بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/30 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
خدا را شکر میکنیم که توفیق عنایت فرمود تا بار دیگر در این محفل نورانی در جمع شما عزیزان به گفتوگو بپردازیم. امید است که این جلسات مرضی خدای متعال و اولیای او واقع شود. من فکر کردم که بحث امسال را از کجا شروع کنیم و چه موضوعی را محل بحث قرار دهیم. بیشتر به این مسأله فکر کردم که چه مسائلی برای نسل جوان ما به خصوص در این عصر، ضرورت دارد. نهایتا فکرم به اینجا رسید که خدای متعال به نسل امروز ما عنایتی فرموده که این عنایت به نسلهای پیش، کمتر بوده و آن این است که قوای فکری و عقلانی جوانان امروز ما نسبت به نسلهای پیش خیلی زودتر به کار میافتد، به طوری که علاقهمندند مسائل را به صورت ریشهای و همراه با استدلال درک کنند و تنها به تبعیت از دیگران اکتفا نکنند و این نعمتی خدایی است که زودتر انسانها را در معرض تکامل قرار میدهد. البته در روایات هم اشاراتی هست که در آخرالزمان مردم عقلشان کامل میشود. شاید این نکته هم یکی از نمونههای آن اشارات و بشارتی برای نزدیک بودن ظهور باشد إن شاءالله.
معمولا کودکان با هر پدیده جدیدی که برخورد میکنند میخواهند علت آن را بفهمند و عمدتا دو گونه سؤال میپرسند: یکی اینکه چرا این پدیده اتفاق افتاد و دیگر اینکه وقتی فاعل آن را میشناسند میپرسند: چرا این کار را انجام داد. به قول اهل معقول سؤال از لم فاعلی و لم غایی در کودکان این عصر خیلی زود منعقد میشود. واقعا جواب دادن به برخی از سؤالهای آنها به طوری که بتوانند بفهمند کار مشکلی است.
معمولا جوانان و نوجوانان نسل حاضر ما وقتی توصیههای اخلاقی را میشنوند که فلان کار را باید انجام داد و فلان کار را نباید انجام داد بلافاصله در ذهنشان این سؤال مطرح میشود که چرا این کار را نباید انجام داد یا چرا آن کار را باید انجام داد؟ گاهی به این سؤالها جوابهایی اجمالی داده در حد درک مخاطب داده میشود؛ مثلا میگوییم: خدا گفته باید این کار را انجام داد یا میگوییم: این کار ثواب دارد. ولی انسان احساس میکند که این جواب خیلی برای آنها قانع کننده نیست و میخواهند بیشتر بفهمند.
گاهی من بچههای هفت هشت ساله را میبینم که در ذهنشان این سؤال وجود دارد که: اصلا ما چرا باید دین داشته باشیم؟ ما میفهمیم که نیاز به خوراک، لباس، همبازی و ... داریم، اما چرا باید بدانیم خدا هست یا نیست؟ در عمق ذهن بسیاری از نوجوانهای ما این سؤال هست؛ گاهی جسور هستند و سؤال را مطرح میکنند و گاهی خجالت میکشند یا میترسند برخورد خوبی با آنها نشود و سؤالشان را کتمان میکنند. من از این حال نوجوانان خبر داشتم و به فکر هم بودم که در مواجهه با آنها چه جوابی بدهم؛ اما اخیرا در جامعه خودمان، نه در مغرب زمین و کشورهای ماتریالیستی، به کسانی برخورد کردم که به صورت جدی این سؤالها برایشان مطرح شده و در رفتارشان هم اثر گذاشته است. این برخورد باعث شد که کمی این مسائل را جدیتر بگیرم. این نکته تکلیف ما را خیلی سنگینتر میکند. من با استفاده از فرمایشات ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین جواب کوتاهی عرض میکنم تا از این مقدمه زودتر عبور کنم.
مقصود من در این جواب، کسانی هستند که اشتباهات و انحرافات آنها ریشه در تشکیکات فلسفی دارد. در معرفتشناسی جدید، مباحثی از این قبیل مطرح میشود که آیا معرفت یقینی امکان دارد یا نه؟ اگر امکان دارد راه رسیدن به آن کدام است؟ برخی افراد که خیلی باهوش و با استعداد بودند و این مسائل را خیلی دنبال کردند و به خیال خودشان صاحبنظر شدند، در دام شکاکیت گیر کردند. شکاکیت نوعی بیماری است و انسان باید نسبت به شخص بیمار احساس رقت داشته باشد. ولی مشکل افرادی که مورد نظر بنده هستند این است که تنها به این شکاکیت ذهنی اکتفا نکردهاند، بلکه این بیماری در عمل آنها هم اثر گذاشته است. سخن بنده این است که این افراد بر اساس هیچ منطقی حق ندارند این تشکیک ذهنی را به عمل سرایت دهند. مقداری این جواب را توضیح میدهم تا به آن مسأله اصلی برسیم که قصد دارم امسال بحث را از آنجا شروع کنم.
در روایات آمده است که زندیقی خدمت امام علیهالسلام آمد و تشکیکاتی را از نوع تشکیکات مذکور مطرح کرد. حضرت فرمودند: ما و شما هر دو غذا میخوریم، لباس میپوشیم، خانه و مسکن داریم و ... ـ بنده اضافه میکنم: گاهی غذای ما بهتر است و گاهی غذای شما، گاهی لباس ما بهتر است و گاهی لباس شما، گاهی همسر ما بهتر است و گاهی همسر شما. این امور بین ما مشترک است ـ اما اگر آنچه ما معتقدیم واقعیت داشته باشد به این معنا که واقعا حیات انسان با مرگ تمام نشود و بعد از آن، حساب و کتاب و ثواب و عقابی درکار باشد ما که غیر از این امور مشترک امور دیگری را هم رعایت میکنیم بینهایت سود خواهیم کرد و شما بینهایت ضرر خواهید کرد که به هیچ وجه قابل جبران نیست. اما اگر حرف شما درست بود و اعتقادات ما اشتباه بود ما ضرری نخواهیم کرد.1
این جواب بسیار منطقی و اقناع کننده است؛ به این معنا که هیچ پاسخی نمیتوان به آن داد. ما نیز به اشخاصی که در دام شکاکیت افتادهاند میگوییم: فرض کنیم شما در بحث استدلالی نتوانستهاید عقاید حق را اثبات کنید، اما باید توجه داشته باشید که برهانی هم برای نفیآن ندارید؛ نهایتا میگویید: «این مطلب برای ما ثابت نشده است و چون ثابت نشده آن را قبول نمیکنیم.» بر فرض نتوانستهاید عقاید حق را قبول کنید؛ اما اگر گستاخانه همه گناهان را مرتکب شدید و نهایتا حساب و کتابی در کار بود چه خواهید کرد؟ کار عاقلانه این است که اگر شک هم دارید در عمل مخالفت نکنید. چرا شما به این اندازه هم عمل نمیکنید که یقین دارید اگر آخرتی در کار بود برای شما نافع خواهد بود و اگر آخرتی هم نبود ضرری نمیکنید؟
رعایت نکردن این نکته نشانه این است که بسیاری از ضعفهای اعتقادی از ضعفهای اخلاقی نشأت میگیرد. برخی انسانها میخواهند به دلخواه خودشان رفتار کنند و قید و بندی نداشته باشند؛ از این رو اعتقادات مخالف دلخواهشان را نمیپذیرند. قرآن میفرماید: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه * بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ * بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ؛2 آیا منکران معاد گمان میکنند ما نمیتوانیم آنها را دوباره زنده کنیم؟ آنها میدانند که ما قدرت داریم همانطور که تاکنون این همه مخلوقات را آفریدهایم، مجددا آنها را بیافرینیم، حتی قادریم خطوط سرانگشتان آنها را هم دوباره ترسیم کنیم. اما انکار آنها برای این است که میخواهند بیبندوبار و بیمسئولیت باشند و هر کاری دلشان میخواهد انجام دهند.» شکاکان میگویند: «این اعتقادات برای ما ثابت نشده است!» بر فرض که بر آنها ثابت نشده باشد و هیچ دلیلی بر ثبوت خدا، قیامت و دین هم نداشته باشند؛ اما چه مجوزی برای ارتکاب گناه دارند؟ آنها از نعمتهای دنیا استفاده کنند و راحت زندگی کنند؛ اما از اعمالی پرهیز کنند که در شرع قطعا حرام دانسته شده و همه انبیاء از آن نهی کردهاند. در این صورت ضرر نمیکنند. به چه دلیل و با چه مجوز عقلانی مرتکب این اعمال میشوند؟! غالب کسانی که در دام این چنین شکاکیتهایی میافتند و از سایتهای مختلف متأثر میشوند انگیزهای شیطانی در درونشان هست که گاهی خودشان متوجه نیستند. آنها دنبال بهانهای برای ارتکاب گناه میگردند. عقل میگوید: دستکم احتیاط کنید! وقتی نمیدانی که این مایع زهر است یا شربتی گوارا، از آن پرهیز کن و شربتی سالم تهیه کن و بنوش!
الحمدلله ما به این شکوک مبتلا نیستیم و خدای متعال به ما نور معرفت و ایمان مرحمت کرده است و پایههای اصول دین ما الحمدلله محکم است. اما اصل اعتقاد به خدا، نبوت و قیامت کافی نیست تا ما در عمل کاملا ارزشهای دینی و الهی را رعایت کنیم؛ بلکه شرط دیگری هم برای تأثیربخشی این اعتقادات در مقام عمل لازم است. باید انگیزهای درونی و قوی وجود داشته باشد تا ما را وادار به عمل کند. بسیار شنیدهایم که فلان کار خوب است و ثواب دارد، اما گویا نشنیدهایم یا گمان میکنیم تنها برای سلمان و ابوذرها گفته شده است و برای دیگران لزومی ندارد. این رفتار از ضعف مایههای ایمانی ناشی میشود که باید محرک ما برای عمل باشد. یکی از دلایل ضعف ایمان هم این است که ما برای یافتن استدلالهای محکمی که ساختار فکری متقنی برای ما به وجود بیاورد خیلی تلاش نکردهایم. غالبا اعتقادات ما از شنیدنیها شکل گرفته است. انسانها غالبا برای تشخیص نفع و ضررهای دنیوی با اینکه چندان نفع و ضرر تعیینکننده ندارند تلاش میکنند، اما برای این اعتقادات که اساس زندگی و حیات ما با آن سر کار دارد و سعادت ابدی یا بدبختی ابدی ما با آنها ارتباط پیدا میکند خیلی دل نمیسوزانند.
برای شکلگیری نظامی ارزشی که مورد پذیرش انسان قرار گیرد، به این معنا که تصمیم بگیرد وقتی فهمید کاری خوب است آن را انجام دهد و وقتی دانست کاری بد است از آن پرهیز کند، طرحی به ذهن بنده رسیده که آن را عرض میکنم و اگر شما هم نظری داشتید ما استفاده میکنیم.
برای داشتن نظام ارزشی سه راه کلی میتوانیم انتخاب کنیم تا چنین پایه محکم اعتقادی و ارزشی را در قلب خودمان ایجاد کنیم. یکی کمک گرفتن از عامل فطری است که در همه ما هست و نمیتوانیم آن را انکار کنیم و صددرصد با آن مخالفت کنیم. همه ما طالب خوشی هستیم و این طلب، یک خواست فطری است. نفس کشیدن ما برای رسیدن به خوشی است. اگر یک لحظه از نفس کشیدن خودداری کنیم ناراحت میشویم و برای رفع آن به نفس کشیدن ادامه میدهیم. نگاه کردن، حرف زدن، غذا خوردن، خوابیدن، استراحت کردن و ... برای رسیدن به خوشی است، حتی اعمالی که برای آخرت خویش در سایه تعلیمات دین انجام میدهیم برای این است که آنجا خوش بگذرانیم. قرآن میفرماید: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ * ... وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ.3 چرا این همه از بهشت و نعمتهای آن تعریف میشود؟ برای اینکه ما فطرتا طالب خوشی هستیم و خدا با توصیف بهشت میخواهد ما را تشویق کند که به سوی آن که خوشی واقعی است برویم. یک راه این است که بنشینیم فکر کنیم و ببینیم بالاترین لذت، سعادت و کمال چیست و بدترین رنج، عذاب و بدبختی چیست. اما این راهی پر پیچ و خم است و نیازمند بحثهایی طولانی و عقلی است و با جلسه موعظه و اخلاق چندان تناسبی ندارد.
راه دیگر که معمولا ما متدینان از این راه بیشتر استفاده میکنیم و در طول تاریخ هم مفید بوده و هست این است که ببینیم خدا از ما چه میخواهد. ببینیم خدایی که ما را آفریده و ما هر چه داریم از اوست از ما خواسته است که چگونه از این نعمتها استفاده کنیم و آنها را در چه راهی صرف کنیم. کارآیی این راه شاید خیلی بیشتر باشد. اما در مقدمه بحث عرض کردم که جوانان این عصر دوست دارند مسائل اعتقادی را عمیقتر بفهمند و بنده حس میکنم که به این جواب خیلی قانع نمیشوند. آنها این راه را نفی نمیکنند، اما میخواهند عمیقتر بدانند که چرا خدا انجام یا ترک این عمل را از ما خواسته است. اگر خدا میخواست ما را به بهشت ببرد از اول ما را به بهشت میبُرد. چرا به این عالم آورد و پیامبران و امامان را فرستاد و تکالیفی برای ما مشخص کرد؟ سؤالهایی از این قبیل در عمق ذهنها هست.
به نظرم رسید که ما راه سومی را در پیش بگیریم که پاسخ این سؤالها روشنتر شود. آن راه این است که از این مسأله شروع کنیم که هدف آفرینش چیست و اصلا خدا ما را چرا آفرید و چرا در این عالم آفرید؟ چرا ما باید در شرایطی قرار بگیریم که از یک طرف وسوسههای شیطانی و هواهای نفسانی به ما هجوم آورَد و از طرف دیگر گرایشهای عقلانی و وحیانی ما را به سوی خود بخوانَد؟ من فکر میکنم اگر این راه را برویم و جواب روشنی برای این سؤالها داشته باشیم و بفهمیم هدف خدا از آفرینش چه بوده بهتر میتوانیم بپذیریم که باید چه کارهایی انجام دهیم تا آن هدف تحقق پیدا کند و چرا ما باید اصلا کاری کنیم که هدف خدا تحقق پیدا کند. پاسخ این سؤالها در مباحث عمیق فلسفی مطرح شده است، اما اگر بخواهیم آن مباحث را مطرح کنیم از فضای مناسب این جلسه خارج میشویم. ولی میتوان با استفاده از آیات و روایات و اشاره به بعضی از ادله عقلی به جوابهایی برسیم که بیشتر دلپذیر باشد و اساس نظام زندگی و ساختار ارزشی خودمان را بر آن بینش مبتنی کنیم. اگر شما این روش را میپسندید دعا کنید که خداوند به ما مطالبی را الهام کند که گفتن آنها برای گوینده و شنونده نافع باشد. انشاءالله در جلسات آینده بحث را از اینجا شروع میکنیم تا بتوانیم با استمداد از عنایات الهی و توجهات حضرت ولیعصر ارواحنافداه راهی را پیش ببریم که نتیجه آن عمیقتر، کارآمدتر و مؤثرتر باشد.
وصلىاللهعلىمحمدوآلهالطاهرین
1 . مسند الامام الرضا علیهالسلام، ج2 ص72.
2 . قیامة، 3-5.
3 . هود، 105 – 108.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/07/06 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرا رسیدن دهه مبارک کرامت را که با میلاد مسعود کریمه اهلبیت ولی نعمت همه ما بلکه ولی نعمت همه شیعیان، حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها آغاز میشود به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه تبریک و تهنیت عرض میکنیم و از خدای متعال درخواست میکنیم که به برکت این ایام مبارک و صاحبان این ایام ما را مشمول عنایتهای خاص خود و توجهات مولایمان امام زمان صلواتاللهعلیه قرار دهد و ما را از همه آفات و بلیات دنیوی و اخروی حفظ فرماید.
در جلسه قبل به این نتیجه رسیدیم که بحثی را درباره هدف خلقت آغاز کنیم و اشاره کردیم که آغاز کردن بحث از اینجا چه ویژگیها و چه فوایدی دارد. انشاءالله خدا توفیق میدهد و چیزی بر زبان ما جاری میشود که برای شنوندگان مفید باشد. طرح این سؤال که «انسان برای چه آفریده شده است؟» چند پیشفرض دارد. اگر بخواهیم به سؤالات مربوط به این پیشفرضها بپردازیم باید مباحث عقلی فراوانی را مطرح کنیم تا نوبت به مباحث نقلی برسد و بتوانیم از آنها هم استفاده کنیم. اما پرداختن به همه آن مباحث مورد نیاز نیست و شاید خستگیآور هم باشد. سعی ما این خواهد بود که بیشتر از بیانات نقلی کتاب و سنت استفاده کنیم و در ضمن به بعضی از پاسخهای عقلی ساده هم اشاره کنیم.
وقتی میگوییم: «چرا خدا ما را آفریده است؟» اصل وجود خدا در این سؤال مفروض است. پیش فرض دومی هم که در این سؤال وجود دارد این است که افعال خدا غرض و حکمتی دارد. پس حتما اصل خلقت عالم هدفی حکیمانه دارد. در مرحله بعد نوبت به انسان میرسد و این سؤال مطرح میشود که انسان به عنوان بخشی از این پدیدهها برای چه هدفی آفریده شده است؟
از میان این پیشفرضها از پرداختن به سؤال اول که درباره اصل وجود خداست صرف نظر میکنیم؛ چراکه لازمه آن پرداختن به مباحث فلسفی و کلامی فراوانی است و جای این چنین مباحثی در این جلسه نیست. در این جلسات سعی ما این است که مباحثی مطرح شود که ارتباط نزدیکتری به عمل دارند. ولی با توجه به کنجکاویِ خاصی که در جوانان امروز وجود دارد، ناچاریم به بعضی از این سؤالها اشارهای داشته باشیم از جمله اینکه: آیا واقعا ما میتوانیم درباره هدف خدا از خلقت سؤال کنیم یا نه؟ به خصوص با توجه به برخی از آیات و روایات که چنین معنایی را القا میکند نظیر آیه شریف 23 از سوره انبیاء که میفرماید: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ؛ از کار خدا سؤال نمیشود و خداست که از دیگران سؤال میکند.»
این سؤال، سؤال سادهای به نظر میرسد؛ اما وقتی تاریخچه عقلی و کلامی آن را بررسی کنیم میبینیم این سؤال از صدر اسلام به صورت جدی مطرح بوده است و حتی در کتابهای علمی کلامی و فلسفی به عنوان یک مسأله مطرح شده که آیا افعال الهی معلل به اغراض هستند یا نه؟ آیا میتوان پرسید که خدا به چه غرضی این کار را انجام داده است یا طرح این سؤال درباره افعال الهی بیجاست؟ در نحلههای کلامی کسانی قائل شدند به اینکه این سؤال درباره افعال الهی بیجاست و دلیل عمده ایشان استناد به همین آیه شریف است که میفرماید: لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ. ولی این سؤال به طور جدیتری در الهیات فلسفه مطرح شده و دو قول مختلف در آنجا وجود دارد. عدهای با اصرار زیاد تأکید کردهاند که طرح این سؤال درباره افعال الهی صحیح نیست و عدهای دیگر هم در مقام تفصیل برآمدهاند. بیان سادهتر این است که بگوییم: درباره هر پدیدهای به طور فطری دو سؤال به ذهن انسان میآید: یکی اینکه چه کسی این کار را انجام داده و دیگری اینکه چرا انجام داده است؟ حال آیا این دو سؤال را هم درباره افعال الهی میتوان مطرح کرد؟ جواب سؤال اول واضح است. اما درباره سؤال دوم برخی، استدلالهای عقلی پیچیدهای ترتیب دادهاند برای اینکه نشان دهند این سؤال درباره خدا غلط و محال است. زیرا اگر بگوییم خدا از افعال خود هدفی داشته و آن هدف ایجاب کرده است که خدا این فعل را انجام دهد لازمهاش این است که بگوییم خدا تحت تأثیر آن هدف قرار گرفته است و آن چیز خدا را وادار کرده که این فعل را انجام دهد. اما خدا تحت تأثیر هیچ عاملی قرار نمیگیرد. پس اصلا چنین سؤالی غلط است. بحثهای مفصلی در اینباره مطرح شده است که بنده فقط میخواستم به گوشهای از بحث اشاره کنم تا عزیزان در بحثهای اعتقادی و الهی این سؤالات را فقط به صورت رسمی و برای پاسخ در امتحانات نخوانند بلکه کمی جدیتر با آنها برخورد کنند.
برای دستیابی به یک جواب روشن صرفنظر از بحثهای پیچیده فلسفی و عقلی، مناسب است مقداری درباره این اصل که «کار عاقل هدفدار است» توضیح دهیم. طبعا ما با دقت در کارهای خودمان این اصل را درک میکنیم و بعد دیگران را با خودمان قیاس میکنیم. ما وقتی یک کار ارادی را انجام میدهیم این سؤال به جاست که از ما بپرسند: چرا این کار را انجام دادی؟ اما درباره کارهای غیر ارادی این سؤال بیجاست. اما این سؤال چگونه برای ما مطرح میشود؟ زیرا ما میبینیم که اگر هیچ انگیزهای نداشته باشیم نمیتوانیم کار عاقلانهای انجام بدهیم و اگر کسی بپرسد چرا این کار را انجام میدهی جواب عاقلانهای نداریم. حتی میتوان گفت: کارهایی که به ظاهر هدفی روشن ندارند با دقت معلوم میشود که انگیزه خاصی برای انجام آنها وجود دارد. مثلا شخص بیکاری بلند میشود و به ظاهر، بیهدف شروع به قدم زدن میکند و اگر از او بپرسند چرا قدم میزنی؟ جواب مناسبی ندارد. ولی حقیقت این است که همین کار هم علت دارد. در حقیقت او از نشستن خسته شده و برای ایجاد تنوع و نشاط شروع به حرکت میکند. از اینرو میگوییم: هر عاقلی برای کار خود باید انگیزه داشته باشد. این علت غایی است. به بیان دیگر ترجیح بلامرجح در افعال اختیاری، عقلپسند نیست. با توجه به اینکه علم و حکمت خداوند فوق همه عاقلان عالم است جای این سؤال هست که پرسیده شود: اولا اصلا خدا چرا عالم را خلق کرد و ثانیا چرا با این کیفیت خلقت را سامان داد؟ برخی با استناد به این آیه شریفه که میفرماید: لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ، گفتند: «اینگونه سؤالها درباره خداوند غلط است و در اینجا باید سکوت کرد و باب اینگونه سؤالات را بست!» این اشخاص با این سخن میخواهند خود را راحت کنند؛ در حالیکه معنای سؤال در این آیه «مؤاخذه» است نه پرسش از حکمت کار خدا. در هنگامی که خداوند خبر از خلقت جانشین بر روی زمین را به ملائکه داد آنها گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا؛1 و خداوند نگفت: چرا سؤال میکنید؟ سؤالی که شایسته نیست درباره خداوند مطرح کرد، سؤال به عنوان بازخواست و طلبکاری است. این آیه در مقام بیان چنین معنایی است.
برای بیان جوابی ساده به پرسش از غرض افعال الهی، میگوییم: اگر منظور از غرض، نفعی است که به فاعل عاید میشود مثلا خستگی او را برطرف کند، او را از تنهایی در میآورد، خدمتی به او میشود، لذتی میبرد و ... در این صورت حق با کسانی است که گفتند: افعال الهی اغراض ندارند؛ زیرا خداوند هیچ نیازی ندارد. در دعای بعد از زیارت جامعه ائمة المؤمنین آمده است: ابْتَدَعْتَهُ لا مِنْ شَیْءٍ وَ لا عَلَى شَیْءٍ وَ لا فِی شَیْءٍ وَ لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَیْكَ إِذْ لا غَیْرُكَ وَ لا حَاجَةٍ بَدَتْ لَكَ فِی تَكْوِینِه؛2 خداوندا! تو از اینکه خودت تنها بودی وحشتی نداشتی. تو ناراحت نبودی که چرا کسی نیست با آن انس بگیری. خداوند در ذات خود آن چنان بینیاز است که هر کمالی را به طور بینهایت داراست. او کمال بینهایت است و هیچ نقصی ندارد.
مرحوم آقا شیخ عبدالحسین اصفهانی در حاشیه کفایه میفرماید: خدای متعال در ذات خود ابتهاج بذاته دارد به این معنا که خدا در ذات خود از ذات خویش، بینهایت لذت میبرد و جایی برای لذت دیگری نیست (ابتهاج ذاته بذاته فی مقام ذاته). تعبیر دیگری که اهل معقول به کار میبرند این است که میگویند: خداوند هدفی خارج از ذات ندارد.
اما اگر منظور از داشتن هدف و غایت برای کار یعنی کار حکیمانه انجام دادن و نداشتن غرض یعنی کار گزافی انجام دادن، در این صورت، غرضی که برای حکیمانه بودن کار خدا لازم است بازگشت به همان کمال ذات خداست.
من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم
در این معنا هدف خلقت نفعی است که عاید دیگران میشود به این معنا که این ذات به گونهای است که اقتضای بهره دادن به دیگران را دارد. به عنوان تشبیه بسیار ناقص میگوییم: این ذات مثل خورشیدی است که اقتضای نورافشانی دارد. البته خورشید بیاختیار، و خداوند با اختیار خود نورافشانی میکند. او نور است (الله نور السماوات والارض).3 اما نورافشانی او اختیاری است. چون این کار را دوست دارد انجام میدهد نه اینکه چون نیاز دارد. دوست داشتن او هم عین ذاتش است و حالتی عارضی برای ذات او نیست. همانطور که علم خدا عین ذات اوست این محبت هم عین ذات اوست. او افاضه کردن و رحمانیت را دوست دارد و چیزی او را وادار به این کار نمیکند. عقل میتواند این لازمه ذات خدا را درک کند و گرنه حکم کردن بر خدا معنا ندارد. اگر گفته میشود: عقل حکم میکند که باید خدا چنین و چنان کند این تعبیری مسامحهآمیز است، و گرنه عقل کیست که در مقابل خدا حکم کند. کار عقل ادراک است. اگر عقلِ کاملی باشد و به برکت وحی و هدایت انبیا رشدیافته و پرورشیافته باشد میتواند درک کند که لازمه ذات خدا با آن کمالات بینهایت این است که افاضه کردن به دیگران را دوست داشته باشد.
پس جواب ساده این سؤال که «آیا کار خدا هدف دارد؟» این است که اگر مقصود از هدف چیزی خارج از ذات خداست که عاید او شود به این معنا کار خدا هدف ندارد و اما اگر هدف طوری طرح شود که برگردد به اینکه خدا فیض رساندن به دیگران و خدمت به دیگران را دوست دارد و خداوند خود نیازی ندارد ولی دوست دارد بندگانی باشند تا از رحمت او استفاده کنند به این معنا میشود گفت: افعال الهی معلل به اغراض است. اغراضی که به ذات خدا برمیگردند. گاهی در کتابهای معقول از این معنا اینگونه تعبیر میکنند که: در مجردات و به خصوص در مقام ذات الهی، لمّ فاعلی و لمّ غایی یکی است.
خداوند در قرآن برای افعال خود اهدافی را بیان میکند به خصوص درباره خلقت انسان آیات متعددی وجود دارد که با آهنگهای مختلف، هدف خلقت انسان و چرایی کیفیت خلقت عالم به شکل موجود را بیان میکنند. خداوند خود توضیح میدهد که من چرا عالم را خلق کردم، چرا شما را خلق کردم، چرا عالم را به گونهای خلق کردم که برای شما جاذبه داشته باشد، چرا شما را به گونهای خلق کردم که در شما اختلافات طبیعی وجود داشته باشد و ... پاسخ همه این چراها در قرآن بیان شده و ما میتوانیم همه این پاسخها را در پرتو همان برهان عقلی تبیین کنیم. البته لزومی ندارد ما بحثهای عقلانی و فلسفی را اینجا مطرح کنیم؛ بلکه از خود آیات قرآن کریم بهره میگیریم.
شاید یکی از کلیترین آیاتی که در باره هدف آفرینش سخن گفته است آیه دوم از سوره ملک باشد: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. آنچه که به انسان نسبت داده میشود، حیات وی و مرحله قبل و مرحله بعد از آن است (وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یُحْییكُم)4 این موت و حیات، مجموعا هویت انسان را تشکیل میدهند و خداوند هدف از آن را امتحان بیان میفرمایند. در آیات دیگری اشاره فرموده که اصلا آنچه در عالم و به خصوص در روی زمین هست برای هدفی آفریده شده که در راستای هدف آفرینش شماست: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛5 ما آنچه روی زمین هست را دارای جاذبهای قرار دادیم تا مقدمه و زمینه آزمایش شما باشد.» درباره اختلافاتی که در بین انسانها وجود دارد نیز مشابه همین بیانات آمده است: وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُمْ؛6 انسانها همه با هم مساوی نیستند و هم در کمالات تکوینی و هم در بهرهمندی از نعم مادی با هم اختلاف دارند. قرآن این اختلاف را وسیله آزمایش معرفی میکند. این یک دسته از آیات است که هدف آفرینش انسان بلکه آفرینش جهان را در ارتباط با آزمایش انسان میداند. در بعضی آیات دیگر هدف خلقت را رساندن رحمت میداند: وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ *إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ؛7 به حسب تفسیری که از آیه استظهار میشود که با دو روایت هم این تفسیر تأیید میشود، لذلك یعنی لاجل ذلك الرحمة؛ یعنی اصلا شما را به خاطر همین رحمت آفرید. و بالاخره در آیه دیگری صریحا مطلبی را میگوید که بیش از همه احتیاج به تفسیر و توضیح دارد و آن این است که میفرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛8 همه جنیان و انسیان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» در این آیه هدف از خلقت همه جن و انس عبادت خدا معرفی شده است.
حاصل سخن این است که آنچه از این آیات به دست میآید دستکم سه هدف کلی برای خلقت همه جن و إنس و جهان بیان شده است: آزمایش، رحمت و عبادت. إنشاءالله در جلسه آینده معنای هر یک از این اهداف و تعیین اهداف اصلی و فرعی را توضیح خواهم داد.
وصلیالله علی محمد وآله الطاهرین
1 . بقره، 30.
2 . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه ائمة المؤمنین.
3 . نور، 35.
4 . بقره، 28.
5 . کهف، 7.
6 . انعام، 165.
7 . هود، 118 و 119.
8 . ذاریات، 56.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری در قم است كه در تاریخ 1390/07/13 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته این سؤال را مطرح کردیم که «هدف الهی از آفرینش انسان چه بوده است؟» به تعبیر دیگر «غایت وجود ما چه چیزی است؟» و به عبارت سوم «کسب چه مرتبهای از کمال و سعادت برای ما ممکن است»، تا نیروهای خود را به آن جهت سوق دهیم؟ علت طرح این سؤال این بود که نظامهای ارزشی بشری متفاوتاند و برای تطبیق نظام ارزشی اسلام بر مکاتب مختلف تلاشهایی میشود که برخی از آنها راههای پرپیچ و خمی را میطلبد و برخی از آنها هم لغزشگاههایی دارد. بنابراین گفتیم ابتدا به سراغ خود خدا برویم و از او بپرسیم: «خدایا! تو ما را برای چه آفریدی؟» زیرا اگر بدانیم واقعا هدف نهایی از وجود ما چیست پی به ارزش خود میبریم و خود را ارزان نمیفروشیم. برخی انسانها به خاطر جهل به ارزش وجودی خود، عمرشان را بیهوده تلف میکنند و گاهی با سرگرمیها یا مخدرات و مسکرات به دنبال این هستند که عمرشان را طوری بگذرانند که اصلا نفهمند چگونه گذشت؛ گویا از عمر خود خسته شده و از خود تنفر دارند! شاید روایات زیادی که در مقام تشویق به شناخت نفس به خصوص آن دسته که با تعبیر «من عرفه قدره» وارد شده به این جهت باشد که این معرفت لازمترین معارف است. اتفاقا به همین تعبیر هم روایت وارد شده که واجبترین معرفتها معرفت نفس است. البته این روایات معانی مختلفی دارند که سطح برخی از آنها بسیار بالاست. آن سطحی که با بحث ما ارتباط دارد این است که بدانیم ارزش ما چه قدر است تا عمرمان را صرف امور بیارزش نکنیم و پشیمان و متضرر نشویم. برای این منظور در مقابل آیات قرآن زانو زدیم و از قرآن درخواست کردیم که: ای کلام خدا! تو به ما بگو که خدا ما را برای چه آفریده است؟ در پاسخ، به چند دسته از آیات برخوردیم که میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد.
یک دسته آیاتی است که در آنها خدای متعال میفرماید: انسان (بلکه عالم) را برای افاضه رحمت آفریدم. جود، افاضه فیض و رحمت، تعبیرات مختلفی از یک حقیقتاند که تعبیر قرآنی آن «رحمت» است (كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).1رحمت دایره بسیار وسیعی دارد. بخشی از آن، رحمتهایی است که عقل ما آنها را درک میکند. مانند نعمتهایی که خداوند در همین دنیا به ما میدهد. مرتبه بالاتر از این رحمتها، رحمتهایی مشابه اینهاست (وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً)2 با این تفاوت که ارزش بالاتری دارند و آنها رحمتهای آخرتاند. در بهشت خوردنیها، آشامیدنیها، قصرهای بهشتی، همسران خوب و ... وجود دارند؛ اما آنها با نعمتهای موجود در دنیا بسیار متفاوتاند و عقل ما نمیتواند کیفیت آنها را دقیقا درک کند.
قرآن به نوع دیگری از رحمت نیز اشاره میکند که گاهی با کلمه «رضوان» از آن یاد میفرماید و این رحمت از همه آنها بالاتر است (وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ)3 و گاهی با عنوان «مقامی نزدیک به خدا» از آن تعبیر میکند (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ)4 و نیز درباره شهدا میفرماید: «عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛5 پیش خدا روزی دارند.» مهمتر از روزی، نزد پروردگار بودن است. اگر از طرف دفتر مقام معظم رهبری ظرف غذایی را برای ما بفرستند بسیار خوشحال میشویم و آن را برای خود افتخاری میدانیم. هر چه هدایای ایشان ارزشمندتر باشد لذت بیشتری دارد؛ اما اگر ما را برای چند دقیقه سر سفره آقا مهمان کنند تا با ایشان غذا بخوریم لذت و افتخار آن، قابل مقایسه نیست با آن غذاها و هدایایی که فرستاده شود. نزد آقا بودن یک چیز دیگری است. این لذتی است که تنها عاشق آن را درک میکند.
بهترین و ارزشمندترین بندگان خدا ــ یعنی وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و بعد اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام ــ در آن مقام مورد اکرام قرار میگیرند که درک آن مقام از افق فهم ما بسیار بالاتر است. آنان عزیزترین بندگان و بهترین مخلوقاتی هستند که امکان خلق آنها وجود داشته است. شاید معنای این سخن این باشد که آنچه قابل باشد که کسی غیر از خدا واجد آن شود خدا به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله داده است. اگر این رحمت را به او ندهد به چه کسی بدهد؟ برای چه آن را ذخیره کند؟ اما این چه مقامی است، ما دقیقا نمیفهمیم؛ تنها به اجمال میدانیم که قرب به خداست به این معنا که پیغمبر آنقدر اوج میگیرد که به خدا نزدیک میشود و بین او و خدا فاصلهای نمیماند. انسان وقتی کسی را دوست داشته باشد میخواهد در مجلس جایی بنشیند که هیچ فاصلهای با او نداشته باشد. رحمتی که خدای متعال به خاطر آن انسانها را خلق کرده است طیف گستردهای است که همه مراتب مذکور را شامل میشود و بین بالاترین و پایینترین مرتبه آن، مراتب فراوانی وجود دارد که میل به بینهایت میکند. خداوند افاضه رحمت را دوست دارد و هر چه به دیگران افاضه کند از او چیزی کم نمیشود. بنابراین دلیلی وجود ندارد که افاضه نکند.
چگونه انسانها لیاقت درک آن فیض را پیدا میکنند؟ به عنوان مقدمه عرض میکنم که برخی موجودات هستند که وقتی خداوند آنها را میآفریند از اول تا آخر، وجودشان همیشه یکنواخت باقی میماند و قابلیت هرچه را داشته باشند در همان لحظه اول دریافت میکنند. خداوند آن قدر از این موجودات آفریده است که در عالم وجود جای خالی برای آنها وجود ندارد. چراکه اقتضای رحمت اوست و وقتی امکان دارد که رحمتش را به دیگران برساند چرا چنین نکند؟! برای او که زحمتی ندارد (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ).6
دسته دیگری از موجودات هستند که وجودشان متغیر است و به مرور تغییر میکنند. موجودات عالم ماده اینگونه هستند. خداوند جبرئیل را از ابتدا جبرئیل آفرید و او کاری نکرده که جبرئیل شود. میکائیل، اسرافیل و سایر ملائکه هم از ابتدا که خلق شدند همین موجودی بودند که الان هستند و برای رسیدن به این مقام زحمتی نکشیدهاند. در این میان خداوند خواست موجودی خلق کند که با اراده خودش ترقی کند و این موضوع را با ملائکه در میان گذاشت. فرمود: میخواهم مخلوقی خلق کنم که با اراده خودش ترقی کند و خلیفه من شود. شما خلیفه من نیستید. این موجود باید طوری باشد که تدریجا با اراده خودش ترقی کند. اگر از ابتدا حضرت آدم را طوری میآفرید که در آخر باید باشد در حقیقت دیگر انسان نبود بلکه مَلَکی بود مثل سایر ملائک. فرق مَلَک با انسان در همین نکته است که آنها موجوداتی هستند که تغییر نمیکنند (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ).7 اما انسان موجودی است که باید با اراده خودش پیش برود تا مظهر اختیار و اراده خدا شود (أجعلك تقول لشیء كن فیكون).8 به یک معنا میتوانیم بگوییم: جای چنین موجودی در عالم خلقت خالی بود. ملائکه اینگونه نبودند و لذا لیاقت مقام خلافت را هم نداشتند و وقتی به خداوند گفتند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ؛ خداوند به اجمال فرمود: إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.9 آنها نمیتوانستند بفهمند که ملاک آن مقام، تسبیح و تقدیس نیست بلکه ملاک چیز دیگری است. باید موجودی با اراده باشد و با اراده خودش ترقی کند؛ یعنی باید بر سر دو راهی قرار گیرد به طوری که هم بتواند تنزل و هم ترقی کند. اگر تنها یک راه پیشرو داشته باشد باز انتخابی درکار نیست. وقتی انسان مظهر اراده خدا میشود و لیاقت خلافتاللهی پیدا میکند که دو راه پیشرو داشته باشد و با انتخاب خود راه صحیح را انتخاب کند. نهایت چنین راهی مقامی است که خدا به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عطا کرد که هیچ موجود دیگری لیاقت آن را پیدا نمیکند. دیگران هم مراتب و شعاعهایی از آن را درک میکنند. باید استعدادی در این موجود باشد که بتواند این مسیر را طی کند. باید از دوستداشتنیها و خودخواهیهایش بگذرد و همه چیز را فدای خواست او کند. هر جا سؤال شد که من یا تو؟ بگوید: من کدام است؟! حکم آنچه تو فرمایی! من در مقابل تو دلی ندارم! من دلم را به تو باختهام! جای چنین موجودی در عالم خالی بود. فرشتگان در عالم زیاد بودند و مقامات عالی داشتند؛ اما اینگونه نبودند.
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
انسان در صورتی به رحمت عالی میرسد که به خدای خود بگوید: «هر چه تو بخواهی!» اسم این رفتار «عبادت» است. عابد یعنی کسی که به خدای خود میگوید: «من بندهام و از خود اختیاری ندارم. هر چه دارم مال توست. اراده من هم مال توست. فقط آنچه تو میخواهی.» با توجه به این توضیح میتوان گفت: هدف از آفرینش، عبادت است. خداوند انسان را برای رسیدن به رحمت آفرید، اما راه رسیدن به آن رحمت، عبادت است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ).10
برای اینکه معلوم شود چه کسی بندگی میکند باید شرایط خاصی فراهم شود. همه خصوصیاتی که در این عالم برای زندگی انسان فراهم شده مقدمه است برای اینکه افراد سر دوراهیها قرار گیرند تا زمینه انتخاب جدیدی برایشان فراهم شود. خداوند چنان بساطی فراهم کرده است که هر کسی در هر لحظهای چند نوع کار مختلف میتواند انجام دهد. در فرهنگ قرآنی و اسلامی نام این شرایط «امتحان» است. خداوند میفرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛11 «لیبلوکم» یعنی تا شما را بیازماید؛ یعنی زمینهای فراهم کند تا شما از میان چند راه یک راه را انتخاب کنید. خواست او این است که بهترین راه را انتخاب کنیم و هدف از این زمینههای مختلف، شناخت نیکوکارترین افراد است. با توجه به این معنا میتوان گفت: خدا ما را در این عالم آفریده تا ما را امتحان کند. این سه مطلبی است که از قرآن استفاده میشود؛ خلقت انسانها برای رحمت؛ خلقت انسان برای عبادت؛ خلقت انسان برای امتحان. این سه هدف در طول هم هستند به این معنا که ما آفریده شدهایم تا در شرایط مختلف قرار گیریم و سعی کنیم بهترین راه را انتخاب کنیم و بهترین راه، بندگی خداست. اگر بندگی خدا را انتخاب کردیم معنای آن این است که اراده خود را در مقابل اراده او فدا کردهایم. نتیجه بندگی رحمتی است که مخصوص موجودات مختار است. پس براساس آیات قرآن ما سه هدف در طول هم داریم که با هم تضادی ندارند، بلکه هر کدام مقدمه دیگری است. امتحان مقدمهای برای عبادت و انتخاب راه خداست و راه خدا مقدمه رسیدن به رحمت الهی است.
اگر پرسیده شود که ارزش انسان به چیست؟ آیا ارزش او به این است که آزمایش شود؟ میگوییم: امتحان اصالت ندارد بلکه وسیلهای برای انتخاب أحسن است. پس ارزش مقدمی دارد و زمینهساز پرواز ماست. لذا ارزش واقعی ما آن مقامی است که باید به آن برسیم و ارزش بالفعل ما آن چیزی است که کسب کردهایم. گاهی هم ممکن است انسان ارزشهای اولیه را هم از دست بدهد و تنزل کند. در این صورت از کسانی است که در قیامت میگوید: «یَا لَیْتَنِی كُنتُ تُرَابًا؛12 کاش اصلا آدم نبودم و خاک بودم.» این آه و حسرت از اینرو است که استعدادهای خدادای خود را نابود کرده و دیگر فرصت جبران ندارد. کسی که دانه الماسی دارد ولی ارزش آن را نمیداند شیادان به راحتی میتوانند او را فریب دهند و به بهای ناچیزی الماس او را از دستش بگیرند. ارزش ما را تنها خدا میداند و ما به قول او اعتماد میکنیم که میفرماید: كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظیماً؛13 اینکه ما خودمان را به چه قیمتی میفروشیم بستگی به راهی دارد که انتخاب میکنیم. کسانی هستند که به توفیق الهی از زمانی که به تکلیف میرسند همه چیزشان را با خدا معامله میکنند. مرحوم آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: وقتی در نجف درس میخواندیم شخص بلندقامتی را میدیدیم که به حرم مشرف میشد و بسیار با وقار راه میرفت. در عین حال من احساس میکردم که سر دیگری دارد که پایین افتاده است. بعدها فهمیدم که ایشان از خانواده قاجار بوده و در عراق ماموریتی داشته ولی استعفا میدهد و مجاور میشود. او موقع وفات، مرحوم آیات عظام آقایان خویی و میلانی را به منزلش دعوت میکند و از آنها میخواهد که در هنگام وفات بالای سرش باشند. او در حضور این بزرگواران میگوید: «خدایا! تو شاهدی از آن وقتی که به تکلیف رسیدم تا به حال یک بار هم عامداً عالماً گناه نکردهام!» آیتالله بهجت میفرمودند: ما باید از خودمان خجالت بکشیم؛ ما که به اصطلاح اهل علم و نوکر امام زمان عجلاللهتعالیفرجه هستیم چه قدر گناه میکنیم، اما یک انسان عادی که در سلک اهل علم هم نبود در حضور دو مرجع تقلیدی چون آیتالله میلانی و آیتالله خویی در حالت احتضار آن جمله را میگوید.
این بحثها برای این است که بدانیم خدای متعال در انسان چه استعدادی آفریده است اما ما قدر خودمان را نمیدانیم و عمرمان را به هواهای نفسانی و وساوس شیطانی میگذرانیم. کسانی سود بردند که فهمیدند وجودشان چقدر میارزد و این وجود را تنها با خدا معامله کردند. شهدا بودند که قدر خودشان را دانستند و جان و مالشان را به خدا فروختند و آن رحمت خاص الهی را دریافت کردند (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ).14
پروردگارا! تو را به مقام شهدای عزیزمان قسم میدهیم که ذرهای از مقاماتی که به دوستان خودت و به شهدایی که آنها را پذیرفتی مرحمت کردی به همه ما عنایت بفرما.
1 . انعام، 12.
2 . بقره، 25.
3 . توبه، 72.
4 . قمر، 55.
5 . آلعمران، 169.
6 . یس، 82.
7 . صافات، 164.
8 . ارشاد القلوب، ج1 ص75.
9 . بقره، 30.
10 . ذاریات، 56.
11 . ملک، 2.
12 . نبأ، 40.
13 . فتح، 5.
14 . توبه، 111.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/07/20 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته برای پاسخ به این سؤال که کدام نظام ارزشی را انتخاب کنیم که دلیل کافی و دلنشین داشته باشد و انگیزه حرکت در ما ایجاد کند گفتیم: یکی از راههای رسیدن به این مقصودآگاهی نسبت به هدف آفرینش است و به این جهت درباره هدف آفرینش انسان بحث کردیم و با بررسی آیات شریف قرآن به این نتیجه رسیدیم که ما آفریده شدهایم تا در این عالمِ تغییر و تغیّرات آزمایش شویم تا راهی را برگزینیم که منجر به قرب خدا و نیل به رحمتی ویژه شود، ومواد این امتحان هم مظاهر بندگی خداست.
در ابتدای طرح بحث عرض کردیم: جوانان زمان ما به بحثهای تعبدی اکتفا نمیکنند و میخواهند هر چه بیشتر کنه مطلب را بفهمند؛ به خصوص وقتی به صورت کتبی و غیر حضوری سؤالشان را مطرح میکنند خیلی بیپرده حرفشان را مینویسند. گاهی چنین سؤالی را مطرح میکنند که: «اگر کسی دلش نخواهد به قرب خدا و بهشت برسد باید چه کسی را ببیند؟!» این سؤال قدری گستاخانه است اما در باطن آن یک سؤال عمیقاً جدی وجود دارد و آن این است که: «محرک ما در زندگی، عاملی است که ما را به طرف لذت سوق میدهد، لذا تمام کارهای ما برای رسیدن به لذت است. اما نیمه شب بلند شدن و مناجات کردن لذتی ندارد. اگر برای بعضی افراد لذت دارد آنها به دنبال این کارها بروند. من این لذت را درک نمیکنم. لذت من در دیدنیهای زیبا، خوردنیهای چرب و شیرین و از این قبیل امور است. حرف قرآن هم روی سر ما جا دارد و من انکار نمیکنم. اما من دوست دارم خوش باشم!» این سؤال، جدی است و در ذهن افراد زیادی وجود دارد به خصوص امروزه که عوامل منحرفکننده، هم در زمینه القای شبهات بسیار فعال هستند وهم آن چنان وسایل التذاذات مادی را فراهم میکنند که اصلا به جوان مجال فکر کردن در امور معنوی را نمیدهند.
در حقیقت این افراد یک گروه خاص نیستند؛ بلکه تفاوتهایی هم بین آنها وجود دارد. برخی از ایشان اصلا توان درک مسائلی بالاتر از مسائل حیوانی را ندارند و انگیزهای برای حرکت جز لذتهای مادی و جسمانی در وجودشان نیست؛ نظیر کسانی که در مسائل علمی کند هستند و مسائل علمی را نمیتوانند درک کنند، این افراد هم از درک مسائل معنوی قاصرند و نهایت چیزی که درک میکنند همین مسائل مادی است؛ در عین حال غرضی هم ندارند. راه برخورد با این افراد این است که به آنها بگوییم: آیا شما از خوردن غذای خوب لذت میبری و غذای خوب را دوست داری؟ میگوید: بله. نمیتواند بگوید: نه؛ چون اصلا انگیزه او در زندگی همین مسائل مادی است. در ادامه میپرسیم: تنها برای همین امروز دوست داری غذای خوب داشته باشی یا برای فردا هم دوست داری؟ نمیتواند بگوید: تنها برای امروز دوست دارم و فردا دیگر نمیخواهم؛ چرا که همه تلاش او این است که هر چه بیشتر در عمرش غذای خوب بخورد. میگوییم: اگر فرض کنیم روزی باشد که هزار سال طول بکشد (در آخرت)، آیا در چنین روزی هم دوست داری غذای خوب بخوری یا نه؟!
باید با این سؤالات کمکم او را آماده کرد تا از غفلت بیرون بیاید و بفهمد که خودش هم این حرف را قبول ندارد که «اگر نخواهیم به آن مقامات برسیم باید چه کسی را ببینیم!» و این حرف خیالی بیش نیست. آنها دستکم تمام آنچه را که برای دنیای خود میخواهند برای آخرتشان هم میخواهند. باید به آنها فهماند که همانطور که در این دنیا احساس نیاز به غذای خوب، همسر خوب، مسکن خوب و ... میکنی، آنجا هم چنین نیازهایی خواهی داشت. باید برای آنجا هم به فکر بود. هر کارگری از صبح تا شب زحمت میکشد تا مزدی بگیرد و بتواند رفاه بیشتری داشته باشد. آیا اگر انسان میتواند امروز سبکتر غذا بخورد تا فردا نتیجه بیشتری بگیرد، نباید این کار را انجام دهد؟ شما همین الآن به همین روش مشغول زندگی دنیا هستید و از لذات کمتر برای رسیدن به لذات بالاتر دست میکشید. دستورات شرع برای همین است که شما همه لذتهایتان رادر دنیا صرف نکنید، بلکه میخواهد طوری زندگی کنید که در عالم ابدی هم غذا داشته باشید و گرسنه نمانید! اگر کسی همه نیروهایش را صرف لذتهای اینجا کند و کاری کند که برای آخرتش چیزی باقی نماند به آنها گفته میشود: أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛1 شما خوشیهایتان را در دنیا کردید و لذتهایش را هم بردید؛ دیگر چه میگویید، و از چه کسی طلب دارید؟ تلاش کردید تا لذتی ببرید، شبنشینی کنید، فلان فیلم را تماشا کنید و ... این کارها را انجام دادید و مزدآن را هم گرفتید. امروز دیگر چیزی ندارید. ما پیامبران را فرستادیم و با دلایل متقن به شما تأکید کردیم که فکر آخرت خود هم باشید؛ اما شما گوش نکردید. این منطق در برابر افرادی که بیش از لذات مادی چیزی را درک نمیکنند و غرضی هم ندارند کارایی دارد.
البته فقط این طور نیست که مردم دو دسته باشند؛ یک دسته فقط لذتهای مادی را درک کنند و دسته دیگر بیش از مادیات را هم درک کنند؛ بلکه بعد از این مرتبه، مراتب بسیار زیادی نسبت به درک مسائل معنوی و لذتهای فرامادی وجود دارد. مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه از انجیل برنابا نقل کردند که از حضرت عیسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام پرسیدند: آیا در روز قیامت مردم در بهشت همه یکسان هستند یا با هم تفاوت دارند؟ حضرت فرمود: مقامات بهشتیان بسیار متفاوت است. پرسیدند: آیا کسانی که در مقامات پایین هستند غصه مقامات بالاتر را نمیخورند؟ حضرت میفرمایند: آیا اگر در این عالم لباس بزرگی را بر تن انسان کوتاه قدی کنند خوشحال میشود؟ این جوابی تمثیلی و زیباست که مخاطب را قانع میکند و دلنشین است. مقصودم این بود که انسانها تنها دو دسته نیستند. بلکه درک و فهمها و قدهای معنوی هم مراتب فراوانی دارند و به هر کس همان لباسی را میدهند که برازنده اوست و از داشتن آن خوشحال است. پس یک مربی که میخواهد افرادی را در جهات معنوی تربیت کند باید ظرفیت مخاطب خود را درک کند تا بتواند اورا راهنمایی کند.
گروه دیگر کسانی هستند که درک و فهمشان خوب است اما فعلا شرایط روانی آنها برای تفکر در مسائل معنوی مساعد نیست و اصلا حاضر نیستند در این باره حرفی بشنوند. باز این افراد را میتوان دو دسته در نظر گرفت؛ کسانی هستند که اصلا آمادگی برای فکر کردن در این مسائل را به کلی از دست دادهاند. ما نمیخواهیم درباره کسی قضاوت کنیم. انشاءالله که هیچ وقت در میان جامعه ما چنین افرادی نباشند؛ اما در قرآن، فراوان درباره این اشخاص بحث شده است. قرآن در سوره یس میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ*وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ*وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ ام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ؛2 ما در گردن آنان غلهایی قراردادیم كه تا چانهها ادامه دارد و سرهاى آنان را به بالا نگاه داشته است و در پیشروى آنان سدّى قراردادیم، و در پشت سرشان سدّى؛ و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمىبینند. براى آنان یكسان است چه انذارشان كنی یا نكنى، ایمان نمىآورند!» امثال این آیات در قرآن فراوان است و نزول این آیات لغو نیست. این سفارشها برای این است که به ما هشدار دهند که بر سر راه شما هم چنین خطرهایی وجود دارد و اگر انسان با خدا خیلی لجبازی کند چنین سرانجامی در انتظار اوست. اگر کسی هیچ بحث علمی و هیچ پند و موعظهای در او اثر نداشته باشد مصداق این آیه است. در ادامه خداوند به رسول خود صلیاللهعلیهوآله میفرماید: إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِیمٍ؛3 تو فقط کسانی را میتوانی هدایت کنی که به غیب ایمان و نسبت به آخرت نگرانی و دغدغه داشته باشند. اما به کسی که میخواهد لجبازی کند و میگوید: «هر چه میخواهی بگو، من دلم میخواهد این طوری باشم!» میگوید «بگذار تا بمیرد در رنج خودپرستی». خداوند به رسول خود هم میفرماید: «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛4 آنهایی را که جز همین لذتهای دنیا چیزی نمیفهمند رها کن!»
دسته دیگر کسانی هستند که این حالت به طور استثنائی، مثلا در اثر غلیان شهوت یا در حالت عصبانیت برای آنها پیش آمده و به صورت موقت چنین افکاری به ذهنشان آمده است. در این صورت انسان باید با آنها مدارا کند و صبر کند تا این حالت رفع شود و مخاطب کمی آرامش پیدا کند و در شرایط مساعدتری با آنها بحث کند تا بهتر بفهمند. در مقام بحث با چنین افرادی در فرصت مناسب باید ابتدا این نکته را به آنها تذکر داد که انسان نباید تنها به خوشیهای مادی و حیوانی اکتفا کند؛ بلکه باید فکری بالاتر داشته باشد. انسان تنها برای لذتهای حیوانی خلق نشده است. حیوانات هم لذتهای خوردنی، جنسی و ... را دارند. اما آیا ما برای همین خلق شدهایم؟! آیا معنای خلافتالله این است؟! اگر بخواهیم کسی را در این باره راهنمایی کنیم که اهداف انسانی، خیلی فراتر از اینهاست باید سعی کنیم نظامی ارزشی و آگاهانه را برای وی ترسیم کنیم و باید این نظام ارزشی مبتنی بر بینشی عقلانی باشد. همه ما نسبت به هستی نگرشی خاص داریم اما خیلی آگاهانه و مدون نیست به طوری که نمیتوانیم آن را بیان کنیم. همه کسانی که غرق لذتهای مادی هستند و به مسائل معنوی توجه نمیکنند درعمق دلشان این بینش وجود دارد که زندگی فقط همین عالم ماده است، گرچه ممکن است نتوانند آن را اثبات و تبیین کنند. دیدگاه چنین افرادی نسبت به معاد هم این است که حیات انسان با مرگ تمام میشود، گرچه به ظاهر معاد را قبول داشته باشند. چنین افرادی یک جهانبینی مادی دارند که مراتبی دارد و حتی بسیاری از خواص هم مراتبی از آنرا دارا هستند. بر اساس این جهانبینی، مسائلی ارزشی مطرح میشود. یعنی وقتی انسان تصور کرد که زندگی واقعی تنها همین زندگی دنیاست و با مرگ خاتمه پیدا میکند، لازمه چنین بینشی این است که باید این فرصت را غنیمت شمرد و هرچه بیشتر از آن لذت برد. این نظام ارزشی مادهگرایانه مبتنی بر بینش مادهگرایانه از جهان است و این دو به صورت مبهم در بسیاری از مردم ــ حتی در کسانی که بعضی از مراتب ایمان را هم دارند ــ وجود دارد. چنین افرادی حتی وقتی میخواهند به خدا توجه کنند به گمان خودشان خدا قبه نوری در بالای آسمانهاست! نمیتوانند تصور کنند که غیر از ماده چیزی هم میتواند وجود داشته باشد. ما اگر بخواهیم واقعا حرکتی صحیح در جهت تکامل اینگونه انسانها برداریم باید این دو بینش را اصلاح کنیم و آنها را از حالت ناآگاهانه بیرون آوریم. باید بفهمیم و بفهمانیم که این گرایشی مخدوش، ضعیف و غیرعقلانی است و غیر از ماده، چیزهای دیگری هم میتوانند وجود داشته باشند. باید باور کنیم که انسان دارای روح است و این روح کمالاتی دارد که از کمالات مادی بسیار مهمتر است و رشد انسان تنها به رشد اندامهای مادی او نیست، بلکه عنصر دیگری هم در وجود انسان هست که کمال و رشد آن از قبیل کمالات مادی نیست. روح موجودی است که رشد آن به علم، اراده، فهم و ... و لذات او بسیار لطیف است و ویژگی انسان به این کمالات است، درحالی که تقویت عوامل مادی ما را در بُعد حیوانیت رشد میدهد. باید این بینش هستیشناسانه را، هم با استفاده از علوم و معارفی که خدا به وسیله عقل به ما داده و هم با استفاده از کتابهای آسمانی و به خصوص سیره حضرات معصومین صلواتاللهعلیهم تقویت کنیم. مفروض ما این است که مخاطبان ما حد نصاب لازم را در جهانبینی الهی دارند.
آنچه در مسائل عملی مهم است داشتن نظامی اخلاقی و ارزشی آگاهانه است. دل ما در بسیاری از اوقات برای ارزشها پَر میزند اما در مقام عمل وقتی خوب عمق دلمان را میکاویم میبینیم آنچه که محرک ما برای عمل است باز همان لذتهای مادی است. مثلا علم یک ارزش انسانی است اما گاهی محرک ما برای کسب همین ارزش انسانی، رسیدن به پول، اعتبار اجتماعی و ... است. معنای این رفتار این است که عمق آن نظام ارزشی براساس اصالت ماده و لذتهای مادی استوار است.
حاصل سخن این شد که اگر ما بخواهیم یک راه صحیح منطقی ریشهداری را در خودسازی پیش ببریم باید سعی کنیم نظام ارزشی معقول آگاهانهای را انتخاب کنیم؛ یعنی باور کنیم که ارزش حقیقی از آنِ کمالات معنوی است و امور مادی و دنیوی در مقابل آنها حکم صفر را دارد و تنها در حد ابزاری برای رسیدن به کمالات معنوی است.
اگر ان شاءالله به برکت تبعیت از اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین به این بینش برسیم آن وقت معنای کلام امیرالمؤمنین علیهالسلام را میفهمیم که میفرماید: «این دنیای شما که به خاطر آن مرتکب این همه ناحقها، دزدیها، سوءاستفادهها، رانتخواریها و ... میشوید در نزد من از استخوان خوک مردهای در دست انسانی مبتلا به جذام، پستتر است.»5 انسان زمانی چنین بینشی را پیدا میکند که باور کند ارزش دیگری فوق این ارزشهای مادی وجود دارد که همه لذتهای مادی در مقابل آن مثل اسباببازی در دست کودکان میماند. اگر انسان ارزش کمالات معنوی را بفهمد گذشتن از مادیات برای او آسان میشود. مشکل ما این است که آن کمالات را درست باور نکردهایم و سرّاین ناباوری، عدم شناخت ارزش خودمان است. خود را نشناختهایم که چگونه موجودی هستیم. اگر خود را بشناسیم و بفهمیم که این موجود به چه ارزشهایی ممکن است نایل شود میتوانیم بفهمیم چه قدر زشت و موجب ضرر است که انسان به خاطر مشتی اسباببازی آن ارزشها را از دست بدهد. در بحثهای آینده سعی میکنیم با استمداد از عنایات الهی وتوسل به ولی عصر ارواحنافداه در این جهت قدمی برداریم.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
1. احقاف، 20.
2. یس، 8 و 9 و10.
3. یس، 11.
4. نجم، 29.
5. نهجالبلاغه، حکمت 236.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/07/27 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر به این نکته اشاره کردم که انسان برای استفاده از عمر خود نیازمند به یک نظام ارزشی است و باید مجموعهای از بایدها و نبایدهایی که تعیینکننده رفتار اوست را بشناسد و بپذیرد. اما معمولا، هم در تعیین و تشخیص این ارزشها اختلافنظر پدید میآید و هم اشخاص در مقام عمل از لحاظ داشتن همت و اراده مناسب برای انجام کارِبهتر دچار مشکل میشوند. اما در هرصورت ما نیازمند نظامی ارزشی هستیم و برای شناخت، پذیرش و باور یک نظام ارزشیِ صحیح باید تفکرکنیم و این مسأله را دستکم نگیریم. کسانی که به قرآن، احکام اسلام و ارزشهای اسلامی اعتقاد دارند معتقدند که باید به هر آنچه که دین گفته است عمل کنند. ایشان تنها باید سعی کنند که بفهمند دین چه دستوراتی داده است. اما این جواب برای بسیاری از افرادی که کنجکاو هستند و سؤالات ذهنی فراوانی در این باره دارند خیلی کارآیی ندارد. گرچه این افراد نمیتوانند این جواب را رد کنند اما این جواب برای آنها خیلی مؤثر نیست.
انسانها معمولا با توجه به غرایزشان این باید و نبایدها را مشخص میکنند و وقتی غریزه آنها چیزی را اقتضا میکند میگویند: باید این کار را انجام دهیم. مثلا وقتی انسان گرسنه میشود غریزه او میگوید: باید غذا بخوری! و او براین اساس میگوید: غذاخوردن خوب است. ملاک باید و نباید برای چنین انسانی تمایلات غریزی اوست. وقتی انسان دین را پذیرفت و باور کرد، به دستورات آن احترام میگذارد؛ اما معمولا آنچه بیشترین تاثیر را در باید و نبایدهای او دارد دلخواهها و به عبارت دیگر غرایز حیوانی اوست. از اینرو درباره احکام شرع، ارزشهای اسلامی و متعالی، رفتار انبیا و ائمه و ... بسیار دچار ابهام میشود. در بحث خصال شیعه روایتی را خواندیم که میفرمود: وقتی دیگران رفتار شیعیان ما را میبینند گمان میکنند که آنها دیوانهاند! الحمدلله اکنون خدای متعال بر ما منت گذاشته و عشق مولا علی علیهالسلام را در دل همه ما گذاشته است. اما اگر ما در زمان مولا علی علیهالسلام بودیم آیا قیافه ظاهری حضرتش برای ما جذابیت داشت و حاضر بودیم از او الگو بگیریم؟ انسانِ پنجاه - شصتسالهای که پیشانیاش در اثر سجده پینه بسته، و یک لباس پشمینه خشنی پوشیده، که اگر انسان به آن دست بزند ناراحت میشود، و کفشی از برگهای درخت خرما به پای مبارکش کرده، و شمشیر به دست بر تخته سنگی ایستاده و سخنرانی میکند، این ظاهر چقدر میتواند برای ما جاذبه داشته باشد؟ آیا ما حاضریم اینگونه شویم؟ غذای او در شبانهروزی یک مرتبه تکه نانی خشک از جو بود که با آن دستهای قوی هم تکه نمیشد و باید آن را روی زانو میگذاشت و با فشار آن را میشکست و لقمه کوچکی از آن را در دهانش میگذاشت و مدتها نگه میداشت تا خیس و قابل فروبردن شود. مسکن او هم از مشتی خشت و گل بود که سقف آن با چوبهای خرما پوشیده شده بود. حضرتش شبها همیان سنگینی از نان و خرما را به دوش میکشد و به درِ خانه فقرا میبرد و تا سحر در حین راه رفتن دائما نافله میخواند. این یک نظام ارزشی دیگری است که بسیار باسلیقه ما فرق میکند. اما الحمدلله خدا به ما این نعمت را داده است که دستکم میدانیم کارهای علی علیهالسلام درست بوده و فضلیتی برای او محسوب میشود و این دوستی تنها مایه امید ما برای نجات است. حال این سؤال پیش میآید که آیا ما هم باید شبیه به او شویم یا باید به دنبال خواست دلمان برویم و تنها به فکر ارضای غرایزمان باشیم؟ خدا به انسان عقل داده است تا درباره این مسائل فکر کند.
البته بزرگان ما هم به این امیال توجه داشتهاند و این طور نبوده که با همه آنها مبارزه کنند. اما بر چه اساسی و با چه ضابطهای؟ عدهای درباره خواستههای مختلف انسان مطالعاتی انجام دادهاند و آنها را دستهبندی کردهاند. در یک دستهبندی نیازهای انسان را به دو دسته تقسیم میکنند: نیازهای اساسی و نیازهای درجه دوم. میگویند: نیازهای بدن انسان نیازهای اساسی است. بنابراین غذا یک نیاز اساسی انسان است؛ چون اگر انسان غذا نخورد از بین میرود. بعد از تأمین چنین نیازهایی نیازهای دیگر ظهور پیدا میکنند. گرچه نیاز بدنی انسان نیازهایی واقعی است و باید برطرف شود اما آیا نیازهایی اساسی هستند به این معنا که باید همّ و غم ما رفع این نیازها باشد؟ برخی افراد از این تقسیمبندی نتیجه گرفتهاند که ما باید در تمام برنامهریزیها،چه شخصی،چه خانوادگی و چه در سطوح کلان، اول به فکر نیازهای بدنی انسان باشیم؛ چون این نیازها اساسی هستند. امروز بسیاری از متخصصان برنامهریزی آموزش و پرورش در کشور جمهوری اسلامی ایران همین گرایش را دارند.میگویند: «برای داشتن نظام آموزش و پرورش اسلامی بایدابتدا غذا، سلامتی، بهداشت دانشآموز و استاد تأمین شود. باید از اینجا شروع کنیم.تا این نیازها برطرف نشود نمیتوان کار دیگری انجام داد. چون اینها نیاز اساسی انسان است!» آنها وصف اساسی را اینگونه تفسیر میکنند. اما وصف اساسی را به گونه دیگری هم میتوان تفسیر کرد به این بیان که: نیازهای فیزیولوژیکی انسان مقدم هستند و اگر برطرف نشوند انسانی باقی نمیماند تا رفتاری انجام دهد و به هدفی برسد؛ اما رفع این نیازها، ابزاری است. یعنی باید این نیازها تأمین شود تا ما زنده بمانیم و بتوانیم به اهداف بالاتر برسیم.
خدای حکیم رحیم انگیزههایی فطری در وجود انسان قرار داده است که بعد از تأمین نیازهای اولیه، یعنی نیازهای ابزاری، از درون وجدان او را راهنمایی میکنند که چه کاری باید انجام دهد. بنابراین اینگونه نیست که انجام همه کارها برای او مساوی باشد. مثلا نیاز به توجه و نوازش در کودک وجود دارد و اگر مادر با او قهر کند برای او سختتر است تا گرسنه بماند. وقتی انسان درون خود را بکاود در عمق وجود خود علامتهایی را مییابد که به اجمال به او میگویند چه کاری را باید انجام دهد و چه کاری را نباید انجام دهد. مثلا انسان دوست دارد آنچه نمیداند را یاد بگیرد. دوست دارد قدرتی داشته باشد که به هر جا که میخواهد برود. دوست دارد سلامتی خود را همیشه حفظ کند و چنان قدرتی بیابد که بر انجام هر کاری توانا شود. وقتی انسان مریض میشود چه کسی به او میگوید باید بهبود پیدا کنی؟ درد و ناراحتی عاملی درونی است که او را به سمت معالجه حرکت میدهد. انسان فطرتا طالب کمال است و از نقص بیزار است. چرا کودکان از زمانی که زبان باز میکنند این قدر سؤال میکنند که پدر و مادر را خسته میکنند؟ چه کسی به آنها میگوید: آنچه را نمیدانید سؤال کنید؟ یک عامل درونی آنها را به این سمت حرکت میدهد. خداوند این عوامل را در درون ما قرار داده است تا ما به سمتی حرکت کنیم که برای آن آفریده شدیم.
اما تنها شناختن این عوامل برای تعیین نظام ارزشی کافی نیست. مشکل این است که در بسیاری از اوقات بین تأمین نیازهای اولیه و تأمین نیازهای فطری تزاحم پیش میآید. اگر انسان میخواهد نیازهای مادیخود را تأمین کند دیگر نمیتواند در همان زمان همان نیرو را هم صرف کسب علم و قدرت کند و ناچار است مقداری از نیروی خود را صرف نیازهای مادی کند. نقش مهم نظام ارزشی در چنین جایگاهی است که خواستهای گوناگون انسان تزاحم پیدا میکنند و او باید یکی را مقدم کند. کسانی که نیاز اساسی انسان را همین نیازهای مادی و فیزیولوژیک میدانند، میگویند: تا این نیازهای انسان تأمین نشود نباید به دنبال چیز دیگر بود. این نظرات ناشی از بینش مادی این افراد است. عدهای هم تنها ادعای ارزشهای انسانی و الهی را دارند اما ته دلشان انسانهایی مادی هستند.
برای داشتن نظام ارزشی صحیح باید از عقل بهره برد و بین خواستههای گوناگون اولویتبندی کرد. اما حقیقت این است که دستهبندی و اولویتبندی تمام خواستههای انسان کار بسیار مشکلی است. خداوند بر ما منت گذاشته و برای ما دین را فرستاده است تا این مشکل ما برطرف شود. قرآن میفرماید: إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ؛1 ما نوری برای شما فرستادیم که راه را برای شما روشن میکند و صراط مستقیم را به شما نشان میدهد. این جاست که انسان میفهمد دین چه نعمت بزرگی است و چقدر نعمت وجود پیامبر و امام از نعمتهای مادی بیشتر اهمیت دارد.
باز میگردیم به این سؤال که راهنماییها و واجب و حرامهای دین چه حکمتی دارد و چرا دین ما را از برخی لذات منع کرده است؟ گاهی این سؤال مطرح میشود که چه عیبی داشت که خداوند ما را آزاد میگذاشت تا هر طور دلمان بخواهد زندگی کنیم بعد هم ما را به بهشت میبرد؟ آیا اگر این کار را میکرد چیزی از او کم میشد؟ بسیاری از کسانی که مبتلا به گناه میشوند خود را با چنین سخنانی قانع میکنند. میگویند: گرچه میگویند این کارها حرام است اما بعید است که خداوند انسان را به خاطر یک گناه، هزار سال به جهنم ببرد؛ انشاءالله همه بندهها را میبخشد و همه به بهشت میروند! به خاطر طرح اینگونه سؤالهابود که عرض کردیم باید هدف آفرینش انسان را بشناسیم. باید بفهمیم که اگر خداوند انسان را به آن گونه که در سؤال مطرح شده میآفرید چنین موجودی دیگر انسان نبود. انسان موجودی است که خود بهشت ابدی را انتخاب میکند و آن را میسازد. این نکته را میتوان به صورت دیگری هم طرح کرد. برخی تصور میکنند که عذابهای آخرت امری قراردادی است و میتوان قرارداد آن را عوض کرد. یعنی بین عمل و جزای آن رابطه تکوینی و واقعی وجود ندارد و مانند قوانینی است که انسانها وضع میکنند و قابل تغییر است. کسانی که چنین تصوری دارند در اشتباه به سر میبرند. اگر در لسان قرآن تعبیر پاداش و عقاب آمده برای ایجاد انگیزه در ماست، وگرنه قرآن درباره کسانی که اموالشان را کنز میکنند و در راه خدا انفاق نمیکنند میفرماید: «یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ؛2روز قیامت با این اموال بدنهای آنها را میسوزانند و خطاب به آنها میگویند: این همان کاری است که خودتان کردید.» و همچنین درباره کسانی که مال یتیم را به ظلم میگیرند میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا؛3 کسانی که اموال یتیمان رابه ظلم میخورند در حقیقت در شکم خود آتش میخورند.» این حقیقت در عالم آخرت آشکار میشود. این نتیجه تنها یک امر قراردادی نیست، بلکه رابطهای واقعی در بین این رفتار و آن نتیجه وجود دارد. این رابطه را برای ما اینگونه بیان کردهاند تا اثر بیشتری داشته باشد. حضرت امام رضواناللهعلیه یکی از نکاتی که در نصایح خود زیاد روی آن تأکید میکردند آیات آخر سوره زلزال بود که میفرماید: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛4و تاکید میکردند که انسان، کوچکترین عمل خویش را میبینید. بذری که در این عالم میکاریم در آخرت میوه خواهد داد و بین این دانه و آن میوه رابطه تکوینی وجود دارد. این رابطه نظامی علی و معلولی و حکیمانه است. حتی بخشش گناهان هم معنای واقعی خود را دارد. وقتی گفته میشود فلان عمل باعث بخشش گناهان شما میشود مثل این است که گفته شود: وقتی نور را به محلی بتابانید ظلمت آن برطرف میشود یا مانند دارویی که وقتی به بیمار میرسد او را درمان میکند. وقتی قرآن میفرماید: یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ،5 یعنی من نظامی را برقرار ساختهام که وقتی حسنات را انجام میدهید نتیجه واقعی آن از بین رفتن سیئات است. آن حسنه باعث تغییر ماهیت آن کار میشود. شفاعت هم یعنی کاری که بنده نیکوکار انجام میدهد زمینه را فراهم میکند تا مشمول رحمت الهی شود که به دست پیغمبر صلیاللهعلیهوآله جاری میشود. خداوند از فرط رحمت خویش راه شفاعت را هم باز گذاشته و فرموده است: اگر پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله را دوست بدارید این هم یک کار خیر و عبادت است و برای خود اثری دارد. اثر آن این است که به وسیله پیغمبر صلیاللهعلیهوآله به بهشت میروید. این هم یک نظام واقعی است که حساب بسیار دقیقی دارد و شامل هر کسی نمیشود (لا تنفعهم شفاعة الشافعین).6
باید براساس محکماتی که در دین وجود دارد این حقایق را بررسی کرد تا بفهمیم دستورات الهی اموری صرفا قراردادی نیست بلکه حقایقی است که خدا برای ما بیان کرده تا بفهمیم وجود ما چقدر ارزش دارد و چه قدر میتوانیم از عمر خود بهره ببریم. مگر نماز جز مجموعهای از حرکات دست، پا، لب و زبان است؟ اما همین نماز باعث آمرزش گناهان و رسیدن به درجات بالای بهشت میشود. اما همین حرکات میتواند طوری انجام بگیرد که انسان را جهنمی کند. باید بفهمیم دست و پای انسان و توان و انرژی او چه ارزشی دارد تا آنها را بیجا مصرف نکنیم. مگر گفتن یک سبحان الله یا یک یا الله چقدر نیرو میخواهد؟ اما انسان با گفتن همین یک کلمه میتواند کاخی بهشتی بخرد. آیا شایسته است این توان را صرف فحش دادن یا حرف لغو کند؟ مشکل عمده این است که ما قدر خودمان را نمیدانیم؛ نمیدانیم با این نعمتهایی که خداوند در اختیارما قرار داده است چه کارهایی میتوانیم انجام دهیم و به چه جاهایی میتوانیم برسیم. لذتهای زودگذر ما را غافل کرده و گمان میکنیم که این لذات زودگذر بهتر ازآن بهشتی است که خداوند آماده کرده است (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا *وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى).7 انشاءالله خداوند به همه ما معرفت و توفیق عطا بفرماید.
1. انسان، 3.
2. توبه، 35.
3. نساء، 10.
4. زلزال، 7و8.
5. توبه، 70.
6. مدثر، 48.
7.أعلی، 16 و 17.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/08/04 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر این موضوع را مطرح کردیم که انسان برای اینکه بتواند راه صحیح زندگی را بشناسد و قدر عمر خود را بداند باید بفهمد که برای چه هدفی خلق شده و به کجا میتواند برسد. با مروری اجمالی بر آیات قرآن کریم به سه دسته آیات درباره هدف آفرینش برخوردیم. دستهای از آیات قرآن هدف خلقت انسان را رسیدن به رحمت بیپایان الهی میدانند که عالیترین مرتبه آن را خدا برای انسان مقدر فرموده است (الا من رحم ربک و لذلک خلقهم).1 دسته دوم آیاتی است که هدف خلقت إنس و جن را در این عالم عبادت خدا میداند (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ).2 دسته سوم هم آیاتی است که امتحان را هدف آفرینش انسان در این عالم معرفی میکند (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا).3 آیات دیگری هم که فیالجمله در آنها اهدافی بیان شده است در یکی از این سه دسته میگنجند.
عرض کردیم که قرآن برای بیان آن رحمتی که مخصوص انسان است تعبیراتی دارد که انسانهای معمولی نمیتوانند کنه آنها را درک کنند؛ زیرا همانطور که انسان در دوران طفولیت نمیتواند بفهمد که وقتی بزرگ شد چه علومی را میفهمد و چه لذتهایی برای او پیدا میشود و اصلا تصوری از آنها ندارد، انسانهای معمولی هم نسبت به اولیای خدا حکم طفل دو سه ساله را نسبت به جوانها دارند و جز از راه آثار نمیتوانند به درستی بفهمند که امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه یا سایر ائمه اطهار علیهمالسلام به چه مقامی رسیدهاند. اما تعبیراتی که در قرآن به کار رفته است کمک میکنند به اینکه ما مفهومی گرچه مبهم از آن مقام داشته باشیم. تعبیر «قرب» تعبیری است که در فرهنگ ما شایع شده است و به آن مقام عالی که انسان میتواند به آن برسد اشاره دارد.
ما نزدیکی و دوری بین اجسام را درک میکنیم، اما نزدیک شدن به خدا به چه معناست؟ تنها کسانی آن مقام را درک میکنند که خدای متعال روزنهای به آن عالم برای آنها باز کرده باشد. سخن جناب آسیه همسر فرعون که گفت: رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتًا،4 قطعا از سر کوتاهفکری نبوده است. او چیزی بیش از سطح معمول میفهمید، اما وقتی میخواست آن را با لفظ بیان کند چارهای نداشت جز اینکه از این تعبیرات استفاده کند. ما همین قدر میفهمیم که انسان با خدا رابطهای پیدا میکند که دیگر حائلی بین او و خدا باقی نمیماند. این تعبیر در روایات، دعاها و مناجاتها فراوان آمده است و بسیاری از بزرگان در این زمینه بحث کردهاند و کتابها نوشتهاند، اما تا جایی که بنده میفهمم هیچ کدام از اینها نتوانسته حقیقت امر را روشن کند به طوری که انسان آن حقایق را مانند مسائل زندگی این دنیا بفهمد. بیان این حقایق برای انسانهای معمولی، عینا مثل این است که بخواهند لذایذ جوانان را برای طفل سه چهار ساله بیان کنند. از اینرو به همین اندازه اکتفا میکنیم که بگوییم: آنچه لذت برای مخلوق امکان داشته باشد در آن مقام وجود دارد. وقتی چنین امکانی وجود داشته باشد چرا خداوند آن را خلق نکند؟ برای این منظور باید موجودی را خلق کند که بتواند این لذتها را درک کند. خداوند حضرات معصومان صلواتاللهعلیهماجمعین را برای درک آن لذتها آفرید. ما به برکت بیانات معصومان معتقدیم که دیگران هم هر چه دارند طفیلی آنها هستند. آنجا خانه آنهاست و دیگران مهماناند.
پس هدف نهایی، مقامی نزدیک به خداست. به این معنا که آنچه کمال و لذت برای مخلوق امکان دارد آنجا جمع است. البته همه مقربان درگاه الهی در یک درجه نیستند، اما در بین آنها کسانی هستند که همه لذتهای ممکن را واجد میشوند و دیگر خلأی در وجودشان باقی نمیماند و این همان خلیفه الله و مظهر الله تبارکوتعالی است. اما عبادت هدف متوسط است و هدف مقدماتی فراهم شدن زمینه برای انتخاب و امتحان است.
همانطور که در جلسه گذشته گفتیم، نتایجی که در آخرت بر اعمال انسان مترتب میشود صرف قرارداد نیست؛ بلکه رابطهای تکوینی بین آنها برقرار است. برخی دوستان به صورت کتبی این سؤال را مطرح کرده بودند که آیا همین که خدا این رابطه را بین سبب و مسبب قرار داده است باعث نمیشود که این رابطه هم قراردادی باشد؟ باید عرض کنم که مقصود از امر قراردادی در اینجا، قراردادهای اعتباری است که رابطه تکوینی ندارند، مثل قرادادی که مستأجر و موجر امضاء میکنند. پول با نشستن در خانه رابطه تکوینی ندارد. یعنی بین فعل و نتیجه رابطهای تکوینی وجود ندارد. اما جعل تکوینی، رابطهای حقیقی بین دو شیء قرار میدهد. البته خدا این رابطه را قرار میدهد، و ما هم میخواهیم همین را اثبات کنیم که خدا این رابطه حقیقی را بین فعل و نتیجهاش قرار داده است و صرف اعتبار نیست. وقتی میگوییم: عبادت هدف متوسط و قرب الهی هدف نهایی است، این رابطهای حقیقی است و به این معناست که خدا بین این دو رابطهای تکوینی و حقیقی قرارداده است.
ممکن است سؤال شود که عبادت جن و إنس برای خدا چه فایدهای دارد؟ در جواب باید بدانیم که خدای متعال بینیاز مطلق است. جالبترین تعبیری که من در روایات درباره بینیازی خدای متعال دیدهام این فراز است: الهی تقدس رضاک ان یکون له علة منک فکیف یکون له علة منی؛ خشنودی تو حتی معلول فعل خودت هم نیست؛ تو بالاتر از این هستی که به کار خودت هم نیاز داشته باشی، چه رسد به اینکه کار من موجب رضایت تو شود؛ و تو رضایتی را نداشته باشی (یعنی کمبودی داشته باشی و بخواهی راضی شوی) و من باید کاری کنم تا تو راضی شوی! در ذات تو هیچ تغییری پیدا نمیشود. تو همه کمالات را یک جا داری بدون اینکه تکثری در ذات و در صفات تو باشد (فکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه).5 بنابراین وقتی میگوییم خدا ما را برای عبادت آفریده است معنای دیگری دارد. در توضیح آن میگوییم: خداوند انسان را برای رسیدن به رحمتی خاص خلق کرد که هدف نهایی خلقت است. او به این رحمت احتیاج نداشت که آن را برای خود نگه دارد و نه از دادن آن چیزی از او کم میشد، اما میلیاردها مخلوق میتوانند از آن بهرهمند شوند. با این وجود چرا این رحمت را عطا نکند؟ اقتضای افاضه آن رحمت، فیاضیت ذاتی اوست. او دوست دارد که دیگران بهرهمند شوند و این کار، چیزی از او نمیکاهد و برای او آسان است. کافی است که بگوید: باش!
ممکن است گفته شود: حال که او دوست دارد افاضه رحمت کند چرا آن را مشروط به عبادت کرد و بدون عبادت آن رحمت را افاضه نمیکند؟ در پاسخ میگوییم: گرچه ما اکنون حقیقت آن رحمت را به درستی نمیفهمیم، اما این رحمتی است که تنها موجودی قابلیت درک آن را پیدا میکند که با اختیار خود به آن مقام رسیده باشد، و اگر آن مقام اجباری به او داد شده باشد اصلا مزه آن رحمت را نمیتواند بچشد. فرق اساسی ملائکه با انسانها در همین نکته است. اگر به ما بگویند: امشب همه شام اینجا مهمان مقام معظم رهبری هستید. همه ما از اینکه میتوانیم غذایی منسوب به مقام معظم رهبری بخوریم بسیار شاد میشویم. اما اگر به ما اعلام کنند که: به جای این غذا اگر الان پیاده بروید تهران فردا اجازه میدهند که ناهار را در خدمت ایشان باشید. گرچه ممکن است غذای امشب چربتر هم باشد اما درک حضور او، آن هم با سختی، مزه دیگری دارد. رحمت همان رحمت است اما این یک چیز دیگری است. تنها عاشق چنین لذتی میبرد. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در میان مردم بود و دوست و دشمن او را میدیدند. دیدن چهره جذاب، موزون و زیبای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای هر ناظری لذتبخش بود. وجود مقدس امام زمان عجلاللهتعالیفرجه هم وقتی ظهور بفرمایند همین گونه است و همه از دیدن چهره زیبای او لذت میبرند، اما عاشقی که دهها سال شب و روز به یاد امام زمان گریه کرده است و هنگام ظهور نگاهش به جمال ایشان میافتد لذتی را درک میکند که دیگران نمیتوانند درک کنند. هر دو، دیدن است اما اگر عشق، تلاش و یک عمر انتظار بود لذتی پیدا میشود که تنها اهلش درک میکنند. زمینه چنین لذتی باید در دل فراهم شود. در این صورت آن لذت در دل جا میگیرد. تا این زمینه نباشد آن لذت نمیتواند خودش را نشان دهد. مقام قرب الهی لذتبخش است اما آن لذت خاص را نمیتوان به اجبار به کسی داد. باید عمری تمنای آن را داشته باشد. گرچه این مثال خیلی نازل است ولی برای فهم این نکته مناسب است که همه لذتها تنها در گرو فراهم شدن اسباب ظاهری نیست. باید در انسان هم زمینه لازم فراهم شود.
ممکن سؤال شود که: قرآن میفرماید: وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛6 ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم.» با وجود این قرب چرا باید عبادت کنیم؟ در پاسخ میگوییم: ما اجمالا میفهمیم که این دو قرب با هم فرق دارند. اگر قرآن بگوید با عبادت به همین قرب برسید این تحصیل حاصل است و تحصیل حاصل محال است. برای روشن شدن پاسخ این سؤال از خود قرآن استفاده میکنیم. قرآن میگوید: شما تا وقتی که در این عالَم هستید بر روی برخی حقایق پردهای افتاده است که شما آنها را نمیبیند. اما روزی خواهد آمد که این پرده برداشته میشود و چشمها عمق واقعیت را میبیند (فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ * فبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ).7 فرق اصلی عالم دنیا و آخرت، یا دستکم یکی از فرقهای اساسی آنها این است که بسیاری از حقایق در اینجا مجهول است و در آخرت پرده از آن برداشته میشود. لذا سختترین گناهکاران میگویند: «رَبَّنا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ؛8 پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى دیدیم و شنیدیم؛ ما را بازگردان تا كار شایستهاى انجام دهیم؛ ما(به قیامت) یقین داریم.» اما آن یقین دیگر فایده ندارد؛ زیرا آن یقینی اضطراری و جبری است، و یقین اکتسابی است که اهمیت دارد: (الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَیْبِ).9 وقتی انسان آن واقعیت را دید نمیتواند انکار کند. در این دنیا انسان میتواند با دلایل عقلی یقین ذهنی پیدا کند، اما دیدن نیست و دیدن واقعیت در آن عالم اتفاق میافتد. البته خداوند برای اولیای خود گاه گوشههای پرده را بالا میزند تا واقعیت را تماشا کنند ولی اصل دیدن در آن عالم است. یکی از آثار کنار رفتن پرده از واقعیت این است که همه میفهمند مهمترین و اصلیترین موجودی که در عالم وجود مؤثر است فقط خداست (لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ).10 اکنون نیز مالکیت و سلطنت زمین و آسمان از آن خداست؛ ولی چون این امر ظهور ندارد گمان میکنیم ما یک موجود مستقل هستیم و خدا هم یک موجود مستقل دیگری است و گاهی ما غالب میشویم و گاهی خدا غالب میشود. این تصوری جاهلانه است. آنچه مانع میشود از اینکه ما بتوانیم به آن بینش و به آن رویت حقیقی برسیم پرده انانیت و خود را مستقل دیدن است. گمان میکنیم که ما موجودی هستیم میخوریم و میخوابیم و به کسی ربطی ندارد. خدا باشد یا نباشد ما کارمان را انجام میدهیم. حتی فیلسوفانی بودهاند که اعتقاد داشتند خدا فقط در ایجاد عالم مؤثر است و عالم در بقای خود نیازی به خداوند ندارد؛ در حالیکه حقیقت چیز دیگری است. به عنوان تشبیه بسیار ضعیفی میتوان گفت: وجود عالم نسبت به خداوند مانند صور ذهنی ما یا اراده ما نسبت به ماست. آیا ممکن است که اراده من باشد ولی من نباشم؟ در قیامت برای همه روشن میشود که اصلا امکان ندارد بیاراده خدا چیزی موجود باشد و همچنین همه درک میکنند که رفع همه نیازهای انسان و حصول همه لذتها برای او – لذت هم به سبب رفع نیاز است – همه به خواست خداست و لطفی از ناحیه اوست. زیبا بودن زیبایی به اراده اوست و چون او میخواهد هست و جذابیت دارد. بودن بهشت به اراده اوست و اگر او اراده نکند بهشتی نخواهد بود. همه نیازمند او، و او همه کاره عالم است. عاشقی که آرزو دارد یک بار نگاهش به معشوق بیافتد اگر ببیند که در کنار معشوق نشسته و محبوب او با دست خود لقمه نانی به دهانش میگذارد چه لذتی خواهد برد (الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ).11 کسی که به مقام قرب نائل شده است میوههای بهشتی برای او نه از آن جهت که میوه است لذتبخش است بلکه از اینکه به دست معشوق و در آغوش او آن را میخورد لذت میبرد. انسان وقتی به این مقام میرسد که همینجا بفهمد هرچه دارد از اوست؛ یعنی بفهمد که بنده است. اما اگر اینجا گفت خدا یک موجود است و من هم برای خودم کسی هستم، خدا گفته من دوست دارم فلان کار را انجام دهی ولی من دوست ندارم انجام دهم، چنین شخصی هیچگاه به آن مقام نمیرسد.
اولین قدم برای درک آن مقام این است که انسان از آن چیزهایی که میداند خدا دوست ندارد دوری کند. پس اولین شرط رسیدن به مقام قرب، ترک گناه و انجام خواستههای اوست. در این مسیر انسان به آنجا میرسد که نفس کشیدنش را هم برای او میخواهد. پس رابطه بین عبادت و قرب یک رابطه تکوینی واقعی است. قرب به خدا به این معناست که انسان ببیند همه چیز از خدا، به دست خدا و با اراده اوست. کسی به این مقام میرسد که در همین عالم این حقیقت را باور کند و طبق ایمان خود عمل کند که عنوان کلی این برنامه عبادت است.
رزقنا الله و ایاکم ان شاءالله
1 . هود، 119.
2 . ذاریات، 56.
3 . ملک، 2.
4 . تحریم، 11.
5 . نهج البلاغه، خطبه 1.
6 ق، 16.
7 . ق، 22.
8 . سجده، 12.
9 . انبیاء، 49.
10 غافر، 16.
11 . شعراء 79.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/08/11 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که خدای متعال انسان را در این عالم آفرید تا او با فعالیت اختیاری خویش به مقامی برسد که بالاترین رحمتهای الهی مخصوص آن مقام است. در فرهنگ اسلامی نام این مقام «قرب خدا» است. از آنجا که تحصیل این مقام تدریجی است و باید مرحله به مرحله طی شود، میتوان گفت: خدای متعال انسان را برای تکامل آفرید. گاهی واژه تکامل گفته میشود اما به دلخواه تفسیر میشود. باید توجه داشته باشیم که تکامل بدنی و حتی تکامل ذهنی، انسان را مستحق آن فضلیت و رحمت نمیکند، مگر به قصد رسیدن به آن مقام باشد.
انسان وقتی به آن مقام میرسد بالاترین لذتها و بهجتها را خواهد داشت. وقتی خدا نعمت و رحمتی را به انسان میدهد که مناسب با وجود اوست، نتیجه آن، لذت، بهجت و ابتهاج خواهد بود. در فرهنگ ما ثبات لذت «سعادت» نام دارد. سعادت و خوشبختی یعنی انسان لذت ثابت و پایدار داشته باشد و همیشه خوش باشد. اما در این دنیا امکان فراهم شدن خوشیِ دایمی نیست. کسانی که دیدگاه مادی دارند میگویند: خوشبختی نسبی است و مقصود از آن رسیدن به لذتهایی است که نسبت به سایر لذایذ بیشتر است. اما قرآن مفهوم سعادت را آنجا به کار میبرد که انسان به خوشی ابدی نائل شود. ما در قرآن تنها یک بار تعبیر شقاوت و سعادت را میبینیم: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیها زَفیرٌ وَ شَهیقٌ ... وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها.1 از نظر قرآن، سعادتمند کسی است که به نعمتهای بهشتی و ابدی نائل شود و پایینتر از آن سعادتی نیست، بلکه لذتهایی زودگذر است که توأم با رنجها و سختیهاست و سرانجام میگذرد و تمام میشود. اما لذتها و نعمتهای بهشت هیچ سختی، رنج، گرفتاری و خستگی ندارد (لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ).2 از این نظر میتوان گفت: هدف اصلی خلقت این است که انسان به سعادت برسد. بنابراین از سه زاویه میتوان به هدف خلقت نگاه کرد و از هر زاویه نامی به آن داد: قرب خدا، کمال، و سعادت. کسانی که میگویند: «ما آفریده شدهایم تا لذت ببریم»، عنصر حقی در کلامشان وجود دارد، اما باید به آنها گفت: سخن شما درست است، اما لذت دنیایی که با رنج فراوان توأم است، در حقیقت لذت نیست. لذت حقیقی با هیچ رنجی همراه نیست و در این عالم یافت نمیشود. همچنین کلام کسانی که میگویند: «انسان برای تکامل آفریده شده است» خالی از حق نیست، اما معنای تکامل این است که انسان به مرتبهای از وجود برسد که در عالم ممکنات مرتبهای از آن بالاتر نباشد؛ این تکامل حقیقی است. اما تکاملهای مادی و این جهانی دوامی ندارند و از بینرفتنی هستند. پس مصداق سعادت، کمال و رحمتِ بینهایتِ الهی یک چیز است و میتوان گفت: ما برای لذت ابدی آفریده شدهایم.
نکته دیگر که باید به آن توجه داشت، این است که در آخرت همه افراد در یک حد و مقام نیستند. خدای متعال به برخی از بندگانش مقامی داده است که با صدسال فکر کردن هم نمیتوان به عمق آن پی برد و از طفیل وجود آنها خیر و برکت به میلیاردها انسان میرسد. این مقام عالیترین مقام سعادت است که میتواند در مرتبه مخلوقات وجود داشته باشد. پایینترین مقام سعادت هم این است که انسان از عذاب نجات یابد و به بهشت وارد شود که پایینتر از این دیگر اساسا سعادت نیست. بین این پایینترین مقام و آن عالیترین مقام مراتبی است که عقل ما از درک آن ناتوان است.
در فرهنگ اسلامی اولین مرتبه سعادت، ایمان به خدا و در مقام بندگی خدا برآمدن است. این حد نصاب سعادت است. از این رو قرآن درباره کسانی که ایمان ندارند ولی در این دنیا کارهای خوبی انجام میدهند میفرماید: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا؛3 آنچه که در دنیا به دست آوردید همه را در دنیا صرف کردید و چیزی از آن را برای آخرت نگذاشتید لذا به همان اندازه که خواستید، به دست آوردید.» در جای دیگر میفرماید: «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا؛4 و ما به سراغ اعمالى كه انجام دادهاند مىرویم، و همه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مىدهیم.» این اعمال در آخرت مثل گردی پخش میشوند و حاصلی برای صاحبشان ندارند. زیرا عنصری که به عالم آخرت راه پیدا میکند ارتباط با خداست. آنجا عالم ربوبیت الهی و عالم ولایت است (الْمُلْكُ یَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ).5 کسی که خدا را نمیشناسد یا خدا را انکار میکند یا به جنگ با خدا رفته است راهی به آنجا ندارد و اگر کار خوبی هم در دنیا انجام داده باشد در همین دنیا هم نتیجه زحمات خود را میبیند. هر ارتباطی با غیر خدا محو میشود، و حتی نسبتها در روز قیامت از بین میرود: (فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ6؛ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ7)، و تنها ارتباط با خدا و آنچه در شعاع آن است محفوظ میماند.
اگر انسان با حفظ ایمان، مرتکب گناهانی شد، آمیزههایی از شقاوت هم خواهد داشت (خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا)8 و به همان اندازه عقوبت میکشد تا تصفیه شود. در روایات فراوانی آمده است که: اگر مؤمن مرتکب گناه شود خداوند در این عالم او را به بیماری، فقر و گرفتاریهای دنیوی مبتلا میکند تا تصفیه شود. اگر تصفیه نشد با سختی جان دادن، سختی شب اول قبر، عذاب عالم برزخ و نهایتا با شفاعت او را پاک و اهل نجات میکند. اگر انسان ایمان را حفظ کند زندگی ابدی او توأم با سعادت خواهد بود؛ همه این سختیها میگذرد. برزخ هم هر قدر طولانی باشد سرانجام تمام میشود. این حیات اخروی است که هرگز تمام نمیشود و اگر در آنجا ایمان بود، سعادت هم خواهد بود. پس هدف نهایی خلقت انسان دارای مراتبی است و اولین مرتبه آن نجات از جهنم و ورود به بهشت است، اما مراتب عالی آن با عقل ما قابل درک نیست. مرحوم آقا شیخ غلامرضا فقیه یزدی میفرمود: «در روایت است که بهشتیان در حالی که متنعم به نعمتهای بهشتی هستند به طور ناگهانی نوری را میبینند که در بهشت میتابد و از لذت و بهجتی که از تماشای آن نور برای آنها پیدا میشود بیهوش میشوند. وقتی سؤال میشود که این چه نوری است جواب داده میشود: این اثر لبخندی است که حضرت زهرا سلاماللهعلیها به روی امیرالمؤمنین علیهالسلام زدند.» آن لذت هم باز از تماشای جلوههای جمال الهی حاصل میشود. چگونه میتوان با عقل دنیوی این مقامات را درک کرد؟!
کمترین کاری که باید بکنیم این است که اولین درجه سعادت را بدانیم و دستکم سعی کنیم آن را حفظ کنیم. باید تلاش کنیم که با ایمان از دنیا برویم. چون ممکن است انسان در یک برهه ایمان داشته باشد، اما ایمان او موقتی و مستودع باشد و در اثر گناه، ضعیف و تدریجا تبدیل به شک و نهایتا تبدیل به کفر شود. قرآن میفرماید: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون؛9 سرانجام كسانى كه مرتکب اعمال بد شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند.» آفتی که باعث ضعف ایمان و نهایتا از بین رفتن ایمان میشود گناه است.
نتیجه بحثهای گذشته این شد که هدف خلقت، قرب الهی و راه کلی رسیدن به آن، بندگی خداست. اکنون سخنی که میخواهیم شروع کنیم و در جلسات آینده آن را باز کنیم این است که بندگی به چه معناست و چند گونه دارد. میگوییم: راه کلیِ سعادت، کمال و قرب به خدا، بندگی است. قرآن کریم میفرماید: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛10 «عهد إلیه» یعنی «أوصی إلیه». عهد به معنای پیمان، در عربی با لفظ «معاهده» به کار میرود. عهد امیرالمؤمنین علیهالسلام به مالک اشتر یعنی سفارشی که حضرت به مالک کردند. خداوند در این آیه میفرماید: «آیا من به شما سفارش و تأکید نکردم که شیطان را پرستش نکنید و آیا سفارش نکردم که من را پرستش کنید و این راهی است که شما را به مقصد میرساند؟» یعنی عبادت و پرستش خدا راه رسیدن به مقصد است. همه پیغمبران برای نشان دادن این راه به مردم آمدند. از این روست که قرآن میفرماید: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛11 یعنی ما دو قطب داریم؛ یک قطب بندگی خدا و دیگری بندگی شیطان است. اگر انسان بنده خدا نبود به ناچار بنده شیطان است. حرکت ما تحت تأثیر عواملی انجام میگیرد و ما تحت تأثیر آن عوامل تصمیم میگیریم. این عوامل در ما نفوذ میکنند، ما را تحت تأثیر قرار میدهند و اراده ما شکل میگیرد. اگر این سلسله عوامل از خدا نشأت گرفته باشد راهی را پدید میآورد که از انسان شروع میشود و به طرف خدا امتداد مییابد. راه دیگر ضد این راه است و آن راهی است که انسان به سراغ منهیات الهی و آنچه خدا دشمن میدارد برود.
برای شکلگیری اختیار انسانی باید راه، دوسویه باشد تا انسان بتواند انتخاب کند. از طرفی باید بهشت و از طرف دیگر جهنم باشد تا انسان یکی را انتخاب کند. اگر راه یک سویه بود همان راه ملائکه میشد و دیگر ثواب، عقاب و رسیدن به مقام خلیفه الهی و موجودی به نام انسان معنا نداشت. خلافت الهی برای کسی است که انگیزه گناه داشته باشد و تحت فشار جاذبه جنسی یا جاذبههای دیگر قرار بگیرد، اما بگوید: خدایا! چون تو گفتی انجام نده انجام نمیدهم. این انتخاب ارزش دارد، و اگر کسی در تمام زندگی خویش آن را رعایت کند، خداوند تعالی او را به جانشینی خویش برمیگزیند. در حدیثی قدسی میفرماید: «یا ابن آدم ... أنا أقول للشیء كن فیكون، أطعنی فیما أمرتك أجعلك تقول للشیء كن فیكون؛ ای انسان! اگر مرا اطاعت کنی تو را به مقامی میرسانم که همانطور که من به هر چه میگویم باش تحقق پیدا میکند، تو هم به هر چه بگویی باش به اذن من موجود شود.» مَلَک یک راه دارد؛ لذا هیچ وقت خلیفة الله نمیشود (إنّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ).12 دو راهی هم که انسان پیش رو دارد باید دائما ادامه داشته باشد، به طوری که هر لحظه بتواند عوض شود و اگر انسان به راه شرّ رفت بتواند توبه کند، و اگر به راه راست هم رفت و خواست برگردد بتواند برگردد. تا زنده هستیم این نوسانات پیش میآید و این هم لطف خداست تا فرصت جبران داشته باشیم.
عبادت و بندگی خدا به دو شکل کلی تحقق پیدا میکند؛ یکی اینکه انسان با بعضی از شؤون وجودی خود همچون چشم، گوش، دست، پا، زبان، دل و عقل با خدا مواجه شود و بگوید خدایا! من بنده تو هستم. مثلا با زبانْ لاالهالاالله بگوید، در مقابل خدا رکوع و سجده کند و به خاک بیافتد یعنی سر تاپای وجود من در مقابل تو خضوع کرده است، ترسش از خدا و امیدش به او باشد. این موارد، عبادتهای مستقیم هستند. اصلا ماهیت این کارها یعنی: خدایا! من بندهام و تو خدا هستی.
شکل دیگر این است که خودِ معنای عمل، اشاره به خدایی خداوند و بندگی ما نمیکند و فینفسه معنای آن چیزی دیگر است، اما در این عمل روحی خدایی دمیده شده است. مثلا وقتی انسان یتیمی را نوازش میکند معنای این کار آن نیست که خدایا! تو خدا هستی و من بندهام. انسان در این کار مستقیما با طفل یتیم مشغول صحبت است، اما این عملْ روحی دارد به طوری که مؤمن در لایهای از دل خود مشغول سخن با خداست و میگوید: خدایا! چون تو این کار را دوست داری من آن را انجام میدهم. دایره شکل دومِ عبادت خیلی وسیع است تا آنجا که سراسر زندگی مؤمن را فرامیگیرد. این روح در هر عملی که باشد آن عمل را به عبادت تبدیل میکند. در روایات آمده است که: الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِی طَلَبِ الْحَلَال؛13 توجیه این فرمایش این است که وقتی مؤمن دنبال این هدف میگردد که خودْ زحمت بکشد و روزی حلال و خرج عیال خود را کسب کند و آبروی خود و خانوادهاش را حفظ کند، در عمق دل او این سخن است که: خدایا! چون تو فرمودی و تو دوست داری این کار را میکنم. مثلا انسان روز عید غدیری روزه مستحبی گرفته است و هیچ کس هم خبر ندارد و میخواهد ثواب هفتاد سال عبادت را با یک روز روزه ببرد. به منزل پدر یا برادر یا رفیق صمیمی و برادر ایمانیاش میرود. در آنجا حس میکند که آنها دوست دارند که او با آنها غذا بخورد. با خدا اینگونه مناجات میکند که: «خدایا! برای شاد کردن دل اینها که رضایت تو در شادی آنهاست روزهام را بیسروصدا افطار میکنم.» ثواب این کار از هفتاد سال عبادت بیشتر است. مؤمن واقعی حتی وقتی ازدواج میکند سخن دل او این است که: «خدایا! چون تو دوست داری ازدواج میکنم و تنها برای ارضای غریزهی حیوانی این کار را نمیکنم. خدایا! اگر من به این غریزه پاسخ میدهم برای این است که تو اجازه دادهای، و اگر فرموده بودی که این کار را انجام نده هرگز انجام نمیدادم.» در این صورت ازدواج هم عبادت میشود. به همین دلیل، گاه ثواب یک عملِ به ظاهر صد در صد حیوانی، از نماز و روزه بیشتر میشود.
هر کاری را که خدا دوست دارد و انسان به خاطر اینکه او امر کرده، یا دستکم به خاطر اینکه او اذن داده است، انجام دهد مرتبهای از عبادت را خواهد داشت. این دو شکل، حد نصاب عبادت را دارند. مواردی هم وجود دارد که از این حد نصاب پایینتر است که إنشاءالله اگر توفیقی بود جلسه بعد به آنها اشاره میکنم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . هود، 105 – 108.
2 . فاطر، 35.
3 . احقاف، 20.
4 . فرقان، 23.
5 . حج، 56.
6 . مومنون، 101.
7 . بقره، 166.
8 . توبه، 102.
9 . روم، 10.
10 . یس، 60 و 61.
11 . نحل، 36.
12 . بقره، 30.
13 . جامعالاخبار، 139.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/08/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
از بحثهایی که در جلسات اخیر داشتیم به این نتایج رسیدیم که اولا: هدف از آفرینش انسان این است که با رفتار اختیاری خود لیاقت درک عالیترین رحمتهای الهی را پیدا کند؛ رحمتهایی که جز از راه افعال اختیاری قابل دریافت نیستند. ثانیا: راه کلی رسیدن به این هدف در فرهنگ اسلامی عبادت خداست و حرکتی که بر ضد این حرکت باشد عبادت شیطان خواهد بود. نکته سومی که در جلسه قبل عرض کردیم این بود که: عبادت دو بخش اساسی دارد: یک بخش مربوط به رفتارهایی است که مفهوم و مفاد آن این است که خدایا! تو خدایی و من بندهام، مثل نماز، روزه، ... . دسته دوم افعالی است که مفاد اولیه آنها ارتباطاتی است که انسان با مخلوقات دیگر برقرار میکند، اما وقتی قصد انسان از انجام این افعال کسب رضای خدا باشد همین افعال عبادت میشود. گاهی ثواب این چنین کارهایی از نماز و روزه هم بیشتر میشود.
ممکن است سؤال شود: آیا اگر کسی افعال خوبی را که عُقلا آنها را مدح میکنند انجام دهد بدون اینکه قصد رضایت الهی داشته باشد، هیچ تأثیری در سعادت او ندارد؟ آیا مفهوم عبادت شامل این افعال نمیشود؟ کسانی هستند که کارهای عامالمنفعه فراوانی انجام میدهند تا نام نیکی از آنها باقی بماند و میگویند: «نام نیکی گر بماند ز آدمی به کز او ماند سرای زرنگار.» بعضی افراد دوست دارند که مردم درباره آنها بگویند: «عجب آدم خوبی بود!» و واقعا کارهای خوبی هم انجام میدهند که به مردم بهره میرسانند، اما این کارها را برای خدا انجام ندادهاند. آیا این کارها تأثیری در سعادت و کمال انسان دارند یا مثل کارهای لغو و بیهوده است که هیچ تأثیری ندارند؟
مشابه این سؤال درباره کارهایی مطرح میشود که مقدمه یک عبادت است. مثلا کسی که میخواهد به حج مشرف شود برای اینکه بتواند اعمال حج را انجام دهد باید مقدمات آن را فراهم کند. آیا فقط همان اعمالی ثواب دارد که از احرام شروع میشود و آنهاست که انسان را پیش میبرد و موجب کمال او میشود یا مقدماتی همچون تهیه هزینه سفر، ثبت نام، رفتن به آن سرزمین و ... هم تأثیر دارند؟ این دو سؤالی است که باید به آن پاسخ داد.
بعضی گفتهاند: عبادت در عرف شرع، شامل هر کار خوبی میشود، و کارهای خوبی هم که عُقلا آنها را خوب میدانند عبادت است! عده دیگری بر این باور بودند که: اصلاً عبادتِ اصلی، مبارزه با طاغوت است. هدف انسان باید مبارزه با طاغوت باشد و نباید تنها به فکر منافع شخصی خود باشد. ایشان برای سخن خویش به این آیه استناد میکردند که میفرماید: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛1 گویا عبارت «وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ» را تفسیر «أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ» میدانستند. معمولا کسانی که گرایشهای مبارزات اجتماعی دارند چنین برداشتهایی میکنند که خیلی هم محکم نیست. به خصوص در سالهای قبل از انقلاب که زمینه بحثهای انقلابی در جامعه مطرح بود گاهی این مطالب هم گفته میشد.
به نظر میرسد که غیر از آن دو نوع عبادت اصلی که در فرهنگ اسلامی ارزش اصیل دارند و واقعا بندگی خدا هستند، دو نوع ارزش تطفّلی و مقدمی هم داریم؛ یکی مقدمات کار خوب است، به این معنا که وقتی عقل این کار خوب را در نظر میگیرد، میبیند بدون این مقدمات، امکان انجام آن نیست. میتوانیم بگوییم: این مقدمات، وجوب عقلی دارند. این مقدمات ارزش دارند اما ارزش آنها اصیل نیست، به این معنا که نمیتوان گفت: حج یک واجب، و فرودگاه رفتن هم یک واجب است، یا حج یک عبادت و فرودگاه رفتن هم یک عبادت است، بلکه شعاع همان عبادت به این مقدمات هم میتابد و هر چه این مقدمات سختتر باشد ارزش کار اصلی بیشتر است؛ چون انرژی بیشتری برای انجام آن صرف میشود. مسأله دوم افعالی است که انسان به خاطر خوبی و حُسنی که آن افعال دارند آنها را انجام میدهد، ولی قصد قربت و رضایت الهی ندارد؛ حال یا اصلا ایمان ندارد یا در وقت انجام کار، اصلا به خدا توجه ندارد. برای بررسی این مسأله مقدمهای را به صورت کوتاه بیان میکنم.
هر یک از کارهایی که ما انجام میدهیم ناشی از عاملی است، اما برای انجام عمل تنها خود آن عامل کافی نیست بلکه شرایطی هم باید مهیا باشد. علاوه بر عامل مؤثر و شرایط لازم، نباید موانعی هم بر سر راه عمل وجود داشته باشد. به اصطلاح، علت تامه عمل، مرکب است از مقتضی و شرایط وجودی، و رفع موانع. مشابه این سخن در ریاضی با اصطلاح شرط لازم و شرط کافی بیان میشود، به این معنا که انجام هر کاری شرط لازمی دارد ولی این شرط لازم همیشه کافی نیست، بلکه امور دیگری هم باید به آن ضمیمه شوند تا نتیجه حاصل شود.
در امور معنوی هم میگوییم: ایمان به خدا و عرض بندگی به پیشگاه الهی ارزشی اصیل است، اما آیا ما همیشه این حال را داریم که در مقام عبادت برآییم، با خدا مواجه شویم و با او صحبت کنیم؟ گاهی اوقات انسان با اینکه محاسن عبادت را میداند اما اصلا حال او به گونهای است که تناسب با عبادت ندارد، به خصوص کسی که به اعمال زشت عادت کرده باشد. گرچه فطرت انسان اقتضای لازم را برای عبادت دارد اما این کافی نیست و شرایط دیگری هم باید مهیا باشد. شکلگیری ایمان در دل انسان هم این چنین است و شرایط آن باید در روح انسان فراهم باشد. قرآن بسیار تأکید دارد که هدایتهای پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله یا سایر انبیاء علیهمالسلام برای همه مفید نیستند و شخص باید زمینه لازم را داشته باشد تا این هدایت در او اثر کند (إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَیْبِ).2 کسانی هستند که هر قدر هم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای هدایت آنها تلاش کند هیچ فایدهای ندارد (سَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ).3 آنها مثل انسان معتادی میمانند که خمار است و اصلا نمیتوان با او صحبت کرد. چنین شخصی اصلا به چیزی جز استعمال مواد مخدّر نمیاندیشد. کسانی که به گناه یا به کار زشتی که با عبادت خدا سازگار نیست عادت کردهاند، اصلا زمینه برای هدایت ندارند. برعکس، سلسلهای از کارها، روحیات و ملکاتی اخلاقی وجود دارند مانند آن صفاتی که در حاتم طائی بود که زمینه را در انسان برای پذیرش حق فراهم میکنند. در قرآن در همان آیاتی که در اوائل بعثت نازل شده در کنار دعوت به عبادت و پرستش، مسأله کمک به ضعفا و رسیدگی به محرومان مورد تأکید قرار گرفته است. با اینکه مخاطب آن روز هنوز به خدا ایمان نیاورده است اما قرآن میگوید: چرا به فقرا رسیدگی نمیکنید؟ معنای این سخن این است که وجود این اخلاق فاضله، زمینه را برای ایمان فراهم و موانع را برطرف میکند. روح با وجود چنین صفاتی، نورانیت و آمادگی پیدا میکند که حق را بپذیرد. از این رو افعال و صفات نفسانی از لحاظ ایجاد آمادگی در روح انسان یا برعکس، در ایجاد مانع برای پذیرش حق متفاوتاند. خود این صفات، ارزش مثبت یا منفی اصیلی ندارند، اما ارزشی مقدماتی محسوب میشوند. قرآن کریم میفرماید: وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛4 انسان در معرض خسّت و تنگنظری قرار دارد که از آن، تعبیر به «شحّ» میشود. «شحّ» بخل سنگینی است که ناشی از طبیعت خودخواه انسان است. انسانی که این صفت را دارد همه چیز را برای خود میخواهد. روحیه فردگرایی که امروز در دنیا حاکم است همین شح نفس است. معمولا هر کسی فکر خویش و لذت خود است و حاضر نیست نفعی به دیگران برساند مگر تطفّلا. قرآن میفرماید: آن کسانی که خود را از این حالت شح و تنگنظری حفظ کنند رستگار میشوند. بنابراین یکی از موانع مهم بر سر راه فلاح و رستگاری انسان، خودخواهی، لذتپرستی و فردگرایی است. امروزه این مطلب مورد قبول بسیاری از مکاتب روانشناسی است.
تا چندی پیش مکتب غالب در روانشناسی غرب، مکتب رفتارگرایی بود که نوعی مادهگرایی است و سعی میکردند همه چیز، حتی حالات روانی، را با اسباب مادی توجیه و تعلیل کنند، تا اینکه نهضتی در روانشناسی مغرب زمین پیدا شد و مکتب انسانگرایی یا کمالگرایی را ابداع کرد. تئوریسین معروف این مکتب «آبراهم مزلو» است. وی نیازهای انسان را در قالب یک هرم دستهبندی کرد و گفت: انسان وقتی متولد میشود یک سلسله نیازهای فیزیولوژیک همچون نیاز به خوراک دارد که مربوط به بدن و اعمال بدنی اوست و در مرحله بعد، نیاز به امنیت و مصون بودن از صدمات دشمن قرار دارد. وی نیاز به محبوب بودن را در مرحله بعد از این دو میداند که خود به دو قسم تقسیم میشود؛ یکی انسان نیاز دارد که خودْ کسی را دوست داشته باشد، و دیگری اینکه نیاز دارد دیگران او را دوست بدارند. این نیاز، ربطی به شکم و اندامهای بدن ندارد و با تفسیرهای رفتارگرایان تطبیق نمیکند. پس از این، نوبت به موقعیتهای اجتماعی میرسد. مزلو معتقد است که این نیازها به ترتیب در انسان ظهور پیدا میکنند و باید رفع شوند. نهایتا به رأس هرم میرسد که مرتبهای خاص و در حقیقت «فرانیاز» است و آن، افق انسانیت است. وی میگوید: در مرحله انسانیت، فرد دیگر تنها به خود نمیاندیشد، بلکه خود را به عنوان عضوی از جامعه میبیند و خیر همه را میخواهد. کسی که این صفت را پیدا کند کمال انسانیت را پیدا کرده است. گاهی از این مرحله به «فرانیاز» یا «فراانگیزه» تعبیر میشود.
این نظریه اوج آن چیزی است که فکر روانشناسان در جهت کمال انسانی به آن رسیده است و برای انسان، افق بالاتری از حیوان درک کردهاند. ما میخواهیم عرض کنیم که: این مرحله که اوج فکر روانشناسان است اولین قدمی است که در اخلاق اسلامی و انسانشناسی اسلامی مطرح است. از دیدگاه اسلام، اگر انسان به این مرحله رسید، آن وقت لیاقت پیدا میکند به سوی کمالی که خدا برای او آفریده است حرکت کند. صفت «دیگرخواهی» به انسان کمک میکند تا بتواند حق را بپذیرد، به خصوص آن جلوه از دیگرخواهی که به عنوان شکرگزاری و حقشناسی شکل میگیرد، به این معنا که اگر کسی به انسان خدمتی کند وی خود را بدهکار بداند و تا از او تشکر نکند آرام نگیرد. انسان با وجود چنین روحیهای بسیار آسان میتواند در مقام شکر خدایی برآید که این همه نعمت به او داده است.
پس در جواب این سؤال که: «آیا کارهای نیکی که با خدا ارتباط ندارند تأثیری در سعادت انسان دارند؟» میگوییم: اینگونه کارها تأثیر مقدمی در سعادت انسان دارند، به این معنا که روح و روان آدمی را برای پذیرش حق آماده میکنند. این اعمال به تنهایی موجب سعادت و قرب خدا نمیشوند؛ چون هنوز ارتباطی با خدا در آنها پیدا نشده است (مَا عِندَكُمْ یَنفَدُ).5 اگر انسان، طالب سعادت ابدی است باید کاری انجام دهد که با خدا ارتباط داشته باشد. اگر چنین شخصی موفق شد (گرچه نزدیک به مرگ)، ایمان را هم به این اعمال ملحق کند و اهل توحید شود، به حد نصاب سعادت میرسد، و اگر موفق به این کار نشد دستکم از عذابها محفوظ میماند. آثار این افعال مقدمی در عالم آخرت به این صورت ظاهر میشود که دیگر صاحب آنها آتش جهنم ندارد؛ چراکه روح وی از آلودگیها پاک شده است. حاتم طایی حاضر بود تمام وجود خود را برای مردم صرف کند و این روحیه، نشان از وارستگی و عدم دلبستگی او به لذتهای شخصی است. از این رو دیگر عذاب نمیشود، اما این روحیه به تنهایی انسان را در صدر بهشت نمینشاند. شرط ورود انسان به مقامات بهشتی و دار سعادت، «بندگی» است. باید اعمال او با خدا رابطهای داشته باشد؛ چراکه آنجا دار ملک خداست و محل ظهور این آیه شریفه است که میفرماید: الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ.6
مشابه ارزش یاد شده، نوع دیگری از ارزش هم وجود دارد، اما با آهنگ دیگری است. نوجوانی را در نظر بگیرید که تازه به تکلیف رسیده است و میخواهد دین حق را بیابد. وی برای رسیدن به این هدف لازم است تلاش و تحقیق کند و اگر این تلاش را انجام ندهد نمیتواند حق را بشناسد و اعتقادات او صرفا تقلیدی خواهد بود و چیزی که با تقلید به دست آید با تقلید دیگری هم از بین میرود. آیا این تحقیق و مطالعه، در قرب الهی تأثیر دارد؟ مسلما اگر این مقدمه نباشد به صورت تکوینی اصلا انسان وارد مرحله قرب نمیشود و اصلا خدا را نخواهد شناخت. از طرف دیگر قبل از شناخت خدا و در مرحله تحقیق هنوز خدایی را نمیشناسد تا قصد بندگی او را کند. چنین شخصی تنها از روی یک میل فطری به دنبال حق میگردد. این تلاش هم از آن دسته ارزشهایی شمرده میشود که خود به تنهایی کمالآفرین نیست، اما وسیله کمال را میآفریند.
این چنین افعالی دامنه بسیار وسیعی پیدا میکنند و حتی تفکر درباره اسرار آفرینش، گیاهشناسی، حیوانشناسی، زیستشناسی و ... را در برمیگیرند، اما قبل از شناخت خدا عبادتی اصیل شمرده نمیشوند. این تلاشها به انسان برای شناخت خدا کمک میکنند و اگر انسان بعد از شناخت خدا برای رضای خدا سعی کند فیزیک، شیمی، زیستشناسی، ستارهشناسی و سایر علوم را فرابگیرد یا برای خدمت به خلق خدا یا برای ترویج دین خدا و عزت جامعه اسلامی آنها را بیاموزد، همه اینها عبادت محسوب میشود. دانشمندی که با این انگیزه کار میکند، از وقتی که وارد آزمایشگاه میشود مثل این است که وارد مسجد شده است. پس همه علوم میتواند در جهت قرب الهی باشد، اما پیش از شناخت خدا تنها جنبه مقدماتی و کمکی دارند و بعد از شناخت خدا میتوانند قدم به قدم برای رضای خدا انجام گیرند و عبادت محسوب شوند.
وفقنا الله و ایاکم
1 . نحل، 36.
2 . فاطر، 18.
3 . بقره، 6.
4 . حشر، 9و تغابن 11.
5 . نحل، 96.
6 . کهف، 44.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/08/25 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر به این نتیجه رسیدیم که خدای متعال انسان را برای مقامی آفریده است که به خاطر عظمت و عالی بودن آن مقام تنها نامی که میتوان بر آن گذاشت «مقامی نزدیک به خدا» است (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ).1 بعد این سؤال را مطرح کردیم که: برای رسیدن به آن مقام چه باید کرد؟ با استناد به آیات و روایات و اندکی بحثهای عقلی به این نتیجه رسیدیم که راه کلی رسیدن به قرب الهی «بندگی» است و راه دومی هم ندارد. این هفته که در دهه ولایت قرار داریم به نظرم رسید که ارتباط قرب و عبادت خدا را با «ولایت» بررسی کنیم به این امید که در پیشگاه اولیای الهی جملهای از آن مورد قبول واقع شود. ابتدا باید ببینیم ولایت به چه معناست تا بتوانیم ارتباط آن را با عبادت بررسی کنیم.
ولایت، از شایعترین و پراستعمالترین واژههایی است که در ادبیات شیعه وجود دارد، اما علیرغم این همه شهرت و کثرت استعمال، برای بسیاری از اشخاص، حتی برای بعضی از خواص، به درستی ابعاد آن روشن نیست و جای بحث و تحقیق فراوان دارد. برای جلوگیری از طولانی شدن بحث، مطالبی را گلچین میکنم تا عزیزانی که اهل تحقیق و مطالعه هستند و مایلاند در اینگونه مباحث پژوهش کنند سرخطهایی را در دست داشته باشند.
در زبان فارسی، معادل دقیق مفهوم ولایت وجود ندارد، اما تقریباً مفهومی شبیه به مفهوم «پیوند» در زبان فارسی است. وقتی دو چیز با هم ارتباط پیدا کنند بین آنها ولایت شکل میگیرد و هر کدام ولی دیگری میشود. گاهی ولایت و مشتقات آن به عنوان صفتی از صفات الهی ذکر میشوند: (هُنَالِكَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ؛2 اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ؛3 ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ4). خداوند متعال صفات متعدد و اسمای حسنای فراوانی دارد و یکی از آنها «ولیّ» و یکی دیگر از آنها هم «مولی» است و قدر مشترک بین اینها هم «ولایت» است. این معنا محل بحث ما نیست. معنایی که ما درصدد یافتن ارتباط آن با قرب و عبادت هستیم معنایی از ولایت است که به انسان نسبت داده میشود. گاهی ولایت گفته میشود و مقصودْ ولایتی است که انسانی نسبت به دیگری دارد. مثلا گفته میشود: پدر بر فرزندش ولایت دارد. این مفهومی فقهی و حقوقی است و این معنا هم محل بحث ما نیست. آنچه محل بحث است این است که بگوییم: انسان دارای کمالی به نام ولایت است. برای این معنا از ولایت، سه نوع کاربرد تصور میشود.
اگر انسان به حدی برسد که با خدا چنان پیوند برقرار کند که هیچ فاصلهای بین او و خدا نباشد و حایل و حجابی بین او و خدا باقی نماند به عالیترین ولایتی رسیده است که میتوان بین دو موجود فرض کرد. کسی این ولایت را پیدا میکند که به کمال قرب الهی رسیده باشد. این مقام در سایه رفتارهای اختیاری خود انسان میتواند حاصل شود وگرنه خداوند نوعی ولایت تکوینی بر همه چیز دارد و او در اعماق وجود همه موجودات حضور دارد و هر شیءای که فرض شود خداوند با آن حایلی ندارد. این ولایت تکوینی، از آنِ خداوند متعال است، اما مقصود ما مقامی است که انسان با رفتارهای اختیاری خویش به آن دست یابد به گونهای که بین او و خدا حجابی باقی نماند. در روایات آمده که حجابهای بین انسان و خدا دو نوع است: حجابهای ظلمانی و حجابهای نورانی، و در بعضی از مناجاتها به حجب نورانی اشاره شده است. ما وقتی به درون خود نگاه میکنیم میفهمیم که میتوانیم با خدا ارتباط برقرار کنیم، با او صحبت کنیم، با او مناجات کنیم و از او چیزی را درخواست کنیم و خدا هم به ما لطف میکند، اما اینگونه نیست که هیچ حجابی بین ما و او وجود نداشته باشد. باید فرشتگان دعای ما را بالا ببرند و به عرش برسانند و ممکن است مورد قبول واقع نشود. این طور نیست که وقتی ما دعا کنم بین ما و خدا هیچ فاصلهای نباشد، اما خداوند بندههایی دارد که وقتی دعا میکنند حایلی بین آنها و خدا وجود ندارد و نیازی نیست که فرشتگان دعایشان را بالا ببرند. قدرمتقین وجود مقدس پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و به عقیده ما شیعیان حضرات معصومان سلاماللهعلیهم اجمعین اینگونه هستند. اما اینکه انسانهای دیگری هم باشند که به این مرتبه رسیده باشند خدا میداند. این یک مرتبه از ولایت الهی است که انسان بر اثر اعمال اختیاری خود پیدا میکند و از آنِ خواص اخصین است.
مرتبه دیگر این ولایت، مقامی است که مؤمنانی به آن دست مییابند که ایمانی قوی دارند و به لوازم ایمانشان بسیار ملتزماند. اوصافی که در قرآن کریم برای اولیاء الله ذکر شده ناظر به این مرتبه است. به عنوان نمونه قرآن میفرماید: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ؛5 «اولیاء» جمع ولیّ است و مقصود از آن، کسانی است که ولایت خدا را دارا هستند. این مرتبه دایره وسیعتری دارد.
مرتبه بالاتر که ذکر آن گذشت پیوند بلاواسطه خدا و انسان است که مرتبهای بسیار عالی و نهایت قرب ممکنِ بنده به خدای متعال است. پس آن ولایتْ مصداق همان مرتبه عالی قرب الهی است و چیز دیگری جز قرب نیست تا ارتباط آن را با قرب الهی بررسی کنیم. مرتبه دوم این ولایت هم مرتبهای عالی از بندگی است که حکایت از پیوند نزدیک بنده با خدا دارد و مرتبهای پایینتر از مرتبه اول است. ظن قوی ما این است که بزرگانی همچون حضرت امام رحمةاللهعلیه و حضرت آیتالله بهجت رضواناللهعلیه از اولیاءالله بودند. ارتباط این دو مرتبه از ولایت با قرب و عبادت خدا روشن است و هر دو از مراتب و مصادیق قرب الهی هستند.
اما آنچه که بیشتر مورد بحث ماست و مقصودِ از نامگذاری دهه ولایت است، ولایت اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین است. برای روشن شدن این معنا و نسبت آن با قرب الهی و عبادت خدا، به عنوان مقدمه عرض میکنم که: عبادت که راه تقرب به خداست مراتب زیادی دارد. گاه شخصی دو رکعت نماز میخواند و تنها یک پله بالا میرود و گاه تنها با یک تکبیر، فاصله بین زمین تا عرش را طی میکند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین؛6 یک تکبیر علی علیهالسلام هم مانند یک ضربه او چنین نسبتی با تکبیرها و عبادتهای دیگران دارد. ولایت ائمه علیهمالسلام هم مانند عبادت دارای این مراتب هستند. همه ما دارای ولایت اهلبیت علیهمالسلام هستیم و حاضریم جانمان را فدای ایشان کنیم. دروغ هم نمیگوییم، اما ولایتها بسیار با هم متفاوتاند، حتی ولایتها به معنای محبتها هم خیلی با هم فرق دارند. پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله غلامی داشتند که نامش ثعبان بود. او بسیار غصهدار بود و گریه میکرد. حضرت صلیاللهعلیهوآله علت ناراحتی او را پرسیدند. گفت: غصهام از این است که نمیدانم بعد از اینکه از دنیا رفتم میتوانم باز شما را ببینم یا نه! محبت مراتب فراوانی دارد و ما باید ابتدا اولین مرتبه آن را کسب کنیم و سعی کنیم تدریجا کاملش کنیم. به یک معنا راه تکامل هم همین است.
برای درک ارتباط ولایت اهلبیت علیهمالسلام با قرب الهی و عبادت، باید بدانیم که ولایتْ لایهها و مراتب مختلفی دارد. اولین مرتبه آن این است که ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین اولیالامر و واجبالاطاعه هستند. این مرتبه، مقامی اعتباری و این جهانی است و ضرورتا ارتباط روحی و قلبی ایجاد نمیکند. کسب این مرتبه از ولایت بر همه مسلمانان واجب است و باید معتقد باشند که در برابر تمام فرامین ایشان باید مطیع بود. ما خدا را شاکریم که این اندازه معرفت به ما داده است که ائمه اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین را اولیالامر و اطاعتشان را بر خودمان واجب بدانیم؛ اما این تمام مسأله نیست.
احکام الهی تابع مصالح و مفاسد واقعی هستند و او بیجهت به چیزی امر نمیکند. وقتی خداوند میفرماید: اطاعت اهلبیت علیهمالسلام واجب است، به خاطر ویژگیهای منحصر به فرد آنها در میان تمام انسانهاست: (آتاکم الله ما لم یؤت أحداً من العالمین).7 ما میدانیم که آنها هم در فهم و هم در رفتار، معصوم هستند، اما به درستی نمیدانیم معصوم با دیگران چهقدر فرق دارد. برخی افراد بنا میگذارند که یک گناه کوچکی را ترک کند و مدتی محاسبه و مراقبه دارند، اما بعد از مدتی میبینند که با همه مواظبتی که داشتهاند صدها بار مرتکب آن گناه شدهاند. اما حضرات معصومان علیهمالسلام در تمام عمر مرتکب یک گناه هم نشدهاند. نه تنها گناه، که مرتکب امور مکروه و مشتبه هم نشدهاند. این قدرت ایشان در مقام ترک گناه است، اما مقامهای ایشان به اینجا ختم نمیشود. وقتی علم و قدرت ایشان را لحاظ میکنیم در حیرت فرو میرویم. از هزاران معجزه و کرامتی که از آنها سرمیزند اندکی شایع و شناخته میشود. کسی که هزار و اندی سال قبل از دنیا رفته، صدای کمکخواستن افراد را میشنود و میداند چگونه حاجت آنها را برآورده کند. کمالات ایشان لایههای فراتری نیز دارد که عقل ما از درک آنها عاجز است، اما در روایات به آنها اشاره شده و لذا ما معتقدیم که ایشان چنین کمالاتی دارند. این کمالاتْ پشتوانه امر خدا به اطاعت از ایشان است. در زیارت جامعه کبیره میخوانیم که: «بکم فتح الله وبکم یختم وبکم ینزل الغیث وبکم ینفس الهم ویکشف الضر؛8 باران به برکت شما نازل میشود و غم و غصهها به برکت شما برطرف میشود و بلاها به برکت شما دفع میشود.» این جملات چه معنایی دارند؟ آنچه به عقل ما میرسد این است که ایشان آنقدر نزد خدا عزیز و دوستداشتنی هستند و آنقدر مقامشان بالاست که اگر همه هموغمها و مشکلات عالم را یک طرف، و یک لحظه شادی ایشان را هم در طرف دیگر بگذارند خدا یک لحظه شادی ایشان را ترجیح میدهد؛ یعنی جا دارد به خاطر یک لحظه شادی ایشان همه آنها را تغییر دهد. این نکته تنها مایه امید بنده است. در دعای ابوحمزه میخوانیم: «خدایا! اگر مرا بیامرزی پیغمبرت خوشحال و اگر مرا به جهنم ببری ابلیس شاد میشود و میدانم که شادی پیغمبر برای تو محبوتتر از شادی ابلیس است. امید دارم که مرا بیامرزی تا پیغمبرت خوشحال شود.» در یک کلمه میتوان گفت: همه عالم به طفیل آنها آفریده شده است. آنقدر وجود آنها عزیز و قیمتی است که اگر همه اشیاء قیمتی عالم را در یک کفه ترازو بگذارید به اندازه ارزش یکی از حضرات معصومان علیهمالسلام نخواهد بود. معدن بزرگی که یک دانه برلیان در آن باشد با اینکه اشیاء زیاد دیگری هم مانند خاک، سنگ و ... در آن هست اما ارزش و هدف از استخراج آن، همان برلیان است. بالاخره بقیه اشیاء هم بیفایده نیستند و در حد خود فایدهای دارند، اما اصل آن برلیان است. خداوند این عالم را برای وجود نازنین رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آفرید. اصل، او و ائمه اطهار علیهمالسلام هستند و ما طفیلیهای آن وجودهای نازنین هستیم. البته رحمت خدا آنقدر وسیع است که اگر موجودی به اندازه سر سوزنی آمادگی بهرهگرفتن از آن رحمت را داشته باشد خداوند آن را محروم نمیکند و نمیگوید: اصل را خلق کردم و دیگر به اینها کاری ندارم، اما در مقام مقایسه، همه عالم در مقابل آن وجودهای نازنین چیزی نمیارزد.
ولایت اهلبیت علیهمالسلام چنین حقیقتی است. پس نسبت آن با قرب الهی و عبادت خدا این است که اعمالی که مربوط به ولایت، اظهار ولایت و افزایش ولایت است هر کدام بهترین عبادت محسوب میشود و بهترین نمونههای عبادت آن عبادتهایی است که موجب تقویت ارتباط ما با اهلبیت علیهمالسلام میشوند. این تنها راهی است که میتواند ما را نجات دهد. نمیتوان به رفتارهای آمیخته با هوسها، نیتهای غیر خالص و ... اعتماد کرد. همین که دل ما این لیاقت را داشت که محبت علی علیهالسلام را داشته باشد مایه امید ماست. پس هر کاری که موجب افزایش ولایت شود مصداق عبادت است و حقیقت ولایت نتیجه عبادت است که همان معرفت و محبتی است که نسبت به این خاندان پیدا میشود و همان رؤیتی است که در آن عالم نسبت به این خاندان برای ما حاصل میشود. همه اینها مراتب و مصادیق ولایت است.
مقصود از رؤیت ایشان، رؤیت معمولی آنها نیست. ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین و خود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در بین مردم زندگی میکردند و همه از جمله منافقان آنها را میدیدند. آن رؤیت که هنری نبود. دیدن امثال ثعبانها هنر بود که حاضر بودند همه نعمتهای دنیا را بدهند تا یک لحظه دیدار آنها نصیبشان شود. دیدنی که مجنون از لیلی داشت بسیار فرق میکرد با دیدنی که سایر مردم داشتند.
أمرّ علی الدیار دیار لیلی أقبّل ذا الجدار و ذا الجدارا
ما حب الدیار شغفن قلبی ولکن حبّ من سکن الدیارا
مجنون میگوید: من عاشق در و دیوار نیستم، بلکه عاشق آن کسی هستم که در این شهر زندگی میکند. او وقتی چشمش به دیوار شهر لیلی هم میافتاد ابتهاج پیدا میکرد و مست میشد. یکی از آرزوهای دوستان اهلبیت علیهمالسلام این است که قیامت در موقعیتی قرار بگیرند که بتوانند ایشان را زیارت کنند. پس ولایت اهلبیت علیهمالسلام که محل بحث ماست مصداق قرب به خداست. کسی که به قرب خدا برسد لیاقت پیدا میکند که اولیای خدا را زیارت کند. زیارت ایشان با آن آثار ویژه، نصیب هر کسی نمیشود. پس رابطه ولایت با قرب و با عبادت روشن شد. حقیقت ولایت، مصداق قرب الهی است و رفتاری که موجب تقویت ولایت ما شود مصداق عبادت است.
پروردگارا! تو را به حق امیرالمؤمنین علیهالسلام قسم میدهیم که معرفت، محبت و ولایت اهلبیت علیهمالسلام را در دلهای ما زیاد فرما!
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . قمر، 55.
2 . کهف، 44.
3 . بقره، 257.
4 . محمد، 11.
5 . یونس، 62.
6 . إقبال الأعمال، 467.
7 . من لایحضره الفقیه، ج2 ص615.
8 . همان.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/09/02 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
حاصل بحث جلسات اخیر این بود که هدف از آفرینش انسان این است که با رفتارهای اختیاری خویش لیاقت دریافت عالیترین رحمت خدا را پیدا کند.این مقام «قرب خدا» و راه کلی برای رسیدن به این جایگاه«بندگی خدا» است. در جلسه گذشته به مناسبت دهه ولایت به بررسی رابطه ولایت با قرب الهی و عبادت پرداختیم و درباره مفهوم ولایت توضیحاتی عرض کردیم. اجمال آن سخن این است که معنای ولایت برقرار کردن نزدیکترین ارتباط با خداست. البته مفهوم ولایت اختصاص به ارتباط با خدا ندارد، بلکه انسان با هر کسی نزدیکترین رابطه را برقرار کند «ولیّ» او میشود. ولایت مفهومی شبیه به مفهوم پیوند است. لذا قرآن میفرماید: هم خدا ولیّ مؤمنین است و هم مؤمنین اولیای خدا هستند. ولایت وقتی به خدا نسبت داده میشود به معنای برقرار کردن رابطه عبودیت با اوست یعنی انسان کارهایی انجام دهد که به خدا نزدیک شود و با او ارتباط برقرار کند و این همان عبادت است. پس اگر منظور از ولایت، رفتار ناشی از ولایت باشد، این رفتار مصداق عبادت است، و اگر منظور نتیجه نهایی این رفتاراست این نتیجه، همان قرب الهی است.
اما ولایت اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین و ولایت اولیای خدا دارای مراتبی است. آن مرتبه از ولایت اهل بیت علیهمالسلام که در بین ما معروف است در حقیقت نازلترین مرتبه ولایت ایشان است. اولین مرتبه ولایت ائمه اثنیعشرصلواتاللهعلیهماجمعین این است که انسان ایشان را جانشین پیغمبر و امر ایشان را مثل امر پیغمبر واجبالاطاعة بداند. این اعتقاد، او را وارد حوزه ولایت اهلبیت علیهمالسلام میکند، اما این تمام مسأله نیست؛ زیرا این وجوب اطاعت که امری اعتباری است مبتنی بر یک واقعیتی است و آن واقعیت این است که ایشان آن چنان در راه خدای متعال همه چیزشان را فدا کردند که برای خود حیثیت خاصی به گونه استقلالی باقی نگذاشتند (بذلتم أنفسکم فی مرضاة الله).1 به تعبیرعرفا، ایشان فانی فی الله هستند و برای خودشان چیزی قائل نیستند. البته روی تعبیر و الفاظ، خیلی تکیه نمیکنیم. منظور این است که ایشان مقامی دارند که موجب شده رفتارشان از انگیزه شخصی برنخیزد. تمام حرکاتی که از آنها سر میزند فقط به خاطر این است که خدا میخواهد. کسانی که چنین خطمشیی داشته باشند و با خدا عهد کنند که: خدایا! ما در زندگی کاری میکنیم که فقط تو دوست داشته باشی، و به این عهد خود وفادار بمانند خدا هم متکفل امور آنها میشود. در روایت معروفی آمده است که: «لَایَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُه؛2بنده اگر در مقام انجام کارهایی باشد که من دوست دارم و با نوافل و مستحبات به من تقرب جوید و در این راه استقامت کند به جایی میرسد که محبوب من میشود و وقتی محبوب من شد آنگاه من چشم، گوش، دست و پای او میشوم و کاری که باید چشم و گوش او برای وی انجام دهد من برای او انجام میدهم.» کسیکه همه هستیاش را برای خداصرف کرده است، خداهم به جای چشم و گوش برای او کار میکند. شبیه این مضمون در دعای عرفه هم آمده است: «إلهی إغننی بتدبیرك عن تدبیری وباختیارك عن اختیاری؛ خدایا! با تدبیر خودت مرا از تدبیر خودم بینیاز کن!» یعنی تو به جای من امور مرا طراحی کن!
آیا کسی هست که از اهلبیت علیهمالسلام بیشتر به مستحبات عمل کرده باشد و بیشتر در مقام بندگی خدا برآمده باشد؟ ما معتقدیم که ایشان بالاترین و عزیزترین مخلوقات خدا هستند. آیا به جا نیست که خداوند متکفل همه کارهای ایشان شود و به جای چشم و گوش آنها کار کند؟ به تعبیر دیگر مصداق اتمّ این حدیث، خود اهلبیت علیهمالسلام هستند. کارهایی که از ایشان صادر میشود در واقع اراده خداست که از این مجرا تحقق پیدا میکند. آبی که از سرچشمه میجوشد وقتی کانالکشی میشود در مسیرهای مشخص شده جاری میشود و از این طریق به ما میرسد. مسیر آب، تولید آب نمیکند. آب را چشمه تولید میکند اما مسیر جریان، به آن شکل وجهت میدهد و آن را در دسترس دیگران قرار میدهد. در حقیقت مسیر، واسطهای است بین چشمه و کسانی که میخواهند از آب استفاده کنند. مسیر هیچ نقشی ندارد جز اینکه هر چه چشمه به او بدهد به دیگران برساند.او از خودچیزی به آن اضافه نمیکند. در حقیقت چیزی ندارد که به آن اضافه کند.
اهلبیت علیهمالسلام همه هستی خود را در راه خدا تقدیم کرده و چیزی غیر از خواست خدانمیخواهند. از این رو میفرمایند: «قلوبنا اوعیة مشیة الله؛ دلهای ما ظرف خواست خداست.» این سخن به این معناست که خواست خدا در دل ما شکل میگیرد و خداست که این خواست را در ما به وجود میآورد. لذا اهلبیت علیهمالسلام عالیترین مقام ولایت را دارند یعنی خدا ولیّ آنها و آنها ولیّ خدا هستند. در دعا برای امام زمان عجلاللهتعالیفرجه میگوییم: «اللهم کن لولیک ... ولیاً؛ یعنی وجود مقدس حضرت بقیهالله ولی تو هستند. تو هم ولیّ او باش!» این همان ولایت طرفینی است. اگر کسی ولیّ خدا شد خدا هم ولیّ اوست. چون ارتباط، طرفینی است و دو طرف به هم گره میخورند. البته فلسفه این درخواستْ خود داستان دیگری دارد که بماند.
به خاطر وجود این رابطه طرفینی است که خدا اطاعت ایشان را مثل اطاعت خودش واجب کرده است. چون اینها از خودشان امر و نهیای ندارند و به هر کس هر چه بگویند همان است که خدا میخواهد. از این روست که قرآن میفرماید: مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ؛ کسی که از پیغمبر اطاعت میکند در واقع از خدا اطاعت کرده است. از این دیدگاه باید به مسأله جانشینی علی علیهالسلام نگاه کرد.پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از طرف خدا به ما دستور میدهد که از علیبنابیطالب علیهالسلام اطاعت کنید.علی علیهالسلام هم برای خود چیزی نمیخواهد، بلکه همان چیزی را میخواهد که خدا بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله نازل کرده است. پس در واقع ما وقتی از امام اطاعت میکنیم از پیامبر صلیاللهعلیهوآله اطاعت کردهایم. در واقع ما برای رفتارمان همیشه یک کبرای مطویّ داریم که: هر کس از امام معصوم اطاعت کند از پیامبر اطاعت کرده و هر کس از پیامبر اطاعت کند از خدا اطاعت کرده است. لذا در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: مَنْ أَطَاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاكُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّه.3 پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام مغازهای در مقابل خدا باز نکردهاند، بلکه همان خواست خدارا به مردم تنزل و برای ما توضیح دادهاند. پس امر و نهی ایشان در واقع امر و نهی خداست که به زبان آنها جاری میشود. این سلسله مراتب هم در وجود و هم در مقام تشریع محفوظ است و هم حساب تکوینی دارد به این صورت که فیوضات الهی از خداوند به وسیله آنها بر ما نازل میشود: (بِكُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْث).4 آیا اگر گفته شود: «به وسیله کانالهای آبرسانی آب به شما میرسد» سخن اشتباهی است؟ هر فیضی که به ما برسد به وسیله آنهاست. در زیارت آل یاسین کبیر آمده است:«فَمَا شَیْءٌ مِنْهُ إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل؛5هر خیری که ما داشته باشیم به سبب شما و از راه شما به ما رسیده است.» این حقیقت ولایت اهلبیت است و راه جدایی از راه ولایت خدا نیست، بلکه مرتبه نازلهای و شعاعی از ولایت الله است.
اهلبیت علیهمالسلام راه رسیدن به ولایت خودشان را اطاعت از خدا میدانند و میفرمایند: من کان لله مطیعا فهو لنا ولیّ؛6 ولایت ما از راه اطاعت خدا به دست میآید. ما از خودمان چیزی نداریم و برای خودمان چیزی نمیخواهیم. شأن ما این است که مردم را به خدا هدایت کنیم و اصلا برای همین خلق شدهایم که واسطه فیض خدا به مردم باشیم. کار انبیا هم همین است. لذا این ولایت مراتب پیدا میکند و حد نصابی دارد. ورود به این ولایت این است که اطاعت آنها را واجب بدانیم. اما به دنبال آن مسائل زیادی مطرح میشود. در قدم بعد باید دلمان هم با ایشان باشد و هر کسی را که ایشان دوست میدارند دوست بداریم و هر کسی را که دشمن بدارند دشمن بداریم. حب و بغضی که برای ایشان باشد در حقیقت حب و بغض برای خداست. همه اینها در یک مسیر است و قدم به قدم بالا میرود تا به ذات مقدس حق تعالی میرسد.
در ادامه این سؤال پیش میآید که هنگام عدم دسترسی به امام معصوم، از چه کسی باید اطاعت کنیم؟ یا در زمان حضور امام معصوم هنگامی که شیعیان به علت زندانی بودن امام، در تبعید بودن امام، دوری راه و ... به امام دسترسی نداشتند چه وظیفهای داشتند؟ در چنین شرایطی اهلبیت علیهمالسلام فرمودهاند: باید از فقیه واجدشرایط اطاعت کنید و امر او مثل امر ما، اطاعت از او مثل اطاعت از ما و ردّ بر او مثل رد بر ماست. تنها به اینجا هم ختم نمیشود بلکه میفرمایند: «وهو على حد الشرک بالله؛7 مخالفت کردن و رد کردن ولیفقیه واجدشرایط مثل شرک به خداست.» چراکه ولیفقیه واجد شرایط هم چیزی برای خود نمیخواهد، بلکه افتخارش این است که آنچه را امام زمان دوست دارد به مردم بگوید. ممکن است گفته شود: «از کجا خواسته امام را میفهمد؟» پاسخ آن این است که فهم خواسته امام منابعی دارد و آن قرآن، سنت و سیره اهلبیت علیهمالسلام و ... است و گاهی هم ممکن است الهاماتی به او شود. او به دنبال خواسته امام زمان است و مردم هم میتوانند این ادعا را تجربه کنند و ببینند آیا او چیزی برای خود میخواهد یا نه؟ بررسی کنند ببینند چهقدر املاک به نام خود ثبت کرده و چه ویژگیهایی برای وابستگانش قائل شده است؟ اگر دیدند که واقعا رفتار و منش او به گونهای است که برای خود چیزی نمیخواهد و واقعا خادم اهلبیت علیهمالسلام است و افتخارش این است که کاری کند که امام زمان عجلاللهتعالیفرجه دوست دارد وظیفه دارند که از او اطاعت کنند. امام بارها صراحتا خطاب به امام زمان عجلاللهتعالیفرجه میگفت: «روحی لتراب مقدمه الفداء؛ جان من فدای خاک پای او باد!» او امام زمان را میشناخت و میفهمید خاک پای او چه قدر ارزش دارد که جان او باید فدای خاک پای او شود. اوائل انقلاب یکی از بزرگان که به حج مشرف شده بودند میگفتند: شخصی مصری که استاد دانشگاه بود در مسجدالحرام از من پرسید: «حقیقت این است که مطلبی ذهن مرا مشغول کرده و آن این است که ما وقتی امام را شناختیم معتقد شدیم که بعد از پیغمبر اکرم و بعضی از اصحاب او کسی مثل امام نیامده است. لذا معتقد بودیم که در حال حاضر هیچ کسی پیش خدا عزیزتر از این شخص نیست و ته دلمان عاشق او بودیم و هستیم. اما در حرفهای امام گاهی میبینیم از کسی یاد میکند و میگوید: جان من فدای خاک پای او باد! این چه شخصی است که امامِ با آن عظمت درباره او چنین تعبیری به کار میبرد؟» و من برخی از احادیثی که درباره حضرت مهدی صلواتاللهعلیه در کتابهای خود آنها آمده است را برایش گفتم.
امام برای خود چیزی نمیخواست. هدف او این بود که کاری کند که وقتی نگاهش به چشم امام زمان افتاد تحسین او را ببیند. من معتقدم - عقیده شخصی است و نمیتوانم برای شما دلیلی بیاورم و شما هم حق دارید نپذیرید- اگر روزی ایشان امام زمان عجلاللهتعالیفرجه را ببیند (که خواهد دید و شاید هم قبلا دیده باشد) و ایشان تبسمی حاکی از رضایت به روی او بزنند برای پاداش او کافی است. ولایت یعنی همین. ولایت یعنی انسان برای خود چیزی نخواهد، بلکه آن چنان عشقْ دلش را پر کند که خواستههایش تنها خواست محبوبش شود.
چه کنیم که کمی به این مقام نزدیک شویم؟ برای این منظور باید دو کار انجام دهیم. اولا: باید سعی کنیم معرفتمان به خدا بیشتر شود و همچنین اولیای او را بهتر بشناسیم. البته هر چه سعی کنیم نمیتوانیم به کنه معرفت آنها برسیم. به اجمال میتوانیم بگوییم: ایشان مانند آیینههایی هستند که نور به آنها میتابد و آنها با انعکاس آن نور، تاریکیها را روشن میکنند. وقتی میخواهند با آیینه جای تاریکی را روشن کنند آیینهای را با درجه خاصی مقابل خورشید تنظیم میکنند و گاه راههای پر پیچ و خمی را با چند آیینه روشن میکند. نور همان نور خورشید است که با چند آیینه انتهای جاده تاریک را روشن میکند. خود آیینه نوری ندارد، اما این هنر را دارد که آن نور را به تاریکیها برساند. اهلبیت علیهمالسلام کاری کردند که آیینه شوند و هیچ زنگاری نداشته باشند و تنها منبع نور را نشان دهند.
کار دومی که ما برای رسیدن به ولایت ایشان باید انجام دهیم این است که به گونهای زندگی کنیم که نشاندهنده زندگی امام زمان عجلاللهتعالیفرجه باشیم. خدا بر ما منت گذاشت و در این زمان نمونهای از چنین انسانی را به ما نشان داد. همه زندگی امام نشاندهنده این بود که امام معصوم چگونه زندگی میکند. درس و بحث او، عبادت او، جهاد او، صبر او، محبت و مهربانی او، خیرخواهی او و ... همه نشاندهنده امام معصوم بود. ما هم باید سعی کنیم آیینه دوم، سوم و دهمی برای او شویم. دراینصورت ولیّ او میشویم. جابربن یزید جعفی از امام باقر علیهالسلام نقل میکند که فرمود: «جابر! اگر میخواهی ولایت ما را داشته باشی باید طوری باشی که اگر همه مردم شهر جمع شوند و به تو ناسزا بگویند ناراحت نشوی و اگر همه جمع شوند و از تو تعریف کنند خوشحال نشوی، بلکه خودت را با قرآن بسنج! اگر دیدی رفتارت قرآنپسند است خدا را شکر کن!» پس ولایت ما باید با معیارهای دینی سنجیده شود. کسانی اهل ولایتاند که اطاعت خدا در زندگی آنها بیشتر دیده میشود ورفتارشان شبیه به رفتار پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهمالسلام باشد و درزمان حاضر در مسائل سیاسی و اجتماعی پیرو ولیفقیه باشند.
وفقناالله وایاکم انشاءالله
1. من لایحضره الفقیه، ج2 ص612.
2. ارشاد القلوب الی الصواب، ج1 ص91.
3. من لایحضره الفقیه، ج2 ص617.
4. همان، ص615.
5. بحارالانوار، ج91 ص36.
6. همان، ج67 ص98.
7. الکافی، ج1 ص67.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/09/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث امسال را از اینجا شروع کردیم که اگر ما بخواهیم در زندگی خویش رفتار صحیحی داشته باشیم و در دفاع از آن رفتار توانا باشیم و شبهاتْ موجب تردید ما نشوند باید سعی کنیم نظام ارزشی خویش را با استدلال محکم درک کنیم. از این رو بحث را از اینجا شروع کردیم که: اصولا اساس ارزشها و خوبیها چیست؟ برای این منظور به سراغ بحث هدف خلقت انسان از دیدگاه اسلامی رفتیم؛ چراکه ایدهآل برای هر چیز این است که به هدفی برسد که برای آن منظور ساخته شده است. آنچه ما را به رسیدن به آن هدف یاری کند فضلیت است و «خوب» شمرده میشود و آنچه ما را از آن هدف دور کند رذیله است و «بد» شمرده میشود. نتیجه بحث این شد که انسان برای رسیدن به مقامی آفریده شده که بهترین معرف آن این است که بگوییم: مقامی نزدیک خداست و چیزی از آن بالاتر فرض نمیشود. این مطلب سادهای نیست، بلکه تعلیمی است که فرستادگان الهی به خصوص پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین به ما یاد دادهاند تا بدانیم باید به کدام سمت وسو برویم. چنین هدایتی در هیچ مکتبی مطرح نشده و فقط در مکتب انبیاست. اصل فضلیتها و آنچه که همه ارزشها از آن ناشی میشود تقرب به خداست و راه کلی رسیدن به این مقام هم بندگی خداست و راه دیگری ندارد.
هر انسانی فضیلت را دوست دارد و از رذالت متنفر است، اما فضیلت و خوبی چیست و چگونه باید به آن رسید؟ در این زمینه اختلاف سلیقهها و اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. برخی از دیدگاهها نقطه مقابل مکتب انبیا هستند. گرچه ادعا دارند که به دنبال فضیلتاند ولی یا اصلا خدایی را قبول ندارند یا دین را قبول ندارند و خود را ملتزم به امر و نهی الهی نمیدانند. جمله معروف صاحبان این بینش «اخلاق منهای دین!» است. میگویند: انسان میتواند خوب باشد گرچه بیدین باشد. معنای سخن ایشان این است که خوبی ربطی به دین ندارد. عده دیگری میگویند: نکاتی در دین وجود دارد که با اخلاق مرتبط است اما مطالبی هم وجود دارد که ربطی به اخلاق ندارد. ما برای رسیدن به فضلیتها و ارزشهای انسانی دین را نفی نمیکنیم، اما ما مبانی مستقلی داریم که باید آنها را رعایت کرد.
در عصر ما کسانی هستند که به فضایل معنوی و روحی اعتقاد دارند و به اصطلاح به دنبال عرفان هستند، اما میگویند: فضیلت چیزی است که ما میگوییم و راه کسب آن، راهی است که ما میرویم. «عرفانهای کاذب» عنوان جامعی است که به این مسلکها اطلاق میشود. اگر بخواهیم به ریشه پیدایش این مسلکها بپردازیم یک احتمال این است که بگوییم: آمیزهای از افکار و روشهای نادرست و انحرافی با افکار و روشهای صحیح، موجب پیدایش این مسلکها شده است. علت اینکه بسیاری از افراد خوب و مخلص و گاه جبهه رفته جذب این فرقهها میشوند این است که آنها خوشهای از حقایق را با خوشهای از اباطیل مخلوط کردهاند و معجونی ساختهاند که به مذاق بعضی جوانها خوش بیاید. تقریبا جهت مشترک فرقههای انحرافی در عرفان و تصوف و عرفانهای جدید همین نکته است. اصلا در عالمْ باطل صرف عرضه نمیشود، حتی بتپرستان هم حقی را با باطلی مخلوط کردهاند. اصل پرستش معبود، حق است اما آنها مصداق بدی را برای معبود تعیین میکنند. ما باید بتوانیم ریشههای این انحرافات را که در مسائل ارزشی، اخلاقی و عرفانی پیدا شده بیابیم و متأسفانه در این زمینه کم کار شده است. از اینرو لازم است در مقابل آن آب زلالی که انبیای الهی عرضه کردهاند و اصل ارزشها را قرب خدا و راه کلی رسیدن به آن را بندگی خدا معرفی کردند اشارهای به راههای انحرافی داشته باشیم. در تعالیم اسلامی و نوع تربیت قرآنی تأکید شده است که برای تربیت صحیح تنها نشان دادن راه صحیح کافی نیست، بلکه باید راه غلط هم مشخص شود، وگرنه ممکن است انسان در یافتن مصداق به اشتباه برود. امام باقر علیهالسلام میفرمایند: «بنی امیه یادگیری توحید را برای مردم آزاد گذاشتند، اما یادگیری شرک را آزاد نگذاشتند، زیرا اگر شرک را یاد میگرفتند آن را نمیپذیرفتند.»1 لذا برای موحد بودن باید شرک را هم شناخت.
برخی از اندیشمندانی که درباره منشأ فضیلت بحث کردهاند میگویند: اصل این است که انسان باید به دنبال لذت باشد و هر آنچه لذتبخش باشد خوب است، اما در عمل، برخی لذتها مانع لذات دیگر خودمان یا دیگران میشوند. لذا باید محدودیتهایی وجود داشته باشد. نام این محدودیتها را «فضلیت» میگذاریم. رعایت این فضایل باعث میشود که بتوانیم بیشتر به خوشیها برسیم. فضلیت این است که انسان طوری رفتار کند که بتواند در طول عمر خود بهترین لذت را با کمترین هزینه ببرد. این بیان در مکاتب متعدد فلسفه اخلاق آمده است که بهترین شکل و عاقلانهترین شکل آن را در مکتب ارسطو میتوان دید. وی میگوید: در وجود انسان سه گونه نیرو، فعال است؛ یکی نیرویی که موجب لذت بردن انسان میشود که قوه شهوت نام دارد. دوم نیرویی است که میخواهد بر دیگران تسلط پیدا کند یا در مقابل دشمن از خود دفاع کند که قوه غضب است و سوم نیروی فهمیدن و درک حقایق است. فضیلت و خوبی این است که از همه این قوا استفاده کنیم و سعادت این است که همه آنها را به کمال برسانیم، اما در هنگام عمل، بین این قوا تزاحم پیش میآید مثلا اگر انسان بخواهد هرچه میل دارد بخورد از تحصیل دانش باز میماند. عدالت در جامعه هم به این معناست که باید امکانات به گونهای توزیع شود که زندگی افراد مانع یکدیگر نشود. در این مکتب صحبتی از حیات اخروی انسان و سعادت ابدی او چندان مطرح نیست.
عده دیگری از فیلسوفان قدیم گفتهاند: انسان در شهوت و غضب با حیوانات مشترک است و ایندو کمال انسانی نیستند، بلکه باید به قدر ضرورت از آنها استفاده کند. کمال انسان به علم است. لذا علمْ ریشه فضایل است و باید هرچه بیشتر کسب شود. این نظریه را به سقراط نسبت دادهاند. ما باید سعی کنیم هر چه بیشتر علم پیدا کنیم. حتی خداشناسی هم داخل در این کمال است.
شخص دیگری از همین دانشمندان قدیمی که واقعا در عصر خودشان مردان بزرگی بودهاند و برای تبیین این تئوریها زحمات بسیاری متحمل شدهاند میگوید: اساس فضلیتها سه چیز است: علم، زیبایی و خیر. انسان سعادتمند انسانی است که کارهای خوب انجام دهد، علم فراوان داشته باشد و زیباییهای عالم را درک کند. البته انسان برای اینکه بتواند این فضایل را تنظیم کند و از آنها استفاده کند نیاز به فضیلت چهارمی دارد و آن عدالت است. این نظریه هم به افلاطون نسبت داده شده است. مُثُل علیای افلاطون این چهار فضیلت است.
در این میان کسانی که بیشترْ گرایشهای معنوی داشتهاند میگویند: آنچه مربوط به خوشیهای دنیاست هیچ ارزشی ندارد و تنها اسباب زحمت میشود. بنابراین ما باید سعی کنیم از همه آنها وارسته شویم. این یک حالت افراطی است که در بعضی از عرفانهای شرقی همچون بودیسم دیده میشود. میگویند: انسان باید آن چنان آزاد شود که به هیچ چیز دلبستگی نداشته باشد تا به نیروانا برسد. گرچه به این مسلک، دین بودیسم گفته میشود، اما آنها اصلا به خدا معتقد نیستند.
سخنانی که دیگران در این زمینه مطرح کردهاند کموبیش در افکار مسلمانان هم نفوذ کرده و کسانی با اِعمال تغییراتی آن را به عنوان اخلاق اسلامی طرح کردهاند، اما وقتی دقت کنیم میبینیم همان ریشهها با شکلی متفاوت مطرح شده است. به راستی، قرآن ملاک خوبیها را چه میداند؟ قرآن هم در قبال انجام کارهای شایسته به ما وعده بهشت با لذات فراوان را میدهد (وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ).2 میگوید: از لذات دنیایی کمتر استفاده کن تا به لذات بالای اخروی برسی. آیا معنای این سخن این نیست که اساس خوبیها و فضلیتها همان لذت است؟ این نکته معمایی برای دانشمندان اسلامی ایجاد کرده است؛ چراکه از یک طرف قرب به خدا را مطرح میکند (مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ)3 و از طرف دیگر لذاتی چون خوراکیها و نوشیدنیهای فوقالعاده و حورالعین را بیان میکند (وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ * وَحُورٌ عِینٌ؛4 وَفَوَاكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ؛5). برخی گفتهاند: بیان این نعمات همچون دانههای در دام است تا کسانی را که به جز این لذات چیزی نمیفهمند به دام بیاندازد. کسانی که به این بهانه اعمال خوب انجام دهند کمکم میفهمند که خبرهای دیگری هم در عالم وجود دارد.
طرح این سؤالات به این جهت است که کسانی که اهل تحقیقاند و میخواهند تولید علم داشته باشند گمان نکنند که امکان تولید علم تنها در علوم تجربی وجود دارد، بلکه بدانند در این زمینهها هم لازم است تلاش کرد و جوابهایی قطعی برای آنها یافت و تنها با طرح احتمالاتی از این مسایل گذر نکرد.
پاسخ دیگری هم میتوان به سؤال فوق داد که با مثالی آن را توضیح میدهم. اگر شخصیت بزرگی کسانی را به عالیترین مجلس پذیرایی دعوت کند و در آنجا بهترین غذاها و نوشیدنیها را برای پذیرایی آماده کند، آیا بهترین پذیرایی از میهمان مهیا کردن آن غذاها و نوشیدنیهاست یا بهترین پذیرایی حضور در نزد آن میزبان بزرگوار است که او خود از انسان پذیرایی کند و با میهمان گفتگو کند و او را مورد محبت و احترام خود قرار دهد؟ کدام لذتبخشتر است؟ هر قدر شما به آن میزبان بیشتر علاقه داشته باشید از آن پذیراییها بیشتر لذت خواهید برد، چون نشانه لطف او به شماست. همه نعمتهای بهشت مطلوب است، اما نعمتی که خدای متعال به اولیای خود میدهد با لذات دیگر خیلی فرق دارد. ارزش لذتی را که اولیای خدا میبرند از نعمتهایی که از دست خدا دریافت میکنند با هیچ مقیاسی نمیتوان تعیین کرد. هیچ لزومی ندارد بگوییم: این نعمتها تنها برای عوام است و خواص اصلا آنجا نه چیزی میخورند و نه همسری دارند. هیچ مانعی ندارد که از این نعمتها استفاده کنند، اما از هر کدام هزاران برابر بیشتر از دیگران لذت ببرند، چون آن نعمتها را از دست محبوب دریافت میکنند. لذت اهل بهشت به اندازه معرفت و عشق آنها بستگی دارد.
آنچه برای ما مهم است این است که بفهمیم از دیدگاه اسلامی ریشه فضیلت چیست؟ آیا اسلام فضلیت را در همین لذتهای دنیوی میداند یا برعکس، فضلیت را در ترک همه این لذتها میداند یا مراتبی برای آن قائل است و راهی را پیشنهاد میکند که در همین دنیا هم انسانها به فضایل برسند و مراتب عالیتر آن تا بینهایت ادامه پیدا کند؟ کسانی تصور کردهاند که با وجود بیانات بزرگان در مذمت دنیا معلوم میشود که دنیا امری پلید است و حداکثر به اندازه ضرورت باید از آن استفاده کرد و این امور فضلیتساز نیست.
امروزه با تأثیری که فرهنگ غرب در جوامع اسلامی گذاشته توجه به دنیا و اصالت دادن به لذات دنیوی بیشتر شده است و گاه برخی برای توجیه خصلت دنیاطلبی خود به آیاتی نظیر: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ،6 تمسک میکنند. این اخلاق نیز نشان دهنده این است که مسأله فضیلت و ریشههای آن برای آنها روشن نشده است. بالاخره ریشه فضلیتها چیست؟ روشن شدن این مسأله وابسته به روشن شدن هدف خلقت ماست. باید روشن شود که ما برای چه هدفی به این دنیا آمدهایم و چه رابطهای بین دنیا و آخرت وجود دارد.
شکی در این نیست که انسان فطرتا طالب فضایلی است و آن فضایل توأم با لذتاند. اولیای خدا از انس با خدا لذت میبرند و مسلما نمیتوان گفت: لذت بد است، بلکه نباید به لذت کم اکتفا کرد. قرآن میفرماید: خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ؛7 و نمیگوید: لذت بد است. پرهیز دادن از برخی لذات دنیوی به این جهت است که مانع از لذات ابدی میشود. او میگوید: از لذات دنیوی به اندازهای که مانع لذات اخروی میشود پرهیز کن! اگر میگوید: به زن نامحرم نگاه نکن به این خاطر نیست که زیبایی را بد میداند. قرآن حتی زیبایی گلهای را که به صحرا میرود به تصویر میکشد و میفرماید: وَلَكُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ.8 اگر گفتهاند به آن زیبایی نگاه نکن به این جهت است که عواقبی دارد که ما را از زیباییهای بالاتر محروم میکند، وگرنه اصل جمال یک نعمت الهی است و استفاده از جمال برای انسان مطلوب است و تا عالیترین مقامات بهشت هم وجود دارد. همچنین مطلوبیت آگاهی و قدرت امری فطری است و ذاتا چیز بدی نیست. کودک مرتب سؤال میکند و دوست دارد از جهل رهایی یابد و اگر به او پاسخ داده نشود ناراحت میشود. همچنین علاقهمند است که کارهای بزرگترها را انجام دهد و اگر نتواند از ضعف خود احساس ناراحتی میکند. قدرت و علم برای انسان مطلوبیت ذاتی دارد و کمال محسوب میشود. کمال به معنای شدت یافتن وجود است و این برای انسان مطلوب است.
سخن در این است که این امور به کجا ختم میشود و ما باید به دنبال چه باشیم که بالاتر از آن امکان نداشته باشد؟ آن نقطه کجاست که همه امور دیگر در ذیل آن است. «قرب خدا» جایی است که هر کمالی فرض شود عالیترین مرتبه آن در آنجاست. هر چه انسان بخواهد به هر اندازه و به هر شکلی در آنجا وجود دارد. البته خداوند میفرماید: «بیش از آن خواستههای شما هم نزد ما وجود دارد. یعنی چیزهایی نزد ما هست که عقل شما به آن نمیرسد تا تمنای آن را داشته باشید. پس این فضایل بد نیست و همه آنها نعمتهای الهی است، اما ما باید بدانیم که در این عالم چگونه باید از آنها استفاده کنیم: قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛9 زینت بد نیست بلکه زینتهای خالص برای مؤمنین است. زینتهای دنیوی توأم با آلودگیهاست و زیبایی خالص نیست. اما خداوند متعال خالص این لذتها را برای ما در آخرت آفریده است. در صورتی که انسان مراحل امتحان را بگذراند به آن خواهد رسید. اگر خدا توفیقی داد ادامه مباحث را در جلسه بعد عرض میکنم.
و صلىالله على محمد و آله الطاهرین
1 . الکافی، ج2 ص415.
2 . زخرف، 71.
3 . قمر، 55.
4 . واقعه، 21 و 22.
5 . مرسلات، 42.
6 . اعراف، 32.
7 . محمد، 15.
8 . نحل، 6.
9 . اعراف، 32.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/09/30 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث جلسات اخیر را با این هدف آغاز کردیم که زیربنای فکری محکمی را برای رفتارهای خود بیابیم؛ چراکه اگر انسان بخواهد برای رفتارهای خود معیاری صحیح و عقلانی داشته باشد و به خطا و اشتباه نیافتد و اعمال او برای وی پشیمانی به بار نیاورد لازم است زیربنای فکری محکمی داشته باشد. پیشنهاد ما برای رسیدن به این هدف، تفکر در هدف آفرینش انسان بود. به نظر میرسد بهترین راه برای نیل به این هدف این است که انسان به این موضوع بیاندیشد که برای چه آفریده شده و قوایی که خدای متعال در اختیار او گذاشته به چه منظور بوده است. یافتن پاسخ این پرسش به انسان کمک میکند تا راه بهکارگرفتن استعدادها و امکانات خدادادی را بیابد. انسان با بهکارگیری تواناییهای خویش در راه هدف آفرینش، در حقیقت راه پشیمانی و حسرت را بر روی خود میبندد و زمینه را برای شکوفا شدن استعدادهای شگفتانگیز الهی خویش فراهم میکند. حاصل بحث این شد که خدای متعال انسان را برای نیل به رحمت، کمال و فضلیتی آفرید که هیچ موجود دیگری را یارای درک آن مقام نیست. این مقام مراتبی خواهد داشت که قلّه آن را با عناوینی کلی همچون «مقام خلیفه الهی» و «مقام قرب الهی» میشناسیم، اما حقیقت آن را هنگامی درک خواهیم کرد که به آن دست یابیم. راه کلی رسیدن به آن مقام هم تنها «بندگی خدا» است و هیچ راه دیگری ندارد. تنها شناخت کلی آن مقام و دانستن راه کلی رسیدن به آن، انسان را آن چنان که باید و شاید برای حرکت برای نیل به این هدف قانع و مصمم نمیکند و حتی اگر آن را باور کند و تصمیم بر حرکت هم بگیرد این امکان وجود دارد که در یافتن مصداق آن اشتباه کند. از اینرو لازم است که ما شناختهای خود را مضاعف کنیم، بهگونهای که بدانیم این است و جز این نیست. توأم شدن این دو علم، در نفسْ اثر مطلوبی خواهد گذاشت. از حضرات معصومین صلواتاللهعلیهمأجمعین نقل شده است که: ما همانگونه که باید توحید را بیاموزیم لازم است شرک را هم بیاموزیم تا در دام شرک نیافتیم و گرنه ممکن است مصداق توحید را با مصداق شرک اشتباه بگیریم.1
بعضی از جاهلان وهابی چنین اشتباه روشنی را مرتکب شدهاند که هر گونه توسل و احترام به اهلبیت علیهمالسلام و اولیای خدا را شرک میدانند. اینان شرک را با توحید اشتباه گرفتهاند و در واقع اینگونه توسلات عین توحید است و آنها مبتلا به شرکاند. خدای متعال میفرماید: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا.2 وقتی خداوند متعال به گنهکاران فرمود: شما نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله بیایید تا ایشان برای شما استغفار کند و خدا به برکت استغفار او شما را بیامرزد، مؤمنین بی غل و غش قبول میکردند و با افتخار از پیغمبر اکرم میخواستند که برای آنها دعا کند. رسم التماس دعا گفتن از همان زمان پیغمبر اکرم کمکم شایع شد. اما عدهای بودند که رفتن نزد رسول خدا و درخواست دعا از ایشان برایشان سخت بود و میگفتند: خودمان از خدا درخواست آمرزش میکنیم؛ چرا سراغ رسول خدا برویم؟! قرآن در توصیف چنین افرادی میفرماید: رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا؛3 وقتی به آنها گفته میشود نزد پیامبر بیا تا ایشان برای تو دعا کند، روی برمیگردانند و متکبرانه میگویند: خودمان دعا میکنیم! برای خود عار میدانند که از رسول خدا درخواست دعا کنند. آیا این توحید است یا شرک؟ چنین انسانی در مقابل خدا معبودی دیگر را برگزیده و آن هوای نفس خودش است. این توحید از سنخ توحیدی است که ابلیس از آن دم میزد و میگفت: من بر آدم سجده نمیکنم و فقط برای خدا سجده میکنم. آیا ابلیس موحد بود یا مشرک؟ تمرد از این امر به معنای مبارزه با خداست. ما برای اینکه در دام انواع شرکها نیافتیم باید شرک را هم بشناسیم. «لااله الاالله» شعار توحید است و ابتدا معبودهای دیگر را نفی میکند. شاید علت این امر اشاره به این نکته است که تنها اعتراف به پرستش الله کافی نیست و باید اول سایر پرستشها نفی شود.
وقتی میگوییم: انسان باید هدف خود را قرب خدا قرار دهد و برای رسیدن به این هدف کار کند و راه رسیدن به این هدف بندگی خداست، ممکن است کسانی ادعا کنند که غرض ما قرب به خداست و اعمالمان همه بندگی خداست، اما در عین حال به هزار گونه گناه و فساد مبتلا باشند. تنها وقتی انسان خود را فریب نمیدهد و در دام شیطان گرفتار نمیشود که واقعا مرز توحید و شرک را شناخته باشد. اگر انسان این مرز را به خوبی نشناسد، گاهی امر برای خودش هم مشتبه میشود. از عجایب خلقت انسان این است که خودش خودش را فریب میدهد (ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُون).4 بنابراین، از آنجا که هدف بحث ما یافتن نظامی ارزشی از دیدگاه اسلام بود، شایسته است که سخن دیگران را هم در این زمینه بدانیم تا بتوانیم مرز آنها را با اسلام تشخیص دهیم. در جلسه قبل به برخی از این نظرات اشاره کردیم و در این جلسه به چند مکتب مشهور دیگر اشاره میکنیم.
یکی از مکاتب معروفی که قرنهاست در مغرب زمین طرفداران فراونی دارد و در محافل دینی و فلسفی سایر کشورها هم جا باز کرده است مکتبی است که خوب و بد را ناشی از عقل عملی میداند و میگوید: ما اصلا یک قوه مدرکه خاصی داریم به نام عقل عملی که کار آن درک خوب و بد است و این کار از ذاتیات آن به شمار میرود. به نظر ایشان انسان دو گونه عقل دارد: عقل نظری و عقل عملی. کار نوع اول عقل این است که واقعیتها را درک میکند و کار نوع دوم این است که انسان را به خوبی امر و از کار بد نهی میکند. این عقل خاصی است که درک خاصی دارد و اینگونه خلق شده است؛ از اینرو نمیتوان سؤال کرد که: چرا راست گفتن خوب است؟ چون این قضیه چیزی جز فرمان عقل عملی نیست. پایهگذار این مکتب، کانتْ فیلسوف معروف آلمانی است. اما هدف ما از طرح هدف خلقت در اینجا، یافتن نظامی ارزشی بود و با روشن شدن هدف میتوانیم بگوییم: هرچه ما را به این هدف نزدیک کند خوب و هرچه ما را از آن دور کند بد است. درحالی که کانت میگوید: کار خوب، خوب است چون عقل میگوید و بس. انسان هم وقتی فضیلت دارد که عمل را به قصد امتثال فرمان عقل انجام دهد و هیچ انگیزه دیگری نداشته باشد. حتی اگر انسان عملی را به اقتضای عواطفش انجام دهد عمل خوب شمرده نمیشود و ارزش اخلاقی ندارد.
مکتب دیگری وجود دارد که میگوید: اخلاق ساخته زورمندان برای فریب مردم است. در بین فیلسوفان غربی هستند کسانی که میگویند: توصیههای اخلاقی مانند: لزوم دلسوزی برای محرومان و مهربانی با مردم، اخلاق ضعف است که زورمندان برای کم کردن مزاحمت مردم ساختهاند وگرنه اصل اخلاق پیدا کردن قدرت است. هر چه میتوانی باید قدرت کسب کنی! این نظریه مبنای اخلاق نیچه آلمانی است که آن را اخلاق قدرت مینامد.
مکتب اخلاقی دیگری وجود دارد که عموم مردم در عمل آن را پذیرفتهاند و میگوید: باید دید چه چیزی لذتبخش است و باید به دنبال آن رفت. کار خوب کاری است که برای انسان لذت داشته باشد. اگر برخی محدودیتها را باید پذیرفت از روی ناچاری است؛ چراکه اگر انسان بخواهد همه خواستههایش را اعمال کند سایر انسانها به او اعتراض میکنند و مانع او میشوند و امکان دارد گرفتار زندان یا سایر مجازاتها شود. باید این محدودیتها را در حد ضرورت پذیرفت تا دچار عواقب آن نشویم. این نظریه مکتب لیبرالیسم (به معنای آزادیخواهی) است و میگوید: انسان نباید هیچ قید و بندی داشته باشد مگر آنچه که چارهای از آن نباشد.
عده دیگری معتقدند: گرچه نمیتوان هیچ اصل اخلاقی و ارزشی نداشت، اما نمیتوان گفت: اصول اخلاقی و ارزشی ثابتی هم وجود دارد به طوری که برای همه و در همه جا باید رعایت شوند، بلکه ارزش و اخلاقْ بستگی به سلیقه و پسند اکثریت هر جامعه دارد. باید دید اکثر افراد جامعه چه چیزی را میپسندند، آن چیز، خوب اخلاقی میشود و هر چه که اکثریت نپسندیدند آن چیز، بد اخلاقی خواهد بود. بنابراین ارزشها و اخلاقیات متغیر خواهند بود و بستگی دارد که مردم چه چیزی بپسندند. در یکی از سفرهایی که به آمریکا داشتیم و برای سخنرانی در دانشگاهی دعوت شده بودیم در واشنگتن به ساختمانی بسیار زیبا و مجهز رسیدیم که هم کتابخانه و هم کتابفروشی بود. گفتیم برویم از کتابهای آن بازدیدی کنیم شاید کتاب جالبی داشته باشد تهیه کنیم. شخصی که راهنمای ما بود گفت: نه، این کتابفروشی همجنسبازان است که برای خود فلسفهای و کتابهای دانشگاهی دارند و اساتیدی هستند که رسما آن را تبلیغ میکنند؛ اینجا صلاح نیست شما پیاده شوید. وضع دنیا به اینجا رسیده است که چنین گروههای کثیفی مدعی هستند که اصلا کار ما درست است و شما اشتباه میکنید.
در این دنیایی که ما زندگی میکنیم در درجه اول باید بتوانیم در میان همه این مکاتب، از مکتب خودمان دفاع کنیم و عیوب و اشتباهات آنها را ثابت کنیم و همچنین مراقب خودمان باشیم که بعضی از این انحرافات به فکر ما هم نفوذ پیدا نکند. باید مواظب باشیم که حتی یک وقت بوی این افکار متعفن هم به ما نخورد. انحرافات فراوانی جامعه ما را تهدید میکند. سایتها، مجلات، روزنامهها، اینترنت، ماهوارهها و ... که دائما روی ذهن جوانان ما کار میکنند. این همه باید برای پدر و مادرها زنگ خطری باشد. این همه هجمه بیتأثیر نخواهد بود و آرامآرام اثر خود را خواهد گذاشت وگرنه دشمن این همه بر روی این رسانهها سرمایهگذاری نمیکرد. اکنون صدها سایت علیه اسلام، تشیع، ارزشهای اسلامی، احکام اسلامی و تاریخ اسلام مشغول به کار هستند. جوانهای ما که همه آماده دفاع از عقاید و افکارشان نیستد. لذا آرام آرام تحت تأثیر واقع میشوند. در مقابل این همه هجمه ما هم باید دائما در فکر باشیم که زمینههای فرهنگیمان را تقویت کنیم و به فرمایش مقام معظم رهبری فکر تولید و عرضه کنیم. تنها تولید کردن و نوشتن در یک کتاب که در کتابخانه خاک بخورد کافی نیست. باید فکر صحیح تولید شود و کیفیت بیانش هنرمندانه، جاذبهدار، قابل فهم و قابل قبول باشد و تلاش کنیم در اختیار جوانها قرار گیرد. اگر من و شما این کار را نکنیم پس چه کسی باید انجام دهد؟ آیا شایسته است دشمن این چنین تلاش کند و ما آسوده بنشینیم؟! باید شرایط زمان را درک کنیم و وظیفه خودمان را در مقابل این عوامل شیطانی که در طول تاریخ بیسابقه بوده است انجام دهیم.
وظیفه اصلی ما این است که به مسایل ریشهای بپردازیم. مسایل دانستنی در عالم بیشمار است که ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. مثلا هزینههایی فراوانی صرف میشود تا مجهولات کیهانی شناخته شوند. یکی از فواید این قبیل دانستنیها این است که انسان را با عظمت خلقت خدا آشنا میکند و میتواند برای ما بسیار مفید باشد. اما دو نوع مسأله هست که ریشهای است و سعادت ابدی ما به آنها بستگی دارد؛ یکی شناخت ماهیت این عالم است از این جهت که آیا این عالم هستی مستقل است یا قائم به اراده خداست، و مسأله دیگر شناخت جهت حرکت اخلاقی و رفتاری ماست. ریشه همه مفاسد اصلی موجود در عالم یا برمیگردد به اینکه شناخت ما نسبت خدا و رابطه خدا با هستی شناخت صحیحی نیست، یا به مسائل اخلاقی برمیگردد که چه باید کرد و چه نباید کرد. ما در میان مسایل دینیمان باید به این دو رکن بها بدهیم. اینکه فلان شاعر شیعه بود یا سنی، مسألهای نیست که شب اول قبر از من و شما بپرسند، اما نسبت به وجود خدا، پیامبر و امام نمیتوان بیتفاوت بود. اینها ریشه و اصل باورهای ماست و باید جدی گرفته شوند. نباید وضع جامعه ما به گونهای باشد که جوان ما بعد از مدتی که به دانشگاه میرود، در اعتقادش به خدا خدشه وارد شود و در وجود خدا شک کند. این شخص خود را بر لبه پرتگاه جهنم برده است و خطر بزرگی او را تهدید میکند و اگر برای از بین رفتن شک خود تلاش نکند به اعماق جهنم سقوط میکند. شما هم اگر بتوانید به او کمک کنید و نکنید مسئول خواهید بود. اگر جامعهای که ما ساختیم به این نحو باشد که جوانهای مؤمن را بیدین کند ما نسبت به این جامعه مسئول هستیم و هر کس که کافر شد ما هم سهمی در بدبختی او داریم. اگر نسبت به آنچه در دانشگاهها و جامعه میگذرد، بیتفاوت باشیم کار به اینجا میکشد.
مسأله مهم دیگر، مسایل اخلاقی و رفتاری است. واقعا چند درصد رفتارهای ما فقط برای لذتهای دنیاست؟ قرآن میفرماید: مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا * وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْیُهُم مَّشْكُورًا.5 ما در کدام یک از این دو دسته قرار میگیریم؟ آیا ما واقعا تربیت شده قرآن هستیم؟ آیا ما همان طور رفتار میکنیم که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهمالسلام میخواستند؟ چهقدر در عمل شبیه آنها هستیم؟ چه قدر حاضریم برای دین مایه بگذاریم؟ وقتی خطرهایی دین را تهدید میکند چه اندازه حاضریم تلاش کنیم و از مال، جان و آبرویمان مایه بگذاریم تا گوشهای از دین حفظ شود؟ خطاهای رفتاری ما به خاطر این است که معیار انتخاب رفتارهای ما معیار صحیحی نیست. دستهای اگر به اعماق دلشان مراجعه کنند خواهند دید که انگیزه انجام کارهایشان لذت بردن و خوش بودن است یا به خاطر این است که مردم میپسندند و اگر این کار را نکند مردم آنها را سرزنش یا مسخره میکنند. اما دستهای دیگر از لحظهای که بیدار میشوند، اولین چیزی که به یادشان میآید یاد خداست و تمام حرکات و سکنات ایشان در راه کسب دوستی و رضایت خداست. وقتی میخواهند بخوابند آخرین چیزی که در ذهنشان وجود دارد باز یاد خداست. اسلام میخواهد ما اینگونه تربیت شویم. این هدفْ زمانی محقق میشود که شخص این واقعیت را پذیرفته باشد که اصل و ریشه ارزشها کار برای خداست و زمانی میتواند این واقعیت را بپذیرد که خدا را بشناسد و او را دوست بدارد و به او عشق بورزد. در این صورت میتواند همه کاری خود را برای خدا انجام دهد.
باید بدانیم که خواسته اسلام تنها این نیست که خودمان را اصلاح کنیم، بلکه از ما خواسته که نسبت به دیگران هم بیتفاوت نباشیم. باید سعی کنیم که این اندیشه را که محور هستی خداست و محور ارزشها رضایت اوست در خانهمان، شهرمان، کشورمان و همه جهان توسعه دهیم.
وفقناالله و ایاکم
1 . الکافی، ج2 ص415
2 . نساء، 64.
3 . نساء، 61.
4 . بقره، 9.
5 . اسراء، 18 و 19.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/10/07 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به گرایشهای مختلفی اشاره کردیم که در بین اندیشمندان جهان درباره مبنای خوبی و بدی وجود دارد. اگر خدای متعال توفیق دهددر این جسله نقد کوتاهی هم درباره این گرایشها داشته باشیم. طبعا با توجه به اقتضای چنین جلسهای بیان این نقد، مجمل و کوتاه خواهد بود و همه جوانب بحث را روشن نمیکند، اما میتواند انگیزهای برای کسانی ایجاد کند که به تحقیق و توسعه مطالعه در این زمینه علاقهمند هستند.
مکتب قراردادگرایی معتقد است که خوبی و بدی امور، قراردادی است و مردم هر زمان و هر مکان خاص طبق شرایط خاصی به تدریج امری را میپسندند و آن را خوب تلقی میکنند یا نمیپسندند و آن را بد تلقی مینمایند. ممکن است اموری وجود داشته باشد که تقریبا همه مردم در جوامع مختلف، خوبی یا بدی آنها پذیرفته باشند، ولی بالاخره خوبی یا بدی آنها هم به خاطر پسند یا عدم پسند مردم است.
معنای این گرایش در واقع نفی اصالت اخلاق است، به این معنا که خوبی و بدی واقعی وجود ندارد. اما اگر اخلاق صرف قرارداد باشدمعنای آن این است که عده دیگری هم میتوانند تلاش کنند رأی دیگری را جایگزین رأی فعلی کنند. این حرف یعنی بیاخلاقی که اصلا ارزش بحث کردن ندارد. البته در همین زمینه کتابها نوشته شده و بحثهای فراوانی در نقد آن شده است که در جای خود و برای متخصصان امر ارزش دارد.
گرایش دیگری که به آن اشاره کرده بودیم معتقد بود اصل خوبیها لذت است وهر کاری که باعث لذت میشود خوب است، اما از آنجا که اگر هر کسی بخواهد به دوستداشتنیها و لذات خود عمل کند هرج و مرج پیش میآید لازم است محدودیتهایی اعمال شود وگرنه اصل، خوب بودن تمام لذایذ است. گرایش فوق را با اندکی تعدیل اینگونه بیان میکنند که کارهای لذتبخش باید با رعایت اعتدال انجام گیرند و در آنها افراط و تفریط نشود.
باید از صاحبان این نظریه سؤال کرد که: این سفارش شما که آن را به عنوان اخلاق مطرح میکنید با سفارش پزشک چه فرقی دارد؟ پزشک هم میگوید: از غذاهای خوب استفاده کنید تا بدن شما انرژی داشته باشد، اما افراط و تفریط نکنید. رعایت این توصیهها ارزش اخلاقی تولید نمیکند. ارزش اخلاقی چیزی فراتر از اینگونه توصیههاست.
اخلاق قدرت که مبتکر آن نیچه آلمانی است میگوید: اصل خوبیها قدرتمند شدن انسان و تسلط او بر دیگران است. انسان باید سعی کند قوی شود تا بتواند دیگران را له کند. در نقد این سخن باید گفت: این اخلاق سبعیت، درندهخویی و در حقیقت اخلاق جنگل است. حیوانات درندهای همچون کفتار، پلنگ و ... هم همین طور هستند. آیا میتوان نام چنین رفتاری را اخلاق گذاشت؟ بهتر است بگوییم: این رفتار ضد ارزش، ضد اخلاق، درندهخویی و ددمنشی است. میتوان این نظریه را تعدیل و توجیه کرد، اما بالاخره ریشه آن به تقویت خوی برتریطلبی و غلبه بر دیگران برمیگردد.
در اینجا لازم به نظر میرسد که بحثی تطبیقی بین این نظریهها با نظریاتی داشته باشیم که در کتابهای اخلاقی ما آمده است. در کتابهای اخلاقی ما که متأثر از نظریه ارسطو هستند آمده است که: در وجود انسان سه گونه قوه وجود دارد: شهوت، غضب و عقل. کسانی که لذت را ملاک خوبی میدانند در واقع بر روی قوه شهوت تکیه میکنند و کسانی که غلبه و قوت را ملاک خوبیها میدانند بر روی قوه غضب تأکید دارند. در واقع هر یک از این مکتبها که بسیاری از اندیشمندان غربی از آنها طرفداری میکنند به یکی از آن شاخههایی برمیگردد که ارسطو ترسیم کرده بود. اشکال کلی کار آنها این است که تنها به یک بخش از وجود انسان توجه کردهاند. در این میان برخی از فیلسوفان پیشین بر روی قوه سوم تکیه داشتهاند و گفتهاند: شهوت و غضب بین انسان و حیوان مشترکاند و نمیتوانند ملاک خوبی و ارزش اخلاقی باشند، اما قوه عقلْ مخصوص انسان است. پس اصل ارزش اخلاقی به قوه عقل مربوط میشود. این نظریه را به سقراط نسبت میدهند که به آن هم خواهیم پرداخت.
در عصر جدید و در دوران فلسفه مدرن، نظریه کانت و نئوکانتیها شبیه به این نظریه است که اصل ارزشها از آنِ قوه عقل است. وی میگوید: اصل ارزشها اطاعت از عقل عملی است. در اینجا مناقشات ظریفی وجود دارد که ورود مفصل به آن برای این جلسه خستهکننده خواهد بود، ولی برای کسانی که اهل تحقیق در این مسایل هستند اشارهای میکنم تا بتوانند آن را دنبال کنند. سؤال ما از صاحبان این نظریه این است که: آیا برای این حکم عقلی دلیلی وجود دارد؟ در مناقشات دقیق فلسفی درباره این نظریه به اینجا میرسیم که این احکام، بدیهی اولی نیستند و برای آنها استدلال اقامه میشود و آن استدلالها به احکام نظری عقلی برمیگردند و در نهایت به اینجا میرسیم که ما کمال مطلوبی داریم و آن مطلوبْ بدیهی است و همه امور دیگر اگر به آن کمال بدیهی برگردند ارزش پیدا میکنند.
از زمانی که علمای ما همچون خواجه طوسی یا کسانی که پیش از ایشان بودند یا بعد از ایشان همچون مرحوم نراقی اقدام به نوشتن کتابهای اخلاقی کردند تقریبا همه در این امر مشترکاند که فیالجمله نظریه اعتدال ارسطویی را پذیرفتهاند که نفس انسانی دارای سه قوه است و باید بین آنها اعتدال برقرار کرد. معمولا این کتابها صفات خوبی را مطرح کرده و دو صفت بد در دو طرف آنها به عنوان افراط و تفریط ذکر کردهاند. من ندیدهام که در بین فیلسوفان اسلامی نقدی جدّی و مناقشهای عمیق در این نظریه شده باشد. غالبا این نظریه را تلقی به قبول کردهاند و سعی کردهاند آن را به صورتهایی تکمیل کنند.
یکی از اشکالات اساسی این نظریه، وجود یک پیش فرض غلط برای آن است. وقتی گفته شود: باید بین قوه شهوت، غضب و عقل اعتدال برقرار کرد پیشفرض آن این است که این سه قوه در عرض یکدیگرند و برای استفاده صحیح از هر کدام و جلوگیری از تزاحم بین آنها باید حد اعتدال هر یک را رعایت کرد و حق هر یک را به طور مساوی ادا کرد. لذا جای این سؤال وجود دارد که: آیا واقعا قوه شهوت که بین انسان و حیوان مشترک است با قوه عقل که افتخار انسان است در یک ردیف هستند و به یک صورت باید ارضا شوند؟! دستکم میتوان گفت: این پیشفرض بدیهی نیست و نیاز به استدلال دارد. اما طرفداران این نظریه هیچ دلیلی برای آن ندارند، بلکه میتوان گفت: ما دلیل برخلاف آن داریم و آن این است که: آن دو قوهای که شما نام آنها را قوه شهوت و غضب گذاشتهاید در واقع خادم قوه عقل هستند. آندو مربوط به بدن و قوای حیوانی ما هستند و وجود آنها به خاطر این است که ما بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم تا با استفاده از عقل خود پیشرفت عقلانی و انسانی پیدا کنیم. چگونه میتوان این سه قوه را در عرض هم قرار داد؟! به همین دلیل سقراط گفت: اصل خوبیها به علم برمیگردد که مربوط به قوه عقل است.
اشکال دیگر نظریه ارسطو این است که محور این سه قوه را همین زندگی دنیا میداند. تا آنجا که بنده آشنا هستم ندیدهام که ارسطو در جایی صحبت از زندگی بعد از مرگ و رابطه آن با زندگی دنیا داشته باشد. دستکم در مباحث اخلاقی و سیاسی خود چنین بحثی نکرده است. در نهایت صحبت را متوجه بحث سعادت میکند و میگوید: سعادت انسان در این است که هر سه قوه او در حد اعتدال ارضا شوند. در نظریه ارسطو زهد، پارسایی و ... جایگاه روشنی ندارند. ما قبول داریم که انسان باید از شهوت به نحو اعتدال استفاده کند، اما وی ملاک را اعتدال بین قوا میداند که این سخن اشکال دارد. اشکال اساسی دیگر این نظریه محدودیت دامنه دید آن است. چرا وی تنها برای جزء کوچکی از زندگی انسان حساب باز کرده است؟! اگر واقعا زندگی ابدی باشد و بتوانیم راجع به لذات آنجا اطلاعاتی به دست آوریم آیا نباید آنها را در ارزشهای اخلاقی دخیل بدانیم؟! البته علمای اخلاق اسلامی بحث را منحصر به حیات دنیا نکردند و همانطور که عرض کردم ایشان آن حرفها را تکمیل کردند، اما مایه سخنانشان همان سخن ارسطو است.
سقراط اصل خوبیها را علم و حکمت میداند ومعتقد است که اگر کسی عالم و حکیم شد همه خوبیها را دارد و اگر علم و حکمت نداشت گرچه سایر قوای او تعدیل شده باشد بهرهای از خوبیها ندارد. اما نظریه سقراط هم اشکالات متعددی دارد. یکی از اشکالات آن محدودنگر بودن است. دامنه نظریه وی تنها علم حصولی را در برمیگیرد. اما انسان از گونه دیگری از علم هم بهرمند است و آن علم حضوری است که هم در حیات دنیوی و هم به نحو شدیدتر و وسیعتر در عالم ابدی از آن بهرهمند است. در این نظریه حسابی برای این علم باز نشده است. بازگشت حکمت نظری و عملی به قوهای است که ابزارش مفاهیم ذهنی است. آیا اگر کسی علم حضوری به افعال الهی، صفات الهی و به حقایق ماورای این عالم پیدا کرد هیچ ارزشی ندارد؟! در این نظریه سه قوه تعریف شده است که در بین آنها جایی برای علم حضوری وجود ندارد. سروکار عقل با مفاهیم عقلی است، اما حقایق دیگری هم وجود دارند که برای انسان قابل دسترسی است. انسی که اولیای خدا در عبادات نیمهشب با خدا پیدا میکنند با کدام عقل قابل درک است؟ لذتی که او میبرد باهیچ لذتی قابل مقایسه نیست. شاید داستانهایی که در توصیف اولیای الهی نقل شده برای برخی اغراقآمیز به نظر آید، اماقرآن که منزه از هر نقصی است میفرماید: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ *ف فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ؛ کسی که نیمه شب برای راز و نیاز با خداوند به پا میخیزد هیچ کس نمیداند که خدا چه نور چشمی برای او ذخیره کرده است. برای او لذتی است که قرآن نام آن را چشم روشنی میگذارد. این مقام چه قدر ارزش داردو در علم اخلاق چه جایگاهی دارد؟ این مقام نه مربوط به قوه شهوت، نه مربوط به قوه غضب و نه مربوط به قوه عقل است. این واقعیت مربوط به دل است و جوهر انسانیت انسان به همین واقعیت است. اگر سؤال شود که انسان برای چه آفریده شده، پاسخ آن این است که برای رسیدن و چشیدن همین مقام آفریده شده است. چنین مقامی در این تئوریها هیچ جایگاهی ندارد!
نظریه دیگری در باب اخلاق معروف است که سخنش را با اشکالی بر نظریه ارسطو آغاز میکند. میگوید: توصیه به تعدیل قوای سهگانه شبیه نسخههایی است که پزشک برای سلامتی و راحتی انسانها توصیه میکند. با این وصف، این نظریه چه ارتباطی با اخلاق پیدا میکند؟ ارزشهای اخلاقی که ما وجدانا و فطرتا درک میکنیم از این مقولات نیست. به عنوان نمونه وقتی داستان دهقان فداکار و مانند آن را میخوانیم یا میشنویم گرچه هیچ ربطی هم به ما نداشته باشد در دل به آنها آفرین میگوییم و در مقابل آن خضوع میکنیم. چنین رفتارهایی چیزی غیر از رعایت اعتدال در خوردن است. آنچه که ما از ارزشهای اخلاقی درک میکنیم توأم با یک نوع زیبایی خاصی است. اصلا در رفتارهای اخلاقی حقیقتی نهفته است که موجب میشود انسان از شنیدن، دیدن و ابتلاء به آن لذت ببرد. علاقهای که برخی کفار و غیر مسلمانان به علی علیهالسلام دارند از کجا ناشی میشود؟ آیا به خاطر این است که علی علیهالسلام در خوراکش اعتدال را رعایت میکرد؟! انسان نوعی زیبایی در رفتار علی علیهالسلام میبیند که او را وادار به خضوع میکند. از اینرو برخی در باب اخلاق گفتهاند: اخلاق نوعی زیباشناسی است. در برخی از رفتارها نوع خاصی از زیبایی وجود دارد که تحسین انسان را برمیانگیزد. رسالت اخلاق این است که آن زیباییهای رفتار را شناسایی کند و به دیگران معرفی کند. با این توصیف، اخلاق شعبهای از زیباشناسی و علم الجمال میشود.
عده دیگری معتقد شدهاند که اصل اخلاق و خوبیها دیگرخواهی است. انسان تا آنجا که به دنبال منافع شخصی خودش است کار او ارزش اخلاقی نخواهد داشت. وقتی کار انسان ارزش اخلاقی پیدا میکند که به خاطر دیگران از منافع خود بگذرد. امروزه این مکتب طرفداران زیادی دارد.
در نقد این نظریه یک سؤال کلی میتوان مطرح کرد و آن این است که وقتی میگویید اخلاق یعنی دیگرخواهی، مقصودتان از «دیگر» چه کسی است؟ آیا اگر انسان هر انسانِ دیگری را دوست بدارد و به خاطر او رفتاری از او سر بزند کار او ارزش اخلاقی دارد؟ برخی از انسانها برای دیگری کار میکنند، اما گاه ریشه این رفتار مسائل جنسی است یا گاه مسائل عاطفی است. مادر به خاطر فرزندش نیمهشب بیدار میشود به او رسیدگی میکند تا راحت بخوابد. این یک نیاز عاطفی مادر است که با نوازش کردن کودکش ارضا میشود. آیا این اخلاق است؟ اگر مقصود از «دیگران»، خدمت به همه انسانهاست سؤال میکنیم که چگونه میتوان به همه انسانها خدمت کرد؟ اگر مقصود از دیگران، برخی از انسانهاست سؤال میکنیم: این بعض چه کسانی هستند و با چه ملاکی از دیگران جدا شدهاند؟دلیل منطقی این نظریه چیست؟ نهایت دلیلی که برای این نظریه آورده میشود با زیباشناسی ارتباط پیدا میکند. مدافعان این نظریه میگویند: وقتی کسی ایثار میکند این رفتار وی زیبایی خاصی دارد و هر بیننده عاقلی را به تحسین وامیدارد.
اساسیترین اشکالی که بر این نظریه وارد است این است که دایره اخلاق بسیار وسیعتر از این اموری است که این نظریه بیان میکند. اگر جامعهای یافت شد که اصلا فقیر و ضعیفی در آن وجود نداشت آیا دیگر اخلاق معنا ندارد؟! آیا رابطه انسان با خدا جایگاهی در اخلاق ندارد؟ در ارتباط با خدا چه کاری انجام دهیم تا خوب شمرده شود؟ اگر معنای اخلاق تنها برطرف کردن نیاز دیگران است خدا که نیازی به ما ندارد تا نیاز او را بر طرف کنیم و این ما هستیم که نیازمند به اوییم.
در تمام مبانی این مکاتب اخلاقی نقطهضعفهایی جدّی وجود دارد، اما با استفاده از معارف اسلامی میتوان نظریهای را عرضه کرد که این نقطهضعفها را نداشته باشد. اگر خدا توفیق داد در جلسه آینده سعی میکنیم این نظریه را براساس مبانی اسلامی مطرح کنیم.
وفقنالله وایاکم انشاءالله
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/10/14 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
طی چند جلسه گذشته بحثهایی را درباره مبانی ارزش اخلاقی مطرح کردیم. در این جلسه بحث را با طرح این مسأله شروع میکنیم که: اصلا ما چه درکی از معنای خوبی اخلاقی داریم و از چه انگیزهای برای انجام دادن کار خوب و اخلاقی برخوردار هستیم. چراکه ممکن است بعد از نقد و بررسیهای مکاتب فلسفه اخلاق و بیان دیدگاه اسلام در این خصوص، کسی بگوید: ما اگر نخواهیم انسان خوبی باشیم و به بهشت برویم چه کسی را باید ببینیم؟! گاهی از این قبیل سؤالات به صورت کتبی به ما میرسد. از این رو بحث را از اینجا شروع میکنیم که اصلا ما چه درکی از معنای کار اخلاقی داریم و از چه انگیزهای برای رفتن به سوی ارزشهای اخلاقی بهرهمندیم.
بدون شک محرک ابتدایی ما در فعالیتهای زندگی، غرایز هستند. اموری از قبیل احساس گرسنگی، تشنگی، خستگی، درد، نیاز جنسی و ... تدریجا انسان نیازی را در خود احساس میکند و درصدد رفع آن برمیآید و هنگامی که این خواستهها تأمین شود حالت خوشآیندی پیدا میکند که معمولا از آن به «لذت» تعبیر میکنند. شاید همین امر موجب شده که از چند هزار سال قبل برخی از اندیشمندان بشری گفتهاند: انسان به دنبال لذت است و اساس ارزشها و خوبیها لذتبخش بودن امور و اساس بدیها درد و رنجآور بودن آنهاست. اما آیا واقعا درک ما از اخلاق و ارزش اخلاقی در همین حد است؟! به عنوان مثال وقتی گرسنه میشویم و غذا میخوریم میگوییم: عجب کار اخلاقی خوبی انجام دادیم؟! اگر این طور باشد باید همین حرف را عینا درباره حیوانات هم بگوییم. گرچه انجام کارهای اخلاقی لذتبخش است، اما برای هر لذتی وصف اخلاقی و ارزشی را به کار نمیبریم. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که: بین ارزش اخلاقی و لذت چه ارتباطی وجود دارد؟ برای تحلیل این مسأله میگوییم: وقتی انسان نیازی مادی و غریزی را ارضا میکند این کار به ارزش اخلاقی متصف نمیشود، اما اگر تزاحم شود بین اینکه مثلا انسان به جمعآوری ثروت بپردازد یا با تحصیل علمْ دانشمند شود و هم به خلق خدا خدمت کند و هم خدا را بهتر بشناسد؛ وقتی او یکی را بر دیگری ترجیح دهد، هر کسی بر طبق نظام ارزشی خود وی را تحسین یا سرزنش میکند. آنهایی که ارزش اخلاقی را در «دیگرخواهی» بدانند، وقتی او را تحسین میکنند که احسان به دیگران را ترجیح دهد. پس در آفرینش ارزش اخلاقی، یک نوع گذشت و ترجیح امری بر امر دیگر لحاظ شده است و اگر انسان تنها نیاز خود را برطرف کند فعل او موضوع فعل اخلاقی شمرده نمیشود. بنابراین درباره رابطه لذت با فعل اخلاقی میتوان گفت: اولا، باید لذت را تعمیم دهیم و گمان نکنیم که لذت تنها در خوردن، خوابیدن و مسایل مادی است، بلکه مصادیق دیگری هم دارد. ثانیا، تحصیل هر لذتی کاری اخلاقی نیست. آن لذتی با اخلاق ارتباط پیدا میکند که ناشی از نوعی فدا کردن و ترجیح امری بر امر دیگر باشد.
اما این ترجیح در فعل اخلاقی ناشی از چیست؟ تا زمانی که انسان رشد عقلانی پیدا نکرده ملاک ترجیح برای او کیفیت لذت خوردنیها و امثال آن است. وقتی کودک بیمار میشود والدین او نمیگذارند غذای سرخکرده بخورد و سعی میکنند به او بفهمانند که در هنگام بیماری باید از برخی غذاها پرهیز کند تا دچار درد بیشتر نشود. معمولا کودکان این محدودیت را نمیپذیرند، اما بعد از اینکه چندبار درد بیماری و پیامدهای آن را تجربه کردند کمکم نصیحتهای پدر و مادر را قبول میکنند و میپذیرد که به اندازهای که ضرورت دارد از برخی لذتها خودداری کنند. در واقع معنای این سخن والدین آن است که: به دنبال این لذتی که تو به آن تمایل داری دردی شدید هست که برای جلوگیری از ابتلای به آن باید از این لذت چشمپوشی کنی، یا در سایه سلامتی میتوانی از لذتهای فراوانی بهره ببری که با وجود بیماری از آن محروم خواهی بود، و تو برای رسیدن به آن لذتها باید از این لذت مختصر چشمپوشی کنی. پس تا اینجا ملاک ترجیح، طولانیتر بودن لذت است. این ملاکها در سطوح عالیتر هم وجود دارد. وقتی خداوند میخواهد به انسان بفهماند که شایسته نیست به این زندگی دنیا دل ببندد میفرماید: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى؛1 شما اشتباه میکنید که در مقایسه زندگی دنیوی با حیات اخروی، زندگی دنیا را ترجیح میدهید. باید آخرت را ترجیح دهید؛ چراکه هم کیفیت زندگی آخرت بهتر است و هم دوام بیشتری دارد.» اینها دو ملاک برای ترجیح است: یکی کیفیت بیشتر لذت (خیر) و دیگری دوام بیشتر لذت (ابقی). این نکته از لطایف قرآن است. عین همین تعبیر را خداوند درباره خود به کار میبرد و میفرماید: «وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى؛2 (در مرتبه بالاتر باید بدانید که هر چه خوبی هست اگر یک طرف و خداوند طرف دیگر گذاشته شود)، خداوند ترجیح دارد.» انسان به طور فطری به دنبال «بهتر» است. از اینرو خداوند سفارش میکند: اولا، باید دنیا و آخرت را با هم مقایسه کنید و آنجا که بین دنیا و آخرت تزاحم هست آن را که کیفیت و دوامش بیشتر است انتخاب کنید. ثانیا، بعد از اینکه طالب آخرت شدید زندگی آخرت را با همه کمالات و برکاتش با خدا مقایسه کنید! و بدانید که اگر دنیا و آخرت و هرچه که عقل انسان فرض کند را با خدای متعال که صاحب همه صفات کمالیه است مقایسه کنید خداوند ترجیح دارد. اما معمولا انسانها این حقیقت را باور نمیکنند و ممکن است با تعجب سؤال کنند: «آفریدههای خداست که به درد ما میخورد، اما خودش را برای چه بخواهیم؟!» انسانهایی که از راهنماییهای انبیا استفاده کنند به تدریج به سخن امام سجاد صلواتاللهعلیه نزدیک میشوند که در مناجات با خدا میفرماید: «نعیم و بهشت من و دنیای و آخرت من تو هستی!»3
بعد از رسیدن به این شناخت که آخرت بر دنیا ترجیح دارد این سؤال مطرح میشود که با چه انگیزهای میتوان دنیا را رها کرد و به سراغ آخرت رفت؟ اگر کسی بگوید: «من نمیخواهم به این نصیحتها گوش کنم!» چه پاسخی میتوان به او داد؟ به بیان دیگر این شناخت در وجود چه کسی اثر میکند؟ برای مؤثر بودن این معرفت، باید در درون انسان عاملی وجود داشته باشد که او را به سوی «بهتر» و «بهترین» سوق دهد. این عامل در عمق فطرت ما نهاده شده است. انسان اگر در مقایسه دو چیز بفهمد که یکی ارزش بیشتری دارد به طور فطری به سمت آن میرود. این رفتار نیاز به امر و نهی ندارد، بلکه خواسته فطری انسان است. این عامل موجب میشود که در برخورد با امر بهتر، حتی اگر کسی هم به ما چیزی نگوید، امر پایینتر را رها کرده و به سراغ بهتر برویم. بنابراین اگر کسی بگوید: «اگر ما آخرت را نخواهیم چه کسی را باید ببینیم؟!» پاسخش این خواهد بود که اگر بفهمید که آخرت بهتر است نمیتوانید آن را نخواهید. شما نمیفهمید آخرت بهتر است. مثل اینکه کسی بگوید: «من نمیخواهم لذت ببرم!» ممکن است کسی به ظاهر این حرف را بگوید، اما نمیتواند لذت را نخواهد. در عمل همه تلاشهای او برای این است که خوش باشد. خدا هم نمیگوید لذت بد است. او برای دوستانش لذتهایی را فراهم کرده که در وصف آنها میگوید: وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ؛4 ... موجود زنده و صاحب شعور نمیتواند لذت و خوشی خودش را نخواهد و دنبال بهترین نباشد. پس عاملی که ما را به سوی کار اخلاقی یعنی کار بهتر سوق میدهد عاملی فطری است.
با توجه به این نکات، خطاب به کسانی که میگویند: انسان باید به دنبال لذت باشد، میگوییم: حتی اگر لذتپرست باشید، فطرت انسان میگوید: باید لذت بیشتر و پایدارتر را ترجیح دهید. ما با لذتگرایی مخالف نیستیم، بلکه میگوییم: لذتگرایی محدود خطاست که اولا، تنها لذتهای مادی را شامل شود و ثانیا، محدود به همین زندگی دنیا باشد. چرا در مقایسههایتان آخرت را لحاظ نمیکنید؟!
با توجه به نکات فوق میتوانیم پلی به مفهوم سعادت بزنیم و چند نکتهای را هم در این باره عرض کنیم. برخی سعادت را امری میدانند که در اثر لذت بهتر و پایدارتر حاصل میشود و کسی را خوشبخت میدانند که بهترین وضع زندگی مطلوب را داشته باشد. بین لذت و سعادت یک رابطه تنگاتنگی وجود دارد، اما معمولا همه این بحثها را تنها درباره لذتهای دنیایی مطرح میکنند. حتی در مکتب اخلاق ارسطو هم که از عمیقترین و ریشهایترین منابع مکاتب اخلاقی دنیاست و هدف از اخلاق را سعادت میداند صحبت درباره سعادت دنیاست و اصلا بحثی از آخرت مطرح نیست. اما قرآن میگوید: «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ * ... وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ * خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ؛5 مردم دو دستهاند؛ یک دسته اهل سعادتاند و دسته دیگر اهل شقاوت. آنهایی که شقی هستند دائما دم و بازدم جهنم آنها را میسوزاند و آنهایی که اهل سعادتاند جایگاهشان در بهشت است و تا خدا خدایی میکند هر چه بخواهند برایشان آماده است.» قرآن ملاک سعادت و شقاوت را آخرت میداند. باید دید کدام لذت پایدارتر است. شقاوت هم به معنای رنج و عذاب است، اما کدام رنج و عذاب پایدارتر است؟ سختی دنیا اگر هشتاد هزار سال هم بود در برابر عمر آخرت مثل یک چشم بر هم زدن میماند. انبیا نمیگویند: لذت و سعادت بد است، بلکه میگویند: به دنبال لذت پایدار باشید و بدانید که چنین لذتی در این دنیا پیدا نمیشود و لذتهای دنیا سرانجام تمام میشوند.
پس بین لذت و سعادت رابطه بسیار نزدیکی است. سعادت همان برآیند لذتها و سختیهاست. اگر لذتهای انسان بیش از سختیهای او بود انسان خوشبختی شمرده میشود. اما سعادت مطلق در جایی یافت میشود که لذت دائم و بهترین را داشته باشد و چنین سعادتی تنها در آخرت یافت میشود.
بحث اصلی موحدان با امثال بزرگانی مثل ارسطو این است که نباید دایره لذت و سعادت را محدود به چند سال عمر دنیا کنید. همچنین لذت منحصر به شهوت، غضب و عقل نیست، بلکه در همین دنیا درکهای لذتبخش دیگری هم وجود دارد که بندگان شایسته خدا در اثر انس با خدا آن را مییابند و به اصطلاح فلسفی از نوع علم حضوریاند.
اشکال دیگر به ارسطو این است که تزاحم و اعتدالی که شما بین شهوت، غضب و عقل بیان میکنید در لذتهای دنیوی موضوع دارد. اما ما ثابت میکنیم که حیات دیگری وجود دارد که این سه با هم تزاحمی نداشته، و همه این قوا در حد اعلا ارضا میشوند. آیا در چنین زندگی و حیاتی جایی برای رعایت اعتدال باقی میماند؟
سؤال دیگری که در باره نظریه ارسطو میتوان طرح کرد این است که: حد وسط کمالاتی مانند علم چیست؟ علم کمالی است که هر چه انسان بیشتر کسب کند بهتر است. البته به این سؤال پاسخهایی داده شده که شاید بهترین پاسخ این است که مقصود ارسطو مطلوبیت حد وسط بین سه قوه است، به این معنا که به اندازهای دنبال کسب علم برو که بیمار نشوی! برای بقای نسل بشر هم باید ازدواج کنی و به بهانه تحصیل علم ازدواج را ترک نکن! اعتدال به این معناست که سهم هر یک از این قوای سهگانه داده شود، اما سؤال اینجاست که اگر کسی توانست همه آنچه که مطلوب انسان است را یکجا جمع کند، آیا باز هم تعدیل لازم است یا در این صورت باید بگوییم: هم علم و هم لذت خوراک هر چه بیشتر باشد بهتر است؟ اگر اینها تزاحمی نداشته باشند کثرت آنها چه عیبی دارد؟ آیا اقتضای اخلاق این است که در آنجا هم حتما از افراط و تفریط پرهیز کنیم؟ فرمول شما ناشی از تزاحمی است که این قوا با یکدیگر دارند وگرنه علم به طور ذاتی مطلوب است و هر چه بیشتر باشد بهتر است. لذت عبادت هم هر چه بیشتر باشد مطلوب است، مگر اینکه موجب بیماری شود و انسان را از عبادت بازدارد. اشکال دیگر نظریه اعتدال این است که این سه قوه را در یک عرض قرار میدهد که جلسه قبل به آن اشاره کردیم.
اکنون باید ببینیم از میان مبانی اخلاقی مذکور کدام یک با مبانی اخلاق اسلامی سازگار است. در پاسخ به این مسأله باید عرض کنیم که: لذتگرایی با مبانی اسلامی به شرطی مطابقت میکند که لذت را تنها در لذت مادی محدود نکنیم، و همچنین به دنبال لذت بهتر و با دوامتر باشیم که لذت اخروی است. با این مبنا میگوییم: اگر انسان به دستورات دین عمل کند به بهترین و پایدارترین لذتها میرسد.
سخن ارسطو و نظریه اعتدالْ مطلوب است، اما نه از آن جهتی که حد وسط بین افراط و تفریط است، بلکه مطلوبیت آن به خاطر تأمین نیازهای ماست. ما هم میگوییم: باید از خوردنیها استفاده کرد، باید ازدواج کرد، باید علم آموخت، و ... اما همه به خاطر اینکه اینها نیازهای مقدمی است و اگر تأمین نشود به کمال انسانی خویش نمیرسیم.
در بررسی سخن سقراط هم میگوییم: قبول داریم که وجه امتیاز انسان نسبت به حیوانات مراتب علم اوست، اما شما از علومی غفلت کردید که در اثر ارتباط با خدا حاصل میشوند و از همه مهمتر هستند؛ علومی الهامی، خدادادی و شهودی که تا انسان خود مزهاش را نچشد اصلا نمیتواند بفهمد که چیست (فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ).6
مکتب دیگری که به آن اشاره کردیم مکتب دیگرخواهی بود که ملاک ارزش اخلاقی را دیگرخواهی میدانست. آیا این مکتب با مکتب اسلام سازگاری دارد؟ از قرائنی که در کلام قائلان به این نظریه هست معلوم میشود که مقصودشان این است که انسان همیشه به فکر خودش نباشد، بلکه به فکر خیر دیگران هم باشد و نیازمندیهای دیگران را هم در نظر داشته باشد. اشکال اساسی این نظریه این است که اولا، بالاترین ارزشهای اخلاقی در سایه ارتباط با خدا و عبادت خدا پیدا میشود که ارتباط با دیگر انسانها در آن لحاظ نشده است. ثانیا، این دیگر خواهی وقتی ارزش اخلاقی اسلامی در حد بالا دارد که به خاطر خواست خدا باشد. باید محبوب اصلی انسان خدا باشد و دوستی و خدمت به خلایق از آن دوستی سرچشمه بگیرد. ارزش این دیگرگرایی بسیار متفاوت است با ارزش آن دیگرگرایی که تنها از عاطفه ناشی شود. ما هم میگوییم: دیگرخواهی از اخلاق فاضله است و بسیاری از اخلاقیات ما تحت این عنوان میگنجد، اما به این شرط که اولا، این رابطه محصور در شخصی خاص نشود و ثانیا، دیگرخواهی تنها به خاطر رابطهای عاطفی و انسانی نباشد،چرا که این رابطه عاطفی در بین حیوانات هم وجود دارد.
به طور کلی ریشه اختلاف اسلام با سایر مکاتب، به تفاوت جهانبینی اسلامی با جهانبینی فیلسوفان غیر اسلامی برمیگردد. آنها شناخت درستی از خدا، حقیقت انسان و زندگی ابدی ندارند. ما باید خدا را شاکر باشیم که ما را با مکتب انبیا آشنا کرد.
اما تفاوت مهم اسلام با سایر مکاتب اخلاقی این است که اسلام همه ارزشهای اخلاقی را در گروی نیت شخص میداند. ظاهرا تا آنجا که بنده اطلاع دارم جز در مکتب کانت به این نکته توجه نشده است (که آنهم به مشکلات دیگری مبتلاست که در جای خود اشاره کردهایم). اگر اعتدال و همه شروطی که مکاتب مختلف اخلاقی گفتهاند در عمل انسان رعایت شود اما نیت انسان ریاکاری و رسیدن به ارزشهای دنیوی باشد این عمل از نظر اسلام اصلا ارزش اخلاقی ندارد.
بنابراین، از دیدگاه اسلام، کاری ارزش اخلاقی دارد که انسان آن را به این دلیل بر کاری دیگر ترجیح دهد که تأثیر بیشتری در کمال او و در تأمین خواسته فطری نهایی او دارد، و وقتی فهمید خداست که همه عالم هستی را برقرار کرده و اوست که همه نیازهای انسان را برآورده میکند، دل به او بسپارد و همه کارهای خویش را برای او انجام دهد (إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى).7
وفقنالله و ایاکم ان شاءالله
1 . اعلی، 16و 17.
2 . طه، 73.
3 . صحیفه سجادیه، مناجاة المریدین.
4 . زخرف، 71.
5 . هود، 105-109.
6 . سجده، 17.
7 . لیل، 20.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/10/21 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته به برخی از گرایشهای اخلاقی و عرفانی اشاره کردیم و هر کدام را به طور مختصر مورد مناقشه قرار دادیم تا سرنخی باشد برای دوستانی که طالب پیگیری اینگونه مسایل هستند. در میان مکاتب اخلاقیِ مطرح در محافل دانشگاهی دنیا، مفاهیمی کلیدی به چشم میخورد که من به جای نقد و بررسی یکایک آن مکاتب به همین مفاهیم کلیدی اشاره میکنم تا میزان تناسب آنها با مفاهیم اسلامی روشن شود. در بحث گذشته با همین روش مفهوم لذت و سعادت را بررسی کردیم و عرض کردیم که ارزشهای اخلاقی اسلام از طرفی لذت را نفی نمیکنند و از طرف دیگر خواهان سعادت انسان هستند و عمل به دستورات اخلاقی را موجب رسیدن به سعادت میدانند. تفاوت دیدگاه اسلامی با دیدگاه اندیشمندان مکاتب بشری غالبا در محدوده دید آنهاست. این اندیشمندان تنها محدوده کوچکی را میبینند و افقهای دوردست و بلندتر را نمیبینند. مثلاً یکی از قدیمیترین مکاتب اخلاقی، ملاک ارزش را سعادت میداند، اما سعادت را فقط در زندگی دنیا جستجو میکند. از دیدگاه اسلام، انسان طالب سعادت است و باید به سعادت خویش برسد، اما این مکاتب بشری سعادت را در دایره دنیا محدود میکنند و به بخش عظیمی از زندگی انسان که حیاتی ابدی اوست توجهی ندارند! نظیر این تفاوت در بینش در سایر مفاهیم هم وجود دارد که در این جلسه به برخی از این مفاهیم کلیدی اشاره میکنم.
یکی از مفاهیم معروف در مکاتب اخلاقی مفهوم «منفعت» است. مکاتبی در مغرب زمین وجود دارند که اساس ارزشهای اخلاقی را منفعت میدانند و این ملاک را مرتبهای کاملتر از مکتب لذتگرایی تلقی میکنند؛ چراکه معمولا انسان از مفهوم لذت، احساسی آنی و موقتی میفهمد. لذا اینها میگویند: لذت، ملاک ارزش نیست، بلکه باید دید چه کاری «منفعت» و چه کاری «ضرر» دارد و تنها رفتارهایی که منفعت دارند دارای ارزش اخلاقی هستند. ما نیز مفهوم منفعت را به کار میبریم و مقصودمان این نیست که حتما کاری که منفعت دارد از همان ابتدا لذتبخش است. کسی که خرید و فروش میکند گاه برای رسیدن به منفعت زحمات زیادی را به جان میخرد، اما وقتی میبیند که با این معامله مالی به دست میآورد که بسیار بیشتر از مالی است که از دست میدهد، میگوید: این کار منفعت دارد. در واقع در اینجا بین مطلوبهای آنی و مطلوبهای میانمدت مقایسه میشود و انسان از مطلوبی آنی و نقد، به خاطر مطلوبی قویتر که در درازمدت بهدست میآید، صرفنظر میکند و میگوید: این صرفنظر کردن منفعت دارد. مکتب مذکور، ارزشهای اخلاقی را از این سنخ میداند و میگوید: ما نباید انتظار داشته باشیم که فورا از کار اخلاقی لذتی ببریم، بلکه کار اخلاقی کاری است که بعد از مدتی ما را به مطلوبهایمان میرساند و در واقع از آنها لذت میبریم؛ مطلوبهایی که نقد نیست و به خاطر آنها باید از لذتهای آنی صرفنظر کرد. در مقابل اگر کاری لذت داشته باشد، ولی به دنبال خود ضررهای سنگین و طولانیمدتی را بر انسان تحمیل میکند کاری ضداخلاقی و بد است.
این نظریه هم با منطق اسلامی تضاد ندارد، اما همان سخنی را که درباره لذت و سعادت گفتیم در اینجا هم میگوییم که نباید تنها نفع دنیایی را در نظر گرفت، بلکه باید مجموع آثاری را در نظر گرفت که بر این کار تا ابد مترتب میشود. باید آن نتایج را با لذت و رنجهایی که اکنون بر عمل مترتب میشود نسبتسنجی کرد و اگر برآیند آن مثبت بود، به این معنا که راحتی و خوشی و نائل شدن به مطلوبها بیشتر از رنجها بود، میگوییم این کار نفع دارد، و اگر پیامدهای نامطلوب آن بیشتر بود میگوییم این کار ضرر دارد و این اخلاقاً هم بد است. باز تاکید میکنیم: ما قبول داریم که انسان به طور فطری طالب منفعت است، اما نفع فقط نفع دنیوی و مادی نیست، بلکه برای اینکه بدانیم کاری نفع دارد یا ندارد باید آثار آن را در درازمدت و تا ابد در نظر بگیریم.
مفهوم دیگری که بیشتر نیاز به تأمل و بحث دارد و کمی پیچیدهتر و مبهمتر از منفعت است، مفهوم «مصلحت» است. برخی میگویند: کار اخلاقی کاری است که مصلحت دارد و در مقابل آن، کاری غیراخلاقی است که مفسده دارد. ما کم یا بیش با این مفهوم آشنا هستیم، اما تعریف دقیقی از آن نداریم، به طوری که بتوان مصادیق آن را دقیقاً شناخت. به همین خاطر افراد در بسیاری از موارد در تعیین مصداق مصلحت اختلاف پیدا میکنند. ولی همه انسانها اصل خوبی مصلحت را قبول دارند و شاید در عالم کسی پیدا نشود که بگوید: «من طالب مفسده هستم!» لذا قرآن میفرماید: «و إذا قیل لَهم لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ؛1 وقتی به کسانی که در واقع مفسد هستند گفته شود در زمین فساد نکنید میگویند: ما اصلاحطلب هستیم.» صلاح و فساد، یا مصلحت و مفسده، مفاهیمی بسیار رایجاند، اما حدود آنها به درستی مشخص نیست. غالب مفاهیمِ انتزاعی اینگونهاند و نسبت به موارد و افراد مختلف متفاوت میشوند و به یک معنا نسبیت در آنها راه پیدا میکند. اما همه قبول داریم که انسان باید به دنبال مصلحت باشد. گاهی حکم عقل عملی را این طور تعریف میکنند: عقل عملی آن است که به مصالح امر و از مفاسد نهی میکند، یا میگویند: عقل عملی آن است که مصلحت و مفسده کارها را تشخیص میدهد. کسانی همچمون کانت که ارزشهای اخلاقی را تنها وابسته به حکم عقل میدانند در واقع به نوعی پذیرفتهاند که مصلحتها ملاک ارزش اخلاقی است.
اما مصلحت با منفعت چه نسبتی دارد؟ آیا هر کاری که منفعت داشته باشد مصلحت هم دارد؟ غالبا مصلحت و مفسده در امور اجتماعی به کار میروند. البته از لحاظ لغت و از لحاظ تحلیل عقلی چنین حصری وجود ندارد، اما معمولا مفهوم مصلحت و مفسده را برای کارهای اجتماعی به کار میبرند. در قرآن هم غالبا (و نه منحصرا) الفاظ مصلحت و مفسده در امور اجتماعی به کار رفته است (وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِین؛2 ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ3 و ...). این امر به این خاطر است که فعل و انفعالات و تأثیر و تأثرات در کارهای اجتماعی بسیار گسترده است. برخلاف «لذت» شخصی که بسیار راحت انسان میتواند کاری را تجربه کند ببیند لذت دارد یا ندارند، وقتی انسان به دنبال «منفعت» برود کار کمی پیچیدهتر میشود. برای درک اینکه کاری منفعت دارد یا ندارد باید در فواصل طولانی نتایجش را بررسی کرد. «مصلحت» از این هم پیچیدهتر است: اگر در ظرف اجتماع کاری را بررسی کنیم و ببنیم که به نفع جامعه است ولی ممکن است برای برخی افراد هم ضرر داشته باشد، در این صورت میگوییم: این کار مصلحت دارد، و باید این ضرر را تحمل کرد تا نفع اجتماعی حاصل شود. یا اگر دو کار پیش روی ما بود که هر دوی آنها فی حد نفسه منفعت داشت، اما یکی در دراز مدت منافع بیشتری داشته باشد میگوییم: مصلحت در این است که انسان کمی سختی را تحمل کند و کاری را انجام دهد که نفع بیشتری دارد. همچنین اگر امر دایر شود بین کاری که نفع زیادی دارد و کاری که در آن ضرر وجود دارد به طوری که تا انسان این کار ضرردار را انجام ندهد نمیتواند آن کاری که منفعت بسیار زیادی دارد را انجام دهد، در اینجا میگوییم: مصلحت در این است که برای کسب آن منفعت مهم این کار ضرردار را انجام دهیم. مثلا اگر بچهای در خانه همسایه داخل آب افتاده و در حال غرق شدن است و نجات او متوقف بر این است که انسان بدون اجازه وارد خانه همسایه شود. در چنین موردی واجب است انسان بدون اذنِ صاحب ملک وارد ملک شود و جان کودک را نجات دهد. اینجا میگویند: مصلحت دارد که انسان این گناه را مرتکب شود. در واقع این کار گناه نیست و خوبی آن عمل، عیب این کار را میپوشاند.
ما در حوزه سیاست هم با این مفهوم آشنا هستیم. در جامعه مواردی پیش میآید که از یک طرف حسن دارد و باید انجام گیرد، و از طرف دیگر هم ضررهایی دارد، به طوری که وقتی به یک عنوان آن کار نگاه کنیم باید بگوییم گناه و حرام است، و وقتی به طرف دیگرش نگاه کنیم باید بگوییم صواب و واجب است. هدف از تشکیل مجمع تشخیص مصلحت در امور اجتماعی این است که در چنین مواردی تشخیص دهد که کدام اهمّ است. تشخیص اهمّ همان تشخیص مصلحت است.
عدهای گفتهاند: ملاک ارزشهای اخلاقی «مصلحت» است، به این معنا که انسان باید آثاری که در دراز مدت برای همه افراد جامعه (و نه فقط برای شخص خودش) بر کاری مترتب میشود را بسنجد، آنگاه جمعبندی کند، و برآیند آن آثار را محاسبه کند تا بتواند قضاوت کند که این کار مطلوب است یا نامطلوب. ممکن است کسانی بگویند: ما نمیتوانیم همیشه چنین محاسباتی را انجام دهیم. جواب این سخن این است که: انبیای الهی علیهمالسلام زحمت این کار را از دوش ما برداشتهاند. قوانین شرع برای چنین مواردی نازل شده که انسانها خود توان محاسباتش را ندارند؛ محاسباتی که انسان به تنهایی ممکن است در آنها دچار خطاهای فراوانی شود و به خاطر عدم احاطه، بسیاری از عوامل را لحاظ نکند. چنین بینشی نسبت به منفعتطلبی، به مبانی اسلامی نزدیکتر است، همانطور که منفعتطلبی از لذتطلبی به معنای عامیانهاش به مبانی اسلامی نزدیکتر بود. اما باز از صاحبان مکتب مصلحتطلبی باید پرسید که آیا شما تنها آثاری را در محاسبات خود لحاظ میکنید که تا لحظه مرگ با انسان سروکار دارند یا بعد از آن را هم به حساب میآورید؟ اگر تنها دنیا را لحاظ کنید شما هم مانند سایرین محاسبه ناقصی انجام دادهاید. چراکه بخش عظیمی از زندگی انسان را نادیده گرفتهاید. این ملاکها با اسلام تضاد ندارد، به شرط اینکه مفهوم آنها را توسعه دهیم و افق دیدمان را وسیعتر کنیم؛ یعنی اولا، تنها امور مادی را نبینیم و امور معنوی را در همین عالم به حساب آوریم، و ثانیا، در امور مادی و معنوی، تنها به افق زندگی دنیوی بسنده نکنیم و آخرت را هم به حساب آوریم.
نکته دیگری که باید لحاظ شود این است که در وجود ما نیازهایی هست که هنوز آنها را نشناختهایم و نباید احتمال اینها را نادیده بگیریم. برای روشن شدن این نکته باید عرض کنم که: انسان در دوران کودکی انگیزههای محدودی برای انجام کارها و فعالیتهای خویش دارد. البته ما درصدد احصاء این انگیزهها نیستیم و این کار بر عهده روانشناسان است، اما آنها هم خوب از عهده این کار برنیامدهاند. به طور اجمال میتوان گفت: نیازهایی که ابتدا کودک احساس میکند اموری همچون خوردن، خوابیدن و استراحت کردن است. کمکم نیاز به بازی کردن هم در وی پیدا میشود و گاه به خاطر بازی، خوردن و خوابیدن را هم فراموش میکند و در حال گرسنگی هم دست از بازی نمیکشد. برای او لذت بازی بیشتر از لذت غذا خوردن است. اما در این سن و سال هنوز بویی از بسیاری از لذتهایی که افراد بالغ دارند نبرده است. لذتی که دانشمندان از حل یک مسأله علمی میبرند، یا لذتی که برخی انسانها هنگام رسیدن به یک مقام اجتماعی میبرند، اصلا برای کودک مطرح نیست. کمکم کودکی که در جمع بازی میکند دوست دارد که دیگران از او تبعیت کنند و اگر حرفش را به کرسی بنشاند و دیگران به حرف او گوش دهند لذت میبرد. این مقدمه ریاست طلبی است که کمکم رشد پیدا میکند و همین انسان تمایل پیدا میکند در جمع بزرگتری مثل اقوام و خویشان، سرشناس باشد. کمکم وقتی پا به عرصه جامعه میگذارد دوست دارد ستاره شود و همه چشمها به او دوخته شود.
با توجه به این سیر زندگی انسان آیا احتمال نمیدهیم که گونههای دیگری از لذت وجود داشته باشند که ما اصلا بویی از آنها نبردهایم و هنوز خداوند آنها را به ما نچشانده است، و آنها بسیار مهمتر از این لذاتی است که اکنون با آنها سروکار داریم؟ اگر این احتمال را به حساب آوریم، آن وقت دیگر سعادت را محدود به اعتدال قوه شهوت و غضب و عقل نمیکنیم. حکمایی که سعادت را اینگونه تعریف کردهاند، در کتب خود اصلا چنین احتمالی را مطرح نکردهاند که ممکن است همانطور که انسان نابالغ از درک لذتهای افراد بالغ عاجز است، لذت دیگری وجود داشته باشد که ما از درک آن عاجزیم، و برای درک آنها باید مراحلی را طی کنیم و بلوغ لازم را به دست آوریم. هیچ محاسبهای نمیتواند نشان دهد که بین لذت خوردنیها برای کودک و لذت جنسی برای جوان و لذت ریاست برای سیاستمدار و لذت قرب خدا برای عارف چه قدر فاصله هست.
بنابراین میتوان گفت: ملاکهایی که مکاتب مختلف برای ارزش مطرح کردهاند از قبیل لذت، منفعت، مصلحت و امثال آنها با شرایطی که گفتیم همه درست است. این نکته را هم باید بدانیم که در عالم، مجموعه افکاری سراغ نداریم که باطل محض باشد و هیچ عنصر حقی در آن نباشد. اگر در عالم مکتبی باطل هم اندک دوامی پیدا میکند به خاطر پوششی از حق است که به تن میکند، حتی در بتپرستی هم عناصری از حق وجود دارد. در این مکاتب اخلاقی، حتی مکتب لذتگرائی، عناصر حقی وجود دارد، اما باید با دید وسیعتر به این مقوله نگاه کرد و لذت را توسعه داد.
پس آنچه نقطه اساسی اختلاف بین مبانی اخلاقی انبیا با مبانی اخلاقی دیگران است تاکید بر دو عنصری است که موجب مزیت لذت، خیر، منفعت و مصلحت میشوند: یکی شدت و کیفیت مطلوب و دیگری کمیت و مقدار زمان مطلوب. اگر انسان همزمان بتواند چند لذت را بچشد میتواند بین آنها مقایسه کند، اما وقتی هنوز برخی لذتها را نچشیده نمیتواند مقایسه کند و لذیذتر را مشخص کند. انبیا آمدهاند تا به ما بفهمانند که لذایذی وجود دارد که ما آنها را نمیشناسیم و گرچه فطرت انسان او را به آن سو سوق میدهد، اما غالبا عوامل شیطانی مانع میشوند که انسان به درستی به آن سو پیش برود. اگر فطرت انسان سالم باشد کمکم راه خود را پیدا میکند، اما وقتی تخدیر شد دیگر نمیتواند حقیقت را درک کند. نقطه اساسی اختلاف بین مبانی اخلاقی انبیا با مبانی اخلاقی دیگران این است که انبیا میگویند: لذتهای بسیار بیشتری وجود دارد. قرآن میفرماید: فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ؛4 و در جای دیگر میفرماید: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ؛5 کسی نمیداند این چه لذتی است، اما بدانید که چنین چیزی وجود دارد و اگر به دنبال آن نروید ضرر میکنید و پشیمان میشوید. لذتهای آخرت، هم کیفیت و نوع آن مطلوبتر است و هم پایدارتر و ابدی است (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى).6 اگر این محاسبات را انجام بدهیم بسیاری از مکتبهای اخلاقی به هم نزدیک میشوند و آن چنان تضادی بین آنها دیده نمیشود. البته اگر کسی بگوید: تنها لذتهای آنی ملاک خیراخلاقی است، معنای سخن او نفی اخلاق است، یا اگر کسی بگوید: خوبیها و بدیها قرارداد محضاند و هیچ ملاکی ندارند، در حقیقت مکتب او نابود کننده اخلاق است، و باید گفت: اینها مکاتب ضداخلاقی هستند؛ اما آن مکاتبی که کم یا بیش، مبنایی را برای سنجیدن کارها در نظر گرفتهاند، با شرایطی که گفتیم با مبانی اسلامی قابل جمعاند.
وصلیالله علی محمد و آلهالطاهرین
1 . بقره، 11.
2 . بقره، 60.
3 . روم، 41.
4 . زخرف، 71.
5 . سجده، 17.
6 . اعلی، 16و 17.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/11/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرارگیرد.
تقدیر این بود که چند جلسهای درباره مبانی و فلسفه اخلاق بحثهای کوتاهی عرض کنم و به اصول نظریاتی که در این زمینه هست اشارهای داشته باشم. در ضمن مباحث گذشته اشاره کردیم که میتوان گفت: از دیدگاه اسلامی اساس ارزشها قرب به خدای متعال است و همه ارزشهای دیگر در سایه این ارزش شکل میگیرد، اما معنای این سخن این نیست که سایر نظریات صددرصد باطل است، بلکه همانطور که عرض کردیم حتی در بعضی نظریاتی که در ظاهر خیلی سخیفاند عنصر حقی وجود دارد که اگر تکمیل شوند با نظریه اسلام تنافی نخواهند داشت. نکتهای که به خوبی روشن نشد این است که ملاک خیر اخلاقی چیست؟ البته اشاره شد که به نظر ما با استفاده از آیات و روایات میتوان گفت: ملاک خیر اخلاقی «قرب به خدای متعال» است، اما این مفهوم کمی مبهم به نظر میرسد. از این رو برای تکمیل بحث، گرچه به شکل اجمالی، لازم است اندکی در کارهایی که به طور قطع نزد همه انسانها کار خوب و اخلاقی شمرده میشود کاوش کنیم و خصوصیتهایی را بیابیم که موجب شده آن کارها خوب شمرده شوند.
با دقت در افعال اخلاقی روشن میشود که چند مفهوم درباره آنها صادق است که با سایر مفاهیم تفاوت دارند. در علوم مختلف مفاهیم فراوانی به کار میرود، اما در مفاهیم اخلاقی چند ویژگی وجود دارد که در علوم دیگر مطرح نیست. شاید نخستینِِ آنها که ذهن ما بیشتر با آن آشناست مفاهیم حسن و قبح یا زشتی و زیبایی است. شاید اولین جایی که این مفاهیم به کار رفتهاند امور دیدنی باشند. وقتی نگاه انسان به دیدنیهایی میافتد که خوشایند اوست میگوید: این زیباست و هنگامی که دیدنیهایی را میبیند که خوشایند او نیست میگوید: این زشت است. به تدریج دامنه این مفاهیم توسعه داده شده و برای شنیدنیها و سایر محسوسات هم به کار برده شده است. درباره کارهای اخلاقی هم همین مفاهیم خوب و بد و زشت و زیبا را به کار میبریم و برخی کارها را زشت و برخی را زیبا میشماریم. این مفهوم همان مفهوم زیبایی است که در دیدنیها به کار میرود.
گونه دیگری از مفاهیم که درباره امور اخلاقی به کار میبریم مفاهیمی است که دلالت بر لزوم، وجوب، ممنوعیت و... دارد. مثلا میگوییم: باید راستگو بود، نباید دروغ گفت. دسته دیگری از مفاهیم که در اخلاق به کار میرود و میتوان گفت از ویژگیهای امور اخلاقی شمرده میشود مفاهیمی از قبیل لذت، منفعت و... هستند. افعال اخلاقی برای انسان لذتبخش و نفعآور هستند و به تعبیر فلسفی موجب سعادت میشوند. مفهوم کمال دیگر مفهومی است که برای افعال اخلاقی به کار میرود. این مفهوم با مفاهیمی که ذکر کردیم متفاوت است. اجمالا هم عرض کردیم که هیچ یک از اینها با نظریهای که ما به اسلام نسبت میدهیم تنافی کلی ندارد و قابل جمع است، اما بالاخره روشن نشد که کدام یک از این مفاهیم اصل است و چه رابطهای بین این مفاهیم وجود دارد.
برخی تصور کردهاند که این مفاهیم کاملا از هم متباین هستند، اما حقیقت این است که ما به صورت فطری رابطهای را بین این مفاهیم درک میکنیم. به عنوان مثال انسان از دوران کودکی از گرسنگی احساس رنج میکند و برای رفع آن به سوی غذا میرود و با خوردن غذا احساس لذت میکند. از طرفی هم انسان میداند که غذا خوردن برای سلامتی او لازم است. بنابراین عقل او حکم میکند که برای سالم ماندن باید غذا خورد. در اینجا مفهوم «لذت»، مفهوم «باید» و مفهوم «سلامتی» که برای بدن انسان کمال محسوب میشود ارتباط پیدا میکنند. خدای متعال که این عالم را به بهترین وجه آفریده و انسان را کاملترین موجودات قرار داده است عالم را به گونهای آفریده است که این امور با هم هماهنگ کار کنند. به عنوان مثال وقتی بدن به غذا احتیاج دارد میل به غذا در انسان پیدا میشود -میل و گرایش چیزی غیر از حکم عقل به ضرورت خوردن غذاست- و هنگامی هم که غذا میخورد لذت میبرد. کمکم وقتی عقل رشد میکند انسان میفهمد که این میل به غذا حکمتی داشته که در وجود او قرار داده شده است. خدای متعال این میل را در انسان قرار داده و از طرف دیگر ارضای آن را لذتبخش کرده است تا انسان به طور طبیعی سراغ غذا برود و با خوردن غذا بدنش سالم بماند و حیات او ادامه یابد. اگر این میل و لذت نبود چه بسا بسیاری از انسانها فراموش میکردند که باید غذا بخورند. اگر به کودکی دو سه ساله بگویند باید غذا بخوری تا سالم بمانی و رشد کنی برای او اثری ندارد. آنچه که باعث میشود این کودک غذا بخورد همان میل و به دنبال آن، لذت و فرار از رنج گرسنگی است،اما این امور مقدمهای است برای اینکه انسان غذا بخورد تا سالم بماند. عقل انسان هم میگوید: باید غذا خورد تا سالم ماند. در اینجا هم حکم عقل هست و هم کمال برای انسان حاصل میشود. عین همین مسأله برای روح انسان مطرح است. همان طور که بدن ما به غذا احتیاج دارد روح ما نیز به تغذیه نیازمند است. غذای روح کارهای خوب اخلاقی است. اگر انسان کارهای اخلاقی را انجام دهد روح او رشد میکند. گرچه ما روح را به درستی نمیشناسیم، اما از آیات و روایات و بحثهای فلسفی و روانشناختی کمیابیش استفاده میشود که روح هم موجودی است که رشد و تکامل دارد. خداوند روح انسان را طوری آفریده است که تدریجا باید کمال پیدا کند. روح نوزادی که تازه متولد شده با روح عالمی که چهل سال در علوم مختلف کار کرده است یکسان نیست؛ روح چنین عالمی بسیار رشد کرده است. اگر بنا بود که خدا انسان را طوری میآفرید که تنها زمانی سراغ کارهای خوب میرفت که یا از راه برهان عقلی یا از راه دلیل نقلی قطعی برای او ثابت شود که باید این کارها را انجام دهد، به طور حتم از بسیاری از کمالات محروم میشد، اما خداوند فطرت انسان را طوری آفریده که کارهای خوب را دوست دارد و با اینکه دلیل انجام آن را به روشنی نمیداند به انجام آنها تمایل دارد. از این روست که اگر انسان به کودک دو سه ساله وعدهای بدهد و عمل نکند کودک ناراحت میشود. به کار بردن «درک نیمهآگاهانه» یا «ناآگاهانه» برای این چنین ادراکهایی تعبیر بیجایی نیست.
این واقعیت چیز عجیبی نیست؛ مطالب عقلی فراوانی وجود دارد که انسان از زمان کودکی درک میکند، اما نه به صورت قضیهای علمی. مثلا اگر دست کودک به بخاری بخورد و دستش بسوزد معمولا در اوقات دیگر مراقب است که دستش به بخاری نخورد. او میفهمد علت اینکه در دستش سوزش پیدا شد برخورد با بخاری داغ بود، اما نمیتواند بگوید: بین این دو پدیده رابطه علیت وجود دارد. او این رشد عقلی را ندارد. پس مفهوم علیت را به صورت مبهمی درک میکند. این واقعیت همان چیزی است که در فلسفه به آن «رابطه علیت»میگویند. این همان درکی است که خداوند به صورت مبهم در انسان آفریده است تا نیازهای اولیهاش را تأمین کند و زمانی که عقلش کامل شد بتواند آن را تحلیل کند. در مسائل خوب و بد اخلاقی هم چنین واقعیتی وجود دارد. انسان درکی مبهم نسبت به خوب و بد دارد، دستکم برخی خوبیها و بدیها را میشناسد، اما نمیداند چرا از برخی چیزها بدش میآید و از برخی خوشش میآید. پس بین درک زشتی و زیبایی و تأثیری که این امور در کمال روح انسان دارند و نهایتا تأثیری که آن کمال در قرب انسان به خدا دارد (این رابطه کمی پیچیدهتر است) میتواند رابطهای وجود داشته باشد. توضیح رابطه بین کمال و قرب بماند تا انشاءالله در فرصت دیگری آن را توضیح دهیم. آنچه اکنون درصدد بیان آن هستم این است که بین احساس لذت از کار خوب اخلاقی و تکامل روح انسان و در نتیجه قرب به خدا ارتباط تنگانگی وجود دارد. البته گاهی انسان از مسیر فطری خارج میشود و این احساس لذت را ندارد، مانند کسی که به علت بیماری میل به غذای خوشمزه هم ندارد. انسان سالم کارهای خوب اخلاقی را دوست دارد خواه خود آن را انجام دهد یا دیگری. بنابراین میتوان گفت: راستگویی زیباست و در مرحله بعد با برهان اثبات کرد که راستگویی موجب تکامل روح میشود و این دو با هم منافاتی ندارند. همان طور که پزشک یا زیستشناس اثبات میکند که خوردن فلان غذای خوشمزه برای سلامتی و رشد بدن انسان مفید است.
هدف خدا از این نظام هستی، رسیدن انسان به کمال است و این لذتها را ابزار رسیدن به این هدف قرار داده است. او مقدمات این هدف را لذتبخش قرار داده است تا برای انسان جاذبه داشته باشند و انسان به سراغ آنها برود. اگر برخی از دستورهای اخلاقی در کام انسان تلخ است به خاطر انحراف مزاج اوست وگرنه کار خوب اصالتا هم لذت دارد و هم زیبایی. یعنی هم انسان از انجام آن احساس لذت میکند و هم عقل او خوبی آن را درک میکند و حکم به واجب بودنش میکند و هم موجب کمال نفس و نهایتا اگر به قصد تقرب به خدا انجام شود موجب قرب انسان به خدا هم میشود.پس بین این امور رابطهای هست و ما نباید آن را بعید بشماریم.
مهم این نکته است که چرا میگوییم کار اخلاقی خوب است. اکثر قریب به اتفاق فیلسوفان از پاسخ صحیح این مسأله غفلت دارند. در کتابهای اصول فقه ما گفته میشود که این درک از مستقلات عقلی شمرده میشود، اما مسأله این است که آیا این حکم عقل علتی دارد یا اینکه اصلا عقل به گونهای خلق شده است که این چنین درکی دارد و «چرا» برای آن معنا ندارد؟ این مسألهای است که دربین فیلسوفان اخلاق مطرح است و صدها کتاب در این باره نوشته شده است.
اگر منظور ما از ملاک کار اخلاقی، استدلال عقلی است که خوبی و بدی را اثبات کند باید به دنبال برهانی باشیم که این رابطه را نشان دهد و ثابت کند که انجام این کار موجب کمال انسان میشود؛ و مصداق تامّ آن هم قرب به خداست. اقامه چنین برهانی بر عهده کسانی است که از این نظریه دفاع میکنند، اما اکثر فیلسوفانی که درباره فلسفه اخلاق بحث کردهاند به اینجا نرسیدهاند. نهایت فکر ارسطوییان این است که کار اخلاقی خوب است چون موجب سعادت میشود و مقصودشان هم از سعادت، لذت پایداری است که بر رنجها غالب باشد (که در جلسات قبل توضیح آن گذشت). در مقابل ایشان وظیفهگراها هستند که نمونه بارز آنان کانت است. او میگوید: اصلا ما قوهای مخصوص به نام عقل عملی داریم که وظیفه آن تنها درک خوب و بد رفتارهاست و نمیتوان برای ادراکات آن استدلال آورد. شبیه این سخن در کلمات برخی اندیشمندان ما نیز وجود دارد. ایشان در تعریف عقل میگویند: عقل قوهای است که حسن و قبح و مصلحت و مفسده را تشخیص میدهد. این همان نظریهای است که میگوید: خوب و بد چرا ندارد، و اگر کسی این حکم را نمیفهمد عقل ندارد. این مکتب کانتی است.در این مکتب جایی برای این نیست که بگوییم: افعال اخلاقی موجب کمال نفس و قرب به خدا میشود. این نظریه با مکتب ما سازگار نیست. ما میگوییم: کار خوب «چرا» دارد. گرچه ما به درستی علت آن را نفهمیم و به خاطر لذتی که در آن هست و تمایل فطرتی خودمان آن را انجام دهیم، اما سرّی در آن نهفته است. از نظر برهان عقلی همه این مقدمات به این نکته برمیگردد که این کارها موجب رشد روح انسان میشود و نهایتا روحی که رشد میکند به خدا نزدیک میشود واین اوج روح انسان است.از این رو در فرهنگ ما قید «قربة الی الله» برای انجام کارها مرسوم شده است؛ چراکه آموزههای دینی ما به ما آموزش میدهد که باید به دنبال قرب خدا باشید،گرچه ممکن است این ارتباط را به درستی درک نکنید؛ اما فعلا آن را بپذیرید؛ به تدریج سرّ آن را خواهید فهمید. پس براین اساس میتوانیم برهان اقامه کنیم.
چگونه است که برخی اندیشمندان ما واجبات شرعی را دارای ملاک میدانند اما درباره مسائل اخلاقی میگویند اینها از مستقلات عقلی است؟! خواجه طوسی کلامی بیان فرمودهاند که در کتابهای اصول فقه هم زیاد نقل میشود که: «واجبات شرعی لطفی از خدا برای عملی شدن واجبات عقلی است». در مسائل اخلاقی هم این ارتباط وجود دارد. اگر در کتاب و سنت صفتی خوب شمرده شده عقل هم با برهان اثبات میکند که باید این کار را انجام داد. بنابراین اگر ما به دنبال ملاکی عقلی برای کارهای خوب و بد هستیم باید ثابت کنیم که کار خوب و خیر اخلاقی کاری است که موجب کمال روح میشود و کار بد و شر اخلاقی کاری است که روح انسان را تنزل میدهد و مصداق تام کمال روح هم قرب به خدا و مصداق تام تنزل روح هم بُعد از خداست.
اما اگر منظوراز سوال درباره ملاک کار اخلاقی این باشد که مردم به چه معیاری به برخی کارها خوب و به برخی بد میگویند، باید بگوییم که: ایشان معمولا از روی همان درک و تمایلات فطری خود کارها را بد و خوب میشمارند. اگر انسان فطرت سالمی داشته باشد و دچار عوارض انحرافی نشده باشد خوب و بد را تشخیص میدهد.
اگر توفیق بود در جلسه آینده به این مطلب خواهیم پرداخت که اگر ما بخواهیم رشد اخلاقی پیدا کنیم بیشتر باید از چه عاملی استفاده کنیم. این بحثی تربیتی است و با این مسأله فلسفی تفاوت دارد که ملاک خوبی و بدی چیست. ملاک خوبی و بدی از نظر واقع، تأثیری است که در کمال نفس و نهایتا در قرب انسان به خدا دارد. اما ملاک قضاوتهای مردم، آرای محموده است؛ یعنی اموری که کمابیش امیال، عواطف و احساسات در آن دخالت دارند. از اینرو منطقدانان میگویند: آرای محموده در برهان کارایی ندارد؛ اما حقیقت این است که این مسایل هم برهان دارند. به همین مناسبت به این مسأله هم اشاره کنم که آیا از نظر فلسفی میتوان برای احکام عقل عملی (که غالبا هم از مفاهیمی اعتباری همچون واجب و ممنوع تشکیل میشوند) برهان اقامه کرد یا آنها را در برهان به کار برد؟ پاسخ این است که اگر به ظاهر این قضایا نگاه کنیم جواب منفی است و به اصطلاح منطقی در جدل از آنها استفاده میشود، اما اگر باطن آنها و سرّی را که منشأ پیدایش این تمایلات است در نظر بگیریم جواب این است که این قضایا به اعتبار سرّ درونی آنها قابل اقامه برهان هم هستند.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/11/12 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بعد از اینکه پذیرفتیم بالاترین کمالی که انسان میتواند به آن نایل شود مقامی است که اسم آن قرب به خدای متعال است و او برای رسیدن به این مقام باید رفتارهای خاصی که موجب رضای خداست انجام دهد و ارزشهای اخلاقی اسلامی را رعایت کند این سؤال مطرح میشود که: «چه کنیم که این راه را بتوانیم بپیماییم؟» طبعا میتوان بر اساس آیات و روایات جوابهایی به این پرسش داد، اما باز این سؤال مطرح میشود که: «چه کنیم تا بتوانیم به این دستورات عمل کنیم؟ این راه، راهی است که باید ما با انتخاب و اختیار خود آن را طی کنیم. چه کنیم که اراده ما به این کارها تعلق گیرد؟» برای این منظور روشهایی در قرآن کریم و روایات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین و سیره بزرگان بیان شده است که بررسی آنها میتواند راههایی را پیش پای ما بگذارد، اما نهایتا توأم با نوعی تعبد است. انسان تمایل دارد سرّ مطلب را به خوبی بفهمد. البته مؤمنانی که تسلیم اوامر اهلبیت علیهمالسلام هستند نیازی به این بررسیها ندارند، اما اولا: دانستن اسرار و حکمتهای دستورات شرع و راههای انبیا علیهمالسلام برای همه انسانها مفید خواهد بود. ثانیاً: همانطور که قبلا هم اشاره کرده بودم جوانان عصر ما خیلی آمادگی پذیرفتن مسائل تعبدی را ندارند و میخواهند خودشان حکمت دستورات را بفهمند. این خصلت میتواند نشانه رشد عقلانی جوانها باشد و عیبی هم ندارد.
همانطور که اشاره کردم مشکل این است که بالاخره ما باید تصمیم بگیریم و این کارهای اخلاقی را با انتخاب خود انجام دهیم. سؤال این است که چه فرمولی میتوان پیدا کرد که انسان انگیزه پیدا کند که کارهای اخلاقی و خداپسند را انجام دهد؟ بزرگان و علمای اخلاق زحمتهایی کشیدهاند و راههایی را ارائه دادهاند که به کمک دانشمندان روانشناس میتوان آنها را تدوین کرد و به شکل خاصی درآورد. سرّ همه این راه حلها به این نکته برمیگردد که انجام برخی رفتارهای اختیاری برای انسان آسانتر است و انجام آنها باعث میشود که راه برای انجام کارهای مهمتر و مشکلتر باز شود. از طرف دیگر برای ترک گناهان هم اگر انسان ابتدا بنا بگذارد که گناهانی که ترک آنها آسانتر است را ترک کند به تدریج اراده او تقویت میشود و میتواند گناهانی که ترک آنها مشکلتر است را نیز ترک کند. این دستورات ناظر به چنین روشی است. اما برای انجام همان کارهای اولیه هم انسان نیازمند انگیزه است. سؤال این است که این انگیزه چگونه پیدا میشود؟ برای این منظور لازم است افعال انسان را تحلیل کنیم و ببینیم اصلا انجام یک فعل چه مکانیسمی دارد.
از نظر علمی و فلسفی میتوان کارهای انسان را به دو دسته تقسیم کرد: یکی کارهایی است که به صورت طبیعی انجام میگیرد و ما اصلا از آنها خبر نداریم و اگر قابلیت إعمال اختیار هم داشته باشند مانند تنفس، چندان توجهی به آن نداریم. کارهایی هم که به اصطلاح علمی جنبه عکسالعملی (رفلکسی) دارند در این دسته قرار میگیرند. این دسته گرچه خیلی مورد توجه ما نیستند اما به هر حال میگوییم: «ما» این کارها را انجام میدهیم. این دسته از افعال اصلا در حوزه اخلاق و ارزشهای اخلاقی قرار نمیگیرند.
دسته دیگر کارهایی است که ما با آگاهی و اراده آگاهانه آنها را انجام میدهیم. این دسته میتوانند متصف به ارزش و ضدارزش شوند. در انجام این دسته از اعمال دو عامل مؤثر است: یکی آگاهی به آن عمل و چگونگی انجام آن و دیگری میل و کشش به انجام آن کار. اما این میل ناشی از چیست؟ بدون شک عاملی طبیعی و درونی در وجود ما هست و خدای متعال ما را به گونهای آفریده که برخی امور را دوست داشته باشیم. اما در صورتی که تنها میلی در انسان ایجاد شود و او کاری را انجام دهد باعث نمیشود که کار او اخلاقی شود. مثلا اگر کسی میل به غذا پیدا کند و غذا بخورد کسی نمیگوید کاری اخلاقی انجام داده است، اما اگر میل به غذا داشته باشیم و غذای خوشمزهای هم مهیا باشد، ولی به خاطر وجود عنصر نامطلوبی در آن مثل مخلوط شدن با مال یتیم از خوردن آن خودداری کنیم در نظام ارزشی اسلامی کاری خوب شمرده میشود.
هنگامی زمینه کارهای ارزشی و اخلاقی فراهم میشود که دو یا چند انگیزه متزاحم در انسان وجود داشته باشند و انسان یکی را انتخاب کند. اما این همه مسأله نیست. وقتی این ترجیحْ ارزشی و اخلاقی است که کار ترجیح داده شده ارزشمندتر از دیگری باشد. به این معنا که کار ترک شده یا اصلا نامطلوب و ممنوع باشد یا اگر آن کار هم خوب باشد کار ترجیح داده شده بهتر باشد. ایثار از همین قبیل کارهاست. اما منشأ این ارزش چیست و چه چیزی باعث شده که این قبیل کارها خوب شمرده شوند؟ در جلسات گذشته مکاتب مختلفی را بررسی کردیم که هر یک در این خصوص نظری داشتند. ریشه آن مباحث و مکاتب همین سؤال است که این ارزش ناشی از چیست و انسان باید چه مقصدی را در نظر بگیرد تا برای رفتار اخلاقی انگیزه پیدا کند.
همانطور که قبلا عرض شد، تا وقتی که ما کاری را دوست نداشته باشیم برای انجام آن انگیزه پیدا نمیکنیم. به تعبیر دیگر باید آن کار برای ما لذت داشته باشد. البته لذت تنها شامل لذتهای حیوانی نمیشود که همه در ابتدا درک میکنیم و درک آن احتیاج به تفکر، حکم عقل و حکم شرع ندارد. میتوان گفت: لذت یعنی حالتی که با انجام کاری حاصل میشود که موافق وجود و فطرت ماست. اگر این توسعه را در مفهوم لذت قائل باشیم میتوانیم بگوییم: حال خوشی که بندگان خوب خدا در نیمه شب در اثر مناجات با خدا پیدا میکنند هم نوعی لذت است. مفهوم لذت میتواند آنقدر توسعه پیدا کند که حتی درباره ذات خدای متعال هم قابل استعمال باشد. برخی بزرگان گفتهاند: درباره خدا به جای التذاذ تعبیر «ابتهاج» به کار رفته است، اما به هر حال ابتهاج و لذت از یک مقولهاند. ما میتوانیم مفهوم لذت را توسعه داده بگوییم: وقتی امری با فطرت موجودی موافق باشد مفهومی از این مقام انتزاع میشود که نام آن لذت است. بنابراین ما هر کاری بخواهیم انجام دهیم و از هر چه که قرار باشد بگذریم باید برای ما لذتی داشته باشد.
در مناجات شعبانیه آمده است: «الهی لمیکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک؛ خدایا! تنها در وقتی میتوانم از گناه دست بشویم که برای محبت خویش مرا بیدار کنی.» گناهان، کشش و لذتی دارند که انسان را پایبند میکنند. پس همانطور که برای خارج شدن از جاذبه چیزی باید نیرویی قویتر از نیروی جاذبه آن بر آن وارد کرد، انسان هم برای فرار از جاذبه گناه باید جاذبه قویتری پیدا کند تا بتواند از گناه صرفنظر کند. مسألهای که میخواستم روی آن تکیه کنم مسأله تعارض و تزاحم دو لذت است؛ لذت گناه و لذت انس با خدا. اگر انسان خدا را دوست داشته باشد و مزه انس با خدا را بچشد انجام افعال اخلاقی و خداپسند و گذشتن از کارهای پست برای او آسان خواهد شد. انسان هر کسی را دوست داشته باشد بسته به مقدار محبتی که قلب او را احاطه کرده کارهایی را انجام میدهد که محبوبش بپسندد. این محبت میتواند به جایی برسد که در طول شبانهروز هیچ فکری جز رضایت محبوب برای انسان باقی نگذارد. کسی که چنین محبتی از خدا در دل داشته باشد دیگر مشکلی نخواهد داشت و نیازی به تلاش فراوان، برنامهریزی و ... برای اطاعت او و ترک معصیت پیدا نمیکند. اما بحث ما یافتن راهکار برای کسانی است که هنوز چنین محبتی ندارند. تعجبی هم ندارد؛ برخی افراد که در سلک اهل علم هم بودند میگفتند: «اصلا دوست داشتن خدا معنی ندارد. دوست داشتن خدا به معنای دوست داشتن نعمتها و پاداشهای خداست!» ما الحمدلله از اصل مسأله دور نیستیم و میدانیم که دوست داشتن خدا، هم وجود دارد هم باید خدا را دوست داشت. قطرهای از آن محبت هم در دل ما وجود دارد، اما باید به جایی رسید که با یاد خدا و توجه به خدا بر همه گناهان غلبه کرد.
در ابتدای راه و پیش از تربیت دینی، لذتهای حسی بر اکثر انسانها غلبه دارد، اما به تدریج که انسان رشد عقلانی و اجتماعی پیدا میکند لذتهای دیگری را هم حس میکند. بنابراین برای صرفنظر کردن از برخی لذتهای مادی نامطلوب و غیراخلاقی، انگیزه رسیدن به لذتهای مادی بالاتر میتواند انسان را یاری کند. انسان به راحتی چلو کباب را بر نان کپکزده ترجیح میدهد. تربیت الهی و اسلامی هم براساس همین اصول و واقعیتهای فطری شکل گرفته است.
با توجه به این مقدمات بار دیگر موضوع بحث این جلسه را مرور میکنیم: «چه کنیم که بتوانیم ارزشهای اخلاقی را در زندگی خویش پیاده کنیم؟» جواب این پرسش این است که در ابتدا انسان باید سعی کند که به لذتهای بالاتر از لذت گناه توجه کند و لذتهای پست را برای رسیدن به آن لذتهای ارزشمندتر ترک کند تا کار او اخلاقی و ارزشمند شود. مضمون بیانات قرآن کریم، به خصوص در آیاتی که در مکه نازل شدهاند، توجه دادن به همین لذتهای ارزشمندتر است. از این رو وقتی سخن از نعمتهای بهشتی میشود نعمتهایی را ذکر میکند که از سنخ لذتهای دنیاست و انسان به آنها تمایل دارد (وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ؛1 مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى2). برای انسانی که وجود این نعمتها را باور کند، گذشتن از لذتهای کمتر آسان میشود. پس راهکار تربیتی برای ایجاد انگیزه انجام دستورات اخلاقی، توجهدادن انسانها به لذتهای بالاتری است که در صورت ترک لذتهای کمتر نصیبشان میشود. خداوند متعال هم میداند ما چگونه موجودی هستیم. از اینرو با همین روش با ما رفتار میکند. وعدههای الهی عین واقعیت است، ولی بیان مکرر آن برای تشویق و ترغیب ماست. اما کسانی که کمی فکرشان عمیقتر و همتشان بلندتر است و روابط عاطفی را خوب درک میکنند توجه به این نعمتها محبت صاحب آنها را در دلشان زیاد میکند.
خداوند سعی میکند نعمتهای خود را برای بندگانش ذکر کند تا او را دوست بدارند. خداوند به حضرت موسی -علی نبیّناوآلهوعلیهالسلام- وحی فرمود: «موسی کاری کن که مردم مرا دوست بدارند!» موسی علیهالسلام عرض کرد: «خدایا! چه کنم که مردم تو را دوست بدارند؟» خداوند فرمود: «نعمتهای من را به یاد آنها بیاور!»3 ما به درستی درباره نعمتهایی که اطرافمان را فرا گرفته است فکر نمیکنیم. اگر واقعا فکر کنیم محبتمان به خدای متعال افزایش مییابد. درباره همین چشم، گوش، دست، پا، هوایی که تنفس میکنیم، آبی که میآشامیم و ... باید فکر کنیم و قدر آنها را بدانیم. قرآن میفرماید: «أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن یَأْتِیكُم بِمَاء مَّعِینٍ؛4 اگر روزی آبی که از آن استفاده میکنید فرو برود و دیگر در روی زمین وجود نداشته باشد چه کسی برای شما آب میآورد؟» وقتی آب کم یا آلوده میشود، یا وقتی هوا کثیف و تنفس مشکل میشود، آنوقت میفهمیم که آب و هوای سالم و فراوان چه نعمتهای بزرگی هستند. وقتی یکی از دوستان ما نیاز کوچکی از ما را برآورده میکند چه قدر ممنون او میشویم و از او تشکر میکنیم؟! میلیونها بلکه میلیاردها نعمت در هر لحظهای ما را احاطه کرده است. آیا نباید کسی را که این نعمتها را به ما میبخشد دوست داشته باشیم؟! خداوند متعال در همان سورههای مکی و آیههای اولیهای که برای همان مردم مشرک خوانده میشد میفرماید: فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ * الَّذِی أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ آمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ؛5 خداوند از رسولش میخواهد که برای آنها سالهای گرسنگی، قحطی و خشکسالی را یادآوری کند و کسی را به آنها یادآور شود که به آنها غذا رساند و آنها را نجات داد و در مقابل دشمنان آنها را امنیت بخشید. چرا خداوند این نعمتها را یادآوری میکند؟ او میخواهد در دل آنها انگیزه شکرگزاری ایجاد کند (فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْتِ). وقتی انسان صاحب این نعمتها را بشناسد در دل او احساس شکر و قدردانی پیدا میشود. خداوند با ذکر این نعمتها میخواهد محبت خویش را در دل مردم مکه بکارد و آنها را آماده پرستش خود کند؛ چراکه اگر خدا را دوست داشته باشند طبعا به دنبال جلب رضایت او خواهند بود. وقتی انسان کسی را دوست داشته باشد به گونهای رفتار میکند که طرف مقابل هم او را دوست بدارد (یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه).6 لذت محبت طرفینی با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست. برای دستیابی به چنین محبتی باید از توجه به همین امور ساده شروع کرد. توجه به نعمتهایی که در آن غرق هستیم؛ توجه به امنیتی که در میان مجموعهای از کشورهای ناامن از آن برخورداریم.
شب اول دهه فجر است و جا دارد که به نعمتی که خداوند به برکت امام رضواناللهعلیه به این کشور عنایت کرد توجه کنیم و ناشکر و ناسپاس نباشیم. چهقدر باید شکر این نعمت را به جا آوریم و برای امام و برای آن کسانی دعا کنیم که در پیروزی انقلاب، و حفظ و تداوم آن سهیم بودهاند. چهقدر ناسپاساند آن کسانی که درباره این نعمتها فکر نمیکنند و تنها چشم میدوزند به نقطه ضعفهایی که در گوشه و کنار وجود دارد؛ نقطه ضعفهایی که زمان پیغمبر -صلیاللهعلیهوآله- و امام معصوم -علیهالسلام- هم وجود داشت. برکتهایی که خدا برای ما به وسیله این بنده صالح خود مرحمت فرمود در طول تاریخ یا بینظیر یا بسیار کم نظیر است. آیا شایسته است که انسان این برکات را فراموش کند؟! مگر در زمان پیغمبر اکرم -صلیاللهعلیهوآله- و امیرالمؤمنین -علیهالسلام- هیچ خلاف قانونی صورت نمیگرفت؟ گاهی برخی عواملی که خود امیرالمومنین -علیهالسلام- برای جمعآوری پولهای بیتالمال میفرستاد، اموال را برمیداشتند و فرار میکردند و پیش معاویه میرفتند! آیا باید توقع داشت که چون انقلاب شده تمام مسئولان باید معصوم باشند و هیچ کارگزاری خیانت نکند یا هیچ اشتباهی در هیچجا رخ ندهد؟! لیوانی که نود درصد آن پر است نباید تنها به ده درصدی از آن نگاه کنیم که خالی است. خداوند دوست دارد ما این نعمتها را فراموش نکنیم؛ نعمتهایی که به برکت رهبریهای امام و به برکت خونهای شهدا نصیب ما کرده و همچنین نعمتهای موجودی که امروز از آنها بهرمندمان نموده که در رأس همه آنها وجود مبارک مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی است.
وصلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین
1 . طور، 22.
2 . محمد، 15.
3 . ارشادالقلوب، ج1 ص116.
4 . ملک، 30.
5 . قریش، 3و4.
6 . مائده، 54.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/11/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
امسال موضوع ارزشهای اخلاقی را مطرح کردیم و درباره چیستی این ارزشها و چگونگی تحقق و راه شناخت آنها بحثهایی را مطرح کردیم. درباره ماهیت خوبی و بدی اخلاقی نظریات بسیار متفاوتی وجود دارد و ما سعی کردیم نظریهای را که نزدیکتر به منابع دینی است تقویت و تایید کنیم. عرض کردیم که برخی معتقدند خوبی اخلاقی آن چیزی است که خوشایند انسان است و برخی دیگر آن را تابع قرارداد میدانند و هیچ اصلی برای آن قایل نیستند، اما آنچه در بین مسلمانان به خصوص علمای شیعه مطرح است این است که زشتی و زیبایی اخلاقی وجود واقعی دارد و عقل سالم دستکم کلیات آن را درک میکنند و درک آن شبیه درک بدیهیات است، به این معنا که هر کسی عقل خود را حاکم کند میفهمد که برخی کارها خوب و برخی کارها بد هستند. در بحثهای عرفی و عمومی این اندازه از بحث هم میتواند قانعکننده باشد و هر کسی به صورت وجدانی میبیند که این خوبی و بدیها را درک میکند، اما وقتی وارد بحثهای فنی و دقیق میشویم ابهامها و مشکلاتی پیش میآید که در آنجا بزرگان اختلاف نظرهایی ریشهای پیدا کردهاند. برخی گفتهاند: همانطور که انسان در محسوسات، زشتی و زیباییهایی را درک میکند و میفهمد صورتی زیبا و صورتی زشت است، در تخیلات هم چنین درکهایی دارد. به عنوان مثال، انسان از برخی اشعار، نوعی زیبایی درک میکند. زیبایی شعر چیزی نیست که تنها از شنیدن حاصل شود، بلکه تخیل معنای آن برای انسان لذتبخش و زیباست. پس غیر از زیبایی حسی، زیبایی خیالی هم داریم که در ادبیات، هنر و ... ظهور پیدا میکند. ایشان معتقدند: نوع دیگری از زیبایی در مرتبه بالاتری وجود دارد و آن زیبایی عقلانی است. عقل برخی کارها را زیبا میبیند که یک نوع زیبایی خاصی است و قوه درککننده آن، عقل است. برخی دیگر معتقدند: حسن اخلاقی به این است که عُقلا آن را مدح کنند و ملاک تحسین و تقبیح، عُقلا هستند.
سؤال اصلی این است که: آیا حسن و قبح افعال اخلاقی غیر از پسند مردم و پسند عُقلا، واقعیت خارجی و تاثیر حقیقی هم دارند؟ به دنبال این سوال، این پرسش مطرح میشود که: آیا میتوان برای گزارههای اخلاقی برهان اقامه کرد یا این گزارهها بدیهی و بینیاز از استدلال هستند، یا اصلا این گزارهها از حوزه استدلالات عقلی خارجاند؟ شاید شنیده باشید که برخی از بزرگان گفتهاند: ارزشهای اخلاقی مفاهیمی اعتباریاند و نه برای آنها برهان اقامه میشود و نه در برهان از آنها استفاده میشود. این سخن ایشان منشأ سوءتفاهمهایی شده و کسانی فکر کردهاند این سخن کمک میکند که بگوییم: حسن و قبح اخلاقی ریشه واقعی ندارد و قراردادی است، اما برخی از بزرگان منطق، مثل ابنسینا، اشاره کردهاند که: ما این قضایا را به دو صورت میتوانیم در نظر بگیریم؛ یکی این که این قضایا به همان صورتی که در عرف مشهور است بیان شود؛ مثلا: راست گفتن خوب است، یا انسان باید راستگو باشد و ... . در این صورت این قضایا از آرای محمودهاند و دوستانی که با منطق آشنا هستند میدانند که یک قسم از مبادی، آرای محموده است که در جدل از آنها استفاده میشود. اگر در قیاسی از این قضایا استفاده شود، آن قیاس یقینآور نخواهد بود و برهانی نیست. اما به قول ابن سینا، این قضایا قیودی پنهان دارند و شاهد آن این است که هر راست گفتنی خوب نیست. مثلا اگر راستگویی در جایی باعث کشته شدن مومن بیگناهی شود این راست گفتن خوب نیست. پس راست گفتن قید دارد، اما ملاک قضاوت در میان بسیاری از مردم، احساسات و تمایلات آنهاست و چیزی که ناشی از احساس باشد نمیتوان آن را برهانی و ناشی از حکم عقل دانست، ولی اگر ما آن قیود پنهان و ملاک عقلی را پیدا کنیم میتوانیم این قضایا را به قضایای برهانی برگردانیم. به عبارت دیگر این قضایا ظاهری دارند و باطنی. اگر ما به ظاهر آنها نگاه کنیم آنها برهانی نیستند و نمیتوان برای آنها برهان اقامه کرد و قضایایی جدلی خواهند بود، اما اگر ملاکهای عقلی آنها را پیدا کنیم، براساس آن ملاکهای عقلانی هم میتوان برای آنها برهان اقامه کرد و هم میتوان نتیجه آن برهان را در برهانهای دیگر به کار برد؛ یعنی اگر قضایای اخلاقی را به لحاظ ملاکهای آنها در نظر بگیریم، اموری حقیقیاند و بر اموری دلالت دارند که موجب کمال نفس میشوند.
بحث دیگر این است که: چگونه میتوانیم انگیزه انجام کارهای اخلاقی را در خود تقویت کنیم؟ چراکه ما میبینیم بعد از اینکه فهمیدیم و باور کردیم که خوب و بد اخلاقی هست و باید به آنها ملتزم بود، اما همیشه آمادگی برای انجام کارهای خوب و ترک کارهای بد را نداریم، حتی با وجود الزامات یا تحریمهای شرعی باز هم میبینیم آنگونه که باید و شاید در مقام عمل جدی نیستیم. چه کنیم که انگیزه برای انجام کارهای اخلاقی پیدا کنیم؟ خدای متعال منتی بر ما گذاشته و به وسیله انبیا و اولیای خود این کارها را به ما معرفی کرده است و ما وقتی تعبدا همه بیانات ایشان را قبول داریم به چیز دیگری احتیاج نداریم، اما همه انسانها اینگونه نیستند؛ به خصوص جوانان این عصر که دوست دارند قضایا را خودشان خوب بفهمند و هضم کنند و این خصلت هم چیز بدی نیست. انسان اگر دلیل عقلی امری را کشف کند اعتقادش به آن بیشتر میشود و بهتر به آن عمل میکند و عقل او هم با این ورزش عقلی رشد خواهد کرد. از اینرو سعی کردیم اشارهای به برهان عقلی برای اخلاقیات داشته باشیم و دستکم کلیات آن را بشناسیم و اگر جایی عقل ناتوان از درک بود به تعبد اکتفا میکنیم. عرض کردیم که اگر بدانیم برای چه هدفی آفریده شدهایم و در این دنیا چه مسیری را باید طی کنیم، معیاری برای کشف کارهای اخلاقی پیدا میکنیم. در همین راستا اشاره کردیم که با استفاده از بیانات قرآن کریم و روایات به این حقیقت رهنمون میشویم که ما آفریده شدهایم تا با اختیار خود به سوی خدا برویم و به او نزدیک شویم، و تنها راه رسیدن به این هدف هم بندگی خداست: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ».1 برخی بعد از فهم این حقایق باز هم انگیزهای برای عمل ندارند. البته انجام برخی کارهای خوب همراه با لذاید حسی است و انجام این دسته از کارهای خوب چون با خواستههایمان موافق است مشکل نیست، اما مشکل در انجام کارهای خوبی است که با خواستهها، هواهای نفسانی، تمایلات و غرایز تضاد پیدا میکند. گاهی برای اثبات بدی کاری چندین دلیل عقلی و نقلی اقامه میشود اما در روح برخی چندان اثر نمیکند و در فرصت مقتضی دوباره مرتکب آن عمل میشوند. چگونه میتوان انگیزه برای انجام کار خوب و ترک کار بد پیدا کرد؟ این سؤال را به این صورت هم میتوان مطرح کرد که اگر کسی بخواهد مربی اخلاق باشد - البته انسان میتواند مربی خود هم باشد- از چه ابزاری میتواند استفاده کند تا متربی خود را وادار به انجام کارهای خوب کند؟ با زور که نمیتوان دیگری را وادار به کار اخلاقی کرد، چراکه دیگر آن کار اخلاقی نخواهد بود.
جلسه قبل به نکته اشاره کردیم که اصولا کار اختیاری وقتی از انسان سر میزند که نسبت به آن میلی داشته باشد و هیچگاه با اراده خود کاری را که رنجآور است به خاطر رنج آن کار انجام نمیدهد. این خصلتْ امری فطری در وجود انسان است. از اینروست که انبیا و اولیای الهی از طرف خدای متعال برای وادار کردن مردم به انجام کارهای خوب این راه را در پیش گرفتهاند که آثار خوب، خوشی، راحتی، لذت و سعادتی را برای مردم بگویند که این کارها در پی دارند. در قرآن کریم وقتی میخواهد مردم را وادار به انجام کار خوبی کند به دنبال بیان آن کار خوب، سخن از پاداشهای لذتبخش آن به میان میآورد؛ بهشت عدن؛ جنات تجری من تحتها الانهار و ... . فکر میکنید عبارت «جنات تجری من تحتها الانهار» چند بار در قرآن آمده است؟ چرا خداوند این پاداشها را با تفصیل و مکرر بیان میکند؟ چون خداوند میداند انسان تا کاری را دوست نداشته باشد آن را انجام نمیدهد. معمولا نوجوانی را که تازه به سن تکلیف میرسد نمیتوان به راحتی به خواندن نماز واداشت، به خصوص زمانی که پای برنامههای تلویزیون، اینترنت، بازیهای رایانهای و ... در میان باشد کار سختتر میشود. باید با تدبیر، تشویق، جایزه و ... او را به نماز وادار کرد. ما هم نسبت به اولیای خدا و انبیا، در مقابل احکام شرعی حکم کودک را داریم. آنها با بیان این پاداشها قصد دارند در ما انگیزه انجام کارهای خوب را ایجاد کنند. اگر انسان بداند کاری لذت فراوان و راحتی در پی دارد، گرچه رنجآور باشد حتما آن کار را انجام میدهد. اصلا زندگی انسان در همین دنیا هم بر همین اساس شکل میگیرد و انسان با این خصوصیت زندگی میکند. دانش آموزی که درس میخواند، کارگری که در کارخانه کار میکند، کشاورزی که در مزرعه به کشاورزی مشغول است و ... همه زحمت میکشند برای اینکه میدانند به دنبال این زحمت منافعی هست که آن منافع ارزش این همه زحمت را دارد. ما دائما زحمتی را که یک کار دارد با نتیجه آن کار مقایسه میکنیم تا بفهمیم آن نتیجه ارزش این زحمت را دارد یا ندارد. اگر باور کنیم که منفعت آن بیشتر است، آن کار را با اشتیاق انجام میدهیم.
انبیا هم از همین راه استفاده کردهاند. البته وقتی مردم انبیا را باور کنند و به فرمایشات ایشان عمل کنند به بیش از آن چه به آنها وعده داده شده خواهند رسید. انسان از ابتدا اصلا نمیتواند بفهمد که به چه مقامی میتواند برسد. از اینرو قرآن هم بعد از بیان پاداشهای بهشتی میفرماید: «وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛ این پاداشها را گفتیم اما نزد ما بیش از اینها هست»2 و میداند که همین مقدار برای ایجاد انگیزه کافی است. انسانها این مقدار را میشناسند و این چیزها را بسیار دوست دارند. البته باز تاکید میکنم کسی خیال نکند که این پاداشها واقعیت ندارد و تنها دامی برای کشاندن انسانها به انجام اعمال خاصی است. این پاداشها واقعی است، اما اینها هدف اصلی نیستند؛ هدف اصلی فراتر از اینهاست. این راهی است که انبیا و اولیا در پیش گرفتند و این بهترین راه برای ایجاد انگیزه برای رسیدن به آن هدف اصلی است. وقتی انسان آثار خوب کاری را بداند و مطمئن شود که طرف او راست میگوید، برای او مثل این است که خودش تجربه کرده باشد، اما در این راه هم مشکلاتی پیش میآید. وقتی انسان وارد میشود میبیند به این سادگی هم نیست.
ما خوبیهایی را که به آن دل میبندیم و دنبالش میرویم عمدتا برای این است که لذت دارد و برایمان مطلوب است، اما لذتهای ما همیشه یکسان نیست و به تدریج تنوع و شدت و ضعف پیدا میکند. در این میان کدام لذت ملاک است؟ در دوران طفولیت و خردسالی عمدتا لذتهای خوردنی و نوشیدنی را درک میکنیم. چند سالی که گذشت کمکم لذتهای دیگری مثل لذت بازی برایمان مطرح میشود. گاهی کودک آن چنان سرگرم بازی میشود که همه چیز را فراموش میکند. لذتی که او از بازی میبرد بسیار بیشتر از لذتی است که از خوردنی و آشامیدنی میبرد. این لذتی جدید است که چندی قبل آن را درک نمیکرد. کمی که بزرگتر میشود لذتهایی برای کودک مطرح میشود که شاید خودش توجه ندارد، اما کسانی که اهل فن باشند خوب درک میکنند. کودک میخواهد توجه دیگران را به خود جلب کند و اگر ببیند به سادگی به این امر دست پیدا نمیکند به کارهایی عجیب و غریب دست میزند. این رفتار ممکن است تا سنین جوانی و بزرگسالی هم ادامه پیدا کند. روانشناسان در تحلیل برخی رفتارهای ناهنجار جوانان غربی مثل پوشیدن شلوارهای پاره، اصلاح عجیب موهای سر و ... میگویند: این افراد کمبودهایی دارند و میخواهند به این وسیله توجه دیگران را به خودشان جلب کنند. در سنین بلوغ هم لذت جنسی برای انسان مطرح میشود. در این میان، توجه به کدام لذت میتواند انگیزه انجام کارهای اخلاقی را در انسان ایجاد کند؟ انسان به دنبال لذت شدیدتر و پایدارتر است، و از طرفی هنوز برخی از لذتها را نچشیدهایم و از طرفی دیگر دوران برخی لذتها برای ما گذشته است. مثلا کسی که سِنی از او گذشته است چندان علاقهای به بازی ندارد و درمقابل، بچه پنج شش ساله لذت مسائلی که انسان بالغ درک میکند را درک نمیکند. از اینجا این سؤال پیش میآید که آیا ممکن است لذتی وجود داشته باشد که تا به حال ما اصلا نچشیده باشیم؟ شاید ما اکنون با همه رشدی که کردهایم نسبت به بعضی از لذتها هنوز کودک باشیم. از کجا بدانیم کدام لذت بهتر است؟
آیات الهی در اینباره سطوح مختلفی دارد؛ چراکه خدای متعال میدانسته انسانها در سطوح مختلفی هستند و معرفتها و انگیزههایشان متفاوت است. در جایی میفرماید: وَفَوَاكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ؛3 وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى،4 و در جای دیگر میفرماید: إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى.5 این آیه شریفه در عین حال که نکته بسیار مهمی را بیان میکند، فهم آن بسیار مشکل است. این چگونه لذتی است و چه قدر انگیزه برای انسان ایجاد میکند؟ اگر ما بتوانیم یک معیار عقلانی برای لذت به دست آوریم میتوانیم بفهمیم کدام لذت ملاک است. انسان گرسنه اگر نان جو هم بخورد برای او لذتبخش است، اما هر چه کیفیت غذا بالاتر باشد و انسان گرسنهتر باشد لذت بیشتری میبرد. سایر لذایذ هم شدت و ضعف دارند. مثلا انسان از دیدن یک گل لذت میبرد، اما هرچه گل زیباتر باشد دیدن آن لذتبخشتر است. در لذت ملاکی وجود دارد که هرچه بیشتر باشد لذت شدیدتر است. باید آن ملاک را پیدا کنیم. همانطور که قبلا هم اشاره کردیم زیبایی و لذت انواعی دارد؛ زیبایی حسی، خیالی، عقلی، تا میرسد به آنجا که امام معصوم در دعای سحر میفرماید: «اللّهم انّی أسئلک من جمالك بأجمله و کل جمالک جمیل ...» این یک واقعیتی است، اما زیبایی خدا چگونه است و چگونه درک میشود؟ اگر بفهمیم ملاک لذتی که از زیباییها و خوبیها میبریم چیست، آن وقت میتوانیم با استدلال عقلی بفهمیم لذتهایی بسیار شدیدتر از آنچه ما درک میکنیم هم وجود دارد، گرچه خودمان تجربه نکرده باشیم. اگر خداوند توفیق دهد در جلسه دیگر بتوانیم لذت را تحلیل کنیم که اصلا لذت چیست و چگونه پیدا میشود و شدت و ضعف آن به چیست، راه حلی برای بسیاری از سوالاتی پیدا میکنیم که برای ما معماگونه است، انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . ذاریات، 56.
2 . ق، 36.
3 . مرسلات، 42.
4 . محمد، 15.
5 . لیل، 20.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/12/03 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در جلسات گذشته به اینجا رسید که بعد از شناخت نظام اخلاقی صحیح، چگونه میتوان برای انجام کارهای اخلاقی انگیزه پیدا کرد. انسان گاه با وجود آگاهی به خوبی کاری، باز در مقام عمل نمیتواند خود را راضی به انجام آن عمل کند. چگونه میتوانیم برای انجام چنین رفتارهایی انگیزه پیدا کنیم؟
در جلسه گذشته عرض کردیم که راهکار انبیا و اوصیا صلواتاللهعلیهماجمعین و کسانی که در مکتب آنها تربیت شدهاند این است که نتایج افعال اخلاقی را که مایه خوشی و سعادت دنیوی و اخروی مردم است یادآور میشوند. زیرا انسان به صورت فطری، انگیزه برای تحصیل خوشیها دارد. او اگر بداند رفتاری موجب لذت، خوشی و سعادت میشود حتما آن را انتخاب خواهد کرد. از این رو در تمام کتابهای آسمانی به خصوص قرآن کریم و روایات شریف، برای تشویق مردم به انجام کارهای خوب اخلاقی از این راه استفاده شده است. بعد از این نکته این مسأله را مطرح کردیم که با توجه به وجود تنوع در لذتها و نداشتن تجربه بسیاری از لذتهایی که به ما وعده داده شده است، چگونه میتوان مطمئن شد که کدام لذت مهمتر، بالاتر و پایدارتر است؟ گاهی انسان گمان میکند که لذتی خیلی فوقالعاده است و به این جهت دنبال چیزی دیگر نمیرود، اما بعداً میفهمد که اشتباه کرده و لذت بالاتری هم هست.
چگونه میتوانیم مطمئن شویم که کدام لذت بالاتر و پایدارتر است تا خود را برای کسب آن قانع سازیم. اگر بفهمیم لذتهای برتر و پایندهتر چگونه است تحت تأثیر آنها واقع میشویم، اما اگر هیچ درکی از آنها نداشته باشیم بیان آنها به تنهایی برای ما فایده نخواهد داشت. شاید به همین جهت باشد که غالباً در قرآن از آن دسته از نعمتهای بهشتی و لذتهایی یاد میشود که ما نمونهای از آنها را در این عالم چشیدهایم. گاهی هم میفرماید: وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً؛1 بعضی از مفسرین گفتهاند: این آیه میخواهد این نکته را تذکر دهد که آن نعمتها مشابه همین نعمتهای دنیوی است، اما کاملتر، مفیدتر و لذتبخشتر از اینهاست. گاهی هم لذتهایی را مطرح کرده است که ما به درستی نمیتوانیم آنها را درک کنیم. با این حال روشن است که رسیدن به آنها مهمتر از سایر اهداف است مانند: إِلَّا ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى؛2 یا ابْتَغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ،3 ... ما به درستی نمیفهمیم که خشنودی خدا به چه معناست و چه لذتی دارد.
در جلسه قبل پیشنهاد دادیم که برای فهمیدن اولویت در لذتها، به تحلیل لذت بپردازیم تا با فهم حقیقت آن بتوانیم وجود لذتهای قویتر و بالاتر را بپذیریم. برای این منظور ابتدا باید مقدمهای را عرض کنم.
الفاظی که ما در محاوره به کار میبریم غالباً ابتدا برای امور حسی وضع شدهاند، اما توجه انسان به معانی غیرحسی موجب تعمیم معنای همین الفاظ برای آن معانی شده است. به عنوان نمونه معنای «بالا» و «علوّ» را ابتدا با مقایسه دو امر حسی یعنی اشیای بالای سر با سر، درک کردهایم. بنابراین معنای ابتدایی «بالا» معنایی اضافی (نسبی) بین دو امر حسی است. بعد از این، مفاهیمی غیر حسی را درک کردهایم که لفظی هم برای بیان آن نداشتهایم؛ مثل بالاتر بودن مقام رئیس از مقام مرئوس. معنای بالاتر بودن مقام رئیس این نیست که مقام او از سر مرئوس بالاتر است! بلکه این بالاتر بودن، معنایی دیگر است، اما از آنجا که برای آن لفظی نداشتهاند، معنای «علوّ» را تعمیم دادهاند و گفتهاند علوّ دو گونه است؛ علوّ حسی و علوّ معنوی. بعد هم همین مفهوم را بار دیگر توسعه دادهاند و درباره خدا هم به کار بردهاند (العلیّ الأعلی). اصل علوّ به معنای بالای سر بود، اما به تدریج با توسعه در مفهوم برای مقام خدا هم به کار رفت.
مفهوم لذت هم از قبیل همین مفاهیم است. ما معنایی که در ابتدا از کلمه لذت میفهمیم حالتی است که از درک حسی پیدا میکنیم. میگوییم: غذایی خوردم و لذت بردم، منظرهای را تماشا کردم و لذت بردم و ... همه این حالتها با یکی از حواس ما درک میشوند. اما موارد دیگری هم وجود دارد که میخواهیم چنین معنایی را برسانیم، اما لفظی برای بیان آن نداریم. مثلا کسی شعر زیبایی میخواند و كسانی که ذوق ادبی دارند از این شعر بسیار لذت میبرند. در اینجا با توسعه در معنای «لذت» همان لفظی را به کار میبریم که برای لذتهای حسی به کار میرفت. سرانجام به معانی عقلی میرسیم که نه با حس درک میشود نه با خیال، بلكه نوعی درک است که تنها با عقل ادراک میشود، و كسانی که عقل کامل و بالغی دارند از درک آن معانی لذتی میبرند که بسیار بالاتر از درکهای حسی است. آنها نیز به ناچار نام این حالت را لذت میگذارند، اما این لذتی عقلی است. امام سجاد علیهالسلام در مناجات ذاکرین میفرماید: «أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِكْرِكَ؛4 خدایا من از هر لذتی که از غیر یاد تو بردهام، توبه میکنم.» این توسعه ادامه دارد تا به ذات الهی میرسد. برخی بزرگان گفتهاند: ذات الهی از ذات خود در ابتهاج است (ابتهاج ذاته بذاته لذاته فی مقام ذاته).
با توجه به این مثالها معلوم میشود که لذت مراتبی دارد و متعلقات آن مختلف است. به یک معنا میتوان لذت را به سه قسم تقسیم کرد؛ 1. لذتی که از راه حواس پنجگانه درک میشود. 2. لذتی که با قوای باطنی همچون قوه خیال، وهم و ... درک میشود. 3. لذتی که بسیار بالاتر از دو نوع قبلی است و اصلاً هیچ ارتباطی با حسیات ندارد، بلكه نوعی نورانیت است. برای اینکه این معنا مقداری به ذهن ما نزدیک شود میتوان گفت: بهترین مثال برای این قسم، لذتی است که محب و عاشق از ارتباط با محبوب و معشوق خویش میبرد. در تفسیر صافی ذیل آیه اتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً؛5 روایتی به این مضمون نقل شده است: «ابراهیم گله گوسفند بسیار بزرگی داشت. شبی در بیابان مشغول جابهجا کردن گله خویش بود. در آن تاریکی و در آن خلوت صدایی شنید که میگفت: سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکه والروح (خدای متعال به جبرئیل فرمود که برو این ندا را در آنجا به گوش ابراهیم برسان!). هنگامی که ابراهیم این صدا را شنید آن چنان به وجد آمد که گفت: ای کسی که نام محبوب مرا بردی، یک بار دیگر نام او را ببر تا نیمی از این گوسفندان را به تو ببخشم!» ابراهیم حاضر است نیمی از سرمایهاش را ببخشد تا بار دیگر نام محبوبش را بشنود!
من کسانی را دیدهام که با شنیدن نام برخی از بزرگان، از شدت محبت، اشک از چشمشان جاری میشود و بغض گلویشان را میگیرد. ما لفظی برای بیان این حالت نداریم. ذكر این مقدمه برای روشن شدن این نکته بود که چرا میخواهم مفهوم لذت را تحلیل کنم.
ما اولین لذتهای سادهای که درک میکنیم لذتهایی است که از خوردنیها، دیدنیها و ... درک میکنیم، اما همه خوردنیها برای ما لذتبخش نیست. تنها برخی خوردنیهاست که با ذائقه ما تناسب دارند. پس برای تحقق لذت اولاً باید آن چیز با وجود ما تناسبی داشته و با ما سازگار باشد. حکما نام این مناسبت و سنخیت را «ملایمت» گذاشتهاند. ثانیاً باید آن چیز به نحوی با ما ارتباط پیدا کند. ثالثاً انسان باید این ارتباط را درک کند و بفهمد که ارتباط حاصل شده است. اگر انسان حس لازم را نداشته باشد یا حس او تخدیر شده باشد لذتی نخواهد برد. علاوه بر این سه، شرطی دیگر هم وجود دارد. گاهی انسان مشغول خوردن غذای لذیذی است و قاعدتا باید لذت ببرد، اما با دیگری مشغول صحبت میشود و توجه ندارد که چه میخورد یا خبری ناراحتکننده میشنود و ذهنش مشغول امر دیگری میشود و از خوردن آن غذا لذت نمیبرد. در اینجا غذا به بدن رسیده و با وجود انسان هم ملایمت دارد و انسان هم درک میکند که مشغول خوردن آن غذاست، اما به خاطر عدم توجه، از خوردن آن غذا لذت نمیبرد. پس توجه هم لازم است.
انسانی که بیمار است آرزوی بهبودی دارد. اولین روزی که بیماریاش رفع میشود و دیگر احساس درد نمیکند ـبه خصوص اگر بیماری او مدت زیادی طول کشیده باشدـ از سلامتی خود بسیار لذت میبرد. چنین انسانی پیش از این بیماری از نعمت سلامتی برخوردار بوده، اما هیچ لذتی از آن نمیبرد. چراکه به سلامتی خود توجه نداشت، اما در دوران بیماری کمبود آن را احساس میکرد و منتظر بود آن را بیابد. وقتی بهبود پیدا میکند به سلامتی توجه پیدا میکند. لذا از آن لذت میبرد. پس شرط آخرِ لذت بردن، داشتن توجه است. هر قدر توجه انسان قویتر باشد لذت بیشتری میبرد. با به دست آوردن این تعریف میتوانیم بفهمیم چرا لذتها از لحاظ شدت و ضعف با هم فرق دارند. چیزی که ملایمت بیشتری با ما دارد برای ما لذتبخشتر است. همچنین وقتی قوه درک انسان قویتر باشد لذت بیشتری میبرد. انسان وقتی پیر میشود بسیاری از قوای حسی او ضعیف میشود. از این رو از محسوسات کمتر لذت میبرد. پس یا قوای ادراکی ما متفاوتاند که باعث اختلاف لذت میشوند یا ملایمت آن شیء در افراد مختلف تفاوت دارد. گاهی هم درک ما از ارتباط با آن چیز فرق میکند و گاهی هم توجه ما کمتر یا بیشتر است. در روایات آمده است و امروز هم در روانشناسی و علوم تغذیه میگویند که موقع غذا خوردن فکرتان متوجه غذا باشد و به چیزی دیگر فکر نکنید تا هم لذت غذا را بهتر درک کنید هم غذا بهتر هضم شود. این بدین خاطر است که در این صورت توجه انسان بیشتر است.
قدرت افراد در تمرکز حواس و توجه نیز مختلف است. برخی اشخاص چنان در این زمینه ضعیف هستند که حتی برای مطالعه یک صفحه هم نمیتوانند توجهشان را متمرکز کنند و در حال مطالعه به ده چیز دیگر هم فکر میکنند. بر عکس، برخی افراد چنان قدرت تمرکز دارند که در هنگام مطالعه اگر با او حرف هم بزنند اصلاً صدایی را نمیشنود. قدرت تمرکز یعنی انسان توجهاش را به یک نقطه معطوف کند. اگر توجه انسان در زیباترین موجود متمرکز شود، مسلماً لذتی فوق العاده برای او حاصل میشود؛ اما تمركزی همراه با درک حضوری و بیواسطه، نه درکی که با چندین واسطه مثل اعصاب، اندام، صورت ذهنی و ... ایجاد میشود. اگر گفتند چنین لذتی برای کسی حاصل شد و بدنش تاب مقاومت نیاورد و بیهوش شد تکذیب نکنید. بیجهت نیست که قرآن درباره حضرت موسی علیهالسلام میفرماید: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنین؛6 ظرفیت پیغمبر خدا بسیار بیشتر از انسانهای معمولی است، اما این لذت از حد قوای مادی او و روح او در حالی که متعلق به این بدن است بالاتر است و نمیتواند تحمل کند. پس حقیقت لذت این است که مُدرِک با موجودی که با وجود او ملایمت دارد و دلخواه اوست ارتباط پیدا کند و به این ارتباط توجه داشته باشد که در این صورت کیفیت و حالتی برای روح انسان حاصل میشود که نام آن لذت است. لذت تنها منحصر در لذایذ حیوانی نیست، بلکه وابسته به این است که روح ما درک کند که با چه چیز بیشتر تناسب دارد.
حکما لذت را به «نیل الملایم» یا «درک الملایم» تفسیر کردهاند و مفهوم ملایم را بدیهی دانستهاند، اما مفهوم ملایم قابل تفسیر فلسفی است. گاهی چیزی نیازی را از وجود ما بر طرف میکند و اگر آن چیز نباشد در وجود ما ضعف پیدا میشود و نبود آن به تدریج ممکن است موجب مرگ ما شود، مثل هوا. انسان وقتی لذتبخشی هوا را به خوبی درک میکند که مشرف به خفگی باشد آن وقت میفهمد هوای صاف چه لذتی دارد. این نوعی ملایمت با وجود است. نیاز داشتن به چیزی به این معناست که آن چیز با آن ذات ملایمت دارد و اگر آن چیز باشد، این ذات باقی میماند و اگر نباشد، ذات باقی نمیماند. این بهترین مصداق ملایمت است. انسان به صورت فطری دائماً میخواهد کمال جدیدی را کسب کند. گاهی وجود کمالات ما ـنه اصل وجود ماـ وابسته به چیزی است. اگر چیزی برای انسان وسیله رسیدن به کمال باشد مثل علم، این هم چیزی است که نوعی ملایمت با ذات ما دارد.
اگر چیزی وجود داشته باشد که همه چیز ما وابسته به او باشد، اصل وجود ما از او، بقای وجود ما تابع اراده او، کمالات وجود ما همه در اختیار او و آخرین کمال ما قرب و نزدیکی به او باشد، هیچ چیز نمیتواند مثل او با ما ملایمت و مناسبت داشته باشد. باید بدانیم که همه هستی ما در دست خداست: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ؛7 بیده الخیر؛8 ما بنا من نعمة فمنك9 .... از این رو هیچ چیز مانند او با وجود ما ملایمت ندارد.
پس از تحلیل معنای لذت و ملایمت که از مقومات مفهوم لذت است، این نتیجه به دست میآید که اگر با چیزی یا با کسی ارتباط پیدا کنیم که بیشترین مناسبتِ ممکن را با وجود ما داشته باشد و ارتباط خودمان را با او درک کنیم و توجه خودمان را کاملاً به او معطوف کنیم، به عالیترین مرتبه لذتِ ممکن دست مییابیم و قاعدتاً باید برای ما لذتی پیدا شود که بالاتر از آن امکان ندارد. چون در این فرض تمام عوامل حصول لذت به نحو کامل فرض شده است. بنابراین اگر اولاً ما بفهمیم وجود خدای متعال و ارتباط با او از همه چیز برای ما مطلوبتر است، ثانیاً بتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم، ثالثاً این ارتباط را درک کنیم، آنگاه از درک این ارتباط لذتی برای ما پیدا میشود که هیچ لذتی از هیچ راه دیگری به این شدت، به این کمال، به این نورانیت و به این پاکی پیدا نمیشود. بنابراین اگر ما دنبال چیزی هستیم که لذتبخش باشد باید ببینیم چه چیزی ما را به او نزدیک میکند و ارتباط ما را با او، و معرفت ما را به کمالات او تقویت مینماید. او مطلوب اصیل ماست و سایر امور به هر اندازهای كه بتوانند در این راه به ما کمک کنند مطلوبیت خواهند داشت. در نظام اخلاقی و ارزشی اسلام ارزش هر چیزی به اندازهای است که انسان را به خدا نزدیک کند. ارزش افعالِ اخلاقی، وسیلهای (مقدمی) است. بنابراین چیزی ارزش اخلاقی دارد که ما را به او نزدیک کند. اگر بخواهیم انگیزه برای انجام کارهای اخلاقی پیدا کنیم باید بفهمیم که لذت این ارتباط از هر لذتی بیشتر است.
رزقنا الله و ایاکم انشاءالله
1 . بقره، 25.
2 . لیل، 20.
3 . بقره، 207.
4 . بحارالانوار، ج91 ص152.
5 . نساء، 125.
6 . اعراف، 143.
7 . یس، 82.
8 . الکافی، ج2 ص518.
9 . بحارالانوار، ج83 ص73.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/12/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسههای اخیر این مساله مطرح شد که تنها شناخت ارزشهای اخلاقی صحیح، برای اقدام به عمل کافی نیست؛ چراکه ما ارزشهای زیادی را میشناسیم، اما به آنها عمل نمیکنیم. پس از بررسی علت این مساله به این نتیجه رسیدیم که انگیزه اقدام به عملی اختیاری، میل و رغبت به آن عمل است و انسان باید به نحوی از انجام آن لذت ببرد. در مرحله بعد برای روشن شدن این مسأله به بررسی مفهوم لذت پرداختیم و با توسعه در مفهوم آن به این نتیجه رسیدیم که اگر انسان ملایمت چیزی را با وجود خود درک کند حالتی برای وی پیدا میشود که نام آن لذت است. پس از آن با تحلیل مفهوم ملایم هم به اینجا رسیدیم که ملایم یعنی چیزی که وجود ما به آن احتیاج دارد و اگر ما با آن ارتباط برقرار کنیم رشد خواهیم کرد. در مقابل، «منافر» چیزی است که برای ما ضرر دارد و اگر با آن ارتباط برقرار کنیم برای ما نقصی پیدا میشود و تنزل پیدا میکنیم. پس از این تحلیلها نتیجه گرفتیم که ارتباط با خدای متعال جلّتعظمته بالاترین لذتها را به دنبال دارد به شرط اینکه اولا قوه درک سالمی داشته باشیم و ثانیا مانعی برای این درک وجود نداشته باشد و ثالثا توجه خود را بر خداوند متعال متمرکز کنیم. هر قدر این توجه قویتر و تمرکز بر آن بیشتر باشد لذت بیشتری برای انسان حاصل میشود. این حاصل بحثهایی استدلالی بود که در چندین جلسه مطرح کردیم. هدف از همه این بحثها این بود که برای انجام کارهای خوب انگیزه پیدا کنیم. اگر ما درک کنیم که کارهای خوب و نتایج آنها چه لذتی دارند انگیزه ما برای انجام آن اعمال بیشتر خواهد شد.
پس از نتیجه فوق، مسأله دیگری مطرح میشود. ما با استدلالهای عقلی به طور اجمالی به این نتیجه رسیدیم که به غیر از لذتهای حسی، لذتهای دیگری وجود دارند که در سایه عبادت و اطاعت خدا برای انسان حاصل میشوند. سؤال این است که آیا ما با صرف علم به وجود چنین لذتهایی اقدام به عمل میکنیم؟ ما در زندگیمان تجربه کردهایم و میدانیم که امور لذتبخشی هست اما چندان اشتیاقی برای رسیدن به آنها نداریم. صرف دانستن وجود لذت برای انسان تولید انگیزه نمیکند به خصوص اگر لذتی باشد که انسان اصلا مشابهاش را هم نچشیده باشد. در بعضی از نقاط دنیا میوههای لذیذی هست که اصلا نمونهاش در کشور ما نیست، اما دانستن این حقیقت چه قدر انگیزه میشود برای اینکه انسان به دنبال پیداکردن و استفاده از آن برود؟ این مسأله را میتوان به این صورت مطرح کرد که: چگونه علم میتواند منشأ اثر شود و ما را به سمت انجام عمل حرکت دهد؟
در قرآن کریم و روایات در قبال انجام کارهای ارزشمند، به مؤمنان دو گونه وعده داده میشود؛ یکی وعده لذتهایی است که مشابه آنها را چشیدهاند و دیگری وعده لذتهایی است که از کیفیت آنها بیخبرند. بسیاری از مؤمنان همه کارهای خوبی که انجام میدهند به امید رسیدن به این پاداشهاست. البته تأثیر این معرفت مثل آن نیست که ما بالفعل از نعمتهای بهشتی بهرهمند شویم، اما این وعدهها هم بیاثر نیست. بنده خودم در آفریقا در کشور کنیا در تابستان گرم، جوانی مسلمان و شیعه را دیدم که تمام سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه میگرفت! قرآن مجید در مقام تحریص مردم برای انجام کار خیر وعده میدهد که در بهشت، خوراکها، شرابها و ... خواهید داشت. اینها لذتهایی است که نمونههایش را در دنیا چشیدهاند. ذکر این نعمتها زمینه میشود تا وجود نعمتهای بهتر و لذتبخشتر از اینها را هم درک کنند.
اما قرآن اموری را اثبات میکند - ما هم در جلسات قبل به حسب دلیل عقلی ثابت کردیم - که از سنخی دیگر و لذتهای بسیار بالاتری هستند (و رِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ)1 و اصلا قابل مقایسه با این لذتها نیستند: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًاوَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُون؛2 پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مىشود (و بهپا مىخیزند و رو به درگاه خدا مىآورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مىخوانند، و از آنچه به آنان روزى دادهایم انفاق مىكنند. هیچ كس نمىداند و نمیتواند درک کند چه پاداشهاى مهمّى كه مایه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، این پاداش كارهایى است كه انجام مىدادند.» یا میفرماید: «لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛3 هرچه میخواهند و میل آن را دارند برایشان فراهم میکنیم، اما بیش از آنچه آنها میخواهند هم در نزد ما وجود دارد و به آنها میدهیم.» ما نمیدانیم بیش از اینها (لدینا مزید) چگونه چیزهایی است، اما دانستن این حقایق فی الجمله مؤثر واقع میشود. در آیه هفدهم سوره سجده که تلاوت شد با تعبیر عجیبی میفرماید: هیچ کس نمیداند که خدا چه پاداشی برای آنها ذخیره کرده است و خداوند آن را پنهان کرده و علنی نیست. دیگران این لذت را درک نمیکنند، تنها آن کسی که آن لذت را میبرد خودش آن را میچشد. الحمدلله همه ما وعدههای الهی را باور داریم؛ باور داریم که نعمتهایی وجود دارد که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه به قلبی خطور کرده است. این نوع لذت که هیچ نمونهای از آن را نچشیدهایم چه اندازه میتواند در ما انگیزه ایجاد کند تا اعمالی را انجام دهیم که ما را به این لذتها میرساند؟ آیا میتوان کاری کرد که ما نیز نمونهای از آنها را بچشیم تا انگیزه ما در میدان اینگونه اعمال بیشتر شود؟
خوشبختانه اولیای دین فرمودهاند در همین عالم هم میتوان نمونههایی از آن لذتها را چشید. آیهای که تلاوت کردم (فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم) نفرموده است که این پاداش حتما مربوط به آخرت است. شاید اهل آن در همین دنیا هم آن پاداشها را درک کنند. بنده در مقام تفسیر نیستم، اما شاید بتوان گفت: اطلاق این آیه شامل این دنیا هم میشود. صرفنظر از اطلاق این آیه و امثال آن، در برخی روایات تصریح شده که خداوند اولیایی دارد که در همین دنیا نمونه چنین لذتهایی را درک میکنند. البته پاداش کاملْ مخصوص عالم آخرت است. آیا ما هم میتوانیم کاری کنیم که نمونهای از این لذتها را درک کنیم تا انگیزه و باورمان قویتر شود؟ به راستی چرا ما از درک چنین لذتهایی محروم هستیم؟ برخی ممکن است کم یا زیاد اهل نماز شب باشند – تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ درباره نماز شب است – اما چنین لذتی را درک نکردهاند، بلکه با خستگی و خوابآلودگی برای نماز شب از جا برمیخیزند. از مرحوم آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیه به طور شایع نقل شده است که ایشان فرمودهاند: «اگر سلاطین عالم میدانستند که نماز چه لذتی دارد حاضر بودند برای درک آن لذت دست از سلطنتشان بکشند.» برخی گمان میکنند نماز غیر از خستگی چیزی ندارد و برخی خیلی هنر کنند گمانشان این است که فایده نماز در حدّ ورزش است، اما قرآن میفرماید: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم؛ آیا میشود ما بفهمیم نماز چه لذتی دارد؟ مقداری در این باره فکر کنیم ببینیم میتوانیم بفهمیم سرّ آن چیست.
با دقت در لذتهای حسی و لذتهایی که در دسترس ما هست، میتوان به پاسخ مساله نزدیک شد. ما از بسیاری از دیدنیها لذت میبریم، اما افرادی که نابینا هستند نمیتوانند آنها را ببینند تا از آنها لذت ببرند؛ اگر چشمشان معالجه و بینا میشد، دیدنیها را درک میکردند و از آنها لذت میبردند. وقتی گفته میشود انسان از مناظر زیبا، باغهای زیبا، گلهای زیبا و ... لذت میبرد سخنی دروغ نیست، اما شرط آن این است که چشم بینا داشته باشد. همچنین بسیاری از اوقات، انسان با اینکه چشم سالم دارد به این معنا که چشم او اشکال فیزیکی ندارد، اما چون غباری روی چشم او یا روی شیء مرئی را میگیرد یا پردهای بین شخص و شیء مرئی قرار میگیرد از دیدن آن محروم است و از آن لذت نمیبرد؛ اگر مانع برطرف شود میتواند نگاه کند و از منظره زیبا لذت ببرد. گاهی مانع در چشم انسان است و گاهی هم بیرون از چشم است. عین این تعبیرات در قرآن کریم آمده است، اما گاه به آنها توجه نمیشود یا گاهی متاسفانه گفته میشود این بیانات، تعبیرات شعرگونهای است! قرآن میفرماید: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ4؛ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ5؛ پردهای روی چشم برخی از مردم است و طبعا نمیبینند، لذا لذتی هم نمیبرند. اگر این پرده ماندگار و ضخیم شود به تدریج انسان نابینا میشود: بَلْ هُمْ مِنْها عَمُون؛6 لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛7 فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ8. آن پردهای که مانع دیدن حقایق لذتبخش میشود پرده غفلت است. لذا روز قیامت میگویند: «لَقَدْ كُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛9 تو از این حقیقت غافل بودی و ما در اینجا پرده از چشم تو برداشتیم غفلت تو پردهای بر حقیقت بود، اما در این عالم این غفلت برطرف شد و نتیجهاش این شد که چشم تو تیزبین شد.» اشخاصی که در دنیا غافل بودهاند وقتی در قیامت حقایق را میبینند، میگویند: «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ؛10 پروردگارا! آنچه وعده داده بودى دیدیم و شنیدیم؛ ما را بازگردان تا كار شایستهاى انجام دهیم؛ ما یقین داریم ما را برگردانید تا بر طبق یقینمان عمل کنیم» اما در جواب ایشان گفته میشود: هرگز! فرصت گذشت و از برگشتن خبری نیست. نیز قرآن در وصف اینان میفرماید: وَ مَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبیلاً؛11 كسى كه در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است.» مقصودم این است که برای کسی که با ادبیات قرآن آشناست اینها تعبیراتی ناآشنا نیست.
با این تحلیل روشن میشود تنها داشتن قوه بینایی برای دیدن و لذت بردن از دیدنیها کافی نیست. باید قوه بینایی سالم باشد و مانع و حایلی بین شخص و شیء مرئی وجود نداشته باشد. در این صورت اگر انسان نگاه کند و توجه هم داشته باشد از دیدنیهای لذتبخش لذت میبرد. بنابراین اگر بخواهیم از آن حقایق فوقالعاده و برتر در همین عالم هم بهرهمند شویم باید شرایط خودمان را بررسی کنیم و ببینیم آیا چشم ما سالم است یا نه؟ آیا مانعی روی آن افتاده است یا نه؟ آیا بین ما و آن حقایق حایلی وجود دارد یا نه؟ بعد از این همه آیا روی آن حقایق توجه و تمرکز داریم یا نه؟ بنده از برخی که به راستگویی آنها اطمینان دارم شنیدهام که: «ما وقتی به زیارت امام رضا یا سایر ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین یا زیارت حضرت معصومه سلاماللهعلیها میرویم از زیارت ایشان سیر یا خسته نمیشویم.» ایشان لذتی میبرند که حاضر نیستند از آن لذت دست بردارند. در مقابل، برخی افراد از خواندن یک زیارت چند دقیقهای هم خسته میشوند و میخواهند زودتر تمام شود! چرا؟ همه میدانیم که حضرت معصومه سلاماللهعلیها برکات فراوانی دارند و بوسیدن آستان ایشان شرافت بسیاری دارد، اما برخی چندان انگیزهای برای رفتن به زیارت ندارند. وقتی چشم ضعیف و کمسو باشد، پردهای روی آن باشد، یا بین ما و آن بزرگوار حاجب و مانعی باشد، و در نهایت توجه و حضور قلب نداشته باشیم لذتی هم نمیبریم.
اگر بخواهیم نمونهای از لذتهای برتر را در همین عالم درک کنیم باید سعی کنیم ابتدا چشم دلمان را سالم کنیم. برای این منظور باید به چشمپزشک معنوی مراجعه کنیم تا اگر عیبی در آن هست آن را برطرف کند. بعد از این باید سعی کنیم اگر آلودگی و حجابی روی چشم دلمان را گرفته است آن را برطرف کنیم، و در نهایت سعی کنیم توجهمان را به آن چیز لذتبخش متمرکز کنیم. نباید در هنگام خواندن زیارت دلمان هزار جای دیگر باشد. نباید در هنگام زیارت به فکر لذتهای دنیوی یا اختلافات خانوادگی یا حل مسأله ریاضی، فقهی، فلسفی و ... باشیم. آنجا فقط باید به همان کسی توجه داشته باشیم که مشغول زیارتش هستیم. مناسب است که این راه را چند بار امتحان کنیم تا از نتایج آن بهرهمند شویم. آن کسی که تجربه کرده بود میگفت: زیارت اهلبیت علیهمالسلام به قدری برایم لذتبخش است که هیچگاه از آن سیر نمیشوم و اصلا دوست ندارم به سراغ کار دیگری بروم، اما به خاطر ملاحظاتی مجبورم زیارت را رها کنم و از حرم بیرون بروم. عدهای هم در نماز همین حال را دارند.
مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه فرمودند: شیخ انصاری حشرهاللهمعاولیائه در یک روز تابستانی بعد از درس به منزل آمدند. ایشان از شدت گرمای نجف تشنه بودند و درخواست میکنند که مقداری آب برای ایشان بیاورند. در این فاصله که میروند از سرداب – محلی که برای خنک کردن آب از آن استفاده میکردهاند – آب بکشند و برای ایشان بیاورند، ایشان در همان گرما و با همان دهان خشک مشغول نماز میشوند. شیخ در نماز حال خوشی پیدا میکند و مشغول قرائت سورهای طولانی میشود. آن قدر این نماز برای او لذتبخش میشود و آن را طول میدهد که آبی که برای او میآورند و کنار او میگذارند گرم میشود. شیخ مقداری از همان آب گرم تناول میکند و دوباره به عبادت مشغول میشود. اولیای الهی از عبادت خدا لذتی میبرند که درک آن برای انسانهای عادی مشکل است، چراکه چشم دلشان سالم است و پرده غفلت روی قلبشان را نگرفته و حجاب گناه بین ایشان و معبودشان فاصلهای ایجاد نکرده است. از این رو از انس با خدا آن چنان لذتی میبرند که با هیچ لذت دیگری قابل مقایسه نیست.
حاصل سخن اینکه اگر بخواهیم نمونهای از آن لذتهای برتر را بچشیم باید چشم دلمان را سالم کنیم. باید اعتقادات و ایمانمان سالم باشد، و غشایی از غفلت روی دلمان را نگرفته باشد، و حجاب گناه بین ما و معبودمان فاصله ایجاد نکرده باشد. اگر مرتکب گناهی شده باشیم توبه کرده، دل خویش را پاک کنیم. در نهایت هم باید تمرکز و توجه داشته باشیم. در این صورت نظیر آشپزی که نمک غذا را میچشد ما هم در همین عالم از آن دریای بیپایان چیزی میچشیم، اما درک خود دریا برای عالم آخرت میماند؛ چراکه این عالم ظرفیت بیش از این را ندارد.
رزقناالله وایاکم انشاءالله
1 . توبه، 72.
2 . سجده، 16 و 17.
3 . ق، 35.
4 . بقره، 7.
5 . توبه، 93 و نحل، 108 و محمد، 16.
6 . نمل، 66.
7 . اعراف، 179.
8 . حج، 46.
9 . ق، 22.
10 . سجده، 12.
11 . إسراء، 72.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/12/24 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
خلاصه مجموعه مباحثی که در دوره اخیر مطرح کردیم این بود که بر اساس آنچه از منابع دینی به دست میآید، عالیترین مقامی که ممکن است انسان به آن برسد مقامی است که حقیقت آن را اکنون نمیتوانیم درک کنیم و تنها با عنوانی کلی به آن اشاره میکنیم و میگوییم: نام آن مقام قرب خداست. راه رسیدن به این مقام، انجام اعمالی خداپسندانه است که شرع مطهر برای ما تعیین کرده است. پس از دیدگاه اسلامی میتوانیم بگوییم ارزش اخلاقی چیزی است که ما را به قرب خدا برساند و عالیترین ارزش هم قرب خداست.
عمده مشکلی که بر سر راه انجام این اعمال وجود دارد نبود انگیزهای قوی برای عمل به دستورات شرع مقدس است، حتی بهترین کارهایی را که میدانیم خدا دوست دارد و باعث قرب الی الله میشود با سنگینی انجام میدهیم (وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ).1 برای رفع این مشکل این بحث را مطرح کردیم که افعال اختیاری انسان همه از انگیزه او سرچشمه میگیرد. انسان اگر بخواهد کاری را انجام دهد یا باید خودِ آن کار برای او لذتبخش باشد یا به دنبال آن لذتی برای او حاصل شود. بنابراین هر اندازه ما تلاش کنیم تا بدانیم کارهای خوب چه لذتهایی در دنیا، در برزخ، در قیامت و نهایتا در عالم ابدی برای ما خواهند داشت و ما را از چه عذابها و رنجهایی نجات خواهند داد انگیزه ما برای انجام کارهای خیر بیشتر میشود. این نکته راهکاری تربیتی است که قرآن کریم و اولیای دین از آن استفاده کردهاند تا مردم را وادار به انجام کارهای خوب کنند. اولیا و مربیان نیز از این راهکار استفاده میکنند و به کودکان وعده میدهند که در صورت انجام کارهای خوب چیزی که دوست دارند را مثل شیرینی، اسباب بازی و ... برای آنها تهیه کنند. اگر از ابتدا به کودک بگویند: اگر درس بخوانی دکتر میشوی، آیتالله میشوی و ... کودک نمیتواند این حقایق را بفهمد و چندان اهمیتی هم به آن نمیدهد، اما اگر وعده خرید اسباب بازی به او بدهند و با انجام کار خوب به او اسباب بازی بدهند انگیزه او برای انجام کارهای خوب قوی میشود. معنای این سخن این نیست که وعدههای قرآن تنها جنبه انگیزندگی دارند و واقعیتی در ورای آنها وجود ندارد، بلکه هم این وعدهها واقعی است و هم به دنبال آنها آثار بیشتری مترتب میشود که فوق درک عقل ما هستند. خداوند پاداشی را برای ما بیان کرده است که در حد درک ماست تا آنها در ما ایجاد انگیزه کنند. البته به نتایج بالاتر هم اشاراتی شده است نظیر اینکه قرآن میفرماید: ورِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ،2 اما ما درک درستی از آن نداریم.
با توجه به مراتب مختلفی که در آثار اعمال وجود دارد این سؤال مطرح میشود که آیا هر یک از این مراتب میتوانند مقصود انسان از انجام عمل قرار گیرند و تفاوت این مقاصد تأثیری در نتیجه ندارد؟ برخی از آثار اعمال به همین حیات دنیوی مربوط میشوند مثلا نماز شب موجب وسعت روزی در دنیاست. برخی دیگر در عالم برزخ محقق میشود مثلا نماز با چهرهای زیبا انیس انسان در تنهایی و غربت عالم قبر خواهد شد. کسی که در زندانی تکسلولی گرفتار شده باشد میفهمد که دیدن یک انسان چه قدر ارزش دارد. و بالاخره برخی از آثار عمل در حیات ابدی انسان خود را نشان میدهد. هر یک از این آثار میتواند انگیزهی انجام یک عمل باشد. انسان ممکن است به خاطر وسیع شدن روزی که امری دنیوی است نماز بخواند. انجام این عمل کاری مثبت است و به هر حال از اینکه انسان اصلا نماز نخواند بهتر است. اما سؤال این است که آیا انجام عمل با چنین انگیزهای با انجام همین عمل با انگیزههای دیگر یکسان است؟ همه ما میدانیم که نیت در ارزش بخشیدن به عمل بسیار مؤثر است. از طرفی نیت همان انگیزه است. اما چگونه با اینکه عمل، در ظاهر یکسان است نیت و انگیزه در ارزش کار تأثیر میگذارد؟
این سؤال به مسألهای بسیار عمیق در فلسفه اخلاق برمیگردد که از هزاران سال پیش مطرح بوده و اکنون نیز از بحثهای داغ آکادمیک است و آن مسأله این است که اصلا رابطه عمل اخلاقی با نیت چیست و آیا اصلا نیت در ارزش اخلاقی تاثیرگذار است؟ تا آنجا که تاریخ فلسفه نشان میدهد و از کتابهای خوبی که علمای بزرگ خودمان نوشتهاند هم برمیآید، در مباحث سنتی، موضوع اخلاق «ملکات» دانسته شده نه عمل اخلاقی، اما امروزه در محافل فلسفی دنیا اینگونه نیست و بیشتر درباره ارزش رفتارها بحث میکنند و اصالت را به رفتار میدهند. در متون دینی ما هم شاید بیشتر روی افعال تکیه شده است مانند: انفاق، جهاد، نماز، زکات و ... البته در متون دینی تعبیراتی همچون صابرین و ... که دلالت بر صفات و ملکات میکنند نیز آمده است، اما آنچه بیشتر مورد بحث قرار میگیرد افعال است. به احتمال قوی فیلسوفان قدیم میدیدند که رفتارهای ریاکارانه ارزشی ندارد و به دنبال این بودند که تفاوت اینگونه اعمال را با اعمال ارزشی بیابند. شاید آنها به این نتیجه رسیدند که هنگامی که انسان ملکه ثابت و خوبی دارد در همه شرایط کار ارزشمند انجام میدهد، اما وقتی این ملکه را ندارد به صورت دائمی کار خوب انجام نمیدهد. لذا کارهایی که به صورت ملکه درنیامده باشد را مربوط به اخلاق ندانستهاند، چراکه خُلق باید امری ثابت باشد. از این رو محور بحث را ملکات قرار دادهاند. آن زمان هنوز مسأله نیت چندان مطرح نبود، اما بعدها در برخی از مکاتب اخلاقی مسأله نیت بسیار جدی گرفته شد. در قرنهای اخیر در محافل اروپایی، مکتب کانتی در اخلاق بسیار بر روی نیت تکیه میکند و در تعریف فعل اخلاقی میگوید: فعلی اخلاقی است که تنها به نیت اطاعت عقل انجام گیرد و هیچ انگیزه دیگری نداشته باشد، حتی اگر عملی از روی عواطف هم انجام گیرد ارزش اخلاقی ندارد. در اسلام هم آنچه اهمیت دارد نیت است و اسلام نیت را مقوم ارزش کار میداند.
در اسلام نه نظریه کانت مورد تأیید است و نه نظریه قدما. اسلام برای کار اخلاقی ارزش قایل است گرچه هنوز به صورت ملکه درنیامده باشد. بنابراین کسی که در اوایل به تکلیف رسیدن نماز میخواند و هنوز انجام این کار برای او به صورت ملکه درنیامده، کار او ارزشمند است.
دیدگاه اسلام با سخن امثال کانت هم دو تفاوت اساسی دارد: یکی اینکه ملاک ارزشی بودن کار را قصد اطاعت عقل نمیداند، بلکه در اسلام تنها ملاک، اطاعت خداست؛ و دیگر اینکه ارزش، دارای مراتب است. در مکتب کانت اگر کاری تنها برای اطاعت عقل انجام گیرد ارزش دارد وگرنه هیچ ارزشی ندارد، اما در اسلام هر چه نیت انسان عمیقتر و والاتر باشد، عمل او ارزشمندتر است. اسلام حد نصابی برای ارزش تعیین کرده است و برای بعد از آن دیگر نمیتوان حد خاصی تعیین کرد. عنوان همه آن مراتب هم این است که انسان را به قرب خدا برساند.
در ادامه بحث دو مسأله فرعی را به طور خلاصه عرض میکنم. یکی اینکه گاه انجام کاری از لحاظ اسلامی حد نصاب ارزش واقعی را دارد به این معنا که موجب بهشتی شدن انسان میشود، اما گاه کاری ارزش مقدمی دارد یعنی هنوز به حد نصاب ارزش نرسیده است اما زمینه را برای ارزش واقعی فراهم و یا موانع آن را برطرف میکند. کار ارزشی در اسلام باید به قصد اطاعت خدا انجام گیرد، اما اموری مانند سخاوت، شجاعت، روحیه شکرگزاری، مهربان بودن، ... نفس را برای آن معنا مستعد میکند. این نکته پاسخی است برای این مسأله که چرا امثال حاتم طایی با اینکه ایمان نیاورد در جهنم نمیسوزد و به بهشت هم نمیرود درصورتی که این روایت صحیح باشد که بحث آن در جلسات گذشته تحت عنوان ارزشهای مقدمی گذشت.
نکته دیگر مسألهای است که بین بزرگان علمای اخلاق و معرفت مطرح شده که اگر انسان کاری را به خاطر حاجتی دنیوی یا اخروی انجام دهد و تنها رضای الهی در نظر او نباشد آیا این کار وی عبادت محسوب میشود یا خیر؟ اگر کسی تنها برای رفتن به بهشت و بهرهمندی از نعمتهای بهشتی یا تنها برای نجات از جهنم نماز بخواند آیا کار او واقعا عبادت خداست؟ آیا معامله با خدا به این معنا که انسان نماز بخواند تا خدا به او بهشت عطا کند حقیقتا عبادت است؟ اتفاقا قرآن هم نام این عمل را داد و ستد میگذارد و اشکالی را هم متوجه آن نمیداند، مانند آنجا که میفرماید: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ،3 حتی درباره جهاد میفرماید: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ،4 آیا چنین عملی واقعا عبادت خداست یا عبادت بهشت؟ برخی از بزرگان آن چنان مسأله را دقیق در نظر گرفتهاند که گفتهاند: «انجام این کارها در حقیقت عبادت نیست و خداوند تفضلا آنها را میپذیرد. تنها عبادتِ اولیای خدا حقیقتا عبادت است که وجود و عدم بهشت و جهنم برایشان مساوی است. عبادت حقیقی از آنِ کسی است که میگوید: ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا فی جنتک لکن وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک.5» اما تعالیم عمومی اسلام که در قرآن کریم و در روایات منعکس است همه این اعمال را به عنوان عبادت میپذیرند (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار)6 پس در اسلام ارزش رفتار، امری پذیرفته شده است و لزومی ندارد حتما به حد ملکه برسد. قوام ارزش رفتار هم به نیت است. اگر نیت انسان یعنی آن انگیزهای که انسان را وادار به کار میکند تنها ترس از عذاب باشد اولین مرتبه حد نصاب قبولی را دارد و مرتبه عالیترش عبادت بهشتیان است که برای رسیدن به نعمتهای بهشتی عبادت میکنند و بالاتر از این عبادت خواص است که تنها به خاطر دوستی و حب خدا کار میکنند و با تعبیراتی همچون حبا لله، شکرا لله، وجدتک اهل للعبادة فعبدتک و ... در روایات به آن اشاره شده است.
اما مسأله اصلی این بود که نیت چه دخالتی در عمل دارد؟ این مسألهای بسیار پیچیده است. به نظر میرسد ما انسانها از زمانی که به تکلیف میرسیم حرکت و سیری روحی را شروع میکنیم. البته حضرات معصومان علیهمالسلام بسیار زودتر از ما به تکلیف میرسند و شاید ایشان در زمان جنینی هم مکلف به تکالیفی باشند؛ آنها حسابی دیگر دارند. انسانهای معمولی هنگامی که به حد تکلیف میرسند استعداد پروازی روحی را به سمت هدف پیدا میکنند. شاید اصلا کلمه روح هم بیتناسب با «راحَ» به معنای حرکت و سیر نباشد. روح و ریح همخانواده هستند. مقصود از این استعداد، عاملی درونی، دینامیک و خودجوش است که میخواهد حرکت کند و به دنبال رشد و کمال برود. این عامل گرچه در کودکان هم وجود دارد اما چندان آگاهانه نیست و از زمان تکلیف آگاهانهتر میشود و حرکت انسانی به معنی واقعی در او رشد میکند. روح انسان به گونهای آفریده شده که جهت حرکت آن به سمتی است که به آن دلبستگی و توجه پیدا میکند. انسان به جایی میرود که آن را دوست دارد و این توجه دل است که هدف آن را مشخص میکند. آن کسانی که هدفشان روزیِ فراوان در همین دنیاست و به این امید عبادت میکنند عبادتشان قبول است اما سطح پروازشان همین دنیاست. اگر توجه دل کسی به جایی بالاتر از این باشد از این افق فراتر رفته، همچون مرغی که سنگی از پایش باز میشود راحتتر به پرواز در میآید و سطح پروازش بالاتر میرود. تعلقات امور دنیا مانند سنگی به پای روح است و پرواز او را سختتر کرده، در افق پایینی قرار میدهد. کسی که نماز میخواند تا قرضش ادا شود، خانه دار شود، همسر خوبی بیابد و ... هنوز گرفتار تعلقات دنیاست. اگر او دلبستگی به این امور نداشته باشد روح وی میتواند فراتر از اینها پرواز کند. نیت است که اوج و جهت حرکت روح را معین میکند.
رفتن ما اجباری است (یا أَیُّهَا الْإِنْسانإِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِیهِ)7 و کسی اینجا نمیماند. هیچ کس در دو لحظه هم بیحرکت نمیماند و انسان دائما در حرکت است (أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ)،8 اما خود ما باید جهت حرکت را تعیین کنیم. حرکت ما میتواند به طرف خدا باشد و میتواند به طرف شیطان، و این نیت و توجه ماست که تعیین کننده این جهت است. اگر سنگها را از پایت باز کردی و توانستی دلت را متوجه آن عالم کنی حرکت تو به آن سمت میرود. این عبادتها در واقع بال و پرزدنهایی است که تو را به آنجایی میرساند که در نظر گرفتهای.
معنای «قوام ارزش به نیت است» این است که نیت مشخص میکند انسان به کجا خواهد رسید. کسی که درس خوانده تا مدرکی بگیرد در حقیقت چند سال پرواز کرده تا به آن مدرک رسیده است، اما اگر کسی از ابتدا بگوید: خدایا! تو را دوست دارم و میخواهم پیش تو بیایم (رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ)9 تو راهی به من نشان بده که بتوانم زودتر به تو برسم، و به تو نزدیکتر شوم، این انگیزه موجب عبادت شدن تحصیل خواهد شد و این حرکت به سوی خدا خواهد رفت. اما اگر درس خواندن، نماز شب خواندن، زیارت عاشورا خواندن و ... برای این باشد که مردم از انسان تعریف کنند، سمت و سوی این حرکت به سوی جهنم خواهد بود. ارزش عمل به هدفی است که انسان از انجام آن عمل دارد. هنگامی که روح انسان هدفی را در نظر میگیرد و به آن سمت پرواز میکند و همه نیروهای خود را برای رسیدن به آن بسیج میکند، این کار او عبادت خواهد بود که یا عبادت شیطان است یا عبادت الله (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ).10 پس در نظریه ارزشی اسلام، نیت مقوم ارزش است نه اینکه نیت، امری است که به عمل ضمیمه میشود و خود عمل ارزشی دارد و نیت ارزشی دیگر، بلکه خود عمل ارزش مقدمی و اعدادی دارد و جزء العلة است. آن چیزی که روح ارزش را تعیین میکند نیت عمل است.
وصلیالله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بقره، 45.
2 . توبه، 72.
3 . صف، 10.
4 . توبه، 111.
5 . بحارالانوار، ج67 ص 186.
6 . بحارالانوار، ج67 ص 196.
7 . انشقاق، 6.
8 . شوری، 53.
9 . تحریم، 11.
10 . یس، 60 و 61.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/01/16 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
پیش از هر چیز شهادت مظلومانه صدیقه کبری فاطمه زهرا سلاماللهعلیها را به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهلبیت علیهمالسلام تسلیت عرض میکنیم. امیدواریم که خدای متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان آن بزرگوار کوتاه نفرماید.
در سال تحصیلی جاری مباحثی را درباره مسائل کلی اخلاق مطرح کردیم. اکنون که بیشتر مباحث انجام گرفته است مناسب است توضیح دهم که چرا بحث را به این سبک شروع کردم. معمولا در جلسات اخلاقی طبق آیات و روایات، موضوعی اخلاقی طرح و در اطراف آن نکتههایی بیان میشود تا انگیزه رفتار خوب در شنوندگان و گوینده ایجاد کند، اما این مباحث غالبا به صورت پراکنده مطرح میشود و نظم خاصی ندارد، نظیر بیان احکام فقهی که گاهی مسألهای از نماز، گاهی مسألهای از روزه و ... بیان میشود. در خود قرآن کریم هم آیات فقهی، آیات اخلاقی و ... به همین صورت بیان شده است، اما در مقام تعلیم و تربیت تقریبا همه بزرگان عالم سعی کردهاند که نظمی به مباحث بدهند و ابتدا اصولی موضوعه را تبیین کنند که برای بیان مطالب لازم است. به ذهن بنده رسید که اگر مسائل اخلاقی هم اگر بخواهد نظمی داشته باشد باید چنین رابطهای بین مباحث در نظر گرفته شود. با توجه به اینکه بیشتر مخاطبان ما جوانهایی هستند که دوست دارند مسائل را به صورت ریشهای درک کنند سعی ما این بوده است که اصول موضوعه مباحث اخلاقی را مطرح کنیم. برخی از این اصول موضوعه مربوط به فلسفه اخلاق است مانند اینکه اصلا خوب و بد چیست؟ چرا ما باید به دنبال افعال خوب برویم؟ صفات و افعال خوب و بد چه نقشی در زندگی ما دارند؟ از چه راههایی باید خوب و بدها را بشناسیم و بعد چگونه ملکات خوب را در خودمان ایجاد کنیم؟ برخلاف بسیاری از مکاتب فلسفی، از دیدگاه اسلامی این اصول موضوعه با یک سلسله اصول موضوعه دیگر ارتباط دارند، چراکه ارزشهای اخلاقی با کمال انسان پیوند دارند و خوب اخلاقی چیزی است که موجب تکامل روح انسان میشود. بنابراین ما باید اصولی موضوعه را درباره شناخت انسان مشخص کنیم از قبیل اینکه اصلا انسان چگونه موجودی است؟ کمال انسان به چیست؟ چرا باید به دنبال کمال برویم؟ و چگونه این کمال برای انسان حاصل میشود؟ این سلسله از اصول موضوعه با انسانشناسی ارتباط مییابد که ما در بیست جلسه گذسته این اصول را کم یا بیش با زبان ساده و به مقدار مقتضای مجلس بیان کردیم بدون اینکه متعرض تعداد آن شویم یا مشخصا بگوییم از چه علمی بحث میکنیم.
پس از روشن شدن این اصول، در جلسههای اخیر به این مساله پرداختیم که از نظر تربیتی چگونه میتوانیم انگیزه اصلاح اخلاق و تهذیب نفس پیدا کنیم، چراکه آگاهی همیشه با پیدایش انگیزه برای عمل ملازم نیست. این مساله به اصولی موضوعه نیازمند است که با روانشناسی و علوم تربیتی ارتباط پیدا میکند. به این مناسبت اشاره کردیم به این مساله که در صورتی انگیزه انجام کاری در ما ایجاد میشود که یا آن کار برای ما لذتی نقد داشته باشد یا مطمئن باشیم که به دنبال آن کار لذتی فراوان – لذت به معنای وسیع آن – برای ما حاصل میشود. به همین دلیل است که اولیای الهی هنگامی که میخواهند دیگران را به انجام کاری خوب وادار کنند با وعده نعمتهای دنیوی و اخروی مردم را تشویق میکنند. این روش تربیتی قرآن و اهلبیت علیهمالسلام است و عقل و تجربه هم همین را تأیید میکند.
تا اینجا دانستیم که اگر انسان بخواهد تزکیه شود و رفتارش خداپسندانه باشد باید آثار خوب و نتایج مفید این رفتار را بداند. اکنون این مساله را میخواهیم بررسی کنیم که چرا ما با اینکه آثار و نتایج خوب برخی اعمال را شنیدهایم و به وعدههای الهی یقین داریم اما عملا این یقین آن گونه که باید در رفتار ما اثر نمیگذارد؟ واقعیت این است که در این جهت، کمتر بحثهای علمی و منظم صورت گرفته است. بسیاری از اوقات انسان این امر را اتفاقی تلقی میکند و با استفاده از ادبیات دینی میگوید: انسان گاهی توفیق نماز شب خواندن پیدا میکند و گاهی خدا چنین توفیقی به انسان نمیدهد! این یک نوع فرافکنی و تبرئه کردن خود است. گاهی حتی در کلمات بزرگان هم دیده میشود که در باره انسانهای بدکردار میگویند: آنها اهلیت این کمالات را نداشتهاند، اما کسانی که کردار نیکو از آنها سرمیزند به خاطر این است که اهلیت دارند! و این شعر را زمزمه میکنند که:
پرتو نیکان نگیرد آنکه بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
ایشان با این تحلیل بحث را تمام میکنند و دیگر به این مسایل نمیپردازند که چرا انسان با اینکه قبول دارد کار خیر منافع دنیوی و اخروی فراوانی دارد باز انگیزه او ضعیف است؟ آیا میتوان این صفت او را تغییر داد و کاری کرد که انگیزه انجام این کارها را پیدا کند؟ این مسایل میتوانند بحثهای آکادمیک فراوانی به دنبال داشته باشند که خارج از اقتضای این مجلس است، اما میتوان با دقت در حالات خود و بررسی نکات قابل قبولی که پیچوخم چندانی ندارند به نتایج خوبی رسید.
یکی از بهترین روشها برای درک مسائل روانشناسی درونگرایی است به این معنا که انسان تجربههای روحی خود را بررسی کند و ببیند چگونه برای انجام کاری انگیزه پیدا میکند؟ چگونه لذت در وجود ما شکل میگیرد و ارتباط آن با سایر پدیدهها چیست؟ برای پاسخ به این پرسشها قصد نداریم بحثهای علمی آکادمیک آن را مطرح کنیم، اما پاسخی اجمالی را که پذیرش آن آسان به نظر میرسد و در حد اقتضای این جلسه است عرض میکنم.
به تدبیر الهی، در انسان نیازهایی از دوران شیرخوارگی پیدا میشود. عمده نیاز وی در این دوران نوشیدن شیر و برطرف کردن گرسنگی خویش است تا بدنش رشد کند و درد و رنجی نداشته باشد. انسان در ماههای اول حیات خود حتی به بازی و سرگرمی هم آگاهی ندارد تا چه رسد به مسائل علمی و تحقیقی. بعد از چندی کودک به تدریج نیاز به بازی کردن و اسباب بازی را در خود احساس میکند. از نظر علمی ثابت شده است که در این دوران، بازی کردن برای رشد فکری انسان ضرورت پیدا میکند و این تدبیری الهی است. هنگامی که انسان به این مرحله رسید از بازی احساس لذت بیشتری نسبت به تغذیه میکند، و حتی گاهی آنچنان غرق بازی میشود که خوراک را هم فراموش میکند، چراکه در این دوران بیشتر احتیاج به بازی دارد. هرچه انسان رشد میکند به تدریج تحولات طبیعی گوناگونی در وجود او رخ میدهد که در اختیار او نیست و به تبع آن نیازهایی در او پیدا میشود که از رفع آن نیازها لذت میبرد. هنگامی که انسان نیاز به غذا دارد از شیرخوردن لذت میبرد، هنگامی که نیاز به نوازش دارد از نوازش مادر لذت میبرد و بعد که نیاز به بازی پیدا کرد از اسباب بازی لذت میبرد و ... تا اینجا یکسری نیازهای طبیعی برای او مطرح است که بدون اختیار در وی آشکار میشود، از این رو چندان به مسأله تربیت و امر و نهی ارتباط ندارد.
به تدریج انسان به حدی میرسد که چند نیاز متزاحم در وی پدید میآید، به این معنا که رفع همه آنها برای او ممکن نیست. مثلا هم گرسنه است و هم میخواهد بازی کند و این دو با هم جمع نمیشود و باید یکی را انتخاب کند. در این مرحله پدیده جدیدی در وجود او در حال شکل گرفتن است و زمینه انتخاب و اختیار عملی را برای وی فراهم میکند. پیش از این انسان هر نیازی طبیعی را که در خود احساس میکرد تا آنجا که میتوانست به دنبال رفع آن میرفت و از کسی هم اجازه نمیخواست، اما به این حد که میرسد او را به رعایت ضوابطی خاص ملزم میکند. گویا دست تقدیر الهی به او میگوید: باید خود را برای انتخاب آماده کنی! از این رو در این مرحله به قوهای نیازمند است که بتواند تشخیص دهد و یکی را بر دیگری ترجیح دهد. این مهم زمینه پیدایش قوه عقل را در کودک فراهم میکند. در این مرحله انسان نیاز به قوهای برای تشخیص در خود احساس میکند. در کنار احساس این نیاز، هنگامی که از این قوه برای تشخیص استفاده میکند و خود مستقلا مسائل را میفهمد از این استقلالِ در تشخیص لذت میبرد. پیدایش احساس استقلال در کودک مرحله جدیدی را در زندگی او رقم میزند و مقدمهای برای مکلف شدن اوست. در این مرحله خداوند میخواهد انسان را در مسیری قرار دهد که خود سرنوشتش را بسازد.در شرع مقدس اسلام سن بلوغ برای انسان تعیین شده است، چراکه باید قانونا مرزی برای إعمال انتخاب مسئولانه و رعایت ضوابط تعیین شود. سن بلوغ زمانی است که فرد ملاک مکلف بودن را پیدا کرده و عقل او به حد لازم رسیده است. از این زمان قلم تکلیف متوجه انسان میشود.
با پیدایش استقلال فکری در انسان انگیزههای رفتار وی هم تا حدودی اختیاری میشوند، به این معنا که انسان میتواند درباره کارهای خود فکر کند و برای مقدمات کارهای خود طرح داشته باشد. با این حال گاهی برای انسان حالتی پیش میآید که با علم به نادرستی کاری آن را انجام میدهد و ترک آن برای وی بسیار دشوار است. مثلا انسان میداند که تصمیمگیری در حالت عصبانیت معمولا به اشتباه منجر میشود، اما در هنگام عصبانیت خود را کنترل نمیکند و پرخاش میکند و گاه سخنان خلاف شرع بر زبان میآورد. پس برخی رفتارها میتواند زمینه کارهای دیگر را فراهم کند. از این رو اگر ما از ابتدا نگذاریم حالت عصبانیت در ما شدت پیدا کند و هنگامی که احساس کردیم در حال عصبانی شدن هستیم خود را منصرف کنیم، به رفتارهای خلاف شرع مبتلا نمیشویم. چنین واقعیتی در مسأله شهوت هم وجود دارد. گاه حالتی در انسان به وجود میآید که گویا دیگر قدرتی بر کنترل خود ندارد، اما پیش از به وجود آمدن چنین حالتی میتواند کاری کند که با آن صحنه مواجه نشود و آن زمینه هیجان در او پیش نیاید. این راهکار، در تربیتْ یک اصل شمرده میشود. تربیت این است که خودِ انسان یا مربی او از ابتدا مقدمات را طوری فراهم کند که قدرت کنترل رفتار از حیطه قدرت او خارج نشود و در دام شیطان گرفتار نیاید. روح تربیت این است که انسان راهکاری را فرابگیرد که کارهای بد را راحتتر ترک کند و کارهای خوب را راحتتر انجام دهد و با تنظیم اعمال خویش مراقب باشد حالتی پیدا نکند که گویا اختیار از کف او رفته است. در این صورت بدون مشقت به ثواب و کمال میرسد و از لذتهای آخرت هم بهرهمند میشود، اما اگر این ترتیب را رعایت نکند به هیجانات شدید گرفتار میشود و در دام گناه خواهد افتاد، و هم زمینه انحطاط اخلاقی برای او پیدا میشود و هم از لذتهای آخرت محروم خواهد شد، بلکه به عقاب هم مبتلا میشود. این تفاوت انسانی است که با راهنمایی مربی یا با تلاش خویش بداند چگونه میتواند کار خوب را بهتر انجام دهد با انسانی که نمیداند چگونه باید به تربیت صحیح دست پیدا کند. این هدف یعنی تربیت انسان و راهنمایی انسان به سوی قرب خدا مهمترین هدف انبیا بوده است. لذا رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرماید: إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق؛1 من مبعوث شدم تا مردم را نه تنها به واجب و حرام بلکه به کسب بالاترین ارزشهای اخلاقی راهنمایی کنم.
پس این بحثها میتواند برای ما این فایده را داشته باشد که بدانیم لذت چگونه در وجود ما پیدا میشود و چه عواملی باعث شدت و چه عواملی باعث ضعف آن میشوند و چه عواملی این توانایی را به ما میدهند که لذتی را بر لذتی دیگر ترجیح دهیم. لازم است مقدمات اینگونه مسایل در روانشناسی ثابت شوند، آنگاه ما میتوانیم در اخلاق از این اصول استفاده کنیم. پس هدف مهمی که ما باید دنبال کنیم شناسایی لذتهایی است که کم و زیاد کردن آنها، تغییر دادن آنها، و ترجیح دادن آنها بر یکدیگر کم یا بیش در اختیار ماست و ما میتوانیم با رعایت ترتیب آنها قدرت کنترل رفتار خویش را در خودمان تقویت کنیم. یادگیری این امور میتواند به ما کمک فراوانی کند تا با انجام کارهای کوچک و آسان خود را از گناه حفظ کنیم و بتوانیم به راحتی واجبات بزرگتر را انجام دهیم یا از گناهی بزرگتر خود را حفظ کنیم و با این کار موفق به خودسازی شویم. مثلا اگر انسان کمی چشمش را کنترل کند، کمی زبانش را کنترل کند نه اینکه اصلا سخن نگوید، بلکه مراقب باشد هر سخنی بر زبان نیاورد- از بسیاری گناهان محفوظ میماند و به تدریج این حالت برای او ملکه میشود.
هدف بنده از بیان این مقدمات این بود که بگویم: همان گونه که در مسایل فقهی با ایجاد نظم در طرح مسایل آن میتوان تعلیم و تعلم و حفظ مسایل آن را آسانتر کرد تا بهتر بتوان از مسألهای به مسأله مناسب دیگری منتقل شد که رابطهای منطقی با آن دارد، در مسائل اخلاقی هم اگر ما به این اصول موضوعه توجه کنیم و فرمولهای لازم را بدانیم، در خودسازی بسیار موفقتر خواهیم بود و دیگر اینگونه نخواهد بود که بهصورت اتفاقی و بدون نظم خاصی در جلسهای اخلاقی شرکت کنیم و موعظهای به گوشمان بخورد، که ممکن است اثر کند یا نکند. اگر انسان بداند مسیر خودسازی نظمی دارد و بداند چگونه میتواند در پیمودن این مسیر موفق شود این آگاهی کمک فراوانی به او در پیمودن این مسیر مینماید. هدف ما از این بحثها فراهم کردن چنین زمینهای است. سعی بنده این است که این مسأله را به درستی طرح کنم یا به عبارت دیگر انگیزه تحقیق در محققان ایجاد کنم که این مسأله را پیگیری کنند و راههایی را که میتوان برای خودسازی پیشنهاد داد بررسی کنند تا هم در امر خودسازی برای خودمان مفید باشد و هم احیانا اگر مسئولیتی تربیتی به عهده ما افتاد راهی علمی و قابل اثبات را بدانیم و افراد را حواله به امور اتفاقی ندهیم، باشد که انشاءالله موفق باشیم. در جلسه آینده به توفیق الهی همین بحث را پیگیری میکنیم که چگونه لذتها در ما شکل میگیرند و چه زمان میتوانیم لذتی را بر لذتی دیگر ترجیح دهیم.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج 68 ص 382.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/01/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
همانطور که در جلسه گذشته عرض کردم انگیزه ما از بحثهای امسال ارائه راهکاری برای خودسازی و تهذیب اخلاق است به گونهای که هم از مسیر مستقیم منحرف نشویم هم تنبلی نکنیم و محکوم عوامل شیطانی قرار نگیریم. برای این مقصود به تحلیل رفتارهای اختیاری انسان پرداختیم تا بدانیم چگونه رفتارهای اختیاری ما شکل میگیرند و چه عواملی باعث علاقه ما نسبت به رفتاریهای خوب و ترجیح آنها بر کارهای دیگر میشوند. البته این تحلیل اختصاص به رفتارهای صحیح ندارد و ما به دنبال یافتن سازوکار رفتار اختیاری هستیم. این بحث نوعی بحث روانشناختی درونگرایانه است به این معنا که انسان با تجربه درونی در پی فهم سازوکار شکلگیری رفتار اختیاری خویش برآید. عرض کردیم شکلگیری رفتار اختیاری، به غیر از شناخت و آگاهی به مقدمهای دیگر نیازمند است و آن تمایل به آن کار است. یعنی باید آن رفتار برای انسان لذتبخش باشد تا در صدد انجام آن برآید. اگر رفتاری برای انسان هیچ لذتی نداشته، تماما رنجآور باشد انسان به انجام آن اقدام نخواهد کرد.
ممکن است این اشکال مطرح شود که این اصلْ به صورت کلی پذیرفتنی نیست و در کتابهای اخلاقی، روانشناسی و تربیتی عواملی دیگر هم به جز لذت در رفتارهای اختیاری انسان دخیل دانسته شده، و میگویند: رفتار اختیاری انسان، یا برای لذت است یا برای منفعت یا برای مصلحت. مزد و منفعتِ کار است که کارگر را برآن میدارد از صبح تا غروب مشغول کار شود گرچه این کار برای او لذتبخش نیست. بیماری که از غذای لذیذ اجتناب میکند یا تلخی دارو را تحمل میکند به خاطر مصلحتی است که این کار به دنبال دارد و آن یافتن سلامتی است و گرنه این کار نه برای او منبع درآمدی است و نه لذتی دارد. پس کار اختیاری همیشه برای لذت انجام نمیگیرد. برخی پا را از این فراتر گذاشته، میگویند: همه این عوامل در کارهای عادی و عاقلانه جاریاند، اما هنگامی که پای عشق به میان آید همه این عوامل رنگ باخته، از بین میروند. عاشق کاری را انجام میدهد که نه لذت آنی دارد، نه مزدی به جیب او روانه میکند و نه مصلحتی در پی آن نهفته است. گریهها، نالهها، و بیخوابیهای عاشق لازمه عشق اوست و توجه او تنها به معشوق بوده، توجهی به خویش ندارد. پس صحیح نیست بگوییم هر کاری که انسان انجام میدهد به خاطر لذت است.
در پاسخ عرض میکنم: گرچه کلمه لذت را در محاورات عرفی تنها برای حالت خوشآیندی به کارمیبریم که فورا به دنبال کاری برای انسان حاصل میشود و غالبا دوامی ندارد، اما با تحلیل مفهوم لذت میتوان به معنای وسیعتری برای آن دست یافت. در تحلیل مفهوم لذت میگوییم: اگر بخواهیم تعریفی منطقی از لذت ارائه دهیم و به عنوان یکی از حالات روح انسان آن را تعریف کنیم باید بگوییم: لذت عبارت از کیفیتی ملایم با ذات انسان است که در عرف گفته میشود حالتی خوشآیند برای انسان است و در برابر، مفاهیم درد و رنج را برای حالتی به کار میبریم که بر اثر امری ناخوشایند یا منافر با ذات انسانی پدید آید. با توجه به این تحلیل علمی میتوان گفت: حقیقت این معنا وسیعتر از معنای عرفی آن است و حتی اگر عرف موافق نباشد، این کلمه تاب تحمل مصادیقی دیگر را دارد. از این رو ابایی نداریم بگوییم دانشمندی که رازی علمی را کشف میکند از کشف خود لذت میبرد. این لذت چیزی نیست که با اندامی از اندامهای انسان ارتباط داشته باشد، بلکه تنها حالتی روحی است، اما کلمه لذت را میتوان برای آن به کار برد. عابد عاشقی که نیمهشب در سرما و گرما برای مناجات با خدا بیدار میشود یا با پای پیاده به سفرهای سخت زیارتی میرود از همه این کارها با تمام ناملایماتش لذتی معنوی میبرد. با توسعه بیشتر مفهوم لذت حتی آن را در باره ذات مقدس حقتعالی هم میتوان به کار برد و گفت: خدای متعال در مقام ذاتش از ذات خودش لذت میبرد. البته این تعمیم از تحلیل معنای لذت به دست میآید وگرنه معنای متعارف آن در باره خدا، ملائکه و ... معنا ندارد. پس لذت تنها لذتهای حسی و لذتهای متعارف نیست.
نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت این است که معمولا در باره لذت سه چیز باید فرض شود: کسی که لذت میبرد، چیزی که انسان از آن لذت میبرد، و آن حالتی که از ارتباط این دو برای انسان حاصل میشود که نام آن لذت است. اگر این سه چیز نباشد اصلا لذت مفهومی نخواهد داشت. درباره علم هم عینا چنین امری وجود دارد؛ باید عالمی باشد و معلومی و حالتی که برای این عالم نسبت به آن معلوم پیدا شود که نام آن علم است. پس علم مفهومی ذات الاضافه است و احتیاج به دو طرف دارد. اما در تحلیلهای فلسفی گفته میشود ما علمی داریم که علم، عالم و معلوم در آن یکی است، مانند علم به خود. هر کسی خودش را مییابد که هست. این یافت و این حالتْ عین خود عالم است و اینگونه نیست که عالم چیزی باشد و معلوم چیزی دیگر و حالتی واسطه بین این دو پدید آید، بلکه علم، عالم و معلوم یکی است. از این رو درباره ذات مقدس حق تعالی میگوییم: خداوند به ذات خود علم دارد، و همه صفات خدا، به خصوص علم به ذات، عین ذات اوست. پس تحقق برخی مفاهیم در استعمالات عرفی نیازمند مشارکت چند موجود است، اما با تحلیلهای عقلی میتوان مصداقی برای آن پیدا کرد که این نیازها را ندارد. به همین نسبت، مقصود ما از اینکه گفتیم: لذت در همه رفتارهای اختیاری ما وجود دارد، تنها لذتی نیست که در محاورات عادی به کار میرود بلکه لذت به معنای تحلیلی آن منظور نظر است.
گفته شده که برخی کارها به انگیزه منفعت، مصلحت و یا عشق انجام میگیرد؛ عرض میکنیم: هدف کارگر و امثال آن از کار، به دست آوردن مزدی است تا با مصرف آن یکی از نیازهای خویش را تأمین کند و در نهایت لذتی برای او بیافریند. فرق بین لذت در کاربرد عرفی با منفعتْ این است منفعت، لذتِ با واسطه است نه اینکه لذتی در آن نباشد. البته مقدمه منفعت، رنج و سختی است، اما این رنجها برای کسب لذتی بالاتر تحمل میشوند. کارگر کار میکند تا پول به دست آورد و با پول غذا تهیه کند و از خوردن غذا لذت ببرد، یا ازدواج کند و از ازدواج لذت ببرد، یا ... . پس در منفعت هم لذتْ ملاک است، اما لذت باواسطه.
در باره مصلحت گفته شده است که انسانی بیمار که از خوردن غذای لذیذی اجتناب میکند یا داروی تلخی را میخورد نه از کار خود لذتی میبرد و نه منفعت و مزدی به دست میآورد، اما این کارها را به خاطر مصلحت یعنی یافتن بهبودی و سلامتی انجام میدهد. پاسخ ما این است که سلامتی و بهبودی برای شخص بیمار مطلوب است چراکه میخواهد از رنج بیماری رهایی یابد و از بهبودی لذت ببرد، یا بهبودی برای او مطلوب است تا بتواند کارهایی انجام دهد که برای وی لذت داشته باشد. لذا مصلحت هنگامی مطرح میشود که لذتی بر لذتی دیگر ترجیح داد شود یا رنجی به خاطر رسیدن به لذت ارزشمندتری تحمل شود. از این رو میگوییم: مصلحت این است که انسان از لذت گناه چشمپوشی کند تا به لذتهای بهشتی نایل شود. پس در مصلحت نیز ملاک لذت است، اما لذت در مقام مقایسه و ترجیح. اگر آن لذتی نبود که در نهایت ترجیح داده میشود مصلحت هم معنا نداشت.
اما اینکه درباره عشق گفته میشود: عاشق در عالم محبت اصلا نه لذت، نه منفعت و نه مصلحت خویش را در نظر دارد و تنها کار را برای محبوب انجام میدهد، سؤال میکنیم: آیا کارهایی که عاشق انجام میدهد برای او خوشایند است یا از آنها تنفر دارد؟ شخصِ بیخبری که به عاشق نظاره میکند و نالهها، اشکها، خاکساریها و سختیهایی که او در راه محبوب میکشد را میبیند، گمان میکند او همیشه در رنج و سختی به سر میبرد! اما در حقیقت او از این سختیها لذتی میبرد که این رنجها در مقابل آن چیزی محسوب نمیشود. تفاوتی که در این میان وجود دارد این است که انسانِ بیخبر از وادی عاشقی، آگاهانه هدف خویش از کارهایش را لذت قرار داده است، اما عاشق آگاهانه به دنبال لذت خویش نیست، چراکه توجهی به خود ندارد، ولی ناخودآگاه خواهان لذت خویش است. گرچه لذتی که عاشق درک میکند اصلا قابل مقایسه نیست با لذتهایی که انسانِ بیخبر از وادی عشق از زندگی خویش میبرد، اما او نیز ناخودآگاه به دنبال آن لذتی است که با آن رنجها توأم است.
خلاصه پاسخ اشکال این است که اولا لذتْ منحصر به لذتهای حسی و آنی نیست و ثانیا: لذت منحصر به لذتهای مستقیم، بیواسطه و آگاهانه نیست. بنابراین از نظر ما این قاعده کلی است که غایتِ هر کارِ اختیاری، نوعی لذت، لذت به معنای تحلیلی آن است.
مسألهای را که دنبال میکردیم این بود که چرا گاهی با اینکه انسان میداند کاری لذتی بیش از لذتهای عادی دارد، اما به دنبال انجام آن نمیرود. پاسخ این سؤال میتواند در راه تزکیه نفس به انسان کمک فراوانی کند و راهکار غلبه بر هواهای نفسانی را به او بیاموزد تا راه تهذیب اخلاق را بهتر طی کند. برای یافتن پاسخ باید ببینیم اولا چگونه لذت به وجود میآید؟ و ثانیا چگونه ما در کارهای خود لذتی را بر لذتی دیگر ترجیح میدهیم؟
آنچه که برای ما آشکار است این است که انسان در دوران طفولیت هنگامیکه گرسنه میشود از نوشیدن شیر لذت میبرد. هنگامیکه بزرگتر میشود با اینکه میدانیم گرسنه است و غذا هم برای او آماده شده، اما میبینیم که ترجیح میدهد بازی کند و سرگرم بازی باشد و با زحمت باید او را برای غذا خوردن آورد. معنای این رفتار آن است که لذتی بالاتر برای او مطرح شده که در هنگام تزاحم با لذت خوردن، آن لذت را ترجیح میدهد. این واقعیت برای ما محسوس است. کمکم خواستههای دیگری هم برای انسان مطرح میشود. نزدیکهای دوران بلوغ انواع لذتهای دیگری هم برای انسان مطرح میشود که علاقهمند به کسب آنهاست. اما مسلما همیشه کسب همه این لذتها باهم امکانپذیر نیست و بین آنها تزاحم واقع میشود. از اینرو انسان به ناچار یکی را بر دیگری ترجیح میدهد. این ترجیح گاه ناشی از شدت یافتن عوامل یک نیاز طبیعی است. مثلا برخی غدهها فعال میشوند و هورمونهایی را ترشح میکنند. ترشحات این غدهها باعث میشوند که احساس نیاز خاصی در انسان به وجود آید. این گونه نیازها به طور طبیعی در انسان به وجود میآیند و اینگونه نیست که این احساسِ نیاز را با اندیشه خویش به دست آورده باشد. به تدریج در سنین نزدیک به بلوغ قوهای دیگر در انسان ظهور پیدا میکند که با ظهور آن، انسان علاقهمند میشود کارهای خود را با فکر، اندیشه و مقایسه انجام دهد و کار بهتر را انتخاب کند. در این دوران زمینه تربیت در انسان فراهم میشود و مربی باید زمینه را برای او به گونهای فراهم کند که قدرت تشخیص رفتار اصلح را پیدا کند. پس گاهی انگیزه یک رفتار و رفتن به دنبال کسبِ نوعی لذت، عاملی صددرصد طبیعی است که در وجود انسان لذتی را به صورت بسیار قوی و مهم جلوه میدهد.
گاهی برخی رفتارها از انسان سر میزند که در حقیقت لذتی ندارد، اما انسان در اثر عواملی با آن انس گرفته و به تدریج به آن عادت کرده و نوعی لذت کاذب برای وی نمود پیدا کرده است. استفاده از مواد مخدر، دخانیات و ... از این قبیل رفتارهاست. کسی که برای اولین بار دود سیگار به حلقش میرسد به سرفه میافتد و ناراحت میشود، اما اگر به دلایلی چند مرتبه این کار را تکرار کرد به تدریج به جایی میرسد که اگر دود استعمال نکند ناراحت میشود. این لذتی کاذب و جعلی است که عاملی طبیعی نیاز به آن را در شخص به وجود نیاورده است، بلکه در اثر عاملی خارجی و شیطانی، مزاج او منحرف شده و به دنبال لذتی کاذب روانه شده است. این هم نوعی عامل است که باعث رجحان لذتی برای انسان میشود.
انسان هنگامیکه به مرحله تعقل و تفکر میرسد میتواند با عقل خویش لذتها را با هم مقایسه کند و اگر دید برای رسیدن به لذتی پایدار و طولانی لازم است از لذتی مختصر دست بکشد یا رنجی را تحمل کند این کار را انجام دهد. در این نوع از ترجیح عامل طبیعی مرجِّح نیست، بلکه عقل است که میگوید: این سختیها را تحمل کن تا به لذت بیشتری دست یابی! در این مرحله پای تکلیف به میان میآید و خداوند برای انسان تکلیف معین میکند و از او میخواهد با به کارگیری عقل خود کاری را انتخاب کند که به نفع اوست یعنی لذت بیشتری دارد.
اکنون این سؤال مطرح میشود که ما چگونه میتوانیم بفهمیم نتیجه کدام رفتار لذت بیشتری دارد؟ واقعیت این است که ما نتایج بسیاری از رفتارها را باید با تجربه بشناسیم، حال یا خود تجربه میکنیم یا دانشمندان تجربه کرده، نتایج آن را در اختیار ما قرار میدهند و ما هم به آنها اطمینان کرده، سخنشان را باور و از تجاربشان استفاده میکنیم. همچنین نتایج برخی دیگر از رفتارها را میتوان با تفکر و تعقل شناخت و تجربه در آن نقشی ندارد. ما بعد از اینکه وجود عالم آخرت و ابدی بودن آن را باور کردیم با اینکه ابدیت را تجربه نکردهایم، اما با عقل خویش میتوانیم بفهمیم که زندگی ابدی با زندگی دنیا اصلا قابل مقایسه نیست. در اینگونه ترجیحها عقل به انسان کمک میکند. اما کاربرد عقل هم محدود است و نیاز به متمم دارد. متمم درک عقلی، وحی است و این وظیفه انبیاست که در این موارد به یاری انسانها بیایند و به آنها بگویند: غیر از آنچه عقل شما میفهمد مسایلی دیگر هم وجود دارد که خداوند پاسخ آنها را به ما تعلیم داده تا به شما بگوییم چه چیزی ترجیح دارد و بهتر است. ازاینروست که وحی مثلاً به ما میآموزد: «وَأَن تَصُومُواْ خَیْرٌ لَّكُمْ؛1 و روزه داشتن براى شما بهتر است». پس یکی از راههایی که موجب میشود ما لذتی را بر لذتی دیگر ترجیح دهیم این است که باور کنیم چه لذتی بیشتر و قویتر است. انشاءالله تتمه این بحث را در جلسه بعد پی میگیریم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . بقره، 184.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/01/30 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر به دنبال یافتن راهکاری برای موفقیت در میدان خودسازی، اصلاح نفس و تهذیب اخلاق بودیم. مسلما آنچه در این راه نقش تعیین کننده دارد اراده و انتخاب ماست. الگوی کلی برای رسیدن به این هدف، سیر از آسان به مشکل است. انجام برخی کارهای خوبْ آسان است و اگر انسان خود را به انجام آنها مقید سازد به تدریج برای انجام کارهای مشکلتر آماده میشود و راه تکامل برای او باز خواهد شد، اما اگر در انجام این کارهای کوچک هم سهلانگاری کند، به تدریج زمینه را برای گناهان بزرگ فراهم کرده و توفیق از او سلب میشود.
برای یافتن چنین الگویی به تحلیل رفتارهای اختیاری انسان پرداختیم و سرانجام به این نتیجه رسیدیم که انسان از انجام هر کار اختیاری به دنبال یافتن نوعی لذت است که یا به محض انجام کار حاصل میشود یا زمینه و مقدمه آن در آینده فراهم میشود. مسلما هر انگیزهای که در وجود ما از سایر انگیزهها قویتر باشد ما را وادار به عمل میکند. کسانی که به عالم قیامت، نعمتهای بهشتی و رضوان الهی اعتقاد دارند میدانند که هیچ لذتی به شدت و پایداری آنها نمیرسد. لذا انگیزه رسیدن به آنها در ایشان قویتر خواهد بود و از چیزهایی که مزاحم لذتهای اخروی است (لذتهای گناه) اجتناب میکنند.
بنابراین و با توجه به این نکته که فعل اختیاری ما از دو عامل آگاهی و انگیزه سرچشمه میگیرد، اگر ندانیم چه اموری واقعا ارزش و لذت بیشتری دارند طبعا مغلوب هوسها و وسوسهها میشویم و لذتهای آنی و حسی را مقدم میداریم. از طرف دیگر، هر لذتی برای انسان جنبه عادت پیدا کند ثبات پیدا خواهد کرد و انسان دیگر چندان معطل فکر کردن نمیشود و همین که زمینه استلذاذ برای او فراهم شود گویا اختیار از کف داده، به سراغ آن میرود. پس هم باید راه تقویت انگیزه و اراده را بیابیم و هم راه جلوگیری از اینکه انگیزههای گناه در ما به صورت عادت درآیند، چراکه در این صورت مقابله با آنها بسیار مشکل میگردد.
برای این منظور ما باید از یک طرف شناختهای صحیح را در خود تقویت کنیم و از طرف دیگر باید برنامههایی عملی برای تقویت اراده داشته باشیم. پس به طور کلی برای خودسازی ما به دو نوع فعالیت نیازمندیم؛ یکی فعالیت در جهت تقویت شناختهای صحیح و دیگری فعالیت در جهت تقویت اراده برای انجام کارهای نیکو. در هر کدام از این دو قسم فعالیت هم باید دو نوع رفتار داشته باشیم؛ یکی رفتارهای ایجابی یعنی رفتارهایی که باید انجام داد و دیگری رفتارهای سلبی یعنی پرهیزها و خودداریها.
راه دستیابی به شناخت صحیح، بعد از عقل، رجوع به کتاب، سنت و بیانات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین است که الحمدلله خداوند این نعمت را به جامعه شیعه بیش از همه انسانها مرحمت کرده است و ما باید تنبلی را کنار گذاشته، دستکم قرآن را در طول سال یک مرتبه دوره کنیم، و سعی کنیم با بیانات اهلبیت انس پیدا کنیم و برای مطالعه، تفکر، و مباحثه این بیانات برنامهای داشته باشیم. نکته دیگر زنده نگهداشتن این معارف است. اگر ما میبینیم که در مقام عمل، دانستههای ما چندان اثری ندارد و در هنگام عمل آنها را فراموش میکنیم بدین جهت است که این معارف گرچه در وجود ما هست، اما زنده و فعال نیست و گویا اصلا آنها را نمیدانیم. از این رو علاوه بر دانستن، تلاشی دیگر باید کرد تا آن دانش زنده و بیدار بماند و انسان از آن غافل نشود.
پس فعالیتهای ایجابی ما در راستای شناختهای صحیح یکی باید کسب شناختهای صحیح باشد و دیگری با یادآوری و تکرار باید این شناختها را زنده نگه داریم. اگر در شرع مقدس بر تکرار برخی از اذکار دستور داده شده حکمت اصلی آن – همانطور که از نام آنها (ذکر) مشخص است – یادآوری و زنده نگه داشتن آن واقعیتها است. برخی میپرسند: فایده تکرار اصل نماز یا تعداد رکعات نماز یا برخی اذکار در نماز چیست؟ در حقیقت این تکرارها به خاطر این است که انسان به گونهای خلق شده است که اگر این حقایق را تکرار نکند آنها را فراموش میکند و امور دیگری جای آنها را خواهد گرفت و توجه انسان را به خود جلب خواهد کرد، اما اگر انسان برنامهای برای تکرار دائمی آن حقایق سعادتبخش داشته باشد برای سعادت او مفید خواهد بود، گرچه اغلب به گفتن الفاظ اکتفا میشود و به عمق معنا توجهی نمیشود، اما در همین حد هم انسان بالاخره توجه به خدا پیدا میکند و به حال او مفید خواهد بود. مسلما اگر به معنا و لوازم آن هم توجه داشته باشیم نور علی نور است و اثر آن بسیار زیاد خواهد شد. مقصود از شناختهای صحیح در این بحث، دانستهها و علمهایی است که یا مستقیما یا بهطور غیر مستقیم در شناخت خدا و در بندگی خدا مؤثر است.
اما فعالیت سلبی ما در راستای شناختهای صحیح باید این باشد که از مطالبی که در واقع جهل، غلط و نادرست است پرهیز کنیم و این نکته مهمی است. یکی از حقایقی که در دوران ما گاه از آن سوءاستفاده میشود این سخن شریف قرآن است که میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛1 بندگان مرا بشارت ده! همان كسانى كه آن سخنان را مىشنوند و از نیكوترین آنها پیروى مىكنند.» برخی میگویند: بنابر این آیه باید همه سخنان را شنید و بعد بهترین آنها را انتخاب کرد. اما آیا معنای آیه این است که باید همه اقوال را شنید یا «ال» در القول برای عهد است نه جنس قول؟ بله، انسان اگر تحقیق کند و بتواند سره را از ناسره تشخیص دهد و با تحقیقْ به امری معتقد شود بسیار کار خوبی است، اما حتی اگر صلاحیت این کار را هم داشته باشیم، مگر ظرفیت زندگی و عمر ما تا چه اندازه اجازه میدهد که همه دانستنیهای عالم و اضداد آنها را مطالعه کنیم و صحیح را از غیر آن جدا کنیم؟ آیا چنین امری امکان دارد؟ نکته مهم این است که خود قرآن به ما میگوید: به هر سخنی گوش ندهید! خداوند که خالق انسان است به خوبی میداند اگر بنا باشد انسان ذهن خویش را به روی هر مطلبی باز کند و به هر گویندهای گوش فرا دهد آن قدر اباطیل در ذهن او انباشته میشود که دیگر جایی برای شنیدن سخن حق باقی نمیماند. قرآن خطاب به خود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرماید: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ؛2 و خطاب به مؤمنان میفرماید: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْكافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً؛3 اگر دیدید کسانی سخنان ناصواب میگویند در کنار آنها ننشینید! نمیفرماید: به سخنان آنها گوش ندهید، بلکه میفرماید: تا زمانی که سخنان ناصواب میگویند و مطمئن نشدهاید که دست از آن سخنان باطل برداشتهاند اصلا در کنار آنها ننشینید!
سپس خداوند به نتیجه عمل نکردن به این نصحیت اشاره کرده، میفرماید: «اگر به این نصیحت گوش ندهید شما هم مثل آنها خواهید شد.» و در پایان به صورت کلی میفرماید: «إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْكَافِر ِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا؛ ...» ذکر این کبرای کلی به این معناست که نشست و برخاست با چنین انسانهایی، ایمان انسان را از بین میبرد و انسان را منافق میکند و جایگاه منافقان در کنار کفار و در جهنم خواهد بود. آیا صحیح است که انسان هر چیزی را به دهان خویش بگذارد و بگوید: اگر زهر بود بیرون میریزم؟! باید ابتدا به شنیدنی بودن سخنْ اطمینان پیدا کرد. اگر به خواندن قرآن، روایات و کلمات بزرگان اصرار شده است به خاطر این است که انسان به درستی آنها اطمینان دارد. اگر اهل خبره که قابل اعتماد هستند شهادت به خوبی کتابی بدهند شایسته است که انسان از آن استفاده کند، اما وقت گذاشتن برای خواندن سخنان مشتبه یا مطالب نادرست که وقت انسان را تلف و ذهن او را مشغول میکند و قلب انسان را در معرض شبهات، شکوک و بیایمانی قرار میدهد راهی است که انسان را به نفاق میکشاند (إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ). امروزه هزاران سایت که محتوای آنها چیزی جز وساوس شیطانی نیست در دسترس جوانها قرار گرفته و متأسفانه بسیاری از جوانان هم شاخه به شاخه آنها را دنبال میکنند. برخی از این شبهات آن چنان در ذهن انسان جای میگیرند که رهایی از آنها کار دشواری است. کسانی باید به دنبال مطالعه شبهات بروند که قدرت علمی داشته باشند و بتوانند حق را از باطل تشخیص دهند. کسی میتواند با یک پهلوان کُشتی بگیرد و او را زمین بزند که همآورد او باشد و قدرت لازم را داشته باشد. کسی که توانایی لازم را ندارد پیشاپیش معلوم است که بازنده است. مسائل علمی هم از این قاعده مستثنی نیست. اسلام نمیگوید: اصلا به شبهات گوش ندهید، بلکه میگوید: کسی باید وارد این میدان شود که توانایی لازم را داشته باشد. کسی که از نظر علمی ضعیف است اگر با کسی که شیطنت دارد و برای فریب دیگران تمرین کرده وارد بحث شود زود شکست میخورد.
نه تنها باید از گوش دادن به سخنان باطل پرهیز کرد بلکه اگر افکار فاسد هم به ذهنمان آمد باید آن را طرد کنیم و اجازه ندهیم در ذهن ما جولان پیدا کند. برخی افراد به نوعی وسواس ذهنی مبتلا میشوند و هنگامی که شبههای به ذهنشان میآید صدها سخن حق را رها کرده و به آن شبهه میچسبند و رهایش نمیکنند و شبانهروز به آن شبهه فکر میکند. درحالی که اگر شبهه او را اذیت میکند باید پیش عالمی برود که توانایی پاسخ دادن به آن را دارد و نگذارد ذهن او با آن شبهه انس بگیرد. وقتی ذهن انسان با مطلبی انس میگیرد به راحتی نمیتواند آن را رها کند.
اما در جهت تقویت اراده ابتدا لازم است فرمولی بیابیم که ما را از آسان به سخت پیش ببرد. اگر ابتدا از کارهای آسان شروع کنیم و چنین کارهایی را به درستی انجام دهیم توانایی برای کارهای مهمتر را هم پیدا میکنیم و از شرور و آفات بسیاری مصون میمانیم.
از جمله چیزهایی که اثر فراوانی در اراده ما میگذارد دیدنیها و شنیدنیها هستند و بیش از همه، دیدنیها اراده ما را تحت تاثیر خود قرار میدهند. اگر چشم ما به دیدنیهای خوب بیافتد انجام کار خوب را برای انسان راحتتر میکند و اگر چشم به دیدنیهای بد بدوزیم زمینه گناه برای ما فراهم میشود. از این رو قرآن میفرماید: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ؛4 به مؤمنان بگو: نگاهتان را پایین بیندازید!» اگر انسان عادت کند که به همه چیز نگاه بیاندازد و چشمش همه جا بچرخد در وضعیت خطرناکی قرار میگیرد. نگاه چنین انسانی گاه به جایی حرام میافتد و دیگر نمیتواند چشم بردارد و ذهن او شب و روز مشغول میشود. برای اینکه انسان در دام شیطان نیافتد شایسته است که از برخی امور حلال هم چشم بپوشد. اگر انسان در نگاههایش احتیاط کند و چشمش را کنترل کند اراده او بسیار تقویت میشود و به آسانی میتواند برای کارهای خوب تصمیم بگیرد. با یک چشم بستن که چندان سخت هم نیست، انسان میتواند صدها باب گناه را به روی خود ببندد.
عضو مؤثر دیگر گوش انسان است. شنیدنیهایی که ما در معرض آنها هستیم میتوانند منشأ گناهان فراوانی شوند. اگر انسان گوش خود را کنترل کند ریشه بسیاری از سوءظنها، تهمتها و ... از بین میرود. هنگامیکه انسان میشنود که کسی سخنان ناصواب میگوید، اگر بتواند باید مسیر سخن را تغییر دهد و گرنه باید بهانهای فراهم کند و از آن مجلس خارج شود.
قرآن در این باره باز تأکیدی عجیب دارد و میفرماید: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ.5 خداوند در این آیه شریف سنت خود را در تدبیر عالم گوشزد میکند و میفرماید: ما در این عالم مقرر کردهایم که در مقابل عوامل خیر (عقل، انبیا و اولیای الهی، و ملائکهای که مؤمنین را تأیید میکنند) عوامل شری باشند تا زمینه انتخاب و امتحان انسان فراهم شود. این عوامل شر سخنان تزیین شده و زیبا را به همدیگر الهام میکنند؛ سخنانی زیبا اما مضر و بیمحتوا (زُخْرُفَ الْقَوْلِ). کار شیاطین این است که سخنان زیبا را به دوستانشان از شیاطین انس و به کسانی که تحت تأثیرشان واقع میشوند الهام و القا میکنند. کسانی که ایمان به آخرت ندارند یا ایمانشان ضعیف است و آخرت را جدی نمیگیرند با وجود صدها سخن خوب، گوینده خوب، و نویسنده خوب، به این سخنان شیطانی تزیین شده دل میدهند! آنها حوصله خواندن قرآن را که کتاب خدا و زیباترین و مفیدترین سخن است و هیچ نقصی در آن نیست ندارند، اما برای خواندن برخی مقالات و کتابها بسیار وقت میگذارند! کار شیاطین این است که حرفهای تزیین شده را در میان مردم پخش کنند تا افراد ضعیفالایمان به آن دل ببندند. این تدبیر الهی است تا آنهایی که ایمان به آخرت ندارند امتحان شوند و بتوانند در آن مسیری که در پیش گرفتهاند رشد کنند. خداوند در این عالم هر کسی را در هر مسیری که در پیش بگیرد یاری میکند (كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء).6 البته خداوند خوبان عالم را دهها برابر یاری میکند، اما به هر حال خداوند هر دو گروه را یاری میکند و هنگامیکه کسی مسیری را برگزید راه او را سد نمیکند (فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَكْفُرْ).7 بنابراین گوش دادن به سخنان دیگران مسأله بسیار مهمی است. باید مراقب بود که به هر صدایی گوش فراندهیم.
پس برای خودسازی باید برنامه داشت. از یک طرف باید سعی کنیم دانستههای صحیح خود را افزایش دهیم و آنها را زنده نگه داریم و از طرف دیگر فعالیتی سلبی داشته، به سخنان باطل بیاعتنایی کنیم. برای تقویت اراده هم باید اختیار خانه دل خود را در دست داشته باشیم و به شیاطین اجازه ورود ندهیم. مهمترین راه ورود شیاطین چشم و گوش است. اگر این دو کنترل شوند راه شیاطین بسته میشود. در این صورت راه فرشتگان و اولیای خدا به درون دل انسان باز میشود و انسان میتواند روز به روز کارهای بهتر و مهمتر را با شوق و علاقه بیشتر و با ارادهای قویتر انجام دهد.
وفقنا الله و ایاکم ان شاءالله
1 . زمر، 17 و 18.
2 . انعام، 68.
3 . نساء، 140.
4 . نور، 30.
5 . انعام، 112 و 113.
6 . اسراء، 20.
7 . کهف، 29.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/02/06 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرا رسیدن ایام شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها را به پیشگاه مقدس امام عصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهل بیت تسلیت عرض میکنیم و از خدای متعال درخواست میکنیم در دنیا و آخرت دست ما را از دامان اهلبیت علیهمالسلام کوتاه نفرماید.
به همین مناسبت امشب موضوع بحثم را منعطف میکنم به بحثی که ارتباطی با این ایام هم داشته باشد. نکتهای که در این جلسه به آن میپردازم در باره رفتارهایی است که از محبت برمیخیزد و انگیزه شخص از انجام آنها نه لذت است و نه حتی مصلحتی. گاهی چنین محبتهایی در شکلی خاص میتواند بهترین کمک برای تصمیمگیری صحیح در راه بندگی خدا باشد. محبت به خدای متعال و به کسانی که خداوند آنها را دوست دارد عاملی بسیار قوی برای ایجاد انگیزه رفتار صحیح در انسان است.
به عنوان مقدمه باید عرض کنم: معمولا محبتْ دفعتا حاصل نمیشود، بلکه تکرار اموری که خوشایند انسان است به تدریج حالتی ثابت در او ایجاد میکند، به گونهای که علاقهمند میشود همیشه با امر مطلوب و محبوب خود ارتباط داشته باشد و هر چه این ارتباط عمیقتر شود بیشتر او را ارضا میکند. هنگامیکه محبت در وجود انسان ثابت و شدید شود دیگر لازم نیست انسان برای انجام کار مربوط به محبوب خود، چندان فکر کند، بلکه خود به خود به دنبال آن کار میرود و اگر بنا باشد تدبیری بیاندیشد و تلاشی کند باید برای منصرف شدن از آن کار صورت دهد. محبت شدید نظیر جاذبهای نامرئی، انسان محب را به دنبال خود میکشد و مجال فکر کردن به او نمیدهد. اولیای خدا چنین حالتی نسبت به خدای متعال دارند. اگر محبت خدا و اولیای خدا در دل انسان رسوخ پیدا کند این محبت بهترین انگیزه انسان برای انجام کاری خواهد شد که آنها دوست دارند. هنگامی که انسان کسی را دوست داشته باشد به طور طبیعی علاقهمند است کاری انجام دهد که او دوست دارد.
در جلسه گذشته عرض کردیم که عامل تعیینکننده برای انسان در انتخاب کار، وجود نحوهای از لذت است و انسان کاری را انجام میدهد که برای او خوشایند باشد، حتی عاشقْ ناخودآگاه از کار خود لذت میبرد، اما ذکر این نکته هم لازم است که لذت عاشق بدین جهت است که او در عمق دل خود از رضایت محبوب احساس خوبی دارد، بدین معنا که از لذت بردن او لذت میبرد، اما در بخش آگاه ذهن خویش اصلا به خود فکر نمیکند و به دنبال لذت خویش نیست، بلکه به دنبال انجام کاری است که محبوب دوست دارد، گرچه به ضرر او باشد یا برای او سختی و گرفتاری داشته باشد، و هنر محبت همین است که آن چنان ذهن را تسخیر میکند که دیگر جایی برای توجه به خود باقی نمیگذارد. اگر ما به خدا و اولیای او اینگونه محبت پیدا کنیم بسیاری از بار سفر را بستهایم. بیجهت نیست که در روایات تأکید فراوانی بر کسب محبت اهل بیت علیهمالسلام و ثواب و فضیلت آن شده است.
در روایات آمده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: چون روز قیامت شود دخترم فاطمه بر ناقهاى از ناقههاى بهشت به محشر رو كند ... و جبرئیل مهار آن ناقه را گرفته و با بانگ بلند فریاد زند دیده بر هم نهید تا فاطمه دختر محمد صلیاللهعیلهوآله بگذرد! ... و فاطمه خود را در برابر عرش پروردگارش جل جلاله رسانده، از ناقه فرود میآید و میفرماید: معبود من و سید من ... ذریه من و شیعیان من و شیعیان ذریهام و دوستانم و دوستان ذریهام را دریاب! پس ناگاه از طرف خداوند جل جلاله ندا رسد: كجایند ذریه فاطمه و شیعیان و دوستان او و دوستان ذرارى او؟ و آنان در میان فرشتگان رحمت پیش میآیند و فاطمه سلاماللهعلیها رهبر آنها گردد تا آنها را وارد بهشت كند.»1
در این باره چند مسأله مطرح است. یکی بحث اعتقادی است که اگر بهشت در سایه اطاعت خدا حاصل میشود، چگونه محبت یکی از بندگان خدا چنین تأثیری دارد و همه معادلات را بر هم میزند؟ آیا واقعا اگر کسی مرتکب انواع و اقسام گناهان شده باشد، اما محبتی به اهل بیت علیهمالسلام داشته باشد بدین صورت که در این روایت آمده وارد بهشت میشود؟ به این سؤال به طور اجمال میتوان اینگونه پاسخ داد که روز قیامت کسانی وارد بهشت میشوند که بالفعل محبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها را داشته باشند. چراکه ممکن است انسان زمانی محبتی داشته باشد، اما بعد این محبت از او سلب شود. پس هر کسی محبتی دارد نمیتواند اعتماد داشته باشد که حتما وارد بهشت میشود. شرط ورود در بهشت این است که این محبت را تا آن روز حفظ کند. علاوه براین ممکن است انسان تا آن زمان، در عالم برزخ و مواقف قیامت مبتلا به سختیهایی شود که آلودگیهای او را پاک کنند. بنابراین ممکن است کسانی اهل محبتِ اهلبیت بوده درعین حال مبتلا به معصیت هم باشند، اما سختیهایی که متحمل میشوند آلودگیهای آنها را پاک میکند؛ نظیر طلایی ناخالصی که آنقدر آن را حرارت میدهند تا ناخالصیهای آن به تدریج جدا شود.
در واقع محبت به اولیای خدا میتواند انسان را به بهشت ببرد، اما طبعا شرایطی دارد و این مسأله منافاتی با سایر اعتقادات ما ندارد. از جمله این مسأله منافاتی با این آیه شریف ندارد که میفرماید: فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛2 چراکه محبان اهلبیت علیهمالسلام آثار اعمال خود را کم یا بیش در دوران برزخ و مواقف قیامت گذراندهاند و تنها جوهر محبت برای آنها باقی مانده و این جوهر است که کارساز است.
مسأله دوم این است که بعد از اینکه دانستیم محبت اهلبیت علیهمالسلام نجاتبخش است، میخواهیم بدانیم که محبت به ولی خدا چگونه باعث آمرزش آن همه گناهان میشود؟ افراد کم معرفت گمان میکنند شفاعت و محبت اهلبیت علیهمالسلام – نعوذ بالله - شبیه به یک دستگاه پارتیبازی است که کسی را که استحقاق مقامی را ندارد با پایمال کردن حق دیگران به آن مقام میرساند. این همان تصوری است که مشرکان نسبت به معبودهای خود داشتند و در این زمان وهابیت چنین تصوری را به شیعه نسبت میدهد.
درجواب، اجمالا عرض میکنم که حقیقت مسأله این است که کارهای ما پیش از ورود به صحنه حساب و محشر، آثاری را ایجاد میکنند در یکدیگر تاثیر و تاثر دارند. آیات و روایات فراوانی به این مسأله تصریح میکنند، مانند آیات و روایاتی که اشاره به حبط برخی أعمال به وسیله برخی دیگر دارند. کسی که عمری عبادت کرده، اگر در آخر عمر مرتد و کافر شد تمام اعمال وی نابود میشود (حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ).3 برعکس، اگر کسی عمری گناه کرده باشد و در آخر عمر واقعا توبه کند همه گناهانش آمرزیده میشود. قرآن تعبیری بالاتر از آمرزش برای ایشان به کار برده، میفرماید: أُوْلَئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ.4 در توضیح این معنا میتوان گفت: کارهای بد انسان در روح او ظلمتی ایجاد میکنند که او را به طرف جهنم میکشاند که دار ظلمت است. در برابر، کارهای خیر نورانیتی در روح انسان ایجاد میکنند که او را به طرف بهشت میکشاند که دار نور و سرور است. کارهای نیک همچون نوری بر ظلمت کارهای بد میتابد و آنها را نابود میکند. همچنین گاه ظلمت کارهای بد، نور اعمال خوب را از بین میبرد. البته این مسأله، کلیت ندارد. چراکه نور و ظلمت انواعی مختلف دارند و هر نوری در هر ظلمتی و برعکس، اثر نمیکند، اما نورهایی هم وجود دارد که هر ظلمتی را از بین میبرند. عشقورزیدن به اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین آن چنان نورانیتی در روح انسان ایجاد میکند که میتواند ظلمتها را به کلی نابود کند، که البته گاه شرایطی هم دارد. برخی از محبان اهلبیت علیهمالسلام بواسطه سختی قبض روح آلودگیهای آنها پاک شده، نورانی میشوند و از دنیا میروند، اما برخی که مرتکب گناهان بیشتری شدهاند باید مدتها در عالم برزخ سختی بکشند تا به تدریج آلودگیهای آنها از بین برود و اگر تا روز قیامت که محل حساب نهایی است، محبت اهلبیت باقی بماند همه آثار دیگر از بین میرود.
به طور خلاصه میتوان گفت: بر اثر محبت ارتباطی روحی بین محب و محبوب پدید میآید و شاید به همین جهت است که در قرآن دو واژه «یحبهم و یحبونه» غالبا توأم هستند. هنگامیکه انسان ارتباطی روحی با شخصی برقرار میکند اگر آن شخص روح خبیث و جهنمی داشته باشد او را به طرف جهنم میکشاند و بعد از مدتی معاشرت و ارتباط با او هنگامیکه به خود نگاه میکند میبیند که گویا از آسمان به زمین سقوط کرده است. در برابر، محبت به روحی پاک و الهی، باعث ارتباط با او و عروج به سمت خدا میشود. شاید بهترین تعبیری که در تعریف محبت بتوان به کار برد این است که محبت جاذبه است و مانند مغناطیس محب را به سمت محبوب میکشاند. اختیارِ این رابطه تا حدی به دست انسان است و در همان حد میتواند عوامل آن را تقویت یا تضعیف کند که البته این مرتبه از اختیار، محدوده کمی را دربرنمیگیرد. پس محبت کیمیایی عظیم است و با سایر عوامل دخیل در اعمال ما قابل مقایسه نیست.
ممکن است در ابتدا انگیزه انسان در برقراری ارتباط با ولی خدا، انگیزهای الهی نباشد و انسان در حدی نباشد که خود بتواند آگاهانه انگیزه الهی داشته باشد، اما مقدمات آن به وسیله ارتباط با محبوبی الهی برای او فراهم شود. روایات فراوانی به این مضمون نقل شده است که شخصی در اثر هم سفر شدن با یکی از حضرات معصومان صلواتاللهعلیهماجمعین و دیدن رفتارهای پر جاذبهای از ایشان، بذر محبت آن امام معصوم در دل او کاشته شده است. این بذر کمکم رشد کرده، او را از دوستان و پیروان اهلبیت علیهمالسلام قرار داده است.
اکنون باید دانست چگونه میتوان محبت به حضرت زهرا و اهلبیت علیهمالسلام را در دل خویش افزایش داد. به تجربه دانستهایم هنگامیکه رفتار یا صفت خوبی را در کسی ببینیم گرچه برای ما نفعی هم نداشته باشد، فیالجمله محبت او در دل ما خواهد نشست. به دنبال این محبتِ اجمالی اگر زمینهای فراهم شود که توجه به آن تکرار شود به تدریج قلب ما بر او تمرکز پیدا میکند. اگر در ایام شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها یادی از فضایل ایشان کرده، در مصائب حضرتش اشک بریزیم و این رفتار بذری شود که در طول سال با توجه و تکرار، آن را رشد دهیم، لحظاتی، دقایقی، ساعاتی حتی روزهایی را قرار دهیم که جز به ایشان فکر نکنیم، این محبت به تدریج در قلب ما ثبات مییابد و در صورت تداومْ در یک شرایطی خاص به عشق منجر میشود. از این رو باید سعی کنیم در گفتارمان، نوشتههایمان و در مجالسمان از ایشان یاد کنیم؛ آن کسانی که اهل ادبیات و شعر هستند مدح ایشان را بگویند، آنهایی که اهل مرثیه هستند مرثیه ایشان را بخوانند، در مصیبتشان گریه، و در شادیشان به خاطر آنها اطعام و انفاق کنیم و مجالس و محلهها را چراغانی کنیم. هر قدر توجه به محبوب بیشتر شود محبت به او عمیقتر و ثابتتر خواهد شد و برعکس هرچه توجه انسان به محبوب کم شود به تدریج محبتش به او کم میشود. هنگامیکه اهلبیت علیهمالسلام را به خاطر اینکه بندگان شایسته خدا هستند بیشتر دوست بداریم، این محبت موجب افزایش محبت ما به ذات اقدس الهی خواهد شد. چراکه افزایش محبت به آثار چیزی موجب میشود که جوهر این محبت به ذات آن شیء تعلق گیرد، و این همان کمالی است که همه خواهان آن هستند و عالیترین مقامی است که در سایه محبت خدا و اولیای خدا کسب خواهد شد.
با این مقدمات روشن شد که شفاعت حضرت زهرا سلاماللهعلیها امری بیحساب و کتاب نیست، بلکه اذن الهی به ایشان برای شفاعتْ بدین خاطر است که شفاعت شونده به واسطه محبت به حضرت، ارتباطی با ایشان پیدا کرده که جذبه آن محبت اجازه نمیدهد از ایشان جدا شود و این رابطه قلبی، روح او را به روح حضرت متصل کرده است و موجب شده که جاذبه حضرت در آن ها اثر کند. این جاذبه حدی ندارد، همانطور که رحمت خداوند حد و مرزی ندارد. اهلبیت علیهمالسلام هدایت و شفاعت خویش را حتی از دشمنانشان هم دریغ نمیکنند، اما این هدایت و شفاعت در کسی اثر میکند که زمینه و شرایط لازم را داشته باشد، بدین معنا که رابطهای با خوبیها برقرار کرده باشد. پس مسأله شفاعت امری خارج از نظام علی و معلولی نیست و ربطی به پارتیبازی ندارد، بلکه ناشی از تاثیر عمیق محبت است. اهلبیت نورالله هستند و کسانی را جذب میکنند و به سوی بهشت میبرند که با آنها سنخیتی داشته باشند. علامت این سنخیت دوستی اهلبیت علیهمالسلام است. تعبیر تربیتی و عرفی این واقعیت این است که شفاعتْ پاداش محبت اهلبیت است، همانطور که در روایت خداوند خطاب به حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرماید: به خاطر تو آنها را بخشیدم. یعنی به سبب محبتْ با تو مربوط شده و بدین وسیله به من که منشأ نور و رحمت هستم اتصال پیدا میکنند.
بیجهت نیست که خداوند گاه به خاطر عملی به ظاهر کوچک، گناهان فراوانی را میبخشد. ممکن است عملی به ظاهر کوچک باشد، اما جاذبهای بسیار قوی داشته باشد. طبق روایات مستفیض کسی که نمازهای پنجگانهاش را به درستی انجام دهد گناهانش آمرزیده میشود. این آمرزش بدین خاطر است که انسان با خواندن نماز در واقع وجود خویش را با خداوند مربوط میسازد و این اتصالِ به منبع نور است که او را پاک میکند. همه کارهای خدا بر اساس حکمت است. بنابراین ما با استفاده از دستورات الهی باید روابط بین این اعمال و آن نتایجی را کشف کنیم که به ما وعده داده شده است و قدردان آنها باشیم و سعی کنیم آن روابط را تقویت کنیم.
آنچه که میخواهم از این مقدمات نتیجه بگیرم این است که کسی که درصدد تهذیب نفس و وصول به قرب الهی است هرچه بیشتر عوامل دخیل در رفتار خویش را بشناسد و با کیفیت استفاده از آنها بیشتر آشنا شود، این آشنایی به او کمک خواهد کرد تا هم از نظر زمان، سریعتر به مقصد برسد و هم از نظر مراتب، مراتب عالیتری را کسب کند.
پروردگارا! تو را به حق حضرت زهرا که حبیبه توست در دنیا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت کوتاه نفرما!
1 . بحارالانوار، ج 43 ص219.
2 . زلزله، 7 و 8.
3 . بقره، 217 و توبه، 69.
4 . فرقان، 70.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/02/13 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
محور بحث جلسات اخیر این سؤال بود که چه کنیم که بتوانیم به آموختههای دینی خود عمل کنیم؟ چراکه مشکل اصلی ما این است که در میدان عمل به این دانستهها کم همتایم و انجام کارهای دیگر را ترجیح میدهیم. بدین منظور به بررسی نحوه شکلگیری اراده پرداختیم تا با شناسایی عوامل دخیل در آن، راهی برای تقویت اراده خود بیابیم. در این بررسی دو عامل اساسی را شناسایی کردیم که عبارت بودند از شناخت و انگیزه. لذا عرض کردیم: اگر ما بتوانیم از یک طرف شناختهای خود را تصحیح کرده، آنها را زنده نگه داریم و از فراموشی آنها جلوگیری کنیم و از طرف دیگر انگیزههای مؤثر در شکلگیری اراده کارهای خیر را تقویت کنیم آنگاه میتوانیم اراده جدیتری برای انجام کارهای خیر داشته، از کارهای بیهوده صرفنظر کنیم. اندکی در این باره بحث کردیم، اما لازم است قدری با تفصیل بیشتر درباره تحصیل شناختهای لازم و نحوه زنده نگهداشتن آنها بحث را ادامه دهیم.
با اندکی دقت روشن میشود که مجموعه آگاهیهای ما قابل شمارش نیست و هر یک از ما میلیونها اطلاعات در ذهن خویش داریم، اما همه آنها همیشه در کانون توجه ما قرار ندارند. بنابراین اگر ما بتوانیم شناختهای لازم برای انجام کارهای خوب را همیشه مدنظر قرار داده، آنها را بیدار نگه داریم آن گاه این معارف میتوانند نقش خود را در اراده ما ایفا کنند. اکنون این سؤال مطرح میشود که چگونه میتوان این دانستهها را همیشه در ذهن حاضر داشته، آنها را زنده و پویا نگه داریم؟
از قرآن کریم و روایات شریف به دست میآید که یکی از مهمترین عواملِ مؤثر در بیداری معارف نیکو، تفکر است. معمولا عادت ما انسانها این است که در مواجه با پدیدههای عالم، به خصوص اگر تکرار شوند، با نگاهی سطحی از کنار آنها میگذریم و چندان با دقت به آنها نمینگیریم. این عادتْ آفت بزرگی برای دانشهای ماست. قرآن در عین حال که به صورتهای مختلف انسانها را به تفکر تشویق میکند (إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ) از این عادتِ سطحینگری مردم گله کرده، میفرماید: «وَكَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ؛ چه بسیار است نشانههای خدا در آسمانها و زمین که در پیش چشم مردم قرار دارند، اما آنها اصلا به این آیات توجه نمیکنند!» در روایات شریف هم بسیار به تفکر تشویق شده است. بنابر نقلْ امام صادق علیهالسلام میفرمایند: «تفکر ساعة خیر من عبادة السنة؛1 یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است.» یک سال عبادتْ شوخی نیست! ما با یک ساعت عبادت خسته میشویم، اما حضرت میفرمایند: انسان یک ساعت بنشیند و درست فکر کند ثواب آن از یک سال عبادت بیشتر است! پیشوایان دینی ما به صورتهای مختلف ما را تشویق به تفکر و دوری از سطحینگری میکنند. حقیقت این است که همه پیشرفتهای انسان چه در امور مادی و چه در امور معنوی مرهون فکر و دقت است. انسانهای موفق کسانی هستند که هنگام مواجهه با یک پدیده به راحتی از کنار آن نمیگذرند. اگر نیوتن با کشف قوه جاذبه عمومی، فیزیک را متحول کرد به خاطر همین خصلت بود. هنگامیکه سیبی از بالای درخت به پایین افتاد در این اندیشه فرو رفت که چرا سیب بعد از رها شدن از درخت به طرف زمین آمد و به طرف آسمان نرفت؟ اینگونه پدیدهها برای افراد بسیاری اتفاق میافتد، اما کسانی که سطحینگرند به راحتی از کنار آن عبور میکنند. اگر دقتنظرها و ژرفنگریهای بزرگان و علمای ما جمعآوری و نوشته شود مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. به هر حال فکر، منشأ همه خوبیها و فضلیتهاست. قوه تفکر نعمت بسیار بزرگی است که خدای متعال به انسان عنایت کرده است.
ادعای ما این است که اگر ما به فکر خود جهت دهیم میتوانیم فکر خود را به موضوعاتی متوجه کنیم که در رفتار ما اثر مثبت داشته باشند. تفکر کار سختی نیست و هزینهای ندارد و نقطه شروع خوبی برای حرکت به سمت کمال محسوب میشود. اصل تربیتی معهود هم به ما توصیه میکند که از کارهای ساده با آثار فراوان شروع کنیم. به هر حال دقت و ژرفنگری هنری است که باید آن را آموخت.
در علوم عقلی برای فکر تعریفی ذکر کردهاند که اندکی محدودتر از معنای عرفی آن است. مرحوم سبزواری در منظومه میگوید: «والفکر حرکة الی المبادی * ومن مبادی الی المراد». به طور اجمال فکر در علوم عقلی به تلاشی ذهنی اطلاق میشود که انسان برای حل مجهولی با کمک معلومات خود انجام میدهد و از دیدگاه منطق و فلسفه، شکل اصلی این تلاش قیاس است که از صغری، کبری و نتیجه تشکیل میشود. اما معنای عرفی فکر، مقداری وسیعتر از این است و شامل تداعی معانی و انتقال از معنایی به معنایی دیگر هم میشود. تداعی معانی تلاش برای کشف مجهولی نیست، بلکه انسان در اثر توجه به معنایی به معنایی دیگر منتقل میشود و خاطرههای فراموش شده را زنده میکند که معمولا این انتقالْ احساساتی را هم در شخص برمیانگیزاند. ظاهرا در اصل لغتِ فکر، قیودی که اهل معقول اخذ کردهاند ضرورت ندارد و عرفاً معنای فکر هر نوع فعالیتی ذهنی را شامل میشود که با نوعی تمرکز بر امری ذهنی انجام گیرد، خواه به صورت قیاس منطقی باشد و خواه به صورتهای دیگر، و ظاهراً در آیات و روایات هم چنین معنایی عام از فکر مراد است.
تفکر به معنای عام آن آثار و نتایج مختلفی میتواند داشته باشد. از جمله نتایج تفکر، کشف مجهولات است و همانطور که عرض شد در علوم عقلی مقصود از فکر چنین عملیاتی است. هنگامی که ما با مسألهای برخورد میکنیم که پاسخ آن را نمیدانیم سعی میکنیم دادههای مسأله را طوری کنار هم بگذاریم که به پاسخ دست یابیم و آن مجهول را معلوم کنیم. این تلاش نوعی از تفکر است و فایده آن این است که چیزی را که پیش از این نمیدانستیم اکنون میدانیم.
گاهی انسان مطلبی را میداند، اما تنها قضاوتی سطحی درباره آن دارد و به عمق آن مطلب توجه ندارد. دقت و ژرفنگری درباره چنین مطالبی نیز نوع دیگری از تفکر است. این نوع از تفکر، موجب تقویت دانستههای انسان، رسوخ و ثبوت آنها در جان آدمی و حضور بیشتر آنها در قسمت آگاهانه ذهن میشود. از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است: «من اکثر الفکر فی ما یعلم اتقن علمه و فهم ما لم یکن یفهم؛2 کسی که در آنچه میداند زیاد فکر کند دانستههای خویش را اتقان بخشیده، مطالبی را میفهمد که پیش از آن نمیفهمید.» این سخن بدان معنا نیست که انسان با این کار مجهولاتی را کشف میکند، بلکه معنای آن این است که به ظرایف و لطایفی که در اطراف دانستههای او وجود دارد توجه پیدا میکند و هر چه بیشتر فکر میکند این نکات برای وی بیشتر روشن میشود و فهم دقیقتری از آنها پیدا میکند.
گاهی فکر کردن باعث پدید آمدن احساساتی خاص در انسان میشود. گاهی انسان مطلبی را میداند اما چون توجه به آن ندارد این آگاهی اثری در روح او نمیگذارد. ولی هنگامیکه به آن توجه میکند رقت قلبی در او پدید میآید. تدبر در آیات قرآن از این قبیل تفکرات است. گاه معنای آیهای برای ما روشن بوده، ابهامی ندارد و تدبر در آن بدین معنا نیست که میخواهیم معنای آن را کشف کنیم، بلکه میخواهیم با نگاه عمیقتری به معنای آن توجه پیدا کنیم. چنین تفکری گاه حالتی را در انسان به وجود میآورد که برای انسان بیسابقه است. خدای متعال در وصف قرآن میفرماید: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛3 خداوند بهترین سخن را نازل كرده، كتابى كه آیاتش در لطف، زیبایی، عمق و محتوا همانند یكدیگرند. آیاتى مكرّر دارد كه از شنیدن آنها لرزه بر اندام كسانى میافتد كه از پروردگارشان مىترسند.» از ویژگیهای قرآن این است که وقتی اهل ایمان با دقت به آن گوش میسپارند مو بر اندامشان راست میشود. در جای دیگر میفرماید: «إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِیًّا؛4 برخی از بندگان خدا هنگامیکه آیات قرآن برایشان تلاوت میشود بر روی زمین میافتند و شروع به گریه میکنند!» نمیفرماید: هنگامیکه خودْ آیات را تلاوت میکنند، بلکه میفرماید: هنگامیکه آیات خدای رحمن برای آنها خوانده میشود. از این آیه معلوم میشود که گوش دادن به قرآن اثر دیگری دارد. در هنگام شنیدن قرآن، انسان فرصت بیشتری برای دقت و ژرفنگری دارد. چراکه در هنگام روخوانی قرآن قدری از فعالیت ذهن درگیر چگونگی ادای حروف و صحیح خواندن میشود، اما هنگام گوش دادن به آیات الهی ذهن میتواند تنها بر معنای آیه تمرکز کند و این دقت موجب تاثیر بیشتر در انسان میشود و گاه چنان اثری میبخشد که گویا اختیار از کف انسان ربوده شده، بیاختیار به روی زمین میافتد و شروع به گریه میکند (خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِیًّا). گرچه ممکن است ما چنین حالی را ندیده باشیم، اما قرآن میفرماید: خداوند چنین بندگانی دارد.
یکی از آثار تفکر – تفکر به معنای عام که شامل تدبر و تمرکز هم میشود – پدید آمدن چنین حالاتی در انسان و به تبع آن تأثیر در رفتار اوست. بسیاری از رفتارهای ما از احساسات و عواطف ما سرچشمه میگیرد. بنابراین هنگامیکه حالات احساسی خاصی در انسان پدید آید در رفتار او هم اثرگذار خواهد بود و گاه این اثر تا مدتها در وجود انسان باقی میماند و این بستگی به ظرفیت ذهنی و روحی شخص دارد.
روزی مرحوم آیتالله الهی قمشهای رضواناللهعلیه را دیدم که در مدرسه حجتیه لب باغچه مدرسه روی خاکها نشسته و بر روی گلی در باغچه تمرکز پیدا کرده است. برای من بسیار عجیب بود که شخصیتی مانند ایشان که استاد فلسفه و عرفان در حوزه و دانشگاه بود این چنین روی زمین بنشینند و چشم به گلی در میان باغچه بدوزند! کنجکاو شدم و جلوتر رفتم. دیدم به گل خیره شده و اشک از چشمانش جاری است. نگاه عمیق به یک گل، دقت در عطر و رنگ زیبای آن و دستی که آن را اینگونه پرورانده بود چنان حالی در ایشان ایجاد کرده بود که اشک را از چشمانش جاری ساخته بود! چنین حالتی هنگامی برای انسان پیش میآید که با عادت سطحینگری به پدیدههای اطراف خود مبارزه کند.
از جمله نتایج دیگری که بر فکر مترتب میشود تاثیرگذاری در تصمیمگیریهای انسان است. گاهی انسان تصمیم بر انجام کاری دارد، اما هنگامیکه به عواقب آن فکر میکند از انجام آن منصرف میشود. کسانی که به انواع اعتیاد مبتلا میشوند غالبا به تقلید از دوستان خود از چند پک ساده به سیگار شروع میکنند. اما به تدریج به سیگار کشیدن عادت کرده، کمکم موادی دیگر هم به آن ضمیمه میکنند. ولی اگر از همان ابتدا وقتی سیگار به او تعارف میکنند به عواقب آن فکر کند که با این کار چه ضررهایی متوجه او و خانوادهاش خواهد شد، چه مقدار از مال او تلف خواهد شد، و سرانجام اگر به اعتیادهای دیگر کشیده شود دنیا و آخرت او را بر باد خواهد داد، همان پک اول را به سیگار نخواهد زد. در روایات هم آمده است که از فواید تفکر در عواقب کارها، مصونیت از افتادن در مهلکه است. این مسأله را میتوان به گناهان و معاصی هم سرایت داد. اگر انسان در مواجهه با گناهانْ اندکی فکر کند که انجام این گناه به کجا خواهد انجامید و چه مشکلاتی میتواند برای او در پی داشته باشد خود را کنترل کرده، از عواقب سوء آن در امان میماند. اگر انسان در هنگامه مواجهه با منظرهای که نباید به آن نگاه کند، اندکی به نتایج سوء این نگاه بیاندیشد میتواند خود را کنترل کرده، از مشکلات آن در امان بماند، اما اگر به آثار سوء آنْ فکر نکند و تنها به دنبال لذت لحظهای آن باشد، این عمل را تکرار خواهد کرد و به تدریج به این عمل زشت عادت کرده، به گناهان بزرگتر و آلودگیهای بیشتری مبتلا میشود. بدون شک مبدأ تمام آلودگیها و جنایتهای جنسی از یک نگاه شروع میشود. اگر انسان نگاه خویش را کنترل کند از بسیاری آلودگیها در امان میماند.
بعد از اینکه با مفهوم فکر آشنا شدیم و آثار نیکوی آن را دانستیم نوبت به این مسأله میرسد که درباره چه موضوعی فکر کنیم؟ انسان درباره هر چیزی میتواند فکر کند، اما باید بدانیم که تفکر در هر موضوعی خوب نیست. از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است: «من كثر فكره فی المعاصی دعته إلیه؛5 کسی که زیاد به گناهان فکر میکند به سوی آنها کشیده خواهد شد.» کسی که مرتب به گناهان فکر میکند، خواه مرور گناهانی باشد که خود انجام داده و خواه اندیشه در گناهان دیگران باشد، به تدریج این افکار او را به گناه میکشاند. در نقلی دیگر آمده است: «من كثر فكره فی اللذات غلبت علیه؛6 کسی که زیاد به لذتها بیاندیشد آن افکار بر او غلبه خواهد کرد و او را به عمل وادار میکند.»
در برابر، اندیشه در کارهای خوبْ انسان را به انجام کار خوب میکشاند. در روایات آمده است: «التفكر فی الخیر یدعو إلى العمل به و الندم على الشر یدعو إلى تركه؛7 تفکر در کارهای خیر انسان را به انجام آن کارها میکشاند و پشیمانی از کارهای شر، انسان را به ترک آن اعمال فرامیخواند.» اگر توفیقی باشد جلسه آینده در این باره بیشتر صحبت میکنم.
وصلیالله علی محمد وآلهالطاهرین
1 . بحارالانوار، ج68 ص327.
2 . غرر الحکم، انتشارات دفتر تبلیغات، ج 1 ص 57 ح 573.
3 . زمر، 23.
4 . مریم، 58.
5 . غرر الحکم، انتشارات دفتر تبلیغات، ج 1 ص 186 ح 3543.
6 . همان، ح 3564.
7 . مجموعه ورام، انتشارات مکتبة الفقیه، ج 1 ص 251 باب التفکر.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/02/27 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته این سؤال را مطرح کردیم که چرا گاهی انسان با اینکه مطالبی را میداند، اما در مقام عمل به آنها ترتیب اثر نمیدهد؟ در پاسخ عرض کردیم: شاید مهمترین جهتِ چنین واقعیتی، عدم تمرکز و بیتوجهی به دانستههاست. گاهی آگاهیهای ما کاملا در کانون توجه ما قرار دارند و در صفحه ذهن ما زنده و بیدارند و گاهی بایگانی شده، مورد غفلت و فراموشی واقع میشوند به طوریکه اگر از ما در باره آنها سؤال کنند میتوانیم پاسخ دهیم اما در شرایط عادی زندگی به گونهای رفتار میکنیم که گویا چنین دانستههایی نداریم. در جلسه گذشته عرض کردیم: آن طور که از آموزههای دینی استفاده میشود یکی از راههای کمک به زنده ماندن این دانستهها و مؤثر بودن آنها در رفتار انسان «تفکر» است.
موضوعاتی که انسان میتواند درباره آنها فکر کند هیچ حد و حصری نداشته، عملا انسان نمیتواند درباره همه آنها فکر کند. به ناچار باید موضوعات را اولویتبندی کرده، از میان آنها انتخاب کند. با توجه به هدفی که ما در پی آن هستیم اولویت با موضوعاتی است که تفکر در باره آنها به انسان کمک میکند تا دانستههای او در رفتارش مؤثر واقع شود؛ رفتاری که موجب سعادت و کمال حقیقی او شده، به تعبیر قرآن انسان را به قرب خدا برساند. در این میان موضوعاتی وجود دارند که تفکر در باره آنها بسیار سریع میتواند انسان را متوجه عمل کرده، سریعتر او را به مقام قرب برساند.
یکی از راههای انتخاب موضوع برای تفکر، توجه به توصیههای قرآن کریم و اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین است. قرآن کریم و پیشوایان معصوم ما علاوه بر تاکید بر تفکر، موضوعاتی را هم برای این مهم مشخص کردهاند و این تفضلی فوقالعاده است. وقتی قرآن کریم بر توصیه به تفکر در باره برخی موضوعات اهتمام دارد انسان میتواند حدس قوی بزند - بلکه یقین پیدا کند- که تفکر درباره آن موضوعات از اهمیت بیشتری برخوردار است. چراکه خداوند بیجهت بر موضوعی اصرار نمیورزد. حضرت آیتالله بهجت رضواناللهعلیه میفرمودند: «برخی افراد برای رسیدن به مقامات عالی به دنبال مطلبی میگردند که نه خدا آن را گفته باشد، نه پیغمبر و نه هیچ عالمی! و راز و سرّی باشد که هیچ کسی نداند و تنها افراد معدود و خاصی از آن مطلع باشند و او با دانستن و عمل به آن سرّ به خدا نزدیک شود.» آیا واقعا باور کردنی است خدایی که بیش از همه مهربانان عالم، خواهان کمال و سعادت جاودانی ماست نکتهای که در تکامل ما بسیار تأثیر دارد را مخفی کند؟! برعکس باید بگوییم: هر چه که در قرآن بیشتر مورد تأکید واقع شده، بیشتر در کمال ما مؤثر است. خداوند قرآن را نازل کرد تا ما را به کمال برساند. پس هرچه در این راستا از اهمیت بیشتری برخوردار باشد بیشتر مورد تأکید قرار گرفته است. ایشان با این بیان ـ که شاید من مکرر آن را از ایشان شنیده باشم ـ میخواستند این نکته را القا کنند که چنین تفکری، پنداری شیطانی است. ابلیس لعین برای بازداشتن ما از راه صحیح و غافل کردن ما از آنچه مورد تأکید خداوند است در ذهن ما چنین القا میکند که اگر میخواهید به کمال برسید باید اسراری مگو را یاد بگیرید وگرنه مطالبی را که همه میدانند، برای مقامات عالی مفید نیست. در حالیکه خداوند آنچه را که بیشتر در سعادت ما مؤثر بوده برای ما بیشتر مورد تأکید قرار داده است. بنابراین با وجود تأکید قرآن بر موضوعی ما باید مطمئن شویم که فکر کردن در آن موضوع مهمتر از سایر موضوعات است. اکنون باید مروری بر آیات شریف قرآن داشته باشیم تا ببینیم خداوند ما را به تفکر درباره چه موضوعاتی توصیه و ترغیب میکند. البته بیان تفصیلی چنین مروری از حوصله چنین جلسهای خارج است. از این رو ما به بیان نمونههایی از آن اکتفا کرده، همراه آن، تحلیلی ارائه میدهیم تا روشن شود که چرا قرآن تأکید بیشتری بر روی این موضوعات دارد.
بعد از پذیرفتن این حقیقت که کمال نهایی انسان قرب به خدا و راه رسیدن به این کمال هم بندگی و اطاعت خداست برای رفع مشکل تنبلی در مقام عمل میتوان حدس زد که تفکر باید به اموری اختصاص یابد که در نهایت ما را متوجه خداوند، یا متوجه مسئولیت ما در مقابل خداوند، یا متوجه سرانجام ابدی ما در پیشگاه الهی کند. بالاخره تفکر باید در جایی با خداوند ارتباط پیدا کند، چراکه هدف همین بود، اما چگونه درباره امور مربوط به خداوند بیاندیشیم؟ با مراجعه به قرآن کریم درمییابیم که خداوند متعال در موارد بسیاری اموری را به عنوان آیات الهی معرفی کرده، ما را به تفکر در باره آنها دعوت میکند. در جایی میفرماید: إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ؛1 یا در جای دیگر میفرماید: كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ.2 مقصود از این آیات غیر از آیات قرآن است و با مراجعه به موارد آنها جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که مقصود از آنها آیات تکوینی است و از لحن برخی آیات قرآن روشن میشود که خدای متعال به دنبال این است که شنونده را به تفکر در کلیات نظام آفرینش وادار کند.
مستحب است انسان هنگام بیدار شدن برای تهجد در دل شب این آیه شریف را تلاوت کند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.3 در سیره اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین فراوان نقل شده است که هنگامیکه برای تهجد از خواب بیدار میشدند این آیه را میخواندند و گاهی تکرار میکردند. گاهی آن چنان در آن تأمل میکردند که مدتها در حال سکوت باقی میماندند. گویا غرق در فکر میشدند. شاید بتوان نام این حالت را به تعبیر قرآن «ِاخبات» گذاشت (وَأَخْبَتُواْ إِلَى رَبِّهِمْ).4 در باره اصل واژه اخبات گفته شده است: گاهی برخی از حیوانات عظیم الجثه مانند شتر هنگامیکه در بدن خود خارشی احساس میکنند بیحرکت میایستند تا پرندهای خاص برای تمیز کردن بدن آنها روی تن آنها بنشیند و با خوردن حشرات روی بدن آنها خارش آنها را از بین ببرد. این حیوانات وقتی احساس کنند که پرنده در حال تمیز کردن بدن آنهاست بیحرکت میایستند تا مبادا پرنده ترسیده، پرواز کند و برود. گفتهاند: اصل کلمه اخبات از این حالت گرفته شده است. هنگامیکه انسانهای ژرفنگر در باره آیات الهی فکر میکنند گاهی توجه آنها به اموری جلب میشود و چنین حالی پیدا میکنند که نمیخواهند اصلا نگاهشان به این طرف و آن طرف برود یا صدایی بشنوند یا حرکتی انجام دهند (وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ)،5.
قرآن پدیدههای هستی را «آیت» نام مینهد و آنها را نشانههای خداوند میداند. انسان هنگامیکه تصویری از کسی میبیند به یاد او میافتد. گویا قرآن همه عالم را آینههای خدای متعال میداند که کمالات و رحمتهای الهی در آنها ظهور پیدا میکنند و انسان در آینه این اشیاء میتواند به خدای متعال و اسماء و صفات او توجه پیدا کند. تفکر در آیات الهی باعث میشود که انسان از افکار روزمره و احیانا نفسانی و شیطانی جدا شده، به عالم نور توجه پیدا کند.
این آیه شریف نگرشی کلی و کلان به کل هستی داشته، میفرماید: در کل نظام هستی آیاتی هست که جای تأمل دارند و آنهایی که اهل لبّ و مغز هستند هنگامیکه با این آیات مواجه میشوند در آنها دقت میکنند و سریع از آنها عبور نمیکنند، برخلاف انسانهای سطحینگر که تنها به دنبال اهداف مادی و پست خود هستند و توجهی به این آیات الهی ندارند. سپس در وصف أُوْلِی الألْبَابِ میفرماید: الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ. حالت بدن انسان یا ایستاده است یا نشسته یا خوابیده و ایشان در همه این حالات به خداوند توجه دارند.
یکی از معارفی که قرآن بسیار بر روی آن تأکید دارد و در آیات متعددی ما را دعوت به اندیشه در باره آن مینماید باطل و سرسری نبودن خلقت جهان هستی است (مَا خَلَقَ اللّهُ ذَلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ).6 کسانی که در دام شیطان میافتند با همه زیرکی، فهم و عقلی که دارند عاقبت آنها به اینجا منتهی میشود که همه پدیدههای عالم را تصادفی میدانند. امروزه افرادی هستند که با وجود اینکه از نوابغ و دانشمندان محسوب میشوند چنین نظریاتی دارند که «پیدایش عالم از ماده متراکمی بوده که روزی به ناگاه و بدون هیچ دلیلی منفجر شده و ستارگان و کهکشانها از آن پدید آمدهاند و بعد از گذشت میلیاردها سال کره زمین به وجود آمده است و به تدریج زمین پوستهای پیدا کرده، به طور اتفاقی یاخته زندهای در آبهای مانده در گوشهای پیدا شده و آن منشأ حیات گشته است. از این یاخته، گیاهان و حیوانات پدید آمدهاند و تکامل آنها زمینه به وجود آمدن انسان را فراهم کرده، نهایتا انسان از میمون به وجود آمده است! تفسیر عالم تنها همین است و یک وقتی هم دوباره انفجاری پیدا میشود و همه اینها از بین رفته، تمام میشود!» بسیاری از انسانهای عاقل که در بسیاری از رشتههای علوم تحقیق و پژوهش انجام دادهاند درباره آفرینش چنین تفکری دارند. اما آنهایی که اهل دقتاند از همان آغازِ مواجهه با این پدیدههای عجیبِ عالم هستی متوجه میشوند که امکان ندارد این نظام آفرینش بیهدف و بیبرنامه باشد و فکرشان به اینجا منتهی میشود که این آفرینش با این عظمت نقشه، تقدیر و تدبیری داشته است و کسی با هدفی خاص این عالم را خلق کرده است (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً). اینگونه افراد در ادامه تفکر خود به اینجا میرسند که وقتی آفرینش عالم هدفی داشته آفرینش ما هم که بخشی از این عالم هستیم قطعا هدفی دارد و ما نیز بیهوده آفریده نشدهایم. اینگونه نیست که هر کسی هر طور که بخواهد زندگی کند و هیچ حساب و کتابی در کار نباشد. وقتی ما بیهدف نباشیم ناچار باید حساب و کتابی در کار باشد و انسانهای نیکوکار پاداش دریافت کرده، انسانهای بدکار به کیفر اعمال خویش برسند. از این رو در ادامه تفکر خویش میگویند: سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ خداوندا! تو منزهی از اینکه این عالم بیهدف و پوچ باشد. پس اگر ما گناهی کرده باشیم تو ما را از عذاب حفظ فرما! این آیه نتیجه سیر و تفکر در عالم را نشان میدهد که باید دست به درگاه خداوند بلند کنیم و از او بخواهیم که فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. این بخشی از مسائلی است که انسان باید درباره آنها فکر کند تا توجه به خدا پیدا کند؛ توجهی که در رفتار او اثر گذارد. اینگونه تفکر موجب میشود که انسان مراقب رفتارش باشد و هر کاری که دلش خواست انجام ندهد.
بعد از آن سیر کلی هنگامیکه انسان به مسائل جزئیتر فکر میکند اثر بیشتری در رفتار خویش میبیند. تفکر در هر بخشی از آیات تکوینی الهی معرفت و شناخت انسان نسبت به صفات الهی را ترقی بخشیده، حکمتهای خداوند در جهان آفرینش را روشن میکند. یکی از آن مسائل جزئی چگونگی خلقت آدمی است. در سوره روم به نمونهای از این آیات اشاره نموده، میفرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ؛ و از آیات الهی این است که شما را از خاک آفرید.» قرآن در صدر اسلام باید این آیات را به گونهای بیان میکرده است که مستمعان او این حقایق را بفهمند. اگر مطالبی را بیان میکرد که اصلا نمیفهمیدند یا نمیتوانستند باور کنند اثری نمیبخشید. از این رو میفرماید: منشأ پیدایش حیات شما خاک است. از همین خاک گیاه میروید و گیاه را حیوان میخورد و شما از گوشت آن حیوان برای خود غذا تهیه میکنید. از آن غذا مادهای در بدن شما به وجود میآید که منشأ پیدایش فرزند میشود. بنابراین اصل حیات شما از خاک است. فکر کنید ببنید چگونه خداوند شما را از خاک آفرید و چه مراحلی را گذراندهاید تا پا به عالم دنیا نهادهاید.
امروزه با توجه به اکتشافات علمی میتوان کمی عینیتر در این باره فکر کرد. هر کسی مختصری با زیستشناسی آشنا باشد میداند که انسانها از یک اسپرماتوزوئید خلق شدهاند. اسپرماتوزوئید موجود زنده بسیار ریزی است که میلیونها از آن در یک قطره منی جمع میشوند. هنگامیکه قطرهای از منی که هزاران بلکه میلیونها موجود زنده در آن شناورند در رحم قرار میگیرد اگر رحم مستعد باشد یکی از این اسپرماتوزوئیدها با تخمکی که ماهانه در رحم زن تولید میشود تماس پیدا میکند و وارد آن تخمک میشود. با ترکیب این دو، اولین سلولی تشکیل میشود که انسان از آن به وجود میآید. مراحلی که بعد از این رخ میدهد از عجایب عالم است که همه زیستشناسان را در حیرت فرو برده است. این سلول به تدریج به صورتی پیلهمانند درآمده، میانه آن نازک میشود و نصف شده، تبدیل به دو سلول میشود. هر یک از آن دو به تدریج رشد کرده، به دو سلول تقسیم میشوند و به همین ترتیب میلیونها سلول به وجود میآیند که همه آنها از یک سلول هستی یافتهاند و در رحم به شکل یک دانه توت در کنار هم قرار میگیرند. بعد از مدتی در این مجموعه توت شکل رگههایی پیدا میشود که با هم تفاوت دارند. چگونگی پیدایش این رگهها از سلولهای هم جنس هنوز معلوم نیست. به تدریج از برخی از این سلولها چشم انسان به وجود میآید و از برخی دیگر استخوان و از برخی دیگر ناخن و ... . ناخن انسان و چشم او از یک سلول به وجود میآیند. امروزه که مسأله سلولهای بنیادین مطرح است و میخواهند همه مشکلات بدن را با این سلولهای بنیادین حل کنند براساس این فکر است که آن سلولهای اولیه یکی بوده و اگر ما همان سلولها را در اختیار داشته، زمینه رشد آنها را فراهم کنیم ممکن است جای آن اعضای از بین رفته بدن را پر کنند. به راستی این نقشه در کجا تهیه شده که باید این سلولها با تکثیر خود، اندامهای بدن را شکل دهند؟ (هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ)7. این روند ادامه دارد تا میرسد به شعور، احساسات، عواطف و عقل. به راستی این شگفتیها از کجا پیدا میشوند؟! آن خاک یا آن اسپرم این امور را از کجا به دست آورده است؟ آیا همه این امور تصادفی است؟! آیا کسانی که این حرف را میزنند واقعا انسانهای عاقلی هستند؟! چنین افرادی با همه علومی که دارند افرادی گمراه، کور و کر هستند (وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ)8. به راستی، ما که اهل ایمان و اهل هدایت شدهایم چه قدر از این آیات الهی بهره میبریم؟ تفکر در این امور باعث میشود انسان بفهمد با چه کسی سر و کار دارد و چه کسی در حال پرورش اوست و در مقابل او چه وظیفهای دارد؟ اینها بخشی از مسائل و موضوعاتی است که تفکر در آنها میتواند بر رفتار انسان تأثیرگذار باشد و او را بر آن دارد که رفتار عاقلانه انجام دهد.
وفقنالله وایاکم انشاءالله
1 . رعد، 3.
2 . یونس، 24.
3 . آلعمران، 190 و 191.
4 . هود، 23.
5 . حج، 34.
6 . یونس، 5.
7 . غافر، 67.
8 . جاثیه، 23.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/03/03 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فرارسیدن ماه مبارک رجب و میلاد مسعود حضرت باقرالعلوم صلواتاللهعلیهوعلیآبائهوابنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواحنافداه و همه دوستداران اهل بیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض میکنیم و از خدای متعال درخواست میکنیم که به برکت این ایام و به برکت صاحب این روز حضرت باقر صلواتاللهعلیه به ما توفیق قدم برداشتن در راهی را دهد که موجب خشنودی آنها باشد.
حاصل بحثهای گذشته این نکته شد که دانستههای انسان هنگامی در رفتار او اثر میگذارد که مورد توجه وی باشد، اما اگر این دانستهها مورد غفلت قرار گیرند با اینکه انسان به آنها آگاهی دارد در رفتارش اثری نخواهد گذاشت. برای حاضر کردن دانستنیهایی که منشأ خیر هستند در ذهن، میتوان راهکارهایی را از قرآن کریم و روایات اهلبیت علیهمالسلام استفاده کرد که از مهمترین آنها «تفکر» است. قرآن کریم تنها به اصل تفکر و توصیه به آن اکتفا نمیکند، بلکه علاوه بر این، موضوعات و مسائلی را برای تفکر مورد تأکید قرار میدهد که در سعادت انسان اثرگذار است و انسان باید درباره آنها فکر کند. یکی از موضوعاتی که قرآن برای تفکر مورد تاکید قرار میدهد مجموعه نظام خلقت و عالم هستی در نگاه کلان و دقت در بیهوده نبودن خلقت این دستگاه عظیم است. علاوه براین قرآن موضوعاتی جزئی را نیز مطرح کرده، ما را به تفکر در باره آنها تشویق میکند که یکی از آنها خلقت انسان است. در این باره توضیحات مختصری در جلسه گذشته عرض کردیم.
از موارد دیگری که قرآن تاکید دارد مردم درباره آنها فکر کنند آیات الهی در آفاق و انفس هستند. قرآن آیات الهی را در زمین از قبیل کوهها، دشتها، درهها، نهرها و چشمهها و ...، و آیات الهی را در آسمان از قبیل خورشید، ماه، ستارگان و ... نام برده، ما را به تفکر در باره آنها دعوت میکند؛ حتی به پدیدههایی جوی همچون رعد و برق اشاره کرده، با نامگذاری سورهای به نام رعد به این موضوع اهمیت میدهد (وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ).1 همچنین وزش باد، باریدن باران و به دنبال آن، روییدن گیاههان، رسیدن میوهها، انواع ارزاق و خوراکیها و ... را متذکر میشود. قرآن بارها بر این آیات تاکید نموده، ما را به تفکر در باره آنها سفارش میکند و از غفلت انسانها اظهار گلهمندی مینماید. بخش عمدهای از برخی سورهها همچون سوره نمل، روم و یونس به بیان این آیات اختصاص یافته و شایسته است سالها درباره همین موضوعات فکر و بحث شود و کتابها نوشته شود.
از دیگر موضوعات مورد اهتمام قرآن برای تفکر، زندگی دنیا و آخرت و مقایسه آن دو با همدیگر است. قرآن میفرماید: «كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآیات لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ * فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَة؛2 خداوند آیات خود را برای شما بیان میکند تا درباره دنیا و آخرت فکر کنید.» باز قرآن تنها به بیان موضوع اکتفا نکرده، بلکه راه فکر کردن در باره این موضوع را هم به ما نشان میدهد. در دو آیه قرآن برای زندگی دنیا مثلی میزند و به ما یاد میدهد که اگر میخواهید در باره حقیقت دنیا فکر کنید به این مثل فکر کنید: إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا یَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ؛3 قرآن در این آیه برای شناساندن حقیقت دنیا به یکی از پدیدههای عینی دنیا مثل میزند، اما آن را به صورت کلی بیان میکند نه در قالب داستانی خاص. میگوید: ما آبی را از آسمان نازل میکنیم که در اثر نزول آن، گیاهان در زمین میرویند، و زمین خشک، سبز و خرم میشود و زمین به خود زینت میگیرد. عدهای با دیدن این نعمتهای فراوان با خود میگویند: ما هر وقت نیاری داشته باشیم از این نعمتها استفاده میکنیم و دیگر نگرانی نداریم، اما صبح که بیدار میشوند میبینند سیلی آمده یا صاعقهای نازل شده و همه آنها را از بین برده است. گویا اصلا گیاه یا میوهای وجود نداشته است (أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ). همه حقیقت دنیا اینگونه است. خدای متعال زینتها و جاذبههایی را در زمین به وجود میآورد و کسانی جذب این جاذبهها میشوند و به آنها دل بسته، گمان میکنند اینها برای همیشه باقی است و میتوانند به وسیله آنها همیشه در خوشی و شادی زندگی کنند، اما غافلاند از اینکه امور دنیا اینگونه نیست و دائما در حال تحول است. انسان به خصوص در ابتدای نوجوانی خود، به دنبال لذتهایی است. اگر اسبابی برای او فراهم شود که غرایز او تأمین و وسایل راحتی و خوشی او فراهم شود دیگر غافل میشود و گمان میکند همیشه همینطور خواهد بود، اما بعد حوادثی پیش میآید و یک مرتبه همه چیز عوض میشود و سرمایه و اموال او همه از بین میروند. بر فرض همه اینها هم تغییر نکند خود انسان بعد از چند سال میمیرد و قطعا زندگی دنیا همیشگی نیست.
قرآن کافران و مشرکان را مثل زده، میفرماید: یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ؛ اینها آرزو میکنند ای کاش هزار سال زندگی کنند. هیچگاه آرزوی انسان برای زندگی تمام نمیشود و این سرّی دارد، اما آنها میخواهند در دنیا هزار سال زندگی کنند. فطرت انسان اقتضا میکند که به دنبال زندگی ابدی باشد و خدا هم چنین حیاتی را برای وی مهیا کرده است اما نه در دنیا، اینجا ابدی نیست. میل به خلود فطری انسان است، اما اشتباه انسان در این است که خلود را در این دنیا میخواهد. انبیای الهی آمدند به ما بفهمانند که این میل فطری در این عالم قابل ارضا نیست. آرزوهای جزئی دنیوی نیز چنیناند. بسیاری از جوانها آرزو دارند رئیس جمهور شوند، اما مگر یک کشور چند رئیس جمهور میخواهد؟ دنیا ظرفیت ندارد که همه رئیس جمهور شوند. انسان میل به ابدیت و سعادت بینهایت دارد، اما باید بفهمد که این جا جای آن نیست. همین میل فطری دلیلی بر وجود عالم دیگری است که ظرفیت تحقق این آرزوها را دارد. خداوند این میل را در فطرت انسان قرار داده تا دائما درصدد ترقی و تعالی باشد، اما او به اشتباه گمان میکند که این میل در این عالم ارضا میشود. انبیا آمدند به او بفهمانند که این عالم چند روزی بیشتر نیست (إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء ... كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ).
قرآن همین مثل را در آیه دیگری بیان کرده، میفرماید: وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِرًا؛4 زندگی دنیا را برای مردم مثل بزن به آبی که نازل میشود و زمین سرسبز، خرم و پرجاذبه میشود و بعد میخشکد و باد آن را پراکنده میکند. پس آن میل به بینهایت در اینجا قابل ارضا نیست. اگر انسان به دنیا دل ببندد خودش را باخته و حیاتش را به چیزی فروخته است که دوامی و ارزشی ندارد. کمی بیشتر فکر کنیم! همه ما از اموری که موقتا برای ما حاصل میشود لذتی میبریم، اما برای فراهم شدن این امور باید زحمت فراوانی را متحمل شد. انسان برای به دست آوردن مقداری غذا باید زحمت بکشد تا اندکی از آن لذت ببرد. مزه غذا تا هنگامی است که غذا در دهان انسان قرار دارد و هنگامیکه غذا فرو رفت دیگر نمیتوان آن را چشید. برای این اندک لذتْ چه قدر باید زحمت کشید؟ جوانی که میخواهد از ازدواج لذت ببرد سختیهای فراوانی را باید به جان بخرد. لذتهای دنیا همگی خستگی و زحمت دارد. بلاهای آن هم که فراوان است. با این حال آیا میارزد انسان تمام هستی خویش را نثار چنین عالمی کند؟!
در برابر، در خانه سعادت و بهشت جاویدان الهی اصلا درد، رنج و خستگی معنا ندارد (لاَ یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِینَ).5 لذتهای دنیا سیری و دلزدگی دارد و اگر مقداری طول بکشد انسان خسته و دلزده میشود و به دنبال تنوع میگردد، اما قرآن میگوید: «لَا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا؛6 لذتهای بهشتی آن قدر جاذبه دارند که هیچ کس نمیخواهد عوض شوند.» در آنجا به جای منتْ به انسان احترام میگذارند (سَلَامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ).7 این دو نوع لذت را با هم مقایسه کنیم! آیا میارزد انسان تنها برای امور دنیا این همه زحمت متحمل شود، یا عقل میگوید: از این امکانات خویش به اندازه ضرورتی استفاده کنید که بتوانید به زندگی خویش ادامه دهید و هدفتان توشه برداشتن برای عالمی باشد که ابدی است؟! برای فراهم کردن زمینه لذتهای بهشتی باید در این دنیا تلاش کرد. قرآن با بیان حقایق راه را به ما نشان میدهد و انتخاب را به عهده خودمان میگذارد (إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا).8 او به ما گفته است: «إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِینَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِیرًا؛9 ما برای کافران غل، زنجیر و آتش سوزان فراهم کردهایم» و در مقابل برای مومنین نعمتهایی آماده کردهایم که قطرهای از آنها به همه لذتهای دنیا میارزد. وضعیت هر دو گروه را توصیف کردیم تا شما هر کدام را که فکر میکنید بهتر است انتخاب کنید، اما بدانید: وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى؛10 لذتهای آخرت به مراتب شدیدتر، لذتبخشتر و پرجاذبهتر است (خَیْرٌ) و از لحاظ مدتْ همیشگی و جاودان است (أَبْقَى). آخرت هم از لحاظ کیفیت و هم از لحاظ کمیت بر دنیا برتری دارد. باید در این باره فکر کرد تا حقیقت را فهمید (لعلكم تتفکرون * فی الدنیا والاخرة).
انسان باید در این باره فکر کند و برای تفکر خویش نیز برنامه داشته باشد، نه اینکه موقتا تأملی کند و بعد هم آن را به فراموشی بسپارد. باید بنا بگذاریم که اصلا در زندگی برنامهای برای تفکر داشته باشیم و در باره نعمتهای خداوند و اسبابی که خداوند فراهم کرده تا این نعمتها به دست ما برسد فکر کنیم. آیا نباید از کسی تشکر کرد که این همه اسباب را فراهم کرده تا زمینه حیات و لذت بیشتر ما را فراهم کند؟! چه کسی مادر را به ما مهربان کرد؟ چه کسی پدر را وادار کرده که کار کند و زندگی ما را تأمین کند؟ و ... آیا این همه برای این است که به دیگران ظلم کنم یا فخر بفروشم؟! اگر چنین باشد که زندگی لهو و بیهوده است. اگر هدفی در کار بوده، من باید ببینم هدف از آفرینش من چیست و چگونه باید به آن برسم.
پس یکی از مواردی که تفکر درباره آن میتواند در تصمیم انسان اثرگذار باشد و موجب شود که انسان از هواها و هوسهای بیهوده و گناهآلود صرفنظر کند مقایسه بین لذتهای ابدی آخرت و لذتهای موقت دنیاست. یکی از بالاترین رحمتهای الهی که ما از آن غافلایم این است که خداوند متعال نمونههایی از آثار اعمال را در همین عالم به بندگان خود نشان میدهد. اساسا خداوند دو عالم را آفریده است که یکی برای کار است و دیگری برای مزد (الیوم عمل ولاحساب وغدا حساب بلا عمل).11 اما خداوند از فرط لطف برای برخی از کارهای خوب در همین دنیا مزد قرار داده است از جمله نیکی به پدر و مادر، صله رحم، ادای حق معلم و استاد. البته از مزد اخروی این کارها کاسته نمیشود (وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ).12 عزتی که خداوند در این دنیا به برخی اشخاص میدهد بدون اینکه قدرتی، عشیرهای و ثروتی داشته باشند نمونهای از این پاداشهاست. در برخی شهرستانها افرادی به بنده میگفتند: آرزوی ما این است که یک بار مقام معظم رهبری را از نزدیک ببینیم. خداوند آن چنان محبتی از اولیایش در دل دوستانشان قرار میدهد که یک هزارم آن را با میلیاردها دلار نمیتوان ایجاد کرد. محبت امری نیست که با پول درست شود. خداوند برای مومنین محبتی در دلهای مردم- به خصوص در دلهای فقرا- قرار داده است و این پاداشی است که در همین دنیا ظاهر میشود. اما حساب اخروی آن از قدرت فهم ما خارج است. در روایتی آمده است: هنگامیکه خداوند مومنین را در بهشت خویش جای میدهد نعمتهای خویش را بر آنها سرازیر میکند؛ نعمتهایی که نمیتوان آنها را حساب کرد. در حالی که اهل بهشت در نعمتها متنعم هستند ناگهان نوری میدرخشد که از فرط جاذبه آن، همه مدهوش میشوند. سؤال میکنند: این چه نوری است و ملائکه در جواب میگویند: این نوری است که در اثر لبخند حضرت زهرا سلاماللهعلیها به روی امیرالمومنین علیهالسلام در فضا منتشر شده است.13
این حدیث بسیار جای فکر دارد. آنجا عالمی دیگر است که ما نمیتوانیم به درستی آن را درک کنیم. شاید حقایقی بالاتر از آنچه در این روایت آمده است وجود داشته باشد که عقل ما به آن نمیرسد. در برخی روایات آمده است که خداوند خطاب به اهل بهشت میفرماید: فَإِنَّ لَكُمْ كُلَّ جُمُعَةٍ زَوْرَة؛14 برای شما در هر جمعه یک تجلی الهی ظاهر میشود. اگر از یک لبخند حضرت زهرا سلاماللهعلیها چنین لذتی برای اهل بهشت ایجاد میشود پس آنان از تجلی ذات الهی چه حالی پیدا میکنند؟! حضرت زهرا سلاماللهعلیها بندهای از بندگان خداست و از طفیل یک لبخند او همه بهشتیان متنعم میشوند، اما آنچه که حضرت زهرا و حضرت علی علیهماالسلام را مدهوش میکند تجلی نور الهی است که برای هر کسی به اندازه مقام و مرتبهاش حاصل میشود. آیا ارزش دارد که انسان همه این لذتها را رها کند و تنها به دنبال لذتهای ناچیز و کوتاه دنیا باشد؟! آیا ارزش دارد برای اینکه چند صباحی روی یک صندلی بنشیند آبروی دیگران را بریزد، به دیگران بیاحترامی کند، حقشان را تضییع کند، با نادیده گرفتن فضایل آنها به آنها تهمت و افترا بزند تا آنها را از چشم مردم بیاندازد به این امید که به آنها رأی ندهند؟! ما وقتی میتوانیم از این اوهام بیرون بیاییم که قدری بیاندیشیم و به پدیدههای عالم سرسری نگاه نکنیم. بیاندیشیم که برای چه آفریده شده، چگونه میتوانیم به آن هدف برسیم. در این صورت دقت انسان در اعمالش بیشتر شده، عقل او بر غرائزش حاکم میشود.
پروردگارا! تو را به حق امام باقر صلواتاللهعلیه و همه اولیا و انبیا قسم میدهیم که دلهای ما را از خواب غفلت بیدار فرما و نور معرفت را در دلهای ما بتابان!
وصلیالله علی محمد وآله الطاهرین
1 . رعد، 13.
2 . بقره، 219 و 220.
3 . یونس، 24.
4 . کهف، 45.
5 . حجر، 48.
6 . کهف، 108.
7 . زمر، 73.
8 . انسان، 3.
9 . انسان، 4.
10 . اعلی، 17.
11 . نهجالبلاغه، خطبه 42.
12 . عنکبوت، 27.
13 . بحارالانوار، ج 35 ص 241.
14 . بحارالانوار، ج8 ص21.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/03/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه پیش این سؤال را مطرح کردیم که چرا گاهی انسان با اینکه بدی کاری را میداند، اما در مقام عمل از این دانسته خود استفاده نمیکند. حاصل بحث این شد که این امر ناشی از غفلت از دانستهها و عدم توجه به آنهاست. از این رو هر چه توجه و تمرکز ما بر ادراکاتی که میتوانند منشأ خیر شوند بیشتر شود تأثیر آنها در رفتار ما بیشتر خواهد شد. یکی از راههایی که از آموزههای دینی برای توجه یافتن به این ادرکات استفاده میشود «تفکر» است. ماهیت فکر این است که انسان دانستههای خویش را به صفحه آگاه ذهن بیاورد و پردههای غفلتی که روی آن را گرفته کنار بزند. این معنای فکر از اصطلاح اهل معقول عامتر است که توضیح آن گذشت. اگر ما بتوانیم با تفکر از دانستههایی که در عمل ما اثرگذار هستند استفاده کنیم میتوانیم در تصمیمهای خویش راه صحیح را انتخاب کرده، کمتر تحت تأثیر وسوسههای شیطانی و هواهای نفسانی قرار گیریم. همچنین عرض کردیم: خداوند در قرآن کریم علاوه بر تأکیدی که بر اصل مسأله تفکر دارد، لطف دیگری هم کرده و به ما یادآور شده که در باره چه موضوعاتی فکر کنیم. در جلسات اخیر به آن دسته از آیات قرآن اشاره کردیم که ما را به تفکر درباره نظام آفرینش و حکمتهای موجود در آن به طور عام و به حکمتهای وجود انسان به طور خاص توجه میدادند.
ممکن است این سؤال طرح شود که تفکر در باره نظام آفرینش چه ارتباطی با نوع رفتار ما دارد؟ گرچه در ضمن مباحث گذشته به این سؤال پاسخ دادهایم، در اینجا میخواهم کمی مشروحتر پاسخ آن را عرض کنم. یک دسته از این تفکرها در واقع تفکرهایی است که غیر مستقیم ما را وادار به عمل میکند مانند تفکر در خلقت آسمان و زمین، بدین معنا که این تفکر، توجه ما را به حقیقتی جلب میکند که آن حقیقت تاثیری در رفتار ما میگذارد. تفکر در خلقت آسمان و زمین در واقع دانستههای ما را نسبت به مبدأ و معاد و نسبت به اصول دین تقویت میکند. یکی از نتایج فکر در همبستگی اجزای عالم، تأثیر و تأثرات بین اجزای آن و نظم حاکم بر آن، زنده شدن اعتقاد به توحید، در وجود انسان است که قرآن هم به این نکته به صورتهای مختلف اشاره کرده است. از سوی دیگر تفکر در نظام عالم باعث میشود که انسان بفهمد خلقت عالم باطل و از سر لهو و لعب نیست، بلکه هدفی صحیح را دنبال میکند (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً)1 و بالاخره مهمترین نتیجهای که انسان از این تأمل به دست میآورد آگاهی از وجود عالم دیگری است که محلی برای حساب و کتاب اعمال انسانهاست. پس اینگونه نیست که ما هر کاری بخواهیم انجام دهیم و مؤاخذهای در کار نباشد و تأثیری در سعادت و شقاوت ما نداشته باشد. شخصی که این سیر تفکر را طی میکند با خود خواهد گفت: حال که حساب و کتابی در کار است مبادا در اثر انجام گناهان مبتلا به آتش شویم (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ). در واقع این فکر، اعتقاد به مبدأ و معاد را در انسان تقویت میکند و موجب میشود که در مقام عمل برای خود حساب و کتابی داشته باشد و کاری نکند که برای سعادت ابدی او ضرر داشته باشد.
دسته دیگر از آیات انسان را وادار به تفکر میکنند اما نه از جهت حکمتآمیز بودن عالم، بلکه به جهت ارتباطی که پدیدههای جهان با انسان دارند، یعنی نعمتهایی که خداوند برای انسان در عالم آفریده است. صدها آیه در قرآن کریم در این مقام است که نعمتهای الهی را برای مردم یادآور شود تا انگیزه شکر در آنها ایجاد کنند (لَعَلَّکُم تَشْکُرُون).2 خداوند در برخی آیات با ذکر نعمتهای الهی از اندک بودن شکرگزاران گله مینماید (أَنشَأَكُمْ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَّا تَشْكُرُونَ).3 در برخی دیگر از آیات بعد از برشمردن نعمتهای الهی از ما سؤال میکند که آیا لازم نیست شکر این نعمتها را به جای آورید؟ (أفَلَا یشْکُرُون).4 تفکر درباره نعمتهای الهی از یک طرف انگیزه شکر را در انسان به وجود میآورد و از طرف دیگر محبت کسی را که به او خدمت کرده است در دل او ایجاد میکند. ما در دل خود احساس محبت نسبت به کسی میکنیم که در زندگی به ما خدمتی کرده است. هر قدر خدمت او ارزشمندتر باشد، محبت او نیز در دل ما بیشتر خواهد بود و هر چه بیشتر درباره اشخاصی که به ما خدمت کردهاند فکر کنیم دوستی ما با آنها بیشتر خواهد شد. پس یاد نعمتهای الهی و تفکر درباره آنها باعث میشود که محبت انسان به خدا بیشتر شود. «محبت» و «شکر» دو اکسیری هستند که زندگی انسان را از مس به طلا تبدیل میکنند.
ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین در روایات مختلف ارزش عبادتهای مردم را یکسان ندانسته و آنها را به سه دسته تقسیم کردهاند. بر این اساس، عبادت برخی افراد مانند اطاعت غلامان سیاه از اربابشان است. زمانی که بردهداری رایج بود، کسی که غلام سیاهی میخرید به او هر دستوری میداد باید اطاعت میکرد و اگر تخلف میکرد او را تنبیه میکرد. امام معصوم علیهالسلام میفرماید: رابطه برخی از مردم با خدا مثل غلام سیاه با صاحبش است که تنها از ترس عذاب از خداوند اطاعت میکنند. هنگامیکه این انگیزه را تحلیل میکنیم به اینجا میرسیم که اگر خدا جهنم را نیافریده بود این دسته از خداوند اطاعت نمیکردند. ارزش عبادت اینها به همین اندازه است.
دستهای دیگر اندکی بالاتر از اینها هستند. این دسته اهل تجارت و سودند. البته انسان عاقل سعی میکند جنس خود را جایی بفروشد که ارزش بیشتری برای آن قایلاند. خدای متعال هم که از این حال این دسته از انسانها خبر دارد، با همین زبان با آنها سخن گفته، میفرماید: هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ؛5 آیا میخواهید من شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب ابدی نجات دهد؟! اما تنها نجات از عذاب نیست، بلکه به دنبال نجات از عذاب به نعمتهای بهشتی، به نعمتهایی که قابل توصیف نیستند متنعم میشوید. نعمتهایی که هرچه توضیح دهم حقیقت آن را نخواهید فهمید چراکه بسیار فراتر از فکر و درک شماست، و نیز برای تحریض مردم به رفتن به جهاد در راه خدا میفرماید: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ؛6 خداوند جانهای شما را میخرد و در مقابل بهشت را به شما میدهد.
بالاخره انسان در حال فروش ساعات عمر خویش است و آنچه که در مقابل لحظات عمر خود میگیرد مشخص میکند که چه قدر برای عمر خود ارزش قائل است. ارزشهای دنیوی ارزشهایی محدودند و قابل مقایسه با ارزش نامحدود بهشتی نیستند که تا ابد انسان در آن متنعم است و پایانپذیر نیست. خدا به این قمیت شما را میخرد. پس به هر قیمتی کمتر از این، عمر خویش را بفروشیم ضرر کردهایم. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرمایند: «خود را به کمتر از بهشت نفروشید.» اگر انسان عمر خود را در راه خدا صرف نکند ضرر کرده است. پس کسانی که به امید بهشت و نعمتهای بهشتی عبادت کنند در واقع با خدا تجارت کرده و در مقابل فروش عمر خویش بهشت را میخرند. نام این کار هم تجارت است و قرآن هم با نام تجارت از آن یاد میکند (هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ) و خطاب به منافقانی که این معامله را انجام ندادند میفرماید: فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدین؛7 تجارت آنها به ایشان سودی نبخشید و ضرر کردند.
این دو نوع عبادت کم یا بیش به هم نزدیکاند و عبادت انسانهای متوسط هم همینگونه است. اگر ما در همین حد هم باشیم جای خوشحالی فراوان دارد. اگر به درستی محاسبه کنیم و تنها از ترس جهنم گناه نکنیم و به امید بهشت عبادت کنیم بسیار کار خوبی است. اما خدا بندههایی بسیار خوبتر از این دارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام در مقابل این دو دسته میفرمایند: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ.8 امام صادق علیهالسلام نیز میفرمایند: وَ لَكِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّوَجَلَّ فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْكِرَام؛9 اما من نه به خاطر ترس از جهنم عبادت میکنم و نه به امید بهشت، بلکه عبادتم از سر عشق و محبتی است که از خداوند در دل من است.
البته انسان باید خوف از عذاب الهی داشته باشد و احساس امنیت از مکر خدا از گناهان کبیره است. کسانی از هدایت انبیا استفاده میکنند که دارای خوف و خشیت باشند (إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالغَیْبِ).10 همه این نکات در جای خود صحیح است، اما مقصود امام علیهالسلام این است که در مقام عبادت آنچه که مرا وامیدارد تا در مقابل خدا به خاک بیافتم، عشقی است که به او دارم! و این بدان معناست که اگر بهشت و جهنم خدا هم نبود من از عبادت او چیزی کم نمیگذاشتم.
اکنون چنین عبادتی را با عبادت تجار و بردگان مقایسه کنید! چه قدر فرق بین این مرتبه با آن مراتب وجود دارد! اصلا قابل مقایسه نیستند. اگر انسان انگیزه شکر و عامل محبت را در خود تقویت کند آنگاه میتواند در مجموعه تربیتیافتگان ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین قرار گیرد. وقتی امام صادق علیهالسلام میفرمایند: وَ لَكِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّوَجَلَّ، معنای آن این است که شما هم باید سعی کنید اینگونه شوید و این کاری شدنی است و مرتبهای از آن برای همه ما میسر است. ما میتوانیم در انجام کاری هرچند کوچک به خداوند عرض کنیم: خدایا! من این کار را تنها بدین خاطر انجام میدهم که تو را دوست دارم و اگر بهشت و جهنمی هم در کار نبود این کار را انجام میدادم. میتوان اسکناسی را به این قصد به دست فقیری داد و با خداوند چنین مناجات کرد: خدایا! اگر هیچ مزد و پاداشی هم به من ندهی این کار را انجام میدهم. با فرارسیدن ماه محرم عاشقان سیدالشهدا علیهالسلام دیوانه حسین علیهالسلام شده، اصلا صحبت مزد و ثواب و عذاب و جهنم همه را از یاد میبرند و به عشق اهلبیت علیهمالسلام و دوستان خدا عاشقانه کار میکنند و شب و روز نمیشناسند. اینها کارهای ارزشمندی است. ائمه اهلبیت علیهمالسلام میخواهند اصحاب خود را به این سو حرکت دهند. خدای متعال نیز برای هدایت انسان به این سمت مدام نعمتهای خویش را یادآور شده، میفرماید: وَأَسْبَغَ عَلَیْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً11 تا از آن استفاده کنیم و درباره نعمتهای خداوند و تعداد و شاخههای فراوان آن فکر کنیم. علاوه بر این یادآوریها، در وجود ما هم عاملی فطری قرار داده که بر اساس آن، هر کس به ما خدمت کند او را دوست میداریم. این امری فطری است و خداوند در ذات ما آن را قرار داده تا محبت خود را در دل ما زنده نگاه دارد و تقویت کند.
یکی از شیوههایی که ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین برای تفکر در نعمتهای خداوند به ما آموزش دادهاند شیوهای است که در دعای عرفه امام حسین صلواتاللهعلیه ذکر شده است. امام حسین علیهالسلام در این دعا نعمتهای فراوانی را ذکر میکند و گاه خداوند را بر نعمتهایی شکر میکند که ما حتی با نام آنها هم آشنا نیستیم. این بیانات به ما نیز یاد میدهد که چگونه در باره نعمتهای خداوند فکر کنیم و رابطه خویش را با خداوند چگونه تنظیم کنیم. شایسته است انسان در شبانهروز لحظاتی را به تفکر درباره نعمتهای خداوند اختصاص دهد تا توجه پیدا کند که سرتاپای او را چه قدر نعمت فرا گرفته است. بنده گاهی به دوستان سفارش میکنم که اندکی زیستشناسی انسانی و فیزیولوژی بخوانید. دانشمندان این علم میگویند: غدهای در مغز وجود دارد به نام هیپوفیز که به اندازه یک دانه عدس است. این غده مادهای ترشح میکند که در همه اندام بدن پخش میشود. اگر این غده به درستی کار کند اندامهای بدن متناسب با هم رشد خواهند کرد، اما اگر کارش را درست انجام ندهد اندام بدن ناهماهنگ شده و یکی بیش از حد بزرگ و دیگری بیش از حد کوچک خواهد شد. چنین نعمتهایی وجود دارند و ما از آن بیخبریم. شایسته است دستکم در باره آن نعمتهایی که از وجودشان آگاهی داریم فکر کنیم. در محیط اطراف خویش دقت کنیم. خداوند میفرماید: من زمین را برای شما گهواره قرار دادم و شما میتوانید روی آن راه بروید. پوسته زمین به گونهای است که از یک طرف امکان زراعت و کشاورزی در آن وجود دارد و از طرف دیگر میتوان روی آن راه رفت. فضای اطراف زمین را جوی فرا گرفته که امکان تنفس را برای ما فراهم میکند و در عین حال به وسیله گیاهان نقایص آن را بر طرف میشود. اگر اندکی فاصله خورشید به ما نزدیکتر بود همه ما میسوختیم و اگر اندکی دورتر بود همه یخ میزدیم.
از لحاظ انسانهای اطراف ما، او پدر و مادر را بر ما مهربان قرار داد تا ما را بزرگ کنند. اگر این محبتها نبود اصلا زندگی چه لطفی داشت؟ اگر خداوند محبت را نیافریده بود چه قدر زندگی سرد میشد! اصلا بازار زندگی انسان با محبت گرم میشود. آیا این خدا دوست داشتنی نیست؟! چه کسی را میتوان پیدا کرد که از خدا دوستداشتنیتر باشد؟!
پس قرآن خود بسیاری از آیات الهی را ذکر کرده، ما را به تفکر درباره آنها فرامیخواند و لزومی ندارد که انسان در خزانه ذهن خود به دنبال موضوع برای تفکر بگردد. این تلاشها انسان را از سطح متعارف انسانها فراتر برده، از یک طرف انگیزه شکر را در انسان بیدار میکند تا عبادت خویش را از سر شکر انجام دهد و از طرف دیگر محبت انسان را نسبت به خداوند زیاد میکند و عبادتی که از روی محبت انجام میگیرد اصلا قابل مقایسه با عبادتهای دیگر نیست.
رسول خدا صلیاللهعلیهآله در جواب یکی از همسرانشان که پرسید: شما با وجود اینکه خداوند تضمین داده است که عذاب نمیشوید چرا این قدر گریه میکنید و اشک میریزید؟ فرمودند: «أَلَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً؛12 اکنون که خداوند مرا آمرزیده و در حق من کرم نموده است من نباید بندهای شکرگزار باشم؟» این سخن بدین معناست که عبادتهای حضرت از سر ترس از جهنم نیست، بلکه برای شکرگزاری از خداوند متعال است. اگر انسان اندکی تمرکز پیدا کند و افکار دیگر از او دور شوند و واقعا نعمتهای خداوند را مجسم کند، شاید بیاختیار اشک از چشمانش جاری شده، شکرگزار خداوند شود. آنگاه این عبادت مانند کیمیا مس وجود او را طلا خواهد کرد. چنین حالی توجه به ثواب یا عذاب را از یاد انسان میبرد. پس تفکر درباره نعمتهای خدا هم میتواند فطرت شکرگزاری را در وجود انسان بیدار کند و هم عشق به خدا را در دل انسان ایجاد کند و این دو حقایقی هستند که ارزش آنها از ارزش همه داشتههای انسان بیشتر است.
رزقنالله وایاکم انشاءالله
1 . آلعمران، 191.
2 . بقره، 185 و ... .
3 . ملک،23.
4 . یس، 35.
5 . صف، 10.
6 . توبه، 111.
7 . بقره، 16.
8 . نهجالبلاغه، حکمت 237.
9 . امالی صدوق، ص 38.
10 . فاطر، 18.
11 . لقمان، 20.
12 . بحارالانوار، ج 68 ص24.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/03/17 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما به اینجا رسید که یکی از راههای تسلط بر اراده و انجام کارهایی که مقتضای ایمانِ ماست زنده نگه داشتن و توجه به دانستههایی است که منشأ خیر هستند و یکی از راهکارهای رسیدن به این مقصود «تفکر» است. چند جلسهای هم درباره موضوعات مناسب برای تفکر و فواید آن سخن گفتیم. نکتهای که بسیاری افراد از آن غافلاند این است که همانگونه که تفکر درباره کار خیر باعث تعلق اراده به کار خیر میشود به خصوص هنگامیکه فوایدش در ذهن باشد و به آنها توجه شود، تفکر درباره کار بد هم باعث کشیده شدن انسان به کار بد خواهد شد. این نکتهای است که در روایات هم به آن اشاره شده است. امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: کسی که درباره گناهان فکر میکند این افکار او را به گناه خواهد کشید.1 بنابراین همان طور که ما باید با تفکر درباره کارهای خوب و فواید آنها فعالیتی ایجابی و مثبت انجام دهیم، همچنین باید درباره کارهای بد و عواقب سوء آنها هم فکر کنیم؛ اما اگر انسان به جای تفکر درباره عواقب گناه، درباره لذتها و راههای رسیدن به آن فکر کند این افکار به تدریج او را به ارتکاب گناه میرساند. چراکه آنچه اراده را تقویت کرده، آن را برمیانگیزاند و شوق را منبعث میکند توجه به چیزی است که مطلوب است. این مطلوب گاه عقلی است و گاه نفسی. اگر انسان صحنهای لذتبخش ببیند، حتی اگر عمدا هم نگاه نکرده باشد، زمینهای فراهم میشود که شیطان او را وسوسه کند و مدام آن صورت را در ذهن او مجسم کند؛ بعد هم مرتب به او القا میکند که آنچه دیدی چه قدر زیبا و لذتبخش است (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ).2 یکی از کارهایی که در قرآن به شیطان نسبت داده شده و از کارهای اصلی اوست «تزیین» است (زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ).3 کار شیطان هم مصداقی از مَثَل معروفی است که میگوید: مرغ همسایه غاز است! هنگامیکه چیزی در ذهن انسان لذتبخش به نظر برسد شیطان آن را چندین برابر تقویت میکند. گویا خوبیهای آن را زیر ذرهبین گذاشته، بزرگ جلوه میدهد. این کار همان حقیقتی است که در قرآن از آن یاد شده، میفرماید: الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ؛4 زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ؛ البته مادامی که انسان به این وسوسهها جامه عمل نپوشاند گناهی پای او نمینویسند، اما مشکل اینجاست که اگر انسان به این وسوسهها توجه کند شیطان به تدریج علاقه او را به گناه زیاد میکند.
در اینجا مناسب است به تفاوتی که بین علم فقه و علم اخلاق وجود دارد اشارهای داشته باشیم. در فقه گفته میشود: غیبت کردن حرام است، نماز واجب است و.... در کتابهای اخلاق هم گفته میشود: غیبت حرام است، نماز واجب است و ... . از این رو این سوال مطرح میشود که مرز بین مسائل فقهی و مسائل اخلاقی چیست؟ یکی از وجوهی که برای این امر میتوان تصور کرد این است که موضوع فقه اعمال و افعال مکلف و بررسی عمل خارجی مکلف از این جهت است که موضوع کدام یک از احکام پنجگانه حرمت، کراهت، وجوب، استحباب و مباح است. البته بعضی از فعالیتهای ذهنی هم مثل سوءظن در فقه مطرح میشود، اما محل شبهه است که آیا اینگونه موارد در فقه جایی دارند یا خیر؟ آنچه مسلم است این است که در فقه در باره افعال خارجی مکلف بحث میشود. نتیجه این بحث هم این است که کارهای واجب و مستحب، ثواب و کارهای حرام هم عقاب دارند. مکروهات هم موجب نقص ثواب و نوعی کدورت و زشتی میشوند. اما برای انجام همه این اعمال خارجی، مقدماتی در نفس ما وجود دارد که آنها در حیطه مباحث فقهی قرار نمیگیرند. به عنوان نمونه همه ما شنیدهایم که «حب الدنیا رأس کل خطیئه؛ بازگشت همه گناهان به محبت دنیاست»، اما در هیچ کتابی فقهی نوشته نمیشود: دوست داشتن دنیا حرام است. بنابراین اخلاق شامل حالات، ملکات و صفات روحی و قلبی میشود و موضوع فقه عمل خارجی مکلف است.
در روایت آمده است: «الحسد یاکل الایمان کما یاکل النار الحطب؛5 حسد آنچنانكه آتش هیزم را میخورد، ایمان را میخورد و نابود میکند.» آیا چنین چیزی با نگاهی به نامحرم قابل مقایسه است؟ اما چون عمل خارجی نیست جای بحث آن در اخلاق است و در فقه از آن بحث نمیشود. این بدان معنا نیست که مسائل اخلاقی ثواب و عقاب ندارد، بلکه نتایج اخلاق اموری است که از سنخ ثواب و عقاب افعال نیست. همانگونه که مسائل اخلاقی از افعال مکلف مهمتر است ثواب و عقاب آنها هم مهمتر هستند. ثواب و عقاب اخلاقی همسنخ خوب و بدهای اخلاقی هستند، بدین معنا که حالاتی روحانی و نفسانیاند و از این سنخاند که انسان از چشم محبوب خویش بیافتد. کسانی که با هم رابطه عاطفی دارند اگر احساس کنند رفیقشان دیگر به آنها اعتنایی ندارد این بالاترین شکنجه برای آنهاست. بیاعتنایی محبوب گرچه کتک نیست، اما از هر کتکی بدتر است. هنگامیکه خداوند میخواهد بگوید کسی اوضاع بسیار بدی دارد میفرماید: «لاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛6 خداوند در روز قیامت به آنها نگاه نمیکند.» این نگاه نکردن از هزار آتش جهنم سوزاندهتر است. اکنون ما شدت این عذاب را درک نمیکنیم، اما وقتی تشنه این نگاه شویم شدت آن را درک خواهیم کرد. میخواهم عرض کنم: غیر از ثواب و عقابهایی که برای اعمال واجب و حرام فقهی هست ثواب و عقابی متناسب با واجب و حرامهای اخلاقی هم وجود دارد. اگر گفته میشود: تا زمانی که حسد را اظهار نکردهاید کار حرامی انجام ندادهاید بدین معناست که کاری انجام ندادهاید که عذاب جهنم را به دنبال داشته باشد، اما مقصود این نیست که در این صورت با حالت نداشتن حسد مساوی هستید، بلکه در این صورت عقاب خداوند به این صورت است كه به شما اعتنا نکرده، توفیقی به شما نمیدهد و جذبتان نمیکند.
صحبت در این باره بود که همانگونه که تفکر درباره لذتهای عبادت و ثوابهای اخروی آن، انسان را به عبادت و اطاعت تشویق میکند، تفکر در لذتهای گناه هم باعث تشویق انسان به ارتکاب گناه میشود. بنابراین همانطور که ما باید سعی در تمرکز و تفکر درباره خوبیها داشته باشیم باید سعی کنیم افکار بد را از خود دور کنیم. طبیعی است که فکر انسان همیشه در اختیار او نیست. بسیاری از اوقات توجه انسان بیاختیار به چیزی جلب شده، ساعتها فکر او را مشغول کرده، هر چه انسان سعی میکند نمیتواند فکر خویش را از آن خلاص کند. با این وجود چگونه میتوانیم درباره لذتهای گناه و چیزهایی که ما را به گناه میکشاند فکر نکنیم؟ آنچه موجب میشود چنین افکار بد و شیطانی در ذهن انسان زنده بماند توجه و تمرکز انسان بر آنهاست. خدایی که چنین سنتی را آفریده که انسان، آن زمانکه از چیزی خوشش آمد، دوست دارد تصور آن چیز را داشته باشد، این قدرت را هم به او داده که وقتی فکری به ذهنش آمد توانایی طرد آن را هم داشته باشد و مانند زمانی كه دشمنی را دفع میکند، چنین حالتی را نسبت به افكار بدی كه به ذهنش خطور كرده، پیدا کند. اگر انسان مراقب ذهن خویش باشد به محض اینکه ببیند فکر غلطی به ذهنش آمده آن را طرد میکند. این، همان مراقبه است. چنین انسانی در هنگام هجوم افکار غلط، شیطان را حاضر میبیند و دست بر سینهاش میزند و او را طرد میکند. این طرد قلبی شیطان اثر دارد و شما میتوانید آن را تجربه کنید. اما گاهی این افکار بسیار قوی هستند و قدرت انسان به آنها نمیرسد. در چنین موقعیتی انسان باید تمام سعی خویش را به کار گیرد تا خود را از آن افکار منصرف کند؛ باید مشغول به کاری شود که توجهاش از آن لذت خیالی منحرف شود. اگر تنهاست خود را با مطالعه، قرائت قرآن، خواندن نماز و ... مشغول کند و اگر رفیقی دارد با او سخن بگوید تا خود را از آن فکر منصرف کند. البته فرار از گناه در میدان عملْ خودْ باعث میشود که گرایش قلبی به گناه کم شود و این بدان معناست که انسان با ارتکاب به گناه راهی برای ورود شیطان به قلب خویش باز میکند. اگر انسان از ابتدا راه را برای شیطان باز نکند شیطان خود به خود تسلطی بر او ندارد (وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی).7 کسانی که یوق بندگی شیطان را به گردن انداخته، دنبال او میدوند و با خواهش از او یاری میخواهند که راه گناه را به آنها نشان دهد شیطان هم بر آنها مسلط شده، به راحتی نمیتوانند از چنگال او خلاص شوند (إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ).8 اولین کاری که شیطان انجام میدهد تنها دعوت به عصیان و سرکشی است. اگر انسان به ندای شیطان گوش ندهد و او را طرد کند شیطان نمیتواند بر انسان مسلط شود.
کسانی که خیلی مایلاند روحشان آلوده نشود و شیطان بر آنها مسلط نگردد اندکی احتیاط میکنند. اگر انسان بخواهد از راهی گذر کند که از نزدیکی درهای میگذرد و احتمال میدهید اگر نزدیک لبه دره شود پایش بلغزد و سقوط کند اندکی از لبه دره فاصله میگیرد، اما اگر شجاعت به خرج دهد و بگوید: من هر جا باشم خودم را حفظ میکنم! ممکن است یکی دو بار بتواند خودش را کنترل کند اما بالاخره یک بار هم پایش میلغزد و سقوط میکند. از این رو در روایات آمده است: «من حام حول الحمى أوشك أن یوقع فیه؛9 کسی که به قرقگاه نزدیک شود ممكن است که در دام بیافتد.» باید اندکی از منطقه ممنوعه فاصله گرفت. اگر انسان با اختیار خود تا مرز گناه پیش رود در آنجا حفظ خویشتن کار بسیار سختی خواهد بود، به خصوص زمانی که هیجاناتی در انسان پیدا شده باشد.
مرحوم آقاشیخ علی اکبر روی منبر میگفت: «جوانها مواظب باشید دیگ شهوت به جوش نیاید. اگر به جوش آید دیگر نمیتوانید جلوی آن را بگیرید.» هر عاقلی میداند که باید از جایی که خیلی خطرناک است کمی فاصله گرفت. فاصله گرفتن از گناه این است که انسان حتی از اموری فاصله بگیرد که حرام قطعی نیست، اما از مقدمات حرام است. از این روست که در شرع مقدس گفته شده: اگر زن نامحرمی از جای خود بلند شد، تا زمانی که جای او گرم است مکروه است جوان در آن محل بنشیند. در زمینه افکار هم باید همین گونه احتیاط کرد. انسان نباید درباره گناهان خیالبافی کند. کسانی که فیلمها و صحنههای مستهجن را تماشا کنند این افکار به آنها هجوم آورده، ذهن آنها را رها نمیکند. اگر انسان بخواهد اسیر این افکار نشود باید در عالم خارج هم از مرز گناهان دوری کند. بدین معنا که برخی کارهای حلال را هم ترک کند تا مبادا به حرام بیافتد. از این روست که قرآن میفرماید: یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ؛ و بعد میفرماید: وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛ کسانی که میخواهند ذهنشان پاک بماند سعی میکنند دلشان را از چیزهایی که شبهه حرمت هم دارد پاک کنند و بالاتر اینکه سعی میکنند که در ذهنشان هم خیال بیفایده گذر نکند و تنها درباره چیزهایی فکر کنند که خداوند دوست دارد. البته اینکه در طول شبانهروز اصلا هیچ فکر و خیال غلطی به ذهن انسان نیاید کار مشکلی است، اما بالأخره انسان میتواند اندکی به دوستان خدا و شیعیان واقعی نزدیک شود و در طول شبانهروز ساعاتی را به تمرین کنترل ذهن اختصاص دهد. نظیر اینکه در باره تهجد گفته میشود: اگر نمیتوانید مانند پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهمالسلام تهجد داشته باشید دستکم ده دقیقهای قبل از اذان صبح بیدار شوید و چند رکعتی نماز بخوانید. اگر انسان دقایقی را برای تمرین کنترل ذهن اختصاص دهد این کار برای نمازش هم مفید بوده، حضور قلبش در نماز بیشتر میشود و اوقات دیگر هم به تدریج میتواند افسار ذهنش را به دست گیرد. تا انسان خود درصدد برنیاید که اختیار ذهنش را به دست گیرد هیچ گاه ذهن به خودی خود رام نمیشود. ذهن نیاز به تربیت دارد.
قرآن کریم از قول حضرت ابراهیم علینبیناوآلهوعلیهالسلام نقل میکند که گفت: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ؛ رویم را روبهرو کردم با خدایی که زمین و آسمان را آفرید.» گاهی انسان با شخصی بزرگ مواجه میشود و آن چنان محو صورت او میشود که اصلا توجهی به غیر او ندارد. این همان حالت «وَجَّهْتُ وَجْهِی» است. ما میدانیم خداوند همه جا حضور دارد اما شایسته است که انسان برای دقایقی هم که شده، به خصوص هنگام سحر تمام توجهاش را معطوف به خداوند کند، گرچه ذکر و دعایی هم نگوید. شاید چنین توجهی آن قدر برکت داشته باشد که اثر معنوی آن از هر عبادتی بیشتر باشد. بودند کسانی که سالها با چنین حالی زندگی کردند. شیخ غلامرضا پیرمردی یزدی بود که ما در کودکی پای منبرش میرفتیم. کتابی هم درباره احوالات ایشان به نام تندیس پارسایی نوشته شده است. گاهی با آن حال خاصِ خود اشعاری میخواند که بسیار جالب بود. این شعر را شاید مکرر من از او شنیده بودم:
گر کسان قدر می بدانندی
شب نخفتی و رز نشانندی
پای هر خوشهای کنیزک ترک
بنشاندی مگس پرانندی
ظاهرا منظور این است که اولیای خدا شبها مراقباند که در دل خویش درخت محبت خدا بکارند. هنگامیکه این درخت بارور میشود مواظباند که شیطان آن را آلوده نکند تا این محبت خالص و پاک بماند و از محبت الهی سرخوش شوند. توجه به این حقایق باعث میشود اندکی همت انسان بلندتر شود و گمان نکند هرچه هست و نیست همین خوردن وخوابیدنهاست، بلکه لذتها و مستیهای دیگری هم هست که اگر خداوند به انسان درک آنها را عنایت کند همه لذتهای دنیا را فراموش میکند. مرحوم آیتالله بهجت میفرمودند: آقا شیخ محمدحسین اصفهانی بعد از اینکه همه اعمالش را انجام میداد و سر بر بالش میگذاشت تا بخوابد متکای زیر سرش از اشک چشمش خیس میشد. حافظ میگوید:
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
امیدواریم خداوند به ما هم عنایت فرماید که در طول شبانهروز چند دقیقهای چنین حالی برای ما هم پیش آید و سرمایهای برای شبانهروزمان شود تا بفهمیم بندگان خوب خدا در چه عوالمی سیر میکردند و خدای متعال چه لطفهایی به آنها مینموده است.
پروردگارا! تو را به همه انبیا و اولیا قسم میدهیم که دل ما را از آلودگیها پاک فرما و معرفت و محبت خود و اولیای خودت را در دل ما جایگزین گردان.
و صلّ علی محمد وآله الطاهرین
1 . غرر الحکم، باب الفکر، حدیث 55.
2 . آلعمران، 14.
3 . انفال، 48.
4 . محمد، 25.
5 . بحارالانوار، ج 70 ص244.
6 . آلعمران، 77.
7 . ابراهیم، 22.
8 . نحل، 100.
9 . بحارالانوار، ج67 ص84.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1391/03/24 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
محور بحثهای سال گذشته، اخلاق اسلامی و ویژگیهای کلی این نظام بود. سعی کردیم بسیار ساده روح مطلب را بیان کنیم و اگر خدای متعال توفیق دهد امشب جمعبندی مباحث یكسال گذشته را داشته باشیم. یکی از مباحث ریشهای که بدان اشاره کردیم این بود که اكثر نظامهای اخلاقی دنیا همه درختهایی بیریشهاند و مباحث آنها مبتنی بر اصولی است که تبیین نمیشوند؛ بنابراین پایه و اساسی محکم ندارند. معروفترین آنها که در عالم اسلام و در کتابهای اخلاقی ما نیز وجود دارد نظام اخلاقی ارسطویی است. بر اساس این دیدگاه، انسان دارای قوای متعددی است که عمده آنها دو قوه شهویه و غضبیه هستند که هر کدام شعبههایی دارند، و اخلاق خوب عبارت است از وجود ملکاتی که باعث شوند انسان از هر یک از این قوا به طور معتدل استفاده کند، به طوری که نه گرفتار افراط شود نه تفریط. بنابر این نظر، ملاک خوبی اخلاقی، اعتدال بین افراط و تفریط در ارضای خواستههای ماست که از قوای شهویه و غضبیه سرچشمه میگیرند و برای رسیدن به اعتدال باید تحت تدبیر قوه عاقله اداره شوند.
سؤالی که میتوان در برابر این دیدگاه مطرح کرد این است که انسان به چه انگیزهای باید به دنبال اعتدال باشد و اعتدال چه تأثیری در سعادت ما دارد؟ آیا اگر تنها مردم اخلاق کسی را خوب بدانند کافی است؟ البته علمای اسلامی این چهارچوب را پذیرفتهاند، اما سعی کردند با استفاده از بیانات اسلامی و منابع دینی آن را تکمیل کنند. نمونه بارز چنین تلاشی دو کتاب معراج السعادة و جامعالسعادات است. اما نظامهای اخلاقی دیگر یعنی غیر از آنچه در کشورهای اسلامی مطرح است، به خصوص در اخلاق جدید غربی، بسیار بیریشهتر از این است. برخی از این مکاتب تنها لذت انسان را ملاک خوبی و فضلیت میدانند؛ در واقع اصالتی برای خوبی اخلاقی قائل نیستند و میگویند: «هرچه لذت بیشتری داشته باشد بهتر است. رعایت اعتدال هم به خاطر این که لذت بیشتری را نصیب انسان میکند مطلوب است. افراط موجب ابتلای انسان به بیماری میشود و بهره او را از لذت کم میکند!» گروهی دیگر میگویند: «اصلا خوبی و بدی قراردادی است. بدین معنا که اگر افراد جامعهای بر خوبی چیزی توافق کنند آن چیز خوب شمرده میشود و اگر بعد از آن نظرشان عوض شد آن چیز نیز دیگر خوب نخواهد بود!»
اما اخلاقی که قرآن و منابع دینی به ما تعلیم میدهند در واقع نظامی مبتنی بر یک نظام هستیشناسانه و انسانشناسانه است. آموزههای دینی به ما میگویند: برای درک صحیح فضائل و رذایلْ ابتدا باید هستی را بشناسیم؛ باید بدانیم که این نظام هستی مخلوق خداست و اراده الهی بر آن حاکم است و خداوند این عالم را بر اساس حکمت و نظام احسن آفریده است. پس آفرینش انسان هم هدفدار است و انسان اتفاقی به وجود نیامده است و باید به آن هدف برسد. این یکی از اصول هستیشناختی اخلاق اسلامی است. در باره انسانشناسی ما باید بفهمیم که حقیقت انسان روح اوست و این بدن ابزاری برای تکامل روح است. تا زمانی که نگوییم: خداوند انسان را برای هدفی خاص آفریده است که با رسیدن به آن هدفْ انسان به کمال و سعادت میرسد، نوبت به این نمیرسد که بگوییم: انسان چه باید انجام دهد؛ چنان كه دلیلی وجود ندارد که بگوییم: نباید افراط و تفریط کرد. اما اگر گفتیم: خداوند از روی حکمتْ انسان را آفریده و آفرینش او عبث نیست و سیر انسان در این عالم در واقع قدمهایی است که برای رسیدن به آن هدف برمیدارد، و آن هدف کمال نهایی انسان است که عالیترین مرتبه سعادت انسان در آن نهفته است، این سؤال معنا پیدا میکند که «انسان برای رسیدن به آن هدف باید چه کاری انجام دهد؟» نظامی که نشان دهنده این است که چه کارهایی برای رسیدن به سعادت خوب و چه کارهایی بد است، نظام اخلاقی یا نظام ارزشی نام دارد. پس بدون خداشناسی و بدون انسانشناسی (به همین معنایی که عرض کردم) نمیتوان نظام اخلاقی صحیحی را تعریف کرد. بدون اینها هر سخنی بگوییم بیپایه خواهد بود (كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ).1 درختی که ریشه ندارد به اندک بادی میافتد و خشک میشود. ریشههای اخلاق در هستیشناسی و انسانشناسی نهفته است.
از دیدگاه اسلامی انسان از ابزارهای مختلفی برای شناخت بهرهمند است که اولین آنها عقل است. ما با استفاده از عقل میفهمیم که خداوند ما را آفریده و آفرینش او هدفدار بوده و عبث نبوده است. پس به کمک عقل میتوان کلیات راه رسیدن به آن هدف را شناخت، اما عقل همیشه مفاهیمی کلی را برای ما بیان میکند و نمیتواند تفاصیل راهها را به ما نشان دهد. از این رو خداوند متعال برای رفع این کمبود، عاملی دیگر را ضمیمه این ابزار شناخت کرده است که این کمبود را ندارد و آن عامل، وحی است. اصولا بعثت انبیا و نزول کتابهای آسمانی به خاطر این است که عقل انسان به تنهایی برای تشخیص راههای خوب و بد کافی نیست. البته تا آنجایی که عقل توان تشخیص دارد مورد تأیید شرع است (کل ما حکم به العقل حکم به الشرع). اگر عقل حقیقتا چیزی را به صورت صحیح درک کرد شرع هم همان را میگوید، اما عقل توان درک همه چیز را ندارد.
نتیجه بحثهای مرحله دوم این بود که هدف نهایی از خلقت انسان، مرتبه کاملی از وجود انسانی است که ما در شرایط کنونی حیات خویش نمیتوانیم حقیقت آن را به درستی درک کنیم. مانند کودکی که نمیتواند لذاتی را درک کند که انسانهای بالغ درک میکنند. این مرتبه از تکامل در اصطلاح و ادبیات قرآنی و روایی «قرب به خدا» نام دارد. این مفهوم به قدری در عالم اسلام شناخته شده است که کلمه قربة الی الله کلمه شایعی گشته است. این مفهوم به یک باره بر سر زبانها نیافتاده است، بلکه اسلام با آموزههای خاص خود آن را نهادینه کرده است. حقیقت این است که بیانات عقلی به تنهایی ما را به این مطلب نمیرساند، اما بعد از دریافت از شرع میتوان مؤیداتی عقلی برای آن اقامه کرد. قرآن میفرماید: «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُن شَیْئًا مَّذْكُورًا؛2 آیا زمانى بر انسان گذشت كه چیز قابل ذكرى نبود؟!» انسان در ابتدا یک اسپرماتوزوئید بود، اما خداوند آن چنان استعدادی در وجود او قرار داده است که میتواند آنقدر ترقی کند که فرشتگان در مقابل او به خاک بیافتند (فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ).3
بعد از این مرحله نوبت به این مسأله میرسد: اکنون چگونه میتوان به آن مقام رسید؟ باز آنچه که از آیات و روایات شریف استفاده کردیم این بود که تنها راه کلی رسیدن به قرب خدا بندگی خداست. اگر قرآن میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ،4 بیان غایت نسبی خلقت است، و غایت نهایی همان قرب خداست. عبادت مقدمه رسیدن به قرب است. بیان غایت تنها میرساند که این هدف حتما باید در رفتار انسان ملحوظ باشد. بدین معنا که رنگ کلی زندگی ما باید رنگ بندگی خدا را به خود بگیرد.
درباره بندگی خدا هم بحثهای مختصری شد و اجمالا عرض کردیم که بندگی خدا چند مرتبه دارد. همانطور که باید همه رفتارهای ما مطابق دستورات شرع باشد، در مقام عبادت هم باید هرچه میتوانیم سعی کنیم عبادتهایمان را خالص فقط برای خدا انجام دهیم. اختلاف مراتب اولیای خدا به همین مرتبه خلوصشان برمیگردد. شاخصترین عبادات، که در میان همه مراتب عبادتهای بندگان خدا میدرخشد، عبادت امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است که فرمود: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك.5
به هر حال ما باید سعی کنیم که هر چه بیشتر محبت خدا را تحصیل کنیم تا کارهایمان را خالص برای خدا انجام دهیم. وقتی انسان به کسی محبت شدید پیدا میکند دیگر هدفش از ارتباط با او کسب منفعت خویش نیست. معنای این آیات الهی که میفرمایند: والَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ؛6 یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ؛7 وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ؛8 اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ؛9 این است که باید به دنبال محبت خدا بود. باید دید محبت خدا به چه چیزهایی تعلق میگیرد تا آنها را انجام دهیم و از انسانهایی شویم که محبوب خدا هستند و خداوند خود محبت خودش را به ما عنایت کند (أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاك).10 از جمله کارهایی که به پیشرفت انسان در این مسیر کمک میکند توجه به نعمتهای خدا و به جا آوردن شکر آن نعمتهاست. این امر موجب میشود که هم خدا را بیشتر دوست بداریم و هم مورد محبت خداوند قرار گیریم. چراکه خداوند بندگان شکرگزار را دوست میدارد.
آخرین بحثی که در چند جلسه اخیر مطرح کردیم این بود که ما یا از راه عقل یا با بهرهگیری از انوار قرآن کریم، بیانات اهلبیت علیهمالسلام، و توضیحات علمای عامل و اولیای خدا حقایقی چون وجود خدا، حکیمانه بودن آفرینش و ... را باور کردهایم؛ اما مشکل ما این است که با اینکه میدانیم چه کارهایی مورد رضایت خداست و گاهی تصمیم هم میگیریم یا حتی نذر هم میکنیم که عبادتی را انجام دهیم یا گناهی را مرتکب نشویم، اما باز هم موفق نمیشویم. اگر در قالب فنی بخواهیم این سؤال را مطرح کنیم باید بگوییم: انسان باید از چه مبادیای استفاده کند تا ارادهای جدی برای انجام کار خیر در او پدید آید؟ حاصل پاسخ این شد که دانستههای ما در این حد و به این شکلی که ما میدانیم برای ایجاد اراده کافی نیست و لازم است ساز و کارهایی یافت که این دانستهها همیشه در ذهن زنده باشند و بایگانی نشوند. روانشناسان در تشبیهی دقیق میگویند: ذهن انسان لایههایی بیرونی و درونی (ظاهری و باطنی) دارد، و به اصطلاح معروف در روانشناسی، ذهن انسان سه مرتبه دارد؛ آگاه، نیمه آگاه و ناخودآگاه. بسیاری از مطالب هست که انسان آنها را میداند اما به تدریج از صفحه آگاه ذهن او عقب میروند و در مرحله نیمهآگاه جای میگیرند و از آنجا به تدریج به ناخودآگاه ذهن میروند به گونهای که گویا انسان آنها را نمیداند. البته گاه در شرایطی خاص دانستههایی که در ناخودآگاه ذهن بایگانی شدهاند جلو آمده، بازیگر میدان و منشأ فعالیتهایی میشوند. به هر حال این واقعیت دارد که بسیاری از دانستههای انسان به تدریج در بایگانی ذهن قرار میگیرند و به گونهای میشوند که گویا انسان آنها را نمیداند. پس باید به دنبال ساز و کاری بود که نگذارد دانستههای مفید انسان بایگانی شوند. اگر ما همیشه یادمان باشد که لذتهای بهشتی هزارها بلکه صدها هزار– بلكه بیشتر از هر عددی که تصور کنیم– برابر لذتهای دنیوی است و اصلا بهشت قابل مقایسه با این دنیا نیست، چگونه حاضر خواهیم شد که همه لذتهای بهشتی را فدای لذت اندک دنیا کنیم. اگر انسانی که این شناخت را دارد مرتکب گناه میشود بدین خاطر است که فراموش میکند که این گناه چه عذابهایی به دنبال دارد و از چه کمالاتی و لذتهایی انسان را محروم میکند. اگر سعی کنیم این دانستههایمان زنده بمانند در انجام کارهایی که میدانیم خوب هستند و در ترک کارهایی که میدانیم بد هستند بسیار به ما کمک میکنند.
برای این منظور عرض کردیم خود قرآن راه زنده نگه داشتن دانستهها را به ما یاد داده است. بخشی از آن در مقوله تفکر میگنجد که در این باره چند جلسه صحبت کردیم و عرض کردیم که قرآن چه موضوعاتی را برای تفکر، مورد تأکید قرار داده است. تفکر زحمت چندانی ندارد؛ تنها لازم است انسان ذهن خویش را هدایت کند. باید از تفکر درباره لذتهای گناه بپرهیزد، چراکه باعث میشود انسان بیشتر مرتکب گناه شود؛ و در باره کارهای خوب بیاندیشد، چراکه به انجام آن رغبت پیدا میکند. اگر انسان برنامهای بگذارد و به تدریج به این سنت عادت کند دیگر چندان مؤونهای برای او نخواهد داشت. البته در باره گناه هم همین سنت جاری است. اگر انسان عادت به گناه کند دیگر چندان احتیاج به فکر کردن برای انجام آن نخواهد داشت.
یکی از موضوعاتی که تفکر دریاره آن بسیار آسان است، به آسانی به نتیجه میرسد، و انسان هم از این تفکر لذت میبرد و هم درد و رنجهایش را کمکم فراموش میکند، تفکر درباره نعمتهای الهی است. خداوند متعال در بدن ما چشم، گوش، دست، پا و ... قرار داده و در بیرون از وجود ما پدر و مادر مهربان، همسایه خوب، محلی برای سکونت، آب، برق و ... برای ما مهیا کرده است. اگر یک ساعت برق یا آب قطع شود چه قدر انسان به سختی میافتد؟ ما فراموش میکنیم که برق هم یکی از نعمتهای خداوند است. شایسته است انسان عادت کند که درباره هر نعمتی که از آن استفاده میکند اندکی فکر کند. توجه به نعمتهای الهی موجب میشو که انسان از زندگی هم لذت ببرد. اگر کسی گنجی بیحساب داشته باشد و چشمانش در معرض نابینایی قرار گیرد حاضر است همه داراییهای خود را بدهد تا چشمانش را از دست ندهد. پس معلوم میشود چشم ما این مقدار قیمت دارد و خداوند رایگان آن را به ما عطا کرده است. او مادر را به ما مهربان قرار داد تا ما را پرورش دهد که اگر این مهربانی نبود ما بسیار زود از بین میرفتیم. این تفکرات موجب میشود که انسان شیرینی نعمتهای الهی و مهربانی و خوبی خداوند را درک کند و از تفکر خود هم لذت ببرد و هم خدا را بهتر بشناسد و به دنبال آن خواهان انس با خدا شود. شایسته است انسان به جای غصه خوردن برای دنیا به این نعمتها فکر کند. وقتی انسان با تفکر درباره نعمتهای الهی متوجه میشود که چه قدر ثروتمند است اگر کمبودی هم ببیند چندان اهمیتی نمیدهد. این راهکار موجب میشود محبت خداوند در دل انسان بیشتر شود و به دنبال آن بیشتر به عبادت خدا بپردازد؛ عبادتی از روی شکر و محبت که بسیار بسیار باارزشتر از عبادات دیگر است.
تا اینجا بحثهای جلسات قبل را جمعبندی کردیم، اما نکتهای که میخواهم امشب اضافه کنم از مقوله شناخت و درک است، و اگرچه به آن تفکر نمیگویند، اما میتواند فکرساز، مشوق تفکر و القاکننده نتیجه صحیح باشد تا انسان مطمئن شود تفکر او صحیح بوده است، و آن تلاوت کلام خدا (قرآن کریم) است. قرآن هم به ما میگوید: فکر کنید و هم میگوید: درباره چه موضوعاتی فکر کنید؛ بعد هم راهنمایی میکند که چگونه از تفکر خویش بهرهبرداری کنید. آهنگ همین جملات کوتاه، زیبا، و رسا دل انسان را شاد میکند تا چه رسد به فهمیدن آنها و عمل به آنها! و در مرتبه بعد خواندن روایات اهلبیت علیهمالسلام همین خاصیت را دارد. شایسته است انسان گرچه چند دقیقه هم که شده فرصتی را برای قرائت قرآن، انس با روایات، انس با کتابهای اخلاقی و مفید قرار دهد. رعایت این نکات به انسان کمک میکند تا دانستههای خود را زنده نگه دارد. اگر در خزانه خداوند چیزی ارزشمندتر از قرآن وجود میداشت خدا آن را به پیغمبر خود میداد و پیغمبر آن را در دسترس ما قرار میداد. البته اگر تلاوت قرآن همراه شود با تدبر و تفهم و تغییر حالی که از مضامین آن حاصل میشود اثرش به صورت مضاعف بالا میرود.
پروردگارا! تو را به حق محمد وآل محمد قسم میدهیم ما را با حقیقت قرآن آشنا بفرما و دست ما را از دامان اهلبیت کوتاه نفرما!
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . ابراهیم، 26.
2 . انسان، 1.
3 . حجر، 29.
4 . ذاریات، 56.
5 . بحارالانوار، ج67 ص186.
6 . بقره، 165.
7 . مائده، 54.
8 . آلعمران، 146.
9 . بقره، 222.
10 . بحارالانوار، ج 25 ص 226.