مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
آفتاب ولایت / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین: محمدباقر حیدری کاشانی. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1384.
240 ص.( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 3؛ کلام و عقاید؛ 2).
کتابنامه ص. 240ـ239، همچنین به صورت زیرنویس.
1.محمدبن حسن(عج)، امام دوازدهم، 256 ق. ـ 2.مهدویت. الف. حیدری، محمدباقر، 1354 ، گردآورنده. ب. عنوان.
7آ6م / 51 BP
آفتاب ولایت
مؤلف: استاد محمدتقى مصباح یزدى
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: صدف
نوبت و تاریخ چاپ: چهارم، بهار 1384
شمارگان : 10000 قیمت:18000 ریال
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 2ـ79ـ5883ـ964
جنبش اوّل كه قلم برگرفت *** حرف نخستین ز سخن در گرفت
پرده خلوت چو برانداختند *** جلوت اوّل به سخن ساختند(1)
سخن از یگانه رشته اتّصال ما زمینیان با آسمان و آسمانیان است. سخن از درخشان ترین ستاره جمع امامان، زیباترینِ عالمیان در این عصر و زمان، و طاووسِ محفلِ بهشتیان است. سخن از واپسین ابرمرد آسمانى و فرجامین ذخیره الاهى، آن امام یگانه، میراث دارِ خونى جاودانه و صاحبِ انتقامى قاطعانه است. سخن از عصاره انبیا و خلاصه اوصیا، آن گلعذار خوش منظر، پور زهرا و حیدر، و آن امام غریب و منتظر است. سخن از آذرخش قهر الاهى از آسمان خشم كبریایى، میراث دار دعوت نبوى، صولت حیدرى، عصمت فاطمى، حلم حسنى، شجاعت حسینى، عبادت سجادى، علوم باقرى، آثار جعفرى، اسرار كاظمى، حجّتهاى رضوى، جودِ تقوى، طهارتِ نقوى، هیبت عسكرى و صاحبِ غیبت الاهى، مولانا صاحب العصر والزمان ارواحنافداه است.
سخن از او است كه پروردگار جهانیان از جمله آدمیان بر سرسپارى به ولایتش، در پگاه ازل در عالم ذرّ، میثاقى مستحكم ستانده است: السَّلامُ عَلَیكَ یَا میِثاقَ اللَّهِ الَّذِى أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ؛(2) سلام بر تو اى میثاق الاهى كه خدا آن را محكم و مؤكّد ساخته است. سخن از او كه حتّى رحمةً للعالمین، از جانب رب العالمین، به عشق ورزى به ساحت قدسىِ او و محبّانش مأمور شده است: یا مُحَمَّدُ! أحبِبهُ فَإنّى أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَن یُحِبُّهُ؛ اى محمد! او را دوست بدار؛ همانا كه من او و دوستدارانش را دوست مىدارم.
همو كه یاوران و پیروان مخلص او، محبوبان، رفیقان و برادرانِ پیامبر رحمت و عصاره
1. نظامى گنجوى، مخزن الاسرار، ص 38.
2. شیخ عباس قمى، كلیات مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر(علیه السلام) (زیارت آل یاسین).
عالم خلقتند: اوُلئكَ رُفَقَائى وَ ذَووُا وُدِّى و مَوَدَّتِى و أَكرَمُ أُمَّتىِ عَلَىَّ؛(1) آنها دوستان و محبوبان من و گرامى ترین مردم نزد منند.
هموكه على مرتضى(علیه السلام) مشتاق دیدار او و پیروان راستین او است: شَوقاً إِلى رُؤیَتِهِ؛(2) آه كه چه مشتاق دیدارش هستم! وَ یَا شَوقاً إِلَى رُؤیَتِهِم فِى حَالِ ظُهُورِ دَولَتِهِم؛(3) آه كه چه مشتاق دیدارشان در زمان ظهور دولتشان هستم!
همو كه امام حسین(علیه السلام) آرزومند خدمتگزارى او است: لَو أَدرَكتُهُ لَخَدَمتُهُ أیَّامَ حَیاتِى؛(4) اگر او را درك كنم، تمام ایام عمرم را به او خدمت خواهم كرد.
همو كه امام سجاد(علیه السلام)، توفیق ولایت، محبّت، اطاعت و رضایت او را از خداوند مىطلبد و شهادت در پیشگاه او را آرزو مىكند:... وَاجْعَلْنىِ مِنْ خِیَارِ مَوَالیهِ وَ شیِعَتِهِ أَشَدِّهِمْ لَهُ حُبّاً وَ أَطْوَعِهِمْ لَهُ طَوعاً وَ أنْفَذِهِمْ لِأمْرِهِ وَ أَسْرَعِهِمْ إِلىَ مَرْضَاتِهِ وَ أَقْبَلِهِمْ لِقَوْلِهِ وَ أَقْوَمِهِمْ بِأَمْرِهِ وَارْزُقْنىِ الشَّهَادَةَ بَیْنَ یَدَیْهِ حتّى أَلقَاكَ وَ أنْتَ عَنّىِ رَاض؛(5) و مرا از بهترین ولایت پذیران و شیعیانِ او قرار ده، و در شمار دوستدارترین و فرمانبردارترین و پذیراترین ایشان وارد گردان، و براى كسب رضایتش كوشاترین و در مقابل گفتارش قبول كننده ترین و در برابر فرمانهایش استوارترینِ پیروانش قرارم ده، و شهادت در ركاب حضرتش را روزى ام فرما تا تو را در حالى ملاقات كنم كه از من راضى هستى.
همو كه امام محمد باقر(علیه السلام) پدر و مادر خویش را جان فداى او مىخواند: بِأَبى أَنتَ وَ اُمّى... أَلسَّابِعُ مِن بَعدى؛(6) پدر و مادرم به فداى كسى كه هفتمین امام پس از من است.
همو كه امام صادق(علیه السلام) در هجران و فراقش همچون مادرى داغدیده مىگرید و اینگونه مىسراید: سَیِّدىِ! غَیْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادىِ وَ ضَیَّقَتْ عَلَىَّ مِهَادىِ وَ ابتَزَّتْ مِنِّى رَاحَةَ فُؤَادىِ؛(7)
1. محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 323.
2. نعمانى، الغیبه، ص 244.
3. كلینى، اصول كافى، ج 2، ص 130؛ موسوعة احادیث امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج 1، ص 209.
4. كلینى، موسوعة كلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص 660.
5. سید بن طاووس، مصباح المتهجد، ص 697.
6. نعمانى، الغیبه، ص 55.
7. شیخ صدوق، كمال الدّین و تمام النعمه، ص 353.
اى آقاى من! غیبت تو، آرامش را از من دور كرده، خواب و استراحت را بر من دشوار ساخته و آسایش را از قلب من ربوده است.
همو كه امام موسى كاظم(علیه السلام) یاوران مخلصش را مىستاید و ایشان را از خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) معرّفى مىفرماید: أُولَئِكَ مِنَّا وَ نَحنُ مِنْهُم... فَطُوبَى لَهُم ثُمَّ طُوبَى لَهُم وَ هُم وَاللّهِ مَعَنَا فى دَرَجَاتِنَا یَومَ القِیَامَةِ؛(1) اینان از مایند و ما از آنانیم...؛ پس خوشا به حال ایشان و باز خوشا به حال ایشان! و به خدا سوگند كه ایشان روز قیامت با ما هم درجه و هم رتبه اند!
همو كه امام رضا(علیه السلام) او را میراث دارِ نورانیت عالم قدس معرّفى مىفرماید: بِأَبىِ وَ أُمّىِ... عَلَیه جَمَرةُ النُّورِ یَتَوَقَّدُ مِنْ شُعَاعِ ضِیَاءِ الْقُدسِ؛(2) پدر و مادرم به فداى كسى كه... پارهاى از نور، از شعاع نورانیت عالم قدس، بر چهره دارد!
همو كه پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى(علیه السلام) او را شبیه ترین مردم به رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) معرّفى فرموده است:... . أشْبَهُ النَّاس بِرَسُولِ اللَّهِ خَلْقاً وَ خُلْقاً؛(3) او، شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، از نظر آفرینش و خلق و خوى است. و همو كه خویشتن را چنین معرّفى مىفرماید: إِنّى أَمانٌ لِأَهْلِ الأَرضِ... بِىَ یَدفَعُ اللَّهُ عزَّ وَ جَلَّ البَلاءَ عَنْ أَهلِى وَ شیِعَتىِ...؛(4) همانا كه من براى اهل زمین، امن و امانم. به وسیله من، خداوند عزّ و جل بلا را از اهلم و شیعیانم دور مىكند.
... و اكنون این نوشتار، تكاپویى براى نزدیكى به ساحت قدسى آن یگانه دوران ارجمندترین سرمایه حق پویان و خداجویان، چشمه جوشان انرژى مجاهدان، ساقىِ مهربانِ عارفانو ولاییان، كشتى نجاتِ طوفانزدگان و غرقهگشتگان، نور هدایتِ هدایتیافتگان، سرپرست و گشایشْ بخشِ امور مؤمنان... و در مجموع، رهیافتى به مقام محبّت، معرفت و ولایت مولانا صاحب العصر والزمان ارواحنا فداه است.
این گفتار، نتیجه كاوش در مجموعه سخنرانىهاى حضرت استاد محمدتقى مصباح یزدى حفظه اللّه است كه در موضوع مهدویت، به طور پراكنده در طول سالیان گذشته، ایراد
1. شیخ صدوق، كمالالدین و تمام النعمه، ص 361.
2. همان، ص 371؛ نعمانى، الغیبه، ص 120.
3. همان، ص 408.
4. جواد قیومى اصفهانى، صحیفة المهدى(علیه السلام)، ص 340.
شده و اكنون در قالب 14 موضوع اصلى توسط حجةالاسلام آقاى حیدرى سامان یافته است. بناى تدوین این گفتارها، حفظ چارچوب اساسى و سیر منطقى هر سخنرانى بوده و تا حدّ امكان، از افزودهها و توضیحات در متن گفتار پرهیز شده و هر جا نیازى به توضیح، تحقیق یا مستندسازى بوده، در پاورقى ذكر شده است.
امید آنكه این تلاش ناچیز در ساحتِ قدسىِ آن امام رحمت، فرجامین ساقىِ بزم محبّت، میراث دار میخانه معرفت، و چشاننده شراب ناب ولایت مقبول افتد و دعاى سحرگاهىِ حضرتش را بدرقه راه ما و تمام خوانندگانِ ارجمند گرداند و ساغرى از صهباى ناب محبّت، معرفت و ولایتش را سرمایه سعادت دنیا و آخرتمان قرار دهد:
اَلا یا اَیُّها الساقى ز مىپر ساز جامم را *** كه از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را
از آن مىریز در جامم كه جانم را فدا سازد *** برون سازد ز هستى هسته نیرنگ و دامم را
از آن مىده كه جانم را ز قید خود رها سازد *** به خود گیرد زمامم را، فرو ریزد مقامم را
...تو اى پیك سبك باران دریاى عدم از من *** به دریادار آن وادى رسان مدح و سلامم را
به ساغر ختم كردم این عدم اندر عدم نامه *** به پیر صومعه برگو ببین حسن ختامم را(1)
مركز انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
1. حضرت امام خمینى اعلى الله مقامه.
بعد [1]
رابطه محبّت و معرفت
سلسله مراتب محبّت به امام زمان(علیه السلام)
سلسله مراتب معرفت به امام زمان(علیه السلام)
1. امام زمان(علیه السلام)، گسترشْ بخش معرفت و عبودیت حق
2. امام زمان(علیه السلام)، در بالاترین مراتب قرب حق
3. امام زمان(علیه السلام)، تجلّى رحمت بیكران حق
راه وصول به اوج محبّت و معرفت
1. پالایش محبّت و معرفت
2. ورود به تجلّى گاه محبّت و معرفت
یاد خدا و اولیاى او و كلمات بزرگان، نورى است كه با هر ابزارى بیان شود، ارزش والاى خودش را خواهد داشت. ما نیز اگر بتوانیم ناقلى براى سخنان بزرگان و ابزارى براى انتقال این انوار پاك به دلهاى پاك شما باشیم و از این طریق بتوانیم مایه توجّه بیشتر شما به وجود مقدّس مولایمان صاحب الزمان(علیه السلام) و وظایفى كه در پیشگاه مقدّس او داریم، شویم، افتخارى است كه به بركت شما نصیب ما مىشود.
در جمع عاشقان، سخن گفتن از عشق و معشوق، جایى ندارد. به ذهنم آمد نكتهاى را مطرح كنم كه در بسیارى از مواقع، مورد غفلت بیشتر محبّان آن حضرت است و شاید توجّه دادن به آن، قلب مقدّس مولایمان را شاد كند.
آدمى، داراى دو ویژگى مهمّ است یكى شناخت و معرفت، و دیگرى عشق و محبّت. او در نهاد خویش، دو گوهر گران بها دارد و همواره به دنبال مشترى لایقى مىگردد تا این دو گوهر را به پایش بریزد، و آن گاه كه معشوق خویش را یافت، به ابراز رفتارهاى عاشقانه مىپردازد و در شادى محبوبش شاد، و در غمش، غمگین مىشود. عاشق، در انجام این رفتارهاى عاشقانه، هر چه بیشتر دقّت داشته باشد، عشقش قوىتر مىشود. انسان، هرچه بیشتر به رفیق محبوبش اظهار محبّت كند و رفتارهاى دوستانه بیش ترى انجام بدهد، محبّتش عمیقتر و پایدارتر خواهد شد. از سوى دیگر، چنان چه شخصى، رفیق خویش را به فراموشى سپارد، كم كم محبّت او نیز از دلش مىرود: از دل برود، هر آن چه از دیده برفت.
رفتارهاى محبّانه ما در احترام و توسّل به اولیاى خدا و برگزارى مراسم جشن و سرور در ایّام شادى و برپایى مراسم عزادارى در ایّام غم و عزاى ایشان، براى این است كه عواطفمان جهت یابد و رابطه عاطفى ما با اولیاى خدا پابرجا بماند و رشد كند. ارزش
آدمى به همین است كه معشوق شایستهاى بیابد و دلش را به او بسپارد؛ البتّه انسانیت انسان فقط به عشق و محبّت وابسته نیست؛ بلكه بخش دیگرى از وجود او نیز به شناخت و معرفت مربوط مىشود. این دو (محبّت و معرفت یا عشق و شناخت)، رابطه بسیار نزدیكى با هم دارند. هرچه انسان، كمال و زیبایى فرد یا چیزى را بیشتر بشناسد، محبّت فزون ترى به او مىیابد و آدمى تا نشناسد، محبّت پیدا نمى كند.
هر عاشقى به طور طبیعى دوست دارد با معشوق خویش ارتباطى برقرار كند؛ انسى بگیرد؛ به لقایش برسد و از دیدار و همنشینى با او لذّت ببرد. در چنین عشقى، خودخواهى وجود دارد؛(1) امّا عاشق پاكباخته، در اندیشه التذاذ خودش هم نیست؛ بلكه فقط محبوب را مىبیند و همواره در پى آن است تا كارى را انجام دهد كه معشوقش دوست مىدارد.
در تمام عالم، فقط یك خورشید حقیقت و یك مظهر كامل صفات جمال و جلال الاهى وجود دارد كه هر كس به او توجّه یابد، به اندازه ظرفیتش از آن خورشید رخشان بهره مىبرد و نور مىگیرد. همه دوستداران وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف، به اندازه معرفت خودشان دوست دارند چشمشان به جمال حضرت روشن شود و روزى بیاید كه بتوانند از وجود آن مقدّسش فیض گیرند و بهره برند؛ امّا پاكباختگان حضرت، هماره در اندیشه آنند كه محبوبشان چه چیزى را دوست دارد تا آن را انجام دهند. دیگر با خود محبوب است كه هرگونه صلاح بداند، با عاشقانش رفتار كند.(2) چنین عاشقانى، دیگر در این اندیشه نیستند كه از او چیزى دریافت كنند و بهرهاى ببرند؛ چرا كه ایشان از تمام خودخواهىها رسته، و فقط به رضایت محبوب دل بسته اند.(3) خوب است ما نیز بكوشیم در این میدان پیش رویم و خودمان را فراموش كنیم.(4) بیشتر توجّه داشته
1. گر از دوست چشمت به احسان اوست *** تو در بند خویشى نه در بند دوست
2. تو بندگى چو گدایان به شرط مزد مكن *** كه خواجه خود صفت بنده پرورى داند
3. چو نور مهر تو تابید بر دلهاى مشتاقان *** ز خود آهنگ حق كردند و بر بستند محملها
4. بگذر از خویش اگر عاشق دلباختهاى *** كه میان تو و او جز تو كسى حایل نیست
باشیم كه او از ما چه مىخواهد و دوست دارد چه كارى انجام بگیرد. این كه ما نیز به نوایى برسیم یا نرسیم، مهم نیست.
حال بنگریم كه مرتبه معرفت ما به امام زمانمان ارواحنا فداه تا چه حدّ است و ولىِّ امرمان را به چه اوصافى (ظلمستیزى، عدالتگسترى، آبادسازى، دانشگسترى، یا...) مىشناسیم.
همه، حضرت را در جایگاه برپا كننده عدل و داد و مبارزه كننده با ظلم و ظالمان مىشناسند؛ امّا آیا برقرارى عدل جهانى هدف نهایى از ظهور حضرت است یا برقرارى عدل، خود مقدّمهاى براى یك هدف والاتر است؟
بدون شك مشخّصه خاصّى كه در روایات براى حضرت ذكر شده، این است كه یَمَلأُ اللّهُ بِهِ الأَرضَ قِسطاً وَ عَدلا بَعدَمَا مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً(1)؛ خداوند به دست او زمین را از عدل و داد پر كند؛ پس از آن كه از ظلم و بیداد پر شده باشد. علاقه بسیارى از مردم نیز به امام زمان(علیه السلام) بدین جهت است كه حضرت، بساط ظلم و بیداد را از روى زمین برمى اندازد و بساط عدل و داد را در آن مىگستراند؛ ولى این، هدف نهایى نیست. درست است كه حتّى بعثت تمام انبیا نیز براى برقرارى عدل بر روى زمین بوده است: لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛(2) ولى برقرارى عدل جهانى، هدف نهایى نیست. این هدف، خودش هدف والاترى دارد. ِصرف این كه مردم در زمین عادلانه رفتار كنند؛ به یك دیگر ستم رواندارند و زندگى منظّم و آسودهاى داشته باشند، هدف نهایى آفرینش نیست.
با این چیزها، انسان، شریفتر از زنبور عسل هم نمى شود تا چه رسد كه از ملائكه برتر شود؛ چرا كه زندگانى زنبورهاى عسل، از زندگانى انسانها خیلى منظّمتر و عادلانهتر است.
1. علّامه مجلسى، بحارالانوار، ج 37، ص 2، باب 49.
2. حدید(57)، 25.
امام راحل رضوان اللّه تعالى علیه در بیان هدف از برقرارى نظام اسلامى فرمود: هدف از برقرارى حكومت اسلامى، تنها برقرارى عدل نیست. هدف نهایى چیز دیگرى است؛ هدف، معرفت اللّه است.(1)
برقرارى حكومت اسلامى و گستراندن عدل در روى زمین به دست تواناى حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف، خود مقدّمهاى براى تأمین هدف والاترى است و آن این كه زمینهاى فراهم شود تا بیشتر انسانها بتوانند به بیش ترین مراتبِ معرفتِ لایق برسند.
وجود ستمها و نابرابرىها سبب مىشود تا انسانها درگیر مسائل مادّى زندگى شوند و به جان هم بیفتند و بدین سان، فرصتى براى رشد معنوى و تكامل روحى خویش نیابند. هنگامى كه بساط ظلم برچیده شد و در پرتو حكومت عدل جهانى، زندگى عادلانهاى براى همه افراد بشر برقرار شد، تازه براى انسانها زمینهاى فراهم مىشود كه به سوى هدف نهایى خلقتشان حركت كنند:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِى شَیْئاً.(2)
خداوند به كسانى كه اهل ایمان و عمل صالح و داراى شایستگى رهبرى جامعه عدل الاهى باشند، وعده داده است كه آنان را وارثان زمین كند و حكومت زمین را به دستشان سپارد و به ایشان قدرت بخشد تا دینى را كه خداوند براى انسانها پسندیده است، در جهان حاكم كنند، و پس از دوران ترس و اضطراب و ناامنى شان، به امن و امان رساند.
این آیه، در این جا تمام نمى شود؛ بلكه در خاتمه هدف والاترى را بیان مىكند كه
1. حضرت امام(رحمه الله) در جایى دیگر مىفرماید: «عمده بعثت رسل و انزال كتب براى مقصد شریف معرفة اللّه بوده كه سعاداتِ دنیویه و اخرویه در سایه آن حاصل آید». (چهل حدیث، ص 660)
2. نور(24)، 55.
همه امور پیشین مقدمه آن است: یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِى شَیْئاً؛ تا آن كه فقط مرا بپرستند و هیچ چیزى را شریك من نسازند.
آرى، در پرتو حكومت صالحان باید عدل جهانى برقرار، و بساط ستم برچیده شود؛ دین خدا حاكمیت یابد و امنیت كامل همه جا را فراگیرد تا بساط شرك از روى زمین برچیده شود و شرایط پرستش خداوند بر روى آن فراهم آید.
حال اگر پرسیده شود كه هدف از عبادت و پرستش خدا چیست، باید گفت: هدف عبادت، درون خودش نهفته است؛ چرا كه قوام عبادت به تقرّب است. عبادت، فعلى است كه قربةً الى اللّه انجام مىپذیرد و هدف و نتیجه آن، قرب است.
قرب، مقامى بسیار عالى است كه دیگر چیزى بالاتر از آن براى انسان تصوّر نمى شود؛ جوارِ خدا و همسایگى او است. در دعایى كه روزهاى ماه رجب خوانده مىشود، تعبیر بسیار صریح و بى پردهاى وارد شده است كه اگر در این دعاى شریف نیامده بود، جرأت بیان آن نیز نبود:
لاَ فَرقَ بَینَكَ وَ بَینَهَا إِلاَّ أَنَّهُم عِبَادُكَ وَ خَلقُكَ، فَتقُها وَ رَتقُها بِیَدِكَ، بَدؤُهَا مِنكَ وَعَودُهَا إِلَیكَ(1) میان تو و ایشان، هیچ جدایى و تفاوتى نیست، جز آن كه تو، خدا و خالق ایشان، و اینان بنده و مخلوق تواند. فتق و رتق امور آنها به دست تو و آغاز و انجامشان به سوى تو است.
آرى، آدمى چنان توان و قابلیتى دارد كه مىتواند به چنین مقام اعجاب انگیزى از قرب و نزدیكى به خدا برسد. طبق این دعاى شریف كه از ناحیه مقدّس امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف صادر شده است ، تمام چهارده معصوم(علیهم السلام) و از جمله مولایمان حضرت ولى عصر به بالاترین درجات معرفت و عبودیت پروردگار، و به تبع آن به والاترین مراتب قرب و وصول به حق نایل شده اند.
1. قسمتى از دعاى شریف ویژه ماه رجب كه مولاى ما حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف آن را طىّ نامه و توقیعى به شیخ كبیر، ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید، دومین نایب خاصّ خویش در دوره غیبت صغرا، صادر فرموده است.(ر.ك: شیخ عباس قمى ، كلیات مفاتیح الجنان، دعاهاى هر روز ماه رجب)
همین مقام است كه آدمى را اشرف مخلوقات مىكند. همین مقصد اعلا است كه همه انبیا و اولیاى خدا براى تحقّق آن آمدهاند. همین مقام والا است كه پاك ترین عزیزان خدا در راه هدایت بشر به سوى آن به شهادت رسیدهاند.
خداوند رحمان، از روى مهربانى و رحمت بیكرانى كه به بندگانش دارد، محبوبترین و عزیزترین بندگانش را كه به عالى ترین درجات انسانیت رسیدهاند، در معرض امواج غم، فشار و رنج و ستم ستمگران قرار مىدهد تا زمینهاى براى رشد انسانها فراهم آید.
در دوران غیبت، سختىها و رنجهاى طاقتفرسایى بر قلب امام زمان ارواحنا له الفداء وارد شده، و ستمهاى بسیارى بر دوستان و شیعیانشان رسیده است و حضرت كه رؤوفترین انسان روى زمین براى امّت اسلام است، آنها را مشاهده، و بر آن صبر كرده است. قلب مقدّس حضرت فقط در پرتو اتّصال مداوم به عظمت و قدرت خداوند مىتواند این همه رنج و ستم را تحمّل كند. خداوند متعالى به قلب رؤوف امام عصر، نیرو و توانى از قدرت نامتناهى خویش عطا فرموده است تا بتواند تمام ظلمها و فشارهاى روحى را تحمّل كرده، بردبار باشد و هر لحظه در انتظار ظهور بماند.
خداوندِ رؤوف مهربان، وجود مقدّس ولى عصر صلوات اللّه علیه و على آبائه الطاهرین را آفریده و در معرض طوفان سختىها و فشارهاى روحى قرار داده است تا آدمیان بفهمند براى چه آفریده شدهاند و آنگاه كه هدفِ آفرینش و مسیر درست زندگى خویش را دریافتند، در مسیر آن گام بردارند و به اندازه همّتشان، آن راه را بپیماید.
درست است كه از بهترین لحظات عمرِ ما، اوقاتى است كه به مولایمان توسّل مىجوییم؛ در فراق او اشك مىریزیم؛ در مدح او اشعار و سخنانى مىشنویم؛ در عزاى اجدادش عزادارى مىكنیم و...، ولى اینها هیچ كدام هدف نهایى نیست. این دستورها را به ما داده اند تا جهت مهرها و محبّتهاى ما به یك سمت و سو تمركز یابد و پاك ترین عواطف ما به یك جهت كه جهت خدایى است، سوق داده شود و دلهاى ما به زخارف
پست دنیا تعلّق نیابد. آرى، دلى كه به وجود مقدّس ولى عصر سپرده مىشود، دیگر جا ندارد به اغیار سپرده شود.
وجود انسان را مىتوان به هرمى تشبیه كرد كه از قاعدهاى آغاز مىشود و به سوى نقطهاى پیش مىرود. در قاعده این هرم، شناختها و محبّتهاى فراوانى وجود دارد؛ از محبّتها، محبّت پدر، مادر، همسر، استاد، دوست، همسایه و محبّت همه كسانى كه به او احسانى كرده اند یا امرى را به او آموختهاند، و از شناختها نیز از علوم گوناگون دینى همچون فقه، اصول، عقاید، اخلاق و عرفان گرفته تا هر رشته علمى كه بتواند در جهت كمال به انسان كمك كند. این شناختها و محبّتهاى فراوان در سطح قاعده وجود آدمى، گسترده و پخش است.
در سیر و سلوك به سوى كمال، باید از قاعده آغاز كرد؛ ولى باید به سوى رأس هرم كه همان محبّت و شناخت خدا است، پیش رفت. طبیعى است كه آدمى در ابتدا پدر و مادر خویش را دوست مىدارد و به خویشان و دوستانش محبّت مىورزد؛ امّا اینها باید پالایش شود. اگر محبّتهایى با محبّت خدا و اولیاى خدا در تنافى باشد، باید حذف شود. دوستانى را باید برگزید كه كمالاتشان بر جهات منفى شان برترى داشته باشد؛ دوستانى كه در راه محبّت خدا و اولیاى او گام بر مىدارند.
اگر دوستان و خویشانى داریم كه رفتار غالبشان با رفتار اولیاى خدا نمى سازد، رشته محبّت و دوستى با ایشان باید قطع شود:(1)
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِیرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ
1. تو گر سوداى گل دارى چرا پس در پى خارى
اگر دیوانه یارى چرا پس یار دیوانى (غروى اصفهانى، دیوان، ص 273)
رَسُولِهِ وَ جِهاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ؛(1) بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالى كه به دست آورده اید، و تجارتى كه از كساد شدنش مىترسید، و خانههایى كه به آن علاقه دارید، در نظرتان از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید كه خداوند عذابش را بر شما فرود آورد، و خداوند جمعیت نافرمانبردار را هدایت نمى كند.
این كثراتى كه در قاعده وجود دارد، از دو محور به طرف وحدت پیش مىرود تا در یك نقطه به هم مىرسند؛ نقطهاى كه حتّى در آن، محبّت به امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف نیز اصالت خود را از دست مىدهد. در آن مقام، امام زمان(علیه السلام) را نیز از این جهت دوست مىداریم كه بنده صالح و شایسته خدا است. به او عشق مىورزیم، چون وجودش، شعاعى از وجود او است. اصالت فقط براى یك نقطه است: قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ؛(2) بگو: خدا؛ سپس بقیه را واگذار.
تمام انبیا و اولیا آمده اند تا ما را به سوى آن نقطه متوجّه و متمركز سازند. محبّت به اولیاى خدا هنگامى ارزش مىیابد كه در سایه محبّت خدا باشد. اگر محبّت ما به اولیاى خدا ضمایم و پیرایههایى داشته باشد، آن محبّت، اصیل نیست. اگر امام زمان(علیه السلام) را از آن جهت دوست مىداریم كه جهان ما را آباد كند و نعمتهایمان را فزونى بخشد، ما دوستدار آبادانى و نعمتیم، نه دوستدار مولا و ولایت او. اگر به او عشق مىورزیم، از آن جهت كه زمان ظهورش، علم و حكمت و پیشرفتهاى معنوى، راحت و بى زحمت به دستمان آید، دوستدارِ راحتى هستیم، نه محبّ امام زمان(علیه السلام).
باید در پرتو معرفت حقیقى به خداوند و جانشین بر حقّ او در زمین، تمام ضمایم، آرایهها و پیرایهها را از دلهایمان بزداییم تا محبّت ما پاك و خالص شود. چنین محبّتى
1. توبه (9)، 23.
2. انعام(6)، 91.
كیمیا است و چنان دلى تجلّىگاه عشق كبریا شمرده مىشود؛ دلى كه امام زمان را فقط براى خدا دوست مىدارد، نه براى خود.
گاهى زیبایى محدود و ناقص، عاشقان عشق مجازى را چنان دیوانه و اسیر مىكند كه حاضرند جان خویش را در راهش ببازند. حال اگر این جمال و زیبایى بى نهایت شود، چه مىشود؟! مگر ممكن است زیباتر و دوست داشتنىتر از خدا چیزى باشد؟ اگر زیبایى اش را نشناخته ایم، كوتاهى از ما است. یكى از بركات وجود مقدّس امامان (علیهم السلام)، این است كه جمال و جلال الاهى را در آیینهاى محدود به ما نشان مىدهند تا ما بفهمیم؛ وگرنه آن جمال و جلال بى نهایت براى ما قابل درك و شناخت نیست.
وقتى مىشنویم كه وجود مقدّس امامان (علیهم السلام) گذشت و سخاوت، جود و احسان، و لطف و رأفت را به همه مردم از دوست و دشمن ارزانى مىداشته اند، دلهایمان پَر مىزند.
ما تمام صفات جمال و جلال الاهى را از جلوهگاه همین جلوههاى محدود درك مىكنیم. اهل بیت(علیهم السلام) آینههاى محدود كوچكى هستند كه جمال و جلال بى نهایت الاهى را در حدّ درك و شناختِ ما مجسّم مىكنند.
آرى، وجود اهلبیت(علیهم السلام) تجلّى گاه تمام اسما و اوصاف الاهى و بهترین ورودگاه و جایگاه معرفت خدا است؛ ورودگاه و مجرایى مطمئن كه مىتواند خداجویان را از میانبرترین راه و در كوتاه ترین زمان به خداوند برساند: مَنْ أَرادَ اللّهُ بَدَءَ بِكُمْ؛(1) هر كه خداشناسى و خداپرستى را اراده كند، از شما آغاز مىكند.
نهایت لطف خداوندگار را در حقّ بندگانش ببین كه عزیزترین بندگانش را براى امثال ما كه معرفتمان ضعیف است، آفریده تا جمال و جلال الاهى را در معرض درك و شناخت ما قرار دهد تا بتوانیم به این وسیله، راهى به سوى جمال و جلال مطلق او بیابیم.
1. قسمتهایى از زیارت جامعه كبیره كه پس از زیارت امیناللّه، از بهترین و كامل ترین زیارتها است؛ زیارت شریفى كه از ناحیه مقدّس امامهادى(علیه السلام) صادر شده و فراوان مورد تأكید مولانا صاحب الزّمان ارواحنا فداه قرار گرفته است.
هدف از وجود امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف و آباى گرامى اش این بوده است كه من و شما با خدا آشنا شویم؛ بنابراین، هرچه با تمسّك به گفتار و رفتار اهل بیت(علیهم السلام) در مسیر معرفت و عبودیت خداوند متعالى پیش برویم، به اهداف حضرت نزدیكتر شده، و قلب مطهّر او را شادتر ساختهایم؛ چرا كه حضرت، بالاترین عاشق خدا است كه بیشتر از هر چیز رضایت خدا را مىخواهد و رضایت خدا هم در این است كه بندگانش هرچه بیشتر با او آشناتر و به او نزدیكتر شوند.
ناتوانى بشر از معرفت امام زمان(علیه السلام)
ضرورت تلاش براى شناخت امام زمان(علیه السلام)
زیان كارترینِ مردم
اخلاص در پیشگاه امام زمان(علیه السلام)
فضیلت شب نیمه شعبان
عهد و میثاق با امام زمان(علیه السلام)
مقام اهل بیت(علیهم السلام) چنان مقام بزرگى است كه بزرگى اش را با عقل و فكر خودمان نمى توانیم درك كنیم. در واقع عظمت خدا است كه در انوار پاك چهارده معصوم(علیهم السلام) تجلّى كرده است. اگر همه انسانها عقلهایشان را روى هم گذاشته، بخواهند پایه بلند این مقام را درك كنند، هرگز نخواهند توانست. همین قدر باید خوشحال باشیم كه خداوند متعالى، این معرفت را به ما داده است كه بدانیم آنها در چنان مقام والایى هستند كه ما نمى توانیم بفهمیم. اگر این را باور كنیم، خودش كمال است.
همانگونه كه ذات و صفات خدا براى ما قابل شناخت نیست، صفات اولیاى او را نیز نمى توانیم بشناسیم؛(1) البتّه هیچ مخلوقى را نمى توان با خدا مقایسه كرد؛ چرا كه او فوق بى نهایت است. خدا و اولیاى او تفاوت بسیارى با هم دارند؛ آن هم نه تفاوت یك درجه، آن گونه كه بعضى فكر مىكنند. نمى توان گفت: وجود، درجاتى دارد كه بالاترین درجه آن خدا، و یك درجه پایینتر از آن، وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) است؛ چرا كه فاصله ذات اقدس الاهى با شریف ترین و والاترین مخلوقاتش نیز كه نور پاك محمّد(صلى الله علیه وآله) است، بى نهایت است. فاصله نور مقدّس پیامبر(صلى الله علیه وآله) با ما بى نهایت است؛ امّا فاصله او با خدا نیز نهایت ندارد. خداوند فوق مقام همه مخلوقات و از جمله، انوار معصومان(علیهم السلام) است.
اگر همین اندازه بفهمیم كه از درك مقام والاى ایشان ناتوانیم، باید خدا را بسیار شاكر باشیم كه چنین معرفتى به ما داده است. این حقیقت نیز به بركت تعلیم خود آنها است
1. قال الصادق(علیه السلام): «لاَ یَقدِرُ الخَلاَئِقُ على كُنهِ صِفَةِ اللّهِ عزّوجلّ، فكَما لاَ یَقدِرُ عَلى كُنهِ صِفَةِ اللّهِ عزَّوجلَّ فكذلِكَ لاَ یَقدِرُ على كُنهِ صِفَةِ رَسُولِ اللّهِ، وَ كَمَا لایَقدِرُ على كُنهِ صفةِ الرَّسُولِ فكذلِكَ لاَ یَقدِرُ عَلى كُنهِ صِفَةِ الامام...؛ مردم، از پى بردن به كنه صفت خداوند ناتوانند و همانگونه كه از پى بردن به گوهر صفت خدا عاجزند، توانِ فهمِ حقیقتِ صفتِ رسول اللّه را نیز ندارند و همانسان كه از دریافتِ كنه صفت رسول عاجزند، از درك ژرفاى صفتِ امام نیز دور و بى بهره اند و...» (علّامه مجلسى، بحارالانوار، ج 67، ص 65)
وگرنه به هزاران غرور مبتلا مىشدیم و خیال مىكردیم خیلى چیزها را مىفهمیم. در مرتبه اوّل، قرآن به ما فرموده است:
وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً.(1)
و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است.
و در مرتبه بعد، خود اهلبیت(علیهم السلام) فرموده اند كه مقام ما بسیار بالاتر از آن است كه شما بفهمید. به هر حال، به بركت تعلیم آنها فهمیدیم آنها در چنان اوجى هستند كه اگر ما هزاران سال با تندروترین مركبها نیز حركت كنیم، به آن جا نخواهیم رسید.
از سوى دیگر نباید چنین توهّمى پیش آید كه چون نمى توانیم بدان قله رفیع برسیم، پس باید همه چیز را رها كنیم. همان درجه از معرفت كه به بركت آموزهها و راهنمایىهاى اهلبیت(علیهم السلام) قابل دستیابى است، آن قدر عظمت دارد كه تمام جهان مادّى در برابر آن بى ارزش است .
نمى گویم مىتوانیم به مقام معصوم(علیه السلام) برسیم؛ امّا همان مقامى كه در سایه هدایتگرى این انوار پاك مىتوانیم بدان دست یابیم، آن قدر بزرگ است كه تمام این جهان با همه عظمتش در برابر آن، هیچ بها و ارزشى ندارد.(2)
یادآورى این حقایق در این جهت مىتواند مفید باشد كه ارزش عمرمان را بهتر بدانیم. آیا حیف نیست چنین عمرى كه مىتواند ما را به چنان مقام والایى برساند، براى به دست آوردن یك مشت خشت و گل یا چند پاره آهن صرف شود؟ فرض كنید كسانى كه
1. اسراء(17)، 85.
2. یكى از عارفان درباره مقام والایى كه مؤمنان واقعى مىتوانند بدان دست یابند، مىگوید: «اگر آسمانها، زمین، عرش الاهى و هر آن چه در آنها است، هزار هزار مرتبه در گوشهاى از زوایاى قلبِ مؤمنِ عارف جاى گیرد، قلب او هیچ احساس تنگى و سنگینى از آن نخواهد كرد». (ر.ك: قیصرى، شرح فصوص الحكم، ص 195)
جوانى شان را صرفِ درس خواندن، مدرك گرفتن و یافتن شغلى پردرآمد مىكنند، اگر بتوانند سالى یك میلیون تومان ذخیره كنند و پس از بیست سال یك خانه بیست میلیون تومانى بخرند، حاصل عمرشان پس از چهل یا پنجاه سال تلاش و دوندگى، یك خانه بیست میلیونى خواهد بود؛ یعنى حاصل تمام درس خواندنها، زحمتها، تبلیغها و... با چند خروار خاك و گچ و سیمان و آهن مساوى شده است.
قرآن كریم مىفرماید:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحسِنُونَ صُنعاً(1)
بگو: آیا به شما خبر دهیم كه زیانكارترین [مردم] در كارها چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاشهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده است و با این حال مىپندارند كه كار نیك انجام مىدهند.
كسانى كه عمرشان صرف شد تا خوشىها و زینتهاى دنیا را به دست آورند، ضرر كرده اند؛ چرا كه هرگز به آن همه زحمتها، بى خوابىها، غربتها و مشكلات زندگى نمى ارزید كه در مقابلش یك مشت سنگ و آهن و سیمان و گچ به دست آید.
آرى، چنین افرادى زیانكارند؛ امّا چرا زیانكارترین افرادند؟!
براى اینكه وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنعاً. كسانى كه از اوّل مىدانند، كار نادرستى را مرتكب مىشوند و سرمایه و پولشان را آگاهانه به دست خودشان آتش مىزنند، زیان كردهاند؛ امّا زیانكارترین افراد كسانى اند كه نه تنها این آتش زدن سرمایه را خسارت نمى دانند، بلكه آن را هنر و ترقّى و افتخار مىپندارند. اینان خیال مىكنند با این درس خواندنها و كارهایى كه براى غیر خدا انجام مىدهند، خیلى اوج گرفتهاند؛ امّا ناگهان متوجّه مىشوند كه همه اش «هَباءً مَنْثُوراً؛ گردو غبارى پراكنده در هوا» شده است.
اینان خسارتى دوچندان دارند؛ هم سرمایه را از دست داده اند و هم آرزوها و آرمانهایى كه داشتند، بر باد رفته است. پنداشتند با این اعمالشان نزد خدا عزیز، و بر اثر
1. كهف (18)، 104
این كارها، نور چشم امام زمان(علیه السلام) مىشوند؛ امّا بعد آشكار شد كه نه تنها هیچ كدام از این اعمال پذیرفته نشده، بلكه سقوطشان را نیز در پى داشته است. این، زیان دوچندان است؛ چرا كه مىانگارند كارهاى خوبى انجام داده اند؛ امّا درخواهند یافت كه همه اش ضرر بوده است.
اگر آدمى با اختیار خویش مىتواند راه درست را برگزیند، چرا كارى نكند كه لحظه لحظه عمرش باعث سعادت شود و هر نفس كشیدنش او را بالا ببرد. مگر راه بسته است؟!
همه انبیا و اولیا آمده اند تا ما را بدین صراط مستقیم نزدیك كنند؛ راهى را به ما نشان دهند كه با هر گامى در آن، ترقّى كنیم؛ هر نفسى كه مىكشیم، پرواز كنیم؛ هر روزى كه از ما بگذرد، مقامى را به دست آوریم.
فهمیدن این حقیقت، خود نعمتى است كه به بركت اهل بیت(علیهم السلام) نصیب ما شده. حال كه زیانكارى خویش را در كارهاى غیرخدایى دریافتیم، باید بیشتر مراقب گفتار و رفتار خود باشیم. نیتها و كارهایمان را براى خداوند خالص، و این حقیقت را همواره به یك دیگر یادآورى كنیم.
به فرموده قرآن، همه ما انسانها در زیان و خسارتیم، مگر كسانى از ما كه ایمان و عملى خالص داشته باشند و دیگران را نیز به راه حق و حقیقت سفارش كنند:
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْر، إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.(1)
سوگند به عصر كه انسانها همه در زیانند، مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و یك دیگر را به حق و استقامت بر آن سفارش مىكنند.
ما كه اكنون پایمان لب گور است و این خسارت را به خوبى احساس مىكنیم، جا دارد به شما كه هنوز در دوران جوانى به سر مىبرید، یادآورى كنیم تا به مصیبت ما گرفتار
1. عصر(103)، 2 و 3.
نشوید. زودتر خودتان را بیابید و بپایید و نیّتهایتان را خالص كنید. اگر از امام زمان(علیه السلام) دم مىزنید، به واقع از روى محبّت و اخلاص باشد. اگر خودتان را خدمتگزار او مىشمرید، بكوشید به گونهاى رفتار كنید كه او بپذیرد.
اگر چنین نكنیم، خسارت دیده ایم. این راه، راهى باز و هموار، و جادهاى روشن و آشكار است؛ امّا ما چشمانمان را مىبندیم؛ انگار كه نمى دانیم چه باید كرد. مگر انسان به بركت این شبها و اوقات محترم مقدارى به خود بیاید و توجّه یابد كه غیر از این اسباب عادى و رفتارهایى كه با آنها انس گرفته ایم، مسائل دیگرى نیز در كار است.
شب نیمه شعبان، یكى از شبهاى قدر شمرده مىشود. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى فرموده است:
شب نیمه شعبان در حال استراحت بودم كه جبرائیل مرا صدا زد. بلند شدم و به قبرستان بقیع رفتم. جبرئیل خطاب به من گفت: اى رسول خدا! مىدانى امشب چه شبى است؟ امشب شبى است كه اگر كسى از اشقیا باشد و از خدا كمك بخواهد، خدا نامش را از شمار اشقیا محو مىكند و در زمره شهدا مىنویسد. امشب شبى است كه درهاى آسمان به روى بندگان باز مىشود: باب التّوبه، باب الرّضوان، باب الإحسان، باب المغفره و... .(1)
قدر امشب را بدانید و آن را به عبادت احیا كنید. ساعات این شب را غنیمت بشمارید. روایات فراوانى درباره اعمال این شب وارد شده است. از جمله آن اعمال، صد ركعت نماز با هزار قل هو اللّه است كه در هر ركعت بعد از حمد 10 بار خوانده مىشود. شما كه جوانید و انرژى دارید، فرصت را غنیمت بشمارید. كار سختى نیست. مقایسه كنید كه اگر امشب، شب امتحان بود و احتمال داشت كه فردا در امتحان رد بشوید، آیا حاضر بودید امشب را تا
1. «...تُفْتَحُ فیها أبَوابُ السَّماءِ فَیُفتَحُ فیها أبوَابُ الرَّحمةِ و بَابُ الرِّضوَانِ و بابُ المَغفِرَة وَ بابُ الفَضلِ وَ بابُ التَّوبَةِ وَبابُ النِّعمَةِ وَبابُ الجُودِ وَبابُ الإِحسَانِ...». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 98، ص 413، باب 30، ح 1)
صبح درس بخوانید تا تحصیل یك سالتان هدر نرود؟ به طور قطع ارزش این نماز و دیگر عبادتهاى امشب، از درس خواندن شب امتحان كمتر نیست.
عزیزان! بیایید فرصت را غنیمت بشماریم و ارتباطمان را با خدا و اولیاى او قوىتر كنیم . از خدا بخواهیم توفیق دهد عهد و میثاقى جدّى با امام زمان(علیه السلام) ببندیم. بگوییم آقا! ما مىخواهیم نوكر و خدمتگزار شما باشیم. به طور جدّى مىپذیریم كه در این راه نقص داریم و لایق نیستیم؛ امّا شما از خدا بخواهید كه این لیاقت و توفیق را به ما بدهد تا در راه شما گام برداریم و به گونهاى سیر كنیم كه شما بپسندید!
گمان نمى كنم كسى از روى صدق و خلوص قلبى با امام زمان(علیه السلام) چنین قرارى بگذارد و از همان لحظه، مشمول امدادها و عنایتهاى ویژه حضرت نشود. با این كه خودم لیاقتش را ندارم، ایمان دارم كه اگر شما این پیمان را به زبان هم نیاورید، او مىشنود و فوراً هم پاسخ مىدهد؛ آن گاه ورق عوض مىشود و اگر تا به حال، تاریكىهایى در زندگى ما بود، از همین جا عوض مىشود.
هدیهاى كه تقدیم امام زمانمان ارواحناه فداه مىكنیم، باید بهترین سرمایهها و دارایىهاى ما باشد. براى خدمت به امام زمان(علیه السلام)، باید بهترین اوقات و سرمایههایمان را هزینه، و جوانى خویش را در این راه فدا كنیم و لحظهاى از خدمتگزارى و جلب رضایت حضرت غافل نشویم. اگر در همین لحظه، به شما جواز شرفیابى به محضر امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشریف را عطا كنند، آیا براى هدیه به حضرت تكه نانى خشكیده یا لباسى وصله دار مىبرید یا بهترین دارایى خویش را به محضر مقدّسش هدیه مىكنید؟!
آنان كه مىخواهند فرزندانشان را به پیشگاه خداوند متعالى و امام زمان(علیه السلام) هدیه كنند تا افتخار وراثت پیامبران نصیبشان شود، باید بهترین، مستعدترین و پاكسرشتترین فرزندان خویش را براى این راه برگزینند و در تشویق ایشان از هر راهى بكوشند واز هیچ مساعدتى براى تربیت و رشد ایشان آنها فروگذار نكنند.
نعمت وجود امام زمان(علیه السلام) و ناتوانى از شكر آن
ناتوانى از معرفت امام زمان(علیه السلام)
معرفتهاى انحرافى درباره امام زمان(علیه السلام)
قدرتهاى شیطانى و راه شناخت آن
امام صادق(علیه السلام) و مقابله با قدرت مرتاض
بىنهایتى مراتب معرفت به امام زمان(علیه السلام)
راه افزونسازى معرفت به امام زمان(علیه السلام)
1. ظاهر ساختن آثار محبّت حضرت در عمل
2. احترام به آثار منسوب به حضرت
احترام به لباس روحانیان
احترام به روایات و كتابهاى روایى
3. خضوع و افتادگى در آستان امام زمان(علیه السلام)
خداوند متعالى، نعمتهاى بزرگى را به ما عطا فرموده كه یكى از آنها، نعمت محبّت اهل بیت(علیهم السلام) است و پس از شناخت و معرفت خداوند، بالاترین نعمتى است كه خداى بزرگ به انسانها مرحمت مىفرماید. ارزش هر نعمت را كسى بهتر مىداند كه اهمّیت آن را بهتر درك كرده باشد. هرقدر معرفت، شناخت و آگاهىِ انسان بیشتر باشد، قدر نعمتهاى خدا را نیز بیشتر مىداند و با استفاده بهتر از آنها، شكر آن را بهتر به جا مىآورد. هنگامى كه معرفت انسان به خدا ضعیف باشد، در قدردانى و شكرگزارى از نعمتهاى او نیز ضعیف عمل مىكند.
نعمت وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف براى همه مسلمانان اثبات شده و قطعى است. آنطور كه بزرگان اهل سنّت اعتراف كرده اند، روایات درباره اثبات وجود حضرت مهدى صلوات اللّه علیه در منابعِ اهل تسنّن نیز از حدّ تواتر بالاتر است.(1) به جز افراد منحرفى كه بر اثر انحرافهاى فكرى و عقیدتى، وجود ولىّ عصر را نمى پذیرند، بقیه اهل تسنّن كه بیشتر مسلمانان جهان را تشكیل مىدهند، وجود مقدّس آن بزرگوار را قبول دارند. نقطه اشتراك بین ما و برادران اهل تسنّن این است كه هر دو قبول داریم در دوران آخرالزّمان، بزرگمردى از نسل پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) ظهور خواهد كرد كه زمین را پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است، از عدل و داد پر خواهد كرد.
این كه خداى متعالى، از اهل بیت(علیهم السلام) كسى را برمى گزیند تا جهان را از ظلم و جور
1. ر.ك: سید ناصرهاشم العمیدى ، در انتظار ققنوس (كاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدىباورى)، ص 76 (تصریح دانشمندان به تواتر احادیث المهدى).
برهاند، كم نعمتى نیست. درك اهمّیت و عظمت این نعمت كه بر شناخت مقام حضرت مبتنى است، چیزى شبیه محال است؛ زیرا كسى مىتواند ارزش موجودى را درك كند كه بتواند مرتبه وجودىِ او را بشناسد.
به هرحال، باید اعتراف كنیم كه عقل ما بسیار كوتاهتر از آن است كه به درك مقام و مرتبه وجودىِ امامى دست یابیم كه در اوج عظمت و نورانیت قرار دارد. مرتبهاى از مقام امام زمان(علیه السلام) كه معرفتش براى همه، حتّى اهل سنّت نیز امكان دارد، مصلح بودن حضرت است. مرتبه دیگر از مراتب امام زمان(علیه السلام)، نورانیت آن گرامى است كه در بعضى روایات، به ویژه روایاتى كه سلمان فارسى(رحمه الله) نقل كرده، بدان اشاره شده است كه البتّه ما، شایستگى معرفت این مرتبه را نداریم. مرتبه مصلح بودن امام زمان(علیه السلام) نیز كه همه به آن اعتقاد دارند، مراتب بى شمارى دارد.
این نكته را همواره باید در نظر داشت كه درباره مقام والاى امام زمان(علیه السلام)، هزاران مرتبه معرفت وجود دارد كه به هریك از ما، به اندازه ظرفیت و لیاقتمان، مرتبهاى از آن عطا شده است؛ البتّه اگر شخصى بكوشد و همّت داشته باشد، مىتواند تا حدودى این معرفت را كاملتر كند؛ پس نتیجه این شد كه از یك سو، همه ما باید بدانیم معرفتمان به وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بسیار ضعیف است و از سوى دیگر باید بكوشیم معرفتمان را به حضرت بیشتر و كاملتر كنیم.
معرفت برخى از كسانى كه شناخت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) را ادّعا مىكنند، انحرافى، و دروغین است. كسانى نیز در صدر اسلام معتقد بودند كه خدا با پیامبر و امام متّحد است. چنین عقیدهاى، نخست بین مشركان وجود داشت و بعد نیز بین مسیحیان رواج یافت. در آن زمان، كسانى معتقد بودند كه «الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ؛(1) عیسى مسیح(علیه السلام)، پسر خداست». بعضى دیگر گفتند: «محمّدٌ رسولُ اللَّه ابنُ اللَّه؛ محمّد رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)، پسر خداست».
1. توبه(9)، 30.
طبق روایتى، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با اشاره به امیرمؤمنان (علیه السلام) فرموده است:
یا على! اگر نمى ترسیدم كه گروهى از امّت من درباره تو چیزى مانند ادّعاى مسیحیان درباره عیسى ابن مریم(علیه السلام) بگویند، مراتب و مقامات تو را چنان بیان مىكردم كه بر هیچ گروهى از مردم نگذرى، مگر آنكه خاك زیر پاى تو را براى تبرّك برگیرند؛(1)
یعنى مقام امیرمؤمنان(علیه السلام) و دیگر امامان(علیهم السلام) به حدّى بالا بوده است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىترسیدند اگر آن فضایل را بیان كنند، مردم متوجّه نشوند و گمان كنند كه على(علیه السلام) خدا است؛ همانطور كه مسیحیان درباره حضرت مسیح(علیه السلام) چنین گمان مىكنند.
چنین عقایدى، انحرافى اند و با توحید، هیچگونه سازگارى ندارند. وقتى ما مىگوییم معرفتمان به امامان معصوم(علیهم السلام)، بسیار ضعیف است و هرگز به مرتبه شناخت واقعى ایشان نمى رسیم، معنایش این نیست كه آنان خدا هستند یا خدا شده اند یا خدا در آنها حلول كرده است. آنها نیز مانند ما مخلوق خدا هستند؛ ولى نزد خدا مراتبى دارند كه انسان عادى از آنها بى بهره است. من و شما چقدر توان خیره شدن به خورشید را داریم؟! ما به جهت فاصله هزاران كیلومترى كه با خورشید داریم مىتوانیم آن را نگاه كنیم؛ ولى مشاهده ما در حدّ چند لحظه است و پس از چند لحظه باید چشمانمان را ببندیم تا اذیت نشود. مشاهدههاى معنوى نیز چنین است. مقامها و درجههاى معنوى اولیاى خدا آن قدر بسیار است كه حتّى افراد داراى چشم باطنى و معنوى نیز نمى توانند آنها را ببینند و فقط به اندازه ظرفیتشان، مقدارى از آن مقامها را درك مىكنند. در هر حال باید توجّه داشته باشیم كه هیچ گاه پیامبر و امام، خدا نمى شوند و خدا در آنها حلول نمى كند. این از نادانى و كوتهاندیشى انسان است كه چنین تصوّرهایى را در ذهن خود مىپروراند.
1. قال رسولُ اللّه9: «وَ لَولاَ مخافة أن تَقُولَ فِیكَ طَوائِفُ مِن أُمَّتِى مَا قَالَت النَّصَارَى فِى عِیسَى بن مَریَمَ لَقُلتُ فیِكَ الیَومَ مَقالاً لاَتَمُرُّ بِمَلأ مِنَ النَّاسِ إِلاّ أَخَذُوا مِن تَحتِ قَدَمَیكَ التُّرابَ یَبتَغُونَ بِهِ البَرَكَةَ...». (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص 315، باب 10، ح 4)
از طرف دیگر، كسانى عقیده دارند كه انسان، خود مىتواند امام زمان(علیه السلام) شود كه چنین عقیدهاى نیز نتیجه نادانى و محدودیتِ ذهن بشر است. گاهى اوقات شیطان با چنین عقایدى، انسان را مىفریبد.
افرادى، سالهاى طولانى، به منظور نزدیكى به خدا و اولیاى او، به اصطلاح، ریاضتهاى سختى كشیده، و به اشتباه، خود را امام زمان(علیه السلام) معرّفى كردهاند. چه بسا بعضى ازمسلكهایى را درست كرده و پیروانى را براى خود یافتهاند! شاید برخى از ما، مریدهاى آنها را در زمره اولیاء اللّه تصوّر كنیم. به هر حال، هر كسى در این دنیا زحمت بكشد، خدا، به قدر زحمتش به او پاداش مىدهد و آثارى را از او، در این دنیا به جاى مىگذارد.
مرتاضان هندى نیز از این مطلب مستثنا نیستند. وقتى آنها در این دنیا زحمت مىكشند، خدا نیز پاداشهایى را در همین دنیا به آنها مىدهد. آنان از باطن اشخاص آگاهند؛ از گذشته و آینده خبر مىدهند؛ در امور دنیایى تصرّفهایى مىكنند؛ با قدرتِ یك دست، جلو حركت قطار را مىگیرند، و با اراده خود، هواپیماى در حال حركت را نگه مىدارند. چنین قدرتهایى بر اثر ریاضت به دست مىآید و جاى انكار نیز ندارد.
گاهى انسان مىبیند و مىشنود كه افرادى بر اثر سادگى و پاكى نفس، به راحتى به دام شیطانصفتان مىافتند. ممكن است به شما خبر دهند كه شخصى از اولیاء اللّه در فلان جا زندگى مىكند. پس از مدتى كه اجازه ملاقات به شما دادند، اطّلاعاتى از باطنتان را براى شما باز مىگوید؛ به طورى كه یقین مىیابید این شخص، ولىّ خدا است؛ در صورتى كه چنین چیزهایى از مرتاض هم كه اصلا خدا و پیغمبر را هم قبول ندارد، برمى آید. مرتاضان هند و تبّت، چنین هنرى دارند كه از گذشته و آینده اطّلاعات غیبى مىدهند. كسانى نیز وجود دارند كه بر اثر ریاضتهاى سخت، خبرهاى آینده را مىدانند. این كارها، دلیل بر حقّانیت شخص و درستى راه و اعتقادش نیست. اگر كسى خبرى از آینده به شما داد، فریب نخورید. اوّل باید صحّت اعتقاد شخص را درك كرد. اگر شخص، در اعتقادش
خدشهاى داشته باشد، هرچند هزاران كار خارق العاده انجام دهد، كارهاى او به ارزنى نمى ارزد؛ چرا كه آن شخص نوكر شیطان است و همه قدرتهاى شیطانى را براى فریب دادن مردم در اختیار گرفته است.
شخصى زمان امام صادق(علیه السلام)، به مسجد مدینه وارد شد و مردم دورش را گرفتند. وقتى حضرت وارد مسجد شد، معركهاى عجیب را در مسجد مشاهده كرد. همه مردم، اطراف شخصى اجتماع كرده بودند تا او را ببینند. حضرت فرمود: این جا چه خبر است و این شخص كیست؟! عرض كردند: شخصى است كه از همه جاى عالم خبر دارد. حضرت نزد او رفت و به او فرمود: آیا تو چنین ادّعایى دارى؟! گفت: بله. حضرت دستش را مشت كرد و به او نشان داد و فرمود: در دست من چیست؟ شخص تأمّلى كرد و شگفتى سر تا پایش را فرا گرفت. حضرت فرمود: نمى توانى بگویى؟! گفت: مىتوانم. حضرت فرمود: پس چرا نمى گویى؟! گفت: تعجب مىكنم كه شما آن را از كجا آوردهاید و چه طور به دست شما رسیده است؟! حضرت فرمود: در دست من چیست؟ شخص گفت: هم اكنون، هرچه را در زمین بوده است، در جاى خود مىبینم. فقط مرغى در فلان جزیره، دو تخم گذاشته بود كه الآن یكى از آنها سر جایش نیست. چیزى كه در دست شما است، باید تخم گمشده باشد. حضرت مشتش را باز كرد و همه دیدند كه تخم پرندهاى است؛ سپس از مرد پرسید: این قدرت را از كجا آوردهاى؟! شخص گفت: این قدرت را از راه مخالفت نفس به دست آوردهام. هرچه دلم خواست، با آن مخالفت كردم. حضرت فرمود: آیا مایلى مسلمان شوى؟ شخص در ابتدا پاسخ منفى داد؛ امّا عاقبت تحت تأثیر شخصیت و سخنان امام قرار گرفت و مسلمان شد.
پس از پذیرش اسلام، متوجّه شد چیزهایى را كه پیشتر در اطراف عالم مىدیده است، حالا نمى بیند. از امام صادق(علیه السلام) پرسید: آقا! چرا قدرتم را از دست دادم؟ اگر اسلام دینِ حق است، باید قدرت و نورانیتم بیشتر شود. حضرت فرمود: تا به حال هرچه زحمت
مى كشیدى، خدا مزد زحماتت را در همین دنیا به تو عطا مىكرد؛ امّا از حالا به بعد هرچه زحمت بكشى، خدا پاداش آن را براى آخرتت ذخیره مىكند، مگر این كه پاداش زحماتت را در همین دنیا بخواهى و از پاداش آخرت چشم بپوشى.
در قرآن، آیاتى وجود دارد كه این مطالب را تصدیق مىكند.(1) به هر حال، ارتباط با عالم غیب، دخل و تصرّف در امور دنیایى و خبردادن از گذشته و حال و آینده، به هیچ وجه دلیل بر این نیست كه صاحب آن از اولیاء الله باشد؛ چه رسد به این كه با امام زمان(علیه السلام) متّحد و یكى باشد. این نوع انحرافها، از نقص معرفت ما به امامان معصوم(علیهم السلام) ناشى مىشود.
كسانى كه شناخت درستى از امام عصر ارواحنا فداه دارند، گویا در مسیرى بى انتها در حال حركتند.
براى این كه اختلاف مراتب معرفت در ذهنتان تداعى شود، مثالى مىزنم: مرتبه انسانى كه روزى یك تا سه گناه انجام مىدهد، در مقایسه با مرتبه انسانى كه روزى هزاران گناه مرتكب مىشود، چقدر تفاوت دارد؟ مسلّم است كه این دو شخص، در مقام و مرتبه، تفاوت بسیارى با یك دیگر دارند. انسانها نیز از نظر مرتبه ایمان و قرب به خدا، با هم تفاوت دارند و این مرتبه، در اندازه معرفت انسان به امام معصوم تأثیر دارد. از این مثال نتیجه مىگیریم كه هر قدر دل، نورانىتر باشد، لیاقت معرفت امام در آن بیشتر است و هرقدر تیرهتر و آلودهتر باشد، معرفت آن دل به امام، ضعیفتر خواهد بود.
شاید شما نیز كم و بیش این حقیقت را تجربه كرده باشید. گاهى انسان احساس
1. ر.ك: إسراء (17)، 18ـ20: «هركس با كوشش خود متاع عاجل و لذّات فانى دنیا را بطلبد، به او عطا مىكنیم؛ امّا طبق مشیت ازلى خویش به هر كه خواهیم عطا مىكنیم؛ سپس در آخرت، دوزخ را نصیبش سازیم تا با مذّمت و مردودى به آن درافتد و كسانى كه طالب آخرت باشند و در طلبش به قدر توان بكوشند، به شرط ایمان به خدا، سعیشان مقبول و مأجور خواهد بود. ما هر دو گروه [دنیاطلبان و آخرت جویان]را به لطف و عطاى خویش مدد خواهیم رساند؛ كه از لطف و عطاى پروردگارت، هیچ كس محروم نخواهد ماند».را به لطف و عطاى خویش مدد خواهیم رساند؛ كه از لطف و عطاى پروردگارت، هیچ كس محروم نخواهد ماند».
مى كند كه خیلى به امام خود محبّت دارد و خودش را به او نزدیك مىبیند؛ در حالى كه فرسخها از امامش دور است و گاهى نیز حالِ یك سلام كردن به حضرت را نیز ندارد. چنین نوساناتى كه در حالات قلبى انسان پدید مىآید، براى این است كه ظرفیت دلها، در انسانها تفاوت دارد. دل، ممكن است به جایى برسد كه همه حقایق را انكار كند. آیات قرآن این مطلب را تصدیق مىكند: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیات اللّهِ.(1) قومى به خدا ایمان آورده بودند؛ امّا از بس مرتكب گناه شدند و آیات خدا را تكذیب كردند، ایمان از آنها سلب شد.
شاهد بودهایم كه برخى از افراد، پس از مدّتها كه از اسلام و انقلاب و جبهه حقّ و باطل دم زدند، عاقبت گفتند: عجب فریبى خوردیم. سالها كوشش و آرزو مىكردند كه در جبهه حضور یابند و به شهادت برسند؛ ولى در آخر، از عمل خود پشیمان شدند.
ازدیاد معرفت ما به امام زمانمان ارواحنا فداه، به دو شرط وابسته است: 1. ادلّه حقّانیت و مقامهاى والاى آن امام معصوم را بررسى كنیم؛ 2. دلمان را براى پذیرش معرفت بیشترِ حضرت آماده سازیم.
براى بازتاب نور، آیینه باید صیقلى باشد، و در برابر نور نیز قرار بگیرد. اگر آیینهاى صیقلى باشد، ولى در اتاق تاریك قرار گیرد نمى تواند نور را منعكس كند. همچنین اگر اتاق روشن باشد، ولى آیینه صیقلى نباشد نمى تواند نور را بازتابد.
براى معرفت روز افزون به امام زمان(علیه السلام) هم باید ادّله روشنى یافت، و هم دل را پاك و باصفا كرد. هر قدر دل، صفایش بیشتر باشد، ادّله محكم نیز بیشتر مىشود و آن وقت است كه ایمان، قوى تر، معرفت، بیشتر و عشق نیز افزونتر مىشود؛ البتّه عشقى ماندگار است كه اصالت داشته باشد، نه این كه هوسى باشد و در وضعى خاص در انسان ظهور یابد و بعد نیز خاموش و فراموش شود.
1. روم(30)، 10.
تابش نور حضرت، همیشگى و دائم است. مهم آن است كه ما دلهایمان را آماده كنیم و از آن زنگار برگیریم تا نور حضرت بر دلهایمان بتابد و فیض دائم او بر ما ببارد. وقتى دلى توجّهش به شیطان و آلوده به ظلمت گناه است، دیگر لیاقت توجّه به امام عصر ارواحنا فداه و بازتاب نور حضرت را ندارد؛ امّا اگر دلى به دنیا، هوسها و شیطنتها آلوده نباشد، چونان آیینهاى صیقلى نور آن بزرگوار را منعكس مىسازد.
علّت بیان این مقدّمه این است كه هیچ كدام از ما نباید گمان كنیم معرفتى كه به وجود مقدس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف داریم، كافى و وافى است. ما باید خیلى بیشتر از اینها كار كنیم تا معرفتمان به حضرت كامل شود. اگر از مقام و منزلت امام زمان(علیه السلام) آگاه باشیم، هر آنچه به حضرتش منسوب است، در نظر ما نیز عزیز خواهد بود؛ امّا اگر از منزلت امام زمان(علیه السلام) بىاطّلاع باشیم، چیزهایى كه به آن گرامى منسوب است، در نظر ما كم ارزش خواهد بود.
یكى از راههاى تثبیت محبّت و معرفت به امام زمان(علیه السلام) این است كه آثار محبّت او را در عمل نشان دهیم. اگر یكى از دوستانتان كه به او خیلى انس و علاقه دارید، به مسافرتى طولانى برود، در ابتدا براى او دلتنگى مىكنید؛ ولى پس از مدّتى، دروى و فراق او را فراموش مىكنید. این طبیعت بشرى است كه از دل برود، هر آن كه از دیده برفت؛ امّا اگر انسان، از همان روزهاى اوّل جدایى، هر روز براى دوستش نامه بنویسد و با نگاه كردن به عكسش، خاطرههاى او را به یاد بیاورد مىتواند رابطهاى قلبى و معنوى بین خود و دوستش برقرار سازد.
اگر ما بخواهیم معرفت و محبّتمان، به ولىّ عصر(علیه السلام) ثابت بماند، باید آثارش را زنده نگه داریم؛ او را فراوان یاد كنیم؛ نام مقدّسش را جلو چشم خود، روى میزمان یا لابه لاى كتابهایمان بنویسیم؛ هر روز براى حضرت دعاى فرج بخوانیم؛ هنگام نماز و دیگر مناسبتها، از آن بزرگوار یادى بكنیم و براى وجود مقدّسش، صدقه بدهیم. درست است
كه صدقههاى ما براى امام زمان(علیه السلام) نفعى ندارد؛ ولى صدقهاى كه با كمال تواضع و سرافكندگى باشد، نشاندهنده محبّت خالصانه ما به حضرت است. این كار ما، مانند عمل آن مرغكى است كه وقتى حضرت ابراهیم(علیه السلام) را درون آتشى كه پهناى آن چهار فرسخ در چهار فرسخ بود، انداختند، با منقارش قطره آبى را از درون جوى آب برمى داشت و به روى آتش مىپاشید. مَلِكى به مرغك گفت: این كارى كه تو انجام مىدهى، چه اثرى دارد؟ مرغك گفت: چیزى كه از من ساخته است، همین كار است. من باید وظیفه خود را انجام دهم و محبّت خود را به حضرت ابراهیم(علیه السلام) اظهار كنم.
درست است كه كارهاى ما در پیشگاه حضرت چیزى نیست؛ ولى شرط وفا و مروّت آن است كه در حدّ وسع خویش به آن عزیز ابراز ارادت كنیم. اگر با شرمندگى و خضوع صدقه بدهیم و براى ظهورش دعا كنیم، فقط براى خودمان سازنده و تكامل آور است. حضرت مهدى(علیه السلام) به یقین، به دعا و صدقه ما یا اموالى كه به نام او صرف مىكنیم، نیازى ندارد؛ امّا خودش فرمود كه براى فرج من دعا كنید. دعا خواندن براى فرج امام زمان، فرج ما است: إِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ.(1) منتظر فرج امام زمان(علیه السلام) بودن، فرجها و گشایشهایى را براى انسانها به ارمغان مىآورد؛ ایمانشان محفوظ مىماند؛ دلشان آرام مىشود؛ وجود مقدّس امام زمان(علیه السلام) را حس مىكنند؛ با حضرت ارتباطى برقرار مىكنند، و به تدریج یقین مىیابند روزى فرا خواهد رسید كه حكومت عدل در جهان برقرار مىشود. دعا كردن براى فرج حضرت، براى این است كه خودمان از او بهره بگیریم؛ امّا هیچگاه به بهانه این كه حضرت به دعا و صدقه ما نیازى ندارد، نباید آن گرامى را فراموش كنیم.
در همه حال باید به آثار منسوب به امام زمان(علیه السلام)، از جمله به نام و لباس روحانى كه زندهكننده یاد حضرت است، احترام بگذاریم. آیا وقتى مردم، لباس روحانیان را مىبینند، به
1. كلنى، فروع كافى، ج 4، ص 162.
یاد هیتلر و شاه ملعون مىافتند؟! جز این است كه هركسى با دیدن این لباس، به یاد خدا، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام زمان(علیه السلام) مىافتد؟! ممكن است برخى از مردم حتّى به روحانىها فحش نیز بدهند و بگویند: اینان انسانهاى بدى هستند و لباس امام زمان(علیه السلام) را غصب كردهاند؛ ولى وقتى لباس روحانیان را مىبینند، به یاد دین مىافتند.
در درجه اوّل، خود ما روحانىها باید به لباسى كه مىپوشیم، اهمیّت دهیم. وقتى متولّى امام زاده، احترام امامزاده اش را نگه ندارد، نباید توقّع داشته باشد كه مردم به آن امامزاده احترام بگذارند. این توقّع از مردم كه به روحانى و لباس او احترام بگذارند، در صورتى بجا است كه اوّل خودمان به این لباس احترام بگذاریم. حتّى جا دارد هنگام گذاشتن عمامه اوّل آن را ببوسیم و بعد بر سر بگذاریم. لباس روحانى، لباس پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است؛ از این رو باید براى كسانى كه این لباس را بر تن دارند، احترام قائل شویم؛ چه این لباس به تن خودمان باشد چه به تن دیگران. از مرحوم آیتاللّه سیّدمرتضى كشمیرى رضوان اللّه تعالى علیه كه از اولیاى بزرگ خدا بوده است، نقل مىكنند كه وقتى فرزندش كفش او را جلو پایش مىگذاشت، با ناراحتى مىگفت: چرا فرزند فاطمه زهرا(علیها السلام)، جلو پاى من كفش مىگذارد؟! او به فرزند خود با این دید نگاه مىكرد كه چون فرزند پیامبر است، احترامش واجب است. حالا من هم كه این لباس را پوشیدهام، باید به كسان دیگر نیز كه این لباس را پوشیده اند، احترام بگذارم. حتّى اگر یك روحانى، هیچ فضیلتى نیز نداشت، باید براى لباسش او را تكریم كنم. این كار براى خودم منفعت دارد، نه براى او؛ چرا كه ایمان من قوى تر، و محبّتم به صاحب این لباس یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام زمان(علیه السلام) بیشتر مىشود. اگر این آثار را عملى كنیم، ارزش این لباس استوارتر باقى خواهد ماند؛ امّا اگر به لباس روحانیان بى احترامى كنیم، فردا هنگام آوردن نام مقدّس محمّد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) هم صلوات نمى فرستیم و در نتیجه، ایمانمان به تدریج از بین مىرود؛ مثلا مىگوییم: على در نهجالبلاغه این طور گفته است؛ در حالى كه این طرز صحبت كردن، نشانه كمبود ایمان و احترام به مقام حضرت است، وگرنه چرا اسم بزرگان دیگر را بدون احترام نمى بریم.
قرآن كریم در این باره مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ... أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ.(1)
صدایتان را از صداى پیامبر بلندتر نكنید... كه این كار، اعمالتان را حبط و باطل مىسازد.
وقتى صدایت را در برابر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلندتر كردى، احترام به حضرت ضعیف مىشود و سرانجام، كار به جایى مىرسد كه براى خود آن بزرگوار نیز احترام قایل نمىشوى. وقتى انسان این گونه شد، كم كم در نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز تردید مىكند. كسانى گستاخى را به آن جا رسانده اند كه گفته اند: قرآن، كلام خدا نیست؛ بلكه عقیده شخص پیامبر این است كه قرآن كلام خدا است. برخى از اهل سنّت نیز مىگویند: به فرض كه ثابت شود پیامبر، كلامى را طبق وحى گفته است، آن كلام را طبق درك و دریافت خویش فرموده و از كجا معلوم كه فهم و دریافت پیامبر درست بوده است؟! در این صورت، ایمان و نورانیتى براى انسان باقى نمى ماند؛ بلكه آدمى به ظلمت محض مبتلا مىشود: ظُلُماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعض.(2)
این خطرهایى است كه احتمال دارد سر راه من و شما نیز قرار گیرد. اگر عنایت خدا و توجّه امامان(علیهم السلام) و دعاهاى خالص وجود مقدّس امام زمان صلوات اللّه و سلامه علیه نباشد، این خطرها گریبانگیر من و شما نیز خواهد شد؛ چرا كه هیچ كس از اینگونه خطرها و ابتلاها مصون نیست. نتیجه آن كه در هر زمان و هر مكان باید به آثار منسوب به وجود مقدّس امام زمان(علیه السلام) احترام بگذاریم.
خداوندِ رفیع الدّرجات، درجات مرحوم علاّمه طباطبایى رضوان الله تعالى علیه را عالىتر بفرماید. او وقتى كتاب روایت را به دست مىگرفت، آن را مىبوسید. اگر درون قفسه
1. حجرات(49)، 2.
2. نور(24)، 40.
كتابى، كتاب روایت وجود داشت، طورى مىنشست كه پشت به كتاب روایت نباشد. در جلساتى كه در منازل اهل علم تشكیل مىشد، بسیار مواظب بود به قفسه كتابها پشت نكند و به كتابهاى روایى، كم ترین بى احترامى نشود. علاّمه طباطبایى(رحمه الله)، گوهرشناس بود و قدر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) را مىدانست؛ از این رو جلد كتاب روایت را مىبوسید و معتقد بود كه این كتاب به صاحبش انتساب دارد. مگر چوب درگاه حضرت معصومه(علیها السلام) با چوب درهاى دیگر فرق مىكند؟! چوبِ در حرم حضرت معصومه(علیها السلام)، به وجود مقدّس حضرت انتساب دارد. اگر كسى به قصد شفا، حتّى خاك پاى زائران حضرت معصومه(علیها السلام) را به چشم بكشد، اشتباه نكرده است. اگر معرفت داشته باشیم، مىفهمیم كه مقام این بزرگان تا چه اندازه والا است. فهم ما كجا و مقام امامان معصوم(علیهم السلام) كجا؟! در هر حال باید ببینیم وظیفه ما در این زمان كه شاگردانِ مكتب اهل بیت(علیهم السلام) و حافظان آثار ایشان هستیم، چیست؟ خوب مىدانیم كه لیاقت سربازى امام زمان ارواحنا فداه را نداریم؛ ولى باید آن قدر اصرار بورزیم و خودمان را به آنها نزدیك كنیم تا گوشه چشمى به ما بكنند:
آنان كه با نظر خاك را كیمیا كنند *** آیا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
مبادا از توسّل، توجّه، دعا، زیارت و سایر وسایل نزدیكى به خداوند و اولیاى والا مقام او غفلت كنیم! گاهى ممكن است یك كار كوچك، آن قدر لطیف و پرمعنا باشد كه از عبادتهاى خیلى سنگین نیز اثرش بیشتر باشد.
شاید شنیده باشید كه چشمان مرحوم آیتالله العظمى بروجردى(رحمه الله) تا آخر عمر بسیار پرنور بود و با چشمان خویش هر خط ریزى را بسیار دقیق مىخواند بدون این كه احساس خستگى یا كم سویى كند یا به عینك نیاز داشته باشد. خود آن جناب، این نعمت را از بركت خاكِ سینه زنان امام حسین(علیه السلام) مىدانست. آیتالله بروجردى وقتى در بروجرد زندگى مىكرد، به چشم دردى سخت مبتلا شد. رسم دستههاى سینه زنى اطراف خرّم آباد، این بوده است كه در ایّام عاشورا، به سر و صورتشان گِل بمالند. آن مرحوم مقدارى از
گِلهاى سر و صورت سینه زنان را كه جلو درِ منزلش ریخته بوده است، برمى دارد و به چشمانش مىمالد و به بركت همان گِل، دردِ چشم وى خوب مىشود و تا آخر عمر نه به چشم درد مبتلا مىشود و نه به عینك نیاز مىیابد. اگر شما آن خاك را به آزمایشگاه ببرید، شاید بگویند: در این خاك هزاران میكروب وجود دارد این كارهاى غیربهداشتى چیست كه اینان انجام مىدهند؟! ولى از دیدگاه دیگر، توجّه معنوى و روحى مىتواند همه عوامل مادّى را محكوم كند. اگر آن اكسیر و آن ارتباط معنوى و قلبى را بیابیم، خیلى از مشكلات حل مىشود. آن وقت است كه انسان مىفهمد، گردوخاك زائران آستان مقدّس معصومان(علیهم السلام) كه اهل معرفت، شفاى بیمارىهایشان را در آن مىجویند، چه اكسیر بزرگى است. بزرگانى از مراجع عظام را دیده ام كه خاك حرم حضرت معصومه(علیها السلام) را با دست بر مىداشتند، بر قلبشان مىمالیدند. آنان حقیقتى را مىبینند كه ما نمى بینیم. ایشان معرفتى دارند كه ما نداریم.
مقصود من این نیست كه انسانى خرافاتى شوید و هركس نقل كرد كه فلان جا تبرّك و نظر كرده است، زود باور كنید. مؤمن زودباور نیست؛ بلكه خیلى زیرك و عمیق است؛ امّا اگر كسى به خاكى به قصد انتساب آن به خدا و پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) تبرّك بجوید و بزرگترین آثار بر آن مترتّب شود، تعجّب نكنید. اگر شما آیتاللّه و صاحب رساله باشید و به طلبه كوچكى، به سبب این كه به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف منسوب است، احترام كنید و دستش را ببوسید، یكى از بزرگ ترین و پرفضیلت ترین اعمال در نامه عملتان ثبت مىشود. چنین تكریمى ثوابش از هزار كتاب نوشتن و درس گفتن بیشتر است. ثواب تذلّل در پیشگاه مقدّس امام زمان، خیلى بیشتر از ذكر گفتن است. اگر شخصى را به سبب انتساب به امام زمان(علیه السلام) احترام كنید، گویا امام زمان ارواحنا فداه را احترام كرده اید. ثواب چنین احترام و تكریمى از ثواب هزاران كار خیر دیگر بالاتر و افزونتر خواهد بود.(1)
1. روایات فراوانى بر این مضمون دلالت دارند؛ از باب نمونه در این دو روایت به دقّت بنگرید:
أ. امام كاظم(علیه السلام) مىفرماید: «وَ مَن لَم یَقدِرْ عَلى صِلَتِنَا فَلْیَصِلْ عَلَى صَالِحىِ موالِینَا یُكتَبُ لَهُ ثَوابُ صِلَتِنَا؛ هركس نمى تواند ما را صله و احسان كند، دوستان صالح ما را صله و احسان كند تا ثواب صله ما براى او نوشته شود». (ابن قولویه، كامل الزیارات، ص 319، ح 1)
ب. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید «دِرهَمٌ یُوصَلُ بِهِ الامام أَفضَلُ مِن أَلفَی أَلفِ دِرهَم فِیما سِوَاهُ مِن وُجُوهِ البِرِّ؛ درهمى كه به وسیله آن امام(علیه السلام) صله و احسان شود، از دو میلیون درهم كه در كارهاىِ خیر دیگر صرف شود، بهتر است». (كلینى، كافى، ج 1، ص 538، باب صلة الامام، ح 6)
ارزش كارهاى ما به میزان خضوع، لطافت و افتادگى ما در پیشگاه امام زمان(علیه السلام) وابسته است. معناى حقیقى عبادت نیز همین است. الحمدللّه در این عصر، به بركت خونهاى پاك شهیدان انقلاب، معرفت و محبّت به وجود مقدّس ولىّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف، چه در داخل و چه در خارج از كشور گسترش یافته است. تمام این نعمتها و بركتها را مرهون خونهاى شهیدان عزیز و هدایتها و رهبرىهاى امام راحل رضوان اللّه تعالى علیه هستیم. احترام به شهیدانى كه در راه دین قیام كردند و نیز خدمت به بستگان ایشان، خدمت و احترام به امام زمان(علیه السلام) است. چگونه ممكن است حضرت را دوست داشت، امّا به دوستان و اولیاى او بى توجّه بود؟! چگونه مىتوان ادّعاى محبّت به حضرت را حقیقى شمرد و در عین حال به رضایت و نارضایتى آن جناب بى اعتنا بود؟! پیروى، لازمه دوستى و محبّت است: إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ؛(1) اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى كنید تا خدا شما را دوست بدارد. در زمره كسانى نباشیم كه در ظاهر به نام امام زمان(علیه السلام) احترام مىگذارند؛ امّا به آن چه محبوب او است، اعتنا نمىكنند و به آن چه مبغوض او است، عمل مىكنند!(2)
1. آل عمران(3)، 31.
2. امام سجاد(علیه السلام) در این باره مىفرماید: «أَلاَ وَ إِنَّ أَبغضَ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ مَن یَقتَدِی بِسُنَّة الامام وَ لاَ یَقتَدِی بأعمالِهِ؛ آگاه باشید كه مبغوض ترین مردم نزد خداوند، كسى است كه در ظاهر به راه و روشِ امام(علیه السلام) اقتدا مىكند؛ امّا به اعمال او اقتدا نمى كند». (كلینى، كافى، ج 8، ص 234، باب 8، ح 312)
مقامهاى امام زمان(علیه السلام)
1. مقام تبیین و تفسیر قرآن
2. مقام ولایت و حاكمیت
3. مقام قضا
4. مقام تزكیه و تربیت
اسوهپذیرى، بهترین شیوه تربیتى
حقیقت تقلید و اسوه پذیرى
شبههانگیزى در پیروى از امامان و مراجع
دلیل پیروى از امامان معصوم(علیهم السلام)
شیوه اسوهپذیرى از امامان(علیهم السلام) در زمانه غیبت
دلیل پیروى از عالمان و مراجع در زمانه غیبت
ما معتقدیم تمام مقامهاى رسولالله(صلى الله علیه وآله) براى امام زمان ارواحنا له الفداء و دیگر امامان دوازدهگانه(علیهم السلام) ثابت است و فقط یك استثنا دارد و آن هم مقام نبّوت و رسالت است؛ چرا كه اراده حتمى الاهى بر این قرار گرفته بود كه سلسله جلیله انبیا صلوات اللّه علیهم اجمعین به وجود مقدّس رسولالله(صلى الله علیه وآله) پایان پذیرد. شاید این پرسش مطرح شود كه مگر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) غیر از مقام نبوّت و رسالت چه مقامى داشته است كه امامان در آن شریكند. علاّمه بزرگوار، آیتالله طباطبایى(رضوان الله تعالى علیه) در تفسیر المیزان در موارد متعدّدى در این زمینه بحث كرده است.
نخستین مقامى كه خداوند متعالى به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عطا فرموده، این است كه بیان پیامبر درباره تفسیر و تفصیلِ مجملات قرآن حجّت، و هرچه بفرماید، مطابق واقع است و مردم موظّفند بپذیرند. قرآن كریم در این زمینه مىفرماید:
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.(1)
ما قرآن را بر تو فرود آوردیم تا آن را براى مردم بیان كنى.
این مقام، براى اهل بیت(علیهم السلام) نیز ثابت است؛ زیرا پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود:
إِنّى تارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَینِ: كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهلَ بَیْتِى.(2)
من میان شما دو میراث گرانبها به ودیعت مىنهم: كتاب خدا و عترتم و اهل بیتم.
1. نحل (16)، 44.
2. قندوزى حنفى، ینابیع المودّة، ص 33؛ محمّد بن عیسى ترمذى، صحیح ترمذى، ج 5، ص 199.
در این حدیث شریف، عترت، عِدل و همسنگِ جداناپذیر قرآن معرّفى شده است. خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره این مطلب تأكید فرمود:
لَنْ یَفتَرقا حتّى یَردا عَلَىَّ الحوض.
قرآن و عترت، هیچ گاه از هم جدا نمى شوند تا آن هنگام كه در جوار كوثر بر من وارد شوند.
این اتّحاد و جداناپذیرى بین قرآن و عترت، خود نشانه عصمت اهلبیت(علیهم السلام) در تفسیر و تفصیل قرآن است.
یكى دیگر از مقامهایى كه خداوند بزرگ به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عطا فرموده، مقام ولایت و حاكمیت بر امّت است:
إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.(1)
ولىّ امر شما فقط خدا و رسول و مؤمنانى هستند كه نماز را به پا مىدارند و به فقیران در حال ركوع زكات مىدهند، و كسانى كه ولایت و فرمانروایى خدا و رسول و اهل ایمان را بپذیرند، [پیروزند؛ چرا كه] لشكر و حزب خدا، همواره پیروز و غالب خواهند بود.
این ولایت، ولایت در اطاعتِ امر و ولایت در امر و نهى است؛ از همینرو در آیه دیگرى مىفرماید:
أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ.(2)
از خدا اطاعت كنید و از رسول و اولوالامر خودتان نیز پیروى كنید.
«الَّذین آمنوا» كه در دو آیه پیشین بدان اشاره شد، همین «اولى الامر» است كه در این
1. مائده(5)، 55 و 56.
2. نساء (4)، 59.
آیه ذكر شده و طبق روایاتى كه شیعه و سنّى نقل كرده اند، منظور از اولى الامر، امامان دوازده گانه(علیهم السلام) هستند. درباره «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» غالب روایات درباره شخص امیرمؤمنان(علیه السلام) است و در بعضى روایات نیز اشاره شده كه امامان دیگر نیز در این جهت شریك هستند.
خلاصه این كه مقام ولایت و وجوبِ اطاعتِ امرى كه خدا به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عنایت فرمود، براى اهل بیت(علیهم السلام) نیز ثابت است. ممكن است كسى بگوید كه این مقام، لازمه مقام نبوّت است. وقتى پیامبر پیامى را از طرف خدا مىآورد، باید پذیرفت و اطاعت كرد؛ چرا كه این پیام، امر او نیست؛ اطاعتش هم اطاعت امر او نیست؛ بلكه اطاعت خدا است. در این جا باید توجّه داشت كه آیه مىفرماید: أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ پیامى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است و ما اطاعت مىكنیم، همان اطاعتِ خدا است؛ امّا «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» كه با یك «أَطِیعُوا» جدا شده، غیر از اطاعت از نصّ وحیى است كه بر پیامبر فرود آمده است. نقش پیامبر در وحى، پیام آورى است؛ امّا «أَطِیعُوا الرَّسُولَ» چیزى زاید بر «أَطیعُوا اللَّه» است. این همان ولایتى است كه مردم در امور اجتماعى موظّفند از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اطاعت كنند.
همه مىدانیم كه هیچ زندگى اجتماعى بدون وجودِ مركز فرماندهى كه در موارد اختلاف، سخن او فصلالخطاب باشد، پا نمىگیرد و خواه ناخواه بر اثر اختلافهایى كه در جامعه پدید مىآید، متلاشى مىشود. باید مقام، منصب یا گروهى این قدرت را داشته باشند كه حرف آخر را بزنند. در جایى كه اختلافهایى بین مردم پدید مىآید و راه حلّى براى توافق نیست، كسى باید باشد كه حرف آخر را بزند؛ وگرنه این زندگىِ اجتماعى سر نمى گیرد و عاقبت، مردم از بركات زندگى اجتماعى محروم مىشوند و كار به درگیرى و برادركشى مىكشد. جامعه اسلامى هم براى استوارى خویش به پیشوایى نیاز دارد كه فرمان آخر را صادر كند و در موارد اختلاف، حرف آخر را بزند و اطاعت او بر همه واجب باشد. اگر چنین چیزى بود مىتوانیم جامعهاى استوار و پایدار داشته باشیم؛ امّا اگر نبود، امیدى به بقاى چنین جامعه اسلامى نخواهد بود. این است كه امر ولایت از بزرگترین
واجبات است. آن حدیث را همه شنیده اند كه اسلام بر پنچ چیز مبتنى است كه مهم ترین آنها ولایت است(1) یا فرمود:
كسى كه امامش را نشناسد، یعنى نداند از چه كسى باید اطاعت كند، اگر در این حال بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.(2)
شناختن امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف این نیست كه آدم اسمش و اسم پدر و مادرش را بداند؛ بلكه به این معنا است كه او را به ولایت و امامت بشناسد. او را ولىّ امر و واجب الإطاعه بداند؛ زیرا اگر نداند از چه كسى باید اطاعت كند، در بازىهاى سیاسى هضم و گمراه خواهد شد و آن گاه جامعه اسلامى به تفرقه و از هم پاشیدگى تهدید خواهد شد.
بر این مقامِ مطاع بودن، اسمهاى گوناگونى را مىتوان اطلاق كرد. اسمى كه در فرهنگ ما پس از انقلاب رایج شده، «ولایت» است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، مقام ولایت امر مسلمانان را داشت و از این رو اطاعتش بر همه مسلمانها واجب بود. به عقیده ما شیعیان، این مقام، پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به امیرمؤمنان(علیه السلام) منتقل شد. این همان نقطه افتراقِ شیعیان با فرقههاى دیگر اسلامى است. ما معتقدیم كه این مقام از طرف خداى متعالى به امیرمؤمنان(علیه السلام) افاضه شد؛ همانگونه كه به شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) افاضه شده بود. همان كسى كه گفت: وَ أَطَیعُوا الرَّسُول، بعدش فرمود: وَ أُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ، و مصداق أولِى الأَمر چنان كه در حدیث جابر و دیگر روایات آمده است، دوازده امام معصوم(علیهم السلام) هستند.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگوید: وقتى خداوند، آیه یَا أَیُّها الَّذینَ ءامَنوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ را بر پیامبر گرامى اش محمّد(صلى الله علیه وآله) نازل كرد، من از حضرت پرسیدم: اى رسول خدا! خدا و رسولش را شناختیم. اكنون اولوالامر را به ما معرّفى كن كه خداى تعالى طاعت آنان را دوشادوش طاعت تو قرار داده است. حضرت فرمود:
1. عن ابن جعفر(علیه السلام): «بُنِیَ الإِسلامُ على خمس: الولایَة وَ الصّلاةُ و الزّكاةُ و الصَّومُ و الحَجُّ وَ لَم ینادِ بِشَیء مَا نُودِىَ بالوَلاَیَةِ یَومَ الغَدیر». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 68، ص 332، ح 8، باب 27)
2. از جمله احادیث متواتر نبوى كه شیعه و سنّى آن را نقل كرده اند، این حدیث شریف است: «مَن مَاتَ وَ لَمَ یَعرِف امام زَمَانِه مَاتَ میتَةً جَاهِلیّةً». (همان، ج 23، ص 89، ح 35، باب 4)
اى جابر! آنان جانشینان من و امامان مسلمانان پس از منند كه اوّلشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسین و بعد از او على بن الحسین و آن گاه محمّدبن على كه در تورات به باقر معروف است و تو او را درك خواهى كرد، چون او را دیدار كردى، از جانب من سلامش را برسان، و سپس صادق جعفربن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر و آن گاه على بن موسى، و بعد از وى محمّدبن على و سپس على بن محمّد و آن گاه حسن بن على و در آخر، همنام من محمّد است كه هم نامش نام من است و هم كنیه اش كنیه من است. او حجت خدا بر روى زمین و یادگار الاهى بین بندگان خدا است. او پسر حسن بن على است. او است آن كسى كه خداى متعالى نام خودش را به دست او در مشرق و مغرب عالم مىگستراند و او است كه از اولیا و شیعیانش غیبت مىكند؛ غیبتى كه در آن بسیارى از همراهان از اعتقاد به امامت او برمى گردند و فقط كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مىماند كه خداى تعالى دلش را براى ایمان آزموده باشد.
جابر مىگوید: عرضه داشتم اى رسول خدا! آیا در حال غیبتش سودى به حال شیعیانش خواهد داشت؟ فرمود:
آرى، به آن خدایى كه مرا به نبّوت برانگیخت، شیعیانش به نور او روشن مىشوند و در غیبتش از ولایت او بهره مىگیرند؛ همان گونه كه مردم از خورشید بهرمند مىشوند، هرچند كه در پَسِ ابرها باشد. اى جابر! این از اسرار الاهى است كه در خزینه علم خدا پنهان است. تو نیز آن را از غیر اهلش پنهان بدار و جز نزد اهلش فاش مساز.(1)
این همان مقام ولایت، امامت و حاكمیت بر امّت است كه براى امامان دوازدهگانهاى كه پیامبر به آن تصریح فرموده، ثابت است و آن چه در جامعه ما ولایت فقیه شناخته مىشود، استمرار همین مقام است؛ زیرا خودشان فرمودند كه زمان غیبت، به فقیه
1. علاّمه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 4، ص 653، ذیل آیه 59 از سوره نساء: أَطیعُوا اللَّه وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ و... .
جامعِ شرایط رجوع كنید؛ پس ولایتِ فقیهِ جامعِ شرایط، فرع ولایت معصومان(علیهم السلام) است. ما در زمان غیبت امام زمان ارواحنا فداه، ولایتِ فقیه جامع الشّرایط را به وساطت حضرت، از طرف خدا مىدانیم؛ همان طور كه ولایت امثال مالك اشتر و محمّد بن ابى بكر را ولایتى از طرف خدا مىدانیم. از آن جا كه امیرمؤمنان(علیه السلام) آنها را تعیین فرموده بود و حضرت نیز از طرف خدا منصوب بود، آنها نیز منصوب با واسطه از طرف خداى متعالى بوده اند. به هر حال، مقام ولایت و حاكمیت، مقامى والاتر از مقام نبوّت و رسالت است؛ به گونهاى كه بسیارى از انبیاى الاهى، مقام نبوّت داشته؛ امّا مقام ولایت و فرمانروایى نداشته اند. بنا بر نصّ آیات و روایات، خداوند، این مقام والا را به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) عطا فرموده است.
مقام سومى كه خداوند بزرگ، غیر از مقام نبوّت و رسالت، به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عطا فرمود، مقام قضا است. هر جامعهاى به افرادى امین و مطمئن نیاز دارد تا در مشاجرههاى حقوقى یا جزایى، داورى كنند. امر قضا، غیر از امرى است كه ولىّ امر صادر مىكند. در این خصوص، گاهى قاضى، قاضى تحكیم است؛ یعنى دو نفر با هم توافق مىكنند كه هرچه فلانى گفت، عمل مىكنیم. این داورى، همیشه كارساز نیست؛ بلكه باید ضامن اجرا نیز داشته باشیم. مقامى كه به طور رسمى از طرف خداى متعالى واجب الإطاعه است، آن قاضى است كه به امر خدا مستند باشد. در این باره آیات فراوانى فرود آمده است:
فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حتّى یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.(1)
این آیه بسیار كوبنده و قاطع است و بسیار جاى تأمّل دارد. خداوند با تأكیدى كم نظیر، دو مرتبه مىفرماید:
نه، نه، قسم به خداى تو كه این مردم ایمان ندارند، مگر این كه در مسائل
1. نساء (4)، 65.
اختلافى شان به تو مراجعه كنند و هرچه را تو داورى كردى، از ته دل بپذیرند و حتّى در دلشان هم درباره داورى تو گله و شكایتى نداشته باشند.
ایمان واقعى این است كه درباره داورى قاضى اسلام چنان تسلیم باشند كه در دلشان هم احساس نگرانى نكنند و بگویند: هرچه حكم اسلام است، روى سر و چشم؛ امّا اگر كسى به قاضى اسلام اعتراض كند، در حالى كه قاضى طبق حكم خدا و نصّ قرآن یا نصّ حدیث متواتر حكم كرده باشد، اعتراضِ او با این آیه قرآن نمى سازد. این آیه بدین معنا است كه مسلمانان واقعى باید در برابر حكم اسلام تسلیم محض باشند و حتّى در دلشان هم احساس تنگى و كدورت نكنند كه چرا چنین حكمى درباره ما صادر شده است. اگر صد در صد هم به ضررشان هست، با طیب خاطر بپذیرند؛ زیرا حكم خدا است و باید در برابر آن سرِ تسلیم فرود آورد.
این مقام قضا، مقام دیگرى است كه خداوند متعالى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) عطا فرموده است. این مقام براى اهل بیت(علیهم السلام) نیز ثابت است. اینها مقامهایى رسمى است كه خداوند به اهل بیت(علیهم السلام) عطا فرموده است. مجموع مقامهایى كه خداى بزرگ به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عطا فرموده بود، همه اش به اهل بیت(علیهم السلام) نیز منتقل مىشود، غیر از یك چیز و آن این كه آنها نبى و پیامبر نیستند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
أَنتَ مِنّی بِمَنزلَةِهارُونَ مِن مُوسَى إِلاَّ أَنَّه لاَ نَبِىَّ بَعدی.(1)
تو در مقایسه با من، به منزلههارون به موسى هستى، غیر از آن كه پس از من، هیچ پیامبر دیگرى نیست.
طبق آن چه در خطبه قاصعه آمده است، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
إِنَّكَ تَسمَعُ مَا أَسمَعُ وَ تَرى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَستَ بِنَبىٍّ و لكنَّكَ وزیرٌ.(2)
هر آن چه من مىشنوم، تو هم مىشنوى و آن چه من مىبینم، تو نیز مىبینى؛ ولى تو پیامبر نیستى.
1. علاّمه مجلسى، بحارالأنوار، ج 8، ص 1، ح 1، باب 18؛ ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، باب 3، ص 264.
2. بحارالانوار، ج 14، ص 476، ج 37، باب 31؛ ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص 197، باب 238.
امیرمؤمنان(علیه السلام) صداى وحى را مىشنید؛ ولى او مخاطب نبود؛ چون فقط پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مخاطب وحى و نبوّت بود.
غیر از مقامهاى رسمى پیشین، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مقام تزكیه و تربیت جامعه را نیز بر عهده داشت كه پس از آن بزرگوار به اهل بیت(علیهم السلام) منتقل شده است:
لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِین.(1)
خدا بر اهل ایمان منّت گذاشت كه رسولى از خودشان میان آنان برانگیخت كه آیات خدا را بر آنها تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاك سازد و به آنها حقایق حكمت را بیاموزد؛ هرچند پیش از آن، در گمراهى آشكارى بوده اند.
افزون بر مقامهایى كه براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیتش(علیهم السلام) گفتیم، دو مقام تعلیم و تربیت نیز از اهداف بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از وظایف امامان و جانشینان حضرت و در عصر ما از وظایف امام عصر ارواحنا فداه است.
تزكیه و تربیت، دو مفهوم نزدیك به هم هستند با این تفاوت كه بار معنوى مفهوم تزكیه بیشتر است. تربیت، عبارت است از فراهم كردن زمینه براى این كه استعدادهاى یك موجود شكوفا شود و رشد كند. فراهم ساختن زمینه براى رشد و شكوفایى استعدادهاى موجود، تربیت است. باغبانى كه بوته گلى را پرورش مىدهد، در واقع موقعیّتى را فراهم مىكند كه این بوته، گلهاى خوشبویى را به بار آورد. آب كافى و نور و حرارت لازم براى بوته گل فراهم مىسازد تا استعداد نهفته در آن به شكوفایى برسد. این امور را تربیت بوته گل مىگویند؛ ولى گاهى مربّى، غیر از این كه زمینههاى خارجى را فراهم مىكند، تصرّفهایى هم انجام مىدهد؛ براى مثال، باغبانى كه مىخواهد درختى
1. آل عمران (3)، 164.
میوه بدهد، شاخ و برگهاى اضافى آن را مىزند. فقط این نیست كه به آن كود و آب بدهد. زدودن موانع و شاخ و برگهاى زاید، و زدودن هر آن چه براى شكوفایى و رشد آن ضرر دارد، در مفهوم تزكیه نهفته است؛ بنابراین، تزكیه فقط رشد دادن و آراستن نیست؛ بلكه پیراستن نیز هست.
درباره تربیت و تزكیه انسان، لازم است ظرافتهاى خاصّى مراعات شود كه از مجموعِ این ظرافتها جز كسى كه انسان را آفریده، به طور كامل آگاه نیست. آفریدگار انسان مىداند كه در تربیت انسان چه ظرافتهایى را باید به كار گرفت و او است كه به برگزیدگانش، الهام و وحى مىكند كه انسانها را چگونه تربیت كنند تا به رشد لایق خودشان برسند؛ البتّه از آن جا كه انسان مختار است، حتّى با وجود اوضاع اجتماعى و موقعیّت محیطى مناسب جهت رشد مىتواند با سوءاختیار خود از آنها سوءاستفاده كند؛ولى به هر حال، مربّى باید زمینه را طورى فراهم سازد كه اگر متربّى بخواهد با اختیار خویش، استعدادهایش به ظهور برسد، امكان آن برایش فراهم باشد.
در این كه براى تربیت درست، چند عنصر اصلى باید رعایت شود، بحثهاى فراوانى انجام شده كه عمده آن به فلسفه تعلیم و تربیت مربوط مىشود؛ امّا آن چه همه عالمان تعلیم و تربیت در آن اتّفاق دارند، این است كه یكى از بهترین راه كارهاى تربیت، ارائه الگوى درست است؛ البتّه چون سر و كار مربى با انسان آگاه است، باید مطالبى به او بگوید تا شناخت یابد. ارائه شناخت كه نقطه اشتراك تعلیم و تربیت است. بر مربّى لازم است چیزهایى را به متربّى بیاموزد و این آموختن، نوعى تعلیم، و مربى در این جا معلم است؛ ولى افزون بر این، كارهاى دیگرى نیز انجام مىدهد كه آنها وظیفه معلم نیست. موعظه، نصیحت و یادآورى، وظیفه معلّم نیست. معلّم درسش را مىآموزد تا شاگرد یاد بگیرد؛ امّا این كه در هر موردى شاگرد را توجّه بدهد كه این جا، جاى اجراى فلان مطلب است؛ لغزش گاهها را هشدار دهد؛ نصیحت و موعظه كند و پند و اندرز بدهد، اینها از جمله
شؤون مربّى است و از وظایف معلّم شمرده نمى شود. البته اگر خودِ معلّم بتواند نقش مربّى را هم ایفا كند، خیلى مطلوبتر است.
مربّى مطلوب آن است كه خودش فرد نمونه و الگو باشد و آن چه را مىخواهد در مربّى محقق سازد، خودش به نیكوترین صورت دارا باشد و افزون بر خودش، مربّیان و الگوهایى را معرّفى كند كه رفتار آنها براى متربّى سرمشق باشد.
خیلى چیزها است كه آدم درسش را مىخواند؛ در كتاب بحث مىكند و سر امتحان هم نمره مىآورد؛موقع عمل فراموش مىكند یا نمى داند چگونه باید آموختههاى خود را محقق سازد. بعضى از دانستنىهاى انسان، صرفاً مفاهیمى ذهنى هستند كه آدم باید در ذهن خود آنها را درك كند و بكوشد آنها را فراموش نكند؛ ولى بعضى از آموختهها به عمل مربوط مىشود و به مهارت تمرین عملى نیاز دارد.
آنهایى كه مىخواهند راننده بشوند، هر اندازه قواعد راهنمایى و رانندگى را بخوانند، تا زمانى كه پشت ماشین ننشینند و تمرین رانندگى نكنند، راننده نمى شوند. صرف دانستنىها كافى نیست؛ بلكه باید در عمل تمرین كنند. مهارت علمى، برخلاف دانستنىهاى ذهنى، به تمرین عملى هم نیاز دارد. یكى از كارهاى مربّى این است كه زمینههایى را فراهم آورد تا متربّى بتواند در عمل، تمرین و تجربه كند و دانستههایش را در زمان مناسب محقق سازد. دانستنىها اغلب قواعدى كلّى هستند؛ امّا مربّى باید آنها را به صورت دستورالعملهاى جزئى در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز باید چه كار كنى و آن را به چه نحوى انجام دهى.
اینها ویژگىهاى تربیت، و عامل امتیاز تربیت بر تعلیم است. در عرصه تربیت، نقش الگو از همه چیز در زندگى مؤثّرتر است. این كه معروف است عالمان اخلاق سفارش مىكنند براى خود، استاد اخلاق برگزینید، فقط براى این نیست كه شاگرد، دستورالعملى را از استاد تلقّى كند؛ بلكه معاشرت با استاد، اهمیت بیش ترى دارد تا متربّى رفتار عملى استاد را ببیند و بتواند از آن الگو، و در عمل سرمشق بگیرد و از آن استفاده كند. حال اگر این الگو، نقطه ضعفها و خطاهایى داشته باشد نمى تواند نقش خود را در تربیت به خوبى ایفا كند.
از منّتهاى بزرگ خداوند بر انسانها این است كه براى تربیت ایشان، بندگانى را آفریده و معرّفى كرده است كه از هر خطایى معصومند و در رفتارشان هیچ اشتباهى نیست. چنین الگویى، الگوى مطلوب است. وجود مبارك پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جایگاه خاتم الانبیا و كامل ترین پیامبران، یكى از بزرگ ترین نعمتهاى خداوند براى انسانها است. انسانى را از جنس خودِ آنها، طورى آفریده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارش الگو باشد و هیچ اشتباهى نكند. ما شیعیان معتقدیم كه عین همین نقش براى امامان و حضرت زهرا(علیها السلام) نیز ثابت است. آنها نیز الگوهاى معصوم هستند و رفتارشان قابل اقتباس و سرمشق گیرى است.
وقتى پذیرفتیم كه یكى از شؤون پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) «تعلیم و تزكیه» است، بهترین راهِ استفاده از این نعمت الاهى، مشاهده رفتار معصومان(علیهم السلام) و اسوهپذیرى از ایشان است. تعبیر قرآنى الگو دو كلمه «اسوه» و «قدوه» است؛ البتّه كلمه «قدوه» در قرآن استفاده نشده و تعبیر «اقتدا» ذكر شده است. آیه شریفهاى در قرآن، تعدادى از انبیا را نام مىبرد و بعد مىفرماید:
أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ.(1)
این پیامبران را خودمان هدایت كردیم و تربیت آنها را به عهده گرفتیم. اینها تربیت شدگان ما هستند؛ پس در رفتارتان به آنها اقتدا كنید و از آنان الگو بگیرید.
اقتدا، سرمشق گرفتن از دیگران است. این كه در نماز مىگوییم: به امام حاضر اقتدا مىكنیم، یعنى هر كارى كه او انجام مىدهد، ما نیز انجام مىدهیم. تعبیر دیگرى كه در قرآن به كار رفته، تعبیر «اسوه» است. این تعبیر نیز كم كم در فرهنگ اسلامى ما به ویژه پس از انقلاب رایج شده است. «تأسّى» یعنى اقتدا كردن و الگو گرفتن. اینها تعبیرهایى است كه در قرآن به كار رفته. تعبیر عام ترى هم وجود دارد و آن تعبیر «اتّباع» است. «اتّباع»، یعنى دنبال كسى رفتن. اصل معناى آن، پا جاى پاى دیگرى گذاشتن، و اعمّ از تعبیر «اسوه» و «اقتدا» است كه در موارد عام ترى، حتّى در مسائل نظرى، فكرى و اعتقادى به كار مىرود.
1. انعام (6)، 90.
در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمده است كه به آذر فرمود:
یا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِیًّا.(1)
ابراهیم، نوجوانى 15ـ16 ساله بود و به حسب آن چه در بعضى تاریخها و روایات آمده است، با آذر كه سرپرستش بود، بر سر مسأله بتپرستى و پرستش خداى یگانه صحبت مىكرد. پس از اینكه در بحث، آذر را شكست داد، به او فرمود: اى پدر! به من علمهایى داده اند كه به تو نداده اند؛ پس حرف مرا بپذیر تا راه درست و هموارى را به تو نشان دهم و تو را هدایت كنم.
منظور ما در این جا، تعبیر «فَاتَّبعِنى» است. وقتى كسى دانش و تخصّصى دارد كه دیگران از آن محرومند، اقتضاى عقل انسان این است كه از او پیروى كند و حرف او را بپذیرد. همه ما طبق فطرت عقلانى خویش این معنا را درك مىكنیم و مىدانیم كه در بسیارى از موارد به علوم دیگران نیاز داریم. جایى كه دانستیم كسى در رشتهاى تخصّص دارد، به مقتضاى عقل و فطرت و بدون این كه كسى به ما تحمیل كند، سراغ او مىرویم و از او مىآموزیم و سخن او را مىپذیریم. كدام مریضى است كه خودش به طور فطرى سراغ پزشك نرود و به نسخه پزشك عمل نكند؟! این چیزى است كه بین تمام عاقلان عالم از تمام اقوام، نژادها، ملل و صاحبان ادیان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هیچ قابل انكار نیست. راهى دیگر هم ندارد. هر كارى متخصّصى دارد كه انسان باید از تخصّص او استفاده كند. كسانى كه دستورهاى دینى شان را نمى دانند، طبق همان عقل فطرىِ خودشان سراغ كسى مىروند كه در مسائل دینى تخصّص دارد. این همان تقلید است. حقیقت تقلید، رجوع جاهل به عالم است؛ یعنى این كه آدم نزد عالمى برود یا رساله او را بگیرد و هرچه او مىگوید، عمل كند. این امرى فطرى است و دلیل تعبدى نمى خواهد؛ هر چند در این باره روایت و اجماع نیز وجود دارد. اگر كسى این كار را نكند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش مىكنند و هیچ عذرى ندارد. مىگویند: عالم بود و باید مىرفتى
1. مریم (19)، 43.
و از او مىپرسیدى. كتاب و رساله اش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نكردى؟! این همان «پیروى عملى»، «اتّباع»، «تأسّى» و «اقتدا» است؛ پس مواردى را كه آدم خودش تخصّص ندارد و نمى داند، اگر كسانى باشند كه راه را بلد هستند و با زبان عمل، اشاره و رفتار خود، راه را نشان مىدهند، فطرت انسان اقتضا مىكند كه از آنها پیروى كند.
در قرآن كریم، آیهاى در این زمینه وجود دارد كه قابل توجّه است و در همه موارد مىتواند كارساز باشد. مىفرماید:
أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ.(1)
این آیه، پرسشى را طرح مىكند و مىگوید: دو نفر هستند كه یكى خودش راه را بلد است و به دیگران هم نشان مىدهد؛ امّا نفر دیگر خودش راه را بلد نیست و باید از دیگران بپرسد. آیا شما وقتى مىخواهید حق را بجویید، سراغ كسى كه حق را مىشناسد و دیگران را هدایت مىكند، مىروید یا كسى كه خودش هم نمى داند و دنبال كسى مىگردد كه او را راهنمایى كند؟ سراغ چه كسى مىروید؟ به نظر شما كدام مقدم است؟ قرآن سؤال طرح مىكند: فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ؛ شما چگونه داورى مىكنید؟ عقل شما چه مىگوید؟! كسى كه خودش مىگوید: نمى دانم، و گفتار و رفتارش نشان مىدهد كه شك گرا است و چیزى نمى داند، آیا چنین كسى قابل پیروى است؟! مصداق روشن آن، بعضى از روشنفكران امروزى هستند كه شك گرایند. افتخارشان این است كه مىگویند: نمى دانیم و در همه چیز شك داریم. شما مىخواهید دنبال كسى راه بیفتید كه مىگوید من در همه چیز شك دارم و به شك داشتن خویش افتخار مىكند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داورى مىكند؟! آیا بهتر است دنبال كسى باشید كه خداوند او را هدایت كرده و راه درست را مىداند و بر آن حجّت دارد یا دنبال این آدم شكّاك كه خودش مىگوید نمى دانم؟! كورى بیاید و عصاكش كور دیگرى شود!
به هر حال، مواردى را كه انسان نمى داند، باید از دیگران بپرسد:
1. یونس (10)، 35.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛(1)
اگر نمى دانید از آنهایى كه مىدانند، بپرسید!
اگر راه را بلد نیستید، دنبال كسانى بروید كه راه را مىشناسند. اگر گمراه هستید، دنبال كسانى بروید كه خدا آنها را هدایت كرده است و به هدایت من و شما نیاز ندارند؛ پس اصلِ این مسأله، عقلایى، بلكه عقلى و به یك معنا فطرى است.
ما باید از سیره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) تقلید و اقتباس كنیم؛ امّا شبهههایى شیطانى مطرح شده است كه تأسّى كردن درست نیست و هركسى باید خودش تصمیم بگیرد.
برخى از شبهه افكنان، اقتباس و تقلید و پیروى كردن از دیگران را نوعى ارزش منفى معرّفى مىكنند. مىگویند: تو خودت عقل دارى، ببین عقلت چه مىگوید! چه كار دارى دیگران چه مىكنند؟! گاهى فقط به مسأله الگوپذیرى در رفتار بسنده نمى كنند و این شُبهه را به تبعیّت در گفتارها و بیانهاى دینى نیز سرایت مىدهند. این كار به صورتى هماهنگ با عوامل استكبار و دشمنان اسلام انجام مىگیرد و براى انسان شكّى باقى نمى گذارد كه طرح و نقشهاى براى دین زدایى در كار است. این است كه به صورتهاى گوناگون تشكیك مىكنند. اوّل از چیزهاى سادهتر آغاز مىكنند و كم كم آن را به مسائل پیچیدهتر و اصولىتر سرایت مىدهند؛ از این رو، در این گفتار به چند پرسش اساسى در این باره مىپردازیم: 1. به چه دلیل باید از امامان معصوم(علیهم السلام) و مراجع عظام، تقلید و پیروى كرد؟ آیا از ایشان در همه جا و هر چیز باید پیروى كنیم؟
به چه دلیل باید به معصومان(علیهم السلام) اقتدا كنیم؟! آیا دلیل عقلى بر پیروى از اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) وجود دارد؟
1. نحل (16)، 43.
ما شیعیان معتقدیم: پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، سخنان اهل بیت(علیهم السلام) نیز مثل كلام خود پیامبر براى ما حجّیت دارد؛ به همان دلیلى كه مىگفت از تمام سخنان و دستورهاى پیامبر، باید اطاعت كنید. قرآن از یك طرف مىگوید:
ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.(1)
آن چه را رسول خدا برایتان آورده است، بگیرید و اجرا كنید و از آن چه نهى كرده، بپرهیزید.
و از طرف دیگر مىفرماید:
أَطیعُوا اللَّه وَ أَطیعُوا الرَّسُول.(2)
از این آیه مىفهمیم كه باید از كلام پیامبر گرچه متن قرآن هم نباشد، اطاعت كرد؛ سپس مىگوید:
وَ أولِى الأَمرِ منكُم.
همان طور كه كلام پیامبر، حجّت و واجب الإطاعه است، اولوالامر نیز اطاعتشان واجب مىشود. اولوالأمر چه كسانى هستند: محمدرضا خان، ناصرالدّین شاه، دبلیو بوش؟! در این باره از خود پیامبر پرسیدند. آن حضرت فرمود: مقصود از اولى الامر، امامان دوازده گانه هستند، و اسمهایشان را هم تا امام دوازدهم، براى جابر و دیگران ذكر كرد؛ پس به اعتقاد ما شیعهها، مصادیق اولى الامر را خودِ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تعیین فرموده است كه همان امامان دوازده گانه(علیهم السلام) هستند. سخن آنها هم مثل سخن پیامبر حجّت است؛ پس تعبّد به كلام آنها به چه دلیل است؟ دلیلى است كه سرانجام به عقل منتهى مىشود؛ یعنى مىگوییم: چرا اطاعت حضرت على(علیه السلام) و دیگر امامان معصوم(علیهم السلام) واجب است؟ پاسخ این است كه چون پیامبر فرموده. چرا اطاعت پیامبر واجب است؟ چون خدا به اطاعت او فرمان داده. چرا اطاعت خدا لازم است؟ چون عقل مىگوید؛ بنابر این، سرانجام پشتوانه همه، عقل است. ما اگر مىگوییم از امامان دوازده گانه(علیهم السلام) اطاعت كنید، سرانجام به دلیل
1. حشر (59)، 7.
2. نساء (4)، 59.
عقلى منتهى مىشود؛ امّا اطاعت از دیگران به صرف این كه ما خوشمان مىآید، یا بیشتر جامعه آن را پذیرفته اند، چه دلیلى دارد؟! اتّفاق اكثریّت یا همه مردم در زمان انبیا بر بت پرستى بود. آیا این اكثریت نزد خداوند اعتبارى داشت؟ اگر معتبر بود، پیامبر چه حقى داشت به توحید بخواند؟ بیش از 99 درصد مردم عربستان بت پرستى مىكردند. آیا این اكثریت نزد خداوند، اعتبارى داشت؟! در زمان حضرت ابراهیم(علیه السلام) غیر از او، همه بت پرست بودند. او به تنهایى تبرى را برداشت و بتها را شكست. چه حقّى داشت این كار را بكند؟ چرا از اكثریّت تبعیّت نكرد؟ علّت این است كه اكثریّت، خود به خود هیچ اعتبارى ندارد.
شبهه انگیزى در تقلید را آن قدر گسترش داده اند كه غیر از تقلید در رفتار، تقلید در آرا و عقیده و فتوا را هم شامل شده و حتّى به تعبّدیات رسیده است، كه متعبّد شدن به سخن پیامبر نوعى تقلید است. شما چرا به حرف پیامبر متعبّد مىشوید؟! چرا به عقلتان عمل نمى كنید؟! پاسخ این است كه اگر عقل، به واقع داورى قطعى داشته باشد، هیچ وقت خلاف حكم پیامبر نیست. در مواردى به تبعیت از حكم پیامبر ملزم هستیم كه عقل راهى ندارد:
وَ یُعَلِّمُكُمْ مَا لَم تَكُونُوا تَعَلَمُونَ.(1)
پیامبر خدا، چیزهایى را به شما مىآموزد كه خودتان نمى توانید بفهمید. این جا است كه باید تعبّد كرد؛ امّا این تعبّد بى منطق و گزاف نیست؛ بلكه تعبّدى است كه پشتوانه عقلى و منطق دارد.
اكنون در زمانى هستیم كه سلسله جلیله انبیا(علیهم السلام) پایان پذیرفته است و دیگر پیامبرى نخواهد آمد و حتّى امامان معصوم(علیهم السلام) هم در دسترس نیستند و امام دوازدهم(علیه السلام) نیز در پرده غیبت است. در این وضعیت، چگونه از آنها الگو بگیریم و به رفتار آنها تأسّى
1. بقره (2)، 151.
كنیم؟ در این جا دو پرسش مطرح مىشود: 1. وقتى ما اسوه و الگو را نمى بینیم، چگونه به او تأسى كنیم؟ 2. آیا رفتارى كه در زمان امامان(علیهم السلام) انجام گرفته، براى این زمان نیز قابل تأسّى است؟ درباره پرسش اوّل باید گفت: تأسّى و اقتدابه طور مستقیم، میسر نیست؛ امّا غیرمستقیم، امكان دارد. شبیه این كه انسان، شخصى را نبیند؛ ولى تصویر او را در تلویزیون مشاهده كند یا فیلم او را ببیند. وقتى ما به طور كامل بتوانیم سیماى امامان را از لابه لاى آیات، روایات و تاریخ مجسّم كنیم، مرتبه نازلهاى براى ما حاصل مىشود. گویا كسى را دیده ایم كه اكنون حضور ندارد؛ ولى چگونگى رفتار او در حافظه ما هست و از حافظه كمك مىگیریم تا بتوانیم جاى خالى او را پر كنیم.
پرسش مهمتر این است كه تقلید، به وضع زمانى و مكانىِ الگو بستگى دارد. بعضى چیزها را در زمانى مىشود عمل كرد؛ امّا در زمان دیگر امكان عمل ندارد. چون با آن زمان، هزار و چندصد سال فاصله شده، تقلید از آنها اصلا میسّر نیست و امروزه امكان عمل ندارد. فرض كنید آن زمان اسب سوار مىشدند و با شمشیر مىجنگیدند. حال اگر بخواهیم پیروى كنیم، باید در جنگها سوار اسب شویم و با شمشیر بجنگیم و این امكان ندارد.
كسانى شبهههایى را القا مىكنند كه گاهى ممكن است از روى غفلت و نادانى، و گاهى از روى شیطنت باشد. ما حمل بر صحّت مىكنیم و مىگوییم: ان شاءالله این شبههها، همه از روى نادانى است و از روى غرض و مرض نیست. شبهه القا مىكنند كه چطور مىشود از حضرت زهرا الگو گرفت؟! آن شیوه زندگى ویژه 1400 سال پیش بوده است و در زمانه ما به هیچ وجه امكان عمل ندارد. زندگى سایر امامان(علیهم السلام) نیز براى زمان خاص و وضعیت اقلیمى و جغرافیایى خاص بوده است. در این زمان، وضع تغییر كرده و آن سیره زندگانى به هیچ وجه قابل تقلید و تأسّى نیست؛ پس این پرونده را باید بست.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: قرآن كریم مىفرماید:
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.(1)
و در سیره رسول اللّه براى شما سرمشق نیكویى وجود دارد.
1. احزاب (33)، 21.
با فرض این كه ما از این آیه، اطلاق را بفهمیم، در همه شؤون زندگى باید به رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) تأسّى كنیم و به فرض اگر از آیه هم استفاده نمى كردیم، از روایات متواترى كه در این زمینه وجود دارد مىتوانستیم این معنا را بفهمیم كه باید به اهل بیت: تأسى كنیم.
حال، در چه چیزهایى باید پیروى كنیم؟ پاسخ این پرسش با رعایت اختصار این است كه در چند زمینه نیاز داریم تأسّى، تبعیّت و تقلید كنیم. یكى در زمینه باورها و عقاید است؛ چون حتّى برخى از اعتقادهاى ضرور نیز مقدارى جنبه تقلیدى دارد. بعضى از مسائل اعتقادى چون اصل خدا و توحید و نبوّت و اصل معاد را با براهین عقلى اثبات مىكنیم و به تعبّد نیاز ندارد؛ ولى به بعضى مسائل باید معتقد باشیم؛ در حالى كه عقلمان توان درك آنها را ندارد؛ براى مثال، انسان بیندیشد تا برهان اقامه كند كه وقتى آدم را در قبر گذاشتند، از او سؤالى خواهند كرد یا نه، عقل راه به جایى نمى برد. این جا یگانه راهش این است كه ببینیم معصومان(علیهم السلام) چه فرموده اند و بگوییم درست است. این جا سخن از أخذ علم از معصوم(علیه السلام) است.
به هر حال، خدا بر ما منّت نهاده و منبع معتبرى همچون سخنان و رفتار معصومان(علیهم السلام) را در این جا قرار داده است؛ پس بخش اوّل، باورهایى است كه ما باید از آنها پیروى كنیم و موقعیت زمانى و مكانى نیز در آنها تأثیرى ندارد. هزار سال پیشتر خدا یكى بوده است، و هزار سال بعد هم خدا یكى خواهد بود. اعتقادات دیگر هم همین طور است. هر چیزى كه دلیل متقن یا عقلى یا نقلى دارد، ثابت است و وضعیت زمانى، تغییرى در آن ایجاد نمى كند؛ امّا اختلافها درباره ارزشها بیشتر است. نظر ما این است كه ارزشهاى كلّى اخلاقى ثابتند و در هیچ زمانى تفاوت نمى كنند. ظلم همیشه بد، و عدالت همیشه خوب است و چیزهایى از این قبیل. بله، بعضى از رفتارهاى اخلاقى در موقعیتهاى گوناگون تفاوت مىكنند؛ ولى اینها هم موازینى دارند؛ براى مثال، فرض كنید همه مىگویند: راست گفتن خوب است؛ امّا بعضى جاها راست گفتن بد است. اگر راست گفتن سبب قتل انسان پاكى بشود، نباید راست گفت. دروغگویى بد است؛ امّا اگر باعث نجات جان پیامبرى بشود، آن جا باید دروغ گفت و واجب است؛ پس این ارزشها
كمابیش متغیّرند؛ امّا تغییرش بى حساب نیست. به سبب زمان نیست كه تغییر مىكند. اگر این ارزشهاى متغیّر را هم با ملاكهایش در نظر بگیریم، باز امور ثابتى خواهند بود؛ بنابراین به طور كلّى باورها و ارزشهایى را كه عقل ما بدانها نمى رسد، باید از وحى و حاملان و مبلغان وحى بگیریم. مىماند تاكتیكها و روشهاى عملى كه براى رسیدن به اهداف ارزشمند باید یاد بگیریم. فرض كنید مىدانیم امنیت در جامعه باید برقرار بشود؛ امّا این كه در هر وضعى چگونه باید امنیت را ایجاد كرد؛ این دستگاه امنیتى چگونه باید اداره شود؛ بودجه اش از كجا تأمین شود؛ چه كسى رئیس آن را تعیین كند؛ چه كسى آموزش بدهد، و صدها سؤال دیگر كه به امنیت مربوط است، در حیطه روشهامطرح مىشود. حفظ امنیت جامعه، ارزشى قطعى است كه باید به آن رسید؛ امّا از چه راهى باید به آن برسیم؟ به طور مسلّم، زمان امامان: دستگاههاى نیروى انتظامى به صورت امروزى وجود نداشته است. آیا با عوض شدن وضع زندگى باید دستگاههاى جدیدى بنیانگذارى شود؟ بیشتر مسائل حكومتى از این قبیل است. آیا باید بگوییم چون امیرمؤمنان(علیه السلام) هیچ وقت ارتش و نیروى انتظامى نداشت، ما هم نباید داشته باشیم؟ اگر بخواهیم حكومت اسلامى داشته باشیم، آیا اینها و وزارتخانهها و دستگاههاى دیگر را باید منحل كنیم؟! آیا معناى تأسّى در این جا این است؟ این پیچیده ترین بخش پرسش است.
یك بخش این مسأله، به مسائل فقهى و نظرى تقلید در فقه مربوط مىشود كه چه چیزى حلال، و چه چیزى حرام است. چه چیز واجب، و چه چیز مباح است؛ امّا بخش دوم این مسأله، جنبه مهمّ دیگرى است؛ به ویژه آن جا كه پاىِ بعضى از مسائل تخصصىِ اجتماعى پیش مىآید؛ به طور مثال، در مسائل سیاست بین المللى با كشورهاى دیگر چگونه رابطه داشته باشیم؟ مثلاً همین مسأله فلسطین كه امروز در جامعه ما مطرح است. عدّهاى مسلمان، تحت سخت ترین شكنجهها از سوى كافران و یهودیان زندگى مىكنند كه تمام هستى خود را براى حفظ هویت اسلامى شان در طبق اخلاص گذاشته اند. نمونههایش را در فیلمهاى تلویزیونى تماشا كرده اید. پیر و جوان و دختر و پسر و كودك، از هیچ چیز براى حفظ اصالت اسلامى خویش مضایقه نمى كنند. در این وضعیت
ما در جایگاه كشور مسلمان باید چه كنیم؟ نیرو و سرباز بفرستیم؟ اسلحه بفرستیم؟ پول بفرستیم یا باید به گونه دیگرى رفتار كنیم؟ این گونه مسائل ساده نیست تا بتوانیم براساس یك روایت یا یك رفتار خاص، پاسخ روشنى براى آنها بیابیم. این جا به دو نوع كار علمى تخصّصى نیاز است: یكى به مسائل فقهى مربوط است، و در مرحله بعد، نوبت به تشخیص موضوعات مىرسد. تشخیص موضوعات، كار تخصّصى دیگرى است. فقیه هم مىتواند سیاستمدار باشد؛ امّا هر فقیهى سیاستمدار نیست. تشخیص موضوعات سیاسى بر عهده فقیهى است كه در مسائل سیاسى نیز تخصّص دارد. آیا این جا هم باید تقلید كرد؟ وظیفه خویش را در برابر مسأله فلسطین از چه كسى باید بپرسیم؟ آیا در رسالههاى علمیه نوشته شده كه در برابر مسأله فلسطین چه موضعى باید اتّخاذ كنیم؟ نه. آیا اگر فقیهى با كمال دقّت مسائل كلّى فقهى را حل كرده باشد مىتواند وظیفه ما را درست روشن كند؟! او احكام كلّى را استنباط مىكند.
امام رضوان الله تعالى علیه و مقام معظم رهبرى حفظه الله داراى دو مقام هستند: هم فقاهت و هم سیاست. ایشان در عمل ثابت كرده اند كه هم فقیه و هم سیاستمدارند. اكنون دنیا مىداند پیرمردى كه شصت سال در قم با فقاهت سر و كار داشت، سیاستمداران جهان را به زانو در آورد. وقتى حضرت امام(رحمه الله) در حسینیه جماران چهار كلمه سخن مىگفت، رئیسِ جمهور امریكا برنامه اش را تعطیل مىكرد و به سخنرانى امام گوش مىداد تا ببیند امام چه مىگوید. خودشان مىگفتند: ما نمى توانیم پیش بینى كنیم كه این پیرمرد فردا چه خواهد گفت. این، دو مهارت و دو تخصّص است؛ امّا هر فقیهى این گونه نیست.
به بركت ولایت فقیه ما امروز مىتوانیم به امامان معصوم(علیهم السلام) (با واسطه) تأسّى كنیم. در دوران غیبت، رفتار ولىّ فقیه براى ما حكم رفتار امام معصوم(علیه السلام) را دارد منتها این رفتار، خود داراى دو بخش است: در مسائل فقهى، فقط فقاهت شرط است؛ امّا در مسائلى كه تشخیص موضوع به تخصّص نیاز دارد، فقیه افزون بر فقاهت و عدالت و تقوایى كه دارد، در آن مسائل باید مدیریت و تخصّص لازم را نیز داشته باشد تا بشود از او تقلید كرد؛ بنابراین در چگونگى تأسّى، همواره باید این اصل را در نظر بگیریم كه بعضى از موارد به
اندازهاى مطلق، عام و روشن است كه به اجتهاد نیاز ندارد و هركس آن را ببیند و درك كند مىتواند در همه جا آن روش را تقلید كند. به عبارت دیگر، آن رفتار، قید زمانى و مكانى یا قید دیگرى ندارد. در این موارد، هركس آن رفتار را ببیند مىتواند از آن اقتباس، و در همه جا هم آن را اجرا كند؛ امّا در بعضى موارد، قید لُبّى وجود دارد. این گونه موارد به اجتهاد نیاز دارد. از اهل بیت(علیهم السلام) درباره احكام نماز، روزه و احكام دیگر شرع روایاتى رسیده است. بعضى افراد كج سلیقه مىگویند: چرا رساله عملیه مىنویسید؟! روایت امام صادق(علیه السلام) را در اختیار مردم قرار دهید تا خودشان به آن عمل كنند! غافل از این كه هر روایت را باید از نظر سند، حیثیت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقیید، عام و خاص و موارد دیگر سنجید. گاهى روایتى مخصّصِ روایت دیگرى است. گاهى روایتى مجمل است و به مبیّن نیاز دارد. گاهى بین روایات تعارض پیدا مىشود. در این موارد باید به كسانى مراجعه كرد كه فقیه باشند و در این مسائل تخصّص داشته، بتوانند اجتهاد كنند. اجتهاد براى این است كه در فهم روایات، موارد شبههاى پیش مىآید و روشن نیست كه منظور امام(علیه السلام) چه بوده است. بعضى رفتارهایى كه از اهل بیت(علیهم السلام) مىشنویم، روشن است و به اجتهاد نیاز ندارد؛ امّا مواردى هست كه به اجتهاد نیاز دارد و تشخیص آن كار فقیه است؛ بنابراین، همان طور كه استفاده از گفتارهاى اهل بیت(علیهم السلام) در بسیارى از موارد، به اجتهاد نیاز دارد، در مواردى اسوه پذیرى از رفتارهاى آنهانیز به اجتهاد نیازمند است. فقیه اسلام شناس باید معرّفى كند كه شما در چه وضعى باید از آن رفتار پیروى كنید.
در زمان غیبت كه پیامبر و امام در دسترسمان نیست، چه وظیفهاى داریم؟ وظیفه مردم را در زمان غیبت، تقلید از عالمان و مراجع دانسته اند. آن برهانِ عقلى كه مىگفت باید از انبیا پیروى كرد، این جا به كار نمى آید؛ چون آنها انبیاى معصوم بودند و یقین داشتیم كه خطا نمى كنند؛ امّا مراجع تقلید كه معصوم نیستند. این جا دلیل، بناى عُقلا است، نه دلیل عقلى. بناىِ عُقلا چیز گزافى نیست. این كه عاقلان چنین بنایى دارند، باز هم پشتوانه
عقلى دارد. این همان رجوع به عالِم است. ممكن است این عالِم در مواردى هم اشتباه كند؛ ولى بناى عقلى بر این است كه در این جا تبعیت كنند؛ تبعیت از قول كسى كه خبره است و بیشتر موارد را بهتر متوجّه مىشود.
هیچ جامعه انسانى راهى بهتر از این نمى یابد. در همه جا، مریض سراغ پزشك مىرود. در هر جایى نظر بخواهند، به سراغ متخصّص مىروند. خانه مىخواهند قیمت كنند، سراغ معمار مىروند. ساختمان مىخواهند بسازند، سراغ مهندس مىروند. این روش عُقلایى است و راه دیگرى هم ندارد. وقتى هم مسائل دینشان را بلد نیستند، سراغ متخصّص این كار، یعنى فقیه مىروند. حالا اگر احتمال بدهیم كه این آقا هفتاد درصد مىفهمد؛ یكى هشتاد درصد و دیگرى نود درصد، شما كدام را بر مىگزینید؟ عقل شما چه مىگوید و روش عقلایى چیست؟ پاسخ این است كه چون آدم دنبال حقیقت مىرود، هرجا احتمال رسیدن به واقع باشد، آن را ترجیح مىدهد. این است كه رجوع به اعلم، خودش بناى عُقلایى است. این كه مىگوییم در فقه باید به فقیهى رجوع كرد كه اعلم باشد، صرف تعبّد نیست؛ بلكه روش عاقلان همین است؛ پس ما حتّى در تقلید از عالم و مجتهد هم به هوس خودمان عمل نمى كنیم.
عدّهاى امروز مىگویند: باید از افكار جهانى و فرهنگ غربى پیروى كنیم؛ چرا كه آنها صنایع پیشرفته ترى دارند. این سخن چونان است كه بگوییم باید از فرعون پیروى كنیم؛ براى این كه اهرام را ساخته است و این همه صنایع و علوم دارد! بنى اسرائیل مىگفتند: باید از فرعون پیروى كنیم؛ زیرا این همه ثروت دارد؛ ولى موسى حتّى یك دستبند طلا هم ندارد! دارایى او فقط یك چوب دستى است. چنین تقلیدى كودكانه، و بى منطق است. آیا صرف این كه كسى ثروت دارد، دلیل مىشود كه از او تقلید كنند؟! صرف این كه علوم مادّى پیشرفته دارند، دلیل مىشود كه معنویات و مصلحت انسان را بهتر بدانند و قوانین بهترى را وضع كنند؟!
بله، اگر خواستید هواپیمایتان را تعمیر كنید، بدهید آنها تعمیر كنند؛ چون آنها پیشرفته ترند. اگر سلاحى خواستید بخرید، از آنهایى بخرید كه پیشرفته ترند و سلاح
بهتر تولید مىكنند؛ امّا این كه قانون آنها از قانون اسلام بهتر است، چنین تقلیدى شایسته نیست؛ براى این كه دلیل عقلى ندارد، و معتبر نیست. شما كه براى ظواهر زودگذر دنیایى مىخواهید از غربىها تقلید كنید، این تقلید احمقانه است. ببینید كار امریكایىها به كجا رسیده، و این منطق، دموكراسى، و حقوق بشرى كه از آن دم مىزنند، خودشان را به كجا رسانده است؟! رئیس جمهورشان با تقلّب در چند رأى و صرفاً به دلیل این كه چهار قاضى، در مقابل سه قاضىِ دیگر، از حزب جمهورى خواه هستند، اعتبار مىیابد. همه گفتند كه در انتخابات تقلّب كردند. سرانجام به دادگاه ارجاع شد و در آن جا چهار قاضى از حزب جمهورى خواه بودند كه به هم حزبى خودشان رأى دادند! اعتبار حكومت امریكا به این است. حالا در مقابل، اگر گفته شود: كسى اعتبارش به این است كه عملش از همه بیشتر است؛ چیزى براى خودش نمى خواهد و زندگى اش از همه سادهتر و به انبیا و اولیا نزدیكتر است، آیا این ملاك برترى نیست؟ با این حقوق بشرى كه از آن دم مىزنند، ببینید با مردم فلسطین چه كرده اند كه حتّى اروپایىها هم از این همه قساوت و خونریزى به ستوه آمده اند و خودِ مردم امریكا هم ضدّ دولتشان اعتراض مىكنند كه آبروى ما را بردید. مردم آمریكا خجالت مىكشند بگویند ما امریكایى هستیم. آن وقت ما از اینها تبعیت كنیم؟! ببین تفاوت از كجا تا كجا است. آیا تقلید از انبیا و اولیا و كسانى كه به آنها شبیهتر هستند، و نقطه تاریكى در زندگى شان وجود ندارد، بهتر است یا پیروى از كسانى كه سر تا پا به كثافت آلوده هستند و آلودگىهاى جنسى، اختلاس، دزدى، تقلّب در انتخابات و هزار آلودگىِ دیگر دارند؟ مگر رئیس جمهور سابق امریكا، پرونده فساد جنسى نداشت؟ مگر رئیس جمهور فعلى، پرونده اختلاس در شركتها و... ندارد؟ ما از اینها پیروى كنیم آن وقت بگوییم این دموكراسى، بدیل ندارد؟ چه دلیلى بهتر از حكومتِ ولایتِ فقیه؟ آیا این دموكراسى غربى با حكومت ولایى قابل مقایسه هست؟ آیا در زندگى حضرت امام(رحمه الله) و امروز در زندگى جانشین صالحش، حتّى یك نقطه سیاه سیاسى یا اخلاقى وجود دارد؟! آن وقت بگوییم حكومت آنها بدیل ندارد! أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا
نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ؛(1) آیا ندیدى كسانى را كه نعمت خدا را كفران كردند و قوم خود را به سراى نیستى و نابودى كشاندند.
این كفران نعمت خدا است كه آرزو كنیم حكومت ولایت فقیه برچیده بشود و به جایش همان دموكراسى غربى بیاید. اگر قدرِ نعمتِ خدا و این رهبران پاك و پاكدامن را ندانیم، آن وقت باید در انتظار كسانى امثال رهبران آلوده اروپا و امریكا باشیم.
أَعاذَنَا اللَّه و اِیَّاكُم.
1. ابراهیم (14)، 28.
محبّت كافران و منافقان به پیشوایان باطل
معبودهاى دروغین در آخرالزّمان
محبّت مؤمنان به خدا و اولیاى خدا
لزوم فهم دقیق روایات مربوط به امام عصر(علیه السلام)
بررسى روایت عزوبت و گوشهگیرى در آخرالزّمان
معناى انتظار فرج در آخرالزّمان
توطئه دشمنان براى تسلّط بر شیعیان
خداوند تبارك و تعالى در قرآن كریم مىفرماید:
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءَوا مِنّا كَذلِكَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَیْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النّارِ.(1)
ترجمه آیات این است كه بعضى از مردم، براى خدا همتایانى مىگیرند و آنها را همانند خدا دوست مىدارند؛ امّا مؤمنان، عشقشان به خدا بیشتر از هر چیزى است. كسانى كه ستم مىكنند و معبودى غیر از خدا را برمى گزینند، هنگامى كه عذاب را ببینند، خواهند دانست كه نیرو فقط مخصوص خدا است و خدا شدیدالعذاب و سخت كیفر است. در آن هنگام، پیشوایان از پیروان خود بیزارى مىجویند؛ كیفر الاهى را مشاهده مىكنند و پیوندهایشان از هم گسسته و دستشان از همه جا كوتاه مىشود. پیروان در آن هنگام مىگویند: «اى كاش ما هم بازگشتى مىداشتیم تا از رهبران گمراهمان بیزارى مىجستیم؛ چنان كه آنها امروز از ما بیزارى جستند». بدین ترتیب، خدا اعمال ایشان را به صورت حسرت زایى به آنها نمایش مىدهد و آنها از آتش خارج شدنى نیستند.
این آیات شریف كه پس از آیات توحیدى(2) قرار گرفته اند به كسانى اشاره مىفرماید كه از راه درست منحرف شده و به معبودهاى دیگرى گرایش یافته اند. ممكن است به نظر برسد منظور از «اتّخاذ انداد» این است كه كافران، كسانى را در زمین به صورت شریك در
1. بقره (2)، 165ـ167.
2. «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ.» بقره (2)، 163.
آفرینش اتّخاذ مىكنند؛ ولى با توجّه به آیات بعدى، روشن مىشود كه این آیات هم مثل آیات پیشین و بیشتر آیات توحیدى قرآن، در مقام بیان توحید در خالقیت نیست؛ بلكه در مقام بیان توحید در ربوبیت تشریعى و تكوینى و توحید در الوهیت است. پس منظور از شرك و اتّخاذ اندادى كه در این آیات ذكر شده، این است كه بعضى از مردم، در مقام پرستش و اطاعت، كسانى را همتاى خدا مىشمرند و به آنها به گونهاى علاقه مند مىشوند كه باید به خدا علاقه داشته باشند. در مقابلِ این گروه، محبّت مؤمنان به خدا شدیدتر از هرچیز است. میان مشركان، دستهاى پیرو و دسته دیگر پیشوا، و هر دو اهلِ ستم بوده، و از حدّ خودشان تجاوز كرده اند.
محبّت و پرستش غیر خدا، به حسب اوضاع گوناگون زمانى و مكانى، در معبودهاى مختلف تنزّل مىیابد. در عصر ما كه دوران آخرالزّمان است، مسائل از صورت فردى به صورت اجتماعى درآمده است و اگر پیش تر، فرد پرستیده مىشد، امروزه جامعه و فرهنگ پرستیده مىشود.
روحیه خود كم بینى در بسیارى از كشورهاى عقب مانده به این دلیل است كه كشورهاى غربى را از خود برتر مىشمرند و خود را از نظر فكرى، عملى، صنعتى و قدرتى، با آنها قابل مقایسه نمى دانند؛ از این روى هرچه آنان بگویند، بى چون و چرا مىپذیرند؛ قوانین آنها را قوانین آرمانى مىدانند؛ تزهایى را كه آنان ارائه مىدهند، بدون چون و چرا مىپذیرند، و مسلكها و روشهاى آنها را به سرعت قبول مىكنند. این اطاعت كوركورانه نیز نوعى پرستش و اتّخاذ انداد است با این تفاوت كه گاهى اتّخاذ انداد، با چوب و سنگ، گاهى با جن و ملائكه، گاهى با انسان، و گاهى با جامعه و فرهنگ خاص است. آیا این عمل مسلمانان درست است: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ؛(1) شرك به خدا، ظلم بسیار بزرگى است. روزى خواهد آمد كه تمام اعمال، فعّالیتها و كوششهاى رهبران و پیروان برایشان
1. لقمان (31)، 13.
حسرت شود و دریابند كه زحمات و رنجهایشان براى رسیدن به سعادت، همه در راه شقاوتشان بوده است. در چنین روزى هر دو دسته از یك دیگر برائت مىجویند. رهبران، پیروان خویش را رها كرده، از آنها مىگریزند، و پیروان نیز كه به شدّت خشمگین شده اند، چون مىبینند كه آن عالم، جاى بیزارى جُستن نیست، مىگویند: «اى كاش ما به دنیا برمى گشتیم تا در آن جا از آنها تبرّى و بیزارى جوییم». سرانجام، هر دو گروه در آتش هستند و هیچ كدام از آتش خارج نخواهد شد. آیا كسانى كه خود را با كافران اروپا و امریكا همرنگ مىكنند؛ مُدى را كه آنان پدید مىآورند، بدون چون و چرا مىپذیرند؛ قوانینى را كه ایشان وضع مىكنند، بدون هیچ مخالفتى قبول مىكنند و شیفته مكتبهاى سیاسى آنان را مىشوند، با كسى كه فرعون را خدا مىدانست، تفاوتى دارند؟! وقتى به این افراد اعتراض مىشود، مىگویند: حق آن است كه غربىها مىگویند. چیزهایى كه در قرآن آمده است، به مراحل خاصّى از تاریخ مربوط مىشود و به عصر حاضر ربطى ندارد. اینان، مصادیق همین آیه شریفند كه وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ... .(1)
رابطه اتّخاذ انداد، همان رابطه اتّباع و تبعیت است. وقتى پیروان عذاب خدا را مىبینند، از پیشوایان خویش بیزارى مىجویند. هنگامى كه روز قیامت دیدند سرنوشت آنها عذاب ابدى است، هرچه پیروان از آنها مىپرسند كه تكلیف ما چه شد؛ ما عمرى را براى شما هورا كشیدیم و كف زدیم و مجسمههاى شما را درست كردیم؛ عكستان را بوسیدیم، و بر دیوارها زدیم، جزاى كارِ ما چه مىشود، پیشوایان به آنان پاسخ مىدهند كه خودمان از سرنوشتمان خبر نداشتیم. در این هنگام است كه پیوندها گسسته مىشود و رابطه رهبرى و پیروان از بین مىرود.
در آن روز، ابتدا پیشوایان كفر و ضلالت را، سپس پیروان آنها را به جهنم مىبرند: یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ.(2) پیروان آنان، به علّت منافع و
1. بقره(2)، 165.
2. «در روز قیامت، او پیشاپیش قومش خواهد بود و آنها را به همراه خود وارد آتش مىكند و چه ورودگاه بدى است آتشى كه بر آن وارد مىشوند.» هود (11)، 98.
سعادت خویش، رهبران خود را مىپرستیدند تا آنان بارى را از دوششان بردارند. اگر این رهبران، در دنیا كارهایى براى پیروانشان كرده اند، این فقط براى آزمایش خدا بوده و به اذن خدا این اختیار به رهبران آنان واگذار شده است؛ ولى در آخرت مىفهمند كه اشتباه بزرگى را مرتكب شده اند.
در این آیات، اسم عذاب، سه بار پشت سر هم تكرار شده است كه یكى از آنها شدیدالعذاب بودن خدا را بیان مىكند. پیروى نكردن از خدا و دستورهاى او، انسان را از سعادت محروم و به عذاب ابدى مبتلا مىكند. ضرر این كار فقط محرومیت از سعادت دنیایى نیست؛ بلكه عذاب شدید آخرتى را به دنبال دارد.
نكته دیگر این است كه وقتى پیروان، حقیقت پیروى خویش را كه عذاب و قهر الاهى است مىبینند، مىگویند: اى كاش ما به دنیا باز مىگشتیم تا از رهبران خود تبرّى بجوییم! روز قیامت صحنه عجیبى است. كسى كه یك عمر به دنبال كسى رفته تا او را سعادتمند كند، به عذاب ابدى دچار مىشود. من در این جا نمى توانم مثالهاى عینى بزنم؛ امّا مىتوانید این نمونه را در ذهنتان تصوّر كنید: كسى به عشق یك نفر، عمرى زحمت مىكشد و زندگى مىكند؛ براى او پول فراهم مىآورد و خرج مىكند؛ شبها با یاد او به خواب مىرود و روزها با یاد او از خواب بیدار مىشود؛ در محلّ كار، با دوستانش درباره او صحبت مىكند و مىكوشد تا پیرو و همفكرى مثل خودش براى او بیابد ؛ از مسلك او پیروى مىكند؛ تمام دارایى خود را در راه هدفهاى او به كار مىگیرد؛ عمرى او را مىپرستد و فقط اسم خدا را روى او نمى گذارد تا این كه ناگهان جریان عوض مىشود و از یك نشئه به نشئهاى دیگر مىرود. وقتى آن شخص از جهان مادّى چشم مىبندد، نگاهش به جهان آخرت باز، و آن جا متوجّه مىشود عمرى را كه در آن، به كسِ دیگرى غیر از خدا دل بسته و از او اطاعت كرده ، با ضرر و خسران تباه كرده است: كَذلِكَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَیْهِمْ. آن وقت است كه بسیار حسرت مىخورد و بیزارى جُستن از او را آرزو مىكند.
درسى كه از این آیات شریف مىگیریم، این است كه در اتّخاذ پیشوا و رهبر، از روى احساسات خام، به كسى دل نبندیم و خود را در اختیار او قرار ندهیم.
اگر قرار باشد انسان به كسى دل ببندد، باید به خدا دل ببندد؛ اگر قرار باشد از یاد كسى خرسند شود، باید از یاد خدا خرسند شود: مَولاَىَ بِذِكرِكَ عَاشَ قَلبِى(1) اگر قرار باشد دلِ انسان با یاد كسى زنده شود، باید با یاد خدا زنده شود؛ اگر قرار باشد انسان پیرو محضِ شخصى بشود، باید پیرو اولیاى خدا باشد؛ زیرا آنان از اشتباه معصوم و مصونند و خدا آنان را ضمانت كرده است.
كار نباید به جایى برسد كه افرادى را با پیامبر و امام مقایسه كنیم و بگوییم بازده كارِ فلان شخص، بهتر از فلان امام معصوم(علیه السلام) بوده است. اگر قرار باشد تابع كسى باشیم، چرا تابع امام زمان(علیه السلام)، یا تابع كسى كه امام زمان(علیه السلام) او را معیّن فرموده است نباشیم. آیا درست است انسان پیرو كسى شود كه هیچ ضمانتى براى صحّت در افكار و عقاید و روشش وجود ندارد و در رفتارش نیز علایم اشتباه دیده مىشود؟! هنگامى كه انسان به كسى علاقه مىیابد، محبّت و علاقه اش باعث مىشود چشم و گوش او بسته شود و دیگر عیبها و خطاهاى او را نبیند: حُبُّ الشَّىءِ یُعمِى و یُصِمُّ.
حالا این پرسش پیش مىآید كه چه كسى صلاحیت این نوع محبّت را دارد. در پاسخ باید گفت: كسى صلاحیت این نوع محبّت را دارد كه از اشتباه مصون باشد. اگر انسان احتمال بدهد كسى كه مورد علاقه او است، در كارهایى كه انجام مىدهد، اشتباه مىكند، دیگر نباید از او پیروى كند؛ زیرا انسان باید از كسى پیروى كند كه از اشتباه مصون باشد؛ چه رسد به این كه به اشتباه كردن او یقین یابد.
وظیفه ما این است كه در درجه اوّل، محبّت خدا را در دل داشته باشیم و از او پیروى كنیم، و در درجه دوم، مطیع پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشیم: ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ،(2) و در
1. «مولاى من! با یاد تو قلبم زندگى و نشاط مىیابد.» قسمتى از دعاى شریف ابوحمزه ثمالى از زبان مقدّس امام السّاجدین، حضرت زین العابدین(علیه السلام). (ر.ك: شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، مناجات ابوحمزه ثمالى، اعمال سحرهاى ماه رمضان؛ علّامه مجلسى، بحارالانوار، ج 98، ص 89، ح 2، باب 6)
2. «هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر براى این كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود.» نساء (4)، 94.
درجه سوم، از امامان معصوم كه به امر خدا مطاع مطلق هستند، تبعیت كنیم: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ(1)، و سر انجام، در عصر حاضر باید از كسى تبعیت كنیم كه شبیه ترین مردم به امام معصوم(علیه السلام) است و به اذن او مرتبهاى از حكومت امام معصوم را دارا است. ما باید مرتبهاى از مراتب محبّتى را كه به امام زمان(علیه السلام) داریم، به ولىّ فقیه و جانشین او نیز داشته باشیم؛ زیرا او جانشین امام زمان در دوران غیبت است ؛امّا چگونه مىتوان از كسى كه با هیچ میزان و معیارى، لیاقت جانشینى امام معصوم را ندارد، اطاعت كرد.
درباره وجود مقدّس ولىّ عصر عجّل الله تعالى فرجه الشریف روایات فراوانى وارد شده است كه در اسناد و مضامین آنها اختلافى دیده نمى شود؛ ولى در عین حال، فهم و معناى آن روایات براى انسان ابهام آمیز است. گاهى این ابهامها در مسائل شخصى و وظایف ساده فقهى ایجاد مىشود كه در این صورت مشكل چندانى را پدید نمى آورد و نهایتش این است كه انسان، از حكم واقعى روایت محروم مىشود و فقط به حكم ظاهرى آن عمل مىكند؛ امّا گاهى اختلاف فهم و برداشت نادرست از روایت، با سرنوشت جامعه مسلمانان ارتباط مىیابد.
متأسفانه در زمینه روایات مربوط به دوران غیبت حضرت ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف برداشتهاى نادرستى صورت گرفته است كه این روایات از نظر سند و دلالت باید مورد دقّت و اجتهاد قرار گیرد. باید به این واقعیت تلخ اعتراف كنیم با این كه به وجود مقدّس ولىّ عصر(علیه السلام) معتقدیم و ادّعاى سربازى حضرت را داریم و خود را منتظر ظهور آن بزرگوار مىدانیم، براى بررسى موارد جزئى این روایات، به اندازه كافى نكوشیده ایم.
1. «اى كسانى كه ایمان آورده اید! خدا را اطاعت كنید و از پیامبر خدا و اولوالامر [= اوصیاى پیامبر] پیروى كنید» نساء (4)، 59.
همه ما از خردسالى در مجالس مذهبى، از گویندگان و خطیبان مطالبى را در زمینه غیبت و انتظار امام زمان(علیه السلام) شنیده یا به كتابهایى در زمینه تاریخ امامان (علیهم السلام) برخورده ایم. در این میان، گاهى پرسشهایى به ذهنمان خطور كرده است؛ امّا به خودمان اجازه نداده ایم در برابر آن خطیب یا مرثیه خوان آنها را مطرح كنیم؛ براى مثال، این سؤال براى ما پیش مىآید كه علّت قیام و كشته شدن حضرت سیدالشّهدا(علیه السلام) چه بوده است؟ آیا براى این بود كه شفیع مسلمانان شود؟! چرا امام معصوم و بنده شایسته خدا براى شفیع بودن در قیامت باید كشته شود؟! پرسشهاى فراوانى از این قبیل در ذهن انسان مطرح مىشود كه پاسخ روشنى براى آنها نمى یابد. بحمداللّه در طول زمان، با افزایش سطح معلومات و با وجود عالمان و بزرگان دین، جواب بعضى از این پرسشها داده شده است. گاهى روایتى را كه واعظ مىگوید، معانى دقیق ترى دارد؛ ولى به آن معانى بى توجه است.
ما روایاتى درباره غیبت ولىّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف در زمان غیبت شنیده و خوانده ایم كه در بعضى از این زمینهها، نقاط ابهامى وجود دارد؛ براى مثال، نقل مىكنند كه در روایتى، درباره وظیفه مردم زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) آمده است:
كُونُوا أحلاسَ بُیُوتُِكم؛
یعنى مثل پلاس در گوشه اتاق بیفتید و از خانه بیرون نروید و به جامعه كارى نداشته باشید. آیا این امكان دارد كه انسان با جامعه سر و كارى نداشته باشد و از خانه بیرون نیاید؟! روایات دیگرى را نیز نقل مىكنند كه در دوره آخرالزّمان، جبّاران و كافران بر مردم مسلّط مىشوند، و زمین از فساد سرشار مىشود. روایتى را نقل كرده اند كه در این دوره اگر زنها مار بزایند، از فرزند بهتر است. روایتى هم وجود دارد كه در دوره آخرالزّمان، عُزوبت و مجرّد ماندن حلال مىشود؛ یعنى مردان نباید زن بگیرید؛ چون اگر بچه دار شدند، فرزندان ایشان دشمنِ دین مىشوند و در زمین فساد مىكنند و عواقبِ بدِ اعمالِ فرزندان براى پدران باقى خواهد ماند.
به فرض كه سند این روایات صحیح باشد، آیا دستورهاى شرعى تعبّدى هستند یا مطالب ارشادى؟ آیا این روایات به تمام اعصار آخرالزّمان از زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) تا قیامت مربوط مىشود؟ آیا حتّى عصر حضور پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز جزو این دوران بوده است؟ آیا در طول این قرون، در مكانهایى كه مسلمانان زندگى مىكرده اند، این مطالب صادق بوده است؟ آیا در دوره آخرالزّمان، مؤمنان هم نباید بچه دار شوند؟! كافران به این حرفها و اعمال اهمّیتى نمى دهند و اگر قرار باشد فرزندان مؤمنان، دشمنان دین شوند، كافران بهتر مىتوانند این كار را انجام دهند. در این صورت، نتیجه بچه دار نشدن مؤمنان این مىشود كه نسل آنان منقرض شود. در صورتى كه این روایات، صحیح باشند، روایاتِ مهمل و بیهودهاى هستند.
صرف نظر از سلسله روایات جعلى و دروغینى كه به دست ما رسیده است، اگر روایات صحیحى نیز به دست ما برسد، به این ابهام مبتلا مىشویم كه منظور گوینده در فلان روایت چه بوده است و ما به چه اندازه مىتوانیم به عموم و اطلاق روایات تمسّك كنیم.
گاهى متأسّفانه كار به جایى مىرسد كه همین روایاتِ عمومىِ غیرمعتبر با مضامین عجیب و غریب، بر محكمات كتاب و سنّت حاكم، و بین مردم چنان شایع مىشود كه گویى آن محكمات فراموش شده یا اصلا وجود نداشته است. چه بسا این روایات، سند معتبرى نیز نداشته و در مضمون آن نیز اختلاف باشد؛ ولى با این حال، چنین روایاتى را ملاك عمل قرار داده، به آنها استناد مىكنیم و محكمات كتابِ سنّت را به فراموشى مىسپاریم. اگر این اعمال در مسائل شخصى پیش بیاید، مشكل چندانى پدید نمى آورد؛ براى مثال در شك بین ركعت سوم و چهارم نماز؛ امّا بعضى از این روایات با سرنوشت حیات میلیونها مسلمان پیوند مىیابد و استفاده از هر دسته آنها، جامعه مسلمانان را به شكل خاصّى درمى آورد.
فرض كنید اگر بخواهیم به این روایت عمل كنیم كه در دوره آخرالزّمان، عزوبت حلال است و مسلمانان نباید بچه دار نشوند، به واقع چه اتّفاقى خواهد افتاد. نتیجه پیروى از این روایت این است كه فقط نسل كافران باقى مىماند و نسل مسلمانان منقرض مىشود. آیا
عقل ما نمى تواند تشخیص دهد كه این سخن، كلام معصوم است یا نه؟! ما نباید این روایات را دستور شرعى و تعبّدى براى كلّ جامعه اسلامى در دوره آخرالزّمان در نظر بگیریم. این كه در دوره آخرالزّمان، مسلمانان نباید بچه دار شوند؛ نباید از خانههایشان بیرون روند و نباید در مسائل اجتماعى جامعه شركت كنند، عقیده بسیار نادرستى است. این عقیده نیز كه انسان باید به انتظار ظهور امام زمان(علیه السلام) در گوشهاى بنشیند و فقط ذكر بگوید، عقیدهاى انحرافى است.
دستورهاى شرع، تابع مصالح اجتماعى است . این طور نیست كه وقتى به شرع رسیدیم، عقل را در نظر نگیریم. بدون در نظر گرفتن عقل در فقه، هیچ مسأله فقهى را نمى توان اثبات كرد. اگر فقیهان، بعضى از مسائل را تصریح نكرده اند، براى آن است كه انسان مىفهمد فلان روایت، به اصول عقلى استناد دارد. روایات و آیات فراوانى در زمینه امر به معروف و نهى از منكر در قرآن آمده است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، بر مردم بلا نازل خواهد شد. دین از بین مىرود و نماز و روزه بین مردم فراموش مىشود. در این صورت، اعتقاد به این كه چون دوره آخرالزّمان است، باید از امر به معروف و نهى از منكر دست برداریم و در گوشه خانه بنشینیم و فقط ذكر بگوییم، نادرست است. این عقیده كه هركسى باید دین خود را نگه دارد، عقیده اشتباهى است؛ زیرا اگر امر به معروف و نهى از منكر نبود، اسلام به من و شما نمى رسید. اگر تعلیم و ارشاد و اصلاح در اجتماع نمى بود، دین اسلام و جامعه اسلامى باقى نمى ماند. آیا هیچ عقل سالمى مىپذیردكه به چنین روایاتى عمل كنیم و سرنوشت میلیونها مسلمان را با آن رقم بزنیم؟!
وظیفه ما در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) این است كه منتظر فرج حضرت باشیم كه این انتظار، برترین عبادت است: أَفضَلُ أَعمَالِ شیعَتِنا اِنْتِظَارُ الْفَرَجِ؛(1) با فضیلت ترین اعمال
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 156، ح 1، باب 9.
شیعیان ما انتظار فرج است. ثواب انتظار فرج امام زمان، از ثواب روزه گرفتن و نماز خواندن و جهاد كردن در راه خدا بیشتر است. ما درباره این گونه روایات، فهم دقیق و كاملى نداریم. حتّى در مقام تحلیل این روایات، به این نتیجه مىرسیم كه براى امیدوار نگه داشتن مردم است. درست نیست كه با وجود این همه ظلم در دنیا، از انتظار فرج امام زمان(علیه السلام) ناامید شویم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حتّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ؛(1) آیا گمان كردید داخل بهشت مىشوید، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارىها و ناراحتىها به آنها رسید و آن چنان ناراحت شدند كه پیامبر وافرادى كه با او ایمان آورده بودند، گفتند: «پس یارى خدا كِى خواهد آمد؟!» آگاه باشید كه یارى خدا نزدیك است.
در جایى دیگر آمده است:
حَتّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّىَ مَنْ نَشاءُ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِینَ؛(2) تا آن گاه كه رسولان مأیوس شدند و مردم گمان كردند به آنان دروغ گفته شده است. در این هنگام، یارى ما به سراغ آنها آمد؛ پس آنان را كه خواستیم، نجات یافتند و مجازات و عذاب ما از قوم گنهكار باز گردانده نمى شود.
این احساس یأس و ناامیدى در امّتهاى قدیم نیز وجود داشته است. وقتى ما منتظر فرج امام زمان(علیه السلام) باشیم، در جامعه فعّالیت مىكنیم. وقتى انسان مأیوس شود و گمان كند كه از دستش كارى برنمى آید، با خیال راحت به مرگ تن مىدهد. كسى در دنیا هدفدار زندگى مىكند كه منتظر فرج امام زمان ارواحنا فداه باشد.
راه استفاده از روایات این است كه تمام روایات، و قراین آنها را با دلیل، از نظر سند بررسى كنیم؛ یعنى این كه صدر و ذیل روایت را مورد دقّت قرار دهیم و روایات مشابه
1. بقره (2)، 214.
2. یوسف (12)، 110.
دیگرى را كه در مقام و مكان دیگرى وارد شده است، با آن تطبیق كنیم. مهم ترین اصل استفاده از روایات این است كه محكمات را فداى متشابهات نكنیم. دو سلسله از محكمات وجود دارند كه از نصِّ قرآن، نصِّ سنّت، روایت متواتر و روایات صحیح و داراى سند معتبر استنباط مىشوند.ما باید در وهله اوّل، محكمات را بیابیم؛ سپس با توجّه به آنها سراغ متشابهات روایات برویم.
كدام آیه و روایت و كدام دلیل عقلى براى ما تجویز مىكند كه اگر مسلمانان دیگرى زیر ستم بودند، به آنها كارى نداشته باشیم؟! روایات فراوانى داریم مبنى بر این كه اگر به مؤمن و مسلمانى خدمت، و نیاز او را رفع كنید، ثواب فراوانى خواهید داشت.
در سرزمینهایى چون فلسطین، افغانستان و عراق انسانها كشته مىشوند و به ناموسشان تجاوز مىشود. با وجود این، كشورهاى استعمارگر مىگویند: دخالت نكنید! آیا روایتِ اعانتِ مظلوم محكم است یا آن روایت گوشه گیرى كه هیچ سند معتبرى ندارد؟! این روایت باید ملاكِ تفسیر قرار بگیرد یا آن روایت؟! ما باید بیشتر به چنین روایاتى تمسّك جوییم تا اصول مسائل اسلام را بهتر درك و باور كنیم. دین، بر پایه چنین روایاتى برپا شده و براى تحقّق بخشیدن به این روایات پدید آمده است. هرچه بیشتر درباره این روایات بیندیشیم، به فروع و مسائل جزئى دین بهتر خواهیم رسید؛ امّا وقتى شیپور را از سر گشادش بزنیم و محكمات یك روایت را رها كرده، سراغ جزئیات متشابه آن برویم، جامعه را به بزرگ ترین بلاها گرفتار خواهیم كرد. آن وقت است كه شیطان بدون هیچ زحمتى به اهداف پلیدش مىرسد. این راه، براى دشمنان اسلام بهترین راه تسلّط بر مسلمانان است.
اعتقاد به قضا و جبر، مطلبى است كه شیاطین بزرگ میان اهل سنّت رواج داده و از آن، نتیجه خوبى گرفته اند. اهل تسنّن اعتقاد دارند: اطاعت از هر كسى كه سلطان باشد، واجب است. حتّى تصریح مىكنند اگر سلطانى كه خواهان عدالت است، ضدّ سلطانى دیگر كه در حال حكومت بر مسلمانان است، قیام كند، قیامش گناه است و باید در مقابل
مبارزه حق طلبانه او ایستاد و او را كُشت؛ ولى اگر همان سلطان بر مردم تسلّط یافت، آن موقع اطاعتش بر مردم واجب مىشود؛ یعنى همان كسى كه تا دیروز قتلش بر مردم واجب بود، اطاعتش بر مردم واجب مىشود. وقتى این اعتقاد را بین عوام اهل سنّت رواج دادند، سلطان را به راحتى فریفته، او را مىخرند و مردم نیز اطاعت از سلطان را امرى واجب مىدانند.
اگر استعمار بخواهد بر اهل تشیّع نیز مسلّط شود، بهتر از ترویج روایات ناصحیح و برداشت نادرست از روایات صحیح نقشهاى نخواهد یافت؛ در نتیجه، نسل آینده شیعه نسل كافر و فاسقى خواهد بود و از آموزهها و معارف دینى محروم خواهد شد و هیچ عاملى براى مقاومت آنان در جامعه وجود نخواهد داشت. پشتیبان همه این انحرافها، اسرائیل، انگلیس، امریكا و ابلیس است؛ ابلیسى كه همیشه وجود داشته، تا پایان دنیا نیز وجود خواهد داشت. اصل چنین روایتى هیچ پایه و اساسى ندارد یا اگر هم وارد شده، به صورت معناى موقّت و احتمالى بوده است.
نتیجه مىگیریم كه اهل علم، در فهم درست اصول مسائل اعتقادى كه به طور طبیعى به هدف خلقت و تشریع مربوط مىشود و نیز در ارائه درست مسائلى كه جنبه اصولى در زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد، وظیفه خطیرى بر عهده دارند و نباید نیرو و عمرشان را در بررسى بعضى از مسائلى كه مورد نیاز مردم در زندگى نیست، صرف كنند. اگر انسانى نتواند اثبات كند كه تسبیحات اربعه در نماز یك مرتبه است یا سه مرتبه، در جامعه اشكالى ایجاد نمى كند؛ امّا آیا نباید در مقابل ظلم مقاومت كرد؟ آیا نباید اسلام راستین را در سطح جامعه و جهان ترویج كرد؟! آیا در برابر فساد و فتنه انگیزى مفسدان و جباران عالم، مسؤولیتى نداریم؟ این پرسشهایى است كه اگر پاسخ آنها را درست درك نكنیم، سرنوشت جامعه تغییر مىكند. اگر كسى ببیند خونهاى مسلمانان به زمین ریخته، و به نوامیس آنان تجاوز مىشود و در عین حال كارى انجام ندهد، او نیز در این جنایات شریك خواهد بود. اگر قرار بود در طول دفاع مقدّس، تسلیم صدام و دیگر كشورهاى استعمارگر بشویم، این همه كشته و زخمى و اسیر نمى دادیم. اسلام با هشت سال جنگ تحمیلى، بار دیگر در ایران احیا شد. كشورهاى ابرقدرت با هم متّحد شده اند و مىخواهند
با تبلیغات گسترده خود با اسلام مقابله كنند. كشورهاى استعمارگر، كشور ایران را راحت نمى گذارند. این كشورها به تدریج افراد ناآگاه ایران را مىفریبند تا به اهداف شوم خود برسند؛ ولى بحمداللّه اكثر قریب به اتّفاق مردم ایران، مسائل را به خوبى درك مىكنند و از این توطئهها فریب نمى خورند.
اگر امروز امریكا به افغانستان و عراق حمله مىكند، براى این است كه بتواند راههاى نفوذ به ایران را بیابد و حملهاى چند جانبه را با طرح و برنامههاى قبلى ضدّ ایران به پا كند و به قول خودشان قضیه ایران را تمام كنند؛ البته خدا هیچ گاه نمى گذارد خونهاى پاكى كه مردم ایران براى اسلام داده اند، پایمال شود: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛(1) كافران مىخواهند نور خدا را با نفس تیره و گفتار جاهلانه خویش خاموش كنند؛ ولى خدا جز این نمى خواهد كه نور خود را به منتهاى ظهور و حدّ اعلاى كمال برساند؛ هرچند كافران ناراضى و مخالف آن باشند. او خدایى است كه رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا آن را بر همه ادیان عالم برترى دهد؛ هرچند مشركان ناخشنود و مخالف باشند. اینان با نقشههاى پیشین به ما پیشنهاد مىكنند مصالحه و همكارى كنیم؛ زیرا از جنگ كردن با ما هراس دارند كه مبادا در جنگ با ما دوباره شكست بخورند و كشور ایران به صورت قدرت دیگرى در دنیا مطرح شود و دنیا به آن توجه ویژهاى بكند.
ما به عصمت و امام معصوم معتقد هستیم؛ ولى لازم است این فهم را تعالى بخشیم. باید اسلام و حكومت حق را در جهان گسترش داد تا مردم جهان حكومت حق را ببنند و بر ایشان حجت تمام شود. ما باید اصل بینش اسلامى را درباره جنگ و جهاد و توسعه اسلام بپذیریم تا بتوانیم مسائل دیگر را در پرتوِ آن حل كنیم؛ ولى با یك روایت بى سند توقع داریم همه این مشكلات حل شود. نداشتن فهم درست و دقّت كافى در مسائل دینى، از ضررهایى كه دشمنان به اسلام مىزنند، كمتر نیست.
1. توبه (9)، 31.
ضرورت تبیین عُقلانى ولایت
فتنهپذیرى ایمان در آخرالزّمان
ابعاد گسترده ولایت
مراتب ولایت
آثار ولایت
1. رضایت به تدبیر الاهى
2. رهیدگى از هر حزن و هراس
رابطه ولایت خدا با ولایت معصومان(علیهم السلام)
رابطه محبّت با ولایت
فضیلت تولاّ و تبرّاى خالصانه
راههاى تقویت رابطه ولایى با امام زمان ارواحنافداه
1. تقویت رابطه عارفانه
قلب امام زمان، تجلّى گاه خواست خدا
2. اظهار محبّت خالصانه
3. برقرارى رابطه عاشقانه
به بهانه این ایّام مبارك، چه خوب است بكوشیم درباره بعضى از معارف اهل بیت(علیهم السلام) بحث و گفت و گو كنیم و از خدا بخواهیم كه در پرتو انوار اهل بیت(علیهم السلام)، معرفت و محبّت ما را به خود و اولیاى خودش افزونتر كند. روابط ما با اهل بیت(علیهم السلام) با مفاهیمى از قبیل امامت، ولایت، مودّت، محبّت، تشیّع و مفاهیمى از این قبیل مطرح مىشود.
الحمدللّه ما مشمول بزرگ ترین نعمتهاى خدا، یعنى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) هستیم؛ در قلب به آنها عشق مىورزیم، و مودّت و محبّت خود را به اهل بیت(علیهم السلام) در عمل ظاهر كنیم. همه اینها درست است؛ امّا این ارتباطات چگونه باید تقویت شود، و تقویت این ارتباط مقدّس چه تأثیرى بر سعادت ما مىنهد و چه جایگاهى در مجموعه معارف اسلامى دارد؟ مىدانیم معارفى كه خداى متعالى به وسیله پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل فرموده، مجموعه هماهنگ، منسجم و متناسبى است كه هركس بیشتر با این معارف آشنا باشد، ارتباط و انسجام و هماهنگى آنها را بهتر درك مىكند. جایگاه ولایت اهل بیت(علیهم السلام) میان مجموعه معارف اسلامى كجا است؟ چطور است كه انسان اگر این ولایت را داشته باشد، به كمال و مقامهاى عالى مىرسد و اگر نداشته باشد، از كمالات و مقامها محروم مىشود. ولایت در حركت تكاملى انسان، داراى چه جایگاه و نقشى است؟
روایات عجیبى درباره ولایت اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده است؛ روایاتى فراوان در ستایش كسانى كه داراى این ولایت هستند و نیز روایاتى كوبنده در سرزنش كسانى كه از این نعمت محرومند. همه ما كم و بیش این روایات را شنیده ایم و به آنها معتقدیم؛ امّا امروز زمانهاى است كه باید درباره معارف و اعتقادات بیشتر حسّاس باشیم. شاید در همین زمان نیز قشرهایى از مردم هستند كه با شنیدن یا خواندن چند روایت در فضایل
اهل بیت(علیهم السلام) عقیده شان محفوظ مىماند؛ بارشان را مىبندند واز گمراهى نجات مىیابند. گاهى بایك روایت كه گویندهاى روى منبر بخواند، دلهایى پاك به عالم بالا پرواز مىكنند و چنان ارتباط معنوى مىیابند كه ما از آن محرومیم؛ ولى به هر حال، براى نسل معاصر و آینده جامعه، به ویژه روشنفكران و تحصیل كردههاى دانشگاهى باید كوشید تا این مسائل مستدل تر، قابل فهمتر و عقلانىتر مطرح شود.
امروز زمانهاى است كه گرایش فكرى روشنفكران و تحصیل كردههاى دنیا به این سمت حركت مىكند كه جز مادّه و مادیّات چیزى را نپذیرند. اگر گاهى نیز از دین و معرفت و ایمان به عالم غیب و ملكوت صحبت مىشود، آن را تعبیرهاى شاعرانهاى تلقّى و گاهى نیز تصریح مىكنند كه زبان دین، زبان شعرى و زبان اسطوره است و آن چه واقعیت دارد، همین عالم مادّى است. كسانى كه دین را این گونه تلّقى مىكنند، وقتى از مقامهاى اولیاى خدا، كرامتها، فضایل و ارتباطشان با ملكوت عالم و ملائكه صحبت مىشود، آن را غیرواقعى و فقط حالت خاصّ شاعرانه مىدانند؛ همانند شاعرى كه در حالتى رؤیایى قرار مىگیرد و در وصف كره ماه با آن كه كرهاى سنگى و سیاه است و هیچ ارزش و جمالى ندارد، شعرها مىسراید و زیبایىها مىشمارد. مادّیگرایى، گرایشى همگانى است كه روز به روز در دنیا فراگیرتر نیز مىشود: وَ قالُوا ما هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیىَ وَ ما یُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ(1)؛ اینان مىگویند: چیزى جز همین زندگى دنیایى ما در كار نیست. گروهى از ما مىمیرند و گروهى دیگر جاى آنها را مىگیرند و جز طبیعت و روزگار، ما را نابود نمى كند. امروزه این عقیده باطل، به گرایشى علمى و فلسفى تبدیل شده است.
در سوى دیگر، درون جامعه مسلمان اهل ولایت، ساده اندیشانى پیدا مىشوند كه حتّى براى روایات غیر معتبر و بدون سند نیز توجیههایى درست مىكنند و به چیزهایى معتقد مىشوند كه هرگز قابل توجیه و تبیین نیست. طبیعى است كه اگر پاى بحث و مناقشهاى به میان آید، شكست مىخورند. ما معتقدیم كه باید حقایق دینى را بر پایههایى محكم استوار كنیم و بكوشیم از خود آیات و روایات نكتههایى استنباط كنیم كه
1. جاثیه (45)، 24.
این معارف را مستدلتر و محكمتر سازد. طورى نباشد كه وقتى از ما دلیل مطالبه كنند، در مرحله آخر، به روایت غیرمعتبرى برسیم كه گویندهاى، از كتابى مجهول نقل كرده است. چنین امرى براى آینده خطرناك است؛ البتّه ممكن است آن مطلب فى حدّ نفسه مطلب درستى باشد؛ امّا صفت هرچیز دلیل اعتبارش نیست. مبناى اعتقادات ما نباید روایات مجهول، ضعیف و از كتابهاى ناشناخته باشد. باید در مطالب دقّت كنیم و استدلالهایى محكم براى عقایدمان بیابیم.
ما باید در این بُرهه حسّاس و سرنوشت ساز، میان این دو گرایش افراط و تفریط گونه، مشى مستقیم، معتدل، عاقلانه و حكیمانه عمیق علمى را اتّخاذ كنیم كه هم براى خودمان و هم براى نسل معاصر و هم آیندگان مفید باشد و بتواند از مرزهاى عقیدتى و ایمانى مردم محافظت كند. عقیده و ایمان در این زمان، در معرض خطرهاى جدّى قرار گرفته است؛ همان طور كه چنین فتنههایى را براى دوران آخرالزّمان پیش بینى فرموده اند:
یُصبِحُ الرَّجُلُ مُؤمِناً وَ یُمسِی كَافِراً؛(1)
مردم در آخرالزّمان در صبح گاهان مؤمنند و در عصرگاهان بى ایمان و كافِر مىشوند.
امروز همان روزگارى است كه ایمانها خیلى راحت از دست مىرود. به تقویت ایمان باید اهمیت داد. باید زحمت كشید؛ باید فكر كرد؛ استدلال كرد؛ كتابها خواند وبحث كرد. ارزش این مسائل از مسائل طهارت و نجاست، غسل و تیمم و وضو كمتر نیست.
اگر جا دارد درباره مسائل طهارت، صدها كتاب با حجم چند صد صفحهاى نوشته، و میلیونها ریال صرف نشر آنها شود و صدها برابر آن براى تجهیز و تشكیل درس و كلاس به كار رود؛ البتّه سزا است كه دست كم چیزى شبیه آن براى عقاید كه ریشه همه اینها به شمار مىرود، در نظر گرفته شود.
1. عن ابى عبداللّه(علیه السلام) قال: «إنَّ العَبدَ یُصبِحُ مُؤمِناً وَ یُمسِى كَافِراً و یُصبِحُ كَافِراً و یُمسِى مُؤمِناً....». علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 69، ص 225، باب 34، ح 17
حال بنگریم كه اعتقاد ما به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) چگونه است؟ آیا منظور از ولایتى كه از آن دم مىزنیم و آن را مؤثّرترین عامل در تكامل معنوى انسان مىدانیم، فقط مسألهاى تاریخى است؟! آیا منظور از ولایتى كه در روایات، این همه بدان اهمّیت داده و در ادبیات و اشعار ما نیز فراوان بر آن تأكید شده، همین است كه بگوییم على و اولاد معصوم او(علیهم السلام) جانشینان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده اند یا این كه مسأله ولایت، فراتر از هر مسأله تاریخى است و این حقیقت را در بر دارد كه كلام اهل بیت(علیهم السلام) همچون كلام خدا و كلام رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى ما حجّت است، و چون كردار و گفتار ایشان حجّیت دارد، باید با ایشان در عمل هم عهد و هم پیمان شویم و به سیره شان عمل كنیم؟
در پاسخ باید گفت كه مسأله ولایت، از همه این امور نیز بالاتر و جدّىتر است. از دیدگاه قرآنى و روایى، این مطلب قطعى است كه سخنان اهل بیت(علیهم السلام) براى ما حجیّت دارد و باید بدان عمل كنیم؛ امّا مسأله ولایت و موالات در بردارنده حقایقى بس والاتر است.
در عصر ما، به دلیل اهمیّت یافتن مسائل سیاسى اسلام كه بخش مهمّى از معارف اسلامى را تشكیل مىدهد، بُعد خاصّى از مفهوم ولایت بیشتر مورد تأكید واقع شده است كه همان مسأله سیاست و امامت امت و به تعبیر دیگر، بُعد سیاسى اجتماعى مفهوم ولایت است.
در روایتى از امام محمّد باقر(علیه السلام) آمده است:
بُنِىَ الإسلامُ عَلى خَمس: الولایَةُ والصَّلاةُ و الزَّكاةُ و الصَّومُ والحجُّ وَ لَم یُنادِ بِشىء مَا نُودىَ بالولایةِ یَوم الغَدیرِ.(1)
بناى اسلام بر پنج پایه استوار شده است: ولایت و نماز و زكات و روزه و حج، و به چیزى با فضیلتتر از ولایت در روز غدیر دعوت نشده است.
ولایتى كه در این روایت مطرح شده، نه فقط به معناى دوست داشتن كه به معناى
1. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 68، ص 332 باب 27، ح 8.
پذیرفتن حقّ حاكمیت و حكومت الاهى است؛ حقّى كه پس از خداوند براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) و نایبان و والیان ایشان، به اذن خداوند ثابت است.
پذیرش ولایت در این جا بدین معنا است كه عقیده داشته باشیم اهل بیت(علیهم السلام) از سوى خداوند، بر امّت اسلامى حقّ ریاست و حاكمیت داشته اند و دارند و از همین روى در جهت برقرارى حكومت اسلامى همواره كوشیده اند. ما نیز وظیفه داریم راه ایشان را ادامه داده، زمینه را براى حكومتِ امام معصوم یا جانشین و نایب او، یعنى ولىّ فقیه جامع شرایط فراهم سازیم و در راه پابرجایى نظام ولایت فقیه كه استمرار ولایت معصومان(علیهم السلام) است بكوشیم؛ امّا حقیقت ولایت از این هم فراتر و گستردهتر است. با بررسى روایات مربوط به ولایت در مىیابیم كه بُعد سیاسى اجتماعى ولایت فقط یكى از ابعاد مفهومِ گسترده ولایت است؛ مفهومى ژرف كه همچنان جا دارد موضوع پژوهشهایى گسترده و كاربردى قرار گیرد.
مفهوم ولایت كه در قرآن كریم و روایات به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است، گاهى به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) اختصاص دارد و گاهى درباره ولایت هر ولىّ خدا و هر مؤمن صالح است. به عبارت دیگر، یك ولایت اللّه داریم: أَلاَ إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.(1) كسانى كه خود را تحت ولایت اللّه قرار مىدهند، متقابلا خدا هم ولایت آنها را بر عهده مىگیرد: اللّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا.(2) هركسى كه ولىّ خدا شد، خدا هم ولىّ او است. این ولایت، رابطهاى طرفینى بین مؤمنان و خداوند است. مؤمن ولىّ خدا، و خدا هم ولىّ مؤمن است. این ولایت، در رابطه انسان با خدا وجود دارد. دنباله ولایت خدا، ولایت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) است. وقتى مىگوییم: ولایتى كه براى خدا هست، براى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) نیز وجود دارد، منظور فقط حكومت نیست؛ بلكه تمام شؤون
1. یونس(10)، 62.
2. بقره(2) 257.
ولایت را در بر مىگیرد؛ البتّه در شعاع ولایت خداوند، مسأله حكومت نیز مطرح مىشود؛ چون خدا است كه حاكم و قانون را تعیین مىكند. بدین ترتیب، حكومت، یكى از شؤون ولایت اللّه است.
ولایتى كه به خدا، پیغمبر(صلى الله علیه وآله)، امیرمؤمنان و دیگر امامان معصوم(علیهم السلام) نسبت داده مىشود، مفهومى است كه تشكیك مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتى آن، براى خداوند متعالى، و مرتبه بعدى آن ویژه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) و مراتب بعدى آن براى امامان(علیهم السلام) ثابت است؛ امّا حقیقت این ولایت چیست؟ رابطه بین خدا و بنده، رابطه عبودیت و ربوبیت است. اگر ما این رابطه را با اختیار خود پذیرفتیم و در عمل تحقّق بخشیدیم، آن وقت رابطهاى متشابهة الطّرفین تحقّق مىیابد كه ما ولىّ او مىشویم و او نیز ولىّ ما مىشود؛ امّا اختیار این رابطه به دست من و شما است. ما باید با اختیار خودمان این رابطه را برقرار و تقویت كنیم. رابطه عبودیت و ربوبیت، امرى تكوینى است. چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، خدا خدا است و ما هم بنده ایم؛ امّا ولایت تشریعى، رابطهاى اختیارى است كه ما باید بپذیریم؛ یعنى بگوییم خدایا! ما بپذیرفتیم كه تو خدا هستى و ما بنده ایم. حال چگونه باید این معنا را تحقّق بخشیم؟
اگر رفتار ما با خدا چنان باشد كه ربوبیت او و عبودیت ما اقتضا مىكند، رابطه ولایت بین فرد و خدا برقرار مىشود. ولایت و ربوبیت الاهى، چه چیزى را اقتضا مىكند؟
ربوبیت او یعنى این كه او صاحب اختیار همه چیز ما است. مالك وجود ما، مالك حیات ما و مالك هرچه به ما داده است. اگر رابطه ما با خدا این چنین باشد كه خدا را مالك و صاحب اختیار هر چیزى بدانیم و تدبیر خودمان را به دست او بسپاریم، در سایه ولایت تشریعى او قرار گرفته ایم؛ البتّه رسیدن به این مقام والا كه آدمى تدبیر امورش را به خدا بسپارد؛ به تقدیر و قضاى او راضى باشد؛ به او توكّل كند و فقط از او كمك بخواهد؛ او را
مدبّر زندگى خود بداند؛ او را اصل و صاحب اختیار همه چیز بیابد و تشریعها و دستورهاى او را بپذیرد و عمل كند، یك سلسله معارف عمیق را مىطلبد. رسیدن به این مقام، مراتب گوناگونى دارد. هركسى برحسب استعدادهایى كه دارد، با سرعت یا كندى مىتواند این راه را كم و بیش بپیماید. به هر حال، دهها سال طول مىكشد تا استعداد و قابلیت هركسى در این مسیر به فعلیت برسد و از مصادیق اولیاء اللّه شود.
یك اثر ظاهرى ولایت كه هركسى براساس آن مىتواند هم خود را و هم دیگران را بیازماید، این است: لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛(1) براى اولیاى خدا، هیچ خوف و حزنى نیست.
این خاصیت ولایت است كه بر اثر آن، بنده، خودش را مالك چیزى نمى داند تا بترسد كه آن را از دست بدهد. بنابر دیدگاه ولایى، همه چیز مال خدا است. حتّى جان هم مال او است. اگر از دست من رفت، برود. مال او رفته، مال من كه نبوده است. همه شؤون زندگى انسان را در بر مىگیرد. اگر بین خود و خدا، هم در اعتقاد و هم در عمل، رابطه عبودیت و ربوبیت برقرار كنیم، هیچ جایى براى نگرانى باقى نخواهد ماند: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛(2) آنهایى كه ربوبیت اللّه را پذیرفتند و در این راه پایمردى كردند و در عمل نیز بر گفته و اعتقاد و ایمانشان پابرجا ماندند، هیچ ترس و اندوهى در دنیا و آخرت نخواهند داشت.
كسى كه خدا را خدا مىداند، دیگر هیچ باكى ندارد كه از او تعریف یا او را سرزنش كنند؛ چرا كه وجود او مال خودش نیست. از مملوك خدا تعریف مىكنند كه به خدا مربوط است. اگر مرا سرزنش كنند و به جا باشد، به علّت این بوده كه نقصى داشته ام، و عبودیتم ضعیف بوده است. در این صورت، باید نقصم را برطرف كنم؛ امّا اگر بى جهت نكوهش كنند، به
1. یونس(10)،62.
2. احقاف(46)، 13.
من ربطى ندارد. من كه ملك خودم نیستم. مال خدا هستم و اینان ملك خدا را نكوهش مىكنند. مثل این كه كسى به شما بگوید: دیوار خانه فلانى كج است. خوب باشد. به من چه ربطى دارد؟ من كه مال خودم نیستم. اگر كسى را سرزنش كنیم كه چشمش فلان و ابرویش فلان است، مخلوقى از مخلوقات خدا است كه درباره اش صحبت مىكنیم. به ما ربطى ندارد. مفهوم تملّق در زندگى چنین كسى مصداق نمى یابد. براى چه كسى تملّق بگوید. فقط خدا است كه همه خواستهها و نیازهاى او را باید تأمین كند. وقتى همه چیز به دست او است، پس براى چه كسى سر خم كند؟ مگر دیگران چه دارند كه خدا ندارد؟! خلاصه، آثار ولایت خدا چنان گسترده است كه همه امور و شؤون زندگى آدمى را در بر مىگیرد.
ولایت اللّه بر ولایت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) مىتابد. اهمّیت مقام رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى ما به میزان رابطهاى است كه با خدا دارد. ولایت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) حساب جداگانهاى ندارد؛ بلكه شعاعى از همان ولایت اللّه است. رسول را مىخواهیم و دوستش مىداریم؛ چون فرستاده محبوب اصلى ما است؛ چون آینه او است. مگر مىشود كسى محبوبش را بخواهد، امّا جلوه گاه و مرآتش را نخواهد؟ محبّت به خدا و رسول، دو محبّت نیست؛ بلكه محبّت به رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) همان محبّت اللّه است كه در آینه تمام نماى او ظهور كرده است. رسول اللّه آیینه تمام نماى خدا است كه همه چیزش تحت تأثیر الاهى قرار دارد و از خودش چیزى ندارد.
ولایت خدا پس از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) به جانشینان او منتقل مىشود؛ همان معصومانى كه همچون نفس پیامبر هستند و جز در نبوّت و رسالت، هیچ تفاوتى با او ندارند. این همان ولایت اللّه است كه در رسول اللّه و امامان معصوم(علیهم السلام) ظهور مىكند؛ آن گاه مرتبه نازلتر این ولایت در هر كس كه به آنها نزدیكتر است، تجلّى مىیابد.
ولایت اولیاى اهلبیت(علیهم السلام) نیز جزو ولایت اللّه است. چرا اولیاى اهل بیت(علیهم السلام) را
دوست مىداریم؟ چون دوست اهل بیت(علیهم السلام) هستند. اهل بیت(علیهم السلام) را چرا دوست مىداریم؟ چون دوست خدا هستند. این محبّتها از یك دیگر جدا نیست؛ بلكه یك سرچشمه است كه از مجارى گوناگون جارى مىشود. نور واحدى است كه در درجههاى متفاوت تنزّل مىیابد. اگر آدم این مطلب را در ذهن داشته باشد، معناى این عبارت را خواهد فهمید كه مَن وَالاَكُم فَقَد وَالَى اللّهَ، و مَن عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَ اللّهَ، وَ مَن أَحَبَّكُمْ فَقَد أَحَبَّ اللّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ.(1) محبّت اهل بیت(علیهم السلام) از محبّت خدا جدا نیست. معرفت اهل بیت(علیهم السلام) نیز از معرفت خدا جدا نیست.
چگونه مىشود انسان ولایت اللّه را بپذیرد و رابطه بندگى خویش را با خدا تقویت كند؛ امّا رابطه اش را با انبیا تقویت نكند.
محبّت این خاندان براى هركسى و به هر صورتى كه حاصل شود، مطلوب است و سرانجام جایى دستش را مىگیرد؛ امّا هر محبّتى ولایت نیست. ممكن است كسى به هیچ دین الاهى متدیّن نباشد؛ امّا زندگى امیرمؤمنان(علیه السلام) را دوست داشته باشد؛ چرا كه همه چیز او (عدالت، سرپرستى ایتام و فقیران، عبادات، مناجاتها، شجاعت، و بلاغت او و...) دوست داشتنى بوده است. مگر ممكن است شخصى فطرت سالمى داشته باشد و این فضایل اخلاقى را دوست نداشته باشد؟! البتّه هركس كه على(علیه السلام) را دوست داشت، ولىّ خدا و ولىّ على(علیه السلام) نیست؛ چرا كه ولایت على(علیه السلام) عدل ولایت اللّه است؛ از این رو باید ارتباطمان را با على(علیه السلام) به سبب ارتباط با خدا برقرار كنیم و حساب جدایى براى على(علیه السلام) باز نكنیم. هر كافر لامذهبى هم به على(علیه السلام) محبّت داشته باشد، سرانجام این محبّت دستش را خواهد گرفت؛ امّا او دیگر ولىّ على(علیه السلام) نیست. ولىّ على(علیه السلام) آن كسى است كه ولایت على(علیه السلام) برایش همان ولایت اللّه باشد.
1. «هر كه ولایت شما را بپذیرد، همانا ولایت خدا را پذیرفته است، و هر كه با شما دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است، و هر كه شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است، و هر كه با شما خشم و كینه ورزد، با خدا خشم و كینه ورزیده است». (ر.ك: شیخ عباس قمى، كلیات مفاتیح الجنان، زیارت جامعه كبیره)
امام جواد(علیه السلام) روایتى بسیار شریف، پر مغز و پرمحتوا دارد كه قابل تأمّل است:
أوْحَى اللّهُ إِلَى بَعضِ الأَنبیاءِ: امّا زُهدُكَ فِى الدّنْیَا فَتَعجِلُكَ الرَّاحَةَ، وَ امّا انقِطَاعُكَ إِلَىَّ فَتَعزُزكَ بِى، و لكن هَلْ عادَیتَ لِی عَدُوّاً أو وَالیتَ لِى ولیّاً.(1)
پیامبرى از پیامبران خدا توجّه یافت كه خدا نعمت بزرگى را به من عطا كرده كه در دنیا زهد دارم و عشق به دنیا را از دل من برداشته است. بالاتر از آن، حالت انقطاع الى اللّه به من داده است كه چه مفهوم بسیار والا، پرمعنا و پرمحتوایى است. انقطاع الى اللّه، یعنى به هیچ چیز جز خدا امید نداشته باشى. سر و كارت فقط با خدا باشد. از همه چیز بریده و فقط به او پیوسته باشى. خیلى نعمت بزرگى است. وقتى كسى توجّه یابد كه خدا نعمتى به این عظمت به او داده، لازمه اش این است كه به ذهن او خطور كند به چه كسى چنین نعمتى داده شده است. چه نعمتى از این بالاتر؟ نه دلبستگى به دنیا و نه امید به كسى غیر از خدا دارد. هیچ انسى با كسى جز خدا ندارد. خدا مىخواهد دست پیامبرش را بگیرد و باز هم او را بالاتر بیاورد؛ از این رو مىفرماید: امّا زُهدُكَ فِى الدّنْیَا فَتَعجِلُكَ الرَّاحَةَ.
این بى رغبتى كه به دنیا دارى و دنبال مال و مكنت دنیا نمى روى، باعث مىشود كه آسوده و راحت باشى؛ چون انسان هر قدر بیشتر به دنیا دل ببندد، گرفتارى و غصه اش بیشتر مىشود. درست است كه زهد، صفت بسیار خوبى است؛ امّا احتمال دارد كه فقط براى خدا نباشد؛ چرا كه زهد پاداش دنیایى، یعنى راحتى و آسودگى دنیایى را در پى دارد.
انقطاع الى اللّه چه؟ كسى كه هیچ توجّهى جز به خدا ندارد؛ به هیچ كس امیدى نمى بندد؛ درِ خانه هیچ كس نمى رود، و توجّه و سر و كارش فقط با خدا است، چه؟ امّا انقِطَاعُكَ إِلَىَّ فَتَعزُزكَ بِى؛ این انقطاع تو سببِ مىشود كه با من عزّت بیابى؛ چون آدمى درِ خانه هركس برود، به هر اندازهاى كه ته دلش به دیگرى امیدى داشته باشد، همان اندازه ذلیلش مىشود. انسان هر قدر از دیگران مستغنىتر باشد و به كسى امیدى نداشته باشد، عزیزتر مىشود. اگر كسى هیچ اعتنایى به دیگران نداشته باشد كه به او كمك كنند یا
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 69، ص 238، باب 36، ح 7.
نكنند؛ چیزى به او بدهند یا ندهند؛ احترامش كنند یا نكنند. به همان اندازه عزّتش بیشتر مىشود؛ چون نیازى ندارد. چه لذّتى بالاتر از بى نیازى از همه خلق خدا؟ پس انقطاع إلى اللّه هم اثرى دنیایى براى خودت دارد. تو چیزى بالاتر باید داشته باشى: و لكن هَلْ عادَیتَ لِی عَدُوّاً أو وَالیتَ لِى ولیّاً؛ آیا فقط به سبب من با كسى ارتباط برقرار كردهاى؟ كسى را فقط براى آن كه بنده من است، دوست داشتهاى؟ آیا با كسى فقط به جهت این كه با من دشمن است، دشمنى كردهاى؟ این، از زهد و انقطاع الى اللّه هم بالاتر است.
شاید آن پیامبر خدا، مقام تولاّ و تبرّا را نیز دارا بوده است؛ امّا خداوند مىخواسته به او توجّه دهد كه تولاّ و تبرّاى خالصانه از زهد و انقطاع نیز مهمتر است. به طور طبیعى، هر فردى، شخصى را دوست مىدارد؛ امّا «أَو وَالَیتَ لِى وَلِیّاً؛ آیا یكى از اولیاى خدا را دوست داشتهاى یا نه؟ البتّه ممكن است كسى اولیاى خدا را دوست بدارد؛ امّا به سبب منافعى كه براى خودش دارد؛ به طور مثال براى این كه در قیامت او را شفاعت كنند. در این صورت، ولىّ خدا را براى خودش دوست داشته است. نمى گوید: أَو وَالَیتَ لِى وَلیّى؛ بلكه مىفرماید: هَلْ عادَیتَ لِی عَدُوّاً أو وَالیتَ لِى ولیّاً. چنین رابطه خالصانهاى، رابطه ولایت است. چیزى كه نزد خدا ارزش دارد، این است كه على(علیه السلام) را از آن رو كه دوست خدا است، دوست بداریم و با دشمنان على(علیه السلام) بدان جهت كه دشمنان خدا هستند، دشمنى بورزیم؛ وگرنه چه كسى است كه على(علیه السلام) را دوست نداشته باشد. كافران هم اگر على(علیه السلام) را شناخته باشند، او را دوست مىدارند و به او عشق مىورزند؛ همان طور كه به هر كمال و جمالى عشق مىورزند، مگر آن كه على(علیه السلام) را نشناخته باشند. كدام انسان پاك فطرتى است كه على(علیه السلام) را دوست نداشته باشد؟ مهم این است كه بكوشیم ارتباط ما با اولیاى خدا، به ویژه با امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف، شعاعى از ولایت اللّه باشد. به این جهت است كه خطاب به امامان(علیهم السلام) مىگوییم:
مَن وَالاَكُم فَقَد وَالَى اللَّهَ وَ مَن عَادَاكُم فَقَد عَادَاللَّهَ؛(1)
هر كه ولایت شما را بپذیرد، ولایت خدا را پذیرفته است، و هر كه با شما دشمنى ورزد، با خدا دشمنى ورزیده است.
1. قسمتى دیگر از زیارت جامعه كبیره.
شعاع ولایتِ اولیاى خدا به دوستانشان نیز سرایت مىكند. محبّان امام زمان(علیه السلام) را نیز از آن جهت دوست بداریم و تكریم كنیم كه دوستدار امام زمانند.
حال كه فهمیدیم باید خالصانه به اولیاى خدا عشق ورزید و خود را در برابر آنها باخت و فدا كرد، چه كنیم كه بدین مقام والا دست یابیم؟
هرقدر معرفت ما به اولیاى خدا بیشتر شود، اثر طبیعى اش این است كه رابطه ولایت هم قوىتر و بیشتر خواهد شد.
معرفت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف از معرفت خدا جدا نیست. به هر میزان كه معرفتمان به حضرت بیشتر باشد و ارتباط آن جناب را با خدا بیشتر بشناسیم، معرفت ما به خدا افزونتر خواهد شد.
این بزرگواران چه اندازه با خدا ارتباط دارند؟ آیا فقط به همین اندازه است كه مانند یك راوى صادق، احكام را براى ما بیان كنند یا مطلب از اینها خیلى بالاتر است؟
امامان معصوم(علیهم السلام) كسانى هستند كه در دلشان چیزى جز آن چه خدا مىخواهد، ظهور نمى كند: قُلوبُنَا أَوعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئنَا؛(1) در دلهاى ما فقط خواست خدا شكل مىگیرد؛ پس هر آن چه را كه او بخواهد، ما مىخواهیم. قلب پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و حضرت زهرا(علیها السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) تجلّى گاه خواست و اراده خدا است. در مرتبه اوّل، این چهارده نور پاك و در مرتبه بعد، سایر اولیاى خدا طورى هستند كه فقط چیزى را كه خدا مىخواهد، در دل آنها پیدا مىشود. هنگامى كه ایشان به چیزى میل پیدا مىكنند، خدا خواسته است كه این میل را داشته باشند؛ چرا كه قلوب ایشان، تجلّى گاه اراده و مشیت خدا است.
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 52، ص 50، باب 18، ح 35.
با توجّه به این حقایق است كه ولایت پذیرى اهلبیت(علیهم السلام) توجیه مىیابد كه چرا باید ایشان را دوست بداریم و از ایشان پیروى كنیم؟ پاسخش این است كه محبّت اهل بیت(علیهم السلام) و تبعیّت از ایشان، همان محبّت و اطاعت خدا است. اگر خدا را نیز دوست مىداریم، باید ایشان را دوست بداریم و اگر از خدا اطاعت مىكنیم، باید از ایشان هم اطاعت كنیم: مَن أَطاعَكُم فَقَد أَطَاعَ اللَّهَ؛ هر كه از شما اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است. این بدان دلیل است كه معصومان(علیهم السلام) چیزى جز سخن خدا ندارند. براى خودشان شأنى جدا از عبودیت اللّه قائل نیستند. هیچ استقلالى از خودشان ندارند. اگر تعبیر فناى فى اللّه تعبیر درستى باشد، بالاترین و برترین مصداقش ایشان هستند.
رابطه ولایى ما با مولایمان فقط با شناخت برقرار نمى شود؛ بلكه خداوند، ساختمان روحى انسان را به گونهاى آفریده است كه با فكر و عمل ساخته و پرداخته مىشود. مسأله ولایت فقط با اندیشیدن و تصمیم گرفتن حل نمى شود: الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ. به همان اندازه كه ایمان واقعى باشد، در عمل تأثیر مىگذارد و وقتى عمل تحقّق یافت، ایمان تقویت مىشود. بین ایمان و عمل، رابطه متقابل برقرار است. اگر مىخواهید ایمانتان تقویت شود، حتماً باید بیندیشید تا معرفتتان بیشتر شود. هم رابطه امام زمان(علیه السلام) را با خدا بیشتر بشناسید و هم این رابطه را به صحنه عمل بیاورید. شب میلاد امام زمان(علیه السلام) به حضرت اظهار محبّت كنید. به دوستان امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف هدیه بدهید. چه سنّت خوبى گذاشته اند كه در این ایّام، به هركس كه نامش مهدى است، احترام مىكنند و به او هدیه و جایزه مىدهند. ما همه گوشت و پوستمان با نام مهدى ارواحنا فداه روییده و بزرگ شده است. زندگیمان در پرتو نام اهل بیت(علیهم السلام) شكل گرفته است و پیش مىرود. همه چیز ما مال آنها است.
گاهى اشخاصى را به جهت این كه اصطلاحات فقه و اصول یا فلسفه و كلام ما را بلد نیستند، جاهل و عوام مىشمریم؛ امّا میان همینها گاهى افرادى پیدا مىشوند كه مرتبه
ایمانشان چنان آنها را بالا برده است كه اگر سالها با تمام سرعت نیز بتازیم، به گَرد راهشان هم نمى رسیم.
خلاصه، رابطه ولایت فقط با درس خواندن درست نمى شود. درس را باید خواند؛ چرا كه واجب، و كوتاهى كردن در آن حرام است؛ امّا همه اش با این درس خواندن درست نمى شود. بكوشیم با اهل بیت(علیهم السلام) رابطه عملى پیدا كنیم. براى محبّت اهل بیت(علیهم السلام) انفاق كنیم؛ هر چقدر كه برایمان میسّر است؛ براى مثال اگر صد تومان پول دارى، امشب بگو مىخواهم این صد تومان را به عشق امام زمانم به دوستان فقیر او بدهم. به كسى هم نگو. كسى هم نفهمد. بگو اگر خدا به سبب این، مرا به جهنّم هم ببرد، به عشق و محبّت مولایم این كار را مىكنم. اثر این، از هزار سال عبادت براى تو بیشتر است. براى این كه در آن عبادتها امید ثواب وجود دارد. تو بگو این كار را به عشق امام زمان(علیه السلام) انجام مىدهم؛ چه ثواب داشته باشد و چه عقاب.
گاهى میان افراد عادى، این گونه آدمهاى عاشق پیدا مىشوند. آن وقت آنها خیلى بر ما تقدّم دارند. بكوشید مقدارى روحیه مروّت و عاشقى هم پیدا كنید. یاد گرفتن اصطلاحات همه چیز نیست.
نكته مهمى كه ممكن است براى بسیارى از ما مورد غفلت باشد، این است كه بسیارى از ما دعا و توسّل داریم؛ گریه و عزادارى داریم؛ مجالس سرور هم برقرار مىكنیم؛(1) امّا آیا نیّتمان در این اعمال، خالصانه براى خدا است؟ خالص كردن نیّتها قدرى همّت و زحمت مىخواهد. بكوشیم این خلوص را كسب كنیم. ارزش كار كوچكى كه خلوص داشته باشد، از هزاران كارى كه آرایه و پیرایه داشته باشد، بیشتر و بالاتر است. در حدیث قدسى آمده است:
أَنَا خَیرُ شَریك وَ مَن أشركَ مَعِىَ شَریكاً فِى عَمَلِهِ فَهُوَ لِشریِكىِ دُونى لِأنّى لَا أقبَلُ إلاّ مَن خَلِصَ لِى؛(2)
من بهترین شریكم. هركس در كارى كه انجام مىدهد، شریكى براى من قرار
1. ابن فهد حلّى، عدّة الدّاعى، ص 217.
2. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 72، ص 304، ابن فهد حلّى، عدّة الدّاعى، ص 217.
دهد، سهم خودم را به آن شریك وا مىگذارم؛ براى این كه من هیچ عملى را قبول نمى كنم، مگر آن كه خالصانه براى من باشد.
خداوند دوست دارد كه همه كارهایمان خالصانه براى او باشد. امام زمان(علیه السلام) نیز كه قلبش خاستگاه اراده و مشیت خدا است، دوست دارد فقط او را دوست بدارید.
زخارف دنیا ارزش آن را ندارد كه مؤمن بدان دل ببندد. ارزش قلب مؤمن بسیار والاتر از این است كه جایگاه پول، اتومبیل، و خانه دیگر مظاهر دنیایى قرار گیرد.(1) آن جا كه جایگاه پول شده، بانك است، نه دل مؤمن؛ آن جا كه جایگاه اتومبیل شده، گاراژ است، نه قلب مؤمن؛(2) قلب مؤمن، عرش خداوند رحمان است. قلب بنده مؤمن، بارگاه و تجلّى گاه كبریا است: لَم یَسَعُنِى سَمَائِى وَ لاَ أرضِى وَ وَسَعَنِى قَلبُ عَبِدِىَ المُؤمِن؛(3) نه آسمانم و نه زمینم هیچ یك گنجایش مرا ندارد و فقط قلب بنده مؤمنم گنجایش مرا دارد.
بكوشیم با سیّد و آقایمان رابطهاى عاشقانه برقرار، و آن را تقویت كنیم و بدانیم كه این ارتباط، امرى حقیقى است. اگر صد سال پیشتر به ما مىگفتند: انسان از این جا كه نشسته است مىتواند با آن طرف كره زمین ارتباط برقرار كند و با آشنایانش حرف بزند و صورت ایشان را ببیند، باور نمى كردیم. بشر در آن زمان نمى دانست كه با امواج الكترومغناطیس یا با تصویرهاى تلویزیونى یا ارتباطهاى تلفنى مىشود ارتباط برقرار كرد؛ امّا این امواج در همان زمان نیز موجود بوده اند. در قلمرو مسائل روحى و معنوى روابطى وجود دارد كه من و شما نمى دانیم. همان طور كه در این عالم، قوه جاذبهاى وجود دارد كه اثر مىكند و ما نمى فهمیم. در گستره دل ما نیز چنین رابطهاى برقرار است و
1. آن دل كه به یاد تو نباشد، دل نیست قلبى كه به عشقت نتپد، جز گِل نیست. (حضرت امام خمینى(رحمه الله)، دیوان، ص 99)
2. پارهاى گوشت نام دل كردى دل تـحـقیـق را بـهـل كـردى
آن چه دل نام كردهاى به مجاز رو به پیش سگان كوى انداز
آن بود دل كه وقت پیچاپیچ جز خدا اندر او نیـابى هیـچ. (سنایى غزنوى، گزیده حدیقة الحقیقه، ص 151)
3. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 58، ص 39، باب 4، ح 61.
واقعیت دارد. روح آدمى مىتواند با روح والاى معصومان(علیهم السلام) ارتباط یابد. این رابطه خیلى مهمتر از رابطه برقرار كردن با شخصى است كه در امریكا یا در مریخ زندگى مىكند؛ امّا چقدر مهم است كه انسان بتواند از همین جا كه نشسته است، با امام زمان ارواحنافداه ارتباط یابد؛ با كسى كه همچون اجداد پاكش(علیهم السلام) به ساحت قدس الاهى متّصل است؛ همان گونه كه امیرمؤمنان على(علیه السلام) محو و فانى در ذات خدا بود: فإِنَّهُ مَمسُوسٌ فِى ذَاتِ اللّهِ.(1)
بعضىها گمان مىكنند چنین رابطهاى، یك ارتباط شاعرانه است. مسأله از اینها خیلى بالاتر است. براى برقرارى این ارتباط، شما نیاز ندارید با شبكه رایانهاى ارتباط داشته باشید. كلیدش دست خود شما است. همین كه توجّه پیدا كنید، كلید دل را زده اید و ارتباط برقرار مىشود. حالا آیا مىارزد كه این ارتباط را داشته باشید یا نه؟! امروز ولى اللّه الاعظم، حضرت صاحب الامر عَجَّل اللّه تَعالى فَرَجَهُ الشَّریفْ، امام و مولاى همه ما است. شما هرجا و در هر حالى كه باشید مىتوانید این رابطه را برقرار كنید. آیا مىارزد یا نمى ارزد؟!
ببینید چه گنجى در اختیار ما است و آن را نشناخته ایم و قدرش را نمى دانیم. ببینید چه ستمى مىكنند كسانى كه مىخواهند این معرفتها را از ما بگیرند و هستى را در روابط محض این جهانى محصور كنند. انبیا و اولیا چه خون دلى خوردند تا این معارف را در دلهاى مؤمنان تقویت كرده، كاشتند، و آبیارى كردند و به ثمر رساندند؛ امّا بعضى با یك سخنرانى، با یك القاى شبهه، با یك مقاله مىخواهند همه این معارف را بر باد دهند. آیا جنایتى بالاتر از این مىشود؟! این جنایت بالاتر است یا قتل نفس؟! خون هزاران انبیا و اولیاى خدا ریخته شد تا این ایمانها در دل مردم پدید آمد. این ایمانها ارزشش از خون بیشتر است. آن خونها ریخته شد تا این ایمانها پدید بیاید. آن وقت این معرفتها و ایمانها را با یك سخنرانى ساده و با یك شبهه معرفت شناسانه بگیرند و بدزدند. باید در زمینههاى گوناگون بكوشیم تا بتوانیم در برابر این امواج گمراهى مقاومت كنیم. اوّل باید ایمان خودمان را حفظ كنیم و بعد دست دیگران را بگیریم و از گمراهىها برهانیم. كلید این را هم به ما داده اند. گنجهایى در اختیار ما است كه باید بكوشیم و از آنها بهره بگیریم.
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 312، باب 88، ح 5.
عزیزان من! عبادتهاى عاشقانه را فراموش نكنید. اگر هنوز عاشقانه عبادت كردن را یاد نگرفته ایم، یاد بگیریم. گاهى انسان نماز شب مىخواند تا روزى اش فراوان شود. چنین عبادتى خیلى نازل، و چنین همتى خیلى پست است ؛ گرچه در مقایسه با كسى كه نماز شب نمى خواند، خیلى خوب است. گاهى انسان از یاد معشوقش، به خواب نمى رود. چگونه ممكن است آدمى كسى را دوست داشته باشد و به یادش نباشد. عبادتى ارزش والا مىیابد كه از روى عشق و محبّت پروردگار صورت پذیرد. امام على(علیه السلام) مىفرماید:
مَا عَبدتُكَ خَوفاً مِن نَارِكَ وَ لاَ طَمَعاً فى جَنَّتِكَ وَ لكِن وَجَدتُكَ أَهلا لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُكَ.(1)
تو را از روى ترس از آتش و براى بهشت نمى پرستم؛ بلكه تو را مىپرستم؛ چون پرستیدنى هستى و فقط تو سزاوار پرستشى.
من تو را نپرستم، چه كنم؟! حضرت در جاى دیگر مىفرماید:
و لكنّى أعبدهُ حبّاً له؛(2)
تو را بندگى مىكنم؛ چون دوست داشتنى هستى.
عبادت عاشقانه مىتواند انسان را خیلى سریع بالا ببرد.
ادّعاى عبادت عاشقانه آسان، امّا عملش مشكل است. براى پیشرفت در این مسیر، باید دست كم در هر شبانه روز، یك عمل عبادىِ خالصانه را تمرین كنیم بدین صورت كه نیّت كنیم اگر خداوند در ازاى این عبادت، هیچ مزدى هم به من ندهد، این عبادت را انجام مىدهم؛ چون او دوست دارد، و اگر همّت كسى بالاتر باشد، مىگوید: اگر خدا بخواهد به سبب این عبادت مرا به جهنّم نیز ببرد، آن را انجام مىدهم؛ چون مىدانم او انجام این عمل را دوست دارد؛ البتّه هرگز چنین نیست؛ زیرا خداوند به هر چیزى كه دوست بدارد، پاداش مىدهد. از عرصه محبّت پروردگار، طمعها چنان باید بیرون برود كه فقط دوستى و محبّت خداوند حاكم باشد. بكوشیم بر یك كار عبادى كوچك، همچون خواندن دو ركعت نافله یا قرائت یك صفحه قرآن، به طور روزانه مداومت كنیم یا در جهت
1. بحار الانوار، ج 41، ص 14، باب 101، ح 4.
2. همان، ج 70، ص 17، باب 43، ح 9.
تطهیر عواطف و پاك كردن عشق و محبّت از ناخالصىها، مولایمان صاحب الزّمان(علیه السلام) را (هر چند روزى چند لحظه) خالصانه یاد كنیم یا دعاى عهد حضرت را با همین نیّت بخوانیم یا توسّلى خالصانه به حضرت داشته باشیم و خطاب به مولایمان بگوییم: در ازاى این توسّل چیزى از شما نمى خواهم؛ بلكه چون شما را دوست دارم، مىخواهم به یاد شما باشم. چنین عبادتى بر صد سال عبادتى كه با نیّتهاى دیگر انجام بگیرد، برترى دارد و انسان را بیشتر بالا مىبرد. اگر كارهاى خالصانه در زندگانى كسى مداومت یابد، توفیق او بیشتر و بیشتر مىشود تا جایى كه محبّت خالصانه، تمام زندگى او را فرا مىگیرد و به جایى مىرسد كه مىگوید:
إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.(1)
نماز و تمام عبادتهاى من و زندگى و مرگم، همه براى خداوند، پروردگار جهانیان است.
در مناجات شعبانیه از خداوند چنین مىخواهیم:
إِلهِى هَب لِى كَمالَ الإِنقِطَاعِ إِلیكَ.
خدایا! چنان كن كه از همه چیز و همه كس جز تو بِبُرم.
وَ أَلحِقنِى بِنُورِ عِزِّكَ الأَبهَج فَأَكونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَن سِوَاكَ مُنحَرِفاً.(2)
خدایا! مرا به نور مقام عزّتت كه بهجت و نشاطش از هر لذّت دیگر بالاتر است، ملحق كن تا آن كه فقط شناساى تو باشم و از غیر تو روى گردانم.
تقدیم جار و مجرور، مفید حصر است. فَأَكونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَن سِوَاكَ مُنحَرِفاً؛ یعنى تا فقط تو را بشناسم و از غیر تو روى بگردانم.
این مناجاتها را به ما آموخته اند تا بخوانیم و بفهمیم و به دنبالش برویم. بكوشیم چنین رابطه خالصانه و عاشقانهاى را بین خود و خدا و اولیاى خدا برقرار كنیم. چنین امرى شدنى است؛ امّا همّت مىخواهد.
1. انعام (6)، 162.
2. قسمتهایى از مناجاتِ شریف شعبانیه كه از مناجاتهاى همیشگىِ اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بوده است. (ر.ك: شیخ عبّاس قمى كلیات مفاتیح الجنان، اعمال مشتركه ماه رمضان)
جمكران، جذبهگاه ولایت
سفارش به نوجوانان و جوانان ولایى
امام زمان(علیه السلام) از دیدگاه اهل سنّت
طول عمر امام زمان(علیه السلام)
حكمتِ غیبت امام زمان(علیه السلام)
1. حفظ جان امام(علیه السلام)
2. فراهم آمدن زمینه پذیرش حق در جهان
علّت حضور یازده امام معصوم میان مردم
وظیفه ما در دوران غیبت
1. حفظ نظام اسلامى با تمام توان
2. حمایتِ همهجانبه از رهبر معظّم انقلاب
بحمداللّه، مردم ما به ویژه پس از پیروزى انقلاب، مشمول الطاف خاصّ الاهى و عنایات مخصوص حضرت ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف قرار گرفته اند. نمونه بارز این عنایات، ساختمانِ باشكوه مسجد مقدّس جمكران است كه در مدّتى كوتاه ساخته شده. در اوایل ورود ما به قم، با این كه از پایه گذارى این مسجد قرنها مىگذشت، غیر از چند اتاق كه تازه ساخته شده بود، چیزى وجود نداشت. حتّى گاهى براى وضو گرفتن، آب پیدا نمى شد؛ امّا بحمداللّه پس از پیروزى انقلاب و با همّت دوستداران امام زمان ارواحنا فداه، در طول چند سال، چنین بناى عظیمى برپا، و دلهاى مؤمنان از اطراف و اكناف جهان، متوجّه این مكان شریف شد. بنده، وقتى این عظمت را مىبینم، به یاد آیه شریف فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ(1) مىافتم. این معجزه است كه چنین محبّتى را در دلهاى مردم پدید آورده و به این مكان شریف، متوجّه ساخته است تا در تمام ایّام هفته، به ویژه شبهاى چهارشنبه و جمعه، از اطراف كشور و گاهى از خارجِ كشور، در این مكان مقدّس، به یاد امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف اجتماع كنند. بدون شك، جاذبه خود حضرت ولى عصر ارواحنا فداه است كه دلهاى مردم را همچون مغناطیس جذب مىكند و اگر این چنین نبود، این مسجد پرعظمت بدین جایگاه و مقام والا نمى رسید.
خدا را شكر مىكنیم كه به بركت خون شهیدان، مردم این شهر لیاقت یافته اند مشمول جاذبه معنوى الاهى، از طرف حضرت شوند؛ نعمتى بسیار بزرگ كه هر قدر در عظمت آن بیندیشیم و سخن بگوییم، كم است.
دلیلِ این جمعهاى باشكوه این است كه مردم ما از نعمت ایمان و معرفت به اهل
1. قسمتى از دعاى حضرت ابراهیم(علیه السلام) هنگامِ تركِ سرزمینِ مكّه: «پروردگارا! قلب مردم را به سوى ایشان مایل فرما!» ابراهیم (14)،27.
بیت(علیهم السلام) بهره مندند. در این میان، مردم شهر قم در انجام وظایفشان توفیق بسیارى یافته اند. آنان مردمى هستند كه جانشان را براى اسلام و مكتب تشیّع، به امید ظهور حضرت صاحب الامرعجل الله تعالى در طَبَق اخلاص گذاشته اند.(1) مردم این كشور، سالها مبارزه كردند تا این كه خداوند، پیروزى را به آنها عطا فرمود و نظام طاغوت را به دست ایشان سرنگون كرد و نظام مقدّس اسلامى را در این كشور برقرار ساخت.
ما در برابر آن پاكباختگان كه یا خودشان در جبهههاى جنگ شركت كرده یا عزیزان و اقوامشان را به میدان جنگ فرستاده و توانسته اند در دوران هشت سال دفاع مقدّس، حماسه سازى و افتخارآفرینى كنند، جز این كه سر تعظیم فرود آوریم و براى شهیدان آنها دعا كنیم و براى بازماندگان و جانبازانشان شفا بطلبیم، چاره دیگرى نداریم. آنان از سخنان بندهاى مثل من بى نیازند. آنها راهشان را شناخته اند و با قلوبى نورانى به طور كامل به وظایفشان آگاهند؛ امّا باید به نوجوانان و جوانانى كه زمان انقلاب و خاطرههاى دوران جنگ را درك نكرده اند، مطالبى مختصر تذكّر داده شود.
درباره وجود ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف، مطلب فراوان است و بحمداللّه، كتابهاى فراوانى در این زمینه نوشته شده، و در دسترس مردم قرار گرفته است. بسیارى از این مطالب، با این كه بارها تكرار شده، باز هم مفید و راهگشا است. دوست دارم در این
1. امام صادق(علیه السلام) ضمن حدیثى معجزه گون، با اشاره به نقش عظیم اهل قم در زمینه سازىِ ظهور امام زمان، ایشان را قائم مقامان حضرت ولى عصر(ارواحنا فداه) در روى زمین معرّفى مىفرماید: «زود باشد كه كوفه از اهل ایمان خالى، و علم در آن، همچون مارى كه در حفره خویش فرو مىرود، پنهان شود؛ آن گاه در شهرى به نام قم سر برآورد و این شهر، سرچشمه و معدن علم و فضیلت در عالم شود تا جایى كه هیچ فردى، حتّى دختران در حجلهها، ضعیف و دور از دین باقى نمانند. چنین وضعیتى در نزدیكى ظهور قائم ما پدیدار مىشود؛ پس خداى متعالى قم و اهل آن را قائم مقام حجّت خویش در روى زمین قرار مىدهد و اگر به غیر این باشد، هیچ حجّتى بر روى زمین باقى نمى ماند و زمین اهلش را در هم فرو مىبرد. علم، از شهر قم به شرق و غرب عالم گسترش یابد و حجّت بر همه تمام شود و هیچ كس در روى زمین نماند، مگر آن كه علم و دین به او رسیده باشد. در آن هنگام است كه قائم، ظهور خواهد فرمود و سبب نزول قهر و خشم و انتقام خداوند از منكِرانِ حجّت خواهد شد. همانا خداوند از بندگان، مگر پس از انكار حجّت، انتقام نمى گیرد». (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 60، ص 213، ح 23)
محفل باشكوه، چند مطلب مهم را به اختصار ، براى جوانان و نوجوانان عزیز عرض كنم و از ایشان خواهش مىكنم این مطالب را به خاطر بسپارند. در ضمن، از عزیزانى كه از این مطالب مستغنى هستند، عذر مىخواهم؛ ولى به هر حال گردگیرى از آیات و روایات بى فایده نخواهد بود.
با این كه نور ایمان و معرفت به اهل بیت: در دلهاى ما وجود دارد، ممكن است آینه دلهاى ما بر اثر برخورد با گردوغبار عالم مادّه، زنگار بگیرد و هر از چندگاهى نیازمند زنگار زدایى و گردگیرى باشد. تكرار این مطالب در این گونه مجالس و محافل مىتواند نقش گردگیرى از دلها و صفادادن و جلادادن به آن را داشته باشد: فَإِنَّ الحَدیثَ جَلاءُ القُلُوبِ.(1)
سفارش من به شما جوانان و نوجوانان عزیز كه مخاطبان اصلى من و میوههاى انقلاب و امیدهاى كشور و به یقین از امیدهاى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف براى آینده اسلام هستید، این است كه بدانید آینده در دست شما است. قدر خود را بیشتر بدانید و در كسب علوم و معارف اهل بیت(علیهم السلام)، كوتاهى نكنید. بكوشید همواره ایمانتان را تقویت كنید و دلهایتان را همیشه نورانى و از آلودگىهاى گناه پاك نگه دارید.
اعتقاد به وجود ولىّ عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف، ویژه شیعیان نیست. ما با برادران اهل تسنّن، كه بیشتر مسلمانان جهان را تشكیل مىدهند، در پارهاى از مباحث اعتقادى، مثل اصل امامت و مباحث فرعى اختلافهاى داریم؛ امّا به تصدیق بسیارى از بزرگان اهل تسنّن، یكى از مطالبى كه در آن، بین شیعه و سنّى و هیچ طایفهاى از طوایف مسلمانان اختلاف وجود ندارد، اعتقاد به ظهور حضرت مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف است.
دو كتاب از اهل تسنّن را به خاطر بسپارید كه این مطلب را به روشنى تصدیق كرده اند:
1. قال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) : «تَذاكَرُوا وَ تَلاَقُوا و تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الحَدیثَ جَلاءٌ للقُلُوبِ. إِنَّ القُلُوبَ لَتَرینَ كَما یَرینَ السَّیفُ جَلاَؤُها الحَدیثُ؛ یك دیگر را یاد، و ملاقات كنید و از احادیث ما بگویید؛ چرا كه ذكر حدیث جلابخش قلوب است. همانا قلبها، به سانِ شمشیرها، زنگار مىگیرد كه جلا و صیقل آن به ذكر حدیث است».( كلینى، الكافى، ج 1، ص 41، ح 8)
یكى كتاب الصواعق المحرقه، نوشته ابن حجر هیثمى كه از بزرگان اهل تسنّن است. وى در این كتاب، اعتقاد به صاحب الامر(علیه السلام) را امرى مشترك بین همه مسلمانان دانسته و روایات را در این زمینه، بیش از حدّ تواتر معرّفى كرده است.(1) یكى دیگر از بزرگان اهل تسنّن شبلنجى است كه كتاب نورالأبصار را نوشته. او در این كتاب تصریح مىكند كه روایات درباره مهدى آخر الزّمان(علیه السلام)، فوق حدّ تواتر است.(2)
ابن ابى الحدید معتزلى، در شرح نهج البلاغه معتقد است كه درباره ظهور امام مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف اختلافى میان مسلمانان وجود ندارد و تمام طوایف آنها بر این مطلب اتّفاق نظر دارند.(3)
بسیارى از عالمان اهل تسنّن، درباره وجود امام زمان(علیه السلام) و علایم ظهور حضرت، كتابهاى فراوانى نوشته اند كه یكى از آنها حافظ گنجى شافعى و دیگرى مولانا متّقى هندى است . كتاب البیان فی اخبار صاحب الزمان را حافظ گنجى شافعى از حافظان قرآن و بزرگان اهل تسنّن نوشته كه و در حدود قرن هفتم هجرى مىزیسته است.(4)از دیگر بزرگان اهل تسنّن كه در قرن دهم هجرى و در كشور هندوستان مىزیسته، مولا متّقى هندى، صاحبِ كتابِ البرهان على علامات مهدى آخرالزّمان است.(5)
1. ر.ك: ابن حجر هیثمى، الصواعق المحرقه فى الردّ على أهل البدع و الزندقه، فصل 1، باب 11، ص 162ـ167. وى در این كتاب از اعتقاد مسلمانان به ظهور امام مهدى(علیه السلام) دفاع و به تواترِ روایات در این باره تصریح كرده است.
2. ر.ك: مؤمن بن حسن بن مؤمن شبلنجى، نورالأبصار فى مناقب آل النبى الأطهار، ص 187ـ189. شبلنجى، ضمن تصریح به تواتر احادیث المهدى، تأكید فراوانى دارد كه امام مهدى(علیه السلام) از خاندان رسول و اهل بیت(علیهم السلام) است.
3. وى مىنویسد: «... مهدى(علیه السلام) كه در آخر الزّمان ظهور مىكند، بنا بر عقیده بیشتر محدّثان، از فرزندان فاطمه(علیها السلام) است. اصحاب ما، معتزله نیز به این حقیقت اعتراف دارند و بزرگان ما نیز در كتابهایشان به آن تصریح كرده اند با این تفاوت كه معتقدند: آن حضرت هنوز خلق نشده است و در آخرالزّمان خلق خواهد شد». (ابن ابى الحدید معتزلى، شرح نهج البلاغه، ج 1، باب 16، ص 281)
4. ابو عبداللّه گنجى شافعى (م 658 ق) در این كتاب احادیثى را درباره امام مهدى(علیه السلام) بررسى كرده و آنها را صحیح و حسن دانسته است.
5. علاءالدین على بن حسام الدین، معروف به متّقى الهندى (م 975 ق ـ)، صاحب كتابِ معروف كنزالعمّال است. وى در كتاب البرهان على علامات مهدى آخرالزّمان با شیوهاى برهانى و استدلالى از عقیده مهدویت دفاع كرده است و با استناد به فتاواى بزرگان مذاهبِ اربعه (شافعى، حنفى، مالكى، حنبلى)، منكرانِ اعتقاد به ظهور مهدى(علیه السلام) را در صورتى كه به حق باز نگردند، واجب القتل و مهدور الدّم دانسته است.( ر.ك: متّقى الهندى، البرهان على علامات مهدى آخرالزّمان، ص 178ـ183)
آرى، بزرگان اهل تسنّن همانند شیعیان، به اصل وجود صاحب الزمان(علیه السلام) اعتقاد دارند؛(1) البتّه ممكن است آدمهاى منحرف و كوردلى پیدا شوند كه آفتاب را نیز انكار كنند كه در این جا مورد نظر نیستند. بزرگان اهل تسنّن اعتراف دارند كه اخبار درباره وجود امام مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشریف متواتر، بلكه فوق حدّ تواتر است.
مطلب دیگر، مسأله زنده بودن حضرت ولىّ عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف است. از عمر پربركت آن عزیز بیش از هزار و صد سال مىگذرد و تا هنگامى كه خداى متعالى اراده فرماید، حضرت در زمین باقى خواهد ماند. در این زمینه، شاید پرسشى به ذهن جوانان خطور كند كه مگر امكان دارد كسى با عمر طولانى زنده باشد و دیگران از او خبر نداشته باشند؟! به این پرسش پاسخهاى فراوانى داده اند. در این جا نمى خواهم پاسخ این پرسش را به طور گسترده مطرح كنم؛ امّا اگر كسى به معجزه و قدرت الاهى اعتقاد داشته باشد، نباید در مسأله طول عمر امام زمان شك كند. كسى كه معتقد است خدا مىتواند بندهاى را پس از صد سال زنده كند: فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ،(2) خدایى كه مىتواند سیصد سال، گروهى را در خواب، بدون خوراك و پوشاك زنده نگه دارد: وَ لَبِثُوا فِی كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَة سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً،(3) آیا نمى تواند یكى از بندگانش را سه هزار سال یا بیشتر از آن زنده نگه دارد؟!
عدم اعتقاد به وجود امام زمان(علیه السلام) به ذهن كسانى خطور مىكند كه خداوند و قدرت او را نمى شناسند و به معجزه اعتقادى ندارند. این پرسشى نیست كه بتواند شبههاى را در اعتقادات فرد مسلمان پدید آورد و شكّى را در دل او وارد كند؛ چرا كه هر مسلمانى قدرت
1. ر.ك: سیدثامرهاشم العمیدى ، در انتظار ققنوس (كاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدىباورى)، فصل اوّل (مهدى در كتاب و سنّت) و فصل دوم (تبارشناسى مهدى)، ص 59ـ198.
2. «پس خداوند، او [= عُزیر] را صد سال میراند؛ آن گاه برانگیزاند.» بقره (2)، 259.
3. «و آنها در مخفى گاهشان [= غار كهف] سیصد سال و نه سال هم بیشتر درنگ كردند.» (كهف (18)، 25). یهودیان درباره این آیه به امیرمؤمنان على(علیه السلام) اعتراض كردند كه نُه سالِ اضافه در این آیه، در تورات ما وارد نشده است. حضرت در پاسخ فرمود: این نُه سال براى این است كه سال شما شمسى و سال ما قمرى است.»
خدا را بى نهایت مىداند. خداوند متعالى در قرآن از كسانى یاد مىكند كه سیصد سال در خواب بوده اند؛ ولى زنده مانده اند. همچنین از كسانى یاد مىكند كه صدها سال از این دنیا رفته اند و خدا دوباره آنها را زنده كرده است:
أَوْ كَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَة وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى یُحْیِی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ: ... انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ.(1)
این مطالب، نشان دهنده قدرت نامحدود خداوند است. وقتى خدا اراده كند، مىتواند بنده اش را هزاران سال در این دنیا نگه دارد؛ به طورى كه هیچ مشكلى پیش نیاید.
مطلب دیگر این است كه چرا حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه غیبت كرده، و چرا مثل امامان دیگر(علیهم السلام) در میان مردم نبوده است؟ این پرسشى است كه از قدیم مورد بحث قرار گرفته، و كتابهاى فراوانى در پاسخ به آن نوشته شده است.
خداى بزرگ، پس از وجود مقدّس خاتم الأنبیا(صلى الله علیه وآله)، جانشین معصومى را براى او تعیین فرمود تا وظایف ناتمام رسالت او را بر روى زمین به اتمام برساند. تفسیر آیات، بیان حقایق قرآن، رهبرى جامعه اسلامى، و تربیت نفوس مستعد از وظایفى است كه پس از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، به جانشین او واگذار مىشود. یگانه تفاوت امام با پیامبر، مسأله نبوّت است: أَنتَ مِنِّى بِمنزِلَةِهارُونَ مِن مُوسى إِلاَّأَنَّهُ لا نبىَّ بعدی؛(2) تو براى من، به منزلههارون براى موسى هستى با این تفاوت كه هیچ پیامبرى پس از من نیست. امیرمؤمنان(علیه السلام) مىفرماید كه
1. «یا همانند آن كه به دهكدهاى گذر كرد كه خراب و ویران شده بود. گفت: [در حیرتم] كه خدا چگونه این مردگان را دوباره زنده خواهد كرد. پس خداوند او را صد سال میراند؛ سپس زنده اش ساخت و [بدو] فرمود: ... در استخوانها بنگر كه چگونه درهم مىپیوندیم و بر آن گوشت مىپوشانیم. چون این كار بر او روشن شد، گفت: [هم اكنون به یقین] دانستم كه خداوند بر همه چیز توانا است.» بقره (2)، 259.
2. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 264.
پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) پس از نخستین نزول وحى در غار حرا به من فرمود: ...
إِنّكَ تَسمَعُ مَا أَسمَعُ وَ تَرى مَا أَرىَ إِلاَّ أَنّكَ لَستَ بنبىّ و لكِنَّكَ لَوَزیرٌ.(1) آن چه من مىشنوم، تو هم مىشنوى، و آن چه من مىبینم، تو هم مىبینى با این تفاوت كه تو پیامبر نیستى؛ بلكه وزیر منى.
خدا چنین كسى را كه ویژگىهایش مثل آفتاب روشن است، به مردم معرّفى كرده تا جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) شود؛ امّا كسانى، از ناآگاهى و غفلتِ بیشتر مردم سوء استفاده كردند و كوشیدند تا مسیر جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را عوض كنند؛ البتّه این امر، چیز تازهاى نبود. بیش از پیغمبر اسلام نیز بیشتر مردم هر پیغمبرى را كه از جانب خداوند برانگیخته مىشد، تكذیب مىكردند. قرآن در این باره تعبیر عجیبى دارد مبنى بر این گذشتگان به هم سفارش كرده بودند هر پیامبرى كه به رسالت رسید، او را انكار كنند: أَتَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.(2)
انكار حق، طبیعت مردم جاهل و گمراه بوده است؛ زیرا هوسهاى دنیایى آنها، با خواستههاى انبیا(علیهم السلام) موافق نبوده است. پس از ظهور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز بیشتر مردم آمادگى پذیرش عمومى اسلام و برقرارى نظام عدل جهانى را نداشتند؛ به همین سبب بود كه امیرمؤمنان على(علیه السلام) را پس از چند سال حكومت، به شهادت رساندند و بعد از او، آن بلاها را به سر امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر امامان(علیهم السلام) آوردند.
همان طور كه مىدانید، اگر وجود مقدّس ولى عصر ارواحنا فداه، كه واپسین ذخیره خداى متعالى براى امّت مسلمان است، از نظرها پنهان نمى شد، او را نیز مانند اجدادش به ظلم و جور حاكمان جبّار به شهادت مىرساندند. انگیزه سلاطین و حاكمان، براى سركوب و نابود كردن وجود مقدّس ولىّ عصر(علیه السلام)، خیلى بیشتر بوده است؛ زیرا اخبارى كه از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به دست آنان رسیده بود، از این حكایت داشت كه دوازدهمین پیشواى مسلمانان و واپسین جانشین پیامبر، حكومت كفر را از روى زمین برخواهد چید. همین
1. همان، ج 13، ص 197.
2. «آیا مردم اعصار، یك دیگر را [بر تكذیب رسولان] سفارش كرده اند یا آن كه طبعاً مردمى سركش و نافرمانند.» ذاریات (51)، 53.
دلیل باعث شده بود كه سلاطین و جبّاران در صدد برآیند تا نگذارند امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف متولّد شود و اگر تولّد یافت، او را به شهادت برسانند.
از آن جا كه خداى بزرگ مىداند در آینده زمانى فرا مىرسد كه بیشتر مردم، لیاقت حكومت عدل الاهى را مىیابند، با غایب ساختن امام زمان(علیه السلام)، حضرت را از بلاها حفظ فرموده است تا شرایط لازم براى جهانى سازى عدل و معرفت و عبودیت فراهم آید.
در آستانه ظهور امام زمان، هرچند زمین پر از ظلم و جور مىشود، آمادگى براى پذیرش حق میان مردم بیش از پیش خواهد شد. مىتوانید چنین وضعیتى را در قالب مثالى عادى تصوّر كنید: شخصى را فرض كنید كه سرش درد مىگیرد و این سردرد چنان به او فشار مىآورد كه آسایش او را به كلىّ سلب مىكند و هیچ عضو سالمى براى او باقى نمى گذارد. چنین فردى هرقدر هم كه سرسخت باشد، عاقبت به پزشك مراجعه و به نسخه او عمل خواهد كرد. عالَم نیز همین گونه است. ستم و فاجعه و جنایت در این عالَم، روز به روز بیشتر مىشود تا دنیا به جایى مىرسد كه از آن به مُلئِت ظلماً و جوراً(1) تعبیر مىشود و این مثل همان مریضى است كه هرچه درد او افزونتر مىشود، آمادگى اش براى پذیرفتن نسخه پزشك بیشتر مىشود؛ به ویژه وقتى راههاى گوناگون را براى درمان بیمارى اش مىآزماید و از همه جا سرخورده مىشود، آن وقت در برابر نسخه طبیب به طور كامل تسلیم مىشود.
جامعه بشرى، قرنها راههاى گوناگون را مىآزماید. شاهد بودیم كه در قرن گذشته، بیش از نیمى از مردم دنیا به رژیم سوسیالیستى ماركسیستى دلبسته بودند و تصوّر مىكردند كه سعادت آنها در این راه است و با پذیرش این نظام، از ستمهاى حاكمان رهایى مىیابند؛ امّا پس از هفتاد سال سرشان به سنگ خورد و از این كار پشیمان
1. «فَیَملاَ الأَرضَ قِسطاً و عَدلا كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جوراً؛ حضرت، زمین را از عدل و داد لبریز مىكند؛ همان گونه كه از ظلم و بیداد لبریز شده است.» (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 3، ص 268، ح 3)
شدند. اكنون نیز سنگ لیبرال دموكراسى غرب را به سینه مىزنند و متأسّفانه گاهى موج این تبلیغات، مردم ایران را نیز مىگیرد و بعضى از نادانهاى كشور ما را به سمت خود مىكشاند. مطمئن باشید طولى نخواهد كشید، كسانى كه سنگ لیبرال دموكراسى را به سینه مىزنند، سرشان به سنگ خواهد خورد و خواهند فهمید كه این رژیم نمى تواند سعادت انسان را تأمین كند. بهترین نمونه ناكارآمدىِ این نظام، مركز لیبرال دموكراسىِ جهان، یعنى امریكا است. با استقرار این رژیم در امریكا، مشكلات فراوانى در این كشور پدید آمده است. بچههایى كه در امریكا مىخواهند به مدرسه بروند، براى اطمینان از سلامتشان، اسكورت باید همراهشان باشد. بسیارى از خانوادههاى امریكایى كه بچههایشان به مدرسه مىروند، مطمئن نیستند سالم به خانه برگردند. روز به روز جنایتها در امریكا بیشتر و زندانها از زندانیان انباشتهتر مىشود. آمارى كه دولت امریكا از تعداد مجرمان این كشور مىدهد، حاكى از آن است كه در این كشور بیش از یك میلیون زندانى وجود دارد؛ زندانهایى مخوف كه بعضى از زندانیان امریكا، نامش را «زندان در زندان» گذاشته اند. وضع كنونى دنیا این گونه است.
كشورهاى دیگر نیز مثل امریكا، دیر یا زود سرشان به سنگ خواهد خورد و ورشكستگىهاى اقتصادى و كسرىِ بودجه، آنان را از پاى در خواهد آورد. ارقام نجومىِ كمبود بودجه، مشكلات فراوانى را براى دولت و مردم امریكا فراهم آورده است. سرانجام، این كشورها خواهند فهمید كه این روش زندگى و سیاست و دنیادارى و مردم دارىِ آنها درست نیست و باید فكر دیگرى بكنند.
چندى پیش در تلویزیون، تظاهرات عظیم مسلمانان را در قلب كفر جهانى، امریكا دیدید. بحمداللّه، روز به روز اسلام در آن جا رو به گسترش است و ترسى كه دولت امریكا از ایران دارد و حتّى برنامه و بودجهاى براى براندازى دولت ایران پیش بینى كرده، از همین رو است. ریشه دولت امریكا، در حال پوسیدن است و اسلام در آن جا نفوذ كرده. هر روز، مسجدهاى عظیمى در گوشه و كنارِ آن كشور ساخته مىشود. طبق آمارى كه سال گذشته در یكى از روزنامههاى كثیرالانتشار امریكا منتشر شده بود، 120 مسجد بزرگ در امریكا
ساخته شده است و هر روز، بر شمار مسلمانان امریكا افزوده مىشود. اگر این صحنه تظاهرات مسلمانان امریكایى را مشاهده نكرده بودیم، شاید باور نمى كردیم؛ ولى واقعیت دارد.
آرى، تمام مردم جهان، تشنه نظام مبتنى بر حقیقت و عدالت هستند و این نظام، جز در اسلام درهیچ جاى دیگرى یافت نمى شود و حاكمان جبّار، دیر یا زود به این نظام گردن خواهند نهاد؛ آنوقت است كه جامعه بشرى، لیاقت حكومت حضرت مهدى صلوات اللّه علیه را خواهد یافت؛ البتّه معناى این حرف، این نیست كه همه مردم جهان آماده پذیرش اسلام هستند یا به آسانى زیر بارِ حكومت حق مىروند. مگر در زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، مردم به آسانى مسلمان شدند؟! آن همه مقاومتها انجام گرفت تا مردم به اسلام گرویدند؛ ولى به هرحال، مردم آن زمان لیاقت داشتند كه اسلام را بپذیرند. در زمان ظهور صاحب الزّمان(علیه السلام) نیز گروههاى بى شمارى در گوشه و كنار دنیا به دین اسلام گرایش مىیابند. در روایات، پیش بینى شده است كه چه جنگهایى اتّفاق خواهد افتاد؛ امّاسرانجام درصدى از مردم حقیقت خواه كه زیر چنگال ستمگران دست و پا مىزنند، اسلام را مىپذیرند و حكومت عدل جهانى را برقرار خواهند كرد؛ پس علّت ذخیره وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه، از سوى خدا، براى این بوده است كه در زمان تولّد حضرت، مردم لیاقت حكومت عدل را نداشته اند؛ امّا روزگارى خواهد آمد كه مردم جهان چنین لیاقتى را خواهند كرد. خداوند متعالى، كار بى حكمت نمى كند. ما انسانها ممكن است بذرى را در زمین شوره زارى كه هیچ ثمرهاى ندارد بپاشیم؛ امّا خدا، نعمتهایش را بیهوده هدر نمى دهد. خداوند حكیم، نعمت امامت و ولایت را به كسانى مىدهد كه لیاقتش را داشته باشند.
اگر ما این افتخار را داریم كه در دلهایمان عشق به ولىّ عصر(علیه السلام) موج مىزند، باید خدا را شكر كنیم كه لیاقت داشته ایم خدا این معرفت و محبّت را در دلهایمان قرار داده است. خدایا! تو را به وجود مقدّس ولىّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف قسم مىدهیم كه این معرفت و محبّت به امام زمان را از دلهاى ما بیرون نكن!
محبّت به امام زمان عجّل الله تعالى فرجه، یگانه ذخیرهاى است كه ما براى سعادت دنیا و آخرتمان به آن امید بسته ایم و به چیز دیگرى امید نداریم. اگر به این محبّت دل نبسته بودیم، چگونه مىتوانستیم براى نایب آن بزرگوار این قدر جان فشانى كنیم! هنوز این خاطره جاودان است كه وقتى امام راحل رضوان الله تعالى علیه پیام كوتاهى را مبنى بر حضور یكپارچه مردم در جبهههاى جنگ صادر فرمود، مردم آن قدر علاقه نشان دادند كه ظرفیت پذیرش براى شركت در جبههها پر شده بود و مسؤولان با اصرار مردم را برمى گرداندند. چنین امرى نشانه معرفت و ایمان مردم ایران است.
حال ممكن است این پرسش پیش آید كه چرا یازده امام، میان مردم بوده اند؟! وقتى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف به دلیل لیاقت نداشتن مردم براى پذیرش حكومت حق، غیبت فرمود، چرا یازده امام قبلى این كار را نكردند؟! مگر آنها نیز خواهان اجراى عدالت و برقرارى حكومت اسلامى نبودند و مگر در این جهت نمى كوشیدند؟! در پاسخ به این پرسش باید گفت: خداى متعالى امر واجبى را برعهده گرفته كه همان هدایت كردن مردم است. فرستادن پیغمبران و اوصیا نیز براى این بوده است كه حجّت را بر مردم تمام كند: لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.(1) فرستادن پیامبران باید به گونهاى باشد كه مردم بتوانند راه حق را از باطل تشخیص دهند. سرانجام، خدا با ظهور پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) واپسین و كامل ترین برنامه را براى سعادت بشر نازل كرد و در دسترس مردم قرار داد؛ امّا اگر پس از وفات پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، اشخاص معصوم نبودند كه حقیقت قرآن را بدانند و براى دیگران بیان كنند، طولى نمى كشید كه حقایق به دست فراموشى سپرده مىشد.
بسیارى از احكام اسلام بود كه مردم، بارها شاهد اجراى آن بودند؛ امّا پس از چندى، این احكام فراموش مىشد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در طول 23 سال جلوِ چشم مردم وضو گرفته بود و همه مردم وضو گرفتن ایشان را دیده بودند؛ امّا بعد از چند دهه، این بحث پیش آمد
1. «تا آن كه پس از فرستادن رسولان، مردم را بر خدا حجّتى نباشد.» نساء (4)، 165.
كه آیا حضرت، آب را از آرنج به پایین مىریخته است یا از انگشتان به آرنج. مسائلى از این قبیل بین مسلمانان اختلاف انداخته بود و اگر راهنمایىهاى كسانى همچون امیرمؤمنان و اهل بیت(علیهم السلام) نبود، برادران اهل تسنّن ما نیز از اسلام خبرى نداشتند. خیال نكنید بركت اهلبیت(علیهم السلام) فقط شامل حال ما شیعیان شده و اسلام فقط نزد ما است؛ اسلام اهل تسنّن نیز مرهون زحمات اهل بیت(علیهم السلام) است. بزرگان و عالمان آنها، شاگردان اهلبیت(علیهم السلام) بوده و به شاگردى نزد آنها افتخار مىكرده اند. هرچه مسلمانان از اسلام دارند، به بركت اهل بیت(علیهم السلام) است؛ وگرنه آن قدر افراد آن زمان، ساده و سطحى نگر بودند كه به راحتى حقایق را فراموش مىكردند و به سرعت فریب مىخوردند. اگر امیرمؤمنان(علیه السلام)، پس از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) غیبت مىكرد، طولى نمى كشید كه حقایق اسلام به كلّى فراموش مىشد. كار مسلمانان در زمان بنى امیّه به جایى رسید كه نماز جمعه را روز چهارشنبه مىخواندند. یكى دیگر از خلفا در كاخ خود، حوضى از شراب درست كرده بود و هر وقت مىخواست شراب بخورد، دهانش را به حوض مىگذاشت و از آن مىخورد و بعد هم با كنیزكان مشغول عیّاشى مىشد. گاهى در حالت مستى خلیفه، به او خبر مىدادند كه مردم در مسجد براى نماز جماعت منتظر شما هستند. در همان موقع، خلیفه، لباس خود را بر تن كنیزكى كه با او عیّاشى مىكرد مىپوشاند و او را به مسجد مىفرستاد تا به نام خلیفه مسلمانان براى مردم نماز بخواند. در شكارگاه، هنگام تیراندازى، قرآن را هدف تیر قرار مىدادند. آیا با این وضع خلفا، دیگر از اسلام، اسمى باقى مىماند؟!
حكمت الاهى در آن زمان اقتضا مىكرد كه در طول بیش از دو قرن، امامان معصوم (علیهم السلام) با تمام قدرت، حقایق اسلام را در زمین گسترش دهند. در سیره رفتارى امامان معصوم(علیهم السلام)، حكمت و برنامه ریزىوجود داشته است. از لابه لاى تاریخ، با این كه پرده تقیّه روى صفحات آن كشیده شده، به خوبى قابل كشف است كه امامان (علیهم السلام) با چه همّت و تلاش وافرى كوشیده اند اسلام حقیقى را زنده نگه دارند. آنان حتّى یارانشان را به روستاهاى ایران، در مناطق فارس و طبرستان و مرو (افغانستان كنونى) و جاهاى دیگر مىفرستادند تا حقایق اسلام را براى مردمى كه تشنه حقیقت هستند، بیان كنند. در هر
نقطهاى، حتّى مناطق دور از مركز خلافت و دور از بغداد و شام، فعّالیتهاى امامان معصوم(علیهم السلام) چنان اسلام را در زمین گسترش داد كه دیگر امكان از بین بردن آن وجود نداشت. وقتى امام دوازدهم(علیه السلام) به خلافت رسید، بقاى اسلام در زمین با تلاشهاى یازده امام پیشین تضمین شده بود. در این هنگام، مىشد این گوهر گرانبها را براى روزگار دیگرى ذخیره كرد؛ امّا اگر امامان قبلى مىخواستند از چشم مردم غایب شوند، اسلام به كلّى از صحنه زمین محو مىشد و حتّى برادران اهل تسنّن، به همین اندازهاى كه از اسلام آگاهى دارند، آگاهى نمى یافتند؛ پس حاصلِ بحثِ فلسفه غیبت امام زمان(علیه السلام) این است كه اگر حضرت به اراده و مشیت خدا غایب نمى شد، مانند امامان دیگر به شهادت مىرسید و انسانها تا قیام قیامت از رهبرى امام معصوم(علیه السلام) محروم مىماندند. امام زمان ارواحنا فداه روزى ظهور مىكند كه افراد جامعه، آمادگىِ پذیرش او را داشته باشند. براى حفظ اسلام بود كه امامان قبل از امام زمان(علیه السلام) غیبت نكردند و اگر آنان نیز مانند او غیبت مىكردند، حقایق اسلام از صحنه زمین محو مىشد. درست است كه خدا، جاودان بودن قرآن را تضمین كرده است؛ امّا قرآن به تنهایى نمى تواند درد مردم را درمان كند. در كنار قرآن باید یك مفسّر معصوم نیز وجود داشته باشد تا حقایق قرآن و تفاسیر احكام را براى مردم بیان كند.
در جاى دیگر، این پرسش پیش مىآید كه وظیفه ما در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) چیست. وظیفه ما در زمان غیبت این است كه این چنین اجتماعاتى را تشكیل بدهیم تا ایمانمان جلا یابد. این گفتوگوها باعث تقویت ایمان و معرفت ما مىشود و تكرار این سخنان، ایمان را در دلهاى ما زنده مىكند.
براى برپایى این نظام اسلامى فداكارىهاى بسیارى انجام شده است. این نظام، ثمره خونِ صدها هزار شهید دوران انقلاب و دفاع مقدّس است. صدها هزار گل پرپر شده تا
این بوستان پدید آمده است. مطلب دیگر این است كه اگر بخواهیم این نظام برقرار باشد، باید محور این نظام محفوظ بماند؛ باید مورد حمایت قرار گیرد؛ باید به او عشق ورزید، و نباید در اطاعت او كوتاهى كرد. همه مىدانند كه برقرارى این نظام اسلامى، مرهون زحمات امام راحل رضوان اللّه تعالى علیه است. اگر شخصِ امام خمینى(رحمه الله) نبود، چنین انقلابى به پیروزى نمىرسید. شكّى نیست كه حمایتهاى همه جانبه مردم از امام، باعث برقرارى و جاودان ماندن این نظام اسلامى شد. مگر مىشود انسان به اسلام علاقهمند باشد؛ ولى به نظام اسلامى علاقهاى نداشته باشد.
اگر امروز، امام میان ما نیست، باید همان محبّت و ارادت و سرسپردگى را به جانشین او داشته باشیم كه الحمدللّه این محبّت و ارادت را داریم. خدا را شكر مىكنیم كه براى این دوران، كسى را ذخیره فرمود تا بتواند وظایف رهبرى را به خوبى انجام دهد. ما باید براى سلامت و توفیق او دعا كنیم؛ در خلوت و تاریكىِ شب، از خدا بخواهیم حضرتش را براى رهبرى عالم اسلام حفظ كند. باید در عمل، حامى و پشتیبان همه جانبه او باشیم و این ارادت را به رخ دشمنان او بكشیم و به دشمنان بگوییم: به كورى چشم شما كه از هیچ توطئهاى كوتاهى نكردید، ما همچنان متّحد هستیم و پشت سرِ رهبرمان ایستاده ایم. اگر خداى ناكرده این وحدت خدشه دار شود، مسؤولش من و شما هستیم. شهیدان ما وظیفه خود را انجام دادند و هم اكنون ثمره ایثار و جهادشان را به دست من و شما سپرده اند؛ ما هستیم كه باید دستاوردهاى آنها را حفظ كنیم. اگر در این كار كوتاهى كنیم، هم به آنها، و هم به تمام انبیا و اولیاى الاهى خیانت كرده ایم.
نظام مقدّس اسلامى، میوهاى از درخت نبوّت و امامت است. ما نمى دانیم چه نعمت بزرگى را در این جهان داریم. قدرت بزرگى همچون امریكا را با عنایات الاهى به زانو درآورده ایم تا جایى كه به طور رسمى و عملى، با كمال فضاحت و رسوایى، برخلاف تمام قوانین بین المللى و با زیر پا گذاشتن عهدنامههایى كه خودش امضا كرده است، بیست میلیون دلار بودجه براى براندازى حكومت ایران تصویب مىكند.
اگر مسأله ایران براى آنان اهمّیت نداشت، آیا حاضر مىشدند این رسوایى را به جان بخرند؟! این رسوایى را به جان مىخرند؛ چون سقوط خویش را در یك قدمى خود مىبینند. ما باید منتظر دسیسههاى جدیدى از طرف آنان باشیم. همان طور كه رهبر معظّم انقلابحفظه اللّه فرموده است، آنان تا به حال از هیچ توطئهاى كوتاهى نكرده و هركارى كه مىتوانسته اند، كرده اند. دشمنان ما باید متوجّه شده باشند كه خداى متعالى، پشتیبان این نظام است و این دسیسهها اثرى ندارد. ایجاد شك و شبهه در مسأله ولایت فقیه، متّهم كردن نظام اسلامى به حكومت دیكتاتورى و دسیسههاى دیگرى از این قبیل مثل توطئههاى دیگرشان، به خودشان برخواهد گشت. وظیفه ما در این عصر این است كه اهمّیت موقعیت خود را بشناسیم و بدانیم نعمت عظیمى داریم كه شكرانه آن، حمایتِ همه جانبه از رهبرى نظام است.
اگر در گوشه و كنار، از كسانى خطاهایى سر مىزند و اگر قصورهایى هست، باید آن قدر هوشیار و خردمند باشیم كه این نقایص جزئى، نباید ما را درباره اصل و كلّ نظام سست یا محبّتمان را به آن كمرنگ كند. مگر در زمان حكومت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیهم السلام) نقص وجود نداشت؟! در زمان امام على(علیه السلام) چه كسانى استاندار فارس، بحرین و اهواز بودند؟! همان طور كه كمابیش آگاهى دارید، یكى از استانداران حضرت على(علیه السلام)، برادرخوانده معاویه، زیاد بن عبید بود. او كسى بود كه پسرش، عبیداللّه بن زیاد، با امام حسین(علیه السلام) جنگید. زمان حكومت امیرمؤمنان(علیه السلام)، همه والیان و حاكمان او فرشته نبودند! چنان نبود كه در هیچ جاى عالم، هیچ خلاف شرعى انجام نگیرد. آن دستهاى دزدان كه بریده، و حدهایى كه جارى مىشد، براى چه بود؟! آن نامههاى عتاب آمیز حضرت و آن توبیخها و مؤاخذهها كه در نهج البلاغه ثبت شده، براى چه كسانى بوده است؟! علّت مطلوب بودن آن نظام این بود كه محورش على(علیه السلام) بود. در كنار این نظام، ممكن است خطاهایى رخ دهد؛ امّا آیا صحیح است كه به سبب خطاها، از حمایت حكومت حضرت على(علیه السلام) دست برداریم؟! هیچ كس نمى گوید در كشور ما، هیچ اشتباهى رخ نمى دهد؛ هیچ ظلمى انجام نمى گیرد و هیچ خلاف شرعى صورت نمى گیرد؛ امّا این نقایص را نباید به
حساب اصل نظام و رهبرى آن گذاشت. ما همه آگاهیم كه رهبر معظّم انقلاب دام عزّه، نهایت جدّیّت را براى اجراى احكام اسلامى و اجراى عدالت به كار مىبرد. مبادا وسوسههاى شیطانى در دل بعضى از جوانان ما اثر بگذارد و محبّتشان به این نظام و رهبرى آن كم شود! ما با این كارمان نه تنها ضرر مىكنیم، بلكه به همه شهیدانى كه با خونشان این درخت را آبیارى كرده اند، خیانت مىكنیم.
عظمت و شكوه مقام امام زمان(علیه السلام)
ولایت تكوینى امام زمان(علیه السلام)
علم و قدرتِ بیكرانِ امام زمان(علیه السلام)
نمونهاى از ولایتِ تكوینىِ امام رضا(علیه السلام)
نحوه ارتباط ولایى با امام زمان(علیه السلام)
هنگامه اضطرار و توسّل به امام زمان(علیه السلام)
توجّه و توّسل مداوم به امام زمان(علیه السلام)
تكاپو براى جلب رضایت امام زمان(علیه السلام)
ولایت تشریعى امام زمان(علیه السلام)
حكومت اسلامى ایران، جلوهاى از ولایت امام زمان(علیه السلام)
در برابر اقیانوسى از عظمت قرار گرفته ایم كه هر موجود عظیمى در مقابل وسعت و بزرگى اش خود را مىبازد و محو مىشود. در مقابل بیكرانى از نور قرار گرفته ایم كه هر چشم تیزبینى را خیره مىكند؛ چه رسد به چشمهاى نابیناى ما.به هر حال، دست نیاز به سوى این اقیانوس رحمت دراز كرده ایم و مطمئنّیم كه ما را از دریاى كرامت خویش محروم نخواهد كرد.
عظمت مقام اهل بیت(علیهم السلام) و به ویژه مقام حضرت ولىّ عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء براى امثال بنده قابل درك نیست. نمى دانم آیا میان غیر اهل بیت(علیهم السلام) انسانهایى یافت مىشوند كه كُنه مقام را درك كنند یا نه؟! امّا در هر حال، عظمت و نورانیت این مقام نباید ما را از كوشش براى درك هرچه بیشتر آن باز دارد.
آن چه بزرگان ما توانسته اند با تعبیرهایى به شكوه و جلالت این مقام اشاره كنند، حقیقتى است كه «ولایت تكوینى» نامیده مىشود. در تبیین و توضیح این مقام، سخنها فراوان گفته شده؛ امّا حقیقتش این است كه بنده در تبیین درست آن احساس ناتوانى مىكنم. براى این كه راهى به سوى دركِ عظمت این مقام والا برایمان باز شود، به روایتى از امام صادق(علیه السلام) درباره مقام علم امامان(علیهم السلام) اشاره مىكنم:
سدیر صیرفى كه یكى از اصحاب خاص امام صادق(علیه السلام) بوده است مىگوید:
با گروهى از خواصِ اصحاب امام صادق(علیه السلام) (ابوبصیر، مِیسر، یحیى بزاز و داوود قمى)
به محضر امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شدیم. شنیدیم كه امام(علیه السلام) با ناراحتى و غضب مىفرمود: عجب از مردمانى كه مىپندارند ما از غیب مطّلعیم؛ در حالى كه علم غیب را جز خداوند نمى داند! همانا گاهى كنیز خود را مىطلبم؛ در حالى كه نمى دانم در كدام حجره از خانه است [به گونهاى سخن گفت كه مقتضاى فهم و معرفت حاضران در جلسه بود]. هنگامى كه حضرت از جایش برخاست و به اندرون خانه رفت، من و ابوبصیر و میسر نیز به دنبال آن جناب به داخل خانه رفتیم و عرضه داشتیم: خداوند، ما را فداى تو گرداند! شنیدیم كه در امر كنیزتان چنین و چنان مىگفتید؛ در حالى كه ما از علم فراوان شما آگاهیم و آن را به علم غیبى كه خاصّ خداوند است، نسبت نمى دهیم.
حضرت فرمود:اى سدیر! آیا این آیه را در كتاب خدا یافتهاى كه مىفرماید: قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِیكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْكَ طَرْفُكَ؛(1) كسى كه دانشى از كتاب داشت، گفت: پیش از آن كه چشمت را برهم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد.
گفتم: فدایت شوم.این آیه را گاهى خوانده ام.
فرمود: آیا آن مرد را مىشناسى و آیا مىدانى كه نزد او چه مقدار از «علم الكتاب» وجود داشت؟!
گفتم: شما آگاهم كنید تا بدانم.
فرمود: به اندازه قطرهاى از باران در دریایى سبز. پس نسبت علم او به «علم الكتاب» چگونه است؟!
گفتم: چه بسیار اندك و ناچیز است!
پس به من فرمود:اى سدیر! چه بسیار است این علم براى كسى كه خداوند علم او را به «علم الكتاب» نسبت داد! اى سدیر! آیا این آیه را نیز در كتاب خداوند عزّ و جلّ یافتهاى كه مىفرماید: قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِى وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛(2) بگو براى شهادت و حكم راندن بین من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب نزد او است، كفایت مىكند.
1. نمل (27)، 40.
2. رعد(13)، 43.
گفتم: گاهى خوانده ام، فدایت شوم!
پرسید: آیا آن كه علم ناچیزى از «علم الكتاب» نزد او است، عالمتر و فهیمتر است یا كسى كه تمام «علم الكتاب» نزد او است؟!
گفتم: به قطع كسى كه تمام «علم الكتاب» نزد او است.
پس با دست مباركش به سینه مطهّرش اشاره كرد و سه مرتبه فرمود: علمُ الكِتَابِ كُلُّهُ و اللّهِ عِنْدَنَا؛ به خدا سوگند! تمام علم كتاب نزد ما، اهل بیت است.(1)
آصف بن برخیا چون بهرهاى از «علم الكتاب» داشت، توانست بارگاه عظیم بلقیس را پیش از آن كه پلك چشمان حضرت سلیمان(علیه السلام) به هم بخورد، از صنعاى یمن به فلسطین منتقل كند؛ چرا كه قرآن مىفرماید:
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ...؛
در زبان عرب اگر حكمى را بر صفتى تعلیل كنند، آن صفت بر علّیت دلالت خواهد داشت؛ بنابراین، معناى آیه این است كه چون چنان علمى داشت، توانست چنین كار خارق العادهاى را انجام دهد. آرى، بنابر این روایت پرمعنا و نورانى، علم آصف بن برخیا، در مقایسه با علم اهل بیت(علیهم السلام) همچون قطرهاى ناچیز در برابر دریایى بیكران است. به بیان دیگر، علم آصف بن برخیا كه به او قدرت داد تا تخت و بارگاه بلقیس را پیش از چشم بر هم زدنى در پیشگاه سلیمان(علیه السلام) حاضر كند، قطرهاى ناچیز از دریاى علمِ اهل بیت(علیهم السلام) و مهدى موعودِ ارواحنا فداه ما است.
از این حدیث شریف راهى گشوده مىشود تا بدانیم علومى كه خداوند به اولیاى خاصّ خویش عطا كرده، چه حقیقت والا و چه دریاى پرعظمتى است كه یك قطره اش چنان آثارى را در پى دارد. به هرحال، ما با چنین دریاى بیكرانهاى مواجهیم. چنین دریایى را با ذهنهاى ضعیف و محدود خودمان چگونه مىتوانیم پیمانه كنیم؟! چنین حقیقت عظیمى را چگونه مىتوانیم وصف كنیم؟! چارهاى برایمان باقى نمى ماند جز این كه در
1. علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 26، باب 12، ص 170، روایت 38؛ كلینى، الكافى، ج 1، ص 257، روایت 3 محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات، ص 213.
پیشگاهِ عظمتِ علم، قدرت و روح والاى اهل بیت(علیهم السلام) سر تعظیم بر خاك ساییم و همراه با احساس ناتوانى و تذلل بگوییم: ما كجا و فهم مقام والاى شما كجا؟!
شایسته است برادران و خواهران ارجمند ما در فرصتهایى مناسب، روایات مربوط به علوم و مقامهاى اهل بیت(علیهم السلام) را مطالعه كنند و درباره آن بیندیشند تا شاید به حقایق و نكتههایى آموزنده و كارساز دست یابند. بارى، وجود امام عصر ارواحنا له الفداء اقیانوسى بیكران از علم، قدرت، عظمت و نورانیت است كه علم وقدرت آصف بن برخیا قطرهاى از آن به شمار رود.
شخصى مورد اطمینان برایم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و منزل یكى از دوستان، با دو دانشجوى امریكایى كه زن و شوهر بودند، ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت آورى رخ داده بود كه به تقاضاى میزبان، آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان امریكایى گفتند: وقتى كه ما در یكى از دانشگاههاى امریكا مشغول تحصیل بودیم، پیوسته در خود احساس خلا مىكردیم. با اشاره به سینه اش گفت: احساس مىكردم كه این جا خالى است، سپس گمان كردم كه این كمبود، ناشى از غریزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلا پر مىشود؛ از این رو، هر دو تصمیم گرفتیم با هم ازدواج كنیم؛ امّا پس از ازدواج نیز آن خلا پر نشد و همچنان آن كمبود را در خود احساس مىكردیم. از این امر سخت ناراحت شدم و با این كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمایلى به او نشان نمى دادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم.
روزى براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مىبینى كه من حال خاصّى دارم و از تو دورى مىگزینم، گمان نكنى كه علاقهاى به تو ندارم؛ بلكه این ناراحتى و افسردگى و احساس خلا از دوران دانشجویى در من بوده و تا كنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مىشوم. همسرم گفت: اتّفاقاً من نیز چنین حالتى دارم. پس از گفت و گو، پى بردم كه این احساس خلا درونى، درك مشترك هر دوى ما است؛ در نتیجه تصمیم
گرفتیم براى رفع آن، چارهاى بیندیشیم. در آغاز بنا گذاشتیم كه بیشتر به كلیسا رفت و آمد داشته باشیم و به مسائل معنوى بپردازیم تا شاید آن خلا برطرف شود. ارتباطمان را با كلیسا و مسائل معنوى گسترش دادیم و در آن زمینه، كتابهایى را نیز مطالعه كردیم؛ امّا آن خلا و عطش معنوى رفع نشد. چون شنیده بودیم كه در كشورهاى شرقى، به ویژه چین و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به ریاضت و انجام تمرینهاى ویژهاى براى رسیدن به حقیقت دعوت مىكنند، تصمیم گرفتیم به آن كشورها سفر كنیم، و چون چین، از دیگر كشورهاى شرقى، به امریكا نزدیكتر است، ابتدا به چین سفر كردیم.
در چین، از مسؤولان سفارت امریكا خواستیم كسانى را كه در آن كشور در زمینه مسائل معنوى و ریاضت سرآمدند، به ما معرّفى كنند و آنها شخصى را به ما معرّفى كردند كه گفته مىشد رهبر روحانیان مذهبى چین و بزرگ ترین شخصیت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفّق شدیم نزد او برویم و با راهنمایى و كمك او مدّتى به ریاضت مشغول شدیم؛ امّا كمبود معنوى و خلا درونى مان برطرف نشد.
از چین به تبّت رفتیم. در آن جا و در دامنههاى كوه هیمالیا معبدهایى بود كه عدّهاى در آنها به عبادت و ریاضت مىپرداختند. به ما اجازه دادند كه به یكى از معبدها راه یابیم و مدّتى را به ریاضت بپردازیم. ریاضتهایى كه آن جا متحمّل مىشدیم، بسیار سخت بود؛ از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن، میخهاى تیزى كوبیده بودند مىخوابیدیم. پس از گذراندن مدتّى در آن جا و انجام ریاضتها و عبادت، باز احساس كردیم خلا درونى ما همچنان باقى است. از آن جا به هندوستان رفتیم و با مرتاضان فراوانى تماس گرفتیم و مدّتى در آن جا به ریاضت پرداختیم؛ امّا نتیجه نگرفتیم و مأیوس شدیم. سرانجام این تصوّر در ما پدید آمد كه اصلا در عالم، واقعیتى وجود ندارد كه بتواند خلا درونى انسان را اشباع كند.
ناامیدانه تصمیم گرفتیم از طریق خاورمیانه به اروپا و سپس امریكا رهسپار شویم. از هندوستان به پاكستان و از طریق افغانستان به ایران آمدیم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شدیم و آن را شهر عجیبى یافتیم كه نمونه آن را تا كنون مشاهده نكرده بودیم. در وسطِ
شهر، ساختمانى جالب و با شكوه با گنبد و گلدستههاى طلا كه پیوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. پرسیدم: این جا چه خبر است و این مردم چه دینى دارند؟ گفتند: این مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در این شهر و این ساختمان یكى از رهبران مذهبى آنها كه به او امام مىگویند، دفن شده است. پرسیدم: امام كیست و چه مىكند؟ گفتند: امام(علیه السلام)، انسان كاملى است كه به عالى ترین مراحل كمال انسانى رسیده است و او با رسیدن به آن مقام، دیگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنیا نیز زنده است. مسلمانان چون چنین اعتقادى دارند، به زیارت امامشان مىروند و با عرض ادب و احترام حاجت مىخواهند و امام(علیه السلام) نیاز آنها را برآورده مىسازد.
گفتم: قسمتهاى برجستهاى از قرآن را براى ما نقل كنید. گفتند: در یكى از آیات قرآن آمده است كه هر چیزى خدا را تسبیح مىگوید. آن سخنان براى ما معمّایى شد كه چطور با این كه امام آنها مرده است، باز او را زنده مىدانند و افزون بر این معتقدند كه همه چیز، حتّى كوهها و درختان، خدا را تسبیح مىگویند! باور نكردیم و تصمیم گرفتیم براى تماشا وارد مشهد رضوى شویم. در صحن، یكى از خادمان كه وسیلهاى شبیه چماق با روكش نقره در دست داشت، وقتى متوجّه شد ما خارجى هستیم، از ورودمان به صحن جلوگیرى كرد و گفت: ورود خارجىها ممنوع است!
گفتم: ما چندین هزار كیلومتر در دنیا سفر كرده ایم و به اماكن گوناگون وارد شده ایم و هیچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است. چرا شما از ورود ما جلوگیرى مىكنید؟ قصد ما فقط تماشاى این محلّ است و نیت بدى نداریم. هرچه اصرار كردیم، فایدهاى نداشت و از ورود ما جلوگیرى كردند. ما با ناراحتى از آن جا دور شدیم و در آن حوالى روبه روى مسافرخانهاى لب جوى آب نشستیم و مدّتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقیقتى باشد كه در این جا نهان است و ما نمى شناسیم؟ اگر در این جا خبرى باشد و آنان ما را راه ندهند تا از آن آگاه شویم، برایمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسیدن به آن حقیقت محروم بمانیم. بى اختیار گریه ام گرفت و مدّتى گریستم.
ناگهان این فكر به ذهنم خطور كرد كه آن شخص مدفون یا امام و انسان كامل است و آنها راست مىگویند یا دروغ مىگویند و او انسان كامل نیست. اگر آنها راست بگویند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مىداند كه ما به دنبال چه هدفى، این همه راه آمده ایم و باید ما را دریابد و اگر آنان دروغ مىگویند، ضرورتى ندارد به تماشاى آن جا برویم. همین طور كه اشك مىریختم و خود را تسلّى مىدادم، دست فروشى كه تعدادى آیینه، مهر و تسبیح در دست داشت، نزدم آمد و به انگلیسى و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتى؟ سربلند كردم و جریان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقیقت به چندین كشور سفر كرده ایم و سالها ریاضت كشیده ایم و اكنون كه به این جا آمده ایم، به حرم راهمان نمى دهند. گفت: ناراحت نباش! برو. راهتان مىدهند! گفتم: الآن ما به آن جا رفتیم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگلیسى آن هم با لهجه محلى با من حرف مىزند و از كجا خبر دارد كه پیشتر خادمان حرم اجازه نداشتند ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند، و چرا من راز دلم را براى او گفتم.
سرانجام به سوى حرم راه افتادیم و وقتى به درِ صحن رسیدیم، خادم مانع ورود ما نشد. پیش خود گفتم: شاید ما را ندیده است. برگشتیم و به او نگاه كردیم؛ امّا او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شدیم و به راهرویى رسیدیم كه جمعیت انبوهى از آن جا وارد حرم مىشدند. ما نیز همراه جمعیت وارد راهرو شدیم. فشار جمعیت ما را از این سو به آن سو مىكشاند تا این كه به درِ حرم رسیدیم؛ امّا ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هرچه جلو رفتیم، پیرامونم خلوتتر مىشد و بدون مزاحمت و فشار جمعیت به پنجرههاى ضریح مقدّس رسیدم و مشاهده كردم كه درون ضریح شخصى ایستاده است. بى اختیار تعظیم و سلام كردم. آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا داد و فرمود: چه مىخواهى؟ من هرچه پیشتر در ذهنم بود، یكباره از ذهنم رفت و هرچه خواستم بگویم كه چه مىخواهم، چیزى به ذهنم نیامد. فقط یك مطلب به ذهنم آمد و در محضر حضرت گفتم و آن این بود كه من شنیده ام در قرآن آمده است: همه موجودات خدا
را تسبیح مىگویند! وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمود: به تو نشان مىدهم. بعد بى اختیار از حرم بیرون آمدم. باز احساس كردم كه پیرامونم خلوت است و كسى مزاحم من نمى شود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم؛ امّا مبهوت مانده بودم. وقتى از حرم خارج، و به صحن وارد شدم، حالتى به من دست داد كه مىشنیدم هرآن چه پیرامون من هست، از در و دیوار و درخت و زمین و آسمان تسبیح مىگویند. با مشاهده این صحنه، دیگر چیزى نفهمیدم و بى هوش بر روى زمین افتادم. پس از به هوش آمدن خود را در اتاقى بر روى تختى دیدم كه عدّهاى آب به صورتم مىریختند تا به هوش آیم.
پس از آن واقعه، من متوجّه شدم كه در عالم حقیقتى وجود دارد و آن حقیقت در این جا است و انسان مىتواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او یكسان باشد و مرگ نداشته باشد و همچنین پى بردم كه قرآن راست مىگوید كه همه چیز تسبیح گوى خدا است.
نكته جالب توجّه در واقعه پیشین این است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقایق از طریق شهود براى آن جوان ثابت شد. به طور مسلّم از طریق برهان و بررسىهاى علمى، فرصت بسیارى لازم بود كه او از همه حقایق آگاه شود؛ چون وقتى خواهان شناخت خدا مىشد، باید مدّتى را براى اثبات وجود خدا صرف مىكرد و پس از آن، نوبت به اثبات نبوّت و پس از آن اثبات امامت و دیگر مسائل مىرسید؛ امّا با یك حادثه، همه چیز براى او اثبات شد. او با شناخت امام هشتم(علیه السلام) و حقّانیت حضرت، حقّانیت شیعه و اعتقادهاى آنان را نیز شناخت و دریافت كه امام(علیه السلام) مرگ ندارد و مرگ ظاهرى معصوم در رفتار و تداوم فعّالیتها و تصرّفات تكوینى و معنوى او بى تأثیر است. همچنین حقّانیت قرآن و دیگر امور مقدّس و اصول مذهبى و دینى ما براى او ثابت شد.
حال بنگریم كه ارتباط ما با چنین موجود نورانى و عظیمى كه خداوند متعالى براى امثال ما آخرالزّمانىها ذخیره فرموده، چگونه است. همه ما شیعیان به همراه بسیارى از برادران
اهل تسنّن معتقدیم كه این وجود مقدّس حیات دارد؛ امّا در پس پرده غیبت است و روزى ظهور خواهد كرد؛ امّا او كجا است؟ چه ارتباطى با ما دارد؟ چقدر از حال ما آگاه است؟ آیا همان گونه كه ما از او بى خبریم، او نیز از ما بى خبر است؟! آیا همان طور كه ما در زندگى او نقشى نداریم، او نیز در زندگى ما نقشى ندارد؟!
شاید همه ما هنگام نیاز و اضطرار، همان گونه كه به خداوند بزرگ توجّه مىیابیم، به امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف نیز توجّه كنیم و از او بخواهیم كه به حُرمتِ دعاى مستجاب و آبرویى كه در پیشگاه خداوند دارد، از ما رفع اضطرار و گرفتارى كند؛ چرا كه معتقدیم: خداوند درهاى رحمتش را از راه ولىّ خود به روى ما گشوده است. این توجّه ناخودآگاه، بر اثر ایمانى مرتكز در دلهاى ما است كه با شیر مادر اندرون شده است و ان شاء اللّه با جان به در مىرود.
این كه هنگام اضطرار به حضرت توجّه مىكنیم و «یا صاحب الّزمان» مىگوییم، به چه معنا است؟ این كه گمشدهاى در بیابان، پس از تحمّل چند شبانه روز گرسنگى، تشنگى و سرگردانى، وقتى از همه جا ناامید مىشود، مىگوید: یا صاحب الزمان أغثنى، و یا اباصالح المهدى ادركنى، به چه معنا است؟!
آیا معناى چنین توجّه و توسّلى جز این است كه آقا از ضمیر و سرنوشت ما آگاهى دارد؟! آیا جز بدین معنا است كه تمام عالم در اختیار او است و بر دلهاى ما احاطه علمى دارد؟! اگر عالم در اختیار او نباشد و بر دلها احاطه علمى نداشته باشد، چگونه صداى گمشده بیابان را مىشنود؟! چگونه خبردار مىشود و با چه وسیلهاى به او كمك مىكند؟! چگونه صداى ضعیف بیمارى را در دل شب، در بستر بیمارى اش مىشنود یا چگونه فریاد مظلومیت مظلومى را حتّى نگفته مىشنود؟! این چه مقامى است؟ آیا این مقام به زمانى منحصر است كه ما اضطرار مىیابیم؟! آیا حضرت فقط هنگام اضطرار صداى ما را مىشنود و در زمانهاى دیگر، از احوال ما بى خبر است؟!
خود حضرت مىفرماید:
ما از تمام حوادثى كه برایتان اتّفاق مىافتد آگاهیم، و هیچ خبرى از اخبار شما بر ما پوشیده نیست.(1) ما هرگز از سرپرستى و رسیدگى به امورتان كوتاهى نكرده و یادتان را از خاطر نبرده ایم و اگر جز این بود، دردها و دشوارىها از هر سو بر شما فرود مىآمد و دشمنان، شما را ریشه كن مىكردند؛ پس، از خدا بترسید و ما را پشتیبانى كنید.(2)
اگر در این باره بیندیشیم، از دو جهت براى ما آموزنده خواهد بود: یكى این كه فقط هنگام اضطرار سراغ خدا و اهل بیت(علیهم السلام) نرویم؛ چرا كه همیشه و در همه حال نیازمند خدا و اولیاى خداییم و بسیارى از اوقات نیازمندى خویش را درك نمى كنیم. هنگامى كه خداوند، از راههاى عادى نیازهاى ما را رفع مىكند، از نیازمندى و فقر خویش غافل مىشویم؛ امّا هرگاه مشكلى در اسباب عادى پیش بیاید، نیاز خویش را در مىیابیم و احساس اضطرار مىكنیم غافل از این كه این نیاز و اضطرار ما، حقیقتى همیشگى است؛ بنابراین، در همه حال، چه در حال رفاه و چه در حال شدّت، باید به خدا و اولیاى خدا توجّه داشته باشیم.
در حدیثى آمده است: كسى كه خدا را فقط در حالات سختى و شدّت مىخواند، وقتى صدایش به دعا بلند مىشود، ملائكه مىگویند: ما صاحب این دعا را نمى شناسیم؛ امّا كسى كه در همه حال به یاد خدا است، وقتى هنگام سختى خدا را مىخواند، ملائكه مىگویند: صدایش آشنا است. حال تفسیر و تعبیر این بیان چیست، خدا مىداند؛ امّا آن چه ما از این روایت مىفهمیم، تشویق به این است كه همیشه به یاد خدا باشید تا هنگام سختى و گرفتارى نیز دعایتان زودتر مستجاب و گرفتاریتان زودتر حل شود.
1. قال المهدی عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف: «فإِنّا نُحیطُ علماً بِأَنبَائكُم و لا یَعْزُبُ عنّا شیٌ من أَخْبَارِكُم». (علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 56، ص 174؛ طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 495. كلمة الامام المهدى(علیه السلام)، ص 152)
2. قال مولانا المهدی علیه الصلوة والسلام: «إِنَّا غیرُ مُهملینَ لِمُراعَاتِكُم وَ لاَ نَاسِینَ لِذِكرِكُم و لَولاَ ذَلِكَ اَنزَلَ بِكُمُ الدَّاءُ وَ اضطَلَمَكمُ الأَعدَاءُ فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ و ظَاهِرُونَا». (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 175)
عین این مطلب، در توجّه و توسّل به اولیاى خدا نیز وجود دارد. اصولا ما نباید دو حساب جداگانه براى خدا و اولیایش باز كنیم و بگوییم: یكى راه خدا، و یكى هم راه توسّل است. راه توسّل، همان راه خدا است: إِنَّ ذكرَنَا مِن ذِكرِ اللَّهِ؛(1) همانا ذكر ما، ذكر خدا است.
مگر مىشود یاد اهل بیت از یاد خدا جدا باشد؟! از آن جهت اهل بیت(علیهم السلام) را یاد مىكنیم و بدانها توسّل مىجوییم كه بندگان شایسته خدا هستند؛ از این رو، یاد خدا در بطن یاد آنها وجود دارد. راه توسّل به اولیاى خدا، همان راه دعا و خواستن از خدا است منتها راهى مستقیمتر و نزدیكتر كه زودتر به نتیجه مىرسد. نتیجه این مىشود كه باید در همه حال، به اولیاى خدا، به ویژه وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا له الفداء توجّه داشته باشیم. توجّه ما به آن وجود مقدّس، به حال اضطرار مختص نشود؛ بلكه هر صبح و شام به یاد او باشیم؛ هر شب به یاد او بخوابیم و هر صبح به یاد او بیدار شویم. در طول شبانه روز هرچه بیشتر به او توجّه كنیم، به مركز نور و علم و رحمت نزدیكتر شده ایم؛ چرا كه او مجراى فیض خدا است: أَینَ بَابُ اللَّهِ الَّذِی مِنهُ یُؤتى؛(2) كجا است آن درگاه خدا كه از آن به وادى نور و علم و ایمان وارد مىشوند؟ او وجه خدا است: أَینَ وَجهُ اللَّهِ الَّذِى إِلَیهِ یَتَوجَّهُ الأَولِیَاءُ؛(3) كجا است آن وجه خدا(4) كه اولیاى خدا به او روى آورند و رویَش را آیینه خدا بینند. وقتى با كسى مواجه مىشویم، بهترین توجّهها، توجّه و نگاه به صورت او است. وقتى با خدا مواجه مىشویم، بهترین حالت این است كه گویا به صورت خدا نگاه مىكنیم؛ پس نزدیك ترین راه و بهترین حالتِ توجّه به خدا، توجّه به ولىّ عصر(علیه السلام) است؛ آن ولىّ نعمتى كه وجه خدا است و همگى ما به طفیل وجود او آفریده شده ایم.
در پرتو توجّه مداوم به ساحت نورانى مولایمان حضرت حجّت بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء مىتوانیم مشمول ولایت و عنایت خاصّ حضرت و دعاهاى ویژه و
1. بحار الانوار، ج 75، ص 468، باب 95، ح 20.
2و2. قسمتهایى از دعاى ندبه.
4. وجه اللّه كه بر بعضى از مقامهاى انبیا و امامان(علیهم السلام) اطلاق مىشود، پس از آن است كه آنان به درجه قرب رسیده و فانى فى اللّه، و متّصف به صفات اللّه شده اند. در چنین وقتى، اطلاق وجه اللّه، جنب اللّه، اسم اللّه و باب اللّه بر آنان جایز مىشود. (ر.ك: میرزا جواد آقا ملكى تبریزى، رساله لقاء اللّه، ص 10)
خالصانه اش شویم. توجّه حقیقى به آن وجه خدا در واقع پیوند قطرهاى ناچیز به اقیانوس عظمت و نورانیت است كه احساس تاریكى و تنهایى ما را به روشنى و یگانگى مبدّل مىسازد. توسّل واقعى به آن منبع قدرت و معنویت، سدّ محكمى است كه ما را در مقابل جمیع وسوسههاى شیطانى و آفتهاى دنیایى و آخرتى مصون و محفوظ نگاه مىدارد.
نتیجه دوم این كه وقتى باور كردیم آگاهى مولایمان از رفتار و گفتار و ضمیر ما همیشگى است و به حال اضطرار منحصر نمى شود، مىكوشیم كارى نكنیم كه از ما برنجد و دل آزرده شود.
آن بزرگوار فرموده است كه وقتى شیعیان ما مرتكب گناه مىشوند، ما آزرده و غمگین مىشویم. در جایى دیگر فرموده است:
گاهى نادانان و بى خردان شیعه و آنان كه دیندارى شان از بال پشهاى سستتر است، ما را آزرده خاطر مىكنند.(1)
اگر توجّه داشته باشیم كه حضرت در هر لحظه از حال ما آگاه است، هنگام وسوسه شیطان شرم خواهیم كرد كه مرتكب گناهى شویم. محبّت او مانع خواهد شد كه آزرده اش سازیم. ان شاء اللّه كه در ادّعاى محبّت حضرت، صادق باشیم و خداوند توفیقمان دهد كه این ارتباط را قوىتر كنیم.
ارتباط با وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشّریف فقط از زاویه مسائل شخصى مطرح نیست. در عالم تكوین، او واسطه فیض الاهى و باب خدا است. دعا و عنایت خاصّ حضرت به شیعیان، چه در رفع مشكلات، چه در دفع بلایا و چه در قضاى حوایج، گره گشا است و...؛ امّا همه اینها در قلمرو ولایت تكوینىِ حضرت قرار دارد. براى حضرت افزون بر مقام ولایت تكوینى، ولایت تشریعى نیز ثابت است. او در مقام ولىّ امر جامعه اسلامى
1. قال المهدی(علیه السلام): «قَد آذَانَا جهلاءُ شیعة وَ حُمَقَائُهُم وَ مَن دینُهُ جَنَاحُ بَعوضَة أَرجَحُ مِنهُ». (طبرسى، احتجاج، ص 473)
است. هرچند در این زمینه نیز مثل بسیارى از زمینههاى دیگر كم كار كرده و حقّش را ادا نكرده ایم، در هر حال، اعتقاد اجمالىِ خامى داریم كه بر اساس نظر اسلام، به ویژه در دستگاه فكرى شیعه، خداوند متعالى همان گونه كه «ربّ تكوینى» است، «ربّ تشریعى» نیز هست و قانون و مجرى قانون را نیز باید همو تعیین كند.
خداوند متعالى، امرِ قانونگذارى و تعیین مجریان قانون را در جامعه برعهده گرفته است. قوانین اجتماعى اسلام را وضع كرده و مجریان آن را نیز پیامبر اكرم و امامان(علیهم السلام) قرار داده و كسى كه هم اكنون از سوى خداوند، متصدّى اصلى براى اداره جامعه اسلامى است، وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه است. همه ما به ولایت تشریعىِ امام زمان(علیه السلام) به طور كلّى تا این اندازه اعتقاد داریم؛ امّا پرسش این است كه آیا در طولِ زمانِ غیبت ظاهرى حضرت، مقامِ سرپرستى جامعه اسلامى و ولایت تشریعى او لغو شده است. آیا خداوند چنین خواسته است كه جامعه اسلامى در آن دوران 255 ساله(1) كه جمعیت تمام مسلمانان به یك میلیون هم نمى رسید، ولىّ امر و سرپرست داشته باشد، ولى در این زمان كه جمعیت مسلمانان از یك میلیارد هم گذشته است، سرپرستى نداشته باشد؟! آیا خداوند در زمانه غیبت، مجرىِ دستورهاى خود را تعیین نكرده است؟! آیا در این دوران، مسلمانان و به ویژه شیعیان كه شمارشان بیش از صد میلیون نفر شده، به سرپرست و ولىّ امر نیازى ندارند؟! آیا در زمان غیبت كبرا، هیچ راه ارتباطى بین شیعیان و امام غایبشان نیست؟!
این مطالب، به طور اجمالى و ارتكازى در باور تمام شیعیان وجود دارد كه زمان غیبت امام زمان(علیه السلام)، اطاعت از دستورهاى مجتهد جامعِ شرایط واجب است. امام زمان ارواحنا فداه وظیفه شیعیان را در زمانه غیبت، رجوع به عالمان و راویان حدیث جامع شرایط تعیین فرموده است:
و امّا در حوادثى كه برایتان واقع مىشود، به راویان حدیث ما مراجعه كنید؛ همانا كه
1. منظور، از زمان هجرت پیامبر به مدینه تا زمان تولّد آقا امام زمان عَجَّل اللّه تعالى فرجه الشریف است؛ چرا كه بنابر نقل قوى تر، تولّد امام زمان در سحرگاه جمعه، نیمه شعبان سال 255 قمرى واقع شده است.
ایشان حجّت من بر شمایند و من، حجّت خدا بر ایشانم. بنابراین حدیث شریف، در دوران غیبت، فقیهان جامع شرایط و در صدر آنها ولىّ فقیه كه شبیه ترین مردم به امام معصوم(علیه السلام) هستند، حجّتهاى امام زمان ارواحنا فداه بر ما شمرده مىشوند.(1)
خداوند رحمان، پس از هزار و اَندى سال، به ما شیعیان ایران توفیق داد تا در لواىِ رهبرى مردى از تبار اهل بیت(علیهم السلام) این فكرِ مرتكز در اذهان عموم شیعیان را عینیت بخشیم و حكومتى اسلامى را به نیابت از امام عصر ارواحنا فداه بنیان گذاریم. بندگانى خالص و از جان گذشته، آن رهبرِ الاهى را یارى كردند و با نثار جان و تمام هستىِ خویش، زمینهاى را فراهم آوردند تا پس از قرنهاى متمادى، این اصلِ اصیلِ شیعى تحقّق یابد.
خداوند رحیم، چه نعمت بزرگى را به شیعیان ایران عطا كرده است! من خود را حتّى از شمارش بركاتِ انقلاب اسلامى ایران ناتوان مىدانم! ما این نعمت بزرگ را خیلى دست كم گرفته، و از بركات بى شمار آن غافل مانده ایم! یكى از هزاران هزار بركاتِ انقلاب، رواج قرآن در جامعه است. اكنون در ایران اسلامى، صدها و هزاران نونهال، حافظ كل یا حافظ چندین جزء قرآنند. بسیارى از نونهالان خواندن و نوشتن نمى دانند؛ امّا معانى آیات قرآن را مىدانند و كلمه به كلمه به معانى آن اشاره مىكنند. این وضعیت افتخارآمیز را با زمانى مقایسه كنید كه در كلّ كشورمان، جز تعداد معدودى قارى كه بتوانند قرآن را با لحنِ عربى صحیح بخوانند، وجود نداشت. امروز به لطف خدا و در پرتو حكومت اسلامى، در هر شهر و دیارى دهها حافظ قرآن داریم.
حكومت اسلامىِ ما با این همه بركت و نعمت، فقط تابشِ پرتوى از نورِ ولایت تشریعىِ وجود مقدّس حجّت بن الحسن العسكرى(علیه السلام) است. حال اگر این خورشید درخشان طلوع كند و به طور كامل بر پهنه گیتى بتابد، چه بهشتى بر روى زمین ایجاد
1. امام زمان(علیه السلام) در توفیعى مىفرماید: «وَ امّا الحَوَادِثُ الوَاقِعةُ فَارجِعُوا فیِها الى رُواةِ حدیثِنا فَإنَّهُم حُجَّتى عَلَیكُم و اَنا حُجَّةُ اللّهِ عَلَیهِم». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 181، باب 31، ح 10)
خواهد شد؟! اِن شاءَ الله آن روز به زودى خواهد آمد! از خدا مىخواهیم كه ما را زنده بدارد تا آن روز را درك كنیم و یا اگر از دنیا نیز رفتیم، بار دیگر ما را زنده كند تا چند روزى هم كه شده، آن دولت كریمه را مشاهده كرده، و به چشم خویش، عزّت و اقتدار آن را ببینیم.
این آرزویى است كه تمام مسلمانان و به ویژه شعیان دارند. در دعاى عَهدى كه مستحب است هر روز صبح بخوانند، به این مطلب اشاره شده است كه خدایا! اگر مرا تا پیش از ظهور حضرت از دُنیا بردى، در آن ایّام مرا زنده كن تا با همان كفنم بیایم و در ركاب مولایم جان بازى كنم و آن دوران صفا و نورانیت را با تمام وجودم دریابم:
أَللَّهمَّ إِن حَالَ بَینی وَ بَیْنَهُ الْمَوتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتماً مَقضیّاً فَأَخرِجنی مِن قبری مُؤتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَیفی مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعوَةَ الدّاعی فِی الحاضِرِ وَ البَادِی؛(1) پروردگارا! اگر میان من و او مرگى كه بر تمام بندگانت قضاى حتمى كردهاى، جدایى افكند، مرا از قبر برانگیزان؛ در حالى كه كفنم را در بر كرده ام؛ شمشیرم را از نیام بركشیده ام و دعوتش را كه بر تمام مردم شهر و دیار عالم واجب است، لبیك گفته ام.
1. قسمتى از دعاى عهد كه هركس چهل روز پیاپى آن را بخواند، از یاورانِ امام زمان(عجل الله تعالى فرجه) خواهد بود و حتّى اگر تا زمان ظهورِ مولا از دنیا رفته باشد، خداوند قادر متعالى، او را براى یاورىِ قائم آل محمد به دنیا باز خواهد گرداند. (ر.ك: شیخ عباس قمى، كلیات مفاتیح الجنان، دعاى عهد حضرت امام عصر(علیه السلام))
مهر بیكران امام زمان(علیه السلام) به شیعیان
شرط وفا در برابر محبّت امام زمان(علیه السلام)
جوانى، بهترین دوران عشقورزى به امام زمان(علیه السلام)
شرط رسیدن به ولایت خاصّ امام زمان(علیه السلام)
بهرهجویى از شادابى جوانى
عهد و پیمان خاص با امام زمان(علیه السلام)
توجّه قلبى خالصانه به امام زمان(علیه السلام)
وظیفه جوانان در برابر فتنههاى آخرالزّمان
همه ما بحمداللّه این معرفت را داریم كه وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه سایه رحمت خدا بر بندگان است و هرچه داریم، به طفیل وجود آن بزرگوار است. اگر محبّت مهربان ترین مادرهاى دنیا، حتّى محبّت مادرهایى را كه هستى خودشان را براى بچههایشان فدا كرده اند، یك جا جمع كنند، به اندازه محبّت امام زمان به دوستان و پیروانش نخواهد شد؛ چرا كه محبّت او پرتوى از محبّت بى نهایت خدا به آفریدگان است. خودش فرمود كه اگر دعا كنید، براى دعایتان آمین مىگویم و چنان چه دعا نكنید، من برایتان دعا مىكنم. براى لغزشهایتان استغفار مىكنم و حتّى بوى شما را دوست دارم.
چنین دوستى و محبّت والایى، در مقابل، محبّت مىطلبد. چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى. ما هرچه داریم، به واسطه فیض و لطف و محبّت اهل بیت(علیهم السلام) است؛ امّا ایشان در برابر محبّت بیكرانشان چیزى از ما نمى خواهند؛ چرا كه محبّت ایشان خدا گونه است؛ ولى شرط محبّت این است كه ما نیز شرط وفا را نگه داریم. هر قدر ما در برابر عنایتهاى مولایمان سپاسگزارتر و قدردانتر باشیم، از محبّتهاى ویژه حضرت بیشتر استفاده خواهیم كرد و اگر خداى ناكرده، محبّتهاى الاهى مولایمان را ناسپاسى و فراموش كنیم، برخلاف مقتضاى محبّت و وفادارى عمل كرده و در نتیجه، خودمان را محروم ساخته ایم.
از بهترین اوقات عمر كه انسان طعم محبّت را به خوبى مىچشد، دوران جوانى است. آدمى در دوران كودكى و خردسالى، محبّت را با نوعى ادراك ناآگاهانه درك مىكند. كودك، محبّت مادر، پدر و نزدیكان خود را مىفهمد؛ ولى لذّت آن را آگاهانه درك نمى كند و در
نتیجه، قدرش را نمى داند؛ امّا از آغاز دوران بلوغ به بعد، مزه محبّت را خیلى خوب مىچشد.
این ویژگى، مخصوص دوران جوانى است و بعد، شیرینى محبّت در این سطح باقى نمى ماند؛ به این جهت به شما عزیزانى كه در این دوران طلایى و پربها زندگى مىكنید، یادآورى مىكنم كه قدر این دوران را بدانید و از محبّتى كه در دلهایتان موج مىزند، به نیكوترین شكل استفاده كنید. بدانید كه چه كسى را باید دوست بدارید و به چه كسى باید دل بدهید. كسى شایسته دلدادگى است كه هیچ چشم داشتى از ما نداشته باشد؛ هیچ گاه ما را از یاد نبرد، و به هر مقدار ما لیاقت و ظرفیت محبّت او را داشته باشیم، او مضایقه نكند. آدمى وقتى كسى را دوست مىدارد، دلش مىخواهد محبوبش نیز به یاد او باشد. اگر شخصى بداند كه رفیقش در عین دورى ظاهرى، دلش همواره متوجّه او است، به وفادارى چنین رفیقى افتخار خواهد كرد. حال اگر بدانیم محبوبى داریم كه هیچوقت فراموشمان نمى كند و به محض این كه به او توجّه قلبى بیابیم، پاسخمان مىگوید، بهترین یار و رفیق خویش را یافته ایم. او همان امام رؤوفى است كه اگر در دلت هم صدایش كنى و بگویى: السّلام علیك یا اباصالح، پاسخت را مىدهد. با این اوصاف، آیا كسى بهتر از او پیدا مىشود تا آدمى دوستى اش را به او هدیه بدهد؟ هرچه خوبى وجود دارد، در وجود مقدّس حضرت جمع است؛ هر صفت و خصلت دوست داشتنى را كه فرض كنید، بهترینش را داراست؛ پس قدر این دلهاى پاكتان را بدانید و بكوشید دلهایتان را به او بدهید كه او شایسته دلدادگى است. هرچه مىتوانید به یاد او باشید تا او بیشتر به یاد شما باشد.
رابطه بین ما با محبوبهاى حقیقى فقط گزاره ادبى و شاعرانه نیست؛ بلكه حقیقت ثابت است. آدمى آن گاه كه كسى را دوست مىدارد، دلش مىخواهد محبوبش نیز به یاد او باشد. این فقط آرمانى شاعرانه نیست. قرآن مىفرماید:
فَاذكُرُونىِ أذكُركُم؛(1) به یاد من باشید تا به یادتان باشم.
1. بقره(2)، 152.
گاهى یك شعر حكیمانه آن قدر زیبا است كه هیچ چیز دیگرى جاى آن را نمى گیرد: إِنّ مِنَ الشِّعرِ لَحِكمَةٌ؛ همانا بعضى از اشعار، دربردارنده حكمتى عمیق است. حافظ(رحمه الله) در بیتى مىگوید:
گرت هواست كه معشوق نگسلد پیوند *** نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
یكى از اصحاب امامان(علیهم السلام) خدمت امامش مشرّف شد و گفت: آقا! مىخواهم بدانم موقعیت من نزد شما چگونه است؟ فرمود: ببین موقعیت و منزلت ما نزد تو چه اندازه است. به همان اندازهاى كه تو به ما اهمّیت مىدهى، ما هم به تو اهمّیت مىدهیم. به همان اندازه كه تو به یاد ما باشى، ما هم به یاد تو هستیم. این رابطهاى واقعى است. نمى شود آدمى به یاد خدا نباشد؛ امّا توقّع داشته باشد كه خدا مثل اولیاى خاصّ خودش به او توجّه كند. رابطهاى طرفینى است. سر رشته را كه تكان مىدهد، آن طرف هم تكان مىخورد. اگر مىخواهى ارتباط محفوظ باشد، كلید ارتباط دست تو است. دكمه توجّه را فشار بده تا بى درنگ ارتباط برقرار شود. راه دورى در پیش نیست؛ بلكه توجّهى خالصانه كافى است.
دوران جوانى، بهترین وقتى است كه انسان مىتواند معانى و مفاهیم عاشقانه را درك كند؛ نه زودتر از دوران جوانى مىتواند این مفاهیم را درك كند، نه در وقت پیرى؛ چرا كه در این دو دوران، قدرت درك این معانى والا در آدمى وجود ندارد. تا جوان هستید، بكوشید عشق خدا و اولیاى او را در دلهایتان زنده كنید. اگر درخت عشق را در جوانى در دلهایتان بارور كردید، تا پایان عمر، بلكه تا ابد، سرمایهاى تمام نشدنى خواهید داشت؛(1) سرمایهاى عظیم كه همه جا گره گشا خواهد بود؛ هم براى رفع مشكلات و دور شدن از فتنهها و بلاهاى دنیایى، و هم براى توفیقهاى معنوى و آخرتى مفید است.
آدمى سراپا نیاز است؛ امّا همه نیازهاى او با این وسیله، یعنى با عشق محبّت اهل
1. سعدى(رحمه الله)درباره عشق مقدّس و گرانسنگ چنین مىسراید:
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمّد(صلى الله علیه وآله) بس است و آل محمد(علیهم السلام)
بیت(علیهم السلام) برطرف مىشود. شما جوانان مىتوانید در سایه عشقورزى به خدا و اولیاى خدا به مقامى برسید كه خداوند متعالى و همچنین اولیائش، با اذن و اراده خدا، شما را در دست خودشان بچرخانند. چه خوب است كه مولا و محبوب ما، سررشته امور ما را در دست بگیرد و آن گونه كه دلش مىخواهد، تدبیر فرماید. اگر شما اختیارتان را به دست او بدهید، او این كار را خواهد كرد و ولایت خاصّ شما را به عهده خواهد گرفت.
چنین سخنانى را كمتر به زبان مىآورم: بلبل از فیض گل آموخت سخن. دلهاى پاك شما را كه دیدم، به یاد این حرفها افتادم. شما جوانهاى عزیز با دلهاى پاكتان شایسته این حرفهایید. مواظب باشید دلى را كه این قدر ارزش دارد، به رایگان از دست ندهید. دلهایتان را به كسانى كه ارزش محبّت ندارند، نسپارید. این دل پاك را به كسى بدهید كه دلدار واقعى باشد و قدر دلتان را بداند؛ دلدارى كه هیچ طمعى در شما نداشته باشد، و در همه جا نیز یار شما باشد؛ رفیق شفیقى كه هرگاه صدایش بزنید، پاسخ دهد و هركارى از دستش برآید، براى سعادت شما انجام دهد؛ یاورى در اوج وفادارى كه همه خوبىها را یكجا داشته باشد. آرى، از بزرگ ترین نعمتهاى خدا این است كه چنین كسانى را به ما معرّفى كرده است.
امروز، قافله سالار عالم انسانیت و عالم هستى، امام غایبى است كه همه فضیلتها و خوبىها را یكجا دارد؛ ولى متأسفانه دست ما از دامن او كوتاه است:
[امروز امیرِ در میخانه تویى تو *** فریادرس ناله مستانه تویى تو
مرغِ دلِ ما را كه به كس رام نگردد *** آرام تویى، دام تویى، دانه تویى تو](1)
با همه این احوال، برقرارى ارتباط با حضرت، هیچ گاه ممنوع نیست. او را نمى بینیم؛ ولى او ما را مىبیند. مىتوانیم با او ارتباط برقرار كنیم؛ به ویژه در روزهاى جمعه كه تعلّق خاصّى به آن عزیز دارد. جا دارد كه دلهاى خودمان را متوجّه قلب مقدّس آقا امام زمان
1. شعر از آیت اللّه نوغانى(رحمه الله)، اختران ادب، ج 1، ص 120.
عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف كنیم و با آن حضرت پیمان ببندیم كه هر آن چه در توان داریم، در راه رضاى خدا و رضاى حضرتش كه چیزى جز رضاى خدا نیست، صرف كنیم. و مطمئن باشیم كه آن بزرگوار هم از هیچ كمكى به ما دریغ نخواهد كرد.
بكوشیم صبحها دعاى شریف عهد را بخوانیم؛ چرا كه دعاى عهد، تجدید پیمان با محبوب است.(1) دعاى اللّهمّ كن لّولیّك را دست كم روزى یك بار بخوانیم؛ به ویژه روزهاى جمعه اگر میسّر باشد، دعاى ندبه و نماز امام زمان سلام اللّه علیه را كه به طور معمول در مسجد جمكران خوانده مىشود، بخوانیم.
آن چه همیشه و همه جا امكان دارد، توجّه قلبى به ساحت مقدّس مولایمان است. این را تمرین كنید و مطمئن باشید كه همه خوبىها را براى شما به ارمغان مىآورد و حفظ مىكند.
اكنون داستانى را كه یكى از دوستان براى من نقل كرده است، براى شما نقل مىكنم: یكى از عالمانى كه هم اكنون در قم زندگى مىكند، مىفرمود: «در سفرى كه اوایل انقلاب به مكّه مشرف شده بودم، در مسجدالحرام، یكى از استادهاى دانشگاه مصر نزد من آمد و وقتى دانست كه ایرانى هستم، با من انس گرفت و گفت: من به سخنرانىهاى امام خمینى اعلى الله مقامه علاقه دارم و هرگاه ترجمه عربى اش به دستم برسد، آن را مطالعه مىكنم؛ آن گاه خلاصهاى از سخنرانىهاى امام را به زبان عربى برایم گفت. او مىگفت: گمان مىكردم پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در عالم اسلام، شخصیتى مثل امام نیامده است؛ امّا در كلام امام، گاهى به این جمله برمى خورم كه از كسى یاد مىكند و مىگوید: «روحى و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء» یا «روحى لتراب مقدمه الفداء؛ جان من فداى خاك پاى
1. امام صادق(علیه السلام) درباره شرافت و عظمت دعاى عهد مىفرماید: «هر كس تا چهل صبح این دعا را بخواند، از یاوران قائم(علیه السلام) خواهد شد و اگر پیش از ظهور حضرت بمیرد، خداوند متعالى او را زنده مىكند تا در خدمت حضرت جهاد كند. خداوند به شماره هر كلمه از این دعا، هزار حسنه برایش بنویسد و هزار سیئه را از وى محو گرداند». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 86، ص 61؛ شیخ عباس قمى، كلیات مفاتیح الجنان، دعاى عهد)
او». تعجّب مىكردم كه این شخص كیست كه امام جان خود را فداى خاك پاى او مىداند؛ از این رو رفتم و در كتابهاى خودمان تحقیق كردم تا بدانم این كیست كه در عالم اسلام پس از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) این قدر اهمّیت و منزلت دارد و الان هم در روى زمین داراى حیات است. سرانجام در منابع خود روایاتى را درباره حضرت مهدى صلوات اللّه علیه یافتم. و از آن جا فهمیدم كه وجود مقدّس حضرت مهدى چقدر عزیز است كه امام مىگوید: جان من و جان تمام عالمیان فداى خاك پاى او، و همین، وسیله شد تا مستبصر شوم و مذهب تشیّع را اختیار كنم.
یك ابراز ارادت خالصانه امام و كلامى كه از ته دل برخاست، باعث شد تا آن طرف دنیا در كشورى عربى، یك نفر برود تحقیق كند و شیعه شود و به امام زمان(علیه السلام)ارادت یابد. امیدواریم كه این سرمایه عظیم و این معرفت و محبّت به وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف را قدر بدانیم. به اندازه همّتمان این نعمت را شكر گوییم و به این محبوب والامقام وفادار باشیم تا جایى كه ان شاء اللّه محبّت و ولایت خاصّ حضرتش شامل حال همه ما شود.
اساس فرهنگ بر دو ركن ركین مبتنى است: یك سلسله باورها و یك سلسله ارزشها. فرهنگهاى غیراسلامى، بیشتر از هر چیز تابع آداب، رسوم، سلیقهها و قراردادها هستند و پایه استوارى ندارند؛ امّا فرهنگ اسلامى بر دو پایه محكم و استوار بنا شده است: یكى باورها و دیگرى ارزشها.
باورها همان عقاید انسان به هستى است: مبدأ كلّ هستى كجا است؟ جهان هستى براى چه پدید آمده است؟ جایگاه آدمى در چارچوب نظام هستى چیست؟ در مجموع مىتوان گفت: باورها، مجموعه عقایدى است كه به توحید، نبوّت و معاد برمى گردد؛ براى مثال این اعتقاد كه خدایى وجود دارد و گرداننده و تدبیركننده جهان است؛ نیازهاى ما را فقط او مىتواند برطرف كند و كمال و سعادت ما در این است كه فقط در جهت رضایت او
حركت كنیم. اینها همان باورهایى است كه یك ركن اساسىِ فرهنگ اسلامى را تشكیل مىدهد.
ركن دوم فرهنگ اسلامى، ارزشهایى است كه از این باورها برمى خیزد. ارزشها مجموعه امورى است كه آدمى باید رعایت كند تا به هدف و سعادت نهایى اش برسد.
حال ما باید این دو ركنِ اصیل را در خودمان و دیگران تقویت كنیم. سعى دشمنان اسلام نیز بر این است كه این دو ركنِ اساسى را از جوانان ما بگیرند. از یك طرف مىخواهند با ایجاد و ترویج شك و شبهه، ایمان و باور جوانان را تضعیف كنند تا جایى كه شك گرایى میان نسل جوان ما به فرهنگ و افتخار تبدیل شود و از طرف دیگر مىخواهند با ترویج ضدّ ارزشها، به تدریج ارزشهاى اسلامى را در جامعه و به ویژه میان نسل جوان محو و نابود كنند.
وقتى باورها و ایمانها ضعیف شد، دیگر یقینى به حیات پس از مرگ، قرب الاهى و سعادت و پاداش آخرتى نخواهد بود. آن وقت نوجوان سیزده ساله هرگز خود را فداى اسلام نخواهد كرد. او وقتى خود را زیر تانك مىاندازد كه اعتقاد داشته باشد هنگام شهادت، سرش بر دامن امام حسین(علیه السلام) قرار مىگیرد؛ امّا اگر چنین اعتقادى نباشد، خواهد گفت براى چه جانم را فدا كنم؟!
چه چیزى سببِ پیروزىِ انقلاب شد؟ سرّ آن همه ایثار و فداكارى كه انقلاب را در همه عرصهها به پیروزى رساند، در ایمان و باورهاى دینىِ نهفته بود. وقتى باورها ضعیف و سست شود، آن ایثارها و پیروزىها نخواهد بود و جز ننگِ ذلّت و تسلیم در برابر دشمن، چیزى براى ما نخواهد ماند. اصلى ترین تلاش دشمن، در كنار تضعیف باورها، كمرنگ كردن ارزشها و ترویجِ انواع فسادها است. مىخواهند همان منجلاب فسادى را كه جوانان امریكایى و اروپایى در آن غوطهور شده اند، براى جوانان ما صادر كنند. این روزها در رسانههاى گروهى، به طور دائم آمار و اخبارِ عجیبى از فساد و جنایتِ جوانان و نوجوانان غربى را شاهدیم. شصت در صد تمام جنایاتى كه در امریكا واقع مىشود، به دست نوجوانان است. چندى پیش شنیدید كه پسر بچه شش ساله در اعتراض به همكلاسى اش
كه چرا آب دهانت را روى میزِ من ریختى، اسلحه كشیده و او را كشته است. آمارِ قتلها، خودكشىها، آتش زدنها، فروپاشى خانوادهها، همجنس بازىها، كودك آزارىها و اقسام جنایتهاى دیگر در امریكا و اروپا شاید براى شما باوركردنى نباشد.
آمار ازدواج رسمى در غرب خیلى كم است. ضمن آن كه خیلى از همین ازدواجهاى رسمى نیز اسمى است. براى مثال زن و مردى تنها براى این كه از شهردارى كمك بگیرند، به طور رسمى ازدواج مىكنند؛ در حالى كه ماه به ماه یك دیگر را نمى بینند. مرد با دوست خودش و زن نیز با دوست خودش زندگى مىكند. حال ببینید بچهاى كه در چنین خانواده نابسامانى متولّد مىشود، چه عاطفه و محبّتى از پدر و مادر خود خواهد دید و به چه رشد اخلاقى و معنوى مىتواند برسد. اصلا معلوم نیست كه پدرِ واقعى این بچه كیست.
این وضعیت اسفناك، دستاورد تمدّن غربى است كه مىخواهند با برنامهها و فیلمهاى فاسد، ما را نیز به چنین وضعى بكشانند؛ فیلمهاى مستهجنى كه حتّى خودِ كشورهاى غربى نیز آن را كنترل مىكنند.
كانادا و امریكا چنان به هم متّصلند كه برخى از شهرهایشان از شهرهاى دیگرى قابل تشخیص نیست. حتّى برخى از رودخانهها بین این دو كشور مشترك است و اساساً قسمت عمده جنوب كانادا كه شهرهاى پرجمعیتى دارد، به امریكا متّصل و همه امورشان به هم مرتبط است تا جایى كه معروف شده است كانادا، حیات خلوت امریكا است. حال چنین كشورى كه ارتباطش با امریكا این قدر تنگاتنگ است، فیلمهاى امریكایى را كنترل مىكند و به بسیارى از این فیلمها اجازه پخش نمى دهد. این در حالى است كه سه كشور امریكایىِ كانادا، مكزیك و امریكا با یك دیگر قرارداد تجارت آزاد (قرارداد نفتا) دارند كه اخیراً مىخواهند اسرائیل را نیز از این طرف دنیا به این قرارداد ملحق كنند.
با وجود این قرارداد، كانادایى كه خود به جهنّمى از فساد و تباهى تبدیل شده است، به امریكا اعتراض دارد كه چرا این فیلمهاى فسادانگیز را وارد كشور ما مىكنید. در عین حال، خیلى از فیلمهایى را كه كانادایىها اجازه پخش آن را در كشورشان نمى دهند، به طور قاچاق یا رسمى در كشور ما پخش مىشود كه برخى از آنها مجوّز وزارت ارشاد را نیز دارا هستند.
در چنین دوران پرمخاطرهاى وظیفه ما بسیار سنگین است. اولا باید بكوشیم باورهاى خود را تقویت، و ثانیاً ارزشهاى اسلامى را در زندگى خود با جدّیت تمام اجرا كنیم. تساهل و تسامح در دین هرگز روا نیست. در تقویت پایههاى اعتقادى و دفاع از عقایدمان جدّى باشیم. اگر در یك اعتقاد دینى شكّ و شبههاى برایمان پیدا شد، آن را دنبال كنیم تا رفع شود. و در مقابل شبهه افكنان نیز با غیرت و جدّیت تمام بایستیم و در برابر ارزشهاى اسلامى حسّاس باشیم و نعمتهاى بزرگى را كه به بهاى خون صدها هزار شهید به دست آمده است، به رایگان از دست ندهیم.
مهدىباورى از دیدگاه اهل تسنّن
مهدىباورى در فرهنگ تشیّع
تأثیر مهدىباورى در زندگى فردى و اجتماعى
عرضه اعمال به محضر امام زمان(علیه السلام)
آثارِ تربیتىِ این اعتقاد
حقیقتِ شیعه بودن براى امام زمان(علیه السلام)
حقیقت شیعه بودن در بیان امام رضا(علیه السلام)
راهكار وصول به شیعه بودن واقعى
1. توجّه به نظارت امام زمان(علیه السلام) بر رفتارها
2. لزوم توجّه به تمام دستورهاى دین
اعتقاد به وجودِ مهدى صلوات الله و سلامه علیه، از اعتقادهاى مشترك بین تمام فرقههاى اسلام، اعمّ از شیعه و سنّى، است. ما درباره پارهاى از مسائل امامت با برادران اهل تسنّن اختلافهایى داریم؛ ولى درباره اعتقاد به وجود مهدى(علیه السلام) بسیار كم است. جالب است بدانید كه بسیارى از عالمان اهل تسنّن درباره وجود حضرت مهدى(علیه السلام) كتاب نوشته و خود اعتراف كرده اند كه روایات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره حضرت متواتر است؛ حتّى بعضى از عالمان اهل تسنّن ادّعا كرده اند كه روایات ما درباره حضرت مهدى(علیه السلام) بالاتر از حدّ تواتر است؛ به گونهاى كه هیچ جاى شكّ و شبههاى در صدور این روایات از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) باقى نمى ماند.(1) درباره ویژگىهاى شخصى حضرت، میان اهل سنّت، كم و بیش اختلافهایى وجود دارد. بعضى از ایشان اجمالا معتقدند كه در آخرالزّمان، شخصى به نام مهدى(علیه السلام)، از خاندان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ظهور مىكند؛ امّا این مطلب را كه حضرت از كدام پدر و مادر و در چه زمانى متولّد مىشود، ذكر نمى كنند یا به آن معتقد نیستند. میان اهل تسنّن هستند كسانى كه درباره حضرت مهدى(علیه السلام)اعتقادى همچون اعتقاد ما شیعیان دارند؛ یعنى اعتقاد دارند كه مهدى موعود(علیه السلام) یازدهمین فرزند از خاندان على ابن ابى طالب و فاطمه زهرا(علیهما السلام) است.
بین عالمان اهل تسنّن، كسانى تصریح كرده اند كه حضرت مهدى(علیه السلام) حیات دارد و افرادى نیز به حضور وى شرفیاب شده اند. حتّى نام برخى از بزرگان خودشان را در زمره كسانى ذكر كرده اند كه زمان غیبت، به حضور حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف نایل آمده اند. در كتابهاى فراوانى از اهل تسنّن، نام كسانى برده شده است كه ادّعا كرده اند به خدمت حضرت شرفیاب شده اند.
1. ر.ك: سیدثامر،هاشم العمیدى، در انتظار ققنوس (كاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى)، ص 76 (تصریح دانشمندان به تواتر احادیث المهدى).
منظور از ذكر این چند جمله، این بود كه میان عالمان اهل تسنّن هم كسانى افزون بر اصل وجود حضرت با همین ویژگىهایى كه ما مىگوییم، معتقدند: حضرت متولّد شده و اكنون غایب است و زمان غیبت حضرت نیز كسانى مىتوانند خدمت ایشان شرفیاب شوند؛ بنابراین، در این زمینه، با فِرقههاى دیگر اسلامى به بحث فراوان نیاز نیست؛ البتّه كسانى از اهل تسنّن، اساساً مسأله اعتقاد به مهدى را انكار كرده، و روایات خودشان را نیز در این باره روایاتى جعلى انگاشته اند؛ ولى كسانى از عالمان و محدّثان آنها كه عده شان كم هم نیست، به وجود مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف تصریح كرده اند.
بعضى از طوایف اهل تسنّن، مانند بسیارى از شافعیه و نیز بسیارى از اهل تسنّن به ویژه در كشورهاى ایران، مصر و تونس، دوازده امام شیعه را بزرگ ترین فقیهان پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مراجع دینى خود مىدانند. این گروه از اهل تسنّن، به امامانِ دوازده گانه ما شیعیان در جایگاه عالمان و فقیهانى اعتقاد دارند كه سخنانشان براى امّت، راهگشا و معتبر است. مردم باید در امور زندگى خویش به دستورهاى، ایشان مراجعه كنند. این دسته از اهل تسنّن معتقدند كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این دوازده نفر را در جایگاه مراجع دینى مردم تعیین فرموده است و مردم باید در مسائل دینى و اخلاقى خود به آنها مراجعه كنند.
این همان عقیدهاى است كه مىتوان نخستین جوانه تفكیك دین از سیاست در اسلام به شمار آورد. زمان حضور پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هیچ اختلافى بین مسلمانها در یكى بودن مرجع دینى و مرجع سیاسى دیده نمى شود؛ چرا كه همه مسلمانان معتقد بودند: شخص پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هم مرجع دینى مردم و هم رهبر سیاسى جامعه است. پس از وجود حضرت، شیعیان معتقد شدند كه هم مرجع دینى و هم مرجع سیاسى، امیرمؤمنان على ابن ابى طالب(علیه السلام)است. بعضى از اهل تسنّن، مرجعیت امیرمؤمنان(علیه السلام) را در امور مذهبى قبول دارند و مىگویند: چون علم حضرت بیش از دیگران بود، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) او را براى رهبرى و مرجعیت دینى مردم معرّفى كرد؛ به همین علّت بود كه پس از پیامبر هر وقت عالمان امّت در حلّ مسألهاى مىماندند، به او مراجعه مىكردند؛ ولى این به معناى رهبرى سیاسى نیست؛ بلكه مردم ابتدا خلیفه اوّل، بعد خلیفه دوم، سپس خلیفه سوم،
آنگاه امیرمؤمنان(علیه السلام) را در جایگاه خلیفه چهارم خویش برگزیدند. دست كم بعضى از اهل تسنّن، پس از پیامبر، بین مرجعیت در امور دینى و امور سیاسى، تفكیك قائل شدند و تعیین مرجعیت سیاسى را به عهده خود مردم یا خلیفه پیشین نهادند بدین صورت كه خلیفه اوّل را مردم برگزیدند؛ آن گاه خلیفه دوم را خلیفه اوّل تعیین كرد. خلاصه آن كه بعضى از اهل تسنّن، امامان دوازده گانه(علیهم السلام) از فرزندان حضرت فاطمه(علیها السلام) را مرجع دینى مردم دانسته، سخنان ایشان را در امور مذهبى معتبر مىدانند؛ به ویژه بعضى از طوایف شافعیه كه بر این مسأله تصریح كرده اند.
شیعیان درباره امامان معصوم خویش به حقایقى والاتر معتقدند. به اعتقاد شیعه، امام هر عصر و زمان، نه تنها مرجع علمى و سیاسىِ مردم است، بلكه كسى است كه به خواستِ خدا در همه مقامهاى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، به جز مقامِ نبوّت و رسالت، شریك شده است.(1)علمِ امام معصوم(علیه السلام)، علم خدایى، و قدرت او، قدرت خدادادى است. حكومت او نیز حكومتى ظاهرى نیست و فقط جنبه سیاسى و علمى و فرهنگى ندارد؛ بلكه یك نوع «اتّصال بین خدا و خلق» است.(2) خداوند متعالى، علم و حكمت را به امام(علیه السلام) افاضه مىكند و به قدرت خویش، كرامتهایى را به او عطا مىفرماید؛ به همین جهت، امام(علیه السلام)بدون این كه به تحصیل و اكتساب علم نیاز داشته باشد، در سنین كودكى چیزهایى را مىداند كه عالمان بزرگ در سنین پیرى هم به آن نمى رسند. امام(علیه السلام) از نظر تكلیف هم مثل مردم دیگر در 15ـ16 سالگى مكلّف نمى شود؛ بلكه از ابتداى تولّد مكلّف است. درك او، مثل درك مردم دیگر نیست. اگر هم در طفولیت به مقام امامت برسد، آن چه را برعهده امام نهاده شده است مىداند. حتّى زبان طائفههاى گوناگون مردم را نیز مىداند و با هركسى به زبان خودش سخن مىگوید. بالاتر از همه اینها، امام(علیه السلام) بر قلوب مردم
1. ر.ك: بخش مقامهاى امام زمان.
2. در دعاى ندبه چنین نجوا مىكنیم: «أَیْنَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَیْنَ الأَرْضِ وَ السَّمَاءِ؛ كجا است آن وسیله حق كه آسمان و زمین را به هم پیوسته است».
ولایت قلبى و روحى، و به بندگان شایسته خدا و پیروان راستین خود عنایت خاصّى دارد. دعایى كه در حقّ پیروان واقعى خود مىكند، رد نمى شود و به اجابت مىرسد. امام(علیه السلام) از رفتار مردم، و از نیّتها و ویژگىهاى قلبى آنها آگاه است. نه تنها امام حاضر، در زمان حضور خود این ویژگىها را دارد، بلكه امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف هم در زمان غیبت خود از تمام رفتار و نیّتها و حالات شیعیانش آگاه است. این جزو اعتقادهاى ویژه شیعیان است كه در وقت درماندگى و قطع امید از همه جا، به امام دوازدهم ارواحنا فداه متوسّل مىشوند و حضرت نیز دستگیرى مىفرماید.
از جمله بركات جنگى كه بر ملّت ما تحمیل شد، یكى این بود كه جوانان عزیز ما بسیارى از امدادهاى غیبى امام زمان(علیه السلام) را با چشم خودشان دیدند. این سرمایههاى عظیم را كه با قیمت گرانى به دست ما رسیده است، ارزان نفروشیم و آن خاطرههاى لذّت بخش و ملكوتى را كه براى عزیزان ما در جبههها حاصل شده است، فراموش نكنیم. اى كاش این گونه توسّلها و كرامتها به طور كامل جمع آورى و ثبت مىشد تا براى آیندگان ذخیرهاى ارزنده باشد! البتّه امداد رسانى امام(علیه السلام) هیچ گاه دستگاه طبیعى و حكمت الاهى را بر هم نمى زند. كار امام(علیه السلام) در مسیر حكمت خدا است و او تا جایى مىتواند تصرّف كند كه در مسیر اراده خدا باشد. وجود امامان(علیهم السلام) و كارهاى ایشان مكمّل دستگاه حكمت خدا است، نه معارضِ دستگاه او. اراده امام(علیه السلام) همان اراده خدا است: قُلُوبُنَا أَوعِیَهٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ(1)؛ دلهاى ما، جلوه گاه خواست خدا است، ظرفى است كه مشیت خدا در آن تبلور و تجلّى مىیابد. قلب امام(علیه السلام) هر آن چه را كه خدا مىخواهد، همان را اراده مىكند، نه چیز دیگرى غیر از آن را.
مجال سخن درباره امام زمان ارواحنا فداه بسیار گسترده است. مىتوان از ابعاد گوناگون
1. قال ابومحمد حسن بن على(علیه السلام) : «قُلوبُنا أَوعِیَةٌ لِمشیَّةِ اللَّهِ فَإذَا شَاءَ شئنَا وَ اللّهُ یَقولُ: وَ مَا تَشَاؤوُن إِلاّ أن یَشاءَ اللّه». (علاّمه مجلسى، بحارالأنوار، ج 25، ص 336، باب 10، 16)
تاریخى، اجتماعى و اعتقادى درباره شؤون مختلف امامت سخن راند؛ امّا بسیار بجا است تا تأثیر اعتقاد بهوجود مقدّس امام زمان رادر زندگى فردى واجتماعى خودمان تحلیل كنیم.
خداوند بر ما منّت نهاده و به ما چنین احسانى كرده است كه وجود «ولىّ اعظمش» را بشناسیم و به او ایمان بیاوریم. این اعتقاد در زندگى ما مىتواند آثار عمیقى داشته باشد. ما از این بزرگداشتها و خاطرهها چه درسى باید بگیریم؟ هركس در این راه گامى بردارد و حتّى پرچم كوچكى را به دوش بگیرد، در پیشگاه الاهى مأجور خواهد بود. این جشنها و غوغاها براى چیست؟ ما موظّفیم به او معتقد باشیم؛ به او عشق بورزیم؛ سالرزو تولّدش را جشن بگیریم؛ دلها را شاد كنیم؛ شهرها را زینت كنیم؛ ولى هدف از این كارها چیست؟ این سر و صداها به نام حضرت براى چیست؟ آیا براى این است كه چند روزى شاد باشیم؟ چه سرّى در این اعتقاد نهفته است؟ این اعتقاد چه تأثیرى در زندگى فردى و اجتماعى ما دارد؟ یكى از آثار اعتقاد به وجود امام زمان(علیه السلام) را در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى بیان مىكنم:
ما معتقدیم كه امام زمان(علیه السلام) از كارهاى امّت، به ویژه شیعیان آگاه است. در كتابهاى روایى ما بابى به نام «عرض الأعمال» وجود دارد.(1) طبق برخى از روایات، تمام كارهاى ما، هر هفته یك روز(2) یا دو روز،(3) و طبق بعضى دیگر از روایات، هر روز، و مطابق روایاتى دیگر، هر صبح بر امام عصر ارواحنا فداه عرضه مىشود.(4)
1. ر.ك: علاّمه مجلسى، بحارالأنوار، ج 6، ص 172، باب 7 (... عرض الأعمال علیهم صلوات اللّه علیهم)؛ ج 23، ص 333، باب 20 (عرض الأعمال علیهم و أنّهم الشّهداء على الخلق).
2. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: «اعمال در روز پنجشنبه به رسول خدا و امامان(علیهم السلام) عرضه مىشود». (میرزا حسین طبرسى نورى، نجم الثاقب، باب 11، ص 825؛ محمد بن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات، ص 426، ح 16)
3. از معصوم(علیه السلام) روایت شده است: «اعمال امّت در هر دوشنبه و پنجشنبه بر پیامبر اكرم و امامان(علیهم السلام) عرضه مىشود و به آن علم مىیابند». (میرزا حسین طبرسى نورى ، نجم الثاقب، باب 11، ص 825؛ طبرسى، مجمع البیان، ج 5، ص 69)
4. حضرت مهدى(علیه السلام) در نامه مبارك خود مىنویسد: «همانا همیشه بر احوال و اخبار شما آگاهیم و چیزى از شما بر ما پوشیده نیست». علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 174، باب 31، ح 7.
صاحب تجارتخانهاى را در نظر بگیرید كه هر روز سرى به دفتر مىزند تا ببیند چه معاملههایى در آن روز انجام گرفته است؛ آن گاه هفتهاى یك بار، مطالعهاى دقیق روى دفتر انجام مىدهد و در آخر ماه نیز مرور و محاسبه دقیق ترى بر تك تك معاملهها مىكند و سرانجام در هر سال، یك حسابرسى كلّى از وضعیت تجارتخانه اش دارد. ممكن است وضع مردم در برابر امام زمان(علیه السلام) نیز از این قبیل باشد كه یك مرحله از عرض اعمال، در هر صبح و هر شام انجام مىگیرد. كارهایى كه مردم شب انجام داده اند، صبح، خدمت حضرت ولى عصر سلام اللّه علیه عرضه مىشود و كارهایى كه از صبح تا شام انجام داده اند، شب به حضور آن بزرگوار ارائه مىشود. در مرحلهاى دیگر، مجموع كارهاى هفتگى را در دو روز دوشنبه و چهارشنبه به حضور امام(علیه السلام) تقدیم مىدارند و سرانجام در شب قدر، تمام مقدّرات مردم بر وجود مقدّس ولىّ عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف عرضه مىشود.
چنین اعتقادى باید تأثیر مهمّى در زندگى ما داشته باشد؛ چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى. هریك از ما باید فرض كنیم همان كارى را كه روزانه انجام مىدهیم، هنگام شب در معرض اطلاع شخص بزرگى كه به او فراوان احترام مىگذاریم، قرار مىگیرد. هركسى در زندگى خود براى كسى شخصیت و احترام قائل است و دوست دارد آبرویش در مقابل او محفوظ باشد؛ براى مثال اگر دانش آموزى احتمال بدهد كه امروز یك دوربین مخفى در كلاس نصب مىشود كه از تمام كارهاى او فیلم بردارى مىكند و شب هنگام، اولیاى مدرسه آن فیلم را تماشا مىكنند، آیا رفتار چنین فردى در كلاس با روزهاى دیگر یكسان خواهد بود؟ هر قدر هم كه آدمى لااُبالى باشد، مىكوشد در آن روز مؤدّبتر و منظّمتر باشد؛ زیرا دلش نمى خواهد چیزى را كه باعث آبروریزى او مىشود، دیگران ببینند.
حال اگر ما توجّه داشته باشیم تمام اعمالى كه انجام مىدهیم، هر صبح و شام یا هر هفته خدمت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ارائه مىشود، تأثیر بسیار بالایى در
سازندگى ما خواهد داشت. اگر همواره به این حقیقت توجّه داشته باشیم كه ریز و درشت سخنانى كه مىگوییم، تمام نگاههایى كه به مكانها و اشخاص مىاندازیم، هر گامى كه برمى داریم و هر حركتى كه در پنهان یا آشكارا انجام مىدهیم، و حتّى نیتهایى كه مىكنیم، همه و همه در محضر مولا و سرورمان قرار مىگیرد، به طور مسلّم، رفتار و گفتار ما تغییر خواهد یافت؛ چرا كه هیچ یك از ما دوست ندارد امام زمان ارواحنا فداه كارهایى ناشایست یا كم ارزش را از او مشاهده كند. اگر به چنین حقیقتى توجّه داشته باشیم، همواره مىكوشیم كارى نكنیم كه دل مولایمان از ما برنجد؛ چرا كه رنجش قلب مقدّس او، رنجش رسول خدا است و رنجش رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قهر و عذاب الاهى را در پى دارد: الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ(1)؛ آنان كه پیامبر خدا را مىآزارند، عذابى دردناك در پیش دارند؛ بنابراین، بر ما لازم است كارهایى را انجام دهیم كه قلب مقّدس ولىّ عصر ارواح العالمین له الفداء را خوشحال و شاد كند.
هركسى، كسى را دوست دارد و دلش مىخواهد آن دوست از او خوشحال شود. اگر به امام زمان عشق مىورزیم، هیچ گاه راضى نمى شویم دل او از ما مكدّر شود؛ البتّه آن بزرگوار آن قدر مهربان است كه اگر گاهى لغزشهاى كوچكى از ما سر بزند، براى ما استغفار مىكند. اگر شخصى كه دائم توجّهش به وجود مقدّس ولىّ عصر(علیه السلام) است و همواره از اعمال بد مىپرهیزد، به طور تصادفى اشتباهى مرتكب شد، وقتى نامه عملش را خدمت ولىّ عصر ارواحناله الفداء مىبرند، حضرت براى او دعا و استغفار مىكند و از خدا مىخواهد كه او را ببخشاید؛(2) امّا اگر خداى ناكرده، ارتكاب گناه، رفتار همیشگىِ فرد باشد، لیاقتِ ولایت حضرت را از دست مىدهد كه از چنین وضعى به خدا پناه مىبریم.
1. توبه (9)، 60.
2. سید بن طاووس اعلى الله مقامه مىگوید كه نیمه شبى در سردابِ مقدّس سامرا صداى مناجاتِ زیباى امام عصر(علیه السلام) را شنیدم كه در حقّ شیعیانش چنین طلب استغفار مىفرمود: «اَللَّهمَّ إِنَّ شیعَتنا مِنّا و خُلِقُوا مِن فاضِلِ طینتِنا و عُجنُوا من ماءِ عذبِ وِلاَیَتِنا فَاغفِر لَهُم مِن الذُّنُوبِ مَا فَعَلُوهُ إِتّكَالا عَلَینَا فَوَلِّناَ حِسَابَهُم یَومَ القِیَامَةِ و لاَ تَفضَحنَا بأَعمَالِهِم...؛ پروردگارا! شیعیان ما از مایند؛ از اضافه خاك خلقت ما آفریده شده اند و سرشتشان به آب گواراى ولایت ما عجین شده است؛ پس ببخشاى برایشان گناهانى را كه با اتّكا و اعتماد به ما انجام داده اند و حساب روز قیامتشان را به ما واگذار فرما و ما را با آشكار كردن اعمالِ ایشان رسوا و خجلت زده مفرما!» (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص302؛ على اكبر نهاوندى، العبقرى الحسان، ج 2، ص 149(با اندكى تفاوت)
شیعه بودن و تحت ولایتِ امام زمان(علیه السلام) قرار گرفتن فقط با ادّعا ثابت نمى شود. ما با شناسنامه، شیعه نمى شویم. ما در اسم و عنوان شیعه ایم؛ امّا امامان (علیهم السلام) چقدر تشیّع ما را قبول دارند؟ وجود مقدّس امام زمان(علیه السلام) تا چه حد ما را شیعه و پیروِ حقیقى خویش مىداند؟ آنها تابع شناسنامه ما نیستند. چه بسا كسانى كه نام شیعه ندارند؛ امّا نزد امام زمان ارواحنا فداه از بسیارى افراد كه عنوان تشیّع را دارند، عزیزترند.
مى دانید كه میان تمام امامان معصوم (علیهم السلام) امام هشتم به رأفت و مهربانى معروف است. در زیارت حضرت مىخوانیم: السَّلامُ عَلَیكَ أَیُّهَا الامام الرَّئُوفُ؛ البتّه همه امامان مهربان بوده اند؛ امّا از آن جا كه ظهور رأفت در امام هشتم(علیه السلام) بیش از همه آنها بوده است، به ایشان لقب رؤوف داده اند.
در دورانِ ولایتِ عهدىِ آن حضرت در مرو، عدّهاى از شیعیان به سوىِ خانه امام(علیه السلام) رفتند تا به محضر حضرت رضا(علیه السلام) علیه آلاف التحیة والثنا شرفیاب شوند و سلامى عرض كنند. وقتى به درِ خانه امام رسیدند، از دربان اجازه ورود خواستند. دربان به محضر امام(علیه السلام) رفت و عرضه داشت: چند نفرى آمده اند كه مىگویند از شیعیان امیرالمؤمنین على(علیه السلام) هستیم(1) و اجازه مىخواهند شما را زیارت كنند. امام(علیه السلام) فرمود: اجازه نمى دهم.(2) شیعیان، روز دیگر آمدند و باز گفتند: ما از شیعیان امام على(علیه السلام)هستیم و مىخواهیم به حضور امام رضا(علیه السلام) شرفیاب شویم. دربان دوباره آمد و به امام(علیه السلام) عرض كرد: یك عدّه از شیعیان شما مىخواهند شما را زیارت كنند؛ امّا امام باز هم اجازه نداد. این گروه تا دو ماه پیاپى براى زیارت حضرت مىآمدند، امّا حضرت هیچ گاه اجازه شرفیابى به ایشان نمى داد عاقبت از دیدار حضرت مأیوس شده و به دربان گفتند: از امام(علیه السلام) بپرسید گناه ما چیست
1. یَقُولُونَ نَحنُ شیعَةُ عَلِىٍّ.
2. فقال(علیه السلام): أَنَا مَسْعُولٌ فَاصرِفُهم.
كه به ما اجازه دیدار نمى دهند؟ مگر چه كرده ایم؟ همین هنگام حضرت اجازه فرمود تا داخل شوند. وقتى شیعیان آمدند، از خدمت حضرت، پرسیدند: اى پسر رسول خدا! چرا در طول این مدّت اجازه دیدار نمى فرمودید؟ گناه ما چه بوده است؟ حضرت فرمود: چه گناهى از این بالاتر كه گفته اید ما از شیعیان امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) هستیم. شما كه شیعه او نیستید. شیعیان او، امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)، و سلمانها، ابوذرها و مقدادها و عمارها بودند كه از هیچ یك از فرمانهاى او سرپیچى نكردند.(1) گفتند: اگر گفته بودید ما از محبان و دوستداران او هستیم، از كلامتان ناراحت نمى شدم و همان روز اوّل به شما اجازه مىدادم.(2) شما ادّعاى بزرگى كرده اید! شیعه یعنى پیرو ما، شیعه باید پایش را جاى پاى ما بگذارد، و شما كارهایى مىكنید كه ما اجازه نمى دهیم؛ سخنانى مىگویید كه ما نمى پسندیم، و به دستورهاى ما عمل نمى كنید. با این احوال چگونه شیعه ما هستید؟(3)
ان شاء اللّه توفیق بیابیم كه حضرت ولىّ عصر عجّل الله تعالى فرجه الشریف ما را جزو شیعیان خود به شمار آورند. براى این كه بتوانیم گامى به سوى تشیّع واقعى برداریم، یكى از بهترین كارها توجّه به همین معنا است كه اعمال ما براى امام مشهود است. اگر به این مسأله آگاه باشیم، خیلى از كارها را انجام نمى دهیم. اگر بكوشیم همیشه این حقیقت در ذهن ما باقى بماند كه رفتار و گفتار و نیتهاى ما بر امام زمان صلوات الله علیه پوشیده نمى ماند، همیشه دقّت خواهیم كرد كه گفتار و رفتارمان را كنترل كنیم و كارهایمان را هرچه بهتر و شایستهتر انجام دهیم.
1. «ویَحكُم إنّما شیعَتُهُ الحسنُ و الحسینُ(علیهما السلام)، و سلمان و المقداد و عمّار و محمّد بن أبى بكر الّذین لم یخالِفُوا شیئاً من أَوامِرِه.»
2. «فََلو قُلْتُمْ إِنَّكُمْ مُوالوهُ وَمُحِبُّوهُ والمُوالُون لاَِولیائه والمُعادون لاَِعدائه لَم أنكره مِن قولِكُم و... .»
3. ر.ك: تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى(علیه السلام)، ص 313؛ طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 237؛ علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 68، ص 158.
یكى از مواردى كه امامان(علیهم السلام) بسیار از آن ناخشنود مىشوند، قطع رابطه با دوستان و برادران و خویشاوندان است.(1) به طور معمول قطع رحم را كسانى انجام مىدهند كه موقعیت اجتماعى برترى دارند. ثروتمندان، خویشاوندان فقیرى دارند كه با ایشان به دلیل فقرشان قطع رابطه مىكنند. به هر حال، قطع رحم نشانه این است كه ما دیگران را چنان كه باید به حساب نمى آوریم. یكى از واجبات شرعى، صله رحم است. براى صله رحم آشنایان، به ویژه آشنایان فقیر، باید بكوشیم برنامهاى داشته باشیم. حتى با كسانى كه نسبت به ما بد كرده اند یا حتّى كارهاى ناپسندى انجام داده اند، نباید قطع رحم كنیم. چه بسا همین رفت و آمدها باعث شود كه آنها اصلاح شوند. از چیزهایى كه امامان(علیهم السلام) خیلى دوست دارند، این است كه مؤمنان با همدیگر، محبّت و صمیمیّت داشته باشند و به یك دیگر خدمت كنند.
بعضى از مسائل در دستورهاى امامان خیلى مورد تأكید واقع شده اند؛ ولى متأسّفانه ما چنان كه باید، حقّ این دستورها را ادا نمى كنیم؛ براى مثال، حقوق دوستان، خویشان، نزدیكان، همسر و فرزندانمان را چنان كه باید رعایت نمى كنیم. كار نیك و عمل صالح، فقط نماز و ذكر و دعا نیست؛ البتّه هریك از اعمال صالح به جاى خود محفوظ است؛ امّا مجموعه دستورهاى اسلام، معجونى است كه باید از همه آنها پیروى كنیم. شیعه واقعى كسى است كه همه كارهاى خوب را انجام دهد و از همه گناهان بپرهیزد. كسى كه از مسائل دین فقط یك بُعدش را مىبیند و انجام مىدهد، مثل آدمى است كه یك عضوش
1. یكى از موانع دیدارِ امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف، قطع رحم است. على بن مهزیار پس از بیست سفرِ حج كه به امیدِ ملاقاتِ امام زمان به جا آورده بود، در سفرِ بیست و یكم به خدمت امام عصر(علیه السلام) شرف حضور یافت. در این ملاقاتِ پرشور، یكى از نخستین مطالبى كه مولایمان، حضرت ولىّ عصر -ارواحنا له الفداء- به پسر مهزیار فرمود، این بود: «اى اباالحسن!، ما شب و روز در انتظارت بودیم؛ پس چه چیز آمدنت را به نزد ما به تأخیر انداخت؟» عرضه داشت: «تاكنون كسى را نیافته بودم تا مرا به سوى شما رهنمون شود». حضرت فرمود: «احدى را نیافتى تا تو را رهنمایى كند؟! نه، این گونه نیست. امّا به افزون سازىِ اموال پرداختید و (در خرید و فروشتان) حیرتى به زیانِ مؤمنانِ ضعیف پدید آوردید و بین خود قطع رحم كردید».(سیّدهاشم بحرانى، تبصرة الولىّ ممّن رأى القائم المهدی(علیه السلام)، قسمتى از رساله 46)
بیشتر از حد رشد مىكند و سایر اعضایش كوچك مىماند. تصویر افراد ناقص الخلقه را دیده اید كه سرشان یا دستشان كوچك است یا گاهى یك دست و یك پایشان در مقایسه با دست و پاى دیگرشان بسیار بزرگتر است. بنابر آن چه عالمان تشریح و فیزیولوژى مىگویند، وقتى غده هیپوفیز مغز، اختلال مىیابد، كار تنظیم و تعدیل اندامهاى بدن به هم مىخورد. كسانى كه فقط بعضى از دستورهاى دین را مىگیرند و عمل مىكنند، شكل واقعى آنها نامتعادل است. ما بصیرت نداریم و باطن آنها را نمى بینیم؛ ولى آنهایى كه شكل باطنى شخصى را مىبینند، وقتى به چنین اشخاصى نگاه مىكنند، مىبینند كه اندام روحشان بى قواره و ناموزون است. باید به همه دستورهاى دین با هم، در یك مجموعه، به طور منظّم و مرتّب عمل كنیم. به هرحال، یكى از كارهایى كه امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف خیلى دوست دارد و از آن شاد مىشود، رسیدگى شیعیان به امور یك دیگر است. هرچه شیعیان با هم آشناتر و نزدیكتر باشند، تكلیفشان در برابر هم بیشتر است: فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوایَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛(1) عفو و گذشت كنید تا خداوند فرمان خود را بفرستد. از همدیگر بگذریم. مگر دوست نداریم كه خدا از ما بگذرد. اگر انتظار دارید خدا از گناهان شما بگذرد، باید از گناه مردم و دیگران بگذرید! بگذرید تا خدا هم از شما راضى شود! به روى هم نیاورید كه اشتباهى كرده اید! مگر دوست ندارید خدا در روز قیامت از گناه شما بگذرد و به رویتان نیاورد كه چنین كارى كرده اید؟ اگر دوست دارید، امتحان كنید! اگر كسى اشتباهى كرده است، پرده پوشى كنید.
1. بقره (2)، 109.
ویژگىهاى یاران امام زمان(علیه السلام)
1. قدرت والاى روحى
2. بردبارى
3. طلب آمرزش، استقامت و یارى
4. رابطه عاشقانه با پروردگار
5. فروتنى در برابر مؤمنان و گردن فرازى در مقابل كافران
6. نهراسیدن از سرزنشها
ملاك یارىرسانى الاهى
فرجام پیروى نكردن از رهبران الهى
احساس ایمنى از مكر الاهى و خطرهاى آن
وظیفه ما در آخرالزّمان
بازگشت جهان به سوى معنویت
خداوند متعالى در قرآن كریم مىفرماید:
وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ(1)
چه بسیار پیامبرانى كه مردان الاهى فراوانى به همراهشان نبرد كردند و از هر رنجى كه در راه خدا دیدند، نه سستى ورزیدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند و خداوند، شكیبایان را دوست مىدارد. سخنشان فقط این بود كه پروردگارا! گناهان ما را ببخش و از تندروىهاى ما در كارها در گذر! گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر جمعیت كافران پیروز كن!
واژه «ربّیّون» در این دو آیه شریف به مردمى خداپرست اشاره دارد كه مخلصانه در ركاب پیامبران با كافران و مشركان جنگیدند. ربّیّون در زمانه ما، مصداق تامى غیر از بسیجیان ندارد و تمام ویژگىهایى كه در این دو آیه درباره «ربّیّون» بیان شده، گویا در شأن بسیجیان ما نازل شده است.
پس از زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، شاهد قیامهاى الاهى فراوانى بوده ایم؛(2) امّا هیچ یك از آنها مصداق «ربیّون كثیر؛ مردانِ الاهى فراوان» نبوده است تا جایى كه به طور یقین مىتوان گفت: اگر از عصر پیامبر بگذریم، كامل ترین مصداقِ «ربّیون كثیر»، بسیجیان مخلص ما در ایران اسلامى بوده اند.
همان گونه كه از روایات برمى آید، یاوران راستین امام زمان ارواحنا فداه نیز مصداقِ تامّ «ربّیّون كثیر» بوده، داراى ویژگىهاى خاص ایشان هستند.
1. آل عمران (3)، 146 و 147.
2. حتّى یاوران شیدایى امام حسین(علیه السلام) را نیز نمى توان مصداق «ربّیون كثیر» دانست؛ چرا كه تعدادشان 72 نفر بیش نبوده است.
ویژگىهاى اساسى «ربّیّون» كه در این دو آیه شریف بیان شده است، عبارتند از: قدرت والاى روحى، بردبارى، طلب مغفرت، طلب استوارى و استقامت و طلب نصرت كه درباره هریك از این ویژگىها توضیحى مختصر ارائه مىكنیم:
میدان جنگ، عرصه جنگیدن، كشتن و كشته شدن است. طولانى شدن جنگ، به طور طبیعى آثار منفى فراوانى را در پى مىآورد. از یك طرف، عواملى چون دورى از زن و فرزند، نابسامانى خانوادهها، بى سرپرستى بچهها، فقر و ویرانى ناشى از جنگ، باعث سست شدن اراده و انرژى روحى جنگاوران مىشود و از طرف دیگر، آثار ضعف و سستى در بدن و انرژىهاى جسمانى بروز مىكند. مجموعه این عوامل مىتواند باعث خضوع و تسلیم در مقابل دشمن شود.
خداوند متعالى، جنگاوران مجاهدى را مىستاید كه به عشق خدا و رسول او، خالصانه در میدانهاى طاقت فرساى جنگ استقامت ورزیدند و لحظهاى ضعف از خود نشان ندادند؛ ستارگان درخشانى كه حتّى با طولانى شدن جنگ و پیشامد مصیبتهاى گوناگون، نه در عشق و اراده آهنینشان ضعفى پیدا شد و نه در برابر دشمن، دست خضوع و تسلیم بالا بردند: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا؛(1) از هر صدمهاى كه در راه خدا دیدند، نه سستى ورزیدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند.
چنین ویژگى بارزى را در رزمندگان و بسیجیان خویش در طول هشت سال دفاع مقدّس به چشم دیده ایم؛ دلیر مردانى كه تا واپسین نفس و واپسین قطره خون از اسلام و میهن اسلامى دفاع كردند و تمام هستى خود را بر سرِ پیمان الاهى خویش فدا ساختند.
دلیرمردانى كه در این آیه، مورد ستایش خداوند قرار مىگیرند، مجاهدانى خستگى ناپذیرند
1. آل عمران (3)، 146.
كه به سبب بردبارىِ فوق العاده شان، محبوب ذات اقدس الاهى شده اند: وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ؛(1) و خداوند، چنین صبركنندگانى را دوست مىدارد. اگر در شأن رزمندگان و بسیجیان، جز همین جمله در قرآن نازل نشده بود، براى پاداش آنها كافى بود. چه پاداشى بالاتر از محبوبیت نزد خداوند قابل تصوّر است؟! آن كه پروردگارش او را دوست بدارد، چه چیزى كم خواهد داشت؟!
چنین مجاهدان راستینى در كشاكش مصیبتهاى جنگ و رنجهاى جنگاورى، زبان حال و قالشان، چیزى جز طلبِ آمرزش، عذرخواهى و طلب استقامت و یارى از پروردگارشان نیست: وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا؛(2)سخنشان جز این نبود كه پروردگارا! گناهان ما را ببخش و از تندروىهاى ما در كارها در گذر.
این رزم آوران الاهى، نه تنها خود و عمل خود را نمى بینند، بلكه همواره عذر تقصیر به درگاه الاهى مىآورند كه خدایا! تو خود كوتاهىهاى ما را در انجام وظیفه ببخشاى و از گناه و زیاده روى و كوتاهى ما به لطف و مرحمت خویش در گذر: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا.(3) و افراطهاى ما نیز در انجام وظیفه بندگى و مجاهدت چشم بپوش: وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا.(4)پروردگارا! همه هستى ما از تو است و اكنون به درگاه تو تقدیم مىكنیم. لطف و مرحمتى كن و كاستىها و لغزشهاى ما را تو خود جبران و اصلاح فرما! بار پروردگارا! این راه خطرخیز را با همه افت و خیزهایش تا بدین جا رسانده ایم؛ امّا چه امان از سستى در ادامه راه و فریبهاى شیطان و زمین گیرى دنیا؟! پس اكنون خدایا! ما را تا سرانجام این راه، همواره استوار و پابرجا بدار: وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا.(5) بار خدایا! هر چند مأموریت ما انجام وظیفه
1. همان.
2. آل عمران (3)، 147.
3 و3و4و5. همان.
است، نه رسیدن به نتیجه؛ امّا نهایت آرزوى ما پیروزى بر كافران و نابكاران عالم است. خدایا! تو خود به قدرت قاهر خویش ما را بدین هدف برسان: وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ.(1)
آیات متعدّد دیگرى در قرآن داریم كه بنا بر روایات پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) در شأن گروهى از شیعیان علوى نازل شده است كه در آخرالزّمان پدیدار خواهند شد. یكى از این آیات شریف كه بر «ربّیون كثیر» نیز تطبیق مىشود، این آیه نورانى است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِینَ.(2)
اى كسانى كه ایمان آورده اید! هركس از شما كه از آیین خود بازگردد، [بداند كه ]خداوند به زودى، قومى را برمى انگیزاند كه ایشان را بسیار دوست مىدارد و آنها نیز خداوند را دوست مىدارند و در برابر مؤمنان سرافكنده و فروتن و در مقابل كافران سرافراز و مقتدرند.
لحن آیه پیشین، رنج و ناراحتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان راستین از سست عنصرى و دم دمى مزاجىِ افراد ضعیف الایمان را نشان مىدهد؛ ناراحتى و نگرانى از عقبگرد و بازگشت مسلمانان سست ایمان به حلقه كافران.
این آیه نورانى دربردارنده بشارتى شورانگیز به پیامبر و مؤمنان راستین است كه هرگز نپندارید قوام دین خدا فقط به عدّهاى تازه مسلمانانِ ضعیف است كه اگر به كفر و شرك بازگردند، اسلام و افتخارهاى آن از بین مىرود. اگر عدّهاى از اسلام روى گردانیدند و به كفر بازگشتند، هرگز اندوهى به خویش راه ندهید؛ چرا كه خداوند، در آینده، مؤمنانى را برخواهد انگیخت كه نخستین صفت و مدال افتخارشان این است كه محبوب خداوندگار، و محبِّ اویند: یُحِبُّهُم و یُحِبُّونَهُ؛ خداوند دوستدار ایشان است و ایشان نیز دوستدار خداوندند. عشقى مقدّس و طرفینى بین ایشان و پروردگارشان برقرار شده است؛ فضیلتى بس ارزشمند كه مقامى بالاتر از آن تصوّر شدنى نیست.
2. مائده (5)، 54.
علامت این عشق پاك طرفینى، دو صفتِ همراه با هم است: أَذِلة عَلَى المُؤمِنینَ و أَعِزَّة عَلَى الكَافِرینَ؛ در برابر مؤمنان متواضع و فروتنند و در مقابل كافران گردن فراز و مقتدرند. در مقابل اهل ایمان، چنان تواضع دارند كه گویا بنده ایشانند. در برابر مؤمنان به هیچ وجه انانیت و خودبینى ندارند؛ به طورى كه گویا خودِ ایشانند. همینان كه در برابر مؤمنان، چنین خاكى و متواضعند، در مقابل كافران، سرسخت و عزتمندند. ایشان در مقابل گردن كشان چنان در اوج عزّت و قدرت و گردن فرازى اند كه گویا آنان را هرگز به شمار نمى آورند.
وعده الاهى در این آیه نورانى و معجزه آمیز، از ظهورِ خداباورانى ثابت قدم با دو صفت والاى باطنى و روحى خبر مىدهد كه هم محبوب خدا، و هم محبّ اویند؛ ویژگىهاى والایى كه از راههاى ظاهرى قابل تشخیص نیست؛ زیرا این دو ویژگىِ قلبى، رازى نهان بین عاشق و معشوق است كه بیگانگان از آن آگاهى ندارند؛ امّا كسانى كه این دو ویژگىِ قلبى را دارا هستند، دو نشانه ظاهرى در رفتار و گفتارشان پدیدار مىشود: 1. أَذِلّة عَلَى المُؤمِنینَ؛ خاضع و فروتن در برابر مؤمنان؛ 2. أعَِزَّة عَلَى الكَافِریِنَ؛ عزّتمند و مقتدر در برابر كافران.
اگر این ویژگىها را بر خصوصیاتى كه براى «ربیّون كثیر» ذكر شده بود، تطبیق دهیم؛ و آن گاه بر تاریخ اسلام مرورى كنیم، براى آن هیچ مصداقى، جز بسیجیان شورآفرین ایران اسلامى نمى یابیم؛ ارتشى میلیونى كه اكثریتشان، داراى این اوصافند؛ البتّه وجود شدّت و ضعف و درجههاى گوناگون براى این ویژگىها طبیعى است.
در چشمان حقیقت بین بسیجیان ما، قدرتمندترین قدرتهاى جهان، حقیرترین و ناچیزترین افراد به شمار مىآیند. امام و پیشواى این گروه میلیونى، همان رادمردى بود كه درباره قاهرترین قدرت زمانه اش، آن هم در هنگامه جنگ تحمیلى و محاصره كامل اقتصادى و با نبود سپاه و ارتشى منظّم، چنان سخن مىگفت كه گویا درباره موشى خوار و ذلیل سخن مىگوید: «امریكا، هیچ غلطى نمى تواند بكند». «هرچه فریاد دارید، بر سرِ امریكا بكشید». با دلهره به محضرش عرض كردند: امریكا رابطه اش را با ایران به طور
كلّى قطع كرده است و ناوهاى جنگى او به سوى خلیج فارس در راهند. در این هنگام، در اوج صلابت و عزّت فرمود:
«مگر این رابطه براى ما چه نفعى داشته است كه از قطع آن نگران باشیم. این كه به برهاى بگویند گرگى خونخوار رابطه اش را با تو قطع كرده است، نه تنها نگرانى و ناراحتى ندارد؛ بلكه سرور و خوشحالى دارد.
این تجلّىِ أَعِزَّة عَلَى الكَافِرینَ است كه در برابر هیچ قدرت شیطانى خضوع نمى كند و اندك باجى نمى دهد؛ چرا كه روح والایش به اقیانوس بیكرانِ قدرت الاهى متّصل شده است. پشتوانه چنین رادمردانى، كوهسارى عظیم از قدرتِ خدایى و عنایت اولیاى الاهى است. اینان تحت عنایتهاى خاصّ پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، امامان(علیهم السلام) و در صدر ایشان، تحت ولایت خاصّ امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف قرار گرفته اند؛ از این رو در برابر هیبت و شوكت دشمنان، خم به ابرو نمى آورند و هیچ گاه احساس شكست و حقارت نمى كنند؛ هر چند در مقابل تجهیزاتِ فوق مدرن كافران هیچ سلاحى نداشته باشند. این مردان ربّانى، با قدرتِ بى نهایت، رابطهاى عاشقانه برقرار كرده و محبوب او شده اند؛ تمام هستى خویش را در برابر او باخته و همه چیز را به او یافته اند؛ امّا همان امام، در برابر كارگر فقیر یا پدر شهید، با كمال خضوع و مهربانى، مىفرمود: «من دست شما را مىبوسم» یا خطاب به بسیجیان مىفرمود:«اى كاش من هم یك بسیجى بودم».
نشانه دیگر این مردان الاهى این است كه در جهاد فى سبیل اللّه، از هیچ سرزنشى نمى هراسند: یُجاهِدُونَ فِى سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم؛(1) آنها در راه خدا مجاهده مىكنند و از سرزنش هیچ ملامت گرى هراسى ندارند. مجاهده فرهنگى این رادمردان، زبان ملامتگران را ضدّشان مىگشاید؛ ولى آنها هیچ باكى ندارند. اگر بنا بود، در مجاهدتهاى الاهى ملامتى در كار نباشد، این آیه براى چه بود؟!
1. مائده (5)، 54.
شیعیانى مخلص همچون میثم تمّارها، عمروبن حمدها، حجربن عدىها و ابوذرها تبعید شدند؛ زندانى و شكنجه شدند، و بدنهایشان را بر دار نگه داشتند؛ امّا لحظهاى از ولایت مولایشان على(علیه السلام) و ستایش او دست برنداشتند تا آن كه زبانشان را بریدند؛ شكمشان را دریدند و عاقبت به شهادت رسیدند.
اگر ما نیز بخواهیم در شمار شیعیان واقعى على بن ابى طالب(علیه السلام) و امام زمانمان باشیم، باید خود را آماده كنیم و در راه انجام وظیفه و اظهار حق، از هیچ چیزى، حتّى از سرزنش دوستان نیز نهراسیم. خیلى راحت است كه انسان به دست دشمنان ترور و كشته شود؛ امّا آن چه تحمّلش مشكل است، ملامت دوستان است. كسانى كه خداوند، براى زنده كردن دینش برخواهد انگیخت، از سرزنش دوستان نیز نمى هراسند.
بر حذر باشیم كه اگر خود را براى ایفاى چنین مسؤولیت سنگینى آماده نكنیم و یا در دام ملامتگران و فتنه جویان گرفتار آییم، جزو گروه و حزبى خواهیم شد كه خلافِ قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) رفتار مىكنند؛ البتّه با شعار و فریاد، انسان نه علوى مىشود و نه حسینى. به فرمایش مقام معظّم رهبرى، رفتارمان باید علوى باشد؛ وگرنه شاه هم شعار اسلام پناهى و شایسته سالارى مىداد. چه فایدهاى خواهد داشت اگر در شعار و گفتار بگوییم: یَا لَیتَنا كُنّا مَعَكُم فَنَفُوزَ فَوزاً عظیماً؛ اى كاش در كربلا با شما بودیم تا به شهادت مىرسیدیم؛ امّا در عمل حاضر نباشیم حتّى یك سیلى بخوریم؟ حاضر نباشیم یك فحش بشنویم؟ این دیگر چگونه حسینى بودن است؟!
این بزرگواران غیور كجا، و بى غیرتان ترسو كجا؟! مردمى سست ایمان كه با كوچك ترین تهدید امریكا مىگریزند و میدان را خالى مىگذارند، و آنان كه دلهایشان همواره از قطع رابطه با امریكا هراسان و لرزان است، از روحیه و حماسه حسینى چه بهرهاى برده اند؟!
هرچه رابطه عاشقانه و متوكّلانه ما با خداوند قوىتر باشد، مددرسانىهاى خداوند و اولیاى او گستردهتر خواهد بود. نمونههایى زیبا از این رابطه را بارها و بارها در جبههها
مشاهده كردید: آن هنگام كه قوى ترین افراد احساس مىكردند كار تمام شده است و شكست خورده ایم، اخلاص و توكّل عاشقانه رزمندگان، عنایتهاى خاصّ الاهى را به یارى مىرساند؛ چرا كه زبانشان همواره به این درخواست عاجزانه و متوكّلانه مترنّم بود:
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ.(1)
از سوى دیگر، هرچه احساس نیازمندى ما به خداوند، كمتر باشد و به جاى اتّكا بر قدرت الاهى، به فراوانى جمعیت دل خوش داریم و به فن آورى پیشرفته و كمكهاى خارجى امیدوار باشیم، عنایتها و امدادهاى الاهى نیز در حقّ ما كمتر خواهد بود.
میزان عنایت و مددرسانى الاهى در گرو میزان ارتباط و مددگیرى ما از خدا است. سنّت پابرجا و قطعى خداوند همواره این بوده است كه اگر در راه یارى دین حق هرچه داریم در طبق اخلاص نهیم، كمبودهایمان از سوى خداوند رحمان جبران خواهد شد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ؛(2) اى اهل ایمان! اگر آیین خدا را یارى دهید، شما را یارى مىدهد و گامهایتان را استوار مىدارد. او با هیچ كس خویش و قومى ندارد و براى هیچ كس تضمینى را برعهده نگرفته است؛ امّا سنّت و شیوه همیشگى او این است كه هركه خالصانه به سوى او رود و دین او را یارى كند، یاورى اش را برعهده خواهد گرفت؛ وعدهاى قطعى كه هیچ تخلّفى در آن راه ندارد: إِنَّ اللَّهَ لاَ یُخلِفُ المِیعَادَ؛(3) خداوند، هرگز وعده خویش را نقض نخواهد كرد.
هرگز نپنداریم كه چون در طول هشت سال دفاع مقدّس، مشمول كمكها و امدادهاى خداوند شده ایم، تا ابد بیمه شده و مصونیت یافته ایم. كار خداوند از روى حكمت و حساب است. هر زمان كه رابطه ما با خداوند، چه در مسائل فردى و چه در امور اجتماعى، به ضعف و كاستى بگراید، مددرسانى الاهى نیز به ما كاستى مىگیرد و هرگاه كه به خود متّكى شویم، به خود واگذار خواهیم شد.
1. آل عمران (3)، 147.
2. محمّد (47)، 7.
3. آل عمران (3)، 9.
قرآن كریم، حال كسانى را یادآورى مىكند كه چون در زندگى فردى و اجتماعى شان، همواره به یاد خدا بودند و عبادت و بندگى او را فراموش نمى كردند و شعایر الاهى را در جامعه پابرجا نگه مىداشتند، خدا هم دوستشان داشت و عزّتشان بخشید؛ امّا وقتى حال و رابطه شان را با خداوند تغییر دادند، خداوند هم حال و عزّتشان را تغییر داد:
ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...؛(1) این به آن دلیل است كه خداوند، هرگاه نعمتى را به قومى عطا فرمود، آن را تغییر نمى دهد تا آن هنگام كه آن قوم، حال خود را تغییر دهند.
آرى، همانان كه عزّتمندان روزگار و نورچشمىهاى پروردگار بودند، چون رابطه شان با خدا به سستى گرایید، اوج نعمت و عزّتشان به حضیض ذلّت و ظلالت وا گرایید:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا؛(2) از آن قوم خداپرست، جانشینانى بازماندند كه نماز را فرو گذاشتند و از شهوات پیروى كردند و زود باشد كه به زیان و ذلّت و گمراهى فرو افتند.
این فرمودههاى نورانى قرآن، فقط روایتِ تاریخ نیست؛ بلكه درس عبرتى براى ما است. قرآن از اساس، كتاب تاریخ نگارى یا داستان پردازى نیست؛ بلكه كتاب هدایتگرى و انسان سازى است. درس و پیام آیه پیشین این است كه اگر آن سحرخیزىها، آن گریهها و تضرّعها، و آن زیارت عاشوراها و دعاى كمیلها، جاى خود را به تماشاى فیلمهاى آن چنانى و گوش سپارى به ترانههاى كذایى داد؛ اگر آن نمازهاى شورانگیز و آن حضور قلبهاى روح فزا جاى خود را به تباه سازىِ حرمت نماز داد؛ اگر آن خداپرستىها به نفس پرستى بدل شد، به طور قطع، گمراهى و فرو افتادن به منجلاب خوارى و گمراهى را در پى خواهد داشت:
أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ...؛(3) آیا دیدى حال آن كس را كه هواى نفس خود را خداى خویش ساخت.
1. انفال (8)، 53.
2. مریم (19)، 59.
3. فرقان (25)، 43.
با دانستن این حقایق ژرف قرآنى، دیگر جاى شگفتى نخواهد بود كه شاهد باشیم مبارزانى خستگى ناپذیر و شكنجه دیده، در ادامه مسیر حق، در گمراهى و ضدّیت با راه حق فرو غلتند و این است رمز و راز آن دعاى همیشگى ربّیّون كه از خداوند، ثبات قدم و توفیق دور ماندن از جاذبهها و شبهات شیطانى را مىطلبند.
از یك سو، شبهه انگیزىهاى شیطانى، دین و ایمانمان را مىرباید و به تردید دچارمان مىكند و فساد در عقیده و ایمان را باعث مىشود، و از سوى دیگر، جاذبههاى فریبنده دنیایى، ارزشها و فضیلتهاى ما را محو مىكند و به فساد و تباهى مبتلایمان مىسازد و فساد در اخلاق و رفتار را باعث مىشود. در چنین حالى، طبق چه ملاكى مىتوان یارى الاهى را انتظار كشید؟! بنا بر چه سنّتى و براساس چه حكمتى؟!
اگر فتنه انگیزى و دنیاپرستى در بیشتر افراد جامعهاى رواج یابد، كار به جایى خواهد رسید كه حمایت از چنین جامعهاى برخلاف حكمت الاهى خواهد بود. ان شاء اللّه به بركت امامان(علیهم السلام) و در سایه عنایتهاى ویژه حضرت ولىّ عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف، تا هنگامى كه پیوندمان با جانشین بر حقّ امام زمان ارواحنافداه محكم است، چنین بلاها و عقوبتهایى برملّت و كشور ما فرود نخواهد آمد.
پیوند مردم با رهبرى الاهى در ایران، باعث نزول همه بركتها و عنایتهاى الاهى شد و گسستن مردم از رهبرى الاهى در عراق، این همه رنج و فلاكت را براى مردم آن سرزمین در پى داشت.
موقعیت آیت اللّه العظمى حكیم(رحمه الله) در عراق در مقایسه با موقعیت امام در ایرانِ آن زمان، خیلى والاتر و پابرجاتر بود. تمام عشایر عراق از مقلّدان و مریدان وى بودند. آن جناب براى ایجاد انقلابى همه جانبه از نجف به بغداد رفت و توقّعش این بود كه با فرمان جهاد ایشان، شیعیان و عشایر عراق، كشور را زیر و رو كنند؛ امّا مردم عراق بر اثر غلبه روحیه دنیاپرستى و راحت طلبى و عافیت جویى، نداى این سید بزرگوار را بى لبیك
گذاشتند و هیچ پاسخى به فراخوانى او ندادند. شاید همین برخورد مردم عراق باعث شد كه وى با مرگى زودرس از دنیا برود.
اطاعت نكردن از نایبان امام زمان ارواحنافداه، از جمله آیت اللّه حكیم و آیت اللّه شهید صدر رضوان اللّه تعالى علیهما گناهى عظیم بود كه دود سیاه و ظلمانى اش هنوز هم به چشم مردم عراق مىرود.
كار خداوند، بى حساب و حكمت نیست. چرا مردم عراق در حضیض فلاكت و ذلّت به سر مىبرند؛ در حالى كه ملّت شریف ایران در اوج نعمت و سعادت و عزّت قرار دارند؟ آرى، آن حبل اللّه متینى كه بین ملّت ما و خداوند برقرار است، عروة الوثقاى ولایت است. عزیزان! قدر نعمت ولایت را بدانید. اگر به پیمانى كه با خدا و اولیاى خدا داریم، وفادار بمانیم، خداوند لغزشهایمان را جبران خواهد كرد.
یكى از خطرخیزترین پرتگاهها براى اهل ایمان، احساس ایمنى از مكر الاهى است. این پندار كه چون خدا ما را به پیروزى رسانده است، دیگر كارى با ما نخواهد داشت و هركارى بكنیم نادیده گرفته مىشود، به طور كامل باطل است. عزیزان! خداوند چنان باریك بین و سختگیر است كه مو را از ماست مىكشد: وَ هُوَ شَدیدُ المِحَال؛(1) و او، قدرتى بى انتها و مجازاتى دردناك دارد.
احساس ایمنى از مكر الاهى از گناهان بزرگ است. بر این اساس باید از آینده و عاقبت امورمان نگران باشیم. شما كه ایمانتان تا آن حد قوى نیست كه در برابر هر صحنه جذّاب و فریبندهاى مقاومت كنید و نلغزید، كنار بروید و نگاه نكنید. شما كه معلوماتتان در آن حد نیست به هر شبههاى پاسخ دهید، به سخنان شیطانى فریبنده گوش ندهید و از مجلس شبهه انگیزان دورى كنید. خداوند متعالى به پیامبرش كه داراى قوى ترین ارادهها و ایمانها است، مىفرماید:
1. رعد(13)، 13.
وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ وَ امّا یُنْسِیَنَّكَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ.(1)
هرگاه گروهى را دیدى كه با طعن و خرده گیرى در آیات ما گفتوگو مىكنند، از ایشان دورى گزین تا در سخن دیگرى وارد شوند و اگر شیطان از یادت بُرد، پس از یادآورى هرگز با چنین گروه ستمكارى منشین!
چنان چه دیدید به امور مقدّس و ارزشهاى دینى توهین مىكنند، برخیزید و از آن مجلس كناره گیرى كنید. اگر به یاوه سُرایىهاى شبهه افكنان گوش فرا دادید یا به صحنههاى فسادانگیز چشم دوختید، در این صورت، شما هم مثل ایشانید: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ(2) و آن گاه به طور ناخواسته در دنیا در گناهشان و در عقبا در عقابشان شریك خواهید شد: إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(3) خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مىكند.
آنان به تمام ارزشها و بینشهاى اصیل اسلامى كافرند. شما كه با ایشان هم مجلس، و در برابر ایشان سراپا گوش و چشم مىشوید، ایمان قلبى خود را از دست مىدهید. شبههها و صحنههاى گناه آلود، ایمان را از قلوبتان مىرباید و شما را فقط به ظواهر دیندارى چون شركت در مساجد، نمازهاى جماعت، عزادارىها و... دلخوش مىكند؛ تا جایى كه در دلهایتان دیگر ایمانى باقى نخواهد ماند و فقط در ظاهر، اسلام را اظهار مىكنید.
شیاطین اِنسى، جوانهاى پاك ما را با این سفارش مىفریبند كه شما همه حرفها را بشنوید؛ و آن گاه هركدام را كه پسندیدید، برگزینید؛ غافل از این كه فقط كسانى مجازند همه قولها را بشنوند كه تحت عنایت و هدایت الاهى، توانایى تشخیص بهترین سخن و پیروى از آن را داشته باشند:
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا
1. انعام (6)، 68.
2. نساء (4)، 140.
3. نساء (4)، 140.
الْأَلْبابِ؛(1) كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نیكوترین آنها پیروى مىكنند. آنان كسانى هستند كه خدا هدایتشان كرده است و آنها خردمندانند.
پس وظیفه آنان كه قدرت علمى لازم را براى تشخیص حق از باطل ندارند چیست؟! وظیفه ایشان دورى كردن از مجالس شبهه انگیز و صحنههاى فسادانگیز است:
وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ؛(2) و از جاهلان روى بگردان. فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً؛(3) از آنان روى بگردان و آنها را اندرز ده و با بیانى رسا نتایج اعمالشان را به آنها گوشزد كن.
سرانجامِ گوش سپردن به شبهههاى فسادانگیز و چشم دوختن به صحنههاى هوس انگیز، همنشینى با كافران در آتش قهر الاهى است.
آرى، همه ما باید در برابر هجوم شبهههاى شیطانى و رواج روزافزون فساد و فحشا در جامعه، براى خود و نسل آینده مان احساس خطر كنیم و نگران باشیم.
گفته اند: دیندارى در آخرالزّمان خیلى مشكل است و احتمال دارد انسان در این دورانِ پرفتنه، صبح مؤمن و شب كافر باشد: یُصبِحُ الرَّجُلُ مُؤمِناً وَ یُمسِی كَافِراً.(4) این مطلب، به این حقیقت ناظر است كه مردم آخرالزّمان در برابرِ اندك فتنه و شبههاى، ایمانشان را از دست مىدهند و این هشدارى براى ما است كه دین و ایمانمان را سرسرى نگیریم و اجازه ندهیم تا به اندك بهانهاى ایمانمان را بگیرند. نباید آن قدر سست باشیم كه ارزشهاى دینى ما را به نام احیاى آثار باستانى یا چهارشنبه سورى پایمال كنند؛ بلكه باید با تحصیل تقوا و تهذیب نفس، در راه حفظ ارزشهاى اسلامى و پاسدارى از اهدافِ امام زمانمان ارواحنا فداه صبر و استقامت داشته باشیم و لحظه به لحظه خود را براى ظهور
1. زمر (39)، 18.
2. اعراف (7)، 199.
3. نساء (4)، 63.
4. علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 69، ص 225، باب 34، ح 17.
حضرت آمادهتر كنیم:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده اید! صبر كنید و پایدار باشید و مرزبانى و پاسدارى كنید و از خدا بپرهیزید تا شاید رستگار شوید.
درباره این كه ظهور امام زمان ارواحنافداه نزدیك است یا خیر، همه ما به نزدیكى آن ظهور مقدّس امیدواریم؛ امّا این كه ظهور حضرتش فردا است یا فرداى هزار سال بعد، به ما مربوط نیست.
اصلى ترین وظیفه ما در زمان غیبت این است كه چنان لیاقت و ظرفیتى در خود و جامعه خویش پدید آوریم كه هر لحظه براى ظهور حضرتش آماده باشیم.
در دنیاى كنونى، فساد و فحشا آن قدر رواج خواهد یافت تا همه سرها به سنگ بخورد. به زودى روزى خواهد آمد كه همگان بفهمند براىِ رسیدن به سعادت، چارهاى جز بازگشت به دین و عمل به دستورهاى آن نیست. آن زمان، هنگامى است كه زمینه ظهور مولایمان فراهم مىشود.
آثار این بازگشتِ ارزشمند، امروزه در كشورهاى جهان پدیدار شده است. خودم در یكى از دانشگاههاى غربى شاهد بودم كه اعضاى هیأت رئیسه دانشگاه مىگفتند: ما دیگر هیچ امیدى به نسل آینده كشورمان نداریم؛ چرا كه فرهنگ امریكایى به شدّت در كشورهایمان رواج یافته و جوانانمان را منحرف ساخته است. در چنین وضعى، یگانه امید ما به دین كشور شما اسلام است كه با فرهنگ فاسد امریكایى مخالفت مىكند. ما حاضریم این دانشگاه را به طور كامل در اختیار شما قرار دهیم تا برنامههاى تربیتى اسلام را در آن اجرا كنید شاید بتوانید جوانان ما را از منجلاب فساد و تباهى برهانید.
1. آل عمران (3)، 200. امام محمد باقر(علیه السلام) در تفسیر این آیه شریف فرموده است: «إِصبِرُوا عَلى أَداءِ الفَرائِضِ وَ صَابِروُا عَدُوَّكُم وَ رابِطُوا امامكُمُ المُنتَظَر؛ در انجام واجبات، صبر و ثبات داشته باشید و در برابر دشمنانتان استقامت و پایدارى، و از امام منتظر خویش، مراقبت و پاسدارى كنید». (نعمانى، الغیبه، ص 199، ح 13)
نمونه دیگر این بازگشت را در سنگاپور مشاهده كردم. در آن جا تاجرى نزد من آمد و گفت: من در شمار وهّابیان و دشمنانِ سرسخت شیعه بودم؛ امّا با مشاهده مبارزه مقدّس امام(رحمه الله) با مفسدان و طاغوتیان، عاشقِ منش و شخصیت امام؛ شدم و با خود اندیشیدم مذهبى كه بتواند چنین پیشوا و رهبر استوارى را بپرورد، به یقین حقّ است. از آن پس شیعه شدم و تا كنون تمام مال و هستى ام را براى ترویج فرهنگ تشیّع در این دیار نثار كرده ام.
آرى، همان گونه كه امامان(علیهم السلام) فرموده اند ما باید بدون هیچ سستى و ملاحظهاى، كلمات و معارف نورانىِ قرآن و اهل بیت: را به مردم جهان عرضه كنیم و مطمئن باشیم كه جاذبه كلام وحیانىِ ایشان، دلهاى لایق را از گوشه و كنار جهان جذب خواهد كرد.
نمونه دیگر این بازگشت را در كشور مالزى شاهد بوده ام. چنان كه مىدانید، كشور مالزى به صورت فدرال اداره مىشود؛ یعنى هر ایالت و استانش دولتى مستقل دارد. در ایالتِ كلانتان مالزى، حزبى به نام «حزب پاس» حاكم است. نخستوزیر این ایالت و اوّل شخص حزب پاس، یك روحانىِ سُنّى شافعى به نام نیك عبدالعلى است. وى آرزو مىكرد كهاى كاش زمینهاى فراهم مىشد كه ما مىتوانستیم دانشجویانمان را به ایران بفرستیم تا حقیقت اسلام و مسلمانى را از شما شیعیان بیاموزند. او تحت تأثیر سیره الاهى حضرت امام(رحمه الله) به مذهبِ حقّ شیعه بسیار مایل شده بود. وى چنان به امام علاقه داشت بود كه فرمایشهاى مهم آن جناب را به خوبى به خاطر داشت و از او به نیكى یاد مىكرد.
پیشفرضهاى مسأله غیبت
جنبههاى گوناگون مسأله غیبت
هدف از آفرینش انسان
هدف از بعثت انبیا(علیهم السلام)
هدف از رسالت اوصیا
تعداد امامان و علّت آن
حكمت غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)
پرسش این است كه چرا خداوند متعالى چنین مقدّر فرمود تا امام دوازدهم شیعیان از نظرها غایب شود و مردم براى قرنها از توفیق استفاده حضورى از حضرت محروم باشند.
این پرسش، پیش فرضهایى دارد: فرض اوّل این است كه خدایى وجود دارد كه جهان آفرینش را آفریده و امامى تعیین فرموده است تا مردم را راهنمایى كند. فرض دوم این كه خداوند متعالى، از آفرینش این جهان هدف و مقصودى داشته است. فرض سوم این است كه در تحقّق هدف آفرینش، دستگاه نبوّت و امامت ضرورت دارد؛ یعنى خداوند براى تحقّقِ هدفِ آفرینش، انسانهایى را میان مردم برگزیده است تا آنان بتوانند وحى الاهى را دریافت كنند و به مردم برسانند و آن را به گونهاى تفسیر كنند كه مردم مقاصد الاهى را دریابند. فرض چهارم این كه پس از خاتمه نبوّت، امامت بر عهده امامان معصوم(علیهم السلام) گذاشته مىشود؛ فرض پنجم این است كه دوازدهمین امام شیعیان از دیده مردم پنهان شده و تاكنون، بیش از دوازده قرن از زمان غیبت حضرت گذشته است و روشن نیست كه چه زمانى به اذن و اراده خدا ظهور مىكند تا مردم از وجود مقدّسش بهره برند.
كسانى هستند كه خدا و پیامبر او را مىپذیرند؛ ولى اطمینان ندارند كه پیامبر، وحى الاهى را درست دریافت كرده و مقصود خدا را درست فهمیده باشد؛ چرا كه پیامبر نیز انسان است و انسان جایزالخطا است و احتمال دارد مانند انسانهاى دیگر اشتباه كند؛ بنابراین نمى توان به پیامبر خدا اعتماد كرد.
در این مورد، دیگر این مسأله كه پیامبر از طرف خدا براى خود جانشینى تعیین كرده است یا نه، مطرح نمى شود. به فرض كه تاریخ اثبات كند شخضى به نام محمّد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) هزار و چهار صد سال پیش در عربستان مىزیسته و ادّعا مىكرده كه پیامبر
خدا است و از طرف خدا حضرت على(علیه السلام) را نیز به جانشینى خود تعیین كرده است نمى توان به آن اعتماد كرد. انسانى كه فهم و ادراك او در معرض خطا است، چه طور مىتواند مقصد خدا را به درستى بفهمد.
اگر كسى به این سخنان اعتقاد داشته باشد، دیگر نمى تواند فلسفه وجود امام زمان ارواحنا فداه را درك كند؛ چون همه اعتقادهاى او بر مشكوكها بنا شده است و هیچ گاه براساس شكّیات نمى توان كاخ علمى بزرگى را بنا كرد.
با اثبات و پذیرش پنج پیش فرض گفته شده مىتوان مسائلى را كه در علم كلام، در باب توحید و نبوّت و امامت مطرح شده است، اثبات كرد. در حالى كه ما خدا و پیامبر و جانشینان معصوم او را قبول داریم، این پرسش مطرح مىشود كه چرا جانشین دوازدهم پیامبر، غایب است.
پاسخ این پرسش در واقع وصف جزئى از یك نظام یا عضوى از یك مجموعه است. ما اگر بخواهیم فلسفه قسمتى از یك نظام را درك كنیم و جایگاهش را بشناسیم، باید كلّ آن مجموعه و نظام را درك كنیم. ما اگر عضوى از یك مجموعه را خارج كنیم، دیگر عضو آن مجموعه شمرده نمى شود. مثال سادهاى را عرض كنم: اگر كسى بپرسد: فلسفه مردمك چشم انسان چیست كه در مكانهاى روشن جمع، و در مكانهاى تاریك باز مىشود؟ این پرسش دو جنبه دارد: یكى این كه از كیفیت تحقّق ساز و كار این پدیده پرسیده شود كه مردمك چشم انسان چگونه باز و بسته مىشود. این پرسشى علمى است؛ یعنى سؤالى است كه در دایره علوم تجربى قرار مىگیرد و براساس آزمایشهاى علمى قابل پاسخ است. مردمك چشم انسان اعصابى دارد كه به نور حسّاس هستند. این سلولهاى عصبى وقتى با نور شدید مواجه شوند، حالتى انقباضى مىیابند و با این حالت انقباضى، مردمك جمع، و نور كمتر به آن وارد مىشود و در جایى كه نور كافى نیست، به طور خودكار این سلولها باز مىشوند و زمینه ورود نور بیش ترى را براى مردمك فراهم مىسازند. در این جا، این پرسش مطرح مىشود كه سلولهاى عصبى چگونه چنین حركت مىكنند. پاسخ داده مىشود كه بعضى از اعصاب، حركت ارادى، و بعضى دیگر
آنها حركت انعكاسى دارند كه حركت مردمك چشم نیز نمونهاى از حركت انعكاسى است كه سلولهاى عصبى اطراف مردمك، این خصوصیت را به این عضو مىدهند. این پرسشها علمى، و درباره چگونگى پیدایش این پدیده هستند؛ امّا زمانى سؤال مىشود كه حكمت مردمك چشم چیست كه باید در برابر نور شدید جمع و در مقابل نور ضعیف باز شود. این پرسش به فلسفه مربوط مىشود و علم نمى تواند به آن پاسخ گوید.
اگر كسى معتقد باشد كه نظام آفرینش انسان هدفدار است و مجموعه اندامهاى بدن انسان كه رابطه ارگانیسمى با هم دارند، براى یك هدف آفریده شده است، آن وقت به این نتیجه مىرسد كه انسان براى این كه به اهدافش برسد، باید با محیط خارج ارتباط برقرار كند و از آن آگاه شود؛ وگرنه نمى تواند به مقاصد حیاتى خود برسد. اگر انسان با محیط خارج ارتباط برقرار نكند نمى تواند خوراك و نیازمندىهاى مادّى و معنوى و انسانى اش را تأمین كند. انسان براى ارتباط با محیط خارج به نظام احتیاج دارد. این عمل مانند دریچهاى است كه از ساختمانى به محیط بیرون باز مىشود و این چشم است كه باید از این راه بین انسان و محیط بیرون ارتباط برقرار كند. براى برقرار كردن این ارتباط، وجود نور شرط اصلى است. فقط با وجود نور، چنین ارتباطى برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاریكى مطلق هرقدر هم كه انسان به چشمش فشار بیاورد، چیزى نمى بیند و ارتباط برقرار نمى شود. ساختمان چشم این گونه نیست كه بتواند با هر نورى كارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدوده معیّن مىتواند نور را درك كند؛ یعنى اگر مقدار نور در یك محیط خیلى زیاد و در محیط دیگر خیلى كم باشد، چشم، به خوبى نمى تواند آن نور را درك كند. اوضاع بیرونى نیز همیشه یكسان نیست. این طور نیست كه همیشه نور، یكسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافیایى زمین نیز متفاوت است. صاف و ابرى بودن هوا، و روز و شب بودن آن، از تفاوتهاى مناطق جغرافیایى زمین است. انسان براى این كه بتواند در هر وضعى با محیط بیرون ارتباط داشته باشد و از پیرامون خودش اطّلاعاتى به دست آورد، باید دستگاه چشمش به گونهاى تنظیم شود كه نور را در هر موقعیتى درك كند. در این صورت، چشم، دستگاه خودكارى مىخواهد تا
مردمك را تنظیم كند؛ پس براى برقرارى ارتباط با جهان بیرون به چشم نیاز داریم تا نور را تنظیم كند.
اگر كسى به هدفدار بودن آفرینش انسان معتقد نباشد، دگرگونىهاى جهان را اتّفاقى مىپندارد و مىگوید چشم و بخشهاى گوناگون آن، اتّفاقى پدید آمده است. از چنین دیدگاهى، بحث از فلسفه وجود چشم و اجزاى آن بیهوده است. فلسفه وقتى مطرح مىشود كه بدانیم هدفى در كار است. هدفدار بودن چیز را مىتوان با عقل تشیخص داد. عقل انسان درك مىكند كه ساختمان دقیق چشم و وجود اقسام سلولهاى عجیب با كاربردهاى گوناگون در این دستگاه، بیهوده و بى هدف نیست. اگر كار چشم و اجزاى آن را تصادفى بدانیم، جایى براى فلسفه انقباض و انبساط مردمك چشم باقى نمى ماند. مردمك چشم به چشم مربوط است و خود چشم نیز به دستگاه بینایى ارتباط دارد و دستگاه بینایى نیز با نظام عصبى مغز مرتبط است و به طور كلّى، بدن انسان به صورت نظام پیچیده در نظر گرفته مىشود. در این نظام است كه انقباض و انبساط مردمك چشم معنا مىیابد. اگر ما فقط مردمك چشم را درون آزمایشگاه گذاشته، در پى فلسفه وجودى آن باشیم و فراموش كنیم كه مردمك چشم، جزئى از چشم است، پاسخى براى این پرسش نخواهیم یافت.
اگر بخواهیم فلسفه وجودىِ انسان را بشناسیم، به این نتیجه مىرسیم كه كلّ جهان هستى نظامى عظیم است و اجزاى انسان نیز جزئى از این نظام بزرگ به شمار مىرود. تمام اجزاى این نظام بزرگ با هم متّصل بوده، ارتباط دارند و هركدام از آنها یك نظام مستقل به شمار مىآیند؛ ولى رابطه بین آنها آن قدر نزدیك است كه كلّ آنها به صورت مستقل، یك نظام كامل را تشكیل مىدهند.
اگر بخواهیم بحث را گسترش دهیم، باید مسیر كاملى از مباحث فلسفه الاهى را بپیماییم تا جهان را به صورت نظام كامل در نظر بگیریم و این پرسش را مطرح كنیم كه چرا خدا
این جهان را آفریده است. هدف ما این است كه مسیر زندگى انسان را از مبدأ آن تا دوران آخرالزّمان بیابیم. اگر این رابطه را در نظر نگیریم و این عضو را از كل نظام جدا كنیم، به پاسخ روشنى دست نخواهیم یافت. براى معنا یافتن این پرسش و طرح پیش فرضهاى آن، باید ابتدا پاسخى به كلّ این نظام بدهیم تا اعضاى آن، جاى خود را در این نظام بیابند.
حال پرسش این است كه هدف از آفرینش انسان و برانگیخته شدن انبیا(علیهم السلام) چیست؟ در این جهان گسترده كه كران ناپیدا است و ما از آغاز و انجامش آگاهى نداریم، چرا خداوند موجودى به نام انسان را در زمین آفریده است؟ خداوند، پس از این كه كُرات فراوان و بى شمارى را در عالمهاى گوناگون آفرید، اراده كرد موجودى را بیافریند كه توان گزینش داشته باشد و بتواند مسیر زندگى اش را خود تعیین كند و مسؤولیت این گزینش را بپذیرد.
فرشتگان، موجوداتى هستند كه همیشه از خدا اطاعت مىكنند یا به تعبیر دیگر، زندگیشان یكسویه است و یك مسیر دارد و همیشه به طرف خیر پیش مىروند: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛(1) فرشتگان بندگان شایسته اویند. هرگز در سخن بر او پیشى نمى گیرند و پیوسته به فرمان او عمل مىكنند. فرشتگان موجوداتى هستند كه ساختارشان بدون تغییر باقى مىماند؛ یعنى نمى توانند به جاى كارهاى خوب، كارهاى بد را انتخاب كنند و به جاى خدمت، جنایت و خیانت را برگزینند. امیرمؤمنان على(علیه السلام) در یكى از خطبههاى نهج البلاغه مىفرماید:
فضاى بیكران آسمان سرشار از فرشتگانى است كه مشغول عبادت خدا هستند.
بعضى موجودات شعور دارند؛ امّا شعور این كه احساس مسؤولیت كنند و خوب و بد را از هم تشخیص دهند ندارند؛ براى مثال حیوانات شعور دارند؛ امّا نمى توانند ارزشها، خوبىها و بدىها را درك كنند و یكى از آنها را برگزینند و مسؤولیتى را بپذیرند.
1. انبیاء(21)، 26 و 27.
زمین، طبق حكمت و مشیت الاهى، به موجودى نیاز داشت كه با شعور و انتخابگر باشد و زندگى اش دو مسیر داشته باشد؛ موجودى كه از نظر معنوى امكان ترقّى و سقوط داشته باشد؛ بتواند مسیرش را عوض كند و از یك موجود خوب به موجودى بد تبدیل شود. به این صورت بود كه خداوند، انسان را آفرید تا با انتخاب و اختیارش مسیر زندگى اش را تعیین كند و مسؤولیت سعادت یا شقاوت خویش را بپذیرد. زندگى چنین موجود انتخابگرى مىتواند دو مسیر داشته باشد: یا سرانجام زندگى اش به سعادت و خوشى و كمال و شرف پایان پذیرد و یا برعكس؛ البتّه هر امتداد، مراتبى دارد كه قابل شمارش نیست؛ سپس هدف آفرینش انسان این است كه با اختیار خود مسیر درست زندگى را برگزیند تا رحمت و سعادت و فضل و شرافت را در دو جهان بیابد.
حال براى این كه انسان بتواند مسیر سعادت خویش را انتخاب كند، به شناخت راه و آگاهى از مسیر درست نیاز دارد. انتخاب، موقعى معناى واقعى مىیابد كه از روى آگاهى باشد. اگر انسان قصد تهران رفتن را داشته باشد و در یك دو راهى كه یك راه آن به تهران و راه دیگر آن به اصفهان منتهى مىشود، قرار بگیرد، باید راه تهران را برگزیند و اگر بگوید: از این راه مىروم تا ببینم چطور مىشود، هیچ گاه به مقصدش نمى رسد. براى این كه انسان بتواند از راه و هدف خویش آگاه شود و بتواند در هر مرحله از راه، مسیرش را عوض كند، به وسیلهاى نیاز دارد كه این شناخت و آگاهى را در اختیارش قرار دهد و مسیر تكاملى او را مشخّص كند. هر انسانى اگر به مجموعه دانستههاى خویش مراجعه كند، درمى یابد كه خیلى چیزها در عالم وجود دارد كه از آنها بى خبر است و هرچه مىكوشد نمى تواند اطّلاعاتى درباره آنها كسب كند. در مسائل اجتماعى، سیاسى و روشهاى اقتصادى وكشوردارى و بین المللى و در بخش عمدهاى از مسائل علوم انسانى و اجتماعى مشكلاتى وجود دارد كه هنوز كارشناسان به نتایج قطعى درباره آنها نرسیده اند. در مسائل علوم انسانى، به ویژه مسائل اجتماعى، حقوقى و سیاسى، مسائلى وجود دارد كه گاهى پاسخهاى آنها 180 درجه با هم فرق مىكند. كسانى كه معتقد به دین اسلام هستند، خدا را از همین راه اثبات مىكنند.
خداوند بزرگ براى این كه انسان بتواند مسیر تكامل و سعادت خویش را تشخیص دهد، پیامبران را برانگیخت كرد. خداوند، پیامبران را فرستاد تا هدف آفرینش انسان را تحقّق بخشد و كمبودهایى را كه عقل انسان در دریافت وحى دارد، جبران كند. اثبات بعثت پیامبر از طرف خدا، بر عهده خودِ پیامبر است. او باید بگوید كه پیامبر دیگرى نیز پس از وى خواهد آمد یا خیر. او باید بگوید كه دستگاه نبوّت چگونه سامان یافته است. در عین حال، اگر ما ثابت كردیم پیامبر اسلام، همان كسى است كه نبوّتش در كتابهاى عقاید و كلام و... اثبات شده و خاتم پیامبران است و پس از او پیامبر دیگرى نخواهد آمد، معنایش این نیست كه بگوییم: با آمدن پیامبر اسلام، به جز محتواى وحى، به هیچ چیز دیگرى نیاز نداریم.
آن وحى الاهى كه از طرف خدا به پیامبر نازل شده، همان قرآن است. قرآن است كه پیامبر را مفسّر وحى معرّفى كرده است. خداوند متعالى مىفرماید كه همه شما، از این قرآن، تمام مقاصد ما را درك نمى كنید و به مفسّر نیاز دارید. شاید تعجّب كنید كه چه بیان و هدایتى در قرآن وجود دارد كه باید آن را تفسیر كرد! سخن گفتن عادىِ انسانها طورى نیست كه همه، برداشت یكسانى از آن داشته باشند؛ براى مثال، درسى كه معلّم فیزیك یا معلّم ریاضى در دبیرستان یا دانشگاه به شما ارائه مىدهد، براى دانش آموزان ابتدایى قابل درك نیست و ذهن آنها آمادگى فهم و دریافت این مطالب را ندارد یا وقتى سیاستمدار یا رئیس جمهور كشورى نطق مىكند، ما سخنان او را مىشنویم؛ ولى درك كاملى از آنها نداریم. مفسّر سیاسى مىتواند با تفسیرهاى خود، ما را از منظور سخنان آن سیاستمدار یا رئیس جمهور آگاه سازد.
خداوند، مجموعه معارفى را كه مورد نیاز انسان است، در قالب كتابى به نسبت كوچك نازل فرموده است تا شمارى از نیازهاى بشر را به طور مستقیم بیان كند؛ امّا كسانى هستند كه از هر حرف و جمله این كتاب نكتههاى ظریفى را مىیابند. در هر حال، باید دانست كه قرآن به سبب فشرده بودن متنش، به مفسّرانى نیاز دارد كه خدا ایشان را معیّن كرده است.
خداوند خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.(1)
ما قرآن را بر تو فرود آوردیم تا آن چه را كه خدا بر ایشان نازل كرده است، براى مردم بیان و تفسیر كنى.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در زمان خود، قسمتى از قرآن را براى مردم تفسیر كرد؛ ولى به علّت كوتاه بودن عمرش، تفسیر بسیارى از آیات از قرآن باقى ماند.
در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) اوضاع سیاسى و اجتماعى خاصّى بر جامعه مسلمانان حاكم بود و افرادى براى گرفتن ریاست جامعه اسلامى زمینه سازى مىكردند و كسانى نیز كه با پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و مسلمانها كینهها و دشمنىهاى دیرینهاى داشتند، مىخواستند ریشه اسلام را خشك كنند. اگر در همان زمان به سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بسنده مىشد، به هدف بعثت انبیا(علیهم السلام)صدمهاى وارد نمى شد؛ امّا همین مسأله در آینده براى مسلمانان ابهام آمیز مىشد. هیچ ضمانتى وجود نداشت كه تفسیرهاى قرآن در آینده تحریف نشود. اینجا است كه ما به كسانى نیاز داریم تا به تدریج، پایههاى فكرى و اندیشه اسلامى را در جامعه تقویت كنند و نیازهاى جامعه را براى مردم بازگویند.
خداوند بزرگ با احاطه علمى خویش مىدانست كه در چه وضعى، اصل دین اسلام بیمه مىشود و از تحریف شدن مصون مىماند. از آن جا كه دین اسلام، واپسین دین آسمانى است، باید مسائل اساسى و بنیادین آن ثابت بماند تا هدف خدا از فرستادن انبیا(علیهم السلام) تحقّق یابد؛ به همین سبب خداوند، دوازده نفر را در طول دو قرن یا بیشتر برگزید تا پایههاى این فكر در جامعه اسلامى نفوذ كند و هیچ كس نتواند درخت اسلام را از ریشه بخشكاند. خداوند در آفرینش ترتیبى داد تا همان گونه كه پیامبران را در زمانهاى گوناگون برانگیخت تا مردم را از وحى الاهى آگاه سازند، پس از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز امامان معصوم(علیهم السلام) را برگزید تا مبانى فكرى اسلامى را براى مردم كامل كنند تا
1. نحل(16)، 44.
ریشههاى دین اسلام ثابت و استوار باقى بماند. بعضى از طوایف اهل تسنّن، امامان دوازده گانه را مفسّران و كسانى كه كلامشان حجّت است، مىشناسند؛ امّا طوایف دیگر آنها، این مطلب را نمى پذیرند.
در این جا براى ما این پرسش پیش مىآید كه چرا خداوند، پس از هزار و چهار صد سال كه پیامبران را در زمانهاى گوناگون برانگیخت، ناگهان تصمیم گرفت دوازده امام معصوم را پیشواى مردم قرار دهد. چرا سیزده یا چهارده امام را برنگزید؟! خداوند براى تقویت مبانى فكرى در جامعه اسلامى، امامان را فرستاده است و تعداد آنها را خودش تعیین مىكند. پیامبرى كه از طرف خدا برانگیخته مىشود، باید وضعیت روحى، روانى و فیزیولوژیكى خوب، و صفاى روحى والایى داشته باشد تا بتواند با فرشته وحى تماس برقرار كند. این كار را هركسى نمى تواند انجام دهد. خداوند بزرگ، دستگاه آفرینش را طورى تنظیم مىكرد تا فردى كه قرار بود به پیامبرى برانگیخته شود، در وضع طبیعى یا خاص، توان دریافت وحى را داشته باشد. هیچ آزمایشگاه و برهان عقلى نمى تواند جزئیات برانگیخته شدن پیامبران و برگزیدن امامان معصوم(علیهم السلام) را از طرف خدا درك كند. شناخت درست براى زندگى سعادتمندانه، هیچ گاه با عقل تحقّق نمى یابد؛ پس انسان، به غیر از عقل، به وحى نیز احتیاج دارد.
كسانى مىگویند: كه چرا خداوند توانا در حالى كه مىتوانست سیصد امام برگزیند، دوازده امام را انتخاب كرد؟! این یك تفكّر گزاف گرایانه در كارِ خدا است؛ یعنى گمان مىكنند چون خدا قادر است و مىتواند هر موجودى را كه اراده كرد به امامت یا پیامبرى برگزیند، آنها نیز مىتوانند به پیامبرى یا امامت انتخاب شوند. كار خدا مجرایى دارد كه براساس مصالح انسان تنظیم شده است. اصل و هدف آفرینش انسان بر این است كه جامعه اسلامى، نظامى عادى داشته باشد تا زمینهاى براى انتخاب انسانها پدید آید؛ براى مثال اگر مردم خواستند امامان و پیامبران میان آنها نباشند، آزادند. قدرت اختیار
انسان باید تا حدّى باشد كه اگر خواست، بتواند در برابر سخن پیامبر خدا هم عصیان كند یا برعكس، به سخنان پیامبران الاهى عمل كند. در هر حال، انسان انتخابگر باید بتواند هر دو راه را برگزیند و نباید در انتخاب او محدودیتى وجود داشته باشد؛ پس در زمینه گزینش راههاى متعدّد، به غیر از عواملى كه انسان را به طرف كارهاى خیر و سعادت دعوت مىكند، باید عوامل دیگرى نیز وجود داشته باشد تا در جامعه تساوى برقرار شود.
امروز پس از هزار و چند صد سال، اگر كسى بخواهد بفهمد، اساس و محور اصلى آن چه بر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نازل شد چه بوده است مىتواند براى پرسشهاى خویش، پاسخ درست و قانع كنندهاى بیابد؛ امّا هدف دیگرى نیز وجود دارد. اگر گروهى از انسانها راه درست را برگزیدند و خواستند راه پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) را ادامه دهند، آن وقت است كه امام به غیر از راهنمایى امّت خود، وظیفه راهبرى را نیز برعهده مىگیرد. امام تا كنون راه جهنّم و بهشت را به امّت نشان مىداد تا مردم راهها را بشناسند و بتوانند برگزینند؛ ولى حالا كه راه را انتخاب كرده اند و مىخواهند جامعه اسلامى را تشكیل دهند، امام باید رهبرى و امامت جامعه را عهده دار شود و مردم را به سوى كمال و سعادت پیش برد و در طول مسیر، مدیریت این جامعه را بر عهده بگیرد؛ براى مثال، وقتى مردم كوفه حاضر شدند با امیرمؤمنان على(علیه السلام) بیعت كنند، حضرت فرمود:
لَولاَ حُضوُر الحاضِرِ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ...لأَلقَیتُ حَبلَهَا عَلى غَارَبِها(1).
من تا به حال مهار شتر خلافت را روى دوش شتر انداخته بودم تا هر طرف كه مىخواهد برود؛ امّا حالا كه با من بیعت كرده و حاضر شده اید مرا در امر خلافت یارى كنید، حجّت بر من تمام شد. حالا وظیفه من این است كه مدیریت جامعه را بپذیرم.
فقط براى دو امام معصوم(علیهما السلام) زمینههاى حكومت فراهم آمد كه نخستین آنها امیرمؤمنان(علیه السلام) بود كه در چهار سال و نُه ماه آخر زندگى اش به خلافت رسید، و دیگرى،
1. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، باب3، ص202؛ علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 32، ص 32، باب 1، ح 23.
امام حسن(علیه السلام) بود؛ ولى براى امامان دیگر چنین زمینهاى پیش نیامد. در زمان امامان دیگر، مردم مىگفتند: ما آزاد هستیم و شما را نمى خواهیم.
در گوشه و كنار، افرادى مىخواستند اقلّیتهاى كوچكى را پدید آورند؛ امّا به حدّى نبودند كه بتوانند جامعه تشكیل دهند. این بود كه رهبرى در زمان امامان معصومِ دیگر به دست نااهلان و ستمگران افتاد و براى راهبرانى كه خدا و پیامبر آنان را تعیین كرده بودند، زمینه حكومت فراهم نشد تا بتوانند مدیریت جامعه را به عهده گیرند. زمینه اداى چنین وظیفهاى براى آنها پیش نیامد؛ چرا كه مردم با آنها همراهى نمى كردند. پیامبر اكرم و امامان معصوم(علیهم السلام) با علم خدایىِ خود پیش بینى كرده بودند كه روزى جامعه بشرى، آمادگىِ پذیرش حكومت الاهى را خواهد یافت. پش از این كه امیرمؤمنان(علیه السلام) حكومت را پذیرفت، با مخالفت اصحاب جمل و نهروان و صفین روبه رو شد و با آنها قاطعانه جنگید؛ ولى تا جامعه اسلامى تشكیل نشده بود و مردم با رئیس و مدیر جامعه اسلامى بیعت نكرده بودند، حضرت وظیفهاى نداشت.
هنگامى كه مردم با امام خود بیعت مىكنند، دیگر نباید بیعت شكنند؛ چرا كه جامعه اسلامى تشكیل، و در آن قانون اسلام حاكم شده است. در این جا مردم باید به آن بیعتى كه كرده اند، پایبند باشند.
آدمى هنگامى به حكومت الاهى دل مىبندد كه از همه مكتبها و ایدئولوژىها مأیوس شده باشد و بفهمد كه هیچ یك از آنها كارآیى لازم را ندارند. كسانى مىگفتند: به سراغ مكتبهاى شرقى مىرویم و آن را مىآزماییم؛ ولى از آن مكتبها نیز پاسخى نگرفتند. امروزه نیز لیبرالها ادّعا مىكنند كه ما مىتوانیم جامعه را اداره كنیم. ببینید امریكا، آلمان و دیگر كشورهاى لیبرال چه وضعیتى دارند و امنیت خانوادگى و امنیت مدارس آنها در چه حدّى است. تفكّر دموكراسى لیبرال نیز باید آزمایش خود را پس دهد تا بشر بفهمد كه این مكتبها سعادت آفرین نیستند. تا آن هنگام كه انسان براى پذیرش حكومت خدا
آماده شود، ممكن است دهها مكتب دیگر مانند كمونیسم و فاشیست نیز مطرح شوند. همه این مكتبها و حكومتها باید جولان دهند و آزمایش خود را بگذرانند تا بشر، حكومت الاهى را بپذیرد. خداوند متعالى از این مطلب آگاه بود و از باب لطف و رحمت خود، براى آن روز امام دوازدهم را ذخیره كرد. در این جا این پرسش پیش مىآید كه مگر خدا نمى توانست در دوران گذشته كسانى را بیافریند تا حكومت الاهى را برپا كنند؟! خدا مىتوانست این كار را انجام دهد؛ ولى سنّت الاهى بر این نیست كه همیشه مجارى عادى و طبیعى جامعه را بر هم زند و برخلاف جریان عمل كند.
وظیفه عالمان در عصر امام زمان(علیه السلام)
1. پرهیزگارى و پیشوایى پرهیزگاران
نمونهاى از ولایت اولیاى خدا
2. جهاد همه جانبه فرهنگى
3. دستگیرى از نسل جوان
4. تجهیز به سلاح علم و حكمت
وظیفه شیعیان در مقابله با دشمنان
1. دورى از فتنهها و شبهههاى كفرآمیز
2. اعلان بیزارى و دشمنى
3. سازشناپذیرى
4. ایمان به قدرت و یارى الاهى
بزرگ ترین افتخار براى عالمان شیعه این است كه عهدهدار نقشِ وراثت از امام زمانعجّل اللّه تعالى فرجه الشریف مىشوند؛ یعنى ایشان در زمان غیبت، وظیفهاى را انجام مىدهند كه اگر مولایشان حضور مىداشت، آن را انجام مىداد؛ البتّه در شعاعى كوتاه و ظرفى محدود. كار، همان كار، یعنى روشنگرى و هدایت خلق خدا است.(1)
در دوران غیبت، دو وظیفه و تكلیف براى ما ضرورت دارد: یكى این كه خودمان را از آلودگى گناهان و غفلتها پاك كنیم و لحظه به لحظه به خدا نزدیكتر سازیم، و دیگر آن كه دست دیگران را نیز بگیریم و اطراف خویش را نورافشانى كنیم. در واقع باید نقش امام(علیه السلام) را در شعاعى كوچك و محدود ایفا كنیم. بارى، عالمى كه در مكتب اهل بیت(علیهم السلام) تربیت شده باشد مىتواند یك مرتبه از ولایت و امامت را چه در عرصه تكوین و چه در جنبه تشریع عهده دار شود.
درست است كه تعداد امامان، به معناى اصطلاحى خودش، دوازده تا بیشتر نیست؛ امّا پیروان واقعى ایشان فراوانند. یكى از اولیا و دوستان خدا كه پس از مرگ نیز كرامتهاى فراوانى از وى ظاهر شده، مرحوم میرزاى قمى(رحمه الله) است. فراوانند كسانى كه براى رسیدن
1. امامهادى(علیه السلام) دباره جایگاه والاى عالمان متعهّد در عصر غیبتِ امام زمان(ارواحنا فداه) مىفرماید: «اگر نبودند عالمانى كه پس از غیبتِ قائم شما، مردم را به سوى حضرت، دعوت و راهنمایى، و با برهانهاى الاهى از دین او دفاع كنند و بندگان ضعیف خدا را از دام ابلیس و سركشان و نواصب برهانند، هیچ كس باقى نمى ماند، مگر آن كه از دین خدا خارج مىشد، ولى این عالمان، همانگونه كه ناخداى كشتى، سكّان كشتى را به دست مىگیرد، زمام دلهاى شیعیان ضعیف ما را به دست مىگیرند: اولئكَ هُمُ الأَفضَلُون عندَ اللَّهِ عزَّ و جل؛ همانا ایشان برترین افراد نزد خداوند عزّ و جلّ هستند». (علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 2، ص 6، باب 8، ح 12)
به حاجت خود به مقبره ان بزرگوار در قبرستان شیخانِ قم رفتهاند و پس از خواندن فاتحه و سوره یس به حاجت خود رسیده اند. این شخصیت بزرگ، نزد خداوند چنان مقامى یافته كه آثار وجودى و كرامتهایش فراتر از مواردى است كه زمان حیات او رُخ داده و به قدرى گسترده و فراوان است كه ضبط و جمع آورى آنها بسیار دشوار مىنُماید.
حضرت آیتالله بهجت، أدام اللّه ظلّه العالى، درباره یكى از كرامتهاى مرحوم میرزا در زمان حیات او مىفرمود: شخصى كه مقابل مقبره مرحوم میرزاى قمى اعلى الله مقامه دفن شده، ازهالى قفقاز بوده است. وى زمان حیاتش با كاروانى از قفقاز كه در آن دوران، در قلمرو ایران بوده است، جهت انجام مراسم حج، عازم مكّه معظّمه مىشود. پس از زیارت خانه خدا و انجام مراسم حج، قدرى سوغات مىخرد و در همیانش مىگذارد و به جدّه مىرود و بر كشتى سوار مىشود تا به ایران بازگردد. از بدِ حادثه، همیان و سوغات و پولهاى داخل آن و سایر وسایلش در دریا مىافتد و او هرچه مىكوشد، موفّق نمى شود آنها را از آب خارج سازد. به شدّت ناراحت و افسرده مىشود و چون دل پاك و باصفایى داشته است، خود را به نجف مىرساند و به حرم حضرت على(علیه السلام) مىرود و پس از زیارت به حضرت عرض مىكند: من همیانم را از شما مىخواهم. شب در حالت خواب، حضرت به او مىفرماید: «برو همیانت را از میرزاى قمى بگیر».
روز بعد دوباره به حرم مىرود و به حضرت عرض مىكند: من میرزاى قمى را نمى شناسم و همیانم را از شما مىخواهم. شب دوم باز خواب مىبیند كه به او مىفرماید: «برو همیانت را در قم از میرزاى قمى بگیر». سرانجام چارهاى جز این نمى بیند كه روانه قم شود. و براى خرج سفر قدرى پول از رفقایش قرض مىكند و خود را به قم و خانه میرزا مىرساند. وقتى در مىزند، خادم پشت در مىآید و مىگوید: چه كار دارى؟ مىگوید: با میرزا كار دارم. خادم مىگوید: میرزا هر روز در این ساعت از بعد از ظهر استراحت مىكند برو و یك ساعت دیگر بیا. در این حال، مرحوم میرزا از داخل خانه صدا مىزند كه من بیدارم و خادم را فرا مىخواند و مىگوید: این همیان را به آن مرد بده. آن مرد همیانش را مىگیرد و خداحافظى مىكند و متوجّه نمى شود كه چه كرامت بزرگى از میرزاى قمى رضوان اللّه تعالى علیه سر زده است.
وقتى به قفقاز مىرسد، پس از آن كه دیدارها و رفت و آمد دوستان و خویشان به منزل او تمام مىشود، با خانواده اش به گفت وگو مىپردازد و جریان سفر و از دست دادن و دوباره به دست آوردن همیانش را نقل مىكند. زنش مىگوید: چگونه همیانت در جدّه به دریا افتاد و تو آن را در قم به دست آوردى؟! آیا وقتى در قم سراغ همیانت رفتى، از تو نشانىِ اجناس داخل آن را نپرسیدند؟ گفت: خیر. من به درِ خانه میرزا رفتم و... ناگهان میرزا از اندرونِ خانه، خادم را صدا زد و همیان را به او داد تا به من بدهد. زنش گفت: آخر چطور نامت را نپرسید؟! او از كجا مىدانست كه تو درِ خانه را زدهاى؟! او از كجا مىدانست كه چه كارى دارى؟! و اصلا چطور همیان تو سر از خانه میرزاى قمى در آورده بود؟!
مرد قفقازى تازه متوجّه شد كه چه كرامت بزرگى از میرزا صادر شده و او غافل بوده است؛ از این رو بسیار ناراحت و متأسّف شد. زنش نیز او را سرزنش كرد كه چطور چنین كرامتِ عظیمى را از آن مرد الاهى دیدى و حتّى داخل خانه نرفتى كه او را ببینى و دستش را ببوسى و همین طور همیان را گرفتى و آمدى؟! آن مرد تصمیم گرفت زندگى اش را در قفقاز رها كند و به قم بیاید و مقیم قم و خادم خانه میرزا(رحمه الله) شود. روزى كه به قم رسید، دریافت كه میرزا رحلت كرده و مردم بدن مطهّر او را تشییع مىكنند. او نیز به جمع تشییع كنندگان ملحق شد وگریست و بر سر و سینه مىزد و پس از به خاك سپارى میرزا تصمیم گرفت در مجاورت قبر مطهّر او سكنا گزیند و خادم مقبره آن جناب شود. مرد قفقازى، عاقبت دار فانى را وداع گفت و او را پایین قبر میرزا اعلى اللّه مقامه دفن كردند.
آرى، پیروان واقعى امامان(علیهم السلام) نیز مىتوانند به درجههایى از ولایت، امامت و پیشوایى امّت دست یابند:
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ؛(1) و ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم.
به فرموده خداوند رحمان در سوره فرقان، یكى از درخواستهاى بندگان ویژه او چنین است:
1. قصص(28)، 5.
وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ اماماً.(1)
ما را امام و پیشواى پرهیزگاران قرار دِه!
تربیتشدگان مكتب آلالبیت(علیهم السلام) فقط به این بسنده نمى كنند كه فقط گلیم خودشان را از آب بیرون بكشند؛ بلكه همواره از خداوند مىخواهند افزون بر این كه خود پرهیزگار شوند و به مراتب عالیه تقوا برسند، امام و پیشواى سایر پرهیزگاران نیز بشوند.
امام زمان(علیه السلام) از ما انجام این دو وظیفه (پرهیزگارى و پیشوایى پرهیزگاران) را مىخواهد. اگر توانستیم این دو نقش را به خوبى ایفا كنیم، آنگاه وظیفه شیعه عاشق را در حدّ وسع و توان خودمان درست انجام داده ایم؛ وگرنه، ادّعاى عشق بدون انجام وظیفه از هیچ كس پذیرفته نمى شود. كسى كه عشق و محبّتش راستین است، هماره در پى انجام خواهش محبوبش مىرود تا جایى كه دیگر چیزى براى خود نمى خواهد؛ بلكه فقط در فكر این است كه محبوبش چه مىخواهد.
در این زمان، نه تنها سكوت در برابر شبهه آفرینان و غارتگرانِ عقیده و ایمان جایز نیست، بلكه مجاهدت در عرصه علمى و فرهنگى واجب ترین وظیفه و تكلیف ما است.
بر همه روحانیان، مبلّغان، استادان، معلّمان و تمامِ مسؤولانِ فرهنگىِ كشور لازم است كه در برابر تهاجمِ بى امانِ فرهنگى به دفاعِ جانانه از مرزهاى عقیدتى و فرهنگى اسلام بشتابند و بدانند جهادى كه امروز بر همه ما واجبِ است، نه جهادى نظامى كه جهادى فرهنگى است. سلاح كارآمدِ امروز نیز نه سلاح نظامى كه سلاحِ فرهنگى است.
باید همه باور كنیم كه با جنگى به مراتب خطرناكتر از جنگ هشت ساله مواجهیم. در آن جنگ، هدف، اشغال چند وجب از خاك ما بود؛ امّا در این جنگ، هدف نابودى ایمان ما است. به اندازه اهمّیت ایمان در مقایسه با خاك، این جنگ فرهنگى مهمتر و خطیرتر از آن جنگ نظامى است.
1. فرقان (25)، 74.
در عرصه كارزار و دفاع نظامى، صدها هزار شهید و فدایى وارسته، از جان خویش گذشتند و خون پاك خویش را تقدیم كردند تا مرزهاى جغرافیایى ما محفوظ بماند. آیا در عرصه كارزار و دفاع فرهنگى كه بسى سختتر و خسارت بارتر است، به همان تعداد نیروى آماده و لایق شهادت و فدایى جان بركف نیاز نداریم؟ جبهه حق باید با تمام توان، با سلاح علم و معرفت و منطقِ درست، به مقابله با حزب شیطان بشتابد. هرگز جاى آن نیست كه در مبارزه با هجوم بى امان امواج گمراهى و فساد، به حركتهایى آرام و مورچهوار یا به فعّالیتهایى سطحى و مقطعى دل خوش كنیم.
بسیار خسارت بار خواهد بود اگر گمان كنیم كه در مواجهه با گسیل انبوه شبههها به ذهنهاى فعّال جامعه، فقط با تظاهرات و به كارگیرى شیوههاى نظامى مىتوانیم موفّق باشیم و رسالت خویش را به انجام رسانیم. این گونه ابزارها وقتى به كار مىآید كه دشمن نیز با این ابزار به میدان آمده باشد. در حال حاضر، دشمن با سلاح فرهنگ به عرصه كارزار آمده است و ما نیز باید با سلاح فرهنگ به مقابله آن برخیزیم. امروز، همه استعدادها و نیروها باید بسیج شوند و به كمك نیروهاى رسمى در خطّ مقدّم جهاد فرهنگى بشتابند تا همان گونه كه در عرصه نبرد نظامى به پیروزى رسیدیم، در عرصه فرهنگى نیز به پیروزى بزرگ ترى نایل آییم؛ ان شاءاللّه.
امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشریف به ویژه در این زمان، در جهت هدایت شیعیان و جلوگیرى از گمراهى جوانان، از ما بسیار انتظار دارد. چگونه ممكن است امام زمان ارواح العالمین له الفداء شاهد باشد جوانان معصومى كه در خاندان شیعه متولّد شده اند و سقّشان را با تربت سیدالشهدا(علیه السلام) برداشته اند، این گونه طعمه شیاطین و گرگ صفتان شوند و از ما انتظارى نداشته باشند؟! اگر در برابر هجوم بى امان فرهنگى دشمن و خروج فوج جوانان از دین الاهى، فقط ناظر باشیم و چارهاى نیندیشیم، چگونه قلب مولایمان از ما راضى خواهد شد؟!
بنده با قاطعیت عرض مىكنم كه بزرگ ترین وظیفه روحانیان در این عصر، هدایت جوانان و جلوگیرى از كفر و الحاد ایشان است. در هیچ زمانى، چنین وظیفه خطیرى متوجّه روحانیان نبوده است. حتّى پیش از پیروزى انقلاب، در دوران ستمشاهى و تسلّط كافران نیز وظیفه روحانیان این قدر سنگین نبوده است. این وظیفه خطیر، مقدّمات بسیارى را مىطلبد. كارهایى كه بدان عادت كرده ایم و درسهایى كه به طور معمول مىخوانیم، كافى نیست. باید یاد بگیریم كه با جوانان عزیزمان چگونه برخورد كنیم؛ مشكلاتشان را چگونه حل كنیم و به شبهاتشان چگونه پاسخ گوییم. امروز شبهههاى جدیدى به میدان آمده است كه پاسخهاى جدیدى را مىطلبد. باید بیشتر بكوشیم تا معارف اسلامى را عمیقتر بیاموزیم و راه تعلیمش را به دیگران فرا بگیریم. پاسخ دهى به شبهه را تمرین كنیم تا بتوانیم از عهده این مسؤولیت بزرگ برآییم. وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إیَّاكُم إِن شَاءَ اللَّهُ.
از برخى احادیث معتبر استفاده مىشود كه براى تحقّق و گسترش حكومتِ امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف در سطح جهان، حتّى پس از ظهور حضرت، اخلاص، فداكارى، سختى و خون دل خوردنهاى فراوان لازم است. نكته دیگر آن كه براى تحقّق حكومت جهانى موعود، افزون بر مهارتهاى جنگى و نظامى، مهارتها و توانایىهاى دیگرى نیز مورد نیاز است. افزون بر شجاعت و شهامت سرداران جنگىِ ورزیده، حكمت و درایت عالمانى فرزانه و وارسته نیز نیاز خواهد بود.
وقتى دریافتیم كه مهم ترین مشكل امام زمان(علیه السلام)، جهاد علمى و فرهنگى با شبهه افكنانى است كه قرائتهاى جدیدى از دین ارائه مىكنند، روشن مىشود كه افزون بر دلیرمردانى ورزیده در عرصه جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نیازمندیم تا امام زمان(علیه السلام) را در جهاد علمى با این شیاطین انسان نُما یارى رسانند؛ البتّه ما چنان باید خود را به اوج آمادگى برسانیم كه به محض ظهور حضرتش بتوانیم در ركاب او شمشیر بزنیم و
از پیشرفته ترین سلاحهاى نظامى نیز استفاده كنیم؛ امّا حال كه فهمیدیم امام زمان ارواحنافداه مسؤولیت مهمّ دیگرى نیز دارد كه رنج و غصه اش از هر چیز دیگرى بیشتر و كشندهتر است، باید براى یارى اش، خود را به سلاح علم و آگاهى مجهّز كنیم و با تمام توان در رفع این گونه شبههها بكوشیم تا بتوانیم دوستان و شیعیان حضرت را از دام شیاطینِ شبهه افكن برهانیم.
مرزبانى از قلوب شیعیان امام عصر(علیه السلام)، بر عهده عالمان ربّانى است: عُلَماءُ شِیعَتِنا مُرابِطُونَ بِالثَّغْرِ الَّذى یَلى إِبلِیسُ وَ عفاریتُهُ، یَمنَعُونَهُم عَنِ الخُرُوجِ عَلى ضُعَفَاءِ شیعَتِنا وَ عَن أن یَتسلّط عَلَیْهِم ابلِیسُ و شیعَتُهُ النَّواصِب. أَلا فَمَنِ انتَصَبَ لذلِكَ مِن شیعَتِنا كَانَ أَفضَلُ مِمَّن جَاهَدَ الرُّومَ و التُّركَ و الخَزَرَ أَلفَ أَلفَ مَرّة لِأَنَّهُ یَدفَعُ عن أَدیانِ مُحِبِّینا و ذلِكَ یَدفَعُ عن أَبدانِهِم؛(1)عالمان شیعیان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهایى هستند كه نفوذگاه ابلیس و پیروان جنّى و انسى او است. این مرزبانان عقیده و ایمان، شیعیان ضعیف ما را از بى ایمانى و غلبه شیطان دور مىدارند. آگاه باشید كه هركس براى چنین امر مهمّى به پا خیزد، فضیلتش هزار هزار مرتبه از فضیلت جنگ و كارزار با تمام دشمنان اسلام بیشتر است؛ چرا كه شرّ و بلا را از دین و بدن محبّان ما دور مىسازد.
یكى از بزرگ ترین نعمتهاى خداوند متعالى براى ما، این است كه افرادى معصوم را به ما معرّفى كرده است؛ امامانى كه شناختشان خطابردار نیست. فرض مطلوب این است كه آدمى براى تحصیل سعادت دنیا و آخرت خویش، از كسى پیروى كند كه هیچ اشتباه نمى كند.
خداوند، پیغمبر اكرم و امامان (علیهم السلام) را معصوم و دور از هرگونه خطا قرار داده است تا هرچه مىفرمایند و هر رفتارى كه انجام مىدهند، براى ما قابل اقتدا و تبعیت باشد. درباره عظمت این نعمت هرچه بیندیشیم و خدا را براى آن شكر كنیم، كم است. اگر وجودهاى مقدّس معصومان(علیهم السلام) نبودند، ما از گفتار و رفتارشان نمى توانستیم اقتباس
1. العاملى النباطى البیاظى، الصراط المستقیم، ج 2، ص 55؛ طبرسى، الاحتجاج، ص 17؛ تفسیر امام حسن عسكرى(علیه السلام)، ص 243؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 5.
كنیم و عاقبت به همان جهالتها و گمراهىهایى كه فرقههاى گوناگون در گوشه و كنارِ دنیا به آن دچارشده اند، مبتلا مىشدیم.
الگوى ما در هر عصر و زمان، سیره پیامبران و امامانى است كه خداوند بزرگ سیره هدایتگرانه شان را اسوه زندگانى ما قرار داده است: أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ؛(1)ایشان كسانى هستند كه خداوند، هدایتشان كرده است؛ پس به هدایت ایشان اقتدا كُن!
اكنون بنگریم كه اسوه و الگوى قرآنى ما در مقابله با دشمنان اسلام (كافران و منافقان)، كیست، و در دورانِ خطیرِ آخرالزّمان، در مواجهه با فتنه انگیزى دشمنان و شبهه انگیزى منافقان چگونه باید ایستادگى كرد.
خداوند مىفرماید:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً.(2)
و خداوند [این حكم را] در قرآن بر شما نازل كرده است كه هرگاه بشنوید افرادى آیات خدا را انكار و استهزا مىكنند، با آنها ننشینید تا به سخن دیگرى بپردازد؛ وگرنه شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، منافقان و كافران را یكجا در دوزخ جمع مىكند.
این آیه مىفرماید: شما چطور مىخواهید با دشمنان خدا رابطه برقرار كنید با این كه خداوند در قرآن آورده است كه اگر دیدید یا شنیدید كسانى به آیات الاهىهانت مىكنند و امور مقدّس دینى را به مسخره مىگیرند، تا وقتى كه مشغول استهزاى معارف دینى
1. انعام (6): 90.
2. نساء(4)، 140.
هستند، شما حق ندارید در مجالسشان بنشینید و به سخن آنها گوش كنید. اگر سخنرانى در جلسهاى، معارفِ اسلامى را استهزا مىكند، فرد مسلمان حق ندارد در آن جا بنشیند؛ زیرا اگر در چنین مجلسى شركت كردید و به سخن آنها گوش دادید، شما نیز مانند آنها خواهید بود؛ یعنى شما نیز ایمانتان را از دست مىدهید. این كههانت بشنوید و سكوت كنید، به معناى تأییدهانت است. بعد مىفرماید: منافقانى كه با كافران ارتباط برقرار مىكنند و در مقابلهانتهاى آنان به دین سكوت مىكنند، مثل آنها كافر خواهند بود. و خداوند منافقان و كافران را یكجا در جهنّم گرد خواهد آورد.
آیا مىدانید نقطه آغاز نفاق و كفر كجا است؟! نقطه آغاز كفر، شنیدن سخن كفرآمیز است. این كه دنیا اصرار دارد سخنان كفرآمیز شایع شود، براى این است كه اگر حرفى دهها بار گفته شد؛ در روزنامهها نوشته، و در فیلمها نمایش داده شد، كم كم قبح آن مىریزد و عادى مىشود. آنوقت شما تعجّب مىكنید كه شخصى در یكى از پستهاى حسّاس كشور بگوید: ما به آن دینى كه آزادى را تضمین نكند، مرتدّیم. آزادى را نیز این گونه تفسیر كرده اند كه مردم آزاد باشند تا هرگاه خواستند نظام اسلامى را براندازند، هیچ تنشى در جامعه ایجاد نشود. اگر اسلام این آزادى را تأمین كند، قبولش داریم و گرنه به چنین دینى مرتدّیم! معناى این سخن این است كه اگر اسلام اجازه دهد ریشه خودش را بكنند، به آن ایمان داریم؛ امّا اسلامى را كه در آن بگویند: شما حق ندارید نظام اسلامى را براندازید، و احكام اسلامى را تعطیل كنید، قبول نداریم و به آن مرتدّیم؛ چون چنین دینى، آزادى را تأمین نمى كند.
كسانى در لباس روحانى گفته اند: حكم قطع دست سارق، حكمى بازدارنده است و اگر بتوانید از راه دیگرى جلو دزد را بگیرید، دیگر نباید دست دزد را ببرید. این حرف یعنى خطِ قرمز روى احكام ضرور و نصّ قرآن. فاصله بین كفر و ایمان چه ناچیز است: یُصبِحُ الرَّجُلُ مؤمناً ویُمسِى كافراً.
امروز، ضروریات اسلام در نشریات پرتیراژ، در كتابها و در سخنرانىها با صراحت انكار مىشود و نفس كسى در نمى آید. این بیشتر رنج آور است.
این كفر و نفاق از كجا پدید مىآید؟ از شنیدن سخنان كفرآمیز و مسخره آمیز درباره آیات الاهى: إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُكْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها .(1) اگر اجازه دهید حرفهاى كفرآمیز به گوشتان وارد شود، كم كم اثر مىكند و به تدریج قبح آن مىریزد. هنگامى كه زشتى این شبههها از بین برود، كسانى جرأت خواهند كرد بگویند: دموكراسى باید به جایى برسد كه مردم آزاد باشند تا هر وقت اراده كردند بتوانند حكومت خویش را عوض كنند؛ هرچند آن حكومت، اسلامى باشد.
ببینید دست استعمار چه مىكند؟! كشور نیجریه، بزرگ ترین كشور اسلامى در قاره افریقا است كه بیش از صد میلیون جمعیت دارد و با آن كه بیشتر مردم آن مسلمان هستند، حكومت آن حكومتى مسیحى است. در این كشور نقشه كشیدند كه جشنواره دختر برگزیده را برگزار كنند؛ از ا ین رو به همه دنیا اعلام كردند كه بنا است چنین جشنوارهاى در نیجریه برگزار شود و ملكه زیبایى دنیا را برگزینند. براى آن كه زمینه فرهنگى و اجتماعى این توطئه نیز فراهم شود، نویسندهاى مسیحى را واداشتند به وجود مقدّس پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) توهینكند تا ببینند مردم تا چه حد حسّاسیّت دارند. مردم غیرتمند نیجریه در مقابل آن جشنواره و اینهانت شورش كردند و صدها كشته و زخمى دادند كه چرا به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) توهین شده است. چرا مسلمانان نیجریه این گونه غیرت نشان مىدهند؟ چون وزارت فرهنگشان، هنوز فرهنگ تساهل و تسامح و بى غیرتى را ترویج نكرده است.
سوره ممتحنه این گونه آغاز مىشود:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاكُمْ .
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. اى كسانى كه ایمان آورده اید! دشمن من و
1. ممتحنه(60)، 1.
دشمن خودتان را دوست نگیرید. شما به آنها اظهار محبّت مىكنید؛ در حالى كه آنها به آن چه از حق براى شما آمده، كافر شده اند و رسول اللّه و شما را از شهر و دیارتان بیرون مىرانند.
این آیه، خطاب به مؤمنان مىفرماید:اى مؤمنان اگر واقعاً به خدا و روز قیامت ایمان دارید، با دشمنان خدا رابطه دوستى برقرار نكنید. شما به آنها اظهار محبّت مىكنید و ارتباط سرّى با آنها برقرار مىسازید؛ ولى آنها از این رفتار شما سوءاستفاده مىكنند و آینده جامعه اسلامى را به خطر مىاندازند. از آنها فریب نخورید. مقابل آنها بایستید و با صراحت بگویید كه ما با شما دشمن هستیم و تا از خوىِ استكباریتان دست بر ندارید، هرگز با شما آشتى نخواهیم كرد.
ادامه آیات، ما را به اسوه پذیرى از حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرا مىخواند:
قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ.(1)
براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و كسانى كه با او بودند، وجود دارد. هنگامى كه به قوم [مشرك ]خود گفتند: «ما از شما و آن چه غیر از خدا مىپرستید، بیزاریم؛ ما به شما كافریم، و میان ما و شما دشمنى همیشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى یگانه ایمان بیاورید.
این آیه مىفرماید: اى مسلمانان! از ابراهیم یاد بگیرید. ابراهیم همراه آن چند نفرى كه به او ایمان آورده بودند، رویاروى كشورى بت پرست و قدرت اهریمنىِ نمرود ایستادند و صاف و صریح گفتند كه ما چند نفر، از شما بیزاریم. یك اقلیتِ پنج شش نفرى، در برابر جمعیت چند میلیونى بابل كه از عظیم ترین و پیشرفته ترین كشورهاى دنیا در آن زمان بود و در مقابل نمرود كه ادّعاى خدایى مىكرد، ایستادند. این كار، كار راحتى نبود. ایستادند و گفتند: ما همین اقلّیت ضعیف، از شما و معبودها و بتهایتان بیزاریم.
1 و 2. ممتحنه (60)، 4.
اهل تساهل و تولرانس مىگویند: به افكار دیگران و به مقدّساتشان احترام بگذارید؛ امّا قرآن مىگوید: با صراحت اعلان كنید كه ما از كافران بیزاریم:
كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ.(1)
ما به شما كافریم و براى همیشه بین ما و شما دشمنى برقرار خواهد بود، مگر این كه ایمان بیاورید.
از این كه عدّه شما كم است نترسید. از این كه آنها داراى ثروت، علم، فن آورى و صنایع پیشرفته هستند نترسید. شما خدا را دارید. اگر اهل استقامت و پایدارى باشید، خدا شما را یارى خواهد كرد. همه چیز را از حضرت ابراهیم(علیه السلام)یاد بگیرید، به غیر از یك چیز: إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ؛(2) جز آن سخن ابراهیم كه به پدرش [= عمویش آزر ]گفت: براى تو آمرزش مىطلبم. ابراهیم(علیه السلام) پس از گفتوگوى بى نتیجهاى كه با آزر داشت، از روى رحمت و لطف و به سبب حقّى كه آزر به گردنش داشت، گفت: براى تو استغفار خواهم كرد. قرآن به مسلمانان مىگوید: شما اگر با كافرى مواجه شدید، چنان كه ابراهیم با آذر مواجه شد، حتّى وعده استغفار هم به او ندهید. بگویید دشمنى ما با شما تا ابد ادامه خواهد یافت و هرگز براى شما استغفار نخواهیم كرد. این تعلیم قرآن است. به تعلیم تأسّى كنید. حقیقتى را كه اسلام از ما مىخواهد، در این نوع مسائل حیاتى و سرنوشت ساز است.
باید به پیامبر(صلى الله علیه وآله) تأسّى كنیم كه در برابر احزاب ایستادگى كرد و خم به ابرو نیاورد؛ چنان كه مؤمنان به او تأسّى كردند:فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ؛(3) و از ایشان، بعضى به شهادت رسیدند و بعضى هم در انتظار شهادتند.
2. ممتحنه (60)، 4.
3. احزاب (33)، 23.
این گونه باشید. از این كه دشمن ما را احاطه كرده و قوى است و ما ضعیف هستیم نترسید. دشمن قوىتر است یا خدا؟! مگر خدا نبود كه شما را یارى كرد: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ(1)؛ در ماجراى بدر، شما ذلیل و بیچاره بودید و خدا به شما یارى رساند و پیروزتان كرد. مگر آن خدا، از خدایى اش دست برداشته است؟! مگر خدا پیر شده، و قدرتش را از دست داده است؟! خدا همان خدا است؛ اگر شما همان بندهها باشید.
اگر شما همان بسیجىهایى باشید كه دلاورانه دشمن را از میهن اسلامى راندید و براى جهاد سر از پا نشناختید و عاشقانه در راه خدا جنگیدید، خدا هم همان خدا است. اگر راست مىگویید كه به خدا و قیامت ایمان دارید، چرا مىترسید؟! یا پیروزى دنیا از آن شما است یا سعادت آخرت و یا هر دو. تردید به خود راه مدهید! باید تا نفس آخر و قطره آخر خون با دشمن جنگید! فكر تسامح، تساهل، گفتمان، زندگى مسالمت آمیز و ترك مخاصمه را به مغزتان راه ندهید! سرانجام واپسین امام ما، حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف با شمشیر قیام خواهد كرد و به پیروزى نهایى خواهد رسید. حضرت با گفتمان پیروز نخواهد شد. این شعرها را مىگویند و این لالایىها را مىخوانند كه من و شما را خواب كنند. اگر آنها راست مىگویند كه دنیاى امروز جنگ نمى پذیرد، پس در فلسطین و عراق و افغانستان چه مىگذرد؟! آیا ایشان با مردم مظلوم فلسطین و عراق گفتمان مىكنند؟! آیا حاضرند كوچك ترین حقّ این مردم مظلوم را بدهند؟! پس چرا در این كشورها كودكان و زنان را بمباران مىكنند؟! چرا بچههاى شیرخوار را هدف تیر قرار مىدهند؟! چرا بیمارستانها، مدارس و انبارهاى غذا را منفجر مىكنند؟! چرا محصول زراعت و درختهایشان را مىسوزانند؟! چرا از هر طرف آنان را محاصره مىكنند و دائم بر سرشان آتش مىبارند؟! آیا معناى طرفدارى از حقوق بشر این است؟! آیا معناى دموكراسى و آزادى این است؟! تا كى مىخواهیم از این شیاطین بدتر از ابلیس فریب بخوریم و در برابرِ آنها دستمان را بلند كنیم و تسلیم شویم. اگر بنا است كشته بشویم، بگذار دست كم در راه خدا و راه دفاع از ایمان و عقیده و دینمان شهید شویم. آنها
1. آل عمران (3)، 123.
به ما وعده مىدهند؛ ولى وقتى بر ما مسلّط شدند و به آرزوى خودشان رسیدند، دیگر هیچ كس را نمى شناسند. تجربه افغانستان و عراق كافى نیست؟ در آینده، تجربه سوریه و عربستان نیز خواهد بود. خدا نیاورد روزى كه نوبت به تجربه بعضى از مسؤولانِ فریب خورده مملكت ما برسد!
بزرگترین موانع در برابر اهداف امام زمان(علیه السلام)
1. روح خودسرى و هواپرستىِ مردم
2. به خطر افتادن مقام قدرتمندان و ثروتمندان
3. ظهور گرایشهاى مادّى در پیروان
4. دینفروشىِ دانشمندان
شیوههاى نو مبارزه با اهداف امام زمان(علیه السلام)
1. روحانىستیزى
2. قرائتهاى گوناگون از دین
در همه زمانها، در برابر شریعتهاى الاهى واكنشهاى نامساعدى از طرف گروههاى گوناگون اظهار شده است. محدودیت در زندگى، با طبع اوّلیه بشر سازگار نیست. آدمى مىخواهد هیچ قید و بندى نداشته باشد تا هر كارى كه دلش مىخواهد، انجام دهد. از نظر اجتماعى مىخواهد آزاد باشد. آدمى نه تنها مایل است در محیط خانواده و اجتماع آزاد باشد، بلكه دلش مىخواهد در تمام كارهایى كه بر مىگزیند، آزاد باشد. وقتى انسان را محدود كنند و به او بگویند فلان كار را نكن، ابتدا در مقابل آن واكنش نشان مىدهد و دلش نمى خواهد آن را بپذیرد. اگر به كودك نیز بگویید: فلان كار را نكن، عكس العمل نشان مىدهد و مىگوید مىخواهم بكنم و اگر شدّت به خرج دهند، لجباز مىشود.
این مطلب از این واقعیت حاكى است كه فطرت انسان، بنابر طبع اوّلیه اش، در برابر محدودیتها و امر و نهىها واكنش نشان مىدهد؛ چرا كه الاِنسانُ حریصٌ إلى ما مُنِعَ؛ آدمى به آن چه از آن منع مىشود، حرص مىورزد؛ بنابراین یكى از عواملى كه سبب مىشود توده مردم در برابر انبیا واكنشِ مخالف نشان دهند، همان روح خودسرى و بى بندوبارى است كه در انسان وجود دارد:بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ امامهُ؛(1) آدمى مىخواهد جلوش باز باشد و هیچ قید و بندى نداشته باشد. به عبارت دیگر، انسان مىخواهد بى بندوبار باشد. وقتى انبیا مىآمدند و مىخواستند قید و بندهایى به پاى بشر بگذارند، هرچند دستورهاى ایشان در واقع آزاد كردن بشر از قید و بند هواهاى نفسانى و غرایز حیوانى بود، مردم نادان این دستورهاى الاهى را براى خود قید و بند تلقّى مىكردند و نمى خواستند زیر بار آن بروند. این عاملى است كه در همه جوامع وجود دارد و تا روح انسان تربیت الاهى نپذیرد، خواه ناخواه در برابر میل به آزادى و بى بندوبارى تسلیم خواهد بود.
1. قیامت(75)، 5.
چه طور مىشود كه مؤمن به طرف كفر كشیده مىشود؟! تحلیل روان شناختى آن این است كه وقتى اجراى برخى از دستورهاى دین با هواى نفس آدمى و راحت طلبى و خودسرى او سازگار نباشد، انسان ضعیف الایمان در صدد برمى آید در فتواى مجتهد تشكیك كند. وقتى مىگویند: این كار را انجام نده، حرام است. مىگوید: به چه دلیل؟ مىگوید: مراجع تقلید در رسالههاى عملى نوشته اند. مىگوید: از كجا معلوم كه اینها درست مىگویند. تشكیك ابتدا از این جا آغاز مىشود كه شاید مرجع تقلید اشتباه كرده است. براى خودشان تأیید مىآورند كه خود مراجع تقلید نیز با هم اختلاف دارند و این دلیلى است بر این كه به فتاواى ایشان اعتمادى نیست. اگر كسى دنبال كرد و گفت: این مجتهد از خودش نمى گوید؛ بلكه همه مجتهدان گفته اند؛ مستندشان هم كلمات امامان معصوم(علیهم السلام) است؛ ایشان از طرف خودشان نمى آیند این حرفها را بزنند و حتّى اگر حدیث آن را هم ارائه دهد كه این حكم در كلام امام صادق(علیه السلام) به صراحت بیان شده است، مىگوید: خوب از كجا معلوم كه امام این حدیث را فرموده باشد. روایات ضعیف هم فراوان داریم. شاید این حدیث ضعیف باشد. اگر كسى پیگیرى كرد و گفت: این روایت، نه تنها ضعیف نیست، بلكه صحیح، معتبر و متواتر است؛ به گونهاى كه هرگز قابل تشكیك نیست. وقتى در این جا نیز سرش به سنگ مىخورد، مىگوید: اگر بپذیریم كه امام معصوم هم گفته است، از كجا معلوم كه درست گفته باشد؟! سخن امامان را ما شیعیان قبول داریم. این همه فِرقههاى اهل تسنّن هستند كه حرفهاى امامان ما را قبول ندارند. شاید حق با آنها باشد. اگر كسى پیگیرى و اثبات كرد كه در این حكم خاص، آیه قرآن هم داریم. ما تنها به كلام امام استناد نمى كنیم؛ بلكه قرآن هم همین را فرموده است. مىگوید: شاید معناى قرآن این نباشد. قرائتها گوناگون است. این فهم شما است. قرائت دیگرى هم وجود دارد. كسان دیگرى ممكن است معناى دیگرى از این آیه بفهمند. شاید این طورى كه عالمان فهمیده اند، درست نباشد. وقتى ثابت شد كه این آیه، هیچ معناى دیگرى نمى تواند داشته باشد و هركسى زبان شناس و اهل زبان عربى باشد، فقط این معناى خاص را از آیه مىفهمد، خواهند گفت: از كجا معلوم كه آیات قرآن، كلام خدا باشد؟!
امروز شبهههایى مطرح مىشود مبنى بر این كه قرآن، كلام خدا نیست و پیامبر(صلى الله علیه وآله) صرفاً حالت خویش را هنگام دریافت وحى گزارش كرده است. وحى، حالت بى زبانى است؛ حالت روحى روانى خاصّ است كه هر آدمى مىتواند بیابد. در وحى، هیچ مفهوم و لفظى دخیل نیست و فقط پیامبر طبق سابقههاى ذهنى خویش، حالتى را كه برایش در حالت وحى پیدا مىشود، به این صورت بیان مىكند؛ پس، این كلام خدا نیست و كلام پیامبر است و چون كلام پیامبر است، در آن خطا راه دارد. به فرض كه ثابت بشود آیات قرآن، كلام خدا است، باز هم آنها راه دیگرى دارند. استاد دانشگاهى در دانشكده الاهیات گفته است: از كجا معلوم كه خدا راست مىگوید؟! شاید خدا دروغ گفته است! خوب و بد و راستى و ناراستى اعتبارى است. مگر شما نمى گویید دروغ مصلحتآمیز خوب است؟ خوب شاید مصلحتى در كار بوده است تا خدا نیز دروغ بگوید!
سیرِ تسویلات و شبهه آفرینىهاى شیطانى، ابتدا از تشكیك در فتواى مجتهد و شبهه در صحّت تقلید آغاز مىشود و به شبهه انگیزى در راستگویى خداوند پایان مىپذیرد. در هر مرحلهاى كه شكست بخورند، یك مرحله عقب نشینى مىكنند. این كارى است كه شیطان پیشِ پاى اولیاى خودش گذاشته است. كسى كه ولایت شیطان را بپذیرد، مهارش را به شیطان مىسپارد تا هرجا كه مىخواهد، او را بكشد. عاقبت او نیز كفر و اسفل السافلینِ دركاتِ جهنّم است:
إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْكافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(1) خداوند تمام كافران و منافقان را در جهنّم جاى مىدهد.
إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ؛(2) منافقان در پایین ترین و پست ترین درجات آتشند.
گویا امروز طرحى در كار است كه دین مردم را بگیرند و هیچ شكّى نداریم كه استاد همه آنها یكى، و آن ابلیس است كه كارگزاران متعدّدى را براى كار خویش استخدام
1. نساء (4)، 140.
2. نساء(4)، 145.
كرده و هركدام را در یك بخش ویژه به كار گمارده است. نتیجه كاركردِ هماهنگِ این دستگاه، همان اغوا و ضلالتى است كه شیطان مىخواهد: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ؛(1) به عزت تو سوگند كه تمام آدمیان را مىفریبم.
به هر حال، مدّتها است كه حركتى بسیار مرموز و شیطانى در جهت دین زدایى شكل گرفته است؛ البتّه این استنباط ما نیست. بیش از ده سال است كه مقام معظم رهبرى دام ظلّه العالى به صورتهاى گوناگون در باره این مسأله هشدار داده اند. متأسّفانه آن وقتها خطر را به روشنى درك و باور نكردیم. اكنون نمونههاى عملى اش را مىبینیم. كار به جایى رسیده است كه امور مقدّس دینى با صراحت تمسخر و استهزا، و احكام و ضروریات دین انكار مىشود و این حالى است كه بر اثر حاكم شدن روح «تساهل و تسامح» و «تولرانس» ما را به این سخنان كفرآمیز عادت داده اند. یك روز وقتى كسى مىگفت: حضرت زهرا نمى تواند الگوى ما باشد؛ بلكه اوشین الگوى ما است، امام به شدّت اعتراض مىكرد و مىفرمود: این فرد اگر بفهمد چه گفته، خونش هدر است(2) و با این هشدار، براى مدّتى جامعه را بیمه مىكرد؛ ولى امروز، از بس حرفهاى كفرآمیز تكرار شده است، ما نیز حساسیت چندانى در مقابل آن پیدا نمى كنیم.
عوامل دیگرى نیز سبب مىشود تا در اجتماع با انبیا و اولیاى الاهى مخالفت شود. شاید نخستین دستهاى كه در برابر انبیا قد علم مىكردند، قدرتمندان بودند. كسانى كه به ناحق، قدرتهایى به دست آورده و بر گُرده مردم سوار شده بودند، با آمدن انبیا و متوجّه كردن بشر به سوى اهداف الاهى و برنامههاى آسمانى، قدرت خویش را در خطر مىدیدند. مىدیدند كه مقام، شهوت، موقعیت، منصب و ریاستشان با گرایش مردم به شخص فقیر و
1. ص(38)، 82.
2. پیام امام خطاب به دست اندركاران رادیو جمهورى اسلامى ایران، تاریخ 1367/11/09: «... در صورتى كه ثابت شود قصد توهین در كار بوده است، بلاشك فرد توهین كننده، محكوم به اعدام است». (امام خمینى، صحیفه نور، ج 21، ص 76)
سادهاى چون موسى(علیه السلام) یا عیسى(علیه السلام) در معرضِ خطر جدّى قرار گرفته است. ثروتمندان و قدرتمندانى كه تمام توجّهشان به عالم مادّه و لذّتهاى مادّى است، وقتى مىبینند كه دستورهاى انبیا، براى آنها قید و بندهایى ایجاد مىكند، بیش از گروههاى دیگر عكس العمل نشان مىدهند؛ چرا كه امكانات ایشان براى شهوترانى و بى بندوبارى، از دیگران بیشتر است و به طور طبیعى، محدودیتهایى كه از ناحیه دین متوجّهشان مىشود، آنها را بیشتر رنج مىدهد. سر انجام تمام كسانى كه با قیام انبیا، منافعشان به نحوى به خطر مىافتد، قد علم مىكنند؛ خواه منافعشان در ارضاى شهوات باشد، خواه در اشغال منصبهایى كه به دروغ و ناحق آنها را اشغال كرده اند؛ خواه منصبهاى سیاسى، خواه منصبهایى به اسم دین و خواه هر چیز دیگر. همه اینها به دنیاپرستى و بینش محصور در چارچوب طبیعت برمى گردد. اگر انسان، افقى را گستردهتر از مادّه و مادّیات یافت و جهانى را وسیعتر از جهان زودگذر دنیا شناخت و به آن معتقد شد، حاضر مىشود از لذایذ مادّى و محدود بگذرد تا به لذایذ ابدى برسد؛ ولى اگر به آخرت و زندگى ابدى ایمان نداشته باشد، در هر گروهى، به شكل خاصّى در برابر انبیا واكنش نشان مىدهد.
به هرحال، در برابر انبیا، گروههاى گوناگونى قد علم مىكردند تا نگذارند دعوت انبیا گسترش یابد و مردم دعوتشان را اجابت كنند و پیرو و مریدشان شوند. علّت این دشمنىها از روح هواپرستى و علاقه به لذایذ دنیا در شكلها و قالبهاى مختلفش، چه علاقه به قدرتهاى اجتماعى و منافع اقتصادى و چه دلبستگى به شهوات و هواهاى نفسانى ناشى مىشد. چنین عواملى سبب مىشد تا نگذارند دعوت انبیا پیشرفت كند. از سوى دیگر، این گرایشهاى مادّى در آنهایى هم كه به انبیا گرایش مىیافتند، كم و بیش وجود داشت.
در حالى كه همه ما مسلمانیم و بیش از هزار و چهار صد سال از تاریخ ظهور دینمان مىگذرد، هركدام از ما تربیتهاى خاصّى را از دین پذیرفته ایم. گاهى مىشود با این كه
سالها عمرمان را در فهم كتاب و سنّت و شناخت معارف دینى گذرانده ایم، در بزنگاههاى خاصّى، هواى نفسانىِ ما ظهور مىكند و كنترل نفس از دستمان خارج مىشود. در كسانى هم كه به انبیا گرایش مىیافتند، این روحیهها كم و بیش وجود داشت؛ چرا كه به طور كامل مهذّب نشده بودند و ساختمان روحى آنها هنوز تغییر ماهیت نداده بود. این بود كه میان پیروان انبیا نیز گاهى گرایشهاى مادّى به صورتهاى گوناگون ظهور مىكرد؛ براى مثال، وقتى مردم مىدیدند عمل كردن به یك حكم برایشان سخت است، به گونههاى مختلف مىكوشیدند تا آن حكم را تغییر دهند؛ به ویژه اگر حكمى در وضع خاصّ اجتماعى یا طبیعى صادر مىشد؛ مثلِ اصحاب سبت كه كنار دریا زندگى مىكردند و موظّف شده بودند روز شنبه ماهى نگیرند؛ امّا چون ماهىها فقط در روز شنبه به كنار دریا مىآمدند، خوددارى از صید ماهى در روز شنبه براى آنها مشكل بود.
در وضعى كه رعایت اوامر و نواهى الاهى براى مردم مشكل مىشد، دست به دامن راهبان و عالمان دین مىشدند و از ایشان مىخواستند تا كارى كنند كه حكم الاهى تغییر یابد؛ یعنى مىخواستند تا عالمان، حرام خدا را حلال كنند یا راه چارهاى بیندیشند و براى فرار از حكم خدا كلاه شرعى درست كنند. بین عالمان ایشان هم كسانى بودند كه به علل گوناگون به خواست مردم اهمّیّت مىدادند یا بدان جهت كه منافع مادّى آنها باید از راه مردم تأمین مىشد یا از آن جهت كه مردم باید آنها را دارى منصبهاى دینى و اجتماعى مىشناختند و اگر به تمایلات مردم پاسخ منفى مىدادند، دیگر دورشان جمع نمى شدند و آنها را مرجع دینى خودشان نمى شناختند. در حقیقت، همان روح دنیاپرستى كه به شكل دیگرى میان دانشمندانشان وجود داشت، باعث مىشد تا با روح دنیاپرستى مردم كه در قالبى دیگر وجود داشت، توافق كنند. نتیجه این بود كه بعضى از احكام الاهى به بهانههاى گوناگون عملى نمى شد یا بعضى از حرامهاى الاهى انجام مىگرفت. در چنین مواقعى است كه قرآن شریف مىفرماید:
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ.(1)
دانشمندان و راهبان خویش را معبودهاى در برابر خدا قرار دادند.
اینها چه كاره اند كه براى شما حكم جعل كنند؟! مگر اینها ربّ شما هستند؟! شما حق ندارید غیر از خدا را ربّ بگیرید. صاحب اختیار شما فقط خدا است. در مواقعى دیگر، صاحبان قدرت بر عالمان دین فشار مىآوردند كه شما باید چهره دین را دگرگون كنید و احكام را به صورت دیگرى در بیاورید تا موافق میل ما باشد. این نیز شكل دیگرى از دنیاپرستى بود كه به مراجع روحانى فشار وارد مىآورد در فتواهایشان تجدید نظر كنند.
همه این عوامل باعث مىشد كه روح خداپرستى و تسلیم در مقابل انبیا و اولیاى الاهى در مردم تضعیف شود و دینى كه اساس آن اسلام و تسلیم در مقابل خدا است، به صورت دیگرى در آید. هدف اصلى از آفرینش انسان و تشریع قوانینِ الاهى، این بوده است كه مردم خداپرستى كنند نه خودپرستى، شكم پرستى، بت پرستى، اجتماع پرستى و ... . پیامبران آمده بودند كه بشر را خداپرست، یعنى تسلیم محض در برابر اوامر و نواهى خداوند كنند. اطاعت محض در برابر خدا انسان را به خدا نزدیك مىكند؛ جوهر انسانیت را ترقّى مىدهد و به یك پدیده زودگذر و بى ارزش، ارزش بى نهایت مىبخشد. انبیا آمده بودند كه چنین رابطهاى را بین انسانها و پروردگارشان برقرار سازند و انسان را از یك موجود مادّىِ فانىِ بى ارزش، به موجودى تبدیل كنند كه بتواند عمرى بى نهایت در كمال لذّت و سعادت داشته باشد. انبیا مىخواستند انسان را به گونهاى غرق توجّه خدا سازند كه ارزش را به بندگى و قرب خدا منحصر كنند. كسانى كه احكام، معارف و آیات الاهى را تحریف مىكردند، مسیر را اشتباه به مردم نشان مىدادند و مىگفتند: خلق را به جاى خدا بگذارید. چنین دین فروشانى، بزرگ ترین خیانت را به انسانیت مرتكب مىشدند؛ به همین سبب انبیا آمده بودند تا بشر را متوجّه خدا كنند و به سوى بى نهایت سوق دهند و از پرستش همه بتها وارهانند و انسان را فقط بنده و مطیع خدا سازند. عواملى همچون هواپرستى، دنیاپرستى و دین فروشى باعث مىشد كه دست تحریف به سوى معارف و
1. توبه(9)،31.
احكام الاهى دراز شود. از آن جا كه وضعیّت اجتماعى همیشه در حال تغییر است، قالبهاى بت نیز در هر دورهاى تغییر شكل مىدهد. بتهایى كه بشر براى خود مىسازد، همیشه سنگ و چوب و ماه و خورشید نیست. گاهى بتها عوض مىشوند و معبودها تغییر شكل مىیابند. بنى اسرائیل براى تغییر احكام الاهى، احبار و رهبانانِ دین فروش را همچون ربّ و معبود خویش اطاعت مىكردند.
اگر عالمان جامعه بر سرِ عهد و پیمانِ خود با خدا ثابت قدم بمانند، در هیچ وضعیتى تسلیم خواستِ ضدّاسلامىِ توده مردم و دولتها نخواهند شد. هرچه صاحب منصبان به آنها فشار آورند كه فلان قانون ضدّاسلامى را امضا كنید، در پاسخ مىگویند: جان مىدهیم؛ ولى امضا نمى كنیم. حتّى اگر صد هزار نفر از مردم براى این قانون اسلامى كشته شوند، جا دارد؛ چون حكم خدا باید محفوظ بماند.
اگر اوضاع جامعه به گونهاى باشد كه قدرتمندان نتوانند با فشار سیاسى از عالمان فتوایى بر خلاف حكم خدا بگیرند و توده مردم نیز با فشارهاى روانى و اعتقادى نتوانند ایشان را به زانو در آورند، چه باید كرد؟! از چه راه جدیدى باید براى دین گریزى استفاده كرد؟! باید از این گونه عالمان صرف نظر كرد؛ چرا كه دیگر به درد هواپرستان نمى خورند. دین گریزان هواپرست از عالمان متعهّدى كه نه از تهدید سیاسى مىترسند و نه از مخالفت مردم، روى مىگردانند و به مجتهد دیگرى روى مىآورند تا شاید او حكم خدا را تغییر دهد. مجتهدان دیگر هم ممكن است در یك، دو و یا ده فرض با یك دیگر اختلاف داشته باشند؛ ولى در مسائل ضرور كه از مسلّمات و یقینیات اسلام است، هیچ اختلافى با هم ندارند. دیگر به چنین عالمانى نه قدرتمندان مىتوانند چشم طمع داشته باشند و نه توده دنیاپرست؛ پس چه باید كرد تا بتوان تغییرهایى را در دین ایجاد كرد تا با گرایشهاى مادّى و نفسانى مردم سازگار باشد؟ باید تز اسلام منهاى روحانیت را پیشنهاد كرد یا روحانیان را از صحنه اجتماع كنار زد. اصلا اسلام به روحانى نیازى ندارد.
مردم همه باید خودشان بروند احكام دین و قرآن را یاد بگیرند. اینها سه ضلع مثلّث زر و زور و تزویر یا سه ضلع مثلّث تیغ و طلا و تسبیح هستند. اینان همكاران استعمارگرانند كه باید هرچه زودتر كنار گذاشته شوند؛ چرا كه طبق میل ما فتوا نمى دهند. قدرتمندان هم مانند توده مردم وقتى ببینند روحانیان زیر بار نمى روند، به فكر مىافتند كه روحانیانى دولتى درست كنند. استعمارگران نیز وقتى مىبینند كه روحانیان شیعه این قدر سرسخت و انعطاف ناپذیرند، اعتراف مىكنند كه بزرگ ترین دشمن استعمارِ امریكا در خاور میانه ایشانند؛ پس مىبینید كه تمام عوامل در این جهان دست به دست هم مىدهند تا روحانیان شیعه را بكوبند. شما در دنیا نمى توانید یك عامل اجتماعى را پیدا كنید كه با وجود روحانیان مستقلّ شیعه موافق باشد؛ نه استعمار شرق، نه استعمار غرب، نه ثروت جویان و قدرت طلبان داخلى، و نه روشنفكران. مىبینید در آن جا كه پاىِ كوبیدن روحانیان متعهّد در میان است، همه با هم همكارى مىكنند. همه این عوامل دست به دست هم داده اند تا اسلام و قرآن و روحانیان را از بین ببرند. براى این كه آنها تشخیص داده اند تا روحانیان شیعه وجود دارند، نمى توانند به مقاصد شومشان برسند. فقط نیروى قدرتمند و قاهر الاهى است كه مردان خدا را در برابر این امواج سهمگین نگه مىدارد و حفظشان مىكند؛ وگرنه، نیروى انسانى در مقابل این همه عوامل اجتماعى تاب مقاومت ندارد. مگر مىشود گروه اندكى، هم در مقابل توطئههاى استعمارگران مقاومت، و هم تهمتهاى جاه طلبان داخلى را تحمّل كنند. هم فحش و ناسزاى روشنفكران را به جان بخرند و هم در مقابل نارضایتىِ دنیاپرستان استقامت ورزند و هم دین خود را نگه دارند و با خدا باشند. مگر غیر از نیروى الاهى، نیروهاى عادى بشر در مقابل این همه مخالفت، كفایت مىكند. اگر مىبینید كسانى در گوشه و كنار، انعطافها و انحرافهایى پیدا مىكنند، تعجّب ندارد. اگر كسى میان امواج حوادث و فتنههاى آخرالزّمان نجات یافت، جاى تعجّب دارد. اگر خس و خاشاكها را سیل مىبرد، تعجّبى ندارد. اگر درختى در وسط رودخانه مقاومت كند، تعجّب دارد. پس تنها چیزى كه نمى گذارد مردان الاهى از مسیر و هدف اصلى خود منحرف شوند، لطف خدا است.
اگر كسانى احكام الاهى و معارف دینى را بپوشانند و به هر عذر و بهانهاى، حقایق را براى مردم روشن نكنند، این جا است كه عالم دینى باید حقایق دین را بیان كند. براى دین، خطرى بزرگتر از این نیست كه آیات الاهى تأویل، و احكام و معارف اسلامى واژگون و مسخ شده معرّفى شود. اگر احكام الاهى و قوانین اسلامى مسخ و تحریف، و اعتقاد مردم از دین و مذهب سلب شود، راه براى هرگونه فساد و افسادى باز خواهد شد. وقتى بپذیریم كه از این پس، عقل جاى وحى را مىگیرد؛ وقتى بپذیریم كه احكام خدا قابل تغییر، و آیاتِ كتابِ او قابل تأویل است، آن وقت چه نیرویى در مردم باقى مىماند كه در برابر تغییر قانونهاى خدا مقاومت كنند؟! وقتى مردم باور كنند كه قانونِ دین، قابل تغییر است، در مقابل تغییر و تحریف احكام دین هیچ مقاومتى نمى كنند و واكنشى نشان نخواهند داد. در چنین فرضى، چه مقاومتى را در مقابل استعمارگران داخلى یا خارجى مىتوان انتظار داشت؟! تا زمانى كه مردم دنبال روحانیان متعهّد هستند و قوانین اسلام را غیرقابل تغییر مىدانند، دفاع و مقاومت غیورانه از مرزهاى دین نیز وجود خواهد داشت؛ امّا وقتى فكرها تغییر كرد، قانون اسلام نیز تغییر مىكند. به سبب جایگاه ویژه روحانیان در حفظ دین است كه مىبینیم براى كوبیدن ایشان، دشمنان خارجى و منافقان داخلى با هم متّحد مىشوند؛ چرا كه اینان هدفى مشترك دارند و آن هم برانداختن اسلام است و و راه و كلید آن جدا كردن مردم از روحانیان و دین است. اگر چنین شد، راه براى هر توطئهاى باز خواهد شد.
«قرائتهاى گوناگون از دین»، خطرناك ترین حربهاى است كه باآن به جنگ امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف مىروند. وقتى امام زمان(علیه السلام) تشریف مىآورد، با مردمى مواجه خواهد شد كه قرآن را تأویل مىكنند و از قرآن و دین، قرائت جدیدى ارائه مىدهند و از این طریق، با امام زمان ارواحنا فداه به مجادله برمى خیزند.
فضیل بن یسار مىگوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم كه مىفرمود:
إِنَّ قَائِمَنَا إذَا قَامَ إِستَقبَلَ مِن جَهَلَةِ النّاسِ أَشَدَّ مِمّا اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) مِنْ جُهّالِ الْجاهِلیَّةِ. قُلْتُ وَ كَیْفَ ذلكَ؟! قالَ: إنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) أَتَى النّاسَ وَ هُمْ یَعبُدُونَ الحِجارَةَ وَ الصُّخورَ و الْعِیَدانَ وَ الْخُشُبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ إِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ أَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ یَتَاوَّلُ عَلَیْه كِتابَ اللّهِ وَ یَحْتَجُّ عَلَیْه بِهِ؛ ثُمَّ قالَ: امّا وَاللّهِ لَیُدخِلُنَّ عَلیِهم عَدْلَهُ جَوْفَ بُیُوتِهمْ كَما یُدْخَلُ الحَرُّ و الْقرُّ(1).
هنگامى كه قائم ما قیام مىكند، آزارى كه از نادانى مردم مىبیند، از آزار و اذیتى كه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) از جاهلان دوره جاهلیت دید، بیشتر و شدیدتر است. عرض كردم: چگونه؟ فرمود: همانا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر مردمى برانگیخته شد كه سنگ، تخته سنگهاى بزرگ، چوب و مجسمههاى چوبى را مىپرستیدند؛ امّا هنگامى كه قائم ما قیام مىكند، همه مردم كتاب خدا [قرآن] را [از پیش خود] تأویل مىكنند و با استناد به تأویل خود، با حضرت به بحث و جدال مىپردازند؛ ولى عاقبت، حضرت، عدل خود را بر آنها و در خانههاى آنها وارد خواهد كرد؛ همان گونه كه گرما و سرما داخل مىشود.
بر اساس این حدیث شریف و معجزه آمیز، اذیتى كه وجود مقدّس امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء پس از ظهور خویش مىبیند، از آزارى كه 124 هزار پیامبر در راه خدا متحمّل شده اند، افزونتر و طاقت فرساتر است؛ زیرا مىدانیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) از قوم خود آن قدر رنج و آزار دید كه فرمود:
مَا أُوذِىَ نَبیٌ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ.
از میان 124 هزار رسول الاهى هیچ پیامبرى به اندازه من اذیت نشد؛ امّا امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: آزار و اذیتى كه از جانب مردم، پس از ظهور امام زمان(علیه السلام)، متوجّه حضرت مىشود، از آزار و رنج دیدگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز افزونتر است. راوى حدیث، فضیل بن یسار(رحمه الله)، با شگفتى از امام مىپرسد: سرّ این مطلب چیست كه امام عصر(علیه السلام) رنج و اذیتى بى نظیر مىبیند؟! امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: سرّش این است كه پیامبر با مردمى جاهل
1. نعمانى، الغیبه، ص 96؛ حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 544؛ سیدهاشم بحرانى، حلیة الأبرار، ج 2، ص 630: علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 52، ص 362، ح 131ـ133.
مواجه بود كه سنگ، صخره و چوبهاى تراشیده را مىپرستیدند. اثبات نادرستى عقیده و عمل چنین مردمى كار چندان مشكلى نیست؛ البتّه پیامبر از جهالت و تعصّبهاى كوركورانه بت پرستان زمان خویش خیلى رنج مىكشید؛ ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت. هنگامى كه امام زمان(علیه السلام) تشریف مىآورد، نه با بت پرستان جاهل كه با عالم نمایانى روبه رو مىشود كه قرآن را تأویل مىكنند. این، همان حربهاى است كه با آن به جنگ امام زمان(علیه السلام) مىروند. وقتى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف تشریف مىآورند، با مردمى مواجه مىشوند كه همگى آنها قرآن را تأویل مىكنند. تعبیرى بس عجیب است: كُلُّهُمَ یَتأوَّلُ عَلَیهِ كِتابَ اللّهِ وَ یَحتَجُّ عَلیهِ بِه؛ تمام ایشان، كتاب خدا را تأویل مىبرند و با تأویل خویش بر حضرت احتجاج مىكنند. تفسیر هرمونوتیك متون دینى و قرائتهاى گوناگون از دین، آن چنان رواج مىیابد كه همه مردم مىپذیرند و قرائت جدیدى از قرآن و دین ارائه مىكنند. ایشان با امام زمان(علیه السلام) به مجادله برمى خیزند و مىگویند: تو قرآن را درست نمى فهمى. ما درست مىفهمیم. آن معنایى كه تو مىگویى، قرائت قدیم است و با قرائت ما فرق دارد. آن چه تو از قرآن عرضه مىكنى، قرائت قدیم است كه به درد هزار و چهار صد سال پیش مىخورده است. امروز باید قرائت جدیدى از دین عرضه كرد تا خوشایند مردم دنیا واقع شود. هرچه امام زمان(علیه السلام) بفرماید مگر قرآن نفرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ؛(1) و مگر نه آن است كه به فرموده پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)، من ولىّ امر شمایم و اطاعتم بر شما واجب است، مىگویند: این برداشت شما از آیه است. برداشت ما از این آیه، چیز دیگرى است. هرچه حضرت بفرماید كه من امام ناطقم؛ من مفسّر قرآنم و آن چه من مىگویم، حقیقت قرآن است، در مقابل مىگویند: این قرائت، از آن تو است و قرائت ما چیز دیگرى است. از كجا معلوم كه قرائت قدیم تو درست، و قرائت جدید ما نادرست باشد؟! دیگر این گونه قرائتها كهنه شده است و مورد پسند واقع نمى شود. ما از قرآن، قرائتها و برداشتهاى نوى داریم كه بیشتر مردم جهان آن را مىپسندند.
1. نساء (4): 59.
نمى گویند ما خدا را قبول نداریم تا امام زمان(علیه السلام) برایشان دلیل بیاورد و خدا را اثبات كند. نمى گویند ما پیامبر را قبول نداریم تا دلیل بیاورد كه محمّد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) پیامبر بر حقّى بود كه از طرف خداوند بر انگیخته شده بود. نمىگویند قرآن، كلام خدا نیست تا دلیل بیاورد قرآن از طرف خدا است؛ بلكه مىگویند: قرآن كلام خدا است؛ امّا ما فقط تأویل و قرائت خویش را قبول مىكنیم و بس. امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف با این مسلمان نُمایان چگونه برخورد كند؟! اگر هزار دلیل بیاورد كه دست دزد را باید برید: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما؛(1) دست مرد و زنِ سارق را قطع كنید، مىگویند منظور آیه این است كه اگر هیچ راهى براى جلوگیرى از دزدى وجود نداشت، آن گاه دست دزد را باید برید این آیه در مقام بیان ابراز است و اگر با ابراز بهترى چون زندانى كردن بتوان جلو دزدى را گرفت، نباید به خشونت و قطع دست متوسّل شد.
اگر بگوید: قرآن درباره مرد و زن زناكار مىفرماید: الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ.(2) زن و مرد زناكار را پیش چشم مردم صد تازیانه بزنید! مبادا تحت تأثیر عواطف، از اجراى احكام دین خدا خوددارى كنید! مبادا بگویید بیچارهها جوانند و آبرویشان مىریزد! آبروى دو جوان ریخته شود بهتر است یا آن كه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دینى در مقابل خواهند گفت: این قرائت شما است. این قرائت، بوى خشونت مىدهد و ویژه خشونت طلبان است. اسلام، دین رأفت و مهربانى است و هیچگاه اجازه نمى دهد آبروى دو جوان به سبب یك اشتباه ریخته شود. اگر پرسیده شود كه به جاى اجراى این احكام اسلامى چه باید كرد؟ مىگویند: نباید چیزى را بر مردم تحمیل كرد. باید به پسند و خواست مردم گردن نهیم! اگر گفته شود: پیام قرآن، خدامحورى است، نه مردممحورى، مىگویند: این فهم و قرائت شما است؛ ما به گونه دیگرى مىفهمیم.
با وجود اینان، امام زمان(علیه السلام) چقدر باید خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشیر بكشد،
1. مائده (5): 38.
2. نور (24)، 2.
بى درنگ خواهند گفت: خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است. تعصّب را كنار بگذارید و به بحث و گفتوگوى منطقى روى بیاورید! امام زمان(علیه السلام) با چنین مردمى با چه زبانى بحث كند تا ثابت شود اینان جاهلند و در اشتباه یا غرض ورزند و بیمار؟! رنج چنین امامى بیشتر است؛ زیرا كه با كسانى روبه رو است كه فقط خواستههاى نفسانى خویش را به نام دین قبول مىكنند، و پیامبر با كسانى مواجه است كه آن چه را خود ساختهاند، به خدایى مىپرستند.
كتابنامه
1. قرآن كریم
2. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج.
3. حرّ عاملى، اثبات الهداه.
4. مجلسى، محمّدتقى، بحارالانوار.
5. صفار قمى، محمّد بن حسن، بصائر الدرجات.
6. متّقى الهندى، البرهان على علامات مهدى آخر الزّمان(علیه السلام).
7. بحرانى، سیدهاشم، تبصرة الولىّ ممّن رأى القائم المهدى(علیه السلام).
8. امام حسن عسكرى(علیه السلام)، تفسیر إلى الامام العسكرى(علیه السلام).
9. طباطبایى، محمّد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه موسوى همدانى.
10. بحرانى، سیدهاشم، حلیة الأبرار.
11. امام خمینى، چهل حدیث.
12. امام خمینى، دیوان.
13. غروى اصفهانى، محمّد حسین، دیوان.
14.هاشم العمیدى، سید ثامر، در انتظار ققنوس (كاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى)، ترجمه و تحقیق: مهدى علیزاده.
15. ملكى تبریزى، میرزا جواد آقا، رساله لقاء اللّه.
16. قیصرى، میرداوود، شرح فصوص الحكم.
17. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه.
18. ترمذى، محمّد بن عیسى، صحیح ترمذى.
19. العاملى النباطى البیاضى، الصراط المستقیم.
20. هیثمى، ابن حجر، الصواعق المحرقه فى الردّ على اهل البدع و الزندقه.
21. امام خمینى، صحیفه نور.
22. حلّى، ابن فهد، عدّة الدّاعى.
23. نعمانى، الغیبه.
24. كلینى، الكافى.
25. ابن قولویه، كامل الزّیارات.
26. قمى، شیخ عباس، كلیات مفاتیح الجنان.
27. طبرسى، مجمع البیان.
28. طبرسى نورى، میرزا حسین، نجم الثّاقب.
29. شبلنجى، مؤمن بن حسن، نورالأبصار فى مناقب آل النبى الأطهار.
30. قندوزى، ینابیع المودّة.
قبل [14]
پیوندها
[1] http://www.mesbahyazdi.ir/ch02.htm
[2] http://www.mesbahyazdi.ir/ch01.htm
[3] http://www.mesbahyazdi.ir/ch03.htm
[4] http://www.mesbahyazdi.ir/ch04.htm
[5] http://www.mesbahyazdi.ir/ch06.htm
[6] http://www.mesbahyazdi.ir/ch05.htm
[7] http://www.mesbahyazdi.ir/ch07.htm
[8] http://www.mesbahyazdi.ir/ch08.htm
[9] http://www.mesbahyazdi.ir/ch09.htm
[10] http://www.mesbahyazdi.ir/ch10.htm
[11] http://www.mesbahyazdi.ir/ch11.htm
[12] http://www.mesbahyazdi.ir/ch12.htm
[13] http://www.mesbahyazdi.ir/ch13.htm
[14] http://www.mesbahyazdi.ir/ch14.htm
[15] http://www.mesbahyazdi.ir/ch15.htm