بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در ماه مبارک رمضان 1431 مصادف با 1389/05/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
حلول ماه مبارک رمضان را به همه علاقهمندان به اسلام تبریک و تهنیت عرض میکنیم. امیدواریم خدای متعال در این ماه شریف به برکت وجود مقدس ولیعصر ارواحنافداه همه ما را مشمول عنایات خاص خودش قرار دهد. برای بحث این ماه و نیز سال آینده پیشنهاد شد که درباره خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها صحبت شود. حقیقت این است که بیش از 25 سال است که ما شبهای پنجشنبه خدمت برادران عزیز روحانی و بعضاً غیرروحانی هستیم و به امید اینکه لیاقت شفاعت اهلبیت علیهمالسلام را کسب کنیم آیات قرآن و کلمات اهلبیت علیهمالسلام را مطرح کردهایم. بارها تمایل داشتیم که درباره کلمات حضرت؛ زهرا صلواتاللهعلیها صحبت کنیم؛ ولی غالباً این شبهه پیش میآمد که طرح کردن سخنان ایشان ممکن است موجب حساسیت برادران اهل سنت و احیاناً عامل اختلاف بیشتر شود؛ ولی بعد از اینکه امسال خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها به ثبت رسید و با تیراژ زیاد چاپ و منتشر شد و مراجع عظام تقلید حفظهمالله آنرا تایید و امضا کردند، در مقابل آن سؤال، سؤال دیگری مطرح شد و آن اینکه با وجود انتشار این خطبه در سطح عموم آیا خودداری کردن از شرح و بیان آن توجیه معقولی دارد؟ اصولاً آن وحدتی که مطلوب است چگونه باید تحقق پیدا کند؟ آیا باید بسیاری از حقایق مکتوم بماند و چه بسا بعد از گذشت زمانهایی مورد انکار قرار بگیرد؟ یا اینکه مسائل علمی و تحقیقی، باید دور از تعصبات و به انگیزه استفاده از معارف بیان شود. این حقایق است که نقش اساسی را در حفظ اسلام و اهداف اسلام دارد و باید در محافل علمی مورد تحقیق بیطرفانه قرار بگیرد تا زمینهای فراهم شود برای اینکه کسانی که در اشتباه هستند از اشتباه خارج شوند.
فکر میکنم که دل حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این بیشتر شاد شود که ابتدا درباره اصل مسأله حفظ وحدت بحث کنیم. چند جلسهای درباره وحدت و اختلاف بحث کنیم و در ادامه، درباره این خطبه شریف که یکی از فصیحترین و بلیغترین کلماتی است که از اهلبیت صلواتاللهعلیهم نقل شده و از نظر تاریخی هم جای تشکیکی درباره آن باقی نمانده بحث کنیم تا مشمول عنایتهای خاص حضرت زهرا سلاماللهعلیها قرار بگیریم.
حقیقت این است که یکی از برکات انقلاب اسلامی زنده شدن نام حضرت زهرا صلواتاللهعلیها در جامعه بود. ما بخش عمدهای از جوانیمان را قبل ازانقلاب گذراندیم. در شهر یزد که یکی از شهرهای مذهبی است اصلا چیزی به نام دهه فاطمیه و این حرفها شهرتی نداشت. عواملی باعث شد که نام حضرت زهرا سلاماللهعلیها در جامعه ما به صورت ویژهای زنده شود و برکات بسیار عظیمی را برای عالم اسلام به ارمغان آورد. از عواملی که من میشناسم یکی بیانات حضرت امام رضواناللهعلیه درباره حضرت زهرا بود که مشابه آن را کمتر کسی بیان کرده بود. حقیقت این است که ایشان از کسانی بودند که نام حضرت زهرا را در این عصر و زمان احیا کردند. همراه این یک جاذبه معنوی در میان رزمندگان ما نسبت به حضرت زهرا پیدا شد که من آن را نمیتوانم با اسباب عادی توجیه کنم. به همراه اینها عامل دیگر اقدام چند تن از مراجع بزرگ قم در احیای دهه فاطمیه بود که خودشان در مجالس عزاداری حتی با پای برهنه شرکت کردند. و بالأخره به اینجا رسید که امسال خطبه حضرت زهرا به عنوان یک سند ثبت شد و مراجع به صورت بیسابقهای آنرا تأیید و امضا کردند و شاید همین امر باعث شد به ما هم پیشنهاد شود که درباره این خطبه بحث کنیم.
آیا معرفی اهلبیت و مواضع و تاریخ ایشان اگر به طور صحیح، علمی و تحقیقی بیان شود با وحدت مخالفت دارد؛ یا بر عکس، آنچه اساساً عامل وحدت امت اسلامی است مسأله امامت و ولایت است؟ با توجه به اینگونه سؤالات، یک نوع تکلیف شرعی احساس کردم که بحث جامعی نسبت به مسأله «وحدت و اختلاف»؛ مطرح کنم و در خلال بحث سؤالاتی مطرح شود تا عزیزانی که اهل تحقیقاند آنها را دنبال کنند و به سرانجام برسانند.
معنای حقیقی وحدت بدیهی است و جای ابهامی ندارد؛ اما برای جامع بودن بحث احتمالاتی را مطرح میکنیم. اگر منظور از ایجاد وحدت این باشد که انسانها کاملاً یکی شوند یعنی هیچ تعددی میانشان نباشد، همه میدانند چنین چیزی امکان ندارد. دو انسان دو موجودند و هیچ وقت یکی نمیشوند. امکان ندارد که بین همه افراد جامعه وحدت حقیقی به وجود آید.
مسألهای را علمای علمالاجتماع مطرح کردهاند و آن اینکه آیا مجموعه انسانهایی که یک جامعه را تشکیل میدهند میتوانند یک وحدت حقیقی داشته باشند؛ یعنی یک هویت جدیدی غیر از هویت افراد به وجود آید. این هم بحثی است که در فلسفه اجتماعی باید طرح کرد. این مسائل محل بحث ما نیست. وحدتی که محل بحث است این است که ما انسانهای کثیری که در یک جامعه هستیم و هر کدام یک وجود مستقلی داریم، با این اختلافاتی که داریم تا چه اندازه باید سعی کنیم که گرایش به وحدت پیدا کنیم؟ معنای این ایجاد وحدت، وحدت حقیقی فلسفی نیست؛ بلکه منظور این است که ملاکهای مشترکی شناسایی کنیم و آن ملاکهای مشترک را تقویت و چیزهایی که باعث پراکندگی و دشمنی میشود را کم و ضعیف کنیم. منظور از ایجاد وحدت وحدتی است که به اصطلاح اعتباری است. منظور این نیست که کثرتها و اختلافات به کلی حذف شود. شبیه آنچه که در وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت شیعه و سنی، ؛ ووحدت همه طوایفی که در کشور زندگی میکنند دنبال آن هستیم، یعنی ملاکهای مشترکی را شناسایی کنیم و سعی کنیم آن ملاکها بیشتر مورد توجه قرار گیرد و تقویت شود و در سایه تقویت آن ملاکها، چیزهایی که موجب اختلاف میشود کمرنگ شود.
این اندازه از معنای وحدت معلوم است؛ اما گاهی مسائلی مطرح میشود که نمیدانیم آیا وحدت اقتضا میکند که ما از آنها صرف نظر کنیم یا چیز دیگری مطلوب است. یکی از مسائلی که به بحث ما مربوط میشود و دغدغه ذهنی ما هم بوده همین است که ما وقتی صحبت از وحدت شیعه و سنی میکنیم معنایش این است که باید مسائل شیعه و سنی اصلاً حذف شود و فقط از اصل حقانیت اسلام و نبوت و معاد بحث کنیم به این بهانه که وقتی مسائل اختلافی مطرح میشود دلها از هم جدا میشود؛ پس اصلاً اینها را ترک کنیم؟ آیا معنای وحدت این است؟!
در مباحث عقلی، وحدت در مقابل کثرت مطرح میشود؛ اما در اینجا وحدت در مقابل اختلاف مطرح میشود. وحدت در اینجا یعنی نبودِ اختلاف. وقتی دعوت به وحدت میکنیم یعنی میخواهیم که اختلافات کنار گذاشته شود؛ پس در واقع باید مفهوم وحدت و مفهوم اختلاف را با همدیگر بسنجیم. حال که در این بحث، وحدت در مقابل اختلاف به کار میرود اول معنای اختلاف را بررسی میکنیم.
ممکن است دو موجود داشته باشیم که کاملاً مثل هم باشند؛ مثل کالاهایی که معمولاً در کارخانهها با اصول فنی ساخته میشود. خیلی به زحمت میشود تشخیص داد که کدام الف است و کدام ب. کثرت هست اما اختلافی نیست و مثل هم هستند؛ پس وحدت در اینجا وحدتی است که نه با مثل بودن منافات دارد نه با کثرت و تعدد. اختلاف آن است که مثل هم نباشند دو چیز وقتی مثل هم نبودند میگوییم با هم اختلاف دارند. معنای اختلاف جنگ و نزاع نیست؛ بلکه معنای آن وجود تفاوت است. آیا وجود اختلاف چیز بدی است؟ آیا اگر دو موجود تکویناً با هم فرق داشته باشند بد است؟ من سؤال میکنم اگر اختلاف وجود نداشت اصلاً عالَمی به وجود میآمد؟ اگر اختلافات تکوینی نباشد اصلاً انسانی نمیتواند زندگی کند و اصلاً جامعه انسانی شکل نمیگیرد. اساس این عالم هم همینطور است؛ اگر اختلافات تکوینی نباشد این عالم تحقق پیدا نمیکند. تا اختلافات تکوینی بین مرد و زن نباشد نسل انسان قابل بقاء نیست. پس اصل اختلافات تکوینی که ربطی به اعمال و اختیارات ما ندارد لازمه وجود این عالم است؛ اگر نباشد راه فیض الهی مسدود میشود. بقاء این عالم با این زیباییها همه به خاطر اختلافات آن است و آن عین زیبایی است؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ.1؛ بنابراین این معنا از اختلاف محل بحث نیست.
نوع دیگری از اختلاف وجود دارد که فیالجمله اختیار افراد در آن نقش دارد. نمونه بارز آن در استفاده از مواهب طبیعی این عالم است که نتیجهاش این میشود که عدهای ثروتمند و عدهای فقیر باشند. صرف نظر از مسائل ارزشی دیگر، آیا خود اینکه توانایی انسانها مختلف است و آن اختلافات منشأ این میشود که بهرههای اختیاری و اکتسابی جدیدی پیدا کنند، خوب است یا بد؟ اراده و فعل خودشان هم مؤثر است؛ اما منشأ آن اختلافات طبیعی خدادادی است. کسی هوش بیشتری داشته توانایی بیشتری داشته قوای بدنیاش را بیشتر به کار گرفته است خلاقیتش بیشتر بوده ابتکارش بیشتر بوده و این زمینه را فراهم کرده تا بهرههای مادی بیشتری در اختیار بگیرد. این صددرصد جبری نیست؛ اما در عین حال در نظام خلقت و در تدبیر عالم منظور است. خدا میفرماید: «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَكُمْ فی ما آتاكُم؛2؛ خداوند شما را از لحاظ مواهب تکوینی با هم مختلف قرار داد، بعضیها را بالاتر از بعضی؛ دیگر قرار داد برای اینکه زمینههایی برای امتحان شما فراهم شود.»؛ اگر کسانی مواهب مادی بیشتری دارند تکالیف خاصی به آنها تعلق میگیرد و آن زمینه امتحانش را فراهم میکند. اصل این عالم برای این است که انسانها در معرض امتحانهای مختلف قرار بگیرند تا خودشان مسیرشان را انتخاب کنند تا معلوم شود چه قدر خدا را اطاعت میکنند. آنچه که خدا به من داده استعداد ذاتی است. این اختلافات خدادادی زمینه میشود که افراد در جامعه موقعیتهای مختلفی پیدا کنند. این موقعیتها تکالیف مختلفی را اقتضا میکنند و این یعنی زمینههای امتحان. این یک نوع اختلاف است. آیا این اختلاف خوب است یا بد؟ اگر چنین زمینههایی نباشد، این امتحانات انجام نمیگیرد. وقتی امتحانات انجام نگرفت تکاملی پیدا نمیشود. در این صورت غرض خلقت تحقق پیدا نمیکند. اصلاً خدا انسان را آفریده تا با اختیار و انتخاب خودش مسیرش را تعیین کند و به آن کمالی که خدای متعال در سایه بندگی و اطاعت خودش قرار داده نایل شود. اگر این امتحانها نباشد این کمالات هم پیدا نمیشود. اختیار انسان در وجود این اختلافات فیالجمله مؤثر است. اینها هم جزء زیباییهای خلقت است که در اصل هدف آفرینش منظوراست و باید باشد.
نوع دیگری از اختلافات هم پیش میآید که سهم انتخاب و اختیار انسان در آنها بیشتر است. این نوع از اختلافات به هدف نهایی آفرینش که مسأله عبادت و اطاعت خداست مربوط میشود. در اینجا مسأله دین مطرح میشود. اختلافاتی که تکوینی و جبری نیست؛ یعنی این طور نیست که کسی که به دنیا میآید ابتدائاً با یک دین خاصی جبراً متولد شود. انتخاب یک دین و یک روش به انتخاب و اختیار خود افراد بستگی دارد. اینجا عوامل زیادی مؤثر است و فرمولهای بسیار پیچیدهای وجود دارد. منظور ما از دین یک سلسله باورهایی است که به دنبال آن ارزشهایی مطرح میشود و آن ارزشها اعمال و رفتاری را ایجاب میکند؛ مقصود از دین، باورها و ارزشهاست و رفتارهایی که ناشی از آنها میشود. به هر حال اینجا که پای انتخاب عقاید، ارزشها و احکام و عمل به احکام مطرح میشود، اختلافات خیلی زیاد میشود و هر روز دامنهاش گستردهتر میشود. در کشورهای غربی شاید روزی نباشد که فرقه مذهبی جدیدی به وجود نیاید. معمولاً هر سال صدها فرقه مذهبی در مغرب زمین به خصوص در آمریکا به وجود میآید! در اینجا پای مؤاخذه و تکالیف شرعی هم به میان میآید.
قرآن میفرماید:؛ كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمَ؛3؛ مردم امت واحدی بودند و از لحاظ فطری اقتضائات واحدی داشتند؛ اما بین آنها اختلاف ایجاد شد. این اختلافات کمکم باعث میشود که صرف نظر از مسائل اعتقادی، مسائل ارزشی هم مطرح شود؛ زیرا عدهای در اثر انگیزهها و اغراض شخصی میخواهند منافع بیشتری کسب کنند و به دیگران تجاوز کنند. در اینجا مسأله عدل، ظلم، قانون و ... مطرح میشود. حال کسانی که میخواهند قانون وضع کنند خودشان از انگیزههای اختلاف خالی نیستند. این انگیزهها در قانونهایشان منعکس میشود. کسی میتواند قانون واقعی وضع کند که خودش از انگیزههای اختلاف خالی باشد و نیاز به اینها نداشته باشد. فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ؛ ... ؛ خدا پیامبران را مبعوث کرد. خداست که پیامبران را مبعوث میکند تا این اختلافات را رفع کنند.
از آنجا که آدمیزاد موجود عجیبی است در همین عواملی که رفعکننده اختلاف است، اختلاف ایجاد میکند. خدا پیغمبرانی را فرستاد و کتاب آسمانی نازل کرد برای اینکه اختلاف مردم را رفع کند؛ یعنی این کار را کرد تا همه تن به قانون دهند؛ حق را اعمال کنند و به همدیگر ظلم نکنند تا زندگی سعادتمندانهای داشته باشند؛ اما این انسانِ ناسپاس، در خود دین اختلاف ایجاد کرد (وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُم).
تأکید آیه روی اختلافی است که از روی بغی و تجاوز و سرکشی و به ناحق پدید میآید. «بغی»؛ اینجا در مقابل حق است. کسانی به ناحق در دین اختلاف ایجاد کردند. این افراد از راههای مختلفی اختلاف ایجاد میکنند. یک راه این است که میگویند مقصود خدا این بود و دیگری میگوید نه مقصود خدا آن است! حتی کار به جایی رسید که چیزی را که خودشان درست کردند به خدا نسبت دادند؛ «فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ؛4؛ خودشان کتابی را نوشتند و گفتند این را خدا فرستاده است.»؛ آنچه که از این تحریفاتی که در کتاب خدا ایجاد کردند شایعتر است تحریف معنوی است؛ یعنی در مقصود آیات الهی تحریف ایجاد کردند. این چیزی است که امروز با عنوان تعدد قرائات بازارش رواج دارد. این هنر جناب ابلیس است که این چنین شاگردانی را پرورش داده است که همان چیزی را که خدا برای وحدت و رسیدن به حق و سعادت قرار داد همان را ابزاری برای اختلاف، کینهتوزی و جنگ و بدبختی دنیا و آخرت قرار دادند. فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآیَاتِهِ ؛5؛ دیگر چه کاری بدتر از این میتوان انجام داد؟ تا قبل از نزول دین و کتاب، عذری داشتند و میتوانستند بگویند ما نمیدانیم حق چیست و باطل کدام است و خدا به چه چیزی راضی است؛ اما وقتی خدا کتاب نازل کرد، پیغمبر فرستاد و پیغمبران مردم را هدایت کردند، چرا در همین وسیله وحدت اختلاف ایجاد کردند؟! این بدترین اختلافی است که در عالم به وجود آمد.
مرتبه نازلتر این است که دین را قبول دارند و واقعاً هم در موقع فتوا دادن حاضرند بگویند حق چیست؛ اما در مقام عمل رعایت نمیکنند. موقع عمل که میرسد هوای نفس نمیگذارد انسان به دانستههایش عمل کند. اینها اختلافاتی است که در جامعه به وجود میآید.
حال با توجه به این اختلافات چه باید کرد؟ یک راه اساسی که قرآن در برابر ما قرار میدهد وحدت بر اساس حق است. قرآن کسانی را که درصدد اصلاح جامعهاند و دلشان هم برای خودشان و هم برای دیگران، هم برای دنیایشان و هم برای آخرتشان میسوزد و از ناهنجاریها رنج میبرند و میخواهند با آن مقابله کنند، به وحدت براساس حق دعوت میکند. آیات زیادی در قرآن هست که میفرماید: همه انبیایی را که فرستادیم سرلوحه؛ دینشان این بود: «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ؛6؛ دین را به پا دارید و در دین اختلاف به وجود نیاورید». دین را با مضامین واحد و شفاف و قواعد مسلم غیرقابل تشکیک عرضه کنید تا این دیگر منشأ اختلاف مردم نشود. اگر دین واحد سالمی وجود داشته باشد میتواند اختلافات مردم را حل کند و مشکلات را برطرف کند؛ اما با وجود اختلاف در خود دین، دیگر چه عاملی برای حفظ وحدت باقی میماند؟
وحدت مطلوب، وحدتی است که براساس حق باشد، نه هر وحدتی. آیا اگر همه مردم متحد بر ظلم شوند کار خوبی است؟ آیا این همان چیزی است که انبیا میگویند؟ این همان وحدتی است که همه عقلا میگویند؟ چون وحدت است دیگر اشکالی ندارد؟! وحدت در واقع وسیلهای است برای اینکه حق گسترش پیدا کند و از آن بیشتر استفاده شود و کسی مانع استفاده از این نعمت الهی که خدا برای همه بندگان مقرر فرموده نشود. آیا این نصیحت خدا عملی شد؟ همه میدانیم که در همان آغاز اختلافات پدید آمد و بالأخره در دین خاتم هم که آخرین موهبت الهی برای انسانها تا روز قیامت است و باید علاج همه دردهای اجتماعی انسانها تا روز قیامت باشد از همان روز وفات پیامبرصلیاللهعلیهوآله در آن اختلاف شد.
حالا اگر کسی بخواهد به این دین وفادار باشد و جلوی این اختلافات را بگیرد چه راهی را باید در پیش بگیرد؟ این اختلافات از آنجا پدید آمد که رگههای ناحقی در دین پدید آمد؟ اگر حق صرف باشد اختلافی ندارد. اگر بخواهند رفع اختلاف کنند باید آن رگههای ناحق را قطع کنند تا دین خالص و آن دینی که خدا فرستاده برای همه مردم روشن و حاکم شود؛ وحدت آن وقتی مطلوب است که بر اساس حق باشد. ما باید تلاش کنیم حق را تبیین کنیم و در اختیار مردم بگذاریم و رگههای باطل را معرفی کنیم تا کسی به آنها مبتلا نشود. این یک ایده کلی و اساسی است که باید اول خود انبیاء (أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فیه) و دوم پیروان انبیاء (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ) در صدد عمل به آن باشند. مسأله بعدی این است که وقتی این طور نشد و اختلافات پدید آمد چه باید کرد؟ انشاءالله در جلسه بعد این موضوع را مطرح میکنیم.
و صلّی؛ الله علی محمدٍ وَ آله الطّاهرین
1. سجده، 7.
2. انعام، 165.
3. بقره، 213.
4. بقره، 79.
5. اعراف، 37.
6. شوری، 13.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/23 مصادف با شب چهارم ماه مبارک رمضان 1431 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته عرض شد که قبل از پرداختن به خطبه شریف حضرت زهرا سلاماللهعلیها به عنوان مقدمه بحثی فشرده درباره «وحدت و اختلاف»؛ خواهیم داشت. اشاره کردم که گاهی چنین القاء میشود که وحدت یک ارزش مطلق است و هر چه انسانها با هم متحدتر باشند بدون هیچ قید و شرطی مطلوب خواهد بود؛ اما غالباً این احکام قیودی دارد که در کلام ذکر نمیشود. اینها از قضایای مسلمه یا از آراء محمودهاند، درحالی که برای بکارگیری در برهان لازم است موضوع اینگونه قضایا قید زده شود. خوبی راستگویی و بدی دروغ اینگونه است؛ این طور نیست که مطلقاً بگوییم: «هر راستی خوب است، اگرچه موجب به شهادت رسیدن مؤمن بیگناهی شود»، یا «هر دروغی بد است، اگرچه موجب نجات انسان بیگناهی شود.»؛ از دیدگاه اسلام اینگونه نیست؛ اگر دروغ موجب نجات جان مؤمنی شود واجب است؛ ولی آن قضیهای که مشهور است و همه به آن تمسک میکنند این است که دروغ بد است. در واقع این قضیه قید دارد.
حُسن وحدت و اتحاد هم از این قبیل است. وحدت خیلی خوب است؛ اما در صورتی که در راه هدفی ارزنده باشد. اگر عدهای بر پایمال کردن حقی متحد شوند، این وحدت و اتحاد به اندازه همان گناه، بد است؛ پس حُسن وحدت و اتحاد از قضایای مشهوره یا از آراء محموده است که یک قید خفی دارد؛ یعنی وحدتی خوب است که در راه حق و برای تحقق هدفی عقلانی باشد، نه هر وحدتی. اگر هر وحدتی خوب بود نباید اصلاً انبیاء قیام میکردند؛ زیرا اکثریت قریب به اتفاق جامعه بتپرست بودند و قیام ایشان وحدت جامعه را به هم میزد. اتفاقاً باید گفت: چنین اختلافی بسیار مبارک است و باید ایجاد شود تا تدریجاً دامنه فساد برچیده شود؛ پس ارزش وحدت، ارزشی ذاتی و مطلق نیست. وحدت و اتحادی مطلوب است که بر محور حق باشد. این خلاصه مطلبی بود که شب گذشته عرض کردیم.
این سؤال نیز مطرح شد که اگر در جامعه اختلافی پدید آمد چه باید کرد؟ گاهی این اختلاف در اموری سلیقهای است و هیچ کدام از طرفین ارزش اخلاقی، دینی یا عقلی ثابتی ندارند؛ این اختلافات خیلی مهم نیستند. مثلاً اهل یک شهر یک مد لباس را و اهل شهر دیگر یک مد دیگر را میپسندند و یا در ساختمانسازی در گذشته یک شکل ساختمان را میپسندیدند به گونهای که گاهی هزار متر زمین را اشغال میکرد؛ ولی حالا با هفتاد، هشتاد متر میخواهند یک خانه بسازند و شرایط اقتضا میکند که شکل ساختمان عوض شود. اینها خیلی مهم نیست و تا عناوین ثانویه بر آنها عارض نشود، حلال و حرامی ندارند.
گاهی اختلاف به گونهای است که به آن ارزشهای واقعی که دین روی آنها تأکید دارد برمیگردد. انبیاء میگویند: «اگر از این راه بروید و این رفتار را پیشه خود کنید تا ابد خوشبخت و اگر ضد آن را انتخاب کنید تا ابد بدبخت خواهید شد!»؛ اینجا صحبت سلیقه نیست؛ بلکه مسأله خیلی جدی است. قرآن میفرماید: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً؛1؛ اگر بیراهه بروید نتیجهاش غل و زنجیر و آتشِ برافروخته است. اینجا نمیتوان گفت: «خیلی مهم نیست؛ هر کس به سلیقه خودش عمل کند!»؛ عقل انسان اجازه نمیدهد که در مقابل این احتمال ـ اگرچه ضعیف باشد ـ بیتفاوت باشد، زیرا محتمل خیلی قوی است. وقتی محتمل قوی باشد احتمال یک درصد هم منجز است. حاصل ضرب احتمال در پایه محتمل، تعیینکننده ارزش احتمال است. اگر اختلاف در اینگونه امور بود، لازم است راه صحیح را شناخت.
اگر اختلاف بر سر مصداق سخن انبیاء پیش آید، یعنی عدهای بگویند روش ما مصداق سخن انبیاء است و عده دیگری بگویند روش ما مصداق آن است، قاعده اولی این است که انسان بر اساس منطق و استدلال عقلی مصداق حقیقی را اثبات کند؛ چون ما معتقدیم آنچه انبیا آوردهاند حجت را بر مردم تمام کرده است؛؛ رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل.2؛ راه انبیا آن قدر روشن و دارای دلایل متقن است که دیگر کسی نمیتواند بهانهای بیاورد؛ با این حال ممکن است شیاطین آب را گلآلود کرده و به مرور زمان با ایجاد شبههها و بدعتها باعث مشتبه شدن راه شده باشند. قرآن هم میفرماید:؛ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُم؛3؛ عدهای عمداً اختلاف ایجاد کردند تا برای خود دکان درست کنند. گفتند: «منظور فلان پیغمبر این بوده است»؛ تا فرقهای درست کنند و رئیس شوند و دیگران را بدوشند! بعد از این اختلافافکنیها، آیندگان در شرایطی واقع میشوند که تشخیص حق برایشان بسیار مشکل میشود. در این شرایط چه باید کرد؟ در این شرایط عقل حکم میکند بهترین راه این است که کسانی که با هم اختلاف دارند بنشینند و عاقلانه با هم بحث کنند تا معلوم شود کدام دلیل درست و کدام دلیل نادرست است.
اما عرض کردیم که عدهای عمداً اختلاف ایجاد میکنند و دلشان نمیخواهد که حق روشن شود. بسیاری از بزرگان فرقههای باطل حاضر نیستند بحث کنند و مطلب را روشن کنند؛ چون آنها همین ابهام را میخواهند تا در سایه آن یک مشت مرید داشته باشند. در برخورد با این نوع از اختلافات، باید توجه داشت که آنچه اهمیت دارد این است که در بین اتباع این شیادان کسانی هستند که واقعاً طالب حقند؛ ولی در اشتباه افتادهاند. آنچنان به اینها اعتماد داشتهاند که روش باطل آنها را باور کردهاند. من در طول زندگی هفتاد و چند سالهام با اشخاص زیادی از این دسته برخورد داشتهام. در بین فرق مختلف اسلامی، مسیحیان و دیگر ادیان، واقعاً افرادی بودند که اگر برایشان ثابت میشد که اسلام و مذهب اهلبیت علیهمالسلام تنها مذهب حق است حتماً آنرا میپذیرفتند. من نمیگویم همه این طورند؛ اشتباه نشود؛ بلکه کسانی هم هستند که واقعاً عناد خاصی با اهلبیت علیهمالسلام و شیعه دارند. آنقدر عناد دارند که اگر در کتابی، داستان یا روایتی به نفع شیعه ببینند در چاپ بعد آنرا حذف میکنند. این چه قدر زشت است! این خیانت به تاریخ و به اسناد تاریخی و حقیقت و بشریت است.
انشاءالله این عناد و لجبازی در ما پیدا نشود؛ اما بالأخره باید از اینکه در مقابل حق بایستیم به خدا پناه ببریم! قرآن میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین؛4؛ اگر این خوی شیطانی را از جوانی در خودمان تغییر دهیم، تمرین کنیم که همیشه تابع حق باشیم، وقتی فهمیدیم یک جایی اشتباه کردهایم بگوییم اشتباه کردم؛ به خدا قسم هیچ ضرری به ما نمیخورد. امتحان کنید! عزیزتر میشوید؛ اما شیطان نمیگذارد. گاهی میفهمیم اشتباه کردهایم باز هم بر آن اصرار میکنیم. این صفت در حد رؤسا، رهبران و ادارهکنندگان جامعه خیلی فساد ایجاد میکند. به هر حال انسانهای معاند هم هستند. قرآن میفرماید:؛ إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ،5؛ و یا در سوره یس میفرماید: وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ * وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ * إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ.6؛ این طور نیست که همه تابع دلیل و برهان باشند؛ اما نباید گمان کنیم که همه معاندند. شاید اکثریت مردم این گونهاند که اگر حقیقت را بشناسند، به آن ایمان میآورند. مقداری کوتاهی از ماست که آن طوری که باید و شاید حقایق را برای دیگران بیان نکردهایم.
راه صحیح و منطقی در این اختلافات این است که سعی کنیم با دلیل و منطق و با شیوهای که تعصبات طرف را تحریک نکند حقیقت را به طرف مقابل بشناسانیم. آنها هم آدمیزاد هستند. اگر کسی با زبان منطقی و ملایم با خود ما صحبت کند اشتباهاتمان را قبول میکنیم؛ اما اگر از اول با تندی و پرخاش و احیاناً با توهین با ما حرف بزند ما هم در مقابلش موضع میگیریم. اگر با مردم با بیانی منطقی و روشی صحیح حرف بزنیم بسیاری از اختلافات برداشته میشود. مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه به مناسبتی فرمودند: این صحیح نیست که ما از اول با یک نفر سنی مذهب درباره مسائلی که موجب ناراحتیشان میشود با شدت و حدت بحث کنیم. ایشان میفرمودند: بهترین راه این است که ما به آنها بگوییم شما در فقه تابع چهار نفر از علمای بزرگ هستید؛ ابوحنیفه، شافعی، مالک و احمدبنحنبل. ابوحنیفه و مالک مستقیما شاگرد امام صادق علیهالسلام بودند. خودشان هم افتخار میکردند. از ابوحنیفه نقل شده که گفته است: «ما رایت أفقه من جعفر بن محمد»؛ و درجای دیگر میگوید: «لولا السنتان لهلک النعمان»! (نعمان اسم ابوحنیفه بوده است). آیا تقلید کردن از شاگرد مانع از تقلید کردن از استاد میشود؟ ما از استاد اینها تقلید میکنیم و شما از شاگرد تقلید میکنید. چرا شما مذهب شیعه را در کنار سایر مذاهب معتبر نمیدانید؟ در مقابل این مطلب هیچ راهی جز قبول ندارند. آیا در جایی که شاگرد اعتراف کند که استاد از من خیلی بالاتر است و من هر چه دارم از اوست، تقلید از شاگرد جایز است و تقلید از استاد او جایز نیست؟! هیچ منطقی این را نمیپذیرد. این همان راهی است که مرحوم شیخ محمود شلتوت آن را مطرح کرد و مذهب شیعه را در مصر معتبر دانست و این از برکات اقدام مرحوم آیت الله بروجردی رضواناللهتعالیعلیه بود که دارالتقریب را تأسیس کردند. اگر این باب باز شود و آنها حاضر شوند در کنار ابوحنیفه برای امام صادق علیهالسلام هم اعتبار قائل شوند این رسمیت بخشیدن به شیعه است. این باعث میشود که کتابهای ما در کشورهای آنها از حالت قاچاق در آید. اگر آنها با معارف اهلبیت آشنا شوند، افرادی که طالب حقیقتند تدریجاً شیعه خواهند شد. کم نیستند کسانی که طالب حقیقتند و شیاطینی مانع راهشان شدهاند. ما اگر راه مسالمتآمیزی باز کنیم آنها راه را پیدا خواهند کرد. من در سفرهایم به کشورهای مختلف با اشخاصی برخورد کردم که علاقهشان نسبت به اهلبیت علیهمالسلام از آنچه در بین ما شایع است کمتر نبود. با یک شیخ مصری در اندونزی ملاقات کردم که درباره اهلبیت علیهمالسلام سخنرانی کرد. به او گفتم گویا شما مصریها نسبت به اهلبیت علیهمالسلام علاقهمندید؛ گفت: «بلکه ما شیدا و عاشق اهلبیتیم!»؛ اگر ما به روش صحیح تبلیغ کنیم و معارف شیعه را درست برایشان تبیین کنیم مطمئناً بسیاری از اینها شیعه میشوند؛ ولی ما کوتاهی داریم. ما باید به صاحب شریعت و مذهبمان جواب بدهیم.
اما در برابر معاندین و یا کسانی که آنچنان تحت تأثیر تبلیغات اینان قرار گرفتهاند که یقین کردهاند که مذهبشان حق و مذهب شیعه باطل است، چه وظیفهای داریم؟ اگر ما در بیان حق و اثبات بطلان مذاهبِ باطل، کوتاهی کنیم به خدا، به پیغمبر، به انسانیت، به شهدا، به گذشتگان و به آیندگان خیانت کردهایم. در این صورت ما هم عملاً جز شیاطینی شدهایم که راه حق را مسدود میکنند؛ وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون.7؛ وقتی حقیقت را بیان نکنیم آنها سوءاستفاده میکنند و میگویند: «اگر مطلبی داشتند میگفتند و از خودشان دفاع میکردند.»؛ پس وظیفه برابر این افراد چیست؟
اصل مسأله حفظ وحدت در این جاست. اگر ما با اینها برخورد پرخاشگرانه و تند و متعصبانه داشته باشیم چه نتیجهای دارد؟ نتیجهاش این است که بر عناد آنهایی که معاند هستند افزوده میشود و برای آنهایی که در اثر جهل به باطل مبتلا شدهاند بهانهای پیدا میشود که از ما رو برگردانند و بگویند: «اگر حق بودند چرا باید درشتی کنند و فحش بدهند؟! مطلب حقشان را با دلیل بیان میکردند.»؛ چنین روشی باعث میشود ما را باطل محسوب کنند. پس برخورد متعصبانه، یعنی اظهار مطلبی بدون دلیل و توأم با پرخاش اگر نتیجه معکوس ندهد نتیجه مطلوب هم نخواهد داشت. حرف منطقی است که نتیجه دارد. جلوی حرف منطقی نباید گرفته شود. هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که جلوی حرف منطقی گرفته شود؛ اما رفتار پرخاشگرانه، متعصبانه، خصومتبرانگیز و کینهتوزانه نه دلیل عقلی دارد و نه دلیل شرعی.
ممکن است گفته شود که: «در بعضی زیارتها برخی افراد لعن شدهاند، و ما بر اساس همین زیارات مصادیق آنها را لعن میکنیم.»؛ ولی در این روایات و زیارات گفته نشده است که بروید بالای مناره بایستید و لعن کنید، یا بروید پشت بلندگو لعن کنید! لزومی ندارد در حضور دیگران کاری کنید که آنها تحریک شوند و نتیجهاش این شود که شیعیان در جاهای دیگر مشکل پیدا کنند؛ خونشان را مباح بدانند و آنها را ترور کنند و هیچ پیشرفتی هم عاید شما نشود! این کار چه دلیل عقلی و شرعی دارد؟! بله، قرآن هم خیلی جاها صریحاً افرادی را لعن کرده است؛ بلکه میگوید: «أُولئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ ؛8؛ خداوند آنها را لعن میکند و لعنت همه لعنکنندگان بر این افراد باد!»؛ این لعن قرآن است؛ اما هیج وقت لزوم ندارد که ما در مقابل کسانی که مثلا در صد مسأله با هم اتفاق نظر داریم و مقدسات همدیگر را محترم میشماریم و فقط در چند مسأله اختلاف داریم، آنها را چنان تحریک کنیم که از هر دشمنی برای ما دشمنتر شوند! چه دلیل عقلی برای این کار داریم؟ با این حال این حق را برای خودمان قائلیم که در محافل علمی، در محیط سالم، دور از تعصبات و در محیط تحقیقی بنشینیم و حقایق را بررسی کنیم؛ ببینیم کدام تاریخ درست و کدام خطا است. اگر این کار را نکنیم، به زبان امروزیها، به علم خیانت کردهایم، و به زبان دین، به خدا، پیغمبر، امام، شهدا و حقیقت خیانت کردهایم. اگر این حقایق بیان و اثبات نشود آیندگان از کجا حقیقت را بفهمند؟ من و شما در مجالس مذهبی، مساجد، حسینیهها، روضهخوانیها، مجالس عزاداری، مجالس سرور و ... حق را فهمیدیم. اگر اینها نبود از کجا حقیقت را میفهمیدیم؟ اگر این وظیفه را انجام ندهیم، امانتداری نکردهایم و حق را به اهلش نرساندهایم. تحقیق درباره مسائل اعتقادی و مسائل تاریخی که نتایج اعتقادی، دینی و مذهبی دارد یک وظیفه عقلی و شرعی است. این باب نباید مسدود شود؛ ولی باید احترام طرفمان را حفظ کنیم و بیجهت احساساتشان را تحریک نکنیم. بیجهت چیزهایی نگوییم که هیچ نتیجهای برای اثبات حق ندارد؛ بلکه بر عناد و لجاج لجبازان میافزاید و احیاناً دشمنیهایی به بار میآورد که موجب کشته شدن افراد بیگناه میشود.
تاریخ تشیع نشان میدهد که چه قدر شیعه به دست این افراد نادان یا معاند در اثر حرفهایی که شیعه دیگری در یک شهر دیگری زده است به شهادت رسیدهاند. صرف نظر از جهت دینی، آیا این کار، کار عاقلانهای است که آدم کاری کند که عدهای از دوستان و عزیزان خودش را که مثل جان عزیزند، به کشتن بدهد؟! بنابراین ما دو وظیفه داریم که نباید با هم خلط شوند؛ یکی این که کاری نکنیم که آن کسانی که امر بر آنها مشتبه شده یا خدای ناکرده اهل عنادند احساساتشان علیه ما تحریک شود و دشمنی آنها را زیاد کنیم؛ این میشود حفظ وحدت. دوم اینکه در محافل علمی از بیان حقایق و اثبات آنها خودداری نکنیم.
یکی از بزرگترین خدماتی که در قرن اخیر برای احیای مذهب شیعه و اثبات حقانیت آن انجام گرفت، کاری بود که در هندوستان مرحوم صاحب عبقات الانوار انجام داد و در نجف مرحوم علامه امینی رضواناللهعلیهما با نوشتن کتاب الغدیر. چه خدمات بزرگی این دو بزرگوار انجام دادند و چه فداکاریهایی کردند! چه خوندلهایی خوردند تا این دو کتاب را نوشتند! علامه امینی چه عشقی به اهلبیت و امیرالمؤمنین علیهمالسلام داشت که با شنیدن اسم امیرالمؤمنین علیهالسلام اشک از چشمانش جاری میشد! اما در کتابش حتی یکجا نسبت به شخصیتهای مورد احترام اهل تسنن بیاحترامی نکرده؛ بلکه همه جا به دنبال اسم آنها رضیاللهعنه آورده است. با این روش، انسان هم حقیقت را تبیین میکند و هم بهانه به دست مخالف نمیدهد و اگر کسی هم طالب حقیقت باشد حق را میپذیرد. باید این حجاب حاجز که شیطان میان ما ایجاد کرده است از بین شیعه و سنی برداشته شود. باید کاری کرد که آنها حاضر شوند کتابهای ما را مطالعه و ما را هم مسلمان حساب کنند؛ البته یک مقدار هم رفتار نسنجیده بعضی از شیعیان در شکلگیری این مانع دخالت دارد. ما اگر خودمان را مسئول میدانیم که مذهب تشیع را ترویج کنیم و حقیقت آنرا برای آیندگان حفظ کنیم باید از یک طرف بر اساس دلایل عقلی و منطقی و شواهد تاریخی آنرا اثبات کنیم و از طرف دیگر متعرض کسانی که حساسیت آنها را تحریک میکند نشویم. دلایل آن چنان روشن است که مرحوم ماموستا شیخالاسلامی، نمایندة شهید کردستان در مجلس خبرگان، میگفت: «من عقیدهام این است و صریحاً هم میگویم که اگر کسی به حضرت زهرا سلاماللهعلیها جسارت کند کافر است!»
به هر حال مسأله تحقیق در مسایل اعتقادی و تاریخی در جهت اثبات حقانیت مذهب شیعه و بالعرض در جهت ابطال سایر مذاهبِ مخالف یکی از وظایف قطعی شرعی ماست که هیچ جانشینپذیر نیست؛ اما بشرطها و شروطها و آن اینکه با رعایت ادب توأم باشد و آنها را تحریک نکنیم که باعث شود حجاب میان ما قویتر شود و اختلاف، جای اتحاد را بگیرد و نگذارد که مسلمانها بیشتر به هم نزدیک شوند و در مقابل دشمنان یکپارچه شوند.
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
1. انسان، 4.
2. نساء، 165.
3؛ . بقره، 213.
4؛ . قصص، 83.
5؛ . بقره، 6 و7.
6؛ . یس، 9-11.
7؛ . زخرف، 37.
8؛ . بقره، 159.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/24 همزمان با شب پنجم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در دو جلسه گذشته مطالبی را پیرامون وحدت و اتحاد بیان کردیم. گفتیم که ارزش وحدت تابع ارزش هدفی است که برای آن انجام میگیرد. اگر وحدت برای تحقق حقی باشد، به اندازهای که آن حق ارزش دارد حفظ آن وحدت هم ارزش خواهد داشت و بر عکس اگر در راه ابطال حقی یا در راه تحقق باطلی انجام گیرد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه به اندازه ارزش منفی آن باطل، این وحدت هم ارزش منفی خواهد داشت.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که متحد و هماهنگ شدن، در رفتار میسّر است و گرنه در فکر، اعتقاد و ایمان نمیتوان بنا را بر تبعیت از غیر گذاشت؛ همانطور که در دین ـ چه حق و چه باطل ـ اکراه معنا ندارد. اگر اکراهی هم صورت گیرد، اکراه بر انجام یا ترک عملی است؛ حداکثر کاری که مکرِه میتواند انجام دهد این است که مانع شود که شخص طبق اعتقادش عمل کند یا او را وادار کند که عملی بر خلاف مقتضای اعتقادش انجام دهد. داستان یاسر و سمیه و عمار این بود که از طرف مشرکین بر برائت از اسلام اکراه شدند؛ اما هیچ یک از مشرکین نتوانستند اعتقاد آنها را سلب کنند. یاسر و سمیه مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند. مشرکین هم آنها را به قتل رساندند. عمار در لفظ اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد؛ ولی خیلی مضطرب بود که آیا کار درستی کرده است یا نه. با حالت اضطراب خدمت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم مشرف شد و عرض کرد: «میترسم هلاک شده باشم»؛ و بعد جریان را نقل کرد. این آیه نازل شد: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان.1؛ حضرت فرمودند: تو کار درستی کردی؛ تقیه کردی و جان خود را حفظ کردی؛ ولی اضطراب و شکی در ایمانت پیدا نشد.
نمیتوان اعتقاد قلبی را به خاطر دیگری یا برای حفظ وحدت عوض کرد. این شدنی نیست. اعتقاد و ایمان تابع مبادی خاصی است؛ اگر آن مبادی وجود داشته باشد ایمان پیدا میشود و اگر نبود پیدا نمیشود. آن چه موضوع بحث است هماهنگی در «رفتار»؛ برای حفظ وحدت و اتحاد است. رفتار، موضوع تقیه و ائتلاف عملی قرار میگیرد. این ائتلاف در بعضی موارد میتواند صحیح باشد و آن در جایی است که برای تحقق یک هدف ارزشمندی باشد.
در اسلام یک سلسله احکامی داریم که تابع عناوین خاصی است که در فقه به عناوین ثانوی معروف است و احکامی هم که به تبع آنها ثابت میشود احکام ثانوی است. اکثر این عناوین در متن قرآن یا احادیث آمده است؛ مثل اضطرار؛ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ؛2؛ اگر کسی اضطرار پیدا کرد به خوردن حرام در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد گناهی بر او نیست»؛ یعنی حکم اولی به واسطه اضطرار برداشته میشود. این را حکم ثانوی میگویند. در آیه دیگری میفرماید: «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی&rlm؛ شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛3؛ خدا اجازه نمیدهد که با کفار روابط دوستانه داشته باشید، مگر اینکه از آنها بپرهیزید.»؛ تُقاة؛ به معنای تقیه است. تقوا، تقیه و تقاه هر سه لغت اسم مصدر از فعل «اتّقی»؛ هستند و یک معنا دارند. این نیز عنوانی ثانوی است و حکمی ثانوی دارد.
در مبانی فقهی ما آمده است که بین خود مسلمانان نیز گاهی تقیه لازم میشود. داستان عمار تقیه از مشرکین بود؛ ولی در روایات ما بیان شده که این تقیه در بین خود مسلمین هم جاری است و آن در جایی است که مسلمین با هم اختلاف پیدا کردهاند و این اختلافات به گونهای تشدید شده است که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر عملاً تبعیت نکند جانش در خطر میافتد. این مضمون التَّقِیَّةَ دِینِی وَ دِینُ آبَائِی4؛ که از همه حضرات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین نقل شده موضوعش همین است. حقیقت این مسأله این است که امر انسان دایر میشود بین اینکه عمل واجبی را مانند فرقه خاصی انجام دهد، مثلاً نماز را دست بسته بخواند و جانش سالم بماند، یا اینکه مطابق حکم اولی انجام دهد اما جانش به خطر بیافتد. در اینگونه مسائل، مصلحت عناوین ثانوی با مصلحت حکم اولی تزاحم پیدا میکند و شارع مقدس آن مصلحتی را که مانع عمل به حکم اولی است اهم میداند؛ از اینروست که میفرماید: از حکم اولی صرف نظر کن و حکم ثانوی را انجام بده. این همان تقیهای است که همه فقها به آن فتوا دادهاند و همه آن را میشناسیم.
نوع دیگری از تقیه هم داریم که حضرت امام رضواناللهعلیه به خصوص روی آن تکیه فرمودند و بعضی از فقهای دیگر هم به آن فتوا دادهاند و آن «تقیه مداراتی»؛ است؛ یعنی اگر انسان بخواهد طبق فتوای مذهب خودش عمل کند جانش به خطر نمیافتد، اما یک مصلحت اجتماعی اسلامی به خطر میافتد؛ افترا و دشمنی و کدورت و پراکندگی بین مسلمانان به وجود میآید و این باعث میشود که دشمنان سوءاستفاده کنند و عزت و مصالح جامعه اسلامی از بین برود. امام رضواناللهعلیه استدلالات زیادی برای این مسأله بیان فرمودهاند. تحلیل آن این است که در اینجا بین مصلحت حکم اولی و مصلحتی اجتماعی مانند حفظ عزت اسلامی و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان تزاحم واقع میشود. امام استدلالاتی کردهاند که بسیاری از روایاتِ تقیه ناظر به یک چنین چیزی است و همه آنها فقط به «تقیه خوفی»؛ مربوط نیستند.
تا اینجا روشن شد که ارزش تقیه، یعنی ارزش عمل به حکم ثانوی، تابع آن مصلحتی است که در حکم ثانوی است؛ بنابراین اگر تقیه، موجب از دست رفتن مصلحت اقوایی باشد جایز نیست. امام رضواناللهعلیه میفرمایند: در صورتی تقیه ـ چه خوفی و چه مداراتی ـ مشروع است که موجب تفویت مصلحت اقوایی نباشد. تعبیر ایشان این است که میفرمایند: «تقیه در مهامّ امور نیست»؛ بنابراین اگر جان پیغمبر یا امام معصومی در خطر باشد یا خطر حمله به خانه خدا وجود داشته باشد تقیه جایز نیست. در این موارد حفظ جان موجب تفویت مصلحت اقوی میشود. امام رضواناللهعلیه در جریان مبارزات فرمودند: «امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ و این حکم ایشان برای این بود که اسلام را در خطر میدیدند. ارزش جان ما بیشتر است یا اسلام؟ ایشان تشخیص داده بودند که اسلام در خطر است. از اینرو فرمودند: «تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ اگر برای حفظ اسلام لازم باشد صدها یا هزاران نفر هم کشته شوند باید کشته شوند تا اسلام محفوظ بماند.
همه اینها به خاطر این است که خود تقیه ارزش ذاتی ندارد. ارزش تقیه به خاطر آن نتیجهای است که بر آن مترتب میشود. اگر بنا باشد نتیجه تقیه از دست رفتن چیزی باشد که ارزش آن از جان ما و وحدت ما و همه اینها بیشتر باشد، این تقیه چه ارزشی دارد؟! البته تشخیص اینگونه موارد به عهده فقیه آگاه به زمان است که شرایط اجتماع را درک میکند. او میتواند حکم دهد که تقیه دیگر جایز نیست. به هر حال در اسلام چنین مطلبی وجود دارد که گاهی حکمی به عنوان اولی ثابت میشود و گاهی مصلحتی اقوا عارض میشود و برای حفظ آن مصلحت مهمتر، عنوانی ثانوی بر موضوع مترتب میشود و حکم تغییر میکند. این مسأله در مسائل اجتماعی هم مصادیقی دارد و از جمله مصادیق آن تقیه است؛ بنابراین اگر تقیه باعث شود که اصل تشیع از بین برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف آن، تدریجاً حقیقت تشیع فراموش شود، در اینجا تقیه معنا ندارد. آیا جان ما عزیزتر از حقیقت تشیع است؟! البته اگر دو خطر داشته باشیم که یکی متوجه اصل اسلام باشد و یکی متوجه مذهب تشیع، اینجا صحیح است که انسان از مذهب تشیع هم به کلی صرف نظر کند تا اصل اسلام و قرآن محفوظ بماند؛ البته این فرض بسیار نادری است و معلوم نیست حتی یک بار هم تحقق پیدا کند.
پس تصور نکنیم خود وحدت ارزش مطلقی است و اتحاد باید به هر قیمتی و در همه جا حفظ شود. از اینجا معلوم میشود که وحدت با کسانی که راه باطلی را رفته و اکنون که در مبارزات سیاسی شکست خوردهاند و در ضعف به سر میبرند، برای حفظ و تقویت خودشان دعوت به وحدت میکنند، ارزشی ندارد. این افراد میگویند: «برای حفظ وحدت باید تابع ما شوید! وحدت یک اصل است و از آنجا که ما تابع شما نمیشویم برای حفظ وحدت باید شما تابع ما شوید!»؛ این وحدت چه ارزشی دارد؟ ما باید ببینیم از این وحدت چه نتیجهای به دست میآید. آیا باعث میشود که حق بیشتر قدرت پیدا کند و تقویت شود یا باطل؟ پس ارزش وحدت و اتحاد ـ به معنای هماهنگی در عمل ـ ارزش وسیلهای دارد؛ یعنی تابع آن هدفی است که بر این وحدت مترتب میشود. اگر آن نتیجهای که بر این وحدت مترتب میشود نه تنها فایدهای ندارد بلکه ضرر هم دارد، این وحدت نه تنها هیچ ارزشی نخواهد داشت، بلکه ارزش منفی خواهد داشت. باید ببینیم از اینکه ما عملاً از وظیفه خودمان صرف نظر میکنیم و با رفتار دیگران موافقت میکنیم چه نتیجهای حاصل میشود؟ آیا مصلحت آن نتیجه اقوا و به حق نزدیکتر است و بیشتر موجب عزت جامعه اسلامی میشود یا نه، با این وحدت، حق تدریجاً فراموش میشود و مردم دیگر حق را نمیشناسند و ارزشها از بین میرود و اعتقادات فاسد میشود؟ اگر موجب تضعیف حق میشود این وحدت ارزش ندارد.
حال در مواردی که تشخیص داده شده که وحدت مصلحت اقوا دارد چه باید کرد؟ در اینجا باید برخی رفتارها را تغییر داد. آنچه که ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که رفتار اجتماعی ما باید به صورتی باشد که سایر فرق اسلامی را علیه شیعه نشوراند و به شیعه بدبین نکند و کینه ودشمنیشان را نسبت به شیعه بیشتر نکند. نباید رفتار ما بهگونهای باشد که جان عدهای از شیعیان به خطر بیافتد. نباید کاری کرد یا حرفی زد که احساسات آنها را تحریک کند و در صورت لزوم باید در رفتارهای فقهی هم طبق فتوای آنها عمل کرد. حضرت امام به استناد روایات فرمودند: «حضور در جماعت مخالفین و نماز خواندن در صف اول آنها مثل نماز خواندن در مسجد الحرام پشت سر امام معصوم است.»؛ حرفی هم از اعاده نماز نزدند. این همان تقیه مداراتی است که حضرت امام روی آن تأکید دارند. بعضی از فقها آن را ذکر نکردهاند یا خیلی به آن اهمیت ندادهاند؛ ولی ایشان خیلی به این مسأله پرداختهاند.
سؤال دیگری که در اینجا مطرح میشود این است که آیا معنای تقیه و جلوگیری از تحریک احساسات دیگران این است که بحث علمی و تحقیقی هم نکنیم؟ جواب این است که نزد عقلا چنین چیزی مقبول نیست. بله، نزد صهیونیستها مقبول است. آنها در چند کشور اروپایی قانونی وضع کردند که تشکیک در هلوکاست را جرم میداند. اگر کسی بگوید که در آلمان نازی یهودیها دستهجمعی کشته نشدند یا در این مطلب تشکیک کند مجازاتش میکنند؛ لذا اگر کسی بگوید: تحقیق درباره حقانیت شیعه جرم است، این یک گرایش صهیونیستی است. تحقیق در هیچ مذهب و ملتی ممنوع نیست. تحقیق کاری عقلایی است. عاقل آن است که به دنبال شناخت حق و باطل باشد تا حق را قبول و باطل را رد کند.
بنابراین ما میگوییم: ما حاضریم درباره مذاهب مختلف اهل تسنن تحقیق کنیم و هر جا ثابت شد که یکی از مذاهب اهلتسنن حق است بنده شخصاً در حضور شما و همه کسانی که بعدها میشنوند قول میدهم، مذهبم را تغییر دهم و سنی شوم. ما تابع حقیم؛ هر چه را بفهمیم حق است آن را روی سر میگذاریم. توقع داریم که دیگران هم همین طور باشند. آنها هم بیایند تحقیق کنند؛ اگر در مذهب ما مطالب صحیحی هست قبول کنید. إِنَّا أَوْ إِیَّاكُمْ لَعَلى&rlm؛ هُدىً أَوْ فی&rlm؛ ضَلالٍ مُبین5؛ اگر در مذهب شما مطلب صحیحی بود ما قبول میکنیم و اگر در مذهب ما هم مطلبی بود که دلیل متقن داشت شما قبول کنید. این کار معقولی است و هر جا مطرح شود عقلا تحسین میکنند. همانطور که کتابخانههای ما پر از کتابهای شماست شما هم اجازه دهید کتابهای شیعه در کشورهای سنی به خصوص در عربستان آزاد باشد تا حقطلبان مطالعه کنند. مادامی که یکی از این دو مذهب اثبات نشده سعی میکنیم با هم با رعایت ادب و در محیطی آرام و دوستانه بحث کنیم. این یک تاکتیک است. همه میدانیم با پرخاش، با فحش و با بدگویی هیچ کس به نظر کسی علاقهمند نمیشود.
بنابراین ما دو وظیفه داریم؛ یک وظیفه، وظیفه علمی است که باید در فضای علمی و تحقیقی مبانی تشیع را اثبات کنیم؛ چون معتقدیم اسلام حقیقی تشیع است و آنچه که اهلبیت علیهمالسلام پذیرفته و عمل کردهاند همان چیزی است که پیغمبر اسلام فرمودهاند. دوست داریم که دیگران هم از این خوان کرم الهی بهرهمند شوند و گمراه و محروم نشوند. اگر فداکاریهای علمای شیعه در طول قرنها نبود معارف اهلبیت علیهمالسلام به ما نمیرسید. اگر تاریخش نوشته شود یک دائرهالمعارف میشود. این معارف را از کتابهای خطی در کتابخانههای مختلف دنیا جمعآوری و حفظ کردند و به ما رساندند. در این باره داستانهای عجیبی نقل شده است. من چند سال پیش سفری به هندوستان داشتم و در آنجا داستان عجیبی را شنیدم. عالمی شیعه مشغول نوشتن کتابی میشود و برای اثبات حقانیت شیعه و ابطال بعضی از نظرهای مخالفین احتیاج به کتابی پیدا میکند که یک نسخه بیشتر نداشت و در کتابخانه عالمی سنی بود. دوستانه از او درخواست میکند که کتاب را در اختیارش قرار دهد ولی او قبول نمیکند. این عالم شیعه از شهر خود مهاجرت میکند و به عنوان کارگر به شهر آن عالم سنی میرود. آن عالم برای خودش دستگاه وسیعی داشته است. به آنجا میرود و با تواضع میگوید: من غریب هستم و راه درآمدی ندارم. اجازه بدهید اینجا جارویی بزنم، ظرفی بشویم و لقمه نانی هم بخورم. آنها ترحم میکنند و او را به عنوان نوکر قبول میکنند. مدتی آنچنان خوش خدمتی میکند که صاحب بیت به او خیلی علاقهمند میشود. بعد از مدتی اجازه میخواهد که از کتابخانه استفاده کند. صاحبخانه که به او علاقهمند شده بود به او اجازه میدهد. ایشان نیمههای شب زیر نور یک شمع شروع به استنساخ آن کتاب میکند. پس از ماهها موفق میشود کتاب را استنساخ کند. بعد پیش صاحبخانه میرود و به بهانه دلتنگی برای بستگانش اجازه رفتن میگیرد. و بالأخره به هر قیمتی بود از آنها خداحافظی میکند و با کتاب از آن شهر میرود. وقتی به شهر خودش میرسد نامهای به صاحب آن کتابخانه مینویسد و پس از شرح ماجرا از او حلالیت میطلبد. آن شخص هم با اینکه خیلی ناراحت میشود ولی از همت ایشان تعجب میکند و در جواب مینویسد: تو کار خوبی نکردی که بدون اجازه من این کار را کردی؛ اما من به خاطر این همتی که تو داشتی تو را بخشیدم.
این نمونه کاری است که در طول تاریخ عالمان شیعه در زمینه کارهای فرهنگی انجام دادهاند تا امروز من و شما حضرت زهرا سلاماللهعلیها را بشناسیم. اگر این کارها انجام نگرفته بود گمان میکردیم که در صدر اسلام چند نفری با هم دعوایی داشتهاند و اکنون تمام شده است. اگر نبود این فداکاریها، من و شما اسم امام حسین علیهالسلام را هم بلد نبودیم؛ حق پایمال میشد و اصلاً هدف اصلی فراموش میشد. لذا ترک و تعطیل کار علمی و تحقیقی توجیهی ندارد.
وظیفه دوم رفتار مناسب داشتن است. پرخاشگری، بیادبی، بیاحترامی کردن کار صحیحی نیست. این کارها باعث میشود که هدف ما به تأخیر بیافتد یا نقض شود. این راهی است که شیطان به انسان نشان میدهد و او گمان میکند که چنین رفتاری شجاعت است. آیا زمانی که شیعه نسبتاً قدرتی داشت و امام صادق علیهالسلام جلسات درس وسیعی داشتند به طوری که علمای اهلسنت به وفور پای درس ایشان میآمدند با پرخاشگری و بیاحترامی با آنها برخورد میکردند؟ چه طور آنها حاضر میشدند پای درس ایشان بیایند؟ ما باید این روشها را یاد بگیریم. آنجا که تقیه خوفی لازم است، تقیه خوفی و آنجا که تقیه مداراتی لازم است، تقیه مداراتی داشته باشیم؛ اما در هیچ حالی راه تحقیق را مسدود نکنیم و به دیگران هم این فرهنگ را بیاموزیم. به کتابهای آنها هم احترام بگذاریم. شما تفسیر المیزان را ملاحظه بفرمایید. در بحثهای روایی همانطور که از کافی نقل میفرمایند، مینویسند: فی الدر المنثور ... و هیچ فرقی در نقل و در احترام به منقولعنه نمیگذارد.
بسیاری از مطالبی که ما برای اثبات مذهب و عقاید فقهی یا اعتقادات کلامی خودمان در مقابل آنان به کار میبریم از منابع آنهاست. آن منابع بیشتر برای طرف قانعکننده است؛ چون مدارک ما خیلی برای آنها اعتباری ندارد؛ لذا مرحوم صاحب عبقاتالانوار و بعد صاحب الغدیر اصرار داشتند که از کتابهای اهلسنت مطالب حق را جمعآوری کنند تا آنها حجتی نداشته باشند. ما هم باید این روش را یاد بگیریم و تکرار کنیم و کاری نکنیم که احساسات آنها تحریک شود و مانعی شود برای اینکه آنها حق را بشناسند. ما وظیفه داریم که معارف اهلبیت علیهمالسلام را برای نسلهای آینده و برای همه دنیا حفظ کنیم و هر چه بیشتر گسترش دهیم تا مردم با این حقایق آشنا شوند. باید موانع آن را برداریم و خودمان نیز مانع ایجاد نکنیم. کاری نکنیم که آنها اصلاً رغبت نکنند کتابهای ما را بخوانند و یا حرفهای ما را بشنوند. این کار عاقلانهای نیست. همانطور که تعطیلِ تحقیق هم کار عاقلانهای نیست.
انشاءالله از جلسه آینده یکی از بهترین و افتخارآمیزترین منابع شیعه را که همان خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها است مورد بحث قرار میدهیم و سعی میکنیم از مضامین این خطبه بهرهمند شویم که تالیتلو وحی قرآنی است و از نظر فصاحت و بلاغت، از نظر اتقان مطالب و از نظر شیوه استدلال، جدال و مناظره مجموعهای از چکیدة عقاید مذهب شیعه است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. نحل، 106.
2. بقره، 173.
3. آلعمران، 28.
4. بحارالانوار، ج2 ص 74.
5. سبأ، 24.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/25 همزمان با شب ششم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
با توفیق الهی گفتگو درباره خطبه معروف حضرت زهرا سلاماللهعلیها را شروع میکنیم؛ به مناسبت اینکه این خطبه، خطبه فدکیه نامیده میشود خوب است ابتدا شرحی درباره مسأله فدک داده شود؛ چراکه بسیاری از نوجوانان ما اطلاع درستی از این قضیه ندارند. فدک اسم سرزمینی است در شمال مدینه در نزدیکی قلعههای خیبر که حدود یکصد کیلومتر با مدینه فاصله دارد. ساکنین این قلعهها و سرزمینها طوایفی از یهود بودند. آمدن یهود به حجاز و سکونتشان در مدینه به قرنها قبل از ظهور اسلام برمیگردد. علمای یهود از پیامبران سلاماللهعلیهمأجمعین شنیده و در کتابها خوانده بودند که در آخرالزمان پیامبری مبعوث میشود که پیامبران پیشین را تصدیق میکند و دینش جهانگیر میشود. آنها به امید درک پیامبر آخرالزمان و ایمان به او به حجاز مهاجرت کردند و در اطراف مدینه ساکن شدند؛ زیرا میدانستند که پایتخت آن پیغمبر مدینه خواهد بود. یهودیان اطراف مدینه سه طایفه معروف بودند (بنیقریظه، بنیقینقاع، بنینظیر) که ویژگیهای خاصی داشتند اولا مثل سایر یهودیان بسیار مالدوست بودند و فکر اقتصادی داشتند. ویژگی دوم آنها دوراندیشی و عاقبتاندیشی بود. وقتی وارد حجاز شدند سعی کردند که سرزمینهای حاصلخیز و مکانهای استراتژیک را شناسایی کنند و قلعههای محکمی برای خود بنا کنند. ویژگی سوم این قوم هم این بود که اهل علم و دانش بودند و نسبت به اعراب، از تمدن برتری برخوردار بودند. یهودیان با این ویژگیها از موقعیت خاصی در بین اعراب برخوردار بودند.
بعد از این که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به مدینه مهاجرت فرمودند و عملاً دولت اسلامی در مدینه تشکیل شد، پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با طوایف مختلف یهود معاهدهای بستند و بنا شد که آنها متعرض مسلمانها نشوند و با دشمنانشان همکاری نکنند؛ ولی هیچ کدام از این طوایف به عهد خود وفا نکردند و پنهانی با مشرکین مکه از یک طرف و بعدها با منافقین مدینه از طرف دیگر روابطی برقرار کردند و حتی توطئه کردند که جنگی علیه پیغمبر اسلام راه بیاندازند. منافقین به آنها قول داده بودند که اگر شما به مدینه حمله کنید ما دو هزار نفر هستیم و به شما کمک خواهیم کرد. در سوره منافقون به این هدف منافقان اشاره میکند و میفرماید: «یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَل؛1 منافقان میگفتند: ما عزیز هستیم و مسلمانها آوارههای مکه هستند و ذلیلند و ما اینها را بیرون خواهیم کرد» وقتی پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اطلاع پیدا کردند برای جنگ با آنها آماده شدند و نهایتاً جنگهایی اتفاق افتاد که یکی از آنها جنگ خیبر بود. در جنگ خیبر قلعههای خیبر که مهمترین قلعه استراتژیک یهودیان بود (وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم)2به دست توانای امیرالمؤمنین علیهالسلام فتح شد. خبر فتح خیبر به اهل فدک رسید. آنها برای در امان ماندن از بلایی که بر سر اهل خیبر آمد به پیغمبر پیشنهاد مصالحه کردند و نهایتاً بزرگان فدک پیشنهاد کردند که ما زمینها و اموالمان را به شما میدهیم به شرط اینکه جانمان سالم بماند. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم قبول کردند و آنها هر کدام به اندازه یک شتر از اموالشان برداشتند و بقیه را تسلیم پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کردند. قرآن در اول سوره حشر به این ماجرا اشاره میکند و میفرماید: وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن یَشَاء وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛3 مضمون این آیه این است: این سرزمینی را که بدون قوای نظامی تصرف کردید و خود مردم آنجا آنها را به پیغمبر بخشیدند، این اموال با سایر اموالی که مسلمانها در جنگها به غنیمت میگیرند تفاوت دارد. معمولاً لشکریان اسلام وقتی در جنگ با کفار پیروز میشوند و غنایمی به دست میآورند خمس آن غنایم مال پیغمبر است؛ وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى.4 اما اموالی که به خود پیغمبر تقدیم میشود، همه آن اموال مال پیغمبر است. در فقه دربارة اقسام اموالی که در جنگها غنیمت گرفته میشود بحث میشود. در بین این اموال یک قسم همین موردی است که آیه 6 سوره حشر به آن اشاره دارد؛ میفرماید: «و آنچه را که خدا از آنان به رسولش بخشیده چیزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى دواندید و نه شترى». اختیار این اموال با خود پیغمبر است و هیچ کس دیگری حقی در آنها ندارد.
اهل فدک خودشان اراضی فدک را به پیغمبر تسلیم کردند تا جانشان را حفظ کنند. وقتی این اراضی در اختیار پیغمبر صلیاللهعلیهوآله قرار گرفت به حسب نقلی که در بعضی روایات شده، این آیه نازل شد که: «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ؛5 اختیار این اموال با شماست؛ اما «ذیالقربی» در این اموال حق دارند». در واقع دستور داده شد که: درست است که اختیار این اموال با شماست، اما این بخش از اراضی را به «ذیالقربی» بدهید. در روایت آمده است که منظور از ذیالقربی حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست.6 پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به امر این آیه شریف فدک را به حضرت زهرا سلاماللهعلیها بخشیدند و در زمان خودشان در آنجا سرپرستی گذاشتند تا آنجا را اداره کند. حضرت به اندازه خرج یکسال خود و حضرت زهرا سلاماللهعلیها برمیداشتند و مابقی را به عنوان هدیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها بین فقرا تقسیم میکردند. تا زمانی که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حیات داشتند این جریان ادامه داشت.
بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در ظرف چند روز تحولات عظیمی در جامعه اسلامی رخ داد که باور آن بسیار مشکل است. همة آن داستانهایی که هر روز و هر شب میشنویم و دلهایمان خون میشود در همین چند روز اتفاق افتاده است. بعد از ده روز از وفات پیغمبر خلیفه وقت مباشر حضرت زهرا سلاماللهعلیها را از فدک بیرون کرد و فرد دیگری را به جای او تعیین کرد. با این کار درآمد آنجا که تا 120 هزار دینار هم گفته شده را مصادره کرد. حرفشان این بود که این اموال در زمان پیغمبر صلیاللهعلیهوآله به فقرا داده میشد؛ ما هم میگیریم و به فقرا میدهیم، درحالی كه پیش از آن حضرت زهرا از ملك خودشان انفاق میكردند و ربطی به حكومت نداشت. دو ماه و چند روز بعد از این جریانات حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این دنیا رخت بر بست.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در همین فرصت چند سخنرانی و گفتوگو داشتند که یکی از آنها همین خطبه معروف است که از مفاخر اسلام و از اسنادی است که تا روز قیامت، حقانیت اسلام، تشیع و خاندان پیغمبر علیهمالسلام را اثبات میکند. خوشبختانه این خطبه به همت شیعیان محفوظ ماند و حتی در کتابهای مخالفین هم ثبت شده است.
برخی تصور کردهاند که آنچه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را خیلی رنج میداد این بود که اموالش را گرفتند! گاهی در مرثیهخوانیها گفته میشود که حضرت فرمودند: «نان بچههایم را گرفتید!» اگر بگوییم این یکی از بزرگترین ظلمهایی است که ما شیعیان به اهلبیت علیهمالسلام میکنیم حرف گزافی نزدهایم. چگونه کسانی که همه ثروتهای عالم در مقابل آنها به اندازه تل خاکستری ارزش ندارد، برای از دست دادن مال دنیا ناراحت شوند؟! امیرالمومنین علیهالسلام در نهجالبلاغه میفرماید: وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَیْرِ فَدَك؛7 من را با فدک و غیر فدک چه کار؟! آیا واقعاً این گریهها، نالهها و دادخواهیها برای مال دنیا بود؟! چنین تصوری، تصوری خام، بیجا و نابخردانه است. حقیقت امر این است که این مسأله بهانهای بود برای اینکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها حقایقی را افشا کند که تا قیامت این حقایق چنان آشکار بماند که کسی نتواند آنها را مخفی کند. به جز حضرت زهرا سلاماللهعلیها هیچ کس نمیتوانست این حقایق را به این صراحت بیان کند؛ حتی شخص امیرالمومنین علیهالسلام! امیرالمؤمنین علیهالسلام خود طرف دعوا با خلفا بود و ادعای خلافت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را داشت؛ لذا هر چه میگفت، میگفتند: «میخواهی به نفع خودت حرف بزنی!» اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها حقایق را با لحنی بیان فرموند که امروز هم کسی جرأت ندارد با این لحن درباره آن اشخاص صحبت کند. در آن شرایط این تنها کاری بود که از دختر پیغمبر بر میآمد و ایشان با استفاده از همان چند روز به اندازه سالها و قرنها به اسلام خدمت کرد.
در کیفیت گفتوگوی بین حضرت زهرا سلاماللهعلیها با خلیفه وقت و دستاندرکاران جریان خلافت نکتهای است که گاهی مورد غفلت یا کم لطفی واقع میشود و برخی آن را به عنوان شبهه مطرح میکنند و آن این است که این مزرعه در واقع از طرف پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به حضرت زهرا سلاماللهعلیها اختصاص داده شده است؛ ولی بعد پای میراث در کار آمد و حضرت ادعا کرد که میراث پدرم را به من بده. او هم در مقابل گفت: پیغمبر فرموده است: «نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث؛ ما انبیا ارثی برای دیگران باقی نمیگذاریم»!
این نقل که خلیفه در مقابل حضرت زهرا سلاماللهعلیها آورده است از مواردی است که بخشی از کلام را میگیرند و بخش دیگر که قرینه دارد را ذکر نمیکنند؛ لذا باعث اشتباه در فهم معنا میشود. ما روایاتی به این مضمون از طریق اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین داریم که پیامبر اکرم فرمود: نحن معاشر الانبیاء لانورث درهما و لا دیناراً یا خود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مقام تشویق به تحصیل به علم فرمودند: «إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِر؛8 علم میراث پیغمبران است؛ پیغمبران که پول و درهم و دیناری برای مردم نگذاشتند؛ آنچه پیغمبران به ارث گذاشتند علم بود؛ بنابراین قدر علم را بدانید که این میراث انبیاست. اما فرق است بین اینکه انبیاء برای مردم چه ارثی به جا گذاشتند و بین اینکه از اموال خودشان چه ارثی برای وارثانشان به جا گذاشتند. یک وقت انبیاء «بما هم انبیاء» و به اصطلاح شخصیت حقوقیشان را در نظر میگیریم، در این صورت انبیاء در مقابل امت مطرح میشوند. اینجا میتوان سؤال کرد که پیغمبر برای امتش چه ارثی میگذارد؟ که در جواب میفرماید: پیغمبر برای امتش مالی به ارث نمیگذارد؛ بلکه علم، معرفت و دین را برای آنها به ارث میگذارد. اما وقتی شخص پیغمبر به عنوان محمد بن عبدالله صلیاللهعلیهوآله مطرح است، سؤال میشود برای زن و بچهاش چه ارثی گذاشته است. این دو، دو مسأله جدا هستند. نبی بما أنّه نبی برای امت مالی به ارث نمیگذارد و این مطلب صحیحی است؛ ولی این با این جهت که ایشان یک فرد تابع احکام اسلام است منافات ندارد. پیغمبر اسلام هم از آن جهت که باید احکام اسلام را عمل کند و حقوق اسلامی به او تعلق میگیرد مثل سایر مسلمانهاست. او هم مثل سایر مسلمانها باید نماز بخواند، روزه بگیرد، حلال و حرام خدا را رعایت کند و أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ شاملش میشود و باید در معامله وفادار باشد و ... . آیات صریحی در قرآن هست که انبیاء برای فرزندانشان ارث میگذارند؛ وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُد.9 حضرت زکریا از خدا فرزندی خواست که از او ارث ببرد (یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ)10. در این آیات مقصود این نیست که چون نبی و پیامبر هستند ارث گذاشتهاند؛ بلکه مقصود این است که چون مسلمانی تابع احکام خدا هستند از مورّث ارث میبرند و برای وارثانشان ارث میگذارند. این نکته را میخواستم عرض بکنم که تقطیع کلام گاهی معنای کلام را عوض میکند و باعث میشود که مقصود اصلی به دست نیاید.
قبل از ورود در بحث لازم است به این نکات توجه داشته باشیم که نزاع حضرت زهرا سلاماللهعلیها با کسانی که مدعی خلافت بودند اختلاف مالی و ارثی نبود. این بهانهای بود برای اینکه حقایقی گفته شود و در تاریخ بماند. بعد از این جریانات هم حضرت طوری رفتار فرمودند که این هدف تأمین شود. همین جا عرض کنم که اگر حضرت وصیت فرمودند که من راضی نیستم اینها در تشییع جنازه من شرکت کنند، نعوذ بالله مسأله کینهتوزی نبود؛ بلکه این بزرگترین سیاستی بود که خط بطلان بر ادعای آنها میکشید. حضرت خواست نهایت خشم و غضب خودش را نسبت به آنها اثبات کند تا مصداق آن حدیث پیغمبر شوند که هرکسی فاطمه را به غضب آورد خدا را به غضب درآورده است.11
مخفیانه دفن شدن جنازه حضرت زهرا سلام اللهعلیها و اجازه شرکت در تشییع ندادن به دیگران برای این بود که در تاریخ بماند تا همه بدانند که حضرت هیچ وقت از اینها راضی نشد. این مسئله کینهتوزی نبود. این خاندان آن قدر مهربان بودند که اگر کوچکترین امیدی برای هدایت دشمنترین دشمنانشان هم داشتند از هدایت آنها مضایقه نمیکردند؛ اما اگر حضرت زهرا سلاماللهعلیها این کار را نمیکردند حق روشن نمیشد و من و شما امروز اسلام و تشیع را نمیشناختیم. به برکت این تدبیر حضرت زهرا سلاماللهعلیها میلیونها انسان حقیقت اسلام را شناختند. من قطع دارم که اگر به واسطه شرکت در تشییع جنازه حضرت زهرا سلاماللهعلیها آن افراد هدایت میشدند و توبه میکردند، حضرت اصرار میکردند که حتماً شرکت کنند؛ اما میدانستند کسانی که آشکارا با امیرالمؤمنین علیهالسلام مخالفت کردند به هیچ قیمتی حاضر به پذیرش حق نمیشوند. لذا این تدبیر را اندیشیدند تا آیندگان بفهمند که جریانی در امت اسلامی پیدا شد که برخلاف مسیر واقعی اسلام و بر خلاف مقاصد و سفارشات پیغمبر صلیاللهعلیهوآله عمل کرد، تا اگر بخواهند تابع حق شوند بتوانند حق را بشناسند.
پروردگارا! ما را از شفاعت حضرت زهرا محروم نفرما!
1. منافقون، 8.
2 . حشر، 2.
3 . حشر، 6.
4 . انفال، 41.
5 . اسراء، 26.
6 . بحارانوار، ج48 ص157.
7 . نهجالبلاغه، نامه45.
8 . بحارالانوار، ج1 ص164.
9 . نمل، 16.
10 . مریم، 6.
11 . عیون اخبارالرضا علیهالسلام، ج2 ص26.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/26 همزمان با شب هفتم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
برای صحبت پیرامون خطبه شریف زهرا سلاماللهعلیها روشی را انتخاب میکنیم که نه آنقدر طولانی شود که زمان زیادی را بگیرد و نه خیلی به اجمال بگذریم و حق مطلب ادا نشود. از خدا میخواهیم توفیق دهد که این خطبه شریف را با روش معتدل و میانهای توضیح دهیم.
خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به حسب نقل متضافر با این جملات شروع میشود: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ.1؛ مبتدای جمله اول حمد، مبتدای جمله دوم شکر و مبتدای جمله سوم ثناست. اجمالاً فرقی که میتوان بین این سه گذاشت این است که ثناء مفهوم عامتری از همه اینهاست. در عربی برای هر مدح و ستایشی میتوان ثناء را به کار برد؛ خواه ممدوح عاقل باشد یا عاقل نباشد و خواه حیات داشته باشد یا جماد باشد، و نیز خواه برای کار اختیاری باشد یا غیر اختیاری، برای همه اینها می توان از تعبیر ثناء استفاده کرد؛ اما حمد در جایی گفته میشود که کاری خوب از فاعلی با شعور و مختار صادر شود؛ خواه آن کار سودی به حال حمدکننده داشته باشد یا نداشته باشد؛ ولی شکر اخص از حمد است؛ یعنی ثنایی است که برای کسی که کار خوبی انجام بدهد و نتیجه آن کار خوب عاید ستایشگر شود، بکار میرود.
نکته دیگر ترتیب قرار گرفتن سه واژه حمد، شکر و ثناست. چرا اول حمد، بعد شکر و بعد ثنا بکار رفته است؟ شاید چون در مقام ستایش خداست و خدا موجودی است که عین حیات و علم است و اعلی مراتب حیات و قدرت و علم و اختیار را دارد، طبعاً آدم باید او را به خاطر کارهای خوب و اختیاریاش ستایش کند. خدا کار غیر اختیاری ندارد. همه آثار خوبی که از خدا ناشی میشود در اختیار اوست و چیزی جبری از خدا صادر نمیشود. پس واژه حمد، واژهای مناسب برای ستایش خداست. خداوند هم در قرآن، کلام خود را با حمد شروع کرده است. در جمله دوم میخواهد خدا را بر بخششی ستایش کند که عاید خود ثناکننده است و یک عطیه اختصاصی است. در چنین جایی واژه شکر مناسب است. سپس بعد از حمد الهی و شکر بر نعمتهای اختصاصی میخواهد این ستایش را تعمیم دهد ـ شبیه ذکر عام بعد خاص؛ لذا تعبیر ثناء را به کار میبرد.
نکته سومی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که میفرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ. کارهای خوبی که خدای متعال انجام میدهد همه برای بندگان نعمت است؛ پس وقتی کسی خدا را حمد میکند انگیزه او برای حمد، توجه به نعمتهای خداست. اما نعمت چیست؟ إنعام یعنی اعطای نعمت. اصل ریشه نعمت (ن، ع، م) به معنای نرمی و ملایمت است. کلمه نعومة هم از همین ریشه است. وقتی میخواهند پارچهای که نرم است یا برگ گلی که نرم است را توصیف کنند از این واژه استفاده میکنند. علت نامگذاری نعمتها به نعمت، این است که نعمت برای دریافتکننده آن، مناسب و مفید است و با وجود او ملائمت دارد. اگر چیزی باشد که به حال او ضرر داشته باشد به آن نعمت نمیگوییم. اگر بخواهیم این معنای لغوی را با اصطلاح اهل معقول تطبیق دهیم باید بگوییم: نعمت چیزی است که در جهت کمال شیء واقع میشود. هم خود کمال برای یک موجود نعمت است و هم آنچه موجب کمال او میشود؛ اما اگر موجب ضرر و نقص یا موجب از بین رفتن آن شود دیگر برای او نعمت نخواهد بود.
در یک تحلیل دقیق عقلی میتوان گفت: وقتی کمالات وجود برای ما مطلوب است خود وجود به طریق اولی مطلوب است؛ از اینروست که میبینیم هر موجود زندهای سعی میکند تا آنجایی که میتواند حیات خود را حفظ کند و زنده بماند؛ حتی حشرات هم تا آنجایی که ممکن است حرکتی میکنند بلکه یک لحظه بیشتر زنده بمانند. این حالت به خاطر این است که حیات مطلوبترین چیزهاست. پس همانطور که کمالات وجود برای انسان مطلوب و نعمت است، اصل وجود هم برای انسان نعمت است.
در چنین مواردی که نیاز به تحلیل عقلی است و لغت، ترکیبات لفظی و متفاهمات عرفی نمیتواند حق مطلب را ادا کند با نوعی مسامحه و تصرفاتی، لفظ را طوری به کار میبریم که بتواند آن معنا را به نحوی بفهماند. در اینجا که میگوییم: خدا به ما وجود میدهد، ما چه چیزی هستیم که خدا به ما وجود میدهد؟! قبل از اینکه خدا وجود بدهد که ما چیزی نیستیم. وقتی میگوییم: خدا به ما وجود میدهد، این «ما»؛ چیست که خدا به آن وجود میدهد؟ این «ما»؛ و «وجود»؛ فقط در تحلیل عقلی از هم جدا میشوند، والا ما همان وجود ماست. شاید تفکیک بین ماهیت و وجود از همینجاست. در خود قرآن کریم هم از این تعبیرات وجود دارد. در سوره یس میفرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون؛2؛ خدا وقتی بخواهد چیزی را ایجاد کند به آن میگوید: باش! آن هم موجود میشود.»؛ قبل از اینکه خدا بگوید: باش، چیزی نیست که به «آن»؛ بگوید: باش؛ مخاطب کیست؟ در اینجا که میفرماید: خدا به «او»؛ میگوید، او کیست؟ این همان تحلیلی است که در مقام تفهیم وابستگی همه چیز به اراده خدا چارهای از آن نیست. وقتی میخواهند بگویند: خدا به هرچه بگوید: باش! موجود میشود، ناچار ـ با اینکه وجود ندارد ـ باید فرض کنیم که این یک ماهیتی و یک چیزی است. اینها برای این است که ذهن ما بهتر بتواند مفاهیم را حلاجی کند. در مباحث عقلی هم تفکیک بین وجود و ماهیت و چیزهایی شبیه آن از همین قبیل است؛ لذا میگوییم: یکی از آنها اعتباری و دیگری حقیقی است.
وقتی کمالاتی مانند عمر طولانیتر، قدرت بیشتر، علم بیشتر و ... نعمت است، خود حیات من نعمت نیست؟! هست، بلکه بزرگترین نعمت است. خدا به هر چیز که وجود و حیات داده، این بزرگترین نعمتی است که به او داده است. اینکه خدا من را ایجاد کرده و من هست شدم بیش از همه چیز شکر میطلبد؛ چون همه آنچه داریم فرع این وجود است؛ آنها مطلوبند چون این را کامل میکنند. خود اینکه لحظه به لحظه خدا به ما حیات میدهد نعمت است. اگر یک لحظه را امساک کند هیچ چیز نخواهد بود. همه اینها نعمتهایی است که خدای متعال دائماً دارد به ما افاضه میفرماید. وقتی توجه پیدا کنیم که خدا چنین چیزهایی (وجودمان، شعورمان، سلامتمان و ...) در اختیار ما گذاشته، آن وقت باید گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ.
در این جا همانطور که ملاحظه فرمودید برای نعمت یک معنای لغوی بدست آوردیم که از مقایسه چیزی با یک چیز دیگری که ملائم با آن است انتزاع میشود و بعد آن را با تحلیلی تعمیم دادیم که شامل خود وجود هم شد.
در برخی استعمالات، نعمت گاهی به گونه دیگری استعمال میشود. در یک اطلاق، حوادثی که در عالم اتفاق میافتد و با ما ارتباط پیدا میکند به دو دسته تقسیم میشود: نعمت و بلا. آنچه ما به حسب ادراکات خودمان در ابتدا از آن خوشمان میآید و از آن لذت میبریم نعمت شمرده میشود و آنچه اینگونه نیست مانند بیماریها، سختیها، اهانتها و ... را نعمت نمیدانیم؛ بلکه بلا میدانیم. اما در یک بینش توحیدی که قرآن به ما تعلیم میدهد مطلب بسیار دقیقتری به دست میآید و آن این است که خیلی چیزهایی که آدم از آن خوشش میآید و آنها را نعمت میداند اینها اسباب امتحان او میشود؛ ولی او در امتحان مردود میشود و سقوط میکند؛ مثلاً انسان از پولدار بودن خیلی خوشش میآید؛ اما آیا ثروتی که موجب بخل ورزیدن و ترک حقوق واجب شود، باز هم نعمت است؟! وقتی موجب بدبختی انسان در دنیا و آخرت شود گرچه انسان از آن لذت میبرد آیا باز نعمت است؟! از طرف دیگر انسان از برخی چیزها خوشش نمیآید، مانند بیماری، تهیدستی، گرفتاری و ...؛ اما اگر همه اینها موجب شد که هم در دنیا پیشرفت کند و آبدیده شود و هم در آخرت ثوابهای کلانی ببرد، آیا این سختیها که به حسب ظاهر بلا بود واقعاً بلاست یا نعمت است؟
برخی گفتهاند: هر چه را که انسان برای رسیدن به قرب خدا استفاده کند نعمت حقیقی است و اگر چیزهایی با اینکه لذتبخش است و چه بسا انسان خدا را هم مرتب شکر کند که اینها را به او داده، اما سرانجام باعث عذاب آخرت شود نعمت نخواهد بود.
در اینجا دو بحث میشود که باز جنبه عرفی ندارد و همه، بحثهای تحلیلی عقلی است و این اختلافات را میتواند حل کند. در این عالم برخی از چیزها خودشان هدف ماست؛ یعنی سراغ آنها را میگیریم چون خودشان را دوست داریم. در مقابل، بسیاری از چیزها مطلوبند و چه بسا لذتبخش هم هستند، اما هدف اصلی ما خود آنها نیست؛ بلکه وسیلهای است برای امری بالاتر. مثلاً هدف بیماری که دارو میخورد به دست آوردن سلامتی است. این تلاشها برای وی مطلوبیت ذاتی ندارد؛ بلکه مطلوبیت بالغیر دارد. مطلوب ذاتی، سلامتی است. همه انسانها یک سری امور را مطلوب ذاتی خودشان قرار میدهند و آنها برایشان اصل میشود. کفار همین لذتهای دنیا برایشان مطلوب بالذات است. اصلاً زندگی میکنند که لذت ببرند و چیز دیگری نمیخواهند! اما لذت دنیا برای مؤمن مطلوب بالذات نیست؛ چون میداند سرتا سر این دنیا مقدمه و سفر است؛ مقصد جای دیگری است. اگر مؤمن به مقتضای ایمانش عمل کند به هیچ چیز دنیا به عنوان مطلوب بالذات نگاه نمیکند. همه چیز را برای آن نتیجه ابدی میخواهد. مطلوب مؤمن سعادت ابدی است. این امور زودگذر برای او همه جنبه وسیلهای دارد. پس این جا دو گونه نعمت پیدا میکنیم؛ نعمت بالذات و نعمت بالتبع. یعنی نعمت حقیقی برای مؤمن رسیدن به آن کمال نهایی است و بقیه نعمت بالتبع یا بالعرض است. این یک تحلیل که شاهد قرآنی آن در سوره حمد است. همه ما حداقل روزی ده مرتبه سوره حمد را میخوانیم و میگوییم: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ؛ خدایا! به ما راه راست را نشان بده؛ راه کسانی که به آنها نعمت دادی». آیا ما در نماز از خدا راه سرمایهداران آمریکایی را میخواهیم؟! متأسفانه بعضی از شخصیتهای شاخص به این آیه استدلال کردند و گفتند: «بله، جمع ثروت خوب است؛ ثروت نعمت خداست و ما در نماز هم میخوانیم: راه کسانی که به آنها نعمت دادی به ما بیاموز! یعنی به ما یاد بده چگونه ثروت به دست آوریم؛ البته ثروت حلال!»؛ در حالیکه خود قرآن أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ؛ را معرفی کرده است؛ میفرماید: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحین؛3&rlm؛ چهار دستهاند که که خدا به آنها نعمت داده؛ انبیاء، صدیقین، شهداء، صالحین. در نماز که میگوییم: صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمْتَ عَلَیهِمْ؛ یعنی راه اینها را به ما نشان بده؛ نه راه پولدارها را، نه راه سرمایهداران غربی را، نه راه ستمگران را. آنها که راه عذاب و بدبختی است!
این نعمتی که ما در نماز تقاضا میکنیم آن نعمت نهایی و آن مطلوب بالذاتی است که مؤمن میخواهد؛ یعنی راه کسانی که آنها را به مقصد نهایی رساندی و خود قرآن آنها را چهار دسته میداند. بعد میفرماید کسانی هستند که به آنها ملحق میشوند و شرط ملحق شدن به آنها اطاعت خدا و پیغمبر است. آن مقام برای آن چهار دسته است و ما اگر خدا توفیق بدهد و همت کنیم، همتهای مضاعف و اطاعت خدا و پیغمبر نماییم، آن وقت لیاقت معیت با آنها را پیدا خواهیم کرد. پس نعمت آن چیزی است که خدا به پیغمبران داده است و به مابقی مجازاً نعمت گفته میشود. از این دیدگاه نعمت، آن چیزی است که انسان را به مقصد نهایی برساند. اگر چیزی انسان را به آنجا نرساند خنثی است و ارزشی ندارد و اگر مانع رسیدن به آن کمال شود، اگرچه برای انسان لذتبخش باشد نقمت است. در روایات از چیزی که انسان را به آن مقصد نهایی میرساند به «ولایت»؛ تعبیر شده است؛ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم.4؛ در روایت آمده که مقصود از نعیم ولایت اهلبیت علیهمالسلام است.5؛ این نعمت حقیقی است. تحلیل دیگر این است که باید فضای استعمال لفظ را در نظر گرفت. در اطلاق دیگری مسلماً همه آنچه خدا به ما عطا کرده نعمت است؛ هوایی که تنفس میکنیم، قدرت چشم بر هم زدن و باز کردن وحتی حرف زدن؛ همه اینها نعمت خداست. پس چهطور گفتیم نعمت آن هدف نهایی است؟
اینجا هم طبق اصطلاح باید اسم همه عطایای خداوند را نعمت شأنی بگذاریم؛ یعنی چیزی است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال نهایی استفاده کرد. اگر ما درست استفاده کردیم، میشود نعمت و اگر از آن سوءاستفاده کردیم، نعمت شأنی خدا را به نقمت و بلا تبدیل کردهایم؛ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ.6؛ هر چه خدا به ما داده است برای این است که از آن استفاده کنیم تا به تکامل برسیم، تا به قرب او برسیم. همه نعمتهای خدا بیاستثناء، ابزاری برای رسیدن به آن هدف نهایی است؛ به آنجایی که نمیدانیم کجاست. همین اندازه میدانیم که: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ.7؛ آنجایی که همسر فرعون درخواست کرد و گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ؛8؛ میخواهم خانهام پهلوی تو باشد!»؛ همه آنچه در دنیا در اختیار ما قرار میگیرد برای این است که از آنها استفاده کنیم تا به آنجا برسیم.
پس یک نعمت بالذات داریم و یک نعمت بالعرض. نعمت بالذات همان است که مخصوص اولیای خداست؛ و آن چیزی است که ما را به کمال نهایی میرساند و نعمتهای بالعرض چیزهایی است که میتواند مقدمه برای كمال واقع شود. از منظری دیگر ما یک نعمت شأنی داریم و یک نعمت فعلی. نعمت شأنی چیزی است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال استفاده کرد؛ ولی گاهی ما از آن سوءاستفاده میکنیم. اما اگر از نعمت شأنی درست استفاده کنیم و آن را در راه اطاعت خدا به کار ببریم، ما هم مصداق این آیه شریف میشویم که میفرماید: وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم.
جعلنا الله و ایاکم من أهل هذه الآیه الشریفه
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2؛ . یس، 82.
3؛ . نساء، 69.
4؛ . تکاثر، 8.
5؛ . بحارالانوار، ج10 ص209.
6؛ . ابراهیم، 28.
7؛ . قمر، 55.
8؛ . تحریم، 11.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/27 همزمان با شب هشتم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
الحمد لله على ما أنعم و له الشكر على ما ألهم؛[1] خطبه مبارک فدکیه با این عبارات شروع میشود که جلسه قبل جمله اول را در حدی که خدای متعال توفیق داد توضیح دادیم. در جمله دوم میفرمایند: و له الشكر على ما ألهم؛ تنها خدا را شکر میکنم بر آنچه الهام فرمود. الهام یعنیچه؟ الهام مثل وحی در لغت یک معنای عامی دارد؛ اما در شرع و به خصوص نزد علمای علم کلام و عقاید اصطلاح خاصی پیدا کرده است. از موارد استعمال وحی و الهام در قرآن کریم چنین استفاده میشود که وحی و الهام نوعی ادراک است (که گاهي ناآگاهانه یا نیمهآگاهانه است) که با اسباب عادی کسب نشده است. نزدیکترین معنایی که گفته شده این است که وحی یعنی اشاره سریع. وقتی به کسی برای کاری اشاره کنند میگویند أوحی إلیه. چنانکه در باره حضرت زکریا علینبیناوآلهوعلیهالسلام میفرماید: فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا؛[2] ایشان به کسانی که آنجا مشغول عبادت بودند اشاره کرد که شما مشغول ذکر و عبادت باشید. اینجا تعبیر وحی شده است. حتی در مواردی که وسوسههای شیطانی در افرادی وارد میشود و اثر میکند هم تعبیر وحی به کار رفته است؛ «وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ؛[3] شیطانها به شاگردان، دوستان و کسانی که با آنها ارتباط دارند وحی میکنند.» در جای دیگر میفرماید: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ؛[4] در اینجا از وسوسه شیطان هم تعبیر به وحی شده است. گاهی انسان احساس میکند که باید کاری را انجام دهد یا یک مطلبی به ذهنش میآید ـ گاهی خوب و گاهی بد؛ برای چنین مواردی در اصل لغت عرب تعبیر وحی به کار میرود که گاهی شیطان است که وحی میکند و ما نمیفهمیم. حتی نسبت به حیوانات، بلکه به یک معنا نسبت به همه موجودات، تعبیر وحی به کار رفته است؛ «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا؛ ما به زنبور عسل وحی کردیم که خانههایی در کوهها درست کند.» کلمه وحی در این آیات به معانی لغوی بکار رفته است. این وحی به معنای این است که یک نوع ادراکی در یک موجودی پیدا شود بدون اینکه خودش کسب کرده باشد و حتی ممکن است که خودش نداند که چنین چیزی دارد.
اما در اصطلاح علما، به خصوص علمای کلام و نیز در عرف متشرعه، این انصراف جا افتاده که وحی، یک نوع رابطه تعلیم و تعلم بین خدا و انبیاست. به کسی وحی میشود که پیغمبر باشد. وحی در اصطلاح فقط درمورد ادراک غیر عادی الهی بهکار ميرود که خدای متعال به انبیاء القا میفرماید. در این اصطلاح حتی برای ائمه اطهار صلواتاللهعلیهمأجمعین هم تعبیر وحی به کار نمیرود. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح الهام را داریم. فرق الهام و وحی خیلی روشن نیست؛ هر دو ادراکی است که از روی اکتساب نباشد و معمولا هم دفعتاً پیدا میشود؛ ولی الهام در عرف متشرعه به خصوص شیعیان یک اصطلاح خاصی پیدا کرده است و آن اینکه الهام ادراک خاصی است که خدا به اولیای خودش مرحمت میکند. الهام نوعی ادراک از سنخ وحی، اما ضعیفتر از وحی است. در بعضی روایات آمده است که فرق بین وحی و الهام این است که در وحی ملک حامل وحی دیده میشود؛ اما در الهام ملک دیده نمیشود و فقط اثر آن در قلب احساس میشود.
قرآن کریم از یک نوع الهام یاد کرده که شامل همه انسانها میشود. در سوره شمس بعد از یازده قسم میفرماید: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛[5] خدا به نفس و روح آدمیزاد فجور و تقوا را الهام کرد.» همه انسانها با یک درک خدادادی کار خوب و بد را میشناسند، یا تمایل به کار خوب و کار بد را در خودشان احساس میکنند. خودشان این تمایلات را کسب نکردهاند و از کسی یاد نگرفتهاند؛ بلکه این الهام الهی است.
الهام ممکن است از سنخ ادراکات باشد؛ یعنی خدا یک چیزی را به انسان میفهماند، و یا ممکن است از سنخ میل و گرایش باشد؛ یعنی میل به چیزی را در انسان الهام میکند. در مورد وحی هم این چنین است. قرآن میفرماید: «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ؛[6] خدا به اولیای خود انجام خیرات را وحی میکند.» در اینجا نمیفرماید: علم به خیرات را؛ بلکه میفرماید: فعل الخیرات. ظاهراً خود فعل وحی میشود؛ یعنی به عنایت الهی تمایل به کار خیر در اولیای خدا پیدا میشود. خداوند از این نمونه کارها زیاد دارد؛ مانند: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ؛ خدا محبت ایمان و تقوا را در دلهای مؤمنین قرار میدهد.» این کار خداست. وقتی مؤمن با دل خویش ایمان میآورد و از نعمت هدایت الهی استفاده میکند و شکرش را به جا میآورد، خدا هم به او پاداش میدهد. پاداش خدا به مؤمن این است که ایمان و عمل صالح را برای او دوست داشتنی میکند. در مقابل از کفر، فسوق و عصیان خوشش نمیآید. اصلاً از گناه کردن بدش میآید.
شاید ترتیب این سه، اشاره به مراتب این کراهت باشد. همه مؤمنان از کفر بدشان میآید. مرتبه بعد کراهت نسبت به فسوق است. مؤمن دوست ندارد که انسانِ بیبندوباری باشد. وقتی ایمانش قویتر شود و از نعمت هدایت الهی بیشتر استفاده کند، خدای متعال آن چنان به مؤمن عنایت میکند که از گناه هم بدش میآید. گناه در نزد مؤمن گویا بوي بدي دارد که از آن متنفر میشود. این از کارهای خداست. در همه انسانها دو گرایش قرار داده است. از طرفی همه ما کارهای خوب را دوست داریم و وقتی کسی کار خوبی میکند گرچه به ما هم هیچ ربطی نداشته باشد خوشمان میآید. این یک نوع کاری است که خدا برای انسانها انجام میدهد و از آن تعبیر به «الهام تقوا» میکند. از طرف دیگر نسبت به هر لذتی ـ اگرچه گناه باشد ـ نیز تمایل داریم. انسانهای ضعیفالایمان توجه به حرام یا حلال بودن لذت ندارند. ابتدائاً به طور طبیعی همه انسانها این لذتها را دوست دارند؛ ولی هر قدر در راه ایمان پیش روند این تمایلات تقسیم میشوند و دیگر لذتهای از راه گناه را دوست ندارند. وقتی عبادت و اطاعت میکنند تمایل به انس خدا روز به روز در وجودشان قویتر میشود تا به حدی میرسد که دیگر برای عبادت خدا بیتاب میشوند.
در مقابل الهامات عام، الهامات خاصی وجود دارد که مخصوص کسانی است که از آن الهامات اولیه حسن استفاده را بنمایند. الهامات خاص، هم در بخش نظری و هم در بخش عملی مخصوص اولیای خداست. آنها چیزهایی را میفهمند که دیگران نمیفهمند. گاهی به کاری تمایل پیدا میکنند؛ گویا يک منادی در وجودشان ندا میدهد که فلان کار خوب را انجام بده! یکباره انگیزه پیدا میکند که آن کار را انجام دهد. ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین و حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این موهبت الهی بهره فراوانی داشتند.
در مورد الهام تعبیر دیگری هم در روایات ما به کار رفته است و آن تعبیر «تحدیث» است. یکی از القاب حضرت زهرا سلاماللهعلیها محدَّثه است. گاهی به غلط محدِّثه گفته میشود به گمان اینکه چون حضرت برای دیگران حدیث میگفتند به ایشان محدِّثه گفته میشود. در حالي که محدَّث به کسی گویند که ملائکه با او حرف بزنند و برایش حدیث گویند. همه انبیاء و ائمه معصومین علیهمالسلام محدَّث بودند. خداوند تعالی برای غیر انبیاء هم الهام دارد؛ حتی برای غیر ائمه علیهمالسلام هم الهام وجود دارد؛ به اين معنا که فرشتهای با انسانی سخن بگوید ولی او آن فرشته را نبیند. این مقامی است که خدا به بندگان خاصی میدهد.
در اینجا ممکن است سؤال شود که: از طرفی ما معصومین را منحصر در عدهای خاص میدانیم و از طرفی میدانیم که برخی از امامزادگان و اولیای الهی هیچگاه گناه نکردند و به یک معنا معصوم بودند؛ جمع این دو مطلب چگونه است؟ جمع این دو مطلب به این صورت است که ظاهراّ چهارده معصوم یعنی چهارده معصومی که عصمتشان از طرف خدا تضمین شده است و همانطور که خدای متعال عصمت انبیاء را برای ما ضمانت کرده به طوری که عصیان و خطایی مرتکب نمیشوند، همان را درباره ائمه اطهار و حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم ضمانت کرده است. دلیل قطعی داریم برای اینکه اینها باید معصوم باشند؛ اما این معنایش این نیست که غیر از اینها ممکن نیست معصوم باشند. مرحوم آیتآلله العظمی بهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: در نجف شخصی را میشناختم که با اینکه کارمند سادهای بود هنگام احتضار در حالي که مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای میلانی بالای سرش بودند گفته بود: «خدایا! تو شاهدی از آن روزی که من به تکلیف رسیدم تا به حال عالماً عامداً هیچ گناهی نکردهام!» ظنّ قوی بنده این است که مرحوم آیتالله بهجت حتي قبل از به تکلیف رسیدنشان هم گناهی مرتکب نشده بودند و بعد از تکلیفشان هم ما حتی چیزی که بتوان مکروه بودنش را اثبات کرد از ایشان ندیدیم! خدا میتواند این چنین بندههایی داشته باشد؛ اما این معنایش این نیست که چهارده معصوم، پانزده معصوم شدند!
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این خطبه شریف بعد از حمد بر نعمتهای الهی میفرمایند: و له الشکر علی ما الهم؛ خدا را شکر میکنم بر الهاماتی که فرموده است. در این جا دو احتمال میتوان مطرح کرد؛ یکی اینکه منظور از این الهام همان الهام عامی باشد که خدا نسبت به همه انسانها و یا حتی غیر انسانها هم فرموده است و چون حضرت سلاماللهعلیها یکی از آنها هستند و این نعمت به ایشان هم داده شده است خدا را شکر میکنند. مثل اینکه ما خدا را شکر کنیم که به ما چشم داده است. خداوند به خیلی از انسانها چشم داده است؛ ولی این مانع نمیشود از اینکه ما خدا را بر این نعمت شکر کنیم. اما شاید احتمال قويتر این باشد که حضرت، خدا را شکر میکنند به این جهت که خدا الهامات خاصی به این خانواده عنایت فرموده است و اینجا تعبیر شکر مناسبتر از حمد است؛ چون در شکر این جهت لحاظ شده است که ستایش میکنم کسی را که به طور خاص نعمتی به من داده است؛ البته معنای اول هم غلط نیست؛ اما به نظر میرسد که این معنای دوم مناسبتر باشد و این یک نوع براعت استهلال است؛ یعنی چون بناست در این خطبه به مطالبی اشاره کنند که خدای متعال به ایشان الهام فرموده است، اول اشاره میکنند که خدا به ما بعضی چیزها را الهام فرموده است و من پیشاپیش به خاطر این نعمت اختصاصی خدا را شکر میکنم.
از جمله این الهامات آن الهاماتی است که مصحف حضرت فاطمه سلاماللهعلیها را تشکیل داده است. روایات بسیاری نقل شده است که در آن چند روز بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که آن مصیبتهای عظیم و غیرقابل وصف بر آن حضرت وارد شد خدای متعال جبرئیل را میفرستاد که با حضرت زهرا سلاماللهعلیها صحبت کند و برای ایشان تسلی باشد تا حضرت زیاد به آن غصهها و مصیبتها فکر نکند. جبرئیل راجع به داستانها و حوادثی که بعدها اتفاق میافتد برای حضرت نقل میکرد. بعد اینها جمع شد و به مصحف فاطمه سلاماللهعلیها نامگذاری شد. در بعضی روایات آمده که در این مصحف چیزی از حلال و حرام نبود و فقط پیشگوییهایی بود که جبرئیل برای حضرت زهرا سلاماللهعلیها از حوادث آینده کرده بود. حضرت آنها را ثبت کردند و به صورت کتابی درآوردند. [7]
مصحف یعنی جمعآوری شده. برخی افراد بیاطلاع گمان کردهاند که این مصحف چیزی است در مقابل قرآن؛ یعنی قرآن مصحفی برای پیغمبر صلیاللهعلیهوآله است و در مقابل آن حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم مصحفی داشتهاند. یکی از تهمتهایی که به شیعیان میزنند این است که میگویند: شیعیان معتقدند حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم پیغمبر بوده و غیر از قرآن مصحفی داشتهاند و شیعیان برای خود، قرآن دیگری قائل هستند! در صورتی که آن مصحف همین تحدیثهای جبرئیل بوده است و ایشان آنها را جمعآوری کردهاند و به صورت کتابی درآوردهاند. ائمه اطهار علیهمالسلام در بسیاری از روایات میفرمایند: «وجدنا فی مصحف فاطمه؛ در مصحف حضرت فاطمه این چنین یافتیم.» به هر حال این مصحف از مصادیق الهاماتی است که اختصاص به حضرت زهراسلاماللهعلیها داشته است و جمله: و له الشکر علی ما الهم، میتواند براعت استهلال باشد نسبت به الهاماتی که در طول خطبه به آنها اشاره خواهند فرمود.
[1] . بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
[2]. مریم، 11.
[3] . انعام، 121.
[4] . انعام، 112.
[5] . شمس، 8.
[6] . انبیاء، 73.
[7] . بحارالانوار، ج26 ص44.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/28 همزمان با شب نهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا؛ جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا؛1؛
این خطبه شریف با حمد و شکر و ثنای الهی شروع شده است که به فرق بین اینها اشاره شد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ادامه میفرمایند: «وَ الثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ؛ خدا را ثنا میگویم بر آنچه در اختیار بندگانش قرار داد.»؛ انتخاب این واژه ظاهراً برای رعایت سجع با جملههای قبلی است. قَدَّمَ یعنی جَعلُ الشِّیء قدامک. در عربی وقتی میخواهند بگویند: چیزی را در اختیار کسی قرار داد، میگویند: قدَّمه لَه. ثناء ستایش مطلق است؛ بنابراین اعم است از نعمتهایی که خداوند به خود انسان عطا کرده و نعمتهایی که به سایر خلایق عنایت فرموده است. بعد این نعمتها را بیان میفرمایند. میتوانستند برای تفصیل و بیان نعمتها بفرمایند: مِنْ نِعَمٍ عَامّة وَ آلاءٍ جَمَّة؛ ولی این ترکیبی که اینجا انتخاب شده خیلی لطیفتر است. به جای اینکه خود نعمتها را ذکر کنند و آنها را توصیف کنند به اینکه این نعمتها همگانی است، ابتدا بر همین عمومیت نعمتها تکیه میکنند و میفرمایند: «مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا؛ از نعمتهای فراگیر که ابتدائاً در اختیار متنعمین قرار داد.»؛ بعضی از نعمتهای خداوند، نعمتهایی است که ابتدا متنعم شرایط پذیرش آن را پیدا میکند بعد خدا آن نعمت را به او عطا میکند؛ ولی بعضی از نعمتهاست که خداوند قبل از اینکه متنعم لیاقت درک آن را پیدا کند آن نعمت را میآفریند. جنینی که در شکم مادر است قبل از اینکه متولد شود خدا در سینه مادر روزی او را خلق میکند، و بالاتر از این نعمتهایی است که قبل از خلقت انسان خداوند برای او مهیا کرده است. قبل از اینکه انسان بخواهد خلق شود، باید زمین، هوا، نور، حرارت و مواد خوراکی وجود داشته باشد. خداوند این نعمتها را قبل از خلقت انسان برای او مهیا کرده است. در بعضی از دعاها میخوانیم «یَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا؛2؛ ای کسی که آغازگر نعمتهاست پیش از اینکه استحقاق آن نعمتها پیدا شده باشد.»؛ البته قبل استحقاقها یک معنای دیگر هم میتواند داشته باشد و آن این است که موجودات مختار با انجام اعمال اختیاری مستحق پاداش میشوند؛ ولی خداوند حتی قبل از اینکه کسی با انجام عمل اختیاری استحقاق نعمتی پیدا کند، ابتدائاً به بندگانش نعمت میدهد؛ مانند نعمت هدایت.
سپس حضرت میفرمایند:؛ وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا. برخی زبانها از نظر غنای واژه و ترکیبات بر زبانهای دیگر برتری دارند. زبان عربی در مقایسه با زبان فارسی از لحاظ غنای واژگان از سطح بالایی برخوردار است؛ لذا گاهی در برابر یک کلمه فارسی چند کلمه عربی وجود دارد که هریک ویژگیهای خاصی دارد. در اینجا دو واژه تقدیم و نعمت را داریم. در فارسی هم کلمه تقدیم بهکار میرود که خود عربی است. به سختی میتوان در مقابل آن واژهای فارسی پیدا کرد که الان مستعمل باشد و همین معنا را افاده کند. در زبان فارسی برای بیان معنای نعمت هم تنها واژه نعمت را داریم که البته آن هم از زبان عربی عاریه گرفته شده است؛ اما در زبان عربی هم «نعمت»، هم «ألا»؛ و هم «منت»؛ گفته میشود که جمع آنها به ترتیب «نعم»، «آلاء»؛ و«منن»؛ است و تفاوتهای ظریفی بین آنها وجود دارد. نعم به همه نعمتها و هر چیزی که ملایم با طبع باشد اطلاق میشود و معنای عامی دارد. در مورد آلاء گفتهاند: آن نعمتی است که نیاز متنعم را کاملاً برطرف میکند. قرآن در سوره الرحمن فراوان میفرماید: فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؛ یا در جای دیگر میفرماید:؛ فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ.3؛ اینها نعمتهایی است که در آنها ویژگی مذکور لحاظ شده است. حضرت در کنار اینها واژه منت را به کار میبرند. منت و منن در مورد نعمتهای خیلی ارزشمند و گرانسنگ بکار میرود؛ از اینرو در قرآن در موارد خاصی کلمه «منَّ»؛ به جای «انعم»؛ به رفته است؛ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً؛4؛ نعمت وجود پیغمبر را با تعبیر «منّ»؛ بیان میفرماید؛ یعنی انعم بنعمة عظیمة ثمینة.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها اول واژه نعم، سپس واژه آلاء و بعد واژه منن را بکار بردهاند؛ یعنی واژههای بعدی به ترتیب بار معنایی بیشتری دارند. این از مراتب فصاحت کلام است که وقتی چند واژه مشابه را به کار میبرند، تدریجاً از ضعیف به قوی سیر کنند. اعطای نعمت هم باز با واژههای مختلفی بیان شده است و این نشان میدهد که آن کسی که این واژهها را به کار گرفته چه تسلطی بر کلام، بر لغات و بر ترکیبات داشته است!
وَ سُبُوغِ آلَاءٍ أَسْدَاهَا؛ ؛ اینجا از ماده سبوغ استفاده شده است. یعنی خدا را ثنا میگویم به واسطه فراوانی نعمتهای ویژهای که ارزانی داشته است. أَسْبَغَ عَلَیْكُمْ نِعَمَهُ؛5؛ یعنی نعمتهایش را فراوان در اختیار شما گذاشت. وَ تَمَامِ مِنَنٍ أَوْلَاهَا یا والاها، «أولی النعمة»؛ یعنی اعطاها. این واژه معانی متعددی دارد که یکی از معانیاش «کاری را به انجام رساندن»؛ است. در بعضی از نسخهها «والاها»؛ است. والا یعنی در پی آوردن. اگر والاها باشد، میتوان گفت: نکته ظریفی در آن رعایت شده است و آن این است که وقتی خدا نعمتی به کسی میدهد، به همان مقدار اکتفا نمیکند؛ بلکه به دنبال آن نعمت بزرگتر و سنگینتری میدهد.
«جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا؛ این نعمتها به قدری زیاد است که شمارش آنها میسر نیست و زمان و سرآمد این نعمتها آن قدر گسترده است که نمیتوان برای آنها جبرانی در نظر گرفت و ابدیت و همیشگی این نعمتها باعث میشود که از ادارک ما فراتر بروند.»؛ حضرت زهرا سلاماللهعلیها در اینجا برای نعمتهای الهی سه ویژگی ذکر کردهاند؛ یکی از لحاظ کمیت که میفرمایند: عدد آنها فزونتر از شمارش است. دوم از لحاظ کیفیت که میفرمایند: قابل پاداش دادن و جبران نیست و سوم از جهت محدودیت که میفرمایند: نامتناهی است. در ادامه درباره این اوصاف توضیحی عرض میکنیم.
جَمَّ عَنِ الْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا؛ این مسأله که نعمتهای خدا قابل شمارش نیست مطلبی است که در خود قرآن هم روی آن تأکید شده است؛ «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها؛6 اگر بخواهید نعمتهای خدا را به شمارش درآورید نخواهید توانست آنها را بشمارید.»؛ در اینکه ما جزئیات نعمتهای الهی را نمیتوانیم بشماریم گمان نمیکنم کسی تردیدی داشته باشد؛ ولی فرق است بین اینکه به طور اجمال و سر بسته بگوییم نمیتوانیم و بین اینکه مقداری بیازماییم و ببینیم چرا نمیتوان نعمتهای خدا را شمرد. آدمیزاد طوری خلق شده که تصوراتش وقتی در عمل یا احساس روانیاش بیشتر اثر دارد که جزئیات آنها را درک و تصور کند. همه ما میدانیم که محبت مادر خیلی افسانهای است و خداوند به مادر محبت فراوانی داده است. یک وقت همینطور اجمالی و سربسته میگوییم: محبت مادر خیلی زیاد است و نمیتوانیم حقش را ادا کنیم که البته سخن درستی است؛ اما اگر مقداری جزئیات محبتهای مادر را در ذهن بیاوریم، آن وقت احساس خضوعی که باید در مقابل مادر داشته باشیم را بهتر درک میکنیم. ببینیم یک شب مادر برای بچهاش چه زحمتهایی میکشد. اگر در جمعی چند مادر با چند بچه خوابیده باشند، وقتی یکی از بچهها بیدار میشود و گریه میکند مادر همان بچه از خواب میپرد. اگر ببیند بچه مثلا دلش درد میکند یا پایش سوخته یا ... از جا برمیخیزد و سعی میکند تحت هر شرایطی بچهاش را آرام کند. اگر شب طولانی زمستان این بچه تا صبح آرام نشود مادر هم آرام نمیگیرد. از شیر دادن، از نوازش کردن، از دلسوزی و مهربانی کردن و ... هیچ مضایقه نمیکند. چه کسی حاضر است یک شب تا صبح برای یک بچه اینقدر زحمت بکشد. وقتی انسان یکییکی اینها را تصور کند ارزش زحمت مادر را طور دیگری درک میکنیم. مادر چندین سال برای بچه کوچکش این طور دلسوزی میکند و زحمت میکشد.
به جا آوردن شکر خدا ناشی از یک احساس است. اول انسان احساس میکند که بدهکار است. یکی از احساسات پاک الهی که خداوند به صورت فطری در وجود انسان قرار داده است این است که در مقابل کسی که خدمتی به او میکند خودش را بدهکار میداند و میخواهد به یک نحوی جبران کند؛ اقلاً تشکر زبانی کند. این احساس وقتی در ما درست پیدا میشود که جزئیات نعمتهای خدا را درک کنیم. اجمالاً بدانیم خدا به ما سلامتی بدن داده است، کافی نیست. باید با جزئیاتش درک کند که سلامتی بدن یعنی چه؟ چشم آدم از چند بخش و هر بخش از میلیونها سلول متفاوت تشکیل شده است. اگر یکی از بخشهای چشم معیوب شود، مثلاً آب سیاه بیاورد، چهقدر باید زحمت کشید و هزینه داد تا آن را معالجه کرد؟ سایر اعضاء هم همین گونه است. اگر یکی از این استخوانهایی که خدا در دهان ما برای خرد کردن غذا گذاشته است به نام دندان، بپوسد هر قدر هم انسان هزینه کند دیگر مثل سابق نخواهد شد! حال اینها چهقدر میارزند؟! نمیدانیم اینها چه قیمتی دارد!
اینها نعمتهای موجود است. برای به وجود آمدن هر یک از اینها چه مقدماتی لازم بوده است؟ چه عواملی باید دست به دست هم دهند تا این اندامها به این صورت شکل بگیرند؟ اگر ما فقط به آن چه در بدن خودمان هست فکر کنیم آن وقت خودمان را در مقابل خدا خیلی بدهکار میبینیم!
اینگونه تفکر و تدبر فواید زیادی برای ما دارد. اولین فایدهاش این است که آدم میفهمد چه قدر دارایی دارد. میفهمد که یک عضو ساده مثل ناخن یا مو چقدر ارزش دارد؛ تا چه برسد به اعضائی مثل چشم، گوش و ... . خداوند متعال همه اینها را مجانی به ما عطا کرده است. فایده اول این دقتها این است که انسان خود را غرق نعمت میبیند و هیچگاه خود را فقیر نمیداند.
فایده دوم این است که انسان با کمی سختی جزع و فزع نمیکند. وقتی توجه نداریم که خدا چهقدر نعمت به ما داده است با یک سر درد هزار جور ناشکری میکنیم!
فایده سوم این است که وقتی آدم این نعمتها را دید، انگیزه شکر پیدا میکند. آدمی که فطرتش سالم باشد وقتی کسی چیزی به او میدهد درصدد قدردانی از او برمیآید. آیا وقتی انسان بفهمید این همه خدا به او نعمت داده در مقام شکر برنمیآید؟!
فایده چهارم این است که وقتی شکر کرد نعمتش افزایش پیدا میکند؛؛ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِیدَنَّكُمْ.7؛ و بالأخره این شکر موجب سعادت ابدی او میشود. نه تنها در دنیا نعمتش افزایش پیدا میکند؛ بلکه خدا از او راضی میشود و برای او ثواب مینویسد. فضیلت عبادتی که از روی شکر انجام میگیرد، بسیار بیشتر از عبادتی است که از روی خوف انجام میگیرد. امام صادق صلواتاللهعلیه بعد از اینکه فرمودند: عبادتکنندگان سه دستهاند میفرمایند: ولکنی اعبده شکرا له و در یک روایتی حبا له.8
وَ نَأَى عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا؛ کیفیت نعمتهای الهی به گونهای است که قابل مقایسه با لطفی که دیگران در حق انسان میکنند نیست. اگر کسی به انسان کتابی هدیه دهد، میتواند در مقابل برایش هدیهای بخرد تا لطف او را جبران کند. اما نعمتهای الهی را چگونه میتوان جبران کرد؟ هر چه هست از آن خداست. با چه چیزی میتوانیم جبران کنیم و بگوییم: میلیاردها نعمت تو به من دادی، من هم یک هدیه کوچک به تو تقدیم میکنم؟! از کجا میآوریم؟
وَ تَفَاوَتَ عَنِ الْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا؛ و بالاخره این که نعمتهای خدا منحصر به این نعمتهای محدود و زودگذر دنیا نیست. خدا نعمتهای ابدی دارد. اما ابدی یعنی چه؟ اصلا ما نمیتوانیم مفهوم ابدیت را درست تصور کنیم. همیشه این گونه مفاهیم را با یک قید منفی درک میکنیم. هرگاه بخواهیم نامتناهی را تصور کنیم اول باید متناهی را تصور کنیم، بعد یک حرف نفی هم تصور کنیم و به آن بچسبانیم؛ آن وقت میگوییم: نامتناهی را تصور کردیم! در حالیکه نامتناهی را تصور نکردهایم؛ بلکه متناهی را تصور کردهایم و آن را نفی کردهایم. ذهن ما نمیتواند نامتناهی را درک کند. صفات خدا همه همین طور است. اینکه ما حقیقت صفات خدا را نمیتوانیم درک کنیم یک تقریبش این است که صفات خدا حد و حصر ندارد.
پروردگارا! شمهای از معرفتی که به اولیای خودت مرحمت کردهای به ما هم مرحمت بفرما!
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2؛ . بحارالانوار، ج51 ص305.
3؛ . اعراف، 69 و 74.
4؛ . آلعمران، 164.
5؛ . لقمان،20.
6؛ . نحل، 18.
7؛ . ابراهیم، 7.
8؛ . بحارالانوار، ج67 ص18.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/29 همزمان با شب دهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهاَ.1
این خطبه شریف آنقدر زیبا و در اوج فصاحت و بلاغت است که حتی متخصصین فن هم عاجزند از اینکه دقایق نکاتی را که در این عبارات رعایت شده بیان کنند. انسان وقتی این خطبه شریف را میخواند میفهمد یک زیبایی خاصی دارد. بخش اول خطبه که حمد خداست خود به چهار بخش تقسیم میشود و هر بخش با سه جمله بیان شده که از لحاظ سجع، نظم و وزن، ترکیب خاصی دارد؛ در بخش اول میفرمایند:؛ الحمد لله على ما أنعم و له الشكر على ما ألهم و الثناء بما قدم؛ در بخش دوم میفرماید: من عموم نعم ابتدأها و سبوغ آلاء أسداها و تمام منن أولاها؛ و در بخش سوم میفرمایند: جم عن الإحصاء عددها و نأى عن الجزاء أمدها و تفاوت عن الإدراك أبدها. این جملات را در جلسات گذشته توضیح دادیم. در بخش چهارم حضرت زهرا سلام الله علیها با سه جمله دیگر قسمت حمد را تمام میکنند. این سه جمله که باز با سجع و قافیه خاصی بیان میشود در واقع رابطه نعمتهای الهی را با بندگان بیان میکند. در جملههای قبلی، کثرت، کیفیت و طولانیبودن مدت نعمتها را بیان کردند که اینها ویژگیهای خود نعمتهاست. در این بخش رابطه نعمتها با خلایق و تعاملی که بین متنعّمین با این نعمتهاست مورد توجه قرار گرفته است. حضرت میفرمایند: «وَ نَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لِاتِّصَالِهَا، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلَائِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَ ثَنَّى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا؛ با دادن این نعمتهای فراوان، انگیزه حمد را در مردم برانگیخت و گویا با عمل از آنها درخواست کرد که حمد خدا را به جا بیاورند. علاوه بر این آنها را دعوت کرد به اینکه امثال این نعمتها را از خدا بخواهند.»؛ در این سه جمله چند نکته را بیان میفرمایند. نکته اول این است که علاوه بر اینکه خداوند نعمتهایی را ابتدائاً به بندگانش عطا کرده، مردم را به شکر نعمتهای الهی دعوت کرده است تا بر نعمتهایشان افزوده شود. این باب خود، نعمت عظیمی فوق نعمتهاست. خداوند با آن نعمتهایی که ابتدائا عطا کرده چیزی را فروگذار نکرده است؛ ولی علاوه بر این راه دیگری برای بندگان باز کرده است تا بتوانند نعمتهای خود را افزایش دهند. این سنت دیگری است. سنت اولی الهی این است که هر چه لازمه زندگی مخلوقات این عالم است به آنها عطا کند؛ ولی لطف بالاتری در حق مخلوقات خود کرد و آن این که اجازه داد از نعمتهای بیشتری استفاده کنند. زندگی انسان با غذایی که قوت لایموتی باشد دوام پیدا میکند و ضرورتی ندارد که انواع میوه، سبزی، گوشت، شیر، عسل، روییدنیهای مختلف و ... را در اختیار او قرار دهد. بدون اینها هم امکان سپری کردن زندگی برای انسان وجود داشت. تنوع غذاها خود نعمت افزودهای است. در سایر مسائل هم همین طور است. برخی امور برای انسان در حد ضرورت و نیاز است؛ ولی این امکان وجود دارد که بیش از آنچه نیاز دارد از نعمتهای خدا استفاده کند و لذت بیشتری از نعم الهی ببرد. راه آن این است که از نعمتهایی که خدا به او داده است قدردانی کند. این یک سنت قطعی و استثناناپذیر در تدبیر الهی است. قرآن با تعبیراتی که نظیر آن کمتر در بیان سایر سنتهای الهی آمده است میفرماید:؛ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛2. اذان به معنای اعلان است؛ اما باب تفعّل باعث میشود که این اذان خیلی صریحتر و گویاتر و قطعیتر بیان شود. «تَأَذَّنَ»؛ یعنی اعلام آشکار و مؤکد کرد. سپس موضوع این اعلام با این تعبیر بیان شده است که؛ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِیدَنَّكُمْ. یعنی لازیدنکم نِعَمَه. میتوانست بفرماید: «إن شکرتم زادکم الله؛ اگر شکر به جا بیاورید خدا نعمتتان را زیاد میکند»؛ ولی این طور نفرموده، بلکه با جملهای که به قول ادبا جواب قسم است میفرماید: لَئِن شَكَرْتُمْ یعنی والله لئن شکرتم؛ جواب قسم هم با لام تأکید و نون تأکید ثقیله آمده؛ لذا کاملاً تأکید کلام رعایت شده است. یعنی این سنت الهی جای هیچ شبهه ندارد و این یک قاعده قطعی بیاستثناء است که اگر شکر نعمتها را به جا بیاورید نعمت شما را البته البته افزایش خواهم داد. وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛ اما اگر کفران نعمت کنید منتظر عذاب باشید. تهدید میکند که اگر کفران کردید بدانید که عذاب من سخت است؛. البته نمی فرماید: لأعذبنّکم.
با این بیان در واقع خداوند مردم را به این وادار کرده که درخواست زیادتی نعمت کنند. بیان این مطلب باعث میشود که در مردم انگیزه برای شکر بیشتر پیدا شود. بد نیست اینجا بابی را باز کنیم برای اینکه آقایان مطالعه و تحقیق کنند. شکر یک عمل اختیاری است و هر عمل اختیاری یک زمینه فکری میخواهد؛ یعنی انسان برای انجام عمل به علم و آگاهی نیاز دارد؛ ولی بیش از آن یک زمینه انگیزشی میخواهد؛ یعنی انسان باید انگیزهای داشته باشد که آن عمل را انجام دهد. دلش بخواهد. غیر از دانستن، خواستن هم باید باشد. این دو اگر به هم ضمیمه شوند، کار اختیاری انجام میگیرد. خیلی کارها هست که همه ما میدانیم خوب است ولی انجام نمیدهیم؛ چون انگیزهاش را نداریم. انسان زمانی کاری را که میداند خوب است انجام میدهد که انگیزهاش را داشته باشد. یکی از بزرگترین نقشهای مربی این است که انگیزههای شخص را تقویت کند؛ کاری کند که محبت و عاطفهای در او پدید بیاید.
دانستن اینکه خداوند نعمتهای فراوانی به ما عطا کرده کافی نیست تا ما انگیزه شکر پیدا کنیم. یک چیز دیگر هم میخواهد. باید دلمان هم بخواهد که شکرگزار باشیم. این عاملی است که خدای متعال به طور فطری در وجود انسان قرار داده است. آدمی زاد طوری آفریده شده که به طور طبیعی وقتی بفهمد کسی خدمتی برای او انجام داده در دلش این احساس پیدا میشود که در مقابل او خضوع کند و خود را بدهکار او بداند و سعی کند به نحوی لطف او را جبران کند. حداقل در زبان بگوید: متشکرم، و تا این کار را نکند گویا گمشدهای دارد. چند سال پیش در سفری به آمریکا از ما برای سخنرانی در یکی از دانشگاهها دعوت کرده بودند. بعد از سخنرانی در سرسرای دانشگاه رفتوآمد و شلوغ بود. در این انبوه جمعیت دانشجویی خیلی اصرار میکرد خودش را به ما نزدیک کند. از دوستان خواهش کردم راه را باز کنید ببینیم چه میگوید. ایشان نزدیک آمد و گفت: «فقط میخواستم به شما بگویم خیلی متشکرم!»؛ این را گفت و رفت. او کمبودی احساس میکرد که تنها با این اظهار تشکر آرام شد. این یک امر فطری است. انسان نمی تواند نسبت به کسی که به او احسان کرده بیتفاوت باشد. البته این امر اختصاص به انسان ندارد؛ در حیوانات هم هست. بعضی حیوانات از بسیاری از انسانها شکرگزارترند. به بعضی از حیوانات اگر لقمه نانی یا تکه استخوانی بدهند مدتها در مقابل انسان کرنش میکند! این امری خدادادی در همه حیوانات است و در انسان این کار باید آگاهانهتر انجام گیرد. مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در جلسه ای درباره شکر فرمودند: برای شکر چند چیز لازم است؛ اول این که انسان بداند آنچه دارد نعمت است. بعد بداند که این نعمت از خداست. اگر این را از خود بداند در او انگیزه شکر ایجاد نمی شود. انسان وقتی در مقام شکر برمیآید که توجه پیدا کند به این که این نعمت از خداست و خدا آگاهانه و با قصد این را به او داده؛ نه اینکه گمان کند در طی یک سیر جبری به او رسیده است. بعد از اینکه دانست نعمت است و دانست که این نعمت را خدا به او داده است، آن گاه آن احساس فطری به آن ضمیمه میشود و درصدد شکر برمی آید. این احساس فطری قدرشناسی را باز خدا در وجود ما خلق کرده و این خود، نعمتی است و شکر میخواهد.
مسأله شکر این قدر مهم است که بزرگانی از متکلمین آن را از بدیهیات عقل شمرده و آن را دلیل وجوب خداشناسی میدانند. اولین مرتبه شکر این است که انسان به زبان بگوید: خدایا شکر؛ الحمدالله. مرتبه بعد این است که این نعمت را نگه دارد و آن را تضییع نکند. آیا اگر دوستی به شما هدیهای بدهد، بعد ببیند اهمال کردهاید و آن هدیه از بین رفته است از شما گلهمند نمیشود؟ حفظ نعمت خود، مرتبه دوم شکر است. یعنی انسان نعمت را در راهی که او نمیپسندد به کار نگیرد. نباید نعمت را به نفع دشمن و در مقابل نعمت دهنده بکار برد! یعنی نباید نعمت را در راه گناه به کار گرفت.
آخرین مرتبه شکر این است که اگر در آن نعمت تکلیفی برای ما قرار داده حالا یا تکلیف واجب یا مستحب آن را ادا کنیم؛ اگر ثروتی به ما داده و از ما خواسته که بخشی از آن را به فقرا بدهیم کوتاهی نکنیم. این هم شکر این نعمت است. اینها مراتب مختلف شکر است.
گفتیم که برای شکر، علاوه بر آگاهی، به انگیزه، میل و گرایش هم نیازمندیم؛ این احساس را که بدهکاریم و باید دینمان را ادا کنیم، خداوند در فطرت انسانها نهاده است ؛ خیلی هم زیباست! اما در اثر مسامحه و سهلانگاری همین امر فطری کمکم ضعیف میشود و اثر خود را از دست میدهد و آن انگیزندگی از بین میرود. کسانی که به سیگار و دخانیات و ... مبتلا میشوند، در ابتدا وقتی دخانیات استعمال میکنند سرفه میکنند و ناراحت میشوند؛ ولی کمکم خو میگیرند و طوری میشود که اگر استعمال نکنند ناراحت میشوند. این یعنی خراب کردن فطرت خدادادی! فطرت الهی این بود که وقتی دود سیگار وارد ریه انسان شد سرفه کند و ناراحت شود؛ ولی خودش این را خراب میکند و آن را از اثر میاندازد؛ بلکه اثر معکوس در آن ایجاد میکند! گاهی انسان در اثر خودخواهی، خودپرستی و لذت گرایی مفرط، کارش به جایی میرسد که اصلاً آن روح شکرگزاری و قدردانیاش از بین میرود و بیتفاوت میشود! این گونه افراد فقط به منافع خودشان میاندیشند و در این فکرند که از هر کسی هرچه میتوانند بدوشند. وقتی نیازشان تأمین شد خدمات و الطاف دیگران را فراموش میکنند. با این روش آن فطرت خدادادی دیگر خاموش میشود. خدا این فطرت را داد؛ ولی این انسان با این رفتارهای سوء خودش آن را ضعیف کرده، گاهی حتی تبدیل به ضد میکند!
در مقابل، عواملی هم وجود دارد که میتواند این احساس و گرایش فطری را تقویت کند. امور فطری را میتوان با عوامل خارجی تقویت کرد. در امور غریزی هم این امکان وجود دارد؛ مثلاً وقتی انسان گرسنه میشود، اگر بوی کباب به مشامش برسد آن احساس گرسنگی تقویت میشود. این احساس یک امر درونی است؛ ولی بوی غذا آن را تقویت میکند. میل به دیدن چهره زیبا در درون انسان وجود دارد؛ اگر انسان چشمش را کنترل نکند و چند بار به نامحرم نگاه کند، این میل در او تقویت میشود؛ در این صورت دیگر مبارزه با شیطان مشکل میشود. این عامل خارجی است که آن احساس درونی را تقویت میکند. باید سعی کنیم عوامل خارجی تقویت کننده امور خوب را فراهم کنیم و در مقابل، از تقویت عوامل گناه دوری کنیم. هر چه نگاه انسان کمتر به نامحرم بیافتد انگیزه گناه در او کمتر میشود.
خدای متعال با دادن نعمتها، انگیزه شکر و ستایش را در ما به وجود آورده است، و استحمد الی الخلائق بإجزالها؛ با فراوان دادن نعمتها زمینه حمد و برانگیختن این احساس را در انسان فراهم کرده است. گویا با عملش از ما میخواهد که او را ستایش کنیم؛ ولی به این اکتفا نکرده و ثنّى بالندب إلى أمثالها؛ کار مضاعفی هم انجام داده و آن این که رسماً دعوت و امر به شکرگزاری کرده است. اگر امر به شکر هم نکرده بود، ما باید بر اساس عامل وجدانی و فطری شکر میکردیم؛ ولی به این اکتفا نکرده و مکرر در قرآن مجید مردم را به شکر دعوت میکند؛؛ أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیْكَ،3؛ و از این که در میان انسانها آدمهای قدرشناس و شکرگزار کماند گله میکند؛ وَقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّكُورُ.4؛
پس علاوه بر اینکه ما عاملی فطری برای شکر کردن داریم و وجدان ما، ما را وادار میکند به این که در مقابل نعمتهای الهی شکرگزار باشیم، باید ابتدا نعمتهای الهی را بشناسیم. از همین جا باید بفهمیم آن علومی که ما را با نعمتهای خدا آشنا میکند میتواند در تبیین تکامل ما مؤثر باشد. به خصوص من به دوستان طلبه سفارش میکنم فیزیولوژی انسانی را مطالعه کنند تا بفهمند خداوند چه قدر به ما نعمت داده است. در میان علوم طبیعی، علمی که باعث میشود انسان بیشتر قدر نعمتهای خدا را بداند «زیست شناسی انسانی»؛ است.
حضرت زهرا سلام الله علیها در این فرمایش اخیرشان به این نکتههای؛ لطیف با تعبیراتی که هم از نظر ادبی و هم از نظر آهنگ کلام خیلی گوشنواز و زیباست اشاره میکنند. ترتیب کلام حضرت بسیار حکیمانه است. این کلام اثر تربیتی بسیار قویای دارد و با همین چند جمله انسان میتواند بفهمد که در چه موقعیتی قرار دارد و چه وظیفهای در پیشگاه الهی دارد و خدای متعال اصلا چرا این نعمتهای فراوان را به او میدهد و چرا این نعم را به او گوشزد میکند. این نعمتها را به او گوشزد میکند تا بداند که از خداست تا با آن احساسی که خدا در نهاد انسان قرار داده انگیزه شکر پیدا کند و شکرش موجب افزایش نعمتها و دوام نعمتهایش بشود و از این نعمتهای خدا بیشتر استفاده کند و لیاقت نعمتهای بینهایت الهی را در عالم ابدی پیدا کند.
هیچ یک از اینها نفعی برای خدا ندارد. آیا اگر همه عالم تمام عمرشان را صرف شکر خدا کنند چیزی بر خدا افزوده میشود؟! خدا منزّه است از اینکه در اثر کار دیگران بر او حالتی پیدا شود. ما چه هستیم که بتوانیم در خدا رضایت ایجاد کنیم! همه اینها لطف اوست برای این که لیاقت دریافت رضایت، رحمت و قرب او را پیدا کنیم و این نعمتی فوق همه آن نعمتهای دیگر است.
پروردگارا! ما را شکرگزار و عارف به نعمتهای خودت قرار بده.
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2؛ . ابراهیم، 7.
3؛ . لقمان، 14.
4؛ . سبا، 13.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/30 همزمان با شب یازدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ أَشْهَدُ أَنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْإِخْلَاصَ تَأْوِیلَهَا، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا، وَ أَنَارَ فِی الْفِكْرَةِ مَعْقُولَهَا؛1
در این خطبه شریف بعد از حمد خدای متعال شهادت به توحید است. این سنت پیامبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین در انشاء خطبه است که اول حمد و شکر خدا را به جا میآورند و بعد شهادت به توحید میدهند و بعد سایر مطالب مورد نظر را بیان میکنند. حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: شهادت به وحدانیت خدا کلمهای است که ظاهری دارد و باطنی. ظاهر آن همین است که میگوییم: شهادت میدهم خدا یکی است؛ اما حقیقتی دارد که باید آن را درک و در عمل پیاده کرد. به تعبیر حضرت، تأویل این شهادت، اخلاص است. بعد در جمله دوم اشاره به نکتهای میکنند که باب وسیعی در معرفت الهی است؛ میفرمایند: خدای متعال نوعی از معرفت به خود و به وحدانیت خودش را در درون دلها قرار داده است، و در جمله سوم اشاره میکنند که خدای متعال معرفت علمی و ذهنی را هم که با فکر حاصل میشود، خیلی روشن و واضح قرار داده است.
در این شهادت چند نکته مورد توجه قرار گرفته است؛ مسأله اول رابطه بین توحید و اخلاص است. اخلاص یعنی خالص و ناب کردن؛ اما در عرف و محاورات فارسی معمولاً اخلاص را برای اخلاص در عمل به کار میبرند. یعنی انسان در عملش نیت خالص داشته باشد و قصد ریاکاری و تظاهر نداشته باشد. روشن شدن این ارتباط و معنایی که در اینجا مراد است نیاز به توضیح دارد. توحید یعنی یگانه دانستن خدا. توحید باب تفعیل از وحد است و باب تفعیل چند معنا دارد. یک معنای آن تعدیه است؛ یعنی یگانه و یکی کردن؛ ولی آن توحیدی که از اعتقادات ماست یعنی یکی دانستن و یکی شمردن؛ وحّده یعنی عدّه واحداً، علمه واحداً، و این یکی دیگر از معانی باب تفعیل است. من به دوستان جوان طلبه تأکید میکنم که ادبیات را سبک نشمارید! بسیاری از اشتباهاتی که در فهم حدیث و روایت پیش میآید به ضعف در ادبیات برمیگردد. متأسفانه اخیراً به ادبیات بهاء داده نمیشود. پیش از انقلاب شخصی که متأسفانه معمم هم بود کتابی درباره توحید نوشته بود و میخواست تفکرات مارکسیسم را با ادبیات اسلامی تئوریزه کند. از اینجا شروع کرده بود که: «توحید باب تفعیل است و معنای آن یکی کردن است. درباره خدا معنی ندارد که او را یکی کنیم؛ زیرا خدا یکی هست. ما باید چیزی را که یکی نیست، یکی کنیم. آنچه که در آن اختلاف و کثرت است و ما باید کثرتش را برطرف کنیم جامعه است. ما باید جامعه را یکی کنیم. پس توحید که یکی از عقاید اسلامی است یعنی سعی کنیم جامعه یکی شود و این یعنی کمونیسم. اصلا اسلام یعنی همین!»؛ اینها بازی با الفاظ است که در طول تاریخ هر روز به رنگی و شکلی جلوه میکند. حتی گاهی افراد خوب، با نیتهای خوب در این دامها میافتند.
به هر حال معنای توحید یکی کردن نیست. هرچند گاهی به این معنا استعمال میشود؛ اما توحیدی که از اصول اعتقادات ماست یعنی یگانه دانستن خدا. طبیعتاً توحید، ابتدا نیاز به معرفت و شناختن خدا دارد؛ یعنی ابتدا پی به وجود خدا میبریم و بعد صفات او، از جمله یکی بودن را میفهمیم. گمان ما این است که وقتی میگوییم: ذات خدا یکی است؛ یعنی دو تا یا بیشتر نیست و فرض صحیح این است که او یکی باشد؛ اما اگر خود این خدا اجزایی داشته باشد با یکی بودنش منافات ندارد! در حالیکه نداشتن اجزاء هم یکی از معانی وحدانیت خداست. در جنگ جمل شخصی در میدان جنگ اصرار داشت که نزد فرمانده و امیرالمؤمنین علیهالسلام برود. او را نزد حضرت امیر بردند. عرض کرد یا علی! اینکه میگویید: خدا یکی است یعنیچه؟ اطرافیان خیلی ناراحت شدند و گفتند: در این موقعیت حساس این چه سؤالی است؟ حضرت، امر به آرامش کردند و فرمودند: ما اصلا به خاطر توحید میجنگیم. بعد با صبر و حوصله فرمودند: واحد که میگوییم چند معنا دارد. یک معنایش هم این است که خدا اجزا ندارد ... .2
وقتی میگوییم: خدا یکی است، این جمله باطنی دارد. باید دقت کنیم تا عمق مطلب را درک کنیم. ما باید هم در مقام فکر، نظر و اعتقاد توحیدمان عمق داشته باشد و تنها به یک فهم سطحی اکتفا نکنیم و هم در مقام عمل باید دقت کنیم که توحید ما آمیخته با شرک نباشد. توحیدِ غالب مؤمنین با نوعی شرک توأم است. تعجب نکنید! قرآن میفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون؛3ایمان اکثریت مردم آمیخته با شرک است.»؛ این آمیختگی مراتبی دارد. خالص آن است که هیچ آمیزهای ندارد؛ لذا فقط یک مرتبه دارد و مانند مخلوط مراتب ندارد. اگر با اندک چیزی مخلوط شود از خلوص در میآید. از خلوص که در آمد هزاران مرتبه پیدا میکند. توحید خالص آن است که هیچ شرکی در آن نباشد؛ نه در مقام اعتقاد و نه در مقام عمل. متأسفانه ما خلوصمان کم است و غالباً آمیختگی دارد. باید سعی کنیم این آمیختگیها را کم و آن ماده اصلی را تقویت کنیم.
شرک جلی و آشکار یکی از مراتب شرک است؛ مانند آنچه که بتپرستان به آن معتقدند و قائل به وجود چند خدا هستند. نفی این نوع شرک برای رسیدن به توحید خالص کافی نیست. باید بدانیم که ذات خداوند هم دارای اجزاء و مرکب از چند عضو یا چند جزء نیست. حال آیا اگر معتقد شدیم که خدا بسیط است و هیچ نوع ترکیبی در ذاتش نیست، از نظر اعتقاد توحیدمان کامل است؟ طبق فرمایش امیرالمومنین علیهالسلام هنوز کامل نیست. حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند: كَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ.4؛ این نکته را با یک مثال توضیح میدهیم. وقتی میگوییم: این کاغذ سفید است، کاغذ موصوف است و سفیدی صفت برای کاغذ. آنچه ما از معنای صفت و موصوف درک میکنیم این است که موصوف چیزی و صفت چیز دیگری است که عارض بر موصوف میشود. میگوییم کاغذ جوهری جسمانی و سفیدی آن، عرضی است؛ لذا کاغذ ممکن است کاغذ باشد اما رنگش عوض شود. پس رنگ غیر از خود کاغذ است. معمولاً از صفت و موصوف چنین برداشتی داریم. حال آیا وقتی میگوییم: خدا حیات، علم، قدرت و ... دارد، یعنی خدا یک چیز است و حیاتش، علمش، قدرتش و ... یک چیز دیگری است؟! آیا اینها عارض بر خداوند میشوند؟! آیا قدرت او مانند قدرت ماست که ممکن است کم شود و یا از بین برود؟! بسیاری از کسانی که آن دو مرحله از مراحل توحید را گذرانده بودند، در این مرحله سوم موفق نبودند. شاید امروز این گرایش یعنی جدا دانستن صفات الهی از ذات او، گرایش غالب در میان برادران اهل تسنن باشد. شاید امیرالمومنین علیهالسلام اولین کسی باشد که در عالَم اسلام و چه بسا در عالَم نظر صریحاً این عبارت را گفته باشد که کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه؛؛ البته صفت در اینجا یعنی چیزی غیر از موصوف و ذات. چنین چیزی را نباید برای خدا اثبات کرد؛ بلکه باید آن را نفی کرد. باید بگوییم: خداوند صفتی که غیر از ذات باشد ندارد؛ خدا عالِم است؛ اما علمش عین خودش است و خودش هم عین علم است. خدا قادر است؛ اما خودش عین قدرت است. خداوند یک ذات بسیط است که ما از او چند مفهوم انتزاع میکنیم؛ مفهوم ذات، مفهوم صفت علم، مفهوم صفت قدرت و ... . اینها دامهایی است که ذهن ما پهن میکند تا این مفاهیم را جذب کند.
تا اینجا اخلاص در اعتقاد بود. علاوه بر این توحید یک مراتب طولی در عمل دارد و آن این است که ما وقتی خدا را با این صفات شناختیم، رفتار ما مطابق مقتضای این صفات الهی باشد؛ از جمله باید معتقد باشیم که منشأ همه هستیها خداست و هیچ هستیای نمیتواند جز از ناحیه اراده خدا تحقق پیدا کند. فقط خداست که به ذات خود قائم است و بقیه را او آفریده است؛ وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُون.5 این معنا را در قالبهای مختلفی بیان میکنند که یکی از آنها توحید افعالی است. لازمه توحید افعالی این است که انسان منشأ همه خیرات را خدا بداند. کسی که همه خیرات را از خدا بداند دیگر امیدی به غیر او ندارد. اگر کسی بخواهد ضرری به کسی بزند با چه عاملی میتواند این کار را بکند؟ برای ضرر زدن نیاز به نیرو دارد. آن نیرو از کجا میآید؟ این هم از خداست. پس هر نفع و ضرری وابسته به اراده خداست؛ وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ.6 این بینشی است که فهم آن کمی سخت و التزام عملی به آن خیلی سختتر است.
ما عادت کردهایم که بگوییم: این کار من است؛ این کار فلانی است! گاهی هم میگوییم: این کار ربطی به خدا ندارد خودت کردی! اما قرآن طور دیگری با ما صحبت میکند؛ میگوید: «وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ؛7 او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش رحمتش مىفرستد؛ تا ابرهاى سنگینبار را بر دوش كشند؛ ما آنها را به سوى زمینهاى مرده مىفرستیم و به وسیله آنها، آب را نازل مىكنیم و با آن، از هر گونه میوهاى از خاك بیرون مىآوریم.»&rlm؛ باد را خدا به جریان میاندازد؛ خدا به وسیله ابر باران را میباراند؛ کار خداست؛ اوست که گیاه را از زمین میرویاند. این یک فرهنگ خاص است و با آنچه ما با آن آشنا هستیم و گفتگو میکنیم و در کتابها میخوانیم و مینویسیم تفاوت دارد. سرّ اینگونه بیان این است که میخواهد ما همیشه وابستگی همه چیز به خدا را در یاد داشته باشیم. درست است که فاعلهای واسطهای در کار است؛ اما باید آن کسی را شناخت که اصل هستی به دست اوست و این نظام را برقرار کرده و هر وقت هم بخواهد میتواند ختمش کند. آیا وقتی مسئولی یک حکمی برای شما بنویسد شما امید و نگاهتان به خودکار است و اگر نوشت میگویید: آقای قلم خیلی متشکرم؟ این قلم ابزار است. دست نویسنده است که دارد با این قلم مینویسد. همه عالم اسباب است؛ گرچه بعضی از این اسباب شعور و اختیار هم دارند؛ ولی مسببالاسباب کسی دیگر است. دیگران واسطههای جزئیاند. اگر انسان این را درست بفهمد آن وقت حالی پیدا میکند که از هیچ کس نمیترسد. امام رضواناللهعلیه به خاطر چنین درکی بود که میگفت: «به خدا قسم، در تمام عمرم از هیچ چیز نترسیدم!»؛ او دانسته بود که هیچ چیز در عالم بیإذن و اراده خدا انجام نمیگیرد.
انسان هر چه را دوست دارد به خاطر خوبی آن است؛ حال اگر این درک را پیدا کرد که همه خوبیها از اوست و هر کس هر چه دارد خدا به او داده است، دیگر دل به غیر او نمیدهد. همه زیباییها را از او میبیند. این توحید در عمل است. چنین کسی به خاطر دیگران نمازش را طول نمیدهد؛ حتی دوست ندارد که دیگران بفهمند او چه پایهای از معرفت و عبادت را داراست و چه کار خیری انجام داده است. تا آنجا که میتواند سعی میکند دیگران از کارهای خیر او خبردار نشوند؛ چون میداند خداوند دوست دارد که بندهاش مخصوص خودش باشد؛ «قُلْ إِنَّ صَلاتی&rlm؛ وَ نُسُكی&rlm؛ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی&rlm؛ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ؛8؛ بگو نه تنها نماز و عبادتم، بلکه مرگ و زندگیام مال اوست؛ من چیزی برای خودم نمیخواهم.»؛ توحید خالص در عمل یعنی همین. اسلام آمده تا اول این معارف را به بشر بفهماند و بعد او را طوری تربیت کند که اینگونه رشد کند؛ همه جا دست خدا را ببیند؛ کار را برای خدا انجام دهد؛ فقط برای خدا حساب باز کند؛ از کسی جز خدا نترسد؛ محبت اصیل به کسی جز خدا نداشته باشد؛ این چنین انسانی توحید خالص دارد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «كلمة جعل الإخلاص تأویلها؛؛ شهادت به لااله الاالله کلمهای است که یک معنای ظاهری دارد؛ اما حقیقتی فراتر از آنچه ابتدائاً به ذهن میرسد دارد و آن حقیقت این است که انسان برای خدا خالص شود، به گونهای که نه تنها در ذهن و اعتقاد او شائبهای از شرک وجود نداشته باشد، بلکه در عمل، رفتار و احساسش هم شائبهای برای غیر خدا وجود نداشته باشد.»؛ گویا میخواهند بفرمایند: «این مرتبه توحیدی است که ما داریم؛ شما خود را بیازمایید ببیند چه اندازه از توحید بهره دارید.»؛ و از آنجا که توحید ما غالباً با شرک آمیخته است، تأکید میکنند که: «من شهادت میدهم به وحدانیت خدا؛ اما این شهادت باطن، تأویل، کنه و حقیقتی دارد و آن خالص شدن از شائبههای شرک در اعتقاد و عمل است.»
رزقنا الله و ایّاکم انشاءالله
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2. التوحید للصدوق، 83.
3. یوسف، 106.؛
4. نهجالبلاغه، خطبه1.
5. صافات، 96.
6. یونس، 107.
7. اعراف، 57.
8. انعام، 162.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/05/31 همزمان با شب دوازدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
و أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له كلمة جعل الإخلاص تأویلها و ضمن القلوب موصولها و أنار فی الفكر معقولها؛
حضرت زهرا سلاماللهعلیها شهادت به توحید را با سه ویژگی مشخص کردهاند. یکی اینکه این شهادت تنها یک بیان لفظی نیست؛ بلکه حقیقت بسیار عمیقی دارد و باید سعی کرد به آن حقیقت رسید. آن حقیقت، اخلاص است که در جلسه قبل در حدی که خدای متعال توفیق داد در این باره بحث کردیم. بعد میفرمایند: خداوند متعال یافتن این حقیقت را در دلهای انسانها قرار داده است و به تعبیر دیگر، دلها را مفطور بر توحید قرار داده است. اما بیان عقلی و تعقلیاش چیزی است که در ذهن و فکر انسان تحقق پیدا میکند که آن را هم خداوند، نورانی و روشن قرار داده است. امشب درباره این دو جمله اخیر و فرق آنها مطالبی عرض میکنم. برای روشن شدن مطلبی که میخواهم عرض کنم توجه به دو مقدمه لازم است.
مقدمه اول اینکه علم بر دو نوع است؛ گاهی احساسی را در خودمان درک میکنیم. این درک همان وجود احساس در روح و روان ماست. درک ما نسبت به گرسنگی همان احساس گرسنگی است. گاهی میگویند: گرسنگی عبارت است از حالتی که در اثر خالی بودن معده و کمبود انرژی در بدن پیدا میشود. الآن احساس گرسنگی نمیکنیم و گرسنگی در ما موجود نیست؛ اما با این مفاهیم معنای عقلی گرسنگی را درک میکنیم. احساس گرسنگی یک نوع ادراک است و تصور معنای گرسنگی نوع دیگری از ادراک. اهل معقول میگویند: قسم اول ادراک حضوری و قسم دوم ادراک حصولی است. در ادراک حضوری معلوم با علم یکی است.
مقدمه دیگر اینکه ادراک از جهت دیگری به دو قسم تقسم میشود؛ آگاهانه و غیرآگاهانه. گاهی انسان چیزی را میداند و میداند که میداند. این ادراک آگاهانه است. گاهی انسان چیزی را میداند، اما اصلاً به آن توجه ندارد. باید شرایطی پیش آید تا انسان بفهمد که این را میدانسته است. این ادراک غیرآگاهانه است.
همه ما این روایت شریف را شنیدهایم که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «كُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه؛1 هر انسانی با فطرت توحید متولد میشود؛ پس پدر و مادرانند که او را یهودی و نصرانی و مجوسی میکنند» و روایات فراوانی هم داریم که میفرمایند: «فطرهم علی التوحید؛ خدا انسان را بر فطرت توحید میآفریند»،2 و یا در ذیل آیه شریف فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا3 مفسرین گفتهاند: این فطرت توحید است و یا بزرگان در باب معرفت خدا مطرح میکنند که خداشناسی، فطری است. حال اینکه گفته میشود انسان فطرتاً خداشناس است، یعنی چه؟ اگر انسانی هیچ چیزی از دیگران یاد نگیرد، نه از پدر و مادر اسمی از خدا بشنود و نه در کتابی بخواند، آیا در یک چنین حالی خود به خود خداشناس بار میآید؟ این مسأله به نظر من با در نظر گرفتن مقدماتی که گفتیم قابل حل است. ما یک شناخت غیرآگاهانه داریم؛ یعنی علمی داریم که به آن توجه نداریم. در زندگی عادی از این نوع ادراکات فراوان داریم. ادارک غیرآگاهانه نیز دو قسم است؛ یک قسم ادراک نیمهآگاهانه است؛ یعنی با تذکر سادهای انسان یادش میآید و به علم خود توجه پیدا میکند. قسم دیگر ادراک ناآگاهانه است؛ در این حالت گویا انسان علم خود را فراموش کرده است و با زحمت ممکن است متوجه شود که در عمق ذهنش چنین چیزی هست؛ مثلاً بچههای کوچک وقتی صدایی میشنوند دنبال این میگردند که ببینند صدا از کجا بود. اگر بخواهیم با اصطلاح عقلی بیان کنیم میگوییم: دنبال علت این پدیده میگردند؛ چون میدانند که این صدا بیخود پدید نمیآید و حتماً یک علتی دارد؛ اما اگر از بچه سه ساله بپرسید: شما قانون علیت را قبول دارید؟ این سؤال را درک نمیکند. این یک نوع ادراک ناآگاهانه است؛ اما به محض اینکه موردش را پیدا کند آن درک کلی را بر این مورد تطبیق میکند. کودک به اصل علیت علم دارد؛ ولی به علم خود آگاهی ندارد.
در قرآن آیاتی داریم که متأسفانه ما خیلی ساده از کنار آنها میگذریم؛ مثلاً میفرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیم؛ اگر از این بتپرستها بپرسید که این آسمان و زمین، این عالَم عظیم با این اسرار و حکمتها را چه کسی آفریده است؟ خواهند گفت: این عالَم را حتماً کسی آفریده است که هم قدرت فوقالعادهای داشته و هم عالم بوده است.» شاید اصلاً این مسأله برای آنها مطرح نباشد؛ اما وقتی سؤال طرح شود، به عظمت عالم و حکمتهای آن توجه پیدا میکنند و میگویند: موجود بیشعور نمیتواند اینها را خلق کند؛ تصادفی هم این گونه نمیشود؛ حتماً کسی که دانا و قدرتمند بوده این عالم را آفریده است. قرآن از اینگونه سؤالات زیاد مطرح کرده است؛ آیه شریف أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوء،4 از این قبیل آیات است که میفرماید: از اینها بپرس! کیست که وقتی شخص مضطر از او چیزی میخواهد به او میدهد؟ این سؤالات، سؤال از فطرت انسان است؛ یعنی انسان جوابش را میداند، اما به این علم خود توجه ندارد. وقتی این سؤال را برایش طرح کنند و به آن دقت کند، میتواند جواب بدهد. این را ادراک نیمه آگاهانه گویند. گاهی افراد آنچه را که در عمق ادراکشان هست انکار میکنند. آنقدر غبار روی آن را گرفته که دیگر درکش نمیکنند؛ مثلاً همه ما به وجود خودمان علم داریم و میفهمیم که هستیم؛ اما آیا وقتی میگوییم: «من»، مراد همین بدن است؟! اینها که سلولهایی هستند که شعوری ندارند! حتی سلولهای مغز هم جنبه ابزاری دارند و خود درکی ندارند. در واقع روح انسان است که میگوید: «من» و بدن ابزاری بیش نیست. در حقیقت روح است که میشنود، میبیند، تصمیم میگیرد، صحبت میکند و ... . عدهای با همین روح میگویند: اصلاً روح وجود ندارد!
در علوم عقلی ثابت شده که علم به نفس عین ذات نفس است و قابل انفکاک از نفس نیست. این مصداق بارز علم حضوری است که علم و عالم و معلوم یکی است؛ اما در عین حال آنهایی که منکر روحاند میگویند: اصلاً ما چیزی جز همین بدن نیستیم! آیا اینان علم به روح ندارند؟ گفتیم علم به نفس، عین نفس است و امکان ندارد که این علم را نداشته باشند؛ ولی این ادراک آنقدر ناآگاهانه و کمرنگ است که مشتبه میشود و گمان میکند که «من» یعنی همین بدن. وقتی کسی تزکیه نفس میکند و روحش تقویت میشود، کمکم درک میکند که غیر از بدن چیزی به نام روح هم هست و با تکامل روح خوب میفهمد که اصلاً بدن ربطی به «من» ندارد و بدن تنها ابزار و مرکب است. در قرآن آیاتی است که به این حقایق اشاراتی دارند. در سوره عنکبوت میفرماید: «فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُون؛5 هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مىخوانند؛ امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مىشوند.» این موضوع را قرآن با چند بیان ذکر کرده است.6 علاوه بر آیات قرآن کریم، در روایات هم به همین علم نیمهآگاهانه یا ناآگاهانه اشاره شده است.
پس معنای اینکه گفته میشود فطرت انسان بر توحید است این نیست که ما آگاهانه میدانیم که خدایی با چنان اوصافی موجود است؛ بلکه ادراک ما به صورت نیمهآگاهانه است و وقتی از ما سؤال کنند: «مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» آن وقت انسان به خود میآید و آن پرده نازکی که روی علمش کشیده شده کنار میرود و آگاه میشود. گاهی این پرده خیلی ضخیم است و به این زودیها کنار نمیرود؛ بلکه باید شرایطی خیلی استثنایی پیش آید تا انسان آگاه شود. مثلاً انسانی که در هواپیما نشسته است و ناگهان متوجه میشود که هواپیما مشکل پیدا کرده و در حال سقوط است! این انسان امیدش به کجاست؟ چه کسی میتواند او را نجات دهد؟ اینجاست که یک مرتبه میبیند به جایی امید دارد و در اعماق دلش متوجه کسی میشود. این همان ادراکی است که گفتیم علم حضوری ناآگاهانه است. این علم از راه استدلال و فکر به دست نمیآید؛ بلکه انسان چیزی را مییابد. این دو مقدمه در مباحث دیگر هم کارائی دارد و میتواند سوژهای برای اهل تحقیق باشد.
با توجه به این دو مقدمه دو جملهای را مرور میکنیم که حضرت زهرا سلاماللهعلیها به دنبال شهادت بر توحید ذکر فرمودند؛ و ضمن القلوب موصولها و أنار فی الفكر معقولها؛ حضرت برای اعتقاد به توحید به دو مقوله قائل هستند؛ یکی موصول و یکی معقول. موصول یعنی وصول شده، دریافت شده. گاهی ما حقیقت توحید را دریافت میکنیم و به آن میرسیم، و گاهی آن را تعقل میکنیم. یک مرحله یافتن این حقیقت و به اصطلاح ما، علم حضوری است، و یک مرحله تعقل آن حقیقت و به اصطلاح علم حصولی است. علم حصولی مربوط به فکر و ذهن است؛ اما علم حضوری مربوط به قلب است. قلب مرحله و عرصهای از روح انسانی است که کارش شهود حقایق است. قلب میبیند؛ همانطور که در سوره نجم میفرماید: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛7 نمیفرماید: «ما کذب الفؤاد ما علم.» اگر حقیقتی در قلب تحقق پیدا کند، قلب آن را مییابد. در اینجا کاری که به قلب نسبت داده میشود در مقابل فکر است؛ البته قلب اطلاقات متعدد دارد؛ ولی غالباً مراد از قلب آن حیثیتی است که ادراکات شهودی و حضوری دارد و احساسات و عواطف را در درون خود مییابد؛ نه اینکه میداند که هست.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: خدای متعال یافتن توحید را در ضمن قلبها قرار داد؛ گویا تعبیر دیگری از این معناست که خداوند قلب را بر فطرت توحید آفریده است. حال اگر چشم قلب باز باشد و پردهای روی آن نباشد، روشن و واضح میبیند. خداوند متعال چنین بندگانی دارد که نمونه بارز آنها وجود حضرات معصومین، مخصوصاً چهارده معصوم صلواتاللهعلیهماجمعین هستند. شک نداریم که آنها موقع تولدشان هم به خدا علم داشتهاند؛ بلکه قبل از تولد، در شکم مادر هم تسبیح خدا میگفتهاند. چه بسا برخی از اولیای خدا باشند که در دوران طفولیت هم معرفت بلندی به خدا پیدا کرده باشند. ما هر چه را نمیدانیم حق نداریم بگوییم نیست و امکان ندارد! خیلی چیزهاست که ما گمان میکنیم امکان ندارد؛ اما گاهی خدا نشان میدهد که امکان دارد. گاهی همین انسانهای عادی چیزهایی را میفهمند که دیگران نمیفهمند؛ گاهی به کمالاتی معنوی میرسند که دیگران نمیرسند و گاهی مکاشفاتی برای آنها پیدا میشود که برای پیرمردهای عالم زاهد بعد از سالیان درازی هم معلوم نیست پیدا شود! ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاء.8
پس شناخت ما نسبت به توحید دو شکل دارد؛ یکی یافتنی است. در این شکل آنگونه که انسان محبت را در قلب خود مییابد، حضور خدا را هم مییابد. برای چنین انسانهایی اصلاً وجود خدا قابل شک نیست؛ در دعای عرفه میخوانیم: «أَ یَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَكَ حَتَّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك؛9 آیا در عالم چیزی روشنتر از تو هم پیدا میشود که ما در پرتو او تو را درک کنیم؟!» خداوند مرتبه ضعیف چنین ادراکی را به همه ما داده است و آن همان ادارک فطری است که غالباً در زیر حجاب و پرده است و درست درک نمیشود؛ ولی هست و در موقع مناسب ظهور پیدا میکند. این ادراک، ادراک وصول شده و یافت شده است.
شکل دیگر خداشناسی ادراک معقول است. وقتی صحبت از خداشناسی است و میخواهیم خدا را با استدلال بشناسیم، مراد اینگونه شناخت است. از آن استدلال در ذهن ما قضیهای پیدا میشود که موضوع و محمولی دارد و ما رابطه بین موضوع و محمول آن را درک میکنیم. این شکل شناخت تا درک خود خدا، خیلی فاصله دارد. این مفهوم ساخته ذهن ماست. به قول امام باقر صلواتاللهعلیه: «كلما میزتموه بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إلیكم؛10 آنچه که با ذهن خودتان میسازید ـ مفاهیم عقلی، فلسفی، عرفانی و ... ـ همه ساخته ذهن شماست و هر قدر که آنها را دقیق درک کنید، یکی از مخلوقات ذهن خودتان را درک کردهاید.» برای یافتن خدا باید خود او نوری در دل شما بتاباند تا جلوهای از او را تماشا کنید. پس ما یک درک یافتنی داریم که خدا آن را دردلها ایجاد کرده است؛ ضمن القلوب موصولها که گاهی به آن عالمایم؛ خوش به حال آنهایی که اینگونهاند؛ یا از اول اینگونه بودهاند، مثل ائمه اطهار علیهمالسلام، یا بعد در اثر ریاضات و عمل به دستورات شرع این علم شهودی را پیدا کردهاند. این علم مربوط به دل است نه مربوط به ذهن و فکر. اما شکل عقلی این درک و اثباتش با عقل، مربوط به فکر است: و أنار فی الفكر معقولها. این شکل را هم خدا لطف کرده است و دلایل روشنی برای آن قرار داده است که هیچ عاقلی نمیتواند بهانه بیاورد که من دلیلی بر وجود خدا نداشتم؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «أنار فی الفكر معقولها؛ خداوند در عالم فکر و ذهن هم معقولیت توحید را واضح و روشن قرار داده است.»
از خدای متعال درخواست میکنیم که به ما توفیق دهد هم مرتبه عقلانی توحید را بهتر درک کنیم و هم شمهای از درک شهودی و حضوریاش را نصیب ما بفرماید؛ انشاءالله.
1. بحارالانوار، ج58 ص187.
2. بحارالانوار، ج64 ص44.
3. روم، 30.
4. نمل، 62.
5. عنکبوت، 65.
6. انعام، 63 و لقمان، 32.
7. نجم، 11.
8. مائده، 54.
9. بحارالانوار، ج64 ص142.
10. بحارالانوار، ج66 ص292.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/01 همزمان با شب سیزدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... الممتنع عن الأبصار رؤیته و عن الأوهام كیفیته و عن الألسن صفته؛1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند که خدای متعال آشنایی و دریافت توحید را در قلبها به ودیعت گذاشته و درک عقلی توحید را در ذهن و فکر انسان روشن و واضح قرار داده است. این دو جمله این معنا را به ذهن میآورد که شناخت خدا خیلی شناخت واضح و روشنی است و ممکن است توهم شود که هر کسی میتواند درک روشنی از حقیقت خدا داشته باشد. شاید برای دفع این توهم، حضرت زهرا سلاماللهعلیها چند جمله بعدی را اضافه میکنند و میفرمایند: درست است که خدا درک عقلی توحید را واضح قرار داده، اما هم چشم انسان از دیدن خدا عاجز است و هم وهم انسان از تصور ذهنی خدا و هم زبان انسان از وصف حقیقی او.
در این زمینه که خدا را چگونه میتوان شناخت و همچنین چه شناختهایی درباره خدا امکان ندارد، از دیرباز بین متکلمین بحثهای فراوانی واقع شده است. بعضیها که خیلی اهل ظاهرند و قدرت تعمق ندارند از بعضی آیات و روایات برداشت کردهاند که خدا قابل رؤیت است و با چشم سر میتوان خدا را دید! برخی دیگر گفتهاند: در این عالم نمیتوان خدا را با چشم دید؛ اما در آخرت خدا با چشم دیده میشود! بزرگانی از علمای اهل تسنن به این سخنان تصریح کردهاند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها با تعبیراتی که فرمودند روشن کردند خدا این لطف را در حق بندگان فرموده و به عقلشان توانایی درک خدا، آن هم درکی واضح و روشن را داده است. اما باید به این نکته توجه داشت که ما عادت کردهایم که آنچه را که میشناسیم به نحوی با حواسمان ارتباط دهیم؛ حتی وقتی درکی عقلی از چیزی داریم ابتدا مصداق حسی آن را با یکی از حواس ظاهری یا باطنی درک میکنیم و بعد آن درک جزیی را تجرید میکنیم و یک مفهوم کلی و معقول به دست میآوریم. پس ادارک عقلی هم به نحوی متکی بر حس است؛ یعنی ابتدا باید درکی حسی داشته باشیم تا بعد با تجرید و تعمیم آن، بتوانیم یک درک عقلانی پیدا کنیم. حال وقتیگفته میشود: أنار فی الفكر معقولها،؛ ممکن است گفته شود که اگر ما درک عقلانی از خدا داریم، باید قبلاً ادراکی حسی یا خیالی و وهمی از او داشته باشیم و بعد با تجرید، این ادارک عقلی را از آن به دست آوریم! حضرت برای دفع این توهم میفرمایند: خدای متعال نه با حواس (که نمونه بارز آن چشم است) قابل درک است و نه با قوه واهمه یا قوه متخیله. منظور از قوه متخیله یا واهمه، قوهای است که بعد از اینکه انسان چیزی را درک کرد، صورتی را در ذهن ایجاد میکند. حال یا آن شیء در خارج از ذهن وجود دارد یا ندارد؛ مثلا انسان میتواند در ذهنش یک اسب بالدار بسازد، در حالیکه اسب بالدار در خارج از ذهن وجود ندارد؛ ولی قوه خیال یا قوه وهم ـ به یک اصطلاح وهم ـ میتواند یک چنین تصویری را در ذهن ایجاد کند. خداوند متعال حتی چنین صورت وهمیهای هم ندارد. حال که ما هیچ درک حسی و وهمی از خدا نداریم نمیتوانیم اوصافی برای او بیان کنیم.
اکثر ما انسانها وقتی میشنویم که خدا با چشم سر قابل دیدن نیست، مکان و زمان ندارد، اجزاء ندارد و ... خوب که سعی میکنیم تا درک صحیحی از او داشته باشیم، چیز مبهم گستردهای را که مثل نوری همه عالم را فرا گرفته باشد تصور میکنیم، مخصوصاّ با شنیدن این آیه شریف که میفرماید: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.2؛ این آخرین چیزی است که ما با قوه واهمه یا متخیلهیمان تصور میکنیم. شاید هم اصلاً ما نتوانیم اینگونه تصورات را از خودمان دور کنیم. هرگاه چنین تصوراتی به ذهنمان آمد، باید سبحانالله بگوییم و خدا را منزه از اینها بدانیم. این تسبیح آن نقص ادراک ما را جبران میکند.
وقتی میتوان چیزی را با چشم دید که مقابل چشم ما قرار گیرد؛ پس باید آن شیء محدود باشد. باید سطحی داشته باشد تا نوری به آن سطح بتابد و آن نور در چشم ما منعکس شود و اثر آن به مغز منتقل شود تا دیده شود. اگر خداوند بخواهد قابل رؤیت با چشم باشد لازمهاش این است که کل خدا در مقابل چشم قرار گیرد که در این صورت کل خدا محدود میشود، و یا باید دست کم بخشی از خدا در مقابل چشم قرار گیرد که در این صورت باید خدا دارای اجزایی باشد تا یک جزءاش در مقابل چشم قرار گیرد؛ اما محدودیت و ترکیب در وجود خدا محال است. پس اگر ما معنای رؤیت با چشم را درست درک کنیم میفهمیم که اصلاً چنین چیزی درباره خدا محال است.
اگر منظور از ادراک وهمی همین صورت خیالی باشد، آن هم مایههایش را از ادراکات حسی میگیرد. گرچه اسب بالدار در خارج نیست، اما اسب و بال پرندگان را دیدهایم. قوه خیال با ترکیب صور این محسوسات صورت اسب بالدار را میسازد. اگر هیچ اسبی و هیچ بال پرندهای را ندیده بودیم نمیتوانستیم اسب بالدار را هم تصور کنیم. سرمایه این ادراکات جعلی و ساختگی از ادراکات حسی گرفته شده است؛ حال اگر جایی ادراکات حسی امکان نداشت، ادراکات وهمی و خیالی هم معنا ندارد.
بعد از این دو، نوبت به وصف زبانی میرسد. ما با زبان آنچه را که در ذهنمان تصور کردهایم میگوییم. وقتی تصور صحیحی از چیزی در ذهنمان نداشته باشیم بیان صحیحی هم از آن نخواهیم داشت. از آنجا که ما نمیتوانیم با ابزارهای ادراکی خودمان تصور صحیحی از خدا داشته باشیم، نمیتوانیم او را به طور صحیح توصیف کنیم. نمیتوانیم کیفیتی، شکلی و ... برای او بیان کنیم. همه اینها ادراکات حسی است و همان طور که با چشم نمیتوان خدا را دید، با حس لامسه هم نمیتوان خدا را درک کرد؛ زیرا در اینجا هم باید جسمی باشد که دست من با آن تماس بگیرد و لازمه جسم بودن، محدود بودن است.
در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن اینکه وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند: «انار فی الفکر معقولها؛ خدا برای ذهن ما درک عقلی روشنی نسبت به خودش قرار داده است»؛ این درک عقلی چگونه پیدا میشود؟ طبق آن تحلیلی که اشاره شد، ادراکات عقلی ما از ادراکات حسی سرچشمه میگیرد؛ حال وقتی ادراک حسی به خدا تعلق نمیگیرد، چگونه میتوانیم از او ادراکی عقلی داشته باشیم؟ این سؤالِ قابل دقتی است. من برای اینکه جوابی داشته باشم یک اشاره کوتاهی میکنم؛ انشاءالله کسانی که اهل تحقیق هستند مسأله را دنبال میکنند.
جوابی که ما میدهیم این است که ادراک عقلی دو گونه است. یک نوع ادراکی است که همانطور که گفتیم با تجرید جزئیات از آنها انتزاع میشود. نوع دیگر ادراک عقلی، از تجرید ادراکات جزئی به دست نمیآید؛ بلکه خود عقل به نحوی آنها را ابداع میکند. وقتی شما سیبی را درک میکنید با چشم رنگش را میبینید، با شامه بویش را استشمام میکنید، با دست نرمی یا سردی و گرمیاش را درک میکنید و ... . این مجموع ادراکاتی است که نسبت به این سیب دارید و به این وسیله سیب را میشناسید. در اینجا ابتدا هر یک از این ادراکات حسی را تجرید میکنیم و یک مفهوم کلی به دست آوردیم و بعد اینها را به هم ضمیمه میکنیم و از مجموع اینها درکی عقلی نسبت به سیب پیدا میکنیم. اینگونه درک را در اصطلاح معقول درک ماهوی یا معقولات اولی میگوییم. این درک به ماهیت اشیاء تعلق میگیرد؛ اما در همینجا ما یک چیز دیگر را هم درک میکنیم. وقتی سیب را شناختیم گاهی میگوییم: «سیب موجود است»؛ و گاهی میگوییم: «سیب نیست». در این عبارت غیر از مفهوم سیب، مفهوم دیگری هم کنار آن میبینیم و آن مفهوم «هست» و «وجود» است. این مفهوم را چگونه به دست میآوریم؟ ما تا این دو مفهوم را روی هم نگذاریم این مفاهیم حکایت نمیکنند از اینکه میدانیم سیبی وجود دارد. اگر بخواهیم تصدیق کنیم که «سیبی در خارج هست»؛ باید غیر از مفهوم سیب مفهوم دیگری هم داشته باشم و آن مفهوم وجود یا موجود است.
فرضاً اگر ما فقط درکی از خدا داشته باشیم ممکن است کسی بگوید: خدا نیست. این درک به تنهایی اعتقاد به خدا را نشان نمیدهد. تا وقتی که نگوییم: «خدا هست»؛ اعتقاد ما را بیان نمیکند. پس ما مفهوم دیگری هم اینجا داریم و آن مفهوم «وجود»؛ است. مفاهیم دیگری هم هست که از سنخ همین مفهوم وجود است و از قبیل مفهوم سیب، زرد، سرخ، شیرین، کروی و ... نیست؛ مانند مفاهیم علت، معلول، ممکن، حادث، قدیم و ... . این دسته از مفاهیم را معقولات ثانی فلسفی گویند. اینها مفاهیمی است که خود عقل میسازد؛ البته معنای این سخن این نیست که بدون ارتباط با خارج این مفاهیم را میسازد. ارتباط وجود دارد؛ اما نه به این صورت که ابتدا ادراکی جزئی باید باشد و آن را تعمیم بدهد؛ ما درکی حسی از چیزی به نام وجود نداریم که بگوییم: این را با چشم دیدیم یا با حس دیگری درک کردیم، بعد مفهوم کلی وجود را از آن گرفتیم؛ بلکه چیزی را با علم حضوری مییابیم و برای آن مفهومی میسازیم که به اصطلاح معرفتشناسی روز، جنبه سمبلیک دارد؛ یعنی اشارهای دارد به آن واقعیتی که قابل درک با علم حضوری است. این مفهوم مثل مفهوم سرخ نیست که سرخی خارجی را نشان دهد و در ازای آن، چیزی باشد که با چشم دیده میشود. یک بحث بسیار مفصل، پیچیده و عمیق فلسفی در اینجا وجود دارد که اصلاً ما مفهوم وجود را چگونه درک میکنیم. مفهوم علت هم اینگونه است؛ مثلاً وقتی میگوییم: «آتش علت حرارت است»؛ ما حرارت آتش را با لامسه درک کردهایم و فهمیدهایم و شعله آتش را با چشم دیدهایم؛ اما علیت آتش را چگونه درک کردهایم؟ مفهوم علت با چه حسی درک میشود تا از آن درکی عقلانی داشته باشیم؟ این یک بحث بسیار دقیقی است و بنده نتوانستم در کتابها جواب روشن و قانعکنندهای برای آن پیدا کنم. اجمالا گفته میشود: این نوع درکها حیثیتهای وجودی را بیان میکنند نه حیثیتهای ماهوی را. این مفاهیم را معقولات ثانی و مفاهیم ماهوی را معقولات اولی میگویند. معقولات ثانی طور دیگری از درک است که از آنِ عقل است و به صورت سمبلیک از وجود خارجی و خصوصیت وجود حکایت میکند. این درک طوری است که ذهن ما میتواند آن را تعمیم دهد به طوری که برای آن مصادیق بینهایت اثبات کند و میتواند درک کند که این علیت، از آنِ موجودی بینهایت باشد؛ یعنی ممکن است علتی باشد که وجودش بینهایت باشد. این خاصیت این نوع ادراک عقلی است. ادراکات ماهوی این خاصیت را ندارد. خداوند به عقل ما قدرتی داده است که میتواند مفهومی بسازد که جنبه سمبلیک نسبت به حقایق خارجی داشته باشد. به قول اهل معقول مفهوم آن اعتباری است؛ ولی از حقایق عینی حکایت میکند. این مفاهیم به موجودات غیر مادی حتی وجود خدا هم قابل اطلاقاند؛ چون ماهیت خاصی را نشان نمیدهند و فقط نحوه وجود را بیان میکنند.
مفاهیم ثانی فلسفی را درباره خدا هم میتوان به کار برد؛ ولی چون در اینجا هم ذهن ما فوراً آنها را با امور حسی قیاس میکند؛ برای اینکه ما در اشتباه تشبیه نیافتیم، باید بگوییم: «اما نه مثل چیزهای دیگر». به ما دستور دادهاند که در وصف خدای متعال بگویید: «خدا عالم است؛ اما نه مثل علم ما و ...». در روایات این روش را، روش بین التعطیل و التشبیه نامیدهاند. فرمودهاند در توصیف خدا نباید بگویید: «شناختی از خدا نداریم»؛ و همچنین نباید بگویید: «شناختی داریم مثل شناخت سایر موجودات».
درک اوصاف الهی درکی مبهم است؛ او موجودی است بینهایت؛ آیا ما بینهایت را میتوانیم تصور کنیم؟ با اینکه بینهایت است، حتی دو جزء هم ندارد. هر یک از این صفات را با برهان اثبات میکنیم؛ اما نمیتوانیم در ذهنمان تصوری از آنها داشته باشیم. خود وجود خدا عین علم، عین قدرت و عین حیات است. ذهن ما نمیتواند این را درک کند؛ چون درک وهمی یا خیالی یا حسی به چیز جزئی و محدود تعلق میگیرد؛ آن ادراکات عقلی هم که از ادراکات حسی گرفته شده از همین مصادیق محدود حکایت میکنند؛ اما آنچه که از راه معقولات ثانی درک میشود، به خاطر قدرتی است که خدای متعال به عقل انسان داده است که یک مفهومی را میسازد که میتواند مصداقش موجود نامحدود باشد. این عنایت خاصی است که خدای متعال به عقل انسان کرده که میتواند چنین مفاهیمی را بسازد و به این نحو به وجود حقیقی خدا اشاره کند، بدون اینکه کنه آن را بتواند نشان دهد. به این درک، میگویند: «معرفت بوجه»؛ یعنی ما یک جهتی، یک حیثیتی عقلانی نسبت به خدای متعال درک میکنیم؛ اما معنای این به هیچ وجه آن نیست که کنه خدا را درک کردهایم یا تصوری ذهنی از خدا داریم. پس ؛ أنار فی الفکر معقولها، میتواند اشاره باشد به اینکه خدای متعال به عقل انسان قدرتی داده که مفاهیمی را درک کند که این مفاهیم به نحوی قابل اطلاق بر خداست. میگوییم: خدا موجود است، عالم است، قادر است، حی است و ... .
ما باید بدانیم که میتوان خدا را شناخت و باید هم شناخت. اگر گفته شود: باید خدا را شناخت؛ اما نمیشود خدا را شناخت! این چه بایدی است؟! این یعنی تکلیف به محال! اگر شناخت خدا محال است چگونه این همه در ادعیه از خدا درخواست میکنیم: خدایا! معرفت خودت را به ما بده؟ کسانی متأسفانه گفتهاند نمیتوان خدا را شناخت؛ بعضی تصریح کردهاند که حتی نباید بر خدا اطلاق موجود کرد و همه آنچه ما برای خدا اثبات میکنیم به معانی سلبی برمیگردد. موجود است یعنی معدوم نیست و ... ! در مقابل اینها باید گفت: آیا تا ما درکی از معنای عالم نداشته باشیم میتوانیم بگوییم خدا جاهل نیست؟ وقتی میتوانیم بگوییم «جاهل نیست»؛ که بدانیم جهل یعنی نفی علم. یک سؤال روشنی که به این گرایش متوجه است این است که: اوصافی که مکرر، قرآن برای خدا ذکر میکند برای چیست؟ این گرایش کج سلیقگی است. حقیقت مسأله این است که عقل، این مفاهیم را درک میکند؛ اما نسبت به ما، مصداق این مفاهیم محدود و ناقص است و نسبت به خدا، مصداقش بینهایت است؛ اما به هر حال علم ما علم است و جهل نیست علم خدا هم علم است. خدا این توان را به عقل من داده که مفهومی را درک کند که میتواند هم مصداق بینهایت داشته باشد و هم مصداق ضعیف. اگر ما بگوییم: این قدرت را نداریم، در واقع کفران نعمت خدا را کردهایم. ما همین کلمه ذات را که به خدا نسبت میدهیم و میگوییم ذات خدا این هم مفهومی است و عقل ما این مفهوم را درک میکند. این معنایش این نیست که کنه ذات خدا را درک کردهایم. این همان معرفت بوجه است که خدا توانش را به همه انسانها داده است؛ البته یک درک دیگری فوق این درکها هست که یک مرتبهای از آن در فطرت همه انسانها هست و آن درک حضوری و شهودی خداست؛ آن درکی است که خیلی قیمتی است و امیدواریم که ما هم توفیق کسب مرتبهای از آن را پیدا کنیم، انشاءالله.
1؛ . بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2. نور، 35.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/02 همزمان با شب چهاردهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... ابْتَدَعَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِه؛1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از شهادت به وحدانیت الهی و اشاره به منّتی که خدا بر بندگان گذاشته که معرفت خودش را برای آنها میسر نموده است فرمودند: اما حقیقت ذات الهی و کنه صفات او برای هیچ کس قابل شناخت نیست. به تعبیر دیگر، احاطه علمی بر ذات الهی و بر صفات او امکان ندارد؛ حتی میتوان گفت: حقیقت افعال الهی را هم درست درک نمیکنیم. میدانیم که خداوند در جنین روح میدمد و او را زنده میکند یا مردهها را در قیامت زنده میکند یا ... و الفاظی را در این موارد به کار میبریم؛ اما حقیقت آن را درک نمیکنیم. شاید خدای متعال به بعضی از اولیای خودش مرتبهای از افعال خود را ارائه فرموده است؛ مثلاً مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه فرمودند: ابراهیم نمیخواست زنده شدن مردهای را ببیند؛ بلکه میخواست حقیقت احیاء را درک کند، و خدای متعال به وسیله زندهکردن پرندگان به دست خود حضرت ابراهیم علیهالسلام آنچه امکان داشت را به او نشان داد. شاید معجزات انبیاء در واقع کار خدا بود که به دست آنها اجرا میشد و ایشان حقیقت فعل خدا را مییافتند؛ اما دیگران در شرایط عادی نمیتوانند حقیقت فعل خدا را درک کنند. نمیتوانند بفهمند خدا چگونه خلق میکند؟ چگونه میمیراند؟ و ... به این افعال الهی تنها مفاهیمی را اطلاق میکنیم، مثلاً میگوییم: «او زنده میکند» و این مفاهیم را میفهمیم. این مفاهیم از قبیل معقولات ثانی است که برای حقایق خارجی جنبه سمبلیک دارد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها درباره آفرینش میفرمایند: ابتدع الأشیاء لا من شیء كان قبلها؛ خدا همه اشیاء عالم را آفرید؛ اما برای آفریدن آنها احتیاج به ماده قبلی نداشت؛ زیرا اگر آن ماده مخلوق بود که جزء همین مخلوقات بود. حضرت میفرمایند: خدا مجموع این عالم را از یک ماده دیگری خلق نکرده است. اگر این مجموعه احتیاج به ماده قبلی داشته باشد، تسلسل لازم میآید. اگر به حسب تصویر ذهنی، خدا را در یک طرف قرار دهیم و عالم را هم یک طرف، برای پیدایش این عالم غیر از اراده خدا احتیاج به هیچ چیز دیگری نیست.
اگر در قران آمده است که برخی اشیاء از برخی اشیاء دیگر خلق شدهاند، مثلاً میفرماید: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ؛2 هر موجود زندهای را از آب آفریدیم»، این آیات با فرمایش حضرت زهرا سلاماللهعلیها منافات ندارد؛ زیرا حضرت میفرمایند: خداوند مجموع اشیاء را از ماده قبلی نیافرید و این منافات ندارد با اینکه بعضی اشیاء از بعض دیگر خلق شده باشند. خدا برای خلق این مجموعه به مادهای که روی آن کار کند احتیاج ندارد.منشأ این شبهه عمدتا از اینجاست که ما مفهومی که از صنع و حتی از خلق و آفریدن داریم این است که باید چیزی باشد تا روی آن تغییراتی ایجاد کرد تا به چیز دیگری تبدیل شود؛ مثلاً برای ساخت انگشتر، باید طلایی باشد تا زرگر آن را ذوب کند، در قالب بریزد، و کارهای دیگری روی آن انجام دهد تا انگشتر ساخته شود. در اینجا میگوییم: «صنع الخاتم؛ انگشتر را ساخت.» وقتی گفته میشود: خدا صانع عالم است، گمان میشود که باید مادهای باشد تا خدا روی آن کار کند و عالم را خلق کند؛ اما اگر هیچ مادهای نباشد، خدا چگونه عالم را خلق کند؟! اینها افکار نادرست و خامی است. به خاطر اُنسی که ما به کارهای خودمان داریم نمیتوانیم درست درک کنیم که چیزی از عدم محض به وجود آید. این امر عجیبی نیست؛ چراکه ما نمیتوانیم حقیقت خود خدا را هم درک کنیم. اگر بنا باشد که آنچه را حقیقتش را درک نمیکنیم انکار کنیم، در همین عالم ماده خیلی چیزها را باید انکار کنیم.
نکته دیگر این است که انسان عملاً نمیتواند بدون الگو و نمونه کاری انجام دهد؛ بر این اساس گمان میکنیم که وقتی خدا چیزی را خلق میکند باید صورتی ازلی و ابدی وجود داشته باشد تا خدا براساس آن صورت، هر چیز دیگری را خلق کند! اما باید بدانیم که آفرینش خدا براساس الگوگیری از الگوی قبلی نیست. برحسب فرض ذهن، وقتی ما خدا را در یک طرف قرار میدهیم و همه عالم را در طرف دیگر، دیگر چیزی نیست که بگوییم این الگوی آفرینش است. اگر گفته شود: صورتهایی ذهنی الگوی آفرینش است! میگوییم: این صورتها مخلوقاند یا خالق؟ اگرمخلوقاند که جزء عالماند، و اگر مخلوق نیستند باید عین خدا باشند و گرنه کثرت در ذات خدا لازم میآید و هیچ کثرتی در ذات الهی نیست. پس هیچ نمونهای برای هیچ موجودی قبل از آفرینش الهی وجود ندارد؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: « وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ؛ خدا الگوگیری نکرده است از مثالهایی که آنها را سرمشق خودش قرار دهد و بر اساس آنها خلق کند؛ تنها چیزی که در پیدایش عالم مؤثر بوده قدرت خداست.» در خلال مباحث گذشته هم گفتیم که قدرت خدا عین ذات خداست. پس فقط ذات مقدس الهی بوده و با اراده او همه عالم پیدا شده است.
و ذرأها بمشیته؛ در زبان عربی در مورد آفرینش عالم تعبیرات مختلفی به کار میرود؛ مانند ایجاد، خلق، ابداع، انشاء، ذرء و ... که در اینجا «ذرأها» به کار رفته است. این تعبیر در قرآن هم آمده است: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ.3 برخی از اهل معقول برای هر کدام از این تعبیرات، اصطلاح خاصی قرار دادهاند و هر یک از این تعبیرات را به دستهای از مخلوقات اختصاص دادهاند. گرچه با وجود اصطلاح، دیگر به توضیحات فراوان احتیاجی نیست، و از این جهت جعل اصطلاح کار خوبی است، اما باید بدانیم که این اصطلاحات با تعبیرات لغوی که در آیات و روایات به کار رفته و با استعمالات عرفی صدرصد تطابق ندارد؛ لذا باید هر اصطلاح را در فضای خودش به کار ببریم و وقتی وارد فضای عمومی شدیم، توجهمان به معنای لغوی باشد. در باب مشیت الهی و اینکه خداوند عالم را با مشیت خود خلق کرد، بحثهای زیادی واقع شده و میشود. من فقط اشارهای به این بحث میکنم تا دوستان اهل فضل آن را دنبال کنند و اگر دوست داشته باشند در این باره تحقیق کنند و رسالهای بنویسند.
سؤال اول این است که مشیت با اراده چه فرقی دارد؟
سؤال دوم این است که مشیت و اراده از صفات ذاتیاند یا از صفات فعلی؟
سؤال سوم این است که اسماء الهی با ذات الهی چه رابطهای دارند؟
برخی متکلمین، به خصوص متکلمین اشعری، اراده را از صفات ذاتی و جزء قدمای ثمانیه میدانستند. میگفتند: اراده خدا قدیم است و چیزی است غیر از علم و غیر از ذات خدا. برخی دیگر به استناد امثال این روایت که میفرماید: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ بِالْمَشِیئَة،4 گفتند: معلوم میشود که مشیت مخلوق است.
در بعضی روایات آمده است که خدا اسمهایی برای خودش خلق کرده و اسمی را در ذات خودش خلق کرده است که از ذات خودش خارج نمیشود. باید توجه داشته باشیم که در اینجا تعبیر خلق به معنای عرفی و به اصطلاح فلسفی نیست، و معنای آن این نیست که این اسمی که خدا برای خودش قرار داده مخلوقی است که به آن گفت: ای اسم موجود شو! اگر اینگونه باشد، سؤال میشود که با چه آن اسم را موجود کرد؟ به عنوان یک وجه عرض میکنم که شاید مناسبتر این باشد که بگوییم خلق در مورد آن اسمی که مخصوص ذات الهی است به معنای «جلوه» است.
درباره خلقت عالم باز پندار غلطی از طرف برخی اندیشمندان قدیم مطرح شده است و آن این است که میگفتند: «پیدایش عالم از خدا نوعی جبر است؛ یعنی خدا نمیتوانست خلق نکند. ذات خدا خلق را اقتضا دارد و اراده و مشیت در اینجا نقشی ندارد»؛ یعنی پیدایش عالم از ذات الهی تبارک و تعالی العیاذبالله جبری است. در مقابل این پندار غلط، آیات و روایات به شدت تأکید دارند که همه چیز به مشیت الهی وابسته است. به پیغمبر یاد میدهد که وقتی میخواهی کاری را انجام دهی بگو: انشاءالله (وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا * إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ)،5 و از آداب دینی ما این است که در هر کاری انشاءالله بگوییم و در قلبمان این باشد که هیچ کاری بیمشیت خدا انجام نمیگیرد؛ حتی در قرآن معنای لطیفی به کار برده و فرموده است: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ؛6 حتی مشیت شما هم بیمشیت خدا امکان ندارد». خدا خیلی تأکید دارد که ما خدا را اینگونه بشناسیم که هیچ کار و هیچ چیزی در عالم بیمشیت و اراده او تحقق پیدا نمیکند.
شاید مشیت و اراده وقتی با هم استعمال میشوند معنایشان با هم فرق کند؛ اما وقتی به جای همدیگر به کار میروند به یک معنا هستند. به هر حال روی کلمه شاء خیلی تأکید شده است. قرآن تأکید دارد که ما خدا را به هیچ وجه دست بسته ندانیم. آنجایی که ما گمان میکنیم که قضای حتمی است و علت تامه موجود است، غافلیم از این که یک جزء دیگر برای علت هست و آن خواست خدا است؛ اگر او بخواهد همه اینها به هم میخورد. در هیچ حالی نباید ما فکر کنیم که خدا دست بسته شد و دیگر خدا هم نمیتواند تغییری بدهد! خدای دست بسته که دیگر خدا نیست. این وابستگی به مشیت خدا در همه مخلوقات هست، خواه قدیم باشد یا حادث، مجرد باشد یا مادی. وجود هر مخلوقی وابسته به اراده خدا و به یک معنا تجسم اراده خداست.
قرآن میفرماید: فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ.7 جمود بر لفظ اقتضا میکند که بگوییم: اول باید امری باشد که متعلق قضا قرار گیرد و خدا هم باید اول علم داشته باشد، سپس اذن، بعد مشیت و بعد اراده تا میرسد به تقدیر و بعد قضا. وقتی به قضا رسید کار تمام است. قضا یعنی کار را تمام کرد. وقتی کار را تمام کرد، یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ، به آن موجودی که مشمول قضای الهی شده میگوید: باش! آن هم موجود میشود. حالا که میخواهد چیزی را موجود کند، باید به آن بگوید: باش! پس باید قولی از خدا صادر شود؛ با جمع این شرایط آن امر موجود میشود. پس غیر از ذات خدا این چیزها باید باشد. حال سؤال میشود: اینها خدا هستند یا غیر خدا؟ خدا که کلام نیست؛ خدا میگوید: باش! و این کلام با گفتن خدا موجود میشود. اگر این کلام، خدا بود حادث نبود؛ بلکه همیشه وجود داشت. اگر مخلوق است، نقل کلام میشود به این مخلوق. وقتی خدا میخواهد این کلام را خلق کند باید به این کلام هم بگوید: باش! و همین طور هَلُمّ جَرّاً و تسلسل لازم میآید. پس برای یک خلق باید خدا بینهایت بگوید: باش! این اقتضای جمود بر لفظ است. اما وقتی دقت کنیم مییابیم که خدا میخواهد با این بیان بگوید: غیر از این که خدا هست و میخواهد این امر به وجود آید، دیگر احتیاج به چیزی نیست؛ قرآن میفرماید: قرآن به اذن خدا هدایت میکند (بإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ)؛8 معنای این آیه این است که خدا هدایت میکند به اذن خودش؛ آیا معنای این آیه این است که خدا اول باید اذنی را ایجاد کند و بعد به وسیله این اذن آن هدایت را؟ یا نه منظور این است که خدا احتیاج به اذن کسی ندارد؟ مثل آنجا که از کسی میپرسند: این کار را به اذن چه کسی انجام دادی؟ و او در جواب میگوید: به اذن خودم! به اذن خودم یعنی احتیاج به اذن کسی ندارم؛ معنای این حرف این نیست که به اذن خودم احتیاج دارم! این تعبیر در محاورات عرفی و عقلایی هم به کار میرود. این که خدا به اذن خود هدایت میکند، یعنی خدا احتیاج به اذن کسی ندارد.
اینکه در روایت آمده است: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِیئَةَ بِنَفْسِهَا؛ اشیاء را با مشیت خلق میکند؛ اما مشیت را با خودش خلق میکند، یعنی چه؟ یعنی پیدایش مشیت احتیاجی به خلق ندارد. خدا عالم را به اذن خودش خلق میکند یا هدایت میکند، معنایش این نیست که واقعاً باید اذنی ایجاد کند و بعد در سایه آن اذن کارش را انجام دهد! بلکه معنای آن در حد فهم ما این است که پیدایش مشیت احتیاج به واسطه ندارد.
سؤال دیگر این است که مشیت و اراده آیا عین ذاتاند یا خارج از ذات؟ اگر اراده و مشیت را به معنای محبت برگردانیم، عین ذات میشوند. صفات ذاتی منحصر نیست به آن صفاتی که در کتابهای کلامی ذکر شده است. اگر کسی ادعا کند که حب الهی نسبت به ذات خودش و نسبت به آثار ذات، عین ذات خداست، و اراده و مشیت به معنای حب باشد، اراده و مشیت هم از صفات ذات میشوند. در قرآن هم اراده به معنای حب آمده است( تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ)9.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این کلام بر روی دو مطلب تأکید میکنند؛ اول این که آفرینش مجموع عالم از ماده قبلی نبوده و وجودش ابداعی است؛ یعنی خلقها علی نحو الابداع (نه به معنای اصطلاحی). دوم اینکه خدا به هیچ وجه دست بسته نیست و همیشه با مشیت خود کار میکند. هر چه را خلق کند چه عمرش کوتاه باشد و چه بینهایت، باز به مشیت او وابسته است.
وصلی الله علی محمد و آله
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2. انبیاء، 30.
3 . اعراف، 179.
4 . بحارالانوار، ج4 ص145.
5 . کهف، 23 و 24.
6 . انسان، 30 و تکویر، 29.
7 . بقره، 117 و آلعمران، 47 و مریم، 35 و غافر، 68.
8 . ابراهیم، 1.
9 . انفال، 67.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
السلامعلیکیا أبا محمد یا حسنبنعلی أیهاالمجتبی
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/03 همزمان با شب پانزدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِینِهَا، وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا؛1
در جلسه قبل به این مطلب پرداختیم که فاعلیت الهی نسبت به افعالش، از جمله خلق عالم، اختیاری است و همه چیز در این عالم در چارچوب خواست و مشیت الهی واقع میشود؛ لذا قرآن مجید اصرار عجیبی دارد که همه چیز را منوط به مشیت الهی توصیف کند، چه در امور تکوینی از قبیل وسعت و تنگی روزی و طول عمر و چه در امور تشریعی. در امور تشریعی، قرآن میفرماید: هم اصل تشریعات باید به اذن و مشیت الهی باشد و وقتی عدهای چیزی را حرام یا حلال اعلام میکنند میفرماید: «قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛2 خدا به شما اجازه داده اینها را بگویید یا بر خدا افترا میبندید؟»، و هم عمل به تشریعات را وابسته به مشیت الهی میداند و میفرماید: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ؛3 حتی ایمان آوردن شما از دایره مشیت خدا خارج نیست.» علاوه بر مرگ و حیات، افعال اختیاری ما هم وابسته به اذن و مشیت خداست. بر این اساس نکته مهمی که در این عبارات کوتاه این خطبه شریف مورد تأکید قرار گرفته همین است که آفرینش این عالم به مشیت خداست (ذرأها بمشیته).
کلمه «ذرأ» معمولاً در مورد تکثیر یک موجود به کار میرود؛ مثل تکثیر از راه توالد و تناسل. قرآن میفرماید: «ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَامِ؛4 خداست که موجودات را بر روی زمین پخش میکند»؛ یعنی گمان نکنید بعد از خلق پدر و مادر این کار از دست خدا خارج شده است و دیگر ربطی به اراده و مشیت خدا ندارد.
پدیدههای عالم طبق سنتهایی به وجود میآیند که خدا در عالم قرار داده است. گاهی هم مثل معجزات، راههای اختصاصی و استثنایی دارد. حال که همه چیز در این عالم با مشیت خدا تحقق پیدا میکند و خدا هیچ کار جبری و قهری ندارد، نهایت اختیار از آنِ خداست. در کار سایر موجودات مختار از جمله انسان، عواملی جبری وجود دارد؛ لذا همه چیز در اختیار ما نیست. اختیار ما در میان مجموع اسباب و عللی که در کار ما نقش دارند، شاید یک صدم هم سهم نداشته باشد. این عوامل را خدا قرار داده است و تحت اختیار ما نیست و هر وقت هم بخواهد آنها را میگیرد. اما اختیار در کار خدای متعال به تمام معنا وجود دارد؛ هیچ شرط، قید یا مانعی برای کار خدا وجود ندارد؛ لذا اختیار حقیقی از آنِ خداست.
وقتی ما انسانها کار خودمان را تحلیل میکنیم میبینیم زمانی کاری را انجام میدهیم که انگیزهای داشته باشیم؛ مثلاً ما میتوانیم غذا بخوریم و میتوانیم نخوریم؛ اما وقتی که احساس گرسنگی میکنیم انگیزه غذا خوردن پیدا میکنیم. فعل اختیاری نیازمند یک عامل تعیین کننده است. کار اختیاری در صورتی انجام میگیرد که نفعی داشته باشد، مانع ضرری شود، نیازی را تأمین کند یا رنجی را برطرف کند؛ در یک کلمه باید خیری داشته باشد تا انسان سراغ آن برود. ما چون آن خیر را نداریم و میخواهیم آن را تحصیل کنیم سراغ آن کار میرویم. اگر سراغ غذا میرویم برای این است که سیری برای ما خیری است و آن را نداریم؛ غذا میخوریم تا سیر شویم؛ یعنی با کار اختیاری میخواهیم چیزی را که نداریم پیدا کنیم. آنچه که ما در نظر میگیریم تا با انجام فعل به آن برسیم، هدف ما از آن کار است که در اصطلاح فلسفی به آن علت غایی میگویند. حال بعضی میگویند: علم به آن هدف علت غایی است و برخی دیگر میگویند: شوق به آن، علت غایی است. من خودمانیتر میگویم: «علاقه به آن هدف علت غایی است.»
حال ممکن است سؤال شود: آیا خداوند که با اختیار خود عالم را خلق کرد، از این کار هدفی داشت یا خیر؟ اگر هدفی داشت، هدفش چیست؟ چه چیزی را ندارد که میخواهد با انجام دادن این کار به آن برسد؟
برخی گفتهاند: خدا اصلاً هدفی ندارد. اصلاً نسبت دادن هدف، غرض و علت غایی به خدا غلط است. غرض و هدف در مخلوقات مطرح میشود. بعضی گفتهاند: خدا عالم را خلق کرد تا فایدهای به دیگران برساند، نه برای این که خود فایدهای ببرد. لازمه این سخن این است که خدا رضایت یا کمال بندگانش را ندارد و میخواهد به آن برسد. معنای این سخن این است که خدا احتیاج دارد!
فیلسوفان اسلامی بحث پیچیدهای را مطرح کردهاند که من نتیجهاش را در یک جمله میگویم؛ ایشان میگویند: درباره خدای متعال بلکه در همه مجردات، علت غایی و علت فاعلی یکی است. معنای این سخن چیست؟ آیا وقتی گفته میشود خودش برای خودش علت غایی است، یعنی خودش را ندارد و میخواهد به خودش برسد؟
به نظر بنده علت غایی در واقع آن علاقهای است که موجود مختار به آن غایت دارد؛ به تعبیر جامعتر، دوست داشتن انگیزه انجام کار اختیاری است؛ اما دوستداشتن در موجودات مختلف فرق میکند. برای خداوند متعال میتوان نوعی دوستی فرض کرد که مثل سایر صفات ذاتی، عین ذات اوست. خدا خوبی و خیر را دوست دارد و خیر مطلق، ذات خودش است؛ حال چیزی که مرتبهای از خیر او را منعکس کند آن هم بالتبع برای او مطلوب میشود.
گاهی ما چیزی را به خاطر خودش دوست داریم و گاهی به خاطر انتسابش به چیزی دیگر. وقتی شما کسی را خیلی دوست داشته باشید، عکسش را هم دوست خواهید داشت. با اینکه آن عکس، تکه کاغذی بیش نیست آن را هم دوست دارید؛ زیرا این عکس دوست را نمایش میدهد. تا مادامی که او را دوست دارید این عکس و هر آنچه به او منتسب است را هم بالتبع دوست دارید. ما در و دیوار حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها را میبوسیم چون به محبوب انتساب دارد و از آن جهت آنها هم برای مامطلوباند. این خاصیت محبت است.
آنچه برای خدا اصالتاً ارزش دارد ذات خودش است. هیچ چیز از خدا دوستداشتنیتر نیست. او همه کمالات را به نحو اشد و اکمل دارد و هر کس هم هر کمالی دارد از او دارد؛ پس دوستداشتنیترین چیزها ذات خداست. خدا اصالتاً خودش را دوست دارد؛ لذا آثار خود را هم بالتبع دوست دارد. هر چیزی که بیشتر بتواند خدا را نشان دهد برای او مطلوبتر است. چرا خداوند مکرر در قرآن میگوید: اللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ، یُحِبُّ التَّوَّابِینَ، یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ و ... ؟ چون کسانی که واجد این صفات میشوند بیشتر میتوانندآیینه و جلوهگاه خدا باشند. انسان اکمل یعنی وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله محبوبترین بندگان برای خداست؛ چون وجود او و صفات او بیش از همه چیز میتواند خدا را نشان دهد. او حبیبالله است؛ چون خیرات و کمالاتش از همه بیشتر است و بهتر از همه میتواند صفات خدا را در خلق نشان دهد. ائمه اطهار، انبیاء و اولیای خدا بر حسب اختلاف مراتب و کمالاتشان همین طور هستند.
نکته دیگر که باید به آن توجه داشت این است که ما گاهی یک چیزی را دوست داریم ولی میبینیم برای رسیدن به آن باید کارهای زیادی انجام دهیم؛ مثلاً جوانی میخواهد با دختر یک خانواده ثروتمند و اسم و رسمداری ازدواج کند. میبیند اگر بخواهد با این دختر ازدواج کند باید هم پول، هم کسب و کار آبرومند و هم تحصیلات خوبی داشته باشد. تصمیم میگیرد همه اینها را فراهم کند. او اصالتاً ازدواج با آن دختر را میخواهد و بقیه، همه مقدمه است. این کارها را انجام میدهد چون مقدمه رسیدن به معشوق است. کسی که آرزوی رفتن به خانه خدا را دارد به دنبال کسب حلالی میرود تا هزینه این سفر را تأمین کند و همینطور سعی میکند سایر مقدمات را فراهم کند. همه آنها هم مطلوباند؛ همه دوست داشتنیاند، اما به خاطر شیء عزیزتری! اگر آن نبود این کارها انجام نمیگرفت. میتوان دو یا چند چیز را در طول هم دوست داشت؛ یک چیز اصالت داشته باشد و بقیه جنبه فرعی داشته باشند. در حج، زیارت خانه خدا اصالتاً مطلوب است؛ اما زیارت قبر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله هم مطلوب است. این دو چون با هم تزاحمی ندارند هر دو مطلوباند؛ اما یکی از آنها در واقع فرع دیگری است. دو هدفاند؛ اما هر دو در یک حد مطلوبیت نیستند و یکی جنبه ثانوی دارد.
اولین مطلوب خدای متعال در اصل، ذات خودش است که هیچ کمبودی ندارد. او از تنهایی هم هیچ رنجی نمیبرد. خدا از اول تنها بوده تا آخر هم تنهاست. در زیارت جامعه ائمةالمؤمنین که زیارت بسیار ارزندهای است و جا دارد که با دقت خوانده شود، آمده است: یَا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِی صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم ...ابْتَدَعْتَهُ ... لَا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیْكَ إِذْ لَا غَیْرُكَ وَ لَا حَاجَةٍ بَدَتْ لَكَ فِی تَكْوِینِهِ وَ لَا لِاسْتِعَانَةٍ مِنْكَ عَلَى مَا تَخْلُقُ بَعْدَهُ بَلْ أَنْشَأْتَهُ لِیَكُونَ دَلِیلًا عَلَیْكَ بِأَنَّكَ بَائِنٌ مِنَ الصُّنْع؛5
بهترین چیزی که او را راضی میکند توجه و علم به خودش است. این بالاترین مرتبه ابتهاج است. بعد از ابتهاجی که نسبت به ذات خودش دارد، ابتهاجی است که از داشتن کاملترین مخلوقاتش دارد که در درجه اول پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار دارند و بعد حضرت زهرا و امیرالمومنین و بعد از ایشان سایر ائمه صلواتاللهعلیهمأجمعین و بعد الاقرب فالاقرب.
خدا عالم را خلق کرد چون دوست داشت آیینههایی برای خودش تحقق پیدا کنند. اگر سند این حدیث قدسی صحیح باشد که میفرماید: «یا رسولالله اگر تو نبودی عالم را خلق نمیکردم و اگر علی نبود تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود هیچ یک از شما را خلق نمیکردم» توجیه قابل فهم آن این است که وقتی خدای متعال میخواهد امثال و نظایر پیامبر اکرم ـ با اختلاف مراتبی که دارند ـ تحقق پیدا کنند، باید سلسله پیوستهای تحقق پیدا کند. امام زمان عجلاللهتعالیفرجه وقتی میتواند به وجود آید که پدری مثل امام حسن عسگری علیهالسلام و مادری مثل نرجس خانم داشته باشد؛ همینطور تا برسد به حضرت زهرا سلاماللهعلیها. اگر حضرت زهرا سلاماللهعلیها نبود، امامان علیهمالسلام تحقق پیدا نمیکردند و اگر ائمه علیهمالسلام نبودند نور پیغمبر اکرم و رسالت ایشان باقی نمیماند. اسلام به برکت ائمه اطهار باقی ماند. آن رشتهای که اینها را به هم پیوند میدهد حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست؛ لذا میفرماید: لولا فاطمة لما خلقتکما. قطعاً میدانیم که مقام پیامبر اکرم از همه آنها بالاتر است. نمیشود گفت: وجود پیغمبر فرع وجود حضرت زهراست؛ اما میشود گفت: این مجموعه، مطلوب خداست و این مجموعه به هم پیوسته است و حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست که میتواند این مجموعه را به هم پیوند دهد.
حال با توجه به مباجث مطرح شده اگر از ما بپرسند: خدا عالم را برای چه خلق کرد؟ میگوییم: خدا فاقد چیزی نبود تا با خلق عالم نفعی ببرد؛ اما ممکن است آن مخلوق نیاز داشته باشد. خدا سیبی را خلق میکند؛ به دنبال آن بوی سیب را هم خلق میکند؛ اما بوی سیب وقتی هست که سیبی باشد. آن بوست که احتیاج دارد به اینکه یک جوهری باشد تا قائم به آن باشد؛ نه اینکه خدا احتیاج داشته باشد. این شرط تحقق این مخلوق است نه شرط افاضه او. شرط قابلیت قابل است نه شرط فاعلیت فاعل. او نیازی ندارد؛ بلکه عالم را خلق کرد چون اصالتاً خودش را دوست دارد؛ از آن حب، حب به کاملترین مخلوقات بالتبع حاصل میشود و چون پیغمبر صلیاللهعلیهوآله کاملترین و نزدیکترین موجودات به خداست، میتوان گفت: عالم را برای پیغمبر خلق کرد؛ البته او هر چیزی را به اندازه خیری که دارد دوست دارد. آنها هم به همان اندازهای مطلوباند که بتوانند دلالت بر حکمت الهی، عظمت الهی، علم الهی و ... داشته باشند. خدا همه مخلوقاتش را دوست دارد؛ اما آن قدر فاصله است بین ما و وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهمالسلام که قابل قیاس نیست. همه عالم در برابر آنها بهایی ندارد. این تنها یک تعارف نیست؛ بلکه فرمایش خودشان است.
وقتی بناست موجود مختار خلق شود، باید زمینه به گونهای فراهم شود که هم امکان انتخاب راه خوب باشد و هم امکان انتخاب راه بد. علاوه بر راه رسیدن به مقامات عالی ، راه عکس آن هم باید وجود داشته باشد تا زمینه اختیار فراهم شود. کسی لیاقت بهشت رفتن را پیدا میکند که برای او امکان رفتن به جهنم هم وجود داشته باشد. اگر تنها یک راه وجود داشته باشد انتخاب معنا ندارد. بنابراین باید راه جهنم هم وجود داشته باشد. در این صورت وجود آن راه بالعرض مطلوب است. اگر بنا نبود موجود مختاری در عالم خلق شود، خدا جهنم را هم خلق نمیکرد. جهنم را هم بالعرض به خاطر همان اولیای خودش خلق کرده است. چون رسیدن آنها به کمال در سایه عبادات اختیاریشان ممکن است و برای تحقق عبادات اختیاری، باید دو راه وجود داشته باشد؛ یک راه، راه خدا و یک راه، راه غیر خدا. راه خدا به بهشت منتهی میشود. راه غیر خدا هم باید به نقطهای منتهی شود و آن نقطه جهنم است. پس جهنم بالعرض مطلوب میشود.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2. یونس، 59.
3 . یونس، 100.
4 . انعام، 136.
5 . بحارالانوار، ج99 ص167. در این تعبیرات برای خلقت عالم از تعبیر صدور استفاده شده است؛ کسانی که به فلاسفه ایراد میگیرند که چرا میگویید عالم از خدا صادر شده است، باید بدانند که در روایات هم چنین تعبیراتی آمده است.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/04 همزمان با شب شانزدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِینِهَا، وَ لَا فَائِدَةٍ لَهُ فِی تَصْوِیرِهَا، إِلَّا تَثْبِیتاً لِحِكْمَتِهِ، وَ تَنْبِیهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَ إِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، و دلالَةً عَلَى رُبُوبِیَّتِه وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَ إِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ وَ حِیَاشَةً لهُمْ إِلَى جَنَّتِه؛
در بیان توضیح فقراتی از خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها به اینجا رسیدیم که با عبارت کوتاهی تأکید فرمودند که خدای متعال نهایت اختیار را دارد و همه چیز تابع مشیت اوست. به این مناسبت انتقال پیدا کردند به این معنا که هدفش از آفرینش این عالم چیست؟ در جلسه گذشته به طور فشرده در این باره توضیحی عرض کردیم. گفتیم: اگر منظور از هدف همان چیزی است که در کارهای اختیاری ما مطرح است، این هدف درباره فاعلی صدق میکند که احتیاج به هدفی دارد و چون به آن هدف نرسیده و واجد آن کمال نیست، آن کار را انجام میدهد تا او را به آن هدف برساند، و داشتن هدف به این معنا در مورد خدای متعال صحیح نیست. خدا به چیزی احتیاج ندارد؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها تأکید میفرمایند: ذَرَأَهَا بِمَشِیَّتِهِ، مِن غَیر حاجةٍ مِنهُ إِلى تَكوِینِها و لا فائدةٍ فی تَصویرِها.
اما میتوان معنایی تحلیلی برای هدف در نظر گرفت که درباره خداوند هم صادق باشد و جزء صفات ذاتی الهی محسوب گردد، و آن این است که بگوییم هدف، آن چیزی است که فاعل مختار دوست دارد آن چیز تحقق پیدا کند. در واقع انگیزه فاعل مختار برای انجام کار، دوست داشتن است. دوست داشتن گاهی بالذات به چیزی تعلق میگیرد، گاهی بالتبع و گاهی بالعرض ـ که در جلسه گذشته این اصطلاحات را توضیح دادیم. متعلقات محبت همه به نوعی هدفاند. به عنوان مثال وقتی از کسانی که اهل عبادت و یاد خدا هستند سؤال میشود که چرا عبادت میکنید؟ عدهای خواهند گفت: برای رسیدن به ثواب آخرت عبادت میکنیم. هدف اصلی برای ایشان نعمتهای بهشتی است و چون عبادت وسیله رسیدن به آن هدف است بالتبع آن را هم دوست دارند. عدهای هستند که اصلاً از یاد خدا لذت میبرند؛ بذکرک عاش قلبی؛1 اصلا زندگی قلب من وابسته به یاد توست. برای این افراد، خود عبادت مطلوب بالذات است. خدا بندگانی دارد که از نعمتهای بهشتی از آن جهت لذت میبرند که نعمت خداست و چون به خدا انتساب دارند و نشانه لطف خدا به آنها هستند، آنها را دوست میدارند. حضرت زینالعابدین علیهالسلام در مناجاتهای خمسعشر به خدا عرض میکنند: «یا نعیمی و جنتی یا دنیای و آخرتی؛ تو نعمتهای منی، تو بهشت منی، تو دنیای منی، تو آخرت منی!» خدا چنین بندههایی هم دارد. ای کاش ما در طول عمرمان برای لحظاتی چنین حالی برایمان پیدا میشد.
به هر حال همه اینها به نوعی هدف است. اهداف بالتبع در طول اهداف بالذاتاند. اگردر قرآن هم میبینیم برای خلقت انسان چند هدف ذکر شده است، در اصل به اهداف طولی اشاره دارد. به این معنا میتوان گفت: خدای متعال، هم هدف بالذات دارد، هم هدف بالتبع و هم هدف بالعرض، که توضیح آن در جلسه قبل گذشت. وقتی در آیات قرآن و روایات از جمله همین خطبه شریف دقت میکنیم میبینیم خدا برای افعال خود اهدافی را تعیین کرده است؛ من قسمتی از این خطبه شریف را که در ابتدای جلسه خواندم، ترجمه میکنم تا با اهدافی که حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای آفرینش عالم ذکر میکنند آشنا شویم.
حضرت میفرمایند: «خداوند، عالم را که خلق کرد نیازی به ایجاد آن نداشت؛ نه در اصل ایجاد آن و نه در تکمیل و صورت بندی آن.» سپس اموری را استثنا میکنند و آنها را به عنوان هدف معرفی میکنند. «إلا تثبیتا» استثنای منقطع است؛ زیرا این امور باز فایدهای نیست که عاید خدا شود. استثنای منقطع نهایت تأکید را میرساند؛ یعنی اگر هدفی هم ذکر میکنیم از سنخ اهدافی نیست که ناشی از احتیاج یا برای حصول فایده است؛ بلکه اینها اموری است برای فایده رساندن به خلق. حضرت در ادامه چند مورد را ذکر میفرمایند؛ اول: «تثبیتا لحكمته؛ برای اینکه حکمتش را تثبیت کند.» اگر کسی در حکمت خدا شک داشته باشد وقتی آفرینش او را میبیند و اسراری که در آفرینش هر موجودی هست را درک میکند، میفهمد که آثار حکمت در آن ظاهر است. «و تنبیها على طاعته؛ وقتی انسان، این عالم را با این حکمتها میبیند، متوجه میشود که این عالم حساب و کتابی دارد. قران میفرماید: «الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاًَ سبحانک فَقِنا عَذابَ النَّار؛ وقتی در اسرار آفرینش دقت میکنند، میگویند: بار الها! اینها را بیهوده نیافریدی . تو پاک و منزهی. ما را از عذاب آتش نگاه دار!» یعنی وجود من هم عبث نیست. حال که حساب و کتابی دارد ممکن است بعضی اعمال من، مرا مستحق آتش کند. نتیجه این تفکرات این میشود: فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ تفکر در حکمتهای الهی باعث میشود که انسان متوجه اطاعت خدا شود و انگیزه اطاعت پیدا کند.
و إظهارا لقدرته؛این عبارت شبیه تثبیتا لحكمته است. در نسخهای آمده است ـ ظاهراً این نسخه رجحان دارد ـ: دلالة علی ربوبیته ؛ این عالم را خلق کرد برای اینکه ربوبیت خود را به بندگان نشان دهد. بفهمند اختیار عالم به دست اوست. متقابلا وقتی او شد «رب»، ما میشویم «عبد». بنابراین ما باید وظیفه بندگیمان را به جا بیاوریم. و تعبدا لبریته؛ تعبد، هم بهصورت لازم استعمال میشود و هم متعدی. وقتی لازم استعمال میشود یعنی انسان در مقام عبادت برآید و ممارست بر عبادت داشته باشد؛ ولی وقتی متعدی استعمال میشود یعنی کسی را به بندگی فراخواند. در اینجا ظاهراً معنای متعدی مراد است؛ یعنی خدا عالم را با این اسرار و حکمتها خلق کرد تا بندگانش را به بندگی خود فرا خواند. و نهایتاً میفرمایند: و إعزازا لدعوته؛ یعنی وقتی خدا پیغمبران را میفرستد و مردم را به راه صحیح بندگی دعوت میکند، تفکر در حکمت و عظمت خلقت کمک و تقویتی برای دعوت انبیاست. در قرآن کریم هم اشاره شده است که وقتی خدا انبیا را میفرستد، اسباب تکوینی را به صورتی فراهم میکند که دعوت انبیا مؤثر واقع شود.2
ثم جعل الثواب على طاعته و وضع العقاب على معصیته؛ خدا فقط به این اکتفا نکرد که مردم با دیدن عظمت و حکمت عالم با وظیفهیشان آشنا شوند و در برابر خدا خضوع کنند، بلکه از روی لطف عامل تقویتکنندهای هم برای بندگان قرار داد و آن عامل این است که فرمود: اگر بندگی کنید ثواب اخروی هم دارید و اگر عصیان کنید عقاب میشوید. اینها باز از رحمت خداست؛ یعنی از بس که خدا میخواهد بندگان به سوی کمال بروند و لیاقت آن رحمتهای بیپایان را پیدا کنند، این عوامل را هم قرار داده تا بیشتر به سمت اطاعت و دوری از معصیت برانگیخته شوند. ذیادة لعباده من نقمته و حیاشة لهم إلى جنته؛ به کسی که دشمنان را دفع میکند «ذائد» گویند. حضرت میفرمایند: خداوند برای جلوگیری از ابتلا بندگان به نقمتها و راندن آنان به سوی بهشت ثواب و عقاب را قرار داده و آنها را بیان کرده است. «حیاشة» نقطه مقابل ذیاده است یعنی سوق دادن و راندن. این ترجمه کوتاهی از فرمایش ایشان بود.
حال سؤال این است که وقتی هنوز خداوند انسان را خلق نکرده است چگونه میتوان گفت که عالم را خلق کرد تا حکمتش را نشان دهد؟ به چه کسی میخواهد نشان دهد؟ عالم را خلق کرد تا چه کسی را به سمت ثواب سوق دهد و از عقاب منع کند؟ جواب این است که در اینجا منظور برخی مصادیق اشیاء است، نه عالم من حیث المجموع. یعنی حضرت، عالم را منهای انسان مختار در نظر گرفته است و سپس میفرماید: عالم را خلق کرد، این حکمتها را در آن به کار برد، قدرت خودش را ظاهر کرد و ... تا شما انگیزه اطاعت پیدا کنید و در سایه عبادت لیاقت دریافت رحمت بالاتری را پیدا کنید. مادامی که این عبادتها را انجام ندهید، اصلا نمیتوانید آن رحمت را درک کنید. ملائکه نمیتوانند ثوابهای اخروی را درک کنند. آن ثوابها برای انسان است و ملائکه در بهشت خادم انساناند. ثوابهای بهشتی در اثر عمل اختیاری انسان پیدا میشود. پس وقتی خدا انسان را به عبادت دعوت میکند و میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ،3 معنایش این نیست که شما عبادت کنید تا من از عبادت شما کیف کنم! معنای این حرف این میشود که خدا به عبادت ما احتیاج دارد! در حالیکه خداوند هیچ احتیاجی ندارد. در آیات متعددی از قرآن آمده که اگر همه إنس و جن از اولین و آخرین، کافر شوند سر سوزنی به خدا ضرر نمیخورد و از او چیزی کم نمیشود. پس همه این دستگاه، اعم از ارسال انبیا و اولیا و لوازم آن، همه برای این بوده است که انسانها بتوانند با اطاعت خدا لیاقت ثواب، کمال و رحمت بیشتر را پیدا کنند و به خدا نزدیکتر شوند. خدا افاضه کردن رحمت را دوست دارد؛ اما راه رسیدن به آن رحمت عبادت است. این یک تعبیر مسامحی است که ما میگوییم: باید کار را برای رضای خدا انجام داد و باید کاری کرد که او راضی شود. منظور این است که ما باید لیاقت پیدا کنیم که متعلق آن رضایت الهی قرار گیریم؛ تحولات مال ماست نه مال او.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این چند جمله فلسفه عظیمی برای خلقت را بیان فرمودهاند که ما در چند جلسه به صورت فشرده درباره آن صحبت کردیم. اما باید به این نکته هم توجه داشت که وقتی خدا کاری را انجام میدهد گاهی با یک تیر صد نشان میزند و صد هدف تحقق پیدا میکند؛ ولی گاهی یکی از آن هدفهای کوچکش را برای ما بیان میکند. برای روشن شدن این نکته مقدمهای را عرض میکنم. ما معمولا وقتی انجام کاری را در نظر میگیریم و از آن هدفی را دنبال میکنیم ممکن است لوازم و آثاری داشته باشد که ما اصلا به آنها توجهی نداریم. مثلاً وقتی غذا میخوریم هدفمان سیر شدن است و اگر کمی عاقلتر باشیم هدفمان این است که تجدید قوا کنیم تا بتوانیم عبادت کنیم. حال وقتی غذا میخوریم و آن را در دهان میجویم، ماهیچههای فک ما هم در اثر حرکت تقویت میشود. اگر کسی مدتی دهانش را ببندد و دهانش هیچ حرکتی نکند کمکم ماهیچههای اطراف فکش خشک میشود. غذا خوردن فک ما را نیز تقویت میکند. اما خیلی از انسانها از چنین آثاری خبر ندارند و اگر خبر هم داشته باشند به آنها توجه ندارد. حال اگر ما واقعاً میتوانستیم همه این آثار نافع را بدانیم و واقعاً وقتی غذا میخوریم همه آنها را لحاظ کنیم اشکالی داشت؟ مسلماً هر اثر خیری که بر چیزی مترتب میشود اگر آدم بداند و تحت اختیارش باشد و اراده کند کارش کاملتر خواهد بود.
خدای متعال وقتی کاری را انجام میدهد با یک تیر گاهی صد نشان میزند ولی گاهی یکی از آن هدفهای کوچکش را برای ما بیان میکند؛ چون مقتضای صحبت با ما همین است. اهداف دیگر را یا نمیشود بیان کرد، یا اگر بگوید ما نمیفهمیم و یا اگر بگوید برای ما اهمیتی ندارد. این آسمانها و کهکشانها با این عظمت و با این همه زیبایی برای چه خلق شده است؟ گاه فاصله بین دو کهکشان هزاران سال نوری است و در دل هر کدام میلیونها و میلیاردها ستاره شناور است. به راستی هدف از خلقت این دستگاه عظیم چیست؟ اگر بخواهند برای ما تمام اهداف خلقت اینکهکشانها رابیان کنند آیا میتوانیم آنها را تصور کنیم؟ آن زمانی که بشر گمان میکرد ستارگان گلمیخهایی هستند که در آسمان کوبیده شدهاند، اصلاً چنین اهدافی را نمیفهمید. الآن هم برای ما بگویند ما نمیفهمیم. خدا در قرآن میفرماید: «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْر؛4 ما این ستارگان را خلق کردیم برای اینکه وقتی در بیابان یا در دریا راه را گم میکنید با این ستارهها راه را پیدا کنید.» اگر خدا بخواهد همه حکمتهایی که در اینها نهفته است را بیان کند عقل ما درک نمیکند. او که جاهل نیست که آثارش را نداند؛ بلکه اهدافی که در قرآن یا در روایات بیان شده به مقتضای حالی است که آن آیه نازل شده و آن مخاطبی که این را میشنود و درک میکند، والا اگر بخواهد همه حقایق را بیان کند هم خیلی طولانی میشود و هم مخاطب نمیتواند درک کند. وقتی درک نکرد، استفادهای هم از آن نمیبرد. پس ما نباید گمان کنیم که اهدافی که ذکر میشود اهداف انحصاری است و خدا همه این کارها را فقط برای این انجام داده است. اهدافی که بیان میشود قسمتی از همه اهداف است و برای ما میگویند تا ما تربیت شویم و از این نعمت استفاده کنیم. چون قرآن هُدًى لِّلنَّاسِ است و ما باید با آن هدایت شویم باید چیزی را بگوید که بفهمیم تا بتواند در ما اثر کند. این است که گاهی در میان اهداف متعدد، هدف کوچکی را ذکر میکنند تا غرض از بیان آن آیه برای آن مخاطبین تحقق پیدا کند.
وصلیالله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج95 ص89، دعای ابوحمزه ثمالی.
2. اعراف، 94 و انعام، 42.
3 . الذاریات، 56.
4 . انعام، 97.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/05 همزمان با شب هفدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... و أشهد أن أبی محمدا عبده و رسوله اختاره قبل أن أرسله و سماه قبل أن اجتباه و اصطفاه قبل أن ابتعثه إذ الخلائق بالغیب مكنونة و بستر الأهاویل مصونة و بنهایة العدم مقرونة؛
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این خطبه مبارک بعد از شهادت به توحید و صفات الهی، شهادت به رسالت را ذکر میفرمایند. ما با تعابیر «أَرْسَلَ»، «إِبْتَعَثَ» یا «بَعَثَ» آشناییم؛ «إرسال» یعنی فرستادن و «بعث» یعنی برانگیختن؛ ولی اوصاف دیگری هم در قرآن کریم برای انبیاء ذکر شده است، از قبیل «إختیار»، «إصطفاء» و «إجتباء» که به حسب رتبه بر إرسال یا بعث تقدم دارند. قرآن در مورد موسی علیهالسلام میفرماید: «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى؛1 من تو را به پیامبری انتخاب کردم.» درباره بسیاری از انبیاء تعبیر «إصطفاء» به کار برده شده است، مانند: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمین.2 «إجتبی» هم در مورد انبیاء به کار رفته است. در سوره آلعمران میفرماید: «ما كانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاء؛3 معمولاً همه اینها در فارسی به «برگزیدن» معنا میشود؛ اما نکتههایی که در عربی در آنها لحاظ شده مختلف است. «إصطفاء» از «صفو» است؛ یعنی صاف و زلال چیزی را گرفتن، تصفیه کردن. «إجتباء» یعنی کشیدن؛ چیزی شبیه عصاره چیزی را کشیدن. «إختیار» هم از ماده «خیر» است؛ یعنی چیزی را به عنوان خیر برگزیدن.
این اوصاف درباره پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم استعمال شده است؛ اما در این خطبه به نکاتی اشاره دارد که باید به آنها توجه کرد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها تأکید میکنند که این اختیار و اصطفاء قبل از ارسال و بعثت است. ابتدا ممکن است به ذهن اینگونه بیاید که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در سن چهل سالگی مبعوث شدند؛ اما خدا چند سالی قبل از چهل سالگی ایشان را برگزیده بود. جملههای بعدی نشان میدهند که منظور این نیست. من عباراتی را که در ابتدا خواندم ترجمه تحتاللفظی میکنم و بعد به توضیح آنها میپردازم؛
«شهادت میدهم که پدرم بنده و فرستاده خداست. خدای متعال او را انتخاب کرد پیش از آنکه مبعوث به رسالت کند، و قبل از آنکه او را برگزیند او را تعیین کرد.» وقتی کسی را برای کاری نامزد و تعیین میکنند میگویند: سمّاه. و إصطفاه قبل أن إبتعثه؛ «إبتعث» یعنی بعثتی که با دقت و با حساب باشد. در این عبارت باز میفرمایند: إصطفاء قبل از بعثت بوده است؛ اما چه مقدار قبل؟ میفرمایند: «هنگامی که مخلوقات در عالم غیب مستور و پنهان بودند و پردههای بسیار حیرتانگیز آنها را پوشانده بود و آنها زیر آن پردهها حفظ میشدند.» معمولاً کسانی که این خطبه را شرح یا ترجمه کردهاند عبارت «و بنهایة العدم مقرونة» را این طور معنا کردهاند که موجودات از ازل معدوم بودند اما این عدم تا مرز آن وجود امتداد داشت. در آخرین مرحله نبودشان موجود میشدند. اما احتمال دیگری هم هست که به نظر بنده قویتر میرسد. منظور از نهایت، تأکید در معدومیت است؛ یعنی هیچ چیز نبودند. به هر حال حضرت میفرمایند: «آن وقتی که مخلوقات در چنین وضعی بودند خدای متعال پیغمبر را انتخاب کرد و برگزید و برای رسالت نامگذاری کرد و بعد در این عالم در زمان خاصی او را مبعوث به رسالت کرد.»
ما در روایات این مفاهیم را شنیدهایم که نور پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین قبل از این عالم خلق شده است. در روایتی نقل شده که جابر از رسول خدا سؤال کرد: اولین مخلوق خدا چه بود؟ پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «اول ما خلق الله نور نبیک یا جابر.4 شاید بتوان گفت: این مضمون که قبل از این عالم محسوس، مخلوقی به نام نور وجود داشته و این نور با وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهمالسلام، اتحاد داشته، از حد تواتر هم بیشتر است. و حتی در کتب روایی اهلسنت هم آمده است. اما درک حقیقت این مطلب بسیار مشکل است. ما تعبداً آن را قبول داریم؛ اما کنه آن را درست نمیفهمیم. افراد سطحینگر گمان میکنند این نور چیزی شبیه نور چراغ یا نور خورشید بوده است؛ ولی وقتی دقت میکنیم میبینیم آن نور با این نورها خیلی تفاوت دارد. آن نوری که به وجود پیغمبر اکرم و ائمه اطهار نسبت داده شده چیزی است که از یک پرتو آن بهشت آفریده شده است؛ ملائکه، لوح،قلم و ... از آن نور آفریده شدهاند! وقتی دشواری مطلب بیشتر میشود که میشنویم این نور، علمی فوق علومی که ما تصور میکنیم داشته است؛ بلکه علوم همه مخلوقات بعدی از او پدید آمده است و ملائکه تسبیح خدا را از او یاد گرفتهاند!
طبعاً آن وقت، نه مکانی بوده و نه فضایی و نه زمانی؛ زیرا این نور اولین مخلوق است. این نور چه نوری است؟ عقل ما درک نمیکند. آن چیزی که مقداری انسان را آرام میکند این است که خدای متعال خودش را هم نور معرفی کرده است؛ اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.5 قطعاً میدانیم که خدا نور حسی نیست. آن نوری را هم که از نور خودش آفریده با او سنخیت دارد، نه با این انوار مادی و حسی. ما نور خدا را از نقایص تنزیه میکنیم و میگوییم: خدا نور است، اما نوری که حجم، زمان و مکان ندارد و محتاج به جوهری نیست که به آن قائم باشد، و قابل تجزیه نیست؛ اما کنه آن را نمیفهمیم. همینطور حقیقت نور رسول الله را هم نمیفهمیم. فقط از طریق روایات اجمالاً میفهمیم که خداوند چنین مخلوقی هم دارد. همین اندازه باید بگوییم که آن قدر پاک است که اگر در این عالم ماده بخواهیم چیزی شبیه آن را پیدا کنیم، باید بگوییم: مثل نور است و همانطور که روشن شدن هر جسمی در این عالم محتاج به نور است، موجودات این عالم هم نسبت به آن موجود این چنین نیازی دارند؛ او باید بر اینها بتابد تا روشن شوند؛ وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا.6 در روایات آمده که این نوری که خدای متعال به خود استناد میدهد نور اهلبیت علیهمالسلام است. اینها مطالبی است که در روایت آمده است و خدا را هزاران بار شکر میکنیم که گوش ما با این معارف آشنا شده است. این معانی آنقدر بلند است که صدها فیلسوف و حکیم از درک حقیقت آن قاصرند؛ مگر کسانی که خدای متعال خود آن نور را حضوراً به آنها نشان داده باشد، مانند علی علیهالسلام که پردهها از جلوی چشمش برداشته شده بود و میفرمود: لو کشف الغطاء ماازددت یقینا.7
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله قبل از این عالم برگزیده شده است. این قبل بودن به چه معناست؟ آیا مقصود این است که مثلاً اگر عمر این عالم یک میلیارد سال است، یعنی ایشان یک سال قبل از آن یک میلیارد برگزیده شده است؟ در بعضی از روایات درباره بعضی از موجودات آن عالم آمده است که خداوند آنها را دوهزار سال قبل آفریده است. آیا این نور هم اینگونه است؟ آیا مراد از سال دراینجا سالی است که 365 روز است، یا این معیار دیگری دارد؟ چیزی که ما به عنوان احتمال عرض میکنیم این است که معمولاً آنچه ما از این قبل و بعد بودنها میفهمیم، قبل و بعد زمانی است؛ اما آیا قبل از اینکه همه این خلایق خلق شوند زمانی بوده است؟ بعید نیست که این قبل، قبل زمانی نباشد، مخصوصاً که ارتباط آن نور فقط با موجوداتی نیست که در مرز عدم و وجودند؛ بلکه آن نور بر همه موجودات تا روز قیامت میتابد. وقتی همه آنها از آن نور خلق شدهاند، از آن جدا نیستند و آن نور در همه آنها حضور دارد.
احاطه به همه موجودات و حوادثی که اکنون در عالم در حال اتفاق افتادن است خیلی قدرت علمی وسیعی میخواهد؛ اما اگر فرض کنیم که موجودی همان طور که حوادث موجود را میبیند حوادث گذشته را هم میبیند، درکش خیلی مشکل میشود. ما درباره خدا معتقدیم که نه تنها حوادث گذشته و آینده را میداند، بلکه گذشته، حال و آینده به یک اندازه برای او حاضر است. خدا این طور نیست که وقتی امروز میآید دیگر دیروز یا فردا را نبیند. علم خدا علم حصولی و صورت ذهنی نیست که بگوییم میداند دیروز چه بوده است؛ بلکه همه گذشته، حال و آینده عالم پیش خدا حضور دارند؛ «لیس عند ربک صباح و لا مساء؛ صبح و شب و دیروز و امروز ندارد.»
برای درک این مسأله بزرگان مثال خوبی زدهاند. میفرمایند: اگر شما پشت پنجرهای باشید که کاروان شتری از مقابل آن میگذرد و موقعیت شما به گونهای است که فقط یکی از شترها را میتوانید ببینید و برای دیدن شتر بعدی باید این شتر بگذرد، شما وقتی شتر دوم را میبینید که اولی گذشته و سومی هنوز نیامده است؛ لذا اولی و سومی را نمیبینید. اما اگر به پشتبام بروید به طوری که بر این جاده اشراف داشته باشید، همه شترها را یکجا میبینید. این شترها در جای خود قبل و بعد دارند؛ اما برای شما همه یکجا حاضرند. این مثل عالمی است که ما در آن زندگی میکنیم. ما همه حوادث را با مقیاس این پنجره میسنجیم. از این دیدگاه، دومی که بود نه اولی هست و نه سومی؛ اما عالم دیگری هست که اشراف بر این عالم دارد. اگر ما چنین تصور کنیم که عالم محسوسات سقف و مرزی دارد، وقتی از این مرز فراتر میرویم عالم دیگری است که بر این عالم احاطه دارد؛ نه تنها بر محیطش بلکه همانند کرههای متداخل بر درونش هم احاطه دارد. در این صورت عالم محیط، تقدم و تأخرهای داخل عالم محاط را ندارد.
حتماً شنیدهاید که بعضی از اولیای خدا حوادث گذشته و بعضاً آینده را نه تنها میدانستند، بلکه میدیدند. تفسیر این نکته این است که روح انسان موجودی فراتر از این قالب مادی است و خداوند قدرتی به آن داده که میتواند از عالم ماده فراتر برود. در این حالت مثل آن کسی است که از بام بر جاده احاطه دارد. در این صورت برای او گذشته و حال و آینده یکسان است. از بعضی از بزرگان نقل شده است که بعضی از اولیای خدا بعد از ریاضات و عبادتهای خیلی زیاد موفق شده بودند که روز عاشورا را ببینند. این چه قدرتی است و از کجاست؟ تعبیری که به ذهنهای ما نزدیک است این است که میگوییم: در لوح محفوظ یا لوح محو و اثبات است. این لوح، یک لوح معمولی نیست؛ بلکه عالمی است که همه اینها را میتواند یکجا در خودش جمع کند. آن کسی که با آنجا ارتباط پیدا کند میتواند حوادثی که در آن وجود دارد را ببیند.
اگر این فرضیه که بزرگانی آن را تقریب فرمودهاند صحیح باشد ـ بعید هم به نظر نمیآید ـ وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: خدای متعال پدرم را قبل از رسالت اختیار فرمود در آن وقتی که هنوز مخلوقات این عالم به وجود نیامده بودند میتوانیم بگوییم: آن نوری که خدا قبل از خلق خلایق، خلق فرموده است، در عالَم دیگری بوده است که آن عالَم غیر از این عالم دنیاست که ما در آن زندگی میکنیم. آن عالم بر همه آنچه در این عالم است احاطه دارد. زمان جزء عالم ماده است و آن عالم فوق زمان است و بر زمان احاطه دارد.
نکته ظریفی در این جا هست که باز از بعضی از آیات قرآن میتوان استظهار کرد، و آن اینکه همه آنچه در عالم جسمانی هست به برکت عالم فوقانی و شعاع و پرتویی از آن است. قرآن میفرماید: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم؛8 عندنا همان عالمی است که پیش خداست نه پیش ما. میفرماید: هرچه شما در این عالم ببینید خزینههایش پیش خداست و از آن خزینهها با حد و حدود خاصی در این عالم نازل میکند.
شاید صدها روایت در کتب مختلف شیعه و سنی درباره اصل این عالم وارد شده باشد. من به عنوان نمونه روایتی که از امیرالمومنین سلاماللهعلیه نقل شده است را میخوانم. حضرت میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً صلیاللهعلیهوآله وَ خَلَقَنِی وَ ذُرِّیَّتِی ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِی ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِی أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ كَلِمَاتُه؛9 خدا خودش بود و خودش. بعد سخنی گفت آن سخن نوری شد ـ قاعدتاً این سخن همان «قال له کن» است ـ و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و من و ذریه من را از همان نور آفرید. سپس سخنی گفت: آن سخن روح شد ـ معلوم میشود آن نور غیر از روحی است که در این عالم متعلق به ابدان است؛ یعنی مقامش از مقام روح انسانی هم بالاتر است. این روح را در آن نور جایگزین کرد. تا اینکه بدنهای ما آفریده شد. آن وقت روح را در بدنهای ما دمید.» بنابراین اینکه میفرماید: پیغمبر را انتخاب کرد قبل از اینکه خلایق از عالم غیب به شهود بیایند، یعنی در عالمی که فوق این عوالم است و از آن به «عالم نور» تعبیر میشود.
امیدواریم خدای متعال به برکت نور چهارده معصوم سر سوزنی از آن نور را به دلهای همه ما بتاباند.
1 . طه، 13.
2 . آلعمران، 33.
3 . آلعمران، 179.
4 . بحارالانوار، ج15 ص24.
5 . نور، 35.
6 . زمر، 69.
7 . غررالحکم، ص120.
8 . حجر، 21.
9 . بحارالانوار، ج26 ص291.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/06 همزمان با شب هجدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... و اصطفاه قبل أن ابتعثه إذ الخلائق بالغیب مكنونة و بستر الأهاویل مصونة و بنهایة العدم مقرونة، علما من الله تعالى بمآیل الأمور و إحاطة بحوادث الدهور و معرفة بمواقع المقدور؛
در جلسه گذسته عرض کردیم که از این بخش از خطبه شریف حضرت زهرا سلاماللهعلیها به دست میآید که قبل از پیدایش این عالم محسوس، خدای متعال موجود و عالم دیگری آفریده که در روایات به نام «نور» نامیده شده است. در زیارت جامعه میخوانیم: خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین حتی منّ علینا بکم؛1 خدا شما را به صورت انواری خلق کرد که به دور عرش خدا حلقه زده بودید؛ تا زمانی که بر ما منت گذاشت و شما را به این عالم آورد. در روایتی حضرت باقر صلواتاللهعلیه میفرمایند: «كُنَّا نُوراً بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَ كَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا؛2 ما در پیشگاه خدا نوری بودیم قبل از اینکه عالم را بیافریند. وقتی خدا خلایق را خلق کرد ما تسبیح گفتیم و آنها آموختند و تسبیح گفتند، و ما تهلیل (لااله الا الله) گفتیم و آنها آموختند و تهلیل گفتند، و ما تکبیر گفتیم و آنها آموختند و تکبیر گفتند.» درباره معنای این جمله دو احتمال وجود دارد؛ یک احتمال این است که دیگران در همان عالم انوار تسبیح و ... را آموختند و همانجا تسبیح و ... را گفتند. احتمال دیگر این است که هر کس تا روز قیامت تسبیح و تهلیل گوید، به برکت تسبیح و تهلیل آنها و به یک معنا پژواکی از تسبیح و تهلیل آنهاست. این معنا حقیقتی است که از بسیاری از روایات استفاده میشود. در زیارت آلیاسین آمده است که: «فَمَا شَیْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل؛3 ما هیچ کار خوبی انجام نمیدهیم مگر اینکه سبب و راه انجامش شمایید.» این معارف، حقایقی است که در بعضی روایات به آن اشاره شده است و استبعادی که به ذهن ما میآید، به خاطر عدم شناخت امام است. گمان میکنیم که آنها هم انسانی هستند مثل ما که کمی علمشان بیشتر است؛ اما در زیارت جامعه میخوانیم که اصلا خلقت شما با خلقت ما خیلی فرق دارد. به یک معنا با آفرینش آنها به صورت آن انوار، کار خلقت تمام بود و بعد از آن هر چه خدا آفریده، طفیلی است که در بحث هدف آفرینش توضیح آن گذشت. اگر مایل باشید روایات بیشتری درباره عالم نور و انوار اهلبیت علیهمالسلام مطالعه کنید، میتوانید به جلد 25 و 26 بحارالانوار (چاپ جدید) مراجعه کنید.
ممکن است سؤال شود: آن انواری که خدا در آن عالم آفرید و آنها در پیشگاه الهی حضور داشتند و حول عرش الهی حلقه زده بودند، چه نسبتی با این وجود مادی دارند که در این عالم پیدا میکنند؟ ما میدانیم اشرف مخلوقات که عزیزترین و شریفترین آن انوار و اولین مخلوق الهی است، نور پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است؛ اما پیغمبر اکرم هزاران سال بعد از خلقت حضرت آدم در یک منطقه بیابانی خشک و سوزانی متولد شد. ایشان طفل یتیمی بود که اندک اندک رشد کرد تا چهل سال از عمرش گذشت و مرد کاملی شد و آن وقت مبعوث به رسالت شد. بعد از آن هر چه بیان میکرد، وحی الهی بود که به او القاء میشد. قرآن هم میفرماید: «مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا؛4 تو اصلا نمیدانستی کتاب و ایمان چیست. ما آن را نوری قرار دادیم که موجب هدایت تو شد»، و یا در سوره ضحی آیه 7 میفرماید: «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى؛ تو خودت هدایتی نداشتی، خدا تو را هدایت کرد». همه اینها در این عالم در یک ظرف زمانی خاصی واقع شد. این موجود مقدس که تدریجاً در این عالم رشد کرد و به رسالت مبعوث شد، چه نسبتی دارد با آن نوری که قبل از عالم آفریده شده و منشأ همه خیرات عالم بود و در واقع هدف اصلی از آفرینش مخلوقات بود؟
با نگاه سطحی ممکن است تصور کنیم که همانطور که خاک مبدأ آفرینشی برای بدن ماست، وقتی هم خدا میفرماید: نور پیغمبر را قبل از عالم خلق کردیم یعنی مبدأ آفرینش پیغمبر نور بوده است؛ نوری را خدا خلق کرد که بعداً پیغمبر را از آن بیافریند، و همانطور که خاک خودش نه چیزی میفهمد و نه ارزش قابل توجهی دارد، آن نور هم گرچه از خاک بهتر بود، ولی کمال، قدرت و شعوری نداشت. اگر در بین موجودات مادی بخواهیم ارزشگذاری کنیم باید بگوییم: خاک در پستترین مراتب است، آتش در یک مرتبه بالاتری است و کمی بالاتر هم نور است. وقتی میگوییم: انسان از خاک خلق شده است، معنایش این نیست که خاک همه کمالات انسانی را دارد؛ بلکه باید انسان به تدریج آن کمالات را تحصیل کند. همچنین وقتی میگوییم: ابلیس از آتش خلق شده است، معنایش این نیست که آتش همه کمالات را دارد؛ اما موجودی که از آتش خلق شده است ویژگیهایی دارد که موجود خاکی ندارد؛ مثلاً با سرعت حرکت میکند. وقتی گفته میشود: پیغمبر از نور خلق شده، برخی ممکن است خیال کنند گرچه آن نور از خاک و آتش بالاتر است و از نورهای این عالم پر نورتر و لطیفتر است، ولی کمالی نداشت. این نور آفریده شده بود تا بعدها وجود پیغمبر و ائمه اطهار علیهمالسلام از آن نور خلق شوند. همان طور که خاک و آتش، مادهای ابتدایی است و به آنها کمالی نمیبخشد و فقط آتش مقداری شریفتر است، این نور هم گرچه شریفتر از خاک و آتش است، ولی صرفاً مادهای ابتدایی است. خدا به پیامبر و امامان افتخار داده و منشأ وجودشان را چیزی بهتر از خاک قرار داده است!
اما وقتی اوصافی که در روایات برای آن نور ذکر شده است را میخوانیم، میفهمیم آن نور حقیقتی بالاتر از این نور ساده دارد. امام باقر سلاماللهعلیه فرمودند: فلما خلق الله الخلق سبحنا فسبحوا؛ اما در روایتی دیگر علت تسبیح گفتن را هم بیان میکند. میفرماید: وقتی خدا ملائکه را خلق فرمود و آنها عظمت نور ما را دیدند، در مقابل این عظمت خضوع کردند. ما تسبیح گفتیم تا بفهمند که ما مخلوقیم.5 از لحن کلام استفاده میشود که ملائکه وقتی عظمت نور ما را دیدند گمان کردند ما خدا هستیم؛ برای اینکه بفهمند ما بندهایم، ما تسبیح گفتیم؛ آنگاه آنها هم یاد گرفتند و تسبیح گفتند. این معانی با آن تصور که آن نور مثل خاک و آتش، صرفاً منشأ پیدایش جسم پیغمبر در این عالم بوده، خیلی متفاوت است. آن نور، نوری است که بعد از خلقت آن، همه برکات طفیل آن است؛ حتی ملائکه مقربین تسبیح خدا را از آنها یاد میگیرند و ـ اگر آن احتمالی که بنده عرض کردم قابل قبول باشد ـ نه تنها تسبیح ملائکه، بلکه تسبیح هر مخلوقی، پژواکی از تسبیح آنهاست.
گاهی انسان حس میکند نسیمی به روحش میوزد. در روایات هم آمده که: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛6 گاهی خدا نسیمهایی برای شما میوزاند؛ خودتان را در معرض آن نسیمها قرار دهید!» گاهی انسان احساس میکند که دوست دارد عبادت کند، نماز بخواند و به یاد خدا باشد. گاهی هم برعکس، از عبادت اشمئزاز پیدا میکند. تفسیر این موضوع در فرهنگ اسلامی و به خصوص فرهنگ شیعی ما این است که آن نسیمها نسیمهای رحمتی است که به واسطه ملائکه رحمت میوزد، و حالت اشمئزاز از خوبیها، وساوس شیطانی است که از انفاس رذیله و پلید شیاطین پخش میشود. اگر در این جمله دقت کنیم که فرمود: «فما من شیء الا و انتم له السبب؛ هیچ خیری از ما سر نمیزند مگر اینکه سبب آن شمایید»، معلوم میشود که همه خوبیها از برکت توجهات صاحبالامر عجلاللهتعالیفرجه است. او این انوار پاک را در عالم پخش میکند؛ ولی همه ظرفیت دریافت آن را ندارند. هر وقت دل پاکی داشته باشیم آن نور را میگیریم؛ آنگاه انگیزه کار خیر پیدا میکنیم. در زیارت جامعه میخوانیم که: و جعل صلاتنا علیکم و ما خصنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزکیة لنا و کفارة لذنوبنا؛ همین که ما میگوییم: اللهم صل علی محمد و آل محمد، و همین که در دلمان نسبت به اهلبیت علیهمالسلام احساس محبت میکنیم باعث میشود که آفرینش ما به وسیله این ولایت پاک شود. آن کسی که این ولایت را ندارد این پاکیزگی وجود را ندارد. گویا نفس ما آلوده و پلید است و با ارتباط با اهلبیت علیهمالسلام آن آلودگیها برطرف و پاک میشود (طهارة لانفسنا و تزکیة لنا) و این باعث رشد و بالندگی ما میشود و نهایتاً کفاره گناهان ما قرار میگیرد (و کفارة لذنوبنا). وقتی میلیاردها انسان در اثر محبت به اهلبیت علیهمالسلام تا روز قیامت از آلودگیها پاک میشوند و این محبت، کفاره گناهانشان قرار میگیرد، خود آن بزرگواران باید چه عظمتی داشته باشند که صلوات بر آنها این قدر اثر دارد. «و بلغ الله بکم اشرف محل المکرمین و اعلی منازل المقربین و ارفع درجات المرسلین حیث لا یلحقه لاحق و لا یفوقه فائق و لا یطمع فی ادراکه طامع؛ خدا شما را در مرتبه و درجهای قرار داده است که از همه انبیا و مرسلین بالاترید. از همه ملائکه مقربین بالاترید. جایی که هیچ کس از آنجا بالاتر نمیتواند برود. نه تنها بالاتر نمیتواند برود، بلکه طمعی هم به رسیدن به آنجا ندارد!»
سؤال این بود که آن نور با آن عظمت، با وجود جسمانی چه نسبتی دارد؟ اولاً: باید بدانیم که اطاعت، عبادت، رشد و کمال، و متقابلاً عصیان، سقوط، عذاب و ... همه مربوط به این عالَمی است که ما در آن زندگی میکنیم. تحولات، تغیرات، تکاملات و حرکات، همه از آنِ اینجاست. اگر میگوییم پیغمبر اکرم بر اثر عبادت تکامل پیدا کرد و در سن چهل سالگی استعداد رسالت پیدا کرد، اینها مربوط به این عالَم است. در عالم نور ـ به حسب فرضیهای که دیشب عرض کردم ـ اصلاً تقدم و تأخر زمانی نیست که بگوییم: «آن نور اول خلق شد. پس بعد چه طور نطفه و جنین شد؟» آن نور وجودی است که بر همه این وجودها احاطه دارد. آنچه در این عالم واقع میشود یک شعاعی از اوست. نمود آن نور در این عالَم که عالَم حرکات و تحولات است، این خواص را دارد. همه مراتبی که در اثر عبادت و غیر عبادت پیدا میشود، برای این وجود مادی و این جهانی است. آن وجودی که در عالم نور است تکلیفی مثل تکلیف ما ندارد. آن وجود آیینه نور خداست. اگر گفتیم آن وجود، نور، علم و احاطه دارد، معنایش این نیست که این بدن مادی و وجود جسمانی این جهانی او هم همینطور است. این وجودش در ظاهر مثل دیگر وجودات این جهانی است. مثل بقیه ابتدا به صورت نطفهای است. بعد جنینی تشکیل میشود و متولد میشود، رشد میکند و بالاخره از دنیا میرود. کل این مراحل پرتویی از آن وجود نورانی است؛ به همین دلیل است که ما موظفایم بر پیغمبر اکرم صلوات بفرستیم. این صلوات دعاست؛ دعا میکنیم که خدا رحمت خاصش را بر پیغمبر نازل کند. آیا پیغمبر آن رحمت را دارد یا ندارد؟ اگر منظور وجود جسمانی حضرتش باشد، هنوز آن رحمتی که ما طلب میکنیم به او نرسیده است و در اثر دعای ما میرسد. این مطلب یک لایه پنهان هم دارد و آن اینکه دعا کردن ما توفیقی است که خدای متعال به ما میدهد و خداوند آن توفیق را به برکت آن انوار مقدس به ما عطا میکند. اما به حسب عوامل این عالم، دعای ما در حق رسول الله مستجاب میشود. اینکه صلوات بهترین ذکر است به خاطر این است که از طرف هر کسی که باشد قطعاً مستجاب میشود و یکی از برکاتش هم این است که موجب تزکیه و کفاره ذنوب ما میشود.
در تشهد مستحب است که بگوییم: و تقبل شفاعته وارفع درجته. ما از خدا میخواهیم که درجه پیغمبر را عالیتر کند. اگر ایشان به همه خیرات رسیده است، چرا از خدا میخواهیم که درجهاش بالاتر برود؟ در این صورت دعا لغو است. منظورِ این دعا، درجاتی است که در این عالم حاصل میشود. ما حقیقت صلوات را نمیدانیم؛ اما همین اندازه می دانیم که هدیهای است که خدا به پیغمبر میدهد، و این برای ما شرف و افتخار است. اگر درک کنیم، بالاترین توفیقی که نصیب ما میشود توفیق فرستادن صلوات است. اگر نماز ما هم به برکت صلوات در تشهد پذیرفته میشود تعجب نکنید؛ چراکه در زیارت جامعه میخوانیم: جعل صلاتنا علیكم و ما خصنا به من ولایتكم طیبا لخلقنا و طهارة لأنفسنا و تزكیة لنا و كفارة لذنوبنا.
ممکن است سؤال شود که: چگونه اینها این قدر عظمت دارند؟ جواب این است که: آیا خدا باید موجودی را که از هر جهت اشرف از همه مخلوقات باشد خلق کند یا نکند؟ اگر بخواهد خلق کند، نتیجهاش این عظمت خواهد بود، و اگر نخواهد خلق کند، مگر بخیل است که این کار را نکند؟ وقتی چنین توانایی داشته باشد، چه انگیزهای میتواند داشته باشد و چه وجه عقلایی دارد که این کار را نکند؟ حال که میتواند چنین مخلوقی خلق کند، اگر خلق کند کار خوبی کرده است.
الحمدلله الّذی هَدانا لِهذا وَ مَا کنّا لنهتدی لولا ان هدانا الله
1. من لایحضره الفقیه، ج2 ص613.
2 . بحارالانوار، ج25 ص24.
3 . بحارالانوار، ج99 ص92.
4 . شوری، 52.
5 . بحارانوار، ج18 ص345.
6 . بحارالانوار، ج68 ص221.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/07 همزمان با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرا رسیدن ایام سوگواری مولی الموحدین امیرالمومنین صلواتاللهعلیه را به پیشگاه مقدس ولیعصر ارواحنافداه خاضعانه تسلیت عرض میکنیم. امیدواریم خدای متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان ولایتش کوتاه نفرماید.
... وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ، إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَیْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْأَهَاوِیلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهَایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآیِلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ، ابْتَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ، وَ عَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ، وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ؛
ترجمه تحت اللفظی این چند جمله این است خدای متعال پیغمبر اکرم را برگزید پیش از آنکه او را مبعوث به رسالت کند، در آن هنگام که خلایق در غیب عالم پوشیده بودند و پردههای حیرتانگیز آنها را در برگرفته بود و مقرون به نهایت عدم بودند؛ چون خداوند سرانجام کارها را میدانست و بر حوادث روزگار احاطه داشت و به جایگاه مقدرات آگاه بود، در این عالم او را مبعوث کرد؛ به خاطر اینکه کارش را به پایان برساند، و به خاطر اینکه تصمیم داشت حکمش را اجرا کند، و برای اینکه آن مقدرات حتمی را نافذ و اجرا کند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این عبارات به دو مرحله اشاره میفرمایند؛ یک مرحله، مرحلهای است که هنوز مخلوقات خلق نشده بودند و هنوز انسانی در کار نبود. در چنین موقعیتی خدای متعال پیغمبر اکرم را برگزید و معین کرد که باید او خاتم انبیاء باشد. مرحله دیگر در این عالم بود. بعد از اینکه آسمانها، کهکشانها، منظومه شمسی و زمین پدید آمد و زمین مستعد شد که موجود زندهای در آن به وجود آید، هزاران سال گذشت تا خدای متعال پیغمبر اکرم را مبعوث به رسالت کرد. در این مرحله میفرماید خدا او را مبعوث کرد تا آنچه را که تقدیر فرموده بود به مرحله عمل درآورد. امشب که شبی از شبهای قدر است بیمناسبت نیست که توضیح دهیم آن تقدیرات در کجا بود، برای چه بود و چگونه خداوند تقدیرات را به مرحله امضا میرساند. برای اینکه بحث خیلی گسترده نشود، این توضیح را به صورت فهرستوار عرض میکنم.
اصل قدر و تقدیر به معنای اندازهگیری است. در روایتی از امام هادی صلواتاللهعلیه نقل شده است که تقدیر عبارت است از مهندسی عالم. ما وقتی خودمان در عالم انسانی میخواهیم پروژه عظیمی را تأسیس کنیم، اول باید هدفمان مشخص باشد. این کار نیاز به معلوماتی دارد. مرحله علم اولین مرحلهای است که برای مقدرات کار لازم است. بعد مقدمات لازم را بررسی میکنیم. وقتی همه اینها را در نظر گرفتیم، طرحی برای کار تصور میکنیم و به دنبال آن نقشه اجرایی طرح را آماده میکنیم. نقشه اجرایی طرح را در آخرین مرحله آماده میکنیم و بعد از آن بسمالله را میگوییم و شروع به عملی کردن طرح مینماییم. البته میدانیم که خدای متعال به این مراحل احتیاج ندارد تا لازم باشد که هر کدام در زمانی انجام گیرد. اصولا زمان در کارهای خدا دخالتی ندارد. ما هستیم که به خاطر ضعف وجودی، نیاز داریم به اینکه به تدریج فکر کنیم، با دیگران مشورت کنیم تا طرحی را بریزیم و بعد نقشه عملیاتیاش را آماده کنیم. اگر امکان داشت همه این مراحل را در یک آن تصور کنیم دیگر به زمان نیاز نداشتیم؛ ولی به هر حال این مراحل از نظر عقلی بر هم مترتباند؛ یعنی اگر در یک آن هم همه این مراحل را میتوانستیم تصور کنیم، باز اینها تقدم و تأخر دارند؛ یعنی غیر از تقدم و تأخر زمانی، تقدم و تأخرهای دیگری هم هست. مثلاً وقتی با دست کلید را در قفل میچرخانیم، دست و کلید با هم حرکت میکنند؛ اما دست است که کلید را به حرکت در میآورد و حرکت دست تقدم وجودی بر حرکت کلید دارد.
ممکن است سؤال شود که: چرا با اینکه خدا کارش را بدون زمان انجام میدهد و فقط میگوید: باش! و آن موجود میشود، اما درباره خلق عالم میفرماید: «خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ؛1 خلقت آسمانها و زمین شش روز طول کشید»؟ اجمالاً همانطور که چند جلسه قبل عرض کردم، آن عالمی که زمان ندارد بر عالم زمان احاطه دارد. ما که در عالم زمان هستیم این تقدم و تاخرهای زمانی را درک میکنیم؛ ولی او که بر این عالم احاطه دارد، همه اینها برای او یکجا حاضر است. مخلوق در شش روز پدید میآید؛ اما امر الهی تدریج ندارد (یقول له کن فیکون). این تدریج برای مخلوق است نه برای خالق.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای انتخاب پیغمبر و بعثت پیغمبر به دو مرحله اشاره میفرمایند؛ مرحله اول را با تعابیر إصطفی، إجتبی و سمّاه بیان میکنند و مرحله دوم را با تعابیر أرسل، إبتعث و ... . مرحله اول مرحله علم است. این معنا را نسبت به کار خدا «تقدیر علمی» گویند. یعنی خدای متعال هم در عالم علم خود، اشیاء را اندازهگیری میکند که چه چیزی باید در چه جایی واقع شود، چه قدر زمان میخواهد، حجمش باید چه قدر باشد، باید با چه چیزهایی ارتباط داشته باشد و ... . این نوعی اندازهگیری است، اما در عالم علم. وقتی نقشه اجرایی تهیه و عمل شروع شد، این بخش کار هم مراحلی دارد که آن را «تقدیر عینی» گویند. حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند: عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآیِلِ الْأُمُورِ، وَ إِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ؛ چون خدا عواقب امور را میدانست و بر همه حوادث احاطه داشت و جایگاه این مقدرات را میشناخت، در همان عالم جایگاه پیغمبر را به عنوان خاتم انبیاء تعیین کرد. تا اینجا صحبت علم و معرفت است که بر تقدیر علمی منطبق میشود. اما وقتی جبرئیل بر پیغمبر نازل میشود و میگوید: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ،2 اینجا دیگر صحبت علم نیست؛ بلکه اینجا مرحله اجرا، پیاده کردن نقشه و عینیت بخشیدن به طرح است؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها این مرحله را اینگونه بیان میکنند که: ابْتَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ، وَ عَزِیمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ؛ خدا پیغمبر را مبعوث کرد برای اینکه کار را تمام کند، چون عزم جدی داشت که آن حکمی را که در عالم علم کرده بود امضا و در عالم عین پیاده کند؛ وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ؛ مقدرات تا به آن مرحله نهایی نرسیده قابل تغییر است. کار مهندس هم همینطور است. وقتی کار به مرحله آخر رسید و آخرین خشت را گذاشتند دیگر کار تمام است. مقدرات حتمی یعنی چیزهایی که دیگر تغییر نمیکند. در قرآن به برخی از مقدرات حتمی اشاره شده است؛ مثلاً میفرماید: هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛3 این اراده حتمی خداست که پیغمبر آخرالزمان مبعوث شود و دین او بر همه ادیان دیگر غالب شود، و یا میفرماید: وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ؛4 ما هم در تورات و هم در زبور نوشتیم و هم در قرآن میگوییم که وارثان این زمین شایستگاناند. این یک قضای حتمی است. حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: برای اینکه این مقدرات حتمی تحقق پیدا کند خدا پیغمبر را مبعوث فرمود. اگر پیامبر در این عالم مبعوث نشده بود این مقدرات، حتمیت پیدا نمیکرد. پس میبینید حضرت دو گونه تعبیر به کار بردهاند؛ قبل از بعثت صحبت از مقدراتی است که به عالم علم الهی مربوط است؛ یعنی تقدیرات علمی. اما بعد از بعثت صحبت از مقدرات حتمی است (إنفاذا لمقادیر حتمه). پس ما دو نوع تقدیر داریم؛ تقدیرات در عالم علم الهی و تقدیرات در عالم عین، و هر دو هم در روایات و هم در آیات مصادیق زیادی دارد. چون این شبها شبهای قدر است، توجه به این مطلب لازم است که یک دسته از تقدیرات، تقدیرات علمی است که در لوح محفوظ و لوح محو و اثبات است. یک دسته تقدیرات علمی، تقدیرات علمی غیر حتمی است و یک دسته تقدیرات علمی حتمی؛ مثلاً وقتی برای کسی أجل معین میشود، یک أجل، أجل حتمی است و یکی أجل معلق و مشروط. مثلا اجلش به صدقه دادن مشروط است؛ یعنی اگر صدقه داد اجلش طولانی است و اگر صدقه نداداجلش کوتاه است. این مربوط به تقدیراتی است که قابل تغییر است. اما بالاخره خدا میداند که آیا این صدقه خواهد داد یا نخواهد داد و عمرش چه قدر خواهد شد. این تقدیرات، تقدیرات علمی حتمی است. تقدیراتی که به مرتبه حتمیت میرسد مرتبه قضاء است. این دو مرتبه در عالم علمی، تقدیر علمی و قضای علمی است. عالم عین هم همین دو مرحله را دارد: یک مرحله مشروط دارد و یک مرحله حتمی و در مرحله آخر امضاء میشود. امضاء یعنی گذراندن و تمام شدن کار که دیگر برگشتی ندارد.
حال سوال میشود: چه ربطی است بین انتخاب پیغمبر و اینکه خدا میداند مقدرات چیست و چگونه باید واقع شود؟ برای جواب باید ببینیم هدف خدا از خلقت این عالم چیست؟ گفتیم که وقتی خدا میخواهد عالم هستی را بیافریند هدف اصلی او کاملترین موجودی است که در عالم خلقت میتواند وجود پیدا کند و آن وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و چون نور آن حضرت با نور چهارده معصوم متحد است در واقع چهارده معصوم هدف اصلی خلقتاند و در مرحله بعد هم کسانی هستند که به آنها شباهت دارند، یعنی انبیاء و اولیای خدا و مومنین خالص. بقیه هم طفیل وجود آنها هستند. اما خدا از این طفیلیها هم صرف نظر نمیکند. نه تنها از اینها بلکه اگر یک لحظه به یاد خدا باشند هم از آن یک لحظه نمیگذرد و زمینه را فراهم میکند تا یک یاالله بگویند. در میان میلیاردها انسانی که در طول تاریخ میتوانند به وجود آیند، افراد ارزندهای پیدا خواهند شد و خدا میداند چند نسل باید بگذرد تا یک انسان خوب پیدا شود. اگرچند نسل کافر باشند، اما در نسل چهارمشان یک انسان خوب بتواند به وجود آید، خدا زمینه را فراهم میکند تا این نسل بیایند زندگی کنند تا آن انسانی که لیاقت نور خدا را دارد متولد شود. اینها از الطاف و رحمتهای بینهایت خداست.
در مرحله علم باید چه کار کرد تا انسانها بتوانند خداپرست شوند و به قرب خدا برسند؟ اولا باید آنچه لازم است در وجودشان گذاشته شود. باید خدا به آنها عقل بدهد تا بتوانند خوب و بد را تشخیص دهند. اما باز خدا میداند که علاوه بر عقل اینها به راهنمای دیگری هم احتیاج دارند. اگر کسانی باشند که اینها را تربیت کنند ممکن است اینها ارتباطی با خدا پیدا کنند و لایق بهشت شوند. اما اگر خدا پیغمبر را نفرستد عقلشان برای رسیدن به آن کافی نیست. اینها مطالب مربوط به مرحله علم است. این تقدیر علمی است. پس در همان طرح اولیه خلقت باید در نظر گرفته شود که مخلوقات اصیل مرتبهای از وجود هم داشته باشند که با دیگران هم ارتباط برقرار کنند و آنها را راهنمایی کنند.؛ لذا باید وجود اصلی آن مخلوقات اصیل باید مرتبه نازلهای هم داشته باشند و آن وجود جسمانیشان است. در این وجود جسمانی باید مثل سایرین باشند. والا نمیتوانند با آنها همکاری کنند. این راهنما باید با خدا ارتباط تنگاتنگ داشته باشد؛ «وَمَا كَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلَكِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُّسُلِهِ مَن یَشَاء؛5 شما طوری نیستید که خدا غیب را بر شما آشکار کند؛ اما در میان همه انسانها تعدادی هستند که چنین استعدادی را دارند» و اراده خدا تعلق میگیرد به اینکه آنها را انتخاب کند و غیب را به آنها بنمایاند. باید آنها که سنخیتی با شما دارند بیایند و دست شما را بگیرند و هدایت کنند. در اینجا فلسفه نبوت هم روشن میشود. روشن میشود که چرا خدا پیغمبران را برای هدایت انسانها میفرستد؟ و چرا به آنان وحی میکند و به دیگران وحی نمیکند؟ منظور از این مقدمه این بود که در طرح اولیه خلقت برای اینکه انسانهایی که بعد از میلیاردها سال تدریجا آفریده میشوند لیاقت استعداد دریافت رحمتهای بیپایان الهی و سعادت اخروی را پیدا کنند باید نبوت منظور شود وگرنه وجود سایر انسانها معطل میماند و به هدف نمیرسند و این نقض غرض و خلاف حکمت است. تا اینجا تکلیف در عالم علم مشخص شد. حال در عالم عین باید چه کار کرد؟ برای اینکه آنچه را که خداوند طراحی کرده بود عملی شود پیامبر را مبعوث کرد (إتماما لأمره و عزیمة على إمضاء حكمه و إنفاذا لمقادیر حتمه).
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. اعراف، 54.
2 . علق، 1.
3 . توبه، 33.
4 . انبیاء، 105.
5 . آلعمران، 179.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/08 همزمان با شب بیستم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... فَرَأَى الْأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیَانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا، فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَهَا، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَ قَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایَةِ، وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَةِ، وَ هَدَاهُمْ إِلَى الدِّینِ الْقَوِیمِ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیم؛1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها با اشاره به حکمت بعثت انبیاء و به خصوص پیغمبر خاتم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: بعثت نبی مکرم اسلام قبل از خلق این عالم پیشبینی شده بوده و خدای متعال نور آن حضرت را آفریده و ایشان را برای ختم رسالت تعیین فرموده بود. زمانی که حکمت الهی اقتضا کرد آن حضرت را در این عالم مبعوث فرمود تا آن طرحی که برای آفرینش و از جمله آفرینش انسان پیشبینی شده بود عملی شود.
هنگامی که پیغمبر مبعوث شدند با این صحنه در جهان مواجه شدند که اطراف عالم را گمراهیها، جهالتها و ابهامها فرا گرفته بود. مردم در دینها و مذاهبشان بسیار پراکنده و انواع معبودها را برای خودشان انتخاب کرده و به پرستش آنها مشغول بودند؛ اما راه صحیح بندگی خدا در ابهام فرو رفته بود و کسانی که طالب حقیقت بودند راه اصلی سعادت را نمیشناختند؛ لذا پیغمبر اکرم به این مهم اقدام کردند که بشر را هدایت کنند به راه مستقیمی که موجب سعادت دنیا و آخرتشان میشود. این حاصلِ بیاناتی است که حضرت در این چند جمله میفرمایند.
موضوعی که در اینجا مناسب است درباره آن بحث شود، مسأله افتراق مردم در روشهای پرستش و وجود ادیان و مذاهب متفاوت و متضاد است. برخی از سؤالاتی که در این باره مطرح است عبارتند از اینکه: این افتراق از چه زمانی پدید آمده است؟ چگونه این ادیان و مذاهب مختلف شکل گرفته است؟ خدای متعال برای رفع این اختلافات چه چارهای اندیشیده است؟ و نهایتا نقش پیغمبر اسلام در مقابل این ادیان و مذاهب مختلف چه بوده است؟
درباره چگونگی پیدایش ادیان مختلف دو نظریه وجود دارد. یک نظریه، نظریه جامعهشناسان است. مؤسسان این علم عموماً گرایشهای مادیگرایانه و ماتریالیستی داشتند و هنوز هم اکثر جامعهشناسان همین گرایشات را دارند. آقای اگوستکنت مؤسس علم جامعهشناسی میگوید: دوران زندگی بشر به سه دوره تقسیم میشود: یک دوره، دوره اساطیر، سحر، جادو و دین بوده است. در این دوره بشر هنوز از علم بهره چندانی نداشت و نمیتوانست پیدایش پدیدهها را تفسیر کند؛ لذا برای این پدیدهها به عوامل ماوراء مادی استناد میکرد. دوره دوم، دوره آشنایی با فلسفه است. فیلسوفان این پدیده ها را به صور نوعی استناد دادند و گفتند: عالم به دست این عوامل ماورایی که در درون همین عالماند اداره میشود. تا اینکه علوم تجربی پیشرفت کرد و فلسفه را کنار زد. هر اندازه علم پیشرفت کند، حقایق بیشتر روشن میشود. آنگاه ما میفهمیم که نه ارواحی در کار است، نه خدایانی و نه عوامل فلکی و ... . وی دین را در کنار سحر و جادو و اساطیر مطرح میکرد و اینها را از یک مقوله میدانست. سایر جامعهشناسان هم در چنین فضایی پرورش پیدا کردند.
یکی از مسائلی که در جامعهشناسی مطرح شد منشأ پیدایش دین بود و اینکه آیا اول، دین واحدی در میان بشر وجود داشته است و بعد ادیان متعدد به وجود آمدهاند یا ابتدا ادیان متعدد بوده و بعد با هم ادغام شده و به صورت یک یا چند دین درآمدهاند؟ پیش از انقلاب یکی از نواندیشان که گاهی به نام اسلامشناس هم شناخته میشد در دانشگاه تهران سخنرانی مفصلی تحت عنوان «جامعهشناسی شرک» داشت. خلاصه آن سخنرانی این بود که بشر ابتدائاً به صورت قبایل مختلفی زندگی میکرد و هر قبیله برای رئیس قبیله احترامی قائل بود. گاهی بعد از مرگ رئیس قبیله سمبلی از او میساختند و به عنوان احترام به او در جایی نگهداری میکردند. این سمبل کمکم به بت تبدیل شد. کمکم برای این بتها آداب و مناسکی مرسوم شد و کمکم این آداب به صورت یک مجموعه و یک دین درآمد. بنابراین ابتدا ادیان فراوانی وجود داشته و هر قبیله برای خود دینی داشته است. بعدها که تمدن بشر پیشرفت کرد همانطور که در امور سیاسی و اجتماعی سعی کردند به هم نزدیک شوند و شهرکها تبدیل به یک شهر بزرگ و شهرها به صورت یک کشور درآمدند، در امور دینی هم سعی کردند با هم متحد و در هم ادغام شوند. پس سیر از کثرت به وحدت است. این یک نوع تفسیر از پیدایش دین است که سیر ادیان را از کثرت به وحدت میداند.
راه دیگر رجوع به منابع اسلامی، وحی و قرآن است. ببینیم قرآن در این زمینه چه میفرماید. قرآن تقریباً عکس حرف جامعهشناسان را میگوید. بر اساس آموزه قرآن نسل انسان از آدم و حوا خلق شدهاند و حضرت آدم پیغمبر و خداپرست بوده است. طبیعی است که وقتی این پیامبر خدا برای جمعیت چند نفری خانوادهاش خداپرستی و توحید را تبلیغ کند این چند نفری که به تازگی خلق شدهاند همان روش پدرشان را انتخاب کنند. قرآن هم به همین مطلب قائل است و میفرماید: كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ .2 در روایات هم آمده است که: «کانوا قبل نوح امة واحدة علی فطرة الله؛ همه انسانها ابتدا بر فطرت خدایی بودند.» بعد اشاره میفرماید که تدریجا بین مردم اختلافاتی پدید آمد. خدای متعال پیغمبران را مبعوث کرد تا برنامهای برای زندگی بشر ارائه و راه سعادت را به بشر نشان دهند. بعد عدهای در همین دین واحدی که خدا فرستاده بود از روی برتریطلبی و تجاوزگری، اختلاف ایجاد کردند. امروز هم این برنامه همچنان ادامه دارد. در درون هر یک از ادیان بزرگ صدها فرقه وجود دارد. تنها مذهب پروتستان در مسیحیت بیش از پانصد فرقه اصلی دارد. سایر مذاهب هم همین حال را دارند. قرآن میفرماید: تنها عاملی که این اختلافات را ایجاد میکند ریاستطلبی و برتریطلبی کسانی است که از روی هوای نفس این فرقهها را ایجاد میکنند (فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ). نظر قرآن این است که دین حق یکی بود. پیغمبران هم همه همین دین را تبلیغ میکردند؛ البته هر پیغمبری ممکن بود متناسب با زمان خودش احکامی بیاورد و پیغمبر بعدی بعضی از آن احکام را نسخ کند؛ اما قرآن همه این ادیان را به یک اصل و یک ریشه و یک مبانی واحد برمیگرداند و اسم همه را اسلام میگذارد. پیغمبران هم وقتی میخواستند از دنیا بروند به اطرافیانشان سفارش میکردند که جز با اسلام از دنیا نروید (فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ)3. اما قرآن اختلافات را عمدی و ناشی از تجاوز، سرکشی، برتریطلبی، سودجویی، ریاستطلبی و ... میداند. اگر اینها را کنار میگذاشتند اختلافی پدید نمیآمد. انبیای الهی آن چنان راه حق را بیان کردند که اگر کسی میخواست میتوانست حقیقت را بفهمد. ولی عدهای آب را گلآلود کردند و با شبهات و بدعتها دین حق را تحریف کردند. پس بر اساس نظر قرآن کریم سیر اختلافاتی که در ادیان پدید آمده از وحدت به کثرت بوده است.
جالب است بدانیم که این تحریفات از اول به همین شکلی که ما امروز میبینیم نبوده است. مثلا امروز اعتقاد به تثلیث و سه خدایی (پدر، پسر و روحالقدس) از ارکان مسیحیت است. ولی این مسأله از اول در مسیحیت وجود نداشته و یک باره هم پیدا نشده است. ابتدا در میان پیروان یهودیت و بعد در پیروان نصرانیت تعبیرات مجازگونهای به کار میبردند و میگفتند: ما فرزندان خدا و دوست خدا هستیم (وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ).4 این تعبیر، تعبیری تشریفاتی و مجازی بود. عُزیر که بعد از گذشت صد سال از مرگش دوباره زنده شد، یهودیان گفتند: عزیر پسر خداست (وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ).5 مسیحیان خیلی اُولی بودند برای اینکه این لقب را به حضرت مسیح بدهند؛ چون حضرت مسیح پدر جسمانی نداشت. این مجازگوییها کمکم جدی شد و تبدیل به رکن دین گشت. قرآن با این مسأله فرزنددار بودن خدا به شدت مبارزه کرده است. از طرف دیگر اصول جدی دین را مجاز گرفتند و تأویل کردند و کمکم حذف کردند. از هر دو طرف در دین تحریف ایجاد کردند. امروز هم چنین گرایشهایی وجود دارد و باید هشیار بود.
امروزه تصور ابتدایی ما از بتپرستی این است که آنها معتقدند این بتها عالم را آفریدهاند! در صورتی که مطلب به این سادگی نیست. اغلب کسانی که مبتلا به شرک بودهاند به نوعی وجود خالق واحد را قبول داشتهاند. قرآن از قول بتپرستان میفرماید: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى؛6 ما اینها را پرستش نمیکنیم مگر برای اینکه ما را به الله نزدیک کنند.» یعنی به وجود الله به عنوان خالق زمین و آسمان معتقد بودند. بعضی از بتپرستان معتقد بودند که خدا دخترانی دارد که آنها را خیلی دوست دارد و آنها فرشتهاند. میگفتند: چون ما نمیتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم به این بتها به عنوان نمادی از آن ملائکه احترام میگذاریم؛ آنها از این کار خوششان میآید و پیش خدا برای ما پارتیبازی میکنند! درباره آتشپرستان ایران هم گفته شده که: اینها به آتش به عنوان یک نماد قداست احترام میگذاشتند تا خدا از آنها راضی باشد، و معتقد نبودند که همین آتشی که خودشان روشن کردهاند آسمان و زمین را خلق کرده است. البته عدهای هم اصلاً به آفرینندهای معتقد نبودند؛ بلکه به یک نوع طبیعیگری معتقد بودند. میگفتند: «این طبیعت همیشه وجود داشته و این تحولات را داشته است؛ ولی برخی افراد میتوانند در این تحولات نقش ایفا کنند!» نمرود و فرعون از جمله کسانی بودند که خود را به عنوان رب معرفی میکردند؛ اما به اینکه عالم آفرینندهای دارد قائل نبودند. به هر حال معنای پرستش این نیست که معبود همان خالق است.
انسان گاهی با افرادی با چنین اعتقاداتی برخورد میکند، اما میبیند روحیه نجیب و خیرخواهانهای دارند. مثلاً بعضی از مرتاضان پابرهنه راه میروند و با جاروی نازکی مرتب جلوی پایشان را جارو میکنند، که مبادا مورچهای را پایمال کنند! تا این حد برای موجود زنده احترام قائلاند. با دیدن این روحیات، انسان با خود میگوید: آیا چنین انسانهایی با این روحیه با صفا اهل بهشت نیستند؟
باید بدانیم که اگر کسی در شرایطی واقع شود که واقعاً یقین داشته باشد راه اشتباهی که میرود صحیح است و احتمال خلاف ندهد، مستضعف است و ممکن است خدا او را ببخشد، به شرطی که در تشخیص حق کوتاهی نکرده باشند و به همان حدی که میفهمد عمل کند. اما عدهای این فکر را ترویج میکنند که: بتپرستان نه تنها پاکاند، بلکه اهل بهشت هم هستند. پلورالیستهای مذهبی تصریح میکنند به اینکه: نه شیعه بر سنی امتیازی دارد و نه سنی بر شیعه؛ نه مسلمان بر بتپرست برتری دارد و نه بتپرست بر مسلمان (الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق). هر یک از این ها یک صراط مستقیم است و ما صراطهای مستقیم داریم. این دسته از بتپرستها صرفاً احترامی برای بتها قائلاند؛ چون معتقدند این احترام در زندگی آنها تأثیر دارد. گرچه این اعتقاد غلط است، اما باعث نمیشود که بگوییم: این ها به خدای دیگری معتقدند.
این یک گرایش انحرافی است. همانطور که قبلاً اشاره کردم مسأله تثلیث در مسیحیت، ابتدا با تعارف و مجازگویی شروع شد. کمکم وقتی دیدند که پدری برای حضرت مسیح نیست، گفتند: عیسی پسر الله است؛ اما ببینید قرآن با این مسأله چگونه برخورد میکند. میتوانست بگوید: «اینکه نصاری گفتند: عیسی پسر الله است، یک لقب تشریفاتی است و نمیخواهند بگویند: واقعاً الله پدر و عیسی پسر است.» اگر اینگونه برخورد میکرد ارتباط ما با مسیحیت نزدیکتر میشد و پلورالیزم هم زودتر محقق میشد. اما قرآن میگوید: «تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛7 از این حرف که گفتند: خدا فرزند دارد، نزدیک است آسمانها از هم بپاشد و زمین دهن باز کند و کوهها فرو ریزد.» قرآن در مقام احتجاج میگوید: ما از اصل مشترکی شروع میکنیم و آن اینکه غیر از خدای واحد را نپرستیم (قُلْ یَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمْ)8؛ اما در مقام مبارزه با اعتقاد فاسد، قاطعانه میگوید: این حرف شما به قدری غلط و زشت است که جا دارد عالم از هم بپاشد. آیا با وجود چنین گناه بزرگی میتوان گفت: آن یک صراط مستقیم است و ما هم یک صراط مستقیم؟!
بله، قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛9 ولی معنای این آیه این نیست که اگر بعد از اینکه پیغمبر اسلام آمد و حجت بر آنها تمام شد و معلوم شد که دین حق، دین پیغمبر اسلام است و احکام دین آنها منسوخ است، ولی با این حال آنها لجاجت کنند و به او ایمان نیاورند، باز هم فرقی با مؤمنین ندارند. این آیه در مقام این است که بگوید: پیرو هر دینی در آن وقتی که وظیفهاش بود از آن دین تبعیت کند، اگر به وظیفهاش عمل کرد، خدا به او پاداش میدهد، و اگر به وظیفهاش عمل نکرد، هرچند القاب غلیظ و شدید هم داشته باشد، روی سعادت را نمیبیند. توجه داشته باشیم که یکی از بزرگترین وظایف ما مسأله حفظ اصالت دین، مذهب و اعتقادات است و بیشترین بار این وظیفه بر دوش روحانیان است.
وَفَّقَنا اللهُ وَ إِیِّاکُم
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2 . بقره، 213.
3 . بقره، 132.
4 . مائده، 18.
5 . توبه، 30.
6 . زمر، 3.
7 . مریم، 90 و 91.
8 . آلعمران، 64.
9 . بقره، 62.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/09 هم زمان با شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... فَرَأَى الْأُمَمَ فِرَقاً فِی أَدْیَانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا، فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَهَا، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَ قَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایَةِ، وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَةِ، وَ هَدَاهُمْ إِلَى الدِّینِ الْقَوِیمِ، وَ دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیم؛1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از اشاره به حکمت بعثت انبیاء و به خصوص بعثت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به توضیح وضعیت جهان در زمان بعثت آن حضرت میپردازند. در نهجالبلاغه وقتی امیرالمؤمنین علیهالسلام وضع بشر در زمان بعثت را ترسیم میکنند به ابعاد مختلفِ اعتقادی، اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی جامعه آن زمان اشاره میکنند؛ اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها فقط ناهنجاریهای دینی آن زمان بیان میکنند. شاید نکتهاش این باشد که هدف اصلی حضرت از انشاء این خطبه اتمام حجت درباره مسأله رسالت و ادامه آن یعنی مسأله امامت است و ذکر مسأله فدک بهانهای بود برای انجام رسالت و نقشی که میتوانستند در هدایت مردم ایفا کنند؛ نقشی که اجرای آن از هیچ فرد دیگری ساخته نبود. در ادامه خطبه روشن خواهد شد که مسألهای که حضرت زهرا سلاماللهعلیها بیشترین تأکید را روی آن دارند مسأله جانشینی امیرالمؤمنین نسبت به پیغمبر اکرم علیهماالسلام است و آنچه در این جهت بیشتر مورد توجه است نقشی است که امام بعد از رحلت پیغمبر اکرم در میان جامعه دارد و آن، ادامه و اتمام کار پیامبر در جامعه است. پیغمبر اکرم غیر از ابلاغ وحی و تلاوت آیات قرآن، وظیفه تعلیم و تبیین آیات و بیان تفسیر احکام را هم بر عهده داشتند که در طول دوران 23 سال بعد از بعثت تدریجاً به این کار هم پرداختند؛ ولی به دلیل داشتن عمری نسبتاً کوتاه و اشتغالات فراوان، فرصت تبیین همه احکام را به طور کامل پیدا نکردند. علاوه بر این تبیین بسیاری از احکام در شرایط خاصی باید صورت گیرد؛ لذا خدای متعال همانطور که در تقدیر علمی خود وجود انبیاء و بالاخره وجود خاتم الانبیاء را ترسیم فرموده بود، برای ادامه کار آن حضرت هم دوازده پیشوای معصوم را پیشبینی کرده بود. بیشترین تلاش حضرت زهرا سلاماللهعلیها این است که در این فرصت، این مسأله را بفهمانند که کار پیامبر در تبیین احکام تمام نشده و باید کسی باشد که بتواند این کار را به نحو احسن انجام دهد و شناسایی و تعیین چنین کسی کاری نیست که از عهده مردم برآید. به تعبیر ما جانشین رسول الله باید معصوم و دارای علم الهی باشد تا بتواند حکم هر موضوعی را از طرف خدا بیان کند.
امروز هضم این مطالب برای ما آسان است؛ اما در آن شرایط درک و فهم آن برای مردم آسان نبود. در آن زمان کسی که خود را خلیفه پیغمبر معرفی میکرد عملاً ملتزم نبود که به آیات قرآن یا کلام پیغمبر عمل کند؛ تا چه رسد به اینکه قائل باشند جانشین پیامبر باید معصوم و نسخه بدل او باشد. در این شرایط لازم بود که با بیانی بسیار حساب شده و سنجیده، این مطلب طوری القاء شود که حداکثر تأثیر را داشته باشد. برای این منظور یکی از اهداف حضرت زهرا سلاماللهعلیها این است که نشان دهند این کسانی که مدعی خلافت پیامبرند از بیان مسائل ساده فقهی هم عاجزند. برای نشان دادن این امر ابتدا میفرمایند که فدک بخششی از طرف پیغمبر به من بوده است و برای این ادعا شاهد دارم و چون ذوالید هستم طرف مقابل من که مدعی است باید دلیل بیاورد. در مرحله بعد مسأله ارث را مطرح میکنند و میفرمایند: اگر ادعای اول را قبول ندارید و میگویید بخشش، ثابت نشده است باید قبول داشته باشید که فدک مال خود پیامبر است و من وارث ایشان هستم. پس باز ثابت میشود که فدک مال من است. مسأله فیء و ارث از یک باب نیستند؛ ولی حضرت اینگونه احتجاج کردند تا ثابت کنند که مدعیان، صلاحیت این کار را ندارند.
باید به این نکته توجه داشت که پیامبر اکرم وظایف متعدد و شئون مختلفی داشتند. اولین وظیفهشان ابلاغ رسالت بود (وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ)2. در این مرحله میبایست شناخت و بینش صحیح را به مردم آموزش دهند. در چنین مقامی اکراه و الزام اصلاً معنا ندارد. در این مرحله مردم باید حق را بفهمند و حجت برایشان تمام شود (رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ)3. بعد از ابلاغ رسالت اگر عدهای این شریعت را پذیرفتند و بنا گذاشتند که به احکام این شریعت عمل کنند، در این صورت پیامبر وظیفه دیگری پیدا میکنند و آن مدیریت جامعه اسلامی است. وظیفه اول جنبه تعلیمی دارد و وظیفه دوم جنبه اجرایی. بخش عمده احکام اسلام مربوط به مسائل اجتماعی است و مسائل اجتماعی نیاز به مجری، مدیر و رهبر دارد. این وظایف عیناً در جانشین او هم پیدا میشود. پس اولین وظیفه جانشین پیغمبر بیان احکام و اتمام حجت با مردم است. در این مرحله ممکن است مردم حرف او را قبول نکنند؛ در این صورت او وظیفه دیگری نخواهد داشت؛ اما اگر مردم قبول کردند و گفتند: ما حاضریم دستورات شما را عمل کنیم، در این صورت او وظیفه دیگری پیدا میکند و آن مسأله امامت عملی و اجرایی است. آنجا که امیرالمؤمنین میفرمایند: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر ... لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا؛4 اگر کسانی حاضر نشده بودند و قول نداده بودند که من را یاری کنند، خلافت را رها میکردم» اشاره به وظیفه دوم است. البته مشروعیت این وظیفه قبلا از طرف خدا تعیین شده بود؛ اما چون قبل از این، مردم ایشان را یاری نمیکردند او هم وظیفهای نداشت.
امروز کسانی که با حکومت ولایتفقیه موافق نیستند این دو مطلب را خلط میکنند و امر را مشتبه میسازند؛ میگویند: اصلا حکومت حق ندارد مردم را بر عمل به احکام اسلام الزام کند؛ چون قرآن میگوید:لاَ إِكْرَاهَ فِی الدِّینِ،5در حالیکه این آیه مربوط به پذیرفتن اصل دین است. قوام اصل دین، به ایمان قلبی است و ایمان قلبی را نمیتوان با اکراه و زور ایجاد کرد. اما وقتی عدهای با اختیار خود دین را قبول کردند، دیگر موضوع این آیه نیست تا حکم این آیه را داشته باشد؛ بلکه در این صورت نوبت اجرای احکام اسلامی است و اجرای احکام اجتماعی دین مسئول و مجری میخواهد. این یک مسأله جدیدی است. بعد از تشکیل جامعه اسلامی و قبول رهبری ولی امر مسلمین، اگر کسانی خواستند کودتا کنند، باید با قوه قهریه جلویشان را گرفت، همانطور که امیرالمؤمنین در جنگ جمل، صفین و نهروان این کار را کردند. در مقام اجرای احکام کیفری، اگر کسی دزدی کرد باید دستش را قطع کنند. اینجا دیگر جای این نیست که به دزد بگویند: بیا برایت کلاس بگذاریم و کار فرهنگی انجام دهیم! یکی از وظایف دولت اسلامی حفظ ارزشهای اسلامی است. باید ظاهر جامعه اسلامی ظاهر خداپسندانه باشد. عوامل فساد اخلاقی و جنسی باید در جامعه سرکوب شوند. بله، اگر کسی محرمانه در محیط خصوصی گناهی مرتکب شد، اصلا از مسائل اجتماعی نیست و کسی متعرض او نمیشود.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها وضعیت زمانهای را توصیف میکنند که پیامبر مبعوث به رسالت شدند؛ اما از آنجا که میخواهند ویژگیهای پیامبر و جانشین او را تبیین کنند فقط به ناهنجاریهای دینی اشاره میکنند. میفرماید: فِرَقاً فِی أَدْیَانِهَا؛ وقتی پیغمبر مبعوث شد، ادیان مردم پراکنده بود و مذاهب مختلفی وجود داشت؛ عُكَّفاً عَلَى نِیرَانِهَا؛ عدهای آتشپرست و معتکف در آتشکدهها بودند. عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا؛ عدهای بتپرست بودند و سر و کارشان با بتکدهها بود. مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ دستهای هم در حالی که عرفان به خدا داشتند خدا را انکار میکردند. شاید این جمله به معرفت فطری همه انسانها نسبت به خدای متعال اشاره داشته باشد، و شاید مراد از آن بیش از این معنا باشد. یعنی آن مردم با وجود معرفتهای ظاهری که حجت را برایشان تمام میکرده است خدا را انکار میکردهاند. باور این فرض کمی سخت است که انسان با وجود معرفت به چیزی آن را انکار کند. اما این امر خیلی تعجبی ندارد. گاهی در زندگی روزمره خودمان تجربه کردهایم که گاهی انسان برای اینکه غرورش نشکند یا منافعی را به دست آورد یا از زیر بار مسئولیتی شانه خالی کند، از قبول حقیقتی سر باز میزند. نمونههایی از این گونه افراد در قرآن ذکر شده است. وقتی حضرت موسی و حضرت هارون علینبیناوآلهوعلیهماالسلام مبعوث شدند و برای دعوت فرعون نزد او رفتند و گفتند ما از طرف پروردگار عالمیان آمدهایم فرعون رو به مردم کرد و گفت: «مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛6 من غیر از خودم معبودی برای شما نمیشناسم. موسی فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛7 تو قطعاً میدانی که خدای آسمان و زمین هست و این معجزات را او ایجاد میکند.» کدامیک راست میگفتند؟ مسلما حضرت موسی دروغ نمیگفت. فرعون میدانست. پس چرا انکار میکرد؟ وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛8 دو عامل باعث میشود که انسان چیزی را که میداند انکار کند. یکی وقتی که میخواهد حقی را به ظلم و ستم از دیگری سلب کند، و دیگری وقتی که میخواهد بر دیگری برتری پیدا و ریاست پیدا کند. این دو انگیزه نفسانی باعث میشود که انسان چیزهایی را که میداند انکار کند. این دو عامل ممکن است در نفس ما هم وجود داشته باشد. وقتی انسان به حق خودش راضی نباشد و ناآگاهانه، نیمهآگاهانه یا آگاهانه میخواهد به دیگری بگوید: من از تو بالاترم! حق را انکار میکند.
قرآن میفرماید: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛9 سعادت آخرت برای کسانی است که دنبال برتری بر بندگان خدا نباشند.» ریشه همه مفاسد اجتماعی از اینجاست که کسانی میخواهند یک سر و گردن بالاتر باشند. این موجب فساد و بدبختی انسان میشود. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: «کسی که بخواهد بند کفشش از بند کفش دیگری بهتر باشد، طالب علو است.»10 آنچه فرعون را فرعون کرد، همین خصلت برتری طلبی بود. قرآن میفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ؛11 فرعون برتریطلب بود.» ریشه همه مفاسد همین یک کلمه است. اگر ما میخواهیم فرعونی نباشیم باید سعی کنیم دنبال برتریطلبی نباشیم؛ بلکه دنبال انجام وظیفه باشیم. پس اینکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرماید: منکرة لله مع عرفانها، نکتهاش همین است که کسانی با اینکه خدا را میشناختند اما اگر میخواستند از خدا اطاعت کنند آن احساس برتریطلبیشان ارضا نمیشد.
حال وظیفه پیامبر در این وضعیت چه بود؟ فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَهَا، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَ جَلَى عَنِ الْأَبْصَارِ غُمَمَهَا؛ خدای متعال به وسیله پیغمبر اسلام ظلمتها را تبدیل به نور کرد و ابهامها را از دلها مرتفع کرد، و پردههای تاریکی را از روی چشمها برطرف کرد. وَ قَامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدَایَةِ، وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَةِ؛ در مقام هدایت مردم تنها سلاحی که به کار میآمد بیان حقایق بود. پیغمبر در اینجا از سه نوع سلاح استفاده میکند. قرآن به او دستور میدهد: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛12 اول سفارش میکند که با دلیل محکم سخن بگو تا مردم به آسانی نتوانند سخنت را انکار کنند. اما این روش به تنهایی برای تربیت مردم کافی نیست؛ چراکه اولاً همه مردم قدرت تشخیص دلیل صحیح و ناصحیح را ندارند و ثانیاً ممکن است ذهنشان قبول کند، اما دلشان قبول نکند. باید کاری کرد که انگیرههای مردم برای پذیرفتن حق تحریک شود. این مهم به وسیله موعظه تأمین میشود. موعظه احساسات و عواطف را تحریک میکند و برای شخص انگیزه ایجاد میکند تا به آنچه که میداند عمل کند، یا در صدد فهم حقیقت برآید. سروکار موعظه با دل است و سروکار استدلال با ذهن و عقل. اما باز با موعظه هم کار تمام نمیشود. ممکن است در مقابل دلایل محکم شبهاتی مطرح شود که قبول دلیل را سخت کند. این چیزی است که امروز جوانان ما بسیار به آن مبتلا هستند. دشمنان فهمیدهاند که تنها مانع پیشرفت آنها و تسلط ظالمانه آنها بر عالم، اسلام است و امروز نماد اسلام ولایتفقیه است؛ لذا میخواهند به هر شکل ممکن این را از بین ببرند. با این مشکل چگونه باید برخورد کرد؟ برای مبارزه با این مشکل باید شبهه را مطرح کرد و جواب داد و طرف را قانع کرد. اسم این جدال است. جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ یعنی شبههها را مطرح کنید و جواب دهید تا مخاطبان قانع شوند. ممکن است جوابی که میدهید برهانی نباشد اما برای او قانعکننده باشد. این جدال أحسن است.
این سه راه راههایی است که میتوان با استفاده از آنها بینش صحیح را در مردم ایجاد و لااقل حجت را بر ایشان تمام کرد. تا اینجا هنوز صحبت اصل اسلام و تبیین نقش اولی پیغمبر اکرم در برابر ظلمتها و شبهات است؛ اما مسائل مدیریت جامعه اسلامی و اجرای احکام اجتماعی اسلام بعد از این است که عدهای اسلام را پذیرفتند و قائل به احکام اجتماعی اسلام شدند. آن وقت نوبت به بحثهای دیگر میرسد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2 . مائده، 99.
3 . نساء، 165.
4. نهجالبلاغه، خطبه3.
5 . بقره، 256.
6 . قصص، 38.
7 . اسراء، 102.
8 . نمل، 14.
9 . قصص، 83.
10 . تفسیر نورالثقلین، ج4 ص144.
11 . قصص، 4.
12 . نحل، 125.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/10 همزمان با شب بیست ودوم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
از خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به این فراز رسیدیم که وقتی خدای متعال پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را مبعوث فرمود، حضرت دیدند که عالم دارای ادیان و مذاهب مختلفی است که هر کدام به نوعی از مسیر حق منحرف شدهاند. یکی از نکتههایی که از این بیان استفاده میشود این است که اولا آنچه در نظر پیغمبر اسلام مهم بود مسأله دین بود و مسائل دیگر اعم از مشکلات اجتماعی و اقتصادی در درجات بعدی است. آنچه قبل از همه چیز باید به آن توجه کرد این است که انسان باید دارای دین صحیحی باشد. در میان بخشهای مختلف دین، تکیه حضرت روی بخش «خداپرستی» است. انحراف بزرگی که در آن زمان وجود داشت این بود که مردم از مسیر خداپرستی صحیح منحرف بودند. قرآن هم میفرماید: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛ ما برای هر امتی پیامبر فرستادیم و سرلوحه دعوت انبیاء هم این بود که خدای یگانه را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
مسأله دوم این است که رسالت پیغمبر این بود که راه صحیح پرستش را که در دین مقدس اسلام و در قرآن کریم بیان شده، به مردم تعلیم دهند و به این وسیله، ظلمتها، ابهامها و گمراهیها را از جامعه انسانی بزدایند. معنای این حرف این است که تنها راه صحیح، راه انبیاء الهی است که شکل کامل آن به وسیله پیغمبر اسلام عرضه شد. این تنها صراط مستقیم است. راههای دیگر ولو به عنوان پیروی از پیغمبری از پیامبران الهی باشد هیچ ارزشی ندارد و برای بشر سعادتی را تضمین نمیکند؛ لذا این بخش را با همین جملهای که دعاهم إلى الطریق المستقیم به پایان میرسانند. حال درباره این دو مطلب توضیحی عرض میکنیم.
مهمترین نیاز بشر برای رسیدن به سعادت، شناخت دین حق است که اساس آن پرستش خدای یگانه است. پرستش خدای یگانه آن چیزی است که برای همه انبیا اهمیت داشته و خدای متعال در طرح خلقت آن را در نظر گرفته و به خاطر آن انبیاء را مبعوث کرده است؛ به خاطر اینکه این امر، محور سعادت انسان است. اگر این باشد انسان میتواند به آن هدفی که برایش آفریده شده نایل شود.
در اینباره نظرهای دیگری هم وجود دارد. برخی معتقدند که: «دین برای بشر لازم است و خدا هم پیامبرانی فرستاده است؛ اما اصل دعوت انبیاء مسأله توحید نبوده؛ بلکه اصل دین این است که انسان کار خوب انجام دهد. اعتقاد به خدای یگانه ابزاری است برای این که انسان راه خوب را بشناسد و به آن عمل کند. هدف از پرستش خدای یگانه این نیست که انسان خم و راست شود و یا مدتی گرسنگی بکشد؛ مسأله اصلی این است که بشر برای سعادتش باید خوب باشد، ظلم نکند، دروغ نگوید و خیانت نکند!»
این طرز فکر در بسیاری از مردم، حتی در بین مسلمانها وجود دارد. ابتدا انسان خیال میکند این گرایش، یک طرز فکر ساده و عامیانه است؛ ولی این مسأله در محافل فلسفی و علمی دنیا مطرح شده است که آیا اصلاً اخلاق بدون اعتقاد به خدا و دین میتواند وجود داشته باشد یا نه؟ قرنهاست که در اروپا فیلسوفان بزرگی در اینباره بحث کردهاند.
واقعاً جواب این مسأله چیست؟ آیا واقعاً اعتقاد به خدای یگانه اصل است، یا صرفاً جنبه ابزاری دارد و آنچه مهم است این است که رفتار انسان خوب باشد؟ این مسأله به مسأله ریشهایتری برمیگردد. غالباً آنهایی که میگویند: «میتوان اخلاق بدون دین و خدا داشت!» کاربرد اخلاق و نتایج آن را در همین زندگی دنیا جستوجو میکنند؛ یعنی به دنبال راحتی در زندگی دنیا هستند و اگر اخلاق را خوب میدانند برای این است که میبینند اگر همه مردم راستگو باشند و کسی به کسی خیانت نکند، زندگی راحتی خواهند داشت. در این صورت اعتقاد به خدا هم نباشد اشکالی ندارد. اما اگر بینش و اعتقاد ما این باشد که اصلاً همه این زندگی برای این است که انسان زاد و توشهای برای زندگی ابدی تهیه کند، آن وقت خواهیم فهمید که تنها رعایت اخلاق اجتماعی مشکل را حل نمیکند. بر فرض که انسان بتواند بدون اعتقاد به خدا و دین هم خوب باشد؛ اما آیا اسلام با این نظر موافق است؟ اسلام اولین قدم و اولین اصل مهم که همه انبیاء روی آن تکیه کردهاند را پرستش خدای یگانه میداند. قرآن میفرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛1 آفرینش همه جن و إنس برای این است که خدای واحد را پرستش کنند»؛ یعنی آن سعادت ابدی که انسان به خاطر آن آفریده شده است، جز از راه پرستش خدای یگانه حاصل نمیشود. اگر ما این اصل را بپذیریم میفهمیم که بسیاری از این نظرات، ریشه اسلامی ندارد و اثر نفوذ فرهنگهای بیگانه است.
گاهی گفته میشود: «دوران تبلیغ از اسلام یا هر دین دیگری گذشته است و ما باید ارزشهای انسانی را تبلیغ کنیم!» این همان طرز تفکر « اخلاق بدون خدا» است که هم از جهت عقلی باطل است و هم از نظر تطبیقی با مبانی اسلامی به هیچ وجه سازگار نیست. اسلام میگوید: حتی بهترین کارها اگر به قصد اطاعت خدا انجام نگیرد همه مانند ذرات غبار پراکنده خواهد شد؛ وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا؛2 آیا منظور قرآن این است که کارهای بد مشرکین را هباء منثورا قرار دادیم؟! خود مشرکین هم که امیدی به کارهای بدشان نداشتند؛ پس مقصود این است که آن کارهایی را که خیال میکردند خوب است و باعث نجات آنها میشود هباء منثورا قرار دادیم. چرا؟ برای اینکه روح پرستش خدا در آنها نیست و از ایمان به خدا سرچشمه نمیگیرد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این فراز بر روی دین و پرستش خدا تأکید دارند و مهمترین رسالت پیغمبر را بر طرف کردن شبهههایی میدانند که در باره خدا پرستی مطرح است.
مسأله دوم که از این مسأله عمیقتر است، این است که: آیا تعدد ادیان ضرر دارد؟ وجود ادیان مختلف در جهان یک واقعیتی است که هم در زمان پیغمبر اکرم وجود داشته است و هم امروز وجود دارد. البته امروز بسیار وسیعتر و گستردهتر است. پیروان بودیسم بیشترین جمعیت را نسبت به سایر ادیان دارند؛ و در عالم چند میلیارد انسان وجود دارد که خدای یگانه را نمیپرستند. حال با اینها چگونه باید برخورد کرد؟
نوع برخورد با ادیان مختلف تابع نظرها و دیدگاههای مختلفی است. ما معتقدیم که دین حق یکی است و آن دینی است که خدا توسط پیغمبرانش فرستاده و هر پیغمبری در زمان خودش واجب الاطاعه بوده است. ولی در دنیا گرایشهای دیگری هست که متأسفانه بعضی از نواندیشان ما به این گرایشها اهتمام دارند و آنها را ترویج میکنند.
برخی معتقدند که اصولاً دین یک مقوله سلیقهای است. میگویند: از یک لحاظ، معتقدات ما به دو بخش کلی تقسیم میشود؛ یک قسم واقعیات عینی و خارجی است که وجود آنها به ما وابسته نیست. علوم مختلف هم سعی دارند این واقعیات را بشناسند. قسم دیگر اموری است که تابع پسند و علاقه ماست؛ مثلاً در هنر نقاشی مکتبهای مختلفی وجود دارد. بعضیها تابع مکتب طبیعتگرا هستند و میگویند: سعی ما بر این است که آنچه در طبیعت وجود دارد در تابلوی نقاشی نشان دهیم. ولی در هنرهای مدرن میگویند: بهترین هنرها خلق چیزی است که وجود ندارد. حال به پیروان هیچ یک از این مکتبهای نقاشی نمیتوان گفت که: شما چرا این مکتب را دوست دارید و از آن پیروی میکنید؟ میگوید: این سلیقه من است و من این را دوست دارم. اینها تابع سلیقه است و واقعیتی ندارد، همانطور که نمیتوان با فرمول علمی مشخص کرد که آیا انسان باید از گوجه فرنگی خوشش بیاید یا نه.
اینها معتقدند که دین هم از این مقوله است؛ یعنی ما ادیان مختلفی داریم و هر کدام پیروانی دارند. یکی از اسلام خوشش میآید؛ لذا مسلمان میشود. دیگری مسیحیت را میپسندد؛ لذا مسیحی میشود. این درست و غلط ندارد. به هیچ کدام هم نمیتوان گفت: تو درست میگویی یا دیگری درست میگوید. اعتقاد به خدا هم مانند شعر است و واقعیتی ندارد که بر سر آن بحث کنیم!
برای کسانی که این طرز فکر را دارند اصلاً دین حق و دین باطل معنی ندارد. بر این اساس مکتبی فلسفی به وجود آمده است به نام مکتب کثرتگرایی که شعبههای مختلفی دارد؛ هم در سیاست مصداق دارد و هم در دین و هم در بسیاری از رشتههای دیگر از معارف بشری. چند سال پیش در کشور ما هم بودجهای در دولت برای تأسیس احزاب قرار داده شد. در دنیا احزاب هستند که پول جمع میکنند تا نماینده مجلس یا وزیری از میان آنها انتخاب شود؛ ولی اینها در کشور ما برای تأسیس حزب بودجه قرار دادند و اسمش را کثرتگرایی و چند صدایی گذاشتند. این مصداق سیاسی آن است. عین همین را هم برای دین خوب میدانند. توجیه به اصطلاح منطقیشان هم این است که وقتی ادیان مختلف وجود داشته باشند زمینه برای انتخاب بهتر فراهم میشود. اما پشت پرده این چیز دیگری است. آن وقت هم که بودجه برای ایجاد حزب تعیین شد، کل بودجهای که به یک حزب میدادند بیشتر از بودجهای بود که به همه احزاب دیگر میدادند. همه آنها وسیلهای بود برای اینکه بودجه آن حزب از پول دولت تأمین شود. این کثرتگرایی را پلورالیسم نامیدند. حرف اینها این است که روح همه ادیان گرایش به معنویت است. باز چند سال پیش در کشور ما سعی میشد به جای اسلام بگویند معنویت! این نظرات از قرنها پیش سابقه دارد؛ به خصوص از زمانی که تشکیلات فراماسونری در اروپا پیدا شد. متأسفانه امروز هم گاهی چنین نغمههایی از برخی مقامات رسمی به گوش میرسد. گاهی گفته میشود: باید فقط ارزشهای مشترک بین انسانها مثل برادری، برابری، عشق و ... مطرح شود و دیگر صحبت از خداپرستی، خدای یگانه، اسلام، تشیع و ... خیلی مهم نیست. این خیلی به شعارهای فراماسونها و مکتب پلورالیزم مذهبی نزدیک است. شایسته است که انسان با این طور افکار مقداری محتاطانه برخورد کند. نکند بعد از چند سال معلوم شود که دست بیگانگان مهرهای را در درون دستگاههای رسمی ما کاشته است!
اسلام میگوید: دین حق یکی است و هر چه غیر آن همه گمراهی است (فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ)3.
مسئله دیگر چگونگی رفتار و ارتباط با ادیان مختلف است. مسأله اعتقاد و فکر یک مسأله است و مسأله عمل مسأله دیگری است. باید بین این دو مرحله فرق گذاشت. اسلام به هیچ وجه فکر باطل را نمیپذیرد، حتی اگر به صورت مَجاز هم گفته شود. مواظب است که از ابتدا جلوی مجاز و شوخی در اعتقاد را بگیرد تا کمکم به جدی تبدیل نشود. میگوید: از اول نگویید «نحن ابناء الله» تا روزی نرسد که بگویید باید معتقد باشیم که عیسی پسر خداست. اسلام به هیچ وجه جایز نمیداند که در فکر من این بیاید که شاید بتپرستی هم یک توجیهی داشته باشد. باید اعتقادات صحیح چنان با مبانی عقلانی تقویت شود که در قلب من، اعتقاد من و فکر من حجابی آهنین بین فکر توحید و فکر شرک کشیده شود تا هیچ وقت در ذهن من هم خیال شرکآمیز خطور نکند.
اما در عمل، ما باید نهایت اخلاق انسانی را با همه مردم دنیا داشته باشیم، مگر کسی که علناً در مقام محو اسلام و دشمنی با دین حق برآید. حتی دولت اسلامی باید بخشی از زکات را به کافرانی بدهد که امید است دلشان به اسلام تمایل پیدا کند. از این راه است که میتوان عدهای را به اسلام جذب کرد. تا در عمل این اخلاق را نداشته باشیم چه کسی به اسلام رغبت پیدا میکند؟ این دو مرحله را باید از هم جدا کرد. ما درباره رفتار با فرق اسلامی هم همین حرف را میزنیم. برای ما همانطور که محبت اهل بیت علیهمالسلام مهم است، تبری از دشمنان اسلام هم مهم است؛ اما پیشوایان ما میفرمایند: «در رفتار با آنها اینگونه باشید که بروید در صف اول نماز آنها شرکت کنید و اگر مریض شدند به عیادتشان بروید و اگر کسی از آنها فوت کرد به تشییع جنازهشان بروید. هر کار خیری از دستتان بر میآید برای آنها انجام دهید تا تألیف قلوبشان شود»؛4 بعضی رفتارهاست که دشمنی ایجاد میکند. آیا این هنر است که مسلمان کاری کند که دیگران را از حقیقت اسلام دور کند؟! این کار عاقلانهای نیست. البته معنای این سخن این نیست که ما هم برای مقدسان آنها همان تقدس را قائل شویم. اسلام در مقام بحث و احتجاج به اهل کتاب میگوید: قُلْ یَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمْ؛5 بیایید از این جا بحث را شروع کنیم که هم ما و هم شما میگوییم خدای یگانه را باید پرستید. بیایید ببینیم لوازم این اعتقاد چیست؟ حال که باید خدای یگانه را پرستید، پس نباید در کنارش به اربابهایی دیگر معتقد شد؛ نمیتوان برای خدای یگانه فرزند قائل شد. بیایید با رعایت احترام و ادب، بحث را از اینجا شروع کنیم. بعد سعی کنید بحث را ادامه دهید تا حقانیت دین خودتان و بطلان اعتقاد آنها را برایشان ثابت کنید. آیا معنای این آیه این است که در دین خودتان شک داشته باشید؟! آیا باید گفت: قرآن هم نقدپذیر است! و بعد ادعای مسلمانی و اسلام شناسی هم داشته باشیم؟!
بزرگان ما در طول تاریخ اسلام این دو مسأله را کاملاً از هم تفکیک کردهاند. در مقام بحث نهایت دقت را به خرج میدادند و حتی از یک حدیث هم برای اثبات حق صرف نظر نکردند؛ اما در مقام عمل، با دیگران دوستانه و صمیمانه رفتوآمد و مکاتبه داشتند.
وفقنا الله و ایاکم انشاء الله
1. ذاریات، 56.
2 . فرقان، 23.
3 . یونس، 32.
4 . بحارالانوار، ج71 ص160.
5 . آلعمران، 64.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/11 همزمان با شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِیَارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ إِیْثَارٍ فَمُحمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِی رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِكَةِ الْأَبْرَارِ، وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیِّهِ وَ أَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه؛1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از شهادت به رسالت پدر بزرگوارشان و بیان نقشی که در هدایت مردم بر عهده داشتند میفرمایند: خدای متعال او را با مهربانی و با انتخاب شایسته، قبض روح کرد. تعبیر بعدی «و رَغبةً و إیثار» است. بعضی از شارحین فرمودهاند: این رغبت و ایثار از طرف پیغمبر است؛ یعنی خدا با مهربانی ایشان را قبض روح کرد و ایشان از زندگی دنیا صرف نظر کردند و زندگی عند الله را بر زندگی دنیا ترجیح دادند؛ یعنی از هیچ یک از دو طرف نارضایتی نبود. هم خدا میخواست که ایشان را از این عالم ببرد و از گرفتاریهای این عالم خلاص کند و هم خود ایشان در این بازگشت به سوی خدا رغبت داشتند و آن را انتخاب کردند. بعد اضافه میفرمایند که: پس پدرم در حالیکه فرشتگان برتر خدا او را احاطه کرده بودند و مشمول رضوان پروردگار غفار بود از رنج این دنیا راحت شد و به مجاورت و همسایگی خدای متعال نایل گردید، و در ادامه اینگونه بر پدرشان صلوات میفرستند: صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی نَبِیِّهِ وَ أَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.
از این عبارات چند نکته استفاده میشود؛ اولاً پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله علاقه داشتند به اینکه به لقای الهی نایل شوند و این چیزی نبود که به ایشان تحمیل شده باشد؛ ولی نکته مهمتر این است که حضرت میفرمایند: پیغمبر از رنج دنیا خلاص شد در حالی که فرشتگان الهی او را احاطه کرده بودند. کسی میتواند این را بگوید که علمی فراتر از علوم افراد عادی داشته باشد. معنای این سخن این است که من میدانم بلکه دیدم فرشتگان او را احاطه کردند. این مطلب اشاره است به اینکه شناختها و معلومات ما از سنخ معلومات شما نیست.
آیا انسان باید مرگ و انتقال از این عالم را دوست بدارد و دائماً خواهان مرگ باشد، یا برعکس باید زندگی دنیا را لااقل به عنوان نعمتی الهی دوست داشته باشد، و طبعاً نسبت به مرگ کراهت داشته باشد؟ در کلمات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین از یک طرف به مواردی برمیخوریم که دلالت دارد بر اینکه آنها خیلی به لقای الهی علاقه داشتهاند که لازمه آن مرتبه از لقاء، رفتن از این عالم است. از طرف دیگر گاهی در دعاها میبینیم که برای طول عمر دعا کردهاند. در نظر سطحی وابتدایی، جمع اینها مقداری مشکل به نظر میآید. وقتی شنیده میشود که حضرت زهرا سلاماللهعلیها دعا کردند که از دنیا بروند، یا امیرالمومنین سلاماللهعلیه دعا کردند که خدا ایشان را از آن مردم بگیرد، شاید توهم شود که آن قدر ایشان در تنگنا واقع شده بودند که به مرگ خودشان راضی شدند. اما این تصور خامی است.
در قرآن کریم آیاتی است که دلالت دارد بر اینکه اولیای خدا تمنای مرگ میکنند و برای اثبات دروغ کسانی که به دروغ، خودشان را اولیای خدا مینامیدند میفرماید: «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ ؛2 اگر راست میگویید که از اولیای خدا هستید تمنای مرگ کنید.» معلوم میشود ولی خدا بودن، با تمنای مرگ ملازم است. پس درخواست مرگ اولیای خدا برای این نیست که از رنج و بلا نجات پیدا کنند.
در حدیثی قدسی خداوند میفرماید: لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛3 همواره بنده من با مخلصانه خواندن نوافل به من نزدیک میشود تا اینکه محبوب من میشود. وقتی محبوب من شدند، من میشوم چشم و گوش او؛ همان چشم و گوشی که با آنها میبیند و میشنود. وقتی بنده خدا زیاد عبادت میکند و تسلیم محض میشود دیگر از خود ارادهای ندارد و در هر لحظه در این فکر است که خدا چه میخواهد تا انجام دهد و به این فکر نمیکند که خودش چه میخواهد. وقتی این طوری شد خدا چشم و گوشش میشود و عنایت خاصی به تدبیر او خواهد داشت. قطعاً ائمه اطهار علیهمالسلام مصداق أتم این معنا هستند. آنها هر چه را خدا بخواهد میخواهند. در دستهای از روایات آمده است که: «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا؛4 دل ما ظرفی است برای خواست خدا.» کسانی که از پیش خود چیزی نمیخواهند و فقط میخواهند بنده خدا باشند، خدا دل آنها را ظرف مشیت خودش قرار میدهد؛ یعنی هر چه خدا میخواهد در دل اینها متبلور میشود. در این صورت آنها با الهام الهی مطمئن میشوند که آنچه در دلشان پیدا میشود همان خواست خداست. این افراد اگر طلب حیات یا طلب مرگ کنند معنایش این است که خدا آن را خواسته است.
اصولا انسان بالفطره باید طالب حیات باشد یا طالب مرگ؟ هیچ شکی نیست که انسان وجود خودش را دوست دارد و کمالات خودش را میخواهد. هیچ وقت به نقص و فنای خودش راضی نیست؛ اما بعضی انسانها وجود و حیات خودشان را همین زندگی دنیا میدانند و مرگ را نیستی و نابودی میپندارند. فرد با وجود چنین بینشی، هیچگاه آرزوی مرگ نمیکند و آرزو دارد هر چه بیشتر زنده بماند. ممکن است چنین انسانی در اثر سختیهای زندگی توهم کند که اگر بمیرد از این سختیها راحت میشود. در این صورت ممکن است اقدام به خودکشی هم بکند. این فکر غلطی است؛ ولی حتی در چنین حالی باز او راحتی خود را میخواهد. بر اساس بینش مادی، دوست داشتن مرگ هیچ وجه معقولی ندارد.
اما اگر کسی معتقد شد که بعد از این عالم هم عالمی است و نه تنها آن عالم هم جزء زندگی حساب میشود، بلکه زندگی واقعی در آن عالم است (وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ)5 و لذتهای آنجا قابل مقایسه با اینجا نیست، طبعاً چنین کسی زندگی در آن عالم را بیشتر دوست خواهد داشت. مخصوصا اگر از محبت خدا بویی برده و بداند که در آن عالم میتواند از جلوههای الهی بهره ببرد، دیدار محبوب برایش خیلی ارزنده است و مشتاق رسیدن به آن عالم است. این یک رابطه طبیعی است. اگر رفیق خداست، ملاقات با خدا را هم دوست دارد. نمیشود انسان به کسی علاقه داشته باشد، ولی نخواهد او را ببیند. در این صورت در دوستیاش صادق نیست.
ما وقتی به عمق دل خود نگاه میکنیم با اینکه به جهان آخرت و اوصاف آن معتقدیم و خدا و اهلبیت را دوست داریم، ولی میبینیم که نمیخواهیم از این عالم برویم. حتی گاهی اسم مرگ برای بعضی افراد ناراحت کننده است و اگر ببینند کسی علاقه به مرگ دارد او را انسانی غیر طبیعی و روانی تلقی میکنند. سرّ این حالات چیست؟
شخصی از ابوذر پرسید چرا ما از مرگ میهراسیم؟ فرمود: چون دنیا را آباد كردهاید و آخرت را خراب؛ لذا دوست ندارید از مکانی آباد به مكانی خراب بروید.6 انسانهای عادی ممکن است در عین حالی که معتقد به وجود آخرت و ثوابهای آن باشند، اما چون نمیدانند به آن ثوابها خواهند رسید یا خیر، از مرگ نگراناند.
جهت دیگر این نگرانی که معقولتر به نظر میرسد این است که میخواهیم زاد و توشهای برداریم و گناهانمان را جبران کنیم. میبینیم وقتی مرگ فرابرسد دیگر این فرصتها از دست میرود. میخواهیم زنده باشیم تا کارهای خوب بیشتر انجام دهیم و جبران مافات کنیم. این دو عامل متضاد، یعنی از یک طرف وجود جاذبه نعمتهای اخروی و قرب الهی و از یک طرف امید به انجام کارهای خوب، دائماً در ما اثر متضاد دارند. یکی میگوید: مرگ را دوست داشته باش و دیگری میگوید: دنیا را دوست داشته باش. گاهی آن قدر این دو تا عامل هم وزن میشوند که اگر بنا باشد یکی را انتخاب کنیم مردد میمانیم.
در روایت معتبری خدای متعال میفرماید: من در چیزی تردید پیدا نکردم مانند تردیدی که در قبض روح مومن پیدا کردم. از یک طرف میدانم خیر او در این است که از این دنیا برود و از طرف دیگر خودش مرگ را دوست ندارد. من هم نمیخواهم ناراحتش کنم.7 البته خدا در چیزی تردید پیدا نمیکند؛ این تعبیر اشاره به این است که حکمت این دو کار آن قدر هم وزن هم میشود که جای این دارد که تردید پیدا شود. جالب این است که بر اساس این روایت، دعایی هم وارد شده که بعد از هر نماز مستحب است بخوانیم؛ اللهم إن رسولك الصادق المصدق صلواتك علیه و آله قال إنك قلت ما ترددت فی شیء أنا فاعله كترددی فی قبض روح عبدی المؤمن یكره الموت و أنا أكره مساءته. اللهم فصل علی محمد و آل محمد و عجل لأولیائك الفرج و النصر و العافیة و لا تسوؤنی فی نفسی؛8 کسانی که بعد از هر نماز این دعا را بخوانند خدا به مرگ ناگهانی مبتلایشان نمیکند.
پس ما براساس ایمانمان باید آخرت را اصالتاً دوست بداریم؛ ولی بالاخره قصورها و تقصیرهایی داریم و امید داریم که بتوانیم مقداری آنها را جبران کنیم؛ لذا مرگ را خیلی دوست نداریم. پس دوست نداشتن مرگ هم برای مومن بالعرض معقول است؛ البته استدعای طول عمر اگر توأم با سلامت در دین باشد معقول است. این نعمتی است از خدا که انسان فرصت اطاعت بیشتر داشته باشد.
اگر کسی واقعاً محبت به خدا داشته باشد ماندن در دنیا بالعرض برایش مطلوب است و این ماندن برای او ریاضت است. محب وصال محبوب را دوست دارد؛ اما اگر محبوب از او فراق را بخواهد خواسته او را بر خواسته خودش مقدم میکند. چون او گفته برو! چند روز فراق او را تحمل میکند؛ اما این فراق برای او سخت است و باید ریاضت بکشد. مؤمن اصالتاً قرب خدا را دوست دارد و نمیخواهد یک لحظه از او جدا شود. او میخواهد عالیترین قرب را به خدا داشته باشد و چنین قربی در این عالم میسر نیست؛ مادامی که روح تعلقی به بدن دارد و مشغول تدبیر بدن است نمیتواند دائماً غرق در مشاهده و التذاذ از قرب به محبوبش شود. لازمه چنین اشتغالی این است که روح اصلاً به بدن نپردازد و خورد و خوراک بلکه نفس کشیدن را هم فراموش کند. شاید این یکی از مصادیق موت اختیاری است. بنابراین ماندن در دنیا برای او ریاضت است.
پس جواب این سوال که آیا انسان باید مرگ را دوست بدارد یا ماندن در دنیا را، این است که برای اولیای خدا که خالصاند و خیالشان راحت است که وقتی از اینجا رفتند مشمول عنایتهای خاص الهی میشوند، قطعاً مطلوب حقیقی و اصیل رسیدن به آن عالم است و ماندن در این دنیا برایشان ریاضت است. امیرالمومنین سلاماللهعلیه میفرماید: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛ به خدا قسم أنس علی با مرگ از أنس طفل شیرخوار به سینه مادر بیشتر است.»9 یعنی زنده ماندن من ریاضت و بالعرض است و چون خدا دوست دارد این را قبول میکنم، وگرنه اقتضای من این بود که به آن عالمی بروم که بیشتر بتوانم با خدا مأنوس باشم.
اما اگر مؤمنی دوست دارد در دنیا عمرش طولانی شود، این خواسته اشتباهی نیست. ما چون تقصیراتی داریم و نمیدانیم که آیا جبران شده است یا نه، امید داریم که خدا به برکت نام امیرالمومنین صلواتاللهعلیه و شرکت در مجالس ذکر آن بزرگوار، به ما عنایتی کند، بلکه توفیق توبه و جبران پیدا کنیم و برای رسیدن به آخرت آماده شویم. درخواست چنین عمری که توأم با عبادت و انجام وظیفه باشد مطلوب است؛ اما مطلوبیتش، مطلوبیت ثانوی است؛ یعنی چون باعث آبادی آخرت میشود مطلوب است؛ اما اگر کسی آرزوی عمر طولانی داشته باشد تا بیشتر به اشتباه کاریها ادامه دهد، این مطلوب نیست.
پس سرّ اینکه مؤمن حقیقی باید دوستدار مرگ باشد این است که أنس با محبوب و مشاهده تجلیات محبوب و همچنین أنس با دوستان شایسته خدا در آن عالم بیشتر میسر است. مرحوم آقا شیخ غلام رضا فقیه خراسانی از علمای بزرگ یزد این حدیث را نقل میکرد که: در بهشت مؤمنین مشغول التذاذ از نعمتهای الهیاند؛ ناگاه نوری میتابد و فضای بهشت را میگیرد. با دیدن این نور آن چنان حالت ابتهاجی برای مؤمنین به دست میآید که مدهوش میشوند. وقتی به هوش میآیند میپرسند: این چه نوری بود؟ میگویند: این نور اثر لبخندی بود که حضرت زهرا بر روی امیرالمومنین زد. به طفیل یک لحظه زندگی خاص حضرت علی با حضرت زهرا اینها هم متنعم میشوند. آیا اینها دوست داشتنی نیست؟ آیا انسان نباید آرزو داشته باشد که به جایی برود که چنین نعمتهایی دارد؟
اما مشکل این است که از کجا معلوم که ما را راه بدهند؟! بیشترین چیزی که مایه امیدواری است محبت اهلبیت است، نه نمازهایمان، نه روزههایمان و نه سایر عباداتمان؛ اینها معلوم نیست قبول شده باشد. ما این محبت را کسب نکردهایم و برای آن زحمتی نکشیدهایم؛ بلکه این هدیهای الهی است. خدا درجات پدران، مادران، اساتید و علما را عالی کند که مقدمات این آشنایی و محبت را فراهم کردند؛ اما خود این محبت هدیهای الهی است و میتوانیم بگوییم: خدایا این محبت را که تو به ما دادی، نشانه این است که اراده خیری در ما هست؛ پس به برکت اهلبیت علیهمالسلام ما را هم مورد مغفرت و رحمت خودت قرار بده! انشاءالله
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2 . جمعه، 6.
3 . ارشاد القلوب، ج1 ص91.
4 . بحارالانوار، ج25 ص336.
5 . عنکبوت، 64.
6 . ارشاد القلوب، ج1 ص182.
7 . بحار الانوار، ج67، ص16.
8 . مکارم الاخلاق، ص284.
9 . بحار الانوار، ج28، ص234.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/12 همزمان با شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... ثُمَّ الْتَفَتَتْ إِلَى أَهْلِ الْمَجْلِسِ، وَ قَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصُبُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَةُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَم حَوْلَکُمْ وَ زَعِیمُ حَقٍّ له فِیكُمْ وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیْكُمْ، وَ بَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیْكُمْ، كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ، وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ، وَ الضِّیَاءُ اللَّامِعُ، بَیِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، مُتَجَلِّیَةٌ ظَوَاهِرُهُ، مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْیَاعُه؛
خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به چند بخش کلی قابل تقسیم است. بخش اول آن، حمد و سپاس الهی و شهادت به رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ضمنا بیان نقش پیغمبر اکرم در هدایت انسانها بود که توضیح آن تمام شد. بعد حضرت مردم را مخاطب قرار میدهند و در ضمن بیان مسئولیتی که به عهده ایشان است اوصافی از قرآن و شمهای از اسرار کلی قرآن را بیان میکنند. این فرمایشات مجموعاً بخش دوم از این خطبه را تشکیل میدهند.
أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصُبُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ؛ حضرت میتوانست به جای «عبادالله» بفرمایند أیها المؤمنون یا أیها المهاجر و الانصار؛ اما انتخاب «عبادالله» ممکن است نکتهاش این باشد که میخواهند از همین ابتدا آنها را متوجه مسئولیت بندگیشان کنند و بگویند: بنده باید مطیع و گوش به فرمان مولا باشد. این طور نیست که شما مستقلاید و هر طور دلتان بخواهد میتوانید عمل کنید و هر کسی را خواستید میتوانید سر کار آورید؛ بلکه باید ببینید تکلیفتان چیست.
نُصُب جمع نُصب است به معنای چیزی که جلوی چشم برجسته باشد. نصب علامت هم از همین ریشه است که اهداف مختلفی میتواند داشته باشد؛ گاهی مثل علائم راهنمایی و رانندگی برای راهنمایی در جادهها و خیابانهاست و گاهی در مسابقات برای نشان دادن نقطه پایان است. در قرآن هم به این معنا به کار رفته است آنجا که میفرماید: كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ؛1 مردم در روز قیامت آن چنان منتشر میشوند و با سرعت حرکت میکنند که گویا به طرف هدف مسابقه حرکت میکنند.
به دو اعتبار میتوان گفت حضرت مردم را نُصُب خطاب فرمودهاند؛ یکی اینکه همانطور که هدف مسابقه مورد توجه است و افراد به طرف آن هجوم میآورند، امر و نهی الهی به طرف شما سرازیر شده است و گویا شما خط پایانی برای این امر و نهیهای الهی هستید. قرآن میفرماید: «لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا؛2 ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا شهر مکه و اطرافش را انذار کنی»؛ یعنی ایشان مخاطبان اول قرآن هستند. وقتی حضرت میفرمایند: شما نُصُب امر و نهیها هستید، یعنی شما اولین مخاطبانی هستید که امر و نهیها متوجه شماست. احتمال دیگر این است که نُصُب به معنای تابلوهای راهنما باشد؛ یعنی شما تابلوهای امر و نهیهای خدا هستید؛ یعنی شما باید امر و نهیهای الهی را به مردم دیگر نشان دهید؛ اما احتمال اول قویتر به نظر میرسد.
حَمَلَةُ دِینِهِ وَ وَحْیِهِ؛ شما حاملان دین و وحی الهی هستید. وحی به پیغمبر اکرم نازل شد؛ اما پیامبر محتوای آن را در اختیار شما قرار داد. شما حاملان دین هستید و وظیفه دارید که این امانت را حفظ کنید.
وَ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغَاؤُهُ إِلَى الْأُمَم حَوْلَکُمْ؛ در برابر این دینی که در اختیار شما قرار گرفته است وظیفه دارید که اولاً آن را بین خودتان حفظ و نگهداری کنید؛ یعنی احکام اسلامی را در جامعه اسلامی خودتان اجرا کنید و حافظ ارزشهای الهی باشید و ثانیاً باید آن را به امتهای دیگری هم که اطراف شما هستند برسانید.
بعد میفرمایند: در میان شما یک ودیعه الهی قرار داده شده و پیغمبر اکرم آن را به عنوان میراثی در میان شما قرار داده است و آن قرآن است. باید بدانید که برای شناخت امر و نهی خدا، برای تشخیص وظیفهتان و چگونگی عمل به دین و ابلاغ آن باید به قرآن کریم مراجعه کنید.
ما موظفایم اسلام را بپذیریم و به آن عمل کنیم؛ اما اسلام یعنیچه؟ اسلام یعنی تصدیق و ایمان به حقانیت آنچه که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله آورده است. وظیفه ما این است که به آموزههای اعتقادی اسلام معتقد شویم و به دستورات عملی آن عمل کنیم. اما بعد از 1400سال و بعد از زحماتی که پیغمبراکرم و ائمه اطهار سلاماللهعلیهمأجمعین و علمای بزرگ در طول چهارده قرن کشیدهاند، هنوز ما همه وظایف اجتماعی خودمان را نمیشناسیم. اکثراً گمان میکنیم که اگر احکام فردی را یاد گرفتیم و عمل کردیم دیگر تکلیفی نداریم. این طرز فکر باعث میشود که جامعه ما حالت رخوت پیدا کند. در حالیکه غیر از تکالیف فردی، تکلیف امر به معروف و نهی از منکر به عهده ماست. ما غیر از اینکه خودمان باید عمل کنیم باید مواظب دیگران هم باشیم. امر به معروف و نهی از منکر یکی از ضروریات دین و یکی از فروع دین است. اگر کسی در وجوب امر به معروف و نهی از منکر شک کند مثل این است که در اصل اسلام شک کرده است، و اگر آن را انکار کند یکی از ضروریات دین را انکار کرده و این موجب ارتداد است. در قرآن کریم و در روایات درباره این فریضه تأکیدات فراوانی شده است و از آن به عنوان بزرگترین فرائض دین نام برده شده است. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُالْفَرَائِض؛3 بقای سایر فرائض به این واجب بستگی دارد. این اولین وظیفهای است که ما نسبت به دیگران داریم؛ اما وظایف ما به همین جا ختم نمیشود. وظیفه دوم ما این است که این امانت یعنی اسلام را به اهلش برسانیم؛ «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛4 خدا امر میکند که امانات را به اهلش برسانید.» اهل این امانت همه کسانی هستند که به اسلام نیاز دارند. اسلام برای همه جهانیان است (لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ)5. این رحمتی است که خدا نازل فرموده تا همه انسانها از آن بهرهمند شوند.
این وظیفه سلسله مراتبی دارد. پیغمبر اکرم اسلام را به معاصرینشان ابلاغ فرمودند و اهالی مکه و حوالی آن، آن را یاد میگرفتند و به شهرهای دیگر ابلاغ میکردند. بعد ائمه اطهار رسالت پیغمبر را ادامه دادند و بالاخره این وظیفه به عهده علماء و سایر مردم گذاشته شد. حال ایشان وظیفه دارند که این امانت را به همه انسانها برسانند. اگر این امانت را به اهلش نرسانند در رد امانت الهی کوتاهی و خیانت کردهاند.
ما توجه نداریم که چنین مسئولیتی به عهده ماست؛ البته این مسئولیت هم مثل امر به معروف و نهی از منکر دارای مراتب است. مردم وظیفه تبلیغ دین را متوجه علماء میدانند؛ اما این طور نیست که عده معینی برای تبلیغ دین مشخص شده باشند و تکلیف از دیگران ساقط شده باشد؛ بلکه علماء داوطلبانه این مسئولیت را پذیرفتهاند و عمرشان را صرف این کار میکنند؛ اما اگر این مقدار کفایت نکرد دیگران هم مسئولاند. تبلیغ دین نظیر جهاد است؛ اگر افرادی به اندازه حاجت، این مسئولیت را پذیرفتند از دیگران ساقط میشود، وگرنه همه مسئولاند.
من از روحانیان سؤال میکنم: ما چهقدر به این موضوع فکر کردهایم که آیا وظیفهای داریم که برای معرفی اسلام به آفریقا، آمریکای جنوبی و ... سفر کنیم؟ میلیاردها انسان در روی زمین طالب حقیقتاند. همه که دشمن اسلام، استعمارگر و صهیونیست نیستند. کسانی هستند که با آغوش باز از دعوت صحیح استقبال میکنند. من شهادت میدهم در سفرهای زیادی که به حدود چهل کشور دنیا رفتم، این حقیقت را لمس کردم که مردم عطشی برای شاختن حقیقت دارند. علاقه آنها تکلیف ما را سنگینتر میکند و ما باید پاسخگو باشیم. آقای سید مجتبی موسوی لاری حفظهاللهتعالی و کثّراللهأمثاله بیش از سی سال است که با وجود بیماری و بدون هیچ پشتوانه مالی، با بیش از صد کشور دنیا ارتباط دارد و با بیش از چهل زبان با آنها مکاتبه دارد. این حجت خدا بر ماست. ما متأسفانه در این جهت کوتاهی کردهایم. برادران عزیز جوان ما که با دل پاک مشغول تحصیل علماند توجه داشته باشند که وظیفه ما فقط درست کردن حمد وسوره یک روستایی نیست؛ این هم وظیفه است؛ اما وظایف سنگینتری هم داریم. باید زبانهای مختلف را آموخت و معارف اسلامی محکم و مستدل ـ نه مطالب سلیقهای و ظنیات و بعضاً سست ـ را با زبان قابل فهم و با در نظر گرفتن جو فرهنگی مخاطب ـ نه صرفاً ترجمه ـ برای آنها بیان کرد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در همین جمله کوتاه میفرمایند: شما، هم باید نسبت به خودتان امانت خدا را پاسداری کنید و ضعیف نشوید و هم باید در بیرون از مرزهایتان پیامآور اسلام باشید.
بعد حضرت به نقش قرآن در میان جامعه اسلامی اشاره میفرمایند. اگر از اول میفرمودند که: به سراغ امیرالمؤمنین علیهالسلام و امام معصوم بروید، قبول نمیکردند. همه این مقدمات و احتجاجات برای این است که به ایشان بفهمانند که شما راه خطا رفتید که علی را کنار گذاشتید. اول چیزی که میتواند زمینه احتجاج را فراهم کند و آنها را هدایت کند، قرآن است. اما حضرت این معنا را به سبک بسیار جالب و زیبایی بیان کردهاند. میتوانستند قرآن را مبتدا قرار دهند و بگویند: قرآن چنین صفاتی دارد. اما میفرمایند: خداوند بر شما حقی دارد که طلبکنندهای در میان شما آن حق را از شما مطالبه میکند. کلام را از اینجا شروع میکند: زعیم حق له فیكم؛ یعنی اولا خدا بر شما حقی دارد و ثانیا آن حق مطالبهکنندهای دارد. نمیتوانید بگویید: ما حق خدا را نمیدانستیم. خدا بر شما حق ربوبیت دارد و شما به خاطر اینکه بندهاید در مقابل او مسئولاید. این اولین حق و روشنترین حقی است که انسان درک میکند. من مال خودم نیستم و هر چه دارم از آنِ دیگری است. او رب من است و من باید مطیع او باشم.
وَ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَیْكُمْ؛ کلمه عهد استعمالات مختلفی دارد. یک معنای عهد تعهد و التزام است؛ اما تعبیر «عهد إلیه» تعبیر خاصی است. هر حرف اضافهای معنای دقیقی را افاده میکند. «عهد إلیه» با «عهد له» یا «عهد فی کذا» تفاوت دارد. «عهدنا إلی آدم» در آیه شریف وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا،6 معنای قرارداد متقابل بین دو نفر نیست. نزدیکترین معنا در فارسی به این، معنای «فرمان» است. عهد امیرالمؤمنین الی مالک الاشتر، یعنی فرمان علی به مالک اشتر. حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: خدای متعال حقی دارد که این حق یک متصدی در میان شما دارد و فرمانی برای شما صادر کرده است.
وَ بَقِیَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَیْكُمْ؛ کلمه «بقیة» در قرآن هم به کار رفته است: (بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَّكُمْ)7. یکی از القاب حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف هم «بقیةالله» است؛ یعنی سایر ائمه از دنیا رفتهاند و امامی که برای شما باقی گذاشته شده وجود مقدس ولیعصر ارواحنافداه است. حضرت زهرا میفرمایند: گرچه پیغمبر از دنیا رفت، اما چیزی برایتان باقی گذاشته است. این صفاتی که برای قرآن ذکر میفرمایند در حکم خبر برای مبتدای متأخر است.
کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ؛ قرآن کتابی است که برای شما حرف میزند. البته نسبت نطق به قرآن به اعتبارات مختلف متفاوت میشود. از این جهت میگویند ناطق است که وقتی انسان قرآن را میخواند از آن مطلب میفهمد و گویا خدا با او سخن میگوید. از طرف دیگر، قرآن خودش حرف نمیزند و برای بیان بعضی مطالب احتیاج به مبین دارد. از این جهت امیرالمؤمنین میفرمایند: هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَ أَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِقُ.8 این دو اعتبار نباید با هم خلط شود. حضرت میفرمایند: خدای متعال در میان شما کتابی قرار داده است که سخن میگوید و حق خدا را از شما مطالبه میکند. اگر به قرآن گوش دهید میفهمید که از شما چه میخواهد. قرآن میگوید: أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ.
وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّیَاءُ اللَّامِعُ؛ قرآن صادق نور تابان، پرفروغ و درخشان است.
همه این فرمایشات مقدمهای است برای فراهم کردن زمینه برای استدلال به قرآن.
بینة بصائره؛ بصیرتها و بینشهایی که قرآن به شما اعطا میکند خیلی روشن است.
منكشفة سرائره؛ درست است که مطالبی در قرآن پنهان است، اما این سرایر باز شده و پرده از روی آنها برداشته شده است و شما میتوانید آن حقایق را بیپرده ببینید و استفاده کنید.
متجلیة ظواهره؛ ظاهر آن جلوهگری میکند.
مغتبطة به أشیاعه؛ کسانی که از قرآن پیروی کنند و پا جای پای او بگذارند به آن مسرورند.
قائدا إلى الرضوان اتباعه؛ کسی که دنبالهروی قرآن باشد، قرآن او را به سوی رضوان الهی رهبری میکند.
مؤد إلى النجاة استماعه؛ حتی گوش دادن به قرآن شما را به راه نجات میکشاند.
به تنال حجج الله المنورة و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة؛ به وسیله قرآن است که حجتهای الهی به شما میرسد و عزیمتهای قرآن (چیزهایی که خدای متعال بر شما واجب کرده است) برای شما تفسیر میشود و در مقابل، شما را از حرامهای الهی بر حذر میدارد.
و بیناته الجالیة و براهینه الكافیة؛ دلایل روشن و برهانهای کافی همه در قرآن بیان شده است.
خلاصه بیانات حضرت در این بخش این است که باید اول توجه داشته باشید به اینکه شما مسئولاید، و این مسئولیت شما منحصر به مسایل فردی نیست. باید این مسئولیتتان را به وسیله قرآن بشناسید و قرآن حجت را بر شما تمام کرده است.
انشاءالله خدا توفیق استفاده از قرآن و اهلبیت علیهمالسلام را به همه ما مرحمت کند.
1 . معارج، 43.
2 . شوری، 7.
3 . كافی، ج5 ص56.
4 . نساء، 58.
5 . انعام، 19.
6 . طه، 115.
7 . هود، 86.
8 . وسائلالشیعه، ج27 ص34.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/13 همزمان با شب بیست و پنجم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ؛
در بخش دوم این خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها به مسئولیت سنگینی اشاره فرمودند که هم مسلمانان در آن زمان بر عهده داشتند و هم نسلهای آینده بر عهده خواهند داشت و آن حفظ ارزشهای اسلامی در جامعه اسلامی و رساندن پیام اسلام به خارج از مرزهای دارالاسلام است. سپس فرمودند: «آنچه انجام این وظیفه را ممکن میکند تمسک به قرآن کریم است که خدا در آن، آنچه برای سعادت دنیا و آخرت شما لازم است بیان فرموده است.» ونهایتاً در این بخش حضرت بیست عنوان از مهمترین آموزههای قرآن را بیان میفرمایند که با ایمان (جعل الله الإیمان تطهیرا لكم من الشرك) شروع و با حرمتِ شرک (و حرم الشرك إخلاصا له بالربوبیة) ختم میشود. آغاز و انجام این فهرست خود نشانه مطلب بسیار مهمی است و آن اینکه روح اسلام در واقع پرستش خدای یگانه و اجتناب از هر گونه شرک است و عناوین دیگری که بین این دو عنوان ذکر شده در واقع اسباب و ابزارهایی برای تحقق این هدفاند. از اینجا باید نتیجه گرفت که بدون ایمان انسان به سعادت نمیرسد.
نکته دیگری که در انتخاب این عناوین بیستگانه قابل توجه است این است که حضرت در میان آن عناوینی که همه با آنها آشنا بودند و از ضروریات دین است، مثل نماز، روزه، زکات، حج و جهاد، دو عنوان را میان حج و جهاد میگنجانند که به مسأله امامت اشاره دارند. وقتی با نگاه ابتدائی این عناوین را میبینیم به نظر میرسد که ترتیب مناسبی ندارند. اما با کمی دقت معلوم میشود گنجانیدن این دو عنوان در میان آن عناوین که همه از نصوص قرآن و ضروریات دین هستند بسیار تدبیر حکیمانهای است. اولا: حضرت، ابتدا به مسأله امامت اشاره نمیکنند تا شنوندگان زده نشوند و بگویند: میخواهد مسأله شخصی خود را مطرح کند، و همچنین این مسأله را در آخر ذکر نمیکنند که دیگر به آن اهمیت داده نشود. ثانیاً: گنجانیدن این دو عنوان در میان این عناوین شاید اشاره باشد به اینکه اهمیت این موضوع کمتر از نماز، روزه، زکات، حج و جهاد نیست. میخواهند بگویند: شما که آن مسائل را میدانید و به آنها اقرار و اعتراف دارید، چگونه این مسأله را که از جهاتی از آنها مهمتر است فراموش کردهاید؟
«فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ؛ خداوند ایمان را براى تطهیر قلوب شما از آلودگى شرك قرار داده است.» این مطلب خیلی ساده به نظر میرسد و هر مسلمانی که قرآن را قبول دارد میداند که هدف اسلام نابودی شرک از روی زمین و جایگزینی جامعه ایمانی به جای آن است؛ اما تکیه کردن روی این معنا و تذکر آن، به این جهت است که شنونده متوجه شود صرفاً صحبت از امری سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیست؛ بلکه اساس دعوت انبیاء چیزی است که با قلب انسان سروکار دارد. با اینکه معمولاً اسلام در مقابل شرک مطرح میشود و ایمان در مقابل کفر، اما حضرت نمیفرماید: «جعل الاسلام تطهیرا لکم من الشرک»؛ بلکه بر روی ایمان تکیه میفرمایند. خود قرآن هم بین ایمان و اسلام فرق میگذارد و ایمان را به عنوان عامل سعادت معرفی میکند و میفرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛ عربهاى بادیهنشین گفتند: ایمان آوردهایم؛ بگو: شما ایمان نیاوردهاید؛ بلکه بگویید اسلام آوردهایم، و امّا ایمان هنوز وارد قلب شما نشده است»؛ یعنی آنچه که شما فعلا میگویید مربوط به زبان است و مرحله بعد هم نوبت عمل است؛ اما ایمان فراتر از این مراحل است. ایمان باید در دل وارد شود و بعد از دل به زبان و اعضا و جوارح سرایت کند. جایگاه اصلی ایمان قلب است.
در مقابل ایمان، کفر قرار دارد؛ ولی حضرت در مقابل ایمان واژه شرک را به کار بردهاند. این استعمال میتواند دو توجیه داشته باشد؛ یکی اینکه مخاطبین اسلام در جزیرة العرب ملحدان، طبیعیون و منکران خدا نبودند و لذا در آیات فراوانی آمده است که اگر از اینها بپرسید: آسمان و زمین را چه کسی خلق کرده است؟ خواهند گفت: الله (لَیَقُولُنَّ اللَّهُ)1. اینان به معبودهایی معتقد بودند که گمان میکردند آنها در تدبیر عالم مؤثرند. پس کار آنها در واقع شرک بود. وجه دیگر این است که منظور از شرک در اینجا ـ به تعبیر بنده ـ شرک ناآگاهانه است. یعنی همه انسانها بالفطره، الله را قبول دارند، گرچه خودشان در حالت عادی به این اعتقادشان توجه ندارند؛ اما در شرایط اضطراری دلشان متوجه الله میشود. پس هر اعتقاد دیگری داشته باشند در واقع شرک است؛ یعنی در کنار آن معبود فطریشان به معبودهای جعلی قایل میشوند.
پراگماتیسم؛ انحرافی پنهان
برخی تصور میکنند اصل ارزش از آنِ عمل است. این همان گرایش پراگماتیسمی است که در قرن اخیر در میان فیلسوفان غربی رایج شده است و معتقدند حقانیت هر چیز از مفید بودن آن در مقام عمل مشخص میشود. ویلیام جیمز، یکی از روانشناسان معروف آمریکایی میگوید: یکی از بهترین راهها برای معالجه امراض روانی، عبادت است؛ ولی دلیلش این است که چون عبادت انسانهای روانپریش را معالجه میکند. این گرایشی پراگماتیستی است که حقانیت هر چیزی را از عمل اثبات میکند و به اینکه آن چیز خود حق است یا باطل، توجهی ندارد. پراگماتیستها میگویند: فرض کنیم که چیزی دروغ باشد اما اگر در مقام عمل مفید باشد ارزش حقیقی دارد.
این گرایش در بسیاری از مردم به صورت ضعیف و شدید وجود دارد. شاید بتوان گفت: در بعضی از اشخاص معروف کشور ما این گرایش خیلی به قوت به چشم میخورد و مردم را نیز به این گرایش تشویق میکنند. آنها درست یا غلط بودن مبانی یک اعتقاد و یک نظریه برایشان اهمیت ندارد؛ بلکه فقط پیشرفت در زندگی مادی مورد توجه آنهاست. تمایل به این گرایش، مقداری طبیعی است. ما فرزند طبیعتایم و اول چیزهایی که شناختهایم همین امور طبیعی بوده است. درک ماورای طبیعت و دلبستن به اموری که قابل ادراک حسی نیست، چیزی فراتر از افق مادیگرایی است؛ در حالیکه مادیگرایی مقتضای طبیعت مادی ماست. این مشکل در اقوام انبیای سلف هم وجود داشته است. واقعاً داستان بنیاسرائیل بسیار جای عبرت گرفتن دارد. وقتی بنیاسرائیل به همراه حضرت موسی علیهالسلام از مصر مهاجرت کردند در بین راه به مردم بتپرستی برخورد کردند که در منطقهای سرسبز و خوش آب و هوا مشغول پرستش بتها بودند و برای خود بتهای زیبایی ساخته بودند و در خلال مراسم پرستش به پایکوبی، اختلاط و خوشگذرانی مشغول میشدند. بنیاسرائیل با دیدن این منطقه خوش آب و هوا، بتهای رنگارنگ و مراسم جاذبهدار، پیش موسی آمدند و گفتند: «یَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ؛2 موسی! برای ما هم چنین خدایی درست کن».
گرایش به طبیعت و محسوسات گرایشی عادی است و انبیاء باید با زحمت، مردم را متوجه ماورای طبیعت کنند و به آنها بفهمانند که خدا جسم نیست. طبعاً با وجود چنین روحیهای، مسائل معنوی و ماورایی جای خود را به راحتی باز نمیکنند. اگر به چنین کسانی گفته شود: خدا به شما پاداش خیر میدهد، گمان میکنند معنای این سخن این است که باران بیشتری میبارد و محصولاتشان بیشتر میشود. اینان عالم دیگر و بهشت خدا را جدی نمیگیرند. واقعاً اگر انسان به سختی، فقر، مرض و بیهویتی اجتماعی مبتلا شود و حقیقتاً طعم سختی اینها را بچشد، ولی بداند پایان این سختیها بهشتی است که میفرماید: لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِیَّةٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ3، این برای او ارزشش بیشتر است یا اگر انواع میوهها و غذاها و یک حساب بانکی سنگینی را در اختیار او قرار دهند؟ کسانی که حاضر باشند همه این سختیها را داوطلبانه تحمل کنند و فقط طالب رضای خدا باشند، بسیار نادرند.
قرآن اصالت را به ایمان میدهد و برای عمل بدون ایمان هیچ ارزشی قائل نیست. باور این مطلب برای ما خیلی مشکل است. قرآن هم خیلی سعی کرده است که این مطلب را به ما بفهماند. قرآن مسأله کفر و شرک را خیلی حسی میکند و با بیانات قابل فهم مثال میزند تا ما آن را خوب بفهمیم. در سوره ابراهیم میفرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَیْءٍ»4 آنهایی که ایمان ندارند کارهایی که انجام میدهند (کارهایی که گمان میکنند مایه سعادتشان است) مثل خاکستری میماند که روز طوفانی به دست باد سپرده میشود. چه چیزی از اینها به دستشان میرسد؟ باد چنان این ذرات را پخش میکند که هیچ اثری از آن باقی نمیماند و آنها قدرت ندارند که چیزی از اینها را جمع کنند و برای خود نگه دارند. چرا؟ زیرا اعمالشان براساس ایمان نبوده و از کفر سرچشمه میگرفته است. در جای دیگر میفرماید: «أَوْ كَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ؛ مَثَل اینان مَثَل کسی است که در دریایی طوفانی غرق شود؛ دریایی که روی آن موجی باشد و روی آن موج، موج دیگری سوار شده باشد. دیگر نوری به درون آن دریا نمیرسد و به گونهای به ظلمت مبتلا میشود که اگر دستش را هم دربیاورد آن را نمیبیند و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نیست!» این چه ظلمتهایی است که به آن گرفتار شده است؟ این ظلمتها همه ناشی از بیایمانی، کفر و ضلالت است. هرچهقدر هم که کار خوب انجام دهد نفعی به او نمیرساند.
قرآن مکرر این مثالها را ذکر میکند تا به ما بفهماند که اینطور نیست که اگر گمان کردید عملی خوب است حتماً برای شما سعادت آفرین است. عملی برای شما سعادت میآفریند که شما را به خدا مربوط کند. عملی که برای خوشایند دلتان باشد یا برای این باشد که دیگران از شما تعریف کنند یا به شما رأی بدهند، فایدهای برای شما ندارد. اگر کاری به خاطر ایمان به خدا انجام گرفت و به عالم فناناپذیر متصل شد، برای همیشه باقی میماند و مشکل شما را حل میکند (مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ)5.
خداوند میفرماید: اگر کار برای من باشد آن چنان برکت و ارزشی به آن میدهم که برای همیشه باقی بماند و روز به روز رشد کند و بر زیباییاش افزوده شود. وقتی نوبت پاداش دادن میشود به کارهای کوچکتان نگاه نمیکنم و بهترین کارهایی که انجام میدهید را ملاک پاداش قرار میدهم: لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی كَانُوا یَعْمَلُونَ؛6. اگر کار کوچکی انجام دهید گاهی ده برابر و گاهی هفتصد برابر پاداش میدهم؛ البته این سقف پاداش نیست؛ بلکه وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاء.7 اما اگر با خدا ارتباط پیدا نکند، بلکه بین شما و دلتان، مریدانتان، باند و حزبتان باشد در همین جا میماند. ممکن است در دنیا آثاری داشته باشد؛ اما در روز قیامت گفته میشود: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛8 شما مزدتان را در دنیاگرفتید. برای دنیا انجام دادید بهرهیتان را هم بردید!»
از انحرافات فکری امروز که از دستسازهای مهارتآمیز إبلیس است، این است که اینگونه تبلیغ میشود که ارزش فقط برای رفتار، ملت و آباء و اجداد است و دیگر صحبت از خدا، اسلام و ... نباید کرد. عجیب است که در جامعه اسلامی و انقلابی و در جامعهای که امامِ آن، هیچگاه اسلام از کلامش نمیافتاد، کسانی به عنوان پیروی از امام بگویند: «دیگر صحبت از تبلیغ اسلام گذشته است و باید ارزشهای عام انسانی را تبلیغ کنیم!» اما ارزشهای عام انسانی در بتپرستها و دیگر طوایف هم وجود دارد؛ پس جایگاه ایمان کجاست؟ همان ایمانی که اصل همه ارزشهاست و هر چیز دیگری در سایه ایمان ارزش پیدا میکند. میگویند: «ما امروز از اینها فراتر رفتهایم!» در حقیقت باید گفت: شما در اوهام و خیالات فرو رفتهاید. از کسانی که ملیگرایی را تبلیغ میکنند و به ایرانی بودن افتخار میکنند باید پرسید: مگر شما دست خودتان بود که در ایران متولد شدهاید؟ آیا این هنر است؟ تعیین کننده مرز ایران چیست؟ تعیین کننده این ارزش چیست؟ گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟ هر کسی مسئول کار خودش است. تو باید ببینی خودت چه داری؟ به چه کسی ایمان داری؟ به چه کسی دل بستهای؟ از کدام ارزشها حمایت میکنی؟
این فرمایش امام است که: «ما برای ایران و ایرانی بودن ارزشی قائل نیستیم و همه تلاش ما برای ترویج اسلام است.» نخست وزیر دولت موقت هم تصریح کرد که: «فرق من با امام این است که امام ایران را برای اسلام میخواهد ولی من اسلام را برای ایران میخواهم!» او راست میگفت و مثل بعضی دیگر این قدر حقهباز نبود. نقطه اصلی اختلاف مکتب امام با ملیگراها همین بود. آیا ما باید اسلام را حذف کنیم و بگوییم: فقط ایران؟ آیا این اسمش بندگی خدا و اطاعت از دین است؟! آیا این حفظ ارزشهای جمهوری اسلامی است یا بازگشت به جاهلیت اولی؟! به کجا میرویم؟
آغاز این تفکرات از همان عملزدگی شروع شد و وقتی به آنها تذکر داده میشد که فلان ارزش اسلامی دارد از بین میرود، میگفتند: آقا بگذارید کارش را بکند! روحیه عملگرایی انسان را میرساند به آنجا که غیر از آثار مادی دیگر چیزی نبیند و بقیه را تشریفات بداند. اینجاست که انسان میفهمد وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها میخواهد محتوای اسلام را بیان کند چرا از این جا شروع میکند که: «جعل الإیمان تطهیرا لكم من الشرك» و آخرش هم میفرمایند: «و حرم الشرك إخلاصا له فی الربوبیة»؛ چون آغاز و انجام دین همین است و بقیه آثار و برکاتی است که به اذن الله بر این مترتب میشود؛ یعنی در مقابل آن اصلاً قابل محاسبه نیست.
پروردگارا! تو را به حقیقت حضرت زهرا سلاماللهعلیها قسم میدهیم که دلهای ما را به نور ایمان روشن بفرما! ما را از فتنههای آخرالزمان مصون بدار.
1. عنکبوت، 61 و لقمان، 25و زمر، 38 و زخرف، 9 و 87.
2 . اعراف، 138.
3 . زمر، 20.
4 . ابراهیم، 18.
5 . نحل، 96.
6 . عنکبوت، 7.
7 . بقره، 261.
8 . احقاف، 20.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/14 همزمان با شب بیست و ششم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در بخش دوم این خطبه شریف به اسرار تعدادی از عناوین برجستهای که در قرآن مطرح شده اشاره میفرمایند. در جلسه گذشته درباره عنوان اول که ایمان بود توضیح مختصری دادیم. بعد از مسأله ایمان به نماز اشاره میکنند و میفرماید: «وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ خدا نماز را برای پاک کردن شما از کبر و خودبزرگبینی واجب کرده است.»
حکمتهایی که در این کلام ذکر شده به معنای علت تامه برای تشریع نیست؛ لذا حکمتهایی که در نهجالبلاغه برای این عناوین ذکر شده، گاهی مشابه این کلام و گاهی متفاوت با این کلام است. قاعدتاً علت انتخاب یکی از این حکمتها و ذکر آن در اینجا یکی از دو چیز است؛ یا حکمت ذکر شده حکمت بسیار برجستهای است و مهمترین حکمتها به شمار میرود، و یا حکمتی است که متناسب با مقام بحث است.
نکته دیگر اینکه حکمتهای مشترک بین همه عبادات از قبیل تقرب به خدا، کسب رضایت الهی، تثبیت و تمرین بندگی و... هم معلوماند و هم بلاغت اقتضا نمیکند که یکی یکی برای این عناوین تکرار شود.
درباره نماز میفرمایند: حکمت اینکه خدای متعال نماز را بر مردم مقرر فرموده و در قرآن آن را مورد تاکید قرار داده است این است که مردم را از تکبر نجات دهد. سؤال این است که علیرغم وجود صفات مذموم فراوان، چرا به صفت کبر این قدر اهمیت داده شده که خدای متعال نماز را برای پاکی از کبر تشریع فرموده است و لااقل برجستهترین ویژگی نماز این است؟ نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که اصولا راه تقرب به خدا بلکه تنها راه رسیدن به سعادت ابدی، بندگی خداست، و چیزی که با این هدف تضاد دارد احساس بزرگی کردن است. بندگی یعنی من هیچ چیز از خودم ندارم: عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ؛1 اما متکبر میگوید: من خیلی بزرگم و در مقابل هیچ کسی سر خم نمیکنم! وقتی این صفت در نفس ملکه شد، شخص حتی در مقابل خدا هم حاضر نیست سر خم کند. در حالیکه تنها راه سعادت انسان نهایت خضوع در مقابل خداست. بزرگان قبیلهای از قبایل عرب به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیشنهاد کردند که ما حاضریم اسلام بیاوریم و جان و مالمان را در اختیار شما قرار دهیم به شرط اینکه سجده نماز را از ما بردارید. در شأن ما نیست که روی خاک بیافتیم. پیغمبر اکرم فرمودند: « لَا خَیْرَ فِی دِینٍ لَیْسَ فِیهِ رُكُوعٌ وَ سُجُود؛2 در دینی که رکوع و سجود ندارد خیری نیست»؛ اگر میخواهید اسلام را قبول کنید باید سجدهاش را هم قبول کنید. برخی حاضرند از جان و مالشان بگذرند، اما در مقابل خدا سجده نکنند! در نهاد این افراد روح خودبزرگبینی چه قدر ریشهدار است!
این همان مرضی است که در جناب إبلیس هم بود و او را بعد از ششهزار سال عبادت، محکوم به رانده شدن از درگاه الهی کرد. چنان غرق در عبادت بود که فرقی با ملائکه نمیکرد؛ لذا وقتی به ملائکه امر به سجده شد، شامل إبلیس هم شد؛ ولی او قبول نکرد و گفت: أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ؛3 اگر بخواهیم به زبان امروزی کلام إبلیس را ترجمه کنیم باید بگوییم: «این امر شما توجیه عقلایی ندارد! کسی که کوچکتر است باید خضوع کند؛ ولی من از آتش خلق شدهام و آتش شریفتر از خاک است. پس من از آدم شریفترم!» قیاس تشکیل داد و استدلال کرد؛ ولی غفلت کرد از اینکه مسأله اطاعت از خدا و خضوع در مقابل عظیمی است که عظیمتر از او نمیتوان فرض کرد. درباره إبلیس در این ششهزار سال هم هیچ جا نقل نشده که عصیانی کرده باشد. بعد از همه اینها یک گناه کرد و آن اینکه خدا گفت: بر آدم سجده کن! گفت: این کار را نمیکنم. چگونه این یک گناه موجب رانده شدن از درگاه الهی و نادیده گرفته شدن ششهزار سال عبادت میشود؟ باز شبهه را به زبان امروزی اگر بخواهیم عرض کنیم باید بگوییم: این چه عدالتی است که خدا ششهزار سال عبادت إبلیس را به خاطر یک گناه یک لحظهای نادیده میگیرد؟ در اینگونه موارد، فتوا و مقیاس محاسبات ما با خدا متفاوت است. خدای متعال میگوید: این عصیان و این استنکاف از سجده نشانه این است که از روز اول در دل تو این نبود که هر چه من بگویم اطاعت کنی.
ایمان این است که انسان تصمیم بگیرد که هر چه خدا گفت اطاعت کند. ایمانی مقبول است که با آن انسان این حالت را داشته باشد که هر چه خدا امر کرده واجبالاطاعه است و چون و چرا ندارد. اگر کسی بگوید: همه اوامر خدا را قبول دارم به جز یک امر، چنین ایمانی مقبول نیست. در اسلام ایمانی که یک استثناء داشته باشد مقبول نیست. ایمان باید مطلق باشد. نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ،4 مثل کفر مطلق است. اگر کسی یکی از حقایق اسلام را بداند و انکار کند به منزله انکار همه اسلام است؛ چون اگر کسی به خاطر خدا اسلام را قبول کرده است، باید این یکی را هم قبول کند؛ چون این یکی را هم خدا گفته است. اگر این را قبول نکند معلوم میشود بقیه را هم به خاطر خدا قبول نکرده است؛ بلکه چون ضرری نداشته، کار آسانی بوده، با هوای نفس تضادی نداشته یا ... قبول کرده است. چنین شخصی روح ایمان در او وجود ندارد. از این دو حال خارج نیست که یا هرچه خدا میگوید قبول است یا نه؛ در این صورت یک طرف ایمان است و یک طرف کفر. ایمان 99درصد با ایمان صفر درصد مساوی است.
ممکن است کسی نماز نخواند یا در طول عمرش یکبار هم حکم خدا را عمل نکند؛ اما با شرمندگی، بگوید: من تنبلام، شهوت بر من غالب شده، غضب بر من غالب شده است؛ اما حکم خدا هم واجبالاطاعه است. من شرمندهام و امید دارم توفیق توبه نصیبم شود و جبران کنم. این کفر نیست. کفر آن وقتی است که به حکم خدا اعتراض کند و بگوید: این چه حکمی است؟ مثلا چه فرق میکند انسان پیش از آفتاب نماز بخواند یا بعد از آفتاب؟! آنچه که کفرآور است این است که حکم را قبول نداشته باشیم. اما اگر کسی حکم را قبول داشته باشد، ولی میگوید: من شرمندهام، گرچه عصیان بزرگی است، اما کفرآور نیست.
ابلیس وقتی گفت: لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ،5 این یعنی تو بیخود میگویی که باید سجده کنی! دستور شما باید عاقلانه باشد! اینگونه که شد، خداوند فرمود: فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِیمٌ * وَإِنَّ عَلَیْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ.6 بعد از این قرآن میفرماید: وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِینَ؛7 یعنی از اول هم در دلش این بود که اطاعت هر دستوری را قبول ندارم! و اینجا هم با گردن کلفتی گفت: سجده نمیکنم! تنها بحث عمل نکردن به یک سجده نبود؛ بلکه این سخن او حاکی از کفر او بود. برخی در اشعار و موعظهها میگویند: إبلیس به خاطر ترک یک سجده به این روز افتاد؛ اما واقعیت این است که تنها یک سجده نبود. خیلیها هستند سالها نماز را ترک میکنند؛ ولی توفیق توبه پیدا میکنند و برمیگردند. إبلیس به خاطر ترک ایمان ملعون ابدی شد.
مراتبی از این روحیه ممکن است در ما هم وجود داشته باشد. نشانه آن این است که کوچکترین بیاحترامی برای انسان قابل تحمل نیست و گاهی تکلیف واجب را به خاطر کمی ناراحتی ترک میکند. برخی اندوخته زیادی از تکبر در دل دارند و برخی کم؛ ولی مقدار کمی از این صفت هم خطرناک است؛ مخصوصاً که این صفت مثل بذر، رشد میکند و به تدریج همه دل آدمی را فرا میگیرد و این بسیار خطرناک است.
ما پذیرفتهایم که راه سعادت ابدی، بندگی خداست و هدف از خلقت هم همین است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ)8 و عبادت نهایت کوچک شدن در برابر خداست. بزرگترین دشمن این هدف خودبزرگبینی است. در عالم خلقت کسی به فضلیت رسول گرامی اسلام نمیرسد، ولی ایشان نیمه شب از جا برمیخیزد و سر و صورت را روی خاک میگذارد و درحالیکه اشک از چشمانش جاری میشود، ناله میزند: الهی لاتکلنی الی نفسی. او چه درکی از خدا دارد که این چنین در پیشگاه خدا تذلل میکند؟ باید ما چنین کوچکی و ذلتی را در برابر خدا درک کنیم تا تدریجاً به مقام قرب الهی نزدیک شویم. برای رسیدن به چنین مقامی باید از روز اول سعی کنیم ریشه کبر را از دل بکنیم و دل را متواضع بار بیاوریم. بهترین راهی که خدای متعال برای همه مردم در نظر گرفته است، «نماز» است. باید روزی چند بار روی خاک افتاد و شریفترین عضو بدن را روی خاک گذاشت و نهایت تضرع را در خود مجسم کرد؛ چرا؟ تَنْزِیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ چون میخواهد تو را برای آن مقامی تربیت کند که فقط در سایه تذلل در پیشگاه الهی حاصل میشود. تا اندکی از کبر در دل آدم هست، به آن مقام راه پیدا نمیکند.
در روایات ما کبر، حسد وحرص به عنوان ریشههای کفر معرفی شدهاند؛ یعنی اگر این صفات در قلب انسان باشد، کمکم این ریشه، جوانه میزند، ساقه و شاخ و برگ در میآورد و میوه میدهد و میوهاش میشود کفر! از نتایج کبر این است که انسان میگوید: «هر چه خدا گفت، لازم نیست انسان قبول کند. انسان عقل دارد. پیغمبر 1400سال پیش مطابق شرایط و فرهنگ آن زمان چیزی گفته است و برخی از آن سخنان درست است و برخی هم درست نیست و نیاز به نقد و بررسی دارد!» با چنین روحیهای است که تحت عنوان نقدپذیری قرآن، علیه قرآن کتاب مینویسند و میگویند: «قرآن را باید نقد کرد؛ آنچه را که علم تأیید کند، درست است و آنهایی را که علم تأیید نمیکند، باید کنار گذاشت!» این روحیه از کبر ناشی میشود. هیچ بعید نمیدانم که اگر روحیه تمام شخصیتهایی که ائمة الضلال و ائمة الکفر بودهاند بررسی شود، به این نتیجه برسیم که عامل اصلی در انحرافشان همین خودبزرگبینی و کبر بوده است.
حال که این صفت این قدر اهمیت دارد، آیا جا ندارد که خدا نماز را برای ریشهکن کردن این فساد قرار دهد؟ این ویژگی برجستهای برای نماز است که سایر عبادات این خاصیت را ندارند. در قرآن هم در مورد سجده تعبیرات خاصی داریم؛ میفرماید: وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا؛9 یاد ندارم درباره هیچ عبادت دیگری این طور تعبیری داشته باشیم. اولاً میگوید: سجده را در شب انجام دهید؛ برای اینکه در تاریکی، خلوت و سکوت، ذهن انسان کمتر به چیزی مشغول میشود. ثانیاً میفرماید: لَیْلًا طَوِیلًا، نه چند دقیقه. شبی دراز را به سجده و تسبیح بگذران. اویس قرن گاهی میگفت: امشب شب سجده است و اول شب تا آخر شب را به سجده میگذراند. در احوالات مرحوم آقای شیخ حسنعلی نخودکی نقل شده که ایشان گاهی ساعتهای طولانی را در یک سجده یا در یک رکوع میگذراند. یکی از خادمان حرم امام رضا علیهالسلام نقل میکند که یک شب برفی هنگام سحر برای اذان صبح به حرم رفتم. دیدم ایشان کنار گنبد حضرت، در حال رکوع است و حدود چهار انگشت برف روی کمرش نشسته است. نزدیک اذان که شد نمازش را تمام کرد و خودش را تکاند و رفت. خدا به چنین بندهای آن کرامات را داد که با دانهای کشمش و خرما بیماریهای دیگران را علاج میکرد. آن کسی که اینطور تسلیم خداست وقتی میبیند خدا دوست دارد شب تا صبح برایش رکوع و سجده کند، میگوید: چشم! چون تو دوست داری تا سحر سجده میکنم! و خدا در پاسخ میگوید: حال که تو بنده منی، من اختیار شفای بیماران را به دست تو میدهم. چه معاملهای است! آیا نمیارزد؟ وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا؛ بنده شو! شب تا صبح کوچکی کن! سجده کن! چراکه سجده، بالاترین نماد کوچکی و تذلل در پیشگاه الهی است. حال میفهمیم که حضرت زهرا سلاماللهعلیها چه کلام حکیمانهای فرمودهاند و چه اسراری در این سخن نهفته است.
امیدواریم به برکت انفاس قدسیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها شمهای از این حقایق نصیب ما هم بشود و ما هم گاهی توفیق عبادت مقبولی پیدا کنیم، إنشاءالله.
1 . نحل، 75.
2 . بحارالانوار، ج18 ص203.
3 . ص، 76.
4 . نساء، 150.
5 . حجر، 33.
6 . حجر، 34 و 35.
7 . بقره، 34.
8 . ذاریات، 56.
9 . انسان، 26.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/15 همزمان با شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... وَ الزَّكَاةَ تَزْكِیَةً لِلنَّفْسِ، وَ نَمَاءً فِی الرِّزْق؛1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در بخش دوم این خطبه شریف به حکمت تشریع تعدادی از عناوین برجسته در معارف اسلامی و قرآن کریم اشاره میفرمایند. حضرت در آغاز، ایمان را و بعد نماز را ذکر فرمودند و بعد به مسأله زکات میپردازند. در قرآن کریم هم نماز و زکات توأماً ذکر شده است. در کنار هم قرار گرفتن این دو موضوع میتواند اشارهای باشد به اینکه انسان همانطور که باید نسبت به رابطه با خدا که یک رابطه درونی و قلبی است تلاش کند و این رابطه را با نماز تقویت کند، باید با بندگان خدا هم رابطه داشته باشد که البته آن هم غیرمستقیم رابطه با خداست؛ یعنی انسان وظایفی نسبت به بندگان خدا دارد که به خاطر اطاعت خدا باید آن وظایف را انجام دهد.
کلمه زکات در اصل فرهنگ دینی اعم از اسلامی و غیر اسلامی، شامل هر نوع انفاقی میشود که به قصد اطاعت خدا انجام گیرد. در عرف ما زکات را به یک قسم از عبادات مالی اطلاق میکنیم که به اشیاء خاصی تعلق میگیرد؛ ولی نه در اصل لغت و نه در اصل فرهنگ عام اسلامی اختصاص به این حکم ندارد. زکات یعنی رسیدگی مالی به دیگران.
برخی افراد که در صدد تکامل روحی برآمدهاند توجهشان را فقط معطوف به یک دسته از ارزشهای اسلامی و الهی کردهاند و از سایر ابعاد وجود انسان و سایر احکام و ارزشهای اسلامی غافل شدهاند. در بسیاری از طوایف متصوفه راه تکامل را فقط توجه به خدا، ذکر، مراقبه و عباداتی از این قبیل میدانند و به مسائلی از قبیل جهاد، امر به معروف و نهی ازمنکر، رسیدگی به فقرا و ... چندان بهایی نمیدهند. کسانی که با معارف الهی و شیعی آشنا هستند میدانند که در اسلام به هیچ وجه این یک سو نگری مورد قبول نیست. به طور کلی ما باید نگاهمان به وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین باشد و بدانیم راه همان است که آنها رفتند و در مقابل متصوفه باید گفت: انسان موجودی چند بُعدی است که در همه ابعاد باید به طرف خدا حرکت کند، نه فقط از راه دل؛ البته همه آن ارزشها به نحوی با دل انسان سروکار دارد؛ ولی در شاخههای گوناگون منشعب میشود. اگر انسان فقط به یک دسته از عبادات توجه کند، یک بُعدی بار میآید. انسانی که فقط به یک جهت توجه میکند مانند موجود ناموزونی میشود که فقط یکی از اندامش رشد کرده است و این مورد رضای خدا نیست. انسان یک موجود چند بعدی است و همه آنها باید در راه خدا به کار گرفته شود و رشد موزون و متناسب داشته باشند. شاید انتخاب این عناوین متعدد در خطبه حضرت که بعضی مربوط به عبادتهای فردی و بعضی اجتماعی است، بعضی جنبه اثباتی دارد و بعضی جنبه نفی دارد، خود درسی است برای اینکه ما بدانیم اسلام فقط به یک بعد از ابعاد انسان توجه ندارد. هر چه را که خدا به ما عطا کرده و احساس میکنیم میتوانیم زمینه رشد آن را فراهم کنیم باید همه آنها را در راه خدا به کار گیریم. اولیای کامل سعی داشتند در عبادتهایشان تا آنجا که ممکن است تمام اندامهایشان را به خدمت بگیرند.
این یک نگرش جامع است که بدانیم باید همه وجودمان را صرف بندگی خدا کنیم و خدا در وجود ما چیزی نیافریده که هیچ فایدهای نداشته و مزاحم بندگی خدا باشد. بله، تزاحماتی بین فعالیتهای اندامهای مختلف یا بین بدن و روح ممکن است واقع شود که در این صورت باید طبق دستور خدا تعدیل شود.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای زکات دو حکمت ذکر میکنند:
زکات موجب پاک شدن و تمیز شدن روح انسان میشود. ممکن است سؤال شود که زکات چگونه موجب تطهیر و رشد روح میشود؟ کلمه «زکات» که با کلمه «تزکیه» همخانواده است گویا در اصل لغت در مواردی به کار میرفته که زواید چیزی را میزدند و این کار موجب رشدش میشده است، مثل هرس کردن درخت که به آن تزکیه درخت میگفتهاند. گویا زکات هم از همین ریشه گرفته شده است. انسان با دادن زکات، مقداری از مالش را جدا میکند و به دیگران میدهد و این مثل زدن شاخ و برگهای اضافی است که باعث رشد و مرغوبیت میوه میشود. اینکه زکات موجب فراوانی روزی میشود راحتتر فهمیده میشود تا اینکه بگوییم: زکات موجب تطهیر روح میشود. سرّ ارتباط زکات دادن با تطهیر روح در چیست؟
امور دنیوی و مادی که در اختیار انسان قرار گرفته است، اصالت ندارند و صرفاً برای انسان جنبه ابزاری دارند. برخلاف آنچه مادهگرایان و منکرین خدا تصور میکنند، ما برای این خلق نشدهایم که فقط از لذتهای دنیا استفاده کنیم. اصلاً کل زندگی دنیا سیر است و ما در سفریم. مقصد جای دیگری است. ما باید در این سیر در حدی که برای رسیدن به مقصد نیاز داریم توشه برداریم. دنیا خود بالاصاله هدف نیست. خدای متعال لطف کرده است و برای اینکه ما سعی کنیم از این نعمتها استفاده کنیم لذتی هم در استفاده از آنها قرار داده است. اگر لذت خوردن و آشامیدن نبود ما اهتمامی به آنها نمیداشتیم و از بین میرفتیم و یا اگر غریزه جنسی نبود انگیزه انسان برای تشکیل خانواده و بچهدار شدن ضعیف میشد. خدای متعال گرایش به لذتهای مادی و دنیوی را در وجود ما قرار داده است تا ما را وادار کند که زندگی مادیمان را تأمین کنیم و از این زندگی برای سعادت ابدیمان استفاده کنیم. اگر بخواهیم به آن سعادت ابدی و رضوان الهی برسیم باید این مسیر را طی کنیم؛ یعنی به قدری که خدا مقدر فرموده در این عالم بمانیم و با سختیهای آن دست و پنجه نرم کنیم تا بتوانیم در سایه اطاعت خدا رشد معنوی پیدا کنیم. اقتضای این نگرش آن است که ما به دنیا به عنوان ابزار نگاه کنیم نه به عنوان هدف. هر قدر این باور در انسان بیشتر باشد در اعمالش بیشتر تجلی پیدا میکند؛ مثلاً به اندازهای غذا میخورد که بتواند برای انجام وظایفش انرژی کسب کند و از پرخوری پرهیز میکند و یا درباره لباس خیلی به دنبال رنگ، هر روز یک مدل پوشیدن، اتو زدن و ... نمیرود؛ چون مقصود از لباس حفظ از سرما و گرما بود؛ البته خود زینت هم یکی از نیازهای انسان است و پوشیده بودن بدن آن هم با لباس مطلوب در اسلام لازم است؛ اما اینکه همّ انسان این باشد که لباس، آرایش و مو و صورتش، و ... را درست کند، به طوری که ساعتها وقت او را بگیرد، با آن بینش خیلی سازگار نیست.
بالاخره انسان به تدریج در زندگی اجتماعی میرسد به اینکه اگر بخواهد لذتهایش تأمین شود باید پول داشته باشد؛ لذا به دنبال پول درآوردن میرود و اگر ایمان کافی داشته باشد سعی میکند درآمدش از راه حلال باشد. معمولا انسان به یک حد معینی قانع نمیشود و نیرو و وقت فراوانی را صرف پول درآوردن میکند. چیزی را که انسان با این زحمت پیدا میکند خیلی به آن دلبستگی پیدا میکند. وقتی به آن دلبسته شد، اولاً: قوای فکری، عاطفی و احساسیاش به همان جهت سوق داده میشود. حال اگر به او بگویند: پولی را که به دست آوردهای به دیگران انفاق کن! این کار برای او خیلی خیلی سخت است؛ حتی دادن خمس و سایر واجبات آن هم برای انسان سخت است. این تعلقی است که انسان به امور دنیا پیدا میکند و این خیلی خطرناک است و اگر رشد کند میتواند انسان را به کفر بکشاند، همانطور که خیلیها را کشانده است. لااقل فکر انسان را مشغول میکند و باعث میشود آن وقتی را که باید صرف عبادت و رشد معنوی کند، صرف نقشهکشیدن برای درآمد بیشتر کند. این آلودگی و نکبتی روحی است که بزرگترین سد راه تکامل انسان میشود. مثل پرندهای میماند که به پایش سنگی ببندند. هرچه این سنگ بزرگتر باشد بیشتر مانع از پرواز میشود. پرنده هنر پرواز و ابزارهای آن را دارد؛ اما سنگ مانع میشود. انسان عقل و شعور و معرفت دارد و تعلیمات انبیاء را دیده است و میداند سعادت ابدی در بهشت است و این دنیا بازیچهای بیش نیست (إِنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ)2؛ اما در عمل فراموش میکند. اگر اسکناسی را گم کند خواب از چشمش می رود و در نماز هم فکرش مشغول میشود. اینها نشانه تعلق به دنیاست. آیا چنین کسی حال عبادت پیدا میکند؟ آیا میتواند سحرخیز باشد و با نشاط در پیشگاه خدا راز و نیاز کند؟ این تعلق، آلودگی روحی است.
چه کنیم تا از این آلودگی پاک شویم؟ دوای آن در این آیه شریف بیان شده است که میفرماید: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ؛3 اگر میخواهید پاک شوید باید کمی از چیزهای زیادی را بزنید و هرس کنید. باید مقداری از پولهایی را که جمع کردهاید به دیگران بدهید، و گرنه دلبستگیها نمیگذارد پیش بروید. دلبستگیها سنگی است که به پای شما بسته شده است؛ اگر میخواهید پرواز کنید باید سنگ را باز کنید. پرداخت قسمتی از مال را خدا تحت عنوان خمس و زکات واجب کرده است؛ ولی راهش را هم باز گذاشته تا بیشتر انفاق کنید؛ البته انسان در هر کاری باید اعتدال را رعایت کند. به هر حال بهترین راه کم کردن تعلقات دنیوی کمک کردن به دیگران است. قرآن میفرماید: «هرگز به نیکی، سعادت و پاکی نخواهید رسید مگر اینکه از آن چیزهایی که دوست دارید انفاق کنید» نه چیزهایی که اسباب زحمت است و میخواهید دور بریزید. اتفاقاً قرآن روی این نکته تأکید دارد و میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذیهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فیهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ4؛ اى اهل ایمان! از قسمتهاى پاكیزه اموالى كه به دست آوردهاید، و از آنچه از زمین براى شما خارج ساختهایم انفاق كنید! و براى انفاق، به سراغ قسمتهاى ناپاك نروید در حالى كه خود شما حاضر نیستید آنها را بپذیرید، مگر از روى اغماض و كراهت! و بدانید خداوند، بىنیاز و شایسته ستایش است.»
پس با دادن زکات دل از این آلودگی پاک میشود. قرآن خطاب به پیامبر میفرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّیهِم بِهَا5؛ از مردم زکات بگیر تا با گرفتن زکات آنها را پاک کنی.» دلبستگی به مال دنیا که مانع از علاقه به آخرت و انس با خدا و عبادت خدا میشود، با دادن زکات از بین میرود؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «وَ الزَّكَاةَ تَزْكِیَةً لِلنَّفْسِ؛ خداوند زکات را قرار داد تا دل و جان شما را پاک کند.»
در فرهنگ ما شایع شده که میگوییم: با دادن خمس و زکات مالت را پاک کن! این به خاطر این است که با وجود حقوق واجب الهی در میان اموال ما تصرف در مال حرام میشود و حرام نجس است و مال را نجس و پلید میکند؛ لذا میگویند: مالت را پاک کن! این تعبیر هم صحیح است؛ اما مسئله اصلی پاک شدن جان آدمی است.
فایده دوم زکات، فایدهای دنیوی است و آن این است که با دادن زکات روزیتان هم در همین عالم وسیع میشود. اطاعت خدا و رعایت احکام الهی باعث میشود که خدای متعال باب رحمتی را به روی انسان باز کند به گونهای که خود انسان هم نمیتواند حساب کند. قرآن میفرماید: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ؛6 تقوا باعث میشود که خدا روزی را وسیع کند. این پاداشی الهی است که خدا به انسان با تقوا میدهد. این یکی از دلائل زیاد شدن روزی به وسیله زکات است.
دلیل دیگر راهی است که مؤمنین با تجربه عملی به آن رسیدهاند. بنده یکی از آقایان اهل علم را میشناسم که واقعا مظهر سخاوت و کرم است. من ندیدم کسی اینقدر راحت بذل و بخشش کند. ایشان میگفت: هر وقت من این بخششها را داشته باشم سرمایهام بیحساب اضافه میشود. نمونهاش این است که امسال صد رأس از میشهای من دوقلو زاییدند. این را همه تجربه کردهایم که وقتی زکات میدهیم بلا دفع میشود و مالمان برکت پیدا میکند؛ چرا؟ نمیدانیم.
این معنا را برای کسانی که بیشتر به مسائل علمی توجه دارند و خیلی به مسائل تعبدی توجه نمیکنند، میتوان به روش علمی توضیح داد. این یک مسئله اقتصادی است که پیشرفت اقتصادی جامعه مرهون این است که مصرف کننده بتواند از تولیدات استفاده کند. اگر تولید در جامعه زیاد شود، اما خریدار نداشته باشد نفعی برای صاحب سرمایه ایجاد نمیکند. در اقتصاد جهانی وقتی بخواهند اقتصاد رشد کند باید ابتدا فکر بازار خرید باشند. در کشورهای سرمایهداری سعی میکنند ـ گرچه برای فریب دادن مردم ـ قدرت خرید توده مردم موقتاً هم که شده بالا برود. مؤسسات اعتباری که در این قرن فروان شدهاند به همین منظور وام در اختیار مردم قرار میدهند. این تاکتیکی است برای اینکه سرمایهدار هم سود بیشتری ببرد. در اقتصاد جهانی کشورهای پیشرفته صنعتی به عنوان کمکهای علمی و اقتصادی و فرهنگی و بانکی و ... مؤسسات اقتصادی و اعتباری تأسیس میکنند و به کشورهای دیگر وام میدهند برای اینکه کالایشان به فروش برود. پس یکی از راههای رشد اقتصاد جامعه این است که به فقرا کمک شود تا قدرت خرید پیدا کنند. اگر قدرت خرید پیدا کنند باز نفعش به تولید کنندگان برمیگردد.
یکی از فایدههای زکات این است که در جامعه برای مستضعفین قدرت خرید ایجاد میکند. گردش پول باعث رشد اقتصادی میشود. طبعاً آنهایی که پول بیشتری دارند باید مقداری از آن را به آنهایی که کمتر دارند منتقل کنند. پس هم از راه تجربه، هم از راه استدلال علمی و هم از راه بیان قرآنی ما میفهمیم که انفاق کردن باعث بهبود وضع اقتصادی میشود.
و صلیاللهعلی محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج29 ص223.
2 . محمد، 36.
3 . آلعمران، 92.
4 بقره، 267.
5 توبه، 102.
6 . طلاق، 2 و 3.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/16 همزمان با شب بیست و هشتم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... وَ الصِّیَامَ تَثْبِیتاً لِلْإِخْلَاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّین؛1
در ادامه شرح خطبه فدکیه به بخش دوم آن رسیدیم که در آن، حضرت زهرا سلاماللهعلیها به فلسفه تشریع تعدادی از عناوین احکام و ارزشهای اسلامی اشاره میکنند. در شبهای گذشته پیرامون عناوین ایمان، نماز و زکات در حدی که خدای متعال توفیق داد توضیحاتی عرض کردیم. در ادامه حضرت یکی از حکمتهای تشریع روزه را مورد تأکید قرار میدهند. البته ذکر این حکمتها به معنای حکمت انحصاری نیست؛ بلکه به مناسبت مقام، ذکر هر کدام که بیشتر اهمیت داشته آن را انتخاب کردهاند. روزه ویژگی برجستهای دارد که در سایر عبادات نیست و آن این است که چون روزه یک عمل امساکی است و عبادتی است که قوامش به ترک است، جای ریا و سمعه ندارد. کسی که روزه گرفته است به صرف روزه گرفتن نمیتواند ریاکاری کند، مگر کسی تعمد داشته باشد که خودنمایی و اظهار کند و بگوید: من روزه هستم که آن مسأله دیگری است. خود روزه گرفتن ترک یک سلسله مفطرات است و این اعم است از اینکه شخص روزه باشد یا به دلیل دیگری امساک کند. سایر عبادات این طور نیست. وقتی کسی نماز میخواند ظاهر عمل او نشان میدهد که مشغول نماز است. وقتی خمس و زکات میدهد یا انفاق میکند دست کم کسی که مال را میگیرد میفهمد که این مال را اعطا کرد. حج، جهاد و سایر عبادات هم همینطور است؛ ولی روزه این طور نیست. از این جهت این عبادت به اخلاص نزدیکتر است. کسی که یک ماه این عبادت را انجام میدهد این عمل برای او تمرین اخلاص است. وقتی یک ماه انسان عملی را هر روز تکرار کند برای او ملکه میشود. پس روزه اخلاص را در انسان تثبیت میکند. این فایده بر روزه بیش از سایر عبادات مترتب میشود. از این جهت میتوان گفت که: همانطور که حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودهاند، حکمت برجسته در روزه «تثبیت اخلاص» است. اما معنای این سخن این نیست که فایده روزه فقط همین است.
در روایات فواید فراوانی اعم از فواید بدنی، بهداشتی، اجتماعی و اخلاقی برای روزه ذکر شده است. این روایت معروف است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «صُومُوا تصحّوا؛2 روزه بگیرید تا سالم باشید.» روزه یکی از بهترین راهها برای حفظ بهداشت و سلامتی بدن است؛ روزه دستگاه گوارش را تنظیم میکند، باعث دفع سموم بدن و ذوب شدن چربیهای زاید بدن میشود و ... . امروز در بسیاری از مراکز بهداشتی دنیا یکی از بهترین راههای بهداشت و حتی معالجه بسیاری از امراض را روزه گرفتن میدانند. در این زمینه کتابهای فراوانی نوشته شده که به فارسی هم ترجمه شده است.
از منافع دیگر روزه که در خود روایات مورد تأکید قرار گرفته است این است که ثروتمندان با روزهگرفتن مزه گرسنگی را میچشند. آنهایی که زندگیشان تأمین است عادت کردهاند که دائماً چیزی بخورند و طبعاً مهلتی به احساس گرسنگی نمیدهند. اینها درست نمیفهمند گرسنگی یعنیچه. خدای متعال یکی از حکمتهایی که در روزه منظور فرموده این است که ثروتمندان معنای گرسنگی را بفهمند و کمی درد فقرا را درک کنند تا به فقرا رسیدگی کنند. برای روزه منافع دیگری هم ذکر شده است؛ اما حضرت به اقتضای مقام، حکمتی را انتخاب و ذکر فرمودهاند.
وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّین؛ عبادات ذکر شده تا به اینجا و حکمتهای مورد تأکید آنها عمدتاً جنبه شخصی و فردی داشت. از اینجا حضرت آرام آرام به مسائل اجتماعی میپردازند. ما کمتر درباره مسائل اجتماعی فکر میکنیم. یکی از برکات انقلاب اسلامی این بود که احکام و ارزشهای اجتماعی را در جامعه ما مطرح کرد و ما را با حکمت بسیاری از احکام اجتماعی اسلام و وظایفی که در این زمینه داریم آشنا کرد. قبل از انقلاب در مجامع دینی کمتر از این بحثها مطرح میشد. یکی از حقوقی که امام راحل رضواناللهعلیه بر جامعه اسلامی و به خصوص بر ما ایرانیها دارند این است که این بخش از اسلام را در کشور ما زنده کرد.
حج عبادتی است که آثار فردی هم دارد. حاجی در حج عبودیت را تمرین میکند. حاجی در ایام حج فارغ از امور مادی، گرفتاریهای خانوادگی و شهری و ... فرصتی دارد که با خدا انس بگیرد و خدا را بندگی کند. شاید یکی از بهترین فواید حج همین تمرین بندگی باشد.
خیلی خوب است که انسان در کنار یادگیری احکام، حکمتهای احکام را هم یاد بگیرد. این امر باعث تقویت ایمان میشود و انسان میفهمد که احکام خدا گزاف نیست؛ لذا هم خود قرآن و هم پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین بعضاً این حکمتها را بیان کردهاند. در این جهت بیش از همه از حضرت رضا سلاماللهعلیه روایت نقل شده است. کتاب عللالشرایع علتهای احکام را جمع آوری کرده است که غالب روایات آن از ایشان است؛ اما نباید تدریجاً این حالت در انسان پیدا شود که دستورات خدا را فقط به خاطر منافعش انجام دهد. ما کمتر به این معنا پرداختهایم که یاد بگیریم فرمان خدا را تعبداً اطاعت کنیم و به فواید آن توجه نداشته باشیم. «تعبّد» از «عبد» است؛ یعنی بندهوار رفتار کردن. بنده باید تمرین کند که به حکم خدا چون حکم خداست عمل کند؛ حتی به خودش تلقین کند که اگر حکم خدا ضرر هم داشته باشد چون اطاعت خداست انجام میدهم. بنده باید مطیع مولا باشد. همه هستی ما مال اوست. وقتی میگوید: با این اندامی که به تو دادهام در این ساعت این طور عمل کن! باید بگویم: چشم! مال توست و هر طور که بگویی عمل میکنم.
مرحوم آقای شیخ علی اکبر تربتی میفرمود: «حج برای این است که این نقیصه را در ما جبران کند.» در حج خدا میگوید: امشب باید در این سرزمین توقف کنید! اگر بپرسی چرا مگر این سرزمین چه خصوصیتی دارد؟ تنها جواب این است که: حکم خداست و باید بگویی: چشم! صبح بلافاصله باید حرکت کنید بروید سرزمین منی نه زودتر و نه دیرتر. باید دور خانه خدا طواف کنید و بین صفا و مروه سعی انجام دهید و ... . این اعمال برای چیست؟ جواب یک کلام است: خدا فرموده و باید بگویی: چشم! مرحوم آقای تربتی میفرمود: «بالاترین خصوصیت حج این است که تمرین عبودیت و بندگی است.» بهترین نمونه بندگی آمادگی حضرت ابراهیم برای ذبح اسماعیل است و قربانی کردن ما هم به یاد آن داستان است.
حضرت ابراهیم در خوابی وحیانی دید که مشغول بریدن سر پسرش است. فهمید که این وظیفهای است که باید انجام دهد. این تکلیف را با خود اسماعیل در میان گذاشت و گفت: «یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ؛3 پسرم! در خواب دیدم که سرت را میبرم.» اینکه خدا این وظیفه را با وحی کلامی به حضرت ابراهیم القا نکرد، یعنی جبرئیل نازل نشد بگوید: «یا إبراهیم إذبح إبنک»، بلکه با رؤیا برای او مجسم کرد، شاید سرّش این بود که اگر میگفت: «او را ذبح کن» حکم به ذبح تعلق میگرفت و باید سرش را میبرید تا ذبح محقق شود؛ در حالیکه اصل حکم این نبود؛ اصل حکم این بود که کارد را به گلوی اسماعیل بکشد. این وظیفه به صورت تجسم به او نشان داده شد تا او گمان کند که تکلیفش ذبح حقیقی است؛ لذا وقتی کارد را به گلوی اسماعیل کشید خطاب شد: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا؛4 خوابی که دیده بودی تعبیر شد و وظیفهات را انجام دادی.» این امتحانی برای ابراهیم بود تا معلوم شود که آیا حاضر میشود فرزندش را به خاطر امر خدا ذبح کند یا نه.
از این امتحان کمال اسماعیل هم مشخص میشود. وقتی حضرت ابراهیم از وظیفهای که خدا بر عهده او گذاشته بود او را با خبر کرد گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ؛5 پدر جان امر خدا را اطاعت کن!» اسماعیل احساس کرد پدر نگران این است که او زیر کارد طاقت نیاورد؛ لذا این سخن را اضافه کرد که: «سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ؛ یعنی نگران این نباش که من طاقت نیاورم؛ انشاءالله خواهی دید که من از صابرین هستم.» اسماعیل فراموش نکرد که إن شاءالله بگوید؛ یعنی من به خودم اطمینان ندارم خدا باید کمک کند. در همین جمله کوتاه آن قدر معرفت و ادب موج میزند که انسان بعد از هزاران سال، غایبانه عاشق این جوان مؤدب میشود!
حضرت ابراهیم میداند که تکالیف خدا گزاف نیست؛ ولی نپرسید: «آخر این جوان چه گناهی کرده است؟ چرا من باید سرش را ببرم؟ اگر واجب القتل است کسی دیگر سرش را ببرد.» نه ابراهیم و نه اسماعیل هیچ کدام اصلاً اظهار تردید نکردند. ما باید به آن سرزمینی برویم که ابراهیم بیچون و چرا این تکلیف خدا را عمل کرد تا این داستان را به یاد آوریم و بویی از روح عبودیت او به مشام ما هم بخورد. بفهمیم که بنده در مقابل خدا باید اینگونه باشد.
در قرآن مصالحی را برای حج ذکر فرموده و تأکید کرده است که: «جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِّلنَّاسِ؛6 کعبه جایی است که باعث قیام مردم میشود»؛ یعنی اگر این کعبه نباشد افراد جامعه افرادی خفته و بیتحرک میشوند. این کعبه است که باعث پویایی و زنده بودن جامعه میشود. در سوره حج برای تشویق مردم به انجام اعمال حج میفرماید: «لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ؛7 قرآن میگوید حج منافع بیشماری دارد و در روایات این منافع را به صورت جزئی بیان فرمودهاند. مثلاً مردم از بلاد مختلف به این سرزمین میآیند، همدیگر را میشناسد، از یکدیگر چیز یاد میگیرند، منافع اقتصادیشان را درک میکنند، میفهمند چه تجارتی برای چه جایی مفید است و ... .
اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها نکته دیگری را میفرمایند که اگر همه فواید فوق را در یک طرف قرار دهیم و این نکته را در طرف دیگر، شاید همین یک نکته بر همه آنها برتری داشته باشد. حضرت میفرمایند: وَ الْحَجَّ تَشْیِیداً لِلدِّین؛ «تشیید» یعنی ساختمانی را محکم و زیبا ساختن و پایههایش را مرتفع قرار دادن. «شید البناء» یعنی ساختمان محکم، رفیع و زیبایی ساخت. حضرت میفرمایند: حج باعث میشود که دین به صورت ساختمانی رفیع، بلند، زیبا و باشکوه باشد. شاید منظور این باشد که اگر حج تشریع نشده بود و مسلمانها موظف نبودند که هر سال چنین اجتماع باشکوهی را در آنجا تشکیل دهند ابهت اسلام برای جهانیان نمایان نمیشد. در چنین مراسمی، عظمت اسلام و جامعه اسلامی به نمایش گذاشته میشود و قطعاً دیدن این مناظر باشکوه توسط غیر مسلمانها و حتی نقل و توصیف این مراسم، آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و این سؤال را برای آنها ایجاد میکند که: این چه جاذبهای است که مردم را این چنین به سرزمینی میکشاند که نه آب و هوایی دارد و نه وسائل خوشگذرانی؟
خدای متعال از روی لطف عمیقی که به بندگانش دارد از هیچ یک از انواع وسایلی که ممکن است در انسان اثر بگذارد و او را یک قدم به طرف خدا جذب کند فروگذار نمیکند. او راههایی را باز میکند که مردم به طور طبیعی انگیزهای برای توجه به خدا و خضوع در مقابل عظمت الهی پیدا کنند؛ چراکه این توجه و خضوع تنها عامل ترقی روحی و معنوی انسان و رسیدن به آن مقامی است که برای آن آفریده شده است. خدا به ابراهیم میفرماید: به مردم بگو به هر وسیلهای شده خود را به مکه برسانید و حج را ترک نکنید؛ چرا؟ برای اینکه این بهترین عاملی است که میتواند انگیزهای جهانی در عموم مردم به وجود آورد. صحبت یک نفر و دو نفر نیست. مرحوم آقای طباطبایی رضواناللهعلیه از استادشان مرحوم آقای قاضی نقل میکردند که: «گاهی خدا کسی را یکسال به بیماری و فقر و ... مبتلا میکند تا یک یاالله بگوید. یعنی گفتن یک یاالله آن قدر در سعادت انسان مؤثر است که جا دارد یک سال سختی بکشد.» طبعاً وقتی چنین برکاتی نصیب یک جمعیت میلیونی شود برای خدا خیلی ارزشمند است. این عمل، دین را خیلی تقویت میکند؛ لذا اگر یکسال داوطلب برای شرکت در مراسم حج کم باشد و بخواهد حج خلوت برگزار شود، خدای متعال حاکم شرع را موظف کرده است که با هزینه بیتالمال عدهای را به حج بفرستد. خدا نهایت علاقه را دارد که حتی یک نفر بیشتر هم که شده مشمول رحمت خدا قرار گیرد.
عجیب است! هر سفری که به حج میروی علاقهات به حج بیشتر میشود. شخصی تازه مسلمان که از اهالی آمریکا بود سفری به حج رفت. از او پرسیدم در این سفر کجا بیشتر به شما خوش گذشت؟ گفت: «هیچ چیز برای من لذتبخشتر از این نبود که بنشینم و خانه کعبه را تماشا کنم. آن قدر این منظره لذتبخش بود که حاضر نبودم آن را با چیزی عوض کنم!» اتفاقاً از مستحبات اعمال مسجدالحرام نگاه کردن به خانه کعبه است. خدای متعال در این سنگهای سیاه و این سرزمین خشک و بیآب و علف چنان جاذبهای قرار داده است که دلها را مجذوب میکند تا افراد بیشتری به رحمت خدا نایل شوند. او میخواهد در افراد لیاقت درک رحمت خودش هرچه بیشتر ایجاد شود.
پس عمده فلسفه حج تشیید دین است؛ یعنی حج بنای دین را محکم و با شکوه میکند. اگر حج نبود بنای دین، بنایی ضعیف، خاموش، آرام و بیرمق بود و مردم از آن استفادهای نمیکردند و خیلیها از آن غافل میشدند و این باعث میشد که از خیلی از برکات محروم شوند؛ اما وجود حج باعث شد که بنای دین رفیع و باشکوه باشد و دلها را مجذوب کند تا مشمول رحمت فراوان الهی قرار گیرند.
رزقنا الله وایّاکم انشاءالله
1 . بحارالانوار، ج29 ص223.
2 . نهجالفصاحه، ص547.
3 . صافات، 102.
4 . صافات، 105.
5 . صافات، 102.
6 . مائده، 97.
7 . حج، 28.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/17 همزمان با شب بیست و نهم ماه مبارک رمضان 1431 قمری ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛1
در جلسه گذشته به حکمت تشریع دو آموزه از تعالیم اسلامی اشاره شد و تا اندازهای که خدای متعال توفیق داد توضیحاتی عرض کردیم. در ادامه حضرت زهرا سلاماللهعلیها سه عنوان دیگر از تعالیم اسلامی را ذکر میفرمایند که به نظر بنده بیتالغزل این خطبه حساب میشوند. حضرت میفرمایند: «خدای متعال امر به عدل فرموده است تا بین دلها هماهنگی به وجود آید و اطاعت ما اهلبیت را باعث انتظام ملت قرار داده است.»
ملت در اصطلاح ما با کاربردهای آن در زبان عربی تفاوت دارد. در زبان فارسی ملت یعنی دستهای از مردم که در زندگی اجتماعی با هم ریشههای مشترک نژادی و اشتراک در محل زندگی دارند و معادل nationدر زبان انگلیسی است. اما ملت در زبان عربی معنای دیگری دارد و به معنای آیین زندگی، روش رفتار و آداب و سننی است که بر جامعه حاکم است. در قرآن از قول پیغمبر اکرم میفرماید: «قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ ً؛2 در مقابل آیین یهود و نصارا من از روش جدم ابراهیم پیروی میکنم.»
بعد حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ خدا امامت و پیشوایی ما را وسیلهای برای جلوگیری از افتراق و از هم پاشیدگی جامعه قرار داده است.» حضرت در این عبارات سه مسأله را مطرح میکنند که هیچ کدام از قبیل عبادات و وظایفی نیست که تا به حال صحبت شده بود. این سه موضوع مستقیماً با جامعه سروکار دارد.
در توضیح این نکات آنچه به نظر میرسد این است که: حکمت خدای متعال اقتضا کرده است که انسانها با هم در ارتباط باشند و زندگی اجتماعی و مشترک داشته باشند. بر خلاف بعضی از حیوانات که حداکثر با جفت خود زندگی میکنند. زندگی اجتماعی برای انسان مفید بلکه ضروری است و میدانیم که انسان بدون زندگی اجتماعی به کمالات خود نمیرسد؛ بلکه چه بسا نتواند زندگیاش را روی زمین ادامه دهد. انسانها هر کدام هویت مستقلی دارند و هر کسی احساس میکند وجودی جدا از وجود دیگران و خواستههایی متفاوت از خواستههای دیگران دارد. گاهی خواستههایش با دیگران تزاحم پیدا میکند و حتی گاهی به جنگ کشیده میشود. با مراجعه به منابع دینی هم معلوم میشود که سرانجام، انسان به عالَمی سفر خواهد کرد که در آنجا عوامل اجتماعی نقشی ندارد. قرآن میفرماید: «وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا؛3 و همگى روز رستاخیز، تك و تنها حاضر مىشوند.» در آنجا نه ارتباطات نسبی نقشی دارد (فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ)4، نه عوامل اجتماعی و ریاست و مرئوسیت (وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ)5. البته باز به یک معنا در آنجا اجتماع و با هم بودن هست؛ اما نه بر اساس عواملی که در دنیا بود. ملاک در آنجا مراتب ایمان است. آن کسانی که ایمانشان به هم نزدیکتر است با هم بیشتر مأنوساند. اما ما در عالَم دنیا به زندگی اجتماعی نیاز داریم. حال برای این گردهمایی و ارتباط چه ملاکی مناسب است؟
از نظر تاریخی عوامل طبیعی نقش تعیین کنندهای را در اجتماعات بشری داشتهاند و احیاناً عوامل ثانوی هم مثل زبان، گویش، لهجه و ... با تشکیل این اجتماعات ارتباطی داشتهاند؛ اما به طور قطع ملاک زندگی اجتماعی و مشترکی که برای انسان مفید است هیچ کدام از اینها نیست. دو انسان ممکن است از لحاظ رنگ، نژاد، زبان و ... مثل هم باشند؛ اما زندگی، روحیات و سرنوشتشان بسیار متفاوت باشد، مخصوصاً اگر از دو دین یا دو مذهب پیروی کنند. پس این اشتراک نمیتواند سرنوشت آنها را یکسان کند و به هم گره بزند و تاثیر چندانی در سعادت و شقاوت نهاییشان داشته باشد. پس برای ارتباط بهتر افراد یک جامعه و بهرهبرداری بهتر از این ارتباط برای سعادت حقیقی، امور دیگری لازم است. ما عاملی طبیعی که تأمین کننده این نیاز باشد سراغ نداریم.
برای اینکه عدهای با هم اجتماعی تشکیل دهند و وحدتی ـ که اسمش را میگذاریم وحدت جامعه ـ بینشان برقرار شود، شرط اولش این است که نسبت به هم احساس دشمنی و کینهتوزی نداشته باشند. ممکن است عواملی باعث شود که دو برادر هم نسبت به هم دشمنی کنند و گاهی حتی برادری اقدام به قتل برادرش کند. نفرت، عوامل روانی فراوانی میتواند داشته باشد؛ اما یک عامل عامی که موجب میشود افراد نسبت به هم بدبین باشند و نخواهند که به هم نزدیک شوند و از یکدیگر بترسند این است که افراد جامعه در صدد ضرر زدن به دیگری و پایمال کردن حق دیگری باشند. اگر کسی احساس کند که برادرش دائماً میخواهد حقش را غصب کند ته دلش نسبت به او بدبین میشود و همیشه مواظب است که برادرش به او ضرر نزند. پس شرط اول این که افراد یک جامعه بتوانند به هم نزدیک شوند و با هم ارتباط برقرار کنند این است که در آنها روحیه ظلم و تجاوز به حق دیگران قوی نباشد. باید احساس کنند که هر کسی به حق خود راضی است. البته اگر احساس کنند افراد جامعه در صدد کمک به هم و ایثار در حق هم هستند، ایدهآل خواهد شد. معنای این احساس رضایت به حق خود، رضایت به برقراری عدالت است. اگر در جامعهای عدالت حاکم شود حق هر کسی تأمین میشود و کسی به دیگری تجاوز نمیکند و این باعث هماهنگی دلها خواهد شد. شرط اول فراهم شدن بستر وحدت اجتماعی، عدالت است. شاید به همین مناسبت حضرت اول روی عدل تکیه میکنند و میفرمایند: وَ الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوبِ؛ «تنسیق» یعنی ایجاد هماهنگی و جلوگیری از تنش و از هم پاشیدگی. اولین شرط تشکیل یک جامعه مطلوب این است که دلها با هم هماهنگ باشند و این وقتی حاصل میشود که افراد جامعه نگران ظلم و تجاوز دیگران نباشند.
اگر همه احساس کردند که کسی قصد ظلم و تجاوز به دیگری را ندارد، آیا هیچ مشکلی پیش نمیآید؟ در اینجا ممکن است یک مشکل شناختی وجود داشته باشد؛ یعنی ممکن است در تشخیص اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، با یکدیگر اختلاف فکری داشته باشند. گرچه نمیخواهند به هم ظلم کنند، اما ممکن است با یکدیگر اختلاف فکری، روشی، سلیقهای و ... داشته باشند. اگر این عامل هم قوی باشد به طوری که رفتارها چند گونه شود، باز افراد نمیتوانند ارتباط نزدیکی برقرار کنند. باید یک قانون واحدی بر جامعه حاکم باشد. اگر یکی معاملهای را صحیح بداند و دیگری این معامله را باطل بداند و یا اگر یکی کاری را قانونی بداند و دیگری همان را غیر قانونی بداند، چنین مردمی هم نمیتوانند با هم وحدت پیدا کنند. اگر جامعهای بخواهد افرادش با هم هماهنگ باشند باید در مقام عمل یک قانون واحد را بپذیرند. از این معنا به «ملت» تعبیر میشود. اگر ملتها، یعنی روشهای زندگی و نظامهای ارزشی حاکم بر جامعه متفاوت بود، افراد جامعه با هم جوش نمیخورند و جامعه واحدی را تشکیل نخواهند داد؛ لذا معمولا در اجتماعات مدنی سعی میکنند قانون واحدی داشته باشند.
بعد از این دو عامل، عاملی تعیین کننده و نهایی هست و آن مسئله اجرا و مدیریت است. اگر یک دستگاه اجرایی واحدی باشد که بتواند آن مسائل را تأمین کند سه رکن وحدت جامعه تأمین میشود. آن وقت ما میتوانیم یک جامعه معقولی داشته باشیم که افراد همه از همدیگر، هم برای زندگی دنیا و هم برای سعادت ابدی استفاده کنند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها ابتدا به طور ارسال مسلم شرط اول یعنی عدالت را بیان میفرمایند که اصلی عقلایی است و هیچ مکتب اخلاقی و هیچ انسان سالم و عاقلی در عالَم منکر آن نیست. ممکن است کسی خود ظالم باشد، اما به عنوان یک اصل ارزشی عدالت را میپذیرد. مفهوم عام عدالت یعنی به هر کسی هرچه حقش است داده شود. آن قدر این مسأله واضح است که وقتی میخواهند مثال بزنند به اصلی که هیچ استثناء ندارد، این اصل را مطرح میکنند. این کلیترین قاعده عقل عملی است.
پس برای اینکه جامعهای سالم داشته باشیم و بتوانیم از نعمت زندگی اجتماعی بهرهمند شویم باید سعی کنیم این روحیه در مردم تقویت شود؛ اما این کافی نیست. افراد بسیاری هستند که به هیچ وجه قصد تجاوز به دیگران را ندارند؛ اما گاهی در جایی که حق با آنها نیست گمان میکنند حق با آنهاست و دیگران اشتباه میکنند. از اینجا معلوم میشود که در تشخیص مصداق حق اختلاف نظر هست و تا این اختلاف وجود دارد جامعه واحد و هماهنگی تشکیل نمیشود. در چنین جامعهای بذر اختلاف وجود دارد. هر قدر بیشتر این بذر آبیاری شود و پرورش داده شود اختلاف، پراکندگی و دشمنی در جامعه بیشتر میشود و هدف جامعه که همکاری مشترک و استفاده از همدیگر است کمتر تحقق پیدا میکند.
مسئله سوم هم مدیریت جامعه است. خواه ناخواه همه مشکلات با بحث و گفتوگو حل نمیشود و باید کسی که اهلیت و صلاحیتش از دیگران بیشتر است تصمیم نهایی را بگیرد. وجود مدیریت واحد که جامعه را به سمت صحیح سوق دهد شرط نهایی تشکیل جامعه مطلوب و ایدهآل است.
اصل ارزشمندی عدالت حکم عقلی است و جای بحث ندارد. اما دو مسأله دیگر باقی میماند؛ چه کسی باید نظام ارزشی صحیح را تعیین کند و احکام و قوانین را تثبیت کند؟ و چه کسی باید متصدی اجرا و رهبری جامعه شود؟ این جاست که حضرت مسأله «طاعتنا و إمامتنا» را مطرح میکنند؛ یعنی با ارسال مسلم میفرمایند: برای اینکه قانونی واحد و نظام ارزشی هماهنگی بر جامعه حاکم باشد باید از ما اطاعت کنید و اگر اختلافی هست باید با مراجعه به ما آن را حل کنید، و در مرحله نهایی میفرمایند: «إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ خدای متعال امامت ما را ضامنی برای جلوگیری از پراکندگی و از هم گسیختگی جامعه قرار داد.» این فرمایشات زمینهای است برای طرح مسائل بعدی که حضرت در نظر داشتند.
آیا واقعا مسأله امامت قطعی است و از نظر اسلامی دلیل محکمی بر این مطلب وجود دارد؟ این همان جایی است که بین شیعیان با بسیاری از غیرشیعیان اختلاف نظر وجود دارد. در طوایف مختلف مسلمانها طوایفی هستند که مسأله اول را دستکم از لحاظ نظری قبول دارند؛ یعنی معتقدند که بعد از وفات پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، مردم باید نظام ارزشی صحیح را از اهلبیت بگیرند. بعضی از طوایف اهلتسنن میگویند: ما قبول داریم که پیغمبر اکرم فرمود: بعد از من امامت از آنِ دوازده نفر از قریش است، و این دوازده نفر هم ائمه اهلبیت علیهمالسلام هستند. قبول دارند که مرجع فکری و علمی جامعه اسلامی خاندان پیغمبرند و آنها که منصفترند میگویند: خلفا هم این را قبول داشتند و لذا موارد زیادی خلفا برای حل مسائل به سراغ امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه میفرستادند و نظر ایشان را معتبر میدانستند و عمل میکردند. خود اهلسنت روایات فراوانی از خلفا مخصوصاً خلیفه دوم نقل کردهاند که گفته است: «لَا أَبْقَانِیَ اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَمْ یَكُنْ لَهَا أَبُو الْحَسَنِ؛6 خدا عمر را با هیچ مشكلى مواجه نسازد كه در رفع آن مشكل ابوالحسن مرا یارى ننماید.» و نیز معروف است که عمر بیش از هفتاد بار گفت: لولا علی لهلک عمر. بعضی از طوایف اهل تسنن به استناد همین حرفها میگویند: خلیفه اول و دوم مدعی مقام سیاسی بودند نه مقام علمی، و لذا در مشکلات علمی به اهلبیت مراجعه میکردند. پس یک مسأله مرجعیت علمی است و وقتی حضرت فرمودند: طاعتنا نظاما للملة، امکان داشت راحتتر بپذیرند که ما برای داشتن یک نظام رفتاری و ارزشی مسجل و خداپسندانه باید از اهلبیت پیروی کنیم؛ اما مسئله مهمتر مسئله دوم بود. آیا مقامی که باید متصدی اجرا باشد یعنی حکم دولت را داشته باشد هم باید از اهلبیت باشد یا نه، آن مقام با رأی مردم تعیین میشود؟ این مسأله اختلاف اصلی بین شیعه و سایر طوایف مسلمانهاست و ما میدانیم که هم در آیات قرآن و هم در روایات، حتی در مجامع اهلسنت، شواهد زیادی بر درستی نظر شیعه در این مسأله داریم.
به هر حال از نظر ما جای هیچ تردیدی وجود ندارد که غیر از اینکه اهلبیت از طرف خدا به عنوان مرجع علمی جامعه تعیین شدهاند در مقام اجرا هم آنها باید متصدی اجرا باشند و جامعه زیر نظر آنها اداره شود. البته این بدان معنا نیست که باید امام معصوم در تمام بلاد حضور داشته باشد و هر شهر و روستایی را شخصاً و مباشرتاً اداره کند. چنین چیزی شدنی نیست. اگر مسلمانانی در جاهای دیگر حضور داشته باشند باید تحت فرمان حکومت مرکزی اداره شوند و باید امام به آنجا نائب بفرستد.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها اولاً: این جملهها را در بین معارف مسلم اسلام میآورند. یکطرف نماز، روزه و حج و طرف دیگر جهاد و امر به معروف و ... . باید گفت: این شاهکاری است که حضرت زهرا سلاماللهعلیها به خرج دادند تا ذهنها را برای بیان مسأله امامت آماده کنند و به مردم بفهمانند که وظیفه اصلی شما اطاعت از ماست. ثانیاً: همراه با طرح این مسأله به حکمت آن هم اشاره میکنند و میفرمایند: جامعه اسلامی احتیاج به وحدت در فکر و تدبیر دارد. اگر این وحدت نباشد مصالح جامعه اسلامی تفویت میشود. بعد اگر یک نظامی نباشد که در عمل جامعه را تدبیر کند و قواعد کلی را بر موارد خاص تطبیق کند و آنجا که به اعمال مدیریت نیاز است متصدی این کار باشد، باز اختلاف میشود و اختلاف موجب هرج و مرج میشود. پس چیزی که میتواند جامعه را از افتراق و پراکندگی ایمن کند، مدیریت واحد است که اسم آن امامت است و این امامت را خدا در خانواده ما اهلبیت قرار داده است.
این نکته بسیار مهمی است که به نظر بنده باید آن را بیتالغزل این خطبه تلقی کرد. انشاءالله خدا دست ما را در دنیا و آخرت از دامن اهل بیت کوتاه نفرماید.
وصلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج29 ص223.
2 . اعراف، 162.
3 . مریم، 95.
4 . مؤمنون، 101.
5 . بقره، 166.
6 . بحارالانوار، ج76 ص 52.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/06/31 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
... وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَام؛1
در ماه مبارک رمضان خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را مطرح کردیم و به این عبارت رسیدیم که حضرت میفرمایند: وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَام. شاید تقدیر الهی این بود که این جمله با هفته دفاع مقدس مصادف باشد تا یادی هم از شهدای گرانقدری کنیم که ما به برکت خون آنها از نعمتهای مادی و معنوی الهی بهرهمندیم. اگر نبود جهاد این مجاهدین، معلوم نبود ما الآن چه فکری و چه رفتاری داشتیم. پیش از انقلاب روند حرکت جامعه به سوی کفر بود و هر روز ضربهای به پیکر اسلام وارد میشد. با اطمینان و روی حساب عرض میکنم که اگر حرکت حضرت امام رضواناللهعلیه و فداکاری شهدا نبود امروز در این کشور جز اسمی از اسلام باقی نمانده بود. امروز ما امنیت، رفاه، نعمتهای مادی، افتخارات جهانی و بالاتر از همه دینمان را مدیون انقلاب، شهدا و مدافعین اسلام هستیم. از خدای متعال عاجزانه و متواضعانه درخواست میکنیم که آنچه کرم او اقتضا میکند به این عزیزان مرحمت کند! چراکه ما از عهده شکر و قدردانی این نعمتها به هیچ وجه برنمیآییم. چه قدر زشت است که عدهای با اینکه این همه برکت به وسیله انقلاب، شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی نصیب ما شده است چشمشان را میبندند و ناسپاسانه همه چیز را انکار میکنند و زیر سؤال میبرند! بنده گمان نمیکنم که برای ما کفران نعمتی از این بالاتر تصور شود. امیدواریم خدای متعال ما را از عقوبت این کفران نعمتها حفظ کند.
اگر بخواهیم درباره جهاد بحث مستوفایی داشته باشیم این فرصتهای چند جلسهای کافی نیست. ما در گذشته در ضمن بحثهای قرآنی بحثی در این زمینه مطرح کردهایم که تحت عنوان «جنگ و جهاد در قرآن» چاپ شده است. آنچه در یک یا دو جلسه میخواهیم از مسائل مربوط به جهاد مطرح کنیم مطالبی است که در این عصر از طرف دشمنان اسلام القاء میشود و ذهن بعضی جوانها را مشوب میکند. بنابراین بحثهایی که عرض میکنیم فهرستوار است.
دستهای از صاحبنظرانی که درباره جنگ بحث کردهاند معتقدند جنگ، قانون کلی هستی است ـ البته آنها هستی را مساوی با عالم ماده میدانند ـ و میگویند: اصلاً یکی از قوانین کلی که بر عالم هستی حاکم است اصل تنازع است؛ مثلاً مکتب مارکسیسم اصل تضاد را یکی از اصول فلسفی حاکم بر جهان میداند. مشابه این، کسانی هستند که جنگ را یک قانون زیستشناسانه میدانند و میگویند: در عالمِ موجودات زنده قانونی کلی حاکم است و آن اصل تنازع است (گرایش داروینستی). بعضی از جامعهشناسان به پیروی از این گرایش، اصل تنازع داروینیستی را در جامعهشناسی به کار گرفتند و گفتند: قانونی جبری و کلی در کل جوامع بشری حاکم است و آن وجود جنگ و تنازع در بقاست تا اصلح و اکمل باقی بماند و دیگران حذف شوند.
در نقطه مقابل، گرایش دیگری است که میگوید: جنگ یک بیماری و امری غیرطبیعی است و به طور کلی باید ریشهکن شود. از قدیم الایام چنین گرایشی در هندوئیسم وجود داشته است. اینها معتقدند که به هیچ چیز نباید تعرض کرد و انسانها هم باید از آنچه در عالم وجود دارد به قدر ضرورت استفاده کنند؛ حتی از گیاهان هم نباید زیاد استفاده کنند. کشتن حیوانات و به طریق اولی انسان را مطلقاً جایز نمیدانند. بنابراین همه کسانی که به نحوی دست به جنگ میزنند یک کار غیر اخلاقی و نادرستی انجام میدهند.
نظر دیگر که از اصول حقوق بشر شمرده شده این است که جنگ اصالتاً بسیار بد است مگر در موارد بسیار استثنایی؛ اینان چند قانون کلی برای حقوق بشر قائلاند که یکی از آنها اصل حیات است. معتقدند که یکی از حقوقی که همه انسانها در هر شرایطی حتی جنایتکارترین انسانها از آن بهرهمندند، حق حیات است؛ بنابراین باید از قوانین اعدام و مشابهاتش مطلقاً جلوگیری کرد. این افراد در زبان و روی کاغذ از این حرفها زیاد میزنند؛ اما عملاً جنایتکارترین موجودات روی زمیناند که روی حیوانات وحشی را هم سفید کردهاند.
در این میان اسلام و دین توحیدی چه میگوید؟ دین الهی، واقعیتهای جامعه را در نظر میگیرد و براساس آنها قوانین متناسبی وضع میفرماید که بتوانند مجموعاً سعادت بشر را تأمین کنند. اسلام این را که به هیچ موجود زندهای نباید تعرض کرد قبول ندارد؛ حتی اگر استفاده از برخی حیوانات، بیجهت تحریم شود میگوید: «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون؛2 بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خدا افترا مىبندید»؛ خدا اینها را برای استفاده شما خلق کرده است. از حیواناتی که گوشتشان حلال است استفاده کنید، البته به صورت معتدل و طبق ضوابط. حتی یکی از عبادات اسلامی قربانی کردن است.
این بینش در مقابل هر دو بینش افراطی و تفریطی فوق است. اسلام درباره جنگ هم واقعبینانه قضاوت میکند؛ چون خدا انسان را آفریده و میداند چه آفریده است و آفرینش او چه لوازمی دارد. میداند انسانها در اثر تضادی که در خواستههایشان وجود دارد کارشان به جنگ خواهد کشید. اینکه ما به صورت آرمانی و ایدهآلی بگوییم باید جلوی هر گونه جنگ و دفاع را گرفت و همه اینها محکوم است با واقعیت زندگی انسان سازگار نیست و نتیجتاً به نفع ظالمین تمام خواهد شد. خودداری از جهاد و دفاع در برابر دشمن، زمینه را برای دشمن آماده میکند تا هر غلطی میخواهد انجام دهد و خدا این را اجازه نمیدهد. اسلام این را در نظر گرفته است که با وجود طبیعتی که در بشر هست خواهناخواه کارش به نزاع و جنگ خواهد کشید و باید این امر را ضابطهمند کرد و برای آن مقرراتی وضع کرد. نقش اصلی شریعت همین است که با توجه به وجود زمینه انحراف در جامعه، مقرراتی وضع کند و سعی کند این مقررات اجرا شود تا جلوی انحرافات گرفته شود یا به حداقل برسد.
از جمله فسادهای جامعه انسانی این است که کسانی به بهانه عمل به احکام اسلامی مرتکب جنایاتی شدند که باعث بدنامی مسلمانها شد. سلسلههایی از سلاطین کشورهای اسلامی به نام جهاد اسلامی مرتکب کارهای زشتی شدند که رواج اسلام در آن سرزمینها را قرنها به تأخیر انداخت و اسلام را در دنیا بدنام کرد. امروز هم امثال طالبان و القاعده در سراسر دنیا همانطور عمل میکنند و اسمش را اجرای احکام اسلام میگذارند. باید توجه داشته باشیم که حقیقت جهاد را آنگونه که در اسلام هست نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر اجرا کنیم؛ نه اینکه هواهای نفسانی را به پای اسلام بگذاریم.
به طور کلی همه ما میدانیم که یکی از فروع و ضروریات دین ما جهاد است و در این مطلب هم هیچ بحثی نیست. آنچه مهم است این است که خود قرآن برای تشریع جهاد به حکمتهایی اشاره فرموده است که با توجه به این حکمتها ما میتوانیم هم بفهمیم که اصلاً جهاد برای چه تشریع شده است و هم حدود و لوازم آن را بشناسیم.
آن اصلی که میتوان گفت هیچ انسان سلیمالفطرهای نمیتواند آن را انکار کند، اصل «دفاع» است؛ این اصل میگوید: اگر ما مورد حمله دشمن قرار گرفتیم صحیح نیست که آرام بنشینیم و در مقابل عوامل نابودکننده تسلیم شویم. هیچ فطرتی این را نمیپذیرد. خوب است در برابر کسانی که مدعی طرفداری از حقوق بشرند و با احکام جهاد اسلامی مخالفاند و میگویند: «چون اسلام احکام جهاد دارد خشونتطلب است!» بحث را از اینجا شروع کنیم که هیچ انسان سلیمالفطرهای نمیتواند دفاع را تحریم کند و بگوید نباید دفاع کرد. اما سؤال این است که از چه چیزهایی باید دفاع کرد؟ آیا فقط اگر جان در خطر باشد باید از آن دفاع کنیم یا در برابر تجاوز به ناموس، فرزندان و سایر متعلقات هم باید دفاع کرد؟ در سطح جامعه، هر ملتی وظیفه دارد که از چه اموری دفاع کند؟ عملاً آنچه در بین همه مردم دنیا متعارف است دفاع از آب و خاک است. در هر فرهنگی قهرمانانی وجود دارند که مردم به وجودشان افتخار میکنند و اینها معمولاً کسانی هستند که از آب و خاک مردمشان دفاع کردهاند. پس غیر از دفاع از جان، دفاع از آب و خاک هم مورد قبول عقلاست. بسیاری از اقوام ـ شاید این هم استثناء نداشته باشد ـ عِرض و ناموس را هم لازم الدفاع میدانند، گرچه به جنگ و کشتار منتهی شود و اگر کسانی در این امور کوتاهی کنند آنها را مردمی پست و زبون میدانند. در فرهنگ عقلای عالم هم چنین افرادی محکوماند. البته همانطور که قبلاً هم عرض کردم برخی ممکن است در مقام حرف و روی کاغذ غیر از این بگویند؛ ولی عملاً همه اینها را میپذیرند.
آیا جهاد اسلام هم همین است؟ ما هیچ شکی نداریم که اگر دشمنان اسلام به مسلمین حمله کنند و بخواهند آنها را نابود کنند یا اراضیشان را تصرف کنند دفاع در برابر آنها تکلیفی واجب است. اما عرض ما این است که جهاد اسلامی بسیار شریفتر و ارزشمندتر از آن چیزی است که پیش عقلای عالم است. آن چیزی که پیش عقلای عالم است غریزهای است که در حیوانات هم هست. بسیاری از حیوانات اگر به لانهشان حمله شود به شدت از آن دفاع میکنند. اگر کسی از خانه و لانهاش دفاع نکند از حیوان هم پستتر است. این هنری محسوب نمیشود. مسأله این است که جهاد اسلام، جهاد فیسبیلالله است. هدفی که برای جهاد در اسلام تعیین شده است خیلی بالاتر از این است که صرفاً برای حفظ جان و مال باشد.
اولین آیاتی که درباره جهاد نازل شد و مورد آن هم دفاع بود، آیاتی از سوره حج است که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ * أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ * الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْكَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ كَثیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ؛3 خداوند از كسانى كه ایمان آوردهاند دفاع مىكند؛ خداوند هیچ خیانتكار ناسپاسى را دوست ندارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحمیل گردیده اجازه جهاد داده شد؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفتهاند و خدا بر یارى آنها تواناست. آنهایی كه از شهر خود به ناحق رانده شدند، گناهی نداشتند جز اینكه مىگفتند: پروردگار ما، خداى یكتاست؛ و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نكند، دیرها و صومعهها و معابد یهود و نصارا، و مساجدى كه نام خدا در آن بسیار برده مىشود ویران مىگردد؛ و خداوند كسانى را كه او را یاری كنند یارى مىكند؛ خداوند قوى و شكست ناپذیر است.» قبل از این مسلمانان اجازه جنگ میخواستند؛ ولی آیه نازل شد که: «كُفُّوا أَیْدِیَكُم؛4 فعلاً دست نگه دارید.» چون تعدادشان کم بود و ساز و برگ جنگی نداشتند؛ لذا اگر به جنگ اقدام میکردند در همان روزهای اول تار و مار میشدند. این آیات برای اولین بار اجازه دفاع به مسلمین را داد. بعد در بیان حکمت آن نمیگوید: «اگر جهاد نکنید جان شما به خطر میافتد و آب و خاکتان در اختیار دیگران قرار میگیرد»؛ بلکه میفرماید: «اگر اجازه دفاع و جهاد ندهیم عبادتگاهها از بین میرود.» البته این حکمت اصل جهاد در همه ادیان الهی بوده است؛ چون دفاع و جهاد مخصوص اسلام نیست. حکمت اصلی که در قرآن روی آن تکیه میشود این است که نام خدا در زمین زنده بماند و مردم با دیدن معابد و مساجد به یاد خدا بیافتند؛ چون یاد خدا تنها حقیقتی است که میتواند انسان را به سعادت برساند. بعد هم میفرماید: این کسانی که ما به آنها اجازه دفاع و وعده نصرت دادیم کسانیاند که هدفشان این است که اگر در جنگ پیروز شوند اولین کاری که میکنند اقامه نماز و دادن زکات است؛ یعنی اجرای دین. اسم این جهاد هم جهاد فیسبیلالله است نه فی سبیل آب و خاک.
ما چهقدر از این فرهنگ عقب افتادهایم که امروز برای دفاع از چنین حکمی به مطلبی متوسل میشویم که بین حیوانات مشترک است؛ یعنی دفاع از آب و خاک و وطن. حیوانات هم از وطنشان دفاع میکنند؛ اینکه هنری نیست. آنچه مهم است دفاع از ارزشها و دفاع از دین است. همه چیز فدای دین! متأسفانه نفوذ فرهنگ غربی باعث شده است که ما برای مسألهای با این عظمت آنقدر تنزل کنیم که جهاد را در حد غریزهای حیوانی قرار دهیم!
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در یک کلمه میفرمایند: وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَام. ما خیلی هنر داشته باشیم میگوییم: جهاد برای عزت مسلمین است. اما حضرت میفرمایند: وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَام؛ یعنی هدف اصلی، اسلام است. ما باید فدای اسلام شویم. اصلاً در مقابل اسلام چیزی قابل طرح نیست.
حاصل جواب ما از این سوال که «از چه اموری باید دفاع کرد؟» این است که در درجه اول باید از ارزشهای الهی دفاع کرد و بعد دفاع از جان، مال، ناموس، آب و خاک، اموال و ... مطرح میشود. مهمترین دفاع، دفاع از دین است که باعث سعادت همه انسانهاست. اگر دین نباشد انسانها در حد حیوان و گاهی پستتر از حیوان خواهند شد. قرآن میگوید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ؛5 نمیگوید: بدترین انسانها کسانیاند که با خدا عناد دارند؛ بلکه میفرماید: اینها بدترین جنبندگاناند. اگر اسلام نباشد کار به اینجا منتهی میشود. پس بالاترین دفاع، دفاع از آن چیزی است که سعادت همه انسانها در گرو آن است؛ یعنی دفاع از اسلام. ارزش مسلمین هم به خاطر اسلامشان است؛ پس اصالت با اسلام است. متأسفانه این نکتهای است که در بسیاری از گفتارها و نوشتارها مورد غفلت واقع شده است.
وَفَّقَنا اللهُ وَ إیَّاکُم لمِا یحُِبُّ وَ یَرضی
1 . بحارالأنوار، ج 29 ص 223.
2 . یونس، 59.
3 . حج، 38 – 40.
4 . نساء، 77.
5 . انفال، 55.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/07/07 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
با توفیق خدای متعال مقداری از خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها را قرائت کردیم و در حدی که میسر بود توضیحات مختصری عرض کردیم. به اینجا رسیدیم که حضرت در ضمن اشارهای به مهمترین مباحث معارف اسلامی و نظام ارزشی اسلام، و اشاره به حکمت تشریع آنها میفرمایند: وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِیجَابِ الْأَجْرِ.
واژههایی که در قرآن و روایات زیاد تکرار و روی آن تأکید میشود نسبتاً محدودند. یکی از آنها واژه «صبر» است که از واژههای کلیدی در معارف اسلامی است. خدای متعال هم مکرر به پیغمبر اکرم نسبت به صبر تأکید میکند و میفرماید: فاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ،1 فَاصْبِرْ ...،2و هم در موارد زیادی به عموم مردم با بیانات مختلف سفارش به صبر میکند. در سوره عصر میفرماید: وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ. در این سوره، چهار واژه، واژه کلیدی است؛ ایمان، عمل صالح، حق و صبر. روشن است که صبر موضوع مهمی است که در کنار حق، ایمان و عمل صالح ذکر میشود.
متأسفانه گاهی معانی واژههای قرآنی در عرف ما درست رعایت نمیشود و گویا معنایش تحریف میشود. از جمله همین واژه صبر است که وقتی به کاربردهای آن در آیات و روایات دقت میکنیم میبینیم با آنچه که در ذهن ماست مقداری تفاوت دارد. ما گمان میکنیم صبر یعنی منفعل بودن؛ به تعبیر دیگر یعنی در مقابل پیشامدها عکسالعملی نشان ندادن. به کسی میگوییم اهل صبر است که اگر به صورت او سیلی بزنند جوابی ندهد! البته کسی که در برابر مصیبت خیلی جزع و فزع نمیکند، اهل صبر است و این یکی از مصادیق درست صبر است؛ ولی کاربرد صبر خیلی وسیعتر از این و معنای آن پربارتر و غنیتر از این است.
صبر به معنی انظلام و ظلمپذیری نیست. اسلام دوست ندارد که انسان در برابر ظلم منفعل باشد و زود تسلیم شود. در روایتی با سندهای متعدد آمده است: «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ؛3 اگر به کسی ظلم شود و در مقام دفاع از خودش و رفع ظلم برآمده، در این راه کشته شد، حکم شهید را دارد.» اسلام دوست ندارد که مسلمان انسانی پست، زبون و منفعل باشد؛ بلکه میخواهد مسلمان در برابر ظلم مقاومت کند و حتی اگر به قیمت کشته شدن هم باشد حقش را بگیرید؛ اما بالاتر از این، دفاع از اسلام، جامعه اسلامی و ارزشهای اسلامی است. این تکلیف خیلی بالاتر و مهمتر است.
خوشبختانه با تفاسیری که در روایات آمده است مقداری جلوی این تحریفات و اشتباهات گرفته میشود. در روایت نبوی معروف آمده است که الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَ صَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة؛4 صبر سه قسم است: یک قسم آن صبر در مصیبت است؛ یعنی وقت برای انسان سختیها و گرفتاریها پیش میآید بیتابی نکند و خویشتن دار باشد. قسم دوم، صبر در مقام انجام وظیفه است. صبرِ در این مقام این است که انسان تلاش کند تا وظیفهاش را خوب انجام دهد. قسم دیگر، صبر در مقابل معصیت است؛ یعنی وقتی انگیزههای معصیت در انسان پیدا میشود ـ که غالبا شهوت و غضب استـ مقاومت کند. در روایات برای صبر این چند قسم را ذکر کردهاند و با این فرمایشات، زمینهای فراهم میشود تا ما وجه مشترک اینها را بیابیم. قرآن به صورت مطلق میفرماید: «وَ اصْبِر» و در روایات برای صبر سه قسم بیان میشود. حال از کجا بفهمیم که منظور قرآن کریم کدام یک از این مصادیق است؟ البته اگر موارد استعمال صبر را در قرآن بررسی کنیم میتوانیم مصادیق این اقسام سه گانه را پیدا کنیم؛ اما اگر معنایی تحلیلی از صبر داشته باشیم که جهت مشترک بین هر سه قسم است مفاد آیات و روایات را بهتر میفهمیم و شاید در مقام عمل هم بیاثر نباشد.
تحلیلی که میتوان داشت این است که انجام کارهای اختیاری ما به مقدماتی نیازمند است. کار اختیاری انسان دستکم به دو عامل احتیاج دارد؛ یکی شناخت و دیگری انگیزه؛ ولی از آنجا که خدای متعال این عالم را طوری آفریده است که ما دائماً در معرض امتحان باشیم، این طور نیست که به محض فهمیدن خوبی کاری فوراً در وجود ما انگیزه آن پیدا شود و آن کار انجام گیرد. اگر این طور بود نه خوب و بد معلوم میشد و نه ارزش اعمال. درست است که ما خوبی کاری را میفهمیم و انگیزه انجام آن را هم پیدا میکنیم، اما ممکن است انگیزههایی بر ضد آن و یا موانع و مشکلاتی بر سر راه ما وجود داشته باشد. اگر بخواهیم این کار را انجام دهیم باید این موانع را برطرف کنیم. مثلاً ازدواج، کاری اختیاری است؛ اما این طور نیست که انسان هر وقت تصمیم گرفت فوراً ازدواج کند؛ بلکه برای انجام این کار مقدمات فراوانی نیاز است. پس اگر ما بخواهیم کار صحیحی که موجب کمال و سعادت ما باشد و پشیمانی به بار نیاورد ـ عمده پشیمانی مربوط به جهان ابدی است و پشیمانی دنیا قابل جبران است ـ باید، هم بدانیم که این کار خوب و ارزشمند است، هم بدانیم چگونه میتوان آن کار را انجام داد و هم موانع آن را برطرف کنیم. گاهی انسان میداند کاری خوب و مفید است و وسایل انجام آن هم کموبیش فراهم است؛ اما گاهی موقع عمل موانعی نمیگذارد کار انجام شود. این موانع چند گونه است؛
نوع اول موانع درونی خود انسان است؛ مثلاً گمان میکند اگر این کار را انجام دهد از بعضی لذتها محروم میشود و یا باید بعضی از رنجها را تحمل کند. معمولاً وقتی عواطف و احساسات انسان برای کاری مناسب باشد، سریع تصمیم میگیرد؛ اما وقتی احساسات انسان بر ضد تصمیم او باشد مانعی درونی برای انجام کار پیدا میشود.
نوع دوم موانع انسانی بیرونی است؛ مثلاً اطرافیان انسان با مسخره کردن، مانع میشوند که کار خیری را انجام دهد. این مانع از بیرون اثر میگذارد.
نوع سوم مشکلات و پیشامدهایی است که انسان را از انجام کار منصرف میکند. مثلاً بیماری یا حوادثی غیرطبیعی مانع انجام کار میشود.
بنابراین اگر تشخیص دادیم که کاری باید انجام گیرد، باید برای مقابله با این موانع آماده شویم و در مقابل این عوامل درونی، بیرونی و مشکلات مقاومت کنیم. اسم این مقاومت، «صبر» است. عامل درونی گاهی تمایلات شهوانی است و اگر انسان روی این تمایلات پا گذاشت این مصداقی از صبر است.
ما در محاورات معمولاً صبر را به مقاومت در برابر این عوامل نمیدانیم؛ مثلاً اگر کسی با اینکه خوابش میآمد نیمه شب بیدار شد و فوراً دست و صورتش را شست تا فرصت خواندن نماز شب را از دست ندهد، معمولا این را کسی صبر نمیداند؛ ولی این مصداق صَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ است. مصداق روشن این صبر، صبر در مقابل دشمنان در میدان جنگ است. امروز ما در مقابل دشمنانی قرار گرفتهایم که قرآن میگوید: اینان دشمن دینتان هستند؛ وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوكُمْ عَن دِینِكُمْ.5 برخی گمان میکنند اینها فقط نفت ما را میخواهند و اگر منافع اقتصادیشان تأمین شود دیگر مشکل ما حل است. این ناشی از روحیه سازش و بزدلی است که حقیقتش عافیتطلبی است. این افراد میخواهند راحت زندگی کنند و نمیخواهد خود را به خطر بیاندازند. برای توجیه کار خود در مقابل مردم که آنها را افراد بیغیرت و نمکنشناسی خطاب میکنند میگویند: «شما از سیاست سردر نمیآورید. ما باید با آمریکا سازش کنیم تا خطرها رفع شود!» این ضد صبر است. صبر این است که مردانه بیایستیم. البته باید نقشه و تدبیر داشته باشیم؛ ولی آنجا که فهمیدیم باید کاری را انجام دهیم نباید تنبلی و سستی کنیم. اینها عواملی است که آدم را از انجام تکلیف باز میدارد. فراموش نکنید بحث ما در جایی است که تکلیف ثابت شده باشد، والا بدون هدف و نقشه وارد کار شدن کار معقولی نیست. ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم؛6 ما باید برای اطاعت امر خدا، پیغمبر و ولی امر آماده باشیم.البته گاهی ممکن است کسانی واقعاً پیش خدا و پیغمبر هم عذرشان مقبول باشد؛ ولی بسیاری از اوقات کسانی که عذرتراشی و بهانهگیری میکنند علتش همان روحیه عافیتطلبی و تنبلی است.
مردم فلسطین و لبنان هم با رهنمودهای حضرت امام رضواناللهعلیه به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجاتشان مقاومت است و فرهنگ مقاومت به فرهنگ جدیدی در میان آنها تبدیل شد که اکنون شعار حزبالله لبنان است. این هم صبر است؛ همان صبری که قرآن میگوید: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ؛ یعنی شما برای احقاق حقتان سختیها را تحمل و مقاومت کنید.
مصداق دیگر این صبر میدان تبلیغ دین است. وقتی مردمی هستند که محتاج تبلیغاند و اگر کسی برود و با منطق صحیح و روش خداپسند و عقلپسند برای آنها دین را تبلیغ کند تأثیر میپذیرند، باید سختی این راه را تحمل کرد و وارد میدان شد. مطمئناً زحمت دارد و گاهی باید گرسنگی، تشنگی، رفتارهای نامناسب و ... را تحمل کرد. سابقاً برای تبلیغ مشکلات عدیدهای بود؛ یعنی واقعاً رفتن به تبلیغ برای عدهای رفتن به جهاد بود. الحمدلله امروز این مشکلات خیلی کم شده است. یکی از آقایان که الآن از مراجع بزرگ قم هستند وقتی جوان بودند ـ البته آن وقت هم در قم مدرس معروفی بودند ـ میگفتند: فصل زمستانی در دهه محرم برای تبلیغ به روستای دورافتادهای رفتم. ولی هیچ کس حاضر به همکاری نشد و حتی هیچ کس ما را به خانه دعوت نکرد. وضع تبلیغ در زمان قبل از انقلاب در بسیاری از مناطق کشور اسلامی ایران (تنها کشور شیعی عالم) این بود.
محل این مقاومت همان سه بخشی است که در روایات روی آنها تأکید شده است:
بخش اول (صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة) مقاومت در مقابل نفس و شیطان است. در اینجا باید در مقابل نفس و شیطان به عنوان عوامل درونی و در مقابل انسانهای بیرونی که با تهدید و تمسخر، یا با رفاقت و خاطرخواهی به انسان فشار میآورند، به عنوان عوامل انسانی بیرونی مقاومت کرد. در بخش دوم (صَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ) انسان باید تنبلی را کنار بگذارد و در مقام انجام تکلیف جدی باشد؛ البته در درجه اول باید تکالیف واجب و در درجه دوم تکالیف مستحب را به صورت الافضل فالافضل رعایت کرد. در بخش سوم (صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ) باید بدانیم که زندگی دنیا بدون سختی نیست. خدا دنیا را به گونهای آفریده است که توأم با سختی است؛ بالاتر از این خودش هم فرموده است: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛7 کَبَد یعنی رنج؛ یعنی همین سختیها و مقاومت در مقابل آنها میشود «مکابدة». یک مادر چه زحمتها باید بکشد تا نوزادی متولد و بزرگ شود. در حدیثی قدسی آمده است: «إنّی وضعت الرّاحة فی الجنّة و الناس یطلبونه فی الدّنیا فلم یجدوها أبدا؛ من آسایش را در بهشت قرار دادهام؛ ولی مردم در دنیا به دنبالش مىگردند؛ لذا نمىیابند.» ما بیجهت در اینجا به دنبال راحتی هستیم. «دار بالبلاء محفوفة؛8 اینجا خانهای است پوشیده از بلا.» تجربه هم نشان میدهد که هیچ کار مهمی بدون سختی به جایی نمیرسد. پس انسان باید به خودش تلقین کند که برای رسیدن به هر مقامی، حتی مقامات دنیوی باید زحمت کشید. نابرده رنج گنج میسر نمیشود. اگر کسانی هم با حقهبازی و کلک چیزی به دست بیاورند دوامی ندارد و به زودی رسوا میشوند و مردم هم از آنها نفرت پیدا میکنند.
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه مردان بلاکش باشد
نکته جالب این است که صبر نه تنها باعث موفقیت در کارهای دنیوی انسان است، بلکه نقشی اساسی در کسب بهترین امور معنوی و کمالات انسانی و تمام امور مربوط به هدف آفرینش انسان دارد. با مروری بر آیات قرآن میفهمیم که شرط کسب هر موفقیتی «صبر» است. در جنگ بدر خدا همان عده پابرهنه را بدون سازوبرگ جنگی بر دشمن پیروز کرد؛ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ.9 بعد خدا به آنها وعده داد که شما مقاومت کنید اگر کمبودی داشتید ما ملائکه را به کمک شما میفرستیم؛ بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِینَ؛10 گمان نکنید فقط ملائکه خدا همین تعداد بودند که شما را یاری کردند. اینها مشکل شما را حل کردند؛ اما اگر صبر و تقوا داشتید و باز کمبودی بود ما تا پنجهزار مَلَک هم به کمک شما خواهیم فرستاد. ولی شرطش «صبر» و «تقوا» است (إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ).
و نیز برای کسب موفقیتهای دنیوی به داستان حضرت یوسف اشاره میکند و میفرماید: «إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ؛11 اگر تقوا و صبر و مقاومت داشته باشید خدا اجرتان را ضایع نمیکند.» مقامی که حضرت یوسف به آن رسید به سبب صبری بود که در مقابل گناه داشت. این اجر دنیوی بود و اجر اخروی او هم که تکلیفش روشن است. در چند آیه به این مضمون اشاره شده است که شرط پیروزی هم در دنیا و هم در آخرت، توأم بودن تقوا با صبر است. تقوا یعنی اینکه انسان این روحیه را داشته باشد که به دنبال فهم وظیفه شرعیاش باشد و بعد از فهم، به آن عمل کند؛ یعنی از خدا، پیغمبر و ولیامر اطاعت کند. بعد هم با توکل بر خدا در مقابل دشمن مقاومت کند.
در ادامه آیاتی که به جنگ بدر اشاره فرمود میفرماید: وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ؛12 ما فرشتگان را به یاری شما فرستادیم و شما پیروز شدید؛ اما گمان نکنید فرشتگان شما را پیروز کردند. این برای آرامش قلب شما بود؛ وگرنه، پیروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكیم است. چشم مؤمن باید فقط به دست خدا باشد. نباید در انجام وظیفهاش کوتاهی کند و نیز نباید از چیزی بترسد. در این صورت اگر کمبودی باشد خدا از راه دیگر، گرچه با نیروهای غیبی، جبران میکند. اگر نیروی غیبی هم میفرستد نباید گمان کنیم کار به دست آنهاست؛ بلکه اصل پیروزی و یاری به دست اوست. شما چشمتان به دست خدا باشد؛ حتی توکلتان بر ملائکه هم نباشد. اسلام میخواهد چنین مردمی تربیت کند.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . احقاف، 35.
2 . طه، 130و روم، 60 و قلم، 48 و ... .
3 . الکافی، ج5 ص52.
4 . وسائلالشیعة، ج 15 ص 238.
5 . بقره، 217.
6 . نساء، 83.
7 . بلد، 4.
8 . نهجالبلاغه، خطبه 226.
9 . آلعمران، 123.
10 . آلعمران، 125.
11 . یوسف، 90.
12 . آلعمران، 126.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/07/14 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛1
در بحث از خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها به این عبارت رسیدیم که حضرت میفرمایند: «وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ خدای متعال امر به معروف را به خاطر صلاح عموم مردم واجب کرد.» ما قبلاً درباره این موضوع چند جلسهای صحبت کردهایم و مباحث آن جلسات تحت عنوان «بزرگترین فریضه» چاپ شده است. لذا در اینجا در حد اقتضاء این عبارت چند جملهای عرض میکنم.
کلمه «مصلحت» در محاورات عرفی ما زیاد به کار میرود. این کلمه گاه کاربردهای درست و گاه کاربردهایی انحرافی دارد. مثلا بعضی به هر دروغی که فایدهای داشته باشد میگویند دروغ مصلحتآمیز! اصلاً مصلحت به چه معناست؟ از عقاید کلامی شیعه این است که احکام واجب و حرامی که در شرع تشریع شده تابع مصالح و مفاسد است. اموری که مصلحت داشته واجب شده و اموری که مفسده داشته تحریم شده است. این شایعترین مورد استعمال مصلحت، در فرهنگ دینی ماست. اینکه مصلحت باید تأمین شود و از مفسده باید اجتناب گردد، یک پیش فرضی دارد و آن این است که انسانها براساس اقتضای فطرتشان به دنبال هدفی میگردند که سعادت و کمال نهاییشان را تأمین کند. هر کسی که چیزی را دوست دارد به خاطر این است که نهایتاً کمالی، لذتی و منفعتی را برایش تأمین میکند. مردم دنیا در انتخاب هدف خیلی با هم اختلاف دارند و اختلاف اصلی بین متدینین و ملحدین است. متدینین اصل معاد را قبول دارند و میگویند: انسان در این عالم باید تلاش کند تا به سعادت ابدی برسد. گرچه ما بالفطره به دنبال رفاه و خوشی هستیم، ولی رفاه و خوشیِ محدود و موقت را نمیخواهیم؛ بلکه به دنبال خوشی ثابت و دائمی هستیم. این همان حقیقتی است که اسمش سعادت است. قرآن هم میفرماید: «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّار ... وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ؛2 کسانی که اهل سعادت باشند نهایتاً اهل بهشت و کسانی که اهل شقاوتاند نهایتاً اهل جهنم خواهند بود.» این یعنی ما دنبال خوشیهای ثابت و ابدی میگردیم. خوشیهای موقت که به دنبالشان بیماریهای طولانی باشد سعادت نیست، مثل اعتیاد به مواد مخدر. در بحثهای عقلی اثبات شده که آن سعادت حقیقی با کمال نهایی انسان توأم است؛ یعنی حقیقتی موجب سعادت ابدی میشود که موجب کمال نهایی انسان شود و تا انسان به کمال نهایی نرسیده است به سعادت ابدی نمیرسد.
ما در حال تلاش برای رسیدن به آن سعادت ابدی هستیم و قصدمان از همه کارهایی که انجام میدهیم رسیدن به خوشبختی است. هر آنچه که حقیقتاً موجب رسیدن به سعادت است دارای مصلحت است؛ یعنی شایسته است که ما آن کار را انجام دهیم که به آن هدف برسیم. مصلحت حقیقی برای انسان عبارت است از حقیقتی که وسیله رسیدن به سعادت ابدی است. اما همه مردم که به معاد اعتقاد ندارند و آنهایی هم که به معاد اعتقاد دارند همیشه به یاد آن نیستند و همه کارهایشان را برای سعادت ابدی انجام نمیدهند؛ یعنی عموم مردم اهداف مادی و دنیوی دارند. قرآن هم میفرماید: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛3 شما زندگی دنیا را ترجیح میدهید.» از اینروست که مصلحت در عرف مردم غیرمتشرع معنای عامتری پیدا میکند. از این منظر مصلحت هر امری است که وسیله رسیدن به هدف باشد. خواه هدف سعادت حقیقی باشد و خواه همین سعادتهای دنیوی.
انسانها معمولاً خوشبختی را در همین دنیا جستجو میکنند و هر چه موجب خوشبختی دنیا شود آن را مصلحت میدانند و چون اهداف مختلف است ممکن است کاری در نظر یک نفر مصلحت داشته باشد، ولی در نظر دیگری مصلحت نداشته باشد. پس ما یک مصلحت حقیقی داریم و آن چیزی است که انسان را به سعادت ابدی (قرب به خدا) میرساند و در یک اصطلاح عام چون معمولاً مردم اهداف دنیوی دارند هر کسی برای رسیدن به هدف خودش هر چه را لازم میداند آن امر برای او میشود مصلحت. مثلاً دروغ گفتن برای کسی که هدفش کلاه گذاشتن سر دیگران است میشود مصلحتآمیز!
برخی افعال مصلحت متوسط دارند. مثلاً کسی که برای پیشرفت تحصیلش به غربت سفر میکند در واقع این سفر برای او مصلحت متوسط محسوب میشود؛ حال اگر عالم شدن مقدمه برای رسیدن به آن سعادت ابدی و رضای خدا باشد میتواند به مصلحت حقیقی برسد و الّا اگر هدف از عالم شدن دنیا باشد مصداق خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ4 خواهد بود.
کاربرد دیگر مصلحت جائی است که دو مقدمه با هم تزاحم دارند. گاهی یک مقدمه نفع و ضرری دارد و مقدمه دیگر هم نفع و ضرر دیگری دارد. در اینجا کسانی که اهل مصلحتسنجی هستند بین آن دو مقایسه میکنند تا ببینند کدام نفع بیشتری دارد و زودتر آنها را به هدف میرساند. اصطلاح «تشخیص مصلحت» در این موارد به کار میرود.
فریضهای با مصحلت فراگیر
مصلحت گاهی مصلحت شخصی است و گاهی مصلحت اجتماعی. در میان تشریعات خدای متعال تشریعاتی وجود دارد که برای عموم مردم مصلحت دارد. در میان این تشریعات، آن امری که خیلی برجسته است «امر به معروف و نهی از منکر» است. این امر حقیقتی است که هم مقتضای فطرت انسان است و هم همه ادیان روی آن تأکید کردهاند. به قدری در قرآن و روایات بر این مسأله تاکید شده است که انسان واقعاً بهتزده میشود. در آیهای که اولین بار برای جهاد دفاعی تشریع شد میفرماید: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ... الَّذِینَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ.5 خدا کسانی را یاری میکند که اگر قدرت پیدا کنند اول نماز را به پا میدارند؛ بعد زکات میدهند؛ بعد امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
در ذهن خیلی از ما سؤالی هست که جواب آن برایمان روشن نیست و آن این است که با این تأکیدات قرآن نسبت به امر به معروف، چرا این فریضه در جامعه ما خیلی ظهوری ندارد؟ ما از صبح تا شب چند بار امر به معروف میکنیم یا چند نفر را میبینیم که امر به معروف کنند؟ آیا ما قبول نداریم که این فریضه یکی از ضروریات دین است؟ چرا اگر کسی هم بخواهد به این فریضه عمل کند از طرف مردم مورد بازخواست قرار میگیرد؟ مگر ما مسلمان نیستیم؟ مگر قرآن نخواندهایم؟
مسأله این است که رفتارهای اجتماعی تابع فرهنگ حاکم بر جامعه است. این طور نیست که هر کسی در هر جامعهای هر کاری که را درست تشخیص میدهد به راحتی بتواند انجام دهد. افراد خیلی ممتاز میتوانند برخلاف مسیر آب شنا کنند و برخلاف افکار عمومی مردم و فرهنگ حاکم بر جامعه حرف بزنند، مطلبی بنویسند یا قدمی بردارند. اینگونه افراد هم غالباً متهم به جنون و ... میشوند. همه انبیا هم همینطور بودند. خیلی اراده قوی میخواهد که انسان کاری را انجام دهد که مردم نمیپسندند. لذا میگویند: افراد جامعه متأثر از فرهنگ حاکم بر جامعه هستند. به طور طبیعی حالات روانی ما هم متأثر از دستگاه ارزشی حاکم بر جامعه است.
حال سؤال میشود که چرا دستگاه ارزشی جامعه ما اینگونه شده است؟ چرا مردم از امر به معروف و نهی از منکر خوششان نمیآید؟ جواب این سؤال این است که فرهنگ ما تحت تأثیر فرهنگ الحادی غرب واقع شده است و فرهنگ ما فرهنگ اسلامی خالص نیست. امروز در مغرب زمین همه ارزشها زیر سؤال رفته است و مکاتبی در فلسفه اخلاق و ارزشها مطرح شده است که وقتی انسان میشنود تعجب میکند. فیلسوفان معروفی معتقد شدهاند که «اصلاً این اموری که ما خوب میدانیم مثل انصاف، مهربانی و ... اینها اخلاق ضعف است؛ ولی در حقیقت ریشه ارزشها به قوت است. هر چه بتوانیم زور بگوییم آن بهتر است. چه کسی گفته آدم باید مهربان باشد و به دیگران خدمت کند؟!» و بالاخره یکی از مکاتب معروف اخلاقی معتقد است که «همه ارزشها قراردادی است. در هر زمانی یک ملتی بر سر امری با هم توافق میکنند و میگویند: این خوب است. در زمانی دیگر شرایطی پیش میآید که همین امر میشود بد. یک ملاک ثابتی برای خوب و بد وجود ندارد؛ بلکه این امر، امری قراردادی است و به مرور زمان تغییر میکند. بنابراین ما نباید خیلی مقید باشیم و بگوییم: چیزی را که مردم بد میدانند حتماً همیشه باید ترک شود؛ چون شاید فردا همینها مد شود!»
آن ارزشی که امروز در دنیای غرب بیش از همه چیز مورد قبول است «آزادی» است. میگویند: «آزادی یعنی هر کس هر کاری دلش میخواهد انجام دهد. این بالاترین ارزش است. فقط یک استثناء دارد و آن این است که نباید مزاحم آزادی دیگران شد، همین!» بر این اساس فلسفههایی اخلاقی، سیاسی و اجتماعی بنا شده است که طرفداران فراوانی دارد و در دانشگاههای غربی تدریس میشوند. از اینجا یک فلسفه سیاسی برای تعیین وظیفه دولت تولید شده است که میگوید: «وظیفه دولت همین است که از تجاوزات و ناامنیها جلوگیری کند و هیچ وظیفه دیگری ندارد. پلیس فقط آنجایی باید دخالت کند که جان و مال مردم به خطر بیافتد؛ اما مردم هر کار دیگری که خواستند در ملأ عام انجام دهند مخصوصاً در اعیاد و جشنها مانعی ندارد!»
موج این فرهنگ به وسیله رادیو، تلویزیون، ماهواره، روزنامه، مقالات، فیلمهای سینمایی و ... کمکم به ما هم رسیده و خواه ناخواه به تدریج در ما هم اثر کرده و کار به آنجا رسیده است که آنچه را که ما امر به معروف و بالاترین ارزشها میدانیم از زشتترین کارها شمرده میشود و به کسی که میخواهد به این فریضه عمل کند میگویند: «بالاترین ارزش آزادی است. تو میخواهی در آزادی دیگران دخالت کنی؟!» این فرهنگ حاکم بر مغرب زمین است. وقتی به وسیله رسانههای مختلف به ما و جامعه ما سرایت میکند، در کتابهای درسی ما هم میآید، در دانشکدههای ما هم تدریس میشود و اساتید هم توجیه میکنند، آیا انتظار دارید نتیجه غیر از این که هست بشود؟ البته الحمدلله ما هنوز آنطور نشدهایم؛ اما بالاخره بوی آن فرهنگ به جامعه ما هم رسیده است؛ لذا انسان راحت نمیتواند به کسی بگوید فلان کار را انجام بده یا انجام نده.
سؤال دیگر این است که در این شرایط وظیفه مسلمانها چیست؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر وظیفه گروه خاصی است یا یک وظیفه عمومی است؟ همه ما میدانیم که این فریضه مثل نماز و روزه وظیفهای عام است؛ اما مواردی که گمان میرود امر به معروف به درگیری و ناامنی منجر میشود باید به اذن حاکم باشد. از قدیمالایام هم برای این موارد گروه خاصی را مشخص میکردند و یک نوع لباسی هم برایشان تعیین میکردند تا معلوم باشند. زمانهای سابق به این افراد محتسب، و به این قبیل کارها امور حسبه میگفتند. و بالاخره در این دوران مدرن مسأله نیروی انتظامی و پلیس در همه کشورهای دنیا مطرح شده و وظایفی برای آن تعیین گردیده است.
سؤال دیگر این است که آیا در نظام اسلامی وظایف پلیس با آن وظایفی که نظام کفر برای پلیس معین میکند یکی است یا فرق میکند؟ بعضی میگویند: «پلیس به جز در جرائم سازمانیافته و اموری که به ناامنی منجر میشود نباید در کار دیگری دخالت کند. در مسائل فردی فقط باید کار فرهنگی کرد و این کار ربطی به نیروی انتظامی ندارد!» این اعتقاد همان دیدگاه فرهنگ غربی است که میگوید: «وظیفه نیروی انتظامی فقط حفظ امنیت است و پلیس نباید در امری که به امنیت مربوط نمیشود دخالت کند!» یعنی باید هر بیشتر آزادی مردم حفظ شود. البته مسأله امر به معروف این طور نیست که غیر مسلمانها یا غربیها اصلاً آن را قبول نداشته باشند. آنها هم برای خودشان امر به معروفی دارند. آنها به بعضی امور خیلی مقیدند، مثل تمیز بودن خیابان، رعایت قواعد رانندگی و ... . اما فرق پلیس اسلامی با پلیس غربی این است که در نظر پلیس مسلمان مصالح و مفاسد جامعه اسلامی فقط امنیت و مادیات نیست. برای ما مصالح معنوی از مصالح مادی مهمتر است.
وقتی حضرت زهرا صلواتاللهعلیها میفرمایند: وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة، معنایش همان مصلحتی نیست که غربیها میگویند. آنها مصلحت را فقط در مادیات میبینند. بلکه مهمترین مصلحت حفظ ارزشهای اسلامی و اجرای احکام اسلامی است. امر به معروف و نهی از منکر برای مبارزه با گناه و انحرافات فکری و عقیدتی خیلی واجبتر از امر به معروف در امور مادی است. انحرافات سعادت ابدی انسان را به خطر میاندازند. آیا اگر کسی میخواهد کاری انجام دهد که با انجام آن، تا ابد در جهنم میسوزد نباید دلمان برایش بسوزد؟! پس مهمترین مصلحتی که در تشریع امر به معروف و نهی از منکر لحاظ شده است حفظ مصالح معنوی و دینی جامعه است. لذا پلیس باید با هر فسقی مبارزه کند. در جامعه اسلامی نباید افراد فاسق تجاهر به فسق کنند؛ البته اگر کسی مخفیانه گناهی میکند نباید در کار او تجسس کرد و کسی هم حق دخالت ندارد؛ اما ارتکاب فسق علنی و فاسد کردن افراد جامعه بالاترین مفسده است و باید با آن مبارزه کرد. در این امور تا آنجایی که به صورت عادی قابل حل است همه مردم در قبال آن وظیفه دارند و آنجا که احتمال برخورد و ضرب و جرح هست باید کسانی خاص بر آن امور گماشته شوند که در جوامع امروز اسم این افراد پلیس است.
وفقنا الله و ایاکم
1 . بحارالانوار، ج29 ص223.
2 . هود، 106 – 108.
3 . اعلی، 16.
4 . حج، 11.
5 . حج، 39 – 41.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/07/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ بِرَّ الْوَالِدَیْنِ وِقَایَةً مِنَ السُّخْطِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِی الْعُمُرِ وَ مَنْمَاةً لِلْعَدَد؛1
ترجمه تحت اللفظی این فقره از خطبه صدیقه کبری فاطمه زهرا سلاماللهعلیها این است که «خدای متعال نیکی به والدین را واجب فرمود تا از غضب او جلوگیری کند و پیوند با خویشاوندان را واجب کرد تا هم عمرتان طولانی شود و هم بر تعدادتان افزوده شود». موضوع این دو جمله احسان به والدین و صله رحم است. این دو تکلیف بسیار به هم نزدیک و مربوطاند.
همه ما میدانیم که در اسلام به این دو موضوع فوقالعاده اهمیت داده شده است. خدای متعال در چند مورد در قرآن کریم ابتدا به پرستش خودش امر میفرماید و بعد احسان به والدین را اضافه میکند؛ وَ قَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا.2 گویا بعد از انجام وظیفه بندگی نسبت به خدای متعال چیزی واجبتر از رسیدگی به پدر و مادر نیست. این تعبیر خیلی تعبیر عجیب، رسا و هشداردهندهای است. در آیه مشابهی میفرماید: «أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوَالِدَیْكَ؛3 شکر من را و پدر و مادرت را به جای آور.» نمیفرماید: مرا شکر کن و پدر و مادرت را هم شکر کن؛ بلکه «لی» و «لوالدیک» را به هم عطف میکند و با یک امر بیان میفرماید. از این آیات و صدها روایت، اهمیت این تکلیف از لحاظ شارع مقدس اسلام کاملاً روشن میشود. با تعبیری مشابه این تعبیر ـ البته مقداری نازلتر ـ در مورد خویشاوندان میفرماید: «وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِی تَسَاءلُونَ بِهِ وَ الأَرْحَامَ؛4 تقوای الهی داشته باشید؛ همان خدایی که او را در روابطتان مورد قسم قرار میدهید و وقتی از کسی چیزی میخواهید میگویید: تو را به خدا! این کار را انجام بده، یا برای اثبات امری نام او را میبرید؛ خدایی که این قدر برای خود شما مقدس است باید مواظب باشید که حقش را ادا کنید.» بعد میفرماید: وَ الأَرْحَامَ؛ یعنی حق خدا را رعایت کنید و بعد حق خویشاوندان را. این مقارنت خیلی معنادار است.
نکتهای که در میان دهها روایت توجه انسان را جلب میکند این است که شرط احسان به والدین، مؤمن بودن و حتی مسلمان بودن نیست. اگر پدر و مادر کافر هم باشند حق اطاعت و احسان را بر عهده فرزندان دارند؛ البته اگر مسلمان باشند حق مضاعفی خواهند داشت و اگر شیعه باشند حق سومی، و اگر احسانهایی در حق فرزند کردند باز حق دیگری پیدا میکنند؛ اما صرف اینکه پدر و مادرند و فرزند از آنها متولد شده است بر فرزند حقی دارند که مسلمان باشند یا کافر، عادل باشند یا فاسق، مهربان باشند یا بداخلاق، هیچ تأثیری در این حق نمیگذارد. فقط نباید در معصیت خدا از آنها تبعیت کرد.
در مورد صله رحم این مسأله اجماعی است که قطع رحم حرام است. قطع رحم یعنی انسان از خویشاندانش به گونهای بِبُرد که گویا اینها خویشاوندش نیستند؛ نه دیدی و بازدیدی، نه احترامی، نه هدیهای و نه ارتباط دیگری، هیچ یک در کار نباشد. این قطعاً حرام است و یکی از گناهان کبیره است. اما صله رحم تا اندازهای واجب است که قطع رحم لازم نیاید؛ چون این دو از هم انفکاک ندارند. آنچه یقینی است این است که قطع رحم حرام است. اما مصداق قطع رحم چگونه معلوم میشود؟ در جواب تقریباً همه علماء فرمودهاند امری عرفی است. شرایط زمانی و مکانی و مرتبه خویشاوندی فرق میکند. ارتباط با آنهایی که خیلی نزدیکاند یک اقتضاء و ارتباط با آنهایی که دورترند مرتبه کمتری را اقتضاء دارد و آنهایی که در شهر یا کشور دیگری هستند صله رحمشان طور دیگری است. گاهی یک تماس تلفنی کفایت میکند. به هرحال باید طوری باشد که عرفاً بگویند رابطه با خویشاوندانش را نبریده است.
قطع رحم از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده و حتی تأکید شده است که اگر خویشاوندانتان از شما بریدند شما از آنها نبرید. امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: خداوند دو قدم را خیلی دوست دارد؛ قدمی که در راه جهاد برداشته میشود و قدمی که برای برقراری رابطه با آن خویشاوندی برداشته میشود که قطع رابطه کرده است. 5
سرّ این همه تأکید چیست؟ آنچه به این مناسبت به طور خلاصه میتوان گفت این است که اولاً انسان در مورد پدر و مادر مخصوصاً مادر عاطفهای فطری و خدادادی دارد. هر کس میتواند این عاطفه را تجربه کند؛ لذا خیلی احتیاج به بحث ندارد. دلیل طبیعی این امر هم خیلی روشن است؛ پدر و مادر سبب وجود انساناند. اگر مادر نه ماه جنین را در رحم پرورش ندهد، اگر او را شیر ندهد و بزرگ نکند، اگر زحمات پدر نباشد فرزند کجا میتواند ادامه حیات دهد؟ ایشان حق حیات بر گردن فرزند دارند. در کنار عاطفه آنها، خدا دل فرزند را هم با آنها پیوند داده است؛ به طوری که دوستشان دارند. متأسفانه در تحت تأثیر فرهنگ الحادی، بعضی از جوانها که افکار شیطانی در آنها نفوذ کرده است میگویند: «پدر و مادر میخواستند خوش باشند، ما هم به وجود آمدیم. اینها چه حقی به گردن ما دارند؟!» این افراد به این جنبهها توجه ندارند که حیات ما مرهون پدر و مادر است. آنها زحماتی برای ما کشیدهاند که هیچ کس چنین زحماتی را نکشیده و نمیتواند بکشد. امام زینالعابدین صلواتاللهعلیه در رساله حقوقشان میفرمایند: «حق مادر این است که تو توجه داشته باشی که او تو را در جایی نگه داشته و حمل کرده (رحم) که هیچ فردی، فرد دیگری را اینگونه حمل نمیکند. او از شیره جانش به تو خورانیده که هیچ کس در حق کسی اینگونه رفتار نمیکند. شب و روز راحتی خودش را به گونهای صرف تو کرده است که هیچ کس حاضر نیست راحتی خودش را به این صورت صرف کسی کند. حاضر شده است گرسنه بماند تا تو سیر شوی و تشنه بماند تا تو سیراب باشی ... .»6 اگر انسان به چنین کسی بیاعتنایی کند اولاً به زحمت میشود اسمش را انسان گذاشت و ثانیاً آیا چنین کسی برای حق کسی دیگر ارزش قائل میشود؟ آیا چنین کسی نسبت به همسرش یا دوستش وفادار میشود؟ این چنین شخصیتی طبعاً نسبت به حق خدا هم ناسپاس خواهد شد. زیرا او حق مادر را با چشم میبیند و بیمهری میکند؛ وقتی خدا را نمی بیند به طریق اولی غافل میشود.
پس یکی از بهترین عواملی که میتواند انسان را به طرف خدا سوق دهد و انگیزه خداپرستی، حقشناسی و شکرگزاری را در انسان بیدار کند توجه به عواطف پدر و مادر و حق و حقوقی است که آنها بر عهده انسان دارند. خداوند متعال شکر پدر و مادر را در کنار شکر خودش ذکر میکند؛ گویا این دو، یک نوع شکر است. اگر کسی حقشناس پدر و مادر شد میتواند حق خدا را رعایت کند؛ زیرا وقتی انسان توجه پیدا کرد به اینکه پدر و مادر چه خدمتی به انسان کردهاند کمکم روح شکرگزاری و حقشناسی در او تقویت میشود و آن وقت به فکر شکر خدا هم میافتد. اما اگر حق پدر و مادر را ندیده گرفت و گفت: میخواستند این کارها را نکنند! در مقابل خدا هم میگوید: میخواست خلق نکند! پس شکر پدر و مادر و توجه به حقی الهی که آنها بر ما دارند بهترین راه برای خداپرستی و تکامل ماست. از اینرو بهترین راه برای نجات گناهکاران هم این است که از اینجا شروع کنند؛ یعنی به پدر و مادرشان خدمت کنند. شخصی خدمت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آمد و گفت: یا رسولالله! من هر کار زشتی که بگویید را مرتکب شدهام؛ آیا راه نجاتی برای من هست؟ حضرت فرمودند: پدر و مادر داری؟ گفت: پدر دارم. حضرت فرمودند: برو به پدرت خدمت کن. وقتی رفت حضرت فرمودند: ای کاش مادرش زنده بود.7
سرّ اینکه درباره ارحام هم این همه سفارش شده این است که نعمتهایی که خدای متعال به وسیله خویشاوندان به انسان میرساند آن قدر پرارزش است که بعضی از این خدمات را انسان حاضر است با قیمت خیلی گرانی بخرد. به طور طبیعی وقتی مشکلی برای یکی از افراد یک خانواده پیش بیاید مثلاً نیاز داشته باشد که نصف شب به بیمارستان برود سایر افراد خانواده به او کمک میکنند و منتی هم ندارند. البته این قاعده استثناء هم دارد؛ اما صحبت ما درباره افراد معمولی و فطرتا سالم است. خداوند این چنین، انسانها را با عاطفه خویشاوندی (که شعاعی است از همان عاطفه پدر و فرزندی و مادر و فرزندی) به هم مرتبط کرده است. اگر انسان، خویشاوندان را مثل بیگانه حساب کند و با آنها ارتباط برقرار نکند کمکم آنها هم دلسرد میشوند و قطع رابطه میکنند و کمکم طرفین از این نعمتها محروم میشوند. یعنی باب رحمتی را که خدای متعال به طور طبیعی برای آنها فراهم کرده است به دست خود مسدود میکنند. کسی که چنین باب رحمتی را که این همه برایش فایده دارد به دست خودش ببندد و آن رابطه طبیعی و خدادادی و پاک را قطع کند دیگر عواطفش با دیگران ریشهای نخواهد داشت و رفاقتهایش صوری و برای منافع زودگذر است. از این روست که بعد از پدر و مادر نوبت به آن کسانی میرسد که رابطه طبیعی انسان با آنها بیشتر است.
خدا انسانها را آفریده تا او را بشناسند و الطاف و نعمتهای او را درک کنند و با عبادت به قرب الهی برسند. وقتی کسی بر ضد این روش حرکت میکند و آن راههایی را میبندد که خدا برای قدرشناس شدن باز کرده است طبعاً خدا از او ناراضی خواهد شد. پس احسان به والدین حقیقتی است که انسان را از سخط الهی حفظ میکند (وَ بِرَّ الْوَالِدَیْنِ وِقَایَةً مِنَ السُّخْطِ). متأسفانه در فرهنگ امروزی ما این ارزشها در حال کمرنگ شدن است و گاهی با هزار افسوس فراموش میشوند. حتی فرزندان با پدر و مادر بدرفتاری میکنند. باید به فرهنگ اسلامی خودمان برگردیم و این ارزشها را زنده کنیم.
در اینجا یک نکته علمی و فلسفی وجود دارد که قابل تأمل است. وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها حکمتهای تشریعات الهی را ذکر میفرمایند در برخی موارد منافع دنیوی آنها را بیان میکنند. از جمله در مورد صله رحم میفرمایند: صله رحم باعث طولانی شدن عمر و افزایش جمعیت فامیلتان میشود. حال سؤال این است که ملاک ارزشهای اسلامی چیست؟ آیا ملاک ارزشها در اسلام منافع دنیوی است؟
اصولاً ما برای تقرب به خدا آفریده شدهایم و این مقامی است که جز در سایه بندگی خدا نمیتوان به آن رسید. وقتی خداوند میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ،8 به این جهت است که ما در سایه عبادت به آن مقام برسیم که از فرشتگان هم برتر شویم. پس اصل ارزشها آن حقیقتی است که انسان را به خدا نزدیک کند. اما افعال ما دو نوع است: یک نوع مستقیماً با قرب به خدا ارتباط دارد مثل نماز خواندن. یعنی این افعال اصلاً برای یاد خدا، خوف و خشیت خدا و محبت خدا هستند. پیداست که ارزش این افعال به همان تأثیری است که در قرب به خدا دارند.
اما بعضی افعال مثل سخاوت داشتن، مهربان بودن و صلهرحم کردن، دو نوع ارزش دارند؛ اولا دارای ارزش اخلاقی هستند؛ یعنی انسان را برای ارتباط با خدا مهیا میکنند. بخل غلّ و زنجیری است که دست و پای آدم را میبندد و نمیگذارد به طرف خدا برود. قرآن میفرماید: وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛9 گرفتگی، امساک، بخل ورزیدن و خودخواهی سدهایی است که مانع ارتباط با خدا میشوند. شکسته شدن این سدها میتواند زمینه ارتباط با خدا و رسیدن به قرب الهی را فراهم کند. این یک نوع ارزش است که فقط رفع مانع یا تقویت زمینه میکند. ثانیاً همین کارهای تقویت کننده با اینکه مستقیما با خدا ارتباط ندارند میتوانند وسیله مستقیم قرب الهی شوند. راهش این است که به این نکته توجه کنم که خدا این اعمال را دوست دارد و براین اساس بگویم: «خدایا! چون تو این کار را دوست داری آن را انجام میدهم.»
این اعمال خودبهخود ارزش اخلاقی مطلوبی دارند؛ یعنی انسان را برای رسیدن به کمال مستعد میکنند. اینکه گفته میشود: خدا حاتم طایی را به خاطر بخششهایش جهنم نمیبرد، یعنی گرچه او را به بهشت در همسایگی انبیاء نمیبرند، اما اینگونه اعمال او کمک میکنند که از عذابش کاسته شود و آمادگی بیشتری برای تقرب به خدا پیدا کند. اما اگر کسی ایمان داشت و این کارها را برای اطاعت خدا انجام داد خود این اعمال میشود متن عبادت. بنابراین اگر ما احسان به والدین و صله رحم را به خاطر عواطف انجام دهیم کار خیلی خوبی است و ما را برای ارزشهای والاتر و رسیدن به هدف آفرینشمان (قرب به خدا) مهیا میکند؛ اما خودش مستقلاً عبادت نیست. اما اگر همین کار را به قصد اطاعت خدا انجام دهیم مثل نماز میشود عبادتی که مستقیما با خدا ارتباط دارد. این نکته را باید غنیمت بشماریم و سعی کنیم که در کارهای خوب قصد عبادت کنیم؛ یعنی بگوییم: خدایا! چون تو دوست داری این کار را انجام میدهم.
وفقنا الله وایاکم ان شاءالله
1 . احتجاج، ج1 ص99.
2 . اسراء، 23 .
3 . لقمان، 14.
4 . نساء، 1.
5 . خصال صدوق، ج1 ص50.
6 . تحفالعقول عن آل رسول، ص263.
7 . عدة الداعی، ص 85.
8 . ذاریات، 56.
9 . حشر، 9.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/08/12 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات قبل بخشهایی از خطبه مبارک حضرت زهراسلاماللهعلیها را تلاوت کردیم و به این عبارت رسیدیم که حضرت میفرمایند: «وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ خدای متعال حکم قصاص را برای جلوگیری از خونریزی تشریع فرمود.» برای توضیح این مطلب به مسألهای از مسائل فلسفه حقوق اشاره میکنم.
یکی از مباحثی که در مکاتب حقوقی مختلف دنیا مطرح میشود این است که اصولاً فلسفه جعل قوانین جزایی چیست؟ از آنجا که ممکن است بعضی از شنوندگان با این مباحث آشنا نباشند مقدمهای را عرض میکنم.
مسلماً ما برای حفظ مصالح زندگی اجتماعی به قانون نیازمندیم. نبود ضابطه در رفتار انسانها موجب اختلال در زندگی آنها میشود. اصل این مسأله یا بدیهی یا قریب به بدیهی است و کمتر کسی است که در این جهت شک داشته باشد. اما صرفاً با وضع قانون مشکل حل نمیشود؛ چراکه قوانین خود به خود ضمانت اجرا ندارند. از این رو باز برای تأمین مصلحت این قوانین، قانونگذار قوانین دیگری که ناظر به آن قوانین است وضع میکند و میگوید: «اگر کسی از آن قوانین تخلف کرد باید مجازات شود.» اگر این قوانین دوم هم مثل قوانین اول فقط روی کاغذ نوشته شده باشد مجدداً همان اشکال اول متوجه اینها هم میشود. لذا باید این دسته از قوانین یک ضامن اجرایی قوی داشته باشند تا جریمه را به زور به متخلف تحمیل کند.
خصوصیت قوانین دسته اول این است که با زور اجرا نمیشوند. آنها میگویند: فلان نوع معامله باطل است؛ رشوه گرفتن ممنوع است؛ گرانفروشی ممنوع است و ... . اما دسته دوم میگویند: اگر کسی از قوانین تخلف کند مجازات میشود. این مجازات باید اجباری باشند و باید به کمک قوه قهریه اعمال شوند. اساساً یکی از دلایل ضرورت حکومت همین نکته است. اگر آن قوانین هیچگونه ضمانت اجرایی نداشته باشند مثل دستورات اخلاقی، موعظهای بیش نخواهند بود. حکومت باید قدرتی داشته باشد که بتواند قوانین کیفری را اجرا کند. به این ترتیب ضرورت وجود قوانین کیفری ثابت میشود.
1. انتقام
اما حکمت وضع قوانین جزایی یا کیفری چیست؟ آیا این قوانین، قوانین ثابتیاند؟ این قوانین تا چه اندازه باید سختگیرانه و تا چه اندازه باید انعطافپذیر باشند؟ اینها مسائلی است که به فلسفه حقوق جزا مربوط میشوند. یکی از نظریات در باب فلسفه حقوق جزا این است که فلسفه قوانین جزایی انتقام گرفتن از متخلف است؛ یعنی وقتی جامعهای قوانینی را پذیرفت تخلف از آن قوانین در واقع دهنکجی به جامعه، واضعین آن قانون، متصدیان امر و مصالح امت است و این باعث خشم سایر مردم میشود. بنابراین کسانی که این قانون به نفع آنهاست در صدد انتقام از متخلفان برمیآیند. پس فلسفه حقوق جزا انتقام از متخلف است.
2. فقط بازدارندگی
نظریه دیگر این است که فلسفه حقوق جزا عمدتاً بازدارندگی است؛ یعنی وقتی کسی تخلف میکند او را مجازات میکنند تا دیگران پند بگیرند و از شیوع فساد جلوگیری شود. پس اصل قانون جزا برای جلوگیری از شیوع تخلف است. مثلاً وقتی اسلام میگوید: دست دزد را ببرید برای این است که وقتی افراد جامعه، دستِ بریده او را ببینند دیگر رغبت به دزدی پیدا نکنند.
این مبانی و مبانی دیگری که مطرح شده به دنبال خود لوازمی دارد که امروزه در دانشگاهها حتی در همین دانشکدههای حقوق کشور جمهوری اسلامی انقلابی ما هم مطرح میشود و کسانی بر اساس آنها نسبت به احکام اسلام بیتوجهی و گاهی حتی اظهار مخالفت میکنند. به عنوان نمونه یکی از کسانی که اگر اسم ببرم شاید اکثر شما او را بشناسید و تعجب کنید که چنین حرفهایی میزند، مقالهای نوشته است و در آن تصریح میکند که: «اصل در قوانین جزا بازدارندگی است. بنابراین در هر زمانی باید ببنیم با چه روشی بهتر میتوان جلوی گناه را گرفت. در زمان پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بهترین راه برای پیشگیری از دزدی، بریدن دست دزد بود. اما امروز شرایط جامعه ما تغییر کرده است و ممکن است از راه دیگری بتوان جلوی دزدی را گرفت؛ یعنی میتوان فلسفه این قانون را از راهی دیگر تأمین کرد. ما باید به فکر راههایی باشیم که با فرهنگ و شرایط اجتماعی ما مناسبتر باشد!» این را عرض کردم که بدانید این مسأله خیلی جدی است و از اوایل انقلاب گروههایی از جمله گروهک منافقین رسماً و صریحاً چنین نظراتی را ابراز میکردند.
الف) مبانی الهیاتی
سؤال این است که واقعاً فلسفه حقوق جزا از نظر اسلام چیست؟ آنچه در مکاتب فلسفی دنیا مطرح میشود همه ناظر به زندگی انسان در این دنیا و آثار و لوازم آن هستند. در هیچ یک از مکاتب فلسفه حقوق که امروز در دنیا مطرح است نه صحبتی از خدا به چشم میخورد و نه صحبتی از آخرت. در این مکاتب، اصل، امنیت و رفاه در زندگی دنیاست و چیز دیگری مطرح نیست.
ما بر اساس اسلام فلسفه حقوق خاصی داریم و مجبور نیستیم که مبانی یکی از مکاتب حقوقی دنیا را بپذیریم. این مسائل یک مبانی الهیاتی دارد و یک مبانی انسانشناختی. اساسیترین اصل در اسلام اعتقاد به خدای یگانه و ضرورت اطاعت از اوامر اوست. محل اثبات این اصل کلام و فلسفه است؛ ولی در مبانی حقوق اسلامی این اصل به عنوان یک اصل موضوع پذیرفته شده است و همه اصول به نحوی با آن ارتباط پیدا میکنند.
ب) مبانی انسانشناختی
همچنین مادامی که ما انسان را تعریف نکنیم و کمال و نقص و سعادت و شقاوتش را نشناسیم نمیتوانیم درباره وظایف و اختیارات و حقوق او بحث کنیم. در مبانی انسانشناختی ما معتقدیم که انسان فقط موجودی نیست که از مادر متولد میشود و بعد هم در قبر دفن میشود. در حقیقت عمر انسان بینهایت است. زندگی دنیا بخش کوتاهی از زندگی انسان و بخش جنینی دوم اوست. وقتی نطفه انسان منعقد میشود نُه ماه در شکم مادر است و در آنجا هیچ اختیاری از خود ندارد. بعد حدود نود سال اندکی کمتر یا بیشتر، دوره جنینی دیگری را میگذراند؛ اما در این دوران باید خودش خودش را بسازد. بعد از این دوران، تازه زندگی حقیقی او شروع میشود که قرآن درباره آن میفرماید: یَقُولُ یا لَیْتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی؛1 و نیز میفرماید: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ.2 از این منظر زندگی دنیا مقدمهای برای زندگی ابدی انسان است. این نگرش نسبت به انسان در حقوق، در اخلاق، در ارزشها و ... اثر میگذارد، همانطور که اگر کسی معتقد باشد حیات انسان بیش از همین زندگی دنیایی نیست (مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ)3 این نگرش او در حقوق، اخلاق، ارزشها و ... اثر میگذارد.
بر اساس دیدگاه اسلام، خدای متعال انسانها را آفریده تا به کمال برسند. اما این کمال از مسیر اختیار حاصل میشود. به ناچار باید دو راه وجود داشته باشد؛ یکی راه کمال و دیگری راه سقوط. خدا انسان را در این عالم آفریده است تا بر سر دوراهیها قرار گیرد و خودش راهش را انتخاب کند. خاصیت این عالم این است که دائماً انسان سر دوراهیها و چندراهیها قرار میگیرد و باید یا راه حلال را انتخاب کند یا راه حرام را. قرآن میفرماید: اصلاً فلسفه وجود زندگی انسان در عالم دنیا همین است؛ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.4
حال خداوند متعال چگونه باید زمینه تکامل انسانها را فراهم کند؟ برای این منظور باید آنها را هدایت کند و به آنها بگوید چه کاری خوب است و چه کاری بد. اگر هدایت الهی نباشد شاید اکثریت قریب به اتفاق و شاید هم همه انسانها گمراه شوند. از جمله هدایتهای الهی همین قوانین تشریعی است که مبین این است که چه کاری جایز، چه کاری واجب و چه کاری ممنوع است.
اصل جهانبینی ما این است که اگر کسی از این قوانین تخلف کرد جزای آن را در عالم دیگر میبیند. دنیا دار امتحان است و جزا و پاداش در عالم دیگر داده خواهد شد. ولی خدای متعال از روی رحمت واسعه خود سنت دیگری را هم قرار داده است. بعضی از گناهان اینگونهاند که اگر گناهکار در دنیا بخشی از عقوبتش را ببیند این عقوبت دنیوی برای او و احیاناً برای دیگران رحمت خواهد بود. قرآن میفرماید: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُو عَن كَثِیرٍ؛5 هر مصیبتى به شما میرسد بخاطر اعمالى است كه انجام دادهاید، و خدا بسیارى را عفو مىكند.» اما چرا خدا این سختیها را در دنیا به وجود میآورد؟ میفرماید: «لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ ما بعضی از آثار گناهانشان را در همین دنیا به آنها میچشانیم تا شاید هم خودشان و هم دیگران تنبه پیدا کنند و از آن گناهان دست بردارند.»
پس فلسفه اینکه خدا عقوبت برخی از گناهان را در این عالم میدهد، نه انتقامگیری از دیگران است و نه صرفاً برای بازدارندگی است که در نتیجه به هر کیفیتی حاصل شود مطلوب باشد؛ بلکه در درجه اول عقوبت آن عمل است تا مقداری از عقوبت آخرت کم شود و ثانیاً برای این است که وسیله تنبه گناهکار و دیگران شود تا ببینند کار بد چهقدر ضرر دارد. این عقوبت موجب میشود که هم خودشان و هم دیگران مرتکب آن گناه نشوند.
از اینجا فلسفه حقوق جزا در اسلام بر اساس این مبانی به دست میآید و آن این است که مجازات کردن متخلفان برای این است که در ضمن اینکه از عقوبت آخرتشان کاسته شود، هم خودشان هم دیگران آثار بد آن را ببینند و دیگر مرتکب آن تخلف نشوند (نَكَالاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ)6.
خدا از باب رحمت واسعهاش مقداری از نتیجه اعمال را در این عالم نشان میدهد تا انسانها با دیدن آثار اعمال بد تنبه پیدا کنند و با دیدن آثار اعمال خوب تشویق به انجام آنها شوند (وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ).7
بر اساس این بینش الهی، فلسفه حقوق جزا معلوم میشود. کسانی که غربزدهاند و نمیتوانند در مقابل آنها مقاومت کنند مبانی دیگری را مطرح میکنند و میگویند: «فلسفه این قوانین صرفا بازدارندگی است؛ پس بازدارندگی از هر راهی حاصل شود خوب است و لزومی ندارد حتماً از راه قوانین جزایی اسلام باشد!» اما ما معتقدیم که فلسفه حقوق جزا از دیدگاه اسلام را باید با توجه به این مبانی هستیشناسانه و انسانشناسانه تبیین کرد نه صرفاً از مبانی غربی تقلید کنیم که مبانیای ماتریالیستی و فردگرایانه یا لذتگرایانه است.
توجه به مقدمه دیگری هم ضروری است که به آن اشاره کوتاهی میکنم. تخلفات به دو بخش کلی قابل تقسیم است؛ یک بخش تخلفاتی است که به حقوق انسانهای دیگر مربوط میشود و یک بخش تخلفاتی است که با حق خداوند متعال ارتباط پیدا میکند؛ یعنی انسان با ارتکاب این تخلف از حوزه بندگی خدا خارج شده و گویا اعلان جنگ با خدا کرده است. به تعبیر دیگر این تخلفات یا حقالناس است یا حقالله. برای تخلفاتی که مربوط به حقالله است احکامی ثانوی وضع شده است که به آن حدود و تعزیرات میگویند. مقصود از ثانوی در اینجا یعنی احکامی که ناظر به احکام دیگر است و این اصطلاح خاصی است، و به احکامی که برای تخلفات مربوط به حقالناس وضع شده است قصاص و دیات میگویند. این دو باب خیلی شبیه به هماند؛ اما با هم فرق دارند. در قصاص اگر صاحب حق از حق خود بگذرد دیگر حکم اجرا نمیشود. اما تخلف از حقالله مثل شرب خمر و زنا احکام جزاییاش حق کسی نیست که ببخشد. اگر کسی مورد تجاوز هم قرار گرفته باشد و بگوید: من بخشیدم، دادستان نمیتواند متخلف را ببخشد. او باید حکم خدا را اجرا کند. حقالله مصالح عام جامعه اسلامی است که مدعی خصوصی ندارد. در اینجا خداست که حکم میکند و حکمش هم قطعی است. فرمایش حضرت زهراسلاماللهعلیها ناظر به تخلفاتی است که به حقوق مردم مربوط میشود و ناظر به همه احکام جزا نیست.
حضرت میفرمایند: «وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ خداوند قصاص را برای جلوگیری از خونریزی قرار داده است.» همه ما یقین داریم که اگر قاتل در دادگاه محکوم به اعدام شود و ولیّ دم تقاضای اعدام کند و این حکم در حضور مردم اجرا شود جلوی درصد زیادی از قتلها گرفته میشود. وقتی در یک نهاد، مجرمی مجازات میشود تا مدتها آن نهاد یا آن دستگاه بیمه میشود. در محیط بزرگ جامعه کشتن یک انسان بیگناه از نظر قرآن مثل کشتن همه انسانهاست؛ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا.8 درد چنین گناه عظیمی با حبس کردن و پذیرایی در زندان دوا نمیشود.
برخی چنین سفسطه میکنند که «مجازات اعدام با کرامت انسان و حق حیات او منافات دارد!» این سخنان پوچ است و همه میدانند که برای حفظ امنیت جامعه، کسی که مرتکب قتل نفس شده باید قصاص شود و به این وسیله است که جان دیگران محفوظ میماند. قرآن میفرماید: وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ؛9 اگر عقل داشته باشید میفهمید که قانون قصاص جان شما را حفظ میکند. اگر شما برای حیات انسان ارزش قائلید راه حفظ حیات انسان قصاص است. اگر قاتل را نکشید فردا صدها نفر کشته میشوند و هزاران جنایت رخ میدهد.
مادامی انسان کرامت دارد که حق را رعایت کند. انسانی که با خدا اعلان جنگ کند به اندازه حیوان هم ارزش ندارد. قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّة؛10 اینها پستترین مخلوقاتاند. اینها چه کرامتی دارند؟ کسی که با خدا اعلان جنگ میکند با مصالح همه انسانها دشمنی میکند. چنین کسی چه کرامتی دارد؟ بنابراین اگر کسی برای حیات انسان ارزش قائل باشد باید از اجرای قانون قصاص حمایت کند. از این روست که حضرت زهراسلاماللهعلیها میفرمایند: و جعل القصاص حقنا للدماء.
وصلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین
1 . فجر، 24.
2 . عنکبوت، 64.
3 . جاثیه، 24.
4 . ملک، 2.
5 . شوری، 30.
6 . بقره، 66.
7 . عنکبوت، 27.
8 . مائده، 32.
9 . بقره، 179.
10 . بینه، 6.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباحیزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/08/19 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَكَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَغْیِیراً لِلْبَخْس؛1
در توضیح فرازهای خطبه شریف فدکیه به این جا رسیدیم که حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَكَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَغْیِیراً لِلْبَخْس. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این قسمت از خطبه به لزوم وفای به نذر و همچنین به درستفروشی در مقابل کمفروشی اشاره کرده و به بیان حکمت تشریع این دو حکم میپردازند. برای توضیح این دو جمله مقدمه کوتاهی را عرض میکنم.
علت ارتباط آگاهانه دو موجود باشعور، کسب منعفت، تحقق مصلحت و دستیابی به کمالی برای هر دو یا دستکم برای یکی از آن دو است. نمونه بارز آن، ارتباطات اجتماعی بین انسانهاست که در سایه آن، زندگی مدنی و اجتماعی شکل میگیرد. در سایه زندگی اجتماعی، هزاران نوع برکت مادی و معنوی عاید انسانها میشود که اگر این زندگی اجتماعی نبود و بنا بود انسانها به صورت فردی زندگی کنند هیچ یک از این منافع و مصالح تحقق پیدا نمیکرد. برای درک این منافع، هر کسی کافی است مروری اجمالی بر زندگی خود داشته باشد. انسان از اولین تا آخرین لحظات زندگی دائماً در حال استفاده از دیگران است؛ یا از دیگران چیزی یاد میگیرد یا بیمار میشود و به پزشک مراجعه میکند یا لوازم مورد نیاز زندگی را با دیگران تبادل میکند یا ... . همچنین از این زندگی منافع معنوی زیادی را کسب میکند؛ اگر انسان زندگی اجتماعی نداشت دین و احکام خدا را یاد نمیگرفت و به دنبال آن ترقی معنوی پیدا نمیکرد و آخرتش هم تباه میشد. پس در واقع این زندگی اجتماعی است که برای انسان هم خیرات دنیا را فراهم میکند و هم خیرات آخرت را. پس انسان ناچار است که با انسانهای دیگر ارتباط داشته باشد.
بعد از تصدیق به ضرورت زندگی اجتماعی باید بدانیم که رکن این زندگی اجتماعی تأمین منافع دو موجود باشعوری است که با هم ارتباط برقرار کردهاند. اگر این ارتباط و تبادل منافع نباشد زندگی اجتماعی پایدار نمیماند. بر این اساس سلسلهای از ارزشهای اجتماعی شکل میگیرد که همه ما آنها را درک میکنیم؛ ولی غالباً به سرّ به وجود آمدن آن ارزشها توجه نداریم. گاهی گمان میکنیم که ارزشها امور عقلیِ بدیهیاند؛ گمان میکنیم خوبی راست گفتن، عدالت و ... به خاطر این است که عقل آدمی به صورت بدیهی، خوبی آنها را میفهمد. گاهی هم میگویند: «درکِ خوبی و حسن این امور فطری است» و معمولاً از این قبیل تعبیرات به کار میبرند. ولی شاید سرّ پیدایش همه این ارزشها این باشد که اینها تأمینکننده مصالح انسانها هستند و از آن جهتی خوباند که اگر این ارزشها رعایت نشوند مصالح انسانها به خطر میافتد. به اصطلاح طلبگی، اینها یک سلسله آراء محمودهای هستند که مبتنی بر یک سلسله واقعیات حقیقیاند و آن حقایق، روح این ارزشها را تشکیل میدهند و به اصطلاح فقهی احکام تابع مصالح و مفاسد هستند.
رکن تشکیل زندگی اجتماعی و مدنی یا تحقق تمدّن، تعهداتی است که افراد اجتماع نسبت به همدیگر دارند. افراد اجتماع طبق قراردادهایی با هم کار میکنند که این قراردادها گاهی لفظی یا کتبی است و گاهی نانوشته است اما به ذوق عقلایی همه عقلا میدانند که برای دوام زندگی اجتماعی باید طبق آنها عمل کنند. وقتی چند نفر برای رفع نیازی اقدام به تبادل اجناس خود میکنند باید برای وفاکردن به تعهدشان ارزش قائل باشند. اگر بنا باشد که هر کدام درصدد فریب دیگری باشد زندگی اجتماعی دوامی پیدا نمیکند. کسی که میگوید: «فروختم» یعنی جنس را به صورت سالم تحویل میدهم و آن کسی که میگوید: «خریدم» یعنی طبق قرارداد پول را به طور کامل به تو میدهم. اگر فروشنده درصدد باشد که به جای مثلاً یک کیلوگرم، نهصد گرم بدهد و مشتری هم قصد داشته باشد که از قیمت کم بگذارد نتیجه کار به مشاجره و بالاخره به هرج و مرج میانجامد و زندگی اجتماعی دوامی پیدا نمیکند. اصلیترین و عامترین ارزش در زندگی اجتماعی این است که انسان به قراردادهایش پایبند باشد. رعایت این ارزش حتی درباره کفار و دشمنان هم واجب است.
یکی از مصادیق این تعهد ردّ امانت است. در اسلام آن قدر به این مسأله اهمیت داده شده که امام سجاد سلاماللهعلیه فرمود: «اگر قاتل پدرم شمشیری را که با آن پدرم را به شهادت رسانده است پیش من به امانت میگذاشت آن را سالم به او برمیگرداندم.»2 قوام زندگی اجتماعی به تعهد است. اگر ما به تعهداتی که دادهایم عمل نکنیم پایه زندگی اجتماعی را متزلزل کردهایم و در آینده دودش در چشم خودمان میرود.
گاهی رابطه قرارداد متقابل از رابطه انسانها با یکدیگر فراتر میرود و شامل رابطه انسان با خدا هم میشود. مفاهیمی که ما در اخلاق، حقوق و ... به کار میبریم ابتدا در بین خود انسانها شکل میگیرد ولی بعد تجرید میشود، توسعه داده میشود و نسبت به خدای متعال و اولیای خدا یا فرشتگان هم به کار میرود. مثلاً خدای متعال میفرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ؛3 من با بندگانم معامله میکنم و جان و مالشان را در مقابل بهشت میخرم.» واضح است که خدا به ما احتیاجی ندارد تا با ما قراردادی ببندد و ما چیزی به او تقدیم کنیم؛ اما برای اینکه راهی برای تربیت و تکامل ما باز کند خود را به منزله موجودی قرار داده است که با انسان معامله میکند. یا میفرماید: «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ؛4 آیا شما را به تجارتى راهنمایى كنم که شما را از عذاب ابدی نجات میدهد؟» آن تجارت چیست؟ میفرماید: «تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُم؛5 به خدا ایمان بیاورید و در راه او با مال و جان جهاد کنید.» خدای متعال برای اینکه در ما انگیزه انجام کار خوب ایجاد کند تا مستحق رحمت او شویم از این مفاهیم استفاده میکند. خداوند در این آیه شریف خود را به منزله مشتری که متقاضی است قرار میدهد و میگوید: «چه کسی میخواهد جان و مالش را به من بفروشد؟»
گاهی برعکس حالت فوق، تعهد را ما شروع میکنیم. این تعهد انواعی دارد که دارای مفاهیمی شبیه به هماند و عبارتند از: عهد، قسم و نذر. اگر ما با انسانها عهدی ببندیم ولی برخلاف تعهد عمل کنیم چه قدر زشت است؟! یعنی عامترین و روشنترین ارزشهای اجتماعی و بهترین ارزشهای عقلی را پایمال کردهایم. در حقیقت معاملهای انجام دادهایم و بعد تقلب کردهایم. این عمل بسیار زشت است اما به هر حال یک نوع کار متقابلی است بین دو نفری که همعرضاند و او هم میتواند همین بلا را به سر ما بیاورد. من به او احتیاج دارم و او هم به من احتیاج دارد. اما خدای متعال خودش را برای ما تنزل داده، برای ارتباط با ما از مفاهیم انسانی استفاده کرده است تا من را به طرف کمال و رعایت ارزشها حرکت دهد تا از این راه لیاقت رحمت و پاداش او را پیدا کنیم. با این حال اگر در صدد فریب او برآییم، زشتی کار صدها و هزارها برابر میشود. اگر انسانی بخواهد کسی را فریب دهد، طوری رفتار میکند که او نفهمد و اگر طرف بفهمد، فریبکار خجالت میکشد و حیا میکند. خدای متعال به باطن ما و به کارهای ما آگاهتر از خود ماست. حال اگر با چنین خدایی قراردادی ببندم که اگر فلان کار را کردی فلان عمل را انجام میدهم، ولی قصد تقلب داشته باشم یا بعداً در انجام تعهدم سهل انگاری کنم این خیلی زشت است و در اصل پا به بخت خودم زدهام. پس خیانت کردن به خدا خیلی زشتتر از تخلفاتی است که انسانها نسبت به یکدیگر میکنند.
این دو عبارت حضرت زهرا سلاماللهعلیها با این اصل کلی ارتباط پیدا میکند. یکی از آندو وفای به نذر است. نذرِ مشروط یعنی با خدا قرارداد میبندم که اگر حاجت من برآورده شود، مثلاً سه روز روزه میگیرم. حال اگر نذر کننده به این تعهد عمل نکرد خدا این خیانت را نادیده نمیگیرد؛ چون بنای خدا بر این است که یا زمینه رشد و ترقی را فراهم کند تا ما استحقاق پاداش پیدا کنیم یا به سوء اختیار خودمان تنزل کنیم و مستحق عقوبت شویم. انسان یعنی موجودی که خدا به او اختیار داده است برای اینکه یا راه رشد را انتخاب کند یا راه سقوط را. بنابراین او باید زمینه را فراهم کند تا ما انتخاب کنیم.
خداوند اولین کیفری که به سبب تخلف از اینگونه تعهدات به انسان میدهد این است که ایمانش را ضعیف میکند و به تعبیر قرآن مبتلا به نفاق میشود. شاید این بالاترین عقوبت ممکن باشد. چون ارزندهترین گوهری که انسان دارد ایمان است؛ این ایمان است که میتواند انسان را تا عرش الهی بالا ببرد. اگر ایمان از او گرفته شد از هر پَستی پستتر میشود. قرآن صریحاً به این مطلب اشاره میکند و میفرماید: «وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُونَ؛ 6 عدهای از این منافقان با خدا عهد بستند و گفتند: اگر خدا از فضل خودش به ما مرحمت کند و روزی ما فراوان شود، ما زیاد صدقه میدهیم و انسان شایستهای میشویم. وقتی خدا به آنها نعمت داد بخل ورزیدند و سرپیچى كردند و روى برتافتند. نتیجه عهدشکنی با خدا این شد که نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهایشان برقرار ساخت. بخاطر اینكه از پیمان الهى تخلّف جستند و بخاطر اینكه دروغ مىگفتند.» این نفاق نفاقی لحظهای نیست؛ بلکه این نقاق در دل آنها تا روز قیامت باقی خواهد ماند. چرا؟ چون با خدا پیمانشکنی کردند. اما اگر انسان به عهدش با خدا وفادار باشد و به آن عمل کند پاداش میگیرد؛ یعنی علاوه بر اینکه روزی وسیع را دریافت میکند وقتی به عهد خود عمل میکند و صدقه میدهد پاداش صدقه دادن را هم میگیرد. به این دسته به جای نفاق، نورانیت داده میشود و استحقاق مغفرت، آمرزش و تکامل ایمان پیدا میکنند.
همه ما با قریحه عقلایی خودمان میفهمیم که انسان با هر که قرارداد میبندد باید به آن وفادار باشد. هرچه طرف قرارداد مهمتر باشد انسان باید بیشتر به آن اهمیت دهد. بنابراین وقتی طرف قرارداد خداوند است اهتمام به آن هیچ حدّی ندارد و باید تا حد ممکن به آن اهمیت داد. به همان اندازه که خداوند متعال عظمت دارد عهدشکنی با او هم به همان اندازه زشت است. چون عقل تا این حدّ را میفهمد خداوند میتوانست با همین عقل در روز قیامت ما را مؤاخذه کند. ولی به این اندازه اکتفا نکرده است؛ بلکه از روی رحمت بیپایانش برای اینکه ما انگیزه بیشتری برای عمل به مدرکات عقلیمان پیدا کنیم نسبت به این مسأله یک حکم شرعی هم صادر کرده و فرموده است: «وفای به نذر واجب شرعی است.» از این طریق، هم انگیزه ما را برای عمل بیشتر میکند و هم زمینه استحقاق رحمت فوقالعادهای را برای ما ایجاد میکند و آن رحمتی است که در سایه عمل به امر او حاصل میشود.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «وَ الْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِیضاً لِلْمَغْفِرَةِ ؛ خدا وفای به نذر را بر شما واجب کرد تا شما را در معرض آمرزش خود قرار دهد.» اگر خدا وفای به نذر را واجب نکرده بود ما با عقلمان میدانستیم که باید این کار را انجام دهیم؛ اما برای اینکه زمینه مغفرت بیشتری برای ما پیدا شود، گناهانمان آمرزیده و بر کمالاتمان افزوده شود، به خدا بیشتر نزدیک شویم و بیشتر مورد محبت خدا قرار بگیریم، به عنوان یک تکلیف شرعی هم وفای به نذر را بر ما واجب کرد.
همچنین حضرتش میفرمایند: وَ تَوْفِیَةَ الْمَكَایِیلِ وَ الْمَوَازِینِ تَغْیِیراً لِلْبَخْس؛ عرض کردیم که اگر انسان به تعهدات خودش در معاملات پایبند نباشد و در معامله کمفروشی و تقلب کند همه عقلا مذمتش میکنند و کار او را بد میشمارند. ولی خداوند علاوه بر زشتی عقلی کمفروشی، آن را شرعاً هم حرام کرده است و در چند جای قرآن راجع به خصوص کمفروشی آیاتی را بیان کرده است. از آنجا که در زمان حضرت شعیب علینبیناوآلهوعلیهالسلام کم فروشی امر رایجی بوده در صدر تعالیم آن حضرت این است که کمفروشی نکنید و با ترازوی درست اجناس را وزن کنید. قرآن میفرماید: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَیْلَ وَ الْمیزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین.7 خداوند به شعیب سفارش میکند که: به مردم بگو کمفروشی نکنید! کمفروشی جامعهتان را متلاشی میکند و موجب میشود که اعتمادتان از هم سلب شود و در اقتصاد جامعه هرج و مرج پیش آید. وقتی با ترازوی درست معامله کنید برای خودتان بهتر است.
عقل ما تا این اندازه را میفهمد؛ اما خداوند علاوه بر این حکم عقل، کمفروشی را هم شرعا حرام کرده است و فرموده است: ارتکاب به آن غیر از ضررهای دنیوی، عقوبت اخروی هم خواهد داشت تا انگیزه ما برای عمل به این ارزش اجتماعی بیشتر شود و در سایه اطاعت خدا استحقاق ثواب هم پیدا کنیم.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
1 . بحارالانوار، ج29 ص223.
2 . أمالی صدوق، مجلس 43، ص246.
3 . توبه، 111.
4 . صف، 10.
5 . صف، 11.
6 . توبه، 75 و 76.
7 . اعراف، 85.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباحیزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/08/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّة؛1
همانطور که عزیزان مستحضرند خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها را تلاوت میکردیم و درباره آن توضیحات مختصری عرض مینمودیم. حضرت در این قسمت از خطبه به بیان حکمت بخشی دیگر از معارف و تشریعات اسلام میپردازند. در جلسه قبل مقدمهای عرض کردم و آن این که بر اساس بینش اسلامی و قرآنی خدای متعال چنین اراده فرموده که زندگی انسان در این عالم نیاز به همکاری دیگران و تشکیل اجتماع داشته باشد و آن کمالی که خدای متعال برای انسان مقدر فرموده در سایه چنین زندگیای پدید میآید.
یکی از حکمتهای تشکیل اجتماع این است که در اثر ارتباطاتی که انسانها با همدیگر پیدا میکنند برای آنها زمینه تکالیف فراهم شود و آن تکالیف، بستر آزمایش را برایشان آماده کند. چراکه تا انسان آزمایش نشود معلوم نمیشود که چه مقدار جوهر او پاک است و تا چه اندازه اراده خیر و بندگی خدا را دارد. آن کمالی که خدای متعال برای انسان مقدر فرموده کمالی است که در سایه افعال اختیاری حاصل میشود. پس باید زمینه انتخاب و امتحان برایش فراهم شود. در زندگی اجتماعی است که در هر لحظه آن، به خاطر ارتباطات مختلف، صدها زمینه امتحان برای انسان فراهم میشود از قبیل اینکه به چه نگاه کند و به چه نکند؟ به چه گوش دهد و به چه گوش ندهد؟ درباره چه فکر کند و درباره چه فکر نکند؟ به کجا برود و به کجا نرود؟ اگر زندگی اجتماعی نبود این تکالیف پیدا نمیشد و اگر تکالیف نبود زمینه انتخاب فراهم نمیشد و اگر زمینه انتخاب نبود انسان به آن کمالی که باید برسد نمیرسید. هدف از آفرینش انسان این است که او راه صحیح را انتخاب کند. اما انتخاب دو سویه است و وقتی انتخاب معنا پیدا میکند که دو راه در پیش روی آدمی باشد. درست است که خدا از انسان پیمودن راه صحیح و صراط مستقیم را خواسته است؛ ولی باید راه کج هم وجود داشته باشد تا انسان از آن اجتناب کند. در عین حال خدای متعال کاملاً انسان را رها نمیکند تا در دام شیطان بیافتد. با اینکه هم عوامل شیطانی هست و هم عوامل رحمانی و تعادل برقرار است؛ ولی در عین حال خدای متعال از باب فضل و رحمت خود و از این جهت که هدف اصلی رسیدن به رحمت است نه عذاب، وسایلی فراهم میکند که انسانها راه صحیح را بهتر بشناسند و به آن طرف بیشتر سوق پیدا کنند و از راه کج باز داشته شوند.
حضرت در عبارات قبل به بعضی از اموری اشاره فرمودند که انسان را به طرف راه صحیح سوق میدهد و در این عبارات اموری را ذکر میکنند که میتواند انسان را به راه شر بکشاند. خدای متعال چنان تقدیر و تدبیر فرموده که حتیالمقدور انسانها به آن راه کج نیافتند و از امور تباهکننده و فاسد پرهیز کنند. یکی از آن تدبیرات همین دستگاه تشریع است. خداوند انبیاء را به سوی انسانها فرستاده و به وسیله ایشان حلال و حرام را برای انسانها بیان فرموده است تا انسانها بفهمند چه کارهایی بد هستند و چه آثار بدی دارند تا از آنها اجتناب کنند. یعنی خداوند، هم عواملی را قرار میدهد که انسان را به طرف راه راست سوق میدهند و هم عواملی را ایجاد میکند که از راه شر باز دارند. جعل این عوامل، نهایت لطف الهی است. اگر خداوند صرفا خوب و بد را به انسانها نشان داده بود و سکوت میکرد (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا)2 حجت تمام بود و زمینه انتخاب فراهم میشد؛ اما خداند دوست دارد هر چه بیشتر بندگان راه خیر را انتخاب کنند و به آن کمال مطلوب برسند. لذا سعی میکند جنبه خیر را تقویت کند و از اموری که زمینه شر را فراهم میکنند پرهیز دهد.
امور شر ممکن است صرفا به شخص انسان مربوط شود و شخص او را خراب کند. خدای متعال به انسان بدنی سالم داده است که بعد از قرنها بزرگان و دانشمندان هنوز به اسرار این دستگاه پی نبردهاند. همچنین خداوند روحی را متعلق به این بدن قرار داده و رابطهای قوی بین روح و بدن برقرار کرده است به طوری که این دو در هم اثر میکنند. بعضی از آلودگیهای بدن روح را هم فاسد میکنند و از کار باز میدارند.
علاوه بر اینکه لازم است جنبه فردی وجود ما (جسم و روح ما) سالم بماند تا کار خود را درست انجام دهد لازم است محیط جامعه ما هم محیطی سالم باشد و عِرض و آبروی افراد جامعه امنیت داشته باشد تا افراد بتوانند زندگی کنند. اگر جامعه چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ روانی محیطی ناامن باشد انسان نمیتواند رشد کافی داشته باشد. در محیط ناامن توان انسان باید صرف معارضات شود و سعی کند جان، مال و آبرویش را حفظ کند. پس یکی دیگر از راههای فساد، اموری است که محیط جامعه را فاسد و ناامن میکنند. سه جمله اخیر خطبه حضرت با عوامل بازدارنده ارتباط پیدا میکنند.
خداوند برای سلامت بدن دستوراتی داده است از جمله این دستورات منع از مسکرات است. انگور از جمله نعمتهای حلال خداست که بسیار پرفایده است. در قرآن ذکر چند میوه زیاد تکرار شده است از جمله خرما و انگور. قرآن میفرماید: «وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً؛3 ما خرما و انگور را برای شما قرار دادیم ولی شما در اثر پیروی از شیطان از همین نعمتهای خوب و بسیار مفید مسکرات میگیرید البته رزقهای مفید هم میسازید.» مصرف مسکرات هم به بدن آسیب میرساند و هم عقل را ضایع میکند و هم در جامعه ناامنی ایجاد میکند. روح و بدن سالم وسیلهای است که خدا برای حرکت انسان قرار داده است و به دنبال آن دستور داده است که با سوء استفاده از نعمتهای الهی روح و بدنتان را فاسد نکنید؛ علاوه بر اینکه عقل انسان میفهمد که این کار بد است خداوند با تأکید و تشدید فراوان دستور داده که: «مبادا اطراف آن قدم بگذارید» و به عنوان یک عامل بازدارنده قانونی وضع کرده که از خمر اجتناب کنید تا پلید و آلوده نشوید (تَنْزِیهاً عَنِ الرِّجْسِ).
عبارت «النَّهْیَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ» عطف بر جملههای قبلی است؛ یعنی خداوند نماز و زکات را و نهی از شرب خمر را واجب کرده است. به حسب ظاهر این عبارات خیلی با هم تناسب ندارند. یک احتمال خیلی ضعیف این است که در نسخهها تحذیفی واقع شده باشد؛ ولی ممکن است یک نکته ادبی داشته باشد که از زیباییهای کلام به شمار میرود و آن این است که گاهی در کلام تفننی ایجاد میکنند و کلام را از آن سیاق عادی خود خارج میکنند تا بیشتر جلب توجه کند. مثلاً قرآن میفرماید: «قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا؛4 به مردم بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برایتان بخوانم؛ اینكه چیزى را شریك خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیكى كنید.» طبق قاعده باید میفرمود: «شرک و نافرمانی والدین را حرام کرده است» اما با تغییر سیاق میفرماید: «وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا؛ باید به والدین احسان کنید». این تغییر در سیاق برای جلب توجه مخاطب است و لطایفی دارد که حتی قرآن کریم در بسیاری از آیات از آن استفاده میکند. شاید حضرت در این قسمت از خطبه برای توجه دادن به موضوع جدید، سیاق کلام را از ذکر واجبات و دستورات سوق دهنده به کمال تغییر داده و نهی از محرمات را ذکر فرمودهاند.
گاهی آبرو و ناموس انسان در معرض ناامنی قرار میگیرد و گاهی مال انسان. از اینرو حضرت در ادامه میفرمایند: وَ اجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَة. قذف یعنی نسبت دادن اعمال نامشروع به دیگران. معنای لغوی قذف مترادف «رمی» است. قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛5 كسانى كه زنان پاكدامن مؤمن و بىخبر از هر گونه آلودگى را متهم مىسازند، در دنیا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست.» این عمل از شگردهای شیطان است و سابقه طولانی دارد. کسانی حتی نسبت به همسران پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین شیطنتهایی انجام دادند. خدای متعال قذف را حرام کرده و برای آن حد قرار داده است تا ناموس و عرض افراد جامعه محفوظ باشد و درنتیجه از لعنت الهی در امان بمانند.
حضرت در خصوص مال هم میفرمایند: وَ تَرْكَ السَّرِقَةِ إِیجَاباً لِلْعِفَّة. اگر در جامعه مسائل مالی به صورت سالم اجرا شود یعنی هر کسی از راه صحیح مال کسب کند و آن را از راه صحیح حفظ و در راه صحیح صرف کند، زمینه رشد افراد در محیط جامعه فراهم میشود. اما اگر این مسائل رعایت نشود و عفت مالی جامعه و تعادلی که در اثر رفتارهای صحیح مالی و اقتصادی در جامعه برقرار میشود به هم بخورد دیگر آن زمینههای رشد فراهم نخواهد شد. الحمدالله در جامعه ما چنین مسائلی خیلی کم است؛ اما وقتی انسان همین مقدار را میبیند متوجه آثار سوء آن و ناامنیهای ناشی از آن میشود. وقتی جامعه از لحاظ مالی ناامن شود ذهن افراد جامعه دائماً نگران اموالشان است و به حفظ آن میاندیشند. در حالی که مال ابزاری بیش نیست و به قدر اضطرار و ضرورت باید از آن استفاده کرد. اگر بنا باشد انسان با زحمت مالی را به دست آورد و بعد دائماً فکرش مشغول حفظ آن باشد فرصتی برای عبادت و انجام وظایف اجتماعی و معنوی برای او باقی نمیماند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها به عنوان مثال این سه مورد (ناامنی فردی، ناامنی آبروی اجتماعی، ناامنی مالی) از بازدارندهها را ذکر میکنند که شاید عقل انسان به تنهایی خطر آنها را تا این حد متوجه نشود. عقل انسان خطر برخی مسائل را میفهمد مثل خطر فسادهای جنسی و تجاوز به عنف و میفهمد که باید عقوبت سختی برای آن در نظر گرفت. اما شاید چنین خطری را برای اینکه کسی نسبت ناروایی به خانمی بدهد احساس نکند. متأسفانه در بعضی از جوامع که از لحاظ اخلاقی رشد نکردهاند این سخنان ناروا خیلی شایع و پیش پا افتاده است. اما در اسلام خیلی نسبت به این موضوع سختگیری شده است. در روایت آمده است که امام صادق صلواتاللهعلیه دوستی داشتند که زیاد خدمت حضرت میرسید و اظهار ارادت و ولایتمداری میکرد. روزی این شخص با تعبیر زشتی غلامش را خطاب قرار داد و به مادرش توهین کرد. حضرت چهرهشان را درهم کشیدند و فرمودند: این چه حرفی بود؟! گفت: آقا مادر این غلام کافر بود. حضرت فرمودند: کفار هم برای خود ازدواجی دارند و تو نسبت ناپاکی به مادر او دادی. من دیگر با تو معاشرت نمیکنم.6 اینها نکتههایی است که در اسلام رعایت شده و بسیار اسرار مهمی دارد و برای فراهم کردن جامعهای سالم و زمینه رشد انسانها بسیار مؤثر است. متأسفانه در اثر اختلاط فرهنگها و عوامل رسانهای نامناسب بیگانه و عامل جدیدی به نام تلفن همراه فضای جامعه ما هم آلودگیهایی پیدا کرده است. این مسائل باعث میشود که اصلا فضای ذهن و روح انسان عوض شود و در نتیجه جامعه شباهتی به جامعه اسلامی نداشته باشد. از خدای متعال درخواست میکنیم که به برکت حضرت زهرا سلاماللهعلیها جامعه ما را از همه فسادهای اخلاقی و مالی حفظ کند و زمینه رشد اخلاقی را در همه ابعاد مخصوصاً برای جوانهایمان فراهم کند.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج29 ص223.
2 . انسان، 3.
3 . نحل، 67.
4 . انعام، 151.
5 . نور، 23.
6 . کافی، ج2 ص324.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/09/03 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرارسیدن عید سعید غدیر، عیداللهالأکبر را به پیشگاه مقدس ولیعصر ارواحنافداه تبریک و تهنیت عرض میکنم و برای این که در شب عید غدیر یادی از مولا امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه کرده باشیم نکتهای را در رابطه با عید غدیر عرض میکنم.
ما در قنوت نماز عید فطر و نماز عید اضحی میخوانیم: «الذی جعلته للمسلمین عیدا.» از اینگونه تعبیرات میتوان استفاده کرد که عید فطر و عید اضحی، عید مسلماناناند. اما در روایات از عید غدیر به عنوان عید الله الاکبر یاد شده است و این تعبیر، بار معنایی زیادی دارد. این عید، عید خداست و عید فطر عید مسلمانان. در توضیح علت این نامگذاری شاید بتوان گفت: مسلمانان در ماه رمضان یک ماه روزه میگیرند و از خداوند انتظار پاداش دارند. ایشان برای تتمیم عبادت یکماهه، عید میگیرند و در آن روز نماز میخوانند. در واقع عید فطر مکمل یک ماه روزهداری است. از طرف دیگر خدای متعال در طول 23 سال اسلام را بر پیغمبر اکرم نازل کرد و در طول این مدت به هر مناسبت حکمی نازل فرمود. با این حال هنوز این دین ناقص بود. اما بالاخره یک روز فرمود: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُم.1 عید فطر روز اکمال ماه رمضان است؛ اما امروز روزی است که خدا کار خود را کامل میکند. خدا تشریع دینش را با ولایت علی علیهالسلام کامل کرد. پس این عید، عیدالله است. از اینرو میتوان گفت: این عید حتی بر عید فطر و عید اضحی شرف دارد. از خداوند درخواست میکنیم که توفیق عبادت در این روز را هم به ما مرحمت کند. به خدا قسم! اگر امیرالمؤمنین علیهالسلام گوشه چشمی به ما کند سعادت دنیا و آخرت ما تضمین میشود.
در ادامه خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به این عبارت رسیدیم که میفرمایند: وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة.2 شروع این فراز با این جمله بود که فرمودند: «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك» و ختم این کلام هم با این عبارت است که میفرمایند: «وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة». از ترتیب و تنظیم این عبارات میتوان استفاده کرد که مبدأ و پایان دین توحید است. آغاز کار انبیاء مبارزه با شرک است و پایان کارشان برانداختن ریشه شرک، و آن چه انسان را به سعادت میرساند توحید است و آن چه موجب سقوط انسان میشود شرک است.
توحید معانی عمیق، غنی و لطیفی دارد که اگر آنها را درست درک کنیم خواهیم فهمید که سرتاپای دین چیزی جز توحید نیست. مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه میفرمودند: «اگر ما همه اسلام را جمع و فشرده کنیم حاصل آن توحید خواهد شد و اگر توحید را باز کنیم تمام تفصیلات شریعت از دل آن بیرون خواهد آمد.» توحید لوح فشرده اسلام است.
یکی از نصوص قرآن که هیچ قابل تأویل نیست آیه شریف: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» است. این آیه مبین حصری قاطع و مفهومی روشن است. میفرماید: «من جن و انس را نیافریدم مگر برای پرستش من.» معنای این آیه شریف این نیست که خدا به عبادت ما احتیاج دارد. کار اصلی خدا و آن کاری که از ذات خدا برمیخیزد افاضه، رحمت و بخشش است. شاید به همین مناسبت صفت خاص خدا رحمان است که شامل هر گونه بخششی میشود. مخلوقات خداوند متعال هر کدام استعداد کمال خاصی را دارند. مثلاً درخت گردو یک اندازه میتواند رشد کند و بوته خیار یک اندازه دیگر. نمیتوان توقع داشت بوته خیار به اندازه درخت گردو رشد کند. حیوانات هم هر کدام محدودیتی دارند. انسان هم حدود خاصی دارد و تا یک حدی ممکن است رشد کند. غالباً رشد و کمالاتی که انسانها برای خود میشناسند بیشتر جنبه مادی دارد؛ مثلا قد، وزن، فعالیتهای بدنی، توانایی برداشتن وزنه سنگین، توانایی خوردن غذای زیاد و ... . اما باید بدانیم که انسانیت انسان به روح اوست و توان روح انسان برای ما قابل اندازهگیری نیست. اجمالا باید بگوییم: ظرفیت روح انسان شبیه بینهایت است و میل به بینهایت دارد؛ یعنی نمیتوان یک حد خاصی را برای آن تعیین کرد. میتوان گفت: علم انسان به حدی میرسد که همه چیز را میداند و قدرتی پیدا میکند که میتواند هر کاری انجام دهد. اما اینها در واقع آثار آن کمالی است که میتواند به آن برسد. اگر بخواهیم با عبارتی به خود آن کمال اشاره کنیم، به تعبیر قرآن باید بگوییم: «قرب خدا». انسان به قدری میتواند رشد و ترقی کند که به خدا نزدیک شود (عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر)3. برای رسیدن به آن مقام یک راه بیشتر وجود ندارد و آن ارتباط اختیاری با خداوند است. قوام این ارتباط اختیاری به این است که خدا را حقیقتاً خدا بداند و خودش را حقیقتاً بنده خدا. اسم این ارتباط میشود «عبادت» و «بندگی». پس اگر سؤال شود که: خدا ما را برای چه کاری آفریده باید بگوییم: «برای بندگی»؛ یعنی تا بندگی و عبادت نکنیم به آن مقام نمیرسیم. بندگی کردن یعنی رابطه خود را با خدا تقویت کنیم؛ کاری کنیم که به خدا نزدیکتر شویم؛ بیشتر با خدا أنس بگیریم و بیشتر او را دوست بداریم.
دشمن انسان در رسیدن به این مقام عاملی است که موجب زوال روح بندگی شود؛ چون تنها عاملی که میتواند موجب رشد انسان شود و انسان را به قرب الهی برساند «روح بندگی» است. رفتن به سراغ این دشمن در فرهنگ اسلامی «شرک» نامیده میشود. اطلاق شرک به این عمل لطیفهای دارد و آن این است که فطرت انسان نمیتواند خدا را فراموش کند. وقتی انسان سراغ دیگری میرود در حقیقت برای خدا شریک درست میکند. به هر حال دشمنترین دشمنان برای انسان، شرک است. از این رو تمام تلاش شیطان این است که انسان را از بندگی و یگانه پرستی دور و به شرک نزدیک کند.
دو مقوله پرستش خدا و شرک به خدا مراتبی دارند که از بالای صفر شروع میشوند و تا میل به بینهایت ادامه مییابند. گاهی در روایات برای ایمان و امثال آن مراتبی مشخص شده است؛ مثلاً در بعضی روایات آمده است که: «ایمان هفت سهم دارد» و در بعضی دیگر نقل شده که: «ایمان ده درجه دارد». این بیانات برای تفهیم به ماست و الا این سهمها و درجات خود امتدادی دارند و از اینرو قابل تقسیماند. هر امتدادی تا بینهایت قابل تقسیم است. پس مراتب ایمان و شرک خیلی زیاد است. همین که انسان به وجود خدا اعتراف کند، ایمان شروع میشود و تا ایمانی همچون ایمان علی (ع) ادامه مییابد. اما فاصله بین این دو تقریباً فاصله بین صفر تا بینهایت است. شرک هم به همین صورت است؛ از اندکی شرک به خدا شروع میشود و تا پستترین پستها ادامه مییابد (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین)4. پس یک راه به بالا و به طرف خدا داریم که این سیر صعودی دارای مسیری طولانی و مراتب بسیار زیادی است، و یک راه به پائین که این سیر نزولی از مادون آنجایی که ابتدا انسان هست شروع میشود و تا پستترین مکان ادامه مییابد (أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّة)5. آدمیزاد در بین این دو بینهایت واقع شده است. هدف آفرینش ما آن مقام عالی، مقام خلافت الهی و همنشینی پیغمبر و ائمه اطهار علیهمالسلام است و آنچه که از همه چیز بیشتر با آن مقام دشمنی دارد شرک است. قرآن میفرماید: لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ.6 ظلم یعنی اینکه کسی حق دیگری را از بین ببرد. آیا حقی بالاتر از حق خدا بر بندگانش وجود دارد؟! حق خدا بر بندگانش این است که به طرف او بروند تا آنها را به بینهایت کمال برساند. به تعبیر عامیانه خدا حق دارد که بندگانش او را پرستش کنند. گرفتن این حق از خدا یعنی در مقام پرستش خدا برنیامدن، و این بزرگترین ظلم و بزرگترین پایمالی حق است؛ لذا میفرماید: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ.
گفتیم ایمان و شرک مراتبی دارند. وقتی دقت کنیم میبینیم مراتب ضعیف ایمان با مراتبی از شرک توأماند؛ اما هر چه یکطرف قویتر باشد طرف دیگر ضعیفتر است. هر جا ایمان ضعیف باشد حتما در کنارش مرتبهای از شرک هست. قرآن میفرماید: وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ؛ ایمان اکثر مردم با شرک توأم است؛ چراکه ایمانشان ضعیف است. هرچه ایمان قویتر شود شرک ضعیفتر و ریا در عبادت کمتر میشود.
برخی افراد اصلاً به نماز میایستند برای اینکه دیگران ببینند! اما همه که این قدر ریاکار نیستند. برخی نمازشان را با اخلاص میخوانند؛ اما اگر دیگران خبردار شوند خوششان میآید. این هم مرتبهای از شرک است. عبادت خالص آن است که کسی انسان را ببیند یا نبیند برای او هیچ فرقی نکند. اگر عکسالعمل مردم در رفتار انسان اثرگذار باشد معلوم میشود که مرتبهای از شرک را دارد. شرک مرتبه دیگری هم دارد که مربوط به نیت است. ما به امر خدا نماز میخوانیم؛ اما اگر خدا بگوید: «واجب است نماز بخوانی و حتی اگر نماز هم بخوانی تو را به بهشت نمیبرم» و یا بگوید: «اگر نماز هم بخوانی تو را به جهنم میبرم» آیا باز نماز میخوانیم؟ اگر پاسخ منفی است معلوم میشود که ما فقط برای اطاعت از خدا نماز نمیخوانیم؛ بلکه ترس از عذاب و یا شوق رسیدن به ثواب هم در نیت ما وجود دارد که این هم مرتبهای از شرک است. نیت خالص، نیت امام سجاد علیهالسلام است که میفرمود: اگر من را صدبار در جهنم بسوزانی و دوباره زنده کنی، جز راه عبادت تو، راه دیگری انتخاب نمیکنم. من بنده تو هستم و غیر از تو خدایی نمیشناسم.»
راه رسیدن به عالیترین درجهای که خدا برای انسان در نظر گرفته است، انجام عبادت خالص است؛ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّین.7 انسان برای راه پیدا کردن به آن مقام باید آرام آرام از همین شرکهای روشن و جلی اجتناب کند تا به تدریج آمادگی پیدا کند که از آن معانی لطیفترش هم پرهیز کند و شبیه علی علیهالسلام بگوید: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك.8 این دین خالص است. البته با کمک و عنایت علی (ع) است که میتوانیم از شرک دور شویم؛ اما به هر حال راه اصلی این است که توجهمان فقط به خدا باشد.
اگر سؤال شود: چرا باید بندگی کنیم؟ جواب این است که: چون بندهایم. اگر بنده بندگی نکند چه کند؟ چراغ نورافشانی نکند پس چه کند؟ نورافشانی ذاتی نور است. ما هر وقت توانستیم از بندگی استعفا بدهیم آن وقت لازم نیست بندگی کنیم. اما تا وقتی بندهایم باید بندگی کنیم. جالب این است که تمام عزت ما در این بندگی نهفته و بالاترین لذت هم در بندگی است. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت رضواناللهعلیه میفرمود: «اگر سلاطین میدانستند که چه لذتی در نماز هست حاضر بودند دست از سلطنتشان بکشند و به دنبال نماز بروند.» مرحوم آقا میرزا حسن شیرازی وصیت کردند که تمام نمازهایشان را برایشان قضا کنند. یکی از نزدیکان از علت این وصیت سؤال میکند و ایشان میفرماید: «میترسم لذتی که از نماز میبردم با قصد قربت منافات داشته باشد». خدا یک چنین بندههایی هم دارد. خداوند متعال این دین را آفریده که ما راه عبادت را یاد بگیریم و از راه عبادت به قرب او برسیم. پس راه قرب او توحید و یگانهپرستی، و دشمن آن شرک است. از اینرو حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة؛ خداوند شرک را تحریم کرد تا ربوبیت او را خالص بدانیم.»
شرک در ربوبیت انواعی دارد که یکی از آنها شرک تشریعی است. قرآن درباره یهود و نصاری میفرماید: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ؛9 اینان گرفتار مرتبهای از شرک بودند و شرکشان این بود که عالمان و راهبانشان را رب خودشان قرار داده بودند.» از امام صادق علیهالسلام سؤال میکنند: اینها چگونه بر علمایشان سجده میکردند؟ حضرت فرمودند: «به خدا قسم آنها مردم را به عبادت خودشان دعوت نکردند؛ اما مردم در مقابل بدعتهای آنها تسلیم بودند.»10 این شرک در ربوبیت تشریعی است. کسی که در کنار قانون خدا قانونی وضع کند مشرک است مگر کسی که به اذن الله قانون وضع کند. در روایات آمده است که خداوند بسیاری از احکام را به پیغمبر اکرم (ص) تفویض کرده بود و ایشان خود، آن قوانین را وضع کرد. چنین مواردی شرک نیست چراکه با تفویض و اذن الهی صورت میگیرد. همچنین اگر به ولیفقیه اجازه دادهاند که برای شرایط خاص قانون موقتی وضع کند شرک نیست؛ چون ولی فقیه مأذون از طرف امام معصوم است و امام معصوم مأذون از طرف خداست؛ پس کار ولی فقیه به اذن الله است. بنابراین اگر همه مردم به کسی برای ریاست جمهوری رأی دهند تا وقتی که ولی فقیه او را نصب نکند مشروعیت ندارد. لذا امام فرمود: «اگر همه مردم به رئیس جمهوری رأی بدهند اما ولی فقیه او را نصب نکند طاغوت است و اطاعتش حرام.» حاکمیت و ربوبیت از آن خداست؛ اگر به کسی اجازه بدهد مشروعیت پیدا میکند و الا فلا؛ «قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛11 بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده، یا بر خدا افترا میبندید و از پیش خود، حلال و حرام مىكنید؟!
پس توحید در عبادت تنها راه رسیدن به آن مرتبهای است که خداوند برای انسان در نظر گرفته است؛ از این رو باید از شرک حذر کرد. لذا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلَاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّة.
جعلنا الله و ایاکم من الموحدین
و السلام علیکم ورحمة الله
1 . مائده، 3.
2 . بحار الأنوار، ج 29 ص223.
3 . قمر، 55.
4 . تین، 5.
5 . بینه،6.
6 . لقمان، 13.
7 . زمر، 11.
8 . بحارالانوار، ج67 ص186.
9 . توبه، 31.
10 . بحار الأنوار، ج2، ص 98.
11 . یونس، 59.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/09/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ وَابتغُوا العِلمَ وَ تَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
موضوع بحث ما خطبه فدکیه بود که این خطبه به چند بخشِ نسبتاً متمایز تقسیم میشود. یک بخش از آن به حمد و ستایش خدای متعال و ذکر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اختصاص دارد. در بخش دوم حضرت حاضرین را مخاطب قرار داده و ابتدا موقعیت اصحاب پیغمبر و مسئولیت عظیمی که بر عهده آنان است را گوشزد میفرمایند و به دنبال آن، سرفصلهایی از مهمترین دستورات اسلام را یادآور میشوند. در ضمن به حکمت تشریع آنها هم اشارهای میفرمایند.
بحث ما به آخر بخش دوم رسید که حضرت به چند آیه از قرآن اشاره میکنند. بیان این آیات در واقع پشتوانه عمل به آن سفارشات و دستورات است. مخاطب پس از شنیدن آن دستورات ممکن است با بیتفاوتی از کنارش بگذرد و به آن اهمیتی ندهد و گویا صرفاً جهت اطلاع مطالبی گفته شده و او هم شنیده است. این حالت در کسانی پیدا میشود که به بیبندو باری و لجامگسیختگی یا به تعبیری که امروز شایع است آزادی، عادت کردهاند و مواظباند که هیچ قید و بندی برایشان ایجاد نشود! چنین کسانی اگر ده مرتبه دیگر هم این فرمایشات برایشان تکرار شود تأثیری در حالشان نخواهد داشت. شاید هم ملول شوند. این فرمایشات وقتی میتواند مؤثر باشد که مخاطب انگیزهای برای عمل داشته باشد. بنابراین برای اینکه این حرفها اثر کند باید به نکتهای که این انگیزه را ایجاد میکند اشاره شود. وقتی انسان حاضر به پذیرش قید و بندی میشود که احساس کند اگر این کارها را نکند خطر عظیمی او را تهدید میکند؛ یعنی بزرگترین عامل حرکت انسان مخصوصا در پذیرفتن محدودیت، خوف از خطر است. حتی احتمال جلب منفعت آن قدر اثر ندارد که خوف از ضرر و خوف از خطر انسان را وادار به پذیرفتن حد و مرز میکند. از اینرو، روش انبیاء در ایجاد انگیزه برای اطاعت خدا در مردم، بیشتر توجه دادن به خطرهاست؛ به عبارت دیگر روش انبیاء بیشتر انذار و هشدار دادن است و اصولاً یکی از اسماء عام پیغمبران «نذیر» یعنی «انذار کننده» است. قرآن میفرماید: «إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ؛1 ما برای هر امتی پیامبر هشداردهندهای فرستادیم که خطرها را گوشزد میکرد.» البته پیغمبران «بشیر» هم بودند اما هیچ جا بشیر برای مطلق پیغمبر استعمال نشده است. مثلا گفته نشده «إن من امة إلا خلا فیها بشیر». این نشان دهنده این است که انسان از احتمال خطر بیشتر متأثر میشود تا امید منفعت. البته عامل حرکت اختیاری انسان یا جلب منفعت است یا دفع ضرر؛ ولی دفع ضرر عامل قویتر و عامتری است. همه مردم از کوچک و بزرگ، مرد و زن، و فقیر و غنی پای خطر که در کار باشد حواسشان را جمع میکنند؛ اما منفعت برای بعضیها انگیزندگی دارد و برای بعضی چندان ایجاد انگیزه نمیکند. از اینرو در آموزههای اسلامی و تربیت اسلامی همیشه روی تقوا تکیه شده است. تقوا از ماده وقایة است؛ یعنی خود را از خطر نگه داشتن. اصلا مفهوم نگهداشتن در جایی استعمال میشود که انسان احساس خطر کند. گویا در معنای تقوا، خوف و خشیت تضمین شده است. لذا وقتی میخواهیم «وَاتَّقُواْ یَوْماً لاَّ تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئاً» را معنی کنیم بیشتر روی ترسش تکیه میکنیم و میگوییم: «بترسید از روزی که کسی برای دیگری سودی نخواهد داشت». برخی اصلاً تقوا را به خداترسی ترجمه میکنند. البته این معنای مطابقی تقوا نیست اما از آنجا که انسان از ناحیه عذاب الهی احساس خطر میکند، تقوا به خداترسی ترجمه میشود.
رکن همه خطبهها امر به تقواست. باید در خطبههای نماز جمعه حتما به تقوا امر شود. این تأکید به خاطر این است که هشدار به خطر، مهمترین عاملی است که برای انسان ایجاد انگیزه حرکت میکند. طبعا انسان مؤمن و موحد میداند که همه خطرها از قدرت الهی سرچشمه میگیرد و اختیارش به دست خداست؛ از اینروست که میگوید: «اتقوا الله». بعد از اینکه حضرت زهرا سلاماللهعلیها عصارهای از آموزههای اسلام را بیان کردند گویا به این مناسبت که باید انگیزهای در مخاطبان برای عمل ایجاد کنند در آخر این بخش از کلامشان به این آیه شریف اشاره میکنند و میفرمایند: فاتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ.2
از سنتهای دیگر در اسلام این است که خطیب وقتی خطبهای میخواند و مردم را موعظه میکند، آیهای از قرآن را تلاوت کند. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در اینجا خطبهشان را ایراد فرمودند و در ضمن آن عصاره اسلام را بیان کردند و در پایان این قسمت آیهای را تلاوت کردند که هم قرائت قرآن شده باشد و هم آن انگیزه را ایجاد کنند و هم سنتِ امر به تقوا رعایت شود.
بعد از اینکه انسان انگیزه برای عمل پیدا کرد نیاز به راهنما دارد. باید کسی او را راهنمایی کند که خطر کجاست. شاید به همین مناسبت است که بعد از قرائت آن آیه شریف میفرمایند: «وَ أَطِیعُوا اللَّهَ فِیمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ؛ حال که انگیزه دارید و مفروض این است که میخواهید تقوا داشته باشید و خودتان را از خطرها حفظ کنید، راهش این است که اوامر خدا را اطاعت و نواهی او را ترک کنید»؛ در این صورت از خطرها مصون میمانید. باز جا دارد سؤال شود که خدا به چه چیزی امر کرده و از چه چیزی نهی کرده است. پس بعد از انگیزه عمل و مواظبت از خطر، لازم است موارد امر و نهی خدا را بدانیم.3 میفرماید: «وابتغوا العلم و تمسکوا به فإنه «إنما یخشى الله من عباده العلماء»4 گویا حضرت فرمودهاند: «اعلموا واعملوا به» البته جنبه عمل را با تأکید بیشتری میفرمایند؛ «تمسک» یعنی به چیزی چسبیدن؛ چیزی که میخواهد از دست برود را محکم گرفتن. تمسک، استمساک و اعتصام یک معنا و یک مفهوم دارند و مصداق بارز آن جایی است که انسان احساس کند که نزدیک است در چاهی یا در دره هولناکی پرت شود و در این بین طناب یا دستگیره محکمی هست که اگر به آن بچسبد پرت نمیشود. این حالت، حالت اعتصام است. قرآن میفرماید: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً.5 این آیه درست همین معنا را مجسم میکند؛ یعنی خدا طنابی را تعیین کرده که انسان را از افتادن در چاه جهنم حفظ میکند. اعتصام به حبلالله یعنی چسبیدن به این طناب و آن را خوب محکم گرفتن. شبیه به این تعبیر در آیةالکرسی هم آمده است؛ فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا؛6 وقتی خداوند میخواهد تأکید کند که مواظب باشید از کفر دوری کنید و با ایمان باشید میگوید: اگر این کار را کردید در واقع به یک دستگیره محکمی چسبیدهاید؛ یعنی مفروض این است که انسان به دنبال دستگیره محکمی میگردد و فرض چنین حالی آن وقتی است که انسان احساس خطر میکند و احتمال سقوط میدهد؛ سقوط در اسفلسافلین و در اعماق جهنم. گویا خداوند میگوید: میخواهید یک راهی را به شما نشان دهم که به چیزی چنگ بزنید و بچسبید که شما را از این سقوط نجات دهد؟ اول به طاغوت کافر شوید و بعد به الله ایمان آورید. عملاً این دو با هماند ولی چون کفر به طاغوت ازاله فساد، آلودگیها و تاریکیهاست، کفر به طاغوت مقدم شده است. خداوند میفرماید: اگر چنین کاری کردید به دستگیرهای که خیلی اطمینانآور است چنگ زدهاید. «وثقی» صفت تفضیلی مؤنث است؛ یعنی أوثق و اطمینانبخشتر. الْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ یعنی دستگیرهای که هرگز پاره و گسسته نمیشود. مطمئن باشید که این حبل هیچگاه پاره نمیشود. درباره قرآن و عترت هم پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؛7 در اینجا باز تعبیر تمسک را به کار بردهاند؛ یعنی اگر به این دو بچسبید و رهایشان نکنید هیچگاه گمراه نخواهید شد. اما اگر محکم نگرفتید رها میشوید. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این مقام میفرمایند: وابتغوا العلم وتمسکوا به؛ بروید بیاموزید که خدا چه اموری را از شما خواسته و چه اموری را بر شما تحریم کرده است و وقتی دانستید خوب به آن بچسبید.
آخرین آیهای را که در این جا تلاوت فرمودهاند آیه شریف «إنما یخشى الله من عباده العلماء» است؛ یعنی از این جهت این سفارشات را میکنم که خشیت الهی تنها در سایه علم حاصل میشود. در ابتدای بحث هم گفتیم انگیزه عمل در سایه احساس خطر، خوف و خشیت الهی حاصل میشود. اینکه این اندازه روی خداترسی تأکید شده برای این است که انسان احساس کند که اگر از خدا اطاعت نکند به خطر میافتد تا برای مواظبت از خود انگیزه داشته باشد. از اینروست که قرآن میفرماید: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى.8 پس انسان باید این خوف و خشیت را در خود حفظ و تقویت کند تا درصدد اطاعت برآید. وقتی درصدد اطاعت برمیآید و نصیحت کسی را میپذیرد که احساس کند خطری او را تهدید میکند. نام این احساس خطر «خشیت» است و این خشیت در سایه علم پیدا میشود (إنما یخشى الله من عباده العلماء). برای حصول این خشیت الهی باید کسب علم کرد.
این بخش از خطبه هم در این جا پایان میپذیرد. اگر توفیقی بود جلسه بعدی بخش سوم خطبه که مقصد اصلی بیان این خطبه است را شروع خواهیم کرد إنشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . فاطر، 24.
2 . آلعمران، 102.
3. در این جا نسخههای این خطبه اندکی با هم تفاوت دارد. در بعضی نسخهها «واتبعوا العلم» است، ولی به نظرم نسخهای که میفرماید: «وابتغوا العلم» مناسبتر باشد.
4 . فاطر، 28.
5 . آلعمران، 103.
6 . بقره، 256.
7 . بحار، ج2 ص100.
8 . نازعات، 40 و 41.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/10/01 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما حول خطبه حضرت زهراسلاماللهعلیها بود. ذکر کلمات اهل بیت و یادآوری فرمایشاتشان از هر جهت مطلوب است؛ اولاً: خود این فرمایشات نور است (کلامکم نور)1. ثانیاً: قانون محبت اقتضا میکند که محب، هر سخنی که از محبوبش باقی مانده است را شناسایی کند، بهتر بفهمد و از مضامینش استفاده کند. ثالثاً: مضامین این سخنان، راهگشای زندگی ما انسانها و نشانههایی برای یافتن راه سعادت ابدی و به عنوان ارزشمندترین داروی دردهای اجتماعی ماست و ما باید از این سخنان استفاده کنیم و نسبت به فرمایشات اهلبیت صلواتاللهعلیهم اهتمام کافی داشته باشیم.
بخشی از این خطبه را در جلسات گذشته مورد بحث قرار دادیم و به اندازهای که خدای متعال توفیق داد عرایض مختصری در توضیح آن عرض کردیم. به این قسمت رسیدیم که حضرت میفرمایند: أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّی فَاطِمَةُ وَ أَبِی مُحَمَّدٌ صَلَّیاللَّهُعَلَیْهِوَآلِهِ، أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً (عودا علی بدء)، وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً، وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ، فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِی دُونَ نِسَائِكُمْ، وَ أَخَا ابْنِ عَمِّی دُونَ رِجَالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِیُّ إِلَیْهِ صَلَّیاللَّهُعَلَیْهِوَآلِهِوَسَلَّمَ، فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ، صَادِعاً بِالنِّذَارَةِ، مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِینَ، ضَارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ، دَاعِیاً إِلَی سَبِیلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.2
حضرت بعد از حمد و سپاس الهی و یادی از نعمتهای هدایت که به وسیله پیامبر اکرم بر مردم ارزانی شده بود و اشارهای به مهمترین عناوینی که در آموزههای پیامبر وجود داشت، به بخش دوم میپردازند که خطاب به مردم است. در این بخش ابتدا خودشان را معرفی میکنند. این مطلب از جهات مختلفی اهمیت دارد. ما باید صحنهای را که خطبه حضرت در آن ایراد شده است درست مجسم کنیم؛ پیامبری 23 سال در میان مردمی زندگی کرده و سختیهای فراوانی را تحمل کرده است. در دوران اقامتشان در مکه که زادگاه و وطن اصلیشان بود سالها در درهای محصور بودند که نان و آب هم به زحمت به آنها میرسید. بعد به مدینه مهاجرت نمودند و در آنجا یارانی پیدا کردند. کمکم تعداد مسلمانان زیاد شد تا به حدی که جامعه و دولتی تشکیل دادند. سالهای طولانی به جنگها و نزاعها با مخالفانی چون مشرکین مکه، یهود، نصاری و ... گذشت. بالاخره این 23 سال با نهایت سختی بر پیغمبر اکرم گذشت به طوریکه نقل شده حضرت فرمودند: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت؛3 هیچ پیامبری مثل من اذیت و آزار نشد.» حال این پیغمبر از دنیا رفته و چند روزی است که بدن او دفن شده و از او یک دختر به یادگار مانده است. مردم در سایه زحمات این رسول الهی از چه ذلتی به چه عزتی رسیدهاند که کمبیش شنیدهایم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در همین خطبه بخشی را به توضیح همین مسأله اختصاص میدهند تا مردم مقداری آماده شوند و بفهمند با چه کسی مواجهاند.
از آنجا که ممکن بود بعدها عدهای بگویند که: «ما نمیدانستیم چه کسی مشغول سخن گفتن بود و فقط شنیدیم که خانمی از پشت پرده صحبت میکرد؛ لذا چندان اهمیتی ندادیم» حضرت، در این مقام، اول خودشان را معرفی میکنند و میفرمایند: أَیُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّی فَاطِمَةُ؛ ای مردم! بدانید چه کسی با شما سخن میگوید. یگانه یادگار پیغمبری که برای شما زحمات فراوانی کشید. کسی که بیشتر از هر کسی به هدف پدرش و به زحماتی که او کشید اهمیت میدهد و میخواهد راه او را دنبال کند. او کسی است که پیامبر در طول عمرش به صورتهای مختلف او را به شما معرفی کرد؛ تا آن جا که فرمود: «فاطمه پاره تن من است. اگر بر کسی غضب کند خدا بر او غضب خواهد کرد و اگر از کسی راضی باشد خدا از او راضی خواهد بود.»4 امروز اوست که با شما سخن میگوید. سپس میفرماید: من کسی هستم که حرف نادرست نمیزنم (هر چه میگویم عین واقعیت است) و کار بیهوده و گزاف انجام نمیدهم (کار من کاملا موافق حکمت و موافق دستور خدا و عقل است).
حضرت با این معرفی کاری کرد که اگر برفرض کسی هم آنجا بود که حضرت را نمیشناخت اعجابش برانگیخته شود و دستکم، انگیزه پیدا کند که درباره ایشان تحقیق کند. این بهترین راه برای اتمام حجت بر دیگران است.
متأسفانه متأسفانه انگیزه فاطمهزهرا سلاماللهعلیها برای بیان این فرمایشات، در میان دوستانشان هم درست شناخته شده نیست. انگیزه حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای بیان این فرمایشات همان انگیزه پیغمبر اکرم در ابلاغ رسالتش بود؛ دل پیغمبر اکرم برای تکتک مردم میسوخت و ناراحت بود که چرا آنان گمراه میشوند و به سعادت نمیرسند؟! چرا راه حق را تشخیص نمیدهند؟! چرا بیجهت به کجراههای میروند که آنها را به عذاب ابدی مبتلا میکند؟! چنان دل حضرت میسوخت که خداوند خطاب به ایشان فرمود: «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَی آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا؛5 گویی میخواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند.» خداوند با این سخن پیغمبرش را تسلی میدهد. پیغمبر مظهر رحمت خداست؛ آن قدر دلسوزی میکند که خدا میگوید: «ما دوست داریم دلسوزی کنی؛ اما نه تا این اندازه. مگر میخواهی جان دهی که چرا اینان ایمان نمیآورند؟!» پیامبر با چنین انگیزهای مردم را به اسلام دعوت میکرد. فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در آغاز سخنشان این ویژگیهای پیغمبر را ذکر میکنند تا به همه بگویند که: «من دختر همان پیغمبرم؛ اگر من برای شما حرف میزنم دلم برای شما میسوزد، میخواهم شما گمراه نشوید، میخواهم حق را پیدا کنید و به سعادت دنیا و آخرت برسید.» به همین مناسبت این آیه شریف را تلاوت میفرمایند: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ.6 یکی از آداب اسلامی این است که در هر سخنرانی مقداری از قرآن تلاوت شود؛ اما چرا حضرت این آیه را انتخاب کردند؟ حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای اینکه به مردم یادآوری کنند که چه کسی را از دست دادهاند و به آنان بفهمانند که من تنها یادگار او هستم که بیش از هر کسی به راه او ایمان دارد و میخواهد هدف او را دنبال کند، این آیه را تلاوت کردند. این نکته، نکته قابل توجهای است. این آیه میخواهد ما را متوجه این مطلب کند که خدا چه نعمتی به ما ارزانی فرموده که در سرنوشت ما بسیار مؤثر است. بسیاری از کجرویها و انحرافات در اثر فراموشی و ناسپاسی نعمتهای الهی است. ما از همین نکات باید درس بگیریم و فکر کنیم ببینیم امروز خدا چه نعمتهایی به ما داده و بعضی از مردمِ ناسپاس چگونه این نعمتها را نشناخته، ندیده و ندانسته تلقی میکنند و در مقام شکرش برنمیآید.
به هر حال آیه میفرماید: مردم! توجه داشته باشید که پیامبری به سوی شما آمد که این اوصاف را دارد: پیامبری است از خود شما و نه بیگانهای که با شما آشنایی ندارد و شما را درک نمیکند. هر رنجی به شما برسد برای او بسیار سخت است. ما باید بدانیم در میان این امت اسلامی – چه در زمان پیغمبر اکرم، چه امروز و چه در آینده تا روز قیامت – به هر مسلمانی هر سختی و رنجی برسد پیغمبر اکرم چنان متأثر میشود که هر پدری از مصیبت فرزندش متأثر میشود بلکه صدها برابر. حتی پیامبر برای مشرکان هم دلسوزی میکرد؛ همانها که با او ناجوانمردانه دشمنی میکردند و هیچ یک از اصول اخلاقی و انسانی را در حق او رعایت نمیکردند. چه دلی میتواند این همه رنج را تحمل کند و این همه سختی را به جان بخرد؟ ما نمیتوانیم درک کنیم که پیغمبر چه رنجی میکشید. خدا میفرماید: «مگر میخواهی خودت را بکشی؟!» او میفهمد که پیغمبر چه رنجی میکشد. لذا مکرر در قرآن به پیغمبر تسلی و دلداری میدهد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرماید: این اولین صفتی است که پدر من داشت.
ویژگی دوم پیامبر این بود که برای هدایت شما عجیب حرصی داشت (حریص علیکم). برخی افراد وقتی کاری به عهده ایشان گذاشته میشود فقط در حدی که وظیفه دارند آن را انجام میدهند و دیگر رهایش میکنند. اما پیامبر اینگونه نبود. وظیفه پیامآور این است که پیامش را گویا، رسا، روشن و هرچه بهتر به مستمع برساند. خدا به وسیله پیامبر پیامی را برای همه مردم فرستاده است؛ اما پیامبر تمام عمرش را صرف کرد تا این پیام در مردم اثر کند. حریص بود به اینکه این دستورات الهی اجرا شود و مردم بهشتی شوند و از جهنم نجات پیدا کنند.
صفت سوم پدر زهرا سلاماللهعلیهما مهربانی فراوان او به مؤمنان بود. بعد از اینکه کسانی ایمان میآوردند و دعوتش را اجابت میکردند نسبت به آنها محبت خاصی پیدا میکرد و هر چه میتوانست به آنها کمک میکرد.
فاطمه زهرا سلاماللهعلیها میفرماید: «فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِی دُونَ نِسَائِكُمْ؛ اگر پدر من و خانوادهاش را میشناسید، میدانید که او پدر من است و من دخترش هستم و پدرِ هیچ یک از زنان شما نبود. تنها من هستم که نسبت دختری با چنین پیغمبری دارم.» ضمنا در همینجا به مطلبی اشاره میکنند که میخواهند در آخر به آن بپردازند. میفرمایند: «وَ أَخَا ابْنِ عَمِّی دُونَ رِجَالِكُمْ؛ اگر پدرم را میشناسید میدانید که او برادر پسر عموی من است و هیچ یک از مردان شما چنین نسبتی با او ندارد. فقط علی است که برادر آن پیغمبر است.» طبعا وقتی کسی پسرعموی کسی باشد، طرف دیگر هم پسر عموی او میشود؛ ولی میفرماید: پیامبر برادر پسرعموی من است چون مردم میدانستند که پیغمبر وقتی بین مسلمانها اخوت ایجاد کرد خودش با امیرالمومنین برادر شد و او معروف بود که برادر پیغمبر است. مقصود حضرت از بیان همه این نکتهها و این بحثها این است که حقانیت علی و امامت علی علیهالسلام را برای مردم اثبات کنند. این نکته براعت استهلال برای همین مقصود است. این نکات را از اول میگویند تا مردم بدانند چه کسی با آنان سخن میگوید و درباره چه مطلبی صحبت خواهد کرد. از همین جا اشاره میکند که بحث ما مربوط به پسر عمویم علی علیهالسلام است.
وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِیُّ إِلَیْهِ صَلَّیاللَّهُعَلَیْهِوَآلِهِوَسَلَّمَ؛ فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ، صَادِعاً بِالنِّذَارَةِ، مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِینَ، ضَارِباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ، دَاعِیاً إِلَی سَبِیلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ؛ من خودم را به او نسبت دادم و این نسبت عجب نسبت عالیای است! شما میدانید که این پیغمبر در انجام وظیفهاش هیچ کوتاهی نکرد. او بود که با زحمات خود، شما را از پستترین مراتب زندگی اجتماعی به اوج عزت و افتخار رساند. او پیامش را با بیم دادن توأم کرد. در امر هدایت توجه دادن به عواقب وخیم کار نادرست بیشتر از ذکر منافعِ ترک آن کار مؤثر است. مثلاً برای جلوگیری از استعمال سیگار در جامعه میتوانند بگویند: «سیگار نکشید تا بدنتان سالمتر بماند و نشاط بیشتری داشته باشید.» این یک نوع تبلیغ است. نوع دیگر تبلیغ این است که بگویند: «از ضررهای استعمال سیگار ابتلا به سرطان، ناراحتی دستگاه تنفس و دستگاه گوارش است.» این روش دوم خیلی بیشتر مؤثر است. از اینرو پیغمبران همیشه به انذار اهمیت بسیار میدادهاند. این روش را «نذارة» میگویند. حضرت میفرمایند: پیغمبر اکرم وقتی پیامش را آشکار میکرد توأم با انذار و بیم دادن بود تا در مردم بیشتر اثر بگذارد و مبتلا نشوند به عواقب شومی که مشرکین به آن مبتلا شدند. او برای رساندن پیامش از انواع وسایل ممکن استفاده کرد. وقتی میخواهند کسی را به کاری تحریک کنند گاهی از پشت سر او را هل میدهند و گاهی از پیشرو لباسش را میکشند. پیغمبر از همه روشهای ممکن استفاده کرد و هیچ راهی را فروگذار نکرد. هر چه میتوانست تلاش کرد که شما را هدایت کند و از بدبختی نجات دهد. روش او همان روشی بود که قرآن به آن امر میفرماید. مردم را با حکمت (با مطالب یقینی قطعی) و با موعظه (پند و اندرز نیکو) دعوت میکرد به راهی که خدا برای او تعیین کرده بود.
این فرمایشات مقدمهای است برای اینکه مردم خدمات پیامبر را به یاد آورند و بدانند که پیغمبر چه حقی بر گردن آنها دارد و کسی که اکنون با آنها سخن میگوید کسی است که میخواهد آن راه را ادامه دهد و مردم را به آن راه ببرد و دلش میسوزد از اینکه مردم از مسیری که پیامبر به آنها نشان داده بود برگردند و آن هدایتی را که خدای متعال به وسیله پیامبرش به آنها عطا کرده بود فراموش کنند.
وفقنا الله وایاکم ان شاءالله
1 . زیارت جامعه، بحارالانوار، ج99 ص131.
2 . بحارانوار، ج29 ص224.
3 . بحارالانوار، ج39 ص55.
4 . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2 ص 26.
5 . کهف، 6.
6 . توبه، 128.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/10/08 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یَكْسِرُ الْأَصْنَامَ، وَ یَنْكُثُ الْهَامَ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ، حَتَّى تَفَرَّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، وَ نَطَقَ زَعِیمُ الدِّینِ، وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّیَاطِینِ، وَ طَاحَ وَشِیظُ النِّفَاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقَاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ فِی نَفَرٍ مِنَ الْبِیضِ الْخِمَاصِ، وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ، وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتَاتُونَ الْقد، أَذِلَّةً خَاسِئِینَ، تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُم؛
در توضیح خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به این بخش رسیدیم که حضرت مردم حاضر در مسجد را مورد خطاب قرار میدهند و خود را معرفی میکنند. از قرائن معلوم میشود قبلا به مردم اعلام شده بود که قرار است ایشان به مسجد تشریف بیاورند و صحبت کنند. مردم جمع بودند و منتظر. خانمها هم در پشت پرده در کنار حضرت بودند. حضرت خطاب به حضار شروع به خطبه کردند: أیها الناس اعلموا أنی فاطمة و أبی محمد ... . در چینش بخشهای این خطبه نکتههای روانشناختی بسیار دقیقی رعایت شده است و کسانی که با این مسائل آشنا هستند رموز این بیانات و راز این ترتیب را بهتر میتوانند درک کنند.
هدف حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این خطبه این است که مردم را از اشتباهی که در آن واقع شده بودند نجات دهند؛ اشتباهی که قدر متیقن شیطان در آن دخیل بود. کسان دیگری هم کمبیش در این گمراهی موثر بودند مخصوصا که به نص قرآن، منافقانی در بین مسلمانان وجود داشتند. حضرت در این چند روزی که بعد از وفات پیغمبر اکرم زنده بودند وظیفهای را بر دوش خود احساس میکردند و میخواستند با همان حالت نقاهت و بیماری این وظیفه را ادا کرده و مردم را روشن کنند. از اینروست که شروع به معرفی مقام رسالت کردند و زحماتی که آن حضرت برای هدایت مردم به خصوص مردم جزیره العرب متحمل شدند را یادآوری نمودند.
ایشان این نکته را یادآور شدند که حضرت ختمیمرتبت در ظرف مدت رسالتشان مردم را از چه پستی و ذلتی به چه عزتی رساندند. مردم از زحمات رسول خدا خبر داشتند؛ چراکه از بعثت پیغمبر اکرم و همچنین از رحلت آن بزرگوار مدت زیادی نگذشته بود. مطمئناً جوانها هم از رویدادهای جامعه نوپای اسلامی بیخبر نبودند و میدانستند که پدر و مادرشان چه زحماتی کشیدهاند تا جامعه اسلامی به اینجا رسیده است. اما انسان فراموشکار است و وقتی نکتهای را فراموش کرد مثل این است که آن را نمیداند. گاهی انسان چیزهایی را میداند و به این دانستههایش توجه دارد و آگاهانه و هوشیارانه به آنها میاندیشد؛ اما گاهی بر این دانستهها گرد و غبار فراموشی مینشیند. وضعیت چنین انسانی به گونهای است که اگر از او بپرسند میتواند جواب دهد اما این علم چندان تأثیری در رفتار او ندارد.
بنده از دوران کودکی وقتی داستانهای صدر اسلام را میشنیدم برایم معما بود که چه طور ممکن است مردمی که سالها پای منبر پیغمبر بوده و در رکاب ایشان در جنگها شرکت کرده بودند با تنها دختر باقی مانده از او این گونه رفتار کنند؟! و یا با آن همه سفارشات پیامبر چه طور داستان کربلا پیش آمد و در این فرصت کوتاه بعد از رحلت پیغمبر، مسلمانان با نوه پیغمبر آن گونه رفتار کردند؟! واقعاً نمیتوانستم درست تصور کنم که چه طور چنین چیزی ممکن است. تا اینکه نهضت امام قدسسره شروع شد. با جریاناتی که در مسیر این نهضت اتفاق افتاد خیلی از معماها برایم حل شد. واقعاً انسان موجودی است که خیلی چیزها را فراموش میکند.
به هر حال اگر بخواهند چنین کسی را آگاه و بیدار کنند و از حالت فراموشی خارج کنند هیچ راهی ندارند جز اینکه داستانهای گذشته را به خاطرش آورند تا در او ایجاد انگیزه کنند. مردم عرب خودشان میدیدند که چه وضعی داشتند و به برکت اسلام و رهبری پیامبر اسلام به چه عزتی رسیدهاند. آنها میدانستند اما غفلت میکردند. همه ما هم میدانیم که امام قدسسره به جامعه ما چه خدمتی کرد، نه تنها به جامعه ما بلکه به همه شیعیان و به همه مسلمانان عالم و بلکه به همه مستضعفین عالم حتی از غیر مسلمانها؛ اما خیلی وقتها فراموش میکنیم که از این نعمت قدردانی کنیم.
خداوند در فطرت ما عاملی قرار داده است که باعث میشود از کنار احسان دیگران بیخیال نگذریم و تا از آن قدردانی نکنیم آرام نگیریم. مثالی بیادم آمد که خوب روشن میکند که فطرت انسان چه قدر پاک است و خداوند در درون فطرت انسان چه انگیزههای نورانیای قرار داده است حتی در افرادی که از حقایق اسلام دورند. در زمان زلزله رودبار بنده برای کنفرانس فلسفه در آمریکا بودم. اتفاقاً شب جشن استقلال آمریکا بود. آخرهای شب ما به همراه میزبانمان که یکی از اعضای هیئت نمایندگی ایران بود از نیویورک به نیوجرستی میرفتیم. ما با همین عمامه در ماشین نشسته بودیم. دیدیم یک شورلت بزرگی که چند دختر و پسر سوار آن بودند اصرار میکرد که بیاید نزدیک ما تا سرنشینهایش با ما صحبت کنند. مدام اشاره میکردند. بالاخره رانندهمان دید چارهای نیست؛ صبر کرد تا آنها نزدیک ما شدند. آن دختری که جلوی ماشین نشسته بود دستش را بلند کرد و صدا زد: «همدردی من را به خاطر زلزله رودبار بپذیرید!» آن دختر با آن وضع، از لباسم فهمیده بود که من ایرانی هستم و به یاد زلزله رودبار افتاده بود، و تا اظهار تسلیت نکرد آرام نگرفت. میخواهم عرض کنم که خدا در وجدان و فطرت ما عواملی را قرار داده که در برخی مواقع ما را راحت نمیگذارند. مثلا وقتی انسان از کسی احسانی میبیند تا از او تشکر نکند دلش آرام نمیگیرد.
حال مردمی که از پستترین شرایط زندگی به عزتمندترین وضع در دنیا رسیدهاند میدانند عامل این عزتمندی پیغمبر اکرم است. اگر توجه داشته باشند به خدمتی که پیغمبر به آنها کرده حتما وجدانشان آرامشان نمیگذارد و حال که پیامبر از دنیا رفته از بازماندگانش تشکر میکنند. ولی انسان فراموشکار است. مدتی از آن دوران گذشته و پیغمبر هم از دنیا رفته است. لذا حضرت زهرا سلام اللهعلیها تلاش میکنند که این حس را در مردم بیدار کنند. برای این منظور باید به یادشان بیاورد که شما چه بودید و پدر من شما را به کجا رساند. از اینرو ابتدا میفرمایند: پدر من برای ابلاغ رسالت الهی زحمات فراوانی متحمل شد اما این رسالت تنها این نبود که بیاید بگوید: «من از طرف خدا برای شما پیغامی دارم. خدا فرموده: بگویید لاالهالاالله و بتها را نپرستید» و دیگر تمام شود؛ بلکه این ابلاغ رسالت تبعات زیادی داشت. کار به درگیریها، کشت و کشتارها و جنگها کشید. حضرت رسول صلیاللهعلیهآله در مقام ابلاغ این رسالت آن قدر سختی کشید که فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت».1
حضرت زهرا سلاماللهعلیها فهرستوار به برخی از این زحمات اشاره نموده و میفرمایند: «خدا بر شما منت گذاشت و به برکت پدرم به شما عزت بخشید». حضرت این نحو بیان را از قرآن اقتباس کردهاند و مرتب آیات قرآن را هم تلاوت میکنند. در قرآن مکرر از این شیوه استفاده شده است. در سوره انفال آیه 24 و 25 میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْییكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُون * وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب. در این آیات موضوع اطاعت از پیغمبر مطرح شده و اینکه اطاعت از ایشان مایه حیات است و بعد تهدید میکند که اگر با پیامبر مخالفت کنید به فتنهای عظیم مبتلا خواهید شد. در ادامه برای اینکه در مردم انگیزه اطاعت از رسول ایجاد شود میفرماید: وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِی الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَیَّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ به یاد آورید که شما گروه اندک و مستضعفی در جامعه بودید. شما مثل کبوتری در مقابل عقاب بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند. خدا به شما پناه داد، شما را یاری کرد و به شما روزی خوب مرحمت فرمود. همه اینها برای این است که شکرگزار باشید. وقتی خدا میگوید: «این نعمتها را به شما دادیم تا شکر کنید» میخواهد ما شکر کنیم تا کمال پیدا کنیم و لیاقت رحمتهای بیشتری را بیابیم. او نه از شکر ما نفع میبرد و نه از کفران ما ضرری.
گویا کلمات حضرت زهرا سلاماللهعلیها تفسیری برای این آیات است. حضرت میفرمایند: رسول خدا شیفته هدایت مردم بود به گونهای که از پشت به گردن مردم فشار میآورد که بروید و از جلو آنها را میکشید؛ یعنی تمام توانش را صرف میکرد تا مردم را هدایت کند. کار او فقط دعوت نبود بلکه از هیچ کمکی دریغ نکرد تا اینکه مکه را فتح کرد و بتها را شکست و جمجمهها را به زمین انداخت؛ حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ؛ تا اینکه اجتماع کفار و مشرکین که با هم ائتلاف کرده بودند و جنگی همچون جنگ احزاب را راه انداخته بودند از هم پراکنده شد و شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند. حَتَّى تَفَرَّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ؛ اینجا تعبیری بسیار ادبیانه و زیبا بکار میبرند؛ شب را به پرده تاریک سیاهی تشبیه میفرمایند که دریده شد و از شکافتن آن، سپیده صبح ظاهر شد. اوائل بعثت پیغمبر اکرم برای مسلمانان دورهای بسیار تیره و تار بود و بر مردم بسیار سخت میگذشت و خدا لطف کرد و آن پرده شب درید و صبح امید دمید. وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ؛ تا آن زمان حق به خوبی آشکار نبود. تلاش رسول خدا زمینهای فراهم کرد که حق آشکار شود و ژرفای حق برای مردم روشن شود. وَ نَطَقَ زَعِیمُ الدِّینِ؛ کسی که سردمدار دین بود به سخن درآمد. گویا پیش از این حرفی برای گفتن نداشت؛ چراکه کسی توجه نمیکرد. وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّیَاطِینِ؛ شیاطین چنان بلبله میکردند که نمیگذاشتند حرف حق به گوش کسی برسد. این تعبیرات بسیار تعبیرات زیبایی است. «شقاشق» جمع «شقشقة» است. شتر در حالت غضب یا مستی، تکه گوشتی از دهانش بیرون میآید و مدتی بلبل، بلبل میکند. این گوشت مدتی در کنار دهانش حرکت میکند تا کمکم آرام میشود و دوباره گوشت را فرو میبرد. اسم این گوشت «شقشقة» است. حضرت میفرمایند: آن زمان سخن حق به گوش کسی نمیرسید؛ برعکس این بلبله شیاطین بود که فضا را پر میکرد. کمکم این بلبله شیاطین فروکش کرد و لال شدند و سخنگوی دین شروع به سخن کرد و حرفش شنیده و برای مردم قابل فهم شد. وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشِّقَاقِ؛ حضرت کفر و عناد آنها را تشبیه میفرماید به گرههایی که در کار پدید میآید و نمیگذارد کار روال خودش را پیدا کند. گویا به کار پیغمبر اکرم گره افتاده بود و باز نمیشد. مدتی این چنین بود تا کمکم این گرههای کفر باز شد. وَ طَاحَ وَشِیظُ النِّفَاقِ؛ نفوذیهای نفاق که وارد صفوف مسلمانها شده بودند بیرون ریخته شدند. وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْإِخْلَاصِ؛ گویندههای شیاطین لال شدند و سخنگوی اسلام گویا شد. کمکم دعوت پیامبر به گوش شما رسید و باور کردید؛ اما عده شما چه قدر بود؟ فِی نَفَرٍ مِنَ الْبِیضِ الْخِمَاصِ؛ در میان یک گروه اندکی که از ضعف جسمانی همیشه رنگپریده بودند و شکمشان به پشتشان چسبیده بود. اینها مسلمانان مخلصی شدند. وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ؛ عرض کردم که این کلمات حضرت مثل تفسیری برای آن آیات است. در اینجا به آیه 103 سوره آلعمران اشاره میکنند که میفرماید: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّار فَأَنقَذَكُم مِّنْهَاِ؛ و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراكنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آرید كه چگونه دشمن یكدیگر بودید و او میان دلهاى شما الفت ایجاد كرد و به بركتِ نعمتِ او، برادر شدید و شما بر لبِ حفرهاى از آتش بودید؛ خدا شما را از آن نجات داد.» قبایل عرب همه با هم دشمن بودند؛ اما به برکت اسلام به هم محبت و الفت پیدا کردند.
باز تعبیرات ادبی بسیار زیبایی به کار میبرند و میگویند: مُذْقَةَ الشَّارِبِ؛ حالِ شما همچون جرعه آبی بود که مردم میتوانستند شما را ببلعند. وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ؛ هر کس در شما طمع میکرد میتوانست شما را برباید. وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ؛ شما همچون شعله آتشی بودید که شخصی شتابان بخواهد آن را بگیرد و زود ببرد که دستش نسوزد و آتش هم خاموش نشود. تا این اندازه سست و در معرض خاموش شدن بودید. با این حال زندگی کردید تا به اینجا رسیدید. وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ؛ لگدمال قدمهای دیگران بودید. تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ؛ آب نوشیدنی شما از آبشخوری بود که آلوده به ادرار شتر و گلآلود بود. وَ تَقْتَاتُونَ الْقد؛ «قد» به پوست و رودههای باقی مانده از گوسفند کشته شده میگویند که غیر از فقرا و گرسنگان کسی از آن استفاده نمیکند. میفرمایند: غذای شما پوست و روده خشک شده گوسفند بود که ناچار بودید از آن غذا تهیه کنید. این وضع زندگی مادی شما بود. أَذِلَّةً خَاسِئِینَ؛ از نظر اجتماعی هم در بین مردم ذلیل و خوار بودید و هیچ کس به شما اهمیتی نمیداد. تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ؛ باز اشاره میفرمایند به آیه 26سوره انفال که آن را قبلاً قرائت کردم.
حضرت این نکات را میفرمایند تا وجدان مردم مقداری بیدار شود و متوجه شوند که در مقابل چه کسی هستند بلکه یک نفر هدایت شود، والا مسأله فدک بهانهای برای هدایت بود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج39 ص55.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تــاریـخ 1389/10/15 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی، وَ بَعْدَ أَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ، وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتَابِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ، أَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّیْطَانِ، وَ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ، قَذَفَ أَخَاهُ فِی لَهَوَاتِهَا، فَلَا یَنْكَفِئُ حَتَّى یَطَأَ جناحهاصِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ، وَ یُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَیْفِهِ، مَكْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ، وَ مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ، قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَیِّدَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً نَاصِحاً، مُجِدّاً كَادِحاً، لا تأخذه فی الله لومة لائم وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیَةٍ مِنَ الْعَیْشِ، وَادِعُونَ فَاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبَارَ، وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتَال؛
آنچه قرائت شد فرازی از خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود که بخشهایی از آن را قبلا خوانده بودیم. ابتدا عبارات تلاوت شده را ترجمهای تحتالفظی میکنم و بعد در حدی که خدای متعال توفیق دهد توضیحاتی عرض مینمایم. تا اینجا حضرت خطاب به مردم ضمن اشاره به اهمیت رسالت پیامبر و زحماتی که برای هدایت مردم متقبل شدند فرمودند: شما در شرایط بسیار سختی بودید. وضعیت اقتصادی شما به حدی ضعیف بود که حتی آب آشامیدنی سالمی نداشتید و غذایتان بسیار غذای پستی بود. در دنیا جایگاه و اعتباری نداشتید و از لحاظ فرهنگی در نهایت پستی زندگی میکردید.
فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؛ خدای متعال به برکت پدرم محمد صلیاللهعلیهوآله شما را از این گرفتاریها نجات داد. بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی؛ تعبیر «بعد اللتیا و التی» یعنی شما نجات پیدا کردید ولی نه به سادگی بلکه بعد از حوادث فراوان. بعد برای اشاره به تفصیل برخی از آن حوادث میفرمایند: از وقتی که پیغمبر مبعوث به رسالت شدند تا زمانی که شما را نجات دادند مشکلات فراوانی را تحمل کردند؛ از جمله اینکه: مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجَالِ؛ به مردان دلاوری مبتلا شد که با او جنگیدند. وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتَابِ؛ گرگان عرب و سرکشان یهود و نصاری به جانش افتادند. باید برای نجات شما در مقابل همه اینها مقاومت میکرد. بعد به آیه 64از سوره مائده اشاره میکنند و میفرمایند: «كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ؛ هر آتش جنگی که آنها افروختند خدای متعال آن آتش را خاموش کرد» اما چگونه؟ أَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّیْطَانِ، وَ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ؛ هرجا شاخ شیطان ظاهر شد یا درندگان مشرک دهانهایشان را باز کردند که شما را ببلعند پیغمبر برادرش علی را در دهان این درندگان انداخت تا شما سالم بمانید. «لهوات» گوشتهای ته حلق است. لَا یَنْكَفِئُ حَتَّى یَطَأَ جناحها بِأَخْمَصِهِ؛ وقتی علی در دهان آنها میافتاد آنها را رها نمیکرد و در مقابلشان تسلیم نمیشد تا اینکه زیر قدمهای خود لگدمالشان میکرد. وَ یُخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَیْفِهِ؛ و آتش افروخته را با شمشیر خود خاموش میکرد. مَكْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ وَ مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ؛ وقتی پای کار خدا به میان میآمد علی سر از پا نمیشناخت و هیچ نیرویی را برای خودش ذخیره نمیکرد. هر زحمتی بود تحمل میکرد و هر رنجی بود به جان میخرید. چند روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است که در آنها تعبیر «فی ذات الله» به کار رفته است. شیعه و سنی نقل کردهاند که: علی ممسوس فی ذات الله،1 و نیز نقل شده است که: علی خشن فی ذات الله،2 و اینجا میفرمایند: مکدودا فی ذات الله؛ یعنی علی در امر خدا کوشا بود. قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؛ در اینجا حضرت بر صفت «قریب» به خصوص تکیه میکنند؛ چراکه امیرالمؤمنین علیهالسلام هم قرابت نسبی با پیغمبر داشت و پسر عموی رسول خدا بود و هم قرابت سببی داشت و داماد پیغمبر بود. این قرابت مخصوص علی بود.
توجه بفرمایید! حضرت زهرا سلاماللهعلیها در اینجا که میخواهد بفرماید پدرم چگونه شما را از بدبختیها نجات داد، شروع به توصیف امیرالمومنین علیهالسلام میکنند. میفرمایند: پدرم شما را نجات داد؛ اما به وسیله کسی که این اوصاف را دارد؛ سَیِّدَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ؛ سرور اولیای خداست. مُشَمِّراً نَاصِحاً، مُجِدّاً كَادِحاً؛ کسی است که آستینها را بالا زده و با کمال خیرخواهی، با کمال کوشش و با نهایت سعی و تلاش آماده هر نوع فعالیتی است. «مشمر» یعنی آستین بالا زده و مهیا شده برای ورود در کار. لا تأخذه فی الله لومة لائم؛ در مورد امر خدا هیچ ملامتگری نمیتوانست او را از کار خودش باز دارد.
در ادامه حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطاب به همین مسلمانانی که در مسجد جمع شدهاند و حضرت مشغول خطبه خواندن برای آنها هستند میفرمایند: پیامبر بوسیله برادر و پسرعمّش علی صلواتاللهعلیهما این چنین به اسلام و شما مسلمانان خدمت کردند. اما شما چه کردید؟ وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیَةٍ مِنَ الْعَیْشِ؛ شما به فکر راحتی و زندگی مرفه خودتان بودید، وَادِعُونَ؛ راحت لمیده بودید و استراحت میکردید، فَاكِهُونَ؛ مشغول شادی و مزاح و خوشگذرانی بودید، آمِنُونَ؛ احساس خطری نمیکردید.
داستان جنگهای علی همه عالم را پر کرده است و چیزی نیست که نیاز به شرح داشته باشد؛ ولی چون در خطبه اشاره شده اجمالا عرض میکنم که تنها در جنگ احد، بر تن امیرالمومنین هشتاد زخم از ضربه شمشیر و نیزه نشست. زنان زخمبند که بدن علی را زخمبندی کرده بودند میگفتند: ما پارچه را از یک طرف زخم وارد میکردیم و از طرف دیگر بیرون میکشیدیم ولی علی اصلا اظهار درد نمیکرد. چه صبری است صبر علی! در حالی که پیغمبر با تنی مجروح بر زمین افتاده بود یکییکی اصحاب را به اسم صدا میزد و میفرمود: «من اینجا هستم؛ به کمک من بیایید!» ولی آنها از معرکه فرار میکردند تا خودشان را نجات دهند! قرآن هم به این جریان اشاره دارد و میفرماید: «وَالرَّسُولُ یَدْعُوكُمْ فِی أُخْرَاكُمْ؛3 شما پا به فرار گذاشتید در حالی که پیغمبر پشت سر شما افتاده بود و شما را صدا میزد.» فقط علی بود که به یاری رسول خدا آمد و هشتاد ضربه را تحمل کرد تا پیغمبر را نجات دهد.
تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ؛ اما شما نه تنها کاری نمیکردید بلکه منتظر بودید ببینید چه بلایی بر سر ما میآید؛ منتظر بودید که حوادثی به ضرر ما اتفاق بیافتد. وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبَارَ؛وقتی کسی در حادثهای جایی پناه گرفته و از دور مواظب است ببیند چه حادثهای اتفاق میافتد، این حالت را «توکف خبر» میگویند. حضرت میفرمایند: علی با هشتاد ضربه شمشیر و نیزه بر زمین افتاده بود و شما سَرَک میکشیدید ببینید کار به کجا میانجامد.وَ تَنْكِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ الْقِتَال؛ آن جایی که باید پیش میرفتید عقبنشینی میکردید و وقتی دعوت به جنگ میشدید فرار میکردید. این وضع شما بود و آن وضع پدر و پسر عمّم! تا آنکه بالاخره خدا اسلام را پیروز کرد و شما را نجات داد.
برای اینکه تا اندازهای با این بیانات آشنا شویم باید صحنهای را که این سخنرانی در آن واقع شده درست مجسم کنید. حدود دو ماه از رحلت پیامبر گذشته است که حضرت برای خطبه خواندن به مسجد آمدهاند. مردم به اصطلاح مصیبتزدهاند و پیغمبری را که چنین عزت و سعادتی به آنها بخشیده است از دست دادهاند. از این پیغمبر یک دختر به جا مانده است و خبر داده که میخواهم برای شما صحبت کنم. آنها هم جمع شدهاند تا صحبتش را بشنوند. در چنین شرایطی باید چه بگوید؟ اگر شرایط، عادی باشد قاعدتا باید یادی از پدر کند و به مردم هم تسلیت بگوید و از خداوند برای خود و آنها طلب اجر کند و به مردم نصحیتی نماید. اما حضرت میفرمایند: «پدر و شوهر من برای نجات شما میجنگیدند و شما پا به فرار میگذاشتید و خیلی راحت خوابیده بودید!» البته همه آنها اینگونه نبودند و بالاخره در میانشان کسانی هم بودند که میجنگیدند؛ اما روشن است که غالب مخاطبان آنگونه بودند که حضرت میفرمایند. وقتی حضرت اینگونه آنها را توصیف کرد کسی اعتراض نکرد و نگفت: «چرا به ما توهین میکنی؟ ما چه قدر زحمت کشیدیم جنگ کردیم جهاد کردیم پدرت را یاری کردیم و ...»؛ بلکه همه آرام گوش میکردند. هیچ کسی نقل نکرده که کسی اعتراض کرده باشد؛ بلکه در برخی نقلها آمده است که متصدیان امر گفتند: «آنچه گفتی درست است؛ اما ما برای این کار عذری داشتیم!» اگر انسان این صحنه را درست مجسم کند برای او روشن میشود که هدف حضرت از بیان این خطبه رسیدن به فدک و مال دنیا نبوده است.
البته ما به بیش از این معتقدیم؛ ما معتدیم که حضرات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین کمبیش از سرنوشت خودشان خبر دارند. مخصوصاً با توجه به اینکه پیغمبر اکرم به حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرموده بودند که: «تو اول کسی هستی که به من ملحق میشوی» حضرت میدانستند که عمرشان خیلی طولانی نخواهد بود. حال که حضرت میدانند چند روزی بیشتر از عمرشان باقی نمانده، و تنی رنجور و بیمار دارند و پهلو و صورتشان مجروح است و غصه رحلت پدر دلشان را آزرده، آیا در چنین حالتی دنبال ایناند که پولی به دست آورند و نانی بخورند؟! هدف حضرت زهرا سلاماللهعلیها چیست که در چنین حالتی اصحاب پدرش را که بسیاری از آنها از بنیهاشم و قریش و از اقوام حضرت بودند با آن تعبیرات تند مخاطب قرار میدهد؟ چرا این چنین به تفصیل به خدمات پدر و شوهرش اشاره میکند؟ پیداست که تنها مسأله این نیست که مزرعهای از ایشان گرفته شده و میخواهند آن را پس بگیرند. آیا کسی که رسول خدا به او گفته است: «تو اولین کسی هستی که به من ملحق میشوی و حیاتت طولی نمیکشد» این همه زحمت به جان میخرد تا مزرعهای را پس بگیرد؟! ثانیا آیا راه پس گرفتن مزرعه این است که بیاید اینگونه مردم را توبیخ کند؟! شاید خیلی راه سادهتری داشت. کافی بود بگویند: «من دختر پیغمبرم! احترام پیغمبرتان را نگه دارید و نان ما را قطع نکنید!» شاید اگر به این زبان میگفتند خیلی مخالفت نمیکردند؛ دستکم عدهای از مسلمانان با ایشان همراهی میکردند و میگفتند: «اینکه چیزی نیست اگر مال خودمان هم بود از آن میگذشتیم.» اما وقتی حضرت با این زبان توبیخ سخن میگویند انسان مطمئن میشود که این داستان فقط برای گرفتن یک مزرعه نبوده و مسأله چیز دیگری است.
فاطمه میدید که مسیر رسالت و هدایت پیغمبر و آن راهی که خدای متعال به وسیله پیغمبر برای سعادت انسانها باز کرده در حال منحرف شدن است. نگرانی و ترس فاطمه از این انحراف بود. اما برای اینکه در این فرصت کوتاه به همه بفهماند که حق با اوست و راهی که دیگران میروند اشتباه است، باید کاری کند کارستان! باید کاری کند که داستانش تا آخر بماند. باید ثابت کند که علی است که لیاقت جانشینی رسول خدا را دارد و دیگران این صلاحیت را ندارند. از این رو داستان فدک را پیش کشید تا ثابت کند که اینها نه صلاحیت قضاوت دارند و نه از قرآن و نه از مسائل شرعی بهرهای بردهاند و نه سابقه درخشانی در زمان پیامبر و در زمان جنگها دارند.
در هیچ یک از تواریخ نیامده که یکی از این سرانی که در آن زمان معروف بودند شجاعتی به خرج داده باشند و یا مشرکی را کشته یا زخمی کرده باشند. در جنگ احد یک نفر نقل نکرده است که یکی از این اشخاص یک شمشیر زده باشد! این سابقه و این معلومات ثابت میکند که اینان به درد این کار نمیخورند. کسی که جانشین پیغمبر میشود باید بتواند احکام پیغمبر را اجرا کند. فاطمه باید عملا نشان دهد که اینها صلاحیت اجرای این احکام را ندارند؛ چون علمش را ندارند.
مگر این خانواده همان کسانی نبودند که سه روز روزه گرفتند و نان افطار را به یتیم و فقیر و اسیر دادند و با آب افطار کردند؟ آیا چنین افرادی غصه شکم بچهیشان را میخورند؟! همه اینها مقدمه بود برای اینکه مردم را متوجه اشتباهشان کنند و به آنها بفهمانند که اگر بناست انتخاب هم کنید بر اساس معیار صحیح انتخاب کنید. از اینرو کلام را چنان شروع کردند که هم عواطف مردم تحریک شود و هم احساس مسئولیت کنند. در این خطبه جهات روانشناختی، بسیار عالی رعایت شده است تا مردم را آماده پذیرش حق کنند. اینها مقدمه برای ترسیم راه صحیح نبوت و رسالت و شناساندن معیارهای صحیح حاکم اسلامی و ادامه دهنده راه پیامبر است. مسأله فدک و امثال آن بهانهای برای طرح این مسائل بود. انشاءالله اگر خدا توفیق دهد بقیه خطبه را در جلسات آینده تلاوت میکنیم تا از برکات این خطبه شریف، بیشتر بهرهمند شویم.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج39 ص313.
2 . بحارالانوار، ج21 ص373.
3 . آلعمران، 153.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/10/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در ادامه قرائت خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها، به این بخش رسیدیم که حضرت، مردم حاضر در مسجد را مورد خطاب قرار میدهند و ضمن اشاره به خدمات فراوان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به آنها، میفرمایند: «در طول این مدت کسی که بیش از همه برای پیشرفت اسلام، دفاع از مسلمانان و مبارزه با مشرکین زحمت کشید علی علیهالسلام بود.» در اینجا تعبیرات بسیار لطیف و ادیبانهای به کار برده بودند که در جلسه قبل به آنها اشاره کردم.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ادامه به رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اشاره میکنند و به بیان حوادثی میپردازند که بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اتفاق افتاد. از اینجا به بعد آرامآرام لحن کلام حضرت نسبت به مخاطبان تند میشود. حوادثی که حضرت به آنها اشاره میکنند با ذکر تمام جزئیات حتی اسم اشخاص و کیفیت کارهایی که انجام دادند و تأثیری که این اعمال آنها در مسیر جامعه اسلامی داشت در کتب تاریخی آمده است. اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها از کسی اسم نمیبرند.
از اینجا به بعد بحث اصلی خطبه آغاز میشود. این قسمت از خطبه را از چند جهت میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد. یک جهت جنبه ادبی خطبه و توضیح تعبیرات و کلمات آن است. جهت دیگر پرداختن به مطالب تاریخی خطبه و شناخت دقیق حوادثی است که به آنها اشاره شده است. نکته دیگر توجه به هدف اصلی خطبه است، یعنی هدایت مردم و جلوگیری از انحرافی که در شرف انجام بود و انجام هم گرفت. محور این بحث، جانشینی پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که بحثی کلامی- اعتقادی است. بنده با این بحث ناآشنا نیستم اما سبک بحثهای ما در اینجا بیشتر جنبه اخلاقی دارد؛ یعنی هدف از این جلسات این است که الگویی رفتاری برای خودمان پیدا کنیم. البته معنای این سخن این نیست که آن بحثها لازم نیست؛ بلکه آن بحثها لازم است و بیش از هزار سال هم هست که بزرگان ما صدها کتاب کوچک و بزرگ در این باره نوشتهاند که یکی از آنها کتاب الغدیر است. اما آنچه مورد توجه ماست این است که ما با دقت در این مباحث، بصیرت در دین پیدا کنیم، بتوانیم حوادث زمان خودمان را تفسیر کنیم و وظیفه خودمان را در این زمان تشخیص دهیم. چون این حوادث مشابهاند و به قول معروف، تاریخ تکرار میشود. قرآن هم به این معنا اهتمام دارد و از این جهت، تاریخ گذشتگان به خصوص تاریخ بنیاسرائیل را چندین مرتبه ذکر میکند.
برکاتی که در دهههای اخیر نصیب امت اسلامی شده که مهمتر از همه آنها پیروزی انقلاب اسلامی ایران است به واسطه درسهایی است که از تاریخ گرفته شده و به برکت عزاداریهای سیدالشهدا و زنده نگهداشتن تاریخ کربلاست. ما وظیفه خودمان را در این زمان فهمیدیم؛ فهمیدیم که باید چه کار کنیم تا به دامی که کوفیان در آن افتادند نیافتیم. اگر این حوادث را زنده نگه نداشته بودیم، تدریجاً غبار تاریخ روی آنها را میگرفت و برخی تاریخنویسانِ مزدور هرچه دلشان میخواست مینوشتند و ما هم منحرف میشدیم. بزرگانی در این مسیر لغزیدهاند که انگشت حیرت به دهان انسان باقی میماند. غزالی که یکی از علمای بزرگ و معروف اسلام است و کتاب «احیاءالعلوم» او کتابی پرمحتوا و مفید است در داستان کربلا مرتکب اشتباهی باور نکردنی شده است. در همین کتاب احیاءالعلوم اشارهای به داستان کربلا دارد و ضمن احترام به سیدالشهدا علیهالسلام میگوید: «ما حق نداریم یزید را لعن کنیم؛ چراکه احتمال میدهیم توبه کرده باشد!» آیا چنین احتمالی درباره هر جنایتکار و ظالمی داده نمیشود؟!
ما به دنبال عبرت گرفتن از تاریخ و حوادث صدر اسلام هستیم برای حوادثی که در پیش داریم؛ حوادثی که میدانیم گرچه رنگ عوض میکند اما ماهیتاً تکرار خواهد شد و امروز یا فردا اتفاق خواهد افتاد. در روایتی نبوی درباره تکرار تاریخ بنیاسرائیل در امت اسلام آمده است که: لَوْ أَنَّ أَحَدَهُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه.1 این احتمال وجود دارد که باز هم فتنه دیگری اتفاق بیافتد و احتمال آن بسیار قوی است؛ چراکه شیطان هنوز زنده است و از قَسَمی که برای نابودی انسان خورده برنگشته است و بنا ندارد که قسمش را بشکند. از طرفی روزبهروز بر تجربهاش افزوده میشود. اگر در این فتنه شکست خورد و آنگونه نشد که میخواست، آن را بررسی میکند تا اشکالش را بر طرف کند و در دفعه بعد موفق شود.
از آنجا که مراد ما از مرور این خطبه، استبصار از حوادث تاریخی است لذا خیلی اصرار نداریم که اسم کسی را ببریم. آنچه برای ما مهم است این است که از لحن کلام حضرت زهرا سلاماللهعلیها بفهمیم که مردم آن زمانه چه روحیهای داشتهاند و بر جامعه آن روز چه فضایی حاکم بوده است. غیر از شواهد تاریخی که ارزش خودش را دارد از لحن این کلام، انسان میفهمد که آدمیزاد چهقدر ممکن است تغییر کند و چه خطرهایی بر سر راه اوست. ما تافته جدابافتهای نیستیم. ممکن است ما هم یک روز مرتکب همین اشتباهات بشویم. باید ریشه آن خطاها را بشناسیم و اگر دیدیم آن ریشهها در ما هم هست آنها را بخشکانیم. این هدف اصلی ما از بررسی این خطبه است.
در مروری که بر خطبه حضرت داشتیم صحبت ایشان به وقایع بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رسید. حضرت در این بخش میفرمایند: فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دَارَ أَنْبِیَائِهِ، وَ مَأْوَى أَصْفِیَائِهِ، ظَهَرَ فِیكُمْ حَسِیكَةُ النِّفَاقِ؛2 حتما از این تعبیرات، اشخاصی خاص مورد نظر حضرت است؛ اما همانطور که عرض کردم خیلی ضرورت ندارد که مصداق اینها را تعیین کنیم. میفرمایند: «هنگامی که خدای متعال برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگان را انتخاب کرد و پیغمبر از دنیا رفت، خار نفاق در شما ظاهر شد و رگههای پنهانِ نفاق مثل خاری بیرون زد.» تعبیرات خیلی عجیبی است!
وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّین؛ «جلباب» یعنی روپوش. حضرت میفرمایند: دین روپوش نو و تازهای به تن داشت، ولی وقتی پیغمبر از دنیا رفت این روپوش، کهنه و مندرس شد. وَ نَطَقَ كَاظِمُ الْغَاوِین وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّین الآفلین؛ در میان شما گمراهانی بودند که مهر بر لب زده و تا پیغمبر بود گمراهی خود را پنهان کرده بودند؛ اما وقتی پیغمبر از دنیا رفت به سخن آمدند. اینان افراد فرومایهای بودند که به حساب نمیآمدند. وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ؛ «مبطلین» کسانیاند که یا حرفهای یاوه میزنند یا رفتار غلط دارند. حضرت میفرمایند: «اهل باطل در میان شما سرکردهای داشتند که تا پیغمبر بود چیزی بروز نمیداد؛ اما همین که پیغمبر از دنیا رفت مثل شترِ مستی که بلبل میکند شروع به داد و فریاد کرد.» شما فضا را در نظر بگیرید! دختر پیغمبر این سخنان را به کسانی میگوید که تا دیروز پشت سر رسول خدا نماز میخواندند و شاگردان و اصحابش بودند!
فَخَطَرَ فِی عَرَصَاتِكُم؛ «خطر» به کسی میگویند که خیلی اظهار قدرت کند. حضرت میفرمایند: «این آدم گمنام و بیاعتبار که اهل نفاق و باطل بود، بعد از رفتن رسول خدا در میدان شما جولان داد.» البته معنای این سخن این نیست که همه آنها اینگونه بودند؛ بلکه مقصود برخی افراد است. وَ أَطْلَعَ الشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ؛ در این زمان، شیطان که در کمینگاهی مخفی شده بود وقتی این شرایط شما را دید سرش را از کمینگاه بیرون آورد تا شما را امتحان کند و ببیند آیا زمینه برای فعالیت، آماده است یا نه! هَاتِفاً بِكُم؛ شما را صدا زد. فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِیبِینَ؛ دید که شما برای پیروی از او بسیار آمادهاید، وَ لِلْغِرَّةِ فِیهِ مُلَاحِظِین همین که شما را صدا زد با چشمهایتان جستجو کردید تا بفهمید چه کسی است و چه میگوید. ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ ؛ وقتی این آمادگی را دید تصمیم گرفت شما را به حرکت درآورد. فَوَجَدَكُمْ خِفَافا؛ دید که شما خیلی سبک و آماده حرکتاید، وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفَاكُمْ غِضَابا؛ خواست ببیند تا چه اندازه میتواند شما را تحریک کند؛ کاری کرد که کمی احساساتی شوید. خواست ببیند به محض اینکه تحریکتان کند فورا غضبناک میشوید؛ عقلتان را کنار میگذارید و تابع احساساتتان شوید. حضرت چه تعبیرات زیبایی به کار بردهاند تا به آنها بفهمانند که در چه وضعی هستند.
فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ إِبِلِكُم؛ یکی از رسوم اعراب این بود که هر قبیلهای گله شترهایش را با علامتی داغ میکرد تا معلوم باشد که این شتر و این گله مال این قبیله است. «وسمتم غیر إبلکم» یعنی به جای اینکه شتر خودتان را با علامت خودتان داغ کنید شتر دیگران را علامت زدید، وَ أَوْرَدْتُمْ غَیْرَ شِرْبِكُم؛ هر طایفهای آبشخوری برای گله خود داشت و گله را از آنجا سیراب میکرد. حضرت میفرمایند: «وقتی شیطان شما را به حرکت درآورد رفتید شترهایتان را از آبشخوری غیر از آبشخور خودتان آب دهید.» این هم عکسالعمل بیجای شما در مقابل شیطان بود. هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِیبٌ؛ این عکسالعملی بیجا و خلاف انتظار بود؛ چراکه هنوز چیزی از وفات پیغمبر نگذشته بود. هنوز عهد و پیمانی که با پیغمبر بسته بودید تازه بود و از واقعه غدیر هفتاد و چند روز بیشتر نگذشته بود! وَ الْكَلْمُ رَحِیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلْ؛ هنوز آن زخمی که از وفات پیغمبر خورده بودیم التیام پیدا نکرده بود، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرْ؛ هنوز پیغمبر دفن نشده بود که شیطان شما را فریب داد و به حرکت درآورد و شما به حرفش گوش کردید.
در این باره داستانهایی در تاریخ آمده که جزئیاتش را نقل نمیکنم. اجمالاً آنچه که اتفاق افتاد و تقریباً همه مورخین نقل کردهاند این است که: بعد از رحلت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در حالیکه هنوز علی علیهالسلام مشغول غسل دادن پیغمبر بود ابتدا جمعی از انصار از طایفه خزرج در ثقیفه بنیساعده جمع شدند تا جانشینی پیغمبر را در قبیله خودشان متمرکز کنند. وقتی طایفه اوس متوجه شدند آنها هم آمدند. خبر به مهاجرین که رسید و چند نفر ازآنها هم به جمع انصار پیوستند. کار به جایی رسید که با یکدیگر کتککاری کردند و به روی هم شمشیر کشیدند. سرانجام مهاجرین غالب شدند و اوس و خزرج هم چون با هم رقابت داشتند و هیچ کدام زیر بار دیگری نمیرفتند بیعت کردند. آنچه ما میخواهیم بدانیم این است که چرا کار اصحاب پیغمبر به اینجا کشید که عهدشان را فراموش کردند؟! آیا ممکن است امروز هم برای ما چنین حادثهای اتفاق بیافتد؟
حضرت زهرا سلاماللهعلیها درباره علت این کارشان میفرمایند: ابْتِدَاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ؛ برای این کارِ عجولانه چنین دلیل آوردید که: «میترسیم با رحلت رسول خدا بین مسلمانان فتنهای برپا شود. برای جلوگیری از این فتنه باید جانشینی برای ایشان تعیین کنیم!» حضرت در اینجا از آیهای اقتباس میکنند که خیلی معنادار است؛ میفرمایند: أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكَافِرِینَ؛3 این آیه به بعضی از منافقین اشاره دارد که فرار از فتنه را بهانه اعمال خود قرار داده بودند. خداوند در جواب آنها میفرماید: «شما خود در فتنه هستید.» حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبلا خطاب به آنها فرمودند: «خار نفاق در شما ظاهر شد» و اینجا میفرمایند: «جهنم بر کافران احاطه دارد».
البته باید بدانیم که معنای کفر همیشه انکار خدا و پیغمبر نیست. در قرآن کفر به معانی مختلفی به کار رفته است. در روایات هم آمده است که کفر بر پنج معناست. معنای «کفر» از لحاظ فقهی، کلامی و اخلاقی متفاوت است. یکی از مصادیق کافر کسی است که همه ضروریات اسلام یا بعضی از آنها را انکار کند. این کفر در مقابل اسلام است. اما اگر کسی شهادتین را گفت و قبول کرد که هر چه را که پیامبر گرامی اسلام گفتهاند حق است، چنین شخصی مسلمان است و همه احکام مسلمانان برای او بار میشود. اسلامِ ظاهری، مربوط به اظهار شهادتین و تسلیم شدن در مقابل حکومت اسلامی است. اما ممکن است کسانی این اسلام را داشته باشند ولی مصداق این آیه باشند که میفرماید: وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ.4 این کفر در مقابل ایمان است. کسی که ضروریات اسلام را قبول داشته باشد ولی با اینکه میداند خداوند حکمی را تشریع کرده است بگوید: «من این حکم را قبول ندارم!» چنین شخصی به معنای اول مسلمان است و هیچ ضرری به طهارتش نمیخورد. اما این اعتقاد او کفرِ در مقابل ایمان است، حتی اگر در دلش باشد و بر زبان نیاورد (أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا).5 اثر این کفر در آخرت ظاهر میشود نه در دنیا. نصاب ایمانی که باعث نجات از عذاب آخرت میشود پذیرفتن جمیع اموری است که خداوند نازل کرده است. انکار یکی از آنها مثل انکار کل آنهاست؛ وَیقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا.6 این نص قرآن است که اگر کسی بگوید: «بعضی از اسلام را قبول دارم و بعضی را قبول ندارم» کافر است؛ زیرا ملاک آنچه پذیرفتهایم این است که آنها را پیغمبر از طرف خدا گفته است و چون این ملاک در همه آنچه خدا نازل کرده است وجود دارد، اگر کسی یک مورد را قبول نکرد معلوم میشود که سایر موارد را هم به پیروی از هوای نفس خودش قبول کرده است. از اینرو قرآن میفرماید: أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا. این کفر غیر از کفرِ در مقابل اسلام است. این کفر در مقابل ایمان است که آن ایمان باعث نجات در آخرت میشود. متأسفانه گاهی این دو اصطلاح با هم خلط میشوند. این دو اصطلاح دو معنا از پنج معنایی است که در روایات برای کفر ذکر شده است.
حضرت با این تعبیرات میخواهند در مردم شوک ایجاد کنند و آنها را متوجه اعماق دلشان کنند که ببینند هر چه خدا گفته و آنها میدانند که خدا گفته، قبول دارند یا بعضی چیزهایی هست که میدانند خدا گفته اما نمیخواهند زیر بارش بروند، و بدانند که اگر اینگونه باشند در واقع کافرند.
أعاذنا الله وایّاکم
1 . بحارالانوار، ج21 ص257.
2 . بحارالانوار، ج29 ص225.
3 . توبه، 49.
4 . حجرات، 14.
5 . نساء، 151.
6 . نساء، 150.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/10/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یکی از روشهای تربیتی قرآن کریم این است که مردم را به داستان گذشتگان توجه میدهد و در هر داستانی، توجه مردم را به نکات خاصی جلب میکند. یکی از اهداف پرداختن به این خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها، تأسی به این روش قرآنی است. علاوه بر این میتوانیم با توجه به تأکیدات مکرر مقام معظم رهبری حفظهالله درباره کسب بصیرت، از حکمتهای این خطبه هم بهره بگیریم.
درباره حقیقت بصیرت و راههای کسب آن، هنوز هم ابهامهایی برای بعضیها وجود دارد. به عنوان مقدمه عرض میکنم که منظور از داشتن بصیرت این است که اولاً: انسان با پدیدههای تاریخی و اجتماعی به نظر سطحی نگاه نکند؛ بلکه فکر کند ببیند عمق این پدیده و پشت صحنه آن چیست؛ ثانیاً: به نتایج محدود و زودگذرش اکتفا نکند؛ بلکه تأمل کند ببیند اگر این جریان ادامه پیدا کند به کجا میانجامد. اینها دو ویژگیِ انسانِ با بصیرت است. البته توصیه به ژرفاندیشی و عاقبتاندیشی دستورالعملی کلی است و باز جای این سؤال باقی میماند که: چه کنیم تا ژرفاندیش و عاقبتاندیش شویم. یکی از بهترین راههای کسب بصیرت این است که انسان حوادث گذشته تاریخی را مطالعه کند و رفتارها و برخوردهای افراد مختلف را در این حوادث مورد دقت قرار دهد؛ ببیند چه کسانی سطحینگری کردند و نتیجه این نگرششان چه شد و چه کسانی ژرفاندیشی کردند و از این نگاه عمیق چه به دست آوردند.
یکی از عنایات ویژه الهی به مردم ما که در عالم هیچ قومی این اندازه از آن بهرهمند نبوده و نیست و نخواهد بود توفیق استفاده از داستان عاشوراست. اینکه امام فرمود: «ما هر چه داریم از محرم و صفر است» یک شعار خشک و بیحساب نبود؛ بلکه کاملا واقعبینانه و محققانه این سخن را فرمودند. ما از داستان عاشورا بهرهمند شدیم چراکه در طول هزار و چهارصد سال مدام این حادثه را مرور کردیم و مدام درباره آن فکر کردیم. این داستان را زنده نگه داشتیم و افراد مختلفِ این داستان، رفتار آنها و نتیجه کارشان را به دقت مورد بررسی قرار دادیم. پیروزی انقلاب اسلامی یکی از بزرگترین دستاوردهای این ژرفاندیشی بود. اما آنهایی که سطحی نگاه کردند و گفتند: «امام حسین برای شفاعت ما کشته شد!» آلت دست دشمنان شدند و دشمن از آنها سوءاستفاده کرد.
یکی از حوادثی که متأسفانه ما درباره آن کمکاری کردهایم داستان حضرت زهرا سلامالله علیهاست. ایشان بعد از رحلت پدرشان حدود سه ماه زنده بودند و در طول این مدت کوتاه حوادث عظیمی رخ داده است. برخوردهای حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این حوادث، برخوردهای خاصی است که با همه اشخاص دیگر متفاوت بوده است. اما ما به دقت بررسی نکردیم که ببینیم چرا حضرت چنین برخوردهایی کردند و چرا موضع حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مقابل این حوادث با دیگران تفاوت داشت. برخی هم خیلی کوتهنظرانه به مسأله نگاه کردند و با سادهانگاری تمام گفتند: «این مسأله، مسأله چندان مهمی نبود و تنها مشکل بر سر مزرعهای بود که دولت اسلامی میخواست منافع آن را صرف کشور اسلامی کند اما خاندان پیغمبر میگفتند: نه، این مزرعه را پیغمبر به ما بخشیده و خودمان میخواهیم استفاده کنیم!» به نظر بنده، تفسیر کردن این داستان به این شکل، یکی از بزرگترین ظلمها به حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست؛ چراکه وانمود میکند حضرت برای مال دنیا، بین مسلمانان اختلاف و کشمکش ایجاد کرد! یکی از وظایف ما طلبهها این است که در این مسائل ژرفاندیشی کنیم و با سادهانگاری از کنار آن نگذریم. به این مناسبت ما خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را مطرح کردیم تا کمی درباره آن بحث و مطالعه کنیم و ببینیم واقعا عامل اصلی این واقعه چیست.
در مروری که بر خطبه داشتیم به اینجا رسیدیم که حضرت با لحنی شدید حاضرین در مسجد را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند: «هنوز جنازه پدرم دفن نشده بود که شما مبتلا به غفلت شدید. شیطان سرش را از لاک خود بیرون آورد تا شرایط را بررسی کند و ببیند آیا زمینه گمراه کردن شما فراهم شده است یا نه؟ دید زمینه خیلی آماده است و شما خیلی راحت به سمتی که او میخواهد حرکت میکنید. لذا تصمیم گرفت نقشهاش را به وسیله شما اجرا کند. شما در اثر وسوسه شیطان گمان کردید که برای جلوگیری از اختلاف بین مسلمانان تا هنوز پیغمبر دفن نشده باید جانشینی برای او تعیین کنید! اما متوجه نبودید که این کار شما خود ایجاد فتنه بود؛ أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكافِرِین.»
از این تعبیرات مشخص میشود که نگرش حضرت زهرا سلاماللهعلیها با نگرش سایر مسلمانان صدر اسلام و بسیاری از مسلمانان امروز فرق میکند. قضیهای که اتفاق افتاد این بود که مسلمانان صدر اسلام به بهانه جلوگیری از آشفتگی و اختلاف در جامعه اسلامی جمع شدند و خلیفهای تعیین کردند. آنان به خلافت پیغمبر فقط به عنوان یک ریاست و یک حکومت مینگریستند و تلقیشان این بود که «ما رئیسی داشتیم که از دنیا رفت. حالا باید سعی کنیم از گروه و قبیله خودمان رئیس تعیین شود!» این یک نگرش سطحی بود. اما نگرش حضرت زهرا سلاماللهعلیها بسیار متفاوت با این نگاه ساده بود. ظاهراً این نگرش که حاکم و رئیس باید از ما باشد، مسأله کفرآوری نیست. بلاتشبیه اگر رئیسجمهوری از دنیا برود و حزب و گروهی بگوید: «ما باید رئیس جمهور تعیین کنیم» کسی نمیگوید: «اینها کافر شدهاند!» نهایت حرفی که میزنند این است که: «اینها طالب دنیا هستند» و این اشکالی اخلاقی است. اما حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: «این روشی که شما در پیش گرفتهاید شما را به کفر میکشاند، بلکه همین الان جهنم بر شما احاطه دارد!» این نگرش بسیار متفاوت با نگرشهای سطحی سایر مسلمانان بود.
حضرت با لحنی تندتر خطبه را ادامه میدهند و میفرمایند: «فَهَیْهَاتَ مِنْكُمْ وَ كَیْفَ بِكُمْ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ؛ گویا فریاد میزنند: آهای! شما را به کجا میبرند؟! انتهای این مسیر جهنم است!» دختر پیغمبر بعد از چند روز که از وفات پیغمبر گذشته آمدهاند برای مردم سخنرانی میکنند. خانمی که اهل سخنرانی در میان مردها نبوده اکنون اینگونه فریاد میزند:«أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ كِتَابُ اللَّهِ بَیْنَ أَظْهُرِكُمْ؛ میفهمید شما را در چه راهی میبرند؟! در حالی که قرآن در دست شماست دارند شما را از حق جدا میکنند!» آنها فکر نمیکردند برای این کارشان باید به کلام خدا استناد کنند. آیا در زمان ما برای تعیین رئیس جمهور کسی به این میاندیشد که برویم ببینیم برای این موضوع، قرآن چه گفته است؟ در صدر اسلام با قضیه خلافت یک چنین برخوردی کردند. در آن مقطع زمانی چند گروه بودند که هر یک میخواست رئیس جامعه از گروه آنها باشد. یک گروه چند نفری هم بودند که در مقابل این حرکت ایستادند و آن را نپذیرفتند. مقصود ما از این سخن بررسی کیفیت برخورد افراد است.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها فریاد میزند: «باید سراغ قرآن بروید ببینید قرآن چه میگوید.» بینش حضرت زهرا سلاماللهعلیها این بود که هفتاد روز قبل از وفات پیغمبر برای بعد از وفات پیغمبر فکر شده است؛ نه مردم بلکه خدا تکلیف این مسأله را مشخص کرده است: یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.1 گویا فراموش کرده بودند که هفتاد روز قبل پیغمبر وسط ظهر در هوای گرم مردم را در بیابان نگه داشتند و از آنها برای علی علیهالسلام بیعت گرفتند. عجیب این است که نقل نشده که حتی یک نفر سخن رسول خدا را یادآور شده باشد. وقتی زمینه برای شیطان فراهم باشد اینگونه مردم را از اصل قضیه غافل میکند. در داستان فتنه 88 هم چنین چیزی اتفاق افتاد. کسانی فکر میکردند این داستان، اختلافی بین کاندیداهاست. اما پشت صحنه را نمیدیدند که چه دستی این ماجرا را کارگردانی میکند و چه قصدی دارد. این افراد سطحینگر دقت نمیکردند که چرا در شعارها به اسلام حمله میشود؟ چرا به عزاداران سیدالشهدا حمله میشود؟ چرا به جای جمهوری اسلامی شعار جمهوری ایرانی سرمیدهند؟ چرا آمریکا با ولع از اینها حمایت میکند؟ چرا اینقدر اسرائیل دوستانه با اینها برخورد میکند؟ این سادهاندیشان در جواب این پرسشها میگفتند: «انتخابات است دیگر؛ از این حرفها هم در آن هست!» در صدر اسلام عینا همین دیدگاه حاکم بود. عدهای میگفتند: «جانشین پیامبر باید از گروه ما باشد!» و عدهای دیگر میگفتند: «ما شایستهتریم و باید جانشین از گروه ما باشد!» مهاجرین هم گفتند: «ما چون از خویشان پیغمبریم از دیگران اولی هستیم!» البته همان روز که آمدند علی را برای بیعت گرفتن به زور ببرند، حضرت پرده از این انحراف برداشت و فرمود: «مگر به انصار نگفتید که چون ما نزدیکان پیغمبر هستیم از شما اولی به خلافتیم؟! آیا در بین نزدیکان پیغمبر کسی نزدیکتر از من هست؟ به همان منطقی که شما بر انصار غالب شدید به همان دلیل من میگویم: من باید جانشین باشم.» اما کسی به حرف علی علیهالسلام اهمیت نمیداد. یکی از همان چند نفر با تعبیر زشتی جواب داد: «یا علی تو جوانی؛ حالا بگذار پیرمردها خلافت کنند اگر زنده بودی نوبت به تو هم میرسد!»
وقتی فاطمه سلاماللهعلیها فریاد میزند: «به کجا میروید؟! چرا قرآن را پشت سر انداختید؟!» معنای این سخن این نیست که اوس بر خزرج غالب شود یا خزرج بر اوس! اینکه مخالفتی با قرآن ندارد. مخالفت آنجاست که قرآن چیزی گفته باشد و اینها برخلافش عمل کنند. نگرانی حضرت زهرا سلاماللهعلیها از این است که قرآن کنار گذاشته شود. فریاد زهرا برای این است که اگر این روش ادامه پیدا کند و آنچه قرآن گفته تدریجاً فراموش شود و مبناهای دیگری برای رفتار انسانها تعیین شود و ارزشها را چیزی غیر از قرآن تعیین کند، دیگر چیزی از اسلام باقی نخواهد ماند. حضرت میدید زاویهای در حال شکلگیری است که روح آن کفر است؛ باطن آن انکار «ما انزل الله» است. البته در جلسه قبل عرض کردم که این کفر، کفر فقهی و در مقابل اسلام نیست؛ بلکه کفر ایمانی و در مقابل ایمان است. چنین شخصی بعضی از فرمانهای الهی را از ته دل باور ندارد. این کفر موجب بدبختی آخرت میشود نه موجب کفر دنیایی یعنی نجاست و ارتداد فقهی و امثال آن.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: كتاب الله بین أظهركم؛ قرآن در دست شماست. أموره ظاهرة و أحكامه زاهرة و أعلامه باهرة و زواجره لائحة و أوامره واضحة؛ قرآن دستوراتش را خیلی روشن بیان کرده است. قد خلفتموه وراء ظهوركم؛ شما قرآن را پشتسرتان انداختید. أرغبة عنه تریدون؛ آیا میخواهید از قرآن اعراض کنید؟! یعنی رفتار یک جامعه یا بر اساس دستورات قرآن است یا مبنای دیگری دارد. اما اسلام، قرآن را منبع و مبنای عمل ما میداند و باید هر چه قرآن میگوید، عمل کنیم. قرار دادن چیز دیگری در کنار قرآن، شرک است. اگر آرای مردم، منشور سازمان ملل و ... را به عنوان منبع در کنار قرآن مطرح کنیم مرتکب شرک در تشریع شدهایم. آن روز گفتند: «ما خودمان سعی میکنیم هر کس که برایمان نافعتر است انتخاب کنیم» و به قرآن بیتوجی کردند. از همان روز این زاویه و انحراف از قرآن پیدا شد. أ رغبة عنه تریدون؛ آیا واقعا میخواهید از قرآن اعراض کنید؟! أم بغیره تحكمون؛ آیا میخواهید داوری غیر از قرآن را بپذیرید؟! بئس للظالمین بدلا؛ اگر چنین کاری کنید ظلم کردهاید و به ناحق روشی را انتخاب کردهاید و کسانی که از روی ظلم چیزی را جابهجا کنند بد جانشینی انتخاب کردهاند.
شاید تعبیرِ أم بغیره تحكمون اشاره به این آیه شریف باشد که میفرماید: فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا.2 این آیه از آیات عجیب قرآن است. خداوند برای پیامبر قسم میخورد و میفرماید: «قسم به پروردگار تو! هیچ حقیقتی غیر از این نیست که مسلمانان ایمان واقعی نخواهند داشت مگر اینکه در اختلافاتشان به تو مراجعه کنند و تو را داور قرار دهند و هرچه تو گفتی از جان و دل بپذیرند، و حتی در دلشان هم احساس ناراحتی نکنند.» بسیار نادر است که دادگاه علیه کسی حکمی صادر کند و وی ناراحت نشود و بگوید: «الحمدالله که حقّ معلوم شد!» قرآن بعد از قسم میگوید: «تنها کسانی ایمان دارند که در اختلافاتشان به تو مراجعه کنند و هر چه تو داوری کردی بپذیرند و در دلشان هم احساس ناراحتی نکنند.» ایمان واقعی این است که آدم در مقابل خدا و پیغمبر تسلیم محض شود (وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا). امروز کسانی که ولایتفقیه را اینگونه قبول داشته باشند بسیار نادرند. مدعی زیاد است اما در عمل کماند کسانی که هر آنچه را که ولی فقیه میگوید بپذیرند. وقتی ولی فقیه حکمی میکند برخی افراد میگویند: «برویم با ایشان صحبت کنیم بلکه نظرشان عوض شود!» اگر ولایت او را قبول داری او هر چه گفت باید روی چشم بگذاری. ولایتفقیه یعنی فقیه جای پیغمبر و امام است و هر چه او حکم کرد باید بگویم: «چشم!» و باور داشته باشم که گویا امام معصوم این دستور را داده است. از اینرو در حدیث میفرماید: فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمٍ وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُكْمِ اللَّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا كَالرَّادِّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه.3 البته حوزه ولایتمطلقهفقیه مسائل حکومتی است و مسائل شخصی جای ولایت نیست.
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِین؛ و هر کس دینی غیر از اسلام را برگزیند از او قبول نمیشود. ارتباط این آیه با قسمتهای قبل خطبه در این است که اگر انسان مبنای کارش را غیر از کلام خدا و پیغمبر قرار بدهد از راه ایمان خارج شده و حتما به کفر میانجامد. شیطان گاهی با قیافهای به ظاهر مؤمن سراغ انسان میآید. باید حواسمان جمع باشد. باید معیار حق و باطل را بشناسیم و فریب این ظاهرسازیها را نخوریم.
أعاذنا الله وایاکم انشاءالله
1 . مائده، 67.
2 . نساء، 65.
3 . الکافی، ج1 ص67.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/11/06 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بر اساس آموزهای که قرآن کریم به ما تعلیم میدهد و سیره پیغمبر اکرم و ائمه اطهارصلوات الله علیهم اجمعین بر آن جاری بوده است یکی از راههای کسب بصیرت، تأمل در داستان گذشتگان است. سرّ اینکه قرآن کریم به ذکر داستان انبیا و اقوام گذشته اهتمام دارد همین است. از اینرو غالباً در ذیل داستانها میفرماید: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأَبْصَارِ»1، «فاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ»2 و ... . همانطور که تاریخ اقوام گذشته برای آیندگان عبرتآموز است باید تاریخ گذشته مسلمانان هم برای مسلمانان آینده به طور خاص مایه عبرت باشد؛ بلکه انسان باید از گذشته خودش هم عبرت بگیرد. به ما دستور داده شده که هر روز اعمالتان را محاسبه کنید؛ «لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی كُلِّ یَوْم؛3 کسی که هر روز خود را مورد محاسبه قرار ندهد از ما نیست.» این دستور برای این است که انسان ببیند روزی که گذشت چه کارهایی انجام داده، کدام درست و کدام اشتباه بوده است و سعی کند اشتباهاتش را تکرار نکند. این عمل همان عبرت گرفتن از گذشته خود است. از مهمترین حوادثی که در تاریخ صدر اسلام اتفاق افتاد و برای ما مایه عبرت است داستانی است که بعد از رحلت پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله اتفاق افتاد؛ اتفاقی سرنوشتساز که در مسیر آینده مسلمانان نقشی بسیار اساسی داشت. از اینرو ضرورت دارد که انسان با دقت در این باره بیاندیشد که این حادثه چگونه اتفاق افتاد و کجای آن اشتباه بود و سعی کند آن اشتباه را تکرار نکند.
حادثه دیگر تاریخ صدر اسلام داستان کربلاست که در تاریخ بشریت نظیر نداشته و نخواهد داشت. در صحنه کربلا حوادثی به دست مسلمانان نمازخوان، روزهگیر و شاگردان پای منبر علیعلیه السلام اتفاق افتاد که به دست هیچ جنایتکاری در طول تاریخ اتفاق نیافتاده است. برخی از این افراد در دوران حکومت امیرالمومنینعلیه السلام از سرداران لشکر علی بودند. همینها آمدند پسر و نوههای او را کشتند. به عنوان نمونه شمر لعنةاللهعلیه در جنگ صفین یکی از رزمندگان دلاور و از سرداران علیعلیه السلام بود و علیه معاویه میجنگید. همچنین منقذبنمرة لعنةاللهعلیه که قاتل علیاکبرعلیه السلام شد از سرداران امیرالمومنینعلیه السلام بود. چگونه چنین انسانی، شبیهترین انسان به رسول خدا را به شهادت میرساند؟! اگر علیعلیه السلام را نشناخته بود و در رکاب علیعلیه السلام نجنگیده بود میگفتیم: به خاطر دوری از مرکز اسلام و معارف اسلامی گمراه شده است؛ اما کسی که سالها در کنار علی بوده چگونه دست به چنین جنایتی میزند؟! واقعاً وجود آدمی چه لایههای پیچیده و تودرتویی دارد! تحولاتی ممکن است برای انسان پیش بیاید که خودش هرگز باور نمیکند؛ ولی زمانش که میرسد از آن استقبال و به آن افتخار هم میکند. تأمل در این حوادث تنها برای این نیست که ما ذکر مصیبتی کنیم و اشکی بریزیم. این کمترین چیزی است که از هر انسان باعاطفه و با شرفی ساخته است. مهمترین بهرهای که ما از این جریانات باید ببریم این است که این جریانات را تحلیل کنیم ببینیم چرا چنین اتفاقاتی رخ داد، و مراقب باشیم خود ما مرتکب چنین اعمالی نشویم. این مهمترین درسی است که باید بگیریم و اگر بتوانیم دست دیگران را هم بگیریم و نگذاریم گمراه شوند. البته مسلمانان به خصوص شیعیان از داستان کربلا خیلی بهره بردند. یکی از این بهرهها پیروزی انقلاب اسلامی ایران است و نمونه دیگر آن شعار «لبیک یا حسین» است که امروز در لبنان شنیده میشود و همین شعار، آنها را در جنگ 33روزه پیروز کرد و اکنون موج آن در حال رسیدن به کشورهای دیگر است.
اگر ما بخواهیم با این نگاه تاریخ را بررسی کنیم اولین شرط آن این است که «واقعنگر» باشیم. چون آنچه باعث میشود که انسان از حوادث روزگار عبرت نگیرد، حقایق را نبیند و چشم بصیرتش کور شود، حب و بغضهای بیجا و تعصبات کور است. یعنی انسان با پیشداوری متعصبانه بگوید: «همین است و جز این نیست» و توجه نداشته باشد که این سخن شاهد و دلیلی دارد یا ندارد. نمیگویم: نباید حب یا بغض داشت؛ اما هر دو باید دلیل عقلی روشن داشته باشند. اگر ما این روش را پیش بگیریم که همان روشی است که قرآن و اهلبیتعلیهم السلام به ما تعلیم میدهند، بسیاری از اختلافات مسلمانان از بین میرود. بیشتر این اختلافاتی که گاهی به برادرکشیها میانجامد ناشی از تعصبات کور است.
یکی از بهترین راههایی که میتواند داستان صدر اسلام را برای ما روشن کند تأمل در کلماتی از اهلبیتعلیهم السلام است که مؤیداتش در منابع سایر فرق غیر شیعه موجود است. اما از آنجا که ما در این جلسات به دنبال الگوی صحیح رفتاری هستیم و نمیخواهیم به جزئیات بپردازیم درباره اشخاص بحث نمیکنیم. البته مورخین باید در یک فضای علمی تحقیقی و از روی منابع صحیح، آنها را هم بررسی کنند که در این زمینه معتبرترین منابعِ اهلتسنن برای ما کافی است. ما میخواهیم خطبه حضرت زهراسلام الله علیها را با نظر واقعبینانه و دور از تعصب بررسی کنیم. این بررسیها باعث میشود که ما بیشتر مراقب خودمان باشیم.
قسمتهایی از این خطبه را خواندیم که حضرت، مردم حاضر در مسجد را مخاطب قرار داده و فرمودند: «وقتی خدای متعال پدرم را به دار انبیا برد در میان شما رگههای نفاق ظاهر شد. در این هنگام شیطان سرش را از کمینگاه درآورد و دید که شما برای پیروی از او بسیار آمادهاید. شما در توجیه کارهایی که انجام دادید گفتید: اگر هنوز پیغمبر دفن نشده بود که ما رفتیم برای او جانشین تعیین کنیم برای این بود که میترسیدیم فتنهای پیش بیاید! غافل از اینکه شما خودتان در فتنه واقع شدید؛ شما خود اهل فتنهاید.» حضرت اسم این جریان را «فتنه» گذاشتند. علیعلیه السلام هم نام این داستان را فتنه گذاشت. در همان روزی که امیرالمؤمنینعلیه السلام مشغول دفن رسول خداصلی الله علیه و آله بود برای او خبر آوردند که مهاجرین و انصار در سقفیه بنیساعده جمع شدهاند و با یکی از پدرزنهای پیغمبر بیعت کردهاند! حضرت بیل را روی خاکها زدند و دست را به کمر گرفته و ایستادند و آیات اول سوره عنکبوت را تلاوت کردند: «بسم الله الرحمن الرحیم * الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؛ آیا مردم گمان کردند همینکه اظهار ایمان کنند دیگر کارشان تمام است و مبتلا به فتنه نمیشوند؟!» یعنی علیعلیه السلام هم این داستان را فتنه مینامد.4 اما سایر مسلمانان چنین قضاوتی نداشتند و گمانشان این بود که با این کار مانع از وقوع فتنه میشوند. پس دو نوع قضاوت مطرح بود؛ یک قضاوت، قضاوت جریان سقیفه بود که امروز اکثریت مسلمانان آن را تأیید کرده و میگویند: «آن ماجرا یک جریان عادی بود که مردمی خیرخواه برای جلوگیری از فتنه و اختلاف آن را پدید آوردند و برای پیغمبر جانشین تعیین کردند!» و یک قضاوت هم اعتقاد ما شیعیان است که به تبعیت از همین فرمایشات حضرت زهراسلام الله علیها و سایر اهلبیتسلام الله علیهم آن ماجرا را فتنهای در امت اسلامی میدانیم. جریان مقابل ما معمولا در این نقلیات تشکیک میکنند و یا نهایتا میگویند: «این فرمایشات اظهار نظر شخصی و سلیقهای بوده است!»
شما این ماجرا را با حوادث زمان خودمان مقایسه کنید. قریب دوسال است که از فتنه عظیم 88 میگذرد؛ فتنهای که نه تنها اساس کشور بلکه پیشرفت اسلام را ممکن بود دهها سال عقب بیاندازد و ما را به دوران پیش از انقلاب برگرداند. فتنهای که کمتر میتوان نظیرش را در تاریخ مسلمانان سراغ گرفت. اما در زمان ما هنوز کسانی هستند که میگویند: «چه فتنهای آقا؟! اختلافات بر سر انتخابات بود و طبیعی است که در انتخابات یک حرفهای نامناسبی گفته و کارهای اشتباهی هم انجام میشود؛ ولی فتنهای در کار نبود. اکنون هم باید با هم دوست باشید و وحدت را حفظ کنید!» یعنی دقیقا همان اختلاف نظری که بعضی مسلمانانِ صدر اسلام با اهلبیتعلیهم السلام و پیروانشان یک طرف بودند و اهل سقیفه یک طرف. اهلبیتعلیهم السلام میگفتند: «این کار فتنه است» و آنها میگفتند: «این کار مانع فتنه است!» که دو قضاوت کاملاً متضاد بود.
قضاوت در این باره که طرف مقابل اهلبیت با چه نیتی این کارها را کرد به عهده تاریخ بماند؛ فرض کنید آنها واقعا چنین قضاوتی داشتند. اما این مسأله هم قطعی است و کسی اختلاف ندارد که این دو دسته، دو قضاوت و دو تفسیر درباره آن ماجرا داشتند. ما کلام علی و فاطمهسلام الله علیهما را بر کلام دیگران ترجیح میدهیم و میگوییم: این بزرگواران درست فهمیدند و دیگران اشتباه کردند. اما چگونه انسان میتواند در چنین موقعیتهایی، واقعیت را درست درک کند و قضاوت صحیحی داشته باشد؟ این همان چیزی است که مقام معظم رهبری نامش را «بصیرت» گذاشتند. به حق وظیفه ایشان است که ما را هدایت و راهنمایی کنند و وظیفه ماست که سعی کنیم اطاعت کنیم و به دنبال بصیرت باشیم؛ یعنی سعی کنیم قوه و ملکهای کسب کنیم که بتوانیم حق و باطل را تشخیص دهیم و پشت پرده وقایع را هم ببینیم و بتوانیم عاقبتاندیشی کنیم. اگر کسی چنین قوهای داشته باشد «اهل بصیرت» است. البته خدا باید توفیق بدهد اما ما هم باید تلاش کنیم. یکی از راههای کسب بصیرت تفکر در این جریانات است. از لحن حضرت زهراسلام الله علیها در این خطبه حداقل میتوان فهمید که طرف مقابلِ ایشان مرتکب اشتباه بزرگی شدند. این اشتباه آنقدر بزرگ است که حضرت فریاد میزنند: «أنى تؤفكون؛ کجا میروید؟! مردم! شما را به کجا میبرند؟!» تا شاید اینها به خود بیایند.
در توضیح خطبه به اینجا رسیدیم که حضرت میفرمایند: «ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلَّا رَیْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا وَ یَسْلَسَ قِیَادُهَا؛ چندان نگذشت که حالت رمیدگی این شتر تبدیل به آرامش شد و افسارش به دست آمد.» حضرت این فتنه را به شتری تشبیه میکنند که روز اول رم کرده و آرام نبود و آنها نمیتوانستند به راحتی افسارش را در دست گیرند. صبر کردند تا آرام شد و سرانجام افسارش را در دست گرفتند و به آن طرفی که میخواستند بردند. یعنی آن کاری که میخواستند، کردند.
«ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَقْدَتَهَا وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَهَا؛ شما به آرام شدن این شتر و سوار شدن بر آن اکتفا نکردید و باز شروع به آتشافروزی کردید.» ظاهرا آن حالت آرامش بعد از رمیدگی شتر را به آن حالتی تشبیه کردهاند که خلافتِ خلیفه اول تثبیت شد و دیگر آشوب مهمی برپا نشد. بعد از این آنها به فکر افتادند که کاملا اوضاع را کنترل کنند و هر جا زمینه مخالفتی هست از بین ببرند. حضرت قبلا اشاره کردند که شیطان از کمینگاهش سر بیرون آورد و ندایی داد. اینجا تعبیرات عجیبتری دارند؛ میفرمایند: «وَ تَسْتَجِیبُونَ لِهُتَافِ الشَّیْطَانِ الْغَوِیِّ، وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّینِ الْجَلِیِّ وَ إِهْمَالِ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ؛ با سوار شدن بر شترِ فتنه به آن ندای شیطان لبیک گفتید و سعی کردید که نور اسلام را خاموش کنید و سنتهای پیغمبر را متروک کنید.» مگرآنها چه کرده بودند؟ آیا گفته بودند نماز نخوانید؟ اذان نگویید؟ قرآن نخوانید؟ چگونه سعی کردند نور دین را خاموش کنند؟ این مسأله انکارناپذیر است که اینها کاری کردند که دستکم ناخودآگاه باعث تضعیف و از بین رفتن دین میشد. وقتی دین از مسیر خودش منحرف شد و از مسیر اصلی زاویه پیدا کرد به یک جایی میرسد که دیگر مسیر انحراف و مسیر اصلی همدیگر را نمیبینند و فاصله به طرف بینهایت میل میکند.
تَشْرَبُونَ حَسْواً فِی ارْتِغَاءٍ؛ معمولا وقتی شیر را میدوشند روی ظرفِ شیر کفی جمع میشود. حضرت مخاطبان خود را اینگونه توصیف میفرمایند که: شما به بهانه اینکه کف روی شیر را جدا کنید ظرف شیر را گرفتید و تا آخر آن را آشامیدید به طوری که فقط کف آن باقی ماند. کسی که نگاه میکرد گمان میکرد شما میخواهید کف آن را جدا کنید اما هر چه بود خوردید. چهقدر این تعیبرات ادیبانه است! «وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِی الْخَمْرَةِ وَ الضَّرَاء؛ شما در پناه یک پوشش منافقانه شروع به اذیت و آزار خاندان و فرزندان پیامبر کردید»؛ یعنی دشمنیتان را اظهار نکردید اما مخفیانه حق ما را از بین بردید. این وضع و رفتار شما بود. اما وضع ما در این ایام که چند روزی بیشتر از وفات پیامبر نگذشته چگونه است؟ «وَ یَصِیرُ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ الْمُدَى وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِی الْحَشَا؛ به سبب آنچه از طرف شما به ما رسید وضع ما مثل کسی شد که کاردهای قوی بر پیکر او وارد شده و بدنش را چاکچاک کرده باشد و نیزههای تیز به درون او فرو رفته و تا اعماق بدن او را متأثر کرده باشد.»
بنده باز تاکیدم این است که حضرت نمیفرمایند: من به خاطر اینکه مال من را بردید تظلّم میکنم؛ بلکه میگویند: «تظلم من به خاطر این است که شما دارید دین خدا و سنت پیغمبر را از بین میبرید. من دلم از این میسوزد که میبینم دین دارد از مسیر خود منحرف میشود و به طرف کفر میرود؛ وإنّ جهنّم لمحیطة بالكافرین» تاکید بنده این است که برای قضاوت کردن و فهمیدن این سخنان باید ذهن را از تعصبات خالی کنیم و به دور از تعصبات این حادثه را بررسی کرده و اشتباهاتی که در آن مقطع رخ داده است را بشناسیم و از تکرار آن جلوگیری کنیم. من روی این کلمه تاکید میکنم که ببینیم کجای این حادثه اشتباه بوده است تا ما آن اشتباه را تکرار نکنیم.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
1 . آلعمران، 13 و نور، 44 و نازعات، 26.
2 . حشر، 2.
3 . الکافی، ج2 ص453.
4 . الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج1 ص 189.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریـخ 1389/11/13 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرارسیدن سالروز رحلت پیامبر عظیمالشأن اسلام صلیاللهعلیهوآله را به پیشگاه مقدس ولیعصر ارواحنافداه و جانشین شایستهشان مقام معظم رهبری و همه علاقهمندان به اهلبیت علیهمالسلام تسلیت عرض میکنم. از خدای متعال درخواست میکنیم که در دنیا و آخرت دست ما را از دامان این خانواده کوتاه نفرماید. رحلت پیغمبر اکرم از یک نظر بزرگترین مصیبتی است که در عالم تحقق پیدا کرده است. مصیبت یعنی محرومیت از نعمت و رحمت و هر قدر آن نعمتی که از آن محروم میشویم بزرگتر باشد مصیبت بزرگتر خواهد بود. در عالم وجود، نعمتی بزرگتر از وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای انسانها وجود ندارد. خدا او را رحمةللعالمین نامیده است؛ پس فقدان آن بزرگوار بزرگترین مصیبتی است که بر انسانیت وارد شده است.
ما میدانیم وقتی در جامعه ما یک شخصیت بزرگ و با برکتی از دنیا برود مردم چه حالی پیدا میکنند. اما سؤال اینجاست که با رحلت بزرگترین رحمت الهی از میان بشر آیا حقِ او آن طور که شایسته بود ادا شد؟ متأسفانه تاریخ نشان میدهد که این انتظار برآورده نشد. باید علت این برخورد، هم از لحاظ تاریخی بررسی شود و هم مورد تحلیل واقع شود. یکی از علل این امر این بود که خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله قبل از رحلتشان به امر خدای متعال لشکری را به فرماندهی اسامه ترتیب دادند و اصرار کردند که مردم با اسامه از مدینه خارج شوند و این تمهیدی بود که خدای متعال تدارک دیده بود تا بعد از رحلت پیغمبر فتنهای واقع نشود و جانشینی امیرالمؤمنین تثبیت شود. اما عدهای دائما در تماس بودند تا به محض رحلت رسول اکرم برگردند و همین کار را هم کردند. به هر حال قاعدتا میبایست کسانی که در مدینه بودند وقتی که میدیدند حال پیغمبر عادی نیست و احتمالاً ساعات آخر زندگیشان است جمع شوند و محزون و گریان باشند همانند آنچه که درمورد شهادت امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه اتفاق افتاد. در اینجا جای سؤال بزرگی است که چرا چنین نشد؟! تفسیرهای مختلفی هم برای آن شده است مثلاً بعضی گفتهاند: «مسلمانان نگران بودند که بعد از رحلت پیغمبر در جامعه اسلامی اختلاف پیش بیاید و خلأ رهبری موجب ضعف مسلمین شود. از این رو جمع شدند که زودتر برای پیغمبر جانشین تعیین کنند تا جامعه دچار خلأ رهبری نشود!» این خوشبینانهترین تفسیری است که برای این جریان کردهاند؛ اما بعید است که قابل قبول باشد. چراکه در واقع اصلا خلأ رهبری وجود نداشت. هفتاد روز پیش پیغمبر علی را بر سر دست بلند کرده و فرموده بود: من کنت مولاه فعلی مولاه. خلأیی وجود نداشت؛ ابهامی نبود. ولی آنها یا فراموش کرده بودند یا انگیزههای دیگری داشتند که ما در مقام قضاوت درباره رفتار آنها نیستیم و فقط میخواهیم به اجمال بگوییم چه اتفاقی افتاد. آنچه اتفاق افتاد این بود که: هنوز جنازه پیغمبر روی زمین بود و هنوز جسم مطهرش غسل داده نشده بود که عدهای در سقیفه جمع شدند و با یکی از مهاجرین به عنوان خلیفه بیعت کردند.
به فرض که آنها با حسن نیت و از روی فراموشی این کار را کرده باشند اما وقتی خبر به امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه رسید فرمود: «به چه دلیل به این شکل جانشین پیغمبر را تعیین کردند؟» گفتند: «میگویند ما از نزدیکان پیغمبریم!» حضرت فرمود: «مگر کسی از من به پیغمبر نزدیکتر هست؟! چه طور اسمی از من برده نشد؟!» به دنبال این جریان اتفاقات دیگری هم رخ داد که زیاد شنیدهاید. بر در خانه امیرالمؤمنین علیهالسلام جمع شدند و ایشان را با اکراه برای بیعت گرفتن به مسجد بردند، و حوادثی اتفاق افتاد که اگر آنچه در تواریخ آمده درست باشد – ظاهرا هم درست است – خیلی حوادث ناگواری بوده به طوری که به هیچ وجه از مسلمانان انتظار چنین برخوردی با خاندان پیغمبر نمیرفت. در این جریانات امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه، هم در مسجد با مردم اتمام حجت کردند و هم به در خانههایشان میرفتند و سفارشات پیامبر و بیعتی را که با ایشان کرده بودند به یادشان میآوردند. بالاخره قضیه خلافت خلیفه اول تثبیت شد و خاندان پیغمبر هم به خاطر جلوگیری از شکاف در بین مسلمانان و سوء استفاده دشمنان، غیر از آن احتجاجاتی که حجت را بر مردم تمام میکرد، اقدامی انجام ندادند و دست به شمشیر نبردند. اگر اهلبیت در آن مقطع زمانی دست به اقدامات عملی میزدند طولی نمیکشید که دیگر اثری از اسلام باقی نمیماند.
دستگاه حکومت پس از تثبیت خلافت به کارهای حکومتی روی آورد. بنابر نقلی آنها مسأله را از اینجا شروع کردند که نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدند و مثلا به عنوان مشورت گفتند: «خلافت دیگر تثبیت شده؛ اما به نظر شما با اموالی که پیش از این در دست پیغمبر اکرم بود چگونه باید رفتار شود؟!» ایشان هم فرمودند: «باید همانطور عمل شود که خود پیغمبر عمل میکرد.» گفتند: «پس اموال خیبر چه میشود؟» سؤال از اموال خیبر خصوصیتی داشت. ما در اسلام یک حکمی داریم به این مضمون که اگر دشمن اسلام خودش در مقابل حاکم اسلامی تسلیم شود و اموالش را رها یا واگذار کند این اموال بین مسلمین تقسیم نمیشود؛ بلکه این اموال به خود پیغمبر اکرم اختصاص دارد و ایشان اختیار دارد هر طور که مصلحت میداند با آن رفتار کند. خداوند متعال در سوره حشر آیه 6 میفرماید: «فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن یَشَاء؛ اموالی هست که خدا به شما برگرداند اما شما برای به دست آوردن آن، لشکری نکشیدید و جنگی نکردید بلکه صاحبان آن اموال آنها را به شما واگذار کردند. این اموال اختصاص به خدا و پیغمبر دارد و سایر مردم در آن حقی ندارند.» شأن نزول این آیه قلعههای خیبر و روستاهای وابسته به آن از جمله روستای فدک است. خلیفه اول و دوم آمدند پیش امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه و گفتند: «تکلیف این اموال چیست؟» حضرت فرمودند: «هر کاری خود پیغمبر میکرد حالا هم باید همان کار را انجام دهید.» گفتند: «پس فدک چه میشود؟!» فدک هم از جمله همین اموال بود که پیغمبر اکرم آن را به حضرت زهرا واگذار کرده بود و همه مردم این را میدانستند و بعد از رحلت پیغمبر اکرم هم عامل و مباشر حضرت زهرا سلاماللهعلیها در آنجا مشغول کار بود. حضرت علی علیهالسلام فرمودند: «اینها را پیغمبر به حضرت زهرا واگذار کردهاند و اینها مال ایشان است.» گفتند: «خیر، اینها مال بیتالمال است و باید به بیتالمال برگردد!» رفتند و عامل حضرت زهرا را از آنجا بیرون کردند و فدک را تصرف کردند. برادران ما از اهلتسنن این قضیه را اینجور تفسیر میکنند که اینها مصلحت اسلام را در این میدانستند، یا اعتقاد داشتند که تصرفات پیغمبر در زمان خودش اعتبار داشته و بعد از ایشان هر که جانشین میشود اختیار دارد که هر طور صلاح میداند رفتار کند.
کل حیات حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از رحلت پیغمبر 75روز یا 95روز بود. به حسب نقلهایی که در تواریخ شده – شاید جامعترینشان همان شرح ابنابیالحدید باشد – در این فرصت چند نوع فعالیت انجام گرفت. در یک جلسه چند نفری که خلیفه اول و خلیفهای که بنا بود بعدا خلیفه دوم شود حضورداشتند، حضرت زهرا در حضور جمع دادخواهی کردند که: «شما چرا عامل مرا از فدک بیرون کردید؟» گفتند: «فدک بیتالمال است و میخواهیم آن را صَرف مصالح مسلمین کنیم!» حضرت فرمودند: «میدانید که اینها را پیغمبر اکرم به من بخشیدند و نحله من است و دیگران حقی در آن ندارند.» گفتند: «نه، اموال عمومی و بیتالمال است و ما مصلحت میدانیم که صرف مصالح جامعه اسلامی شود. اگر شما ادعا میکنید که این مزرعه را پدرتان به شما بخشیده است شاهد بیاورید!» حضرت زهرا سلاماللهعلیها گفتند: «اگر مالی در دست مسلمانی باشد و من ادعا کنم که این مال من است، شما از من شاهد میخواهید یا از آن مسلمان؟ من ذوالید هستم و کسی که علیه ذوالید ادعا میکند باید شاهد بیاورد.» قانون قضای اسلامی (بلکه قانون قضا در همه جای دنیا) این است که وقتی مالی در دست کسی است، اگر کسی دیگر ادعایی علیه آن مال دارد، آن مدعی باید شاهد بیاورد. ایشان باز برای اتمام حجت، امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه و امایمن را به عنوان شاهد آوردند. اما آنها گفتند: علی یک شاهد است و امایمن هم زن است و یک زن برای شهادت کافی نیست! باز اینجا قواعد قضاوت اقتضا میکند که اگر یکی از دو شاهد زن بود به جای یک شاهد دیگر باید قسم خورد. ولی آنها با تعبیرات نابهجایی با حضرت برخورد کردند.
بار دیگر بین شخص خلیفه اول به تنهایی و حضرت زهرا سلاماللهعلیها گفتوگویی انجام میگیرد. حضرت خصوصی با ایشان صحبت میکنند و غیر از اینکه میگویند: «من ذوالید هستم و نباید شاهد بیاورم با این حال علی را شاهد آوردم،» میفرمایند: «گاهی پیغمبر اکرم در بعضی از قضایا شهادت یکی از صحابهای که خیلی مورد اعتماد بود را به جای دو شهادت قبول میکردند. حالا شما علی و امایمن را به جای دو شاهد قبول نمیکنید؟» خلیفه در مقابل این منطق متأثر شد و نامهای نوشت که این ملک متعلق به حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست. اما در بین راه شخص دیگری آن نامه را گرفت و پاره کرد و به حضرت زهرا سلاماللهعلیها هم جسارت کرد. این جریان هم گذشت و مثل مسأله خلافت به جایی نرسید.
کسانی تصور کردهاند که نگرانی حضرت زهرا سلاماللهعلیها فقط از این بود که از درآمد فدک محروم شوند! این طرز فکر جفای به حضرت زهراست. تمام اموال عالم در مقابل چشم حضرت زهرا با یک تل خاکستر فرقی نمیکند. قطعا قضیه این نبوده است. آنچه که اهلبیت پیغمبر سلاماللهعلیهم را رنج میداد این بود که با این رفتارها احکام اسلام زیر پا گذاشته میشود؛ احکامی که صریحا در قرآن ذکر شده است، همانطور که بیعتی را که پیغمبر برای امامت امیرالمؤمنین از مردم گرفته به طاق نسیان سپردند کأنه چیزی نبوده است. در روایات آمده است که وقتی آیه شریف وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ1 نازل شد پیغمبر آن مال را به حضرت زهرا واگذار کردند، ولی اکنون برخلاف دستور پیغمبر و بر خلاف نص قرآن رفتار میشود. به علاوه خود اصول دادرسی قوانین اسلام تدریجا دارد از بین میرود. اگر این طور ادامه پیدا کند به کجا منتهی خواهد شد؟ اگر در مقابل این حرکتی که شروع شده مبارزه نشود به کفر منتهی میشود و دیگر چیزی از اسلام باقی نمیماند. نگرانی این خاندان از این امور بود. امیرالمومنین علیهالسلام در نامهای به عثمانبنحنیف به همین نکته اشاره میکنند و میفرماید: «از این دنیای عظیم در دست ما جز فدک چیزی نبود. بعضیها راضی بودند به اینکه در دست ما باشد ولی کسانی نخواستند.» بعد میفرمایند: «وما اصنع بفدک وغیر فدک؛ مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟» مسأله این بود که با این جریان سیاسی حاکم مقابله شود، و برای مردم حجت تمام شود، و مردم بفهمند که اینها صلاحیت حکومت را ندارند، و منصب خلافت الهی باید به دست معصوم باشد.
اگر بخواهیم داستان سقیفه را به زبان ادبیات امروز بیان کنیم باید بگوییم: اولین قدمی که در عالم اسلام برای سکولاریزه کردن جامعه اسلامی برداشته شد در سقیفه بود؛ سقیفه طرحی برای تفکیک دین از سیاست بود. آنها ابایی نداشتند که گاهی مسأله شرعی را از علی بپرسند، و در دوران خلافت خلفا هم این کار را میکردند، و ابایی هم نداشتند که بگویند: «ما احکام اسلام را بلد نیستیم و باید از شما یاد بگیریم!» اما از اینکه خاندان پیامبر در مسند قدرت بنشینند و حکم صادر کنند ابا داشتند. این تفکیک که حکومت برای عدهای و احکام دین برای عدهای دیگر یعنی چه؟ این همان مبنای سکولاریزم است. در زمان ما نیز کسانی هستند که با داشتن پست و مقام در همین نظام جمهوری اسلامی همین نظر را دارند. اینان یا اصل ولایتفقیه را قبول ندارند یا به عنوان یک مقام تشریفاتی با آن برخورد میکنند و حکم او را لازم الاجراء نمیدانند. آنها میگویند: «ما خیلی بهتر از او میفهمیم. او باید از ما اطاعت کند!» برخورد مسلمانان با دختر پیغمبر برای ما عجیب است اما اگر در زمان خودمان دو سال به عقب برگردیم وقایعی از آن سنخ را میبینیم؛ میبینیم که در روز عاشورا با عزاداران سیدالشهدا چه برخوردی کردند؛ چه کسانی دستور دادند و چه کسانی راضی به این عمل بودند؛ و چه کسانی هنوز هم حاضر نیستند از آنها تبری بجویند و آنها را محکوم کنند. البته باید اقرار کرد که مردم ما بسیار فهمیدهتر از مردم آن عصر هستند. آنها با یک مغالطات جزئی مسیر تاریخ را عوض میکردند و با جعل یک حدیث که نحن الانبیا لانورث ما ترکناه صدقة فریب میخوردند.
بالاخره کار داستان فدک به اینجا رسید که مسأله نحله بودن و بخشش پیغمبر بودن فراموش شد و مانند مسأله خلافت پروندهاش بسته شد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها که میدانستند چند روز دیگری بیشتر در دنیا نیستند دنبال فرصتی بودند تا کاری کنند که هر چه بیشتر مبانی اسلام تقویت و تثبیت شود. از اینرو حضرت از راه دیگری باز مسأله را دنبال کردند و گفتند: «حال که قبول نمیکنید که فدک بخشش پیغمبر بوده، حتما قبول دارید که فدک مال پیغمبر بوده است. این مسأله صریح قرآن است و نمیتوانید آن را انکار کنید. حال که چنین است من دختر و وارث پیغمبرم؛ بنابراین باید فدک به من منتقل شود.»
خیلیها اینجا امر برایشان مشتبه شده و گفتهاند: «ما نفهمیدیم بالاخره حضرت زهرا مدعی هستند که فدک نحله است یا ارث!» جواب این است که حضرت برای مقابله با آن دستگاهی که صلاحیت خلافت نداشت از دو راه وارد شدند. ابتدا مسأله نحله بودن فدک را مطرح کردند تا به همه بفهمانند که آنها یا اصلا احکام خدا را بلد نیستید بنابراین نمیتواند جای پیغمبر بنشیند، یا عمدا میخواهند با حکم خدا مخالفت کنند که در این صورت به طریق اولی چنین صلاحیتی ندارند. بعد از اینکه پرونده نحله بسته شد، حضرت برای رسیدن به هدف از راه دیگری وارد شدند و ادعای ارث کردند. اگر توفیقی بود دنباله مطلب را در جلسه بعد پیمیگیریم.
وصلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین
1 . اسراء، 26.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریـخ 1389/12/04 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
هفته وحدت فرصتی است برای اینکه همه طوایف مسلمین ارتباط بیشتری با همدیگر پیدا کنند و در مقابل دشمنانشان با هم اتحاد و اتفاق بیشتری داشته باشند. خدا را بر این نعمت شکر میکنیم که به برکت جمهوری اسلامی چنین شرایطی فراهم شد و بسیاری از دشمنیها که ناشی از تعصبات کور است از میان برادران مسلمان برداشته شد یا بسیار تخفیف پیدا کرد. با اینکه بیش از سیسال است این مسأله مطرح شده و هر سال مراسمی به این مناسبت برگزار میشود اما هنوز راجع به مفهوم وحدت اسلامی کموبیش ابهامهایی وجود دارد. برخی افراد گمان میکنند منظور از وحدت این است که مذاهب کلامی و مذاهب فقهی همه طوایف مسلمان یکی شوند و در عمل از یک فتوا تقلید کنند. چنین انتظاری خیلی دور از واقعیت است. سوابق ذهنی انسان در فهم او و بعد هم در رفتار او تأثیر دارد. پس منظور از وحدت این نیست که اعتقادات، اعمال، رفتار و فتاوایِ همه، یکی شود؛ بلکه وحدت و اتحاد مفهومی تشکیکی و دارای مراتب است. یک مرتبهای از این وحدت برای همه لازم است و قطعا باید رعایت شود وگرنه به ضرر اسلام تمام خواهد شد و فقط دشمنان اسلام نفع خواهند برد و آن اختلافاتی است که باعث میشود مسلمانان رودرروی هم قرار گیرند، به همدیگر بدگویی کنند و بینشان دشمنی ایجاد شود. همه مسلمانان باید برای رسیدن به وحدتی که مانع از این قبیل اختلافات شود تلاش کنند به طوریکه عملا به همدیگر احترام بگذارند و برای هر مسلمانی مرزی قائل باشند که در حوزه کار خود، عقاید خودش را داشته باشد و به فقه خودش عمل کند. شبیه اختلافاتی که در میان شیعیان در عمل به فتاوای مراجعشان وجود دارد. آیا وقتی ما میگوییم: شیعیان باید وحدت داشته باشند، معنایش این است که همه باید مقلد یک مرجع شوند؟! شبیه به این راهکار باید در بین مسلمانان اجرا شود. در بین مسلمانان بیشتر، اختلافاتِ فقهی معروف است. چهار مذهب فقهی معروف اهلسنت عبارتاند از شافعی، مالکی، حنفی و حنبلی که تابع چهار نفر از علمای بزرگشان هستند و به اسم آنها معروفاند. گویا هر کدام از اینها مقلد یک مرجعی هستند و به فتوای او عمل میکنند. در این صورت میتوانیم بگوییم: شما اعمالتان را طبق فتوای مرجع خودتان انجام دهید، ما هم اعمالمان را طبق فتوای مرجع خودمان انجام میدهیم. وحدت در این مقام اقتضا میکند که رفتار ما با سایر مسلمانان طوری باشد که همدیگر را به رسمیت بشناسیم و اختلاف در بعضی اعتقادات کلامی یا در بعضی از فتاوای فقهی باعث نشود که همدیگر را تکفیر کنیم. در مقابل این طرز فکر، فکر نادری هست که به «تکفیری» معروف است. معتقدان به این رویکرد میگویند: «فقط ما مسلمان واقعی هستیم و بقیه همه کافرند و خونشان حلال است و میتوان به ناموسشان تجاوز کرد!» اگر این دسته که طایفه بسیار اندکی هستند را کنار بگذاریم سایر مسلمانان چنین اعتقادی ندارند. بلکه سالها در کنار هم زندگی کرده و با هم دوست و برادر بودهاند.
ما نباید به این حد نصاب قانع باشیم؛ بلکه باید سعی کنیم تا جایی که امکان دارد اختلافاتمان را کمتر کنیم. باید کسانی که صلاحیت بحث دارند در مجالس دوستانه، منصفانه و به دور از تعصب بنشینند گفتوگو کنند شاید در بسیاری از مسائل اعتقادی و فقهی هم اختلافات برداشته شود. ما گفتیم: همه اختلافات را نمیتوان برداشت، اما نگفتیم که هیچ اختلافی را نمیتوان حل کرد.
مرحوم آیتاللهالعظمیبهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: «در بحث با سایر مسلمانان ابتدا مسائلی را مطرح نکنید که پذیرفتنش برای آنها خیلی سخت باشد. اینگونه بحثها به جایی نمیرسد؛ بلکه بحث را با این سخن شروع کنید که: شما چهار طایفه هستید و همگی یکدیگر را مسلمان میدانید. هیچ اشکالی هم ندارد. همه شما از چهار نفر از بزرگانی که تقریبا در یک عصر زندگی میکردهاند تقلید میکنید. اما همه اینها یا مستقیما یا با واسطه از امام جعفر صادق علیهالسلام استفاده کردهاند. خود شما نقل کردهاید که جناب ابوحنیفه گفته است: «لولا السنتان لهلک نعمان؛ اگر آن دو سالی که در نزد امام صادق شاگردی کردم نبود هلاک شده بودم.» همچنین نقل شده که گفته است «ما رأیت افقه من جعفربنمحمد.» حال ما از کسی تقلید میکنیم که بزرگان شما یا مستقیما یا با واسطه، شاگرد او بودهاند. آیا اگر تقلید از شاگرد جایز باشد، تقلید از استاد که به شهادت خود شاگرد، فقیهترین مردم در زمان خودش بوده است جایز نیست؟ این مطلبی است که هیچ آدم منصفی نمیتواند آن را نفی کند.» آیتالله بهجت مرحوم شیخ محمود شلتوت را مثال میزدند و میفرمودند: « مرحوم شیخ محمود شلتوت مرتبهای از تشیع را دارد. ایشان فتوا داد که تقلید از امام جعفر صادق صحیح است و بعضی از احکام قانونی زمان ایشان طبق فتوای امام صادق تصویب شد. وقتی آنها احساس کنند که اختلاف ما با آنها در مرجعیت است باعث میشود که ارتباطمان نزدیکتر شود و با هم بیشتر تماس داشته باشیم. در این صورت آنها کتابهای ما را هم میخوانند و بسیاری از اختلافات حل میشود. این بهترین راه برای ایجاد وحدت بین مسلمانان است». البته هم در بین شیعیان و هم در بین اهل تسنن افراد نادرست و مریض وجود دارند، اما وجود آنها نباید باعث شود که شیعه و سنی رویاروی هم قرار گیرند و خدایی ناکرده کار برسد به جایی که دشمنان با فتنهانگیزی بین آنها جنگ داخلی راه بیاندازند؛ فتنهای که متأسفانه گاه نمونهاش را در کشور پاکستان ملاحظه میفرمایید. رعایت این حد از وحدت واجب است، به خصوص با فرمایش مقام معظم رهبری که به حرمت بدگویی از مقدسات سایر طوایف فتوای صریح دادند و آن را تحریم کردند. راه اینکه به وحدت حقیقی نزدیک شویم، یعنی اعتقادات و فتاوایمان بیشتر به هم نزدیک شود، این است که در فضایی سالم به بحث، مطالعه و تحقیق بپردازیم. این راهکار شبیه آن چیزی است که در حوزههای علمیه شیعه اتفاق میافتد. برخی از مراجع شیعه در دوران تحصیل، هممباحثه و شاگرد یک استاد بودهاند، اما برخی فتاوایشان با هم فرق میکند. ایشان به آنچه که بین خود و خدای خود حجت است عمل میکنند. تلاش برای نزدیکی افکار، نه تنها با وحدت منافات ندارد، بلکه مکمل آن است.
از زمان مرحوم آیتاللهالعظمیبروجردی رضواناللهعلیه نهادی به نام دارالتقریب ایجاد شد و مرحوم آقا شیخمحمدتقی قمی از طرف مرحوم آیتاللهبروجردی به مصر رفتند و در آنجا ساکن شدند. ایشان باچند نفر از علمای الازهر از مذاهب مختلف جلساتی داشتند و مجلهای به نام رسالالتقریب منتشر میکردند که در آن مقالاتی از مذاهب مختلف چاپ میشد و هر کس نظر خود را در مسائل اختلافی بیان میکرد. بعد از مدتی که روابط مصر و ایران در زمان شاه تیره شد این دارالتقریب تعطیل شد. از ثمرات آن دارالتقریب این بود که بعضی از کتابهای شیعه از جمله تفسیر مجمعالبیان و کتاب المختصر النافع فی الفقه الامامی در مصر چاپ شد و کتاب المختصر النافع به عنوان متنی فقهی در دانشکدههای حقوق و فقه استفاده شد. روابط بین مذاهب اسلامی در این حد از سلامت پیش میرفت، اما دشمنان نگذاشتند. بعد از انقلاب اسلامی ایران مجمعی به نام مجمعالتقریب بین المذاهب الاسلامی تأسیس شد. تقریب یعنی نزدیک کردن. معنای این عمل این نیست که اصلا اختلافات به کلی برداشته شود؛ چراکه چنین چیزی اصلا عملی نیست؛ اما میتوانیم به هم نزدیک شویم و اختلافاتمان را کمتر کنیم. به نظر ما یکی از راههای تقریب این است که در حوزههای مختلف، بحثهای سالمی برگزار شود و در هر حوزه با روش و متد خاص خود تحقیق شود. در مباحث کلامی با روش کلامی، در مباحث فقهی با متد فقهی، در مباحث تاریخی با متد تاریخی و ... بحث شود. اینها را عرض کردم تا روشن شود که هدف ما از بحث درباره خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها دشمنی با کسی نیست؛ بلکه قصد داریم سندی تاریخی را بررسی کنیم که علما و محققان بزرگی روی آن کار کرده و آن را به ثبت رساندهاند. شاید بیشترین بخش این خطبه در کتاب شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید آمده باشد. ابنابیالحدید که یک سنی معتزلی است بسیاری از قسمتهای حساس این خطبه را با سندی که معتبر میداند نقل کرده و گاه در جاهای دیگر از آن استفاده میکند. در ذیل همین خطبه مطالبی را از اساتیدش نقل میکند که واقعا باید انصاف خودش و اساتیدش را تحسین کرد.
اهمیت بحث و تحقیق درباره این خطبه وقتی برای ما روشن میشود که بدانیم متأسفانه بسیاری از ما شیعیان علیرغم عشق وافر به حضرت زهرا سلاماللهعلیها از اصل این داستان اطلاع درستی نداریم. نمیدانیم مسأله فدک چه بود، چرا و چگونه مطرح شد، ادعای حضرت زهرا سلاماللهعلیها چه بود و چه بحثهایی درگرفت. وقتی ما چنین سندی، آن هم از حضرت زهرا سلاماللهعلیها داریم، چرا نباید اطلاع درستی از آن داشته باشیم؟! در حالیکه این سند سخنانی است که حضرت در فاصله دو ماه و چند روز بعد از وفات پیغمبر ایراد فرمودهاند که همه حیات اجتماعی ـ سیاسی مستقل ایشان را تشکیل میدهد و این سخنان همان چیزی است که برای این ایام بسیار مفید است.
ارائه راهکار برای تقریب و وحدت آسان است، اما عمل کردن به آن، آداب و روشهایی را میطلبد. قرآن کریم به ما تعلیم میدهد که: وقتی میخواهید با مخالفانتان بحث کنید، بحث را با این نکته شروع کنید که: «ما دو نفر با هم در مسألهای اختلاف نظر داریم که ممکن است من درست بگویم و شما در اشتباه باشید، یا شما درست بگویید و من به خطا رفته باشم. باید با هم به دنبال دلیل واقعی بگردیم و ببینیم کدام سخن درست است.» قرآن این روش را آموزش داده است؛ آنجا که میفرماید: وَإِنَّا أَوْ إِیَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ؛1 یعنی در این فضا فرض بر این است که معلوم نیست حق با چه کسی است. این روشِ شروع بحث است.
در مرحله بعد باید سعی کنیم مشترکات را مطرح کنیم. باز این یک اصل روانشناختی است که وقتی میخواهید با کسی بحث کنید اگر از ابتدا اختلافات را مطرح کنید، بحث به جایی نمیرسد. اما اگر اول مشترکات را بگویید و فضا را محبتآمیز کنید و بعد آرامآرام مسائلی را که زودتر قابل حل است مطرح کنید، بهتر به نتیجه میرسید. البته حصول نتیجه هم به توانایی ما در بحث بستگی دارد و هم به آمادگی طرف مقابل. اگر طرفین اهل انصاف باشند و به این شیوه بحث کنند، زمینه پیشرفت بحث فراهم میشود. قرآن میفرماید: وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛2 در زمان بعثت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بحث شیعه و سنی مطرح نبود. مشرکین هم خیلی اهل بحث نبودند و دلیلی جز تقلید از گذشتگان نداشتند. اما یهود و نصاری عالمانی اهل قلم و کاغذ بودند که در حجاز مورد احترام بودند. از اینرو بیشترِ بحثها با علمای یهود و نصاری درمیگرفت. قرآن میفرماید: «در بحث با اینها جدال بیفایدهای را مطرح نکنید که به جایی نرسد؛ بلکه از جایی شروع کنید که زمینه پیشرفت در بحث را فراهم کند؛ بگویید: ما هر دو خدا را قبول داریم و معتقدیم خدا برای بندگانش معارفی را نازل کرده است. ما همه آنچه را که خداوند بر پیغمبران شما نازل کرده است قبول داریم: لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ.3 ما، هم به تورات و هم به انجیل ایمان داریم. شما نیز همه پیامبران الهی را قبول دارید؛ فقط پیامبر آخر را قبول نکردهاید. بیایید با هم صحبت کنیم؛ اگر ایشان هم مثل سایر پیامبران الهی است و از طرف خدا آمده است او را قبول کنید. به آنها بگویید: تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَكُمْ؛4 ما سخن مشترک داریم؛ بیایید روی این مشترکات تکیه کنید؛ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَیْئًا وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ؛ اصل را بر این بگذاریم که باید خدای یگانه را پرستید و هر چه او میگوید اطاعت کرد نه حرفهای دیگران را.»
قرآن با این روش زمینه را برای بحث فراهم میکند. اینکه میفرماید: وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ، این لازمه توحید است، اما آنها به این لازمه توجه نداشتند. میگفتند: «خدا یگانه است و هر چه او بگوید باید پذیرفت» اما به نوعی شرک مبتلا بودند. قرآن میگوید: «بیایید به لوازم این سخن ملتزم شوید.» خداوند به ما یاد میدهد که برای بحث کردن با مخالفان نباید ابتدا مسائلی را مطرح کرد که با آنها در آن مسائل کمال اختلاف را داریم؛ چراکه با طرح آنها به جایی نمیرسیم. اگر بخواهیم به نتیجه برسیم، باید از مسائل مورد اتفاق شروع کنیم و بعد آرامآرام تا جایی که شرایط اقتضا دارد پیش برویم.
حال که باید با یهود و نصاری با این روش بحث کرد، آیا صحیح است که وقتی میخواهیم با برادران اهلسنت بحث کنیم از شدیدترین مسائل اختلافی شروع کنیم؟! در این صورت مسلما یا به نتیجهای نمیرسیم یا راه خیلی طولانی میشود. آسانترین راه این است که مشترکات را مطرح کنیم و بگوییم: «آیا شما اهلبیت را دوست دارید؟» من باور نمیکنم در بین یک میلیاردونیم مسلمان، یک میلیون نفر هم به این سؤال، جواب منفی دهند. بنده حدودا به چهل کشور دنیا سفر کردهام و در هر کشوری با اهلسنت آنجا ارتباط داشتهام. در این ملاقاتها به یک نفر هم برخورد نکردم که نسبت به اهلبیت بیاحترامی کند. ما باید از این زمینه استفاده کنیم. بسیاری از اهلتسنن شرکت در عزاداری سیدالشهدا را به عنوان ادای اجر رسالت واجب میدانند. ما چنین عنصر مشترکی داریم. باید آن را احیا و روی آن تکیه کنیم. در مرحله بعد پیشنهاد دهیم که: «بیایید تواریخ و اسناد را بدون تعصب بررسی کنیم و ببینیم آیا مسلمانان صدر اسلام رفتار درستی با حضرت زهرا سلاماللهعلیها کردند؟» بعد اگر شرایط اقتضاء میکرد سؤال کنیم که: «نیتشان از این رفتار چه بود؟» باید بگوییم: «ممکن است کسی از روی اشتباه رفتار غلطی انجام دهد. ما میدانیم که بسیاری از مسلمانان صدر اسلام انسانهایی سطحی بودند که تازه مسلمان شده بودند. برخی از آنها تابع رئیسشان بودند، به طوری که اگر او مسلمان میشد همه مسلمان میشدند و اگر او مرتد میشد همه برمیگشتند. از اینرو میبینیم که در صدر اسلام چه پیشامدهای عجیب و غریبی رخ داد که به فرمایش مقام معظم رهبری ناشی از عدم بصیرت بود.»
اگر ما زمینهای فراهم کنیم که با هم بنشنیم و بحث سالم، منطقی و استدلالی داشته باشیم و به همدیگر هم احترام بگذاریم، قطعا این روش مؤثر خواهد بود، به خصوص در این دوران که زمینههای فراوانی برای نزدیک شدن شیعه و سنی در کشورهای مختلف فراهم شده است و بعضی از عالمان شیعه محبوبترین انسانها در نزد بسیاری از اهلسنت واقع شدهاند. باید این فرصتها را غنیمت بشماریم و از آنها استفاده کنیم تا حقایق بیشتر روشن شود، به شرطی که تعصبات کور را کنار بگذاریم و حرف منطقی را با شیوه سالم دنبال کنیم.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
1 . سبأ، 24.
2 . عنکبوت، 46.
3 . بقره، 136.
4 . آلعمران، 64.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/12/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
موضوع بحث ما خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود که به خطبه فدکیه معروف است. برای حفظ ارتباط بحث، خلاصهای از مباحث گذشته را عرض میکنم. داستان از این قرار است که بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عدهای جمع شدند و به این عنوان که مبادا جامعه اسلامی بیرهبر بماند، برای پیغمبر خلیفه تعیین کردند. مخالفان هم حرفشان به جایی نرسید و غلبه با آن گرایشی بود که میگفت: «باید مردم برای پیغمبر جانشین تعیین کنند!» از جمله کارهایی که حکومت از همان روزهای اول انجام داد این بود که ملکی که پیغمبر اکرم با دستور الهی به حضرت زهرا سلاماللهعلیها واگذار کرده بود از ایشان گرفتند و گفتند: «این اموال باید در اختیار حاکم قرار بگیرد!» حضرت زهرا سلاماللهعلیها چند مرتبه درباره این تصرف به حاکم وقت اعتراض کردند. طبق روایات ما و بعضا اهل تسنن، در یک مرحله خلیفه اول دست خطی نوشت که این ملک مال حضرت زهراست؛ ولی کسانی دیگر این را برنتافتند و آن دست خط را گرفتند و از بین بردند.
نکتهای که نباید فراموش شود این است که برخلاف گمان افراد سادهانگار، اصرار حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر این مسأله به خاطر منافع اقتصادی نبود؛ بلکه بعد از ناامیدی از بازگشت خلافت به مسیر اصلی خودش، احساس وظیفه کردند که دو مسأله را هم برای معاصرین خود و هم برای آیندگان روشن کنند؛ مسأله اول اینکه باید همه بدانند این عملی که صورت گرفت به اجماع مسلمانان نبوده است و مسأله دوم اینکه انتخابی که صورت گرفت انتخاب خوبی نبوده و کسانی که امور را به دست گرفتهاند صلاحیت این کار را ندارند. حضرت زهرا سلاماللهعلیها به این منظور چند مرتبه به مسجد که محل حکومت بود تشریف بردند و با خلیفه وقت صحبتهایی کردند. حضرت در یک جلسه فرمودند: «فدک ملکی است که پدرم به من بخشیده است (نحلة أبی) و در زمان خود پیغمبر و بعد از ایشان هم در اختیار من بوده است. اکنون شما به چه دلیل آن را تصرف کردید؟!» به ایشان گفته شد: «شما برای این ادعا باید دلیل و شاهد بیاورید!» این پاسخ برخلاف اصول قضاوت اسلامی بود؛ چراکه وقتی ملکی در تصرف کسی باشد به اصطلاح بر آن ید دارد و اگر کسی ادعایی نسبت به آن داشته باشد قاضی نباید از صاحب ید دلیل بخواهد؛ بلکه کسی که علیه آن ادعا میکند باید بینه بیاورد (البینة علی المدعی). ولی آنها اصرار داشتند که: «فعلا ملک در دست ماست و شما اگر حرفی دارید باید بینه اقامه کنید!» حضرت زهرا سلاماللهعلیها، امیرالمؤمنین علیهالسلام و امایمن را به عنوان شاهد معرفی کردند. مطابق سنت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وقتی یک شاهد آن قدر معتبر باشد که کسی او را دروغگو نمیداند شهادت او به جای دو شاهد قبول میشود. خزیمة بن ثابت کسی بود که پیغمبر اکرم شهادت او را به جای دو شهادت قبول کردند و لقب «ذوالشهادتین» گرفت. در اینجا شایسته بود وقتی مثل علی (ع) شهادت میدهد دیگر سراغ شاهد دیگری را نگیرند. اما این شهادت را هم نپذیرفتند. سرانجام این جلسه بدون اینکه ادعای حضرت را بپذیرند تمام شد. یکی دو مرتبه دیگر رفتوآمدها و گفتوگوهایی انجام شد که در یک مرتبه بالاخره خلیفه نتوانست جواب متقنی بدهد. لذا نوشتهای به عنوان سند به حضرت داد که آن سند هم از بین رفت.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها بار دیگر به مسجد تشریف بردند و فرمودند: «حال که نحله بودن فدک را نپذیرفتید، باید بدانید که من یگانه دختر پیغمبرم و اگر پیغمبر ارثی داشته باشد به من میرسد. باید آن را به عنوان ارث به من بدهید.» این مسأله هم در واقع زمینهای برای اثبات عدم صلاحیت متصدیان حکومت و قضاوت بود. وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها ادعای ارث کردند در جواب ایشان گفته شد که: «پیغمبران ارثی به جا نمیگذارند. قانون ارث برای مردم عادی است. وقتی پیغمبران از دنیا بروند اموالشان هم باید در راه خدا مصرف شود!»
پس از این مسائل بود که حضرت برای ایراد خطبه فدکیه با اعلان قبلی به مسجد تشریف بردند. در مسجد پردهای زدند و حضرت به پشت پرده تشریف بردند و این خطبه را انشا کردند. آن بخش از خطبه فدکیه را که در این جلسه میخواهم عرض کنم استدلال حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر بطلان این ادعاست که پیغمبران ارثی نمیگذارند. حضرت میخواهند ثابت کنند که این ادعا بر خلاف قرآن است. حضرت خطاب به خود خلیفه میفرمایند: « به چه دلیل میگویید من از پدرم ارث نمیبرم؟!» حضرت برای این ادعا چند وجه را ذکر میکنند که نشان از قوت استدلال و عمق نظر این بزرگوار و این شخصیت معصوم دارد. با دقت در عبارات این خطبه شریف فضای بیان این فرمایشات بهتر معلوم میشود. حضرت میفرمایند: وَ أَنْتُمُ الْآنَ تَزْعُمُونَ أَنْ لَا إِرْثَ لَنَا؛ یعنی به فرض که پیامبر فدک را به من نبخشیده باشد، به هر حال مال خودش بوده و بعد از ایشان به من به ارث میرسد. پس چرا گمان میکنید که اکنون ما ارثی نداریم؟! أَفَحُكْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ؛ آیا میخواهید بر اساس قضاوت دوران جاهلیت حکم کنید و بگویید: دختر از پدر ارث نمیبرد؟! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ؛ این عبارت اقتباسی از آیات قرآن1 است. در فرازهای مختلف این خطبه، از آیات قرآن اقتباس میشود که بسیاری از این اقتباسها کوبنده و پرمعناست. در اینجا حضرت میخواهند بفرمایند: «اگر میگویید: من چون دخترم، از پدرم ارث نمیبرم، باید بدانید که این حکمِ دوران جاهلیت است و اسلام این حکم را نسخ کرد.»
أفلا تعلمون؟! بلى تجلى لكم كالشمس الضاحیة أنی ابنته؛ ممکن است بگویید: «ما نمیدانیم تو دختر پیغمبر هستی یا نه!» آیا واقعا نمیدانید؟! مثل آفتاب نیمروز برایتان روشن است که من دختر پیغمبرم. پس این احتمال هم مبنایی ندارد.
أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؛ هم در کتابهای روایی اهل سنت و هم در کتب تاریخی آمده است که خلیفه گفت: «من خودم از پیغمبر شنیدم که فرمود: نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقة؛ ما پیغمبران، ارثی به جا نمیگذاریم. هرچه از ما باقی بماند صدقه است.» شاید این فراز خطبه به این ادعا اشاره دارد. حضرت میفرمایند: این نقل بر خلاف قرآن است. مگر پیغمبر برخلاف قرآن حرف میزند؟! کتاب خدا را پشت سر انداختید و برخلاف قرآن قضاوت میکنید. إذ یقول: «وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ»؛2 چراکه قرآن میفرماید: «سلیمان از داوود ارث برد.» مگر داوود پیغمبر نبود؟! پس چگونه میگویید: پیغمبران ارث به جا نمیگذارند؟ و قال فیما اقتص من خبر یحیى بن زكریا إذ قال «فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوب»؛3 زکریا هم از خدا این چنین درخواست کرد که: «خدایا! فرزندی به من بده که وارث من و وارث آلیعقوب باشد.» مگر زکریا پیغمبر نبود؟!
و قال: «وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی كِتابِ اللَّه»؛4 احتمال دیگر این است که بگویید: «پیغمبران هم ارث به جا میگذارند اما وارثین طبقاتی دارند و تا طبقه اول هست به دوم ارث نمیرسد.» اگر چنین است، چه کسی از من به پیغمبر نزدیکتر است؟ و قال: «یُوصِیكُمُ اللّهُ فِی أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَیَیْنِ»؛5 و قال: «إِنْ تَرَكَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ»؛6 قبل از اینکه قانون ارث ابلاغ شود سفارش شده بود که مردم برای فرزندانشان وصیت کنند. بعد از این، قانون ارث به صورت الزامی ابلاغ شد. حضرت میخواهند بفرمایند که: «کسی از من به پیغمبر نزدیکتر نیست تا مانع ارث بردن من باشد».
و زعمتم أن لا حظوة لی و لا إرث من أبی أفخصّكم الله بآیة أخرج أبی منها؛ اگر بگویید: «با اینکه از نظر قرآن، انبیا ارث میگذارند و برای این حکمِ قرآن ناسخی هم نیامده اما تو از پدرت ارث نمیبری!» یعنی آیات ارث به شما اختصاص دارد و شامل پدر من نمیشود! در حالیکه آیاتی که قرائت شد هیچ یک پیامبر را استثناء نمیکردند. احکام حقوقی برای پیغمبر و برای مردم یکسان است مگر موارد خاصی که استثنا شده باشد و قرآن تصریح کند که این حکم مخصوص توست. اما در غیر چنین مواردی پیغمبر با مردم در احکام خدا شریک است.
أم هل تقولون إن أهل ملتین لا یتوارثان أو لست أنا و أبی من أهل ملة واحدة؛ احتمال دیگر این است که بگویید: «وارث در صورتی ارث میبرد که اهل دین مورثش باشد.» آیا من دین پدرم را ندارم؟! یا میگویید: «اگر کسانی اهل دو ملت باشند اصلا از همدیگر ارث نمیبرند؛ یعنی اگر مثلا مورث مسلمان بود و وارثش مرتد و کافر شده بود دیگر ارث نمیبرند.» آیا میگویید من از اسلام خارج شدهام؟! مگر من و پدرم اهل یک دین نیستیم؟! پس این احتمال هم وجهی ندارد.
ام أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبی و ابن عمی؛ این احتمال باقی میماند که بگویید: «این آیات معنای دیگری دارد و قرائت شما با قرائت ما فرق میکند!» و شما عام و خاص قرآن را از پدرم و از شوهرم علی بهتر میدانید. در بعضی از نسخهها در ادامه این مطالب میفرمایند: فدونكها مخطومة مزمومه مرحولة تلقاك یوم حشرك؛ وقتی میخواهند شتر را رام کنند چیزی در بینیاش میاندازند و افسارش را به آن میبندند. به چیزی که در بینی شتر انداختهاند خطام و به شتری که در بینیاش خطام انداختهاند مخطومه گویند. به شتری که آماده سواری و رحل است مرحوله و به افسارش زمام گویند. به شتری که افسارش آماده است مزمومه میگویند. حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطاب به خلیفه میفرمایند: این شتر خلافت را بگیر که آماده سواری است و دیگر هیچ مزاحمی نداری. افسارش در دستت و جهازش آماده است. بگیر و بتاز تا روزی که خدای متعال حق من را از شما بگیرد.
سخن به اینجا که میرسد حضرت میفرمایند: فنعم الحكم الله؛ من دیگر خدا را داور بین خودم و شما قرار میدهم. و الزعیم محمد؛ و پدرم را در این جریان کفیل خودم قرار میدهم که مدافع من باشد و از طرف من اقامه دعوا کند. و الموعد القیامة؛ و دادگاهم دیگر تا روز قیامت عقب بیفتد. و عند الساعة «یخسر المبطلون»7؛ این تعبیر نیز اقتباس از آیات قرآن است. میفرمایند: روز قیامت کسانی که راه باطل را انتخاب کردند زیان میکنند. و لا ینفعكم إذ تندمون؛ و آن روز پشیمان خواهید شد اما پشیمانی سودی به شما نخواهد داد. و «لِكُلِّ نَبَأٍ مُستَقرٌّ وَ سَوف تَعلَمُونَ»8 «مَن یَأتِیه عَذابٌ یُخزِیه وَ یَحِلُّ عَلیه عَذابٌ مٌقیمٌ»9 اینجا نیز اقتباس از آیات قرآن است. حضرت میفرمایند: به زودی خواهید دانست که چه کسی رسوا میشود و چه کسی عذاب دائمی خواهد داشت. حضرت آنها را تهدید میکنند به اینکه شما مشمول این آیه واقع میشوید و در روز قیامت خدا علیه شما حکم خواهد کرد و به عذاب ابدی مبتلا خواهید شد.
بار دیگر تأکید میکنم که همه اینها برای ایناست که برای مردم اثبات شود که اینها صلاحیت این مقام را ندارند و حتی یک قضاوت ساده را نمیتوانند براساس قرآن انجام بدهند. اینها چگونه میخواهند جانشین پیغمبر باشند در حالیکه نمیدانند در دعوا، از چهکسی باید بینه خواست؟! اگر میخواستید جانشین انتخاب کنید دستکم باید کسی را انتخاب کنید که صلاحیت بیشتری داشته باشد. عمده این دلسوزیها و محاجهها برای این بود که امروز بعد از 1400 سال کسانی که بخواهند بفهمند آیا آن انتخاب، انتخاب درستی بود یا نبود، راهی برای تشخیص داشته باشند و گرنه برای حضرات معصومین سلاماللهعلیهم، یک تل خاکستر با یک کوه طلا مساویاند و برای مال دنیا بهائی قائل نیستند.
به هر حال ما در عین حال که وظیفه خودمان میدانیم که نسبت به برادران اهلتسنن رفتار دوستانه و صمیمانه و خیرخواهانه داشته باشیم از این مسأله هم غافل نیستیم که از جمله خیرخواهیهایی که ما برای همه برادران مسلمان داریم این است که باید تلاش کنیم راه تشخیص حق همیشه باز باشد و اگر اختلافنظری هست برای حل آن به مدارک مربوط مراجعه کرد. باید فضای سالمی برای بحث وجود داشته باشد تا هر که بخواهد حق را تشخیص دهد بتواند تشخیص دهد. کسانی از خاندان پیغمبر بودند که با این روشها مخالف بودند. اگر کسی میخواهد بداند حق با چهکسی است باید اسناد و مدارک را بررسی کند. اگر ما نگذاریم این مدارک به گوش مردم برسد تا دربارهاش فکر کنند در واقع ما راه تشخیص حق را مسدود کردهایم و روزی خواد آمد که همین برادران اهلتسنن پیش خدا علیه ما شکایت کنند و بگویند: «اگر شما این حقایق را بیان کرده بودید ما گمراه نمیماندیم.» ما وظیفه داریم که در عین حفظ دوستی و صمیمیت و خیرخواهی با همه طوایف مسلمین و در عین جلوگیری از تنش و خصومت و دشمنی بین مسلمانان، راه تحقیق را باز بگذاریم. امیدواریم خدای متعال به همه ما توفیق شناختن حق را مرحمت بفرماید.
1 . مائده، 50.
2 . نمل، 16.
3 . مریم، 5 و6.
4 . انفال، 75.
5 . نساء، 11.
6 . بقره، 180.
7 . جاثیه، 27.
8 . انعام، 67.
9 . هود، 39.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/01/17 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
الحمدلله که خداوند عنایت فرمود و موفق شدیم در این محفل نورانی خدمت عزیزان باشیم. موضوع بحث ما خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست. ضرورت دارد در آغاز سال جدید مروری بر بخشی از خطبه داشته باشیم که در طی جلسات متعدد گذشته بحث شد. این خطبه با این جمله شروع میشد: الحمد لله على ما أنعم و له الشكر على ما ألهم. خطبههای انبیاء، اولیاء و عالمان دینی، با حمد خدا شروع میشود؛ ولی هر یک از اوصاف و نعمتهای خداوند متعال که در ابتدای خطبه ذکر میشوند با هدف انشای خطبه تناسب دارند. در این خطبه مبارک هم اوصاف خاصی ذکر شده که با توجه به آنها میتوان برخی از حکمتهایی را حدس زد که در چگونگی تنظیم فرازهای مختلف این خطبه مبارک نهفته است. دستکم ذکر آنها باعث میشود بیشتر به اهمیت و هدف انشای کلام پی ببریم.
در این خطبه همراه با حمد و سپاس الهی سه مطلب اساسی یعنی توحید، نبوت و معاد به دنبال هم آمده که در واقع اساس دیناند. در ابتدای خطبه به سبک خاصی، به وحدانیت خدای متعال شهادت داده شده است. توحید نقش حیاتی و اساسی در سعادت انسان دارد و شهادت دادن به توحید در واقع اعتراف به این نعمت و شکر این نعمت است که خدای متعال اصلیترین عامل سعادت را به ما مرحمت فرموده است که اگر این نباشد سایر امور بیفایده است. البته توحید هم مراتب و شئونی دارد. اهتمام به این مسأله با هدف خطبه بیتناسب نیست. حضرت میتوانستند بگویند: «اشهدان لا الاالله وحده لاشریک له.» ولی ذکر این اوصاف و تاکید بر اینکه سعادت انسان بر این اعتقاد مبتنی است مقدمهای است برای این مطلب که کاری که پدرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای جامعه انسانی انجام داد و آنها را از شرک، ضلالت و پستیها نجات داد کاری بسیار بنیادی و عظیم بود. کاری که او کرد با کار هیچ کس قابل مقایسه نیست؛ چراکه چیزی را به جامعه بذل کرد و در اختیارشان گذاشت که اساسیترین عامل برای سعادت همه انسانها تا روز قیامت است. پس خدمتی که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در حق جامعه انسانی و به خصوص ملت مسلمان و مخاطبان حضرت زهرا سلاماللهعلیها انجام داد این بود که آنها را با توحید آشنا کرد و از شرک و ضلالت نجاتشان داد.
این قسمت خطبه مقدمهای برای بیان ارزش خدمات پدر بزرگوارشان است. با این مقدمه اهمیت توحید روشن میشود و وقتی مخاطب میفهمد که پیغمبر چنین خدمتی برای بشریت انجام داده متوجه ارزش و اهمیت زحمات ایشان میشود. در ضمنِ شهادت به توحید بر روی دو صفت از اوصاف الهی تکیه شده است؛ یکی ربوبیت تکوینی الهی به این معنا که خدای متعال به انسانها نعمت حیات، نعمت وجود و لوازم وجود را عنایت فرموده است. همه آنچه که به امور تکوینی برمیگردد و انسانها از آن منتفع میشوند در این دسته قرار میگیرد. از جمله این نعم فراهم کردن شرایط مناسب رشد و حیات در محیط اطراف انسان است. این ربوبیت شامل همه موجودات میشود. اما درباره انسان آنچه مهمتر مینماید ربوبیت تشریعی و هدایت انسان است. آنچه موجب سعادت دنیا و آخرت انسان میشود یافتن راه صحیح زندگی است که عمدتاً به وسیله انبیا ارائه شده است. به همین مناسبت بعد از شهادت به توحید به شهادت به رسالت منتقل میشوند و در این مقام به عظمت نعمت انبیا به خصوص پیغمبر خاتم صلیاللهعلیهوآله اشاره میفرمایند. به زحماتی اشاره میکنند که پیغمبر اکرم متحمل شدند تا این رسالت الهی را به انجام برسانند و برای مردم جهان این ربوبیت تشریعی الهی را عینیت ببخشند. اگر خدای متعال انبیا را و به خصوص پیغمبر خاتم را مبعوث نفرموده بود مردم نمیتوانستند راه صحیح زندگی را بشناسند. اگر نبود این هدایت و این نعمت، انسانها در ردیف حیوانات و گاهی پستتر از حیوانات قرار میگرفتند. قرآن صراحتا میگوید که برخی انسانها از چهارپایان پستترند؛ أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.1 به تصریح قرآن، کافر پستترین جنبده است؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ.2 آنچه انسان را از این مرتبه پست نجات میدهد وجود مقدس انبیا و به خصوص پیغمبر اکرم صلواتاللهعلیهماجمعین و تعالیم ایشان است.
یادآوری این نکات توسط حضرت زهرا سلاماللهعلیها باعث میشود که مردم متوجه زحمات پدر ایشان شوند و بفهمند که رسول خدا چه حق عظیمی بر گردن آنها دارد. پس ذکر اوصاف رسول اکرم و تاثیری که زحمات ایشان در هدایت مردم و نجات آنها از گمراهیها دارد باز با هدف خطبه متناسب است. حضرت این نکته را ذکر میفرماید تا بعد بگوید: «آن کسی که این کارها را کرده پدر من بود. او بود که بر شما این حق را داشت و من تنها دختر او هستم.» سپس میفرماید: «پس از اینکه پدرم رسالت خویش را انجام داد خداوند متعال حضور او در جوار خودش و در صف فرشتگان مقرب الهی را بر ماندن در این دنیا برای او ترجیح داد و او را به طرف خودش برد.» این فراز به این نکته اشاره دارد که گرچه خداوند به وسیله انبیا انسانها را هدایت میکند و از گمراهی نجات میدهد اما سنت تکوینی الهی این نیست که یک نبی الی الابد در میان مردم باشد. پیغمبر هم انسانی مثل انسانهای دیگر است و شرایط زندگی این عالم بر او هم حاکم است. این مطلب در قرآن مورد تأکید و اهتمام قرار گرفته است. او یک پیام الهی دارد و باید آن را به مردم برساند. در مرحله بعد این مردم هستند که مسئولیت حفظ پیام الهی را دارند.
در ضمن نکات فوق به این مطلب هم اشاره میکنند که پیغمبر اکرم با نشان دادن راه سعادت و شقاوت به مردم، آنها را به نتایج ابدی کارهایشان هم متنبه کردند و به آنها هشدار دادند که زندگی فقط این چند روز کوتاه دنیا نیست که با پایان یافتن آن، همه چیز تمام شود. این عمر کوتاه شما مقدمهای برای فراهم شدن خوشبختی ابدی یا بدبختی ابدی است. تا اینجا آن سه اصل توحید، نبوت و معاد با ذکر اوصاف خاصی که متناسب با هدف این خطبه باشد تقریر شد.
وقتی کلام به اینجا میرسد روی سخن را به سوی مردم برمیگردانند و با مخاطب قرار دادن آنها خطبه را ادامه میدهند. این نحوه تغییر در کلام خود از عوامل بلاغت است و موجب جلب توجه مخاطب میشود و مخاطب میفهمد که متکلم از اینجا به بعد سخن خاصی با او دارد. حضرت میفرمایند: «مردم! شما میدانید پدر من برای ترویج دین خدا و هدایت شما چه زحمتهایی کشید؟» حضرت با یادآوری خصوصیات رسول خدا سعی میکنند هم مردم را از غفلت درآورند و هم زمینه عاطفی برای پذیرش کلام را در مخاطب ایجاد کنند. این روش نیز از وجوه بلاغت است و از روشهایی است که میتوان برای تأثیر گذاشتن بر دیگران از آن استفاده کرد. حضرت میخواهند به آنها تذکر دهند که: «اکنون نوبت شماست که میراث پیغمبر یعنی قرآن و دین اسلام را حفظ کنید.» به این مناسبت اشارهای به بعضی از حکمتهای احکام و فلسفه تشریعات الهی میفرمایند. این فراز هم حامل نکتهای است که باز در نتیجهگیری از این خطبه مؤثر است. حضرت در ضمن اشاره به حکمت تشریع نماز، زکات و ... میفرمایند: «و طاعتنا نظاما للملة و إمامتنا أمانا من الفرقة. احکام الهی هر کدام مصالحی داشت. یکی از احکام هم وجوب اطاعت از ماست؛ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ؛3 این هم حکمت مهمی دارد که نباید فراموش شود و آن نظام بخشیدن و سامان دادن به ملت اسلام یعنی آیین مقدس اسلام است. اگر امامت ما نباشد اسلام سامانی نخواهد داشت.» اگر کسی احتمال بدهد که ذکر سایر احکام هم مقدمهای برای تعیین جایگاه مسأله امامت بود احتمال بعیدی نداده است. یعنی ذکر این مجموعه برای شناخت این عنصر است. سخن حضرت این است که: «خدای متعال این دین را برای شما نازل فرمود و این امانت را پیغمبر اکرم به شما سپرد. وظیفه شما این است که این امانت را به نحو صحیح حفظ کنید.» از این جهت بعد از ذکر این نکات و در آخر این فراز، مردم را به تقوا سفارش میفرماید. یعنی حال که این مسئولیت به دوش شماست بدانید که اگر در انجام این مسئولیت سهلانگاری کنید و تقوا نداشته باشید زحمات پدرم و آن هدف الهی از بین خواهد رفت. هدف این بود که بتوانید راه سعادت را بیابید و آیین حیاتبخش اسلام در میان شما حکمفرما شود. اگر شما این مسائل را رعایت نکنید، بعد از گذشت یک نسل، دیگر اسلامی باقی نمیماند.
حضرت برای اینکه نکته دیگری را در همین ارتباط در ذهن مردم زنده کنند بار دیگر مردم را مورد خطاب قرار میدهند. آن نکته این است که: «اگر من گفتم پدرم زحمات فراوانی را برای هدایت شما متحمل شد، این را هم باید بدانید که پدرم به تنهایی این کار را انجام نداد. آن کسی که در همه مشکلات یار پدرم بود و هر مشکلی پیش میآمد پیغمبر اکرم از او یاری میخواست پسرعمویم علی بود. شما خود میدانید که اگر علی نبود کار اسلام به سامان نمیرسید. پس همانگونه که مدیون پیغمبرید به خاطر اینکه وحی را از خدا دریافت کرد و به شما رساند، مدیون شوهرم هم هستید چراکه برای استقرار این دین تلاش کرد.»
سپس حضرت میفرماید: «شما هم در زمان حیات پیغمبر ابتدا اسلام را پذیرفتید و بعد برای یاری آن کوشش کردید. اما همین که پدرم از دنیا رفت غافل شدید و رو به انحطاط رفتید. در این هنگام شیطان که کمین کرده بود سرش را از مخفیگاه خود پنهانی بیرون آورد تا ببیند وضع جامعه شما چگونه است. دید شما آماده گمراه شدن هستید.» حضرت زهرا سلاماللهعلیها این نکته را خیلی ادیبانه و زیبا بیان فرمودهاند که در حد فهم خودمان و به اندازهای که فرصت بود آن را توضیح دادیم. این نکته زمینهساز اشاره به این مطلب است که: «از همان روز رحلت پدرم، زمینه انحراف از مسیر اسلام فراهم شد و این در اثر غفلت، نادانی و خوابآلودگی شما بود که شیطان بر شما تسلط پیدا کرد و شما را از مسیر صحیح منحرف کرد.»
لازم است در فرصت مناسب درباره این مسأله صحبت کنیم که چگونه مردمی که آن همه سختی را تحمل کرده بودند، در همان روز رحلت پیغمبر که هنوز جنازه حضرتش از روی زمین برداشته نشده بود عهد خود با رسولالله را فراموش کردند؟! واقعا این مسألهای غامض، معماگونه و در عین حال آموزنده است. این امتحان منحصر به آنها نیست. شاید مراتبی از آن برای ما هم پیش آید. وقتی ما در راه صحیح به حرکت درآمدیم، خداوند بر ما منت گذاشت و ما را هدایت فرمود و رهبری فرزانه بر سر راه ما قرار داد تا راه صحیح را شناختیم. اما نباید مغرور شویم و گمان کنیم دیگر سعادت ما تضمین شده است! انسان تا زنده است و در این دنیا نفس میکشد در معرض خطر است. هیچگاه نباید از خودش مطمئن شود. همه باید به خدا پناه ببریم و از او بخواهیم که عاقبتمان را به خیر ختم کند و ما را در همه مراحل حفظ کند. البته شرطش هم این است که در عمل به آن اندازهای که خودمان میفهمیم کوتاهی نکنیم.
به هر حال حضرت روی این نکته تکیه میفرمایند که: «از همان لحظه رحلت پدرم شما دچار آفت شدید و این آفت، از غفلت شما شروع شد.» همه ما میدانیم که انسان جائزالخطاست. غیر از حضرات معصومین و احتمالا بعضی از تربیتشدگان مکتب آنها کموبیش دیگران مبتلا به خطا و گناه میشوند. اما در یک تقسیم کلی خطا بر دو گونه است؛ گاهی انسان سهلانگاری میکند و مرتکب اشتباهی میشود؛ اما این اشتباه قابل جبران است. حتی اگر نماز انسان هم قضا بشود اگر واقعا توبه کند و قضایش را بخواند جبران میشود. اما برخی اشتباهات اگر شروع شود برگشت ندارد و راه جبرانش مسدود میشود. نه تنها خود شخص از برکات و رحمتها محروم میشود بلکه باعث گمراهی دیگران هم میشود. از اینرو ما طلبهها به خصوص باید به این خطر بیش از دیگران توجه کنیم. افراد عادی اگر حرف غلطی هم بزنند و یا حتی مذهب غلطی هم انتخاب کنند ممکن است بعد که متوجه اشتباه خود شوند مورد عنایت خدا قرار گیرند و توبه کنند. اما اگر انسان با القاء شبهه یا مطلب نسنجیدهای دیگری را گمراه کرد – کاری که در این زمان نمونههایش کم نیست – چگونه میتواند این خطا را جبران کند؟! وقتی کسی مقالهای گمراهکننده نوشت و هزاران نفر در داخل و خارج کشور آن را خواندند و گمراه شدند چگونه میتوان این انحراف را تصحیح کرد؟ وقتی شبهه پیدا شد و دین انسان آفت زده شد نمیتوان اطمینان پیدا کرد که جبران شود. القاء شبهه خیلی آسان است اما جبران آن خیلی مشکل است. هر اندازه این انحراف وسعت پیدا کند گناهش برای شخص منحرفکننده باقی خواهد ماند (وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ).4 بر عکس اگر انسان یک نفر را هدایت کند تا روز قیامت هر کار خوبی آن شخص انجام دهد شخص هدایتگر در کار خوب او شریک خواهد بود. در مقام فکر و اعتقاد این چنین است. در مقام عمل هم خطاها بر دو قسم است؛ برخی خطاها قابل جبران و برخی غیرقابل جبراناند. اگر کسی مسئول انجام کاری در جامعه شود اما به جای خدمت حقوق مردم را تضییع کند، قانون غلط وضع و اجرا کند چگونه میتوان این خطا را جبران کرد؟ رأیی که ما در صندوق میاندازیم یعنی شخصی را بر جامعه مسلط میکنیم و باید بدانیم هر قدر در این کار نقش داشته باشیم در ثواب و عقاب اعمال آن شخص شریک خواهیم بود. باید در اینگونه اعمال خیلی حساس باشیم به خصوص آن دسته کارها که به ما طلبهها مربوط میشود؛ یعنی مسائل فکری و اعتقادی. مراقب باشیم که هرچه به ذهنمان میرسد نگوییم و ننویسیم. باید احساس مسئولیت داشته باشیم. اگر برای کسی شبههای در دینش پیش آمد و ایمانش ضعیف شد چه کسی مسئول است؟ چگونه میتوان آن را جبران کرد؟ آیا اگر کسی مقاله مشکلداری بنویسد اما بعد به خطای خود پی ببرد و جوابی برای آن بنویسد مخاطبان تحت تأثیر واقع میشوند؟ گویا حضرت زهرا سلاماللهعلیها میخواهند اشاره بفرمایند به اینکه: «اثر غفلت شما تنها این نبود که خود از رهبری راستین محروم شدید بلکه با این غفلت مسیر حرکت جامعه را عوض کردید. شیطان فرصت را غنیمت شمرد و از غفلت شما سوءاستفاده کرد تا شما را از مسیر صحیح اسلام منحرف کند.» إنشاءالله بحث را در جلسه بعد ادامه خواهیم داد.
و صلی الله علیه محمد و آله الطاهرین
1 . اعراف، 179.
2 . انفال، 55.
3 . نساء، 59.
4 . عنکبوت، 13.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یـــزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/01/24 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
ثم رمت بطرفها نحو الأنصار؛ فقالت یا معشر النقیبة وأعضاء الملة وحضنة الإسلام! ما هذه الغمیزة فی حقی والسنة عن ظلامتی؟! أما كان رسولالله صلیاللهعلیهوآله أبی یقول: «المرء یحفظ فی ولده»؟ سرعان ما أحدثتم وعجلان ذا إهالة، ولكم طاقة بما أحاول وقوة على ما أطلب وأزاول. أتقولون مات محمد صلیاللهعلیهوآله؟
موضوع سخن، خطبه شریف حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود و عرض شد که: حضرت بعد از ذکر حمد و ثنای الهی و شهادت به رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اوصاف و کمالات ایشان در چند فراز با تعبیرات مختلف مردم را مورد خطاب قرار میدهند و وظایفشان را به آنها گوشزد میکنند. در یک فراز میفرمایند: أنتم عباد الله نصب أمره ونهیه وحملة دینه و وحیه و أمناء الله على أنفسكم و بلغاءه إلى الأمم؛ در اینجا مردم را با عنوان «عبادالله» مورد خطاب قرار میدهند و میفرمایند: «ای بندگان خدا! شما تابلوهای امر و نهی خدا و حاملین وحی و دین خدا و امانتدار او هستید. خداوند امانتی به شما سپرده که وظفیه دارید هم خود آن را رعایت کنید و هم آن را به دیگران برسانید.» مقصود از این فراز بیان مسئولیت مردم در حفظ احکام اسلام و رساندن آن به نسلهای دیگر است. این مسئولیت بسیار بزرگی است که معمولا مورد توجه قرار نمیگیرد. حضرت روی این مسأله تکیه میکنند و میفرمایند: أمناء الله على أنفسكم وبلغاءه إلى الأمم. به دنبال این تذکر برخی از سرفصلهای این امانت و حکمتهای آنها را بیان میکنند و در پایان این فراز میفرمایند: فاتقوا الله حق تقاته.
فراز دیگر با این عبارت آغاز میشود: ایهاالناس اعلموا أنی فاطمة وأبی محمد صلیاللهعلیهوآله؛ در این فراز بار دیگر مردم را با عنوان «ایهاالناس» مخاطب قرار میدهند و خود را برای هرکس که عنوان ناس بر او صدق کند معرفی مینمایند تا مخاطبان بدانند چه کسی است که سخن میگوید و آنها چگونه باید این سخنان را بشنوند و تلقی کنند. حضرت میفرمایند: «من دختر همان کسی هستم که شما را از بدبختی دنیا و آخرت نجات داد. وضع زندگی شما چنان بود که آب آشامیدنی سالم و غذای درستی نداشتید. دنیایتان با فقر، بدبختی و برادرکشی میگذشت. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود که شما را از این بدبختیها نجات داد. بالاتر اینکه شما گمراه و بتپرست بودید و دین حق را نمیشناختید و او شما را با خدا آشنا کرد و بهترین دین را برای شما آورد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله شما را به عالیترین مراتب کمال انسانیت راهنمایی کرد. هیچ کس در عالم مثل او چنین خدمتی به بشریت نکرد. در مدتی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در میان شما بود بیشترین رنجها را تحمل کرد و بالاترین سختیها را کشید و در این راه این علی علیهالسلام بود که همیشه یار و یاور او بود. گاه در حالیکه شما آسوده خاطر به زندگی خودتان میپرداختید علی علیهالسلام برای یاری دین خدا خود را در دهان اژدها میانداخت. سرانجام به برکت مجاهدتهای پیغمبر و علی صلواتاللهعلیهما اسلام استقرار یافت و شما به این شرفها و افتخارها رسیدید.» حضرت این اوصاف رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به عنوان مقدمه برای مسأله دیگری بیان میکنند. حضرت به دنبال این مقدمه میخواهند بگویند: «تا پیغمبر زنده بود این مسائل مورد افتخار و قبول همه بود. اما با رفتن او چه اتفاقی در میان شما رخ داده است؟ بعد از رحلت پدرم گرایشات نفاقآمیز در شما ظاهر شده (ظهر فیكم حسكة النفاق) و شیطان بر شما غالب شده است. به جای اینکه عهد پیغمبر را به خاطر داشته باشید و از امانتی که به شما سپرده شده بود حمایت و حراست کنید همه را فراموش کردید. گویا فقط اسمی از اسلام برای شما مانده و حقیقت اسلام را فراموش کردهاید.» بعد به دو اشتباه بزرگی که آنها مرتکب شدند اشاره کرده، میفرمایند: «اشتباه بسیار بزرگ اول این بود که هنوز جنازه پیغمبر روی زمین بود که شما شروع به مخالفت با عهد او کردید، و اشتباه دوم این بود که احکام واضح اسلام را نادیده گرفتید. اموالی را از من غصب کردید و بر خلاف نص قرآن گفتید: تو از پدرت ارث نمیبری و ادعا میکنید که پیغمبران وارثی ندارند!» در برخی روایات آمده است که حضرت خطاب به متصدی خلافت میگویند: «یابن ابیقحافه! آیا تو از پدرت ارث میبری و من نباید از پدرم ارث ببرم؟!» و بعد با توبیخ مردم در تقبیح این حرکت، با بیاعتنایی میگویند: «این شتر افسار شده را بگیرید و هر جا دلتان میخواهد ببرید.» این تعبیر حاوی سرزنشی سخت برای مخاطبان است.
ثم رمت بطرفها نحو الأنصار؛ تا اینجا مخاطبان حضرت، عموم مردم بودند. اما در این فراز همانطور که در نقلهای متعدد آمده است رو به گروه انصار کرده و آنها را مخاطب قرار میدهند. از ادامه کلام حکمت این خطاب روشن میشود. گویا کلام که به اینجا میرسد دیگر از مهاجرین روی برمیگردانند و میگویند: «شما که غصب خلافت کردید آنچه را گرفتهاید بردارید و بروید و دور شوید.»
انصار یک جایگاه مهمی در عالم اسلام داشتند. آنها بودند که با دعوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و پناه دادن به مهاجرین، دین اسلام را یاری کردند. مهاجرین عدهای آواره بودند که مشرکان مکه اموالشان را گرفته و آنها را از مکه بیرون کرده بودند. ایشان پس از مهاجرت به مدینه نه مکانی داشتند و نه کسب و کاری. اهل مدینه بودند که به آنها جا و مکان دادند و آنها را در اموالشان شریک کردند. پس از آن خداوند طی مراسمی بین مهاجرین و انصار اخوت برقرار کرد. همچنین در جنگهایی که مشرکان بر مسلمانان تحمیل کردند بدون یاری انصار، کاری از مهاجرین برنمیآمد. این اقتضای اسباب ظاهری بود. در واقع حمایتهای انصار موجب رواج اسلام شد. این ویژگی انصار باعث شد که حضرت زهرا سلاماللهعلیها آخرین تیر ترکش را متوجه انصار کنند و سعی کنند که آنها بیدار کنند.
همانطور که بارها عرض کردهام همه این فرمایشات و احتجاجات برای این بود که قدمی در راه هدایت مردم برداشته شود و آیندگان یا بخشی از معاصران آن زمان متوجه اشتباهات خود شوند و راه حق را بیابند. به احتمال قریب به یقین، اگر خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها نبود ما امروز حضرت زهرا را نمیشناختیم. هر آنچه که مسلمانان بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از حق یافتند به برکت همین فرمایشات حضرت زهرا است و مبدأ آن از اینجا شروع میشود.
حضرت پس از ناامیدی از مهاجرین رو به انصار کرده و با استفاده از یک اصل روانشناختی سعی در جلب عواطفشان کردند؛ یعنی با صرفنظر از بحث منطقی و استدلالی با متصدی خلافت، سعی کردند عواطف انصار را جلب کنند بلکه بفهمند باید از اهلبیت علیهمالسلام پیروی کنند. این روش حضرت در بردارنده یک درس بزرگ است و آن اینکه همیشه این طور نیست که حرکتهای اجتماعی تنها در سایه منطق عقلانی قوی انجام گیرد؛ بلکه عامل اصلی در حرکتهای اجتماعی، اغلب احساسات و عواطف است. احساسات و عواطف است که حرکتها را شکل میدهد و انقلابها را به وجود میآورد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها تا اینجا با بیانی استدلالی با مردم صحبت میکردند اما بعد از این میخواهند عواطف مردم را تحریک کنند؛ از اینرو فرمودند: «ای انصار! ای کسانی که یاری شما زمینه رواج اسلام را فراهم کرد. شما اسلام را در آغوش خود گرفتید و پرورش دادید. شما سرشناسان عالم اسلاماید. حال چگونه با این همه خدمت به اسلام چنین غافل شدهاید؟! پس کجا رفت آن احساس مسئولیتتان؟! کجا رفت آن شور و آن عواطفتان؟! مگر شما نشنیدید که پدرم فرمود: «المرء یحفظ فی ولده؛ اگر کسی از دنیا رفت، حفظ احترام او به حفظ احترام فرزندانش خواهد بود»؟! آیا غیر از من فرزندی برای پیغمبر صلیاللهعلیهوآله سراغ دارید؟! آیا وظیفه خودتان نمیدانید از پیغمبری که این همه به شما خدمت کرد قدردانی کنید؟! حال که پدرم در میان شما نیست آیا نباید احترام فرزندانش را رعایت کنید؟! عاطفه انسانی شما کجا رفته است؟!»
یا معشر النقیبة؛ ای گروه برجستگان و نامآوران جامعه! و أعضاد الملة؛ ای کسانی که همچو بازوی توانایی آیین اسلام را حفظ کردید؛ وحضنة الإسلام؛ و اسلام را حضانت کردید. ای کسانی که مثل مادری که بچهاش را در آغوش میگیرد اسلام را در آغوش خود پرورش دادید. ای کسانی که از چنین گذشتهای برخوردارید و در زمان حیات پدرم آن همه به پیشرفت اسلام کمک کردید! ما هذه الغمیزة فی حقی؛ شما را چه شده که اکنون من را نادیده گرفتید. والسنة عن ظلامتی؛ ظلمی را که به من میشود میبیند اما اقدامی نمیکنید، حرفی نمیزنید! آیا خوابتان برده؟ مگر شما همان کسانی نیستید که آن همه برای اسلام و برای ما اهلبیت علیهمالسلام خدمت کردید؟! أما كان رسول الله صلیاللهعلیهوآله أبی یقول المرء یحفظ فی ولده؛ آیا پدر من نمیفرمود که هر شخصی به وسیله فرزندانش حفظ میشود (احترامش با احترام به فرزندانش نگه داشته میشود)؟! سرعان ما أحدثتم وعجلان ذا إهالة؛ این یک ضربالمثل عربی است. برای اینکه بگویند: «خیلی زود راه را عوضی رفتید و اشتباه کردید» این تعبیر را به کار میبرند.
از آنجا که ممکن است انصار بگویید: «بله، به شما ظلم کردند؛ ولی از ما کاری ساخته نیست!» حضرت میفرمایند: «لكم طاقة بما أحاول و قوة على ما أطلب و أزاول؛ شما توان این را دارید که آنچه من میخواهم را انجام دهید. پس عذرتان چیست؟ آن همه فداکاری با این وضعی که اکنون دارید چگونه جمع میشود؟!»
باز به تعبیر بنده، از آنجا که ممکن است بگویند: «تا پدر شما زنده بود بر گردن ما حق داشت؛ چرا که ما را هدایت کرده و به ما عزت بخشیده بود. ما هم یاریاش میکردیم. اما اکنون از دنیا رفت و تمام شد؛ لذا اگر ما به شما کمک نمیکنیم به این جهت است که دیگر پدر شما نیست و چون آن حقوق مربوط به پدرت بود با رفتن او آن حقوق تمام شد» لذا حضرت میفرمایند: أتقولون مات محمد صلیاللهعلیهوآله؛ آیا دلیل شما برای یاری نکردن من این است که چون پیغمبر نیست ما شما را یاری نمیکنیم؟ اگر سخن شما این است جواب این مسأله در خود قرآن بیان شده است و شأن نزولی دارد. داستان این است که در جنگ احد مسلمانان پس از ترک تنگه احد و حمله مشرکان، بسیار ضعیف شدند و تلفات فراوانی دادند. خود پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مجروح شدند. به دنبال این قضایا مشرکان برای تضعیف روحیه مسلمانان جنگی روانی به راه انداختند و تبلیغ کردند که پیغمبر کشته شده است، در حالی که پیغمبر زخمی شده بودند. در این موقعیت این آیه نازل شد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاكِرینَ؛1 پیغمبر ما پیغمبری همچون سایر پیغمبران است؛ برفرض پیغمبر از دنیا رفته باشد، آیا شما باید دست از دینتان بردارید؟!» او آمده بود تا این دین را به شما معرفی کند راه صحیح را به شما نشان بدهد تا عمل کنید. او وظیفهاش را انجام داد و شما را هدایت کرد. حال وظیفه شماست که از دین خدا محافظت نمایید و احکامش را زنده کنید. وظیفه شماست که ارزشهایش را در دنیا احیا کنید و نگذارید آثارش از بین برود. بنابراین باید در مقابل دشمنانش بیشتر مقاومت کنید که مبادا خطری متوجه اسلام شود. آیا این آیه را به خاطر دارید؟ این آیه در همان قرآنی است که شما هر روز در خانههایتان با صدای بلند و آهسته، با لحن و بدون لحن و به صورتهای مختلف قرائت میکنید. فراموش نکردهاید که قرآن فرمود: «أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ؛ آیا اگر پیغمبر از دنیا رفت شما باید دست از دینتان بردارید؟» بله، رفتن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مصیبت بسیار بزرگی بود که بر عالم انسانیت وارد شد. اما رفتن او مجوز این نیست که شما دست از دینتان بردارید و احکام اسلام را ترک کنید!
حضرت در ادامه فرازی در بیان عظمت این مصیبت انشاء میکنند که انشاءالله اگر توفیقی بود جلسه بعد عرض خواهم کرد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . آلعمران، 144.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/01/31 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در شرح خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به اینجا رسیدیم که حضرت به طرف انصار رو کرده و با مخاطب قراردادن آنها سخنان مهمی را ایراد میفرمایند که بخشی از آن را در جلسات گذشته خواندیم. آن بخش به توضیح بیشتری احتیاج داشت؛ ولی بیم آن دارم که توقف زیاد خستهکننده باشد. از این رو در این جلسه به ادامه خطبه میپردازیم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها با یک تعبیر دیگری خطاب به انصار سخن را ادامه میدهند. انصار عمدتاً از دو قبیله اوس و خزرج بودند. در تاریخ آمده که جده اعلای ایشان خانمی به نام قیله بوده است. از این رو مجموع این دو قبیله را بنیقیله (فرزندان قیله) میگفتند. این طایفه بعد از مرگ قیله دو گروه میشوند که یک بخش معروف به «اوس» شد و یک دسته «خزرج».
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: إیهاً (تعبیری است برای هشدار دادن) بنی قیله! أ أهضم تراث أبی وأنتم بمرأى منی ومسمع ومنتدى ومجمع تلبسكم الدعوة وتشملكم الخبرة وأنتم ذوو العدد والعدة والأداة والقوة وعندكم السلاح و الجنة؛ هشدار به همه شما ای فرزندان قیله! آیا صحیح است در حالیکه شما میبینید و میشنوید و در حالیکه من در میان جمع شما هستم و شما حضور دارید، ارث پدرم خرد و له شود؟! اگر ندای کمکخواهی مرا نمیشنیدید، ممکن بود عذری داشته باشید؛ اگر تشخیص نمیدادید که حق با کیست باز امکان داشت که معذور باشید؛ اگر میدانستید و تشخیص میدادید اما نمیتوانستید کمک کنید باز امکان معذور بودن وجود داشت؛ اما دعوت من به گوش شما رسیده است و همه شما از آن آگاهاید و میتوانید تشخیص دهید و دارای جمعیت زیادی هستید و عده و ساز و برگ دارید و از قدرت و نیرو برخوردارید و شما اسلحه و سپر در دست دارید.
از این تعبیرات استفاده میشود که حضرت انتظار داشتند انصار حتی اگر لازم باشد با استفاده از سلاح به یاری ایشان بیایند و کسانی را که حق ایشان را سلب کردهاند سرکوب کنند.
توافیكم الدعوة فلا تجیبون و تأتیكم الصرخة فلا تغیثون؛ با این وجود که دعوت مرا میشنوید جواب نمیدهید و در حالیکه فریاد یاریخواهی من بلند است شما به فریاد من نمیرسید؟!
وأنتم موصوفون بالكفاح معروفون بالخیر والصلاح والنخبة التی انتخبت والخیرة التی اختیرت لنا أهل البیت؛ شما کسانی هستید که به دلیری، دلاوری، خوبی و شایستگی معروفاید. شما کسانی هستید که در میان همه مسلمانان به عنوان نخبگان و برگزیدگان ما اهلبیت شناخته میشوید.
همانطور که در جلسه قبل توضیح دادم حضرت با بیان این نکات قصد دارند از همه عوامل برای ارشاد آنها استفاده کنند؛ یعنی هم منطق عقلی، هم منطق شرعی و هم منطق عاطفی را بکار میگیرند. این فرازها بیشتر جنبه تحریک عواطف آنها را دارد. حضرت در ادامه برای تشجیع آنها گذشتهشان را یادآور شده و خدماتی را که به اسلام کردند برمیشمارند.
قاتلتم العرب وتحملتم الكد والتعب؛ شما با جامعه عرب جنگیدید. البته انصار خود عرب بودند. از اینجا معلوم میشود که مسأله ناسیونالیسم مطرح نیست؛ بلکه مهم حق و باطل است. حضرت میفرمایند: «شما جمعیت محدودی هستید که با انبوه عربهایی که منحرف و دشمن اسلام بودند به قتال برخاستید و در این راه هر گونه زحمت و سختی را تحمل کردید.»
وناطحتم الأمم وكافحتم البهم؛ وقتی حیواناتی که شاخ جنگی دارند با شاخ با همدیگر میجنگند میگویند «مناطحه» میکنند. حضرت میفرمایند: «شما شاخ به شاخ با عربهای مشرک و مخالف اسلام رودررو شدید و با آنها جنگیدید. با قهرمانان دست و پنجه نرم کردید ودلاورانه با آنها مبارزه کردید.»
لا نبرح أو تبرحون نأمركم فتأتمرون حتى إذا دارت بنا رحى الإسلام؛ ما و شما از هم جدا نمیشدیم و تا زمانیکه شما نمیآمدید ما نمیرفتیم اما در چهارچوب فرمانده و فرمانبر. ما به شما امر میکردیم و شما فرمان میبردید و میپذیرفتید. تا اینکه آسیاب اسلام به دست ما به چرخش درآمد.
وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَیَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ وَ خَمَدَتْ نِیرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّینِ؛ فرمایشات حضرت تعبیرات ادبی بسیار زیبایی است که متأسفانه در ترجمه، آن ظرافت و لطافتش درست ادا نمیشود. حضرت در این فراز ایام گذشته صدر اسلام تا آن روز را به حیوان شیردهی تشبیه میفرمایند که ابتدا پستانش خشک بوده و شیر نمیداده است و هنگامی که بچهدار میشود پستانهایش پر از شیر میشود. ایشان میفرمایند: « شیر این روزگار به ثمر رسید و فراوان شد و صدای گوشخراش شرک آرام گرفت و جوشش دروغ و بهتان فروکش کرد.» یعنی در ابتدا مشرکین هر نوع تهمت و بهتانی به مسلمانان حتی به شخص پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میزدند – کاری که همیشه شیاطین انس و جن برای مغلوب کردن طرف مقابلشان انجام میدهند. حضرت خطاب به انصار میفرمایند: شما آن قدر به دستور جنگیدید تا نعره شرک خاموش شد و جوشش تهمتها و دروغها فروکش کرد. آتشهای کفر به خاموشی گرایید و کسانی هم که دعوت به فتنهانگیزی و هرج و مرج میکردند آرام شدند و نظام دین سامان گرفت. اینها کارهایی بود که شما با راهنمایی ما انجام دادید. شما این زحمات را متحمل شدید، جنگها کردید و فداکاریها نمودید تا درخت اسلام بارور شد و آسیاب اسلام به چرخش درآمد؛ یعنی حکومت و دولت اسلامی برقرار شد.
فَأَنَّى حُرتُمْ بَعْدَ الْبَیَانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْإِقْدَامِ؛ بعد ازاینکه تدریجا بیست و سه سال از این جریان گذشت و دولتی مقتدر و عزتمند بر سر کار آمد چهطور شما به حیرت و سرگردانی برگشتید؟! بعد از بیان حق و آشکار شدن آن، چرا متحیر شدید که چه کنید؟! بعد از آن که آشکارا از اسلام و از ما اهلبیت حمایت کردید چگونه به پنهانکاری رو آوردید و جلسات خصوصی تشکیل داده و بر علیه ما توطئهها میچینید؟! چه شد که بعد از به میدان آمدن و اقدام عملی، عقبنشینی کردید؟!
وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْإِیمَانِ بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ «وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ1»؛ این تعبیرات از آن تعبیرات بسیار کوبنده است. حضرت خطاب به مسلمانانی که انصار اسلام بودند و خدمات فراوانی به اسلام ارائه دادند و به تعبیر خود حضرت اصلاً به کمک آنها نظام اسلامی پا گرفت، میفرمایند: «حال، بعد از ایمان مشرک شدید؟!» روشن است که این شرک، بتپرستی نیست؛ چراکه در آن زمان کسی بتپرستی نکرد. این همان شرکی است که قرآن درباره آن میفرماید: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ؛2 یهود و نصارا سرکردگان خویش را به عنوان رب اتخاذ کردند و به جای اینکه خدا را رب خود بدانند تن به ربوبیت بزرگان خود دادند.» یعنی قبول اوامر غیر خدا شرک تشریعی است. مثلاً پذیرفتن حکومت ناحق نوعی شرک است. موحد باید فقط خدا را رب بداند و از او اطاعت کند. اگر بیدلیل از دیگری به گونهای اطاعت کند که منتهی به اطاعت خدا نباشد نوعی شرک است.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ادامه، باز تعبیر تندی بکار میبرند که البته به طور صریح آنها را خطاب قرار نمیدهد؛ اما روشن است که مصداقش چه کسی میتواند باشد. حضرت میفرمایند: «وای بر مردمی که بعد از اینکه با خدا عهد بستند پیمانشکنی کردند.» بعد آیهای از قرآن را اقتباس میکنند که درباره کفاری است که با خدا و پیغمبر عهد بستند و بعد عهدشان را شکستند و دوباره به کفر گراییدند. این اقتباسات از آیات در اینجا به خاطر نکتههای مشترکی است که در این تعبیرات وجود دارد؛ آن مشرکانی که عهد کردند از خدا و پیغمبر فرمانبرداری کنند و بعد پیمانشان را شکستند، همان کسانی بودند که پیغمبر را آواره کردند و به مبارزه با حقپرستان برخاستند. حضرت میخواهند بفرمایند که: «چرا در مقابل چنین کسانی که شما را آواره کردند و شروع کننده جنگ با شما بودند ساکت هستید. آیا از آنها میترسید؟ اگر اهل ایمان باشید باید تنها از خدا بترسید. آنها هر چه قدرت داشته باشند اولاً جمعیت شما خیلی بیشتر از آنهاست و آنهایی که درصدد این کار برآمدند چند نفری بیشتر نبودند. شما میتوانستید با آنها همکاری نکنید. ثانیا میتوانستید آنها را سرجایشان بنشانید؛ چراکه نیرو و سلاح دست شما بود. میتوانستید شمشیر بکشید و جلوی آنها را بگیرید.» این فرمایش اشاره است به اینکه در چنین موقعیتهایی نباید از طرف مقابل ترسید؛ بلکه باید در هر شرایطی از حق حمایت کرد که در این صورت خدا هم ما را یاری خواهد کرد.
در این فرازها چند نکته برجسته را به طور اجمال عرض میکنم که برای امروز ما هم درس است. اولاً باید بدانیم که مسأله آن قدر جدی است که در صورت غفلت سرانجامی جز شرک ندارد. گرچه حضرت مسأله ارث را مطرح کردهاند اما این بهانهای است برایاینکه به آنها بگویند: «شما از مسیر اسلام منحرف شدید، پیمانتان را با خدا و پیغمبر شکستید و احکام خدا را زیر پا گذاشتید.» این کلام حضرت هشداری است به این نکته که اگر انسان نسبت به اینگونه مسائل اجتماعی بیتفاوت بوده، حساسیت نداشته و عافیتطلب باشد چنین مسیری انسان را به شرک و به خروج از دین میکشاند و اگر به کفر ظاهری سیر ندهد منجر به کفر باطنی خواهد شد.
شاید اگر این حوادث اخیر برای ما پیش نیامده بود تصور میکردیم این تذکرات مقداری مبالغهآمیز است و برای غصب یک ارثی، مطرح کردن شرک معنایی ندارد. اما باید بدانیم که وقتی یک حکم صریح قرآن فراموش شد دومیاش هم ممکن است فراموش شود. وقتی انسان عهد و پیمانی را که با خدا بسته است زیر پا گذاشت دیگر چه ضمانتی برای سایر تعهدات وی باقی میماند؟ همه مخاطبان حضرت هفتاد روز پیش با خدا بیعت کردند (یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ)،3 هفتاد روز پیش با کسی بیعت کردند که خدا تعیین کرده بود؛ یعنی عهد و پیمان بستند که با مال و جانشان از او حمایت کنند و او را جانشین پیغمبر بدانند. وقتی چنین عهدی با این تشریفاتی که در غدیر انجام شد فراموش شود سایر عهد و پیمانها چه ضمانتی خواهد داشت؟ این مسیری است که وقتی زاویه پیدا کرد به سقوط منتهی خواهد شد. وقتی کسانی که در طول بیست و سه سال آرام آرام از کوهپایهای بالا رفتند، به قله کوه نزدیک شدند و به اوج عزت، اقتدار و شرف رسیدند اما همه خدماتی که به آنها شد را فراموش کنند اولین عیبشان کفران نعمت الهی است. مخاطبان حضرت کسانی بودند که به برکت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم شرف ظاهری یافتند (یعنی بعد از آن فضاحت، فقر، برادرکشی، دخترکشی و فسادهای متعددی که در آن زندگی میکردند تبدیل به یک امت شرافتدار و الگو برای کشورهای دیگر شدند) و هم شرافت باطنی یافتند و تیرگیهای کفر و شرک از دلهایشان زدوده شد و نور ایمان و معرفت به خدا، فرشتگان و انبیا در دلشان تابید. چه شرفی از این بالاتر میتوان تصور کرد؟ چه خدمتی بالاتر از خدمتی که پیغمبر اسلام به مردم عرب کرد میتوان فرض کرد؟ اکنون نیز برای بقاء این عزت و شرف ظاهری و باطنی خدا بر آنها منت گذاشته و پس از رحلت رسول اکرم کسی که نسخه بدل پیغمبر بوده را به آنها معرفی کرده است. آیا شایسته است که همه این نعمتها را فراموش کنند و بگویند: «بله، پیغمبر این خدمات را انجام داد؛ اما اکنون با رحلت او این زحمات تمام شد و ما خود باید برای جامعهمان رئیس تعیین کنیم و مردمسالار باشیم»؟! این مسیری است که اولین عیبش، هم کفران نعمت خداست، هم کفران نعمت پیغمبر که رعایت اهلبیتش را نکردند و پیمانش را شکستند و هم کفران نعمت اهلبیت است به خصوص شخص امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه که بهترین جانشین شایسته برای پیغمبر بود. آیا رواست که همه اینها را به خاطر توهماتی یا برای بعضی منافع مادی فراموش کنند؟ آنها میدیدند که اگر علی سر کار باشد مانع سوءاستفادههای آنها خواهد شد. پارتیبازی، خویش و قومبازی و باندبازی تعطیل میشود. آنها با این غفلت، عزت و افتخار دنیا و آخرت و شرف انسانیشان را از بین بردند. اولین شرف یک انسان، پایبندی به عهد و پیمان است. بالاترین ارزش عام اجتماعی که در تمام ملل و اقوام و در تمام نژادها معتبر شمرده میشود وفای به پیمان است. اگر این تعهد نباشد جامعه به هرجومرج کشیده میشود. آیا چنین مردمی لیاقت دارند که آقای عالم و الگو برای سایر کشورها شوند؟! اسلام میخواست مردمی تربیت کند که الگو باشند. اما عدهای از روی غرضورزی و عدهای دیگر از روی جهالت و نادانی نگذاشتند این درخت به بار بنشیند و سعادت ابدی را برای همه جهانیان تأمین کند.
اعاذناالله وایاکم
والسلام علیکم ورحمهالله
1 . توبه، 13.
2 . توبه، 31.
3 . فتح، 10.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/02/07 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته گفتیم که: حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو به انصار میکنند و ابتدا کارهای خوب آنها و سابقه درخشانی که در اسلام داشتند را یادآور میشوند و میفرمایند: «شما بودید که اسلام را یاری کردید، با دشمنان اسلام جنگیدید و آوارگان را پناه دادید.» بعد از آن با زبان ملامت میفرمایند: شما با داشتن چنین سوابق درخشانی چه شد که اکنون دست از یاری ما کشیدید و ما را رها کردید؟ چه شد که عهد و پیمانی که بسته بودید فراموش کردید؟ حضرت زهرا سلاماللهعلیها پس از این فرازها میفرمایند: ألا وقد أرى أن قد أخلدتم إلى الخفض؛ میبینم که شما به تنآسایی رو آوردهاید. وأبعدتم من هو أحق بالبسط والقبض؛ و آن کسی که سزاوار اصلاح امور بود یعنی امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه را دور کردید. وخلوتم بالدعة؛ و راحتطلبی را پیشه خود ساختهاید. ونجوتم من الضیق بالسعة؛ و برای رهایی از تنگناها و خستگیها به بیخیالی و راحتطلبی پناه بردهاید. فمججتم ما وعیتم؛ پس آنچه را فروبرده بودید برگرداندید. گویا چیزی را که خورده بودید استفراغ کردید. ودسعتم الذی تسوغتم؛ و آن شربت گوارایی را که آشامیده بودید برگرداندید. بعد آیه هشتم از سوره ابراهیم را اقتباس و استشهاد میکنند و میفرمایند: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِید». حضرت در خلال کلماتشان هشدارهای کوبندهای میدهند و آیاتی که به کفار و مشرکین مربوط است را شاهد میآورند و با این کار میخواهند به این نکته اشاره کنند که سرانجام کار شما با این رفتاری که در پیش گرفتهاید به کفر و شرک میانجامد و بدانید که اگر شما و همه مردم روی زمین کافر شوید خدا از شما بینیاز است و بر دامن کبریایش گردی ننشیند. گمان نکنید با این کارتان به خدا و اولیای او ضرر میزنید؛ بلکه ضرر آن به خودتان میرسد.
تا اینجا حضرت زهرا سلاماللهعلیها در واقع آن موعظهای را که مدّ نظر داشتند بیان کردند. حضرت در ادامه هدف خود از این موعظهها و تذکرات را بیان میکنند و میفرمایند: گمان نکنید من که این سخنان را گفتم شما را نمیشناسم و انتظار بیجایی از شما دارم؛ بلکه شما را خوب میشناسم و خوب میفهمم که دردتان چیست و میدانم که حرفهای من در شما تأثیری نخواهد بخشید؛ ولی از یک طرف میخواهم خشم خودم را اظهار کنم و از یک طرف حجت را بر شما تمام کنم.
ألا وقد قلت ما قلت على معرفة منی بالخذلة التی خامرتكم؛ بدانید که آنچه را گفتم، گفتم؛ در حالیکه میدانم اکنون خذلان و بیاعتنایی به ما با وجود شما عجین شده است. والغدرة التی استشعرتها قلوبكم؛ و اکنون دلهای شما قصد مکر و فریب ما را دارد. ولكنها فیضة النفس ونفثة الغیظ وخور القناة وبثة الصدر وتقدمة الحجة؛ اما آنچه گفتم سرریز غصههای دل و آهی است که از سینه دردناک من برمیخیرد و خروشی از روی خشم و نگرانی، و اتمام حجتی بر شماست که مبادا روزی بگویید: «ما نمیدانستیم!» یا بگویید: «فکر میکردیم با رضایت شما این کار صورت گرفته است!»
فدونكموها فاحتقبوها دبرة الظهر نقبة الخف باقیة العار موسومة بغضب الله وشنار الأبد؛ این شتر خلافت و این شما، بگیرید و سوارش شوید! اما بدانید که پشت این شتر زخم و پاهایش مجروح است و نمیتواند شما را به منزل برساند و لکه ننگ این کار الیالابد برای شما باقی خواهد ماند. موصولة بنار اللَّهِ الْمُوقَدَة «الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»1؛ در حالیکه این رفتار، شما را به آتش برافروخته الهی وصل میکند؛ آتشی که از دلها سرمیزند. در اینجا باز به آیهای که در شأن کفار و مشرکین است اشاره کردند. فبعین الله ما تفعلون «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»2؛ اعمال شما در مقابل چشم خداست و ستمگران خواهند دانست که بازگشتشان به کجاست. و أنا ابنة نَذیر «لَكُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدید»3؛ من دختر آن کسی هستم که شما را از عذاب شدید الهی بیم میداد. فاعملوا «إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُون»4؛ پس شما کار خود را انجام دهید ما هم کار خودمان را انجام خواهیم داد و منتظر باشید ما هم منتظریم.
در اینجا کلام حضرت زهرا سلاماللهعلیها پایان میپذیرد. اما پاسخی به ایشان داده میشود و حضرت نیز جوابی میدهند که اگر توفیقی بود شاید جلسه بعد به آن بخش نیز بپردازیم. اما از این فرمایشات اخیر حضرت زهرا سلاماللهعلیها چند نکته استفاده میشود که ما هم باید به این نکات توجه داشته باشیم.
نکته اول توجه به اقتباسات حضرت است به آیاتی که به کفر و شرک اشاره دارد. این هشداری به مسلمانان است که گمان نکنید وقتی کسی ایمان آورد، نماز خواند، جهاد کرد و زکات داد و ... دیگر سعادتش تضمین شده است. هر کس هر قدر هم که در راه صحیح رفته باشد ممکن است پایان کارش خطرناک باشد و به کفر منتهی شود. آنچه ممکن است انسان را به کفر و شرک بکشاند زاویه گرفتن از راه خداست. چنین کسی در ابتدا به خاطر نزدیک بودن به راه راست متوجه بزرگی خطا و اشتباه خود نمیشود؛ اما هرچه پیش میرود مدام از مسیر حق دورتر میشود تا به جایی میرسد که دیگر راه را گم میکند و نمیتواند برگردد. این بزرگترین خطری است که انسانها حتی مؤمنین و خوبان را تهدید میکند. نباید گمان کنیم مثلا اگر سالها درس خواندیم، تبلیغ کردیم، به عبادت و جهاد پرداختیم و ... اگر مرتکب گناهی هم شویم دیگر اهمیتی ندارد! باید مراقب بود؛ شاید همان گناه، زاویهای از مسیر حق باز کند به طوری که شخص خاطی با هر قدم از خدا دورتر شود تا جایی که از کفرستان سر درآورد و دیگر رفقای با ایمانش را در کنار خود نبینید و میلی به معاشرت با آنها نداشته باشد؛ بلکه میبینید رویاروی مؤمنین و اهل حق قرار گرفته است. این خطر هر انسانی را تهدید میکند مگر کسی که به خدا پناه برد و در اثر پناه آوردن به خدا و اولیای خدا با کمک آنها محفوظ بماند.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت معانی و اصطلاحات مختلف کفر و شرک است. اینکه گفته میشود: کار انسان در اثر اصرار بر گناه به کفر کشیده میشود معنایش این نیست که صراحتاً خدا، پیغمبر و معاد را انکار کند؛ البته گاهی ممکن است به اینجا هم کشیده شود همانطور که در زمان خودمان هم دیدیم کسانی را که اهل عبادت بودند اما متأسفانه کارشان به آنجا کشید که همه چیز را مورد تشکیک قرار دادند؛ حتی تصریح کردند که هیچ دلیلی عقلی بر وجود خدا نداریم. ولی لازمه هر کفری این نیست که انسان به طور صریح، خدا، پیغمبر و دین را انکار کند؛ بلکه کفر دو معنای مهم دارد که باید همیشه به خاطر داشته باشیم. یک معنای فقهی کفر در مقابل اسلام است. هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند مسلمان است و جان و مالش محفوظ است. اسلام ظاهری فقهی با شهادتین ثابت میشود و لازمه آن این است که در ظاهر احکام اسلام برای شخص جاری میشود. مثلاً بدنش پاک است و میتوان با او ازدواج کرد و ... . آن کفری که موجب نجس شدن میشود انکار شهادتین است یا آنچه منجر به انکار شهادتین میشود؛ یعنی انکار ضروریاتی که شخص انکار کننده میداند این انکار به انکار رسالت برمیگردد.
معنای دوم کفر در مقابل ایمان است. در این معنا، هم کفر و هم ایمان اموری قلبی هستند. نتیجه این ایمان، نجات در آخرت است. اگر مسلمان در دل باور داشت که آنچه پیغمبر از طرف خدا آورده حق است و به هیچ یک از احکام خدا شک نکرد، او مؤمن واقعی است. اما اگر در دل یکی از احکام خدا را قبول نداشته باشد مصداقی از این آیه شریف میشود که میفرماید: «یَقُولُون نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ؛5 به بعضی مطالب ایمان داریم و برخی را قبول نداریم!» قرآن درباره اینان میفرماید: أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا.6 ایمان قلبی این است که انسان هر چه خدا فرموده است را از عمق دل قبول داشته باشد چه امر خدا را به طور تفصیل بداند و چه نداند. ممکن است انسان به طور تفصیلی امر خدا را نداند اما معتقد باشد که هرچه خدا گفته همان حق است. در این موارد است که خیلیها کم میآورند و نمیتوانند برخی احکام را قلباً بپذیرند. چنین کسانی باطناً کافرند؛ چراکه برخی از احکام خدا را قبول نکردهاند. ایمان واقعی پذیرفتن همه ما انزلالله است. در آنجا که حضرت میفرماید: إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِید، اولاً این طور نیست که در اینجا آیهای را بیمناسبت خوانده باشند؛ بلکه مقصود حضرت این است که من برای شما احساس خطر کفر میکنم. این کفر در مقابل ایمان است؛ یعنی با اصرار بر این عمل دیگر در آخرت اهل نجات نخواهید بود گرچه در ظاهر مسلمان محسوب میشوید و جان و مالتان محفوظ است، همانطور که در صدر اسلام با منافقان به همین گونه رفتار میشد. قرآن در بسیاری از آیات صریحاً میگوید که: منافقان ایمان ندارند و صرفاً مدعی ایمان هستند؛ «وَاللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛ خدا شهادت میدهد که آنها دروغ میگویند.»7 اما در هیچ جای تاریخ نیامده است که پیغمبر منافقین را بیرون کرده باشند؛ چراکه اسلام ظاهری غیر از کفر باطنی است.
در امور مستحبی اگر کسی بداند عملی مستحب است اما هیچگاه آن عمل را انجام ندهد، ضرری به ایمانش نمیخورد؛ اما اگر گفت: «من این عمل مستحبی را قبول ندارم!» این کفر باطنی است. حال که انکار یک حکم مستحبی موجب کفر میشود، آیا انکار امری که پیغمبر در حضور همه مسلمانان برای آن بیعت گرفته است موجب کفر نمیشود؟! مقصود حضرت زهرا سلاماللهعلیها چنین کفری است.
نکته دیگر توجه به مطلبی است که حضرت زهرا سلاماللهعلیها در پایان خطبه بیان میکنند. حضرت میفرمایند: «با اینکه میدانم سخنان من در شما اثر نمیکند ولی به خاطر جوش و خروش خشم و غصههای دلم آنها را بیان کردم.» چرا حضرت این چنین سخن میگویند؟ برخی گمان میکنند مقصود حضرت این است که: «من در اثر غصههای فراوان بیاختیار شدم و برای سبک شدن دلم این سخنان را گفتم.» ولی ما حضرت زهرا سلاماللهعلیها را خیلی از این قویتر میدانیم که تحت تأثیر احساسات و غم و غصهاش واقع شود و اختیار از دستش خارج شود. این سخنان به خاطر این است که همه مسلمانان بارها از پیغمبر خدا شنیده بودند که: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَغْضَبُ بِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یَرْضَى لِرِضَاهَا؛8 غضب فاطمه موجب غضب خدا و رضای فاطمه موجب رضای خداست.» حضرت اینجا صریحاً میخواهند بگویند که: «من نسبت به شما غضبناکم و این نشاندهنده آن است که خدا بر شما غضبناک است؛ از اینرو به دنبال این سخن میفرمایند: «این رفتار، شما را به آتش جهنم میکشاند.» زیرا کسی که مشمول غضب خدا باشد نجاتی از آتش جهنم نخواهد داشت. پس اظهار این سخنان نیز برای اتمام حجت است. این فرمایش آخرین تیر ترکش برای هدایت آن مردم بود. همه اینها به خاطر محبتی بود که حضرت به مردم داشت و دوست داشت آنها را نجات دهد و حتی اگر شده یک نفرشان را هدایت کند. لذا در پایان میفرمایند: وتقدمة للحجة؛ این سخنان برای این بود که حجتی را برای شما اقامه کنم و حجت برای شما تمام شود.
نکته دیگری که باز باید توجه داشته باشیم این است که با اینکه انصار اولین کسانی بودند که عهد خود با رسول الله را شکستند و برای تعیین جانشین پیامبر اقدام کردند اما وقتی حضرت آنها را مخاطب قرار میدهند میفرمایند: «شما کسانی هستید که اسلام را یاری کردید و با شمشیر شما دین حق پیروز شد.» بعد از این بیانات میفرمایند: «چه شد که اکنون عقبنشینی کردید و با اینکه اسلحه در دست دارید و میتوانید با اسلحه قیام کنید اجازه میدهید اسلام از مسیر خودش منحرف شود؟!» یعنی حضرت در عین حال که آنها را توبیخ میکنند و میفرمایند: «این کار شما به کفر و بدبختی دنیا و آخرت منتهی میشود» اما آن اوصاف نیکوی انصار و سوابق درخشانشان را انکار نمیکنند. یعنی نه این کار زشتتان موجب میشود که خوبیهای گذشتهتان را فراموش کنیم و نه آن سابقه درخشانتان عذری میشود برای کارهای غلطی که اکنون انجام میدهید. در هر زمانی هر کس کار خوبی انجام داد ممدوح و مورد ستایش است و هرگاه مرتکب کار غلطی شد مورد نکوهش قرار میگیرد. نه گذشتهها عذری برای کارهای بد آینده میشود و نه کارهای بد آینده موجب میشود که گذشتههای خوب افراد انکار شود. اگر در یک زمان کسی را ستایش کردند معنایش این نیست که الیالابد از اولیای خداست و هیچ عیب و نقصی ندارد. بلکه ماهم باید مادامی که کسی در مسیر صحیح است از او ستایش و قدردانی کنیم و اگر از مسیر صحیح منحرف شد و عاملی برای تضعیف ارزشهای اصیل اسلامی و انقلاب شد او را کنار بگذاریم. نباید تصور کنیم که گذشته افراد همیشه تضمینکننده آیندهشان است. همچنین اگر کسی در یک زمانی گنهکار بود اما بعد توبه کرد نباید او را ردّ کرد. در اینکه از کسی ستایش یا نکوهش شود یا کاری به آنها واگذار یا از کاری برکنار شود میزان حال فعلی اشخاص است.
وفقنا الله و ایّاکم انشاءالله
1 . همزه، 6 و7.
2 . شعراء، 227.
3 . سبأ، 46.
4 . هود، 121و 122.
5 . نساء، 150.
6 . نساء، 151.
7 . توبه، 107.
8 . عیون اخبار الرضا علیهالسلام، ج2 ص26.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/02/14 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرا رسیدن ایام شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراسلاماللهعلیها را به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبیت علیهمالسلام تسلیت عرض میکنیم. بحث ما در این محفل شریف در اطراف خطبه شریف فدکیه، به اینجا منتهی شد که حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از بیانات متعددی رو به انصار کرده و مسئولیت ایشان در آن مقطع زمانی یعنی دفاع از اهلبیت و حقوق آنها را به ایشان تذکر دادند. حضرت با استفاده از آیاتی از قرآن که لحن بسیار شدیدی داشتند آنها را انذار فرمودند.
میتوان حدس زد که بعد از بیانات حضرت که در چند مورد بسیار کوبنده، محرک و موجب تهییج احساسات و عواطف مردم میشد، چه جوّی در مجلس به وجود آمده بود و مسلماً آرام کردن چنین جوّی به هنر فراوانی نیازمند است. از اینرو آن کسی که در مقام خلافت قرار گرفته بود با زیرکی خاصی و با لحن بسیار محبتآمیزی نسبت به اهلبیت، شروع به سخنرانی کرد. این عکسالعمل واقعاً نشانه نبوغ این افراد در این گونه مسائل است. وی در جواب حضرت مطالبی گفت که حقیقتاً باید روانشناسان روی آن کار کنند؛ چراکه در این فضا برای آرام کردن مردم ممکن نبود بهتر از این صحبت کرد. در ادامه، سخنان به اصطلاح خلیفه اول را میخوانم تا مقداری با لحن کلام وی آشنا شوید.
فأجابها أبو بكر عبد الله بن عثمان قال: یا بنت رسول الله! لقد كان أبوك بالمؤمنین عطوفاً كریماً رؤوفاً رحیماً و على الكافرین عذابا ألیماً وعقاباً عظیماً؛ کنیه وی، ابوبکر و اسمش عبدالله پسر عثمان بوده است. او خطاب به حضرت زهرا شروع به صحبت کرد و گفت: ای دختر رسول خدا! پدر تو نسبت به مؤمنین بسیار مهربان بود و بزرگوارانه رفتار میکرد و البته نسبت به کافران و دشمنان عذابی دردناک بود و با آنها سرسختی میکرد. ابوبکر قصد دارد به این وسیله به اصطلاح عصبانیت حضرت را فرو بنشاند و بگوید شما باید مثل پدرتان با مهربانی با ما رفتار کنید و سخنان تند و سخت به زبان نیاورید. إن عزوناه وجدناه أباك دون النساء؛ وقتی نسب پدرتان را بررسی کنیم مییابیم که ایشان پدرشماست نه پدر سایر زنان؛ یعنی شما که انتساب به او دارید اولی هستی که از او پیروی کنید. وأخا إلفك دون الأخلاء؛ آثره على كل حمیم وساعده فی كل أمر جسیم؛ او برادر همسر شما بود نه برادر سایر دوستان. شوهر تو پیغمبر را بر هر دوستی مقدم داشت و در هر کار سختی به او کمک کرد. البته احتمال دارد ضمیر به پیامبر برگردد؛ یعنی پیغمبر علی را بر دیگران مقدم میداشت و همیشه به او کمک میکرد. لا یحبكم إلا سعید ولا یبغضكم إلا شقی بعید فأنتم عترة رسول الله الطیبون والخیرة المنتجبون على الخیر أدلتنا وإلى الجنة مسالكنا؛ هر کس دوست شما باشد سعادتمند و هر کس با شما دشمنی کند اهل شقاوت و بدبختی و دور از رحمت خداست. شما تیره پاک پیغمبر و برگزیدگان خدا و راهنمای ما بر کارهای خوب هستید. شما راه ما به سوی بهشتید.
مقصود وی از این سخنان این بود که آن حالت هیجانی مردم را آرام کند. هیجانی که معنایش این بود که برخورد حضرت زهرا با اینها برخورد خصمانه است و اینها دشمن اهلبیت هستند. وأنت یا خیرة النساء وابنة خیر الأنبیاء صادقة فی قولك سابقة فی وفور عقلك غیر مردودةٍ عن حقّك ولا مصدودة عن صدقك؛ شما ای خانمی که بهترین زنان جهان و دختر بهترین پیامبران هستید! سخنان شما همه صادق است. شما در فراوانی عقل از دیگران سبقت گرفتهاید (ما معترفیم که سخنان شما سخنان سبکی نبود) و کسی حق ندارد حق شما را سلب کند و کسی گفتار راست شما را نفی نمیکند.
این سخنان وی تا اینجا برای آرام کردن جوّ بود تا مردم احساس کنند که محیط دوستانهای است. بعد به مسأله اصلی پرداخت. مسأله این بود که حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از داستان انتخاب به اصطلاح خلیفه، با بیانات محکم و متعدد، عملکرد دستگاه خلافت را زیر سؤال بردند و به بهانه غصب فدک، بیکفایتی آنها را نشان دادند که تفصیل آن در جلسات قبل گذست.
از این پس، طرف مقابل حضرت در صدد برمیآید که برای کار خود استدلالی بیاورد و وانمود کند که کار من صحیح بوده است. میگوید: والله ما عدوت رأی رسول الله ولا عملت إلا بإذنه؛ وقتی جو آرام شد و او میخواست حقانیت خودش را به اصطلاح اثبات کند به خدا قسم خورد که من با رأی پیغمبر مخالفت نکردم و بیاذن پیغمبر هیچ کاری انجام ندادم! والرائد لا یكذب أهله؛ این یک مثل شایعی در زبان عربی است. میگویند: «راهنمای کاروان به کاروانیان دروغ نمیگوید.» مقصود وی این بود که: من الان راهنمای این امت هستم و من به شما دروغ نمیگویم. قسم هم خورد که این حرفی که میزنم درست است. إنی أشهد الله وكفى به شهیدا أنی سمعت رسول الله صلیاللهعلیهوآله یقول: نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا ولا فضة ولا دارا ولا عقارا وإنما نورث الكتاب والحكمة والعلم والنبوة وما كان لنا من طعمة فلولی الأمر بعدنا أن یحكم فیه بحكمه؛ من خدا را شاهد میگیرم که از پیغمبر شنیدم که فرمود: ما گروه انبیا نه طلایی و نقرهای به ارث میگذاریم و نه خانهای و زمین مزروعی. ارث ما کتاب، حکمت، علم و نبوت است. ارث ما مال نیست. اگر مالی از ما باقی بماند هر کس بعد از ما ولی امر شد اختیار دارد هر طور که میخواهد در آن تصرف کند. وقد جعلنا ما حاولته فی الكراع والسلاح یقاتل بها المسلمون ویجاهدون الكفار ویجالدون المردة الفجار؛ و ما آن چیزی که منظور شماست (مزرعه فدک) را برای تهیه اسب و سلاح قرار دادیم تا مسلمانان از آن در جنگ استفاده کنند و با کفار بجنگند و با آشوبگران و فتنهگران داخلی مبارزه کنند. وذلك بإجماع من المسلمین لم أنفرد به وحدی ولم أستبد بما كان الرأی عندی؛ و همه این کارها به اجماع مسلمین انجام شد. من در این رأی تنها نبودم و استبداد به خرج ندادم که فقط به رأی خودم عمل کنم.
تا اینجا دو نقش ایفا شد؛ یک نقش برای آرام کردن مردم و نقش دیگر القاء این مطلب که کارهای من بر طبق وظیفهای بوده که تشخیص دادم آن هم نه تنها به رأی خودم بلکه همه مسلمانان با نظر من موافق بودند. نکته سومی که میگوید این است که: اگر من میخواستم حق شما را بگیرم آنچه که تصرف کرده بودم را برای خودم صرف میکردم ولی من آن را در اختیار مسلمانان گذاشتم. سپس پا را فراتر میگذارد و میگوید: من اموال خودم را در اختیار شما قرار میدهم تا هر کاری که میخواهید با آن انجام دهید. فدک مال مسلمانان است اما اموال من به خودم مربوط است. هذه حالی ومالی هی لك وبین یدیك لا تزوى عنك ولا ندخر دونك؛ این حال من است و این هم اموالم. همه اینها مال تو و در اختیار تو باشد. کسی این اموال را از شما منع نمیکند و این اموال را ما برای خودمان ذخیره نخواهیم کرد. وأنت سیدة أمة أبیك والشجرة الطیبة لبنیك لا ندفع ما لك من فضلك ولا یوضع فی فرعك وأصلك. حكمك نافذ فیما ملكت یدای؛ تو برای امت پدرت یک بانوی بزرگوار و سالار هستی. درخت پاکی هستی که فرزندانت شاخ و برگهای آن درخت هستند. ما آنچه مزایای شماست از شما منع نخواهیم کرد. ماچیزی از اصل شما و آنچه مربوط به شاخههای این درخت است نخواهیم کاست. حکم شما در اموالی که در اختیار من است نافذ خواهد بود. فهل ترین أن أخالف فی ذاك أباك؛ آیا گمان میکنی من که اموال خودم را در اختیار تو قرار میدهم آن چیزی را که پدرت برای تو قرار داده دریغ بدارم؟ من طبق آن روایتی که از پدرت شنیدم باید آنچه مقصود شماست را صرف مصالح مسلمین کنم!
با توجه به سه مطلبی که در پاسخ حضرت زهرا سلاماللهعلیها آمده بود باید به چند نکته که برای زندگی ما نیز مفید است توجه داشته باشیم.
بخش اول پاسخ این بود که وی ادعا کرد من مطیع شما هستم و شما را دوست میدارم و با هر کس که با شما مخالفت کند مخالفم. وی خدا را شاهد گرفت که من با شما دشمنی ندارم و تنها قصد انجام وظیفه داشتم. صرفنظر از اینکه گوینده این حرف چه کسی است و در چه مقامی این سخنان را گفته است به عنوان یک مطلب کلی این سؤال مطرح است که اگر در یک جریان اجتماعی کسی به ما راهی نشان دهد و برای جلب نظر ما متوسل به قسم شود وظیفه ما در برابر او چیست؟ برای یافتن پاسخ باید بدانیم که بنیانگذار این شگرد ابلیس است. وی به آدم و حوا گفت: «من به شما نصیحت میکنم که از درخت ممنوعه بخورید. من این سخن را از سر خیرخواهی و دلسوزی به شما میگویم.» بعد برای اینکه آنها باور کنند قسم خورد. این قسم ابلیس باعث شد که آدم و حوا به خوردن آن درخت تمایل پیدا کنند و واقع شد آنچه واقع شد. این اولین شگردی بود که ابلیس برای گمراهکردن انسان به کار گرفت. این جریان ادامه داشت و شاگردان ابلیس هم این درس را خیلی خوب یاد گرفتند. از این روش در زمان پیغمبر اکرم هم استفاده شد. قرآن خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَكَاذِبُونَ؛1 وقتی منافقان پیش تو آمدند و گفتند ما شهادت میدهیم تو پیغمبر خدا هستی و قسم خوردند که ما حقیقتا به شما ایمان داریم، تو باور نکن! اینها دروغ میگویند. معلوم میشود وقتی منافقان فهمیدند که اگر اظهار مخالفت کنند در جامعه پذیرفته نمیشوند و بیشتر رسوا میشوند اظهار ایمان کردند. خداوند میفرماید: بله، خدا میداند که تو پیامبر هستی اما هم او شهادت میدهد که اینها دروغگو هستند. بعد میفرماید: اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً؛2 اینها قسمهایشان را سپر قرار دادند تا از مخالفتها و حملات شما در امان بمانند. این همان درسی است که ابلیس عملا به شاگردانش داد. آیا بعد از آن تاریخ هم استفاده از این شگرد ادامه دارد؟ در عصر خودمان بارها دیدهایم که کسانی ادعا کردند که: «ما پیرو خط امامیم. جز راه او راهی نداریم و جز حرف او حرفی نمیزنیم. ما ولایتفقیه را قبول داریم و تا آخر به آن پایبندیم.» اما بعد از چندی معلوم شد که دروغ میگفتند. نه خط امام را قبول دارند و نه ولایت فقیه را؛ این حرفها هم وسیلهای برای فریب دادن مردم بوده است. این شگردی است که شیطان به آنها یاد داده و اینها هم خوب یاد گرفتهاند. مردم نجیب و دلپاک هم باور میکنند. البته مردم زمان ما علاوه بر پاکی، زیرک هم شدهاند و با تجربیاتی که پیدا کردهاند این ادعاها را به این زودیها باور نمیکنند. ولی هنوز هم گوشه و کنار آدمهای سادهدلی هستند که سخنان اینگونه افراد را باور میکنند. قرآن میفرماید: منافقان این قسمها را سپر قرار دادهاند تا از حملات شما در امان بمانند. مراقب باشید که فریب اینها را نخورید. آنها اگر راست میگویند باید این ادعایشان در عمل ظاهر شود. اگر پیرو خط امام هستند باید ببینند جانشین امام چه میگوید و به آن عمل کنند. اگر اینان پیرو خط اماماند پس چرا رفتارشان با رفتار امام موافق نیست؟! اگر ولایتفقیه را قبول دارند پس چرا امر و نهی او را قبول نمیکنند؟!
این درسی است که ما باید از این جریان بگیریم و حتی فریب قسم و ادعای خشک و خالی اشخاص ظاهرالصلاح را هم نخوریم و تنها وقتی که ادعایشان با عمل توأم بود بپذیریم. البته در مسائل شخصی ممکن است آدم از حق خودش بگذرد، اما وقتی پای دین، پای حقوق جامعه و پای مصلحت کشور به وسط میآید نباید به سادگی گذشت کرد. در چنین موقعیتی باید انسان یقین پیدا کند و به صرف ادعا و قسم و ظاهر خوش نباید فریب بخورد. البته این نکته را هم نباید فراموش کنیم که این طور هم نیست که هر کس ادعای خیرخواهی کرد باید از ابتدا بگوییم دروغ میگویی؛ بلکه تا آنجا که نشانههای عملی، او را تأیید میکنند باید از او حمایت کنیم و هر وقت نشانههای انحراف را در او دیدیم دست از حمایتش برداریم. این یک درس کلی است و به ما میآموزد که سادگی نکنیم. به خصوص در مسائل اجتماعی و امور دینی سهلانگاری پسندیده نیست. انسان باید برای هر قدمی که برمیدارد پیش خدا حجت داشته باشد.
مطلب دوم اینکه وی ادعا کرد من از پیغمبر چنین سخنی شنیدم. در اینجا این سؤال مطرح میشود که وقتی کسی چنین ادعایی میکند ما چه وظیفهای داریم؟ قرآن میفرماید: إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا؛3 بنابراین اگر سند خبر معتبر نباشد این خبر هیچ ارزشی ندارد. اما بر فرض که راوی مورد اعتماد باشد ولی مضمون حدیثش با قرآن سازگار نباشد در اینجا چه وظیفهای داریم؟ پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: قَدْ كَثُرَتْ عَلَیَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُر؛ فَإِذَا أَتَاكُمُ الْحَدِیثُ فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی؛ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِی فَلَا تَأْخُذُوا بِه؛4 بعد از من کسانی که به دروغ از قول من حدیث نقل میکنند زیاد خواهند شد. من یک محک به دست شما میدهم؛ هر سخنی که با قرآن و سنت من سازگار نبود رهایش کنید. خب، در اینجا هم حدیثی برای ما نقل شده است. بر فرض که گوینده آن صادق باشد، اما قرآن در آیه شانزدهم سوره نمل میفرماید: وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ؛ همچنین در آیه پنجم و ششم سوره مریم میفرماید: فَهَبْ لِی مِن لَّدُنكَ وَلِیًّا * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ. او گفت: از پیغمبر شنیدم که هیچ پیغمبری ارثی نگذاشته و ارث پیغمبران فقط علم است. اما این بر خلاف نص قرآن و بر خلاف تاریخ قطعی است.
بر فرض که هم سند و هم مضمون این حدیث درست باشد، باز هم مقصود آنها را نمیرساند، زیرا این حدیث میگوید: «نحن معاشر الانبیاء لانورث». با توجه به آیات قرآن، معنای صحیح حدیث این خواهد بود که: ما پیغمبران از آن جهت که پیغمبریم برای شما علم و حکمت را به ارث میگذاریم؛ پس این علوم ارث ماست و قدرش را بدانید. به عبارت دیگر هر شخصی از لحاظ شخصیت حقیقیاش یک ارث دارد و از لحاظ شخصیت حقوقیاش ارث دیگری. شخصیت حقوقی پیامبر (یعنی مقام نبوت) برای امت جز علم و حکمت ارث باقی نمیگذارد؛ اما شخصیت حقیقی حضرت مانند دیگران، برای همسر و فرزندانش ارث باقی میگذارد.
حتی اگر فرض کنیم که این روایت را پیغمبر فرموده و منظورشان هم این بوده که مالی که پیامبران به جا میگذارند حکم ارث را ندارد، باز هم هدف آنها برآورده نمیشود، چون این حدیث میگوید: اختیار اموالی که از پیامبر باقی میماند با ولیّامر است و ولیّامر آن کسی است که خود پیغمبر تعیین کرده است. هفتاد روز پیش از این ماجرا پیغمبر فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ پس طبق همین حدیث، اختیار اموال رسولالله با امیرالمؤمنین حضرت علیعلیهالسلام است.
همه تلاش حضرت برای این بود که به طرف مقابل فهمانده شود این کار شما خطاست و با این کارتان اصلا مسیر حکومت اسلامی را منحرف کردید.
والسلام علیکم و رحمة الله
1 . منافقون، 1.
2 . منافقون، 2.
3 . حجرات، 6.
4 . بحارالانوار، ج2 ص225.
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/02/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
از شرح خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به اینجا رسیدیم که حضرت در مقام احتجاج با به اصطلاح خلیفه اول که مزرعه فدک را تصرف کرده بود فرمودند: اگر قبول ندارید که فدک بخششی از طرف پدرم به من است که طبق دستور الهی (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ)1 در زمان حیات مبارکش به من بخشیده است، لااقل باید بپذیرید که این ملک پدرم بوده و بعد از ایشان به وارثش منتقل میشود و از آنجا که پدرم غیر از من وارثی ندارد باید فدک در اختیار من باشد. شما به چه دلیل آن را تصرف کردهاید؟ بعد رو به انصار فرمودند و پس از ذکر فضائل آنها، از ایشان به خاطر یاری نکردن جبهه حق گله کردند. میتوان حدس زد که وقتی کلام حضرت به اینجا رسیده، جو مجلس ملتهب شده است. اینجا خلیفه اول متوجه شد شرایط نامناسبی بر مجلس حکمفرماست و لازم است فضا را آرام کند. لذا در ابتدا شروع به ستاش حضرت زهرا سلاماللهعلیها کرد و گفت: «ما همه مرهون پدر شما هستیم و شما فرزند و وارث او هستید و ما به شما محبت و علاقه داریم و حتی من حاضرم اموال خودم را به شما واگذار کنم. تصرف فدک براساس مصلحتی بوده که من برای جامعه اسلامی اندیشیدم و البته من در این تصمیم تنها نبودم بلکه همه مسلمانان با من همراه بودند. اما من قسم میخورم از پیغمبر اکرم شنیدم که فرمود: ما انبیا ارثی باقی نمیگذاریم و آنچه بعد از ما بماند در اختیار ولی امر بعد از من است. من صلاح دانستم که این ملک را صرف مصالح مسلمین و مخارج جهاد کنم!»
قاعدتا اشخاص ساده و سطحینگر تا حدی تحت تأثیر سخنان وی واقع شدند. این بود که باز حضرت به فرمایشاتشان ادامه دادند و فرمودند: سبحان الله ما كان أبی رسول الله صلىاللهعلیهوآله عن كتاب الله صادفا و لا لأحكامه مخالفا بل كان یتبع أثره و یقفو سوره؛ خیلی جای تعجب است! پدر من کسی نبود که سخنی بر خلاف حکم خدا بفرماید. وظیفه او این بود که احکام خدا را بیان و خود نیز عمل کند. أ فتجمعون على الغدر اعتلالا علیه بالزور؛ آیا میخواهید با حیله و نیرنگ رفتار پیغمبر را تخطئه کنید و برای رفتار خودتان توجیهی بتراشید؟! وهذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته؛ این جمله رمزآمیزی است. حضرت میفرماید: این کار شما شبیه حیلهای است که در زمان حیات پیغمبر انجام گرفت. حضرت به صورت مجمل مسأله را مطرح میکنند اما شارحین به خصوص ابنابیالحدید که خود از اهل تسنن است در اینجا داستانی از اساتید خود و مورخان از جمله واقدی در کتاب مغازی نقل کردهاند که اجمال آن از این قرار است که: عدهای از منافقان درصدد ترور پیغمبر اکرم برآمدند. یک شب که پیامبر در مسیری کوهستانی در حرکت بودند توطئه کردند که شتر پیغمبر را رم بدهند و حضرت را در دره بیاندازند. پیامبر گرامی اسلام از توطئه آنها باخبر شدند و نقشه آنها ناکام ماند. با توجه به قرائن موجود و به خصوص نصی که واقدی در مغازی آورده مقصود حضرت زهرا سلاماللهعلیها غائله ترور پیامبر است. حضرت میفرماید: این کاری که با من انجام میدهید شبیه آن غائلهای است که برای قتل پیغمبر تدارک دیده شد. این هم دنباله همان جریان است و اکنون میخواهید ما را حذف کنید. میخواهید دیگر اثری از آن بیت و از اهداف پیغمبر باقی نماند.
هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا؛ اگر غرضی در کار نیست و واقعا وظیفه برایتان مشتبه شده است به قرآن مراجعه کنید و به هرچه قرآن حکم میکند عمل کنید. قرآن میگوید: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ؛2 حضرت با اشاره به این آیه میخواهند بگویند که اگر این کلام صحیح باشد که پیامبران ارث باقی نمیگذارند باید انبیاء الهی خود به این نکته واقف باشند. پس چرا حضرت زکریا از خداوند درخواست وارث کرد؟ حضرت باز به آیه دیگری اشاره میکنند که صریحا به خلاف این کلام اشاره دارد. میفرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ؛3 حضرت سلیمان از حضرت داوود ارث برد.» اگر این قاعدهای است که انبیا ارثی باقی نمیگذارند پس چه طور قرآن میفرماید: سلیمان وارث داوود بود و از او ارث برد؟ پس معلوم میشود این حدیث درست نیست و یا حداکثر توجیهی که می توان کرد این است که بگوییم: کلام را اشتباه شنیدهاید. ممکن است حدیث این گونه بوده باشد که: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛4 یعنی ما انبیاء برای امتمان پول به عنوان ارث باقی نمیگذاریم. بلکه ارثی که امت از ما میبرند علم است.» این سخن برای تشویق مردم به فراگیری علومی است که انبیاء برای ایشان به جا گذاشتهاند. اما معنای این سخن این نیست که پیامبران از آن جهت که فردی از افراد جامعه هستند و تابع احکام الهی، مثل سایر افراد جامعه برای فرزندانشان ارث نمیگذارند. پس اینکه شما میگویید آنچه از ایشان باقی میماند در اختیار ولی امر است نمیتواند صحیح باشد؛ چراکه بر خلاف قرآن است.
و بین عزوجل فیما وزع من الأقساط وشرع من الفرائض والمیراث وأباح من حظ الذكران والإناث ما أزاح به علة المبطلین و أزال التظنی و الشبهات فی الغابرین؛ خدای متعال در قرآن آیاتی درباره ارث نازل فرموده و سهم الارث وارثان را تعیین کرده و تفاوتهای ارث زن و مرد را هم بیان کرده است. قرآن میگوید: همه مسلمانان از مورثینشان ارث میبرند. بنابراین جایی برای این شبههها نیست که بگویید پدر شما ارثی نگذاشته و هر چه مانده باید صرف مصالح مردم شود. این حکم قرآن استثناء ندارد و برای همه مسلمانان جاری است. كلا «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیل وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُون»؛5 حضرت در اینجا از آیهای اقتباس میکنند که در داستان حضرت یوسف آمده است. ماجرا از این قرار بود که برادران یوسف وقتی یوسف را در چاه انداختند و پیراهن خونینش را برای پدر آوردند گفتند: ما یوسف را نزد اثاثهایمان گذاشته بودیم اما وقتی برگشتیم دیدیم که گرگ او را خورده و این پیراهن خونیاش باقی مانده است. حضرت یعقوب فرمود: آنچه شما بیان میکنید تصویری نفسانی و شیطانی است؛ یعنی شما دروغ میگویید و میخواهید من را فریب دهید. اما من صبری نیکو خواهم داشت و در این جریانی که شما نقل میکنید از خداوند کمک میخواهم. حضرت زهرا سلام الله علیها این آیه را برای آنها خواندند؛ یعنی همان طور که فرزندان یعقوب به یعقوب دروغ میگفتند شما هم به من دروغ میگویید و حیلهای به کار بستهاید و من باید در این ماجرا صبر کنم تا خداوند حکمش را انجام دهد.
با این سخنان حضرت، باز آن توقعی که خلیفه داشت برآورده نشد. وی میخواست با آن ستایشها و چربزبانیها که از آن حضرت کرده بود فضا را آرام کند و کارش را به پیش ببرد. با بیانات حضرت دوباره فضا تغییر کرد و مردم فهمیدند که جریان به گونه دیگری است و حضرت زهرا میگویند: شما نیرنگ میزنید و دروغ میبافید و میخواهید همان غائلهای را تکرار کنید که برای قتل پیغمبر برپا کردید. خیلی حرف عجیبی است. وی وقتی اوضاع را مشاهده کرد، دوباره رشته سخن را به دست گرفت و گفت: صدق الله و رسوله وصدقت ابنته؛ شما آیات قرآن را خواندید و خدا و رسول او راست گفتهاند. تو هم که دختر پیغمبر هستی راست میگویی. باز به چرب زبانی ادمه داد و گفت: انت معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدین و عین الحجة؛ اوصاف عجیبی است! طبعا اگر بخواهند خشم کسی را فرو بنشانند باید بگویند: «نه ما با شما مخالفتی نداریم و مخلص شماییم.» وی بر این اساس شروع کرد به گفتن این سخنان که: من هرگز شما را تکذیب نمیکنم! شما معدن حکمت، جایگاه هدایت و رحمت و سرچشمه حجت و برهان هستید. شما رکن دین هستید! خیلی تعبیر عجیبی است. اگر پایه خراب شود ساختمان فرو میریزد. به حضرت میگوید: شما دارای چنین مقام و موقعیتی در دین هستید و من اینها را قبول دارم. لا ادلی بجوابک و لا ادفعک عن صوابک لا أبعد صوابك و لا أنكر خطابك هؤلاء المسلمون بینی و بینك قلدونی ما تقلدت و باتفاق منهم أخذت ما أخذت غیر مكابر و لا مستبد و لا مستأثر و هم بذلك شهود؛ شما مطالبی را گفتید و من هم تکذیب نمیکنم؛ ولی دیگر در مقام جواب شما برنمیآیم و نمیخواهم بحث را ادامه دهم و حرف شما را رد کنم. از این پس کار را به مسلمانان واگذار میکنم. من این مقام را به انتخاب خودم اشغال نکردهام؛ بلکه مردم این را به گردن من گذاشته اند. تصرف فدک هم به رأی خودم نبود بلکه همه مردم نظرشان همین بود! من نخواستم مستبدانه کار کنم و نخواستم چیزی برای خودم برگزینم. اکنون نیز حَکَم بین من و شما مردم هستند؛ هرچه همه مردم بگویند من قبول میکنم! و مردم هم شاهد هستند که من تنها این کار را نکردم.
در واقع وقتی وی در احتجاج و بحث، در مقابل آیات قرآن و بیانات حضرت زهرا سلاماللهعلیها جواب قانعکنندهای نداشت و دیگر فضا هم اقتضا نمیکرد که بیشتر از این مسأله طول بکشد، بهترین راهکار را این دید که حضرت را رویاروی همه مسلمانان قرار دهد. لذا چنین وانمود کرد که چون همه مردم با این قضایا موافقت کردند، آنچه گذشت اعمال درستی بوده است. امیرالمومنین سلاماللهعلیه در تشریح این جریان میفرمایند: برای اینکه خلافت را از ما بگیرند و فدک را از ما غصب کنند به اجماع مسلمین استناد کردند و گفتند که امت اسلامی اتفاق بر خطا نمیکنند.
شایسته است که این مسأله از نظر تاریخی مورد بحث واقع شود تا از یک طرف معلوم شود که این چه اجماعی بود و ثانیا چه حجیتی در این اجماع برای این مسأله وجود دارد و ثالثا بعد از استناد به این اجماع چرا کسی سخنی نگفت.
اما داستان اجماع بر خلافت یک امری است که به شوخی شبیهتر است. جریان سقیفه را که خود محدثان و مورخان اهل تسنن نقل کردهاند جریانی است که از اختلاف بین دو طایفه از انصار بر سر خلافت در سقیفه شروع شد. وقتی چند نفر از مهاجرینی که سرانجام دستگاه خلافت را راهاندازی کردند متوجه شدند فورا جمع شدند و با آنها درگیر شدند. خلیفه دوم جریان را این طور نقل میکند که: «من دیدم نزدیک است که بین امت اختلاف بیافتد و شمشیر بین مردم واقع شود. من دستم را دراز کردم و گفتم: من که با ابوبکر بیعت میکنم. به دنبال من چند نفری این کار را کردند و بالاخره قضیه تمام شد و دیگر کسی چیزی نگفت!» اجماع مورد ادعا این بوده است. از خلیفه دوم نقل شده که: انّ بیعة ابیبکر کانت فلتة وقی الله شرها!6 اگر امری مورد اجماع مسلمین باشد و مسلمانان در آن اختلافی نداشته باشند و بر خطا هم نباشد چگونه است که خلیفه دوم درباره آن میگوید: فلتة وقی الله شرها! و چگونه است که میگوید: من برای جلوگیری از خونریزی دستم را دراز کردم و با او بیعت کردم! اگر بنا بود اجماع شود باید رأیگیری میکردند. دستکم نظر دیگران را میپرسیدند و اجازه میدادند هر کسی رأی خودش را بدهد. چگونه سخن از اجماع میشود در حالیکه ابتدا، کار به اینجا کشیده شد که به روی هم شمشیر کشیدند و او برای جلوگیری از خونریزی دست به سوی ابوبکر دراز کرد و بعد هم خودش گفت: این کار نسنجیدهای بود؟! اینها همه امت نبودند. مگر سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و دیگران جزو امت نبودند؟! بر فرض بر خلافت و بر غصب فدک اجماع کردند اما چه کسی نظر داده بود؟ کدام سند گواه است که مردم گفته باشند: بیایید این کار را بکنید؟ خود او هم به حدیثی از پیغمبر استناد کرد که اختیار اموالی که بعد از من باقی میماند به دست ولی امر است. حتی اگر این حدیث هم درست بود بر اساس بیعتی که پیغمبر هفتاد روز پیشتر در غدیر از مسلمانان گرفته بود باید آن اموال در اختیار علی علیهالسلام باشد نه اینکه مباشر علی و حضرت زهرا سلاماللهعلیهما را از ملک بیرون کنند و خودشان تصرف کنند!
به هر حال این جریان به تعبیر حضرت زهرا سلاماللهعلیها توطئه و غائلهای بسیار خطرناک بود شبیه توطئهای که برای قتل پیغمبر تدارک دیده بودند. نباید از این نکته غافل شویم که اینکه حضرت در مقابل اینها این عبارات را به کار میبرند و از آیاتی استفاده میکنند که در شأن کفار، مشرکان و منافقان است، و این جریان را به جریان فرزندان یعقوب تشبیه میکنند، همه اینها برای این است که در میان مسلمانان دستکم چند نفری حقیقت اسلام و مسیر صحیح اسلام را بشناسند و بفهمند که معارف دین را باید از چه کسی یاد بگیرند. اگر کسی ادعا کند که: «اگر این خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها نبود، امروز اثری از شیعه در عالم پیدا نمیشد» حرف گزافی نزده است. وجود تشیع و حتی معارفی که از اهلبیت علیهمالسلام در میان اهل تسنن باقی مانده مرهون این خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست.
امیدواریم که خداوند دست ما را در دنیا و آخرت از ولای ایشان کوتاه نفرماید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1 . إسراء، 26.
2 . مریم، 6.
3 . نمل، 16.
4 . الکافی، ج 1 ص34.
5 . یوسف، 18.
6 . تاریخ طبری، ج2 ص459.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/02/28 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر به آخرین فراز خطبه مبارک حضرت زهراسلاماللهعلیها رسیدیم که منجر به گفتوگویی طولانی بین حضرت زهرا سلاماللهعلیها و به اصطلاح خلیفه اول شد. حضرت در ضمن جوابهای کوبنده خود به آیات قرآن استناد میکردند. ابوبکر سرانجام گفت: «من با مشورت مردم بر کرسی خلافت نشستهام و مردم من را به این پست مأمور کردهاند و اگر در ملک فدک دخالت کردم با موافقت مردم بوده است. این شما و این مردم؛ هر چه میگویند عمل کنید!» حضرت پاسخ کوبندهای به او دادند و بعد بار دیگر رو به مسلمانان کردند و فرمودند:
معاشر المسلمین المسرعة إلى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح الخاسر «أ فلا تتدبرون القرآن ام على قلوب أقفالها»1 كلا بل ران على قلوبكم ما أسأتم من أعمالكم فأخذ بسمعكم وأبصاركم ولبئس ما تأولتم وساء ما به أشرتم وشر ما منه اغتصبتم لتجدن والله محمله ثقیلا وغبه وبیلا إذا كشف لكم الغطاء وبان ما ورائه الضراء بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون وخسر هنالك المبطلون؛ ای تودههای مردم مسلمان! ای کسانی که با سرعت به سراغ سخنان باطل میروید اما نسبت به کار زشت و زیانبار چشمپوشی و مسامحه میکنید! آیا در قرآن تدبر نمیکنید یا بر دلهایتان قفل زده شده است؟! بلکه اعمال بد شما دلهایتان را تیره کرده است. پس خدا چشم و گوشتان را گرفت و چه بد تفسیری برای آیات خدا کردید و به چه رأی بدی اشاره کردید! و چه بد عوضی است آن عوضی که از این کارتان دریافت کردید! به خدا قسم این کار برای شما بسیار گران تمام خواهد شد. بار بسیار گرانی است و عاقبت بسیار وخیمی در پی دارد. روزی که پرده از اعمال شما برداشته میشود و آنچه وراء آن است آشکار میشود، از طرف خدا بدبختیها و گرفتاریهایی برای شما ظاهر خواهد شد که هیچ گمانش را هم نمیکردید و در آن روز است که اهل باطل بسی زیان خواهند کرد.
روشن است که بعد از اینکه به اصطلاح متصدی خلافت کار را به مردم واگذار کرد و گفت من به رأی آنها عمل کردم قاعدتا اگر مردم احساس مسئولیت میکردند باید اظهار مخالفت میکردند به خصوص که حضرت بارها از آنها به خاطر یاری نکردن حق گله کردند. با همه اینها باز هم مردم سکوت کردند و چیزی نگفتند. از اینرو حضرت زهرا سلاماللهعلیها مردم را مخاطب قرار دادند و به آنها اعتراض کردند که چه طور شما حرف باطل را میپذیرید و نسبت به رفتار خلاف حق چشمپوشی و مسامحه میکنید؟! بدانید که سرانجام تبعات این عمل را خواهید دید و روزی پشیمان خواهید شد که دیگر سودی نخواهد داشت.
نکتههای آموزندهای در این فرمایشات هست که اختصاص به آن زمان و آن مردم ندارد و ما برای زمان خودمان میتوانیم از آنها استفاده کنیم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها برخی از آیات قرآن را اقتباس کردند. در چنین مقامی که خانمی در یک دادگاه رسمی ادعا میکند که مال من را بیجهت گرفتهاند اگر بخواهد برای تاکید ادعای خویش از آیات قرآن استفاده کند چه آیهای را باید بخواند؟ قاعدتا باید از آیاتی مانند: لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَیْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ،2 یا وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ؛3 استفاده کند. پس به چه مناسبت حضرت میفرمایند: «مگر کافر شده و دست از دین خدا برداشتهاید؟ مگر میخواهید راه جهنم ابدی را بروید؟» حضرت زهرا سلاماللهعلیها کسی است که حرف بیحساب نمیزند. آیاتی که حضرت در خلال این خطبه شریف میخوانند خیلی عجیب است. در ابتدا آنجا که اشاره میکنند به داستان سقیفه و تغییر مسیر خلافت، میگویند: اهل سقیفه ادعایشان این بود که ما برای جلوگیری از فتنه و هرج و مرج در جامعه باید زودتر برای جانشینی پیامبر اقدام میکردیم اما، ألا فی الفتنة سقطوا وإنّ جهنم لمحیطة بالكافرین؛4 اصلا اینها در متن فتنهاند و جهنم بر آنان احاطه دارد. حضرت در ادامه میفرمایند: شما که اینگونه قضاوت میکنید مگر میخواهید دست از اسلام بردارید؛ ومن یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه وهو فی الآخرة من الخاسرین؛5 این آیه گرچه پاسخ مناسبی است برای مدعیان پلورالیسم که قائلاند همه ادیان خوب هستند و فرقی نمیکند چه دینی را انتخاب کنیم، اما حضرت زهرا سلام اللهعلیها به چه مناسبت در مقام دفاع از حق غصب شده این آیه را تلاوت کردند؟ و یا چرا از این آیه استفاده میکنند که میفرماید: «أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُون؛َ6 آیا میخواهید احکام جاهلیت را احیا کنید؟! چه حکمی بهتر از حکم خداست که شما میخواهید دست از حکم خدا بردارید؟!» آیا آنها چنین ادعایی داشتند؟ از هیچ یک از حرفهایشان چنین چیزی ظاهر نشد، بلکه ابوبکر سعی میکرد احترام حضرت را نگه دارد. اما حضرت با تندی و با تعبیرات بسیار کوبنده جواب وی را میدادند. از جمله آیاتی که در ادامه از آن استفاده کردند آیه سی و نهم سوره هود است که میفرماید: «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ؛ به زودی خواهید دانست که عذاب رسوا کننده عذاب کیست و برای چه کسانی عذابی ثابت تحقق خواهد یافت.» این لحن قرآن در هنگام سخن گفتن با کفار و مشرکان است. حضرت زهرا سلاماللهعلیها با مردم نمازخوان و با کسی که مردم با او به عنوان جانشین پیغمبر بیعت کرده بودند با همین لحن سخن میگویند. این چه حکمتی دارد؟
همچنین آنجا که از عدم یاری مردم گله میکردند در مقام توجیه آن فرمودند: شاید گمان میکنید هنگامی که پیغمبر از دنیا رفت دیگر کار تمام شده و هر کاری دلتان میخواهد میتوانید انجام دهید در حالیکه: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاكِرِینَ.7 این آیه عجیبی است که شایسته است دقت کنیم که چرا حضرت این آیه را در اینجا قرائت کردند. قرآن میفرماید: اگر پیغمبر به موت طبیعی از میان شما برود یا کشته شود شما باید دست از دینتان بردارید و به عقب بگردید؟! اگر چنین کنید به خدا ضرری نمیزنید. اما اگر شکرگزار نعمت خدا باشید خدا به شما پاداش خواهد داد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها با تلاوت این آیه در این مجلس میخواهند بگویند: اگر گمان کردهاید که چون پیغمبر از دنیا رفته است دیگر نباید از ما حمایت کنید مصداق این آیه میشوید و باید بدانید با این کار به خدا ضرری نخواهید زد بلکه خود ضرر خواهید کرد. به دنبال آن میفرمایند: «وَ قالَ مُوسى إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ؛8 اگر همه شما مسلمانان و هر انسانی که روی زمین زندگی میکند همه کافر شوید سر سوزنی به خدا ضرر نمیخورد و بر دامن کبریاییش گردی ننشیند.» مگر در آن مجلس، کسی میخواست دست از دینش بردارد؟ چرا حضرت این آیه را میخوانند؟
وقتی بحث ارث بودن فدک مطرح شد و به حضرت اینگونه جواب دادند که انبیاء ارث باقی نمیگذارند حضرت فرمودند: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ؛9 یعنی اینگونه نیست که امر بر شما مشتبه شده باشد و واقعا نمیدانید که پیغمبر هم ارث میگذارد؛ بلکه این صحنهها را درست کردید تا آنچه دلخواه خودتان است را عملی کنید. من باید صبر کنم تا آنچه اراده الهی است تحقق پیدا کند.» سرانجام در این فرازی که امشب خواندیم آیه بیستوچهارم از سوره محمد صلیاللهعلیهوآله را عینا ذکر میفرمایند و اقتباسی از آیه چهاردهم سوره مطففین را در کلام خویش میآورند؛ یعنی مفاهیم آن آیه را به صورت خطاب به مخاطبان میگویند. آیه چهاردهم سوره مطففین میفرماید: کلاّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ؛ یکی از حقایقی که قرآن روی آن تاکید دارد این است که اعمال زشت انسان تدریجا باعث میشوند که انسان حقیقت را درک نکند و کمکم ایمانش ضعیف شود و سرانجام کارش به کفر بیانجامد. همانطور که آیه بیستوسوم سوره جاثیه میفرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ؛ اگر معبودِ کسی هوای نفسش شود یعنی تسلیم هواهای نفسانیاش شود خداوند چشم و گوشش را کور و کر میکند و در حالی که اهل علم و فهم است گمراهش مینماید و پردهای روی چشم و گوشش میکشد. چه کسی میتواند چنین کسی را هدایت کند؟!» یعنی چنین کسی هرگز هدایت نخواهد شد. چنین مضمونی در آیه چهاردهم سوره مطففین هم هست که میفرماید: کلّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ؛ کسانی که اهل معصیت بودند و دائما با خداوند مخالفت میکردند اعمال زشتشان چرکی بر روی دلشان شد و زنگاری روی آیینه قلبشان و دیگر چیزی در آن منعکس نمیشود.
حضرت خطاب به این مسلمانان میفرمایند: شما به دنبال هوای دلتان هستید و به این خاطر اعمالی را انجام دادید که دلتان سیاه شد و دیگر درک نمیکنید. بعد میفرماید روزی از طرف خدا پرده برداشته خواهد شد و چیزهایی ظاهر خواهد شد که هیچ وقت فکرش را نمیکردید. آن روز است که خواهید فهمید چه گناه بزرگی مرتکب شدهاید(فكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ).10
به راستی چرا حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این مجلس این آیاتی را تلاوت کردند که همه خطاب به کفار و مشرکان هستند؟ حضرت آن آیات را تلاوت کردند چراکه با آن چشم تیزبین و حقیقتبینشان میدیدند این راهی که شروع شده و زاویهای که باز شده است به کفر و شرک منتهی میشود؛ ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون.11
دانشجوی متدینی را میشناختم که وقتی به لندن رفته بود شنیده بود که آنجا برخی از کارخانههای نان، فرِ نانپزی را با روغن خوک چرب میکنند تا نان آسانتر خارج شود. لذا تحقیق کرده بود تا کارخانهای را پیدا کند که روغن نباتی مصرف میکند تا از پاکی نانی که میخورد مطمئن باشد. همین شخص کم کم کارش به جایی رسیده که اصل دین، وحی، نبوت و همه چیز را انکار میکند. اینگونه نیست که هر کس فاسق است از ابتدا فاسق بوده است؛ البته هستند کسانی که از اول هم خراباند اما قرآن میفرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب؛ بودند کسانی که نعمتهای بزرگ و معارفی ژرف به آنها دادیم و در ابتدا آدمهای خوبی بودند و خداوند دعایشان را مستجاب میکرد؛ اما آنها به دنبال هوای نفسشان رفتند و سرانجام کارشان به آنجا رسید که حکایتشان حکایت سگ شد.» کار مسلمانانی که در رکاب پیامبر بودند به جایی رسید که حضرت زهرا سلاماللهعلیها اینگونه آنها را توبیخ میکنند. چرا؟ زیرا حضرت میدیدند که با این فاصلهای که آنها از حق میگیرند سرانجامشان به کفر منتهی میشود. اگر بنا گذاشتیم بر اینکه به حکم خدا بیاعتنایی کنیم و کمکم بگوییم: «بله، اسلام و اسلامگرایی خوب است اما زمان این موضوعات گذشته است و اکنون زمان ملیگرایی و ارزشهای انسانی است!» در این صورت باید منتظر چنین سرنوشتی باشیم.
بعد از رسول خدا کسی میتوانست اسلام را حفظ کند که مثل خود پیغمبر باشد و خداوند بر مسلمانان منت گذاشت و چنین انسانی را آفرید و به مردم معرفی کرد؛ اما مسلمانان از او فاصله گرفتند و از آنجا راه باطل شروع شد. از این رو کار همین مسلمانان به آنجا رسید که در کربلا فرزند پیغمبر را به فجیعترین وضعی به شهادت رساندند. اگر دیدیم کسی نماز میخواند و روزه میگیرد دلیل نمیشود که از همه جهت انسان درستی است؛ بلکه باید اعتقادش را بررسی کرد. اگر گفت: «بله، خدا فرموده علی ولی باشد؛ ولی فعلا ما صلاح میدانیم که کس دیگری در رأس باشد»، معنای آن این است که خود را در عرض خدا قرار میدهد! امام صادق علیهالسلام درباره کسی که حکم نائب امام را رد کند میفرمایند: «فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه»12 چگونه رد کردن حرف او منجر به شرک میشود؟ زیرا او از طرف خدا حکم میکند. حال کسی که بر خلاف او حرف میزند حرف خود را در عرض حرف خدا قرار داده است و میگوید: قانون خدا یک قانون است و قانون من هم یک قانون! و این یعنی شرک.
تهدیدات و توبیخات حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای این است که به ما بگوید: مواظب باشید از محور حق فاصله نگیرید. علی مع الحق والحق مع علی؛ اگر از علی فاصله بگیرید راه انحراف را در پیش گرفتهاید و نهایتاً این راه به کفر میانجامد. ما باید قدر نعمت ولایت را بدانیم. 1400 سال علمای ما زحمت کشیدهاند تا مذهب تشیع را برای ما حفظ کنند. ائمه معصومین علیهمالسلام برای صیانت از این نعمت و جلوگیری از ایجاد انحراف در راه حق فرمودند: «وقتی به ما دسترسی ندارید به کسانی که عالم به علوم ما هستند مراجعه کنید. آنها حاکم بر شما هستند و بر شما ولایت دارند.» ولایتفقیه ساده به دست ما نرسیده است. معنی ولایتفقیه هم فقط دوستی نیست. اهل تسنن میگویند: معنای سخن پیغمبر اکرم که فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، یعنی هر کس دوست من است و من هم دوست او هستم، علی را هم دوست بدارد. ما هم دوست علی هستیم. امثال صاحب عبقات و صاحب الغدیر چه قدر زحمت کشیدند تا اثبات کنند که منظور از مولا فقط دوستی نیست بلکه منظور ولایت است؛ یعنی اطاعت علی بر شما واجب است.
در زمان ما هم ممکن است کسانی درباره ولایتفقیه بگویند: ولایتفقیه یعنی فقها را دوست بدارید. در حالی که ولایتفقیه یعنی اطاعت ولی فقیه مثل اطاعت امام معصوم واجب است. شایسته است که در درجه اول این مسأله را خودمان باور کنیم و در درجه بعد شبهه کسانی که دچار شبهه شدهاند را برطرف کنیم.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله
1 . محمد، 24.
2 . نساء، 29.
3 . بقره، 188.
4 . توبه، 49.
5 . آلعمران، 85.
6 . مائده، 50.
7 . آلعمران، 144.
8 . ابراهیم، 8.
9 . یوسف، 18.
10 . ق، 22.
11 . روم، 10.
12 . الکافی، ج1 ص67.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/03/04 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
خدا را شکر میکنیم که توفیق عنایت فرمود تا در طی جلساتی خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را مورد گفتوگو قرار دادیم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطبه کوتاه دیگری دارند که معمولا در کنار خطبه فدکیه ذکر میشود. اگر خدا توفیق دهد قصد داریم چند جلسهای به توضیح این خطبه بپردازیم.
حضرت بعد از فارغ شدن از آن مسجد و از آن خطبه، با نارضایتی از مردم جدا شدند و به منزل تشریف بردند. بعد از آن ماجرا بیماری حضرت شدت یافت و بعد از چند روز همان کسالت به وفاتشان منتهی شد. وقتی بیماری حضرت شدت پیدا کرد زنان مهاجرین و انصار برای عیادت ایشان به خدمتشان مشرف شدند. حضرت این فرصت را هم غنیمت شمردند و سخنانی ایراد کردند که حاصل آن همین خطبه دوم شد. قبل از پرداختن به عبارات این خطبه باید به این نکته توجه داشته باشیم که حضرت با آن بیماری شدیدشان سعی کردند از این فرصتی که با اجتماع زنان مهاجر و انصار حاصل شده بود استفاده کنند و مطالبی را بیان کنند که جای دیگر امکان بیان آنها به این شکل نبود. در این جا دیگر صحبت از فدک و غصب اموال مطرح نیست، بلکه تکیه اصلی روی مسأله امامت امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه و تغییر مسیر امامت و ولایت است. در واقع میتوان گفت: این فرمایش، بهترین، کاملترین و مؤثرترین دفاعی است که حضرت از مسأله ولایت و امامت کردند و حضرت در همین عبارات نسبتا کوتاه – پیداست که حال حضرت هم اقتضای بیان طولانی نداشته است – مطالب بسیار عمیق، عبرتآموز، کوبنده و هشداردهندهای را بیان کردند که دلهای آماده را تکان میدهد. بنابراین ایشان قصد داشتند در آخرین روزهای حیاتشان بار دیگر از مسأله ولایت و امامت دفاع کنند و در حد ممکن حقایق را برای مردم بیان کنند تا بفهمند چه کار خطرناکی انجام گرفته و چه آثار شومی به دنبال خواهد داشت. اقدام حضرت لایه عمیقتری هم دارد و آن این است که دفاع حضرت از مسأله امامت و امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه به عنوان یک امر عاطفی خانوادگی و روی علاقه شخصی به همسرشان و اینگونه مسائل نبود. البته دفاع از شوهر کار پسندیدهای است؛ اما مسأله دفاع حضرت زهرا سلاماللهعلیها خیلی بالاتر از مسأله دفاع از حق شوهر است. امامت، علت مبقیه اسلام است و لذا دفاع از امامت امیرالمؤمنین علیهالسلام یعنی دفاع از اسلام. اگر نبود نقشی که امیرالمؤمنین علیهالسلام در کمال محدودیت و مظلومیت ایفا کردند، به جد میتوان گفت که نامی از اسلام باقی نمیماند تا چه رسد به حقانیت مذهب شیعه و معارف اهلبیت علیهمالسلام. پس در ارزیابی رفتار حضرت زهرا سلاماللهعلیها و انشای این خطبه باید گفت اول مسأله حمایت از ولایت و امامت مطرح است، و دوم مسأله حمایت از اسلام. ولی لایه عمیقتری هم برای این حرکت وجود دارد. گاهی شخصی برای دفاع از اسلام در جبهه و جهاد شرکت میکند اما وقتی عمق دلش را میکاوی میبینی ترس از جهنم یا امید به ثواب، بهشت و حور و قصور وی را وادار به شرکت در جهاد کرده است. آیا دفاع حضرات معصومین و مخصوصا شخص حضرت زهرا سلاماللهعلیها از اسلام فقط به جهت انجام یک تکلیف واجب بوده است یا مطلب عمیقتری هم وجود دارد؟ حقیقت این است که لایه زیرین این دفاع دلسوزی برای مردم بود. حضرت میدیدند اگر مردم از اسلام محروم شوند به عذاب ابدی مبتلا میشوند و هم سعادت دنیا را از دست میدهند و هم مبتلا به عذاب ابدی الهی میشوند. حضرت میخواستند تا آن جایی که ممکن است مردم را هدایت کنند. جوهر وجود کسی در وجود حضرت زهرا سلاماللهعلیها مجسم شده است که خدای متعال در وصفش میفرماید: «حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.1 پیامبری به سوی شما آمد که بر هدایت شما حریص است و با مؤمنان رؤوف و مهربان است.» از این روست که حضرت زهرا سلاماللهعلیها دوست دارد تا آخرین لحظه حتی اگر یک نفر هم که شده حق را بشناسد و هدایت شود و دست از گمراهی، لجاجت و دنیاپرستی بردارد. پس در واقع حضرت برای بیان این واقعیات سه انگیزه داشتند که در طول هم بودند؛ اول مسأله دفاع از امامت، دوم دفاع از اسلام و سوم دلسوزی برای مردم بود. آنقدر دلسوز مردم بود که هر فرصتی را برای هدایت آنها غنیمت میشمرد.
لما مرضت فاطمة سلام الله علیها المرضة التی توفیت فیها دخلت علیها نساء المهاجرین والأنصار یعدنها؛ هنگامی که حضرت زهرا سلاماللهعلیها مریض شدند همان مرضی که با آن مرض وفات یافتند زنان مهاجر و انصار به عیادتشان آمدند. فقلن لها كیف أصبحت من علتك یا ابنة رسول الله؛ گفتند: از بیماریتان چه خبر؟ حالتان بهتر شده است؟ حضرت میتوانستند جواب مختصری بدهند و مطلب را تمام کنند؛ اما فرصت را غنمیت شمردند و در جواب احوالپرسی شروع به سخنرانی کردند. فحمدت الله و صلت على أبیها؛ حضرت همچون همه سخنرانیهای اسلامی خطبه خود را با حمد الهی و صلوات بر پدرشان شروع کردند. ثم قالت أصبحت و الله عائفة لدنیاكن قالیة لرجالكن؛ سپس فرمودند: صبح کردم در حالی که به خدا قسم نسبت به دنیای شما بسیار منزجر و متنفرم و نسبت به مردان شما بسیار خشمگین و ناراحتم (طبعا مسئولیت وقایعی که اتفاق افتاده بود به عهده مردان بود و زنان مستقیما مسئول آن کارها نبودند). لفظتهم بعد أن عجمتهم؛ (این فرمایش حضرت، همچون سایر سخنانشان تعبیراتی بسیار ادیبانه است که معمولا ما از بیان زیباییها و ادای حق آنها عاجزیم.) معمولا عربها وقتی میخواهند خرمایی را بخورند که به سلامت آن شک دارند ابتدا آن را زیر دندانشان فشار میدهند تا معلوم شود خرمای سالمی است یا نه. به این کار «عجمه» میگویند. حضرت میفرمایند: مردان شما را آزمایش کردم تا ببینم چگونهاند؛ در همان امتحان اول فهمیدم که اینها افراد فاسد و خرابی هستند. بعد آنها را به بیرون پرت کردم. «لفظة» یعنی بیرون انداختن. لفظ را لفظ میگویند چون هوایی است که انسان از دهان بیرون میاندازد. و سئمتهم بعد أن سبرتهم؛ گاهی انسان در هنگام خرید جنس، فقط ظاهر آن را نگاه میکند و گاهی بادقت زیر و روی آن را بررسی میکند تا به کیفیت آن پی ببرد. وارسی اعماق یک چیز را «سبره» میگویند. حضرت میفرمایند: بعد از اینکه با دقت مردان شما را آزمودم و آنها را شناختم از آنها خیلی متنفر و ملول شدم.
در هر زبان برای بیان تنفر از کسی یا چیزی تعبیراتی وجود دارد. در زبان عربی تعبیراتی ادبی برای این مقام وجود دارد که حضرت برای بیان نفرت خود از مردان آنها از آن تعبیرات استفاده میکنند که بعضا در قرآن هم آمده است. مثلا خداوند کلمه «بُعداً» را درباره قوم عاد و ثمود بکار برده است (أَلاَ بُعْدًا لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ؛2 أَلا بُعْداً لِثَمُودَ3). این تعبیر مانند «لعن» است. وقتی بر کسی لعن فرستاده میشود یعنی از رحمت خدا به دور باد. «بُعدا» هم یعنی دور باد. گاهی در چنین مقامی تعبیرات دیگری هم بکار میرود. در اینجا حضرت شبیه به این تعبیرات را میفرمایند: فقبحا لفلول الحد؛ زشت باد کُند شدن شمشیر بعد از تیز بودنش (چه قدر زشت است شمشیری که برای جهاد باید از آن استفاده شود وقتی میخواهیم از آن استفاده کنیم میبینیم کند شده و نمیبرد). و اللعب بعد الجد؛ و زشت باد شوخی گرفتن امر مهم بعد از تصمیم جدی. یعنی شما اسلامی را که عامل حیات و سعادت دنیا و آخرت شماست و باید با جدیت با آن برخورد کنید به بازی گرفتهاید. و قرع الصفاة؛ برای باز شدن در، باید حلقه در را کوبید. اگر انسان به جای حلقه در، صخرهای را بکوبد کار احمقانهای انجام داده است. مقصود حضرت این است که خداوند دری از رحمت خود به روی شما باز کرده بود و شما باید آن در را میکوبیدید تا رحمت الهی به روی شما سرازیر شود. اما شما به جای کوبیدن در رحمت الهی به سراغ صخرهای رفتهاید و آن را میکوبید که هیچ نفعی برای شما نخواهد داشت. به جای اینکه باب علم، باب رحمت، و باب سعادت را بکوبید، سراغ کسی که به سنگی میماند رفتهاید که هرچه در بزنید جوابی نمیشنوید. و صدع القناة؛ آن نیزهای که تیز کرده بودید و اکنون باید از آن استفاده کنید کارآییاش را از دست داده است. و ختل الآراء و زلل الأهواء؛ رأی و نظرهایتان همه به خطا رفته و هوسهایتان گل کرده است. به جای اینکه دنبال حق بروید دنبال هوس میروید و به جای اینکه رأی صائب داشته باشید نظرهای خطا و اشتباه ابراز میکنید. دیگر من چه امیدی به شما داشته باشم؟ بعد به آیه هشتادم سوره مبارک مائده اقتباس میکنند و میفرمایند: بئس ما قدمت لهم أنفسهم أن سخط الله علیهم و فی العذاب هم خالدون؛ آیاتی که حضرت انتخاب میکنند و در لابهلای سخنرانیهایشان به آن استشهاد میکنند آیات بسیار کوبندهای است که حاکی از بینش حضرت نسبت به جریانی است که در سقیفه شکل گرفت و بعد ادامه پیدا کرد. استشهادهای حضرت بیانگر این است که این حرکت اگر بالفعل کفر نباشد به گونهای است که به کفر منتهی خواهد شد. اینجا هم میگویند: با این کاری که مردهای شما کردند چه ذخیره نامبارکی را برای خودشان پیش فرستادند، ذخیرهای که موجب غضب الهی به آنها شد، به گونهای که در عذاب جاودانه بمانند. عذاب جاودانه برای کافر است و مؤمن اگر عذاب هم داشته باشد عذابش موقت است؛ یعنی حضرت با ذکر این آیه میخواهند بگویند: کسانی که مرتکب این کار شدند از دین خارج شدند یا دستکم به راهی رفتند که به کفر منتهی میشود.
لا جرم لقد قلدتهم ربقتها؛ با این رفتاری که اینان کردند من هم ریسمان خلافت را به گردن این شتر انداختم. و حملتهم أوقتها؛ و بار سنگینش را بر دوش این مردم گذاشتم. و شننت علیهم غاراتها؛ و با آنها به ستیزه برخاستم. فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمین؛ در اینجا هم حضرت تعبیراتی بکار میبرند که در مقام نفرین به کار برده میشود. البته برخی از این تعبیرات با ادبیات ما خیلی آشنا نیست. در بین عربها مرسوم است وقتی میخواهند کسی را نفرین کنند میگویند بینیاش بریده باد! «جدعا» یعنی بینیاش بریده باد و «عقرا» یعنی شتری را پی کنند و دست و پایش را با شمشیر بزنند. یعنی این قوم مردمی ستمگرند. اینها از رحمت خدا دور باشند و خداوند نهایت ذلت را بر ایشان مسلط کند.
بعد میفرمایند: ویحهم أنى زعزعوها عن رواسی الرسالة و قواعد النبوة و الدلالة و مهبط الروح الأمین و الطبین بأمور الدنیا و الدین؛ وای بر آنها! آنها بار خلافت را از جایگاه و مسیر خودش منحرف کردند و به جایی بردند که هیچ امنیت و صلاحیت مستقر شدن ندارد. این تعبیرات شاهدی برای این نکته است که یکی از اهداف حضرت از سخنان قبلیشان هم اثبات عدم صلاحیت متصدیان امر حکومت بود. حضرت میخواست به مردم بفهماند آنها به هیچ وجه صلاحیت جانشینی رسول اکرم را ندارند و اگر به فرض هم حق مردم بود که خود، امام را انتخاب کنند بد انتخابی کردهاند.
حضرت مقام رسالت و شؤون آن را به کوههای بلند تشبیه میکنند و میگویند: جایگاه جانشینی پیامبر اکرم کوههای بلند رسالت بود؛ اما آنها آن را به ته دره هولناکی پرت کردند. این مقام شایسته کسانی است که بهترین مصالح دین و دنیای مردم را بدانند. ألا ذلك هو الخسران المبین؛ این زیان بسیار آشکاری است. خدای متعال چنین نعمت عظیمی را در جایگاه مناسب و رفیعی قرار داده بود تا شما برای همیشه از آن استفاده کنید و هم دنیا و هم آخرتتان آباد شود. اما با این کاری که کردید هم دنیا را از دست دادید و هم آخرت را. آیا زیانی بالاتر از این وجود دارد؟
ان شاءالله بقیه خطبه را در جلسات بعد پی میگیریم.
وصلّى الله على محمد و آله الطاهرین
1 . توبه، 128.
2 . هود، 60.
3 . هود، 68.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/03/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه قبل قسمتی از فرمایشات حضرت زهراسلاماللهعلیها را که در جمع زنان مهاجر و انصار ایراد فرموده بودند قرائت کردیم و در حدی که خدای متعال توفیق داد توضیحات مختصری عرض کردیم. از آن خطبه مبارک به این فراز رسیدیم که می فرمایند: و ما الذی نقموا من أبی الحسن علیهالسلام نقموا و الله منه نكیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه و شدة وطأته و نكال وقعته و تنمره فی ذات الله ...
حضرت زهرا سلام الله علیها در اواخر عمر بعد از اینکه با مردم و متصدیان حکومت حجت را تمام کردند و نتیجه ای نگرفتند، در اینجا قصد دارند علت انحراف مردم از امیرالمؤمنین علیه السلام را توضیح دهند. برای فهم علت اینکه مردم چرا امیرالمؤمنین علیهالسلام را رها کردند باید این مقدمه را مورد بررسی قرار دهیم که مردم از حاکم چه انتظاری دارند و حاکم ایدهآل برای مردم چه کسی است تا بفهمیم چرا مردم علی علیه السلام را رها کردند و سراغ دیگران رفتند. برخی از مطالبات مردم از حکومت، عمومی است و برای هر مردمی با هر فکر و عقیدهای مطلوب است. یکی از این مطالبات، اجراء صحیح قانونی است که مردم آن را پذیرفته اند. لازمه اجرای صحیح قانون برخورد با متخلفان است. مردم از حاکم انتظار دارند که اگر کسانی عمدا از قانون سرپیچی کردند و در حق دیگران ظلم کردند با آن ها برخورد کند و دادشان را از ظالم بگیرد. از دیگر مطالبات عمومی مردم از حاکم این است که در ظاهر و باطن دلسوز و خیرخواه عموم مردم باشد. مطالبه دیگری که می توان برشمرد این است که حاکم خودگزین نباشد و به جد در فکر تامین مصالح جامعه و خدمت به مردم باشد؛ نه اینکه در فکر کیسه دوزی و جمع امتیاز برای خود باشد.
اینها مطالباتی است که مردم هر جامعهای از حکومتشان دارند. اگر حاکمی این خصوصیات را داشته باشد برای عموم جوامع بشری حاکم مطلوبی است. در جامعه اسلامی یک انتظار دیگر هم اضافه میشود و آن این است که ارزشهای اسلامی را پاس بدارد و سعی کند ارزشهای اسلامی در جامعه پیاده شود. یعنی مردم در راه صحیح خداپرستی قرار گیرند و مبتلا به بدعتها و آفتهای فکری و انحرافات عقیدتی نشوند. اگر حاکمی در مقام عمل، اهل مسامحه باشد و خیلی این مسایل را جدی نگیرد در چنین موقعیتی معمولا مردم دو دسته میشوند؛ کسانی که ظلم کرده، به حقوق مردم تجاوز نموده و از بیتالمال سوءاستفاده کرده اند وقتی می بینند با آن ها برخورد جدی نمیشود خوشحال می شوند و از چنین حاکمی راضی هستند. اما سایر مردم وقتی میبینند به آن ها ظلم شده و حقوقشان ضایع شده است ناراضی میشوند. وقتی اربابان قدرت و سرمایهداران منافعشان تأمین شود سعی میکنند دیگران را با فریب قانع کنند تا به گونه ای سرشان گرم شود و مزاحمشان نشوند. این شیوههایی است که در همه جای دنیا میبینیم. شاید در عالم کشوری نباشد که در آن از این شیوههای شیطانی استفاده نشود؛ چراکه در همه کشورها گروهی خواص و نخبه هستند که دور حاکم را میگیرند و حاکم هم به رأی، کمک های مالی و نفوذ آن ها احتیاج دارد. از این رو دستشان برای سوءاستفاده از بیتالمال باز است و برای اینکه مردم آشوب نکنند به هر نحوی که شده مردم را سرگرم میکنند. این کاری است که در بسیاری از حکومتها معمول است؛ اما اسلام به چنین وضعی راضی نیست.
علی علیه السلام مظهر تام حکومت اسلامی است. اگر ما حکومت علی علیه السلام را نداشتیم برای اداره کشور چه الگویی داشتیم؟ امام رحمة الله علیه در جواب خبرنگاران خارجی که از ایشان در فرانسه سؤال کردند: اگر شما در مبارزه موفق شدید و شاه را بیرون کردید قصد دارید چه نوع حکومتی تشکیل دهید؟ فرمودند: «حکومتی مثل حکومت علی علیه السلام». دوست و دشمن در همه عالم عدالت علی را میشناسند. این حکومت الگویی است که در تمام تاریخ بشریت نمونه است. حاکم عادل حقیقی از نظر اسلام کسی است که در مقابل متخلفان قاطعیت داشته باشد و اهل سازش، مسامحه، خویش و قومبازی، حزببازی و ... نباشد و در همه جا حق را اعمال کند. این نمونه حکومت ایدهآل اسلامی است. مردم علی را شناخته بودند. آن ها در طول 23سال رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همواره علی علیه السلام را در کنار پیغمبر دیده و رفتارش را آزموده بودند. همه میدانستند که علی در برابر حق و در مقابل حکم خدا انعطافپذیر نیست. در هنگام اجرای حق، نزدیکان و غریبه ها برای او یکسان اند. علی را با این صفات شناخته بودند و میدانستند او آدمی نیست که بتوانند فریبش دهند و از او سوءاستفاده کنند.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این فراز میفرمایند: علت اینکه عموم مردم از علی علیه السلام حمایت نکردند همین صفات خوب علی بود وگرنه نمی توان هیچ عیبی در علی پیدا کرد. چه کسی اسلام را از علی علیه السلام بهتر می شناخت؟ چه کسی برای مردم، برای ضعفا، برای ایتام، برای فقرا و برای بیوهزنان دلسوزتر از علی علیه السلام بود؟ همه میدانستند که علی نمی توانست اشک یتیم را تحمل کند. دیده بودند که چگونه قنات و نخلستان آباد می کرد و وقف فقرا می نمود و خود از آن ها استفاده نمیکرد و حتی بارها شده بود خود و فرزندان و اهلبیتش گرسنه میخوابیدند و مختصر غذایی که داشتند به دیگران می دادند. ممکن است گفته شود که این صفات، صفات بسیار خوبی است و هر ملتی که چنین حاکمی داشته باشند به او علاقه مند خواهند شد. پس چرا علی علیهالسلام را کنار گذاشتند؟
بله، مردم علی را خوب میشناختند. اما خواص دلشان میخواست علی برای آن ها حساب جداگانهای باز کند، در حالی که علی علیه السلام اینگونه نبود. او کسی بود که وقتی برادر فقیرش از او تقاضای سهم بیشتری از بیت المال کرد آهن داغ را به دستش نزدیک کرد و عذاب سخت خدا را به او یادآوری کرد. این بود که دیدند با علی نمیشود کنار آمد. حاضر شدند از همه خوبیهای علی صرفنظر کنند و با کسی عهد و پیمان ببندند که کمی برای آن ها حساب خاص باز کند.
حضرت زهرا سلام الله علیها میفرمایند: و ما الذی نقموا من أبی الحسن؛ ابوالحسن چه مشکلی داشت که او را رها کردند. حضرت برای احترام با کنیه از مولا علی علیه السلام یاد می کنند. نقموا و الله منه نكیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه؛ اشکالشان به علی این بود که در هنگامه جنگ کسی در مقابل شمشیرش طاقت نمیآورد. دیده بودند آن جایی که باید شمشیر بزند باکی از خطر و کشته شدن ندارد. و شدة وطأته؛ علی جایی که قدم میگذاشت استوار و محکم قدم میگذاشت نه با مسامحه. و نكال وقعته؛ آن جایی که باید کسی را مجازات کند ضربهاش عبرتآموز و سخت است. و تنمره فی ذات الله؛ این تعبیر، تعبیر ادبی بسیار لطیفی است که در فارسی مشابهاش را نداریم. کلمه «تنمر» از «نمر» گرفته شده است. نمر یعنی یوزپلنگ. عربها معتقدند در بین حیوانات درنده یوزپلنگ صفت خاصی دارد و آن اینکه همیشه در حال خشم و آماده جنگ است. این حالت را که همیشه انسان آماده مبارزه باشد و غافلگیر نشود، تنمر میگویند. تنمره فی ذات الله یعنی آنجا که مربوط به خدا میشود علی کاملا آماده است و کمال قاطعیت را در مورد تکالیف الهی اعمال می کند و هیچ انعطاف نمیپذیرد. این عیبی است که مردم از علی میگرفتند. این برای مردم قابل تحمل نبود. گاه که علی علیه السلام در مأموریتی فرمانده بود در بازگشت عده ای نزد پیغمبر اکرم صلیالله علیهوآله می رفتند و از قاطعیت و سخت گیری علی علیه السلام شکایت می کردند. پیغمبر اکرم صلیالله علیهوآله می فرمود: ارْفَعُوا أَلْسِنَتَكُمْ مِنْ شِكَایَةِ عَلِیٍّ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِی ذَاتِ اللَّه؛1 علی درباره کار خدا هیچ انعطاف و نرمش ندارد. اگر تنها حقوق خودش در میان بود از همه چیز میگذشت؛ اما آن جایی که پای حق مردم و حکم خدا مطرح بود از سرسوزنی نمیگذشت.
و تالله لو مالوا عن المحجة اللائحة و زالوا عن قبول الحجة الواضحة لردهم إلیها و حملهم علیها؛ به خدا قسم اگر انحرافی در جامعه پیش میآمد و مردم راه را کج میرفتند آن ها را به راه حق برمیگرداند و نمیگذاشت مردم منحرف شوند. در هر جامعهای ممکن است سهوا یا عمدا کجاندیشیها و کجرویهایی پیش بیاید. این یک فضلیت بزرگ برای حاکم جامعه است که نگذارد جامعه از مسیر حق منحرف شود. و لسار بهم سیرا سجحا؛ در آن زمان شتر، مرکب مناسبی برای مسافرت بود که عربها در سفرهای طولانی از آن استفاده میکردند. در سفرها وقتی قافلهای راه میافتاد ساربان، شترها را کنترل می کرد و مراقب بود راکبها را اذیت نکنند. آنجایی که باید تند می رفتند آن ها را تند می راند و آنجا که باید کند می رفتند حرکتشان را کند می کرد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: اگر زمام حکومت به دست علی علیه السلام میافتاد چنان شتر جامعه را حرکت می داد که مردم نه عقب بمانند و نه اذیت و خسته شوند و به خوبی به مقصد برسند. «سیر سجح» یعنی آن حرکت شتر که خیلی آرام است و راکبش اذیت نمیشود. لا یكلم حشاشه؛ برای مهار شتر، بندی در بینی آن میانداخته اند که خیلی نقش مهمی در کنترل شتر داشته است. راکب به وسیله آن به شتر علامت می داد که چه طور حرکت کند. برخی افراد وقتی سوار شتر میشدند گاه آن چنان مهارش را میکشیدند که بینی اش زخم میشد و یا آن چنان با پا به بغل شتر میزدند که رانهایشان زخم میشد به خصوص در سفرهای طولانی که باید چندین روز سوار شتر می شدند و مرتب با پا به بغل شتر می زدند. حضرت میفرمایند: اگر مهار شتر خلافت را به دست علی میدادند آن چنان آرام و هموار آن ها را به منزل میرساند که نه شتر اذیت میشد و نه راکب. و لا یكل سائره و لا یمل راكبه؛ آن چنان شتر را حرکت میداد که نه از قافله عقب بماند و نه راکب، خسته و ناراحت شود. و لأوردهم منهلا نمیرا صافیا رویا تطفح ضفتاه و لا یترنق جانباه و لأصدرهم بطانا؛ برای اعراب در آن محیط، آبشخور خیلی مطلوب و مهم بوده است. غالبا آدمهای بادیهنشین در صحرای خشک زندگی میکردند و در نزدیکی محل سکونت هر طایفهای آبشخوری بوده که آب باران در آن جمع میشده است و آن ها از آن آب استفاده میکرده اند. حضرت میفرمایند: اگر علی زمام حکومت را به دست میگرفت مردم را آن چنان آرام حرکت میداد که به موقع به آبشخور برسند؛ نه آبشخوری آلوده بلکه مردم را وارد آبشخوری میکرد که آن چنان آب در آن میجوشید که از دو طرفش بیرون میریخت و آبی که در آبشخور بود همیشه صاف و زلال بود و کاملا قافله را سیراب میکرد. علی آن چنان جامعه را هدایت میکرد که کسی تشنه نمی ماند.
و نصح لهم سرا وإعلانا؛ گفتیم حاکم ایدهآل کسی است که واقعا دلسوز مردم بوده و در آشکار و پنهان در فکر خدمت به مردم باشد. علی این گونه بود. و لم یكن یتحلی من الدنیا بطائل؛ یکی دیگر از صفات حاکم خوب و ایدهآل این بود که به فکر خودش نباشد و چیزی برای خودش ذخیره نکند. حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند: علی از چیزهای اضافی و زیورهای دنیا استفاده نمیکرد. و لا یحظی منها بنائل غیر ری الناهل وشبعة الكافل؛ از اموال جامعه استفاده نمیکرد جز آبی که رفع تشنگی کند و غذای مختصری که رفع گرسنگی کند. و لبان لهم الزاهد من الراغب و الصادق من الكاذب؛ آن وقت زاهد واقعی از طالب دنیا شناخته میشد و روشن می شد چه کسی ادعای راست دارد و چه کسی ادعای دروغ. بعد به این آیه استشهاد میفرمایند: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ؛2 این سنتی الهی است که اگر مردم شهرها و آبادیها (جامعه ) اهل ایمان و تقوا میشدند (باورهای صحیح داشتند و ارزشها را رعایت میکردند) خداوند در همین دنیا از آسمان و زمین برکاتی را بر آ ن ها نازل میکرد. ولی افسوس! به جای ایمان تکذیب کردند. به همین جهت ما هم در مقابل اعمال بدشان آن ها را مجازات کردیم.» قرآن میفرماید: «اگر جامعه اهل تقوی شوند» یعنی این حکم و این سنت مربوط به جامعه است نه فرد. ممکن است در جامعه چند فرد خوب هم باشند، اما اگر جامعه فاسد شد خدا آن جامعه را تنبیه میکند.
وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ؛3 خیلی جالب است. حضرت آیه قبل را به عنوان قاعده کلی و کبرا آوردند و حال با اسم اشاره «هولاء» به جامعه خودشان اشاره می کنند. یعنی اگر این مردم هم اهل ظلم باشند به نتایج اعمالشان مبتلا خواهند شد و نمیتوانند خدا را عاجز کنند تا دست از سنتهایش بردارد. اشاره به این آیه نیز بسیار آموزنده است و شامل نوعی پیشگویی است؛ یعنی براساس همین آیه شریف، افراد این جامعه به خاطر تخلف از حکم خدا و نادیده گرفتن آن و شکستن بیعتشان حتما به عقوبت الهی مبتلا خواهند شد.
و صلىالله علی محمد و آله الطاهرین
1 . اعلام الوری باعلام الهدی، ص131.
2 . اعراف، 96.
3 . زمر، 52.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/03/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه قبل قسمتی از فرمایشات حضرت زهراسلاماللهعلیها را که در جمع زنان مهاجر و انصار ایراد فرموده بودند قرائت کردیم و در حدی که خدای متعال توفیق داد توضیحات مختصری عرض کردیم. از آن خطبه مبارک به این فراز رسیدیم که می فرمایند: و ما الذی نقموا من أبی الحسن علیهالسلام نقموا و الله منه نكیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه و شدة وطأته و نكال وقعته و تنمره فی ذات الله ...
در جلسات اخیر به خطبه ای از فرمایشات حضرت زهرا سلاماللهعلیها پرداختیم که خطاب به زنان مهاجر و انصار که برای عیادت ایشان آمده بودند ایراد فرموده اند. در واقع این خطبه حضرت را میتوان به سه بخش تقسیم کرد؛ در بخش اول، حضرت به توبیخ انصار و مهاجرین میپردازند و آنها را بدان جهت که علی علیه السلام را رها کردند و خود را از سعادت محروم کردند سرزنش مینمایند. در بخش دوم حضرت میان امیرالمؤمنین علیه السلام و کسانی که مردم آنها را انتخاب کرده بودند مقایسه میکنند و میفرمایند: اهل بیت علیهم السلام پیشگامان جامعه بشریت اند و آنها عقبماندگان و دنبالهروها هستند. چگونه پیشگامان را رها کرده، به سراغ دنبالهروها رفتید؟ در بخش سوم حضرت پیشبینی می کنند که سرانجام این جامعه چه خواهد شد.
در جلسه گذشته به این عبارت رسیدیم که حضرت می فرمایند: ألا هلم فاسمع؛ آهای بیایید بشنوید! (این تعبیری است که برای بیان امری عجیب استفاده میشود) و ما عشت أراك الدهر عجبا؛ این تعبیر ضربالمثلی عربی است. میگویند: هر قدر زنده بمانی هر روز، روزگار چیز عجیبی به تو نشان خواهد داد. در میان فارسی زبانان هم گفته میشود: هر روز اگر انسان امر عجیبی نبیند چشمش نابینا میشود. وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُم؛ این عبارت اقتباسی است از آیه پنجم سوره رعد. لیت شعری إلى ایّ سناد استندوا؛ کلام حضرت خطاب به زنان مهاجر و انصار در این باره بود که مردان شما بد انتخابی کردند و به بد راهی رفتند. آن مطلب عجیب که حضرت به اجمال به آن اشاره کردند این است که مهاجرین و انصار به چه دلیل و با چه ملاکی این کار را کردند؟ آیا برای پول این کار را کردند؟ می دانیم که کسی به آنها پولی نداده بود؛ آیا آنها کسانی را انتخاب کردند که شخصیت های برجستهای بودند و از چنان شهرتی برخوردار بودند که مردم آنها را میشناختند و به آنها علاقه داشتند؟! می دانیم که آنها چنین آدمهایی نبودند؛ آیا کسانی که انتخاب شدند اهل عبادت بودند و تقوای فوقالعادهای داشتند و به این جهت مردم به آنها علاقه مند بودند و آنها را انتخاب کردند؟! نه، آنها چنین شهرتی به عبادت و تقوا نداشتند؛ آیا منتخبین سقیفه افرادی شجاع و دلیر بودند که دلاوریهای فراوانی در جنگها داشتند و به قهرمانی مشهور بودند؟! نه، آنها چنین امتیازی هم نداشتند. عجیب است! مردم به چه دلیل در فاصله چند ساعت از رحلت رسول گرامی اسلام این افراد را انتخاب کردند؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: در توجیه کارشان می گویند: بین مهاجرین و انصار اختلاف شد و ما مهاجرین، چون از نزدیکان و همشهریان پیغمبر بودیم به این دلیل جانشین پیامبر را از میان ما انتخاب کردند! اما اگر دلیل این انتخاب، قرابت به رسول گرامی اسلام بود من که علاوه بر همشهری بودن، پسرعمو و داماد و از عترت پیامبر صلی الله علیه وآله هستم؛ چرا سراغ من نیامدند؟! اگر ملاک انتخاب، قرابت با پیغمبر صلی الله علیه وآله بود، چه کسی از من به پیغمبر نزدیکتر است؟!1
حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند: ای کاش میدانستم آنها به چه دلیل و سندی استناد کردند؟! و إلى ای عماد اعتمدوا؛ و به چه ستونی تکیه دادند؟! و بأیة عروة تمسكوا؛ و به چه دستگیرهای متمسک شدند؟! اگر انسان احساس کند که نزدیک است از جایی پرت شود سعی می کند به جایی بچسبد و دستگیره محکمی را بگیرد. اما این کسانی که مردم به آنها تمسک کردند دستگیره محکمی نبودند. و على أیة ذریة أقدموا و احتنكوا؛ و با چه ملاکی سراغ اینها رفتند و به چه دلیل ذریه و عترت پیغمبر را رها کردند و آن را مغلوب خودشان ساختند؟! سپس حضرت با اقتباس از آیات قرآن می فرمایند: «لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشیرُ»2 «و بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»3؛ بدلی که ظالمین انتخاب کردند بد بدلی است. استبدلوا و الله الذنابى بالقوادم و العجز بالكاهل؛ آنها به جای انتخاب افراد پیشگام در اسلام، در تقوا، در شجاعت، در دلاوری و در همه فضایل، عقبمانده هایی را انتخاب کردند که از نظر کمالات هیچ امتیازی نداشتند و به جای اینکه سر را بگیرند دم را گرفتند.
فرغما لمعاطس قوم «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛4 «أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا یَشْعُرُون»؛5 «معاطس» جمع معطس به معنی عطسهگاه است. اگر بخواهند به جای بینی تعبیر بهتری به کار ببرند میگویند عطسهگاه. در ادبیات عربی مرسوم است که وقتی میخواهند کسی را خیلی تحقیر و خوار کنند یا وقتی میخواهند بگویند فلانی از بین رفت، میگویند: «رغم انفه؛ بینیاش به خاک مالیده شد» حضرت می فرمایند: بینیهای کسانی به خاک مالیده باد که خیال میکنند کار خوبی انجام دادند، در صورتی که در واقع آنها اهل فسادند، ولی نمی فهمند. ویحهم «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون»؛6 حضرت دوباره با تمسک به قرآن میفرمایند: آیا باید از کسی که راه حق را نشان میدهد تبعیت کرد یا کسی که راه را نمیداند و خود نیاز به راهنما دارد؟! کدام اولی هستند؟!
حضرت این نکته را با لحنی توأم با استهزاء که خود یکی از فنون بلاغت است بیان می کنند. نظیر این بیان در قرآن هم آمده است؛ در آیه چهل و نهم سوره دخان آمده است که اهل جهنم وقتی تشنه میشوند و آب طلب میکنند مأموران جهنم آب داغی به آنها میدهند که احشاء آنها را میسوزاند و میگویند: «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْكَرِیمُ؛ بچشید! شما خیلی عزیز و محترم هستید که این آب داغ و جوشان را به شما میدهیم.» اینکه آب داغی به انسان بدهند به طوری که احشاء او را بسوزاند و بعد بگویند: «نوش جانت! عجب نوشابه لذیذی! شما خیلی محترم هستید که این آب را به تو دادیم!» این کلام خیلی بیشتر انسان را میسوزاند. جهنم همه گونه عذاب، حتی این چنین عذابهای روانی هم دارد. لحن طنزآمیز حضرت در این خطبه هم چنین حالتی دارد؛ میفرمایند: أما لعمری لقد لحقت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا ملء القعب دما عبیطا و ذعافا مبیدا؛ خیلی خوشحال اید که شتر خلافت را به چنگ آورده اید و بر آن سوار شده اید و میتازید؟! راحت باشید! اما به جانم قسم، طولی نمیکشد که این شتری که آبستن شده خواهد زایید و آن وقت به جای شیر، از آن ظرفی لبریز از خون تازه خواهید دوشید. گمان میکنید شیر شتر خواهید خورد و شما را شفا خواهد داد؛ اما صبر کنید تا بچه آن به دنیا بیاید؛ آن وقت به جای شیر، خون تازه و زهر مار خطرناک کشنده از آن میدوشید. هنالك یخسر المبطلون؛ آن وقت است که کسانی که به راه باطل رفتند زیان خواهند کرد. و یعرف التالون غب ما أسس الأولون؛ و آیندگان خواهند فهمید که چه فرجام بدی به بار آوردید. و أبشروا بسیف صارم؛ به شما مژده میدهم که عاقبت کارتان شمشیری برنده است که بر شما رحم نمیکند. شاید اشاره به حکومت بنیامیه و امثال حجاج باشد. فیا حسرتى لكم و أنى بكم؛ حسرت و افسوس بر شما! شما را کجا میبرند و به چه عاقبتی مبتلا خواهید شد؟! و قد عمیت علیكم؛ ماجراهایی که در آینده اتفاق خواهد افتاد بر شما مخفی است (اما من میبینم که به چه روزی مبتلا خواهید شد). أ نلزمكموها و أنتم لها كارهون؛ آیا من میتوانم شما را به کاری مجبور کنم که دوست ندارید؟ (من چگونه میتوانم شما را مجبور کنم که همان راهی را بروید که خدا و پیغمبر تعیین کرده اند؟)
همان طور که عرض کردم این فرمایشات حضرت را می توان به سه بخش تقسیم کرد؛ در بخش اول مهاجرین و انصار را سرزنش کردند که چرا علی علیهالسلام را رها کردید. سپس خود حضرت در توضیح این عمل می فرمایند: علی را رها کردید چون از قاطعیت او میترسیدید. میخواستید کسی سر کار باشد که بتوانید با او کنار بیایید و منافع را بین خودتان تقسیم کنید. دنبال کسی بودید که انعطاف داشته باشد و سختگیر نباشد. در یک کلمه، مشکل علی سختگیریاش بود. این مهمترین درسی است که ما برای زندگی اجتماعیمان باید از این جریان تاریخی و از این فرمایشات حضرت زهرا سلاماللهعلیها بگیریم. اولا ما که در میان یک میلیارد و نیم مسلمان دنیا افتخار پیروی از اهلبیت علیهم السلام را داریم باید سعی کنیم شباهتی به آنها داشته باشیم. باید بدانیم که روش علی علیه السلام این گونه نبود که با هر کس که بهتر به نفع ایشان کار کند رفیق شوند و با او کنار آیند. انسان علوی هم باید این گونه باشد. اگر این اصل را دنبال کنید خواهید دید که همیشه در مقدمه همه انحرافاتی که مسلمانان در مسائل سیاسی ـ اجتماعی به آنها دچار شدهاند چنین ماجرایی وجود داشته که کسانی به حق خودشان راضی نبوده و قصد داشته اند از چارچوبی که اسلام تعیین کرده اندکی زاویه بگیرند. همین مسأله منشأ فساد، انحراف، خونریزی، دشمنی، برادرکشی و فسادهای دیگر شده است. در مقابل هر جا کسانی سعی کردهاند در همان چارچوبی که اسلام ترسیم کرده حرکت کنند و به دنبال هواهای نفسانی نباشند، هم خیر دنیا نصیبشان شده و افتخار و شرف در این دنیا پیدا کردهاند و هم به خیر آخرت نائل شدهاند.
اگر امکان داشت که چند صباحی به صد سال آینده سفر کنیم و دوباره به این دوران برگردیم و به عنوان یک قضیه تاریخی این دوران را بررسی کنیم قضایای زمان ما برایمان روشن می شد؛ وقت تحلیل قضایایی که اکنون با آن درگیر هستیم نرسیده است. وقتی قضیه تمام شد میتوانیم بنشینیم و آن را تماشا کنیم و بگوییم: ما چه کردیم، دیگران چه کردند و چه نتیجه ای به دست آمد. بنده فکر می کنم بسیاری از کسانی که به کربلا آمدند و سیدالشهدا علیه السلام را به شهادت رساندند درست نمیفهمیدند که مرتکب چه عملی میشوند. برخی از آنها سران سپاه علی علیه السلام در جنگ صفین بودند. کسانی بودند که سالها پای منبر علی علیهالسلام نشسته بودند. عمرسعد تا چند روز قبل از جریان عاشورا مردد بود که چه کند. وقتی به عمر سعد امارت ری را پیشنهاد دادند شب تا صبح قدم زد و فکر کرد که این پست را قبول کند یا عذاب خدا را؛ یعنی میدانست جریان از چه قرار است. اما بسیاری نمی دانستند چه می کنند. آنهایی هم که در سقیفه جمع شدند دقیقا نمیفهمیدند که چه غلطی میکنند و با این کار چه عواقب سوئی خواهند داشت و چه مسئولیتهایی به گردنشان خواهد آمد. حضرت زهرا سلام الله علیها میفرماید: اکنون شما نمیفهمید چه کار میکنید؛ اما این شتر آبستن است و به زودی میفهمید چه اشتباهی کردید.
درسی که ما باید از این ماجرا بگیریم این است که هرگاه پای مسائل اجتماعی و مصالح یک امت در میان است آن را ساده نگیریم و اطراف آن را درست بسنجیم؛ وگرنه هیچ شباهتی با علی و آل علی علیهم السلام نخواهیم داشت. دست کم در مسائل سیاسی ـ اجتماعی، به عاقبت کار فکر کنیم و تنها به آثار زودگذر و پیش پا افتاده نگاه نکنیم. سعی کنیم روز بعد، سال بعد و اگر همت داشته باشیم قرن بعد را ببینیم. باید این روحیه را در خودمان تقویت کنیم و در این مسائل مسامحه و سهلانگاری را کنار بگذاریم. باید درباره کاری که میخواهیم انجام دهیم ابتدا مطمئن شویم که انجام دادن چنین کاری وظیفه شرعی است و پیش خدا برای انجام دادن آن حجت داریم. سپس آن را با کمال قاطعیت انجام دهیم و پای آن بایستیم. هر لحظه باید ببینیم خدا از ما چه میخواهد. سپس در مقام عمل ملاحظهکاری، سهلانگاری و حرف این و آن را کنار بگذاریم؛ چراکه این امور با مکتب علی علیه السلام نمیسازد. اگر ما میخواهیم پیرو واقعی علی علیه السلام باشیم دست کم در مسائل اجتماعی باید دوراندیش باشیم و عواقب کار را بسنجیم و تابع هوا و هوسهایمان نباشیم.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
1 . دررالاخبار، ص 290.
2 . حج، 13.
3 . کهف،50.
4 . کهف، 104.
5 . بقره، 12.
6 . یونس، 35.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/03/25 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
سالی که گذشت را با خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها گذراندیم و در دو جلسه اخیر درباره فرمایشات آن حضرت برای زنان مدینه که به عیادت ایشان آمده بودند گفتگو کردیم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از بیان مواعظ و روشنگریها احساس کردند که این سخنان تأثیری در مردم ندارد و آنها این مواعظ را جدی نمیگیرند. از این رو آخرین تیر ترکش را به کار گرفتند که انذار به عواقب سوء دنیوی یک عمل است. در روشهای ارشاد و تبلیغ ابتدا بهترین روشی که میتواند توجه افراد را جذب کند «بشارت» است. رسولان الهی ابتدا برای مردم رسلا مبشرین1 هستند كه آثار خوبی را که بر ایمان و عمل صالح و پیروی از دین حق مترتب میشود ذکر میکنند. بعد از این بشارتها مهمترین عاملی که میتواند اثرگذار باشد انذار از عذابهای اخروی است. اما برای افراد ضعیفالایمان انذارهای اخروی هم چندان اثری نمیکند. آخرین نکتهای که میتواند در وجود این گونه افراد اثر کند انذار از آثار سوء دنیوی معصیت است. چون اثر ترساندن از گرفتاریهای دنیا در افراد ضعیفالایمان بیشتر از ترساندن از عذابهای اخروی است. این بود که حضرت زهرا سلاماللهعلیها در آخر فرمایشاتشان برای زنان مدینه فرمودند: شما! هم آنچه میخواستید انجام دادید و هم از این عمل خود خوشنود هستید. اما بدانید به زودی به جای شیر گوارا خون تازه خواهید دوشید و کسانی بر شما مسلط خواهند شد که هیچ رحمی به شما نخواهند کرد. مسلما وقتی در جامعه انحراف ایجاد شد و کسانی که نه صلاحیت علمی دارند و نه صلاحیت اخلاقی و معنوی و نه مشروعیت از طرف خدا، سکاندار کشتی امت شدند پیداست سرانجام این کشتی به کجا خواهد انجامید.
قرائن زیادی وجود دارد که نشان میدهد اکثریت قابل توجه مردم آن عصر در مسائل اجتماعی بصیرت نداشته و فکرشان عمیق نبوده است و زود فریب میخوردهاند. شاید بسیاری از کسانی که مرتکب این معصیت بزرگ شدند درست نمیفهمیدند که چه کار میکنند. گمان میکردند این هم جنگی قبیلهای بین دو طایفه است. بیشتر به دنبال این بودند که ببینند در اثر این فعل و انفعالات چه نفعی به آنها میرسد. اجمالا شاید میدانستند مرتکب کار غلطی میشوند اما باور نمیکردند این کار چه عواقبی دارد و با این کار چه مسئولیت سنگینی را تا روز قیامت بر دوش خواهند گرفت. ولی در بین آنها بودند افراد تیزهوشی که شاید تیزهوشی و زرنگیشان در همان راه غلط خودشان، کمتر از بعضی از سیاستمداران عصر ما نبود. مطالعه برخی از اسناد نشان میدهد که آنها در انجام توطئه و برنامهریزی، ید طولایی داشتهاند. اینها با اینکه عده قلیلی بودند اما طرحی را درمیانداختند که اکثریت مردم فریب میخوردند و به دنبال آنها راه میافتادند. بنابراین ما دو ادعا داریم؛ یکی اینکه این کار، بسیار عظیم و خطرناک بوده است و آثار سوئی تا روز قیامت خواهد داشت؛ آثار و تبعاتی که همه کسانی که طراح این کار بودند و نقش اول را در این جریان داشتند در آن شریکاند. ادعای دوم ما این است که اکثریت مردم آن زمان به عمق خطر پی نبرده بودند.
ممکن است گفته شود: اگر اکثریت به عقوبت کار جاهل بودند پس خیلی گناهی ندارند. در پاسخ به این سوال باید گفت: مسلما گناه این دسته به اندازه آن گروه اندکی نیست که سردمدار بودند، ولی معنایش هم این نیست که آنها معاف هستند و هیچ تقصیری ندارند؛ چرا که اولا مسأله به قدری واضح بود که هر کس درست تأمل میکرد و منصفانه در پی بررسی مسأله برمیآمد قضیه برای او حل میشد. بر فرض که كسانی اهمیت مسأله خلافت را درک نمیکردند، اما غیر از این مسأله، پیغمبر اکرم(ص) برای معرفی اهلبیت(ع) به عنوان کسانی که معصوماند و خطایی در آنها راه ندارد و رفتار و گفتارشان برای دیگران حجت است آن قدر تلاش کرد که هیچ کس نمیتواند این ویژگی آنها را انکار کند. رسول خدا ـصلیاللهعلیهوآلهـ هر روز مقابل در خانه علی و فاطمه ـسلاماللهعلیهماـ میایستادند و میفرمودند: السلام علیکم یا اهل البیت انما یرید لله لیذهب عنکم الرجس.2 بنابراین اگر مردم آن زمان بالفعل هم آگاه نبودند اما امکان سؤال و تحقیق برای آنها فراهم بود. هم عقل و هم نقل دلالت دارند بر اینکه اگر کسی بتواند درباره مسألهای تحقیق کند اما کوتاهی کند مسئول است. در روز قیامت به عالم بیعمل میگویند: «أفلا عملت؛ چرا به علمت عمل نکردی؟» و به جاهل میگویند: «أفلا تعلمت؛ چرا به دنبال یادگیری نرفتی؟»3
زنان مهاجر و انصار سخنان حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ را برای شوهرانشان نقل کردند و گلههای فراوان حضرت را به آنها گوشزد کردند. لذا آنها نمایندگانی را برای عذرخواهی به خدمت حضرت فرستادند تا بگویند ما عذرمان از اینکه از شما حمایت نکردیم این بود که با طرف دیگر بیعت کرده بودیم. اگر شما زودتر این مطالب را فرموده بودید ما از شما حمایت میکردیم. حضرت هم فرمودند: چنین عذرهایی بعد از آن همه اتمام حجت، به هیچ وجه پذیرفته نیست. اگر نقض بیعت صحیح نیست چرا بیعت غدیر را نقض کردید؟
ممکن است کسی به ما اعتراض کند که: «این برداشت شخصی شما و ناشی از تعصب است؛ اما برداشت خود ائمه اطهار ـعلیهمالسلامـ اینگونه نبوده است!». امروزه یکی از شبهاتی که بر علیه تشیع تبلیغ میشود این سخن است که: «مطالبی که شیعیان به مخالفان نسبت میدهند حرفهای بیاساسی است که خود، جعل کردهاند و ائمه این نسبتها را قبول نداشتهاند!» از این رو در این جلسه که آخرین جلسه امسال ما تا قبل از ماه مبارك رمضان است، به این نکته اشاره میکنم که این مسأله در نزد اهلبیت ـعلیهمالسلامـ از مسلمات بوده است که سردمداران جریان غصب خلافت، در جنایاتی که بعد از آن اتفاق افتاد شریکاند و حتی در زیارات هم به این مسأله اشاره شده است. به عنوان نمونه فرازهایی از زیارت جامعه ائمهالمؤمنین را مرور میکنیم که مرحوم سید بن طاووس در مصباح الزائر و مرحوم شیخ عباس قمی در ملحقات مفاتیحالجنان آن را نقل کردهاند. این زیارت هم حاوی تحلیلهای جامعهشناختی و روانشناختی از تاریخ بعد از رحلت پیغمبر اکرم ـصلواتالله علیهـ است و بیانگر انگیزهها و عوامل محرک آن انحرافات است و هم توصیفکننده خطاهای بزرگ و تبعات آنهاست.
در این زیارت آمده است که: در زمان رسول گرامی اسلام ـصلیاللهعلیهوآلهـ کسانی بودند که ایمان واقعی نداشتند و دلشان از چرک و کثافات کفر و شرک پر بود؛ ولی تظاهر به اسلام میکردند. تا اینکه پیامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ از دنیا رفت؛ فَلَمَّا مَضَى الْمُصْطَفَى صَلَوَاتُاللَّهِعَلَیْهِوَآلِهِ اخْتَطَفُوا الْغِرَّةَ وَ انْتَهَزُوا الْفُرْصَة؛ وقتی پیغمبر اکرم ـصلواتالله علیهـ از دنیا رفت اینها از روش غافلگیری استفاده کردند و به یکباره مسلمانان را غافلگیر کردند و فرصت را غنیمت شمردند که مقاصد خودشان را اعمال کنند. این فراز اشاره دارد به اینکه این ماجرا اتفاقی نبود بلکه نقشهای از پیش طراحی شده بود. در فرازی دیگر آمده است که: وَ أَسْرَعُوا لِنَقْضِ الْبَیْعَةِ وَمُخَالَفَةِ الْمَوَاثِیقِ الْمُؤَكَّدَة؛ آنها برای شکستن بیعت غدیر و میثاقهای مؤکدی که از آنها گرفته شده بود، شتاب كردند. فَحُشِرَ سِفْلَةُ الْأَعْرَابِ وَ بَقَایَا الْأَحْزَابِ إِلَى دَارِ النُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ؛ اراذل و اوباشی که از بقایای احزابی بودند که برای زدن ریشه اسلام ائتلاف کرده بودند، بر در خانه حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ جمع شدند. حَتَّى نَقَضُوا عَهْدَ الْمُصْطَفَى فِی أَخِیهِ عَلَمِ الْهُدَى؛ بیحیایی اینها تا جایی ادامه پیدا كرد که بیعتی را شکستند که پیغمبر ـصلواتالله علیهـ از آنها برای برادرش، علی ـعلیهالسلامـ گرفته بود. وَ جَرَحُوا كَبِدَ خَیْرِ الْوَرَى فِی ظُلْمِ ابْنَتِهِ وَ اضْطِهَادِ حَبِیبَتِهِ؛ آنها با ظلمی که به دختر پیامبر ـعلیهما السلامـ کردند، جگر آن حضرت را جریحهدار کردند. وَ خَذَلُوا بَعْلَهَا وَ نَقَضُوا طَاعَتَهُ وَ جَحَدُوا وَلَایَتَهُ؛ و همسر فاطمه ـسلاماللهعلیهماـ را تنها گذاشتند و از او حمایت نکردند و ولایتش را انکار کردند. وَ قَادُوهُ إِلَى بَیْعَتِهِمْ مُصْلِتَةً سُیُوفَهَا مُقْذِعَةً أَسِنَّتَهَا یَدْعُونَهُ إِلَى بَیْعَتِهِمُ الَّتِی عَمَّ شُومُهَا الْإِسْلَامَ؛ و علی ـعلیهالسلامـ را کشانکشان برای گرفتن بیعت بردند در حالی که شمشیرها را آخته بودند و نیزهها را به طرف او هدف گرفته بودند.
اهلبیت ـعلیهمالسلامـ این مسائل را مطرح کردند تا این ماجرا در میان شبهات به فراموشی سپرده نشود. اما امروز برخی از شیعهزادهها هم به این شبهات دامن میزنند و میگویند: این نقلها اعتباری ندارد. اصلا مسأله این بود که مردم میخواستند روی اصول دموکراسی عمل کنند؛ از این رو به دنبال این بودند که ببینند رأی چه کسی بیشتر است! یکی از به اصطلاح اسلامشناسان نوشته بود: علی ـعلیهالسلامـ وصی پیغمبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ بود اما وصایت ایشان به این معناست که پیغمبر او را کاندیدا کرده بود و گفته بود: به نظر من ایشان جانشین خوبی است، ولی اختیار با شماست؛ شما هر کس را میخواهید انتخاب کنید! این فرازها را عرض میکنم تا مشخص شود که اصلا این بیعت و این جریان در نظر اهلبیت ـعلیهمالسلامـ چگونه بوده است.
در فرازی دیگر میفرمایند: یَدْعُونَهُ إِلَى بَیْعَتِهِمُ الَّتِی عَمَّ شُومُهَا الْإِسْلَامَ؛ این بیعتی بود که شومی آن اسلام را فراگرفت. این زیارت با تعبیرات دیگری نتایج این بیعت شوم را چنین میشمارند: عَقَّتْ سَلْمَانَهَا وَ طَرَدَتْ مِقْدَادَهَا وَ نَفَتْ جُنْدَبَهَا وَ فَتَقَتْ بَطْنَ عَمَّارِهَا؛ از آثار این بیعت این بود که سلمان با آن مقام عظیم کنار زده شد و ابوذر تبعید شد و شکم عمار دریده شد. با اینکه این وقایع در طول سالها اتفاق افتاده است اما همه اینها از نتایج همان بیعت شمرده میشود. سَلَّطَتْ أَوْلَادَ اللُّعَنَاءِ عَلَى الْفُرُوجِ و الدماء؛ زنازادگان را بر ناموس مردم مسلط کرد. بعد به داستان یومالحره اشاره میکند که لشکر معاویه به مدینه حمله کردند و همه چیز را برای خود حلال کردند؛ أَغَارَتْ عَلَى دَارِ الْهِجْرَةِ یَوْمَ الْحَرَّةِ وَ أَبْرَزَتْ بَنَاتِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ لِلنَّكَالِ وَ السُّورَةِ؛ به اسم اسلام دختران مهاجرین و انصار را هتک حرمت کردند! در این زیارت همه این وقایع اثر همان بیعت شمرده میشوند. آنهایی که این انحراف را ایجاد کردند در همه این گناهان شریکاند. در فرازی دیگر از این زیارت آمده است که: یَا مَوَالِیَّ فَلَوْ عَایَنَكُمُ الْمُصْطَفَى وَ سِهَامُ الْأُمَّةِ مُغْرَقَةٌ فِی أَكْبَادِكُمْ وَ رِمَاحُهُمْ مُشْرَعَةٌ فِی نُحُورِكُمْ؛ ای کاش پیغمبر میبود و میدید که امتش با شما چه کردند؛ میدید که چگونه شمشیرهایشان را به سوی شما کشیدند و نیزههایشان را به طرف شما رها کردند. یَشْفِی أَبْنَاءُ الْعَوَاهِرِ غَلِیلَ الْفِسْقِ مِنْ وَرَعِكُمْ وَ غَیْظَ الْكُفْرِ مِنْ إِیمَانِكُمْ؛ این فراز از زیارت به یک نکته روانشناختی اشاره دارد و آن، انگیزه اهل سقیفه از این اقدام است. میفرماید: عامل اصلی که اینها را وادار به این اعمال میکرد حسد بود. آنها حسد میبردند به اینکه شما چنین ایمان و چنین نورانیت و معنویتی دارید و آنها از این کمالات محروماند. آنها افراد بیایمانی بودند که در دلشان آثار کفر و نفاق بود. وَ أَنْتُمْ بَیْنَ صَرِیعٍ فِی الْمِحْرَابِ ...؛ بعد از بیان این نکات یکییکی ظلمهایی را بیان میکند که به اهلبیت ـعلیهمالسلامـ وارد شد؛ از امیرالمؤمنین که فرقش را شکافتند، سیدالشهدا که سر مبارکش را به نیزه زدند و سایر ائمه را که در زندانها با سم به شهادت رساندند. همه اینها را نتیجه همان بیعت میداند.
به طور کلی در این زیارت، به پنج نکته درباره جریانات زمان حضرت زهرا ـسلاماللهعلیهاـ اشاره شده است که فهرستوار عرض میکنم؛ اول اینکه سردمداران غصب خلافت افرادی فرصتطلب بودند و مردم را غافلگیر کردند. دوم اینکه بیعت هفتاد روز پیش خود را نقض کردند و عذرهایی که برای نقض این بیعت میآوردند قابل قبول نبود. سوم عدهای از اراذل و اوباش، جسورانه به بیت پیغمبر اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ حمله کردند؛ خانهای که جبرئیل بدون اذن وارد آن نمیشد و سرانجام از امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ با اکراه بیعت گرفتند که چنین کاری حتی با منطق غیراسلام هم سازگار نیست. بعد ده جنایت را به پای این بیعت میگذارند؛ اول طرد امثال سلمان، ابوذر و مقداد که اجماع مسلمین دال بر این است که ایشان برترین مؤمنین بودند؛ دوم تسلط زنازادگان بر اموال و اعراض مردم؛ سوم بدعتگذاریها و تغییر احکام؛ چهارم خراب کردن کعبه؛ پنجم هجوم به مدینه؛ ششم هتک حرمت دختران مسلمان؛ هفتم به شهادت رساندن امیرالمؤمنین ـصلواتاللهعلیه؛ هشتم مسمومیت امام حسن ـعلیهالسلامـ و تیرباران کردن جنازه آن حضرت؛ نهم شهادت سیدالشهدا ـعلیهالسلامـ و دهم به شهادت رساندن سایر ائمه اطهار ـعلیهمالسلام. همه این جنایات را به حساب همان بیعت میگذارد.
این نکات اهمیت مسائل سیاسی اجتماعی را میرساند. از این رو ما بارها تذکر دادهایم که اقداماتی که به مسائل اجتماعی مربوط میشود باید خیلی جدیتر گرفته شود. جبران خطاهایی که به مسائل فردی مربوط میشود غالبا آسان است. اما اگر گناهی موجب فساد اجتماعی شود به چه وسیلهای میتوان این خطا را جبران کرد؟ بر فرض کسانی که این جریان را به وجود آوردند روزی متنبه میشدند و میخواستند اشتباه خود را جبران کنند، چگونه جنایات معاویه را میتوانستند جبران کنند؟ جنایات امویان را چه میکردند؟ جنایاتی که تا روز قیامت بر عمل آنها مترتب میشود به هیچ وجه قابل تدارک نیست. اینان میلیاردها انسان را از حقشان محروم کردند؛ از حقی که برای استفاده از امام حق داشتند. همه انسانها حق داشتند از علوم و معارف مربیانی بهرهمند شوند که خدا برایشان تعیین کرده بود و با استفاده از حکومت و سیاست آنها به عزت و سعادت دنیا و آخرت برسند. از این جهت باید به وظایف اجتماعی خود آگاه باشیم.
حضرت امام ـرضواناللهعلیهـ یک تنه بخش عظیمی از مسائل اسلامی یعنی مسائل سیاسی و اجتماعی اسلام را احیا کرد که قرنها مورد غفلت واقع شده بود. نیمقرن پیش، علما و اهل علم ما نظرشان نسبت به مسائل سیاسی اجتماعی چه بود؟ اصلا سیاسیبودن تهمت غیرقابل جبرانی بود. وقتی میگفتند فلان آخوند، سیاسی است، دیگر از چشمها میافتاد. امام بود که سیاسی بودن را از اوجب واجبات کرد و گفت: «حفظ نظام اسلامی از نماز واجبتر است.» آنچه ثواب به خاطر این عمل امام تا روز قیامت مترتب شود ایشان در آن شریک است. ما هم به اندازه سعه وجودی خودمان میتوانیم آن نقش اثباتی یا نقش سلبی را داشته باشیم. میتوانیم کارهایی کنیم که دهها و صدها سال مردم از برکاتش بهرهمند شوند و ما هم در ثواب آنها شریک باشیم و میتوانیم به واسطه دلبستگی به دنیا و لذتهای پست آن از بعضی از وظایفمان شانه خالی کنیم و با کمکاری ما عدهای از نعمت هدایت محروم بمانند و یا خدای ناکرده در اثر رفتار ما گمراه شوند و ما تا روز قیامت در گناهان آنها شریک باشیم.
اعاذنااللهوایاکم
1 . نساء، 165.
2 . فضائل الخمسة من الصحاح الستة.
3 . بحارالانوار، ج 1 ص 178.