآید كه معارف بلندى وجود دارد كه به لفظ در نمىآید؛ وقتى به صورت لفظ درآید، مردم معناى دیگرى از آن مىفهمند. بنابراین نباید آنها را نزد هر كس مطرح كرد، و گرنه یا گوینده را متهم به كفر مىنمایند یا خودشان به كفر كشیده مىشوند و یا نسبت به دیگران سوءظن پیدا مىكنند.
این مسأله در مورد كتاب و نوشته نیز صادق است؛ همه چیز را نباید در هر كتابى نوشت، و گرنه ممكن است موجب انحراف برخى از مردم شود یا مطابق معناى عامیانه و عرفى تفسیر گردد؛ براى مثال مىتوان به مسأله «وحدت وجود» در فلسفه و عرفان اشاره كرد. بسیارى از این كلمه معنایى مىفهمند كه با معناى مورد نظر فلاسفه و عرفا تفاوت دارد و به همین دلیل، عرفا را متهم به كفر مىكنند و مىگویند: اگر «همه چیز خدا است» یا «مجموع عالم وقتى با هم تركیب شود خدا خواهد شد»، این كفر است. اما عرفا هیچگاه «وحدت وجود» را به این معنا نگفتهاند. ممكن است ما آنچه را عرفا مىگویند، نفهمیم، اما این معنایش آن نیست كه آنان معناى غلطى اراده كردهاند. ممكن است معناى بلندى مورد نظر باشد كه لفظ از ترسیم آن عاجز است.
1. بحارالانوار، ج 78، باب 24، روایت 1.
نظیر این مطلب درباره مقامات انبیا و اولیا(علیهم السلام) نیز وجود دارد. بر حسب روایتى، روزى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جایى نشسته بودند و حضرت على(علیه السلام) از مقابل ایشان عبور كرد. حضرت فرمودند: «اگر نمىترسیدم كه مردم درباره برادرم، على(علیه السلام)، چیزهایى را بگویند كه نصارا درباره عیسى بن مریم(علیه السلام) گفتند، مقامات او را به درستى بیان مىكردم.»(1) یعنى حضرت على(علیه السلام) مقاماتى دارد كه اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنها را براى مردم مىگفت، موجب سوء فهم مىشد و همانگونه كه مسیحیان عیسى(علیه السلام) را خدا دانستند، مسلمانها هم على(علیه السلام) را خدا مىخواندند! در همین حال هم عدهاى نمىتوانند حقیقت مقام او را درك كنند و «علىاللّهى» شدهاند. بدین روى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) همه مقامات حضرت على(علیه السلام) را حتى براى اصحاب خاص خود بیان نكردهاند.
اگر مىبینیم امروزه درباره برخى از شخصیتهاى بزرگ اختلافهایى بین افراد وجود دارد به دلیل تفاوت مراتب فهم آنها است؛ مثلا، همه نمىتوانند عظمت مقام حضرت زهرا(علیها السلام)را درك كنند. این افراد ـ العیاذ بالله ـ مبغض اهلبیت(علیهم السلام)نیستند، بلكه فهمشان بیش از این نیست. نباید توقع داشت همه مردم در مرتبه معرفت خواص اولیاى خدا باشند.
در مقام ارشاد و تعلیم باید ظرفیت شنونده را در نظر داشت و چیزهایى را به او گفت كه صلاحیت آن را دارد. آنچه را شنونده صلاحیت شنیدنش را ندارد از «اسرار» است. یكى از مطالبى كه از اسرار است و نباید نزد همه كس اظهار كرد ـ همانگونه كه ذكر شد ـ معارفى درباره توحید، انبیا و اولیا(صلى الله علیه وآله) است. اگر به این مسأله توجه نكنیم موجب گمراهى دیگران شدهایم و به اختلاف میان امّت دامن زدهایم. اما اسرار مختص همین مسایل نیست. گاهى برخى اسرار مربوط به مسایل اجتماعى و سیاسى است.
ائمّه پس از امام حسین(علیهم السلام) بیشتر عمرشان را در حال تقیّه گذراندند؛ زیرا حكومت نمىتوانست سخن آنان را مبنى بر ادعاى به حق بودن و شایستگى بر خلافت بپذیرد. اگر آنان همهجا به این واقعیت تصریح مىكردند با آنها همانگونه برخورد مىكردند كه با ائمّه پیش از آنان؛ و همه ایشان را به زودى به شهادت مىرساندند. به همین روى مىبینیم براى اظهار این
1. همان، ج 2، باب 26، روایت 25.
مطالب، ابتدا اهل آن را پیدا مىكردند، ظرفیت او را مىسنجیدند، پس از آن به تدریج او را آماده مىكردند، بعد توضیح مىدادند كه امام حقیقى كیست، چرا مدعیان دروغین خلافت، شایستگى این منصب را ندارند، و ... . ما بحمدالله، در یك كشور شیعى زندگى مىكنیم و برخى از این مطالب را به راحتى مىتوانیم مطرح كنیم؛ اما همین مطالب را هنوز هم در دیگر كشورهاى مسلمان نمىتوان به صورت عریان مطرح كرد. بنابراین حفظ این اسرار یكى از واجبات است، و گرنه ممكن است در خون امام معصوم شریك شویم.
از اینرو، در این بخش از فرمایشات امام صادق(علیه السلام) به عبداللّه بن جندب، از یك سو، از كسانى كه روش صحیحى در ارشاد دیگران دارند به صورت تلویحى، تعریف شده است و از سوى دیگر، از كسانى كه اسرار ائمه(علیهم السلام)را فاش مىكنند نكوهش گردیده است.
در زمان امام صادق(علیه السلام) تعداد معدودى از مردم امامت ایشان را قبول داشتندو سایر مردم از حقانیت ایشان مطّلع نبودند. حتى در بین امامزادهها نیز برخى از آنها با وجود آنكه افرادى صالح بودند، اما مسایل امامت را به درستى نمىدانستند. امام راحل(رحمه الله)یكى دو بار در بیاناتشان این مطلب را فرمودند كه: مسأله ائمّه اثنا عشر، كه براى ما روشن است، خیالنكنید كه از روز اول براى همه مردم این چنین روشن بود.
در روایتى آمده است كه میان امام باقر(علیه السلام) و زید بن على بن الحسین(علیه السلام) بحثى واقع شد. (حضرت زید از شهداى بزرگوار اسلام است كه روایات متعددى در مدح ایشان رسیده است. وى براى خدا قیام كرد و با حكومت غاصب جنگید.) بحث بر سر این بود كه پس از امام باقر(علیه السلام) چه كسى باید امام شود؟ حضرت زید استدلال مىكرد كه «پدرم به من بسیار علاقهمند بود، حتى غذا را لقمه مىگرفت و در دهان من مىگذاشت.» امام باقر(علیه السلام) هم در پاسخ مىگفتند: اگر امامت پس از ایشان حق شما بود، پس چرا به من نگفتند؟(1)
نكته در این است كه در زمان خود ائمّه هدى(علیهم السلام) هم مطالبى وجود داشته كه حتى گاهى براى نزدیكانشان روشن نبوده و به صورت محرمانه بیان مىكردهاند. البته برخى از این مسایل در این زمان و در جامعه ما آن حساسیت را ندارد، اما به هر حال، چیزهایى مطرح مىشود كه باید در اظهار آنها سطح مخاطب را در نظر گرفت.
امام صادق(علیه السلام) در این روایت شریف مىفرمایند:
1. اصول كافى، ج 1، ص 174.
رَحِمَ اللَّهُ قوماً كانوا سِراجاً و مَناراً؛ خداوند رحمت كند (آن دسته از شیعیان ما را) كه چراغ و راهنمایى براى دور و نزدیك بودند.
«سراج» اعم است از چراغ كوچك و بزرگ، در پایین نصب شود یا در جاى بلند؛ اما وقتى در كنار «منار» قرار گیرد به معناى چراغ كوچك است و «منار» به معناى چراغ پرنورى است كه در جاى بلندى قرار مىدهند تا رهروان راه خود را به وسیله آن بیابند. این هم كه به مناره منار گفته مىشود از همین جهت است كه مناره در سابق، بلندیى بوده كه در آن چراغ روشن مىكردند تا از فاصله دور قابل رؤیت باشد و مردم و مسافران در شب با دیدن آن راه خود را پیدا كنند و گم نشوند. در هر حال منظور حضرت از این سخن كه «خدا رحمت كند كسانى را كه چراغ و منار بودند» كسانى است كه هم نزدیكان خود را راهنمایى مىكنند و هم كسانى را كه از آنها دور هستند.
از دیگر نكاتى كه در مقام ارشاد و تعلیم دیگران، به خصوص در تربیت و تبلیغ مذهب صحیح، باید بدان توجه داشته باشیم این است كه رفتار و گفتارمان با هم توافق داشته باشد. «نور» به آرامى و ملایمت در دیگران اثر مىگذارد، در حالى كه «نار» مىسوزاند و آزار دهنده است. در مقام ارشاد و هدایت دیگران، باید مثل نور بود، نه نار. نباید طورى حرف بزنیم كه مخاطب و شنونده اذیت شود، نباید با تندى و خشونت برخورد نماییم، باید با ملایمت رفتار كنیم تا حرف حق در شنونده اثر كند. امام صادق(علیه السلام) در ادامه حدیث مىفرمایند: كانوا دُعاتاً اِلینا باَعمالِهم و مَجْهُودِ طاقَتِهِم؛ آنان (نه با زبان تنها بلكه) با اعمالشان و نهایت توانشان مردم را به سوى ما دعوت مىكنند.
همانگونه كه اشاره شد، گاهى رفتار یك شخص موجب مىشود كه دیگران به او متمایل شوند و اگر سخنش ضعف و نقصى داشته باشد با رفتار و شخصیتش جبران مىشود. بنابراین، در مقام ارشاد و نصیحت، تأثیر عمل كمتر از گفتار نیست. به همین دلیل حضرت مىفرماید: خدا رحمت كند گروهى را كه با عمل و تمام توان خود در هدایت مردم تلاش كردند.
باید توجه داشته باشیم كه وظیفه ما فقط عمل فردى به دستورات اسلام نیست؛ یكى از بزرگترین وظایف ما هدایت دیگران است، چه روحانى باشیم ـ كه رسماً این مسؤولیت را پذیرفتهایم ـ و چه غیر روحانى. هر كس باید به قدر توان خود دیگران را هدایت كند:
اگر بینى كه نابینا و چاه است *** اگر خاموش بنشینى گناه است(1)
وقتى مىبینیم دیگران گمراه مىشوند، باید دست آنها را بگیریم و راهنمایىشان كنیم. این راهنمایى وقتى مؤثر واقع مىشود كه رفتار ما با گفتارمان همراه باشد. حتى گاهى اگر رفتار ما درست باشد، به گفتار هم نیازى نیست، به شرط آنكه هدایت را وظیفه خود بدانیم و مراقب رفتار و گفتارمان باشیم. باید توجه كنیم كه ما مىتوانیم براى همسر، فرزند، دوستان و نزدیكانمان الگو باشیم.
امام صادق(علیه السلام) در بخش دیگرى از سخنانشان به صورت تلویحى، از كسانى كه مىخواهند مردم را به سوى ائمّه اطهار(علیهم السلام)هدایت كنند اما كارشان نتیجه منفى دارد، نكوهش مىكنند: لیسَ كَمَنْ یُذیعُ اَسرارَنا؛ نه مانند كسانى كه اسرار ما را فاش مىكنند. چنین كسانى به جاى آنكه به شیوهاى صحیح، مردم را به راه درست رهنمون شوند، با افشاى اسرار اهلبیت(علیهم السلام)، از هدایت آنها جلوگیرى مىنمایند. بنابراین، باید مراقب باشیم و بكوشیم كه رفتارمان در دیگران اثر مطلوب داشته باشد و موجب هدایت آنان گردد نه آنكه خداى ناكرده آنان را به گمراهى بیفكند.
1. گلستان سعدى.
یَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یَخافُونَ اللّهَ و یُشْفِقُونَ اَن یُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَكَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیَتْ علیْهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم یَتوَكَّلونَ.
این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقى و آثار آن است؛ آثارى كه مىتوان از راه آنها مؤمن حقیقى را شناخت. درباره ایمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقیقى و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیارى وارد شده است. دست كم، یكى از دلایل ذكر این مطالب آن است كه بعضى افراد كه فكر سطحى دارند، تصور مىكنند كه انسان یا كافر است یا مؤمن، و اگر كافر و منكر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم كه شد، با دیگر مؤمنان فرقى ندارد و همه آثار و فواید ایمان براى او وجود دارد؛ در صورتى كه چنین نیست. از روایات و بحثهاى تاریخى چنین بر مىآید كه این نوع كجاندیشىها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «كفر ظاهرى». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگى دنیا و فقط احكامى در این دنیا بر آن مترتّب مىشود. ممكن است كسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احكام اسلام هم در این دنیا براى او ثابت باشد، اما هیچ بهرهاى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفلالسافلین جهنم بسوزد. چنین كسى منافقى است كه فقط در ظاهر اظهار اسلام مىكند. احكام اسلام براىچنین شخصى ثابت است؛ نظیر اینكه ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان مىتواند ازدواج كند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مىبرد و...، ولى اینها فقط احكامى ظاهرى و براى این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مىكردند، به مسجد مىآمدند، نماز مىخواندند، حتى گاهى در صف اول هم مىایستادند و خلاصه به احكام ظاهرى اسلام عمل مىكردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آیات بسیارى از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همین كه در ظاهر اظهار اسلام مىكنند، احكام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مىشود. ملاك این اسلام، گفتن شهادتین است؛ یعنى همین كه كسى شهادتین را بر زبان جارى كرد جزو مسلمانان به حساب مىآید. شهادتین یعنى شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) كه هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر كسى بداند چیزى را مسلّماً پیغمبر(صلى الله علیه وآله)فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا مىكند. چه طور مىتوان گفت، رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله)را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمىپذیرم؟! این تناقض است. لذا انكار ضروریات دین موجب كفر مىگردد و این همان «كفر ظاهرى» است. منافق اینگونه نیست، او در ظاهر مىگوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انكارى هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منكر شود این كفر ظاهرى است كه علاوه بر عذاب اخروى موجب مىشود احكام ظاهرى اسلام هم در این دنیا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام(رحمه الله)تصریح مىكنند كه انكار ضرورى دین به انكار رسالت بازمىگردد؛ یعنى چیزى را كه شخص خودش مىداند پیامبر(صلى الله علیه وآله)به عنوان رسالت آورده قابل انكار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و كافرى مىداند كه آنچه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله)آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهرى است؛ یعنى با گفتن شهادتین، احكام اسلام براى چنین شخصى ثابت مىشود، مگر اینكه نقضش ثابت شود؛ مثلا بگوید، اشتباه كردم كه مسلمان شدم، یا یكى از ضروریات دین را ـ كه انكارش به انكار رسالت بازگشت مىكند ـ انكار كند. احكامى كه بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهرى بار مىشود هیچ ربطى به زندگى آخرت و ثواب و عقاب اخروى ندارد، حكم ظاهرى است، ملاكش هم همین مسایل دنیایى است. در مقابل آن هم «كفر ظاهرى» قرار مىگیرد؛ یعنى اینكه كسى با زبان، شهادتین را نگوید یا یكى از ضروریات دین را انكار كند.
براى تفكیك ایمان ظاهرى از ایمان واقعى، بهتر است ایمان ظاهرى را «اسلام» بنامیم و
واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعى، كه موجب سعادت اخروى است به كار ببریم؛ همانگونه كه خداوند در قرآن مىفرماید: قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ.(1) «اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهرى و تظاهر بیرونى است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است؛ لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبكم».» اگر كسى به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممكن نیست این باور هیچ اثرى در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزى را باور كرد دست كم، بعضى از لوازمش در او ظاهر مىشود.
البته در مواردى ممكن است كسى واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نكند و تقیّه نماید؛ مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) كه ایمانشان را اظهار نمىكردند. در روایات آمده است كه حضرت ابوطالب(علیه السلام) حكم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیشتر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند كه حضرت ابوطالب(علیه السلام)ایمان نیاورد، در صورتى كه به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولى كتمان مىكرد تا بتواند در مقابل كفار از آن حضرت حمایت كند.
در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است كه تصریح مىكند: «یَكْتُمُ إِیمانَه(2)یا در جاى دیگر مىفرماید: اِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.»(3) ممكن است كسى وادار به اظهار كفر شود؛ تهدیدش كنند كه اگر مثلا ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اكرم یا ائمّه اطهار(علیهم السلام)نكنى تو را مىكشیم، یا او را تهدید كنند كه اگر به كعبه معظّمه توهین نكنى خونت را مىریزیم، او هم مجبور باشد براى حفظ جانش، در ظاهر تبرّى كند، ولى در باطن، چنین اعتقادى نداشته باشد؛ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.(4) تقیّه در چنین مواردى واجب است و به ایمان ضرر نمىزند. از اینرو ممكن است كسى مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمرى را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند كه او ایمان دارد. این بدان سبب است كه ایمان اصالتاً سر و كارش با قلب و باطن انسان است.
1. حجرات (9)، 14.
2. غافر (40)، 28.
3. نحل (6)، 106.
4. آل عمران (3)، 28.
حتى مىتوان مؤمنى را فرض كرد كه توان خواندن دو ركعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصى نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدى است، اما در زمانهاى گذشته كه بردهدارى وجود داشت و برخى غلامان كاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتى پیش مىآمد.
این كه ایمان با چه چیز ثابت مىشود و با چه از بین مىرود، مسألهاى است كه از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخى مىگفتند: ممكن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملى هم انجام ندهد، همه گناهان را هم مرتكب شود، ولى چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند. در مقابل، برخى معتقد بودند اگر مؤمنى مرتكب گناه كبیرهاى گردد «كافر» مىشود. این اعتقادى است كه به خوارج نسبت مىدهند. آنها مىگفتند كه ایمان همان عمل به دستورات و ترك گناهان كبیره است و از اینرو، مرتكب كبیره كافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین(علیه السلام)را حلال مىدانستند و به نوامیسشان تجاوز مىكردند و آن همه فجایع را مرتكب شدند. حرفشان این بود كه مىگفتند اینها كافر شدهاند. حتى در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم چنین اظهار مىكردند كه چون ایشان حكمیّت را پذیرفته ـ و این كفر است و شرك ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعى برداشت انحرافى از ایمان بود.
اما به نظر ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)، هیچ كدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست كه به صِرف ایمان قلبى، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه كرده باشد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ.(1) اینطور نیست كه زندگى انسان با یك ایمان لحظهاى تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهى را مرتكب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر كسى ایمانش را تا آخرین لحظه حیات حفظ كرد، در عالم آخرت، پس از اینكه در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضى از مراحل، مشمول شفاعت قرار مىگیرد و به بهشت مىرود.
1. زلزال (99)، 7ـ8.
ایمان این هنر را دارد كه اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ كند، او را نجات مىدهد. اما هیچكس نمىتواند چنین اطمینانى داشته باشد؛ چون ارتكاب گناهان موجب مىشود كه ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً كافر گردد. نمونه این افراد در زمان ما كم نیست. و با كمى دقت، مىتوان آنها را شناسایى كرد. در گذشته هم بودهاند و تا آخر نیز خواهند بود؛ این سنّت الهى است: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ.(1)كسانى كه گستاخانه مرتكب گناه مىشوند و گناه كردن براى آنها به صورت امرى عادى درآمده و هر چقدر هم گناه كرده باشند، باكشان نیست به كفر كشیده مىشوند و تا آنجا پیش مىروند كه آیات الهى را تكذیب مىكنند».
پس نه نظر مرجئه درست است كه گناه هیچ تأثیرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج كه وقتى انسان مرتكب كبیرهاى شد فوراً از ایمان خارج گردد و كافر شود. اگر مؤمن حتى مرتكب گناه كبیره هم بشود خدا به او مهلت مىدهد تا توبه كند و اگر موفق به توبه نشد به اندازه همان گناهش، در عالم برزخ عذاب مىشود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا مىكند.
از آنچه گفتیم روشن شد كه اولا، اسلام ظاهرى و ایمان دو مقوله متفاوت هستند؛ ثانیاً، اسلام ظاهرى فقط ملاك احكام ظاهرى اجتماعى است و موجب سعادت اخروى نمىشود؛ ثالثاً اسلام ظاهرى هم كه با اقرار به شهادتین حاصل مىشود، در صورتى است كه فرد ـ هرچند در ظاهر ـ به لوازم شهادتین هم ملتزم باشد. بنابراین اگر كسى شهادتین را گفت ولى به معاد اقرار نكرد و آن را قبول نداشت، قطعاً كافر است و حتى اسلام ظاهرى هم ندارد. بعضى تصور كردهاند كه اقرار به شهادتین موجب اسلام مىشود و اسلام موجب نجات است گرچه فرد اقرار به برخى از اصول و ضروریات اسلام ـ مانند پذیرش و اقرار به معاد ـ نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسایل و معارف اسلامى است. شهادت به رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است؛ یعنى هرچه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا گفته حتماً قبول است؛ و به طور قطع یكى از چیزهایى كه هر مسلمان باید به آن متعهد شود و حتى مسلمانان
1. روم (30)، 10.
صدر اسلام هم مىدانستند، اعتقاد به معاد است كه در سورههاى اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است. چهطور ممكن است كسى بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم، اما نداند كه ادعاى ایشان آن است كه معادى در كار است و این جزو رسالت آن حضرت مىباشد؟ البته اسلام ظاهرى با كفر باطنى كه موجب عذاب ابدى است جمع مىشود. از اینرو، همانگونه كه ذكر شد، ممكن است كسى تا آخر عمر جزو مسلمانها باشد، مردم هم تصور كنند كه مسلمانى صالح و متعهد است، ولى در واقع، ذرّهاى ایمان در دلش نباشد: لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِكُم. این همان «اسلام ظاهرى» است كه فقط موجب مىشود در این دنیا فرد را مشمول قوانین و حقوق اسلامى بدانیم. البته فعلا بحث ما در این نیست كه از حیث ظاهر، چه كسى را باید مسلمان حساب كنیم و احكام ظاهرى اسلام را برایش ثابت نماییم. این مسأله مربوط به فقها است كه چه حقوقى در اجتماع براى این افراد ثابت مىشود یا از آنها سلب مىگردد.
نكته دیگر اینكه، اسلام مراتب دیگرى هم دارد كه حتى انبیا(علیهم السلام) از خداوند مىخواستند به آن نایل شوند. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل(علیهما السلام)وقتى كعبه را بنا مىكردند یكى از دعاهاشان این بود: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ؛(1) خدایا! ما را مسلمان قرار بده. این نشان دهنده مراتب عالىترى از اسلام است و آن، تسلیم بودن مطلق در برابر خدا است.
همچنین تأكید مىكنیم كه گرایش مرجئه هم صحیح نیست كه ایمان را مطلقاً موجب نجات مىدانستند و مىگفتند كسى كه مؤمن بمیرد، هیچ عذابى نخواهد شد. ممكن است كسى مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنى ایمان واقعى داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادى كه مرتكب شده، در مراحل مختلف عذابهایى براى او در نظر گرفته شود.
روایات متعددى در اینباره وجود دارد كه مؤمن وقتى از دنیا مىرود، اگر از گناهانش توبه نكرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد، ملكالموت جانش را سخت مىگیرد. این سختى موجب مىگردد گناهانش پاك شود. اگر پاك شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود كه با سختى جان دادن پاك شود، شب اول قبر بر او سخت مىگذرد. در روایات، براى این شب، عذابهایى ذكر شده است. اگر در این مرحله پاك شد، چه بهتر، وگرنه این عذابها در عالم برزخ ادامه دارد تا زمانى كه جانش پاك شود. اگر مؤمنى در طول عالم برزخ،
1. بقره (2)، 128.
همه عذابها را كشید و باز هم گناهانش پاك نشده بود، در عرصات قیامت و در محشر، آنقدر تشنگى، شرمندگى، گرفتارى، وحشت، اضطراب و انواع مصیبتها را خواهد كشید تا پاك شود. در تمام این مراحل، هر كس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبى كه انجام داده، ممكن است در مرحلهاى مشمول شفاعت واقع شود: موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.(1)
در روایتى آمده است كه ائمّه اطهار(علیهم السلام)به شیعیانشان مىفرمودند: «آنچه را ما براى شما ضمانت مىكنیم، شفاعت قیامت است؛ براى عالم برزخ خود فكرى بكنید.» با این حساب، اینطور نیست كه هر كس مؤمن و شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ راحت باشد. ممكن است در عالم برزخ سالها عذاب بكشد. چند سال، خدا مىداند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیونها سال. به خدا پناه مىبریم! به هر حال، شفاعت، بىحساب نیست. وقتى مىگویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع مىشوند، اینطور نیست كه از همان اول كه از دنیا مىروند مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلى دارد و افراد ممكن است در جاهاى گوناگونى مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت كارساز، مخصوص روز قیامت است؛ وقتى كه حسابها به كلى تصفیه مىشود. اگر كسى در آنجا حسابش پاك نشد تا ابد در جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است كه جوانانِ خودتان از افكار مرجئه بركنار بدارید. آنها با نشر افكارشان، جوانان را تحریك مىكردند و به ارتكاب گناه وامىداشتند؛ مىگفتند: نگران نباشید، هر كس ایمان داشته باشد، بهشتى مىشود. لذا ائمه(علیهم السلام)مىفرمودند: مواظب باشید این افكار انحرافى بر افكار جوانان شما اثر نگذارد: عَلِّموا صِبْیانَكُم ما یَنْفَعُهُمُ اللّهُ بِهِ لایَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرجئةُ بِرَأْیها.(2) چنین برداشتى از اسلام بسیار خطرناك است. وقتى انسان فكر كند كه هر كارى انجام دهد آمرزیده مىشود، از هیچ جنایتى خوددارى نخواهد كرد. راستى اگر اینگونه باشد پس این همه دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انذارها و تعالیم براى چه بوده است؟
مسأله دیگر این است كه در داشتن ایمان واقعى هم همه در یك سطح نیستند. مراتب ایمان بسیار زیاد است. در روایات ما بر این مسأله تأكید شده كه ایمان درجاتى دارد. بعضى از
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 2، باب 6، روایت 6.
2. همان، ج 2، باب 8، روایت 39.
روایات براى آن ده مرتبه و بعضى از آنها هفت مرتبه ذكر كردهاند. اما بر حسب تحقیق و نظر دقیق، مىتوانیم بگوییم مراتب ایمان تا بىنهایت ادامه دارد. آنقدر اختلاف در مراتب ایمان افراد وجود دارد كه شاید دو نفر هم كاملا شبیه یكدیگر نباشند.
آنچه در درجه اول مهم است این است كه سعى كنیم ایمان واقعى داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهرى اكتفا نكنیم. دلمان خوش نباشد كه جزو مسلمانها هستیم، از پدر و مادرمان مىتوانیم ارث ببریم، ذبیحهمان حلال است یا بدنمان پاك است. اینها دلخوش كننده نیست، احكام ظاهرى این دنیا است. براى سعادت اخروى باید در باطن، ایمان داشته باشیم. در درجه بعد نیز باید ببینیم در كدام مرتبه از ایمان هستیم و به مراتب اولیه ایمان اكتفا نكنیم. آنقدر مراتب عالى براى ایمان وجود دارد كه انسان به هر مرتبهاى كه برسد، وقتى به مرتبه پایین نگاه كند، مىفهمد چه قدر ترقّى كرده و یا اگر ـ خداى ناكرده ـ تنزّل كند، مىبیند چه سرمایه عظیمى را از دست داده است. البته این تحوّلها براى همه پیش مىآید. ما در طول عمرمان ممكن است گاهى ایمانمان تقویت شود و ممكن است به عكس، گاهى خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان كمتر شده است. هر قدر ایمان قوىتر باشد تأثیرش در عمل بیشتر است. گاهى هم آثار ایمان به سادگى قابل شناختن نیست.
برخى از آیات قرآن در مقام معرفى ایمان واقعى به مردم است و آنها را ترغیب مىكند كه آن را به دست آورند و سعى كنند ایمانشان كاملتر شود و به مراتب نازل ایمان اكتفا نكنند. یكى از این آیات آیه دوم سوره انفال است: اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُكرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم. اولین نشانه مؤمن واقعى آن است كه وقتى یاد خدا مىشود یا خودش به یاد خدا مىافتد، دلش مىلرزد. ما هم مىتوانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم كه چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در اینجا مناسب است لختى درنگ كنیم و بحثى را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مركز معرفت انسان است و هم مركز احساسات و عواطف. جاى یقین، ایمان، محبت، بغض، كینه، ترس، امید و... قلب است. اینكه حقیقت قلب چیست كه این اوصاف برایش ذكر مىشود خود بحث مفصّلى است كه مجالى دیگر را مىطلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است كه این آثار را دارد. به تعبیر
علمى، جاى معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفى ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس كه لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً كسى را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا كسى نامش را بیاورد، تغییر حالى در انسان پیدا مىشود. به عنوان مثال، وقتى اسم امام زمان(علیه السلام) را مىشنود، احساس مىكند به همان اندازهاى كه نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تكان مىخورد و تغییر حالى در او پیدا مىشود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیشتر باشد، تغییر حال بیشترى در او ظاهر مىشود.
یكى از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. كسانى كه خدا را به عنوان یك عظمت بىنهایت مىشناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر مىكند. این همان است كه در آیات كریمه قرآن با تعبیراتى از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شدهاست. همه این تعابیر معنایى واحد دارند و یا لوازم و توابع یك حقیقت هستند. در آیات بسیارى مىفرماید، هدایت یا انذار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یا قرآن فقط شامل كسانى مىشود كه خشیت داشته باشند: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ؛(1)]تو[ تنها كسانى را كه از پروردگارشان در نهان مىترسند، هشدار مىدهى. اینان با آن كه خدا را نمىبینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمىكند. لذا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: تو تنها كسانى را بیم مىدهى و در آنها اثر مىگذارى كه این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگرى مىفرماید: هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ،(2) و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.(3) در آیه مورد بحث مىفرماید: اَلّذین اِذا ذُكر اللّهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تكان است. اگر چنین حالتى نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقى نمىكند؛ بنابراین نمىشود گفت ایمان واقعى به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است كه هنگام توجه به خدا تغییر حالى در درون انسان پیدا شود.
سپس مىفرماید: َاِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیماناً؛ نشانه دیگر ایمان واقعى آن است كه ساكن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرك است، رشدیابنده است. وقتى آیات الهى براى چنین كسى خوانده مىشود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم مىشود. چنین كسى كه مرتبهاى از ایمان را دارد، خداى متعال از لطف خودش، براى هدایت او وسیلهاى فرستاده و
1. فاطر (25)، 18.
2. انبیاء (21)، 28.
3. نمل (27)، 50.
آن، قرآن است. قرآن پیام الهى است براى هدایت بیشتر ما، براى اینكه به او بیشتر نزدیك شویم. اگر از كسى كه او را دوست مىدارید نامهاى دریافت كنید، به شوق مىآیید و خوشحال مىشوید، در حالى كه پیش از آن حالتان طبیعى بود. قرآن نیز نامه خدا است براى بندگانش. چه طور ممكن است كسى به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتى نامه خدا را برایش مىخوانند تغییر حال پیدا نكند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن مىفرماید ایمانى زنده است كه وقتى آیات قرآن تلاوت مىشود، انسان به آنها توجه پیدا كند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانه سومى كه در قلب انسان مؤمن ظاهر مىشود این است كه: عَلى رَبِّهم یَتوكّلونَ. وقتى ایمان انسان اضافه شد و خدا را اینگونه شناخت كه كلید همه كارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر مىكند؛ اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولا حلقههاى سلسله اسباب و مسبّبات را مىبینیم، اما عامل اصلى را، كه سلسلهجنبان است، نمىبینیم. او است كه همه سلسلهها به دست او است و همه چیز به اراده او به حركت در مىآید. اگر این را درك كنیم، اعتمادمان به او بیشتر خواهد شد.
فرض كنید شخصى در وزارتخانهاى كارى دارد و مىداند كه ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر كل ارجاع دهد، بعد مدیر كل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به كارمندى كه باید آن را اجرا كند. در اینجا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن كسى كه مىخواهد فرمان را اجرا كند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت كه هر حركت و سكونى در عالم به اذن او است، آنگاه توكّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهرى سر خم نمىكند و براى مسألهاى جزئى هر بىسر و پایى را تملّق نمىگوید. از سوى دیگر نیز آن جا هم كه خدا مىفرماید: اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ،(1) اطاعت مىكند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مىنماید، یا مثلا، در مقابل اولیاى خدا تواضع مىكند؛ چون او فرموده است؛ یعنى اصالتاً فقط براى خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه مىداند و غیر از خدا در مقابل دیگرى خضوع نمىكند. از اینرو، در مقابل پیامبر و اولیاى خدا و كسانى كه خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع مىكند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسى پیدا مىكند كه به جز خدا، به هیچ چیز دیگرى
1. اسراء (17)، 24.
اعتنا نمىكند، خواه دیگران براى او ارزشى قایل بشوند یا نشوند. او سر و كارش با خداى جهان است. دیگران چه كارهاند كه بر آنها اعتماد كند؟ و على ربِّهم یَتوكّلونَ؛ تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد؛ یعنى فقط بر خدا توكّل مىكنند.
اینها سه نشانه از نشانههاى قلبى و باطنى مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه عملى و ظاهرى نیز ذكر كرده است: اقامه نماز و انفاق؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.(1)در پایان هم مىفرماید: اولئك هم المؤمنون حقّاً؛(2) آنان هستند كه حقاً مؤمنند.
امام صادق(علیه السلام) نیز در این روایت مىفرمایند، مؤمنان كسانى هستند كه: إذا ذَكَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنى: لرزش دل. مؤمنان كسانىاند كه وقتى یاد خدا مىشود دلشان به لرزه مىافتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است: كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛(3) خاصیت قرآن این است كه وقتى تلاوت مىشود كسانى كه ایمان دارند وقتى آن را مىشنوند مو بر اندامشان راست مىشود. ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الىِ ذِكْرِ اللّهِ؛ ابتدا آن حالت را پیدا مىكنند، اما سپس انس مىگیرند و پوستشان دوباره نرم مىشود و به حالت اولیه باز مىگردد. «وَجَل» هم حالتى شبیه همین است كه در مؤمنان وقتى به یاد خدا مىافتند پیدا مىشود؛ مثل اینكه در مجلسى شخص بزرگى حضور دارد ولى شما غافل بودهاید و دفعتاً متوجه مىشوید. اینجا ابتدا كمى مضطرب و نگران مىشوید. ما معمولا از خدا غافلیم و توجه نداریم كه خدا همیشه و همهجا حضور دارد. انسان مؤمن وقتى از این غفلت در مىآید و به طریقى به یكباره به یاد خدا مىافتد، تكانى مىخورد و خوفى در او پیدا مىشود. این همان حالت «وَجَل» قلبها است.
این در صورتى است كه باور داشته باشیم چنین كسى هست و چنین عظمتى دارد. اگر ما چنین احساسى را در خود نمىیابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتى این اوصاف را ذكر مىكند، مىفرماید: اُولئكَ هُم المُؤمنونَ حقّاً؛ اینان مؤمنان واقعىاند. ایمانى كه هیچ اثرى در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق(علیه السلام) هم به ابن جندب مىفرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ»؛ مؤمنان كسانىاند كه خوف الهى در دل دارند. این نكتهاى لطیف است كه ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولا به دلیل اعمال بدمان
1. انفال (8)، 3.
2. زمر (29)، 23.
3. زمر (39)، 23.
است؛ چون موجب عقاب و سقوطمان مىشود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان مىترسیم، ولى غافل هستیم از اینكه اگر كار بدى هم نكردهایم، باز هم جاى ترس وجود دارد؛ مثلا، ترس از اینكه آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمى است و ما توجه نداریم كه هر لحظه به كمك خدا احتیاج داریم. خدا تا كنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولى ممكن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام)مىخوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنى: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان مىفرماید: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا؛(1) خدایا، این هدایتى را كه به ما دادهاى از ما مگیر. چه اطمینانى داریم كه این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتى وجود دارد كه آنچه را داریم برایمان باقى بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس خوف مؤمنان از عظمت الهى است. این با خوف از گناهانى كه مرتكب شدهایم و از آثار بد آنها مىترسیم تفاوت دارد. ترس از اینكه آنچه را تاكنون از نعمتهاى مادى و معنوى داشتهایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگرى است. امام(علیه السلام) بر این نكته تأكید دارند و مىفرمایند: وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدى؛ مىترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یكى از دلایل تكرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» كه هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است كه تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت كرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت كند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت كند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتى به مقام الهى و عظمت او توجه پیدا مىكنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا مىشود، و هم وقتى به یاد نعمتهاى خدا مىافتند، مىترسند كه نعمتها از آنها گرفته شود. همچنین وقتى آیات الهى بر آنان تلاوت مىشود بر ایمانشان افزوده مىگردد. آنان وقتى آیات تكوینى الهى را مشاهده مىنمایند و در آنها تأمّل مىكنند، آثار نفوذ قدرت الهى را مىبینند كه در تمام جهان نافذ است؛ وقتى هم آیات تشریعى و آیات قرآنى برایشان تلاوت مىشود تأمّل مىكنند و تحت تأثیر قرار مىگیرند.
امیدواریم كه خداوند متعال به همه ما بهره وافرى از ایمان واقعى مرحمت فرماید.
1. آل عمران (3)، 8.
یَا ابْنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِىَ اساسُهُ و ذلكَ لِاتِّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً حتّى لَقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم الَىِ اللّهِ بِعَمَلِه یُریدُ سِواهُ اولئكَ هم الظّالِمونَ.
امام صادق(علیه السلام) در این فراز از سخن خود مىفرمایند: از دیرباز، بنیان جهل و نادانى قوى گردیده، بازارش رونق گرفته، پایههایش محكم شده و ریشه دوانده است. سپس یكى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحكیم آن را این مىدانند كه دین خدا را به بازى گرفتهاند، آن چنان كه حتى كسانى كه علم خود را وسیله تقرّب به خدا قرار دادهاند نیز مقصد و نیتشان خدایى نیست و دنبال غیر او هستند. حضرت اینگونه افراد را با وصف ستمپیشگان معرفى مىكند.
براى تبیین این فراز از روایت باید نكاتى روشن شود. اولا، منظور حضرت از اینكه مىفرمایند: «از دیرباز اساس جهل محكم شده، بازارش رونق گرفته و رواج یافته است» چیست؟ ثانیاً «جهل» به معناى ندانستن یك سلسله مفاهیم یا روابط بین پدیدههاى طبیعى است، و این چه ربطى به دین دارد؟ هر قومى از گذشته تاكنون براى شناخت مسایل و پدیدههاى عالم زحمت كشیدهاند، درس خواندهاند، آزمایش كردهاند و به همان مقدار جهلشان را برطرف كردهاند و به علم دست یافتهاند، تا آنجا كه در هر رشته، از هندسه و ریاضى و مكانیك و دیگر علوم متخصصانى تربیت نمودهاند. پس این سخن كه «جهل از قدیم رواج پیدا كرده است، آن هم به دلیل اینكه دین خدا را به بازى گرفتهاند» یعنى چه؟
منظور حضرت صادق(علیه السلام) از «جهل» در این روایت، جهل نسبت به معلومات مادى نیست. از نظر انبیا و اولیا(علیهم السلام)، معلوماتى كه سعادت انسان مرهون یادگیرى آنها است اینگونه
معلومات مادى نیست. دانشهایى كه براى نیل به سعادت لازم است و هركس در هر زمان و در هر شرایطى از زندگى اجتماعى كه قرار دارد، باید آنها را فرا بگیرد، مربوط به اعتقادات و اصول دین است؛ شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحیح زندگى و مانند آن، كه به وسیله انبیا(علیهم السلام)تبیین مىشود. علمى كه بشر بدان نیازمند است اینگونه علمها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در سایر زمینهها فیلسوف دهر باشد. كسى كه نداند هدف زندگىاش چیست، پس از مرگ به چه عالمى مىرود و چه سرنوشتى در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفینههاى فضاپیما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبیا و اولیا(علیهم السلام) و قرآن به این مفهوم است. این معنا با آنچه در بین ما متداول است تفاوت دارد.
اینكه چرا مردم اینقدر در جهل فرو رفتهاند و از علوم و معارفى كه خداى متعال به وسیله انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان گذاشته كمتر استفاده كرده و مىكنند، دلایل گوناگونى دارد. یكى از دلایل آن، دامن زدن زورمداران و زرمداران به این مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان نمىتوانند به مطامع خود برسند. تعالیم انبیا آگاهىبخش و جهل برانداز، و در نتیجه ضد منافع آنان است. از اینرو آنان پیوسته در تلاش بوده و هستند كه نگذارند دعوت انبیا(علیهم السلام)گسترش یابد.
عامل دیگر این است كه خود دینداران و كسانى كه خود را پیرو پیامبران(علیهم السلام) و حامل علوم و معارف آنان و متولّى دین مىدانند، دین را جدّى نمىگیرند، بلكه آن را وسیلهاى براى سرگرمى، امرار معاش و دیگر اغراض دنیوى قرار مىدهند. وقتى خود متدیّنان و متولّیان دین، آن را جدّى نگیرند، آیا مىتوان انتظار داشت كه حرف آنها در دیگران اثر كند؟ مردم به اینها نگاه مىكنند، همان راهى را مىروند كه آنها رفتهاند، همان كارى را یاد مىگیرند كه آنان انجام مىدهند، هرچند بازى با دین خدا باشد. این یكى از عواملى است كه مانع رواج دین در جامعه و موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محرومیت آنها از معارف و حقایقى مىشود كه انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان مىگذارند.
آنگونه كه تاریخ نشان مىدهد و متون دینى نیز مؤیّد آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دین و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور
ناخودآگاه آن را درك مىكنند و از اینرو، در پیشگاه آفریدگار جهان كرنش مىنمایند. شاید نتوان موردى را در قرآن پیدا كرد كه دلالت كند بر اینكه برخى از انسانها هیچ دینى نداشتهاند؛ همه جا سخن از این است كه كسانى بودهاند كه بت یا ماه یا خورشید مىپرستیدهاند، اما موردى را نمىتوان یافت حاكى از این كه عدهاى هم بودهاند كه هیچ پرستشى نداشتهاند.
در تحقیقات تاریخى و دیرینهشناسى هم هر قدر تحقیق مىشود، مواردى به چشم مىخورد كه بر وجود ادیان و پرستش اقوام دلالت دارد. این بدان دلیل است كه فطرت مردم بر پرستش آفریدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل كشیده مىشوند؛ مثلا، ادعا مىكنند خدا دخترانى دارد، كه همان فرشتگان هستند، بتها عامل شفاعت ما نزد خدایند و... . خداوند در اشاره به این عقیده خرافى، از قول آنها مىفرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛(1) آنها را عبادت نمىكنیم، مگر براى اینكه ما را به خدا نزدیك كنند.
یا مثلا بعضى از چند خدایىها كه بعدها مسیحیان عقیده به «تثلیت» را از آنها اخذ كردند، به چند خدا اعتقاد داشتند. به همین دلیل، مسیحیان مىگویند: حضرت عیسى(علیه السلام) ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است یا مىگویند: ما پسران خدا هستیم، پدرمان هم در آسمانها است.
این تعبیرات ناشى از جهل است. اینگونه عقاید خرافى در بسیارى از ادیان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترویج مىشده، كسانى هم بودهاند كه از جهل مردم سوء استفاده مىكردهاند و خودشان را واسطه میان خلق و خالق معرفى مىنمودهاند؛ مثلا، از مردم پولى مىگرفتهاند تا آنها را با خالق یا مسیح(علیه السلام) ارتباط دهند یا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم كمابیش در بین مردم از اینگونه جهالتها وجود دارد و كسانى نیز از آنها به نفع خود بهره مىبرند.
انبیا(علیهم السلام) آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحریفات ادیان گذشته را اصلاح نمایند و اختلافات را حل كنند. قرآن كریم یكى از اهداف بعثت پیامبران(علیهم السلام) را اصلاح انحرافات و تحریفاتى مىداند كه در دین پدید آمده است: لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ.(2) اما در تفسیر كلام پیامبران(علیهم السلام) هم اختلافنظر پیش مىآید و در نتیجه، عدهاى مبتلا به جهالت مىگردند. برخى
1. زمر (39)، 3.
2. نحل (16)، 39.
از «تابو»ها به همین نحو به وجود آمده؛ یعنى در اثر جهلى كه مردم در زمینه دین و ارتباط با خدا داشتهاند.
اما دلیل اینكه چرا جهل از جامعه ریشهكن نشده، آن است كه همیشه عدهاى به این جهالتها دامن زدهاند، علىرغم اینكه عدهاى نیز پیوسته در اصلاح افكار مردم و زدودن جهالت از آنها كوشیدهاند. این جهالتها در مردم ریشه دوانده، و محكم شده است.
همانطور كه اشاره كردم، از جمله عواملى كه موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دینداران است. وقتى مردم دیدند كسانى كه خود را متدیّن معرفى مىكنند و پیرو انبیا(علیهم السلام)مىدانند و براى دین، سینه چاك مىكنند، خودشان دین را جدّى نمىگیرند، دچار جهالت مىشوند.
در سفرى كه چندى پیش به امریكاى لاتین داشتم، یكى از كشیشها صریحاً مىگفت: «مردم این منطقه به حرف ما اسقفها و كشیشها اعتنایى نمىكنند، حرفهاى ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرفهاى ما را باور ندارند، بلكه خودمان هم این حرفها را باور نداریم.»
از نظر آنها، دین وسیلهاى براى زندگى كردن است. به همین دلیل، اگر هم به دروغ بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّى نمىگیرند و فقط در حد آداب و رسومى به آن نگاه مىكنند كه از قِبل آن، ارتزاق مىكنند. بدینترتیب، دین به صورت بازیچهاى در دست آنها درمىآید و براى آنكه سفره زندگیشان رنگین شود سعى در تبلیغ آن مىكنند و آن را به صورتى براى مردم تفسیر مىكنند كه خوششان بیاید، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم این كار خود را اینگونه توجیه مىكنند كه براى دور نشدن مردم از دین، ما مجبوریم آن را اینطور تبلیغ كنیم. امروزه كلیساها كمابیش همین كارها را مىكنند. بسیارى از اعمال را قبلا حرام مىدانستند و با آن مبارزه مىكردند، اما وقتى دیدند نمىتوانند در مقابل مردم مقاومت كنند، عقبنشینى كردند و آنها را حلال شمردند! نه به این علت كه دلیل جدیدى پیدا كردهاند، بلكه مىگویند اگر این كار را نكنیم، همین مقدار اعتقادى را هم كه مردم نسبت به مسیحیت دارند از دست مىدهند و آن را انكار مىكنند! مثلا، روزه گرفتن به طور كلى از دین مسیحیت طرد شده است. در پیامى كه پاپ در عید پاك گذشته به مسیحیان داد، صریحاً از مردم خواست، حال كه روزه غذا نمىگیرند، یك روز «روزه تلویزیون» بگیرند (یعنى یك روز تلویزیون تماشا نكنند) كه البته هیچكس هم به حرف او گوش نداد.
به این صورت، در مسیحیت، یكى پس از دیگرى احكام دینى لغو مىشود. این كار سابقه تاریخى هم دارد. «اصحاب سبت»، كه قرآن از آنها نام مىبرد، یكى از اقوام بنىاسرائیل بودند كه دین خدا را به بازى گرفتند. آنها از صید ماهى در روز شنبه نهى شده بودند، اما براى آن كه هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت كرده باشند، هم منفعت اقتصادیشان را به دست آورند، كنار دریا حوضچههایى درست كردند. روزهاى شنبه، كه به صید نمىرفتند، درِ حوضچهها را باز مىكردند، ماهىها كه وارد مىشدند، درِ آنها را مىبستند و روز یكشنبه آنها را صید مىكردند. خداوند به دلیل این كارشان، آنها را عذاب كرد و به شكل بوزینه مسخ شدند؛ چون دین خدا را به بازى گرفته بودند: فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.(1)
بنابراین، این قبیل كارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دیندارها هم انجام مىشده، نه از طرف بىدینها كه اصل این مسایل را منكر مىشدهاند. آنها با دین خدا بازى مىكردهاند و در عمل، آن را جدّى نمىگرفتهاند. گویى احكام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است كه اگر رعایت نكنند در سرنوشتشان اثرى ندارد. مثلا، همانطور كه در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همدیگر مىگویند: «قربانت، تصدّقت، نوكرم، ...»، اما حاضر نیستند حتى كمى موى خود را هم براى آن فرد فدا كنند، احكام شرع را هم در مورد نماز و روزه و دیگر مسایل شرعى به همین صورت مىدانند. همین هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنایى دیگران با حقایق دین مىشود.
وقتى مردم ببینند دین در جامعهاى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مىگذارد، به آن علاقهمند مىشوند، اما وقتى كسانى كه دم از دین مىزنند خودشان اهل عمل نباشند، حرفشان در دیگران اثر نمىكند و موجب بدبینى مردم به دین نیز خواهد شد. امام صادق(علیه السلام) در وصیت خود، خطاب به شیعیان، نسبت به این مسأله تأكید كردهاند. این توصیه باید نصبالعین همه كسانى باشد كه ادعا مىكنند پیرو ایشان هستند و مذهب ایشان را ترویج مىكنند، راه آنان را صحیح مىدانند و به آن بزرگواران عشق مىورزند.
امروز ما مخاطب این سخن امام صادق(علیه السلام) هستیم و باید دین خدا را جدّى بگیریم؛ هم عقاید
1. اعراف (7)، 166.
مربوط به دین را، هم ارزشهاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. باید مراقب باشیم با احكام خدا بازى نكنیم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بىاعتنایى نكنیم و هم در تفسیر و توضیح آنها درست رفتار نماییم، وگرنه مسؤول جهل و كفر دیگران خواهیم بود.
مىگویند: از یكى از علماى یزد پرسیده بودند كه چرا اینقدر گریه مىكنید؟ فرموده بود: «مىترسم در قیامت، به من بگویند: مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستى؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفهات عمل مىكردى، یهودىها از تو مىآموختند و مسلمان مىشدند.» این سخنان از كسانى كه اهل محاسبه و مراقبه هستند بعید نیست. امام صادق(علیه السلام) نیز ضمن تأیید اصل این مطلب، اعمال برخى دینداران را مسؤول جهل مردم معرفى مىكند: یا ابنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهل؛ اى پسر جندب، از گذشته، بنیان جهل آباد شده و قَوِىَ اساسُهُ؛ و پایهاش محكم گردیده است، چرا؟ و ذلكَ لِاتّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً؛ به دلیل آن كه دین خدا را به بازى گرفتهاند.
فرق «لعب» با كار جدّى در این است كه در كارهاى جدّى، انسان مىداند كه حقایقى وجود دارد و با واقعیاتى سر و كار دارد؛ مثلا، غذا كه مىخورد، مىداند گرسنگى واقعاً وجود دارد؛ غذایى هم هست، مىخورد تا سیر شود؛ اما در كارهاى لعب، انسان به خیال و تصور بسنده مىكند؛ مثل گفتوگوهاى غیر جدّى و تعارفات معمول كه واقعاً نمىگوید: «قربانت، تصدّقت و...».
بر همین اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشكیل مىشود: رفتارهاى جدّى و واقعى كه انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهاى غیر جدّى و لعب كه كارى را جدّى نمىگیرد؛ مانند سرگرمىها یا تعارفات معمول.
كسانى كه دین خدا را بازى به حساب مىآورند، اعمال عبادى مردم (مثلا مسجد رفتن آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غیر جدّى حساب مىكنند، عمل به دستورات و احكام دین را هم بازى مىدانند و آنها را به دلخواه مردم تفسیر مىكنند تا مردم از آنها خرسند شوند و مشترى بیشترى پیدا كنند. سایر مردم هم وقتى به اینها نگاه مىكنند، نمىتوانند دین را جدّى بگیرند: حتّى لقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلىَ اللّهِ بِعلمِه یُریدُ سِواهُ؛ تا آن جا كه كسانى كه مىخواستند با علمشان (علوم دینى، نه علومى مثل فیزیك و شیمى) به خدا تقرّب پیدا كنند، غیر او را قصد كردهاند. اولئكَ هُم الظّالمونَ؛ آنان همان كسانىاند كه (بر بشریت) ظلم كردهاند (همانگونه كه بر خودشان نیز ظلم نمودهاند).
یَا ابْنَ جُندب لَو اَنَّ شیعتَنا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الملائكةُ و لاََظَلَّهُمُ الغَمامُ وَ لاََشرَقُوا نَهاراً و لأَكَلُوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِمْ و لَما سَأَلُوا اللّهَ شَیئاً اِلاّ اَعطاهُم.
اى پسر جندب، اگر شیعیان ما استقامت داشته باشند (یعنى به وظایف دینىشان درست عمل كنند و به آنچه معتقدند، پاىبند باشند و در پیروى ما از راه صحیح خارج نشوند) فرشتگان با آنان مصافحه مىكنند و (در حرارت آفتاب) ابرها بر سرشان سایه مىاندازند (حتى هنگامى كه قرار است باران ببارد، خداوند باران را در شب نازل مىكند تا در روز هوا برایشان آفتابى باشد) و از بالاى سر و زیر پا برایشان روزى مىفرستد (یعنى نعمت از اطراف بر آنها مىریزد) و هیچ درخواستى از خدا نمىكنند، مگر اینكه به آنها عطا مىكند.
همه مردم طالب سعادت و فطرتاً به دنبال خوشبختىاند، از گرفتارىها به تنگ مىآیند و براى خلاصى از آنها تلاش مىكنند. اما در چند زمینه با همدیگر اختلافنظر دارند؛ یكى از آنها تعیین «مصداق سعادت» است. همه مىخواهند خوشبخت باشند و هیچ وقت دچار گرفتارى و بدبختى نشوند، اما بسیارى از آنها نمىدانند كه خوشبختى واقعى كدام است.
بسیارى از مردم تصور مىكنند مطلوب فطرى آنها همین لذتهاى زودگذر دنیوى است. از این رو، همه توان خود را صرف رسیدن به آن مىكنند و دنبال چیز دیگرى نمىروند. اینها تلاش نمىكنند تا دریابند سعادت واقعى كدام است.
دستهاى دیگر از مردم اجمالا مىدانند كه لذتهاى زودگذر لیاقت دلبستگى را ندارد. آنها مىبینند كه هر روز مردم به چیزى دل مىبندند و توجهشان را صرف به دست آوردن آن مىكنند، ولى هر قدر هم نسبت به چیزى علاقهمند بوده و از رسیدن به آن خرسند شده باشند، برایشان باقى
نمىماند و از بین مىرود. مىبینند كه آنچه مردم زندگیشان را صرف به دست آوردن آن كرده بودند پایدار نمىماند و به اصطلاح، «آنچه را نپاید دلبستگى را نشاید.» درمىیابند كه اینها لیاقت دلبستن ندارند، اما نمىدانند آنچه را باید دنبال كنند چیست. این قبیل افراد دو دستهاند:
یك دسته كسانىاند كه به كمك عقل و راهنمایىهاى افرادى كه از سوى خداوند آمدهاند هدف اصلىشان را مىشناسند و مىفهمند سعادت واقعى چیست؛ همان كه در اصطلاح، از آن به «قرب خداوند» تعبیر مىكنیم و به تعبیر قرآن: خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ.(1) این دسته به این نتیجه مىرسند كه سعادت واقعى این است كه انسان نزد خداوند از خوشبختى ابدى و بىنهایت بهرهمند باشد.
اما دسته دیگر وقت صرف مىكنند، فكر مىكنند، بحث مىكنند، اما در شرایطى قرار مىگیرند كه موفق نمىشوند حقیقت را بفهمند. دچار شك و شبهههاى واهى و وسوسههاى شیطانى مىشوند؛ نه خدا را درست مىشناسند و نه قیامت را درست باور دارند؛ كوتاهى نمىكنند، اما تشخیص هم نمىدهند.
كسانى كه سعى مىكنند و راه درست را مىشناسند و مىفهمند كه سعادت واقعى در قرب خدا و جوار رحمت او است، باید در صدد برآیند كه راه صحیح رسیدن به آن را بشناسند. اما برخى از افراد در این زمینه وقت كافى نمىگذارند و به قدر كافى تحقیق نمىكنند. آنان متوجه مىشوند كه سعادت حقیقى در ایمان به خدا و روز جزا است، در این است كه انسان نزد خداوند معزّز و مقرّب باشد، اما سعى نمىكنند كه بفهمند راه آن كدام است. به حرف هر كس اعتماد مىكنند و تحت تأثیر شرایط حاكم بر جامعه قرار مىگیرند و به قدر كافى به تحقیق نمىپردازند. دیگرانى هم كه در اطراف آنها هستند، نمىتوانند راه صحیح را به آنها نشان دهند. البته نشناختن این دسته مراتبى دارد؛ برخى در مسایل فردى به شناخت كافى نمىرسند و برخى در مسایل اجتماعى یا سیاسى یا غیر آن.
در هر صورت، برخى افراد موفق مىشوند به شناخت كافى برسند؛ اما شناخت پیداكردن كافى نیست و پس از آن، نوبت «عمل» مىرسد؛ یعنى رسیدن چنین اشخاصى به سعادت مطلوبشان در گرو این است كه چقدر در این راه پاىمردى نمایند، از راه صحیح منحرف نشوند و افراط و تفریط ننمایند.
1. هود (11)، 107.
اگر كسانى تحقیق كردند، هدف را شناختند و به درستى هم عمل كردند، آیا ممكن است خداى متعال چیزى از آنها كم بگذارد؟ آیا ممكن است چه در دنیا و چه در آخرت چیزى به صلاحشان باشد و خدا به آنها ندهد؟ محال است چنین باشد؛ زیرا خداوند بخیل نیست، عالم را هم آفریده تا انسانها با حركت اختیارى خودشان، راه تكامل را طى كنند و به فیوضات و رحمتهاى ابدى او نایل شوند. اصلا هدف الهى این است كه وقتى كسى راه درست را شناخت و تمام نیرویش را صرف عمل كرد و كوتاهى ننمود، خداوند دربارهاش كوتاهى نكند. خداوند به كسانى كه اهل عصیان و تمرّدند و از یاد خدا غفلت ورزیدهاند نعمتهاى فراوان مىدهد، آیا ممكن است به كسانى كه توانشان را صرف یافتن راه هدایت و عمل به دستورات خدا كردهاند، عنایت نكند؟ روشن است كه خداوند هر چه را به نفعشان باشد، در دنیا و آخرت به آنها خواهد داد. از نعمتهاى آخرت، كه هیچ تزاحمى با همدیگر ندارد، به قدرى كه افراد لیاقت داشته باشند به آنها خواهد داد: جَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؛(1) بهشتى كه گسترهاش به اندازه تمام آسمانها و زمین است در اختیارشان مىگذارد. هر قدر بتوانند از آن استفاده كنند مضایقهاى نخواهد بود؛ زیرا بهشت و نعمتهاى آن مثل این دنیا نیست كه مثلا اگر كمى غذا خوردند سیر شوند یا اگر زیاد خوردند مریض شوند. در آنجا تزاحمى نیست. چنین نیست كه اگر از چیزى تمتّع بردند، خسته شوند یا دیگر نتوانند استفاده كنند. در آن جا نه خستگى وجود دارد، نه ملالت، نه ضعف، نه درد،... . تنها خدا مىداند كه آنجا چه عالمى است و چه نعمتهایى در اختیار بندگان شایستهاش قرار مىدهد! چنین كسانى كه راه را به خوبى شناختهاند و به خوبى آن را پیمودهاند، در آخرت هیچ مشكلى ندارند و هر چه بخواهند در اختیارشان قرار مىگیرد، حتّى بیش از آنچه تصور مىكنند و به عقلشان مىرسد. معمولا انسان باید تصورى از چیزى داشته باشد تا آن را بخواهد؛ اما خداوند آن قدر نعمت مىدهد كه تصورش را هم نمىكنند: فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَْعْیُنُ.(2) در جایى هم مىفرماید: لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ؛(3) هر چه بخواهند مىدهیم، بیشتر هم مىدهیم.
1. حدید (57)، 21.
2. زخرف (43)، 71.
3. ق (50)، 35.
اما در دنیا، خیرات و نعمتها كمابیش با یكدیگر تزاحم دارد. نعمتها هرچند حلال و مشروع هم باشد، انسان به قدر محدود مىتواند از آنها استفاده كند، چه در خوردنىها باشد، چه در نوشیدنىها، چه در پوشیدنىها یا دیگر نعمتها. دنیا همه چیزش محدود است و به قدر محدود مىتوان از نعمتهایش استفاده كرد. اگر از حد خودش بگذرد نتیجه معكوس مىدهد؛ مثلا، اگر انسان پرخورى كند، مریض مىشود. خداوند هم وقتى مىخواهد در این دنیا به كسى چیزى بدهد به مقدار محدود مىدهد، وقتى هم نعمتهاى مادى و معنوى او با یكدیگر تزاحم پیدا مىكند، نعمتى را كه برایش اصل است به او مىدهد.
به همین دلیل است كه گاهى بندگان شایسته در این دنیا مبتلا به گرفتارىهایى مىشوند. این طبیعت دنیا است كه به دلیل این تزاحمات، گرفتارىها ایجاد مىشود. اصلا زندگى دنیا بدون سختى ممكن نیست. اما قرار بر این است كه بندگان شایسته خدا هر چه خواستند، خداوند در این دنیا هم به آنها بدهد، مگر مصلحتى قوىتر در كار باشد و نعمتى با دیگرى تزاحم پیدا كند. گاهى بندگان صالح خدا چیزهایى را مىخواهند، اما این خواست گاهى موجب محرومیت آنها از چیزهاى دیگر مىشود. در چنین مواقعى، خداوند به آنها چیزى مىدهد كه به صلاحشان باشد. البته بندگان شایسته خدا هم كارشان را به خدا واگذار مىكنند و معمولا مطابق خواسته دلشان از خدا چیزى نمىخواهند، مىگویند: خدایا، هر چه را براى ما بهتر است نصیبمان كن. خداوند هم چنین اراده مىكند كه براى مثال، براى محفوظ ماندن آنها از گرما، ابرى بفرستد تا بر سرشان سایه بیندازد یا اگر از باران روز ناراحت مىشوند، شب برایشان باران بفرستد. خواست خداوند چنین است كه اگر این نعمتها با یكدیگر تزاحم پیدا كرد، آن را كه برایشان بهتر است عطا كند؛ حتى گاهى از دنیایشان كم مىگذارد و بر نعمتهاى اخرویشان مىافزاید و درجاتشان را بالا مىبرد.
پس با دلایل عقلى و برهانى، مىتوان اثبات كرد كه اگر كسانى راه صحیح را بشناسند و آن را درست بپیمایند، هر چه را برایشان خیر باشد خدا به آنها مىدهد، حتى اگر به این صورت باشد كه در روز گرم تابستان، ابرى بر سرشان سایه بیندازد یا اگر مریض شدند شفا پیدا كنند؛ مگر اینكه خداوند خیرشان را در غیر از این دیده باشد. در هر صورت، قرار بر این است كه هیچ ناراحتى نبینند.
اینها چه كسانىاند؟ آیا كسانى كه مقصد را شناختهاند، راه رسیدن به آن را هم در میان تمام
مسایل فردى و اجتماعى و دیگر جنبههاى زندگیشان به خوبى شناختهاند و توفیق عمل داشتهاند، یهودىاند یا نصرانى یا بودایى یا غیر آن؟
بر اساس عقیده ما، یگانه راه صحیح «اسلام» است و هر كس مسلمان باشد سعادت آخرت را به خوبى شناخته است. گمشده حقیقى انسان نزد خدا و در عالم ابدى است. پس مطلوب مسلمان «خدا» است. براى رسیدن به او نیز تنها راه «اجراى دستورات اسلام» است. بنابراین كسى كه مسلمان باشد ضروریات و احكام اسلام را فرا مىگیرد. پس هر كس مقصد را شناخته، راه را هم كمابیش یافته است. چنین شخصى مستحقّ دریافت نعمتهاى بىمنتهاى خدا در دنیا و آخرت است.
اما مسلمانان فرقههاى گوناگونى دارند. همیشه هم كسانى بودهاند كه مىخواستهاند راه صحیح را بشناسند، تحقیق هم كردهاند، ولى موفق نشدهاند. به خصوص در دوران ائمّه اطهار(علیهم السلام) كسانى بودند كه در گوشه و كنار زندگى مىكردند؛ مىخواستند اسلام را دقیقاً بشناسند، ولى شرایط اجتماعى آن دوران و حكومتهاى جابرانه مانع این كار بود. این دسته افراد به اندازهاى كه شناخت پیدا كردهاند، مسؤولیت دارند و باید به همان مقدار عمل كنند. طبعاً استحقاق دریافت همهگونه عنایتى را هم ندارند؛ چون تمام راه را نپیمودهاند. در چیزهایى كه نشناختهاند كمالاتى وجود داشته كه آنها به دلیل عمل نكردن، به آنها دست نیافتهاند، هرچند تقصیرى در زمینه شناخت نداشتهاند. خداوند هم در همین حد پاداش آنها را خواهد داد: إِنّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً.(1) آنها در شناخت «تقصیر» نداشتهاند بلكه قصور داشتهاند، ولى به آنچه فهمیدهاند عمل كردهاند. خداوند هم به همان اندازه پاداششان مىدهد.
اما كسانى كه مقصد را شناختهاند و با تلاش و كوشش خود نیز در مسیر صحیح گام نهادهاند و براى طى طریق، مشمول توفیق الهى شدهاند ـ (یعنى شیعه اهل بیت(علیهم السلام)هستند) دیگر هیچ مشكلى ندارند، مگر در زمینه عمل، و باید در عمل بكوشند؛ چون هدف و راه را درست شناختهاند. البته اینها هم از لحاظ معرفت، مراتبى دارند. چنین نیست كه هركس شیعه شد، تمام دستورات اهل بیت(علیهم السلام)را در همه ابعادش بشناسد، مراتب علم و معرفت افراد با
1. كهف (18)، 30.
یكدیگر فرق مىكند. ممكن است برخى به شناخت كامل تمام جزئیات نرسیده باشند و بالتبع از درك آثار آن نیز محروم خواهند شد. هر كس به شناخت كاملتر رسیده باشد، از آثار بیشترى هم برخوردار خواهد شد.
در هر حال فرض ما بر این است كه ما شیعیان از لحاظ شناخت كمبودى نداریم و اسلام را از طریق اهل بیت(علیهم السلام) با همه ابعادش شناختهایم. پس اگر به درستى عمل كنیم، خداوند در دنیا و آخرت ما را غرق در نعمت خواهد كرد، و چرا چنین نكند؟ مگر خدا مىخواهد نعمتهایش را براى چه كسى ذخیره كند؟! مگر بخل دارد؟! آیا اگر به بعضىها بدهد، نعمتهایش تمام مىشود؟ در آخرت تزاحم و تعارضى نیست، هر چه را به یكى داده به دیگرى هم مىتواند بدهد؛ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ.(1) محدودیت از ویژگىهاى دنیا است و در آخرت وجود ندارد. در اینجا هم هر كس راه شناخت را درست پیمود، هر چه را بخواهد خدا به او عطا مىكند، مگر آن كه مصلحت نباشد؛ به گونهاى كه حتى اگر به خودش هم گفته شود كه اگر فلان چیز به تو داده شود از چیز دیگرى محروم مىشوى، قبول نمىكند و مىگوید همان كه خدا خواسته بهتر است.
پس كسانى كه مقصد را درست تشخیص دادهاند، راه را هم درست رفتهاند و تمام توانشان را نیز براى رسیدن به آن به كار گرفتهاند (همان كسانى كه در دنیا و آخرت، غرق در نعمتهاى خدا خواهند شد) مسلمانانى هستند كه شیوه اهل بیت(علیهم السلام) را درست شناختهاند و آن را در تمام ابعاد زندگیشان محور قرار دادهاند. بر این اساس، امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: اى پسر جندب، اگر شیعیان ما (كسانى كه مقصد زندگیشان، یعنى خدا و قیامت، را درست شناختهاند و سعادت حقیقى را وجهه همّت خود گرداندهاند) استقامت به خرج دهند و از مسیرى كه انتخاب كردهاند منحرف نشوند خداوند آنان را غرق در نعمتهاى خود مىكند.
در توضیح «استقامت»، به جا است بدانیم كه در چند جاى قرآن، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) امر به استقامت شدهاست؛ یكى در سوره هود كه از آن حضرت نقل است كه فرمود:
شَیَّبَتْنی سورةُ هود لمكانِ هذه الآیة: فَاستقمْ كما اُمرتَ و مَن تابَ معكَ؛(2) سوره هود
1. یس (36)، 82.
2. مریم (19)، 18.
مرا پیر كرد؛ به سبب وجود این آیه: پس استقامت بورز تو و هر كه با تو توبه كردهاست، همانگونه كه فرمان داده شدهاى.
امام خمینى(رحمه الله)در سخنان خود، زیاد بر این حدیث تأكید مىكردند. به واقع، آنچه انسان را پیر مىكند و كمرشكن است «استقامت» است. به همین منظور، خداوند در آیه دیگرى به استقامت ورزندگان بشارت مىدهد:
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛(1) آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان فرود آیند كه نترسید و غمگین نباشید و بشارت ما بر شما به بهشتى كه وعده داده شدهاید.
بنابراین، صرف ایمان به خدا و پذیرش دین حق و مذهب اهل بیت(علیهم السلام) كافى نیست، بلكه باید در این راه پایدارى كنیم و استقامت به خرج دهیم. باید مراقب باشیم تا لحظهاى منحرف نشویم. اگر كسى اینگونه باشد، خداوند از هیچ خیرى در حق او فروگذار نمىكند. چنین كسى مستجاب الدعوه است؛ هر چه از خدا بخواهد به او عطا مىكند و او نیز جز آنچه مرضىّ خدا است انجام نمىدهد؛ ملایكه هم با او مصافحه مىكنند و دست مىدهند. البته كسانى كه به درجات بالاتر و كاملترى رسیده باشند ملایكه را مىبینند و مصافحه آنها را درك مىكنند.(2)
باید توجه داشته باشیم كه آنچه براى نمونه از امتیازات شیعیان و مؤمنان واقعى در این روایت نقل شده قاعده كلى و همیشگى نیست، بلكه اقتضائاتى است كه امام صادق(علیه السلام)برخى از آنها را در خصوص آنان ذكر كردهاند؛ یعنى چنین كسانى اینگونه اقتضایى در وجودشان هست كه خداوند مثلا، در گرماى هوا ابرى بفرستد تا بر سرشان سایه بیندازد یا ملایكه با آنها مصافحه كنند. اما باید توجه داشت كه اگر خداوند براى بعضى از بندگان مؤمنش این كارها را نكرده به دلیل مصالحى بالاتر است؛ یعنى این اقتضا براى آنان وجود دارد كه روزهایشان آفتابى باشد و
1. فصلت (41)، 30.
2. دیدن ملایكه مختصّ به پیامبران(علیهم السلام) نیست. ائمّه اطهار(علیهم السلام) پیامبر نبودند، ولى ملایكه را مشاهده مىكردند؛ یا حضرت مریم(علیها السلام) نه امام بود و نه پیامبر، اما ملك را مشاهده كرد و گفت: أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِیًّا (مریم، 18). و حضرت عیسى(علیه السلام) را ملك به او مرحمت كرد: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِیًّا (مریم، 19).
اگر قرار باشد بارانى ببارد، در شب برایشان بفرستد و...، اما ممكن است به دلیل برخى مصالح والاتر، این امتیازات را به آنها ندهد.
از جمله امتیازاتى كه خداوند به چنین بندگانى عطا مىكند این است كه: لاََكلوُا مِن فَوقهم و مِن تحتِ اَرجُلِهِم؛ آنان روزى خود را، هم از بالاى سر و هم از زیرپایشان دریافت مىكنند. شاید این تعبیر كنایى بوده و منظور این باشد كه نعمت از هر طرف به سوى آنان سرازیر مىشود. به همین مضمون، در قرآن هم مىفرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ؛(1) اگر اهل زمین ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىكردند (شناخت و استقامت)، از آسمان و زمین بر آنها درهاى بركات را مىگشودیم. مصداق كامل چنین كسانى شیعیان خالص اهل بیت(علیهم السلام) هستند كه هیچ چیز از خدا نمىخواهند مگر اینكه دعایشان را مستجاب مىگرداند: لَما سَألوا اللّهَ شیئاً اِلاّ اَعطاهُم.
1. اعراف (7)، 96.
یَا ابْنَ جندب، لا تَقُل فىِ المُذْنِبینَ مِن أَهلِ دَعْوَتِكُم اِلاّ خَیراً و اسْتَكینُوا اِلىَ اللّهِ فى تَوْفیقِهِم وَ سَلوا التوبةَ لَهُم فَكُلُّ مَن قَصَدَنا و تَوَلاّنا و لم یُوالِ عَدُوَّنا و قالَ ما یَعْلَمُ و سَكَتَ عمّا لا یَعْلَمُ اَو اَشكَلَ عَلیه فهو فى الْجَنَّةِ.
در ادامه روایت، امام صادق(علیه السلام)مؤمنان را از بدگویى نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش مىكند كه حتى اگر برخى از شیعیان گناهكار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگرى درباره آنها نگویند، بلكه با خضوع و خشوع و التماس، دعا كنند كه خداوند به آنها توفیق دهد گناهانشان را ترك و توبه كنند تا مشمول آمرزش حق تعالى قرار گیرند.
این یك دستور اخلاقى است كه مؤمنان نباید به محض اینكه خطایى از برادران دینى خود مشاهده كردند، با آنها قطع رابطه كنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند. اگر شیعیان گناهكار هستند ولى اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه برایشان دعا كنیم كه خداوند توفیق توبه و ترك گناه به آنها عطا فرماید.
انسان باید نسبت به مؤمنان حُسن ظن داشته باشد؛ بر فرض اگر گناهى هم كردهاند، فقط همان كارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنى نداشته باشد. روایتى هم در این باره وجود دارد كه مىفرماید: خداوند كسانى را كه مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ مىكنند دوست دارد؛ اگر آنها كار بدى بكنند، خداوند همان كار بدشان را دشمن مىدارد، اما خودشان را دشمن نمىدارد. بر عكس، اگر كسانى از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر كار خوبى هم انجام دهند، خداوند كار خوبشان را دوست مىدارد اما خودشان را دوست نمىدارد.
ما نیز باید نسبت به دیگران اینگونه باشیم؛ اگر كسى مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید او دوست داشته باشیم، اگر گناهى هم مىكند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا كنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترك كند و آمرزیده شود.
حضرت در ادامه مىفرماید: هر كس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد، به این شرط كه هر چه مىداند بگوید و از گفتن چیزهایى كه نمىداند پرهیز كند و در زمینههایى كه برایش مشكل و مشتبه است سكوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت مىرود.
بر این اساس، اگر از شخصى سؤالى پرسیده شود كه نسبت به آن علم ندارد، باید سكوت كند و از اظهار نظر خوددارى نماید. بسیارى از افراد هستند كه وقتى مسألهاى مطرح مىشود، بدون اینكه درباره آن علم داشته و تحقیق كرده باشند، به انكار آن مىپردازند، در حالى كه دلیل انكار خود را نیز نمىدانند. انسان مؤمن باید این شجاعت را داشته باشد كه اگر در مسایل دینى و غیر آن از او سؤالى شد با صراحت بگوید: «نمىدانم؛ از كسى كه تحقیق بیشترى در این زمینه كرده و متخصصتر است بپرسید. از سوى دیگر، كسانى كه درباره موضوعى خوب تحقیق كردهاند و نسبت به آن علم و آگاهى دارند، باید محكم و استوار روى حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند.
یك مسأله اساسى كه منشأ خیلى از ابهامات شده، این است كه برخى گمان مىكنند چون ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهى را انجام دهند، آمرزیده مىشوند و از طرف دیگر اگر كسى ولایت ائمه(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادى انجام دهد، خداوند از او نمىگذرد و به جهنم مىرود.
بر این اساس ـ و با توجه به روایات زیادى كه در این باره وجود دارد ـ كسانى تصور مىكنند همین كه شیعه هستند و ائمه اثنا عشر را دوست دارند، اگر گناهى نیز مرتكب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار مىگیرند. آنها چنین مىپندارند كه اگر بر فرض در روضه امام حسین(علیه السلام) شركت كنند و خود را شبیه گریهكنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بكى اَوْ اَبكى اَوْ تباكى للحسین وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»(1) همه گناهانشان آمرزیده مىشود. اگر كسى با
1. البته عین این عبارت در روایات نیامده است، ولى شبیه و مضمون آن را در روایات داریم. براى نمونه ر. ك: حاج شیخ عباس قمى، نفس المهموم، فصل دوم، ح 13 و 14.
این دید به روایت نگاه كند، از یك طرف باعث مىشود دیگر هیچ ابایى از گناه كردن نداشته باشد؛ زیرا فكر مىكند مثلا سینهزدن در یك شب عاشورا و تباكى براى سیدالشهدا(علیه السلام)، جبران همه گناهان او را مىكند، از سوى دیگر چنین فردى نسبت به كسانى كه امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول ندارند، بیش از حد بدبین مىشود. روایتى هم به این مضمون داریم كه اگر كسى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بین ركن و مقام عبادت كند به طورى كه مثل مشك خشكیدهاى شود، خداوند او را به جهنم مىبرد.
صرف نظر از اینكه آیا سند چنین روایاتى صحیح است یا خیر، بیان چند نكته در این خصوص ضرورى است كه در ادامه به آنها اشاره مىكنیم.
یك مسأله اعتقادى مهم این است كه آیا ایمان و عمل هر دو، شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایى و یا عمل به تنهایى كافى است؟ به عبارت دیگر آیا اصل ایمان است یا عمل، یا هر دو؟
پاسخ اجمالى این سؤال این است كه بدون شك از نظر قرآن كریم، عمل بدون ایمان ارزشى ندارد. اگر كسى خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)را قبول نداشته باشد، هر كار خوبى هم كه انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمىشود. اصولا كسى كه اعتقادى به بهشت و جهنم و روز قیامت ندارد چگونه مىخواهد به بهشت برود؟! خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ؛(1) و آنان كه كافرند، اعمالشان در مَثَل به سرابى ماند در بیابان هموار بىآب كه شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدانجا رسد هیچ آب نیابد و آن كافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند كه به حساب كارش تمام و كامل برسد [و كیفر كفرش بدهد] و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگى مىكند.
مردم معمولا كسانى را كه كارهاى خوب زیاد و بزرگى انجام مىدهند، مثلا بیمارستان مىسازند یا پولهاى خیلى كلان خرج مىكنند، بسیار محترم مىشمارند، حال آنكه شاید به
1. نور (24)، 39.
دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... كارهاى آنها در نظر خداوند ارزشى نداشته باشد. ممكن است بعضى بپرسند، مگر مىشود كسى كه برق را اختراع كرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده مىكنند به بهشت نرود؟ پاسخ این است كه از نظر قرآن اگر همین فردى كه برق را اختراع كرده است، وجود خداوند، و حقانیت اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قرآن و ائمه اثنا عشر(علیهم السلام) نیز برایش ثابت شده باشد ولى تمام آنها را از روى عناد انكار كرده باشد، به بهشت نمىرود.
كسى كه از روى عمد حقیقتى را انكار كند و با اینكه مىفهمد یا مىتواند بفهمد، كوتاهى كند، هر كار خوبى هم كه انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمىشود. البته ممكن است خداوند در دنیا جزاى كار خوب او را بدهد، اما در رسیدگى به اعمال او در آخرت تأثیرى ندارد.
بنابراین از نظر اسلام و قرآن، اگر كسى ایمان نداشته باشد؛ یعنى معارف الهى برایش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انكار كند، نه تنها به بهشت نمىرود، حتى بوى بهشت را هم استشمام نمىكند: «لا یَجِدُ ریحَ الجَنَّة». عكس این مطلب نیز ممكن است وجود داشته باشد؛ یعنى كسى كه ایمان دارد اما هیچ كار خوبى انجام نمىدهد. البته شاید اصلا فرض اینكه كسى ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحى انجام ندهد، درست نباشد؛ چون كسى كه ایمان دارد حداقل یك «الله اكبر» مىگوید، یك سجده براى خدا مىكند، در پیشگاه الهى خضوع دارد و... . معناى ایمان این است كه شخص، اینها را قبول دارد و قطعاً این عقیده در زندگى او اثرى ـ هرچند محدود و كم ـ خواهد داشت. غیر ممكن است كسى به مطلبى ایمان داشته باشد ولى هیچ اثرى در زندگى او بر جاى نگذارد. اگر قبول دارد كه «خدا هست»، حتى اگر لال باشد و نتواند «الله اكبر» بگوید، حداقل در دلش خضوعى براى خدا انجام مىدهد. بنابراین فرض اینكه كسى ایمان واقعى داشته باشد ولى هیچ عمل صالحى انجام ندهد، بسیار مشكل است. فرض معقولش مثلا این است كه نوجوانى در ابتداى رسیدن به سن تكلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولى به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نكند عمل صالحى انجام دهد.
در هر حال، ایمان به تنهایى مىتواند منشأ سعادت باشد به شرط آنكه فرض صحیحى داشته باشد. ادعاى كسانى كه مىگویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یك كار خیر انجام نمىدهند بلكه مرتكب جنایات فراوانى نیز مىشوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ
مىگویند. ایمان واقعى با ترك همه اعمال صالح امكان ندارد؛ مگر اینكه كسى فرصت انجام چنین اعمالى را پیدا نكرده باشد. اصل اینكه ایمان مىتواند منشأ سعادت بشود، فى نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط اینكه شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحى انجام دهد.
اما اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن گناه نمىكند، پس چرا مؤمنان فراوانى هستند كه مرتكب گناه مىشوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم كه آنها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است؛ یعنى وقتى شهوت و غضب بر آنها غالب مىشود، لازمه ایمان را فراموش مىكنند و مرتكب گناه مىشوند. با توجه به روایاتى كه در این زمینه وجود دارد، به هنگام انجام گناه، روح ایمان از فرد مؤمن جدا مىشود و در آن لحظه مؤمن نیست ـ اما كافر هم نمىشود ـ و وقتى شهوت و یا غضبش فروكش كرد، دوباره روح ایمان برمىگردد. انسان مؤمنى كه فىالجمله عمل صالحى هم انجام داده است، ولى به دلیل غلبه شهوت و غضب مرتكب گناه مىشود، اگر انجام همان گناه، موجب شود كه به طور كلى معتقدات و لوازم ایمان را فراموش كند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان كبیره ـ افزوده شود، چنین فردى در معرض كفر قرار دارد: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛(1) سرانجام كار آنان كه به آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه كافر شده و آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. طبیعى است دلى كه اینقدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد. ایمان چنین فردى كم كم ضعیف مىشود و بعد به طور كلى از بین مىرود و دیگر باز نمىگردد.
البته انسانى كه ایمان صحیحى دارد و كار خیر هم انجام مىدهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوى چشم خود ببیند؛ زیرا اگر خداى ناكرده به دلیل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممكن است در معرض كفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانى هم موجب سعادت ابدى نمىشود. اگر انسانى تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است كه از اول كافر بوده است. عكس این مطلب نیز صادق است؛ یعنى اگر كسى فقط لحظه آخر عمر واقعاً ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده مىشود.
یك فرض دیگر این است كه سرنوشت اخروى انسان مؤمنى كه عمل صالحى انجام داده
1. روم (30)، 10.
ولى از سوى دیگر مرتكب گناهان زیادى نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمىشود، چیست؟ چنین فردى آیا به بهشت مىرود یا به جهنم؟
در توضیح این مسأله باید بگوییم، انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعى ـ شود، همه گناهانش آمرزیده مىشود. ممكن است كسانى بگویند بیان اینگونه مطالب موجب تجرى بیشتر گناهكاران مىشود؛ اما ما مىگوییم چه كسى مىتواند مطمئن باشد كه موفق به توبه نصوح مىشود؟ در هر حال اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت كرده گناهان او را بیامرزد: إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛(1) مگر آن كسانى كه از گناه توبه كنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جاى آرند، پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند كه خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
همچنین انسانى كه در مدت عمر خود كبایر را ترك كرده و تنها مرتكب صغایرى شده كه به حد كبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را مىآمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِیماً؛(2) چنانچه از گناهان بزرگى[ گناهان كبیره] كه شما را از آن نهى كردهاند دورى گزینید ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را [در دو عالم] به مقامى بلند و نیكو برسانیم. البته این در صورتى است كه سیئات و صغایر چنین فردى به حد كبیره نرسیده باشد؛ زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهى است كبیره.
اما فردى كه قبل از مرگ موفق نشده از گناه كبیرهاش توبه كند چطور؟ بر اساس روایاتى كه در این زمینه داریم، ملك الموت جان اینگونه افراد را سخت مىگیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاك شد، به بهشت مىروند وگرنه ممكن است مدتى در عالم برزخ معذّب بوده و فى الجمله عقابهایى داشته باشند. اینكه شب اول قبر و در عالم برزخ چه معاملهاى با آنها مىكنند، خدا مىداند. ممكن است حتى در محشر، ناراحتىها، گرفتارىها، گرسنگىها و تشنگىهایى داشته باشند. اگر با این عقابها، حسابشان پاك شد، مشمول آمرزش مىشوند و به شفاعت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) به بهشت مىروند. البته شرطرفتن به بهشت، این است كه اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ كرده باشند.
البته ناگفته نماند كه درباب «مرتكب كبیره» خوارج معتقد بودند اگر كسى مرتكب گناه كبیره
1. فرقان (25)، 70.
2. نساء (4)، 31.
ـ آن هم كبیرهاى كه خود آنها كبیره مىدانستند ـ شود، كافر است. بر این اساس بود كه حضرت على(علیه السلام) را كافر مىدانستند؛ زیرا پذیرفتن حكمیت از سوى آن حضرت را یك گناه كبیره مىپنداشتند. آنها به دلیل همان عقاید انحرافى كه داشتند شیعیان را سر مىبریدند و به زنهایشان تجاوز مىكردند. آرى، همانهایى كه قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدى داشتند. در هر صورت، این قول خوارج كه هر كبیرهاى موجب كفر مىشود، غلط است. البته اگر كسى گناه كبیرهاى انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهى مىگردد اما كافر نمىشود، بلكه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتكب كبیرهاى هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتاً وارد بهشت مىشود. بنابراین براى رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسى است؛ بدون ایمان كسى به بهشت نمىرود.
یك مسأله مهم این است كه ایمان داراى چند ركن است؟ در یك جمله مىتوان گفت: پذیرفتن آنچه را كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)فرمودهاند، از اركان ایمان است. البته پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد بسیارى را بیان فرمودهاند كه از مهمترین آنها همان اصول دین، یعنى توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آنها چیست؟ آیا مثلا اگر كسى علم دارد به این كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا، حضرت على(علیه السلام) را به خلافت منصوب كرده است ـ مثلا در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این مطلب را از آن حضرت شنیده است ـ اما از روى حسد، كینه، بُغض و انتقامجویى، به انكار آن پرداخته و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نپذیرد، با ایمان است؟
كسى با ایمان است كه همه آنچه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر كسى از روى عناد، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انكار كند و مثلا بگوید، چون على(علیه السلام) پدرم را در جنگ بدر كشته است، زیر بار ولایت او نمىروم، و یا از روى حسد به انكار آن بپردازد، قطعاً جهنمى است: أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً؛(1) آیا حسد مىورزند با مردم به جهت آنكه آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمود [كه] البته ما بر آل ابراهیم كتاب و حكمت فرستادیم و به آنها ملك و سلطنتى بزرگ عطا كردیم.
1. نساء (4)، 54.
اینكه فقها مىفرمایند اگر كسى ضروریات دین را انكار كند در واقع رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را انكار كرده است، به همین مسأله باز مىگردد. البته این مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتى ضروریات ندارد، بلكه اگر حتى چیزى از ضروریات نباشد، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را گفته باشد، و كسى از روى عناد آن را انكار كند، در واقع رسالت پیامبر را انكار كرده است.
انكار رسالت، به یك معنا بازگشتش به انكار ربوبیت تشریعى خدا است؛ یعنى حكم خدا را قبول ندارم، خدا را به حاكمیت قبول ندارم. البته این مسأله گاهى ممكن است به زبان گفته شود و گاهى هم ممكن است فقط در دل باشد. كسى كه یقین دارد حكمى جزو اسلام است ـ مانند احكام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن كافر است؛ یعنى با اینكه طهارتش ثابت است و با او معامله مسلمان مىشود، اما به بهشت نمىرود؛ زیرا شرط ورود به بهشت ایمان مطلق است. اینجا است كه تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص مىشود.
بنابراین ایمان واقعى كه موجب دخول در بهشت و سعادت ابدى مىشود، پذیرفتن هر چیزى است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا آورده است.
پرسشى كه در اینجا مطرح مىشود این است كه تكلیف كسانى كه به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص نمىتوانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت براى امثال من و شما خیلى آسان نباشد، اما اگر یك مقدار چشممان را بازتر كنیم خواهیم دید كه اكثریت مردم روى زمین را اینگونه افراد تشكیل مىدهند. شرایط بسیارى از جوامع طورى نیست كه مردم همه حقایق را درك كنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعى پیدا كنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید بسیار شكرگزار باشیم. بسیارى از مردم در شرایطى واقع شدهاند كه خیال مىكنند حقیقت آن است كه آنها مىگویند و جز آن نیست. براى مثال بسیارى از فرقههاى اسلامى در كشورهاى غیر شیعهنشین هستند كه به دلیل انس زیاد با شرایط محیطى ـ اجتماعى خودشان، اصلا تصور نمىكنند راه دیگرى صحیح باشد. آنها شیعیان را مشرك مىدانند و معقتدند قرآنِ شیعیان قرآنى دیگر است، شیعیان نماز نمىخوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگرى است و با نماز مسلمانان تفاوت
دارد! و... . حتى روایت مجعولى به این مضمون درست كردهاند كه شیعهها معتقدند جبرئیل امین خیانت كرده و به جاى اینكه وحى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل كند، اشتباهى به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل كرده است! از اینرو آنها [شیعیان!] وقتى نمازشان تمام مىشود، به جاى گفتن الله اكبر، سه مرتبه مىگویند: «خان الامین»! یعنى ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امین خیانت كرده است! آنچنان تبلیغات گستردهاى بر ضد شیعه صورت گرفته است كه اگر ما هزار بار قسم بخوریم كه چنین چیزهایى واقعیت ندارد، و حتى یك نفر شیعه نیز در كشور ما چنین كارى انجام نمىدهد، آنها باور نمىكنند. چنین كسانى اصلا درصدد بر نمىآیند كه ببینند تشیع حقّ است یا باطل.
اكنون فرض كنیم كسانى به دلیل قرار گرفتن در چنین شرایطى، ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفاى ثلاثه را حق و حضرت على(علیه السلام) را هم خلیفه چهارم بدانند؛ چنین افرادى آیا بهشتى هستند یا جهنمى؟ آیا آن روایتى كه مىگوید: اگر كسى ولایت ما را نداشته باشد به جهنم مىرود، شامل این افراد نیز مىشود یا خیر؟
به اینگونه افراد كه اصلا احتمال حقانیت مذهبى دیگر به ذهنشان نمىآید، اصطلاحاً «مستضعف» مىگویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردى در یك امر فرعى استضعاف داشت، معنایش این نیست كه مستضعف مطلق است. اگر كسى فقط در بعضى از مسایل اعتقادى مستضعف باشد، به هر اندازه كه حجت برایش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.
بنابراین ملاك سعادت انسان ایمان است، به شرط آنكه تا آخرین لحظه آن را حفظ كرده باشد. ایمان وقتى باقى مىماند كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، در غیر این صورت به تدریج ضعیف مىشود و از بین مىرود. حتى ممكن است خود فرد نیز متوجه نشود كه كافر شده است، اما ته دلش مىبیند شك و تردید دارد و برخى از احكام الهى را نمىتواند قبول كند. عملِ تنها بدون ایمان گرچه مىتواند آثارى در دنیا داشته باشد، اما فایدهاى براى آخرت ندارد.
اكنون آیا كسانى كه اعتقادات صحیح و كاملى دارند؛ یعنى علاوه بر اینكه سایر اصول دین را قبول دارند، به امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) معتقدند، اما گاهى هم مرتكب گناهى شدهاند، آیا ما باید با آنها دشمن شویم و طردشان كنیم؟ تمام انسانها كه معصوم نیستند. مسلّماً تعداد معصومان از غیر معصومان بسیار كمتر است. البته اگر كسى تجاهر به فسق دارد، نباید با او
معاشرت كنیم. اگر كسى داراى بعضى از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت كند؛ زیرا ممكن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلكه باید نسبت به او دلسوزى داشته باشد و سعى نماید او را ارشاد كند و با تضرع و زارى از خداوند بخواهد كه خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترك و توبه كند.
در هر حال اگر كسانى ایمانشان را حفظ كنند، بالاخره به بهشت مىروند. البته این سخن بدین معنا نیست كه ایمان تنها كافى است و گناه هیچ اثرى ندارد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ؛(1) هر كس به قدر ذرهاى كار نیك كرده [پاداش] آن را خواهد دید و هر كس به قدر ذرهاى كار زشتى مرتكب شده [كیفر آن را] خواهد دید.
هیچ كارى بىحساب نیست. شفاعت هم نصیب كسانى مىشود كه لیاقت شفاعت را كسب كرده باشند و باید توجه داشت كه ارتكاب بعضى از گناهان باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت مىگردد. امام صادق(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات پربركتشان فرمودند، به اهل بیت و دوستان من بگویید: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاة؛(2) كسى كه نماز را سبك بشمارد، مشمول شفاعت ما نمىشود. بنابراین همانطور كه توبه موجب آمرزیده شدن گناهان مىشود، برخى از كارهاى دیگر انسان نیز مىتواند استحقاق شفاعت برایش ایجاد كند یا قابلیت شفاعت را از وى سلب كند.
1. زلزله (99)، 7ـ8.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 235.
یَا ابْنَ جُنْدَب یَهْلِكُ الْمُتَّكِلُ عَلى عَمَلِهِ وَ لا یَنْجُو الْمُتَجَرِّىءُ علَى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَنْ یَنْجُو قال الَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ وَالْخَوْفِ كَأَنَّ قُلوبَهُمْ فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعَذابِ.
امام صادق(علیه السلام) در این بخش از وصیت خود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را كسانى معرفى مىكند كه خوف و رجاى حقیقى و متعادل در دلهایشان وجود دارد:
یَهلِكُ المُتَّكِلُ عَلى عَمَلِهِ و لا یَنجُوا المُتَجَرِّىءُ عَلى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَن یَنْجوُ؟ قال اَلَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ والخَوْف كَاَنَّ قُلوبَهُم فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفَاً مِنَ العَذابِ؛ كسى كه به اعمال [خوب] خود اعتماد دارد، به هلاكت مىرسد و كسى هم كه به امید رحمت خداوند، بر انجام گناهان تجرّى پیدا مىكند نجات نخواهد یافت.[ابن جندب] سؤال كرد پس چه كسى نجات پیدا مىكند؟ حضرت فرمودند: كسانى كه حالشان میان خوف و رجا باشد [یعنى نه خوفشان آنچنان است كه از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه امیدوارى آنان به رحمت خداوند آنچنان است كه جرأت ارتكاب گناه را داشته باشند.] گویى قلبهاى آنان در چنگال پرندهاى است[ كه هر لحظه احتمال مىرود آن را در چنگال خود بفشارد یا آن را رها كند و آنان رهایى یابند] هم شوق به ثواب در دل هایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین(علیهم السلام) آمده است كه بیان مىدارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد؛
یكى نور خوف و یكى هم نور رجا كه اگر آنها را در دو كفه یك ترازو قرار دهند، هیچ كدام از دیگرى سنگینتر نخواهد بود.(1)
انسان براى انجام كارهاى اختیارى خود حتماً باید انگیزهاى داشته باشد، به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده، یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام كارى شود. مهمترین انگیزهاى كه باعث مىشود تا انسان كارى را انجام دهد و یاامورى را ترك نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد كه با انجام یك كار خاص احساس لذتى برایش فراهم خواهد شد، آن كار را با انگیزه و امیدوارى انجام مىدهد و برعكس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یك سرى كارها را ترك خواهد كرد. این حالت، مشترك بین انسان و حیوان و هر موجودى است كه داراى قدرت اراده و اختیار مىباشد. انسان براى رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را فراهم كند. مثلا یك نفر كه از صبح تا شب كار مىكند و زحمت مىكشد، امید دارد تا لقمه نانى به دست بیاورد و با خوردن آن لذت ببرد. فلاسفه بعضاً براى اینگونه لذتهایى كه احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به كار مىبرند؛ مثلا مىگویند خوردن دارو نافع است؛ یعنى صِرف خوردن آن لذتى ندارد، بلكه مقدمهاى است براى اینكه انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یك سرى كارها، نه لذت است و نه نفع، بلكه «مصلحت» است. مثلا كسى كه بیمارستانى را احداث كرده است، نه مستقیماً از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما كارى است كه مصلحت دارد. او وقتى كه مىبیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مىكنند و بهبودى مىیابند، احساس رضایت و لذت مىكند. امورى همچون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو اینگونه كارها هستند.
بنابراین مىتوانیم بگوییم هر كارى كه یك موجود زنده با اراده انجام مىدهد، براى این است كه به مطلوب و فایدهاى برسد و یا از امرى نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح فرد یا جامعه ملاك عمل است و متقابلا در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و كارهایى كه به صلاح فرد یا جامعه نیست مدنظر مىباشد.
برخى امور مطلوب به گونهاى هستند كه انسان براى به دستآوردن آنها هیچ تلاشى نمىكند. مثلا براى همه ما مطلوب است كه نَفَس بكشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن
1. براى نمونه ر.ك: بحارالانوار، ج 70، باب 59، روایت 1.
انجام نمىدهیم. برخى نیز به گونهاى هستند كه براى رسیدن به آنها باید مقدماتى فراهم كنیم. اگر امرى مطلوب ما باشد ولى بدانیم تحقق آن اصلا امكانپذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچگاه تلاش نمىكنیم، اما اگر یقین داشته باشیم كه شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتماً براى آن تلاش خواهیم كرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجا» نام دارد. رجا یعنى اینكه انسان به تحقق امرى مطلوب، كه یقین دارد یا احتمال مىدهد در آینده به وقوع مىپیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى اینكه انسان از تحقق امرى نامطلوب، كه یقین دارد یا احتمال مىدهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد؛ امید به اینكه در اثر كارى خوب، امرى مطلوب حاصل مىشود و ترس از اینكه در اثر كارى بد، امرى نامطلوب تحقق مىیابد. البته هر كدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مىباشد؛ یعنى انسان هم مىتواند امید داشته باشد كه امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد كه امر نامطلوبى دفع گردد. مثلا انسان هم مىتواند امید داشته باشد كه سلامتىاش را به دست آورد و هم امید داشته باشد كه بیمارىاش برطرف شود. انسان هم مىتواند از اینكه امرى مطلوب از دست برود و یا امرى نامطلوب حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد؛ مثلا هم از این بترسد كه سلامتىاش از بین برود، و هم از اینكه ناخوشى و مرضى پیدا كند.
امید و ترس افراد، به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى كه درك مىكنند بستگى دارد. مثلا ترس و امید یك كودك دو سه ساله فقط در محدوده خواستههایى كه دارد شكل مىگیرد. او هیچ وقت نسبت به مسایل بینالمللى، اجتماعى، معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد؛ زیرا هیچ تصورى از آنها ندارد. در سطحى بالاتر ، انسانهاى عادى و معمولى، از بیمارى، فقر، گرفتارىهاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دیگر، امید دارند كه پولدار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى كه مقدارى معرفتشان بیشتر است، مسایل معنوى را هم در نظر مىگیرند؛ براى مثال، از اینكه عقل و ایمانشان از
بین برود مىترسند و امید دارند كه بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. كسانى هم كه به آخرت ایمان دارند، به ثوابهاى اخروى امیدوارند و از عذابهاى اخروى در هراسند.
فلسفه ارسال دین، این است كه دایره امیدها و ترسها را گسترش دهد؛ یعنى به انسان بفهماند كه فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلكه بالاتر از اینها باید از چیزهایى مهمتر در هراس بود؛ اینكه به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهمتر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نكند. همه افراد به یك اندازه از این مسایل نمىترسند. مثلا بچهها اینگونه ترسها را به هیچ وجه درك نمىكنند؛ زیرا آنها نمىدانند چه چیز خداوند را ناراضى مىكند. یا انسانهایى كه در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذابهاى آخرت و جهنم مىترسند، اما ترس كسانى كه در مراتب عالىتر ایمان هستند، با آنها فرق مىكند؛ مثلا مىترسند كه كار آنها محبوبشان را برنجاند یا باعث شود خداوند دیگر به آنها اعتنایى نكند. البته بچهها هم توانایى درك بعضى مسایل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آنها قهر مىكند، ناراحت و غصهدار مىشوند. هیچ تنبیهى براى كودك بدتر از بىتوجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان نیز این است كه خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن كریم یكى از بزرگترین عذابهاى الهى را در روز قیامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذكر كرده و مىفرماید: ... وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَكِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ؛(1) ... و خدا روز قیامت با آنان سخن مىگوید، و به ایشان نمىنگرد، و پاكشان نمىگرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت. این عذاب، از هر عذاب و آتشى سختتر است. شاید ما الان به خوبى درك نكنیم كه این چه نوع عذابى است، اما آنگاه كه در قیامت كه این نیاز را در وجودمان احساس كردیم و از عنایت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آنگاه خواهیم فهمید كه چه نعمتى را از دست دادهایم.
بنابراین خوف و رجا منحصر به امور دنیایى نیست و فقط امورى را كه در دنیا از آنها مىترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمىشود، بلكه مواردى مهمتر و اساسىتر را نیز در برمىگیرد كه ما با بالا بردن معرفتمان مىتوانیم آنها را درك و لمس كنیم.
1. آل عمران (3)، 77.
ما علاوه بر اینكه باید از برخى امور بترسیم، باید از كسانى هم كه آن امور به دست آنها است حساب ببریم. مثلا، ما علاوه بر اینكه باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از كسى كه این عذاب به دست او است نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. انسان گاهى از این مىترسد كه مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و گاهى نیز كسى را مىشناسد كه مىتواند او را به این بیمارىها مبتلا كند. از اینروى، شناخت كسى كه توانایى وارد كردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. كسانى كه اعتقاد به معاد دارند؛ یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند، اما نمىدانند كه اختیار این عذابها و ثوابها در دست كیست، در واقع خداوند را نمىشناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مىآید كه در هزاران سال قبل، انسانهایى مىزیستهاند كه به عالم آخرت معتقد بوده و مىدانستهاند كه در آنجا گرسنگى و ناراحتىهایى هست. برخى از باستانشناسان در كاوشهاى خود به خوشههاى گندمى برخورد كردهاند كه همراه با اجساد انسانهایى كه گویا از افراد سرشناس زمان خود بودهاند، دفن شده بودند. شاید آنها با اینكار خود مىخواستهاند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندمها تناول كنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و اینكه در آنجا عذابها و ثوابهایى وجود دارد نیست، بلكه علاوه بر آن درصدد است تا به انسان بفهماند كه اختیار این عذابها و ثوابها در دست خدا است و انسان اگر مىخواهد به آن عذابها مبتلا نشود، باید از خدا بترسد. البته این ترس اصالتاً ناشى از اعمال خود افراد در این دنیا است؛ یعنى اگر انسانها كار بدىبكنند، مبتلا به عذابى مىشوند كه آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد كرد. انسان باید نقطه بیم و امیدش خدا باشد تا هم به مصیبتها و امور نامطلوب و دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد، و این امر تنها در پرتو اطاعت از خداوند امكانپذیر است.
عامل حركت انسانى از دیدگاه معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاى به خداوند است. دو عامل خوف و رجا موجب مىشود تا انسانها بر حسب مراتب ایمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند؛ عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و كسانى كه از درجات بالاتر ایمان برخوردارند، از ترس اینكه مبادا از چشم خدا بیفتند او را عبادت
مىكنند: فَهَبنى... صَبَرتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیفَ اَصبِرُ على فِراقِكَ؛(1) اگر بر عذابت صبر كنم، چطور مىتوانم بر فراقت صبر كنم؟
خوف و رجا امرى تشكیكى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است كه مؤمن باید حداقل مرتبه آن را داشته باشد. اگر امید انسان به رحمت خداوند به گونهاى باشد كه فكر كند كارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آنقدر رحمت خدا واسع است كه همه را مىآمرزد، باعث مىشود تا انسان گستاخ شود و از ارتكاب گناهان باكى نداشته باشد. این امید، در واقع یك رجاى كاذب است و واقعیت ندارد؛ زیرا خداوند براساس اعمال خود افراد، آنها را مىآمرزد و به بهشت مىبرد و یا عذاب نموده و به جهنم مىبرد. بنابراین، داشتن مرتبهاى از خوف كه مانع از گناه مىشود و نیز حدّى از رجا كه موجب انجام اعمال خوب مىگردد، واجب و لازم است. البته بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد. اگر رجا طورى باشد كه بر خوف غلبه كند و خوف كم شود به حدّى كه دیگر انگیزه ترك گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مىشود كه در آن هلاكت است. اگر خوف هم بیش از رجا باشد خطا است؛ یعنى فرد نباید فكر كند كه چون مرتكب گناهى شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه كند و با انجام كارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امیدوار باشد.
مراتب دیگر خوف و رجا مخصوص كسانى است كه درجه ایمان و معرفتشان بیشتر است. معرفت اینگونه افراد بعضاً تا بدانجا مىرسد كه حتى مىتوانند سرنوشت خودشان را ببینند و از اینكه خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته شاید تصور این حالت براى ما مشكل باشد. كسانى هم هستند كه صِرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوفشان مىشود و یا از اینكه خداوند چه عذابهایى دارد، لرزه بر اندامشان مىافتد.
كمال انسانیت این است كه بندگى خدا در تمام ابعاد وجود انسان ظهور پیدا كند. یكى از ابعاد وجودى انسان خوف است و كمال عبودیت اقتضا مىكند كه به عنوان عبادت در وجود انسان
1. مفاتیحالجنان، دعاى كمیل.
ظهور پیدا كند. از اینرو این خوف حتى در معصومان(علیهم السلام) و كسانى كه اصلا گناهى مرتكب نشدهاند نیز وجود دارد. آنها با اینكه مىدانند مورد آمرزش خدا قرار مىگیرند، اما به دلیل توجهى كه به صفت قهاریت خداوند دارند، در حالاتى قهر خدا را مىبینند و خودشان را فراموش مىكنند. رجاى آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته در این مرتبه نیز ممكن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجا ظهور پیدا كند و یا برعكس. كاملترین افراد كسانى هستند كه در وجودشان هر دو عامل خوف و رجا در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرتیحیى(علیه السلام) و حضرت عیسى(علیه السلام)، كه هر دو پیامبر و تقریباً هم سن و هم زمان یكدیگر بودهاند، به این مضمون نقل مىكنند كه روزى حضرت یحیى(علیه السلام) خطاب به حضرت عیسى(علیه السلام) عرض كرد: آیا از عذاب الهى نمىترسید كه اینگونه آرام هستید؟ حضرت عیسى(علیه السلام) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمت خداوند امیدوار نیستید كه این قدر گریه مىكنید؟ حضرت یحیى(علیه السلام) از خوف خدا بسیار گریه مىكرد به گونهاى كه در اثر سوزش اشك چشمهایش، صورتش زخم شده بود و گوشتهاى صورتش ظاهر شده بود. آن حضرت آنقدر رقیق القلب بود كه اگر پدرش حضرت زكریا(علیه السلام)قصد موعظه در مسجد را داشت و مىخواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود كه حضرت یحیى(علیه السلام)حضور نداشته باشد؛ زیرا اگر این سخنان را مىشنید، آنچنان برآشفته مىشد كه دیگر نمىتوانست تحمل كند. حضرت یحیى(علیه السلام)از بكائین عالم است كه آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیشتر ظهور پیدا كرده بود. در مقابل، رجا و رحمت خداوند؛ یعنى صفات جمالیه، بیشتر در وجود حضرت عیسى(علیه السلام)تجلّى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمىآید كه اگرچه حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام)هر دو از پیامبران الهى بودهاند، اما صفات جلال و جمال الهى به یك اندازه در آنها ظهور پیدا نكرده بود. در حالى كه پیامبر ما حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) و نیز ائمه معصومین(علیهم السلام) افضل از حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام) هستند؛ زیرا این صفات هر دو به یك اندازه در آنها متجلى شده است. البته اگر بعضاً در روایاتى مشاهده مىكنیم كه آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین(علیهم السلام) بیشتر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلا وقتى هم كه حالت انبساط پیدا مىكنند، فقط
صفات جمالیه خداوند را مىنگرند. سایر اولیاى خداوند هم ممكن است به همین ترتیب بعضاً توجه بیشترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما كاملترین آنها كسانى هستند كه توجهشان به صفات جمال و جلال یكسان باشد.
یَا ابْنَ جندب مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُزَوِّجَهُ اللّهُ الْحورَ الْعین و یُتَوِّجُهُ بالنّور فَلْیُدْخِلْ عَلى اَخیهِ الْمُؤمِنِ السُّرورَ.
این مضمون كه شاد كردن برادر مؤمن، یكى از عبادات بزرگ است به صورتهاى گوناگون در روایات بسیارى وارد شده و ابوابى از مجموعههاى روایى مثل كافى، وافى، وسائل الشیعه و... را به خود اختصاص داده است. در اینجا به چند نمونه از این روایات و توضیح آنها اشاره مىكنیم.
مضمون بعضى از این روایات این است كه بهترین و یا محبوبترین عبادات نزد خداى متعال این است كه انسان دل برادر مؤمن خود را شاد نماید و یا به تعبیر معروف، در قلب مؤمن «ادخال سرور» كند. در اینباره مرحوم كلینى روایتى را از امام باقر(علیه السلام) در كافى آورده است: ما عُبِدَ اللّهُ بِشَىْء أَحَبَّ اِلَى اللّهِ مِنْ اِدْخالِ السُّرورِ عَلَى المؤمن؛(1) یعنى خداى متعال عبادت نشده به چیزى كه محبوبتر باشد نزد او از آنكه سرورى در قلب مؤمن وارد كنند. این روایت بیانگر این حقیقت است كه شاد كردن مؤمن محبوبترین عبادتها نزد خداى متعال است. در اصول كافى نظیر همین مضمون از خود پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده است: اِنَّ اَحَبَّ الاَْعْمالِ اِلَى اللّهِ تعالى اِدْخالُ السُّرورِ عَلَى الْمُؤْمنین؛(2) محبوبترین اعمال نزد خدا، شاد كردن مؤمنین است. در بعضى از روایات براى تشویق مردم به شاد كردن برادران ایمانىشان، چنین آمده است: كسى كه مؤمنى را شاد كند تنها یك شخص را شاد نكرده بلكه ما اهل بیت(علیه السلام) را نیز شاد كرده است و كسى كه ما را شاد كند، پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) را شاد كرده است.(3) در روایت دیگرى
1. اصول كافى، ج 2، ص 188.
2. همان، ص 189.
3. بحار الانوار، ج 74، باب 30، روایت 27.
آمده است: كسى كه مؤمنى را شاد كند، رسول الله(صلى الله علیه وآله) را شاد كرده است.(1) اینگونه مضامین در روایات ما مكرر نقل شده است. از جمله در كافى آمده است: عن الصادق(علیه السلام) قال لا یُرى اَحَدُكُمْ اذا اَدْخَلَ عَلى مُؤمن سُروراً اَنَّه علیه اَدْخَلَه فقط بل و اللّهِ علینا بل و اللّه على رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)؛(2) یعنى اگر یكى از شما برادر ایمانى خود را شاد كرد، فكر نكند كه فقط او را شاد كرده، به خدا قسم ما را شاد كرده است، به خدا قسم این شادى را در دل رسول الله(صلى الله علیه وآله) وارد كرده است. روایتى هم از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) وارد شده كه مىفرماید: مَنْ سَرَّ مؤمناً فَقَدْ سَرَّنى و مَنْ سَرَّنى فَقَد سَرّ اللّهَ؛(3)كسى كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد كرده و كسى كه مرا شاد كند خدا را شاد كرده است.
موارد یاد شده، نمونههایى از روایات متعددى است كه در این باره وارد شده است. بنابراین جاى هیچگونه شكى نیست كه از نظر اهل بیت(علیهم السلام) شاد كردن مؤمنان كارى بسیار پسندیده و بلكه بالاترین عبادات است. اما در باره این مطلب سؤالاتى مطرح مىشود و ابهاماتى براى انسان پیش مىآید. گاهى هم اشتباهاتى واقع شده و برداشتها و نتیجههاى نادرستى گرفته شده است. بعضى از این سؤالات را با مضامینى كه در سایر روایات وارد شده و یا از طریق قراین قطعى، به راحتى مىتوان پاسخ داد. یكى از این سؤالات این است كه آیا انسان هر كسى را، از هر راهى كه شاد كند، چنین عملى عبادتى بزرگ محسوب مىشود؟ پاسخ این سؤال تقریباً روشن است. هر كس كه آشنایى مختصرى با نظام ارزشى اسلام، مكتب اهل بیت(علیهم السلام) و معارف اسلامى داشته باشد، جواب این سؤال را مىداند. منظور این نیست كه كسى از راه گناه، دیگرى را شاد كند؛ یعنى گناهى مرتكب شود تا دیگرى شاد شود. مسلّماً این كار نه تنها ثوابى ندارد، بلكه گناهش هم محفوظ است. در بعضى از روایات به این نكته، كه نباید شاد كردن مؤمن همراه با گناه باشد، تأكید شده است. بعضى از بزرگان مىگویند شاد كردن مؤمن، حتى به صورتى كه مستلزم كارهاى لغو و مبتذل باشد، مطلوب نیست. ممكن است افراد غیر متقى و كسانى كه در گفتار و رفتارشان چندان مقیّد نیستند، بعضى بذلهگویىها و مسخرهبازىهایى كه در شأن مؤمن نیست، انجام دهند و تصور كنند كه چون با این كارها دیگران را شاد كردهاند، بالاترین عبادات را انجام دادهاند. هر چند فرض كنیم كه اینگونه كارها حرام نباشد، اما دست كم جزو كارهاى نامطلوب و احیاناً مذموم (مكروه یا مشتبه) به
1. بحارالانوار، ج 74، باب 20، روایت 70.
2. اصول كافى، ج 2، ص 189.
3. همان، ص 188.
شمار مىآید. البته ممكن است در این مورد استثنائاتى باشد. فرض كنید فردى در اثر گرفتارى و مشكلات زندگى دچار افسردگى شدید شده و یك حالت بیمارگونهاى پیدا كرده باشد به گونهاى كه اگر بخواهند او را از این حالت خارج كرده و شاد كنند راهى جز بذلهگویى یا انجام رفتارهایى كه در شرایط عادى مطلوب نیست وجود ندارد. این كار ممكن است نوعى معالجه باشد. این حالت استثنا است و نمىتوان گفت كه هر كس براى شاد كردن دیگران، به هر شكل رفتار كند، بالاترین عبادت را انجام داده است. مسلّماً نمىتوان از طریق گناه و حتى از راه امور مكروه، مشتبه و یا لغو، چنین عملى را انجام داد. كارهاى لغوى وجود دارد كه فى حدّ نفسه مطلوب نیست: وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛(1) از صفات مؤمنان این است كه مرتكب كارهاى بیهوده نمىشوند. بنابراین مىتوان گفت كه به طور مطلق، شاد كردن هر كسى بالاترین عبادات نیست بلكه تنها شاد كردن مؤمنان از مجارى شرعیه و راههایى كه شرعاً مجاز است مطلوب و پسندیده و بالاترین عبادات محسوب مىشود.
سؤالهاى دیگرى نیز، كه بسیار عمیقتر و پیچیدهتر و جزو مسایل اصولى و بنیادى است، در این زمینه مطرح مىشود. مهمترین این سؤالها این است كه اصولا مگر «شاد بودن» در زندگى مطلوبیتى دارد كه اسلام براى شاد كردن دیگران این همه سفارش كرده و براى آن ثواب در نظر گرفته است؟ به عبارت دیگر، آیا از دیدگاه اسلام وضع مطلوب این است كه انسان بسیار شاد و مسرور باشد یا به عكس، محزون؟
با توجه به روایاتى كه در مدح حُزن وارد شده است، از جمله روایتى به این مضمون كه اگر در جمعى شخص محزونى باشد، خدا همه آن جمع را به واسطه آن شخص محزون مورد رحمت قرار مىدهد، این سؤال مطرح مىشود كه چگونه مىتوان بین این دو گروه روایات جمع كرد؟ آیا «شاد بودن» از نظر اسلام امرى مطلوب است؟ اگر «شاد بودن» انسان مطلوبیت زیادى ندارد، پس چطور «شاد كردن» دیگران ثواب دارد، بلكه بالاترین عبادات تلقى مىشود؟ این سؤالى است كه جواب آن چندان آسان نیست. براى پاسخ به این سؤال، باید مقدماتى را بیان كرد.
1. مؤمنون (23)، 3.
بدون شك اصل مسرور بودن و شاد بودن یك مطلوب فطرى است. از نعمتهایى كه خداى متعال وعده اعطاى آن را به انسان در روز قیامت داده است، این است كه مؤمن در بهشت غمگین نمىشود و شاد خواهد بود: وُجُوهٌ یَوْمَئِذ ناعِمَة؛(1) چهرههاى مؤمنان در بهشت بسیار شاداب و خرّم است. در جاى دیگرى مىفرماید: یَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛(2) مؤمن پس از محاسبه، نزد اهل و عیالش، در حالى كه بسیار شاد و خندان است، بازمىگردد. بىشك انسان فطرتاً طالب خوشى، شادى و سرور است. مفاهیمى از قبیل خوشبختى، خوشوقتى، خوشحالى و... همگى از خوشى گرفته شده است؛ یعنى انسان، خود به خود، طالب خوشى است و این اشكالى ندارد. مؤمنان وقتى در روز قیامت وارد بهشت مىشوند مىگویند: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ؛(3) خدا را ستایش مىكنند كه حزن و اندوه را از آنان برداشت؛ یعنى دوران حزن و غمى كه در دنیا داشتند سپرى شد و زمانى كه وارد بهشت مىشوند، دیگر از حزن و اندوه خبرى نیست. پس شاد بودن و محزون نبودن فطرتاً مطلوب است و این پاداش مؤمنان در بهشت است. برعكس، اهل جهنم، همیشه غمگین و افسرده هستند. قیافههاى درهم كشیده (عَبُوساً قَمْطَرِیرا)(4) و چهرههاى چروكیده و سیاه (وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّة)(5) از حالات دوزخیان است. قرآن آنگاه كه مىخواهد از شهدا تعریف كند و غیر مستقیم دیگران را تشویق نماید كه به خیل شهدا بپیوندند، مىفرماید: فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ؛(6) آنها به سبب نعمتهایى كه خداوند به آنها داده است در شادى و سرور هستند. بنابراین، داشتن شادى و سرور، یك امر مطلوب فطرى است، كه هم در برزخ و هم در آخرت، قطعاً جزو نعمتهاى بزرگ الهى مىباشد. همه ما باید طالب چنین نعمتى باشیم.
انسان فطرتاً طالب خوشى است. در دنیا خوشىها و ناخوشىها، به طور طبیعى و تكوینى، براى همه وجود دارد؛ هیچ كس در دنیا نیست كه در همه عمر خود شاد و یا در سراسر این مدت غمگین باشد. هر كسى كمابیش غمها و شادىهایى دارد. انسان به طور طبیعى مىخواهد
1. غاشیه (88)، 8.
2. انشقاق (84)، 9.
3. فاطر (25)، 34.
4. انسان (76)، 10.
5. زمر (39)، 60.
6. آل عمران (3)، 17.
در دنیا شاد باشد، و این شادىها از راههاى مختلفى پیدا مىشود. گاهى یك شادى، غمهاى طولانى را در پى دارد، مانند شادىهایى كه از یك گناه موقتى پیدا مىشود. هر چند انسان ممكن است با انجام یك گناه به طور موقت شاد شود، اما گرفتارىهاى بعدى را به دنبال خواهد داشت. كسانى هم كه از راههاى غیرمشروع مانند استعمال مواد مخدر، مسكرات و... خود را شاد مىكنند، شادى آنان موقتى است و پس از آن، ساعتها بلكه عمرى را بدبخت خواهند شد. این نوع شادى، مطلوبیتى ندارد و عقل هم هیچ وقت چنین شادیى را تجویز نمىكند كه انسان لحظهاى از مواد مخدر استفاده كند، شادى كاذبى پیدا كند و بعد عمرى معتاد شده، خود، خانواده و جامعهاش را بدبخت كند.
طبق نظام ارزشى اسلام، مطلوبیت واقعى هر چیزى زمانى است كه در مسیر مطلوبیت نهایى و سعادت ابدى انسان باشد. اگر شادىهاى دنیایى انسان در راستاى كمك به شادى آخرت او باشد، بسیار پسندیده و مطلوب است. آیا اساساً چنین شادىهایى وجود دارد؟ پاسخ مثبت است. انسانى كه افسردگى مطلق داشته باشد، به دنبال هیچ كارى نمىرود، عبادت هم نمىكند. چنین كسى نه كار دنیا را مىتواند درست انجام دهد نه كار آخرت را. كسى كه نشاط ندارد، تنها مىخواهد گوشهاى بنشیند، نه حرفى بزند، نه حرفى بشنود و نه كارى انجام دهد. چنین فردى نه به درد دنیا و آخرت خودش مىخورد و نه دنیا و آخرت دیگران. حُزن و اندوهى كه انسان را از كار و زندگى باز دارد و باعث شود كه فرد نه به كار دنیا برسد و نه به كار آخرت، در واقع نوعى بیمارى است و هیچگونه مطلوبیتى ندارد. این كار حتى ممكن است به كفر نیز منتهى شود. گاهى هم موجب مىشود كسانى كه ایمان ندارند یا داراى ایمانى ضعیف هستند، دست به خودكشى بزنند. چنین حُزنهایى هیچ وقت مطلوب نیست. برعكس، آن حالت نشاطى كه انسان را وادار كند به اینكه هم كارهاى دنیایى و هم كارهاى آخرتى خود را درست انجام دهد، مثلا موجب شود كه درسش را بهتر بخواند و عبادتش را بهتر انجام دهد، امرى مطلوب است. از این روى، استفاده از وسیلهاى كه سعادت اخروى انسان را به دنبال داشته باشد مطلوب خواهد بود.
بنابراین مىتوان گفت، اینطور نیست كه هر سرور و فرحى در دنیا مطلوب است، به خصوص اگر حالت افراطى پیدا كند. در قرآن غالباً از فرح مربوط به دنیا با لحنى نكوهشآمیز یاد شده است؛ مانند: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ؛(1) او [انسان] شادمان و فخرفروش است. یا: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا
1. هود (11)، 10.
یُحِبُّ الْفَرِحِینَ.(1) این آیه درباره قارون است كه به واسطه نعمتهاى دنیایى، به خود مىبالید و بسیار مغرور بود. بنىاسرائیل براى نصحیت او به نزدش آمدند و گفتند: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ؛ خیلى سرمستى نكن، خدا فرحین را دوست نمىدارد. معمولا در ادبیات فارسى تعبیر «سرمستى» براى اینگونه سرورها و فرحهاى افراطى به كار مىرود. اینگونه شادىها مسلّماً نامطلوب است؛ زیرا نه تنها كمكى به حركت تكاملى انسان نمىكند، بلكه انسان را در دام شیطان مىاندازد، او را غافل و مغرور ساخته از وظایف و تكالیفش باز مىدارد و موجب مىشود كه به دیگران فخر بفروشد. در بعضى از آیات قرآنى هم اشاره شده است كه كسانى كه در دنیا خیلى سرور داشتند، وضعشان در آخرت خیلى خوب نیست: إِنَّهُ كانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً؛(2)در وصف جهنمیان مىفرماید، آنها كسانى هستند كه در دنیا خوشگذرانى كرده و زندگى را به شادى و سرمستى مىگذراندند.
در مقابل، حزنى كه انسان را متوجه خدا، آخرت و مسؤولیتهاى شرعى و اجتماعىاش كند، حزنى مطلوب است؛ حزن از اینكه چرا در انجام تكالیف كوتاهى كردهایم. انسان عاقلى كه مرتكب گناهى شده، اگر متوجه شود این عمل موجب شده كه سعادت آخرت را از دست بدهد، در حالى كه مىتوانست با انجام دادن كار دیگرى سعادت دنیا و آخرت را كسب كند، محزون مىشود. اینگونه حزنها اگر به حد افراط نرسد، مطلوب است، اما اگر به حدى برسد كه انسان را از كار و زندگى باز دارد و باعث شود كه فرد تكالیف شرعى خود را نتواند انجام دهد، هیچ فایدهاى ندارد. غم و غصهاى كه موجب شود انسان در زندگى نتواند درس بخواند، عبادت كند، جهاد برود، به اجتماع خدمت كند و سایر فعالیتهاى مطلوب دینى را انجام دهد، چه فایدهاى دارد؟ بنابراین مرتبهاى از حزن هم مىتواند مطلوب باشد؛ و آن زمانى است كه انسان را وادار به جبران گذشته نماید و تكالیف و كارهاى خیرى كه باعث سعادت آخرت او مىشوند انجام دهد.
نكته سومى كه باید در نظر داشت این است كه سرور و شادى براى هر كسى وقتى حاصل
1. قصص (28)، 76.
2. انشقاق (84)، 13.
مىشود كه خواستهاش تأمین شود. اما خواستههاى افراد یكسان نیست و شادى افراد با یكدیگر تفاوت دارد؛ براى مثال، وقتى شما مىخواهید كودك خردسالتان را شاد كنید ممكن است زمانى این كار را با دادن خوراكى و یا اسباببازى انجام دهید، و وقتى كودك مقدارى بزرگتر شد، برایش قصه و داستان تعریف كنید. اینها انواع شادى كودكانه است كه با خوردن، بازى كردن، شنیدن داستانهاى خندهدار و نظایر آنها حاصل مىشود. اما در سنین جوانى، كسانى كه رشد طبیعى و معقولى دارند و ابعاد روانى آنان رشد پیدا كرده است، دیگر به این چیزها چندان شاد نمىشوند. انسان در جوانى خواستههاى دیگرى دارد؛ به جز خواستههایى كه مربوط به جهات بدنى مىشود، از نظر روانى هم خواستههایى دارد. جـوان دلش مىخواهد شخصیت و احترام داشته باشد. از دوره نوجوانى این خواست در فرد شكوفا مىشود و البته گاهى هم حالت بسیار افراطى پیدا مىكند؛ مثلا گاهى پرخاشگرى جوان براى این است كه مىخواهد شخصیت خودش را نشان دهد. انسان در هر سنى به طور طبیعى خواستههایى دارد كه اگر تأمین گردد شاد مىشود. البته برخى خواستههایى هم وجود دارد كه در طول زندگى ادامه دارد؛ مانند نیازهایى كه انسان به خوراك، مسكن و... دارد.
اكنون با توجه به نكتههایى كه بیان گردید، باید ببینیم كه آیا شادى از نظر اسلام امرى مطلوب است یا نامطلوب؟ در پاسخ باید بگوییم هر نوع شادى كه در جهت كمال معنوى باشد مطلوب است. اگر شما بخواهید كسى را كه آنقدر روحش تعالى پیدا كرده كه جز با مناجات خدا و سرساییدن به آستان الهى شاد نمىشود شاد كنید، مسلّماً باید زمینهاى را فراهم كنید كه او بتواند به عبادتش بپردازد. امام سجاد(علیه السلام)در یكى از مناجاتهایش عرض مىكند: وَ اسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ اُنْسِك؛(1) از هر لذتى كه از غیر اُنس با تو بردم استغفار مىكنم، هر سرورى كه جز از لقاى تو حاصل شود، براى من گناه است، از چنین شادمانى به تو پناه مىبرم. كسانى آنچنان اوج پیدا مىكنند كه جز در اثر اُنس با خدا و مناجات با او و نهایتاً لقاى الهى به چیزى شاد نمىشوند، اگر انسان بخواهد چنین كسانى را شاد نماید، باید كارى كند كه مزاحمتها و موانع راهشان برداشته شود و آنها در این مسیر پیشرفت كنند. چنین شادیى است كه ارزش
1. مفاتیحالجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرین.
مطلق دارد؛ زیرا شاد كردن چنین مؤمنى براى رسیدن به مقصد خود، هیچ قید و شرطى ندارد. چون اینها جز از راه مشروع شاد نمىشوند، شادیشان هم به عبادت خدا و انس با خدا است و همیشه این شادى مطلوب است. اما شادىهاى دیگر، ممكن است شادى دنیوى باشد، اما كمك كند به اینكه انسان در جهت تكامل معنوى پیشرفت كند یا لااقل مبتلا به گناه نشود، مثل شادى دنیوى كه دو همسر در محیط خانواده با یكدیگر دارند. این نوع شادى مستقیماً ارتباط با خدا و قیامت ندارد، التذاذى است كه دو همسر در محیط خانواده از یكدیگر مىبرند، اما اگر با قصد قربت انجام شود، مىتواند عبادت باشد. اگر هم قصد قربت در كار نباشد، دست كم مانع از ابتلاى به معصیت است. البته این هم مرتبهاى از عبادت است؛ زیرا براى جلوگیرى از ابتلاى به معصیت صورت گرفته است.
شادىهاى دنیوى كه مؤمنان در زندگى خودشان دارند به این منظور است كه براى انجام عبادات و وظایفشان نشاطى داشته باشند. مزاح مخصوصاً در سفر در حدى كه افراط نشود و موجب لغو و اتلاف وقت نگردد و همچنین تمسخر، توهین و اذیت دیگران را به دنبال نداشته باشد مطلوب است، تا جایى كه از مستحبات بوده و در اسلام بر آن تأكید شده است. این یك شادى دنیوى است كه موجب جلوگیرى از ملال، افسردگى و خستگى است و به علاوه، از چیزهایى است كه مانع از انجام وظایف بعدى نمىشود. فراهم كردن وسایل چنین شادى براى دیگران و نیز شاد شدن خود انسان هم در این حد عیبى ندارد و مطلوب است.
به هر حال، ملاكْ شاد كردن مؤمن است و مؤمن از آن جهتى كه مؤمن است هیچگاه به گناه شاد نمىشود؛ شادى او یا مستقیماً در ارتباط با خدا است و یا براى تكامل معنوى و انجام وظایف و یا دست كم براى جلوگیرى از گناه مىباشد. البته با توجه به نكته آخر، كه گفتیم مراتب ایمان افراد با یكدیگر فرق مىكند، طبیعتاً شاد كردن افراد هم فرق مىكند و این مسأله منحصر به افراد بالغ نمىباشد بلكه شامل بچهها هم مىشود. شاد كردن مؤمنى هم كه هنوز در سن طفولیت است و تازه به تكلیف رسیده ثواب دارد. شادكردن او در همان حدى است كه او مىفهمد. اگر شما بخواهید وسایل شادى را در حد كسانى كه در اوج معرفت هستند براى یك كودك فراهم كنید، او اصلا درك نمىكند و هیچ وقت با آنها شاد نمىشود. در هر حال، بیرون آوردن این مؤمن از افسردگى مطلوب است؛ زیرا افسردگى برایش ضرر دارد. البته از بین بردن حزنى كه براى خدا است و باعث این مىشود كه فرد در جهت انجام وظایفش موفقتر باشد،
مطلوب نیست؛ مثلا ما نباید كسى را كه در مجلس عزاى سیدالشهدا(علیه السلام) مشغول گریه است، براى اینكه شاد بشود به خنده بیندازیم؛ زیرا این مجلس اصلا براى گریه كردن و براى غمگین بودن است. اینجا جاى شاد كردن نیست، اینجا جایى است كه گریه كردن و غمگین بودن مطلوب است. یا اگر كسى را كه در نیمه شب با خدا راز و نیاز مىكند و اشكش جارى شده و در حالت حزن قرار دارد، بخندانیم، آیا كار خوبى انجام دادهایم؟! قطعاً این شادىها مطلوب نیست و متقابلا آن حزنهایى هم كه انسان را از حركت طبیعى به سوى سعادت دنیوى و اخروى باز دارد نامطلوب است.
البته باید توجه داشته باشیم كه برخى ممكن است به اتكاى اطلاق اینگونه روایات، خواستههاى نفسانى خود را ارضا كنند. انسانهایى كه مىخواهند خوشگذرانى و بذلهگویى كنند، بخندند و بخندانند و...، استدلال مىكنند به اینكه ادخال سرور به مؤمن ثواب دارد! حال آن كه هر ادخال سرورى ثواب ندارد. اگر ادخال سرور در جهت تكامل باشد و لااقل موجب شود كه موانع عبادت و تكامل شخص برطرف گردد و در راه انجام وظایفش نشاطى پیدا كند، مىتواند مطلوب باشد، چه خود انسان وسایل آن را فراهم كند، چه دیگران به این شادى كمك كنند.
به هر حال، واقعنگرى و واقعبینى انسان را متوجه این امر مىكند كه در این دنیا گرفتارىهاى زیادى براى همه انسانها پیش مىآید و فقط نوع، شكل و زمان آن با یكدیگر فرق مىكند؛ گاهى بیمارى، فقر و گرفتارى است، گاهى از دست دادن عزیزى است، گاهى هم بلاهاى اجتماعى مانند زلزله، سیل و طوفان است. مسلّماً كمك كردن به چنین كسانى كه مبتلا به چنین غم و اندوههایى شدهاند و از انجام وظایف خود بازماندهاند و در نهایت، شاد كردن آنها از بهترین عبادات است. البته باید توجه داشته باشیم كه شرط هر عبادتى قصد قربت است.
یَا ابْنَ جُندَب اَقِلَّ النومَ بِاللَّیلِ وَالكلامَ بِالنَّهارِ فَما فى الجَسَد شیىءٌ اَقلُّ شُكراً مِن العَیْنِ وَاللّسانِ فَاِنَّ اُمَّ سلیمان قالت لِسُلَیْمان(علیه السلام): یا بُنَىَّ ایّاكَ وَالنّومَ فَاِنَّهُ یُفْقِرُكَ یومَ یَحتاجُ الناسُ اِلى اعمالِهم. یَا ابْنَ جُنْدَب اِنَّ لِلشَّیطانِ مَصائِدَ یَصْطادُ بها فَتَحامُوا شِباكَهُ و مَصائِدَهُ قُلْتُ یَا ابْنَ رسولِ اللّه و ما هِىَ قال اَمّا مَصائِدُهُ فصَدٌّ عَنْ بِرِّ الاِخوانِ و اَمّا شِباكُهُ فَنَوْمٌ عن قَضاءِ الصَّلواتِ الّتى فَرَضَهَا اللّهُ. أَمَا اِنَّهُ ما یُعْبَدُ اللّهُ بِمِثْل نَقْلِ الاَقدامِ اِلى بِرِّ الاِخْوانِ و زِیارتِهِمْ وَیْلٌ لِلسّاهینَ عَنِ الصَّلَواتِ النّائِمینَ فِى الْخَلَواتِ اَلْمُسْتَهْزِئینَ بِاللّهِ وَ ایاتِهِ فِى الْفَتَراتِ «أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الاْخِرَةِ وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَكِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.»(1)
از جمله موضوعات مورد تأكید علماى اخلاق و ارباب سیر و سلوك، پرهیز از پرخوابى و پرحرفى است. این دو، موانعى مهم و رایج براى رسیدن به كمال معنوى و تقرب الى الله به شمار مىآیند. البته چیزهاى دیگرى مانند پرخورى نیز مانع رسیدن انسان به كمال معنوى مىگردد؛ اما در مورد آنها ممكن است بگوییم به سبب لذایذ یا منافعى كه دارند توجه انسان را به خود جلب مىكنند. در حالى كه امرى مانند خوابیدن، فى نفسه هیچ مطلوبیت و یا فایدهاى حتى براى دنیاى انسان ندارد، مگر آن اندازهاى كه موجب رفع نیاز انسان و تجدید قواى او براى پرداختن به وظایف واجبش مىگردد. بر خلاف لذّتِ خوردن كه ممكن است براى انسان
1. آل عمران (3)، 77.
ایجاد انگیزه نماید، خوابیدن لذتى براى انسان ندارد، اگر هم لذتى داشته باشد، مربوط به مقدمات آن و یا موقعى است كه انسان از خواب برمىخیزد. كسانى كه از روى تنبلى و یا در اثر پرخورى زیاد مىخوابند، نه تنها از كمالات معنوى و انسانى محروم مىشوند، بلكه از وظایف دنیوى خود نیز باز مىمانند.
همچنین یكى از كارهایى كه انسان براى انجام دادن آن باید انرژى زیادى مصرف كند، حرف زدن است. سخنرانان و معلّمان، خصوصاً كسانى كه از لحاظ جسمىضعیفترند، بهاینموضوع به خوبى واقفاند؛ زیرا پس از سخنرانى و یا تدریسآثار خستگى و از دست دادن انرژى را به وضوح در خود احساس مىكنند. حرف زدن زیاد باعث مىشود تا انسان از انجام اعمال مفید باز بماند. البته اگر مقصود از حرف زدن، تعلیم و موعظه و كمك كردن به دیگران باشد نه تنها مذموم نیست بلكه امرى لازم و ضرورى است، اما صِرف پرگویى و پرحرفى نه نفع دنیوى به دنبال دارد و نه نفع اخروى؛ حتى ممكن است انسان در اثر آن به لغزشهاى زیادى هم مبتلا شود كه براى دنیاى او هم ضرر داشته باشد. در اثر همین پرگویىها است كه كدورتها پیدا مىشود، تنشها به وجود مىآید و از لحاظ معنوى هم انسان دچار گناهانى همچون غیبت، تهمت و مفاسد دیگرى از این قبیل مىگردد. افرادى كه به پرحرفى عادت كردهاند، از این كار خود لذت مىبرند. ابتلاى به این عادت زشت كه به دست خود انسان صورت مىگیرد، موجب به خطر افتادن منافع دنیوى و اخروى انسان مىگردد. بنابراین انسان باید مراقب باشد تا خداى ناكرده به پرخوابى و پرحرفى عادت نكند.
سفارش امام صادق(علیه السلام) به عبداللهبنجندب این است كه، شبها كم بخواب و روزها كم حرف بزن. حضرت در ادامه، كلامى را به این مضمون از مادر حضرت سلیمان(علیه السلام) خطاببه فرزندش نقل مىكند كه، خوابیدن زیاد، روزى كه محتاج به چیزى هستى كه كسب نكردهاى تو را فقیر مىكند؛ یعنى روزى مىآید كه تو به اعمالت احتیاجدارى اما به دلیل خوابیدن زیاد آن اعمال را انجام ندادهاى و فقیر شدهاى و دستت خالى است. اگر انگیزه انسان از خوابیدن رفع خستگى و تجدید قوانباشد، كار عاقلانهاى انجام نداده است؛ زیرا این كار به منزله تلف كردن بیهوده بخشى از عمر است. انسانى كه خواهان عمرى طولانى است، با خوابیدن زیاد در واقع بخشى از زندگىاش را تعطیل مىكند.
عادت زشت دیگر، پرگویى است. كسانى كه بىجهت به پر حرفى عادت كردهاند، به آسانى نمىتوانند خودشان را كنترل كنند؛ زیرا سكوت كردن براى آنها به منزله زندانى شدن است!
امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: در بین اندامهاى بدن انسان هیچ كدام ناسپاستر از چشم و زبان نیستند. انسان به هر عضوى از اعضاى بدن خود خدمت كند، متقابلا آن عضو هم خدمتى براى او انجام مىدهد. اما چشم و زبان اینگونه نیستند؛ یعنى ما هر قدر بیشتر به این اعضا خدمت كنیم، آنها كمتر به ما خدمت خواهند كرد. چشمى كه بسیارى از اوقات خواب است، چگونه مىتواند به ما خدمت كند؟ زبانى كه زیاد حرف مىزند و انسان براى این كار انرژى زیادى مصرف مىكند، چه خدمتى براى ما انجام مىدهد؟ البته، اگر این كار نفعى براى ما داشته باشد، مثلا از زبان در انجام عبادت، وظیفه، موعظه و... استفاده كنیم، نه تنها كار بیهودهاى انجام ندادهایم، بلكه بهترین بهره را از آن بردهایم.
در اینجا، توجه به چند نكته لازم و ضرورى است. اول اینكه انسان باید ازافراط و تفریط به دور باشد. مثلا گاهى، افراد با شنیدن سفارشهایى كه درباره كمخوابى شده است و یا با خواندن داستانهایى كه از چگونگى غلبه بر خواب از بزرگان نقل گردیده، درصدد انجام آن امور برمىآیند و با این كار سلامتى خود را به خطر مىاندازند. به هرحال، بدن انسان احتیاج به استراحت دارد. یكى از نعمتهاى خدا این است كه وسیله خواب و استراحت را براى انسان فراهم كرده است: وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً؛(1) ما خواب را مایه راحتى و آرامش شما قراردادیم. مسلّماً خواب یكى از نعمتهاى الهى است كه باید از آن به نحو مطلوب استفاده كرد. كسانى هستند كه مبتلا به بىخوابىاند و براى رفع این حالت و این كه مقدار كمى به خواب بروند، مرتب داروهایى را كه عوارض جانبى هم دارند، مصرف مىكنند. بنابراین، داشتن خواب طبیعى نعمتى بزرگ است و نباید آن را از دست داد. سخن در این است كه انسان بیش از حد لازم نخوابد و فعالیتهاى حیاتى خود از قبیل فكر كردن، كار كردن و... را تعطیل نكند. البته مقدار نیازى كه افراد به خواب دارند با یكدیگر متفاوت است و بستگى به نوع مزاج افراد، سنین مختلف عمر، فعالیتهاى انسان و... دارد. معمولا افراد خودشان با تجربهاى كه دارند و یا دستورى كه پزشك به آنها مىدهد، نیاز بدن خود به خواب را مىدانند. بنابراین رعایت آن حداقلها ضرورى است و انسان نباید با بىتوجهى نسبت به آن، موجبات فراهم آمدن بیمارى مخصوصاً در سنین آخر عمر را فراهم آورد.
1. نبأ (78)، 9.
نكته دوم این است كه سفارش و تأكید بر كم خوابیدن در شب به معناى زیاد خوابیدن در روز نیست؛ زیرا انسان به طورطبیعى شبها مىخوابد و روزها كار مىكند. البته در بعضى از مناطق كره زمین كه به طور متوالى چند ماه از سال شب و چند ماه دیگر روز است، انسانها برنامه زندگى خود را بهگونهاى تنظیم مىكنند كه هم به خواب و هم به كارشان برسند. اما در بیشتر مناطق زمین كه شب و روز متناوباً و با اندكى تفاوت و یا تساوى جا به جا مىشوند، انسانها معمولا خوابشان را در شب و كارشان را در روز انجام مىدهند؛ چرا كه روز براى فعالیت و تلاش و كوشش مناسب است: إِنَّ لَكَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً؛(1) و تو را در روز، آمد و شدى دراز است.
بنابراین، در اینكه وقت خواب شب است بحثى نیست، اما اینكه چقدر باید بخوابیم نكتهاى است كه پیش از این نیز متذكر شدیم و باید به آن توجه داشته باشیم؛ یعنى بدانیم كه نیاز انسانها به خواب با یكدیگر متفاوت است و این مسأله بستگى به شرایط زندگى افراد دارد. درست است كه شب براى استراحت و آرامش قرار داده شده است، اما به این معنا نیست كه از همان سر شب تا هنگام طلوع آفتاب بخوابیم. اجمالا از دستورات قرآن چنین استفاده مىشود كه نیاز انسان به خواب آنچنان زیاد نیست و مقدار كمى از شب براى استراحت و تجدید قوا لازم است. قرآن به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مىفرماید: قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً؛(2) تمام شب را به عبادت بپرداز مگر اندكى را. همچنین قرآن در وصف متقین مىفرماید: كانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَ بِالاَْسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُون؛(3) و از شب اندكى را خواب مىكردند و سحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش و مغفرت مىكردند. اگر قرار بود كه انسان نیمى از شبانهروز را به استراحت و خواب بپردازد، هیچگاه قرآن چنین مسایلى را عنوان نمىكرد. از لحن و بیانات قرآن پیدا است كه انسان احتیاج به خوابهاى طولانى ندارد.
اگر ما به دستورات بیان شده در روایات عمل كنیم، مىتوانیم نیاز بدنمان را به خواب با ساعات كمترى تأمین كنیم؛ از جمله اینكه اگر ما قسمت عمده خواب خود را قبل از نیمه شب
1. مزمل (73)، 7.
2. همان، 2.
3. ذاریات (51)، 17ـ18.
قرار دهیم، بسیار مفیدتر خواهد بود تا اینكه آن را به بعد از نیمه شب موكول كنیم. متأسفانه امروزه شرایط زندگى بهگونهاى شده است كه خواب بیشتر خانوادهها از نیمه شب به بعد است. در زمان پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) و برخى زمانهاى دیگر كه مردم به دستورات اسلام و ائمه(علیهم السلام) عمل مىكردند، برنامه هر شب آنها به این صورت بود كه اول مغرب نمازشان را به جماعت مىخواندند، سپس به منزل رفته و شام مىخوردند، مجدداً به مسجد برگشته و نماز عشا را مىخواندند و آنگاه به منزل رفته و مىخوابیدند. البته، امكانات و شرایط زندگى هم بهگونهاى بود كه به این برنامه كمك مىكرد؛ مثلا نبودن برق و تاریكى شب یكى از دلایل زودتر خوابیدن مردم بود.
خواب سرشب علاوه بر اینكه نیاز عمده بدن را تأمین مىكند، موجب مىشود تا انسان بتواند سحر با نشاط از خواب برخیزد و به عبادت بپردازد. طبیعى است كسى كه تا نیمههاى شب به تماشاى تلویزیون مىپردازد، نمىتواند چنین برنامهاى داشته باشد؛ زیرا خستگى و كسلى او حتى مانع از اداى به موقع فریضه صبح مىگردد.
در گذشته، مسلمانان كمبود خواب خود در شب را با خواب قیلوله در روز جبران مىكردند. این خواب كه قبل از ظهر و حدود نیم ساعت به طول مىانجامید، از سویى، موجب برطرف شدن خستگى كار روزانه مىشد و از سوى دیگر، آمادگى لازم را در مسلمانان فراهم مىكرد تا با نشاط بیشترى نمازظهر خود را به جا آورند. این شیوه زندگى، به مسلمانان كمك مىكرد تا از خوابیدن كم اما به موقع خود، بیشترین بهره و نشاط لازم را ببرند.
اگر چه امروزه شرایط زندگى نسبت به گذشته تغییر كرده است، اما با برنامهریزى درست و سعى و تلاش مىتوانیم از اوقات زندگى خود حداكثر استفاده را ببریم، مثلا نباید وقت خود را صرف تماشاى فیلمهاى بىفایده و یا برنامههاى سرگرم كنندهاى كنیم كه نه به درد دنیاى ما مىخورد و نه آخرتمان و چه بسا ضرر هم دارند. افرادى كه احتیاج به مطالعه دارند، خصوصاً طلبهها كه عادت دارند اول شب مطالعه كنند، بهتر است قسمت عمده مطالعه خود را به آخر شب موكول نمایند. این كار باعث مىشود تا اولا، به دلیل بازتر بودن و آمادگى بیشتر ذهن، استفاده بیشترى از مطالعه عاید گردد و ثانیاً، فرصتى فراهم شود تا انسان به نافله شب و قرائت قرآن نیز بپردازد.
نكته دیگر اینكه صِرف كم خوابیدن در شب به تنهایى موضوعیت ندارد، بلكه نحوه سپرى كردن آن مهم است. هدف از بیدار ماندن، گپ زدن و انجام كارهاى لغو و بىفایده و یا
خداى ناكرده كشیده شدن به سمت امور مشتبه نیست، بلكه براى پرداختن به عبادت فردى و خودسازى است:
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً؛(1) و شب را [در نماز] به سجده خدا پرداز و شب دراز را به تسبیح و ستایش او صبح گردان. وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً؛(2) و بخشى از شب بیدار و متهجد باش و نماز شب كه بهره افزونى براى تو است به جاى آور، باشد كه خدایت به مقام محمود (شفاعت) مبعوث گرداند.
از روایات و احادیث چنین برمىآید كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در طول شب چندین مرتبه مىخوابیدند و بیدار مىشدند. مستحب است كه مؤمنان بعد از بیدار شدن در نیمه شب، ابتدا چهار ركعت نافله بخوانند و بعد استراحت كنند. مجدداً بیدار شوند و چهار ركعت دیگر بخوانند و باز استراحت كنند... . البته این برنامه براى كسانى است كه بتوانند به خوبى از آن استفاده كنند به گونهاى كه به كار و وظایف واجبشان لطمهاى وارد نیاید. كسانى كه مىخواهند از دقایق عمرشان حداكثر استفاده را ببرند، باید براى كیفیت و تقسیم مطلوب آن نیز برنامهریزى كنند. اما كسانى كه دلشان مىخواهد وقتشان را طورى بگذرانند كه حتى نفهمند عمرشان چگونه گذشته است، احتیاجى به برنامهریزى ندارند؛ چرا كه شیطان زمینه را به گونهاى فراهم مىكند كه همواره سرگرمىهایى از قبیل جدول پر كردن، فیلم تماشا كردن، سخن لغو گفتن و... براى آنها مهیا باشد.
بر خلاف شب، كه مخصوص خودسازى و انجام عبادات فردى است، روز براى عبادات جمعى و فعالیتهاى اجتماعى از قبیل تحصیل، تدریس، جهاد، كمك به مستمندان و...است. انجام بعضى از مشاغلى كه جامعه به آنها نیاز دارد، علاوه بر اینكه واجب كفایى است، اگر به قصد قربت باشد، بزرگترین عبادت است. بنابراین مىتوان گفت كه كارهاى اجتماعى بیشتر در روز و كارهاى فردى و امورى كه پنهانى بودن آنها مطلوب است، بیشتر در شب انجام مىشود. یكى از برنامههاى شبانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، حضرت على(علیه السلام) و سایر ائمه(علیهم السلام)رسیدگى به فقرا بود بهگونهاى كه شناخته نشوند. حال اگر ما از انجام این امور در شب عاجزیم، حداقل مىتوانیم انفاق سرّى را جزو برنامههاى روزمان قرار دهیم.
1. انسان (76)، 26.
2. اسراء (17)، 79.
نیكى كردن به برادران دینى، خصوصاً شیعیان، از جمله مواردى است كه ائمه اطهار(علیهم السلام) روى آن تأكید فراوان كردهاند و روایات متعددى در این زمینه وجود دارد. امام صادق(علیه السلام) نیز در ادامه این روایت شریف مىفرماید:
یا بْنَ جُنْدَب اِنَّ لِلشَّیطانِ مَصائدَ یَصْطادُ بها فَتَحامُوا شِباكَهُ و مَصائِدَهُ قلتُ یا بْنَ رسولِ اللّهِ و ما هِىَ؟ قال: اما مَصائِدُهُ فَصَدٌّ عَنْ بِرِّ الاِخوانِ، و اَمّا شِباكُهُ فَنَوْمٌ عَنْ قَضاءِ الصّلَواتِ الّتى فَرَضَهَا اللّهُ، اَما اِنَّهُ ما یُعْبَدُ اللّهُ بِمِثْلِ نَقْلِ الاَقْدامِ اِلى بِرِّالاِخْوانِ و زِیارَتِهِمْ، وَیْلٌ لِلسّاهینَ عَنِ الصَّلَواتِ، النّائِمینَ فِى الْخَلَواتِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِاللّهِ وَ آیاتِهِ فىِ الفَتَراتِ.
شیطان دامهایى دارد كه به وسیله آنها انسانها را صید مىكند. از بزرگترین، عمومىترین و مؤثرترین دامهایى كه شیطان براى آدمیزاد مىگستراند، یكى این است كه انسان را از خدمت كردن به دیگران، به ویژه برادران دینى خود باز مىدارد، دوم آنكه كارى مىكند تا انسان نمازهایش را به موقع نخواند.
انسان ممكن است با انجام دادن واجبات و فرایض دینى خود فكر كند كه به طور كامل به وظیفهاش عمل كرده است، در حالى كه رفع نیازهاى مادى و معنوى برادران ایمانى نیز در حد توان از جمله وظایف دینى مسلمانان مىباشد. خصوصاً افرادى كه فعالیت خاصى مثل تحصیل، تدریس، نویسندگى و... را انجام مىدهند، باید بدانند كه وظایفى هم نسبت به دیگران، از جمله اقوام، همسایهها، هم حجرهاىها و دوستان دارند، اما متأسفانه اینگونه افراد به دلیل تمركز روى یك فعالیت خاص، كمتر به این نكته توجه دارند و از انجام این وظیفه مهم غافلاند. این غفلتى است كه اولا، مقدمات آن را شیطان فراهم مىكند؛ ثانیاً، به ما القا مىكند كه اصلا چیزى ندارى كه بخواهى به دیگران كمك كنى؛ ثالثاً، ما را نسبت به نیازهاى دیگران بىتفاوت مىكند؛ یعنى حالتى را در ما ایجاد مىكند كه با خود بگوییم به من ربطى ندارد كه دیگران نیاز دارند یا ندارند، یا مىگوییم من زحمت كشیدهام و به اندازه رفع نیاز خودم چیزى را به دست آوردهام، آنها هم بروند زحمت بكشند تا محتاج دیگران نباشند. حضرت در ادامه مىفرماید: هیچ عبادتى بالاتر از این نیست كه انسان در راه كمك كردن به برادران دینى خود قدمى بردارد، حتى اگر هم در این راه موفق به رفع نیاز آنها نگردد. نه تنها احسان و خدمت به برادران دینى بالاترین عبادت است، بلكه دیدار دوستان، البته اگر براى خدا باشد، نیز بالاترین عبادت است.
از دیگر دامهاى شیطانى، بازداشتن انسان از خواندن نماز اول وقت است. آنچه انسان را مستقیماً در مسیر تقرب الى الله به پیش مىبرد، نماز است. نماز رابطه مستقیم بنده با خالق است. از جمله مسایلى كه باعث مىشود انسان نتواند به درستى از نمازش استفاده كند، زیاد خوابیدن، دیر خوابیدن و بد خوابیدن است. وقتى انسان دیگر اهتمامى به خواندن نماز اول وقت نداشته باشد، نسبت به مسایل دین نیز بىاعتنا مىشود و كم كم كارش به جایى مىرسد كه با دیده تمسخر به مناسك دینى مىنگرد:
ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛(1)سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه كافر شده و آیات خدا را تكذیب و تمسخر كردند. اگر خداى ناكرده انسان در این مسیر خطرناك قرار گرفت و نسبت به نماز بىاهمیت شد، در واقع با این كار مقدمات كافر شدن خود را فراهم ساخته است.
از جمله دلایل بىاعتنایى به دین و تمسخر آن، قرار گرفتن انسان در محیطى است كه در آنجا عوامل انحراف و دنیاگرایى زیاد است به گونهاى كه آیات الهى كمتر به گوش مىرسد، موعظه كمتر است و دسترسى به استاد و مربى مشكل است. قرآن كریم در مورد كسانى كه عهد خدا و سوگند خود را به بهایى اندك مىفروشند، مىفرماید:
أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الاْخِرَةِ وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَكِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ؛(2) اینان را در دار آخرت بهرهاى نیست و خدا از خشم با آنها سخن نگوید و به نظر رحمت در قیامت بدانها ننگرد و از پلیدى گناه پاكیزه نگرداند و آنان را (در جهنم) عذاب دردناك خواهد بود.
از خداوند متعال مىخواهیم كه ما را به وظایف خود آشنا و از شر وسوسههاى شیطان دور سازد.
1. روم (30)، 10.
2. آل عمران (3)، (77).
یَا ابْنَ جُندَب مَن اَصْبَحَ مَهمُوماً لِسِوى فَكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَدْ هَوَّنَ عَلیْهِ الْجَلیلَ وَ رَغِبَ مِنْ رَبِّهِ فى الْوَتْحِ الحَقیر وَ مَن غَشَّ اَخاهُ وَ حقَّرَهُ و ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ و مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنْماثَ الایمانُ فى قَلبه كَما یَنماثُ المِلحُ فِى الماء؛
مضمون جمله اول این است كه سزاوار نیست شخص مؤمن نسبت به چیزى جز نجاتش از عذاب الهى غصهدار و نگران باشد، بلكه باید تمام همّش این باشد كه كارى كند تا خدا او را از بدبختى ابدى نجات دهد.
انسانها و به طور كلى همه موجودات ذى شعور، فطرتاً به گونهاى آفریده شدهاند كه تلاش مىكنند درد و رنج و ناراحتى را از خود دور كنند و در مقابل، امور خوشایند و مطلوب را جذب نمایند. بنابراین مىتوان گفت كه انگیزه حركت موجودات ذى شعور، جلب منفعت و دفع ضرر است. از سوى دیگر، انسان مادامى كه از ناراحتى و دردى رنج مىبرد، اگر امرى لذت بخش برایش فراهم شود، تا زمانى كه این درد بر او غالب است، هیچ تمایلى براى رفتن سراغ آن ندارد؛ مثلا كسى كه به دردى شدید مانند دندان درد یا سردرد مبتلا گردیده، مادامى كه این درد درمان نشده، به دنبال لذت دیگرى نمىرود؛ زیرا این درد آن چنان او را آزار مىدهد كه تمام همّ خود را براى برطرف ساختن آن به كار مىبندد. اما آیا نسبت به امورى كه در آینده اتفاق خواهد افتاد نیز همینگونه عمل مىكند؟ مثلا اگر كسى بداند كه فردا مصیبتى برایش پیش مىآید و یا در معرض خطرى واقع مىشود و از طرفى هم مىداند ممكن است از راهى منفعتى به او برسد، دل نگرانى او بیشتر در مورد كدام یك از آنها است؟ فرض كنید این فرد بداند كه فردا در صورت ماندن در شهر مبتلا به بیمارى خطرناك وبا كه در شهر شایع شده است خواهد
شد، از طرفى معاملهاى در پیش است كه مىتواند سود هنگفتى براى او داشته باشد، وى كدامیك را ترجیح مىدهد؟ آیا حاضر مىشود براى رسیدن به یك لذت، یك بیمارى كشنده را تحمل كند؟
این مسأله بستگى به این دارد كه آن شخص تا چه اندازه به آن خطر باور داشته باشد؛ اگر واقعاً و عمیقاً به چنین خطر سختى باور داشته باشد، دفع آن را بر جلب آن منفعت یا لذّتِ محتمل ترجیح خواهد داد. در زبان عربى، به چنین حالتى «همّ» مىگویند؛ یعنى چارهجویى براى خطرى كه در آینده نزدیك ممكن است فرد را تهدید كند. به كسى هم كه این حالت برایش به وجود آمده است، «مهموم» مىگویند. واژههاى مهم، اهمیت و اهتمام نیز از همین ماده است؛ یعنى چیزى كه انسان را نگران و دلواپس مىكند. بنابراین هر كس كه نسبت به آینده اطلاعات و پیشبینىهایى داشته باشد و احتمال زیادى بدهد كه ناراحتى و یا خطرى در پیش است، براى رفع آن اهتمام مىورزد. به این حالت، یعنى تلاش انسان براى جلوگیرى از خطرى كه در آینده ممكن است پیش آید، مهمومیّت مىگویند.
كسى كه باور دارد جهنمى در كار است و در آن عذابهاى آنچنانى كه در قرآن و روایات به برخى از آنها اشاره شده است، وجود دارد، آیا مىتواند نسبت به آن بىتفاوت بوده و هیچ همّى نداشته باشد؟ اگر انسان به چنین حقیقتى باور داشته باشد و بداند كه ممكن است خود نیز به این عذاب مبتلا گردد، آیا باز هم به فكر این است كه فردا چه معاملهاى بكند كه سودآورتر است و یا چه سرگرمى را انتخاب كند كه لذتش بیشتر است؟ این مسأله نیز بستگى به میزان باور شخص دارد. در ارتباط با این موضوع، روایت مشهورى به این مضمون نقل شده است كه یك روز صبح پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) جوانى را در مسجد دیدند كه رنگ چهرهاش زرد شده و چشمهایش به گودى فرو رفته است. وقتى حضرت حال او را پرسیدند، در جوابگفت:درحال یقین هستم. حضرت فرمودند: علامت یقینت چیست؟ گفت: همین كه دیشب تا صبح از ترس عذابهاى اخروى خواب بر چشمهایم نیامد و از اینروى، رنگ چهرهام زرد شده است. آنگاه حضرت براى آن جوان دعا كردند.(1) داشتن چنین باورى،
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 70، باب 52، روایت 17.
آنچنان همّى در انسان به وجود مىآورد كه اصلا نمىتواند درباره چیز دیگرى فكر كند. متقابلا افرادى هم هستند كه اصلا نگران حساب و كتاب فردا و نیز به فكر آمرزیده شدن گناهان خود نیستند.
همه انسانها به جز معصومان(علیهم السلام) كم و بیش آلودگىها و گناهانى دارند و از این روى، باید به فكر عذابهایى كه آنها را تهدید مىكند، باشند. مادامى كه ما درگیر امور زندگى خود هستیم وتوجهى به سرنوشت خطرناكى كه سر راهمان وجود دارد نداریم، به این مسایل فكر نمىكنیم. اما اگر با شنیدن آیهاى از قرآن یا خواندن حدیثى و یا گوش دادن به سخن گویندهاى، توجه پیدا كردیم كه چنین خطرى هم وجود دارد و آنگاه درصدد رفع آن برآمدیم و مسایل زندگى ما را به خود مشغول نكرد، این همّ در ما ایجاد شده است. انسانهایى كه داراى مراتب عالى یقین هستند، هیچ وقت غافل نمىشوند و همیشه به این مسایل توجه دارند، اگر چه ممكن است گاهى به دلیل انجام وظایف و تكالیف اجتماعیشان، از توجه آنها اندكى كاسته شود؛ اما ما به دلیل ضعف ایمانمان ممكن است حتى در صورت توجه به اینگونه مسایل، باز هم منافع دنیا از قبیل پست، مقام، منزلت، ثروت و... را بر تأمّل پیرامون عذاب ابدى ترجیح دهیم.
بنابراین مراتب ایمان و باور انسانها متفاوت است. ما در تاریخ به كسانى برمىخوریم كه وقتى پیامبرى، امامى و یا حتى واعظى، نامى از عذاب اخروى مىبرد، اشك از چشمهایشان جارى مىشد و بدنشان به لرزه مىافتاد. ولى بسیارى از ما اینگونه نیستیم؛ یعنى ممكن است دقایقى و یا حتى ساعاتى هم كسى برایمان موعظه كند اما اثر چندانى بر ما نگذارد و حتى هنگام گوشدادن به اینگونه مواعظ نیز به فكر مسایل روزمره زندگى خود باشیم.
عقل انسان مىگوید اگر خطر جدى در كار است، باید به فكر چاره باشیم. ما كه در امور ساده دنیا همواره نگران خطرهاى احتمالى هستیم و براى رفع آنها اقدام مىكنیم، عاقلانه نیست كه نسبت به مسایلى كه اهمیتش بسیار بیشتر از امور دنیایى است، بىخیال باشیم و چارهاى نیندیشیم. افرادى كه به دنبال كسب منافع و لذایذ مادى هستند، در واقع، به دنبال چیزى هستند كه ارزش چندانى در برابر خطرهایى كه پیشروى آنها است، ندارد و از امورى غافلاند كه اهمیت بسیار زیادى براى آنان دارد. عبارت «فكاك رقبته» كه در این روایت شریف به كار
رفته است، اشاره به این معنا دارد كه گردن من در زیر غل و زنجیرى گرفتار است؛ مىخواهم خودم را آزاد كنم، اما بارى سنگین روى گردنم فشار مىدهد و همچون افسارى مرا به طرف بدبختى مىكشاند. همه ما به واسطه گناهان و اشتباهاتى كه مرتكب شدهایم، چنین خطرى را در پیش داریم و گردنمان گیر افتاده است و باید آن را نجات دهیم. اگر به فكر رهایى گردن خود از این زنجیر نباشیم، تعبیر سادهاش این است كه به فكر نجات از عذاب آخرت نیستیم و همّ ما چیز دیگرى است: مَنْ اَصْبَحَ مَهمُوماً لِسِوى فَكاكِ رَقَبَتِهِ فَقَدْ هَوَّنَ عَلَیْهِ الْجَلیلَ؛ كسى كه صبح كند در حالى كه همّ او غیر از نجات از عذاب است، امر بسیار مهمى را بر خودش سبك شمرده است و چیزى را كه باید بزرگ بداند، ساده تلقى كرده است. وَ رَغِبَ مَنْ رَبِّهِ فى الْوَتْحِ الحَقیر؛ از خدا تنها سودى اندك را طلب كرده است. مسلّماً وقتى انسان به فكر عذاب ابدى نباشد، دل مشغولى او امور دنیایى خواهد بود؛ امورى كه بسیار سبك و حقیر است. كسى كه به عذاب ابدى توجه نداشته باشد، براى نجات از آن نیز اهتمام نمىكند.
عقل ما اقتضا مىكند به اندازه ایمانى كه نسبت به آخرت و خطرهاى اخروى داریم، همّمان را نیز براى جلوگیرى از آن خطرها و نجات از آنها به كار بندیم؛ زیرا تمام مشكلات زندگى در مقابل آن عذاب ابدى ناچیز است. مشكلات زندگى در صورتى در نظر ما آسان جلوه مىكند كه بدانیم مشكلتر از آنها نیز وجود دارد و آن، عذاب و بدبختى آخرت است. البتههر كس ایمانش قوىتر باشد، اهتمام بیشترى نیز به اینگونه مسایل خواهد داشت. بنابراین توجه مؤمنان به زندگى اخروى خود باید بیشتر از توجه آنها به زندگى دنیایى و فردیشان باشد.
در زندگى اجتماعى، انسان نسبت به برادران ایمانى خود وظایفى دارد؛ از یك سو موظف است به آنها براى رفع حوایجشان كمك نماید و از سوى دیگر، وظیفه دارد نسبت به آنها خیرخواه، وفادار و صمیمى باشد و به آنها خیانت نكند. چگونه ممكن است كه انسان برادر ایمانى خود را فریب داده یا به او خیانت كند، به ناحق مالش را بربـاید و ضررى به او برساند؟! كسى كه درصدد برمىآید تا برادر ایمانى خود را فریب دهد و او را فرومایه و حقیر مىشمارد، چنین عملى به منـزله در افتادن و درگیـرى و نبـرد با او است. كسى كه در معامله مىخواهد بر سر دیگرى كلاه بگذارد، در واقع قصد جنگیدن با او را دارد. شكل دیگرى از درگیرى هنگامى
است كه كسى بخواهد فردى را از مقامش خلع كند و خود جانشین او بشود. چنین كسانى مستحق عذاب خداوند هستند و جایگاه آنها در جهنم خواهد بود: مَنْ غَشَّ اَخاهُ و حَقَّرَهُ و ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ.
مسأله مهمترى كه در این جا مطرح است و عمومیّت بیشترى دارد، حسد است: مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنماثَ الایمانُ فى قلْبِهِ كما یَنْماثُ المِلْحُ فى الماء؛ كسى كه نسبت به برادر ایمانىاش حسد ورزد، ایمانش از بین مىرود، آنچنان كه نمك در آب حل مىگردد. متأسفانه همه انسانها كم و بیش به این صفت ناپسند مبتلا هستند. طبیعت انسان، به ویژه در سنین كودكى، به گونهاى است كه وقتى شخص دیگرى را كه از نعمتى برخوردار است مشاهده مىكند، نسبت به او حسد مىورزد. اگر انسان در مقام تهذیب برنیاید و خود را اصلاح نكند، این صفت در قلبش ریشه مىدواند و تا او را جهنمى نكند رهایش نمىسازد. آیا انسانى كه به خدا ایمان دارد، باید نسبت به كسى كه داراى نعمتهایى، اعم از نعمتهاى تكوینى، مانند زیبایى و استعداد یا نعمتهاى كسبى، مانند ثروت و مقام مىباشد، صرفاً به این دلیل كه خود از داشتن آنها محروم است، حسد ورزد؟ حسد این است كه چرا او باید از من زیباتر باشد، چرا باید بهتر از من بفهمد و چرا باید پولش از من بیشتر باشد. در واقع شخص حسود با این كار خود مىخواهد بگوید كه چرا خدا این نعمتها را به او داده و به من نداده است!!
حسدورزى به دیگران، نسبت به نعمتهاى خدادادى آنها، در واقع اشكال كردن به كار خدا است. كسى كه نمىخواهد استعداد دیگران از او بیشتر باشد و یا مىگوید چرا خدا دیگرى را از من زیباتر آفریده است ـ حالتى كه شاید در خانمها بیشتر باشد ـ در واقع به خدا اعتراض مىكند. در مورد نعمتهاى كسبى نیز همینگونه است. اگر انسان به مال و ثروت دیگران حسد ورزد، در واقع، به كار خدا اعتراض كرده است؛ زیرا درست است كه این موقعیت و یا ثروت را خود فرد با تلاش و كوشش به دست آورده است، اما این كار هم خارج از تدبیر الهى نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم كرده است. آیا اعتراض به كار خداوند، با ایمان سازگارى دارد؟ ایمان به خدا یعنى خدا را حكیم و كار او را مطابق با حكمت دانستن. او است كه به هر شكلى بخواهد مىتواند در ملك خودش تصرف كند. البته تمام تصرفاتى كه
خداوند در عالم مىكند طبق مصلحت و حكمت است. اعتراض به كار خدا به منزله قبول نداشتن حكمت خداوند است كه اگر از این حد (حسد) بالاتر رود، نوعى شرك به شمار مىآید. كسى مىتواند بگوید من این را قبول ندارم كه خودش مالكیتى داشته باشد. ما كه از خود هیچ نداریم، نمىتوانیم و نباید به خدایى كه همه چیز از آن او است اعتراض كنیم.
حسد مفاسد باطنى بسیارى دارد كه بىتوجهى نسبت به آنها خطرات فراوانى به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده نعمتهاى مادى و معنوى دیگران، باعث ایجاد كمترین حالت حسد در ما شود، فورى باید احساس خطر كنیم و به این مطلب توجه نماییم كه مصلحت خداوند چنین بوده كه نعمتهایى را به او بدهد و ما نیز مىتوانیم با تلاشى كه انجام مىدهیم از خداوند بخواهیم كه آن نعمتها را به ما هم بدهد؛ نه اینكه از دیدن نعمتهایى كه دیگران دارند ناراحت شویم. این احساس ناراحتى و حسادت، در صورت تداوم، خداى ناكرده به كفر مىانجامد. ریشه كفرِ ابلیس هم حسد او بود. ریشه بسیارى از فتنههاى بزرگ عالم كه گاهى به جنگهاى خونین نیز كشیده شده و طى آن هزاران نفر جان خود را از دست دادهاند، حسادت یك نفر بوده است. در كشور خودمان هم كسانى را سراغ داریم كه در دوران رژیم گذشته زندانها رفته و شكنجهها دیده بودند و از شخصیتهاى معروف اوایل انقلاب به شمار مىآمدند و موقعیتهاى خوبى هم داشتند، اما به دلیل حسدى كه به بعضى از اشخاص بردند، منحرف شدند تا آنجا كه حتى رو در روى امام هم ایستادند. حسد چنین مسیر خطرناكى را پیش پاى ما مىگذارد. بنابراین سزاوار است اولین لحظهاى كه احساس كردیم نسبت به صاحب نعمتى در دل ما حسادت ایجاد شده، همانجا جلوى آن را بگیریم و از خدا بخواهیم ما را از این آتش سوزنده و ویرانگر نجات دهد.
یَا ابْنَ جُندب اَلْماشى فى حاجةِ اَخیه كالسّاعى بَینَ الصَّفا وَالمروَةِ وَ قاضى حاجَتِه كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فى سَبیلِ اللّهِ یَومَ بدر و اُحُد و ما عَذَّبَ اللّهُ اُمَّةً اِلّا عِندَ اسْتِهانَتِهِمْ بحُقوقِ فُقَراءِ اِخوانِهِم. یَا ابْنَ جُندب بَلِّغْ مَعاشِرَ شیعَتِنا و قُل لَهُم لا تَذهَبَنَّ بِكُمُ المَذاهِبُ فَواللّهِ لا تُنالُ وِلایَتُنا اِلّا بِالوَرَعِ وَ الاِجتِهاد فى الدّنیا وَ مُواساةِ الاِخْوان فِى اللّه وَ لَیسَ مِن شیعتِنا مَنْ یَظْلِمُ النّاسَ.
امام صادق(علیه السلام) در این قسمت از روایت شریف مىفرماید: كسى كه در برآورده ساختن حوایج برادر ایمانىاش قدمى بردارد، مانند كسى است كه سعى بین صفا و مروه انجام مىدهد و اگر شخصاً نیاز برادر ایمانى خود را برآورده سازد، ثواب كسى را دارد كه در راه خدا و در جنگ بدر و احد جهاد كرده و در خون خویش غلتیده است.
نظیر اینگونه تعبیرات، در روایات دیگر هم به چشم مىخورد و تشبیهات عجیب و ثوابهاى بسیار بزرگى براى انجام اعمالى به ظاهر كوچك بیان شده است. البته ممكن است سوء تعبیرهایى نیز از این روایات بشود. از یك سو، ممكن است كسانى كه این تعبیرات برایشان سنگین است، به بهانه صحیح نبودن سند اینگونه روایات، به كلى آنها را رد كنند و از سوى دیگر، كسانى فكر كنند اگر هر كارى را به هر صورتى انجام دهند، همه این ثوابها را مىبرند. هر دوى این برداشتها غلط و افراط و تفریط است.
شاید بعضى از عبادات در ظاهر چندان اهمیتى نداشته باشند، اما در حقیقت بسیار بزرگ و باارزش باشند و خداوند متعال اجر زیادى براى آن قرار داده باشد. اجر و ثواب عبادات تنها
به كمیّت آنها بستگى ندارد، بلكه بیش از هر چیز انگیزه، نیّت، سعى و تلاش و اخلاص انسان ملاك عمل است. اینگونه تشبیهات در مقام این است كه بگوید، مثلا خدمت به برادر ایمانى مىتواند به شكلى انجام بگیرد كه ثواب شهید را داشته باشد؛ یعنى چنین امكان و استعدادى در این عمل هست، اما اینگونه نیست كه این عمل را هر كسى، به هر نیّتى و در هر شرایطى انجام دهد چنین ثوابى داشته باشد. مثلا اگر شخص میلیاردرى صدتومان به فردى نیازمند كمك نماید، اینطور نیست كه ثواب شهادت در جنگ بدر و احد را داشته باشد. اما كسى كه براى رفع نیاز خودش هم مشكل دارد، اگر از نیازمندىهاى خانوادهاش بگذرد و در حد توانش مبلغى ـ هر چند اندك ـ را براى رفع حاجت برادر ایمانىاش صرف كند، این ثواب شامل حال او مىشود.
ما در زندگى طلبگى خودمان شاهد مواردى از این قبیل بودهایم؛ نمونههاى بسیارى كه شاید در نظر برخى افسانه جلوه كند! بعضى از طلبهها با اینكه نهایت احتیاج را به شهریه ناچیز آن زمان داشتند، اگر شخصى نیازمندتر از خودشان را مىدیدند، شهریه مزبور را به صورتى كه آن شخص متوجه نشود و رعایت حفظ عزّت و كرامت وى نیز شده باشد، در راه رفع نیاز او خرج مىكردند. درست است كه این پول از نظر مقدار، قابل توجه نبود، اما براى كسى كه به آن احتیاج داشت و چه بسا براى اینكه به رفیقش كمك نماید، باید شب را گرسنه بخوابد، بسیار با ارزش بود.
ارزش ایثار به گونهاى كه انسان، دیگرى را بر خودش مقدم بدارد، آن هم نه براى اغراض مادى و دنیوى، بلكه براى این كه خدا دوست دارد، از بعضى جهادها كمتر نیست: ... وَ یُؤْثِروُنَ عَلى أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ... .(1) بنابراین، ما نباید تعجب كنیم از اینكه چرا كمك به برادران ایمانى ثواب شهادت در جنگ بدر و احد را دارد؛ زیرا اگر ارزشیابى دقیقى از فداكارى و گذشتى كه فرد انجام داده است به عمل آوریم، متوجه خواهیم شد كه ارزش كار او كمتر از ایثار و از خودگذشتگى شهداى جنگهاى بدر و اُحد نیست. علاوه بر آن، مسأله تفضلات الهى، فوقِ اجر و ثوابى است كه شخص استحقاق پیدا مىكند. خداوند براى بعضى اعمال، چندین برابر پاداش قرار داده است: وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ؛(2) و مَنْ
1. حشر (59)، 9.
2. بقره (2)، 261.
جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها... .(1) بنابراین، تحقق تعبیراتى كه در اینگونه روایات آمده است بستگى به شرایط خاصى دارد. حضرت امام رضا(علیه السلام)در حدیث مشهور سلسلة الذهب، خطاب به مردم نیشابور مىفرمایند: كَلِمةُ لا اِلهَ اِلّا اللّه حِصْنى فَمَن دَخَلَ حِصنى أمِنَ مِن عَذابى ... بِشروطِها وَ اَنا مِن شُروطِها.(2) آرى، كلمه «لا اله الا الله» چنین توانى دارد كه انسان را از عذاب الهى حفظ كند، اما به شرطها و شروطها. داشتن ولایت اهل بیت(علیهم السلام)، یكى از شروط تأثیر این كلمه است. به عبارت دیگر، آن كلمه چنین اقتضایى دارد، اما به طور مطلق عمل نمىكند، بلكه شرایطى دارد. اینگونه مسایل در امور طبیعى هم مصداق دارد؛ مثلا درست است كه آتش مىسوزاند، اما نه هر چیزى را و نه در هر شرایطى؛ باید جسم قابل احتراقى باشد، اكسیژن در محیط وجود داشته باشد و ... . پس اگر گفتند فعلى چنین تأثیرى دارد، معنایش این نیست كه به طور مطلق داراى چنین تأثیرى است، بلكه مىتواند در شرایط خاصى، چنین اثرى داشته باشد.
امام صادق(علیه السلام) در ادامه با اشاره به جنبه سلبى قضیه، به تبیین یك سنت الهى مىپردازند. مىفرمایند بسیارى از اقوام گذشته كه مستوجب عذاب الهى شدند، مادامى كه حقوق فقرایشان را رعایت مىكردند، از عذاب خداوند در امان بودند، اما زمانى كه از پرداخت حقوق مستمندان و فقرا غفلت مىورزیدند و این گناه را مرتكب مىشدند، عذاب الهى بر ایشان مسجّل مىشد. نمونه بسیار مشهور در این زمینه، تأخیر چند ساله عذاب فرعون و فرعونیان از جانب خداوند متعال مىباشد. مادامى كه عده زیادى از مردم فقیر و تهیدست سر سفره فرعون غذا مىخوردند و سیر مىشدند، خداوند عذابش را بر آن قوم نازل نكرد.
بنابراین بىاعتنایى به حقوق برادران ایمانى، عذاب الهى را به دنبال خواهد داشت؛ خواه در این دنیا باشد و خواه در آخرت. عذابهاى اجتماعى مخصوص جامعهاى است كه افرادش حقوق محرومان و مستضعفان را رعایت نمىكنند. چه بسا یكى از دلایل وقوع سیلها، زلزلهها و گرفتارىهاى عجیب و غریب این باشد كه مردم آن جوامع به افراد فقیر و تهیدست بهایى
1. انعام (6)، 160.
2. بحارالانوار، ج 49، باب 11، روایت 4.
نمىدهند و توانمندانشان به فكر افزایش هر چه بیشتر قدرت و ثروت خود هستند، هرچند این كار به بهاى محرومتر شدن محرومان جامعه باشد. توجه به این نكات مىتواند پاسخ بسیارى از سؤالات را براى ما روشن نماید؛ سؤالاتى از این قبیل كه: چرا خداوند افرادى را كه مستحق عقاب بودند، عذاب نكرد و یا چرا بعضى انسانها خیلى زود مستوجب عذاب الهى شدند؟
نكته مهمى كه حضرت در این روایت به آن اشاره مىكنند و شیعیان را از آن بر حذر مىدارند این است كه انسان نباید با نادیده گرفتن شرایط تحقق وعدههاى الهى، فریب شیطان را خورده و از این مسأله سوء استفاده نماید. در تاریخ به نمونههاى زیادى از سوء برداشت انسانها از وعدههاى الهى برمىخوریم. مثلا وقتى بنىاسرائیل در چنگال فرعونیان بودند، خداى متعال توسط پیامبرانش به آنان وعده داد كه اگر ایمان بیاورید، نجات خواهید یافت و بر دشمنانتان پیروز خواهید شد. آیات زیادى هم در قرآن وجود دارد كه براى بنى اسرائیل (فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام)) امتیازهاى ویژهاى قایل شده است؛ از جمله: یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْكُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِینَ؛(1) یا این آیه: ... وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِین.(2) بنى اسرائیل بر این باور بودند كه خداوند، هم عزّت و سعادت دنیاى آنان را تضمین كرده است و هم نجات از عذاب آخرت را: وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَیّاماً مَعْدُودَةً...؛(3) و یهود گفتند كه هیچ وقت خدا ما را در آتش عذاب نكند، جز چند روزى معدود. آنان حتى خود را فرزندان و عزیزكردههاى خدا مىدانستند: ... نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ... .(4) امروز هم صهیونیستها مدعىاند كه از نسل حضرت یعقوب(علیه السلام) و ملت برگزیده خدا هستند و چون همه انسانها به طفیل آنها خلق شدهاند، باید مطیع و فرمانبردار آنان باشند!
در زمان ائمه(علیهم السلام) هم عدهاى از مسلمانان كه به طوایف مُرجئه معروف بودند چنین اعتقاداتى داشتند؛ یعنى مىگفتند صِرف داشتن ایمان، انسان را از عذاب آخرت نجات مىدهد
1. بقره (2)، 47.
2. جاثیه (45)، 16.
3. بقره (2)، 80.
4. مائده (5)، 18.
اگرچه همه كبایر را هم مرتكب شده باشد. این گروه از مسلمانان با داشتن چنین عقایدى، در واقع خـودشان را فـریب مىدادند.
متأسفانه در میان شیعیان هم كسانى با شنیدن و یا مشاهده روایاتى كه در شأن و منزلت ائمه اطهار(علیهم السلام) و در امان بودن محبّان ایشان از عذاب آخرت بیان شده است، به چنین توهمات و اعتقادات افراطى دچار شدهاند؛ یعنى فكر مىكنند چون دوستدار اهل بیت(علیهم السلام)هستند، حتى اگر مرتكب بزرگترین گناهان كبیره نیز شوند! آمرزیده مىشوند. چنین عقایدى حتى در زمان امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)نیز در بین شیعیان شایع شده بود. از جمله كارهایى كه امامان ما ـ خصوصاً از زمان امام باقر(علیه السلام) به بعد ـ براى مقابله با اینگونه افكار انحرافى انجام دادند، تلاش براى زدودن این اعتقادات غلط از میان شیعیان بود. امام رضا(علیه السلام) در ضمنِ روایتى به این موضوع اشاره نموده و مىفرمایند:
اِنَّه لَیس بین اللّهَ و بین اَحَد قَرابَة؛(1) خداوند با كسى خویشاوندى ندارد.
امام باقر(علیه السلام) نیز در روایتى مىفرمایند:
مَن كانَ لِلّه مُطیعاً فَهوَ لَنا وَلىٌّ وَ مَن كانَ لِلّه عاصیاً فَهوَ لنا عَدوٌّ؛(2) هر كس مطیع فرمان الهى باشد، دوست ما و هر كه از فرمان خداوند سرپیچى نماید دشمن ما است.
فلسفه دعوت به محبت اهل بیت(علیهم السلام) این نیست كه مردم نسبت به انجام گناه جرىتر شده و گستاخانه به معصیت خدا بپردازند، بلكه این دعوت، دعوتى است در راستاى انجام آنچه مرضى خدا است؛ چرا كه راه اهل بیت(علیهم السلام) جز راه خدا نیست. بنابراین كسانى كه ادعاى محبت اهل بیت(علیهم السلام) را دارند، نباید مرتكب اعمالى شوند كه رضاى الهى در آنها نیست. امام باقر(علیه السلام) در همین روایتى كه در سطر بالا به آن اشاره كردیم بر این مطلب تأكید مىورزند كه محبت اهل بیت(علیهم السلام) باید داراى ریشه و عمق باشد تا در عمل و رفتار انسان اثر بگذارد. اگر صِرف گفتن «اُحِبُّ علیاً» بتواند نجات دهنده انسان از عذاب آخرت باشد، به طریق اولى گفتن «احبُّ محمداً» براى این منظور مؤثر است؛ چرا كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) افضل از حضرت على(علیه السلام) است!
امام صادق(علیه السلام) خطاب به عبدالله بن جندب مىفرمایند: این مطلب را به همه شیعیان ما برسان كه بىجهت این سو و آن سو نروند و راه را گم نكنند؛ زیرا دسترسى به ولایت ما جز در
1. بحارالانوار، ج 7، باب 9، روایت 11.
2. همان، ج 70، باب 47، روایت 4.
پرهیز از گناه و جدیت در انجام وظایف میسر نخواهد شد. سپس حضرت مىفرمایند: شرط دیگر رسیدن به ولایت ما، برطرف كردن نیاز برادران ایمانى مىباشد؛ یعنى همانطور كه انسان براى زندگى خویش تلاش مىكند، باید براى رفع نیازهاى برادران ایمانىاش هم تلاش كند و مشكل آنها را مشكل خود بداند و در حلّ آن تلاش كند. همچنین كسى كه به دیگران ظلم مىكند، شیعه اهل بیت(علیهم السلام) نیست، شیعه واقعى بودن شرایط خاصى دارد و صِرف اظهار محبت به اهل بیت(علیهم السلام)، خواندن اشعار در مدح آنان، شركت در عزادارىها و ... براى اهل ولایت بودن كافى نیست. البته حتى داشتن مرتبهاى ضعیف از محبت اهل بیت(علیهم السلام) ـ كه عده زیادى از آن محرومند ـ گوهر گرانبهایى است و خواه ناخواه اثراتى هم خواهد داشت، اما شیعه واقعى بودن صرفاً در محبت اهل بیت(علیهم السلام) خلاصه نمىشود.
یَا ابْنَ جُنْدَبْ اِنَّما شیعَتُنا یُعْرَفونَ بِخِصال شَتّى بالسَّخاءِ و البَذْلِ لِلاِخوانِ و بِاَنْ یُصَلّوا الْخَمْسینَ لَیْلا و نَهاراً. شیعَتُنا لا یَهِرُّونَ هَریرَ الْكَلْبِ و لا یَطْمَعونَ طَمَعَ الْغُرابِ و لایُجاوِرونَ لَنا عَدُوّاً و لایَسْأَلونَ لنا مُبْغِضاً وَ لَوْ ماتُوا جُوعاً. شیعَتُنا لایَأْكُلونَ الْجِرّیَّ و لایَمْسَحونَ عَلَى الْخُفَّیْنِ و یُحافِظونَ عَلَى الزَّوالِ و لایَشْرَبونَ مُسْكِراً. قُلْتُ جُعِلْتُ فِداكَ فَأَیْنَ أَطْلُبُهُمْ قال(علیه السلام) عَلى رُؤُسِ الجِبالِ و اَطرافِ المُدُن و اِذا دَخَلْتَ مدینةً فَسَلْ عَمَّنْ لایُجاوِرُهُمْ و لایُجاوِرونَهُ فذلِكَ مُؤمنٌ كما قال اللّهُ «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى...»(1) و اللّهِ لَقَدْ كان حَبیبُ النَّجارِ وَحْدَهُ.
شیعیان واقعى داراى ویژگىهاى خاصى هستند و به وسیله همان صفات و نشانهها نیز شناخته مىشوند. صِرف داشتن محبت اهل بیت(علیهم السلام) براى شیعه بودن كافى نیست؛ زیرا بسیارند كسانى كه ادعاى محبت اهل بیت(علیهم السلام) دارند، اما شیعه واقعى نیستند. براى شیعه واقعى بودن باید دقیقاً با پیروى از ائمه اطهار(علیهم السلام)، آنان را در گفتار، رفتار، عبادت و... الگو و سرمشق خود قرار دهیم و متمسك به سیره عملى آنان باشیم. كلمه «شیعه» در قرآن هم آمده است. قرآن كریم پس از بیان داستان حضرت نوح(علیه السلام)مىفرماید: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لاَِبْراهِیمَ؛(2) و بىگمان ابراهیم(علیه السلام) از پیروان او [نوح(علیه السلام)] است؛ یعنى حضرت ابراهیم(علیه السلام)درست همان راهى را مىپیمود كه حضرت نوح(علیه السلام) پیموده بود.
1. یس (36)، 20.
2. صافات (37)، 83.
بنابراین محبت اهل بیت(علیهم السلام) غیر از شیعه واقعى بودن است و باید این دو مقوله را از یكدیگر تفكیك كرد. براى روشنتر شدن موضوع، روایتى را در این زمینه نقل مىكنیم:
پس از اینكه مسأله ولایت عهدى امام رضا(علیه السلام)، مطرح گردید و آن حضرت به مَروْ تشریففرما شدند، مردم دسته دسته براى عرض تبریك خدمت ایشان شرفیاب مىشدند؛ زیرا در نظر مردم این پیشآمد پیروزى بزرگى براى اهل بیت(علیهم السلام) به حساب مىآمد. مدتى پس از استقرار امام(علیه السلام) در مَروْ، دستهاى از شیعیان براى زیارت آن حضرت به محضر ایشان شرفیاب شدند. دربان و خدمتكار حضرت از آنان سؤال كرد: شما كیستید و چه مىخواهید؟ گفتند: ما جمعى از شیعیان امام هستیم و تقاضاى شرفیابى حضور امام را داریم. دربان گفت: منتظر باشید تا من اجازه بگیرم، سپس خدمت حضرت آمد و عرض كرد: جمعى آمدهاند و مىگویند ما از شیعیان شما هستیم و مىخواهیم شما را زیارت كنیم. حضرت اجازه نفرمودند. دربان، پاسخ حضرت را به آنان گفت. آنان رفتند و روز دوم آمدند و همان درخواست را مطرح كردند. باز هم حضرت اجازه ملاقات به آنان ندادند. براى روز سوم آمدند و مجدداً همان تقاضا را تكرار كردند. این بار نیز حضرت اجازه نفرموند. آنان بسیار متأثر شدند و فهمیدند تعمدى در كار است كه حضرت اجازه نمىفرمایند. بعضى از آنان با گریه و زارى از دربان خواستند تا از حضرت سؤال كند گناهشان چیست كه اجازه ملاقات نمىدهند. دربان مطلب را خدمت امام عرض كرد. حضرت فرمودند: چه گناهى بالاتر از اینكه آنان دروغ مىگویند، آنان مىگویند ما شیعه هستیم در حالى كه صفات شیعه در آنان نیست؛ شیعیان واقعى امثال سلمان و ابوذر هستند. دربان برگشت و فرمایش حضرت را به آنان گفت. آنان گفتند: ما واقعاً شیعه هستیم و امام را دوست داریم، ما دروغ نمىگوییم. حضرت به دربان فرمودند: به آنان بگو شما از دوستداران و محبان ما هستید، اما از شیعیان ما نیستید. آنان گفتند: آرى، ما اهل بیت(علیهم السلام) را دوست داریم و از دوستداران امام(علیهم السلام)هستیم. حضرت فرمودند: حالا راست گفتند، مىتوانند وارد شوند.
شاید اگر ما جاى آنان بودیم و سه مرتبه درِ خانه امام مىرفتیم و اجازه حضور نمىیافتیم، خسته مىشدیم و برمىگشتیم، ولى آنان چون عاشق بودند، ایستادند و استقامت كردند تا سرّ مطلب را دریابند. حضرت به این وسیله آنان را تربیت كردند و به آنان فهماندند كه صِرف داشتن محبت اهل بیت(علیهم السلام) كافى نیست، بلكه محبت اهل بیت(علیهم السلام) قدم اول است و نباید به
آن اكتفا كرد؛ مراتبى كه شیعیان در سایه انتساب به اهل بیت(علیهم السلام) باید كسب كنند، بسیار بیش از اینها است. اگر خداى متعال لطف كرده و محبت اهل بیت(علیهم السلام) را در دل ما قرار داده است، باید به خوبى از آن استفاده كنیم و در همان پله اول توقف نكنیم.
1. گشاده دستى نسبت به برادران ایمانى
امام صادق(علیه السلام) در این روایت شریف، اولین صفت شیعیان را جود و بخشش و عدم امساك نسبت به سایر شیعیان ذكر مىكنند. انسان همانگونه كه به اهل و عیالش توجه مىكند، باید نسبت به برادران ایمانىاش هم احساس مسؤولیت داشته باشد. در حقوق اِخوان، كه در اصول كافى هم بابى به این نام وجود دارد، آمده است: اگر كسى غلامى دارد كه امور منزلش را انجام مىدهد و برادر ایمانىاش از داشتن غلام محروم است، او به عنوان حق اخوت موظفاست غلام خودش را بفرستد تا كارهاى برادر ایمانى خود را هم انجام دهد. در جایى كه حتى فرستادن غلام ـ كه آن زمان داشتن غلام بسیار مرسوم بود ـ به خانه برادر دینى براى انجام كارهاى او از وظایف مؤمنانى كه از این نعمت برخوردارند ذكر شده است، مسلّماً برطرف كردن نیاز برادر ایمانى و یا رفتن به ملاقات او هنگام بیمارى و یا مراجعت از سفر و ... از ابتدایىترین وظایف شیعیان به شمار مىآید. البته رعایت اینگونه دستورات اخلاقى اهل بیت(علیهم السلام)بسیار مشكل است. مثلا فرض كنید شما در خانه خود كتابهایى دارید كه نیاز چندانى به آنها ندارید و از آن طرف، دوست شما گرفتار مشكل بزرگى شده است كه احتیاج مبرم به مقدارى پول دارد، اینكه شما بروید و آن كتابها را بفروشید تا نیاز دوست خود را برطرف سازید، كار آسانى نیست.
2. نماز 51 ركعت
اما در رابطه با بندگى خدا هم باید نشانههایى در شیعیان وجود داشته باشد. ما به این دلیل نسبت به اهل بیت(علیهم السلام)محبت داریم كه آنان بندگان خاص و ممتاز خدا هستند؛ یعنى در عبودیت و بندگى و تقرب الى اللّه گوى سبقت را از دیگران ربودهاند. بنابراین كسى كه خود را شیعه آنان مىداند، باید نشانهاى از این بندگى و ارتباط بیشتر با خدا در او به چشم بخورد.
یكى از نشانههاى شیعیان این است كه 51 ركعت نماز شبانهروزى وى ترك نشود (17 ركعت نماز واجب و دو برابر آن نماز نافله): بِاَنْ یُصَلّوا الخمسین لیلا و نهاراً؛ پنجاه ركعت نماز شبانهروز را بخواند. خمسین از باب تغلیب است؛ یعنى نماز پنجاه و یك ركعت را مىگویند نماز پنجاه ركعت.
3و4. پرخاشگر و طمعكار نبودن
در عرب مرسوم است كه بعضى از صفات ناپسند را به حیوانات نسبت مىدهند. البته، در فرهنگ ما هم كم و بیش این مسأله وجود دارد؛ یعنى وقتى مىخواهند زشتى عملى را مجسم سازند، آن صفت را به حیوانى نسبت مىدهند. معروف است كه سگ در میان حیوانات، حملهكننده و پارسكننده است؛ یعنى وقتى فرد ناشناسى را مىبیند به او حمله مىكند. این حالت سگ، نشانگر روحیه پرخاشگرى است. البته سگهاى پاسبان براى همین منظور تربیت مىشوند كه در مقابل افراد بیگانه چنین حالتى داشته باشند؛ در این حالت، از وجود این خویى كه در حیوان هست به صورت صحیح استفاده شده است. همچنین معروف است كه طمع زیاد یكى از صفات كلاغ است. این حیوان حتى اگر گرسنه هم نباشد، مواد غذایى را ذخیره مىكند تا در آینده از آنها استفاده كند. مثلا گردو را زیاد دفن مىكند؛ مشهور است كه مىگویند بسیارى از درختان گردو از گردوهایى به عمل آمده كه كلاغها آنها را دفن كردهاند. حضرت مىفرمایند: شیعتُنا لایَهِرُّونَ هَریرَ الْكَلبِ و لایَطْمَعونَ طَمَعَ الْغُرابِ؛ شیعیان ما مانند سگ، پرخاشگر و مانند كلاغ، طمعكار نیستند؛ یعنى نه درصدد آزار و اذیت دیگران برمىآیند و نه بیش از نیازشان به جمعآورى مال و ثروت مىپردازند. به كار بردن چنین تعبیرهایى براى این است كه زشتى بعضى رفتارها نشان داده شود تا كسانى كه زمینه اینگونه صفات در آنها وجود دارد، خودشان را تزكیه كنند و نگذارند این صفات در آنها رشد كرده و به صورت ملكاتى ثابت درآید. شأن شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) با روحیه پرخاشگرى و طمعكارى سازگار نیست؛ آنان باید عزت نفس داشته باشند و نسبت به مال و كار دیگران طمع نورزند.
5و6. عزت نفس در برابر دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) و دورى از آنان
یكى از صفات پسندیده انسانى كه اسلام هم تأكید فراوانى بر آن نموده، حالت استغنا و عزت
نفس است. انسان باید تا مىتواند از دیگران حتى از نزدیكان و یا پدر و مادرش هم چیزى نخواهد. البته ممكن است در زندگى مواردى پیش آید كه انسان حتى براى انجام برخى وظایف واجب خود به كمك دیگران نیاز پیدا كند. گاهى شبى، نیمهشبى گرفتارى و مشكلى براى انسان پیش مىآید كه ناچار مىشود مثلا براى رساندن همسر و یا فرزند بیمار خود به بیمارستان، وسیله نقلیه همسایهاش را امانت بگیرد. دنیاى امروز، دنیایى نیست كه انسان بتواند به تنهایى و بدون اینكه هیچگونه نیازى به دیگران داشته باشد، زندگى كند؛ خواه ناخواه مواردى پیش مىآید كه انسان چارهاى جز كمك گرفتن از دیگران ندارد. اما اینكه از چه كسانى باید تقاضاى كمك كنیم، نكته مهمى است كه حضرت به آن اشاره فرمودهاند: لایُجاوِرونَ لَنا عَدُوّاً و لایَسأَلون لَنا مُبغِضاً وَلو ماتوا جوعاً؛ شیعیان ما با دشمن ما همسایه نمىشوند و حتى اگر از گرسنگى هم بمیرند، از كسى كه با ما عناد و دشمنى دارد چیزى نمىخواهند. در دستورات اخلاقى اهل بیت(علیهم السلام) سفارش شده است كه هرچه مىتوانید از مؤمنان و شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) كمك بگیرید و زیربار منّت فُسّاق و كسانى كه با این خاندان سر و كارى ندارند، بالاخص دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) نروید. البته برقرارى رابطه و انجام معامله و یا حتى درخواست كمك از افرادى كه بنا به دلایلى هنوز اهل بیت(علیهم السلام) را نشناختهاند؛ یعنى جاهل و گمراهند اما عناد ندارند، شاید چندان اشكالى نداشته باشد، چه بسا انسان بتواند در اثر ارتباطى كه با آنان پیدا مىكند، كم كم آنان را هدایت نماید. اما بعضى از افراد ذاتاً اهل عنادند. اینگونه افراد در زمان ائمه(علیهم السلام) تعدادشان زیاد بود. اگرچه امروزه انگیزههاى عناد كمتر شدهاست، ولى به هر حال هنوز هم هستند كسانى كه دشمن اهل بیت(علیهم السلام) مىباشند. اصولا غیرت شیعیان به آنان اجازه نمىدهد كه دست نیاز به سوى كسانى دراز كنند كه دشمن اهل بیت(علیهم السلام) هستند.
7. عمل به فتاواى اهل بیت(علیهم السلام) در كلیه احكام
شیعیان از همان ابتدا در یك سلسله احكام، اختلافاتى با اهل تسنن داشتند. این اختلافات كه بسیار هم معروف بود، هم در عبادات، هم در خوردنىها و آشامیدنىها و هم در مناسكى كه مسلمانان داشتند، به چشم مىخورد. از جمله، خوردن مارماهى مورد اختلاف شیعه و غیرشیعه بود. اهل بیت(علیهم السلام) خوردن آن را حرام مىدانستند، در حالى كه اهل تسنن به فتواى علماى خود، صید و خوردن آن را حلال مىدانستند. همچنین در وضو، بعضى از مخالفان
شیعه مسح پا از روى كفش رابه خصوص در مواقع اضطرار و سرما جایز مىدانستند، در حالى كه شیعه از همان اوایل با این فتوا، كه به «مسح على الخُفّیْن» معروف است، مخالف بود. در مورد مُسكرات هم اختلافاتى بین شیعه و اهل سنت وجود داشت. البته مسلمانانِ غیرشیعه هم خوردن شراب را حرام مىدانستند، ولى در موارد مشتبه، مانند فُقّاع و آبجو، كه مُسكرِ بَیّن به شمارنمىآمدند، بین شیعه و اهل تسنن اختلاف وجود داشت؛ بسیارى از اهل سنت بر خلاف شیعه، استفاده از آنها را جایز و حلال مىدانستند. در آن زمان، مرسوم بود كه خرما و مویز را براى مدتى خیس مىكردند و سپس آب آن را كه مستى ضعیفى ایجاد مىكرد، مىنوشیدند. گویا اشاره حضرت در این روایت شریف به همین مسأله است كه موارد فوق نیز مُسكر و حرام بوده و شیعیان ما همانطور كه خمر را تحریم مىكنند و از شُرب آن اجتناب مىورزند، از سایر مُسكرات هم هرچند درجه اسكار آنها ضعیف باشد، مانند آب جو و مویز، استفاده نمىكنند. حضرت مىفرمایند: شیعتُنا لا یَأْكُلُونَ الْجِرّیَّ وَ لا یَمْسَحونَ عَلَى الخُفّیْنِ و یُحافِظونَ عَلَى الزَّوالِ و لا یَشْرَبونَ مُسْكِراً؛ شیعیان ما از خوردن مارماهى امتناع مىورزند، مسح على الخُفّین انجام نمىدهند، مواظب هستند كه نماز ظهر و نافلهاش را درست انجام دهند و شرب خمر نمىكنند.
پس از اینكه حضرت ویژگىهاى شیعیان واقعى را برشمردند، ابن جندب از جا و مكان اینگونه افراد سؤال مىكند. حضرت در پاسخ، با اشاره به آیهاى از قرآن، محل زندگى آنان را بالاى كوهها و اطراف شهرها بیان مىكنند: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ فَاَیْنَ اَطْلُبُهُم؟ قال(علیه السلام): عَلى رؤوسِ الجِبالِ و اطرافِ المُدُنِ و اذا دَخَلْتَ مدینَةً فَسِلْ عَمَّنْ لایُجاوِرُهُمْ و لایُجاوِرونَهُ فَذلِكَ مُؤْمِنٌ كما قال اللّهُ "وَجاءَ مِن أَقْصَى الْمَدینَةِ رَجُلٌ یَسْعى" واللّهِ لَقَدْ كان حَبیبُ النَّجَّار وَحْدَهُ.
حضرت در زمانى این سخنان را بیان مىفرمایند كه حكومت نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان، سختگیرىهاى شدیدى روا مىداشت. خصوصاً در زمان بنىمروان، شیعیان سخت تحت فشار قرار داشتند؛ گاهى به اتهام تشیع، افراد را زندانى مىكردند، شكنجه مىدادند و حتى به طرز فجیعى به قتل مىرساندند. همین امر موجب شده بود تا شیعیان غالباً از حجاز به سایر مناطق، از جمله ایران مهاجرت نمایند. یكى از دلایل وجود مقبره امامزادهها در مناطق كوهستانى و خصوصاً در شمال ایران، همین مسأله است. زیرا آنان براى در امان ماندن از
ایادى حكومت، به گوشه و كنار شهرها و بالاى كوهها پناه مىبردند. در چنین شرایطى است كهحضرت به ابن جندب مىفرمایند: توقع نداشته باش شیعیان ما را فوج فوج در شهرها و در میان عموم مردم ببینى؛ اگر خواستى آنها را بیابى، دقت كن چه كسانى هستند كه با مردم عادى رفاقت و معاشرت ندارند، نه آنان با مردم انس مىگیرند و نه مردم با آنان، از این طریق مىتوانى شیعیان ما را پیدا كنى. سپس حضرت مىفرمایند: مَثَل شیعیان ما در بین مردم، مَثَل حبیب نجار در انطاكیه است.
خداى متعال در سوره «یس»، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مورد خطاب قرار داده و از وى مىخواهد براى مردمى كه هنوز ایمان نیاوردهاند، از شهرى ـ كه در روایات به انطاكیه معرّفى شده است ـ مَثَل بزند كه مردمانش علىرغم دعوت پیامبران سهگانه (كه از طرف خداوند براى هدایت آنان، به آنجا رفته بودند) همچنان از ایمان آوردن و پذیرش حق سر باز مىزدند: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِث فَقالُوا إِنّا إِلَیْكُمْ مُرْسَلُونَ؛(1) نخست دو تن از رسولان را فرستادیم، چون تكذیب كردند، رسول سومى براى مدد و نصرت مأمور كردیم تا همه گفتند ما (از جانب خدا) به رسالت (براى هدایت) شما آمدهایم. مردم آن شهر نه تنها به پیامبران الهى ایمان نیاوردند، بلكه آنان را به قتل نیز تهدید كردند. در چنین شرایطى بود كه حبیب نجار براى حمایت پیامبران الهى، از دورترین نقطه شهر، نزد آنان آمد: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ؛(2) و (در این گفتوگوها بودند) مردى (حبیب نام) شتابان از دورترین نقاط شهر فرا رسید و گفت اى مردم (از من بشنوید و) رسولان خدا را پیروى كنید. حبیب نجار در گوشهاى از شـهر، تنـها و دور از اجـتماع زندگى مىكرد؛ زیرا با آن مردم سنخیتى نداشت. پس از اینكه وى آن قوم را به پیـروى از رسولان خدا دعـوت كرد، مـورد آزار و اذیت مردم قرار گرفت و به دست آنان كشته شد.
نكتهاى كه در اینجا باید مورد توجه قرار دهیم این است كه ببینیم این سخنان حضرت ناظر به چه شرایطى است. فهمیدن كلمات ائمّه معصومین(علیهم السلام)احتیاج به دقت و نوعى اجتهاد دارد.
1. یس (36)، 14.
2. همان، 20.
درست نیست كه انسان روایتى را بخواند یا بشنود، بعد بدون تحقیق و دقت كافى به اطلاق و عموم ظاهرى آن عمل كند. بعضى از افراد كه شرایط ورود، لحن و قیود روایت را به خوبى درك نمىكنند، اگر روایتى به مذاقشانخوش بیاید و زمینهاش هم در آنها وجود داشته باشد، به آن روایت عمل یا استناد مىكنند. مثلا آنان با دیدن روایاتى كه شیعیان را افرادى گوشهنشین و یا بریده از اجتماع معرفى مىكند، چنین مىپندارند كه همه شیعیان در هر زمانى باید از تمام مردم حتى شیعیان دیگر نیز دورى كنند؛ و یا كسى كه شیعه است باید سرش در لاك خودش باشد، از خانهاش كم بیرون بیایید، اگر هم بیرون آمد، عبایش را روى سرش بكشد تا كمتر دیگران را ببیند، باكسى حرف نزند و ... . اینگونه افراد با چنین سلیقههایى پیش از انقلاب زیاد بودند، اما به بركت انقلاب و رهنمودهاى امام راحل(رحمه الله)و سایر بزرگان، بحمدالله این گرایشهاى انحرافى كم شده است. البته هنوز هم گوشه و كنار هستند كسانى كه به اینگونه روایات تمسك مىكنند. در این رابطه باید بدانیم كه هیچوقت امر مستحبى و اخلاقى، جاى تكلیف واجب را نمىگیرد؛ آنجا كه امر به معروف، نهى از منكر، مشاركت در امر سیاسى و ... واجب است، استناد به اینگونه دستورات اخلاقى، كه در شرایطى خاص به افرادى داده شده، به هیچ وجه صحیح نیست. كسانى كه گرایشهاى درویشمآبى دارند، از روایاتى كه درباب عُزلتگزینى و گوشهنشینى وارد شده، چنین برداشت مىكنند كه باید دور از اجتماع زندگى كنند و با هیچ كس معاشرت نداشته باشند. اگر چنین باشد، پس این همه تكالیف اجتماعى كه ما در اسلام داریم براى كیست و چه وقت باید به آنها عمل شود؟!
از سوى دیگر، كسان دیگرى فقط دستورات اجتماعى اسلام را مىبینند و احكام عبادى را به كلى فراموش مىكنند. آنها گمان مىكنند كه اگر وارد فعالیتهاى اجتماعى شدند، دیگر نیازى به انجام عبادات مستحبى ندارند. عبادت مخصوص افرادى است كه گوشهاى نشستهاند، براى پیرزنها و پیرمردهایى است كه دستشان به جایى نمىرسد و از اینرو، وقتشان را با خواندن قرآن و دعا و گفتن ذكر پر مىكنند! این اشتباهى بزرگ است كه كسى به بهانه انجام تكالیف اجتماعى، از مسایل عبادى غافل شود. هیچ كس از برنامههاى عبادى و خودسازى بىنیاز نیست. البته شرایط زندگى و نیازهاى افراد با یكدیگر متفاوت است و بالطبع نوع عباداتشان هم فرق مىكند، ولى به هر حال، فعالیتهاى اجتماعى، جاى اینها را نمىگیرد. اگر انسان این عبادتها را ترك كند، كم كم ماهیت آن فعالیتهاى اجتماعى هم
عوض مىشود؛ یعنى به جاى اینكه به قصد انجام وظیفه واجب باشد، گرایشهاى مادى و دنیوى جاى آن را مىگیرد. اگر چنین حالتى پیش آمد، رعایت احكام شرع به فراموشى سپرده مىشود و خداى ناكرده انسان به گناه آلوده مىگردد. كسانى كه مسؤولیتهاى مهم اجتماعى دارند، نباید فكر كنند كه از وظایف عبادى مانند نمازهاى نافله، دعاهاى مستحبى، قرائت قرآن و ... معاف هستند و با خود بگویند ما آنقدر به جامعه خدمت مىكنیم كه ثواب هر كدامش از چند ختم قرآن بیشتر است! البته خدمتى كه وظیفه و واجب باشد، ثوابش از ختم قرآن بیشتر است، اما انسان براى انجام دادن آن خدمت، از برنامههاى عبادى مستغنى نیست. اگر انسان با عبادت سر و كار داشته باشد، آن روح معنوى در او باقى مىماند تا بتواند به جامعه خدمت كند، وگرنه انگیزههاى الهى در انسان ضعیف مىشود و به جاى اینكه انجام وظیفه كند، خودش هم آفتزده مىشود و فاسد مىگردد.
اینكه در روایات تأكید شده شیعیان ما كمتر در میان اجتماع و سایر مردم زندگى مىكنند، نسبت به اشخاص فرق مىكند. مثلا على بن یقطین، كه یكى از بزرگان شیعه و از اصحاب خاص امام موسى كاظم(علیه السلام) بود، به دستور حضرت، عهدهدار وزارت هارون الرشید گردید؛ زیرا علاوه بر اینكه ایمان خودش را حفظ مىكرد، مىتوانست به شیعیان هم خدمت كند. كسانى كه از چنین قدرتى برخوردارند كه معاشرت با دیگران، در عقاید، عبادات و اخلاقشان اثر سوء نمىگذارد، باید در اجتماعات فاسد حضور داشته باشند تا دیگران را هدایت كنند. هیچگاه وظیفه هدایت دیگران از دوش ما برداشته نمىشود. از سوى دیگر، كسانى كه مراتب ایمانشان ضعیف است، اگر در میان اجتماعى فاسد قرار گرفتند كه بیم ذوب شدن در آن جمعیت و یا از دست دادن هویتشان مىرود، باید هرچه زودتر از آن اجتماع جدا شوند. همچنین افرادى كه معرفتشان كم است و پشتوانه علمى آن چنان قویى براى عقایدشان ندارند، نباید با هر كس و در هر زمینهاى بحث كنند. اگر یك گروه از مسلمانان در جامعهاى كه اكثریت آنان فاسد و یا كافرند قرار گرفتند، باید هویت خودشان را حفظ و رابطه با یكدیگر را زیاد كنند. امروزه ما شاهد هستیم كه در بسیارى از كشورهاى غیر مسلمان، جمعیتهایى از مسلمانان به خصوص شیعیان ارتباط خودشان را با یكدیگر حفظ كردهاند، احكام دینىشان
را رعایت مىكنند و به غیر از خودشان با دیگران معاشرت ندارند، مگر در امور بازار، آن هم در حدى كه به مسایل دینى و عملى آنان لطمهاى وارد نیاید. من خودم در كشور كنیا، جوان مسلمان شیعهاى را دیدم كه روزه ماه رجب و شعبانش ترك نمىشد. گروه اندكى از شیعیان در یك كشور مسیحى آن هم در قلب افریقا، آنچنان خودشان را حفظ كردهاند كه حتى مستحباتشان را هم ترك نمىكنند. چرا؟ به دلیل اینكه در آن جامعه ذوب نشدهاند. از سوى دیگر، برخى از شیعیان ایرانى كه در كشورهاى مسلمان دیگر زندگى مىكنند، آنچنان تحت تأثیر فرهنگ آن جوامع قرار گرفته و در آن ذوب شدهاند كه وقتى انسان آنان را مىبیند حتى در مسلمان بودنشان نیز شك مىكند. آنان هویت خودشان را از دست دادهاند و فقط اسم شیعه را یدك مىكشند. از تشیع نیز فقط امام حسین(علیه السلام)را مىشناسند و بس! امام صادق(علیه السلام) چنین روزى را مىدیدند كه به شیعیان سفارش مىفرمودند هویت شیعىشان را حفظ كنند. مخصوصاً كسانى كه از نظر عقاید و افكار ضعیف هستند بیشتر باید مواظب خودشان باشند تا خداى ناكرده معاشرت و مجاورت با دیگران، موجب از دست رفتن دین و مذهبشان نگردد.
یَا ابْنَ جُنْدَب كُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقُوقِ اَهْلِ دَعْوَتِكَ وَ كُلُّ الْبِرِّ مقبولٌ اِلاّ ما كانَ رِئاءً. یَا ابْنَ جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فى اللّهِ وَ اسْتَمْسِكْ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بِالْهُدى یُقْبَلُ عَمَلُكَ فَاِنَّ اللّهَ یَقولُ « وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(1) فَلا یُقْبَلُ اِلاّ الایمانُ و لا ایمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِیقین و لایقینَ اِلاّ بِالخُشوعِ وَ مِلاكُها كُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَكوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم»(2).
اولین جمله این بخش از روایت شریف این است كه مىفرماید: كُلُّ الذُّنوبِ مغفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِك؛ هر گناهى آمرزیده مىشود مگر جفاكردن در حق برادران ایمانىات. درباره آمرزش گناهان در قرآن كریم داریم كه مىفرماید: إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ یَشاءُ؛(3) مسلّماً خدا این را كه به او شرك ورزیده شود، نمىبخشاید و غیر از آن را براى هركسى بخواهد، بخشاید. مطابق این آیه، خداوند هرگناهى را مىآمرزد، یا به تعبیر دیگر، امكان اینكه خداوند آن را بیامرزد وجود دارد، مگر گناه شرك؛ شرك گناهى است كه خدا آن را نمىآمرزد. البته این هم كه مىفرماید ،شرك را نمىآمرزد، منظور این است كه كسى مشرك از دنیا برود، وگرنه اگر كسى قبلا مشرك بوده و بعد توبه كرده و موحد شده است، خداوند گناهش را
1. طه (20)، 82.
2. بقره (2)، 213.
3. نساء (14)، 48.
مىآمرزد؛ كما اینكه هرگناهى با توبه قابل آمرزش است. بنابراین منظور از اینكه مىفرماید، گناه شرك آمرزیده نمىشود، این است كه این گناه را جبران نكند و بدون توبه از دنیا برود.
اما سایر گناهان چطور؟ آیا سایر گناهان هم اینطور است كه اگر انسان بدون توبه از آنها از دنیا برود به هیچ وجه آمرزیده نمىشود؟ این آیه مىفرماید، سایر گناهان اینگونه نیستند و ممكن است با وجود اینكه شخص در این دنیا آن را جبران نكرده و توبه ننموده است، خداوند آن گناه را بیامرزد؛ مثلا گناهان صغیره را قرآن مىفرماید خداوند مىآمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئاتِكُمْ؛(1) اگر از گناهان بزرگى كه از آنها نهى شدهاید دورى گزینید، بدىهاى شما را مىزداییم. در توضیح و تفسیر این آیه گفته شده است كه منظور آن است كه اگر شخص از گناهان بزرگ (كبیره) اجتناب ورزد، در صورت ارتكاب گناهان كوچك (صغیره) خداوند آنها را مىآمرزد. همچنین در آیه دیگرى مىفرماید: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ؛(2) آنان كه از گناهان بزرگ و زشتكارىها، جز لغزشهاى كوچك، خوددارى مىورزند، پروردگارت ]نسبت به آنها [فراخ آمرزش است.از این آیه نیز استفاده شده است كه به شرط خوددارى از ارتكاب كبایر، خداوند گناهان كوچك را مىبخشد. البته باید توجه داشت كه خودِ اصرار ورزیدن بر انجام گناه صغیره، گناه كبیره محسوب مىشود. در هر حال، گناه صغیره را گرچه انسان از آن توبه نكرده باشد خداوند مىآمرزد.
و اما در مورد گناهان كبیره، اگر انسان از آن توبه كند روشن است كه آمرزیده مىشود و بحثى ندارد. بحث در جایى است كه انسان بدون توبه از آنها از دنیا برود. امام صادق(علیه السلام) در این روایت مىفرمایند در اینجا نیز امید آمرزش وجود دارد، همانگونه كه مفاد آیه شریفه: إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ... نیز همین است. در اینباره، خلاصه بحث این است كه چنین كسى اگر شرایط شفاعت را داشته باشد، در مراحل مختلفى كه از سكرات موت تا قبر و برزخ و قیامت وجود دارد، سرانجام در یكى از این مراحل آمرزیده خواهد شد. البته اینكه شرایط شفاعت چیست خود بحثى مستقل است كه در این مقال نمىگنجد؛ اما به هرحال چنین كسى، گرچه پس از دهها یا صدسال معذّب بودن، سرانجام به نجات و رهایى خواهد رسید.
امام صادق(علیه السلام) در این روایت ضمن تأكید بر اصل كلى آمرزش همه گناهان، مىفرماید این
1. نساء (4)، 31.
2. نجم (53)، 32.
قاعده یك استثنا دارد و آن عبارت است از جفا كردن در حق برادران ایمانى: كُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِكَ. «عقوق» از ریشه «عقّ» به معناى آزار و اذیت و بدرفتارى كردن است. روشن است كه بدرفتارى با برادران ایمانى و آزار و اذیت كردن آنان موجب تضییع حقوق آنها و جفاى به آنان مىشود. بنابراین معناى این سخن امام صادق(علیه السلام) این است كه هر گناهى آمرزیده مىشود، مگر آنچه موجب تضییع حقوق برادران ایمانى و جفاى به آنان گردد. سرّ مطلب هم كه آمرزیده نمىشود این است كه چون حقالناس است. حقالناس حتى با توبه هم آمرزیده نمىشود و انسان باید صاحب حق را راضى كند و از او حلّیّت بطلبد.
و كُلُّ الْبِرِّ مَقبولٌ الاّ ما كان رِئاءً؛ هر كار خوبى قبول مىشود مگر آنچه كه ریا باشد. در توضیح این جمله باید بگوییم، كارهایى كه انسان انجام مىدهد از دو حال خارج نیستند: یا آنها را به انگیزه الهى و براى رضا و خشنودى خداوند انجام مىدهد، یا به اغراضى دیگر. یكى از رایجترین اغراض غیرالهى، تظاهر و خودنمایى است كه در معارف اسلامى از آن به «ریا» تعبیر مىشود؛ یعنى انسان كارى را براى اینكه دیگران ببینند و خوششان بیاید و از او تعریف كنند، انجام دهد. حضرت مىفرمایند، اگر در كارى انگیزه ریا و خودنمایى نباشد، آن عمل ذاتاً قابل این هست كه مورد قبول درگاه الهى واقع شود، اما عمل ریایى اصلا ذاتاً چنین قابلیتى ندارد و به هیچ وجه مورد قبول واقع نخواهد شد.
البته نیت الهى در كار داشتن نیز مراتب دارد كه در یكى از جلسات گذشته به مناسبت اشارهاى به آن داشتیم، ولى به هرحال هریك از این مراتب را كه داشته باشد، چون اصل نیت درست است، خداوند آن را قبول مىكند. در مقابل، كار ریایى هرقدر هم كه مهم باشد، حجم زیادى داشته باشد و براى انجام آن زحمت زیادى كشیده شده باشد، خداى متعال هرگز آن را قبول نخواهد كرد.
در ادامه، حضرت به موردى اشاره مىكنند كه انگیزه الهى داشتن در آن و عارى بودن آن از ریا و به خاطر غیرخدا نبودنش از سایر كارها مشكلتر است. به علاوه، ریاى در آن نسبت به سایر كارها كمتر مشهود است و حتى ممكن است امر بر خود انسان مشتبه شود و در جایى تصور كند كه انگیزه الهى دارد در حالى كه واقعاً اینگونه نیست؛ و آن مسأله حبّ و بغض است.
حضرت مىفرمایند: یَا بْنَ جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فِى اللّهِ؛ اى پسر جندب، دوستى كن به خاطر خدا و دشمنى كن به خاطر خدا؛ یعنى غیر از اعمال و رفتار ظاهریت، حتى حب و بغضت، دوستى و دشمنىات ـ كه امرى قلبى و درونى است ـ باید براى خدا باشد. اگر كسى را دوست مىدارى فقط و فقط به انگیزه الهى باشد و اگر كسى را هم دشمن مىدارى آن هم تنها براى جلب رضایت الهى باشد.
باید اذعان كرد كه این، كارى است بس مشكل، به خصوص كه انسان بخواهد همه دوستىها و دشمنىهایش اینگونه باشد. با این همه، در مراتب كمال و سیر و سلوك، انسان مىتواند و باید سعى كند به مرحلهاى برسد كه نه تنها اعمال ظاهریش، نماز و روزه و انفاقش، كه محبت و كینهاش نیز براى خدا باشد. محبت و كینه امرى قلبى است و اینكه انسان كارى بكند كه در دوستى و دشمنىاش نسبت به دیگرى فقط خدا را در نظر بگیرد و ذرهاى غیر خدا مطرح نباشد، نمىگویم غیرممكن، ولى البته بسیار دشوار است و تلاش بسیارى مىطلبد و تا خداوند كمك نكند انسان خود نمىتواند به چنین درجهاى برسد. بسیار كمند كسانى كه به این حد رسیده باشند و محبتشان صد در صد خالص «فى اللّه» باشد. اما در هر صورت انسان نباید ناامید باشد و بایستى براى رسیدن به چنین مقامى تلاش خود را انجام دهد؛ در این صورت خداوند نیز كمك خواهد كرد و ان شاء اللّه توفیقات خاص خود را شامل انسان خواهد نمود.
باید توجه داشت اینكه مىگوییم، محبتمان صد در صد براى خدا باشد، به این معنا نیست كه غیر از خدا كسى را دوست نداشته باشیم، بلكه منظور این است كه یك محبت اصیل بیشتر نباید در وجود ما باشد و بقیه محبتها در سایه و در شعاع این محبت قرار داشته باشند؛ مثلا اگر پدر و مادر را دوست داریم، نه چون پدر و مادرمان هستند و با آنها رابطه خونى و نَسَبى داریم، بلكه به این دلیل باشد كه خداوند فرموده است: وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً،(1) یا اینكه: أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ.(2) دوستى زن و همسر و فرزند و بستگان و دوستان نیز مىتواند به همین صورت باشد. ما اگر حتى پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) را دوست داریم از آن جهت است كه آنان دوستان خدا هستند و خدا آنان را دوست دارد و ما را به دوستى آنان امر
1. اسراء (17)، 23.
2. لقمان (31)، 14.
فرموده است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى.(1) اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند اهل بیت(علیهم السلام) را دوست نمىداشت، ما چه محبتى نسبت به آنها مىداشتیم؟
به هرحال اگر انسان توانست به مقامى برسد كه قلبش سراسر مملو از محبت خداوند شود و ذرهاى محبت غیر خدا در آن نباشد، آنگاه به آنجا مىرسد كه فرمود: قَلْبُ المؤمنِ عرشُ الرّحمن.(2) این كه فرمودهاند قلب مؤمن عرش خداوند است، چنین قلبى منظور است، نه هر قلب و دل آلوده و ناپاكى. تا هنگامى كه در انسان آلودگى و محبت دنیا، هوسها، علایق و محبتهاى شیطانى وجود دارد خداوند آن را عرش خود قرار نخواهد داد. راه رسیدن به چنان مقامى نیز چنگ زدن به دستگیره محكم الهى، پناه بردن به دامان خداوند و استعانت از ذات اقدس او است.
از جمله تعابیر به كار رفته در ادبیات قرآنى «تمسك به عروةالوثقى» است. در آیةالكرسى مىخوانیم: فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.(3) در سوره لقمان نیز چنین آمده است: مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.(4) ترجمه تحت اللفظى «عروة الوثقى» مىشود: «مطمئنترین دستگیره». تمسك به عروةالووثقى یعنى چنگ زدن به مطمئنترین دستگیره. در این تعبیر دقت و لطافتى نهفته است كه شاید كمتر به آن توجه مىشود و آن، دقت در این مسأله است كه توجه كنیم اصولا چه وقت انسان به دستگیرهاى مىچسبد و به آن چنگ مىزند. در حالت عادى انسان داعى ندارد دستش را به چیزى بگیرد و در آن چنگ بیفكند. دست خود را به چیزى گرفتن و چنگ انداختن در آن در وقتى است كه انسان با خطر سقوط مواجه باشد، وگرنه مادامى كه شرایط عادى است و انسان راحت ایستاده یا نشسته و احساس امنیت مىكند، به چیزى چنگ نمىزند.
قرآن با تعبیر «عروةالوثقى» مىخواهد این مطلب را به ما القا كند كهاى انسان متذكر باش كه تو هر آن در معرض سقوط هستى، گویى هر لحظه میان زمین و آسمان رهایى، كه اگر به
1. شورى (42)، 23.
2. بحارالانوار، ج 58، باب 4، روایت 61.
3. بقره (2)، 256.
4. لقمان (31)، 22.
دستگیرهاى محكم نچسبى سقوط و هلاكتت حتمى است. دره هولناكى پر از آتش در زیر پایت دهان گشوده كه اگر لحظهاى غفلت كنى در آن سقوط خواهى كرد؛ درهاى به نام جهنم، با آتشى ابدى و بسیار سوزان. از سوى دیگر، در چنین وضعیتى، یك راه نجات بیشتر ندارى و آن تمسك به محكمترین و مطمئنترین دستگیره عالم، یعنى خداى متعال است.
اگر انسان چنین حالى پیدا كند كه پیوسته خود را در معرض چنین خطر و سقوط هولناكى ببیند و تنها راه نجاتش را نیز در چسبیدن به دستگیره الهى بیابد، آنگاه حالت تسلیم نسبت به ذات اقدس حق در او پیدا مىشود و خود را تسلیم خدا مىكند؛ چرا كه مىبیند تنها راه نجات او از این آتش سوزان و عذاب جاودان، گرفتن ریسمان محكم الهى است. اینجا است كه عاجزانه درخواست مىكند كه: خدایا مرا نگه دار.
همچنین طبیعى است، انسانى كه در چنین وضعیت گرفتارى و بیچارگى گیر كرده و نجاتبخشى غیر از خدا نمىیابد، كارى به غیر از گفته او نخواهد كرد و «محسن» و نیكوكار خواهد شد: وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى؛(1) و هركس خود را ـ در حالى كه نیكوكار باشد ـ تسلیم خدا كند، قطعاً در ریسمانى استوارتر چنگ زده است.
تعبیر دیگرى كه شبیه «عروةالوثقى» است و آن هم در قرآن آمده، «اعتصام به حبل اللّه» است. در سوره آل عمران مىخوانیم: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً.(2) در جاى دیگر مىفرماید: مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراط مُسْتَقِیم؛(3) هركس به خدا پناهنده شود محققاً به راه راست هدایت شده است.
«اعتصام» یعنى پناهنده شدن به چیزى. براى نجات از مهالك دنیوى و اخروى باید به دامان الهى پناهنده شویم و جز این راهى نداریم. اگر كسى واقعاً چنین احساسى پیدا كرد و به اینجا رسید كه با تمام وجود دریافت كه پناهى جز دامان الهى ندارد، طبیعتاً خود را به دامان او خواهد انداخت و اینجا است كه همه كارهاى او اصلاح خواهد شد: مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراط مُسْتَقِیم.
شیطان هنگامى بر انسان مسلط مىگردد كه انسان از خدا غافل شود؛ اما كسى كه هر آن خود را میان زمین و آسمان معلّق مىبیند و هر لحظه خطر سقوط را كنار گوش خود احساس
1. لقمان (31)، 22.
2. آل عمران (3)، 103.
3. همان، 101.
مىكند، و مىبیند كه پناهى جز خدا و دستگیرى جز او نیست، چنین انسانى یك لحظه نیز از خدا غافل نخواهد شد. غفلت زمانى پیش مىآید كه انسان از این وضعیت و شرایط پر مخاطره خود غافل شود. از آن سو نیز انسان اگر پیوسته دست به دامان الهى و متمسك به حبل اللّه شد، آنگاه از زمین فاصله مىگیرد و در ملكوت بالا مىرود و اوج مىگیرد: یا بن جندب... وَ اسْتَمْسِكْ بالعُروَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بالهُدى... فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ اِلَى المَلَكوتِ.
همه اینها وقتى رخ مىدهد كه انسان به «یقین» رسیده باشد. وقتى یقین كرد جهنمى هست جاودان، و راه فرار و نجات از آن نیز پناه بردن به خدا است، آنگاه به سراغ خدا مىرود، دستورات او را آویزه گوش خود قرار مىدهد، عملش را نیكو و صالح مىكند، دل و قلبش مملو از ایمان به خدا مىشود و با تمام وجود در مقابل خدا خشوع مىكند: فَلا یُقْبَلُ اِلاّ الایمانُ و لا ایمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِیقین و لایقینَ اِلاّ بِالخُشوعِ و مِلاكُها كُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَكوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم».
امیدواریم خداى متعال توفیق هدایت و رسیدن به این مقامات عالى و ملكوت اعلایش را به همه ما مرحمت فرماید.
یا ابْنَ جُنْدَب اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تُجاوِرَ الجَلیلَ فى دارِهِ و تُسْكِنَ الفِردَوسَ فى جِوارِهِ فَلْتَهِنْ عَلَیْكَ الدُّنیا وَ اجْعَلِ المَوتَ نَصْبَ عَیْنِكَ و لاتَدَّخِرْ شیئاً لِغَد وَ اعْلَمْ اَنَّ لَكَ ما قَدَّمْتَ و عَلَیْكَ ما اَخَّرْتَ.
مىدانیم كه ایمان مراتبى دارد، معرفت افراد نسبت به حقایق دین متفاوت است و همّت افراد نیز ذاتاً با یكدیگر تفاوت دارد. اگر انسان هدفى عالى و بلند در سر دارد كه به دنبال رسیدن به آن است، باید اولا، آن هدف را درست بشناسد و به وجود آن ایمان داشته باشد و ثانیاً، تلاش لازم براى رسیدن به آن هدف بلند را نیز انجام دهد. افرادى كه معرفت و ایمانشان ضعیف است، در صورت تقویت معرفت خود، این آمادگى و همّت را پیدا خواهند كرد كه با تلاش بیشتر به اهداف بلند خود نایل آیند. اما كسانى كه همّتشان ضعیف است و حتى در امور دنیایى هم همّت بلندى ندارند ـ صرف نظر از اینكه امور دنیا نسبت به آخرت چه موقعیتى دارد ـ هر قدر هم كه زمینه معرفت و ایمان برایشان فراهم باشد، هیچگونه ترقى و پیشرفتى نخواهند داشت. به این افراد باید هشدار داد تا با تقویت همّت خود، براى رسیدن به اهداف عالیه، راه صحیح را انتخاب كنند. البته مؤمنان، هم از نظر مرتبه ایمان و هم ازنظر همّت، با یكدیگر تفاوتهایى دارند.
در این بخش از روایت، امام صادق(علیه السلام) در مقام یك مربى مىخواهند با ایجاد انگیزه در شیعیان، همّت مؤمنان را تعالى بخشند؛ یعنى آنها را متوجه این مسأله نمایند كه فقط به فكر رهایى از عذاب جهنم نباشند، بلكه همّتشان بیش از این باشد. كسانى كه به معاد ایمان دارند متوجه این نكته هستند كه انجام بعضى از كارها موجب عذاب ابدى مىگردد، لذا سعى مىكنند آن گناهان را مرتكب نشوند تا ایمانشان محفوظ بماند. این افراد اگر عذابهایى هم در عالم
برزخ داشته باشند، نهایتاً به واسطه شفاعت هم كه شده نجات پیدا مىكنند. این پایینترین مرتبه ایمان است. اما كسانى كه از همّت بالاترى برخوردارند سعى مىكنند در این دنیا به گونهاى عمل نمایند كه هم در موقع جان كندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند. كسانى هم هستند كه همّتشان از این هم بالاتر است؛ آنان تنها به رهایى از عذاب و نجات از جهنم اكتفا نمىكنند، بلكه دلشان مىخواهد از مقاماتى عالىتر و درجاتى بلندتر در بهشت و نیز از نعمتهایى بیشتر در آخرت بهرهمند شوند. درجات بهشت بسیار زیاد است بهگونهاى كهقابلشمارشنیست. دربرخى از روایات، تعداد درجات بهشت برابر با تعداد آیات قرآن ذكر شده است؛ یعنى بیش از شش هزار درجه. البته اینكه فاصله درجات را چقدر حساب كنیم خود بحثى دیگر است. از اینرو، مؤمنان بهشتى هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زیادى با یكدیگر دارند.
دسته آخر كسانى هستند كه نه تنها به دنیا، بلكه به لذایذ و نعمتهاى بهشت هم پشتپا مىزنند. آنها تنها دل به خدا مىدهند و رضایت او را مىطلبند؛ آنچنان محبت خدا در دلشان جاى گرفته است كه جز رضایت او به چیزى نمىاندیشند. البته هیچ كس از عذاب خوشش نمىآید، نیز همه مردم نعمتهاى بهشت را دوست دارند، ولى آنها آنقدر معرفتشان بلند است كه در مقابل لذت لقاى الهى و رضوان او هیچ چیز دیگرى برایشان ارزش ندارد. تمام همّ آنها این است كه بیشتر به خدا نزدیك شوند. تعبیرى هم كه همسر فرعون در دعاى خود به كار مىبرد و در قرآن نیز آمده است، اشاره به همین مطلب دارد. وقتى فرعون او را تهدید كرد كه اگر دست از ایمان به حضرت موسى(علیه السلام) بر ندارد كشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مىكند: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ؛(1) پروردگارا براى من خانهاى در نزد خودت در بهشت قرار بده. او انواع شكنجهها و سختىها را به جان خرید براى اینكه ایمانش محفوظ بماند. او نجات از عذاب جهنم و یا بهرهمندى از نعمتهاى بهشت را از خداوند درخواست نمىكند، بلكه به خدا مىگوید مىخواهم در مقام «عِنْدَك: جوار تو» باشم؛ این همان مقام قُرب است. البته خدا جسم نیست كه ـ العیاذ بالله ـ یك خانه جسمانى داشته باشد، ولى رابطه معنوى بنده عاشق با خدا مىتواند آن قدر زیاد باشد كه مثل دو همسایه به یكدیگر نزدیك باشند.
همه انسانها چنین همّتى ندارند كه از همه چیز چشم بپوشند و در دعا بگویند خدایا من
1. تحریم (66)، 11.
تنها قرب تو را مىخواهم و دوست دارم در جوار تو باشم. البته در جوار خدا بودن یعنى داشتن همه چیز، ولى توجه بنده عاشق اصلا به آنها نیست، بلكه فقط مىخواهد فاصلهاى با خدا نداشته باشد؛ مثل عاشقى كه براى رسیدن به محبوبش همه مشكلات و سختىها را تحمل مىكند تا همیشه در كنار او باشد، او اصلا متوجه نیست كه در آنجا چه به او مىگذرد، همین كه به محبوبش نزدیك باشد، همه چیز برایش فراهم است. البته براى رسیدن به این مقام، همّتى بلند لازم است تا آدمى به جاى اینكه تمام توجهش معطوف به رهایى از عذاب الهى و آتش جهنم و رسیدن به نعمتهاى بهشتى از قبیل حورالعین و قصرهاى مجلل و غذاهاى لذیذ و مانند آن باشد، توجهش را فقط به این معطوف دارد كه آیا به خدا نزدیك است یا خیر.
راه اینكه توجه انسان تنها به قرب خدا باشد این است كه آنچنان معرفت خدا و محبت او در دل ریشه بدواند كه انسان رضوان او را بر هر چیزى مقدم بدارد. لازمه رسیدن به چنین مقامى، فراهم نمودن مقدمات آن در همین دنیا است؛ زیرا وقتى انسان از این دنیا رفت دیگر نمىتواند كارى انجام دهد كه به خدا نزدیك شود. به دیگر سخن، همانگونه كه باید براى نجات از عذاب جهنم و بهرهمندى از نعمتهاى بهشتى، در همین دنیا تلاش كرد، كسى هم كه جوار خدا را مىخواهد باید مقدماتش را در همین دنیا فراهم كند. جاذبههاى دنیا، هوا و هوسها و غرایز انسانى ممكن است ما را از آن هدف اصلى دور سازد و موجب شود تا براى رسیدن به آن آرمان بلند كمتر تلاش كنیم. ما بسیارى از اوقات فراموش مىكنیم كه دنبال چه هستیم و غافل مىشویم كه باید به كجا و به چه مقامى برسیم. اما كسانى نیز داراى همتى بلند هستند به وجود چنین مقامى آگاهند و پیوسته دلشان مىخواهد به آن مقام برسند، اما نمىدانند در این راه چگونه باید با مشكلات مقابله كنند و موانع را از سر راه بردارند. مشكل آنها این است كه نمىدانند چه كارهایى باید انجام دهند تا بهتر و زودتر به این مقام دست یابند.
مخاطبان حضرت در این بخش از روایت، افرادىاند كه همّتشان ضعیف است و یا در صورت داشتن همت بلند، راه رسیدن به هدف را نمىدانند. حضرت به عبدالله بن جندب مىفرمایند: اگر مىخواهى با خداى صاحب جلالت مجاورت و همسایگى داشته باشى؛ یعنى آنقدر اوج بگیرى كه در میان مخلوقات، نسبتت به خدا از همه بیشتر باشد و از مراتب پست
حیوانى و شیطانى دور شوى و در میان مؤمنان هم ترقى و تعالى پیدا كنى و در مقامى قرار بگیرى كه بعد از آن دیگر مقام مخلوقات نیست بلكه مقام خدا است، باید كارى كنى كه دنیا در نظرت خوار باشد: یا بن جُنْدَبِ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تُجاوِرَ الجلیلَ فى دارِهِ و تُسْكِنَ الفِردَوسَ فى جوارِهِ فَلْتَهُنْ عَلَیْكَ الدُّنیا؛ حضرت در این فراز از سخنان خود، با بیان یك توصیه كلى اخلاقى مىفرمایند، آنچه موجب مىشود كه نتوانى این راه را طى كنى این است كه دنیا در نظرت بزرگ است. وقتى توجهت به دنیا جلب مىشود و دل به آن مىسپارى، دیگر دلت سراغ خدا نمىرود و نمىتوانى آن هدف را در دل خودت زنده نگاهدارى. هر چه زرق و برق دنیا بیشتر در چشم تو جلوه كند، از آن مقام دورتر مىشوى؛ زیرا توجهت معطوف به آن مىشود. توجه انسان به هر چیزى كه معطوف شد، براى همان كار مىكند و به مسایل دیگر توجه نمىكند. جاذبههاى دنیا مانع از تلاش ما براى رسیدن به مقامات عالى ایمان مىشود؛ چون چشم و گوش ما را به دنبال خود مىكشاند و وقتى دل به سراغ دنیا رفت، دیگر جایى براى محبت خدا در آن باقى نمىماند.
شاید كمتر خطبهاى از نهج البلاغه را بتوان یافت كه در آن اشارهاى به پستى دنیا نشده باشد، اما در بعضى موارد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) تعبیراتى بسیار كوبنده نسبت به دنیا دارد كه براى شنوندگان و دوستان حضرت بسیار ارزنده است. امیرالمؤمنین(علیه السلام)در یكى از خطبههاى خود، بىمقدارى و زودگذرى دنیا را به رطوبتِ باقى مانده از ظرف آبى تشبیه مىكنند كه آب آن را خالى كرده باشند.(1) در چنین ظرفى مگر چقدر آب مىماند كه انسان براى رفع تشنگى خود به آن توجه كند؟! همه آنچه در دنیا است در مقایسه با آخرت و نعمتهاى آن، از این مقدار نیز كمتر است. حضرت در جایى دیگر، درباره پستى و بىارزشى دنیا مىفرمایند: دنیا در نظر من از آب بینى بز زكامى هم كم اهمیتتر است.(2) از این تعبیر رساتر، كلامى است كه در خطبهاى دیگر بیان فرمودهاند: دنیا مثل استخوان پوسیده خوك مرده است كه در دست شخص مبتلا به مرض جذام باشد.(3) اشخاصى كه مبتلا به این مرض مىگردند آن قدر زشت مىشوند كه كسى
1. ر. ك: نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 42.
2. همان، خطبه 3.
3. همان، كلمات قصار، ش 228.
رغبت نمىكند به آنها نگاه كند. حالا تصور كنید اگر در دست چنین فردى با آن قیافه وحشتناك ـ كه انسان حتى رغبت نمىكند یك شاخه گل هم از او بگیرد ـ استخوان پوسیده خوك مردهاى ـ كه زنده آن هم زشت و پلید است و گوشتش نیز حرام و نجس ـ باشد، آیا انسان رغبت مىكند براى گرفتن آن به سراغ او برود؟ دنیا باید در نظر مؤمن اینگونه باشد؛ یعنى باید آنقدر معرفت داشته باشد كه بداند دلبستگى به دنیا او را از هدفش دور مىكند. البته این سخن بدین معنا نیست كه انسان از فعالیتها و انجام وظایف فردى و اجتماعى كه در دنیا دارد صرف نظر كند. انجام تكلیف بحثى دیگر است، بحث در نوع بینش و نگرش انسان نسبت به دنیا است. گاهى بر انسان واجب مىشود كه استخوان خوكى را هم بردارد، اما سخن در این است كه انسان باید دنیا را در مقام مقایسه با آخرت، مقامات معنوى و قرب خدا چگونه ببیند. براى اینكه زیبایىهاى دنیا و به طور كلى غرایز ما موجب بىتوجهى به آخرت و مقامات معنوى نگردد، همیشه باید به یاد مرگ باشیم. یاد مرگ ارزش دنیا را در نظر انسان كم مىكند و او را از فریبهاى شیطانى و زرق و برقهاى دنیا محفوظ نگاه مىدارد.
امام صادق(علیه السلام) در سفارش خود به عبداللّه بن جندب مىفرمایند:
وَاجْعَلِ الْمَوتَ نَصْبَ عَیْنِكَ؛ همیشه به یاد مرگ باش، طورى كه همیشه مرگ جلوى چشمت باشد.
بینش ما نسبت به دنیا باید به گونهاى باشد كه توجه بیشترى به مرگ و عالمآخرت داشته باشیم. ما تنها در صورتى مىتوانیم خود را از چنگال دنیا نجات دهیم كه آرزوهایمان را نسبت به آینده كم كنیم و به فكر لذتهاى دنیایى نباشیم؛ تنها به فكر رفع نیاز امروزمان آن هم از راه مشروع باشیم وبراى فردایمان كه نمىدانیم زنده هستیم یا نه و نسبت به آن تكلیفى نداریم، بىجهت فكر خود را مشغول نكنیم. ما اگر تكلیفى نسبت به آینده داشته باشیم، مربوط به آخرت است و آخرتخواهى مسأله دیگرى است. حرص نسبت به دنیا و ذخیره كردن براى آیندهاى كه معلوم نیست آن را درك كنیم، موجب مىشود كه ما بیشتر دنیازده شویم. انسان باید با این گرایش مبارزه كند و سعى نماید چیزى را براى فردایش نگه ندارد، اگر هم چیزى از زندگىاش زیاد آمد آن را انفاق كند. البته كسانى هستند كه از این مقام گذشتهاند و امروز وفرداى دنیا برایشان تفاوتى نمىكند. اما براى كسانى كه در ابتداى راه هستند، مبارزه با دنیازدگى باید جزو برنامههاى زندگى آنها باشد؛ مثلا ما باید تمرین كنیم كه اگر پولى از
زندگىمان زیاد آمد براى سال آینده و سالهاىبعد نگه نداریم، بلكه سعى كنیم آن را در همان سال مصرف كنیم و اگرنیازى نداریم، در راه خدا انفاق نماییم.
البته ممكن است براى كسانى كه از مراتب ایمان و معرفت بالایى برخوردارند راحتتر این باشد كه مایحتاج سال خود را یكجا تهیه و ذخیره نمایند. حضرت سلمان(رضی الله عنه)جزو آن دسته افرادى بود كه امروز و فرداى دنیا برایش تفاوتى نمىكرد. او اگر مایحتاج یك سال خود را یكجا تهیه مىكند نه براى حرص بر دنیا است. ایمانى كه سلمان(رضی الله عنه)داشت با ایمان ما قابل مقایسه نیست و حتماً انگیزههاى الهى برترى از این كار داشته است. اما ما كه مىخواهیم دلبسته نبودن به دنیا را تمرین كنیم، بهتر است كه به فكر ذخیره براى آینده نباشیم و این روحیه را از خود دور كنیم. به عكس، ما باید این روحیه را در خودمان تقویت كنیم كه اگر چیزى از زندگىمان زیاد آمد، آن را در راه خدا مصرف نماییم. بر خلاف نظر برخى كه فكر مىكنند بذل و بخشش و انفاق موجب از بین رفتن مال و سرمایه مىشود و فقط آنچه ذخیره شود حفظ مىگردد، حضرت مىفرمایند: آنچه در دنیا بماند براى تو نفعى ندارد، بلكه مال تو چیزى است كه براى آخرت خود ذخیره مىكنى: و لاتَدَّخِرْ شیئاً لِغَد و اعْلَمْ اَنَّ لَكَ ما قَدَّمْتَ و عَلَیْكَ ما اَخَّرْتَ. اموالى كه انسان ذخیره مىكند و آن را بعد از مرگش در این جهان باقى مىگذارد، نه تنها سودى برایش نخواهد داشت، بلكه اگر آنها از حقوق مردم باشد، گناهش براى او باقى مىماند.
از خداى متعال مىخواهیم ایمان و معرفت ما را كامل و توفیق عمل به دستورات اهلبیت(علیهم السلام) رابه همه ماعنایت فرماید.
یَا ابْنَ جُنْدَب مَنْ حَرَّمَ نَفْسَهُ كَسْبَهُ فَاِنَّما یَجْمَعُ لِغَیْرِهِ و مَنْ اَطاعَ هَواهُ فَقَدْ اَطاعَ عَدُوَّهُ و مَنْ یَثِقْ بِاللّهِ یَكْفِهِ ما اَهَمَّهُ مِنْ اَمْرِ دُنیاهُ و آخِرَتِهِ و یَحْفَظْ لَهُ ما غابَ عَنْهُ وَ قَد عَجَزَ مَنْ لَمْ یُعِدَّ لِكُلِّ بلاء صَبْراً و لِكُلِّ نِعْمَة شُكراً و لِكُلِّ عُسْر یُسْراً. صَبِّرْ نَفْسَكَ عِنْدَ كُلِّ بَلِیَّة فى وَلَد اَوْ مال اَوْ رَزِیَّة فَاِنَّما یَقْبِضُ عارِیَتَهُ و یَأْخُذُ هِبَتَهُ لِیَبْلُوَ فیهِما صَبْرَكَ و شُكْرَكَ وَ ارْجُ اللّهَ رَجاءً لایُجَرِّئُكَ عَلى مَعْصِیَتِهِ وخَفْهُ خَوفاً لایُؤْیِسُكَ مِنْ رَحْمَتِهِ.
اگر از دید مادى و دنیایى به تلاش روزمره زندگى انسانى نظرى بیفكنیم، مىبینیم هر كسى كه تلاشى مىكند، انتظار دارد كه نتیجه آن را ببیند و از آن بهرهمند شود. اگر كسى حاصل تلاش شبانهروزى خود را بدون دلیل، تحویل دیگرى دهد، كارى انجام داده كه با هیچ منطقى ـ اعم از الهى و یا دنیوى و مادى ـ سازگار نیست. البته بحث ایثار، بحث دیگرى است؛ گاهى انسان تلاش مىكند و حاصل تلاش خود را براى رضاى خدا و اجر اخروى یا دست كم براى ارضاى عاطفه انسانى خود، در اختیار كسى كه نیازمندتر است قرار مىدهد. چنین كارى مذموم و ناروا نیست. سخن آنجا است كه ما انسانهایى را مىبینیم كه بدون هدف و یا دلیلى موجه و قانعكننده، عملا دسترنج خود را در اختیار دیگران مىگذارند؛ یعنى با زحمت و مشقت سرمایه مىاندوزند، اما بدون اینكه خود از آن بهرهاى ببرند، آن را براى دیگران باقى مىگذارند. مصداق بارز چنین انسانهایى، افراد بخیلى هستند كه از شكم خود و زن و فرزندانشان كم مىگذارند و براى دیگران ذخیره مىكنند. این كار نه تنها ثوابى به دنبال نخواهد
داشت، بلكه چه بسا نتایج سوئى نیز بر آن مترتب باشد؛ زیرا ممكن است این ثروت به دست كسانى بیفتد كه از آن سوء استفاده نمایند.
دسته دیگرى از انسانها، افرادى هستند كه فقط از روى هوا و هوس كار مىكنند. آنها فكر مىكنند كه به اختیار خودشان كار مىكنند و نفعى براى خودشان دارند، در صورتى كه چشم و گوش بسته، در خدمت دشمن خود هستند و خود غافلند. هواى نفس، دشمن درونى انسان است و عاملى است كه انسان را از سعادت دنیا و آخرت محروم مىسازد. نفس انسانى بزرگترین دشمن انسان است كه در درون خود او است. كسانى كه به خواستههاى دلشان عمل مىكنند، در واقع اسیر هواى نفس خود هستند. این كار همانند این است كه انسان امر و نهى دشمن خود را بدون چون و چرا اطاعت كند. به راستى چه كار احمقانهاى خواهد بود؛ كدام انسان عاقلى است كه بىچون و چرا به دستورات دشمنش عمل كند؟! توجه به این نكته موجب مىشود تا ما در مقابل هواى نفس خود بیشتر مقاومت كنیم و زندگى دنیوى و اخروى خود را به خطر نیندازیم و نیز زندگى جاودانه ابدى را به زندگى فانى و گذرا نفروشیم.
هر انسان عاقلى اگر اندكى بیندیشد، حتى اگر متدین و دیندار هم نباشد، مىفهمد كه انباشت ثروت براى دیگران، كارى غیرعاقلانه است. اما مسایلى وجود دارد كه تا انسان ایمان نداشته باشد و خداپرست نباشد، نمىتواند آنها را به درستى درك كند. انسان خداشناس در اثر توكل و تسلیم و رضا به تدبیرات و تقدیرات الهى، به مقامات معنوى بسیار بلندى دست پیدا مىكند كه مىتواند از عهده فهم و درك آن مسایل برآید. ما در زندگى به طور طبیعى ـ صرفنظر از معرفتى كه به خداى متعال پیدا مىكنیم ـ براى رفع نیاز خود به اسباب و وسایلى كه در اختیار داریم، مانند نیروى بدنى و فكرى خود، دوستان، پدر و مادر و خویشان خود اعتماد مىكنیم. اما تربیت دینى اینگونه نیست. دین انسان را به گونهاى پرورش مىدهد كه هرگاه احساس نیاز كرد، ابتدا براى رفع نیاز خود متوجه خدا شود. هر چند اراده الهى بر این تعلق گرفته كه كارها در این عالم از روى اسباب انجام بگیرد، اما فرق است میان اینكه انسان وسایل این دنیا را ابزار بداند یا تأثیر استقلالى براى آنها قایل باشد. انسانهایى كه از تربیت دینى كاملى برخوردار نیستند، خود را صاحب تدبیر و وسایل دنیا را داراى تأثیر استقلالى مىدانند. اما
دین به انسان مىآموزد كه همه چیز از آن خدا است، وجود و بقا و تدبیر و تقدیر به دست اوست. اجازه تصرف ما تكویناً و تشریعاً به دست خدا است.
ما باید سعى كنیم این روحیه را در خود تقویت كنیم كه، اعتمادمان قبل از هر چیز به خدا باشد. البته این سخن بدین معنا نیست كه هیچ كارى انجام ندهیم و از هیچ وسیلهاى استفاده نكنیم و به انزوا و خلوتى نشسته و انتظار داشته باشیم كه خدا همه چیز را درست كند، بلكه سخن در این است كه بدانیم سررشته كار و اختیار عالم به دست خدا است. خداوند عالم، بدون اسباب مادى هم مىتواند نیازهاى ما را برطرف كند، اما حكمت او اقتضا كرده كه این اسباب در كار باشد و ما در معرض هزاران آزمایش و امتحان الهى قرار بگیریم تا زمینه رشد و تكامل معنوى ما فراهم شود. اگر این اسباب و آزمایشهاى الهى نبود، تكاملى هم در كار نبود. اگر ما كار نمىكردیم و روزى به دست نمىآوردیم، حلال و حرام، واجب و مستحبى مطرح نمىشد و لذا رشد و تكاملى هم براى انسان در كار نبود. تكامل انسان در اثر عمل به تكالیف است، زمینه تكلیف را همین كارهاى خوب و بد فراهم مىكند. باید این اسباب در كار باشند تا به تكامل برسیم، اما مهم توجه به این نكته است كه این اسباب و ابزار به تنهایى كارساز نیستند، بلكه فوق اینها دست دیگرى است كه همه چیز در قبضه قدرت او است. ما باید در هر حالى ابتدا توجه و اعتمادمان به او باشد، سپس سراغ اسباب برویم. معرفت ناب توحیدى و تربیت ناب دینى چنین نگرشى را اقتضا مىكند.
چیزى كه انسان را به تفكر و تلاش و فعالیت وا مىدارد، یا مربوط به دنیا است یا آخرت؛ و ما باید بدانیم كه سررشته و اختیار همه چیزهایى كه ما براى دنیا و آخرت خود مىخواهیم در دست خدا است. كسانى كه توجه قلبى و اعتمادشان به خدا باشد، خداوند كار آنها را آسان و مشكلات دنیا و آخرتشان را با تدبیر و تقدیر خودش حل مىكند؛ یعنى به جاى اینكه آنها به نیرو و تدبیر خودشان اتكا كنند و زحمت بسیاربكشند، خداكمكشان مىكند تا مشكلشان حل شود. این یك فضل مضاعف الهى است كه شاملاینگونه افراد مىشود.
شایسته است همواره به هنگام گرفتارى و مشكلات، آیه شریفه أَ لَیْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ...؛(1) را به یاد بیاوریم كه مىفرماید: آیا خدا براى بنده خود كافى نیست؟ كسى كه خدا را دارد، به چه چیز دیگرى احتیاج دارد؟ توجه به این مطلب ـ كه بزرگترین سرمایه مؤمن است ـ موجب
1. زمر (39)، 36.
مىشود كه اعتقاد و اعتماد بیشترى به خدا پیدا كنیم. كسانى كه از این نیروى معنوى برخوردار شوند، مشكلاتشان زودتر حل مىگردد.
متأسفانه در بسیارى از موارد، براى بسیارى اتفاق مىافتد كه در گرفتارىها به جاى اعتماد و تكیه به نیروى لایزال الهى به چیزهاى دیگر اعتماد مىكنند. مثلا، پدرى كه به مسافرت رفته و از همسر و فرزند بیمارش دور شده، مدام نگران حال فرزند خود مىباشد. این شخص در منزل هم كه بود این مشكلات را داشت، اما اكنون كه در مسافرت است، مشكلش مضاعف شده است؛ چون از خانه و زندگى خود دور است. كسانى كه براى انجام وظیفه ـ مثل حج و عبادت و سفر زیارتى واجب یا مستحب یا تبلیغ دین یا جهاد و مانند اینها ـ از خانه و كاشانه خود دور مىشوند، خواه ناخواه نگران خانواده و زن و فرزند خود هستند، اما این افراد اگر اعتماد به خدا داشته باشند، نگرانى آنها كم مىشود، بلكه اصلا نگرانى پیدا نمىكنند؛ چون مىدانند كسى بالاى سر خانواده آنها است كه قدرتش از همه بیشتر است. خداوند، براى كمك، هرگز سفر یا حَضر بودن ما را لحاظ نمىكند، اگر تقدیر الهى بر كمك باشد، حضور و غیاب ما بىوجه است و اگر هم تقدیر الهى بر كمك نشدن باشد، حضور ما فایدهاى ندارد.
رویدادهایى كه در این عالم پیش مىآید، از دو حالت خارج نیست: یا دلخواه و مطابق میل ما هستند و یا بر خلاف طبع و میل ما. سلامتى، رفاه، راحتى، آسایش، هواى خوب و چیزهایى از این قبیل كه بر وفق مراد ما هستند، نعمتاند. از سوى دیگر، مریضى، فقر، گرفتارى، قرض و مانند آنها كه موافق میل ما نیستند، بلا هستند. عالم دنیا سرشار از این دو نوع حادثه است. كسى نیست كه در زندگى هیچ امر خوشایندى نداشته باشد؛ یعنى هیچ نعمتى نداشته باشد، همچنین كسى هم نیست كه هیچ مشكلى نداشته باشد: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی كَبَد؛(1) زندگى انسان در این عالم توأم با رنج و سختى است.
آموزهها و تربیت ناب دینى به ما مىآموزد كه در برابر نعمتها شكرگزار باشیم، تا نعمتهاى الهى افزون شود، و در برابر بلاها صبر پیشه كنیم تا اجر ما افزون گردد. انسان براى این كه بتواند راه صحیح را طى كند، باید این نكته را در نظر داشته باشد كه اگر مشكلى برایش
1. بلد (90)، 4.
پیش مىآید، به دنبال آن راحتى و گشایشى است: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً.(1) اگر انسان به این مسأله توجه نداشته باشد، نه راحتى دنیا را دارد نه سعادت آخرت را. كسى كه شكرگزار خدا نباشد، سعادت آخرت را نخواهد داشت، اگر بر بلاها نیز صبر نكند، زندگى را براى خودش سختتر مىكند؛ یعنى نه تنها مشكلات او حل نمىشود، بلكه این مشكلات مضاعف مىگردد. بنابراین اگر ما راحتى و سعادت دنیا و آخرت را مىخواهیم، باید در مقابل سختىها و بلاها صبر كنیم. اگر این كار را نكنیم، انسان ناتوانى هستیم. از همین رو است كه حضرت به عبدالله بن جندب و به همه مؤمنان سفارش اكید كرده و مىفرماید:
و قَدْ عَجَزَ مَنْ لَمْ یُعِدَّ لِكُلِّ بلاء صبراً و لِكُلِّ نعمة شكراً و لِكُلِّ عُسر یُسْراً؛ عاجز و ناتوان است كسى كه براى هر بلایى صبرى مهیا نكند و براى هر نعمتى شكرى و براى هر سختى آسانى را.
جهانى كه ما در آن زندگى مىكنیم توأم با دردها، رنجها، سختىها، مصیبتها و انواع ناراحتىها است. هر انسانى، خواه ناخواه، در زندگى خود به برخى از این گرفتارىها مبتلا مىشود؛ مثلا به هر حال، انسان یا پیش از پدر و مادرش از دنیا مىرود و یا پس از آنها. اگر پیش از پدر و مادر از دنیا برود، پدر و مادر به داغ او مبتلا مىشوند و اگر پس از آنان از دنیا برود، وى به داغ پدر و مادر مبتلا مىگردد. این حالت نسبت به برادر و خواهر و دوستان و عزیزان نیز وجود دارد. كسى كه در عمر خود هیچ نوع سختى و مریضى ندیده باشد اصلا پیدا نمىشود. گرفتارىهاى طبیعى و اجتماعى كمابیش براى هر كسى پیش مىآید. بشر همواره در تلاش است تا از راه وسایلى كه تدارك مىبیند خود را از گرفتارىها و ناملایمات زندگى در امان نگه دارد. البته تا حدود زیادى موفقیتهایى هم در این زمینه به دست آورده است، اما وقتى به دقت مىنگریم متوجه مىشویم كه در كنار هر رفاهى، هر آسایشى و هر نعمتى كه فراهم شده و به موازات هر اختراع و اكتشافى كه صورت گرفته، مصیبتهاى جدیدى بر زندگى بشر سایه افكنده است. زمانى انسان با اسب و شتر و مانند آنها مسافرت مىكرد، كه البته سختىهایى در پى داشت، اما امروزه با اتوبوس و قطار و هواپیما مسافرت مىكند. آن زمان به
1. انشراح (94)، 5ـ6.
ندرت اتفاق مىافتاد كه مثلا مركبى، سوارِ خود را لگد بزند و موجب مرگش شود، اما امروزه یك قطار تصادف مىكند و دهها نفر كشته مىشوند، یك هواپیما سقوط مىكند و صدها نفر كشته مىشوند و ... . در همین راستا، برخى تصور مىكنند كسانى كه ثروتهاى كلانى به هم زدهاند، آسایش بیشترى در زندگى دارند، اما وقتى از نزدیك زندگى آنها را مشاهده مىكنیم، مىبینیم گرفتارى آنها به مراتب بیشتر از دیگران است. چه بسا آسایش یك كشاورز در دهكدهاى دورافتاده كه با زحمت بسیار كار مىكند از كسانى كه در كاخهاى كذایى زندگى مىكنند بیشتر باشد. هر چند ممكن است این كشاورز از انواع لذتهایى كه كاخنشینان مىبرند بىبهره باشد، اما در عوض از ناملایمات زندگى آنان در امان است. البته این سخن به معناى این نیست كه هر جا نعمتى است، لزوماً در كنارش مصیبتى هم وجود دارد، اما این مطلب واقعیت دارد كه زندگى انسان توأم با خوشى و ناخوشى است.
مسلّماً زندگى دنیوى بدون گرفتارى امكان ندارد. این ویژگى زندگى دنیا است. برعكس، سعادت اخروى همراه هیچ گرفتارى و غم و غصهاى نیست: لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ؛(1) هیچ رنج و زحمت در آنجا به آنها نرسد و هرگز از آن بهشت بیرونشان نكنند. در دنیا چنین وعدهاى به كسى داده نشده است و هیچ كس چنین زندگى سراسر خوشى و راحتى را در دنیا تجربه نكرده است.
بشر همواره در تلاش است با فراهم كردن وسایل راحتى و آسایش، مشكلات زندگى را كم كند و تا حدودى موفقیتهایى هم در این زمینه به دست آورده است. یكى از راههایى كه بشر براى كاستن آلام و ناراحتىهاى خود به آن متوسل شده، پناه بردن به سرگرمىها است. انسان براى رهایى از فكر و خیالهاى ناراحتكننده، به اختراع انواع سرگرمىها روى آورده است. شیطانىترین اختراع در این زمینه، مسكرات و مواد مخدّر است. انسان در حالت مستى غم و غصههایش را فراموش مىكند و براى مدت كوتاهى نسبت به همه چیز بىخیال مىشود. ولىبه هرحال، این بىخیالى نمىتواند ماهیت زندگى دنیا را تغییر دهد. اتفاقاً كسانى كه به این سرگرمىها متوسل مىشوند، هرچند ممكن است لحظاتى غم و غصه و گرفتارىها را فراموش كنند ولى گرفتار مصیبتهاى دوچندان مىشوند. مثلا افرادى كه به مواد مخدّر روى مىآورند،آنچنان گرفتار مىشوند كه دیگر نمىتوانند آن را رها كنند. انسان با این كار نه تنها
1. حجر (15)، 48.
نمىتواند رنج و گرفتارىها را از خود دور كند، بلكه چه بسا به انواع بیمارىهاى جسمى و روحى و روانى نیز مبتلا مىگردد.
بشر تا به حال نتوانسته است راه حلى اساسى براى مقابله با سختىها و گرفتارىها بیابد. حاصل همه آموزههاى روانشناختى این است كه انسانها را وادار كند تا بپذیرند كه زندگى همین است و باید با آن ساخت. البته این تلقینات تا اندازهاى مؤثر واقع شده است، اما هرگز نتوانسته ریشه گرفتارىها را از بین ببرد.
دین نسخهاى را تجویز مىكند كه انسان مىتواند از طریق عمل به آن از ناملایمات زندگى دنیا رهایى یابد. اگر انسان این معرفت و بینش را پیدا كند كه نعمتهایى كه در اختیار دارد از آنِ او نیست، بلكه امانتى است كه خداوند به او عطا كرده، هرگز در صورت از دست دادن آنها ناراحت نمىشود. به راستى اگر یكى از دوستانتان كتابى را براى یك شب به امانت در اختیار شما بگذارد و بعد پس بگیرد، شما غصهدار مىشوید؟ انسان باید باور كند كه آنچه در این دنیا است از آن خدا است و به امانت در اختیار او گذاشته شده تا از آنها استفاده كند، هر زمان هم كه حكمت خدا اقتضا كرد آن را پس مىگیرد. بنابراین، دركِ این مطلب كه نعمتهاى دنیایى از آن خدا است، موجب راحتى انسان مىشود. بدیهى است كه فرد ملحد و كسى كه خدا را قبول ندارد، نمىتواند این اعتقاد را داشته باشد. این باور و اعتقاد تنها در سایه دین تحقق پیدا مىكند و انسان باید خداشناس باشد تا بتواند از این دارو، كه همانا معرفت و ایمان است، استفاده نماید.
نكته دیگر این است كه نعمتهاى خدا بیهوده و عبث در اختیار ما قرار داده نشده است. خداوند براى آزمایش بندگان خود، نعمتهایى را در اختیار آنان قرار داده است تا اولا ببیند آیا قدر این نعمتهاى الهى را مىدانند، و ثانیاً آیا در صورت باز پس گرفتن آنها، صبر پیشه مىسازند یا بىتابى مىكنند.
دین به ما مىآموزد كه اگر صبر كردید و شكر نعمت الهى را به جا آوردید، سعادت ابدى خواهید داشت؛ چرا كه انسان با این كار، موجبات كمال معنوى خود را فراهم مىسازد. كسى كه این معرفت را داشته باشد، از همه حوادث عالم استقبال مىكند؛ زیرا مىداند آنها وسایل رشد و تكامل ابدى او خواهند بود.
امام صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب و به همه شیعیان خودشان مىفرمایند: صَبِّرْ نَفْسَكَ عِنْدَ كُلِّ بَلِیّة؛ آنگاه كه برایت مشكلى پیش مىآید، خودت را وادار به صبر كردن كن. انسان خواه ناخواه، در زندگى خود مشكلاتى دارد؛ مثلا یكى از جانسوزترین مشكلات، داغ فرزند است كه انسان را بسیار متأثر مىسازد، همچنین از دست دادن مال و ثروت نیز براى انسان بسیار گران تمام مىشود؛ زیرا دلبستگى انسان به مال و فرزند بیش از سایر چیزها است. انسان باید در برابر این ناملایمات و بلاها صبر پیشه كند. البته ممكن است افرادى هم كه اعتقادى به خدا ندارند توصیه به صبر نمایند، اما تفاوتى كه بین آنها و آموزههاى دینى وجود دارد این است كه سخن آنها از روى بیچارگى و درماندگى است، در حالى كه دین صبر را شیرین مىكند؛ یعنى كارى مىكند كه انسان به راحتى آن را تحمل نماید. از دست دادن مال و فرزند در صورتى موجب ناراحتى انسان مىگردد كه انسان آنها را از آن خود بداند، اما اگر آنها را عاریه و امانتى از جانب خدا بداند، هیچگاه از فقدان آنها ناشكیبا نمىشود.
همچنین انسان باید توجه كند كه خداوند این عاریه را بىحكمت در اختیار انسان نگذاشته است، بلكه فلسفه نعمتهاى الهى، امتحان و آزمایش انسان است. هدف و فلسفه آزمایش الهى این است كه انسان بر سر دو راهى قرار گیرد و با اختیار خود یك راه را انتخاب كند. خداوند با قرار دادن انسان بر سر دو راهى، او را مىآزماید كه آیا در مقابل نعمت، شكر به جا مىآورد یا نه، همچنین وقتى نعمت را از او مىگیرد آیا صبر پیشه مىكند یا خیر؟ این دو آزمایش هم به نفع انسانها است؛ چرا كه سربلند بیرون آمدن از آنها موجب سعادت ابدى ایشان خواهد شد.
چنین نگرشهایى تنها در سایه اعتقاد به خدا و پذیرش دین به وجود مىآید. دین گوهر گرانبهایى است كه اگر آن را نداشته باشیم، از این معارف و آسایش و آرامش روحى برخوردار نخواهیم شد.
در این بخش از روایت، حضرت همچنین مطلبى را درباره «خوف و رجا» نسبت به عذاب و رحمت الهى فرمودهاند كه ما چون قبلا در اینباره بحث كردهایم، توضیح این جمله را به همان بحث احاله مىدهیم.
و لاتَغْتَرَّ بَقَوْلِ الجاهلِ ولابِمَدْحِهِ فَتَكَبَّرَ و تَجَبَّرَ و تُعْجِبَ بِعَمَلِكَ فَاِنَّ اَفْضَلَ الْعَمَلِ الْعِبادةُ و التَّواضُعُ.
ما براى رفع نیازهاى فردى و اجتماعى خود نیازمند برقرارى ارتباط با دیگران و استفاده از تجربیات و امكانات آنها هستیم. بیشترین عاملى كه در زندگى فردى، اجتماعى، دنیایى و اخروى ما مؤثر است چیزهایى است كه از دیگران آموختهایم و اگر این ارتباط به شكل صحیحى انجام گیرد، به گونهاى كه واقعیات را بر انسان مكشوف سازد، مىتوانیم از آن براى اهداف دنیوى و اخروى خود بهره ببریم، اما اگر این ارتباط سالم نباشد، مىتواند آفاتى به دنبال داشته باشد؛ مثلا بعضى از سخنانى كه دیگران به ما مىگویند نه تنها واقعیات را بر ما روشن نمىسازد بلكه ممكن است ما را به اشتباه بیندازد. این درست عكسِ هدفى است كه ما از «تعامل با دیگران» تعقیب مىكنیم. براى مثال دروغ گفتن دیگران مىتواند موجب تیرگى روابط و نیز فریب خوردن انسان گردد.
ما همانطور كه احتیاج داریم واقعیتهاى خارجى را بشناسیم و از حوادثى كه پیرامون ما رخ مىدهد آگاه شویم، باید از موقعیت خودمان در اجتماع نیز آگاه باشیم و بدانیم حركاتى كه انجام مىدهیم و سخنانى كه مىگوییم چه تأثیر و یا عكسالعملى در جامعه دارد. این كار موجب مىشود تا ما به اشتباه خود پى ببریم و آن را تصحیح كنیم و اگر لغزشى مرتكب شدهایم آن را جبران نماییم. اگر انسان نداند كه رفتار و گفتارش در دیگران چه تأثیرى دارد، نمىتواند در آینده وظایف خود را به درستى انجام دهد. مخصوصاً این مسأله براى كسانى كه در جامعه از موقعیت اجتماعى ممتازى برخوردارند اهمیت بیشتر دارد؛ زیرا چشمها به آنها دوخته شده و كوچكترین رفتار و حركت آنها زیر نظر است. بنابراین حتماً باید از بازتاب
گفتار و رفتارشان در جامعه آگاه باشند؛ یعنى اولا، بدانند برداشت مردم از این گفتار و رفتار مثبت بوده یا منفى؛ ثانیاً، آیا نفعى براى مردم به دنبال داشته است یا خیر؛ ثالثاً، آیا خودشان در این زمینه مرتكب اشتباهى نشدهاند؟
تنظیم صحیح روابط و تعامل با دیگران، در گرو شناخت و پاسخ صحیح به سؤالات مذكور است. توجه به این نكات خصوصاً براى مبلّغان دینى بسیار مهم است. بزرگان سفارش مىكنند كه سخنرانان باید نوار سخنرانى خود را گوش كنند تا متوجه اشتباه خود شوند و درصدد رفع آن برآیند. به هر حال، در تعامل با دیگران، یكى از نكاتى كه باید توجه داشته باشیم این است كه در تعریف و تمجید دیگران از ما معلوم نیست همیشه قضاوت واقعى افراد درباره ما همان چیزى باشد كه به زبان و ظاهر بیان مىكنند. افراد ممكن است به انگیزههاى مختلف، واقعیت آنچه را كه از ما در دل دارند بیان نكنند.
یكى از شایعترین انگیزههایى كه ممكن است كسانى درصدد برآیند رفتار ما را درست منعكس نكنند این است كه مىخواهند به هر دلیلى خودشان را نزد ما عزیز كنند؛ مثل شاگردى كه مىخواهد خود را نزد استاد عزیز كند، یا كارمندى كه مىخواهد نزد كارفرما خودشیرینى كند. هر كسى خود را دوست دارد و اگر متوجه شود كار خوبى كرده لذت مىبرد. آنهایى كه مؤمن هستند، مىگویند: «الحمدلله» خدا توفیق داد این كار خوب را انجام دادیم. در این میان كسانى از این غریزه خوددوستى سوء استفاده مىكنند و با پنهان كردن واقعیات، به گونهاى سخن مىگویند كه انسان خوشش بیاید. نمونه بارز آن، تملقگویى افراد نسبت به كسانى است كه از موقعیتهاى اجتماعى بالایى برخوردارند. انگیزه افراد متملق این است كه شخصِ داراى موقعیت ممتاز اجتماعى را تحت تأثیر قرار دهند و از طریق وى به منافع و مطامعى كه در نظر دارند، برسند. این یكى از راههاى شیطانى است كه در میان انسانها وجود دارد. البته بعضى از انسانها احتیاج به راهنمایى شیطان ندارند بلكه خودشان شیطانند و گاهى حتى شیطان را هم درس مىدهند! این افراد براى اینكه خودشان را عزیز كنند بىجهت از كسى تعریف مىكنند تا طرفِ مقابل خوشش بیاید و نزد او موقعیتى پیدا كنند. این تعریف و تمجیدها براى اشخاص ساده كه مسؤولیتهاى آنچنان مهم و بالایى ندارند چندان مهم نیست، اما براى كسانى كه موقعیتهاى اجتماعى حساس دارند بسیار خطرناك است. مسؤولان جامعه باید از انعكاس گفتار و رفتار خود در میان مردم آگاه باشند. اگر آنها مرتكب
اشتباهى شدند ولى اطرافیانشان چنین وانمود كردند كه كار شما هیچ ایرادى نداشته و مردم از شما راضى هستند، موجب مىشود كه آن مسؤول فریب بخورد.چنین فردى اگر دنیاپرست است، دنیایش به خطر مىافتد؛ زیرا دیر یا زود اقبال مردم نسبت به او كم مىشود و محبوبیت خود را از دست مىدهد؛ اگر هم براى خدا كار مىكند، نمىتواند اشتباهاتش را تصحیح كند.
وظیفه انسان در مقابل این خطرها چیست؟ به دیگر سخن، انسان چه كند تا از این خطرها مصون باشد؟ چه باید كرد تا كسانى مجال تملقگویى پیدا نكنند؟ از سوى دیگر، چه كنیم كه فریب تملقگویىها را نخوریم؟ این كار مشكلى است؛ زیرا انسان حبّ ذات دارد و طبعاً خوشش نمىآید از اینكه كسى از او انتقاد نماید و مذمّتش كند. همه افراد، در ابتدا و ذاتاً اینگونه هستند، مگر كسانى كه درصدد خودسازى باشند؛ یعنى توجه داشته باشند به اینكه چنین روشى ممكن است آنها را به خطرهایى مبتلا كند. وقتى انسان متوجه باشد كه برخوردهاى متملّقانه، چاپلوسانه و ستایشگرانه ممكن است آفات زیانبارى براى وى داشته باشد، قطعاً تصمیم مىگیرد كه در مقابل اینگونه رفتارهاى نابهنجار مقاومت كند؛ یعنى نسبت به تعریف و تمجیدى كه دیگران مىكنند سوء ظن پیدا كند. البته لازم نیست به خود آن شخص سوءظن پیدا كند، بلكه باید نسبت به سخنان وى تردید كند. چون ممكن است آن فرد دچار اشتباه یا مبالغه شده باشد. انسان باید با دیده شك به آنچه در جهت نفع، مدح، تعریف، تمجید و توجیه كارهاى او گفته مىشود نگاه كند، سپس با تحقیق درستى یا نادرستى آن را كشف كند.
نكته دیگر اینكه با فرد متملق باید به گونهاى برخورد كرد كه دیگر انگیزه پیدا نكند روش خود را ادامه دهد. روایتى است از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كه مىفرمایند:
اُحْثُوا فى وُجوهِ المَدّاحینَ التُّرابَ؛(1) به صورت كسانى كه مدح و ستایش شما را مىكنند خاك بپاشید.
مجال به آنها ندهید كه شما را مدح و ستایش كنند. آنچنان با آنها با تندى برخورد كنید كه جرأت مدح شما را نداشته باشند.
1. بحارالانوار، ج 73، باب 134، روایت 1.
انسان باید همواره به وسیله تلقین هم كه شده روحیه انتقادپذیرى را در خود تقویت كند و از دیگران بخواهد كه عیوبش را بازگو كنند. روایات بسیارى نیز در این زمینه وارد شده است؛ از جمله روایتى از امام صادق(علیه السلام)كه مىفرماید:
اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى اِلىَّ عُیوبى؛(1) محبوبترین برادرانم نزد من كسى است كه عیبهایم را به من هدیه كند.
تعبیر «هدیه» براى «تذكر عیب» در این روایت جالب توجه است. انسانهایى كه در مقام خودسازى و تهذیب نفس هستند، به ویژه آنهایى كه مسؤولیتهاى اجتماعى دارند، باید دیگران را تشویق كنند كه عیوب و لغزشهایشان را گوشزد كنند و این را هدیهاى از سوى آنان بدانند. در این صورت اولا، دیگران رغبت پیدا مىكنند كه اشتباهات آنها را گوشزد نمایند و ثانیاً، خود انسان هم به آفت خودپسندى و خود بزرگبینى مبتلا نمىشود.
كسانى كه به دروغ در مقام مدح و تملق دیگران برمىآیند افرادى عاقل و خردمند نیستند. اینان اگر عاقل بودند، مىفهمیدند كه با این كار خود، علاوه بر آنكه بالاخره روزى رسوا مىگردند، در بسیارى از انحرافات و اشتباهاتى هم كه در جامعه رخ مىدهد شریك هستند؛ زیرا با این كار خود دیگران را دچار اشتباه و خطا مىكنند. انسان عاقل و آزاده هیچگاه چنین كارى را انجام نمىدهد و صرفاً براى بهرهمندى از منافع مادى مرتكب این همه جنایت و خیانت مادى و معنوى در حق دیگران نمىشود. انسانهاى فرومایه و پست هستند كه با تملّق و چاپلوسى مىخواهند خود را نزد دیگران عزیز كنند.
انسان باید مراقب باشد كه تحت تأثیر سخنان چاپلوسانه اشخاص متملق و نابخرد قرار نگیرد و مغرور نشود: لاتَغْتَرَّ بِقَولِ الجاهلِ و لا بِمَدحِهِ. اگر بخواهیم در برابر سخنان تملقآمیز مصون باشیم، باید ارادهاى قوى داشته باشیم و با تصمیمى قاطع و آمادگى روحى و روانى لازم، در مقابل اینگونه سخنان مقاومت كنیم تا صفت رذیله عُجب و خودپسندى در ما شكل نگیرد. روحیه تكبّر بدترین آفتى است كه انسان را به ورطه سقوط و نابودى مىكشاند. واژه «تكبّر» و
1. همان، ج 74، باب 19، روایت 4.
«استكبار» از واژههاى كلیدى قرآن است كه در موارد زیادى بر آن تأكید شده است. قرآن از كسانى كه به مخالفت با پیامبران برخاستند، غالباً با تعبیر «الذین استكبروا»، «یستكبرون»، «مستكبرین»، «متكبرین» و مانند آن یاد كرده است. قرآن حتى در مورد كسانى كه در امور عبادى مانند دعا كردن كوتاهى مىكنند نیز تعبیر استكبار به كار برده است: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ؛(1) منظور از «تكبّر از عبادت» در این آیه، خوددارى كردن از دعا است؛ آن كسانى كه دعا نمىكنند در واقع از عبادت خدا استكبار كردهاند؛ یعنى عارشان مىآید از اینكه پیش خدا گردن كج كنند. زبونى و پستى انسان به جایى مىرسد كه حاضر مىشود درِ خانه مخلوق خدا برود امّا در خانه خدا نرود! قرآن نمىفرماید آنهایى كه از دعا كردن «خوددارى» مىكنند؛ یعنى واژه «یَسْتَنْكِفونَ» را به كار نمىبرد، بلكه مىفرماید: اِنَّ الَّذینَ «یَسْتَكْبِرونَ» عَنْ عِبادَتى. آنچه كه شیطان را به مرتبه شیطانى رساند همین استكبار بود: «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ».(2)
استكبار از پذیرش حق، انسانهاى بسیارى را در طول تاریخ به انحطاط كشانده و به مرتبه اسفل السافلین سوق داده است. البته استكبارِ انسانى مانند فرعون به یكباره پیدا نمىشود، بلكه انسان آرام آرام به این مفاسد كشیده مىشود. اگر انسان به موقع در مقام مبارزه با این روح استكبارى برآید، هیچگاه مبتلا به استكبار عن الحق نمىشود. اگر انسان حقشناس باشد و در مقابل خدمت دیگران تشكر كند، در برابر نعمتهاى خدا هم روح شكرگزارى پیدا خواهد كرد. خدا در قران سفارش مىكند كه شكر من و شكر پدر و مادر را به جا بیاور: أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ؛(3) سرّ اینكه قرآن، شكر والدین را در كنار شكرِ خداوند قرار داده این است كه انسان ارزش پدر و مادر را به آسانى مىتواند درك كند. هر كسى اندكى انصاف داشته باشد، مىبیند والدین، مخصوصاً مادر، چه خدماتى در حق او انجام دادهاند. اگر انسان درصدد حقشناسى از این نعمت روشن برآمد، شكرگزار خدا هم خواهد بود؛ اما اگر نسبت به این نعمت بىاعتنا باشد، شكر خدا را هم نخواهد گفت.
وقتى انسان روحیه ضد حقشناسى (استكبار) را در خودش تقویت كرد در حقیقت یك گام به جهنم نزدیكتر شده است. گوش دادن به ستایش تملّقگویان، انسان را از آگاه شدن
1. غافر (4)، 60.
2. بقره (2)، 34.
3. لقمان (31)، 14.
نسبت به عیوب خویش غافل مىكند. اگر انسان از عیوب خود آگاه نباشد، خودپسند و متكبر مىشود و آنگاه كه متكبر شد، مسیر كفر را مىپیماید:
لا تَغْتَرَّ بِقَولِ الجاهلِ و لا بِمَدْحِهِ فَتَكبَّرَ و تَجَبَّرَ و تُعْجِبَ بِعَمَلِكَ فَاِنَّ اَفْضَلَ الْعَمَلِ الْعِبادَةُ و التَّواضُعُ؛ به گفتار شخص جاهل و نابخرد و نیز به ستایشگرى او مغرور نشو كه به تكبر و خود بزرگبینى و عُجب و خودپسندى دچار مىشوى. همانا بهترین اعمال عبادت و تواضع است.
آنچه با عبادت سازگار است فروتنى و تواضع است. اگر انسان تكبّر ورزد از تواضع محروم مىشود، اگر از تواضع محروم گشت، از عبادت محروم مىشود و اگر از عبادت محروم شد، در واقع از هدف خلقت خود محروم شده است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(1)نتیجه اینكه انسان هر قدر به تكبر نزدیكتر شود از خدا دور مىشود و هر قدر روحیه تواضع در او تقویت شود به خدا نزدیكتر مىگردد.
1. ذاریات (51)، 56.
فلا تُضَیِّعْ مالَكَ و تُصْلِحُ مالَ غَیْرِكَ ما خَلَّفْتَهُ وراءَ ظَهْرِكَ واقْنَعْ بِما قَسَّمُهُ اللّهُ لَكَ و لاتَنْظُرْ اِلاّ اِلى ما عِنْدَكَ و لاتَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ لَمْ یَشْبَعْ و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخرَتِك و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى و لا جَزِعاً فى الفَقْرِ.
در قرآن كریم و روایات اهل بیت(علیهم السلام)مطالب بسیارى درباره زهد و وارستگى و قناعت و عزت نفس بیان شده است. همچنین در كتابهاى اخلاقى ما، مخصوصاً كتابهایى كه بیشتر جنبه روایتى دارد، بحثهاى فراوانى در اینباره وجود دارد. نكتهاى كه در این جا هست این است كه در اینگونه موارد معمولا فقط یك بُعد قضیه مطرح و تبیین مىگردد، لذا وظیفه علما و فقها، یعنى كسانى كه دینشناس و آشنا به كلمات اهل بیت(علیهم السلام) و مبانى اسلام هستند، این است كه به سایر ابعاد نیز توجه نموده و با بررسى آنها نظر اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)را در موارد خاص بیان كنند.
یك مسأله این است كه توجه انسان نباید معطوف به امور مادى و زودگذر دنیا باشد؛ یعنى تعلقاتش متمركز در شهوات و لذات زودگذر دنیا نباشد، بلكه باید دوراندیش و آخرتگرا و داراى همّتى بلند بوده، متوجه این مطلب باشد كه زندگى دنیا چند روزى بیش نیست و زندگى ابدى و حقیقى در عالم دیگر است. بر اساس این بینش است كه انسان همه زندگى دنیا، نه تنها آنچه نصیب او مىشود، بلكه تمام نعمتهایى را كه در این جهان هست، نسبت به عالم آخرت پشیزى به حساب نمىآورد؛ زیرا در نظر او، دنیا محدود و متناهى و عالم آخرت نامحدود و نامتناهى است و روشن است كه بین متناهىونامتناهى هیچ نسبتى وجود ندارد؛ حتى اگر بگوییم نسبتِ متناهى با نامتناهى به اندازه یك چشم برهم زدن مىباشد، باز هم زیاد گفتهایم.
اگر همه عمر دنیا را از ابتدا تا انتها، اعم از آنچه در كره زمین و كرات دیگر منظومه شمسى و نیز سایر كهكشانها است ـ كهكشانهایى كه گاهى میلیاردها سال نورى با ما فاصله دارند ـ با زندگى آخرت مقایسه كنیم هیچ نسبتى بین آنها نمىیابیم؛ چراكه در هر حال مقایسه محدود با نامحدود است. اگر وضع عمر همه دنیا در مقایسه با آخرت اینگونه است، وضعیت عمر محدود صد ساله انسان معلوم است كه چیست! این بینشى است كه ادیان الهى و پیامبران خدا به انسان ارائه مىدهند.
آنچه درباره ناچیز بودن دنیا ذكر شد، مبتنى بر یك بینش عمیق علمى، فلسفى و اعتقادى است و چنین اقتضایى دارد كه انسان نسبت به دنیا و زخارف آن سر سوزنى دلبستگى پیدا نكند.
مسأله دیگر این كه، درست است زندگى دنیا محدود و از یك چشم بر هم زدن هم كمتر است، اما باید توجه داشت كه همین زندگى محدود است كه سرنوشت زندگى نامتناهى را مشخص مىسازد. خوشبختى و بدبختى ما در زندگى نامتناهى ابدى، در گرو كارهایى است كه در زندگى دنیا انجام مىدهیم. بنابراین، از یك جهت زندگى دنیا ارزشى ندارد و نسبت به زندگى آخرت چیزى به حساب نمىآید، اما از جهت دیگر به لحاظ تأثیرى كه در زندگى آخرت دارد، همپاى زندگى آخرت با ارزش است و از این نظر، ارزش عمر دنیا بىنهایت مىباشد؛ زیرا نتیجه آن بىنهایت است: یا بىنهایت نعمت و ثواب، یا بىنهایت عذاب و عِقاب. پس براى لذتهاى دنیا نباید حسابى باز كنیم، اما براى عمرى كه در این دنیا داریم، قطعاً باید حساب باز كنیم و هر چشم بر هم زدنش را بیهوده از دست ندهیم. طبیعى است كه اداره كردن زندگى فردى و خانوادگى بدون فعالیت و تلاش امكانپذیر نیست. این سنت الهى است كه انسان در دنیا زحمت بكشد تا هم نیازهاى فردى خود و خانوادهاش را تأمین كند و هم بخشى از نیاز جامعه را برطرف نماید. تا اینها نباشد، زمینه امتحان فراهم نمىشود، زمینه امتحان كه نبود، انتخاب نیست، زمینه انتخاب كه نبود، رشد انسانى محقق نمىشود، رشد انسانى كه نبود، ثوابهاى اخروى نخواهد بود. آن ثوابها براى انتخاب آگاهانه انسانى است نه فعالیتهاى جبرى.
ممكن است سؤال شود كه چه نسبتى بین زحمتى كه انسان براى كسب روزى مىكشد با
تكالیف دیگرى كه بر عهده او است، وجود دارد و چگونه باید بین اینها جمع كرد؟ در پاسخ باید بگوییم كه مشخص كردن اولویتها و درجه اهمیت آنها، وظیفه فقیهان دینشناس است. البته مسایل مبهم و مشتبه نیز ممكن است انسان را در انتخاب و تعیین اولویتها دچار تردید نماید. مثلا، اینكه الان آیا تحصیل براى من اولویت دارد یا غیرتحصیل؟ چه مقدار از زمانى را كه به تحصیل اختصاص مىدهم باید به عبادت بپردازم؟ مطالعه براى من بیشتر اهمیت دارد یا خواندن نافله؟ صبح زود به پاى درس حاضر شدن بیشتر براى من اهمیت دارد یا قرائت قرآن؟ ورزش بیشتر براى من اهمیت دارد یا استراحت؟ و ... . تمام اینها مسایل خاص خود را دارد كه انسان باید بر اساس آن زندگىاش را برنامهریزى كند.
یكى از پرسشهاى اساسى كه در این زمینه وجود دارد این است كه ما براى تأمین زندگى دنیا باید تا چه حد تلاش كنیم؟ این پرسش یك جنبه فردى دارد و یك بعد اجتماعى. در بعد فردى، اجمالا بسته به تفاوت شرایط زندگى هر فرد این حد متفاوت است. براى مثال، سربازى كه در جبهه مىجنگد، و پرستارى كه در بیمارستان خدمت مىكند، نمىتوانند كار تولیدى انجام دهند، اما كشاورزى كه در مزرعه فعالیت مىكند یا كارگرى كه در كارخانه كار مىكند حسابشان جدا است. مدیرى هم كه در اداره كار مىكند حساب دیگرى دارد. طلبه و استاد و مانند اینها هم هر كدام حساب خودشان را دارند. در هر حال آنچه فعلا بیشتر مد نظر است بعد اجتماعى این مسأله و بحث «توسعه اقتصادى» از دیدگاه اسلام است كه مناسب است در اینجا اشارهاى به آن داشته باشیم.
مسألهاى كه امروزه با آن مواجه هستیم این است كه آیا افراد جامعه باید براى كسب امور مادى و به دست آوردن مال و ثروت تلاش كنند یا خیر؟ یكى از مسایلى كه در سطح جامعه ما ـ به خصوص پس از دوران جنگ ـ مطرح شده، این است كه باید برنامههایى براى توسعه اقتصادى داشته باشیم. از آن زمان بحثهایى مطرح شد كه آیا اسلام توسعه اقتصادى را مىپذیرد یا خیر؟ آیا باید به فكر ارتقاى سطح ثروت ملى و سطح زندگى مردم بود و یا اینكه باید كارى كرد كه مردم مسلمان به نان جوى قانع باشند و بیشتر به عبادت بپردازند؟ این مباحث حتى به سطح دانشگاهها و محافل علمى نیز كشیده شد؛ سخنرانىها، كنفرانسها و
سمینارهایى برپا گردید و مقالاتى نیز در این زمینهها به رشته تحریر درآمد. البته كسانى هم از این شرایط سوءاستفادههایى كردند؛ یعنى به اسم دلسوزى ولى با انگیزههایى دیگر، كه خدا مىداند، كارهایى كردند و بحثهایى انجام دادند كه معنایش این بود كه یا باید دین را بپذیریم یا پیشرفت اقتصادى را. آنها این مسأله را مطرح كردند كه اصلا دین با پیشرفت و توسعه اقتصادى سازگار نیست؛ دین دعوت به زهد و قناعت و دورى از دنیا مىكند، پس اگر انقلاب، انقلاب اسلامى است نباید سخنى از توسعه به میان آید!
اما آیا به راستى اسلام گفته كه نباید ثروت دنیا در دست مسلمانها باشد؟! آیا در اسلام چنین بینشى وجود دارد كه هر كس مجموعهاى از نعمتهاى خدا در دستش باشد از نظر اسلام مذموم است؟! حال آنكه در قرآن كریم، سخن حضرت سلیمان(علیه السلام)آمده كه در یكى از دعاهایش خطاب به پروردگار عرض مىكند: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِی؛(1) بارالها به لطف و كرمت از خطاى من درگذر و مرا ملك و سلطنتى عطا فرما كه پس از من احدى لایق آن نباشد. البته یهود و نصارا، حضرت سلیمان(علیه السلام) را پیامبر نمىدانند، ولى از دید ما مسلمانان، آن حضرت یكى از پیغمبران بزرگ الهى است. اگر داشتن ثروت و بهرهمندى از نعمتهاى خدادادى مذموم مىبود، قرآن كریم از حضرت سلیمان(علیه السلام) كه نعمتهاى فراوانى در اختیارش بود این مقدار ستایش نمىكرد. از جمله نعمتهایى كه خداوند به حضرت سلیمان(علیه السلام)عطا فرمود این بود كه باد، جن، وحوش و شیاطین را مسخّر او گردانید. آن حضرت كاخهایى از جنس بلور داشت كه شاید امروز هم در جهان نمونهاش وجود نداشته باشد؛ به طورى كه وقتى ملكه سبا، بلقیس، وارد كاخ او شد به گمان اینكه باید از نهر آب عبور كند لباسهایش را جمع كرد. حضرت سلیمان(علیه السلام) به او گفت: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ؛(2) این قصرى است از آبگینه صاف. حضرت سلیمان(علیه السلام)چنین كاخى داشت و نعمتهاى فراوان دیگرى كه در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است.
در سیره و احوالات پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)، حتى زاهدترین امامان(علیهم السلام)، آمده است كه آن بزرگواران سالى دهها برده آزاد مىكردند. برده آزاد كردن كار آسانى نیست. درست است كه امروز بردهاى نیست تا قیمت آن در بازار معلوم شود، ولى اجمالا قیمت و ارزش یك
1. ص (38)، 35.
2. نمل (27)، 44.
انسان را مىتوان تصور كرد؛ آن هم انسانى كه یك عمر در اختیار یك فرد قرار مىگیرد تا او از كار، توانایىها، مهارتها و هنرهایش استفاده كند. كسى كه مىخواهد صد برده آزاد كند مسلّماً باید توانایى این كار را از لحاظ مادى داشته باشد. حضرت امام حسن(علیه السلام)در طول عمر شریفشان چندین بار ثروت خود را بین فقرا تقسیم كردند؛ نصف براى خودشان و نصف دیگر براى فقرا. اینطور نبود كه همه امامان(علیهم السلام) به اصطلاح به یك لقمه نان جو محتاج باشند و شب با شكم گرسنه سر بر بالین بگذارند. درست است كه آنها كم استفاده مىكردند، اما این به معناى فقر و تنگدستى ائمه(علیهم السلام)نیست.
بنابراین، اگر پرسش این است كه آیا اسلام مىخواهد ثروت دنیا در دست مسلمانها باشد، پاسخ مثبت است. هیچگاه اسلام نمىخواهد مسلمانها خوار و زبون، گرسنه، عقبافتاده و توسرى خور باشند. كار كردن، تولید ثروت كردن، مالك ثروت شدن و ثروت را در راه خدا صرف كردن یك مسأله است، و دلبستگى به مال دنیا و اهمیت دادن به دنیا در مقابل آخرت مسألهاى دیگر. اتفاقاً یكى از نظریههایى كه امروزه در مسایل اجتماعى و اقتصادى مطرح مىباشد، این است كه از جمله عوامل پیشرفت صنعت در دنیا این بوده كه مسیحیان مخلص و مؤمن، كم مصرف مىكردند و زیاد پسانداز مىنمودند. این اموال پسانداز شده موجب گردید تا سرمایههاى فراوانى پدید آید و صنایع بزرگى شكل گیرد. آقاى ماكس وبر در این زمینه كتابى نوشته ودرآن روند شكلگیرى سرمایهدارى در اروپا را تشریح كرده است. او یكى از دلایل رواج سرمایهدارى را در غرب «اخلاق پروتستان» مىداند؛ یعنى روحیهاى كه باعث مىشد مردم زیاد كار و كم مصرف كنند. البته درصدد این نیستم كه بگویم آیا این توجیه درست است یا خیر، بلكه اجمالا مىخواهم بگویم كسانى هم هستند كه فكر مىكنند كم مصرف كردن موجب رشد اقتصادى مىشود. البته نظریاتى عكس آن هم وجود دارد.
در هر حال سخن در این است كه نداشتن ثروت، زبونى و پستى و حقارت یك مطلب است و داشتن عزت نفس، بىاعتنایى به دنیا، پارسایى، پیراستگى و وارستگى مطلب دیگرى است. ممكن است كسانى نان شب هم نداشته باشند، اما دنیاپرست باشند. كسانى هم ممكن است ثروت دنیا را در اختیار داشته باشند، اما طالب آخرت و دشمن دنیا باشند؛ آنطور كه اهل بیت(علیهم السلام)و تربیتیافتگان راستینشانبودند. توصیهها و سفارشهایى كه در اسلام درباره
قناعت و زهد شده، معنایش این نیست كه كار نكنید، تولید نكنید و ثروت نداشته باشید، بلكه از دیدگاهى، دست كم براى حفظ عزت اسلامى در مقابل دشمنان، كسب ثروت واجب است، و این هیچ منافاتى با زهد ندارد. آموزههاى تربیتى اسلام در خصوص قناعت و زهد به این دلیل است كه مسلمانان دل به دنیا نبندند، نه اینكه دنیا نداشته باشند. این دو حیثیت را باید كاملا از یكدیگر تفكیك كنیم.
بنابراین توسعه اقتصادى هیچ منافاتى با روح زهد ندارد. كسانى هستند كه به جمعآورى مال و ثروت مىپردازند و كمكم خود آن مال و ثروت برایشان موضوعیت پیدا مىكند. پول و ثروت ابتدا براى انسان جنبه ابزارى دارد؛ یعنى وسیلهاى است براى رفع نیازها، اما براى كسانى مطلوب بالذات مىشود. براى آنها چگونگى مصرف پول مهم نیست، بلكه صرف داشتن آن مهم است. طبعاً وقتى خودشان پول را مصرف نكردند، خوشبینانهترین وضعیتش این است كه نصیب وارثان شود و آنها هم به درستى از آن استفاده كنند. آیا این كار عاقلانهاى است كه انسان زحمت بكشد و پول دربیاورد و بدون اینكه خودش مصرف كند آن را براى دیگران بگذارد؟ البته وقتى انسان زحمتى كشید و خودش هم از آن بهرهمند شد و به وظایف شرعىاش هم عمل كرد، اگر ثروتى از او باقى ماند، حق وارث است كه از آن استفاده كند و این حق را خداوند بر اساس حكمتهایى قرار داده است.
درباره مسایلى كه مربوط به ارتباط انسان با نعمتهاى دنیا است ـ و غالباً در آیات و روایات به نوعى از آنها نكوهش و مذمت شده است ـ بحثهاى گوناگونى انجام مىگیرد كه در بسیارى از موارد جنبه افراط و تفریط به خود مىگیرد. ما براى آن كه در این زمینه به كج فهمى مبتلا نشویم، باید چند حیثیت را از یكدیگر تفكیك كنیم.
یك نكته این است كه بدانیم آیا واقعاً خود این نعمتها فى حد نفسه خوب هستند یا بد؟ آیا غذاهاى لذیذ، لباسهاى خوب، عطرهاى خوشبو، گلهاى زیبا و مانند آنها فى حد نفسه چیزهاى بدى هستند؟ كسانى چنین مىپندارند كه نعمتهاى دنیا اصلا پلید و زشتاند و استفادهكنندگان از آنها اهل عذاب و جهنم! این یك نوع اشتباه در فهم آیات و روایات است. درست است كه در برخى از روایات، دنیا به مار و چیزهاى مضر و خطرناك تشبیه شده است،
اما اینگونه مطالب ناظر به جنبه دیگرى است كه توضیح آن در ادامه خواهد آمد. قرآن كریم، نعمتهاى دنیا را «طیبات» مىنامد و مىفرماید: أُحِلَّ لَكُمُ الطَّیِّباتُ؛(1) براى شما هرچه پاكیزه است حلال شده. در جاى دیگرى مىفرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛(2) بگو اى پیغمبر چه كسى زینتهاى خدا را كه براى بندگان آفریده حرام كرده و از صَرف رزق حلال و پاكیزه منع كرده است؟ قرآن كریم در بسیارى از آیات خود از زینتها به عنوان نعمتهاى خدا یاد مىكند. حتى آسمان و ستارگان را به عنوان زینتى براى مردم ذكر مىكند و مىفرماید: وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّاها لِلنّاظِرِینَ؛(3) ما در آسمان كاخهاى بلند برافراشتیم و بر چشم تماشاگران عالم، آن كاخها را به زینت و زیور بیاراستیم؛ یعنى یكى از فواید خلقت آسمانها این است كه مردم از تماشاى آن لذت مىبرند. قرآن حتى تا آنجا پیش مىرود كه در مورد به چرارفتن حیوانات مىفرماید: وَ لَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ؛(4) و هنگامى كه شبانگاه برگردند یا صبحگاه به چرا بیرون روند زیب و جمال شما باشند.البته ما چون زندگى روستایى و كشاورزى نداریم، شاید به درستى این زیبایى را درك نكنیم، ولى آنهایى كه دامدار هستند و سروكارشان با گوسفند است، قطعاً این زیبایى را در گلههاى گوسفند مشاهده مىكنند. بنابراین از منظر قرآن كریم تمام نعمتهاى خدادادى «طیبات» و «زینت» هستند و هیچگاه مورد انكار و مذمت قرار نگرفتهاند.
نكته دوم این است كه آیا باید از این نعمتها استفاده كرد یا به طور كلى باید از آنها كناره گرفت؟ اجمالا مىتوان گفت: در اینكه از این نعمتها باید استفاده كرد هیچ شكى نیست. در بعضى موارد حتى زینت كردن در خود قرآن امر شده است: خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد؛(5) وقتى به عبادتگاه مىروید خودتان را زینت كنید. در روایات بسیارى هم مسواك زدن، لباس تمیز پوشیدن، عطر زدن و شانه كردن موها و محاسن هنگام رفتن به مسجد تأكید شده است. به هر حال استفاده از زینتها مورد امر قرآن و مطلوب اسلام است. البته در اینكه از بعضى زینتها هم نهى شده است هیچ شكى نیست.
1. مائده (5)، 10.
2. اعراف (7)، 32.
3. حجر (15)، 16.
4. نحل (16)، 6.
5. اعراف، (7)، 31.
نكته مهمترى كه مورد تأكید آیات و روایات است و عمدتاً بحثهاى قرآنى و روایى ناظر به آن هستند، مسأله ارتباط قلبى انسان با این نعمتها است؛ یعنى اینكه چه اندازه به آنها دل ببندیم و چه بخشى از دل را ـ كه جایگاه محبتها و عواطف است ـ به این امور اختصاص دهیم؟ در اینجا انسان باید چنان قدرتى داشته باشد كه به هیچ كدام از نعمتهایى كه در اختیارش هست دل نبندد؛ یعنى بود و نبود آنها برایش مساوى باشد. تمام آیات و روایاتى كه درباره مذمت دنیا است، در واقع مذمت دنیازدگى ما است. اگر دنیا «دارالغرور» است، در واقع مذمت غرور و فریفته شدن ما در مقابل دنیا است. اگر زندگى دنیا «لهو»، «لعب»، «زینة» و «تفاخر» است، به این دلیل است كه لهو و لعب و زینت و تفاخرِ ما است. سرگرم شدن ما به دنیا مذموم است نه اینكه دنیا چیز بدى باشد.
بحث دیگرى كه جنبه تربیتى هم دارد این است كه انسان چگونه با كسانى كه كمابیش تحت تأثیر گفتار و رفتار او هستند رفتار كند تا آنها را به سوى قله وارستگى و بىاعتنایى به دنیا رهنمون گردد؟ یكى از اصول اساسى و شاید استثناناپذیر در مسایل تربیتى، رعایت اعتدال است. هر چیزى كه به افراط و تفریط گرایش پیدا كند زیانآفرین خواهد شد. بنابراین یك نكته مهم در امر تربیت این است كه شرایط را به گونهاى فراهم كنیم تا متربى به تدریج به سمت امور خیر سوق داده شود، وگرنه اگر از همان روز اول بخواهیم مراتب عالیه كمال را به او پیشنهاد كنیم، مشخص است كه طاقت نمىآورد. براى مثال، اگر مىخواهیم نوجوانى را كه در آغاز تكلیف است تربیت كنیم، باید با او با آرامى و نرمى رفتار نماییم و شرایطى را فراهم آوریم كه نسبت به امور معنوى رغبت و تمایل پیدا كند. رغبت به امور مادى، طبیعى است و احتیاج به تعلیم و تربیت ندارد، مربى باید سعى كند كه متربى به تدریج رغبت به امور معنوى را جایگزین رغبت به امور مادى نماید.
اگر انسان شرایط را به گونهاى فراهم آورد كه میزان بهرهمندى افراد تحت تربیتش از نعمتهاى مادى، بسیار بیشتر از حد متوسط سایر افراد جامعه باشد، در واقع آنها را به دنیازدگى تشویق كرده است؛ زیرا ناخودآگاه اینگونه به آنها القا مىكند كه همین امور مادى هستند كه داراى ارزشاند. به دیگر سخن، هم غرایز حیوانى به طور طبیعى آنها را به سمت امور مادى سوق مىدهد و هم ما زمینه را بیشتر برایشان فراهم مىكنیم. سنجیدن ظرفیت متربى از مسایل بسیار مهم است؛ اگر دیدیم ظرفیت دارد، تدریجاً باید سعى كنیم شرایط را به
گونهاى فراهم آوریم تا او از لحاظ بهرهمندىهاى مادى كمتر از دیگران باشد. در هر حال، انسان باید سعى كند در تمام امور نه تنها از حد متعارف فراتر نرود، بلكه تا مىتواند از لذایذ مادى كمتر بهرهمند شود تا آنها براى مردم جنبه ارزش پیدا نكند. گرایش به برترىجویى، در امور مادى حتى مىتواند انسان را تا پرتگاه كفر به پیش ببرد. قرآن چه زیبا سرنوشت كسانى را كه به فكر برترىجویى نیستند بیان مىفرماید:
تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً؛(1) ما این دار ـ بهشت ابدى ـ آخرت را براى آنان كه در زمین اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مىگردانیم.
در روایتى آمده است كه اگر كسى دوست داشته باشد بند كفشش زیباتر از بند كفش رفیقش باشد، در واقع دچار مرتبهاى از برترىجویى شده است.
امام صادق(علیه السلام) به عبداللّه بن جندب مىفرماید: اِقْنَعْ بما قَسَّمَهُ اللّهُ لك؛ به آنچه خدا براى تو مقدّر كرده و شرایطش را ـ از استعدادهاى ذاتى و شرایط اجتماعى ـ برایت فراهم نموده قانع باش. ولا تَنْظُرْ الاّ الى ما عِنْدكَ؛ نظرت به همان چیزهایى باشد كه دارى.
نگاه نكن كه دیگران چه دارند و تو آنها را ندارى، ببین كه خدا چه نعمتهایى به تو داده است. مَثَل معروفى است كه مىگوید بعضىها نیمه خالى لیوان را مىبینند و بعضى نصفه پر آن را. خدا مىخواهد انسان را طورى تربیت كند كه همیشه نیمه پر لیوان را ببیند و قدردان نعمتهایى باشد كه دارد و شكر آنها را به جا بیاورد. ولا تَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ؛ چیزى را كه به آن نمىرسى آرزو مكن. چیزهایى هستند كه انسان در شرایط عادى اجتماعى اصلا به آنها نمىرسد؛ از اینرو، انسان نباید تمام فكر و ذكرش رسیدن به آنها باشد و بیهوده وقت خود را صرف تصاحب چیزهاى دست نیافتنى كند. فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ لَمْ یَشْبَعْ؛ كسى كه روحیه قناعت دارد سیر مىشود، اما اگر كسى قناعت نداشته باشد هیچ وقت سیر نمىشود و همیشه احساس گرسنگى و كمبود مىكند. آب دنیا آب شورى است كه هر چه از آن بخورى تشنهتر مىشوى. اگر این روحیه در انسان پیدا شد كه به آنچه دارد قانع باشد، همیشه شاد خواهد بود و زندگى شیرینى خواهد داشت. اما اگر انسان از روحیه قناعت برخوردار نباشد، همیشه غمگین است و هر اندازه هم كه ثروت داشته باشد، باز چشمش به دنبال ثروت دیگران
1. قصص (28)، 83.
است. و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخِرتِكَ؛ از آنچه در اختیار تو است فقط براى تأمین نیازمندىهاى زندگى دنیا استفاده نكن، بلكه به فكر این باش كه از این اموال براى سعادت آخرتت هم بهرهگیرى تا ارزش آن بىنهایت شود.
رابطه انسان با مال دنیا از چند منظر قابل بررسى است؛ یك جهت آن مربوط به دلبستگى انسان به مال دنیا مىشود. در این خصوص، تفاوتى بین مال زیاد و مال كم وجود ندارد؛ ممكن است كسى مال اندكى هم داشته باشد، ولى دلبستگىاش به آن بسیار زیاد باشد. دلبستگى انسان به مال دنیا، كم یا زیاد، مطلقاً مبغوض است، منتها مبغوضیتى كه به حد حرمت نمىرسد، اما مىتواند انسان را به معصیت بكشاند. اگر دلبستگى به مال دنیا بهگونهاى باشد كه مانع انسان در راه انجام وظیفه شرعى گردد و یا به حدى باشد كه موجب كوچكترین ضربه و آسیبى به فعالیتهاى انسان از قبیل عبادت و تحصیل گردد، بسیار مذموم است. بنابراین وظیفه انسان است كه با اینگونه دلبستگىها مبارزه نماید. بهترین حالت در این زمینه این است كه وجود و عدم مال دنیا براى انسان على السویه باشد؛ یعنى اگر مالك مال دنیا بود، زیاد خوشحال نشود و اگر هیچ چیز نداشت و یا اموال خود را از دست داد، خیلى غصهدار و ناراحت نگردد؛ چرا كه هر دو حالت براى او وسیله آزمایش و امتحان الهى است: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ؛(1) تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دلشادنگردید. البتهگفتن اینمطلب آسان است، امارسیدن به آن، كار چندان آسانى نیست.
یكى از راههاى پیدایش این حالت این است كه انسان سعى كند مقدارى از دارایى خود را، آن هم از چیزهایى كه دوست دارد، در حدى كه برایش میسّر است در راه خدا انفاق كند: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(2) هرگز به مقام نیكوكاران و خاصان خدا ـ یا درجات عالیه بهشت ـ نخواهید رسید مگر آنكه از آنچه دوست مىدارید در راه خدا انفاق كنید.
البته حسن تلاش براى كسب مال به منظور انفاق در راه خدا یك شرط دارد و آن این است كه كسب مال و ثروت به انگیزه انجام مستحبات، موجب بازماندن انسان از واجبات و مسایل
1. حدید ()، 23.
2. آل عمران (3)، 92.
اصلى و مهم وى نگردد. مثلا اگر یك طلبه، یا یك دانشجو، یا مجتهد و محقق، به انگیزه انفاق در راه خدا، تمام وقت و نیرو و فكر و ذهن خود را صرف كسب ثروت و مال دنیا كند به گونهاى كه از وظیفه اصلىاش، یعنى تحصیل و تحقیق، بازبماند، كار مطلوبى انجام نداده و در واقع واجب را فداى مستحب كرده است.
پرداختن به كارى كه موجب ترك واجبى مىشود شبهه حرمت پیدا مىكند. بنابراین همیشه كسب مال حتى به انگیزه صحیح و نیت مطلوب، مطلقاً مطلوب نیست، شرطش این است كه مزاحم با تكلیف ارجحى نباشد؛ اگر مزاحم با تكلیف واجبى باشد، انجام آن حرام است و اگر مزاحم با تكلیف مستحب ارجحى باشد، پرداختن به آن در حكم مكروه است. پس اگر انگیزه كسب مال، انجام تكلیف واجبى باشد، مـطـلـوب، بلكه واجب است و نیز اگر به انگیزه انجام كار مستحبى باشد كه مزاحم با تكلیف واجب یا تكلیف ارجحى نیست، مستحب است.
ممكن است انسان اموال زیادى هم در اختیار داشته باشد، اما خودش از آن استفاده نكند. خوبى یا بدى این كار به انگیزه انسان بازمىگردد. گاهى مصرف نكردن به این دلیل است كه انسان دوست دارد مالش دست نخورده باقى بماند. به این حالت بخل مىگویند كه از نظر اسلام بسیار مذموم و نامطلوب است. اما اگر استفاده نكردن از مال و ثروت به این انگیزه باشد كه انسان به لذایذ دنیا عادت نكند، هدفى والا و مطلوب به شمار مىآید. انسان وقتى از داشتن چیزى لذت ببرد، ناخودآگاه به آن علاقهمند مىشود. معمولا نحوه شكلگیرى محبتها اینگونه است؛ یعنى انسان ابتدا از چیزى لذتى مىبرد، سپس كم كم از آن خوشش مىآید و دلش مىخواهد همیشه آن را داشته باشد. بنابراین یكى از راههاى عدم دلبستگى به مال دنیا این است كه انسان كمتر از آن استفاده كند تا از آن كمتر لذت ببرد. اگر كممصرف كردن به این انگیزه باشد كه به مال دنیا دلبستگى پیدا نكند، به تدریج به صفت زهد كه مطلوب اولیاى خدا و یكى از اوصاف كمالیه است، دست پیدا خواهد كرد. زاهد بودن به معناى فاقد بودن نیست؛ انسان ممكن است ثروت زیادى هم داشته باشد، اما زاهد باشد. معروف است كه حضرت سلیمان(علیه السلام) با وجود آن همه مواهبى كه خداوند به او داده بود به نان جوى، آن هم از دسترنج خودش، قانع بود؛ یعنى در عین داشتن ثروت كلان، زاهدانه زندگى مىكرد.
رابطه دیگرى كه انسان با مال دنیا پیدا مىكند، از جهات اخلاقى و ارزشى است؛ از این حیث ممكن است صفات اخلاقى خوب یا بدى در انسان شكل گیرد. اگر انسان شیفته مال دنیا
باشد، به حدى كه آن را ارزش بداند، در صورت ازدیاد مالش، از فرط خوشحالى ـ به اصطلاح ـ خودش را گم مىكند. در زبان عرب، به این حالت خوشحالى زیاد كه به واسطه برخوردارى از یك نعمت به انسان دست مىدهد، «بطر» مىگویند. عكسِ این حالت نیز زمانى است كه انسانِ صاحب مال و توانگرى، با از دست دادن ثروتش غصهدار شود، به گونهاى كه از فرط ناراحتى، آرامش و سلامت روانى خود را نیز از دست بدهد.
این دو حالت، لازمه دلبستگى به دنیا است. اگر انسان علاقهاى به مال دنیا نداشته باشد و فقط آن را براى انجام وظایف بخواهد، هیچگاه دلبسته آن نمىشود. انسان باید ببیند در این موقعیت كه قرار گرفته است چه وظیفهاى دارد. انفاق در راه خدا در اوج توانمندى، یا صبر و شكیبایى در نهایت فقر، از وظایف انسان است كه نوعى عبادت نیز به شمار مىرود.
كسى كه هدفش آخرت است، نه با به دست آوردن مال آنچنان خوشحال مىشود و نه با از دست دادن آن چندان غمگین و افسرده. امام صادق(علیه السلام) نیز به عبداللّه بن جندب مىفرماید: و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى؛ آنگاه كه مال زیادى دارى و توانگر هستى سرمست مشو.
خداوند انسانهایى را كه از فرط شادى سرمست مىشوند و ـ به اصطلاح ـ خودشان را گم مىكنند، دوست ندارد: اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ.(1) همچنین خداوند انسانهایى را كه با از دست دادن مال و ثروتشان از زندگى سیر مىشوند، به گونهاى كه دیگر نه حوصله معاشرت با كسى دارند و نه حوصله درس خواندن و درس دادن و...، مذمت مىكند. این حالت مخصوص انسانهایى است كه از تربیت صحیح دینى محروم بوده و هدف از زندگى را به درستى نشناختهاند: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً إِلاَّ الْمُصَلِّینَ؛(2)مىفرماید: انسان مخلوقى طبعاً حریص و بىصبر است. چون شر و زیانى به او رسد، سخت جزع و بىقرارى كند و چون مال و دولتى به او رو كند ـ بخل ـ ورزد و منع ـ احسان ـ نماید، مگر نمازگزاران حقیقى. نجات یافتن انسان از این حالتهاى پَست، كه به دلیل ضعف نفس است، در گرو ایجاد رابطه با خدا است كه بهترین نمود و جلوه آن نماز است. بنابراین، انسان باید سعى كند كه هر دو حالت بطر (در حالت غنا و ثروتمندى) و جزع (در حال فقر و مصیبت) را از خود دور كند.
1. قصص (28)، 76.
2. معارج (70)، 19ـ23.
و لاتَكُن فَظّاً غلیظاً یَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً یُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ و لا تَشارَّ مَنْ فَوْقَكَ و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هو دونَكَ ولا تُنازِعِ الاَْمْرَ اَهْلَهُ و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ و لاتَكُنْ مَهیناً تَحْتَ كُلِّ اَحَد و لاتَتَّكِلَنَّ على كفایةِ اَحَد.
یكى از مسایل اخلاقى، نوع رابطه انسانها با یكدیگر است كه داراى جهات مختلفى مىباشد. انسانها در معاشرتشان با یكدیگر گاهى دچار حالت افراط و تفریط مىشوند. بعضىها آنقدر خشك و عبوس برخورد مىكنند كه هیچ كس رغبت نمىكند با آنها معاشرت نماید، از آن طرف هم انسانهاى منفعلى هستند كه هر كسى و در هر حالى مىتواند آنها را تحت تأثیر قرار بدهد. این افراط و تفریطها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از یك طرف، انسان نباید آنقدر خشن و تندخو و عبوس باشد كه دیگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى دیگر، نباید آن قدر منفعل باشد كه هر كسى و به هر صورتى بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسانها را براى یكدیگر نعمت قرار داده است. آنها باید در یكدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند؛ هر یك به دیگرى نفعى برساند، البته در جهت تكامل فرد مقابل. بنابراین انسانها باید با یكدیگر تعامل داشته باشند تا هدف زندگى اجتماعى تأمین گردد. اگر بنا باشد كه همه افراد عبوس و خشن باشند، طبیعى است كه اُلفتى بین آنها برقرار نمىشود، تعامل و همكارى و دوستى و صمیمیتى هم نخواهد بود و در نتیجه از یكدیگر استفادهاى هم نخواهند برد. حال آنكه خداوند آنها را نعمت براى هم قرار داده كه از یكدیگر بهره ببرند. چنانچه این مهم تحقق نیابد، در واقع نقض غرض شده است.
نكته حایز اهمیت در این زمینه این است كه همیشه نباید یك نفر منفعل باشد و یك نفر مؤثر. براى اینكه فرد همیشه منفعل واقع نگردد، باید براى خودش شخصیتى قایل باشد؛ اینطور نباشد كه در مقابل همه چیز و همه كس سر تسلیم فرود آورد و هر كسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثیر قرار دهد. نرم بودن بیش از حد، علاوه بر اینكه موجب انفعال فرد مىگردد، اصلا شخص را در نظر دیگران خوار و زبون مىكند به گونهاى كه از چشم مردم مىافتد و مردم او را یك انسان پَست و فرومایه تلقى مىكنند و به او بها و اهمیتى نمىدهند. بنابراین انسان نه باید آن قدر خشك و خشن باشد كه مردم از نزدیك شدن به او كراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل كه هیچ مقاومتى در مقابل دیگران نداشته باشد. اگر چنین بود، همه به چشم حقارت به او مىنگرند: و لاتَكُنْ فَظّاً غلیظاً یَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً یُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ. انسان باید بهگونهاى رفتار كند كه هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم كاملا در اختیار دیگران نباشد تا از تفكر و عبادت و زندگى خود باز نماند.
هر كسى با توجه به شرایط سنى و ارثى و نیز استعدادهاى جسمى و فكرى خود، از جایگاه و پایگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً كسانى در جامعه از نظر اجتماعى داراى موقعیت بالاترى هستند و كسانى نیز در مرتبه پایینترى قرار دارند.
معمولا هر موقعیتى كه انسان در اجتماع داشته باشد، یك مرتبه بالاتر و پایینتر آن را دیگران دارند. انسان چگونه باید روابط خود را با دیگران در این جهت تنظیم نماید؟ انسان نمىتواند سلسله مراتب اجتماعى را نادیده بگیرد و چنین بپندارد كه چون روح صفا و معنویت، مطلوب اسلام است، لذا همه را باید در یك سطح تلقى كرد. این تصور نادرستى است؛ زیرا خواه ناخواه در جامعه كسانى هستند كه موقعیتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلا، استاد نسبت به شاگرد، مدیر و كارفرما نسبت به كارمند و كارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعیت برترى برخوردارند، و یا مثلا در ارتش و نیروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شدهاى وجود دارد. آیا انسان به این بهانه كه در اسلام همه افراد مساوى هستند، مىتواند در مقام رقابت، خصومت، كارشكنى و نافرمانى با كسانى برآید كه موقعیت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟
درست است كه روایات بسیارى در زمینه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ از جمله این روایت كه مىفرماید: النّاسُ سَواءٌ كَاَسْنانِ المِشْطِ؛(1) همه مردم مانند دندانههاى شانه با هم مساوى
1. بحارالانوار، ج 78، باب 23، روایت 108.
هستند ـ اما معناى صحیح اینگونه روایات این نیست كه در سلسله مراتب اجتماعى، موقعیتهاى افراد باید نادیده گرفته شود، بلكه به این معنا است كه همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ایجاب مىكند كه این سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراین انسان باید به كسى كه در مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستیزهجویى و رقابت خصمانه با او برنیاید. معمولا چنین حالتهایى در افراد ضعیفالنفس به چشم مىخورد. بخش عمدهاى از پرخاشگرىها ناشى از احساس حقارت است. انسان گاهى براى جبران احساس حقارتش، با كسى كه موقعیت اجتماعى بالاترى دارد درمىافتد تا از این طریق خود را هم سطح او جلوه دهد!
در هر صورت، از آنجا كه حفظ این سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان باید آنها را رعایت كند. مادامى كه این شرایط محفوظ است و موقعیتهاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مىباشد، انسان نباید با كسى كه از نظر اجتماعى در در مرتبهاى بالاتر از خودش قرار دارد ستیزهجویى كند. انسان مؤمن باید موقعیت اجتماعى خود را درك كند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به كسانى كه مرتبه بالاترى دارند احترام قایل باشد و با آنها درنیفتد:
و لاتَشارِّ مَنْ فَوْقَكَ. این فراز از سخن حضرت مؤید این مطلب است كه در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذیرفته شده است و اینگونه نیست كه افرادى كه در موقعیتهاى مختلف اجتماعى هستند یكسان باشند.
از سوى دیگر، انسان نباید به كسانى كه از نظر موقعیتهاى اجتماعى پایینتر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد؛ اگر احترام لازم را به آنها نمىگذارد، دست كم ایشان را به تمسخر نگیرد و حقیر نشمارد. خداوند متعال در قرآن مىفرماید:
لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ یَكُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ؛(1) هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزا كنند، شاید آن قوم كه مسخرهشان مىكنند بهتر از ایشان باشند.
چه بسا همین افرادى كه امروز زیردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهایشان شكوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مىكند كه مردم نسبت به زیردستان خود به چشم حقارت نگاه نكنند و به آنها احترام بگذارند: و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دونَكَ.
1. حجرات (49)، 11.
تك تك افراد امت اسلامى نسبت به امام و رهبرشان مسؤولیت خاصى دارند. البته منظور از امام و رهبر در اینجا، صرفاً شخصى نیست كه جانشین امام زمان(علیه السلام) است، بلكه منظور شخصى است كه در رأس یك جامعه و یا یك گروه قرار دارد و از نظر حدود اختیارات و حق تصمیمگیرى موقعیت ممتازى نسبت به دیگران دارد. رهبران و مدیران یك جامعه از دو حال خارج نیستند: یا صلاحیت و شایستگى لازم براى تصدى چنین مسؤولیتى را دارند و یا از اهلیت و شرایط لازم برخوردار نیستند. اگر افراد یك جامعه و یا مجموعهاى در تعیین رهبر و مدیر خود نقش دارند، نباید بگذارند كسانى آن مسؤولیت را در دست بگیرند كه از كفایت و تدبیر لازم برخوردار نیستند. اگر مدیرى نااهل باشد، مجموعه تحت مدیریت خود را نیز فاسد مىكند و رو به اضمحلال مىبرد. اما اگر كسى اهلیت لازم را براى مسؤولیتى كه پذیرفته است، دارد، نباید با او درافتاد: لاتُنازَعِ الامْرَ اَهْلَهُ. نزاعكردن با كسانى كه صلاحیت مسؤولیتى را دارند جز اینكه موجب تحلیل رفتن نیروهاى جامعه مىشود، فایده دیگرى ندارد. البته ممكن است مدیرى اشتباه كند، ولى ما نباید آن اشتباه را به رخ او بكشیم و بهانهاى براى نزاع و درگیرى درست كنیم؛ زیرا این كار به صلاح جامعه نیست. قرآن كریم در این زمینه مىفرماید: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا؛(1) و هرگز راه اختلاف و تنازع نپویید كه در اثر تفرقه سست و ضعیف خواهید شد.
اما مردم تا آنجا كه مىتوانند، نباید بگذارند كسانى كه عقل و تدبیر لازم براى مدیریت را ندارند، آن موقعیت را به دست بیاورند: و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ. برخى تصور مىكنند معنى تواضع این است كه انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با دیگران باید آنچنان تسلیم و رام باشد كه هر كسى هر چه مىخواهد، بتواند بر او تحمیل كند. این كار تواضع نیست، بلكه نوعى بىعقلى است. این كار موجب مىشود تا نعمتها و استعدادهایى كه خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است شكوفا نشود و جامعه هم از آنها استفاده نكند.
معناى تواضع و فروتنى این نیست كه انسان هیچگونه موقعیت اجتماعى نداشته باشد و همه بتوانند خواستههایشان را بر او تحمیل كنند و او نیز هیچگونه اظهار وجودى نكند. البته انسان باید مواظب باشد كه به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد؛ یعنى خودش را
1. انفال (8)، 46.
بیش از آنچه هست نپندارد. خود بزرگبینى موجب مىشود كه انسان موقعیت خود را در نظر دیگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد، كه زمینه سقوط او را فراهم مىسازد. اساس سقوط شیطان، غرور و خود بزرگبینى او بود. شخصیتهاى بزرگى به واسطه كبر و غرور زیاد به انحراف و انحطاط كشیده شدند تا آنجا كه دیگر خدا را به خدایى قبول نداشتند! انسان باید بین افراط و تفریط راه میانه را برگزیند؛ نه آنچنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند كه اصلا در مقابل دیگران تواضع نداشته باشد، و نه آنچنان خودش را خوار و كوچك شمارد كه دیگران نیز براى او هیچ موقعیتى قایل نباشند. این كار موجب مىشود كه استعدادهاى انسان ظهور پیدا نكند و جامعه هم از آنها بهرهمند نشود و نعمتهاى خدا به هدر برود.
در ادامه حضرت مىفرمایند: و لا تَتَّكِلَنَّ على كفایةِ احد. در بینش توحیدى، انسان نباید به دیگران امیدوار باشد، بلكه فقط باید توجهش به خدا باشد و از او كمك بخواهد. توجه به خدا، از یك سو موجب بىنیازى از خلق مىشود و از سوى دیگر، موجب مىشود كه انسان استعدادهاى خدادادىاش را به كار گیرد تا شكوفا گردد. انسان با این كار علاوه بر اینكه شخصیت اجتماعى و عزت و احترام پیدا مىكند، ارتباطش نیز با خدا تقویت مىگردد. اگر انسان براى رفع احتیاجش دست خود را به سوى مردم دراز كند، خواه ناخواه به همان اندازه پیش آنها خوار مىشود، اما اگر انسان احتیاجش را به خدا بگوید پیش هیچ كس خوار نمىشود و احترام و آبرویش نزد همه محفوظ است.
قِفْ عِنْدَ كُلِّ اَمْر حَتّى تَعْرِفَ مَدْخَلَهُ مِنْ مَخْرَجِهِ قَبْلَ اَنْ تَقَعَ فیهِ فَتَنْدَمَ وَاجْعَلْ قَلْبَكَ قریباً تُشارِكُهُ و اجْعَلْ عِلْمَكَ والداً تَتَّبِعُهُ و اجْعَلْ نَفْسَكَ عَدُوّاً تُجاهِدُهُ و عارِیةً تَرُدُّها فَاِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبیبَ نَفْسِكَ و عُرِّفْتَ آیةَ الصِّحَّةِ و بُیِّنَ لكَ الدّاءُ و دُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ فَانْظُرْ قیامَكَ على نَفْسِكَ و اِنْ كانَتْ لَكَ یَدٌ عِنْدَ اِنسان فلاتُفْسِدْها بِكَثْرَةِ المِنَنِ و الذِّكْرِ لها و لكِنِ اتَّبِعْها بِاَفْضَلَ منها فَاِنَّ ذلِكَ اَجْمَلُ بِكَ فى أخلاقِكَ و اَوْجَبُ لِلثّوابِ فى آخِرَتِكَ و علیكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حلیماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَیْنٌ لَكَ عَندَ العُلماءِ و السَّتْرُ لَكَ عِنْدَ الْجُهّالِ.
ما انسانها معمولا از محاسبه نفس خود و رسیدگى به انگیزهها، نیتها و حیلههایى كه در درونمان مىگذرد غافلیم. انسانها بر اساس یك سرى عوامل طبیعى، روانى و اجتماعى، رفتارهاى خاصى را از خود بروز مىدهند؛ اینكه مثلا، چه بخورند، چه بگویند، چه عكسالعملى از خود نشان بدهند و ... بستگى به عوامل مزبور دارد. به همین دلیل است كه ما در بسیارى از موارد اشتباه مىكنیم؛ كارى نسنجیده و غیرعاقلانه انجام مىدهیم و بعد هم از كارمان پشیمان مىشویم، سخنى ناپخته را بر زبان جارى مىسازیم و موجب رنجش دیگرى مىشویم و ... .كسى كه مىخواهد رفتارش واقعاً عاقلانه باشد، باید اولا سود و زیان انجام هر كارى را محاسبه نماید، ثانیاً در مورد كیفیت و چگونگى انجام آن كار، خوب بیندیشید و شكل مطلوب آن را بیابد. امام صادق(علیه السلام)به دوستان و اصحابشان سفارش مىفرمایند كه هیچگاه به
صورت شتابزده و باعجله دست به كارى نزنید؛ مقدارى تأمل كنید تا هم مطمئن شوید كه نفع آن از ضررشبیشتر است، و هم ببینید كه چگونه باید آن كار را انجام دهید تا به نتیجه مطلوب برسید. این یك سفارش كلى است كه هم در امور دنیا جارى است و هم در امور آخرت. انسان مؤمن فقط نفع و ضرر مادى و دنیوى را نمىسنجد، بلكه اهداف اخروى را هم در نظر مىگیرد. از اینرو، هیچ وقت به سمت گناه نمىرود؛ زیرا مىداند كه براى یك لذت آنى چه بسا باید هزاران سال عذاب جهنم را تحمل نماید. دستزدن به گناه در واقع به دلیل این است كه ما نفع و ضرر كار را درستنمىسنجیم؛ یعنى برخورد عاقلانهاى با كارها نداریم. از این گذشته، براى انجام هر كارى، راه ورود و خروج آن را به دقت محاسبه نمىكنیم. مثلا، براى انجام فریضه امر به معروف و نهى از منكر فكر مىكنیم همین كه به شخص گناهكارى بگوییم فلان معصیت را مرتكب نشو، دیگر تكلیف از ما ساقط شده است، حال آنكه اگر از روى دلسوزى واقعى بخواهیم شخصى را كه در حال غرقشدن در منجلاب گناه است نجات دهیم، باید به گونهاى با او سخن بگوییم كه از ما بپذیرد نه اینكه با لجاجت آن گناه را تكرار كند.
بنابراین شخص مؤمن باید عاقل و دوراندیش باشد، نفع و ضرر كارها و نیز راه ورود و خروج آنها را به خوبى بشناسد تا پس از انجام كارى نادم نگردد: قِفْ عِنْدَ كُلِّ اَمْر حتّى تَعْرِفَ مَدْخَلَهُ مِنْ مَخْرَجِهِ قَبْلَ اَنْ تَقَعَ فیه فَتَنْدَمَ.
در قرآن كریم سه مفهوم قلب، عقل و نفس به انسان نسبت داده شده است. معمولا وقتى به طور مطلق از «نفس» یاد مىشود بار منفى آن مدنظر مىباشد: إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ.(1) البته گاهى هم نفس اوصافى دارد كه آن را به صورت مطلوب درمىآورد و به او خطاب مىشود كه: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ.(2) در هر حال، باید توجه داشت كه این مفاهیم در اخلاق و فرهنگ اسلامى ما اولا از جایگاهى خاص برخوردارند و ثانیاً در معانى مختلف به كار مىروند. امام صادق(علیه السلام)در این روایت خطاب به عبدالله بن جندب و همه شیعیان خود مىفرمایند: قلبت را نزدیك و خویشاوند خود قرار بده به گونهاى كه با آن مشاركت مىورزى و عقلت را به منزله پدرى قرار
1. یوسف (12)، 53.
2. فجر (89)، 27.
بده كه دستت را در دست او مىگذارى و دنبال او به راه مىافتى، اما نفس خود را به منزله دشمنى بدان كه باید با او درگیر شوى و پیكار نمایى.
بسیارى از انسانها درست خلاف این دستور عمل مىكنند؛ یعنى به جاى عقل، نفس را پیشواى خود قرار مىدهند. آموزههاى اسلامى به ما القا مىكند كه در زندگى از عقل پیروى نماییم نه از نفسى كه ما را به هوسها، شهوتها و تمایلات فرا مىخواند. از سوى دیگر، ما انسانها معمولا به بیرون از خودمان توجه مىكنیم و از پرداختن به درونمان غفلت مىورزیم. به ندرت اتفاق مىافتد كه به كاوش درون خود بپردازیم و دلیل انجام و یا ترك برخى از كارها را بررسى كنیم. مثلا كسى كه به ظاهر براى نصیحت دیگرى، سخنى بر زبان جارى مىسازد، باید ببیند از این كار چه انگیزهاى داشته است؛ آیا واقعاً به انگیزه خیرخواهى بوده است و یا به رخ كشیدن خود و بزرگ جلوه دادن عیوب طرف مقابل؟ گاهى انسان لحنى خیرخواهانه دارد، اما انگیزه واقعىاش خیرخواهى طرف مقابل نیست، بلكه مىخواهد به او بگوید كه من مىدانم تو این عیبها را دارى و من چون فاقد آن عیوب هستم، به خود حق مىدهم تو را نصیحت نمایم.
یكى از توصیههایى كه علماى اخلاق به انسانها مىكنند و بر این مطلب نیز بسیار تأكید مىورزند این است كه وقتى مىخواهید كارى انجام دهید، خوب دلتان را بكاوید تا ببینید انگیزه و قصدتان از انجام این كار چیست. اگر انسان این مطلب را در نظر بگیرد از بسیارى خطرها مصون خواهد ماند. انسان همانطور كه مراقب است ـ كه مثلا ـ شریكش سر او كلاه نگذارد، باید مراقب باشد كه دلش نیز شیطانى نشود و وسوسهها و انگیزههاى شیطانى او را به راه خطا نكشاند.
باید توجه داشت كه عقل و نفس در معارف و علوم اسلامى، از جمله فلسفه، معانى متعددى دارند. این اشتراك لفظى موجب مىشود كه بسیارى از افراد اشتباه كنند و یكى را به جاى دیگرى بگیرند. اصطلاحى كه در اینجا از «عقل» و «نفس» به كار مىرود، اصطلاحى اخلاقى است و براساس آن، عقل آن است كه انسان را به راه صحیح هدایت مىكند و نفس آن است كه او را به ورطه سقوط مىكشاند. البته تشخیص اینكه چه چیزى موجب صعود و تكامل است و چه چیزى موجب سقوط و انحطاط، هم با عقل است و هم با دستورات شرع و موازینى كه باید رعایت شود.
انسانى كه خیر خودش را مىخواهد، طبیعى است باید از كسى پیروى كند كه او را به راه
خیر دعوت مىنماید. ما همواره باید عقل خودمان را پیشوا قرار دهیم و به مانند فرزندى كه از پدر پیروى مىكند، دستمان را در دست او بگذاریم تا از خطرها رهایى یابیم. از آن طرف، نفس را كه مانع از رسیدن ما به ارزشهاى متعالى و كمالات انسانى و الهى است، به مثابه دشمنى تصور نماییم كه باید با او پیكار كنیم: وَ اجْعَلْ عَقْلَكَ والِداً تَتَّبِعُهُ وَ اجْعَلْ نَفْسُكَ عَدُوّاً تُجاهِدُهُ.
تمایلات نفسانى به هر حال موجد لذتهایى براى انسان است، اما انسان باید توجه كند كه این لذتها بسیار زودگذر، بىدوام و بىارزش هستند. ارزش لذتهاى دنیوى با خوابهاى شیرین و لذتبخش تفاوت چندانى ندارد؛ همانطور كه از خواب چیزى عاید انسان نمىشود، بهترین و عمیقترین لذتهاى دنیا نیز بسیار گذرا هستند و پس از مدتى اثرى از آنها باقى نخواهد ماند. اما لذتهاى اخروى و معنوى اینگونه نیستند و براى همیشه ماندگارند؛ رابطه با خدا زوالناپذیر است: ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باق؛(1) آنچه نزد شما است نابود خواهد شد و آنچه نزد خدا است[ تا ابد] باقى است.
اگر ما طورى رفتار نماییم كه دستآورد آن ارتباط بیشتر با خدا باشد، این ارتباط فانىشدنى نیست. انس با خدا، معرفت خدا و اولیاى الهى چیزهایى است كه همیشه ماندنى و لذتآفرین خواهد بود، اما آنچه مربوط به هوسهاى مادى و زودگذر دنیا است، هر چند ما آنها را واقعیت بپنداریم، روزى در عالمى دیگر ـ كه حقایق بر ما روشن مىشود ـ خواهیم دید كه خواب و خیالى بیش نبوده است. قرآن كریم از زبان انسانهایى كه به فكر آخرت خود نبودهاند و در روز قیامت زبان به سخن مىگشایند، مىفرماید:
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛(2) و [با حسرت] گوید اى كاش در دنیا براى زندگانى [ابدى]ام [چیزى] پیش فرستاده بودم.
آنجا است كه انسان مىفهمد آنچه را مرگ مىپنداشت، عین زندگى بوده است، و زندگى دنیا در واقع مرگ و بازیچه و سرگرمى: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ؛(3) این زندگانى چند روزه دنیا فسوس و بازیچهاى بیش نیست و زندگانى اگر مردم بدانند به حقیقت دار آخرت است.
1. نحل (16)، 69.
2. فجر (89)، 24.
3. عنكبوت (29)، 64.
بنابراین، باید بدانیم كه آنچه نفس ما را به آن دعوت مىكند چیزى عاریهاى است كه لحظاتى نزد ما است و بعد هم آن را پس مىدهیم: و عاریةً تَرُدُّها. چیزى براى انسان باقى مىماند كه در پرتو عقل و در سایه ارتباط قلبى با خدا به دست آمده باشد.
حضرت در ادامه مىفرمایند: تو مانند كسى هستى كه باید خودت، طبیب خودت باشى، هم درد را به تو شناساندهاند و هم درمان را؛ این تویى كه باید یكى از آن دو را انتخاب كنى. انسان عاقل هیچگاه درد را انتخاب نمىكند، به دنبال نشانههاى صحت و سلامتى كه در اختیار او گذاشته شده است، مىرود تا با تدبیر خود آن را بیابد: فَاِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبیبَ نَفْسِكَ و عُرِّفْتَ آیةَ الصِّحَةِ و بُیِّنَ لك الدّاءُ و دُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ فَانْظُر قیامَك على نَفْسِكَ.
در اعمالى كه ما انجام مىدهیم ـ چه واجب و چه مستحب ـ برخى شرایط مربوط به صحت عملند و برخى شرایط مربوط به مقبولیت آن؛ مثلا، نمازى كه مىخوانیم و روزهاى كه مىگیریم، شرایط صحتى دارد كه اگر واجد این شرایط نباشد باطل است و باید مجدداً آن را به جا بیاوریم، شرایطى هم دارد كه در قبول عمل مؤثر است؛ به این معنا كه انجام یك عمل به فرض صحت آن، الزاماً موجب ثواب اخروى نخواهد شد، بلكه براى قبولشدن به شرایطى بیش از شرایط صحت نیاز دارد.
حال اگر عباداتمان را آنگونه كه در روایات بیان شده، با تمامى شرایط صحت و قبول انجام دهیم آیا دیگر باید خیالمان راحت باشد كه هم از نظر فقهى تكلیفمان را انجام دادهایم و هم از نظر معنوى عبادتمان داراى شرایط قبولى بوده و ثواب اخروى براى ما منظور شده است و لذا هیچ مشكلى در قیامت نخواهیم داشت؟ مطلب مهم همینجا است؛ چراكه حتى اگر عملى با شرایط صحت و مقبولیت هم انجام گرفته باشد، از خطر مصون نیست. چه بسا ممكن است پس از انجام عمل باز هم امورى اتفاق بیفتد كه آثار معنوى عمل قبلى را از بین ببرد. اعمال بد آینده مىتواند اعمال خوب گذشته را از بین ببرد، همانطور كه كارهاى خیر و یا توبه مىتواند برخى از گناهان را جبران نماید. انسانى كه با زحمت فراوان سعى مىكند اعمال خود را مطابق شرایط فقهى انجام دهد، و شرایط قبولى آن را هم رعایت مىكند كه مثلا با اخلاص باشد، توأم با ریا و غرور نباشد و ... پس از مدتى ممكن است عملى انجام دهد كه كارهاى نیك
گذشته را از بین ببرد. حتى گاهى برخى از مسایل، مانند ارتداد، كلیه اعمال گذشته انسان را از بین مىبرد. در هر حال باید توجه داشت كه ممكن است كارهایى از انسان سر بزند كه عمل یا اعمال گذشته او را فاسد كند. قرآن در سوره حجرات مىفرماید:
لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ وَ رَسُولِه؛(1) در [هیچ كار] بر خدا و رسول پیشى مجویید؛ لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ؛(2) صداهایتان را فوق صوت پیغمبر بلند مكنید.
این بىاحترامىها موجب مىشود كه اعمال گذشته انسان ـ كه با شرایط صحت و قبولى هم انجام شده است ـ از بین برود.
ممكن است كسى براى انجام وظیفه و از روى اخلاص، به انسان نیازمندى كمك مالى نماید، اما پس از مدتى این عمل خود را به رخ او بكشد و با این كار عمل نیك گذشتهاش را زایل گرداند. قرآن كریم در اینباره مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى؛(3) اى اهل ایمان صدقات خود را به سبب منت و آزار تباه نسازید.
در جاى دیگرى مىفرماید: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَة یَتْبَعُها أَذىً؛(4) رد كردن فقیر با زبان خوش و دعاكردن در حق او بهتر است از صدقهاى كه در پى آن آزار دهند. اگر انسان با زبان خوش، فرد نیازمندى را كه به او مراجعه كرده است، رد نماید بهتر از آن است كه به او كمك كند، اما بعد بر او منت بگذارد. این منت گذاشتن، اصل عمل را باطل مىكند. امام صادق(علیه السلام) در این روایت شریف به همین موضوع اشاره كرده و مىفرمایند:
اِنْ كانَتْ لَكَ یَدٌ عِنْدَ انسان فلاَ تُفْسِدْها بِكَثْرةِ المِنَنِ وَ الذِّكْرِ لها و لكِنِ اتَّبِعْها بِأَفْضَلَ منها فَاِنَّ ذلِكَ اَجْمَلُ بك فى أخلاقِكَ و اَوْجَبُ للثَّوابِ فى آخِرَتِكَ؛ اگر دستى پیش كسى دارى (كنایه از این كه اگر خدمت و احسانى به كسى كردهاى)، با منتگذاشتن بر او، آن را از بین نبر، بلكه سعى كن خدمت بهترى را براى او انجام دهى، كه این كار هم اخلاقت را زیباتر مىسازد و هم ثواب اخرویت را بیشتر مىكند.
1. حجرات (49)، 1.
2. همان، 2.
3. بقره (2)، 264.
4. بقره (2)، 263.
امام صادق(علیه السلام) در ادامه وصایاى خود به عبدالله بن جندب مىفرمایند: وَ عَلَیْكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حلیماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَیْنٌ لك عندالعلماءِ و السَّتْرُ لك عِنْدَ الجُهّالِ.
یكى از انگیزههایى كه به طور طبیعى در انسانها وجود دارد این است كه مىخواهند خودشان را مطرح كنند. این حالت در بچهها بیشتر به چشم مىخورد؛ مثلا، وقتى كودكى چیزى را مىداند دلش مىخواهد آن را اظهار نماید تا به دیگران بگوید كه از این چیزها سردرمىآورد. این حالت در حد یك خردسال و یا یك انسان بزرگسال كه هنوز تربیت معنوى پیدا نكرده كاملا طبیعى است و عیبى هم ندارد. اما كسى كه به تكلیف رسیده و مىخواهد متخلّق به اخلاق اسلامى گردد، باید به تدریج سعى كند این انگیزههاى غیرالهى را تضعیف نماید و به جاى آن انگیزههاى الهى را در خود تقویت كند. البته در مورد بچهها باید توجه داشت كه اگر انسان از همان ابتدا بخواهد فرزندش را با اخلاص كامل بار بیاورد به گونهاى كه هیچ ریا و خودنمایى در اعمال او وجود نداشته باشد، آن كودك هیچ گاه فرد مؤمن و نمازخوانى نخواهد شد؛ چرا كه بچه براى انجام دادن كارهاى خیر نیاز بهتشویق دارد كه یكى از راههاى آن، تعریف و تمجید او نزد دیگران است و این مستلزم اظهار آموختهها توسط كودك مىباشد.
بنابراین، این عوامل طبیعى را مادامى كه هنوز پاى تكلیف به میان نیامده، باید رعایت كرد، ولى از ابتداى تكلیف باید احكام شرعى و واجب و حرام را به او شناساند و مثلا، به او فهماند كه اگر نماز براى غیرخدا و به منظور خودنمایى باشد باطل است. برخى افراد شاید تا سن شصت، هفتاد سالگى هم هنوز از نظر عقلانى رشد نكرده و حالتهاى قبل از بلوغ را داشته باشند؛ یعنى دلشان بخواهد چیزى را كه مىدانند نزد دیگران مطرح كنند و بدینوسیله خودشان را نشان بدهند. یكى از راههاى رهایى از این آفت، این است كه انسان خودش را به كم حرفزدن عادت دهد. كسانى كه زبانشان آزاد است و در اختیار خودشان نیست، در مقام سخن گفتن انگیزهها و نیّات خالص شرعى را در نظر نمىگیرند. بزرگان ما همواره سعى مىكردند براى محفوظماندن از این آفت كمتر حرف بزنند. گاهى عالمى مدتها در یك شهرى زندگى مىكرده است، اما حتى بعضى نزدیكانش میزان علم او را نمىدانستهاند، حال آنكه عالمى برجسته، مجتهدى بزرگ و صاحب تألیفاتى متعدد بوده است.
كم حرفزدن آثار مطلوب دیگرى هم دارد؛ از جمله اینكه جلوى سوء استفاده جاهلان و نیز استهزاى معاندان را مىگیرد. كسى كه كم حرف مىزند، هم از شرّ جهال مصون است و هم نزد علما محترم و موقّر.
همچنین یكى از آفتهاى زبان، تندگویى و سخن نابهجا گفتن است. انسان كم حرف اگر سخن نابهجایى از كسى بشنود، چون زود در مقام پاسخ برنمىآید، مىتواند خشم خود را فرو ببرد و عكسالعملى نشان ندهد. بسیارى از سخنان ناروا و كلمات زشت، هنگام عصبانیت بر زبان جارى مىشوند، اما اگر انسان ـ چه عالم و چه جاهل ـ بردبار باشد، مىتواند از بسیارى آسیبهاى زبان در امان بماند.
از اینرو است كه امام صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب مىفرمایند:
وَ عَلَیْكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حلیماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَیْنٌ لَكَ عِندَ العُلماءِ وَ السَّتْرُ لك عند الجُهّالِ؛ و بر تو باد به رعایت خاموشى، كه باعث مىشود بردبار شمرده شوى؛ حال چه در واقع سبب سكوتت جهل باشد و چه با آن كه عالِم هستى سكوت كردهاى. همانا خاموشى مایه زینت تو در نزد دانایان و پوشش تو نزد نادانان است.
یَا ابْنَ جُنْدَب اِنَّ عیسىَ بنَ مریمَ (علیه السلام) قال لاَِصْحابِهِ اَرَأَیْتُمْ لَوْ اَنَّ اَحَدَكُمْ مَرَّ بَأَخیهِ فَرَأى ثَوْبَهُ قَدِ انْكَشَفَ عنْ بَعْضِ عَورَتِهِ أَكانَ كاشِفاً عنْها كُلَّها اَم یَرُدُّ علیها مَا انْكَشَفَ منها قالوا بَلْ نَرُدُّ عَلیها قال كلاّ بَلْ تَكْشِفونَ عَنها كُلَّها فَعَرَفُوا اَنَّ هذا مَثَلٌ ضَرَبَهُ لَهُمْ فقیل یا روحَ اللّهِ و كیفَ ذلك؟ قال: الرَّجُلُ مِنْكُمْ یَطَّلِعُ عَلَى الْعَوْرَةِ مِنْ أَخیهِ فَلا یَسْتُرُها. بِحَقٍّ اَقولُ لَكُمْ اِنَّكم لاتُصیبُونَ ما تُریدُونَ اِلاّ بِتَرْكِ ما تَشْتَهُونَ و لاتَنالُونَ ما تأْمُلُونَ اِلاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهُونَ. اِیّاكُمُ و النَّظْرَةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فى الْقَلْبِ الشَّهوَةَ و كَفى بِها لِصاحِبِها فِتْنَةً. طوبى لِمَنْ جَعَلَ بَصَرَهُ فى قَلْبِهِ و لَمْ یَجْعَلْ بَصَرَهُ فى عَیْنِهِ. لاتَنْظُروا فى عُیوبِ النّاسِ كَالاَْرْبابِ و انْظُروا فى عُیوبِكُمْ كَهَیْئَةِ العبیدِ اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُبْتَلى و مُعافى فَارْحَمُوا الْمُبْتَلى وَ احْمَدُوا اللّهَ عَلَى الْعافِیَةِ.
یكى از شیوههایى كه بزرگان و علماى ما به كار مىبندند این است كه گاهى در لابهلاى سخنان خود مطلبى را از دیگران نقل مىكنند. این شیوه، درسى است براى ما كه اگر مطلبى را از كسى یاد گرفتیم اولا، بدون تحریف آن را براى دیگران نقل كنیم و ثانیاً، بگوییم كه این سخن از كیست. این یكى از روشهایى است كه تا حدودى مىتواند انسان را از تكبر و خودنمایى حفظ كند. امام صادق(علیه السلام)هم در نقش یك معلم اخلاق: در اینجا داستانى را از حضرت عیسى(علیه السلام) نقل مىفرمایند تا این نكته اخلاقى را به شیعیان خود گوشزد كنند، نه اینكه آن حضرت نیاز داشته باشند كه مطلبى را از دیگران بیاموزند.
داستان از این قرار است كه روزى حضرت عیسى(علیه السلام) از حواریون خود سؤال كردند، اگر شما در جایى ببینید یكى از دوستان و برادرانتان هنگام خواب لباسش كنار رفته و مقدارى از عورتش ظاهر شده است، آیا سعى مىكنید كه او را بپوشانید و یا اینكه عورتش را بیشتر مكشوف مىسازید؟ آنها در پاسخ گفتند: روشن است، سعى مىكنیم عورتش را بپوشانیم. حضرت فرمودند: خیر، شما این كار را نمىكنید، بلكه همه آن را نمایان مىكنید. آنها از این سخن حضرت عیسى(علیه السلام) تعجب كردند، اما متوجه شدند كه در این پرسش و پاسخ سرّى نهفته است. حضرت عیسى(علیه السلام) با این كار مىخواستند به یاران و شاگردانشان بفهمانند كه حق مؤمن بر مؤمن این است كه عیب او را بپوشاند و نه تنها آن را بازگو نكند، بلكه اگر مىتواند پردهپوشى هم بكند تا آبرویش محفوظ بماند.
بنابراین اگر انسان كار بدى از كسى سراغ دارد نه تنها نباید از او غیبت كند و بدى او را براى دیگران بازگو نماید، بلكه باید سعى كند كه این عیب مكشوف نشود و مكتوم باقى بماند؛ یعنى خطایى كه از او سر زده در بین مردم و مسلمانها زبان به زبان پخش نگردد.
البته مسأله امر به معروف و نهى از منكر، موعظه و ارشادكردن وظیفه دیگرى است كه شرایط خاص خودش را دارد. در هر حال اگر ما واقعاً مىخواهیم عیب كسى را برطرف نماییم، باید در خلوت و آن هم به گونهاى كه متوجه نشود ما عیبش را مىدانیم، وى را نصیحت و ارشاد كنیم.
انسان براى دستیابى به اهداف مادى و معنوى خود، به اسباب و وسایلى نیاز دارد. این اسباب و وسایل دو گونهاند: یا ایجابى و ثبوتىاند یا سلبى و عدمى. بدیهى است در بیشتر اوقات براى نیل به مقصود، «انجام» برخى از كارها ضرورى است. براى مثال، انسان گرسنهاى كه مىخواهد خود را سیر كند، باید اسباب و وسایل غذاخوردن را مهیا سازد و یا شخص جاهلى كه مىخواهد عالم شود، باید مقدمات درس خواندن را فراهم آورد. اما به ندرت اتفاق مىافتد كه ما انسانها براى رسیدن به هدفى، خود را مجبور به «ترك» فعلى نماییم. به عبارت دیگر، اسباب سلبى و شرایط عدمى در مقایسه با امور ایجابى و ثبوتى، در نزد ما از اهمیت كمترى براى رسیدن به هدف برخوردارند. مثلا، براى دستیابى به كمالات معنوى، بیشتر به واجبات و مستحبات مبادرت مىكنیم تا تركِ مكروهات و محرمات.
در بین ادیان و مذاهب و گرایشهاى مختلفى هم كه در دنیا وجود دارد، نحلههایى كه اهداف غیر مادى ارایه مىدهند و برنامههایى را براى رسیدن به كمالات معنوى پیشنهاد مىكنند معمولا همینگونهاند. مثلا برخى از بودایىها و جوكىها كه عنوان عارف یا صوفى را بر خود اطلاق مىكنند، براى رسیدن به كمالات معنوى، ریاضتهاى سختى را متحمل مىشوند، اما از اسباب سلبى غافلاند.
براى دستیابى به اهداف، فقط انجام دادن برخى از كارها كافى نیست، بلكه باید بسیارى از كارها را نیز ترك كرد. براى مثال، معالجه بسیارى از بیمارىها با پرهیز كردن و خوددارى از خوردن بعضى غذاها و خوردنىها تحقق مىیابد ـ شیوهاى كه بیشتر اطباى قدیمى روى آن تأكید مىورزیدند ـ و در برخى از موارد نیز لازم است كه داروهاى خاصى مصرف شود. در امور معنوى هم این مطلب صدق مىكند. مثلا در همین جامعه اسلامى ما، افراد متدین بیشتر به اسباب ایجابى، مانند خواندن چندین ركعت نماز در روز، ختم قرآن، ادعیه گوناگون و ... توجه مىكنند و از برنامههاى سلبى براى رسیدن به اهداف معنوى غافلاند.
اگر انسان روز و شب هم عبادت كند، اما در كنارش مرتكب معصیت شود، مثل این مىماند كه داخل كیسه سوراخى پول بریزد؛ یعنى زحمت مىكشد و پول به دست مىآورد، اما هنگامى كه به آنها نیاز دارد، متوجه مىشود كه پولى داخل كیسه نیست. لذا هم باید كارهایى كه در شرع به عنوان واجب تعیین شده، انجام داد و هم باید كارهاى حرام را ترك كرد. البته كسانى كه همتشان بلند است و مىخواهند به مقامات عالىترى برسند، نباید به این حد واجب و حرام اكتفا كنند؛ در كنار واجبات باید مستحبات را انجام دهند و در كنار ترك حرام، از مكروهات هم اجتناب ورزند.
انسان اگر مىخواهد به كمالات معنوى و مقامات عالى برسد، باید با خواهشهاى نفسانى خود مبارزه كند؛ یعنى به دنبال هوسها و تمایلات حیوانى و شیطانى نرود. البته افراط در این زمینه نیز درست نیست؛ چون برخى نیز تصور مىكنند راه رسیدن به خدا، فقط مخالفت با نفس است؛ یعنى به عوامل ایجابى خیلى توجه نمىكنند و همواره به این فكر هستند كه ببینند دلشان چه چیزى مىخواهد، تا آن را سركوب نمایند و تمام توجهشان به این است كه با خودشان بجنگند. البته این حالت فىالجمله صحیح است، اما باید توجه داشت كه همه اینها در حد اعتدال خوب است. انسان نباید با فشار زیاد بر نفس و ریاضت شدید، موجبات
امراض بدنى و ناراحتىهاى عصبى و روانى خود را فراهم آورد و در نتیجه از تكالیف واجب خود نیز باز بماند.
حضرت عیسى(علیه السلام) به شاگردان و پیروان خود كه براى كسب مقامات معنوى و كمالات روحى نزد ایشان آمده بودند، مىفرماید: بسیار جدى به شما مىگویم! به این خواسته نمىرسید مگر با رها كردن چیزهایى كه میل و شهوتتان به دنبال آنها است: بِحَقٍّ اَقولُ لَكُمْ اِنَّكُمْ لاتُصیبُونَ ما تُریدُونَ الاّ بتَرْكِ ما تَشْتَهُونَ.
انسان خواه ناخواه در زندگى با مسایلى مواجه مىشود كه مطابق میل او نیست و سعى مىكند آنها را برطرف كند. حتى گاهى انسان بر اساس وظیفه شرعى خود موظف است با برخى از امور ناخوشایند زندگى مبارزه نماید؛ مثلا باید مرض و بیمارى را از خود دور كند و در صدد معالجه آن برآید. نكته مهم در این موارد این است كه انسان باید با سعه صدر مشكلات و گرفتارىهاى زندگى را پشت سر بگذارد و به دور از جزع و فزع و بىتابى با آنها برخورد كند. حضرت عیسى(علیه السلام) در ادامه توصیه خود به حواریون مىفرماید: اگر مىخواهید به مقامات عالى برسید، باید نسبت به امور مكروه و ناخوشایند كه برایتان پیش مىآید بردبار و صبور باشید: و لاتَنالُونَ ما تَأْمُلُونَ الاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهُونَ.
انسان ممكن است در زندگى با مشكلات و سختىهاى كوچك و بزرگى روبهرو شود؛ از یك سرماخوردگى جزیى گرفته تا یك بیمارى صعبالعلاج، از زندگى با همسرى بداخلاق و تندخو گرفته تا داشتن فرزندى معلول و ... . همه اینها ناراحتىها و رنجهایى است كه خواه ناخواه برخى از آنها در زندگى انسان رخ مىنمایاند. آنچه مهم است عكسالعملها و رفتارهاى ما در برابر این مشكلات است. كسانى كه جز رضاى خدا چیز دیگرى نمىخواهند، تنها در پى عمل به تكلیف و وظیفهاند و با صبر و شكیبایى سختىها را تحمل مىكنند. در این زمینه داستان معروفى وجود دارد كه در اینجا بدون توجه به صحت و سقم جزئیات آن و صرفاً به دلیل نكته آموزندهاى كه دارد، آن را نقل مىكنیم.
مىگویند در منطقه خرقان، عارف زنده دلى به نام شیخ ابوالحسن خرقانى مىزیسته كه آوازه شهرتش تا دوردستها پیچیده بود. یك روز، شخصى طالب حقیقت، از شهرى دور به
قصد ملاقات شیخ عازم خرقان مىشود تا پندى بگیرد و از كرامات او بهرهاى ببرد. وى با زحمت فراوان خود را به محل سكونت شیخ مىرساند و منزل او را پیدا مىكند. هنگامى كه در خانه را مىزند، همسر شیخ ابوالحسن بیرون مىآید و خواسته مرد ناشناس را مىپرسد. مرد با احترام پاسخ مىدهد: مىخواهم شیخ را زیارت كنم. زن با شنیدن این سخن شروع مىكند به فحاشى، و نسبت به آن شخص و شوهر خود كلمات زشتى را بر زبان جارى مىسازد. پس از پافشارى فراوان مرد مبنى بر لزوم ملاقات با شیخ، زن مىگوید كه همسرش براى جمعآورى هیزم به بیابان رفته است. مرد از همان مسیرى كه همسر شیخ گفته بود راهى بیابان مىشود. از دور فردى را مىبیند كه سوار بر حیوانى است و بار هیزمى را نیز با خود دارد. مطمئن مىشود كه آن شخص شیخ ابوالحسن خرقانى است. از اینكه مطلوبش را یافته بود، شادمان مىگردد. كمى كه جلوتر مىرود متوجه مىشود شیخ سوار بر شیر درندهاى است. وحشت زده خود را به شیخ مىرساند و از او مىپرسد: آیا تو شیخ ابوالحسن خرقانى هستى؟! او در پاسخ مىگوید: آرى. آن شخص پیش از مطرح كردن خواسته خود، از رفتار ناشایستى كه همسر شیخ با وى داشته است سخن به میان مىآورد و خطاب به شیخ مىگوید:
تو چگونه با این زن زندگى مىكنى و چرا تاكنون او را طلاق ندادهاى؟ شیخ در پاسخ مىگوید: این مقام و كراماتى كه خداوند به من عطا فرموده به دلیل صبرى است كه نسبت به اخلاق بد همسر خود داشتهام.
نكته آموزندهاى كه در این داستان وجود دارد این است كه اگر انسان براى رضاى خداوند بر امور ناخوشایند زندگى صبر كند، به مقامات عالى معنوى نایل خواهد گردید: و لاتَنالونَ ما تَأْمُلون الاّ بالصَّبْرِ على ما تَكْرَهونَ.
از دیگر مصادیق مخالفت با نفس، خوددارى از نگاه حرام است. یكى از لذتهایى كه بسیار راحت و بدون هیچ زحمتى به دست مىآید، لذتى است كه از راه چشم عاید انسان مىگردد. به طور كلى، تماشاى طبیعت و یا رفت و آمد افراد در خیابان، به انسان آرامش مىبخشد. اگر انسان در اتاقى محبوس باشد و به هیچ چیز نگاه نكند، بر او بسیار سخت خواهد گذشت. اما از آن طرف، اگر انسان مواظب چشمش نباشد، ممكن است به دام شیطان بیفتد. اگر انسان به چیزهایى نگاه كند كه خیره شدن به آنها جایز نیست، در واقع با دست خودش در زمین دلش بذر شهوت كاشته است و نتیجهاش این مىشود كه انسان از اهداف
عقلایى، حتى اهداف صحیح دنیوى خود، باز مىماند و در تصمیمگیرى نیز دچار مشكل مىشود.
اگر انسان از همان ابتدا عنان چشمش را در اختیار بگیرد و نگاهش را آزاد نگذارد، مىتواند خود را از آثار سوء شهوت مصون بدارد، وگرنه در صورتى كه چشمچران شد و از نگاههاى نامطلوب خوددارى نكرد، نه تنها به كمالات معنوى نخواهد رسید، بلكه حالاتى برایش به وجود مىآید كه شبیه به حیوانات است. چنین حالتى كافى است كه انسان را دچار فتنه و گرفتارى كند و از مسیر صحیح باز دارد: اِیّاكُمْ و النَّظْرِةَ فَاِنَّها تَزْرَعُ فى الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ و كَفى بها لِصاحِبِها فِتْنةً.
برخى افراد، ظاهربین و سریع القضاوه هستند؛ یعنى به محض مشاهده ظاهر كسى یا چیزى، بلافاصله در مورد خوب یا بد بودن آن قضاوت مىكنند. این حالت سطحىنگرى نه تنها در شأن انسان مؤمن نیست، بلكه حتى در شأن یك فرد عاقل نیز نمىباشد. قضاوت انسان عاقل باید مبتنى بر تحقیق و دوراندیشى باشد. صرف داشتن ظاهر فریبنده و یا یك رفتار خوب یا بد نباید مبناى قضاوت انسان قرار گیرد. اما متأسفانه بسیارى از مردم اینگونه هستند؛ یعنى منشأ قضاوت آنها را همین ادراكات سطحى و ابتدایى تشكیل مىدهد. از اینرو، در بسیارى از موارد با قضاوتهاى نادرست، در دامهاى شیطان مىافتند.
حضرت عیسى(علیه السلام) ضمن دادن هشدار نسبت به این آفت، مىفرماید: خوشا به حال آن كسى كه بینایىاش در دلش باشد نه در چشمش: طوبى لِمَنْ جَعَلَ بَصَرَهُ فى قَلْبِهِ و لَمْ یَجْعَلْ بَصَرَهُ فى عَیْنِهِ. صرف دیدن با چشم، بینش نیست، یك رؤیت سطحى است كه حیوانات هم از آن برخوردارند. مصداق واژه «قلب» در این تعبیر، عقل مىباشد كه جامع ادراكات درونى و عمیق است.
بنابراین ما باید سعى كنیم از قضاوتهاى منفعلانه و سطحى در مورد اشیا و اشخاص كه منشأ آن، تنها ادراكات حسّى ظاهرى است، اجتناب ورزیم. اگر انسان از روى تحقیق و دقت قضاوت كند و عقل خود را به كار گیرد، دیگر فریب زرق و برق دنیا را نمىخورد. در دنیا چیزهایى وجود دارد كه ممكن است انسان با مشاهده آنها به قضاوتهاى عجولانهاى دست
بزند و بر این اساس، فریب بخورد. اگر انسان درست بیندیشد، متوجه مىشود كه بسیارى از چیزها كه ظاهرى فریبنده دارند، باطن خوبى ندارند. چه بسا به دنبال یك نگاه، سالها گرفتارى و بدبختى باشد. همچنین با دیدن ظاهر اشخاص نمىتوان در مورد شخصیت حقیقى آنها قضاوت كرد. ممكن است كسانى ظاهرى موجه و ـ به اصطلاح ـ حزباللهى داشته باشند، اما در باطن افرادى دو رو و منافق باشند و به عكس، كسانى ظاهر خوبى نداشته باشند، اما باطن آنها بهتر از ظاهرشان باشد. از اینرو ما نباید به دیدنىهاى ظاهرى اكتفا كنیم و بر آن اساس زود قضاوت نماییم، بلكه باید به دنبال ادراكات حسّى، عقل خود را نیز به كار بگیریم.
بسیارى از مردم به جاى اینكه به دنبال رفع عیوب خود باشند، مدام در پى جستوجوى عیوب دیگران هستند. اینگونه افراد رفتار دیگران را زیر ذرهبین قرار مىدهند تا به محض مشاهده كوچكترین لغزش و یا اشتباهى، شروع به عیبجویى نمایند. این حالت از خودخواهى انسان سرچشمه مىگیرد؛ یعنى چون انسان حبّ ذات دارد، نمىخواهد باور كند كه آلوده است و داراى عیوب بسیارى است. با آنكه همه انسانها بر نقصها و ضعفهاى خود آگاهند (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ)(1)، اما برخى از آنان به دلیل داشتن حسّ خودپرستى و خودخواهى، چنین وانمود مىكنند كه هیچگونه عیب و ایرادى ندارند. این افراد براى سرپوش گذاشتن بر عیوب خود، خودشان را با افرادى كه داراى عیوب بدترى هستند مقایسه مىكنند تا از این طریق هم خود را بهتر از دیگران جلوه دهند و هم دلشان را به این خوش كنند كه آن قدرها هم آدم بدى نیستند!
ما اگر مىخواهیم این انگیزه شیطانى را از خود دور كنیم، باید به جاى عیبجویى از دیگران، درصدد یافتن عیوب خود و رفع آنها باشیم. اگر انسان واقعاً براى رهایى از این دام شیطان عزم خود را جزم نماید، اصلا فرصت پرداختن به عیوب دیگران را پیدا نمىكند. كسانى كه مغرورانه و متكبرانه به دنبال مطرح كردن عیوب دیگران هستند، گویى ارباب و صاحب اختیار مردماند كه اینگونه از دیگران بدگویى مىكنند و رفتارشان را مورد سنجش و ارزیابى قرار مىدهند. حضرت عیسى(علیه السلام) مىفرماید:
1. قیامة (75)، 14.
نه تنها انسان نباید این روحیه را داشته باشد، بلكه باید همچون برده، متواضع باشد و سعى كند براى در امان ماندن از مؤاخذه ارباب، كار خلافى انجام ندهد: لا تَنْظُروا فى عُیوبِ النّاسِ كالاَْرْبابِ وَ أَنْظُروا فى عُیوبِكُمْ كَهَیْئَةِ الْعبیدِ.
تربیت دینى اقتضا مىكند كه انسان ابتدا عیوب خودش را بشناسد و آنها را رفع كند، سپس به سراغ نقصها و ضعفهاى دیگران برود.
تقویت روحیه انتقادپذیرى، از دیگر راههاى برطرف كردن عیوب ظاهرى و باطنى است. ما نه تنها باید از خودمان انتقاد كنیم، بلكه باید این اجازه را به دیگران بدهیم تا عیوبى را كه از چشممان مخفى است به ما گوشزد كنند. بسیارى از بزرگان اخلاق اینگونه بودند؛ یعنى حتى نزد استادان خود مىرفتند والتماس مىكردند كه عیبشان را بگویند تا درصدد رفع آنها برآیند.
اما متأسفانه بسیارى از مردم نه تنها اینگونه نیستند، بلكه حتى مىخواهند عیوبى را هم كه به آنها واقفاند، مخفى و انكار كنند. از اینرو به دنبال عیوب دیگران مىروند تا از آنها عیبجویى كنند.
یكى دیگر از آفاتِ دقت و كنجكاوى در رفتار دیگران، این است كه وقتى انسان نقصى را در دیگران مىبیند، احساس تكبر و عجب به او دست مىدهد، خصوصاً اگر آن نقص، از عیوب ظاهرى باشد و وى نیز آن را عیب در خود نداشته باشد. این افراد غافل، ممكن است با مشاهده عیوب دیگران، آنان را مورد استهزا و تمسخر قرار دهند و یا اگر خیلى مؤدّب باشند، در دلشان به آنان بخندند و با خود بگویند ما خیلى از دیگران بهتریم كه این عیبها را نداریم! در این زمینه باید توجه داشت كه مردم به طور كلى دو دستهاند: یا داراى نقص و عیبى مىباشند و یا در عافیت و سلامت به سر مىبرند. این عیوب، هم شامل نقصهاى جسمانى مىشود و هم عیوب غیرجسمانى. در هر حال، وقتى انسان با كسى كه داراى نقصى است مواجه مىشود، باید به جاى تحقیر وى، خدا را شكر كند كه او را از این عیب و نقص حفظ كرده است. حتى روایت داریم كه اگر شما به شخص كافرى برخورد كردید، بگویید: الحمدلله الّذى لَمْ یَجْعَلْنى یهودیاً و لانصرانیاً ... وجَعَلَنى حنیفاً مسلماً؛ حمد و سپاس خدا را كه مرا یهودى و نصرانى قرار نداد، بلكه به من توفیق داد كه مسلمانى مؤمن باشم. در امور ظاهرى هم همینطور است؛ اگر به كسى كه در اندامهایش نقصى هست، برخورد كردیم، باید خدا را شكر كنیم كه سالم هستیم. در امور علمى، اخلاقى و دینى نیز این نكته مصداق دارد؛ اگر با كسى مواجه
شدیم كه از نظر قدرت فهم و استدلال ضعیف است و یا صفت اخلاقى ناپسندى دارد و یا به گناهى آلوده است و به طور كلى از نعمتهایى كه ما از آن برخورداریم بىبهره است، باید اولا، خدا را شكر كنیم كه آنگونه نیستیم و ثانیاً، براى او دعا كنیم كه خدا آن نعمت را به او نیز ارزانى دارد: اِنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ مُبْتَلى و مُعافى فَارْحَمُوا المُبْتَلى وَ احْمَدوا اللّهَ عَلَى الْعافِیَةِ.
یَا اِبْنَ جُنْدَب، صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ اعْطِ مَنْ حَرَمَكَ و اَحْسِنْ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَیْكَ و سَلِّمْ على مَن سَبَّكَ و اَنْصِفْ مَن خاصَمَكَ وَ اعْفُ عَمّنْ ظَلَمَكَ كما اَنَّكَ تُحِبُّ اَنْ یُعفى عَنْكَ فَاعْتَبِرْ بعَفْوِ اللّهِ عَنْكَ اَلا تَرى اَنَّ شَمْسَهُ اَشْرَقَتْ عَلَى الأَبْرارِ و الفُجّارِ و اَنَّ مَطَرَهُ یَنْزِلُ عَلَى الصّالحینَ و الخاطِئینَ.
عكسالعمل انسان در مقابل رفتار ناشایست دیگران، از چند حالت خارج نیست: یا رفتارى بدتر نسبت به آنها انجام مىدهد؛ یا مشابه خود آنها رفتار مىكند؛ یا چشمپوشى مىكند؛ یا نه تنها آن رفتار بد را نادیده مىگیرد، بلكه حتى كار بهترى هم در رابطه با آنها انجام مىدهد.
بدیهى است در نظام اخلاقى و ارزشى اسلام، حالت اول ارزش منفى دارد؛ یعنى ظلم به دیگران به طور قطع و یقین مذموم است. رفتار دوم، یعنى مقابله به مثل، در مواردى مجاز شمرده شده است. و اما چشمپوشى از رفتار ناشایست دیگران و یا انجام رفتارى بهتر نسبت به آنها از ارزش بسیار بالایى برخوردار است. در قرآن نیز دستورى كلى در ارتباط با كسانى كه رفتار نامناسب دارند، بیان شده است: اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ؛(1) رفتار بد دیگران را به وسیله كار بهتر دفع كن. این آیه در دو جاى قرآن آمده است، كه در یك جا در ادامه آن مىفرماید: فَإِذَا الَّذِی بَیْنَك و بَیْنَه عَداوَة كَأَنَّه وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛(2) تا همان كسى كه با تو بر سرِ دشمنى است، گویى دوست و خویش تو گردد.
خوشرفتارى در مقابل رفتار بد دیگران، علاوه بر اینكه اوج ارزش اخلاقى است، انگیزهاى را هم در طرف مقابل براى كسب این ارزش اخلاقى ایجاد مىكند. در دستگاه ارزشى
1. مؤمنون (23)، 96.
2. فصّلت (41)، 34.
اسلام، رفتارهاى انسان از نظر ارزشى داراى مراتب و درجات مختلفى است. این ارزش، گاهى در حد خنثى است و گاهى در حد مثبت، آن هم با درجات متفاوت. مثلا، در مورد رفتار بد دیگران، گاهى اگر انسان مشابه همان كار را نسبت به آنها انجام دهد، از نظر ارزشگذارى خنثى و در حد صفر است؛ یعنى نه ارزش منفى دارد و نه ارزش مثبت. اما عمل كسى كه در مقابل رفتار بد دیگران نه تنها مقابله به مثل نمىكند، بلكه رفتار بهترى هم نسبت به آنها انجام مىدهد، داراى ارزش مثبت است.
در بحث فلسفه اخلاق، عدهاى اعتقاد دارند كه به طور كلى، یك رفتار یا خوب است و یا بد؛ اگر عملى به شكل خاصى انجام شود خوب است، در غیر این صورت بد. كانت، فیلسوف اخلاقى معروف، در اینباره مىگوید: كار خوب شرایطى دارد كه در صورت تحقق آنها مىتوان آن كار را خوب دانست، از جمله این شرایط این است كه انسان كار را به دلیل اطاعت از حكم عقل یا وجدان انجام دهد نه از روى عواطف و یا انگیزه دیگرى. براساس دیدگاه كانت، عملِ مادرى كه نیمههاى شب از خواب شیرین برمىخیزد و از طفلش پرستارى مىكند، فاقد ارزش اخلاقى است؛ چرا كه مادر براى ارضاى عاطفه خود دست به این كار زده است!
اما در دستگاه ارزشى اسلام، ارزشهاى مثبت داراى مراتباند؛ یعنى امر آنها بین نفى و اثبات نیست. ممكن است عملى از یك درجه تا بىنهایت ارزش داشته باشد. مراتب عبودیت و خلوص، همگى داراى ارزشاند، منتها با درجات متفاوت. آن خلوص كاملى كه مد نظر اسلام است، خلوصى است كه حضرت على(علیه السلام)داشتند. آن حضرت مىفرمایند: ما عَبَدْتُكَ خَوْفَاً مِنْ نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِك لكن وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلعِبادةِ فَعَبَدْتُكَ.(1)
بنابراین، دستگاه ارزشى اسلام، ارزشها را در شكل «همه یا هیچ» در نظر نمىگیرد، بلكه اعمال خوب مراتب و درجات فراوانى دارند. البته ارزش بسیارى از كارها به نیت انسان بستگى دارد؛ هر قدر اخلاص انسان در كارى بیشتر باشد، به همان میزان ارزش آن كار بالاتر است. اخلاص هم تنها با گفتن لفظ «قربةً الى اللّه» به دست نمىآید؛ كار باید واقعاً و از صمیم دل براى خدا باشد.
انسان به یكباره نمىتواند مراتب بالاى تكامل را كسب كند؛ زیرا این مهم با تربیت نفس و به
1. بحارالانوار، ج 70، باب 52، روایت 1.
تدریج امكانپذیر مىشود. تربیت انسانها نیز در دستگاه تربیتى اسلام، متناسب با میزان معرفت و درك و فهم آنها مىباشد. در واقع تفاوت مراتب ارزش كارها به تفاوت معرفت و تربیت افراد بازمىگردد، و بسته به معرفت آنها تربیت افراد هم متفاوت مىباشد. مثلا همه ما مىدانیم كه شرط صحت نماز این است كه به نیت قربت انجام شود و اگر نماز براى اغراض مادى و یا ریا خوانده شود، اشكال دارد. اما آیا همه مسلمانها مىتوانند واقعاً با خلوص كامل نماز را به جا بیاورند؟ واقعیت این است كه انسانها نمىتوانند در همه مراحل و شرایط زندگى، آن خلوص كامل را در اعمالشان داشته باشند؛ زیرا مردم از نظر معرفت و شناخت در یك سطح قرار ندارند. مثلا، از دختربچه نه سالهاى كه تازه به سن تكلیف رسیده است نمىتوان توقع داشت كه نمازها و سایر عباداتش را با خلوص كامل به جا آورد.
انسان باید براى تشویق كودك به خواندن نماز، حتى جلوى دیگران از او تعریف و تمجید نماید. درست است كه اینگونه انگیزهها در نیت كودك اثر مىگذارد و از خلوص آن مىكاهد، اما براى نمازخوان كردن او چارهاى جز این نیست. شناخت كودك در حدى نیست كه اینگونه مسایل را درك كند؛ همین كه نمازش را به موقع بخواند كافى است. ولى به تدریج با بیشتر شدن عقل و معرفتش مىتواند نیت خود را خالصتر كند تا به مراحل بالاى تكامل نایل گردد.
اگر ما بخواهیم اعمالمان را طبق دستگاه اخلاقى كانت (كه مىگوید فعل اخلاقى تنها در صورتى است كه به انگیزه تبعیت از حكم عقل یا وجدان انجام شده باشد) انجام دهیم، شاید در بین میلیونها انسان و افعال آنها یك مصداق هم نیابیم كه صرفاً به انگیزه تبعیت از حكم عقل انجام گرفته باشد. اما همانطور كه اشاره كردیم، دستگاه تربیتى اسلام با توجه به انگیزههاى مختلف افراد به تربیت انسانها مبادرت مىورزد.
براى مثال، یكى از وظایف مسلمانها جهاد است و چون یك عبادت به حساب مىآید، باید قربةً الىاللّه انجام شود. اما از آنجا كه همه مردم از نظر اخلاص در مرتبه بالایى قرار ندارند، اسلام براى جهاد، به انگیزههاى مختلف افراد توجه مىكند. انگیزه برخى افراد براى شركت در جهاد، بیشتر مادى است. براى انگیزش چنین افرادى قرآن مىفرماید: وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَها؛(1) خدا به شما وعده گرفتن غنیمتهاى بسیار داده است. این كار، نوعى ایجاد انگیزه كردن است؛ درست مانند اینكه ما از فرزندمان بخواهیم نماز بخواند تا فلان
1. فتح (48)، 20.
اسباببازى را برایش تهیه كنیم. در جامعه هم افرادى زندگى مىكنند كه حكم كودك را دارند؛ یعنى باید با دادن وعده و وعید، آنها را به سمت كارهاى خوب سوق داد. البته اسلام به این حد اكتفا نمىكند و مثلا براى انجام جهاد، ارزشهاى بالاترى را نیز معرفى مىنماید؛ از جمله، ارزش پیروزى بر دشمنى كه بر مسلمانها ظلم و ستم روا داشته، یا ارزش نیل به بهشت و نعمتهاى جاویدان الهى، و یا ارزش كسب رضایت خداوند.
البته قرآن در ادامه، كسانى را كه به دلیل انگیزههاى مادى در جهاد شركت جستهاند، مورد سرزنش قرار داده و مىفرماید: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ؛(1) شما متاع فانى ناچیز دنیا را مىخواهید و خدا براى شما آخرت را. به فكر آخرت بودن، انگیزه بالاترى است كه خود نیز داراى مراتب فراوانى همچون: نجات از عذاب، اجر و پاداش دایمى، مراتب عالیه بهشت و جنات عدن مىباشد. انگیزه و همت برخى افراد از این هم بالاتر است؛ چرا كه فقط خشنودى خدا را مىخواهند. اگرچه تعداد اینگونه افراد كم است، اما اسلام مىخواهد سایر انسانها را هم به تدریج به سمت این انگیزه رهنمون سازد. در هر صورت، اینها انگیزههایى است كه اسلام به واسطه آنها مىخواهد توجه انسانها را از اهداف مادى و دنیوى به اهداف معنوى و اخروى جلب نماید.
بنابراین روش تربیتى اسلام در تحقق بخشیدن به ارزشها، متناسب با مراتب معرفت انسانها است. خداوند تربیتش را منحصر به امثال سلمان و ابوذر نكرده است، دیگران هم باید متناسب با فهم و معرفتشان تحت تأثیر تربیت اسلام و قرآن قرار گیرند. اما چون همت افراد متفاوت است، برخى را كه داراى همت پایین مىباشند، ابتدا با ایجاد انگیزههاى مادى تربیت مىكند و آنگاه كه همتشان بلندتر شد، با معارف دیگر آشنا مىسازد. در این مرحله است كه انسان محبت خدا پیدا مىكند و وقتى محبت خدا آمد، بسیارى از مشكلات انسان حل مىشود.
نحوه معاشرت با كسانى كه در جامعه رفتارهاى نامناسب دارند (مثلا، بدزبانند، بىادبند، ظلم مىكنند، حقوق دیگران را رعایت نمىكنند و...) نیز داراى مراتب مختلفى مىباشد. بهترین رفتار در مقابل اینگونه افراد، مقابله به احسن مىباشد. با این كار، در درجه اول، مشكلات
1. انفال (8)، 67.
دنیوى ما حل مىشود؛ زیرا خوشرفتارى با كسى كه در صدد آزار و اذیت ما است، اولا موجب در امان ماندن از شر او مىگردد و ثانیاً، فرد دشمن را تبدیل به دوست مىكند: فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ.(1) همچنین این كار موجب مىشود تا انسان به تدریج كارهایش را فقط به خاطر كسب رضایت الهى، كه از مراتب عالیه ارزشها است، انجام دهد. انسان نمىتواند هیچ انگیزهاى را بالاتر از كسب رضایت خدا تصور كند و اسلام و امامان معصوم(علیهم السلام) مىخواهند انسان را طورى تربیت كنند كه به این حد از معرفت و كمال دست یابد.
از همین رو است كه امام صادق(علیه السلام) در این فراز از كلام خود خطاب به عبداللّه بن جندب مىفرمایند: پیوند خود را با فامیل و دوستان و همسایگانى كه با تو قطع رابطه كردهاند محكمتر نما و با ایشان به مانند خودشان رفتار مكن. همچنین اگر به كمك و یارى كسى نیاز داشتى، اما او از این كار دریغ ورزید، به هنگام احتیاج وى محرومش منما. رفتار بد دیگران را با خوشرفتارى پاسخ بده، حتى اگر به تو دشنام داد، تو به او احترام بگذار، در مقابلِ ناجوانمردى دیگران، مردانگى به خرج بده و ظلم دیگران را نادیده بگیر: صِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَاعْطِ مَنْ حَرَمَكَ وَ اَحْسِنْ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَیْكَ و سَلِّمْ عَلى مَنْ سَبَّكَ وَ اَنْصِفْ مَنْ خاصَمَكَ وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَّلَمَكَ. سپس حضرت براى ایجاد انگیزه در شیعیانشان، بر این نكته تأكید مىكنند و مىفرمایند: آیا هیچ یك از شما هستید كه انتظار نداشته باشید خداوند از گناهانتان درگذرد؟ كَما اَنَّكَ تُحِبُّ اَنْ یُعْفى عَنْكَ. به جز حضرات معصومان(علیهم السلام)كسى نیست كه از عفو خدا بىنیاز باشد. البته آنها هم در مقامى كه قرار دارند براى خودشان گناهانى قایلند كه بسیار بیش از ما از خدا ترس دارند و طلب عفو مىكنند. حال چگونه ما كه انتظار عفو خدا را داریم، حاضر نیستیم از اشتباه دیگران درگذریم؟! قرآن در اینباره مىفرماید: وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ؛(2) و باید عفو كنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید كه خدا بر شما ببخشاید؟
در روایات هم آمده است، كسانى كه نسبت به دیگران گذشت مىكنند، روز قیامت از گناهانشان گذشت مىشود. براى مثال، كسانى كه در معامله بسیار آسان مىگیرند و گذشت مىكنند، خداوند هم در روز قیامت در محاسبه اعمالشان سخت نمىگیرد. اما آنهایى كه در
1. فصّلت (41)، 34.
2. نور (24)، 22.
معامله سختگیرى مىنمایند كه مبادا یك ریال كمتر سود كنند، روز قیامت خداوند هم بر آنها سخت مىگیرد.
بنابراین اگر ما مىخواهیم خدا از ما بگذرد، باید سعى كنیم نسبت به دیگران خوشرفتارى كنیم و از اشتباهات آنها درگذریم. در اینباره انشاءاللّه در جلسه بعد بیشتر صحبت خواهیم كرد.
یكى از بزرگترین فضایل اخلاقى كه در قرآن كریم و روایات مورد تأكید فراوان قرار گرفته، مسأله عفو و گذشت است. قرآن كریم در یكى از آیات درباره عفو مىفرماید:
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ؛(1) كسانى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق مىكنند و خشم و غضب فرو مىنشانند و از بدى مردم در مىگذرند.
ما اگر بخواهیم خداوند از گناهانمان درگذرد، باید نسبت به دیگران عفو و گذشت داشته باشیم: وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ؛(2) و باید عفو كنند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید كه خدا بر شما ببخشاید؟
سؤالى كه ممكن است در اینجا مطرح شود، این است كه آیا این فضیلت اخلاقى ارزش مطلق دارد یا نسبى؟ به دیگر سخن، آیا انسان در همه جا و تحت هر شرایطى باید از دیگران عفو كند یا خیر؟
گذشته از بحث نسبیت كه در فلسفه اخلاق مطرح است و براساس آن ارزشها كلا تابع موضوعاتشان قلمداد مىشوند، باید گفت، گاهى یك كار، مصداق چند عنوان واقع مىشود. براى مثال، اگر در زمان طاغوت، از ما در مورد شخص مظلومى كه از دست مأموران ساواك گریخته و به ما پناه آورده سؤال مىشد كه آیا او را دیدهایم یا نه، باید چه مىگفتیم؟ آیا مىبایست از آن جهت كه دروغ گفتن خوب نیست، مخفىگاه آن شخص را نشان مىدادیم، یا اینكه براى نجات جان آن فرد مظلوم مىباید اظهار بىاطلاعى مىكردیم و در پاسخ مىگفتیم: «نمىدانم»؟ اگر مىگفتیم «نمىدانم»، گرچه این پاسخ ما عنوان دروغگویى داشت، اما عنوان
1. آل عمران (3)، 134.
2. فصّلت 041)، 34.
دیگرى هم داشت و آن، «نجات یك شخص بىگناه» است. در اینجا، باید دید ارزش كدامیك بیشتر است؛ ارزش راست گفتن یا ارزش نجات دادن یك انسان بىگناه از دست فردى ظالم؟
مسأله عفو از دیگران نیز داراى چنین حكمى است؛ یعنى ممكن است با مطرح شدن چند عنوان دیگر، ارزش آن تغییر كند. اگر عفو از كسى، موجب تضییع حقوق فرد یا افراد دیگرى شود، حكم متفاوتى پیدا مىكند. مثلا، اگر فردى با دیگرى در مالى شریك است و شخصى در آن مال خیانت كرده، در اینجا اگر بخواهد او را مورد عفو و بخشش قرار دهد، به شریك خود ظلم كرده است؛ چرا كه ممكن است وى از این اقدام راضى نباشد. در اینجا، گذشتن از حق خود، موجب تضییع حق دیگرى مىشود كه از نظر شرع و اخلاق پسندیده نیست.
همچنین گاهى عفو یك گناهكار، موجب گستاخى وى مىگردد؛ یعنى موجب مىشود كه آن شخص، كار زشت و ناپسند خود را تكرار نماید. فلسفه عفو و گذشت این است كه انسان خاطى متنبّه شده، خود را اصلاح نماید و دشمنى او به دوستى تبدیل گردد: فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ.(1) بنابراین اگر عفو موجب جرىتر شدن فرد گناهكار گردد، نباید از او گذشت نمود.
به طور كلى، انسان در این كار باید همواره مصالح خود و جامعه را در نظر داشته باشد. بر این اساس، همیشه معلوم نیست كه عفو بهترین راه باشد؛ مثلا ممكن است تنبیه و مجازات فردى كه حقوق دیگران را پایمال نموده است، موجب جلوگیرى از تكرار آن كار بد شود. اصولا یكى از فلسفههاى احكام مجازات در اسلام، همین نكته است كه فرد و جامعه ـ هر دو ـ اصلاح شوند. اینكه اسلام در برخى از موارد دستور داده حدّ فرد گناهكار در ملأ عام جارى شود، براى این است كه دیگران هم عبرت بگیرند و مرتكب چنین كارى نشوند.
در اوایل انقلاب، وقتى جنایتكاران را مجازات مىكردند، برخى مىگفتند: این كار با عفو و رأفت اسلامى منافات دارد. در روایت هم داریم وقتى حضرت مهدى(علیه السلام) ظهور مىكنند، شمار گناهكاران و ستمگرانى كه مجازات مىكنند آنقدر زیاد است كه عدهاى مىگویند: اگر این شخص از اولاد فاطمه(علیها السلام) بود، این چنین خون مردم را نمىریخت؛ یعنى این كار را خلاف رحمت و عطوفت اسلامى مىبینند. حال آنكه باید دید اگر چنین كسانى مجازات نشوند،
1. فصّلت (41)، 34.
نتیجهاش چه خواهد شد؟ قرآن كریم در اینباره مىفرماید: وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ؛(1) و قصاص براى حفظ حیات شما است اى خردمندان.
اجراى حدود الهى موجب رحمت و حیات جامعه مىشود. قرآن هم بر این مسأله تأكید مىنماید: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ؛(2) آنان كه از احكام خدا سرپیچى مىكنند، آنها به حقیقت ستمكارانند. البته در مواردى كه مصالح اسلام و جامعه اسلامى اقتضا كند، حاكم شرع (ولىّفقیه) حق دارد حدود را ببخشد.
بنابراین فلسفه اجراى حدود، دیات و قصاص این است كه از شیوع فساد در جامعه جلوگیرى گردد. در روایات آمده است كه بركت اجراى یك حدّ از حدود الهى در جامعه، از باران وسیعى كه بر زمین ببارد و همه جا را سرسبز و خرم نماید، بیشتر است. مسؤولان نظام اسلامى باید این نكته را در نظر داشته باشند كه عفو و گذشت از كسانى كه به بیتالمال خیانت كردهاند، چه بسا در برخى موارد، خود خیانتى بزرگ به جامعه و مردم مىباشد. قرآن كریم در مورد كسانى كه مرتكب عمل منافى عفت شدهاند و چهار نفر شاهد عادل هم درباره كار زشت آنها شهادت دادهاند، مىفرماید: آنها را جلوى مردم تازیانه بزنید، مبادا تحت تأثیر عواطف خود قرار بگیرید و از اجراى حدّ چشمپوشى نمایید: وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ؛(3) و در دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى مكنید.
رعایت مصالح جامعه از حفظ آبروى دو نفر كه اعمال منافى عفت انجام دادهاند، بسیار مهمتر است؛ چه بسا فواید اجراى حدود الهى از عفو و بخشش برخى گناهكاران بسیار بیشتر باشد.
حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) در این فراز از سخنان خود مىفرمایند: وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ كما اَنَّكَ تُحِبُّ اَنْ یُعْفى عَنْكَ؛ از كسى كه به شما ستم كرده است گذشت كنید، همانطور كه دوست دارید دیگران از شما گذشت كنند. البته همانگونه كه پیشتر اشاره شد، باید به این نكته توجه داشته باشیم كه ما حق نداریم كسانى را كه در بیتالمال خیانت كردهاند مورد عفو و بخشش قرار دهیم؛ ما فقط مىتوانیم از حق خود بگذریم.
1. بقره (2)، 179.
2. همان، 229.
3. نور (24)، 2.
نكته دیگر، مسأله «حق اللّه» و «حق الناس» است. اگر كسى نسبت به دیگرى مرتكب جنایتى شده و حتى مورد بخشش آن شخص هم قرار گرفته باشد، الزاماً مورد بخشش خداوند قرار نمىگیرد. به دیگر سخن، با گذشت صاحب حق، حق خدا بخشیده نمىشود. حق خدا با توبه و پذیرش آن از سوى پروردگار، بخشیده مىشود. بنابراین، در این موارد علاوه بر اینكه باید رضایت مردم را جلب نماییم، باید از درگاه خداوند نیز طلب عفو و بخشش نماییم تا خالق هستى هم از گناه ما درگذرد.
حضرت در ادامه به درس گرفتن از عفو و كرم الهى توصیه كرده، مىفرمایند: فَاعْتَبِرْ بِعفوِ اللّهِ... . یكى از صفات خداى متعال این است كه بد و خوب ـ هر دو ـ را مورد رحمت خود قرار مىدهد. ما انسانها هم باید سعى كنیم مظهر صفات خدا باشیم؛ یعنى در مواردى كه حكمت و مصلحت اقتضا مىكند، با همه مردم، اعم از انسانهاى خوب و بد، رفتارى توأم با مهر و عطوفت داشته باشیم. این هم انگیزه بالاترى است كه انسانها كوشش نمایند صفت رحمانیت الهى را در خود تقویت كنند؛ زیرا خداوند كه كمال مطلق است، گناهكاران را از رحمت خود محروم نمىسازد: اَلا تَرى اَنَّ شَمْسَهُ اَشْرَقَتْ عَلَى الأبْرارِ و الفُجّارِ و اَنَّ مَطَرَهُ یَنْزِلُ على الصّالحینَ و الخاطِئینَ؛ آیا نمىبینى كه خورشید خدا بر خوبان و بدان یكسان مىتابد و باران خدا هم بر نیكوكاران و خطاكاران ـ هر دو ـ مىبارد؟
یَا ابْنَ جُنْدَب لا تَتَصَدَّقْ على اَعیُنِ النّاسِ لِیُزَكّوْكَ فَأِنَّكَ اِنْ فَعَلْتَ ذلكَ فَقَدِ اسْتَوْفَیْتَ اَجْرَكَ و لكن اذا أَعطَیْتَ بِیَمینِكَ فَلا تَطَّلِعْ عَلیها شِمالَكَ فَاِنَّ الّذى تَتَصَدَّقُ لَهُ سِرّاً یَجْزیكَ عَلانیةً عَلى رُؤوسِ الاَشهادِ فِى الْیوم الّذى لا یَضُرُّكَ اَنْ لا یَطَّلِعَ النّاسُ على صَدَقَتِك ... یَا ابْنَ جُنْدَب اَلْخَیرُ كُلُّهُ اَمامَكَ و اِنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ اَمامَكَ و لَنْ تَرَى الْخَیْرَ و الشَّرَّ اِلاّ بَعْد الاخِرَةِ لاَِنَّ اللّهَ جَلّ و عَزَّ جَعَلَ الخیرَ كُلَّهُ فى الجَنَّةِ و الشَّرَّ كُلَّهُ فى النّارِ لاَِنَّهُما الْباقیانِ وَ الواجِبُ عَلى مَنْ وَهَبَ اللّهُ لَهُ الهُدى و اَكْرَمَهُ بِالایمانِ و اَلْهَمَهُ رُشْدَهُ و رَكَّبَ فیه عقْلا یَتَعَرَّفُ بِهِ نِعَمَهُ و آتاهُ عِلماً و حُكْماً یُدَبِّرُ بِهِ اَمْرَ دینِهِ و دنیاهُ اَنْ یوجِبَ عَلى نَفْسِهِ اَنْ یَشْكُرَ اللّهَ وَ لایَكْفُرَهُ و اَنْ یَذْكُرَ اللّهَ و لایَنْساهُ وَ اَنْ یُطیعَ اللَّهَ و لایَعْصیَهُ لِلقدیمِ الّذى تَفَرَّدَ لَهُ بِحُسْنِ النَّظَرِ و لِلحدیثِ الّذى اَنْعمَ علیهِ بعد اِذْ اَنْشَأَهُ مخلوقاً و لِلْجَزیلِ الّذى وَعَدَهُ وَ الفَضلِ الّذى لَمْ یُكَلِّفْهُ مِنْ طاعتِهِ فَوقَ طاعَتِهِ و ما یَعْجُزُ عَنِ القیام بِهِ و ضَمِنَ لَهُ الْعَونَ عَلى تَیْسیرِ ما حَمَلَهُ مِنْ ذلِكَ و نَدَبَهُ اِلَى الاستعانَةِ عَلى قلیلِ ما كَلَّفَهُ و هُوَ مُعْرِضٌ عمّا اَمَرَهُ و عاجزٌ عَنْهُ قَدْ لَبِسَ ثَوبَ الاسْتِهانَةِ فیما بَیْنَهُ وَبْیَن رَبَّهِ مُتَقَلِّداً لِهَواهُ ماضیاً فى شَهَواتِهِ مُؤْثِراً لِدُنیاهُ عَلى آخرتِهِ و هُوَ فى ذلكَ یَتَمَنّى جِنانَ الْفِردَوسِ وَ ما یَنْبَغى لاَِحَد اَنْ یَطْمَعَ اَنْ یُنْزِّلَ بِعملِ الفُجّارِ مَنازِلَ الابرارِ اَما اَنَّهُ لَوْ وَقَعَتِ الواقعةُ و قامتِ القیامةُ و جاءتِ
الطّامَّةُ و نَصَبَ الجَبّارُ الموازینَ لِفَصْلِ القَضاءِ وَ بَرَزَ الخلائِقُ لیوم الحسابِ اَیْقَنْتَ عِنْدَ ذلكَ لِمَنْ تكونُ الرَّفْعَةُ و الكرامَةُ و بِمَنْ تَحُلُّ الحَسْرةُ و النَّدامَةُ فاعْمَلِ الْیَومَ فى الدُّنیا بما تَرْجوا بِهِ الفَوْزَ فى الاخِرَةِ.
در فرهنگ اسلامى، نیّت نقشى تعیینكننده در ارزش اعمال انسان ایفا مىكند. اما اینكه سرّ این مطلب چیست، بخشى به فلسفه اخلاق و بخشى به حوزههاى دیگر مربوط مىشود. از آنجا كه طرح بحثهاى گسترده و فنى در این مقال نمىگنجد، به اجمال به برخى آثار نیّت اشاره مىشود.
شیعه و سنى حدیث شریفى از پیامبراكرم(صلى الله علیه وآله) نقل كردهاند كه آنحضرت فرمودند: اِنَّما الاَعمالُ بِالنّیات وَ لِكُلِّ امْرِىء ما نَوى؛(1) ارزش كارها به نیّت است و هر كس متناسب با نیّت خود بهره خواهد برد. البته، منظور از نیّت این نیست كه انسان انگیزه خود را از انجام اعمال به زبان یا ذهن بیاورد و مثلا بگوید: من این كار را براى خدا انجام مىدهم، بلكه منظور این است كه انگیزه واقعى انسان از انجام عمل، رضاى خدا و یا رسیدن به پاداشهاى اخروى و یا دست كم، نجات از عذاب الهى باشد. براساس این حدیث اگر انسان كارى را به نیتى غیرالهى انجام دهد پاداشش همان خواهد بود و نزد خدا مزدى نخواهد داشت. مثلا شخص میلیاردرى كه تمام ثروتش و یا بخش عمدهاى از آن را صرف امور عام المنفعه از قبیل: ساختن مدرسه، بیمارستان، پل و مانند آن كرده است، اگر نیّتش از انجام این كارها صرفاً این باشد كه مورد تشویق و تمجید مردم قرار گیرد، طبق حدیث شریفى كه بیان شد، مزدش را دریافت كرده است و در نزد خدا پاداشى ندارد.
بر اساس فلسفه اخلاق اسلامى، ارزش عملى كه در آن نیّت خدایى وجود نداشته باشد، در حد صفر است و اگر چنانچه عبادتى واجب با انگیزه خودنمایى انجام شود، ارزش آن زیر صفر است؛ زیرا علاوه بر اینكه اصل عبادت باطل است، عذاب اخروى هم به دنبال دارد. این مسأله با فرهنگ عمومى مردم دنیا، به ویژه غیرمسلمانان، تناسب و سازگارى ندارد. آنها
1. بحارالانوار، ج 70، باب 53، روایت 35.
نمىتوانند این مطلب را بپذیرند كه خدمات فراوان یك شخص به مردم و جامعه، به صرف اینكه انگیزه الهى در كار نبوده است، هیچ و پوچ انگاشته شود. اما از نظر آموزههاى دینى اگر فردى براى كسب محبوبیت در اجتماع، خدمتى انجام دهد؛ مثلا براى پیروزى در انتخابات وكسبرأى بیشتر،مبالغهنگفتىراصرف امور عامالمنفعه نماید و مردم نیز به این واسطه به او رأى بدهند، در واقع، پاداش خود را دریافت نموده و طلبى از خدا نخواهد داشت.
در نظام ارزشى اسلام، چیزى داراى ارزش است كه اثر خوبى در روح انسان برجاى بگذارد. ظهور این حالت در آخرت به صورت نعمتهاى بهشتى و یا سایر نعمتهاى اخروى خواهد بود. به عبارت دیگر، رابطه بین انسان و خدا و یا رابطه انسان با نعمتهاى بهشتى، همان اثرى است كه در روح انسان باقى مىماند. بهشت و نعمتهاى آن، در حقیقت نتیجه اعمالى است كه انسان در دنیا انجام داده است. پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمودند: وقتى شما جمله «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» را بر زبان جارى مىسازید، در واقع، با این كار درختى را براى خود در بهشت مىكارید(1) و یا كسانى كه مبادرت به خوردن مال یتیم مىكنند، در واقع آتش تناول مىكنند: إِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً.(2)
بنابراین آنچه به عمل ما ارزش مىبخشد و آن را به خدا و عالم آخرت مرتبط مىسازد، نیّت قلبى ما است. كوچكى، بزرگى و ظاهر اعمال، نشاندهنده بىارزشى و یا ارزش آنها نیست؛ به بیان دیگر، ارزش كارها به كمیّت آنها نیست. در ظاهر قضیه، هیچ تفاوتى، مثلا، بین خرج كردن پول در راه حلال و مصرف آن در راه حرام وجود ندارد، آنچه كه موجب جدایى آنها از یكدیگر مىشود، نیّت انسان است. انگیزه و نیت است كه ارزش اعمال انسان را مشخص مىكند.
نكته دیگر اینكه، عبادات از لحاظ میزان نفوذ و تأثیر انگیزههاى غیر الهى در آنها در یك حد نیستند و میان آنها تفاوت وجود دارد. براى مثال، شخصى كه براى خودنمایى نماز مىخواند، فقط ممكن است مورد تشویق افراد مؤمن و نمازخوان قرار گیرد و كسانى كه به نماز اهمیت نمىدهند به كار او توجهى نمىكنند. اما در امور عامالمنفعه مثل، ساختن مدرسه و بیمارستان و مانند آنها، هم مسلمان و هم غیر مسلمان، هم نمازخوان و هم غیر نمازخوان از آن
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 22، باب 37، روایت 90.
2. نساء (4)، 10.
استقبال مىكند. بنابراین زمینه خودنمایى و ریا در پول خرج كردن بیشتر است تا در نماز خواندن. كمتر كسى است كه براى نماز خواندن به شخصى رأى بدهد، اما اگر كسى پول خرج كند، احتمال اینكه افراد بیشترى به او رأى بدهند وجود دارد. از اینرو، انگیزه افراد در عبادات فردى با عبادتهایى كه نفعى براى مردم دارد، متفاوت است.
«انفاق» از جمله عبادتهایى است كه احتمال خودنمایى و ریا در آن بسیار است. در مسأله انفاق، انسان علاوه بر اینكه باید ثواب عمل را در نظر داشته باشد، باید به گونهاى عمل كند كه به آبروى شخصى كه قرار است به او انفاق شود لطمهاى وارد نگردد. انسانهاى داراى عزت نفس، از اینكه در جلوى چشم دیگران به آنها انفاق شود، ناراحت مىشوند. اگر انسان بتواند به گونهاى انفاق كند كه فرد نیازمند حتىالامكان او را نشناسد بسیار بهتر است. هر قدر انسان در این كار مراقب حفظ آبروى افراد باشد، اجرش به مراتب بیشتر خواهد بود. گاهى یك عبادت بسیار كوچك، آنقدر ثواب پیدا مىكند كه انس و جن از شمردن آن عاجز مىمانند. این به دلیل رعایت آداب و جهات حُسن عبادت و نیز اخلاصى است كه در آن به كار رفته است. یك عمل فیزیكى و یا حركت مادى به خودى خود نمىتواند ارزش بیافریند، بلكه غیر از حُسن فعلى، حسن فاعلى هم باید در كار باشد؛ یعنى نه تنها خودِ كار باید خوب باشد، بلكه فاعل و كننده كار نیز باید نیّت خوبى براى انجام آن داشته باشد. قرآن كریم در اینباره مىفرماید:
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَة مِائَةُ حَبَّة؛(1) مَثَل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق مىكنند، به مانند دانهاى است كه از یك دانه هفت خوشه بروید، در هر خوشه صد دانه باشد ـ كه یك دانه هفت صد شود.
البته، این ارزش و ثواب به شرطى است كه انقاق فقط براى خدا، و به تعبیر قرآن «یُرِیدُونَ وَجْهَ اللّهِ»(2) و «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ»(3) باشد.
1. بقره (2)، 261.
2. روم (30)، 38.
3. بقره (2)، 207.
انسان ممكن است عملى را به درستى انجام دهد، اما با انجام كار نادرستى، ارزش آن را از بین ببرد؛ مانند آتشى كه محصولى را بسوزاند: «إِعْصارٌ فِیهِ نارٌ»(1). از جمله كارهایى كه موجب از بین رفتن اعمال خوب انسان مىگردد، منّتگذارى است. قرآن كریم در اینباره مىفرماید: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذى؛(2) صدقههاى خود را با منّت و آزار تباه نسازید.
تأكید قرآن نسبت به خلوص در انفاق، به مراتب بیشتر از تأكید بر اخلاص در نماز است. البته تردیدى نیست كه ریا در نماز موجب بطلان آن خواهد شد، اما كمتر آیهاى در قرآن وجود دارد كه به اخلاص در نماز سفارش كرده باشد. این بدان سبب است كه شائبه بروز ریا در انفاق بسیار بیشتر از نماز است.
امام صادق(علیه السلام) در این فراز از سفارشهاى خود به عبداللّه بن جندب مىفرمایند: جلوى چشم مردم انفاق مكن تا ایشان تو را ستایش كنند؛ اگر چنین كنى، در واقع، اجر خودت را دریافت كردهاى (یعنى دیگر اجرى نزد خدا نخواهى داشت)، چنان باش كه وقتى با دست راستت انفاق مىكنى دست چپت آگاه نشود. براى صدقه پنهانى (كه عدم اطلاع مردم از آن در دنیا هیچ ضررى به تو نمىرساند) بهترین پاداش را در روز قیامت پیش چشم همه خلایق به تو خواهند داد.
البته انسان نباید به این دلیل كه شاید عملش آمیخته با ریا باشد به طور كلى سراغ كارهاى خیر و از جمله انفاق نرود. این كار ممكن است از دسایس شیطان باشد تا ما را از انجام اعمال نیك باز دارد. به هر حال، انسان با بخشیدن چیزهاى مورد علاقه خود به دیگران مرتبهاى از مبارزه با نفس را، كه موجب پاك شدن از برخى آلودگىها مىشود، پشت سر مىگذارد و شاید هیچ چیزى به اندازه بخل ورزیدن، براى مؤمن ناشایست نباشد. خداوند در قرآن مىفرماید: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(3) و هر كس خود را از خوى بخل و حرص دنیا نگاه دارد، آنان به حقیقت رستگاران عالمند. سخاوتمندان، هرچند كه ثروت خود را در راه خدا مصرف نكرده باشند، نسبت به بخیلان به بهشت نزدیكترند.
نكته دیگر اینكه، گاهى انجام كار خیر به شكل علنى، البته در صورتى كه انسان بتواند بر
1. همان، 266.
2. همان، 264.
3. حشر (59)، 9.
نفس خود مسلط باشد، بركات و ثواب فراوانى دارد. وقتى انسان كار خیرى را به صورت علنى انجام مىدهد، دیگران هم انگیزه و رغبت پیدا مىكنند كه مشابه آن را انجام دهند. اگر بنا باشد كه هیچ كار خیرى در پیش چشم دیگران انجام نشود، مردم جامعه، به خصوص كودكان و نوجوانها، به اهمیت كار خیر پى نمىبرند. قرآن كریم مىفرماید:
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛(1) كسانى كه مال خود را انفاق كنند در شب و روز، نهان و آشكار، آنان را پاداش نیكو نزد پروردگارشان خواهد بود، هرگز [از حادثه آینده] بیمناك و [از امور گذشته] اندوهگین نخواهند گشت.
در این آیه و برخى آیات دیگر، هم انفاق پنهانى و هم انفاق علنى تأیید و تأكید شده است.
اثر دیگرى كه انجام علنى اعمال نیك خواهد داشت این است كه جلوى بسیارى از سوءظنها را مىگیرد؛ مثلا اگر كسى مخفیانه خمس و زكات بپردازد، ممكن است موجب بدگمانى مردم شود و فكر كنند كه آن شخص واجبات دینىاش را انجام نمىدهد.
جهانبینى و نوع تلقى انسان از زندگى و هستى، به زندگى انسان جهت مىدهد و موجب مىشود انسان نوع خاصى از رفتار فردى و اجتماعى را برگزیند. اگر جهانبینى بر پایه بینشى صحیح استوار باشد، رفتارهاى انسان شكل و جهتى درست به خود مىگیرد. اما اگر انسان تلقى درستى از عالم هستى نداشته باشد و با شك و تردید به آن و آغاز و انجامش بنگرد، خواه ناخواه، بر اعمال و رفتارش تأثیرى نامطلوب خواهد گذاشت، كه حداقل اثر آن، سستى در انجام وظایف و تكالیف است. انسان براى فهم یك سلسله مفاهیم و حل مسایلى كه براى او سؤال برانگیز است دستكم باید جهان هستى را درست بشناسد و نسبت به موقعیت خود در آن، و اینكه نهایتاً به كجا خواهد رفت، بینش صحیح داشته باشد. اگر انسان نتواند این مسایل را براى خود حل كند، تلاش وى براى انتخاب یك نظام ارزشى و اخلاقى صحیح بىفایده خواهد بود؛ زیرا اخلاق منهاى دین، و نظام ارزشى منهاى جهانبینى صحیح ره به جایى نمىبرد.
1. بقره (2)، 274.
در قرون اخیر، به خصوص در كشورهاى غربى، به دلیل سست شدن پایههاى جهانبینى و اعتقادى مردم، پایههاى اخلاقى آنان نیز رو به ضعف نهاده است. از آنجا كه مفاهیمى همچون خدا، وحى و قیامت، اساس اعتقادات انسان را تشكیل مىدهند و با ابزارهاى حسّى و تجربى قابل اثبات نیستند، طبعاً انسانهایى كه مبناى كارشان را بر تجربه حسى گذاشتهاند، این مسایل را انكار مىكنند و دست كم با شك و تردید به آنها مىنگرند.
این نوع تلقى و بینش با دین سازگار نیست؛ چرا كه اساس دین بر یقین است: «... وَ بِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ».(1)
اما در مغرب زمین چون به فلسفههاى مادى و ماتریالیستى بها داده مىشود، از یك سو پایههاى اعتقادى بسیارى از مردم سست شده است و از سوى دیگر، از آنجا كه زندگى انسان بدون نظام اخلاقى امكانپذیر نیست، یك نظام اخلاقى غیر دینى و سكولار پایهریزى كردهاند كه اعتقاد به خدا و قیامت و وحى در آن وجود ندارد. این كار نه تنها نتیجه نداده، كه امروزه بسیارى از فیلسوفان غربى تصریح مىكنند اخلاق منهاى دین مساوى است با بىاخلاقى. اگر دین از عرصه اجتماع كنار رود، جایى براى ارزشهاى اخلاقى و پاىبندى به آنها باقى نخواهد ماند؛ زیرا در این صورت نظام ارزشى از پایه فكرى و منطقى برخوردار نخواهد بود و براى خوب یا بد بودن یك كار نمىتوان دلیل عقلانى آورد.
بنابراین، در صورتى ما مىتوانیم یك نظام ارزشى صحیح داشته باشیم كه مبتنى بر بینشهاى صحیحى باشد. این بینشها بر پایههایى استوار است كه باید براى ما ثابت و قابل درك گردند. اگر سه اصل توحید، نبوت و معاد، كه جزو اصول دین است، به درستى براى انسان تبیین گردد، آنگاه مىتوان یك نظام ارزشى صحیح را بر پایه این اصول پىریزى كرد.
یكى از اصول دین ما، اعتقاد به معاد و جهان آخرت است. این اصل كه روح تعالیم انبیا را شكل مىدهد، به صورتهاى مختلف در قرآن و احادیث بیان شده است. بخشى از آیات قرآن در زمینه مقایسه بین زندگى دنیا و زندگى آخرت است.
در باب معاد و زندگى پس از مرگ، دو نوع جهانبینى وجود دارد؛ یك تلقى مىگوید، پس
1. بقره (2)، 4.
از مرگ همه چیز تمام مىشود؛ تلقى دیگر قایل است انسان پس از مرگ براى همیشه باقى خواهد ماند. در این میان، یكى از اركان «جهانبینى دینى» اعتقاد به معاد و جهان پس از مرگ است. حتى بعضى از ادیانى كه قایل به نبوت نیستند، به معاد اعتقاد دارند. كاوشهاى باستانشناسى نشان مىدهد كه انسانهایى كه هزاران سال پیش مىزیستهاند نیز بعضاً اعتقاد به معاد داشتهاند؛ زیرا كشف اشیایى كه در كنار آنها در قبر دفن شده، نشان مىدهد كه آنان مىخواستهاند مردگانشان پس از زنده شدن، از این ابزار استفاده نمایند.
فلسفه دین و ارسال رسل بر این اصل استوار است كه انسان را متقاعد كند كه زندگى دنیا زندگى اصلى نیست، بلكه مقدمهاى است براى سراى دیگر. زندگى در دنیا، شبیه دورانى است كه انسان در رَحِم مادر به سر مىبرد؛ یعنى همانگونه كه انسان دوران جنینى را جزو عمر خود به حساب نمىآورد، نباید زندگى دنیایى خود را نیز به حساب آورد، زندگى واقعى و ابدى هنگامى شروع مىشود كه انسان از این دنیا به سراى دیگر قدم بگذارد.
قرآن به ما مىآموزد كه باید برخى از مطالب را مرتب تكرار نماییم تا نسبت به آنها توجه بیشترى پیدا كنیم. خواندن نمازهاى یومیه، كه مرتب تكرار مىشود، نمونهاى از این توجه و تذكار است. در مورد آخرت و جهان پس از مرگ نیز یكى از چیزهایى كه قرآن زیاد بر آن تأكید ورزیده این است كه زندگى واقعى پس از مرگ است؛ از جمله مىفرماید: وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ؛(1) این زندگانى دنیا سرگرمى و بازیچهاى بیش نیست و زندگى حقیقى همانا سراى آخرت است. این آیه بر این مطلب تأكید مىكند كه حیات منحصراً در زندگى آخرت است، و زندگى دنیا بازیچهاى بیش نیست. در جاى دیگر مىفرماید: در روز قیامت وقتى كافر مىبیند چیزى ندارد كه به كارش بیاید، مىگوید كاش خاك بودم تا چنین به آتش كفر نمىسوختم.(2)
آموزه دیگرى كه قرآن در این زمینه مطرح مىكند این است كه مىفرماید: جاى خیر و سعادت و متقابلا جاى شرّ و شقاوت، هر دو، در آخرت است:
1. عنكبوت (29)، 64.
2. نبأ (78)، 40.
فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ؛(1) وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذ.(2)
هركسى از هر قوم و ملیتى، به گونهاى، دركى نسبت به مفهوم خوشبختى و بدبختى دارد. همه فیلسوفان از گذشتههاى دور تاكنون در اینباره بحث كردهاند. اكثر قریب به اتفاق اندیشمندانى كه در مورد سعادت و شقاوت بحث كردهاند، صرفاً به این مسأله پرداختهاند كه انسان براى خوشبختى در این دنیا چه كارهایى را باید انجام دهد. اما قرآن مىگوید: سعادت مختص كسانى است كه در بهشتاند و شقاوت از آن كسانى است كه در جهنماند.
قرآن ناراحتىها و گرفتارىها و نیز خوشىها و راحتىهاى مردم در این دنیا را انكار نمىكند، ولى از آنها به عنوان وسیله و ابزار آزمایش یاد مىكند: أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ؛(3)اموال و فرزندانتان وسیله آزمایش هستند. «وَ نَبْلوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً؛(4) و شما را به بد و خوب خواهیم آزمود.
برخى از مردم چنین مىپندارند كه خوشبودن در دنیا به معناى عزیزبودن نزد خدا است و به عكس، محرومیت از نعمتهاى دنیا نشانه غضب خداوند است. قرآن مىفرماید هر دوى اینها براى آزمایش انسان است:
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ؛(5) اما انسان، هنگامى كه پروردگارش وى را مىآزماید و عزیزش مىدارد و نعمت فراوان به او مىدهد، مىگوید: «پروردگارم مرا گرامى داشته است.» و اما چون وى را مىآزماید و روزىاش را بر او تنگ مىگرداند، مىگوید: «پروردگارم مرا خوار كرده است.»
انسان باید نه از خوشىهاى دنیا سرمست و مغرور شود و نه از ناخوشىهاى آن چندان غمگین و ناراحت. قرآن مىفرماید: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ؛(6) هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دلشاد نگردید.
1. هود (11)، 106.
2. همان، 108.
3. انفال (8)، 28.
4. انبیا (21)، 35.
5. فجر (89)، 15ـ16.
6. حدید (57)، 23.
یكى از تعالیم اصلى همه انبیا، كه در كتابهاى آسمانى و به ویژه در قرآن آمده، این است كه زندگى واقعى در سراى دیگر است و حتى عمرهاى طولانى انسان در این دنیا، در مقایسه با آخرت، به اندازه یك چشم برهم زدن هم نیست.
قرآن مىفرماید:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛(1) حقّاً كه فلاح و رستگارى یافت آن كس كه تزكیه نفس كرد و با ذكر نام خدا به نماز پرداخت. [اما مردم از جهل به سوى سعادت نروند] بلكه زندگانى دنیا را بگزینند و عزیز دارند. در صورتى كه منزل آخرت بسى بهتر و پایندهتر است.
آخرت در مقابل دنیا اساساً قابل مقایسه نیست؛ آن بقاى حتمى دارد و این فناى حتمى. اگر انسان بخواهد جهانبینى صحیحى داشته باشد، باید این پایه فكرىاش را محكم كند كه دنیا محل عبور و گذر و مقدمهاى است براى جهانِ باقى.
خوشىها و ناخوشىهاى دنیا، خیر و شر مطلق و واقعى نیستند و هرچند قرآن نسبت به برخى از امور مربوط به دنیا عنوان «خیر» اطلاق مىكند، اما این خیر، نسبى است. از جمله اینكه مىفرماید: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ؛(2) و راستى او [انسان] سخت شیفته مال است؛ و یا: إِنْ تَرَكَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الاَْقْرَبِینَ؛(3) اگر مالى بر جاى گذارد، براى پدر و مادر و خویشاوندان وصیت كند. اینكه چرا قرآن در مورد مال تعبیر خیر به كار برده، نكتههاى تفصیلى فراوانى دارد كه فعلا مجال طرح آنها نیست. اجمالا اینكه مال باید حلال باشد تا انسان آن را براى فرزندان خود باقى گذارد.
انسان مادامى كه جهان آخرت را ندیده، مىپندارد كه زندگى این دنیا حیات است و پس از آن فنا و نیستى است، اما وقتى جهان آخرت را دید، مىبیند كه حیات واقعى آنجا است. همانطور كه اشاره شد، قرآن در موارد متعدد بر این مسأله تأكید كرده است. تأكید فراوانى كه به خواندن سوره اعلى در نماز شده است به دلیل وجود معانى و تعابیر بلندى است كه در آن به كار رفته است. اگر انسان با توجه كامل آن را بخواند، قطعاً تأثیر شگرفى بر او خواهد گذاشت.
1. اعلى (87)، 14ـ18.
2. عادیات (100)، 8.
3. بقره (2)، 180.
صرف تركیب حروف عربى تأثیرى در روح ما ندارد، بلكه دقت در معانى واژهها و توجه به مفاهیم آن اثربخش است. این را كه «وَ الاْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى؛(1) آخرت نیكوتر و پایدارتر است» همواره باید در ذهن خود تكرار كنیم تا زمینهاى براى همه كارهاى خیر فراهم شود؛ زیرا در نظام ارزشى اسلام همه چیز بر این اساس است.
امام صادق(علیه السلام)نیز به عبداللّه بن جندب مىفرمایند: اَلْخَیْرُ كُلُّهُ اَمامَكَ و اِنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ اَمامَكَ و لَنْ تَرَى الْخَیْرَ و الشَّرَّ اِلاّ بعد الاخِرَةِ؛ همه خوبىها پیش روى تو است و همه بدىها در آینده است، هرگز خوبى و بدى نخواهى دید جز در آخرت. این فراز از سخن حضرت به این معنا است كه خیر و شرّى كه انسان دراین دنیا دارد، خیر و شرّ نسبى است، خیر و شرّ حقیقى در آخرت است. خوبىها و بدىهاى این دنیا آنقدر ضعیفاند كه اصلا قابل توجه نیستند. البته درك این واقعیت براى بسیارى از مردم مشكل است. انسانى كه 60، 70 سال زحمت مىكشد تا زندگى راحتى را براى سالهاى آخر عمر خود فراهم سازد، ممكن است به آسانى نتواند از آن چشمپوشى نماید. انسان بر اساس فطرت خود به دنبال چیزى است كه دوام داشته باشد. دلبستگى ما به بعضى از ظواهر دنیا به این دلیل است كه آنها دوام نسبى دارند. اما آیا واقعاً اینها فناناپذیر و دایمىاند؟ وقتى در قرآن داستان فریب خوردن حضرت آدم و حوّا را مىخوانیم، متوجه مىشویم كه ابلیس از همین نكته، یعنى میل انسان به ابدى بودن، استفاده كرد و به نتیجه رسید: هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْك لا یَبْلى؛(2) آیا ]میل دارى[ تو را بر درخت ابدیت و ملك جاودانى دلالت كنم؟ امام صادق(علیه السلام) در ادامه مىفرمایند: لاَِنَّ اللّهَ جلّ و عزّ جَعَلَ الخیرَ كُلَّهُ فى الْجَنَّةِ و الشَّرَّ كُلَّهُ فى النّارِ لاَِنَّهُمَا الباقیانِ؛ یعنى خیر و شر واقعى در بهشت و جهنم خواهد بود كه دایمى و همیشگى هستند.
بنابراین از خیر دنیا باید براى آبادى آخرتمان استفاده كنیم و از شرّ آن دور شویم تا مانع تكامل ما و سعادت ابدىمان نشود.
انسان بیشتر اوقات به ارزش و اهمیت بسیارى از فضایل اخلاقى واقف است، اما براى رسیدن به آنها انگیزه و همت لازم را ندارد. به بیان دیگر، انسان مىخواهد به مواعظ اخلاقى
1. اعلى (87)، 17.
2. طه (20)، 120.
انبیا و اولیاى الهى(علیهم السلام) عمل كند، اما چون از انگیزه و همت قوى در این زمینه برخوردار نیست، امور مربوط به زندگى دنیا را بر آنها مقدم مىدارد. اینجا است كه این سؤال مطرح مىشود كه چگونه مىتوان به مقامات عالیه نایل شد و نسبت به این مهم تصمیمى جدّى اتخاذ نمود؟
براى پاسخ به این سؤال ابتدا باید بدانیم كه هر تصمیمى نیاز به زمینهها و مقدماتى دارد؛ یعنى یك سلسله شناختهایى كه انسان باید آنها را مدنظر قرار دهد تا زمینهساز ایجاد اراده و تصمیم قوى در او باشد. یكى از مسایلى كه انسان باید نسبت به آن شناخت داشته باشد، نعمتهاى خدا است؛ یعنى اینكه بداند خداوند چه نعمتهاى فراوانى به او عطا كرده است. این امر منوط به این است كه انسان درباره نعمتهایى كه خداوند به او ارزانى داشته تفكر كند و آنها را در نظر آورد.
براى نمونه، برخوردارى از ایمان و مذهب صحیح، از نعمتهاى بسیار بزرگى است كه خدا به ما ارزانى داشته است. به علاوه، نعمتهاى خداوند محدود به دوران حیات ما نیست بلكه دوران پیش از تولد ما را نیز شامل مىشود؛ مثلا، اگر زندگى پدر و مادر ما براساس مسایل معقول و مشروع نبود، قطعاً ما اینگونه نمىشدیم و چه بسا از نظر عقلى و جسمى نیز در سلامت كامل نبودیم.
علاوه بر دو نوع نعمت قبل و بعد از آفرینش انسان در این دنیا، خداوند وعده نعمتهاى دیگرى را هم داده است كه در آخرت به ما عطا خواهد فرمود. این نعمتها قابل وصف و احصا نیستند و ما نمىتوانیم به درستى عظمت و ارزش آنها را درك كنیم. شرط رسیدن به نعمتهاى آخرت، عمل به تكالیفى است كه خداوند براى ما در دنیا مقرر فرموده است. البته خداوند انجام تكالیف سخت و طاقتفرسا را شرط رسیدن به نعمتهاى ابدى قرار نداده است: یُرِیدُ اللّهُ بِكُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِكُمُ الْعُسْر؛(1) خدا براى شما آسان مىخواهد و براى شما دشوارى نمىخواهد. سهل و آسان قراردادن تكالیف نیز خود نعمتى بزرگ براى ما است؛ زیرا اگر بنا بود براى رسیدن به نعمتهاى اخروى تكالیف شاقّ و طاقتفرسایى انجام دهیم، چه بسا از عهده آنها برنمىآمدیم و از آن نعمتها محروم مىشدیم. حتى در مورد انجام همین تكالیف آسان هم خداوند فرموده اگر از من كمك بخواهید شما را یارى خواهم كرد.
1. بقره (2)، 185.
وظیفه ما در قبال نعمتهاى خدادادى چیست؟ انسانهایى كه از فطرت پاك برخوردارند، حتى خدمت بسیار كوچك دیگران را هرگز فراموش نمىكنند و همیشه خود را شرمنده آنان مىدانند. حالْ فطرت انسان چگونه قبول مىكند كه در برابر نعمتهاى بىشمار خداوندى در مقام شكر و حقشناسى برنیاید؟ اگر انسان همواره به نعمتهایى كه خداوند به او عطا كرده است توجه داشته باشد، هیچگاه از یاد خدا غافل نمىشود. انسان اگر بداند كه حتى انجام همین تكالیف آسان نیز براى به كمال رسیدن و سعادت ابدى او است، همواره شكرگزار و مطیع اوامر و دستورات الهى خواهد بود. هر قدر انسان نسبت به این مسایل بیشتر بیندیشد، انگیزه بیشترى براى عمل به دستورات اخلاقى پیدا مىكند.
بیاناتى كه حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) در این قسمت از این روایت شریف خطاب به عبداللّه بن جندب مىفرمایند، ناظر به همین مسایل است. آن حضرت در این فراز از سخنان خود با اشاره به این مطلب مىفرمایند، كسى كه خداوند دین حق را به او شناسانده و او را هدایت كرده و به رشد رسانیده و عقلى به او داده كه بتواند به وسیله آن نعمتهاى خدا را بشناسد و او را از علم و حكمت بهرهمند ساخته تا بتواند كارهایش را با تدبیر انجام دهد؛ باید شكرگزار خدا باشد و درباره نعمتهاى خدا بیندیشد و كفران نعمت ننماید و همواره روح اطاعت از خدا و ترك گناه و معصیت در او وجود داشته باشد: وَالواجِبُ عَلى مَنْ وَهَبَ اللّهُ لَهُ الْهُدى و اَكْرَمَهُ بِالایمانِ و اَلْهَمَهُ رُشْدَهُ و رَكَّبَ فیهِ عقلا یَتَعَرَّفُ بِهِ نِعَمَهُ و آتاهُ عِلماً و حُكْماً یُدبِّرُ بِهِ اَمْرَ دینِهِ و دُنیاهُ اَنْ یوجِبَ عَلى نَفْسِهِ اَنْ یَشْكُرَ اللّهَ و لا یَكْفُرَهُ و اَنْ یَذْكُرَ اللّهَ و لایَنْساهُ و اَنْ یُطیعَ اللّهَ و لایَعْصیَهُ.
امام صادق(علیه السلام) در این بیان، به سه فضیلت اخلاقى اشاره مىكنند كه براى نیل به كمالات انسانى جنبه كلیدى دارند؛ یعنى با انجام دادن آنها، انسان به فضایل اخلاقى دیگر نیز دست مىیابد. اول، تقویت روحیه شكرگزارى و حقشناسى است. كسى كه نسبت به خدمت كوچك انسانهاى عادى حقشناسى مىكند، چگونه حاضر است از كنار نعمتهاى بىنهایت الهى بىتفاوت بگذرد؟! دوم این است كه انسان همیشه و در همه حال یاد خدا باشد. خُلق سوم نیز این است كه انسان نسبت به ولىنعمت خود فرمانبردار و مطیع بوده، مرتكب عصیان و گناه نشود.
حضرت در ادامه به بیان چگونگى متخلّق شدن انسان به این سه خُلق كلیدى مىپردازند و مىفرمایند:
لِلْقدیمِ الّذى تَفَرَّدَ لَهُ بِحُسْنِ النَّظَرِ و لِلحَدیثِ الّذى اَنْعَمَ علیهِ بعد اِذْ اَنْشَأَهُ مخلوقاً و لِلْجزیلِ الّذى وَعَدَهُ والْفَضْلِ الّذى لَمْ یُكَلِّفْهُ مِنْ طاعَتِهِ فَوقَ طاعَتِهِ و ما یَعْجُزُ عَنِ الْقیامِ بِهِ و ضَمِنَ لَهُ الْعَونَ على تَیْسیرِ ما حَمَلَهُ مِنْ ذلكَ و نَدَبَهُ اِلَى الاستعانَةِ على قلیلِ ما كَلَّفَهُ و هُوَ مُعْرِضٌ عمّا اَمَرَهُ و عاجِزٌ عَنْه قَدْ لَبِسَ ثوبَ الاسْتِهانَةِ فیما بَیْنَهُ و بِیْنَ رَبِّهِ مُتَقَلِّداً لِهَواهُ ماضیاً فى شَهَواتِهِ مُؤْثِراً لِدُنیاهُ على آخرتِهِ و هُوَ فى ذلكَ یَتَمَنّى جِنانَ الفِردَوسِ...
مضمون سخنان حضرت امام صادق(علیه السلام)در این قسمت از حدیث شریف این است كه انسان باید درباره نعمتهایى كه خداوند به او عطا كرده است بیندیشد. نعمتهاى خداوند سه دستهاند: یك دسته، نعمتهایى است كه مربوط به پیش از تولد انسان مىشود. دسته دوم، نعمتهایى است كه خداوند در این دنیا به بندگان خود مرحمت مىكند و دسته سوم، نعمتهایى است كه خداوند وعده آنها را در روز قیامت داده است. شرط رسیدن به نعمتهاى اخروى، اطاعت از دستورات الهى است. البته این تكالیف، فوق طاقت و توان انسان نیست و تكالیفى كه دین اسلام بر عهده مسلمانان گذاشته، دستورات و اعمال سادهاى است كه همه مىتوانند آنها را انجام دهند. علاوه بر اینكه در صورت پیش آمدن عسر و حرج، همان تكلیف آسان نیز از گردن انسان ساقط مىشود: وَ ما جَعَلَ عَلَیْكُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج.(1)
خداوند حتى در انجام دادن همین تكالیف آسان نیز انسان را تنها نگذاشته و ضمانت فرموده كه در صورت كمك خواستن انسان، او را یارى رساند: و نَدَبَهُ اِلَى الاستعانَةِ على قلیلِ ما كَلَّفَهُ اما انسان با اینكه غرق در نعمتهاى الهى است ناسپاسى مىكند: إِن الاِْنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ.(2)انسان از امر و نهىهاى الهى غافل است و آنچه را كه مربوط به ارتباط او با خدا است سبك مىشمارد و آنقدر تابع هوا و هوس و نفس خود است كه از نعمتهاى خداوند و تكالیفى كه بر عهده او گذاشته شده غافل است. او مىخواهد به كمالات عالیه و مقام قرب الهى برسد، اما حاضر نیست به شرایط آن تن دهد و در پى آن است كه نعمتهاى اخروى را آسان و رایگان به دست بیاورد!
1. حج (22)، 78.
2. ابراهیم (14)، 34.
یَا ابْنَ جُنْدَب قال اللّهُ جلّ و عزّ فى بَعضِ ما اَوْحى: اِنَّما اَقْبَلُ الصَّلاةَ مِمَّنْ یَتَواضَعُ لِعَظَمَتى و یَكُفُّ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ مِنْ اَجْلى و یَقْطَعُ نَهارَهُ بِذِكْرى و لایَتَعَظَّمُ عَلى خَلْقى و یُطْعِمُ الْجائِعَ و یَكْسوُ الْعارِىَ وَ یَرْحَمُ المُصابَ و یُؤْوِى الْغَریبَ فَذلِكَ یُشْرِقُ نورُهُ مِثْلَ الشَّمسِ اَجْعَلُ لَهُ فى الظُّلْمَةِ نوراً و فِى الجَهالةِ حِلْماً اَكْلَأُهُ بِعِزَّتى وَ اَسْتَحْفِظُهُ ملائكتى یَدْعُونى فَاُلَبّیهِ و یَسْأَلُنى فَاُعْطیهِ فَمَثَلُ ذلك الْعَبدِ عندی كَمَثَلِ جَنّاتِ الفِردَوسِ لا یُسْبَقُ اَثمارُها و لاتَتَغَیَّر عن حالِها.
انسان براى پیمودن راه صحیح تكامل و سعادت باید از یكسو رابطه خود را با خدا و از سوى دیگر با خلق خدا تقویت نماید. بهترین راه تقویت رابطه با خدا، نماز است. البته مسأله عمل به تكالیف دینى و از جمله اقامه نماز و پرداخت زكات، بحثى است و رسیدن به مراتب عالى كمال بحثى دیگر. مرتبهاى از نماز و زكات كه همین نماز و زكات ظاهرى و معمولى است، تنها موجب اسقاط تكلیف مىشود؛ یعنى انسان با آن از عذاب الهى نجات مىیابد. اما این بدان معنا نیست كه لزوماً موجب كمال وى و نزدیكىاش به خداوند گردد. رسیدن به مقام قرب الهى از طریق گزاردن نماز، مستلزم رعایت نكات خاصى است كه با صِرف عمل به تكلیف، آن هم از روى عدم توجه به مفاهیم بلند آن، محقق نمىگردد.
امام صادق(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود با بیان حدیثى قدسى، برخى از شرایط قبولى نماز را یادآور مىشوند. اولین شرط این است كه نمازگزار در هنگام نماز، عظمت خدا را به یاد آورد. انسان هرچه بیشتر موفق به درك عظمت خدا گردد، تواضعش در مقابل ذات اقدس احدیّت بیشتر خواهد شد و به كوچكى و ناچیزى خود پى خواهد برد.
در اینجا براى درك بهتر عظمت خدا، روایتى را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مىكنیم: در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) زنى زندگى مىكرد به نام زینب عطاره كه به شغل عطرفروشى اشتغال داشت. آن زن عطرهاى خوبى را كه تهیه مىكرد، ابتدا خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىآورد و حضرت نیز آنها را خریدارى مىكردند. آن زن روزى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خواست تا عظمت خدا را برایش تشریح نمایند. حضرت فرمودند: تو نمىتوانى عظمت خدا را درك كنى، مگر اینكه ابتدا به عظمت مخلوقات خدا پى ببرى. سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره عظمت آفرینش آسمان و زمین فرمودند: این زمین پهناور با تمام دریاها و كوهها و شهرهاى بزرگى كه دارد، نسبت به آسمان اول به مانند حلقهاى است كه در یك بیابان بىكران افتاده باشد. همینطور نسبت آسمان اول به آسمان دوم تا برسد به آسمان هفتم، و آسمان هفتم نیز نسبت به عرش خدا، همچون حلقهاى است در یك بیابان بسیار وسیع.
امروزه كیهانشناسان، كهكشانهایى را كشف كردهاند كه میلیاردها سال نورى با كهكشان ما فاصله دارند؛ یعنى كل منظومه شمسى با همه عظمتش در برابر كهكشان راه شیرى و نیز این كهكشان در برابر كهكشانهاى دیگر بسیار ناچیز هستند. حضرت به زینب عطاره فرمودند: وقتى به این مسایل خوب بیندیشى، متوجه مىشوى كه در برابر عظمت مخلوق خدا هیچ به حساب نمىآیى تا چه رسد به عظمت خدا. وقتى انسان به این مسایل توجه كند، خودش را در برابر عظمت بىنهایت خداوند بسیار كوچك مىشمارد و حالت تواضع براى او پیش مىآید.
شرط دوم از شرایط قبولى نماز این است كه نمازگزار به خاطر خدا از هوا و هوسهاى باطل خود دست بردارد: وَ یَكُفُّ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ مِنْ اَجْلى. بگوید: خدایا! به خاطر اینكه تو را دوست دارم، دنبال شهوترانى و گناه نمىروم. همانطور كه انسان به خاطر دوستان خود از برخى خواستههایش صرفنظر مىكند، به خاطر خدا هم، باید از شهوات نامشروع خود چشم بپوشد. بین نمازِ خوب خواندن و دنبال شهوات نامشروع رفتن نسبت معكوس وجود دارد؛ به این معنا كه انسان هر قدر نمازش را بهتر بخواند، به همان میزان از شهوات نامشروع دور مىشود و به عكس، هر چه بیشتر شهوترانى كند، از نماز دور مىشود. قرآن كریم درباره برخى اقوام گذشته این مطلب را به زیبایى بیان كرده است؛ پس از ذكر نام تعدادى از انبیا(علیهم السلام)
مىفرماید: إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(1) هرگاه آیات [خداى] رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجده كنان و گریان به خاك مىافتادند. سپس در ادامه مىفرماید: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ؛(2) آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى مىكردند. انسان اگر بخواهد بداند چرا آنطور كه باید و شاید نمىتواند در نماز با خدا انس بگیرد، باید ببیند چقدر به شهوات نامشروع و افكار باطل دل بسته است.
شرط سوم این است كه نمازگزار، روز خود را با یاد خدا سپرى كند. هستند كسانى كه همیشه و در همه حال به یاد خدا هستند و هرگز از یاد خدا غافل نمىشوند: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ؛(3) پاك مردانى كه هیچ كسب و تجارت آنان را از یاد خدا غافل نگرداند. خداوند چنین مردانى دارد كه حتى اشتغالات مادى دنیا، آنان را از یاد خدا بازنمىدارد. مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) در اینباره كه چگونه انسان هم مىتواند به یاد خدا باشد و هم به امور زندگى خود بپردازد، مىفرمودند: مثل این است كه هیچگاه از دست دادن عزیزى و یا محبت داشتن به دوستى، مانع از كار و فعالیت روزانه نمىشود و انسان علىرغم اینكه به امور دنیوى خود مشغول است، به یاد عزیز از دست رفته و یا دوست خود نیز هست. مردان الهى نیز به همین صورت همواره و در تمام حالات به یاد خدا هستند: وَ یَقْطَعُ نَهارَهُ بِذِكْرى.
انسان همانگونه كه در پیشگاه الهى متواضع است، باید به بندگان خدا هم بزرگى نفروشد و به آنها خدمت كند؛ مثلا اگر گرسنهاى را دید كه توان سیر كردن شكم خود را ندارد، او را اطعام كند. این خود یكى از مصادیق زكات است. زكات در اصطلاح قرآن، فقط آن زكات واجبى كه به اموال خاصى تعلق مىگیرد نیست، بلكه مفهوم زكات در قرآن، انفاق در راه خدا است. در
1. مریم (19)، 58.
2. همان، 59.
3. نور (24)، 37.
اسلام، هم زكات واجب داریم و هم زكات مستحب؛ زكات واجب، فقط به برخى اموال تعلق مىگیرد، اما زكات مستحب، شامل صدقات، انفاقها و مواردى نظیر آن مىشود. زكات و نماز هیچگاه از یكدیگر جدا نمىشوند؛ نماز كه هست، زكات هم باید باشد. قرآن از زبان حضرت عیسى(علیهم السلام) مىفرماید: وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(1) و تا زندهام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است. بنابراین، پرهیز از فخرفروشى به خلق خدا و نیز انفاق به نیازمندان، از دیگر شروط قبولى نماز است: ولا یَتَعَظَّمُ على خَلْقى و یُطعِمُ الْجائِعَ.
شرط دیگر قبولى نماز این است كه انسان اگر برهنهاى را دید كه توان پوشاندن خود را ندارد، او را بپوشاند. البته این سخن بدین معنا نیست كه فرد حتماً باید برهنه باشد، یعنى ساتر عورت هم نداشته باشد، تا ما به او لباس بدهیم، بلكه منظور این است كه اگر كسى احتیاج به لباس داشت، براى او لباس تهیه كنیم و نیز اگر كسى به مصیبتى دچار شده است، به كمك او بشتابیم و اگر سرپناهى ندارد، تا آنجا كه برایمان مقدور است، براى وى مسكن تهیه كنیم: و یَكْسوُ الْعارِىَ و یَرْحَمُ المُصابَ و یُؤْوى الْغَریبَ.
كسى كه شرایط قبولى نماز را رعایت كند، چهرهاش در عالم معنا و ملكوت همچون خورشید مىدرخشد و این درخشش را كسانى كه چشم باطنبین داشته باشند، در همین دنیا مىبینند. ممكن است امثال من و شما این درخشش را نبینیم، اما هستند كسانى كه چشم دلشان به آن عالم باز است و به محض نگاه كردن به چهره كسى متوجه مىشوند كه وى اهل معصیت است یا اهل عبادت. نورانیت دل و روح، یكى از آثار تكوینى عبادت است: فذلك یُشْرِقُ نورُهُ مِثْلَ الشَّمْسِ. خداوند ظلمتهاى زندگى را براى بندهاى كه نمازش را قبول كرده است، روشن مىسازد: اَجْعَلُ لَهُ فى الظُّلْمَةِ نوراً. خداوند در قرآن مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛(2) اى كسانى كه ایمان آوردید، اینك خداترس شوید و به رسولش نیز ایمان آورید تا از رحمتش شما را دو بهره نصیب
1. مریم(19)، 31.
2. حدید (57)، 28.
گرداند و براى شما نورى قرار دهد كه بدان راه سپرید و بر شما ببخشاید و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
انسانهاى خداترس و متقى هنگامى كه دچار ظلمتهاى مادى مىشوند، خداوند حتى نور حسّى هم به ایشان عطا مىفرماید. بودهاند افراد نابینایى كه قرآن را از رو تلاوت مىكردهاند. یكى از این موارد كه خود من از افراد مورد اعتماد شنیدم این است كه یك شب خادم مدرسه مروى تهران در یكى از حجرهها دو شعاع نور مىبیند. وقتى نزدیك مىرود، مشاهده مىكند كه فرد نابینایى مشغول تلاوت قرآن است و از دو چشمش، دو شعاع نور بر قرآن مىتابد.
انسان در دنیا خواه ناخواه با كسانى مواجه مىشود كه با برخوردهاى نابخردانهشان، صبر و تحمل را از انسان مىگیرند. بسیار مشكل است كه انسان بتواند در این شرایط خودش را كنترل نماید. اما خداوند به كسانى كه نمازشان را پذیرفته است، بردبارى و حلمى عطا مىفرماید كه در مقابل افراد نابخرد بتوانند خودشان را كنترل كنند: و فى الجَهالةِ حِلماً. خداوند مادامى كه ادامه حیات به نفع چنین بندهاى باشد، او را به وسیله فرشتگانش حفظ مىكند: اَكْلاَُهُ بِعزَّتى و اَسْتَحْفِظُهُ ملائكتى. و درخواست او را اجابت مىكند: یَدْعُونى فَأُلَبّیهِ و یَسأَلُنى فَاُعْطیهِ. چنین بندهاى همچون گلها و میوههاى بهشتى كه هیچگاه پژمرده و پوسیده نمىگردند، همیشه با طراوت و سرزنده است: فَمَثَلُ ذلك العبدِ عندى كمَثَلِ جَنّاتِ الفِردَوسِ لا یُسْبَقُ اَثْمارُها و لا تَتَغَیَّرُ عَنْ حالِها. تفسیر عقلانى این مطلب این است كه بنده آنچنان با آموزههاى دینى خو گرفته است كه هیچگاه این حالت او تغییر نخواهد كرد؛ یعنى این حالات در او ملكه شده و به صورت صفتى ثابت براى نفس و روحش درآمده است.
یَا ابْنَ جُنْدَب الاِْسلامُ عُریانٌ فَلِباسُهُ الْحَیاءُ و زینَتُهُ الوَقارُ و مُرُوَّتُهُ اَلْعَمَلُ الصّالحُ و عِمادُهُ الْوَرَعُ.
درباره حیا و مصادیق و آثار آن، مضامین مختلفى در قرآن كریم آمده است. از باب مثال، كلمه «استحیاء» در داستان حضرت موسى(علیه السلام) و دختران شعیب آمده است؛ آنجا كه مىفرماید: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاء.(1) همچنین روایات بسیارى درباره اهمیت حیا و فضایل آن، مخصوصاً براى خانمها، وارد شده كه جاى تأمّل و دقت فراوان دارد. مضمون بعضى از این روایات این است كه «حیا» و «ایمان» با یكدیگر تلازم دارند؛ به این معنا كه اگر حیا از انسان سلب شود، ایمان هم از بین خواهد رفت. در برخى دیگر از روایات به این نكته اشاره شده است كه كار انسان بىحیا به آن جا مىكشد كه ربقه اسلام از گردنش برداشته مىشود؛ یعنى خداى ناكرده از كفر سر در مىآورد.(2) همچنین روایاتى به این مضمون داریم كه اگر اراده خداوند بر این قرار بگیرد كه كسى یا قومى را هلاك كند، یعنى
به خاطر اعمال بدشان بخواهد آنها را مؤاخذه نماید، حیا را از ایشان مىگیرد: اذا اراد اللّهُ عزّ و جل هلاكَ عبد نَزَعَ منهُ الحیاء.(3) حیا كه از انسان گرفتهشد، دیگر حیات حقیقى براى وى مفهومى نخواهد داشت.
متأسفانه گاهى از این مسأله سوء برداشت مىشود و برخى حیا را با هر نوع خجالت
1. قصص (28)، 25.
2. نظیر این روایت كه از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است: الحیاءُ والایمانُ مقرونانِ فى قَرْن فاذا ذَهَبَ اَحَدُهما تَبِعَهُ صاحبُهُ؛ حیا و ایمان قرین یكدیگرند، پس هرگاه یكى از آنها برود دیگرى نیز خواهد رفت. بحارالانوار، ج 78، باب 22، روایت 5.
3. اصول كافى، ج 2، ص 291، روایت 10.
كشیدن مساوى مىگیرند. بر این اساس، چنین نتیجهگیرى مىكنند كه چون خجالت كشیدن موجب سلب اعتماد به نفس مىگردد و افراد خجالتى معمولا موفقیتى در اجتماع ندارند، پس نباید زیاد روى مسأله حیا تأكید كرد! این سوء برداشت از آنجا ناشى مىشود كه مفهوم حیایى كه مورد تأكید نظام ارزشى اسلام مىباشد، به درستى تبیین نگردیده است. چطور ممكن است كه حیا با آن ارزش بالایى كه دارد آن قدر تنزل پیدا كند كه با كمرویىها و خجالت كشیدنهاى بىجا مساوى تلقى شود؟! براى اینكه مطلب روشن شود، باید دقتى در خود این مفهوم داشته باشیم؛ یعنى صرفنظر از جنبه اخلاقى، آن را به عنوان یك پدیده روانشناختى مورد مطالعه قرار دهیم.
«حیا» در روانشناسى به عنوان یكى از انفعالات روانى معرفى مىشود. یكى از ویژگىهاى كلى حالات روانى این است كه با هیچ تعریف خاصى نمىتوان آنها را به كسى كه فاقد آنها است، شناساند. براى مثال، شما نمىتوانید به كسى كه هنوز برایش حالت تعجب پیش نیامده، بفهمانید تعجب به چه معنا است. مفهوم عشق نیز از همین مقوله است؛ یعنى تا انسان مزه آن را نچشیده باشد، نمىتواند حقیقت آن را درك كند. بنابراین، با صرف تعریف از اینگونه مفاهیم، نمىتوان به حقیقت آن حالات روحى پى برد. حیا هم چنین خصوصیتى دارد، منتها چون براى همه انسانها كمابیش این حالت پیش مىآید، مىتوانند آن را درك كنند.
در روایتى، مُفَضَّل بن عمر از امام صادق(علیه السلام) نقل مىكند كه آن حضرت مىفرمایند: آن خصلتى كه خداوند ویژه انسانها قرار داده و حیوانات از آن محرومند، حیا است.
بركات بسیارى بر حیا مترتب است. بسیارى از مردم هستند كه اگر این خصلت را نداشته باشند، به هیچ اصل اخلاقى پاىبند نمىشوند؛ به تعهدات خود عمل نمىكنند، امانتها را به صاحبانشان برنمىگردانند، دروغ مىگویند و به تدریج به همه صفات پست آلوده مىشوند. آنچه موجب مىشود مردم از بسیارى رذایل اخلاقى مصون بمانند، حیا است.
در مورد منشأ به وجود آمدن حیا در انسان باید بگوییم دو چیز منشأ آن مىشود: یكى تمایل انسان به بىعیب و نقص بودن، و یكى هم علاقه به پوشاندن عیوب احتمالى خود از دیگران. انسان هنگامى از چیزى خجالت مىكشد كه بداند عیبى از او ظاهر شده و دیگرى نسبت به آن آگاهى پیدا كرده است.
اگر از انسان رفتار زشتى سر بزند كه دیگران بفهمند؛ یعنى عیب زشتى كه در وجودش
نهفته است بر دیگران ظاهر شود، حالتى به وى دست مىدهد كه همان خجالت كشیدن است. این حالت، حالت مطلوبى براى انسان نیست، بلكه حالتى رنجآور و ناراحت كننده است. به حسب همان روایتى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شد، فایده این كار این است كه انسان براى جلوگیرى از بروز چنین حالتى، سعى مىكند كار زشتى مرتكب نشود تا مبادا در نزد دیگران عیوبش آشكار گردد و موجب خجالت و سرافكندگىاش شود. انسان فطرتاً به گونهاى آفریده شده است كه اگر متوجه شود عیوبش بر دیگران ظاهر شده و یا احتمال بدهد كه ممكن است دیگران به عیوب وى پى ببرند، ناراحت مىشود و درصدد برمىآید تا عیب خود را بپوشاند. این حالت، در اصطلاح منطق، از اَعراض خاص انسان است كه انسان را از حیوان متمایز مىسازد. در قرآن مىخوانیم كه وقتى حضرت آدم و حوا از شجره منهیه تناول كردند، عورتشان (= عیوبشان) ظاهر شد. حال اینكه تناول از آن درخت چه رابطهاى با ظاهر شدن عورت آنها داشته، بستگى به این دارد كه آن شجره منهیه و آثار مترتب بر آن را چه بدانیم؛ آیا اثر طبیعى درخت این بود كه وقتى از آن تناول كردند، این عیوب برایشان پدید آمد و یا اینكه پس از تناول از درخت، متوجه عورتشان شدند؟ ما فرض را بر این مىگیریم كه آن شجره منهیه موجب شد تا غریزه شهوت در انسان پدید آید و اندام مربوط به آن نیز در وجود وى ظاهر گردد. از اینرو، آدم و حوا متوجه این اندام شدند و درصدد پوشاندن آن برآمدند. لذا از برگ درختان بهشتى براى ستر عورت خود استفاده كردند: فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ؛(1) پس چون آن دو از آن درخت تناول كردند، شرمگاهشان بر ایشان آشكار شد و به چسباندن برگ[هاى درختان] آغاز كردند.
بنابراین، معلوم مىشود كه این امرى فطرى است كه انسان نمىخواهد زشتىهاى وجودش را دیگران ببینند و اگر عیوبش بر دیگران آشكار گردد، حالت خجالت به وى دست مىدهد. این حالت ناراحتكننده، همان حیا است. یكى از اوصاف حضرت آدم و سایر انبیا و اوصیا این بوده كه حیاى زیادى داشتند؛ یعنى از ظهور عیوبشان بسیار خجالت مىكشیدند. درباره سلمان فارسى نیز آمده است كه از فرط حیا، هیچگاه در طول عمر طولانى خود به عورت خویش نگاه نكرد.
اگر انسان از اینكه وجودش عیبناك باشد، باكى نداشته باشد و هیچگاه از این حالت
1. اعراف (7)، 22.
ناراحت نشود، هر رفتار زشتى ممكن است از او سر بزند. انسان براى اینكه خجالت بكشد، باید ذاتاً خواهان بىعیب و نقص بودن باشد. علاقه به كرامت نفس كه فرعِ حبّ ذات است، لازمه وجود انسان مىباشد. از اینرو، اگر انسان احساس نماید كه برخى از امور با كرامت نفسش منافات دارد، درصدد رفع آنها برمىآید. انسان براى این خجالت مىكشد كه دوست دارد از هر جهت كامل باشد. علاقه به كرامت نفس و آبرومندى وقتى با رغبت به پوشاندن عیوب از دیگران همراه شد، حالت خجالت براى انسان پدید مىآید. اگر خداوند حبّ نفس و حبّ كرامت نفس را در وجود انسان قرار نداده بود، چه بسا هیچگاه انسان دنبال كسب كمالات و فضایل اخلاقى نمىرفت.
نكته مهمى كه ضرورت دارد در اینجا به آن اشاره كنیم، این است كه شاید در عرف، مردم چیزى را بسیار بد بدانند، در حالى كه به واقع، عیب نبوده و انسان نباید به سبب داشتن آن خجالت بكشد، یا اگر هم عیب و نقص است، نباید اصرارى بر پوشاندن آن داشته باشد، زیرا افراط در این كار موجب انزوا و محروم ماندن از بركات جامعه مىشود. مثلا، كسى كه چشمش معیوب است و قابل اصلاح شدن هم نیست، نباید از اینكه مبادا دیگران متوجه عیب او بشوند، از حضور در اجتماع خوددارى كند؛ چرا كه در این صورت از بسیارى فضایل و كمالات محروم مىگردد. به طور كلى، انسان باید از افراط و تفریط در تمام زمینهها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عیوبى مانند نقص عضو، نیز نوعى افراط به حساب مىآید و مذموم است.
صفات خوب معمولا بین دو صفت بد در طرف افراط و تفریط قرار مىگیرند. براى مثال، ارضاى غریزه جنسى از طریق اختیار نمودن همسرى مشروع و قانونى، عملى پسندیده است، لیكن شهوترانى و یا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصادیق افراط و تفریط در خصوص شهوت جنسى به شمار مىآیند. حیاى مطلوب نیز حیایى است كه از افراط و تفریط به دور باشد. یكى از مصادیق حیاى افراطى این است كه انسان به سبب داشتن نقصى در اعضاى بدنش، از حضور در اجتماع خوددارى كند تا مبادا دیگران متوجه نقص اندام وى بشوند. اینگونه افراط در ستر عیوب انسان را از فعالیتهاى اجتماعى باز مىدارد. از اینرو،
خجالت كشیدن به سبب چنین عیوبى خوب نیست و حیا محسوب نمىشود. از سوى دیگر، اگر انسان ابایى نداشته باشد كه دیگران متوجه كارهاى زشتش بشوند، به حسب روایتى كه بیان گردید، از انسانیت به دور مىافتد؛ زیرا از آن خصلتى كه خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتىها آلوده نشود، به درستى استفاده نكرده است. حیا، كه عَرَض خاص انسانیت است، موجب مىشود تا انسان به رذایل اخلاقى مبتلا نگردد. از اینرو، بىباكى نسبت به انجام كارهاى زشت و ابا نداشتن از اینكه دیگران متوجه آنها بشوند نیز مذموم است. اگر انسان توانایى این را دارد كه عیوب خود را رفع كند، حتماً باید به چنین كارى اقدام نماید. براى مثال، جاهل بودن عیب است و انسان براى رفع آن باید تحصیل علم كند، اما برخى افراد به جاى اینكه با تحصیل علم، به رفع جهلشان مبادرت ورزند، سعى در پنهان نمودن آن مىنمایند؛ مانند دانشآموز و یا دانشجویى كه هیچ وقت از معلم و یا استاد خود سؤال نمىكند تا معلوم نشود كه او مسألهاى را نمىداند! این كار عاقلانهاى نیست؛ چرا كه موجب مىشود تا انسان از بسیارى علوم و فضایل محروم گردد. در مورد مسایل شرعى نیز همینطور است. بسیارى از نوجوانانى كه تازه به سن تكلیف رسیدهاند، درباره وظایف و تكالیف دینیشان سؤالاتى دارند، اما از اینكه آنها را مطرح كنند خجالت مىكشند.
بنابراین افراط و تفریط در خجالت كشیدن مذموم است. حیاى مطلوب آن است كه انسان را از ارتكاب كار زشت باز دارد و در واقع حالتى متوسط و معتدل بین كمرویى، و دریدگى و بىشرمى است.
اما این كه چه كارى زشت است، معمولا تحت تأثیر نظام ارزشى یك جامعه است. ما مسلمانها باید ببینیم آموزههاى دینى و اسلامى چه چیزهایى را زشت دانسته و انجام آنها را گناه تلقى كرده تا مرتكب آنها نشویم. اگر مرتكب گناه شدیم، باید خجالت بكشیم. ما نباید از انجام كارى كه به ظاهر خلاف عرف است، اما خدا آن را مىپسندد خجالت بكشیم. متأسفانه بسیارى از مردم كه از حضور خدا غافلند، عكس این حالت را دارند؛ یعنى از كارى كه نزد خداوند زشت و گناه است ـ نعوذ بالله ـ ابایى ندارند، ولى از انجام كارى كه مردم آن را نمىپسندند در حالى كه خدا آن را دوست دارد، خجالت مىكشند! آنان بسیارى از اوقات فراموش مىكنند كه خدا ناظر اعمالشان است، و لذا گناهانى را مرتكب مىشوند كه اگر همانها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان مىشود. البته همین كه گناه كردن جلوى دیگران،
موجب خجالت آدمى مىشود، سرمایه خوبى است كه نباید آن را از دست داد؛ چرا كه اگر خداى ناكرده انسان از اینكه دیگران متوجه گناه او بشوند شرمى نداشته باشد، ممكن است به ورطه هولناكى سقوط كند كه سر از كفر در بیاورد. هر قدر از اینكه دیگران گناهش را بفهمند بیشتر خجالت بكشد، امید نجاتش بیشتر است.
مسأله دیگر این است كه گاهى دو خواسته متضاد در انسان شكل مىگیرد كه توجه به هر یك از آنها مىتواند به حیا یا بىحیایى بینجامد. مثلا، انسان از یك طرف مىخواهد در نزد مردم عزیز و محترم باشد و از طرف دیگر، نیازى دارد كه لازمه ارضاى آن، انجام عملى خلاف شرع است. در اینجا ممكن است انسان براى مرتبه اول كه آن كار زشت را انجام مىدهد، از اینكه دیگران متوجه گناه او بشوند خجالت بكشد؛ اما چون نمىتواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفى مىخواهد نیازش را برطرف نماید، كمكم به خودش تلقین مىكند كه آن كار آن قدرها هم زشت نیست. از اینرو، براى اینكه آزادانه آن كار را انجام دهد، دنبال كسى مىگردد كه با او همدرد باشد تا پیش او خجالت نكشد. همین حالت موجب مىشود كه به تدریج، چیزى كه در جامعه دینى مذموم شناخته مىشد، در اثر تكرار گناه، در نزد مردم، كارى عادى جلوه كند و قبح و زشتى آن برداشته شود. اینكه تأكید شده، نباید در جامعه اسلامى تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از اینرو است كه دیگران جرأت ارتكاب گناه پیدا نكنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتى مردم فعل گناهى را علنى و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه در نظر آنها مىریزد و كمكم كار به اینجا مىكشد كه اصلا در حرمت آن تشكیك مىكنند و مىگویند: از كجا معلوم كه این كار حرام باشد؟! شاید حدیث آن درست نباشد! اصلا ـ العیاذ بالله ـ شاید امام(علیه السلام) هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم بشر است و معرفت بشرى خطاپذیر! از كجا معلوم كه ـ العیاذ بالله ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) وحى خدا را درست فهمیده است؟! العیاذ بالله كار به جایى مىكشد كه فرد، حتى ابایى ندارد از اینكه بگوید خدا هم درست نگفته است! قرآن كریم در اینباره مىفرماید: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ؛(1) سرانجام كار آنانكه آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند این شد كه كافر شده و آیات خدا را تكذیب كرده، آنها را مورد استهزا قرار مىدادند.
1. روم (30)، 10.
از آنچه گفتیم روشن شد كه نباید مفهوم حیا را با مفهوم خجالت مساوى بدانیم؛ چرا كه در بسیارى از موارد، خجالت كشیدن نوعى نقص تلقى مىشود كه مشكلات فراوانى را براى فرد به وجود مىآورد. افراد خجالتى نمىتوانند حرفشان را بزنند، وظایفشان را به خوبى انجام دهند و در جامعه حضورى فعال داشته باشند.
اصل حیا به عنوان پدیدهاى روانشناختى، عبارت از حالتى در انسان است كه هنگام ظهور عیب یا كارى ناهنجار پدید مىآید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و كمبودى داشته باشد كه عیب محسوب مىشود و یا رفتار زشتى از وى سر بزند كه دیگران متوجه شوند، حالتى به او دست مىدهد كه اصطلاحاً به آن حیا و شرم مىگویند. این حالت مخصوص كسانى است كه براى خود ارزش قایلند و طالب كرامت و شرافت مىباشند. چنین افرادى وقتى متوجه نقص و یا رفتار زشت خود مىشوند، دچار حالت شرمسارى مىشوند.
نكته دیگرى كه باید به آن توجه كنیم این است كه از نظر ارزشى، حیا مانند سایر صفات اخلاقى و حالات روانى، فى حد نفسه متصف به خوبى و بدى نمىشود، بلكه بستگى به این دارد كه تا چه اندازه با مصالح انسان و اهداف اخلاقى تناسب داشته باشد. اشاره كردیم كه اصولا هر كار خوبى، حد اعتدالى است بین افراط و تفریط. مثلا، «شجاعت» صفت اخلاقى پسندیدهاى است بین دو صفتِ بد «تهوّر» و «جبن» در دو طرف افراط و تفریط.
گاهى انسان چیزهایى را عیب و نقص مىداند و در مخفى نگهداشتن آنها از دیگران اصرار مىورزد كه در واقع ضعف و نقص نیستند. دانشآموزى را در نظر بگیرید كه سر كلاس درس سؤالى برایش پیش مىآید، اما به محض اینكه مىخواهد سؤالش را بپرسد، قلبش به تپش مىافتد، چهرهاش سرخ مىشود و دستهایش شروع به لرزیدن مىكنند و كلمات و عبارتها را به درستى نمىتواند ادا نماید. اگر از وى سؤال شود كه چرا چنین كردى؟ پاسخ مىدهد: خجالت كشیدم سؤالم را مطرح كنم.
اصولا خجالت از اینجا پیدا مىشود كه انسان بداند دیگران متوجه نقص او شدهاند. از آنجا كه انسان مىخواهد آبرو و كرامتش محفوظ باشد، وقتى احساس مىكند دیگران به ضعف و عیب او پى بردهاند، دچار حالت خجالت مىشود. فردى كه به خوبى نمىتواند در جمع سخن بگوید و از اینكه مبادا دیگران متوجه نقص او بشوند، همواره از این كار ابا دارد،
اگر در موقعیتى قرار بگیرد كه مجبور به سخن گفتن باشد، چون به درستى نمىتواند حرفش را بزند، خجالت مىكشد.
اما به دست آوردن هر نوع توانایى نیاز به تمرین و ممارست فراوان دارد. در این مثال اگر انسان به خودش تلقین كند كه من توانایى سخن گفتن در جمع را دارم و عملا نیز از عبارتهاى ساده شروع كند و تمرینهایى روى آن انجام دهد، این توانایى را پیدا مىكند كه حتى عبارتهاى پیچیدهتر و طولانىترى نیز بیان كند، بدون اینكه خجالت بكشد. این نوع خجالت كشیدن بد است؛ زیرا انسان را از تكامل باز مىدارد. دانشآموز و یا دانشجویى كه سؤال نمىپرسد، طبعاً جوابش را هم نمىشنود و از اینرو، رشد و تكاملى هم پیدا نمىكند و اگر احیاناً بخواهد در جمعى سخنرانى كند، توانایى این كار را ندارد.
دلیل این نوع خجالت كشیدن این است كه انسان از یك سو، ضعف موهومى را براى خودش فرض كرده و از سوى دیگر، این قضاوت نادرست و خود كمبینى منشأ این شده كه خود را داراى نقص ببیند و لذا آن را از دید دیگران مخفى نگه دارد. همچنین گاهى انسان ندانستههاى خود را از دیگران نمىپرسد تا مبادا جهل وى بر ایشان آشكار گردد؛ مثل دانشآموزى كه در كلاس درس، اشكالات خود را از معلم نمىپرسد به این دلیل كه فكر مىكند با این كار به جهل خود اعتراف كرده است و دیگران نسبت به نقص وى آگاهى پیدا مىكنند. از این بدتر، هنگامى است كه ـ مثلا ـ از شخصى روحانى سؤالى پرسیده شود كه پاسخ آن را نمىداند، اما از اینكه به صراحت بگوید: «نمىدانم»، خجالت مىكشد. این نوع خجالت كشیدن بسیار بد است. درست است كه اگر به جهل خود اعتراف كند دیگران متوجه نقصى در او مىشوند، اما آیا باید براى آن كه دیگران متوجه جهل او نشوند، پاسخ اشتباه بدهد و مردم را گمراه كند؟ این كار موجب مىشود تا انسان به عیب بالاترى مبتلا گردد. هرچند ندانستن و جهل، كمبود و نقص است و انسان نمىخواهد دیگران ـ به ویژه كسانى كه از وى توقع دارند نسبت به آن مسایل جهل نداشته باشد ـ از این قضیه با خبر باشند، اما اگر در جایى كه باید به جهل خود اقرار كند، از این كار امتناع ورزد و با دادن پاسخ اشتباه، دیگران را به گناه بیندازد، در گناه آنان شریك خواهد بود.
در روایات بسیارى بر این مطلب تأكید شده كه انسان نباید درباره مسایلى كه نسبت به آنها آگاهى ندارد، نظر بدهد. یكى از سفارشهایى كه امام صادق(علیه السلام)فرمودهاند این است كه اگر از
شما سؤالى پرسیدند كه پاسخ آن را نمىدانید، صریحاً بگویید: نمىدانم.(1) مرحوم علامه طباطبایى اینگونه بودند؛ یعنى عملا سعى مىكردند این مسأله را به شاگردانشان تعلیم بدهند. بارها مىشد ما سؤالى را از ایشان مىپرسیدیم و ایشان با صراحت مىگفتند: نمىدانم. گاهى اوقات نیز تأملى مىكردند و مىگفتند: ببینید، اینگونه مىتوان پاسخ گفت. ایشان تعمّد داشتند كه كلمه «نمىدانم» را بگویند. این خود نوعى جهاد با نفس است كه انسان را از افتادن به ورطه هولناك عُجب و ریا باز مىدارد.
بنابراین، كمرویى در مقام سؤال كردن از مسأله واجب و همچنین كمرویى در مقام جواب دادن به سؤالى كه انسان پاسخ آن را نمىداند ـ در صورتى كه این كمرویى موجب دادن پاسخ غلط گردد ـ مذموم است و هیچكدام از مصادیق حیاى مطلوب به شمار نمىآیند. البته در برخى موارد، پوشاندن عیب فى حد نفسه اشكال ندارد، مشروط به این كه هم انسان را به گناه مبتلا نكند و هم موجب بازماندن انسان از كارهاى خوب نشود. مثلا، اگر انسان به دلیل نقص عضوى كه دارد خجالت بكشد در اجتماع ظاهر شود، خود را از بسیارى كمالات محروم مىكند و به نقصهایى به مراتب بزرگتر مبتلا مىگردد. در مجموع مىتوان گفت: منشأ خجالت كشیدنهاى مذموم، یكى از موارد ذیل است:
یا براى این است كه انسان خیال مىكند نقص و ضعفى دارد، در حالى كه اینگونه نیست و با تمرین و ممارست مىتواند بر ضعف موهوم و نقص خیالى خود فایق آید. حالت دیگر، زمانى است كه انسان به واقع، نقص و كمبودى دارد، اما اگر این نقص ظهور پیدا نكند موجب ابتلاى انسان به نقصهاى بالاتر و چه بسا گناهان بزرگ مىشود؛ مثل پاسخ غلط دادن، به جاى اینكه بگوید: نمىدانم. مورد دیگر این است كه هرچند نقص و كمبودى به گناه نینجامد، اما مانع كسب كمالات انسانى گردد. اگر اسم این موارد را حیا بگذاریم، همگى از مصادیق حیاى مذموم هستند.
اما صِرف اینكه انسان نخواهد دیگران به عیوبش پى ببرند و این حالت عواقب سویى براى خود آن شخص و دیگران نداشته باشد، نه تنها اشكالى ندارد، چه بسا امر مطلوبى نیز باشد. كسانى كه حیایشان زیاد است، حتى دوست ندارند خودشان هم به عیبى كه در وجودشان هست توجه كنند؛ مثلا، اگر قبلا رفتار زشتى از آنها سرزده است، نمىخواهند آن را
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 2، باب 16، روایت 4.
به یاد بیاورند؛ یعنى حتى از به خاطر آوردن كار زشتى كه قبلا كردهاند خجالت مىكشند. این حالت، صفت خوبى است؛ زیرا موجب مىشود انسان براى بار دیگر آن كار زشت را تكرار نكند تا مبادا دیگران متوجه شوند و وى مجدداً خجالت بكشد.
سؤالى كه در اینجا مطرح مىشود این است كه آیا فقط باید از انسانها خجالت كشید یا حیاى مطلوب از خدا هم داریم؟ در پاسخ باید بگوییم، مرتبه حیا و ارزش آن بستگى به این دارد كه اولا، آن كار زشتى كه انسان از آن خجالت مىكشد تا چه حد زشت است، ثانیاً، انسان چه اندازه به زشتى آن توجه دارد، و ثالثاً، در مقابل چه كسى این كار زشت را انجام مىدهد؛ یعنى آن شخصى كه این كار زشت را مشاهده مىكند تا چه اندازه در نزد انسان از اهمیت و اعتبار برخوردار است. كسانى كه ایمانشان ضعیف است و از حضور خداى متعال در همه شؤون زندگى خود غافلند، از خدا خجالت نمىكشند. شرط خجالت كشیدن این است كه انسان بداند كسى كار زشت او را دیده است. لذا صرف اینكه انسان بداند خدا در همه جا حاضر است، اما آنگونه كه باید و شاید به حضور خدا توجه نداشته باشد، باعث نمىشود كه اگر مرتكب گناهى شود، از خدا خجالت بكشد. انسان هر قدر بیشتر به حضور خدا توجه داشته باشد و نیز عظمت خدا را بهتر درك كند، با انجام دادن كارهاى زشتى كه او نمىپسندد، بیشتر خجالت مىكشد. انسان معمولا براى كسانى كه از مقام بالا و یا موقعیت اجتماعى ممتازى برخوردارند، ارزش بیشترى قایل است. از اینرو، اگر در حضور آنها مرتكب رفتار زشتى شود، بیشتر خجالت مىكشد. اما در مقابل كودكان و كسانى كه موقعیت اجتماعى بالایى ندارند و یا دوستانى كه انسان با آنها خودمانى شده است، این حالت كمتر وجود دارد. گاهى هم انسان حتى از اینكه كودكى از كار زشت او مطلع شود خجالت مىكشد، اما از اینكه خدا آن را دیده است خجالت نمىكشد! این بدان جهت است كه ما عظمت خدا را درك نكردهایم.
ما باید از این حالت خود استغفار كنیم؛ استغفارى كه در دعاها و روایات ما «استغفار حیا» نامیده شده است. در دعاى پس از زیارت امام رضا(علیه السلام)مىخوانیم: اِنّى اَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفارَ حیاء. اگر انسان گناهكار توجه كند به اینكه خدا به زشتى كار او آگاه است، و از اینرو خجالت بكشد و تصمیم بگیرد كه دیگر آن گناه را تكرار نكند، یكى از بهترین استغفارها را انجام داده است.
چگونه ممكن است انسان در حضور خدایى كه عظمتش بىنهایت است و احتیاج انسان به او نیز بىنهایت، كارى انجام دهد كه خدا آن را نهى كرده و خجالت هم نكشد؟! پس بهترین حیا، حیاى از خدا است و سپس حیاى از فرشتگان خدا. همه ما معتقدیم كه دو فرشته ناظر اعمال ما هستند و در خلوت و جلوت به ثبت اعمال ما مشغولند. حالْ چگونه ممكن است با علم به حضور آنها كارى انجام دهیم كه زشت و ناپسند است و شرم نكنیم؟
البته باید توجه داشت كه برخى كارها در عرف، آن هم به دلیل نوع روابطى كه بین انسانها وجود دارد، زشت تلقّى مىشوند، اما در واقع، زشت نیستند. براى مثال، اگر انسان با لباس زیر در اجتماع حاضر شود؛ چون در عرف جامعه كار زشتى انجام داده است، باید خجالت بكشد. اما لزومى ندارد در جایى كه دیگران نیستند ـ مثلا در خانه ـ انسان به این دلیل كه خدا ناظر اعمال وى است، خود را به زحمت بیندازد و از انجام كارهایى نظیر استحمام، كه لازمه آن برهنه شدن است، خجالت بكشد. اگر فرد دیگرى انسان را در آن حالت ببیند زشت است، اما اگر خدا در آن حال انسان را ببیند، زشتى ندارد؛ چرا كه خدا مىتواند در همه حالات بدن انسان را ببیند، چه پوشیده باشد و چه برهنه. او بر همه چیز ما احاطه دارد؛ بر باطن ما، بر قلب ما و حتى بر خطورات ذهنى ما. اینجا، خجالت كشیدن از خدا معنا ندارد. در جایى باید از خدا خجالت كشید كه خداوند كارى را نهى كرده و آن را زشت دانسته است. انجام دادن كارى كه خدا بدان امر فرموده است. خجالت ندارد. بسیارى از امور هستند كه اگر در حضور دیگران انجام شوند زشت است، اما اگر خدا ببیند زشتى ندارد. در روایتى آمده است كه حضرت موسى(علیه السلام) به خدا عرض كرد: خدایا! من در بعضى از حالات خجالت مىكشم به تو توجه كنم و یاد تو را در دل خود زنده كنم، خداوند به وى فرمود: به یاد من بودن و توجه به من در هیچ حالى زشت نیست: یا موسى اِنَّ ذِكْرى حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال.(1)
در بعضى از حالات، كه شاید به گمان انسان از زشتترین حالات باشند، مستحب است كه انسان با یاد خدا كار خود را انجام دهد. یاد خدا در هیچ كارى زشت نیست، خصوصاً با توجه به اینكه ما نمىتوانیم هیچ چیز را از خدا مخفى كنیم. ما زمانى باید از كسى خجالت بكشیم كه كارى را انجام دهیم كه در نظر آن فرد زشت تلقى مىشود. همچنین ممكن است كارى نسبت به شخصى زشت باشد، اما نسبت به شخصى دیگر نه. مثلا، رابطهاى كه همسر با
1. بحارالانوار، ج 13، باب 11، روایت 21.
همسر خود دارد، زشت نیست، اما اگر این رابطه را با دیگرى داشته باشد زشت است. در روابط زناشویى حیا و خجالت كشیدن معنایى ندارد. این نوع خجالت كشیدن مذموم است.
بنابراین حیا یكى از بهترین، ارزندهترین و مؤثرترین خُلق و خوهاى انسان به شمار مىآید؛ زیرا مانع از این مىشود كه انسان به كارهاى زشت مبتلا شود. بهترین چیزى كه مىتواند انسان را از آلودگىها و گناهان حفظ كند، حیا است و در روایت نیز آمده است: لا ایمان لمن لا حیاء له؛(1) كسى كه حیا ندارد ایمان ندارد! و: لا حیاءَ لِمَنْ لا دین له؛(2) كسى كه دین ندارد حیا ندارد.
1. اصول كافى، ج 2، ص 106، روایت 5.
2. بحارالانوار، ج 78، باب 19، روایت 6.
وَ لِكُلِّ شَىْء اَساسٌ واساسُ الاسلامِ حُبُّنا اَهلَ البیتِ یَا ابْنَ جُنْدَب اِنَّ لِلّهِ تباركَ و تعالى سُوراً مِنْ نور مَحفُوفاً بِالزِّبَرْجَدِ و الحَریرِ مُنَجَّداً بِالسُّنْدُسِ و الدّیباجِ یَضْرِبُ هذا السّورِ بین اَولیائِنا و بینَ اعدائِنا فَاِذا غَلَى الدِّماغُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و نَضِجَتِ الاَْكبادُ مِنْ طُولِ المَوقِفِ اُدْخِلَ فى هذا السّورِ اولیاءُ اللّهِ فَكانُوا فى اَمْنِ اللّهِ و حِرْزِهِ لَهُمْ فیها ما تَشْتَهِى الاَْنْفُسُ و تَلَذُّ الاَْعْیُنُ و اَعداءُ اللّهِ قَدْ اَلْجَمَهُمُ الْعَرَقُ و قَطَعَهُمُ الْفَرَقُ وَ هُمْ یَنْظُرونَ اِلى ما اَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ فَیَقولونَ «ما لَنا لا نَرى رِجالا كُنّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الاَشْرارِ»(1) فَیَنْظُرُ اِلَیْهِم اَولیاءُ اللّهِ فَیَضْحَكونَ مِنْهُمْ فَذلِكَ قولُهُ عَزَّ و جَلَّ «اَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیّاً اَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الاَْبْصارُ»(2) و قوله «فَالْیَومَ الّذینَ امَنوا مِنَ الكُفّارِ یَضْحَكونَ عَلَى الاَرائِكِ یَنْظُرونَ»(3) فلا یَبْقى اَحَدٌ مِمَّنْ اَعانَ مُؤْمِناً مِنْ اَوْلیائِنا بِكَلِمَة الاّ اَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حساب.
خدا را شاكریم كه توفیق داد جلساتى در مكتب امام صادق(علیه السلام) باشیم و از كلام نورانى آن حضرت كه خطاب به عبداللّه بن جندب بیان كردهاند بهره ببریم. در این جلسه انشاءاللّه آخرین بخش این روایت شریف را با هم مرور مىكنیم.
1. ص (38)، 62.
2. مطففین(83)، 34.
3. همان، 63.
مطلبى كه حضرت در این قسمت به آن اشاره دارند این است كه مىفرمایند:و لِكُلِّ شَىْء اساسٌ و اَساسُ الاِْسْلامِ حُبُّنا اَهلَ البیتِ؛ هر چیز پایهاى دارد و پایه اسلام، محبت ما اهلبیت است.
به عبارتى، اسلام نظیر خانهاى است كه پایه و ستون آن خانه، محبت اهل بیت(علیهم السلام)است. یك ساختمان اگر پایههاى محكمى داشته باشد، مىتواند سالهاى طولانى پا برجا بماند. چنین خانهاى در گذر زمان ممكن است ظاهرش كثیف و سیاه و در و دیوارش خراب شود، اما چون پایههایش محكم است، با كمى تعمیر و رنگ و روغن و تزیینات مىتوان آن را تمیز و مرتب كرد. اما اگر پایه و اساس محكمى نداشته باشد، هرچه هم رنگ و روغن بزنیم فایدهاى ندارد و با باد و باران یا سیلابى فرو خواهد ریخت. اسلام نیز به حسب این روایت پایهاى دارد كه اگر آن پایه محكم و پابرجا باشد بناى اسلام فرد و جامعه هم باقى خواهد ماند؛ هرچند ممكن است در معرض حوادث و آفاتى واقع شود و ظاهرش آسیبهایى ببیند.
آنچه در اینجا مهم است تحقیق و تبیین این مطلب است كه چرا محبت اهل بیت(علیهم السلام)پایه و اساس اسلام است؟ این مسأله یك مقام اثبات دارد و یك مقام ثبوت. مقام اثبات یعنى اینكه چه آیه و روایت و دلیلى بر این مطلب وجود دارد؛ مثلا خود همین روایت یك مستند و دلیل است بر اینكه اساس اسلام محبت اهل بیت(علیهم السلام) است. همچنین آیات و روایات دیگرى در این زمینه وجود دارد. اما مقام ثبوت یعنى تبیین این مسأله كه اصولا چگونه است كه اساس اسلام محبت اهل بیت(علیهم السلام) است. چرا اگر محبت و ارادت به اهل بیت(علیهم السلام) نباشد پایه دین انسان سست و نامطمئن است؟
از دو مقام ثبوت و اثبات، آنچه در اینجا بیشتر مد نظر ما است مقام ثبوت است. آنچه مهم است این است كه صرفنظر از ادلهاى كه این مسأله را «اثبات» مىكند، از نظر «ثبوتى» اصولا چرا و چگونه چنین رابطهاى بین اسلام و محبت اهل بیت(علیهم السلام) وجود دارد؟
اصولا دین براى ایجاد رابطه بین انسان و خدا آمده است. ارتباط انسان با خدا نیز حداقل تحت تأثیر دو عامل شكل مىگیرد: یكى عامل شناختى و معرفتى، و دیگرى عامل عاطفى. ابتدا انسان نسبت به اینكه این عالم آفریدگار و خدایى دارد شناخت پیدا مىكند؛ نسبت به اینكه این جهان ولىنعمتى دارد كه تمام نعمتهاى انسان از او است. پس از این و در مرحله
دوم، باید در دلش محبتى نسبت به این آفریدگار و ولىنعمت پیدا شود. اگر این شناخت و این محبت در وجود انسان شكل گرفت، آنگاه زمینه لازم براى ارتباط انسان با خدا كه هدف دین است، فراهم مىگردد.
اما نكته مهم این است كه این حد از شناخت و عاطفه، براى آن كه انسان زندگىاش را بر اساس پرستش صحیح خدا و صراط مستقیم بنا كند كافى نیست. در طول تاریخ بسیار بودهاند كسانى كه هم خدا را شناخته بودهاند و هم محبت او در دلشان بوده است، اما افكار و عقاید و راه و رسم انحرافى و باطل داشتهاند. به تصریح قرآن كریم، حتى بتپرستها نیز به خدا توجه داشتهاند و خواهان تقرب به خداوند بودهاند:
ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛(1) ما آنها را جز براى اینكه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گردانند، نمىپرستیم.
همچنین از زبان مشركان چنین نقل مىكند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ؛(2) اینها [بتها] شفیعان ما نزد خداوند هستند.
بنابراین صرف اینكه انسان خدا را بشناسد و علاقه و محبتى از او در دل داشته باشد و بخواهد خود را به او نزدیك كند، براى قرار گرفتن در راه راست و رسیدن به سعادت كافى نیست و لازم است راه این نزدیكى و تقرب را نیز بدانیم. از همینجا است كه بعد از مسأله «توحید» مسأله «نبوت» مطرح مىشود. خداوند پیامبران را فرستاده تا از طریق آنان راه صحیح تقرب به خودش را به بشر نشان دهد.
اما با آمدن انبیا به تنهایى باز هم مسأله هدایت تمام نمىشود. ما مىبینیم كسانى كه مدعى پیروى از انبیا هستند؛ مذاهب، فرقهها، مرام و مسلكهاى مختلفى دارند. در اسلام، هفتاد و دو ملت با آرا و عقاید و راه و رسمهاى مختلف و گاه متضاد و متناقض داریم كه همگى ادعاى مسلمانى و پیروى از نبى خاتم را دارند. بنابراین براى اتمام كار هدایت، تكملهاى لازم است و از همین رو است كه خداوند پس از هر پیامبرى، اوصیا و جانشینانى براى او قرار داده تا ملجأ و مرجع مردم پس از آن پیامبر باشند. در اسلام نیز خداى متعال براى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)جانشینانى قرار داده كه گفتار و رفتار آنان راهنما و سرمشق مسلمانان پس از آن حضرت
1. زمر (39)، 3.
2. یونس (10)، 18.
باشند. اینجا است كه روشن مىشود چرا اساس اسلام محبت اهل بیت(علیهم السلام) قرار داده شده و چه رابطهاى «ثبوتاً» بین بقاى اسلام و محبت اهل بیت وجود دارد.
به جرأت مىتوان ادعا كرد بیش از نود درصد آنچه را كه ما شیعیان از اسلام مىدانیم از طریق اهل بیت(علیهم السلام) به ما رسیده است. این قضیه در مورد سایر فرق مسلمانان نیز صادق است، گرچه آنان ممكن است خود نسبت به این امر جاهل یا غافل باشند. از اینرو مىتوانیم بگوییم بعد از وجود گرامى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بزرگترین نعمتى كه خداوند بر امت آخرالزمان منت نهاده و به آنان ارزانى داشته است، نعمت وجود انوار مقدس اهل بیت معصومین(علیهم السلام) است. آنان در طول دو سه قرن به تدریج معارف و حقایق اسلام را براى مردم بیان كردند و همچنین با توجه به شرایط متغیر زمانى این دوران، الگوهایى عملى را براى برخورد با شرایط مختلف اجتماعى به پیروان خود عرضه كردند.
خداى متعال در قرآن كریم خطاب به پیامبر اكرم(علیهم السلام) مىفرماید:
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى؛(1) بگو: «به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما نمىخواهم مگر دوستى درباره اهل بیتم.»
مسلّماً پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مردم براى رسالتش اجر و مزد نمىخواهد، آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مردم مىخواهد هدایت و گام نهادن آنان در صراط مستقیم است؛ و خداوند مىداند كه این هدایت، بى وجود اهل بیت(علیهم السلام) و تمسك به آنان صورت نمىپذیرد. آیه مذكور را مقایسه كنید با این آیه كه مىفرماید:
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلاً؛(2) بگو: «بر این [رسالت] اجرى از شما نمىخواهم، جز اینكه هركس بخواهد راهى به سوى پروردگارش [در پیش] گیرد.»
كنار هم گذاشتن این دو آیه به روشنى نشان مىدهد كه مسیر هدایت و «سَبیل رب» از محبت و مودت اهل بیت(علیهم السلام) و تمسك به ایشان مىگذرد. البته این در واقع همان محبت خدا است كه
1. شورى (42)، 23.
2. فرقان (25)، 57.
در مرتبه پایینتر در آیینه وجود پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) جلوهگر مىشود. محبت ما به پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) به سبب خویشاوندى و مسایلى از این قبیل نیست، بلكه براى آن است كه آنان بندگان شایسته خداوند هستند و مراتب بندگى را به نهایت رساندهاند. پس این محبت، شعاعى از همان محبت ما به خدا است و در پرتو آن شكل گرفته است و معرفت و محبت ما به خداوند موجب محبت و معرفت ما نسبت به آنان شده است.
اگر ما بخواهیم معرفت و محبت خداوند به شكل صحیح در دلهاى ما باقى بماند و چراغ راه زندگى ما در این دنیا باشد و موجب نجات و سعادت ما گردد، باید با محبت و معرفت پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) همراه شود. خداوند خود در قرآن خطاب به پیامبر مىفرماید:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی؛(1) بگو: «اگر خدا را دوست دارید از من پیروى كنید.»
شرط صدق در اظهار محبت به خداوند، تبعیت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار داده شده، و كمال تبعیت از پیامبر تبعیت از اهل بیت او است كه محبت آنها را به عنوان اجر و مزد رسالت از ما خواسته و در حدیث ثقلین امر به تمسك به آنها كرده است: اِنّى تارِكٌ فیكُمُ الثِّقْلَیْنِ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلّوا كتابَ اللّهِ و عترتى اهلَ بیتى... .(2)
بنابراین اگر بخواهیم اسلام و دینمان پابرجا بماند و در طوفان فتنهها و حوداث متزلزل نشود و فرو نریزد، باید مودت و محبت اهل بیت(علیهم السلام) و تمسك به آن ذوات مقدس را در رأس امور مورد توجه قرار دهیم.
ما انسانهاى معمولى كه معصوم نیستیم، ممكن است دینمان بر اثر آفت گناه و فتنههاى دیگر كمرنگ و ضعیف شود. در این حالت اگر خانه دینمان اساس و پایهاى محكم، كه همان محبت اهل بیت(علیهم السلام) است، داشته باشد، مىتوانیم از این خطرها جان سالم به در بریم و نقصها و كاستىهاى پیشآمده را جبران كنیم. اما اگر خداى ناكرده پایه ولایت و محبتمان نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) ضعیف باشد یا آن را در معرض ضعف و سستى قرار دهیم، باید از عاقبت خود بیمناك باشیم.
در این زمینه شواهد تاریخى فراوانى نیز وجود دارد. كسانى بودهاند كه انحرافهایى در
1. آل عمران (3)، 31.
2. بحارالانوار، ج 2، باب 34، روایت 2.
عمل پیدا كردهاند و حتى ابتلاى طولانى به برخى گناهان كبیره داشتهاند، ولى چون محبت اهل بیت در دل آنها زنده بوده موفق به توبه شدهاند و نجات پیدا كردهاند. از آن طرف نیز كسانى را مىبینیم كه ظاهر دینشان، نماز و روزه و عبادت و قرآنشان خوب بوده، اما در اثر كمرنگ بودن یا كمرنگ شدن ولایت و محبت اهل بیت(علیهم السلام) در دلشان، به ورطه سقوط افتادهاند و عاقبت به خیر نشدهاند. گرچه در اینجا نمىخواهم از كسى نام ببرم اما به ذهنم آمد در این زمینه یادى از مرحوم طیب داشته باشم.
مرحوم طیب نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و به خصوص سیدالشهدا(علیه السلام)ارادت زیادى داشت. دسته طیب در روز عاشورا در تهران معروف بود. او به رهبر كبیر انقلاب، حضرت امام(رحمه الله)ارادت داشت و در مسایل قیام 15 خرداد هم به حمایت از امام برخاست. متعاقب آن او را گرفتند و به زندان انداختند. رژیم و ساواكىها به او گفتند، اگر یك كلمه بگویى من از خمینى پول گرفتهام كه این كارها را بكنم تو را آزاد مىكنیم. واقعاً هم اگر مىگفت او را آزاد مىكردند و مثل رفقاى دیگرش به نان و نوا و مقامى هم مىرسید. اما مرحوم طیب حاضر به این كار نشد و گفت من این كار را براى خدا كردم و حاضر نیستم علیه امام چیزى بگویم.سرانجام نیز او را به دار كشیدند و به شهادت رساندند.
بعد از این جریان، افراد متعددى خواب طیب را دیدند كه وضع بسیار خوبى داشت و داستانهاى متعددى در این زمینه نقل شد؛ از جمله، فرداى آن روزى كه مرحوم طیب را به شهادت رساندند یكى از دوستان به منزل ما آمد و گفت درباره طیب تفألى به قرآن بزن. من گفتم قرآن كه كتاب تفأل نیست. آن دوست ما اصرار كرد. من قرآن را باز كردم، خدا را شاهد مىگیرم كه اول صفحه كلمه طیب بود و این آیه شریفه آمد كه: اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ؛(1) سخنان پاكیزه به سوى او بالا مىرود.
گرچه مرحوم طیب در دورانى از زندگىاش كمبودها و اشكالاتى در اعمال و رفتارش داشت، اما محبت و ارادت او به اهل بیت(علیهم السلام) دستش را گرفت و عاقبتش ختم به خیر شد.
از آن طرف نیز كسانى را در همین انقلاب خودمان دیدیم كه داراى موقعیتهاى علمى و اجتماعى ممتازى هم بودند، اما به انحراف افتادند و مسایلى در مورد آنها پیش آمد و حرفها و حركتهایى از آنها صادر شد كه هیچ كس باورش نمىشد. اگر ردیابى كنید، ملاحظه خواهید
1. فاطر (35)، 10.
كرد كه ریشهاش باز مىگردد به برخى كوتاهىهایى كه در مورد اهل بیت(علیهم السلام)، به ویژه حضرت زهرا(علیها السلام) و سیدالشهدا(علیه السلام) روا داشتند و آنطور كه شایسته آنان بود حق ارادت به اهل بیت(علیهم السلام) را به جا نیاوردند.
در هر حال باید مراقب بود كه اگر انسان زیاد گناه كند و ظرف وجودش بیش از حد آلوده گردد، این خطر وجود دارد كه خداى ناكرده محبت و مودت اهل بیت(علیهم السلام) به كلى از صفحه قلب و دل انسان زایل گردد.
در ادامه این روایت، حضرت اشاره مىكنند به «سور»ى كه در روز قیامت میان مؤمنان و منافقان كشیده مىشود و قرآن در سوره حدید از آن سخن گفته است. «سور» به معنى دیوار بلند است. قرآن مىفرماید:
یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالَْتمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُور لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ. یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِیُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ؛(1) آن روز مردان و زنان منافق به كسانى كه ایمان آوردهاند، مىگویند: «به ما نگاه كنید تا از نورتان برگیریم.» گفته مىشود: «بازپس گردید و نورى درخواست كنید.» آنگاه میان آنها دیوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است [كه] باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد. [منافقان] آنان را ندا در مىدهند: «آیا ما با شما نبودیم؟» مىگویند: «چرا، ولى شما خودتان را در بلا افكندید و امروز و فردا كردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غرّه كرد تا فرمان خدا آمد و [شیطان] مغرور كننده، شما را در باره خدا بفریفت.
نكته جالب توجه در این آیه این است كه قرآن مىفرماید، این دیوار در روز قیامت بین «مؤمنان» و «منافقان» كشیده مىشود، نه بین «مؤمنان» و «كافران». كفّار حسابشان معلوم است، صحبت از منافقانى است كه در دنیا در ظاهر با مؤمنان در یك مسیر بودهاند، مسجد مىآمدهاند، نماز و قرآن مىخواندهاند و با مسلمانان همراه و به اصطلاح، سر یك سفره بودهاند.
1. حدید (57)، 13ـ14.
اكنون در روز قیامت بین آنها جدایى انداخته مىشود. آن روز روزى است كه به تعبیر قرآن: بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛(1) جانها بر لب آید؛ و امام صادق(علیه السلام) اضافه مىكنند: و نَضَجَتِ الاكْباد؛ جگرها از فرط تشنگى بپزد. خلاصه، روزى است كه از هر طرف، از زمین و آسمان، بالا و پایین، گرفتارى و عذاب مىبارد. در چنین اوضاع و احوالى قرآن مىفرماید دیوارى پیدا مىشود. امام صادق(علیه السلام) در این روایت مىفرمایند آن دیوار از نور است. دیوارى كه این طرفىها (مؤمنان) افراد آن طرف (منافقان) را مىبینند ولى از آن طرف دیوار این طرف دیده نمىشود. فرض كنید چیزى شبیه شیشههاى رفلكس كه امروزه درست مىكنند. این دیوار بین دو گروه جدایى مىاندازد: مؤمنان و منافقان.
حضرت در این روایت مىفرمایند، آن مؤمنان، دوستان و محبان ما هستند و كسانى كه از روى علاقه و محبتى كه به ما داشتند به دوستان و موالیان ما خدمت مىكردند؛ و آن منافقان را مىفرمایند دشمنان ما اهل بیت هستند.
پس از اینكه به یكباره این دیوار بین مؤمنان و منافقان جدایى مىاندازد منافقان مىگویند: چه شد؟ پس این رفقاى ما، كسانى كه در دنیا با هم بودیم، كجا رفتند كه دیگر آنها را نمىبینیم؟ صدا مىزنند آن طرف و به مؤمنان مىگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ مؤمنان پاسخ مىدهند: چرا، و لیكن شما با دست خود، خود را در مهلكه انداختید و امروز و فردا كردید و دنیا و آرزوهاى بىپایان دنیایى شما را فریب داد.
با توجه به این روایت معلوم مىشود ملاك اسلام واقعى و ظاهرى (منافقانه)، داشتن یا نداشتن محبت ولایت اهل بیت(علیهم السلام) است. خلاصه اینكه، هر چیز پایهاى دارد و پایه و اساس اسلام محبت اهل بیت(علیهم السلام) است: لِكُلِّ شَىْء اساسٌ و اساسُ الاسلامِ حُبُّنا اهلَ البیتِ. اگر این محبت بود، كاخ اسلام پابرجا مىماند، گرچه ممكن است در و دیوارش خرابى پیدا كند و سقفش سوراخ شود؛ اما چون پایه محكم است آن خرابىها قابل ترمیم و جبران است. اما اگر پایه سست شد، هرچند هم كه در دیوار این كاخ را رنگ و روغن بزنیم و به انواع زینتها بیاراییم، این كاخ عاقبت بر سر صاحبش خراب خواهد شد.
از خداى متعال مىخواهیم این ذخیره گرانبهاى محبت و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را براى ما تا روز قیامت حفظ فرماید و هرگز آن را از قلب ما بیرون مبرد.
1. احزاب (33)، 10.