پرسشها و پاسخها
(جلد 5-1)
آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
پرسشها و پاسخها ج (5-1) / محمدتقی مصباح یزدی؛
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ، 1391.
336 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ، 375؛ کلام و عقاید؛ 52) /// مجموعه آثار؛ 3/6؛ علوم انسانی؛ 1).
1. اسلام ـ پرسشها و پاسخها. 2. اسلام ـ عقاید. 3. اسلام ـ بررسی و شناخت. الف. مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) . ب.عنوان. ج.فروست.
4 پ 6 م / 12 BP
پرسشها و پاسخها (5-1)
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: هشتم، پاییز 1391
چاپ: نگارش
شمارگان : 1000 قیمت: 10500 تومان
مركز پخش : قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 7742326-0251
5-334-411-964-978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
پیشگفتار
حقوق زنان و جایگاه ایشان در اندیشه اسلامى، از جمله مسائلى است كه در سالیان اخیر، حجم قابل توجّهى از مطالب كتابها، مطبوعات و نشریات داخلى را به خود اختصاص داده است. جنبش اجتماعى اِحقاق حقوق زنان كه در اصطلاح «معمول» نامیده مىشود، ابتدا در غرب شكل گرفته و كمكم به دیگر كشورها، از جمله كشور ما نیز راه یافته است. این حركت، سالهاى اخیر، در كشورها گسترش قابل ملاحظهاى یافته است. سردمداران این جنبش، براى گسترش آن، افزون بر كتابها و مطبوعات، از راهها و ابزارهاى گوناگون دیگرى، از جمله فیلم و سینما نیز استفاده كرده و مىكنند. به هر حال، از نیتهاى شومى كه در پس پرده این حركت وجود دارد، نباید غافل ماند. بسیارى از كسانى كه از «حقوق زنان» دم مىزنند، در واقع به دنبال اغراض سیاسى هستند و نتیجه تحقّق شعارهاى آنان، چیزى جز ابتذال زنان و روا داشتن ستم دوچندان بر آنان نخواهد بود؛ از این رو كسانى باید همّت گمارند و با بیان مبانى و آموزههاى اسلام عزیز در این زمینه، انحرافها و سیاستهاى غلط و فریبندهاى را كه در این مسأله وجود دارد، آشكار سازند؛ به همین منظور، بر آن شدیم تا مجموعه مباحثى را كه استاد فرزانه، حضرت علّامه، آیت الله محمّدتقى مصباح یزدى در این موضوع ضمن دروس معارف قرآن و گفتارهاى دیگر ایراد فرمودهاند، به سبك پرسش و پاسخ در اختیار علاقهمندان قرار دهیم. مجموعه این پرسشها و پاسخها را ضمن چهار فصل تنظیم كردهایم.
امیدواریم مباحث ارزنده جناب استاد بتواند راهگشایى مفید و مؤثّر در زمینه بحث «حقوق زن از دیدگاه اسلام» باشد و با روشن كردن ابعادى از این بحث، برخى شبهات و پرسشهاى مهم آن را پاسخ دهد.
در پایان لازم مىدانیم از جناب حجتالاسلام حمید كریمى كه زحمت تدوین این مجموعه را بر عهده داشتهاند، صمیمانه تشكر كنیم.
گفته مىشود كه از دید اسلام، زن فرع، و مرد اصل است، و زن، در انسانیّت از مرد پستتر است. آیا این سخن صحیح است؟
جنس مرد و زن در حالى كه هر دو انسان هستند، مشترك است و در اصل ویژگىهاى انسانى اشتراك دارند؛ امّا دو صنفِ (صنف به اصطلاح علم منطق) متفاوت هستند و توجّه كامل به اشتراكها و اختلافهاى این دو قشر، ما را در حلِ مسائل و فهم حقوق و تكالیف آنها یارى خواهد كرد.
موارد اشتراك مرد و زن بر اساس آنچه از مطالعه قرآن كریم به دست مىآید مىتواند بدین صورت دستهبندى شود:(1)
1. مرد و زن از لحاظ ماهیت انسانى و لوازم آن، یكسانند؛ یعنى هردو «انسان» هستند. نهایت اینكه در عین داشتن وحدت نوعى، به دو صنف منطقى یا (به تعبیر عرفى) به دو جنس تعلّق دارند. از قدیم نظریّهاى (اگرچه نادر) وجود داشته كه زنها را انسان نمىدانسته و براى ایشان ماهیت دیگرى قائل بوده است. اسلام این نظریّه را به كلّى رد مىكند. در آیه اوّل سوره نسا مىخوانیم:
یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛ اى مردم! از پروردگارتان كه شما را از یك تن آفرید و همسر او را از او آفرید، بترسید.
عبارت «خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» در این آیه شریفه به روشنى نشان مىدهد كه جفت حضرت آدم(علیه السلام) (حضرت حوّا) از جنس خود او بوده است.(2)
همچنین اشتراك آدم و حوّا در فریفته شدن با وسوسههاى شیطانى، خود بیانگر اشتراك سرنوشت آنان است. مقایسهاى كوتاه میان قرآن كریم و تورات در باب فریب خوردن آدم و حوّا، در این مورد، نكتهآموز خواهد بود. طبق آنچه در تورات، سفر پیدایش، باب سوم، آیات
1. ر.ك: محمّدتقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 206.
2. در این زمینه همچنین ر.ك: اعراف (7)، 189؛ نحل (16)، 72؛ روم (30)، 21؛ فاطر (35)، 11؛ شورى (42)، 11؛ حجرات (49)، 13؛ قیامت (75)، 37ـ39.
1ـ13 آمده است، مار با زن (حوّا) به گفتوگو مىپردازد و او را وسوسه مىكند و مىفریبد و سرانجام «چون زن دید كه آن درخت براى خوراك نیكو است و به نظر خوشنما و درختى دلپذیر و دانشافزا است، پس از میوهاش گرفته بخورْد و به شوهر خود نیز داد و او خورد». آدم هنگامى كه مورد خطاب عتابآلود خداوند واقع مىشود، مىگوید: «این زنى كه قرینِ من ساختى، وى از میوه درخت به من داد كه خوردم»؛ آنگاه خداوند «به زن گفت: این چه كار است كه كردى؟! زن گفت: مار مرا اِغوا نمود كه خوردم». بر این اساس، یهودیان و مسیحیان را عقیده بر این است كه شیطان، حوّا و حوّا، آدم را فریفت.
قرآن كریم، در هر سه موضعى(1) كه به داستان آدم و حوّا مىپردازد، مىفرماید كه آنها یكسان مورد خطاب و نهى خداوند متعالى قرار گرفتند و با هم، فریفته وسوسههاى شیطان شدند؛ بنابراین، چنین نبوده كه عامل فریب حوّا، شیطان و عاملِ فریب آدم حوّا باشد؛ بلكه وسوسهگر و فریب دهنده هر دو، شیطان بوده است.
2. مرد و زن بر اثر عبودیّتِ خداى متعالى و انجام تكالیفى كه برعهده آنان است، به طور مساوى و یكسان استكمال مىیابند. چنین نیست كه بعضى از انواع و مراتب كمالات انسانى، به مردان اختصاص داشته باشد و زنان را در آن سهمى و مشاركتى نباشد، یا به عكس.(2)
3. در هر یك از دو جناحِ حقّ و باطل، هم مرد و هم زن وجود دارد و چنین نیست كه تكیه جناح حق یا جناحِ باطل بر مردان یا زنان باشد. آنچه انسانها را (اعمّ از مرد و زن) در دو جناح حقّ و باطل جاى مىدهد، ایمان حقیقى و كفر باطنى و نفاق است، نه زن یا مرد بودن. مردان و زنانى كه به راستى ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته مىكنند، با هم در پیوندند و مردان و زنان كافر و منافق نیز با یكدیگر ارتباط دارند.(3)
4. بسیارى از تكالیف و مسؤولیتها میان مردان و زنان مشترك است؛ چه در آیاتى كه فقط صیغه مذكّر آمده(4) و چه در آیاتى كه هر دو صیغه به كار رفته است. از جمله آیههایى كه در
1. بقره (2)، 35 و 36؛ اعراف (7)، 19ـ23؛ طه (20)، 117ـ122.
2. ر.ك: بقره (1)، 221؛ نساء (4)، 124؛ نمل (27)، 97؛ توبه (9)، 72؛ احزاب (33)، 35؛ فتح (48)، 5 و 6؛ حدید (57)، 12؛ یس (36)، 56 ؛ غافر (40)، 8.
3. ر.ك: توبه (9)، 67 و 68 و 71؛ نور (24)، 26.
4. نكتهاى كه باید توجّه داشت این است كه بیشتر خطابهاى قرآنى و اوامر و نواهى آن، متوجّه مردان و زنان با هم است و هیچ اختصاصى به مردان ندارد؛ اگرچه به دلیل ویژگى زبانِ عرب از جهت صرفى با صیغههاى مذكر آمده باشد؛ براى مثال، عبارتِ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَیْكُمُ الصِّیامُ» (بقره، 183) به این معنا است كه اى مردان و زنان با ایمان! روزه بر شما واجب شده است.
آن، هر دو صیغه ذكر شده، آیات 30 و 31 سوره نور است:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ؛ به مردان با ایمان بگو چشم هاى خود را [از نگاه به زنان نامحرم ]فرو گیرند و عفاف خود را حفظ كنند... و به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را [از نگاه به مردان نامحرم] فرو گیرند و دامان خویش را حفظ كنند.
همچنین در آیه دوم از همین سوره مىخوانیم: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة؛ هر یك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید.
در آیه 38 سوره مائده نیز آمده است: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ؛ دست مردِ دزد و زن دزد را به كیفر عملى كه انجام داده اند، به سبب مجازات الاهى قطع كنید.
5. بین مرد و زن، هیچ تفاوت ناروا و ظالمانهاى نباید وجود داشته باشد. هنگام طلوع آفتاب اسلام، اعراب مشرك، آداب و رسومى داشتند كه به سبب آن، بر جنس مؤنّث ستمى بزرگ مىرفت؛ براى مثال، دختران را زنده به گور مىكردند كه قرآن كریم در سوره نحل (آیه 58 و 59) و تكویر (آیه 8 و 9) این رسم را به سختى نكوهش مىكند یا بچّههاى چارپایان را اگر زنده مىماندند، فقط از آنِ مردان مىدانستند و آنها را بر زنان حرام مىپنداشتند. قرآن این تبعیضها و ستمها را به شدّت تقبیح و رد مىكند.(1)
6. همانگونه كه مردان در فعّالیتهاى اجتماعى و سیاسى مستقلّند، زنان نیز استقلال اجتماعى و سیاسى دارند، نه اینكه تابع مردان باشند. تا آنجا كه تفاوتهاى جسمى و روانى و حكمت الاهى چیزى را اقتضا نكند، آنان به طور یكسان در شؤون اجتماعى، حقّ مشاركت دارند. بهترین آیههایى كه بر استقلال زنان در امور اجتماعى ـ سیاسى دلالت مىكند، آیههاى 10 و 12 از سوره ممتحنه است كه مىفرماید:
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! هنگامى كه زنانِ با ایمان براى هجرت نزد شما آیند، آنها را
1. انعام (6)، 140.
آزمایش كنید ـ خداوند به ایمانشان آگاهتر است ـ هرگاه آنان را مؤمن یافتید، آنها را به سوى كافران باز نگردانید. نه آنها براى كافران حلالند و نه كافران براى آنها حلال، و آنچه را همسران آنها [براى ازدواج با این زنان] پرداختهاند، به آنان بپردازید و...(1)
اى پیامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آیند تا با تو بیعت كنند كه چیزى را شریك خدا قرار ندهند؛ دزدى و زنا نكنند؛ فرزندان خود را نكشند؛ تهمت و افترایى پیش دست و پاى خود نیاورند [= به شوهرانشان، جز فرزندان خودِ ایشان را نسبت ندهند] و در هیچ كار شایستهاى مخالفتِ فرمان تو نكنند، با آنها بیعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است.(2)
7. زنان نیز همچون مردان، مالك مىشوند و از استقلال اقتصادى بهرهمند هستند. در دنیاى غرب، تا همین چند دهه اخیر، زنان استقلال اقتصادى نداشتند؛ حال آنكه در جهان اسلام به سبب آموزههاى قرآن، زنان از ابتدا دسترنج خود را مالك و در ارث سهیم شدند.(3)
8. همانگونه كه پدران داراى یك سلسله حقوق خانوادگى هستند، مادران نیز حقوقى دارند كه از حقوق پدران هم بیشتر است. بىشك، تأثیر تكوینى پدر و مادر در تشكیل خانواده، تولّد فرزندان، تهیه وسایل معاش آنان و نیز تعلیم و تربیت ایشان، منشأ یك رشته حقوق خانوادگى براى آنان مىشود. همچنین، بدون تردید مادر از آن رو كه نزدیك نُه ماه، فرزند را در شكم خود دارد و تقریباً دو سال، او را شیر مىدهد و پرستارى و حضانتِ او را عهدهدار است، تأثیرى بیش از پدر دارد؛ بنابراین باید حقّى بیش از او داشته باشد؛ به همین جهت، قرآن و روایات، افزون بر آنكه حقوق مشتركى را براى والدین اثبات مىكنند، بر حقوق مادر بیشتر پاى مىفشرند. روایات بسیارى وجود دارد كه نشان مىدهد، حقّ مادر بیش از پدر، و بهشت زیر پاى مادران است و سفارشهاى شگفتانگیز دیگرى كه از ذكر آنها صرفنظر مىكنیم.
برخى از آیههاى قرآن(4) حقوق مشترك پدر و مادر را گوشزد مىكند؛ از جمله در سوره
1. ممتحنه (60)، 10.
2. همان، 12.
3. ر.ك: نساء (4)، 32 و 33.
4. ر.ك: عنكبوت (29) ،8؛ بقره (2)، 83؛ نساء (4)، 36؛ انعام (6)، 151؛ مریم (19)، 14.
اسرا، آیه 23 و 24 مىخوانیم:
و پروردگارت فرمان داده، جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكى كنید. هرگاه یكى از آن دو یا هر دوى آنها نزد تو به سنّ پیرى رسند، كمترین اهانتى به آنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن و گفتار لطیف وسنجیده وبزرگوارانه به آنها بگو، و بالهاى تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر و بگو پروردگارا! همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربیت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده.
در پارهاى دیگر از آیهها، فزونى حقوق مادر بر حقوق پدر، همراه با علّت آن، ذكر مىشود؛(1)براى مثال در سوره أحقاف، آیه 15 آمده است:
ما به انسان سفارش كردیم كه به پدر و مادرش نیكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با سختى برزمین مىگذارد، و دوران حمل و از شیر گرفتنش 30 ماه است....
ذكر سختىهاى مادر، افزون بر حقوق مشترك والدین، مقدّمه و اشارهاى براى حقوق و مقام برتر او است.
جهتهاى مشترك میان مرد و زن و لوازم حقوقى آنها، بیش از موارد نامبرده است كه از ذكر بقیه در مىگذریم. نتیجه سخن این شد كه مرد و زن، در ماهیت انسانى مشترك و یكسان هستند و تبعیضى وجود ندارد.
اختلاف مهم و اساسى زن و مرد كه سبب حقوق و تكالیف متنوّع آنها مىشود چیست؟ آیا مىتوان گفت بین زن و مرد تفاوتى اساسى غیر از تفاوت بیولوژیك وجود ندارد و این اختلافهاى ظاهرى سبب تفاوت در حقوق نمىشود؟
درباره این گونه پرسشها باید گفت: عقل انسانِ مادّى و متعارف، بسى قاصرتر از آن است كه بتواند تفاصیل و جزئیّات این امور را دریابد. آنچه به ذهن انسان مىرسد، چیزى بیش از كلّیّات و برخى از جزئیّات نیست، زیرا بشر اساساً بر شناسایى همه مصالح و مفاسد واقعى توانا نیست؛ وگرنه مىتوانست احكام و قوانینى اخلاقى و حقوقى وضع كند كه تأمینكننده سعادت و كمال راستین همگان باشد و در این صورت، از وحى، نبوّت و دین بىنیاز مىشد. رمز نیاز دائم بشر به وحى و نبوّت همین ناتوانى عقل او است؛ به همین دلیل نمىتوان ادّعا كرد
1. ر.ك: لقمان (31)، 14 و 15.
كه انسان به همه مصالح و مفاسد احاطه علمى دارد و مىتواند جمیع احكام و قوانین الاهى را توجیه عقلانى كند. فقط خداى متعالى بر همه مصالح و مفاسد، كسر و انكسار آنها، و ظرایف و دقایق امور احاطه دارد.
در این بحث، آنچه ما در مىیابیم و ادّعا مىكنیم، این است كه بین زن و مرد اختلافهایى وجود دارد كه منشأ آثار متنوّعى در زندگى اجتماعى مىشود؛ بنابراین، حقوق و تكالیف اجتماعى متفاوت است. براى آگاهى از جزئیّات بیشتر درباره تفاوت حقوق و تكالیف باید از شرع بپرسیم؛ زیرا دقایق امور در این باب نیز همچون ابواب دیگر بر ما پوشیده است.
تفاوتهایى كه سبب تنوّع حقوق و احكام مىشوند، به دو بخش كلّى قابل تقسیم است:
أ. تفاوتهاى جسمانى كه با تجربه حسّى قابل درك است و در فیزیولوژى و آناتومى مورد مطالعه قرار مىگیرد.
ب. تفاوتهاى روحى كه آگاهى به آن از طریق تجربه حسّى مقرون به تجزیه و تحلیلهاى عقلانى، امكانپذیر است و در علم روانشناسى از آن بحث مىشود.
عمدهترین محورهاى تفاوت جسمانى زن و مرد عبارتند از:
1. دستگاه تناسلى: دستگاه تناسلى مرد و زن اختلاف روشنى دارند. یاختههاى جنسى مرد(اسپرم) با یاختههاى جنسى زن (تخمك) نیز داراى تفاوتهاى اساسى هستند. این تفاوتهاى آشكار سبب شده كه سهم مرد در تولید فرزند با سهم زن متفاوت بوده، و اصلا قابل قیاس نباشد. وظیفه طبیعى زن در تولید مثل، كارى است كه به وى اختصاص دارد و از مرد بر نمىآید.
2. تفاوت در شكل پستان: پستانهاى زن به گونهاى طرّاحى شده كه نوزاد به راحتى مىتواند از آن تغذیه كند و به طور طبیعى مسؤولیتِ شیردادن و نگهدارى از كودك بر عهده مادر خواهد بود. قرآن كریم نیز بر سهم مادر در دو سال اوّل زندگى تأكید مىكند.(1)
3. دوره قاعدگى در زنان: حكمت الاهى، اندام زن را به گونهاى پى ریخته است كه در هر ماه، چند روزى، مقدارى از خون خود را دفع كند. زن در این مدّت به طور معمول حالتى بیمارگونه دارد؛ دچار ضعف جسمى است و دستخوش حالتهاى روحى غیر عادى مىشود؛ به همین جهت نیازمند استراحت نسبى است؛ حالتى كه در مرد وجود ندارد.
1. ر.ك: بقره (2)، 233؛ لقمان (31)، 14 و 15؛ احقاف (46)، 15.
4. نیازهاى جنسى و توانایى تولید مثل: زن از لحظهاى كه آبستن مىشود تا زمانى كه وضع حمل كند و اغلب حتّى مدّتى كه فرزند را شیر مىدهد، آمادگى براى آبستنى دوباره ندارد و میل جنسى او كاهش مىیابد؛ در حالى كه توان و میل جنسى مرد اغلب تعطیل بردار نیست.
دستگاه تناسلى زن به طور معمول هر ماه فقط یك تخمك بالغ رها مىسازد و در مدّتى كوتاه آماده بارورى است؛ به همین جهت دوران تولید مثل و نیاز جنسى زن و مرد متفاوت است.
5. نیروى بدنى: این اختلاف كه به طور كامل، محسوس نیز هست، با تحقیقات تجربى و آمارى نیز تأیید شده است. آمارها، نشان مىدهد كه نیروى بدنى مرد، به طور میانگین از نیروى بدنى زن بیشتر است. میزان تحمّل كارهاى سخت در مردها بیش از زنها است. بدن مرد خشنتر و با صلابتتر و بدن زن به طور معمول لطیفتر و ظریفتر است.
مهمترین تفاوتهاى روحى و نفسانى زن و مرد عبارتند از:
1. برخوردارى زن از عواطف، انفعالات و احساسات بیشتر: برخوردارى بیشتر زن در این سه بُعد روانى به طور معمول سبب تأثیرپذیرى بیشتر و ابراز رفتارهاى دیگرخواهانه از سوى زنان است. این ویژگى باعث مىشود كه زن، خیلى زودتر از مرد بخندد و بگرید و دستخوش سایر انفعالات شود؛ همانطور كه عاطفه بیشتر زن نیز سبب مهر و محبّت، رقّت قلب و عطوفت مادرى و... مىشود.
یكى از نتایج این اختلاف، نقص نسبى حزم و دور اندیشى او است. غلبه احساسات و عواطف؛ قدرت تفكّر، دوراندیشى و داورى درست را سلب مىكند. زن به طور معمول در همه دوران عمر، دچار چنین حالتى است. روحیه انفعالى زن، قدرت حكومت و نظارت عقل را ضعیف مىكند؛ به همین جهت داورىهاى او اغلب سطحى و غیر واقع گرایانه است.
این ویژگى روحى زن، در جاى خود، نتایج بسیار مطلوبى را نیز به همراه دارد. تصدّى كارهاى بسیارى نیازمند برخوردارى از احساسات بیشتر و ملایمت افزونتر است. زنان در انجام این گونه كارها موفّقترند. بچهدارى، غذا دادن به كودك، نظافت و شست و شوى او، بازى با كودك و مراقبت از او، پاسخگویى به نیازهاى عاطفىاش و... همه از كارهایى است كه با روحیه او سازگار، بلكه مطلوب او است؛ در حالى كه مردان اغلب چنین نیستند. این حقیقت مورد تأیید روانشناسان بهویژه روانشناسان زن نیز قرار گرفته است.
2. میل زن به محبوبیّت و توجّه بیشتر: تفاوت مهمّ دیگرى كه كم و بیش معلول تفاوت
پیشین است، میل بیشتر زن به محبوبیّت و مورد توجّه قرارگرفتن است و در برابر، مرد به مهرورزیدن و دوست داشتن تمایل دارد. یكى از نیازهاى روحى زن آن است كه از مرد دلربایى، و نظر او را به خود جلب كند در صورتى كه مرد درصدد است دل خود را گرو دهد و شیفته شود. مردان به طور معمول عاشقپیشه، و زنان معشوق پیشهاند.
نكته بسیار جالب توجّه آنكه دست آفرینش، وسیله دلربایى را نیز در اختیار زن نهاده است. چنین نیست كه زن در پى شكار دلها باشد؛ امّا دام و دانهاى در اختیار نداشته باشد. جذّابیت زن براى مرد چنان است كه او را در كار دلربایى به طور كامل موفّق مىسازد. آنكه این همه جذّابیت به زن داده، در مرد نیز آمادگى فراوانى براى مجذوبیّت قرار داده است.
3. میل افزون زن به خودآرایى و خودنمایى: یكى از دل مشغولىهاى زن كه از تفاوت اوّل سرچشمه مىگیرد، این است كه با استفاده از وسایل ممكن و در دسترس، خود را بیاراید و زیباتر جلوه كند و با زیركى خاصّى مىكوشد تا آراستگى و زیبایى خود را به دیگران، به ویژه مردان بنمایاند تا بدین وسیله، آنان را در دام عشق خویش گرفتار سازد.
4. میل زن به حامى داشتن: تفاوت روحى دیگر زن و مرد كه آن نیز به نوعى از تفاوت اوّل سرچشمه مىگیرد، میل زن به تحت حمایت قرار گرفتن است؛ در حالى كه مرد به طور معمول به حمایت كردن از دیگران میل دارد. به تعبیر دیگر، زن اغلب دوست دارد به مرد پناه ببرد و مرد خوش دارد كه زن را در پناه خود بگیرد.
مرد و زن تفاوتهاى جسمى و روحى كم اهمیتترى نیز دارند كه از ذكر آنها صرفنظر مىكنیم.
تفاوتهاى جسمى و روانى گفته شده، سبب اختلافهاى اساسى در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مرد و زن مىشود كه به طور قطع باید هنگام تعیین حقوق و تكالیف، مورد توجّه كامل قرار گیرد. تعبیه و طرّاحى این تفاوتها براى تشكیل و حفظ نظام خانواده و در نتیجه حفظ و بقاى نسل بشر لازم و اجتنابناپذیر است.
گفته مىشود كه مغز زن از مرد كوچكتر است و مرد، قدرت تعقّل بیشترى دارد. در برخى نقلها هم تعابیرى وارد شده كه به نظر بعضى، بر ضعف قواى عقلى زن دلالت
مىكند. آیا مىتوان گفت: عقل زن از مرد كمتر است و آیا این براى زن نقص شمرده نمىشود؟
(1)در زمینه اختلافهاى طبیعى زن و مرد به تفاوتهایى اشاره شده است كه چندان محكم و قطعى نمىنماید (موارد مهم و مسلّم در بخش مربوط به تفاوتها گذشت)؛ براى مثال گفتهاند كه مغز زن با مغز مرد اختلاف حجمى دارد و از آن كوچكتر است. اگر این مطلب ثابت باشد، بعید نیست كه سبب تفاوتهایى روانى به ویژه در امر شناخت و آگاهى بشود. همچنین گفتهاند كه قدرت فهم و ادراك زن در همه زمینهها (یا دست كم در زمینه امور عقلى و استدلالى) از مرد كمتر است. براى ما، هنوز این ادّعاها اثبات نشده است. روایات وارد شده در این زمینه هم چندان روشن و قطعى نیست و در مورد هریك توجیههایى ذكر شده است.
تحقیقهاى روانشناختىِ آمارى، بر این دلالت مىكند كه استعداد فراگیرى زن در بعضى از علوم و معارف، مانند رشتههاى ریاضى و فلسفه از مرد ضعیفتر است و نیز مدّعى شدهاند كه بهره هوش زن(2) از مرد كمتر است؛ امّا به گمان ما هنوز چندان روشن نیست و جاى بحث و گفت و گو دارد كه آیا «هوش» نامى است كه به یك قوّه دادهاند یا اسمى براى مجموعهاى از چند قوّه و استعداد، مانند حافظه و سرعت انتقال و تعمّق در امور است. مسأله شناخت، ابعاد و وجوه متعدّد دارد و به ظاهر، روانشناسان به مجموع این ابعاد و وجوه، نام واحدى، یعنى هوش را اطلاق كردهاند. شاید اساساً نتوان بهره هوش زن و مرد را مقایسه كرد؛ زیرا چه بسا در پارهاى از مراحل گوناگون شناخت و فراگیرى، زن قوىتر، و در پارهاى دیگر، مرد قوىتر باشد. به هرحال، ثبوت این قبیل مطالب یقینى نیست و به فرض آنكه یقینى هم باشد، امورى نیست كه شایان توجّه و سفارش باشد.
نكتهاى كه اینجا باید سفارش فراوان به آن شود، این است كه زن به سبب عواطف و احساسات بسیار شدید چنانكه باید و شاید نمىتواند بر خود مسلّط باشد و چون ضبط و مهار عواطف و احساسات، شرط اوّلِ تفكّر صحیح و داورى است، زن در این بُعد بسیار آسیبپذیر است؛ امّا مرد ـ از آنجا كه عواطف و احساسات ضعیفترى دارد ـ با سهولت بیشترى مىتواند بر خود تسلّط یابد و با فرو نشاندن گرد و غبارهایى كه احساسات برمىانگیزد، به
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 209.
2. بهره هوش یا ضریب هوش، به معناى نسبت سنّ عقلى فرد به سنّ واقعى او ضرب در عدد 100 است.
روشنى واقعیتها را ببیند و براساس آن داورى كند؛ بنابراین شاید بتوان گفت اینكه قدرت تعقّل در مرد بیشتر است، از قوّت خودِ مرد سرچشمه نمىگیرد؛ بلكه معلول ضعفِ دشمنان تعقّل در او است.
نتیجه بحث این مىشود كه به هرحال یا به واسطه قدرت بیشتر تعقّل مرد ـ چنانكه برخى قائل شدهاند ـ یا به جهت نبودِ مزاحم و دشمن بر سر راهِ عقل، در مجموع، مردان از تعقّل و تدبیر افزونترى بهرهمند هستند و همین عامل سبب تفاوتهایى در حقوق و تكالیف زن و مرد مىشود؛ البتّه توجّه داریم كه وقتى زن و مرد را مقایسه مىكنیم، منظور زن و مرد معیّنى نیست؛ بلكه غالب و طبیعت زنان و مردان را در نظر مىگیریم و این قواعد كلّى، همواره استثناهایى نیز دارد.
بعضى از آیهها و روایات، بر تفاوت تكوینى و تشریعى زن و مرد دلالت مىكند و در ضمن نوعى برترى را براى مرد نشان مىدهد؛ مثل آیه «لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة» و «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساء». آیا وجود این اختلافها ستم به زنان شمرده نمىشود؟
بیشتر كسانى كه این شبهه را به صورت اشكال مطرح مىكنند، زن را ستمدیده مىپندارند و قصد دفاع از حقوق زن را دارند؛ امّا پاسخ ما، هم از زن و هم از مرد نفى مظلومیت مىكند. در مقام پاسخ، دو بخش تكوین و تشریع را تفكیك، و هریك را به اختصار ذكر مىكنیم:
الف) نظام تكوین: اساساً فقط در جایى مىتوان از عدل و ظلم سخن گفت كه حقّى وجود داشته باشد. موجود، پیش از اینكه موجودیّت یابد، وجود ندارد تا حقّى داشته باشد؛ یعنى حقّ اینكه از پدید آورنده خود بخواهد كه او را پدید آورد یا نیاورد؛ با این ویژگىها یا با آن ویژگىها به وجود آورد؛ بنابراین هیچ موجودى نمىتواند درباره اصل آفرینش یا كیفیّت آفرینش خود اعتراضى داشته باشد؛ چرا كه براى هیچ آفریدهاى حقّى نیست. هیچ مخلوقى نمىتواند به خداى متعالى اعتراض كند كه چرا مرا آفریدى و از دیار عدم بیرون كشیدى. هیچ انسانى از خداوند طلبكار نیست به اینكه به طور مثال چرا مرا حیوان قرار دادى نه گیاه؛ چرا مرا مرد قراردادى نه زن، یا به عكس؛ چرا به من دو چشم دادى نه سه چشم یا یك چشم؛ چرا حافظه و هوش مرا قوىتر نساختى و مانند این پرسشها.
اعطاى وجود، تعیین حد و چگونگى وجود در اختیار خداى متعالى است و بس. او است كه براساس حكمت بالغه خویش و مصالحى كه فقط خودِ او از آنها آگاهى دارد، هرچه را بخواهد و به هرگونه كه بخواهد مىآفریند.
اختلافهاى تكوینىِ اجناس، انواع و اصناف موجودات گوناگون، لازمه نظام تكوینى و به خیر و صلاح همه آفریدگان است؛ بنابراین در اصلِ آفرینش هر موجود و ویژگىهایى كه به آن داده شده است، سخن از حق، عدل، ستم و اعتراض نمىتوان گفت و آنجا جاى خیر و مصلحتِ كلّ نظام آفرینش است و بس.
ب) نظام تشریع: در تشریعیّات، سه قسم عدل و ظلم ممكن است:
1. در مقام تكلیف؛
2. در مقام داورى؛
3. در مقام اعطاى پاداش و كیفر.
هریك از آیههاى قرآنى كه عدل را براى خداى متعالى اثبات و یا از او ظلم را نفى مىكند، به یكى از این سه قسم اشاره دارد.
اگر خداوند، تكلیفى را برعهده كسى مىگذاشت كه قدرت انجام آن را نداشت، یا تكلیفى را بر دوش كسى مىنهاد، ولى در برابر آن تكلیف، حقّى به او نمىداد، در این دو صورت، در مقام تكلیف، ستم كرده بود.
اگر خداى بزرگ پس از اینكه تكالیفى عادلانه بر اساس مصالح و حكمتها بر انسانها وضع كرد، براى هر كسى پاداش یا كیفرى نامتناسب با كارى كه كرده بود، تعیین مىكرد، در این صورت در مقام داورى و تعیین پاداش و كیفر ستم روا داشته بود.
سرانجام اگر خداى متعالى پس از اینكه پاداشها و كیفرها را عادلانه تعیین كرد، در عمل نه پاداش نیكوكاران را مىداد و نه كیفر بدكاران را یا اینكه نیكوكاران را كیفر، و بدكاران را پاداش مىداد، در این صورت در مقام اِعطاى پاداش و كیفر، ظالمانه رفتار كرده بود.
حال مىپرسیم: خداوند كدام یك از این سه قسم ظلم را برزنان یا مردان روا داشته است؟
فهم اینكه خداوند بزرگ مرتكب هیچ یك از ستمهاى دوم و سوم نشده است، هیچ دشوار نیست. اگر اشكالى وجود دارد، فقط در فهم این مطلب است كه وى مرتكب ستمى از قسم اوّل (ظلم در مقام تكلیف) هم نشده است.
براى توضیح این مطلب از قرآن استفاده مىكنیم. در آیه 228 سوره بقره مىخوانیم:
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ...؛ و براى زنان، همانند وظایفى كه بر دوشِ آن ها است، حقوق شایسته اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند.
معناى جمله نخست این است كه حقوق و تكالیف زنان با هم متعادل است. همانگونه كه مىدانید، این قاعده كلّى حقوقى است كه همیشه اگر براى كسى حقّى جعل شود، تكلیفى نیز متناسب با آن حق بر او وضع خواهد شد، و برعكس اگر بر كسى تكلیفى قرار داده شود، حقّى نیز متناسب با آن تكلیف براى او جعل خواهد شد. جمله اوّل این آیه نیز به همین نكته اشاره دارد و تصریح مىكند كه اگر بر زنان، تكالیفى مقرّر شده، حقوقى نیز مثل همان تكالیف براى ایشان معیّن شده است تا به ایشان ظلمى (از نوع ظلم در مقام تكلیف) نشده باشد؛ البتّه عین این مطلب در مورد مردان هم صدق مىكند.
دقّتى كه اینجا باید به كار برد، این است كه متعادل بودن حقوق و تكالیف زنان، و متوازن بودن حقوق و تكالیف مردان یك چیز است، و تساوى و همرتبه بودن زن و مرد چیز دیگر. قرآن كریم اوّلى را مىپذیرد و دوّمى را رد مىكند. جمله نخست آیه مورد مطالعه، بر پذیرش مطلب اوّل، و جمله دوم آن، بر ردّ مطلب دوم دلالت دارد. اگر به مقتضاى نیروها و توانایىهاى بیشترى كه مرد به طور تكوینى دارا است، تكالیف و مسؤولیتهاى سنگینترى بر عهدهاش گذاشته شود، در بخش تكلیف، بر او ستمى نشده است. حال اگر به ازاى این تكالیف و مسؤولیتها، حقوق و مزایایى بیشترى برایش معیّن شود، باز هم بدون شك در مقام تكلیف، بر او ستمى نرفته؛ زیرا تعادل میان حقوق و تكالیف او رعایت شده است.
از سوى دیگر، به زن نیز ظلمى نشده است اگر بنا به اقتضاى توانایى كمتر او، تكالیفِ سبكترى از وى بخواهند و متناسب با این تكالیف، حقوق كمترى برایش تعیین كنند. تا اینجا مطلب روشن است؛ امّا اگر حقوق بیشتر مرد با اختیارهاى كمترِ زن مقایسه شود، ممكن است توهّم شود كه به زن ظلم شده است؛ در حالى كه اگر حقوق و اختیارهاى مرد بیشتر نمىبود (با توجّه به تعادل میان حقوق با تكالیف، و تكالیف با توانایىها) در آن صورت به مرد ستم شده بود؛ پس برترى مرد بر زن در مقام تشریع (همچون مقام تكوین) ظلم نیست؛ بلكه عین عدل است.نكته قابل ملاحظه اینكه در این آیه وجه برترى مرد توضیح
داده نشده است. با توضیحاتى كه ضمن پرسشهاى دیگر آمده، روشن مىشود كه توان مرد در زمینه تعقّل، تدبیر، كار بدنى و اقتصادى بیشتر است. براساس این تفاوت تكوینى، تكلیف اداره زندگى، خانواده و هزینه آن بر دوش مرد گذاشته شده، و در پى این تكلیف، حقّ مدیریّت و تصمیمگیرى در امور خانوادگى (و اجتماعى) به مردان داده شده است؛ بنابراین به قرینه آیه شریفه «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ...،(1) منظور از «درجه» در آیه كریمه «وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة»(2)روشن مىشود.
پارهاى از آیههاى قرآنى(3) مانند آیه 21 و 22 سوره نجم، مىفرماید: «أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الاُْنْثى * تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى؛ آیا پسر خاصّ شما است و دختر خاص او [=خداوند ]این قسمتى ظالمانه است». مفاد این آیهها این است كه به هرحال، زن از مرد پستتر است؛ زیرا در این آیهها، مشركان سرزنش مىشوند كه چرا در حالى كه خود پسران را دوست مىدارند، فرشتگان الاهى را دختران خداى متعالى مىانگارند. اگر دختر، همعرضِ پسر مىبود، چرا خداوند این تقسیم را نمىپذیرد و آن را ستمگرانه مىداند؟
قرآن كریم، روش محاوره و گفتوگوى جدلى را مىپذیرد و خود، از این شیوه كه براى ساكت كردن خصم و مخالف است، بر مبناى آنچه خودِ وى پذیرفته، استفاده مىكند. آنچه در آیههاى مذكور آمده، در واقع سخنانى جدلى است نه برهانى؛ یعنى محكومیّت مشركان را براساس آنچه نزد خودشان مسلّم است، معلوم مىدارد، نه بر پایه آنچه از دیدگاه خودِ قرآن درست است.
برترى پسر و مرد بر دختر و زن، اصلى است كه نزد مشركان مسلّم بوده، نه قرآن. قرآن كریم به مشركان نشان مىدهد كه بر مبناى این اصل مسلّمشان، محكوم هستند و سخنى ظالمانه مىگویند وگرنه چنانچه گذشت، قرآن ناقصتر بودن زن از مرد را به لحاظ انسانیت و لوازم آن مردود مىداند.
1. نساء (4)، 24.
2. بقره (2)، 228.
3. ر.ك: نحل (16)، 57ـ59 و 62؛ صافّات (37)، 149ـ157؛ زخرف (43)، 16ـ19؛ طور (52)، 39.
(1)براى روشن شدن پاسخ این شبهه، باید به یك مقدّمه توجّه كرد: در پارهاى از زبانها مثل فارسى، از لحاظ صرفى و نحوى میان مرد و زن، و مذكّر و مؤنّث فرقى نیست؛ امّا در زبان عربى و برخى زبانهاى دیگراین فرق وجود دارد؛ یعنى افعال، ضمایر، اسماى اشاره، اسماى موصول و صفات براى مذكّر و مؤنّث یكسان به كار نمىروند؛ بنابراین اگر سخن فقط درباره مردان باشد، صیغههاى مذكّر به كار مىرود، و اگر گفت و گو فقط درباره زنان باشد صیغههاى مؤنّث به كار مىآید. حال اگر كلام هم درباره مردان و هم زنان باشد، چه باید كرد؟ پاسخ این است كه در اینگونه موارد نیز در زبان عربى از صیغههاى مذكّر سود مىجویند. به بیان دیگر، در زبان عربى در دو جا از صیغه مذكّر استفاده مىشود:
أ. آنجا كه فقط درباره مردان سخن گفته مىشود؛
ب. جایى كه درباره مجموعهاى از مردان و زنان سخن در میان است.
بنابر این قاعده، اگر بخواهیم بگوییم كه همه (اعمّ از مردان و زنان) باید پارسا و پرهیزگار باشند، چارهاى نداریم جز اینكه مقصود خود را با گفتن «فَلْیَتَّقُوا اللّه»(2) برسانیم. همانطور كه خواننده منصف ملاحظه مىكند، این گونه جملهسازى جز معناى تن دادن به قواعد صرفى و نحوى زبان عربى را ندارد و بحث ارزشگذارى در كار نیست؛ پس هرگز نباید بر اصیل دانستن مردان و تابع انگاشتنِ زنان حمل شود. قرآن كریم نیز از دستور زبان عربى عدول نكرده است؛ از این رو عبارتهایى مانند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» را نباید به معناى «اى مردانى كه ایمان آوردهاید» گرفت؛ بلكه باید آن را به معناى «اى كسانى كه ایمان آوردهاید» دانست كه هم شامل مردان و هم شامل زنان مىشود؛ به همین جهت، تا كنون شنیده نشده است كه زمان نزول آیههاى قرآنى، زنى یا مردى اعتراض كرده باشد كه چرا قرآن فقط با مردان سخن مىگوید و به زنان اعتنایى ندارد یا كمتر اعتنا دارد، یا پرسیده باشد كه آیا فلان حكم الاهى و امر و نهى قرآنى، مختصّ مردان است یا شامل زنان هم مىشود. همه مردم با عرف عربیّت خودشان
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 206.
2. نساء (4)، 9.
درمىیافتند كه اگرچه بسیارى از آیهها و جملههاى قرآنى با صیغههاى مذكّر بیان شده است، به همه آنها (چه مرد و چه زن) توجّه دارد.
آنچه ذكر شد، درباره بخشى از خطابهاى قرآنى بود. بخش دیگر، خطابهایى است كه در آنها واقعاً مردان مخاطب هستند و بس؛ آیاتى كه زنان سپیدپوستِ سیاهچشم را از نعمتهاى آخرتى مىشمارد كه نصیب مردان پارسا و پرهیزگار خواهند شد(1) یا آیهاى كه مىفرماید:
أُحِلَّ لَكُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...؛(2) آمیزش با زنهایتان در شبِ روزه براى شما حلال شد. ایشان پوشش شمایند و شما پوشش ایشان هستید[= هر دو زینت هم و سبب حفظ یكدیگرید].
این نوع خطابها چگونه توجیه مىشوند؟ پاسخ این است كه هم در جامعه صدر اسلام و هم در اجتماع مطلوب و آرمانىِ این دین، مردان به مراتب بیش از زنان در صحنههاى اجتماعى حضور داشته و دارند؛ چرا كه در این امور، مردان بسى بیشتر از زنان دخالت مىكنند و تأثیر مىگذارند؛ در نتیجه، هرخطابى در عمل و در واقع متوجّه آنان است؛ به ویژه وقتى خطاب كننده پیامبر باشد كه مرد است؛
امّا این مطلب بدان معنا نیست كه به مردان اصالت داده شده است و زنان اساساً به شمار نیامدهاند و از لحاظ انسان بودن، ضعیفتر و كمتر از مردان شمرده شدهاند؛ پس علّت اصلى اینگونه خطابها، همین است كه مكالمه پیامبر به طور طبیعى بیشتر با مردان جامعه است.
به چه دلیل، ناهمانندىهاى تكوینى و طبیعى، خاستگاه ناهمسانىهاى اجتماعى و حقوقى مىشود؟ آیا درست است كه بگوییم چون زن و مرد تفاوتهاى تكوینى و طبیعى دارند، باید در حقوق و تكالیف هم متفاوت باشند؟
(3)باید گفت به همان نحو كه وجوه اشتراك تكوینى مرد و زن، زمینه اشتراكهاى تشریعى
1. دخان (44)، 54؛ طور (52)، 20؛ واقعه (56)، 22.
2. بقره (2)، 187.
3 ر.ك: محمّد تقى، مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 208.
آن دو را فراهم مىسازد، وجوه افتراق تكوینى آنان نیز منشأ یك سلسله تفاوتها و اختلافهاى تشریعى (چه در حوزه امور فردى و چه در امور اجتماعى) مىشود.
منشأ این پرسش، همان شبهه معروفِ «استنتاج باید از هست» است. این بحث را میان متفكّران غربى، نخستین بار دیوید هیوم (1711 ـ 1771 م) فیلسوف اسكاتلندى طرح كرده است. به عقیده هیوم و پیروان وى، «باید»ها و «نباید»هاى اخلاقى و حقوقى هیچگاه نمىتواند از «هست» و «نیست»هاى تكوینى به دست آید و فیلسوفان اخلاق و حقوق باید از این نوع مغالطه به شدّت بپرهیزند؛ بنابراین، اختلافهاى طبیعى هرگز نمىتواند مجوّز حقوق و تكالیف متفاوت باشد. این شبهه كه اساساً فلسفى و بلكه منطقى است، با علوم گوناگونى سر و كار دارد و بحث گستردهاى را مىطلبد كه خلاصه بحث را ذكر مىكنیم تا زمینه مساعدى براى حقوق و تكالیف گوناگون زن و مرد فراهم آید.
شبهه مذكور، به زبان منطقى چنین تقریر مىشود: در نتیجه قیاس، هرگز نمىتوان لفظى را به كار برد كه در هیچیك از دو مقدّمه آن نیامده باشد؛ بنابراین، از ضمیمه كردن دو مقدّمه كه بر هست و نیست مشتمل است، نمىتوان نتیجهاى را به دست آورد كه باید و نباید را در بر داشته باشد؛ پس از نظر منطقى، استنتاجِ باید از هست چگونه مىتواند صحیح باشد؟
خلاصه پاسخ این است: هرقضیهاى كه از قبیل «هست»ها است، همیشه جزئى به نام «مادّه» دارد كه اغلب ذكر نمىشود. این جز مىتواند ضرورت، امكان یا امتناع باشد. اگر قضیهاى بیانگر ارتباط علّى و معلولى باشد ـ مانند قضیه شرطیهاى كه در آن، تحقّقِ شرط، علّت تامّه تحقّق جزا است ـ مادّه آن قضیه، ضرورت بالقیاس خواهد بود؛ یعنى وجود معلول، در ظرف تحقّقِ وجود علّت، ضرورت بالقیاس دارد. این مادّه قضیّه مىتواند در نتیجه قیاس منطقى به صورت لفظِ «باید» ظاهر شود؛ پس در این گونه موارد، بایدى كه در نتیجه قیاس مىآید، چیزى نیست كه در هیچ یك از دو مقدّمه نباشد؛ براى مثال اگر بتوان گفت كه تركیب اكسیژن و ئیدروژن (به نسبت معیّن و در وضعى خاص) علّت پیدایش آب است، این قضیه را به صورت شرطیّه نیز مىتوان بیان كرد؛ یعنى بگوییم: «اگر اكسیژن و ئیدروژن با یكدیگر تركیب شوند، آب پدید مىآید»، و بعد این قضیه را به آن ضمیمه مىكنیم كه «امّا آب پدید آمده است». در این صورت، قیاسى استثنایى حاصل مىشود كه نتیجه آن این است: «باید اكسیژن و ئیدروژن با یكدیگر تركیب شده باشند».
این بایدى كه در نتیجه آمده، بیانگر ضرورت بالقیاسى است كه از ارتباط علّت تامّه (تركیب اكسیژن و ئیدروژن) و معلول (پیدایش آب) در قضیّه شرطیّه استفاده شده است.
این مطلب مختصّ علم معیّنى نیست ؛ بلكه در همه علوم مثل ریاضیات، طبیعیّات، الاهیّات، منطق، اخلاق و حقوق جریان دارد؛ بنابراین خطا است اگر بپنداریم كه فیلسوفان اخلاق و حقوق هر وقت بایدها را از هستها استخراج مىكنند، به مغالطه افتادهاند؛ به طور مثال، در علم حقوق، از افزودن قضیه «اگر احكام و تكالیف اجتماعى به طور كامل رعایت شود، سعادت جامعه حاصل مىآید»، به قضیّه «امّا سعادت جامعه مطلوب است»، قیاسى پدید مىآید كه نتیجهاش این است: «باید احكام و تكالیف اجتماعى به طور كامل رعایت شود». ملاحظه مىشود كه در قضیّه شرطیّه و كبراى قیاس، باید وجود ندارد؛ بلكه فقط ملازمهاى میان شرط و جزا هست؛ با این حال، در نتیجه قیاس بایدى پدیدار مىشود بدون اینكه دچار خطایى منطقى شده باشیم. بایدهایى كه در اخلاق وجود دارد نیز نظیر همین بایدهاى حقوقى است؛ البتّه باید توجّه داشت، بایدى كه از ضرورت بالقیاس استنتاج مىشود، در جایى است كه سخن بر سر یك علّت تامّه و معلول آن باشد؛ پس چنین نیست كه از هر قضیّه شرطیّهاى بتوان یك باید استنتاج كرد. در مواردى كه علّیّت تامّهاى در كار نباشد و تحقّق شرط، علّت تامّه تحقّق جزا نباشد، استنتاجِ باید از هست مَغلطهآمیز است. مثالهاى واضح البطلانى كه مخالفانِ هرگونه استنتاجِ باید از هست، براى ارائه ضعفِ آن عرضه مىكنند، همه آنها در مواردى است كه یا علّیّتى در كار نیست یا اگر هم هست، علّیّت ناقصه است؛ براى مثال مغالطهآمیز بودنِ استدلالِ كسانى كه اختلاف رنگ پوست آدمیان را دلیل تفاوت حقوق آنان و مجوّز تبعیضهاى نژادى مىدانند، از این سرچشمه مىگیرد كه رنگ پوست براى هیچ حقّ و تكلیفى علّت تامّه نیست، و اگر واقعاً رنگ پوست علّیّت تامّه مىداشت، در استدلال مذكور مغالطهاى نمىبود.
به زبان حقوقى و در مسأله مورد بحث باید گفت: حقوق و تكالیف انسانها باید براساس مصالح و مفاسد نفسالامرى و واقعى تعیین شود؛ بنابراین اگر اختلاف چنان باشد كه منشأ اختلاف در مصالح و مفاسد شود، ناگزیر سبب تفاوتى در حقوق و تكالیف خواهد شد، و در غیر این صورت، سبب تفاوت نخواهد بود؛ پس در زمینه حقوق (مانند سایر زمینهها) اختلاف در هستها در بعضى موارد، منشأ اختلاف در بایدها مىشود.
آیا در هر مورد كه بین انسانها اختلافى تكوینى وجود دارد و منشأ آثار متفاوتى در زندگى اجتماعى مىشود، باید قوانین و مقرّرات گوناگونى وضع كرد؟ اصولا چه نوع اختلافهایى بین زن و مرد سبب تفاوت حقوق مىشود و آیا زن و مرد با یكدیگر تفاوتى اساسى دارند؟
شكّى نیست كه انسانها، چه از لحاظ بدنى و چه از لحاظ روحى، بسیار متفاوتند؛ به گونهاى كه حتّى دو انسان را (اگرچه برادر) نمىتوان یافت كه از جمیع جهات بدنى و روحى مثل هم باشند. از طرف دیگر، اكثریت قریب به اتفّاق این اختلافهاى جسمى و روحى، كم و بیش سبب آثار اجتماعى گوناگون مىشود؛ از این رو قانونگذار در مقامِ وضع قانون، سه راه بیشتر ندارد: یا همه اختلافها را در نظر بگیرد یا از همه اختلافها صرفنظر كند یا پارهاى از اختلافها را ملاحظه كند و از پارهاى دیگر چشم بپوشد. اگر همه اختلافها را در نظر بگیرد و بخواهد به مقتضاى هر اختلافى، قانونى خاص وضع كند، باید به ازاى هر فرد انسانى، یك مجموعه قانون فراهم سازد. بدیهى است كه چنین چیزى، نه عملى و نه مفید است. اگر از همه اختلافها صرفنظر، و تمام آدمیان را مشمول یك قانون كند و حقوق و تكالیفى یكسان برایشان قرار دهد، مصالح جامعه، هرگز چنانكه باید و شاید، حاصل نخواهد شد؛ پس باید فرض سوم را مدّ نظر قرار دهد و بعضى از اختلافها را در نظر گیرد و از بقیه چشم بپوشد. در این صورت، جاى این پرسش هست كه چه نوع اختلافهایى باید سبب اختلاف در قوانین شود و چه قسم اختلافهایى نباید چنین باشد.
به نظر مىرسد براى آن كه اختلاف تكوینى، سبب پیدایش قوانین و مقرّرات گوناگون شود، باید سه ویژگى داشته باشد:
1. دائمى باشد: از آنجا كه قوانین نمىتواند دم به دم تغییر یابد، فقط اختلافهاى دائم و ثابت هنگام وضع قانون باید در نظر گرفته شود، نه اختلافهاى موقّت و زودگذر.
2. غالبى یا عمومى باشد: اختلاف نباید مختص یك یا دو یا چند فرد معدود باشد. قانونگذار نمىتواند براى هریك از اعضاى جامعه، یك مجموعه قانون جداگانه تدوین كند. كار قانونگذار جز این نیست كه براى همه افراد جامعه یا قشرى به نسبت گسترده از آنان قانون وضع كند. اگر قشرى به نسبت بزرگ داراى خصلتى باشند، آنگاه مىتوان براى آن قشر به مقتضاى خصلتِ مشترك، حكمى خاص صادر كرد.
3. در امور اجتماعى مؤثّر باشد: اختلافى كه در بازدهِ كار اجتماعى و در كمّ و كیف مشاركت در تأمین نیازهاى جامعه مؤثر نباشد، باعث وضع قوانین و مقرّرات گوناگون نمىشود؛ براى مثال، اگر اختلاف رنگ پوست، در نتیجه كار اجتماعى مؤثّر مىبود، آنگاه مىشد و مىباید براى هر نژاد، یك سلسله حقوق جدا تعیین كرد؛ امّا ویژگىِ هیچ رنگ پوست یا نژادى چنان نیست كه در امور اجتماعى، تأثیرى چشمگیر داشته باشد.
به نظر ما، زن و مرد داراى یك سرى اختلافهاى تكوینى هستند كه مقتضىِ حقوق و تكالیف متفاوت است. در هر جامعهاى و در طول تاریخ، زنان با مردان اختلافهایى دارند كه داراى سه ویژگى ذیل است:
اوّلا ثابت و دائمند؛ چرا كه در طول تاریخ بشرى به ندرت پیش آمده است كه تغییر جنسیتى حاصل، و مردى زن یا زنى مرد شود و این اختلافات در طول زندگى افراد باقى مىماند.
ثانیاً عمومیّت دارند؛ زیرا هریك از دو قشر زن و مرد، به طور تقریبى نیمى از جامعه بشرى را تشكیل مىدهند.
ثالثاً چنانكه خواهد آمد، منشأ آثار گوناگون در زندگى اجتماعى مىشوند.
بنابراین به طور كامل معقول، صحیح و عادلانه است كه زنان و مردان، گذشته از حقوق و تكالیف مشتركى كه بر اساس وجوه اشتراك طبیعى و تكوینى خود دارند، در سایر حقوق و تكالیف متفاوت باشند. اگر اختلاف مردان و زنان در حقوق و تكالیف به طور كامل رعایت شود، هم مصالح زنان، هم مصالح مردان و هم مصالح جامعه تحصیل خواهد شد. از سوى دیگر، در صورت عدم رعایت نیز بسیارى از مصالح زنان، مردان و جامعه از بین مىرود.
اختلافهاى قانونى و تشریعى زن و مرد چیست و كدام یك از این اختلافها در قرآن ذكر شده است؟
(1) همانطور كه در مسائل پیشین ذكر شد، زن و مرد اختلافهاى جسمى و روانى دارند كه مقتضى اختلافهاى قانونى و حقوقى است. حال مىگوییم كه زن و مرد در اسلام یك سرى اختلافهاى تشریعى دارند كه این موارد را به سه گروه مىتوان تقسیم كرد:
أ. اختلاف در احكام و حقوق فردى؛ ب. اختلاف در احكام و حقوق خانوادگى؛ ج. اختلاف در احكام و حقوق اجتماعى.
أ. اختلافهاى فردى،(2) مانند اینكه زن در هر ماه، چند روز (دوران عادت) نماز نمىگذارد و روزه نمىگیرد؛ حال آنكه براى مرد چنین معافیتى وجود ندارد. درباره اختلاف فردى در قرآن كریم آیهاى وارد نشده است؛ امّا با مطالعه و تحقیق در روایات معصومان(علیهم السلام) مىتوان موارد اختلاف فردى میان زن و مرد را دریافت.
ب. درباره اختلافهاى خانوادگى بیش از 80 آیه در قرآن مجید موجود است.(3) با توجّه به اینكه در زمینه اختلافهاى اجتماعى، در این كتاب شریف فقط دو آیه وجود دارد، به خوبى در مىیابیم كه اكثریّت قریب به اتّفاق اختلافهاى تشریعى و حقوقى زن و مرد كه در قرآن كریم ذكر شده، متوجّه مسائل خانوادگى است و این خود از اهمّیّت این نهاد اجتماعى حكایت دارد.
ج. درباره اختلافهاى اجتماعى زن و مرد فقط دو آیه در قرآن آمده است:
1. آیهاى كه نبوّت را مختصّ مردان مىداند:
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 209.
2. اختلافهاى فردى با عنوان اختلافهاى تشریعى و قانونى مندرج مىشود؛ امّا با عنوان اختلاف حقوقى به معناى خاص كلمه (حقوق خانوادگى و اجتماعى) مطرح نمىشود.
3. حدود 20 آیه در سوره بقره و حدود 20 آیه در سوره نساء و تقریباً 40 آیه در دیگر سورهها واقع شده است.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى...؛(1) و ما نفرستادیم پیش از تو، جز مردانى از اهل آبادىها كه به آنها وحى مىكردیم.
2. آیهاى كه شهادت و گواهى دو زن را همطِرازِ شهادت و گواهى یك مرد مىداند:
وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یَكُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى...؛(2) و دو نفر از مردان[عادل ]خود را [بر این حق] شاهد بگیرید و اگر دو مرد نبودند، یك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضایت و اطمینان شما هستند، انتخاب كنید [و این دو زن، باید با هم شاهد قرار گیرند] تا اگر یكى انحرافى یافت، دیگرى به او یادآورى كند.
البتّه در روایات ما، مطالب دیگرى هم درباره اختلافهاى حقوقى زن و مرد در جامعه به چشم مىخورد كه به برخى از آنها اشاره مىكنیم:
1. اختصاص جهاد ابتدایى به مردان: زن به جهاد ابتدایى مكلّف نشده است؛ یعنى بر زنان واجب نیست.
2. تقدّم مردان بر زنان در جهاد دفاعى: مادامى كه مردان به اندازه كافى وجود دارند، جهاد دفاعى بر زنان واجب نیست و این جهاد فقط در صورتى بر زن واجب مىشود كه به شركت او در جنگ نیاز باشد؛ پس در مسؤولیتِ دفاع، اصل مردان هستند.
3. اختصاص حكومت به مردان: تقریباً مورد اتّفاق فقیهان شیعه است كه زن نمىتواند حاكم و امیر مردم باشد. بعید نیست رمز اینكه قرآن كریم نبوّت را مختص مردان دانسته است نیز همین باشد؛ چرا كه نبوّت هم نوعى زعامت، تدبیر و اداره جامعه است.
4. اختصاص تصدّى وظیفه قضا به مردان: البتّه این مسأله اختلافى است؛ امّا مشهور فقیهان شیعه، قضا را مختص مردان مىدانند.
5. اختصاص مرجعیّت تقلید به مردان: این مسأله نیز بین فقیهان شیعه مشهور است؛ امّا برخى از آنان احتمال دادهاند كه زن بتواند مرجع تقلید بشود؛ البتّه به این معنا كه فقط بیان كننده احكام الاهى باشد، نه محلّ رجوع مسائل شرعى و زعامت دینى جامعه.
1. همچنین ر.ك: یوسف (12)، 109؛ نحل (16)، 43؛ انبیاء (21)، 7 با این تفاوت كه در این آیات، به جاى «مِن قَبلِكَ»، «قَبْلَكَ» آمده است.
2. بقره (2)، 282.
چرا ارث مرد، دو برابر زن قرار داده شده است؟ آیا این، ستم بر زنان و تبعیضى در حقوق آنان نیست؟
(1)همانطور كه مىدانید و پیشتر هم اشاره شد، در نظام حقوقى اسلام، سهمالارث مرد دو برابر سهم زن است؛(2) البتّه در پارهاى از فروع و مشتقّات مواردِ میراث، سهم مرد و زن متفاوت مىشود؛ به گونهاى كه گاهى مساوى و حتّى در موارد نادرى، سهم زن بیش از مرد مىشود و به هرحال، سهم مرد همواره دو برابر سهم زن نیست. مزیتى اقتصادى كه در اینجا به مرد تعلّق گرفته است، با توجّه به مزایاى اقتصادى كه نصیب زن شده (و در مباحث دیگر طرح شد) قابل توجیه است. در واقع، مالالارث سرمایهاى است كه مىتواند در زمینههاى گوناگون اقتصادى به كار افتد و سبب گردش سریعتر چرخهاى اقتصادى جامعه شود و براى صاحب خود نیز سودآور باشد؛ پس اگر سهم زن و مرد از آن مساوى باشد، همیشه (یا دست كم در موارد بسیارى) نیمى از سرمایه اقتصادى و مالى جامعه راكد خواهد ماند؛ چون زنان به طور معمول نمىتوانند در امور اقتصادى همانند مردان فعّال باشند.
از این گذشته، مرد مخارجِ فراوانى بر عهده دارد: مهریّه همسر، هزینه زندگى اعضاى خانواده، پرداخت مزد كارهاى زن مانند شیردهى، پرستارى فرزند، خانهدارى (در صورتى كه مطالبه كند) و موارد دیگر؛ در حالى كه بر عهده زنان هیچ خرجى نیست. مرد براى تحصیل درآمدى كه بتواند پاسخگوى این همه مخارج باشد، باید سرمایه بیشترى در اختیار داشته باشد تا با به كار انداختنِ آن، سودِ كافى به دست آورد. پیدا است كه سهمالارث بیشتر، مرد را در رسیدن به این مقصود كمك مىكند.
به طور خلاصه، براى آنكه اوّلا ثروت جامعه باقى بماند و روز به روز افزایش یابد، نه اینكه به سبب ركود، هم بىبهره بماند و هم به تدریج از بین برود و ثانیاً مردان بتوانند از عهده مخارج اعضاى خانواده خود برآیند، باید سهم آنان بیش از سهم زنان باشد؛ البتّه چه بسا حكمتهاى دیگرى هم در این حكم وجود دارد كه ما از آنها بىخبریم؛ پس در امر میراث بر زن، ستمى نشده است؛ بلكه برعكس، سودى كه از سرمایه بیشتر مرد حاصل مىآید، به طور
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 211.
2. ر.ك، نساء (4)، 4.
عمده عاید زن مىشود؛ افزون بر اینكه زن مىتواند سرمایه خود را نیز به كار اندازد و از آن سودى به دست آورد.
در اینجا تذكّر یك نكته خالى از فایده نیست كه در بسیارى از جوامع بشرى (چه در گذشته، چه حال) زنان از ارث بىنصیب بودهاند و هستند. در پارهاى از جوامع، حتّى زنان، خود نیز مانند اموال به ارث مىرسیدهاند؛ امّا در اسلام و قرآن تصریح شده است كه زن افزون بر اینكه مالالارث نیست، مانند مرد ارث مىبرد؛ البتّه در سهم آنها به سبب مصالحى فرق گذاشته شده است.
در قرآن كریم آمده است:
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً؛(1) براى مردان، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جاى مىنهند، سهمى است، و براى زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان مىگذارند، سهمى؛ خواه آن مال كم باشد یا زیاد. این سهمى تعیین شده و پرداختنى است.
در ادامه این سوره، صورتهایى چند از موارد ارث و تقسیم آنها ذكر و سهم فرزندان پسر و دختر، خواهر و برادر، مادر و پدر و زن و شوهر تعیین شده است.
چرا شهادت دو زن در اسلام معادل با شهادت یك مرد دانسته شده و چرا اصل بر این است كه مرد شاهد شود؟
(2)بر اساس برخى از آیههاى قرآن، شهادت دو زن معادل با شهادتِ یك مرد است. در آیه 282، سوره بقره آمده است: وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یَكُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى...؛ و دو نفر از مردان[عادل ]خود را [بر این حق ]شاهد بگیرید و اگر دو مرد نبودند، یك مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضایت و اطمینان شما هستند، برگزینند [و این دو زن باید با هم شاهد قرار گیرند] تا اگر یكى انحرافى یافت، دیگرى به او یادآورى كند.
1. نساء(4)، 7.
2. محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 210.
در این زمینه، مسائل فراوانى مىتواند مطرح شود؛ از جمله اینكه آیا در همه موارد، شهادت دو زن همعرضِ شهادت یك مرد است یا مواردى نیز هست كه در آنها شهادت مرد و زن مساوى باشد؟ طرح اینگونه مسائل به حوزه فقه تعلّق دارد. پرسشهایى كه در اینجا باید به آنها پاسخ بدهیم، عبارت است از:
أ. چرا اصل بر این است كه مرد شاهد شود و گواهى دهد؟
ب. اگر مرد براى تحمّل و اداى شهادت، أولا و أصلح است، چرا شهادت زن را نیز پذیرفته؛ آنگاه آن را معادل نصف شهادت مرد دانستهاند؟
در پاسخ این پرسشها باید گفت كه شاهد گرفتن، تحمّل شهادت و اداى آن، همه بدین منظور است كه حقّى ضایع و پایمال نشود؛ از این رو براى شاهد، وجودِ دو صفت، شرطِ لازم است:
1. در مقام تحمّل شهادت، هوشیار و زیرك باشد و وقایع را به دقّت ضبط كند.
2. در مقام اداى شهادت، تحت تأثیر احساسات واقع نشود و هرچه را شاهد و ناظر بوده، بى كم و كاست و بدون افزایش و پیرایش باز گوید. ممكن است شاهد در مقام اداى شهادت، تحث تأثیر احساسات خود قرار گیرد و حق را زیر پا گذاشته، به سود كسى گواهى دهد فقط به این سبب كه آن كس پدر یا مادر، خواهر یا برادر، شوهر یا زن یا فرزند یا یكى از خویشاوندان و دوستان او است یا به این علّت كه آن شخص، فقیر و درمانده است یا مانند اینها.
در این زمینه، خداوند متعالى مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَكُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّهُ أَوْلى بِهِما...؛(1) اى كسانى كه ایمان آوردهاید! كاملا به عدالت قیام كنید. براى خدا شهادت دهید؛ اگرچه [این گواهى] به زیان خود شما یا پدر و مادر و نزدیكانِ شما بوده باشد؛ [زیرا] اگر آنها غنى یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمایت كند.
اگر جنس مرد و زن، در داشتنِ دو وصفِ مذكور مقایسه شوند، روشن خواهد شد كه مردان در هر دو جهت از زنان برتر هستند؛ بنابراین، مردان براى تحمّل و اداى شهادت از زنان شایستهترند؛ به همین جهت، اصل بر این است كه مرد شهادت دهد؛ همانگونه كه در كارِ قضا و داورى نیز امر بر همین روال است؛ افزون بر اینكه حضور مردان در جامعه و هنگام وقوع حوادث بیشتر است.
1. نساء (4)، 135.
پاسخ قسمت دوم: در بسیارى از موارد، اگر شهادت زن مقبول و معتبر نباشد، حقوقِ فراوانى تضییع خواهد شد. به طور معمول از كسى مىخواهند تحمّل شهادت كند كه همواره در دسترس دو طرف مسأله باشد تا اگر اختلافى بین آنها پیش آمد بتوانند او را حاضر كنند و از وى شهادت بخواهند. پیدا است كه در هر اوضاع و احوالى، همیشه یك یا دو مرد در دسترس نیست؛ بنابراین ناگزیر باید شهادت زن را هم معتبر دانست تا هرگاه مردى با آن اوصاف یافت نشد بتوان زنان را به تحمّل و اداى شهادت فراخواند. حال كه بسنده كردن به مرد، سبب از میان رفتن و لگدمال شدن بسیارى از حقوق مىشود، و از این جهت، شهادت زن نیز مقبول است؛ امّا این پرسش كه چرا شهادت زن همعرض شهادتِ مرد نیست؟ در پاسخ مىتوان گفت كه زن نه در مقامِ «تحمّلِ» شهادت، قدرت لازم را دارا است، نه در مقام اداى آن؛ در نتیجه، از آنجا كه ممكن است زنى واقعه را فراموش كند یا تحت تأثیر احساسات و عواطف خود قرار گیرد و به هرحال، از حق عدول كند و به گمراهى بیفتد ـ چنانكه در آیه نیز به حكمتِ این حكم اشاره شده است ـ احتیاط، حكم مىكند كه زن دیگرى را همراه وى سازیم تا احتمال حقكشى و خطا كاهش یابد.
چرا در ازدواج، براى زن مهریه قرار داده شده است؟ آیا پرداخت مهریه و اجر در ازدواج، به معناى خرید و فروش زن و تحقیر وى نیست؟
اسلام براى تشكل و استمرار نظام خانواده، پارهاى حقوق اقتصادى را براى زن قرار داده است:(1)
أ. لزوم مهریّه در ازدواج؛ ب. وجوب هزینه زندگى زن بر عهده مرد؛ ج. جواز درخواست مزد و اجرت در ازاى شیردهى، پرستارى و امور خانه؛ د. لزوم تأمین هزینه زندگى زن در ایّام عدّه طلاق.
بهرغم توهّم بعضى از مخالفان كه پرداخت مَهر را به معناى خرید و فروش دختر و زن مىگیرند و آن را زشت مىانگارند، قرآن كریم بر این امر پاى مىفشرد كه مرد باید مهریّهاى (اگرچه اندك) به همسر خود بپردازد و این مسأله از قطعیّاتِ فقه ما است.
اگر در ازدواج، مهریّه ذِكر نشود، در صورتى كه نكاحِ دائم باشد، مَهر المثل(2) بر عهده مرد مىآید و در صورتى كه نكاح، موقّت باشد، اساساً باطل مىشود.(3) در فقه اهل سنّت نیز تعیین و ذكر مهریّه در نكاح لازم است؛ البتّه زن مىتواند پس از انجام یافتن عقد نكاح، مهریّه خود را به شوهر ببخشد ؛ چنانكه ممكن است از ابتدا، زن مالى را به مرد ببخشد تا مرد از آن مال، مهریّهاى براى نكاح با آن زن قرار دهد.
قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَیْء مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً؛(4) و مَهر زنان را [به طور كامل] به صورت بدهى [یا هدیه] به آنان بپردازید؛ [ولى] اگر آنها چیزى از آن را با رضایتِ خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنید.
1. ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 211.
2. مهرالمثل، یعنى مهریهاى كه در عرف براى مثلِ این ازدواج از نظر وضع و شؤون خانوادگى، در نظر گرفته مىشود.
3. ر.ك: رسالههاى توضیحالمسائل مراجع عظام، أحكام نكاح؛ و نیز ر.ك: بقره (2)، 229؛ نساء (4)، 19، 24 و 25؛ مائده (5)، 5؛ أحزاب (33)، 50 و ممتحنة (60)، 10.
4. نساء (4)، 4.
اینكه مرد با نیرنگ یا با زور، كابین و صداق همسر خود را از وى باز ستاند، عملى است كه قرآن به شدّت از آن منع مىكند:
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَكانَ زَوْج وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً * وَ كَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْض وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً؛(1) و اگر تصمیم گرفتید كه همسر دیگرى به جاى همسر خود برگزینید و مال فراوانى [به صورت مَهر] به او پرداختهاید، چیزى از آن را پس نگیرید. آیا براى پس گرفتنِ مهر زنان، به تهمت و گناه آشكار متوسّل مىشوید؟! و چگونه آن را بازپس مىگیرید؛ در حالى كه شما با یكدیگر تماس و آمیزش كامل داشتهاید و آنان [هنگام ازدواج] از شما پیمان محكمى گرفتهاند؟!(2)
در تبیین و توجیهِ این حقّ اقتصادى براى زن مىتوان گفت كه این امتیاز مالى از آن رو به زن تعلّق مىگیرد كه اوّلا وى براى انجام تكالیف و وظایف واجب و مستحبّ خانوادگى، متحمّل زحمتها و مشقّتهایى مىشود، و ثانیاً امورى از قبیل باردارى، وضع حمل، شیردهى، پرستارى، مراقبت فرزندان مانع از آن مىشود كه بتواند به فعّالیتهاى اقتصادى بپردازد؛ از این رو براى آنكه زن هم پاداش تلاشهاى خود را تا حدّى دریافت كند و كارهایش یكسره بدون فایده اقتصادى نباشد، برایش مهریّهاى مقرّر داشتهاند.
چرا در اسلام ازدواج موقّت و تعدّد زوجها تجویز شده است؟ آیا این احكام تبعیض و خلاف حقوق زن نیست؟
(3)همانطور كه مىدانید، ازدواج شرعى در اسلام دو صورت دارد:
أ. ازدواج دائم و مادامالعمر: یعنى زن و مرد تصمیم گرفته باشند تا زمانى كه در قید حیاتند، زندگى مشترك داشته باشند كه البتّه اصل در ازداوج هم دوام است.
ب. ازدواج موقّت و محدود به زمانى خاص: مصالح ازدواج موقّت بسیار است كه به برخى
1. نساء(4)، 20 و 21.
2. ناگفته نماند كه اگر طلاق، پیش از زناشویى باشد، مرد باید فقط نیمى از مهریّه را بپردازد. (ر.ك: رسالههاى عملیّه، احكام نكاح و مهریّه، و نیز بقره (2)، 237.
3 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 209.
از آنها مىتوان پى برد؛ از جمله:
1. زن در ایام قاعدگى كه در هر ماه، چندین روز را در بر مىگیرد، به كلّى فاقد آمادگى براى مقاربت است؛ حال آنكه مرد دائم این آمادگى را دارد.
2. زن در دوران باردارى و حتّى اغلب در دوران شیردهى نمىتواند آبستن شود؛ در صورتى كه مرد، چه بسا خواهان فرزند دیگرى باشد؛ افزون بر اینكه زن در این مدّت میل جنسى چندانى هم ندارد.
3. زن یا مرد ممكن است براى تحصیل علم، تجارت یا هر مقصود دیگرى، مدتّى در شهر یا كشورى غیر از محلّ اقامت دائم خود مجبور به زندگى باشد. در این حال، شوهرى كه زنش به مسافرت رفته است یا مردى كه خود در شهر یا كشور بیگانه زندگى مىكند، نیاز به همسر دارد.
4. در ازدواج دائم، هزینه زندگى زن به عهده شوهر است و ممكن است مردى توان مالى براى پرداخت مخارج همسر را نداشته باشد.
5. ممكن است قوّتِ غریزه جنسى در مردى چنان باشد كه با یك زن ارضا نشود؛ پس ازدواج موقّت، مصالح فراوانى دارد و هرگاه مرد یا زنى به هر دلیلى نتواند ازدواج دائم كند و فشار غریزه جنسى او نیز به حدّى باشد كه عدم ارضاى آن سبب ناهنجارىهاى جسمى یا روحى یا معصیت شود، ازدواج منقطع، یگانه راه چاره است.
6. در برههاى از زمان، مصالح اجتماعى یا فردىِ جامعه یا شخص ایجاب كند كه تكثیر نفوس، آهنگ سریعترى بگیرد در این صورت، اگر هر مردى به یك همسر بسنده كند، غرض پیشین حاصل نخواهد شد.
7. امكان دارد در بعضى مقاطع تاریخى، تعداد دختران و زنانِ آماده ازدواج جامعه بیش از تعداد مردان باشد. در چنین مواردى، منع تعدّد زوجها نتیجهاى جز رواج فحشا و دیگر مفاسد اجتماعى مترتّب بر آن نخواهد داشت و در حقیقت، حقّ ازدواج برخى از زنان پایمال خواهد شد. با این حال، در اسلام هیچگاه به مردى تكلیف نمىكنند كه بیش از یك زن بگیرد و در عمل نیز از ظهور اسلام تا كنون، در همه جوامع، اكثریّت قریب به اتّفاق مردان (چه مسلمان و چه غیر مسلمان) تك همسر بودهاند و هستند؛ ولى به هرحال، واقعبینى، انصاف و تفاوتهاى زن و مرد اقتضا مىكند كه براى اوضاع و احوال خاص نیز چارهاى اندیشیده شود. در ضمن روشن شد كه در این احكام، مسأله تبعیض جنسى و نفى حقوق زنان در میان است.
با توجّه به مصالح ذكر شده (غیر از بند 4) و بعضى دیگر از فواید، ازدواج دائم به یكبار محدود نشده است؛ بلكه به مرد اجازه داده شده است كه با قیود و شرایط خاصّى از جمله رعایت عدالت، در یك زمان تا چهار زنِ دائم هم داشته باشد.
یادآورى این نكته بىفایده نیست كه ما مدّعى نیستیم تمام حكمتهاى ازدواج موقّت و تعدّد زوجات (یا دیگر احكام الاهى) همین مواردى است كه ما مىفهمیم. چه بسا دهها حكمت دیگر در این حكم باشد كه ما از آنها آگاهى نداریم.
از دیدگاه اسلامى، مرد فقط در صورتى مىتواند بیش از یك زن بگیرد كه قدرت اجراى عدالت میان آنان را در خود بیابد.
قرآن كریم مىفرماید:
فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً...؛(1) و اگر بیم آن دارید كه به عدالت رفتار نكنید، فقط یك زن بگیرید.
بدون شك، مقصود از عدل در این آیه كریمه، عدالت در مقام عمل (عدم اجحاف و ستم به زنان در باره حقوق زناشویى و خانوادگى) است، وگرنه محبّتها و علاقه باطنى و قلبى به طور كامل قابل مهار نیست. به بیان دیگر، مردى كه چند همسر دارد، موظّف است میان همسرانش عدالت را رعایت كند؛ به طور مثال خوراك، پوشاك و مسكن یكسان براى آنها تهیّه كند؛ اگرچه یكى از آنان را به سبب آن كه زیبایى و كمال ظاهرى یا درونى بیشتر دارد، قلباً بیشتر دوست دارد؛ بنابراین خداوند متعالى به محال امر نفرموده و از مرد نخواسته است كه همه همسرانش را یكسان دوست بدارد؛ امّا در عین حال به او حق نداده است تا به همسرى كه كمتر دوستش دارد، در مقام عمل و در حقوق خانوادگى و زناشویى ستم كند و چنان بىاعتنایى و بىمهرى به او روا دارد كه گویى وى زنى بىشوهر است.
در آیه 129 سوره نساء، چنین آمده است:
وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا كُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ؛ هرچند بكوشید، هرگز نتوانید كه میان زنان به عدالت رفتار كنید؛ امّا یكباره به سوى یكى میل نكنید تا دیگرى را سرگشته رها كرده باشید.
1. نساء (4)، 3.
با این شرط بسیار مهم، اسلام كوشیده است تا جلو ستم مرد به همسرش گرفته شود. نكتههاى دیگرى در باره ازدواج موقّت و تعدّد زوجها از جهت فقهى وجود دارد كه در رسالههاى عملیّه مراجع عظام آمده است.
چرا در اسلام، طلاق و جدایى اجازه داده شده است؟ آیا بهتر نبود طلاق حرام مىشد؟
(1) در قرآن، اصلِ طلاق اجازه داده شده است؛(2) از جمله در آیه 130 سوره نساء مىخوانیم:
وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللّهُ كُلَّا مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعاً حَكِیماً؛ اگر [راهى براى اصلاح میان خود نیابند و ]از هم جدا شوند، خداوند هریك از آنان را با فضل و كرم خود بىنیاز مىكند، و خداوند داراى فضل و كرم، و حكیم است.
در قرآن و اسلام سفارشهاى فراوانى براى جلوگیرى از وقوع طلاق انجام گرفته است. بخشى از این نكتهها در مسأله نشوز و داورى بین زن و مرد آمده است؛ امّا اگر ناسازگارى بین زن و شوهر به حدّى برسد كه نه خودشان بتوانند اختلافهاى خود را حل كنند و نه دو داورى كه براى این كار تعیین مىشوند، در این صورت، محیطِ خانواده، جهنّمى خواهد بود كه زندگى در آن براى هیچیك از زن و شوهر تحمّلپذیر نیست. اسلام اگرچه طلاق را به شدّت ناخوش مىدارد و مبغوضترین حلالها مىداند، راضى نیست كه زن و مردى از روى ناچارى، عمر خود را درون قفسى با نام محیط خانواده و خانه كه كانون دشمنى و اختلاف میان زن و شوهر شده است، به هدر دهند؛ از این رو سرانجام، طلاق را جایز مىداند.
در قرآن كریم درباره طلاق تقریباً 21 آیه آمده است كه سبك و سیاق این آیهها بسیار شگفتانگیز و درسآموز است. اگرچه این آیهها مسائل حقوقى را بیان مىدارد، سراسر از سفارشها و نكتههاى ظریف اخلاقى آكنده است.
به هرحال، در اسلام اصل طلاق جایز است؛ امّا تا آنجا كه مقدور است، باید از تحقّق آن پیشگیرى كرد، و در صورت خاموش شدن چراغ مودّت و تفاهم در كانون خانوادگى،
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 211.
2. براى مطالعه و دّقت بیشتر، ر.ك: طلاق (65)، 1 و 2 و 6 و 7؛ احزاب (33)، 49 ؛ بقره (2)، 231 و 232 و 236 و 237.
ممنوعیّت طلاق از جهت قانونى چارهساز نیست و فایدهاى جز صدور رفتار خلاف اخلاق و نامشروع و افزایش درگیرىها و مشكلهاى دیگر ندارد.
از دیدگاه قرآن و اسلام، چه اصولى بر خانواده حاكم است؟ مبانى حقوقى و اخلاقى خانواده در قرآن چیست؟
(1) اصول و مبانى حاكم بر خانواده در قرآن عبارت است از:
1. اصل تأمین نیاز جنسى: نخستین عاملى كه زن و مرد را به هم نزدیك مىسازد و زندگى مشترك و پیوند آن دو را ایجاب مىكند، غریزه جنسى است. مرد، نیاز جنسى زن را تأمین مىكند و در برابر، زن هم نیاز جنسى مرد را برطرف مىسازد و این نیاز متقابل تا حدود بسیارى، پیوند دائم یا طولانى آن دو را سبب مىشود. تأمینِ این نیاز، اساس بسیارى از احكام خانواده است.
2. اصل تأمین نیازهاى عاطفى: عامل دوم، پیدایش رابطه عاطفى، میان زن و مرد است كه آن دو را دلسوز و یار و حامى یكدیگر قرار مىدهد. خداوند بزرگ انسانها را طورى آفریده است كه وقتى نیازها و مصالح یكدیگر را تأمین مىكنند، به تدریج رابطهاى عاطفى میانشان ایجاد مىشود و رشد مىكند. این عاطفه، به شكلى نیرومند و به طور طبیعى بین دو همسر پدید مىآید و مىتواند نقش مهمّى در تأمین مصلحت كلّ خانواده ایفا كند. مىتوان گفت كه نیرومندترین عامل دوام و رشد خانواده، عاطفه و محبّت اعضاى خانواده به یكدیگر است؛ بنابراین، اگر زندگى خانوادگى ضرورت داشته باشد، به حكم عقل، بهترین عامل براى استحكام و بقاى آن، برانگیختن عواطف متقابل افراد خانواده به یكدیگر است؛ البتّه در فلسفه اخلاق اسلامى، عاطفه به طور مطلق، محور ارزشهاى اخلاقى نیست؛ بلكه فقط یكى از انگیزههاى كار اختیارى است كه ارزش آن با عقل و دین تعیین مىشود. مصالح و ارزشهایى بالاتر از محبّت خانوادگى نیز وجود دارد؛ مانند اطاعت از خدا و پیامبر و وظیفه جهاد كه در صورت تزاحم، مقدّم مىشوند.(2)
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 71.
2. ر.ك: توبه (9)، 24.
در زندگى خانوادگى و اجتماعى، گاهى مشكلها و اختلافهایى پیش مىآید كه اگر برطرف نشود، فضاى محبّت و آرامش خانواده را از بین مىبرد. اسلام براى پیشگیرى از این مشكلها و حلّ این اختلافها، اصول دیگرى را ارائه مىدهد؛ البتّه ریشه اختلافها در خانواده ممكن است اختلاف نظر در تشخیص مصلحت یا خواستهها و منافع شخصى و برخورد ناشایست دو طرف با یكى از آنان باشد.
3. اصل مشاوره: سوّمین اصل حاكم بر خانواده، اصل مشورت است. در اختلافهاى مورد اشاره، بهترین راه آن است كه زن و مرد همفكرى كنند و راهى برگزینند كه عقل مىپسندد.(1) این طبیعى است كه هر كسى خواستهها و نظرهاى مخصوص به خود را داشته باشد و هر یك از زن و شوهر، داراى خواستههاى متعارض باشند؛ امّا در بسیارى از موارد، همسران مىتوانند با مشورت یكدیگر نظرهاى خود را هماهنگ كنند و از تعارض آنها بكاهند. گفتنى است كه لزوم و ارزش اخلاقى مشورت با همسر، در كارها و تصمیمهایى است كه به خانواده مربوط مىشود؛ مثل چگونگى شیردادن به كودك و مدّت آن، محلّ زندگى، خوراك و پوشاك و...؛ امّا در كارهایى كه به خانواده مربوط نیست، مشورت با همسر ـ از آن جهت كه همسر است ـ نقشى ندارد؛ بلكه باید با كسانى مشورت كرد كه در آن مسائل، آگاهى بیشترى داشته باشند و همچنین نظر كسانى را باید جلب كرد كه در آن كارها مسؤولیت و مشاركت داشته و توافق آنان در پیشبرد آن كار داراى نقش مثبت و مطلوب باشد؛ بنابراین، معناى تعابیرى مانند: «شاوِروهنّ و خالِفوهن؛ با آنان مشورت كنید و مخالف نظر آنان عمل كنید» كه در برخى روایات آمده، این نیست كه در هیچ موردى نباید با زن مشورت كرد؛ بلكه مشورت با زن باید در مواردى باشد كه با احساسها و عواطف و ساختمان ادراكى و اطّلاعات او متناسب باشد؛ به طور مثال بسیارى از كارهاى اجتماعى، مثل تصمیمگیرى در باره جنگ، صلح و دفاع با احساسات زنانه هماهنگى ندارد و استفاده از مشاوران زن در چنین مواردى نمىتواند مفید باشد؛ زیرا زن با توجّه به احساسات و عواطف شدید و لطافت روحىاش، به طور معمول قادر نیست در برابر كشتارها و ویرانىهاى جنگ مقاومت كند و براساس مصالح كلّى جامعه نظر دهد.
4. اصل سرپرستى مرد در خانواده: در زندگى خانوادگى، گاهى مشكلها و اختلافهایى
1. ر.ك: بقره (2)، 233؛ طلاق (65)، 6.
پیش مىآید كه پس از مشورت هم حل نمىشوند. ادامه این مشكلات، سبب از بین رفتن آسایش خانواده و مودّت دو طرف مىشود؛ از این رو، براى پیشگیرى از متلاشى شدن زندگى خانوادگى لازم است براى اینگونه مشكلها كه كم و بیش در خانوادهها پدید مىآیند، چاره دیگرى اندیشیده شود.
از نظر حقوقى، خانواده همانند هر اجتماع دیگرى به سرپرست نیاز دارد و از آنجا كه اسلام، خانواده را اساس جامعه مىداند، توجّه فراوانى به پىریزىِ درست بنیان خانواده دارد تا از این رهگذر، استحكام و سلامت جامعه را تضمین كند؛ به همین جهت قرآن مىفرماید:
الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ؛(1) مردان، سرپرست و نگهبان زنانند.
در خانواده، زن و فرزندان باید سرپرستى مرد را بپذیرند و غیر از جنبه قانونى و حقوقى، از نظر اخلاقى نیز رعایت حدود و احترام پدر خانواده بر همسر و فرزندان لازم، و حلّ بسیارى از مشكلهاى زندگىِ خانوادگى در گرو اجراى این اصل است؛ البتّه معناى این اصل، مطلق بودن فرمانروایى مرد در محیط خانواده نیست؛ بلكه بر مرد لازم است كه از حقّ سرپرستى خود سوء استفاده نكند و جز در محدوده شرع و در چارچوب حقّ سرپرستى كه در قانون اسلام آمده، گامى بر ندارد؛ چنانكه بر زن نیز لازم است ، محیط عاطفى خانواده را با خود سرى بر هم نزند و با احترام متقابل به مرد، از پاشیده شدن خانواده جلوگیرى كند.
5. اصل صلح و سازش: گاهى كار به جایى مىرسد كه یكى از همسران (دست كم از دید همسرش) رفتارى خارج از منطق، عقل و انصاف را در پیش مىگیرد؛ حال یا به واقع بىمنطق است یا چنین نیست؛ بلكه به گمان همسرش او شخص لجوجى است كه مىخواهد حرف خود را به كرسى بنشاند. در هر دو حال، طبیعى است كه پیوند آن دو در معرض از هم گسیختگى قرار مىگیرد و بنیان خانواده سست مىشود. در چنین وضعیّتى، اسلام دستور مىدهد تا آنجا كه ممكن است باید كوشید تا پیوند ازدواج از هم نپاشد و وحدت خانواده از بین نرود؛ هرچند لازم باشد كه یك طرف براى حفظ خانواده، در برابر طرف دیگر انعطاف بیش از معمول نشان دهد و حتّى از حقّ مسلّم خود بگذرد. خداوند متعالى مىفرماید:
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً
1. نساء (4)، 34.
وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ...؛(1) و اگر زنى از سركشى یا رویگردانى شوهرش بیم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند[و زن یا مرد، از پارهاى از حقوق خود براى صلح و صفاى خانواده، صرف نظر كند] و صلح بهتر است.
در درگیرىها و اختلافها تا گذشت و چشمپوشى در كار نباشد، صلح و صفا و آرامش پدید نمىآید.
6. اصل حكمیت: ششمین اصل حاكم بر خانواده در نظام حقوقى و اخلاقى اسلام، اصل حكمیّت است. خداوند در قرآن كریم سفارش مىكند كه اگر همسران با مصالحه، مشكل خانوادگى را حل نكردند و خطر از هم پاشیدگى آن، همچنان باقى بود، از افراد با تجربه و مورد اعتماد براى داورى استفاده كنند تا شاید آنان بتوانند به این مشكل پایان دهند. قرآن كریم در آیه 35 سوره نساء، مىفرماید:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِیماً خَبِیراً؛ و اگر از جدایى و شكاف میان آن دو [همسر] بیم داشته باشید، یك داور از خانواده شوهر و یك داور از خانواده زن برگزینید [تا به كار آنان رسیدگى كنند]. اگر آن دو در پى اصلاح باشند، خداوند به توافق آنها كمك مىكند؛ زیرا خداوند دانا و آگاه [و از نیّات همه با خبر] است.
البتّه بر مرد و زن نیز لازم است كه به داورى آن دو، تن دهند تا كانون خانواده برقرار و پایدار بماند و تا آنجا كه ممكن است، صلح و سازش جایگزین جدال و درگیرى شود.
هدف از تشكیل خانواده در اسلام و نقش هریك از مرد و زن در تحقّق آن چیست؟
ازدواج و تشكیل خانواده، براى هر مرد و زنى آثار و فواید مهمى دارد. عمدهترین اهداف تشكیل خانواده عبارت است از:(2)
أ. نخستین و آشكارترین اثر تشكیل خانواده، تأمین نیاز جنسى زن و مرد است. زن و مرد
1. نساء (4)، 128.
2. ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 70؛ همو، فلسفه حقوق، چ 1، مركز انتشارات مؤسّسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1377 ش، ص 215ـ219؛ همو، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 209.
از نظر جسمى دو جنس مخالفند و به تدریج كه بالغ مىشوند، نیاز جنسى خاصّى در آنها پدید مىآید كه هریك را به دیگرى متمایل مىسازد.
تأمین این نیاز جنسى در نظام ارزشى اسلام، نه تنها نكوهیده نیست، بلكه با رعایت ضوابط و شرایط، كارى پسندیده و مقدّس به شمار مىرود. همه نیازها و تمایلهاى انسان، بر اساس حكمت خداوند در او به ودیعه نهاده شده است و هدفى خاص را دنبال مىكند. در این میان، نكته قابل ملاحظه مورد توجّه اسلام قرار گرفته، این است كه نیازهاى انسان متعدّد است و انسان باید همه آنها را به طور متعادل و متوازن تأمین كند تا به كمال لایق انسانى دست یابد؛ از این رو هریك از نیازهاى خود را باید به صورتى تأمین كند كه مانع تأمین دیگر نیازهاى او نشود و در رشد طبیعى و همه جانبهاش اختلال ایجاد نكند.
رعایت این حقیقت در باره نیاز جنسى و تأمین آن، اقتضا دارد كه اوّلا بلوغ جنسى به طور طبیعى و در وقت مناسب خود پدید آید تا منشأ بحران و ناهماهنگى نشود؛ انسان را به ورطه سقوط نكشاند و جلو رشد و كمالهاى دیگر او را نگیرد؛ بنابراین لازم است محیط زندگى و جامعه انسانى از وجود عواملى كه باعث بلوغ زودرس مىشود و كودكان و نوجوانان را از مسیر اصلى رشد و كمال خود به مسیرهاى انحرافى مىكشاند، پاك و پالایش شود. ثانیاً پس از بلوغ جنسى نیز باید تأمین این نیاز، با تأمین نیازهاى دیگر انسان هماهنگ و همراه باشد و فقط نیاز جنسى، همه ذهن و فكر انسان را به خود مشغول نسازد؛ چرا كه در این صورت، انسان موجودى تكبعدى و حیوانى خواهد شد و بخش عمدهاى از نیازها و كمالهاى وجود خود را فراموش خواهد كرد و این، خسارتى بزرگ است كه باعث سقوط انسان مىشود.
بدیهى است كه این هدف به تنهایى كافى نیست و نمىتواند یگانه علّت تشكیل زندگى خانوادگى باشد؛ زیرا بدون تشكیل خانواده هم، دستیابى به چنین هدفى امكانپذیر است.
ب. دوّمین هدف از تشكیل خانواده، پیدایش آرامش روانى میان همسران است.
قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیات لِقَوْم یَتَفَكَّرُونَ؛(1) و از نشانههاى او اینكه همسرانى از جنس
1. روم (30)، 21.
خودتان براى شما آفرید تا كنار آنان آرامش یابید و میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این، نشانههایى است براى كسانى كه مىاندیشند.
در واقع، هریك از مرد و زن به تنهایى ناقص است و نیاز به دیگرى دارد و این نقص، با تشكیل خانواده برطرف، و آرامش براى هر دو طرف حاصل مىشود.
ج. هدف سوم، پیدایش «مودّت» و «رحمت» و عواطف متقابل میان همسران است. «مودّت» به معناى ظاهر ساختنِ محبّت، و «رحمت»، نوعى تأثّرِ روحى و نفسانى است كه از مشاهده نیاز طرفِ مقابل حاصل مىشود و شخص را به رفع نیازِ وى وا مىدارد. این حالت، پیوسته به صورت یك كنش و واكنش متقابل میان همسران ادامه مىیابد و عواطفى عمیقتر و بادوامتر میان آن دو ایجاد خواهد كرد كه وحدت و استحكام بنیان خانواده را در پى دارد و پرتو آن به فرزندانشان نیز سرایت خواهد كرد.
در آیهاى كه گذشت، خداوند در حقیقت به یكى از نیازهاى اصیل انسان اشاره مىكند كه ریشه فطرى دارد و جز در زندگى خانوادگى به صورت كامل ارضا نمىشود. انسان، به ویژه در سنّ بلوغ، احساس نیاز مىكند كه كسى را دوست داشته باشد و كسى نیز او را دوست داشته باشد؛ از این رو هر روز به كسى دل مىبندد و پس از آنكه در عشق خود شكست خورد، دنبال دیگرى مىرود. كم نیستند جوانانى كه بهترین فصل زندگى و بخش عمدهاى از سرمایه عمر خود را در این موضوع هدر مىدهند و سرانجام با اعصابى فرسوده، از زندگى و جامعه بریده، به گوشهگیرى روى مىآورند.
باید توجّه داشت كه راه درست تأمین این نیاز روحى و ایجاد رابطه عاطفى را مىتوان در یك ازدواج حساب شده جُست و محبوب خود را یافت. در این صورت انسان مىداند كه باید به چه كسى عشق بورزد و متقابلا مورد عشق و محبّت همسر خویش نیز قرار خواهد گرفت و در زندگى پر از صفا و صمیمیّت، هر دو به زندگى خود ادامه خواهند داد. با این فرض، در چارچوب اصول اخلاقى و ارزشهاى دینى، این نیازِ عمیقِ عاطفى و روانى اشباع خواهد شد. خانوادههایى كه به این ترتیب و با رعایت اصول اخلاقى و در پوشش رعایت ارزشهاى والاى دینى تشكیل مىشوند، از نوعى صفا و صمیمیّت و لذّت در زندگى خود بهره مىبرند كه دیگران از آن بىبهره و بىخبرند.
در جوامعى كه روابط جنسى، آزاد است، همسران اغلب گرفتارِ اضطراب روحى مىشوند
و آرامش لازم را نمىیابند. افزون بر این، در این جوامع به طور معمول عشقِ جدّى و با دوامى در خانواده پیدا نمىشود و همیشه احساس كمبود عاطفى خواهند داشت.
د. چهارمین و عمدهترین هدفِ تشكیل خانواده، تأمین نیازِ انسان به داشتن فرزند و تكثیر نسل انسانها است. علاقه به داشتن فرزند، نیازى فطرى است. در هر پدر و مادرى، علاقه پدرى و مادرى وجود دارد كه شاید بتوان گفت: این علاقه در مادر بیشتر است. پیدایش فرزند، خانواده را وارد مرحله جدیدى مىكند و اعضاى دیگرى واردِ خانواده خواهند شد كه نسل بعد را تشكیل مىدهند و پایه تشكیل جامعه آینده خواهد شد.
از سوى دیگر، هنگامى كه اعضاى جامعه گسترش مىیابند و روابط خانوادگى و خویشاوندى در آنها ضعیف و فاصله آنها از هم زیاد مىشود، این ارزشهاى اجتماعى هستند كه جایگزینِ رابطه خویشاوندى و فامیلى شده، وحدت و همبستگى جامعه را تضمین و تأمین مىكنند؛ ارزشهایى كه اسلام بر آنها تكیه كرده و آنها را بر عقاید و بینش خاصّ خود استوار ساخته است؛ ولى باید توجّه داشت كه انتقال این ارزشها و عقاید به اعضاى آینده جامعه نیز به عهده خانواده است كه هرچه خانواده در این راه موفّقتر باشد و بتواند فرزندان شایستهترى پرورش و تحویل جامعه بدهد، آینده جامعه، بهتر و روشنتر خواهد بود و اگر در مسأله رشد و تربیت فرزند كوتاهى شود، آینده جامعه تهدید خواهد شد.
كارهایى كه اعضاى خانواده در مسیر تأمین این اهداف انجام مىدهند، به دو نوع اصلى تقسیم مىشود:
أ. كارهایى كه از همه اعضاى خانواده ساخته است و همه، به طور یكسان مىتوانند با انجام آنها در تأمین این اهداف مؤثّر باشند.
ب. كارهایى كه از همه اعضا ساخته نیست؛ بلكه به تناسب ویژگىهاى جسمى و روانى اعضا، هریك از آنها از فردِ خاصّى ساخته است و انجام آن از توانِ اعضاى دیگر خارج خواهد بود و بر همین اساس، به طور طبیعى، نوعى تقسیم كار بین اعضاى خانواده شكل مىگیرد؛ براى مثال ایفاى نقشى كه زن در محیط خانواده مىتواند داشته باشد، هیچگاه در توان مرد نیست. زن با توجّه به ویژگى ساختمان طبیعى و جسمانىاش مىتواند باردار شود و پس از وضع حمل، قادر است كودك خود را با شیرى كه در سینه دارد، تغذیه كند و با توجّه به ویژگیهاى روانىِ مادرانه، او را پرورش دهد؛ امّا اینگونه كارها از مرد كه داراى ویژگىهاى جسمانى و روانىِ دیگرى است برنمىآید.
مرد نیز با توجّه به خصوصیات جسمانى و روانىِ خود مىتواند وظایفى را در مسیر تأمین اهداف خانواده بر عهده بگیرد كه زن به انجام آنها توانا نیست؛ پس تفاوت نقش زن و مرد در تأمینِ اهداف خانواده، به تمایز ویژگىهاى روحى و جسمى آنان مربوط مىشود. در سنجشى كلّى مىتوان گفت كه به طور معمول زن از نظر احساسات و عواطف، و مرد هم از نظر تدبیر و تعقّل قوى تر، و از آنجا كه محیط خانواده، هم به تدبیر و هم به پرورش و تربیت نیاز دارد، این تقسیم كار به شكل طبیعى پدید مىآید كه مرد به اداره خانواده و تأمین نیازهاى اقتصادى آن بپردازد و زن كه از عشق و احساس به فرزندان خود لبریز است و بیشتر مىتواند آنها را تحمّل كند، پرورش فرزندان را برعهده گیرد؛ بنابراین، بررسى دقیقِ اخلاق در خانواده و شناختِ احكام و ارزشهایى كه اسلام در این زمینه مطرح كرده است تا حدّ بسیارى به شناخت خصوصیات جسمى و روحى هریك از اعضاى خانواده و نقشهاى ویژهاى كه مىتوانند ایفا كنند، بستگى دارد.
با توجّه به اینكه خانواده جایگاه بسیار مهم و تعیین كنندهاى در صلاح و فساد جامعه دارد، اسلام نقش زن و مرد را در خانواده چگونه ارزیابى مىكند و براى تحكیم كانون خانواده چه تدابیرى اندیشیده است؟
(1) دین براى خانواده، كه نخستین هسته زندگى اجتماعى به شمار مىرود، اهمّیّت فراوان قائل است و مىكوشد با وضع قوانین خاص، این نهاد مهم و بزرگ اجتماعى را تقویت كند. اسلام براى استوار ساختن بنیان خانواده، راههاى گوناگونى را ارائه مىكند كه توضیح مختصر آنها چنین است:
1. غریزه جنسى، طبق مقتضاى فطرت و در چارچوب قوانین شرعى باید ارضا شود.
شكّى نیست كه هیچ یك از غرایز آدمى، خود به خود راههاى صحیح و مشروع ارضاى آن را به انسان نشان نمىدهد؛ براى مثال، غریزه گرسنگى فقط اقتضا مىكند كه انسان غذایى بخورد تا سیر شود؛ امّا اینكه چه غذایى باشد؛ چه كسى آن را تهیه كرده باشد؛ از چه راهى تحصیل شده باشد و...، اینها امورى نیست كه خود غریزه گرسنگى آنها را معیّن سازد. عقل انسان و شرع،
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 209.
اینگونه امور را طورى تنظیم مىكند كه هم غریزه گرسنگى اشباع شود و هم مصالح فردى و اجتماعى آدمیان تأمین شود. غریزه جنسى هم راههاى متعدّدى پیش رو دارد و به خودى خود، طریقى را تعیین نمىكند؛ امّا در دین اسلام، ارضاى آزادانه و بدون قید و شرط این غریزه به كلّى ممنوع است. راههاى ارضا، به همان مسیرى محدودى است كه فطرت نشان مىدهد و دیگر مصالح فردى و اجتماعى همه انسانها اقتضا مىكند؛ بنابراین، به صورت گام اوّل و اساسى اسلام درباره حفظ خانواده، از یك سو غریزه جنسى باید به صورت بهره مندى از جنس مخالف كه مقتضاى فطرت است، ارضا شود و همجنسبازى ممنوع و حرام است، و از سوى دیگر كامجویى از جنس مخالف نیز به آنچه در چارچوب قانونى و شرعى صورت گیرد محدود مىشود. اصل این است كه غریزه جنسى در محیط خانواده قانونى ارضا شود؛ بنابراین، ارتباط جنسى بىبند و بار (زنا) ممنوع است؛ خواه با روسپیان رسمى (سِفاح) باشد و خواه آنچه كه امروزه «رفیق بازى»(1) خوانده مىشود بدین معنا كه مرد و زنى، بدون اینكه به صورت شرعى و قانونى زن و شوهرِ هم باشند، با یكدیگر رابطه داشته باشند و این كار ممكن است سالیانى دراز دوام یابد بىآنكه زن به طور رسمى فاحشه باشد.
2. اسلام به زن و مرد سفارش مىكند كارهایى را كه با هركدام از آنها مناسب است، به عهده بگیرند. این امر در استحكام زندگى خانوادگى نیز تأثیر بسزایى دارد. به حكم عقل و شرع، در هر جمعى (خواه كوچك و خواه بزرگ) باید هركارى را به كسى سپرد كه آن را بهتر از دیگران مىتواند انجام دهد، و طبیعى است كه هر یك از زن و مرد در برابر تكالیف و مسؤولیتهایى كه برعهده دارد، حقوق و اختیارهایى خواهد داشت.
مهمترین كارهایى كه در زندگى خانوادگى وجود دارد، عبارتند از:
أ. حمل و باردارى، عملى است كه به حكم تكوین برعهده زن نهاده شده، نه به امر شرع؛ در نتیجه، وظیفه زن به شمار مىرود و از بحث ما بیرون است.
ب. رِضاع و شیردادن، به دلیل اینكه از پدر برنمىآید مثل باردارى است؛ امّا از جهت اینكه زن به طور تكوینى مىتواند به فرزند خود شیر بدهد یا ندهد، مانند باردارى نیست. ناگفته پیدا است كه كودك به شیر مادر نیاز ضرور و حیاتى ندارد؛ به گونهاى كه اگر از آن نخورد
1. در اصطلاح قرآن، «اتّخاذ خِدن» آمده است؛ یعنى دوست و رفیق از جنس مخالف كه در جامعه ما «دوست دختر» و «دوست پسر» گفته مىشود.
بمیرد؛ امّا همه كارشناسان قائلند كه بهترین خوراك كودك، شیرِ زن است؛ به ویژه شیر مادر، مگر در مواردى استثنایى مانند بیمارىِ مادر؛ پس، اقتضاى طبیعت این است كه مادر، خود به فرزندش شیر دهد؛ ولى خداوند مادر را به این كارِ نه چندان آسان، الزام نفرموده است؛ بلكه وى را به این كار، سفارش اخلاقى كرده(1) و اجازه داده است كه در برابر این كار، مزد بطلبد.
ج. حِضانت و بچهدارى، اگرچه براى پدر محال نیست و در مواردى مثل بیمارى، مرگ، جدایى همسر یا عللِ گوناگون دیگرى به عهده او مىافتد، بدون شك براى مادر آسانتر است؛ پس حكمت اقتضا مىكند كه این كار از زن خواسته شود (البتّه نه به صورت تكلیف) و در این مورد هم زن مجاز است كه اجرت بخواهد.
د. خانهدارى، اگرچه در همه جوامع به طور عملى برعهده زن است، از نظر اسلام تكلیفِ واجب وى نیست. اگر داوطلبانه و با میل و رغبت یا شرط هنگام عقد پذیرفت، چه بهتر، در غیر این صورت مىتواند حقّالزّحمه درخواست كند.
كار شیردهى، بچهدارى و خانهدارى هرسه امورى است كه به اعترافِ همگان، زن استعداد بیشترى براى انجام آنها دارد و شرعاً نیز به صورت وظیفهاى استحبابى و اخلاقى (نه واجب) از او خواسته شده است.
هـ از سوى دیگر، شوهر نیز به یك سرى تكالیف وجوبى و استحبابى مكلّف است كه مهمترین آنها، پرداخت هزینه زندگى زن و فرزند است. بر شوهر واجب است هزینه خوراك، پوشاك، مسكن و دیگر امور ضرور زندگى همسر خود را بپردازد؛ خواه بچهدار باشد یا نباشد. نباید توهّم كرد كه پرداختِ هزینه زنى كه نازا، مریض، یا معلول است، بر شوهر واجب نیست به این دلیل كه وظیفه باردارى یا شیردهى و بچهدارى یا كارِ خانه را انجام نمىدهد؛ زیرا در مقام وضعِ احكام و قوانین اجتماعى و تعیین حقوق و تكالیف افراد جامعه، همیشه اوضاع و احوالِ اعمّ و اغلب ملاحظه، و از حالتهاى استثنایى چشمپوشى مىشود.
وقتى پرداخت هزینه زندگى زن بر شوهر واجب است، پرداخت هزینه زندگى فرزندان نیز به طریق أولا وجوب دارد.(2)
در مقابلِ این تكلیفِ الزامىِ مشكل، باید كارى كرد كه امكان فعّالیّت اقتصادى براى مرد،
1. ر.ك: بقره (2)، 233.
2. از جمله، پرداخت هزینه شیردادن و پرستارى از بچه در صورتى كه مادر اجرت بخواهد.
از زن بیشتر باشد.(1) اسلام از سویى، به جد خواستار آن است كه كانون خانوادگى مستحكم باشد و از سوى دیگر، خانوادهاى را پیشنهاد مىكند كه در آن، زن متعهّدِ شیردادن به فرزند، بچهدارى و خانهدارى است و مرد، پرداخت هزینه زندگى اعضاى خانواده را به عهده دارد؛ از این رو، این دین باید كارى كند كه مرد بتواند به خوبى از عهده پرداخت مخارج برآید تا زن به فعّالیت اقتصادى وادار نشود و بتواند از عهده كارهایى كه تعهّد كرده است، به خوبى برآید. فقط در این صورت است كه نظام خانوادگى، هم مطلوب و هم ماندنىخواهد بود.
3. سهمالإرث مرد دو برابر سهم زن است.(2) اسلام با تشریع ارث بیش تر براى مرد، سرمایه افزونترى را در اختیار او مىگذارد تا بر امكانِ فعّالیت اقتصادى او بیفزاید و از این طریق، سبب افزایش درآمد، مرد مىشود و این درآمد، مرد را قادر خواهد ساخت كه مخارج خانواده خود را تأمین كند.
در جوامع غربى و امروزى، مرد را به پرداخت مخارج خانواده ملزم نمىدانند و تحت عنوان استقلال اقتصادى زن، از زن نیز مىخواهند كه فعّالیت اقتصادى داشته باشد و هزینه زندگى خود را تحصیل كند. آنان چنین مىپندارند كه به زن خدمتى كردهاند؛ حال آن كه این امر زمینههاى تزلزل و فرو ریختن بنیان خانواده را فراهم مىآورد.
4. مدیریّت منزل برعهده مرد است. با توجّه به این كه قدرت تعقّل و تدبیر مرد به مراتب بیش از زن و از طرفى نیز مسؤول مخارج خانه است، به طور طبیعى مرد براى مدیریت خانواده شایستهتر است؛ چرا كه اوّلا بسیارى از شؤون مدیریّت، به امور اقتصادى و مالى مربوط مىشود و ثانیاً قدرت تدبیر مرد بیشتر است؛ البتّه همكارى، تعاون، مشورت و امثال این امور در زندگى جمعى لازم است؛ امّا سخن بر سر تصمیمگیرىهاى نهایى است كه باید برعهده مرد باشد. قرآن كریم به همین دو امتیاز مرد اشاره كرده و مدیریت خانه را به او مىسپارد:
الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ
1. اگرچه برخى زنان، شوهر ندارند و مجبور به امرارِ معاش هستند و برخى مىخواهند بیرون از خانه فعّالیت اقتصادى كنند و مانند اینها، در همه جوامع و به ویژه در جامعه مطلوبِ اسلام، مرد بیش از زن عهدهدار مخارج زندگى و كارهاى اقتصادى است.
2. البتّه در بعضى موارد، ارث زن بیشتر از مرد یا مساوى با آن است؛ ولى این موارد اندك است.
أَمْوالِهِمْ...؛(1) مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به سبب برترىهایى كه خداوند [از نظر نظام اجتماع ]براى بعضى بر بعضى دیگر قرار داده است و به جهت انفاقهایى كه از اموالشان [به زنان ]مىكنند.
بعید نیست كه از این آیه و این بحث بتوان یك نكته را تعمیم داد و نتیجه گرفت كه در جامعه نیز مرد به سببِ برترى در تعقّل و تدبیر، براى مدیریّت لایقتر است.
5. سرانجام، گام ششم در جهت تحكیم خانواده برداشته مىشود. اگر اختلافها و نزاعهاى خانوادگى به حدّى رسید كه امید اصلاح و بهبود ازمیان برخاست، كسى كه حق دارد درباره انحلال خانواده یا طلاق تصمیم بگیرد، مرد است؛ اگرچه زن نیز مىتواند به وسایلى مثل شرطِ ضمنِ عقد و بخشش مهریّه، حقّ طلاق را به دست آورد.
با اقدامهاى پیش گفته، اسلام شرایط لازم را براى تقویت و استحكام بنیان خانواده فراهم مىسازد.
سفارش قرآن در باره ازدواج و زن و فرزند چیست؟ آیا تنگدستى مانع ازدواج و عذرى موجّه است و آیا انسان در برابر دختران و پسران بىهمسر وظیفهاى ندارد؟
(2) قرآن كریم بر همسر گرفتن و تشكیل خانواده تأكید دارد. در آیه 74 سوره فرقان، یكى از ویژگىهاى بندگان خاصّ خداى رحمان چنین معرّفى مىشود:
یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنِ...؛ و كسانى كه مى گویند: پروردگارا ! از همسران و فرزندانمان مایه روشنىِ چشم به ما عنایت فرما.
طبق بیان این آیه شریفه، یكى از ویژگىهاى انسانهاى ممتاز و نمونه این است كه از خداى متعالى، همسران و فرزندان خوب مىخواهند. به عبارت دیگر، انسان پسندیده حق، كسى است كه گذشته از صفتهاى نیك دیگرى كه دارد،(3) به امر خانواده و زن و فرزند خود، اهتمام مىورزد. در جاى دیگر مىفرماید:
1. نساء (4)، 34.
2. محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 210.
3. در آیات پایانى سوره فرقان، ویژگىهاى «عباد الرّحمن» ذكر شده است.
وَ أَنْكِحُوا الْأَیامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِینَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ...؛(1) مردان و زنانِ بىهمسر و غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را همسر دهید. اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بىنیاز مىسازد.
یكى از نكتههاى بسیار مهمّى كه از این آیه شریفه به دست مىآید، این است كه خداوند بزرگ با آوردن كلمه «أَنكِحُوا» به جاى «إِنكِحُوا» دستور مىفرماید: گذشته از ازدواج كردن كه مطلوب و مستحب است، دختران و زنان بىشوهر را شوهر، و پسران و مردان بىزن را زن دهند. تعبیر «أَنكِحُوا» نظیر تعبیر «أَقِیمُوا» و «و لا تَحاضُّونَ» و «تَواصَوا بِالحَقِّ و تَوَاصَوا بِالصَّبْرِ» و مانند اینها است. در همه این موارد، قرآن نمىگوید ازدواج كنید، نماز بخوانید، به نیازمندان كمك كنید یا حق بگویید و صبر كنید؛ بلكه سفارش مىكند كه ازدواج، نماز، دستگیرى از مستمندان و عمل به حق و صبر را احیا كرده، و رواج دهید و همدیگر را به این امور توصیه و تشویق كنید. به عبارت دیگر، هر فردى دو تكلیف دارد: یكى مسؤولیتِ عمل كردن به وظیفه، و دیگرى مسؤولیتِ به عمل واداشتن دیگران. افزون بر این كه هر مردى یا زنى باید ازدواج كند، لازم است در اندیشه مردان و زنان ازدواج نكرده هم باشد؛ یعنى بكوشد تا موانع ازدواج را از پیش پاى آنان بردارد. اینكه بیش تر افراد جامعه ما، چنین احساس تكلیفى ندارند، ناشى از آن است كه از توجّه به معناى دقیق و سفارش قرآن غفلت ورزیدهاند.
هر كسى وظیفه دارد كه تا حدّ مقدور نگذارد مردِ بىزن و زنِ بىشوهر در جامعه وجود داشته باشد البتّه این كار را باید از درون محیط خانواده آغاز كرد؛ سپس به خویشاوندان، نزدیكان، دوستان و همسایگان رسید؛ آنگاه به سراغ افراد دیگر جامعه رفت. خداوند متعالى نیز به جهت تأكید بر مطلب مىفرماید كه تنگدست بودنِ مرد یا زن، مانع ازدواج نشود. نه مرد بگوید: من الآن پول ندارم و نمىتوانم هزینه خانواده را فراهم كنم، و نه زن بگوید: این مرد از لحاظ مادّى در تنگنا است و من نمىتوانم یا نمىخواهم همسر چنین مردى باشم. اینگونه عذرها و بهانهجویىها پذیرفته نیست.
تربیت اسلامى اقتضا مىكند كه مرد و زن به خداوند توكّل داشته باشند و در عین حال با تمام كوشش خود، براى به دست آوردن اسباب و وسایل زندگى از راهى مشروع بكوشند تا صاحب زندگى پاك و آبرومندى شوند.
1. نور (26)، 32.
حال اگر اوضاع و احوال به قدرى نامساعد است كه نه فقط ازدواج دائم، بلكه ازدواج موقّت(1) و حتّى ازدواج با كنیز(2) ـ وقتى كنیز وجود دارد ـ نیز امكانپذیر نیست، باید عفت و پاكدامنى پیشه كرد و منتظر فرصتى شد تا زمینه ازدواج فراهم شود. قرآن در ادامه همان آیه إِنكاح، به این مطلب امر مىفرماید: وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى یُغْنِیَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه؛(3)و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمىیابند، باید پاكدامنى پیشه كنند تا خداوند از فضلِ خود آنان را بىنیاز سازد.
به هر حال، اسلام كوششهاى فراوانى كرده تا در جامعه، هیچ مردى بىزن، و هیچ زنى بدون شوهر نماند.
چرا اسلام و قرآن اجازه زدن همسر را به شوهر مىدهد؟ آیا این حكم، به ویژه جوامع و زمان كنونى قابل تجویز و اجرا است؟ آیا زدن زن، تحقیر و خلاف شأن انسانى او نیست؟
(4)اختلافهاى خانوادگى و نزاعهاى زن و شوهر از جمله مسائل مورد توجّه قرآن كریم است؛ از همین رو، چندین آیه بدان اختصاص یافته است. متأسّفانه اختلافهاى خانوادگى از صدر اسلام كه مسلمانان هنوز چنانكه باید و شاید، تعلیم و تربیت اسلامى نیافته بودند، تاكنون كه مسلمانانِ سرتاسر جهان، كم و بیش تحت تأثیر فرهنگ مادّى و منحط غرب قرار گرفته، و آموزش و پرورش اسلامى را از یاد بردهاند و عمل نمىكنند، همواره با درجههاى گوناگون در خانوادهها وجود داشته و افراد را از صفا و صمیمیّت خانوادگى محروم و كم نصیب كرده است. از آنجا كه قرآن كریم، به تقویت و تحكیمِ مبانى خانواده اهتمام فراوان دارد، مىكوشد تا به هر طریقى كه مقدور است، نگذارد اختلاف و شكاف در این نهاد اجتماعى بسیار مهم راه یابد.
یكى از عوامل اختلافساز در محیط خانوادگى، «نشوز» یعنى سركشى زن درباره كامجویى
1. نساء (4)، 24.
2. نساء(4)، 25.
3. نور (24)، 33.
4 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 211.
جنسى شوهر از او است . باید توجّه داشت كه یكى از مهمترین حقوق مرد در خانواده، حقّ بهرهبردارى جنسى از همسر خود است؛ چنان كه زن نیز این حق را دارد؛ به همین جهت بر زن واجب است این حقّ تعیین شده و ثابتِ شوهر را رعایت كرده در برابر او تسلیم باشد. زنى كه در این امر، حاضر به تسلیم و تمكین نباشد، در برابر حكم الاهى سركشى كرده است. چنین اختلافى از قبیلِ اختلاف در سلیقه و ذوق نیست؛ بلكه در اینجا یكى از دوطرفِ اختلاف مىخواهد از قانون سربپیچد و این چیزى نیست كه به آسانى بتوان از آن گذشت. با این همه، قرآن كریم از آنجا كه در كاستن و از میان بردنِ اختلافهاى خانوادگى به بهترین شیوهها سعى تمام دارد، در این مورد نیز شدّت عمل را تجویز نمىكند.
قرآن كریم مىفرماید:
وَ اللاّتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً؛(1) و آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بیم دارید، پند دهید، و [اگر مؤثّر واقع نشد]در بستر از آنها دورى جویید، و [اگر هیچ راهى جز شدّتِ عمل براى وادار كردن آنها به انجام وظایفشان نبود ]آنها را تنبیه كنید، و اگر از شما پیروى كردند، راهى براى تعدّى بر آنها نجویید.
ملاحظه مىكنید در اینجا نیز كه شوهر از اساسىترین و طبیعىترین حقّ خود منع شده است نمىتواند با همسر خود كه بر خلاف قانون، مرد را از استفاده از حق خود باز مىدارد بدرفتارى و خشونت كند. نخست باید او را با زبانى نرم و گفتارى خوش، پند دهد تا از این كار نادرست دست بردارد؛ آنگاه اگر نصیحت كارگر نیفتاد، با او ترك معاشرت، و بستر خود را جدا كند. اگر این تأدیب روانى و تعذیب روحى هم مؤثّر واقع نشد، مرد سه راه بیشتر در پیش ندارد. یكى اینكه به زندگى مشتركِ خود با همسرش ادامه دهد بدون اینكه از نخستین و طبیعىترین حقّ خود بهره ببرد، و روشن است كه تحمّل چنین محرومیتى به طور عادى نه ممكن، و نه مطلوب است.
دوم آنكه همسرش را طلاق دهد و این به معناى از هم پاشیدن كانون خانوادگى است و ضررهاى فراوانى به دنبال دارد. سرانجام، قرآن كریم ـ از آنجا كه طلاق، مبغوضترین كار حلال و جایز است ـ از تیر آخرى كه در تركش دارد، سود مىجوید تا شاید خانواده از هم
1. نساء (4)، 34.
نپاشد، و آن این است كه شوهر، همسر خود را تأدیب بدنى كند؛ البتّه این راه سوم، شرایط و حدودى دارد كه در كتابهاى فقه آمده است؛ از جمله اینكه بدن، زخمى و سیاه یا كبود نشود. به قول معروف، زدن با چوب نعناع یعنى سبك و خفیف باشد. اگر چنین زدنى مؤثّر افتاد و زن راه تمكین در پیش گرفت، چه بهتر و در این صورت مرد، حقّ هیچ گونه بهانهجویى دیگرى را ندارد. در واقع، زدن زن (با چنین اوصافى) دواى آخرى است كه براى جلوگیرى از نابودى كانون خانواده تجویز مىشود.
این آیه شریفه، یكى از بزرگترین دستاویزهاى دشمنان اسلام براى گمراه ساختن مسلمانان به ویژه جوانان و زنان شده است. زمانى طولانى در سرتاسر كشورهاى اسلامى و غیراسلامى با نوشتنِ داستانهاى كوتاه و بلند، نمایشنامهها، فیلمنامهها و با به روى صحنه یا پرده آوردنِ آنها، مىكوشیدند اسلام را دینى معرّفى كنند كه مردان را به زدن، مجروح كردن، شكستن دست و پا و شكنجه دادن زنان تشویق كرده است و بدین وسیله، مردم را از این دین بیزار كنند.
در ایران، زمان حكومت ضدّ اسلامى خاندان پهلوى، بسیارى از جوانان مسلمان بر اثر همین تبلیغهاى تحریفگرایانه كه بیشتر از سفارتخانههاى كشورهاى كمونیستى نظیر شوروى و چین نشأت مىگرفت، شور و غیرت دینى خود را از دست دادند و با سست شدن اعتقادهاى دینىشان، طعمه خوبى براى ماركسیسم و دیگر مكاتب مادّى شدند. از حق نگذریم و ناگفته نماند كه آنچه میزان تأثیر اینگونه تبلیغها را صدچندان مىكند، همانا اعمال غیر اسلامى خود ما مسلمانها است. متأسّفانه هنوز هم در بسیارى از خانوادههاى مسلمان طبق آنچه معمول است (برخلاف موازین شرع) مرد انجام كارهایى را از زن مىخواهد كه دین هرگز برعهده زن ننهاده است و چه بسا وى را به سبب همینگونه كارها كتك مىزند و دشنام مىدهد. اگر ما مسلمانان، خودمان موازین شرعى را رعایت مىكردیم، دشمنان اسلام در زشت جلوه دادنِ این دین عزیز و الاهى تا به این حد موفق نمىبودند.
روشى كه قرآن پیشنهاد مىكند، واقعبینانهترین، معقولانهترین، منتجترین و عادلانهترین روش جلوگیرى از نشوز و طلاق است. چرا این روش جایز نباشد؛ چنانكه مرد براى تربیت فرزند نیز حق دارد از همین شیوه سود جوید. در روایات آمده است كه اگر از فرزندتان عملى ناشایست سر زد، نخست با او قهر كنید؛ امّا آن را طول ندهید و زود با او آشتى كنید و اگر راهِ به
صلاح آوردنِ او به زدن منحصر شد، وى را بزنید؛ امّا زدنى كم و سبك؛ به گونهاى كه شكستگى و جراحتى نبیند و حتّى پوست تنش كبود یا قرمز نشود. همین قدر كه بفهمد خطا و گناهى از او سرزده كه نباید تكرار شود، كافى است.
در آیه بعدى خداى متعالى مىفرماید:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِیماً خَبِیراً؛(1) و اگر از جدایى و شكاف میان آن دو [همسر] بیم داشته باشید، یك داور از خانواده شوهر و یك داور از خانواده زن برگزینید [تا به كار آنان رسیدگى كنند]. اگر آن دو در پى اصلاح باشند، خداوند به توافق آنها كمك مىكند؛ زیرا خداوند دانا و آگاه [و از نیّتهاى همه با خبر] است.
براساس این آیه شریفه، اگر بستگان و نزدیكان هر خانواده اختلافهاى زن و شوهر را رو به افرایش مىبینند، به گونهاى كه بیم آن مىرود كار به دشمنى و جدایى بینجامد، وظیفه دارند دادگاهى خانوادگى تشكیل دهند و دو داور از طرف هر دو فامیل تعیین كنند تا آنان، زن و شوهر را آشتى دهند.
گاه ممكن است نشوز و نافرمانى مرد، عامل اختلاف برانگیز در محیطِ خانواده باشد. در اینجا قرآن مىفرماید:
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ؛(2) و اگر زنى از سركشى یا رویگردانى شوهرش بیم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند، و صلح بهتر است.
لحن این آیه شریفه دلالت دارد بر اینكه مقصود از «صلح»، صلحى است كه با چشمپوشى زن و مرد، به ویژه زن از پارهاى از حقوق زناشویى خود صورت مىپذیرد؛ یعنى براى آنكه زن، اُنس و موافقتِ شوهر خود را جلب كند و از جدایى و طلاق پیشگیرى كند، بهتر است از بعضى حقوق خود صرفنظر كند.
1. نساء (4)، 35.
2. نساء (2)، 128.
در خانواده، آیا هر یك از مرد و زن در ایمان و كفر مستقلّ است یا آنان در این مسأله وابسته و تابع یكدیگرند؟
چنانكه از آیات قرآن به دست مىآید، در ایمان و كفر، سرنوشت زن و مرد لزوماً وابسته به یكدیگر نیست؛ بلكه هر یك به اراده و اختیار خود عمل مىكنند؛ همانگونه كه فرزندان نیز در این امر مستقل هستند. در یك خانواده ممكن است زن و شوهر، هر دو صالح یا فاسد باشند و ممكن است در دو جهت گوناگون سیر كنند و زن صالح باشد و مرد فاسد یا به عكس.(1) این چهار حالت، هم امكان دارد؛ هم واقع شده و هم در قرآن نمونههایى از آن ذكر شده است.
آدم و حوّا، ابراهیم و ساره، زكریا و همسرش، عمران و همسرش (پدر و مادر حضرت مریم(علیها السلام)) و موسى و دختر شعیب، نمونههایى هستند كه هر دو صالحند.(2)
ابولهب و زنش، نمونه زنان و شوهرانى هستند كه هر دو فاسدند.(3)
فرعون و زنش نمونه زنان و شوهرانى هستند كه راه جدا مىپیمایند؛ زن رو به نیكى و مرد رو به بدى دارد.(4)
برعكس، نوح ولوط و همسرانشان نمونههایى هستند كه زن، فاسد، و مرد صالح است.(5)
از امكان و وقوع این حالات چهارگانه مىآموزیم كه زن از لحاظ روحى و معنوى، به هیچ مردى حتّى شوهرِ خود وابسته نیست. او مىتواند همچون آسیه (زن فرعون) در ناپاكترین محیطها به سر بَرد و با این همه، پاك و منزّه بماند و مىتواند مانند همسرانِ نوح و لوط، در مقدّسترین خانهها و در پیوند با قدسىترین انسانها زندگى كند؛ ولى خود در منجلاب گناه غوطهور باشد.
1. ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 207.
2. ر.ك: بقره (2)، 35 و 36؛ آل عمران (3)، 35 و 36 و 40؛ هود (11)، 71ـ73؛ قصص (28)، 23ـ28.
3. مَسَد (111)، 3ـ5.
4. تحریم، (66)، 11.
5. تحریم (66)، 10.
غریزه جنسى یكى از غرایز طبیعى انسان است. آیا ارضاى این غریزه از دید قرآن و اسلام به هر نحوى آزاد است یا محدودیّت دارد؟ محدودیتهاى اِعمال غریزه جنسى چیست؟
(1) یكى از راههاى لذّت بردن انسان، علاقه به همسر و ارضاى غریزه جنسى است. اصل وجود این میل همانند میلها و كششهاى درونى دیگر، امرى فطرى و لازمه ساختمان روح انسان است و خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد و نه منفى؛ بلكه باید دید كیفیّت و كمیّت ارضاى این میل و جهتِ اعمال آن چیست؛ البتّه از نظر فلسفى، هر چیزى كه بهرهاى از وجود داشته باشد ( خواه اختیارى یا غیراختیارى) فىنفسه خیر است؛ ولى خیر فلسفى با اصطلاح خیر اخلاقى تفاوت دارد.
از آیات شریفه قرآن استفاده مىشود كه این دو جنسِ مخالف، براى هم و مكمّل یكدیگر آفریده شدهاند و مقتضاى فطرت انسان این است كه هریك از این دو، به جنس مخالفِ خود گرایش داشته باشد و او را منشأ آرامش خویش قرار دهد و به گونهاى كامجویى كند كه هم سبب تولید نسل شود و هم مفسدهاى بر آن بار نشود.
از دید اسلام، اِعمال این غریزه در صورتى ارزش منفى ندارد كه سه نوع محدودیت رعایت شود:
أ. محدودیّت فطرى: از دید قرآن كریم، گرایش به جنس موافق بر خلاف فطرت و نظام آفرینش است و نوعى انحراف در میل جنسى به شمار مىرود؛ بنابراین اگر كسانى در مقام ارضاى غریزه جنسى از مسیر طبیعى منحرف بشوند و راه دیگرى در پیش بگیرند، ارضاى غریزه جنسى به این صورت داراى ارزش منفى است و آنان از صراط مستقیم و راه فطرت منحرف شدهاند.
در قرآن كریم، دستكم در سه مورد، ضمنِ بیان داستان قوم لوط كه به همجنس بازى معروف هستند، بر زشتى این عمل و انحراف آن از مسیر فطرت تأكید شده است.
در یكى از این آیات آمده است:
1 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 239.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ؛(1) و همسرانى را كه پروردگارتان براى شما آفریده است رها مىكنید؟! [به واقع ]شما قوم تجاوزگرى هستید!
در این آیه آمده است: «ما خَلَقَ لَكُم»؛ یعنى همسران، زوجها و جنس مخالف شما را براى شما آفریدهاند؛ بنابراین، گرایش مرد به مرد، و زن به زن برخلاف آفرینش الاهى است. در آیه 80 و 81 سوره اعراف، از این عمل به «فاحِشَة» و «اسراف» یاد مىشود.(2)
ب. محدودیت اجتماعى: آنچه در ارضاى خواستهها و تمایلها، منشأ ارزشِ منفى مىشود، تزاحمى است كه با بعضى از خواستههاى دیگر مىیابد، و با ارزیابى و كسر و انكسارِ این خواستهها، حدّ و مرز هریك از غرایز روشن خواهد شد.
در بعضى از موارد، انسان از طریق ادراكهاى عادى و عقلایى خود مىتواند آن را كشف كند و مرز هریك از آنها را بشناسد؛ ولى در بیشتر موارد به لحاظ آنكه احاطهاى بر موارد تزاحم و تأثیر سوء آن نداریم نمىتوانیم مواردش را به دقّت تعیین كنیم و اینجا است كه وحى، نقش تعیینكننده خود را ایفا مىكند؛ ولى به هرحال، منشأ اصلى، همان تزاحمها است.
مصالح اجتماعى انسان اقتضا دارد كه زندگى وى به صورت خانوادهاى و در قالب ازدواج باشد. روابط زن و مرد باید تحت كنترل و معیارهاى خاصّى قرار گیرد و همسر انسان نیز باید جنبه اختصاصى داشته باشد كه در این صورت، سبب مصالح متعدّد و نفىِ زیانهاى بزرگى خواهد بود.
از جمله مصالح اجتماعى آن است كه باید با تشكیل خانواده، نسل انسان حفظ شود؛ سپس بسیارى از مسائل اجتماعى و حقوقى مانند ارث، انفاق، تربیت و دیگر مسؤولیتهایى كه پدر و مادر در برابر فرزند خویش دارند یا مهریّه، نفقه، تمتّع، اطاعت و مسؤولیتهایى كه هریك از دو همسر برابر یكدیگر دارند، بر تشكیل خانواده و حفظ نسل بار خواهد شد. لازم است همه این مسؤولیتها به دقّت رعایت شود تا جامعه، جامعهاى انسانى باشد و زمینه رشد عواطف، فضایل انسانى، عشق، ایثار و پاكى در آن فراهم شود و متقابلا زمینههاى رشدِ فساد و تباهى و بیمارىهاى جسمى و روانى و نابودى عواطف انسانى و سقوط در زندگى حیوانى از
1. شعراء (26)، 166.
2. همچنین ر.ك: نمل (27)، 55.
بین برود. شرایط گوناگون ازدواج شرعى و حدود آن را قوانین الاهى تعیین مىكند كه در رسالههاى فقهى آمده است.
در باره این نوع محدودیت هم فقط یكى از آیات مربوط به آن را ذكر مىكنیم:
وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ؛(1)[ خداوند، ضمن اوصاف مؤمنان مىفرماید] و آنان كه دامان خود را [از آلوده شدن به بىعفّتى ]حفظ مىكنند * فقط آمیزش جنسى با همسران و كنیزانشان دارند كه در بهرهگیرى از آنان ملامت نمىشوند * پس كسانى كه غیر از این طریق را طلب كنند، تجاوزگرند!
ج. محدودیت شرعى و اخلاقى: گاهى محدودیت فطرى و اجتماعى وجود ندارد و در اصل ازدواج و زناشویى با جنس مخالف، ایرادى نیست؛ امّا حالتها و عوارضى وجود دارد كه منشأ ارزش منفى مىشود. در باره ازدواج با جنس مخالف، محدودیتهایى مثل حرمت نكاح با محارم، و در باره لذّت جنسى هم محدودیتهایى مانند زمان عادت ماهانه در مورد همسر قانونى و شرعى وجود دارد.
تفصیل این احكام و جزئیّات آن در رسالههاى عملیّه مراجع عظام آمده است كه در اینجا مجال ذكر آن نیست و خواننده را به منابع موجود ارجاع مىدهیم.(2)
در قرآن، سفارشهایى درباره اخلاق زن آمده است. مهمترین دستورهاى قرآن به زنان چیست؟
(3) نخستین سفارش قرآن به خانمها، رعایت حجاب است كه در چند آیه مطرح شده است:
در آیه 31 سوره نور، مىخوانیم:
وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ
1. مؤمنون (23)، 5ـ7.
2. برگرفته از جلد دوم اخلاق در قرآن، محمدتقى مصباح یزدى، بخش غریزه جنسى ازدواج.
3 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، ص 88.
أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ و به زنان با ایمان بگو: چشم هاى خود را [از نگاه هوسآلود] فروگیرند و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار نسازند و [اطراف] روسرىهاى خود را بر سینه خود بیفكنند [تا گردن و سینه با آن پوشانده شود] و زینت خود را آشكار نسازند، مگر براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدرشوهرانشان یا پسرانشان یا پسران همسرشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسرانِ خواهرانشان یا زنانِ هم كیششان یا بردگانشان [= كنیزانشان]، یا افراد سفیه كه تمایلى به زن ندارند یا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند، و هنگام راه رفتن، پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینتِ پنهانشان دانسته شود [و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد] و اى مؤمنان! همگى به سوى خدا بازگردید تا رستگار شوید.
همچنین در آیه 59 سوره احزاب آمده است:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً؛ اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنانِ مؤمنان بگو: جلباب هاى خود [= روسرىهاى بلند] را بر خویش فرو افكنند، و این كار، براى اینكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند، بهتر است [و اگر تا كنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده، توبه كنند]. خداوند، همواره آمرزنده رحیم است.
آیه پیشین شامل سفارشهایى به خانمها در باره رعایتِ حجاب بود؛ امّا در همین زمینه، خداوند به مردان نیز توصیههایى كرده است تا حرمتِ خانمها به ویژه زنان پیامبر را پاس دارند:
وَ إِذا سَأَلُْتمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ...؛(1) و
1. احزاب (33)، 53.
هنگامى كه چیزى از وسایل زندگى را [به صورت عاریت] از آنان [= همسران پیامبر] مىخواهید، از پشت پرده بخواهید. این كار براى پاكىِ دلهاى شما و آنها بهتر است.
دو آیه اخیر، درباره همسران پیامبر نازل شده است؛ امّا هیچكدام ویژه آنها نیست. حجاب میان همه زنان مسلمان مشترك است و در ضمن، جمله «ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن» در آیه اخیر علّت حكم را بیان مىكند و مىتوان آن را درباره همه زنها تعمیم داد؛ بنابراین، آیه شریفه، مرد مسلمان را نیز به رعایت احترامِ حجابِ همه خانمهاى اجنبى، موظّف كرده است.
دومین توصیه به خانمها این است كه با مرد اجنبى كمتر اختلاط داشته باشند؛ البتّه اگر زن با رعایت حدود حجاب شرعى در بازار رفت و آمد كرد، از نظر قانونى قابلِ تعقیب نیست، مگر اینكه به فساد و فحشا كشیده شود؛ امّا از نظر اخلاقى، زن مسلمان موظّف است خود را از مرد اجنبى دور نگه دارد و بكوشد تا كارش در محیط خانه باشد.
گاهى ممكن است وضع خاصّى پیش آید و مصالح اجتماعى و سیاسى، اقتضاى شركت زنان در اجتماع را داشته باشد كه در این صورت نیز تا حدّ ممكن، باید اجتماع زنان از مردها جدا باشد. اختلاط زن و مرد اجنبى ـ به ویژه اگر زن آرایش كرده باشد ـ از نظر اسلام ارزش اخلاقى منفى دارد. قرآن كریم مىفرماید:
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى...؛(1) و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیتِ نخستین [با آرایش میان مردم] ظاهر نشوید.
سومین سفارش به خانمها، رعایت حیا است. حیا به این معنا است كه انسان به سببب ترس از آلوده شدن به گناه، خود را از مظانِّ آلودگى به گناه دور بدارد؛ بنابراین، هرگونه كمرویى یا ضعف نفس را نمىتوان حیا نامید.
قرآن كریم، در داستان دختران شعیب مىگوید:
فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاء...؛(2) یكى از آن دو [دختر ]به سراغ او [= حضرت موسى(علیه السلام) ]آمد؛ در حالى كه با نهایتِ حیا گام برمىداشت.
از این آیه استفاده مىشود كه حیا براى زن، ارزش اخلاقى ویژه دارد.
1. احزاب (33)، 33.
2. قصص (28)، 25.
سفارش چهارم به خانمها آن است كه هنگام سخن گفتن با مردان، وقار و متانت را رعایت كنند و كیفیّتِ سخن گفتنشان به گونهاى نباشد كه هوس آنان را برانگیزد. خداوند در اینباره مىفرماید:
فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً؛(1) پس به گونهاى هوسانگیز سخن نگویید كه بیماردلان در شما طمع كنند، و سخن شایسته بگویید.
مخاطب این آیه، همسران پیامبر هستند؛ امّا به طور مسلّم این یك سفارش اخلاقى است كه رعایت آن براى هر زن مسلمانى رجحان اخلاقى دارد.
درباره پیامبر اسلام و زنان ایشان در قرآن احكام ویژهاى آمده است. این احكام و حكمت آنها چیست؟
(2) پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) به دلیل شخصیّت بىنظیرى كه در عالم آفرینش دارد و براساس مصالحى كه ما از آن بىخبریم و خداى متعالى مىداند، داراى یك رشته حقوق و تكالیف فردى، خانوادگى و اجتماعى بود كه به حضرت اختصاص داشت و هیچ یك از مسلمانان با وى در آن موارد شریك نبود. بعضى از این موارد در آیات قرآن آمده، و به زنان پیامبر ناظر است؛ از جمله:
أ. هریك از زنان وى كه كار زشت مسلّمى را انجام دهد، عذابش دو برابر خواهد بود. (احزاب،30)
ب. هر كدام از زنان او كه فرمانبر خداى متعالى و پیامبر باشد و كارى شایسته كند، پاداشش دو برابر است. (احزاب، 31)
ج. زنان مىتوانند خود را به پیامبر هبه كنند و به كسى غیر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) جایز نیست.(احزاب، 50)
د. براى هیچ كس غیر از او، داشتنِ بیش از چهار همسر دائم (در یك زمان) جایز نیست. (احزاب، 52)
1. احزاب (33)، 32.
2 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 211.
هـ.(1)از مجموعه این احكام ویژه به دست مىآید كه نبىّ گرامى اسلام، موقعیّت ممتازى در پیشگاه الاهى دارد كه براساس آن ویژگىها، به نبوّت و رسالت رسیده و بر او وحى نازل شده است و تكلیف بزرگ هدایت بشر بر دوش وى گذاشته شده، و از سوى دیگر، حقوق و امتیازهاى خاصّى نیز براى حضرت قرار داده شده است. آنچه بدان یقین داریم، این است كه خداوند، حكیم و علیم است، و كارهاى الاهى و احكام آسمانى هیچ یك بدون مصلحت نیست؛ امّا آن حكمتها دقیقاً چیست، خبر نداریم؛ واللّه العالم.
عوامل پدید آمدن و رشد نهضتهاى دفاع از زن در جهان معاصر، به ویژه در كشورهاى غربى چیست؟
(2) در این زمینه، پژوهشگران تحقیقهایى كرده، و عواملى را بر شمردهاند. به طور خلاصه مىتوان گفت: سه عامل اساسى در به پدیدآمدن و رشد نهضتهاى دفاع از حقوق زن بیشترین تأثیر را داشته است:
1. هوسرانى و شهوتطلبىِ مردان: شكّى نیست كه در هر یك از جوامع و فرهنگهاى بشرى و به ویژه در نظامهاى دینى، زنان كم و بیش قید و بندهایى از قبیل «حجاب» داشتهاند. مردان شهوت پرست در صدد برآمدند تا با عناوین فریبندهاى چون «حقوق زن» و «آزادى زنان» آنان را از آن قید و بندها رها سازند و از خانهها بیرون بكشند و بدین ترتیب، به ارضاى هرچه بیشتر شهوتهاى حیوانى خود بپردازند.
2. بهرهكشى اقتصادى از زنان: پس از صنعتى شدن كشورهاى غربى، سرمایهداران و كارفرمایان به جست و جوى نیروى كار ارزان برخاستند و چون زنان تا آن زمان و در آن ممالك، درآمدى نداشته، به طور طبیعى مىپذیرفتند كه مزدى كمتر از مردان به آنان بپردازند، كارخانهداران در صدد سوءاستفاده از این وضع برآمدند. شعارهایى از قبیل: «زنان باید آزاد باشند؛ در چهاردیوارى خانه محصور نمانند؛ استقلال اقتصادى داشته باشند و در صحنههاى
1. حقوق و تكالیف اختصاصى دیگرى نیز وجود دارد كه برخى از آنها در قرآن آمده است. ر.ك: احزاب (33)، 28ـ35 و 50ـ53.
2 ر.ك: محمّد تقى مصباح یزدى، جزوه حقوق و سیاست در قرآن، درس 206.
اجتماعى به كار و سازندگى مشغول شوند»، دستاویز خوبى براى كارخانهداران بود تا به این وسایل بتوانند زنان را به محیط كارخانهها بكشانند و از آنان بهرهبردارى اقتصادى كنند.
3. استفاده از آراى سیاسى زنان: در نظامهاى مردمسالار (دموكراتیك) كه مدّعىِ اتّكاى حكومت بر آراى مردمند، جاهطلبان و شیفتگان قدرت، چون زنان را انعطافپذیرتر و تأثیر تبلیغها را در آنان بیشتر مىیافتند و از طرفى نیازمند آراى بیشترى بودند، كوشیدند تا آنان را به میدان اجتماع و سیاست وارد كنند و با فریفتن و تحت تأثیر قرار دادنِ آنان، آراى بیشترى به دست آورند و بر اریكه قدرت تكیه زنند.
آیا نهضتهاى دفاع از حقوق زن در جهان معاصر تاكنون موفّق بودهاند یا خیر؟ نتایج حاصل از این حركتها تا چه حد به نفع زنان بوده است؟
(1) متأسّفانه باید پذیرفت كه نتایج بهدست آمده از نهضتهاى دفاع از حقوق زن در قرن اخیر، منفى بوده و ضررهاى بزرگى نیز براى قشر زن و حتّى بشر داشته است. این نظرى است كه بیشتر محقّقان و متفكّران غربى هم آن را باور دارند. در اینجا به برخى از پیامدهاى سوء اینگونه حركتها اشاره مىكنیم:
أ. زنان كرامت خود را از دست داده، به ابتذال كشیده شدند و به صورت ابزار هوسرانىهاى مردان درآمدند. این ابتذال تا بدانجا كشیده شده است كه به جاى آن كه مردان در طلبِ زنان باشند و به خواستگارى ایشان بروند، زنان در پى مردان مىافتند و خود را بر آنان عرضه مىكنند.
ب. در دسترس بودن بیش از حدّ زنان و رفتار غیر طبیعى آنان، سبب شده كه مردان كمكم از آنان رویگردان، و حتّى متنفر شوند و این امر باعث شده است تا مردها براى ارضاى غریزه جنسى خود، به همجنسان خود روى آورند. سردى و بىمهرى مردان نیز زنان را واداشته است كه عطش جنسى خود را با همجنسان خود فرو بنشانند. رواج همجنسبازى در كشورهاى غربى، به طور عمده معلول همین علّت است و خود، علّتِ بسیارى از بیمارىهاى جسمى و روانى شده است؛ به گونهاى كه امروزه، این پدیده یكى از مشكلهاى بزرگى است كه تمدّن غرب با آن دست به گریبان است.
1. ر. ك: همان.
ج. كار كردن زنان در بیرون از خانه، مانع از آن شد كه بتوانند به كارهاى خانه چنانكه باید و شاید رسیدگى كنند و همین ضعف، سبب بروز اختلافهاى خانوادگى شد. از طرفى، استقلال اقتصادى و داشتن درآمد هم سبب جسورتر شدن زنان شد و بیم آنان را از متاركه و طلاق كاهش داد؛ در نتیجه، دامنه نزاعهاى خانوادگى گسترش یافت. ناگفته پیدا است كه پیامد تشدید این گونه اختلافها، در غالب موارد چیزى جز طلاق و جدایى زن و شوهر نیست.
د. یكى از نتایج نهضتهاى طرفدار زنان، منع تعدّد زوجها بود. گفتند و نوشتند كه بیش از یك زن داشتن، بىحرمتى به شخصیت زنان و سبب تضییع حقوق آنان است؛ پس نباید به مرد اجازه داد كه همسر دیگرى برگزیند. نتیجه دیگر، منع ازدواج موقّت بود كه آن هم با استدلالهایى مشابه به كرسى نشست. از دست به دستِ هم دادنِ چند عاملِ همجنسبازى، ازدیاد طلاق، ممنوعیّت چند همسرى و منع نكاح موقّت، آنچه حاصل شد، فقط افزایش سریع تعداد دختران شوهر نكرده و زنان بیوه بود. این امر در كشورهایى كه به جنگهاى شدید داخلى یا برون مرزى مبتلا مىشدند و تعداد فراوانى از مردانِ خود را از دست مىدادند، شكل مصیبتبارتر و چاره ناپذیرترى به خود مىگرفت و از صورت امر موقّت و گذرا خارج مىشد.
هـ. مردان كه از چند همسرى و نكاح موقّت به شدّت منع شده بودند، وقتى با یك زن، غریزه جنسى خود را اشباع شده نمىیافتند، چارهاى جز رفیقهبازى نمىدیدند؛ از همین رو، ارتباطهاى نامشروع جنسى با دختران و زنان بىشوهر و حتّى زنان شوهردار رایج شد. تحقیقهاى آمارى خود غربیان، بیانگر این واقعیت دردآور است كه اكثریّت قریب به اتّفاق مردان، در جوامع غربى، به یگانه زن قانونى خود بسنده نمىكنند و با دختران و زنان دیگر سر و سرّى دارند.
و. ارتباطهاى جنسى نامشروع، سبب گسیختگى علایق خانوادگى، فروپاشى و انهدام كانون گرم خانواده و پیدایش اطفال نامشروع و بىسرپرست مىشود.
آشفتگىهاى روانى و اجتماعى ناشى از به اصطلاح آزادى زن، محدود به این موارد نیست. آنچه گفتیم، فقط مشتى از خروارها مشكل و مصیبتهایى است كه تمدّن غرب را زیر بار خود به ستوه آورده است؛ به همین جهت، فعّالیتهاى روزافزونى كه در جوامع غربى و به ویژه به وسیله زنان، ضدّ این «حقوق و آزادىهاى زن» صورت مىپذیرد، به هیچ وجه دور از انتظار نیست. امروزه زنان كشورهاى غربى به طور جدّى از حكومتهاى خود مىخواهند كه تعدّد
زوجها را قانونى كنند. اینان مىگویند و مىنویسند كه به كارگاه و كارخانه و اداره و مؤسّسه كشیده شدن، براى ما حاصلى جز این نداشته است كه هم مردان از پرداختنِ هزینه زندگى ما سر باز مىزنند و هم باید متحمّل كارهاى دشوار و گاهى خفّتآمیز در خارج از خانه شویم.
واقع این است كه آزادى زن در جوامع غربى و غربزده، اگر چه نتایج اندوهبار، وحشتناك و جبرانناپذیرى بهدنبال داشته، زمینه بازگشت به «نظام حقوق زن در اسلام» را فراهم آورده است. غرب كه قرنها بیشترین حملههاى خود را متوجّه اسلام و نظام حقوقى آن مىكرد، اكنون خواسته یا ناخواسته به سوى بعضى از احكام حقوقى این دین مقدّس مىگراید و این پدیده در زمینه حقوق زن، مشهودتر است؛ به طور مثال در سالهاى اخیر، گرایش به نسبت خوبى به حجاب میان زنان غیر مسلمان غرب پدید آمده است.