بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 90/05/12؛ ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
خدا را شکر می کنیم که حیات و توفیقی عنایت فرمود تا بار دیگر در این محفل نورانی در جمع شما عزیزان گفت وگویی درباره فرمایشات اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین داشته باشیم. به نظرم رسید در این ماه مبارک به اندازهای که خداوند توفیق دهد به روایتی که یکی از خواص ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین نقل کرده بپردازیم.
همه کسانی که خدمت اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین رسیدند از جهت معرفت، ایمان و ولایت در یک سطح نبودند. گاهی اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین مطالبی را به بعضی از اصحاب می فرمودند که اجازه نقل آن را به دیگران نداشتند. از جمله اصحاب سرّ ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین جابر بن یزید جعفی است. از ایشان نقل شده است که: «پنجاه هزار حدیث از امام باقر و صادق علیهماالسلام شنیده ام که اجازه نقل حتی یکی از آنها را هم ندارم.»؛ اجمالا از اینگونه روایات می توان به دست آورد که هر مطلب حقی را برای هر کسی نباید گفت چراکه ظرفیت اشخاص متفاوت است. گاهی مسایل اجتماعی اقتضا می کند که بعضی مطالب گفته نشود. به هر حال احادیثی که این بزرگوار اجازه داشتند نقل کنند در میان سایر روایات برجستگی هایی دارد. اصلا لحن روایاتی که ایشان نقل کرده است با بسیاری از روایات دیگر متفاوت است؛ یعنی نکته های لطیفتر، عمیق تر و پرمغزتری دارد. اگر خدای متعال توفیق دهد در این چند شب روایتی را که در تحف العقول توسط ایشان از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده برای تبرک و تقرب مرور می کنیم.
در تحف العقول در باب روایاتی که از امام باقر صلوات الله علیه نقل شده این روایت آمده است که:«یَا جَابِرُ ... أُوصِیكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛1؛ جابر من تو را به پنج چیز نصیحت می کنم؛ اگر کسی به تو ظلم کرد تو به کسی ظلم نکن، و اگر مردم به تو خیانت کردند تو به کسی خیانت نکن، و اگر سخنی گفتی و مردم تو را تکذیب کردند مواظب باش خشمگین نشوی، و اگر تو را ستایش کردند شاد نشو، و اگر کسی تو را نکوهش کرد بی تاب نشو.»
ابتدا جمله اول را توضیح دهیم و بحث را با این سؤال شروع کنیم که: اصلا مفهوم ظلم یعنی چه و انگیزه انسان برای ظلم کردن چیست؟ از آن جا که بحث ادبی و لغوی ممکن است خسته کننده باشد تنها در حد اشاره به آن می پردازیم.
ظلم به معنای از حد گذشتن است. پیش فرض این معنا این است که انسان در موقعیتی قرار می گیرد که حدی برای آن تعیین شده است. اگر سعی کند از این حد تجاوز کند و رعایت مرز را نکند اینجا واژه ظلم به کار می رود. معمولا در توضیحات عرفی گفته می شود: ظلم یعنی کسی به حق دیگری تجاوز کند. در این جا مفروض این است که انسان در مقابل کسی یا کسانی قرار گیرد که حقی دارند و آن حق باید رعایت شود. اگر انسان آن حق را رعایت نکند و به حق دیگری تعدی کند می گویند ظلم کرده است.
در مقابل ظلم، عدل است. عدل یعنی رعایت کردن حق. پس پیش فرض در این واژه ها این است که انسان باور دارد که در زندگی مخصوصا در حوزه افعال اختیاری، حد و مرزهایی وجود دارد که باید آن ها را رعایت کند. باید سعی کرد حق کسانی که صاحب حق اند ادا شود و یا به حقشان تجاوز نشود. مؤید این توضیح لفظی، آیات زیادی است که مربوط به عدل و ظلم است؛ به عنوان مثال وقتی خداوند در آیه دویست و بیست و نه از سوره بقره برخی حقوق را بیان می کند، بعد از آن می فرماید: «تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا؛ اینها حدود و مرزهای الهی است که خدا تعیین کرده است؛ پس از این مرزها عبور نکنید.»؛ اگر کسی از این مرزها عبور کند ظلم کرده است. حتی خدای متعال برای تفاهم با ما، خود را هم در مقام کسی قرار داده که حقی بر ما دارد و اگر آن حق را رعایت نکنیم به او ظلم کرده ایم. معنای آیه شریف إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ2؛ این است که خدا حق دارد که جز او را نپرستیم. اگر این حق را رعایت نکنیم و معبود دیگری انتخاب کنیم –؛ یکی از معبودها هم هوای نفس است همانطور که قرآن می فرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ3؛ –؛ این انتخاب تجاوز به حق خدا و ظلم است؛ ظلمی بسیار بزرگ. چراکه طرف ما هر چه بزرگتر باشد و حق بزرگ تری داشته باشد با رعایت نکردن حق او ظلم ما بزرگ تر خواهد بود. بنابراین ظلمْ مراتب مختلفی پیدا می کند. آیا عظیم تر از خدا کسی فرض می شود؟ آیا حق کسی بزرگ تر از حق خدا می شود؟ پس ظلم به خدا ظلمی عظیم خواهد بود. این تعبیر از نهایت لطف و کرم الهی است که به زبان ما سخن می گوید و خودش را در مقامی قرار می دهد که حقی دارد و ما باید رعایت کنیم و اگر رعایت نکنیم ظلم کرده ایم.
حال سؤال این است که انسان چرا ظلم می کند و چه انگیزهای برای ظلم کردن دارد؟ انسانی که عاقل است و می فهمد که اساس این عالم بر عدل است و هر کسی حقی دارد و اگر این حقوق رعایت شود زندگی انسان سعادتمندانه خواهد بود و اهداف خلقت تحقق پیدا می کند و اگر این حد و مرزها رعایت نشود هدف خلقت به شایستگی تحقق پیدا نمی کند و ما هم به سعادت خودمان نمی رسیم، با این همه چرا انسان ها ظلم می کنند؟
وقتی ما مقداری به انگیزه های خودمان مراجعه کنیم و مقداری هم درباره افراد جامعه و حوادثی که در جامعه در طول تاریخ اتفاق افتاده و می افتد دقت کنیم به این نتیجه می رسیم که در بسیاری از انسانها عاملی درونی وجود دارد که نمی خواهند به حق خودشان راضی باشند و می خواهند بیش از آنچه که برایشان تعیین شده بهرهمند شوند. برخی اصلا چنین گرایشی دارند که اصلا چه لزومی دارد که ما برای کسانی حقوقی قائل شویم و خودمان را مقید کنیم که این حدود را رعایت کنیم؟! طرح این مسأله وقتی موجب تعجب بیشتری می شود که می بینیم برخی از فلاسفه بزرگ جهان چنین گرایشی دارند. ایشان معتقدند که انسان در این جهان باید سعی کند که هر چه می تواند لذت ببرد و هر چه موجب التذاذش است به دست آورد، حتی اگر به زور از دست دیگران بگیرد. آن ها که نمی توانند از خود دفاع کنند محکوم به فنا هستند و باید از بین بروند و موجود قوی باقی بماند. صاحبان این اندیشه ظلم کردن را حق خودشان می دانند و می گویند ما باید هر چه می توانیم لذت ببریم. از این ها که بگذریم عده دیگری در تعیین حدود و حقوق شک دارند. ایشان فی الجمله قبول دارند که باید برای دیگران هم حقی قائل شد، اما در مقدار حق و حدود آن تشکیک می کنند.
به هر حال انسان گاهی بر اثر جهل و گاه بیتوجهی به نظام عالم و سعادت دنیا و آخرت خویش، به دنبال خواسته های زودگذر خود می رود و موجبات ظلم به دیگران را فراهم می کند. اما گاهی جهل و غفلت در کار نیست، بلکه با توجه و علم، ظلم می کند. دلبستگی های او مانع از آن می شود که برای دیگران هم حقی قائل شود. غالب کسانی که از راههای مختلف سعی می کنند دیگران را استثمار کنند و از آنها بهره کشی کنند کم کم ملکه ای در وجودشان پیدا می شود که می خواهند همه چیز را تحت سیطره خودشان دربیاورند. با این که از اول هم می دانند این کار غلط است و اخلاقا درست نیست، اما کم کم به شرایطی کشیده می شوند که دیگر رعایت اخلاق از یادشان می رود. انسان موجود عجیبی است. گاه با نیت خیر وارد مسیری می شود، اما آرامآرام به جاهایی کشیده می شود که از اول فکرش را نمی کرد. بعد هم باور نمی کند که این قدر خطا کرده باشد و گاه اگر به او بفهمانند که اشتباه کرده نمی تواند رها کند. نمونه بارز چنین انسانی فرعون است که سرانجام کارش در برتریطلبی به آنجا رسید که صراحتا فریاد زد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى.4؛ بله، عدهای از ابتدا برای اینکه بهره و لذت بیشتری از زندگی داشته باشند به حقوق دیگران تجاوز می کنند. این ظلم معروف است و قبح آن از گزارههای بدیهی عقل عملی محسوب می شود. شاید ما در احکام عقل چیزی واضحتر از قبح ظلم و حسن عدل نداشته باشیم. روشن است که این مطلبی نیست که امام باقر سلام الله علیه به عنوان نصیحت ویژه به جابر بفرمایند. هر عاقلی می داند نباید ظلم کند. نصحیت حضرت این نیست که ظلم نکن، بلکه نصحیت ایشان این است که گاهی غیر از آن انگیزههایی که برای ستمگران عادی پیدا می شود شرایطی اجتماعی پیش می آید که انسان انگیزه مضاعف برای ظلم پیدا می کند؛ یعنی غیر از هواهای نفسانی و انگیزه های روانی و شخصی، عامل دیگری ممکن است انسان را وادار به ظلم کند.
عاملی که می تواند انگیزه مضاعف برای ظلم کردن در انسان ایجاد کند، ظلم دیگران است؛ و آن در جایی است که انسان ببیند دیگری ظلم می کند و به انسان زور می گوید و تحمل آن برای انسان بسیار سخت است. در این جا عاملی مضاعف برای ظلم کردن پیدا شده است و این شرایط، عزم جدی تری برای خودداری از ظلم می خواهد. در چند مورد ظلم دیگران می تواند باعث شود که انسان ظلم کند.
یکی از مواردی که ظلم دیگران انگیزه انسان را برای ظلم تقویت می کند جایی است که آشکارا حق انسان را بخورند و به انسان توهین کنند و هیچ بهانه ای هم برای این کار نداشته باشند، به خصوص اگر خیلی صریح بگویند: «ما این ظلم را در حق تو انجام داده ایم؛ تو هم هر کاری از دستت بر می آید انجام بده!»؛ وقتی بی جهت مال کسی را بگیرند، این شخص طبعا آزرده می شود و گاهی این آزردگی به قدری شدید می شود که خواب را از چشمش می گیرد. گاهی این شرایط، توأم با وسوسههای شیطان باعث می شود که انسان به این فکر بیفتد که برای انتقام، به دیگران ظلم کند. ممکن است چنین شخصی در شرایط عادی هیچ وقت به فکر ظلم کردن هم نیافتد، اما در چنین شرایطی تصمیم به ظلم به دیگران بگیرد.
گاهی علنی شدن ظلمی در جامعه و فراگیری آن، انسان را وسوسه می کند که او هم مرتکب آن ظلم شود. وقتی یک کار ناهنجاری در جامعه به صورت علنی انجام می گیرد کمکم قبح آن می ریزد و به افراد زیادی در جامعه سرایت می کند. رشوه یکی از پلیدترین اموال است، اما گاه چنان رواج پیدا می کند که عنوان هدیه و حق و حساب به خود می گیرد و قبحش می ریزد. چنین شرایطی عامل مضاعفی می شود که انسان مرتکب این ظلم شود.
مورد دیگری که ظلم دیگران ممکن است باعث شود ما هم ظلم کنیم در هنگامه قصاص است. ما فیالجمله می دانیم اگر کسی حقی از ما سلب کرد ما می توانیم قصاص کنیم. هم عقلا و هم شرعا این کار جایز است. در قرآن هم به جواز آن تصریح شده است ؛ (وَ لَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ)5؛ با توجه به اینکه قصاص حق است ممکن است شیطان انسان را وسوسه کند و بگوید: «باید کاری کنی که این شخصی که به تو ظلم کرده حسابی ادب شود و راهش این است که بیشتر از حدِ قصاص تنبیه شود!»؛ در این شرایط ممکن است انسان در قصاص دقت نکند و از حد تجاوز کند و مرتکب ظلم شود. قصاص حق است و ظلم نیست، اما تجاوز از حقْ ظلم است. مثلا ما حق نداریم کسی را که به ظلمْ سیلی به گوش ما زده است، در عوض، بدنش را مجروح کنیم و راهی بیمارستانش کنیم. قرآن می فرماید: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ؛6؛ اگر در مقام قصاص برآمدید و خواستید مقابله به مثل کنید دقیقا همانگونه که با شما رفتار شده عمل کنید.»
در این چند مورد به نظر می آید گاهی غیر از انگیزه اولیه انسان برای ظلم –؛ انشاءالله همه مؤمنان این انگیزه را در خودشان سرکوب کردهاند و هیچ وقت به فکر ظلم کردن به دیگران نمی افتند –؛ شرایط خاصی پیش می آید که باعث می شود انگیزه انسان برای ظلم مضاعف شود. اینجاست که غیر از حکم عقل و غیر از دستورات اصلی شرع نیاز است که واعظی بگوید: «مراقب باش! گرچه در شرایط عادی ظلم نمی کنی، اما این شرایط خاصی است و باید مراقب باشی شیطان فریبت ندهد. اگر کسی به تو ظلم کرد، تو به او ظلم نکن! اگر حق قصاص داری، بیش از آنچه حق داری انجام نده! اگر دیدی ظلمی در جامعه شیوع پیدا می کند، مواظب باش تو آلوده نشوی!»؛ در این شرایط است که احتیاج به تذکرْ مضاعف می شود.
مسأله دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که: اصولا آنجایی که انسان حق قصاص دارد و می تواند مقابله به مثل کند آیا بهتر این است که حقش را استیفا کند یا بهتر این است که گذشت کند؟ آیا انتقامی که شرعا جایز است رجحان دارد یا عفو کردن؟ شاید بتوان گفت همه موارد یکسان نیستند؛ گاهی قصاص کردن مطلوبتر است و گاهی عفو کردن. انشاءالله جلسه بعد مقداری درباره این موضوع صحبت می کنیم.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
1؛ . تحف العقول، ص284.؛
2؛ . لقمان، 13.؛
3؛ . جاثیة، 23.؛
4؛ . نازعات، 24.؛
5؛ . بقره، 179؛ .
6؛ . نحل، 126. ؛
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/13 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یَا جَابِرُ أُوصِیكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛ یا فَلَا تَحزن؛1
حدیثی از امام باقر صلواتاللهعلیه را خطاب به جابر بن یزید جعفی که از اصحاب سرّ امام علیهالسلام بود مرور می کردیم. ابتدا امام می فرمایند: «اگر به تو ظلم شد تو به کسی ظلم نکن.»؛ نکتهای که در این نصیحت نهفته این است که گاهی علاوه بر انگیزههای عادی که برای تجاوز به حقوق دیگران در انسانها پیدا می شود شرایطی استثنایی پیش می آید که انگیزه ظلم را تقویت می کند و آن وقتی است که انسان مورد ظلم قرار می گیرد. آن وقت به صورتهای مختلف درصدد برمی آید که به دیگران ظلم کند. حضرت به جابر تذکر می دهند که مراقب باش در چنین مواردی ظلم نکنی.
در جلسه قبل در پایان بحث اشاره کردیم که اصل این؛ مطلب امر صحیحی است که اگر حقی از انسان تضییع شده است آن را استیفا کند. از نظر حقوقی هم صحت این اصل جای تردید ندارد. اما ارزشهایی اخلاقی در کنار این اصل مطرح می شوند که جای تأمل دارند و باید در تشخیص موارد آن دقت کرد.
در اسلام یک سلسله حقوق و در مقابل آن تکالیفی برای اشخاص وضع شده است و هر کس حق دارد حقوق خود را استیفا کند و دیگران هم موظفاند که این حقوق را رعایت کنند و اگر مشاجرهای پیش آمد باید به دادگاه شرعی مراجعه کنند و قاضی موظف است حق مظلوم را استیفا کند و به او بدهد. این قوانین حقوقی برای تنظیم روابط اجتماعی وضع شده تا جلوی ظلمها و تجاوزها تا جایی که امکان دارد گرفته شود و افراد جامعه زندگی نسبتا آرام و مطمئنی داشته باشند تا بتوانند در مسیر تکاملشان قدم بردارند. در کنار این احکام حقوقی یک سلسله مسایل اخلاقی مطرح می شود که اقتضای دیگری دارند. معمولا در کتابهایی که دستنوشت بشر است مسایل حقوقی را در کتابهای حقوق و مسایل اخلاقی را هم در کتابهای اخلاق مطرح می کنند. اما قرآن کریم اینها را با هم ذکر می کند؛ چراکه قرآن کتاب تربیت است و به همه ابعاد وجودی انسان توجه دارد. همانجایی که مسأله حقوقی مطرح می شود یک بعد اخلاقی هم وجود دارد که پرداختن به آن می تواند حتی در تنظیم روابط حقوقی هم موثر باشد. به عنوان نمونه وقتی قرآن احکام طلاق را مطرح می کند لابهلای این احکام حقوقی می فرماید: وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛2؛ خدا از دل شما آگاه است سعی نکنید حق دیگری را تضییع کنید»؛ چراکه اگر صرفا انسان به قانون حقوقی توجه کند بسیاری از ارزشهای اخلاقی از او فوت می شود.
در احکام مالی و عِرضی هم اگر تجاوزی به حق کسی شود حقوقی برای او تعیین شده که می تواند تقاص کند؛ ولی در همین موارد یک سلسله ارزشهای اخلاقی هست که شایسته است انسان متذکر آنها شود. از این رو قرآن در چنین مواردی می فرماید: وَ أَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛3؛ اگر کسی به شما ظلم کرد حق تقاص دارید، ولی اگر گذشت کنید بهتر است و ارزش و ثوابش بیشتر است.
در چنین مواردی است که گاهی اجرای ارزشهای اخلاقی ابهام پیدا می کند. در اینجا این سؤال مطرح می شود که در مواردی که انسان از نظر حقوقی حقی دارد آیا از نظر اخلاقی بهتر این است که گذشت کند و از حقش صرفنظر کند یا نه؟ حقیقت این است که حکم موارد مختلف متفاوت است.
بحث را از این مورد شروع می کنیم که وقتی کسی می خواهد مال انسان را به زور بگیرد وظیفه ما در اینجا چیست؟ بدون شک در ابتدا حق داریم که مقاومت کنیم و نگذاریم مالمان؛ را ببرند. اگر تسلیم؛ شدن؛ نشانه تنبلی و بیعرضگی باشد چنین روحیهای را اسلام نمی پسندد. اسلام می خواهد انسان مسلمان با عرضه و قوی باشد و در مقابل دشمن زود تسلیم نشود. حتی در روایت آمده است که: «من قتل دون مظلمته فهو؛ شهید؛4؛ اگر کسی در مقابل ظلمی که به او می شود مقاومت کند و کشته شود حکم شهید را دارد.»؛ اسلام دوست ندارد که ما ظلمپذیر باشیم. راحتطلبی، تنبلی و بیعرضگی، شأن مؤمن نیست. اما گاهی انسان کارهای مهمتری دارد که اگر بخواهد درگیر این؛ کارها شود و مدتها در راه دادگاه رفت و آمد کند از آن وظایف مهمتر باز می ماند. در چنین جایی اگر انسان از حقش صرفنظر کند بخاطر اینکه می داند دنبال کردن آن خیلی ضرر دارد کاری عقلایی است. اما اگر بتواند فیالمجلس حقش را بگیرد به طوری که مؤونه زیادی نداشته باشد باید این کار را انجام دهد؛ چراکه تنبلی و تنآسایی شرعا در اخلاق اسلامی مطلوب نیست. بعضیها برای توجیه تنبلی خودشان می گویند: «به خدا واگذارش کردیم!»؛ این ارزشی ندارد و صرفا توجیهی برای تنبلی و بیعرضگی است.
گاهی انسان می تواند مالش را از طرف بگیرد ولی می بیند او انسانِ محتاج و گرفتاری است و به این جهت از حقش صرفنظر می کند. در مواردی که انسان از حقش می گذرد در ظاهر یک نوع کار است؛ اما همین یک نوع کار می تواند با نیات و انگیزههای مختلف صورت گیرد. گاهی ممکن است این کار عبادتی بسیار بزرگ باشد. مثلا وقتی انسان می بیند که طرف او واقعا گرفتار و بدبخت است و از روی فقر و بیچارهگی به این روز افتاده است با گذشت خود و کمک به او، هم او را از دزدی و باجگیری نجات می دهد و هم زندگیاش را اصلاح می کند. این عبادت بسیار بزرگی است و یکی از مصادیق این آیه شریف است که می فرماید: من احیاها فکانما احیی الناس جمیعا.5
گاهی من می بینم اگر از حقم بگذرم طرف من متنبه می شود، به خصوص اگر بفهمد که من می توانم حقم را از او بگیرم ولی رعایت حالش را می کنم. اگر این گذشت به قصد متنبه کردن طرف صورت گیرد مصداق آن آیه شریف می شود که می فرماید: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السیئة؛6؛ یا آن آیه شریف که می فرماید:؛ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛7؛ چنین بخششهایی در سیره ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین؛ فراوان یافت می شود. این یک نوع کار تربیتی است و از روی تنبلی و بیعرضگی نیست. باز این عبادت بزرگی محسوب می شود.
اما گاهی اگر انسان گذشت کند باعث تجری طرف می شود و بار دیگر با جسارت و جرأت بیشتری اقدام می کند و تدریجا او به جنایتهای بزرگ کشیده می شود؛ در اینجا عفو و اغماض مطلوب نیست. اینجا باید با او برخورد کرد و اگر لازم باشد باید او را به دادگاه کشاند و تسلیم حکم محکمه کرد تا هم خودش متنبه شود و هم دیگران ببینند که سرانجام رفتارهای ناهنجار چیست.
پس این طور نیست که عفو و اغماض همیشه مطلوب باشد، بلکه در صورتی مطلوب است که اولا: مربوط به حق خود شخص باشد و حق دیگری نباشد؛ مثلا رئیس بانک حق ندارد کارمندی را که اختلاس کرده ببخشد. ثانیاً: عفو کردن موجب تجری و گسترش گناه نشود. از این روست که در روایات زیادی آمده است که: برکت اجرای یک حد از حدود الهی از اینکه چهل شبانهروز باران بر جمع مردمی ببارد بیشتر است. اگر چنین مصالحی در اجرای حدود نبود اصلا خداوند قوانین جزایی را وضع نمی کرد. اجرای قوانین جزایی هم مشروط به وجود مدعی خاص نیست؛ بلکه مدعیالعموم مدعی است که چرا ناامنی ایجاد کردی یا چرا حدود الهی را شکستی؟
به طور کلی باید انسان محاسبه کند که آیا منفعت عفو برای خود خاطی و برای مسلمانان دیگر بیشتر است یا منفعت مجازات. البته چنین محاسبهای همیشه دقیق نیست و کار هر کسی هم نیست. اما به هر حال این محاسبه باید صورت گیرد.
امام باقر علیهالسلام در ادامه نصایح خویش به جابر می فرمایند: وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ؛؛ اگر دیگران در حق تو خیانتی مرتکب شدند تو درباره آنها خیانت نکن.»؛ البته خیانت یکی از مصادیق ظلم است؛ اما ذکر آن به طور خاص، به خاطر اهتمامی است که به بعضی از مصادیق ظلم است که گاهی ذهن متوجه آنها نمی شود.
خیانت در اصل به مواردی گفته می شود که نسبت به امانتی خیانت شود. قرآن می فرماید: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا.8؛ اما در مقابل این دستور الهی کسانی در امانت خیانت می کنند؛ یعنی به جای اینکه امانت را به صاحبش رد کنند، یا انکار می کنند یا از آن کم می کنند یا در نگهداری آن کوتاهی می کنند. این خیانت است. موارد شایع خیانت درباره امانتهاست. بنابراین معنای روایت این خواهد بود که: اگر کسانی به تو خیانت کردند یعنی اگر مالی را نزد کسی امانت گذاشتی و آنها امانت را به تو رد نکردند یا آن را تضییع کردند تو در حق دیگران این طور رفتار نکن.
گاهی مفهوم خیانت نسبت به هر تعهدی توسعه داده می شود. گاهی دو فرد یا دو گروه تعهداتی نسبت به همدیگر دارند و یک طرف نسبت به تعهدی که دارد عمل نمی کند و به این عهد خیانت می کند. این اصطلاحاً خیانت در امانت نیست، بلکه خیانت در تعهدی است که داده است.
این دو مفهوم (امانتداری و وفای به عهد) از عامترین ارزشهایی است که قوامبخش زندگی اجتماعی هستند. اگر عدهای هیچ دین و مذهبی نداشته باشند، به هیچ مکتب اخلاقی هم پایبند نباشند و تابع هیچ حکیم یا شخص بزرگی هم نباشند اما بخواهند زندگی اجتماعی داشته باشند باید این دو چیز را رعایت کنند. کسانی که با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله صلح حدیبیه را امضا کردند بتپرست بودند، ولی معنای اینکه حاضر شدند قراردادی امضا کنند این است که ما پایبند به این قراردادیم. قرآن می فرماید: «فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِیمُواْ لَهُمْ؛9؛ هنگامی که با عدهای عهد و پیمان بستید مادامی که آنها عهد و پیمان را نشکستهاند شما عهدتان را نشکنید.»؛ اگر آنها عهد و پیمان را شکستند شما هم حق دارید به آن پایبند نباشید؛ اما اگر آنها عهد و پیمان را رعایت می کنند شما اولی به رعایت هستید.
دومین ارزش قوام دهنده به زندگی اجتماعی، امانتداری است. حضرت سجاد صلواتاللهعلیه فرمودند: «اگر قاتل پدرم شمشیری را که با آن پدرم را به شهادت رساند نزد من امانت می گذاشت آن را به او رد می کردم.»10؛ البته ممکن است شخص از ابتدا امانت را نپذیرد، اما اگر قبول کرد باید با تمام قوا از آن حفاظت کند و آن را به صاحبش برگرداند. اینها عامترین اصول اخلاقی در زندگی اجتماعی انسان؛ است. خیانت در یک چنین مواردی مصداق پیدا می کند و معنای آن زیر پا گذاشتن این عامترین و محکمترین اصول اخلاقی است که همه انسانهای عاقل به آن پایبند هستند.
گفتیم خیانت مربوط به قراردادی طرفینی است و وقتی یک طرف این قرارداد را رعایت نکرد در این صورت، طرف دیگر هم حق دارد که مقابله به مثل کند. حال سؤال اینجاست که آیا نصحیت امام باقر علیهالسلام که فرمودند: وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ،؛ منظور ایشان چنین مواردی است؟ به احتمال قوی حضرت چنین مواردی را نمی خواهند بفرمایند؛ چون وقتی یک طرف قرارداد را نقض کرد، دیگر قراردادی به عهده طرف دیگر نیست تا پایبند نبودنِ وی، خیانت محسوب شود. بلکه منظور همان نکتهای است که درباره نصیحت اول گفتیم (إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ)؛ که وقتی به انسان ظلم می شود انگیزه پیدا می کند که مقابل به مثلِ مضاعفی نسبت به طرف خود انجام دهد. در این صورت ظلم کرده است. این نصیحت هشدار برای چنین مواردی است که انسان انگیزه برای ظلم پیدا می کند. در هنگامی که به انسان خیانت می شود هم معمولا انسان انگیزه پیدا می کند که پای از حق فراتر نهد. وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ،؛ نیز هشداری است برای اینکه در چنین جایی از حق تجاوز نکنی. اما آن قراردادی که به واسطه خیانت طرفِ مقابل لغو شده است الزامی به پایبندی به آن نیست. البته ممکن است انسان به خاطر یک نکته اخلاقی و تربیتی حتی در اینجا هم عهدش را رعایت کند تا به طرف مقابل درسی بدهد و او را متنبه کند، مانند آنچه توضیحش در مسأله عفو گذشت. اگر چنین نکاتی در میان باشد اینها مواردی استثنایی خواهند بود که با عناوین دیگری مطلوبیت پیدا می کند.
دو نصیحت اول بیشتر به مسائل عملی و رفتاری مربوط می شود. ولی گاهی موارد دیگری پیش می آید که باعث عصبانیت انسان میشود و زمینه گناه را فراهم می کند. یکی از این موارد می تواند این باشد که انسان برای خدمت، اصلاح یا ارشادِ کسی مطلبی را به او می گوید و قصدش هم جز خیر نیست و می خواهد مصالح او تأمین شود اما او در جواب نسبت کذب به این شخصِ خیرخواه می دهد و می گوید: «تو دروغ می گویی و غرض سوئی داری!»؛ بالاترین نمونه؛ چنین رفتاری، رفتار کفار با پیامبران الهی است. سخنان پیامبران صلواتاللهعلیهماجمعین صادقانهترین، مفیدترین و موثرترین کاری است که انسانی برای انسان دیگر می تواند انجام دهد که باعث نجات ابدی او شود. اما قرآن کریم تصریح می فرماید که: هر پیامبری فرستادیم مردم او را تکذیب کردند؛ نه تنها تکذیب، حتی استهزاء کردند. در چنین مواردی انسانهای معمولی بسیار ناراحت می شوند و به آنها برمی خورد و چه بسا به مشاجرات و رفتارهای ناهنجار دیگر هم بیانجامد. اینجاست که جا دارد مثل امام باقر علیهالسلام به جابر نصحیت کند که: «إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ؛ اگر تو را تکذیب کردند عصبانی نشو و غضب نکن!»؛ در چنین مواردی که قصدی جز خیرخواهی نیست ولی قدر آن دانسته نمی شود، کسانی که قدم در راه پیامبران الهی می گذارند باید آمادگی داشته باشند که وقتی با تکذیب مخالفان روبهرو می شوند خودشان را کنترل کنند و عصبانی نشوند. اگر انسان از پیش، خود را برای چنین رفتاری آماده نکرده باشد از کوره در می رود. اما اگر از قبل به خودش تلقین کرده باشد خیلی به او سخت نمی گذرد. اگر ما خودمان را برای مواجهه با سختیهای زندگی آماده کرده باشیم خیلی به ما سخت نمی گذرد. اگر کسی که می خواهد در حق دیگران خیرخواهی کند به خود تلقین کند که: «اگر من را تکذیب کردند باید بیتفاوت باشم. من وظیفهای داشتم و آن را انجام دادم؛ او هم وظیفهای دارد که یا به آن عمل می کند یا نمی کند و مسئولیت آن با خودش است و به من ربطی ندارد»؛ در این صورت با رفتار بد دیگران عصبانی نمی شود. این نصحیت سومی است که حضرت به جابر فرمودند.
وفقّنا الله و ایاکم للعمل بها انشاءالله
1؛ . تحف العقول، ص 284.
2؛ . مائده، 8.
3؛ . بقره، 237.
4؛ . تفصیل وسائل الشیعه، ج15 ص121.
5؛ . مائده، 32.
6؛ . مومنون، 96.
7؛ . فصلت، 34.
8؛ . نساء، 58.
9؛ . توبه، 7.
10؛ . امالی شیخ صدوق، ص 246.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/14 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته قسمتی از حدیثی از امام باقر علیهالسلام به نقل از جابر بن یزید جعفی را تلاوت کردیم و توضیحات مختصری درباره آن عرض کردیم.؛ به این فراز رسیدیم که حضرت می فرمایند: «وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ؛ فَلَا تَحزن؛؛ اگر کسی تو را؛ ستایش کرد خیلی شاد نشو و اگر کسی تو را نکوهش کرد خیلی نگران نشو!»
انسان طبعا دوست دارد که در میان مردم خوشنام باشد و او را با ویژگیهای برتر انسانی بشناسند و دیگران هم به همین صورت از او یاد کنند، و برعکس، از اینکه او را پیش رو یا پشتسرش مذمت کنند، بدش می آید. آیا انسان باید اینگونه باشد که از تعریفکردن دیگران خوشنود شود و از مذمت دیگران ناراحت؟ آیا انسان باید به کارهایی بپردازد که موجب می شود مردم از او تعریف کنند و از کارهایی که موجب نکوهش او می شود خودداری کند؟ یا بهتر این است که انسان خوبیهایش را پنهان کند و عیوبش را آشکار کند؟
معمولا انسانها مایلاند که مردم آنها را دوست داشته باشند و اگر زشتی و عیبی دارند کسی متوجه آن نشود. از طرف دیگر در روایاتی آمده است که انسان نباید خودنمایی کند و کار خوبش را برای مردم آشکار کند؛ چراکه در معرض ریا قرار می گیرد و اگر خواستند از شما تعریف کنند نباید به آنها مجالِ این کار را بدهید. در روایت معروفی آمده است که: «احْثُوا التراب فی وجوه المدّاحین؛1؛ خاک به صورت کسانی بپاشید که خیلی شما را مدح می کنند.»؛ یعنی اجازه ندهید این افراد مجال تعریف کردن پیدا کنند.
در ابتدا ممکن است جمع بین این نکات مشکل به نظر آید. از یک طرف انسان باید خوبیهایش را پنهان کند و عیبهایش را آشکار، و از طرف دیگر خدا راضی نیست که اسرار بندهاش فاش شود. چگونه می توان بین این دو جمع کرد؟
صرف نظر از ادله تعبدی، می توان با یک نگاه عقلی هم به مسأله نگاه کرد. قوام زندگی اجتماعی ما انسانها به ارتباطات اجتماعی است. اگر ارتباط با دیگران نباشد، نه زندگی مادی انسان دوام پیدا می کند و نه پیشرفتهای معنوی نصیب او می شود. هر کس اندکی تأمل کند می فهمد که ما انسانها نمی توانیم نیازهای شخصیمان را به تنهایی رفع کنیم و باید به کمک دیگران زندگی کنیم. یکی از نعمتهای بزرگی که خدای متعال به ما انسانها می دهد این است که عیبهای ما را می پوشاند؛ چراکه اگر عیبها آشکار شود و همه از کاستیها، عیوب و زشتکاریهای همدیگر مطلع شوند هیچکس به هیچکس محبت نمی ورزد. در روایت آمده است که: «لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم؛2؛ اگر پرده از روی کار شما برداشته شود کسی حاضر نمی شود جنازه شما را دفن کند.»؛ پس این نعمتی الهی است که عیوب ما را مخفی می دارد، حتی شرعا اجازه نمی دهد ما عیوبمان را به دیگران بگوییم.
بعضی از کسانی که به فرقههای متصوفه منسوب هستند برای اینکه مبتلا به ریا نشوند سعی می کنند گناهان خود را افشا کنند و رفتارهایی انجام دهند که دیگران به آنها سوءظن پیدا کنند و این را وسیلهای برای کشتن نفس و سرکوب کردن هواهای نفسانی می دانند. به این گروه مَلامَتیه می گویند. اما این کار نوعی کفران نعمت الهی است. خدا دوست ندارد اسرار و عیوب بندهاش پیش دیگران فاش شود و مردم نسبت به هم بدبین شوند. چراکه در این صورت مصالح جامعه از بین می رود. این روشی مندرآوردی است که بعضی از متصوفه ابداع کردهاند و گمان می کنند که کار خوبی می کنند. در حالیکه اصل، مستور ماندن عیوب است و این نعمت خدای متعال است که باعث می شود انسانها بتوانند از نعمتهای اجتماعی بهتر استفاده کنند.
ما همه کمابیش از این نعمت بهرهمندیم و باید شکر آن را به جا آوریم. وقتی کسی در میان جامعه آبرویی دارد، مردم به او احترام می گذارند و به او خوشبین هستند و این باعث می شود که بتواند در ظرف زندگی اجتماعی از همکاری دیگران بهرهمند شود. این هم نعمت خدای متعال است و هم شکر می طلبد.
اما مشکل اینجاست که گاه این مسأله حالت افراطی پیدا می کند و خودش برای انسان مطلوب بالذات می شود. در این حالت انسان دوست دارد با اینکه انسان خوبی نیست مردم او را خوب بدانند و کارهای خوبی را به او نسبت دهند که او انجام نداده است. این حالت افراطی خوددوستی و آبرودوستی است و صفت مذمومی است و این حالت همان چیزی است که در این روایت امام باقر علیهالسلام به آن اشاره شده است. قرآن در مذمت منافقان و افراد ضعیفالایمان می فرماید: «وَّ یُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ؛3؛ اینان دوست دارند مردم آنها را به کاری که انجام ندادهاند ستایش کنند.»؛ برخی از افراد که در مواقع انتخابات نامزد می شوند خیلی دوست دارند از آنها تعریفهایی بشود تا مردم به آنها رأی دهند، با اینکه چنین تعریفهایی واقعیت ندارد، بلکه شاید ضدش واقعیت داشته باشد. این صفتِ بسیار بدی است که انسان از تعریفهای بیجای دیگران خوشحال شود.
با توجه به نکته اول (نعمت ستارالعیوب بودن خداوند) اگر انسان توجه کند که خدا این نعمت را به او داده است و به خاطر نعمت خداوند شاد باشد و در مقام شکر نعمت خدا برآید، این صفت ممدوح است. اما اگر در دل بخواهد که مردم او را دوست بدارند و توجهی هم به تفضل الهی نداشته باشد و محبوب بودن نزد مردم برای او اصالت داشته باشد، این صفت در بینش الهی و توحیدی مذموم است.
البته در نظامهای اخلاقی غیر الهی این حالت مذموم نیست. آنها وقتی می خواهند خوب و بد را تعریف کنند می گویند کار خوب کاری است که عقلا آن را ستایش کنند و کار بد، کاری است که عقلا آن را مذمت کنند. این مبنا ناخودآگاه به انسان القا می کند که به سخن دیگران توجه داشته باش! کاری انجام بده که مردم تو را ستایش کنند و کاری نکن که مردم تو را نکوهش کنند.
در برخی نظامهای اخلاقی بشری، ملاک خوب و بد بودن، قضاوت مردم است و البته اسم آن را قضاوت عقلا می گذارند. گذشته از اشکالهای فنی این مبنا که منظور از عقل و عقلا چیست و تعریفات دوری که از این قول لازم می آید، نتیجه تربیتی این مبنا این است که انسان را به گونهای بار می آورد که توجهاش تنها به حرف مردم است. از دیگر لوازم این مبنا این است که در مکاتب مادیگرا و فردگرا می گویند: «مردم یک چیز را همیشه خوب نمی دانند، بلکه رأیشان عوض می شود. در یک زمان چیزی را خوب می دانند و در زمانی دیگر آن را بد می دانند. پس معلوم می شود خوب و بد ملاکی اصیل ندارد و قراردادی است. در هر زمان هر چه را که اکثریت مردم دوست داشته باشند آن خوب است!»؛ با این سخن به کلی مبانی اخلاق بر باد می رود و دیگر چیزی به طور مطلق خوب نیست. این یک بدآموزی و تسامحی است که در تعریف حسن و قبح و زشت و زیبای اخلاقی وجود داشته است؛ یعنی تعریفی حقیقی نیست. ولی این مسامحه کمکم کار را به جایی می رساند که اساس اخلاق نابود می شود.
در مکاتب الهی و دیدگاه توحیدی آنچه که مذمت دارد این است که انسان در مقابل خدا احساس استقلال کند. هر راهی که انسان را به این نقطه سوق دهد راه خطرناکی است. بر این اساس در مکاتب الهی، همه خوبیها و همه کمالات به خدا نسبت داده می شود و ملاک خوبیهای انسان، همه به بندگی خدا برمی گردد. بنابراین شخص مؤمن و موحّد هیچگاه برای خود در مقابل خدا اصالت قائل نمی شود. مؤمن می گوید: «مردم باید خدا را بپرستند و او را دوست داشته باشند.»؛ اگر دوستی خود را هم بخواهد در پرتوی دوستی خداست؛ یعنی می داند اگر مردم او را دوست می دارند به خاطر این است که در او شعاعی از صفات خوب خدا را می بینند. اما برای غیر مؤمن، نفس و خودْ ملاک است. او می خواهد مردم او را دوست داشته باشند؛ اما اینکه خدا را دوست بدارند یا نه، برای او مهم نیست. از منظر اخلاق توحیدی، مؤمن دوست دارد محبوب دیگران شود تا وسیلهای شود برای تقرب مردم به خدا؛ چراکه فطرت انسان خوبیها را دوست دارد. این نگاه یک فضلیت است. وقتی مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند در مجلسی، حضار مجلس خیلی اظهار علاقه به ایشان کردند. بعضی از شوق گریه می کردند. ایشان وقتی برای صحبت آماده شدند بعد از بسم الله الرحمن الرحیم فرمودند: «خدا را شکر می کنم که به من فهمانده است که این دوستی مردم برای خود من نیست؛ بلکه این علاقهای است که به دین دارند.»؛ بله، انسانهایی هم هستند که از علاقه مردم خوشحال می شود چون این علاقه باعث ترویج دین خدا می شود. اگر کسی چنین انسانهایی را با چنین صفاتی درک نکرد نباید بگوید: «این حرفها دروغ است. اسلام می خواهد انسانهایی تربیت کند که تعریف یا عدم تعریف دیگران برایشان مساوی باشد.»
چگونه با آفت خوددوستی مبارزه کنیم و از تعریف دیگران خیلی خوشحال نشویم؟ تعریفهایی که مردم می کنند چند دسته است؛ یک دسته تعریفهایی است که در واقع هیچ ربطی به ما ندارد و اگر کسی از این تعریفها خوشحال شود نوعی خوشحالی کاذب است. مثلا می گویند: «آقا اهل فلان شهر هستند که علمای زیادی دارد!»؛ یا می گویند: «پدر بزرگ ایشان از علمای بزرگ بودند.»؛ اینگونه تعریفها چه ربطی به این آقا دارد؟! این تعریف چه مدحی برای او محسوب می شود؟! مبارزه با این وسوسه خیلی مشکل نیست و با اندکی تأمل برای انسان روشن میشود که این تعریفها ربطی به او ندارد.
دسته دیگر، تعریف از انسان به سبب مزایای خدادادی است؛ مثلا از کسی به سبب داشتن اندام خوب یا استعداد خوب تعریف می کنند. اینجا کمی جا دارد که انسان خوشحال شود. اما در برابر این تحسینها، اولا انسان باید به این نکته بیاندیشد که این اندام یا استعداد را من به خودم ندادهام، بلکه نعمتی است که خدای متعال به من تفضل کرده است و من در برابر آن وظیفهای دارم و آن اینکه باید از این نعمت درست استفاده کنم. ثانیا به این نکته توجه کند که مگر هر کسی این استعداد یا این جمال را داشت حتما پیش خدا خیلی عزیز می شود؟! چه بسا کسانی که خیلی کم استعدادتر بودند و عاقبت به خیر شدند و چه بسا انسانهای پراستعدادی بودند که وسیله گمراهی گروهی شدند. به سبب این فضیلتها هم خیلی جا ندارد که انسان به خود ببالد.
آن موردی که مبارزه با آن مشکلتر است تمجیدهای دیگران ازکارهای اختیاری خوبی است که انسان انجام داده و کمالاتی که به سبب آنها به دست آورده است؛ مثلا تحصیل علم کرده، عبادت کرده، خدمتی به خلق کرده، یا باعث نجات امتی شده، یا صفات اخلاقی خوبی دارد که باعث انجام کارهای خوب می شود، مثلا سخاوتمند است یا انسانِ با گذشتی است. انسان درک می کند که این کمالات از آنِ خود اوست. در چنین مواردی است که انسان از تعریفهای دیگران خیلی شاد می شود و شیطان انسان را وسوسه می کند. در قسمتهای قبل، شیطان فعالیت زیادی نمی کند. اینجا مبارزه با شیطان کمی مشکلتر است؛ چون هم واقعا با اختیار خودمان این کارها را انجام دادهایم و هم نتایج آن را واقعا کسب کردهایم. در اینجا انسان برای نجات از شرّ وسوسههای شیطان، باید به چهار نکته بیاندیشد؛ اولا باید بدانیم که همه کارهای خوبی که انجام دادهایم به برکت توفیقات الهی بوده و مقدماتش را خدا فراهم کرده است. اگر انسان دقت کند می فهمد که در بسیاری از کارها شاید نقش اراده ما از یک درصد هم کمتر باشد. چه قدر خداوند اسباب و وسایل از جاهای دیگر فراهم کرده است تا من بتوانم این اراده را داشته باشم! ثانیا باید به این نکته توجه داشته باشم که این نعمتی که خدا به من داده، تا این لحظه به من داده است و معلوم نیست یک ساعت دیگر وجود داشته باشد. علمی که انسان دارد معلوم نیست یک لحظه دیگر باقی باشد. قرآن می فرماید: «وَ مِنكُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا؛4؛ بعضى آنقدر عمر مىكنند كه به بدترین مرحله زندگى و پیرى مىرسند؛ آنچنان كه بعد از علم و آگاهى، چیزى نمىدانند.»؛ آنهایی که در سن پیری مبتلا به آلزایمر می شوند حتی بچههای خود را هم دیگر نمی شناسند. اگر نعمتی داریم به اراده خداوند باقی مانده است و اگر از اکنون اراده نکند باقی نمیماند. نکته سوم اینکه باید نگران باشیم که عاقبت ما چه خواهد شد؟ افراد بسیاری بودند که سالهای زیادی با خوشنامی زندگی کردند و خدمات مهمی انجام دادند، اما سرانجام با کفر از دنیا رفتند! از این رو انسان نمی تواند به هیچ کمالی ببالد و اطمینان پیدا کند. و نکته چهارم اینکه باید توجه داشته باشیم که خوشحالی از چاپلوسیهای دیگران انسان را در دام ریاکاری می اندازد و زمینه را برای سقوط او فراهم می کند. لذا امام باقر صلواتاللهعلیه به جابر فرمودند: «جابر! اگر مورد ستایش قرار گرفتی خیلی شاد و سرمست نشو!»
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
1؛ . نهجالفصاحه؛ 170.
2؛ . بحارالانوار، ج74 ص 385.
3؛ . آل عمران، 188.
4؛ . حج، 5.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/15 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در شبهای گذشته روایتی از امام باقر علیهالسلام را از تحفالعقول نقل کردیم که به جابر فرمودند: «من تو را به پنج چیز سفارش می کنم؛ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ؛»1؛ این چهار جمله را در شبهای گذشته تا حدی که خدای متعال توفیق داد توضیح دادیم. اما نصحیت پنجم حضرت این است که می فرمایند: وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ. این جمله پنجم را خود حضرت مقداری توضیح می دهند. می فرمایند: وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ وَ فَكِّرْ فِیمَا قِیلَ فِیكَ فَإِنْ عَرَفْتَ مِنْ نَفْسِكَ مَا قِیلَ فِیكَ فَسُقُوطُكَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ غَضَبِكَ مِنَ الْحَقِّ أَعْظَمُ عَلَیْكَ مُصِیبَةً مِمَّا خِفْتَ مِنْ سُقُوطِكَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ وَ إِنْ كُنْتَ عَلَى خِلَافِ مَا قِیلَ فِیكَ فَثَوَابٌ اكْتَسَبْتَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتْعَبَ بَدَنُكَ؛ اگر کسی درباره تو بدگویی کرد بیتابی نکن! بنشین فکر کن که آیا این حرفها واقعیت دارد یا دروغ است. اگر دیدی واقعیت دارد نباید ناراحت شوی. اگر ناراحت شوی در واقع از مطلب حقی ناراحت شدهای و این ناراحتی، تو را از نظر خدا می اندازد. انسانی که از حق ناراحت می شود پیش خدا ارزشی ندارد. اما اگر آنچه درباره تو گفتند واقعیت ندارد بدان که در مقابل آن مذمت، ثوابی رایگان در نامه عمل تو می نویسند. پس باز هم جای ناراحتی ندارد.
هنگامی که حضرت چهار نصحیت قبلی را ذکر فرمودند چیزی بر آن نصایح اضافه نفرمودند. اما وقتی می فرمایند: وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ، توضیحاتی را اضافه می کنند. فرق این جمله با آن چهار عبارت قبلی در چیست و چرا در آن جملات قبل، به گفتن نصایح اکتفا کردند؟
به نظر می رسد که درباره ستایش، انسان انتظار ندارد که همه از او تعریف کنند و این را حقی برای خودش نمی داند که دیگران از او تعریف کنند. اما درباره مذمت، انسان توقع ندارد کسی از او بد بگوید. اصل مدح کردن عیبی ندارد، به خصوص اگر برای معرفی حق و اعانت بر راه صحیح باشد. مدح و تعریف از کسی هنگامی مذموم است که جنبه چاپلوسی داشته و تعریفهایی دروغین باشد. اما درباره مذمت، انسان برای خود حق قایل است که دیگران از او بدگویی نکنند و به محض شنیدن مذمت به طور طبیعی ناراحت می شود. لذا توهین، استهزا، عیبجویی، غیبت و تهمت حرام است. این ناراحتی به خاطر این است که انسان می بیند حقی از خودش تضییع شده است؛ همانطور که درباره سایر حقوق، وقتی از انسان حقی را غصب کنند به طور طبیعی انسان ناراحت می شود، وقتی از او بدگویی کنند هم ناراحت می شود، به خصوص اگر در حضور دیگران باشد. بنابراین نصیحت پنجم نیاز به تاکید بیشتری دارد که در اینجا حواست را جمع کن، مبادا غضب کنی و برآشفته شوی! لذا حضرت راه کنترل غضب در چنین موقعیتی را برای جابر توضیح دادهاند. می فرمایند: «وقتی کسی تو را مذمت کرد فکر کن! ببین آیا آنچه می گوید واقعیت دارد و تو آنگونه هستی؟»
انسان طبیعتا دارای حبّ ذات است و هیچگاه نمی خواهد خود را ناقص، معیوب و گناهکار ببیند. حتی وقتی مرتکب گناه علنی می شود در دلِ خود، توجیهی برای آن می سازد و می خواهد خود را قانع کند که من حق داشتم این کار را انجام دهم، یا وقتی چیزی را نمی داند سعی می کند طوری جواب دهد که طرف مقابل به جهل او پی نبرد. صراحتا نمی گوید نمی دانم! این رفتار، نشانه این است که انسان طبعا خود را خیلی دوست دارد و نمی خواهد عیب خود را ببیند. از این رو وقتی کسی عیبی به او نسبت می دهد در ابتدا فورا به ذهنش می آید که او دروغ می گوید و من این عیب را ندارم. بسیاری از اوقات انسان عیبهایی دارد ولی خودش توجه ندارد. از حیلههای نفس این است که عیبهای خود را حتی از خودش می پوشاند. نفس انسان موجود فوقالعاده عجیبی است. گاهی امر را بر خود انسان هم مشتبه می کند و خود را برای خودش طوری جلوه می دهد که باور نمی کند که انسان بدی باشد. از این رو امام باقر علیهالسلام می فرمایند: «فكر فی ما قیل فیك؛ بنشین درباره آنچه درباره تو گفته شده است فکر کن!»؛ یعنی برای خودت هم خیلی روشن نیست که آیا این عیب را داری یا نه، و ممکن است بدون فکر باور نکنی که این عیب را داری. بسیاری از صفات رذیله همچون حسد، تکبر و خودخواهی گرچه مرتبه ضعیف آن، در بسیاری از مردم هست اما خودشان باور نمی کنند.
حضرت در ادامه می فرمایند: اگر به این نتیجه رسیدی که واقعا چنین عیبی داری، ولی آن را پنهان می کردی و دوست نداشتی گفته شود، پس در واقع کاری که او کرده صرفنظر از اینکه مرتکب گناهی شده و مجازات آن را هم خواهد دید، این است که برای تو حقیقتی را بیان کرده است. آیا از اینکه تو به واقعیتی توجه پیدا کنی باید ناراحت شوی و غضب کنی؟! اگر چنین کردی، این کار تو از آن کار بدتر است. اگر انسان بفهمد عیبی دارد و نخواهد قبول کند، این انکار عمدی است و این انکار بیشتر باعث می شود که از چشم خدا بیافتد، و خداوند نظر لطف و مرحمت به او نخواهد کرد. چرا از مذمت شدن می ترسی؟ آیا می ترسی مردم نسبت به تو بدبین شوند و از چشم مردم بیافتی و آبرویت بریزد؟ آیا می ترسی این بدگویی مانع کارهای خیرت شود و دیگر نتوانی آن خدماتی که از عهدهات برمی آید انجام دهی؟ آیا می ترسی از خدمت مردم محروم شوی و دیگر به تو کمک نکنند؟ اما آیا از چشم مردم بیافتی بدتر است یا از چشم خدا؟ مردم در مقابل خدا چه هستند که انسان روی آنها حسابی باز کند؟ آنچه مهم است این است که انسان از چشم خدا نیافتد. اگر اینجا غضب کردی از چشم خدا می افتی و به بدتر از چیزی که می ترسیدی مبتلا می شوی.
اما اگر دیدی این بدگوییها واقعیت ندارد، خواه کسی که بدگویی کرده اشتباه فهمیده یا عمدا دروغ گفته است، هر کدام که باشد ثوابی در نامه عمل تو نوشته می شود. این هم ناراحتی ندارد. وقتی می بینی درباره تو مذمتی می کنند که در تو نیست باید خوشحال هم باشی که ثوابی به دست آوردهای بدون اینکه کاری انجام بدهی؛ بلکه جای شکر هم دارد.
حضرت در ادامه نصایح خویش سطح سخن را بالاتر می برند و می فرمایند:؛ وَ اعْلَمْ یا جابر انّك لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِك. جابر از اصحاب خاص حضرت بود و خیلی دوست می داشت که از اولیای اهلبیت علیهمالسلام و دارای مقام عالی ولایت باشد. حضرت می فرمایند: این مقامی که تو می خواهی و دوست داری به آن برسی، به آسانی حاصل نمی شود؛ بلکه شرایطی دارد و باید خودت را برای آن آماده کنی. بدان که ولایت ما را نخواهی داشت مگر اینکه این منش را پیدا کنی که اگر همه اهل شهر تو که در میان آنها زندگی کردهای و بزرگ شدهای و تو را می شناسند جمع شوند و به تو بدگویی کنند و علیه تو شعار دهند، حتی محزون هم نشوی. و در مقابل، اگر روزی در همین شهر تمام مردم جمع شدند و شعار زنده باد جابر! سردادند و همه شهادت دادند که تو مرد بسیار شایستهای هستی، این جریان موجب شادی تو نشود؛ یعنی، چه همه مردم اهل شهر به تو فحش دهند و چه همه از تو تعریف کنند برای تو باید یکسان باشد؛ نه از آن محزون شوی و نه از این مسرور.
پس وظیفه چیست؟ حضرت می فرمایند: وَ لَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى مَا فِی كِتَابِ اللَّهِ؛ فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّكَ مَا قِیلَ فِیكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِك؛؛ خودت را با قرآن بسنج! ببین آیا تو آنگونه که قرآن می خواهد هستی یا نه؟ به توهین یا تمجید مردم توجه نکن! اگر آنگونه که قرآن می خواهد هستی، خدا را شکر کن! و اگر آنگونه که قرآن می خواهد نیستی، دراین صورت در صدد اصلاح خودت برآی و عیبهایت را برطرف کن! اگر می خواهی اهل ولایت ما باشی باید اینگونه باشی.
امام باقر صلواتاللهعلیه در نقلی دیگر در این زمینه می فرمایند: اگر کسی گمان می کند با اظهار محبت به امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه اهل ولایت ما می شود، از او سؤال می کنیم که آیا مقام علی علیهالسلام پیش خدا بالاتر است یا مقام حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله؟ روشن است که مقام پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بالاتر از مقام امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است (فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله فَرَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله خَیْرٌ مِنْ عَلِی علیهالسلام)2؛ و دیگران هم می گویند: ما محمد صلیاللهعلیهوآله را دوست داریم؛ پس باید آنها بر شما مقدم باشند. چراکه آنها کسی را دوست دارند که مقامش از علی علیهالسلام بالاتر است. اگر کسی می خواهد اهل ولایت باشد باید تابع امام باشد. باید محبت امام در دلتان باشد و آثار این محبت در رفتارتان ظاهر شود. پس با صرف گفتن کاری انجام نمی گیرد.
پس چه باید کرد؟ حضرت می فرمایند: من کان لله مطیعا فهو لنا ولیّ و من کان لله عاصیا فهو لنا عدوّ؛؛ کسانی که از خدا نافرمانی می کنند اینها با ما دشمنی می کنند و دوست ما نیستند. اگر دوست ما هستند باید رفتاری مانند رفتار ما داشته باشند و از ما تبعیت کنند. البته ولایت مراتب دارد و این مرتبه از ولایت که حضرت می فرمایند: «باید رفتارتان مو به مو مثل رفتار ما باشد»؛ مرتبه عالی ولایت است و این مرتبهای بود که مثل جابر تلاش می کرد به آن برسد. به آن کسی که امام 50 هزار حدیث به او تعلیم داده بود که حق نقل هیچ کدام را نداشت، گفته می شود: اگر می خواهی به ولایت ما برسی باید قرآن ملاک عمل تو باشد، نه حرف مردم.
پروردگارا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم می دهیم که به همه ما حقیقت ولایت را مرحمت فرما و به ما توفیق ده که در همه رفتار و کردارمان تابع اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین باشیم.
1؛ . تحف العقول، ص 284.
2؛ . الکافی، ج2 ص74.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/16 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِكَ وَ لَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى مَا فِی كِتَابِ اللَّهِ فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَ أَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّكَ مَا قِیلَ فِیكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِكَ؛
شب گذشته این فرمایش امام باقر علیهالسلام را مرور کردیم و توضیح مختصری درباره آن دادیم. حاصل سخن این بود که ولایت کامل اهلبیت علیهمالسلام منوط به این است که انسان منشی پیدا کند که جز برای رضای خدا و اولیای الهی اصالتا ارزش قائل نباشد. اگر رضایت پدر و مادر، دوستان، همسر و فرزندان و ... را میخواهد اولا نباید با رضایت الهی منافات داشته باشد، و ثانیا سعی کند طلب رضایت آنها به این خاطر باشد که خدا رضایت آنها را خواسته است. یعنی چون خدا فرموده که به پدر و مادر احترام بگذار، با فرزندان مهربان باش و ... این کار را انجام دهد، و به طور کلی چیزی از قضاوتهای مردم در خوشحال شدن و نگرانشدن او مؤثر نباشد.
حضرت میفرمایند: خودت را بر قرآن عرضه کن! اگر راه قرآن را میپیمایی، یعنی اگر حالات تو تابع دستورات خداست، آنجا که میگوید: بترس! میترسی، آنجا که میگوید: پیش برو! پیش میروی، آنجا که میگوید: بایست! میایستی، آنجا که میگوید: دوست داشته باش! دوست داری و آنجا که میگوید: دشمن بدار! دشمن میداری، و به طور کلی خواست اصیلی نداری، در این صورت بر این حالْ ثابت بمان و بشارت باد بر تو و بدان هر آنچه که مردم درباره تو بدگویی کنند هیچ ضرری به تو نمیزند. اما اگر درست در نقطه مقابل قرآن قرار داری و واقعا رفتار تو با قرآن وفق نمیدهد و در حالیکه قرآن میگوید: «به دنیا بیرغبت باش!» به لذتهای دنیا دل میبندی و در حالیکه قرآن میگوید: «وَ فِی ذَلِكَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ؛1 در رسیدن به نعمتهای بهشتی بر همدیگر سبقت بگیرید» تنبلی میکنی! در این صورت چگونه خودت را فریب میدهی و از خودت راضی هستی؟! اگر چنان هستی که وقتی کسی عیب تو را میگوید ناراحت میشوی معلوم میشود که سرتاپا عیب هستی. چرا اینقدر به خودت مینازی و از خودت راضی هستی؟!
این فراز از سخنان حضرتْ مطلب بسیار بلندی است و تحصیل آن هم بسیار مشکل است. روشن است که وقتی این نصیحتها را به جابر میفرمودند چنین استعدادی در او مییافتند؛ اما ممکن است وقتی ما این سفارشها را میشنویم ناامید شویم و بگوییم: ما که نمیتوانیم اینگونه باشیم، پس اهل ولایت اهلبیت علیهمالسلام نخواهیم بود. شاید به همین مناسبت باشد که حضرت در ادامه با یک بیان کلیِ تربیتی میفرمایند: مؤمن در این دنیا مثل کسی است که در حال کشتی گرفتن است و تلاش دارد تا در این میدانِ کشتی، بر نفس خود غالب شود. گاهی همت و ارادهْ قوی است و با یاری خداوند موفق میشود بر نفس خویش پیروز شود، اما گاهی هم زمین میخورد. پهلوانانِ کُشتی از روز اول پهلوان نبودهاند. بارها و بارها زمین خوردهاند، زمین زدهاند و تمرین کردهاند تا به اینجا رسیدهاند. هر کس هم بخواهد پهلوان شود راهش همین است. مؤمن هم در حال کشتی گرفتن با نفس خود است. گاهی زمین میخورد و نفس بر او غالب میشود. اما نباید ناامید شود و بگوید: «من دیگر نمیتوانم بر نفس پیروز شوم. ما که آب از سرمان گذشت؛ حال فرق نمیکند که یک وجب باشد یا صد وجب!» اینگونه نیست. بلکه هر چه کمتر زیر آب باشد بهتر است و کوچکترین مقدار آن هم اهمیت دارد. اگر یک بار زمین خوردی بلند شو و با همت بلندتر، عزم راسختر و توکل بر خدا به جنگ با نفس برو! بار دوم پیروز میشوی. این دنیا میدان کشتیگیری است. هر کس باید دائما در این میدان با نفس خویش کشتی بگیرد.
در این فراز، حضرت نکات تربیتی نابی را ذکر کردهاند. میفرمایند: إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِیٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ لِیَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا؛ اهتمام مؤمن این است که با نفس خویش جهاد کند. فَمَرَّةً یُقِیمُ أَوَدَهَا وَ یُخَالِفُ هَوَاهَا فِی مَحَبَّةِ اللَّهِ؛ گاهی میتواند مانع کجیها و انحرافات آن شود و در راه محبت خدا با هوای نفس مخالفت کند. نکتهای در این عبارت حضرت وجود دارد. اگر عبارت «فی محبة الله» را نمیفرمودند این عبارت تمام بود. چرا این جارومجرور را اضافه کردند؟ این جارومجرور بیانگر راهکاری شیرین برای غلبه بر هوای نفس است که با به کارگیری آن، انسان میتواند هم بر هواهای نفسانی غلبه کند و هم لذت ببرد. اگر انسان این راه را پیدا کند و قدر آن را بداند بسیار راه ارزندهای است.
در مناجات شعبانیه آمده است: «إِلَهِی لَمْ یَكُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ إِلاَّ فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِكَ وَ كَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ؛ خدای من! من نمیتوانستم دست از معصیت بردارم مگر در وقتی که تو من را برای محبت خودت بیدار میکردی.» در آن حال، مخالفت با نفس آسان میشود. بچهای که به پدر و مادرش خیلی علاقه دارد وقتی شیطنتی میکند و به تذکرات پدر و مادر گوش نمیدهد، مادر به او میگوید: «اگر مرا دوست داری این کار را نکن!» برای بچهای که درست تربیت شده باشد و عواطف وی اشباع شده باشد این سخن، بهترین عاملی است که میتواند او را از کار زشت باز دارد. اگر انسان واقعا محبت خدا را در دل داشته باشد و فهمیده باشد که خدا از هر شخص دوستداشتنی، دوستداشتنیتر است و هر چه مایه دوستداشتن است شعاعی از فیوضات بینهایت اوست، هنگامی که خدا به او بگوید: «اگر مرا دوست داری این کار را نکن!» به راحتی آن کار را ترک میکند. ممکن است سؤال شود که: مگر خدا هم اینگونه حرف میزند؟ بله، وقتی خداوند در قرآن میفرماید: «خداوند انسان متکبر و به خود بالنده را دوست نمیدارد»2 و یا وقتی میفرماید: «خداوند صابران را دوست دارد»3 در حقیقت استفاده از همین روش تربیتی است؛ یعنی اگر مرا دوست داری متکبر نباش، اگر مرا دوست داری اهل صبر باش. این بهترین راهی است که انسان میتواند برای ترک معصیت از آن استفاده کند. حضرت با آوردن عبارت «فی محبة الله» به این راه ارزشمند اشاره میکنند.
وَ مَرَّةً تَصْرَعُهُ نَفْسُهُ فَیَتَّبِعُ هَوَاهَا؛ و بار دیگر نفس بر او غالب میشود و آنچه را که خواسته نفس است انجام میدهد. در این کشتی گاهی نفسْ انسان را زمین میزند و گاهی او نفس را زمین میزند. اگر شخصِ بیبندوباری باشد وقتی مزه معصیت را چشید با ولع آن را دنبال میکند. اما اهل ایمان اینگونه نیستند و فرض ما هم این است که انسان مؤمنی در حال کشتی گرفتن با نفس است و دائما میخواهد نفس را به زمین بزند و اتفاقا در این کشتی زمین میخورد. در این صورت خدا به او کمک میکند و به پاس ایمانی که دارد نمیگذارد زیر دست و پای نفسْ لِه شود.
فَیَنْعَشُهُ اللَّهُ فَیَنْتَعِشُ وَ یُقِیلُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ فَیَتَذَكَّرُ وَ یَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَةِ وَ الْمَخَافَةِ فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَ مَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ؛ خداوند او را از زمین بلند میکند و او میایستد و دوباره مشغول کشتی گرفتن با نفس میشود و خدا از لغرش او چشمپوشی میکند و او هم متذکر میشود که اشتباه بزرگی مرتکب شده است. در اثر خوفی که از این حالت پیدا میکند خداوند بر بصیرت و معرفت او میافزاید و به این سبب با قوّت بیشتری به مبارزه ادامه میدهد.
نکته تربیتی مهم دیگری که در اینجا به آن اشاره شده این است که انسان نه تنها وقتی زمین خورد نباید ناامید شود، بلکه باید امید داشته باشد که قوّت و قدرت او بیشتر شود. باید بعد از زمین خوردن به خدا توجه پیدا کند و با توبه به او پناه ببرد. بگوید: «خدایا! من اگر به قدرت خودم متکی باشم میترسم دوباره زمین بخورم. تو نگهدار من باش!» این توجه به خدا و خوف از خشم او، باعث قوّت روح میشود و اراده انسان را تقویت میکند و بر کمال وی میافزاید. شاید یکی از معانی آیه شریف یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ،4 این باشد که وقتی انسانی که مرتکب معصیت شده است توبه میکند، این روی آوردن و پناهنده شدن به خدا، خود عبادتی است که وی پیش از انجام گناه، این حالت را نداشت. این حالت تضرع و درخواست، علاوه بر جبران عمل گذشته او، کمالی هم بر او میافزاید، یعنی قدرت کسب نورانیت بیشتری را پیدا میکند.
حضرت در ادامه به آیه قرآن استدلال میکنند و میفرمایند: وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛5 مؤمنی که گاه لغزشی از او سرمیزند دائما پیرو شیطان نیست و اینگونه نیست که شیطانی بر او گماشته باشد به طوری که رفیق و قرین او باشد. از آیات قرآن استفاده میشود که رابطه شیطان با انسانها چند گونه است؛ برخی خودْ مجسمه شیطاناند، برخی با شیطان قریناند یعنی شیطانی رفیقِ ثابتِ آنهاست، و برخی شیطانِ گماشته و قرین ندارند، اما شیطانهایی که در گشت هستند و دور میگردند تا طعمهای پیدا کنند به اینها برخورد میکنند (إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ) این برخورد شیطان همان لغزشی است که انسان در یک آن پیدا میکند. این دسته از انسانها به محض اینکه مرتکب گناهی شوند فورا متوجه میشوند که کار بدی کردهاند. وقتی متذکر شد که چه عقوبتی در پی این لغزش است بر بصیرتش افزوده میشود (فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ).
إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء؛6 خشیت و علم با هم مناسبت دارند. هر قدر علم انسان به خدا، صفات خدا، حکمت خدا و اهداف خدا بیشتر باشد خشیت او یعنی احساس کوچکی و ضعف و هراس از اینکه از چشم خدا بیافتد در دلش بیشتر میشود. وقتی این حالت بیشتر شد به خدا بیشتر پناه میبرد و در این صورت خدا هم بیشتر به او لطف میکند و تدریجا مراتب کمال را طی میکند تا به مراتب عالی برسد. باید خوف جدی داشته باشید. بسیارند کسانی که ادعا میکنند خوف از خدا و عذاب الهی دارند اما خیلی جدی نیست. معمولا انسانها از سختیها و عذابهای دنیا میترسند و به همین سبب برای رهایی از آنها تلاش زیادی میکنند. اگر ما واقعا از عذاب الهی ترس داشته باشیم خیلی باید بیشتر حواسمان را جمع کنیم. اگر خوف جدی باشد حتما موجب افزایش بصیرت میشود (فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَ مَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ).
مؤمن دایما در حال مبارزه با نفس خویش است و خداوند در این مبارزه یاور اوست و او را رها نمیکند. اگر لغزشی داشت چون اهل ایمان است و تصمیم دارد که گناه نکند وقتی زمین خورد خدا زیر بغل او را میگیرد و او را از زمین بلند میکند تا باز مبارزه را شروع کند. او هر قدر بیشتر زمین بخورد قویتر میشود و مقاومتش در مقابل حریفش بیشتر میشود تا آنجا که به حدی میرسد که بتواند داخل در ولایت اهلبیت علیهمالسلام شود. حضرت بعد از بیان آن شرایط سخت، این نکات را فرمودند تا دیگران ناامید نشوند و راه رسیدن به کمال ولایت را پیدا کنند. مؤمن نباید از کشتیگرفتن و زمینخوردن ناامید شود؛ بلکه باید عزمش را راسختر و خوفش را بیشتر کند تا خداوند بر بصیرت او بیافزاید.
ان شاء الله خدای متعال بر بصیرت همه ما بیافزاید.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
1 . مطففین، 26.
2 . لقمان، 18 و حدید 23.
3 . آل عمران، 146.
4 . فرقان، 70.
5 . اعراف، 201.
6 . فاطر، 28.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/17 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یَا جَابِرُ اسْتَكْثِرْ لِنَفْسِكَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزْقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ وَ اسْتَقْلِلْ مِنْ نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ وَ تَعَرُّضاً لِلْعَفْوِ؛1
در ادامه حدیث شریف جابر به اینجا رسیدیم که امام باقر علیهالسلام بعد از بیان اوج مقام ولایت اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین، دستوراتی عملی برای کسب فضایل و نهایتا رسیدن به این مقام عالی بیان میفرمایند. ابتدا تمهیدی برای این مطلب ذکر میفرمایند و آن اینکه توقع نداشته باش از روز اول هیچ لغزشی نداشته باشی و همه کارهایت بر روالی صحیح انجام گیرد. آنچه مهم است این است که در آغاز راه سعی کنی ایمان قوی داشته باشی و ملکه تقوا را کسب کنی. بعد از آن نوبت این است که با نفس دائما کشتی بگیری و این جریان تا پایان عمر ادامه دارد. گاهی مؤمن بر نفس پیروز میشود و گاه نفس بر او پیروز میگردد، ولی این مسایل نباید موجب سستی عزم و اراده مؤمن شود؛ بلکه باید هر گاه زمین خورد تصمیم او برای ادامه کار جدیتر و قویتر شود.
مؤمن در این مسیر به شناخت دستورالعملهای اجرایی بیشتری احتیاج دارد. بخش عظیمی از معارف اخلاقی به بیان فضایل و مراتب مختلف آنها و نهایتا قله همه آنها یعنی توحید (عبودیت حضرت حق) اختصاص دارد. بخش دیگر که بیشتر جنبه کاربردی دارد به بیان بهترین و آسانترین راههای کسب فضایل میپردازد تا سالک کوی حق، آسانتر و ایمنتر به مقصد برسد، نظیر راهنمایی که راههای امن و آسان رسیدن به قله را به مبتدیان میآموزد. کسانی که این راهها را پیمودهاند بیشتر میتوانند به انسان کمک کنند. از این روست که معمولا بزرگان بر یافتن استاد اخلاق تأکید میکنند. یکی از فواید استاد، بهرهبرداری از تجربه یک عمر تلاش و زحمتهای وی است.
بخشی از بیانات ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین در معارف اخلاقی هم به بیان راهکارهای عملی برای رسیدن به مقصدْ اختصاص دارند. مثلا همه میدانیم که یکی از ارزشهای مهم اخلاقی «شکر» است (قَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِیَ الشَّكُورُ)؛2 اما سؤال اینجاست که چگونه میتوان بندهای شکور بود و برای شکر، انگیزه پیدا کرد؟ همه ما بعد از غذا «الحمدلله» میگوییم. این عمل گرچه شکر خداست و خیلی هم خوب است، اما کافی نیست. چه کنیم که انسانی شکور شویم؟ امام باقر سلاماللهعلیه در نصایح خویش به جابر، دستکم در دو مورد به این مسأله میپردازند و از آنجا که این دو به هم مربوط هستند بنده هر دو را با هم ذکر میکنم.
مسأله شکر از دیدگاه قرآن بسیار مسأله مهمی است. آنچه خداوند از ما میخواهد خیلی بالاتر از این است که تنها به گفتنِ الحمدلله بعد از غذا خوردن اکتفا کنیم. بنده یک وقت کتاب نسبتا حجیمی را دیدم که فقط روایات صبر و شکر را جمع کرده بود. این نشانه اهمیت مسأله شکر است و باید بدانیم که شکر مفهوم سادهای نیست که ما آن را دستکم بگیریم.
نکته دیگر در باره اهمیت مسأله شکر این است که علمای علم کلام پیش از ورود به بحثهای کلامی یا پیش از ورود به بحث اثبات خدا، به چرایی لزوم این مباحث میپردازند. برخی افراد، به خصوص کسانی که متأثر از فرهنگ غرب هستند، چنین پرسشی را مطرح میکنند که: ما چه نیازی به دنبال کردن این مسأله داریم که آیا خدایی وجود دارد یا نه؟ ما دروغ نمیگوییم، خیانت نمیکنیم، به کسی ظلم نمیکنیم و سعی میکنیم انسان خوبی باشیم؛ حال اگر خدا هست او هم انسان خوب را دوست دارد و اگر هم نیست که هیچ.
چگونه میتوان انسان را وادار به تحقیق در باره اصل وجود خدا و صفات او کرد؟ نمیتوان گفت: انبیا آن را واجب میدانند؛ چراکه او هنوز پیغمبری را قبول ندارد. تنها راه، استفاده از نیروی عقل است. عقل باید بگوید: تحقیق برای شناخت خدا واجب است. علمای علم کلام میگویند: «مهمترین دلیل عقلی بر وجوب شناخت خدا وجوب شکر منعم است.» عقل میگوید: «باید کسی را که نعمتهای فراوانی را در دسترس تو قرار داده است بشناسی! چون لازم است از کسی که به تو نعمتی میدهد تشکر کنی.» یعنی این دلیل را بدیهیترین مطلبی میدانند که انسان را عقلاً ملزم به شناخت خدا میکند. مسأله شکر این قدر اهمیت دارد.
در عین حال انسانها کمتر انگیزه شکر دارند. امام صادق علیهالسلام در روایتی که اقسام عبادات را ذکر میکنند میفرمایند: عدهای به خاطر ترس از عذاب و عدهای از شوق نعمتهای بهشتی، خدا را عبادت میکنند؛ اما من به خاطر شکر خدا، او را عبادت میکنم. این گونه روایات نشان دهنده این است که ما عملاً خیلی انگیزه شکر کردن نداریم. به راستی چرا قدر نعمتهای فراوانی را که خداوند به ما ارزانی کرده است نمیدانیم؟ چرا انگیزهای برای شکر نداریم؟ در شبانهروز چند بار به یاد تشکر از خدا میافتیم؟
خدای متعال به خاطر لطف بیپایانی که به ما دارد از راههایی سعی کرده است که در ما انگیزه شکر ایجاد کند. یکی از بهترین راههایی که قرآن از آن استفاده میکند این است که میگوید: «اگر شکر کنید نعمتتان را زیاد میکنم و اگر ناشکری کنید باید بدانید که عذاب من شدید است.»3 شکر باعث ترفیع درجات انسان میشود و انسانیت انسان را بالا میبرد. از این رو این همه بر آن تاکید میکنند.
در اینجا امام باقر صلواتاللهعلیه به جابر راهی را نشان میدهند که انگیزه شکر در انسان ایجاد میکند. سخن حضرت به این نکته اشاره دارد که علت اینکه ما کم درصدد شکر برمیآییم این است که به نعمتهای خدا درست توجه نداریم. مقداری لوس بار آمدهایم و خودمان را طلبکار خدا میدانیم و انتظار داریم خیلی بیشتر از اینها به ما نعمت دهد. گاهی در اثر کمبودی، نه تنها شکر نمیکنیم بلکه گلهمند هم میشویم. باید سعی کنیم نعمتهای خدا را خوب بشناسیم و حتی درباره نعمتهای کوچک خدا فکر کنیم و اهمیتش را درک کنیم. نباید رزق خدا را کم و در مقابل، اعمال خودمان را زیاد بشماریم. معمولا ما انسانها انتظار داریم آنچه متنعّمترین بندگان خدا دارند داشته باشیم و از خدا گلهمندیم که چرا به او این نعمت را داده ولی به من نداده است؟ از طرفی اعمالی که انجام میدهیم بزرگ میدانیم. پیش خود میگوییم: ما که نمازهایمان را میخوانیم و روزهمان را میگیریم و تکالیفی که خدا بر ما واجب کرده است انجام میدهیم. این همه عبادت انجام میدهیم. دیگر چه کار کنیم؟!
اشکال ما در همین دو نکته است. باید این معادله را به هم بزنیم. از یک طرف باید سعی کنیم درباره نعمتهای کوچک خدا فکر کنیم. ببینیم برای اینکه یک لقمه نان به دست ما برسد چقدر خداوند اسباب و وسایل آماده کرده است. به قول سعدی
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
خداوند همه نعمتهای عالم را به کار گرفته تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. همچنیناند سایر نعمتهای الهی. متأسفانه غفلتها مانع میشود که انسان عظمت نعمتهای الهی را درک کند. برای یک حرف زدن ساده چه قدر نعمت به ما داده شده است؟ برای چند کلمه حرف زدن باید دستگاه تنفس درست کار کند و به خوبی هوا را جذب کند و بیرون دهد. از طرف دیگر حنجره باید درست کار کند. همچنین تارهای صوتی باید سالم باشد و زبان، دندان و دهان به درستی وظیفهشان را انجام دهند، والا هرچه به خود فشار بیاوریم نمیتوانیم سخنی بگوییم. مقام معظم رهبری حفظهالله در جلسهای میفرمودند: «بعد از آن جریان ترور، پزشکی به من میگفت: برای اینکه بتوانی انگشتت را حرکت دهی باید چند میلیارد سلول با هم همکاری کنند. اگر همکاری اینها نباشد انگشت حرکت نمیکند.» آیا تا به حال به این فکر کردهایم که توانایی حرکت انگشتان چه نعمت بزرگی است؟ من سفارش میکنم به دوستان جوان که مقداری بحثهای فیزیولوژی و زیستشناسی انسانی را مطالعه کنند. این مباحث بسیار آموزنده است.
به هر حال برای اینکه بتوانیم انگیزه شکر پیدا کنیم، شکری که ما را به کمال انسانی برساند و محبوب خداوند قرار دهد باید دو کار انجام دهیم؛ یکی اینکه باید سعی کنیم نعمتهای خدا را درست بشناسیم و بزرگ بشماریم. این گونه نباشد که تنها قصرهای کذایی و انواع غذاهایی که برای طاغوتها و فرعونها فراهم میکنند برای ما چشم پر کن باشد و غذایی را که خودمان میخوریم به اندازهای حساب نکنیم که احتیاج به شکر داشته باشد. اگر بخواهیم انگیزه شکر در ما پیدا شود باید درباره نعمتهای کوچک خدا هم فکر کنیم و اهمیت آنها را هم بشناسیم. اینها که گفتیم نعمتهای طبیعی است که هر مؤمن و کافری آنها را دارد. اگر نعمت عقل، نعمت هدایت انبیا، نعمت شناخت اسلام، نعمت ولایت اهلبیت علیهمالسلام و ... نبود چه میکردیم؟
با وجود این همه نعمت آیا شایسته است که به خاطر وجود کمبودی از خدا گله کنیم؟! این کار، انسان را از ارزشهای انسانی ساقط میکند. البته خداوند بسیاری از این ناسپاسیها را عفو میکند؛ چون میداند ما ضعیف هستیم. ولی برای اولیای خدا لغزشهای کوچک هم به حسابشان گذاشته میشود و عکسالعمل آن را میبینند.
از طرف دیگر برای ایجاد انگیزه شکر باید اعمال و عبادات خودمان را بسیار کوچک، کم و بی ارزش بدانیم. البته این امر هم نیاز به راهکاری دارد. هنگامی که من سی روز روزه میگیرم چگونه بگویم این کار من هیچ ارزشی ندارد؟ فرض کنید در تمام سال، شبها نماز شب بخوانیم؛ چطور این عبادت را کم بشماریم؟
این کم شمردن یا زیاد شمردنها نسبی است. یعنی قدر مطلق آنها هر چه هست ثابت است؛ اما وقتی آنها را نسبت به چیزی میسنجیم میگوییم: کم است یا زیاد است. مثلا وقتی جنسی را میخرید اگر قیمت آن هزار تومان باشد و شما به فروشنده هشتصد تومان بدهید، فروشنده میگوید: کم است. یعنی نسبت به آن ارزشی که این جنس دارد این پول کم است. نه اینکه هشتصد تومان کم است؛ بلکه در مقام مقایسه با ارزش آن جنس کم است. اگر بفهمیم خدا چه قدر از ما طلب کار است، آن وقت اگر تمام عمر را هم عبادت کنیم باز میگوییم: کم است.
به امام سجاد سلاماللهعلیه عرض کردند: آقا! چه قدر عبادت میکنید؟ خدا شما را معصوم قرار داده است؛ این همه عبادت و این همه اشک برای چیست؟ حضرت فرمودند: اگر عبادت جدم علی علیهالسلام را میدیدید چه میگفتید؟ امام سجاد علیهالسلام خودشان را با امیرالمؤمنین علیهالسلام مقایسه میکنند و در مقایسه با ایشان عبادت خود را کوچک میشمارند. برای اینکه ما عبادات خودمان را کم ببینیم باید مقایسهای با عبادات بندگان خوب و خالص خدا کنیم و ببینیم ایشان از لحاظ کمیت و کیفیت چه عبادتهایی میکردند؛ آن وقت شرمنده میشویم. اگر انسان بخواهد مقداری میوه به عنوان هدیه برای کسی ببرد، آیا اگر نود درصدش پوسیده باشد به راحتی و بی هیچ خجالتی آن را هدیه میبرد؟ اگر در ده درصد نمازی که میخوانیم توجه داشته باشیم، مانند پیشکشی است که نود درصد آن پوسیده است. در این صورت باید با شرمندگی و خجالت آن را در مقابل خدا عرضه کنیم. پس برای اینکه اولا انگیزه شکر پیدا کنیم و ثانیا بتوانیم شکر خدا را به جا بیاوریم باید از یک طرف در اهمیت و کثرت روزیها و نعمتهای خدا تفکر کنیم و از طرف دیگر عبادتهای خودمان را کم و ناقص بشماریم.
از این رو امام باقر علیهالسلام میفرمایند: یَا جَابِرُ اسْتَكْثِرْ لِنَفْسِكَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزْقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ؛ روزی کمی را که خدا به تو میدهد زیاد بشمار! معنای این سخن این نیست که یک نان را بگو صد نان است! اینکه سخن طنزآمیزی میشود. «استکثر» یعنی ببین خداوند با وجود بیلیاقتی و کمی نفس تو چقدر به تو نعمت داده است. وَ اسْتَقْلِلْ مِنْ نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ؛ از طرف دیگر عبادتی را که انجام میدهی کوچک بشمار! این عبادات در مقابل نعمتهای عظیم خدا و آن عبادتهایی که اولیای خدا انجام میدهند چیزی به حساب نمیآید. نعمتهای الهی را با بیلیاقتی و گناهان خودمان مقایسه کنیم تا آنها در نظرمان عظیم و بزرگ بیاید و از طرف دیگر، عبادتهای خودمان را کم بشماریم؛ چون نفس میخواهد برای خود موقعیتی قائل شود و ما باید نفس را سرکوب کنیم. امام میفرمایند: «برای سرکوب کردن نفس خویش بگو: این عبادات چیزی به حساب نمیآید»؛ چراکه اولا مقدار آن در مقابل مقدار عبادتهای اولیای خدا کم است و ثانیا معلوم نیست قبول شده باشد. از عبادتی که بدون حضور قلب بوده باید استغفار کرد چه رسد به اینکه به آن اهمیت داده شود. این راهکار وسیلهای است برای اینکه ما بتوانیم انگیزه شکر پیدا کنیم و اهل شکر شویم (تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ) و بر نفس چیره شویم و نفس بر ما غالب نشود.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1 . تحف العقول، ص285.
2 . سبأ، 13.
3 . ابراهیم، 7.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ تَخَلَّصْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِاسْتِكْثَارِ قَلِیلِ الرِّزْقِ وَاسْتِقْلَالِ كَثِیرِ الطَّاعَةِ وَاسْتَجْلِبْ زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّكْرِ وَتَوَسَّلْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِخَوْفِ زَوَالِ النِّعَمِ؛1
در جلسه گذشته عبارتی را از حدیث جابر نقل کردیم که حضرت به او توصیه فرمودند: رزق کم را زیاد حساب کن و عبادت زیاد را کم، تا بتوانی شکر خدا را به جای آوری. عرض کردم در اواخر این حدیث هم مشابه این عبارت آمده و آن عبارتی بود که ابتدا تلاوت کردم و گفتیم که در واقع امام علیهالسلام میخواهند راهکاری برای ایجاد انگیزه شکر به ما نشان دهند. به یک معنا، هدف از اعطای همه نعمتها شکرگزاری است. اما ما عادت کردهایم که وقتی میخواهیم شکر خدا را به جا آوریم نهایت کاری که میکنیم این است که بگوییم: خدا را شکر! ولی این شکرِ شایسته نیست. برای اینکه بتوان شکر شایستهای به جای آورد باید دو چیز را رعایت کرد؛ یکی اینکه نعمتهای خدا را خوب بشناسیم و آنها را کم نشماریم. باید در این باره تفکر کرد که خداوند چه قدر نعمت را با هم تنظیم فرموده تا این روزی به دست من برسد. از طرف دیگر، باید عباداتمان را ناچیز بشماریم. همچنین عرض کردیم که که خدای متعال برای وادار کردن ما به شکر و بهره بردن از نتایج عظیم آن، از راههای دیگر هم وارد میشود، از جمله وعده دادن به افزایش رزق در صورت شکر و در مقابل، انذار به از بین رفتن نعمت در صورت ناشکری. در پایان این عبارت هم به دو نکته اشاره کردهاند، میفرمایند: وَ اسْتَجْلِبْ زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّكْرِ؛ اگر میخواهی نعمتهای زیاد را جلب کنی سعی کن زیاد شکر به جای آوری؛ آن هم شکر عظیم. برای اینکه بتوانی شکر عظیم به جای آوری فکر کن که اگر ناشکری کنی نعمتها از دست تو خواهد رفت. این دو عامل برای انسان بسیار محرک است. هر انسانی در تلاش است تا از نعمتهای بیشتری برخوردار شود. پس معلوم میشود که افزایش نعمت برای انسان بسیار ارزشمند است و در مقابل، کم شدن نعمت هم برای او بلای بزرگی است. توجه به این دو نکته باعث میشود که در صدد برآییم شکر شایستهای به جای آوریم. البته خداوند نیازی به شکر کردن ما ندارد. این اصرارها برای این است که ما بیشتر بهرهمند شویم. به هرحال موضوع این دو عبارت به هم مربوط بود. به همین علت گرچه بین آنها فاصله بود آنها را به هم ضمیمه کردیم.
امام باقر علیهالسلام در ادامه حدیث میفرمایند؛ وَ ادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ الْعِلْمِ وَ اسْتَعْمِلْ حَاضِرَ الْعِلْمِ بِخَالِصِ الْعَمَلِ وَ تَحَرَّزْ فِی خَالِصِ الْعَمَلِ مِنْ عَظِیمِ الْغَفْلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ وَ اسْتَجْلِبْ شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدْقِ الْخَوْفِ؛ در این چند سفارش تقریبا روی این نکته تکیه شده که از همین چیزهایی که در نزد تو حاضر است اگر درست استفاده کنی نتیجه خواهی گرفت. اگر میترسی شرّی به تو برسد از همین علم حاضرت استفاده کن! سعی کن آنچه را میدانی درست عمل کنی. اگر عمل به قصد ریا، تظاهر و ... باشد در این صورت عمل به علم نخواهد بود؛ بلکه در واقع این کار مخالفت با علم است؛ چون علم میگوید: باید عملت خالص باشد. برای اینکه بتوانی عملت را خالص انجام دهی سعی کن شب بیدار باشی و کاملا هوشیار. مراقب باش دچار غفلت نشوی. غفلت موجب میشود که انسان کاری را از روی ریا انجام دهد و برای اینکه هوشیاری خودت را حفظ کنی سعی کن خوف صادق داشته باشی! چون این چند جمله به هم مربوطاند سعی میکنم در یک تحلیل آنها را عرض کنم.
ما در بسیاری از اوقات درصددیم تا برای سعادت و کمال خویش راهی بیابیم. اما گمان میکنیم یافتن چنین راهی نسخههای پیچیده و اسراری مگو است و باید در تمام دنیا بگردیم تا کسی را پیدا کنیم که این نسخهها را بلد باشد. چون این طور فکر میکنیم برای رفتن به طرف قله کمال، تنبلی میکنیم و به همین که هستیم قناعت میکنیم. در ابتدای امر، همت انسان اقتضا میکند که مقامات عالی را کسب کند؛ ولی وقتی میبیند که این کار خیلی راحت نیست، کمکم تنزل و عقبنشینی میکند و به کلی صرف نظر میکند.
در روایات برای زدودن چنین تفکری تاکید شده است که سعی خود را متمرکز بر کثرت یادگیری علم نکنید؛ بلکه سعیتان این باشد که به آنچه میدانید عمل کنید. پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: من عمل بما یعلم، ورّثه اللَّه علم ما لم یعلم.2 پس آن چه مهم است این است که از علمی که انسان فراگرفته استفاده کند و بعد از آن به دنبال کسب علم دیگر باشد. البته مقصود از علم در اینجا علومی است که مستقیما به عمل عبادی و اطاعت خدا مربوط میشود.
ما علاقهمندیم که همه چیز را بدانیم. دوست داریم بدانیم که چگونه ائمه و اولیای خدا به مقامات عالی رسیدند؛ سلسلهای از مقامات و راه سیدن به آنها را بدانیم. این حس کنجکاوی است که خدا در بشر قرار داده و عامل بسیار خوبی است که انسان را به سراغ علم میبرد. اما بهتر از آن این است که وقتی انسان چیزی را یاد گرفت به آن عمل کند. شکر علم، عمل به آن است. مگر ما نمیخواهیم کاری کنیم که به شکر عظیم نایل شویم تا نعمتمان افزوده شود؟ این نکته خود یک علم است و شکر آن به عمل به آن است. از این رو امام باقر علیهالسلام میفرمایند: سعی کن به همین علمی که داری عمل کنی اما عمل خالص.
اما چگونه میتوان عمل را خالص کرد؟ اگر انسان تنها در مسجد یا در بیابانی که هیچ کس او را نمیبیند به عبادت بایستد در او انگیزه ریا پیدا نمیشود. بلکه هنگامی ممکن است این انگیزه برای انسان پیدا شود که بداند کسی عمل او را میبیند. «ریا» یعنی نمایاندن عمل به دیگری. اگر در او انگیزه ریا پیدا شد بعد پیش خود میگوید: «اگر عملم را به گونهای انجام دهم که او خوشش بیاید نزد او جایگاه خوبی پیدا میکنم و از نتایج آن بهره میبرم. پس خوب است که نماز خوبی بخوانیم!» غافل از اینکه با این نیت، نمازش باطل میشود. برای رضایت مردم خدا را ندیده گرفته است و این موجب خشم خدا میشود.
آنچه موجب خروج عمل از اخلاص میشود غفلت از مقام معبود و اقتضائات آن مقام است. اولین اثر نیتِ مشوب، پوچ شدن عبادت است، و ممکن است گناه هم در پرونده او ثبت شود. پس برای داشتن عمل خالص باید این هوشیاری را در خودمان حفظ کنیم تا غفلت بر ما عارض نشود.
برای حفظ این هوشیاری، من باید دائما به این نکته توجه داشته باشم که با چه کسی سروکار دارم. باید توجه داشته باشم که سروکار من با خداست و خلق خدا نمیتوانند برای من کاری انجام دهند؛ «وَإِن یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛3 اگر خدا بخواهد ضرری به انسان برساند هیچ کس نمیتواند مانع آن شود و اگر خیری برای انسان بخواهد هم کسی نمیتواند آن را رد کند.» پس برای چه به مردم فکر کنم و به خاطر آنها تظاهر به عبادت، زهد و تقوا کنم؟! باید دائما این نکته را در ذهن حاضر داشته باشیم. البته کار سنگینی است و نیاز به تمرینی دائمی دارد. اما موفقیت این برنامه هم کم است. مشغولیتهای دنیا باز انسان را غافل میکند. اما اگر سعی کنیم که خوف خدا را در دلمان تقویت کنیم و خوف صادق داشته باشیم از ریا و غفلت نجات پیدا میکنیم.
مشکل اینجاست که خوف ما از خداوند خوفی عمیق نیست بلکه ادعایی سطحی است. انسان وقتی به طور جدی از چیزی بترسد حواسش را جمع میکند تا به آن مبتلا نشود. اگر بگویند سر راه شما سیم برقی افتاده که روپوش ندارد و اگر روی آن پا بگذارید برق شما را میگیرد، همه ـ گرچه یک درصد احتمال صحت بدهند ـ به طور جدی مواظبت میکنند تا مبتلا به آن نشوند. اگر انسان به همین اندازه که از سیم برق میترسد از جهنم بترسد، از اینکه از چشم خدا بیافتد بترسد، دائما مواظب است که موجبات نارضایتی خدا را فراهم نکند.
امام باقر علیهالسلام میفرمایند: اگر میخواهی این بیداری در تو حفظ شود تا مبتلا به ریا، سالوس، سمعه و چیزهایی که عبادت را باطل میکند نشوی باید خوف صادق داشته باشی. ممکن است سؤال شود که چگونه خوف صادق داشته باشیم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که بالاخره برای انجام هر کاری باید نهایتا ما خود تصمیم بگیریم و با فکر و اراده اقدام کنیم. معنای ارائه راهکار این نیست که دیگر کار انجام میشود بلکه راهکار برای راهنمایی و ارائه مراحل کار است تا بتوان آسانتر به مرحله بعد صعود کرد. ولی بالاخره انسان باید خود تصمیم بگیرد و خود عمل کند تا به نتیجه برسد (وَ أَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى).4
برای حفظ این بیداری باید خوف را در خودمان تقویت کنیم. باید بنشینیم در کلام الهی تفکر کنیم. واقعا این ترسیمی که آیات قرآن از سرنوشت اهل معصیت میکند جدی است؟ انسان همیشه دفع ضرر را بر جلب منفعت ترجیح میدهد. اگر امر دایر شود بین اینکه مرض سختی را از خود دفع کند یا اندامش زیباتر شوند، دفع ضرر را انتخاب میکند. دفع ضرر مهمترین عاملی است که در افعال اختیاری ما موثر است. قرآن هم برای انبیا تعبیر نذیر و منذر انتخاب فرموده است. میفرماید: «أَ لَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَتْلُونَ عَلَیْكُمْ آیاتِ رَبِّكُمْ وَ یُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ؛5 آیا رسولانى از میان شما به سویتان نیامدند كه آیات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات این روز شما را انذار دهند؟» البته انبیا هم مبشّر بودند و هم منذر؛ اما منذر به صورت مطلق به ایشان اطلاق شده است،ولی بشیر به صورت مطلق به ایشان اطلاق نشده است. چراکه انذار بیش از هر چیز در عمل انسان موثر است. البته خب ممکن است انسان ضرر کم را به خاطر نفع زیاد به جان بخرد ولی در نفع و ضرر مساوی، دفع ضرر را ترجیح میدهد. دفع ضرر به این است که انسان از چیزی بترسد تا درصدد دفع ضرر آن برآید. اگر ترسی نداشته باشد تلاشی برای دفع آن نمیکند. اگر ترسی از مرض نداشته باشد بهداشت را رعایت نمیکند و به امراض مبتلا میشود.
پس قدم اول این است که ما سعی کنیم خوف صادق داشته باشیم. راه به دست آوردن خوف صادق این است که درباره بیانات قرآن و روایات شریف تفکر کنیم که متذکر تبعات سوء گناهان و رفتارهای ناهنجار شدهاند. کمی این تبعات را جلوی چشممان مجسم کنیم. این خوف موجب بیداری انسان میشود و وقتی غفلت نداشت در عمل هم اخلاص خواهد داشت و با اخلاص، از علمش هم بهتر استفاده میکند و شکر علم را به جا میآورد. آن گاه خداوند بر علمش میافزاید و این چرخه ادامه پیدا میکند؛ یعنی وقتی به دانستههایش عمل کرد بر علمش افزوده میشود. علم بیشتر عمل بیشتر و بهتر را اقتضا میکند و این چنین پیش میرود تا به مقامات قرب الهی برسد.
از این رو امام باقر علیهالسلام میفرمایند: وَ ادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ الْعِلْمِ وَ اسْتَعْمِلْ حَاضِرَ الْعِلْمِ بِخَالِصِ الْعَمَلِ وَ تَحَرَّزْ فِی خَالِصِ الْعَمَلِ مِنْ عَظِیمِ الْغَفْلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ وَ اسْتَجْلِبْ شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدْقِ الْخَوْفِ؛ شاید تکیه بر روی کلمه «حاضر» به این دلیل باشد که انسان گمان نکند برای کسب علم باید سالها زحمت بکشد و بعد به آن علم عمل کند. بلکه اگر از همین علمی که نزد وی حاضر است استفاده کند شر را از خود دور میکند. حضرت میفرمایند: استفاده از علم به این است که خالصانه به آن عمل کنی. آنچه موجب میشود اخلاص از بین برود غفلت است. برای محفوظ ماندن از غفلت، سعی کن خیلی بیدار و هوشیار باشی و کلید این هوشیاری دائمی خوف صادق است. باید عذابهایی را که در آیات و روایات ذکر شده باور کنی تا این بیداری برای تو پیدا شود. اما اگر آنها را جدی نگرفتی مبتلا به غفلت میشوی و به دنبال غفلت، مبتلا به ریا.
حضرت جمله دیگری هم دارد که کمی مبهم است. احتمال هم میدهم که در نسخهْ اشتباهی صورت گرفته باشد. عبارت این است: وَاحْذَرْ خَفِیَّ التَّزَیُّنِ بِحَاضِرِ الْحَیَاةِ؛ معنایی که من از این عبارت میفهمم این است که حضرت برای تکمیل مسأله خوف صادق، به آفت خوف صادق اشاره میکنند. یکی از اموری که باعث میشود انسان انذارها را جدی نگیرد معاشرت با افراد دنیاپرست است. نشست و برخاست با انسانهایی که دائما از لذتهای دنیا، گران و ارزان شدن قیمت مادیات، فیلمها و ... صحبت میکنند و دائما در اندیشه تزیین خود با زیورهای دنیا هستند باعث میشود که دل انسان از خوف خالی شود. چنین کسی دیگر انسانی نخواهد شد که دلش با یاد خدا بلرزد. گاهی به جایی میرسد که اصلا دلش نمیخواهد اسم خدا را بشنود! من این عبارت را این طور معنی میکنم وَاحْذَرْ خَفِیَّ التَّزَیُّنِ یعنی بر حذر باش از کسی که همّتش آراسته شدن به زندگی دنیاست. معاشرت با اینان باعث میشود که خوف صادق و بیداری در انسان محفوظ نماند و الله عالم.
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، 285.
2 . الحیاة با ترجمه احمد آرام، ج1 ص 181.
3 . یونس، 107.
4 . نجم، 39.
5 . زمر، 71.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/19 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلَالَةِ الْعَقْلِ وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْمِ وَ اسْتَبْقِ عمل الخَالِصَ لِیَوْمِ الْجَزَاءِ؛1
حدیثی از امام باقر صلواتاللهعلیه خطاب به جابر بن یزید جعفی را مرور میکردیم. به اینجا رسیدیم که حضرت فرمودند: مؤمن در این عالم در حال کُشتی گرفتن با نفس است. گاهی بر نفس غالب میشود و نفس را بر زمین میزند و گاهی هم نفس بر او غالب میشود. وقتی گفته میشود ما دائما در حال کشتیگرفتن با نفس هستیم طبعا این سوال مطرح میشود که چه کار کنیم تا در این کشتی کمتر زمین بخوریم یا اصلا زمین نخوریم؟ شاید به همین مناسبت، حضرت در ادامه بحث میفرمایند: برای اینکه در مقابل نفس غافلگیر نشوید باید از عقل کمک بگیرید. اصلیترین هنر کشتیگیر این است که سعی کند حریف را از فنی که میخواهد به کار ببرد غافل کند و در حال غافلگیری او را به زمین بزند. در این صورت نمیتوان کار او را دقیقا پیشبینی کرد. هر چه در کشتیگیری استادتر باشد آیندهاش برای حریف مخفیتر است. اتفاقا نفس انسان همینگونه است.
نفس، عقل، هوا و مانند آنها در موقعیتهای مختلف اصطلاحات متفاوتی دارد. در عرف، اصطلاحاتی معروف دارد که ریشه در تعبیرات قرآن و روایات دارد. در علوم عقلی هم اصطلاحات دیگری دارد که دقیقا با اصطلاحات قرآنی تطابق ندارد. در خود علوم عقلی هم واژه «عقل» مانند مشترک لفظی است، چراکه چندین اصطلاح دارد که ارتباط روشنی بین آنها نیست؛ مثلا عقل به عنوان موجود مجرد تام، عقل به عنوان مدرک کلیات، عقل به عنوان قوهای که قضایای بدیهی را درک میکند، عقل به عنوان قوهای که از قضایای بدیهی قضایای نظری را استخراج میکند و بالاخره، عقل به عنوان قوهای که در احکام عملی حاکم است و خیر و شر را تشخیص میدهد. کلمه نفس هم کموبیش اینگونه است. «نفس» در اصطلاح فلسفی تقریبا با «روح» مرادف است. به هر حال باید مراقب باشیم اصطلاحات را خلط نکنیم. مثلا نباید محاورات عرفی را با اصطلاحات عقلی یکی بدانیم.
در علم اخلاق معروف است که عقل و نفس در مقابل هماند. اما در فلسفه هیچ وقت نمیگویند: عقل و نفس در حال جنگ با یکدیگر هستند. کشتیگرفتن انسان و نفس اصطلاحی اخلاقی است. در محاورات عرفی هم از همین تعبیرها استفاده میکنند. حال وقتی گفته میشود انسان با نفس خود کشتی میگیرد آیا معنایش این است که در اینجا دو موجود داریم؛ یکی نفس و دیگری انسان؟ آیا نفسْ شخص بیگانهای است که با من میجنگد؟ «من» چه کسی هستم؟ توضیح این اصطلاحات بماند؛ چراکه در این بحث با اصطلاحات عرفی و اخلاقی کار داریم.
به هر حال ما این امر را پذیرفتهایم که دشمنی داخلی داریم. از تعبیرات معروف در روایات این است که: «أعدىٰ عدوّك نفسُك التی بین جَنبَیک؛ دشمنترین دشمنان انسان، نفس انسان است که در درون اوست.» در وجود ما گرایشها و تمایلات مختلفی وجود دارد. این امیال را مجموعا به دو دسته میتوان تقسیم کرد؛ 1. گرایشهایی که میل اولیشان به صعود و بالا رفتن است؛ 2. تمایالاتی که میل اولیشان به نزول و پایینرفتن است. دسته دوم، تمایلات حیوانی هستند که بین ما و همه حیوانات مشترکاند. به مجموع این تمایلات یا به بیان دیگر به آن بخش از وجود ما که این تمایلات به آن نسبت داده میشود «نفس» میگویند. در مقابل، تمایلات دیگری داریم که تمایلات متعالی است، مانند عشق به حقیقت، عشق به کمال و ... . کسانی که صفای باطن داشته باشند میل خود به تقرب به سوی الله را درک میکنند. به این امور که انسان را به طرف تعالی، ترقی و قرب الی الله دعوت میکنند در مقابل آن عوامل حیوانی، «عقل» میگویند. اینها دو اصطلاح اخلاقی است و در حقیقت این دو هستند که با هم مبارزه میکنند. البته آنچه که در این روایت آمده است اندکی با این اصطلاح اخلاقی هم تفاوت دارد. در اینجا «من» را تصور میکند که با نفسش مبارزه میکند. نمیگوید: عقل با نفس مبارزه میکند؛ بلکه میگوید: تو در حال کشتی گرفتن با نفس هستی و باید از عقل استفاده کنی. پس در اینجا سه چیز مطرح میشود؛ 1. «منِ» تصمیمگیرنده؛ 2. هواهای نفسانی؛ 3. عقل.
شاید برای تطبیق با اصطلاحات معقول بتوانیم بگوییم: همه اینها به قوای یک موجود برمیگردد. هر کس یک موجود بیشتر نیست و این موجود، قوا و مراتب وجودی مختلفی دارد و به حسب قوای مختلف، اسمهای مختلفی پیدا میکند. گاهی بین این خواستها تعارض و تضاد هست. در این صورت میگویند: دو قوه در حال کشتی گرفتن با هم هستند. صراع بین نفس و عقل و بین انسان و نفس در اینجا رخ میدهد. در این کشتی باید مراقب باشیم که غافلگیر نشویم. فعالیت نفس این است که ما را به ارضای تمایلاتش وامیدارد. اینکه در هر لحظه نفس چه میخواهد قاعده و ضابطه ندارد؛ بلکه به شرایطی همچون اعمال و رفتار ما، کیفیت محیط اطراف، و وضعیت فیزیولوژیک ما بستگی دارد. بسیاری از عوامل باید در هم فعل و انفعالاتی داشته باشند تا انسان میلی پیدا کند. برای خود انسان هم دقیقا قابل پیشبینی نیست که لحظهای دیگر دلش چه میخواهد. از این رو به تعبیر روایت، کار نفس کاری از روی مجازفه یعنی گزافی است. بر خلاف احکام عقلی که همیشه ضابطهمند هستند. عقل برای هر موضوعی حکمی دارد. حتی در تضاد بین دو حکم خود، باز قضاوتی دارد و همه اینها قابل تدوین هستند.
باید بدانیم که تنها چیزی که میتواند ما را در مقابل نفسْ مقاوم کند و تا حدودی از غافلگیری آن در امان بدارد، استفاده از نیروی عقل است. برای استفاده از عقل باید بدانیم که عقل قابل تقویت است. باید احکام عقل را فراگرفت و از آن در مقابل تمایلات نفس استفاده کرد؛ تمایلاتی که در طول زندگی تجربه کرده است یا اگر تجربه نکرده است با توجه به تجربیاتش میتواند آنها را حدس بزند. این یک دستور کلی است برای اینکه در مقابل نفس غافلگیر نشویم. مثلاً یک قاعده کلی عقلی میگوید: اگر از روی مرز درّه حرکت میکنی احتمال سقوط زیاد است. اگر میخواهی از سقوط محفوظ بمانی کمی از مرز فاصله بگیر! یعنی اگر میخواهی مبتلا به گناه نشوی از مواقع گناه کمی فاصله بگیر و از برخی اموری هم که حرام نیست پرهیز کن! مثلا از نگاه ابتدایی بپرهیز تا مبتلا به نگاه حرام نشوی.
ما این حکم کلی عقل به تنهایی همیشه کارساز نیست. گاهی کاری پیش میآید که واقعا انسان نمیداند باید آن را انجام دهد یا نه. در اینجا علاوه بر اینکه ما باید از نیروی عقل استفاده کنیم باید کسب علم کنیم. باید بدانیم که این کار واجب است یا حرام یا بدانیم حدود واجب آن کجاست و حدود حرام آن کجاست. مثلا غیبت کردن هم موارد حرام دارد، هم جایز و هم واجب. باید تمام این حدود را شناخت. از این رو حضرت در جمله دوم میفرمایند: قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْمِ؛ اگر نفس غالب شد و تمایلی را بر تو تحمیل کرد برای اینکه مبتلا به گناه نشوی باید دقیقا بدانی که ارضای این خواسته نفس جایز است یا حرام؟ چون ارضای هر تمایلی حرام نیست. ما مباحات فراوان داریم که موافق با هوای نفس است. استفاده از آب و هوای خوب، قدم زدن در کنار دریا و ... مباحاتی است که با هوای نفس هم موافق است. پس غیر از داشتن قوه عقل و تقویت نیروی عقل، باید از علم استفاده کرد و موارد حلال و حرام، و موارد سقوط و صعود را شناسایی کرد. این سفارش متمم سفارشهای قبل است. امام فرمودند: از علم حاضرت برای دفع شرّ استفاده کن و برای به کار گیری علم، عمل خالص انجام بده! در اینجا سخن از رابطه علم با عمل به میان میآید. اما وقتی فرمودند: برای اینکه در مقابل نفس شکست نخوری باید از علم بهره بگیری، این سؤال تداعی میشود که قبلا گفتیم: به کارگیری علم به انجام عمل خالص است؛ اما عمل خالص چه فایدهای دارد؟ حضرت در اینجا به یک اصل بسیار اساسی اشاره میکنند. حقیقت این است که ما آن گونه که شایسته است به دین و معارف دین اهمیت نمیدهیم و ضرورت دین و عمل به احکام اسلامی را مهم نمیشماریم، تا چه رسد به اهمیت دادن به عمل خالص و دور از همه شوائب!
برخی میگویند: «ضرورتی ندارد انسان دیندار باشد؛ همین که انسان خوبی باشد کافی است!» منظورشان خوبی اخلاقی است؛ یعنی خوش اخلاق باشد، راستگو باشد و ... حال این سؤال مطرح میشود که چه نسبتی بین دین و اخلاق وجود دارد؟ یک مسأله بسیار مهمی که در محافل سطح بالای فلسفی دنیا مطرح است این است که رابطه اخلاق با دین چه رابطهای است؟ برخی میگویند: اخلاق با دین ارتباط مستقیم دارد. داشتن اخلاق بدون اعتقادات دینی ممکن نیست. در مقابل برخی میگویند: اخلاق سکولار ممکن است. انسان میتواند اخلاق خوبی داشته باشد و اصلا به دین هم پایبند نباشد.
معمولا تصور ما از دین و خوب بودن تصوری غلط است. وقتی به ما میگویند: «انسان خوبی باش!» کمتر به ذهنمان میآید که یعنی اعتقادات دینی محکمی داشته باشیم و تعبدیات را رعایت کنیم. گمان میکنیم معنای این جمله این است که اخلاق عمومیتان خوب باشد. اگر بخواهیم واقعا قضاوت صحیحی در این باره داشته باشیم باید ریشهایتر درباره این مسایل فکر کنیم. باید درباره بخشهای مختلف دین و ارتباط آنها با یکدیگر مثلا ارتباط اعتقادات با اخلاق، و ارتباط اخلاق با فقه و ... تأمل کنیم.
در برابر سفارش به انجام عمل صالح ممکن است این سؤال مطرح شود که اصلا چرا هوای نفس بد باشد؟ انسان اگر دوست داشته باشد که غذای لذیذی را که شرعا هم حلال است بخورد، این چه اشکالی دارد؟ هوای نفس یعنی دلخواه. حال چه کسی گفته دلخواه بد است؟ واقعا چه کسی گفته ما باید هر کاری را خالص برای خدا انجام دهیم؟ اگر خالص انجام ندهیم چه میشود؟ اگر انسان به فقیری کمک کند و در عین حال دوست داشته باشد نام او هم مطرح شود چه عیبی دارد؟
حقیقت این است که این مسائل خیلی ساده به نظر میآید اما حکایت از این دارد که فرهنگ ما در اثر برخورد با فرهنگهای بیگانه و الحادی آسیبپذیر است. از یک طرف ما میبینیم پیروی از هوای نفس در تعبیرات قرآنی در عِداد شرک است و در فرهنگ اسلامی هوای نفس خیلی چیز خطرناکی است و باید از آن پرهیز کرد و از طرف دیگر فرهنگی آهستهآهسته در نسل جدید ما رشد میکند که قبح هوای نفس را میریزد و در جواب امر به معروف و نهی از منکر، «دلم میخواهد» را مطرح میکند. این واژه از فرهنگهای غربی آمده است که در فیلمها و ... به بچهها آموزش داده میشود. حتی کلمه خداحافظ هم کمکم دارد از فرهنگ ما حذف میشود. این گرایشهای الحادی از امتیازات دوره مدرنیته به بعد است که مدعی است انسان باید به دنبال حق خود باشد نه تکلیف. تاکنون انسان به دنبال تکلیف بود و از حالا باید به دنبال حق خود باشد. این فرهنگ کمکم در بین مسلمانها و دیندارها هم سرایت کرده و کمتر کسی به دنبال تکلیف است.
اگر بخواهیم این مسایل حل شود باید ریشههای آن تبیین شود؛ من چه هستم؟ زندگی حقیقی من کدام است؟ لذت چیست و آیا لذت فقط خوردن و خوابیدن و ... است؟ آیا به جز حیات دنیا، زندگی دیگری داریم؟ آیا لذایذ دیگری در کار هست؟ کسانی که حد وجودشان در حد حیوان است، لذت را منحصر در شکم و شهوت میدانند. اما کسانی هم هستند که در همین دنیا لذتهای دیگری چشیدهاند که قاطعانه میگویند: اگر همه لذایذ عالم را جمع کنند با این لذت قابل مقایسه نیست. از طرفی دیگر میگویند: همه زندگی دنیا در مقابل زندگی اصلی از یک چشم به هم زدن بیشتر نیست و زندگی اصلی، بعد از مرگ شروع میشود. امروز روز عمل است و فردا دیگر فرصت عمل نیست. اگر ما این اعتقادات را محکم کردیم، به دنبال آن خیلی مسائل خود به خود حل میشود.
وَ اسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِیَوْمِ الْجَزَاءِ؛ گفتیم شکر علم این است که به آن عمل کنیم. اما این عمل را باید طوری انجام بدهیم که برای روز قیامت مفید باشد. شاید کلمه «استبق» اشاره باشد به اینکه بعضی از اعمال خیر در ظرف خودش درست انجام میگیرد ولی بعد باطل میشود. لذا قرآن میفرماید: لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى؛2 در اینجا عمل صالح انجام میگیرد اما بعد با کار دیگری باطل میشود. عواملی وجود دارند که گاه یک عمر کار خوب را در یک لحظه باطل میکنند. مثلا ارتداد باعث میشود که یک عمر اعمال انسان باطل شود. پس وقتی میخواهیم کار خیر انجام دهیم اول باید علم داشته باشیم که این کار خوب است و کیفیت آن به گونه است که مرضی خدا است. بعد نیت آن باید سالم و خالص باشد و بعد از انجام هم باید مواظب باشیم کاری نکنیم که عمل گذشته باطل شود.
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، 285.
2 . بقره، 264.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/20 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وانْزِلْ سَاحَةَ الْقَنَاعَةِ بِاتِّقَاءِ الْحِرْصِ وَ ادْفَعْ عَظِیمَ الْحِرْصِ بِإِیثَارِ الْزهادةِ وَ اسْتَجْلِبْ حَلَاوَةَ الزَّهَادَةِ بِقَصْرِ الْأَمَلِ؛1
امام باقر صلواتاللهعلیه در ادامه حدیث شریفی که برای جابر بیان کردهاند میفرمایند: با پرهیز از حرص، در عرصه قناعت نازل شو، و با انتخاب زهد و وارستگی، حرص بزرگ را از خود دور كن و به وسیله کوتاه کردن آرزها، حلاوت زهد را كسب كن!
در این سه جمله كه كم و بیش به هم مربوطاند چند مفهوم اخلاقی ذكر شده كه همه با آنها آشنا هستیم؛ قناعت در مقابل حرص، زهد در مقابل وابستگی به دنیا، و كوتاهكردن آرزو در مقابل آرزوهای طولانی. در مفهوم آنها و در تطبیق آنها بر مصادیق، اندکی ابهام وجود دارد. قناعت یعنی انسان به آنچه دارد و برای او میسر است اكتفا كند. اما آیا همیشه و همه جا انسان باید به آنچه دارد اکتفا کند و این قناعتْ مطلوب محسوب میشود؟ آیا نباید برای زندگی خویش كار و تلاش انجام ندهد؟ آیا تلاش برای پیشرفت در عرصه اقتصاد و سایر عرصهها نامطلوب است؟ آیا انسان همیشه باید به نان و پنیری اكتفا كند و شكر خدا را به جا آورد؟ از طرف دیگر حرصْ مفهومی ضد ارزشی است و در بعضی از روایات یكی از پایههای كفر شمرده شده است. حال اگر حرص مذموم است یعنی همیشه انسان باید همّتی كوتاه داشته باشد و به دنبال چیزهای بااهمیت نرود؟ افراد تنبل از این مفاهیم اینگونه استفاده میكنند. چون حال و حوصله كار كردن زیاد ندارند میگویند: «ما اهل قناعتایم و حرص نمیورزیم!» در واقع تنبلی خود را میخواهند با این مفاهیم توجیه كنند. سؤال دیگر اینکه مفهوم آرزوی کوتاه با مفهوم علوّ همت كه محبوب خداست چگونه جمع میشود؟ مصداق همت بلند كجاست و مصداق آرزوی كوتاه کدام است؟ این سؤالها نكتههای ابهامی است كه در اطراف این سه جمله وجود دارد و اگر خدای متعال توفیق دهد توضیح مختصری در باره آنها عرض میكنم.
اصولا باید بین دو امر فرق بگذاریم؛ یكی دلبستن به لذات زندگی دنیا و هدف قراردادن زخارف و لذایذ دنیا که این همان حب دنیای مذموم است و در روایت ریشه همه بدیها شمرده شده است (حبّ الدنیا رأس كلّ خطیئة)2 و دیگری کار و تلاش و آبادانی دنیا. كسی كه لذایذ دنیا برای او هدف باشد طبعا به مسایل معنوی و اخروی چندان بهایی نمیدهد. حتی افرادی هم كه معتقد به آخرت و امور معنوی هستند عملا در بسیاری از موارد، امور دنیایی را مقدم میدارند. این حب دنیا در آیات و روایات علامت كفر شمرده شده است: «وَ وَیْلٌ لِّلْكَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ؛3 واى بر كافران از مجازات شدید! همانان كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند.» كسانی كه زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند در واقع ایمانشان مشكل دارد. به طور كلی توجه به لذائذ دنیا یك بحث است و تلاش در امور دنیا اعم از كار كردن، كسب درآمد، آبادانی زمین، پیشرفت علمی و مانند اینها بحث دیگری است. میدانیم که در بین همه كسانی كه ما در دنیای اسلام به عنوان زاهد و بیاعتنا به دنیا میشناسیم بعد از پیغمبر اكرم صلیاللهعلیهوآله، امیرالمؤمنین علیبنابیطالب صلواتاللهعلیه سرآمد است. اگر هزار بار داستان زهد علی علیهالسلام را بخوانیم باز هم تازگی دارد. فرمانده بود که در میدان جنگ، خودْ بر کفش پارهاش وصله میزد و آنگاه که ابن عباس در این باره از او سؤال میکند، كفش را به او نشان میدهد و از او قیمت کفش را میپرسد. ابن عباس در پاسخ میگوید: کسی بابت این پولی نمیدهد. آنگاه میفرماید: «به خدا قسم! ارزش این لنگه كفش برای من از حكومتكردن بر شما مردم بیشتر است؛ مگر اینكه حقی را احقاق یا باطلی را انكار كنم.» اما همین سمبل زهد در عالم، چند قنات به دست خویش ایجاد کرد. کلنگ میزد و پیش میرفت و وقتی به آب میرسید میگفت: این را وقف فقرا کردم. هنوز در اطراف مدینه چاههایی به نام آبار علی وجود دارد و چاههای علی معروف است. هستههای خرما را به دوش میکشید و دانه دانه آنها را میکاشت. هنگامی که سبز میشد با دست خویش آنها را آبیاری میکرد تا درختان تنومندی میشدند. از آنها مراقبت میکرد و هنگامی که به بار مینشستند آنها را وقف فقرا میکرد. فعالیتهای علی علیهالسلام هیچ منافاتی با زهد و بیرغبتی او به امور دنیا نداشت. او این فعالیتها را چون خدا دوست داشت انجام میداد. خداوند یکی از وظایف انسان را آباد کردن زمین قرار داده است. خداوند دوست دارد که زمین بایر نماند و درختها خشک نشوند. قرآن میفرماید: «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِیهَا؛4 اوست كه شما را از زمین آفرید، و آبادى آن را به شما واگذاشت.» یعنی از انسانها میخواهد که زمین را آباد کنند.
علی علیهالسلام کار و تلاش میکرد و چون به بار مینشست آن را به فقرا میبخشید؛ اما ما معمولا وقتی زاهد و قانع میشویم که کاری از دستمان برنیاید یا از روی تنبلی حال و حوصلهاش را نداشته باشیم. باید مراقب باشیم که خودمان را فریب ندهیم. چون از ویژگیهای انسان این است که حتی خودش را فریب میدهد. ابتدا ممکن است متوجه حقیقت باشد، اما خودش را به غفلت میزند و کمکم باورش میشود. پس فعالیت و کار و تولیدْ وظیفهای است که خدا از انسان خواسته است و باید انجام دهد، اما زهد و قناعت به دل انسان مربوط میشود. انسان نباید دلبستگی به دنیا پیدا کند. آنجا که وظیفه دارد باید بتواند مال خود را به راحتی ببخشد. برای دادن خمس لازم نباشد مثل آن شخص سفارش کند: دست و پای مرا ببندید و خمس مالم را پرداخت کنید! آنچه مهم است دلبسته نبودن به دنیا و لذتهای دنیاست.
یکی از بهترین راههای دل کندن از دنیا این است که انسان از چیزهایی که دوست دارد در راه خدا انفاق کند. قرآن میفرماید: «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ؛5 اگر میخواهید به خوبی و نیکی برسید تنها راه آن این است که از آن چیزهایی که دوست دارید در راه خدا انفاق کنید و الا هرگز به نیکی نخواهید رسید.» مسأله زهد، غیر از مسأله کار، تولید، آبادانی زمین، رسیدگی به دیگران و بالا بردن سطح اقتصاد کشور در مقابل کفار و حفظ عزت اسلامی است. اینها تکالیفی است که خدا بر عهده ما گذاشته است.
در اخلاق اسلامی آرزوهای طولانی بسیار مذموم است. از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که: انَ ما اخاف علیكم اثنان اتباع الهوی و طول الامل؛ من از دو چیز بر شما مسلمانان بیمناکم؛ یکی اینکه میترسم به دنبال هوای نفس بروید. اما هر دلخواهی بد و حرام نیست. ممکن است چیزی که دلخواه انسان است شرعا هم واجب باشد. اما مفهوم هوای نفس در اخلاق یعنی آن هوای نفسی که خلاف شرع و خلاف عقل است، یعنی دلخواهی که فقط دل میپسندد ولی خدا نمیپسندد. این خیلی خطرناک است. دوم آرزوهای طولانی است. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله طبیبی است که خوب دردها را میشناسد و میداند چه چیزی ممکن است دنیا و عقبای امتی را فاسد کند.
اما مسأله مهم این است که «طولالأمل» یعنیچه؟ آیا طلبهای که آرزو دارد یک شخصیت بزرگ علمی شود گرفتار طول الأمل است؟ آیا کسی که وارد کار صنعتی شده و آرزو دارد یک مخترع بزرگ و صنعتکار فوقالعادهای شود گرفتار آرزوی مذمومی است؟ اگر این آرزوها نباشد که اصلا فعالیتهای زندگی خاموش و ساکن میشود و ترقی و تکاملی در جامعه اتفاق نمیافتد. اگر هر دانشآموزی به گذراندن دوره ابتدایی اکتفا کند و آرزو نداشته باشد که استاد دانشگاه، دانشمند، فیلسوف یا مرجع تقلید شود دیگر درس نمیخواند. «أمل» در لغت یعنی آرزو و آرزو چیز بدی نیست. آرزو و امید مفهوما بسیار به هم نزدیکاند. اگر امید و آرزو در زندگی نباشد هیچ فعالیتی انجام نمیگیرد. اما آرزو در مفهوم اخلاقی یعنی آرزوهایی که انسان را از وظایف شرعی و از کارهای ارزشمند باز میدارد، نه آرزوهایی که در جهت رسیدن به کمال و قرب الهی است. مانند کسی که آرزو دارد اولین ثروتمند دنیا شود یا در رشتهای ورزشی قهرمان شود تا صاحب نام و آوازه شود. این آرزوهاست که انسان را از تکالیفش باز میدارد و مذموم شمرده شده است. اما در اخلاق و فرهنگ اسلامی، آرزوهایی که در جهت کمال و قرب الهی است «بلند همتی» و «علو همت» نام دارد. اینکه انسان آرزو داشته باشد که در تقوا، علم، صنعت، مدیریت و مانند اینها پیشرفت کند و به جامعه خدمت کند آرزوی بدی نیست یا اینکه آرزو داشته باشد آن قدر ثروت داشته باشد که همه فقرای شهر را اداره کند؛ این آرزوی بدی نیست. البته باید راه معقولی برای رسیدن به چنین آرزوهایی وجود داشته باشد و اگر آرزویی است که میدانم 99درصد تحقق پیدا نخواهد کرد این آرزو همان خیالبافی خواهد بود. اما اگر راه معقولی دارد و هدفی عقلپسند و شرعپسندی دارد و دستکم 50 درصد هم احتمال تحقق دارد این آرزوی معقولی است و عیبی ندارد.
حال با توجه به توضیحی که درباره این مفاهیم داده شده به سراغ سخن حضرت میرویم. تعبیر حضرت درباره قناعت تعبیر بسیار جالبی است؛ بستر بحث این بود که مؤمن در این دنیا در حال کشتی گرفتن با نفس خویش است. حضرت میخواهند راههایی را به او نشان دهند که زمین نخورد و سعی کند بر خصم خود پیروز شود. یکی از این راهها رعایت قناعت است. اما حضرت تعبیر بسیار محترمانهای برای قناعت به کار میبرند و میفرمایند: انزل ساحة القناعة. عرصه مبارکی را ترسیم میکنند و میگویند: سعی کن وارد این عرصه شوی! یعنی مسأله قناعت خیلی مهم است و شما باید با احترام به قناعت نگاه کنی و سعی کنی آن را کسب کنی. بعد میفرمایند: برای اینکه بتوانی در این عرصه وارد شوی و آدم قانعی باشی باید سعی کنی از حرص بپرهیزی. دشمن قناعتْ حرص است و در روایات از پایههای کفر شمرده شده است. یعنی اگر انسان آن را دنبال کند خواه ناخواه به کفر منتهی میشود.
اما چه کنیم که از حرص پرهیز کنیم؟ تقریبا یکی از غرایز همه ما انسانها این است که هرچه از امور دنیا داشته باشیم باز میخواهیم بیشتر داشته باشیم. البته سرّ این مطلب این است که فطرت انسان كمال بینهایت را میخواهد اما در تطبیق اشتباه میكند و گمان میكند كمال او در همین مسایل مادی زندگی است، در صورتی كه مطلوب حقیقی چیز دیگری است.
چه كنیم كه ما به دام حرص عظیم نیافتیم؟ حضرت میفرمایند: ادفع عظیم الحرص بایثار الزهادة؛ زهد یعنی دلبستگی به دنیا نداشته باشیم. اصل زهد یعنی بیرغبتی و در مقابل رغبت است. برای اینكه به دام حرص نیفتیم وحرص در ما رسوخ پیدا نکند باید زهد داشته باشیم. اما زهد برای آدمی تلخ است. انسان میبیند که تهیه غذایی لذیذ، لباسی زیبا و ... برای او میسّر است. حال اگر بخواهد از اینها صرفنظر کند و به چیزهای ساده قناعت کند برای او سخت است. دوست دارد دائما زندگی خود را توسعه دهد و سطح زندگیاش را بالاتر ببرد. برای مبارزه با حرص، انسان باید اینگونه بیاندیشد که مگر من چه اندازه یقین دارم که زنده میمانم؟ من از هر لحظه عمرم میتوانم بینهایت فایده ببرم. با گفتن یک سبحانالله یک درخت برای ما در بهشت میروید که تا ابد میماند. یعنی صرف کردن یک لحظه برای یک سبحان الله گفتن، بهره ابدی در پی دارد. آیا شایسته است که انسان چنین عمر باارزشی را صرف به دست آوردن لباس زیباتر، خانه وسیعتر، درآمد بیشتر و ... کند؟! گاه انسان در همین دنیا از وقتی که صرف برخی درآمدها کرده پشمیان میشود و غصه میخورد که وقت رفتن او فرا رسیده و ثروتش به دست ورثه میافتد و هیچ فایدهای برای او ندارد و چه بسا سبب اختلاف و دعوا هم بشود. انسان این همه ثروت جمع کند که چه شود؟ انسان حریص در وقت جمعآوری ثروت چنان غافل میشود و اسیر خیالات و اوهام میشود که با اینکه غرق ثروت است باز به دنبال افزایش آن است.
بهترین راه مبارزه با آرزوهای طولانی این است که انسان سعی کند در عاقبت چنین آرزوهایی تفکر و تأمل کند. به راستی رسیدن به این آرزوهای دور و دراز برای انسانی که فرصت کمی در این دنیا دارد و مسافری بیش نیست چه فایدهای دارد؟ انسان باید به جای این آرزوهای مذموم، فکری مفید برای آخرت خویش کند. در راه عبادت بیشتر، تعلیم و تربیت گستردهتر، دستگیری از فقرا و خدمات عامالمنفعه تلاش کند. در این صورت دنبال آرزوهایی رفته که مزاحم تکامل انسانیت وی نیست. اما اگر انسان به جای تفکر برای خدمت به مردم و پیشرفت علوم (علوم دنیوی یا اخروی و البته علوم اخروی بسیار مفیدتر است) مدام به فکر نقشه کشیدن برای افزایش ثروت خود باشد، به تکامل خویش ضربه است و احیانا در این راه چه ظلمهایی میکند و چه حقهایی را پایمال میکند.
اعاذنا الله و ایاکم و وفقنا الله لما یحب و یرضى
و السلام علیکم و رحمهالله
1 . تحف العقول، ص285.
2 . بحارالانوار، ج51 ص258.
3 . ابراهیم، 2 و 3.
4 . هود، 61.
5 . آل عمران، 92.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ وَ ادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ وَ اسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛1
حدیث امام باقر صلواتاللهعلیه خطاب به جابر بن یزید جعفی را مرور میکردیم. محور فرمایشی که در جلسه قبل بحث کردیم مبارزه با حرص بود. از آنجا که بین حرص و طمع ارتباط بسیار نزدیكی وجود دارد حضرت در ادامه حدیث، جملهای در باب طمع میفرمایند. اما در اواخر حدیث چند فقره درباره طمع آمده است که به خاطر ارتباط مذکور در اینجا آن فقرات را تلاوت كردم.
ارتباط حرص و طمع بسیار روشن است. ملاک حرص افزونطلبی مادی است. البته كلمه «حرص» مفهومی عام دارد که درباره كارهای خوب هم به كار میرود. درباره شخص پیغمبر اكرم صلیاللهعلیهوآله در قرآن كریم آمده است كه ایشان حریص بر هدایت انسانها بودند: لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.2 پس معنای لغوی حرص بار منفی ندارد. انسان از هر راهی علاقهمند به پیشرفت باشد و حد خاصی را در نظر نگیرد میگویند: حریص است. اما حرص در فرهنگ و مباحث اخلاقیِ ما به حرص به زخارف دنیا اختصاص دارد و از این جهت مذموم است. مانند چند مفهومی كه در جلسات قبل به آنها اشاره كردیم. مثلا «هوا» به معنای دوستداشتن است. گرچه هر دوستداشتنی بد نیست، ولی مراد از هوای نفس، دلخواهی است كه خلاف عقل و شرع باشد. این استعمال در واقع استعمال لفظ در معنای اخص از معنای لغوی است.
حرص در اخلاق به این معناست كه انسان در امور مادی و دنیوی زیادهطلب باشد؛ حریص در ثروت یعنی به هیچ مقداری از ثروت اكتفا نكند، حریص در ازدواج یعنی به هیچ همسری قانع نباشد و حریص به پست و مقام یعنی به هیچ پستی اكتفا نكند و همیشه بالاتر از آن را بخواهد. به قرینه این كه حرص جزء اخلاق مذموم به شمار میرود باید یكی از لوازم زیر را داشته باشد تا مذموم باشد؛ یا خود آن خواسته امر حرامی باشد، یا راه اكتساب آن خواسته راه حرامی باشد، یا دنبال کردن آن خواسته، انسان را از كارهای واجب و كارهای بهتر باز بدارد. مثلا کسی که مقید است از راه حلال، مال کسب کند ولی از صبح تا شب به این فکر میکند كه چگونه درآمدش را افزایش دهد و شب هم كه میخوابد باز با این فکر میخوابد و خوابهایی در همین رابطه میبیند این حالت فینفسه حرام و مذموم نیست، اما از آن جهت كه مزاحم تكالیف واجب او و راه تكامل وی است و او را از تحصیل علم، عبادت، خدمت به خلق خدا و ... باز میدارد بالعرض مذموم میشود.
یكی از شاخههایی كه حرص به آن منتهی میشود و یكی از راههایی كه مقاصد حرصآلود با آن تأمین میشوند این است كه انسان به فكر استفاده از اموال دیگران بیافتد. اگر همّ انسان در شبانهروز فقط این باشد كه با عرق جبین و كدّ یمین خود مال اندوزی کند، صفتی مذموم برای او محسوب میشود؛ چراکه این کار مزاحم كارهای بهتر میشود و تعلقات وی را به دنیا زیاد میكند.
اما طمع هنگامی شکل میگیرد که انسان به این فكر بیافتد كه از اموال دیگران استفاده كند و از مال حاضر و آماده بهرهبرداری كند. شیطان انسان را وسوسه میكند تا از راههای مختلف از اموال دیگران استفاده كند. یكی از آن راهها تملقگویی پیش ارباب ثروت و مقام است به امید اینکه از این راه چیزی را مفت به دست آورد. از این بدتر این است كه با حیله و نیرنگ، اموال دیگران را از چنگشان درآورد. شرکتهای هرمی نمونه این اخلاق هستند. اختلاس و سرقت هم راههای دیگر سوءاستفاده از اموال دیگران هستند.
اصل این فكر زمانی پدید میآید كه انسان سعی دارد از لذایذ مادی بدون اینکه خود زحمت بکشد استفاده كند. این قوام مفهوم طمع است. طمع یعنی انسان بخواهد بر بهرههای مادی خود بیافزاید – تا اینجا مثل حرص است – با این قید که این افزایش را از راه متعلقات دیگران تامین كند. به این ترتیب زشتی طمع مضاعف میشود. پس طمع، نوعی حرص است؛ اما حرصی است كه میخواهد از دیگران بهرهکشی کند. این منشأ طمع است.
طمع علاوه بر اینكه حاوی دو رذیلت است (رذیلت حرص و رذیلت استفاده ناحق از اموال دیگران) دارای عیبی باطنی است که شخص طمعکار در ابتدا آن را درک میکند ولی کمکم به آن عادت میکند و با این عادت، یکی از مطلوبهای فطری انسان را از دست میدهد. برای توضیح این مطلب مقدمهای را عرض میکنم.
انسان از بدو تولد نیازهای متفاوتی دارد و نیازهای او یکسان نیست. یک دسته نیازهای جسمانی است مانند نیاز به خوراک، نیاز به مسکن، نیاز به همسر و ... . دسته دیگر، نیازهای روانی است که لطیفتر از نیازهای جسمانی است مانند نیاز به محترم بودن در جامعه و حقیر نبودن در میان مردم. این نیاز در کودکان هم خیلی زود بروز میکند. بچهها دوست دارند نزد پدر و مادر عزیز باشند؛ از این رو قهر کردن پدر و مادر برای آنها بسیار رنجآورتر از تنبیه بدنی است. مثال دیگر استقلالطلبی است که باز در کودک زود بروز میکند. زمانی که کودک به تازگی راه میافتد علاقه دارد که خود راه برود و در کوچه و خیابان سعی میکند دست خود را از دست پدر یا مادر جدا کند. او احساس نیاز میکند به اینکه مستقل باشد و روی پای خود بایستد. این صفت بسیار خوبی است. این یک امر شناخته شدهای است که انسان به غیر از نیازهای فیزیولوژیکی و بدنی، نیازهای دیگری هم دارد. یکی از نیازهای روحی انسان این است که میخواهد روی پای خود بایستد و مستقل باشد. صفت مذموم «طمع» درست نقطه مقابل این حالت است. انسانِ گرفتار طمع به دنبال این است که آنچه را که ندارد از راهی، گرچه از راه دزدی یا کلاهبرداری باشد، از مال دیگران تأمین کند. معنای این حالت این است که انسان لذتهای جسمانی را بر لذت استقلال، عزت و کرامت ذاتی خود ترجیح داده است و حاضر شده است برای پولِ بیشتر، ذلت نیاز و وابستگی به دیگران را تحمل کند. او با این کار، درک و فهم خود را کمتر از کودکی دو سه ساله قرار میدهد که احساس نیاز به استقلال را درک میکند، و در مقابلْ چیزی دریافت میکند که به جهات حیوانی او برمیگردد و این نوعی ذلّت است.
طمع هیچگاه بدون ذلت نخواهد بود. از این رو امام باقر علیهالسلام میفرمایند: وَ اطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ؛ تو ذاتا طالب عزت و بینیازی هستی. اگر بخواهی عزت برای تو باقی بماند باید طمع را بمیرانی. اگر این کار را نکنی ذلیل این خواسته شیطانی خواهی شد. اما چگونه می توان جانِ طمع را گرفت؟ در این باره حضرت می فرمایند: وَ ادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ؛ باید به خود تلقین کنی و خود را اینگونه بار بیاوری که امیدی به دیگران نداشته باشی. کسی که به کمک دیگران عادت میکند اعم از پدر و مادر، برادر و خواهر، همسایه و ... کمکم عادت میکند به اینکه همیشه از دیگران استفاده کند و سربار آنها باشد و با این کار، استقلال و کرامت خویش را از بین میبرد و در خودْ احساس حقارت میکند و اعتماد به نفس خویش را از دست میدهد. انسانی که اعتماد به نفس نداشته باشد دچار روانپریشیها و انواع بیماریهای روانی میشود و برای خودْ هویت و ارزشی قائل نیست.
در احوالات مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه نقل شده است که ایشان فرمودهاند: «از وقتی که به صورت جدی و رسمی درس طلبگی را آغاز کردم سعی کردم هیچگاه مشکلات درس را از استاد نپرسم و آن قدر مطالعه کنم که خودم مشکل را حل کنم.» کسی که مرتب مشکلات خود را از دیگری بپرسد ذهن او تنبل میشود. اما اگر تصمیم گرفت که تا جایی که ممکن است خودْ مشکل را حل کند ذهنی خلاق و دقیق پیدا میکند. یکی از آفات زندگی و تحصیل ماشینی کاهش قدرت ذهنی است. مربیان باید تا میتوانند دانشآموزان و فراگیران را به گونهای تربیت کنند که در ضمن استفاده از تکنولوژی و وسایل کمک آموزشی، روح خودکاری و اعتماد به نفس را هم تقویت کنند یا دستکم وابستگی به ابزار و ماشین را تعدیل کنند.
به هر حال، یکی از نیازهای فطری ما این است که احساس عزت کنیم. دشمنِ این احساس ما، طمعورزی است. طمع ورزی باعث میشود که انسان همیشه خود را وابسته به دیگران و انگل دیگران ببیند و عزت خود را از بین ببرد. امام علیهالسلام فرمودند: برای نابود کردن طمع باید به خود تلقین کنی که در انجام همه کارهای خود از کمک دیگران ناامید شوی. البته تحصیل این صفت نیازمند تمرین عملی هم هست. اگر نیاز به پول دارم باید خودم کار کنم و پول دربیاورم و دستم پیش پدرم یا دیگری دراز نباشد و هر چه نیاز دارم خودم تهیه کنم. وقتی که ما جوان بودیم این خوی و منش در جوانهای آن زمان خیلی رواج داشت. اما متأسفانه امروزه نشانههای خلاف این حالت مشاهده میشود. آن وقت بچهها واقعا عارشان میشد از پدر چیزی بخواهند. در اوایل طلبگی ما، کتابهای درسی به سختی یافت میشد. بنده برای مطلبی با سختی یک جلد کتاب شرح نظام تهیه کردم اما نیاز به صحافی داشت. معلم من پول صحافی آن کتاب را داد. هرگز فراموش نمیکنم که در خود احساس خجالت کردم از اینکه دیگری پول صحافی کتاب من را بدهد. این اخلاق در بین جوانهای امروز کمتر دیده میشود و خیلی بد است. طمع، ذلّت حاضر و نقدی است، گرچه نسبت به مال پدر باشد.
خب برای اینکه از این ذلت طمع نجات پیدا کنیم باید هرکس به خودش تلقین کند که کسی نباید به من کمک کند یا کسی به من کمک نمیکند، من مأیوسم از اینکه کسی به من کمک کند و من باید خودم کارهای خودم را انجام دهم. در این صورت از ذلت طمع نجات پیدا میکنیم و برای خود آقایی میشویم که روی پای خود ایستاده است (وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ). خداوند احساس نیاز به استقلال را در انسان قرار داده است تا همیشه روی پای خود بایستد.
حال چه کنیم که یأس از دیگران در ما تقویت شود و ما بتوانیم از دیگران ناامید باشیم، یعنی بنا را بر این بگذاریم که کسی به ما کمک نمی کند و خودمان باید نیازهای خودمان را برطرف کنیم؟ امام باقر علیهالسلام میفرمایند: وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛ اگر میخواهی احساس نیاز به دیگران نداشته باشی، بلند همّت باش! بلند همتی در فرهنگ اسلامی جایگاه رفیعی دارد و خداوند انسانهای بلند همت را دوست دارد. انسان بلند همتْ کمک دیگران را برای خود عار میداند. اما انسان دون همت تنها به فکر سیر کردن شکم و ابعاد حیوانی وجود خود است و به خاطر این امور حاضر است تحقیر هم بشود. این پست همتی است و شرف انسانی با این روحیه سازگار نیست، چه رسد به شرف اسلامی.
برای تکمیل بحث ذکر این نکته لازم مینُماید که آنچه تاکنون مطرح شد مربوط به روابط بین انسانهاست و غالبا نتیجهاش در امور دنیوی و مادی ظاهر میشود. اگر انسانی طمع داشته باشد در مال دیگران طمع میکند؛ اگر انسانی حریص باشد حریص در جمع مال یا چیزهایی شبیه به آن است و اگر مأیوس باشد مأیوس از کمک دیگران است. ما در این فضا روابط بین انسانها را با هم میسنجیم. در این فضاست که به قول روانشناسان اعتماد به نفسْ مطلوب است و در اخلاق، صحبت از «عزت نفس» میشود. اما اخلاق اسلامی فراتر از اینهاست. اخلاق اسلامی باید به طرف توحید پیش برود و در این حدها محدود نمیشود. در فضای اخلاق توحیدی میگوییم: گرچه انسان نباید احساس نیاز به انسانهای دیگر داشته باشد، اما باید تمام وجود خویش را نیاز به خداوند متعال ببیند. مؤمن در عین حالیکه به انسانها اعتماد ندارد، تمام توکل او بر خداست.
اعتماد به نفس یک سکه دو روست؛ یک جهت سلبی دارد و یک جهت ایجابی. اعتماد به نفس از این جهت مطلوب است که انسان اعتماد به دیگران نداشته باشد. حال سؤال میشود پس به چه کسی اعتماد داشته باشد؟ در اخلاق عمومی میگویند: اعتماد به نفس داشته باشد. اما در اخلاق توحیدی میگوییم: باید تنها به خدا اعتماد داشت و خود را اصلا ندید؛ بلکه اولیای خدا به جایی میرسند که حتی اعتماد به فرشتگان هم نمیکنند مانند آنچه در داستان حضرت ابراهیم خلیل اتفاق افتاد. هنگامی که میخواستند ابراهیم علیهالسلام را در آتش بیاندازند جبرئیل نزد او آمد و از او پرسید: آیا احتیاجی داری؟ ابراهیم گفت: اما الیك فلا؛ به شما، نه! نیاز دارم اما نیازم فقط به خداست. از این رو ابراهیم بعد از مقام نبوت و رسالت به مقام خُلّت رسید و خلیل الله شد. این روحیه را فراموش نکنیم که انسان نه تنها نباید به انسانهای دیگر اعتماد کند، حتی به جبرئیل هم نباید اعتماد کند. باید بگوید من بندهام و خدا دارم و نیاز من را باید خدا برطرف کند. دیگران چه کارهاند!
پس مبحث روانشناختی اعتماد به نفس را با مسأله توکل بر خدا خلط نکنیم. فضای این دو بحث با هم متفاوت است. مسأله اعتماد به نفس، در حد ارزشهای عمومی انسانی است، اما وقتی پای ارزشهای توحیدی به میان میآید، دیگر اعتماد به نفس هم باید جای خودش را به اعتماد به خدا بدهد.
وفّقنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، ص286.
2 . توبه، 128.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَسُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛1
امام باقر صلواتاللهعلیه بعد از تشبیه زندگی انسان به میدان كُشتی، شروع به بیان مهمترین كیدها و فنون نفس میکنند كه برای زمین زدن انسان به كار میبرد و در ضمنِ آن، به راههای پیشگیری یا معالجه آن آفات اشاره میكنند که در جلسات گذشته برخی از آنها را در حدی که خداوند توفیق داد مطرح کردیم. یکی دیگر از آفاتی كه انسان را به دام شیطان مبتلا میكند و حتی انسان را از مسیر سعادت باز میدارد و به دنبال خود، انسان را به آفتهای دیگر مبتلا میکند عجب و خودپسندی است.
ریشه این مسأله به حب ذات برمیگردد. حب ذات لازمه وجود انسان است و امکان ندارد هیچ موجود باشعوری فاقد حب ذات باشد. اما وقتی خدا به انسان توفیق میدهد که كاری را درست و با نیت خوب انجام دهد و به نتیجه هم برساند شیطان او را وسوسه میكند كه واقعا شما خیلی شخص ممتازی هستید. مثلا اگر انسان عبادتی انجام داده است، به ذهن او القا میکند كه خود را با گنهكاران مقایسه کن، و میگوید: «مردم این همه اهل گناه، شهوترانی و هوسبازی هستند؛ اما شما الحمدلله اهل عبادتاید و از گناهان حفظ شدهاید. شما خیلی بر دیگران امتیاز دارید!» بعد كمكم او را با اهل عبادت مقایسه میکند و برخی از كسانی را كه اهل عبادتاند، اما لغزشها واشتباهاتی دارند به رخ او میكشد. در سایر کارهای خوب مانند تحصیل، تدریس، سخنرانی، انفاق و ... هم سعی میکند به او القا کند که به واسطه این عملِ خوب بر اقران و افراد مشابه، بسیار برتری دارد.
انسانها در برابر این وسوسه شیطان دو گونه برخورد میکنند؛ عدهای بلافاصله بعد از چنین وسوسههایی به خود یادآوری میکنند که همه این خوبیها نعمت خداست و هر كدام از اینها باعث بدهکاری بیشتر ما به خدا میشود. اگر نمازِ با حضور قلب خواندم باید بیشتر خدا را شكر كنم كه توفیق حضور قلب به من داد. او بود که به من سلامتی بدن، ایمان، عقل و برخورداری از راهنمایی اهل معرفت عنایت کرد تا من موفق به نماز شوم و اکنون که خدا توفیق حضور قلب در نماز هم به من داد باید بیشتر خدا را شکر کنم. در روایت آمده است که وقتی حضرات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین یاد نعمت خدا میافتادند هم به زبان الحمدلله میگفتند و هم سر مبارکشان را به علامت تعظیم پایین میآوردند. این یك نوع برخورد با نعمتهای خدا، كارهای خوب و تفضلات الهی است كه البته چنین افرادی كم پیدا میشوند. انشاءالله خدا به ما توفیق دهد که از ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین یاد بگیریم و كمكم عادت كنیم که در برخورد با نعم الهی، لطف خدا را به یادآوریم و خود را بیشتر بدهكار او بدانیم؛ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ.2 این ادب اسلامی و اخلاق توحیدی است.
دسته دیگر که شاید بیشترِ انسانها را شامل شود ـ وقتی در خود امتیازی نسبت به دیگران میبینند به خودشان میبالند و بادی به غبغب میاندازند که بله، ماییم كه اینگونهایم! این همان حالت عجب است. شیطان از این راه وارد میشود و آنچنان انسان را به زمین میكوبد كه تا مدتی گیج میشود.
خودپسندی آفت بسیار بدی است که غالبا توأم با غرور میشود. انسان خودپسند دیگران را به حساب نمیآورد و هر چه خودش میفهمد گمان میكند که آخرین مطلب صحیحی است كه انسانی فهمیده است و هیچ كس مثل او نمیفهمد و هر كس هر چه برخلاف آن مطرح كند طرد میكند و اصلا قابل گوشدادن نمیداند، و این چنین مبتلا به غرور میشود. بزرگترین عاملی كه انسان را روانه جهنم میكند غرور است که از همین عُجب شروع میشود.
اما راه علاج این آفت خطرناک چیست؟ طبعا هر كسی برای خود امتیازاتی قائل است. اگر انسان اصلا هیچ امتیازی برای خود قائل نباشد باز به نوعی، دچار ناسپاسی میشود و نعمتهای خدا را درك نمیكند. خدای متعال به هركسی امتیازی خاص عطا فرموده است. اما اگر حب ذات تربیت نشده باشد آثار بد مذکور را خواهد داشت.
بهترین راه علاج عجب این است كه انسان به نقایص خود بیشتر توجه كند. امیرالمومنین صلواتاللهعلیه میفرمایند: «ما لابن آدم والعُجب اوّله نطفة مذرة وآخره جیفة غذرة وبینهما حامل العذرة؛3 فرزند آدم را با خودپسندی چه كار؟! آدمیزادی كه آغاز او آبی گندیده است و آخر کار او مرداری پوسیده و متعفّن است و بین این آغاز و انجام، حمل کننده عذره و فضولات است.» چنین موجودی به چه ببالد؟ این بهترین راهی است که آدم را از خودپسندی، عجب، غرور و کبر حفظ میکند. در قرآن هم با بیانی لطیف در چند جا به این مطلب اشاره شده است: «أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ؛4 آیا انسان نگاه نمیکند که ما او را از نطفهای آفریدیم که اکنون به مخاصمه با ما برخاسته و علیه ما سخن میگوید اعتقادات صحیح را انکار میکند و در برابر احکام ما چون و چرا میکند.»
امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «وَ سُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛ اگر میخواهی راه عجب را برای خود مسدود کنی، خودت را بشناس!» مسأله «معرفت نفس» در ادبیات دینی ما به صورتهای مختلف بیان شده است. مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهتعالیعلیه در جلد ششم المیزان در تفسیر آیه شریف یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ5 مباحثی را تحت عنوان معرفةالنفس مطرح فرمودهاند که بسیار بحثهای عمیق و ارزشمندی است. اما ظاهرا مراد از معرفت نفس در این حدیث، معنای سادهتری است. این سخن مشابه کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام که فرمودند: خودت را بشناس؛ ببین در ابتدا چه بودی و اکنون چه هستی و سرانجام چه خواهی بود. این تأمل باعث میشود که مبتلا به عجب و غرور نشوی. البته ممکن است این سخن لایههایی داشته باشد و شناخت هر لایهای از معرفت نفس تاثیری در نفی عجب به معنایی خاص داشته باشد. اما ما میخواهیم در حد عمومی این روایت را بررسی کنیم. کسی که با خواندن نماز شب، یا چند سال تحصیل علوم اهل بیت علیهمالسلام یا ... به خود میبالد و عُجب وجود او را میگیرد باید به این بیاندیشد که اگر پرونده او را بررسی کنند، چند درصد از اعمال او برای رضای خدا بوده است؟ کدام علم را فقط برای رضای خدا آموخته است؟ کدام موعظه را فقط برای رضای خدا بیان کرده است؟ اگر روی همه این اعمالی که به آن افتخار میکند خط قرمز کشیده باشند چه خواهد کرد؟!
به هر حال، بهترین راهی که انسان را از عجب و غرور حفظ میکند اندیشیدن درباره آغاز و انجام وجود دنیوی خویش است. با این نظر وقتی انسان به خود نگاه میکند ابتدای حیات او اسپرمی در آبی گندیده بوده است و هر چه به او اضافه میشود باید بگوید: خدا این تفضل را در حق من نمود. او بود که به من چشم، گوش، قلب، اعصاب، مغز، کبد، ریه، دست، پا و ... داد. در این صورت دایما بر بدهکاریهای ما به خدا افزوده میشود و بیشتر ممنون و خجالتزده او میشویم که ما چه بودیم و خدا چه کراماتی در حق ما کرد تا متولد شدیم. خدا چگونه زمینه رشد ما را فراهم کرد و عقل و ایمان به ما داد و بعد در جامعه احترام و عزت پیدا کردیم. ارزش هر کدام از این نعمتها قابل مقایسه با میلیونها و میلیاردها جواهر هم نیست. با این همه بدهکاری در مقابل خدا چه داریم که عرضه کنیم جز اینکه سر تعظیم فرود بیاوریم و بگوییم: ما عرفناك حقّ معرفتك و ما عبدناك حقّ عبادتك. البته این سخنی است که کاملترین بنده خدا فرموده است، و ما باید از گفتن همین جمله هم خجالت بکشیم.
علاوه بر این، آنچه که خدا بر آن نطفه افزود همه نزد ما امانتی است که هر لحظه اراده کند میتواند آن را بگیرد. اگر عالِم دهر هم باشیم ممکن است در یک لحظه همه علوم ما به فراموشی سپرده شود. گاهی خدا برای ارشاد و تنبیه بندگان چیزهایی را از ذهن او میبرد که گمان نمیکند روزی آنها را فراموش کند،برای آنکه بدانند که همه هستی آنها به دست خداست. مرحوم آقای بهجت رضواناللهعلیه نقل میفرمودند: «مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی غروی – آیتالله بهجت چه از نظر علمی و چه از نظر مقامات معنوی به ایشان بسیار ارادت داشت و مرحوم آقا شیخ محمد حسین نزد ایشان بسیار محبوب بود – درسی را برگزار کردند که بزرگانی چون مرحوم آقای میلانی، مرحوم آقای طباطبایی و مرحوم آقاشیخ علی محمد بروجردی در آن درس شرکت میکردند. اما سه روز متوالی مطالب درس ایشان کاملا تکراری بود. آقا شیخ علی محمد بروجردی که با ایشان خودمانیتر بودنداز ایشان حکمت این کار را سؤال کردند. ایشان فرمودند: سه روز است که مغز من جامد است و هیچ فکر جدیدی به ذهنم نمیآید.» ایشان این ماجرا را اینگونه تفسیر میکردند که: «خدا میخواست به ایشان بفهماند که چه قدر محتاج به خداست و تفضل هر علم جدیدی به دست اوست.» فهمیدن اینکه عبد چه قدر نیازمند به خداست، هم برای خود ایشان و هم برای شاگردانشان از هر درسی مفیدتر بود.
خدا گاهی نعمتی را از بندهاش میگیرد و او مرتکب اشتباهات پیش پا افتادهای میشود تا به او بفهماند که این نعمت مال او نیست و نباید مغرور شود. این کار نوعی ادب الهی است که خداوند در حق بندگان خالصش اِعمال میکند. گاه برای تأدیب آنها با کوچکترین اشتباه، آنها را مؤاخذه میکند و آنها را از نعمتهایی که به آنها داده بود محروم میکند. حضرت یوسف لحظهای در زندان از یاد خدا غافل شد – بنابر تفسیر معروف – و از آن کسی که قرار بود آزاد شود خواست که او را نزد پادشاه یاد کند و آزادی او را بخواهد: وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِی عِندَ رَبِّكَ.6 اما او بعد از آزاد شدن به طور کلی یوسف را فراموش کرد. بنابر برخی روایات، علت این فراموش و طولانی شدن زندانی یوسف علیهالسلام این بود که خدا میخواست به حضرت یوسف بفهماند که خطا کردی که به غیر خدا امید بستی.
خداوند حضرت یونس علیهالسلام را نیز به خاطر ارتکاب یک ترک اوْلی مدتی در شکم ماهی حبس کرد. او سالهای سال مردم را هدایت نموده و بارها بیمهریها و نامردمیهای آنها را تحمل کرده بود. اما با ظاهر شدن آثار عذاب آنها را رها کرد و رفت و تا لحظه آخر صبر نکرد و در کنار مردم نماند. وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا7 آیهای است که هر شب در نماز غفیله میخوانیم. شاید استحباب خواندن این آیه در هر شب برای این است که این داستان را فراموش نکنیم و بدانیم که خدا با کسی رودربایستی ندارد و حتی پیامبر خویش را به خاطر یک کوتاهی کوچک که تکلیف شرعی هم نبود تنبیه میکند.
خداوند در قرآن خطاب به رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّك وَ لَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظُومٌ؛ صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى یونس علیهالسلام مباش.» خدا با اولیای خود در برابر اشتباهات کوچکی همچون ترک اولی اینگونه رفتار میکند تا نقطه ضعفهای کوچک آنها را هم برطرف کند و با مؤمنان هم متناسب با مرتبهای که دارند با آنها رفتار میکند. یک تفسیر برای «البلاء للولاء» همین است؛ چراکه خدا هر کس را بیشتر دوست داشته باشد میخواهد او را بهتر تأدیب کند و نقصهای او را برطرف کند. این نقایص با سختیها و گرفتاریها برطرف میشود. ترفیع درجات ولی به این است که در مقابل سختیها صبر و مقاومت داشته باشد.
پس برای اینکه ما در دام عجب و غرور نیافتیم باید به نقایص وجودی خودمان از آغاز و انجام بیاندیشیم. هر قدر ناچیزی و پستی خود را بهتر بشناسیم، عظمت و قدرت خدا و وفور نعمتهای الهی را بهتر درک میکنیم و میفهمیم که از عهده شکر نعمتهای او برنمیآییم. لذا باز خودمان را کوچکتر مییابیم. اما در عوض پیش خدا عزیزتر میشویم. این یک معادله است که هر قدر انسان خودش را کوچکتر ببیند پیش خدا عزیزتر میشود.
امیدواریم که خدای متعال ما را از همه وساوس شیطان، به خصوص عُجب و غرور حفظ فرماید.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . حجرات، 17.
3 . نهج البلاغه، حکمت 454.
4 . یس، 77.
5 . مائده، 105.
6 . یوسف، 42.
7 . انبیا، 87.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَتَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ؛1
برای توضیح این عبارت از حدیث شریف امام باقر علیهالسلام دو مقدمه عرض میكنم.
خدای متعال در این عالم نظامی برقرار فرموده كه پدیدههای این عالم به وسیله اسباب و عللی به وجود میآیند، به گونهای که در هر لحظه در هر فضای محدود پدیدههای فراوانی تحقق مییابد كه ما از برشمردن آنها عاجزیم. خداوند این اسباب را در اختیار انسان قرار داده است تا با آنها نیازهای خود را برطرف كند و بتواند ادامه حیات دهد. بنابراین میتوان گفت: نظام دنیوی دو هدف دارد، یك هدف متوسط و یك هدف نهایی. خداوند متعال برای ارتباط انسان با این اسباب و مسببات دو برنامه قرار داده است؛ به عبارت دیگر خداوند این ارتباط را در دو سیستم طراحی کرده است؛ 1. سیستم تکوینی؛ 2. سیستم تشریعی. مثلا انسان با تهیه غذا شکم خود را سیر میکند. در اینجا او با بهرهگیری از نعمتهای خدا به حیات خود ادامه میدهد. یك روی مسأله این است كه انسان باید غذا بخورد تا سیر شود؛ معمولا ما در این محدوده به طور طبیعی به دنبال ارضای غرایز خود هستیم و ابتدائا به حسب این نظام به فكر تكلیف نیستیم. این یك برنامه است که خداوند قرار داده است و هر كس تلاش كند میتواند از این اسباب استفاده كند. شرط استفاده از این برنامه ایمان نیست و كفر هم مانع آن نمیشود؛ كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا؛2 گاه اسم این اعطای الهی را رحمت رحمانیِ الهی میگذارند. همه موجودات از این رحمت استفاده میكنند. ولی این هدف نهایی نیست. خداوند برای استفاده از این نظام جهت نیل به اهداف بالاتر (تكامل انسان) برنامه دیگری هم قرار داده است و آن تکالیفی است که برای موجودات دارای اختیار و شعور قرار داده تا با انجام آن تکالیف لیاقت رحمت ویژهای را پیدا کنند. این تكالیف (نظام تشریعی) نظامی است که بر روی نظام اسباب و مسببات سوار است. مثلا به کشاورز میگوید: اگر بذر را در دل خاک بکاری و از آن مراقبت کنی جوانه میزند و رشد میکند و نهایتا غذای تو را تأمین میکند. اما در ضمن بر او تکلیف میکند که باید بذر از خودت باشد، زمین نباید غصبی باشد و ... . ما نباید حساب نظام تكوین را با حساب نظام تشریع اشتباه بگیریم.
تلقی ابتدائی ما از این نظام اسباب و مسببات این است که این اسباب مؤثر، مستقل هستند؛ یعنی گمان میکنیم وقتی آب میخوریم این آب است که رفع تشنگی میكند، چه خدایی باشد و چه نباشد. در حالیکه حقیقت این نیست. ادیان و پیغمبران الهی آمدهاند تا به ما بفهمانند كه آنچه شما میبینید لایه رویین حیات است و این حیات، باطن و حقیقتی دارد كه خیلی فراتر از اینهاست؛ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا؛3 این حیات دنیا شما را فریب ندهد! قرآن عنایتی خاص دارد كه در هر اتفاقی بگوید: «خداست که این كار را میكند.» و با این تعبیرات میخواهد به ما بفهماند كه توجه شما فقط به این اسباب ظاهری نباشد. این یکی از اهداف بزرگ انبیاست. قرآن خطاب به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ؛4 آنها که فریفته زندگی ظاهری دنیا هستند پایه دانش آنها همین است ( فهمشان بسیار پایین است).»
خداوند متعال به کسانی که از این نظامِ انباشته شده از نعمتهای بیشمار، طبق نظام تشریعی استفاده میکنند نعمتهای دیگری هم عنایت میکند که از سنخ نعمتهای مادی نیستند، بلکه از سنخ نورانیت دل، انس با خدا، باز شدن چشمهای معنوی، دیدن حقایق و ... هستند. ما در مقایسه این نعمتها دستکم میفهمیم که نور ایمان با تاریکی کفر مساوی نیست. انسان کافر گرفتار نوعی تیرگی و گرفتگی است؛ ولی مؤمن به اندازه ایمانش از نورانیت برخوردار است. قرآن میفرماید: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ كَذلِكَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یُؤْمِنُون؛5 آن كس را كه خدا بخواهد هدایت كند، سینهاش را براى اسلام، گشاده مى سازد و آن كس را كه به خاطر اعمال خلاف او بخواهد گمراه سازد، سینهاش را آن چنان تنگ مىكند كه گویا مىخواهد به آسمان بالا برود؛ این گونه خداوند پلیدى را بر افرادى كه ایمان نمىآورند قرار مىدهد.» کافر در زندگی احساس فشار و تنگی میکند و از بس از این زندگی خسته شده است میخواهد فرار کند. گویا میخواهد از آسمان بالا برود.
به هر حال خدای متعال غیر از نعمتهای مادی که مؤمن و کافر در آن شریکاند نعمتهای دیگری هم برای کسانی که از این نعمتهای مادی درست استفاده کنند قرار داده است. قرآن میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛6 اى كسانى كه ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه كنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن راه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند غفور و رحیم است.» از نعمتهای فوقالعادهای که خداوند به اهل تقوا میدهد دوستی ایمان و اکراه از کفر است.
اگر کسی از نعمتهای خدا درست استفاده کرد خداوند لطف دیگری در حق او خواهد کرد و آن اینکه استفاده از دنیا را هم برای او آسانتر میکند. قرآن میفرماید: وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.7 خداوند نمیگذارد اهل تقوا در بنبست گیر کنند؛ یعنی کسانی که از نعمتهای دنیا در چارچوب احکام الهی استفاده میکنند علاوه بر اینکه خدا از نعمتهای دنیا بهرهمندشان میکند و از نعمتهای معنوی هم برخوردار میشوند، در دنیا گرفتار بنبستها نمیشوند. خدا روزی ایشان را میدهد، اما طبق نظام دیگری که آنها گمان آن را هم نمیکنند. در بعد اجتماعی هم میفرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض؛8 خداوند به جامعهای هم که اهل تقوا باشد و احکام اسلام را اجرا کند و به آن احترام بگذارد برکت میدهد؛ یعنی نعمتهای دنیا را بسیار راحتتر و فراوانتر در اختیارشان قرار میدهد.
خداوند حساب دیگری هم دارد و آن تدبیر امور است. خداوند امور زندگی اهل تقوا را آنچنان تدبیر میکند که بهترین نتیجه ممکن را از عمرشان میبرند. در مقابل، افرادی هستند که با اینکه تلاش فراوانی میکنند، اما نه منافع دنیوی چندانی برایشان دارد و نه رشد معنوی پیدا میکنند. معمولا نالاناند که همه کارهایم روی زمین مانده است. اما عمر اهل تقوا چنان برکتی پیدا میکند که واقعا بهتآور است. مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: «مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی رضواناللهعلیه طوری بودند که اگر کسی فقط عبادات ایشان را میدید گمان میکرد ایشان غیر از عبادت کاری ندارند و اگر کسی تنها کارهای علمی ایشان را میدید گمان میکرد ایشان فرصت هیچ عبادتی را ندارند. ایشان تا آخرین روز حیات مبارکشان زیارت عاشورا و نماز جعفر را ترک نکردند.» و نیز از قول مرحوم آقا شیخ محمد بروجردی میفرمودند: «مرحوم آقا شیخ محمدحسین مجلس روضه هفتگی داشتند و مقید بودند که خود برای افراد چای بریزند و کفشهایشان را جفت کنند. من میدیدم در حین خوشآمدگویی و انجام کارها مرتب ذکری را زیر لب تکرار میکنند. روزی صبرم تمام شد و از آقا سؤال کردم که این چه ذکری است که شما این قدر بر گفتن آن اصرار دارید؟ ایشان بعد از تأملی فرمود: خوب است انسان روزی هزار مرتبه اناانزلناه را بخواند!» این نمونه یک عمر با برکت است. خدا برای مؤمنان حساب دیگری هم دارد که امور را طبق آن، طوری تدبیر میکند که وقت انسان باتقوا صرف بهترین کارها شود. برای شخص مؤمن، در پی روزی حلال رفتنْ عبادت است؛ اما خیلی فرق است بین این عبادت با عبادت خالصی که فقط رابطه با خداست. خداوند وقتی ببیند بندهای واقعا عاشق عبادت است و میخواهد با او انس داشته باشد و دلش نمیخواهد به غیر او توجه داشته باشد امور را به گونهای تدبیر میکند که وقت او خیلی صرف امور دنیا نشود. او به تکلیف واجب خویش که تلاش برای روزی است عمل میکند، در مغازه را باز میکند و خرید و فروشی انجام میدهد و به اندازه روزی خود استفاده میکند، اما این کارها مانع عبادات او نمیشود. این تدبیری است که عقل انسان به تنهایی عاجز از آن است. در دعای عرفه آمده است که: «الهی أغننی بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری؛ خدایا به جای اینکه من برای کارهایم تدبیر کنم تو برایم تدبیر کن و با تدبیر خود مرا از تدبیر کردن بینیاز کن!»
گاهی ممکن است چنین تقاضایی در انسان وجود داشته باشد اما ریشه آن این باشد که میخواهد آسانتر و با تنبلی به دنیا برسد و برای همین، از خداوند کمک میخواهد تا زودتر کارش انجام بگیرد. چنین شخصی به دنبال راحتی دنیوی است. اما دوستان خدا از خدا چنین تقاضایی دارند برای اینکه به عبادتشان برسند و کارهای مهمتر و بهتر را انجام دهند. آنها دوست ندارند از كارهای مهمتر باز بمانند. آنها دوست دارند بیشتر به کارهایی بپردازند که خدا آنها را بیشتر دوست دارد. لذا خداوند هم تدبیر امورشان را بر عهده میگیرد و هم بلاها را از آنها رفع میكند و هم جلوی تاثیر دشمنیهای دشمنان را میگیرد تا مانع كارشان نشوند. این برنامه برای كسانی است كه از ته دل به خدا اعتماد میكنند و كارشان را به خدا واگذار میكنند. در این صورت، خدا هم عهدهدار كارهایشان میشود.
در روایتی9 خواص برخی از آیات ذکر شده است. مثلا گفته شده ذکر یونسیه (لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ) انسان را از همّ و غم نجات میدهد چراکه حضرت یونس پس از آنکه گرفتار شکم ماهی شد به درگاه الهی این ذکر را عرضه داشت. بعد قرآن میفرماید: فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ؛10 خداوند هم او را از غم نجات داد واین چنین مؤمنان را نجات میدهد. در همان روایت آمده که قرآن از قول مؤمن آل فرعون میفرماید: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ؛11 من امورم را به خدا تفویض میکنم که خدا به بندگانش بیناست. بعد میفرماید: فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَكَرُوا؛12 وقتی او كارش را به خدا تفویض كرد خدا او را از مكر دشمنان و نقشههای شومی كه برایش كشیده بودند حفظ كرد.
امیدواریم ما هم توفیق این را داشته باشیم كه از این بیانات الهی و از سیره اولیای خدا استفاده كنیم و در دنیا و آخرت از نتایج آن بهرهمند شویم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . تحف العقول، 285.
2 . اسرا، 20.
3 . لقمان، 33.
4 . نجم، 29 و 30.
5 . انعام، 125.
6 . حدید، 28.
7 . طلاق، 2و3.
8 . اعراف، 96.
9 . امالی صدوق، ص6.
10 . انبیا، 88.
11 غافر، 44.
12 غافر، 45.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/24 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ تَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ واطْلُبْ رَاحَةَ الْبَدَنِ بِإِجْمَامِ الْقَلْبِ وَ تَخَلَّصْ إِلَى إِجْمَامِ الْقَلْبِ بِقِلَّةِ الْخَطَإِ؛1
برای اتمام بحث جلسه گذشته و توضیح جمله دیگر امام باقر صلواتاللهعلیه به جابر بن یزید جعفی مقدمهای را عرض میکنم. زندگی دنیا برای همه انسانها توأم با سختیها و ناگواریهایی است. قرآن میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛2 ما زندگی انسان را توأم با رنج و زحمت آفریدیم.» در بینش مادی این خصلت دنیا تفسیر روشنی ندارد. آنها میگویند: این سختیها لازمه این دنیا هستند و چارهای از آنها نیست و باید آنها را تحمل کرد. اما در بینش توحیدی این ناگواریها تفسیری عقلانی دارد و آن این است كه این زندگی از آن جهت كه مقدمهای است برای زندگی آخرت و زمینهای است برای اینكه استعدادهای افراد بروز پیدا كند و در هر مرحله افراد امتحان شوند، باید توأم با خوشیها و ناخوشیها باشد. لذا قرآن میفرماید: «وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً؛3 ما شما را با بدیها و خوبیها میآزماییم.» در بینش توحیدی، ماهیت این عالم ماهیت پرورشگاه است و بسیار شبیه به دوران جنینی است. در دوران جنینی، نطفه نه ماه باید در رحم باشد تا رشد كند و برای تولد آماده شود. در دنیا این نه ماه مثلا به نود سال تبدیل میشود، با این تفاوت که در دوران جنینی در رحم، رشدی طبیعی و جبری وجود دارد، اما در عالم دنیا انسان خود بازیگر میدان است و باید خود را برای زندگی ابدی آماده کند. طبیعی است كه در محیط آزمایش باید خوشیها و ناخوشیهایی وجود داشته باشد تا هر كسی جوهر خود را نشان دهد که تا چه اندازه حاضر است برای رضای خدا سختیها را تحمل كند و برای رسیدن به كمالات بالاتر از لذتهای پستتر صرفنظر كند.
اگر انسان به خطرها و سختیهای دنیا توجه عمیق داشته باشد واقعا زندگی انسان را تلخ میكنند؛ چرا که هر لحظه احتمال مصیبت و گرفتاری برای او وجود دارد. آنهایی كه در این باره زیاد فكر میكنند به نوعی روانپریشی مبتلا میشوند. به هر حال این زندگی توأم با اضطرابها و دلهرهها و نگرانیهاست تا آنجا كه اگزیستانسیالیستها میگویند: اضطراب مقوّم انسانیت انسان است و اگر کسی اضطراب نداشته باشد انسان نیست. از این رو روانشناسان برای فرار از این تلخیها و بیماریها پیشنهاد میدهند که: «خود را به غفلت بزنید و اصلا به آنها فكر نكنید. به دنبال خوشی و بگو و بخند باشید و خود را سرگرم کنید!» این حاصل نسخهای است كه روانشناسان برای راحتی انسان میپیچند. ولی انبیای الهی علیهمالسلام نسخه دیگری دارند؛ ایشان میگویند: «برای اینکه اضطرابهای بیجا را از خودتان دور كنید باید ماهیت این عالم را بشناسید. باید بدانید كه عالم دنیا گذرگاهی آزمایشگاهگونه و موقتی است. سختیهای دنیا مقدمهای است برای آسایش و لذتهای بینهایتی که میتوانید به آنها نایل شوید. اگر درست این سختیها را مدیریت کنید میتوانید سعادت ابدی را برای خود رقم بزنید. نسبت عالم دنیا به عالم آخرت از نسبت یک چشم برهمزدن به عمر صدساله کمتر است. آیا کسی که صد سال عمر دارد نگران این است که یک لحظه چشم بر هم زدن چگونه میگذرد؟ اگر انسان ماهیت این عالم را بشناسد و امید داشته باشد که با انجام وظیفه در عالم ابدی به سعادت ابدی برسد و به جایی برود که در آن هیچ خستگی و رنجی نباشد (لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ)4 چنین انسانی خود را برای پذیرش سختیهای زودگذر آماده میکند. کارگری که بداند اگر از صبح تا شب خوب کار کند چندین برابر مزد معمول کارگرانْ مزد میگیرد علاقه رسیدن به آن مزدْ سختیهای کار را برای او شیرین میکند. این اولین راهی است که انبیا برای از بین بردن اضطراب و دلهره پیش پای انسان میگذارند. البته این راهکار صرفا به عنوان یک دارو نیست بلکه به عنوان بیان واقعیت است. یکی از راهکارهای انبیا برای درمان بیماریهای بشر، «حقیقت درمانی» است؛ یعنی وقتی مخاطب ایشان حقیقت را درک کند دیگر احتیاجی به دارو ندارد. حال مطالب جلسه گذشته را به این نکته ضمیمه کنید؛ یعنی علاوه بر این، خداوند برای کسانی که از راهنمایی او در زندگی استفاده کنند در همین دنیا هم ویژگیهای خاصی قائل شده است.
عالیترین نسخهای که در این باب وجود دارد نسخه «تفویض» است. در ابتدای کتاب شرح امثله از کتاب جامعالمقدمات جمله زیبایی است که میگوید: اول العلم معرفة الجبار وآخر العلم تفویض الامر الیه؛ آغاز علم این است که انسان خدا را بشناسد و پایان هم این است که کارهای خود را به او واگذار کند. این عالیترین نتیجهای است که از خداشناسی نصیب انسان میشود. اگر انسان این مقام را پیدا کرد تنها دغدغه او این میشود که وظیفهاش را انجام دهد و ایمان دارد که کسی هست که بهترین نتیجه را بر آن مترتب میکند و بهترین راه را برای او انتخاب خواهد کرد. وقتی کار خود را به او واگذار کرد میداند که اگر برای او بیماری اصلح باشد او را بیمار میکند و اگر سلامتی برای او اصلح باشد نمیگذارد بیمار شود یا بیمار بماند.
اگر کسی کار را به خدا واگذار کرد آیا معنایش این است که دیگر هیچ کاره است و باید در خانه بیکار بنشیند؟ نه، همانطور که جلسه گذشته اشاره کردیم ما دو نظام داریم، یکی نظام تکوین (واقعیتهای خارجی) است که این نظامی است که باید به خدا واگذار کنیم. نظام دیگر نظام تشریع است که در آن نظام، خداوند وظایف ما را تعیین کرده است. مثلا اگر خداوند صلاح دانست که کسی مریض شود. این واقعیتی تکوینی است که آن شخص باید نسبت به آن راضی باشد و کار را به خدا واگذار کند. اما این واگذاری منافات با انجام تکلیف ـ که رفتن نزد پزشک است ـ ندارد. اینکه نهایتاً خوب بشوم یا نشوم، نباید برای من فرقی بکند. اگر حضرت ابراهیم علیهالسلام در جواب نمرود، خدا را اینگونه توصیف میکند که: وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ؛ اگر مریض شدم او مرا شفا میدهد ـ نمیگوید اگر او مرا مریض کند؛ این ادب ادب عبودیت است ـ معنای این سخن این نیست که ابراهیم علیهالسلام نزد پزشک نمیرفت و دوا نمیخورْد و از اسباب استشفا استفاده نمیکرد؛ بلکه او دستی را در همه جا میدید که این اسباب را میگرداند و آمده بود تا دیگران را هم به این سمت هدایت کند. اگر انسان این چراغ را پیدا کرد ناراحتی برای او مفهومی ندارد؛ أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.5 چنین انسانی در سن هشتاد سالگی هم مثل یک جوان در کمال نشاط و آرامش است و هیچ دغدغهای ندارد. نمونه بارز چنین بندهای مرحوم آیتالله بهاءالدینی رضواناللهعلیه بود. در پیشآمدهای مختلفی از جمله جریان پانزده خرداد، دستگیری حضرت امام و ... هیچگاه سراسیمه نشد. البته محبت و علاقه ایشان نسبت به امام فوقالعاده بود، اما خودش را گم نمیکرد. آرامش او به خاطر اعتمادی بود که به خدا داشت و میدانست هزار برابر آنچه او امام را دوست میدارد خدا امام را دوست دارد و او را رها نمیکند. اگر توسلی هم انجام میداد باز از باب انجام وظیفه بود. تنها نگرانی کسانی که امر خود را به خدا واگذار کردهاند انجام وظیفه به نحو احسن است. امام در سفری که از پاریس میآمدند در جواب کسی که از ایشان پرسید: «شما چه احساسی دارید؟» گفت: «هیچ احساسی ندارم!» معنای سخن ایشان این است که من بندهای هستم که در حال انجام وظیفهام هستم. نتیجه کار هم هر چه خدا بخواهد همان میشود. اگر چنین ایمانی برای انسان پیدا شود و کارش را اینگونه به خدا تفویض کند راحت میشود.
امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «وَ تَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ؛ اگر میخواهی کاملا راحت و آرام باشی کارهای خود را به خدا واگذار کن!» امام علیهالسلام نمیفرمایند «تخلّص الی راحة النفس بالتفویض» بلکه میفرمایند: «بصحة التفویض». شاید نکته این باشد که گاه انسان خودش را فریب میدهد؛ یعنی واقعا کار را به خدا تفویض نمیکند، بلکه از روی تنبلی میگوید: کار را به خدا واگذار کردم. این تفویض صحیح نیست؛ بلکه بیعرضهگی یا تنبلی است. تفویض صحیح این است که انسان قدرت انجام کار را دارد و از باب وظیفه هم انجام میدهد و با این حال، به خدا اعتماد میکند و نتیجه هر چه شد برای او فرقی نمیکند. حضرت موسی علیهالسلام مریض شد و در مناجاتی بیماریاش را با خدا در میان گذاشت. خطاب شد که: نزد فلان پزشک برو! او به تو فلان دارو را میدهد، آن را تناول کن، بهبود مییابی. حضرت موسی خودْ آن دارو را تهیه کرد و تناول کرد، اما خوب نشد. وقتی علت آن را سؤال کرد خداوند فرمود: گفتم برو نزد فلان پزشک تا او به تو این دارو را بدهد. تو حرف مرا درست گوش نكردی. تنظیم این اسباب و عللْ مصالحی دارد که ممکن است عقل ما درک نکند. ما وظیفه داریم هنگام بیماری نزد پزشک برویم ولی شفا به دست پزشک نیست (وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ).
طبعا تفویض راهی برای آرامش روح و ریشهكن كردن اضطراب، ناراحتی و ترسهای بیجاست. البته این كار آسانی نیست. کسی مثل جابر كه مراحلی از كمال را گذرانده باشد میتواند كار خود را به خدا تفویض كند. پس «صحة التفویض» یعنی تفویضی كه واقعا از روی اعتقاد به توحید باشد، نه از روی تنبلی و بیعرضهگی.
تا اینجا به حسب روایت، صحبت از راحة النفس بود. اما برخی از ناراحتیها كم و بیش ارتباطی با بدن دارد. البته هر آنچه که جنبه ادراكی داشته باشد به روح مربوط میشود، حتی در عملِ «دیدن» در حقیقت روح است که میبیند و درک میکند. چشم به عنوان یک عضو مادی درک ندارد، بلکه تنها تصوری در آن شکل میگیرد، اما درک، کار روح است. درک راحتی، لذت، رنج، الم و ... کار روح است. روح است که لذت میبرد یا متأذی میشود. اما برخی بیماریها جنبه روانتنی (سایکوسوماتیک) دارد؛ یعنی روح و بدن هر دو در آن دخیل هستند. اما گاه ابتدا از روح شروع میشود و در بدن انعکاس پیدا میکند و گاه بر عکس است. رابطه تنگاتنگی بین روح و بدن هست. وقتی انسان برای آینده نگران میشود، این ناراحتی مستقیما با بدن مربوط نیست و در اندام بدن ظهور پیدا نمیکند؛ ولی یک سلسله ترسها و نگرانیهایی هست که مستقیما با بدن ارتباط دارد. در مقام فرق بین این دو ناراحتی، میگویند: یکی ناراحتی بدنی است و دیگری ناراحتی روحی است. شاید به این مناسبت باشد که امام باقر علیهالسلام میفرمایند: تَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ و بعد میفرمایند: وَاطْلُبْ رَاحَةَ الْبَدَنِ بِإِجْمَامِ الْقَلْبِ. ناراحتیهایی که در بدنْ اثر مستقیم دارند اثر آنها زود ظاهر میشود. مثلا کسی میخواهد سخنی را بگوید، اما اشتباه میگوید. این ناهنجاریهایی که در بدن پیدا میشود عواملی دارد که دست خود ماست و میتوانیم از آنها پیشگیری کنیم. مهمترین اثر این ناراحتیها حواسپرتی و عدم تمرکز است؛ میخواهد مطالعه کند ذهن او صد جا میرود، میخواهد نماز بخواند تا آخر نماز به همه هستی سفر میکند. این حالت حواسپرتی و پراکندگی دل، مصیبت بزرگی است، اما چون ما به آن عادت کردهایم، درک نمیکنیم که چه اندازه به ما ضرر میزند. البته در حد متعارف مشکلی ندارد، چراکه انسان شؤون مختلفی دارد و با اشخاص مختلف ارتباط دارد. اما گاهی از حد متعارف خارج میشود. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «اگر میخواهی بدن تو راحت باشد، سعی کن حواست جمع باشد.»
بعد میفرمایند: وَ تَخَلَّصْ إِلَى إِجْمَامِ الْقَلْبِ بِقِلَّةِ الْخَطَإِ؛ اگر این نسخه درست باشد معنایی که من از آن میفهمم این است كه «قلة الخطأ» یعنی «قلة العصیان»؛ یعنی اگر میخواهی حواست جمع باشد و تمركز متعارف داشته باشی سعی كن كم گناه انجام دهی. ما برای رفع نیازها و تأمین خواستههایمان راههایی شرعی و معقول داریم. اما اگر انسان از مسیر صحیح منحرف شود گرفتار هزار پیچ و خم میشود. مثلا ارضای غریزه جنسی یك راه فطری دارد و آن ازدواج است. اما وقتی از مسیر صحیح خود منحرف شد: وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ .... * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ6 انسان به انواع دلهرهها، دلمشغولیها و پراكندگیها مبتلا میشود. گاهی یک نگاه حرام ذهن انسان را در تمام روز به خود مشغول میکند؛ نه در نماز حواسش جمع است و نه در سایر کارها. اگر چشمش را حفظ كرده بود به این پراكندگی مبتلا نمیشد. این پراكندگی به خاطر این است كه از جاده مستقیم فطرت و شرع خارج شده است. اگر انسان بتواند خود را از خطاها و گناهان حفظ كندـ سعادت حقیقی هم جز این راهی ندارد ـ خواهد دید كه در اثر اطاعت خدا، خیلی بیشتر آرامش، تمركز و حواسجمعی برای او حاصل میشود و اگر روزی در دام شیطان بیافتد خواهد دید كه انواع پراكندگیهای ذهنی دامنگیر او میشود، به طوری که كارهای عادی را هم نمیتواند درست انجام دهد. هرزگی چشم، زبان و گوش باعث میشود كه انسان دچار پراكندگی شود و نیروهای او هدر برود و گاهی ضرر هم به انسان وارد شود. لذا امام باقر علیهالسلام میفرمایند: اگر میخواهی بدنت راحت باشد، سعی كن حواست جمع باشد و اگر میخواهی حواست جمع باشد، سعی كن كم خطا كنی.
وفقنا الله وایاكم انشاءالله
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . بلد، 4.
3 . انبیا، 35.
4 . فاطر، 35.
5 . یونس، 62.
6 . مؤمنون، 5-7 و معارج، 29-31.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/25 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بص یرت ما ب یافزا ید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَتَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ؛1
در ادامه حدیث شریفی كه از امام باقر صلواتاللهعلیه خطاب به جابربنیزیدجعفی نقل شده، حضرت میفرمایند: «برای رقّت قلب، در خلوتها زیاد یاد خدا كن.» رقّت قلب حالتی است كه به موجب آن، انسان در مقابل عواملی كه موجب برانگیخته شدن احساسات و عواطف میشوند زود منفعل میشود. اثر ظاهری آن هم اشك چشم است. البته عوامل ریزش اشك مختلف است. شاید بعضی گمان میكنند كه گریهكردن فقط در اثر ترس است؛ آن هم ترس از عذاب جهنم. ولی گریه انواعی دارد؛ ممکن است گر یه در اثر شادی ناگهان ی و مفرط باشد. مثلا مادری كه بعد از سالها فرزندش را م یب یند آن قدر شاد میشود كه گریه میكند. گاهی گریه از رو ی شرم است. مثلا اگر انسان نسبت به كسی اهانتی کرده باشد، وقتی با او مواجه میشود از شرم گریهاش میگیرد. گاهی گریه به خاطر ناام ید ی از حصول نت یجه است. به هر حال، این حالت انفعال در انسان «رقّت قلب» گو یند و اثر ظاهری آن گر یه کردن است.
موارد استعمال «قلب» در قرآن را میتوان به دو دسته تقسیم كرد؛ به عبارت د یگر آنچه را که قرآن قلب مینامد دو كار متمایز و مشخص دارد؛ یكی درک و فهم، و د یگر ی احساسات و عواطف است. از كارها ی ی كه قرآن به قلب نسبت میدهد درك و فهم است: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا؛2 با توجه به ا ین آ یه شر یف، قاعدتاً كسی كه قلب دارد با ید مطالب را خوب درك كند. «فقه» یعنی فهم دقیق. ولی انسانها ی بدبخت که استعدادهای خود را از دست دادهاند با اینكه قلب دارند ولی چن ین فهم ی برایشان حاصل نمیشود. کار د یگر ی که قرآن به قلب نسبت داده است احساسات و عواطف است. محبت، نفرت، ترس، آرامش، امید، ناامیدی و ... حالات ی انفعالی است كه در انسان پدید میآید و چه حالات مثبت آن و چه حالات منفی آن، به قلب نسبت داده میشود. به طور كلی میتوان گفت: قلب در اصطلاح قرآنی، هم مركز ادراك و هم مركز احساسات و عواطف است. «رقّت» مربوط به بخش احساسات و انفعالات است. برخ ی افراد با حوادث شادکنندهای که معمولا افراد متعارف نسبت به آنها بس یار شاد میشوند، بس یار بیتفاوت مواجه میشوند و در جایی که معمولا افراد به خشم م یآیند، بس یار خونسرد برخورد م یکنند. در مجالس روضه هم اشک ی از چشم آنها جار ی نم یشود. این حالت را «قساوت قلب» میگویند. قرآن در ا ین باره تعبیر جالبی دارد؛ میفرماید: إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء؛ برخ ی سنگها گاه میشکافند و نهر آب ی از م یان آنها جاری میشود و برخ ی د یگر شکاف برداشته و مقداری آب از آنها خارج م یشود. اما افراد قس ی القلب دلهای ی دارند که هیچگاه نمیشکنند و هیچ قطره اشکی هم از آنها ظاهر نمیشود. این حالت، نوع ی انحراف است؛ مثل اینکه کسی چشم دارد ولی نمیبیند. چشم ابزار د یدن است. اگر چشم نب یند معلوم م یشود که بیمار است. البته قرآن که میفرماید: وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا؛ منظور ابزار ب ینش باطن ی است که حق را نمیبیند.
کسی که هیچگاه دلش نمیسوزد و هیچ اشک ی از چشمانش جاری نمیشود و هیچ تأثری در قلب او پیدا نمیشود، قلب او بیمار است و ا ین ب یمار ی، در قرآن «قساوت قلب» نامیده شده است. ا ین ب یمار ی عوامل مختلف ی م یتواند داشته باشد، اما قطعا عوامل تربیتی در پ یدا یش آن مؤثر است. رقّت قلب به طور طبیعی برای هر انسان ی که قلب ی سالم داشته باشد در شرایط خاصی حاصل م یشود. البته بین جنس مرد و زن در این جهت تفاوت هست و خانمها احساسات قویتر ی دارند و رقّت قلب آنها بیشتر است و زودتر به گریه میافتند؛ ولی هر کدام یک نصاب طبیعی دارد که در آن حد، باید این اثر ظاهر شود. اما آ یا به عنوان یک ارزش اخلاقی، شا یسته است رقّت قلب زیاد باشد یا کم؟
طبق یک نظام اخلاقی قدیمی که از فلاسفه یونان نقل شده است، «اعتدال» اساس ارزشهاست و همه صفات را با این میزان میسنجند. بر اساس ا ین مع یار، انسان باید حالت معتدل داشته باشد یعن ی نه خیلی رقیقالقلب باشد که با د یدن هر صحنهای زود گریه بیافتد و نه آنچنان سنگدل باشد که هیچ حادثها ی در او اثر نکند. ا ین نظام اخلاق ی، ملاک ارزش را اعتدال و دو طرف اعتدال را افراط و تفریط م یداند. اما در اخلاق الهی و اسلامی، ملاک ارزش بس یار بالاتر از اینهاست. چون در اخلاق اله ی، صفات ی ارزشمند هستند که انسان را به خدا نزدیک کنند. اما در اخلاق فلسفی مزبور، این ارتباط قطع شده و ارتباط با خدا رعایت نشده است. بنابرا ین در اخلاق اسلام ی، رقّت قلب هنگام ی ارزش پ یدا م یکند که اثر آن در آنچه مربوط به خدای متعال و قرب به اوست ظاهر شود. آنچه قطعا برای انسان مؤمن مفید است این است که وقتی یاد عظمت خدا، یاد عفو و گذشت خدا و همچن ین یاد عذاب خدا میکند بیتفاوت نباشد. قرآن درباره یک ی از صفات خود م یفرما ید: كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛3 یک ی از صفات قرآن این است که وقتی اهل ایمان آن را میشنوند لرزه بر اندامشان میافتد. این حالت احساسی، انفعالی است که اثر آن در پوست ظاهر میشود. یا درباره صفات مؤمنان م یگو ید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛4 مؤمن این خصیصه را دارد که وقتی یادی از خدا میشود دلش میلرزد.» این علامت ایمان است. قلب انسان باید طوری باشد که در مقابل عظمتْ الهی احساس خودباختگی کند. مؤمن وقتی یاد نعمتهای خدا میافتد به خصوص وقتی که با وجود کوتاهی و غفلت، خداوند به او یار ی رسانده باید حالت خجلت پیدا کند و اشک او جاری شود. در دعای بعد از زیارت امام رضا صلواتاللهعلیه آمده است که: ربِّ انی استغفرک استغفار حیاء. اولین استغفار، استغفار از روی حیاست؛ یعن ی خدا یا! اصلا خجالت میکشم با تو روبهرو شوم. هم ین که م یخواهد با رسوا ی ی و ب یل یاقت ی با خدا ی مهربان، رئوف و رحمان، مواجه شود اشک از چشمانش جار ی م یشود، درحال یکه هنوز به یاد جهنم و عذاب نیست. در ا ین صورت خدا او را به م یهمان ی میخواند و از او پذیرایی میکند. همچنین آنجایی که خدا انسان را از عذابهای اخروی انذار میکند با ید انسان آن را جدی بگیرد. بیاعتنایی به این انذارها بیاعتنایی به خدای متعال است. اگر ا ین آ یات را بخواند و در دل او تأث یر ی نداشته باشد گرفتار قساوت قلب شده است. مؤمن هنگام توجه به ا ین آ یات متأثر م یشود و اشک از چشمانش جار ی م یشود؛ یَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا * وَ یَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا؛5 هنگام ی که آیات قرآن برای مؤمنان صالح خوانده میشود با صورت به زمین میافتند و در اثر خضوع و خشوع ذقنها یشان را روی زمین میکشند.
به هر حال، خداوند به انسان قلب داده تا این آثار به موقع از آن ظاهر شود. اما اگر در هنگام تلاوت آ یات قرآن حت ی آ یات عذاب، تنها توجه ما به صوت و دستگاهها ی قرائت باشد و اصلا توجه ی به هدف از نزول ا ین آ یات و معان ی آنها نداشته باش یم گرفتار حالت قساوت قلب شدها یم. پس رقّت قلبی که برای مؤمن مطلوب است رقّت قلب در چنین حالاتی است. به طور کل ی رق یق القلب بودن به شرط ا ینکه به افراط و تفر یط کش یده نشود حالت خوب ی است، اما هنگام ی ارزش اسلامی محسوب م یشود که با خدای متعال ارتباط پ یدا کند.
حال اگر مبتلا به قساوت قلب شد یم راه علاج آن چ یست؟ امام باقر عل یهالسلام به جابر نص یحت م یکنند که: تَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ؛ اگر م یخواه ی رقّت قلب پ یدا کن ی در خلوتها زیاد ذکر داشته باش. مقصود از ذکر در ا ینجا در مقابل غفلت است و یا خصوص توجه قلبی یا ذکر لفظی همراه با توجه قلبی مراد است. دل باید متذکر باشد.
گاه ی انسان چنان به امور خارج از وجود خود مشغول م یشود که از خود و سعادت و شقاوت خودْ غافل میشود. قرآن م یفرما ید: وَ كَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛6 در عالم، آیات الهی بس یار ی وجود دارد، ولی مردم از آنها عبور میکنند و اصلا توجهی به آنها ندارند. کار به جایی میرسد که حق یقت خود را هم فراموش م یکنند (نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ).7 در روانشناسی جدید میگویند: کسانی هستند كه در اثر دلبستگی به مال، پست و اوهام و خیالات دیگر به خودفراموشی مبتلا میشوند. به همه چیز توجه دارد جز به اینکه چگونه موجود ی است؟ از کجا آمده و در کجاست؟ چه کار باید بکند و به کجا میرود؟ به تعب یر د یگر از خودش بیگانه میشود. نشانه از خودبیگانگی این است که انسان از خودش وحشت دارد. وقت ی تنهاست وحشت به سراغ او م یآ ید و باید خودش را با چیزی سرگرم کند. اگر ا ین حالت به طور دق یق تحلیل شود معلوم م یشود که ا ین شخص اصلا نم یخواهد خودش را درک کند و بشناسد. چن ین انسان ی مصداق ا ین آ یه شر یف است که م یفرما ید: نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ. با اینکه انسان خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد اما نمیخواهد به خودش بپردازد. این حالت غفلت باعث ضعیف شدن ویژگیهای قلب میشود؛ درک انسان نسبت به حقایق رقیق و کمرنگ میشود و عقل و ذهن او هرزه م یشود. در ا ین حالت به همه چیز میپردازد جز به خودش. به دنبال هرزگ ی عقل و ذهن، احساسات و عواطف و ی ن یز ضعیف م یشود و دیگر از وضع یت دیگران هم خیلی متأثر نمیشود. انسان برای رفع این حالت باید توجه خود را به خارج کم کند و توجه ب یشتر ی به درون خود داشته باشد. اینجا دو مسأله مطرح میشود. یکی اینکه وقتی به خودش توجه میکند از زاویه رابطه خودش با خدا توجه کند. اصل همه کمالات انسان در تقویت این رابطه است. تقویت این رابطه به قرب به خدا م یانجامد. بالاترین کمال انسان هم قرب به خداست. از ا ین رو انسان با ید به ا ین رابطه توجه پیدا کند. مسأله دیگر اینکه آنچه را که مانع از این توجه میشود از خود دور کند. خلوت بهتر ین فرصت برا ی ا ین امر است. چراکه در م یان جمع یت نباید توقع داشت که انسان تمرکز پیدا کند و خودش را بیابد.
امام باقر عل یهالسلام م یفرما یند: اگر میخواهی اهل رقّت قلب شوی سعی کن غفلت را از خودت بزدایی، به ا ین وس یله که زیاد اهل ذکر و توجه باش. برای اینکه بتوانی این حالت توجه را حفظ کنی و عوامل خارجی تو را منصرف نکنند اهل خلوت کردن با خدا ی خو یش باش! اگر انسان سعی کند در شبانهروز برنامهای برا ی خلوت کردن داشته باشد، به خصوص در شب بس یار مناسب است؛ «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً؛8 پدیده شب، استوارتر، پابرجاتر و مؤثرتر است.» با ید انسان در خلوت شب بنشیند و رابطه خود را با خدا ملاحظه کند. هر چه در ا ین رابطه تفکر کند بر رقّت قلب او افزوده میشود. در روایتی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمده است: عَوِّدُوا قُلُوبَكُمُ الرِّقَّةَ؛9 خود را به رقّت قلب عادت ده ید. تعب یر «عوّدوا» حاو ی نکتهای است. امور بدنی از کم شروع میشود و تدریجا انسان به آن عادت میکند تا اینکه میتواند کارهای بزرگتری انجام دهد. ورزشکاران نمونه ا ین امر هستند. امور معنو ی هم ا ین چن ین است. اگر انسان بخواهد در خلوتْ حالت رقّت قلب پیدا کند نبا ید گمان کند حتما از روز اول یکی از بکّائین عالم م یشود. بلکه با ید تدریجا خود را به ا ین حالت عادت داد. با ید درباره موضوعات ی که موجب خجالت و شرم انسان از خدا میشوند فکر کرد. اگر دوست صم یم ی انسان از ما بخواهد که فلان کار را به خاطر من انجام نده، اما انسان به خ یال ا ینکه او نم یب یند مشغول آن کار شود و ناگهان او را ناظر بر خود بب یند چه حال ی به او دست م یدهد؟ خدای عظیمالشأن که همه چیز انسان از اوست از انسان چیزی خواسته که فقط به نفع خود انسان است و برای او هیچ تأثیری ندارد؛ ول ی او خدا را فراموش م یکند و بیشرمانه به منه یات او اصرار م یکند. اگر متوجه شود که خدا حاضر و ناظر است و او را میبیند چه قدر انسان باید شرمنده شود؟ اگر انسان تنها در خلوت بنشیند و این حالت را برای خود مجسم کند خیلی اثرگذار است. با ید ا ین تمر ین را داشته باشد و خود را به آن عادت دهد. در ا ین صورت به تدر یج حال بکاء و ناله هم برا ی او حاصل م یشود.
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . اعراف، 179.
3 . زمر، 23.
4 . انفال، 2.
5 . اسراء، 108 و 109.
6 . یوسف، 105.
7 . حشر، 19.
8 . مزمل، 6.
9 . بحارالانوار، ج 70 ص81.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ؛ 1
امام باقرعلیهالسلام در این فراز میفرمایند: «برای دریافت نور قلب از دوام حزن استفاده كن!» یعنی اگر میخواهی قلب تو نورانی شود سعی كن همیشه حزن داشته باشی. درباره این جمله سؤالاتی مطرح میشود كه در حدی كه خدای متعال توفیق دهد توضیحاتی عرض میكنم. برخی از سؤالاتی که در این باره میتوان مطرح کرد عبارتاند از: قلب چیست؟ نور قلب یعنیچه؟ منظور حضرت از اینكه میفرمایند: «انسان باید همیشه حزن داشته باشد» چیست؟ این حزن نسبت به چیست؟ آیا هر حزنی مطلوب است؟ آیا اسلام میخواهد مردم همیشه غمگین و افسرده باشند یا میخواهد مردم شاد و بانشاط باشند؟ و بالاخره رابطه بین حزن و نور قلب چیست؟
قلب در اصطلاح قرآن و روایات دستكم دو بعد مختلف دارد؛ یكی بعد ادراكی است و دیگری بعد گرایشی. قرآن در بعد ادراکی میفرماید: «فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور؛ِ2 چشمها نابینا نمیشوند اما دلهایی كه در درون انسانها هستند نابینا میشوند.» مقصود از نابینایی در اینجا نابینایی ظاهری نیست و الا چشم ظاهری هم مسلماً نابینا میشود؛ بلکه مقصود کوری قلب است. قرآن كوری حقیقی را کوری دل میداند. با توجه به آیه مذکور، قرآن برای قلب انسان چشم قائل است که گاهی این چشم، باز است و حقایق را میبیند و گاهی نابینا میشود. بنابر آنچه در قرآن آمده یکی از ویژگیهای این چشم این است که اگر چشم دل کسی در دنیا نابینا شد در آخرت هم نابینا محشور خواهد شد3 و این درد بسیار بزرگی است که انسان در صحنهای محشور شود و بداند در آن صحنه، دیدنیهای زیادی وجود دارد ولی به دلیل نابینایی، نتواند ببیند.
بنابر آنچه در روایات آمده است این قلب دارای گوش نیز هست و علاوه بر چشم و گوش، نورانیت و ظلمت هم دارد. «نور» در قرآن كاربرد بسیار وسیعی دارد؛ قرآن خود را نور معرفی میکند (قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ)4 و همچنین از خدا به عنوان نور آسمانها و زمین یاد مینماید (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ).5 در آیهای دیگر به نورهایی که برای مؤمنان قرار داده شده است اشاره میکند و میفرماید: أَوَ مَن كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛6 آیا كسی كه فاقد حیات بود و ما به او حیات بخشیدیم و نوری به او دادیم كه راه خود را در اجتماع پیدا كند مانند کسی است که در انواع ظلمتها گرفتار شده و نمیتواند از آن بیرون بیاید؟! این نور همان نور قلب است و الا همه انسانها اعم از مؤمن و کافر از نورهای مادی بهرهمند میشوند. آیه دیگر میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ یَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ.7 اگر ایمان واقعی به پیغمبر پیدا کنید خدا نوری برای شما قرار میدهد که راه شما را روشن میکند. چنین انسانهایی در حیرت و سرگردانی نمیمانند و به موقع، وظیفه خود را تشخیص میدهند. این مطالب حقایقی است که باید به آن ایمان داشت و باید بدانیم که خداوند به باطن انسانِ مؤمن، برکت، معنویت و کمالی مرحمت میکند که حکم نور را در مقابل ظلمت دارد. اگر انسان در تاریکی شب در جاده خطرناکی بخواهد با خودرو حرکت کند اما آن خودرو چراغ نداشته باشد، طولی نمیکشد که از بین میرود. مسیری هم که باطن انسان باید به سوی حقیقت بپیماید نیازمند نور است و خداوند به برخی از بندگان خود این نور را میدهد. اما برخی استعداد درک این نور را در خودشان میکُشند و لیاقت دریافت این نور را از دست میدهند و لذا در انواع ظلمتها گرفتار میشوند.
با توجه به آیات ذکر شده معلوم میشود که مقصود امام باقر علیهالسلام از نور قلب، یا عین همین حقیقتی است که در این آیات ذکر شده است یا چیزی از همین نوع است. یکی از آثار نورانیت قلب این است که انسانْ حق را از باطل تشخیص میدهد و این تشخیص برای مؤمن بسیار ارزشمند است. امام باقر سلاماللهعلیه برای کسب این نورانیت راهی را به جابر نشان میدهند و میفرمایند: «وَ اسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ؛ اگر نور قلب میخواهی حزن دائم داشته باش!»
آیا انسان باید همیشه محزون باشد؟ طبعا انسان محزون، نشاطِ کار و فعالیت ندارد؛ حال آیا خدا خواسته جامعهای بسازد که همه غمگین و محزون باشند؟ امروزه همه تلاشهایی که در فرهنگ جهانی انجام میگیرد به خاطر این است که برای مردم شادی بیافرینند. در علوم انسانی، به خصوص روانشناسی، تکیه روی این است که انسان، شاد پرورش پیدا کند. گویا وجود حزن، غم و اندوه در وجود انسان امر زاید و انحرافی است. این فرهنگ جهانی است. آیا ما در مقابل این فرهنگ باید بگوییم که ما اصلا شادی نمیخواهیم و شادی امر بدی است و انسان باید همیشه محزون باشد؟!
علوم انسانی موجود، به خصوص روانشناسی، بقایای روانشناسی رفتارگرای آمریکایی و غربی است. همه این علوم بر اساس اصول مادی است و همانطور که مقام معظم رهبری بارها فرمودهاند، براساس مبانی ضداسلامی است نه غیراسلامی. اگر بگوییم اسلام طرفدار شادی است، میگویند: پس شما هم همان سخن ما را میگویید. اگر بگوییم اسلام حزن را مدح کرده و انسان باید همیشه محزون باشد، چنین چیزی واقعا خلاف فطرت است. مگر ما برای محزون بودن آفریده شدهایم؟
حل این مسأله را باید از ریشه آن شروع کنیم؛ اصلا حزن چیست و چند نوع است؟ چگونه پیدا میشود؟ آیا هر حزنی مطلوب است؟ آیا هر حزنی نامطلوب است؟ حزنی که در این روایت ستایش شده و عاملی برای نورانیت قلب معرفی شده چه حزنی است؟ آیا این حزن با سرورهای دیگر منافات دارد؟
اولا بر اساس بینش الهی و توحیدی هیچ یک از اموری که خداوند در وجود انسان قرار داده لغو نیست و حکمتی در آن نهفته است. خدا هم خنده و هم گریه را برای انسان آفریده و هر دو در جای مناسب خود مطلوب و برای انسان لازم و مفید هستند. همه مشکل این است که جای مناسب آنها کجاست. مثلا شهوت حالتی است که انسان را در شرایط عادی تا مرز حیوانیت میبرد؛ ولی اگر شهوت نباشد نسل انسان منقرض میشود. بنابراین وجود شهوت نعمتی است که باید در جای خود به کار گرفته شود و نباید بیجا از آن استفاده کرد. پس وجود حالات متضاد در انسانْ مفید و لازم است و باید از آنها در مسیر تکامل استفاده کرد. قرآن برای دعوت انسانها به خوبیها از وعده و وعید استفاده میکند؛ از جمله میفرماید: «لَا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ؛8 کسانی که به دستورات الهی عمل کنند در روز قیامت مبتلا به حزن نمیشوند.» از این آیه و آیات نظیر آن معلوم میشود که حزن همیشه حالت مطلوب و خوبی نیست. همچنین ادخال سرور در قلب مؤمن امر پسندیدهای شمرده شده است. پس شادی برای مؤمن در دنیا هم مطلوب است.
حال چگونه باید بین این مطلب و روایاتی که حزن را مدح کرده است جمع کرد؟ براساس مکاتب غیرتوحیدی همیشه اهداف زندگی در نتایج دنیوی خلاصه میشود و طبعا چیزهایی که خوشایند انسان است هدف قرار میگیرند. از این رو روانشناسان نهایت برنامهای که برای انسان توصیه میکنند این است که همیشه شاد باشد و آن چیزی را خوب بداند که شادی را فراهم میکند. قرآن از قول ایشان میفرماید: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا.9 روشن است که وقتی انسان به چیزی جز زندگی دنیا فکر نکند به دنبال غم و اندوه دنیا نمیرود؛ زیرا خوشی و راحتی برای انسان مطلوب است.
اما در بینش توحیدی همه آنچه در دنیاست جنبه ابزاری دارد و خود آن هدف نیست. خوب و بدیِ امور دنیوی با تأثیری ارتباط دارد که در زندگی ابدی میگذارند. همه امور دنیوی به نحوی در سعادت ابدی ما تأثیر دارند و هیچ کدام لغو نیستند، اما به شرط آنکه در جای مناسب خود به کار برده شوند. اگر ما در جای مناسب خود شاد شویم و در جای مناسب خود غمگین باشیم در سعادت ابدی ما مؤثر است. پس هم شادی مطلوب است و هم غمگینی، اما به شرط اینکه در جای خود اعمال شوند. نه حزن این دنیا ذاتاً نامطلوب است و نه سرور آن. لذا قرآن درباره کسانی که شادی این دنیا را هدف قرار دادهاند و آن را اصیل میدانند میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ؛10 خدا انسانهایی را که به هیچ چیز جز شادی دنیا نمیاندیشند دوست نمیدارد.» بنابراین اگر نوعی شادی وجود داشت که خنثی بود و نه تأثیر مثبت در سعادت ما داشت و نه تأثیر منفی، آن شادی مباح است. اما اگر شادی یا حزنی در سعادت ابدی ما مؤثر باشد و ما را به رضای خدا نزدیک کند مطلوب است.
حزنهای ناشی از فوت لذتهای دنیا هیچ مطلوبیتی ندارد و باعث سعادت انسان نمیشود، بلکه مانع سعادت هم میشود. انسان محزون انرژی برای کار و فعالیت ندارد و در هنگام عبادت هم نمیتواند حضور قلب داشته باشد. قطعا چنین حزنی در اسلام مطلوب نیست و اصلا به آن سفارش نشده است. اما حزن نسبت به آخرت چه حکمی دارد؟ عوامل مختلفی میتواند نسبت به آخرت حزن ایجاد کند؛ تفکر در گذشت عمر و از دست رفتن فرصتها، تفکر در ضرری که گناهان برای آخرت انسان دارند و تفکر در محروم بودن از مقامات بالای اولیای خدا انسان را بسیار محزون میکند. این حزنها باعث میشود که انسان نیروهای خود را برای استفاده از بقیه فرصتها به کار گیرد و قدر عمرش را بهتر بداند و برای آخرت بهتر کار کند. آیا میتوان گفت این حزن مطلوب نیست؟ حزن از گناه و عقوبت آن موجب میشود که انسان در صدد جبران آن برآید و سعی در ترک آن کند. این حزن مطلوب است؛ چراکه باعث فعالیت بیشتر میشود. این حزن مثل حزن بر امور دنیا نیست که انسان را افسرده کند، بلکه عاملی برای ترقی انسان است.
اگر انسان یک روز به خاطر از دست رفتن فرصتْ محزون بود، این حزن باعث میشود که فردا از عمرش بهتر استفاده کند. حال اگر عین این حزن، فردا هم باشد باعث میشود که انسان برای روز بعد هم خود را آماده کند. اگر این حزن تا روزی که انسان در دنیا هست وجود داشته باشد زمینه را فراهم میکند تا انسان از هر روز عمر خود استفاده بیشتری ببرد و کمالات بیشتری را کسب کند. بنابراین هر قدر نسبت به گذشته خود محزون باشد عامل بیشتری برای فعالیت، ترقی و تکامل او میشود. پس مقصود از دوام حزن، چنین حزنی است. البته مؤمن وقتی که از این دنیا برود دیگر حزنی نخواهد داشت. قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.11 ملائکه هنگام مرگ و شاید پیش از آن نازل میشوند که نترسید و غمگین نباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است و بعد از این در شادی و آرامش مطلق هستید. مؤمن برای از دست دادن دنیا غمگین نمیشود، چراکه نعمتهای عظیمتری را که خدا برای او مهیا کرده است میبیند.
خداوند میفرماید: حکمت این که ما قضا و قدر را به شما گوشزد میکنیم و میگوییم همه آنچه واقع میشود در کتابی نوشته شده این است که: «لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ؛12 براى آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید.» پس شادی و اندوه دنیا ارزشی ندارد، مگر اینکه وسیلهای برای سعادت آخرت شوند.
حزن برای آخرت هیچ منافاتی با شادیهای دیگر ندارد. از ویژگیهای انسان این است که طوری آفریده شده که گاهی در آن واحد میتواند هم حزن داشته باشد و هم شادی، و این چیز عجیبی است. ما از شهادت امام حسین علیهالسلام از این جهت که امام به بالاترین مقام رسید شاد هستیم و این منافات ندارد با اینکه از مصائب وارد شده بر حضرت و اهل بیت ایشان علیهمالسلام بر سروسینه بزنیم و محزون باشیم. از همان گریه هم شادیم. عجیب است؛ انسان میگرید و از گریه خودش هم شاد است. شاد است که خدا توفیق عزاداری سیدالشهدا علیهالسلام را به او عنایت فرموده است.
حزن برای آخرت با سرورهای خداپسند هیچ منافاتی ندارد. کسی که وظیفه دنیوی خویش را انجام میدهد، حتی اموری که لازمه آنها سرور، شادی و لذت دنیا هم هست، در همان حال هم در عمق دلش حزنی دارد نسبت به اینکه چرا از کمالات بیشتر اخروی محروم است، کمالاتی که اولیای خدا به آن رسیدهاند.
سؤال دیگر این بود که دوام حزن چه ارتباطی با نور قلب دارد؟ دانستیم که گاهی جنبه ادراکی دل انسان تیره میشود و گاه به کوری دل هم میانجامد. علت این تیرگی، معصیت و غفلت است و روح همه اینها حب دنیاست. حال اگر انسان به یاد مرگ بود و به خاطر از دست دادن فرصتها محزون بود، این حالت راه وسوسه شیطان را میبندد و چشمِ دل را بینا و گوش دل را شنوا میکند و قلب انسان نورانی میشود. دشمن نور قلب، حب دنیا و آلودگی به معصیتها و لذتهای دنیاست. مقصود از دنیا در این کلام آن چیزی است که خدا نمیپسندد، وگرنه ممکن است لذتی دنیوی واجب باشد و ثواب هم داشته باشد. پس دوام حزن به نورانیت قلب از این جهت کمک میکند که انسان را از وسوسههای شیطان محفوظ میدارد.
وفقنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، ص285.
2 . حج، 46.
3 . اسراء، 72.
4 . مائده، 15.
5 . نور، 35.
6 . انعام، 122.
7 . حدید، 28.
8 . انبیاء، 103.
9 . انعام، 29.
10 . قصص، 76.
11 . فصلت، 30.
12 . حدید، 23.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/27 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَتَحَرَّزْ مِنْ إِبْلِیسَ بِالْخَوْفِ الصَّادِقِ وَإِیَّاكَ وَالرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُكَ فِی الْخَوْفِ الصَّادِقِ
از مفاهیمی كه در تعالیم انبیاء به خصوص قرآن كریم و به دنبال آن در روایات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین روی آنها تأكید شده و مطالب زیادی در اطراف آنها بیان شده است مفهوم «خوف» و مقابل آن «رجاء» است. نظیر بحثی كه درباره حزن داشتیم در خوف هم وجود دارد. گفتیم: امروزه در فرهنگ جهانی، حزن امری بیارزش است و جایگاهی در ارزشهای انسانی ندارد و روانشناسان سعی میكنند انسان را از غم و اندوه بركنار دارند. نظیر این سخن در خوف هم وجود دارد. من تابلویی دیدم که روی آن از قول امیرالمؤمنین علیهالسلام نوشته شده بود: «بزرگترین گناه ترس است!» من نمیدانم منبع این حدیث كجاست، اما معروف است كه در بحثهای روانشناختی از ترس مذمت میشود. در علوم تربیتی هم تأكید میكنند كه کودک را به گونهای تربیت کنید كه از هیچچیز نترسد. این سخن فیالجمله میتواند مطلب صحیحی باشد؛ اما ابهام دارد. در مقابل میبینیم از موضوع خوف و خشیت و معادلهای آنها در قرآن به عنوان ارزشی مثبت یاد شده و بر آنها تأكید شده است. غیر از آیاتی كه واژه خوف صریحا در آنها ذكر شده تقریباً هر جا كلمه تقوا و مشتقات آن ذكر شده، مفهوم خوف هم در آن مندرج است. چون تقوا این است كه انسان خود را از خطری حفظ كند. «وقایة» یعنی خود را نگهداشتن؛ نگه داشتن از خطر یا ضرر. وقتی انسان خود را از چیزی نگه میدارد كه از ضرر آن بترسد و لذا گاهی كلمه تقوا متعدی به روز قیامت شده است (وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللّهِ)1 همانطور که خوف هم در آیهای به همین صورت به کار رفته است (یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ).2 به هر حال جای هیچ شكی نیست كه در تعالیم اسلامی، خوف و خشیت و مشابههای آنها، جایگاه خاصی دارند. اکنون این سؤال مطرح میشود كه: آیا مفاهیم قرآن با مفاهیم علمی روانشناسی تضاد دارند؟ روانشناسان میگویند: انسان باید سعی كند از هیچ چیز نترسد. اما در آیات و روایات بسیار تأكید شده كه از خدا، از روز قیامت و از عذاب خدا بترسید. چگونه این دو جمع میشوند؟
مقدمهای كه جلسه گذشته عرض كردم اینجا هم به كار میآید. گفتیم: آنچه که خداوند در وجود انسان آفریده لغو نیست. خوف هم حالتی احساسی و انفعالی در انسان است و چیز لغوی نیست و حتما در جایی باید به كار گرفته شود. اما مهم آن است که بفهمیم كجا و از چه کسی یا از چه چیزی باید ترسید.
مقدمه دیگری كه در اینجا اضافه میكنیم این است كه ذاتا در خدای متعال چیزی كه موجب ترس باشد وجود ندارد. خدا كمال رأفت، رحمت و مهربانی را دارد. ترسیدن از خدا به خاطر این است که خدای متعال كارهای زشتِ اختیاری را بیكیفر نمیگذارد، البته به شرط اینکه گناه بزرگی باشد و صاحب آن کار توبه نكند و بر آن کار اصرار داشته باشد و ... . پس ترسیدن از خدا، در واقع ترسیدن از عقوبت و عذاب الهی است. عذاب الهی هم بیحساب نیست و در واقع رساندن نتیجه اعمال بد شخص به خود اوست. آنچه علت بدبختیها، محرومیتها و عذابهای دنیوی و اخروی میشود گناهان خود انسان است. پس در واقع آنچه اصالتا باید از آن بترسیم گناهان خود ماست. لذا در روایت آمده است كه: «لا یَرْجُوَنَّ أحَدٌ مِنْکُم إلا رَبَّه وَ لایَخَافَنَّ الا ذَنْبَه؛3 ... هیچ كدام از شما خوفی جز از گناه خودْ خوف نداشته باشید.» به همین مناسبت زمان و مکان عقابها هم ترسناک میشود. لذا گاهی میگوییم: از خدا میترسیم، گاهی میگوییم: از روز قیامت میترسیم و گاهی میگوییم: از جهنم میترسیم. در واقع بازگشت همه اینها به این است كه از گناه خودمان میترسیم.
برخی گمان میکنند که خوف و جبن به یک معناست. در صورتی كه جبن صفتی اخلاقی در وجود انسان است و به سبب آن، انسان جرأت نمیكند به كار مهمی اقدام كند. این صفت زشتی است که در مقابل شجاعت واقع میشود. اما خوف طیف وسیعی از حالات انسان را در برمیگیرد؛ مرتبهای از آن تقریبا غیراختیاری است و به قول روانشناسان، حالت انعکاسی و بازتابی است. مثلا انسان با شنیدن صدای بلند و غیرمنتظره بیاختیار تکان میخورد. این حالت، غیراختیاری است و هیچ مذمتی هم ندارد و امر و نهی هم به آن تعلق نمیگیرد. مرتبه بعد این است که اندکی اختیار، شعور و تحلیل ذهنی انسان در پیدایش آن مؤثر است گرچه بسیار با سرعت انجام گیرد، و امر و نهی به آن تعلق میگیرد. قرآن میفرماید: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَی؛4 هنگامی که حضرت موسی با سحر ساحران مواجه شد احساس ترسی به او دست داد. در روایت آمده است که این خوف از این جهت بود که نکند مردم مرعوب آن سحر شوند و حق پایمال شود. اگر این گونه بوده باشد این خوف با فکر و تأمل به وجود آمده است. مراتب خوف به آنجا میرسد که گاهی آن چنان حالت ترس در انسان پدید میآید که نزدیک است روح از بدن انسان جدا شود. بر همه این مراتب کلمه خوف اطلاق میشود.
آیا خوف، حالت خوبی است؟ چنانکه در جلسه قبل عرض کردیم خوف، حزن و سرور هیچ کدام ذاتا حسن اخلاقی یا قبح اخلاقی ندارند؛ بلکه بستگی دارند به اینکه در چه حال، در اثر چه عامل و با چه کمیت و کیفیتی پدید آیند. به طور طبیعی انسان وقتی احساس خطر یا ضرر کند نگران میشود و حالت ترس برای او پیدا میشود. این حالت، فیحدنفسه نه فضلیت اخلاقی است و نه رذیلت اخلاقی. اما اگر این حالت بر انسان غلبه پیدا کند و حالت ثابتی شود و دائما بترسد از اینکه فلان نعمت از او سلب شود یا پیش مردم آبرو و احترامش از دست برود یا پست و مقام او را بگیرند و ... این حالت بدی است و انسان را از انجام وظایفش باز میدارد و موجب میشود که انسان دائما مضطرب باشد. اما اگر خوفی باشد که بتواند به تکامل روحی و معنوی انسان کمک کند و او را به خدا نزدیک کند این خوف خوبی است. حکمت وجود خوف در انسان برای همین است. برای این است که انسان را ازخطرها حفظ کند و مراقب باشد که در دام شیاطین و دشمنان نیافتد. آنچه برای مؤمن اهمیت دارد سعادت ابدی است، نه امور دنیوی. پس خوف مؤمن از تبعات افعال بد او در عالم قیامت است که نماد آن جهنم است؛ لذا از آن میترسد.
خوف از عذاب، پائینترین مرتبه خوف مؤمنان است. مؤمنان به حسب مراتب ایمان و معرفتشان خوفهای دیگری هم دارند که بسیار ارزشمندتر از این خوف هستند؛ مثلا خوف افتادن از چشم خدا. انسانهای کم معرفت، ارزش لطف خدا را نمیدانند؛ لذا این امر برای آنها اهمیتی ندارد. قرآن وقتی میخواهد عاقبت اهل شقاوت را گوشزد کند میگوید: «وَ لاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛5 اینها کسانی هستند که خدا در روز قیامت به آنها نگاه نمیکند.» آیا تاکنون به این موضوع اندیشیدهایم که اگر خدا در روز قیامت به ما نگاه نکند چه خواهد شد؟ آیا اصلا این مسأله برای ما اهمیتی دارد یا برای ما آنچه مهم است رسیدن به نعمتهای بهشتی است؟ کودکان که فطرت پاکی دارند این گونه عذابها را درک میکنند. برای کودک بالاترین عذاب این است که مادرش با او قهر کند. اما انسانهای کممعرفت اصلا چنین رابطهای را با خدا درک نمیکنند تا بدانند اگر خدا با آنها قهر کند چه میشود. روزی که به این نگاه نیاز دارند شدت عذاب محرومیت از آن را درک میکنند. برخی از بندگان خدا از قهر خدا و حرف نزدن خدا با آنها ترس دارند، نه از جهنم. این هم خوف از خداست. هر کس محبت خدا در دل او وجود دارد از آن قهر خدا بیشتر میترسد، حتی در حالی که از الطاف خدا بهرهمند است میترسد که این الطاف قطع شود.
اگر ما در حالات و رفتارهای اختیاری خودمان دقت کنیم میبینیم که عامل حرکت و فعالیتهای اختیاری ما یا ترس از ضرر است یا امید به منفعت. اختلاف رفتار انسانها ناشی از اختلاف در تشخیص ضرر و منفعت است، وگرنه هر کس هر کاری میکند برای آن است که ضرری را از خودْ دفع یا منفعتی را برای خودْ جلب کند. در همه افعال اختیاری یکی از این دو عامل مؤثر است. حتی عاشق از رفتار خود در برابر معشوقْ لذتی عقلانی و لطیف در روح خود احساس میکند که ناخودآگاه به دنبال آن است. او نیز با چند واسطه به دنبال لذت خویش است.
پس رفتار اختیاری ما یا برای دفع ضرر است یا برای جلب منفعت. وقتی احتمال بدهیم ضرری وجود دارد، اسم عکسالعمل طبیعی در برابر این احتمال «ترس» است. پس ترس یک حالت طبیعی در موقع احتمال ضرر است، و در عالم طبیعت، ما انسانی را سراغ نداریم که برای او ضرری محتمل نباشد. اما برای مؤمن، ضررهای مهمتری مطرح است و آن ضررهای اخروی است. پس مهمترین عاملی که میتواند ما را در مسیر کمال به حرکت در آورد توجه به ضررهایی است که میتواند سعادت ابدی ما را به خطر بیندازد. توجه به چنین ضررهایی موجب خوف میشود. خوف یعنی انفعالی که برای انسان در مقابل احتمال ضرر پیش میآید. اگر در قرآن روی مفهوم خوف، خشیت، تقوا، وَجَل، رَهب و مانند آنها تکیه و تأکید شده و به صورتهای مختلف مدح شدهاند به این جهت است که این حالات بهترین عامل برای حرکت تکاملی انسان هستند. البته به دنبال این حالات، امید به منفعت هم هست و هر دو عامل مهم هستند؛ اما تأثیر خوف بیشتر از تأثیر رجاست. پس خوف عامل مهمی در سعادت ماست. البته خوف از خطرهایی که قابل اعتنا هستند، و برای مؤمن هیچ ضرری بیشتر از خطرهای اخروی قابل اعتنا نیست؛ خطرهایی که مربوط به ساحت قدسی الهی است. لذا باید این خوف را تقویت کرد.
بهترین اثر خوف از ضررهای اخروی این است که انسان را در مقابل شیطان ایمن میکند. شیطان وقتی میخواهد انسان را وسوسه کند و به گناه وادار کند گناه را در نظر او تزیین میکند، به طوری که انسان گمان میکند هزار درجه لذت دارد. تنها عاملی که میتواند در مقابل تزیینات شیطان مقاومت کند و نگذارد در انسان اثر کند حالت ترس از تبعات سوء گناه است که عمدتا عذاب اخروی و محروم شدن از رضوان الهی و سقوط از چشم خداست. اگر بخواهیم کمتر در دام شیطان بیافتیم یا انشاءالله اصلا نیافتیم باید سعی کنیم خوف واقعی داشته باشیم. ما به ظاهر میگوییم از خدا میترسیم اما وقتی بررسی میکنیم میبینیم ترس ما از خدا جدّی نیست. از طرفی دیگر ادعای رجا و امید به رحمت الهی را هم داریم. برخی گناهکاران در توجیه کار خود میگویند: «رحمت خدا بسیار زیاد است و ما را میبخشد. من امید به رحمت خدا دارم!» خود این توجیهات از تسویلات شیطان است. پیغمبر اکرم و ائمه اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین بارها تذکر دادهاند که بسیاری از خوفهایی که شما ادعا میکنید خوف صادق نیست و بسیاری از امیدهای شما هم امید واقعی نیست و باید سعی کنید که خوف و رجاء شما صادق باشد. اگر انسان از چیزی بترسد سعی میکند از آن دور شود. ما میگوییم: از عذاب خدا میترسیم اما برای انجام گناه تلاش میکنیم. این چه ترسی است؟! چنین ترسی دروغ است. از طرف دیگر ادعای رجاء به رحمت خدا داریم. اما اگر کسی به چیزی امید داشته باشد سعی میکند زود به آن برسد. هر کس امیدش به چیزی بیشتر باشد تلاش او برای رسیدن به آن بیشتر است. ما اگر دنبال کاری نمیرویم برای این است که بعید میدانیم آن کار نتیجه بدهد. اگر واقعا امید داشته باشیم که نتیجه مطلوب بدهد تلاش میکنیم زودتر به آن نتیجه برسیم. کسی که ادعای رجاء میکند اما دنبال عبادت نمیرود دروغ میگوید. چطور برای رسیدن به چیزهای دیگر که در دنیا امیدِ رسیدن به آنها را دارد تلاش میکند اما وقتی میگوید: من به رحمت خدا امید دارم، هیچ تلاشی برای جلب رحمت خدا نمیکند. پس این ادعا دروغ است.
امام باقر سلاماللهعلیه به جابر فرمودند: «وَ تَحَرَّزْ مِنْ إِبْلِیسَ بِالْخَوْفِ الصَّادِقِ وَ إِیَّاكَ وَ الرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُكَ فِی الْخَوْفِ الصَّادِقِ؛ برای اینکه از شرّ شیطان محفوظ بمانی از خوف صادق استفاده كن و از امید دروغین بپرهیز! چراكه تو را در موقعیتی كه جای خوف صادق است میاندازد.» اگر انسان امید كاذب به چیزی داشته باشد مثلا بگوید: به رحمت خدا امید دارم ولی برای جلب رحمت خدا تلاش نكند، این امید کاذب او را در دام گناه میاندازد و گناه باعث میشود كه او در موقفی قرار گیرد كه جای ترس واقعی ـ یعنی عذاب ـ است. در این فراز، «خوف صادق» دو بار تكرار شده که اندكی با هم فرق دارند. آنجا كه میفرماید: با خوف صادق از ابلیس فرار كن، یعنی سعی كن خوف جدّی داشته باشی و اینجا كه میفرماید: رجاء كاذب تو را در خوف صادق میاندازد، یعنی رجاء كاذب تو را در دام گناه میاندازد كه گناه تو را در موقعیت خوف صادق قرار میدهد. گویا كلمه «موقع» قبل از «خوف صادق» حذف شده است.
اعاذنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . بقره، 281.
2 . نور، 37.
3 . نهج البلاغه، حکمت 82.
4 . طه، 67.
5 . آل عمران، 77.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/28 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرا رسیدن ایام عزاداری مولیالموحدین امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیهوعلیاولادهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه و همه دوستداران اهلبیتعلیهمالسلام تسلیت عرض میكنیم و از خدای متعال درخواست میكنیم به بركت این شبها و به حق امیرالمؤمنینعلیهالسلام همه ما را مشمول شفاعت آن بزرگوار قرار دهد.
امام باقرصلواتاللهعلیه در ادامه سفارشات خود به جابربنیزیدجعفی میفرمایند: وَ تَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ وَتَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِتَعْجِیلِ الِانْتِقَالِ.1 برای توضیح این مطلب مقدمهای را عرض میكنم.
یكی از نیازهای فطری انسان كه از اوان كودكی ظاهر میشود نیاز انسان به محبت دیگران است. انسان دوست دارد که دیگران او را دوست بدارند به او توجه داشته باشند. کودک در محیط خانواده ابتدا پدر و مادر خود را میشناسد و سعی میكند كاری كند كه توجه پدر و مادر را به خود جلب كند تا او را بیشتر دوست بدارند. در مراحل بعد سعی میکند در میان همبازیها و بعد در مدرسه نزد معلم محبوب باشد. وقتی وارد اجتماع میشود غیر از اینكه دوست دارد همه او را دوست بدارند سعی میکند توجه کسانی را که مقام آنها بالاتر است به خود جلب کند. این نیاز یك خواست فطری است. حکمت این علاقههای فطری با توجه به سیری كه عرض شد این است كه نهایتا انسان را متوجه خدا كند و انسان علاقهمند شود که پیش خدا محبوب شود. زیرا هر چه مقامات بالاتر را میشناسد دوست دارد پیش آنها محبوبتر باشد. لازمه این حالت این است که وقتی خدا را شناخت دوست دارد پیش خدا محبوب باشد. این تدبیری است كه خداوند در آفرینش انسان به كار برده است. اگر انسان عظمت الهی و ارزش محبوبیت پیش خدا را فهمید دیگران در چشم او رنگ میبازند و در مقابل آن عظمت بینهایت دیگر چیزی قابل عرضه نیست مگر آنچه در شعاع او قرار بگیرد، مانند آن نوجوانی که وقتی پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله از او پرسیدند: مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: الله الله الله! شما را هم به خاطر خدا دوست دارم.2 اگر كسی واقعا عظمت الهی را بشناسد دیگر هیچ چیز در مقابل او جلوهای نخواهد داشت و همه چیز در شعاع لطف و عنایت او ارزش پیدا میكند. ما نیز باید خدا را بیش از همه دوست بداریم و نیز باید سعی کنیم بیش از همه، خدا ما را دوست بدارد. اگر او ما را دوست نداشته باشد دوستیهای دیگر چه فایدهای دارد؟ دوستیهای دیگر یا در حد سرگرمی است یا آفتی است که سرنوشت نامطلوبی به دنبال دارد. به هر حال جهت این علاقه فطری به طرف خداست.
مقدمه دیگر این است که شاید بتوان گفت: همه تلاشهایی كه انسان انجام میدهد تا نزد دیگری محبوبیت پیدا کند در دو بخش خلاصه میشود؛ بخش اول، آراستن ظاهر است به طوری كه وقتی دیگری او را میبیند دوست داشته باشد و منزجرنشود. اگر ظاهر انسان آشفته، كثیف و بدبو باشد كسی رغبت نمیكند به او نگاه كند، چه رسد به اینكه او را دوست داشته باشد. شاید یكی از اسرار آدابی كه شرع برای حضور در جماعت ذکر کرده است همین باشد كه دیگران از دیدن مؤمن متنفر نشوند.
اما تنها ظاهر آراسته برای محبوب شدن کافی نیست. انسان معمولا برای محبوب شدن در نزد کسی علاوه بر پرداختن به ظاهر سعی میکند رفتار خود را طوری تنظیم کند که توجه طرف مقابل را جلب کند به طوری که او گمان نکند این انسانِ تنبل و انگلی است که میخواهد از او سوءاستفاده کند؛ بلکه سعی میکند به او بفهماند که موجودی ارزشمند است. این دو امر به طور طبیعی باعث جلب محبت دیگران میشود.
آیا اگر بخواهیم پیش خدا عزیز باشیم باید سر و صورت خود را مرتب کنیم؟! برای محبوب شدن در نزد خدا، باید زینت متناسب با خدا را پیدا کنیم؛ زینتی که وقتی او نگاه میکند دوست داشته باشد و با سلیقه او تناسب داشته باشد. در روایتی رسول خدا میفرمایند: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا یَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ یَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ؛3 خدا به قیافههای شما نگاه نمیکند که خیلی تمیز و اتوزده باشد ولی خدا به دلهای شما نگاه میکند که آیا دلهای شما پاک و نورانی است یا آلوده و متعفن است.
امام باقر علیهالسلام به جابر میفرمایند: تَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ؛ اگر میخواهی خود را برای خدا زینت کنی و کاری کنی که خدا دوست داشته باشد به تو نگاه کند باید در اعمال خود صداقت داشته باشی و مکر و خدعه را با خدا کنار بگذاری. مسلما انسانها به صورتهای مختلف، اعم از تملق، چاپلوسی، دروغ، وعده و وعید و ... فریب میخورند. انسانهای فریبکار از هر چیزی که در جامعه ارزشمند است برای فریب دیگران استفاده میکنند. اما با این کارها نمیتوان به درگاه خدا نفوذ کرد؛ چراکه «إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ؛4 خدا از عمق دلها آگاه است.» همین که مطلبی به ذهن ما خطور کند او همان جا حضور دارد و میداند چه چیزی به ذهن ما خطور کرده است؛ لذا نمیتوان او را فریب داد. ولی برخی در مقام فریب خدا هم بر میآیند (یُخَادِعُونَ اللّه)5 و طوری رفتار میکنند که گویا خدا باید خیلی زود حرف آنها را باور کند و بپذیرد، در حالیکه لایههایی از کذب در آن وجود دارد. آن زینتی که خدا دوست دارد در رفتار انسان ببیند صدق است.
در فارسی صدق را به «راستی» ترجمه میکنیم. اما معمولا راستی برای گفتار به کار میرود. در عربی، به خصوص در استعمالات قرآنی، «صدق» به راستگفتن اختصاص ندارد. بلکه برای انشاء، وعده (رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ)،6 و ... نیز به کار میرود.
اعمال ما هم زبان دارد و حرف میزند و نشان میدهد که در دل ما چه میگذرد. ممکن است که خود شخص نخواهد این حرفها گفته شود، اما رفتار او به دیگران میگوید که معنای این رفتار چیست. در چنین مواردی میگویند: «عمل قول را تصدیق نمیکند.» یعنی زبان عمل با زبان قول تناقض دارد. «صدق» در همه این موارد به کار میرود. از این رو امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «تَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ؛ در رفتار خود اهل راستی باش و با این کار خود را برای خدا زینت کن!» البته رفتار به یک معنا شامل گفتار هم میشود. چون آن هم عملی است که از انسان سر میزند.
البته همانطور که باید با خدا صادق بود باید با مردم، به خصوص با مؤمنین هم صادق بود و نباید خدعه، نیرنگ و دورویی داشت. گاهی این دورویی به حد گناه و گاهی نیز به حد کفر میرسد (إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ)7 وضع منافق پیش خدا از کافر بدتر است؛ چراکه منافق علاوه بر کفر، خدعه، فریب و مانند آن هم دارد. برای اینکه انسان به دام این مرتبه از نفاق نیافتد باید از مراتب ضعیف آن هم پرهیز کند. اگر کسی نمیخواهد بلغزد نباید به مرز دره نزدیک شود. پرهیز از مرتبه اول نفاق این است که انسان هر عهدی که با خدا میبندد اگرچه به زبان هم نیاورده سعی کند آن را جدی بگیرد. نباید قولی را که به خدا میدهیم فراموش کنیم. این کار بسیار زشتی است. در مرتبه بعد به عهدهایی وفا کند که وفای به آنها واجب است و آن وقتی است که قول خود را به زبان آورد و نذر کند (لله علی کذا). در این موارد زشتی مخالفت با عهد خیلی بیشتر است. مراتب بالاتر آن جایی است که انسان به خدا و پیغمبر قول دهد که جان و مال خود را در راه خدا فدا کند اما بعد از مدتی بیعت خود را بشکند. چه کاری از این کار زشتتر است؟
خداوند درباره کسانی که با خدا عهدی بستند ولی وفا نکردند تعبیر «کذب» را به کار میبرد و میگوید: عدهای از مردم ضعیفالایمان با خدا عهد کردند که: خدایا! اگر به ما ثروت بدهی ما هم مقدار زیادی از آن را صدقه میدهیم و صرف کارهای خیر میکنیم. خدا به آنها ثروت داد، اما آنها به عهد خود وفا نکردند. آنگاه خداوند میفرماید: فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ یَكْذِبُونَ؛8 نتیجه این شد که به واسطه خلف وعدهای که با خدا کردند و در عهد خود دروغ گو بودند مبتلا به نفاق شدند. اگر با خدا عهدی کردی بر سر عهد خود بایست، وگرنه چوب آن را خواهی خورد.
وقتی انسان از عهد خود با خدا تخلف میکند مثلا به زبان میگوید: به خدا ایمان دارم ولی عمل او قولش را تکذیب میکند، باعث میشود که چهره او نزد خدا زشت شود. هرچه بیشتر تخلف کند زشتتر میشود تا جایی که خدا از دیدن چهره او نفرت دارد. هیچ کس از دیدن چهره زشت خوشش نمیآید، آن هم زشتیهایی که آن قدر عمیق است که اثر آن تا روز قیامت باقی میماند و قابل علاج نیست.
پس سعی کنیم اگر اشتباهی کردیم و در مقام خدعه با خدا برآمدیم، زود توبه کنیم و نگذاریم اثر آن باقی بماند و گناههان دیگر هم روی آن بیاید و کمکم به صورت ملکه ثابتی درآید که دیگر علاج آن قریب به محال شود. البته در هیچ کاری نباید از رحمت خدا مأیوس بود،اما گاهی علاج اثر گناه بسیار سخت میشود.
اما برای یافتن محبوبیت، زینت بهتنهایی کافی نیست. اگر انسان بخواهد دیگران محبت ثابتی به او پیدا کنند باید رفتار فوق العادهای داشته باشد. آن دانشآموزی نزد معلمْ محبوبیت بیشتری پیدا میکند که تکلیف یکساعته را نیمساعته انجام دهد. اما دانشآموزی که با تنبلی، چند روز انجام تکلیف را به عقب میاندازد از چشم معلم میافتد. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: برای محبوبیت یافتن در نزد خدا علاوه بر تزیین اعمال به صدق، تَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِالتَعْجِیلِ فی الِانْتِقَالِ. این فراز را با آیهای از قرآن توضیح میدهم. هنگامی که موسی (ع) با بنی اسرائیل به طرف صحرای سینا حرکت کردند حضرت موسی (ع) زودتر از بنی اسرائیل به وعدهگاه رسید. خداوند خطاب به او میگوید: وَ مَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ یَا مُوسَى؛9 چه شد که از همراهان خود جلو افتادی و زودتر به اینجا آمدی؟ گفت: وَ عَجِلْتُ إِلَیْكَ رَبِّ لِتَرْضَى. موسی میگوید: من جلو افتادم برای اینکه تو خوشحال شوی. به زبان خودمانی یعنی خواستم خوشخدمتی کنم. خوش خدمتی به مولا و انجام سریع تکلیف، محبوبیت عبد را نزد مولا بیشتر میکند. حضرت باقر علیهالسلام به جابر میفرماید: «اگر میخواهی پیش خدا محبوب شوی حرکت خود را با شتاب انجام بده!» حرکت هم میتواند انجام کار خاصی باشد و هم میتواند اصل حرکت انسان از مراحل پست به مرحله کمال و سیر الی الله باشد. یعنی اگر میخواهی خدا تو را دوست بدارد در حرکتی که نهایت آن به خدا میرسد و برای خدا و رضای اوست عجله کن! سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . ارشاد القلوب، ج1 ص161.
3 . بحارالانوار، ج74 ص90.
4 . آل عمران، 119.
5 . بقره، 9.
6 . احزاب، 23.
7 . نساء، 145.
8 . توبه، 77.
9 . طه، 83.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ إِیَّاكَ وَالتَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى وَ إِیَّاكَ وَ الْغَفْلَةَ فَفِیهَا تَكُونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَ إِیَّاكَ وَ التَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ فَإِلَیْهِ یَلْجَأُ النَّادِمُونَ؛1
در جلسه گذشتته به این فراز رسیدیم كه امام باقر صلواتاللهعلیه به جابربنیزیدجعفی فرمودند: «زینتی كه خدا دوست دارد، صداقت است و برای اینكه خدا تو را دوست بدارد سعی كن در حركت خود سرعت داشته باشی!» در مقابل سرعت در انجام كار، سه فرض تصور میشود: یكی اینكه انسان انجام كار خیر را پشت گوش بیاندازد و دائماً امروز و فردا كند. مثل کسانی که هر گاه صحبت از توبه میشود در دل میگویند: «هنوز زود است. اول این كار را تمام كنیم؛ بعد توبه میكنیم!» نتیجه این پشت گوش انداختنها هم این میشود كه یا مانعی پیش میآید یا اجل میرسد و كار انجام نمیگیرد. اسم این حالت كه انسان دائماً امروز و فردا میكند «تسویف» است. كلمه تسویف ظاهرا از سوف گرفته شده است. در زبان عربی سوف یعنی «به زودی». تسویف یکی از دامهای بزرگ شیطان است كه اگر كسی در این دام بیافتد نجات پیدا نمیكند و به هدف خود نمیرسد.
حالت دیگر غفلت است؛ یعنی امور دنیا انسان را اصلا از انجام کار خیر غافل كند. در حالت تسویف انسان توجه دارد كه باید این كار را انجام دهد، اما امروز و فردا میکند. حالت دوم این است كه انسان غافل شود از اینکه چنین تكلیفی هم دارد.
حالت سوم این است كه انسان، هم توجه دارد و هم میخواهد که اقدام كند، اما خیلی با سستی و بیحالی سراغ کار میرود. وقتی انسان خیلی به کاری علاقه ندارد بسیار با سختی و سنگینی آن را انجام میدهد. هنگامی که پدر به فرزندی که در انجام تکالیف سستی میکند میگوید: «برو مشقت را بنویس!» قبول میکند ولی خیلی با بیحالی و سستی سراغ کیف مدرسهاش میرود و کلی طول میکشد تا کتابهای خود را بیرون آورد و ... . گاهی انسان به خاطر عذری سستی میکند. مثلا مریض است و توانایی انجام کار را ندارد. این شخص بعدا میتواند هم در مقابل دیگران عذر بیاورد هم خود را قانع كند كه من اگر محروم شدم به این علت بود که نمیتوانستم.
امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «وَ إِیَّاكَ وَ التَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى؛ مراقب باش فریب شیطان را نخوری و در كار خیر امروز و فردا نكنی که تسویف دریایی است كه هر كه در آن بیافتد غرق میشود و به هلاكت میرسد.» البته ترجمه تحتاللفظی این عبارت این است كه «هالكان در آن غرق میشوند». اما اینگونه تعبیرها نوعی عنایت ادبی است. یعنی كسی كه در آن میافتد غرق میشود و به هلاكت میرسد. قرآن میفرماید: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ؛2 براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان شتاب کنید!» امر به شتاب در انجام کارهای نیک، مصداق جمله قبلی حضرت است که فرمودند: وَ تَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِتَعْجِیلِ الِانْتِقَالِ. مثلا نماز ظهر را میتوان از اول وقت تا نزدیک غروب آفتاب خواند. اگر کسی اول وقت نخواند گناه نکرده، اما اول وقت «رضوانالله» است. اگر عجله کنیم و اول وقت بخوانیم علاوه بر مغفرت و آمرزش گناهان، موجب رضایت خداست؛ همان رضایتی که موسی به دنبال آن یود (وَ عَجِلْتُ إِلَیْكَ رَبِّ لِتَرْضَى)3 تسویف در مقابل این عجله و خوشخدمتی است؛ دریای ژرفی است و انسان فریب میخورد و گمان میکند میتواند در آن شنا کند؛ ولی وقتی وارد آن میشود به هلاکت میرسد.
غفلت حالت دیگری در مقابل شتاب در کار خیر است. انسانِ غافل اصلا وظیفه خود را فراموش میکند و به کارهای دیگر مشغول میشود. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «وَ إِیَّاكَ وَ الْغَفْلَةَ ففیها قساوة القلب؛ مراقب باش که مبتلا به غفلت نشوی که موجب قساوت قلب میشود.» قرآن درباره گفتگوی منافقان با مؤمنان در روز قیامت میفرماید: «یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُم؛ منافقان میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ مگر ما با شما اهل یک محل، اهل یک مسجد، اهل یک سنگر و ... نبودیم؟ چه شد که شما به سعادت رسیدید و ما این گونه در تاریکی و ظلمت گرفتاریم؟ قالُوا بلی وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِیُّ؛4 مؤمنان میگویند: بله، با ما بودید؛ اما مرتب امروز و فردا کردید؛ یک قدم به پیش و یک قدم به عقب گذاشتید. به دنبال آن کمکم در دل شما شک پدید آمد. ابتدا قبول داشتید که باید این تکالیف را انجام داد اما امروز و فردا کردید. بعد کمکم در اصل آن تکالیف شک کردید که آیا اصلا انجام چنین کارهایی لزومی دارد. بعد آرزوها بر شما غالب شد و شما را فریب داد.» این سلسله مراتبی است که ممکن است برای انسان پیش آید و کمکم او را از راه حق منحرف و منصرف کند. چنین انسانی ناگهان چشم باز میکند و میبیند 180 درجه از مسیر حق فاصله گرفته است.
خداوند در آیه دیگری میفرماید: «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ؛5 آیا وقت آن نرسیده که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل کرده است بشکند و خشوع پیدا کند؟! و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت پیدا كرد و بسیارى از آنها گنهكارند.» دلی که برای مدتی از طرف خدا نور هدایت به آن افاضه نشود و عوامل غفلت آن را به روزمرگی بیاندازد، حالت رقّت و انفعال را از دست میدهد و دیگر موعظه هم به او نفعی نمیرساند و کمکم فراموش میکند که اصلا برای چه آفریده شده، کجا میخواهد برود، انبیاء برای چه آمدهاند، دستگاه رسالت، امامت و شهادت برای چه بود و ... . این فراموشی و غفلت موجب میشود که دلها مثل سنگ سخت شود. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: وَ إِیَّاكَ وَ الْغَفْلَةَ! فَفِیهَا تَكُونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ؛ مراقب باش به غفلت، روزمرگی و بیخیالی مبتلا نشوی که موجب قساوت قلب میشود. متأسفانه امروزه فرهنگ جهانی به این سمت میرود که هر آنچه را موجب غم، غصه، اندوه، ترس و مانند آن میشود باید فراموش کرد و به آن فکر نکرد و بیخیال شد. در حالیکه غفلت و بیخیالی، انسان را قسی القلب میکند و دیگر هرچه حرف حق هم بشنود در دل او تأثیر نمیکند.
حالت سوم این بود که انسان وظیفهاش را فراموش نکرده و امروز و فردا هم نمیکند و درصدد انجام آن است، اما با سستی و تنبلی. حضرت میفرمایند: «إِیَّاكَ وَ التَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ؛ هنگام انجام وظیفهای که هیچ عذری برای ترک آن نداری سستی نکن!» وقتی انسان کاری را با سستی شروع میکند امید موفقیت او در آن کار ضعیف است و اغلب اوقات در نیمه راه وامیماند. ای عزیز! وقتی وظیفه را میشناسی و توان انجام آن را هم داری و تصمیم انجام آن را هم گرفتهای، تنبلی دیگر برایچه؟
هرگاه که ما کوتاهی کنیم فرصت از دستمان میرود. مولا علی علیهالسلام میفرمایند: «الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْر؛6 فرصتهای خیر را غنیمت بشمارید! چراکه مانند ابر میگذرند.» همانطور که ابرها با سرعت حرکت میکنند و ساعتی بعد وقتی به آسمان نگاه میکنید میبینید ابر نیست، فرصتها هم با همین سرعت از دست میروند. وقتی فرصت کار خیر از دست رفت هیچ چیز دیگر جای آن را نمیگیرد. ما در هر لحظه بدون اینکه کسی بفهمد و بدون اینکه تغییری در وضعیت جسمانی ما رخ دهد میتوانیم دل خود را متوجه به خدای متعال و اولیای الهی کنیم. این کار هیچ زحمتی ندارد و چون یاد محبوب است شیرین هم هست، و برکات فراوانی را هم برای انسان به دنبال میآورد؛ بلاها را از انسان دفع و شیطان را از او دور میکند، نقصهایش برطرف شده و در کارهای خود موفق میشود. قرآن میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا؛7 ذکر لزوماً ذکر زبانی نیست، بلکه اصل ذکرْ توجه قلبی است و لذا در آیه دیگری میفرماید: فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛8 نمیفرماید «أو أکثر ذکراً» بلکه میفرماید «أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا». شدت به کیفیت ذکر است. هرچه توجه انسان در هنگام ذکرگفتن بیشتر باشد شدت آن بیشتر است. این کار از همه ما ساخته است. اما آیا ما در اوقات فراغتْ یاد خدا را شدت میبخشیم؟ برخی افراد کمی که فراغت پیدا میکنند هزار جور فکر آشفته و غلط، سوءظن نسبت به دیگران، نقشهکشی برای دنیا و ... به ذهنشان میآید و اگر هیچ کدام از اینها نشد با جدول پرکردن، تماشای فیلم و ... سر خود را گرم میکنند. اما با اینکه یاد خدا و اولیای او آن همه برکت دارد لحظهای به یاد خدا نمیافتند. چه قدر بزرگان ما به قرائت قرآن سفارش کردهاند و چه قدر خودْ مقید به آن بودهاند؟ دستکم در اوقات فراغت صفحهای قرآن بخوانیم. امام رضواناللهعلیه با آن اشتغالات فراوان، مقید بودند در شبانهروز چند مرتبه قرآن بخوانند. حال که فرصت داریم، بدن ما سالم است، چشم ما مشکلی ندارد، تا میتوانیم باید قرآن بخوانیم. اما تنبلی میكنیم. این مضمون تقریباً مستفیض است و شاید اگر منابع شیعی و سنی بررسی شود متواتر هم باشد که: برای هر بار گفتن تسبیحات اربعه، خداوند درختی در بهشت برای گوینده آن میرویاند. ما در هر لحظه میتوانیم درختی برای خود در بهشت غرس کنیم، اما به راحتی این فرصتها را از دست میدهیم. همه گونه سخن از دهان ما خارج میشود، اما برای گفتن تسبیح تنبلی میکنیم. این حالت نشانه تسلط عامل دیگری است که در ادبیات دینی اسم این عامل خارجی «شیطان» است. چرا انسان باید این قدر از موجودی که خدا از دشمنی او نسبت به انسان خبر داده فریب بخورد. خداوند میفرماید: «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا؛9 شیطان دشمن شماست. پس شما هم با او دشمنی کنید!»
باید همت کرد. باید انسان از کارهای کوچک شروع کند و تا میتواند از عمر خود استفاده کند. چراکه روزی چشم باز خواهیم کرد و میبینیم که دیگر فرصتی باقی نمانده است. وقت نماز که میرسد گرچه الحمدلله همه به نماز مقیدیم اما چرا هر ساعت به بهانهای آن را تأخیر میاندازیم؛ یک ساعت به بهانه غذا، یک ساعت به بهانه استراحت، یک ساعت به بهانه تماشای اخبار و فیلم تلویزیون و بالاخره آخر وقت نماز را میخوانیم. برادر و خواهر گرامی! نمازی را که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد اول وقت بخوان! نگذار شیطان تو را فریب دهد.
امام باقر علیهالسلام میفرماید: إِیَّاكَ وَ التَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ فَإِلَیْهِ یَلْجَأُ النَّادِمُونَ؛ معنای این فرمایش دو احتمال دارد. آنچه که به ذهن بنده نزدیکتر میآید این است که ضمیر «إلیه» را به «عذر» برگردانیم یعنی وقتی کسانی پشیمان میشوند به عذر پناه میبرند. وقتی انسان از انجام ندادن کاری پشیمان میشود یا دیگران او را سرزنش میكنند که چرا آن كار را انجام ندادی، اگر عذری داشته باشد میتواند به آن پناه برد. اما تو كه سالم هستی و مانعی برای انجام کار خیر نداری چرا کوتاهی میکنی؟! توجه دل را به سمت خدا کردن نه تلاش بدنی میخواهد، نه پول خرج كردن و نه سیر و سفری لازم دارد؛ پس چرا كوتاهی میكنیم؟!
حضرت باقر علیهالسلام بعد از آنکه راه محبوب شدن در درگاه الهی را بیان فرمودند، این نكات را در پی آن بیان میفرمایند. در عبارت قبل فرمودند: اگر میخواهی محبت خدا را جلب كنی در حركت خود و در اقدام به اعمال نیک عجله کن! بعد از آن میفرمایند: در مقابل، مبادا مبتلا به تسویف شوی و امروز و فردا كنی به طوری که اصلا كار نیک ترك شود یا مبتلا به غفلت شوی كه نتیجه آن هم عملا ترك کار نیک است، علاوه بر اینكه دل تو هم قساوت پیدا میكند. اما اگر اهل غفلت نیستی و تصمیم به عمل هم داری مراقب باش كه در عمل سستی نكنی و با سرعت كار خیر را انجام دهی.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، ص 285.
2 . آل عمران، 133.
3 . طه، 84.
4 . حدید، 14.
5 . حدید، 16.
6 . نهج البلاغه، حکمت 21.
7 . احزاب، 41.
8 . بقره، 200.
9 . فاطر، 6.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/30 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَاسْتَرْجِعْ سَالِفَ الذُّنُوبِ بِشِدَّةِ النَّدَمِ وَكَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ وَتَعَرَّضْ لِلرَّحْمَةِ وَعَفْوِ اللَّهِ بِحُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ وَ اسْتَعِنْ عَلَى حُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَ الْمُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ؛1
امام باقر صلواتاللهعلیه بعد از اشاره به فضایل انسانی و مقاماتی كه خدای متعال برای انسان مقرر فرموده و راههایی كه انسان را به این فضایل و كمالات میرساند، گویا به این نكته توجه میكنند كه این سفارشها برای آینده است؛ اما گذشتهها را چه كنیم؟ از این رو در اینجا میفرمایند: پرونده گناهان گذشته خود را بازخوانی كن و در این بازخوانی سعی كن پشیمانی شدیدی داشته باشی و بسیار از خدا استغفار كنی و برای اینكه در معرض رحمت و عفو الهی قرار بگیری سعی كن برنامهات را تغییر دهی و به طرف خدا بروی. برای اینكه در این كار موفق شوی سعی كن از دعا و مناجات در تاریكیها استفاده كنی.
شاید تقارن این بیان حضرت با شبهای مبارك قدر وسیله خیری باشد كه انسان ساعتی را برای مرور بر گذشتههای خود اختصاص دهد و تا آنجا که ممکن است در خلوت و تاریكی، گذشته خود را بازبینی کند تا هیچ چیز توجه او را به خود جلب نكند. گناهانی را که از زمان به تكلیف رسیدن خود تاکنون مرتکب شده است به یاد آورد و اگر امکان داشته باشد آنها را یادداشت كند. اگر انسان بتواند دستکم بعضی گناهانی را كه خیلی زشت بوده و طوری است که دیگر دوست ندارد برای یک لحظه هم آنها را به یاد بیاورد مرور و یادداشت كند بسیار مفید است. این کار باعث میشود که زشتی کارها و کثرت گناهان او بیشتر برایش مجسم شود. بعد در این باره فكر كند كه «من به جای اینكارها میتوانستم چه كارهای خوبی انجام دهم كه هر یك از آن كارها میتوانست باعث آمرزش گناهان و ترفیع درجات من شود» و این کارها را در ستون دیگری یادداشت كند. با این کار شاید حالت پشیمانی شدیدی برای انسان پیدا شود. مثل سرمایهداری كه سرمایههای هنگفتی داشته و میتوانسته با آنها منافع زیادی کسب کند اما یكباره همه آنها آتش گرفته است. چنین کسی چه حالی دارد؟! انسانی که نه تنها از این سرمایهاش استفاده نكرده، بلكه كاری كرده كه آتش بگیرد و خودش هم در این آتش بسوزد. تصور این وضعیت برای انسان حالت انقطاع و نهایت پشیمانی را ایجاد میکند و آمادگی پیدا میكند كه توبه صادقی انجام دهد. برای توبه باید از گذشته خود پشیمان شود به طوری که تصمیم داشته باشد که دیگر آن کارهای زشت را انجام ندهد و به جای آن، كارهای خوب انجام دهد.
اما مشکلی که هست این است که انسان گنهکار به گناهان عادت كرده و شرینی گناه را چشیده است و بهآسانی نمیتواند تصمیم بگیرد كه همه گناهان را ترك كند. البته هر قدر درباره سرمایهای که از دست داده تفکرکند و حالت بیچارگی خود را بیشتر مجسم كند پشیمانی او بیشتر میشود و تصمیم او برای تغییر مسیر زندگی راسختر میشود. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: برای اینکه بتوانی این تصمیم را عملی کنی و موفق به تغییر مسیر خود شوی، از دعا و مناجات در تاریکی استفاده کن! یعنی وقتی انسان تصمیم گرفت که دیگر گناه نکند برای اینکه دوباره شیطان او را فریب ندهد باید از خدا کمک بخواهد و دست گدایی و تضرع را پیش خدا دراز کند.
اینکه انسان بخواهد مسیر زندگی خود را عوض کند و همه گناهان را ترک کند و از دلبستگیها دل بکَند و فقط به طرف خدا برود کار آسانی نیست و نیاز به کمک دارد. باید لذتی بچشد که باعث شود از لذت گناه صرفنظر کند. در مناجات شعبانیه که از افضل مناجاتهایی است که از اهلبیت علیهمالسلام نقل شده آمده است: «الهی لم یكن لی حول فانتقل به عن معصیتك الا فی وقت ایقظتنی لمحبتك؛ خدایا من توانایی دست برداشتن از گناه را نداشتم مگر در آن وقتی که تو محبت خود را به من چشاندی و با محبت خود آشنا کردی.» حقیقت این است که انسان تا لذت برترو بالاتری بهدست نیاورد دست از لذت پایینتر برنمیدارد. لذت بالاتر که سبب میشود انسان از لذت پایینتر دست بردارد، گاه فوری و نقدی به انسان میرسد، و گاه لذتی است مربوط به آینده که باید درباره آن بیاندیشد. اما معمولا قسم دوم خیلی کارآیی ندارد و انسان به لذت نقد مایلتر است. لذا اگر خدا قبل از قیامت نقداً به انسان نوعی شیرینی بچشاند که همه مزههای دیگر در مقابل آن رنگ ببازد و نوعی زیبایی را به او نشان داد که همه زیباییها در مقابل آن ناچیز باشد، در این صورت انسان بهراحتی میتواند از گناه صرفنظر کند. لذا امام باقر علیهالسلام میفرماید: «برای اینکه به خوبی از راه غلط برگردی و راه صحیح را انتخاب کنی و آن را ادامه دهی، از دعا و مناجات در تاریکیها کمک بگیر.» اگر خدا توفیق انس با خودش را به انسان عنایت کند و انسان مزه مناجات با خدا را بچشد، بهراحتی گناه را ترک میکند و گناه برای او کششی نخواهد داشت. مرحوم آیتالله بهجت فرموده بودند: «اگر سلاطین عالم میدانستند چه لذتی در نماز هست، دست از لذتهای سلطنت میکشیدند و به سراغ نماز میآمدند.» از مرحوم آقای قاضی رضواناللهعلیه هم نقل شده که فرمودند: «اگر در بهشت نماز نباشد من بهشت را برای چه بخواهم؟» ما نیز باید سعی کنیم موانع لذت انس و مناجات با خدا را از خودمان دور کنیم.
آنچه مانعِ چشیدن محبت خداست دلبستگیهای دنیاست. در حدیث معراج آمده است که: «اگر در دل کسی محبت دنیا باشد محبت مناجات خودم را به او نمیچشانم.» حب دنیا مراتبی دارد؛ برخی از مراتب آن مباح است و اشکالی ندارد و این در جایی است که مزاحمتی با تکالیف شرعی نداشته باشد و مستلزم حرامی نباشد. اما همین مرتبه هم انسان را از امور بهتر از آن باز میدارد. مراتب بالاتر حب دنیا کمکم انسان را به جایی میرساند که از ارتکاب حرام هم ابایی ندارد و حاضر است حقوق دیگران را تضییع کند، از بیتالمال سوءاستفاده کند، دروغ بگوید، فتنهانگیزی کند و برای اینکه چهار روز بیشتر به صندلی ریاست تکیه بزند مرتکب هزاران گناه کبیره شود. برای فرار از افتادن به چنین ورطهای، باید هر وقت احساس کردیم که تمایل ما به دنیا در حال افزایش است جلوی آن را بگیریم.
اگر انسان دید تمایل به مال در او افزایش پیدا کرده از مالهایی که به زحمت تحصیل کرده در راه خدا انفاق کند (لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ)2 این روزها هم زمینه انفاق خیلی فراهم است. اگر انسان در حدی که برای او میسر است از این فرصتها استفاده نکند خیلی ضرر میکند.
اگر تمایلات حیوانی و شهوانی انسان زیاد است باید سعی کند مقداری از بهره حلال آن کم کند تا نفس جَری نشود و از او تقاضای حرام نکند. انسان برای فرار از نگاه حرام هم باید از برخی نگاههای حلال چشم ببندد. مگر لازم است انسان به همه چیز نگاه کند؟! باید هر جا که احتمال میدهد به حرامی منتهی میشود نگاهش را پایین بیاندازد.
مسئولیت ما طلبهها در این موارد بیشتر است. چراکه ما باید این موارد را به دیگران هشدار دهیم و معارف دینی و اخلاق اسلامی را به آنها گوشزد کنیم و مردم را از دلبستگی به دنیا باز داریم. اگر خود ما اندکی آلوده شدیم ـ که خدا نخواهد ـ اولا خود ما مرتکب گناه مضاعفی شدهایم؛ ثانیا سخن ما در دیگران اثر نمی کند. در اینجا نکتهای هست که آن را با بیان روایتی توضیح میدهم. مقدمتا عرض میکنم که: بزرگی و کوچکی گناهان اجتماعی تا حدود زیادی به موقعیت اجتماعی انسان بستگی دارد. هر کسی موقعیتش در جامعه حساستر باشد اگر کار خوبی انجام دهد ثواب بیشتری میبرد و اگر مرتکب گناهی شود جرمش سنگینتر است. قرآن در این زمینه خطاب به همسران پیغمبر میفرماید: یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ؛3 شما مثل سایر زنها نیستید. اگر تقوا داشته باشید ثواب شما دو برابر است اما اگر لغزشی هم داشته باشید گناه شما دو برابر است. حضرت امام صادق علیهالسلام میفرمایند: یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعونَ ذَنْباً قَبلَ اَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِد؛4 افرادی که توفیق آشنایی با معارف دین را نداشتهاند و معارف به آنها نرسیده است اگر مرتکب گناهی شوند زودتر قابل گذشت است. اما کسی که زندگی او با کتاب و سنت گذشته و گوشت و پوست او از بیتالمال و از برکت اهلبیت علیهمالسلام روییده است اگر گناه کند گناه او با دیگران مساوی نیست و هر قدر مردم بیشتر به او توجه داشته باشند، افکار و اعمالش هم حساستر است. امام صادق صلواتاللهعلیه به عنوان حدیث قدسی نقل میفرمایند: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ علینبیناوآلهوعلیهالسلام: لَا تَجْعَلْ بَیْنِی وَ بَیْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا فَیَصُدَّكَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی فَإِنَّ أُولَئِكَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبِهِم؛5 خواه ناخواه بین بندگان و خدا واسطههایی قرار میگیرند؛ چراکه عموم مردم دین خود را از علما میآموزند و علما هم علم خود را از ائمه و انبیاء علیهمالسلام میگیرند. لذا آنها بین خدا و بندگان واسطهاند. خداوند در این حدیث سفارش میکند که در انتخاب واسطهها دقت كنید و ببینید دین خود را از چه كسی میخواهید یاد بگیرید. مبادا بین من و خود عالمی را واسطه كنید كه شیفته دنیاست. این چنین عالمانی راهزنان بندگان من هستند و نمیگذارند بندگان من به طرف من بیایند. در حقیقت ارتباط با چنین عالمانی موجب غفلت از یاد خدا میشود؛ چون آنچه مردم در زندگی اینها میبینند علاقه و دلبستگی به دنیا، شهوت پول، مقام و شهرت است. مردم هم طبعا این چیزها را از آنها یاد میگیرند و در همین مسیر حركت میكنند. اگر چنین اتفاقی بیافتد كمترین كاری كه با چنین اشخاصی میكنم این است كه محبت خودم را از آنها میگیرم ـ یا محبت من است یا محبت دنیا ـ و به دنبال آن شیرینی مناجات را هم از كام آنها برمیدارم.
بنابراین اگر كسی طالب شیرینی مناجات با خداست باید سعی كند دلبستگیهای خود را به دنیا كم کند. حتی از چیزهایی هم كه حرام نیستند، برای اینكه جای محبت خدا را نگیرند صرفنظر کند؛ چراکه قرآن میفرماید: مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ؛6 در یك دل دو محبت متضاد جمع نمیشود. اگر یك محبت شعاع محبت دیگری بود، مثل محبت به اهلبیت نسبت به محبت خدای متعال، در این صورت، با هم تنافی پیدا نمیکنند. چراکه این شعاعِ همان منبع است و از همان منبع تولید میشود. اما اگر میخواهی محبت خدا در دل تو پیدا شود باید سعی كنی محبت دنیا را از دل بیرون کنی. ابتدا باید سعی كنی لذت گناه را نچشی؛ چون وقتی انسان لذت گناه را چشید آن را دوست میدارد. انسان به چیزی محبت پیدا میكند كه برای او لذتبخش باشد. ترك گناه باعث میشود كه انسان به گناه دلبستگی پیدا نكند؛ چون مزه آن را نمیچشد. در این صورت توفیق مناجات، دعا و انس با خدا را پیدا میكند و همانطور که امام باقر علیهالسلام فرمودند با دعا و مناجات در تاریکیها میتواند به توفیق توبه دست یابد. اینجاست که انسان دوست دارد با محبوب خود در خلوت مناجات کند و دیگر مناجات کردن و دعا خواندن برای او سنگین نیست. وقتی انسان كسی را زیاد دوست داشته باشد دوست دارد که تنهایی او را ببیند و با او حرف بزند، صدای او را بشنود و به او نگاه کند.
بندهای که شیرینی مناجات را درک میکند خدا جاذبهای در وجود او میگذارد و او را به سوی خود میکشد، به طوریکه آن بنده آرزو میکند کاش این مناجات و این حال هفتاد سال طول میکشید.
چه خوب است ما در این شبها به فرمایش امام باقر علیهالسلام عمل کنیم و از آنجا که حضرت فرمودند شروع کنیم (اسْتَرْجِعْ سَالِفَ الذُّنُوبِ)؛ یعنی پرونده گناهان خود را بازبینی کنیم و درباره زشتیها و بدبختیهایی تفکر کنیم که در اثر باقی ماندن تبعات گناه و از دست دادن عبادات و کارهای خیر گرفتار آنها شدهایم. ببینیم چگونه سرمایه خود را از دست دادهایم و اکنون، اگرچه درک نمیکنیم، در وسط آتش جهنم هستیم و هیچ کس هم جز خدا نمیتواند به فریاد ما برسد. روز قیامت روزی است که همه از هم فرار میکنند و هر کس گرفتار اعمال خودش است (یَوْماً لاَّ تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئاً)7 هر کسی گرفتار خودش است (لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ)8. اگر انسان این واقعیات را مجسم کند آن وقت برای او ندامت حقیقی پیدا میشود و به دنبال ندامت، تصمیم بر ترک گناه و جبران گذشتهها میگیرد. آن گاه خداوند به یاری او میآید و حال مناجات و شیرینی محبت خود را به او میدهد. وقتی شیرینی مناجات خدا را درک کرد موفق میشود که گذشتههای خود را جبران کند و از آینده حداکثر استفاده را ببرد.
رزقناالله وایاکم انشاءالله
1 . تحف العقول، ص 285 و 286.
2 . آل عمران، 92.
3 . احزاب، 32.
4 . بحارالانوار، ج2 ص27.
5 . بحارالانوار، ج2 ص107
6 . احزاب، 4.
7 . بقره، 48.
8 . عبس، 37.
پیوندها
[1] http://www.mesbahyazdi.ir/node/5360