برگرفته از سخنرانى هاى استاد
محمد تقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش
عبدالجواد ابراهیمى
مصباح، محمدتقى، 1313 ـ
تهاجم فرهنگى / محمدتقى، مصباح یزدى؛ تحقیق و نگارش عبدالجواد ابراهیمى. ـ قم:
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1381
176 ص.
برگرفته از سخنرانیهاى استاد محمدتقى مصباح یزدى
1. استعمار فرهنگى ـ اسلام ـ راههاى مقابله. 2. فرهنگ زدایى ـ اسلام ـ راههاى مقابله.
الف. ابراهیمى، عبدالجواد، گردآورنده. ب. مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره). ج. عنوان.
دفتر مرکزی پخش: قم، خیابان شهداء، کوی 24، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326-025
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابك 6 ـ 14 ـ 6740 - 964
متفكران عصر جدید در تئوریهاى خود، اركان تفكر نوبنیاد امروز را به گونهاى پى ریزى كردهاند كه در آن بر خلاف گذشته، انسان به طور كلى بریده از فطرت الهى خویش تعریف مىشود.
این تفكر، پیش از آنكه مبتنى بر اصول عقلانى باشد، ناشى از خشم و نفرت و روح انتقام جویى توده ها، در برابر زورگوییها و ستمگریهاى جاهلانه ارباب كلیسا، در قرون وسطى بوده است.
كلیسا، اگر چه قید و بندها و خرافاتى را به مذهب و حتى به كتاب آسمانى خود بسته بود كه علت عقب ماندگى جوامع تلقى مىشد، اما در آن زمان هنوز، با یك سرى آموزشها و تعالیم اخلاقى همراه بود كه در عمق فطرت جامعه انسانى ریشه داشت و رفتار پیروان خود را تا اندازهاى تعدیل مىكرد. هنگامى كه در آن دوران سیاه، غرب علیه مذهب عصیان كرد و خود را از ستم كلیسا و زنجیرى كه از خرافات عوام فریب در پاى او نهاده بودند رها ساخت، افسار گسیخته و دیوانه وار به نام جدایى از دین، جنبه هاى اخلاقى و معنوى مذهب را نیز در وجدان خویش، لگدمال كرد. از آن پس، هر چند كه در اثر رهایى از قید و بندها به وسیله رفورم مذهب خرافى، حركت و تلاش خستگى ناپذیر و خصوصاً استفاده از میراث تمدن عظیم اسلامى در جنگهاى صلیبى، توانست به سرعت برفراز صخره هاى
دانش و صنعت پرواز كند و قله هاى تكنولوژى را فتح نماید، اما همزمان، خود را در حصارهاى بلند تمدن بى روح مادى زندانى كرد و بدینسان از چالهاى بیرون آمد و به چاهى فرو افتاد!
انحطاط اخلاقى غرب، نتیجه ترویج مكتبهاى منحرف فكرى «اومانیسم ـ انسان مدارى»، «لیبرالیسم ـ آزادى بى حد و مرز» و به دنبال آن «نیهلیسم ـ پوچ گرایى» بود كه پس از نهضت رنسانس، در راستاى مذهب ستیزى پایهگذارى شدند.
بدین سان بشر غربى امروز، با اصالت دادن به تكنیك و اقتصاد، در چنگال ماشینیزم و زندگى ماشینى گرفتار شده و سیطره تكنولوژى، خود او را نیز به یك ماشین تبدیل كرده است به طورى كه دیگر زندگىاش فاقد هر گونه معنا و فضیلت و هدف مىباشد و به همین جهت به «پوچى» روى آورده است.
جهانخواران سلطه گر در سرتاسر قرن اخیر، با همه امكانات تلاش كردهاند كه جهان بینى اومانیسم را در همه جهان و به ویژه در كشورهاى جهان سوم و بالاخص در ممالك اسلامى توسعه دهند و هدف آنها، سرسپردگى مطلق و وابستگى همه جانبه سیاسى، فرهنگى و اقتصادى و غارت فرهنگ و منابع این كشورها بوده است. در این رابطه آنها با استفاده از توان تكنولوژیكى فوق مدرن در صنعت ارتباطات، و پیش از آن با فرستادن میسیونرهاى مسیحى به عنوان سپاهیان صلح و برانگیختن عناصر خود باخته بومى كشورها در اجراى انواع برنامه ها و روشهایى كه غالباً در پوشش علمى نیز فاقد هر گونه ارزش واقعى است و سر انجام با بكارگیرى تمامى شیوه ها و ابزارهاى مخرب سعى كرده و مىكنند تا فرهنگى را كه ریشه الهى دارد و محور همه حركتهاى آن بینش توحیدى
است، به عنوان سد مستحكمى كه در مقابل آنها قرار دارد، از میان بردارند.
آرى، آنچه امروز جهانخواران را بیش از هر چیز دیگرى به وحشت انداخته است، قدرت اسلام و حضور فعال آن در عرصه هاى مختلف سیاسى، اقتصادى و فرهنگى است.
بنابر این طبیعى است كه استكبار جهانى، در قله اهداف خویش جهان اسلام را كه به عنوان آخرین دین الهى، همواره در برابر تجاوزات بى شرمانه غرب ایستاده است، به طور جدّى آماج حملات شدید فرهنگى خود قرار دهد و با ترویج فرهنگ آلوده خویش از راه اشاعه تفكر مبتذل مادّى و نشان دادن مظاهر فریبنده دنیاى صنعتى، در فرهنگ اصیل اسلامى رخنه كرده، ارزشها و باورهاى دینى را سست نماید و اندك اندك ریشه اعتقادات امت اسلامى را بخشكاند و سپس از دو دستاورد تمدّن جدید غرب، كه یكى تكنولوژى و دیگرى آلودگى اخلاقى و لجنزار فرهنگى است، همواره سراب اولى و رنگ و لعاب آن به وى نشان دهد و هنگامى كه خوب به آن نزدیك شود او را مانند خود در دومى كه منجلاب فساد است غرق سازد!
نكتهاى كه دراینجا قابل ذكر است و توضیح آن خواهد آمد، اتهام ناجوانمردانهاى است كه تحت عنوان مخالفت ادیان آسمانى با پیشرفت علم و صنعت و رفاه اجتماعى، به دامان پاك اسلام نیز وارد كردهاند و از آن دروغهایى است كه تلاش فراوانى شده تا خود تاریخ نیز آن را باور كند، اما هرگز اینچنین نیست و حتى قضیه دقیقاً عكس آن است. زیرا همانگونه كه تاریخ به وضوح شهادت مىدهد، رشد صنعت و تحول اقتصادى در جامعه اروپا، مرهون تماس علمى، فنى، اقتصادى و تجارىاى است كه غرب در جنگهاى صلیبى، در قرون دهم، یازدهم و دوازدهم، با جامعه
اسلامى پیدا كرد و منجر به طرد نقاط انحراف مذهب كاتولیك گردید. پس در واقع، تمدن جدید در اثر ترك مذهب به وجود نیامد.
آنچه در نهایت، از نظر مكاتب الهى نكوهش شده، وابستگى ها وتعلقات مادى افراطى است كه بگونهاى رفاه دنیوى را تمام هدف خویش قرار دهد و بُعد معنوى و هدف آفرینش انسان و كمال و سعادت ابدى او را بكلى فراموش كند مانند آنچه امروز در غرب مشاهده مىشود. به طور كلى روى تافتن از اطاعت خداوند مذموم است زیرا اسلام هدف آفرینش را، در تعالى و تكامل روحى و معنوى نوع بشر، در سایه والاى عبودیت او در برابر خداوند، مىداند.
انگیزه این تهاجم، نخست ایجاد جوّ خود باختگى و روح بى تفاوتى در جامعه، نسبت به ارزشهاى اصیل خودى و تخریب هویت مذهبى و ملى آن جامعه مىباشد، سپس ایجاد جامعهاى تازه كه تفكرات و باورهاى جهان غرب را بپذیرد و عقاید و ارزشهاى دینى و فكرى خود را دور بریزد و از نظر فرهنگ مصرف، در الگوى مصرفى غرب غرق شود. در این صورت است كه با نابودى فرهنگ یك كشور، زمینه براى رشد سیطره سیاسى و اقصادى و گسترش سلطه همه جانبه استكبار جهانى هموار خواهد شد.
آنچه امروز ابر جنایتكاران، با بهره گیرى از تكنولوژى ارتباطات و برنامه هاى ماهواره اى، با شعار تحقق دهكده واحد جهانى و همسانسازى فرهنگى، براى جهانى كردن فرهنگ خود تبلیغ مىكنند، همه و همه در راستاى همین اهداف شیطانى است. امپریالیسم خبرى در بمباران اطلاعاتى و تبلیغات انحصارى خود، كه هدفى جز ملل محروم و خصوصاً كشورهاى اسلامى ندارد، در صدد آن است كه غرب را به عنوان نژاد برتر، به جهانیان معرفى كند، تا با تزریق تدریجى فرهنگ مسموم آن، به منافع
استكبارى و نامشروع خویش دست یابد.
اگر چه به طور طبیعى، قدرت تكنولوژى ارتباطى به فرهنگ ندارد، اما مىبینیم كه تاكنون، هر اندازه توان تكنولوژیكى غرب افزایش یافته، میزان سلطه فرهنگىاش بیشتر شده است، و این به منش او وابسته است كه در واقع منش سلطه گرى و برترى جویى است.
میهن اسلامى ما، كه به لحاظ استراتژیك و حساسیت منطقهاى و دارا بودن فرهنگ عمیق علمى و اسلامى و منابع سرشار اقتصادى، همواره مورد طمع و تجاوز دشمنان جنایتكار بوده است، پس از پیروزى انقلاب اسلامى كه اساساً یك انقلاب فرهنگى و ارزشى است و تحرك و اقتدار خود را با بهره گیرى از غناى فرهنگى اسلام در مقابله و معارضه با نظامهاى كفر حاكم بر جهان به منصه ظهور رسانده و مهم ترین تهدید قرن علیه نظام نوین جهانى قلمداد شده است، استكبار جهانى را متوجه شرایط جدیدى نمود كه براى متوقف كردن قدرت اسلام و رشد فزاینده آن در جهان به سرمایه گزاریهاى وسیع ترى در زمینه هاى فرهنگى و هنرى بپردازد.
در این رابطه «دانیل پاتیس» رئیس انستیتوى پژوهشهاى سیاست خارجى آمریكا، در سمینارى كه در پاییز سال 68 در شهر استامبول تركیه برگزار شد گفته است:
«ما تا ده سال حساسیت خاصى نسبت به اسلام نداشتیم، اما امروز این طور نیست و همه ما نسبت به این پدیده جدید در ایران و برخى از كشورهاى دیگر، باید با حساسیت بیشترى برخورد كنیم. امروز مسلمانان به ایران نظر دارند و از آن الگو بردارى مىكنند، امروز ایران براى مسلمانان به مثابه یك آزمایشگاه است، اگر این تجربه موفق شود، جسارت
مسلمانان كشورهاى دیگر هم بیشتر خواهد1.
همزمان با تحركات جهانى، ما در دهه اخیر، سالهاى پرالتهابى را نیز در داخل كشور پشت سر نهادیم كه دشمن با تحریك تأسف بار روشنفكران غربزده، سعى كرد به بهانه خرافه ستیزى و به عناوین مختلف دیگر اسلام اصیل را تضعیف كند و با تهمتهاى ناروایى از قبیل تحجر و استبداد، از صحنه اندیشه و باور جامعه محو نماید و نهایتاً اسلام را از كشور ما ریشه كن سازد.
و اینچنین بود كه اینان با مقایسه اسلام و مسیحیت قرون وسطى و تشبیه روحانیت شیعه با اصحاب كلیسا، شعار پروتستانتیسم اسلامى را زمزمه كردند و با انتقاد از برخى حقایق و مقدسات مذهبى، نسبى بودن اصول اخلاق و معرفت دینى را مطرح نمودند.
این توطئه ـ كه درباره آن متناسب با بحثهاى آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت ـ شدیدترین و ناجوانمردانه ترین حملهاى است كه در قالب مفاهیم علمى، اساس اعتقادات جوانان را مورد تهدید قرار داده و خواه ناخواه به موازات اهداف خصمانه جهانخواران بیگانه و نتیجتاً در مسیر انهدام و نابودى فرهنگ دینى و ملى كشورمان عمل خواهد كرد.
دشمن خیانتكار، در مسأله مرجعیت نیز آرام ننشسته است و با اتهام آمیختگى آن به اغراض دنیوى، یعنى لكه ننگى كه در طول تاریخ تشیع، هرگز دامن پاك مجتهدان مجاهد و علماى عظیم الشان اسلامى را آلوده نكرده و به وضوح از ساحت مقدس آنان دور بوده است، قداست آن را مورد سؤال و تردید قرار داده است.
تمامى این مسائل، تیرهاى زهرآلود تهاجم فرهنگى و از جلوه هاى بارز
1ـ مجله 15 خرداد شماره صفر ـ دیماه 69.
آن هستند كه قلب اسلام را نشانه رفته اند. بنابر این بر آحاد امت اسلامى به ویژه عاشقان حریم ولایت، واجب است كه ابعاد مختلف و زوایاى گوناگون این تهاجم را بشناسند و در پیشبرد اهداف مقدس اسلامى از فرهنگ والا و عظیم آن شجاعانه دفاع نمایند.
مجموعه حاضر، گزیدهاى از سخنرانیهاى استاد عالیقدر آیة الله مصباح یزدى پیرامون تهاجم فرهنگى است كه در سالهاى 69 الى 72 در مراكز مختلف رائه گردیده و توسط جناب حجة الاسلام آقاى عبدالجواد ابراهیمى تهیه و تدوین شده است.
امیدواریم این مجموعه گامى مؤثر ذر راه رسیدن به آن هدفهاى مقدس واقع شود و مورد توجهات خاص امام عصر حضرت بقیّة الله الاعظم (عجّل الله تعالى فرجه الشریف) قرار گیرد.
واحد مجموعه آثار
«اى مسلمانان جهان كه به حقیقت اسلام ایمان دارید، بپاخیزید و در زیر پرچم توحید و در سایه تعلیمات سالم مجتمع شوید و دست خیانت ابر قدرتها را، از ممالك خود و خزائن سرشار آن، كوتاه كنید و مجد اسلامى را اعاده كنید و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى بردارید، كه شما داراى همه چیز هستید. بر فرهنگ اسلام تكیه زنید و با غرب و غربزدگى مبارزه نمایید و روى پاى خودتان بایستید و برروشنفكران غربزده و شرق زده بتازید و هویت خویش را دریابید و بدانید كه روشنفكران اجیر شده بلایى بر سر ملت و مملكتشان آوردهاند كه تا متحد نشوید و دقیقاً به اسلام راستین، تكیه ننمایید، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زمانى است، كه ملتها باید چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خود باختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب، نجات دهند كه امروز، روز حركت ملتهاست»1.
در باب تهاجم فرهنگى، سخن، بسیار گفته شده است و در بیان اهمیت و حساسیت این پدیده قرن، و نوع برخورد با آن، گفته ها و
1ـ امام خمینى(رحمه الله) ـ امام و انقلاب فرهنگى ـ صفحه 27 ـ جزوه جهاد دانشگاهى.
نظریه هاى مختلفى ابراز شده كه هر یك، اغلب ناظر به بعدى از ابعاد فرهنگ است و بنابر اینكه در آنها به كدامیك از عناصر تشكیل دهنده فرهنگ اصالت داده شده باشد و به میزان ارزشیابى آن عنصر، با یكدیگر متفاوتند.
آنچه در این تهاجم، مورد توجه و تأكید اندیشمندان مسلمان و مسؤولان دلسوز جامعه قرار گرفته، اساسى ترین عنصر فرهنگ ما، همانا معارف و ارزشهاى دینى مىباشد كه به شدت، هدف هجوم دشمنان ما واقع شده است.
در جهان معاصر، هویت و شخصیت حقیقى ما شرقیان، در پرتو فرهنگ آسمانى مان رقم مىخورد، بدان معنا كه در آن سوى كره زمین ـ اگر چه نمىتوان به سخن دشمن زیاد خوشبین بود، اما به هر منظورى كه باشد ـ شناسنامه ما را، با مباحث عرفانى و معارف الهى ترسیم مىكنند.
امروز، اگر غرب با تكنولوژى پیشرفتهاش شناخته مىشود، شرق نیز با معنویت و انسانیت، اخلاق و عاطفه، و با فلسفه و حكمت و ایدئولوژى متافیزیكىاش هویت مىیابد. و این همان چیزى است كه به ذائقه دشمنان ما تلخ مىآید و قرنها است كه در برابر آن صف آرایى كرده اند.
استعمار فرهنگى براى قطع ریشه هاى اعتقادى، در كشورهاى اسلامى مبارزه مىكند كه این مبارزه، مقدمهاى براى از میان بردن تفكر و بینش توحیدى در تمامى جهان است.
اگر چه مساله تهاجم در كشورما، از مدتها قبل مطرح بوده است، اما پس از پیروزى انقلاب اسلامى و نفوذ فرهنگ پویاى اسلام در عرصه هاى بین المللى، نمودى تازه یافته است و استكبار جهانى با سرمایه گزارى هاى وسیعى تلاش مىكند تا حركت انقلاب و نفوذ فرهنگ اسلامى را متوقف
سازد و نه تنها راه صدور آن را به كشورهاى دیگر سد كند، بلكه تا آنجا كه مىتواند، فرهنگ ماتریالیستى و مبتذل خود را به صورتى گسترده تر، به كشورهاى اسلامى و شرقى، خصوصاً به كشور ما وارد كند و این همان «تهاجم فرهنگى» است كه امروزه درباره آن سخن مىگوییم.
از آنجا كه هر پدیدهاى داراى ویژگیها و جنبه هاى خاصى است كه شناخت صحیح آن، ارتباط مستقیم و وابستگى تامى به تشخیص آن ویژگیها دارد، از اینرو، پیش از ورود در گستره بحث تهاجم فرهنگى نیز لازم است كه ابعاد آن را به خوبى بشناسیم و عناصرش را با دقت تجزیه و بررسى كنیم. بدیهى است كه لازمه مقابله با هجوم دشمن، آگاهى و احاطه به ابعاد آن است؛ پس باید ابتدا دشمن و ماهیت او را بشناسیم و انگیزه و هدف او را بدانیم، پس از آن، زمان حمله و ناحیه نفوذ و عوامل داخلى او، و نیز ابزار و تجهیزات و شیوه ها و تاكتیك هایى را كه در این حمله بكار خواهد برد، شناسایى كنیم. سپس با دقت، نیروهاى خودى و راههاى مقابله با تهاجم دشمن را مورد بررسى قرار دهیم. در این صورت مىتوانیم امیدوار باشیم كه در اثر احاطه بر همه جوانب مبارزه، فریب دشمن را نخواهیم خورد و به پیروزى در برابر او دست خواهیم یافت. اكنون در بحث «تهاجم فرهنگى» نیز نخست باید منظور از «فرهنگ» و معناى «تهاجم» روشن گردد. پس از آن، وجود چنین تهاجمى به جامعه اسلامى امروز ما نفیاً و اثباتاً بررسى شود. سپس جریان و یا گروههاى مهاجم، زمان تهاجم و همچنین هدف، انگیزه و شیوه هاى آنان مورد شناسایى قرار گیرد.
در این بحث، لازم است كه رابطه میان فرهنگ و تكنولوژى نیز مورد بررسى واقع شود و روشن گردد كه آیا با توجه به ضرورتهاى زمان، اصولا مقابله با تهاجم فرهنگى امكان پذیر است؟ و همچنین روشن شود كه
تفاوت میان ترویج فرهنگ و جذب آن با تحمیل و تهاجم فرهنگى چیست و آیا ترویج یك فرهنگ نیز در همه حال، امرى نامطلوب و ناپسند است؟
قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است كه درباره تعدادى از این پیش فرضها، بطور مختصر توضیح بدهیم و چهارچوب بحث را دقیقاً مشخص نماییم. البته بیان تفصیلى هر یك، در جاى مناسب خواهد آمد:
مفهوم واژه «فرهنگ» از مفاهیم بسیار پیچیده است و به رغم تعاریف بى شمارى كه درباره آن بیان شده، تاكنون تعریف روشن و جامعى از آن ارائه نشده است. با این همه، منظور ما از آن در بحث «تهاجم فرهنگى» عبارت از مجموعهاى از مایه هاى فكرى و ارزشى است كه در رفتار اختیارى و اجتماعى انسان اثر مىگذارد. این مجموعه داراى عناصر متعددى است كه در جاى خود، مورد شرح و بررسى قرار خواهند گرفت.
كلمه «تهاجم» از واژه هایى است كه از نظر لغوى معناى مشاركت طرفینى دارند، ولى این معنا مراد نیست و حتى در استعمالات رایج عرف نیز، به معنى هجوم یك طرفه آمده است.
اگر چنین نباشد، اعتقاد كسانى كه اساساً اصطلاح «تهاجم فرهنگى» را یك لفظ بدون مصداق مىدانند و جریانات امروز را نشرو تبادل فرهنگى مىپندارند، با معناى طرفینى «تهاجم» سازگارتر است؛ در حالى كه به وضوح مشاهده مىكنیم كه فرهنگ مهاجم، یك فرهنگ سلطه جو است كه با اهداف خاصى در جهت بسط سیطره خود، برنامه ریزى و تلاش مىكند و همانگونه كه سردمداران و اندیشه گران كنونى آن اظهار كردهاند قصد دارد كه جهان را به «دهكده واحد جهانى» بر اساس مبانى و ارزشهاى اومانیستى مبدل سازد. بنابر این، معنى تهاجم با غافلگیرى و تحمیل توام
است و علت آنكه این كلمه در عرف ما ارزش منفى دارد، این است كه دشمن مىخواهد باورها و ارزشهاى معتبر و متعالى را از جامعه ما برباید وبه جاى آن، باورهاى نادرست و ارزشهاى منفى را بر ما تحمیل كند.
درباره رابطه فرهنگ و تكنولوژى ـ همان طور كه در مقدمه اشاره كردیم ـ گرچه تاكنون رشد تكنولوژى به میزان زیادى در بالا رفتن سلطه فرهنگى بیگانگان، تأثیر داشته است اما در واقع، پذیرش آن ذاتاً مىتواند بدون هر گونه وابستگى فرهنگى صورت گیرد. بنابراین على رغم تصور عدهاى از دست اندركاران مسائل فرهنگى، كه نسبت به تعریف فرهنگ و ارزشیابى آن، در مغالطات لفظى و به هر حال در دام حیله هاى شیطانى گرفتار شده اند، منظور ما از مبارزه با تهاجم فرهنگى، نفى هر گونه نوگرایى و پشت پا زدن به ابزارهاى مدرن فرهنگى و نیز تجدید حیات هر گونه آداب و سنن قدیمى نیست، بلكه با توجه به ارزشیابى ما از فرهنگ، هدف اصلى مقابله، در جهت حفظ و تحكیم مبانى و اركان فرهنگ جامعه، یعنى اعتقادات و ارزشهاى والاى اسلامى، شكل مىگیرد و این، دقیقاً همان چیزى است كه دشمنان ما، با همه سرمایه گزارى ها و امكانات و ترفندهاى خود، تلاش بىوقفهاى را در جهت تخریب و انهدام آن به كار مىبرند و با انواع تیرهاى زهرآگین، نسلهاى آینده را، آماج حملات پیاپى خود قرار مىدهند.
در چنین شرایطى كه تكنولوژى بویژه در بخش ارتباطات ماهواره اى، حملات رعد آساى استكبار جهانخوار را سرعت بخشیده و دیوانه وار راه خود را مىپوید، به عنوان یك وظیفه الهى، بر فرد فرد امت اسلامى واجب است كه در یك بسیج همگانى بپاخیزند و توطئه جهانى مستكبرین را علیه اسلام و مصالح مسلمین خنثى نمایند.
از مجموع آنچه گذشت، پاسخ سؤال پایانى نیز در مورد تفاوت ترویج فرهنگ با تحمیل آن به دست مىآید واضح است كه تلاش غرب در گسترش شبكه هاى ارتباطى و خبرى، به منظور آن است كه سلیقه ها، معیارها و الگوهاى رفتارى و اخلاقى خود را در قالب فیلمها، شوهاى تلویزیونى و دیگر برنامه هاى سرگرم كننده مبتذل، در سراسر كره زمین و به تمام بشریت تحمیل كند و این نیست مگر آنكه در زیر آن، اهداف شیطانى سودجویانه نهفته است. در حالى كه ترویج فرهنگ سالم، دور از هر گونه دسیسه و با پشتوانهاى كه از حقیقت دارد، با اهداف الهى انجام مىشود. بنابر این ترویج هر فرهنگى یك امر ناپسند تلقى نمىشود و علت اساسى مخالفت ما با فرهنگ مهاجم غرب، آثار ضدالهى و ضد معنوى آن است كه به عنوان یك بار منفى، در آن به وجود آمده است.
گذشته از این، مغرب زمین به اعتراف مورّخان و دانشمندانش، قرنها تحت تأثیر فرهنگ عظیم اسلامى بوده است، به طورى كه هنوز نیز آثار آن باقى است وحتى در تمدن كنونى خود، مدیون درخشش نیروهاى خارق العاده مسلمان در بسیارى از علوم و فنون مىباشد. زیرا جنگهاى صلیبى كه موجب ارتباط نزدیك اروپاییها با مسلمین شد، على رغم خسارات فراوانى كه به طرفین وارد كرد، موجب انتقال فرهنگ اسلامى و شرقى به اروپا گردید.
گوستاولوبون در كتاب «تمدن اسلام و عرب» مىنویسد:
«تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا روى كتابها و مصنفات مسلمین دایر بود، همانها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق تربیت كرده، داخل در طریق تمدن نمودند ...»
آرى دانشمندان منصف غرب، از صدور فرهنگ اسلامى به جوامع
اروپایى تمجید نیز نموده اند؛ بنابر این كسى كه امروز بر صدور انقلاب اسلامى ما به آن سوى مرزها، نام تهاجم مىنهد و بدین وسیله مىخواهد غارتگرى و سلطه فرهنگى جنایتكاران را توجیه كند و شعله خشم مسلمانان غیور را علیه روش استكبارى آنان خاموش سازد، بدون تردید فرق پاكى را با ناپاكى قبول ندارد!
تاكنون در این مقدمه، به نكاتى پیرامون تعریف فرهنگ و تهاجم، اثبات وجود تهاجم فرهنگى، انگیزه و هدف تهاجم و مسائل دیگرى اشاره كردیم. باید دانست كه به اعتقاد ما، در جامعهاى كه اسلام به طور كامل تحقق و حاكمیت یافته باشد، سلسلهاى از شناختها و باورها و همچنین ارزشهاى اخلاقى ـ اجتماعى مورد قبول اسلام وجود دارد كه داراى یك شیوه رفتارى منسجم و هماهنگ مىباشد. این شناختها و ارزشها به علاوه رفتارهایى كه داراى انسجام كامل بوده و دقیقاً ناشى از همان شناختها و ارزشها مىباشد، فرهنگ اسلامى را تشكیل مىدهند.
چنانچه گفتیم، این مربوط به جامعهاى است كه اسلام در آن بطور كامل متحقق شود، بنابر این اگر فرهنگ برخى از جوامع اسلامى، از این هماهنگى و انسجام رفتارى برخوردار نیست، علت آن آمیختگى و ناخالصى است كه در اثر نفوذ عناصر فرهنگ بیگانه، در فرهنگ اسلامى صورت مىگیرد و نتیجتاً اینگونه جوامع را داراى فرهنگى التقاطى مىسازد كه این دوگانگى، با وحدت اسلام و یكپارچگى فرهنگ اسلامى هرگز سازگار نیست.
از آنجا كه شرط اول مبارزه با تهاجم فرهنگى غرب، شناخت فرهنگ و فلسفه آن است و همچنین براى روشنتر شدن این بحث، به بیان نقش تخریبى فرهنگ و فلسفه غرب و ریشه تاریخى آن مىپردازیم.
پیش از شروع این بحث، ذكر مقدمه كوتاهى لازم است: آنچه امروز در فرهنگ عصر ما، عصر انقلاب، به غرب نسبت داده مىشود داراى یك بار منفى است ولى باید توجه داشت منظور ما از آنچه با بار منفى به غرب نسبت مىدهیم همان آثار ضد معنوى، ضد اسلامى و ضد الهى است كه در تمدن غرب و فرهنگ آنها بوجود آمده است. این موضوع نه به طبیعت جغرافیایى مغرب زمین مربوط است كه هر كس در آنجا زندگى مىكند داراى چنین فساد و انحرافى باشد و نه در تمام دوران تاریخ، فرهنگ غرب چنین بوده كه همیشه چنین فسادهایى وجود داشته باشد و نه اكنون كلیّت و شمول دارد؛ ولى به دلیل اینكه غالباً فسادهاى موجود در كشور ما معلول نفوذ فرهنگ استعمارى غربى است، از اینرو، به خاطر اختصار فرهنگ غربى تعبیر مىكنیم وگرنه اكنون هم در مغرب زمین عدهاى هستند با این فرهنگ مخالفند، همچنان كه در گذشته هم افراد بسیارى با آن مخالف بوده اند. فلسفهاى كه ما امروز آن را محكوم مىكنیم، همچنین فرهنگى كه مبتنى بر این فلسفه است ریشه در ماتریالیسم دارد، اگرچه آنها خود ابراز نمىكنند و بدان تصریح ندارند؛ ولى حقیقت این است كه فرهنگ و فلسفه غالب و مسلط در كشورهاى غربى حتى بر آنها كه در ظاهر مسیحى هستند و روزهاى یكشنبه به كلیسا مىروند گرایش مادى است. این فرهنگ از چه زمانى بوجود آمده و چه مكتبهایى را به دنبال خود آورده و چه آثارى بر این طرز تفكر مترتب است؟ خود این بحث به یك تحلیل تاریخى نیازمند است:
آنچه معروف است و كم و بیش مقرون به حقیقت این است كه این
بینش از دوره رنسانس بوجود آمده است. رنسانس یعنى دوره نوزایى پس از قرون وسطى كه اصحاب كلیسا با دانشمندان صاحب اكتشافات و اختراعات علمى رفتارى متعصبانه داشتند. در این دوره یك روح تنفر عمومى در مردم مغرب زمین و مسیحى مذهب نسبت به كلیسا بوجود آمد. به دنبال آن، ادیبان، دانشمندان و اندیشمندان غربى به فكر افتادند كه از این آئین كه به گمان آنها موجب عقب افتادگى فكرى شده بود كنار بگیرند و به دوران شكوفایى تمدن باستان غرب، یعنى دوران یونان باز گردند. البته رنسانس فلسفه خاصى نیست ولى محور آن را بازگشت به تمدن باستانى غرب در دوران پیش از تسلط كلیسا كه نام آن دوران قرون وسطى است، تشكیل مىدهد. از این دوره است كه ادبیات به سوى مفاهیم غیردینى، مفاهیمى كه محور غیرخدایى داشت گرایش پیدا كرد. آثار ادبى و هنرى، اعم از كتابها، نقّادیها، مجسمه سازیها و امثال آن، همه به سوى ادبیات و هنرهاى یونان باستان بازگشت. از این دوره به بعد است كه مجسمه هایى كه در اروپا ساخته مىشود به سوى عریان نهایى حركت مىكند؛ در این دوره مجسمه ها عریان یا نیمه عریان نشان داده مىشوند، حتى مجسمه هاى حضرت مریم علیها سلام با آن زمان تفاوت دارد؛ بتدریج، مجسمه ایشان هم به شكل سر برهنه ساخته شد. گرایشى به بى بندوبارى و رها شدن از قید كلیسا و زورگویى هاى آن موجب شد كه مردم غرب نسبت به دین و آثار دینى بدبین شوند. در كنار این مسأله، در دو سه قرن اخیر، بخصوص پس از جنگهاى صلیبى مسیحیان با تمدن اسلامى آشنایى پیدا كردند و از كتابهاى دانشمندان و فلاسفه اسلامى بهرهمند شدند و به دلیل استفاده از آنها، فرهنگ غرب شكوفا گشت. این شكوفائى ها ابتدا از اسپانیا و سپس از فرانسه سرچشمه گرفت. با
پیشرفتهاى علمى و صنعتى بوجود آمده و با روح تنفرى كه از دگمهاى مسیحیت و مذهب در اعماق دل مردم پیدا شده بود بتدریج به این جهت گرایش پیدا شد كه دایره مذهب را به امورى كه با زندگى مادى ارتباطى نداشت محدود سازند. آنها از یك سو نمىتوانستند بطور كلى مذهب را رها كنند؛ چون گرایش فطرى و یكى از نیازهاى روانى مردم بود و از سوى دیگر مذهبى كه در قرون وسطى بر جامعه حاكم بود با زندگى آنها تزاحم داشت و تعالیمى كه كلیسا به نام مذهب ارائه مىكرد با علم مخالف بود به این دلیل تصمیم گرفتند تا دایره مذهب را به امور غیر دنیوى، كه با زندگى مردم سر و كار ندارد محدود سازند؛ مردم فقط به كلیسا بروند و در آنجا با خدا نیایش كنند، از گناهانشان استغفار نمایند و هدایایى هم به فقرا یا كشیش بدهند، اما مذهب در سایر امور زندگى هیچ جایى نداشته باشد. این محور فكر و فرهنگ جدید غربى است، آن هم نسبت به كسانى كه به دین، مسیحیت، خدا و معنویات اعتقاد دارند. خط فكرى آنها بر این است كه جاى دین در زندگى عادى بشر نیست، جاى دین فقط در كلیساست. مسأله تفكیك دین از سیاست كه بعدها، با توطئه ها و تبلیغات استعمارگران در كشورهاى اسلامى و شرقى شایع شد از همین جا سرچشمه مىگیرد. اگر روشنفكران غربزده ایران از دوران مشروطیت این مسأله را مطرح كردند و آن را دنبال نمودند و متأسفانه موفق هم شدند كه در دوران حكومت پهلوى آن را به كرسى بنشانند و عملا دین را از سیاست جدا كنند به دلیل تأثیر همین سیاست است.
ما فرهنگ و فلسفه غربى را محكوم مىكنیم اما نه به این دلیل كه شرقى هستیم و باید هویت شرقى خود را حفظ كنیم و با غرب مخالفت داشته باشیم و نه به این دلیل كه آنچه از مغرب زمین مىرسد آلوده و
نادرست است، بلكه به این دلیل كه فرهنگ انسانهاى غربى كه ما با آنها مبارزه مىكنیم به مادیت گرایش دارد، حتى در آنجا كه نام مذهب مطرح است. بهترین تجلیات فكر غربى همین مسأله تفكیك دین از سیاست و قانونگذارى است. غریبان دین را از صحنه قانونگذارى در زمینه هاى اجتماعى بر كنار مىدانند و معتقدند كه قانونگذارى حق مردم است نه خدا، اجراى آن را هم به دست مردم و بر طبق دلخواه آنان حق نمایندگان آنها مىدانند نه خدا. در سایر مسائل هم چنین تفكرى وجود دارد؛ مثلاً لزومى ندارد كه اخلاق مذهبى باشد. آنها سعى كردهاند كه حتى اخلاق را از دین جدا كنند و بگویند كه مفاهیم اخلاقى از مفاهیم دینى حساب جداگانهاى دارد. اگر كسانى یك سلسله مفاهیم اخلاقى را پذیرفتهاند و بر آن اعتبار و ارزش قایل هستند این اعتقاد آنها ربطى به دین ندارد؛ چون ممكن است شخص بى دینى هم باشد كه كاملا به اصول اخلاقى پاى بند باشد و آنها را رعایت كند. پس منظور از فلسفه غرب، فلسفهاى نیست كه منسوب به یك منطقه جغرافیایى خاص باشد، بلكه آنچه مخالف با اصول و مبانى فكر اسلامى است به مادیگرى گرایش دارد، گرچه تحت پوشش اسم دین یا تفكیك دین از سیاست و استقلال زندگى انسان از احكام و قوانین الهى باشد فرهنگ غربى قلمداد مىشود. ما چنین فرهنگ و تفكرى را محكوم مىكنیم.
بنابر این اگر ما با فرهنگ غرب مخالفت مىكنیم، نه به خاطر شرقى بودن و حفظ هویت شرقى خودمان است و نه به خاطر جدایى آن از نظر منطقه جغرافیایى است. همچنین، مخالفت ما بدان جهت نیست كه آنها داراى آداب و رسوم خاصى هستند كه در معاشرتهاى روزانه، مطابق آنها با یكدیگر برخورد مىكنند، یكى سلام مىكند و دیگرى كلاهش را بر
مى دارد! و نیز ادعا نمىكنیم كه هر چه از مغرب زمین صادر مىشود، كثیف و آلوده و نجس است! چنان كه در تمام دوران تاریخ نیز چنین نبوده كه همواره اینگونه فسادها در غرب وجود داشته باشد و هم اكنون نیز آنچنان كلیّت و شمولى ندارد. اینها هیچ كدام در حد خودش مایه مخالفت نیست بلكه اختلاف ما مربوط به ابعادى از فرهنگ غرب است كه فساد انگیز مىباشد و از آن جهت كه سمبل انحطاط اخلاقى و مایه سقوط انسان است با آن مخالفت شده است. در كشور ما نیز، از آن جهت كه فسادهاى موجود، عمدتا معلول نفوذ و تهاجم فرهنگ استعمارى غرب است، عناصر مسلمان بیدار و انقلاب، با آنچه به تعبیر مختصر، «فرهنگ غربى» نامیده مىشود در حال مبارزه هستند. اما به طور مسلّم، چه در گذشته و چه امروز در خود مغرب زمین نیز انسانهایى بوده و هستند كه با چنین فرهنگى سخت مخالفند.
فلسفهاى كه این فرهنگ مبتنى بر آن است، ریشه ماتریالیستى دارد. اگر چه خود غربیها این موضوع را ابراز نمىكنند، ولى حقیقت امر این است كه گرایش غالب و مسلط در كشورهاى غربى، حتى در افرادى كه به اصطلاح مسیحى هستند و روزهاى یكشنبه، كلیسا را ترك نمىكنند، گرایش مادى است. اكنون این سؤال مطرح است كه گرایش مزبور، در یك جامعه دینى با اكثریت مسیحى آن زمان، چگونه و از كجا آغاز شد؛ و چه مكتبهایى را در عرصه تفكر به وجود آورد و چه آثار و نتایجى را بر جوامع بشرى مترتب ساخت؟
پاسخ دادن به این پرسشها، مستلزم یك تحلیل تاریخى است: یكى از
حقایقى كه تاریخ، آن را ضبط كرده است، حوادثى است كه در اواخر قرون وسطى به دست كلیساى كاتولیك در اروپا آفریده شد و به طورى كه مشهور است، نهضت رنسانس كه منشاگرایش و تفكر و فرهنگ جدید است، مولود این حوادث و شرایط دیگر اقتصادى، اجتماعى و سیاسى در اروپاى آن دوران مىباشد. در آن شرایط خفقانى كه بر جامعه حاكم بود، از انتشار نظریه ها و كشفیات علمى كه مخالف خواسته ها و آراى كلیساى مسیحى بود، با شدت و خشونت جلوگیرى مىشد.
با نگاهى به تاریخ كلیسا چنین مىخوانیم: «در سال 1543 میلادى، كپرنیك لهستانى صریحاً اعلام كرد، این زمین كه قبلا به نام مركز بى حركت افلاك شناخته مىشد، علاوه بر اینكه به دور خود مىچرخد، به دور خورشید نیز گردش مىكند، در صورتى كه از نظر تورات و هیئت قدیم، این تنها خورشید است كه به دور زمین مىچرخد. در تورات به وضوح مىخوانیم كه به دستور «ژزوئه» خورشید از حركت باز ایستاد تا او پیروزى خود را به پایان برساند.
آیا كتاب مقدس ممكن است اشتباه بگوید و خطا كند؟
مادامى كه كپرنیك زنده بود از پاسخ به سؤالات راجع به این قسمت خوددارى مىكرد، پس از آنكه بیست و پنج سال از مرگ او گذشت، «پیرروسو» مىنویسد: ناگهان فریاد اعتراض از گوشه و كنار بلند شد و صداى لعنت و نفرین هواخواهان بطلمیوس، با فریاد تحسین كنندگان و طرفداران كپرنیك مخلوط شد. «جوردانو برنو» پس از هشت سال زندان و شكنجه در دخمه هاى تیره انگیزیسیون به جرم دفاع از فرضیه كپرنیك و به اتهام افسونگرى روى تلى از آتش زنده سوخت. وى دوست گالیله هم بود.
مطابق نجوم قدیم، هر یك از ستارگان مثل بشقابى است كه بر سقف بلورین آسمان چسبیده است و همه چیز در حركت به دور زمین است و زمین ثابت و مركز عالم است. كلیسا از این نظریه نتیجه مىگرفت كه كاخ پاپ هم مركز زمین و خود پاپ اعظم، نگاهبان زمینیان است! باید زمین ساكن و مركز جهان باشد تا مسند پاپ را ثابت و مركز زمین بیانگارند. در این صورت تسلط فرهنگى، رهبرى اجتماعى و تعیین خط مشى جامعه هم قهراً مربوط به كلیسا مىگشت. همین موضوع، فاجعه بزرگى را براى كلیسا به وجود آورد»1.
رفتار خشن و متعصبانه اصحاب كلیسا با دانشمندان، انزجار شدیدى را در عموم مردم و مسیحیان مغرب زمین نسبت به كلیسا و آیین آن به وجود آورد. از آن پس دانشمندان، ادیبان و اندیشمندان غربى تصمیم گرفتند از آیین مسیحیت كه به رغم آنان علت اصلى عقب ماندگى و انحطاط فكرى جامعه بود، كناره گیرى كنند و به دوران شكوفایى تمدن باستان غرب، یعنى عصر تمدن یونان باز گردند.
در آغاز، اینگونه مخالفتها صرفاً به شكل مقابله با عوامفریبى و تبلیغات خرافى كلیسا صورت مىگرفت اما به تدریج در قالب اندیشه هاى منسجمى در آمد كه به طور كلى مذهب را در جامعه به بازى مىگرفت و به نفى كامل دیندارى انجامید. و اینچنین بود كه گرایش مادى و نگرش الحادى تار و پود اندیشه و فرهنگ جامعه را فراگرفت و ماهیت علم و فلسفه را دگرگون كرد و آن را به سوى انهدام ارزشها و ارضاى تمایلات حیوانى پیش برد.
البته فلسفه رنسانس، فلسفه خاصى نیست، ولى محور آن، بازگشت به
1ـ اسلام بر سر دو راهى 82 ـ 81.
تمدن غرب و در واقع به دو فلسفه (ماتریالیسم كهن) و (اپیكوریسم) یعنى لذت گرایى است، بازگشت به تمدنى كه قبل از دوران تسلط كامل كلیسا، یعنى پیش از قرون وسطى بر اروپا حاكم بوده است.
از این دوره به بعد است كه ادبیات غربى، به سوى مفاهیم غیر دینى گرایش پیدا مىكند. آثار ادبى و هنرى، اعم از كتابها، تابلوهاى نقاشى و مجسمه ها، همه به سوى هنر و ادبیات یونان باستان باز مىگردد. پس از دوره رنسانس است كه مجسمه هاى عریان در اروپا ساخته مىشود و بیشتر تصاویرى كه از زنان نقاشى شده، نیمه عریان مىباشد. اگر شما به موزه هاى بزرگ اروپا بروید، مشاهده مىكنید كه حتى تصاویرى كه بعد از رنسانس از حضرت مریم نقاشى شده، از نظر پوشش با تابلوهایى كه از دوران قبل باقى است بسیار تفاوت دارد.
رها شدن از قید كلیسا و گرایش به بى بندو بارى و فساد اخلاقى تا آنجا پیش رفت كه راسل در حدود هفتاد سالگى به عنوان یك فیلسوف اظهار كرد: لزومى ندارد كه یك زن در انحصار یك مرد باشد؛ چه عیبى دارد كه یك انسان هر گاه لازم باشد، همسرش را در اختیار مرد دیگرى قرار دهد؟!
شگفت انگیزتر از آن، سخن فروید است كه عقیده دارد: كودك نیز پستان مادرش را از روى غریزه جنسى مىمكد! و «نیچه» مىگوید صفاتى مانند رأفت و رحمت و ایثارگرى، به دلیل ضعف در انسان ایجاد مىشود. هنگامى كه فردى ضعیف گردید عاطفه پیدا مىكند؛ اصولا انسان براى غلبه بر ضعیفان آفریده شده است!
تعداد مكتبهایى كه پس از دوره رنسانس با چنین شعارها و كلمات قصارى! در عرصه تفكر جدید پایه گزارى شدند، از اندازه خارج است. از سوى دیگر تعالیمى كه كلیسا به نام مذهب ارائه مىداد، مخالف علم و
مزاحم زندگى بود و نمىتوانست پاسخگوى نیازهاى جامعهاى طوفان زده باشد. به همین جهت مذهب را به امورى كه با زندگى مردم سر و كار ندارد، محدود كردند، در حدى كه مردم به كلیسا بروند، با خداى خود نیایش و از گناهان خویش استغفار كنند، هدایایى بدهند و به فقرا كمك نمایند و .... ؛ اما براى آن در امور زندگى نقش و اعتبارى قائل نشدند.
امروز اندیشمندان و دست اندركاران امور اجتماعى غرب از یك سوى، نیاز فطرى مردم را به دین و نقش آنرا در جلوگیرى از جنایات و تبهكاریها احساس مىكنند و از این جهت نمىخواهند كه دین بطور كلى از جامعه غربى حذف شود، ولى از سوى دیگر، مسیحیت موجود در غرب را نسبت به نیازهاى زمان ناتوان مىبینند. لذا قلمرو دین را محدود به صومعه و كلیسا مىدانند و دایره علم و سیاست و سایر امور اجتماعى را خارج از حكومت دین قلمداد مىكنند. این محور تفكر و فرهنگ جدید غربى و همان تز جدایى دین از سیاست است كه از دوره رنسانس سرچشمه گرفته و بعدها با توطئه و تبلیغات، در كشورهاى اسلامى و شرقى نیز شایع شده است و یكى از مهم ترین آثار منفى گرایش غرب به مادیت است كه مانند یك (اپیدمى) در تمام كشورهاى مسلمان عمل نموده و علیه استقلال و پیشرفتهاى اقتصادى و فرهنگى آنان نقش تعیین كنندهاى داشته است.
در ایران نیز از دوره مشروطیت، و به ویژه در زمان حكومت پهلوى، مساله جدایى دین از سیاست توسط روشنفكران غربزده مطرح گردید و به نتایج موثرى نیز رسید. در این میان حتى كسانى كه دین را مىپذیرفتند، آن را از سیاست و زندگى اجتماعى مردم جدا مىدانستند، و عقیده داشتند كه قانونگذارى وظیفه مردم است و نباید آن را به خدا نسبت داد،
همچنانكه اجراى آن نیز به دست نمایندگان مردم و به دلخواه خودشان صورت مىگیرد.
آنان تلاش كردند كه حتى اخلاق را هم از دین جدا كرده و براى مفاهیم اخلاقى حساب جداگانه باز كنند، بطورى كه در اثر تقلید از الگوهاى غربى، اخلاق اجتماعى را در برابر اخلاق اسلامى علم كردند و تصریح نمودند كه اگر عدهاى یك سرى مفاهیم اخلاقى را پذیرفتهاند و براى آنها ارزش و اعتبارى قایل شده اند، این ربطى به دین ندارد، زیرا ممكن است كه شخصى بى دین هم باشد ولى به اصول اخلاقى احترام بگذارد!
بد نیست كه در این مقال به سخن آقاى احسان نراقى مرورى داشته باشیم:
اندیشه فراماسون ها، مبتنى بر اصول (راسیونالیسم) است یعنى یك دید منطقى و عقلانى و اعتقاد به (جهان وطنى) از یك سو و جدا كردن سیاست و امور اجتماعى از دین و ایمان و رسیدن به نوعى (اندیویدوالیسم) یعنى اصالت فرد از سوى دیگر. این اندیشه ها كه بى ارتباط با انقلاب كبیر فرانسه نبوده، زمینه و بنیاد فكرى برخى از مشروطه خواهان ما را نیز تشكیل مىداده است. در صدر مشروطیت، اشخاص زیادى با همه بلند پایگى و روشن ضمیرى خود، و به رغم داعیه هاى وطن دوستى، باز، به سوى این گونه اندیشه ها متمایل و كشیده مىشدند و راه حل نهایى را در پذیرفتن و عملى كردن چنین افكارى مىدانستند این گونه اشخاص كه در میان مشروطه خواهان زیاد هم بودند در سالهاى بعد به نام متجددین و منور الفكرها نامیده شدند. در آن سالها، مطبوعات وقت تنها افرادى را متجدد و منور الفكر مىخواندند كه اندیشه هاى خود را از آیین فراماسونى اخذ كرده باشند، زیرا در آن زمان،
ادراك مرام فراماسونى و پیروى از آنان، از اصول آزادى خواهى به معناى اخص آن شمرده مىشد. مفهوم فردیت و آزادى فردى كه از دوره انقلاب كبیر فرانسه شكل گرفت، نخست الهام بخش كشورهاى نزدیك به فرانسه بود و سپس راه نفوذ خود را به سوى دورترین نقاط جهان و به تدریج در همه كشورهاى منتظر و آبرومند آزادى، كم و بیش ریشه گرفت».
اینها مكتبهایى بودند كه بعد از دوره رنسانس، در اثر نگرش مادى، هر یك با اهداف خاصى تأسیس شدند و چنانكه مىدانیم هنگامى كه غرب و به خصوص استعمار انگلیس به خوبى دریافت كه در كشورهاى اسلامى و به ویژه ایران با فرهنگى مواجه است كه مشركان بیگانه را تحمل نمىكند و مانع غارتگرى آنان مىشود، تشكیلات فرماسونى را در جهت نابودى فرهنگ و مسخ ارزشهاى اسلامى به راه انداخت. البته این تشكیلات منحصر به كشور ما نبود بلكه استعمارگران غربى، براى دست یابى به ذخایر جهانى، و غارت منابع دست نخورده كشورهاى مسلمان، فعالیتهاى سرّى آن را حتى در اقصى نقاط جهان، در آسیا و آفریقا به جریان انداختند.
به هر حال سمّى كه اروپاى دوره رنسانس بسان اژدهایى وحشى و خطرناك از خود ترشح نمود، به تمام جهان سرایت كرد و فرهنگ همه جوامع را مسموم ساخت و به جرأت مىتوان ادعا نمود كه هیچ یك از كشورهاى آسیایى و آفریقایى، از تأثیر خرد كننده آن، جان سالم به در نبرده است.
تمام این مسایل، قسمتى از نتایج تأسف بارگرایش غرب به مادیگرى است، بنابر این اگر ما فكر و فلسفه غربى را محكوم مىكنیم هیچ دلیلى به جز گرایش آن به مادیت و نفى معنویت ندارد. حتى اگر در پوشش
شعارهاى رنگارنگى مانند تفكیك دین از سیاست و بالا بردن رونق اقتصادى و رفاه اجتماعى مطرح شود.
هنگامى كه نظریات برخى از متفكران غربى را بررسى مىكردیم، سخن (نیچه) را نقل نمودیم، او عقیده داشت كه اساساً آدمى براى غلبه بر ضعیفان آفریده شده و خوى سلطه جویى در طبیعت او وجود دارد.
تردیدى وجود ندارد كه همواره افرادى در جهان بوده و هستند كه به خاطر داشتن خوى برترى طلبى و كبر فروشى به دیگران، هیچگاه حقوق انسانها را محترم نمىشمارند و براى خواسته هاى دیگران هیچ حقى قایل نیستند و حتى با توسل به هر نوع دروغ و نیرنگ، ارزشهاى اسلامى را زیر پا مىگذارند.
آنها چه بسا براى پیشبرد اهداف خود، در زیر لواى حقوق بشر، به دروغ، شعار آزادى، دموكراسى و صلح طلبى را فریاد كنند. اما هرگز نباید فریبشان را خورد زیرا روح مستكبر و تجاوزگر آنان، هیچ مرزى را نمىشناسد و هیچ قانونى را ـ حتى اگر خودش وضع كرده باشد ـ معتبر نمىداند! اینان تا زمانى كه وجود انسانهاى سربلند و با شرافت دیگرى را در كنار خود احساس كنند، خوى تجاوز و سلطه جویى آرامشان نمىگذارد، فقط هنگامى آسوده خاطرند كه تمام قدرتمندان در چنگال آنها اسیر باشند و نتوانند در مقابلشان عرض اندام كنند، آنگاه قهقهه مستانه را سر خواهند داد.
این منش استكبارى است و ما با چنین خوى و منشى سرجنگ داریم و معتقدیم كه حقوق انسانى با قانون جنگل تأمین نمىشود، بلكه باید
قوانین و مقررات انسانى بر زندگى بشر حاكم باشد تا همه انسانها به حقوق حقه خود دست یابند.
اما با كمال تأسف باید گفت كه عدهاى از نویسندگان و به اصطلاح اندیشمندان غربى، جدول تجاوز را ترسیم كردهاند و نه تنها با تئوریهاى خود بر جنایات استعمارگران صحه گذاردهاند بلكه آنان را در ارتكاب فجایع بى شمارى علیه مظلومان عالم، تحریك و حمایت كرده اند.
اگر تاریخ غرب را خصوصاً پس از دوره رنسانس مورد مطالعه و بررسى قرار دهیم، در مىیابیم كه یكى از ویژگیهاى فرهنگ غربى، اصالت دادن به قدرت است كه بدبختانه اكنون در روح تفكر و فرهنگ آن رسوخ كرده است. این طرز تفكر كه بر اساس سلطه جویى و بهره بردارى از دسترنج زیر دستان بنا شده و ناشى از همان بینش ماد گرایانه است، امروزه بر سراسر جهان غرب حكمفرماست و آثار مخرب آن در تمام فعالیتهاى مستكبرین دیده مىشود.
از سوى دیگر، غربیان براى اثبات برترى خود بر دیگر ملتها، در مقام تحریف تاریخ بر آمدند و تلاش كردند كه اروپا را سرچشمه تمدن بشرى قلمداد كنند!
آنها به منظور پرهیز از اعتراف به عظمت تمدنهاى غیر اروپایى، بعضاً حتى در آموزشهاى رسمى مدارس بعد از دوره رنسانس، بخشهاى دیگر تاریخ جهان، از جمله اسلام را حذف كرده و گاهى صد سال تمدن و فرهنگ اسلامى را در عبارت (سده هاى یورشهاى خاوریان وحشى) خلاصه مىكردند! ... متأسفانه بسیارى از نویستدگان اروپایى، علیرغم واقعیتهاى فوق الذكر همواره مردم مشرق زمین را تحقیر كردهاند و آنها را نسل و نژادى فروتر و پایینتر از اروپاییان قلمداد كرده اند.
پیشروان فلسفه و اندیشه عصر روشنگرى اروپا با اینگونه تفاوت گذاردن میان خاور و باختر، باختر را ذاتاً برتر و خاور را ذاتاً فروتر خواندن و بدیهاى باختر را خوب جلوه دادن و خوبیهاى خاور را بد و بدیهاى آن را بدتر قلمداد كردن، تاریخ را سخت واژگون ساختند.
لردكرومر كه پس از اشغال نظامى مصر توسط انگلیسیان در سال 1300 ـ 1882 به مصر رفت و تا سال 1325 ـ 1903 فرمانرواى آن كشور بود .... در مقالهاى كه تحت عنوان خاور و باختر پراكنده ساخت، زشتى هایى مانند خودكامگى بردگى و بیرحمى را از ویژگیهاى خاور زمینیان دانست.
اینكه در دایرة المعارف سى جلدى بریتانیا چاپ 1977 (1356 خورشیدى) مىخوانیم كه جامعه هاى آسیایى داراى صفات و رفتارى هستند كه یكصد و هشتاد درجه با صفات و رفتار جامعه هاى باخترى تفاوت دارد، درست در همین راستا قابل فهم است.
ادوارد سعید پژوهشگر عرب، در این زمینه مىآورد كه اروپاییان درباره خاور زمین نوشتند كه انسان خاور زمینى خردستیز، فاسد، كودك منش و «متفاوت» است و از این روى، انسان اروپایى خردگرا، پاكدامن و «طبیعى» مىباشد. پیام روشنتر اینگونه نوشته ها آن است كه اصولا اروپاییان با ویژگیهاى پسندیدهاى كه در سرشت خویش دارند، از بقیه جهانیان برترند و از همین روست كه باید بر جهان چیره شوند و مردم جهان را به بردگى و استثمار كشند.
به طور كلى مىتوان زمینه هاى تسلط كافران را بر مسلمین، در
موارد چهارگانه زیر خلاصه كرد سلطه نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى.
یكى از عادى ترین و متعارف ترین راههایى كه از دیر باز براى غلبه بر دیگران مورد استفاده قرار مىگرفته، حملات نظامى است و اسلام از همان ابتداى پیدایش، در جنگهایى كه بر مسلمانان تحمیل مىشد، با آن روبرو بوده است. سلطه نظامى یك پدیده تازه نیست بلكه در همه ادوار تاریخ، نمونه هایى داشته است. دشمنان اسلام نیز كه تعالیم دینى را نمىپذیرفتند و از طرفى نمىتوانستند پیشرفتهایى سریع مسلمین را تحمل كنند، جنگ را بر آنان تحمیل مىكردند تا شاید ضمن شكست دادن آنها در جبهه نظامى، بر مقدّراتشان تسلط یابند.
نمونه هایى از این تهاجمات را مىتوان در جنگهاى صلیبى علیه مسلمانان مشاهده كرد كه بر اساس كینه توزى و با استفاده از ضعف و تفرقه مسلمین آغاز شد. صلیبیان كه در دوران تاریك قرون وسطى عظمت فرهنگ اسلامى را در آندلس و در قلب اروپا تحمل نمىكردند، با تحریك كلیسا، بارها به سرزمین مسلمانان حمله كردند و جنایات فراوانى را مرتكب شدند.
اسلام در مقابل حملات نظامى كفار، احكام دفاع را براى ما مقرر فرموده است كه در كتب فقهى بحثهاى مبسوطى پیرامون آن انجام گرفته و جاى هیچ تردیدى هم در آن نیست. اما تسلط كفار بر مسلمانها، منحصر به زمینه نظامى نیست. این شیوه در زمانهایى رایج بود كه بشر براى تجاوز به منافع دیگران، تنها از قدرت سرنیزه استفاده مىكرد و اوضاع زندگى
انسان، شیوه هاى بهترى براى بهره بردارى از منافع دیگران پدید آمد كه دیگر نیازى به جنگ افروزى و تحمل سختیها نبود.
یكى از آن شیوه ها، تسلط سیاسى است، در این روش، دشمن به جاى لشكر كشى و جنگ و خونریزى تلاش مىكند كه با انجام توطئه هایى، صحنه سیاسى را در یك كشور به نفع خود تغییر دهد، و براى این كار، عناصرى را از میان افراد خودشان برمى گزیند و با استفاده از نقاط ضعف آنان در وجودشان ایجاد شیفتگى و وابستگى مىكند و اگر بتواند آنها را با دادن وعده هاى ریاست و حمایت، رسماً مزدور خود مىسازد و بدین وسیله كم كم بر اركان حكومت و همه شؤون آن كشور تسلط پیدا مىكند. این عناصر، ممكن است افرادى را در سطح رئیس یك دولت تا سطوح پایینتر شامل گردد.
این همان تسلط سیاسى است كه در نهایت اهداف اقتصادى را نیز در بر مىگیرد و غالباً با سلطه اقتصادى توأم است. یكى از نمونه هاى بارز این عملكرد، استیلاى غرب بر كشور اسلامى ما پس از انقلاب مشروطیت مىباشد. هنگامى كه استعمارگران غربى پیروزى انقلاب را در پرتو رهبرى و حمایت همه جانبه علماى بزرگ شیعه حتمى دیدند، مبارزه عمیق و وسیعى را علیه اسلام آغاز كردند. آن ها عناصر خود باختهاى را كه تحصیل كرده و دست پرورده غرب و فریفته مظاهر تمدن جدید بودند، جهت مسخ ارزشهاى اسلامى در نهضت مشروطه وارد كردند و با حمایتهاى مالى و سیاسى، آنها را تا سطح بالاى حكومت ارتقا دادند. اینان سپس رهبران مذهبى را كه مخالف حضور عناصر ضد دینى در رأس مسائل كشور بودند،
سركوب كرده و به انزوا كشاندند و زمینه تسلط كامل سیاسى بیگانگان را فراهم ساختند.
قسم سوم از تسلط كافران بر مسلمین، سلطه اقتصادى است. در این شیوه دشمن كوشش مىكند كه اقتصاد مسلمانها را تحت كنترل خود در آورد تا از فعالیتهاى اقتصادى، منابع زیرزمینى و معادن آنها به نفع خویش بهره بردارى كند. براى این كار الگوى مصرف را متناسب با منافع خود تغییر مىدهد و به وسیله تبلیغات و برنامه ریزى، روح مصرف گرایى را در جامعه مسلمانان تقویت مىنماید. آنگاه با پرداخت سوبسیدهاى كلان و صدور كالاهاى ارزان به كشور مورد نظر، كارخانجات داخلى آن كشور را به ورشكستگى مىكشاند و با هر توطئهاى از پیشرفت صنایع آن كشور جلوگیرى مىكند تا بازار مسلمانها را در انحصار كالاهاى خود در آورد و سرانجام بتواند شریان اقتصادى آنان را كاملا در اختیار بگیرد.
در میان شیوه هاى استعمارى و سلطه گرى، آنچه از همه خطرناكتر و در عین حال مخفى تر مىباشد، سلطه فرهنگى است. خطرى كه در این زمینه جبهه اسلامى ما را تهدید مىكند، به خاطر گستردگى جبهه تهاجم، پیچیدگى آن و صدماتى است كه از نظر معنوى به روح او وارد مىكند و افكار و عقاید و ارزشها را در درون وى به نابودى مىكشد و حیات معنوىاش را مختل مىسازد.
امروز دشمنان اسلام و بشریت براى انجام مقصود خویش، با استفاده
از همه ابزارها و شیوه ها و با به كارگیرى برترین تكنولوژیها و جدیدترین روشهاى علمى، به جبههاى به وسعت قلبهاى معتقد و سالم و دین باور در سراسر جهان اسلام مورد هجوم ناجوانمردانه خویش قرار داده اند. دیگر مسأله آمدن بیگانه به داخل یك خاك مطرح نیست بلكه سخن از بیگانه شدن از خویش و از درون پوسیدن است.
رهبر فقید مسلمین جهان حضرت امام خمینى(قدس سره) فرمود:
ما از حصر اقتصادى نمىترسیم. ما از دخالت نظامى نمىترسیم، آن چیزى كه ما را مىترساند وابستگى فرهنگى است. استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت مىگیرد و ساده اندیشى است كه گمان شود با وابستگى فرهنگى استقلال در ابعاد دیگر یا یكى از آنها امكان پذیر است ... بى جهت و من باب اتفاق نیست كه هدف اصلى استعمار گران كه در رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زیر سلطه است.
آرى، هنگامى كه ابر جنایتكاران در عرصه سیاسى مجبور شدند ناباورانه در مقابل سیاست نه شرقى و نه غربى میهن اسلامى ما تسلیم شوند و زمانى كه در جبهه نظامى در برابر حماسه هاى فرزندان با ایمان و دلاور امت اسلامى دچار یأس و خفت و زبونى شدند و انگاه كه توطئه ها، فشارها و تحریمهاى اقتصادى را چندان موثر نیافتند، بلكه به عكس، آن را در روند رشد و توسعه، و شكوفایى استعدادهاى مردمى، داراى نتایج غیر منتظره دیدند، سرانجام ناگزیر به حیله نهایى خود یعنى هجوم فرهنگى متوسل شدند و به گفته رهبر معظم انقلاب، عقبه نظام را هدف قرار دادند.
اینجاست كه با توجه به ظرافت و اهمیت موضوع و با عنایت به گستره
جبهه تهاجم و ارقام كلانى كه از سوى دشمنان اسلام در زمینه اخیر سرمایهگذارى شده است، مىتوان به میزان هشیارى لازم و تلاش بىوقفه و همه جانبه در جلوگیرى از آلودگیهاى حاصله از سمپاشیها آنان پى برد. گرچه متاسفانه باید گفت كه تاكنون پیرامون سه قسم اخیر، از نظر مبانى فكرى و نظرى، در كشور ما كار علمى و تحقیقى چشمگیرى انجام نشده است و فقط به اقتضاى شرایط زمان، متخصصین علوم نظامى، در طول مدت جنگ تحمیلى، تا حدودى درباره مسائل نظامى و ابعاد مختلف آن، به تحقیق و تألیف پرداختهاند كه نتایج قابل ملاحظهاى نیز به دنبال داشته است.
لذا بر دانشمندان و محققان اسلامى لازم است كه در زمینه مبارزه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى با دشمنان اسلام تلاشهاى عالمانه و محققانهاى انجام دهند.
نكتهاى كه در این بحث، قابل بررسى و تعمق مىباشد، ارتباط متقابل و تأثیر فزایندهاى است كه به نحوى در میان هر یك از شیوه هاى فوق الذكر با سایر اقسام آن وجود دارد. به عنوان مثال، تحكیم یك رابطه سلطه جویانه اقتصادى، و حتى تثبیت یك موقعیت جدید كه با هجوم نظامى به دست آمده است، بدون تلاش فرهنگى و تأثیر در انعطاف فرهنگ طرف مقابل تقریباً امرى غیر ممكن است، همچنانكه تسلط سیاسى، غالباً اهداف اقتصادى را دنبال مىكند و در نهایت، با سلطه اقتصادى نیز هماغوش است.
نتیجه مهمى كه در اینجا به دست مىآید مربوط به اهمیت نقش فریبنده ترفندها و تلاشهاى فرهنگى در دوام بخشیدن به روند سلطه است. «اسپنسر» فیلسوف معروف انگلیسى مىگوید:
«اخلاق و آداب و زبان و تمدن خودتان را به اقوام و مستملكات خود بیاموزید و آنان را به حال خودشان واگذارید كه «همیشه» از آن شما خواهند بود!»1.
معناى این سخن آن است كه بدون تردید، تسلط فرهنگى پیش در آمد سلطه دائمى است چنانكه ما در تاریخ كشورمان، نمونه هاى آن را در تسلط سلجوقیان، مغولان و تیموریان مشاهده كرده ایم. اینها اگر چه در ابتداى هجوم وحشیانه خود، با قدرت شمشیر بر اوضاع سرزمین ما مسلط شدند، اما پس از استقرار حكومت خود، تلاش مىكردند كه با استفاده از وزراى دانشمند و مشاوران دور اندیش، به هر نحو ممكن در فرهنگ مردم نفوذ كرده و آنها را تا حد امكان به خویشتن متمایل سازند! پس مىتوان نتیجه گرفت كه به هر میزانى كه یك جمعیت یا حكومتى در میان فرهنگ یك ملت نفوذ پیدا كند، به همان اندازه، سلطه خویش را بر آنان بیمه كرده است و توان خود را در استثمار و بهره كشى از آنها بالاتر برده است. این تجربهاى است كه دولتهاى استعمارگر غربى، به خوبى آنرا آموختهاند و به نتایج موثر آن دست یافته اند.
یكى از حقایق مسلم در بینش اسلامى این است كه خداوند متعال به مسلمانان با ایمان اجازه نمىدهد كه زیر بار ذلت مشركان، كفار و منافقان بروند. این یك اصل اسلامى ریشه دار است و كسانى كه كم و بیش با مكتب اسلام و اصول و مبانى این دین مقدس، آشنایى دارند، از این حقیقت آگاهند.
1ـ اسلام بر سر دو راهى پاورقى صفحه 23.
درباره این اصل، چه از نظر فقهى ـ بر اساس آیهاى كه در قرآن كریم آمده است1 و چه از نظر مبانى علمى، بحثهاى فراوانى وجود دارد كه در آنها نتایجى كه مطابق شرایط خاص هر زمان بر این اصل متفرّع مىشود، مورد تحقیق و بررسى قرار گرفته است.
بدون شك، یكى از عوامل سازنده شخصیت، كه در رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان تأثیر بسیارى مىگذارد، محیط زندگى و تربیتى او مىباشد. به همین جهت، روان شناسان و استادان علوم تربیتى، بر سالمسازى محیط زندگى خانوادگى و تحصیلى آن براى افراد در سنین مختلف تأكید بسیارى كرده اند.
واضح است كه در یك محیط خانوادگى آرام و سالم، فرزندان شایستهاى تربیت مىشوند. همچنین در یك محیط آموزش سالم و متناسب، دانش آموزان لایق و آینده سازان ارزشمندى پرورش مىیابند. هر محیطى از افراد، اشیاء و نمودهایى تشكیل مىشود، عناصر محیطى، رابطه میان آن ها، چگونگى برخورد افراد یك محیط اجتماعى با یكدیگر و برداشتهایى كه آنها از مسایل اجتماعى دارند، همه در شمار عوامل محیطى به حساب مىآیند و براى سلامت محیط، باید مورد توجه و مراقبت قرار گیرند.
بنابر این كسى كه مىخواهد جامعهاى را اصلاح كند و افراد آن را در پرتو انوار شریعت اسلامى كه متضمن تكامل انسانها مىباشد به سوى سعادت جاویدان رهبرى نماید، باید در گام نخست، تلاش كند كه محیط
1ـ لن یجعل الله للكافرین على المومنین سبیلا (سوره نساء 141).
اجتماعى مناسبى را براى رشد افراد آن جامعه در جهت تكامل دینى فراهم سازد.
طبق این حقیقت كه جامعه و شرایط اجتماعى تأثیر بسزایى در ساختار شخصیت افراد دارد، مربیان و مصلحان پیوسته در تلاشند تا محیط سالم و متناسبى براى رشد افراد فراهم شود، چه در محیط كوچك خانواده یا مدرسه و چه در محیط بزرگ اجتماع و در سطح بین المللى. اگر پدر خانواده بخواهد فرزندان شایستهاى تربیت كند، باید سعى كند محیط خانواده محیط مناسبى باشد، مربى دبستان یا دبیرستان نیز اگر بخواهد دانش آموزان شایستهاى تربیت شوند، باید سعى كند محیط اجتماعى دبستان و دبیرستان، محیط مناسبى باشد.
محیط از افراد، اشیا و نمودها تشكیل مىشود؛ اما آنچه داراى اهمیت است، كیفیت برخورد با یكدیگر است كه جزو عوامل محیطى به حساب مىآید. طبعاً كسى كه مىخواهد جامعهاى را اصلاح و آن را به شاهراه سعادت، همان راه و شریعتى كه خداى متعال براى تكامل انسانها قرار داده است هدایت كند و مردم را به سعادت برساند، باید تلاش كند كه محیط اجتماعى مناسبى براى رشد افراد در جهت تكامل دینى فراهم شود.
یكى از مسائل مهمى كه باید در این زمینه مراعات شود، مهیا ساختن محیط اجتماعى براى رشد اشخاص مسلمان، به گونهاى است كه همه افراد جامعه در آن احساس شخصیت و سرافرازى كنند، زیرا از مهم ترین عوامل زبونى و پستى و شكست انسان در زندگى، احساس حقارت است.
فضاى جامعه اسلامى باید به گونهاى باشد كه همه مظاهر زندگى اجتماعى، دلیل و شاهد شخصیت و منزلت و سربلندى مسلمانان باشد،
به طورى كه جوانان و فرزندان ما حتى از دوران كودكى این معنى را ادراك كنند، یعنى با تمام وجود احساس كنند كه اسلام مساوى با سربلندى و افتخار است. البته این وظیفه رهبر جامعه است كه با تقویت روح ایمان و ایجاد روحیه سلحشورى در مردم و بالا بردن توان نظامى و دفاعى جامعه، به این هدف و آرزو كه هیچ قدرت مخالفى، جرات كمترین تجاوز و تعرضى را به مرزهاى مسلمین نداشته باشد، جامه عمل بپوشاند، و اجازه ندهد كه آنها تحت هیچ شرایطى تحقیر بشوند، زیرا در چنین جامعهاى اوضاع براى رشد و ترقى انسان مساعد نیست. پس یكى از ادله لزوم حفظ عزّت و سیادت، براى جامعه اسلامى این است كه رشد و بالندگى افراد آن در هر زمینه اى، در سایه همان احساس عزت و عظمت، امكان پذیر است و بر عكس یك جامعه سرخورده كه خود را تحت سیطره و بهره كشى كافران احساس كند، به تدریج شخصیت و هویت اسلامى و منش انسانى خود را از دست مىدهد و زمینه زبونى و پستىاش در نسلهاى آینده فراهم مىگردد.
این در مورد رابطه فرد با جامعه است. اما همین رابطه در سطح بین المللى براى جوامع اسلامى نیز مطرح است. به این معنا كه اگر در سطح جهانى افتخار و عظمت و عزت و سیادت، براى جامعه هاى مسلمان پذیرفته شود، طبعاً زمینه بالندگى آنها فراهم خواهد شد و در نتیجه جوامع دیگر نیز به اسلام گرایش و رغبت پیدا خواهند كرد. در صورتى كه اگر جوامع مسلمان در روابط بین المللى با مسائل جهانى به گونهاى برخورد كنند كه موجبات ذلت و تحقیرشان فراهم گردد، خداى نخواسته شكست اسلام را در سطح جهانى به دنبال خواهد داشت.
بنابراین، اگر در جامعه اجازه داده شود كه كسانى به اسلام هجوم بیاورند و مسلمانها در آن جامعه احساس حقارت كنند این جامعه محیط
مساعدى براى رشد انسان نیست. بلكه هر قدر محیط اجتماعى دلالت بر سربلندى و افتخار اسلام و مسلمانان داشته باشد، زمینه براى رشد افراد به سوى اسلام و رسیدن به حقایق آن فراهم خواهد بود.
پس باید اسلام در جامعه عزیز باشد و در سایه آن مسلمانان عزت و سیادت داشته باشند. افراد باید احساس عزت و عظمت كنند. این یكى از دلایلى است كه اسلام اجازه نمىدهد كه كفار در محیط اسلامى تسلط داشته باشند و مسلمانان خود را تحت سیطره و تسلط كفار احساس كنند؛ چون اگر چنین احساسى پیدا شود یكى از زمینه هاى زبونى و پستى براى نسل آینده مسلمانان فراهم مىشود. در حالیكه اگر احساس عزّت و سربلندى بیشتر باشد، زمینه بهترى براى رشد جوانان اسلامى فراهم خواهد بود. چنین رابطهاى در سطح بین المللى نیز براى جوامع اسلامى مطرح است. همان رابطهاى كه یك فرد با جامعه دارد، جامعه نیز با جهان دارد. اگر در سطح بین المللى براى جوامع اسلامى افتخار، عظمت، سیادت و عزت پذیرفته شد، زمینه رشد جوامع اسلامى فراهم مىشود و جوامع دیگر نیز به اسلام علاقهمند خواهند شد. اما اگر رفتار بین المللى به گونهاى باشد كه موجب تحقیر اسلام و مسلمانان گردد، یكى از عوامل شكست جوامع اسلامى فراهم خواهد شد.
از اینرو به دو دلیل، اصل عدم استیلاى كفار و سیادت مسلمانان، در اسلام پذیرفته شده است:
1ـ اینكه افراد جامعه با احساس سربلندى و با كمال آرامش به رشد همه جانبه خود ادامه دهند و در زندگى فردى به تعالیم حیاتبخش آن مكتبى كه در كنف حمایت آن، احساس عزت و سربلندى مىكنند گرایش
بیشترى پیدا كنند.
2ـ اینكه جوامع اسلامى در اثر بالندگى و پیشرفت، نزد ملتهاى دیگر سرافراز و مفتخر باشند و بدین وسیله حركت جهانى اسلام، كه متوقف بر سربلندى و ترقیات جوامع اسلامى است، تحقق یابد.
قبل از هر چیز لازم است كه به یك سرى قواعد كلى در فقه اسلامى اشاره كنیم كه مانند گنج بزرگى در ابواب مختلف مورد استفاده قرار مىگیرد. به عنوان نمونه، مرحوم شیخ انصارى «رضوان الله تعالى علیه» در كتاب مكاسب ـ از بیش از شش هزار آیهاى كه در قرآن وجود دارد ـ در ذیل آیه كریمه «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود»1 كه بخشى از یك آیه است، به اندازه یك كتاب بحث كرده است، و شاید اگر فرصت مىیافت، مىتوانست تمام ابواب عقود را از همین كلام كوتاه خدا استنباط كند و كتاب دیگرى را نیز تألیف نماید!
این به بركت وسعت و عمق آیات كریمه قرآن است كه در موارد متعددى، مىتوان از آنها بهره هاى علمى و معنوى فراوانى برد. كسانى كه با مباحث فقهى آشنایى دارند، مىدانند كه در سراسر این كتاب عظیم، كه یكى از افتخارات فقه شیعه است، تنها از چند آیه و روایت چه استفاده هاى پرارزشى شده كه اگر آنها را از «مكاسب» مرحوم شیخ انصارى برداریم ساختار كتاب عوض مىشود! و اگر دیگران نیز دقتهایى را كه ایشان در فهم «اوفوا بالعقود» كردهاند در بسیارى از آیات و رویات دیگر ـ و از جمله در آیه شریفه مورد بحث «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ للكافرین على المؤمنین
1ـ مائده / 1.
سبیلا1 ـ انجام بدهند، فقه ما بسیار غنى تر مىشود. در آیه مذكور جاى بحث است كه آیا این «جعل» جعل تكوینى است یا تشریعى، اگر جعل تشریعى است چه برداشتهایى مىتوان از آن كرد و اگر جعل تكوینى است، بر اساس اینكه اراده حكیمانه الهى به عزت اسلام و مسلمین تعلق گرفته است، در مقام عمل چه احكامى را از آن مىتوان استنباط كرد. البته در این زمینه بحثهاى وسیعى هست، كه در این جا مجال طرح آنها نیست و چنانچه در گنجهاى گرانبهاى قرآن و روایت تعمق بیشترى بشود، دریچه هاى تازهاى از انوار معارف الهى در همه مسائل فردى و اجتماعى، به ویژه در زمینه هاى بسیارى كه امروزه مطرح است، به روى انسان گشوده خواهد شد.
اجمالا مىتوان از آیه شریفه استفاده كرد كه خداى متعال به هیچ وجه اجازه نمىدهد كه كافر بر مسلمان تسلط پیدا كند. این مطلب، هم در زمینه هاى فردى و هم در زمینه هاى اجتماعى مطرح شده و تا سطح بین المللى نیز قابل تعمیم است.
در طول تاریخ اسلام و تشیع، مبارزات بسیارى از سوى مسلمانان علیه سلطه اجانب در ابعاد مختلف آن، وجود داشته است كه بررسى آنها ـ در عین حال كه حوصله و فراغت بسیارى مىطلبد ـ مفید است. البته در این زمینه تلاشهایى انجام شده و ثمره آن تلاشها و تحقیقات، به چاپ نیز رسیده است، اما از نظر كمى و كیفى در حد مطلوب نیست و لازم است كه انواع جهاد و مبارزاتى كه از صدر اسلام توسط مسلمانان، در زمینه مسائل
1ـ نساء / 141.
نظامى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى علیه كافران و سلطه گران صورت گرفته است، از نظر تاریخى مورد تحلیل و بررسى قرار گیرد.
الف) مبارزه علیه سلطه اقتصادى
یكى از مبارزاتى كه در زمانهاى اخیر، به وسیله مراجع عظیم الشان شیعه، علیه سلطه اقتصادى استعمارگران غربى انجام گرفت و راه نفوذ كافران را به كشور اسلامى ما بست، فتواى تاریخى مرحوم میرزاى شیرازى ـ رضوان اللّه علیه ـ بوده در این قرارداد، امتیاز تنباكوى سراسر ایران، به مدت پنج سال در انحصار یك شركت انگلیسى قرار گرفت.
هنگامى كه پس از انعقاد قرار داد، انگلستان عملا فعالیت خود را در ایران آغاز كرد، هجوم فرنگیان به ایران به بهانه كارمندان كمپانى تنباكو، چنان گستاخانه و مغرورانه بود كه به زودى موجب نفرت و عكس العمل عمومى مسلمانان شد. این فرنگیان چنان از وابستگى خود به كمپانى تنباكو و پشتیبانى حكومت، دلگرم و مغرور شده بودند كه در برخورد خود با توده مردم مسلمان سخت بى پروایى و خشونت مىكردند و باعث جریحه دار شدن احساسات مذهبى و ملى مردم مىشدند ... رفتار عموم فرنگیان و به خصوص انگلیسیان و رفتار خود كمپانى و ماموران آن در ایران نشان مىدهد كه به راستى انگلیس با به دست آوردن امتیاز تنباكو، براى ایران هم همچون هند، خواب سلطه مطلقه و سرنوشت استعمارى را مىدیده اند.
زمانى كه نتایج اولیه قرار داد مزبور و طیف گسترده حضور خارجیان در كشور و رفتار متكبرانه آنان با مردم به اطلاع مرحوم میرزاى شیرازى رسید، ایشان با بینش دقیق خود و فراستى كه از نور خدا مایه مىگرفت، دریافت كه این قرار داد، باعث تسلط اقتصادى كفار بر مسلمین مىشود و
ذلت آنان را در پى دارد و خداى متعال نیز از این امر راضى و خوشنود نخواهد بود.
بنابر این ابتدا در تاریخ ذیحجه سال 1308 قمرى، ضمن ارسال تلگراف براى ناصرالدین شاه این خطر را گوشزد كرد، اما وقتى بى توجهى شاه را دید، حكم تاریخى تحریم تنباكو را طى این عبارت صادر فرمود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم ـ الیوم استعمال تنباكو و توتون، باىّ نحو كان حرام و در حكم محاربه با امام زمان ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ است.
البته فرمان آن مرجع بزرگ، فتوا نبود، بلكه یك حكم ولایتى بود اما به طور طبیعى، هر حكمى مبتنى بر یك فتواى كلى است. این نمونه بارزى از مبارزه فقهاى اسلامى، علیه سلطه اقتصادى بیگانگان است. اكنون باید ببینیم كه بحث كوتاه كردن دست اجانب و مبارزه علیه تسلط اقتصادى آنها، مبتنى بر چه مقدماتى است و دامنه آن تا چه اندازه مىتواند تعمیم پیدا كند. اینها یك سرى مسائلى است كه باید مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
ب) مبارزه دیگرى كه توسط زعماى عالیقدر شیعه، در جهت حفظ سیادت و عزت مسلمانان صورت گرفت، حركت جهادى علماى عراق، علیه تسلط سیاسى انگلسات بر این كشور، در زمان معاصر بود كه به وسیله مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى ـ رضوان الله علیه ـ رهبرى مىشد.
در آن هنگام كه دولت كافر انگلیس مىرفت كه بر كشور اسلامى عراق چنگ بیاندازد و تسلط سیاسى خود را بر مسلمانان آنجا مستحكم سازد، فقهاى اسلامى، علیه آن دولت استعمارگر اعلان جنگ دادند، و آن مرجع بزرگ، فتواى جهاد را تحت عنوان وجوب جنگ علیه سلطه انگلیس بر مردم عراق صادر كرد.
ج) در كشور اسلامى خودمان نیز، از زمانى كه حركت روحانیت به رهبرى امام راحل ـ رضوان اللّه علیه ـ آغاز شد، نمونه هاى بسیار چشمگیر و روشنى از این نوع مبارزه ها داشته ایم.
از جمله، زمانى كه در رژیم سابق، دستور شركت مردم در رفراندوم براى اجراى مواد شش گانه شاهنشاهى از طرف دولت صادر شد، مراجعى همچون مرحوم آیة الله العظمى سید احمد خوانسارى ـ رضوان الله علیه ـ فتوا دادند كه «شركت در این رفراندم، در حكم محاربه با امام زمان (عج) است».
دلیل اصلى چنین مخالفتها و مبارزاتى كه در اوج اختناق با رژیم جبار شاهنشاهى انجام مىگرفت، چیزى جز آن نبود كه مراجع عظام و پرچمدار این مبارزات، حضرت امام خمینى ـ رفع الله درجاتهم ـ با روشن ضمیرى و بینش الهى خاص خویش، در مىیافتند كه علاوه بر اینكه چنین رفراندمى به نفع سلطه آمریكاى جنایتكار است و راه نفوذ بیگانه را به داخل كشور اسلامى هموار مىكند، صدها مفسده دیگر نیز بر آن مترتب مىشود.
اگر چه دلیل وابستگى رژیم شاهنشاهى به آمریكا، هر نوع مخالفتى كه با آن مىشد، در حقیقت مبارزه با رژیم جنایتكار آمریكا بود، اما برخى از فریادها، مستقیماً و بدون واسطه بر سر آمریكا فرود مىآمد كه این صلابت از ویژگیهاى مبارزه امام راحل(قدس سره) علیه استكبار جهانى بود.
از جمله، قیام ایشان علیه قانون «كاپیتولاسیون» بود كه در چهارم آبان ماه سال آغاز گردید و در سیزدهم آبان همان سال منجر به دستگیرى مجدد و تبعید ایشان به تركیه شد. همچنین، حركت شجاعانهاى را كه دانشجویان مسلمان، با الهام از بیانات و رهنمودهاى آن امام راحل، در
تصرف لانه جاسوسى آمریكا انجام دادند، و در واقع نقطه عطفى در تاریخ مبارزات ملت مسلمان ایران علیه آمریكا به وجود آمد، مىتوان یك نوع مبارزه صریح و یك فریاد كوبنده علیه ابر قدرت جنایتكار غرب دانست.
اینها بخشى از مبارزات مسلمین علیه كفر جهانى است كه در صحنه هاى گوناگون و با روشهاى متنوع صورت گرفته و هر یك داراى فرایند خاصى مىباشد و نشان دهنده مبارزه جدى و آشتى ناپذیر اسلام با كفر است. همه ما كم و بیش، با مبارزه به روش نظامى آشنا هستیم، یا لااقل صحنه هایى از مبارزه مسلحانه انقلابیون را مشاهده كرده ایم، اما فقط عده كمى از افراد، با روش مبارزه سیاسى، اقتصادى و فرهنگى آشنایى دارند. اینجاست كه رسالت ما در برابر نسل آینده، در بررسى و تنظیم روشهاى مبارزاتى، بر اساس مطالعات اسلامى و تحقیقات علمى، در همه زمینه ها آشكار مىشود.
اكنون كه استكبار جهانى از انقلاب اسلامى ما سیلى خورده و به نقش عظیم مسلمین در معادلات جهانى پى برده است، ما شاهد ایجاد اختلال در جوامع اسلامى، رذالت كافران در ضدیت با اسلام و نسل كشى مسلمانان در سرزمینهایى چون بوسنى و هرزگوین، خلیج فارس، فلسطین، لبنان و الجزایر بوده و هستیم. بنابر این شكى نیست كه همه ما باید از برادران مسلمان خود در این كشورها و سایر نقاط مسلمان نشین جهان، كه درحال مبارزه و جنگ با دشمنان اسلامند، پشتیبانى كنیم. و نیز تردیدى وجود ندارد كه براى حفظ عزت و سیادت مسلمانان كه یك واجب شرعى است، وظیفه داریم در روابط بین المللى، از مواضع سیاسى
كشورهاى مسلمان حمایت كنیم. همچنان كه لازم است تا حد امكان، همبستگى خود را با ملتهاى اسلامى تحكیم بخشیده، و در زمینه هاى مسائل اقتصادى با آنها همكارى نمائیم.
ولى انچه از اهمیت بیشترى برخوردار است و متاسفانه تاكنون در بسیارى از موارد، با غفلت همراه بوده است، مبارزه فرهنگى است. زیرا همانطورى كه در بحثهاى گذشته اشاره شد، تهاجم فرهنگى بر خلاف شیوه هاى تهاجم نظامى و اقتصادى، یك جریان كاملا ملموس نیست كه بتوان در برابر آن واكنش دفعى نشان داد، بلكه داراى طبیعت پیچیدهاى است كه از تلاشها و تجربه هاى فراوان دشمنان اسلام، طى مدتهاى طولانى سود جسته و با آنها عجین شده است. به همین جهت، این شیوه، خطرناك ترین نوع هجوم است كه اگر با موفقیت همراه باشد، دشمن به همه اهداف خود رسیده است، و دیگر نیازى به مبارزه نظامى هم نخواهد داشت.
و باید اعتراف كرد كه با تاسف فراوان، تلاش دشمنان اسلام در این زمینه تا اندازهاى موفق نیز بوده است و امروز دیگر هجوم فرهنگى به شكلى نیست كه بتوان درها را به روى آن بست، زیرا تكنولوژى جدید، درها را شكسته و فرهنگ مهاجم، چون مهمان ناخواندهاى به اندرونى سركشیده است!
در طلیعه پیروزى انقلاب اسلامى، امام راحل ـ رضوان الله علیه ـ فرمود:
«راس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ و نجات جوانهاى ما از این وابستگى به غرب است...
ما الان در همه چیز یك نوع وابستگى داریم كه بالاتر از همه وابستگى
افكار است. این وابستگى سرمنشأ همه وابستگى هاست كه ما داریم. اگر ما وابستگى فرهنگ داشته باشیم، دنبالش وابستگى اقتصادى هم هست، وابستگى اجتماعى و سیاسى هم هست، همه اینها هست».(7/8/58)
و نیز فرمود: «اگر فرهنگ جامعهاى وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا مىكند و بالاخره در آن مستهلك مىشود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست مىدهد. استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلال فرهنگى آن نشأت مىگیرد ...».
آن بزرگ مرد مىدانست كه اگر ملتى فرهنگ كفر را بپذیرد، ایدئولوژى و عقاید كفر آمیز را نیز خواهد پذیرفت و یا لااقل در اعتقادات دینى خود سست خواهد شد، و این همان هدفى است كه كافران در هجوم فرهنگى بر مسلمین دنبال مىكنند. آنها با صراحت گفتهاند كه هدفشان از تبلیغاتى كه در كشورهاى اسلامى انجام مىدهند، ترویج مسیحیت به امید مسیحى شدن مسلمانها نیست، بلكه كمال آرزویشان این است كه نسبت به اعتقادات و باورهاى دینى، در قلب جوانان مسلمان شك و تردید ایجاد كنند تا عقایدشان ضعیف و ایمانشان به كفر ستیزى و خدا جویى سست گردد، آنگاه كاملا از هویت مذهبى و ملى و آرمان خواهى خود دست بردارند و رفتارهاى غربى را در همه شؤون زندگى، الگوى خود قرار دهند. واضح است كه در این صورت، دشمن سلطه گر خود را در قله پیروزى احساس مىكند، چرا كه حتى سربازان حریف را نیز به اردوى خود آورده و با اهداف خویش همداستان كرده است.
هم اكنون، دشمنان اسلام با اعزام تعداد بسیار از مبلغین مسیحى به سراسر جهان و به خصوص مبلغینى كه در كشورهاى آفریقایى مستقر
نمودهاند فعالیتهاى شدید را علیه اسلام انجام مىدهند. تخصیص ارقام نجومى بودجه هایى كه پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران و به ویژه در سالهاى اخیر، از یك سو توسط استعمارگران غربى براى مبارزه با اسلام، و از سوى دیگر به وسیله دست نشاندگان آنها در كشورهاى اسلامى مانند عربستان تحت عنوان وهابیت، براى مبارزه با تشیع هزینه مىشود، و ارقام بالاى مبلغینى كه از هر یك از این دو جبهه، با اسلام واقعى و باورهاى دینى مردم جهان مبارزه مىكنند، رسالت اسلامى و انسانى ما را بسیار سنگین مىكند.
باید بدانیم كه اسلام و قرآن فقط براى ما و چند كشور دیگر نازل نشده است، بلكه همه مردم در سراسر جهان به عنوان بندگان خدا به این رحمت بى پایان الهى حق دارند و این فرمان خدا است كه حاملان امانت الهى، باید آن را به اهلش برسانند. (ان الله یامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها)1هیأتهاى مسیحى، در كشورهاى جهان سوم، شیوه هاى مختلفى را جهت انجام مأموریتهاى محوله به كار مىگیرند.
از جمله در برخى از كشورهاى آفریقایى مانند سنگال، بر طبق قراردادى كه با خانواده هاى تهیدست منعقد مىشود، در ازاى توزیع كمكهاى مختصر مالى و جنسى از طرف این هیاتها به مردم، آنها موظفند كه كودكان خود را به مدارس تبشیرى بفرستند.
التبه مروجین مسیحى و مبلغین اعزامى به كشورهاى اسلامى، براى پرهیز از تحریك احساسات و عواطف دینى مسلمانان در انجام كارهاى خلاف اسلام خویش، حتى الامكان سعى دارند از عملیات غیر مستقیم و فعالیتهاى محرمانه و مخفیانه استفاده كنند و به همین جهت است كه
1ـ نساء / 61.
بیشتر از راههاى فرهنگى، سیاحت و جهانگردى، تجارت و سرمایه گذارى، شرقشناسى و زبان شناسى، تخصص در امور باستان و به عنوان مشاور فنى و مربى ورزشى و تحت دهها عنوان دیگر، به فعالیت وانجام ماموریتهاى خود مىپردازند1.
در كشور آفریقایى كنیا ـ على رغم فعالیت شدید هفتاد فرقه مسیحى كه فقط یكى از آنها كه متعلق به ایرلند مىباشد داراى كلیسایى است كه شش هزار مبلغ مسیحى را تجهیز مىكند ـ مردمى زندگى مىكنند كه به گفته وزیر اطلاعات آن كشور، آماده پذیرش اسلام هستند، چه بسا این مردم همان كسانى باشند كه خداوند آنها را به عنوان «اهل امانت» معرفى فرموده است!
این دولت مردى كه خود مسیحى و عضو یك كابینه مسیحى است، در سفرى كه به ایران داشت، آمادگى كشور متبوعش را جهت پذیرش مبلغان اسلامى اعلام كرد. مسلّم است كه اگر در كشور او زمینهاى براى گرایشهاى اسلامى نباشد و یا در مردم، نسبت به پذیرش دین اسلام تعصبى وجود داشته باشد، او هرگز به خود اجازه چنین اظهاراتى را نمىدهد.
بنابر این، با وجود تبلیغات وسیعى كه از طرف مسیحیت علیه اسلام صورت مىگیرد و با وجود كارشكنى ها و دشمنى هایى كه وهابیون علیه تشیع مىكنند و نیز با توجه به غیر قابل مقایسه بودن نیروى انسانى و بودجه هاى تبلیغى ما با نیروها و بودجه هاى كلانى كه از طرف واتیكان هزینه مىشود، به طورى كه حتى بودجه و امكانات یكى از كلیساهایى كه در آنجا اداره مىشود، با تمام بودجه اختصاصى كشور عربستان در آنجا قابل مقایسه نیست با همه این تفاصیل باید امیدوار بود و تا حد قدرت در
1ـ رجوع شود به كتاب «این همه تبلیغات چرا؟».
امر تبلیغ اسلام و اعزام مبلغ به كشورها باید كوشش كرد و اتفاقاً از آنجا كه همواره حقیقت پیروز مىشود، فعالیتهاى بسیار ساده و اندكى كه در آنجا براى معرفى چهره تشیع انجام مىگیرد، خوشبختانه، بازده بسیار چشمگیرى دارد. این نشانگر آن است كه امكان تبلیغ اسلام در اینگونه كشورها، تا حد زیادى وجود دارد و لازم است كه به عنوان یك واجب شرعى، براى دفاع از حریم تشیع و ترویج اسلام واقعى در این مناطق، سرمایهگذارى بیشترى در جهت انجام مقدمات كار و آموزش زبانهاى خارجى صورت گیرد.
از جمله فعالیتهایى كه مىتوان در همین راستا انجام داد، ایجاد ارتباط مداوم با مراكز اسلامى، در دیگر كشورهاى مسلمان است. از این طریق ضمن مبادله اطلاعات لازم در مورد میزان جمعیت مسلمان و شیعه، نوع فعالیتها و تلاشهاى مذهبى و ارزیابى نیازهاى فرهنگى و تبلیغى هر كشور، مىتوان برخى از احتیاجات دینى و نیازهاى تبلیغى آنان را از قبیل كتابها و مجلات مذهبى تأمین كرد.
به هر حال باید دانست كه پویایى و جاودانگى هر چه بیشتر انقلاب اسلامى نیز در پرتو تلاش خستگى ناپذیر ما در تمامى صحنه هاى علمى، هنرى، فرهنگى و پاسخگویى مناسب به نیازهاى همه جانبه مسلمانان در داخل و خارج كشور میسر است.
اینها مسائلى است كه در بعد تبلیغات خارجى مطرح است، اما در داخل كشور نیز موفقیتهاى دشمن روبه افزایش مىباشد و فرهنگ اسلامى در حال تضعیف است.متأسفانه در اثر تلاشهاى ضد دینى و ترویج فرهنگ بیگانه، رسوبات این فرهنگ، بر رفتار عدهاى از جوانان هموطن ما اثر گذاشته و التزام به رعایت احكام شرعى را نسبت به اوایل پیروزى
انقلاب، كمرنگتر ساخته و حتى در مواردى، ارزشها را در سطح جامعه به شدت دگرگون كرده است.
آیا فروش و استعمال مواد مخدر، تولید و مصرف مشروبات الكلى، پخش فیلمهاى ویدئویى فوق ابتذال و دیگر مسائل مفسده انگیز در كشور جمهورى اسلامى ایران، این «ام القراى اسلام» هنوز زنگ خطر را براى بیدارى برخى از دست اندركاران مسائل فرهنگى به صدا در نیاورده است؟
آیا هشدارهاى مكرر و تعبیرات مختلف رهبر معظم جمهورى اسلامى در این باره، كافى نیست؟
مسلّم است كه در میان دو دیدگاه موجود كه یكى تبادل فرهنگى و دیگرى آنچه به تعبیر ایشان «شبیخون فرهنگى» نامیده شده است، به اندازهاى فاصله وجود دارد كه یك دایره مثلثاتى را طى مىكند ولى اهمیت موضوع از همه اینها فراتر است. افسوس كه همواره آنچه را كه «میرزاى شیرازى» در استعمال تنباكو مىبیند تنباكو فروشان نمىبینند، به همین خاطر است كه او ارتكاب چنین كارى را درحكم اعلان جنگ با حضرت بقیة الله (عج) مىشمارد!
آیا تاكنون هیچ یك از ما، این سوال را از خود پرسیده است كه علت آنكه روزانه، میلیونها پاكت رنگارنگ سیگار، با انواع تصاویر و ماركهاى گوناگون خارجى بدون هیچ ممنوعیتى به جامعه اسلامى ما تزریق مىشود چیست؟ و چرا اغلب این سیگارها با وجود زرق و برق و جذابیت بیشترشان نسبت به مشابه داخلى ارزانتر و تا نصف قیمت به فروش مىرسند، در حالى كه بهاى سایر اجناس غربى چند برابر است؟ دیگر آنكه چگونه و با چه سرمایه اى، این كالاى مضر تا سقف انبوه و اشباع جامعه به داخل كشور سرازیر مىشود و چرا تعداد فروشگاههاى آن در داخل، از
تعداد نانوایى ها بیشتر است؟! و خلاصه در رأس این هرم چه دستهاى خبیثى در كار است و از این هم فرآورده هایى كه دود مىشود و محیط را نیز آلوده مىسازد، منافع چه كسانى تضمین شده است؟!
چرا در داخل این همه پاكتهاى زیبا، نوارهاى درسى و كتابهاى مفید علمى براى ما ارسال نمىشود و چرا به جاى اینهمه سیگارهاى خفه كننده ـ كه سلامت نسل آینده را به خطر انداخته است ـ فیلمهاى ارزشمند علمى و كاستهاى دروس تحقیقى كه توان فنى و تكنولوژى را افزایش بدهد، به داخل كشور ما سرازیز نمىشود؟!
باید یك بار دیگر همه این سوالات را در مورد انواع مواد مخدر، مشروبات الكلى و فیلمهاى مبتذل ویدئویى تكرار كرد و چارهاى دردمندانه اندیشید، كه در غیر این صورت دیر یا زود، ترشحات زهر آگین آن، دامان برخى از پاك ترین فرزندان این مرز و بوم را نیز فرا خواهد گرفت، اگر تاكنون از میان آنها قربانیان فراوانى را نگرفته باشد جوانانى كه با عقایدى سالم وارد اجتماع و حتى وارد دانشگاهها مىشوند و سرانجام با اعتقادى سست و ایمانى ضعیف باز مىگردند و در چنگال مشكلات فراوان، تحمل و اعتماد به نفس را از دست مىدهند و ناگهان به دامن آلودگیها پناه مىبرند.
وقت آن است كه میرزاى شیرازى دیگرى به پا خیزد و بار دیگر در این برهه از زمان با فتوایى تازه علم مبارزه و جهاد با كفر جهانى را بر دوش گیرد.
وقت آن است كه همه اقشار جامعه بپاخیزند وفریاد آن مرجع كفر ستیز را كه امروز در گلوى رهبر بیدار انقلاب ما طنین افكنده است به گوش جان بشنوند و همگى در یك بسیج عمومى و یك حركت رعد آساى
سراسرى ـ آنچنان كه پشت غارتگران جهانى را یك بار دیگر بلرزاند و بشكند ـ شركت كنند و با ترك عادتهاى زشت و زدودن زنگارهاى پلید شرك و شك و بى ایمانى، موجبات استحكام و تقویت دوباره اعتقادات دینى و ترویج ارزشهاى اسلامى را با ایجاد مجالس مذهبى و محافل دینى در سراسر كشور فراهم سازند و در این جهاد مقدس، به وسیله تقویت روحیه خدا جویى، هرگز از ملامت كج اندیشان و روبه صفتان نهراسند و با ایثار جان، شجاعانه علیه بى عدالتى هاى اجتماعى و به باد رفتن انسانها مبارزه كنند.
مجدداً تاكید مىكنیم كه انجام این امر مهم، فقط به همت عموم مردم مسلمان و مشاركت سراسرى آنان امكان پذیر است. یكى از دامهاى دشمن القاى این فكر است كه «وظیفه ما در برابر اسلام و انقلاب به پایان رسیده است و اكنون دیگر نوبت كار دولت است» در حالى كه این اشتباه بزرگى است و اگر ملت براى انقلاب و پیروزى جنگ، از مال و جان جوانهاى خود مایه گذاشته است، مسؤولیت حفظ این خونها و دستاوردهاى انقلاب، هنوز به پایان نرسیده است وانگهى در اسلام دولت و ملت از یكدیگر جدا نیستند و اعضاى یك دولت نیز به تنهایى نمىتوانند، با كنار رفتن مردم از صحنه هاى مختلف، مشكلات عظیم كشور را سامان بدهند.
در مبارزه با فرهنگ بیگانه، همیشه عنصر بیگانه از كشورهاى غربى یا شرقى وارد نمىشود؛ چه بسا، عناصر بیگانه از اسلام در داخل كشور و جامعه خودى وجود داشته باشد و میراث و آداب و رسوم نسلهاى قبل از
اسلام به عنوان اسلام وارد فرهنگ كشور شده باشد و هیچ ارتباطى با اسلام نداشته باشد.
ابتدا باید فرهنگ اسلامى را بشناسیم و بفهمیم كه فرهنگ واقعى چیست و آنچه را غیر اسلامى یا ضد اسلامى است، از آن جدا كنیم تا بدانیم كه با چه باید مبارزه كنیم و ناخواسته به عناصر اصلى فرهنگ اسلام ضربه نزنیم.
گاهى ممكن است شیوه و ابزار مبارزه با فرهنگ بیگانه نادرست باشد و از این ابزار به نتیجه مطلوب نرسیم و در عمل، به دشمن كمك كنیم.
در دو سه قرن اخیر، نمونه هایى وجود داشته كه برخى به نام مبارزه با غرب زدگى به ترویج فرهنگ غرب كمك كرده اند، خواستهاند با سلاحى كه دشمن به دست آنها داد به جنگ با او بروند. در حالى كه، به نفع دشمن عمل كرده اند.
در شرایط كنونى جامعه ما بیش از حد نیازمند فعالیت هاى فرهنگى است. علیرغم منافع غنى فرهنگى، بزرگترین كمبود انقلاب ما كمبود فرهنگى است. متأسفانه عوامل گوناگونى چه پیش از انقلاب و چه پس از آن موجب شدهاند كه حركت فرهنگى لازم در جامعه ما به وجود نیاید. شاید بهترین عامل آن پس از انقلاب وقوع جنگ تحمیلى بود كه ضرورتاً تمام توان و نیروى فعال جامعه ما را به سوى خود متوجه ساخت، ولى اكنون كه دوران جنگ سپرى شده و بسیارى از فتنه هاى داخلى كه در ابتداى پیروزى انقلاب چنگ و دندان نشان مىدادند نابود گردیده است،
موقع آن رسیده كه به چیزى بپردازیم كه از روز اول پیروزى باید بدان مىپرداختیم و آن مسئله بازسازى فرهنگى است.
هر چند جامعه ما در تمامى زمینه ها كمبود و نارسائى دارد، در زمینه اقتصادى، فرهنگى، نظامى ...... صنعتى، ادارى و غیره و در تمام آنها احتیاج به بازسازى هست، ولى آنچه بیش از هر چیز باید مورد توجه واقع شود كمبود فرهنگى و بازسازى فرهنگى است. هر كس در هر نهادى به اندازه توانش باید به این بازسازى كمك كند. كمبود و بازسازى فرهنگى مسئلهاى است كه تنها در انقلاب ما نقش مهمّى را ایفا مىكند، در حركت انبیاء الهى نیز این مسئله در رأس همه امور بوده. و به یقین مىتوان گفت حركت انبیاء در طول تاریخ بشر بیش از هر چیز صبغه فرهنگى و الهى داشته است، سر و كارش با عقل و دل و فكر و اندیشه مردم بوده است، و سایر مسائل از قبیل مسائل اقتصادى، روابط اجتماعى و غیر ذلك نقش ابزار یا مقدمه را داشته اند. خط اصلى حركت انبیاء خط فرهنگى است، و این انقلاب هم كه دنباله حركت انبیاء و ائمه اطهار سلام الله علیهم مىباشد، بر همین اساس بنا شده است. امروز ما موظفایم كه مردم خود را از نظر فكرى تغذیه كرده بینش هاى صحیح اسلامى را به آنها ارائه دهیم و ارزش هاى اسلامى را ترویج نموده زنده كنیم، بنابراین اساس تبلیغ، در این دوره بازسازى و نیز در دوره هاى آنى مىبایست بر تبیین حقایق اسلام و ترویج ارزشهاى آن، و در یك كلام بر پایه بازسازى و ارائه فرهنگ اصیل اسلامى استوار گردد.
عرصه فرهنگ عرصه فكر و اندیشه است، عرصه اعتقاد و گرایش است،
عرصه جلوه گرى انواع مكاتب حق و باطل است، بنابراین بازسازى فرهنگى نیز به معناى مبارزه با اندیشه هاى باطل، برداشت هاى نادرست، گرایش هاى شیطانى، روش هاى غلط و مكاتب انحرافى و جایگزینى حق و صواب است. پیدا است كه چنین مبارزه اى، با زور سلاحهاى سرد و گرم و بكارگیرى تكنولوژى پیشرفته و بسیج نیروهاى فیزیكى میسر نیست. اگر مردم دنیا دست به دست هم دهند و مدرن ترین تكنولوژى را بكار گیرند تا یك فكر غلط را از ذهن یك فرد بزدایند نخواهند توانست. این مبارزه سلاح دیگرى نیاز دارد. در این عرصه تنها سلاح مؤثر علم است، فقط با منطق صحیح است كه مىتوان غلط را نابود ساخت، نه با زور و یا شعار. البته شعار و زور نیز هر یك در جاى خود مؤثر است و باید از آن استفاده نمود اما میدان اندیشه و فرهنگ، میدان منطق و علم است، عقل باید تجلى كند، فكر باید بكار افتد، حقایق باید روشن شود تا دشمن فرهنگى مغلوب گردد. پس باید با سلاح منطق و استدلال، با سلاح تفكر و تحقیق، با سلاح دانش و علم مجهز شویم تا بتوانیم در دنیاى اندیشه هاى متضاد و مكاتب متقابل، حق را از باطل، سره را از ناسره جدا نموده هر یك را به جاى خود نشانیم. این وظیفه ماست، این نبرد اگر چه مثل نبرد نظامى درگیرى مشهود و محسوسى ندارد، انسان تماشاگر صحنهاى كه هزاران كشته و زخمى در آن باشد نیست، ولى اهمیت آن به مراتب بیش از نبردهاى نظامى است، و آثار مطلوب یا نامطلوب آن در دراز مدت گستردهتر عمیقتر از آثار نبردهاى نظامى است. باید اعتراف كرد كه این حقیقت در گذشته آنچنان كه مىبایست شناخته نشده و هم اكنون نیز آنگونه كه در خور و شایسته آن است مورد توجه نیست.
در مبارزه نظامى معمولاً دشمن كاملا شناخته مىشود قیافه و جهت
گیرىاش مشخص است. انسان مىبیند گلوله و بمب و موشك از چه سوئى مىآید و چه سوئى را هدف قرار مىدهد. به راحتى نوع سلاح بكار رفته را مىتوان تشخیص داد، اما در مبارزه فرهنگى این گونه نیست. نه دشمن به راحتى قابل شناخت است و نه عرصه مورد هجوم وى و مزارع سلاح بكار رفته. چه بسا در زیر ماسك دلسوزى براى اسلام سالها و شاید قرنها فعالیت كند و زیر پوشش آن، ضربه هاى كارى بر پیكر آن وارد سازد. چنان وانمود كند كه از دلسوختگان اسلام و دلباختگان این مكتب است، حتى كارهاى به ظاهر خوب و ریاكارى هاى نسبتاً چشمگیرى نیز در این زمینه انجام دهد ولى در لابلاى همین كارها زهر خود را به پیكر این فرهنگ تزریق نماید به طورى كه اكثر مردم و گاهى همه آنها جز نوادرى نفهمند كه این خوراك فرهنگى حاوى چه زهر خطرناكى است، و چه بسا چهره پر فریب و ریاى دشمن آن قدر زیركانه گریم شده باشد كه مردم آن را به عنوان كسى كه لیاقت رهبرى فرهنگى دارد بپذیرند.
مقوله فرهنگ مقوله وسیعى است كه در اطراف آن بسیار بحث شده است. كسانى كه با مفاهیم جامعهشناسى آشنایى دارند مىدانند كه براى این واژه بیش از پانصد تعریف ذكر شده است كه پرداختن به همه آنها در این بحث كوتاه و مختصر میسّر نیست. امابه صورت اجمالى، مىتوان فرهنگ رااین گونه تعریف كرد: «فرهنگ عبارت است از مجموعه مایه هایى كه رفتار او را از رفتار حیوانات مشخّص و ممتاز مىسازد». به طور كلّى، سه بخش اساسى مىتوان براى فرهنگ در نظر گرفت:
اول، شناختها و باورها
دوم، ارزشها و گرایشها
سوّم، رفتارها و كردارها.
منظور از هجوم فرهنگى آن است كه جامعهاى تلاش كند كه فرهنگ خودش را بر جامعه دیگرى كه طبعاً داراى فرهنگى خاص مىباشد تحمیل كند یادست كم، نوعى دگرگونى در فرهنگ آن جامعه بوجود آورد. این كار هجوم فرهنگى تلقّى مىشود.
اكنون سؤالى كه مطرح مىشود این است كه آیا هجوم فرهنگى همیشه نامطلوب و مذموم است یا ممكن است گاهى اوقات پسندیده و ممدوح باشد؟
این مطلب به جنبه ارزشى بحث مربوط مىشود كه باید آن را به تفصیل مورد بررسى قرارداد،اما اجمالاً مىتوان گفت كه هجوم فرهنگى همیشه مذموم و نكوهیده نیست. اگر جامعهاى داراى فرهنگ منحط، ارزشهاى كاذب، باورهاى غلط و شناختهاى نادرست باشد، جامعه دیگرى به انگیزه الهى و به قصد اصلاح سعى كند كه باورهاى غلط را از آن بزداید و ارزشهاى غلط را به ارزشهاى صحیح تبدیل نماید این كار ناپسند و نكوهیده نیست، ولى معمولاً از هجوم فرهنگى تأثیر نابجا و ناحق اراده مىشود كه كسانى نسبت به جامعه دیگر انجام مىدهند و مىخواهند دگرگونى هاى نامطلوبى در آن جامعه بوجود آورند كه دست كم، از دید كسانى كه از آن به هجوم تعبیر مىكنند، این دگرگونیهاى نامطلوب است.
پس بطور كلّى منظور از هجوم فرهنگى تلاش افراد یا جوامعى است كه به قصد عوض كردن یا دگرگون ساختن فرهنگ جامعه دیگرى انجام مىشود این دگرگونى ممكن است در سه بخش اساسى ظهور كند:
الف ـ در بخش شناختها و باورها، بینش افراد را نسبت به خدا، جهان و انسان تغییر دهند.
ب ـ در بخش ارزشها و گرایشها، غیر از شناختهایى كه انسانهانسبت به هر چیر دارند لازم است در زندگى آنها ارزشهایى نیز مطرح باشد، زیرا زندگى بدون اعتقاد به یك سلسله ارزشها شكل انسانى پیدا نمىكند. وقتى زندگى انسان، انسانى و ممتاز از زندگى سایر حیوانات خواهد بود كه خوب و بد درآن مطرح باشد. كسانى كه كارهایى، به عنوان اینكه خوب است، انجام مىدهند و كارهایى را به عنوان اینكه بد است ترك مىكنند به ارزشهاى انسانى پاى بند هستند. اما جوامع، از نظر شناخت خوب و بد و ارزش و ضد ارزش، با هم اختلاف نظر دارند. حال، اگر جامعهاى یك
سلسله ارزشها را پسندید و به آنها دل بست اگر دیگران بخواهند كه آن ارزشها را تغییر دهند این كار در بعد ارزشى هجوم فرهنگى است. آنچه شكل رفتارانسان را تعیین مىكند باورها و ارزشهایى است كه بدانها اعتقاد دارد.
ج ـ در رفتارها و كردارها، وقتى باورها و ارزشها به نوبه خود تغییر كنند خود به خود رفتار انسانها هم تغییر خواهد كرد. از اینرو، كسانى كه مىخواهند به فرهنگ جامعهاى هجوم ببرند سعى مىكنند در الگوهاى رفتارى افراد آن جامعه تغییراتى بوجود آورند. براى این كار هم شیوه هاى گوناگونى وجود دارد، كه باید مورد شناسایى و ارزیابى قرار گیرد.
بطور خلاصه، منظور از هجوم فرهنگى در جامعه ما (كه امروز در معرض هجوم فرهنگى دشمنان واقع شده و هر كدام به انگیزه اى مىخواهند فرهنگ ما را عوض كنند) این است كه شناخت هاى مردم جامعه ما را نسبت به جهان و انسان و ارزشهایى كه به آنها دل بستهایم و شیوه رفتار فردى و اجتماعى مان را، به گونهاى كه به نفع خودشان باشد تغییر دهند.
گاهى هجوم فرهنگى به انگیزه الهى انجام مىگیرد كه البته این كار انبیا و پیروان آنها است. انگیزه آنان از قیام، در هر جامعهاى این است كه با نیّتى الهى فرهنگ آن جامعه را تغییر دهند، زیرا، وظیفهاى در این زمینه از سوى خدا بر دوش آنها گذاشته شده است تا خطاها و انحرافات جوامع را اصلاح كنند. چنین كارى خواه ناخواه موجب تصّرف در فرهنگ مىشود. اما این كار ممدوح است. ماهم از این گونه هجوم فرهنگى استقبال
مى كنیم. اگر واقعاً جامعه ما از نظر شناختها، باورها، ارزشها و رفتارها مبتلا به مفاسد و انحرافاتى باشد و كسانى در صدد اصلاح انحرافات آن برآیند ماباید از آنها ممنون باشیم. این كار هیچ عیبى ندارد، ولى منظور ما از هجوم فرهنگى، بنابر اصطلاح معروف، عكس این مطلب است، یعنى ایجاد تغییر نامطلوب به وسیله گروهى در جامعه تا ارزشها رابه ضد ارزشها تبدیل كنند، باورهاى صحیح رااز مردم بگیرند، تردید، وسوسه، بى باورى، وارفتگى و وانهادگى در مردم ایجاد كنند، حالت پوچگرایى یا باورهاى كاذب و ارزشهاى غلط به جامعه تزریق كنند، منظور از هجوم فرهنگى همین است.
اما اینكه انگیزه كسانى كه چنین كارهایى انجام مىدهند چیست بحثى است كه تا حدود زیادى جنبه روانشناسى اجتماعى دارد. اگر بخواهیم حق مطلب ادا شود باید بحثهاى مربوطه ذكر شود تا بتوانیم نتیجهاى روشن بگیریم در این بخش فقط، بحث كوتاهى در باره این موضوع ذكر مىكنیم:
انسانها از اعمال خود در زندگى انگیزه هاى گوناگونى دارند. طبیعى ترین انگیزه آنان انگیزه هاى حیوانى براى رفع نیازهاى مادى و فیزیولوژیكى است. مانند غذاخوردن و ارضاء هوسهاى جنسى و شهوانى این نیازهاى طبیعى در بعد حیوانى انسانها ظهور پیدا مىكند و آنان تلاش مىكنند كه این غرایز و خواستهاى حیوانى را هرچه بهتر و بیشتر ارضانمایند. به عبارت دیگر، مقصد چنین انسانهاى حیوان صفت، مسائل مادى و اقتصادى و به تبع آن مسائل جنسى است و چیزهاى دیگرى جنبه وسیلهاى دارد. تمام فعالیتهاى دیگرى كه در ابعاد گوناگون اجتماعى انجام مىگیرد، اعمّ از زمینه هاى علمى، صنعتى و هنرى همه در
جهت خدمت به این غرایز حیوانى و ارضاى آنها انجام مىشود، حتى تلاش هایى كه علما و دانشمندان در آزمایشگاهها و مراكز علمى انجام مىدهند بحثها و تحقیقاتى كه در زمینه هاى گوناگون صورت مىگیرد، براى چنین مردمى كه دراین سطح از فرهنگ هستند، به قصد پر كردن شكم و لذتهاى مادى و جنسى انجام مىشود.
این مسأله متأسفانه در بیشتر جوامع غربى امروز مشاهده مىشود. البته همه مردم كشورهاى غربى این گونه نیستند ولى غالب مردمى كه آنجا زندگى مىكنند و دست اندركار مسائل اجتماعى هستند، اهداف مادى و اقتصادى دارند و سایر مسائل براى آنها جنبه فرعى، مقدّمى و وسیلهاى دارد؛ مثلاً، سیاست وسیلهاى است براى اقتصاد؛ مىخواهند باتسلّط سیاسى منابع اقتصادى كشورى را به دست آورند. و براى خود بازار فروش مهیّا كنند. تسلّط فرهنگى هم به نوبه خود مقدّمهاى است براى تسلّط اقتصادى. چون نمىتوانند اجناس خود رابه مردمى كه فرهنگشان باخواست آنها وفق ندارد و مصرفى نیستند بفروشند براى اینكه هر روز بتوانند بیش از بیش اجناس خود را به آن كشورها صادر كنند باید فرهنگ مردم آنها را مطابق خواست خود عوض كنند. اگر فرهنگى مبتنى بر عقاید مذهبى، زهد و پارسایى باشد بازارى براى آنها به وجود نمىآورد كه بتوانند هر روز ابزار و اسباب آرایش جدید، وسایل تزیینى و امثال آن به آنها عرضه كنند، آنها هم خریدار باشند، بلكه بر اساس اعتقادات مذهبى و اخلاق ساده زیستى از اسراف و تبذیر پرهیز مىكنند و چندین سال از هر وسیلهاى استفاده مىكنند. این گونه عقاید و احساسات به سود آنهانیست. زیرا آنها مىخواهند هر چه بیشتر تولیدات خود را به فروش برسانند و بازار خوبى براى كالاهایشان پیدا كنند.براى این منظور
هم باید فرهنگ آن مردم را به فرهنگ مصرفى تبدیل كنند. همه به خاطر داریم كه در دوران رژیم گذشته در كشور ما فرهنگ مصرفى ترویج مىشد. به این دلیل، بسیارى از وسایلِ قابل استفاده به دور ریخته مىشد. درصورتى كه، در كشورهاى سرمایه دارى كه، خود این فرهنگ را ترویج مىكردند و ما را وادار مىساختند كه مصرف بیش از حد داشته باشیم صرفه جویى مىكردند. آنها حتى شیشه هاى دارو و آب میوه و نوشابه را در ظرفهاى مخصوص مىریزند و شهردارى براى استفاده مجدد آنها را جمع آورى مىكند. یا مثلاً، از پوست میوه هاى مصرفى خود، مانند پرتقال و سیب زمینى، استفاده مىكنند. آنها كه فرهنگ مصرفى را به ما تحمیل مىكنند خودشان آنگونه رفتار مىكنند ولى ما چنین نیستیم. دلیل اینكه آنها این فرهنگ را بر ما تحمیل كردهاند تأمین منافع اقتصادى خودشان است. پس انگیزه اصلى دشمنان از هجوم فرهنگى اقتصاد و جلب منافع مادى است. اكنون هم این مقصود از سوى آنان دنبال مىشود ولى كلیّت ندارد. مردمى كه فرهنگ براى آنها اصالت دارد هیچگاه فقط مسائل اقتصادى و رفاهى برایشان مطرح نیست، بلكه اینگونه مسائل براى آنها جنبه وسیلهاى خواهد داشت.
مابراى تأمین نیازهاى طبیعى خود مانند غذا و لباس به دنبال كار مىرویم؛ عدهاى به كشاورزى مشغول مىشوند، عدهاى به كارهاى صنعتى و بازرگانى و برخى هم به كارهاى خدماتى مىپردازند تا نیازهاى زندگى خود را تأمین كنیم. اما گروهى وقتى دست اندركار این كارها مىشوند پول برایشان اصالت پیدا مىكند و اصلا پول داشتن مطلوب آنها مىشود. ابتدا پول وسیلهاى بود براى تهیه غذا و لباس، اما وقتى در گیر كارهاى اقتصادى شدند پول مقصد اصلى مىشود. لذا، به دنبال جمع كردن و هر
چه بیشتر اندوختن آن مىروند. افرادى هستند كه اگر در تمام روز، از بهترین غذاها و در تمام سال، از بهترین لباسها استفاده نمایند و در مجلّلترین كاخها زندگى كنند ثروت آنها براى خود و فرزندانشان تا هفت نسل كافى است ولى قناعت نمىكنند و پیوسته به فكر افزودن بر سرمایه هاى خود هستند. گویى جنون پول اندوزى دارند، بخصوص كسانى كه به رباخوارى عادت كرده اند. قرآن كریم در این باره مىفرماید: «الّذینَ یَأكُلُونَ الِرّبوا لایَقُومُونَ اِلاّ كَما یَقُومُ الّذى یَتَخَبُّطُهُ الشَّیطانُ مِنَ اْلمسِّ: (سوره بقره:275) حالت روانى عجیبى شبیه جنون پیدا مىكنند. (جنون پول اندوختن) اینكه این همه مال چه فایدهاى براى او دارد و این همه پول را مىخواهد چه كند براى او مطرح نیست. براى او تنها داشتن مال اهمیّت دارد.این مطلب به عنوان نمونه ذكر شد تا بدانیم كه بسیارى از چیزها اصالتاً جنبه وسیلهاى دارد ولى براى گروهى هدف محسوب مىشود، پول وسیلهاى است براى تأمین نیازها، اما براى پول پرستان و سرمایه اندوزان هدف مىشود، تا آنجا كه مىپذیرد از غذا و لباس و سایر امكانات زندگى كمتر استفاده كند تا پولش كم نشود. بسیارى از مسائل اجتماعى این گونه است كه براى بعضى جوامع هدف است و براى بعضى جوامع دیگر جنبه وسیلهاى دارد. فرهنگ هم چنین است؛ براى عدهاى اصالت دارد و هدف است و براى عدهاى وسیله است. هجوم فرهنگى هم براى برخى اصالت دارد و براى برخى وسیله است.
پیامبران و مصلحان الهى سعى مىكنند كه فرهنگ مردم را عوض كنند. اما نه تنها به این دلیل كه اقتصادشان بهتر شود بلكه براى اینكه مردم اعتقاد صحیح پیدا كنند و به ارزشهاى ولاى انسانى پاى بند گردند. این موضوع براى انبیا و مربیّان الهى اصالت دارد ولى براى دیگران ممكن
است جنبه وسیلهاى داشته باشد. پس پاسخ این سؤال كه انگیزه هجوم فرهنگى چیست معلوم شد. انگیزه هاى افراد از این كار متفاوت است و گاهى هجوم فرهنگى مقدّمهاى است براى انگیزه هاى دیگر و گاهى هدف است.
امروز هدف بیشتر مهاجمان فرهنگى این است كه از این هجوم به عنوان یك ابزار استفاده كنندو گرنه هر گز براى مسائل فرهنگى اصالتى قایل نیستند و در زندگى غیر از ارضاى شهوات و ارضاى جنون پول اندوزى خود چیز دیگرى برایشان مطرح نیست. همه چیز درحكم وسیله است براى رسیدن به این اهداف. هر تلاشى هم كه انجام دهند، چه در كشور خودشان و چه در جوامع دیگر، همه مقدّمهاى است براى اقتصاد، رفاه مادى، شهوت جنسى و امثال آن حتى مسائلى مانند تسلّط سیاسى، نظامى، برترى علمى ـ تكنولوژیكى و مانند آن وسیله است. چنین مردمى وقتى به جوامع دیگر تهاجم فرهنگى مىكنند آن را به عنوان یك ابزار بكار مىگیرند و گرنه قصد اصلاح فرهنگ دیگران را ندارند، در فكر این نیستند كه اعتقادات آنها درست است یا غلط، باورها و ارزشهایشان صحیح است یا خطا. اگر آنها براى مردم دل مىسوزاندند اول سعى مىكردند كه باورها و ارزشهاى خود را تصحیح كنند.
پس اگر در صدد تغییر فرهنگ مردم هستند به دلیل منافع اقتصادى است كه به دنبال آن هستند. اوّلین نتیجهاى كه آنها از این كار خود مىگیرند آن است كه غرور مردم را مىشكنند.وقتى مردم فرهنگ خود را مردود شمردند مانند آن آست كه هویت اجتماعى خود
را از دست داده باشند. وقتى ملتى از فرهنگ خود دست بردارد و تابع دیگران شود مانند آن است كه بند اطاعت و بندگى آنها را به گردن خود انداخته با شد. این بندگى و تبعیّت فرهنگى از آن رو حاصل مىشود كه آنان ابتدا توانستهاند غرور و شخصیت مردم را خرد كنند و آنان را تابع خود سازند. در نتیجه، به خود اتّكا ندارند واز خود هویّتى نخواهند داشت. با اینهمه، این ابتداى كار آنهاست. هدف اصلى آنها این است كه آداب و رسومى را كه به مردم تزریق مىكنند، بپذیرند و رفتار آنها را مطابق خواست خود عوض كنند تا ارزشهاى كاذب را بپذیرند، مانند دنباله روى از مدهاى روز و تغییر دكورها ولباسها. اگر به چنین كارى توفیق یابند مقاصدشان تأمین شده است. مردمى كه این گونه مدپرست شدند تابع هوسهاى دیگران و مقلّد آنان شدند به راحتى مىتوان كالاها بى شمارى را در بازار آنها به فروش رساند، با این حیله كه امروز این كالا مد است و فردا از مد مىافتد. اینكه كالایى كه مد بوده چقدر براى زندگى آنان مفیدتر بوده و راحتى و سلامت آنها را چقدر تأمین مىكرده اصلا مطرح نیست. تنها چیزى كه براى چنین مردمى مطرح مىباشد این است كه به محض آنكه مد كالایى عوض مىشود در فكر تهیه نوع جدید آن باشند. در این زمینه، تبلیغات بنگاههاى تجارتى هم با اهداف استعمارگران همسو و همجهت است. در این بین، جوانان بیش از سایر اقشار تحت تأثیر واقع مىشوند. در گذشته، شلوار گشاد مد بود؛ اما امروزه شلوارهاى تنگ مد شده است یا بر عكس. بسیارى از این قبیل چیزها كه مد شده با استفاده از تبلیغات رایج در فیلمهاست. هم كسانى كه طرح این مدها را به بازار عرضه مىكنند از این راه منافع فراوانى به دست مىآورند و هم كسانى كه بااستفاده از
این طرحها محصولاتى را تولید مىكنند.
زندگى ما پر از مظاهر هجوم فرهنگى است كه هر یك از آنها براى مستكبران جهان وسیلهاى است براى سلطه اقتصادى. البته استعمارگران از سلطه نظامى و سیاسى نیز براى استحكام پایه هاى قدرت خود یا نفوذ در جوامع استفاده مىكنند ولى آنها مقدّمه است. آنچه براى آنها اصالت دارد و نقطه نهایى و هدف غایى آنهاست تسلّط اقتصادى است. آنچه امروز در دنیا مطرح است و محور بحثهاى سیاستمداران بزرگ دنیاست مسأله پیشرفت اقتصادى است. آنها پیوسته در این فكر هستند كه امسال در آمد سرانه فلان كشور بیشتر شده است یا كمتر؛ صادراتش چقدر افزایش پیدا كرده و مسائلى از این قبیل؛ مثلاً، آمریكا از اینكه ژاپن در حال پیشرفت سریع اقتصادى است و در حال پشت سرگذاردن آمریكاست نگران است.
پیشرفت علم و تكنولوژى یك شعار بیش نیست. اگر آمریكا بتواند از ژاپن تكنولوژى وارد كند اما كالاهاى خود را بهتر و بیشتر بفروشد هیچ نگران نیست، چون دوست دارد كه دانشمندان آنجا زحمت بكشند، اختراع كنند و بسازند، اما اینها آن را وارد كنند، مونتاژ كنند و به اسم خود به فروش برسانند تا منافع آن به جیب سرمایه داران آمریكایى برود. مطالبى را هم كه مطرح مىكنند، مبنى بر اینكه تكنولوژى ما پیشرفتهتر است، جنبه تبلیغاتى دارد، براى اینكه بتوانند از آن بهره بردارى اقتصادى كنند. پس هجوم اقتصادى به انگیزه هاى گوناگون انجام مىشود؛ اما آنچه امروز براى استكبار جهانى بیشتر اهمیت دارد تسلّط اقتصادى بر كشورهاى جهان است. این مهمترین انگیزه آنان از هجوم فرهنگى است.
هجوم فرهنگى از كجا شروع شد؟ آیا هجوم فرهنگى پدیده جدیدى است یا سابقه دار است؟ اگر بخواهیم از راه تاریخى، مسائل را بررسى و به اسناد و مدارك تاریخى مراجعه كنیم این كارى است وقتگیر و به تحقیقات فراوانى نیاز دارد. اما اجمالا قرآن كریم مىفرماید «وَكَذلِكَ جَعَلْنالِكُلِّ نَبىّ عَدُوّاً شَیَاطینَ اْلاِنْسِ وَ الْجِنِّ» (سوره انعام:112) خداى متعال، در كیفیت تشكّل جوامع و قشربندى و وجود عوامل حق و باطل در جامعه مىفرماید كه ما همیشه در جوامع انسانى یك گروه از انبیا، حق پرستان و مصلحان آنها را قرار دادهایم و بر اساس یك تدبیر تكوینى الهى، عدهاى از شیاطین در مقابل آنها صف آرایى كرده اند، نه تنها شیاطین جنّى یعنى ابلیسها، بلكه حتّى شیطانهاى انسى. خود نیز مىفرماید: «شیاطینَ اْلاِنسِ وَ الْجِنِ» انبیا و یارانشان از خدا الهام مىگیرند و هدفشان هم هدفى الهى است: رشد دادن جامعه و رساندن آن به كمال انسانى. این یك گروه كه داستان آنها در تاریخ و قرآن هم بسیار ذكر شده است. در مقابل اینان، براساس تدبیر الهى، باید شیاطینى هم باشند، چون از نظر قرآن، هدف از آفرینش انسان این است كه با اختیار خود راهى را انتخاب كند، و چون انسان باید رشد اختیارى پیدا كند همیشه باید دو راه در مقابل او باشد تا یكى را انتخاب كند. اگر یك راه بود قابل انتخاب نبود عواملى هم كه دعوت به این راه مىكنند باید با هم توازن داشته باشند. اگر خداوند متعال فقط انبیا را مىفرستاد بُعد ایمان تقویت مىشد و بر كفر برترى پیدا مىكرد. اگر هم آنها رانمى فرستاد عامل كفر برترى مىیافت و توازن برهم مىخورد. این دو باید با هم توازن داشته باشند تا همیشه انسان در مقابل دو جاذبه تقریباً متعادل قرار داشته باشد و بتواند انتخاب
كند. ارزش انسان به انتخاب او بستگى دارد. براى اینكه انتخاب صحیح و به معناى دقیق كلمه انجام گیرد باید عوامل دعوت كننده به راه راست و چپ و به حق و باطل با هم متوازن باشند. خداوند از این تدبیر الهى در قرآن مكرراً یاد كرده است. در این آیه مىفرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا»؛ این تدبیر را، خود قرار دادیم كه باید در مقابل انبیا دشمنانى از شیاطین انس و جن باشند. این دشمنان چه كسانى هستند؟ امروز شیطان بزرگ آمریكاست؛ اما همیشه آمریكا نبوده است.آمریكا یك كشور بى هویّتى است كه در دو سه قرن اخیر پیدا شده است پیش از آن، كشورها و جوامع انسانى بسیارى بودهاند كه داراى اصالتند؛ مانند ایران، روم، چین، هند و امثال آنها. لكن مسأله استكبار و سلطه طلبى همیشه در بین انسان ها بوده است، از انسانهاى اولیه و فرزندان حضرت آدم گرفته تا به حال. «رگ رگ است این آب شیرین آب شور.»
این مسأله همیشه بوده است، پس از این هم خواهد بود. مردم سلطه جو، برترى طلب و ناراضى نسبت به حق خود همیشه بوده اند. هرروز به یك شكل جلوه مىكند؛ اما این روحیه از بین نخواهد رفت. انبیا هم در مقابل این روحیه تلاش مىكنند تا با آن مبارزه كنند. این طبیعت دشمنى بین حق و باطل است. هر كدام به نفع خود تلاش مىكنند و سعى دارند تا دیگرى را از بین ببرند.
در آیه شریفهاى كه ذكر شد، به نوع فعالیت شیاطین و اصلى ترین كارى كه انجام مىدهند اشاره شده است بیان آن مسائل توسط قرآن براى هدایت ماست تا بدانیم كه چه دشمنانى در كمین ما هستند و بدانیم كه چگونه در مقابل آنها موضع گیرى كنیم. شیاطین انس در مقابل انبیا به دشمنى بر خاسته اند، وسیله كارشان هم به تعبیر قرآن «یُوحى بَعْضُهُمْ اِلى
بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً» است؛ یعنى با حرفها و سخنان زیبا و فریبنده به یكدیگر الهام مىكنند. استفاده از سخن زیبا وخوش ظاهر اما بى باطن و بى مغز كار شیاطین است تا دیگران را بفریبند.
به عنوان جملهاى معترضه خداوند در انتهاى این آیه مىفرماید: «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرَهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ». این جزو تدبیر تكوینى الهى است كه مىفرماید همانگونه كه ما پیامبران را فرستادهایم و آنها را با انواع نیروهاى معنوى حمایت كردهایم به آنها هم ابزار و وسایلى براى كار داده شده است. البته همانگونه كه پیامبر مجبور نیست آنها هم مجبور نیستند؛ اما تدبیر الهى به شكلى است كه هر دو دسته به وجود مىآیند، رشد مىكنند و ادامه دهندگان راه هر دو گروه همیشه خواهند بود. هدف شیاطین از اعمال روشهاى گوناگون براى جلب طرفداران خود این است كه آن دسته از مردمى كه هنوز به آخرت ایمان ندارند و زندگى آنها در سطح همین زندگى حیوانى است و فقط هر چه را مىبینند و احساس مىكنند، مىپدیرند و هنوز نمىتوانند ماوراى محسوسات را درك نمایند و قبول كنند یعنى هنوز ایمان به غیب و آخرت ندارند؛ بفریبند اما كسانى كه داراى ایمان هستند و به ماوراى این عالم اعتقاد دارند گول شیاطین را نمىخورند. بر خلاف انسانهایى كه تحت تعلمیات پیامبران قرار نگرفته اند. فقط به محسوسات ایمان دارندو به عالم غیب معتقد نیستند و به یقین نرسیده اند؛ بجز برخى افراد بسیار نادر و استثنائى همه در آغاز زندگى بینش طبیعى و مادى دارند. به تدریج، باید به مسائل ماوراى طبیعى و غیبى پى ببرند. شیاطین جن و انس در كمین هستند تا چنین افرادى را به دام بیندازند. پس پاسخ این سؤال كه هجوم فرهنگى از چه زمانى شروع شده است این است كه از ابتداى تاریخ زندگى اجتماعى انسان همه افراد
بشر در گروه حق و باطل قرار داشتهاند و از همان ابتدا هم تهاجم فرهنگى وجود داشته است.
قابل تأمّل است كه خداوند نمىفرماید كار شیاطین جن و انس آن است كه حق دیگران را تضعیف كنند، ظلم نمایند یا قتل و غارت كنند، بلكه كار شیاطین را هجوم فرهنگى قلمداد مىكند. آنان فكر و اندیشه را عوض مىكنند تا نگذارند ایمان به آخرت، بینش معنوى، ارزشهاى والا و فوق مادى براى انسانها مطرح شود. آنها تمام فعالیتهاى خود رامتوجه این مسأله ساخته اند، چون اگر تهاجم فرهنگى واقع شد در سایر قسمتها نیز به پیروزى رسیدهاند آنچه در مقابل مفاسد، انحرافات، اشتباهات و سوء استفاده هاى مستكبران مانند سدّى ایستاده است افكار و اعتقادات صحیح و باورهاى اصیل است. با وجود اینهاست كه آنان نمىتوانند به اهداف خود نایل شوند. از اینرو تلاش مىكنند كه این دژ محكم را تسخیر كنند. پس اصلى ترین كارى كه دشمنان انبیا؛ در سطح اجتماعى انجام مىدهند، تأثیر گذاردن بر اندیشه هاست. از این مطالب، پاسخ این سؤال هم مشخص گردید. كه هجوم فرهنگى با چه شیوهاى انجام مىگیرد. مظاهر هجوم فرهنگى در هر زمانى متناسب با وضعیت همان زمان خواهد بود. البته گذشته ها براى ما مطرح نیست. آنچه براى ما مطرح مىباشد این است كه بدانیم مظاهر هجوم فرهنگى در جامعه ما و در وضعیتى كه اكنون در آن زندگى مىكنیم چیست. همچنان كه گفته شد، محورهاى اصلى این بحث در سه بخش خلاصه مىشود:
1- بینشها و باورها؛ 2- گرایشها، 3- رفتارها و كردارها
در بخش باورها، دشمنان سعى مىكنند كه بینش ما را نسبت به هستى و انسان تغییر دهند. اگر دشمنان بخواهند اعتقاد مارا نسبت به خدا، آغاز و انجام جهان، معنویات، روح، فرشته، وحى، حساب و كتاب عوض كنند اول تلاش مىكنند كه این مسائل را افسانه،خیالبافى و خرافه معرفى نمایند؛ مثلاً مىگویند واقع بین باش، درست فكر كن، این حرفها ایده الیستى است، ماوراى طبیعت نامحسوس است،این مسائل خیالبافى است،....اگر به صورت محیطى بر این مسائل كار شود متأسفانه مىتواند بر جوانان اثر بسیارى داشته باشد. به كسى كه ارتباط قلبى و معنوى درستى با ماوراى این عالم پیدا نكرده است تلقین مىكنند كه همه این حرفها خیالات است؛ عدهاى نشستهاند و این مسائل را براى خود بافته اند؛ اصلا آدمیزاد نمىتواند اعتقاد جزمى پیدا كند، به هیچ چیز نمىتوان یقین پیدا كرد،... در فرهنگ غربى «دگماتیست» یعنى كسى كه بر اعتقادات جزمى تكیه دارد و حاضر نیست از آنها دست بردارد مانند یك فحش است اما قرآن در توصیف پرهیزكاران مىفرماید: «وَ بِْالاخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ». وقتى هم مىخواهد مردمى رامورد مذمت خود قرار دهد مىفرماید: «بل هم فى شكٍّ» در شك و سرگردانى بسر مىبرند. «بل هم منها عمون»
چشم آنها نمىبیند و از دیدن آخرت كورند. ولى امروز فلسفه دنیاى غرب مىگوید: اصلا اعتقاد داشتن نسبت به مسائل غیر مادى خرافات است. چیزى را كه نمىبینى و حس نمىكنى، نپذیر و گرنه ایده آلیست و خیالاتى شده اى. اگر هم اعتقادى پیدا كردى نسبت به آن تعصّب نداشته باش. هر كسى براى خود اعتقادى دارد. تو هم اعتقادت را براى خودت داشته باش. اما نباید اصرار داشته باشى كه حرف من حق است و حرف تو باطل؛... «عیسى به دین خود، موسى به دین خود». به زعم و گمان آنها اولا
انسان حق ندارد به چیزى یقین پیدا كند، چون اصلا چیز باوركردنى در عالم وجود ندارد. ثانیاً، به فرض آنكه به چیزى اعتقاد پیدا كرد حق ندارد عقیده خود را به دیگران تحمیل كند. با این فرض، كسى حق ندارد كسى را دعوت كند كه اسلام را بپذیرد. حتى بت پرستى هم براى خود نوعى اعتقاد است و نباید آنرا نكوهش كرد.
اگر كسانى اعتقاد یقینى داشته باشند كه اسلام حق است و همه مردم باید به آن ایمان بیاورند و گرنه گمراه مىشوند،به عذاب آخرت مبتلا مىگردند و سعادت ابدى آنها به خطر مىافتد اصلا شكل زندگى شان عوض مىشود؛ مثلاً در این چند سال اخیر، به دلیل اینكه این مسائل تاحدى جدّى گرفته شده است جوانها و نوجوانان ما در صحنه هاى نبرد چه افتخاراتى كه نیافریده اند! جوانان پانزده شانزده ساله ما، با اعتقاد به آخرت و امدادهاى غیبى، دنیا را تكان دادهاند اینها همه به خاطر جدّى گرفتن این مسائل است. اگر یك ملت شصت میلیونى، همه، این مسائل را جدى بگیرند در سایر ملّتها هم اثر مىگذارند و تدریجاً دنیا عوض مىشود.
اما دشمن براى اینكه این مسائل جدّى گرفته نشود تبلیغات مىكند؛ مىگوید: دین یك سلسله پندارهایى است مربوط به زندگى شخصى افراد، هر كس در اعتقادى كه دارد آزاد است ولى نباید به اعتقاد دیگران كارى داشته باشد. در حالى كه عمده شعارهاى پس از انقلاب مابر این اساس بود كه «ما انقلابمان را به همه جهان صادر مىكنیم»؛ یعنى ما یك سلسله باورهاى دینى داریم كه مىخواهیم آنها را براى دیگران هم اثبات كنیم. اجبارى هم نسبت به پذیرش حرفمان نداریم. تنها مىگوییم حرف ما
را بشنوید اگر دلایل ما براى شما قابل قبول است بپذیرید.
آنها چه پاسخ مىدهند؟ آنها مىگویند اولا، اصلا دلیل نیاورید؛ زیرا دلیلهاى فلسفى و تعقّلى هیچ اعتبارى ندارد. فقط دلایل حسّى و تجربى قابل پذیرش است. ثانیاً، اگر شما به دنبال این هستید كه چیزى را به طور یقینى كشف كنید و بدان معرفت صحیح پیدا كنید این یك خیالى بیش نیست و هر گز تحقّق نخواهد یافت. كشف حقیقت و پیدا كردن اعتقاد یقینى نسبت به یك چیز نشدنى است. انسان هرگز نمىتواند از شك رهایى یابد. اینها كارهایى است كه دشمنان ما در زمینه شناخت و جهان بینى انجام مىدهند و مهمترین و مؤثرترین كارى است كه آنها انجام مىدهند، براى اینكه ایمان ما را از بین ببرند.
اما در زمینه مسائل ارزشى: در مدت هشت سال جنگ تحمیلى، مردم به اشكال مختلف به جبهه ها كمك مىكردند، از پیرزن و پیر مرد و خرد و كلان به طور كلّى، هر كس به هر شكلى كه مىتوانست كمك مىكرد. همه این كمكها به دلیل باورهایى بود كه مردم به خدا و قیامت و حساب و كتاب داشتند، و به خاطر یك سلسله ارزشهایى بود كه بدانها دل بسته بودند: ایثار، فداكارى، جانبازى و امثال آن. اهمیّت این مسائل براى آنها چنان بود كه حاضر بودند جان خود را بدهند ولى این ارزشها مخدوش نشود. پس پاى بندى به این ارزشهاست كه چنین حماسه هایى را مىآفریند. اگر موفق شوند كه این پاى بندى را از مردم ما بگیرند در اهداف پلید خود پیروز شده اند. لذا براى سست كردنِ پاى بندى مردم سعى مىكنند كه این ارزشها را اعتبارى جلوه دهند. مىگویند: گروهى چیزى را پسندیدند و بدان دل بستند، همان براى آنها ارزش شد.گروهى هم چیز دیگرى را پسندیدند آن چیز برایشان ارزش شد. امروز براى جامعهاى فلان چیز
ارزش است و فردا چیز دیگر اولا، اینها دلیلى عقلانى ندارند. ثانیاً، به فرض داشتن دلیل عقلانى چنین دلایلى اطمینان بخش نیستند چون اینها مسائلى متافیزیكى و غیر قابل اثبات، هستند بخصوص آنكه مسائل ارزشى را متافیزیكى هم نمىتوان دانست؛ زیرا ارزش اعتبارى است و اعتباریات برهان بردار نیست. عدهاى چنین خواستهاند و چیزى را براى خود به عنوان ارزش مطرح كرده اند، فردا هم چیز دیگرى به عنوان ارزش جدید مطرح مىكنند. امروز فداكارى، جان بازى و شهادت طلبى ارزش است، فردا پول پرستى، كاخ نشینى، صنعت و تكنولوژى ارزش است.
اگر این فكر رواج پیدا كند كه ارزشها امورى اعتبارى هستند، پایه و اساسى ندارند و تابع یك سلسله شرایط اجتماعى و فرهنگى خاص هستند مسائل ارزشى كه در طول تاریخ براى ما مطرح بوده به تدریج، بر اثر تأثیر فرهنگهاى بیگانه بر جوانان، دگرگون خواهد شد. در این صورت جوانان ما در آینده، حاضر نخواهند بود كه نارنجك به كمر ببندند و خود را به زیر تانك دشمن بیندازند. چرا؟ چون در گذشته این كارها ارزش بوده ولى اكنون ارزش خود را از دست داده است. در عوض، هنر، رقاصى و خوانندگى و امثال آن ارزش شده است.
پس استعمارگران براى اینكه جامعه ما را از عمل به مسائل ارزشى خود باز دارد یعنى از رفتارى كه به نفع مستكبران نیست جلوگیرى كنند، چنین دسیسه هایى را بكار مىگیرند. آنها مىدانند كه رفتار ملت ما و دستگاه ارزشى كه تاكنون برایش مطرح بوده موجب شده است كه قدرتى در آنها بوجود آید كه اگر تمام قدرتهاى جهان دست به دست هم دهند نتوانند با این ملت مبارزه كنند و او را به زانو در آورند. پاى بندى به این اعتقادات و ارزشها براى استكبار، گران تمام مىشود و او را در مبارزه
سیاسى، نظامى و اقتصادى به شكست وادار مىكند تا آنجا كه مىبیند هیچ راه دیگرى جز مبارزه فرهنگى وجود ندارد.
دشمنان ما در مبارزه سیاسى به جایى نرسیده اند، هر چند به تشكیل و سازماندهى گروهكها، تشكیلات و حزبها دست زده اند. در مبارزه نظامى و جنگ تحمیلى نیز به نتیجهاى نرسیده اند. با محاصره اقتصادى و مصادره كردن پولها و اجناس خریدارى شده ما نیز طرفى نبستند؛ تنها راهى كه براى آنان باقى مانده مبارزه فرهنگى است؛ مثلاً نفوذ در مراكز فرهنگى و دینى، به اسم دین دنبال آن هستند كه ببینند موقعیت زمان چه چیزى اقتضا مىكند. اگر بتوانند بى پرده اسلام را مىكوبند و اگر نتوانند به اسم «تحقیقات جدید» و «اسلام نوین»، مطالبى را مطرح مىكنند كه اساس اعتقادات و ارزشهاى اسلامى ما را سست كنند؛ آنها مىدانند كه آنچه حیات جهانخواران غرب را به خطر مىاندازد اسلام و اقعى و اعتقاد به ارزشهاى آن است. اكنون آثار اسلامى انقلاب در كشورهاى بسیارى ظاهر شده است و بزودى به قلب مغرب زمین نیز سرایت خواهد كرد. از اینرو مىگویند: این افكار و اعتقادات نباید در جامعه رواج پیدا كند و اگر ممكن باشد باید آنها را در نطفه خفه كرد.
از جمله روشهاى آنان براى مقابله با فرهنگ اسلامى این است كه سعى مىكنند تا افكارى عرضه كنند كه ملتهاى اسلامى خودشان از اعتقاداتشان دست بردارند، اگر نشد سعى مىكنند آنهارا عوض كنند. در غیر این صورت، روشنفكرنماها را وادار مىكنند كه وانمود كنند كه تاكنون رشد فكرى نداشتهایم و در اشتباه بودهایم اما اكنون كه فرهنگ ما علوم و
فلسفه ما پیشرفت كرده است، فهمیدهایم كه نمىتوان معرفت یقینى پیدا كرد؛ فهمیدهایم كه دستگاه ارزشى اصلا ثبات و دوام ندارد، پایه عقلانى ندارد. اگر این مطلب توسط ملتها پذیرفته شود موجب روشنى چشم استكبار جهانى است. استكبار جهانى از این بالاتر چه آرزویى مىتواند داشته باشد كه روزى بیاید كه مسلمانان در اعتقاداتشان تردید كنند و به ارزشهایشان پاى بند نباشند. این همان هجوم فرهنگى است: ارائه یك سلسه نظریات فلسفى، معرفتشناختى و هستى شناسنانه به عنوان مسائل فلسفى نو. مىگویند: نمىتوان جلوى فكر را گرفت؛ مسائل فكرى روز باید در مجامع فرهنگى مطرح شود و بى طرفانه مورد بررسى قرار گیرد. این شگردى است براى سست كردن اندیشه ها و افكار و باورهاى مردم.
مى گویند: «اینقدر پاى بند مسائل دینى نباشید، گاهى هم اندكى گناه بدنیست. اندكى كجى راستى به حساب مىآید. این تقیّدات و خشكى ها را كنار بگذارید.» این تهاجم فرهنگى اصیل است كه با مدد گرفتن از ابزارها و وسایل تبلیغاتى و هنرى انجام مىشود. همین مطالب به تدریج، تقویت مىشود تا آنجا كه به طور صریح، در محافل علمى و آكادمیك مطرح مىشود و آنها هم براى قشرهاى دیگر كه هنوز قدرت تفسیر و تحلیل عمیق و عقلى مطالب را ندارند بازگو مىشود. در نتیجه، سایر مردم هم تحت تأثیر قرار مىگیرند. از اینروست كه مىبینیم مفاهیم عوض مىشود و به جاى آنكه ایثار و فداكارى را نشان دهند تا آنجا كه جامعه كشش داشته باشد به مسائل شخصى و جنسى و از این قبیل مىپردازند. در نتیجه، قشر جوان قدم به قدم عقب نشینى مىكند و از سوى دیگر جانبِ مهاجم فرهنگى خیز برمى دارد.
چیزهایى مثل مد لباس و شكل زندگى كه با افكار دشمنان بیشتر
سازگارى دارد همه از مظاهر هجوم فرهنگى دشمن است. امروز اگر شما بخواهید در بازار، پیراهنى پیدا كنید كه روى آن انگلیسى نوشته نشده، عكس هنر پیشه ها، تصاویر حیوانات و امثال آن رویش نباشد، پیدا نمىكنید. مگر خط فارسى زشتتر از خط انگلیسى است؟ چرا در جمهورى اسلامى و پایگاه انقلاب اسلامى در دنیا، فرهنگ بیگانه اینقدر نفوذ داشته باشد؟ این هجوم فرهنگى است كه ما را از هویت خودمان تهى مىكند، به گونهاى كه گویى ما نه فرهنگ داریم، نه علم، نه زبان و نه خط.
آخرین مسألهاى كه، در این بحث، مورد توجه مىباشد این است كه در مقابل هجوم فرهنگى، و ظیفه ما چیست؟ با توجه به ابعاد این هجوم، پیدا كردن پاسخ این سؤال چندان مشكل نیست. وقتى معلوم شد كه هجوم فرهنگى به چه شیوه هایى انجام مىگیرد مشخص مىگردد كه از چه نقاطى مهاجم حمله مىكند. آنگاه اگر مراقب باشیم وغافل نمانیم مىتوانیم موضع مناسبى اتخاذ كنیم. در این حال، اولین وظیفه ما آن است كه عظمت خطر را به درستى درك كنیم، تصّور نكنیم كه مسأله سادهاى است، باید متوجه باشیم كه دشمن مىخواهد هویّت ما را به عنوان یك ملّت، از بین ببرد، دین ما را به عنوان با ارزشترین پدیده هستى، از ما بگیرد، اندیشه هاى اخلاقى ما را كه جانمان را باید براى حفظ آنها فدا كنیم از بین ببرد و تربیت اجتماعى، خانوادگى و فردى ما را كه مرهون روابط پدر و مادر، زن و شوهر و دولت و مردم است، همه را تحت تأثیر فرهنگ خود قرار بدهد و اگراین روند ادامه پیدا كند نسل آینده ما نه ایمان محكمى خواهند داشت، نه شناخت یقینى، نه جهان بینى روشنى، نه
دستگاه ارزشى محكمى و نه رفتار ثابتى كه ناشى از هویّت فرهنگى خودش باشد.
بنابر این، باید این خطر را خوب درك كنیم. اگر چنین شد آنگاه مىدانیم كه چه باید بكنیم. آنان كه بامسائل اسلامى كارى ندارند دست كم، براى ملیّت خودشان هم كه شده ارزشهاى كشور خود را فراموش نكنند و با تقلید از مظاهر فرهنگى غرب در مد لباسها و فیلمها و سایر موارد مشابه فرهنگ دشمن را رواج ندهند. بخصوص دانشجویان عزیز، كه از رشد فكرى و عقلى بر خوردارند، باید بیشتر مراقب باشند و براى ترویج فرهنگ و ارزشهاى اسلامى تلاش كنند. ارزش مجاهده در این راه است. باید در این زمینه، مطالعه و بحث شود و این مسائل براى نسل جوان بخوبى روشن گردد در این میدان مسؤولیت قشر دانشگاهى بیش از سایر مردم است. اگر سستى شود دشمن با دسیسه و توطئه هاى فراوانِ خود، نفوذ خواهد كرد و در آن صورت، خون شهیدان عزیزى كه در این راه ریخته شده پایمال خواهد گشت.
در میان همه فرهنگها، تنها فرهنگ اسلام است كه مىتواند در مقابل دشمنان با تمام قدرت مقاومت كند. این مطلب را مدتهاست كه آنها فهمیده اند؛ لذا، بیش از یك قرن است كه تصمیم گرفتهاند براى مقابله با فرهنگ اسلامى آن را كم رنگ بلكه بى رنگ و بى رمق كنند. آنها نقشه كشیدهاند كه در كشورهاى اسلامى، اسلام را طورى وانمود كنند كه كارایى لازم را نداشته باشد. براى این منظور، بهترین راه را این دیدند كه اسلام را مثل مسیحیت امروز اروپا به معابد و مساجد منحصر كنند و اسلام را از دخالت دادن در امور زندگى اجتماعى و سیاسى معاف كنند (مسأله تفكیك دین از سیاست و سكولاریسم).
تجربه تفكیك دین از سیاست در غرب به موفقیتهایى دست یافته بود انتظار داشتند این سیاست در ایران هم كاملا به موفقیت برسد؛ اما یك انسان الهى پیدا شد و این نقشه را در كشورهاى اسلامى بر باد داد. او امام خمینى(قدس سره)بود.
اگر آنها با ما دشمنى دارند بر سر همین مسئله است. اگر با امام(قدس سره) نیز دشمنى كردند براى همین مسئله بود وگرنه عظمت امام خمینى در دل آنها بگونهاى بود كه بى اختیار و از عمق دل، به او احترام مىگذاشتند. عظمت امام آنچنان بود كه هر انسانى را در مقابل خود خاضع مىكرد؛ ولى دشمنیهاى آنها به این دلیل بود كه روش امام خمینى(قدس سره) با اهداف اقتصادى و سیاسى آنها تقابل تام داشت. نمونه آشتى ناپذیرى امام(قدس سره) را امروز در خلف صالح او مىبینیم. این بزرگترین مشكل آنهاست.
هر انقلابى را به نحوى مهار كرده و به شكلى از پا در آوردهاند و در نهایت، با آن آشتى كرده اند. آشتى ناپذیرى انقلاب اسلامى ایران براى آنها یك بلاى درمان ناپذیر است. پس علت اینكه با آن مبارزه و دشمنى مىكنند و فرهنگ ما را مورد هجوم قرار مىدهند تا حدى روشن شد.
عامل دیگرى را نیز مىتوان به آن افزود: امروز فاسدترین كشورهاى دنیا از نظر مواد مخدر، مشروبات الكلى، قتل، جنایت و از هم پاشیدگى خانواده ها آمریكاست. تعداد قتل و جنایت در هیچ كشورى مثل آمریكا نیست. به علت ارتكاب بیش از حد جنایت و قتل، دولت خرید و فروش دو نوع سلاح را در این كشور ممنوع كرده است. البته هنوز خرید و فروش حدود بیش از شصت نوع سلاح دیگر آزاد است.
اخیراً شهردار نیویورك براى اینكه دانش آموزان بتوانند به مدرسه بروند به پلیس دستور داده است كه هر روز در مواقع شروع و تعطیلى
مدارس، از خیابانهاى اطراف، به دقت، مراقبت كند؛ یعنى دانش آموزان مدارس آمریكایى جرأت نمىكنند كه آزادانه به مدرسه بروند؛ یا آنها را مىربایند یا نابود مىكنند یا به مراكز فساد مىكشانند یا مبتلا به مواد مخدر مىكنند و یا مورد تجاوز جنسى قرار مىدهند. بسیارى از كلاسهاى مدرسه ها خلوت است؛ چون دانش آموزان امنیت ندارند كه از خانه هاى خود بیرون بیایند.
او اینگونه چاره اندیشى كرده است كه در هنگام شروع مدارس و هنگام تعطیل شدن آنها، پلیس خیابانهاى اطراف مدرسه را محاصره كند. این تنها چارهاى است كه آنها به عقلشان رسیده است. تجاوزات جنسى پدرها و پدربزرگها به بچه هاى كوچك خود هم بسیار فراوان است.
چندى پیش فیلمى را در آلمان به نمایش گذاشتند كه در آن یك نوجوان سیزده ساله پدر و مادر خود را كشته و محاكمه شده بود. از او پرسیدند كه چرا پدر و مادرت را كشتى؟ از این كار چه انگیزهاى داشتى؟ او جواب داد: از وقتى كه خود را شناختهام و به یاد دارم، مورد تجاوز جنسى پدرم بوده ام. پدرم این كار را در مقابل مادرم انجام مىداد. به این دلیل، كینه پدرم و مادرم در دلم جا گرفته بود تا اینكه موفق شدم آنها را به قتل برسانم. این فرهنگ غربى است كه مىخواهند آن را براى ما صادر كنند.
ابزارهاى گوناگونى براى رسیدن به مقاصد خود دارند كه در ظاهر سادهاند ولى در پشت هر یك از آنها تاكتیكهاى علمى بسیارى وجود دارد و ما اهمیت آنها را درك نمىكنیم. متأسفانه با همه درك سیاسى خوبى كه داریم درك فرهنگى ما قوى نیست. متأسفانه پس از انقلاب نیز در این
زمینه رشد نكرده ایم. جوان سیزده، چهارده ساله با التماس، پدر و مادر خود را راضى مىكند كه به جبهه برود و نارنجك به كمر مىبندد و به زیر تانك مىرود، چه عاملى باعث ایجاد چنین روحیهاى در او شده است چرا این همه پیر و جوان، از سیزده، چهارده ساله تا پیر هفتاد، هشتاد ساله، عاشقانه در جبهه ها شركت مىكنند؟ آنها مىگفتند: اگر شهید بشویم به بهشت مىرویم و به لقاءالله مىپیوندیم. اعتقاد به اینكه خدایى هست و عالم دیگرى وجود دارد، این فداكاریها پاداش دارد و انسان به محبوب خود نایل مىشود این اعتقادات، جوانان ما را به میدان جهاد مىكشد.
اگر بخواهند این روحیه را از ما بگیرند باید چه كنند؟ هیچ راهى بهتر از این وجود ندارد كه ایمان را از آنها بگیرند؛ این یقینى كه به عالم آخرت، حساب و كتاب و ماوراء الطبیعه، دارند به شك تبدیل كنند. انسانى كه شك داشته باشد كه، العباد بالله، خدا هست یا نیست، عالم آخرتى هست یا نیست و جهنمى هست یا نیست فداكارى نمىكند.
پس از انقلاب دستهایى در كار است و با شیوه هایى تلاش مىكنند كه مردم را به شك بیندازد. در دانشگاههاى ما، به روشهاى گوناگون به این كار همت گمارده اند؛ مثلاً، سخنرانى مىشود «اندر فواید جهل» یا در این باره كه «انسانى كه شك ندارد جاهل است».
هیچ راهى براى آمریكا و ابرقدرتها بهتر از این نیست كه بدون جنگ و كشتار، و بدون اینكه پولى خرج كنند و حساسیتى ایجاد نمایند، ایمان را از دلهاى مردم بدزدند و بزدایند. این كار به سادگى انجام مىشود: با سخنرانیهاى علمى، كتابهاى فلسفى، فیلمها، نمایشنامه ها و چیزهایى از
این قبیل به نام پیشرفت علم، ترقى فرهنگ، فلسفه هاى نوین و... هیچ راهى بهتر و موفقتر از این وجود ندارد.
ایجاد شك در مردم زحمتى ندارد. در مَثَل است كه «یك دیوانه سنگى را در چاه مىاندازد كه چهل عاقل نمىتوانند آن را در آورند.» ایجاد شك مشكل نیست و سرمایه ایمانى را كه صدها سال روى آن كار شده تا در دلهاى مردم رسوخ پیدا كرده است، فرهنگى را كه حاصل تلاشهاى چند قرن یك ملت است به راحتى از بین مىبرند.
مردم انقلابى ما به یكباره ساخته نشده اند، صدها سال این حسینیه ها و حسین حسین گفتن ها آنها را ساخته است وگرنه بى جهت عاشق كربلا نمىشدند. این كارها دو روزه انجام نمىشود. اینها با آموزشهایى كه در طول قرنها با تدبیر الهى، كه آن تدبیر را نیز خود ائمه اطهار(علیهم السلام) به ما یاد دادهاند بوجود آمده است. دشمنان با ایجاد یك شك دو روزه آن را به باد مىدهند و بسیارى از افراد هم به به و چه چه مىكنند كه «بله، آقا اینها افكارى نو است و ما نباید بیش از حد در لاك خود فرو رویم، بلكه باید ببینیم كه دانشمندان غربى چه گفته اند. غرب جغرافیایى كه گناهى نكرده است. مگر غرب اینهمه دانشمندان بزرگ به جامعه تقدیم نكرده است؟»
ما با غرب و علم غربى و صنعت غربى و غرب جغرافیایى مخالف نیستیم، بلكه با این فرهنگى كه نمونه هاى آن را ذكر كردیم مخالفیم. اكنون دانشمندان سرشناس غربى از مهاجرین شرقى هستند.
در كشور آلمان، بسیارى از خانواده هاى ازدواج خود را ثبت نمىكنند و به شهردارى مىگویند كه بچه ما حرام زاده است، تا از پول شهردارى استفاده كنند؛ چون در آن جا شهردارى به كسى كه بچه حرام زاده را نگهدارى كند ماهیانه پول مىدهد. بنابر این، پدر و مادر ازدواج خود را
نامشروع جلوه مىدهند و بچه خود را حرام زاده معرفى مىكنند تا از دولت پول بگیرند. با این حساب چقدر بچه حرام زاده وجود دارد؟ الى ما شاءالله. آیا مىتوان توقع داشت كه از بین این بچه ها «انیشتین» بوجود بیاید؟ این یك نمونه از فرهنگ غربى است.
دیپلمه هاى اروپا و آمریكا به اندازه دانش آموزان دوره راهنمایى ما سواد ندارند و چهار عمل اصلى را بلد نیستند.
اگر ماشین حساب نداشته باشند یك عمل ساده ریاضى را نمىتوانند انجام دهند. آن زمانى كه مغزهاى متفكر مىپروراندند گذشت. امروز دانشمندانى كه در اروپا و آمریكا هستند غالباً از كشورهاى شرقى هستند. از استادان و جامعه فرهنگى كشور مىخواهم كه این مطالب را با دقت مورد مطالعه قرار دهند.
اخیراً یكى از مسؤولین دفتر نمایندگى ایران در سازمان ملل مىگفت: «ما آمار گرفته ایم، تعداد استادان ایرانى كه فقط در آمریكا تدریس مىكنند، از تعداد كل استادانى كه در همه ایران تدریس مىكنند بیشتر است. آنها كه در كشور كانادا، كشورهاى اروپایى و سایر كشورها كار مىكنند جزو این دسته نیستند.
حدود دو، سه سال پیش نخست وزیر كانادا رسماً اعلام كرد كه كشور ایران سى و پنج هزار متخصص در كانادا دارد. كه اگر آنها بروند با صرف میلیاردها دلار نمىتوان جاى آنها را پر كرد. معاون وزیر اقتصاد كانادا یك فرد ایرانى است. حتى بعضى از دانشمندان بزرگى كه در صنایع محرمانه جنگى آمریكا (ناسا) كار مىكنند ایرانى هستند. نباید تصور شود كه آنها تافتهاى جدا بافته هستند، آنها فرزندان ما هستند كه به آنجا رفتهاند و تحت تأثیر تشویقهایى كه از آنها كرده اند، همانجا ماندهاند و به محیط عادت كرده اند. البته اكنون
بسیارى از آنها پشیمان شدهاند و مایلند كه به ایران بازگردند.
برخى از استادان درجه یك، كه در كشورهاى غربى افتخاراتى داشته اند، در كنفرانسى كه چندى پیش در «فیلادلفیا» برگزار شد به خود بنده گفتند: ما از اینكه در اینجا هستیم بسیار پشیمانیم؛ از روز اول هم كه به اینجا آمدیم آرزو مىكردیم كه بتوانیم به ایران باز گردیم ولى متأسفانه بچه هاى ما در این كشورها عروس و داماد شدهاند و نمىتوانیم آنها را رها كنیم.
اگر ما نیز زحمت بكشیم و درس بخوانیم و اعتماد به نفس داشته باشیم مىتوانیم مانند آنها باشیم. باید باور داشته باشیم كه ما موجب پیشرفت و گردش كار آنها هستیم و نفت و مغزهاى متفكر ماست كه آنها را سرپا نگه داشته است.
امیدواریم خداى متعال كه، با لطف و عنایت خود ما را موفق داشت كه در این جهان آشفته و در این طوفان عظیم انسانى، توانستیم گلیم خود را از آب بكشیم و كشورى مستقل و آزاد بوجود آوریم و چنین انقلابى را سامان دهیم تا براى سایر كشورها سرمشقى باشد، احسان خود را بر ما تمام كند و بر بینش و معرفت ما بیفزاید؛ ایمان ما را نسبت به اسلام و معارف اسلامى و ارزشهاى آن بیشتر كند و درجات امام راحل را روز به روز متعالىتر فرماید؛ به جانشین او سلامت، و عزت و توفیق بیشتر مرحمت كند؛ به همه خدمتگزاران این نظام توفیق خدمت بیشتر و به همه ما توفیق قدردانى بیشتر مرحمت كند.
اگر كسى بگوید كه فرهنگ مطلقاً خوب و بد ندارد یا بگوید كه تهاجم فرهنگى یك ضرورت اجتماعى است و نمىتوان با او مقابله كرد ما با او بحثى نداریم. با پذیرفتن پیش فرضهایى كه بیان شد برداشت ما این است كه جامعه انقلابى و اسلامى ما با بزرگترین خطر در دوران حیات خود مواجه است. دشمنان ما از همه راههاى ممكن براى به زانو در آوردن و نابود كردن جامعه انقلابى ما مأیوس شده اند، به غیر از راه فرهنگى. آنها با تمام توان كوشیده و مىكوشد تا با فرهنگ این جامعه مبارزه كنند و آن را از بین ببرند؛ چون اگر فرهنگ عوض شود همه چیز جامعه عوض مىشود.
مگر ما با مردم آمریكا دشمنى داریم؟ یا چون آنها اهل قاره دیگرى هستند با آنها مخالفیم؟ خیر، اگر ما با كسى دشمنى داریم به دلیل روح استكبارى و خوى سلطه گرى و ستم پیشگى و فرهنگ فاسد و ویرانگر و ضد انسانى و ضد الهى اوست ما مىگوییم حق، هر جا كه باشد، باید از آن پیروى و آن را حمایت كرد و باطل، هر جا كه باشد، باید با آن مبارزه كرد.
اگر آمریكا واقعاً طرفدار حقوق بشر است پس چرا حقوق بشر در فلسطین و لبنان و بوسنى و هرزگوین و بسیارى از كشورهاى دیگر نادیده گرفته مىشود؟ این فرهنگ نسبى گرا و منفعت طلب است و اسلام چنین چیزى را قبول ندارد.
اگر روزى افكار ما نیز به همین سو تمایل پیدا كند و عواملى در جامعه بوجود آیند كه افكار، ارزشها و شناختهاى ما را به سوى منفعت گرایى سوق دهند باید بدانیم كه مورد هجوم فرهنگى واقع شده ایم.
در اسلام یك سلسله باورهایى وجود دارد كه یقینى هستند؛ یعنى هم مطابق با واقعند و هم افراد باید به آنها یقین داشته باشند: «و بالاخرة هم یوقنون» نه تنها یقین امكان دارد، بلكه شرط ایمان یقین به غیب است: «الذین یؤمنون بالغیب» ، «و بالاخرة هم یوقنون». به جهان نادیده باید یقین داشته باشیم. اگر فرهنگى به ما بگوید كه نه تنها به این مسائل نمىتوان یقین پیدا كرد، بلكه به دیدنى ها نیز نمىتوان یقین پیدا كرد؛ این سخن با فرهنگ اسلامى سازگارى ندارد. قرآن مىفرماید: «الذین یؤمنون بالغیب»، «بالاخرة هم یوقنون». اما كسانى هستند كه مىگویند مطلقاً یقین براى بشر امكان ندارد تا چه رسد یقین به نادیدنى ها.
اگر مسائل غیبى وجود داشته باشد كه دارد پس آن هجومى كه بر ما وارد مىشود هجومى است به این مجموعه كه نام آن را فرهنگ گذاشته ایم، نه آداب و رسوم كه لباس فلان شكل باشد یا نباشد. اینها عناصر اصلى فرهنگ نیستند، شاید یكى از پانصدمعنایى كه براى فرهنگ گفتهاند شامل این موارد هم بشود اما این معنا محل بحث ما نیست؛ از اینرو لازم است كه ابتدا منظور خود را از فرهنگ مشخص كنیم. اگر مردمى پنجاه عنصر را كنار یكدیگر گذاشتند و گفتند كه ما به اینها مىگوییم فرهنگ؛ ولى یكى از این پنجاه عنصر مورد بحث ما نباشد آنها
هر وقت مىخواهند با ما مبارزه كنند همان یك عنصر را مطرح مىكنند تا چهل و نه موضوع دیگر را لوث كنند.
ما باید از ابتدا هشیار باشیم و به آنها بفهمانیم كه فرهنگ معانى وسیعى دارد كه شامل آداب و رسوم نیز مىشود. این محل بحث ما نیست. آنچه محل بحث ماست غیر از اینهاست. باید براى بحث با دشمن و موضع گیرى در مقابل دشمن، محل نزاع مشخص باشد. باید ببینیم كه دشمن مىخواهد از كدام نقطه حمله كند تا بتوانیم موضع صحیحى اتخاذ كنیم.
گاهى مىگویند: فرهنگ یعنى وجه امتیاز جوامع از یكدیگر. در این تعریف، این معنا نهفته است كه دو جامعه نمىتوانند یك فرهنگ داشته باشند؛ چون فرهنگ یعنى وجه امتیاز دو اجتماع. پس بیهوده به دنبال فرهنگ واحد براى دنیا مىگردید؛ زیرا تعدد جوامع ضرورى است و هر كدام فرهنگ خاص خود را خواهد داشت. از این رو، امكان وحدت فرهنگى وجود ندارد. چگونه مىخواهید فرهنگ اسلامى در همه دنیا پیاده شود؟ اصلا فرهنگ واحد امكان ندارد؛ زیرا یكى از اجزاى فرهنگ، آداب و رسوم محلى است. مردم قطب شمال و مردم منطقه خط استوا نمىتوانند یك جور لباس بپوشند. پس فرهنگ مردم قطب با فرهنگ مردم استوایى یكى نخواهد شد. ناچار هر جامعهاى فرهنگ خاص خود را خواهد داشت و نباید بیهوده به دنبال فرهنگ واحد بود.
این مغالطه از كجا ناشى شده است؟ از این جا كه مفهوم فرهنگ را شامل آداب و رسوم محلى دانسته اند، بلكه آن را عنصر اصلى و محورى قرار داده اند. اما ما محور اصلى فرهنگ را باورها و عقاید مربوط به خدا، انسان، ارتباط انسان با خدا و جهان و طبیعت؛ یعنى اصول دین، توحید، نبوت و معاد مىدانیم. نام جدید آن را فلسفه، شناخت بینشهاى انسانى یا
هستى شناسى مىگذاریم و قبلا به آن اصول دین مىگفتیم كه عنصر اول فرهنگ ماست.
عنصر دوم ارزشها و خوب و بدهاست. اسلام یك سلسله خوب و بدهاى ثابت و ابدى را به ما ارائه مىدهد. این بدان معنا نیست كه احكام در هیچ زمان و مكانى تغییرى نمىكند. احكام امورى جزئى و متغیرند و منظور از ارزشهاى ثابت اصول ارزشى و مبانى است.
عنصر سوم شیوه هاى رفتارى خاص برخاسته از آن بینشها و ارزشهاست. این سه، عناصر اصلى فرهنگ اسلامند؛ یعنى آنچه را باید بدان معتقد باشیم، خوب و بد و شیوه رفتار ما را مشخص مىكند. این همان اصول دین، اخلاق و احكام اسلامى است. لهجه ها، لباسهاى گوناگون محلّى، كیفیت گویشها و... ارتباطى با فرهنگ ندارد. اسلام معین نكرده است كه انسان با چه زبانى سخن بگوید یا چه لباسى بپوشد. اسلام یك اصل كلى معین كرده است و آن این است كه انسان نباید تابع دشمنان خدا شود و رنگ دشمن به خود بگیرد، بلكه باید استقلال خود را حفظ كند. اینكه لباس یقه داشته یا نداشته باشد مربوط به اسلام نیست. ممكن است كه این مسأله زمانى نشانه استقلال باشد؛ اما عنصر اصلى فرهنگ اسلام نیست.
برخى تصور مىكنند كه فرهنگ اسلامى یعنى اینكه مردم لباس روحانیان را بپوشند. چنین چیزى نیست. بعضى لباسها نشانه صنفى است؛ مانند ارتشى یا روحانى كه لباس خاصى دارند. مصالح اجتماعى اقتضا مىكند كه آنها در اجتماع، از دیگران باز شناخته شوند. معناى
فرهنگ اصیل اسلامى این نیست كه همه قبا و لبّاده بپوشند و عمامه بر سر بگذارند تا عدهاى اشكال كنند كه این لباس براى همه دنیا مناسب نیست. پس نمىتوان فرهنگ واحدى در تمام دنیا پیاده كرد.
فرهنگ اصیل اسلامى معنایش تكیه بر آن سه عنصر است كه بیان شد. بنابر این، باید ببینیم كه آیا این سه عنصر در جامعه ما كاملا محفوظ مانده اند. بحمدالله، تاكنون، به حد مطلوبى در جامعه محفوظ مانده است. اما آیا خطرى متوجه اینها نیست؟ متأسفانه خطرى جدّى وجود دارد و وجود خطر و هجوم حتمى است.
با توجه به این سه عنصر خواهیم فهمید كه دشمن چه چیزهایى را هدف قرار مىدهد. بر اساس «و بالاخرة هم یوقنون»، یك هدف او یقین است و مىخواهد كه آن را كم رنگ كند و مىگوید كه «یقین از حرفهاى دگماتیست هاست، بى سوادها از این حرفها مىزنند، در این عصر كسى از یقین سخن نمىگوید، امروز تمام روشنفكران دنیا اهل شكاند و به آن افتخار مىكنند، بى سوادها هستند كه خیال مىكنند به چیزى یقین پیدا مىكنند، اگر بروند و درس بخوانند خواهند فهمید كه یقینى وجود ندارد.»
اگر چنین حملهاى به اعتقادات ما بشود چه خواهد شد؟ آیا چیزى از اسلام باقى مىماند؟ به فرض كه همه ما عمامه و ریش و قبا و لباده نیز داشته باشیم اما به خدا، آخرت، نبوت و... یقین نداشته باشیم آیا در آن صورت فرهنگ اسلامى محفوظ مىماند؟ آیا منظور از حفظ فرهنگ اسلامى این است كه ریش بگذاریم و قبا و لباده بپوشیم یا زنها چادر سیاه
بپوشند و روبند بیندازند ولى در دل خود به خدا و قیامت ایمانى نداشته باشند؟
ارزشهاى اخلاقى امورى اعتبارى دانسته مىشود كه برهانى ندارد و قابل اثبات نیست، بلكه یك مشت امور قراردادى و نسبى است. هر چیزى زمانى مورد خوش آیند جامعهاى بوده و زمانى نیز آن را بد خواهند دانست. مثلاً زمانى در جامعه اروپایى، پوشیدن بدن زن ارزش بود؛ فیلمهایى كه مربوط به چند قرن هستند شهادت مىدهند كه در آن زمان زنان اروپایى پوشیده بودند: لباسهایى بلند تا پشت پاى خود مىپوشیدند؛ اما امروز اروپا لخت بودن را مىپسندد. در آن روز، ارزش آن بود و امروز اینگونه است.
زمانى بدترین فحش این بود كه به كسى بگویند «همجنس باز»؛ اما امروز در جوامع به اصطلاح متمدن بزرگترین تظاهرات به طرفدارى از همجنس بازان انجام مىشود. اگر از تظاهرات كشورهاى غربى، بخصوص كانادا، آمریكا و انگلیس آمارى داشته باشیم مىبینیم كه از جمله بزرگترین و پرجمعیت ترین تظاهرات این كشورها در طرفدارى از همجنس بازى بوده است. من، خود، شاهد بعضى از این راهپیمایى ها بوده ام. امروز این مسأله ارزش است و مخالفت با آن ضد ارزش.
اگر این فكر در جامعه اسلامى نیز رواج پیدا كند كه ارزشها نسبى، متغیر و اعتبارى است و ریشهاى ندارد، با برهانى اثبات نمىشود و اصلا مقدمات آنها جدلى است و برهان بردار نمىباشد و به هر حال نسبى و متغیر است بدون شك، پایه دوم فرهنگ ما هم شكست خواهد خورد. اعمال و رفتار ما بر اساس آن بینشها و ارزشها شكل مىگیرد. قوانین ما باید بر اساس آن ارزشها باشد و زمانى كه ارزشهاى ما درهم ریخت اینها كه
روبناست به طریق اولى، ثباتى نخواهد داشت. مثلاً مىگویند: شما كه معتقدید فلان كار بد و گناه است اصلا گاهى گناه كردن بد نیست و گاهى اندكى كجى راست و اندكى زشتى زیباست. چه كسى گفته است كه نباید گناه كرد؟ این معرفت قبلى بود و امروز معرفت علمى شناخت ما را نسبت به احكام عوض كرده است. با این معرفت علمى، نظام رفتارى ما قابل تغییر است. چه كسى گفته است كه اینها گناه است؟ آخوندها از دهات آمده بودند و از پیش خود چیزهایى بافتند. امروز علم ثابت كرده است كه چه كارى خوب و مفید است؛ مثلاً فلان رقص براى سلامتى انسان مفید است یا فلان موسیقى اثر روانى مطلوبى دارد. وقتى كه شما با این دید نگاه كنید همه چیز عوض مىشود.
هجوم فرهنگى یعنى حمله به این سه عنصر اصلى فرهنگى. با این تعریف، مىتوان جواب آنها را داد كه مىگویند: چه كسانى حمله مىكنند؟ حمله كنندگان كسانى هستند كه نسبت به عقاید، ارزشها، رفتار و كنشهاى ما چنین برخوردى دارند. آنها كه مىخواهند عقاید ما سست شود و ارزشها اعتبارى گردد، یعنى بى اعتبار شود، رفتارها متغیر و تابع خواستها و شرایط اجتماعى، زمانى و مكانى، شوند. با اینها چگونه باید مقابله كرد؟ براى مقابله با آنها باید ابتدا ببینیم كه آنها چگونه رفتار مىكنند، با چه سلاحى این كار انجام مىگیرد، كجا را هدف گرفتهاند و با چه شیوهاى عمل مىكنند.
جامعه اسلامى ما میداند كه دشمن ما به سلاح علم، ثروت و تبلیغات مجهز است. تبلیغات او با استفاده از پیشرفته ترین ابزارها و تكنیكها انجام مىگیرد. محتواى تبلیغات او نیز بر اساس دست آوردهاى روانشناسى و جامعهشناسى است. آنها خوب مىفهمند كه با هر قشرى چگونه باید
مواجه شد و چه باید گفت كه مؤثر باشد. با هر یك از زن، مرد، جوان، پیر، دانشگاهى، كارگر، كشاورز و... چگونه باید سخن گفت. بر خلاف ما كارهاى آنها بر اساس فرمولهاى دقیق علمى است. مثلاً وقتى كه مىخواهند عقاید زنها را تضعیف كنند مىگویند: با وجود اینكه نهج البلاغه گفته است كه زنها ناقص العقل هستند، آیا باز هم دم از نهج البلاغه مىزنید؟ وقتى كه مىخواهند انسان را از دعا و توسل دور كنند مىگویند: مفاتیح الجنان مىگوید كه اگر دندانت درد گرفت فلان دعا را بخوان تا كرم از آن بیرون بیاید! به این وسیله، كارى مىكنند كه انسان مفاتیح را ببوسد و كنار بگذارد. آیا هیچ مطلب دیگرى در مفاتیح نیست؟ وقتى كه بخواهند مفاتیح الجنان را، كه انیس امام خمینى(قدس سره) بود، از ما بگیرند این سخنان را مىگویند.
آنها مىخواهند نهج البلاغه را، كه بنا به فرمایش امام(قدس سره) پس از قرآن بالاترین كتاب جهان است، به این وسیله از ما بگیرند. به این وسیله بین مرد و زن كه پس از انقلاب، چنین اتحادى در بین آنها ایجاد شده است، تفرقه بیندازند.
وقتى مىخواهند زنان را، كه فعالانه در صحنه هاى انقلاب حضور داشتهاند و به فرمایش امام(قدس سره)، در بسیارى از میدانها از مردان نیز جلوتر بودند، از صحنه انقلاب دور كنند مىگویند: شما بیچاره ها را گول زده اند، چرا بچه هاى خود را به میدان جنگ مىفرستید؟ اینها كه مىگویند نهج البلاغه باید حاكم شود نهج البلاغه شما را ناقص العقل مىداند.
با این شیوه چیزى از اسلام نمىماند؛ «و على الاسلام السلام.» پس ما باید هجوم فرهنگى را بشناسیم نه اینكه بگوییم موسیقى جاز هجوم فرهنگى است و باید دوباره چنگ و عود را زنده كنیم و به موسیقى اصیل
باستانى خود بازگردیم! آیا واقعاً فهم آنها اینگونه است یا اینكه خود را به نافهمى مىزنند؟ چه كسانى این مسائل را مطرح مىكنند؟ آیا صرف اینكه ما به جاى پیانو، نى بزنیم به فرهنگ اسلامى بازگشتهایم و مسأله هجوم فرهنگى حل شده است؟
كسانى كه از مباحث جامعهشناسى اطلاع دارند، مىدانند كه گاهى تغییرات اجتماعى در اثر تغییرات طبیعى و جبرى اتفاق مىافتد. فرض كنید شرایط جغرافیایى و اكولوژیك یك جامعهاى به طور طبیعى دگرگون شود؛ در نتیجه، مردم آن جامعه مجبور مىشوند كه از زندگى كشاورزى دست بردارند. حال اگر شرایط فراهم باشد به زندگى صنعتى روى مىآورند وگرنه به تجارت مىپردازند. این تغییر در اثر یك عامل طبیعى است: منطقه حاصلخیز به علت كمبود بارندگى خشك شده و شرایط كشاورزى فراهم نیست؛ بنا بر این، مردم مجبور مىشوند كه از لحاظ اقتصادى در جامعه خود تغییرى به وجود بیاورند و جامعه كشاورزى به جامعه صنعتى یا تجارى تبدیل مىشود.
گاهى تغییرات در اثر تحولات صنعتى و تكنولوژیكى است: دانشمندان وسایل تولیدى جدیدى را اختراع مىكنند و در اختیار جامعه قرار مىدهند. با پیدایش ابزار جدید، شیوه تولید تغییر مىكند. وقتى ابزار جدید تولید، به آسانى، در اختیار جامعه قرار گیرد، مردم صنایع دستى و دشوار را رها مىكنند و شیوه تولید را تغییر مىدهند. در نتیجه، جامعهاى كه زندگى اقتصادى سادهاى داشت به جامعه صنعتى تبدیل مىشود. در این تحول عموم مردم نقشى نداشتند، به وسیله فرد یا گروهى، با پیشرفت
علم و صنعت، ابزارهاى تولید جدیدى ساخته شد و در اختیار مردم قرار داده شد. ممكن است آنها حتى براى منافع شخصى خود این كار را كرده باشند، ولى وقتى این ابزار تولید در جامعه رواج پیدا مىكند، مردم مجبور مىشوند كه از آنها استفاده كنند؛ چرا كه در غیر این صورت، رقبا منافع آنها را مىبرند و آنها ورشكست مىشوند.
ولى یك نوع دیگر تحول و تغییر دیگرى نیز در جامعه هست كه با كمال اختیار، انتخاب و آگاهى انجام مىگیرد كه آن را «انقلاب فرهنگى» مىگوییم. انقلاب تحول جامعه است كه با مشاركت توده هاى مردم رخ مىدهد، برخلاف «كودتا» كه به وسیله گروه خاصى انجام مىگیرد. عموم مردم راهى را انتخاب مىكنند كه بر ضرر رژیم حاكم است و قصدشان این است كه آرمانهایى را تحقق ببخشند. شرایط طبیعى یا تحول ابزار تولید آنها را مجبور به انقلاب نكرده است، بلكه یك تغییر سیاسى و اجتماعى است كه مردم با فكر و اندیشه خود انتخاب كردهاند و براى تحقق آن تلاش مىكنند و از جان و مال خود مىگذرند تا تحقق پیدا كند.
این نوع تحول ـ كه آن را به طور عام انقلاب مىنامیم ـ ارتباط مستقیمى با فرهنگ دارد. در سایر تغییرات اجتماعى، ممكن است عناصر فرهنگى، با واسطه و از راه دور، كم و بیش تأثیر داشته باشد؛ مثلاً، فرهنگ موجب مىشود كه سطح آموزش كشور بالا برود، ارتقاى سطح آموزش موجب پیدایش اختراعات جدید صنعتى مىشود، اختراعات نیز موجب تغییر ابزار تولید شود؛ پس فرهنگ مىتواند باواسطه در تحول صنعتى تأثیر داشته باشد؛ اما در انقلاب، به طور مستقیم، فكر و اندیشه مردم اثر دارد. در این تحول (انقلاب) عامل مستقیم و مباشر و بىواسطه «فرهنگ» است. البته ممكن است كه در كنار فرهنگ عوامل دیگرى نیز مؤثر باشد
ولى عامل اصلى فرهنگ است. اگر تأثیر فرهنگ همچنان ادامه داشته باشد انقلاب پابرجا خواهد بود؛ چون آنچه موجب پیدایش انقلاب است، فرهنگ خاصى است كه در جامعه رواج پیدا كرده و اكثریت جامعه آن را پذیرفته و براى تحقق آن تلاش كرده اند. اگر همان افكار و اندیشه ها و آرمانها باقى باشد؛ یعنى فرهنگ جامعه همان فرهنگ انقلابى باشد انقلاب هم دوام خواهد داشت و اگر فرهنگ مردم تغییر كند خواه ناخواه، انقلاب هم آسیب پذیر خواهد شد.
عواملى موجب مىشود كه مردم آرمانهاى انقلاب را فراموش كنند. آنچه بیش از همه، در تغییر روحیه انقلابى و آرمان خواهى مؤثر است، تعلقات به لذایذ دنیاست؛ علاقه مندى به لذتهاى حیوانى، امیال، شهوات و هوسها باعث مىشود كه آرمانها و ارزشهاى مقدس به تدریج، فراموش شود و فرهنگ مردم تغییر كند. با تغییر فرهنگ، عامل بقاى انقلاب سست مىشود. وقتى عامل و موجبى براى بقاى انقلاب نبود، انقلاب دچار ضعف شده گروههایى، آرام آرام، در دستگاههاى اجرایى، قانونگذارى و قضایى كشور نفوذ مىكنند و ارزشها را كنار گذاشته، خواستهاى خود را اعمال مىكنند و در قواى سه گانه كشور قدرت به دست عناصر غیر انقلابى یا ضد انقلاب مىافتد. طبعاً در این صورت، از انقلاب جز اسم چیزى باقى نمىماند، بلكه اگر شرایط فراهم باشد نام آن را هم عوض مىكنند.
گاهى در اثر عوامل فرهنگى صرف، به تدریج، عوامل فرهنگ بیگانه در جامعه اثر مىكند و فرهنگ عمومى مردم را تغییر مىدهد، چون یكى از ویژگیهاى انسان فرهنگ پذیرى است و همیشه ممكن است به وسیله
عوامل گوناگون، گرایشهاى فرهنگى او تغییر كند.
پس چنین نیست كه اگر فرهنگى در جامعه حكم فرما شد و رواج پیدا كرد ضمانتى براى بقا داشته باشد. تا وقتى مردم بخواهند و آن را دوست داشته باشند، آن فرهنگ باقى است. وقتى هم به هر دلیلى آن آرمانها را نخواستند و به فرهنگ دیگرى گرایش پیدا كردند، آن فرهنگ آرام آرام ضعیف مىشود. بدیهى است كه بیگانگان و دشمنان انقلاب مىتوانند نقش خوبى در این جهت ایفا كنند.
متأسفانه دشمنان انقلاب پس از مأیوس شدن از سایر راهها، به این روش اقدام كرده اند. مقام معظم رهبرى نیز بارها نسبت به این مسأله هشدار داده اند. اگر دشمن با این حركت موذیانه، شرایط مساعدى در جامعه بیابد یا به عبارت دیگر، دشمن بتواند شرایط را مساعد كند و در همه قشرهاى مردم اثر بگذارد و فرهنگ انقلابى و اسلامى ضعیف شود هیچ ضمانتى براى بقاى انقلاب نخواهد بود. به همان دلیلى كه رواج فرهنگ انقلابى موجب حركت در جامعه و پیروزى انقلاب شد، به همان دلیل، رواج فرهنگ دیگر نیز موجب شكست انقلاب خواهد شد.
پس به طور كلى، فرهنگ با تغییرات اجتماعى ـ كه از سنخ انقلاب باشد ـ رابطهاى مستقیم دارد و عاملى اساسى در ایجاد و بقاى انقلاب است. پیدایش انقلاب، به معنى یك حركت عمومى اجتماعى، مرهون یك فرهنگ و ایدئولوژى خاص است. بقاى آن نیز مرهون بقاى همان فرهنگ و ایدئولوژى است.
رابطه فرهنگ با انقلاب منحصر به انقلاب اسلامى یا انقلاب تكاملى و پیشتاز نیست؛ ممكن است انقلابهایى واپس گرا باشند كه در این صورت نیز، آن انقلابها با فرهنگ رابطه مستقیم دارند؛ مثلاً اگر فرهنگى موجب به
وجود آمدن «انقلاب ماركسیستى» شد تا آن فرهنگ باقى است، انقلاب ماركسیستى نیز باقى خواهد بود. اگر دیدیم كه این انقلاب در كشورى شكست خورد به این دلیل است كه قبل از آن، فرهنگ ماركسیستى در آن كشور شكست خورده است. در همه انقلابها، چه حق و چه باطل، مطلب چنین است.
پس این مسأله چندان به استدلال نیاز ندارد؛ وقتى كه معناى انقلاب را درست فهمیدیم و دانستیم كه عامل اصلى ایجاد انقلاب ـ به معناى یك تحول آزادانه و آگاهانه جامعه ـ تغییر بینشها و باورها و ارزشهاى مردم است، خواهیم فهمید كه بقاى انقلاب نیز مرهون بقاى ارزشهاست.
ما در دوران خاصى از تاریخ به سر مىبریم كه در طول تاریخ كشورمان و در طول تاریخ اسلام، اگر بى نظیر نبوده قطعاً كم نظیر بوده است. اگر احتیاط آمیز بگوییم كم نظیر بوده ولى عقیده شخصى من این است كه بى نظیر مىباشد. وضعیتى كه در دهه هاى اخیر در كشور ما پدید آمد و الطاف و عنایاتى كه خداى متعال به این مردم فرمود و این انقلاب عظیم در این كشور روى داد و بركات بى شمارى را به ارمغان آورد، در طول تاریخ كشور ما، سابقه نداشته است و در جاهاى دیگر هم به این شكل سراغ نداریم. البته ممكن است كمبودها و احیاناً لغزشها و اشتباهاتى هم وجود داشته باشد، آنها را انكار نمىكنیم. ولى آنچه از سوى خداى متعال به این مردم عنایت شد بالاتر از آن است كه ما بتوانیم تبیین و ارزشگذارى كنیم. این نعمت عظیم، با تفاوت مراتب، شبیه انقلابى است كه به دست رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) در عالم تحقق پیدا كرد و به همان اندازه كه عظمت دارد
داراى آفت نیز هست و به همان مقدار كه براى ما نعمت و بركت به دنبال داشته وظیفه و تكلیف نیز آورده است.
هر چیزى كه در این عالم بیشتر ارزش داشته باشد، خطرش هم بیشتر است. این مطلب را مىتوان در امور مادى هم در نظر گرفت؛ مثلاً، گوهرهاى گرانبها و چیزهاى قیمتى بیشتر در معرض آفات قرار دارند. چشمان سارقان و خیانت كاران همیشه به سوى چیزهاى ارزشمند و قیمتى دوخته شده است. خطراتى كه اشیاى قیمتى را در دنیا تهدید مىكند، چیزهاى بى قیمت را تهدید نمىكند. یك مغازه كه چیزهایى كم قیمت در آن، به فروش مىرسد صاحبش نگران دزدیده شدن آنها نیست كه به عنوان مثال شب هنگام دزد دكّان سبزى فروشى یا بقّالى را سرقت كند. مغازه را با یك قفل ساده مىبندد و به خانه مىرود. اما یك جواهرفروشى هرگز نمىتواند به آرامى مغازه خود را رها كند و برود. در بسیارى از مناطق براى مكانهایى كه اجناس گران قیمت را نگهدارى مىكنند، نگهبان استخدام مىكنند تا شبها مورد دستبرد واقع نشوند؛ مانند بانكها و موزه ها. چرا؟ چون در داخل آنها اشیاى قیمتى وجود دارد.
در امور اجتماعى هم این گونه است. اگر پدیده ارزشمندى در اجتماع رخ دهد، كه تأثیر مهمى در جامعه داشته باشد، دشمنان با آن به مقابله برمى خیزند و درصدد برمى آیند كه آن را نابود سازند. آنها به پدیده هایى بى اثر و كم ارزش بهایى نمىدهند. مثالهاى بسیار دیگرى هم در امور معنوى، مىتوان ذكر كرد. در داستانها و روایات هست كه اهتمام شیطان نسبت به كسانى كه مراتب عالیه تكامل انسانى را مىپیمایند، بیشتر است.
به آنها كه در مراحل اولیه هستند و افتان و خیزان قدم بر مىدارند، چندان كارى ندارد یا به آنها كه منحرفند اصلا هیچ توجهى ندارد. نسبت به كسانى كه در وهله اول، راه حق را شناختند و سپس در پیمودن آن راه جدّیت دارند، اهتمام دارد. او تمام نیروى خود را صرف مىكند كه آنها را گمراه كند. اگر نتوانست سعى مىكند كه از فعالیت آنها جلوگیرى نماید. داستانهاى بسیارى در این زمینه هست كه اگر بخواهیم آنها را بیان كنیم، سخن به درازا مىكشد. اما به عنوان نمونه یكى از آنها را اینجا بیان مىكنیم.
این داستان را به مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) نسبت مىدهند. در زمان ریاستش بر حوزه علمیه نجف، شبى كه همسرش باید وضع حمل مىكرد خانمها و بستگان او نزد شیخ آمدند و گفتند امشب ممكن است كه همسر شما وضع حمل كند؛ شما یك مقدار روغن تهیه كنید ـ در گذشته، مرسوم بود، هنوز هم در برخى از خانواده ها سنت است خانمى كه وضع حمل مىكند، به او مقدارى روغن مىدهند تا تناول كند. این كمترین كمكى بود كه به چنین خانمى مىكردند تا او را تقویت كنند. ایشان مقدارى پول سهم امام نزد خود داشته است. برمى خیزد و بر طبق نقل دو تومان از آن پول را برمى دارد تا براى همسرش روغن بخرد. وقتى مىخواهد از منزل بیرون بیاید این فكر به ذهنش مىرسد كه اگر امشب همسر یك طلبه دیگرى در یك گوشه نجف بخواهد وضع حمل كند آیا حتماً پول در اختیار دارد یا نه. بر مىگردد و پول را سر جایش مىگذارد و دنبال كارش مىرود. هر چه زنها مىآیند و مىپرسند كه چه شد، قرار بود روغن تهیه كنید مىگوید، نمىشود. به هر حال، آنها مأیوس مىشوند. نقل شده كه در آن عصر، فردى كه اهل مكاشفه بوده در عالم كشف و شهود شیطان
را دیده كه دامهاى بزرگى گسترانیده و انواع و اقسام وسایل فریب مهیا كرده است. همچنین از رشته هاى رنگارنگ سبز و زرد و سرخ، چیزهایى را به هم بافته و به صورت طناب و دامهایى از این قبیل با خود همراه دارد. یك دام بسیار قوى از طنابهاى بسیار ضخیم تابیده و فشرده به هم نیز با خود دارد ولى آن دام، پاره پاره شده. به شیطان مىگوید: اینها چیست؟ مىگوید: اینها دامهاى من است سؤال مىكنند: با اینها چه مىكنى؟ مىگوید: مردم را فریب مىدهم و همه را یكى یكى توضیح مىدهد: این پول است، این زن است، این مقام است؛ تا آخر. مىگوید: آن چیست كه اینقدر ضخیم است ولى پاره شده؟ شیطان آه عمیقى مىكشد و مىگوید در حدود 9 ماه است كه این طناب را تنیدهام و این دام را درست كرهام اما دیشب كه مىخواستم آن را بر گردن شیخ بیاندازم، شیخ یك تكان خورد و آن را پاره كرد. از او سؤال مىكند كه پس كدام یك براى من است؟ شیطان پاسخ مىدهد: تو احتیاج به دام ندارى. هرگاه مىگویم بیا خودت مىآیى!
از وقتى كه همسر شیخ انصارى(رحمه الله) حامله شده بوده، شیطان به این فكر بوده است كه براى زمان تولد فرزند او، چنین دامى براى شیخ بگستراند و او را وادار كند كه از سهم امام مقدارى روغن براى همسرش تهیه كند. نُه ماه براى این منظور زحمت كشیده است؛ شیخ هم ابتدا تصمیم مىگیرد چنین كارى انجام دهد، اما از دام او نجات مىیابد.
این داستانى است كه نقل شده است. نمىگویم كه وحى منزل است و قطعى است؛ اما آموزنده است. مضمونش صحیح است، گرچه سندش قطعى نباشد.
در روایات هم شواهد بسیارى وجود دارد كه اهتمام شیطان مصروف
كسانى است كه راه صحیح را شناختهاند و با تمام جدیت مىخواهند آن را دنبال كنند. با دیگران چندان كارى ندارد. در بعضى روایات، از ائمه اطهار(علیهم السلام) سؤال شده است كه ما مىبینیم مخالفان شما و كسانى كه پیرو سایر مذاهب اسلامى هستند به مسائل شرعى مانند نماز و روزه بیشتر از بعضى از شیعیان شما اهتمام دارند. در مقابل، گاهى بعضى از شیعیان شما را مىبینیم كه به برخى از گناهان آلوده مىشوند و لغزشهایى پیدا مىكنند سرّ آن چیست؟ مىفرمایند: یكى از دلایل آن این است كه شیطان با مخالفان كارى ندارد؛ چون آنها از اصل منحرف هستند و هر چه تلاش كنند به جایى نمىرسند. لذا با آنها كارى ندارد. اما شیعیان ما چون راه صحیح را شناختهاند و اگر تلاش كنند به نتیجه خواهند رسید، بنابراین، تمام همّ خود را متوجه آنها مىكند كه در راه صحیح پیش نروند. به این دلیل، گاهى مرتكب لغزشهایى مىشوند. اینها نمونه هایى نقلى، تجربى و تمثیلى است تا بدانیم چیزهایى كه ارزشمندتر است بیشتر دشمن دارد.
اگر باور نكنیم كه انقلاب ما یكى از بزرگترین پدیده هاى ارزشمند تاریخ انسانیت است دست كم باید بپذیریم كه در تاریخ اسلام و ایران، چنین حادثه ارزشمندى كمتر روى داده است. بنابراین، طبیعى است كه چنین حادثه ارزشمندى بسیار دشمن داشته باشد. دشمنى هایى را هم كه دشمنان درباره این انقلاب كرهاند همه ما مىدانیم؛ اختلافات داخلى، جنگ تحمیلى، محاصره اقتصادى و توطئه هاى تبلیغاتى كه پیوسته ادامه دارد و هر روز میلیونها دلار در دنیا صرف این گونه تبلیغات علیه ایران مىشود. انواع این دشمنى ها را دشمنان آزمودند و به جایى نرسیدند.
بحمدالله، على رغم وجود همه مشكلات و گرفتاریها، ملت ما از بوته امتحان سرافراز بیرون آمد و آنها وسایلى براى تكامل ملت ما شد. اما یك خطر عظیم همواره انقلاب و آینده ما را تهدید مىكند و هیچ چیز نمىتواند با آن مقابله كند مگر بیدارى خود مردم و تلاش بى امان و فداكارانه همه قشرهاى جامعه. آن خطر، خطر فرهنگى به معناى عام كلمه است. ضررى كه از این ناحیه ممكن است بر انقلاب وارد شود با هیچ یك از آفات نظامى، اقتصادى و سیاسى، در سطح بین المللى، قابل مقایسه نیست. خطرهاى دیگر ممكن است شاخ و برگهاى انقلاب را بزند، یا موجب شوند كه انقلاب كم بار شود. اما اگر آفتى به ریشه درخت برسد دیگر درختى باقى نمىماند كه درباره شاخ و برگش فكر كنیم. اساس انقلاب ما باورها و ارزشهاى آن است. اگر آنها را، به هر صورتى، از ما بگیرند دیگر چیزى نمىماند تا از آن دفاع كنیم. متأسفانه این آفات برنیفتاده و خطرش رفع نشده است، بلكه روز به روز خطر آن تشدید مىشود.
* چند سال است كه مقام معظم رهبرى ـ ادام الله ظله الشریف ـ همانگونه كه در مواقع حساس هشدارهاى لازم را نسبت به مسائل مختلف دادهاند نسبت به این مسأله هم هشدار داده و تأكید كرده اند. البته حركتهایى شروع شده؛ اما متناسب با آن هشدار و رویارویى با آن خطر نیست. عمق خطر را آنگونه كه ایشان و برخى امثال ایشان درك مىكنند دیگران باور ندارند كه چنین خطر عظیمى براى انقلاب ما وجود دارد. دیگران تصوّر مىكنند كه موجى ساده و زودگذر است یا پدیده هاى كم رنگ و كم اهمیتى است كه در گوشه و كنار پیدا مىشود و رفع خواهد شد و مهم نیست. اما ایشان با بصیرت خدادادى خود كه در روایات به آن
اشاره شده است «اِنَّ المؤمِنَ یَنْظُرُ بِنُور اللّهِ» (بحارالانوار، ج67، ص74، روایت 2، باب2) عمق این خطر را بهتر از هر كس دیگرى درك كردهاند و براى دفع آن تلاش مىكنند. ما هم موظّفیم كه به نداى امام زمان(علیه السلام) و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، بلكه خداى متعال، پاسخ دهیم و با رهبر معظممان همراه شویم؛ زیرا اینها نیز از نداى الهى و رحمت بى پایان او سرچشمه مىگیرد و براى نجات ملت مسلمان در نهاد انسانها اثر مىگذارد.
این مطالب مقدمهاى بود براى آنكه بدانیم مهمترین خطرى كه براى انقلاب ما وجود دارد خطر فرهنگى است.
حال باید ببینیم كه در مقابل این هشدار چه كارهایى انجام گرفته است. به نظر اینجانب، بعضى از كارهایى كه به نام مقابله با تهاجم فرهنگى انجام شده نابجاست؛ زیرا نه تنها درد اصلى را نشناخته و داروى مناسبى براى این زخم تهیه نكرده اند، بلكه گاهى برخود درد هم افزوده اند. آنچه به عنوان درمان عرضه مىشود ممكن است گاهى درد را شدیدتر و وسعت زخم را بیشتر كند. در این زمینه، بخشى از مشكلات به دلیل ابهام كلمه فرهنگ است كه فرهنگ چیست و وقتى مىخواهیم اقدامى اصلاحى در زمینه مسائل فرهنگى انجام دهیم باید چگونه اقدامى باشد.
یكى از حیله هاى بزرگ شیطان كه بسیارى از اندیشمندان ما را در دام خود انداخته مغالطاتى است كه از طریق مفاهیم و الفاظ صورت مىگیرد؛ مثلاً مىگویند: دامنه فرهنگ بسیار وسیع است، منطور از فرهنگ در فلان شعر فلان چیز است، یا در فلان لغتنامه معادل كلمه فرهنگ به انگلیسى یا آلمانى یا یونانى فلان چیز است و خلاصه آنكه دامنه فرهنگ بسیار وسیع است. این یك بحثى لفظى است. به فرض آنكه دامنه كاربرد كلمه فرهنگ بسیار وسیع باشد و شامل هنر، آداب و رسوم محلى، رقص،
آواز، موسیقى، تئاتر و امثال آنها شود، بحثى لفظى است. رهبر انقلاب كه مىگوید بزرگترین خطر براى انقلاب ما خطر فرهنگى است آیا مىتوان گفت كه منظور او از خطر این است كه رقصهاى محلى تعطیل شود؟ حال اگر ما رقصهاى محلى را احیا كنیم با تهاجم فرهنگى مبارزه كرده ایم؟ آیا منظور دشمنان از تهاجم فرهنگى این است كه مىگویند مثل ما برقصید؟ آیا براى مقابله با تهاجم فرهنگى دشمن باید سازهاى قدیمى و مطربهاى خودمان را به میدان بیاوریم و از گوشه و كنار رسوم قدیم را نو كنیم؟
فرهنگ شامل رقص هم مىشود؛ اما این مطلب چه ربطى به مسأله مبارزه با تهاجم فرهنگى دارد؟ خطرى كه ما را تهدید مىكند از دست دادن باورها و ارزشهاى انقلاب و فراموشى اعتقادات و مبانى دینى است. این باورها و ارزشها سالها فراموش شده بود ولى به بركت انقلاب و خونهاى شهیدان دوباره زنده شده است. به اینكه مانند هزار سال پیش برقصیم یا مانند آنها موسیقى بنوازیم احیاى ارزشهاى اسلامى گفته نمىشود. چرا راه را اشتباه مىرویم؟ چه كسى ما را به اشتباه مىاندازد؟ مىگویند: پخش فیلمهاى ویدئویى بدآموز یكى از مظاهر هجوم فرهنگى است؛ مانند فیلمهاى سینمایى مبتذلى كه شركت هالیوود مىسازد. بنابراین، ما باید با آنها مبارزه كنیم، خودمان فیلمى بسازیم شبیه فیلمهایى كه آنها مىسازند؛ اما قدرى كم رنگتر، تا با هجوم آنها مبارزه شود! یعنى وقتى جوانان ما ببینند كه خودمان هم فیلمهایى داریم كه جاى فیلمهاى هالیوود را مىگیرد دیگر به سراغ آنها نمىروند! گویى مشكل بر سر این
مسأله است كه این فیلم را از هالیوود وارد مىكنیم؛ اما اگر خودمان همان فیلم را بسازیم دیگر اشكالى ندارد.
مشكل ما چیز دیگرى بود. حقیقت این است كه محتواى این گونه فیلم ها ارزشهاى اسلامى ما را از بین مىبرد. نه ارزشهاى ملى و ایرانى را. جوانى كه سحر از خواب ناز برمى خاست و به مناجات با خدا مىپرداخت و از آن كار لذت مىبرد، از خوف الهى یا از شوق خدا اشك بر گونه هایش جارى مىشد و سر و صورت بر خاك مىسایید، با متروك شدن آن ارزشها، تا ساعت دوازده شب یا حتى پس از آن مىنشیند و از تلویزیون یا از ویدئو فیلمهاى سینمایى تماشامى كند. چنین جوانى دیگر سحرخیز نمىشود. یا دانش آموزى كه شبها بجاى درس خواندن با ویدئو مأنوس است دیگر درس خوان نمىشود و نمىتواند مشكلى را از كشور حل كند. وقتى همه دانش آموزان ما این گونه شدند، معلمان ما هم مجبورند به آنها نمره بدهند و همه را قبول كنند؛ چون وقتى همه بچه هاى كلاس درس نخواندند بودند معلم چه مىتواند بكند، جز آنكه به همه ارفاق كند. در بعضى مراكز آموزشى هم، قانونى وجود دارد كه اگر نمره اكثریت افراد كلاس كم شود معلم باید در آزمون خود تجدید نظر كند و ارفاق كند. وقتى هم كه همه درس نخوان شدند دیگر درس خوان و نابغهاى پیدا نمىشود و بدین ترتیب پیش مىرود، تا به آن نقطه اساسى برسد. آن نقطه اساسى تشكیك در ضرورى ترین عقاید دینى است. این موارد مربوط به عمل و ارزشهاى رفتارى است.
وقتى در جامعه ما صریحاً و بدون هیچ ترس و واهمهاى استاد، سر كلاس دانشگاه، براى بچه هاى بسیجى كه به دانشگاه رفته اند، در ضرورى ترین عقاید اسلامى تشكیك مىكند و كسى جرأت حرف زدن
ندارد، درباره اصل وجود خدا بگوید كه هیچ دلیل علمى بر اثبات او وجود ندارد، آن وقت آیا با احیاى سنتهاى ملى این گونه مشكلات حل مىشود؟ آیا با براه انداختن جشنواره هاى آوازه خوانى با تهاجم فرهنگى مقابله مىشود؟ آنها اصل اعتقاد به خدا را انكار مىكنند. ولى ما به دنبال این هستیم كه بجاى موسیقى جاز از موسیقى ملى خودمان استفاده كنیم. چه كسى فریب مىدهد؟ چه كسى فریب مىخورد؟ چه دستى در كار است؟
به هر حال، این خطرى بسیار عظیم است، خطرى كه از جنگ هشت ساله عراق بمراتب بالاتر است؛ اصلا با آن قابل مقایسه نیست. مگر عراق در طول جنگ چه چیزى از ما گرفت؟ خسارات مالى كه به كشور ما وارد كرد به كشور خودش هم وارد كرد. همین مسأله موجب شد تا جوانان ما فعالتر شوند و خودشان را بیابند. پس از جنگ نیز، ویرانیها را دوباره ساختند و آباد كردند. باقیمانده خرابیها را نیز، ان شاءالله، بنحو احسن، آباد خواهند كرد. اما این خطر اساس انسانیت، ارزش ها و انقلاب ما را بر باد مىدهد؛ همانند كارى كه رژیم پهلوى انجام داد و توانست به جاى دین انواع مفاسد و انحرافات را ترویج كند.
وظیفه ما در برابر این خطرات چیست؟ مسلماً در برابر این خطرات كسانى هستند كه باید پیش از همه این مسؤولیت را بپذیرند و بیشتر تلاش نمایند. ولى تجربه نشان داده است كه اگر مشكلات اجتماعى بر
دوش یك گروه خاص یا یك قشر خاص باشد هیچگاه این مشكلات حل نخواهد شد. به عنوان نمونه، عراق به ایران حمله كرد، چه كسى باید در برابر لشگر عراق مقاومت مىكرد؟ بدیهى است كه در درجه اول این كار وظیفه ارتش ایران است. اما آیا ارتش ایران به تنهایى جواب جنگ را داد؟ آمریكا كشور ما را محاصره اقتصادى كرد، چه كسى باید بیشتر تلاش مىكرد تا این توطئه دشمن خنثى شود؟ واضح است كه ثروتمندان و كارخانه داران چنین وظیفهاى بر عهده داشتند و باید به طبقات زیردست كمك مىكردند تا فشار كمترى تحمّل كنند. اما آیا چنین شد یا آنها از بازار سیاه بیشتر سوء استفاده نكردند؟ در مقابل هجوم فرهنگى دشمن هم ابتدا دانشگاه و حوزه باید قد علم كنند و این مشكل را حل كنند. اما اگر ارتش توانست، به تنهایى، هجوم عراق را دفع كند حوزه و دانشگاه هم به تنهایى مىتوانند این كار را انجام دهند؟
این قبیل خطرها كه تمام جامعه را تهدید مىكند به یك بسیج همگانى نیازمند است. اگر همت بسیجیان ما، كه حزب اللّه و جنداللّه هستند نبود كى خطر دشمن از ایران دفع مىشد؟ آیا اسمى از ایران روى صفحه گیتى باقى مىماند؟ «اِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُون.» (سوره مائده: 56) اگر بنا بود فقط ارتش آن زمان این مشكل را حل كند من و شما امروز در كشورى به نام ایران زندگى نمىكردیم. بسیج مردم بود كه توانست پاسخ تجاوز دشمن را بدهد. در مقابل این هجوم فرهنگى هم، باید یك بسیج همگانى وجود داشته باشد.
همه باید احساس مسؤولیت كنند و در یك آماده باش كامل سلاح به دست بگیرند. چه سلاحى؟ در مقابل هجوم نظامى، سلاح نظامى؛ اما در مقابل هجوم فرهنگى چه؟ اگر از نظر تكنولوژى كمبودى هم داشتیم، به
همت رزمندگان ما، كم و بیش جبران شد. اما در مقابل سلاح فرهنگى، نمىتوان با توپ و تانك جنگید. با هواپیماى پیشرفته نمىتوان به شبهات فكرى پاسخ داد. در مقابل این سلاح، به علم نیاز داریم. همانگونه كه در هنگام هجوم نظامى همه رفتند و آموزش نظامى دیدند در این تهاجم هم، همه باید آموزش دینى ببینند و خودشان را مجهّز كنند و بیمه نمایند. وقتى مرضى شایع مىشود همه باید واكسن بزنند تا به آن مرض مبتلا نشوند. نمىتوان گفت ما كه مریض نیستیم، پس چرا واكسن بزنیم؟ مرض شیوع دارد، دیر یا زود، به همه مىرسد.
اگر امروز در امان ماندى فریب نخور. زیرا، در این مورد نیز، این موجى كه برخاسته چیزى را باقى نخواهد گذاشت.
نباید گفت ما كه شصت یا هفتاد سال از عمرمان گذشته، دیگر كافر نمىشویم. كسانى بودهاند كه در هشتاد سالگى هم شك پیدا كرده اند. از این گذشته، ما باید به فكر جوانان و نوجوانان این كشور باشیم كه اكثر افراد این ملت را تشكیل مىدهند. بنابراین، باید براى آنها تلاش كرد تا سالم بمانند وگرنه تا چشم باز كنیم مىبینیم كه «یخرجُونَ مِنْ دینِ اللّهِ اَفْواجاً.» تا كى خود را به خواب خرگوشى بزنیم و توطئه هاى دشمن را ندیده و نشنیده انگاریم؟ مسائل زندگى اجتماعى و اقتصادى متولّیانى دارد كه، كم یا زیاد یا دیر یا زود، آنها را اصلاح مىكنند ـ خدا توفیقاتشان را بیشتر كند و راههاى بهترى را به آنها الهام كند و در انجام وظایفشان موفق بدارد ـ اما متولّى اصلاحات دینى و فرهنگى مردم كیست؟ آیا آنها كه اكنون هستند از عهده حل این مشكل برمى آیند یا نه؟
اگر از عهده برنمى آیند، كه چنین است، وظیفه عمومى مردم است كه در این مسأله مشاركت كنند؛ هر كس به هر اندازه كه مىتواند. ساده ترین و
واجب ترین كارى كه از عهده هیچ كس ساقط نمىشود، خواه پیر باشد یا جوان، مرد باشد یا زن، احیاى جلسات مذهبى است. چرا از این كار غافلیم؟ جوانان، نوجوانان، خانمها، آقایان، پیر، جوان، بازاریان، دانشگاهیان و سایر اقشار كشور باید در سطوح گوناگون جلساتى تشكیل دهند و به شكلى فعّال، مطالب را مطرح كنند، سیر مطالعاتى براى خود قرار دهند، به صورت استدلالى با هم و گفتگو كنند، مناظره كنند و هر جا مشكلى پیش آمد و به بن بست رسیدند، براى حل آن نزد یك عالم بروند.
ما هنوز نتوانستهایم از زیر بار فقر علمى كه در طى پنجاه سال بر ما تحمیل شده بود بیرون بیاییم، هنوز نتوانستهایم به قدر كافى، در هر بخشى، عالم تربیت كنیم؛ نباید انتظار داشته باشیم كه هر مشكلى فقط به دست روحانى حل شود. مجدداً تأكید مىكنم: اگر مشكل جنگ فقط به دست ارتش حل شده مشكل فرهنگى هم فقط به دست حوزه حل مىشود. همه باید دست به دست هم بدهیم. در مدت پس از انقلاب، اگر پیشرفتى نكردیم، اگر انقلابمان را صادر نكردیم، دست كم، مراقب باشیم تا دینمان از دست نرود. البته خودم را مىگویم وگرنه جوانان عزیزمان، چه برادران و چه خواهران، پاى خود را جاى پاى شهیدان خواهند گذاشت. آنها باید به سلاح علم مجهّز گردند تا عقایدشان سست نشود و شكست نخورند؛ زیرا امروز حتى قطعى ترین ارزشهاى اسلام و انقلاب ما نیز زیر سؤال مىرود.
دشمنان ما ولایت فقیه را هم زیر سوال برده اند. متأسفانه بعضى از دوستان نادان هم، در گوشه و كنار، به آنها كمك مىكنند. اگر در ایران
ولایت فقیه را و رهبرى امام را نداشتیم آیا اصلا ایران وجود خارجى داشت؟ چرا امروز افغانستان مبتلا به این همه گرفتارى است؟ چرا به دست خودشان همدیگر را مىكشند؟ آن بلایى كه شوروى نتوانست بر سر آنها بیاورد خودشان بر سر خودشان مىآورند. چرا؟ براى اینكه رهبر واحد و مطاعى ندارند. چرا ایران با این همه تفاوتهاى نژادى كه از فارس، ترك، عرب، بلوچ، كرد و سایر نژادها دارد، توانست وحدت خود را حفظ كند و انقلابى با آن عظمت بوجود آورد؟ چون یك رهبر داشت كه ولى فقیه بود و مردم وظیفه دینى خود مىدانستند كه از او اطاعت كنند. دشمن این موضوع را خوب مىداند و مىخواهد این امتیاز را از ما بگیرد. اگر ما ولایت فقیه را از دست بدهیم چند سال دیگر افغانستان دوم خواهیم شد.
بیدار باشیم، نعمتهاى خدا را فراموش نكنیم، آنها را به بازیچه نگیریم نباید تصور كنیم كه مسألهاى ساده است و از نظر فقهى در آن تشكیك كنیم. دشمنان آگاهانه به ارزشهاى ما مىتازند، باید بفهمیم كه چه مىكنیم و به دست خود تیشه به ریشه خود نزنیم. مسأله ولایت فقیه باید آنچنان در اوج باشد كه كوچكترین صدمهاى به حریمش وارد نشود وگرنه به همان بلا مبتلا خواهیم شد كه افغانستان، لبنان و فلسطین مبتلا شدند. آن نعمتى كه خداوند به ما داد و بوسیله آن ما را بیمه كرد همین ولایت فقیه بود.
امروز آمدهاند و به اصطلاح، از نظر علوم اجتماعى مسأله ولایت فقیه را مورد انتقاد قرار داده و گفتهاند كه آن هم نوعى استبداد است، نوعى حكومت فاشیستى است. متأسفانه بعضى از دوستان ناآگاه هم نسبت به این مسأله «اِن قُلْتَ» مىزنند و به زعم خود مىپندارند كه تحقیقات فقهى انجام مىدهند. قوام و شیرازه انقلاب ما ولایت فقیه است. ولایت فقیه
ركن حیات ماست. باید متوجه خطرات آن باشیم و از آن حمایت و حراست كنیم. مبادا تصور كنیم كه با تشكیك در آن به اسلام یا كشور خدمت مىكنیم.
مسائل دیگرى نیز در كنار این مسأله امروز در مجلات فرهنگى كشور مطرح مىشود؛ مانند ارزش دموكراسى، لیبرالیسم و چیزهایى از این قبیل. مىتوان گفت كه یك حركت عمومى براى ترویج افكار غربى و مبارزه با افكار اسلامى شروع شده است، با تكیه بر دموكراسى، لیبرالیسم، آزادى و مفاهیمى از این قبیل و طعنه زدن به حكومتهاى دینى و اسلامى و تشبیه آنها به حكومتهاى كلیسایى قرون وسطى و چیزهایى مانند آن. اینها تیرهایى است كه به قلب انقلاب ما مىخورد و ما خود را دلخوش كردهایم كه رقصهاى محلى را احیا كرده ایم، براى آوازه خوانیهاى محلى جشنواره مىگیریم و به تصور خود به این وسیله با تهاجم فرهنگى مبارزه مىكنیم. و زهى غفلت و گمراهى! كجاى كار هستیم؟
باز هم توصیه مىكنم كه این یك وظیفه متعیّن براى همه ماست. من هیچ كس را سراغ ندارم كه از این واجب مستثنى باشد. باید به تشكیل مجالس مذهبى در سطوح گوناگون اهتمام داشته باشیم. باورها و ارزشهاى اسلامى، دو ركن فرهنگ است. بقیه چیزها در حكم شاخ و برگ هستند. در این بین، آداب و رسوم محلّى از اعراب ندارند. این دو را باید حفظ كرد. آیا حفظ رسوم محلى، آوازها و لباسهاى محلى و امثال اینها به معناى حفظ انقلاب و اسلام است؟ بدیهى است كه چنین نیست. البته در
این نقش اصلى مبارزه بر عهده روحانیت است؛ پس از آن سایر قشرهاى تحصیل كرده و روشنفكر و سپس بقیه اقشار جامعه. هیچ كس هم از این مبارزه مستثنى نیست. هر جلسه مذهبى كه بینش ما را نسبت به اسلام و ارزشهاى آن اندكى بالاتر ببرد یا دست كم، در همین حدى كه هست نگه مىدارد واجب است در آن شركت جوییم.
ما مىبینیم كه هر روز باورها و ارزشهاى اسلامى كم رنگ تر مىشود و تنزل مىكند. اگر این سیر نزولى همچنان ادامه پیدا كند به كجا مىانجامد؟ جلوگیرى از این مشكل، از راه فكرى امكان پذیر است: باید اعتقادات تقویت شود و جوانان به این راه ایمان پیدا كنند، نه آنكه تصور كنند كه این هم یك راهى است، این هم یك نوع گرایشى است. این ارمغان غرب است كه فكر مىكنیم برخى انسانها دین دارند و برخى دیگر اخلاق؛ بعضى بر اساس دین كار مىكنند و بعضى بر اساس اخلاق و بینگاریم كه همانند آنها بعضى دیگر هم براساس آداب و رسوم كار مىكنند؛ یعنى در بعضى جاها سنتهاى دینى حاكم است، در بعضى جاها هم سنتهاى اجتماعى. در بعضى جاها هم اصلا نباید به سنت اعتماد كرد، چه دینى باشد و چه اجتماعى، بلكه باید به فكر بدعت و نوآورى بود و سنت شكنى كرد، باید همه چیز را به دور ریخت، چه دین باشد و چه ملّیت. این قبیل افكار غربى ابتدا در دانشگاه مطرح مىشود، سپس موج آن سایر اقشار را نیز فرا مىگیرد.
در مقابل این افكار، ما باید سعى كنیم كه باورهاى دینى را تقویت كنیم، نگذاریم شك به دلهاى جوانان و فرزندان عزیز ما راه پیدا كند. در مقام عمل هم، سعى كنیم ارزشهاى اسلامى را احیا نماییم. خداوند بر طول عمر، بر عزت، سلامت و توفیقات رهبر عزیزمان بیفزاید كه عنایت
خاصى به احیاى ارزشهاى اسلامى دارند و خطر هجوم فرهنگى را بیش از همه درك مىكنند و براى دفع آن از همه یارى مىطلبند. متأسفانه ایشان یاوران خوبى نمىیابند. ما یاوران خوبى براى او نیستیم و در این مرحله بخوبى امتحان نمىدهیم. جوانان ما در میدان جنگ از امتحانات خود سربلند بیرون آمدند؛ اما در میدن جهاد فرهنگى تاكنون به پیروزى نرسیده ایم. امیدوارم از این پس، بیشتر هوشیار باشیم و به این خطر بیشتر توجه كنیم. همان عزیزانى كه جان خود را در جبهه جنگ بر كف گرفتند و به اسلام عزیز تقدیم كردند امروز هم وقت و فكر خود را در طبق اخلاص بگذارند و در راه حفظ ارزشها و باورهاى اسلامى صرف كنند و در راه حفظ ارزشها و باورهاى اسلامى تلاش نمایند. وفّقنا اللّه و ایّاكم، ان شاء الله.
اكنون سؤال این است كه ما باید در مقابل تهاجم فرهنگى دشمن چه كارى انجام دهیم؟ هر ملّتى چنین سؤالى از ما بپرسد هر كدام جوابى براى او داریم؛ اما نوبت به خودمان كه مىرسد پاسخ این سؤال خودمان را نمىدانیم؛ یعنى نمىدانیم كه خودمان در عمل چگونه باید رفتار كنیم. این یك درد واقعى است؛ بسیارى از افراد براى دیگران نسخه مىپیچند اما درد و درمان خود را نمىشناسند. از بعضى مفاسد مىتوان تا حدودى جلوگیرى كرد؛ مثلاً، با جوانان و نوجوانان برخوردى مناسب داشته باشیم. البته رفتار با جوانان و نوجوانان مشكلاتى دارد. تربیت آنها باید به شكلى ظریف انجام گیرد. برخورد تند و كوبنده با نوجوان صحیح نیست. باید به
آرامى و با نصیحت و به صورت غیر مستقیم آنها را متوجه كنیم؛ سؤال مطرح كنیم تا خود آنها متوجه پاسخ آن شوند، نه آنكه به آنها القا كنیم، خودشان را هم متوجه كنیم كه چنین مشكلاتى وجود دارد، و در وجودشان انگیزه مقابله بوجود بیاید. اگر نصیحت توأم با تندى و تحمیل باشد كارى پیش نمىرود؛ اما اگر با مدارا و روش صحیح تعلیم و تربیت باشد با روح جوان سازگارتر است، چه پسر باشد، چه دختر؛ بخصوص اگر در سنین بلوغ هم باشند.
نوجوانان در سن بلوغ بیش از حد حساس هستند، لذا نباید با سختى با آنها برخورد كرد. آنها را هم نباید به حال خود رها كرد. صرف اینكه بگوییم بچه ها اینطور دلشان مىخواهد و ما هیچ كارى به آنها نداشته باشیم صحیح نیست. باید عاقلانه، با نرمى و با ملاطفت و منطق، بدون اعمال خشونت و درشتى سعى كنیم تا فكر آنها را به خود متوجه كنیم. این كار انجام شدنى است، لكن به حوصله نیاز دارد. باید وسایلى فراهم كرد تا دلشان خوش باشد، شاد باشند، محیط خانواده براى آنها گرم باشد و افراد خانواده با هم مهربان باشند تا داعى نداشته باشند كه خود را با فیلم هاى ویدئو سرگرم كنند.
اما اگر در خانه محیطى خشن و تند وجود داشته باشد عصبانیت ایجاد مىشود و بچه ها از محیط خانه فرارى مىشوند و به خانه همسایه و دوستان ناباب پناه مىبرند و با یكدیگر در مكانهاى خلوت به تماشاى ویدئو مىپردازند و بدین وسیله، وقتشان را مىگذرانند. نه تنها درس نمىخوانند، بلكه آلودگى اخلاقى هم پیدا مىكنند. اما اگر محیط خانه محیطى گرم و سالم باشد بچه ها جذب مىشوند و دوست دارند كه در كنار پدر، مادر، خواهر و برادر خود بنشینند و با آنها انس بگیرند و كمتر تمایل
به كار خلاف پیدا مىكنند. اگر مقدارى هم انگیزه كار گناه در آنها پیدا شود مىتوان با استدلال، ملاطفت و منطق آنها را متوجه ساخت.
سعى كنید دوستان خوبى براى بچه هایتان پیدا كنید. مهمترین عاملى كه ممكن است انسان را اصلاح یا فاسد كند رفیق است. اگر انسان، چه پسر و چه دختر رفیق خوب داشته باشد نیمى از مشكلات زندگیش حل مىشود، بلكه حتى بیش از آن.
تسلط قومى بر قوم دیگر یا نژادى بر نژاد دیگر یا كشورى بر كشور دیگر در ابتدا ممكن است با زور و تحمیل فشار باشد، مانند آنچه در گذشته از سوى غالب كشورهاى دنیا صورت گرفته است، كه كشورى به كشور دیگر حمله مىكرد و با زور سرنیزه و خونریزى بر مردم مسلط مىشد تا حكومت آنجا را بدست آورد. مدتى هم بر آن كشور تسلط پیدا مىكرد ولى این تسلطها هیچگاه فرهنگ مردم را بطور كلى عوض نمىكرد. این تسلطها تا آنجا كه متكى به زور و فشار است براى دوام سلطه قوم مهاجم كافى نیست، مگر آنكه با كار فرهنگى توأم باشد؛ یعنى آن گروهى كه بر دیگران مسلط مىشود اگر موفق گردد كه بر گروه مغلوب كار فرهنگى انجام دهد مىتواند تا حدى به تسلط خود ادامه دهد وگرنه دیر یا زود گروه دیگرى بر آنها مسلط مىشوند یا همان گروه مغلوب بهوش مىآیند و بر ضد آنان شورش مىكنند و آنها را از كشور خود مىرانند. بنابراین، همیشه كسانى كه خواستهاند بر دیگران تسلط پیدا كنند تا مثلاً گروهى بر یك ملتى یا خاندانى بر یك عشیره و قومى، مانند سلجوقیان، مغولها، ایلخانیان، تیموریان و امثال آنها، گرچه با زور شمشیر و سرنیزه مسلط مىشدند ولى
تلاش مىكردند كه با استفاده از دانشمندان و وزراى دانا و دوراندیش دل هاى مردم را به شكلى به خود متوجه نمایند و در فرهنگ مردم نفوذ پیدا كنند.
هر قدر گروه مهاجم بیشتر بتواند در ملتى نفوذ فكرى و فرهنگى پیدا كند تسلطش بیشتر بیمه مىشود و استفاده هایى كه مىخواهد از آن مردم ببرد بیشتر دوام پیدا مىكند. اگر موفق به چنین كارى نشود دیر یا زود شكست مىخورد. این تجربهاى است كه دولتهاى استعمارگر غربى بخوبى آن را آموخته و آزمودهاند و از نتایج سودمند آن بهره ها برده اند. البته آنان هم از اتفاقات تاریخى گذشته پند گرفتهاند و هم خود در عمل تجربه كرده اند.
از اینروست كه دو، سه قرن اخیر قرون استعمار بوده، گرچه در این اواخر تا حدى استعمارزدایى انجام گرفته و استعمار به شكل رسمى آن وجود ندارد، ولى اشكال دیگرى پیدا كرده است. در این دوران، تسلط استعمارگران، از مناطق دیگر جهان، اعم از كشورهاى آفریقایى، اقیانوسیه، جزایر اقیانوس كبیر و مناطقى از آسیا تا تسلط سایر استعمارگران در دیگر مناطق جهان؛ همه سعى مىكردند كه هر جا تسلطى پیدا مىكنند، گرچه در ابتدا به زور باشد، ولى فرهنگ خود را در آن مناطق نفوذ دهند. البته این سلطه ها بیشتر بوسیله نیروى دریایى انگلیس انجام مىگرفت، گرچه پیش از آنها نیروى دریایى پرتغال و اسپانیا نیز، از قدرت دریانوردى مهمى برخوردار بودند و ناوگان دریایى داشتند. معمولاً آنها ابتدا سرزمینها را كشف مىكردند و سپس بر آنها تسلط پیدا مىكردند. از اینرو، مستعمرات آنها بیش از سایر استعمارگران بود. بدیهى است كه كشورهاى استعمارگرى كه مجاور دریا بودند و ناوگان دریایى
داشتند، مانند هلند، انگلیس و فرانسه، در جنگهاى دریایى بیشتر پیروز مىشدند و مىتوانستند در سواحل كشورها نیرو پیاده كنند. آنها نیز براى اینكه تسلطشان مدتى دوام پیدا كند سعى مىكردند كه فرهنگ خود را در آن مناطق نفوذ دهند. كلید این كار ترویج زبان خودشان بود.
در ابتدا، به عنوان مراوده با تجار، آنها را تشویق مىكردند كه چون شما مىخواهید به كشور ما رفت و آمد كنید لازم است زبان ما را یاد بگیرید. به تدریج پس از تجار، دیگران نیز به سوى فراگیرى زبان آنها سوق داده مىشدند و تا به آنجا كه مىتوانستند در دربارها نفوذ پیدا مىكردند تا آنجا كه داشتن زبان بیگانه به عنوان یك پدیده نو، مد مىشد. سپس كتابهاى خود را در این كشورها رواج مىدادند و بستگى به میزان نفوذشان در حكومتها، حتى اگر مىتوانستند زبان رسمى آن كشورها را هم مطابق زبان خودشان تغییر مىدادند؛ مثلاً، انگلیسیها وقتى بر هندوستان مسلط شدند زبان رسمى آن كشور را به زبان انگلیسى تغییر دادند. حتى امروزه نیز زبان رسمى بسیارى از كشورهاى آفریقایى زبان انگلیسى یا فرانسوى است. این به دلیل تسلط ممتدى است كه استعمارگران بر آن كشورها داشته اند. زبان رسمى كشور الجزایر هنوز زبان فرانسه است و بتازگى تلاشى شروع شده كه زبان عربى دوباره در آن كشور احیا گردد، آن هم پس از اینكه مدتها از استقلال الجزایر مىگذرد.
به دلیل اینكه در اواخر دوره صفویه و پس از آن در دوران زندیه و افشاریه و همچنین دوران قاجار، فرانسه دوران شكوفایى و رشد تمدّن خود را مىگذراند، زبان فرانسه در ایران بیشتر رایج شد و براى مدارسى كه در ایران تأسیس گردید از استادان فرانسوى استفاده شد؛ مثلاً در دارالفنون، استادان از كتابهاى فرانسوى استفاده مىكردند. بطور كلّى،
تحصیل كرده هاى فرانسه در ایران بیشتر بودند. لذا، اصطلاحات فرانسوى در زبان ما بیش از زبان انگلیسى است؛ همچنین بسیارى از اصطلاحات علمى كه در كتابهایى چون هندسه به كار مىرود؛ مانند هاش و ایكس و ایگرگ اینها بدان دلیل است كه در آن زمان، فرانسه به خاطر شهرتى كه داشت فرهنگاش به كشور ما نفوذ كرده بود و هنوز هم ریشه هاى آن باقى مانده است. از راه آموختن زبان و آشنایى با ادبیات آنها، بتدریج، زبان و فرهنگ آنها در كشور ما رواج پیدا كرد و حتى مد شده بود كه اگر كسى چند كلمه فرانسوى یاد مىگرفت به آن افتخار مىكرد. ممكن است از الفاظ كشور همسایه خود چیزهایى بیاموزد؛ اما ...... این معناى دیگرى دارد. معنایش این است كه هویت خود را در مقابل آنها باخته است؛ صرف نظر از هویّت مذهبى، هویّت ملّى خود را نیز باخته و تحقیر شده است؛ خجالت مىكشد كه ایرانى باشد، افتخار مىكند فرانسوى یا انگلیسى باشد. پس یكى از راههاى نفوذ فرهنگ بیگانه ترویج زبان، كتابهاى ادبى و كتابهاى علمى است.
البته علم هر جا كه باشد محترم است و به هر زبانى كه باشد باید آن را آموخت. علم مال انسانیت است، اختصاص به قارّه و منطقهاى خاص ندارد ولى نسبت به آنچه بار فرهنگى و ارزشى دارد و با اعتقادات، اخلاق، آداب و سنن تماس پیدا مىكند باید حساس بود. شاید تصوّر بعضى از ما هم خام باشد؛ وقتى مىگوییم با بیگانه پرستى و مظاهر غربى باید مبارزه كرد فكر مىكنند كه دیگر نباید زبان خارجى را یاد گرفت یا نباید كتابهاى علمى خارجى مطالعه كرد و از صنعت خارجى استفاده نمود. این فكر غلطى است آنچه مربوط به علم است و حقایقى را تبین مىكند براى پیشرفت زندگى بشر مفید است. اختصاص به قومى خاص ندارد، مربوط به انسانیت
است و از هر راهى كه باشد باید آن را فرا گرفت و از آن استفاده كرد. ولى آنجا كه ارتباط با فرهنگ پیدا مىكند نباید با مراتب تحمیل ارزشهاى دشمن همراه شود. ما كه مىگوییم باید با فرهنگ غرب مبارزه كرد یا استعمارگران مىخواهند فرهنگ خود را بر ما تحمیل كنند به این دلیل است كه منظور آنها علمشان نیست. آنان هیچگاه نمىخواهند علمشان را به ما بدهند. اگر مىخواستند علمشان را به ما بدهند ما با آغوش باز استقبال مىكردیم. ما باید با زحمت از علم آنها استفاده كنیم. دانشجویانى كه به خارج مىفرستیم به این حقیقت اعتراف دارند كه استادان دانشگاههاى آنجا نمىخواهند به آنها چیزى یاد بدهند، بلكه مىخواهند آنها را سرگرم كنند و در رشته هایى بر ایشان تسهیلات فراهم كنند كه به درد آنها نمىخورد، مگر آنكه مطمئن باشند كه دانشجویان به كشور خود بر نمىگردند، آنجا مىمانند و براى آنها كار مىكنند. در این صورت، حتى از چنین دانشجویانى استقبال هم مىكنند؛ چون دانشجویان ایرانى از سایرین باهوش ترند.
در سفرى كه به كانادا داشتم، یكى از پزشكان ایرانى شاغل به تحصیل در آنجا مىگفت: نخستوزیر ایالت كبك كانادا در سخنرانى خود از متخصّصین ایرانى، كه در كانادا هستند تشكّر كرده است. سى و هفت هزار متخصّص ایرانى در كانادا وجود دارد كه اگر آنها نبودند دولت كانادا مجبور بود میلیاردها دلار صرف كند تا جاى آنها را پر كند. در یك كشور 25 میلیونى كانادا، 37 هزار متخصّص ایرانى! حتماً در آمریكا، چند برابر این تعداد متخصّص وجود دارد.
از زمانى كه دانشجویان ما وارد مىشوند آنها را زیر نظر مىگیرند؛ با آنها كه از استعداد بیشترى برخوردارند تماس مىگیرند و سعى مىكنند كه
آنها را نگه دارند؛ براى آنها وسایل رفاهى فراهم مىكنند تا در آنجا بمانند و براى آنها كار كنند. بنابر این، آنها نمىخواهند علم خود را به ما بدهند. اگر این كار را مىكردند ما كمال رضایت را داشتیم. اگر هم گاهى اجازه مىدهند كه از علومشان یاد بگیریم به دلیل منافع اقتصادیشان است تا در داخل كشورهاى تحت نفوذشان كارشناس داشته باشند و بتوانند از كالاهاى ساخت آنها استفاده كنند. اگر ما در كشور خود كارشناسى نداشته باشیم كه از تلویزیون، یخچال، كامپیوتر و مانند آن اطلاع داشته باشد آنها نمىتوانند كالاهاى خود را به ما بفروشند. پس اگر قدرى هم مخالفت نمىكنند به دلیل محاسباتى است كه پیش خود كرده اند؛ چون براى منافع اقتصادیشان مفید است وگرنه آنها هیچگاه حاضر نیستند كه علوم خود را به ارزانى در اختیار دیگران قرار دهند. اینكه مىگوییم باید با فرهنگ غربى مبارزه كرد منظورمان مبارزه با علوم و صنایع نیست، بلكه علوم و صنایع را باید از آنها آموخت، حتى اگر نمىدهند باید از آنها ربود.
ما با آنچه بار ارزشى دارد، موجب عقیده و رفتار غیر صحیح مىشود و جوانان ما را به لاابالى گرى و شهوترانى مىكشاند، مخالف هستیم. این چیزى است كه حضرت امام ـ رضوان الله علیه ـ بارها در فرمایشات و نوشته ها ـ تذكر داده اند؛ مثلاً، پیش از پیروزى انقلاب، در فرانسه، با ایشان مصاحبه كردند و پرسیدند كه شما مىخواهید با غرب مبارزه كنید، با چه چیز غرب قصد مبارزه دارید؟ مگر شما نمىخواهید رادیو و تلویزیون داشته باشید؟ امام فرموده بودند: ما با رادیو و تلویزیون مخالف نیستیم، با برنامه هاى استعمارى و تباه كنندهاش مخالفیم وگرنه ما با صنعت غربى مخالفتى نداریم؛ علم و صنعت كه دشمنى ندارد. آنچه با عقاید دینى، ارزشها و آرمانهاى ما اصطكاك پیدا مىكند مورد نفرت ماست و متأسفانه
آنچه آنها سعى مىكنند كه با هزار حیله به خورد دانشجویان ما بدهند همینهاست. بنابراین، راه نفوذ آنها ابتدا ترویج زبان و ادبیاتشان است، سپس آن رشته هایى از علوم كه بار ارزشى دارد و فلسفه هایى كه داراى گرایشهاى الحادى، سوفیستى و مبتنى بر شكّاكیت است. مىدانید كه تنها چیزى كه باعث رشد، ترّقى و استقلال كشورهاى اسلامى مىگردد ایمان اسلامى آنها و یقینشان نسبت به مبادى دینى شان است. لذا، با وساوس خود ترویج شكاكیت مىكنند كه امروز شاهد نمونه هایى از آن در كشور خود هستیم؛ گاهى در جراید، گاهى در سخنرانیها و گاهى در كتابها. یكى از افراد مطّلع مىگفت كه وقتى میسیونرهاى مسیحى به كشورهاى عربى آمده بودند و فعالیت فراوانى مىكردند با یك نفر از آنها دوست شده بودم. از او پرسیده بود شما كه این همه پول صرف تبلیغات مسیحیت در كشورهاى عربى مىكنید تاكنون چند نفر مسلمان را مسیحى كرده اید؟ گفته بود: خیلى كم؛ اما ما تبلیغ نمىكنیم كه اینها مسیحى شوند، بلكه تبلیغ مىكنیم كه در دین خود ضعیف شوند. آنچه ما مىخواهیم این است كه آنها در اسلامشان سست شوند وگرنه ما علاقه زیادى نداریم كه آنها مسیحى شوند و مىدانیم كه مسیحى نمىشوند؛ چون تجربه این را نشان داده است كه ما چیزى نداریم كه بتواند جاى اسلام را بگیرد. بزرگترین كار ما این است كه سعى كنیم جوانان مسلمان نسبت به دین خود سست گردند و در ذهنشان شبهه به وجود بیاید تا پاى بند احكام و قوانین اسلام نباشند.
غرب یعنى همه دنیایى كه در مقابل ایران اسلامى قرار دارد وگرنه امروز غرب و شرق جغرافیایى در مقابل ما وجود ندارد. امروز غرب سمبلى است براى دشمنان اسلام در سراسر دنیا و منطقه جغرافیایى خاصّى براى
غرب وجود ندارد. امید امروز غرب در این است كه بتوانند ایمان مردم ما را سست كنند وگرنه آنها جنگ نظامى را آزموده اند. اینها دیگر امیدى ندارند كه به كشور ما حمله نظامى بكنند. در طىّ مدت پس از انقلاب تاكنون هرچه مىتوانستهاند بر ضد كشور ما توطئه سیاسى كرده اند، گروهكهاى مخالف را تغذیه فكرى، مالى و نظامى كردهاند هیچ فایدهاى نبردند در نهایت، ناامید شدند؛ از محاصره اقتصادى نیز هیچ طرفى نبستند، غیر از ضرر مالى كه به خود رساندند. تنها امیدى كه براى آنها باقى مانده این است كه بتوانند افكار نسل آینده ما را سست كنند، ایمان آنها را نسبت به عقاید اسلامى و ارزشهاى آن ضعیف كنند. بنابراین، ما باید نسبت به این مسأله حساس باشیم. تنها راهى كه آنها بدان امید بستهاند نفوذ در عقاید و ارزشهاى ماست و آنچه را ما باید كاملا نسبت به آن حساسیت داشته باشیم همین مسأله است.
مسألهاى كه بحث برانگیز شده همان مطلب معروف «تكامل دینى» یا «معرفت دینى» و تأثیر و تأثّر همه علوم از یكدیگر است. در آن نظریه ادّعا شده كه هر تحوّلى در هر علمى پدید بیاید در همه معلومات بشر تأثیر مىگذارد و حتى اگر در یكى از علوم تجربى تحوّلى به جود بیاید در تمام علوم فلسفه و علوم اسلامى و دینى نیز اثر مىگذارد. ادعا شده كه علوم بشرى از یك خانواده به هم پیوسته و با هم مرتبط است و هر تحوّلى در هرگونه از آن پدید بیاید در سایر علوم اثر مىگذارد و قضاوت صحیح در هر بخشى از علوم متوقّف است بر شناخت سایر بخشها؛ زیرا اینها با هم مربوطاند و نتیجه گرفته شده كه حتى فهمیدن قرآن و معارف اسلامى نیز بدون آشنایى با همه معارف بشرى و علوم امكان پذیر نیست و تا كسى از علوم تجربى و علوم انسانى رایج در جهان اطلاع نداشته باشد نمىتواند
بگوید كه من معرفت صحیحى از قرآن دارم. و اگر چنین امرى محقّق شود باز هم معرفت ثابتى نخواهیم داشت و با تحوّلاتى كه در علوم پدید مىآید شناخت ما هم تغییر مىكند. اما از این گذشته، در موقعیت كنونى، كسى مىتواند بگوید اسلام را مىشناسم و آن را مىفهمم كه از سایر علوم، اطّلاعات كافى داشته باشد. این یك بخش از مطالبى است كه جدیداً مطرح شده است. مقالات متعدّدى نیز در این زمینه تحت عنوان «قبض و بسط شریعت» و «تكامل معرفت دینى» نوشته شده است. مطلب دیگر ادعایى است كه از سالهاى پیش مطرح مىشده كه مسائل ارزشى پایه عقلانى ندارد و بر استدلال و برهان عقلى نمىتوان اقامه كرد. بنابراین، هر چه به اخلاق، ارزشها، حقوق و امثال اینها مربوط باشد نمىتواند هیچ دلیلى عقلى داشته باشد.
نتیجه اینكه ما براى احكام اسلام و قوانین اسلامى نمىتوانیم دلیلى عقلى بیاوریم. آنها تابع سلیقه اند. مسلمانان بر طبق سلیقه خود، آنها را پذیرفتهاند و بدانها پاى بند گشته اند. گاهى هم ممكن است سلیقه شان عوض شود و به غیر آن معتقد شوند.
نكته مهمتر آنكه در این اظهار نظرها گفته مىشود علاوه بر اینكه هیچ علمى نمىتواند نتیجه صددرصد قطعى در هیچ موضوعى ارائه دهد، فلسفه از همه علوم عقبتر است. معارف فلسفى از نظر ضریب اطمینان، از همه معارف دیگر ضعیفتر است؛ زیرا هیچ مطلب متافیزیكى را نمىتوان به طور یقینى اثبات كرد.
نتایجى كه از این بحثها و مقدمات گرفته مىشود آن است كه اوّلا، وجود خدا قابل اثبات عقلى نیست به دلیل اینكه مسألهاى است متافیزیكى؛ وجود پیغمبر صلى الله علیه و آله و نبوّت قابل اثبات یقینى
نیست؛ چون مسألهاى است متافیزیكى و غیرقابل تجربه؛ وحى را نمىتوان اثبات كرد زیرا تجربى نیست. صاحب این نظریه بخصوص مسأله صدق را به عنوان یكى از صفات خدا كه خدا راست مىگوید به دیده تردید نگریسته و صریحاً در دانشكده الهیّات تهران گفته است كه ما هیچ دلیلى نداریم بر اینكه خدا هر چه مىگوید راست باشد؛ زیرا صدق قضیهاى است ارزشى و قضیه ارزشى برهان ندارد. پس برهان متكلّمین مبنى بر اینكه چون صدق حُسن دارد و هر چیزى حُسن دارد بر خدا لازم است صغرى و كبراى هر دو قضیه ارزشى است و هیچكدام برهانى نیست. بنابراین نمىتوانیم دلیل عقلى بیاوریم بر اینكه آنچه خدا مىگوید راست باشد. علاوه بر اینكه همین حُسن صدق نیز كلیّت ندارد و دروغ مصلحت آمیز هم نیكو است.
او صریحاً این مطلب را در كلاس دانشكده الهیّات مطرح كرده است؛ یعنى به فرض آنكه اثبات شود كه خدا و پیغمبرى وجود دارد و قرآن كلام خداست و ثابت شود كه سخن خدا راست است، اما معرفت ما از قرآن چیز ثابتى نیست. هر كسى مطابق ذهنیت خود، از آن چیزى مىفهمد و اسلام او همین است كه خودش مىفهمد. اگر كسى بخواهد ادّعا كند كه من اسلام را آنچنان كه ممكن است شناختهام باید بر همه علوم اطلاع داشته باشد وگرنه حتى فقه اسلامى هم بدون اطّلاع از سایر علوم قابل شناخت نیست. نتیجه آنكه آنچه امام(رحمه الله) براى ما به عنوان اسلام بیان فرموده، اعتبارى ندارد؛ زیرا او از سایر علوم اطلاعى نداشته است.
طبیعى است كه با این وصف، از آن نظریات نتیجه شود كه ارزشهایى كه جوانان ما براى آنها جان دادند سلیقه بوده است. هر كس سلیقهاى دارد. اینها مبانى عقلى و برهانى ندارد؛ مثلاً، یكى مىگوید، خوب است، دیگرى هم مىگوید: خیر، خوب نیست. این خوبى یا بدى دلیل عقلى
ندارد، امرى است متغیّر، طبق فرهنگها و تمدّنهاى مردم تفاوت مىكند. سلیقه یك جامعهاى آن را مىپذیرد و جامعه دیگر آن را نمىپذیرد. بنابراین، نه عقاید ما ریشه قطعى دارد، نه اخلاق و نه ارزشهاى ما. در این صورت، فاتحه اسلام خوانده است.
ترویج ارزشها در هر جامعه یا مقابله با هجوم ارزشها به دو صورت كلّى انجام مىگیرد:
1ـ راه بحث، گفتگو، منطق و استدلال
اگر بخواهیم ارزشهاى اسلامى را در جامعه ترویج كنیم اولین راه این است كه درباره هر یك از این ارزشها به صورت منطقى و استدلالى بحث كنیم؛ یعنى فواید احیاى هر ارزش و ضررهاى بكارگیرى روشهاى مخالف آن را در جامعه بیان كنیم و با جمع بندى منطقى نتیجه بگیریم كه باید فلان ارزش احیا شود یا با فلان شیوه غلط مبارزه گردد و بتوانیم غلط بودن آن را با استدلال اثبات كنیم.
این شیوه بسیار معقول و صحیح است ولى شیوه انحصارى نیست؛ یعنى چنین نیست كه راه ترویج یك ارزش فقط بحث و استدلال باشد، بلكه آنچه در ترویج هر ارزشى در جامعه از همه مؤثرتر است تبلیغات عملى است كه به صورتهاى گوناگون و با استفاده از اصول و قواعد روانشناسى و جامعه شناسى، عملا ارزشى را در جامعه احیا مىكنند، بدون اینكه بحث و استدلالى درباره آنها انجام گیرد.
2ـ تحریك احساسات و عواطف
آنچه كه امروز دستگاههاى تبلیغاتى غرب براى مبارزه با ارزشهاى
اسلامى از آن استفاده مىكنند بحث و استدلال نیست؛ آنان ضعیفتر و عاجزتر از آن هستند كه بتوانند با منطق و استدلال، ارزشهاى اسلامى را تضعیف كنند یا ارزشهاى منحط خود را ترویج نمایند، بلكه آنان با شیوه هاى تبلیغاتى متمركز براى ارائه عملى الگوها اهداف خود را تحقّق مىبخشند؛ یعنى آنچه را مربوط به نوشتار است، اعمّ از روزنامه ها، كتابها، نمایشنامه ها، و امثال آن، به صورتى منظّم و مسلّم به خواننده تلقین مىكنند و خواننده نیز، بدون اینكه خود متوجّه شود، بى درنگ آن را مىپذیرد؛ مثلاً، یك رمان را به شكلى مىنویسند كه وقتى كسى آن را بخواند نسبت به آن علاقه مند مىشود یا نسبت به مطلبى دیگر بى علاقه و متنفّر مىگردد. هیچ استدلالى نیز در كار نیست، بلكه با استفاده از تخیّلات، عواطف و احساسات، داستان به شكلى مطرح مىشود كه احساسات خواننده بر ضدّ موضوعى تحریك شود؛ و یا وقتى مىخواهند ارزشى را مطرح سازند و آن را به جامعه بقبولانند همان رمان را به گونه اى مىنویسند كه خواننده به آن علاقه پیدا مىكند. این شیوه استدلالى نیست بلكه یك شیوه تبلیغاتى است كه از قوّه خیال و تحریك احساسات و عواطف مردم استفاده مىشود.
این شیوه در فیلمها بیشتر بكار گرفته مىشود: چهره قهرمان فیلم را به شكلى انتخاب مىكنند كه بیننده را به خود جلب مىكند و به او علاقه مند مىشود. تا اینكه خواه ناخواه، نسبت به صفات ظاهرى و باطنى او گرایش پیدا كند.
غالباً فیلمها و سریالهاى خارجى كه نمایش داده مىشود، بدون اینكه صریحاً از شیوه رفتارى خاص، مثلاً نوع لباس پوشیدن نام ببرند، عملا یك شیوه رفتار را ترویج مىكنند و مثلاً، نوعى لباس را براى بیننده مطلوب
جلوه مىدهند. از اینرو، امروزه مىبینیم كه در میان جوانان ما، تعداد قابل توجهى به پوشیدن لباسهاى ژاپنى علاقه پیدا كرده اند، با اینكه هیچگاه با فرهنگ و نوع زندگى ما متناسب نبوده است. در بازارهاى ما نیز لباسهاى ژاپنى، كه با سلیقه ایرانیان هیچ سازگارى ندارد، رواج پیدا كرده است و برخى براى تفنّن، لباسهایى شبیه لباس فلان ستاره سینمایى ژاپنى خریدارى مىكنند.
این كار با هیچ منطق و استدلالى سازگارى ندارد. اگر به آنها بگویند كه چرا این لباس را مىپوشید؛ آیا راحتتر است؟ مىگویند: خیر. آیا زیباتر است؟ مىگویند: خیر. آیا با سلیقه و ذوق خود آن را انتخاب كرده اید؟ مىگویند: خیر. پس چرا آن را مىپوشید؟ مىگویند: براى آنكه فلان ستاره سینما در فلان فیلم شبیه این لباس را پوشیده بود.
در موارد دیگر نیز مانند آرایش مو، بدون اینكه هیچ منطقى در كار باشد یا وجهى براى انتخاب وجود داشته باشد، فقط بخاطر آنكه یك هنرپیشه سینما مقبول واقع شده بیننده، حتى شیوه آرایش موى خود را نیز، از او تقلید مىكند. این كارها بر یك سلسله اصول روانشناسى مبتنى است. كسانى كه این شیوه ها را خوب آموختهاند براى اینكه اهداف خود را در جوامع دیگر تحقّق بخشند از این روشها استفاده مىكنند. پس باید متوجّه باشیم كه آنها از چه راههایى مىخواهند در فرهنگ و اعتقادات ما رخنه كنند و خود را براى مقابله با آنها آماده كنیم.
به طور كلى، آنچه ما را از این گونه تبلیغات مصون مىدارد توجّه به این
واقعیت است كه این شیوه هاى استعمارى براى حاكم كردن ارزشهاى ضداسلامى است. به فرض آنكه سیماى جمهورى اسلامى هم به دلیل كمبود فیلم بعضى از آنها را به ناچار نمایش دهد، ولى باید بدانیم كه این گونه فیلمها براى ما ساخته نشده و بر طبق ارزشهاى انقلاب، اسلام و كشور ما نیست بنابراین، باید خود را براى مقابله با آنها آماده كنیم اگر فیلمى را هم تماشا مىكنیم، توجّه داشته باشیم كه تحت تأثیر پیامهاى آن فیلم قرار نگیریم، چه پیامهاى گویا و صریح و چه پیامهاى ضمنى؛ مانند شیوه رفتار، طرز پوشیدن لباس، طرز آرایش و مانند آن. پس باید پیشاپیش خود را آماده كرده باشیم كه آنها را نپذیریم.البته این یك موضع كاملا تدافعى است؛ چرا كه وقتى در مقابل یك رفتار قرار مىگیریم، سعى مىكنیم خودمان را آماده كنیم كه تحت تأثیر واقع نشویم و از ابتدا بدانیم كه در صدد فریب ما هستند و مىخواهند كه ما را از ارزشهایمان دور سازند.
ولى بالاتر از آن ما باید از شیوه هاى تهاجمى بر ضدّ آنها استفاده كنیم، همانگونه كه آنها براى ترویج ارزشهاى خود از این شیوه ها استفاده مىكنند. ما باید هنرمندانى داشته باشیم كه بتوانند ارزشهاى اسلامى را در فیلم، نمایشنامه، كتاب، رمان، داستان و در سایر آثار هنرى آنچنان زنده و ترویج كنند كه بتوانیم با استفاده از وسایل هنرى و تبلیغاتى، دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم، نه آنكه همیشه در مقابل دشمن موضع انفعالى اتخاذ كنیم یا در نهایت، تنها از خود دفاع كنیم.
یكى از وظایفى كه قشر تحصیلكرده و فرهنگى ما بر عهده دارند و باید
در آینده به دنبال انجام آن باشند این است كه خود را براى چنین موقعیتهایى آماده كنند و بتوانند ارزشهاى اسلامى را با استفاده از هنرهایى مانند نویسندگى در جامعه ترویج كنند تا مردم با خواندن كتاب به ارزشهاى اسلامى علاقهمند شوند. این كار بسیار آسانى است؛ زیرا موضوعات بسیار جالبى در فرهنگ، تاریخ، علوم و در تمام جوانب فرهنگى ما وجود دارد ولى متأسّفانه در این زمینه ها به قدر كافى كار نشده است و كم هستند كسانى كه استقلال فكرى داشته باشند، مستقل كار كنند و تحت تأثیر امواج فرهنگ غرب قرار نگیرند. یكى از رسالتهاى جوانان جامعه ما این است كه در آینده این هدف را دنبال كنند تا رسالت خود را به نحو احسن به انجام رسانند.
انسان داراى دو نوع گرایش است، كه خداى متعال بطور فطرى در نهاد او قرار داده است یكى غرایز حیوانى، و دیگرى میلهاى متعالى. وجود غرایز براى آن است كه انسان بتواند زنده بماند و به زندگى فردى و اجتماعى خود ادامه دهد. به عنوان مثال، اگر جاذبه جنسى در انسان وجود نداشت پسر و دختر نسبت به یكدیگر احساس نیاز نمىكردند. اگر هیچ تمایلى، از این قبیل، در انسان وجود نداشت با توجّه به مشكلاتى كه در زندگى براى او وجود دارد، از قبیل بچه دار شدن، بزرگ كردن و تربیت فرزند و فراهم كردن وسایل زندگى، آیا چند درصد از مردم حاضر مىشدند كه به این زحمات تن در دهند؟ آنچه بیش از هر چیز انسان را به تشكیل زندگى خانوادگى، فرزنددار شدن و اداره خانواده و تحمّل زحمات بچه دارى مىكشاند همان غریزه فطرى است كه خدا در نهاد انسان قرار
داده و مرد و زن را به یكدیگر متمایل مىسازد.
در مرحله بعد، غریزه مادرى باعث مىشود كه مادر از پرورش فرزند لذّت ببرد. در نتیجه، نوع انسان در روى زمین باقى مىماند. اگر چنین نبود از همان ابتدا، نسل انسان منقرض مىگردید و انگیزهاى براى فرزنددار شدن و تربیت آنها وجود نداشت.
پس وجود این گونه غریزه ها از روى حكمت است؛ مثلاً، غریزه خوردن؛ اگر ما میل به غذا پیدا نمىكردیم و غذا خوردن برایمان لذّتى نداشت دلیلى وجود نداشت كه اینهمه زحمت را تحمّل كنیم تا با كار و مشقّت پولى بدست آوریم و غذایى تهیّه كنیم. گرسنگى و احساس نیاز است كه ما را به این كار وامى دارد. باید این گونه غرایز در وجود انسان باشد. وجود این غرایز هم براى زندگى فردى و هم براى زندگى اجتماعى ضرورت دارد.
ولى همین نیازها ممكن است منشأ فسادهایى نیز واقع شود؛ یعنى اگر حدود آنها رعایت نشود و در یك چهارچوب محدودى اعمال نشود، خواه ناخواه، موجب فساد مىشود. در هر حال، این گونه تمایل ها در انسان وجود دارد، باید نیروهاى دیگرى وجود داشته باشد كه این تمایل ها را محدود سازد. در صورتى انسان مىتواند تمایل به لذّتهاى حیوانى را كنترل سازد كه میل به ارزشهاى متعالى، روحى و معنوى در او وجود داشته باشد. اگر این میل نباشد میلهاى حیوانى به صورتى افسار گسیخته در میدان زندگى انسان حاكم مىشوند و خواه ناخواه، جامعه انسانى را به فساد مىكشانند. آنچه موجب مىشود كه انسان بتواند امیال خود را كنترل كند پذیرفتن یك سلسله ارزشهاى برتر است.
اگر انسان بپذیرد كه عفّت، پاكدامنى، كنترل غریزه جنسى و غرایز مربوط به شكم براى او نوعى ارزش و كمال است حاضر مىشود كه میلهاى
حیوانى خود را كنترل كند. ولى اگر این ارزشها را نپذیرفت، مانند حیوان، هیچ حدّ و مرزى براى او وجود ندارد و تمام زندگى انسان غرق در مسائل جنسى مىشود و ارزشهاى انسانى، حتى مسائل مربوط به زندگى مادّى، صنایع و تكنولوژى نیز متروك واقع مىشود؛ زیرا انسانى كه شبانه روز در فكر مسائل جنسى است به هیچ چیز دیگرى فكر نمىكند.
آنچه مىتواند انسان را محدود و معتدل سازد كه از این غریزه به صورت صحیح استفاده كند پذیرفتن یك سلسله ارزشهاست؛ مانند پذیرش مطلوبیت علم، پذیرش عفّت و پاكدامنى و پذیرش عبادت خدا و توجه به او و انس با او. اگر چنین چیزهایى به عنوان ارزش پذیرفته شود مانع از طغیان شهوت خواهند شد. در غیر این صورت، شهوت به صورت افسار گسیخته در جامعه حكم فرما مىشود.
علت بعثت انبیا این بوده كه مردم نسبت به برخى از ارزشها باور پیدا كنند. كسانى كه با انبیا مخالفاند و پیشرفت آنها را مغایر منافع خود مىدانند درصدد برمى آیند تا از طرح آن ارزشها جلوگیرى كنند و ارزشهاى دیگرى را جایگزین آن ها نمایند؛ بجاى آنكه به مردم جامعه بفهمانند كه باید غرایز حیوانى را كنترل كرد، بیشتر به آنها دامن مىزنند و آن ها را تحریك مىكنند. آنان به ارضاى طبیعى این انگیزه ها اكتفا نمىكنند، بلكه انگیزشهاى كاذب و بلوغهاى زودرس ایجاد مىكنند و تلاش مىنمایند تا مردم را در دام شهوت بیندازند.
دلیل تمام این كارها اهداف مادّى است. به فرض، كارخانهاى كه مىخواهد از تولید و فروش لوازم آرایش سود ببرد، به هر صورت ممكن، مردم را دعوت مىكند كه از آن وسایل بیشتر بخرند و بیشتر استفاده كنند. این دعوت تا آنجا اثر مىگذارد كه قشرهایى از جامعه از غذاى ضرورى خود
مى گذرند و به خرید وسایل آرایش رومى آورند. آنها تنها به استفاده از این وسایل در محیط خانه نیز اكتفا نمىكنند؛ چون مقدار قابل توجّهى براى خرید آنها پول صرف كرده اند. بنابراین، مىخواهند آن را در مقابل دیگران نیز به نمایش بگذارند. تصوّر كنید كه در این صورت، چه مفاسدى بر این كار مترتّب خواهد شد؛ براى اینكه آن را به دیگران نشان دهند باید هیچ پوششى نداشته باشند؛ زیرا اگر پوششى در كار باشد نمىتوانند آرایش خود را در معرض دید دیگران قرار دهند.
علّت اصلى همه این كارها در سودجویى سازندگان و فروشندگان وسایل آرایش، لباسها و مدهاست كه همه براى منافع مادّى خود كار مىكنند و خود نیز مزدور شركتهاى چند ملیّتى و ثروتمندان كلان دنیا هستند و براى اینكه كالاهاى خود را به فروش برسانند، باید فرهنگ برهنگى را ترویج كنند تا بتوانند براى اجناس خود بازار فروش فراهم نمایند. وگرنه مگر هر زن براى آرایش خود در مقابل شوهر به این مقدار از وسایل نیاز دارد؟ مگر به چند نوع لباس و جوراب احتیاج دارد؟ كسى كه بخواهد از صبح تا به شب در خیابانها پرسه بزند و جولان بدهد به انواع وسایل آرایش محتاج است. كدام یك به نفع صاحبان كارخانه ها و سازندگان این اجناس است؟
سازندگان براى آنكه به اهداف خود برسند مجبورند كه این فرهنگ را در جامعه ترویج كنند. البته این فرهنگ با تمایلات حیوانى انسان سازگار است و طبعاً آن تمایلات در انسان زنده است و نیاز به بیدار كردن آن نیست؛ اما ارزشهاى معنوى بطور طبیعى پیدا نمىشود، به تربیت و آموزش احتیاج دارد.
پس اگر در جامعه دو عامل وجود داشته باشد، یكى موافق با گرایش
طبیعى، كه خودبخود وجود دارد، و دیگرى مخالف گرایشهاى طبیعى، كه بخواهد ارزشهایى را به انسان بیاموزد و به او بقبولاند كه باید دست از خواسته هاى حیوانى بردارد، كدام یك موفّقتر خواهد بود؟ روشن است: آنكه موافق طبیعت انسان است؛ مانند كسى كه در سرازیرى در حال حركت است؛ اگر دیگرى نیز او را از عقب وادار به حركت كند، طبعاً سریعتر حركت مىكند. اما كسى را كه با شتاب در حال حركت است اگر بخواهند از حركت بازدارند به عامل قوىتر نیاز است.
مَثَل انسانها در زندگى چنین است؛ مانند كسى كه در یك سراشیبى در حركت است اگر دائماً شتاب داشته باشد حركتش سریعتر مىشود تا جایى كه نمىتواند خود را از حركت باز دارد. از اینرو، كسانى كه مىخواهند انسانها را از خطر حفظ كنند و از خطر سقوط نجات دهند ابتدا به او سفارش مىكنند كه «مواظب باش!» تا آرام حركت كند و بتواند مراقب باشد و هر جا خواست متوقّف شود. در هنگام حركت نیز، سعى مىكنند براى او موانعى ایجاد كنند تا از سرعت او بكاهند و بالاخره در نهایت، بتوانند با قدرت او را نگه دارند.
انبیا به ما مىآموزند كه باید در زندگى و اعمال غرایز معتدل باشیم، آرام حركت كنیم، حدّ و مرزها را بشناسیم، به مقدار لازم غذا بخوریم، به شكلى مناسب لباس بپوشیم، در امور مادّى و حیوانى معتدل باشیم و افراط نكنیم. آنان ما را متوجّه مىسازند كه زیاده روى در این امور خطرناك است. در مقابل این سفارشات، كسانى كه توجّه كنند و بدان عمل نمایند، باتقوا هستند. به كسانى هم كه قدرت كنترل خود را ندارند و از دیگران تبعیت مىنمایند نصیحت مىكنند كه سعى كنند خود را كنترل نمایند وگرنه مانند كسى كه در حال حركت است و سرعتش دایماً در حال
افزایش است به مرحله اى مىرسند كه نمىتوانند خود را متوقّف سازند.
با این سفارش ها، در این مرحله، برخى گوش فرا مىدهند و از این نصیحتها و سفارشها استفاده مىنمایند و خود را كنترل مىكنند، برخى نیز توجّه نمىكنند و مشرف به سقوط مىشوند. در آنجا چه باید كرد؟ آنان كه خیرخواه مردماند باید بیایند و سر راه آنها بایستند و مانع از سقوط آنها شوند. این همان مراحل امر به معروف و نهى از منكر است. ابتدا به زبان خوش و نصیحت ضرر كار آنها و عواقب بدش را تذكّر مىدهند. در مرحله بعد، قدرى شدیدتر فریاد مىزنند كه مراقب خود باشید! اگر باز هم اثرى نكرد آنگاه باید كسانى موظّف شوند كه با شیوع فساد مقابله كنند، لكن بر طبق ضوابطى حساب شده و مشخّص، در هر صورت، افرادى خاص باید اقدام كنند تا صلاحیت كار و قدرت مقاومت در مقابل آنها را داشته باشند، نه آنكه در راه نجات یك فرد خود نیز به فساد مبتلا شوند.
بسیارى از افراد در صدد بودهاند كه با شیوع مفاسد مقابله كنند ولى خود در دام مفاسد افتاده اند. كسانى كه مىخواهند به این وظیفه مهم اقدام كنند باید خودساخته باشند، آموزش دیده باشند و صلاحیتهاى خاصّى داشته باشند. اما مراحل ابتدایى وظیفه همه است؛ از پدر، مادر، خواهر، برادر، دوستان، معلم، شاگرد و همسایگان تا دیگران، همه در این مرحله مشتركند.
در برابر این سؤال كه چرا دانشگاهها، در طىّ مدت پس از انقلاب، سیر قهقرایى داشته و نتواستهاند رسالت خود را ایفا كنند؟
پاسخ ما این است كه پس از انقلاب، كشور درگیر مسائل حادّ داخلى و
خارجى بود و اولویتها اقتضا مىكرد كه نیروها بسیج شوند تا آن مسائل حل شود. فتنه هاى داخلى در كردستان و تركمنستان و بعضى از مناطق دیگر ایجاب مىكرد كه نیروها براى جلوگیرى از این فتنه ها بسیج شوند. پس از آن جنگ تحمیلى چند ساله تمام قواى مادّى و معنوى ملّت را، خواه ناخواه، به خود اختصاص داد. بعضى تصوّر مىكنند كه تنها راه اصلاح مفاسد فرهنگى بهبود وضع اقتصادى است. اما این تنها راه نیست و نباید در تأثیر آن مبالغه كرد، گر چه این مسأله مىتواند كمك بسیار خوبى در حلّ این مشكل باشد. مسائل و مشكلات اقتصادى براى همه وجود دارد، ما نیز مستثنى نیستیم ولى، با روحیه فداكارى و ایثارگرى كه ما در طول انقلاب تجربه كرده و آموخته ایم، به نظر مىرسد كه باز هم بتوان با مشكلات اقتصادى مقابله كرد و بیشتر به مسائل فرهنگى پرداخت، بخصوص قشر تحصیل كرده كه این وظیفه بر دوش آنان سنگینتر است.
ورود بعضى از اجناس به بازارهاى كشور آزاد است و از ورود آنها جلوگیرى نمىشود.
وقتى محدودیتهاى اقتصادى و بازرگانى برداشته شود، اِعمال مراقبت بر اجناس كار بسیار مشكلى است. اگر تجارت به شكلى قوى محدود شود، آنگونه كه در زمان جنگ بود، مراقبت و نظارت بر ورود كالاها آسان است. اما وقتى مرزها باز و اقتصاد بازرگانى آزاد باشد این كار تبعاتى را نیز به دنبال خواهد داشت و نمىتوان تمام اجناسى را كه وارد گمرك مىشوند دقیقاً كنترل كرد. در این بین، خواه ناخواه، ممكن است اجناسى نیز به طور قاچاق وارد شود و نمىتوان دقیقاً مراقبت كرد. وقتى صدها و هزارها
تُن جنس وارد بندر مىشود، نمىتوان همه آنها را بازرسى كرد. خواه ناخواه، وقتى كه آزادى اقتصادى وجود داشت این مشكلات و ضایعات نیز خواهد بود. در مقابل این عوامل، آنچه را باید بر آن تكیه كرد محدود كردن نیست، بلكه تقویت روحیه مقاومت در مردم است. مصرف كنندگان باید هوشیار باشند و به تبلیغات تولیدكنندگان توجّه نكنند و خرید جنسهایى را كه به وسیله استعمارگران، براى از بین بردن ارزشهاى انقلاب وارد مىشود، تحریم نمایند. با فروشندگان آنها نیز برخورد كنند؛ ابتدا با نصیحت، سپس با تحریم تمام اجناسى كه مىفروشند.
به این شكل، مىتوان با فروشندگان آن كالاها مقابله كرد تا آنها نتوانند از موقعیت خود سوءاستفاده كنند و اهداف دشمنان اسلام را در رسیدن به مقاصدشان یارى رسانند. اما در هر صورت، در كنار هر خیر و بركتى، ضایعاتى نیز وجود دارد. اگر بخواهیم اقتصاد ما شكوفا شود و از این تنگناها خارج شویم، در كنار آن، باید این ضایعات را نیز در نظر بگیریم و خود را براى مقابله با آنها آماده سازیم.
اكنون مشخص است كه در آینده نزدیك، با پیشرفت تكنولوژى مسائل و مشكلات فرهنگى بسیارى براى ما بوجود خواهد آمد؛ به عنوان مثال، تلفن تصویرى، كه مدتى بعد رواج پیدا مىكند و به یك وسیله عمومى مبدّل مىشود وقتى بنا باشد كه دو نفر تلفن كننده، به وسیله تلفن، بتوانند یكدیگر را ببینند تصوّر كنید چه مصایبى پیش مىآید. از حالا باید خود را براى وقتى كه این وسیله شایع مىشود و در اختیار همه قرار مىگیرد، آماده كنیم و چنان روحیهاى قوى داشته باشیم كه اگر از آن استفاده مىكنیم، اجازه ندهیم كه تلفن كننده، در صورت محرم نبودن تصویر ما را ببیند.
اگر این روحیه در ما وجود داشته باشد، مىتوانیم با همه توطئه هاى فرهنگى دشمنان مقابله كنیم. ولى اگر روحیه ما ضعیف باشد و ریگى در كفش داشته باشیم وسایل فساد هر روز براى ما بیشتر از پیش فراهم مىشود و با آنها نیز نمىتوان مقابله كرد. در آینده هم، وقتى شبكه هاى تلویزیونهاى كشورهاى دیگر به روى ما باز شود و به وسیله ماهواره از همه فرستنده هاى تلویزیونى بتوان استفاده كرد نمىتوانیم خود را از دیدن صحنه هاى گناه منع كنیم. در آن صورت نیز، درهاى فساد، روز به روز، به روى ما گشودهتر و با پیشرفت تكنولوژى امكان سوءاستفاده هاى شیطانى بیشتر خواهد شد.
بنابراین، باید خود را مقاوم بار بیاوریم تا تحت تأثیر این عوامل قرار نگیریم، نه آنكه با ورود اجناسى مانند تلویزیون مخالفت كنیم؛ زیرا نمىتوان به دور كشور حصار كشید و آن را از دنیا جدا كرد امروز تمام دنیا مانند یك خانه است. اگر بخواهند بطور قانونى از ورود برخى اجناس جلوگیرى كنند؛ به وسیله قاچاق، بیشتر وارد مىشود. پس باید خود را آماده سازیم تا در دام شیاطین نیفتیم. این كار نیز عملى نیست مگر با بالا بردن سطح فرهنگ و معلومات و تقویت ارزشهاى انقلابى و اسلامى، همچنین بوسیله دعوت عملى و استدلالى و با عمل شجاعانه.
كسانى كه در این جامعه، تحت تأثیر دیگران قرار نگیرند فكر خود را مستقلا اعمال كنند و روش خاصّ خود را با كمال قدرت و اعتماد به نفس اعمال نمایند، حاكم سرفراز خواهند شد و دیگران نیز از آنها پیروى خواهند كرد. هر كس در جامعه مقاوم تر، سرفرازتر و قوىتر باشد و روحیه شجاعترى داشته باشد پیروز خواهد شد. اگر روحیه ما ضعیف باشد به محض آنكه نوعى لباس یا یك شیوه آرایش مد مىشود همه از آن تقلید
كنیم، این حالت بچه گانه ما را براى پذیرش هر نوع فسادى آماده مىكند.اما اگر تابع منطق باشیم موفّق خواهیم گردید. البته اگر لباسى یا كارى كه داراى محاسنى است مد شود خوب است كه از آن استفاده شود. اما اگر لباس هاى خودمان بهتر و زیباتر است با ارزشهاى ما انطباق بیشترى دارد. چرا به آسانى و به صرف اینكه كار تازهاى است از آن دنباله روى كنیم و از پوشیدن لباسهاى خود دست بكشیم؟ باید این گونه
روحیه هاى بچه گانه را كنار بگذاریم، مستقل فكر كنیم و مستقل رفتار كنیم تا پیروز شویم. در آن صورت، دیگران نیز از ما تبعیت خواهند كرد.
پیش از آنكه راهكارهاى دفاعى را در مقابله با تهاجم فرهنگى بیان نمائیم، لازم است نتایجى را كه از بخشهاى پیشین بدست مىآید بعنوان مقدّمات منطقى ارائه راهكارها در ضمن چند نكته اشاره كنیم:
دشمن در تهاجم فرهنگى خود دو نقطه مهمّ را هدف قرار داده است:
اصلى ترین كارى كه دشمنان انبیا در هر اجتماعى مىكنند، تأثیر در اندیشه ها و سپس تغییر ارزشهاست. هجوم فرهنگى در هر زمانى متناسب با شرایط آن زمان انجام مىگیرد. آنچه مهم است، این است كه مظاهر هجوم فرهنگى را در جامعه خود و شرایطى كه در آن زندگى مىكنیم، بشناسیم.
تهاجم فرهنگى در سه محور صورت مىگیرد:
1ـ بینشها و باورها
2ـ ارزشها و گرایشها
3ـ رفتارها و كردارها
بیگانگان براى از بین بردن باورهاى دینى ما، مانند اعتقاد به خدا،
معاد، وحى، روح، فرشته و معنویات مىگویند: «اینها افسانه و خیالبافى است، انسان باید واقع بین و تحصلّى باشد، اثباتى فكر كند. اعتقاد به ماوراى طبیعت و آنچه نامحسوس است، ایده آلیستى است. انسان منطقاً نمىتواند به هیچ چیز اعتقاد جزمى و یقینى پیدا كند، هر كس چنین اعتقادى داشته باشد، دگماتیست است.» امروز دنیاى غرب مىگوید: «اصلاً اعتقاد به این مطالب خرافات است. چیزى را كه نمىبینى و حس نمىكنى، نپذیر؛ اگر بپذیرى خیالاتى و ایده آلیست شده اى. اگر به چیزى اعتقاد پیدا كردى نسبت به آن تعصب نورز. هركسى براى خود عقیدهاى دارد، تو نیز اعتقاد خود را داشته باش؛ اما اصرار نكن كه حرف من حق است و حرف تو باطل. عیسى به دین خود، موسى به دین خود. حق ندارى به دیگران تحمیل كنى تا اسلام را بپذیرند، حتى بت پرستى هم یك عقیده است. اگر كسانى بگویند كه فلان عقیده حق است و عقاید دیگر باطل و همه مردم باید به حق ایمان بیاورند وگرنه گمراهند و به عذاب آخرت مبتلا مىشوند همزیستى مسالمت آمیز تحقق نمىیابد.»
اما قرآن چه مىگوید؟ به نظر قرآن یقین یكى از برترین ویژگیهاى انسانى و كمالات اخلاقى است. هنگامى كه صفات هدایت شدگان را برمى شمارد، آنها را داراى یقین مىداند: «و بالاخرة هم یوقنون».1 در مقابل، وقتى صفات مردمى را كه از هدایت به دور ماندهاند و راه ضلالت در پیش گرفته و سقوط كردهاند برمى شمارد، آنها را دچار شك و تردید ذكر مىكند:«بل هم فى شك منها»2؛ كسانى را كه در مسائل دینى داراى روح تسامح و تساهل هستند، نكوهش مىكند.
1ـ بقره / 4.
2ـ نمل / 66.
چرا دشمنان با داشتن اعتقاد دینى توأم با یقین مخالفت مىكنند؟ اگر این مسائل جدى گرفته شود شكل زندگى انسان عوض مىشود. نمونه هایى از جدى گرفتن ارزشهاى دینى را در زمان جنگ، در جوانان دیدهایم كه چه حماسه هایى در جبهه ها به وجود آوردند. دنیا هنوز هم از آن حماسه ها مىلرزد.
سخن ما این است كه ما یك سلسله باورهاى درست داریم و مىخواهیم آنها را به دیگران عرضه و براى آنها اثبات كنیم؛ ولى آنها مىگویند: اولاً، دلایل عقلى اعتبارى ندارد و تنها باید دلایل حسى را پذیرفت. ثانیاً، هرگز حقیقت كشف نخواهد شد و آدمى نمىتواند منطقاً از شك پا فراتر نهد. این سخنانى است كه مخالفان دین براى از بین بردن ایمان در زمینه شناخت مطرح مىكنند.
تأثیر ارزشهاى اسلامى و توجه مردم به آنها را ما در زمان جنگ بسیار دیده یا شنیده ایم. علت جبهه رفتن جوانان ما و فداكارى و ایثار آنها در دوران پس از انقلاب و پشتیبانى مردم به غیر از وجود آن باورهاى اصلى در آنها مانند اعتقاد به خدا، معاد، نبوت و ...، پاى بندى به یك سلسله ارزشها، مانند ایثار، جانبازى، فداكارى چه بود كه موجب افتخار آفرینى در صحنه هاى بین المللى شد.
امروز دشمنان سعى دارند تا پاى بندى ما را نسبت به ارزشها سست كنند؛ لذا، مىگویند: «ارزشها اعتبارى است. یك روز مردم به چیزى دل مىبندند و روز دیگر به چیزى دیگر. نزد عده اى، شهادت طلبى، ایثار و... ارزش است، نزد عدهاى دیگر، كاخ، پول پرستى، رقاصى، خوانندگى، صنعت، تكنولوژى و... . تأثیر فرهنگها باعث مىشود كه نظام ارزشى تغییر كند و این مطلب در طول تاریخ بوده و خواهد بود. ارزشها قابل اثبات
عقلانى نیست؛ به علاوه، دلیل عقلانى اعتبارى هم ندارد. دلایل متافیزیكى نیز در زمینه ارزشها قابل قبول نیست؛ چون ارزشها اعتبارى است و اعتباریات برهان بردار نمىباشد.»
اگر این افكار به مردم القا شود كه ارزشها اعتبارى است و ما «باید» و «نباید» نداریم مردم آن فداكاریها را، كه به نفع مستكبران نیست، نخواهند داشت؛ فداكاریها و پاى بندى به ارزشها بود كه باعث شد تمام قدرتهاى جهان، كه دست به دست هم داده بودند، نتوانند ملت ما را به زانو درآورند.
استكبار در مبارزات خود با ملت ایران از راههاى سیاسى، نظامى و اقتصادى اقدام كرد. در مبارزه سیاسى، گروهكها و تشكیلات حزبى درست كردند. در بُعد نظامى، جنگ تحمیلى و فتنه هاى داخلى به راه انداختند. در زمینه اقتصادى هم، كشور ما را محاصره اقتصادى كردند و اجناس خریدارى شده و قطعات یدكى و پولهاى ما را تحویل ندادند. چون در همه ابن راهها شكست خوردند، راه «مبارزه فرهنگى» را انتخاب كردند.
تزریق افكار انحرافى، التقاطى و الحادى از حربه هاى آنهاست. اگر شرایط اقتضا مىكرد همه باورها و ارزشها را منكر مىشدند؛ اما چون زمینه را مساعد نمىبینند، به اسم «دین» و «تحقیقات جدید در اسلام نوین»، سعى مىكنند تا باورها و ارزشها را از بین ببرند. چرا كه، حیات و منافع آنها به خطر افتاده است. مسأله انقلاب و ارزشهاى اسلامى به ایران منحصر نیست، بلكه به سایر كشورهاى اسلامى نیز سرایت كرده است و این روند ادامه خواهد داشت. لذا، مخالفان تلاش مىكنند تا این بینش الهى را در زادگاه خود مدفون سازند و به ما القا كنند كه اشتباه كردهایم و معرفت یقینى و نظام ارزشى حقیقى وجود ندارد. این همان هجوم فرهنگى است؛ یعنى تحمیل یك سلسله نظریات فلسفى، معرفت
شناختى و هستىشناختى به عنوان «مسائل فلسفى نو».
در كنار سست كردن باورهاى دینى و ارزشها، استعمارگران مىكوشند تا از میزان پاى بندى مردم به اعمال شرعى بكاهند: گناه و حرام را خوب جلوه دهند و تقید به مسائل شرعى را «خشكِ مقدسى» تعبیر مىكنند.
براى پیروزى در این زمینه، از وسایل تبلیغاتى و هنرى نیز استفاده مىكنند و حتى با برگزارى محافل علمى، افرادى را كه قدرت تحلیل علمى ندارند تحت تأثیر قرار مىدهند. لذا به تدریج، جهت فیلمها عوض مىشود و به جاى آنكه ایثار و فداكارى و... نشان داده شود، مسائل عشقى، جنسى و... مطرح مىشود.
در زمینه عمل، مهاجمان فرهنگى مردم را به تبعیت از خواستهاى خود نیز وادار مىكنند. به عنوان مثال، براى از بین بردن هویت ملى ما و تبلیغ فرهنگ منحط خود، اقدام به ترویج مُد مىكنند. لذا، لباسهایى وارد بازار مىشود كه منقش به تصاویر حیوانات و خط بیگانه باشد. بدین وسیله و با استفاده از خود مردم، سعى در اشاعه فرهنگ، خط، زبان و علم خود دارند.
نقطه دیگر كه مورد هجوم فرهنگى دشمن واقع مىشود مراكز فرهنگى است. مراكز فرهنگى در جامعه ما حوزه و دانشگاه است. دشمن براى اینكه به اهداف خود برسد، این دو مركز مهم فرهنگى را نشانه مىگیرد تا بتواند این دو را ـ كه براى جامعه ما به منزله روح و جسم هستند ـ از یكدیگر جدا كند. راه تحقق آن نیز بدین صورت است كه آنها را بر علیه یكدیگر تحریك مىكند كه هر كدام خود را بر حق بدانند و از این راه ارزش دیگرى را نادیده بگیرند. متأسفانه اكنون برخى از حوزویان و برخى از دانشگاهیان ما، خواسته یا
ناخواسته، در این مسیر حركت مىكنند و این مقدمه پیروزى دشمن در این تهاجم است. سخن آن گویندهاى كه بر علیه حوزه صحب مىبرد، ملت و جوانان را در مقابل روحانیت قرار مىدهد و مىگوید: «حوزه جاى تحقیق و چون و چرا نیست، بلكه جاى تقلید است. اسلام شناسان ما به كسى مجال چون و چرا نمىدهند.» مىتواند براى دشمنان ابزار خوبى باشد.
طرح سؤال هیچگاه ممنوع نبوده و نیست؛ ولى شیوه و روش بعضى از كسانى كه طرح سؤال و القاء شبهه مىكنند به گونهاى است كه اعتقاد و ایمان را از افراد ضعیف الایمان سلب مىكند و با مغالطاتى آنان را از یافتن جواب صحیح ناامید مىسازند. اقدام به این روش مثل آن است كه شخصى به عدهاى بگوید كه شما باید خود را به سلاح ضد مسمومیت مجهز كنید و براى اینكه آنها را به فكر تهیه آن بیندازد، یك كپسول گاز سمّى با خود بیاورد و آن را باز كند، با این توجیه كه همه باید زودتر به فكر تهیه ماسك باشند. طبیعى است كه در این صورت، قبل از تهیه ماسك عده زیادى از آنها تلف خواهند شد.
راه وادار كردن مردم به تحقیق و پرسش این نیست كه در محیطى كه افراد آن از سطح علمى بالایى برخوردار نیستند، شبهه القا شود، سپس گفته شود كه «ما شبهات را مطرح مىكنیم، جواب آنها را خودتان بیابید.» بسیارى از جوانان، خود نمىتوانند به این شبهات پاسخ دهند؛ لذا، شبهه در ذهن آنها تثبیت مىشود. ایجاد شبهه هنر نیست، ارائه راه صحیح مهم است.
بنا بر این، به نظر روحانیت برخى از روشنفكران ما در اشتباهند؛ چون راه مطرح كردن سؤال و شبهه این نیست كه در مجامعى كه دانشجوبان رشته كشاورزى، دامپرورى و... هستند ـ كه كار اصلى آنها مطالعات اسلامى نیست و مبانى فقه، اصول، فلسفه و كلام را نمىدانند ـ شبهه فلسفى القا
شود و بگویند نظر حوزویان آن است و نظر ما این.
مى توان صدها شبهه در باره فلسفه، كلام، منطق، حكمت، فقه، اصول و تفسیر و... مطرح كرد؛ اما هر كدام اقتضا دارد كه در محل مناسبى طرح شود. اینگونه مسائل باید در حوزه مطرح شود.
برخى گفتهاند كه «حوزه هاى علمیه جاى تحقیق نیست، جاى تقلید است»؛ این سخن اشتباه است. طلبه از ابتدایى كه وارد حوزه مىشود، چون و چرا یاد مىگیرد و معروف است كه اول چیزى كه طلبه یاد مىگیرد سؤال است. پس اینكه حوزه هاى علمیه جاى تقلید است نه تحقیق، یعنى چه!
بعضى گفتهاند كه «پس از انقلاب براى اینكه باب چون و چرا را به روى مردم ببندند، اسلام فقاهتى را مطرح كرده اند.»
گاهى به اقتضاى زمان، مطلبى را كه داراى معناى گستردهاى است، خلاصه مىكنند و براى آن یك اصطلاح جعل مىكنند. چون پس از انقلاب، حكومت به دست فقیه محقق شده و مسائل قانونگذارى و مجلس، صدور احكام و قضاوت در دست فقیه است و حكومت بر اساس فقاهت اسلام برقرار شده است، اصطلاح اسلام فقاهتى جعل شده است. همچنان كه اصطلاحات دیگرى مانند ولایت فقیه، بانك اسلامى و... نیز رایج گردیده است.
اینگونه سخنان در این زمان، در اتحاد حقیقى حوزه و دانشگاه خلل ایجاد مىكند. اگر ما حریم یكدیگر را نشناخته و حفظ نكنیم و باور نكرده باشیم كه علماى ما عمر خود را صرف كردهاند تا مسائل فلسفى، فقهى، اصولى و دینى را به طور جامع استخراج كنند و در اختیار مردم بگذارند و بگوییم كه روحانیت ما جز فقه و رساله چیز دیگرى نمىداند، ظلم نیست؟
اصلاً بین فقه و رساله، رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است: هر مسأله رساله فقهى است؛ ولى هر مسأله فقهى در رساله نیست. فقه بسیار
گسترده است. تصور برخى از رساله این است كه رساله كتابى است كه در گوشهاى از خانه افتاده است؛ هر كه در نماز شك كرد به آن مراجعه مىكند. كسى كه چنین تصورى داشته باشد و فقه عظیم و گسترده را تنها در رساله بجوید، در نهایت جهالت است و ظلم بزرگى به علم و عالم كرده است.
دانشگاهیان و حوزویان باید حدود و حریم یكدیگر را بشناسند و آن را حفظ كنند. حوزه و دانشگاه، هر دو، براى جامعه لازمند و در محدوده خود مورد احترامند.
مسلماً دشمنان ما مىخواهند با اسلام و انقلاب مبارزه كنند. ما نیز باید بفهمیم كه آنها مىخواهند از چه راههایى نفوذ كنند و مسؤولیت ما چیست. با توجه به آنچه ذكر شد، دو راه نفوذ وجود دارد كه هر دو نیز مبتنى بر اصول روانشناسى اجتماعى و جامعهشناسى است: یكى راه سطحى كه بیشتر در عوام مردم مؤثر است و زود به نتیجه مىرسد و دیگرى راه ریشهاى و بنیادى است، كه در دراز مدت به نتیجه مىرسد و در مبانى شناخت، فكر و آگاهى مردم اثر مىگذارد.
ترفندهاى دشمنان، در این روش، مستقیماً، متوجه عموم مردم نیست، بلكه دشمن ابتدا متوجه قشر تحصیل كرده و دانشگاهى مىگردد و سعى مىكند از طریق دانشگاه، به طور غیر مستقیم، در طبقه تحصیل كرده و ممتاز جامعه تأثیر بگذارد تا كم كم آثار آن به سایر مردم سرایت كند. وقتى كه استاد دانشگاه و دانشجوى فارغ التحصیل تحت تأثیر افكار
دشمن قرار گرفت، در سخنرانى و مقاله خود از همان مایه ها استفاده مىكند؛ وقتى كه در صدر كارى قرار گرفت و ریاست یا مدیریت یك مجموعهاى را پذیرفت، براساس همان تئوریها كار مىكند؛ هنگامى كه در منصب سیاستگذارى قرار مىگیرد، بر اساس همان تئوریهاى جامعه شناسى، علوم سیاسى و فلسفه غرب عمل مىكند. دشمن در این روش زود به نتیجه نمىرسد؛ چون این دروس باید در دانشگاه مطرح شود، دانشجو از آن متأثر گردد و به تدریج، در فكر او راسخ گردد و سپس در عمل او و دیگران اثر بگذارد و این مراحل مدتها به طول مىانجامد؛ اگر چه كه دشمنان ما از گذشته شروع كردهاند و اكنون نیز در این زمینه به نتایجى رسیدهاند و حتى برنامه هاى پنجاه ساله پیش بینى مىكنند. ولى متأسفانه هنوز روشنفكران متدین ما باور نكردهاند كه محتواى دروس برخى از دانشگاهى، بخصوص در رشته هاى علوم انسانى، وسیله و ابزارى براى استعمار و استثمار ماست.
ما براى بررسى و درمان مشكلات اجتماعى، كه ابتذال فرهنگى نیز یك پدیده اجتماعى و به واقع یك آسیب اجتماعى است، باید از آسیب شناسان واقعى اجتماع كمك بگیریم، نه از آنها كه در دانشگاههاى غربى درس آسیبشناسى جامعه خوانده اند؛ چون آنها براساس تئوریهاى غربى عمل مىكنند و براى شناخت جامعه سالم و مریض از قرآن و حدیث كمك نمىگیرند، بلكه بر اساس ملاكهاى جامعهشناسى غرب به تشخیص مىپردازند. هنگام بررسى جوامع و دسته بندى مشكلات آنها، وقتى به جامعه مذهبى مىرسند، مىگویند: «جامعه مذهبى ویژگیهایى دارد؛ اولین ویژگى آن نفاق است؛ چون اعمالى مانند بى حجابى، ارتباطهاى نامشروع، شراب خوارى، تماشاى فیلمهاى مبتذل و... را به علت اینكه در
مذهب منع شده، نمىتوانند انجام دهند؛ ولى در باطن، همه این اعمال را انجام مىدهند و نسبت به آن حریصتر نیز هستند. پس خاصیت جامعه مذهبى نفاق و دورویى است.»
جامعه شناس غربى براى علاج نفاق در جامعه مىگوید: «مردم را آزاد بگذارید كه به هر شكلى كه مىخواهند در مجامع عمومى ظاهر شوند، موسیقى دلخواه خود را بشنوند و هر كارى را كه در خلوت انجام مىدهند، در جلوت نیز بتوانند آزادانه انجام دهند. هر چه مردم را بیشتر از آنچه مورد علاقه آنهاست منع كنید، بیشتر به آن رو مىآورند. اینقدر موسیقى را حرام و مبتذل معرفى نكنید، موسیقى هنرى اصیل است كه مظلوم مانده است. بگذارید مردم دستى درآورند، پایى بكوبند. سخت گیریهاى آخوندها، این خشك مقدسها و دگماتیستها، است كه موجب شده جامعه خراب شود.»
همچنین براى علاج دزدى در جامعه مىگوید: «دزدى یا هر جنایت دیگر نوعى مرض است و باید با جانى و دزد صحبت و او را نصیحت كرد و قدرى به وضع زندگى او رسیدگى شود و از این راه او را معالجه كرد. دست بریدن، شلاق زدن، قصاص و سایر حدود و تعزیرات خشونت است و موجب فساد در جامعه مىشود»؛ مىگویند: «انسان ساخته دست وراثت و محیط است. كسى كه جرمى مرتكب مىشود، مقصر نیست، مقصر اجتماع است. جامعه خراب است و باید اصلاح شود. كسى كه دزدى كرد، به جاى اینكه دست او را ببریم، باید سیستم اقتصادى را اصلاح كنیم تا همه مردم به یك اندازه از امكانات استفاده كنند و به دنبال دزدى نروند.» این نسخهاى است كه جامعه شناسان براساس تئوریهاى جامعهشناسى غرب تجویز مىكنند.
در پاسخ به تئوریهاى مخالفان باید گفت: اولاً، تجربه نشان داده است كه در جایى كه رفاه است، دزدیهاى بزرگتر (میلیاردى) صورت مىگیرد.
ثانیاً، اصلاح سیستم اقتصادى یك كشور كار سادهاى نیست، به ویژه آن هم كشورى مانند ایران كه تازیانه هشت سال جنگ را تحمل كرده است. مردم صدر اسلام نیز مشكلات اقتصادى داشتند؛ اما پس از اینكه قانون «السارق والسارقة»1 بر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را اجرا مىكردند و در كنار آن به برنامه ریزى اقتصادى نیز مىپرداختند و در این زمینه، در عصر خود به موفقیت رسیدند. ثالثاً، معقول نیست كه براى حل یك پدیده اجتماعى، فقط به سراغ ریشه ها برویم، بلكه باید از روشهاى موقتى و مسكّن نیز استفاده كرد. بدیهى است كه مسائل اجتماعى تنها با برخوردهاى سطحى حل نمىشود، برخوردهاى سطحى مانند اجراى حدود و تعزیرات به منزله قرص مسكّن است. براى حل قطعى مشكلات اجتماعى، البته باید به دنبال علاج ریشهاى و اساسى رفت ولى اگر از داروهاى موقت استفاده شود ممكن است معالجه ریشهاى هرگز زمینهاى پیدا نكند.
دشمنان براى اینكه در رسیدن به اهداف خود تسریع كرده باشند، براى عوام مردم نیز برنامه ریزى مىكنند: با استفاده از روشهاى گوناگون روان شناسى، برنامه هاى رسانه هاى گروهى، بخصوص تلویزیون را تحت تأثیر فرهنگ خود قرار مىدهند، تا آنجا كه برنامه ریزان، طراحان و مجریان ما، خواسته یا ناخواسته، از فرهنگ بیگانه متأثر مىگردند و اغلب برنامه هاى آنها را اجرا مىكنند.
دشمنان در این روش خود تا كنون آنچنان موفق بودهاند كه حتى توانستهاند در خانواده هاى بسیار متدین و مذهبى نیز نفوذ كنند و آنها را
1ـ اشاره به آیه 38 از سوره مائده.
كه اهل نماز شب و روزه مستحبى و فرزندان آنها هم درس خوان و طالب علم بوده اند، نفوذ كنند و بیشتر وقت شبانه روز آنها را بجاى عبادت و كسب علم به دیدن فیلم، شنیدن قصه، نقاشى، مجسمهسازى و... اختصاص دهند.
پس رسانه هاى تبلیغاتى بهترین وسیله ترویج فرهنگ غرب است؛ اعم از فیلم، قصه، داستان، نقاشى، مجسمهسازى و... تا هنر مظلوم و موسیقى باستانى ایرانى!
موسیقى لهوى از نظر شارع مقدس اسلام حرام است، خواه ایرانى
باشد، خواه غیر ایرانى. اگر «لهو» حرام است، هر چه بدان لهو اطلاق شود نیز حرام است، چه موسیقى، رقص، پاى كوبى، دست افشانى و چه غیر آن، محلى باشد یا غیر محلى.
اكنون فرهنگ مساوى شده با هنر، هنر نیز مساوى شده با موسیقى و رقص. اصلاح فرهنگ هم به معنى احیاى موسیقى و رقص ایرانى است.
متأسفانه اكنون برخى از دست اندر كاران امور كشور اینگونه استدلال مىكنند كه براى جلوگیرى از نفوذ فرهنگ غربى خوب است هنرهاى باستانى احیا شود هر چند از نظر اسلام بى اشكال نباشد! اما اگر این منطق صحیح باشد باید منتظر باشیم كه براى جلوگیرى از خروج ارز، بجاى اینكه مردم براى خوشگذرانى به كازینوها و رقاص خانه هاى كشورهاى اروپایى بروند، بهتر است دولت در داخل كشور از اینگونه مراكز دایر كند. زیرا در غیر این صورت، مردم به فكر خروج از كشور مىافتند. یا برخى دیگر پیشنهاد كنند براى اینكه مردم به سراغ شراب نروند، اجازه داده شود كه مردم آبجوى اصیل ایرانى مصرف كنند!!
ما نمىتوانیم بگوییم براى اینكه دفع افسد به فاسد مىكنیم، باید بجاى موسیقیهاى غربى از موسیقیهاى محلى استفاده كنیم؛ چون در این
صورت، این قاعده در مفاسد دیگرى مانند شراب قابل تسرى است!
كسانى كه اینگونه تحلیل مىكنند، با احكام قطعى اسلام چه مىكنند؟ كسانى براى این سؤال نیز پاسخى اندیشیده اند. آنها اینگونه توجیه مىكنند كه «در هر زمانى به یك نحو از اسلام برداشت مىشود. احكام اسلام كه امروزه بدانها عمل مىشود، مخصوص زمانى است كه مردم وحشى بوده اند؛ امروز نیز احكام اسلام باید مطابق مقتضیات زمان تشریع گردد»!!
بسیارى از پدیده ها دراثر یك عامل به سرعت در جامعه پدید مىآیند، به راحتى نیز از بین مىروند. فرض كنید زلزلهاى در محلى اتفاق مىافتد و مشكلاتى را به وجود مىآورد، مردم دست به دست هم مىدهند و با تلاش، مشكلات ناشى از زلزله را برطرف مىكنند یا جامعه دچار بحران مىشود و افرادى نیكوكار و فداكار اقدام مىكنند و مشكل را حل مىنمایند. ولى مشكلات فرهنگى اینچنین نیست؛ پدید آمدن آنها با مقدمات بسیار همراه است، رشد و تغییر آنها نیز بسیار پیچیده است و به برنامه ریزیهاى وسیع نیازمند است. اگر بخواهیم آنچه را كه امروز به نام ابتذال فرهنگى نامیده مىشود ریشه یابى كنیم و عوامل بروز آن را در جامعه شناسایى كرده براى پیشگیرى و برطرف ساختن آن اقدام كنیم خواهیم دید با مسائل بسیار گستردهاى سروكار پیدا مىكنیم كه حل آن مسائل از عهده عدهاى اندك خارج است و بحث را تا این حد گسترده كردن و به ریشه یابى در عوامل یك پدیده اجتماعى پرداختن، تقریباً باعث یأس از اقدام مىشود. از سوى دیگر، ساده گرفتن مسأله نیز موجب مىشود كه در عمل توفیقى حاصل نشود. لذا، باید تلاشى در خور و متناسب براى شناخت عوامل و انگیزه ها انجام داد.
در مسئله اقتصادى وقتى بحرانى پیش مىآید و گرانى و تورم همه را مىآزارد، مردم فریاد اعتراضشان بلند مىشود و دولت مجبور است براى حل بحران برنامه ریزى كند؛ اما مسائل فرهنگى اینچنین نیست، نه گلوى كسى را فشار مىدهد و نه داد كسى را درمى آورد، بدون ایجاد حساسیت به آرامى جاى خود را در جامعه باز مىكند و اثر خود را مىبخشد و اگر كسى نیز هشدار بدهد جدى گرفته نمىشود. چگونه است كه پس از این همه تأكید از سوى ولى فقیه حتى آنان كه معتقد به ولایت فقیه هستند و اطاعت ولى فقیه را مثل اطاعت امام معصوم بر خود واجب مىدانند، «الراد علیه كالراد علینا و هو على حد الشرك بالله»، حساسیت چندانى نسبت به این مسأله از خود نشان نمىدهند، این ویژگى مسأله فرهنگى است. بحرانها و مسائل فرهنگى، داد مردم را درنمى آورد، مگر اینكه در مسائل مادى و زندگى محسوس مردم تأثیر بگذارد، آنگاه فریاد اعتراض مردم بلند مىشود. وقتى در خانواده ها ناسازگارى به وجود آمد و از هم گسیخته شد، دختران و پسران به انواع كجرویها عادت كردند، آنگاه ممكن است عدهاى در صدد چاره جویى برآیند و با این حال هم معلوم نیست كه به ریشه یابى مسائل بپردازند. چه بسا، اگر دولت هم بخواهد در این زمینه برنامه ریزى كند، درصدد برآید كه بیمه عمومى و بررسیهاى روان درمانى را افزایش دهد و ریشه یابى نكند كه این اختلالات اجتماعى و روانى از كجا پدید مىآید و چرا جوانان ما به تبع جوانان غربى دچار دلهره و اضطرابند.
قابل عنایت است كه در مكتب اگزیستانسیالیسم عنصر اصلى شخصیت انسان دلهره است. چون جوان مىبیند كه در جامعه غربى هیچ انسانى بدون دلهره نیست، تصور مىكند كه اصلاً انسانیت انسان در دلهره داشتن است. آنان ندیدهاند مردمى را كه در جامعه اسلامى، در سایه
تعالیم اسلام، با آرامش روحى، متانت و وقار زندگى مىكنند و به زندگى لبخند مىزنند و بانشاط به دیگران خدمت مىكنند، «الا بذكر الله تطمئن القلوب.»1
از آنچه تاكنون بیان شد وظیفه خطیرى كه ملّت و دولت در مقابل تهاجم فرهنگى دارند بخوبى معلوم مىگردد. زیرا، فرهنگ در پردازش هویت فرد و جامعه و نیز در تداوم انقلاب نقش تعیین كننده دارد. و از همین رو است كه باید مردم و دولت در دفاع از فرهنگ اسلامى اهتمام ورزند.
مردم را از جهت اشتغال به مسائل علمى و فرهنگى مىتوان به دو دسته تقسیم كرد: الف: فرهیختگان مردم (حوزویان و دانشگاهیان) ب: عموم مردم.
وظیفه این قشر خاص از مردم، بخاطر اشتغال به مسائل فرهنگى حسّاستر است. زیرا، از یك سو در جبهه مقدّم مبارزه فرهنگى قرار دارند و از سوى دیگر خود، آماج تیرهاى هجوم فرهنگى مىباشند. براى این گروه دو وظیفه اصلى وجود دارد:
1ـ هر یك از دو مركز حوزه و دانشگاه حریم یكدیگر بشناسند و حفظ كنند. و از سخنانى كه در اتحاد حقیقى حوزه و دانشگاه خلل ایجاد مىكند جلوگیرى نمایند.
1ـ رعد / 28.
2ـ لازم است هر یك از دو مركز مزبور، عناصر اصلى فرهنگ اسلامى را بشناسد و بشناساند. در این زمینه لازم است پایه هاى فهم دینى بر اساس یقین نهاده شود و با نفوذ شك و ترویج شك گرایى مبارزه شود.
بهترین راه براى مبارزه با شك و شك گرایى آن است كه شناخت خود و دیگران را از باورها و ارزشهاى دینى، مضاعف سازیم و به یقین منطقى دست یابیم.
مثلاً در زمینه عقاید به یك سلسله باورهاى درست و یقینى دست یابیم و آنها را به دیگران عرضه و براى آنها اثبات نمائیم. (بحثهاى مربوط به هستى شناسى)
و در زمینه ارزشهاى اسلامى، وجود یك سلسله ارزشهاى ثابت و پایدار را به اثبات برسانیم و وجه بطلان سخنان بى پایه كسانى كه ارزشهاى را امور اعتبارى و نیاز پرورده مىدانند مدلَّل سازیم. (فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق)
و در برابر كسانى كه مىكوشند تا از میزان پاى بندى مردم به اعمال شرعى بكاهند: گناه و حرام را خوب جلوه دهند و تقیّد به مسائل شرعى را «خشكِ مقدّسى» بنامند. خود و دیگران را به عمل كردن به مسائل شرعى وا داشته و تشویق نمائیم.
و پیش از همه این بحثها بر ما لازم است كه در برابر كسانى كه اصل وجود یقین را یك ضد ارزش تلقّى مىكنند و از شكاكیّت و نسبیّت در معرفت، تبلیغ مىنمایند امكان معرفت یقینى را اثبات كنیم و از این رهگذر عقاید دینى و ارزشهاى اسلامى را از یك پشتوانه معرفتشناختى برخوردار سازیم (بحثهاى مربوط به معرفت شناسى)
وظائفى را براى عموم مردم مىتوان برشمرد:
در تهاجم فرهنگى، عموم مردم هدف قرار مىگیرند. و از همین رو است كه باید همه احساس مسئولیت كنند و در یك آماده باش سلاح به دست بگیرند. چه سلاحى در مقابل هجوم فرهنگى؟ سلاح علم. همانگونه كه در هجوم نظامى، همگان آموزش نظامى مىبینند در تهاجم فرهنگى نیز همگان باید آموزش دینى ببینند و خودشان را مجهزّ كنند. وقى مرض شایع مىشود همه باید واكسن بزنند تا به آن مرض مبتلا نشوند. نمىتوان گفت ما كه مریض نیستیم پس چرا واكسن بزنیم؟ مرض شیوع دارد دیر یا زود، به همه مىرسد. نباید گفت كه ما شصت یا هفتاد سال از عمرمان گذشته، دیگر كافر نمىشویم. كسانى بودهاند كه در هشتاد سالگى هم شك پیدا كرده اند. وانگهى، ما باید به فكر جوانان و نوجوانان این كشور باشیم كه اكثر افراد این ملّت را تشكیل مىدهند.
وظیفه عمومى مردم است كه در مبارزه فرهنگى مشاركت كنند. هر كسى به هر اندازه كه مىتواند. ساده ترین و واجب ترین كارى كه از عهده هیچ كس ساقط نمىشود، خواه پیر باشد یا جوان، مرد باشد یا زن، احیاى جلسات مذهبى است. چرا از این كار غافلیم؟ جوانان، نوجوانان، خانمها، آقایان، بازاریان، دانشگاهیان و سایر اقشار مردم باید در سطحهاى گوناگون جلساتى تشكیل دهند و به شكلى فعّال، مطالب را مطرح كنند، سیر مطالعاتى براى خود قرار دهند، به صورت استدلالى با یكدیگر گفتگو و مناظره كنند و هر جا مشكلى پیش آمد براى حلّ آن نزد یك عالم بروند. هر جلسه مذهبى كه بینش ما را نسبت به اسلام و ارزشهاى آن اندكى
بالاتر ببرد یا دست كم، در همین حدّى كه هست نگه مىدارد واجب است در آن شركت جوییم.
ما مىبینیم كه هر روز باورها و ارزشهاى اسلامى كم رنگ تر مىشود و تنزّل مىكند. اگر این سیر نزولى همچنان ادامه پیدا كند به كجا مىانجامد؟
یكى از راههاى جلوگیرى از این مشكل، برگزارى جلسات مذهبى است كه در آنها اعتقادات تقویت مىشود و جوانان به این راه ایمان پیدا مىكنند.
عموم مردم باید با جوانان و نوجوانان برخوردى مناسب داشته باشند. باید به آرامى و با نصیحت و به صورت غیر مستقیم آنها را متوجه ساخت باید وسائلى فراهم كرد تا دلشان خوش باشد، شاد باشند. مخصوصاً محیط خانواده براى آنها گرم باشد و افراد خانواده با هم مهربان باشند تا از این رهگذر انگیزه سرگرمى با فیلمهاى ویدئو و .... در آنها كم شده و از بین برود.
در خانه هایى كه محیط آنها تند و خشن است عصبانیت ایجاد مىشود و بچه ها از محیط خانه فرارى مىشوند و به خانه همسایه و دوستان ناباب پناه مىبرند. نه تنها درس نمىخوانند، بلكه آلودگى اخلاقى هم پیدا مىكنند.
امّا اگر محیط خانه محیطى گرم و سالم باشد بچه ها جذب مىشوند و دوست دارند كه در كنار پدر، مادر، خواهر و برادر خود بنشینند و با آنها اُنس بگیرند و كمتر تمایل به كار خلاف پیدا مىكنند. اگر مقدارى هم انگیزه كار گناه در آنها پیدا شود مىتوان با استدلال، ملاطفت و منطق آنها را متوّجه ساخت.
عمده ترین وظیفه دولت در مبارزه فرهنگى و دفاع از فرهنگ اسلامى همان ترویج روز آمد و تكنولوژیك ارزشها است.
البته ترویج ارزشهاى معنوى در جامعه اسلامى به دو صورت كلّى انجام مىگیرد:
1ـ از راه بحث، مناظره و استدلال
2ـ از راه تحریك احساسات و عواطف
راه نخستین اختصاص به اندیشمندان و عالمان جامعه اسلامى دارد. كه درباره هر یك از ارزشها به صورت منطقى و استدلالى به بحث بنشینند و فواید احیاى هر ارزش و ضررهاى بكارگیرى روشهاى مخالف آن را در جامعه بیان كنند. و با جمع بندى منطقى به این نتیجه برسند كه باید فلان ارزش احیا شود یا با فلان شیوه غلط مبارزه گردد. اگر چه در ارائه همین راه نیز دولت با استفاده از رسانه هاى ارتباط جمعى مىتوان نقش تعیین كنندهاى ایفاء نماید. لكن در محتواى آن نقشى ندارد.
امّا راه دوّم همان است كه امروز دستگاههاى تبلیغاتى غرب براى مبارزه با ارزشهاى اسلامى از آن استفاده مىكنند. زیرا، آنان ضعیفتر و عاجزتر از آن هستند كه بتوانند با منطق و استدلال، ارزشهاى اسلامى را تضعیف كنند. یا ارزشهاى منحط خود را ترویج نمایند. بلكه آنان باشیوه هاى تبلیغاتى متمركز براى ارائه عملى الگوها اهداف خود را تحقّق مىبخشند؛ یعنى آنچه را مربوط به نوشتار است، اعمّ از روزنامه ها، كتابها، نمایشنامه ها، و امثال آن، به صورتى منظّم و مسلّم به خواننده تلقین مىكنند و خواننده نیز بدون آنكه خود متوجّه شود، بى درنگ آن را مىپذیرد.
این شیوه در فیلمها بیشتر بكار گرفته مىشود: چهره قهرمان فیلم را به
شكلى انتخاب مىكنند كه بیننده را به خود جلب كند و به او علاقهمند شود. تا اینكه خواه تا خواه، نسبت به صفات ظاهرى و باطنى او گرایش پیدا كند.
ما باید از شیوه هاى تهاجمى بر ضدّ آنها استفاده كنیم همانگونه كه آنها براى ترویج ارزشهاى خود از این شیوه ها استفاده مىكنند ما نیز باید هنرمندانى پرورش دهیم كه بتوانند ارزشهاى اسلامى را در فیلم، نمایشنامه، كتاب، رمان، داستان و در سایر آثار هنرى آنچنان زنده و ترویج كنند كه بتوانند دیگران را تحت تأثیر قرار دهند، نه آنكه همیشه در مقابل دشمن موضع انفعالى اتخاذ كنیم یا در نهایت، تنها از خود دفاع نمائیم.
ما باید بدانیم كه فیلمهایى كه با شیوه هاى تبلیغاتى استعمارى ساخته شده براى مردم كشور ما مناسب نیست، آنها بر طبق ارزشهاى انقلاب، اسلام و كشور ما فراهم نشده است. بنابر این، باید خود را براى مقابله با آنها آماده كنیم. راه مقابله، تنها این نیست كه توجّه داشته باشیم كه تحت تأثیر پیامهاى فیلم قرار نگیریم، چه پیامهاى گویا و صریح و چه پیامهاى ضمنى؛ مانند شیوه رفتار، طرز پوشیدن لباس، طرز آرایش و مانند آن. بلكه اصلى ترین راه مبارزه آن است كه با استفاده از آخرین دستاوردهاى تكنولوژى مدرن، ارزشهاى اسلامى خود را در قالب هنرمندانه ترین فیلمها، نمایشنامه ها كتاب ها، رمانها و در قالب سایر آثار هنرى با استفاده از وسایل هنرى و تبلیغاتى، عرضه كنیم و دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم.
در خاتمه از خداوند منّان مىخواهیم كه مردم و دولت ما را در این مبارزه فرهنگى با شیطانهاى انسى و جنّى پیروز گرداند و همگان را مشمول لطف و عنایت حضرت بقیة الله الاعظم (عج) قرار دهد.
فصل قبلی [2]
پیوندها
[1] http://www.mesbahyazdi.ir/ch02.htm
[2] http://www.mesbahyazdi.ir/ch04.htm