پیام مولا از بستر شهادت
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
محمدمهدی نادری قمی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
پیام مولا از بستر شهادت / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
304 ص.( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 415؛ کلام و عقاید؛ 58).
5-224-411-964:ISBN
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.
کتابنامه به صورت زیرنویس.
1. علیبنابیطالب، امام اول، 23 قبل از هجرت ـ 40ق. ـ نهجالبلاغه ـ برگزیدهها. 2. علیبنابیطالب، امام اول، 23 قبل از هجرت ـ 40ق. ـ وصیتنامهها ـ نقد و تفسیر. 3. اخلاق اسلامی. 4. پند و اندرز. الف. نادری قمی، محمدمهدی، 1345 ، گردآورنده. ب. عنوان.
9پ 6م /042/38 BP
پیام مولا از بستر شهادت
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: محمدمهدی نادری قمی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: نگارش
نوبت و تاریخ چاپ: چهارم، زمستان 1388
شمارگان: 2000 قیمت: 3500 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 5-224-411-964
مردى بزرگ در بستر شهادت است و روح بلندش در آستانه مفارقت از تن خاكى و پرواز به ملكوت اعلى قرار دارد. شبپرگان كورباطن و جاهلان ظاهربین و بىبصیرت، بر فرق مباركش ضربتى وارد ساخته و سیماى نورانىاش را به خون سرش رنگین ساختهاند. این رادمرد كسى نیست جز امیرالمؤمنین، علىبن ابىطالب(علیه السلام)، اسطوره تقوا، عدالت، زهد، شجاعت، ایثار، كرامت، آزادى و همه فضایل انسانى. او كسى است كه برحسب روایت منقول از فریقین (شیعه و سنّى)، نبىّ خاتم(صلى الله علیه وآله) در وصف او فرمود:
عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَالْحَقُّ یَدُورُ حَیْثُما دارَ عَلِیٌّ؛(1)على با حق است و حق با على است، و هر كجا كه على باشد حق همانجا است.
اكنون این خورشید هدایت و مشعل فروزان حق و حقیقت در بستر شهادت، در انتظار وصال روى جانان به سر مىبرد. فرزندان و تنى چند از خویشان و دوستدارانش با چشمانى اشكبار و دلهایى اندوهبار بر گرد او حلقه ماتم زدهاند. ابرمرد بزرگ تاریخ در اثر ضعف و به علت جراحتى
1. بحارالانوار، ج 38، ص 29، روایت 1، باب 57. در كتب اهل سنّت نیز همین مضمون با تعبیرات مختلفى نقل شده است. براى نمونه، ر.ك: صحیح ترمذى، ج 5، ص 633، حدیث 3714 و مستدرك حاكم نیشابورى، ج 3، حدیث 124.
كه شمشیر زهرآگین ابنملجم مرادى بر فرق او وارد ساخته، نیمه مدهوش در بستر افتاده و گاهى با آخرین رمقهایى كه در پیكر مطهرش باقى است چشم مىگشاید و آخرین وصایایش را با عزیزان و دوستدارانى كه همچون پروانه گرد شمع وجودش حلقه زدهاند در میان مىگذارد. به اقتضاى حال و مقام، طبیعتاً این وصایا باید مشتمل بر مطالب و امورى بسیار مهم و حیاتى باشد كه آن رهبر بزرگ الهى و آسمانى بیان آنها را براى دوستداران و پیروانش ضرورى مىداند.
اگر این وصایا ثبت و ضبط نمىگردید اكنون ما بسیار شائق و راغب بودیم كه بدانیم آن حضرت در آخرین ساعات و لحظات عمر شریفش چه فرمود، و بسیار افسوس مىخوردیم كه چرا از آن مطالب بىخبریم. اما از اقبال بلند ما دست تاریخ این وصایا را به عنوان گنجینهاى گرانبها ثبت كرده و این میراث ارزشمند را براى همه كسانى كه آن روز در كنار بستر آن بزرگوار حضور نداشتند حفظ كرده و نگاه داشته است. اكنون این میراث پرارزش در اختیار ما قرار دارد و این ماییم كه باید با قدرشناسى، حداكثر استفاده و بهرهبردارى را از آن بنماییم.
نشر این مجموعه را به عنوان برگ سبزى تحفه درویش، ابتدا به پیشگاه نورانى مولاى متقیان، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سپس به همه دوستداران و پیروان آن حضرت تقدیم مىداریم. امیدواریم كه خداى متعال همه ما را از رهروان حقیقى و موالیان راستین حضرتش قرار دهد و در زمره شیعیان و محبانش محشور فرماید.
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
حقیقتْ اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستى و نیاز آدمى است كه سلسله مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه براى محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتى است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتى است این واقعیت كه در مصاف همیشگى حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بین رفتنى و نگونسار. این والا و بالانشینىِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهاى خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانى است كه در عرصه نظر و عملْ كمر همت محكم بسته و از دام و دانه دنیا رستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهى، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان برحق و گرامى او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بىنظیر خویش را بهرهگیرى از عقل و نقل، و غوص در دریاى معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشرى و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتارى و دیدارى
و بهكارگیرى انواع ابزارهاى پیشرفته سختافزارى و نرمافزارى در عرصههاى گوناگون براى سیطره بر جهان مىكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوى و دانشگاهى، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوى در علوم فلسفى و كلامى، تفسیرى و حدیثى، فقهى و اصولى و نظایر آن كارنامه درخشانى دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهاى اسلامى مىدرخشد. در زمینه علوم طبیعى و تجربى و فناورىهاى جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایى چشمگیر كرده، گامهایى نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و مىروند تا با فعالیتهاى روزافزونشان مقام شایسته خویش را در صحنه علمى بینالمللى بازیابند. ولى در قلمرو پژوهشهاى علوم اجتماعى و انسانى تلاشهاى دانشمندان این مرز و بوم آنگونه كه شایسته نظام اسلامى است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه كمتر مىتوان ردّ پاى ابتكارات و بهویژه خلاقیتهاى برخاسته از مبانى اسلامى را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهى طولانى و پرچالش در پیش است. از این روى، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههاى دینى و سازماندهى معارف اسلامى، كاوش در مسائل علوم انسانى و اجتماعى از دیدگاه اسلامى و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهاى مؤسسات علمى بهویژه مراكز پژوهشى حوزههاى علمیه است.
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامى و حمایتهاى بىدریغ خلف صالح وى، حضرت
آیتالله خامنهاى «مد ظله العالى» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوى حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى «دامت بركاته» به امر پژوهشهاى علمى و دینى اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهاى فكرى و دینى جامعه، به پژوهشهاى بنیادى، راهبردى و كاربردى پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه براى تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزى و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینه نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهاى را در حد توان خود به جامعه اسلامى تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روى، مجموعه مباحثى است كه توسط استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى «دامت بركاته» در ایام ضربت خوردن و شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در رمضان سال 1372 ه.ش در دفتر مقام معظم رهبرى در قم، در شرح آخرین وصیت آن حضرت ایراد شده است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند جناب حجتالاسلام و المسلمین آقاى محمدمهدى نادرى قمى تدوین و نگارش یافته است. هدف اصلى كتاب ارائه وصایاى محبوبترین خلق خدا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) براى شیعیان و همه دوستداران آن حضرت است، كه بهحق باید این وصایا را جزو نابترین و گرانسنگترین گوهرهاى عالم به حساب آورد. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
وَمِنْ وَصِیَّة لَه(علیه السلام) لِلْحَسَنِ وَالْحُسَیْن(علیهما السلام) لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَم لَعَنَهُ اللهُ: أُوصِیكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَأَلاَّ تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْء مِنْهَا زُوِیَ عَنْكُمَا. وَقُولاَ بِالْحَقِّ وَاعْمَلاَ لِلاْجْرِ، وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛(1) از جمله وصایاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است آن هنگام كه ابنملجم لعنة الله علیهـ آن حضرت را مضروب ساخته بود: سفارش مىكنم شما را به تقواى الهى، و اینكه در پى دنیا نباشید هرچند دنیا در پى شما برآید، و بر چیزى از دنیا كه از شما گرفته شده است اندوهناك مشوید، و به حق سخن بگویید، و براى پاداش [آخرت] كار كنید، و دشمن ستمكار و یار ستمدیده باشید.
اگر زمانى كه مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرق مباركشان شكافته بود و در بستر
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، نامه 47.
افتاده بودند و آخرین ساعات عمر شریفشان را مىگذراندند ما حضور مىداشتیم، دلمان مىخواست چه كارى انجام دهیم؟ طبیعى است به اقتضاى محبتى كه به آن حضرت داریم، در وهله اول آرزو مىكردیم كه اى كاش جان ناقابل ما فداى آن حضرت گردد و به جاى آن بزرگوار خون ما ریخته شود و عمر شریف امیر مؤمنان(علیه السلام) ادامه یابد. اما اگر به هر تقدیر مىدیدیم كه مشیت الهى بر شهادت آن حضرت قرار گرفته و یكى دو روز و چند ساعت دیگر از نعمت وجود شریفش محروم خواهیم شد آنگاه چه مىخواستیم؟ شاید بزرگترین آرزوى همه ما در چنان شرایطى آن بود كه فرصتى دست دهد و خدمت آن بزرگوار برسیم و چند جمله، هرچند كوتاه، سخنان و رهنمودهایى از ایشان بشنویم و آن را سرمشق زندگى خود قرار دهیم. با وصایایى كه از آن حضرت براى ما به جاى مانده، اكنون مىتوان تصور كرد چنین صحنهاى پیش آمده و همچون كسانى كه در آن ساعات در كنار بستر شریف آن حضرت بودند، چنان فرصتى براى ما نیز دست داده است.
آنگونه كه در تاریخ آمده، از آن هنگام كه آن حضرت ضربت خوردند تا زمانى كه به شهادت رسیدند حدود دو روز در بستر افتاده بودند. در این فاصله، دوستان و نزدیكان و فرزندان و خویشاوندان آن حضرت هجوم آوردند و بسیارى از آنان مایل بودند سؤالات و مطالبى را خدمت آن حضرت مطرح كنند. البته با توجه به وضعیت و شرایط جسمى و بحرانى آن حضرت سعى مىشد كه ملاقاتها هرچه كمتر و سؤال و جوابها هرچه كوتاهتر و مختصرتر مطرح گردد. در هر صورت، در یكى از فرصتهایى كه در همین فاصله دست داد، خواص و فرزندان
و خویشان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دور آن حضرت جمع شدند و ایشان وصیتهایى را بیان فرمودند. در ضمن این وصیت مىفرماید: وَمَنْ بَلَغَهُ كِتابی = هركس كه این نوشته من به او مىرسد؛ ظاهر این عبارت این است كه به دستور خود آن حضرت یا هر ترتیب دیگرى، این وصیتها مكتوب گردید تا به دست آیندگان برسد.
اكنون مىتوان سؤال كرد كه اگر ما در آن موقعیت حضور مىداشتیم آیا نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) عزیزتر بودیم؟! آیا احتمال داده مىشود كه اگر ما مىبودیم آن حضرت مطالبى را براى ما بیان مىفرمود كه آنها را حتى به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) نمىگفت؟! آیا مقام و منزلت ما آنقدر بالا بود كه حضرت كلمات و مطالب خاصى را فقط براى شخص ما ذخیره مىكرد و آنها را حتى از دو فرزند عالىمقام و دلبندش دریغ مىداشت؟! مسلّم است كه در چنان حالى امیرالمؤمنین(علیه السلام) نابترین مطالب و مواعظى را كه در نظر داشت براى فرزندانش، آن هم فرزندانى همچون امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بیان كرد. اما از آنجا كه همچون ذات اقدس اله، در وجود ائمه اطهار(علیهم السلام)هیچ بخلى نیست، ترتیبى داده شد كه این وصایا به دست همگان برسد.
اكنون موقعیتى را كه این وصیت در آن انشا گردیده در نظر آورید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر شهادت افتاده و از شدت ضعف گاهى به حال اغما فرو مىرود و دوباره به هوش مىآید و چشم مىگشاید. امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان و خویشان نزدیك آن حضرت گرد بستر ایشان حلقه زدهاند و حضرت لب به سخن مىگشاید و آخرین وصایایش را بیان مىدارد. حساسیت شرایط و موقعیت كاملا روشن است و نیازى به
توضیح ندارد و به خوبى معلوم است كه با توجه به شرایط، این سخنان چقدر مهم و باارزش است.
قطعاً یكى از آرزوهاى ما این است كهاى كاش مىدانستیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر شهادت و آخرین ساعات و لحظات عمر شریفش چه مطالبى را مد نظر قرار داد و در نظرش مهم بود و بر آنها تأكید فرمود. اكنون این «اى كاش» تحقق یافته و آن مطالب به دست ما رسیده و در اختیار ما قرار دارد. ما باید قدر این سخنان را بدانیم و آنگونه كه حق آن است پیرامونش دقت و تأمل نماییم. كلمات اهلبیت(علیهم السلام) با هیچ سخنى قابل مقایسه نیست و نكات و مطالب بىشمارى براى درسآموزى در آنها وجود دارد. ما باید به مطالعه این سخنان و تأمل در آنها همت گماریم و اگر بیشترین فرصتهاى خود را به این كار اختصاص نمىدهیم، دستكم آنها را از سخنان و مطالب دیگران كمتر نشماریم و همردیف خواندنىهاى دیگرمان، فرصتى برابر را هم به مطالعه گنجینه بىنظیر و ارزشمند سخنان اهلبیت(علیهم السلام) اختصاص دهیم. در هر صورت، پس از طرح این مقدمه كوتاه، به بیان این وصیت شریف و شرح آن مىپردازیم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) وصیت خود را با سفارش به تقوا شروع مىفرماید: اُوصیكُما بِتَقْوَى الله. سفارش به تقوا یكى از مهمترین دستورات دینى است و در وصایا و سفارشهاى خداى متعال و پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) همیشه در صدر قرار مىگیرد. در مورد تقوا هم بزرگان فراوان بحث كردهاند و هم در مباحثى كه پیش از این داشتهایم مطالبى بیان شده است؛ از این رو در شرح و تبیین این جمله به همانها اكتفا مىكنیم.
در جمله بعد حضرت مىفرماید: وَاَنْ لا تَبْغِیَا الدُّنْیا وَاِنْ بَغَتْكُما. جمله بسیار عجیبى است. در این وصیت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابتدا در چند جمله فقط امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را خطاب قرار مىدهد و پس از آن براى جملات بعدى مخاطب را به سایر فرزندان و خویشان و همه كسانى كه این وصیت به آنها مىرسد توسعه داده، مىفرماید: وَجَمِیعَ وَلَدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی. با توجه به این وضعیت، در همین قسمتى كه خصوص امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) مخاطب هستند امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: فرزندان عزیز من! نور چشمان من! دنبال دنیا نروید! هرچند دنیا به سراغ شما بیاید شما دنبال دنیا نروید!
اگر وضعیت را تصور كنیم، جایگاه این جمله و عجیب بودن آن روشن مىشود. آخرین ساعات عمر امیرالمؤمنین(علیه السلام)است و آن حضرت آخرین وصایاى خود را بیان مىفرماید. در این حالت، بلافاصله پس از سفارش به تقوا اولین سفارش ایشان به دو امام معصوم كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنان عنوان «سیدا شباب اهل الجنة » دو سرور جوانان اهل بهشت» داده این است كه از دنیا و دنیاطلبى پرهیز كنند. به راستى در چنین شرایطى اگر موعظهاى از این بالاتر مىبود آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) همان را نمىفرمود؟ البته روشن است كه مخاطب واقعى این كلام ما هستیم، وگرنه امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) كه معصومند و از آنها لغزشى سر نمىزند و حتى به عقیده برخى بزرگان شیعه، بعضى از لغزشهایى كه به عنوان «ترك اولى» گاهى از انبیاى بزرگ صادر شده است از امام معصوم سر نمىزند. از این رو اینكه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در چنین شرایطى خصوص امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را مخاطب قرار داده، در واقع براى بیان اهمیت ویژه و
فوقالعاده این مطلب است تا افرادى مثل ما كاملا توجه كنند كه این مطلب تا چه حد مهم است كه حتى شخصیتهایى نظیر امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) باید به طور ویژه به آن توجه داشته باشند.
به راستى هم كه این مسأله بسیار مهم و حیاتى است و جا دارد كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در صدر وصایایش به آن اهتمام ورزد. هركسى كه در این عالم لغزشى پیدا كرده و دچار سقوط و انحراف شده، آیا جز به سبب محبت دنیا بوده است؟ بزرگترین گناهان و پستترین و رذلترین تبهكاران و خبیثترین جنایتكاران عالم را در نظر بگیرید و بررسى كنید چه چیز باعث شده این انحرافات، پستىها، جنایتها، خباثتها و انحطاطها از آنان ظهور پیدا كند. آیا چیزى جز حب دنیا بوده است؟
درباره محبت دنیا و مذمت آن گرچه بحثهاى زیادى انجام شده و مطالب مختلفى به رشته تحریر درآمده است، اما از آنجا كه بهویژه براى نسل جوان ما ممكن است ابهاماتى در این زمینه وجود داشته باشد، مناسب است تأملى داشته باشیم و قدرى در این باره توضیح دهیم.
با ملاحظه مذمتهایى كه در برخى آیات و روایات درباره دنیا وارد شده سؤالاتى در ذهن پدید مىآید، نظیر اینكه: مقصود از این مذمتها چیست؟ آیا این عالمى كه نامش را «دنیا» مىگذاریم، این زمین و آسمان، ذاتاً خبیث و شرّ و پلیدند؟ آیا همه این موجوداتى كه در این عالم هستند خباثت و شرّ ذاتى دارند؟ اگر چنین است، اصولا پس چرا خداى متعال چنین موجودى را آفرید؟
از سوى دیگر اگر بخواهیم قائل به خباثت ذاتى دنیا شویم، این مسأله با برخى كلمات دیگر اهلبیت(علیهم السلام) توافق و همخوانى ندارد. براى مثال چندین روایت، با اندكى اختلاف، به این مضمون داریم:
لا تَسُبُّوا الدُّنْیا...اِذا قالَ الْعَبْدُ لَعَنَ اللهُ الدُّنْیا قالَتِ الدُّنْیا لَعَنَ اللهُ اَعْصانا لِرَبِّهِ؛(1)
مىفرماید: به دنیا بد نگویید و آن را مذمت نكنید؛ نگویید اى لعنت بر این دنیا و خدا این دنیا را لعنت كند؛ كسى كه چنین كند دنیا در پاسخش مىگوید: لعنت خدا بر آن كس از ما كه بیشتر خدا را معصیت مىكند. دنیا خطاب به چنین كسى مىگوید، من بیشتر معصیت خدا كردم یا تو كه مرا لعنت مىكنى؟ آرى، دنیا كه گناهى نكرده است. اتفاقاً زمین و آسمان مطیع خدا هستند:
فَقالَ لَها وَلِلأَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ؛(2) پس به آن (آسمان) و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان پذیر آمدیم.
زمین و آسمان تكویناً مطیع خداوند هستند. همه چیز در این عالم تسبیح خدا مىگوید و در حال عبادت خدا است:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالأَْرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه؛(3) آسمانهاى هفتگانه و زمین و هركس كه در آنها است او را تسبیح مى گویند، و هیچ چیز نیست مگر آن كه در حال ستایش، تسبیح او مى گوید.
1. بحارالانوار، ج 77، ص 180، روایت 10، باب 7.
2. فصلت (44)، 11.
3. اسراء (17)، 44.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَالطَّیْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَه؛(1) آیا ندیدى تمام آنچه در آسمان ها و زمین است براى خدا تسبیح مى گویند و پرندگان [نیز] در حالى كه در آسمان پر گشودهاند؟ [تسبیح او مىگویند] همه ستایش و نیایش خود را مىدانند.
از زمین و آسمان سركشى و عصیانى سر نمىزند. بدین ترتیب بین دنیا و كسى كه آن را لعنت مىكند، به لعنتْ سزاوارتر است و این نفرین و لعنت در واقع بر خود او، و نه بر دنیا، واقع مىشود.
در هر صورت، در مورد دنیا دو دسته روایت داریم: یكى روایاتى كه به طور كلى دنیا را امرى مذموم و مبغوض مىداند، و گروه دیگرى كه كاملا عكس این مطلب را بیان مىكند. از یك طرف روایاتى است كه، براى مثال، مىفرماید:
اَلدُّنْیا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ ما فیها اِلاّ مَا ابْتُغِیَ بِهِ وَجْهُ اللهِ. وَما مِنْ شَیْء اَبْغَضُ اِلَى اللهِ تَعالى مِنَ الدُّنْیا خَلَقَها ثُمَّ عَرَضَها فَلَمْ یَنْظُرْ إلَیْها وَلا یَنْظُرُ اِلَیْها حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ؛(2) دنیا ملعون است، هر آن چه در آن است ملعون است، مگر آن چه وسیله اى براى رسیدن به خشنودى خدا شود. هیچ چیز نزد خدا مبغوض تر از دنیا نیست؛ آن را خلق فرمود، سپس آن را [به آدمیان]عرضه داشت؛ پس به آن نظر نكرده و به آن نظر نخواهد كرد تا قیامت برپا شود.
1. نور (24)، 41.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 82، روایت 3، باب 4.
مفاد و ظاهر این قبیل روایات این است كه دنیا ذاتاً ملعون و مبغوض خداى متعال است و خداوند هیچ عنایتى به آن ندارد. از سوى دیگر روایاتى هم داریم كه مىگوید دنیا را لعن و مذمت نكنید، و یا حتى بالاتر، از آن تعریف مىكند:
لا تَسُبُّوا الدُّنْیا فَنِعْمَتْ مَطِیَّةُ الْمُؤْمِنِ فَعَلَیْها یَبْلُغُ الْخَیْرَ وَبِها یَنْجُوا مِنَ الشَّرِّ؛(1) به دنیا بد نگویید؛ چه مركب خوبى است براى مؤمن، كه سوار بر آن به خیر دست مى یابد و به وسیله آن از شر نجات پیدا مى كند.
بر حسب اینگونه روایات، دنیا نهتنها امر بدى نیست، بلكه وسیلهاى است كه انسان مىتواند با استفاده از آن به همه خیرات عالم برسد و از جمیع شرور و مهالك نجات پیدا كند. حتى در روایتى دارد كه در مورد آیه سىام از سوره نحل سؤال شد كه مراد از «نِعْمَ دارُ الْمُتَّقِین» چیست؟ حضرت فرمودند، مراد همین دنیا است كه متقین در آن كسب تقوا مىكنند. یا در نهجالبلاغه دارد كه كسى در حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دنیا مذمت كرد، حضرت فرمود، چرا دنیا را مذمت مىكنى؟ دنیا محل تجارت اولیاى خدا است:
...مَتْجَرُ اَوْلِیاءِ اللهِ اكْتَسَبُوا فیهَا الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فیهَا الْجَنَّةَ؛(2) [دنیا] محل تجارت دوستان خدا است، كه در آن رحمت خدا را كسب مىكنند و بهشت برین را بهره مىبرند.
اصولا تا تجارتى نباشد سودى وجود نخواهد داشت، و براى تجارت
1. همان، ص 180، روایت 10، باب 7.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، كلمه 126.
نیز جایى غیر از دنیا نمىتوان سراغ گرفت. امیرالمؤمنین(علیه السلام) همین مضمون را در جایى دیگر اینگونه بیان مىدارد:
بِالدُّنْیا تُحْرَزُ الاْخِرَةُ؛(1) آخرت به وسیله دنیا به دست مىآید.
آخرت را به وسیله دنیا مىتوان به دست آورد. تا كسى در اینجا و در این دنیا عبادت و اطاعت خدا نكند، در آخرت به بهشت نمىرسد. اگر كسى آخرت را مىخواهد در همین دنیا باید آن را به دست آورد و براى كسب آخرت راهى جز این دنیا وجود ندارد. بذر نیكى را باید در این دنیا كاشت تا بتوان در آخرت محصول بهشت و سعادت جاوید را درو كرد: الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الاْخِرَةِ.
قرآن كریم مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم؛(2) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آیا شما را بر تجارتى راهنمایى نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟
این تجارتى را كه قرآن مىفرماید، كجا باید انجام داد؟ پس از مرگ و رفتن از این دنیا كه دیگر جاى تجارت نیست؛ همچنان كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید:
اَلْیَومَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ وَغَداً حِسابٌ وَلا عَمَل؛(3) امروز روز عمل است و حسابى در كار نیست، و فردا روز حساب است و عملى در كار نخواهد بود.
1. همان، خطبه 156.
2. صف (61)، 10.
3. بحارالانوار، ج 32، ص 354، روایت 337، باب 10.
اكنون سؤال این است كه بین این دو دسته روایات چگونه باید جمع كرد؟ در پاسخ، نظیر روش فقهى كه در برخى موارد اعمال مىشود، ممكن است بگوییم از این دو دسته، آن گروه را كه سندش قوىتر است بگیریم و دسته دیگر را رها كنیم. یا ممكن است مثل برخى موارد دیگر بگوییم این از امورى است كه عقل ما از فهم آن قاصر است و باید علم آن را به اهلش واگذار كنیم.
اما راه درست، وجه جمعى است كه در خود روایات هم بدان اشاره شده است؛ از جمله در نهجالبلاغه در وصف دنیا مىفرماید:
وَمَنْ أَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ وَمَنْ أَبْصَرَ إِلَیْها أَعْمَتْهُ؛(1) آن كسى كه با آن نگریست، او را بینا كرد، و آن كسى كه به آن نگریست، او را كور گرداند.
یعنى دنیا تیغى دودم است و بستگى دارد كه انسان از كدام لبه آن استفاده كند. به تعبیر دیگر، آنچه مهم است نوع نگاه و شناخت ما نسبت به دنیا است و عینكى كه با آن، دنیا را مىبینیم. گاهى ممكن است ما خودِ دنیا را مطمح نظر قرار دهیم و به اصطلاح، نگاه «استقلالى» به آن داشته باشیم؛ اما گاهى نگاه ما به دنیا اصطلاحاً، نگاهى «آلى» و ابزارى است و آن را آلت و وسیلهاى براى رسیدن به هدفى متعالى مىبینیم. این مسأله نظیر آن است كه آدمى گاهى مىخواهد عینك بخرد و گاه مىخواهد با عینك ببیند و نگاه كند. آنگاه كه قصد خرید عینكى را داریم به خود آن و رنگ و مدل و سایر خصوصیاتش توجه مىكنیم، اما آنگاه كه عینك
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 81.
را ابزارى براى دیدن قرار دادهایم به خود عینك هیچ توجهى نداریم. افرادى كه چشمشان مشكل دارد و از عینك استفاده مىكنند بسیارى از اوقات اصلا توجه ندارند كه عینك به چشم دارند؛ حتى گاهى عینك روى چشمشان است و دنبال عینكشان مىگردند!
در مورد دنیا هم دقیقاً همین دو نوع نگاه را مىتوان تصور كرد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) تفاوت این دو نگاه را با «باء» و «الى» مشخص كرده است. نگاه «الیها» همان نگاه استقلالى و در جایى است كه انسان دنیا را هدف قرار داده و مستقیم به خود آن نگاه مىكند. حضرت مىفرماید، نتیجه چنین نگاهى به دنیا كور شدن است؛ كه البته روشن است كورى باطن مراد است. اما اگر دنیا را وسیله و ابزارى قرار دهد براى دیدن ماوراى آن، و به اصطلاح، نگاهش به دنیا نگاه «بِها» باشد، در این حالت دنیا چشم او را باز و بینا مىكند و حقایق را به او مىنمایاند.
دنیا یعنى: خانه، زندگى، زن و فرزند، خوراك، پوشاك، ماشین لوكس، دكوراسیون زیبا و گرانقیمت، باغ، ویلا، پول، مقام و نظایر آنها. دنیا چیزى غیر از اینها نیست و وقتى تعبیر «دنیا» را به كار مىبریم، وراى این امور چیزى نداریم كه بگوییم دنیا به آن اشاره دارد. اكنون سخن این است كه نگاه ما به این امور مىتواند دوگونه باشد:
گاهى ما مجذوب خود همینها مىشویم و شب و روز فكر و ذكرمان این قبیل مسائل مىشود. در این حالت تمام توجه ما معطوف امورى نظیر: خانه، ماشین، گل، باغ، لباس و زرق و برقها و زیبایىهاى دنیوى است و چیزى غیر از آنها نمىبینیم. چنین نگاهى به دنیا مردود و باطل است و همان نگاهى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید انسان را كور مىكند.
متأسفانه افراد نوعاً نگاهشان به دنیا همین گونه است و دلبسته خود این زیبایىها و تعلقات دنیایى هستند و نفس رسیدن به این امور، هدف و آرزوى آنها است.
اما دنیا را طور دیگرى هم مىتوان دید، و افرادى نیز وجود دارند كه نگاهشان به دنیا با مردم عادى متفاوت است. آنها نیز به زیبایىهاى دنیا توجه مىكنند، اما نگاهشان در آنها متوقف نمىشود و فرو نمىماند، بلكه در پس پرده این زیبایىها و جاذبهها حقایق و جذبههاى دیگرى را مىبینند و جستجو مىكنند:
تو مو مىبینى و من پیچش مو *** تو ابرو بینى و من طاق ابرو
براى آنكه مقصودْ بهتر روشن شود مناسب است به خاطرهاى از مرحوم الهى قمشهاى اشاره كنم: زمانى كه من طلبه بودم و در مدرسه حجتیه درس مىخواندم، یكى از فرزندان مرحوم الهى قمشهاى هم در مدرسه حجتیه بود. ایشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فرزند مرحوم امام، همدرس بودند. مرحوم الهى قمشهاى براى دیدن فرزندشان گهگاهى مىآمدند و سرى به مدرسه مىزدند. هنگامى كه در مدرسه بودند گاهى كنار باغچه مىرفتند و به تماشاى گلهاى اطلسى و گلهاى دیگرى كه در باغچه بود مشغول مىشدند. بىاغراق گاهى بیش از یك ساعت كنار باغچه مىنشستند و به گلها خیره مىشدند. اما این تماشاى گل نبود؛ هنگامى كه نزدیك مىرفتى، مىدیدى قطرات اشك آرامآرام بر گونههاى این مرد جارى مىشود و بر زمین فرو مىغلتد. الهى قمشهاى گل نمىدید، بلكه آنجا كنار باغچه خدا را مىدید. او نه گل، بلكه آفریدگار و رویاننده گل را مىدید و گل براى او مظهر و جلوهگاهى از عظمت و
جبروت حضرت یار بود. او با نگاه به گل به این مسأله مىاندیشید كه این چه دست توانایى است كه از خاك تیره و كود متعفن، این گل زیبا و رنگارنگ و خوشبو را پدید آورده است.
آرى، الهى قمشهاىها نگاهشان به دنیا با امثال بنده متفاوت است. این تفاوت فقط در نگاه به گل نیست، بلكه در سایر مسائل نیز وجود دارد. غذاهایى كه ما هر روز تناول مىكنیم معمولا اینگونه است كه خود طعم و مزه غذا براى ما موضوعیت دارد و بسته به وسعمان دنبال غذاهایى هستیم كه چرب و نرمتر و مطبوعتر و لذیذتر باشد. حتى گاهى غذایى برایمان ضرر دارد، اما در بند نفع و ضررش نیستیم و چون لذیذ و باب میل ما است، نمىتوانیم از خوردن آن صرفنظر كنیم. این نشان مىدهد كه لذیذ و خوشمزه بودن غذا تا چه حد براى ما مهم است و موضوعیت دارد. اما افرادى مثل الهى قمشهاى غذا خوردنشان هم به گونهاى دیگر و با ما متفاوت است. آنها غذا مىخورند تا براى عبادت، تحصیل علم، خدمت به خلق و انجام تكالیف الهى قوّت و نیرو پیدا كنند. از این رو آنچه از غذا برایشان مهم است مقوّى و نیروزا بودن آن است. بنابراین تفاوت است بین اینكه غذا را براى التذاذ مادى بخوریم یا به منظور كسب توان و نیرو براى اطاعت و عبادت خداى متعال.
آنچه از روایات به دست مىآید این است كه دنیا به خودى خود بد نیست. این خشت و گل، گل و گیاه، ماه و ستارگان، و زمین و آسمان لعنت ندارند. اگر لعنتى هست، بر كیفیت برخورد ما با دنیا و این امور است. اگر انسان از این آب و هوا و باغ و بستان و خوردنىها و آشامیدنىها براى اطاعت خدا استفاده كند دنیا وسیله تقرب به خدا و كسب سعادت
مىشود. اما اگر این امور هدف آدمى شوند و نگاه انسان به آنها نگاه استقلالى باشد، آنجا است كه مذمت پیدا مىكنند. البته مذمت هم مراتب دارد. گاهى توجه استقلالى به دنیا و دوست داشتن آن به حدى است كه انسان در مقایسه و تزاحم آن با آخرت، لذت دنیا را ترجیح مىدهد و آخرت را مىفروشد؛ اگر اینگونه باشد بسیار خطرناك است. البته گاهى فروختن آخرت به دنیا بدین معنا است كه در مقابل به دست آوردن دنیا ثواب انسان كم مىشود و یا حداكثر بهره و نصیبى در آخرت برایش باقى نمىماند؛ این شاید چندان خطرناك نباشد، گرچه همین هم نكوهیده است. اما گاهى معاوضه آخرت با دنیا مستلزم این است كه انسان در مقابل به دست آوردن دنیا عذاب آخرت و جهنم سوزان را براى خویش بخرد؛ خطرناكترین و مذمومترین مراتب حب دنیا همین شق است كه انسان در دوَران امر بین دنیاى حرام و انجام واجب، دنیاى حرام را ترجیح دهد. قرآن كریم این حالت را بسیار نكوهش مىكند و لسانى بسیار هشدار دهنده و تكان دهنده در مورد آن به كار مىگیرد:
وَوَیْلٌ لِلْكافِرِینَ مِنْ عَذاب شَدِید * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة؛(1) و واى بر كافران از عذابى سخت. همانان كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهند.
گاهى ما مىگوییم «واى بر كسى»، و گاهى قرآن این تعبیر را به كار مىبرد؛ اگر قرآن بفرماید واى بر كسى، واقعاً واى بر احوال او است. در این آیه همین تعبیر را به كار مىبرد: وَیْلٌ لِلْكافِرِینَ مِنْ عَذاب شَدِید؛ واى بر كافران كه چه عذاب سختى در انتظار آنان است. سپس معرفى مىكند
1. ابراهیم (14)، 2 و 3.
كه این كافرانى كه چنین عذاب سختى در انتظار آنها است چه كسانى هستند: الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة؛ سرّ اینكه این كافران به این عذاب مبتلا مىشوند این است كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند. اینها كسانى هستند كه اگر امر دایر شود بین چیزى كه براى دنیایشان مفید است و چیزى كه براى آخرت آنان نافع است، نفع دنیوى را ترجیح مىدهند و از آخرت چشمپوشى مىكنند. همین روحیه است كه منشأ كفر مىشود.
برخى افراد اگر كفر را انتخاب مىكنند از روى جهل و به این دلیل است كه حجت برایشان تمام نشده؛ این افراد كارشان آسانتر است. اما كسانى دانسته و با علم به حق، كفر را انتخاب مىكنند. این كفر «جحود»ى است و منشأ آن نیز محبت دنیا است. این افراد چون مىبینند كه اگر ایمان بیاورند لذتهاى دنیایىشان به خطر مىافتد، زیر بار حق نمىروند و راه كفر را در پیش مىگیرند. دلبستگى به دنیا و لذایذ دنیوى است كه موجب كفر این گروه مىشود. سردسته این «جاحدان» فرعون و فرعونیان هستند و قرآن این تعبیر را در مورد آنان به كار مىبرد:
وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا؛(1) و با آنكه دل هایشان به آیات الهى یقین داشت، از روى ظلم و برترى طلبى آنها را انكار كردند.
فرعونیان چرا با آنكه آیات الهى را به چشم خود دیدند باز هم آن را انكار كردند؟ چون مىدیدند اگر ایمان بیاورند، باید از امتیازات و التذاذات دنیایى خود دست بردارند. فرعون مىدید اگر بخواهد به موسى
1. نمل (27)، 14.
و خداى او ایمان بیاورد، باید از مُلك و سلطنت و خدایى استعفا دهد و مانند سایر مردم عادى زندگى كند. علاقه به دنیا و روحیه برترىجویى و ریاستطلبى، و به تعبیر قرآن «ظُلْماً وَعُلُوًّا»، مانع ایمان فرعون و فرعونیان و موجب كفر آنان گردید.
در هر صورت اگر علاقه به دنیا به این پایه برسد كه انسان حاضر باشد براى رسیدن به دنیا از آخرتش دست بردارد، بسیار خطرناك است. این مسیر به كفر مىانجامد، و اگر هم فعلا به كفر منجر نشده باشد اما باید توجه داشت كه این مسیر، مسیرى است كه اگر ادامه پیدا كند سر از كفر درخواهد آورد.
آیه دیگرى نیز مشابه آیه مذكور در قرآن وجود دارد. در آنجا مىفرماید:
وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ * ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة؛(1) و لیكن هركس سینه اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود؛ زیرا آنان زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند.
مىفرماید، علت گرفتار شدن این عده به خشم و عذاب الهى این است كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و در دوَران امر بین دنیا و آخرت، دنیا را برگزیدند.
عمر سعد چرا به آن بلا گرفتار شد و كارش به رویارویى و جنگ با اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و بالاى نى زدن سر مبارك آن حضرت كشید؟
1. نحل (16)، 106 و 107.
چیزى جز محبت دنیا نبود. او در تعارض دنیا یا آخرت، دنیا را انتخاب كرد و مستوجب خشم و عذاب الهى شد و بدبخت دنیا و آخرت گردید. دنیایى كه به او پیشنهاد شد حكومت رى بود كه سالها انتظار آن را مىكشید و شب و روز خوابش را مىدید. او نتوانست از این دنیا صرف نظر كند و با اینكه مىدانست این انتخاب بین دنیا و آخرت، و بهشت و جهنم است، با این حال حكومت رى را انتخاب كرد: ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآْخِرَة. وبالأخره به آن هم نرسید!
البته همانطور كه اشاره كردیم، همه مراتب حب دنیا در این حد خطرناك نیست، ولى به هر حال همه مراتب آن با اختلاف درجات، مذموم و ناپسند است. ممكن است علاقه به دنیا در حدى باشد كه انسان را به ارتكاب گناه وانمىدارد اما موجب ترك برخى مستحبات و فضایل مىشود. براى مثال، نماز اول وقت در روایات بسیار مورد تأكید قرار گرفته و فضیلت فراوان دارد؛ اكنون اول ظهر و وقت نماز است و از آن طرف ناهار هم آماده است و بوى آن در فضاى خانه پیچیده و اشتهاى انسان را تحریك مىكند. در اینجا ممكن است انسان ناهار را بر نماز مقدم كند و كشش و تمایل به غذا باعث گردد فضیلت نماز اول وقت را از دست بدهد. این هم نوعى و مرتبهاى از حب دنیا است، اما در آن حد خطرناك نیست. با این حال باید بدانیم كه همین مقدار محبت دنیا هم بىمذمت و بىعیب نیست. كسانى كه درصدد كسب كمالات معنوى و انسانى هستند، باید بدانند زاویه انحراف از همینجا باز شده و اگر مراقب نباشند این زاویه مىتواند به مرور بازتر شود و خداى ناكرده به همان حد نهائى كه كفر است، برسد.
اكنون كه بحث بدینجا رسید مناسب است نكتهاى را تذكر دهیم، گرچه از بحث فعلى ما خارج است. آن نكته این است كه این مطلب به جاى خود درست است كه دل كندن از دنیا و عدم وابستگى به آن باید تا بدانجا باشد كه امور دنیا حتى باعث ترك مستحبات هم نشود؛ اما مسأله تدریج و اعتدال در تكامل معنوى و كسب فضایل اخلاقى و طى مراحل سیر و سلوك را نیز نباید از نظر دور داشت. افرادى كه در ابتداى مراحل خودسازى و سیر و سلوك و تهذیب اخلاق هستند، باید مراقب باشند كه زیاد تند نروند و جانب اعتدال را از دست ندهند. اگر انسان در این زمینه تندروى كند و به نفس زیاد فشار بیاورد، نفس سركشى مىكند؛ مهار را از دست انسان خارج كرده، او را به زمین مىزند. یكى از دلایلى هم كه گفتهاند در این راه باید به استاد و راهنما مراجعه كرد همین جهت است. انسان ممكن است با خواندن برخى روایات و كتب و دستورات عرفانى و اخلاقى تحت تأثیر قرار بگیرد و، مثلا، بخواهد هر شب تا صبح بیدار بماند، یا بیشتر ساعات شب را به عبادت بپردازد، و از آن طرف، روز به درسش نمىرسد، یا سر درس چرت مىزند، یا ضعف اعصاب مىگیرد و بیمار مىشود و خلاصه، هم از دنیا و هم از آخرت بازمىماند. اینكه لذات دنیایى و مشتهیات نفسانى نباید حتى موجب ترك مستحب شود یك بحث است، و اینكه در مقام عمل چگونه باید رفتار كرد مطلب دیگرى است. در این راه باید از كسانى كه تجربه دارند و گفتار و كردارشان مطابق بیانات اهلبیت(علیهم السلام) است كمك گرفت. در هر صورت باید مراقب بود كه در دام افراط و تفریط نیفتاد.
به هر حال پسندیده نیست كه علاقه به دنیا باعث شود انسان فضیلت عملى همچون نماز اول وقت را از دست بدهد. اصل خواندن نماز یك مطلب است، اما اقامه آن و محافظت بر آن، مطلب دیگرى است. آنچه در قرآن مورد تأكید قرار گرفته اقامه نماز و محافظت بر آن است:
حافِظُوا عَلَى الصَّلَوات؛(1) بر نمازها مواظبت كنید.
وَالَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ؛(2) و [مؤمنان] آنان [اند]كه بر نمازهایشان مواظبت مىكنند.
از جمله مصادیق محافظت بر صلوة، رعایت اوقات نماز و نماز را در وقت فضیلت آن خواندن است. روایات فراوانى بر این امر تأكید دارد؛ از جمله امام رضا(علیه السلام) در روایتى مىفرماید:
لا تُؤَخِّرَنَّ صَلاةً عَنْ اَوَّلِ وَقْتِها مِنْ غَیْرِ عِلَّة؛(3) هرگز هیچ نمازى را، بدون عذر، از اول وقت آن تأخیر مینداز.
اگر انسان عملى را كه اینقدر فضیلت دارد به بهانهاى جزئى رها كند، و چهبسا در آخر وقت بهجا آورد، روشن است كه امرى پسندیده نیست. كسانى كه طالب فضایل و كسب كمالات و مقامات معنوى هستند، نباید در عبادات، به خصوص در نماز، تا بدین حد مسامحهكار باشند.
وجود مرتبهاى از حب دنیا در انسان امرى فطرى و غریزى است و
1. بقره (2)، 238.
2. مؤمنون (23)، 9.
3. بحارالانوار، ج 49، ص 49، روایت 49، باب 3.
نمىتوان بر آن اشكال گرفت و آن را، حتى اخلاقاً، مذموم دانست. انسان طبیعتاً و فطرتاً طورى آفریده شده كه از زیبایىها و خوبىهاى دنیا لذت مىبرد و آنها را دوست دارد. اصولا این مقدار گرایش و علاقه به دنیا مقوّم انسانیت انسان است و نمىتوان تصور كرد كسى انسان باشد و از لذایذ دنیوى متنفر باشد. از این رو اینكه انسان به زیبایىهاى دنیا تمایل داشته باشد و از آنها لذت ببرد عیب نیست؛ كلام در این است كه در عمل دنبال چه چیز برود و زیباییهاى دنیا یا آخرت را ترجیح دهد.
روایاتى نیز وجود دارد كه تأیید مىكند اصل گرایش به دنیا و لذایذ و مشتهیات دنیوى امرى طبیعى و بىاشكال است و ملامتى ندارد. از جمله در روایتى چنین وارد شده است:
اَلنّاسُ اَبْناءُ الدُّنْیا وَلا یُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّهِ؛(1) مردم فرزندان دنیا هستند، و آدمى به سبب علاقه به مادرش سرزنش نمىشود.
همه آدمیان در دامن دنیا متولد شده و پرورش یافتهاند و دنیا براى هر انسانى حكم مادر را دارد؛ اگر كسى مادرش را دوست بدارد آیا خطا كرده و او را سرزنش مىكنند كه چرا مادرت را دوست دارى؟!
بنابراین اصل گرایش و محبت به دنیا چیزى است كه دست خلقت در نهاد آدمى قرار داده است و نمىتوان كسى را به خاطر آن ملامت نمود. خداى متعال خود، این علاقه را در فطرت بشر قرار داده و غرضش نیز از این امر آزمایش انسان بوده است:
إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَْرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُم؛(2) در حقیقت، ما
1. همان، ج 73، ص 131، روایت 135، باب 122.
2. كهف (18)، 7.
آنچه را كه بر زمین است زیورى براى آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم.
انسان اگر گرایشى به دنیا و لذایذ دنیوى نداشته باشد آزمایش او هم ممكن و متصور نخواهد بود. هنر این است كه انسان به كار و گناهى علاقه داشته باشد و با این حال چون خداوند از آن نهى فرموده، براى اطاعت فرمان الهى از انجام آن گناه خوددارى كند؛ وگرنه كسى كه هیچ علاقهاى به گناهى ندارد، ترك آن گناه براى او هنرى به حساب نمىآید. اگر آدمى با وجود اینكه به چیزى علاقه دارد آن را ترك كند، مىتوان آن را نشانه ایمان او و پاىبندىاش به دستورات الهى دانست. اگر علاقه و كششى نباشد، انسان خود به خود و به طور طبیعى آن كار را انجام نخواهد داد و نمىتوان این امر را حاكى از عبودیت و نشانه بندگى فرد دانست.
پس اینكه انسان به دنیا گرایش داشته باشد هیچ مذمتى ندارد و لا یُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّهِ. آنچه مذموم است و اشكال دارد این است كه آدمى پاى عمل كه در میان مىآید چنان دلبسته دنیا باشد كه ماوراى دنیا را نبیند و آخرت را فراموش كند. اشكال و مذمت در جایى است كه در مقام تزاحم با معنویات و فضایل انسانى و آخرت، دنیا ترجیح داده شود و مقدّم گردد. حسّ زیبادوستى امرى فطرى است و نمىتوان به بشر گفت كه زیبایىها را دوست نداشته باشد؛ به تعبیرى، شاید بتوان گفت تعلق تكلیف به این امرْ محال است. انسان هنگامى كه تشنه مىشود به طور طبیعى میل به آب پیدا مىكند و نمىتوان به او گفت آب را دوست نداشته باش و نخواه! دست خلقت ما را طورى آفریده كه چه بخواهیم و چه نخواهیم، به زیبایىها و لذایذ دنیوى گرایش داریم. از این رو نمىتوان
كسى را بدین سبب ملامت كرد و بر او خرده گرفت. اما اگر كسى در عمل این علاقه را تقویت كرد، آن را ملاك انتخاب قرار داد، نگاهش به دنیا نگاه استقلالى شد و طورى دلبسته دنیا گردید كه در مقام تزاحم با تكلیف شرعى و آخرت، دنیا را مقدّم داشت و تكلیف شرعى و آخرت را زیر پا نهاد و فراموش كرد، اینجا است كه جاى ملامت است. این همان مرحلهاى است كه طبق آیات قرآن، اگر استمرار پیدا كند در نهایت سر از كفر درمىآورد، و از این رو بسیار خطرناك است. البته مرتبه پایینتر، همانگونه كه اشاره شد، این است كه محبت دنیا منجر به ترك واجب و فعل حرام نمىشود، ولى موجب ترك مستحب یا انجام مكروه و از دست دادن فضیلتى مىگردد. این مرتبهاى است كه اصطلاحاً گفته مىشود «اخلاقاً» مذموم است. اشاره كردیم كه گرچه این مرتبه به خطرناكى مرتبه پیشین نیست، اما باید مراقب بود كه مىتواند نقطه آغازى براى قرار گرفتن در سراشیبى سقوط به همان ورطه خطرناك باشد.
در برخى نقلها دنیا به سایه تشبیه شده است كه اگر آدمى به دنبال آن برود از او فرار مىكند و دور مىشود، اما اگر از آن روى برگرداند به انسان روى مىآورد. اگر به پیرامون خود نگاهى بیندازیم، مىتوانیم نمونههاى متعددى را كه شاهد صدق این مدعا است، بیابیم. كسانى كه دلبسته و شیفته دنیا مىشوند و بیشتر به دنبال دنیا مىروند، دغدغهها، محرومیتها و گرفتارىهاى دنیایىشان هم بیشتر است. از آن طرف نیز كسانى كه از دنیا روى گرداندهاند و دنبال كار آخرتند اینگونه نیست كه از
مواهب و نعمتهاى دنیایى بىبهره باشند و چهبسا برخوردارى آنها نسبت به كسانى كه دنبال دنیا هستند بیشتر هم باشد. به هر حال مهم این است كه انسان دلبسته دنیا نشود و دنیا كعبه آمال و آرزوهایش نگردد. اگر مواهب و نعمتهایى از جانب خداى متعال رسید، انسان از آنها استفاده مىكند و شكر نعمت را نیز بهجاى مىآورد؛ اگر هم نرسید، باكى نیست و غصهاى ندارد. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از این جمله كه: وَلا تَبْغِیَا الدُّنْیا... مىفرماید:
وَلا تَأْسَفا عَلى شَیْء مِنْها زُوِیَ عَنْكُما؛ و بر چیزى از دنیا كه از شما گرفته شده، اندوهناك نشوید.
این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مفاد آن آیه شریفه است كه مىفرماید:
لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم؛(1) تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب]آنچه به شما داده است شادمانى نكنید.
در روایتى وارد شده كه وقتى تفسیر زهد را از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند حضرت در پاسخ، این آیه شریفه را تلاوت فرمود.(2) از این روایت فهمیده مىشود كه زاهد كسى نیست كه با فقر و ندارى سر كند و از مال دنیا چیزى نداشته باشد، بلكه زاهد یعنى كسى كه دلبسته دنیا نباشد و رغبتى به آن نداشته باشد. علامت دلبسته نبودن هم این است كه اگر چیزى از اموال دنیا از دستش رفت ناراحت و نگران نمىشود، بلكه مىگوید، امانتى بود از خدا، چند روزى به دست ما سپرد و بعد هم بازپس گرفت.
1. حدید (57)، 23.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 2، ص 27، روایت 5، باب 9.
اگر كسى پولى به امانت نزد ما گذارده و بعد مراجعه مىكند و امانتش را پس مىگیرد آیا ما ناراحت مىشویم؟ زاهد واقعى هم كسى است كه مال و متاع دنیا را امانت خداى متعال مىداند و به همین جهت اگر روزى از كفَش برود هیچ ناراحت و غمگین نمىشود. این حالت را مقایسه كنید با حال برخى افراد كه اگر، براى مثال، یك اسكناس صد تومانى یا هزار تومانى گم كنند تا ساعتها در فكرند كه این پول چه شد و كجا افتاد! یا گاهى برخورد مىكنیم به كسانى كه، مثلا، اگر انگشترشان گم شود تا صبح خوابشان نمىبرد. این نشانه دلبستگى به دنیا است. زاهد واقعى كه از این دلبستگىها رها است در این قبیل موارد خم به ابرو نمىآورد. از آن طرف نیز اگر دنیا به او رو آورَد و پول و متاعى به دستش بیاید خوشحال نمىشود و سرمستى نمىكند. چون نگاه، نگاه امانت است، بنابراین نه به كف آوردنش خوشحالى دارد و نه از كف دادنش موجب غم و غصه است.
به راستى مگر انسان غیر از نیازهاى ضرورى زندگى، مانند غذایى كه مىخورد، لباسى كه مىپوشد و مسكنى كه در آن زندگى مىكند، بقیه اموال دنیا برایش چه فایدهاى دارد؟ اگر میلیاردها پول در حساب بانكى من انباشته شود چه نفعى به حال من دارد؟ اگر در دفترچه بانكى كسى عدد 9 و تا چشم كار مىكند صفر در جلوى آن ثبت شده باشد، غیر از مقدارى براى غذا و لباس و ماشین و مسكن، بقیه چه دردى از او دوا خواهد كرد؟ از این رو آرزوى ثروت بىكران، چیزى جز خیال و وسوسهاى شیطانى نیست.
البته باز اشتباه نشود؛ اگر انسان پول و ثروت را در راه رسیدگى به فقرا
و نیازمندان، صله رحم و دستگیرى از بستگان و نزدیكان، حل گرفتارى مردم و امور خیر صرف كند، آن دیگر اسمش دلبستگى به دنیا نیست؛ بلكه این همان طلب آخرت است. به این مطلب در روایات نیز اشاره شده است؛ از جمله در روایتى چنین آمده كه شخصى به امام صادق(علیه السلام) عرض كرد یاابنرسولالله، شما از دنیا مذمت مىكنید و طلب دنیا را امرى نكوهیده مىدانید، در حالى كه ما براى به دست آوردن آن تلاش مىكنیم. حضرت فرمود: تَصْنَعُ بِها ماذا؟ دنیا را براى چه مىخواهى؟ عرض كرد: براى صرف در مخارج زندگى و اداره زن و فرزندانم، براى حج، براى صدقه و انفاق، و براى رسیدگى به ارحام و بستگانم. حضرت فرمود: هذا مِنْ طَلَبِ الاْخِرَة؛ این كار تو طلب دنیا نیست، بلكه طلب آخرت است.
دنیا این است كه انسان پول را صرفاً براى برخوردارى از لذایذ دنیا بخواهد، اما اگر براى صرف در مخارج ضرورى زندگى، زیارت، انفاق و انجام امور خیر بخواهد، این عین آخرت است.
در برخى روایات از كسانى كه به دنبال كسب اموالى هستند كه خود هیچ بهرهاى از آن نمىبرند با عنوان «حمّال» یاد شده است؛ چرا كه اینها عملا حمّال دیگران هستند و مال و ثروتى را با رنج و زحمت فراوان فراهم مىكنند، در حالى كه خودشان هیچ استفادهاى از آن نمىكنند و پس از مرگشان آن اموال به دست دیگران مىافتد. به راستى این چه حماقتى است؟! انسان زحمت بكشد، عرق بریزد و حلال و حرام را مخلوط كند تا اموالى را روى هم انباشته كند و بعد هم بمیرد و دیگران با پولى كه او جمع كرده به تفریح و لذت و عیش و نوش مشغول شوند! آیا انسان عاقلْ تن به چنین كارى مىدهد؟
انسان باید به مقدارى كه نیاز خود و زن و فرزندانش را برآورده مىكند براى كسب دنیا تلاش نماید؛ اما اگر بیش از این بشود، این همان دنیاى مذموم است. البته توسعه دادن بر اهل و عیال مستحب است و این مقدار را نیز مىتوان از مصادیق طلب آخرت به حساب آورد.
در هر حال، اگر كسب درآمد نه براى رفع نیازهاى اولیه و ضرورى زندگى است، نه براى توسعه بر زن و فرزند، و نه براى صرف در امور خیر، قطعاً مذموم و مصداق دنیاطلبى است. زحمت كشیدن و پول درآوردن و صرفاً حسابهاى بانكى را پر كردن، همانگونه كه روایت مىفرماید، نامى جز «حمّالى» ندارد و قطعاً حماقت است؛ حماقتى كه آدمى در اثر افتادن در دام فریب و نیرنگ به آن دچار مىشود؛ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَلا یَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُور.(1)
1. لقمان (31)، 33 و فاطر (35)، 5.
وَمِنْ وَصِیَّة لَه(علیه السلام) لِلْحَسَنِ وَالْحُسَیْن(علیهما السلام) لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَم لَعَنَهُ اللهُ: أُوصِیكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَأَلاَّ تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْء مِنْهَا زُوِیَ عَنْكُمَا، وَقُولاَ بِالْحَقِّ وَاعْمَلاَ لِلاَْجْرِ وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛(1) از جمله وصایاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است آن هنگام كه ابنملجم لعنة الله علیهـ آن حضرت را مضروب ساخته بود: سفارش مىكنم شما را به تقواى الهى، و اینكه در پى دنیا نباشید هرچند دنیا در پى شما برآید، و بر چیزى از دنیا كه از شما گرفته شده است اندوهناك مشوید، و به حق سخن بگویید، و براى پاداش [آخرت] كار كنید، و دشمن ستمكار و یار ستمدیده باشید.
آخرین وصایاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه در بستر شهادت بیان شده، به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، نامه 47.
اقتضاى شرایط، قطعاً باید مشتمل بر مطالبى بسیار ارزنده و كارگشا براى جامعه اسلامى و مسلمانان و پیروان آن حضرت باشد. هرچند ممكن است ظاهر این عبارات ساده به نظر برسد، اما باید بدانیم عمق آنها و تأثیرى كه مىتواند در زندگى ما داشته باشد بسیار حیاتى و مهم است. ما اگر به این سفارشها عمل كنیم هماى سعادت در زندگى فردى و اجتماعى ما پر خواهد گشود، و در آن سو نیز در صورت عمل نكردن به آنها شقاوت و بدبختى گریبانگیرمان خواهد شد.
برخى از امور اینگونهاند كه خواه ما به آنها اهمیت بدهیم و خواه ندهیم تأثیر خود را بر زندگى ما دارند. براى مثال، ما در بسیارى از اوقات از وجود هوا غافلیم و به نقش و اهمیت آن در زندگى خود توجهى نداریم. روشن است كه اگر فقط چند لحظه كوتاه هوا به ما نرسد حیاتمان به خطر خواهد افتاد. اما اهمیت ندادن ما به هوا موجب سلب نقش سازنده آن در زندگى ما نیست و ما پیوسته از هوا استفاده مىكنیم و اكسیژن موجود در آن، لحظه به لحظه استمرار حیات ما را تضمین مىكند. اكنون باید توجه داشته باشیم كه سخنان اهلبیت(علیهم السلام) و از جمله این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) اینگونه نیستند و اگر ما به آنها اهمیت ندهیم و آنها را به كار نبندیم، عواقب سوئى در پى خواهد داشت.
اهلبیت و ائمه معصومین(علیهم السلام) آنچه را كه براى بشر لازمتر بوده است با بیانى صریح و روشن در اختیار وى قرار دادهاند و بیشتر بر آن تأكید ورزیدهاند، اما متأسفانه در بسیارى موارد، این بیانات براى ما جنبه عادى پیدا كرده و اهمیت چندانى به آنها نمىدهیم. در هر صورت باید مراقب باشیم كه این بیانات نسخههاى نجاتبخش جامعه بشرىاند و به ویژه ما
پیروان اهلبیت(علیهم السلام) اگر به آنها توجه نكنیم، خسارات جبرانناپذیرى بر ما وارد خواهد شد. اكنون با توجه به این نكته به سراغ این وصیت شریف مىرویم و شرح آن را پى مىگیریم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت پس از سفارش به تقوا به این نكته اشاره فرمودند كه:
وَأَلاَّ تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْء مِنْهَا زُوِیَ عَنْكُمَا؛ به دنبال دنیا نروید گرچه دنیا به دنبال شما بیاید و بر چیزى از آن كه از شما گرفته شده اندوهناك نشوید.
یكى از مسائل مورد تأكید امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جاى جاى نهجالبلاغه همین است كه به مؤمنان و پیروان خود سفارش مىكنند كه به دنیا بها ندهند، به آن دل نبندند و زخارف دنیا را قبله و معشوق خود قرار ندهند. اصولا اگر بیانات مربوط به تقوا و تحذیر از دنیا را از نهجالبلاغه برداریم شاید مطلب چندانى در آن باقى نماند. این دو مسأله، یعنى تقوا و تحذیر از دنیا، دو محور اساسى بسیارى از بیانات و كلمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه است. در هر صورت، اشاره كردیم كه در مورد حب دنیا كه در این فراز از وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدان اشاره شده، سؤالاتى قابل طرح و بحث است. از جمله، یكى این سؤال بود كه منظور از مذمت دنیا در روایات چیست؟ چرا در روایات ما این همه از دنیا مذمت شده، تا آنجا كه فرمودهاند: اَلدُّنْیا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ مَا فِیهَا؟(1)
نتیجه بحثى كه در این زمینه انجام دادیم این شد كه منظور از مذمت دنیا مذمت زمین و آسمان و گیاهان و سایر مخلوقات خداى متعال نیست،
1. بحارالانوار، ج 77، ص 82، روایت 3، باب 4.
بلكه آنچه مذموم است نوع برخورد ما با دنیا است. اگر دنیا مذمت شده است، در واقع دلبستگى ما به دنیا و عشق ورزیدن ما به آن مقصود است نه آنكه خود دنیا از آن جهت كه مخلوق خداوند است عیب و اشكالى داشته باشد. خداى متعال هرچه خلق كرده، نیكو آفریده و عیبى در آن نیست:
الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَه؛(1) آن كس كه هر چیزى را كه آفریده نیكو آفریده است.
این آسمان و زمین و ستارگان و حوادث و پدیدههایى كه در عالم تحقق پیدا مىكنند همه تابع حكمت الهى و نظام احسن است. مذمت در واقع متوجه ما است در اینكه وسیله را با هدف، راه را با مقصد، و مقدمه را با ذىالمقدمه اشتباه بگیریم. فرض كنید اتومبیلى لوكس را در اختیار ما قرار دادهاند تا براى تردد و رفت و آمد از آن استفاده كنیم. حال اگر كسى به جاى سوار شدن به ماشین مشغول شستن و تمیز كردن و برق انداختن و خوشبو كردن آن شود و ماشین را هیچ حركت ندهد، آیا این كار احمقانه نخواهد بود؟ مَثَل دنیا نیز مَثَل مركب و وسیله است؛ همچنانكه در روایت فرمود:
لا تَسُبُّوا الدُّنْیا فَنِعْمَتْ مَطِیَّةُ الْمُؤْمِنِ فَعَلَیْها یَبْلُغُ الْخَیْرَ وَبِها یَنْجُوا مِنَ الشَّر؛(2) به دنیا بد نگویید، زیرا دنیا مركب خوبى است براى مؤمن كه سوار بر آن به خیر دست مى یابد، و به وسیله آن از شرّ نجات پیدا مى كند.
1. سجده (32)، 7.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 180، روایت 10، باب 7.
دنیا براى مؤمن وسیله و مركبى بسیار خوب است كه مىتواند او را به خیرات برساند و از شرور نجات بخشد؛ اما این در صورتى است كه آن را مركب و وسیله حساب كنیم و با سوار شدن بر آن خود را به مقصد برسانیم، نه آنكه تمام توجهمان معطوف خود این مركب شود و به جاى استفاده، سرگرم شستن و برق انداختن و تزیین آن شویم. این دنیا مركب و وسیله است نه مقصد و هدف. به مركب باید به آن اندازه رسیدگى كرد كه براى رساندن به مقصدْ لازم است، اما توجه بیش از این به آن، كارى غیر عاقلانه و كودكانه است.
بنابراین عیب در دنیا نیست، عیب در نوع نگاه ما به دنیا است كه ما هدف اصلى را كه دنیا وسیله رسیدن به آن است فراموش مىكنیم و مىپنداریم خود دنیا هدف است. مقصود بیاناتى از این قبیل كه «لا تَغْتَرُّوا بِالدُّنْیا؛(1) فریب دنیا را نخورید» نیز همین است. فریب دنیا همین است كه انسان خیال كند مقصد دنیا است؛ و حال آنكه دنیا فقط وسیله و راه رسیدن به مقصد است نه خود مقصد و هدف. اگر ما به چشم وسیله و راه به دنیا نگاه كنیم هیچ عیب و ملامتى ندارد و بسیار هم خوب و پسندیده است. خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ كسى كه از دنیا بد مىگفت، او را ملامت كردند و فرمودند دنیا جایى است كه اولیاى خدا در آن تجارت مىكنند و بهشت برین را به دست مىآورند:
مَتْجَرُ اَوْلِیاءِ اللهِ اكْتَسَبُوا فیهَا الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فیهَا الْجَنَّةَ؛(2)[دنیا] محل تجارت دوستان خدا است، كه در آن رحمت خدا را كسب مىكنند و بهشت برین را بهره مىبرند.
1. همان، ج 32، ص 356، روایت 337، باب 10.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، كلمه 126.
در جایى دیگر نیز مىفرمایند راه رسیدن به آخرت و نعمتها و سعادت اخروى، همین دنیا است و اگر دنیایى نباشد آخرتى هم در كار نخواهد بود:
بِالدُّنْیا تُحْرَزُ الاْخِرَةُ؛(1) آخرت به وسیله دنیا به دست مىآید.
اگر این دنیا نباشد و انسان عمل خیر در آن انجام ندهد، در آخرت به ثواب و پاداشى نخواهد رسید. دنیا است كه ما را به آخرت مىرساند.
بنابراین مذمتهایى كه در آیات و روایات وارد شده در واقع به ما، و نه به دنیا، بازمىگردد. همانگونه كه در گفتار پیشین اشاره كردیم، آنچه مذموم است نوع نگاه و نگرش ما به دنیا است. به اصطلاح ادبى، توصیف دنیا به بدى و مذمت آن، از باب «وصف به حال متعلَّق» است؛ یعنى مذمت در واقع مربوط به رفتارى است كه ما با دنیا داریم نه خود دنیا، و این مذمت مجازاً به دنیا نسبت داده مىشود. اینگونه مجاز در عرف نیز شایع است و ما در محاورات روزمره خودمان نیز در موارد متعددى آن را به كار مىبریم.
اما مطلب دیگرى كه در اینجا وجود دارد این است كه چرا با وجود آنكه ما به طور فطرى و تكوینى به دنیا گرایش و علاقه داریم، گفته مىشود، باید ریشه این محبت را از دل بركنیم؟ ما در این دنیا متولد مىشویم، در آن رشد مىیابیم و بزرگ مىشویم، از لذایذ آن برخوردار مىشویم و با آن انس مىگیریم. از این رو بسیار طبیعى است كه نسبت به دنیا محبت و دلبستگى داشته باشیم. با این حال چرا در روایات تأكید مىشود كه این محبت را از دل بیرون كنیم؟ مگر دنیا مخلوق خدا نیست؟
1. همان، خطبه 156.
مخلوقات خدا هم كه همه بر اساس حكمت و طبق نظم احسن آفریده شدهاند:
الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْء خَلَقَه؛(1) آن كس كه هر چیزى را كه آفریده نیكو آفریده است.
با این حال پس چرا ما نباید دنیا را دوست بداریم؟
با بحثى كه تا كنون داشتهایم پاسخ این سؤال نیز روشن شده است. مذموم بودن حب دنیا آنجایى است كه دنیا ما را از هدف و مقصود اصلى بازدارد. اگر دنیا را به عنوان وسیلهاى كه ما را به هدف و آخرت مىرساند دوست داشته باشیم اشكالى ندارد؛ اشكال در جایى است كه دوست داشتن به نحو استقلالى باشد. دوست داشتن دنیا به عنوان ابزار، راه، طریق و وسیله كسب رضایت خداوند و رسیدن به آخرت و سعادت جاوید هیچ مذمتى ندارد، مذمت از جایى شروع مىشود كه دنیا به خودى خود و بدون لحاظ اینكه وسیله كسب آخرت است دوست داشته شود. براى وضوح بیشتر مطلب ذكر مثالى خالى از لطف نیست:
فرض كنید فرزند شما بیمار است و براى او دارویى تهیه كردهاید. بستهبندى و شیشه محتوى دارو هم بسیار زیبا و رنگین است. اكنون كودك به جاى خوردن دارو، آن را با اسباببازى اشتباه گرفته و به خود آن بسته و شیشه چسبیده و دل خوش كرده است. یا فرض كنید لباسى برایش خریدهاید و در بسته و كادویى به دستش مىدهید. او به جاى درآوردن لباس از پاكت و پوشیدن آن، تمام توجهش معطوف نقش و نگارهاى كاغذ كادو یا خود لباس شود و هیچ كارى به لباس و پوشیدن
1. سجده (32)، 7.
آن نداشته باشد. شما كه بزرگتر و عاقل هستید، متوجهید كه این كار او اشتباه و تحت تأثیر احساسات كودكانه و نداشتن درك درست و صحیح است. لباس براى پوشیدن و محافظت بدن است و دارو نیز براى خوردن و بهبودى پیدا كردن؛ اینكه كودك مىخواهد با لباس و شیشه دارو بازى كند اشتباه گرفتن هدف با وسیله است.
این مثال دقیقاً در برخورد و مواجهه افراد بزرگسال با دنیا تطبیق مىشود. اشكال اكثر انسانها این است كه به جاى استفاده از دنیا براى رسیدن به مقصدى دیگر، سرگرم خود دنیا مىشوند. اینان به جاى آنكه نگاه آلى و ابزارى به دنیا داشته باشند به خود دنیا خیره مىشوند و نگاهشان به آن، نگاه استقلالى است. آینه براى آن است كه در آن، اشیاى دیگر را ببینیم و تماشا كنیم، نه آنكه به خود آینه چشم بدوزیم و خیره شویم و، براى مثال، ببینیم قاب آنچه شكلى یا چه رنگى و از چه جنسى است و قطر و اندازه شیشه آن چقدر است. ما باید از طریق آینه ماوراى آن را ببینیم و مقصود از نگاه به آینه، دیدن خود آینه نیست. دنیا نیز همینگونه است. ما باید از طریق دنیا ماوراى آن و آخرت را ببینیم، نه آنكه تمام حواس و توجهمان معطوف خود دنیا گردد. اگر انسان به خود دنیا نگاه كند، دنیا او را كور و كر و ذلیل مىكند. انسان در این حالت چشم و گوشش از دیدن و شنیدن حقیقت كور و كر مىشود. گناه براى انسان سمّ است و آخرت انسان و جامعه انسانى را تباه مىكند؛ اما كسى كه شیفته محبت دنیا شده گوشش به این حرفها بدهكار نیست و گویا حقیقت را، كه جلوى چشم او است، نمىبیند. براى چنین كسى از تصرف در مالى كه متعلَّق حقوق فقرا و ایتام و مساكین باشد یا خودرویى كه
متعلق به بیتالمال باشد ابا ندارد. دلى كه شیفته و عاشق دنیا شد دیگر موعظه در آن اثر نمىكند. حتى اگر پیامبر خدا هم او را نصیحت كند در او تأثیرى ندارد:
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُون؛(1) كرانند، گنگانند، كورانند، پس ایشان عقل خود را به كار نمى گیرند.
اگر حب دنیا به گونهاى نبود كه انسان را از ماورا غافل كند چندان ضررى نداشت؛ گو اینكه بالاخره انسان یك دل بیشتر ندارد و وقتى حب دنیا، هرچند ضعیف، در آن بود، حب خدا و اولیاى خدا و آخرت كم مىشود. در هر صورت، خطر مربوط به جایى است كه این حب آنچنان در دل رسوخ نماید كه چشم را كور و گوش را كر كند. اینجا است كه دیگر موعظه در آن اثر نمىكند. دلى كه شیفته دنیا است، هزار هم كه آن را موعظه كنى، نمىشنود و حتى ریشخند مىزند و مسخره مىكند! كسى كه چنین دلى دارد اصلا حاضر نیست در مجلس موعظه بنشیند، یا كتابى را كه مشتمل بر پند و موعظه است مطالعه كند. او دلش در جایى دیگر است.
بنابراین اگر طورى بود كه محبت دنیا ما را از آخرت بازنمىداشت، جاى محبت خدا و اولیاى خدا را نمىگرفت و باعث این نمىشد كه ما از حق چشمپوشى كنیم و به سراغ باطل برویم، چندان عیب و ایرادى نداشت؛ اما اشكال كار اینجا است كه اینها تدریجاً ظهور پیدا خواهد كرد. هرقدر لذت دنیا بیشتر پاى دندان آدمىزاده برود محبتش به دنیا بیشتر مىشود، و هرقدر محبت دنیا فزونى یابد، دیدن و شناختن و پذیرش حق كم مىشود و علاقه به آخرت و خدا و اولیاى خدا رو به افول مىگذارد.
1. بقره (2)، 171.
یك ظرف نمىتواند چند مظروف را با هم در خود جاى دهد بىآنكه اندازه هیچ یك از آنها كم و زیاد شود. در یك ظرف اگر، براى مثال، آب باشد، نمىتوان آن را پر از شربت كرد بدون آنكه آب آن خالى شود. ظرف دل آدمى نیز هنگامى كه با محبت دنیا و مادیات پر شد دیگر جایى براى محبت خدا و آخرت و معنویات باقى نمىماند، و اشكال مهم محبت دنیا همین است.
با این اوصاف اكنون این سؤال پیش مىآید كه چه كنیم تا از این محبت خلاص شویم و نجات پیدا كنیم؟ این دردى است كه همه ما كم و بیش به آن مبتلاییم. تنها اوحدىّ از بندگان شایسته خدا هستند كه خداوند به آنها لطف كرده و محبت غیر خود را از دل آنان بیرون كرده است. البته این كار خداوند بىسبب و بىحكمت نیست و در اثر لیاقتى است كه آنان از خود نشان دادهاند. آنان به اختیار خویش زمینهاى را فراهم مىكنند كه خداوند چنین لطفى در حق ایشان روا مىدارد و ریشه محبت دنیا را به كلى از صفحه دل و ضمیر آنان برمىكند. امام حسین(علیه السلام) در فرازى از دعاى عرفه به همین مطلب اشاره دارد:
اَنْتَ الَّذی اَشْرَقْتَ الاَْنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ وَاَنْتَ الَّذی أَزَلْتَ الاَْغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاكَ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِكَ؛(1) تویى آن كس كه نورها را در قلب هاى دوستانت تاباندى تا آن كه تو را شناختند و تو را
1. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
یگانه دانستند؛ و تویى آن كس كه بیگانگان را از قلبهاى دوستدارانت بیرون كردى تا غیر تو را دوست نداشته باشند و به غیر تو پناه نبرند.
آرى، خداوند بندگانى دارد كه نورهاى معنوى خویش را بر دلهاى آنان تابانده و ایشان در پرتو تابش آن انوار خدا را شناختهاند و به زلال «معرفةالله» رسیدهاند. اشراق نور در دلْ امر مهمّى است كه ما از درك حقیقت آن عاجزیم. نتیجه این اشراق نیل به مقام معرفةالله است كه غایت آرزوى اهل دل و اولیاى خدا است. معرفت حاصل از این اشراق آنچنان قوى است كه محبت تمامى اغیار را از دل مىزداید و جز محبت حضرت حق محبّتى در آن باقى نمىگذارد: ...وَاَنْتَ الَّذی أَزَلْتَ الاَْغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاكَ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِكَ.
خوشا به حال اولیاى خدا كه چنین لیاقتى را در خود ایجاد مىكنند كه خداوند دل آنها را مخصوص خود مىگرداند و جایى براى محبت غیر خود در آن باقى نمىگذارد. ما اگر بهرهاى داشته باشیم، این است كه نسبت به چنین انسانهایى عشق بورزیم و ارادت پیدا كنیم، وگرنه دلهاى آلوده ما كجا و اشراق و تابش چنین انوارى كجا؟ البته مأیوس هم نیستیم و آرزو داریم كه خداوند از خوان رحمت بىكران خود و به بركت توسل و عرض ارادت به این اولیاى الهى، این لیاقت را به ما نیز مرحمت فرماید كه دلهایمان از محبت اغیار پاك گردد و محبت و معرفت خداى متعال در آن جایگزین شود. در هر صورت، از این دسته احبّا و اولیاى الهى كه بگذریم، همه ما كم و بیش به این درد مبتلا هستیم و باید ببینیم راه نجات از محبت دنیا چیست.
یكى از راههاى علاج و درمان این بیمارى، تفكر درباره عیوب محبت دنیا و توجه به آنها است. ملاك انسان در همه كارهاى اختیارى، محاسبه نفع و ضرر آن كار است. اگر انسان تصدیق كند كه كارى براى او منفعت قابل توجهى در پى دارد، به انجام آن كار اشتیاق پیدا مىكند، و اگر تصورش این باشد كه آن كار ضرر مهم و قابل توجهى برایش به همراه دارد از آن اجتناب مىورزد. در اینجا نیز انسان باید عیوب دنیا را بشناسد، محاسن آخرت را هم ملاحظه نماید، سپس حساب كند و ببیند آیا صرف مىكند كه دل به لذایذ دنیا ببندد و از نعمتها و مواهب اخروى محروم گردد. بسیارى از بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه و همچنین بیانات سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) ما را به همین امر توجه مىدهد. اصولا یك راه عمومى تعلیم و تربیت همین است كه اگر بخواهند كسى را از كارى و چیزى برحذر بدارند، آن را تحقیر مىكنند و عیبها و بدىهاى آن را برایش بیان مىكنند و از سوى دیگر محاسن ضد آن را توضیح مىدهند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره تحذیر از محبت دنیا، در نهجالبلاغه مكرر از این روش استفاده كردهاند. آن حضرت با بیانات مختلف، پستى و حقارت دنیا را بیان فرمودهاند؛ از جمله در جایى مىفرمایند:
لاَلْفَیْتُمْ دَنْیاكُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز؛(1) ...این دنیاى شما نزد من از عطسه بزى بى ارزش تر است!
مىفرماید این دنیایى كه اینقدر به آن دل بستهاید و برایش سر و دست مىشكنید و عمر خود را صرف مىكنید تا بهرهاى ناچیز از آن به دست
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 3.
آورید؛ مىدانید پیش من چقدر ارزش دارد؟ اگر بزى سرما خورده باشد و عطسه كند و آب از بینىاش سرازیر باشد چه منظره نفرتانگیزى است؟ این دنیا نزد من بیش از این ارزش ندارد! در جایى دیگر مىفرماید:
وَاللهِ لَدُنْیاكُم هذِهِ اَهْوَنُ فی عَیْنی مِنْ عِراقِ خِنْزیر فی یَدِ مَجْذُوم؛(1) به خدا سوگند این دنیاى شما در چشم من پستتر است از استخوان خوكى كه در دست شخصى گرفتار به بیمارى خوره باشد!
خوك وقتى زنده هم هست موجود پلید و زشت و نفرتانگیزى است؛ به ویژه در نگاه مسلمانان كه آن را نجسالعین و گوشتش را حرام مىدانند. شاید در میان حیوانات حیوانى به پلیدى خوك نباشد. این حیوان هر كثافت و هر چیز گندیده و پوسیده و پستى را مىخورد. از این رو حتى زنده آن هم نفرتانگیز است. حال تصور كنید، اگر این حیوان بمیرد و گوشتهایش فاسد شود و بریزد و استخوانهایش باقى بماند چقدر تنفرآور است؟ حال تصور كنید این استخوان در دست فردى مبتلا به جذام باشد؛ این استخوان چقدر مىتواند انسان را جذب كند؟ استخوان خوك مردهاى در دست انسانى مبتلا به خوره و جذام چه چیز جز نفرت و انزجارى در انسان ایجاد مىكند! امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید دنیا در چشم من همینگونه است!! این سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) است؛ كسى كه حتى آنان كه معتقد به امامت آن حضرت نیستند او را انسانى حكیم و فرزانه مىدانند كه سخنى به گزاف نمىگوید. من و شما كه خود را شیعه آن حضرت مىدانیم آیا بعد از این سخن حق داریم سر سوزنى به دنیا رغبت داشته باشیم؟!
1. همان، كلمات قصار، كلمه 228.
بیان دیگر فرمایشى است كه حضرت در ذىقار و در مسیر رفتن به جنگ صفین به ابنعباس فرمود. حضرت در خیمهاى نشسته و كفشش را وصله مىزند! كفشى كه غیر از آن چندین وصله دیگر هم دارد! ابنعباس از دیدن این منظره متعجب مىشود. فرماندهاى كه عازم جنگ با دشمنى مثل معاویه است و باید تمام فكر و ذكرش جنگ باشد، نشسته و كفشش را وصله مىزند! آن هم چه كفشى! كفش پارهاى كه تنها كارى كه باید در مورد آن انجام داد این است كه باید آن را دور انداخت. از این رو ابنعباس به حالت سؤال و اعتراض عرض كرد: در این شرایط این چه كارى است؟! حضرت فرمود: ابنعباس این كفش چقدر ارزش دارد؟ ابنعباس گفت: هیچ! حضرت فرمود: این حكومت و ریاست شما نزد من به اندازه این كفش پاره ارزش ندارد!(1)
در هر صورت، اینها یك دسته بیاناتى است كه دنیا را تحقیر، و تلاش مىكند با بیان پستى و بىارزشى دنیا مردم را از دل بستن به آن بازدارد. علاوه بر این دلایل و مستندات و بیانات نقلى، انسان با تحلیل عقلى نیز مىتواند به این نتیجه برسد. مگر عمر زندگى ما در دنیا چقدر است؟ ما اگر خیلى در این دنیا عمر كنیم صد سال است. صد سال در مقابل عمر آخرت كه بىنهایت است قابل مقایسه نیست. انسان عاقل بىنهایت را با صد سال عوض نمىكند. علاوه بر این، لذایذ دنیا مشوب به آلام و رنجها و گرفتارىها است و لذت خالص در دنیا وجود ندارد. براى مثال، انسان اگر بخواهد از لذت غذا برخوردار شود كمترین زحمتى كه باید بكشد این است كه باید دهان و فكّش را حركت دهد، و این كار خستگى دارد. حال
1. همان، خطبه 33.
بماند چقدر خون دل خورده و عرق ریخته تا پول خرید آن غذا و تهیه آن را فراهم كرده است. تمام لذتهاى دنیا همینطور است و قبل و بعد آن، گرفتارىها و زحمتهایى به همراه دارد. لذت خالص فقط در آخرت است:
قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَة؛(1) بگو: این [نعمتها] براى كسانى است كه در زندگى دنیا ایمان آوردهاند، و روز قیامت خاص آنان مىباشد.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَلا یُنْزِفُون؛(2) نه از آن سردرد گیرند و نه مست و بى خرد گردند.
از این رو اگر بیانات نقلى و آیات و روایات هم نمىبود، عقل انسان حكم مىكرد كه لذت مشوب به هزار مشكل و گرفتارى را به لذت خالص و عارى از هر رنج و زحمتى ترجیح ندهد.
بنابراین، چه بر اساس استدلال نقلى و چه بر اساس استدلال عقلى باید از دنیا دل كَند و از هرگونه دلبستگى به آن پرهیز كرد. كمترین مرتبه و حد نصاب این وارستگى این است كه علاقه به دنیا مزاحم تكالیف اخروى نگردد. اگر كسانى توانستند به كلى ریشه این شجره خبیثه را از دل بكنند و جاى آن، محبت خدا و اولیاى خدا را بنشانند، اهلا و سهلا و طوبى لهم و گوارایشان باد؛ اما اگر كسى در این حد نتوانست، دستكم باید محبت دنیا در دلش آنقدر نباشد كه او را به گناه و ترك واجب بكشاند و مانع تكامل معنوى و اخروى گردد. اگر كسى علاقه به مال
1. اعراف (7)، 32.
2. واقعه (56)، 19.
دارد، دستكم حقوق واجب و وجوهات شرعى آن را بپردازد و به همسایهها و خویشاوندان فقیرش رسیدگى كند؛ در غیر این صورت، این محبت به مالْ خطرناك خواهد بود.
كندن محبت دنیا از دل كار سادهاى نیست. ما از ابتداى تولد با این محبت انس گرفتهایم. نخستین لذتى كه در این دنیا چشیدهایم لذتى مادى و دنیایى بوده است. كودك با اولین چیزى كه آشنا مىشود شیر مادر است كه یكى از متاعهاى دنیا است. خوردنىها و آشامیدنىهاى دیگر و سایر مواهبى كه ما در چند سال اول زندگى با آن سر و كار داریم همه از همین قبیل هستند. اصولا تا چند سال، آدمى از نظر بلوغ عقلى در حدى نیست كه خواستهها و لذایذ معنوى برایش مطرح و قابل درك باشد و فقط دنیا و لذایذ مادى را مىفهمد و مىطلبد. از این رو طى چند سال، انسان با لذتهاى دنیا خو مىگیرد و انس پیدا مىكند و طبیعى است كه این محبت در دلش ریشه بدواند. البته در این میان كسانى هم هستند كه به هنگام تولد تسبیح خدا مىگویند و به وحدانیت خدا شهادت مىدهند و نام خدا را بر زبان جارى مىكنند. آنها حسابشان جدا است و عقل ما از فهم مقام آنها قاصر است. صحبت ما ناظر به افراد و انسانهاى عادى و معمولى است. ما انسانهاى عادى بخواهیم یا نخواهیم اینگونه هستیم كه از همان بدو تولد با لذتها و علایق دنیوى خو مىگیریم و طى سنین قبل از تكلیف، محبت دنیا در وجود ما ریشه مىدواند. اكنون صحبت بر سر چگونگى تضعیف این محبت است.
اولین قدم در این راه این است كه توجه كنیم همه این لذتهایى كه در دنیا هست، شبیه آن، ولى بسیار بهتر و بادوامترش در سرایى دیگر وجود دارد و در بسیارى از موارد، شرط برخوردارى از آن لذت بهتر و بادوامتر، چشمپوشى از این لذت نازل زودگذر دنیا است. این حالت شبیه این است كه به كودكى كه شكلات و آبنباتى در دست دارد، بگوییم، اگر این را كنار بگذارى، یك ساعت دیگر شیرینى و شكلاتى بسیار بهتر و خوشمزهتر به تو خواهیم داد. اگر كودك دو، سه مرتبه این مسأله را تجربه كرد و دید كه واقعاً با كنار گذاشتن این آبنبات، چیز بسیار بهترى نصیبش مىگردد، از آن پس دیگر به راحتى از خوردن آبنبات صرفنظر مىكند و منتظر آن شیرینى بهتر و خوشمزهتر مىشود. مهم این است كه باور كند در صورت گذشتن از لذتى كوچك حتماً از لذتى بزرگتر برخوردار خواهد شد. یكى از روشهاى تربیتى ائمه در ارتباط با انسانها دقیقاً همینگونه است. مَثَل ما مَثَل همان كودك است و حقایق این عالم را درست درك نمىكنیم و به همین دلیل به متاع قلیل دنیا دل مىبندیم. اما انبیا كه از حقیقت عالم باخبرند به ما گوشزد مىكنند كه لذتى وجود دارد كه بسیار بهتر و پایدارتر از لذت دنیا است:
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا * وَالآْخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقى؛(1) لیكن شما زندگى دنیا را برمى گزینید؛ با آن كه آخرت نیكوتر و پایدارتر است.
گرچه شما دنیا را ترجیح مىدهید و به لذتهاى آن دل مىبندید، اما بدانید از این لذتها بهتر و بادوامتر را در آخرت به شما مىدهند، به شرط
1. اعلى (87)، 16 و 17.
اینكه لذایذتان را در این دنیا محدود كنید و مرتكب حرام نشوید. بحث این نیست كه اصلا از دنیا لذت نبرید. لذت حلال گوارایتان، اما در مورد لذت حرام توقف كنید و از آن صرفنظر نمایید. اگر این گونه رفتار كردید لذتِ بهتر و بادوامتر آخرت در انتظار شما است. البته طبیعى است كسى مىتواند این امر را بپذیرد كه به غیب و به آخرتى كه ندیده است ایمان داشته باشد:
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ...وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون؛(1)آنان كه به غیب ایمان مى آورند... و به آخرت یقین دارند.
اینكه همه انبیا از ابتدا روى ایمان به خدا و قیامت تكیه مىكنند و تلاش دارند كه این امر در دلها ریشه بدواند و مستحكم شود، سببش همین است كه تمام تعالیم بعدى مبتنى بر همین امور است: ایمان بالله والیوم الآخر. در مقابل، شیاطین جن و انس نیز تمام تلاششان این است كه این دو ركن را تضعیف كنند و افراد را در مورد خدا و قیامت به شك و تردید بیندازند. براى تضعیف محبت دنیا ما باید ایمان به خدا و قیامت را هرچه مىتوانیم در خود تقویت كنیم. از آن سو نیز باید توجه داشته باشیم كه یكى از اسباب تضعیف ایمان به خدا و آخرت، همین محبت دنیا است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
إِنَّ الدُّنْیَا لَمَفْسَدَةُ الدِّینِ مَسْلَبَةُ الْیَقِینِ؛(2)[محبت] دنیا باعث فساد دین و سلب یقین است.
«مفسده» را ممكن است به ضمّ میم «مُفسده»، و یا به فتح آن، «مَفسده» بخوانیم، اما «مسلبه» را فقط باید به فتح بخوانیم و به ضم غلط
1. بقره (2)، 3 و 4.
2. غرر الحكم و درر الكلم، حدیث 2174.
است. از این رو معناى عبارت این است كه، حب دنیا دین را فاسد مىكند و یقین را مىرباید و سلب مىكند.
آدمى زمانى كه به دنیا دل بست و مزه لذتهاى حرام دنیا زیر دندانش رفت، دیگر دلش نمىخواهد زیر بار چیزى برود كه معارض و مزاحم آن لذّت باشد:
بَلْ یُرِیدُ الإْنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه؛(1)[علّت ایمان نیاوردن به معاد این است كه] انسان مىخواهد [آزاد و] بى بند و بار باشد.
طبع انسان اینگونه است كه چیزهایى را كه او را محدود مىكند و جلوى بىبند و بارىاش را مىگیرد، نمىخواهد قبول كند و زیر بار آن برود. از همین رو بیشترین مقاومت كفار در مقابل انبیا نسبت به مسأله معاد بوده و آنقدر كه درباره پذیرفتن معاد مقاومت كردهاند درباره هیچ مسألهاى سرسختى نشان ندادهاند؛ چرا كه اگر معاد را مىپذیرفتند به دنبال آن باید بسیارى چیزهاى دیگر را نیز قبول مىكردند. بله گفتن به معاد و پذیرفتن آن، مشكلات و محدودیتهاى فراوانى را به همراه داشت و آنان مىخواستند با عدم پذیرش آن، خیال خود را از بابت این مسائل و مشكلات راحت كنند. از این رو پیوسته تكرار مىكردند كه:
ما نَدْرِی مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا؛(2)ما نمىدانیم رستاخیز چیست؛ جز گمان نمى بریم.
وَما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَة؛(3) و گمان ندارم كه رستاخیز برپا شود.
1. قیامه (75)، 5.
2. جاثیه (45)، 32.
3. فصلت (41)، 50.
در هر صورت، اگر یقین به آخرت باشد آنگاه دل كندن از دنیا آسان مىشود. اگر انسان بفهمد كه این لذت دنیایى تزاحم دارد با لذتى شبیه آن، ولى بسیار بهتر و بالاتر، آنگاه مىتواند خود را متقاعد نماید كه از آن صرفنظر كند:
وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشابِها؛(1) و كسانى را كه ایمان آوردهاند و كارهاى شایسته انجام داده اند مژده ده كه ایشان را باغ هایى خواهد بود كه از زیر [درختان] آنها جوىها روان است. هرگاه میوهاى از آن روزىِ ایشان شود، گویند: «این همان است كه پیش از این [نیز] روزىِ ما بوده است.» و مانند آن [نعمتها]براى آنان آورده شود.
اگر طالب لذت جنسى هم هستى، از این لذت جنسى حرام بگذر تا بسیار عالىتر و بهترش را، كه اصلا با لذت جنسى دنیا قابل مقایسه نیست، در آخرت به تو بدهند:
وَلَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیها خالِدُونَ؛(2) در آنجا همسرانى پاكیزه خواهند داشت و آنها در آن جا جاودانه اند.
براى رسیدن به باغ و قصر و ویلا، حرام و حلال را نادیده مگیر و به كسب ثروت نامشروع روى میاور؛ اگر چند روزى شكیبایى پیشه نمایى، باغها و خانههایى به تو مىدهند كه وسعت و حشمت و زیبایى آن هوش را از سر مىبرد:
1. بقره (2)، 25.
2. همان.
وَیُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ وَمَساكِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْن؛(1) و شما را در باغهایى كه از زیر [درختان]آن جویبارها روان است و سراهایى خوش، در بهشت هاى همیشگى درآورَد.
آنچه تاكنون گفتیم، راهى است كه انبیا براى تربیت عموم مردم در جهت نجات از محبت دنیا در پیش مىگیرند، اما براى كسانى كه همتشان عالىتر و معرفتشان بیشتر باشد و اندكى مزه انس با خدا و مناجات با او را چشیده باشند راهى بالاتر نیز وجود دارد. اگر كسى لذت عبادت را درك، و شیرینى انس با حضرت دوست را تجربه كرده باشد، مىداند كه از تمام لذتهاى دنیا بالاتر و عالىتر است. اَیْنَ الملوك وابناء الملوك؟ بعد از نماز فریضهاى خدمت یكى از بزرگان بودیم؛ مىفرمود: اگر ملوك و سلاطین عالم مىدانستند نماز چقدر لذت دارد دست از سلطنتشان مىكشیدند! بسیارى از انسانها چنین لذتى را نچشیدهاند و نمىدانند كه چیست. كافى است فقط اندكى از این لذت را به انسان بچشانند. اگر انسان آن لذت را چشید و درك كرد، مىفهمد كه این لذایذ دنیا سرگرمى و بازیچهاى بیش نیست:
وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ؛(2) این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست.
البته امثال بنده اگر مىگوییم دنیا سرگرمى است و لذت حقیقى نیست،
1. صف (61)، 12.
2. عنكبوت (29)، 64.
به كنه این سخن نرسیدهایم و فقط تعبداً و چون خدا فرموده، تكرار مىكنیم؛ اما صاحبدلانى كه به لذت انس با خدا نایل گشتهاند حقیقتاً ادراك مىكنند كه لذتهاى دنیا هیچ ارزشى ندارد و بازى و بازیچهاى كودكانه بیش نیست. همه ما دیدهایم كه كودكان گاهى به هنگام بازى با سنگ و خاك یا گِل و چوب و اسباببازى با هم دعوا مىكنند و جنجال راه مىاندازند. ما تعجب مىكنیم كه دو عدد سنگ یا دو تكه چوب و مقدارى گِل چه ارزشى دارد كه آنها بر سر آن داد و فریاد و زد و خورد راه انداختهاند؟! اما كودك در آن عالم بچگى بیش از این نمىفهمد. در مورد دنیا نیز اگر انسان لذت انس با خدا را درك كند و مزه محبت خدا را بچشد، تعجب مىكند كه چگونه انسانهاى عاقل تمام همّ و غمّشان را براى تحصیل دنیا و لذتهاى آن گذاشتهاند. از این رو كسانى كه به چنین بلوغ و رشدى رسیدهاند و نور محبت الهى در دلهایشان تابیده است، دیگر با محبت دنیا مشكلى ندارند و بیرون كردن آن از دل برایشان بسیار سهل و ساده است. آنان از آنجا كه لذت وصل را چشیدهاند، هر آنچه را كه ایشان را از محبوبشان بازدارد كنار مىزنند و از خود دور مىكنند. انسانهاى عادى در مورد محبوبهاى دنیایى همین حالت را دارند. عاشق هنگامى كه به محبوب و معشوق خود مىرسد دیگر به لذت خوردن و آشامیدن نمىاندیشد. لذتى كه او از همنشینى و انس با معشوق مىبرد كجا و لذت شربتى گوارا یا مرغى بریان كجا؟! حناى این قبیل لذتها در پیش خمار چشم معشوق هیچ رنگى ندارد.
در هر صورت، بركندن ریشه محبت دنیا از دل، كارى ناشدنى و محال نیست. ملاحظه حال و وضع اولیاى خدا گواه این مطلب است. البته براى امثال بنده كه آلوده این محبت شدهایم و عمرى را به همین منوال سپرى
كردهایم دل كندن از دنیا سخت است، اما این كار براى جوانهاى عزیز به مراتب آسانتر است. جوانان عزیز باید قدر خودشان را بدانند و تا محبت دنیا در دل آنها راسخ نگردیده و رسوبات این محبت متعفّن در وجودشان جایگزین نشده است، هرچه زودتر ریشه این شجره خبیثه را در خود بخشكانند و شجره طیبه محبت خدا را به جاى آن بكارند. شبهاى ماه رمضان فرصت مناسبى است تا انسان با خداى خویش خلوت كند و با قرائت قرآن، مناجات و خواندن نماز، دلش را متوجه خدا نماید و با تمركز در توجّه به ذات اقدس حق، حالت انس را تجربه كند. اگر حالت انس براى انسان پدید آید، خواهید دید كه ساعتى گذشته و شما اصلا متوجه گذشت زمان نشدهاید. این حالت، و تجربه لذت انس، بهترین راهى است كه به وسیله آن مىتوان محبت دنیا را از دل بركند. این یك قانون كلى است كه اگر انسان شیرینى چیزى را چشید، تا چیزى شیرینتر نیابد از آن دست برنخواهد داشت. همه ما لذت دنیا را چشیدهایم و خواه ناخواه به آن دلبستگى پیدا كردهایم و هنگامى مىتوانیم از آن دل بركنیم كه لذتى بالاتر را تجربه نماییم. آنچه مىتواند بر همه اینها غلبه پیدا كند محبت خدا و لذت انس با او و همچنین انس با اولیاى خدا است. در این زمینه، یكى از بهترین گزینهها وجود مقدس حضرت ولىّعصر(علیه السلام) است. اگر ما به آن جناب توجه پیدا كنیم حضرتش همیشه آمادگى اتصال دارد. آن بزرگوار مانند یك منبع عظیم مولّد انرژى است و كافى است كه شما گیرندههاى وجود خود را به سوى او تنظیم نمایید تا حرارت و لذت انس سراسر وجود شما را فرا گیرد. امید كه با اتصال به این مبدأ نور، همه دردهاى ما، كه ریشهاش در محبت دنیا است، مداوا گردد.
قَالَ مَوْلاَنَا أَمِیرُالْمُؤْمِنِین(علیه السلام): أُوصِیكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَأَلاَّ تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْء مِنْهَا زُوِیَ عَنْكُمَا، وَقُولاَ بِالْحَقِّ وَاعْمَلاَ لِلاَْجْرِ وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا؛ سفارش مىكنم شما را به تقواى الهى، و اینكه در پى دنیا نباشید؛ هرچند دنیا در پى شما برآید، و بر چیزى از دنیا كه از شما گرفته شده است اندوهناك مشوید، و بهحق سخن بگویید، و براى پاداش [آخرت] كار كنید، و دشمن ستمكار و یار ستمدیده باشید.
كلام در شرح وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فرزندانشان در آخرین لحظات عمر شریفشان بود. درباره این جمله كه «به دنبال دنیا نروید گرچه دنیا به دنبال شما بیاید» توضیحاتى را ارائه كردیم و نتیجه این شد كه منظور این است كه انسان نباید به دنیا و لذایذش آنچنان وابسته شود كه آخرت را از یاد ببرد و از رسیدن به كمالات انسانى كه در سایه عبادت و اطاعت
خداوند حاصل مىشود، بازبماند. در این میان، از آنجا كه آدمى طبعاً به دنیا و لذایذ آن علاقه و گرایش دارد، بسیارى از بیانات ائمه اطهار(علیهم السلام) و قرآن كریم، و به طور كلى انبیا(علیهم السلام)، بر این مطلب متمركز شده است كه انسان را از دلبستگى و علاقه و وابستگى به دنیا برحذر دارد. اشاره كردیم كه ذمّ دنیا در این بیانات در واقع وصف به حال متعلَّق است؛ یعنى دنیا به خودى خود مخلوق خدا است و هیچ عیبى ندارد و آنچه مذموم است دلبستگى و فریفته شدن ما به دنیا است.
در این جلسه، در تكمیل مطالب گذشته در توضیح این فراز، به یك نكته دیگر اشاره مىكنیم و سپس به شرح فرازى دیگر از این وصیت شریف مىپردازیم.
در دو جلسه قبل مكرر اشاره كردیم كه مذمت دنیا مربوط به جایى است كه انسان دنیا را هدف خویش قرار دهد و دنیا مزاحم آخرت و مانع رسیدن به آن گردد. در این میان برخى تصور كردهاند كه منظور آیات و روایاتى كه در مذمت دنیا وارد شده این است كه انسان باید زندگى دنیا را رها كند و به گوشهاى برود و مشغول عبادت گردد. چنین برداشتى قطعاً نادرست است و با تعالیم اسلام هیچ تناسبى ندارد. منظور از این بیانات این نیست كه تارك دنیا شویم، بلكه مقصود این است كه ما در دنیا باید به دنبال انجام تكلیف باشیم و كارهایمان را به انگیزه اطاعت و امتثال امر خدا، و نه براى لذت بردن، انجام دهیم. اگر ما به جاى این روحیه به لذایذ دنیوى دل ببندیم و لذتپرست شویم، كمكم باعث این مىشود كه در مواردى هم كه كارى حرام است، خداى ناكرده، مرتكب شویم. البته اگر ما كارهایمان را به خاطر انجام وظیفه و امتثال فرمان الهى انجام دهیم،
طبیعتاً در موارد متعددى لذتى هم نصیب ما خواهد شد، اما این غیر از آن است كه ما اصل كار را به جهت رسیدن به لذت و كامیابى دنیوى انجام دهیم.
اما اینكه چگونه مىشود كارها و فعالیتهاى دنیوى را به قصد تكلیف و اطاعت فرمان الهى بهجا آورد امر چندان پیچیدهاى نیست. براى مثال، همانگونه كه در روایات آمده، كار كردن به قصد تأمین هزینه زندگى و مخارج زن و فرزندان عبادت است:
اَلْكادُّ عَلى عِیالِهِ كَالْمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللهِ؛(1) كسى كه براى تأمین مخارج عیالش زحمت مى كشد مانند كسى است كه در راه خدا پیكار مى كند.
همچنین بدیهى است كه جامعه اسلامى براى آنكه امورش اداره شود و بچرخد نیاز به صنعت، كشاورزى، تجارت و امورى از این قبیل دارد. حال اگر كسى هر كدام از این امور را به قصد تأمین نیاز جامعه اسلامى انجام دهد قطعاً كارش عبادت است و گرچه در ظاهر به امرى دنیایى مشغول است، اما در واقع در حال تحصیل آخرت است. این مسأله به ویژه در زمان ما بسیار بارزتر است؛ چرا كه حفظ عزت جامعه اسلامى در گرو تلاشهاى شبانهروزى در عرصه علم، صنعت، كشاورزى، تجارت و مانند آنها است و بدون كار و پیشرفت در زمینه این امور، یك ملت نمىتواند روى پاى خود بایستد و به معناى واقعى كلمه، استقلال، شرف، عزت و آزادى خود را حفظ كند. از این رو هركس در هر كدام از این زمینهها اگر به قصد خدمت به جامعه اسلامى و حفظ استقلال و عزت و
1. بحارالانوار، ج 96، ص 324، روایت 13، باب 42.
سربلندى آن تلاش نماید، بىشك تمام لحظات و ساعاتى را كه در این راه صرف مىكند مصداق آخرتطلبى است. قبلا روایتى را از عبداللهبن ابىیعفور در این زمینه نقل كردیم. او مىگوید به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم، شما ما را از محبت دنیا برحذر مىدارید، در حالى كه ما بالاخره دنیا را دوست مىداریم. حضرت فرمود: دنیا و مال را براى چه مىخواهى؟ عرض كرد: مىخواهم حج بروم، عمره انجام دهم، صدقه بدهم، به بستگان و خویشاوندانم احسان نمایم و به فقرا و نیازمندان رسیدگى كنم. حضرت فرمود: هذا مِنْ طَلَبِ الآخرة؛ اینكه دنیاخواهى نیست، این تحصیل آخرت است.(1)
اگر انسان پول را براى این بخواهد كه فقط خودش هرچه بیشتر از لذایذ دنیا بهرهمند شود، این دنیاطلبى است. بدتر از آن، حالتى است كه كسى پول را براى لذت حرام بخواهد، یا اگر در لذت حلال صرف مىكند حقوق واجب (مانند خمس و زكات) آن را نداده باشد. اما اگر دنیا و پول را براى انجام تكلیف، چه تكلیف وجوبى و چه تكلیف استحبابى، بخواهد این دیگر دنیا نیست بلكه عین آخرت است.
امروزه ما براى آنكه به خودكفایى برسیم و از ذلت و وابستگى به كفار و دولتهاى استعمارى خارج شویم نیازمند این هستیم كه در عرصههاى مختلف امور دنیایى سخت كار كنیم. از این رو انجام این كارها به قصد حفظ عزت اسلام و مسلمین و براى قطع وابستگى جامعه اسلامى به كفار و استعمارگران قطعاً عبادت و مصداق آخرتطلبى است.
بنابراین از مذمت دنیا در آیات و روایات نباید توهم شود كه منظور
1. همان، ص 62، روایت 30، باب 122.
این است كه باید دست از كار و كوشش برداشت و به گوشهاى رفت و مشغول عبادت شد. هرگز از آخرتطلبى و پرهیز از دنیا چنین چیزى مقصود نیست. اتفاقاً چهبسا كسانى كه به این بهانه دست از كار و تلاش مىكشند، دنیاطلبتر باشند؛ چرا كه یكى از امور مربوط به دنیاگرایى میل انسان به تنبلى و راحتطلبى است، و این افراد به این وسیله در واقع خود را از زحمت كار كردن، عرق ریختن و كسب و تحصیل علم و نظایر آنها خلاص مىكنند.
در هر صورت، هر نوع فعالیتى، اعم از تولیدى، فكرى، ادارى و... كه به نفع جامعه اسلامى باشد و براى خدا و امتثال امر الهى انجام شود، فعالیتى بسیار ارزنده و عبادت و آخرتطلبى است نه دنیاخواهى. با بیان این نكته كه در تكمیل مباحث دو جلسه قبل عنوان كردیم، اكنون وقت آن است كه به سراغ فراز بعدىِ این وصیت شریف برویم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه وصیت خود چنین مىفرماید: وَقُولا بِالْحَقِّ وَاعْمَلا لِلاَْجْر. عبارت «قُولا بِالْحَق» ظاهراً در نسخههاى نهجالبلاغه به دو صورت نقل شده است؛ بدین ترتیب كه در برخى نسخهها «قُولا بِالْحَق» و در برخى دیگر «قُولاَ الْحَق» آمده است. اگر «قُولاَ الْحَق» باشد معنا این مىشود كه: در گفتارتان حرف حق بزنید و كردارتان براى پاداش باشد. برحسب این معنا، طبق همان اصطلاح معروف عرفى، حضرت «گفتار» و «كردار» را مقابل هم قرار داده و مىفرماید، گفتارتان بالحق و كردارتان للاجر باشد. البته در معناى «قولا الحق» دو احتمال داده مىشود: یك
احتمال مبنى بر این است كه تكیه كلام بر روى «قولا» باشد. اگر اینگونه باشد معنا این مىشود كه: حق را «بگویید»؛ یعنى حق را كتمان نكنید و آنجا كه باید حق را بیان كرد از «گفتن» آن هراس نداشته باشید. برخى از افراد با اینكه حق را مىدانند، براى آنكه راحت باشند و به زحمت و دردسر نیفتند از بیان آن ابا مىكنند و رویّه خود را بر اساس «شتر دیدى، ندیدى» قرار مىدهند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرماید، اینگونه نباشید و آنجا كه باید، حق را بگویید تا همه شنیدههاى مردم سخنان باطل نباشد و دستكم در كنار حرفهاى باطلى كه مىشنوند سخن حقى هم به گوششان برسد. این معنا بر اساس این است كه تكیه كلام را بر روى فعل، یعنى «قولا» قرار دهیم.
احتمال دیگر این است كه تكیه كلام را روى مفعول، یعنى «الحق» قرار دهیم. آنگاه «قولا الحق» یعنى: شما خواه ناخواه یكى از كارهایى كه در زندگى انجام مىدهید سخن گفتن است، در این زمینه سعى كنید آنچه مىگویید حق باشد نه باطل. بر اساس این احتمال، تكیه روى سخن گفتن نیست، كه حتماً سخن حق را بگویید، بلكه منظور این است كه سخنى كه مىگویید سعى كنید حق باشد، و بین سخن حق و باطل همیشه حق را براى گفتن انتخاب كنید.
دو احتمال مذكور هر دو بر این اساس است كه فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) «قولا الحق» باشد. اما آنچه مشهورتر است و در اكثر نسخههاى نهجالبلاغه آمده «قولا بالحق» است. اگر عبارت اینگونه باشد باز هم دو احتمال در معناى آن وجود دارد: یك احتمال این است كه ماده «قول» را به معناى «اعتقاد» بگیریم نه سخن گفتن. این اصطلاح در
محاورات عرفى نیز بسیار رایج است. در عرف وقتى مىگوییم فلانى «قائل» به این مطلب است، منظورمان این است كه نظر و اعتقادش این است. یا وقتى مىگوییم «گوینده لاالهالاالله»؛ منظورمان كسى است كه معتقد به توحید است و این تعبیر را حتى در مورد كسى كه خداى ناكردهـ لال باشد و نتواند حرف بزند به كار مىبریم. در هر صورت، اگر مقصود از «قول» در عبارت حضرت «اعتقاد» باشد، معناى «قولا بالحق» این مىشود كه: معتقد به حق باشید. بر این اساس، در عبارت «قولا بالحق واعملا للاجر» اعتقاد در مقابل عمل قرار داده مىشود؛ یعنى شؤون انسان به دو دسته «اعتقادات» و «اعمال» تقسیم مىشود، كه سفارش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بُعد اعتقادات این است كه سعى كنید حق را بشناسید تا معتقَداتتان صحیح باشد.
و اما احتمال دوم بر این اساس كه عبارت «قولا بالحق» باشد این است كه «باء» را در «بالحق» باى «ملابسه» بگیریم؛ یعنى گفتارتان متلبِّس به حق باشد. «باى ملابسه» كم و بیش در گفتگوهاى روزمره به كار مىرود؛ براى مثال مىگوییم: قول «بعلم» و قول «بغیر علم»، یا مىگوییم: زدن «بعمد» و زدن «بغیر عمد». در این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز سخن «بالحق» در مقابل سخن «بغیر الحق» قرار داده مىشود و سفارش حضرت این است كه سخنتان باید به حق باشد؛ یعنى سخنى بگویید كه سزاوار است گفته شود. در مقابل آن نیز سخنى قرار مىگیرد كه براى مثال، چون سخن باطلى است، یا آبروى كسى را مىبرد، یا لغو و بىجا استـ انسان حق ندارد و سزاوار نیست كه آن را مطرح كند. در هر صورت، اینها احتمالات مختلفى است كه براى قسمت اولِ این عبارت مىتوان مطرح كرد.
اكنون وقت آن است كه به قسمت دوم عبارت، یعنى «وَاعْمَلا لِلاَْجْر» توجه كنیم. حضرت مىفرماید: براى اجر و پاداش عمل كنید. مقصود از این جمله چیست؟ این پرسش از آن جهت مطرح مىشود كه ظاهر این عبارت با بیانات دیگرى كه خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برخى موارد دیگر فرمودهاند، چندان سازگارى ندارد. براى مثال مىتوان آن روایت معروف را شاهد آورد كه حضرت در آن عبادتكنندگان را به سه دسته تقسیم مىكنند. در آنجا حضرت مىفرماید، برخى افراد خدا را براى اجر و مزد عبادت مىكنند؛ چنین عبادتى عبادت مزدوران (اُجَرا) طبق یك نقلـ یا عبادت بازرگانان (تجار) طبق نقل دیگرـ است. در آن روایت حضرت مىفرماید، «احرار» و آزادگان خدا را اینگونه براى اجر و مزدـ عبادت نمىكنند. آنگاه چگونه است كه در این وصیت به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) سفارش مىكنند كه براى اجر و مزد كار كنید؟ این دو عبارت چگونه با هم قابل جمع است؟
پاسخ این سؤال با مقدارى دقت و تأمل روشن مىشود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت در مقام این نیست كه بفرماید، براى اجر و مزدْ خدا را اطاعت و عبادت كنید، بلكه مقصود حضرت این است كه انسان باید كارهایش هدفمند باشد و كارى انجام دهد كه در سعادتش تأثیر دارد و از انجام كارهاى لغو و بىفایده پرهیز كند و عمر گرانمایه را بىآنكه چیزى به دست آورَد از كف ندهد. بسیارى از اوقات كارهایى كه ما انجام مىدهیم یا اینگونه است كه هدف خاص و مشخصى ندارد و سرگرمى و بازیچهاى بیش نیست، و یا هدفى پست و ناچیز دارد كه
شایسته مقام انسانى و بشر عاقل و بالغ نیست. مؤمن باید از انجام اینگونه امور بپرهیزد. كارى كه هیچ نتیجهاى براى آخرت انسان و هیچ تأثیرى در سعادت او ندارد كار لغو است و قرآن كریم مىفرماید مؤمن از این قبیل امور روىگردان است:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ...الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند ... آنان كه از بیهوده روى گردانند.
در روایات نیز در این باره مىخوانیم:
مِنْ حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ ما لا یَعْنیه؛(2) از نشانههاى نیكویى اسلام و دین فرد این است كه آن چه را در سرنوشت او اهمیت و تأثیرى ندارد ترك كند.
مِنْ فِقْهِ الرَّجُلِ قِلَّةُ كَلامِهِ فیما لا یَعْنیهِ؛(3) از نشانههاى خردمندى مرد این است كه در مورد امورى كه در سرنوشت او اهمیتى ندارد كم سخن بگوید.
بسیارى از افراد عادت دارند درباره مسائلى صحبت كنند و از چیزهایى بپرسند كه هیچ ارتباطى به آنها ندارد. یكى از موارد مهم تضییع عمر همین گپها و گفتگوهاى لغو و بىفایدهاى است كه افرادى گاه ساعتها مىنشینند و وقت خود را با آن مىگذرانند. اصولا یكى از چیزهایى كه نسل معاصر در همه دنیا گرفتار آن هستند همین كارهاى لغو و بىفایده است. اصلا كارهاى خوبشان از همین قبیل است كه بنشینند و فیلم تماشا كنند، جدول حل كنند و یا با بازىهاى رایانهاى خود را سرگرم
1. مؤمنون (23)، 1 و 3.
2. بحارالانوار، ج 1، ص 216، روایت 28، باب 6.
3. همان، ج 71، ص 290، روایت 59، باب 78.
نمایند. حال گاهى فیلمى است كه نكتهاى تربیتى، اخلاقى، تاریخى، سیاسى و امثال آن دارد كه قابل استفاده است، چنین فیلمى ممكن است ارزش دیدن داشته باشد؛ اما تماشاى فیلمهاى بىفایده، یا فیلمى كه بارها از اول تا آخر آن را دیدهاند، جز اتلاف وقت و تضییع عمر چه ثمرى دارد؟
بسیارى از مردم دنیا امروزه كار خوبشان همین است كه به نحوى خود را سرگرم كنند تا نفهمند كه عمرشان چگونه مىگذرد! انسانهاى امروزى در انجام كارهاى خود حداكثر به دنبال این هستند كه مفسدهاى نداشته باشد و از قبیل جرم و جنایت و آدمكشى نباشد، اما لازم نیست كه فایده و مصلحتى داشته باشد و همین اندازه كه آدمى را سرگرم كند كافى است! این وضع زندگى انسان در كشورهاى متمدن این عصر است. گاهى هم مىبینید از این سرگرمىها خسته مىشوند و چون هدف و مقصد روشنى در زندگى ندارند دچار افسردگى و ناراحتىهاى روحى، روانى مىشوند و به مواد مخدر و مشروبات الكلى پناهنده مىشوند تا از واقعیت و حقیقت زندگى غافل شوند و چیزى نفهمند! حالات طبیعى و كارهاى خوب و مفیدشان زمانى است كه فیلم مىبینند، یا جدول حل مىكنند، و یا به تماشاى یك مسابقه ورزشى مىنشینند. آرى، این وضعیت بشر متمدن قرن بیستم و بیست و یكم است!
از این سو، اسلام آمده است تا به بشر بفهماند كه هر لحظه عمر او بىنهایت ارزش دارد و نباید آن را به بطالت و بیهودگى و بازیچه و سرگرمى بگذراند. آرى، همین دنیایى كه ما گاه آن را مذمت مىكنیم، هر لحظه و ثانیه آن بىنهایت قیمت دارد! معمولا براى تعیین ارزش واقعى
زمان، گفته مىشود وقت طلا است؛ اما حقیقت این است كه اگر بگویند وقت الماس و بالاتر از الماس هم هست، باز هم حق آن ادا نشده است. آدمى مىتواند با استفاده از یك لحظه عمرش و در اثر یك توجه قلبى یا ذكر زبانى یا عملى كم و كوچك، سعادت و نعمت جاوید را براى خود بخرد. كار نیكى كه شما انجام مىدهید، در مقابل آن، درختى در بهشت برایتان سبز مىشود؛ و درخت بهشت ابدى و جاودانى است و هیچگاه خشك نمىشود و زوال نمىپذیرد. بنابراین با عملى كوچك مىتوان ثمرى در حد بىنهایت درو كرد؛ و با هیچ طلا و الماسى نمىتوان ارزشى معادل بىنهایت را خرید، چرا كه هر طلا و الماسى، هرچه هم پرقیمت باشد، بالاخره ارزش و قیمتى محدود دارد.
با این حساب آیا عاقلانه است كه انسان دقایق عمرش را در كارهاى بىارزش و انواع سرگرمىهاى بیهوده و بىفایده صرف نماید؟! انبیا آمدهاند تا بشر را از ارزش واقعى عمر و زندگى این دنیا آگاه سازند تا آن را مفت و مجّان از دست ندهد و با چیزهاى پست و بىارزش معاوضه نكند. كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در این وصیت كه مىفرماید «وَاعْمَلا لِلاَْجْر» ناظر به همین مطلب است؛ یعنى رفتارها و كارهایى انجام ندهید كه عمرتان ضایع شود و بىنتیجه بماند و هیچ ثمرى برایتان به دنبال نداشته باشد. نهتنها گناه نكنید كه موجب عذاب و خسران ابدى مىگردد، بلكه حتى كار لغو هم انجام ندهید كه عملتان بىنتیجه بماند و چیزى عایدتان نشود.
به راستى كدام انسان عاقلى حاضر مىشود چنین ثروت كلانى را مفت و ارزان از دست بدهد؟! ثروتى كه با گوشهاى ناچیز از آن به اندازه گفتن
یك لاالهالاالله یا سبحانالله و یا فقط لحظهاى توجه قلبىـ نعمتى بىپایان حاصل مىشود. از همین رو است كه حتى كسانى كه گناه نمىكنند و خیانت و جنایتى از آنها صادر نمىشود و فقط عمرشان به بطالت و بیهودگى مىگذرد نیز زیانكارند؛ چرا كه سرمایهاى هنگفت را از دست دادهاند بىآنكه چیزى عایدشان شده باشد. دیگر كسانى كه عمرشان را با گناه و جنایت و خیانت و ظلم و تضییع حقوق دیگران تباه مىكنند حسابشان معلوم است! این زیانكارى تنها در صورتى منتفى مىشود كه انسان عمرش را در انجام اعمال صالح صرف كند:
إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْر * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات؛(1)حقیقتاً انسان در زیانكارى است، مگر آنان كه ایمان آوردند و كارهاى شایسته انجام دادند.
اگر انسان بخواهد بفهمد وضعیتش چگونه است و زندگى و عمرش به صورت بهینه صرف مىشود یا خیر، راهش این است كه دقت كند هر كارى كه مىخواهد انجام دهد چه چیزى در مقابل آن به دست مىآورد. اگر لذتى دنیایى تنها نتیجه و حاصل یك عمل باشد، آن كار موجب زیان است؛ چرا كه اكتفا به لذت ناقص و محدود دنیایى در مقایسه با لذت خالص و نامحدود آخرتى قطعاً كارى غیر عقلایى و زیانكارانه است. در مورد لذتها و برخوردارىهاى اخروى نیز باید توجه داشت كه همه آنها در یك سطح نیستند و ارزش یكسان ندارند. برخوردارى از باغ و بهشت
1. عصر (103)، 2 و 3.
و حورالعین در آخرت گرچه از نعمتها و لذتهاى دنیوى بسیار بالاتر است، اما در مقایسه با «رضوان الهى» امرى بسیار ناچیز و پیش پا افتاده محسوب مىشود. قرآن كریم مىفرماید:
وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَمَساكِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْن وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛(1)خداوند به مردان و زنان باایمان باغ هایى وعده داده است كه از زیر [درختان]آن نهرها جارى است. در آن جاودانه خواهند بود، و [نیز] سراهایى پاكیزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است] و خشنودى خدا بزرگتر است. این است همان كامیابى بزرگ.
نهرها و باغ و بهشت جاودان در انتظار مردان و زنان باایمان است، اما مىفرماید: رِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ؛ خشنودى خدا بزرگتر است. رضایت خداى متعال از بندهاش امرى است كه با هیچ نعمت بهشتى قابل مقایسه نیست. از این رو اولیاى الهى در اعمال خود جز رضاى الهى چیزى دیگر را نمىجویند. قرآن كریم از بندگانى خبر مىدهد كه در انفاقها و سایر اعمال نیك خود به دنبال باغ و بهشت و حورالعین نیستند و بزرگترین پاداش براى آنان رضایت پروردگارشان است:
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَكّى * وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى؛(2) آن كس كه مال خود را مىدهد تا پاك شود، و هیچ كس را به قصد پاداش یافتن نعمت
1. توبه (9)، 72.
2. لیل (92)، 18 ـ 20.
نمىبخشد، جز خواستنِ رضاى پروردگارش كه بسى برتر است [منظورى ندارد].
در جایى دیگر این بندگان را اینگونه توصیف مىكند:
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخافُونَ یَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً * وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً؛(1) [بندگانى كه] به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه شرّ آن فراگیرنده است، مى ترسند و در راه دوستى خدا بینوا و یتیم و اسیر را اطعام مى كنند [و مىگویند:] ما براى خشنودى خدا است كه شما را اطعام مىكنیم و پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.
تعابیرى نظیر «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله»، «یُرِیدُونَ وَجْهَه» و «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى» در موارد متعددى از قرآن كریم وارد شده است و ما متأسفانه كمتر به آنها توجه مىكنیم. این تعابیر اشاره مىكند كه بندگانى وجود دارند كه در پى باغ و نهر و میوه و قصر و حورالعین نیستند و تنها رضایت الهى را مىجویند و «رضوان الله» براى آنان از هر چیزى ارزشمندتر است. محب اگر احساس كند و ببیند كه محبوبش از او راضى است و لبخند رضایت بر لب دارد، از هر غذا و نعمتى براى او شیرینتر و خوشایندتر است.
در هر صورت، در اجرها و پاداشهاى اخروى مراتب مختلفى وجود دارد كه بالاترین و بزرگترین آنها «رضوان الهى» است. از این رو اینكه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: «وَاعْمَلا لِلاَْجْرِ؛ براى مزد و پاداش كار كنید»،
1. انسان (76)، 7 ـ 9.
منظور حضرت این است كه كارتان بىهدف و لغو و بیهوده نباشد و حتماً براى كارتان هدفى باارزش و ارزنده را در نظر بگیرید؛ و با توضیحى كه دادیم روشن شد كه بزرگترین پاداشها «رضوان الله» است كه «احرار» در اطاعت و عبادت خود همین را جستجو مىكنند. از این رو فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت با سایر بیانات آن حضرت تنافى و تضادى ندارد.
آرى، انسان عاقل دست به كارى نمىزند كه هیچ اثر و ثمرى برایش نداشته باشد. همچنین اگر امر دایر باشد بین اینكه براى كارى معیّن و مشخص، براى مثال، صد تومان دریافت كند یا هزار تومان، قطعاً پاداش هزار تومانى را ترجیح خواهد داد. حال فرض كنید در جایى دیگر در مقابل همان مقدار كار یك میلیون تومان بدهند؛ انسان عاقل كدام را انتخاب مىكند؟ اگر كسى در شرایط كاملا مساوى، بین صد و هزار و یك میلیون تومان، صد یا هزار تومان را انتخاب كند آیا انسانى عاقل است؟! قطعاً همه عقلا چنین كسى را مذمت مىكنند. مَثَل كارهاى ما و پاداشهایى كه در آخرت مىتوانیم دریافت كنیم نیز همینگونه است. در حالى كه انسان مىتواند با یك ذكر، یك توجه، و یك توسل به خدا یا اولیاى او رضوان الهى را به دست آورد، چرا این ذكر و توجه و توسل را با خوردن میوه و گوشت و نظایر آنها معاوضه كند؟! در بهشت نعمتهاى فراوان و متعددى وجود دارد كه انسان مىتواند از آنها بهرهمند گردد:
وَأَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ * فِی سِدْر مَخْضُود * وَطَلْح مَنْضُود * وَظِلّ مَمْدُود * وَماء مَسْكُوب * وَفاكِهَة كَثِیرَة * لا مَقْطُوعَة وَلا مَمْنُوعَة * وَفُرُش مَرْفُوعَة * إِنّا
أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً * عُرُباً أَتْراباً * لأَِصْحابِ الْیَمِین؛(1) و یاران راست؛ یاران راست كدامند؟ در [زیر]درختان سدر بىخار، و درختهاى موز كه میوهاش خوشهخوشه روى هم چیده است، و سایهاى پایدار، و آبى ریزان، و میوهاى فراوان، نه بریده و نه ممنوع، و همخوابگانى بالابلند؛ ما آنان را پدید آوردهایم پدید آوردنى! و ایشان را دوشیزه قرار دادهایم و شوهردوستِ همسال؛ براى یاران راست.
همه این نعمتها در بهشت هست، اما اینها در مقابل رضوان الهى چندان بهایى ندارد. وقتى مىتوانیم سرمایه عمرمان را با رضوان الهى معاوضه كنیم، دون همتى است كه آن را با درخت و باغ و نهر و حورالعین معامله نماییم. البته كار كردن براى به دست آوردن مزد بهشتى و رسیدن به نعمتهاى بهشت، در مقایسه با كسانى كه فقط براى دنیا و رسیدن به لذتهاى آن كار مىكنند بسیار ستودنى و ارزشمند است، اما این مثل همان است كه انسان بین ده، ده هزار، و یك میلیون تومان، ده هزار تومان را انتخاب كند. كسى كه بین این سه، ده هزار تومان را برمىگزیند، البته نسبت به آن كس كه ده تومان را انتخاب مىكند قطعاً عقل به خرج داده و از بلوغ فكرى بیشتر و بالاترى برخوردار است؛ اما با ملاحظه اینكه بىجهت از امرى بسیار بالاتر چشم پوشیده است كارش جاى تأمل دارد. «رضوان الله» كجا و باغ و قصر و نهر و حور العین كجا؟! اصلا قابل مقایسه نیستند.
1. واقعه (56)، 27 ـ 38.
امیدواریم خداى متعال به ما معرفتى عنایت فرماید كه ارزش «رضوان الهى» را درك كنیم، و آنچنان محبتى، كه تنها رضاى محبوب را طالب باشیم و در كنار رضاى یگانه محبوب حقیقى عالم، همه امور دیگر را، هرچند تمام نعمتهاى بهشت باشد، ناچیز بشمریم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه در این وصیت مىفرماید: «وَاعْمَلا لِلاَْجْر»، همان كسى است كه خود با صدق و اخلاص، به پیشگاه حضرت دوست چنین عرضه مىدارد:
اِلهی ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعاً فی جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛(1) بارخدایا! تو را نه از ترس جهنم و آتشت، و نه به طمع بهشتت عبادت نكردم، بلكه تو را شایسته پرستش یافتم، پس عبادتت نمودم.
عبادت من براى آن است كه اصلا تو پرستیدنى هستى و باید تو را پرستید! اگر تو را نپرستم چه كنم؟! تو خدایى! تو كمال مطلقى! تو جمال مطلقى! تو را نخواهم چه بخواهم؟!
به هر روى، منظور سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اینجا كه «وَاعْمَلا لِلاَْجْر»، نه این است كه براى ثواب بهشتى كار كنید، بلكه همچنان كه گفتیم، مقصود این است كه مراقب باشید كارتان مفت و بیهوده نباشد، و ببینید در مقابل این كار چه چیز عاید شما مىشود. آنگاه خود آن حضرت در جاى دیگر روشن كرده كه رضوان الهى ارزشمندتر و بالاتر است و باید طالب آن بود. اما اگر كسى چنین معرفتى ندارد كه حتى به نعمتهاى اخروى هم پشت پا بزند و تنها طالب روى دوست باشد، دستكم براى اجر و پاداش اخروى و رسیدن به نعمتهاى بهشتى كار
1. بحارالانوار، ج 70، ص 186، روایت 1، باب 53.
كند و به لذت پست و كم و كوتاه دنیا قناعت ننماید. اگر كسى نه به دنبال رضوان الهى رفت و نه بهشت و پاداشهاى اخروى را مد نظر قرار داد و تنها به دنیا و لذتهاى دنیوى قناعت نمود، كارى بس احمقانه كرده و كمال بىخردى را به خرج داده است. نیرویى را كه انسان مىتواند در برابر آن، ثواب و سودى بىنهایت به دست آورد، آیا بىخردى نیست كه آن را با امرى محدود و پست و موقتى معامله كند؟! امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فرمایشى مىفرماید:
اِنَّهُ لَیْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبیعُوها اِلاّ بِها؛(1)همانا براى جان هاى شما بهایى جز بهشت نیست؛ پس آن را جز به بهشت نفروشید.
انسان اگر زندگىاش را، هرچند یك چشم بر هم زدن، به چیزى كمتر از بهشت بفروشد ضرر كرده است؛ ضرر و زیانى بس بزرگ و غیر قابل تصور. به راستى جایگزین كردن آخرت جاوید و خالى از هر رنج و محنت، با دنیاى فانى و پرمحنت و زودگذر آیا جز ضرر و زیان مفهوم دیگرى مىتواند داشته باشد؟! در این میان عاقلترین و كامیابترین آدمیان آنهایى هستند كه در بین امور اخروى نیز به جاى باغ و قصر و خوراك و پوشاك و سایر مواهب و زینتهاى بهشتى، رضوان الهى را مىجویند و در نهایت نیز بدان نایل مىآیند. از جمله این افراد شهدا هستند كه به فیض «النظر الى وجه الله» نایل مىشوند. هنیئاً لهم. امیدواریم خداى متعال از صدقه سر شهداى عزیز و گرانقدر به ما نیز عنایتى بفرماید و براى لحظهاى هم كه شده ما را از لذت «نظر به وجه الله» برخوردار سازد.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، كلمه 448.
انسان عاقل آن است كه هیچگاه هیچ كارى را براى اجر و مزد دنیوى آن انجام ندهد. آدمى اگر بزرگترین پاداشهاى دنیوى را هم دریافت كند باز هم ضرر كرده است. گیریم كه صد سال هم از نتیجه دنیوى كارى بهرهمند شویم؛ بالاتر، گیریم كه تا هزار سال خانواده و فامیل و فرزندان ما نسل اندر نسل از كار دنیایى ما بهره ببرند، اما بالاخره هرچه باشد این بهره محدود است و تمام مىشود، در حالى كه اجر اخروى نامحدود است و پایان نمىپذیرد. فرض كنید در مقابل یك كلمه حرف، تمام دنیا را به شما بدهند. البته در عالم واقع چنین فرضى محال است و هیچگاه چنین نخواهد شد؛ اما به فرض هم كه بشود باز هم ضرر كردهاید. شما مىتوانستید با همین یك كلمه حرف، نعمت و ثروتى به دست آورید كه زوال ندارد و تمام نمىشود؛ در حالى كه اگر همه دنیا را هم به شما بدهند سرانجام تمام خواهد شد. این در حالى است كه در عالم واقع یك كلمه حرف كه بماند، انسان تمام عمرش را هم كه بدهد نه تمام دنیا، كه فقط گوشه و بهرهاى ناچیز از دنیا سهم او خواهد شد. آدمى عمرى كه زحمت بكشد و كار كند و عرق بریزد مگر از دنیا چه به او مىدهند؟ حداكثر نوعاً خانهاى و ماشینى؛ والسلام، نامه تمام! اى كاش همینها را هم از ابتداى عمر و اول جوانى و زندگى مىدادند، اما هیهات كه اینها نیز اگر نصیب كسى شود غالباً در اواخر عمر و دوران پیرى است و در نتیجه، سالهایى بسیار كم و محدود از آنها بهره مىبرد. به راستى آیا این حماقت و نادانى نیست كه انسان عمرى را به جان كندن و محنت كشیدن بگذراند تا در سن پیرى خانهاى بسازد و چند سالى در آن زندگى كند و بعد هم بگذارد و برود؟! انسان عاقل كسى است كه این سخن مولا را كه «وَاعْمَلا لِلاَْجْر»
آویزه گوش خود قرار دهد و از همان ابتدایى كه به تكلیف مىرسد در همه كارهایش خدا را قصد كند و از لحظه لحظه عمرش حداكثر استفاده و بهرهبردارى را بنماید.
فراز بعدى فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت شریف این است كه:
كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛ دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
این جمله در واقع بیان كننده بُعدى از اسلام و به طور كلى ادیان آسمانى است كه بسیارى از اوقات مورد غفلت قرار گرفته و مىگیرد. این غفلت و اشتباه از زمان انبیاى پیشین و در میان پیروان آنان وجود داشته و متأسفانه پس از اسلام نیز طوایفى از مسلمانان به آن دچار شدهاند. از همان صدر اسلام تا به امروز مسلمانهایى را مىبینیم كه از گناهان اجتناب مىكنند، بىارزشى دنیا را باور دارند، به لذایذ دنیا دل نمىبندند و به عبادت خدا روى مىآورند، اما در عین حال به اشتباهى بزرگ مبتلا هستند و شیطان ضربه خود را از آن طریق به ایشان وارد ساخته و آنان را به گمراهى كشانده است. آن اشتباه این است كه این افراد تصور مىكنند آنان تنها مسؤول دین و اعمال خودشان هستند و اعمال و رفتار دیگران و مسائل اجتماعى هیچ ارتباطى به آنان پیدا نمىكند و هیچ مسؤولیتى در قبال آن ندارند. اینان مىپندارند كه اگر فقط نمازشان را بخوانند، روزه هم بگیرند، ذكرشان را نیز بگویند و دعا و قرآنشان را بخوانند وظیفهشان را انجام دادهاند و كار دیگرى نیست كه انجام بدهند.
این تصور كه نتیجه قصور فهم و كاستى قدرت تحلیل این افراد است تصورى كاملا انحرافى و باطل است و واقعیت هیچ یك از ادیان الهى چنین نبوده و نیست. این، یكى از انحرافات مهمى است كه در ادیان الهى پدید آمده و اسلام نیز از آن مصون نمانده است. گرایشهاى صوفیانه، عزلتنشینى، فردگرایى و مردمگریزى، انحرافى جدى و خطرناك است كه اسلام از همان نخستین سالهاى پیدایش تا به امروز با آن دست به گریبان بوده است. عدهاى كه مىخواستند بنده خوب خدا باشند تئوریشان این شد كه از مردم و جامعه بریدند و به خلوت خود خزیدند و كارشان این شد كه صبح عبایشان را بر سر بكشند و براى نماز به مسجد بروند، به خانه بازگردند و مشغول قرآن خواندن و ذكر و ورد گفتن شوند، ظهر دوباره به مسجد بروند و نماز بخوانند و باز به خانه بازگردند و مشغول ذكر و وردشان شوند. اینان مىخواستند با این روش، توصیه اسلام به دورى از دنیا و عدم گرایش به آن را جامه عمل بپوشانند!
اندكى دقت و تأمل در معارف و آموزههاى اسلام بطلان این تفكر و رویّه را روشن مىكند و تردیدى باقى نمىگذارد كه اسلام هرگز این رفتار را توصیه و تأیید نمىكند. سوره «عصر» در عین كوتاهى و ایجاز، تصویرى جامع از حقیقت اسلام و مسلمانى ارائه مىدهد:
وَالْعَصْرِ * إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْر * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْر؛(1) سوگند به عصر، كه حقیقتاً همه انسان ها در زیانند، مگر كسانى كه ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و یكدیگر را به حق سفارش كرده و به شكیبایى توصیه نموده اند.
1. عصر (103)، 1 ـ 3.
منطق اسلام این است كه مسلمان غیر از آنكه خودش عمل صالح انجام مىدهد دیگران را نیز به عمل بر اساس حق و نیز استقامت در راه تحقق اهداف اسلامى توصیه مىكند. ارتباط با دیگران، و به اصطلاح، هواى اسلام و مسلمانى آنها را داشتن، از اصول قطعى و مسلّم اسلام است. اینكه تنها نماز خودت را بخوان و مراقب اعمال خودت باش و دین و رفتار دیگران به تو هیچ ارتباطى ندارد، هرگز منطق دین و اسلام نبوده و نیست. این منطقى است انحرافى و غلط كه كسانى از ضعف معرفت به آن دچار شدهاند و البته برخى شیاطین و دنیاپرستان و دشمنان دین و اسلام نیز از روى علم و عمد به آن دامن زدهاند. اسلام مىگوید باید به همه مسلمانها، و بلكه بالاتر، به همه انسانها حتى كفار كار داشته باشى. انسان نیامده براى آنكه زندگى راهبانهاى در دیرْ اختیار كند و در گوشه عزلت خویش عمرى یا رب یا رب بگوید و نماز بخواند و روزه بگیرد تا بمیرد! انسانها زندگىشان به یكدیگر مربوط است و یك بُعد مهم اسلام و همه ادیان آسمانى بعد اجتماعى و مسؤولیتى است كه انسان در این رابطه بر عهده دارد:
كُلُّكُمْ رَاع وَكُلُّكُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ؛(1) همه شما نگاهبانید و همگى از نگاهبانى خود مورد سؤال واقع خواهید شد.
نمونه بارز این مسؤولیت، حساس بودن در مقابل ظلمى است كه به دیگران مىشود. بر اساس دستورات اسلام، اگر شما ملاحظه كنید كسى به دیگرى ظلم مىكند، حق ندارید سرتان را پایین بیندازید و بىتفاوت عبور كنید و كارى به این مسأله نداشته باشید. اگر كسى چنین كند فردا جلوى او را مىگیرند و مىپرسند كه چرا به مظلوم كمك نكردى و جلوى ظالم را
1. بحارالانوار، ج 75، ص 38، روایت 36، باب 35.
نگرفتى، و او نمىتواند عذر بیاورد كه ظلم كار فردى دیگر بود و به من ربطى نداشت؛ چرا كه به او خواهند گفت تو با سكوتت به ظلم كمك كردى، كمك هم نكرده باشى، در هر صورت وظیفه داشتى و بر تو واجب بود كه به مظلوم كمك كنى.
واجبات دین فقط نماز خواندن و روزه گرفتن نیست، اعانت مظلوم هم یكى از واجبات اسلام است. شما اگر بتوانید ظلمى را از مظلومى دفع كنید واجب است كه این كار را انجام دهید. یك ركن مهم و اساسى اسلام ظلمستیزى و حساسیت در برابر ظلمى است كه به دیگران مىشود. اگر قدرت دارى كه بر سر ظالمى بزنى و او را بر سر جاى خود بنشانى، لازم است این كار را بكنى. اگر شما ببینید كسى مسلمانى را به ناحق و به ظلم مىزند، حق ندارید بىتفاوت باشید؛ باید جلو بروید و دستش را بگیرید و از ظلم او جلوگیرى كنید. در چنین موقعیتى نمىتوانید بگویید، من حال معنوى و حضور قلبم به هم مىخورد و دخالت در مسائل اجتماعى مانع تمركز و ذكرم مىشود! این سخنان القائات شیطان است. این سخن كه مىخواهم تمركز داشته باشم و دلم فقط متوجه به خدا باشد و توجه به خلق خدا مانع این امر است، بوى ابلیس مىدهد. هنگامى كه امر شد «اسْجُدُوا لاِدَم»،(1) ابلیس بود كه گفت، خدایا من مىخواهم فقط خودت را عبادت كنم! او پیش از این، مدتى مدید بود كه خدا را عبادت كرده بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه مىفرماید:
قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة؛(2) شش هزار سال بود كه خدا را عبادت مى كرد!
1. بقره (2)، 34.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 234.
حضرت در ادامه این كلام مطلبى اضافه مىفرماید كه دود از سر انسان بلند مىشود! مىفرماید:
لا یُدْرى اَمِنْ سِنِی الدُّنْیا اَمْ مِنْ سِنِی الاْخِرَةِ؛(1) دانسته نمىشود كه این سال ها آیا از سال هاى دنیا است یا سال هاى آخرت!
این شش هزار سال معلوم نیست كه از همین سالهاى دنیایى است كه هر سالش 360 روز است یا از سالهاى آخرتى است كه هر روزش معادل هزار سال دنیایى است! آنگاه این جناب ابلیس با این عبادت، هنگامى كه خداوند به او دستور داد بر آدم سجده كن، گفت من فقط بر خودت سجده مىكنم!
خداى متعال فرمود:
اِنّی اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ؛(2) من دوست مىدارم آنگونه كه مى خواهم، اطاعت شوم.
اگر پرستش من مىكنى، آن طور كه من مىگویم پرستش كن. اگر مىخواهى مرا اطاعت كنى، هر دستورى كه مىدهم اطاعت كن؛ آن گاه كه مىگویم بر من سجده كن همین كار را انجام بده، و اگر به سجده بر آدم فرمان دادم بر آدم سجده كن. اِنّی اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَیْثُ اُریدُ؛ اگر بحث اطاعت من است آنگونه كه من مىخواهم اطاعت كن. وقتى من فرمان مىدهم كه بر آدم سجده كن، تو چه حق دارى كه بگویى سجده نمىكنم؟!
در بحث ما نیز خداوند مىفرماید: بنده من، به كمك مظلوم بشتاب؛
1. همان.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 262، روایت 5، باب 32.
اگر من بگویم: خدایا من مىخواهم توجهم به خودت باشد و هیچ به خَلقت توجه نكنم، اگر بخواهم در این قبیل امور دخالت كنم و فرمان تو را ببرم حواسم پرت مىشود!! این درست نظیر همان منطق و سخن ابلیس است. خدا مىفرماید اگر بنده من هستى و مرا اطاعت مىكنى، من دستور مىدهم كه واجب است به مظلوم كمك كنى. بنده مىگوید: عذر مىخواهم، من حواسم پرت مىشود! خدا مىفرماید: اِنّی اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَیْثُ اُرید. اگر اطاعت من مىكنى، هرچه من مىگویم انجام بده، نه آنچه دلت مىگوید و مىخواهد. اگر غیر از این باشد پس تو اطاعت دل مىكنى نه اطاعت من، و دلپرست و خودپرستى نه خداپرست.
در هر صورت، این گرایشى غلط و انحرافى است كه در میان طوایف مختلف متصوفه قبل از اسلام ظهور پیدا كرده و متأسفانه پس از اسلام و در میان گروههایى از مسلمانان نیز راه یافته است. بر این اساس تصور مىشود دیندارى حقیقى و راستین به این است كه انسان تارك دنیا شود و از تمامى لذتهاى دنیایى چشمپوشى كند و با بریدن از جامعه و خلق خدا در گوشهاى شب و روز به ریاضت و عبادت و ذكر مشغول گردد و بدین صورت لحظهاى از یاد خدا و توجه به او غافل نشود. این افراد در اثر ریاضتهایى كه مىكشند احیاناً ممكن است به برخى قدرتها و قوّتهاى روحى نیز دست پیدا كنند و بتوانند كارهاى خارقالعادهاى انجام دهند. اما باید توجه داشت كه نه روح و حقیقت اسلام و دیندارى چنین اقتضایى دارد و نه ظهور و بروز امور خارقالعاده دلیلى بر حقانیت راه و روش این افراد است. اسلام این است كه انسان هرچه خدا فرموده، همان را انجام دهد؛ اگر فرموده نماز بخوان، بخواند، روزه بگیر، بگیرد،
و اگر فرموده به جبهه برو و جهاد كن یا به فریاد مظلوم برس و دست ظالم را كوتاه كن، این دستورات را نیز اطاعت كند و انجام دهد. البته در انجام همه دستورات، چه فردى و چه اجتماعى، بنده نباید از یاد خدا غافل شود و همواره باید خدا را در نظر داشته باشد. براى مثال، هنگامى كه براى اطاعت فرمان خدا دست ظالم و جلوى ظلم را مىگیرى یاد خدا هم باش و مراقبت نما كه از حد تكلیف تجاوز نكنى و فراتر نروى. اگر دست دزد را مىگیرى دیگر حق ندارى به او توهین كنى یا به صورتش سیلى بزنى. بلى، دزد را مىگیریم و به نزد حاكم شرع مىبریم و به دستور او چهار انگشتش را قطع مىكنند، اما كسى حق ناسزا گفتن یا هرگونه تعدى دیگر به او را ندارد.
بنابراین اسلام واقعى و دیندارى راستین این است كه انسان به تمامى آنچه خداى متعال بدان فرمان داده؛ چه در بعد فردى و چه در بعد اجتماعى، گردن نهد و عمل نماید. این اسلام نیست كه انسان وظایف اجتماعى را كنار بگذارد و به عوض حضور در جنگ و جبهه، یا كار در مزرعه، یا درس دادن در كلاس و سایر وظایف اجتماعى بگوید: مىروم «نادعلى» مىخوانم كه پدرجد همه اینها و حتى خود نماز است! همچنین در انجام تكلیف، تا تكلیف واجب هست نوبت به مستحبات نمىرسد و هیچ عبادت مستحبى جاى تكلیف واجب را نمىگیرد. اعانت مظلوم كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اینجا به آن اشاره مىفرماید، تكلیفى واجب است و انسان نمىتواند از بار این تكلیف شانه خالى كند و بگوید به عوض آن مىروم قرآن مىخوانم. قرآن خواندن جاى مبارزه با ظلم را نمىگیرد. قرآن را باید در وقتى خواند كه مزاحم با انجام تكلیف واجب نباشد.
به هر روى باید اعتراف كنیم كه متأسفانه دستورات اجتماعى اسلام، و از جمله دستور مبارزه با ظلم و ظالم و دستگیرى و كمك مظلوم، از همان ابتدا به درستى مورد توجه قرار نگرفت و عمل نشد. اگر به این سنخ دستورات اسلام عمل مىشد روزگار مسلمانان به وضعیتى كه در حال حاضر شاهدیم كشیده نمىشد. پس از وفات پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از همان روز اول، ظلم به خاندان رسالت آغاز شد و مسلمانان در مقابل این ظلم سكوت اختیار كردند. اگر آن روز سكوت نمىكردند بسیارى از مصیبتها و مسائل پس از آن اتفاق نمىافتاد. اگر روزى كه پشت در خانه زهرا و على(علیهما السلام) جمع شدند مسلمانان فریاد كشیده و اعتراض كرده بودند، ما شاهد حوادث و فجایع غمبار كربلا نمىبودیم. در این روزگار نیز بسیارى از مشكلات و سیهروزىهاى مسلمانان و جوامع اسلامى ریشهاش این است كه آنان این حكم خدا را فراموش كردهاند كه:
كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.
أُوصِیكُمَا وَجَمِیعَ وُلْدی (وَلَدِی) وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِكُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ (إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ) أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛شما و هركسى را كه نوشته من به او مىرسد سفارش مىكنم به تقوا، و نظم كارتان، و اصلاح رابطه بین برادران ایمانى؛ همانا من از جدتان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم كه مىفرمود: اصلاح رابطه بین برادران ایمانى از هر نماز و روزهاى برتر است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بخشى از این وصیت خطابشان فقط به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است. این بخش مشتمل بر همان جملاتى بود كه طى سه جلسه پیشین مورد بحث قرار دادیم و توضیحاتى كه به نظر مىرسید ارائه كردیم. در بخش دیگر كه از این قسمت به بعد آغاز مىشود، حضرت در عین حال كه خطابشان به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است كسان دیگرى
را نیز در این خطاب شریك نموده، دایره خطاب را بسیار گسترده مىفرماید؛ بدین ترتیب كه پس از «اوصیكما» كه ضمیر تثنیه، و مخاطب آن امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هستند این عبارت را عطف مىفرماید: وَجَمِیعَ وُلْدی (وَلَدِی) وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی؛همه فرزندان و خویشان و بستگانم و هركس كه این نوشته من به او مىرسد؛ یعنى همه كسانى كه در آن هنگام در بالین سر امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاضر نبودند ولى از فرمایش آن حضرت اطلاع مىیابند مخاطب این وصیتاند و حضرت مىفرماید من این مطالب را به آنها نیز سفارش مىكنم. آنچه در جلسه اول اشاره كردیم، كه ظاهراً این وصیت صرفاً شفاهى نبوده بلكه مكتوب مىشده است، شاهدش همین عبارت است كه مىفرماید: وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی؛ هركس كه نوشته من به او مىرسد.
در هر صورت، این بخش از وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) یك سلسله سفارشاتى است براى عموم مؤمنین و بالاخص امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان آن حضرت. این بخش نیز مانند بخش اول با سفارش به تقوا آغاز مىشود: أُوصِیكُمَا ... بِتَقْوَى الله. «تقوى الله» محور همه ارزشها است. قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ؛(1) همانا گرامىترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.
این ملاك نه تعمیم دارد و نه تخصیص؛ یعنى نه چیز دیگرى عطف بر تقوا مىشود و نه با وجود تقوا استثنایى در میان مىآید. كرامت در نزد خداوند تنها به تقوا است و بس و هیچ چیز دیگر جز تقوا مایه كرامت
1. حجرات (49)، 13.
عندالله نیست؛ همچنین با وجود تقوا چیز دیگرى علاوه بر آن لازم نیست. هركه تقوایش بیشتر است كرامتش نیز افزونتر خواهد بود. از این رو اینكه گاهى گفته مىشود در اسلام ملاكهاى متعددى از قبیل: تقوا، علم، جهاد و... براى ارزش وجود دارد، باید توجه داشت كه این سخن با مسامحه بیان مىشود. واقعیت این است كه براى ارزش یك ملاك بیشتر وجود ندارد و آن هم تقوا است؛ سایر امور در سایه و در پرتو تقوا است كه ارزش پیدا مىكنند وگرنه به خودى خود ارزشى ندارند. براى مثال، علم از آن حیث كه مصداقى از تقوا یا از لوازم و ملزومات آن است ارزش دارد، وگرنه در صورتى كه براى شیطان، براى شهرت و ثروت آموخته شود هیچ ارزشى ندارد. حتى اگر كسى علم را براى خود علم بیاموزد از نظر بینش اسلامى فاقد حدّ نصاب ارزش است، زیرا هر كارى اگر جز براى خدا باشد، و به عبارت دیگر ملاكى جز تقوا داشته باشد در بینش الهى فاقد نصاب ارزش محسوب مىگردد. بنابراین باز هم تأكید مىكنیم كه در اسلام تنها یك مفهوم ارزشى مطلق وجود دارد و آن هم تقوا است و سایر امور ارزش خود را از تقوا مىگیرند و در سایه آن ارزش مىیابند. از همین رو است كه مىبینیم همه جا كلید مواعظ سفارش به تقوا است.
در خطبههاى نماز جمعه سفارش به تقوا واجب است و خطیب جمعه حتماً باید در هر دو خطبه به آن سفارش كند و جایز نیست عمداً سفارش به تقوا را ترك نماید.
تقوا براى سایر ارزشها به منزله كلید است، كه فرد اگر بخواهد به سایر ارزشها برسد حتماً باید باب تقوا را بگشاید و از در تقوا وارد شود. و به
عبارت دیگر، تقوا روح همه ارزشها است و آنها قالبهاى مختلفى هستند كه با دمیده شدن روح تقوا در آنها به جرگه ارزش وارد مىشوند و بدون این روح، جز قالبى خشك و مرده نیستند.
در هر صورت، چه از نظر بحث عقلى و چه از نظر بحثهاى تفسیرى و روایى و ادله نقلى نهایتاً به این نتیجه مىرسیم كه یگانه ارزش مطلق از دیدگاه اسلام تقوا است. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در طلیعه طرح یك سلسله مواعظ براى فرزندان، بستگان و پیروان خویش بار دیگر مسأله سفارش به تقوا را تكرار مىكند تا مواعظ دیگر توأم با این سفارش مد نظر قرار گیرد و همراه با تقوا باشد.
پس از سفارش به تقوا كه ارزش مطلق و روح همه ارزشهاى اسلامى است، در این فقره از كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه در ابتداى بحث این جلسه آوردیم دو موضوع مورد تأكید واقع شده است؛ یكى نظم در امور و دیگرى اصلاح ذاتالبین:
أُوصِیكُمَا وَجَمِیعَ وُلْدی ... وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِكُم.
انسان در بدو امر و با نظرى ساده و ذهنى خالى و بدون در نظر گرفتن موقعیت و شرایط القاى سخن، هنگامى كه به این بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام)توجه و آنها را مرور مىكند شاید نتواند به درستى اهمیت مطلب را درك كند. به همین جهت باز هم تأكید مىكنیم كه باید دقت كرد این مطالب و سخنان در چه موقعیت و زمان و شرایطى صادر شده است. فراموش نكنیم كه زمان طرح این وصایا هنگامى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر
شهادت قرار دارد و آخرین ساعات عمر شریفش را سپرى مىكند و دیرى نخواهد پایید كه با این عالم وداع خواهد كرد. در این شرایط كه حضرت گاه به حال اغما فرو مىرود و گاهى به هوش مىآید، در لحظات هشیارى چند جملهاى صحبت مىفرماید و دوباره از هوش مىرود. امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان و بستگان نزدیك امیرالمؤمنین(علیه السلام) دور بستر آن حضرت را گرفتهاند و چشم به لبهاى مبارك آن حضرت دوختهاند تا آخرین سخنان را از حضرتش بشنوند. در چنین موقعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) باید بر چه مطالبى انگشت بگذارد و فرزندانش را به آنها توجه دهد؟ بدیهى است كه در چنین موقعیتى مطالبى ساده و معمولى طرح نمىشود، بلكه مهمترین مطالبى كه براى زندگى و سعادت انسان در دنیا و آخرت در بعد فردى و اجتماعى ضرورت دارد مورد تأكید قرار مىگیرد كه مبادا از آنها غفلت شود. طبیعتاً امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این شرایط مطالب را اولویتبندى مىفرماید و آنچه را كه از اولویت و اهمیت بیشترى برخوردار است مورد تأكید و سفارش قرار مىدهد. در این مقام اگر برخى مستحبات یا واجبات كماهمیتتر ذكر نشود چندان مهم نیست، اما نكات اساسى و كلیدى نباید از قلم بیفتد؛ نكاتى كه همه مردم باید توجه داشته باشند و در صورت غفلت از آنها زیان و آسیب اساسى مىبینند، هدف اسلام از بین مىرود، سعادت مردم در خطر مىافتد و دنیا و آخرت آنها بر باد مىرود. كسانى هم كه در این لحظات دور بستر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشستهاند طبعاً انتظار شنیدن چنین مطالبى را دارند. اكنون با ملاحظه این نكته بحث را پى مىگیریم.
همانگونه كه اشاره كردیم، تقوا روح همه ارزشها و اساس و محور
همه آنها است. از این رو اگر هزار بار هم تكرار شود جا دارد. اما پس از تقوا چه؟ اكنون كه خطاب تعمیم داده شده و غیر از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) سایر فرزندان و بستگان و همچنین پیروان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مخاطب قرار گرفتهاند چه مطلبى مهمتر از همه است كه آن حضرت پس از تقوا به آن سفارش نمایند؟ فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) اینگونه است:
أُوصِیكُمَا ... بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُم؛ شما را سفارش مىكنم ... به تقواى الهى و نظم امورتان.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش به تقوا بحث نظم را مطرح مىكند. به راستى عجیب است! آن حضرت چه خطرى را براى جامعه اسلامى احساس مىكند كه با این جمله مىخواهد جلوى آن را بگیرد؟! در میان همه مسائل و موارد قابل طرح آیا بحث بىنظمى، هرج و مرج، بههمریختگى و حساب و كتاب نداشتن كارها مهمترین خطرى است كه جامعه اسلامى را تهدید مىكند؟ آیا چشمان حقیقتبین و اندیشه و نگاه دوراندیشانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطلبى مهمتر از این براى جامعه اسلامى سراغ نداشت كه بلافاصله پس از تقوا باید بحث نظم و تأكید بر رعایت نظم مطرح شود؟
براى روشن شدن مطلب نكاتى در اینجا وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گیرد. یكى اینكه در این خطابات در برخى موارد ضمیرْ تثنیه است و مخاطب كلام فقط امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هستند و در برخى موارد دیگر ضمیر جمع است. در همین جمله مورد بحث اگر دقت كنیم، ابتداى عبارت ضمیرِ تثنیه (اوصیكما) است و پس از آن ضمیر جمع به كار مىرود و دوباره بلافاصله ضمیر تثنیه آورده مىشود:
أُوصِیكُمَا ... بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْركُمْ وَإِصْلاَحِ ذَاتِ بَیْنكُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدكُمَا...
این روشى مرسوم و متداول است كه اگر گویندهاى با جمعى سخن مىگوید كه نماینده یا نمایندگانى دارند و یا یك یا چند نفر نقش رئیس، مدیر، بزرگ و سرپرست آن جمع را دارند، آن گوینده در كلام خود گاهى آن فرد یا افراد خاص را مورد خطاب قرار مىدهد و گاه نیز همه آن جمع را مخاطب خویش مىسازد، كه در این حالت دوم نیز مخاطب اصلى و ویژه همان افراد خاص هستند. در اینجا نیز مخاطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هستند و توجه ویژه آن حضرت به آنها است، اما در ضمن دیگران نیز مورد خطاب و توجه قرار مىگیرند. این یك نكته است درباره اینكه در این فرمایش چرا ضمیر گاهى به صورت تثنیه و گاه به صورت جمع آورده شده است.
نكته دیگر این است كه اكثر فقراتى كه از این پس در این وصیت شریف مىآید به همراه آن تعلیلى نیز آورده مىشود، اما براى برخى مطالب تعلیلى ذكر نشده است. براى نمونه، پس از طرح مسأله «اصلاح ذاتالبین» این تعلیل آورده مىشود كه:
فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛
چرا من شما را به اصلاح ذاتالبین سفارش مىكنم؟ چون جدتان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: اصلاح ذاتالبین از هر نماز و روزهاى افضل است. اما در همینجا جمله قبل از مسأله اصلاح ذاتالبین، یعنى جمله «وَنَظْمِ أَمْرِكُم» هیچ تعلیلى ندارد. اینكه چرا براى «نَظْمِ أَمْرِكُم» هیچ تعلیلى
آورده نشده ظاهراً هیچ وجهى ندارد جز اینكه این مسأله بدیهى است و نیازى به تعلیل و تبیین ندارد. چیزى نیاز به بیان و ذكر فلسفه و علت دارد كه اصل ارزش آن و یا اهمیتش مورد تردید باشد. در مورد اصلاح ذاتالبین شاید اهمیت آن تا حدودى پوشیده باشد؛ از این رو تعلیل مىفرماید به اینكه اگر من شما را به این امر سفارش مىكنم بدان سبب است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود، اصلاح بین دو مسلمان از هر نماز و روزهاى بالاتر است. اما «نظم امركم» را چرا سفارش مىكنم؟ این دیگر نیازى به تعلیل ندارد و هر عاقلى به ارزش و اهمیت این مسأله واقف است و تذكر ما نسبت به این مسأله فقط از باب تأكید و تنبیه است.
حقیقت امر نیز همین گونه است كه ما خود بر ارزش و اهمیت مسأله نظم و نقش آن در زندگى فردى و اجتماعى واقفیم. از مسائل و امور ساده فردى گرفته تا مسائل و قضایاى پیچیده اجتماعى مىتوان نقش نظم را به روشنى مشاهده كرد. كوچكترین و سادهترین مسأله تا مسائل بزرگ و بغرنج نیاز به طرح و تدبیر دارد و بدون نظم و برنامه پیش نمىرود. یك دانشآموز در امور درسى، یك معلم در كلاس، یك كدبانو در منزل و یك پزشك در مطب و بیمارستان، اگر كارشان طبق نظم و قانون و قاعده مشخصى نباشد چه مىشود؟ بدیهى است بدون نظم و برنامه همه چیز به هم مىریزد و بسیارى از اوقات انسان از رسیدن به هدف و مطلوب خویش باز مىماند. گاه مىبینیم به دلیل نبودن نظم، كارى كه ظرف چند دقیقه قابل انجام است، پس از ساعتها صرف وقت نیز به نتیجه نمىرسد. شما اگر در خانه براى لباسهایتان جاى مشخصى نداشته باشید و هرجا كه رسید آنها را پرت كنید، قطعاً براى پوشیدن لباس مشكل خواهید داشت.
شاید گاه پیش آمده باشد كه براى پیدا كردن یك جوراب، یكى دو ساعت وقت شما تلف شده باشد، یا چون كتابهایتان جاى خاص و مشخصى ندارد ساعتها به دنبال كتابى گشتهاید و دست آخر نیز آن را پیدا نكردهاید.
هر كارى كه انجام آن در گرو تلفیق مجموعهاى از عناصر است اگر نظمى در كار باشد به نتیجه مطلوب خواهد رسید وگرنه یا اصلا به نتیجه نمىرسد و یا در صورت انجام، اگر هزینه انجام آن بیشتر نشود حتماً زمان بیشترى صرف انجام آن خواهد شد.
در هر صورت، ضرورت و اهمیت رعایت نظم در زندگى امرى نیست كه بر كسى پوشیده باشد. این حد از مطلب براى همگان واضح است و حتى دانشآموزان دوره ابتدایى مىتوانند درباره آن انشا بنویسند و دلیل و برهان بیاورند. اما آیا مطلبى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین ساعات عمر شریفش و در چنان شرایط بحرانى به مردم سفارش مىكند همین است؟ آیا غرض آن حضرت از اینكه نظم را در كارهایتان رعایت كنید این است كه دانشآموز كتاب و وسایل مدرسهاش را، آهنگر و نجار ابزار كارشان را، و خانم خانهدار ظروف و وسایل منزل را با نظم و ترتیب در جایى خاص و مشخص قرار دهند؟! آیا مطلبى كه در چنان دقایق حساسى در كنار مسائلى همچون جهاد و حج بیان شده این است كه كتابهاى كتابخانهتان و ابزار و وسایل كارتان منظم باشد تا بدانید هر كتابى كجا است و هر وسیلهاى در كجا قرار دارد؟ بسیار بعید است كه خصوص چنین چیزى منظور بوده باشد.
این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا اصلا ربطى به نظم و ترتیب در چیدن كتاب و وسایل و ابزار كار و زندگى ندارد و یا مطلبى بسیار عامتر و كلىتر مراد است كه این مسأله تنها جزئى كوچك از آن مسأله عام و كلى است. در جایى كه مسائل بسیار مهمى در حوزههاى مختلف اخلاق، سیاست، اجتماع و... براى جامعه اسلامى مطرح است هرگز باوركردنى نیست كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) همه آن مطالب را متروك و مسكوت بگذارد و در این شرایط حساس نگران نحوه چیدن كتابها در كتابخانههاى شخصى مسلمانان باشد! از این رو مراد از «امركم» در اینجا مىتواند یكى از دو معنا باشد:
یك احتمال این است كه بگوییم استعمال كلمه «امر» در این عبارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) (وَنَظْمِ أَمْرِكُم) نظیر استعمال آن در آیه شریفه «وَشاوِرْهُمْ فِی الأَْمْر» و یا آیه شریفه «وَأَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُم» است و مقصود از «امر» مسائل و مصالح جامعه و كشور اسلامى است.
داستان آیه «وَشاوِرْهُمْ فِی الأَْمْر» به كسانى بازمىگردد كه همراه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بودند اما ایمانشان ضعیف بود و مراتبى از نفاق در قلبها و دلهاى آنان وجود داشت. آنان در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى خود شأنى قائل بودند و در تدبیر امور جامعه اسلامى، به ویژه مسائل مربوط به جنگ، مىخواستند به اصطلاح ریشى بجنبانند و در مقابل رأى و تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله)تدبیر و نظرى دیگر ارائه دهند. آنان براى آنكه ظاهر را حفظ كنند و خیلى هم گستاخانه عمل نكرده باشند خدمت پیامبر مىرسیدند و مىگفتند:
هَلْ لَنا مِنَ الأَْمْرِ مِنْ شَیْء؛(1) آیا ما را در این كار اختیارى هست؟
1. آلعمران (3)، 154.
منظور آنها این بود كه اداره این امور و از جمله جنگـ و تصمیمگیرى در مورد آنها را بر عهده خود ما بگذارید تا هر طور كه خودمان مصلحت مىدانیم عمل كنیم. البته مقصود نهایى آنان این بود كه چنین اختیارى به آنها داده شود تا بعداً هر روز بهانهاى از قبیل سرما، گرما، شرایط نامساعد اقتصادى و... بتراشند و بگویند مصلحت نیست كه جنگ كنیم و از زیر بار شانه خالى كنند. اگر هم اختیار دخالت در امور به آنها داده نمىشد و به انحاى مختلفْ اشكالتراشى مىكردند و تصمیمات و تدبیرهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مستقیماً یا تلویحاً زیر سؤال مىبردند. مثلا در جنگ احد كه لشكر اسلام به علت عمل نكردن به دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله)متحمل شكست گردید و عدّه قابل توجهى از مسلمانان به شهادت رسیدند، این منافقصفتان گفتند:
لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا؛(1) اگر ما را در این كار اختیارى مى بود در این جا كشته نمى شدیم.
مىگفتند اگر ما هم در تدبیر جنگ دخالتى داشتیم این همه كشت و كشتار نمىشد و ما طورى تدبیر مىكردیم كه این مقدار كشته ندهیم. غرضشان این بود كه نعوذ باللهـ پیامبر اداره جنگ را بلد نیست و این شكست نتیجه سوء تدبیر پیامبر(صلى الله علیه وآله)است و اگر با ما مشورت مىشد و ما را دخالت مىدادند ما بهتر از این تدبیر مىكردیم. البته خداى متعال پاسخ آنان را اینگونه مىدهد:
قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُیُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِم؛(2) بگو: اگر شما در خانههاى خود هم بودید،
1. همان.
2. همان.
كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، به سوى قتلگاههایشان مىرفتند.
اگر اجل آدمى سرآید چه در جبهه باشد و چه در رختخواب، مرگ او را درخواهد ربود، و اگر كشته شدن در زمان و مكانى خاص براى كسى تقدیر شده باشد به همان شكل كشته خواهد شد.
در هر صورت، غرضْ كلمه «امر» در این آیات است كه: «لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَیْء» یا «هَلْ لَنا مِنَ الأَْمْرِ مِنْ شَیْء» و یا «وَشاوِرْهُمْ فِی الأَْمْر»؛ مقصود از این «امر»، مسائل مربوط به جامعه اسلامى و اداره آن است. در این وصیت هم كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: «ونظم امركم»، احتمال دارد غرض حضرت این باشد كه اگر بخواهید امر جامعه اسلامى سامان بپذیرد، همه شما باید احساس مسؤولیت كنید كه كارها منظم و روى قانون و قاعده باشد. اگر نظم بر جامعه اسلامى حاكم نباشد مصالح جامعه به خطر مىافتد، حكومت اسلامى در مخاطره قرار مىگیرد و عزت و سیادت مسلمانان بر باد مىرود.
احتمال دوم در «امركم» این است كه مراد از «امر» مفهومى عام و مقول به تشكیك باشد كه مراتب و مصادیق مختلفى را شامل مىشود كه در صدر آنها مصالح مربوط به جامعه اسلامى است و امور دیگر را نیز در بر مىگیرد. نظیر اینگونه خطابات در قرآن و روایات فراوان است كه مفهومى عام موضوع قرار مىگیرد و مطلبى درباره آن بیان مىشود، كه طبیعتاً به جهت عام بودن موضوع، مصادیق و افراد مختلفى را شامل مىگردد؛ مصادیقى كه، براى مثال، برخى واجبند و برخى مستحب، و واجب آن هم مؤكد و غیر مؤكد دارد، و مستحب آن نیز داراى مراتب مختلفى است. مثلا درباره نماز داریم:
اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است.
سؤال مىشود كه آیا حكم معراجیت مربوط به نماز واجب است یا نماز نافله و مستحب را هم شامل مىشود؟ پاسخ این است كه هم نماز واجب و هم نماز نافله مشمول این حكم هستند. همچنین چه در نماز واجب و چه در نماز نافله، هم نمازهاى خیلى عالى و با حضور قلب و آداب، و هم نمازهاى دست و پا شكسته و معمولى داریم؛ همه اینها مىتواند برحسب مرتبه خودش مصداق معراجیت باشد. یا اگر، براى مثال، داریم كه:
اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِیٍّ؛(2) نماز وسیله تقرب هر پرهیزگارىاست؛
باز مىتوان سؤال كرد كدام نماز است كه این خصوصیت را دارد؟ نماز جمعه یا نماز یومیه؟ نماز جماعت یا نماز فرادى؟ نماز واجب یا نماز مستحب؟ نافله شب یا نافله یومیه؟ باز پاسخ این است كه همه این نمازها و هر نمازى مىتواند این ویژگى را داشته باشد. «قربانیت» و وسیله تقرب بودن مفهومى عام است و مراتب مختلفى دارد و هر نمازى مىتواند مرتبهاى از آن را دارا باشد. مفاهیمى را كه قابل شدت و ضعف، و نقص و كمال هستند اصطلاحاً مفاهیم «مشكِّك» مىنامند و گفته مىشود مقول به تشكیكند. مثلا مفهوم «نور» از این قبیل است كه شدید و ضعیف دارد. بسیارى از مفاهیمى هم كه در بیانات شرعى و آیات و روایات به كار رفته از همین سنخ مفاهیم و مقول به تشكیك و داراى مراتب و شدت و ضعف است.
اكنون مىتوان احتمال داد كه تعبیر «ونظم امركم» در این فرمایش
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 82، ص 303، باب 4.
2. همان، ج 10، ص 99، روایت 1، باب 7.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به همین صورت استعمال شده باشد؛ یعنى مراد حضرت این است كه همه چیز باید نظم داشته باشد، منتها برحسب اهمیت امور، لزوم نظم در آنها تفاوت مىكند و طبیعتاً در امور كماهمیتتر تأكید بر وجود نظمْ كمتر است و هرچه اهمیت امرى بیشتر باشد تأكید بر لزوم رعایت نظم در آن نیز بیشتر خواهد بود. در این میان، مهمترین امرى كه نظم در آن لازم است مسائل مربوط به كل جامعه اسلامى است. البته مراتب دیگر نظم، مثل نظم در خانه، مدرسه، امور شخصى و... نیز مشمول این فرمایش حضرت قرار مىگیرند، اما در صدر و مهمتر از همه، نظم در مسائل كلان جامعه اسلامى و مصالحى است كه به عموم مسلمانان مربوط مىشود.
در هر صورت، درباره این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام): «ونظم امركم»، یا باید بگوییم خاص مسائل مربوط به جامعه اسلامى و نظم در آنها است و نظم در امور جزئى و مسائل شخصى اصلا مقصود نیست، و یا باید آن را عام در نظر بگیریم، كه فرد برتر و مرتبه مهمترش نظم در امور اجتماعى و مسائل كلان جامعه اسلامى است و مسائل جزئى و شخصى را نیز شامل مىشود و یا باید بگوییم اختصاص به مسائل اجتماعى و مصالح جامعه اسلامى دارد. اما اینكه بگوییم مقصود از «ونظم امركم» خصوص همین امور عادى و روزمره هر فرد مسلمان است، با توجه به شرایط و موقعیتى كه این كلام در آن صادر شده، چنین معنایى بسیار بعید و باورنكردنى مىنماید.
اما ببینیم واقعاً چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى مسأله نظم تا این حد اهمیت
قائل شده كه پس از تقوا اولین سفارشى كه مطرح فرموده سفارش به نظم است. به راستى چرا این مسأله تا این اندازه اهمیت دارد و همچنین چگونه است كه مىگوییم ما از این امر غافلیم؟
براى روشن شدن این مسأله ابتدا باید این نكته را تذكر دهیم كه ما معمولا تصور مىكنیم واجبات اسلام فقط آن چیزهایى است كه در رسالههاى عملیه آمده و گویا اگر چیزى در رساله نیامده واجب نیست؛ در حالى كه این تصور كاملا اشتباه است. بسیارى از واجبات وجود دارد كه در رسالههاى عملیه ذكرى از آنها به میان نیامده است. برخى از این واجبات حتى از واجباتى كه در رسالهها ذكر شده مهمتر هم هستند. البته این بحثى دیگر است كه چرا این واجبات در رسالهها نیامده و اصولا در ابتدا داعى بر نوشتن رساله چه بود كه برخى مسائل و واجبات را در آن آوردند و بقیه را ذكر نكردند. اینكه آیا این كار درست بوده یا نه، و اگر در آن مقطع درست بوده آیا در حال حاضر لازم است تجدید نظرى در انتخاب مسائل رسالههاى عملیه صورت گیرد یا خیر، مسألهاى است كه فعلا درصدد بیان آن نیستیم و از بحث كنونى ما خارج است. به هر صورت باید به این نكته توجه داشته باشیم كه تكالیف واجب یك مسلمان منحصر نیست به آنچه كه در رسالههاى عملیه آمده است.
براى مثال، صله رحم یا نیكى و احسان به پدر و مادر و اطاعت از آنها از بزرگترین واجبات اسلام است، اما معمولا در رسالههاى عملیه چیزى در این باره گفته نشده، و یا دستكم، به صورت مسأله و بابى مستقل مطلبى به آن اختصاص نیافته است. مسأله بِرّ والدین تا آن حد مهم است كه خداى متعال در قرآن كریم پس از سفارش به پرستش خود و نهى از
شرك، نیكى به پدر و مادر را آورده و این دو مسأله (پرستش خدا و بِرّ والدین) را كنار یكدیگر قرار داده است:
وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِیماً؛(1) و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان كنید. اگر یكى از آن دو یا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى]آخ مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شایسته بگوى.
صله رحم نیز از واجبات مهم اسلامى است و ترك آن از گناهان كبیره به حساب مىآید. در اهمیت این مسأله همین بس كه روایات فراوانى وارد شده در این باره كه قاطع رحم وارد بهشت نمىشود.(2) با این حال در رسالههاى عملیه موجود درباره صله رحم و وجوب آن چیزى بیان نشده و یا اگر هم مطلبى ذكر شده باشد تطفلا و ضمناً و به مناسبت بحثى دیگر اشارهاى به آن شده است.
از این رو نباید پنداشت واجبات اسلام فقط همانهایى است كه در رسالهها نوشته شده است، بلكه واجبات فراوانى نیز وجود دارد كه به هر دلیل در رسالهها ذكرى از آنها به میان نیامده است. در بین واجباتى هم كه در رسالهها نیامده، برخى را مسلمانان خود مىدانند كه واجب و مهم
1. اسراء (17)، 23.
2. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 10، روایت 15 و 16، باب 1؛ ج 8، ص 132، روایت 36، باب 23؛ و ج 46، ص 182، روایت 47، باب 11.
است، و برخى را نیز ممكن است بسیارى از مردم ندانند و توجه نداشته باشند كه این امر از واجبات اسلام است. براى مثال، تا قبل از چند دهه اخیر و آغاز نهضت روحانیت به رهبرى امام خمینى(قدس سره)، مسأله مبارزه با استعمار و دستگاه ظلم و كفر مطرح نبود و نوع مردم توجه نداشتند كه این موضوع یكى از واجبات مهم اسلامى و قیام به آن امرى لازم و ضرورى است. تا پیش از نهضت حضرت امام(رحمه الله) نوع مردم تصورشان این بود كه واجب فقط همین نماز و روزه و حج و امثال آنها است. البته منظور این نیست كه این مسأله (وجوب مبارزه با ظلم) هیچگاه بیان نشده، اما دستكم، زمانى كه در اوان نوجوانى بودیم و رساله مىخواندیم و با تعالیم اسلام آشنا مىشدیم و واجبات را فرا مىگرفتیم، جایى ننوشته بودند و به ما نمىگفتند كه یكى از واجبات هم مبارزه با ظلم و استعمار است. خداوند درجات حضرت امام(رحمه الله)را متعالى قرار دهد كه مردم را با این ارزش حیاتى و تكلیف مهم شرعى آشنا نمود و كارى كرد كه امروزه ظلمستیزى ملت رشید و قهرمان ایران زبانزد خاص و عام است. البته اگر این امر استمرار نیابد و كسانى مرتب این تكلیف را به مردم یادآورى نكنند، ممكن است دوباره به تدریج به دست فراموشى سپرده شود. اتفاقاً از همین وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده مىشود كه پیشبینى آن حضرت نیز همین بوده كه این تكلیف مورد كمتوجهى قرار خواهد گرفت.
قابل توجه است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش در مورد دل نبستن به دنیا و پرهیز از دنیاطلبى، كه مسألهاى اساسى است و مسیر زندگى انسان را تعیین مىكند و شكل مىدهد، بلافاصله به مسأله مبارزه با ظلم
توجه مىدهد و مىفرماید: كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا. گویا حضرت همان زمان پیشبینى مىكرد كه مسلمانانى ظهور خواهند كرد كه تصور مىكنند وارستگى از دنیا و آخرتگرایى و ارزش الهى و اسلامى این است كه آدمى از مردم و اجتماع كناره بگیرد و رهبانیت و دیرْنشینى پیشه كند و كنج عزلت اختیار نماید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى آنكه پیشاپیش از چنین تصور و برداشت غلطى جلوگیرى كرده باشد، سفارش به زهد و بىاعتنایى نسبت به دنیا را مقرون به این وصیت مىكند و مىفرماید: كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا.
نوع نگاه و بینش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت حقیقتاً جاى دقت و تأمل است. حضرت در صدر سفارشهاى خود و قبل از سفارش به امورى همچون نماز، روزه، زكات، جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، بحث مبارزه با ظلم و كمك به مظلوم را مطرح مىفرماید. در رسالههاى عملیه جایى نیامده كه یكى از واجبات و تكالیف یك مسلمان كمك به مظلوم و دفع ظلم ظالم است، اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش به تقوا اولین مسألهاى را كه در اینجا مد نظر قرار مىدهد و بر آن تأكید مىكند تكلیف مسلمانان نسبت به ظلمستیزى است. شاید وجه مهم این تأكید غفلتى است كه معمولا در میان مؤمنان و مسلمانان در مورد این تكلیفْ حاصل مىشود. بسیارى از افرادى كه متوجه خدا و آخرت مىشوند و به تزكیه نفس و تهذیب اخلاق مىپردازند، از وظایف اجتماعى خود غافل مىگردند. در حالى كه در روزگار ما در گوشه و كنار دنیا مسلمانان در معرض وحشیانهترین جنایتها و شدیدترین ظلمها و فشارها هستند و ما شاهد فجایع و نسلكشىهایى نظیر قضایاى بوسنى و
فلسطین هستیم و دنیاى به اصطلاح متمدن امروز در برابر این جنایتها در سكوت و خفقانى مرگبار فرو رفته، متأسفانه كم نیستند مسلمانانى كه آنان نیز مهر سكوت بر لب زده و به نماز و روزه و كار خود مشغولند و در برابر این جنایات هیچ عكسالعملى از خود نشان نمىدهند! برخى مسلمانان موضعشان در مقابل این جنایات و ظلمها و فشارها این است كه، این قضایا به ما ربطى ندارد و فلسطینىها و مردم بوسنى خود باید مشكلشان را حل كنند و این مسأله داخلى آنها است و ما نباید در امور داخلى مردم و كشورى دیگر دخالت كنیم! این افراد اگر خیلى به خودشان جرأت و زحمت بدهند از كشتار مسلمانان در مسجد ابراهیم خلیل در قدس و فلسطین اشغالى اظهار تأثر و تأسف مىكنند!
اگر روح ظلمستیزى در جامعه اسلامى وجود نداشته باشد امت اسلامى رو به ضعف و تحلیل خواهد رفت و دچار اضمحلال خواهد گردید. روحیه بىتفاوتى در برابر ظلم و ستمى كه بر مظلوم مىرود افیونى خطرناك است كه اگر در میان ملت و جامعه و امّتى رواج پیدا كند به مرور پایههاى آن امت و جامعه را سست و آن را از درون مضمحل خواهد كرد. از این رو است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) با دوراندیشى این مسأله را مد نظر قرار داده و با تلفیق بُعد فردى و اجتماعى دین، در كنار توصیه به پرهیز از دنیاگرایى، بر حساسیت نسبت به مسائل اجتماعى و مبارزه با ظلم و ظالم به عنوان یكى از مصادیق مهم آن، تأكید مىورزد.
در هر صورت، غرض از این مقدمه نسبتاً طولانى تذكر این نكته بود كه واجبات اسلام منحصر نیست به آنچه كه در رسالههاى عملیه آمده، بلكه تكالیف واجب بسیارى وجود دارد كه به هر دلیل در رسالهها
اشارهاى به آنها نشده است. مسأله نظم و نظام امور اجتماعى نیز كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت بر آن تأكید فرموده از همین قبیل است. «وجوب ایجاد و حفظ نظم و نظام امور اجتماعى» نه در رسالهاى آمده و نه بنده به یاد دارم كه از آقایان وعاظ و گویندگان و كسانى كه مسائل شرعى را براى مردم بیان مىكنند آن را شنیده باشم. هیچ كس در ارتباط با وجوب این مسأله، آن هم به عنوان واجبى مهم و اساسى، مطلبى براى ما بیان نكرده است. این در حالى است كه همچنان كه اشاره كردیم، اهمیت این واجب تا بدان حد است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن لحظات حساس و دقایق پایانى عمر شریف خویش، قبل از سفارش به نماز و روزه و امثال آنها بر این مسأله تأكید مىفرماید. امّا اینكه چگونه است كه این مسأله واجب و تا بدین حد مهم و اساسى در بحثها و گفتگوهاى ما جایى پیدا نمىكند و مورد تأكید قرار نمىگیرد، امرى است كه باید در جاى خود بررسى و تحلیل شود. حتى گاهى متأسفانه نغمههایى از این قبیل به گوش مىرسد كه «اصولا نظم در بىنظمى است!» آن بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تأكید بر نظم كجا و این سخن و ایده و منش كجا! با چنین تفكرى آیا مىتوان خود را شیعه على(علیه السلام) دانست؟ چگونه تفكر «نظم در بىنظمى است» با پیروى از امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل جمع است؟ مطلبى را كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) بىنیاز از استدلال مىداند در آن مناقشه مىكنیم و در عین حال، ادعاى شیعهگرى داریم؟!
اشاره كردیم كه در این وصیت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) سفارشهاى خود را نوعاً با استدلالى همراه ساخته، و حتى براى جهاد نیز مطلبى در ارتباط با چرایىِ آن بیان مىفرماید، اما در مورد «ونظم امركم» هیچ توجیه و تفسیر
اضافهاى ذكر نمى كند و آن را بسیار واضح و بدیهى و بىنیاز از استدلال مىبیند. حقیقت امر هم همین است و هر عاقل بلكه هر كودك ممیّزى نیز این مسأله را مىداند و مىفهمد. اما سخن اینجا است كه با این وصف چگونه است كه جامعه اسلامى از این مسأله غافل مىشود؟! حقیقت این است كه ما، هم در كارهاى فردى و شخصى و خصوصى زندگى خود و هم در مسائل اجتماعى و عمومى نوعاً از اصل «نظم» غافلیم و كمتر آن را مراعات مىكنیم.
درباره نظم و در توضیح این توصیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به این مسأله سخن فراوان است، اما ما در اینجا به فراخور این مقال برخى مطالب را در این زمینه بیان مىكنیم.
از نظر مفهومى، نظم بر وجود هماهنگى بین اجزاى مختلف یك پدیده دلالت دارد. در ادبیات هم، كلام را به دو نوع نثر و نظم (شعر) تقسیم مىكنند و نظم به كلامى گفته مىشود كه نوعى هماهنگى بین اجزاى آن وجود دارد و داراى وزن و آهنگ است. در كلام نثر چنین هماهنگى و وزن و آهنگى وجود ندارد. ذرات خاك نیز هنگامى كه باد مىوزد و در هوا پراكنده مىشوند عرب مىگوید: صار هباءً منثورا؛ یعنى: پخش و پراكنده شد. قرآن كریم نیز درباره وضع و حال گناهكاران در روز قیامت مىفرماید:
وَقَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛(1)و به هر گونه كارى كه كرده اند مى پردازیم و آن را [چون]گَردى پراكنده مىسازیم.
1. فرقان (23)، 25.
هنگامى كه دانههاى تسبیح را با رشتهاى از نخ به هم پیوند مىدهیم و در كنار یكدیگر گرد مىآوریم، گفته مىشود به آنها نظم و انتظام بخشیدهایم، و وقتى بند تسبیح پاره مىشود و دانههاى آن پراكنده مىشوند، مىگویند نظم آنها بر هم خورد.
به بیان دقیقتر، وجود نظم اولا مبتنى است بر اینكه چند چیز، چند جزء یا چند عنصر وجود داشته باشد، و ثانیاً، چینش و ارتباطى خاص بین آنها برقرار شود. در این میان آنچه براى پیدایش نظم مهمتر و اساسىتر است همان چینش و ارتباط خاص بین اجزا است، وگرنه چند چیز و یا اجزاى مختلف یك چیز به هر نحو كه كنار هم قرار گیرند بالاخره نوعى نظم و ترتیب بین آنها وجود خواهد داشت. شما چند شىء را مىتوانید به صورت افقى، عمودى، دایرهاى، مربع، ذوزنقه، مثلث و... كنار هم قرار دهید و هر كدام از اینها براى خود نوعى نظم و ترتیب است. حروف «ا ـ ب ـ ج ـ د ـ ه» را در نظر بگیرید. این حروف را مىتوان به طرق بسیار مختلفى كنار هم قرار داد و در همه این حالات نیز نوعى ترتیب و تقدیم و تأخیر وجود دارد. حتى وقتى بند تسبیح پاره مىشود و دانههاى آن به اطراف پراكنده مىشوند، این دانههاى پراكنده در نهایت در مجموع به صورتى خاص نسبت به یكدیگر قرار مىگیرند و هیأتى خاص را ترتیب مىدهند كه در اصطلاح فلسفه از آن به «وضع» تعبیر مىشود. اكنون سؤال این است كه پس چرا ما فقط حالت و نوعى خاص از این چینشها و ترتیبهاى مختلف را نظم و بقیه را بىنظمى مىنامیم؟ اگر صرف ترتیب و چینش باشد، ترتیب حروف به صورت «بگر» با ترتیب آن به صورت «برگ» چه تفاوتى دارد كه یكى را حاكى از بىنظمى و دیگرى را حاكى از وجود نظم مىدانیم؟
اینجا است كه ملاك و شرط دوم براى حكم به وجود نظم در یك مجموعه مطرح مىشود؛ و آن عبارت است از اینكه ترتیب چینش اجزا باید متناسب با «هدف» باشد. به عبارت دیگر، وجود هدف و نیز تناسب چینش اجزا با تحقق آن هدف است كه ركن اساسى در وجود و اطلاق «نظم» محسوب مىشود. در چینش حروف اگر هدف شما تشكیل كلمه «سخن» باشد، نظم این است كه حروف به صورت «سخن» مرتب شوند، اما اگر هدف ایجاد كلمه «سنخ» باشد ترتیب حروف به صورت «سخن» مصداق بىنظمى است، چرا كه هدف مطلوب را تأمین نمىكند. یا، براى مثال، یك نقاش را در نظر بگیرید. مقصود و هدف نقاش از تركیب رنگها و شكلها و صُوَر مختلف این است كه هیئت و تركیبى خاص از رنگ و نقش پدید بیاید كه زیبا و چشمنواز باشد و افراد از دیدن آن لذت ببرند و به اصطلاح، حس زیبایىشناختى آنان ارضا گردد. از این رو اگر رنگها و نقشها به گونهاى تركیب شود كه آن وضع و شكل مطلوب و هیأت جالب و جاذب را پیدا كند، در اینجا مىگوییم نظم وجود دارد؛ اما اگر همان رنگها و نقشها به گونهاى تركیب شد كه هیأتى نامطلوب پدید آمد كه چشم از دیدن آن خسته مىشود و بر ذهن و روان انسان اثر منفى دارد و در اثر دیدن آن، حالت اشمئزاز در آدمى پیدا مىشود، قضاوت این خواهد بود كه بىنظمى وجود دارد.
اكنون سؤال این است كه اگر نقاش بخواهد تابلویى زیبا و مطلوب و تركیبى موزون از رنگها و نقشها بیافریند كه «نظم» در آن وجود داشته باشد و حس زیبایىشناسى افراد را ارضا نماید چه باید بكند؟ اولین گام این است كه باید طرحى را در ذهن خود ترسیم كند و در نظر بگیرد؛ یعنى
ابتدا باید تصور و تصویرى ذهنى از نوع و چگونگى تركیب رنگها و نقشها را در ذهن خود مجسم نماید تا بداند و مشخص كند كه تابلو و نقاشى مورد نظرش چیست و چگونه است. پس از این مرحله، در گام دوم باید تدبیرى بیندیشد كه براى خلق آن اثر چه اقداماتى باید انجام دهد؛ از كجا شروع كند، به چه ترتیب ادامه دهد و به كجا ختم نماید تا به طرح و نقاشى مورد نظر برسد. چنین چیزى را اصطلاحاً «برنامه» و چنین كارى را «برنامهریزى» مىنامیم. بنابراین گام اول، طرح و گام دوم «برنامه» است.
اما براى آنكه برنامه تحقق پیدا كند و در حین اجرا اشتباهى نشود و مشكلى پیش نیاید نیاز است كه كار دائماً مورد مراقبت و رسیدگى قرار گیرد. هنگامى كه یك معمار یا مهندس ساختمان نقشهاى را ترسیم مىكند و بنّاها و كارگرهایى را براى اجراى آن به كار مىگمارد، مرتب باید سركشى و رسیدگى كند تا كارها بر اساس نقشه پیش برود و اشتباه و انحرافى رخ ندهد. این كار اصطلاحاً «كنترل» نامیده مىشود. اصطلاحات «طرح»، «برنامه» و «كنترل» به ویژه در علم مدیریت رایج است و در این رشته علمى مباحث مفصّلى پیرامون این قبیل مسائل و موضوعات انجام مىگیرد. در هر صورت، گام سوم براى تحقق نظم «كنترل» است.
بنابراین تحقق نظم در یك مجموعه، چه مجموعه انسانى و چه مجموعههاى دیگر، بدین معنا است كه عناصر و اجزاى آن را طورى سامان دهیم كه ما را به هدف مورد نظرمان برساند. براى این منظور ابتدا نیاز به «طرح» داریم. پس از آن و براى تحقق آن طرح باید «برنامه» داشته باشیم. در مرحله سوم نیز «كنترل» و نظارت مستمر لازم است تا برنامه به طور صحیح اجرا گردد و طرح مورد نظر محقق شود. با رعایت این
مراحل است كه هدف مورد نظر تحقق مىیابد و مىتوان گفت كه كارى داراى «نظم» است.
با توجه به توضیحات مذكور، اكنون تا حدودى سرّ تأكید امیرالمؤمنین(علیه السلام)بر نظم امور در جامعه اسلامى روشن مىشود. جامعه اسلامى هدفى كلى دارد كه تحقق آن هدفْ منوط به وجود و رعایت نظم در سطح كلان اجتماعى است و بدون نظم، از رسیدن به هدف اعلا و نهایى خود باز خواهد ماند. هدف نهایى و اعلاى جامعه اسلامى به روشنى در این آیه بیان گردیده است:
وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً...؛(1) خداوند به كسانى از شما كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند وعده داده است كه حتماً آنان را در زمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همانگونه كه كسانى را كه پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، و آن دینى را كه برایشان پسندیده است به سودشان مستقر كند، و بیمشان را به ایمنى مبدّل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چیزى را با من شریك نگردانند.
مىفرماید، غایتى كه از همه كارها و تلاشها مد نظر خداى متعال
1. نور (24)، 55.
مىباشد این است كه «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئا». به تصریح این آیه، غایت و هدف اعلاى اسلام و خداى متعال این است كه جامعه خداپرست و جامعهاى كه روح خداپرستى و توحید در تمام شئون آن متجلّى باشد ظهور پیدا كند. این، هدف اعلا و غایت متعالى اسلام و جامعه اسلامى است كه قابل چشمپوشى نیست و در هیچ شرایطى تغییر نمىكند. البته اهداف متوسطى نیز وجود دارد كه با تغییر شرایط قابل تغییر و جابهجایى و حتى چشمپوشى است. اهداف متوسط را مىتوان اولویتبندى كرد و به اقتضاى شرایط، برخى را در اولویت قرار داد و بعضى دیگر را از اولویت خارج ساخت. این اهداف ـ كه مىتوانیم آنها را راهبرد (استراتژى) بنامیم ـ گرچه جزو برنامههاى اساسى جامعه اسلامى و در مدتى طولانى محفوظ و مد نظرند اما در هر حال ممكن است در نهایت به علت تغییر شرایط قابل بازنگرى و تغییر باشند. روشها (تاكتیكها) كه براى كوتاهمدت طراحى مىشوند حتى از راهبردها هم قابل تغییرترند و مىتوان پس از دورهاى كوتاه آنها را تغییر داد. اما هدف اعلا و نهایى به هیچ وجه و در هیچ شرایطى قابل تغییر نیست و سایر اهداف، برنامهها و روشها باید بر اساس آن تنظیم شود.
به قیاس آنچه كه براى تحقق هر نظمى بیان كردیم، جامعه اسلامى نیز اگر بخواهد داراى نظم باشد، ابتدا باید اهداف آن مشخص گردد. به عبارت دیگر، ما باید بدانیم به دنبال چه هستیم و چگونه جامعهاى مىخواهیم داشته باشیم و «طرح» ما براى ایجاد و تحقق جامعه اسلامى چیست؛ همانند آن نقاش كه قبل از در دست گرفتن قلم نقاشى باید بداند چه چیز را مىخواهد به تصویر بكشد. تا طرحى در كار نباشد ما
نمىتوانیم قضاوت كنیم كه آنچه انجام مىگیرد آیا مصداق نظم است یا بىنظمى. همانگونه كه اشاره كردیم، نظم یعنى تناسب حركت و چینش و ترتیب با تحقق هدف. از این رو اگر هدف معلوم نیست، جایى براى «ونظم امركم» باقى نمىماند.
بنابراین در راه عمل به این توصیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه «ونظم امركم»، اولین گام این است كه طرح مطلوب و ایدهآل خود را از جامعه اسلامى تعریف و مشخص كنیم. اكنون پرسش این است كه چه كسانى باید این طرح را تهیه كنند؟ بدیهى است كه این وظیفه متوجه اسلامشناسان و كسانى است كه به صورت تخصصى و عمیق با مبانى و معارف و مسائل اسلام آشنا هستند. به عبارت دیگر، این علما و حوزههاى علمیه هستند كه بیش و پیش از همه، این مسؤولیت متوجه آنها است و باید به انجام آن مبادرت ورزند.
اما آیا این كار انجام شده است؟ به نظر مىرسد با وجود گذشت بیش از دو دهه از پیروزى انقلاب، هنوز چنین طرحى، دستكم به صورت تفصیلى و با روشن بودن تمام جوانب و جزئیات، تدوین نشده و وجود ندارد. این در حالى است كه به لحاظ منطقى ما باید قبل از شروع نهضت و پیش از پیروزى انقلاب اسلامى چنین طرحى را آماده داشته باشیم. البته حضرت امام(رحمه الله) به عنوان رهبر این حركت قطعاً طرحى اجمالى در ذهن داشت و چه بسا حتى طرح تفصیلى آن را نیز در ذهن خود تصویر كرده بود، اما به هر حال ما در ذهن ایشان نبودیم و حضرت امام نیز در جایى، گفتهاى و نوشتهاى به چنین طرحى اشاره نكردهاند. در هر حال اگر تا به حال این طرح را ترسیم و تدوین نكردهایم، این عیب و اشكال كار ما است
و اكنون دیگر نباید فرصت را از دست بدهیم. اگر مىخواهیم شیعه على(علیه السلام) باشیم و وصیت آن حضرت در آخرین ساعات و دقایق عمر شریفش به نظم در امور را عمل نماییم، باید به جز نظم در امور و كارهاى شخصى، به فكر نظمى بس مهمتر و حیاتىتر، یعنى نظم جامعه اسلامى نیز باشیم. ایجاد نظم در جامعه اسلامى نیز در گرو داشتن «طرح» است. پس از تهیه طرح نیاز به «برنامه» داریم؛ یعنى پس از آنكه مشخص شد جامعه اسلامى چگونه باید باشد، نوبت آن است كه راه رسیدن به آن را تعیین كنیم و مشخص نماییم از چه راهى باید برویم تا آن طرح ذهنى جامه عینیت و تحقق بپوشد. طبیعتاً تحقق آن طرح نیازمند داشتن برنامههاى بلندمدت و كوتاهمدت متعدد در زمینههاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، نظامى و... مىباشد. در این میان، بعد فرهنگى مهمتر از سایر ابعاد است و اصولا توجه به سایر ابعاد، همه براى آن است كه فرهنگ جامعه و مردم رنگ اسلامى و دینى به خود بگیرد، وگرنه صرف پیشرفت و ارتقا در زمینههاى اقتصادى، سیاسى، نظامى، علمى و... بدون پیشرفت و ارتقاى فرهنگ اسلامى چندان ارزشى ندارد.
با وجود اهمیت ویژه بعد فرهنگى، متأسفانه طى سالهاى گذشته به دلایل مختلف و مشغلههاى گوناگونى كه وجود داشته، دولتمردان ما كمتر به مقوله فرهنگ پرداختهاند. گاهى هم كه از فرهنگ و اختصاص درصدى از بودجه كشور به آن، صحبتى به میان مىآید، مىبینیم بیشتر بحث ورزش و رقص و موسیقى و از این قبیل مطرح مىشود و كار فرهنگى منحصر به چنین امورى مىشود! فراموش نكنیم كه قرآن كریم هدف اصلى و نهایى حكومت و جامعه اسلامى را هدفى فرهنگى معرفى
مىكند و آن هدف فرهنگى نیز نه ارتقاى رقص و موسیقى و ورزش و تئاتر و...، بلكه این است كه:
یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً؛(1) مرا عبادت كنند و چیزى را با من شریك نگردانند.
از این رو پرداختن به اقتصاد و سایر مسائل نیز در حقیقت براى تحقق هدف فرهنگى و دمیده شدن روح خداپرستى و توحید در گستره جامعه است.
بدین ترتیب این وظیفه دولت اسلامى است كه با تخصیص بودجه كافى عناصرى را به كار بگیرد تا طرحى اساسى در ترسیم جامعه ایدهآل اسلامى در مراحل تحقق آن تدوین گردد. پىآمد آن نیز باید برنامههاى مختلفى كه براى عملیاتى كردن این طرح لازم است مشخص شود تا با اجراى آنها و عنایت خداى متعال و حضرت بقیةاللهالاعظم(علیه السلام) روزبهروز شاهد پیاده شدن و اعتلاى هرچه بیشتر احكام و ارزشهاى اسلامى در جامعه باشیم.
از سوى دیگر نیز علما، حوزههاى علمیه و اساتید و اسلامشناسان باید به این مسائل بهاى لازم را بدهند و بخشى از تلاشهاى علمى خود را معطوف این مسأله نمایند. مسأله اجتهاد و استنباط احكام شرعى از كتاب و سنّت فقط به نماز و روزه و بیع و دماء ثلاثه اختصاص ندارد و در این زمان، استنباط مسائل مربوط به تهیه طرح جامعه ایدهآل اسلامى و برنامههاى اجرایى و عملیاتى براى تحقق آن از اولویت ویژه برخوردار است. فراموش نكنیم كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین وصیت خود و در
1. نور (24)، 55.
آن شرایط بحرانى در بستر شهادت، قبل از سفارش به نماز و روزه و جهاد، مسأله «نظم امركم» را مورد تأكید قرار داده است. عمل به این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) به این نیست كه با پلیس و نیروى انتظامى و اِعمال زور و فشارْ نظم را در جامعه ایجاد كنیم، بلكه باید مقدماتى را فراهم آوریم كه نظم به فرهنگ افراد و جامعه تبدیل شود و یك مركز كنترل درونى در افراد براى رعایت نظم ایجاد گردد. تحقق این همه نیز نیاز به طرح و برنامه و نظارت دارد و در گرو طى مراحل و فراگردى است كه در این جلسه در حدى كه فرصت اجازه مىداد بدان اشاره كردیم.
أُوصِیكُمَا وَجَمِیعَ وُلْدِی وَأَهْلِی وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِی بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِكُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا(صلى الله علیه وآله)یَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛ شما و هركسى را كه نوشته من به او مىرسد سفارش مىكنم به تقوا، و نظم كارتان، و اصلاح رابطه بین برادران ایمانى؛ همانا من از جدتان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم كه مىفرمود: اصلاح رابطه بین برادران ایمانى از هر نماز و روزهاى برتر است.
بحث درباره بخش دوم از وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود كه حضرت برخلاف چند جمله اول، علاوه بر امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) خطاب خود را به سایر فرزندان و خویشان و همه كسانى كه این وصیت به آنها مىرسد تعمیم دادهاند. حضرت در فراز اول به تقوا سفارش فرمود كه كلید و روح همه خیرات و فضایل و تكیه كلامى است كه حضرت در همه جا بر آن تأكید دارد. فراز دوم سفارش به «نظم امركم» بود كه در جلسه
گذشته تا حدى كه توفیق داشتیم مطالبى پیرامون آن طرح كردیم. اكنون نوبت فراز سوم است كه مىفرماید: «وصلاح ذات بینكم».
«صلاح ذاتالبین» تركیبى اصطلاحگونه است كه اگر بخواهیم آن را با تعبیرهاى رایج امروزى بیان كنیم و معادل نسبتاً مناسبى از فارسى براى آن قرار دهیم، برگردان و ترجمه آن به این صورت مىشود كه: روابطتان را خوب كنید.
در اینجا قصد ورود به بحثها و دقتهاى ادبى را نداریم كه كلمه «ذات» در این تركیب به چه معنا است و از نظر تجزیه و تركیب آیا صفت براى موصوف محذوف است یا تركیب دیگرى دارد، و بحثهایى از این قبیل. در هر صورت، مفاد و مفهوم این جمله این است كه: ارتباطات متقابل و روابط بین خودتان را اصلاح كنید و آن را تحكیم بخشید و شایسته قرار دهید بگونهاى كه على وجه الصلاح باشد نه على وجه الفساد. تعبیر اصلاح ذاتالبین معمولا در جایى به كار مىرود كه بین دو فرد یا دو گروه از مسلمانان كدورتى پیش آید و درصدد رفع آن كدورت برآییم. نتیجهاى كه از «اصلاح ذاتالبین» حاصل مىشود «صلاح ذاتالبین» است.
اگر خواسته باشیم به زبان روز سخن بگوییم، در فراز قبل كه فرمود: «ونظم امركم»، بحث مدیریت را مطرح نمود و سفارش كرد به اینكه مدیریتتان را به نحو نیكو و شایسته قرار دهید. البته دامنه مدیریت وسیع است؛ فرد اعلا و اَجلاى آن مدیریت امور جامعه است، اما در كارهاى خانواده و امور شخصى و موارد دیگر نیز معنا و مصداق دارد. در جلسه قبل توضیح دادیم كه به مناسبت مقام و شرایطى كه این سخن در آن ادا گردیده (بستر شهادت و آخرین ساعات عمر شریف امیرالمؤمنین(علیه السلام)
مراد از «نظم امركم» یا خصوص تدبیر امور جامعه است و یا معناى عامى است كه مصداق اتمّ آن، نظم اجتماعى است. فرازهاى بعدى جملات مستقلى است امّا «نظم امركم» و «صلاح ذات بینكم» با واو عاطفه به یكدیگر عطف شدهاند و فعل امر تكرار نشده است؛ كه این مىتواند شاهدى بر نوعى اشتراك بین این دو مسأله باشد و مىتوان حدس زد كه آن وجه مشترك، بُعد اجتماعى داشتن آنها است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این جمله یكى از مسائل مهم اجتماعى اسلام را مورد تأكید قرار مىدهد. مسأله روابط بین مسلمانان. به طور كلى روابط بین افراد، از نظر اسلام بسیار مهم و مورد توجه است. این در حالى است كه اكثر ما مسلمانان، حتى كسانى كه اهتمام دارند به اینكه احكام اسلام را درست بشناسند و به آن عمل كنند، به این موضوع توجه و اهتمام لازم را نداریم. در حالى كه اسلام به مسائل اجتماعى و روابط بین مسلمانان اهمیت بسیار داده، ما بیشتر به جنبهها و دستورات فردى اسلام توجه داریم و مسلمانهاى خیلى خوب ما نوعاً كسانى هستند كه در عمل به احكام فردى اسلام بسیار كوشا هستند.
اگر ما در پى عمل به اسلام و دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) هستیم، باید توجه داشته باشیم كه بسیارى از بیانات آن بزرگواران كه در انتساب آنها به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) تردیدى وجود نداردـ ناظر به مسائل اجتماعى و روابط افراد با یكدیگر است. جامعه و مصالح اجتماعى در نظر اسلام آنقدر اهمیت دارد كه مىتوان گفت از مجموع
معارف و آموزههاى اسلامى این قاعده كلى به دست مىآید كه اگر مصالح فرد با مصالح جامعه تزاحم پیدا كند، اسلام جانب جامعه را مىگیرد و مصالح جامعه را مقدّم مىدارد. اگر هم احیاناً و احتمالا در جایى مصلحت فرد بر مصلحت جامعه مقدّم شده باشد مربوط به موردى است كه آن فرد، شخصیتى بسیار استثنایى و برجسته، مانند پیامبر و امام معصوم باشد؛ كه البته ثبوت چنین موردى براى ما معلوم نیست و فقط از باب احتیاط و احتمال جاى آن را بازمىگذاریم. در هر صورت، آنچه از معمول احكام اسلام مىشناسیم این است كه در موارد تزاحم بین مصلحت فرد و جامعه، مصلحت جامعه ترجیح داده مىشود. از این رو به این معنا مىتوان گفت در نظام حقوقى اسلام اصالت با جامعه است. البته تعبیر «اصالت جامعه» معانى مختلفى دارد كه فعلا درصدد بحث از آنها نیستیم، ولى یكى از معانى صحیح آن مىتواند همین باشد كه اگر مصلحت فرد با مصلحت جامعه تزاحم پیدا كند اسلام مىگوید مصلحت فرد باید فداى مصلحت جامعه شود؛ با این ملاحظه كه مصلحت از دیدگاه اسلام اعم از مصالح دنیوى و اخروى است. البته این ملاحظه را نیز باید منظور داشت كه مقصود از تقدم مصلحت جامعه بر مصلحت فرد این نیست كه مصالح اخروى فرد هم فداى مصالح مادى جامعه مىشود، بلكه مراد آن است كه اگر در اصلِ مصلحت تساوى بود، مصلحت جامعه بر مصلحت فرد رجحان داده مىشود.
در هر صورت، مقصود این است كه با بررسى احكام اسلام ملاحظه مىكنیم كه بسیارى از آنها مربوط به مسائل اجتماعى است و اسلام چه در قالب احكام وجوبى و چه در قالب احكام استحبابى، اهتمام فراوانى نسبت به مسائل اجتماعى روا داشته است. بخش قابل توجهى از بیانات
اهلبیت(علیهم السلام) ناظر به مسائل اجتماعى است. براى مثال، در كتاب شریف اصول كافى، بخشى بسیار مفصل با عنوان «كتاب العِشْرة» پیرامون ارتباطات اجتماعى افراد در جامعه اسلامى است و درباره حقوقى كه مسلمانان بر یكدیگر دارند و اهمیت تعاطف و محبت مؤمنان نسبت به یكدیگر، روایات فراوانى از ائمه(علیهم السلام) در این باب نقل شده است. از جمله، در برخى روایات چنین آمده كه وقتى دو مؤمن با یكدیگر مصافحه مىكنند خداى متعال بین دو انگشت ابهام آنها صد رحمت نازل مىكند كه نود و نه قسمتش از آنِ كسى است كه آن دیگرى را بیشتر دوست مىدارد.
در هر حال، اسلام احكام وجوبى و استحبابى متعددى در زمینه روابط اجتماعى بین افراد و تحكیم آنها دارد. با این همه، بسیارى از افراد از این امر غافلند و تصور مىكنند اسلام مجموعهاى از احكام فردى است كه براى تنظیم رابطه انسان با خدا نازل شده و كارى به جامعه و رابطه انسان با انسانهاى دیگر ندارد.
البته این اصلْ درست است كه ما باید فقط بندگى خدا را انجام دهیم و تنها به او توجه داشته باشیم، اما عبادت و اطاعت خداوند منحصر در بعد فردى نیست، بلكه حیطه روابط اجتماعى را نیز شامل مىشود. عبادت فقط نماز و روزه نیست، بلكه رعایت دستورات اجتماعى اسلام نیز عبادت محسوب مىشود. حتى در نماز كه به ظاهر عبادتى فردى است و انسان به تنهایى با خداوند صحبت مىكند، جالب این است كه در قرائت حمد در «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَإِیّاكَ نَسْتَعِین» و همچنین در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم»، فعل و ضمیر جمع به كار رفته است. به هنگام نماز چون یك فرد به تنهایى مشغول گفتگو با خداوند است قاعدتاً باید بگوید: «ایاك
اعبد: من تو را پرستش مىكنم»، اما به جاى «من» سخن از «ما» است و «إِیّاكَ نَعْبُد: ما تو را پرستش مىكنیم» گفته مىشود. همچنین نمازگزار به جاى آنكه بگوید: «اِهْدِنی: مرا هدایت كن»، مىگوید: «اِهْدِنا: ما را هدایت كن»؛ یعنى در همین عبادت فردى نیز روح جمعى و اجتماعى دیده مىشود و مسلمان نمازگزار باید در حین نماز فردى هم خودش را در جمع مسلمانان ببیند و آنچنان سخن بگوید كه گویا نماز به صورت دستهجمعى و به همراه سایر مسلمانان انجام مىگیرد.
در دعا كردن نیز یكى از آداب دعا این است كه انسان ابتدا براى دیگران دعا كند. در روایت است كه اگر انسان ابتدا براى چهل مؤمن دعا كند دعاى خودش هم مستجاب مىشود.(1) همچنین بر اساس روایات اسلامى، اگر انسان تمام دعاهایش را به دیگران اختصاص دهد، خداوند همه آنچه را كه براى دیگران خواسته به خودش نیز عطا مىفرماید؛(2) و به عكس، اگر فقط براى خودش دعا كند معلوم نیست ضمانتى براى اجابت وجود داشته باشد. این امر بیانگر شدت روح اجتماعى و دیگرخواهى در اسلام است، كه خداوند مىفرماید هنگامى كه به در خانه من مىآیى و مىخواهى از من چیزى تقاضا كنى، ابتدا براى حاجتها و مشكلات دیگران دعا كن. در همین زمینه روایت معروفى است كه امام حسن مجتبى(علیه السلام) مىفرماید: شبى من بیدار بودم و مىشنیدم كه مادرم فاطمه(علیها السلام)مشغول دعا كردن است. هرچه گوش دادم، شنیدم كه مادرم براى دیگران، از همسایگان و دوستان و خویشان دعا مىكند، تا اینكه صبح شد. من
1. ر.ك: اصول كافى، كتاب الدعاء، باب من تستجاب دعوته، روایت 6.
2. ر.ك: همان، باب الدعاء للاخوان بظهر الغیب، روایت 3، 4، 5، 6 و 7.
عرض كردم: مادرجان! امشب من هرچه گوش فرادادم شما براى خودمان هیچ دعایى نكردید و همه دعاهایتان براى دیگران بود! فرمود: فرزندم! اَلْجارُ ثُمَّ الدّار؛ اول همسایه، بعد اهل خانه.(1)
آرى، ادب اسلامى چنین است. سیره و عمل تربیت شده راستین مكتب اسلام اینگونه است كه آن هنگام كه با خدایش خلوت مىكند و از او چیزى مىخواهد، ابتدا براى دیگران دعا مىكند و در آخر اگر فرصتى شد چیزى هم براى خودش مسألت مىكند. این روح تربیت اسلامى است. این در حالى است كه در سوى دیگر، براى مثال، روح تعالیم مسیحیت موجود بر اساس رهبانیت استوار است و فرد را به كنارهگیرى از اجتماع و پناه بردن به خلوت خویش در غارها و دیْرها توصیه مىكند. البته ما معتقدیم مسیحیت واقعى و تعالیم حضرت عیسى(علیه السلام) نیز اینگونه نبوده و در اثر تحریفات بعدى است كه مسیحیت به وضع كنونى درآمده است؛ وگرنه ادیان الهى همگى در ریشهها و اصول مشتركند و بین آنها اختلافى وجود ندارد.
در هر حال، برخلاف مسیحیت فعلى و موجود، در اسلام اینگونه فردگرایىها و چنین توصیههایى نداریم. نگاه اسلام بهگونهاى است كه مصالح فرد در سایه مصالح جامعه تأمین مىشود. همانگونه كه اشاره كردیم، در تعالیم اسلامى، دعاى انسان براى خودش، در سایه دعا كردن براى دیگران مستجاب مىگردد. سرّش نیز این است كه بر اساس روایات، هنگامى كه مؤمنى براى دیگران دعا مىكند ملائكه الهى مىگویند: خدایا براى خودش هم مستجاب كن؛ و دعایى كه ملائكه آمین بگویند به استجابت مىرسد. چنین تضمینى در آن هنگام كه انسان براى خودش دعا مىكند وجود ندارد.
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 81، روایت 3، باب 4.
استاد بزرگوار ما مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ مىفرمودند: من هیچ وقت در عمرم براى خودم تنها دعا نكردم! ادعاى بسیار بزرگى است. ایشان كمتر از خودشان صحبت مىكردند و كلمه «من» در سخنان ایشان كمتر شنیده مىشد. بنده در طول چندین سال معاشرتى كه خدمت ایشان داشتم و استفاده مىكردم، به خاطر ندارم كه حتى یك بار كلمه «من» را از ایشان شنیده باشم. اگر گاهى مىخواستند از خودشان صحبت كنند تعبیر «بنده» را استفاده مىكردند. در این مورد هم به خاطر نمىآورم كه ایشان تعبیر «من» به كار برده باشند. به هر حال، تعبیرشان را در ذهن ندارم، ولى اینگونه رساندند كه: من هیچگاه براى خودم تنها دعا نكردم و هرگاه دست به دعا برداشتم، براى همه مؤمنان دعا كردم و هرچه خواستم براى همه خواستم. این روش كسى است كه تربیت یافته واقعى روح اسلام است.
البته اینگونه تعالیم اسلام و تأكید بر نگاه و توجه انسان به دیگران اسرار و نكاتى دارد. یك نكته و سرّ مهم آن مىتواند این باشد كه زندگى هر انسان چنان با سایر انسانها پیوند خورده كه هم منافع مادى آنها و محفوظ ماندنشان از گزند حوادث و خطرها، و هم مصالح و كمالات معنوى آنان در هم تنیده و وابسته به یكدیگر است. شواهد این امر در زندگى انسانها كاملا مشهود است. اگر انسانها به طور پراكنده و انفرادى زندگى مىكردند، این همه پیشرفتها و اكتشافات علمى و وسایل رفاهى كه در نتیجه آنها در اختیار بشر قرار گرفته، تحقق پیدا نمىكرد. اگر هركس به صورت انفرادى و جداى از دیگران زندگى كند، از صبح تا به شب تنها
باید به دنبال سبزى و علفى یا حیوانى و شكارى بگردد تا شكم خود را سیر كند. بدون زندگى اجتماعى حتى پختن نان و دوختن لباس (با توجه به مقدمات متعددى كه براى تهیه گندم و آرد یا پارچه و وسایل خیاطى باید فراهم شود) عملى نیست. بدون اجتماع و ارتباط با انسانهاى دیگر، انسان به احتمال قریب به یقین سخن گفتن را نیز یاد نمىگیرد و حداكثر شبیه حیوانات فقط مىتواند با درآوردن برخى صداها و انجام برخى حركات، با انسانى دیگر تفهیم و تفاهم داشته باشد. این آبى كه امروزه ما به صورت آب لولهكشى و تصفیه شده و حاضر و آماده در خانههایمان مصرف مىكنیم حاصل زندگى اجتماعى است. بدون اجتماع ما حتى براى تهیه جرعهاى آب دهها و صدها مشكل خواهیم داشت. همه اینها، از خوراك و پوشاك گرفته تا آب و مسكن و امكانات رفاهى، امروزه به بركت زندگى اجتماعى است كه در دسترس ما قرار دارد. انسان بدون كمك دیگران قادر به دفع بسیارى از خطرها و بلایاى طبیعى از جان خود نیست. براى دفاع در مقابل سایر حیوانات و مقابله با سیل و زلزله و خطرات دیگر، انسان غالباً به كمك دیگران نیاز دارد و به تنهایى نمىتواند كارى انجام دهد. بنابراین اگر زندگى اجتماعى نباشد، انسان نسبت به انتفاع از زندگى و منافع مادى دنیا بسیار كمبهره خواهد بود.
علاوه بر بعد مادى، در امور معنوى نیز داستان از همین قرار است. تردیدى نیست كه براى بسیارى از افراد، آشنایى با دین و ایمان و خدا و پیامبر و سایر مسائل معنوى، از راه شنیدن یا خواندن حاصل مىشود. ما بسیارى از این آشنایىها و شناختها را مدیون تلقینها و آموزشهاى پدر و مادر و معلم و مطالعه كتابها هستیم. اگر زندگى اجتماعى نبود،
چنین ارتباطاتى هم در كار نبود. همچنین روشن است كه زبان، كه ابزار آموزش و خواندن و نوشتن و مكالمه و گفتگو است، حاصل زندگى اجتماعى است و پیدایش زبان و گسترش لغات در پرتو زندگى اجتماعى انسانها میسر گردیده و صورت گرفته است.
به راستى تا به حال هیچ فكر كردهایم كه اگر پدر و مادر ما را از كودكى با خدا و پیامبر و دین و قرآن آشنا نمىكردند، اگر آنها از كودكى ما را با اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آشنا نمىكردند، آیا ما به خودى خود و به تنهایى و بدون تلقینها و آموزشهاى دیگران، همه اینها را فرامىگرفتیم؟ ممكن است بگویید، مىتوانستیم كتاب بخوانیم و با مطالعه كتابها و اسناد مكتوب با این مسائل آشنا شویم؛ اما باید پرسید اگر اجتماع و جامعهاى نمىبود آیا كتابى مىبود؟ بدون اجتماع، حروف و لغات و زبان چگونه پدید مىآمد؟ خط چگونه اختراع مىشد؟ آن خط چگونه باید یاد گرفته مىشد؟ بدیهى است كه اگر كسى خطى براى خودش اختراع كند و بر اساس آن كتابى بنویسد، آن كتاب براى دیگران فایدهاى نخواهد داشت؛ چراكه آنها از آن خط و علامتهایى كه او براى خودش اختراع كرده چیزى نمىدانند و سر در نمىآورند. از این رو آنچه كه هر یك از ما از دین و اعتقادات و مسائل معنوى مىدانیم، همه را در سایه زندگى اجتماعى فراگرفتهایم.
براى آشنایى با معنویات و بهرهمندى از مواهب مختلف معنوى، ما قطعاً نیازمند مظاهر مختلف زندگى اجتماعى، نظیر: استاد، پدر و مادر، مدرسه، كلاس، مسجد، حسینیه، كتاب و مانند آنها هستیم. همچنین بسیارى از كارهاى خیر را كه انسان انجام مىدهد تنها با كمك دیگران و
به صورت جمعى ممكن است. براى مثال، برگزارى یك جلسه روضه و عزادارى براى اهلبیت(علیهم السلام) را در نظر بگیرید. در چنین مجلسى شما اگر بخواهید فقط با چاى از میهمانها پذیرایى كنید نیاز به قند و چایى و سماور و وسایل مختلف دیگرى دارید كه همه آنها محصول كار اجتماعى است و اگر دیگرانى قبلا زحمتهایى نكشیده باشند و این مواد و وسایل را فراهم نكرده باشند شما قادر به این كار نخواهید بود. با این حساب مىبینیم كه در یك مجلس عزادارى حتى اگر به فرض شما شخصاً همه كارها را انجام دهید، اما واقع قضیه این است كه افراد زیادى با تلاشهاى خود مقدمات كار شما را فراهم آوردهاند و شما مرهون كمكهاى آنها هستید.
بنابراین آنچه از انسانیت انسان به ثمر مىرسد، چه در بعد مادى و چه در بعد معنوى، همه به بركت جامعه و زندگى اجتماعى است. اگر جامعه و زندگى اجتماعى نبود حتى انبیا نیز نمىتوانستند كار چندانى انجام دهند. مگر یك پیامبر مىتواند خود با تكتك افراد جداگانه تماس بگیرد و با هركس جدا بنشیند بحث كند و مشكلاتش را پاسخ دهد و برایش استدلال بیاورد تا او را مؤمن كند؟! پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در همان جامعه كوچك عربستان آن روزگار وقتى مىخواست پیام خویش را مطرح و مردم را دعوت نماید، یكى از فرصتهایى را كه مغتنم مىشمرد ایام حج بود كه منتظر رسیدن آن مىشد و از آن فرصت كه افراد زیادى براى انجام مراسم و زیارت خانه خدا جمع مىشدند براى رساندن پیام خود استفاده مىكرد؛ وگرنه با دعوت فردى كه كار به جایى نمىرسید. از این رو دعوت انبیا نیز در سایه اجتماع عملى مىشود و اگر جامعه نمىبود و افراد با یكدیگر ارتباط نداشتند، كار انبیا هم به جایى نمىرسید.
اگر قرار بود دعوت انبیا براى افراد به صورت انفرادى مطرح شود، یك پیامبر در طول عمرش تنها چند ده و حداكثر چند صد نفر را مىتوانست هدایت كند و هدایت میلیونى انسانها هرگز بدون جامعه امكان نمىداشت. امروزه با پیشرفت صنعت و تكنولوژى و توسعه حیرتانگیز ارتباطات و وسایل ارتباط جمعى اصولا دیگر جاى توهم این معنا وجود ندارد كه كسى تصور كند زندگى فردى مىتواند به جایى برسد و انسان بتواند به تنهایى منافع و نیازهاى مادى و معنوىاش را تأمین كند.
از این رو اگر بگوییم اصولا زندگى انسان مساوى با زندگى اجتماعى است، سخنى به گزاف نگفتهایم. البته در این زمینه نظریهاى افراطى وجود دارد كه معتقد است اصلا انسان بودن و انسان شدن انسان بسته به وجود اجتماع است و اگر اجتماع و زندگى اجتماعى نباشد انسان در حد حیوانیت باقى مىماند و به مرحله انسانیت وارد نمىشود. این عقیده، بینشى ماتریالیستى است كه ما آن را مردود و باطل مىدانیم. حضرت آدم ابوالبشر هنگامى كه خلق شد یكّه و تنها بود و جامعهاى در كار نبود، اما در عین حال آن حضرت انسان بود. بنابراین خداوند مىتواند بدون وجود جامعه و اجتماع نیز انسانى را خلق كند كه مزایا و خصوصیات انسانیت را به صورت بالفعل داشته باشد. از این رو مقصود از «اجتماعى بودن انسان» این است كه به طور متعارف و معمول، زندگى انسانى ما بدون اجتماع تحقق پیدا نمىكند و درصد بالا و قابل توجهى از مصالح مادى و معنوى ما جز در سایه اجتماع تأمین نمىشود.
ما این امر را كه به صورت موردى و استثنایى، خداوند حضرت آدم یا انسانى دیگر را در جایى به صورت انفرادى خلق كرده باشد نفى
نمىكنیم، اما كلام در این است كه به صورت عادى، وضعیت انسانها اینگونه است كه زندگى انسانى آنها مساوى است با زندگى اجتماعىْ و اگر روابط اجتماعى از هم گسیخته شود انسانها یا از بین مىروند و یا دستكم، بسیارى از مصالح آنها تأمین نمىشود. این واقعیتى است كه وجود دارد و خداوند كه خالق انسانها است آنها را به گونهاى آفریده است كه مصالحشان، اعم از مادى و معنوى، باید به كمك یكدیگر تأمین شود. به این معنا مىتوان پذیرفت كه انسان «مدنىّ بالطبع» است. مدنى بالطبع بودن انسان معانى مختلفى دارد، اما یك تفسیر صحیح و قابل قبول آن همین است كه مصالح مادى و معنوى انسان تنها در سایه زندگى اجتماعى تأمین مىشود.
اكنون با شناخت این واقعیت كه خداى متعال انسان را براى تكامل آفریده، و تكامل نیز در پرتو زندگى اجتماعى حاصل مىشود، آیا معقول است كه خداوند رهبانیت و اعتزال و زندگى انفرادى و در انزوا را توصیه و حتى تجویز كند؟! در تكامل انسان البته هدف اصلى كمالات معنوى است، اما بسیارى از كمالات معنوى با ابزارهاى مادى حاصل مىشود. از این رو براى نیل به رشد معنوى، رشد مادى لازم است. رشد مادى نیز در سایه زندگى اجتماعى پدید مىآید. با این حساب معقول نیست خدایى كه انسان را براى نیل به بالاترین كمالات خلق كرده، و این كمالات محتاج زندگى اجتماعى است، گوشهنشینى و انزواطلبى و بریدن از جامعه را تجویز كند. از همین رو است كه رهبران اسلام فرمودهاند: لا رَهْبَانِیَّةَ فِی الاِْسْلام. اسلام نمىتواند رهبانیت، عزلتگزینى، تكزیستى و گوشهنشینى را امضا نماید، مگر در شرایطى استثنایى كه در جامعهاى خاص و براى افرادى خاص، شرایط ویژهاى پیش بیاید كه موجب شود از باب ضرورت و عنوان ثانوى چنین چیزى تجویز شود.
از این رو برحسب نظر و حكم اوّلى، انزوا و اعتدال به هیچ وجه در اسلام پذیرفته نیست و اگر هم گاهى تجویز شود، از باب خوردن گوشت مردار است كه تنها به اندازه ضرورت جایز است و در خارج از دایره رفع ضرورت هیچ جایگاه و جوازى ندارد. برعكس، تمام تشویقها و تأكیدات در اسلام بر این است كه پیوندهاى اجتماعى قوىتر و روابط افراد نزدیكتر شود. این مطلب را مىتوان به عنوان یك اصل در بینش اسلامى مطرح كرد كه اسلام براى تأمین هرچه بیشتر و بهتر مصالح مادى و معنوى انسانها، مىخواهد كه روابط آنها با یكدیگر هرچه نزدیكتر شود.
همچنانكه ملائكه در ابتداى خلقت انسان مطرح كردند و بعداً شواهد عینى نیز نشان داد، همه انسانها بر مدار حق و عدل زندگى نمىكنند و بسیارى از آنها خوى تجاوزگرى و ظلم و فساد و افساد دارند. هنگامى كه خداوند خواست انسان را بیافریند ملائكه به خداى متعال چنین عرض كردند:
أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَیَسْفِكُ الدِّماء؛(1) آیا در آن (زمین) كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد؟
اینكه ملائكه از كجا دانستند كه انسان اهل افساد و خونریزى است فعلا مقصود بحث ما نیست، اما در هر حال از همان ابتدا روشن بود كه مسأله افساد لازمه زندگى انسان بر روى زمین است. خداى متعال از آغاز خلقت مىدانست كه بسیارى از انسانها با سوء اختیار خود دست به اخلال و افساد خواهند زد، به دیگران ظلم خواهند كرد، زیر بار انبیا
1. بقره (2)، 30.
نخواهند رفت و كفر خواهند ورزید. اكنون با این وضعیت، خداى متعال در مورد توصیه به ارتباط با دیگران چگونه باید عمل كند؟ بدیهى است كه مصالح اقتضا مىكند كه بفرماید، روابطتان را با اهل ایمان هرچه بیشتر تقویت كنید، اما آنجا كه روابط اجتماعى موجب ضرر معنوى براى شما مىشود و دینتان را به خطر مىاندازد، آن روابط را حذف كنید. اتفاقاً اسلام همین كار را كرده و در توصیف مؤمنان چنین مىفرماید:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم؛(1) محمد(صلى الله علیه وآله) پیامبر خدا است، و كسانى كه با اویند بر كافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.
دستور اسلام این است كه كسانى كه دشمن فضیلت و كمال و رشد انسانى هستند و آنها كه با اسلام و راه حق عناد دارند، نسبت به آنها باید سرسختى نشان داد و به هیچ وجه نباید روى آشتى از مؤمنان و مسلمانان ببینند. قرآن كریم در همین رابطه در جایى دیگر، مؤمنان و مسلمانان را به الگوگیرى از حضرت ابراهیم(علیه السلام) دعوت كرده و مىفرماید:
قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَه؛(2)قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و كسانى كه با اویند سرمشقى نیكو است؛ آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مىپرستید، بیزاریم؛ به شما كفر
1. فتح (48)، 29.
2. ممتحنه (60)، 4.
مىورزیم و میان ما و شما دشمنى و كینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ایمان آورید.
مىفرماید: شما باید به حضرت ابراهیم(علیه السلام) تأسّى كنید و رفتار او را سرمشق خود قرار دهید. در كجا و در چه امرى؟ آنجا كه به كسانى كه با حق عناد مىورزیدند و حاضر نبودند تسلیم حق شوند و راه صواب را انتخاب كنند با صراحت تمام گفت: ما از شما بیزاریم، حساب ما از شما جدا است و بین ما و شما دشمنى و بغض همیشگى وجود دارد تا آن هنگام كه به خداى یگانه ایمان بیاورید.
آرى، مؤمنان در برخورد با معاندان و كسانى كه با دین خدا و راه حق كینهورزى مىكنند، باید ابراهیموار بایستند و با شدت تمام آنها را از خود برانند. در مورد چنین كسانى جاى آن نیست كه بگوییم پیوندهاى انسانى برقرار كنیم تا مصالح زندگیمان تأمین شود. ارتباط و پیوند با چنین انسانهایى اگر منافع مادیى هم داشته باشد، در مقابلِ ضررهاى معنوى آن بسیار ناچیز است و ارزشى ندارد. منافع مادى در نظر اسلام وقتى ارزش دارد كه مقدمه رسیدن به مصالح معنوى، و نه مضاد و مزاحم با آنها باشد. مسلمانان باید با كسانى روابطشان را تقویت كنند كه امید آن برود كه بتوانند از لحاظ مادى و معنوى كمكى بنمایند. اما آن كسانى كه هیچ امیدى به كمك آنان نیست و اگر به ظاهر هم كمكى بكنند در واقع دانهاى است كه در دام مىافشانند، هیچ توصیهاى در مورد ارتباط و پیوند با آنها وجود ندارد. امروزه هر عاقلى مىداند و مىفهمد كه تقریباً تمامى آنچه كه به نام كمك از سوى ابرقدرتها به كشورهاى موسوم به جهان سوم مىشود در واقع دانههایى است كه براى فریب آنها در دام ریخته
مىشود. صیاد اگر دانهاى مىریزد دلش به حال صید نسوخته، بلكه فقط براى به دام انداختن و اسیر كردن او و رسیدن به مقصد خویش چنین مىكند. اینها همان كسانى هستند كه هر سال میلیونها تن گندمشان را نابود مىكنند یا به دریا مىریزند تا نرخ آن پایین نیاید! این در حالى است كه همه ساله میلیونها انسان در گوشه و كنار جهان از گرسنگى جان مىسپارند. با این وصف، آیا چنین مردمى كمكهایشان از سر ترحم و خیرخواهى است؟ آیا مىتوان با چنین كسانى روابط دوستانه و آشتىجویانه برقرار كرد؟ اینان غیر از اینكه ایمان ندارند، اصولا از انسانیت مسخ شدهاند و ماهیت و روح انسانى را از دست دادهاند و ذرهاى عاطفه انسانى در وجودشان نیست. اینها همان كسانى هستند كه قرآن در مورد كیفیت برخورد با آنها تعبیر «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار» را به كار مىبرد.
اما كسانى كه اهل عناد نیستند و اگر مخالفتى هم مىكنند از روى جهل است، اینها قابل هدایتند. نسبت به اینگونه مخالفان، مسلمانان باید با محبت و ملاطفت برخورد كنند و سعى در جذب و هدایت آنها داشته باشند. این افراد اگر درست راهنمایى شوند و ما در برخورد با آنها از شیوه مناسب و صحیح تبلیغ استفاده كنیم، بسیارى از ایشان تحت تأثیر واقع مىشوند و حق را مىپذیرند. نسبت به چنین افرادى كه امید هدایتشان هست و به ایمان نزدیك هستند نهتنها لازم نیست شدت و سختگیرى داشته باشیم، كه باید به آنها محبت و احسان نماییم و راه هدایتشان را هموار كنیم.
در هر صورت، منظور اصلى سخن در اینجا «مؤمنان» و كسانى هستند كه
بالفعل اهل ایمانند. از نظر دستورات اسلامى ما باید با برادران ایمانى خود نهایت ارتباط را داشته باشیم و اجازه ندهیم این آب زلال ذرهاى گلآلود شود و تیرگى و كدورتى در آن به هم رسد:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْكُم؛(1) در حقیقت مؤمنان با هم برادرند، پس میان برادرانتان سازش دهید.
این سخن اختصاص به مؤمنینى ندارد كه در یك شهر یا یك كشور و منطقه جغرافیایى خاص با هم زندگى مىكنند، بلكه ملاك «ایمان» است و كسانى كه این ملاك در آنها باشد، از هر قوم و نژاد و اهل هر منطقه و كشور و قارهاى كه باشند، برادران ما محسوب مىشوند و این حكم در مورد آنها صادق است. آن مسلمانان سیاهپوستى كه در امریكا، در ایالتها و شهرهاى مختلف آن، زندگى مىكنند برادران ما هستند. مؤمن فقط به ایران و ایرانى اختصاص ندارد و ایجاد و تقویت ارتباط با همه اهل ایمان از دستورات و توصیههاى اكید اسلامى است. این تقسیماتى كه امروزه به عنوان كشور و قاره و امثال آن انجام مىشود عَرَضى است و اصالتى ندارد. اصل براى ما «ایمان» است و هركس در هر كجا و از هر قوم و ملتى اگر اهل ایمان باشد ما او را برادر خود مىدانیم و طبق دستورات اسلامى باید با او رابطه دوستانه و صمیمانه داشته باشیم.
پس یك اصل از اصول جهانبینى و انسانشناختى اسلام این است كه همه انسانهایى كه از لحاظ فكر و عقیده ایمانى هماهنگى دارند برادر محسوب مىشوند و مسلمانان موظفند این برادرى را هرچه بیشتر تقویت كنند و كمال مراقبت را از آن به عمل آورند تا خدشهاى بر آن وارد نشود.
1. حجرات (49)، 10.
اما در عین حال بسیار طبیعى است كه دو انسان حتى اگر برادر تنى و خونى و از یك پدر و مادر هم باشند بالاخره اختلاف سلیقههایى خواهند داشت. این طبیعت انسانى است و همانگونه كه دو انسانِ كاملا مشابه از نظر خصوصیات فیزیك بدنى و جسمانى نداریم، در سلیقهها نیز هیچ دو انسانى صد در صد سلایق و علایق یكسان نخواهند داشت. از این رو اختلاف نظر و سلیقه بین انسانها امرى كاملا طبیعى است و در میان همه، چه دو برادر، چه پدر و فرزند، چه دو همسر و غیر آنها احتمال و بلكه وقوع اختلاف نظر و سلیقه امرى كاملا ممكن است. برادران ایمانى و اسلامى هم از این قاعده مستثنا نیستند و اختلاف سلیقه بین آنها نیز امرى حتمى و اجتنابناپذیر است.
از سوى دیگر، در پى اختلاف سلیقه، پیشآمد كدورتها و برخى ناراحتىها و به دل گرفتنها طبیعتاً وجود دارد. هركس واقعبین باشد، مىتواند پیشبینى كند كه در هر جامعهاى، به علت همین اختلاف سلیقهها، كدورتها و مسائلى پیش خواهد آمد. دو نفر از نظر مسجد و منبر و مرجع تقلید یكى هستند و هر دو تابع یك رهبر و یك خط و یك مرامند، اما در عین حال مىبینیم در عمل اختلاف نظر دارند و هر كدام سخنى غیر از دیگرى مىگوید. در چنین مقامى، انسانهاى بسیار پخته و متعالى و برجستهاى مىخواهد كه همه این اختلافات را به سادگى حل كنند و هیچ دلخورى و كدورتى پیش نیاید، وگرنه نوع انسانها به سبب این اختلاف سلیقهها خواه ناخواه بینشان كینهها و دلخورىهایى، هرچند موضعى و موقتى، پیدا خواهد شد. از آنسو شیطان نیز در كمین نشسته و منتظر چنین فرصتهایى است تا بذر اختلاف و كینه و دشمنى را بین مؤمنان بپراكند:
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاء؛(1)همانا شیطان مى خواهد میان شما دشمنى و كینه ایجاد كند.
البته ادامه این آیه عبارت «فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِر» دارد و مىفرماید شیطان از طریق شراب و قمار بذر كینه و دشمنى را بین شما مىپراكنَد؛ كه اینها دو مورد از موارد بیّن كار شیطان در اختلافافكنى هستند، اما اینكه شیطان دوست دارد مؤمنان با هم دشمن باشند كلیت دارد، حال از راه شراب و قمار باشد یا از راه دیگر. شیطان منتظر این است كه روزنهاى پدید آید و او راه نفوذى پیدا كند تا دو مؤمن را نسبت به یكدیگر بدبین نماید و بین آنها را به هم بزند. شیطان مترصد فرصت است تا بین پدر و فرزند، مادر و دختر، دو خواهر، دو برادر، دو همسایه، دو دوست، دو همكلاس، تا برسد به دو ملت، به طریقى بذر كینه و عداوت را بپراكند. این دشمن قسم خورده انسان پیوسته در كمین است و یكى از حربههایش این است كه به اختلافات بین مؤمنان دامن مىزند و با وسوسه در دلها و قلبها مویى را طنابى و كاهى را كوهى مىسازد. مسألهاى را كه بسیار جزئى است و به راحتى مىتوان از آن گذشت، شیطان آنقدر آن را بزرگ مىكند كه گاهى در اثر آن، آتش كینه و عداوت را بین دو فامیل، دو شهر و حتى دو ملت برمىافروزد. یك مسأله ساده كه هیچ اهمیتى ندارد، در اثر القائات شیطان به جایى مىرسد كه انسان شب از فكر آن خوابش نمىبرد و از جلوى چشمش كنار نمىرود؛ هرچه بیشتر فكر مىكند زوایاى اختلافانگیز بیشترى در آن پیدا مىكند و در نتیجه، خشم و كینهاش مرتب افزایش مىیابد، بعد توهمات دیگرى هم به آن
1. مائده (5)، 91.
ضمیمه مىشود و سرانجام كار به جایى مىرسد كه گاهى انسان به قتل و نابودى برادر مؤمن خود كمر مىبندد!!
اختلاف حقیقتاً خانمانسوز و دودمانبرانداز است. اختلاف باعث مىشود شاگرد نسبت به كلاس و درس استاد بىرغبت شود و درس او را ترك كند یا اگر هم بنشیند، به سخن او گوش ندهد. اختلاف سبب مىگردد روابط دوستانه و صمیمانه زن و شوهر در محیط خانه سست شود و به سردى بگراید. این طبیعت كدورت و اختلاف است كه در هر جا ریشه پیدا كند افراد را از یكدیگر دور مىسازد. هنگامى كه بین دو نفر كینه و كدورتى به هم مىرسد، علاوه بر جدایى فیزیكى، قلب و روح آنها نیز از هم دور مىشود و دیگر نه مایلند به یكدیگر خدمتى بكنند، نه حاضرند از هم كمكى بگیرند، و حتى این امر را براى خود ننگ و عار مىدانند و خلاصه، اختلاف سبب مىشود مرتباً بر محرومیتهاى هر دو طرف افزوده شود.
اینجا است كه اسلام با توجه به اهمیت این مسأله و آثار و عواقب و پىآمدهاى بسیار مضر و خطرناك اختلاف، وارد معركه مىشود و در پى چاره برمىآید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین سفارشهاى خود به پیروان و دوستدارانش، قبل از توصیه به نماز و روزه، مسأله اصلاح ذاتالبین و آشتىدادن بینمؤمنان را گوشزدمىكند و از كلامپیامبر(صلى الله علیه وآله) شاهد مىآوردكه:
فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّكُمَا(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّیَامِ؛
اصلاح بین دو مسلمان و دو برادر مؤمن از هر نماز و روزهاى افضلاست.
اینجا به مناسبت، تذكر نكتهاى خالى از فایده نیست: ما در روایات
فراوان داریم مواردى كه دو عبادت را با هم مقایسه مىكند و مىفرماید این از آن افضل است. در این موارد باید توجه داشت كه معنا و مراد آن نیست كه یك عبادت جاى عبادت دیگر را مىگیرد. این قبیل روایات مثل این است كه كسى بگوید: «آب از غذا افضل است، چرا كه آدمى اگر آب نخورد طولى نمىكشد كه مىمیرد، ولى تا مدتها مىتواند بدون غذا زنده بماند». آیا معناى این سخن آن است كه انسان مىتواند به جاى غذا آب بخورد؟! روشن است كه افضل بودن آب از غذا تنها از همین جهتى است كه بیان شده، نه آنكه مقصود آن باشد كه هیچ غذا نخوریم و به جاى آن همیشه آب بنوشیم! بدن هم به آب و هم به غذا نیاز دارد و براى زنده ماندن و حفظ سلامتى، انسان باید هر دو را مصرف كند. به همین منوال در روایات هم، براى مثال، اگر گفته شود نماز از روزه افضل است، بدان معنا نیست كه انسان ماه رمضان روزه نگیرد و به جاى آن نماز بخواند! یا اگر گفتند جهاد از نماز افضل است، كسى بگوید من به جبهه مىروم و شبانهروز مىجنگم و دیگر نماز نمىخوانم! در اینجا هم كه مىفرماید اصلاح ذاتالبین از نماز و روزه افضل است، معنایش آن نیست كه پس من نماز نخوانم و به جاى آن بروم و دو مسلمان را آشتى بدهم كه ثوابش از هزار نماز هم بیشتر است. بلى، اگر كسى اصلاح ذاتالبین انجام دهد ثواب هزار نماز و بیشتر را به او مىدهند، اما این كار جاى نماز را نمىگیرد. اینها هر كدام اثر خود را دارند و انسان براى تكامل خود نیاز دارد كه به هر دو توجه كند. نماز یك واجب است كه باید به جاى خود انجام شود و اصلاح ذاتالبین هم واجبى دیگر است كه باید در محل خویش انجام پذیرد. البته اگر این دو واجب در برخى جهات مقایسه شوند ممكن است گفته شود یكى از دیگرى افضل است. شبیه این تعبیر در مورد امر
به معروف و نهى از منكر هم وجود دارد، كه گفته مىشود امر به معروف و نهى از منكر از نماز و روزه بالاتر است. سرّ آن نیز این است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر نباشد به تدریج و به مرور زمان كار به جایى مىرسد كه نماز و روزهاى در جامعهاى باقى نمىماند. بنابراین افضل بودن امر به معروف و نهى از منكر از آن جهت است كه بقاى نماز و روزه در گرو انجام امر به معروف و نهى از منكر است. اما از این سخن نباید چنین نتیجه گرفته شود كه به جاى نماز و روزه انسان برود امر به معروف و نهى از منكر كند.
اكنون به اصل بحث بازگردیم كه درباره اهمیت اصلاح ذاتالبین بود. اصلاح ذاتالبین یكى از بزرگترین واجبات اسلامى است و در مقابل، قطع رابطه و قهر كردن دو مؤمن با هم (هَجْر المؤمن) بیش از سه روز جایز نیست و اگر بیش از سه روز طول بكشد در روز چهارم نماز آنها قبول نمىشود. نسبت به خاتمه دادن به اختلاف و ایجاد ارتباط نیز هر یك از آن دو كه زودتر اقدام كند و براى آشتى پیشقدم شود چندین برابر اجر خواهد داشت. در همان سه روز هم اگر كسى بتواند بین آن دو مؤمن را اصلاح دهد واجب است به این كار اقدام نماید، و البته هرچه مدت قهر و دورى به درازا بكشد وجوب اقدام براى اصلاح مؤكدتر مىشود حتى اگر با توسل به دروغ باشد. مىدانیم كه دروغ یكى از بزرگترین گناهان كبیره و برحسب روایات، كلید بسیارى از گناهان دیگر است،(1) اما مسأله
1. در روایات مىخوانیم: جُعِلَتِ الخَبائِثُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكِذْبَ؛ همه پلیدىها در خانهاى نهاده شده و كلید آن، دروغ قرار داده شده است. (بحارالانوار، ج 72، ص 263، روایت 46، باب 114).
اصلاح بین دو مؤمن و رفع كدورت بین آنها آنقدر اهمیت دارد كه به خاطر آن دروغ گفتن جایز مىگردد، و نهتنها جایز، بلكه مطلوب و مستحب مىشود!
به ما دستور داده شده كه اگر دیدید كسى از برادر ایمانى خود گلهمند است و، براى مثال، مىگوید فلانى پشت سر من حرف زده؛ و این مسأله باعث كدورتش گردیده، شما نزد او بروید و به دروغ به او بگویید: نمىدانى فلانى چقدر پشت سرت از تو تعریف مىكرد! تو اشتباه مىكنى! من خودم دیدم و شنیدم كه چقدر به تو اظهار محبت و ارادت مىكرد و مىگفت فلانى چنین و چنان است. سؤال مىكند: حقیقتاً این حرفها را مىزد و از من تعریف مىكرد؟ بگویید: بله، این عین واقعیت است و تو در اشتباه هستى!
این دروغ ثوابش از هر راستى بیشتر است؛ چرا كه باعث مىشود دو نفر مؤمن با یكدیگر آشتى كنند و كدورت و نقار میان آنها از بین برود. اینجا توصیه این است كه دروغ بگویید و بین دو مؤمن را اصلاح كنید.
چرا دروغ كه آن همه مذمتها از آن شده است در اینجا جایز و بلكه مطلوب است؟ چون اگر روابط اجتماعى بین انسانها گسیخته شود، هم مصالح مادى و هم مصالح معنوى آنها به خطر مىافتد.
ممكن است كسى به ذهنش بیاید، اگر دو نفر با هم قهر باشند مگر زمین به آسمان مىرود یا آسمان به زمین مىآید كه یكى از بزرگترین حرامها و گناهان كبیره را به خاطر آن حلال كنیم؟ پاسخ این است كه اگر این راه باز شد، امروز این دو نفر با هم كدورت پیدا مىكنند، فردا آن دو نفر، روز سوم دو نفر دیگر، و در نهایت منجر به گسیختگى روابط اجتماعى و سست شدن پیوندها و رشتههاى محبت و عطوفت در جامعه مىشود. براى این مسأله حدى وجود ندارد؛ از این رو در همان قدم اول باید جلوى آن را گرفت.
یك راهكار مهم براى برخورد با این مسأله این است كه خود افراد سعى كنند نسبت به یكدیگر حسن ظن داشته باشند و از سوء ظن نسبت به دیگران بپرهیزند. در روایات اسلامى چنین وارد شده است كه:
ضَعْ اَمْرَ اَخیكَ عَلى اَحْسَنِهِ؛(1) كار برادرت را بر بهترین محمل حمل نما.
یعنى اگر مىبینى برادر مؤمنت كارى انجام مىدهد كه به نظرت مىآید خلاف و گناه است، تأمل نما و محملى خوب براى آن درست كن و بگو شاید به این قصد و به این دلیل انجام داده باشد. گرچه به نظر شما كار اشتباهى است، اما تا مىتوانید راه چاره برایش درست كنید؛ بگویید گرچه من یقین دارم غلط است، اما شاید نزد خودش صحیح بوده باشد. در هر حال، مقصود این است كه تا آنجا كه مىتوانید راه چاره و محمل براى كار به ظاهر غلط برادر مؤمنت درست كن و در متهم كردن او شتاب نداشته باش. حتى در برخى روایات چنین آمده كه اگر پنجاه مؤمن نزد تو شهادت دادند كه فلانى فلان كار را كرده؛ براى مثال، پشت سر تو فلان حرف را زده، اما خودش مىگوید اینچنین نیست، تو حرف خودش را قبول كن و به سخن آن پنجاه نفر ترتیب اثر نده:
فَاِنْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسوُنَ قسامَةً وَقالَ لَكَ قَوْلا فَصَدِّقْهُ وَكَذِّبْهُمْ.(2)
البته مقصود از «كَذِّبْهُمْ» در این روایت این نیست كه صد نفر را تكذیب كنى و آنها را دروغگو و فاسق بشمارى و آن یك نفر را تأیید و
1. بحارالانوار، ج 74، ص 186، روایت 7، باب 12.
2. همان، ج 75، ص 214، روایت 11، باب 65.
تصدیق نمایى، بلكه همانگونه كه اشاره شد، منظور این است كه به حرف آنها ترتیب اثر نده و حرف خود آن مؤمن را ملاك عمل قرار بده.
به هر حال اسلام نهایت تلاش را مىكند كه مسلمانان نسبت به یكدیگر محبت داشته باشند و با هر عاملى كه تخریب كننده این برادرى و محبت باشد مبارزه مىكند. البته این محبت بر اساس ایمان استوار است، نه بر اساس خواستهها و هواهاى نفسانى و شیطانى. از این رو علامت اینكه آیا محبت از سر ایمان است یا خیر، این است كه هرچه، كسى مؤمنتر باشد نزد انسان محبوبتر است. چنین محبتى یكى از ارزشهاى مهم و والاى اسلامى است و هم در دنیا و هم در آخرت امتیازى ارزشمند براى فرد به شمار مىآید.
در این باره روایات متعددى وارد شده است. براى تأكید مطلب، مناسب است از باب نمونه، یكى از این روایات را در اینجا با هم مرور كنیم:
عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن(علیهما السلام) قَالَ: إِذَا جَمَعَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ الاَْوَّلِینَ وَالاْخِرِینَ قَامَ مُنَاد فَنَادَى یُسْمِعُ النَّاسَ فَیَقُولُ: أَیْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللهِ؟ قَالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَیُقَالُ لَهُمُ اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَاب. قَالَ: فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ فَیَقُولُونَ: إِلَى أَیْنَ؟ فَیَقُولُونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَاب. قَالَ فَیَقُولُونَ: فَأَیُّ ضَرْب أَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ؟ فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحَابُّونَ فِی اللهِ. قَالَ فَیَقُولُونَ: وَأَیَّ شَیْء كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ؟ قَالُوا: كُنَّا نُحِبُّ فِی اللهِ وَنُبْغِضُ فِی اللهِ. قَالَ فَیَقُولُونَ: نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ؛(1)
1. همان، ج 69، ص 245، روایت 19، باب 36.
مضمون روایت این است كه وقتى روز قیامت برپا مىشود و خلق اولین و آخرین در صحراى محشر گرد هم مىآیند، منادى ندا مىكند كه «متحابّون فى الله» كجا هستند؟ گروهى از اهل محشر از جا برمىخیزند. سپس به آنها گفته مىشود بدون حساب به سوى بهشت بروید. آنان به سوى بهشت به راه مىافتند. در بین راه ملائكه آنها را ملاقات مىكنند و مىپرسند: كجا مىروید؟ مىگویند: بدون حساب به بهشت مىرویم! ملائكه سؤال مىكنند: شما كدام گروه از مردمید؟ مىگویند: ما كسانى هستیم كه براى خدا دیگران را دوست مىداشتیم و براى خدا دشمنى مىورزیدیم.
آرى، اگر محبت براى خدا شد چنین اثرى دارد كه «فَیُقَالُ لَهُمُ اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسَاب».
حال، اسلامى كه تا بدین حد به روابط دوستانه و محبتآمیز بین انسانها اهمیت مىدهد، آیا جا ندارد كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین ساعات حیاتش به مردم سفارش كند كه هرچه مىتوانید بین دیگران را اصلاح دهید؟ اینها امورى ساده نیستند و متأسفانه ما از آنها غافلیم. ما تصور مىكنیم فقط باید به نماز و روزه توصیه كرد و، براى مثال، گفت كه مراقب باشید نمازتان را اوّل وقت به جا آورید. البته نماز ستون دین است و بسیار اهمیت دارد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آن نیز سفارش فرموده است، اما در كنار آن، مسائل مهم دیگرى نیز وجود دارد كه به آنها نیز توصیه شده و ما نباید آنها را فراموش كنیم و از آنها غفلت بورزیم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به غیر از نماز، امور دیگرى نظیر: ظلمستیزى، نظم امور و مدیریت صحیح، و اصلاح ذاتالبین را نیز مورد توجه قرار داده و این
امور در نظر مبارك آن حضرت تا بدان حد اهمیت داشته كه در آخرین وصایایش بر آنها تأكید فرموده است. مؤمن همانگونه كه وظیفه دارد مراقب نمازش باشد، باید نسبت به اصلاح ذاتالبین هم احساس وظیفه و تكلیف كند. اگر من دیدم كه دو مؤمن با هم كدورت دارند، نمىتوانم بگویم به من ارتباطى ندارد، خودشان مىدانند و خود به خود و با گذشت زمان، كمكم بینشان اصلاح مىشود و آشتى مىكنند. هرگز اینگونه نیست و خداى متعال این را از من نمىپذیرد. آنچه كه از تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه معصومین(علیهم السلام) استفاده مىشود این است كه در صورت بروز كدورت بین دو مؤمن، خداوند از ما مىخواهد كه براى رفع آن تلاش كنیم و حتى اگر با توسل به دروغ هم شده، كارى كنیم كه كدورت میان آنها رفع گردد و بینشان صلح و صفا و مهربانى برقرار شود. مادام كه بین دو مسلمان كدورت باشد راه نفوذى براى شیطان در هر دوى آنها وجود دارد و این امر قطعاً مرضىّ خداى متعال نیست. از این رو باید سعى كرد تا با اصلاح بین آن دو مؤمن، این راه نفوذ شیطان سد گردد. امیدواریم كه به مقام امیرالمؤمنین(علیه السلام) خداوند دلهاى همه مؤمنان را نسبت به یكدیگر مهربان بفرماید.
اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَلاَ یَضِیعُوا بِحَضْرَتِكُمْ. وَاللهَ اللهَ فِی جِیرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّكُم(صلى الله علیه وآله) مَا زَالَ یُوصِینَا بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ؛ خدا را خدا را در مورد یتیمان در نظر داشته باشید؛ پس براى دهانهاشان نوبت قرار ندهید و در نزد شما تباه نشوند؛ و خدا را خدا را در مورد همسایگانتان در نظر داشته باشید كه آنان سفارش پیامبرتان هستند و آن حضرت همواره در مورد ایشان سفارش مىفرمود، تا آنجا كه گمان كردیم به زودى براى آنها میراث قرار مىدهد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه وصایاى آخرین ساعات عمر شریفشان مىفرمایند: اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَام. ما نظیر این تعبیر را در فارسى نداریم و از این روى نمىتوان آن را ترجمه تحتاللفظى كرد. در عرف محاورات عربى بهخصوص در میان متدینان و كسانى كه به خداى متعال اعتقاد دارندـ در مواردى كه مىخواهند بر امرى تأكید فراوان بكنند و اشاره
نمایند كه اگر رعایت نشود بسیار خطرناك است، چنین تعبیرى را به كار مىبرند. با این تعبیر (اللهَ الله) گویى این مطلب را مىرسانند كه اگر این كار را انجام ندهید سر و كارتان با خداى متعال است و در معرض انتقام و عقوبت الهى قرار خواهید گرفت. این تعبیر را مىتوانیم شبیه این تعبیر قرآن كریم بدانیم كه مىفرماید:
وَیُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ؛(1) و خداوند شما را از [كیفر] خود مى ترساند.
«اللهَ الله» نیز از نظر ادبى نوعى تحذیر است؛ همانگونه كه كلمه «اِیّاكَ» نیز در مواردى براى تحذیر به كار مىرود؛ نظیر این روایت شریف كه مىفرماید:
اِیّاكُمْ وَالْهَوى فَاِنَّ الْهَوى یُعْمی وَیُصِمُّ؛(2) از هوس بپرهیزید كه هوس انسان را كور و كر مى كند.
در هر صورت، از نظر ادبى كلمه «الله» در این موارد منصوب به تحذیر است؛ یعنى برحذر مىدارم شما را از خدا، بترسید از خدا در این مورد، اگر رعایت نكنید سر و كار شما با خود خداى متعال است. اینگونه تعبیر، نهایت تأكید درباره كار و امرى را مىرساند. همانگونه كه اشاره شد، این تعبیر در ادبیات عرب شایع است، ولى ما در زبان فارسى اصطلاحى به این شكل نداریم.
به هر حال، این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) سفارشى است درباره یتیمان. این جمله و فرازهاى دیگرى در ادامه این وصیت شریف مؤید این مطلب
1. آلعمران (3)، 28 و 30.
2. نهج الفصاحة، روایت 1001.
است كه اسلام براى زندگى اجتماعى اهمیتى خاص قائل است. در جلسه گذشته درباره اهمیت زندگى اجتماعى در آموزهها و معارف اسلام توضیح و مقدمهاى نسبتاً مفصّل را بیان كردیم. اشاره شد كه اسلام با دیدى واقعبینانه همه ابعاد زندگى انسان را مورد توجه و مد نظر قرار داده است. خداى متعال خالق انسان است و به شئون زندگى دنیا و آخرت او، گرایشها و عوامل سعادت و شقاوتش بیش از هركس آگاهى دارد. بر این اساس، دستورات اسلام عزیز نیز برطبق همان عوامل فطرى كه خداوند خود در نهاد بشر قرار داده تنظیم و تشریع گردیده است. زندگى انسان در این دنیا به گونهاى است كه هم از لحاظ تأمین مصالح مادى و دنیایى، و هم از لحاظ تأمین مصالح معنوى و اخروى به دیگران احتیاج دارد. توضیح این مطلب به قدرى كه میسور بود در جلسه پیشین گذشت. در هر صورت، بر اساس همین اصل كه انسان براى بقا در این عالم و براى تأمین منافع مادى و نیز رشد معنوى خود نیاز به زندگى با دیگران دارد، یك اصل اساسى در تعلیمات اسلامى این است كه ارتباطات اجتماعى باید تقویت شود. این تقویت ارتباطات در درجه اول ناظر به كسانى است كه بالفعل براى یكدیگر مفیدند و نیازى را از هم برطرف مىكنند، و در درجه بعد شامل كسانى مىشود كه امكان دارد انسان به آنها نیاز پیدا كند و در تأمین نیاز و منفعتى براى او مفید باشند. اینگونه افراد باید روابط خود را با یكدیگر با اختلاف مراتبـ تقویت كنند و به هیچ وجه اجازه ندهند روابط دوستانه و برادرانه بین آنها دچار خدشه و آسیب شود. در زمینه این تحكیم ارتباطات اجتماعى، یك راه مربوط به جلوگیرى از ایجاد كدورت بین برادران ایمانى و رفع این فساد از طریق اصلاح
ذاتالبین بود كه در جلسه گذشته از آن بحث كردیم. بخشى دیگر از تقویت این ارتباطات مربوط به دو گروه «ایتام» و «همسایگان» است كه در این جلسه در توضیح فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آن مىپردازیم.
همانگونه كه اشاره كردیم، زندگى اجتماعى براى انسان و رشد و تكامل مادى و معنوى او بسیار حایز اهمیت و تأثیرگذار است. در این زمینه، در وجود خود انسان عواملى وجود دارد كه به صورت خودكار او را به سوى ایجاد و حفظ زندگى اجتماعى و ارتباط با دیگران سوق مىدهد و ترغیب مىنماید؛ یعنى خداى متعال انسانها را به گونهاى آفریده كه به طور طبیعى به سوى یكدیگر گرایش پیدا مىكنند. در این زمینه عوامل مختلفى را مىتوان برشمرد. براى مثال، یكى از این عوامل، عواطفى است كه انسانها به صورت طبیعى به یكدیگر دارند؛ مثلا عاطفهاى كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند از این قبیل است. این عاطفه كه دست خلقت آن را در نهاد بشر قرار داده باعث مىشود اولا انسان درصدد برآید و علاقه داشته باشد به اینكه داراى فرزند شود. سپس، بعد از آنكه صاحب فرزند شد، تحت تأثیر همین عاطفه علاقه دارد كه با فرزندش انس داشته باشد، او را در آغوش بگیرد، به او محبت كند و به كارها و نیازهاى او رسیدگى نماید. این میل طبیعى عاملى مهم براى حفظ و بقاى زندگى اجتماعى است.
از آن سو نیز عاطفهاى كه فرزند نسبت به پدر و مادر دارد این پیوند را هرچه بیشتر تحكیم مىبخشد و موجب مىگردد اعضاى خانواده بیش از
پیش به یكدیگر نزدیك شوند و پیوند عاطفى عمیقى بین آنها به وجود آید.
نوعى دیگر از این عاطفه، عاطفهاى است كه بین دو همسر به وجود مىآید. عاملى طبیعى سبب مىشود كه زن و مرد به سوى یكدیگر جذب شوند. پس از تشكیل خانواده نیز به طور طبیعى انس و الفتى خاص بین زن و مرد پدید مىآید و هر یك احساس مىكند كه در كنار دیگرى به آرامشى خاص مىرسد؛ آرامشى كه از هیچ طریق دیگرى حاصل نمىشود. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة؛(1) و از نشانههاى او این است كه از [نوع]خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و مهربانى قرار داد.
خداى متعال بشر را به گونهاى آفریده كه آرامش مرد در سایه زندگى با همسرش تأمین مىشود و همینطور بهعكس، زن در كنار مرد است كه آرامش خاطر پیدا مىكند. این گرایش زن و مرد به یكدیگر، عامل طبیعى دیگرى است كه انسانها را به یكدیگر نزدیك مىكند و موجب حفظ و تقویت رابطه بین آنها مىشود.
غیر از این دو نمونه كه ذكر شد، عوامل مختلف دیگرى نیز وجود دارد كه به همین ترتیب سبب ایجاد رابطه و پیوند بین انسانها و نزدیكى آنها به یكدیگر مىشود. البته در این راه ممكن است موانع مختلفى پیش بیاید كه جلوى تأثیر این عوامل طبیعى را بگیرد و تأثیر آنها را مختل
1. روم (30)، 21.
نماید. در این موارد باید براى رفع مانع اقدام كرد، وگرنه به صورت طبیعى عوامل مختلفى براى «تجاذب» انسانها وجود دارد كه به شكلهاى مختلف موجب نزدیكى و جذب آنها به یكدیگر مىشود.
عامل طبیعى ارتباط و انجذاب به حدى قوى است كه حتى دو انسان كاملا بیگانه از هم را كه هیچ شناختى از یكدیگر ندارند و حتى زبان یكدیگر را نمىفهمند به سوى هم مىكشاند. براى مثال، فرض كنید انسانى به سبب آنكه راه را گم كرده، یا به هر دلیل دیگرى، چندین روز است كه از انسانهاى دیگر به دور افتاده و تك و تنها در جایى واقع شده است. آنجایى هم كه قرار گرفته، مكانى سرسبز و خرم است كه آب گوارا و میوهها و غذاهاى گوناگونى به صورت طبیعى در دسترس او قرار دارد و از این نظرها مشكلى ندارد. این انسان اگر پس از چند روز به یكباره از دور انسانى را ببیند با شتاب به سوى او مىرود كه ببیند كیست، تا با او انسى بگیرد و از تنهایى به درآید. این دو انسان وقتى به یكدیگر مىرسند غیر از اینكه هیچ سابقه آشنایى با هم ندارند چهبسا اصلا زبان یكدیگر را هم نفهمند، اما با این حال هر كدام مىبیند به طور طبیعى میل دارد در كنار دیگرى بنشیند و با او انس بگیرد. این یك عاطفه طبیعى است كه خداوند در وجود انسانها قرار داده كه باعث مىشود انسانها به طور خودكار دوست داشته باشند با هم مأنوس باشند و از یكدیگر فرار نكنند و به دنبال دورى و جدایى از هم نباشند. همانگونه كه اشاره شد، عوامل مختلفى هست كه چنین نقشى را ایفا مىكند و وجود آنها در نهاد و فطرت انسان او را به سوى برقرارى ارتباط با انسانهاى دیگر و تلاش براى حفظ و تحكیم آن سوق مىدهد.
از عوامل طبیعى ایجاد ارتباط كه بگذریم، موارد دیگرى وجود دارد كه آدمى نه از سر عاطفه و احساس، بلكه به حكم عقل و براى تأمین مصالح و منافعى كه در نظر دارد درصدد برقرارى و ایجاد ارتباط با انسانهاى دیگر برمىآید. براى مثال، رابطهاى كه كارگر و كارفرما، یا استاد و شاگرد و معلم و متعلّم دارند غیر از رابطه عاطفى است كه بین دو همسر یا پدر و فرزند وجود دارد. در روابط عاطفى، عقل چندان نقشى ندارد. مثلا در رابطه پدر و فرزند اینگونه نیست كه پدر بنشیند و فكر كند براى آنكه نسل من منقطع نشود خوب است صاحب فرزند شوم، بلكه تمایل به داشتن فرزند فطرتاً در نهاد او وجود دارد. همچنین پس از آنكه صاحب فرزند مىشود به طور طبیعى دوست دارد فرزندش را در آغوش بگیرد، به او غذا بدهد و او را تر و خشك كند. انجام این امور براى پدر فطرتاً و به طور غریزى لذتبخش است و اینطور نیست كه او بر اساس حكم عقل و محاسبات عقلى آنها را انجام دهد.
اما یك دسته روابط اجتماعى نیز وجود دارد كه انسان بیشتر تحت تأثیر حكم عقل و براى تأمین مصالح خود، اعم از مادى و معنوى، به آنها روى مىآورد. در برقرارى این نوع ارتباطات، انسان بیشتر نگاه مىكند كه ارتباط با چه افرادى منافع بیشترى برایش حاصل مىكند تا با آنها ایجاد ارتباط نماید. در كسب و كار، هر كاسب و تاجرى به دنبال این است كه معامله با چه كسى برایش منفعت بیشترى به همراه دارد. انتخاب طرف معامله در اینجا بر اساس عامل فطرى و غریزى نیست، بلكه محاسبات عقلى كه بر اساس سود و زیان استوار است عامل اصلى و تعیینكننده در
این نوع رابطه است. اما باید توجه داشت كه در این نوع روابط نوعاً هر دو طرف چنین نگاهى دارند و از این رو شرط حفظ و بقاى رابطه آن است كه طرفین به یكدیگر منفعت برسانند و هر دو براى هم نافع باشند. در اینجا اگر یك طرف بخواهد به دیگرى منفعت برساند اما آن دیگرى قصد كلاهگذارى و فریب طرف مقابل را داشته باشد این رابطه دوام پیدا نخواهد كرد. در این موارد عقل انسان حكم مىكند كه حفظ و بقاى این رابطه اجتماعى منوط است به تأمین متقابل منافع و اینكه هر طرف به فكر منفعت طرف مقابل هم باشد و همانگونه كه از او انتظار خیرخواهى و صداقت دارد خود نیز به خیر و نفع طرف مقابل اهتمام داشته باشد.
از این رو اصل «تأمین منافع متقابل» بر این نوع رابطه اجتماعى حاكم است و جریان آن كاملا تحت تأثیر این اصل مىباشد. در اینجا اگر انسان بخواهد به منافع مدّ نظر خود دست یابد چارهاى ندارد جز اینكه به منافع طرف مقابل هم بیندیشد و در نظر نگرفتن منافع طرف دیگر در واقع به معناى از دست دادن منافع خود است. از این رو براى حفظ این رابطه، حفظ منافع طرفین لازم و ضرورى است. قاعده كلى براى حفظ منافع طرفین نیز «عدالت» است؛ یعنى براى آنكه این سنخ روابط اجتماعى پایدار بماند عادلانه بودن آن لازم و ضرورى است. نتیجه این سخن نیز آن است كه طبق یك مبناى كلى مىتوان گفت كه اصولا اساس زندگى اجتماعى عدالت است و اگر عدالت در زندگى اجتماعى حاكم باشد روابط انسانها با یكدیگر محفوظ مىماند و روزبهروز تقویت مىشود.
اگر این اصل كلى در روابط اجتماعى رعایت شود آنگاه هر كدام از افراد جامعه انگیزه دارند كه این رابطه را حفظ كنند و آن را هرچه بیشتر استحكام بخشند، چرا كه تأمین منافع خود را وابسته به آن مىبینند.
این قاعده كلى (تأمین منافع متقابل بر اساس عدالت) كه به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن همه انسانها وجود دارد و در بسیارى از ارتباطات اجتماعى آنها تأثیرى بهسزا دارد، در اكثر قوانین اجتماعى اسلام نیز لحاظ شده است وجه اینكه مىگوییم «اكثر» و تعبیر به «همه» نمىكنیم، در ادامه بحث روشن خواهد شد. غالب قوانین اجتماعى اسلام بر اساس همین اصل عدالت و تأمین منافع متقابل تنظیم و تشریع گردیده است.
اگر كارگر به اندازهاى كه بهره مىرساند مزد بگیرد اصل عدالت رعایت شده است، و اگر به آن اندازه كه نفع مىرساند مزد نگیرد این رابطه ظالمانه است و دوام پیدا نمىكند. اگر بخواهد بین مالك و مستأجر رابطهاى صحیح وجود داشته باشد، باید به گونهاى باشد كه به همان اندازه كه سرمایه مالك درگیر و پاىبند این ملك شده است مستأجر هم به همان اندازه به مالك فایده برساند. به همین ترتیب اگر در همه مواردِ این سنخ روابط اجتماعى تعادل بین منافع طرفین رعایت شود آن رابطه عادلانه خواهد بود و ضامن برقرارى، حفظ و تقویت آن نیز همین تأمین منافع متقابل است. به عبارت دیگر، از آنجا كه هم این طرف و هم آن طرف مىخواهد به منافعش برسد، وقتى ببیند این حفظ و تأمین منافع تنها از مسیر عدالت حاصل مىشود، هر دو سعى مىكنند این عدالت را حفظ و رعایت كنند.
اصل عدالت مىگوید هركس به جامعه نفع مىرساند به او نفع برسانید. میزان این نفع هم متناسب با نفع و بهرهاى است كه فرد به جامعه مىرساند. همچنانكه اشاره كردیم، این مبنا مبنایى عقلایى است. از این رو، براى مثال، اگر بنا باشد دولت به فرد یا قشر و گروهى از جامعه كمكى بكند، این كمك باید متناسب با نفعى باشد كه آن فرد یا گروه به جامعه مىرساند. براى رعایت عدالت، این تناسب باید حفظ شود، تا مردم علاقهمند باشند كه روابط اجتماعى حفظ شود و در سایه آن، مصالح همه تأمین گردد. اگر افراد احساس كنند روابط اجتماعى به گونهاى است كه به آنها اجحاف مىشود، سعى مىكنند رابطه را تغییر دهند و به گونهاى تنظیم كنند كه به كسى باج ندهند. این اصل عدالت است كه همه عقلا آن را درك مىكنند، گرچه ممكن است عنوانش را ندانند و از عهده تبیین فلسفى آن برنیایند. بر پایه این اصل، هر انسانى ارتكازاً این درك را دارد كه آدمى باید آن مقدار بار بكشد كه در مقابلش چیزى دریافت مىكند و اگر كسى هم خدمتى به او كرد، باید متقابلا حق خدمت او را بهجا آورَد. این مطلبى است كه همه انسانها به عقل فطرى خود آن را مىفهمند.
در هر صورت، قطعاً گزاف نیست اگر بگوییم بزرگترین عامل براى حفظ زندگى اجتماعى عدالت است. در تأیید این مطلب به آیات و روایات فراوانى نیز مىتوان استناد كرد كه فعلا از محل بحث ما خارج است.
اما سؤال این است كه آیا اصل عدالت به تنهایى براى تأمین و تضمین
زندگى اجتماعى كافى است یا چیز دیگرى هم باید به آن ضمیمه شود؟ اگر افرادى در جامعه باشند كه یا به طور كلى در تمام دوره زندگى خود نمىتوانند نفعى به جامعه برسانند و یا به طور موقت و در دورهاى از حیات خود نفعى براى جامعه ندارند با آنها چه باید كرد؟ اگر فردى خداى ناكردهـ به طور مادرزادى كور و فلج متولد شود كه هیچ حركتى نتواند انجام دهد، آیا به چنین كسى هم باید خدمت كرد؟ این فرد هیچ خدمتى به جامعه نمىتواند بكند و اگر پنجاه سال هم به او خدمت كنند سر سوزنى توان جبران نخواهد داشت. آیا اصل عدالت اقتضا مىكند كه به این فرد زمینگیر نابینا رسیدگى كنیم؟ بر اساس توضیحى كه دادیم، عدالت حقوق متقابل را توصیه مىكند و مىگوید اگر كسى به شما خدمتى كرد متناسب با زحمتى كه كشیده، شما هم آن را جبران كنید و كارى براى او انجام دهید یا مزد و پاداشى برایش در نظر بگیرید. اگر تنها ارزش حاكم بر جامعه عدالت باشد، و عدالت را هم به همین بیانى كه گفتیم معنا و تفسیر كنیم، هیچ كس متكفل اداره زندگى چنین افرادى نخواهد شد، چرا كه حقى بر كسى ندارد. بر این اساس، چنین افرادى را باید به طریقى هرچه زودتر سر به نیست كرد و آنها را از بین برد! همچنین سالمندان و كسانى كه ازكارافتاده مىشوند، باید به طریقى دست به سرشان كرد؛ چرا كه آنان به مرحلهاى رسیدهاند كه فقط از جامعه بهره مىبرند و در مقابل هیچ نفع و بهرهاى براى جامعه ندارند. هستند افراد و گروهها و جوامعى كه بر اساس همین دیدگاه ماتریالیستى، در عمل همین كار را مىكنند و اینگونه افراد را به راههاى مختلفى، از قبیل تزریق آمپول و مانند آن، از بین مىبرند و حق حیات را از آنان سلب مىكنند. البته اگر اصل این شد كه نفع
و بهره فقط در برابر نفع و بهره قرار گرفت، طبیعى است كه چنین وضعى پیش بیاید.
اما نگاه اسلام به این مسأله اینگونه نیست. اسلام در كنار «عدالت» ارزش دیگرى را نیز مطرح مىكند و آن ارزش، «احسان» است. قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِْحْسان؛(1) همانا خداوند به دادگرى و نیكوكارى فرمان مى دهد.
این ارزش طبق محاسبات مادى قابل تبیین نیست. اسلام مىفرماید به چنین فردى باید احسان نمایید و نسبت به او از كیسه خرج كنید. گرچه او هیچ نفعى به شما نرسانَد اما شما باید از او پذیرایى كنید. اگر افراد هم این كار را انجام ندهند دولت اسلامى باید با استفاده از اموال عمومى این كار را انجام دهد. چنین افرادى تا زمانى كه حیات دارند، باید آنها را اداره كرد و به آنها خدمت نمود. ما حق نداریم حتى یك ساعت از عمر این فرد كم كنیم و حتى اگر مىتوانیم با نگهدارى در بیمارستان یك ساعت بیشتر او را زنده نگه داریم، باید این كار را انجام دهیم. كسى نمىتواند به بهانه اینكه یك فرد هیچ نفع و بهرهاى براى جامعه ندارد و بلكه ضرر هم دارد و هزینه بر جامعه تحمیل مىكند به حیات او پایان دهد یا چیزى از عمرش كم كند. اسلام مىفرماید اینجا باید احسان كرد و جاى عدالت نیست. منطق مادى نمىتواند این امر را توجیه كند. بر اساس منطق مادى هیچ توجیهى ندارد كه به فردى خدمت كنیم كه هیچ نفعى براى جامعه ندارد. اما در منطق الهى این مسأله توجیهپذیر است. توجیه آن هم این
1. نحل (16)، 90.
است كه این فرد بنده خدا است، شما به او خدمت كنید تا خداوند به شما پاداش دهد. در این دیدگاه، خدمت به چنین افرادى گم نمىشود و بىاجر و مزد نمىماند، بلكه خداى متعال آن را در دنیا یا آخرت جبران خواهد كرد. اگر كسانى به معاد و آخرت ایمان نداشته باشند و صرفاً تحت تأثیر یك ارزش اخلاقى به دیگران خدمت كنند، خداوند در همین دنیا به آنان پاداش خواهد داد، اما اگر مؤمن باشند علاوه بر دنیا در آخرت هم از پاداش خداوند بهرهمند خواهند شد.
بنابراین طبق منطق الهى و دینى، رفتارى كه از روى احسان باشد قابل توصیه است. رفتار از روى احسان یعنى خدمت یك طرفى و خدمتى كه فقط یك طرف خدمت مىكند و طرف دیگر نمىتواند مقابله به مثل كرده و آن خدمت را جبران نماید. منطق الهى مىگوید چنین خدمتى را باید انجام داد، و توجیه آن نیز این است كه این خدمتى است به بنده خدا و خداوند خود آن را جبران خواهد كرد.
اكنون مىتوان سؤال كرد محدوده و دایره ارزش احسان تا كجا است و چه كسانى را شامل مىشود؟ ما اگر خود بخواهیم این محدوده را تعیین كنیم، مىتوانیم با مشخصكردن عنوانى كلّى این كار را انجام دهیم. آن عنوان كلى عبارت است از: «كسانى كه كارى از دستشان برنمىآید». اما با مراجعه به معارف اسلامى و آیات و روایات آشكار مىشود كه اسلام این محدوده را توسعه داده و افراد دیگرى را نیز در دایره احسان وارد كرده است كه از جمله آنها مىتوان به پدر و مادر اشاره كرد. پدر و مادر
هرچند بتوانند كار كنند، فرزند وظیفه دارد به آنها خدمت كند. در مقابل پدر و مادر نمىتوان گفت من به اندازهاى به آنها خدمت مىكنم كه آنها به من خدمت كنند. این معادله از نظر اسلام مردود است. فرزند باید به پدر و مادر خدمت كند هرچند آنها هیچ خدمتى به او نكنند. البته پدر و مادر نیز وظایفى دارند كه به نوبه خود انجام خواهند داد، اما به هر حال تقابل وجود ندارد كه فرزند بگوید خدمت من در مقابل خدمت پدر و مادر است و اگر آنها خدمتى به من نكنند من وظیفهاى براى خدمت به آنها ندارم. از نظر اسلام شكستن دل پدر و مادر و «عقوق والدین» از بزرگترین گناهان محسوب مىشود. اسلام مىگوید پدر و مادر حتى اگر كافر هم باشند وظیفه احسانِ فرزند به آنها سر جاى خود محفوظ است. تنها موردى كه از این امر استثنا شده جایى است كه پدر و مادر امر به كفر یا گناه كنند. اینجا خط قرمز است و سخن آنها در مقابل فرمان خداوند احترامى ندارد. اما غیر از این، فرزند وظیفه دارد پیوسته به پدر و مادر احسان كند. بگذریم كه امروزه متأسفانه این تعالیم رعایت نمىشود و منطق جدید این شده است كه پدر و مادرى بر فرزند حق دارند كه براى او زحمت كشیده باشند و خرج زندگى او را داده، وسایل تحصیلش را فراهم كرده، كسب و كار و سرمایهاى برایش تدارك دیده و هزینه ازدواج و خرید خانه و ماشین او را فراهم كرده باشند! چنین منطقى كه امروزه متأسفانه كم و بیش رایج گردیده منطق مادى است؛ اما بر اساس منطق الهى پدر و مادر بر فرزند حق دارند حتى اگر كافر باشند و هیچ كارى هم براى او نكرده باشند. بحث پدر و مادر بحث عدالت و منافع متقابل نیست بلكه از مقوله احسان است و اجر و مزد آن هم با خدا است:
وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِیماً * وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّیانِی صَغِیرا؛(1) و پروردگارت مقرر كرد كه جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان كنید. اگر یكى از آن دو یا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] «آخ» مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شایسته بگوى. و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا آن دو را رحمت كن چنانكه مرا در خُردى پروردند.
همچنانكه ملاحظه مىكنیم، پس از سفارش به توحید بلافاصله در مورد احسان به والدین سفارش مىكند. اگر این دستور شرع نبود، عقل ما به تنهایى قادر به درك این مسأله نبود كه این مورد نیز از موارد لزوم احسان است. البته كسانى كه فطرت سالمى دارند بر اساس همان عاطفه طبیعى و فطرى مىفهمند كه باید نسبت به پدر و مادر رفتارى مهربانانه و متواضعانه داشت، اما عموم مردم چنین ادراكى ندارند كه احسان به پدر و مادر در حد وجوب و الزام است. از این رو قرآن كریم در چند مورد این مسأله را گوشزد كرده و تأكید خاصى بر آن دارد. در آیهاى كه گذشت، همانگونه كه اشاره كردیم، احسان به پدر و مادر را آنقدر مهم مىداند كه پس از امر به توحید مردم را به آن دعوت مىكند. نظیر این تعبیر در سه مورد دیگر نیز آمده است:
1. اسراء (17)، 23 و 24.
وَإِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا؛(1) و چون از بنىاسرائیل پیمان گرفتیم كه جز خدا را مپرستید و به پدر و مادر احسان كنید.
وَاعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا؛(2) و خدا را بپرستید و چیزى را با او شریك مگردانید و به پدر و مادر نیكى كنید.
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا؛(3) بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم: چیزى را با او شریك قرار مدهید، و به پدر و مادر احسان كنید.
در آیهاى دیگر، شكر و سپاس خداى متعال در كنار شكر و سپاس پدر و مادر قرار داده شده است:
وَوَصَّیْنَا الإِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوالِدَیْك؛(4) و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى، و از شیر بازگرفتنش دو سال است. [آرى، به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش.
همچنانكه ملاحظه مىشود، در این آیه امر «اُشْكُر» را دو بار تكرار
1. بقره (2)، 83.
2. نساء (4)، 36.
3. انعام (6)، 151.
4. لقمان (31)، 14.
نكرده و نفرموده: اُشْكُرْ لی وَاشْكُرْ لِوالِدَیْك، بلكه شكر خداى متعال و شكر پدر و مادر را با یك امر در كنار هم آورده و مىفرماید: اُشْكُرْ لی وَلِوالِدَیْك. اینگونه تعبیر، نهایت اهتمام نسبت به پدر و مادر و وظیفه احسان به آنها را مىرساند. همچنانكه توضیح دادیم این مسألهاى است كه بر اساس منطق مادى به هیچ وجه قابل توجیه نیست و تنها با منطق الهى مىتوان آن را توجیه و تفسیر كرد.
مورد دیگرى كه در معارف اسلامى از موارد و مصادیق احسان قلمداد گردیده، احسان نسبت به «ایتام» است. رسیدگى به ایتام از باب معاوضه نیست كه ما به اندازهاى به آنها خدمت كنیم كه بتوانند در حال حاضر یا در آینده جبران كنند. این رسیدگى تكلیفى است مستقل كه صرفنظر از اینكه ایتام خدمتى انجام مىدهند، یا مىتوانند انجام دهند یا خیر، بایستى انجام پذیرد و نیازهاى آنان برطرف شود. یك نیاز یتیم نیاز مادى است، اما باید توجه داشت كه این تنها نیاز او نیست. گاهى یتیم پول دارد اما به لحاظ كمى سن نمىتواند آن را به جریان بیندازد و از آن كار بكشد و بهره ببرد. در چنین موردى اگر یتیم به حال خود رها شود تا از سرمایه مصرف كند، به تدریج آن سرمایه تمام مىشود و او در آینده با فقر و تهىدستى دست به گریبان خواهد شد. از این رو باید سرمایهاش را به كار گرفت تا اصل سرمایه باقى بماند و حتى افزوده گرددـ و زندگى یتیم را با درآمد حاصل از منافع آن سرمایه اداره كرد.
اما كار به اینجا ختم نمىشود. نیاز انسان تنها شكم نیست، بلكه
نیازهاى بسیار مهمترى نیز دارد. از جمله این نیازها نیاز عاطفى است. كودكى كه پدر یا مادر یا هر دوى آنها را از دست داده است شدیداً نیاز به محبت و نوازش و عطوفت دارد. كودكى كه از مهر و محبت پدر یا مادر محروم شده، این نیاز را باید از كجا تأمین كند؟ طبیعى است كه من و شما و دیگر افراد جامعه وظیفه داریم او را زیر پر و بال بگیریم و بسیار صمیمانه و گرم و عاطفى همانند فرزند خودمان با او رفتار كنیم. این كافى نیست كه دارالایتام درست كنیم و بچههاى یتیم را در آنجا جمع نموده و غذا و پوشاكى برایشان تدارك ببینیم. از دیدگاه اسلامى، وظیفه ما نسبت به یتیمان بسیار فراتر از اینها است. ما باید با یتیم به گونهاى رفتار كنیم كه نیاز عاطفى او در سرحد امكان تأمین گردد. همچنین بهجز نیاز عاطفى باید به سایر نیازهاى وى نیز توجه كنیم؛ تعلیم و تربیت، فراگیرى عقاید صحیح و آموزههاى دینى، راه و رسم زندگى، رشد عقلى، و آشنایى با برخى كسب و كارها و مهارتهاى عملى، از جمله نیازهایى هستند كه در مورد ایتام باید به آنها اهتمام ورزید.
در این وصیت شریف، یك قسمت از بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مربوط به رفع نیاز مادى ایتام است و قسمت دیگر بر تأمین سایر نیازهاى آنان اعم از عاطفى، تعلیم و تربیت و سایر موارد تأكید مىكند. بیان حضرت در مورد رفع نیاز مادى كودكان یتیم اینگونه است: اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم؛ یعنى اینگونه نباشد كه یك روز چیزى به آنها برسد و یك روز نرسد. در نوع جوامع، حتى جوامع مادى كه اعتقاد چندانى به خدا و معاد ندارند، معمولا اینطور نیست كه اگر طفل یتیمى باشد آنقدر به او بىتوجه باشند كه از گرسنگى بمیرد. بالاخره مردم از سر ترحّم و
دلسوزى و وجدان هم كه شده، صدقهاى، چیزى به آنها مىدهند. اما آنچه كه هست این است كه ممكن است این رسیدگى مرتب و باقاعده نباشد و در نتیجه گاهى چیزى به آنها برسد و گاهى نرسد و درست تغذیه نشوند. بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اینجا ناظر به همین مطلب است كه مىفرمایند رفع نیاز ایتام نباید اینگونه باشد. «غبّ» یعنى یك در میان؛ «حُمّاى غبّ» یعنى تب نوبه و تبى كه یك روز هست و یك روز نیست. بنابراین «لاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم» یعنى اینطور نباشد كه یك روز چیزى به دهان اینها برسد و یك روز نرسد؛ بلكه بایستى مراقب باشید غذاى اینها به موقع و مرتّب به دستشان برسد. نباید اینگونه باشد كه گاهى كسى صدقهاى، نذرى، چیزى به آنها بدهد و غذا داشته باشند و گاهى هم هیچ نباشد و گرسنه بمانند. این مقدار كافى نیست و باید به صورت فردى یا گروهى به گونهاى رسیدگى شود كه تغذیه ایتام تأمین باشد و آنها از این بابت نگرانى و مشكلى نداشته باشند.
اما همانگونه كه اشاره كردیم، رفع نیاز مادى به تنهایى كافى نیست و حضرت در ادامه مىفرماید: وَلا یَضیعُوا بِحَضْرَتِكُم؛ یعنى غیر از اینكه شكمشان باید سیر باشد و غذایشان تأمین شود، باید رسیدگىهاى دیگرى هم بكنید كه اینها ضایع نشوند. ضایع نشدن به این است كه نیازهاى عاطفى آنان و همچنین نیاز تعلیم و تربیت، مسائل و اعتقادات دینى، رشد عقلى و فكرى، مهارتهاى عملى و سایر موارد لازم تأمین شود تا ایتام در آینده زندگى خود افرادى عاطل و باطل نباشند و بتوانند روى پاى خود بایستند و زندگى آبرومندانه و شرافتمندانهاى داشته باشند. در برخى روایات دیگر، از این معنا به «استغناء» تعبیر شده است؛ از جمله این
فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه مىفرماید:
مَنْ عَالَ یَتِیماً حَتَّى یَسْتَغْنِیَ أَوْجَبَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ بِذَلِكَ الْجَنَّةَ كَمَا أَوْجَبَ اللهُ لاِكِلِ مَالِ الْیَتِیمِ النَّارَ؛(1) هركس یتیمى را سرپرستى كند تا آن گاه كه بى نیاز شود، خداوند در مقابل این كار بهشت را بر او واجب مى كند، همان گونه كه براى خورنده مال یتیم آتش را واجب كرده است.
«حَتّى یَسْتَغْنِی» یعنى تا حدى كه، به اصطلاح، خودكفا شود و روى پاى خود بایستد و نیازى نداشته باشد. یتیم وقتى به این حد از استغنا و بىنیازى مىرسد كه تمام نیازهاى او، اعم از مالى، عاطفى، تعلیم و تربیت و مانند آن مرتفع شود. بر اساس این حدیث اگر كسى یتیمى را سرپرستى كند تا آنجا كه به این حد از بىنیازى برسد خداوند بهشت را بر او واجب مىكند. در نقطه مقابل نیز اگر كسى از مال یتیم سوء استفاده و در آن خیانت ورزد خداوند او را مستوجب آتش جهنم مىگرداند. این تعبیر از آن جهت است كه هر دو طرفِ برخورد با یتیم خصوصیت خاصى دارد. اینكه انسان با یتیم و كودكى كه از خون او نیست مانند فرزند خودش رفتار كند و براى او از هر حیث واقعاً مایه بگذارد گذشت و ایثارى ویژه مىطلبد. از آن سو نیز اینكه انسان در دارایى كودكى بىسرپرست كه مال و منالى از پدرش به ارث برده خیانت كند و از مال چنین كسى هم نگذرد بسیار خباثت مىخواهد. از این رو خداوند بر اوّلى بهشت و بر دومى آتش جهنم را واجب گردانیده است.
1. بحارالانوار، ج 42، ص 248، روایت 51، باب 127.
در حدیثى دیگر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره توجه به یتیم چنین آمده است:
اَنَا وَكَافِلُ الْیَتِیمِ كَهَاتَیْنِ فِی الْجَنَّةِ؛(1) من و سرپرست یتیم، در بهشت مانند این دو هستیم.
بر اساس این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در حالى كه دو انگشت خود را كنار هم قرار داده بودند، فرمودند: من و آن كس كه یتیمى را سرپرستى كند مانند این دو انگشت من، در بهشت در جوار هم هستیم. مطابق این حدیث، رسیدگى به حال یتیم از چنان جایگاهى برخوردار است كه هركس چنین كند در بهشت در جوار پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و همراه آن حضرت خواهد بود. البته اینكه چگونه یك فرد عادى مىتواند در بهشت همرتبه و همشأن سید كائنات و اشرف اولاد آدم، حضرت پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)باشد مطلبى است كه باید در جاى خود تفسیر شود و شاید از عهده بنده نیز خارج باشد. اما اجمالا ممكن است منظور این باشد كه ادراك این شخص آن است كه خودش را از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) جدا نمىبیند، در حالى كه آن حضرت مقامات بسیار عالى و منیع دیگرى دارد كه از ادراك و معرفت او بیرون و از فهم وى غایب است؛ آنچه او مىبیند و مىفهمد این است كه در خدمت رسولالله(صلى الله علیه وآله) است و از همان نعمتهایى كه آن حضرت برخوردار است بهره مىبرد. در هر صورت، رسیدگى به حال یتیم از نظر اسلام آنقدر اهمیت دارد كه از جانب پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چنین فضیلت و ضمانتى براى آن بیان شده است.
1. همان، ج 35، ص 117، روایت 58، باب 3.
فراز بعدى این وصیت شریف درباره همسایگان است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
وَاللهَ اللهَ فِی جِیرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّكُم(صلى الله علیه وآله) مَا زَالَ یُوصِینَا بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُم؛ خدا را، خدا را در مورد همسایگانتان در نظر داشته باشید! همانا همسایگان سفارش پیامبر شما هستند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیوسته ما را نسبت به آنان سفارش مىكرد تا آنجا كه گمان بردیم به زودى آنها را وارثِ [اموال و دارایىهامان] قرار خواهد داد.
در اسلام نسبت به همسایه بسیار تأكید و سفارش شده است؛ از جمله در یكى از آیات قرآن كریم كه در آن از احسان نسبت به پدر و مادر و همچنین ایتام صحبت به میان آمده، درباره احسان به همسایه نیز سفارش شده است:
وَاعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَبِذِی الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینِ وَالْجارِ ذِی الْقُرْبى وَالْجارِ الْجُنُب؛(1) و خدا را بپرستید، و چیزى را با او شریك مگردانید، و به پدر و مادر احسان كنید، و درباره خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و همسایه نزدیك (خویشاوندان)و همسایه دور (از غیر خویشاوندان) نیكى كنید.
البته همانطور كه در آیه هم اشاره شده، همسایهها یكسان نیستند؛
1. نساء (4)، 36.
ممكن است همسایهاى خویشاوند هم باشد، ممكن است همسایهاى غیر خویشاوند اما مؤمن و مسلمان باشد، و ممكن است همسایهاى كافر باشد. همسایه حتى اگر كافر باشد بىحق نیست و تفاوتش با همسایگان دیگر فقط در این است كه آنها علاوه بر همسایگى حقوق دیگرى (نظیر خویشاوندى یا اخوّت ایمانى) نیز دارند اما همسایه كافر فقط حق همسایگى دارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت مىفرماید، همسایه و رعایت حقوق او از وصایاى پیامبر شما است و آن حضرت آنقدر در مورد همسایه به ما سفارش كرد كه گمان كردیم مىخواهد او را وارث قرار دهد و در ارث با زن و فرزندانمان شریك گرداند.
در روایات اسلامى آثار و بركات مختلفى براى رعایت حق همسایگى و «حُسْن الجوار» ذكر شده است. از جمله این آثار مىتوان به طولانى شدن عمر، زیاد شدن مال و روزى و آباد شدن خانهها اشاره كرد. در اینجا برخى از این روایات را مرور مىكنیم:
امام باقر(علیه السلام): صِلَةُ الاَْرْحامِ وَحُسْنُ الْجَوارِ زِیادَةٌ فِی الاَْمْوال؛(1)ارتباط با خویشان و خوشهمسایگى موجب فزونى ثروت است.
امام صادق(علیه السلام): صِلَةُ الرَّحِمِ وَحُسْنُ الْجَوارِ یُعَمِّرانِ الدِّیارَ وَیَزیدانِ فِی الاَْعْمارِ؛(2) ارتباط با خویشان و خوشهمسایگى، خانه ها را آباد و عمرها را زیاد مى كند.
1. بحارالانوار، ج 74، ص 97، روایت 32، باب 3.
2. همان، ص 120، روایت 82، باب 3.
امام صادق(علیه السلام): حُسْنُالْجَوارِ یَزیدُ فِی الرِّزْق؛(1) خوشهمسایگى روزى را زیاد مىكند.
در روایات اسلامى حقوق مختلفى براى همسایه ذكر شده است. از جمله این حقوق آن است كه اگر همسایه بیمار شد از او عیادت كنید. حق دیگر این است كه اگر مشكلى دارد و از عهده شما برمىآید، آن را حل كنید؛ بهخصوص در روایات آمده كه اگر همسایه نیاز به «ماعون» دارد از او مضایقه نكنید. منظور از «ماعون» اسباب و وسایل زندگى، نظیر كاسه، بشقاب، دیگ، ظروف مختلف و مانند آنها است.
از سوى دیگر، «سوء الجوار» و بدهمسایگى نیز عواقب بدى در پى دارد كه در عمل و به تجربه نیز به اثبات رسیده است. آزار و اذیت همسایه عمر را كوتاه، روزى را كم و زندگى را بر انسان تلخ مىكند و بركت زندگى را از بین مىبرد. درباره مراعات همسایه تا بدانجا تأكید شده كه فرمودهاند انسان نباید دیوار خانهاش را به اندازهاى بالا ببرد كه مزاحم آفتاب و نور و هواى خانه همسایه باشد. البته امروزه و با وضع زندگى و خانهسازىهاى كنونى ممكن است این مسأله كمتر رعایت شود، اما به هر حال اسلام تا بدین حد به همسایه اهمیت داده است.
همانگونه كه اشاره شد، درباره آزار و اذیت همسایه و ایجاد مزاحمت براى او مسائلى به تجربه دیده شده و عیناً اتفاق افتاده است. از جمله در خصوص همین مسأله مزاحمت از طریق بلند كردن دیوار خانه داستانى را بنده خودم از یكى از اساتید و علما كه خداوند بهایشان طول عمر عنایت، و بركات وجودشان را بیشتر فرمایدـ شنیدهام كه مناسب است در اینجا آن را ذكر كنم.
1. همان، ص 153، روایت 14، باب 9.
ایشان نقل مىكردند كه تاجرى گویا از اصفهان براى حج به مكه مشرف شده بود و در نیتش این بود كه خداى متعال به گونهاى به او بفهماند كه آیا حجش قبول شده است یا خیر. ایام و اعمال حج تمام شد و تاجر اصفهانى همچنان منتظر بود. تا اینكه شبى خواب دید و به گونهاى به او فهماندند كه حجش مورد قبول واقع نشده است. وى بسیار نگران شد و از علت این امر سؤال كرد. به او گفتند مادام كه دیوار خانهات بلند و مزاحم همسایه است و او از این بابت ناراضى است حجت قبول نمىشود. حاجى اصفهانى كه از این بابت بسیار ناراحت و نگران شده بود نامهاى نوشت و توسط همكاروانىها و همولایتىهایش براى فرزندانش فرستاد. در آن نامه نوشته بود كه من امسال در اینجا مىمانم تا موسم حج سال آینده و مىخواهم یك بار دیگر حج بهجا بیاورم؛ شما هم آن دیوار خانه را كه بلند و مزاحم همسایه است خراب كنید و به من خبر دهید. فرزندان امر پدر را اطاعت كردند و با خراب كردن آن دیوار، دل همسایه را به دست آوردند و او را راضى كردند. آن حاجى اصفهانى سال بعد كه حج بهجا آورد دوباره خواب دید و این بار به او گفتند كه حجت قبول شد.
در پایان بحث این قسمت این نكته را هم ناگفته نگذاریم كه فرمودند حسنالجوار تنها به این نیست كه شما همسایه را اذیت نكنید، بلكه باید اگر او هم براى شما آزار و اذیتى داشت آن را تحمل كنید. اگر هر دو همسایه و همه همسایهها به این توصیه عمل كنند و رابطهاى عاطفى توأم با گذشت و مهربانى نسبت به یكدیگر داشته باشند، زندگى براى همه آنان شیرین خواهد شد و بركات دنیایى فراوانى به همراه خواهد داشت، ضمن آنكه اجر اخروى آن نیز در جاى خود محفوظ خواهد بود.
وَاللهَ اللهَ فِی الْقُرْآنِ لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُمْ. وَاللهَ اللهَ فِی الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِكُمْ؛ و خدا را خدا را در مورد قرآن در نظر داشته باشید؛ پس دیگران در عمل به آن بر شما پیشى نگیرند؛ و خدا را خدا را در مورد نماز در نظر داشته باشید كه آن، ستون دین شما است.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه این وصیت، درباره عمل به قرآن و سبقت گرفتن از دیگران در عمل به آن، و خصوص نماز كه یكى از دستورات مهم قرآن است تأكید فرموده است. تا اینجا حضرت راجع به نظم در امور، اصلاح ذاتالبین و رعایت ایتام و همسایگان سفارش فرمود. این امور مطالبى است كه عقل انسان به تنهایى و استقلالا نیز مىتواند اهمیت آنها را درك كند و به لزوم و وجوب آنها پى ببرد. از این رو مردم و جامعهاى هم كه متدین به دین آسمانى خاصى نباشند با تأمل و تعقل، این مسائل را تصدیق و كم و بیش به آنها عمل مىكنند. آنها هم كه عمل
نمىكنند عامل خارجى در این امر مؤثر است، وگرنه از لحاظ نظرى در صحت و لزوم این امور تردیدى ندارند. امروزه در دنیا كم نیستند افراد، جمعیتها و مللى كه متدین به دینى آسمانى نیستند اما نظم كارهایشان چهبسا از ما بیشتر است. در واقع مىتوان گفت اینگونه امور از واجبات عقلیه است و بیانات و دستورهاى شرع مقدس درباره آنها جنبه «ارشادى» دارد و راهنمایى و تأكیدى است بر همان چیزى كه عقل به تنهایى و مستقلا گواه و تصدیقگر آن است. به تعبیرى دیگر، اگر عقل را یكى از ادله اثبات احكام شرعى به حساب آوریم ـ كه همینگونه هم هست ـ اینگونه مسائل از احكامى هستند كه عقل در اثبات آنها استقلال دارد و نیازى به حكمى جداگانه از ناحیه شارع مقدس نیست. ما مواردى را در فقه داریم كه همه فقها آن را قبول دارند، در حالى كه هیچ آیه و روایتى درباره آن وجود ندارد؛ نظیر این قضیه كه: «اختلال نظام اجتماعى جایز نیست». فقهاى عظام اصل این مطلب را مسلّم گرفته و فروع و احكام متعددى را بر آن مترتب نمودهاند، در حالى كه تنها مستند آن عقل است. غیر از اختلال نظام، احكام متعدد دیگرى را نیز مىتوان برشمرد كه عقل به تنهایى براى اثبات و تصدیق آنها كافى است؛ نظیر رفع ظلم از مظلوم، رعایت نظم و حفظ و رعایت حقوق مستضعفان و محرومان. در این موارد كه عقل به تنهایى و استقلالا براى اثبات یك حكم كفایت مىكند، اگر بیانى در شرع مقدس درباره آنها ـ و طبعاً موافق با همان ادراك عقلى ـ وارد شود اصطلاحاً از آن به «حكم ارشادى» تعبیر مىشود؛ یعنى اینگونه بیانات شرعى ارشاد به همان چیزى است كه عقل خود به تنهایى آن را مىفهمد و تشخیص مىدهد.
در هر صورت، تا اینجا سفارش امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره نظم امور، اصلاح ذاتالبین و مراعات ایتام و همسایگان، از چیزهایى بود كه عقل به تنهایى نیز آنها را درك و تصدیق مىكند. از این رو بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره آنها ارشاد و تأكیدى بود بر همانچه كه عقل بدان گواهى مىدهد. اما از این قسمت به بعد تقریباً تمامى مطالبى كه حضرت ذكر مىفرماید از مواردى است كه نیاز به تعبد و حكم شرعى دارد و دلیل اصلىِ تصدیق و پذیرش آنها دلیل نقلى و تعبدى است. اینگونه احكام را اصطلاحاً «احكام مولوى» مىنامند. با این توضیح اكنون به ذكر ادامه این وصیت شریف و شرح آن مىپردازیم.
حضرت ابتدا از خود قرآن شروع مىكنند كه مبنا و منبع اوّلى و اصلى همه احكام تعبدى و ادله نقلى است و نسبت به توجه به قرآن و عمل به آن سفارش مىكنند. نكته قابل توجه تعبیرى است كه حضرت در اینجا به كار بردهاند، كه ظاهراً منحصر به فرد است و در هیچ كجاى دیگر، دستكم، بنده ندیدهام و به یاد ندارم دیده یا شنیده باشم. مرادم این تعبیر است كه مىفرماید: لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُم. البته بخش اول این جمله كه مىفرماید: اللهَ اللهَ فِی الْقُرْآن، روشن است و ما از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) انتظارى جز این نداریم كه درباره قرآن اینگونه تأكید و سفارش كنند. در جلسه قبل نیز اشاره كردیم كه تعبیر «اللهَ الله» معادل فارسى ندارد كه بخواهیم آن را ترجمه تحتاللفظى كنیم، اما نشاندهنده اهمیت فوقالعاده مطلبى است كه پس از آن ذكر مىشود. با این حساب،
ترجمه آزاد این عبارت كه «اللهَ اللهَ فِی الْقُرْآن» این مىشود كه: قدر قرآن را بدانید، از قرآن جدا نشوید.
قرآن كریم بزرگترین هدیه الهى براى كل بشریت است و از آغاز خلقت تا انجام این جهان و برپایى قیامت، هدیهاى ارزندهتر از قرآن كریم از جانب خداى متعال به بشر ارزانى نشده و نخواهد شد. درباره عظمت قرآن هرچه بگوییم كم گفتهایم و هر بیانى در این زمینه قاصر است و حق مطلب را ادا نخواهد كرد. با این همه، بسیارى از ما از این نعمت بزرگ الهى غافلیم و آنچنانكه شایسته و بایسته است از آن بهرهبردارى نمىكنیم و حق سپاس آن را بهجا نمىآوریم. شكر هر نعمتى به استفاده و بهرهبردارى صحیح از آن نعمت در راستاى دستورات و رضایت حق متعال است، و ما درباره قرآن در این زمینه چندان توفیق نداریم.
این عدم بهرهبردارى مناسب از نعمت عظیم قرآن در حالى است كه ما در زمینه این نعمت از هر جهت در فراوانى و یُسر هستیم. قرآن تقریباً در خانههاى همه ما وجود دارد و شاید در هر خانهاى به جاى یك جلد چند جلد وجود داشته باشد. اگر هم احیاناً در خانهاى قرآن نباشد تهیه آن هیچ مؤونهاى ندارد و به آسانى در دسترس است. ترجمههاى متعددى از آن نیز انجام گرفته و كسانى كه با زبان عربى آشنایى نداشته باشند، مىتوانند با مراجعه به ترجمه آن با مفاهیم و مضامین این كتاب نورانى آشنا شوند. علاوه بر ترجمه، بسیارى از علماى بزرگ اسلام سالها از عمر خود را صرف كرده و تفاسیر ارزندهاى بر قرآن به رشته تحریر درآوردهاند و این تفسیرها نیز در اختیار ما قرار دارد. بهخصوص خداى متعال به ملت و مملكت ما این افتخار را داده كه ما از علوم اهلبیت و ائمه اطهار(علیهم السلام)
برخورداریم و یكى از زمینههاى مهم علوم اهلبیت(علیهم السلام) روایاتى است كه در زمینه تفسیر قرآن از آن بزرگواران به ما رسیده و گنجینهاى غنى، ارزشمند و بىنظیر از این روایات اكنون در اختیار ما قرار دارد. همچنین در مقایسه با سایر كشورهاى اسلامى، مردم ما به علماى ربانى و مفسران قرآن و حاملان علوم دینى و الهى بیشتر دسترسى دارند. این در حالى است كه در برخى كشورهاى اسلامى، مردم در شهرهاى پرجمعیت از داشتن حتى یك عالم و مفسر قرآن محروم هستند. بنده خودم از نزدیك شاهد بودهام كه در یك كشور اسلامى مثل اندونزى كه جمعیت آن تقریباً چهاربرابر جمعیت كشور ما است مردم از این نظر در چه فقر و محرومیت عجیبى گرفتارند. یكى از نعمتهاى بزرگى كه خداوند به ملت ما ارزانى داشته نعمت وجود علماى ربانى است كه مردم ما باید قدر این نعمت را بدانند. بهخصوص در عصر اخیر مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ قرآن و تفسیر آن را در حوزه علمیه قم احیا كرد و ایشان از این جهت حق بزرگى بر گردن همه ما دارند. همینجا از خداى متعال مسألت داریم كه بر علوّ درجات ایشان بیفزاید و آن بزرگوار را با اجداد طاهرینش محشور فرماید.
به هر صورت، دست ما براى استفاده از قرآن باز است و امكانات فراوانى در این زمینه در اختیار داریم، در حالى كه براى بسیارى از افراد و ملل مسلمان دیگر چنین امكانى فراهم نیست. شاید وجه این هم كه ما آنچنانكه باید و شاید به قرآن بها نمىدهیم و نسبت به این نعمت بىنظیر الهى قدرشناسى لازم را نداریم همین است كه بسیار آسان و ارزان در اختیار ما قرار مىگیرد. طبیعت انسان اینگونه است كه اگر چیزى نایاب
باشد و انسان با رنج و زحمت فراوان آن را به دست آورد قدر آن را بیشتر مىداند و اگر چیزى هرچه هم قیمتى باشد اما به آسانى و وفور در دسترس انسان قرار گیرد، آدمى چندان بهایى به آن نمىدهد. در مورد قرآن نیز به نظر مىرسد ما دچار چنین حالتى هستیم. همه ما در دل براى قرآن احترام بسیار قائلیم و آن را مىبوسیم و بر چشم مىگذاریم، اما اینكه در عمل به آن اهمیت بدهیم، از آن استفاده كنیم، آن را بخوانیم و تعالیمش را فراگرفته بر صفحه دلمان حك كنیم، مىبینیم كه این مسأله آن گونه كه باید و شاید نیست. متأسفانه باید بگوییم برخى طوایف مسلمانان از این نظر از ما جلوترند. البته بحمدالله باز هم به بركت انقلاب، و بهخصوص در این سالهاى اخیر با عنایات مقام معظم رهبرى اهتمام خاصى به قرآن و احیاى آن در جامعه ما شده است و كارهاى زیادى در زمینه ترویج قرائت و حفظ قرآن در نسل جوان انجام گردیده است. همین مقدار نیز نعمتى بزرگ است كه باید قدر آن را بدانیم و دعا كنیم خداوند سایه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدارد و این نعمتها روز به روز افزوده گردد و جوانان ما هرچه بیشتر تشویق شوند كه از قرآن استفاده كنند.
براى آنكه مطلب مقدارى به ذهن نزدیك شود كه قرآن چه اندازه مىتواند اهمیت داشته باشد و ما باید چه اهمیتى به آن بدهیم ذكر مثالى مناسب است:
فرض كنید كسى مبتلا به میگرن و سردرد شدید و مزمن است و با وجود مسافرت به شهرهاى مختلف و مراجعه به پزشكان متعدد بهبودى برایش حاصل نمىشود. میگرن بیمارى آزاردهندهاى است و گاه آنچنان
به انسان فشار مىآورد كه حاضر است به هر قیمتى كه شده دارویى و پزشكى در جایى پیدا كند تا از آن خلاصى یابد. در این شرایط اگر، براى مثال، بگویند دكترى در آلمان یا سوئیس هست كه تخصص فوقالعاده در میگرن دارد، انسان با زحمت فراوان، حتى با قرض یا فروش خانه هم كه شده تلاش مىكند پولى تهیه كند و خود را به آن پزشك برساند و بیمارىاش را معالجه كند. البته اگر كسى امیدى به تهیه پول یا حصول بهبودى نداشته باشد حرفى دیگر است، اما اگر بتواند و امیدى داشته باشد تمام تلاشش را خواهد كرد و براى رهایى از این سردرد حاضر است هر زحمتى را متحمل شود و تا چند میلیون هم پول خرج كند. این در حالى است كه میگرن تنها یكى از صدها بیمارى مغز و اعصاب و نسبت به بسیارى از آنها سادهتر و كمخسارتبارتر است. در هر صورت، ملاحظه مىكنیم كه انسان در حالى كه تمام اعضاى بدنش از چشم و گوش و دست و پا گرفته تا قلب و معده و ریه و كبد كاملا سالم است، براى یك سردرد حاضر مىشود این همه زحمت بكشد و پول خرج كند و مایه بگذارد. نكته قابل توجه دیگر نیز این است كه همه این كارها در حالى انجام مىگیرد كه انسان یقین به بهبودى هم ندارد و به چشم خود دیده و یا شنیده كه خیلىها هم براى معالجه به امریكا و اروپا رفتند و نتیجهاى نگرفتند. با این همه، به احتمال اینكه معالجه شود حاضر است همه این پولها را خرج كند و تمامى این زحمتها را بر خود هموار نماید.
اكنون تصور كنید كسى تمام وجودش پر از انواع بیمارىها باشد و سر تا به پا از چشم و گوش و قلب گرفته تا اعصاب و دست و پا تماماً مشكل داشته باشد. اگر به چنین كسى بگویند طبیبى در فلان جزیره دورافتاده دنیا
هست كه مىتواند تمامى بیمارىهاى تو را معالجه كند، چقدر اهتمام مىكند تا خود را به آن جزیره و طبیب برساند و نسخهاى از او بگیرد؟ روشن است كه هرچه در توان دارد به كار خواهد گرفت تا خود را به آن طبیب برساند. شكى نیست كه چنین بیمارى حاضر است تمام هستى و زندگى خود را بدهد تا نسخهاى از چنین طبیب مسیحادمى دریافت كند و از انبوه بیمارىهایى كه سراسر وجودش را فرا گرفته خلاصى یابد. اگر نسخه آن طبیب به زبان خاصى باشد كه هیچ كس ترجمه آن را نداند، از هر راهى كه شده سعى مىكند آن زبان را فرا بگیرد و آن نسخه را ترجمه كند. زندگىِ توأم با هزاران درد و رنج و مرض زندگى نیست و هر انسانى اگر بداند كسى هست كه مىتواند تمامى امراض او را معالجه كند قطعاً حاضر است از تمام دارایى خود بگذرد و به هر قیمتى كه شده او را ملاقات كند.
چنین مواردى كه جاى خود دارد، كسانى حتى حاضرند به «احتمال» رسیدن به منفعتى عمر خود را صرف كنند. شاید خوانده یا شنیده باشید كه براى كشف الفباى میخى سه نسل پشت سر هم زحمت كشیدند تا توانستند این الفبا را بفهمند و بخوانند! ابتدا عدهاى آمدند و تمام عمرشان را صرف كردند، اما تنها توانستند علایم مختصرى از الفباى خط میخى را كشف كنند. نسل بعدى آمدند و مطالعات آنها را ادامه دادند اما باز هم كار تمام نشد. سرانجام نسل سومى از محققان نیز روى این برنامه كار كردند تا توانستند از این الفبا به طور كامل سر درآورند. به راستى كسانى كه این مطالعه را طى دهها سال پىگیرى كردند چقدر احتمال مىدادند كه از این كار سودى ببرند؟
در هر صورت، نمىدانیم بشر واقعاً چقدر از كشف الفباى میخى استفاده كرده و سود برده است، اما هرچه باشد قطعاً نفعى كه از فراگرفتن خط میخى عاید بشریت شده است یكهزارم آنچه كه از قرآن عاید بشر مىشود، نیست و نخواهد بود. دلیل آن نیز بسیار روشن است. همه سنگنوشتههاى خط میخى در همه كوهها و غارها هر نفعى هم كه براى بشر داشته باشند در هر صورت فقط محدود به همین زندگى مادى و محدود دنیا است و هر فرد كه از دنیا برود استفادهاش از این منافع نیز به پایان مىرسد. هیچ كس تا ابدیت در این دنیا زندگى نخواهد كرد و عمرش هرچه هم كه زیاد باشد سرانجام محدود است و تمام خواهد شد. اما قرآن كریم غیر از آنكه صدها برابر منافع خط میخى در زندگى همین دنیا براى بشریت منفعت دارد، منافعى بىنهایت براى زندگى ابدى او به ارمغان مىآورد. حال اگر چنین كتابى در جزیرهاى دورافتاده واقع شده بود آیا ارزش نداشت كه انسان تمام هستى و زندگىاش را صرف كند و هرچه لازم است و در توان دارد مایه بگذارد و خود را به آن برساند؟ اگر الفباى قرآن به خط میخى بود آیا جا نداشت بشر نسلها زحمت بكشد تا الفباى آن را كشف كند و با ترجمه آن از محتوا و تعالیمش آگاه و برخوردار گردد؟
اما صد افسوس كه بسیارى از ما یكهزارم چنین اهتمامى را نیز نداریم. در حالى كه این كتاب همه جا در دسترس ما است و نیازى نیست براى رسیدن به آن به جزایر دورافتاده و بىنام و نشان اقیانوس آرام و اطلس سفر كنیم، روزها و هفتهها و ماهها و گاه سالها مىگذرد و دریغ از آنكه برخى از ما حتى یك بار آن را ورق بزنیم یا فقط چند آیه از آن را
قرائت كنیم! كتابى كه دسترسى به خودش، ترجمهاش، تفسیرهاى مختلفش و علماى عالم به تفسیرش چندان مؤونهاى ندارد و با كمترین زحمت و به آسانى در اختیار ما است، ما از آن بىبهرهایم و دستمان از منافع بىشمار آن خالى است! كسانى كه علاقه چندانى به دین ندارند و اهمیت دین را درك نمىكنند و ـ العیاذ بالله ـ ایمانى ندارند، از آنها گلهاى نیست، اما ما كه پیرو اهلبیت(علیهم السلام) و طالب علوم آن بزرگواران و در پى نور هدایتیم چرا به قرآن اهمیت ندهیم و اینقدر بىتفاوت و بىاعتنا از كنار آن عبور كنیم؟ براى معرفت چه منبعى بالاتر و معتبرتر از قرآن ممكن است وجود داشته باشد؟! به دنبال چه مىگردیم؟! انتظار داریم كه از كجا چیزى پیدا كنیم كه در قرآن نیست یا ـ العیاذ بالله ـ بالاتر از قرآن است؟!
ما در راه فهم و كشف معارف و حقایق قرآن هر اندازه هم كه تلاش كنیم نهتنها زیاد نیست، كه حتى به حد نصاب تلاش لازم در این راه نیز نمىرسیم. بسیارى از ما حقیقتاً نسبت به این كتاب عزیز و این هدیه الهى و ارمغان آسمانى جفا مىكنیم. بنده خودم در سال شاید كمتر موفق مىشوم كه حتى فقط یك دور قرآن را از رو قرائت كنم! و فكر هم مىكنم كم نباشند افرادى كه كم و بیش حال و روزى شبیه بنده دارند. البته بسیارى از مؤمنان توفیق دارند كه به بركت ماه مبارك رمضان دستكم یك بار در سال قرآن را ختم كنند.
همت فهم و مطالعه تفسیر قرآن و عمل كردن برطبق آن بماند، به راستى آیا این جفا نیست كه چنین كتابى با این درجه از عظمت و تا این حد مهم و پرمنفعت در اختیار ما باشد و ما حتى همت قرائت و خواندن آن را نداشته باشیم؟!
قرآن اقیانوسى بىكران از معارف گوناگون است. بخشى از این معارف مربوط به كشف حقایقى است كه براى انسانهاى عادى و از راههاى متعارف نیل به آنها میسّر نیست. حقایق مربوط به ماوراى این عالم و امور غیبى، از صفات ذات اقدس حق گرفته تا عوالم ملكوت و وحى و نبوت و مقاماتى كه اولیاى خدا دارند و تا برسد به عالم پس از مرگ و برزخ و عوالم و مواقفى كه در قیامت وجود دارد، از جمله این معارف هستند. قرآن كریم در مورد این سنخ از معارف تعبیر «عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم» را به كار مىبرد:
وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَیْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ؛(1) و خداوند كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آن چه را نمى دانستى به تو آموخت.
شبیه همین تعبیر در جایى دیگر اینگونه آمده است:
كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِنا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛(2)همانطور كه در میان شما فرستادهاى از خودتان روانه كردیم، [كه] آیات ما را بر شما مىخوانَد، و شما را پاك مىگردانَد، و به شما كتاب و حكمت مىآموزد، و آنچه را نمىدانستید به شما یاد مىدهد.
بخشى دیگر از معارف قرآن مطالبى است كه در واقع مىتوان گفت
1. نساء (4)، 113.
2. بقره (2)، 151.
ارشاد به حكم عقل است و یا به عبارتى، جنبه تذكر دارد؛ یعنى اگر خود انسان هم به درستى فكر كند این مطالب را مىفهمد و بیان قرآن جنبه هشدار و بیدار كردن و یادآورى دارد. به عبارت دیگر، این سنخ از معارف چنان نیست كه اگر قرآن نفرموده بود اصلا امكان نداشت كه بشر خودش آنها را بفهمد، بلكه فهم آنها با عقل و از طریق تأمل و توجه ممكن بود؛ اما بسیارى از اوقات پرده غفلت چشم دل انسان را مىپوشاند و آدمى از مطالبى كه مىداند غافل مىگردد. از این رو بخشى از معارف قرآن تذكرى است بر آنچه عقل خود به تنهایى قادر به درك آن هست. این فرمایش امیرالمؤمنین حضرت على(علیه السلام) ناظر به همین سنخ از تعالیم انبیا و كتب آسمانى، و از جمله پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و قرآن كریم است:
فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ؛(1) پس برانگیخت در میان آنان فرستادگانش را و پى در پى پیامبرانش را به سوى آنان فرستاد تا از آنان اداى میثاق فطرتش را بخواهند و نعمت هاى فراموش شده خداوند را به آنان یادآورى كنند.
همچنین برخى اسامى و القاب قرآن، نظیر «ذِكر»، «ذكرى» و «تذكرة» شاید ناظر به همین مطلب باشد كه قرآن مشتمل بر مطالبى است كه عقل و فطرت بشر بسیارى از آنها را خود مىفهمد و یا مىتواند بفهمد و بیان قرآن در این زمینهها تنها جنبه تذكر و یادآورى دارد. این بخش از معارف قرآن نیز مانند بخش اول ـ مطالبى كه انسان خود و از راههاى معمول نمىتواند به آنها دست پیدا كند ـ بسیار مهم است؛ چرا كه بسیارى
1. بحارالانوار، ج 11، ص 60، روایت 70، باب 1.
مطالب هستند كه انسان آنها را مىداند، ولى از آنجا كه توجه ندارد و از آنها غافل است، تأثیرى در زندگىاش ندارند. از این رو اینكه این مطالب را به انسان یادآورى كنند تا بر زندگى و رفتار او تأثیر بگذارد وظیفه مهمى است كه انبیا عهدهدار آن هستند.
بنابراین یك دسته از مطالب قرآن عبارت است از «حقایق ماوراى طبیعى» كه عقل بشر راهى به آنها ندارد و خود به تنهایى قادر به كشف آنها نیست. مسائل مربوط به آخرت و بهشت و جهنم و عوالم پس از مرگ و مانند آنها از این قبیل است. همچنین برخى مطالب قرآن «احكامى» است كه عقل بشر چون به مبانى و مبادى آن احاطه ندارد و نمىتواند تمامى مصالح و مفاسد و ابعاد آن را درك كند طبیعتاً خودش راهى به آنها ندارد. در این دو مورد اصطلاحاً گفته مىشود مسأله «تعبدى» است و باید از ناحیه خداى متعال براى بشر بیان گردد و از طریق وحى در اختیار او قرار گیرد. همانگونه كه اشاره كردیم قرآن كریم در مورد این دو دسته تعبیر «عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم»(1) و «یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»(2) را به كار مىبرد؛ یعنى اینها چیزهایى است كه خود شما قادر به درك آنها نیستید. براى مثال، هیچ عالم و فیلسوف و روانشناس و فیزیكدانى هرچقدر هم كه به مغزش فشار بیاورد، نمىتواند بفهمد سرّ نماز صبح چیست، چرا باید حتماً دو ركعت باشد و نه سه یا یك ركعت، و چرا حتماً باید پیش از طلوع آفتاب خوانده شود. ما هزار سال هم كه فكر كنیم سرّ این مسأله بر ما آشكار نخواهد شد. فقط این مقدار مىدانیم
1. نساء (4)، 113.
2. بقره (2)، 151.
كه این حكم حتماً تابع مصالح و مفاسدى است، اما آن مصالح و مفاسد چیست، نمىدانیم و نمىفهمیم. بلى، اگر آن مصالح و مفاسد براى ما بیان مىشد عقل ما هم تصدیق مىكرد، اما در هر صورت خود عقل هیچ راهى براى كشف این حكم ندارد و تنها راه كشف آن، بیان شارع و خداى متعال از طریق وحى و پیامبران(علیهم السلام)است. پس از آن هم كه وحى شد ما تعبداً آن را مىپذیریم، نه آنكه سرّ و فلسفه آن بر ما آشكار شود و بپذیریم. به تعبیر قرآن: آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا؛(1) چون از جانب خدا است، مىپذیریم و روى سر و چشم مىگذاریم.
بخشى از معارف قرآن همچنانكه اشاره شد، معارفى است كه بشر اگر خود به درستى تأمل كند آنها را درمىیابد، ولى چون مجال فكر كردن نمىیابد، و یا بهتر بگوییم، به سبب فرو رفتن در مادیات عموماً از آنها غفلت مىورزد، توجهش به آنها جلب نمىشود. بنابراین تنها راه دستیابى به این معارف رجوع به قرآن نیست. از این رو این امكان وجود دارد كه كسانى بدون آنكه مسلمان و پیرو قرآن باشند، با عمل كردن به این سنخ از معارف، از فواید و آثار مطلوب آن برخوردار گردند، و حال آنكه مسلمانان ـ با وجود اینكه این معارف در قرآن برایشان بیان گردیده ـ در اثر عمل نكردن به آنها از قافله عقب افتاده و غیر مسلمانان، در این زمینه گوى سبقت را از مسلمانان بربایند.
بخشى دیگر از معارف قرآن كه مىتواند موضوع این فرمایش
1. آل عمران (3)، 7.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار گیرد عبارت از احكامى است كه گرچه عقل بشر مصالح آن را درك نمىكند، اما عمل به آنها احتیاج به قصد قربت هم ندارد؛ یعنى نیاز نیست انسان معتقد به خدا باشد و فقط با نیت اطاعت فرمان الهى بتواند از مصالح و منافع این احكام برخوردار شود، بلكه صرف عمل به آنها ما را به مصالح و فواید آن احكام مىرساند. این احكام را اصطلاحاً «توصلیات» مىنامند؛ در مقابل «عبادات» كه در انجام آنها قصد قربت شرط است. احكام ارث، معاملات، ازدواج، رهن، قرض و مانند آنها كه در قرآن بیان شده از این قبیل است. خداى متعال براى آنكه زندگى دنیایى و اجتماعى انسانها سامان مطلوبى داشته باشد و مصالح آنان تأمین گردد احكامى را در امور مختلف اجتماعى بیان داشته است. بلندترین آیه قرآن «آیه دیْن» است كه مربوط به كیفیت قرض دادن و قرض گرفتن مىباشد. اگر كسى، هرچند غیر مسلمان، این حكم قرآن را دید و پسندید و به آن عمل كرد، طبیعتاً از مصالح و فواید آن برخوردار مىشود. خداوند در این آیه مىفرماید، هنگامى كه مىخواهید به كسى قرض بدهید آن را بنویسید، شاهد بگیرید و خلاصه، بىسند و مدرك و شاهد قرض ندهید. سرّ این حكم نیز در خود قرآن به این صورت بیان شده كه چون ممكن است بعداً فراموش كنید یا برایتان شك پیش بیاید و اختلاف كنید كه، براى مثال، صدهزار تومان قرض دادیم و گرفتیم یا هشتادهزار تومان، و مسائلى از این قبیل. براى آنكه این مسائل پیش نیاید راهش این است كه بنویسید و با حضور دو شاهد این كار انجام شود.
روشن است كه این دستور خداوند، مانند همه فرامین و احكام الهى، بسیار متین و دوراندیشانه است. حال اگر كسانى از غیر مسلمانان هم این
حكم را پسندیدند و به آن عمل كردند طبیعى است كه از بركات و منافع آن نیز برخوردار مىشوند. در عبادات این كار شدنى نیست و در انجام آنها و رسیدن به مصالحشان حتماً لازم است كه انسان قصد قربت داشته باشد؛ یعنى به قصد اطاعت فرمان الهى آنها را انجام دهد. از این رو تا كسى به خدا و قیامت معتقد نباشد، براى مثال، نماز خواندن برایش معنا ندارد و ثمرى نخواهد داشت. اما احكام توصلى را ـ كه ایمان، و طبیعتاً قصد قربت، در آنها شرط نیست ـ هركس عمل كند مصالح و منافع آن نیز عایدش مىشود. از این رو اگر روزگارى كسانى برخى قوانین مدنى اسلام را ملاك عمل قرار دهند آثار مثبت آن را در زندگى و جامعه خود مشاهده خواهند كرد. اتفاقاً برخى كشورهاى اروپایى براى تدوین قانون ارث و برخى دیگر از قوانین مدنى خود از قرآن و فقه اسلام الهام گرفته و اقتباس كردهاند. برخى از بزرگان آنها حتى ابایى ندارند از اینكه قرآن و فقه اسلامى را به عنوان یكى از منابع حقوق خود ذكر كنند.
با مطالعه تاریخ اروپا و غرب ملاحظه مىشود كه آنها تا همین یكى دو قرن اخیر زن را مالك نمىدانستند و همچنین از ارث براى او بهرهاى قائل نبودند. بسیارى از احكام مدنى دیگر نیز در غرب همینگونه بوده و همانطور كه اشاره شد، بسیارى از تغییرات، با الهام از قرآن و فقه اسلامى در قوانین مدنى آنها پدید آمده است. بنابراین افراد و جوامع غیر مسلمان نیز مىتوانند از قرآن و فقه اسلام مطالبى را بگیرند و به آن عمل كنند و از نتایج و آثار مثبت آن نیز برخوردار شوند.
در چند قرن پیش اگر كسى به ما مىگفت شاید روزى بیاید كه دیگران در عمل به قرآن از شما جلو بیفتند، ما باور نمىكردیم و این حرف را
یك شوخى تلقى مىكردیم. در نگاه اول نیز مسأله همینگونه است. در حالى كه ماییم كه عالم به علوم قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) هستیم و هزاران فقیه و عالم و كتابهاى فقهى و حوزه علمیه داریم، چگونه مىشود كه دیگران بیایند و به قرآن عمل كنند اما خود ما عمل نكنیم؟! از این رو در آن زمانها شاید هنگامى كه این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) را كه «لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُم» مىدیدند، تعجب مىكردند كه معناى این سخن چیست. مگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین ساعات حیات شریفش چه وضعیتى را پیشبینى مىكرد كه اینقدر با تأكید این مسأله را بیان فرموده كه: اللهَ اللهَ فِی الْقُرْآنِ لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُم؟
امیرالمؤمنین(علیه السلام) با چشم تیزبین و آیندهنگر خود روزى را مىدید كه تقید غیر مسلمانان در عمل به برخى احكام اسلام از ما مسلمانان بیشتر خواهد شد و آنان در عمل به قرآن از ما سبقت خواهند گرفت. «نظم امركم» دستور قرآن و امام و پیشواى ما است، اما ما پیروان قرآن و على(علیه السلام) امروزه در عمل به این دستور از بسیارى ملل دنیا عقبتر هستیم! بسیارى از ارزشهاى اسلامى كه با هزاران خون دل در جوامع ما ترویج شده و ائمه اطهار(علیهم السلام) و علماى دین زحمتها براى نشر و تحكیم آنها كشیدهاند، امروزه در جوامع اسلامى متروك واقع شده و غیر مسلمانان و آنها كه شیعه نیستند در رعایت آنها از ما مسلمانان و شیعیان جلوترند! رعایت ادب، نزاكت، مدیریت، نظم در كارها، تقسیم كار و بسیارى از امور دیگر كه اگر بگویم بیم آن دارم كه به غربزدگى متهم شوم، همه و همه مسائلى هستند كه از رئوس تعالیم قرآن و اسلام ما هستند، اما بسیارى از كشورهاى غیر اسلامى بهتر از ما به این دستورات عمل مىكنند و پیشرفتهاى چشمگیرى نیز از ناحیه عمل به آنها عایدشان شده است.
من از اشخاص مطمئن شنیدم كه تا همین یكى دو سده قبل در كشورهاى بسیار پیشرفته دنیا، حتى در كاخهاى سلطنتى آنها، دستشویى وجود نداشته و اروپایىها توالت ساختن را از ایرانىها یاد گرفتهاند! ظاهراً شخصى به نام اصغرمیرزا كه از طرف ناصرالدین شاه به فرنگ رفته بوده این كار را به آنها یاد داده است! تا قبل از این تاریخ اروپاییان حتى در كاخهاى سلطنتىشان فقط سطلى مىگذاشتند و قضاى حاجت مىكردند! همچنین آنطور كه در تواریخ و نقلها آمده، تا چندین قرن پس از ظهور اسلام اروپاییان هنوز حمام نداشتند و نمىدانستند حمام چیست و در چشمهها و رودخانهها استحمام مىكردند. حال همان مردم در ظرف مدتى كوتاه آنچنان در بهداشت پیشرفت كردهاند كه روزى چند بار دستهایشان را با آب و صابون مىشویند و دو بار در روز بدنشان را شستشو مىدهند. تاریخ نشان مىدهد اینها را از مسلمانها یاد گرفتهاند و اینگونه نظافت و بهداشت و استحمام براى آنها سابقه زیادى ندارد. آیا این مصداق «لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُم» نیست؟
این همه امیرالمؤمنین(علیه السلام) فریاد مىزند اللهَ اللهَ فِی نَظْمِ أَمْرِكُم، آنگاه پس از 1400 سال برخى از پیروان على(علیه السلام) مىگویند نظم ما در بىنظمى است! این در حالى است كه غربىهاى غیر معتقد به اسلام و قرآن براى هر كار جزئى برنامه و آییننامه و مقررات مشخص و مضبوط دارند. این همان چیزى است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن روز هشدار داد كه لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُم.
تا پیش از یكصد سال اخیر ما از خود سؤال مىكردیم چگونه ممكن است آنها در عمل به قرآن از ما جلو بیفتند؟ قرآنى كه آنها اصلا اعتقادى
به آن ندارند چگونه عمل مىكنند؛ آن هم عملى كه گوى سبقت را از ما كه مسلمان و معتقد به قرآن هستیم، بربایند؟! كسانى كه معناى این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نمىفهمیدند اكنون چشم باز كنند و ببینند كه چگونه غیر مسلمانان در شؤون مختلف، نظیر ادب، حسن معاشرت، نظم اجتماعى و نظافت از مسلمانان پیشى گرفتهاند. البته ما ظلمها و استعمارگرىها و خونخوارىهاى غربیان و اروپاییان را فراموش نكردهایم، اما به هر حال باید بپذیریم در بسیارى از امورى كه اصل و ریشه آن در اسلام و قرآن و دستورات اهلبیت(علیهم السلام) است آنها امروزه از ما جلوترند. آرى، ما كه اینها را حكم خدا مىدانیم و عمل به آنها را ثواب و در مواردى حتى واجب مىشماریم، در عمل به این دستورات مشكل داریم و غربیان كه اعتقادى به خدایى بودن این دستورات ندارند در عمل به آنها بسیار مقیدند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) این هشدار را به ما داده بود، ولى متأسفانه در گوش ما اثر نكرد، و امیدواریم پس از این اثر كند.
ما باید این فریاد امیرالمؤمنین(علیه السلام) را كه اللهَ اللهَ فِی الْقُرْآن به گوش جان بشنویم و توجه و عمل به قرآن را در صدر كارها و برنامههایمان قرار دهیم. قرآن گنجینهاى گرانبها است كه حتى اگر فردى كافر هم به یك دستور آن عمل كند به همان اندازه از فواید آن بهرهمند خواهد شد. ما اگر سعادت دنیا و آخرت را مىخواهیم، اگر عزت و سربلندى در مقابل كفار را مىطلبیم، و اگر به دنبال آرامش روح و جان هستیم، باید بدانیم كه دواى همه دردهاى ما در قرآن است. ما را چه مىشود كه حیران و سرگردان به این در و آن در مىزنیم و براى رسیدن به سعادت و خوشبختى گاهى دست به دامان شرق و گاه پناهنده به غرب مىشویم؟
دنبال چه مىگردیم؟ براى همه دردهاى خود نسخهاى شفابخشتر و كاملتر و بهتر از قرآن كجا مىتوانیم پیدا كنیم؟!
از این قسمت به بعد و پس از سفارش در مورد خود قرآن، امیرالمؤمنین(علیه السلام) سفارشهایى را نسبت به برخى مهمترین دستورات و محتویات قرآن مطرح مىفرماید؛ البته دستوراتى كه جنبه شرعى و تعبدى دارد و فقط معتقدان به دین و اسلام آنها را مىپذیرند و مثل بحث قبلى نیست كه عقل به تنهایى هم قادر به درك آنها باشد. اولین این دستورات مسأله نماز است، كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد آن مىفرماید: وَاللهَ اللهَ فِی الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِكُم.
پس از آنكه در مرحله قبل توجه به خود قرآن جلب شد و بنا شد به قرآن عمل كنیم، امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید مهمترین دستور قرآن كه باید آن را در صدر برنامههایتان قرار دهید و بیش از هر چیز نسبت به آن اهتمام داشته باشید نماز است. در قرآن كریم بارها و بارها بر نماز و اهمیت و جایگاه آن تأكید شده است و خداى متعال به زبانها و بیانهاى مختلف به نماز توصیه فرموده است. به راستى چه رازى در این عمل نهفته است كه تا بدین حد نسبت به آن اهتمام شده است؟ البته همه ما مسلمانیم و معتقدیم آنچه را خداوند فرموده قطعاً درست است و حتماً حكمتى در آن نهفته است؛ اما آیا مىتوانیم در مورد نماز به بخشى از این راز و رمزها و حكمتها پى ببریم و عقلمان را نسبت به اهمیت آن ارضا كنیم و بر ایمان خود به نماز و اهمیت آن بیفزاییم؟ اگر ما اهمیت نماز را درك
كنیم و انجام آن بر اساس تعبد محض نباشد، آنگاه هم به رعایت وقت آن بیشتر اهمیت مىدهیم و هم سعى مىكنیم با حضور قلب بیشتر در نماز از انوار و معارف آن بیشتر و بهتر بهره ببریم و آن را شفاى دردهاى روحى خود قرار دهیم.
آرى، نماز بزرگترین، مؤثرترین و بهترین دارو براى امراض روحى انسانها است. همانگونه كه در روایات آمده، نماز همچون چشمهاى است كه انسان در هر شبانهروز پنج بار روح خود را در آن شستشو مىدهد و آلودگىهاى قلب و روح را مىزداید. نماز موجب تعالى روح انسان است و او را از پستى به اوج حركت مىدهد. نماز خاصیت آرامشبخشى دارد و انسانى كه نگران و مضطرب است، مىتواند با خواندن دو ركعت نماز و در اثر ارتباط با خدا به آرامش برسد.
براى نماز در آیات و روایات دهها خاصیت و اثر ذكر شده كه متأسفانه نمازهاى بىروح امثال بنده تهى از آن آثار و خواص است. بسیارى از ما از نماز فقط خم و راست شدنى را مىدانیم و از ابتداى كودكى فقط همین را دیده و یاد گرفتهایم كه نماز همین است كه خم و راست شویم. از این رو مانند آداب اجتماعى دیگر، نماز هم براى اكثر ما به صورت یك سنّت اجتماعى درآمده و از حقیقت و روح متعالى آن غافلیم و به اهمیت فوقالعاده آن توجه نداریم. ما كمتر از خود مىپرسیم و در این مسأله تأمل مىكنیم كه چرا اینقدر در آیات و روایات نسبت به نماز تأكید گردیده و توجه داده شده است؟ بنده خودم را مىگویم؛ با اینكه قریب هفتاد سال از عمرم گذشته و بیش از پنجاه سال آن را با كتاب و سنّت مأنوس بودهام، اما در عین حال آنطور كه باید و شاید به نماز
اهمیت نمىدهم. شاید تا به حال دهها بار درباره نماز و اهمیت و جایگاه آن، براى دیگران سخن گفتهام و نكاتى را از آیات و روایات استفاده و براى آنان تبیین كردهام، ولى اینكه چقدر در خودم تأثیر داشته است، نمىدانم. آنچه یقینى است این است كه باید اعتراف كنم كه نسبت به نماز جفا مىكنم و حق آن را بهجا نمىآورم. تصورم هم این است كه امثال بنده نیز كم نباشند.
از این رو خوب است انسان بنشیند و لحظهاى كلاه خود را قاضى كند و از خود سؤال كند این مطالبى كه در آیات و روایات درباره نماز آمده آیا واقعاً راست است یا خیر؟ اگر راست است پس چرا ما اینقدر نماز را سبك مىشماریم؟! و اگر راست نیست پس براى این همه تأكید و سفارش چه توجیه و پاسخى داریم؟
چه مطلبى در نماز است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرین ساعات عمر شریفش با تأكید هرچه تمامتر نسبت به آن سفارش مىكند؟ و امام صادق(علیه السلام) در بستر وفات دستورى مىدهد تمام بستگان دور و نزدیكش را جمع كنند و مىفرماید بدانید و به دیگران هم برسانید كه:
اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوةِ؛(1) همانا شفاعت ما هرگز نصیب كسى نخواهد شد كه نماز را سبك بشمارد.
اگر كسى نماز را سبك بشمارد شفاعت اهلبیت(علیهم السلام) را از دست خواهد داد. این روایت حاوى چه پیامى است؟ چه رازى در نماز هست كه سبك شمردن آن استحقاق شفاعت را هم از انسان سلب مىكند؟
قرآن در وصف برخى مجرمان روز قیامت مىفرماید هنگامى كه از
1. بحارالانوار، ج 82، ص 235، روایت 63، باب 1.
آنان سؤال مىشود چه چیز شما را جهنمى كرد: ما سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ؛(1)پاسخ مىدهند: لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّینَ؛(2) ما از نمازگزاران نبودیم. سپس قرآن به همان فرمایش امام صادق(علیه السلام)اشاره مىكند كه نتیجه دورى آنان از نماز اكنون این است كه: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِینَ؛(3) یعنى چون با نماز رابطهاى نداشتند اكنون از شفاعت بىبهرهاند. چه سرّى در نماز است كه نبودن آن باعث مىشود انسان استحقاق شفاعت را از دست بدهد؟
در توضیح این مسأله آن اندازه كه عقل و دانش ما مىرسد این است كه براى تبیین این امر ابتدا باید ببینیم اصلا هدف انسان چیست، كجا باید برود و به چه چیز باید برسد، و سپس ملاحظه كنیم ابزار این امر و موانع آن كدام است.
آنطور كه از قرآن و بیانات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) استفاده مىشود، انسان براى ترقى و تكامل در رسیدن به مقامى به نام «قرب الهى» آفریده شده است؛ مقامى كه نام آن «جوار خدا» است. تعبیر خود قرآن این است:
فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(4) در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى مقتدر.
ما در فرهنگ و محاورات خودمان گاهى از این مقام به «جوار رحمت الهى» تعبیر مىكنیم. جوار یعنى همسایگى. آسیه، همسر فرعون نیز همین مقام را از خداى متعال درخواست مىكند:
1. مدثر (74)، 42.
2. همان، 43.
3. همان، 48.
4. قمر (54)، 55.
رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ؛(1) پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه اى برایم بساز.
این دعا نشانگر تعالى روحى آسیه و حاكى از معرفت بالاى او است. او همسر فرعون است و فرعون كسى است كه نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(2)سر مىداد؛ اما درخواست آسیه از خداوند این است كه براى من خانهاى نزدیك خودت در بهشت بنا كن! این اوج همت یك انسان است. اگر بخواهیم این درخواست را با تعابیر رایج و عرفى خودمان بیان كنیم، یعنى خدایا مقامى مىخواهم كه نهایت نزدیكى را به تو داشته باشد. بالاتر از این، همت انسان به كجا مىتواند برسد؟ و آسیه به كمتر از این راضى نمىشود كه نزدیكترین مقام را به خداى متعال داشته باشد.
در هر صورت، اسلام انسان را اینطور معرفى مىكند كه براى رسیدن به چنین مقامى آفریده شده است. از این رو هرچه كه كمك كند و انسان را به این مقام نزدیك نماید مطلوب خواهد بود، و هرچه كارى در این جهت مؤثرتر و مفیدتر باشد مطلوبتر خواهد بود. از آن سو نیز هر چیزى كه مانع این سیر شود ارزش منفى خواهد داشت.
با توجه به این توضیح اكنون باید پرسید چه چیز بیش از نماز مىتواند انسان را به خدا نزدیك كند؟ نماز عبادتى است كه ابعاد، اذكار و افعال مختلفى در آن دیده شده و اظهار بندگى و عبودیتى كه در آن وجود دارد در هیچ عبادت دیگرى دیده نمىشود. نماز از چنان شأن و مرتبهاى برخوردار است كه در همین عالم ممكن است براى نمازگزار حالى دست
1. تحریم (66)، 11.
2. نازعات (79)، 24.
دهد كه خود را در مقام قرب و جوار الهى بیابد. نماز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) همینگونه بود و آثار آن در اعمال و احوال آن بزرگواران ظاهر مىشد. ما كه از این مقامات بویى نبرده و نصیبى نداریم، ولى بزرگان دین و بسیارى از اولیاى الهى به چنین مراتبى دست یافتهاند و آثار آن در زندگى آنان مشهود بوده است. در این زمینه روایات و داستانهاى بسیارى وجود دارد كه در اینجا مجال نقل آنها نیست. امام سجاد(علیه السلام)سحر كه براى نماز شب برمىخیزد، هنگامى كه دستش را براى وضو در ظرف آب فرو مىبرد ناگهان به خداى متعال توجه پیدا مىكند و چنان در اثر این توجه از خود بىخود مىشود كه مدتى مدید در همان حال مىماند و نزدیك اذان صبح و طلوع فجر به خود مىآید. همچنین آن حضرت وقتى سحرگاهان به آسمان نگاه مىكند و آیات آخر سوره آل عمران را تلاوت مىكند، كه رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا...، اشك مانند سیل از چشمانش سرازیر مىشود و در لذت مناجات با خداى متعال غرق مىگردد. به راستى این چه لذتى است كه اولیاى الهى از آن متلذذ مىشوند؟! ما را راهى به این عوالم متعالى نیست و خدا خود مىداند كه در این حالات بین او و بندگانش چه مىگذرد:
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن؛(1) هیچ كس نمىداند چه چیز از آن چه روشنى بخش دیدگان است براى آنان پنهان شده است.
قرآن درباره نعمتهایى كه بهشتیان از آن برخوردار مىشوند بیانات
1. سجده (32)، 17.
مختلفى دارد، اما درباره آنچه كه خداوند براى سحرخیزان مهیا كرده است، مىفرماید كسى نمىداند كه آن، چه مقامى و چه انس و چه لذتى است: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن. خوشا به حال آنان كه به این عوالم راه یافتهاند و چنین لذتهایى را چشیدهاند؛ گوارایشان باد و هنیئاً لهم.
وَاللهَ اللهَ فِی بَیْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخْلُوهُ (لاَ تُخَلُّوهُ) مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا؛ و خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان در نظر داشته باشید و تا زنده هستید آن را خالى مگذارید كه اگر آن رها شود مهلت داده نمىشوید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ابتداى این وصیت شریف یك سلسله ارزشهاى انسانى عام را كه عقول همه انسانها درك مىكند و مىپذیرد مورد توصیه قرار داد؛ نظیر نظم در امور، رسیدگى به مظلومان، مبارزه با ظالم و مانند آنها. این امور در اخلاقیات همه انسانها در طول تاریخ در همه جوامع و مناطق جهان مطرح و مورد قبول بوده است. البته همه انسانها در پاىبندى و عمل به این اصول در یك حد و اندازه نیستند، اما به هر حال هیچ عاقلى نیست كه ارزشمند بودن این امور را انكار كند، و براى مثال، بگوید كمك به مظلوم خوب و پسندیده نیست، یا مبارزه با ظالم ناپسند و بد است. هیچ انسان عاقلى حتى احتمال این مطلب را نیز
نمىدهد. از این رو همانگونه كه پیش از این نیز اشاره كردیم، مىتوان گفت این امور در واقع از مستقلات عقلیه هستند و عقل به تنهایى براى تشخیص و تصدیق آنها كافى است و بیانات دین در زمینه آنها جنبه ارشادى و تأكیدى دارد. در هر صورت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از طرح این سلسله از ارزشهاى انسانى و عقلانى كه مورد اتفاق همه عقلا است، به بیان و توصیه ارزشهایى مىپردازد كه خاص مسلمانان و پیروان قرآن و اسلام است. در صدر این دسته از ارزشها آن حضرت ابتدا نسبت به قرآن كریم و استفاده از آن توصیه فرمود: اللهَ اللهَ فِی الْقُرْآن. سپس براى ایجاد انگیزه بیشتر و تحریك احساسات و غیرت اسلامى، این عبارات را هم اضافه فرمود كه: لاَ یَسْبِقْكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُكُم؛ مبادا دیگرانى كه مسلمان نیستند و اعتقادى به قرآن ندارند در عمل به آن بر شما پیشى بگیرند. در توضیح این فرمایش حضرت مطالبى را در جلسه قبل بیان كردیم.
پس از سفارش نسبت به خود قرآن، امیرالمؤمنین(علیه السلام) سفارشهایى را نسبت به محتوا و مطالبى كه در قرآن كریم آمده مطرح مىفرماید. در این زمینه، قبل از هر مطلبى به مسأله نماز و جایگاه و اهمیت آن اشاره فرمود: اللهَ اللهَ فِی الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِكُمْ؛ مراقب نماز باشید كه ستون خیمه دین شما است. این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مفاد آن روایت مشهور است كه مىفرماید:
اَوَّلُ ما یُحاسَبُ عَلَیْهِ الْعَبْدُ الصَّلاةُ فَاِذا قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ وَاِذا رُدَّتْ عَلَیْهِ رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِهِ؛(1) اولین چیزى كه بندگان
1. بحارالانوار، ج 82، ص 236، روایت 36، باب 1.
نسبت به آن مورد محاسبه قرار مىگیرند نماز است؛ پس اگر نماز مورد قبول واقع شود سایر اعمال بنده نیز قبول مىشود، و اگر نماز قبول نشود سایر اعمال او نیز پذیرفته نخواهد شد.
در هر صورت، درباره این فراز وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جلسه قبل تا جایى كه فرصت اقتضا مىكرد توضیحاتى دادیم. البته جاى آن هست كه درباره نماز و اهمیت و جایگاه آن چند جلسه به صورت مستقل بحث شود، اما در اینجا براى آنكه مرورى بر تمام این وصیت شریف داشته باشیم، در شرح فرازهاى آن به ناچار باید اختصار را نیز رعایت كنیم. بر همین اساس، در شرح فراز مربوط به نماز، به همان مقدار كه در جلسه پیشین توضیح دادیم بسنده مىكنیم و به سراغ فرازى دیگر از این وصیت مىرویم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از سفارش به نماز، به مسأله حج و اهمیت آن اشاره مىكنند:
وَاللهَ اللهَ فِی بَیْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخْلُوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا؛ بترسید از خدا، بترسید از خدا درباره خانه پروردگارتان؛ تا زنده هستید آن را خالى مگذارید، كه اگر ترك شود و رها گردد مهلت داده نمىشوید.
گویا پس از نماز مهمترین عبادت در عالم اسلام حج است كه مولاى متقیان على(علیه السلام) بلافاصله بعد از نماز، با این تأكید نسبت به آن سفارش مىكند. اگر به منافعى كه در حج وجود دارد توجه كنیم سرّ این تأكید
امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا حدودى روشن خواهد شد. حج منافع گستردهاى براى مسلمانان و جامعه اسلامى به همراه دارد. گستردگى این منافع به حدّى است كه ابعاد مختلفى همچون منافع اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، عبادى و نظامى را شامل مىشود. به همین جهت قرآن كریم درباره حج تعابیرى عمیق و بلند دارد؛ از جمله در جایى مىفرماید:
جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاسِ؛(1) خداوند كعبه بیت الحرام ـ را وسیله اى براى سامان یافتن كار مردم قرار داده است.
در جایى دیگر، فلسفه حج را برگزارى یك گردهمایى بزرگ اسلامى معرفى مىكند:
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنّاس؛(2) و خانه [كعبه]را براى مردم محل اجتماع قرار دادیم.
در سوره حج نیز اینچنین مىخوانیم:
وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِر یَأْتِینَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِیق * لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ...؛(3) در میان مردم براى [اداى] حج بانگ برآور تا پیاده و [سواره] بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مىآیندـ به سوى تو روى آورند تا شاهد منافع خویش باشند.
در اینجا آنچه در وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) جالب توجه است این است كه نمىفرماید: الله الله فی الحج یا الله الله فی بیت الله، بلكه با تعبیرى
1. مائده (5)، 97.
2. بقره (2)، 125.
3. حج (22)، 27 و 28.
عاطفى مىفرماید: اللهَ اللهَ فِی بَیْتِ رَبِّكُم؛ مراقب خانه پروردگارتان باشید. این تعبیر حیثیت تحریكش بیشتر است. مىفرماید، خانه خدایتان را خالى نگذارید؛ خانهاى كه از یك سو بیتالله است، ولى از سوى دیگر آن خانه را نه براى خود، كه براى مردم و در جهت منافع آنان بنا كرده است:
إِنَّ أَوَّلَ بَیْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِینَ؛(1)در حقیقت، نخستین خانهاى كه براى [عبادت]مردم نهاده شده، همان است كه در مكه است و مبارك و براى جهانیان [مایه] هدایت است.
این خانه از یك طرف به خداى متعال انتساب دارد و از یك طرف به مردم منتسب است و براى نفع آنها و تأمین مصالحشان بنا گردیده است. بر این اساس، براى تشویق مردم به حج این تعبیر بسیار رساتر است كه: به خانه خدایتان عزیمت كنید! آیا نمىخواهید به خانه خدایتان بروید؟! این تعبیر بسیار تحریككننده است براى آنكه افراد تشویق شوند تا بار سفر ببندند و عازم حج خانه خدا شوند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه، و براى آنكه بعث و تحریك به حج بیشتر شود، تهدیدى را چاشنى كلام خویش مىفرماید:
لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا؛
تا زنده هستید خانه خدا را خالى نگذارید، كه اگر خانه خدا متروك شد لَمْ تُنَاظَرُوا. درباره این عبارت (لَمْ تُنَاظَرُوا) بحثهایى شده كه معنا و مفهوم آن چیست. گویا نسخهاى هم وجود دارد كه «لَمْ تُنْظَرُوا» تعبیر شده است. اگر این نسخه باشد معناى سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است كه اگر خانه خدا متروك شد دیگر به شما مهلت نمىدهند و آنگاه كه خانه خدا
1. آل عمران (3)، 95.
متروك واقع شود عذاب بر شما نازل خواهد شد. این مضمون در برخى روایات دیگر نیز آمده است كه اگر خانه خدا را ترك كردید هلاك مىشوید.(1) همچنین تصریح شده، مادام كه این خانه برپا است خداوند بر این امّت عذاب نازل نمىكند. سرّ این مسأله نیز آن است كه تا وقتى خانه كعبه برپا است و مردم به حج مىروند دین و اسلام هم باقى است، و اگر این خانه متروك شود اسلام از بین خواهد رفت، و دنیایى كه اسلام در آن نباشد خداوند دست رحمت خود را از سر مخلوقات و اهل آن دنیا برخواهد داشت. شبیه این تعبیر در مورد «استغفار» هم وارد شده است. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَما كانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَما كانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُون؛(2) تا تو در میان آنان هستى، خدا بر آن نیست كه ایشان را عذاب كند، و تا آنان طلب آمرزش مى كنند خدا عذاب كننده ایشان نخواهد بود.
مىفرماید، دو عامل مانع نزول بلا و عذاب بر امّت اسلامى است: یكى وجود مبارك پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در میان مردم، و دیگرى استغفار و توبه مردم از گناهان و خطاهایشان. این دو عامل باعث مىشود كه این امّت از «عذاب استیصال» كه بر امّتهاى پیشین نازل مىشد در امان باشند.
بسیارى از امّتهاى انبیاى گذشته كه قرآن سرگذشت آنها را نقل مىكند،
1. براى نمونه، ر.ك: فروع كافى، ج 2، ص 451، روایت 1.
2. انفال (8)، 33.
به دلیل طغیان و سركشى عذاب عمومى بر آنها نازل شده و به كلى نابود گردیده و به هلاكت رسیدهاند. در سوره شعراء داستان چندین تن از پیامبران را بیان مىكند كه امّتهاى آنها به عذاب استیصال مبتلا شدهاند و دلیل آن را نیز اینگونه بیان مىدارد كه اكثریت هریك از این امّتها مسیر نافرمانى و كفر را پیش گرفتند: وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِین.(1) در این میان، تنها این امّتند كه از عذاب استیصالْ مصونیت دارند. البته عذابهاى محدود و موقت بر همه امّتها نازل مىشده و بر این امّت نیز نازل شده و خواهد شد. در همین حال حاضر نیز مسلمانان كم و بیش در گوشه و كنار به عذابهایى مبتلا هستند. بسیارى از این عذابها معلول اعمال خود ما است:
وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَة فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُم؛(2) و هر مصیبتى به شما برسد به سبب اعمال خود شما است.
قرآن كریم بسیار بر این نكته تأكید دارد و مرتباً به مسلمانان سفارش مىكند كه دستورات الهى را رعایت كنید و با آنها مخالفت نورزید و از عواقب این كار برحذر باشید. از جمله پىآمدهاى خطرناك این امر بروز اختلاف و برادركشى در جامعه اسلامى است:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض؛(3) بگو: او توانا است كه از بالاى سرتان یا از زیر پاهایتان عذابى بر شما
1. شعراء (26)، 67، 103، 121 و....
2. شورى (42)، 30.
3. انعام (6)، 65.
بفرستد یا شما را گروه گروه به جان هم اندازد و عذاب بعضى از شما را بر برخى دیگر بچشاند.
البته همچنانكه مىدانیم، متأسفانه در طول تاریخ، و شاید در همین عصر حاضر، نمونههایى داریم كه مسلمانان این پند قرآن را جدّى نگرفتند و به برادركشى مبتلا شدند كه به مراتب از جنگ با دشمن بدتر است. اینگونه عذابها كه عذابهاى تنبیهى است بر امّت اسلامى نیز مانند امّتهاى پیشین نازل مىشود. سیل، زلزله، قحطى و مواردى از این قبیل كه در جوامع اسلامى اتفاق مىافتد، مىتواند مصادیقى از نزول بلاى الهى باشد كه برخى مسلمانان به سزاى اعمال خویش بدان دچار مىشوند و خداوند بدین وسیله مىخواهد دیگران متنبّه گردند و به هوش آیند:
وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الأَْدْنى دُونَ الْعَذابِ الأَْكْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون؛(1) و قطعاً غیر از آن عذاب بزرگتر، از عذاب این دنیا [نیز] به آنان مىچشانیم، شاید كه باز گردند.
بنابراین، سنّت الهى این است كه براى ایجاد تنبّه و بیدارى مردم و به امید آنكه دست از گناه و نافرمانى بردارند بلاها و عذابهاى محدودى را در این دنیا بر آنان نازل مىفرماید. اما در مورد امّتهاى گذشته، علاوه بر اینگونه عذابها، اگر به طغیان و نافرمانى ادامه مىدادند در نهایت عذاب استیصال بر آنان نازل مىگشت و همه نابود مىشدند و جز صالحان و مؤمنانشان كسى باقى نمىماند. نمونه بارز این امر قوم نوح هستند كه جز عدهاى معدود كه در كشتى سوار شدند بقیه همگى هلاك گردیدند. بسیارى از امّتهاى پیشین نظیر قوم نوح به عذاب استیصال مبتلا شدهاند
1. سجده (32)، 21.
كه داستان برخى از آنها نیز در قرآن آمده است. این در حالى است كه، همچنانكه اشاره كردیم، در مورد امّت اسلامى ضمانت شده كه از عذاب استیصال در امان هستند و بلایى نازل نمىشود كه امّت اسلام به كلى نابود گردد، اما این مطلب منافات ندارد با اینكه در گوشه و كنار امّت اسلامى عذابهاى موقت و تنبیهى نازل شود.
در هر صورت، در این وصیت شریف و برخى روایات دیگر كه همین مضمون را دارد، به این مسأله اشاره شده كه اگر مسلمانان خانه خدا را تنها بگذارند خداوند دیگر مهلتشان نخواهد داد و عذاب استیصال بر آنان نازل خواهد شد.
خداوند این خانه را به نام خویش بنا كرده و آن را مأمن قرار داده است، كه هركس به آن پناه بَرَد و در حریم آن مأوا گزیند در امان است و كسى حق ندارد متعرض او گردد. حتى حیوانات و گیاهان در آن مكان در امانند و كسى حق تعرض به آنها را ندارد. خداوند چنین خانه امنى را پدید آورده و قرنها به وسیله انبیاى متعدد الهى درباره آن تبلیغ شده است. اكنون بزرگترین و بالاترین اهانت به مقام ربوبیت الهى این است كه مردم به این خانه پشت نمایند و آن را تنها و متروك رها كنند. اگر چنین اتفاقى بیفتد خداوند دیگر بر مردم رحم نخواهد كرد و عذاب استیصال بر آنها نازل خواهد شد.
آنگاه كه حضرت ابراهیم على نبینا و آله و علیه السلامـ با كمك حضرت اسماعیل(علیه السلام) بناى این خانه را به اتمام رساند، خداوند به او فرمان داد كه:
وَأَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِر یَأْتِینَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِیق؛(1) و در میان مردم براى [اداى] حج بانگ برآور تا[زائران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغرى كه از راهى دور مىآیندـ به سوى تو روى آورند.
از آن پس نیز همه انبیاى الهى از فرزندان ابراهیم و غیر آنان به مسأله حج و آمدن مردم به زیارت خانه خدا دعوت و بر آن تأكید مىكردند. در روایات ما هست كه حتى انبیاى قبل از حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز براى زیارت این مكان و حجرالاسود مىآمدند. البته تا زمان حضرت ابراهیم(علیه السلام) خانه كعبه به صورت بیتى معمور و خانهاى آباد نبود، تا آنكه حضرت ابراهیم(علیه السلام)آن را بنا كرد و رسماً به عنوان یك عبادتگاه همگانى همه مردم را براى انجام فریضه حج به سوى آن دعوت كرد.
از آن روزى كه این خانه مأمن مردم قرار داده شد و مؤمنان در اطراف آن به عبادت پرداختند تا به امروز، بركات فراوانى عاید آنان شده است. برخى از این بركات مشهود و قابل محاسبه است و برخى دیگر نیز در اثر اینكه ما دوراندیش نیستیم و بینش ما محدود است و فقط مىتوانیم پیش پایمان را ببینیم، متأسفانه از چشم ما پنهان مانده و درست نمىتوانیم ارزش آنها را بسنجیم و درك كنیم.
حقیقت این است كه پس از قرآن كریم كه هدایت همگانى براى همه انسانها تا روز قیامت است، یكى از پربركتترین نعمتهاى خداوند همین خانه كعبه در مكه معظّمه است، و یكى از بهترین تكالیفى كه
1. حج (22)، 27.
انسانها موظف به آن هستند و ضامن سعادت دنیا و آخرت آنها است همین عمل و عبادت شریف حج است.
متأسفانه ما انسانها نسبت به بسیارى از نعمتهایى كه در اختیارمان قرار داده شده، ارزیابى درستى نداریم و قدر و اهمیتشان را درست درك نمىكنیم. خداوند وجودهاى پرخیر و بركتى همچون وجود مقدس پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و انوار مقدس حضرات ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعینـ را به بشریت ارزانى داشته است كه ارزش نعمت وجود هر یك از آنها از مجموع نعمتهاى دیگر خداوند برتر و بالاتر است، اما متأسفانه مؤمنان و دوستان و شیعیان ایشان آنطور كه باید و شاید قدر آنها را ندانستند و بهره لازم را از وجودشان نبردند.
بسیارى از نعمتهاى دیگر خداوند نیز همینگونه است، كه از جمله آنها مىتوان به عبادات و تكالیفى كه در شریعت مقدس بر عهده ما قرار داده شده اشاره كرد. عباداتى كه خداى متعال بر بندگان مقرر فرموده گرچه ظاهرش امر و تكلیف است و سختى و كلفت دارد، اما اگر كسى چشم بصیرت داشته باشد و درست بیندیشد، خواهد دید كه اینها از بزرگترین نعمتهاى الهى هستند.
نماز و روزه و حج و مانند آنها ظاهرشان این است كه تكلیفى بر ما تحمیل مىشود، اما باطن و حقیقتشان هدیهها و نعمتهاى بزرگ الهى است كه بر ما ارزانى داشته شده است. استفاده از این نعمتها آنقدر براى بشر ضرورى و حیاتى بوده كه خداوند در مقابل ترك آنها عقاب قرار داده است. از این رو با نگاهى واقعبینانه مىتوان دید كه این وعده عذاب در حقیقت از محبت الهى به انسانها سرچشمه مىگیرد و خداوند خواسته
تا از این طریق در انسانها ایجاد داعى و انگیزه نماید كه از این نعمتها و غذاهاى حیاتىِ معنوى حتماً استفاده كنند. اگر خداى متعال این عقابها را قرار نمىداد بسیارى از كسانى كه همتشان ضعیف است داعى قویّى نداشتند كه این اعمال را انجام دهند و در نتیجه از بركات آن محروم مىماندند. اكنون با این كار خداى متعال، آنها از ترس عذاب و عقاب هم كه شده این امور را انجام مىدهند و از ثمرات و بركات آن بهرهمند مىشوند. بنابراین جعل عقاب در مقابل ترك این اعمال نیز خود نوعى رحمت الهى است.
در هر صورت، فعلا بحث ما در حج است. همانگونه كه اشاره كردیم، خانه كعبه و حج منافع فراوانى براى بشر به همراه دارد و از بزرگترین نعمتها و عطایاى الهى به انسان است. دشمنان نیز با درك اهمیت و جایگاه حج و آثار آن در جامعه اسلامى، از همان ابتدا از كعبه و حج هراس داشتند و به انحاى مختلف درصدد مبارزه با آن برآمدهاند. از همان ابتدا و صدر اسلام كه بین مسلمانان اختلاف افتاد و كسانى به مخالفت با ائمه اطهار(علیهم السلام) برخاستند و انگیزههایى براى دنیادارى و ریاست در سر آنان پیدا شد و جنگهایى بر سر این مسأله به وقوع پیوست، عدهاى به این فكر افتادند كه بساط حج را بر هم بزنند. قبل از همه، بنىامیه به این فكر افتادند و تلاش كردند به بهانههاى گوناگون مردم را از رفتن به حج بازدارند و هر گروهى را به صورتى به چیزى مشغول كنند. یكى از این شیوهها چیزى است كه امروزه نیز با همان شیوه اموى ترویج مىشود و كسانى درصددند به این بهانه مردم را از رفتن به مكه و حج منصرف نمایند. آن شیوه این است كه مىگویند: هر مستطیعى، نسبت به انجام حج
تكلیف واجبى دارد كه با یك بار رفتن به حج انجام مىدهد و تمام مىشود و پس از آن دیگر لازم نیست سفرهاى متعدد مستحبى عمره و حج داشته باشد، و به جاى آن باید به انبوه فقرایى كه در كنارش هستند نگاه كند و پولهایش را به جاى صرف در حج و سفر مكه، در راه رفع مشكلات فقرا و محرومان جامعه صرف نماید. این چه كارى است كه انسان پولهایش را به مملكت بیگانه ببرد و به جیب كسانى سرازیر كند كه اگر براى اسلام ضرر نداشته باشند نفعى هم ندارند؟! بنابراین به جاى این كار بیاییم و همین پول را در راه محرومیتزدایى و زدودن چهره كریه فقر و محرومیت از شهر و دیار خودمان صرف كنیم.
متأسفانه امروزه در جمهورى اسلامى نیز گاهى چنین نغمههایى شنیده مىشود كه، براى مثال، با توجه به مشكلات و مسائل ارزى خوب است از حج جلوگیرى شود یا دستكم محدود گردد. البته این افراد سوء نیتى ندارند، ولى بنىامیه و امثال آنان سوء نیت داشتند. آنها مىدانستند كه در اثر این عملْ ریشه اسلام تقویت مىشود، عزت مسلمین در جهان محفوظ مىماند و مادام كه بساط حج برقرار باشد، نمىتوان با حقیقت اسلام مبارزه كرد. واقعیت نیز همین است. در برخى روایات، حج به عنوان پرچم اسلام معرفى شده، كه تا وقتى این پرچم برافراشته است و مردم به حج مىروند اسلام زنده است، و اگر حج ضعیف شود و این پرچم، خداى ناكرده، بیفتد اسلام نابود مىشود.
البته باید اعتراف كنیم كه متأسفانه براى ما هم كه پرورش یافته مكتب اهلبیت(علیهم السلام) هستیم این مطلب چندان روشن نیست و تصور درستى از آن نداریم. ما اولا منفعت را فقط در منفعت مادى منحصر مىكنیم، و ثانیاً
منفعت مادى را هم فكر مىكنیم آن است كه در كوتاهمدت و همین امروز و فردا به جیبمان وارد شود و اگر چیزى امروز از جیب ما كم شد و همین امروز چیزى جاى آن نیامد این ضرر است. چنین تصورى كه نتیجه نزدیكبینى و نداشتن دوراندیشى است البته باطل و بسیار خام است. انسانهاى عاقل در موارد متعددى امروز هزینه مىكنند كه فردا و در آینده نتیجه آن را بگیرند. منفعت اقتصادى تنها این نیست كه كارى حتماً همین امروز نتیجه دهد. انسانهاى دوراندیش و خردمند در بسیارى موارد به سراغ كارهاى زیربنایى مىروند كه دهها سال دیگر ثمر مىدهد اما آن ثمرات، دیرپا، عمومى، وسیع و فراوان است، گرچه در كوتاهمدت ممكن است محدودیتها و احیاناً ضررهایى به همراه داشته باشد. براى ارزیابى یك كار، انسان باید مقایسه كند بین محدودیتها و ضررهاى فعلى آن و آثار و نتایجى كه در بلندمدت بر آن مترتب مىشود.
ما در كارهایى كه انجام مىدهیم اولا باید امّت اسلامى را امّتى یكپارچه بدانیم و تنها به فكر منافع شخصى خودمان نباشیم، بلكه منافع امّت اسلامى را در نظر بگیریم؛ و ثانیاً منافع را نیز نباید تنها به منافع آنى و زودحاصل منحصر كنیم. حتى بسیارى از منافع بزرگ مادى و دنیایى كه نصیب افراد مىشود در اثر آیندهنگرى است، كه بذرى را مىافشانند و زحمتى مىكشند و پولى خرج مىكنند و پس از ده یا بیست سال حاصل سرمایهگذارى خود را مىبینند و منافع فراوانى نصیبشان مىشود. ماهیت برخى فعالیتهاى اقتصادى درازمدت و دیربار است و ثمره آن در زمانى طولانى ظاهر مىشود و براى نتیجه گرفتن از آنها باید صبر و حوصله به خرج داد. از سوى دیگر نیز همانطور كه اشاره كردیم، ما نباید منافع خود
را از منافع امّت اسلامى جدا بدانیم. اگر مسلمانان ایران به كارى اقدام كردند كه نتایج آن عاید همه امت اسلامى شد، گرچه مقدارى از جیب خودشان خالى شود، اما اگر امّت اسلامى در مجموع سربلند و بىنیاز شد و از آسیب دشمنان مصونیت پیدا كرد، آیا این را باید منفعت دانست یا ضرر به حساب آورد؟
از این رو ما باید مقدارى بینش خود را وسیع كنیم و هم منافع را به منافع كوتاهمدت منحصر نكنیم و هم در محاسبه نفع و ضرر یك كار، مسلمانهاى دیگر را نیز در نظر بگیریم. مسلمانان و مؤمنان همه اهل یك قبله و برادرند و نفع و ضرر هریك، نفع و ضرر دیگرى نیز محسوب مىشود. اگر ما با چنین دیدى به مسائل نگاه كنیم آنگاه خواهیم دید كه حج علاوه بر منافع سرشار و بىحساب معنوى، چه منافع عظیم و پرشمار مادى براى مسلمانان به همراه دارد.
اگر كسى ادعا كند كه اگر حج نبود من و شما امروز مسلمان و شیعه نبودیم سخنى به گزاف نگفته است. اگر حج نبود خون سیدالشهدا(علیه السلام) هم پایمال شده بود. در اجتماع عظیم حج كه مسلمانان همه ساله از اطراف و اكناف دنیا گرد هم مىآیند بسیارى از مطالب بازگو مىشود و مردم اطلاع پیدا مىكنند و ناگفتههاى مكتوم بسیارى با تبلیغاتى كه صورت مىگیرد، براى امّت اسلام در آن اجتماع علنى مىشود.
شاید شنیده و یا خواندهاید كه امام باقر(علیه السلام) وصیت فرمودند كه بعد از وفاتشان تا ده سال در منا براى ایشان مراسم عزادارى برپا شود و روضه
بخوانند. حقیقت این وصیت امام باقر(علیه السلام) براى بسیارى از ما نامفهوم است كه منظور حضرت چه بوده است. مگر امام باقر(علیه السلام) با آن همه فضایل و كمالات دلش به این خوش است كه مجلسى برایش برپا كنند و عدّهاى به سر و سینه بزنند؟ آیا كار بهترى نبود كه حضرت به آن وصیت كند و همین هزینه را وقف آن نماید؟ این چه وصیتى است كه هر سال بیایید و براى من عزادارى كنید؟!
پاسخ این سؤال به نوع بینش ما مربوط مىشود. دید اولیاى خدا و كسانى كه ژرفنگر و دوراندیش هستند با دید ما متفاوت است. امام باقر(علیه السلام) این نكته را مىدید كه آن اجتماع بزرگى كه هر سال در منا تشكیل مىشود، ذكر نام امام باقر(علیه السلام) در آن اجتماع همگانى كه مسلمانان سراسر عالم حضور دارند باعث زنده شدن یاد شیعه و ترویج تشیع مىشود. امام باقر(علیه السلام) یك شخص نیست، بلكه یك جریان، یك مكتب و یك تفكر است. امام باقر(علیه السلام) یعنى امام و رهبر شیعه، و زنده نگاه داشتن نام آن حضرت یعنى ترویج و تبلیغ و زنده داشتن مكتب تشیع. از این رو این كار، مسأله عزادارى براى یك شخص نیست، بلكه ترویج جریان و تفكرى به نام شیعه است. البته براى آنكه حساسیتى برانگیخته نشود، ظاهر كار این است كه روضهاى براى امام باقر(علیه السلام) خوانده مىشود. آن زمانها و حتى در این زمان مرسوم بوده و هست كه مردم براى بزرگ خانوادهشان مراسم سالگرد بگیرند و عزادارى كنند. امام باقر(علیه السلام) هم بزرگ بنىهاشم است و ظاهر قضیه این است كه بنىهاشم در منا براى بزرگ خاندان خود به سوگ نشسته و به یاد او مراسمى برپا كردهاند، اما واقعیت این است كه این كار تدبیرى حكیمانه و بهترین راه براى ترویج و
تبلیغ شیعه است. تا سالها وقتى مردم به منا مىآیند و مىبینند عدهاى مشغول عزادارى هستند سؤال مىكنند اینجا چه خبر است؟ عزادارى كه جزو اعمال منا نیست، پس اینها به چه مناسبت و براى چه كسى عزادارى مىكنند؟ حتماً این فرد شخص مهمى بوده كه این افراد برایش اقامه عزا كردهاند. بعد سؤال مىكنند: این شخص چه كسى بوده است؟ پاسخ مىشنوند كه: امام شیعیان. مىپرسند: شیعیان كیستند و چه عقیدهاى دارند؟ در پاسخ گفته مىشود اینها پیروان همان كسى هستند كه پیامبر(صلى الله علیه وآله)او را براى جانشینى پس از خویش تعیین كرد.
بدین ترتیب ملاحظه مىكنیم كه اقامه عزا براى امام باقر(علیه السلام) در منا، در واقع ترویج اهلبیت(علیهم السلام) و مكتب ولایت و فروزان نگاه داشتن مشعل هدایت است.
برخى از امورى كه در دین وجود دارد ما حكمتهاى باطنى آنها را درك نمىكنیم. یكى از دلایل این امر آن است كه ما نظرمان محدود است و مسائل را سطحى بررسى مىكنیم. بسیارى از ضررهاى ما مسلمانان نیز ناشى از نداشتن وسعت نظر و بینش عمیق است.
مسائل را عمیق و همهجانبه دیدن از خصوصیات اولیاى خداوند است كه مؤیَّد به تأیید الهى هستند و مسائل را با نور الهى نگاه مىكنند. بنیانگذار جمهورى اسلامى، امام خمینى(قدس سره) از جمله این افراد بود. در جریان نهضت اسلامى، موارد متعددى پیش مىآمد كه امام تصمیماتى مىگرفت كه حتى تعجب نزدیكان و اطرافیان امام را نیز برمىانگیخت، اما
با گذشت زمان، فراست و دوراندیشى امام و درستى تصمیم ایشان بر همه آشكار مىشد. براى نمونه، یكى از تصمیماتى كه حضرت امام(رحمه الله) از سر دوراندیشى و وسعت نظر اتخاذ كرد اعلام جمعه آخر ماه مبارك رمضان به عنوان روز قدس بود. امام این كار را در همان اوایل پیروزى انقلاب و در زمانى انجام داد كه ما خودمان در كشور با انواع مشكلات، بحرانها و گرفتارىها مواجه بودیم. نوجوانها و جوانترهایى كه امروز هستند آن روزها هنوز متولد نشده بودند، اما مسنترها به خوبى آن روزها و ماههاى اول پیروزى انقلاب را به یاد دارند. در سالهاى اول و دوم پس از پیروزى انقلاب و تأسیس نظام مقدس جمهورى اسلامى وضعیت به گونهاى بود كه هنوز هیچ كس نمىتوانست اطمینان داشته باشد كه این نظام سرپا خواهد ماند. تمام تبلیغات و تحلیلهاى خارجى این بود كه این نظام شش ماه بیشتر دوام نخواهد آورد. وضعیت عجیبى بود. اختلافات داخلى، آشوبهایى كه هر روز در گوشه و كنار اتفاق مىافتاد، ترورهاى كور كه به راحتى افراد را در كوچه و خیابان به شهادت مىرساندند، و بسیارى مسائل دیگر، كشور را در وضعیتى بسیار بغرنج و پیچیده و بحرانى قرار داده بود. در چنین شرایطى اصولا كسى به طور عادى و طبیعى به فكر این نمىافتد كه ما براى مسأله اسرائیل در قلب عالم اسلام یك اقدام جهانى طراحى كنیم. از این رو هیچ بعید نیست كه این مسأله نمونهاى از الهامهاى الهى به قلب حضرت امام(رحمه الله) بوده باشد؛ و از این نمونهها و تصمیمات حضرت امام در جریان انقلاب چند مورد هست كه واقعاً با تحلیلها و امور ظاهرى قابل توجیه نیست.
اعلام روز جهانى قدس به وسیله حضرت امام(رحمه الله) در آن شرایط با هیچ
تحلیل ظاهرى سیاسى جور درنمىآمد. اینكه كسى در اوج گرفتارىهاى داخلى و آن مشكلات عجیب، نظیر كودتا، اختلافات داخلى، ترور و مسائل دیگر كه معلوم نبود فردا سر این نظام چه بلایى بیاید، به فكر بیفتد كه براى مبارزه با اسرائیل باید یك اقدام جهانى انجام داد چیزى جز بینش الهى نیست. چنین تصمیم و تفكرى یا مستقیماً الهامى الهى و خدادادى است كه تابع و اثرى از اندیشه خود فرد نیست، و یا اگر هم از اندیشه و فكر خود او است، فكرى است كه تربیت شده مكتب اهلبیت(علیهم السلام) است و از انوار آن بزرگواران استفاده كرده كه به چنین تعالى و رشدى رسیده است. این اندیشه نورانى و الهام گرفته از اهلبیت(علیهم السلام)است كه مىفهمد دشمن اسلام كیست، از كجا مىخواهند به اسلام ضربه وارد كنند و از چه راهى باید به مبارزه و مقابله با این ترفند برخاست.
البته آن روز همه سیاستمداران دنیا كه مسائل را با همین تحلیلها و معیارهاى ظاهرى مىسنجند این حركت حضرت امام را چندان جدى تلقى نكردند. حتى سیاستمداران داخلى خودمان با طعنه و طنزهاى مختلف ریشخند زدند و این امر را به سخره گرفتند. آنها مىگفتند، شما كه هنوز وضع خودتان نامعلوم است و پایتان به جایى بند نیست چطور همه مسلمانهاى دنیا را دعوت مىكنید كه جمعه آخر ماه رمضان بیایند و برضد رژیم غاصب صهیونیستى شعار بدهند و تظاهرات كنند؟! در وضعیتى كه همه كشورهاى عربى و بسیارى از كشورهاى غیر عربى مسلمان و مسلمانان سایر كشورها تحت نفوذ امریكا هستند و با ما مخالفند، چه كسى حرف شما را گوش خواهد كرد و دعوت شما را لبیك خواهد گفت؟! این تصمیم و حرف شما هیچ اثرى ندارد و فردا كه روز
قدس شد و هیچ اجتماع و تظاهراتى صورت نگرفت آبروى شما مىرود و سنگ روى یخ مىشوید! چرا حسابنشده كار مىكنید و با این حرفهاى ناپخته و نسنجیده سیاسى، بیهوده وضعیت ما را كه بحرانى هست بحرانىتر مىكنید؟!
آرى، اینها حرفها و مطالبى بود كه سیاستمداران داخلى خودمان در مقابل اعلام روز جهانى قدس از طرف امام(رحمه الله)مطرح مىكردند. اما گذشت زمان نشان داد كه این سخن و حركت امام چقدر هوشمندانه و حساب شده بوده است، و روز به روز و سال به سال عظمت این تدبیر و تصمیم و ابتكار حضرت امام(رحمه الله) روشنتر مىشود. اگر این حركت امام و جریان روز قدس و خروش همگانى مسلمانان دنیا نبود، فلسطینیان تا به حال از بین رفته و كاملا فراموش شده بودند. در آن سالها مردم فلسطین به وضعیتى افتاده بودند كه دیگر رمق نفس كشیدن هم نداشتند. حركت جهانى روز قدس فلسطینیان را دوباره زنده كرد و به آنها جانى دوباره بخشید. این حركت پیدایش «انتفاضه» و خروش مجدد مردم مظلوم فلسطین را به دنبال داشت و خونى تازه براى ادامه مبارزه در رگهاى آنان تزریق كرد. دو سه سال كه از برپایى تظاهرات روز جهانى قدس سپرى شد، كمكم ملت فلسطین دوباره احساس هویت كرد و به خود آمد كه: عجب! ما هم كسى هستیم و در دنیا افرادى هستند كه براى ما ارزشى قائلاند و نداى مظلومیت ما را مىشنوند.
اگر این حركت شكست خورده بود و دولتهاى عرب مرعوب شده بودند اسلام در منطقه شكست خورده بود. البته این اگرهایى كه ما مىگوییم به صورت قضیه شرطیهاى است كه شرط آن هیچگاه تحقق پیدا
نمىكند، چرا كه خداى متعال جهان را به صورتى تدبیر كرده كه اسلام باقى بماند و از بین نرود. عالم چون عالم اسباب و مسببات است طبیعتاً ما نیز تعبیراتمان اینگونه است كه اگر فلان سبب محقق شود فلان مسبب پدید خواهد آمد؛ لیكن در این مورد مىدانیم كه خداوند اسباب را طورى فراهم كرده كه اسلام از بین نرود.
به هر حال؛ اكنون بازمىگردیم به اصل بحث كه درباره فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سفارش آن حضرت در مورد حج بود. از جمله ابعادى كه حج را مهم مىكند بعد فرهنگى و تبلیغى آن است. امروزه به خوبى نشان داده شده كه كار فرهنگى و مسأله تبلیغات یكى از كارسازترین حربهها و ابزارهایى است كه براى تحقق یك هدف مىتوان از آن بهره جست. براى ایجاد یك حركت، ایجاد زمینه فكرى و فرهنگى مناسب آن بسیار مهم و حیاتى است. ما نیز اگر بخواهیم حركتى را در جهان اسلام یا در كل جهان ایجاد كنیم ابتدا باید بسترهاى مناسب فكرى و فرهنگى آن را فراهم آوریم. بهترین چیزى كه در عالم اسلام مىتواند این منظور را تأمین كند مسأله حج است.
حج از نظر زمانى در ماهى قرار داده شده كه امنیت برقرار است و هیچ مسلمانى طبق قانون اسلام حق ندارد به جنگ اقدام كند. البته تخلف همیشه انجام مىشود، اما در موارد بسیارى نیز این قانون از جانب مسلمانان رعایت مىشود. تشریع حج در ماه ذىحجه كه یكى از ماههاى حرام است و اقدام به جنگ در آن در كل عالم اسلام محكوم است، از نظر زمانى امنیت و شرایط لازم براى كار فرهنگى را فراهم مىآورد.
از لحاظ مكانى نیز اسلام حج را در مكانى قرار داده كه نهتنها مسلمان بلكه غیر مسلمان نیز اگر در آن مكان وارد شود از امنیت جانى برخوردار است و كسى حق تعرض به او را ندارد. عمومیت این قانون به گونهاى است كه حتى افراد مجرم و جانى را نیز شامل مىشود؛ یعنى اگر مجرمى كه جنایتش ثابت شده، فرار كرد و در مسجدالحرام و منطقه حرم پناه گرفت، مادام كه در آن منطقه است كسى حق ندارد متعرض او شود. این یك تدبیر الهى است كه با دوراندیشى و وسعت نظر و در نظر گرفتن مصالح كلى آن اتخاذ شده است. افراد كوتاهنظر ممكن است در مورد این قانون بگویند: عجب كارى است! شما با وضع این قانون، براى مجرمان و جانیان پناهگاهى امن درست كردهاید!
اما حقیقت این است كه اگر كسى با وسعت نظر و همهجانبه نگاه كند، مصالحى در این قانون وجود دارد كه ضررهاى احتمالى آن را مىپوشاند و با مصالحى كه در بر دارد اصلا قابل مقایسه نیست. اصولا در وضع قانون، همهجانبهنگرى یكى از امورى است كه قانونگذار باید آن را رعایت كند. وضع هر قانونى ممكن است در كنار تأمین هزاران مصلحت، چند مفسده و ضرر جزئى هم داشته باشد. در چنین مواردى نمىتوان و نباید به ملاحظه آن مفاسد جزئى و ناچیز از آن مصالح عالى و مهم چشمپوشى كرد. این قاعده در انجام كارها و گرفتن تصمیمات نیز صادق است و به طور كلى، در تحلیل یك مسأله باید برآیند كلى آن را مد نظر قرار داد و آنچه را كه، به اصطلاح، از جمع جبرى فواید و ضررهاى آن حاصل مىشود ملاحظه كرد. براى مثال، برخى افراد كه كوتاهنظر و واقعاً مریضاند و یا دستنشانده دشمنان اسلاماند، این همه بركاتى را كه انقلاب اسلامى ایران داشته نادیده
مىگیرند و با بزرگ كردن چند نقطه كه تخلفى، كمبودى و مشكلى وجود دارد، تمام انقلاب را زیر سؤال مىبرند و نظام جمهورى اسلامى ایران را همردیف رژیم پهلوى و رژیمهاى شاهنشاهى قرار مىدهند!! به راستى چرا انسان باید تا این حد بىانصاف و غیر واقعبین باشد؟!
اسلام به ما دستور مىدهد كه همیشه بین نفع و ضرر را مقایسه كنیم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، عاقل كسى نیست كه خیر را از شر تشخیص دهد و بفهمد خیر كدام و شر كدام است، بلكه عاقل آن كسى است كه بتواند دو شر را مقایسه كند و آن را كه شرش كمتر است انتخاب نماید:
لَیْسَ الْعاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَلكِنَّ الْعاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْنِ.(1)
اگر مىشد زندگى طورى باشد كه هیچ شرّى نداشته باشد بسیار خوب بود، و لیكن زندگى دنیا اینگونه نیست و صلاح و فساد و خیر و شر آن با هم آمیخته و توأم است. گذشته از وجود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) كه وجود آنها براى بشریت خیر محض است، در این دنیا خیر بىشر نمىتوان پیدا كرد. اصولا از افراد كه بگذریم و مجموع را حساب كنیم، هیچگاه خیر بدون شر نمىشود و این امر حتى در مورد خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز صادق است. در فرزندان و نسل پیامبر و ائمه(علیهم السلام) كه نگاه مىكنیم، مىبینیم كسانى پیدا شدند كه منشأ شر بودند. در بین امامزادهها كسانى مثل جعفر كذاب (فرزند امام هادى و برادر امام عسكرى(علیهما السلام)) هم پیدا شدند و اینطور نبود كه ذریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) همه افرادى پاك و منزّه باشند و هیچ فرد خطاكارى در میان آنان یافت
1. بحارالانوار، ج 78، ص 6، روایت 58، باب 15.
نشود. با این حال آیا مىتوان اینگونه قضاوت كرد كه خانواده و نسلى كه در آن جعفر كذاب پیدا شد این هم گلى به سر انسانیت نزد؟! آیا مىتوان آن همه بركات وجود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را نادیده گرفت و فقط یك نفر را كه انحرافى پیدا كرده مد نظر قرار داد و به واسطه او خط بطلانى روى همه كشید؟!
از این رو چه در مسائل تكوینى و چه در مسائل تشریعى همیشه باید برآیند و حاصل جمع جبرى را ملاحظه كرد كه آیا مثبت یا منفى است. در مسائل مربوط به اسلام نیز باید دید كه یك امر آیا در مجموع به نفع یا به ضرر اسلام است، وگرنه اگر به دنبال چیزى باشیم كه فقط خیر محض باشد و هیچ شرى نداشته باشد، معلوم نیست چند نمونه در تمام عالم بتوانیم براى آن پیدا كنیم.
در مورد حج نیز باید همین نگاه مجموعى را مد نظر قرار دهیم. تردیدى نیست كه حج ضررها و مشكلاتى هم دارد؛ بهویژه زمانهاى سابق كه مردم باید با پاى پیاده یا با اسب و شتر و مانند آنها به حج مىرفتند و در نتیجه بسیارى از افراد در بین راه در اثر بیمارى، گرسنگى، تشنگى، حمله دزدان، راهزنان و عوامل دیگر تلف مىشدند و مالشان به سرقت مىرفت و مسائل و مشكلات متعددى برایشان پیش مىآمد. اما با وجود همه این خطرها و مسائل و مشكلات، مىبینیم كه تشویق به حج همیشه یكى از سفارشهاى اولیاى خدا بوده است؛ چرا؟ به سبب منافع بىشمارى كه، با وجود همه این ضررها، حج براى جهان اسلام، و بلكه به تعبیر قرآن، عموم ناس و بشریت به همراه دارد. تعبیر قرآن، همانگونه كه پیش از این ذكر كردیم، این است كه خانه كعبه «قیاماً للناس» است و نه فقط «قیاماً للمسلمین»:
جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنّاس؛(1)خداوند، كعبه بیت الحرام ـ را وسیله اى براى سامان بخشیدن به كار مردم قرار داده است.
یعنى این خانه مایه بركت براى همه جهانیان و تمامى بشریت است؛ چرا كه وقتى اسلام رواج پیدا كرد نفع آن شامل دیگران و غیر مسلمانان نیز مىشود.
دقیقاً به دلیل همین نقش و اهمیت حیاتى حج است كه دشمنان اسلام در طول تاریخ همیشه سعى كردهاند به راهها و وسایل مختلف این حركت را تضعیف كنند. توسل به زور، استفاده از استدلالها و بیانهاى به ظاهر منطقى و موجّه، و تمسك به وجوه شرعى و مقدسمآبانه از جمله این راهها هستند. برخى از این شیوهها امروزه هم كم و بیش رواج دارد. براى مثال، گفته مىشود: نفت ارزان شده، یا وضع اقتصادى كشور خوب نیست، و در این شرایط هزینههاى ضرورىتر از حج فراوان داریم. یا گاهى مطرح مىشود، چرا در شرایطى كه خودمان در مملكت با كمبود ارز مواجهیم پولهایمان را به جیب مردم عرب بریزیم؛ آن هم كسانى كه دشمن ما هستند و حجاج ما را كشتند و به خاك و خون كشیدند؟ آیا با این احوال باز هم جا دارد كه ما پولمان را برداریم و برویم در چنین كشورى خرج كنیم؟ آیا سزاوار نیست به جاى این كار، این پولها را در مملكت خودمان هزینه كنیم؟ قطعاً سزاوارتر است كه با این پول مدرسه بسازیم، دانشگاه تأسیس كنیم، مسجد بنا نماییم و....
1. مائده (5)، 97.
شبیه همین حرفها و تبلیغات در زمانهاى سابق نیز وجود داشته است. آن روزها بحث فقرا را مطرح مىكردند و مىگفتند، در حالى كه صدها فقیر و شكم گرسنه در همسایگى و شهر خود انسان وجود دارد قطعاً اگر به جاى صرف در مخارج حج، پولمان را در راه رفع نیاز تهیدستان و فقرا هزینه كنیم ثوابش بیشتر است.
دقیقاً براى دفع چنین توهّمى است كه مىبینیم روایاتى در همین زمینه از ائمه اهلبیت(علیهم السلام) صادر شده است. از جمله، در روایتى دارد كه شخصى پس از تمام شدن ایام حج، خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید و عرض كرد: من امسال به سبب گرفتارى و مشكلى كه پیدا كردم موفق به انجام حج نشدم؛ اكنون این پول را كه مىخواستم صرف حج كنم در چه راهى هزینه نمایم كه ثواب حج را داشته باشد؟ حضرت متوجه كوه ابوقبیس شدند و فرمودند: اگر همه این كوه ابوقبیس طلاى ناب و از آن تو بود و تمام آن را در راه خدا انفاق مىكردى، نمىتوانست جاى ثواب حج را برایت بگیرد!(1)
من و شما اگر بودیم چه پاسخى مىدادیم؟ بر اساس آن منطق روشنفكرانه، مىگفتیم: مهم نیست كه حج را درك نكردى، همین پول را صرف فقراى محلتان كن كه ثوابش از هر حجى بیشتر است.
البته جاى تأمل نیست كه یكى از بهترین مصارف انفاق و كارهاى خیر، رسیدگى به فقرا است، اما منطق امام(علیه السلام) در تقابل انفاق با حج چیز دیگرى است. امام صادق(علیه السلام) بحث بلندمدت و كلى را نگاه مىكند. اگر
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 99، ص 26، روایت 110، باب 2.
آن حضرت در پاسخ این سؤال مىفرمود، ثواب انفاق از حج بسیار بیشتر است و این مسأله براى دیگران نقل مىشد، سال بعد مردم به حج نمىآمدند، یا دستكم آنهایى كه حج واجبشان را انجام داده بودند پولشان را صرف فقرا مىكردند. آنگاه در نتیجه این كار و باب شدن این رویّه، آن مصالحى كه باید از حج و خانه خدا عاید بشریت شود حاصل نمىشد.
ما نظرمان كوتاه است و دید همهجانبه نداریم و با همین بینش كوتاه در مورد همه مسائل و از جمله حج قضاوت مىكنیم. امروزه هم كسانى مىگویند فقط افرادى باید به حج بروند كه مىخواهند حج واجب انجام دهند و آنهایى كه یك بار به مكه رفته و حج واجبشان را انجام دادهاند دیگر لزومى ندارد حج انجام دهند و به جاى آن باید پولهایمان را صرف آبادانى مملكت كنیم و خرابىها و ویرانىهایى را كه هشت سال جنگ به بار آورده، بسازیم.
اما بینش اسلام اینچنین نیست. امام راحل نیز چنین بینش و نگرشى نداشت. امام(رحمه الله) با آنكه درباره حاكم عربستان بسیار تند سخن مىگفت اما راضى به تعطیل حج نشد و سفارش كرد كه سعى كنید در اولین فرصت حجاج ایرانى دوباره به حج بروند. جانشین امام، رهبر معظّم انقلاب نیز در عین حال كه بر تأمین مصالح دیگر تأكید داشته و دارند، اما براى آنكه حج هم برقرار باشد و تعطیل نشود از هیچ تلاشى فروگذار نكردهاند. حج نباید تعطیل شود، چراكه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت مىفرماید: اِنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا؛ اگر حج تعطیل شود امان داده نمىشوید و عذاب بر شما نازل خواهد شد. ممكن است گفته شود: اگر ایرانىها به حج نروند حج تعطیل نمىشود، چراكه مسلمانهاى سایر كشورها هستند و آنها حتماً به
حج مىروند و حج برگزار مىشود. پاسخ این است كه این سخن نیز ناشى از عدم آیندهنگرى است. باید توجه داشته باشیم كه اگر در این زمینه فتح باب شد و مسلمانان یك كشور به حج نرفتند، به تدریج این مسأله به سایر كشورها نیز سرایت مىكند و آنها هم به مرور زمان به این جرگه مىپیوندند و بدین ترتیب كمكم عزت اسلام از بین خواهد رفت. اساس این كار، بنیانى خطرناك است كه اگر نهاده شد عواقب آن غیر قابل پیشبینى است و ممكن است ضررهاى بزرگ و جبرانناپذیرى بر پیكر اسلام وارد كند. از این رو در طول تاریخ مىبینیم بزرگان دین به هیچ قیمتى حاضر به تعطیلى حج نشدهاند.
حج به قدرى مهم و تأثیرگذار است كه، چنانچه پیش از این نیز اشاره كردیم، مىتوان گفت كه اگر حج نبود من و شما امروز مسلمان نبودیم. مسلمان بودن، و بهویژه شیعه بودن ما امروز به بركت تعالیم اهلبیت(علیهم السلام) است، و اگر نگوییم اكثر، دستكم بخش مهمى از تعالیم اهلبیت(علیهم السلام) در پرتو حج انتشار پیدا كرده است. به شیعیان اینگونه تعلیم داده شده بود كه:
مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الاِْمَامِ؛(1) حج با دیدار امام معصوم(علیه السلام) تمام مى شود؛
از این رو شیعیان هنگامى كه به حج مشرف مىشدند، براى دیدن امام(علیه السلام) یا پس از حج به مدینه مىرفتند و یا امام(علیه السلام) در حج حضور داشت و در همان مكه و ایام حج خدمت آن حضرت مىرسیدند. بسیارى از روایاتى كه اكنون در كتب فقهى ما وجود دارد به همین ترتیب و در ایام حج و به وسیله كسانى كه به حج مشرّف شده بودند از امام
1. من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 578، روایت 3162، باب 2.
معصوم(علیه السلام) تلقى شده است. اصولا علاوه بر منافع سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و سایر منافع حج، یكى از منافع و بركات مهم حج همین اطلاعرسانى و تبادل اطلاعات و اخبار بود. در آن زمانها مثل امروزه وسایل ارتباط جمعى نظیر رادیو، تلویزیون، تلفن و مانند آنها وجود نداشت و اطلاعرسانى و تبادل اخبار بسیار مشكل بود و در موارد بسیارى به نقلهایى كه مىشد نیز چندان اعتمادى نبود. در چنین روزگارى اجتماع عظیم مسلمانان در حج یكى از بركاتش تبادل افكار و اطلاعات و اخبار بود و امكان این امر فراهم مىشد كه مسلمانان از امكانات یكدیگر مطلع گردند و استفاده كنند. امروزه نیز همینگونه است و بسیارى از حركتها و جنبشهاى اسلامى كه در گوشه و كنار دنیا به وقوع مىپیوندد از حج مایه مىگیرد. در ایام حج است كه برخى ملاقاتهاى سرّى انجام مىشود و زمینه تبادل تجربیات و كمكهاى فكرى و سایر كمكها فراهم مىآید. اینها همه از بركت حج است و البته بركات حج بسیار فراتر و بیشتر از اینها است و بسیارى از آنها نیز هرگز به ذهن ما خطور نمىكند و به عقلمان نمىرسد تا بخواهیم تمام مصالح و منافع حج را احصا كنیم.
در هر صورت، با توجه به این امور، انسان تا حدودى درمىیابد كه چرا ائمه طاهرین(علیهم السلام) تا بدین حد نسبت به حج اهتمام مىورزیدند، و همچنین از آن سو چرا دشمنان اهلبیت(علیهم السلام) بسیار تلاش مىكردند با آن مبارزه كنند و آن را از بین ببرند.
دشمنان براى تضعیف و كمرنگ كردن حج، علاوه بر شبهات فكرى، كه به نمونههایى از آن اشاره كردیم، از راههاى دیگرى نیز وارد مىشدند. از جمله این راهها یكى این بود كه سعى مىكردند بدیل و نظیرى براى كعبه و حج درست كنند و مردم را به آن دعوت نمایند. برخى از خلفاى
بنىامیه از جمله كسانى بودند كه رسماً به این كار مبادرت كردند. براى مثال، گفتند بیتالمقدس مكانى بسیار شریف و قبلهگاه اول مسلمین است و اهل شام به جاى آنكه راه دور و دراز مكه و حجاز را بپیمایند بهتر است به زیارت بیتالمقدس كه در كنارشان قرار دارد بروند و آنجا طواف كنند! در تاریخ هست كه تا قرن پنجم هجرى بسیارى از مردم شام به جاى حج به بیتالمقدس و مسجدالاقصى مىرفتند و در آنجا قربانى مىكردند!
برخى از بنىامیّه و عمّال آنها كه رسواتر و بىشرمتر بودند حتى به اعمالى فراتر از این هم دست زدند. براى مثال، حجاجبن یوسف ثقفى رسماً در سخنرانى خود به مردم مىگفت: این چه كارى است كه شما به مدینه و زیارت قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىروید؟ به جاى رفتن به بیابان خشك و تفتیده حجاز و زیارت قبر پیامبر همینجا در شام به دیدن قصر عبدالملك بیایید و دور آن طواف كنید كه بسیار تماشایىتر است!
همچنین از جمله همین اقدامات، كارى بود كه متوكل عباسى انجام داد. او مىدید كسانى كه به حج مىروند هنگامى كه بازمىگردند تحولى گسترده پیدا مىكنند و انسان دیگرى مىشوند. آنها در اثر تماس با ائمه اطهار و علماى اهلبیت(علیهم السلام) فكر و شخصیتشان عوض مىشد و بدین ترتیب تمام رشتههاى بنىامیه پنبه مىگشت. همچنین افراد مسنّ و فقهاى سالخوردهاى بودند كه از زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اصحاب و تابعان آن حضرت باقى مانده بودند و در ایام حج در اثر تماس با مردم و نقل روایات پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) فكر مردم را عوض مىكردند و بسیارى از حقایق را براى مردم روشن مىساختند. متوكل براى آنكه سد راه این روشنگرىها و تحولات فكرى شود، در سامرا ساختمانى درست كرد و در اطراف آن مكانهایى
به نام منا و عرفات بنا نمود تا مردم را از رفتن به حج بازدارد و توجه آنها را از منا و عرفات مكه به منا و عرفات سامرا جلب كند!
علاوه بر اینها یك راه مبارزه با حج نیز این بود كه رسماً و علناً جلوى رفتن مردم به حج را مىگرفتند و آنها را تشویق و ترغیب مىكردند كه به حج نروند.
در مقابل این اقدامات، از آن سو ائمه اهلبیت(علیهم السلام) به انحاى مختلف مردم را براى رفتن به حج تشویق مىكردند. امام صادق(علیه السلام) به دوستانش مىفرمود: من دوست دارم شیعیان ما امسال كه از حج بازمىگردند به فكر حج سال بعد و در تدارك سفر حج بعد باشند.(1) در روایتى هست كه حضرت به یكى از اصحابش فرمود: تو چرا هر سال به حج نمىآیى؟ عرض كرد: یاابن رسولالله، گرفتارى و زن و فرزند دارم. كنایه از اینكه مخارجم زیاد است و نمىتوانم پولى براى حج پسانداز كنم. حضرت فرمود: اگر مىتوانى نان و نمك بخور و پساندازى فراهم كن و همه ساله حج انجام بده!(2) در روایتى دیگر به یكى دیگر از اصحابش فرمود: سركه و زیتون به زن و فرزندانت بخوران و پولت را ذخیره نما و هر سال حج بهجا بیاور!(3)
این همه تأكیدات ائمه طاهرین(علیهم السلام) بیانگر و نشاندهنده مصالح و فواید بىشمارى است كه در حج نهفته است. هرگز نباید پنداشت كه حج فقط همین است كه انسان به مكه برود و طوافى بكند و قربانى و ذبحى انجام دهد، بلكه حج بسیار فراتر از این امور است. درباره آثار و بركات حج روایات متعددى وارد شده كه ذكر آنها در اینجا بحث را به درازا
1. ر.ك: فروع كافى، ج 4، ص 281، روایت 1.
2. ر.ك: تهذیب الاحكام، ج 5، ص 488، روایت 1537.
3. ر.ك: فروع كافى، ج 4، ص 256، روایت 16.
خواهد كشاند. تشویقهاى مكرر اهلبیت(علیهم السلام) به حج نیز براى همین بوده كه مردم با رفتن به حج، هرچه بیشتر از این آثار و بركات بهرهمند شوند.
ما در این بحث مختصر سعى كردیم برخى افكار و شبهههاى شیطانى را كه درباره حج ممكن است به ذهن بیاید بزداییم و پاسخ دهیم. توضیح دادیم كه كسى نباید بپندارد به لحاظ مشكلات اقتصادى و ارزى مىتوان حج را تعطیل كرد. اینگونه پندارها كاملا خطا است و ما اگر به دنبال منافع اقتصادى هم باشیم، آن نیز در درازمدت به حج وابسته است. اگر حج نباشد اسلام و مسلمین عزت نخواهند داشت و نه منافع مادى مسلمانان و نه منافع معنوى ایشان، نه مصالح سیاسى آنان و نه مصالح نظامىشان تأمین نخواهد شد. ما نباید تحت تأثیر تبلیغات سطحىنگرانه یا شیطانى قرار بگیریم و به راههاى مختلف، عظمت و ابهت حج را خدشهدار كنیم. كسانى كه فكر مىكنند حج مستحبى انجام دادن كار صحیحى نیست و فقط باید به حج واجب اكتفا كرد، در اشتباهند و چنین تفكرى قطعاً خلاف مشى عملى ائمه اطهار(علیهم السلام) و همچنین سفارشها و تأكیدات آن بزرگواران است. با وجود همه تأكیداتى كه بر امورى نظیر صله رحم، دستگیرى فقرا و مستمندان و سایر كارهاى خیر شده، اما هنگامى كه این كارها در مقابل حج قرار مىگیرد و با آن مقایسه مىشود، ائمه اهلبیت(علیهم السلام) مىفرمایند هیچیك از این امور با حج برابرى نمىكند.(1)
از خداى متعال مسألت داریم كه به ما توفیق شناخت و درك هرچه بیشتر و بهتر حقایق نورانى احكام اسلام، بهویژه حج را عنایت فرماید.
1. براى نمونه، در روایتى از امام صادق(علیه السلام) اینگونه نقل شده است: دِرْهَمٌ فِی الْحَجِّ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَیْ أَلْف فِیمَا سِوَى ذَلِكَ مِنْ سَبِیلِ اللهِ؛ یك درهم در راه حج بالاتر است از دومیلیون درهم در غیر حج از امور خیر. (تهذیب الاحكام، ج 5، ص 26، روایت 62)
وَاللهَ اللهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَأَلْسِنَتِكُمْ فِی سَبِیلِ الله؛ و خدا را خدا را در مورد جهاد در راه خدا با دارایىها و جانها و زبانهایتان در نظر داشته باشید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت شریف، پس از سفارش و تأكید درباره خود قرآن كریم و استفاده از آن، برخى دستورات و مطالبى را كه در قرآن كریم آمده است مورد تأكید خاص قرار مىدهد؛ دستورات و مسائلى كه نسبت به سایر مطالب قرآن از اهمیت بیشترى برخوردارند و جنبه حیاتى دارند و احیاناً ممكن است مورد غفلت قرار گیرند و آنطور كه باید و شاید به آنها توجه نشود. حضرت در صدر این امور ابتدا به نماز سفارش كردند و از آن به عنوان عمود دین یاد فرمودند. گرچه همه مسلمانان (با اندكى تسامح و تقریب) نماز مىخوانند، اما نقش حیاتى و ویژهاى كه نماز مىتواند در سعادت انسان داشته باشد، مىطلبد كه مورد تأكید قرار گیرد.
موضوع دیگرى كه حضرت به آن سفارش فرمود مسأله حج بود، كه آن نیز تأثیرات مهم و متعددى در حیات اسلام و جامعه اسلامى دارد. توضیح دادیم كه به لحاظ همین تأثیر اساسى و مهم، دشمنان اسلام و خلفاى جور از همان ابتدا سعى داشتهاند به انحاى مختلف حج را تضعیف كنند، و در مقابل، اهلبیت و ائمه اطهار(علیهم السلام) نسبت به آن بسیار اهتمام داشتند و در ایام حج اگر در جایى دیگر بودند سعى مىكردند خودشان را به مكه و مدینه برسانند و از این موقعیت براى نشر معارف اسلامى و حقایق تشیع استفاده كنند. اشاره كردیم كه درباره حج تعبیرات و روایاتى به این مضمون وارد شده كه اگر خانه خدا خالى و خلوت شود خداوند بر امّت اسلامى غضب مىكند و مردم هلاك خواهند شد. این امر نشانه اهمیت فوقالعاده حج از دیدگاه اسلام است و به ما گوشزد مىكند كه بهانههاى واهى نباید موجب گردد كه ما این فریضه عظیم و ركن مهم احكام و معارف اسلامى را دستكم بگیریم.
موضوع دیگرى كه در این وصیت شریف مورد تأكید قرار گرفته مسأله «جهاد» است:
وَاللهَ اللهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَأَلْسِنَتِكُمْ فِی سَبِیلِ الله
البته درباره جهاد بحثهاى فراوانى مطرح گردیده و بهویژه در كشور ما به مناسبت هشت سال جنگ و دفاع مقدسى كه پشت سر گذاشتیم، به اقتضاى آن شرایط، مطالب بسیارى در قالب سخنرانى، مقاله، كتاب و مانند آنها پیرامون جهاد عنوان شده و ملت ما در این عصر بیش از همه ملتهاى اسلامى، و شاید بیش از همه زمانها، به اهمیت جهاد ـ دستكم در شكل جهاد دفاعى ـ پى بردهاند.
از این رو طرح بسیارى از مباحث در این زمینه جنبه تكرارى دارد و ما از ذكر آنها در این مقال بىنیازیم. با این همه مناسب است در این زمینه برخى نكاتى را كه احیاناً ممكن است از آنها غفلت گردد متذكر شویم.
اولا باید توجه كنیم كه معناى «جهاد» مساوى با «جنگ نظامى» نیست. قرآن كریم در این زمینه دو تعبیر را به كار مىبرد: یكى «جهاد» و دیگرى «قتال». «قتال» منحصراً بر برخورد نظامى دلالت مىكند و جایى به كار مىرود كه دو یا چند نفر به قصد كشتن یكدیگر به مصاف و رویارویى با هم بپردازند. به عبارت دیگر، «قتال» عبارت است از مهیّا شدن براى رویارویى نظامى و كشتن و كشته شدن، اعم از اینكه در نتیجه این امر واقعاً هم كسى كشته شود یا نشود. در آیات متعددى از قرآن كریم شاهد استفاده از این تعبیر هستیم:
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَالَّذِینَ كَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ كَیْدَ الشَّیْطانِ كانَ ضَعِیفاً؛(1) كسانى كه ایمان آوردهاند در راه خدا پیكار مىكنند و كسانى كه كافر شده اند در راه طاغوت مى جنگند. پس با یاران شیطان بجنگید كه نیرنگ شیطان ضعیف است.
وَمَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً؛(2) و هركس در راه خدا بجنگد و كشته یا پیروز شود، به زودى پاداشى بزرگ به او خواهیم داد.
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْیان
1. نساء (4)، 76.
2. همان، 74.
مَرْصُوصٌ؛(1) همانا خداوند دوست دارد كسانى را كه در راه او صف در صف، چنان كه گویى بنایى ریخته شده از سُربند، جهاد مى كنند.
اما غیر از «قتال»، در مواردى نیز قرآن تعبیر «جهاد» را به كار مىبرد:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ؛(2) اى كسانى كه ایمان آورده اید، آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا جهاد كنید.
وَجاهِدُوا فِی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ؛(3) و در راه خدا چنانكه حق جهاد [در راه] او است جهاد كنید.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هاجَرُوا وَجاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أُولئِكَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛(4) همانا آنان كه ایمان آورده، و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نمودهاند، آنان به رحمت خدا امیدوارند، و خداوند آمرزنده مهربان است.
كسانى كه آشنایى درستى با لغت عرب و فرهنگ قرآن ندارند تصور مىكنند جهاد نیز همیشه به معناى قتال و جنگ و كارزار نظامى و كشتن و كشته شدن است؛ اما حقیقت این است كه این واژه مفهومى وسیعتر از
1. صف (61)، 4.
2. همان، 10 و 11.
3. حج (22)، 78.
4. بقره (2)، 218.
قتال دارد و مصداق آن منحصر در مبارزه نظامى نیست. «قتال» همانگونه كه اشاره شد، مصداقش تنها مبارزه و رویارویى نظامى است. از این رو در لغت، ما تعبیر «قتال با مال» نداریم و قتال فقط با «جان» است و در جایى به كار مىرود كه در رویارویى دو یا چند نفر مسأله دادن و گرفتن جان مطرح باشد. اما «جهاد» هم مىتواند با جان باشد و هم با مال و هم با امور دیگر. از این رو قرآن كریم، هم تعبیر جهاد با جان (نفس) و هم تعبیر جهاد با مال را به كار مىبرد:
الَّذِینَ آمَنُوا وَهاجَرُوا وَجاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ؛(1) كسانى كه ایمان آورده اند و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند نزد خدا مقامى هرچه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَجاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ؛(2) در حقیقت، مؤمنان كسانى اند كه به خدا و پیامبر او گرویده و پس از آن، شك نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده اند؛ اینانند كه راستگویانند.
در هر صورت، با مرور بر موارد كاربرد واژه «جهاد» در قرآن، به خوبى
1. توبه (9)، 20.
2. حجرات (49)، 15.
روشن مىشود كه مفهوم آن از مفهوم واژه «قتال» وسیعتر است. «جهاد» از ریشه «جهد» گرفته شده، كه به معناى كوشش است. «اجتهاد» نیز از همین ماده است؛ با این تفاوت كه «جهاد» چون نظیر «قتال» از باب «مفاعله» است، در جایى به كار مىرود كه انسانى در مقابل انسانى دیگر، یا گروهى در مقابل گروه دیگر تلاش و كوشش نمایند، زحمت بكشند و نیرو و انرژى صرف كنند؛ یعنى صحنهاى است كه دو یا چند نفر در مقابل هم و بر ضد یكدیگر فعالیت مىكنند. اما اگر انسان به تنهایى و بدون آنكه به دیگران كارى داشته باشد، تلاش كند و صرف نیرو نماید، چه در راه علم و چه در راه عمل، نام این كار اجتهاد است. اجتهاد مصطلح نیز كه ما در باب مسائل فقهى داریم و در آنجا واژه «مجتهد» را به كار مىبریم، در واقع كاربرد این اصطلاح در بعد تلاش «علمى» است. البته در فقه اهل تسنن بحث «اجتهاد به رأى» نیز مطرح است كه علماى ما به آن قائل نیستند. از مصادیق كاربرد اجتهاد در بعد «عملى» نیز مىتوان به این عبارت معروف امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره كرد كه مىفرماید:
اَعِینُونی بِوَرَع وَاجْتِهَاد وَعِفَّة وَسداد؛(1) مرا به پرهیزكارى و كوشش و پاكدامنى و درست كارى یارى كنید.
در اینجا منظور امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است كه پیروان آن حضرت در مقام عمل تلاش كنند و وظایف خود را درست، به موقع و دقیق انجام دهند.
در هر صورت، گاهى بحث زورآزمایى و دست و پنجه نرم كردن و كشتى گرفتن ـ چه علمى و چه عملى ـ با دیگران مطرح نیست و انسان به
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، نامه 45.
تنهایى، براى مثال، در اتاق نشسته و مطالعه یا فكر مىكند؛ نام این كار «اجتهاد» است. اما اگر مفروض این باشد كه دو نفر یا دو گروه در مقابل یكدیگر هستند و نیروهایشان را بر ضد یكدیگر صرف مىكنند و هریك قصد مغلوب كردن دیگرى را دارد، نام این كار «مجاهده» است. این مجاهده ممكن است در میدان نظامى باشد، كه در این صورت با «قتال» مساوى خواهد بود؛ و ممكن است در میدانهاى دیگرى نظیر اقتصاد یا فرهنگ صورت پذیرد، كه در این صورت دیگر «قتال» بر آن صدق نمىكند و فقط «جهاد» خوانده مىشود. همچنانكه اشاره كردیم، قرآن كریم در موارد متعددى بحث مجاهده نظامى را در كنار مجاهده اقتصادى مطرح كرده است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1) اى كسانى كه ایمان آورده اید، آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مى رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید. این، اگر بدانید، براى شما بهتر است.
یك نكته تفسیرى قابل توجه در این زمینه این است كه در تمامى مواردى كه كلماتى از ریشه «جهاد» در قرآن به كار رفته و بحث جهاد با مال و جان در كنار هم ذكر شده، جهاد با مال مقدم بر جهاد با جان (انفس) آورده شده است.
1. صف (61)، 10 و 11.
در هر صورت، البته اصل جهاد، جهاد با جان است كه كسانى باید در جبهه حاضر شوند و براى مبارزه با دشمنان اسلام جانهایشان را بر كف بگیرند و به نبرد برخیزند. اما روشن است كه براى حضور افراد در جبهه ابتدا باید تداركاتى پیشبینى شود و پشتیبانىهایى صورت پذیرد و لوازم و تجهیزاتى مهیا گردد. براى مثال، در زمانهاى قدیم و زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ابزار جنگ، اسب و شمشیر و زره و كلاهخود و مانند آنها بوده است. طبیعتاً براى تهیه این وسایل و تجهیزات باید پول هزینه شود. از اصطلاح «جهاد با مال» معمولا همین قسمت برداشت مىشود و ذهن افراد متوجه این معنا مىگردد كه یعنى باید هزینههاى مالى جنگ را تأمین كرد. اما در یك تعبیر جامع و كلى مىتوانیم مسأله «جهاد با مال» را به «پشتیبانى جنگ» و تهیه هر آنچه كه از تجهیزات و امكانات كه براى آن لازم است تفسیر كنیم. با این حال، این احتمال هم وجود دارد ـ و احتمالى قابل اعتنا نیز هست ـ كه معناى جهاد با مال، در عرف و اصطلاح قرآن و روایات از این نیز وسیعتر باشد. این احتمال بهخصوص با توجه به اوضاع و شرایطى كه در زمانهایى نظیر عصر ما وجود دارد هرچه بیشتر تقویت مىشود.
در این قرون و دهههاى اخیر، مصادیق تازهاى براى جهاد با اموال پیدا شده كه در سابق یا اصلا مطرح نبوده و یا بسیار به ندرت وجود داشته است. همه ما مىدانیم كه امروزه مبارزه و جنگ با یك كشور تنها در مصداق و شكل نظامى خلاصه نمىشود، بلكه راهها و اَشكال دیگرى نیز براى این كار وجود دارد كه بسیار هم شایع و رایج است. یكى از
معروفترین و بارزترین این اَشكال، «جنگ اقتصادى» است. «سلاح اقتصاد» امروزه در بسیارى از موارد بسیار كارآتر و برّندهتر از «سلاح نظامى» است و قدرتهاى استعمارى دنیا ترجیح مىدهند به جاى اهرم نظامى از اهرم اقتصادى براى نابودى، شكست و به زانو درآوردن ملتها و دولتها استفاده كنند. امروزه استعمارگران به جاى محاصره نظامى، با اعمال «تحریم و محاصره اقتصادى» یك كشور كارى مىكنند كه یك ملت نهتنها نتواند ابزار و وسایل نظامى و جنگى تهیه كند، بلكه براى تهیه غذا و سایر نیازهاى ضرورى زندگى روزمره خود نیز با مشكلات اساسى مواجه شود. اتفاقاً امروزه دولتهاى استعمارى به سبب مشكلات، هزینه، مخاطرات و ریسك بالایى كه حمله نظامى دارد، در رویارویى با ملتها بیشتر ترجیح مىدهند از حربه و سلاح اقتصادى استفاده كنند. البته استفاده از سلاح اقتصادى خود اَشكال متفاوتى دارد و برخى از اَشكال آن بسیار پیچیده و ماهرانه و با طرح و برنامههاى بسیار دقیق اجرا مىشود. این در حالى است كه در گذشته، یا جنگ اقتصادى اصلا مطرح نبود، یا اگر هم مطرح بود معمولا در راستاى جنگ نظامى و به عنوان یكى از فروعات و نقشههاى مكمل آن به كار مىرفت، و دستكم، به هیچ وجه از چنین گستردگى و پیچیدگى برخوردار نبود. امروزه مسأله جنگ اقتصادى به عنوان یك راه اساسى و مستقل و در حد یك راهبرد و استراتژى براى غلبه بر ملتها طراحى و اجرا مىشود، نه آنكه امرى ساده تلقى شود كه فقط گهگاه، آن هم در حد یك تاكتیك به كار رود.
شاید شما خود دیده یا از افراد مطمئن شنیده باشید، اما شخص نسبتاً موثقى براى من نقل كرد و از غیر او هم از چند نفر دیگر نیز شنیدم، كه در
تلویزیونهاى اطراف خلیج كه یكى از برنامههاى تلویزیون امریكا را نشان مىداد، رئیس جمهور ایالات متحده اسكناس هزار تومانى ما را در دست گرفته و گفته بود ما باید كارى كنیم كه این هزار تومانى آنقدر بىارزش شود كه به یك برگ دستمال كاغذى برسد. این نمونهاى است كه تا حدى مىتواند اهمیت و تأثیر جنگ اقتصادى در دنیاى امروز را به تصویر بكشد.
همانطور كه اشاره كردیم، این جنگ امروزه با برنامهریزىهاى دقیق و فرمولهاى بسیار پیچیده طراحى و اجرا مىشود، كه از باب نمونه مىتوان به طراحى جنگ نفت و ارزان كردن قیمت جهانى آن در چند سال قبل اشاره كرد. همه مىدانند كه نفت از جمله منابع بسیار حیاتى و پرمصرف و در عین حال كمیاب دنیا است كه روز به روز هم منابع آن محدودتر و عمر ذخایر آن كوتاهتر مىشود. از سوى دیگر، از اصول اولیه و واضح علم اقتصاد این است كه هرچه فراوانى یك كالا كمتر و مصرف و اهمیت آن بیشتر باشد ارزش اقتصادى و قیمت آن بالاتر خواهد بود. بر این اساس، نفت باید روزبهروز و سالبهسال گرانتر شود. اما امریكایىها با نقشههایى كه كشیدند و با برنامهریزىهایى كه طى چند سال با استفاده از ابزارهاى مختلف انجام دادند، این قانون و قاعده مسلّم و واضح اقتصادى را از كار انداختند و قیمت نفت را به جایى رساندند كه در مواردى حتى هزینه استخراج خود را نیز براى ما تأمین نمىكرد. حتى یكى از مقامات كشور در آن شرایط توضیح مىداد كه الآن
قیمتى كه ما براى نفت دریافت مىكنیم از قیمت آب ارزانتر است! طبیعتاً در چنین اوضاعى، كشور ما كه عمده درآمد آن بر نفت متكى است با بحران اقتصادى عجیبى مواجه شد و قیمتها و تورم در كشور سرسامآور گردید. نقشه این بود كه مردم به دنبال فشار زیاد اقتصادى كه متحمل مىشوند دست به اعتراض بزنند و بر ضد حكومت شورش كنند و تظاهرات به راه بیندازند و بدینترتیب موجبات تضعیف و در نهایت، براندازى نظام فراهم آید.
این كارى كه امریكایىها در آن سالها انجام دادند اقدام سادهاى نبود، بلكه مدتها زحمت كشیدند، فكر كردند، طرح و برنامه ریختند و با كشورهاى دیگر تبانى كردند تا موفق شدند این كار را انجام دهند. البته این اولین و آخرین بارى نبود كه امریكا از حربه اقتصادى براى به زانو درآوردن ملت ما استفاده مىكرد. از هنگامى كه به دنبال انقلاب اسلامى روابط ایران و آمریكا به هم خورده و منافع امریكا در كشور ما از دست رفته، آنها بسیارى از اجناسى را كه مورد نیاز ما است اجازه نمىدهند وارد كشور ما شود. چه بسا كالاهایى را كه سالها است از آنان خریدارى كردهایم و پول آن را هم دادهایم، در انبارها نگه داشتهاند و برخى از آنها نیز پوسیده و فاسد شده، اما با این حال حاضر نیستند آنها را به ما تحویل دهند. آنان هم چنین به كشورهاى دیگر نیز سفارش مىكنند كه كالاهاى راهبردى و فنّاورىهاى پیشرفته به ما نفروشند و در اختیار ما قرار ندهند. البته در این عرصه بحثها و اختلاف نظرهایى بین امریكا با اروپا و برخى كشورهاى دیگر وجود دارد و این كشورها به علت منافعى كه در این زمینه دارند روابط اقتصادى نسبتاً خوبى با ما برقرار كردهاند؛ گرچه آنها با
استفاده از اوضاعى كه امریكا پیش آورده و بازار سیاهى كه بهخصوص در زمینه برخى كالاها براى ما به وجود آمده، اجناسشان را به قیمت گرانتر از قیمت واقعى به ما مىفروشند.
در هر صورت، امروزه جنگ اقتصادى نیز نوعى جنگ است كه ضرر آن اگر از جنگ نظامى بیشتر نباشد، كمتر نیست. اگر بررسى و تحلیلى انجام شود معلوم خواهد شد كه بسیارى از فعالیتهایى كه ابرقدرتها امروزه در دنیا انجام مىدهند محورش جنگ اقتصادى است. در كشور خود ما، همچنانكه اشاره كردیم، پس از انقلاب و از آنجا كه ملت ما درصدد احیاى اسلام و ارزشهاى اسلامى برآمده، موج انواع توطئهها از سوى ابرقدرتها بر ما سرازیر شد و در این میان، همواره یكى از محورهاى اصلى و مهم این توطئهها تحمیل و تدارك انواع فشارها و تنگناهاى اقتصادى بوده است. بسیارى از مشكلات و مسائل اقتصادى كه كشور ما امروزه با آن دست به گریبان است، نتیجه همین تحریمها و اِعمال فشارهاى اقتصادى است. از جمله این مشكلات مىتوان به ارزان شدن پول كشور ما در برابر ارزهاى خارجى، و همچنین نرخ تورم بالا و مداوم اشاره كرد كه آثار مخرّب و زیانبار این دو پدیده بر صاحبنظران و اهل اطلاع پوشیده نیست.
البته تدبیرهاى دولتمردان ما از یك سو، و روح مقاومت و مجاهدت و تحمل مشكلات در ملت نستوه ما از سوى دیگر، موجب گردیده كه دشمنان نتوانند نتیجه دلخواه را از این جنگ اقتصادى بگیرند و ضربهاى كارى و مضمحلكننده بر ما وارد كنند. اگر به جاى ملت ما هر ملت دیگرى بود، تاكنون در این جنگ اقتصادى شكست خورده و از پا
درآمده بود. مردم ما با روح مجاهدتى كه از اسلام آموختهاند و با آبدیدگى و صلابتى كه در دوران جنگ تحمیلى پیدا كردهاند، و نیز با توجه به فهم و آگاهى و بینش سیاسى بالایى كه دارند در دام توطئههاى دشمنان نمىافتند و مرعوب آنها نمىشوند. مردم فهیم ما متوجه این معنا هستند كه بسیارى از مسائل و مشكلات كنونى كشور نتیجه توطئههاى دشمنان اسلام است و راه مقابله با این توطئهها را نیز به خوبى مىدانند. از جمله این راهها، همانگونه كه قرآن مىفرماید، یكى «جهاد مالى» است:
انْفِرُوا خِفافاً وَثِقالاً وَجاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ...فِی سَبِیلِ اللهِ؛(1)سبكبار و گرانبار، بسیج شوید و با مالتان... در راه خدا جهاد كنید.
در چنین موقعیتى، هنگامى كه طبقات آسیبپذیر جامعه تحت فشار قرار مىگیرند و درآمدهایشان تكافوى هزینههایشان را نمىكند، ثروتمندان باید به وظیفه «جهاد مالى» قیام كنند و توطئه دشمنان را نقش بر آب نمایند. در چنین شرایطى، استفادهها و منافع نامشروع كه جاى خود دارد، ثروتمندان باید از برخى استفادهها و منافع حلال و مشروع خود نیز صرفنظر كنند تا بتوانند جامعه اسلامى را از چنگال این افعىهاى اقتصادى نجات دهند و بدین ترتیب به وظیفه «جهاد مالى» كه قرآن و اسلام براى آنان تعیین كرده عمل نمایند. البته از آن سو فقرا نیز براى عمل به وظیفه جهاد مالى خود در این صحنه،باید صبر پیشه كنند تا در نتیجه، و در سایه عمل هریك از دو قشر ثروتمند و فقیر به وظیفه خود در این زمینه، توطئههاى دشمنان خنثى
1. توبه (9)، 41.
گردد و مشكل از سر كل جامعه اسلامى بگذرد و همه از این صحنه پیروز بیرون بیایند.
از این رو این احتمال بعید نیست كه بگوییم مقصود از «جهاد با مال» تنها این نیست كه هزینه جنگ نظامى را فراهم كنید، بلكه آنچه را امروزه جنگ اقتصادى نامیده مىشود نیز شامل مىگردد. همانگونه كه توضیح دادیم، دشمنان اسلام امروزه براى مقابله با اسلام و مسلمانان و تسلط بر ایشان، یكى از شیوههاى متداولى كه به كار مىبرند جنگ اقتصادى است كه از طریق آن، ضررها و خسارتهایى را بر جامعه اسلامى وارد مىكنند. در چنین شرایطى مسلمانان نیز باید، هرچند به قیمت تحمل برخى ضررهاى اقتصادى، با ورود به این عرصه، توطئههاى دشمنان را خنثى كنند. به عبارت دیگر، یك مسلمان همانگونه كه وظیفه دارد در صورت حمله نظامى دشمن خطر كند و جانش را بر كف بگیرد و در مقابل دشمن بایستد، در صورت تحمیل جنگ اقتصادى دشمن نیز باید به دست و پنجه نرم كردن با او برخیزد و تلاش نماید تا دشمن به مقاصد سوء خود دست نیابد. مگر «جهاد» چه بود؟ جهاد عبارت بود از: تلاش در مقابل دشمن. دشمنى كه مىخواهد مسلمانان را به نحوى از انحا شكست دهد و بر آنان تسلط یابد. در این شرایط مسلمانان در درجه اول باید در مقابل او مقاومت كنند تا خودشان از پاى درنیایند، و در درجه دوم باید تلاش نمایند تا دشمن را شكست دهند ومضمحل گردانند. در جنگ اقتصادى دقیقاً همین مسأله وجود دارد؛ یعنى دشمن تلاش مىكند از راههاى اقتصادى به ما ضربه وارد كرده، بر ما مسلط شود، و ما در مقابل وظیفه داریم تلاش كنیم كه این توطئه دشمن را خنثى و نقش بر آب
نماییم. همچنانكه در جنگ نظامى همه وظیفه دارند و هركس به هر اندازه كه توان دارد مسؤول است و باید وارد شود و دفاع كند، در جنگ اقتصادى هم همه باید در حد توانشان تلاش كنند؛ گرچه طبیعتاً ثروتمندان و كسانى كه در سرنوشت اقتصاد یك كشور مؤثرترند، در این عرصه مسؤولیت سنگینترى بر عهده دارند.
در هر صورت، این یك نكته كه چنین مصداقى براى جهاد مالى سابقاً وجود نداشته و امروزه كه این مسائل مطرح شده و چنین نیازهایى پیش آمده، هیچ بعدى ندارد كه بگوییم «جهاد با اموال» بر چنین تلاشى نیز صادق باشد. به عبارت دیگر، مبارزه با دشمن و تلاش براى دفع او تنها محدود به مبارزه با شمشیر و مسلسل و تفنگ نیست، بلكه انواع مبارزهها، و از جمله مبارزه اقتصادى را نیز شامل مىشود.
نكته دیگر در زمینه جهاد این است كه در آیات قرآن، دو بحث جهاد با «اموال» و جهاد با «انفس» مطرح شده، اما در این فقره از این وصیت شریف امیرالمؤمنین(علیه السلام) علاوه بر جهاد با مال و جان، به جهاد با «زبان» نیز اشاره شده است:
وَاللهَ اللهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَأَلْسِنَتِكُمْ فِی سَبِیلِ الله.
نظیر بحثى كه در مورد جهاد با مال اشاره كردیم، درباره جهاد با زبان نیز وجود دارد. در آن فضا و روزگارى كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) این سخن را مىفرمود، آنچه از جهاد با زبان به ذهن مىآمد این بود كه در ارتباط با همان جهاد نظامى است و مقصود این است كه كسانى باید با زبانشان
دیگران را براى شركت در جبهه و جنگ تشویق كنند؛ همانگونه كه از جهاد با مال نیز این مطلب فهمیده مىشد كه باید مخارج و هزینههاى جنگ نظامى را تأمین كرد.
البته تردیدى نیست كه تشویق افراد براى حضور در جبهه مصداقى از جهاد با زبان است، اما سخن این است كه این تنها مصداق آن نیست و نظیر جهاد با مال كه بحث كردیم، در اینجا نیز كاملا محتمل است كه جهاد با زبان معناى وسیعى داشته باشد كه غیر از مصداق مذكور، مصادیق و افراد دیگرى را نیز شامل شود.
همانگونه كه در بحث جهاد مالى اشاره كردیم، در دنیاى امروز، عرصه جنگ و نبرد ملتها و دولتها بر ضد یكدیگر تنها به عرصه نظامى محدود نمىشود و اَشكال و عرصههاى مختلفى پیدا كرده است. از جمله این عرصهها كه بسیار مهم و تأثیرگذار هم هست، عرصه تهاجم و جنگ «فرهنگى» است كه طى آن دشمن تلاش مىكند تا تفكر و فرهنگ یك ملت را تحت تأثیر قرار دهد و باورها، ارزشها، فرهنگ و تفكرى را كه در نظر دارد به ذهن و روح آنها تزریق نماید. البته این امر در سابق هم وجود داشته و نمىتوان تاریخ مشخصى را براى آغاز آن نشان داد، اما نظیر جنگ اقتصادى، این عرصه نیز امروزه بسیار پیچیدهتر و وسیعتر از قبل گردیده و ابزارها و روشهایى كه در راستاى آن مورد استفاده قرار مىگیرد به هیچ وجه با دورانهاى پیشین قابل مقایسه نیست.
تهاجم فرهنگى امروزه حتى از تهاجم و جنگ اقتصادى نیز بیشتر كاربرد
دارد و بالاترین جنگى كه هماكنون بر ضد اسلام و نظام و انقلاب ما جریان دارد جنگ تبلیغاتى و فكرى و فرهنگى است. از این رو باید توجه داشت كه در دوران معاصر، جنگ دشمنان با اسلام، و بهویژه با نظام اسلامى و مردم مسلمان ما، تنها در جنگ نظامى و استفاده از مسلسل و بمب خلاصه نمىشود. دشمنان نظام اسلامى ما پس از آنكه از 8 سال تهاجم نظامى طرفى نبستند، و از جنگ و تهاجم اقتصادى نیز به هدفهایى كه مىخواستند، نرسیدند، تهاجم و جنگ فرهنگى را دستور اصلى كار خود قرار دادند و امید فراوانى دارند كه از این راه بتوانند به مقاصد خود دست یابند و بر نظام و مردم ما تسلط پیدا كنند. ترویج و نشر شبهات، تضعیف ایمان، تخریب افكار و القاى وسوسه و انواع شایعه، از جمله ابزارهایى است كه در این راه به كار گرفته مىشود.
اگر خداى ناكرده، دشمن موفق شود ایمان مردم را تضعیف كند دیگر نیازى به موشك و بمب و توپ و تانك و ویران كردن شهرهاى ما ندارد. آن روزى دشمن ما به این امور نیاز داشت كه نوجوانان 13 ساله ما نارنجك به كمر مىبستند و خود را زیر تانك دشمن مىانداختند. آن روز اوج تفكر و باور نوجوان تازه به سن تكلیف رسیده ما در شهادت خلاصه مىشد و او براى رسیدن به این فیض نذر مىكرد، روزه مىگرفت و چهل شب جمعه یا چهارشنبه از تهران و شهرهاى دیگر به مسجد جمكران مىآمد و تا به صبح احیا مىگرفت و اشك مىریخت. با وجود چنین ایمان و یقینى در دل و روح جوانان این مرز و بوم، دشمن هیچ راه نفوذى بر ما نداشت و تنها راه چاره را در این مىدید كه با توپ و تانك و بمب و موشك بر مردم ما حملهور شود و آنها را قلع و قمع نماید. البته
بحمدالله از این راه نیز به جایى نرسیدند و با وجود تلاش فراوان، سرانجام با خفت و خوارى شكست خوردند و عقبنشینى كردند.
در هر صورت، آنچه دشمن را در جنگ نظامى شكست داد و به عقب راند، وجود آن ایمانها، ارزشها، یقینها، باورها و عشق به شهادتها بود. این امور نیز به یكباره به وجود نیامده بود، بلكه پشتوانه سالها تعالیم اسلامى و تبیین حقایق دینى را به همراه داشت، كه بخش مهمى از این كار را نیز خود حضرت امام(رحمه الله) عهدهدار بود. البته دیگران هم كمك مىدادند و با نگارش كتاب و مقاله و ایراد بحث و سخنرانى، فرهنگ اسلامى و ارزشها و باورهاى دینى، و از جمله عشق به خدا و جهاد و شهادت را در میان مردم و جوانان تقویت مىكردند. تحت تأثیر این تعالیم بود كه جوانان ما با شور و هیجان فراوان جانشان را به كف مىگرفتند و در جبهه حاضر مىشدند؛ چراكه به آخرت، به بهشت و جهنم، به ثواب و عقاب، و به رضوان و لقاى الهى ایمان داشتند.
بسیارى از جوانان ما با این عقیده و یقین به استقبال شهادت مىرفتند كه در آن حال به زیارت جمال مولا و سرور شهیدان، حضرت اباعبداللهالحسین(علیه السلام) نائل شوند. همچنانكه بسیارى از آنان به شوق دیدار امام عصر(علیه السلام) به جبهه مىشتافتند و فرمانده حقیقى جبههها را آن حضرت مىدانستند. آنان از صمیم دل باور داشتند كه امام عصر(علیه السلام) به جبههها و رزمندگان نظر دارد و كسانى در این حضور، از الطاف و عنایات خاص آن حضرت بهرهمند مىشوند و به وصال یار مىرسند. آرى، چنین ایمانى بود كه چنان ایثار، مقاومت و جهادى را رقم زد.
اكنون اگر خداى ناكرده، روزى بیاید كه در این باورها تشكیك شود
و این ایمانها و یقینها تضعیف گردد، دیگر آن ایثار و مقاومت و جهاد را شاهد نخواهیم بود و آن روز، روز شكست ما است. اگر با القائاتى ذهنها اینگونه شد كه: از كجا امام زمانى وجود داشته باشد؟ از كجا ملاقاتى باشد؟ از كجا معلوم كه پس از مرگ عالمى و بهشت و جهنمى باشد؟ و...؛ آیا دیگر كسى حاضر خواهد شد به جبهه برود و به شوق وصال امام زمان(علیه السلام) و لقاى الهى جانفشانى كند؟ در چنین شرایطى پیرمردهایى كه پایشان لب گور است نیز راهى جبهه نخواهند شد، چه رسد به جوانى كه تازه در ابتداى مسیر زندگى و كامجویى از لذتهاى دنیا است و هزاران امید و آرزو به دل دارد. این در حالى است كه ما در طول دوران دفاع مقدس شاهد حضور در جبهه و شهادت صدها و هزاران جوانى بودیم كه تازه ازدواج كرده بودند و روزها و هفتههاى اول ازدواجشان را تجربه مىكردند. بنده خودم طلبهاى را مىشناسم كه فرمانده لشكر بود و پس از سالها حضور در جبهه، تنها سه روز بعد از ازدواجش راهى جبهه شد و شربت شهادت نوشید.
اگر باب شبهات به صورتى باز شد و به نام روشنفكرى و آزاداندیشى و نظایر آنها، با القاى انواع شبهات، در همه اعتقادات مذكور تشكیك گردید، آنگاه دیگر افراد بر اساس چه توجیهى جان خود را بر كف بگیرند و در جبهه حاضر شوند؟
از جمله شبهاتى كه القا مىشود یكى این است كه اصولا پیدایش یقین براى بشر محال است؛ به راستى اگر پیدایش یقین محال و همه چیز براى
انسان مشكوك باشد، آیا باز هم مىتوان روحیه شهادتطلبى و شوق لقاى الهى را در افراد انتظار داشت؟
بىحساب نیست كه در اولین صفحه قرآن، از نفى هرگونه شك و تردید نسبت به قرآن؛ و یقین، آن هم یقین به امر غیبى و جهان نادیده سخن به میان آمده است:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ...؛(1) این كتابى است كه در آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقواپیشگان است؛ آنان كه به غیب ایمان مىآورند....
صفحه اول قرآن، علامت ایمان را یقین مىداند، با این حال برخى كسانى كه خود را مسلمان و معتقد به قرآن مىدانند و حتى گاه ظاهر و لباسى اسلامى و روحانى هم دارند، نظریه مىدهند كه اصلا حصول و پیدایش یقین نسبت به هیچ امرى براى بشر ممكن نیست! با چنین منطقى دیگر چگونه مىتوان پرورش مجاهدان را انتظار داشت؟ مجاهده و جهاد در راه خدا نتیجه باور و یقین به خدا و آخرت و بهشت و جهنم است؛ اگر اصل یقین زیر سؤال رفت طبعاً مسائلى هم كه مبتنى بر آن هستند دچار مشكل خواهند شد.
اگر ملاحظه مىشود كه در برخى محافل دانشگاهى و عدهاى از دانشجویان روز به روز روحیه مذهبى ضعیفتر مىشود، علت آن را باید در همین امور جستجو كرد. وقتى ایمان ضعیف شد و یقین از دل و ذهن رخت بربست، انسان چرا به حرفها و مسائل ترتیب اثر بدهد؟ چرا
1. بقره (2)، 2 و 3.
نمازش را بخواند و روزهاش را بگیرد و مانع شهواتش گردد؟ اگر به راستى هیچ چیز معلوم نیست و همه چیز مشكوك و در هالهاى از تردید است، چرا یك جوان این همه خود را در مضیقه بگذارد و انواع تمایلات و خواهشهاى دل و نفسش را مهار كند و به آنها جامه عمل نپوشاند؟ نتیجه حتمىِ نبود یقین و افكندن بذر شك و تردید در همه چیز، قطعاً جز افول ارزشها و فضایل الهى و انسانى، و رشد و گسترش فساد و شهوتطلبى و هواپرستى نخواهد بود. براى حل مشكل باید دید این شك از كجا پیدا شد و كدام شیاطین بودند كه این مسأله را القا و این باب را باز كردند.
از این رو بزرگترین ضربهاى كه دشمن مىتواند به ما بزند دزدیدن دین و ایمان است، و جنگى كه براى این كار به راه مىاندازد جنگ فرهنگى است. همانگونه كه اشاره كردیم، اتفاقاً دشمن در سالهاى اخیر و پس از ناكامى در تهاجم نظامى و نتیجه نگرفتن از فشارهاى اقتصادى، راهبرد اصلى خود را در مبارزه با ملت ما تهاجم فرهنگى قرار داده و در این زمینه فعالیتهاى مختلفى را سامان داده است. از جمله این فعالیتها ترویج نظریاتى است كه اساس دین و ایمان و مسائل اسلامى را متزلزل مىسازد. در این سالها دیدگاهها و نظریاتى همچون: «قرائتهاى مختلف از دین» و «قبض و بسط تئوریك شریعت» در همین راستا تبلیغ و ترویج شد. عصاره نظریاتى از این دست القاى این مطلب است كه اصولا این برداشتهایى كه ما و شما تا به حال از كتاب و سنت و منابع اسلامى داشتهایم، تابع شرایط و ذهنیتهایى خاص بوده و اكنون با تغییر آن شرایط و ذهنیتها دیگر نمىتوان برداشتهاى سابق را پذیرفت و باید
برداشتها و قرائتهاى نو و تازهاى از دین و قرآن و سنت را حاكم كنیم و بپذیریم! اصولا برداشت از دین آزاد است و هركس حق دارد برداشت خود را از دین داشته باشد و نمىتوان و نباید حق فهم دین و تبیین احكام و تفسیر قرآن و احادیث را به فقها و مجتهدان منحصر دانست. بلكه بالاتر، اصلا علما و فقها دید و برداشتشان ناقص است، چرا كه آنان جز ادبیات عرب و صرف و نحو و مشتى علومى كه مربوط به هزار سال پیش است چیز بیشترى نمىدانند و از دانش و تحولات روز بىخبر و غافلند. دین وقتى به درستى شناخته مىشود كه انسان علوم دیگر را نیز بداند و بشناسد، و از آنجا كه علوم متغیرند و این تغییر و تحول حد و مرزى هم ندارد، بنابراین برداشت از دین و حتّى خود دینـ پیوسته در حال تغییر خواهد بود و این امر نیز هیچگاه متوقف نخواهد شد.
نتیجه چنین تفكرى این خواهد بود كه هر روز، هركسى هرچه از دین برداشت كرد و فهمید دینش همان است! اگر امروز اینطور برداشت كرد كه این چیز واجب است، همان است، و اگر فردا قرائتش از دین این شد كه آن چیز حرام است، دین به تبع تغییر قرائت او تغییر مىكند! همچنین بر اساس این تفكر، علما و فقهاى دین باید جاى خود را به عالمان و دانشمندان علوم جدید بدهند. طبق این دیدگاه، دیگر بساط حوزههاى علمیه و روحانیت با این شكل و شمایل خاص باید برچیده شود و مجتهدان و اسلامشناسان جدید كسانى هستند كه از دانشگاههاى لندن و پاریس مىآیند و قرائتها و تفسیرهایى مدرن از اسلام، متناسب با فرهنگ و جامعه مدرن ارائه مىدهند!
این مطالب، سخنانى فرضى یا منتشر شده در تریبونها و روزنامههاى
كشور انگلیس یا امریكا نیست، بلكه حرفها و اظهاراتى است كه متأسفانه در دانشگاهها، روزنامهها، مجلات و تریبونهاى مختلف كشور خود ما صریحاً مطرح مىشود؛ و این همان چیزى است كه از آن به «تهاجم فرهنگى» تعبیر مىكنیم. این جنگ سالها است كه با شدت هرچه تمامتر در كشور ما جریان دارد و متأسفانه بسیارى از ما و مسؤولانمان از آن غافلیم یا خود را به بىخبرى و تغافل زدهایم. مقام معظّم رهبرى بیش از ده سال است كه در این باره هشدارهاى جدى داده و مىدهند و متأسفانه با گذشت این همه مدت، ما هنوز ارزیابى درستى از شرایط نداریم و چندان متوجه نیستیم كه این سوز و فریاد ایشان از كجا است و مگر چه اتفاقى افتاده كه ایشان اینگونه احساس خطر كردهاند و فریاد مىزنند.
از این رو شاید تأسفبارتر از خود مسأله تهاجم فرهنگى دشمن، عدم درك درست و مناسب برخى از ما نسبت به اهمیت و حساسیت این مسأله باشد. برخى از ما ریشه مسائل را درست درك نمىكنیم و توجه نداریم كه خطر واقعى از كجا است. ذهنیت عدهاى اینگونه است كه، براى مثال، وقتى پیاز گران مىشود خطر بزرگى براى اسلام و انقلاب است و بزرگترین خدمت به نظام و مردم این است كه كارى كنیم كه پیاز ارزان باشد! بعد هم براى ارزان شدن پیاز، مسؤولانمان را مىستاییم و براى آنها هورا مىكشیم و شعار مىدهیم و آنان را قهرمان ملى معرفى مىكنیم!!
اما از آن سو، دشمن به خوبى مىداند خطر از كجا است و چه چیزى را باید آماج حملات و عرصه تاخت و تاز خود قرار دهد. در حالى كه وجهه همت برخى از ما و حتى مسؤولان ردهبالاى كشورمان ارزانى و
گرانى گوشت و پیاز است، دشمن تیشه را به دست گرفته و در حال كندن و از بین بردن ریشه است و ما متأسفانه در خوابیم. گوشت چیست؟ پیاز كدام است؟! ریشه را دریابیم كه در معرض فساد و خشك شدن است!
اگر این روند فرهنگى و شیوع شبهات فكرى، كه به نمونههایى از آن اشاره كردیم، ادامه پیدا كند، دیگر جایى براى مطرح كردن اسلام و دفاع از باورها و ارزشهاى اسلامى باقى نمىماند. البته انشاءالله به بركت خون شهدا این روند پیش نخواهد رفت و دشمن از این عرصه نیز طرفى نخواهد بست، اما به هر حال مسأله بسیار جدّى و خطرناك است و باید كاملا هشیار و مراقب بود. اگر واقعاً این مسأله در ذهنها تثبیت شود كه دستیابى به یقین در هیچ امرى ممكن نیست، قرائتها از دین مختلف است و هیچ حكم و قضیه و ارزش ثابت و غیر قابل تغییرى در دین نداریم، و اصولا در مفاهیم و مسائل علمى مفهومى به نام «ثَبات» وجود ندارد و همه چیز متغیر است؛ آنگاه شما چگونه خواهید توانست از حكم و مسأله و ارزشى دفاع كنید كه 1400 سال پیش مطرح بوده است؟!
بر اساس این مبانى، دگراندیشان حتى مىتوانند با استفاده از همین بحثى كه ما درباره جهاد با مال و همچنین جهاد با زبان مطرح كردیم، مچگیرى كنند و مواضع فكرى خود را تأیید و تقویت نمایند. آنان مىتوانند بگویند، شما خودتان در این بحث اقرار كردید كه به واسطه تغییر شرایط و زمان، معانى عبارات و برداشتهاى ما از آنها تغییر مىكند؛ تا به حال معناى جهاد با مال فقط همین بود كه مخارج و هزینههاى جنگ نظامى را تأمین كنیم، اما امروزه «جهاد اقتصادى» نیز نوعى جهاد با مال محسوب مىشود. همچنین در مورد جهاد با زبان، تا به حال گفته مىشد
كه معناى آن، تشویق افراد براى رفتن به جبهه و كمك دادن به جنگ نظامى است، اما اكنون مىگوییم جهاد فرهنگى و مبارزه فكرى با دشمنان اسلام و اشاعه افكار صحیح نیز مصداق مهمى از جهاد با زبان است. بدین ترتیب نظریه «قرائتهاى مختلف از دین» و همچنین نظریه سیال بودن و قابل قبض و بسط بودن مفاهیم و احكام و مسائل دین، عملا از سوى شما پذیرفته شده و مورد تأیید قرار گرفته است!
این همان مغالطه اساسى است كه نقطه اتكاى بسیارى از بحثها و نظریات دگراندیشان است. هیچ كس ادعا نمىكند كه استنباطات و مسائل ظنى همیشه ثابت است و از لحاظ وسعت و ضیق و تخصیص و تعمیم هیچ تغییرى نمىكند. هركس كمترین اطلاعى از فقه اسلام و شیعه داشته باشد، مىداند كه در طول بیش از هزار سال كه از عمر فقه مىگذرد، تغییرات بسیارى در فتاوا و آراى علما و فقهاى شیعه پیش آمده است. بسیارى از این تغییرات نیز در اثر تغییر شرایط زندگى و به اصطلاح، تغییر زمان و مكان بوده است. براى مثال، كسانى برخى احتیاطاتى داشتهاند كه به مرور و با تغییر شرایط زندگى، آن احتیاطات موجب عسر و حرج در زندگى مردم مىشده و از همین رو كنار گذاشته شده است. خلاصه، مسائل مختلفى باعث شده تغییرات متعددى در مسائل و احكام فقهى پیدا شود و هیچ كس منكر چنین چیزى نیست. سخن در كلیت و تعمیم این تغییر است.
اولا از نظر منطقى، با ذكر چند مصداق و شاهد جزئى، نمىتوان حكم
كلى و عمومى صادر كرد. براى مثال، براى آنكه حكم كنیم «همه ایرانىها فلان رفتار را دارند» نمىتوان رفتار صد یا هزار ایرانى را ملاك قرار داد و بر مبناى آن درباره همه ایرانىها قضاوت كرد. در بحث ما نیز با نشان دادن، مثلا، هزار حكم فقهى كه در طول تاریخ فقه دستخوش تغییر گشته، نمىتوان نتیجه گرفت كه پس تمامى احكام فقهى چنین وضعى دارند.
ثانیاً، بحث تغییر و تحول و به عبارت دقیقتر، «امكان» تغییر و تحولـ تنها در دایره ظنیات دین و فقه مطرح است و قطعیات آنها را شامل نمىشود. ما در دین و فقه مسائلى داریم كه جزو قطعیات شمرده مىشوند و تاكنون هیچ تغییرى در آنها رخ نداده و در آینده نیز یقیناً رخ نخواهد داد. براى مثال، از زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمازهاى واجب روزانه 17 ركعت بوده و هیچ فقیهى نیز تا به حال غیر از این نگفته و نخواهد گفت. یا، براى مثال، نماز صبح از اول كه پیدا شده دو ركعت بوده و هر مسلمانى در هر زمان و مكانى این را مىدانسته و مىداند و همه فقیهان نیز از قدیم و جدید، روستایى و شهرى، اخبارى و اصولى، شیعه و سنى، و نجفى و كربلایى همین را گفتهاند و تا قیام قیامت نیز همین را خواهند گفت. آن زمان كه مردم اسب و الاغ سوار مىشدند و فانوس روشن مىكردند نماز صبح دو ركعت بود، و اكنون نیز كه هواپیما سوار مىشوند و بمب هیدروژنى مىسازند، باز هم نماز صبح دو ركعت است و پس از این نیز تا همه زمانها قطعاً همین خواهد بود.
بر این اساس، اینكه به نحو «موجبه كلیه» گفته مىشود هر تغییرى در هر علمى پیدا شود در فقه اثر مىگذارد و احكام فقهى را متحول مىكند،
سخنى گزاف و اندیشهاى باطل است. به همین مقیاس، این سخن نیز كه به نحو «سالبه كلیه» مىگویند «هیچ معرفت ثابت و یقینى نداریم» نظریهاى خام و ادعایى بىدلیل است. اگر بخواهیم این سخن را با همین كلیت و عمومیت بپذیریم، نتیجهاش آن است كه، براى مثال، این قضیه كه «خدا هست» نیز یقینى نباشد و این امكان وجود دارد كه روزى معلوم شد كه العیاذ باللهـ خدا نیست! به عبارت دقیقتر، بر این اساس، كاملا این امكان وجود دارد كه فرد اسلامشناسى، روزى به این نتیجه برسد كه اسلام مىگوید خدا نیست! و اگر چنین بگوید، نمىتوان او را تكذیب كرد و بر او خرده گرفت، چراكه او هم مسلمانى است و بر اساس مقدمات و شرایط ذهنى خودش، قرائت و برداشتش از آیات قرآن این شده كه خدا وجود ندارد!
البته تا به حال این مطلب را نگفتهاند، اما به هر حال سخنشان چنین لازمهاى را در پى دارد. اگر بنا شد معتقد شویم «هیچ معرفتى ثابت نیست» و همه چیز در حال تغییر و تحول است، طبعاً یكى از معرفتها همین معرفت ما به وجود خدا یا به یكى بودن خدا است، كه در معرض تغییر بودن آن بدین معنا است كه ممكن است روزى بگوییم خدا نیست یا دو تا و چند تا است! اگر بگویند این معرفت (وجود خدا) تغییر نمىكند، بنابراین بطلان نظریه خود را پذیرفتهاند، و اگر بر نظریه خود اصرار بورزند، چارهاى جز پذیرش لوازم آن ندارند.
اگر اصرار و تأكید كردیم كه «هیچ معرفتى ثابت نیست و هر معرفتى در معرض تغییر است» طبیعتاً این تغییر حد و مرزى نخواهد داشت و هر معرفتى را شامل مىشود. آنگاه از جمله معارف، یكى هم این است كه
«اسلام مىگوید خدا هست و یكى است»، و در معرض تغییر بودن این معرفت بدان معنا است كه ممكن است روزى به این معرفت دینى برسیم كه «اسلام مىگوید، خدا نیست! یا هزار خدا وجود دارد!»
اكنون در چنین جوّى و با وجود القا و ترویج چنین افكار و شبهات خطرناكى وظیفه ما چیست؟ ما به عنوان مصداقى از «جهاد با زبان» در اینجا وظیفه داریم با این افكار و القائات انحرافى مبارزه كنیم و با ذكر اشكالات و بیان لوازم باطل آنها براى افراد، فكر و ذهن مردم و جوانان این مرز و بوم را از آلوده شدن به این ویروسهاى خطرناك فكرى محافظت نماییم.
نیازى به توضیح ندارد كه اگر خداى ناكرده، این افكار رواج پیدا كند دیگر دین و ایمان و نماز و روزه و جبههاى باقى نخواهد ماند. آن روزى جبهه و جنگ معنا دارد و مطرح است كه چیزى به نام اسلام، ثابت و یقینى و معلوم وجود داشته باشد، آنگاه هركس با آن مخالفت كرد، بگوییم این ضد اسلام و دشمن دین است. اما اگر بنا شد هیچ اصل مسلّم و ثابتى نداشته باشیم و همه جا و همه چیز دین قابل تغییر باشد و هیچ امر یقینى و ضرورى در اسلام وجود نداشته باشد، آنگاه مىخواهیم از چه چیز به عنوان اسلام و حكم خدا دفاع كنیم؟
از این رو خطر تهاجم فرهنگى و این شبهات فكرى به مراتب از خطر تهاجم نظامى و موشكبارانهاى صدام بیشتر است. مردم ما سالها به وسیله صدام و مزدوران بعثى بمباران و موشكباران شدند، اما با شجاعت
ایستادند، تحمل كردند و روز به روز آبدیدهتر شدند و بر ایمانشان افزوده شد و بیشتر آماده جانبازى در راه اسلام شدند. اما اگر ایمان سست شد همه این امور از بین مىرود و ارزشها كمرنگ مىشود، شعارهاى انقلاب رنگ مىبازد و آن ارزشهایى كه جوانان ما جان خویش را براى آنها فدا كردند مورد تمسخر قرار مىگیرد و با لحنى دلسوزانه گفته مىشود: بیچاره این جوانان كه براى هیچ فدا شدند!! چراكه بر مبناى این تفكر، دیگر ارزش ثابتى وجود ندارد و ارزشها هیچ واقعیتى ندارند و تنها امورى اعتبارى هستند كه امروز اینگونه اعتبار مىشوند و فردا ممكن است طورى دیگر و كاملا در جهت مخالف قبل اعتبار شوند. آیا شایسته است كه انسان عاقل، براى مشتى «اعتبار» كه هر روز در معرض تغییر است جانش را به خطر بیندازد و عمر و جوانىاش را فدا نماید؟!
از این رو امروز هم هنوز جبهه و جنگ باقى است و نیاز به رزمنده دارد، ولى نه جبهه و جنگ نظامى، بلكه جبهه و جهاد فرهنگى. همانگونه كه در جبهه نظامى همه موظف بودند به اندازه توانشان مشاركت نمایند، در جبهه فرهنگى نیز همه وظیفه دارند كمك كنند و از حریم دین و ارزشها و اعتقادات و باورهاى دینى پاسدارى نمایند. این وظیفه بهویژه براى امثال بنده كه لباس خدمتگزارى به دین را به تن كردهایم بسیار سنگینتر و خطیرتر است. اگر ما كه رسماً این وظیفه را بر عهده داریم سر در لاك خود فرو بریم و نفهمیم در دنیا چه خبر است و دشمن چگونه در حال تضعیف و از بین بردن ریشه دین است، پس چه كسى باید در خط مقدّم این جبهه حضور پیدا كند؟ نكند روزى بیدار شویم و سر از لاك بیرون آوریم كه دیگر فرصت از كف رفته باشد و
ببینیم ایمانها پریده، معرفتها و یقینها به شك و دودلى تبدیل شده و ارزشهایى كه مردم برایش جان نثار مىكردند رنگ باخته و به خرافه و افسانه تبدیل شده است. البته انشاءالله خداى متعال به پاس حرمت خون شهدا اجازه نخواهد داد چنین وضعى پیش بیاید، اما به هر حال باید خطر را شناخت، گوشزد كرد و براى مبارزه با آن تلاش نمود.
امروزه ما حقیقتاً از نظر فرهنگى با شرایطى بسیار پیچیده و دشوار رو به رو هستیم. شبهات و مطالبى كه امروزه در نفى و ردّ دین و تضعیف ارزشهاى دینى و ایمان افراد مطرح مىشود با آنچه سابق بر این طرح مىشد بسیار تفاوت كرده است. شیطان و دار و دستهاش هر روز تجربهاى جدید مىاندوزند و در این زمان با اندوختن تجربهاى هزاران ساله، شیطنتها و مكرهایى جدید آموختهاند كه نهتنها سابقه ندارد، بلكه با آنچه قبلا وجود داشته اصلا قابل مقایسه نیست و بسیار خطرناكتر و ویرانگرتر است.
از این رو در این زمان دیگر نمىشود فقط با بحث طهارت و نجاست و «اصل برائت» و «استصحاب قهقرا» و نظایر آنها دین مردم را حفظ كرد، و لازم است اقدامات دیگرى نیز صورت گیرد و دروس و مباحث جدیدى نیز آموزش داده شود.
نكته دیگرى كه درباره این فقره از كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه: وَاللهَ اللهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَأَلْسِنَتِكُمْ فِی سَبِیلِ الله، قابل تأمل است ترتیب ذكر این سه نوع جهاد است كه ابتدا جهاد با مال، سپس جهاد با جان و در نهایت جهاد با زبان آمده است. شاید وجه این ترتیب این باشد كه اگر فقط با بذل مال خطر دشمن دفع مىشود جانتان را به خطر نیندازید؛ اما
اگر مبارزه با مال كارساز نبود آنگاه باید سلاح بردارید و آماده جانفشانى شوید و به جهاد با جان اقدام كنید. با این همه، ممكن است در میدانها و شرایطى، نه مال و نه جان كارآیى نداشته باشد و خطر دشمن را دفع نكند و لازم باشد كه با زبان و قلم وارد عرصه شوید و از دین و اسلام دفاع كنید. از همینجا مىتوان پى برد كه چرا ائمه ما(علیهم السلام) فرمودهاند:
مِدَادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَدَاءِ؛(1) قلم و مداد علما از خون شهدا برتر است.
براى آنكه اهمیت جهاد فرهنگى بیشتر روشن شود مناسب است در اینجا روایتى را مرور كنیم:
یكى از مسائلى كه در روایات ما مورد تأكید قرار گرفته بحث مرزبانى و حفظ ثغور كشور اسلامى است. یكى از دعاهاى صحیفه سجادیه نیز «دعائه لاهل الثغور» است كه امام سجاد(علیه السلام) براى مرزبانان كشور اسلامى دعا مىكند. خلفاى اموى و عباسى نیز یكى از امورى را كه براى كشاندن مردم به جنگها و كشورگشایىهاى خود دستاویز قرار مىدادند همین مرزبانى و حفظ ثغور بود. آنان به بهانه اینكه فلان جا قوم روم است، جاى دیگر قوم ترك است و فلان منطقه قوم دیلم، و قصد حمله به مرزهاى كشور اسلامى را دارد، مردم را بسیج مىكردند و به جبهه و
1. عبارتى كه در متن آمده در واقع نقل به مضمون است و اصل روایت اینچنین است: إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ النَّاسَ فِی صَعِید وَاحِد وَوُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ (بحارالانوار، ج 2، ص 14، روایت 26، باب 8).
جنگ مىكشاندند. گرچه آنها در كار خود سوء نیت داشتند و به دنبال اهداف سلطنت خود بودند، اما به هر حال اصل مسأله مرزبانى درست بود و اگر كسانى در مرزها حضور نمىیافتند و مراقبت نمىكردند، ممكن بود دشمنان از این خلأ استفاده كنند و فرصت را غنیمت شمرند و به مرزهاى سرزمین اسلام تجاوز نمایند.
در هر صورت، غرض این است كه با توجه به جایگاه مرزبانى كشور اسلامى و ثوابهایى كه براى آن وارد شده، راوى از حضرت سؤال مىكند: اگر من به كار مرزبانى و دفاع از مرزهاى كشور اسلامى اقدام كنم و احتمالا نیز در این راه شهید شومـ آیا ثواب این كار بیشتر است یا آنكه با توجه به دانشى كه دارم، به سراغ كسانى كه در معرض انحراف و شبهه هستند بروم و دست آنها را بگیرم و شبهاتشان را رفع كنم؟
حضرت قبل از آنكه پاسخ راوى را بدهد از او مىپرسد: اگر در دریایى هستى و یك مؤمن كامل صالح در یك سو و گنجشكى نیز در سوى دیگر در حال غرق شدن هستند، ثواب نجات كدام یك بیشتر است، آن مؤمن صالح كامل یا آن گنجشك!؟
پاسخ سؤال امام(علیه السلام) بسیار روشن است و نیاز به تأمل ندارد. از این رو مثل همه من و شما آن راوى عرض كرد: مسلّماً نجات مؤمن صالح ثوابش از نجات گنجشك بیشتر، و به مراتب بیشتر است. گنجشك كجا و مؤمن محبوب خدا كجا!؟
آنگاه حضرت فرمودند: به همان اندازه كه ثواب نجات مؤمن از ثواب نجات گنجشك بیشتر است، به همان نسبت، ثواب نجات كسى كه در معرض انحراف فكرى و عقیدتى قرار دارد از ثواب مرزبانى بیشتر و بالاتر است!
راوى از این پاسخ حضرت بسیار تعجب كرد. در ذهن او ثواب این دو كار آنقدر به هم نزدیك بود كه او براى روشن شدن تكلیف و انتخاب كار بهتر آمده بود تا از امام(علیه السلام) سؤال كند. اكنون امام به او مىفرماید، این دو ثواب نهتنها به هم نزدیك نیستند تا بخواهى شك كنى كه كدامیك بالاتر است، بلكه اصولا ثواب تعلیم جاهل و ارشاد كسى كه دچار شبهه فكرى و در معرض انحراف است، با ثواب مرزبانى قابل مقایسه نیست.
خود ما نیز اگر اندكى تأمل كنیم به راز و فلسفه این پاسخ امام(علیه السلام) پى مىبریم. مرزبان نهایت كارى كه انجام مىدهد این است كه مانع مىشود تا دشمن متعرض بخشى از سرزمین و خاك اسلام یا اموال مسلمانان شود. اما آن كس كه با تعلیم دیگران شبهاتشان را رفع مىكند و آنان را به هدایت رهنمون مىشود واقعیت كارش این است كه آنها را از عذاب ابدى نجات بخشیده و به سعادت جاوید رسانده است. شما اگر مسلمانى را از مرگ حتمى هم نجات دهید، نهایتش این است كه چند صباحى دیگر زندگى مىكند و نان و آبى مىخورد؛ چیزى بیش از این اتفاق نمىافتد. اما با هدایت یك نفر، او را از اینكه تا ابد در آتش جهنم بسوزد نجات دادهایم. از این رو تفاوت این دو كار در واقع تفاوت بین متناهى و نامتناهى است. چند روز زندگى دنیا كجا و زندگى جاوید و بىنهایت آخرت كجا؟! یكى خدمت محدود است و دیگرى خدمت نامحدود، و واضح است كه خدمت نامحدود نهتنها ارزش بیشترى دارد، كه اصولا با خدمت محدود قابل مقایسه نیست.
در جنگ هشت ساله ما نیز دشمن مىخواست سرزمینهاى ما را تصرف كند و نهایتش این بود كه برخى برادران و خواهران ما را به
شهادت برساند. از این رو حضور در جبهه، مانع تعرض دشمن به آب و خاك كشور اسلامى، و حداكثر، مانع تعرض او به جان و مال عدّهاى مسلمان مىشد. اما حضور در جبهه فرهنگى و رفع شبهات فكرى و عقیدتى و جلوگیرى از انحراف افراد و تباه شدن دین و ایمان آنان، باعث مىشود كه روح آنها از عذاب ابدى نجات پیدا كند.
بنابراین در جبهه نظامى، دشمن حداكثر ضررى كه مىزند ضرر به دنیاى مردم است و خانه و كاشانه آنها را خراب مىكند یا جلوى چند روز زندگى بیشتر آنها را مىگیرد، اما در جبهه فرهنگى، با تخریب بناى دین و ویران كردن خانه ایمان، خسارتى نامحدود و غیر قابل محاسبه بر مردم وارد مىآورد. از این رو است كه ثواب كار یك عالم دینى در هدایت یك انسان به مراتب از ثواب رزم مرزبان و رزمندهاى كه در جبهه حاضر مىشود و از مرزهاى كشور اسلامى حفاظت مىكند بیشتر است. آرى، این واقعیتى است كه:
مِدادُ الْعُلَماءِ اَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ؛ قلم و مداد علما از خون شهیدان برتر و بالاتر است.
وَعَلَیْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِیَّاكُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ. لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَكُمْ؛ بر شما باد به ارتباط و پیوستگى با هم و بخشش به یكدیگر، و از پشت كردن به هم و جدایى از یكدیگر بپرهیزید، و امر به معروف و نهى از منكر را ترك مكنید كه بدانتان بر شما مسلط مىشوند، سپس دعا مىكنید اما به اجابت نمىرسد.
در شرح وصیت شریف امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فرازهاى پایانى آن رسیدهایم. در این بخش، حضرت به دو مطلب سفارش مىكند. سفارش اول در مورد تحكیم روابط اجتماعى است:
وَعَلَیْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ وَإِیَّاكُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ؛
مىفرماید: بر شما باد به رسیدگى به هم، و بخشش به یكدیگر، و بپرهیزید از اینكه به یكدیگر پشت كنید و با هم قطع رابطه نمایید.
یكى از جملههاى گذشته این وصیت شریف درباره «اصلاح ذاتالبین» بود كه در آنجا به مناسبت مقدارى درباره اهمیت مناسبات و روابط اجتماعى از دیدگاه اسلام بحث شد. اشاره كردیم كه اساساً در زمینه روابط اجتماعى، براى اسلام یك اصل مهم وجود دارد مبنى بر اینكه انسانهایى كه بالفعل یا بالقوه براى هم مفید هستند، باید با یكدیگر ارتباط داشته باشند. سطح ارتباط نیز بستگى به درجه ایمان و آشنایى با معارف اسلامى دارد؛ بدین معنا كه افراد هرچه به حقیقت ایمان نزدیكتر و با معارف اسلامى آشناتر باشند پیوندى نزدیكتر و محكمتر دارند. مسأله قطع ارتباط فقط نسبت به كسانى مطرح است كه از روى عناد و با علم و عمد، با حق و حقیقت مبارزه مىكنند. اصل و قاعده كلى در این زمینه این است كه:
أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ؛(1) بر كافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.
در هر صورت، در توضیح این بخش از كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) به همانچه كه به مناسبت بحث اصلاح ذاتالبین مطرح كردیم بسنده مىكنیم و آخرین بحث این مقال را به توضیح جمله دوم حضرت در این فراز پایانى اختصاص مىدهیم.
سفارش دوم حضرت در فراز پایانى این وصیت شریف درباره امر به معروف و نهى از منكر است:
لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَكُم
1. فتح (48)، 29.
مىفرماید: مبادا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنید، كه اگر چنین شود بدانتان بر شما مسلط و حاكم خواهند شد و پس از آن هرچه از ظلم آنها به پیشگاه خدا شكایت برید و بخواهید كه شر آنان را از سر شما كم و كوتاه كند دعایتان مستجاب نخواهد شد؛ چراكه این، عقوبت شما در ترك امر به معروف و نهى از منكر است. به عبارت دیگر، اثر ترك امر به معروف و نهى از منكر این است كه بدان جامعه بر مردم حاكم مىشوند و در این حال، دعاها براى دفع شر آن اشرار به اجابت نخواهد رسید؛ مگر آنكه آن مردم عملكرد خود را اصلاح كنند و مجدداً امر به معروف و نهى از منكر را در جامعه احیا نمایند، وگرنه مادام كه تارك امر به معروف و نهى از منكرند تسلط اشرار و عدم استجابت دعا براى رفع شر آنان ادامه خواهد یافت.
از این رو بحث امر به معروف و نهى از منكر بحثى بسیار مهم و حساس است. مقام معظّم رهبرى نیز با دید جامعى كه دارند، یكى از موضوعاتى كه در سالهاى اخیر نسبت به آن، هشدارها و تأكیدات فراوان داشتهاند مسأله امر به معروف و نهى از منكر است. بحمدالله تا حدودى اقداماتى در این زمینه انجام گرفته و براى رفع موانع قانونى و همچنین مسائل اجرایى آن فعالیتهایى صورت پذیرفته و انشاءالله ادامه پیدا مىكند تا به نتایج قطعى و مطلوب برسد.
در اینجا ابتدا مناسب است برخى روایاتى را كه درباره اهمیت و جایگاه امر به معروف و نهى از منكر وارد شده مرور كنیم. روایات در این باب
متعدد است و مجال ذكر همه آنها در این مقال نیست. از این رو ما تنها به ذكر نمونههایى از این روایات بسنده مىكنیم.
روایات متعددى داریم به این مضمون كه، از بزرگترین فرایضى كه باعث برپایى و احیاى سایر فرایض مىشود امر به معروف و نهى از منكر است. از جمله، در روایتى مىفرماید:
إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الاَْنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصَّالِحِینَ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ؛(1) همانا امر به معروف و نهى از منكر راه پیامبران و روش صالحان است. آن، واجبى است بس بزرگ كه به وسیله آن، واجبات بهپا داشته مىشود.
برخى واجبات و فرایض گرچه خودشان از لحاظ فردى و اجتماعى مهماند اما تأثیرى در سایر فرایض ندارند. به عبارت دیگر، نفع و ضرر اینگونه فرایض محدود به همان دایره خودشان است؛ اگر انجام شوند فواید و آثارى كه در حد خود آنها است ظاهر مىشود و اگر ترك شوند آن آثار و فواید فوت مىشود. اما برخى دیگر از فرایض به گونهاى هستند كه در انجام سایر فرایض نیز تأثیر دارند و به بركت عمل به آنها به فرایض دیگر نیز عمل خواهد شد. امر به معروف و نهى از منكر از این دسته دوم از فرایضاند. خود امر به معروف و نهى از منكر دو واجب مستقلند، اما محتواى آنها چیست؟ محتواى امر به معروف و نهى از منكر این است كه مسلمانى به مسلمان دیگر مىگوید، فلان واجب، مثلا نماز، را انجام بده،
1. تهذیب الاحكام، ج 6، ص 180، كتاب الجهاد، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنكر، روایت 21.
یا فلان حرام، مثلا غیبت، را ترك كن؛ یعنى به بركت امر به معروف و نهى از منكر، نماز خوانده مىشود و غیبت ترك مىگردد.
بنابراین اصلا شأن امر به معروف و نهى از منكر شأن احیاى واجبات دیگر و ازاله و ریشهكن كردن محرّمات است. این شأن مختص این دو واجب است و هیچ واجب دیگرى چنین خصوصیت و نقشى ندارد. البته سایر فرایض به طور غیر مستقیم ممكن است در انجام واجبات و ترك محرّمات نقش داشته باشند، اما ایفاى نقش مستقیم در این زمینه از اختصاصات امر به معروف و نهى از منكر است. براى مثال، قرآن در مورد نماز مىفرماید:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؛(1) همانا نماز از كار زشت و ناپسند بازمى دارد.
یعنى نماز خواندن باعث مىشود انسان نسبت به انجام عبادات و سایر كارهاى خیر رغبت پیدا كند و از گناهان و زشتىها دورى نماید. گرچه نماز چنین اثرى دارد، اما این از لوازم آن است و متن نماز این نیست و تأثیر نماز در این امر به صورت غیر مستقیم است. متن نماز ارتباط با خدا، سخن گفتن با او و توجه به ذات اقدس متعال است، اما كسانى كه اهل نماز هستند نماز این پىآمد را براى آنها دارد كه موجب مىشود كمتر مرتكب گناه شوند، یا اگر نمازشان عالى باشد، حتى موجب مىگردد كه اصلا مرتكب گناه نشوند. بنابراین متن نماز این نیست كه فلان واجب را انجام دهید یا فلان حرام را ترك كنید، و خود نماز ناظر به سایر واجبات نیست، اما در آنها غیر مستقیم تأثیر دارد.
1. عنكبوت (29)، 45.
همچنین عبادت بزرگى مثل روزه با همه اهمیتى كه دارد، اما ناظر به واجبات و محرّمات دیگر نیست. در روزه این نیست كه باید نماز هم خواند یا گناهان را ترك كرد. بلى، كسى كه روزه مىگیرد در اثر روزه روحش صفا و معنویتى پیدا مىكند كه باعث مىشود رغبتش به انجام واجبات و ترك محرّمات بیشتر شود، اما به هر حال این اثر غیر مستقیم روزه است. سایر عبادات، نظیر حج و جهاد هم همین وضعیت را دارند و محدوده اثرشان فقط در حوزه خود آنها است و انجام هیچ واجب یا ترك حرامى در متن خود آنها وجود ندارد و اگر اثرى در انجام واجبات و ترك محرّمات داشته باشند اثر غیر مستقیم است.
اما امر به معروف و نهى از منكر، همانگونه كه اشاره شد، مستقیماً به انجام واجبات دیگر و ترك محرّمات مربوط مىشوند و متن این دو واجب چیزى جز این نیست. اگر كسى، خداى ناكرده، در خواندن نماز كوتاهى كرده، امر به معروف در مورد او این است كه به او گفته مىشود نمازش را بخواند. یا اگر كسى، العیاذبالله، در ماه رمضان روزهخوارى مىكند او را نهى از منكر مىكنند و مىگویند: روزهات را نخور!
بنابراین از اختصاصات امر به معروف و نهى از منكر این است كه مستقیماً به سایر فرایض ناظرند و با عمل به آنها سایر فرایض احیا و محرّمات ترك مىگردد. با امر به معروف و نهى از منكر ظلمها و ناامنىها از بین مىرود، جلوى فساد و رشوهخوارى گرفته مىشود، راهها ایمن مىگردد، و خلاصه، فرایض و محرّمات دیگر مستقیماً از این دو واجب تأثیر مىپذیرند:
إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الاَْنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ
الصَّالِحِینَ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الاَْرْضُ؛(1) همانا امر به معروف و نهى از منكر راه پیامبران و روش نیكان است. آن، واجبى است بزرگ كه به وسیله آن، واجبات به پا داشته مى شود و راه ها ایمن مى گردد و كسب و كارها حلال مى شود و مظلمه ها و حقوق مالى به صاحبانشان بازمى گردد و زمین آباد مى شود.
در یك كلام، این دو واجب پشتوانه انجام سایر تكالیف هستند. امر به معروف و نهى از منكر به واجب یا حرام خاصى اختصاص ندارد و همه تكالیف را شامل مىشود. از این رو اگر مردم به این دو تكلیف عمل كنند، سایر تكالیف نیز مورد عمل قرار مىگیرد. به همین لحاظ هم هست كه در برخى روایات، امر به معروف و نهى از منكر، از همه اعمال و فرایض مهمتر دانسته شده است؛ نظیر این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه مىفرماید:
الاَْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ؛(2) همانا امر به معروف بهترین كارهاى مردمان است.
البته باید توجه داشته باشیم كه وقتى در برخى روایات، مقایسهاى بین ارزشها و اعمال صورت مىگیرد، این مقایسه مطلق نیست، بلكه به لحاظ
1. تهذیب الاحكام، ج 6، ص 180، كتاب الجهاد، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنكر، روایت 21.
2. غررالحكم و دررالكلم، ص 331.
جهتى خاص، یكى بر دیگرى ترجیح داده مىشود. به ندرت اتفاق مىافتد كه ما بتوانیم دو ارزش و دو عمل را از جمیع جهات مقایسه كنیم. هر عمل و ارزشى ممكن است از حیث یكى از آثار و نتایجش بر سایر اعمال و ارزشها برترى داشته باشد. از همین رو است كه مىبینیم در روایات گاهى نماز، گاهى جهاد، گاهى امر به معروف و نهى از منكر یا سایر اعمالْ مهمتر و بافضیلتتر از اعمال دیگر معرفى شده است.
در همینجا مناسب است بین پرانتز به این نكته اشاره كنیم كه در بیانات رهبر فقید انقلاب، حضرت امام(رحمه الله) نیز شبیه همین مسأله وجود دارد. امام گاهى مىفرمودند، فلان چیز رأس همه امور است، و به مناسبتى دیگر، امرى دیگر را رأس امور معرفى مىكردند. برخى افراد سادهاندیش و گاهى مریض و غرضورز، این قبیل موارد را در كلام امام(رحمه الله) تناقضگویى و تعارض تلقى مىكنند. در حالى كه، همانگونه كه اشاره كردیم، نظیر همین مطلب در بیانات ائمه معصومین(علیهم السلام) وجود دارد، و سرّ و راه حل مسأله نیز توجه به تعدد حیثیات و جهات است.
از این رو در اینگونه موارد نباید توهم شود كه ـ العیاذ بالله ـ تناقض و تعارضى در كلمات ائمه معصومین(علیهم السلام) وجود دارد كه، براى مثال، گاهى نماز را افضل اعمال دانستهاند، گاهى جهاد را، و گاهى نیز حج یا امر به معروف و نهى از منكر را برترین اعمال معرفى كردهاند. در این موارد حیثیتها تفاوت مىكند و هر سخن با توجه به حیث خاصى از آن عمل بیان شده است.
در هر صورت، یكى دیگر از روایاتى كه امر به معروف و نهى از منكر را برترین اعمال معرفى كرده، سخن دیگرى است از امیرالمؤمنین(علیه السلام) در
نهجالبلاغه كه حضرت در آن چنین مىفرماید:
مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللهِ عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلاَّ كَنَفْثَة فِی بَحْر لُجِّیٍّ؛(1) همه اعمال نیك و جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهى از منكر، نیست مگر مانند آب دهانى در دریاى پهناور!
مقایسهاى بسیار عجیب و قابل تأمل است! آب دهانى بىوزن و حقیر كجا و وسعت آبهاى دریایى پهناور كجا؟! معناى این سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است كه هر كار خیرى، حتى جهاد و كشته شدن در راه خدا، در مقایسه با امر به معروف و نهى از منكر، مثل قطره در مقابل دریا است و اهمیت و فضیلت امر به معروف و نهى از منكر به حدى است كه با هیچ عملى از اعمال دیگر قابل مقایسه نیست.
اما باید توجه داشت كه این سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدان معنا نیست كه اگر كسى امر به معروف و نهى از منكرى ساده و كوچك انجام داد ـ براى مثال، به خانمى در مورد رعایت حجاب تذكر داد ـ ثواب این كار از نماز و جهاد و حتى كشته شدن در راه خدا نیز بیشتر است. چنین فضیلتى در واقع ناظر به آثارى است كه در مجموع و در طول تاریخ اسلام بر امر به معروف و نهى از منكر مترتب مىگردد. اگر نگاهى كلى داشته باشیم، مىبینیم در مقایسه با سایر واجبات، طبیعت و ماهیت امر به معروف و نهى از منكر به گونهاى است كه اگر نباشد سایر تكالیف نیز ترك مىشود و حتى حكومت اسلامى نیز باقى نخواهد ماند و نااهلان و نابكاران زمام امور جامعه را در دست خواهند گرفت. هنگامى كه حكومت جامعهاى
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، كلمات قصار، كلمه 366.
در دست افرادى نالایق و فاسق و فاجر و بىاعتقاد به دین و ارزشها افتاد، آن جامعه روز خوش نخواهد دید. در چنین جامعهاى نماز و روزه جایگاهى نخواهد داشت و بازار دین و ارزشها كساد و بىرونق خواهد بود. از این رو، وقتى مجموع این پىآمدها را حساب كنیم، و در نظر بگیریم كه اگر امر به معروف و نهى از منكر در جامعه نباشد به راستى چه وضعى پیش خواهد آمد، آنگاه مىتوان گفت كه این فریضه حتى بر نماز و جهاد نیز برترى دارد و این برترى به حدى است كه به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام):
مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللهِ عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلاَّ كَنَفْثَة فِی بَحْر لُجِّیٍّ؛ همه اعمال نیك و جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهى از منكر، نیست مگر مانند آب دهانى در دریاى پهناور!
باز هم تأكید مىكنیم كه در فهم و تفسیر اینگونه بیانات ائمه معصومین(علیهم السلام) و مقایسههایى كه در مورد برترى اعمال نسبت به یكدیگر صورت مىگیرد، باید حیثیتها را مد نظر قرار داد، نه آنكه تصور كنیم آن بزرگواران در بیان فضیلت آن امر مبالغه كردهاند یا تعارضى در گفتار و بیانات ایشان وجود دارد.
در مجموعه روایات باب امر به معروف و نهى از منكر، برخى روایات در خصوص نهى از منكر و اهمیت و جایگاه آن وارد شده است. از این رو، مناسب است یكى، دو نمونه از این روایات را نیز در اینجا مرور كنیم.
در روایتى رسول خدا، پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: خداوند دشمن مىدارد مؤمن ضعیفى را كه دین ندارد. از حضرت سؤال مىكنند: مؤمن ضعیفى كه دین ندارد كیست؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ مىفرماید: آن كس كه نهى از منكر نمىكند. متن روایت اینچنین است:
إِنَّ اللهَ لَیُبْغِضُ الْمُؤْمِنَ الضَّعِیفَ الَّذِی لاَ دِینَ لَهُ. فَقِیلَ: وَمَا الْمُؤْمِنُ الضَّعِیفُ الَّذِی لاَ دِینَ لَه؟ قَالَ: الَّذِی لاَ یَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ.(1)
تعبیر «مؤمنى كه دین ندارد» عجیب به نظر مىرسد. چگونه ممكن است كسى در عین حال كه مؤمن است دین نداشته باشد!؟ به تعبیر دیگر، چگونه ممكن است انسان ایمان داشته باشد ولى دین نداشته باشد!؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: سرّ مسأله در نهى از منكر نكردن است.
مسلمانى كه نهى از منكر نمىكند ایمانش به حدى ضعیف است كه هیچ احساس مسؤولیت و تعهدى در او ایجاد نمىكند و در مقابل ارتكاب و اشاعه منكرات از جانب دیگران لب فرومىبندد و هیچ واكنشى نشان نمىدهد. چنین ایمانى با بىایمانى چندان تفاوتى ندارد، چراكه انسانى هم كه اعتقاد و ایمانى به خدا و اسلام ندارد همینگونه رفتار مىكند.
حساب معصیتى كه در خفا و به صورت پنهانى انجام مىشود جدا است؛ اما اگر كسى مشاهده كند گناهى علناً در كوچه و بازار و خیابان انجام مىگیرد و با این حال كارى به آن نداشته باشد و بىتفاوت از كنار آن عبور كند، معناى این امر رضایت و موافقت نسبت به انجام آن گناه است.
1. بحارالانوار، ج 72، ص 228، روایت 4، باب 112.
احكام خدا نوامیس الهىاند. اگر كسى به ناموسش جسارتى شود آیا آرام و ساكت مىنشیند؟ افراد باغیرت اینگونهاند كه اگر كسى به ناموس آنها به چشم بد نگاه كند یا ناسزا بگوید و اهانت نماید بسیار برافروخته مىشوند و فوراً عكسالعمل شدید نشان مىدهند. حال چگونه ممكن است انسان مؤمن باشد و در مقابل چشمش حرمت احكام و نوامیس الهى شكسته شود و او كاملا آرام و بىتفاوت بر سر جاى خود بماند و هیچ اعتراضى نكند یا حداكثر با گفتن لاالهالاالله و سبحانالله از كنار مسأله عبور كند؟!
مسأله ساكت و بىتفاوت ماندن در مقابل گناه امرى ساده و كماهمیت نیست. همانگونه كه اشاره شد، اگر درست تحلیل كنیم، سكوت در مقابل گناه و شكسته شدن حرمت الهى در واقع به معناى رضایت به انجام آن گناه و دشمنى با خداى متعال است. امام صادق(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
إِذَا رَأَى الْمُنْكَرَ وَلَمْ یُنْكِرْهُ وَهُوَ یَقْوَى عَلَیْهِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ یُعْصَى اللهُ وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ یُعْصَى اللهُ فَقَدْ بَارَزَ اللهَ بِالْعَدَاوَةِ؛(1) اگر [مسلمانى] منكرى را ببیند و آن را رد نكند در حالى كه بر این كار قدرت دارد، همانا دوست داشته كه معصیت خدا انجام گیرد، و كسى كه دوست بدارد معصیت خدا انجام شود، محققاً به دشمنى با خدا برخاسته است.
كسى كه راضى باشد به حدود الهى تجاوز شود و احكام خداوند كه نوامیس الهىاند مورد تعرض قرار گیرد، آیا این كار او معنایى جز دشمنى آشكار با خدا دارد؟
پس كسى كه با وجود فراهم بودن شرایط، نهى از منكر نمىكند این
1. بحارالانوار، ج 70، ص 303، روایت 15، باب 57.
كار او دشمنى علنى با خدا است. از این رو مسلمان اگر دید معصیتى در حال انجام است، حق ندارد چشمانش را ببندد و بىتفاوت بماند، بلكه باید حساسیت نشان دهد و براى تغییر آن وضع اقدام كند.
دین خواستار آن است كه افراد احساس مسؤولیت داشته باشند و در مقابل انجام گناه آرام و بىتفاوت ننشینند. این روحى است كه اسلام مىخواهد در پیكر تمامى جامعه دمیده شود. از نظر دین، هر فرد علاوه بر انجام تكالیف شرعى خود باید نسبت به رعایت احكام الهى از جانب دیگر افراد جامعه نیز حساسیت و تعصب داشته باشد. حدود و احكام الهى «حُرُماتالله»اند(1) و حرمت و احترام آنها باید از جانب همگان پاس داشته شود و در این زمینه تفاوتى بین خود و دیگران نیست. همانگونه كه هركس خودش نباید حریم احكام الهى را بشكند، باید از اینكه دیگران نیز این حرمت را رعایت نكنند ناراحت و نگران شود و آنان را از این كار منع كند و بازدارد. اگر چنین نباشد، این همان كسى است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در وصف او فرمود: الْمُؤْمِنُ الضَّعِیفُ الَّذِی لاَ دِینَ لَه. مؤمن باید احساس تعهد و مسؤولیت داشته باشد و نباید و نمىتواند در مقابل شكسته شدن «حرمات الله» آرام بنشیند و برایش تفاوتى نكند كه تكالیف خداوند انجام بگیرد یا نگیرد. اصولا یكى از اهدافى كه انبیا به دنبال آن بودهاند و براى تحقق آن بسیار زحمت كشیدهاند و تلاش كردهاند همین بوده كه این روح حساسیت و احساس تعهد و مسؤولیت را در مؤمنان و متدینان ایجاد كنند.
1. این تعبیر برگرفته از قرآن كریم است؛ آنجا كه در آیه 30 از سوره حج مىفرماید: وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ....
یكى از مشكلاتى كه در بسیارى از دستورات و احكام شرعى اعم از فردى و اجتماعى وجود دارد سوء برداشتها و تفسیرهاى نادرستى است كه در مورد آنها صورت مىگیرد. منشأ و علت این تفسیرهاى نابهجا نیز عوامل مختلفى مىتواند باشد؛ عواملى از قبیل جهل، هواهاى نفسانى، عادات و رسوم و فرهنگ حاكم بر جامعه، ترس از ضررهاى احتمالى و یا امید و طمع رسیدن به منافع مادى و دنیایى. از آنجا كه انسانها معصوم نیستند، همانگونه كه ممكن است در مقام عمل گاهى با تكالیف الهى مخالفت نمایند و واجبى را ترك كنند یا حرامى را مرتكب شوند، در مقام تفسیر و توجیه احكام نیز این ابتلائات وجود دارد و افراط و تفریطهایى صورت مىگیرد و در اینجا نیز كسانى به علل و عوامل مختلف، تكالیف و احكام الهى را به غلط و به دلخواه خود تفسیر مىكنند. یكى از این عوامل جهل و ناآگاهى است. از همین رو در بحث امر به معروف و نهى از منكر اشاره شده كه كسانى كه مىخواهند امر به معروف و نهى از منكر كنند، باید احكام و تكالیف شرعى و الهى را به درستى بشناسند تا احیاناً نقض غرض نشود و كسانى به انگیزه انجام تكلیف، امر به منكر و نهى از معروف نكنند. براى آنكه مسأله واضحتر شود مناسب است نمونهاى از این موارد را كه من خود شاهد بودهام در اینجا ذكر كنم.
زمانى كه من در سنین كودكى بودم به خاطر دارم كه یكى از خویشان و بستگان ما كه شخص متدین و مقدسى هم بود، به جهت همین تدین و علاقه مذهبىاش، به مسأله ریشتراشى بسیار حساس بود. از این رو هرگاه كسى را مىدید كه ریشش را تراشیده، خیلى سخت به او حمله مىكرد و
احیاناً الفاظ و عبارات تندى نیز به كار مىبرد. البته او انسانى باتقوا و نسبتاً اهل فضل بود كه نماز شبش در سفر و حضر ترك نمىشد و اتفاقاً، همانطور كه عرض كردم، بر اساس همین تدین و علایق مذهبى هم بود كه نسبت به مسائل دینى و مراعات آنها حساسیت داشت. در هر صورت، یك بار خود من شاهد بودم كه یكى از بستگان مشتركمان به مناسبتى براى دیدن این شخص آمده بود. از قضا آن شخص ملاقاتكننده ریشش را تراشیده بود. آن خویشاوند مذهبى و متدین ما كه این آقا براى دیدن او آمده بود، طبق معمول با تندى و عصبانیت شروع به حمله و اعتراض كرد و ضمن حرفهایش گفت: این چه كارى است كه صورتت را مثل شغال درست كردهاى؟! و خلاصه خیلى به آن بنده خدا بد و بیراه گفت و همین امر باعث شد كه او برخاست و رفت و بعد هم كلا رابطه بین آنها قطع شد.
چنین برخوردى قطعاً از مصادیق افراط در امر به معروف و نهى از منكر است. اولا، حرمت تراشیدن ریش از قطعیات و مسلّمات نیست و گرچه برخى فقها فتواى به حرمت دارند، اما بسیارى از فقها نیز فتوا ندادهاند و تنها احتیاط كردهاند و احیاناً شاید برخى نیز فتوا به جواز این كار داده باشند. در هر صورت، اینگونه نیست كه حرمت آن قطعى و مسلّم باشد. ثانیاً، بر فرض حرمت، در مقایسه با معاصى كبیرهاى از قبیل رباخوارى، غیبت، دروغ و برخى گناهان دیگر كه متأسفانه در جامعه ما كم و بیش رواج دارد، گناهى مانند ریشتراشى اصلا قابل ذكر نیست. آیا این گناهان كبیره بالاتر است یا گناه صغیرهاى مثل ریشتراشى؟ كسى كه مبتلا به انواع گناهان كبیره است كه، براى مثال، یكى از آنها غیبت است كه گناه آن از هفتاد عمل فحشا بالاتر است، آیا براى اصلاح او باید از دروغ و غیبت و رباخوارى شروع كنیم یا از ریشتراشى؟
ثالثاً، ما حق نداریم در مقام نهى از منكر به كسى فحش بدهیم و اهانت كنیم. اهانت به مؤمن خودش گناه است و گناهش نیز بسیار بدتر و بالاتر از ریشتراشى است.
و رابعاً، این نحوه برخورد باعث مىشود كه زمینه ارشاد فرد نسبت به سایر مسائل از بین برود. انسان مىتواند با برخورد نرم و آرام و همراه با مدارا و اخلاق نیكو، فرد را تحت تأثیر قرار دهد و به مرور ابتدا او را به این مسیر بكشاند كه آن گناهان بزرگتر را كنار بگذارد، تا كمكم نوبت به معاصى كوچكتر و گناهى نظیر ریشتراشى برسد. با این نحوه برخورد، شما نهتنها فرد را از ریشتراشى بازنداشتهاید، بلكه زمینه اصلاح او نسبت به ترك آن گناهان كبیره را نیز كاملا از بین بردهاید.
پنجمین اشكال این نحوه برخورد آن شخص این بود كه منجر به قطع رابطه و قطع رحم شد و چنان دشمنى و كینهاى بین این دو نفر به وجود آمد كه تا آخر عمر از دیدن روى یكدیگر بیزار بودند.
این همه در حالى بود كه آن خویشاوند متدین ما قطعاً هیچ نظرى جز انجام وظیفه و عمل به تكلیف شرعى نداشت، اما نحوه برخورد او درست نبود. چنین برخوردى نیز عمدتاً ریشه در آداب و رسوم و عادتهاى رفتارى گذشتگان داشت و از محیط به ارث رسیده بود؛ برخورد تند و خشن و بىجایى كه نهتنها هیچ نتیجه مثبتى نداشت، كه چندین اثر منفى نیز داشت و اگر جاى خود را به برخورد متین و مؤدبانه مىداد، به احتمال بسیار زیاد مىتوانست نتیجهبخش باشد.
مثال دیگر در همین زمینه، روشى بود كه آن زمانها برخى از اهل منبر و اهل علم داشتند، كه متأسفانه گاهى در مقام امر به معروف و نهى از
منكر طورى برخورد مىكردند كه هیچ اثرى نداشت و تنها موجب دورى و محرومیت یك عده از منبر و نماز و مسجد و آشنایى با معارف اسلام مىشد. قضیه مربوط به دوران حكومت رضاخان و پهلوى است. مىدانیم كه رضاخان و حكومت پهلوى براى پیاده كردن مقاصد انگلیس و امریكا و استعمار غرب، اقداماتى را جهت تغییر فرهنگ دینى و اسلامى ملت ایران و جایگزین كردن آن با فرهنگ غربى انجام داد. از جمله این اقدامات عوض كردن فرم لباس بود كه كلاه شاپو و كت و شلوار را كه لباس مردم اروپا و امریكا بود، آورد و به عنوان لباس ملى مطرح كرد. از این رو در آن اوایل، متدینان با این مسأله به مقابله پرداختند و كت و شلوار به عنوان لباس كفار تلقى مىشد و پوشیدن آن را مصداق تشبه به كفار و در نتیجه حرام مىدانستند. خطبا و آقایان اهل منبر نیز در مقابل این مسأله حساسیت فراوانى نشان مىدادند و روى منبر در مذمت كلاه شاپو و كت و شلوار بحثهاى تند و داغى مطرح مىكردند. نتیجه این برخورد آن شده بود كه افراد كت و شلوارى دیگر جرأت نمىكردند پاى منبر بیایند، چراكه مىدیدند هرگاه در مجالس وعظ و روضه حاضر مىشوند، باید كلى عتاب و خطاب و ناسزا بشنوند. از این رو با اینكه بسیارى از همان كت و شلوارىها دلشان مىخواست در مسجد و روضه و منبر شركت كنند، اما از آنجا كه مىدیدند وضعیت اینگونه است، از این امر منصرف مىشدند و عطاى روضه و مسجد و منبر را به لقایش مىبخشیدند.
گیرم كه آن كلاه شاپو و كت و شلوار حرام و منكر بود، اما افحش فواحش و انكر منكرات كه نبود. ما بسیارى از حرامهاى بالاتر و به مراتب
زشتتر داریم كه متأسفانه افراد متعددى در جامعه به آنها مبتلا هستند. برخى از همانهایى كه پاى منبر آن آقا مىآمدند و پشت سر او در صف اول جماعت مىایستادند، با اینكه نماز مىخواندند اما رباخوار هم بودند و در بازار به مردم پول نزول مىدادند. آنگاه ما رباخوارى را كه گناهش آنقدر بزرگ است كه قرآن آن را اعلان جنگ با خدا مىداند رها كرده بودیم و از اول تا آخر منبر در مذمت كلاه شاپو و كت و شلوار صحبت مىكردیم!
رفتار ما نباید به گونهاى باشد كه عملا موجب شود گناهان بزرگ را كوچك بشماریم و گناهان كوچك را بسیار بزرگ جلوه دهیم. همچنین كیفیت برخورد با گناه بسیار مهم است. براى نهى یك فرد از انجام یك منكر آیا اگر با او با خشونت و ناسزا و توهین برخورد كنیم بهتر است یا با نرمى و ادب و احترام؟
البته اینكه موارد و محیطها فرق مىكند سخن درستى است و شاید در برخى محیطها و موارد، برخورد تند و خشن صحیح باشد، اما در اكثر موارد، بهویژه در محیطها و زمانهایى نظیر دوران كنونى، اینگونه برخوردها به هیچ وجه قابل قبول نیست و عرف جامعه آن را برنمىتابد و نمىپسندد.
در عرف و جامعه امروز، اینگونه صحبت كردن و برخورد، تحقیر و اهانت و فحش تلقى مىشود. كلام و تعبیر و برخوردى ممكن است در عرف و جامعه و محیطى اهانت نباشد، اما همان تعبیر و برخورد در جامعه و عرف و محیطى دیگر اهانت تلقى شود. این تفاوت در مورد افراد نیز ممكن است وجود داشته باشد و كلام و برخوردى نسبت به فردى
بىاحترامى و اهانت باشد در حالى كه همان كلام و برخورد نسبت به فرد دیگر هیچ مشكلى نداشته باشد.
بنابراین در امر به معروف و نهى از منكر باید این تفاوتها را مد نظر داشت: تفاوت جوامع، محیطها، آداب و رسوم، افراد و موقعیت و شرایط آنها و مواردى از این قبیل. از این رو، اگر در برخى روایات ملاحظه كردیم كه تعابیرى نظیر: وَیْحَكَ، وَیْلَكَ، ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ (مادرت به عزایت بنشیند) و مانند آنها به وسیله امام معصوم(علیه السلام) به كار رفته، نباید از آنها برداشت كنیم كه ما مُجازیم نسبت به هركسى و در هر شرایطى چنین الفاظى را به كار ببریم. نمىتوان به این بهانه به هركسى كه كلاه شاپو گذاشته یا كت و شلوار پوشیده، یا ریش خود را تراشیده است، بگوییم: ثَكَلَتْكَ اُمُّك، این چه غلطى است كه كردهاى؟! استفاده از اینگونه تعابیر در مقام امر به معروف و نهى از منكر معلوم نیست صحیح باشد و بلكه در بسیارى از موارد معلوم است كه این كار صحیح نیست. آن هدفى كه از امر به معروف و نهى از منكر در نظر است در بسیارى از موارد با اینگونه برخورد حاصل نمىشود.
برخى اصرار دارند كه امر به معروف باید حتماً آمرانه، و به اصطلاح «عن استعلاء» باشد و اگر از مقام برتر و به صورت آمرانه نگوییم اصلا تكلیف امر به معروف و نهى از منكر را انجام ندادهایم. این اصرار ناشى از عدم توجه به مسأله اختلاف شرایط محیط، جوامع و افراد و موقعیتها است كه بدان اشاره كردیم. در مواردى اینكه من حالت امر و استعلا به خود بگیرم و آمرانه صحبت كنم اثر منفى و عكس دارد، در حالى كه اگر همان معنا را با احترام و مؤدبانه ادا كنیم و بگوییم، به احتمال بسیار زیاد
اثر مىكند و نتیجهبخش است. از این رو توجه به این نكات در امر به معروف و نهى از منكر بسیار مهم و حساس است و غفلت از آنها مىتواند آثار مخرّب و زیانبارى به همراه داشته باشد.
در مقابلِ برخى افراطها در زمینه امر به معروف و نهى از منكر، از سوى دیگر تفریطها و اهمالكارىهایى نیز در این باره وجود دارد. بهویژه با توجه به گسترش فرهنگ غربى در سراسر دنیا، این مسأله امروزه در كشور ما بیشتر مشاهده مىشود. فرهنگ غربى مؤلفهها و عناصرى دارد كه با فرهنگ امر به معروف و نهى از منكر سازگار نیست. در رأس این مؤلفهها و عناصر باید به «آزادى» در فرهنگ غرب اشاره كنیم.
گزاف نیست اگر «آزادى» را «بت بزرگ» فرهنگ امروز غرب معرفى كنیم. امروزه هیچ ارزشى بالاتر و هیچ واژهاى مقدستر از «آزادى» در فرهنگ غرب وجود ندارد. در این فرهنگ مقصود از آزادى نیز این است كه هیچ قید و بندى در برابر انسان وجود ندارد و هركس هرطور كه مایل باشد و دلش بخواهد، مىتواند زندگى كند. تنها حدى كه آزادى در این فرهنگ دارد این است كه نباید مزاحم آزادى دیگران باشد. اگر مزاحم آزادى دیگران نشوید، به معناى واقعى كلمه آزادید كه هر كار دلتان مىخواهد انجام دهید.
این مفهوم با چنین محتوایى حقیقتاً در حد پرستش در نزد غربیان مطرح است. ارزش و احترام این بت نزد غربیان از بت بزرگ بتكده بابل كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) پس از شكستن همه بتها تبر را بر گردن او
انداخت، و از بت «هبل» در نزد اعراب زمان جاهلیت بسى بیشتر و بالاتر است. «آزادى» در بینش و فرهنگ غربى، ارزشى است فوق همه ارزشها كه هیچكس حق ندارد كوچكترین خدشهاى در قول یا عمل به آن وارد نماید.
از جمله لوازم این آزادى، یكى این است كه كسى حق ندارد كمترین دخالتى در كار و زندگى دیگران بكند و اظهار نظرى بنماید و خردهاى بر آنان بگیرد، و اگر این كار را انجام دهد بزرگترین اهانتها را در حق آنها روا داشته است. رفتار افراد باید به گونهاى باشد كه آزادى دیگران امرى مقدس و كاملا محترم شمرده شود. از این رو، اگر به كسى بگویید، این كار شما احتمالا اشكال دارد و كار خوبى نیست، این سخن توهین و نوعى فحش و ناسزا به او تلقى مىگردد.
در تفكر «لیبرالیسم» اصولا كار و فكر هركسى براى خودش مقدس است و هیچكس حق ندارد به دیگرى بگوید، فكر یا فلان رفتار من از فكر و رفتار شما بهتر است. اگر هم احیاناً كسى بخواهد چنین مطلبى را اظهار كند، باید بسیار در لفافه و غیر مستقیم و به گونهاى باشد كه كمترین رایحه اشكال و خرده گرفتن بر دیگرى از آن به مشام نرسد. اگر كسى این چارچوب را رعایت نكند و بخواهد صریح و بىپرده بر كار دیگران اشكال بگیرد، آنان با این پاسخ كه «این مسأله به خود من مربوط است» در واقع محترمانه از او مىخواهند كه در كار دیگران فضولى نكند و پایش را از گلیم خودش فراتر نگذارد. این فرهنگى است كه امروزه در غرب وجود دارد.
متأسفانه مانند بسیارى از مسائل فرهنگى دیگر، این طرز تفكر و رفتار غربیان نیز كم و بیش به كشورهاى دیگر، و از جمله كشور ما سرایت كرده
است. البته در برخورد آنها ادب و نزاكت نیز وجود دارد، اما ما ادب و نزاكت را رها كردهایم و فقط این بخش از آن را گرفتهایم كه نباید به كار دیگران كار داشته باشیم. تحت تأثیر این فرهنگ، وضعیت عملا به گونهاى درآمده كه در جامعه اسلامى ما نیز اگر مسلمانى بخواهد به مسلمان دیگرى تذكر دهد كه كارى خلاف شرع است و او را از انجام آن نهى كند، این كار توهین و دخالت در كار دیگران تلقى مىشود. حتى بالاتر، اصولا افراد از اینكه بخواهند گناه و خلاف شرع دیگران را تذكر دهند شرمشان مىشود و روى انجام این كار را در خود نمىبینند! البته در محیطهاى سادهتر، نظیر روستاها و شهرهاى كوچك و محلههاى پایین شهرهاى بزرگ شاید هنوز هم اینگونه برخوردها و سخنان به كسى برنخورد، اما در شهرهاى بزرگ و محلههاى لوكس و محیطهاى روشنفكرى و بین دانشگاهیان و تحصیلكردگان و طبقات مرفّه و افراد سرشناس، اگر به افراد گفته شود كه این كار شما بد یا خلاف شرع و گناه است، بسیار به آنها برمىخورد. در چنین محیطهایى روابط طورى تنظیم شده كه اصلا كسى جرأت طرح چنین سخنانى را ندارد و مهر بر لب، تنها تماشاچى و نظارهگرى بىتفاوت است.
از این رو در بحث امر به معروف و نهى از منكر ما با دو حد افراط و تفریط مواجهیم. از یك سو برخى مقدسینى را داریم كه معرفت عمیق به مسائل اسلامى ندارند و بسیار خشك و غیر قابل انعطافند و به عنوان امر به معروف و نهى از منكر رفتارهایى انجام مىدهند كه خلاف موازین
شرعى و خارج از چارچوب اسلامى است. همانگونه كه اشاره كردیم، اینان اگر بخواهند كسى را امر به معروف و نهى از منكر كنند شیوهها و لحنهایى را به كار مىگیرند كه نهتنها شرع به آنها دستور نداده بلكه ممنوع هم كرده و مجاز ندانسته است. با این حال این قبیل افراد اصلا امر به معروف و نهى از منكر را همین مىدانند و معتقدند اگر غیر از این رفتار نمایند اصلا تكلیف امر به معروف و نهى از منكرشان را عمل نكردهاند! در مقابل و از سوى دیگر نیز با فرهنگ غرب و كسانى مواجهیم كه تحت تأثیر این فرهنگ، كوچكترین اظهار نظر درباره زندگى و اعمال و رفتار دیگران را توهین و دخالت بىجا و فضولى تلقى مىكنند. ما باید هردوى اینها را بشكنیم و با آنها مقابله كنیم.
از یك سو ما نباید خود را به برخى برخوردها و رسوم خشكى كه برخى مقدسین در این زمینه باب كردهاند مقید كنیم و آنها را دست و پاگیر خود قرار دهیم. در این باره ما باید به این مسأله توجه كنیم كه احكام الهى تابع مصالح و مفاسدى است و دستكم برخى علتهاى آنها براى ما شناختهشده و معلوم و یقینى است. مسأله امر به معروف و نهى از منكر براى ما امرى ناشناخته و تعبدىِ محض نیست كه علت و حكمتش هیچ معلوم نباشد. قطعاً منظور شارع مقدس از جعل این فریضه آن بوده است كه احكام خداوند اجرا شود. اینگونه نیست كه بگوییم ما نمىدانیم چرا به ما دستور دادهاند امر به معروف و نهى از منكر كنیم و فقط این مقدار مىدانیم كه به ما فرمان داده شده اگر دیدیم كسى واجبى را ترك مىكند یا حرامى را مرتكب مىشود، با حالتى آمرانه و «عن استعلاء» او را نسبت به رعایت حدود الهى فرمان دهیم.
آیا به راستى امر به معروف و نهى از منكر تعبد محض است و ما نمىدانیم به چه منظور بر ما واجب شده و به آن فرمان داده شدهایم؟ قطعاً اینگونه نیست و همانطور كه در روایات اشاره شده، فلسفه این دستور آن است كه دستورات و احكام الهى در جامعه اجرا شود و مردم به آنها عمل كنند:
إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ... فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ؛(1) همانا امر به معروف و نهى از منكر... واجبى است بس بزرگ كه به وسیله آن، واجبات به پا داشته مى شود.
از این رو ما نباید بر لفظ «امر» و «نهى» جمود بورزیم و بگوییم چون در مفهوم امر و نهى، برترى و استعلا وجود دارد، بنابراین اگر ما «عن استعلاء» و از جایگاه برتر و با حالت آمرانه و دستورى نگوییم اصلا تكلیفمان را عمل نكردهایم.
اگر ما با كسى كه تارك واجب یا فاعل منكرى است با ادب و محبت و صمیمیت صحبت كردیم و با اخلاق و برخوردى خوش او را پند دادیم و او دست از كار خویش برداشت و رفتارش را اصلاح كرد، آیا در اینجا باید شك كنیم كه امر به معروف و نهى از منكر انجام شده است یا خیر؟! آیا حتماً باید رفتار و لحن و گفتار خود را با خشونت و آمریت همراه سازیم تا یقین كنیم تكلیفمان را در این زمینه انجام دادهایم؟! به نظر مىرسد چنین تعصبات و خشكىهایى بىجا و بىمورد و نتیجه غفلت از مصالح و مفاسد و فلسفه احكام است.
1. تهذیب الاحكام، ج 6، ص 180، كتاب الجهاد، باب الامر بالمعروف و النهی عن المنكر، روایت 21.
از سوى دیگر با فرهنگ غربى در این زمینه نیز باید مقابله كنیم. ما باید این تصور و تفكر را از ذهن خود بیرون كنیم كه تذكر دادن به دیگران در مورد رفتارهاى ناشایست و كارهاى خلاف شرعشان توهین به آنان و دخالت و فضولى در كار آنها است. این اندیشهاى نادرست است كه بگوییم هركس آزاد است هر عمل و رفتارى را كه دوست دارد و مىپسندد انجام دهد و در این باره نباید به هیچكس حرفى زد و تذكرى داد و بر او خردهاى گرفت. بلى، ممكن است بپذیریم در شرایطى صاف و صریح تذكر دادن مناسب نیست و یا حتى خلاف شرع است و باید با لحنى مؤدبانهتر و مهربانتر سخن گفت، اما بحث این است كه كسانى معتقدند اصلا نباید هیچ دخالتى بكنیم و سخنى بگوییم. این همان جنبه تفریط قضیه است كه ناشى از تأثیر و رسوخ فرهنگ غربى است و ما باید از افتادن در این دام برحذر باشیم. بهویژه آنچه كه به این فرهنگ غربى دامن مىزند و آن را تشدید مىكند این است كه انسان گاهى از ترس دشمنى دیگران و انتقام آنان و اینكه منافعى را از دست بدهد، كلاه شرعى براى خویش درست مىكند و با توجیهاتى بىاساس از انجام فریضه امر به معروف و نهى از منكر طفره مىرود. ما بایستى مراقب این آفتها باشیم؛ آفتهایى كه ممكن است در ما وجود داشته باشد و ناخودآگاه ما را به ترك امر به معروف و نهى از منكر مبتلا كند و ما خود نیز از آن بىخبر باشیم. قرآن كریم با اشاره به سرنوشت بنىاسرائیل، نسبت به ترك این فریضه به شدت هشدار مىدهد:
لُعِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا یَعْتَدُونَ * كانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ
مُنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا یَفْعَلُونَ؛(1) آنان كه از بنىاسرائیل كفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسى بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [كیفر] از آن روى بود كه گناه كردند و [از فرمان خدا] تجاوز مىكردند. [و] از كار زشتى كه آن را مرتكب مىشدند یكدیگر را بازنمىداشتند. به راستى چه بد بود آنچه انجام مىدادند.
در ذیل این آیه شریفه امام سجاد(علیه السلام) به نقل از امیرالمؤمنین على(علیه السلام)مىفرماید، این افراد به ملاحظه برخى منافعى كه ممكن بود از طریق آن گناهكاران به آن برسند و نیز از ترس برخى محدودیتها و موانعى كه ممكن بود آنان برایشان ایجاد كنند، ترجیح مىدادند كه امر به معروف و نهى از منكر نكنند و فقط نظارهگر خلافكارىهاى آنها باشند:
كَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالْفَسَادَ فَلاَ یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِیمَا كَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا یَحْذَرُونَ؛(2) آنان از ستمكارانى كه در مقابلشان بودند زشت كارى و فساد را مى دیدند اما آنان را از این كار بازنمى داشتند؛ به طمع آن چه كه از آنان امید داشتند و از ترس آن چه كه از ناحیه ایشان برحذر بودند.
در روایتى دیگر در ذیل همین آیه شریفه امام صادق(علیه السلام) مىفرماید، این گروه، خود با گروه اول در گناه همراهى نداشتند و در مجالس فسق و فجور آنان شركت نمىكردند، اما هنگامى كه آنها را مىدیدند با روى
1. مائده (5)، 78 و 79.
2. بحارالانوار، ج 100، ص 79، روایت 37، باب 1.
گشاده و چهره خندان با آنان روبرو مىشدند و ایشان را انیس و مونس خود قرار مىدادند:
أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یَكُونُوا یَدْخُلُونَ مَدَاخِلَهُمْ وَلاَ یَجْلِسُونَ مَجَالِسَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا إِذَا لَقُوهُمْ ضَحِكُوا فِی وُجُوهِهِمْ وَأَنِسُوا بِهِمْ.(1)
امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در خطبه قاصعه نسبت به ترك این فریضه مهم و بزرگ الهى هشدار مىدهد و آن را سبب لعن و دور شدن امتهاى پیشین از رحمت خداوند معرفى مىكند:
فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلاَّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَلَعَنَ اللهُ السُّفَهَاءَ لِرُكُوبِ الْمَعَاصِی وَالْحُلَمَاءَ (الْحُكَمَاءَ) لِتَرْكِ التَّنَاهِی؛(2) همانا خداى سبحان پیشینیانى را كه در مقابل شما هستند مورد لعن قرار نداده مگر به جهت ترك نمودن ایشان امر به معروف و نهى از منكر را. پس خداوند نابخردان را به سبب گناه كردن و خردمندان را به سبب نهى از منكر نكردن لعن فرمود.
البته باز هم تأكید مىكنیم كه در انجام این فریضه و عمل به آن باید از افراط هم پرهیز كرد. كیفیت انجام این فریضه بسته به شرایط، افراد و محیطهاى مختلف متفاوت مىشود و ما باید سعى كنیم با درك این تفاوتها امر به معروف و نهى از منكر را به روشى انجام دهیم كه مؤثر باشد. در این زمینه قضیهاى از مرحوم میرزاى شیرازى بزرگ به خاطرم آمد كه نقل آن مىتواند براى ما بسیار پندآموز باشد:
1. همان، ص 85، روایت 56، باب 1.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیضالاسلام، خطبه 234.
یكى از اساتید بزرگ كه خداوند ایشان را حفظ فرمایدـ از قول استادشان نقل مىكردند كه واعظ و مرثیهخوانى در مجلسى كه میرزاى شیرازى هم حضور داشت، در ضمن مرثیه خواندن چیزهایى نقل كرد كه واقعیت نداشت. در پرانتز اشاره مىكنم كه متأسفانه این معضلى است كه از سابق در مجالس مرثیه و روضه كم و بیش وجود داشته و همچنان نیز شاهد ادامه آن هستیم. در هر صورت، برخى از علمایى كه در آن مجلس نشسته بودند از این مسأله بسیار ناراحت مىشوند و این پا و آن پا مىكنند كه آیا نهى از منكر بكنند یا نه، اما در نهایت وقتى مىبینند خود مرحوم میرزاى شیرازى نشسته و چیزى نمىگوید، ادب مىكنند و به احترام حضور ایشان حركتى انجام نمىدهند. هنگامى كه آن مرثیهخوان از منبر پایین مىآید و مجلس را ترك مىكند، یكى از حاضران جرأت به خرج مىدهد و از میرزا سؤال مىكند كه آقا مگر شما روضه این شخص را نشنیدید؟ میرزا پاسخ مىدهد كه چرا، شنیدم. آن شخص مىپرسد: مگر مطالب او درست بود؟ میرزا مىفرماید: نه. سؤال مىكند: پس چرا شما نهى از منكر نكردید؟ میرزا در پاسخ مىفرماید: اگر در اینجا به او حرفى مىزدم آبروى این مرثیهخوان براى همیشه مىرفت و ضربهاى جبرانناپذیر به شخصیت او وارد مىآمد. از این رو من این شخص را خصوصى دعوت مىكنم و در جایى كه فقط من و وى حضور داشته باشیم به او تذكر مىدهم كه آن مطالبى كه آن روز بالاى منبر گفتى درست نبود و پس از این در جاى دیگرى آنها را نقل نكن.
در هر صورت، در امر به معروف و نهى از منكر نكتههایى وجود دارد كه باید آنها را در نظر گرفت و با ملاحظه آنها به انجام این فریضه اقدام
كرد. نباید اینگونه باشد كه به واسطه گناهى كوچك كه از كسى سر زده، نهى از منكر ما موجب شود آبرویش را ببریم و او را در جامعه و چشم مردم ساقط كنیم. باید توجه داشته باشیم كه توهین و فحش ممنوع است و نهى از منكر مجوز ناسزاگویى و توهین به افراد نیست. بایستى مراقب باشیم كه نهى از منكر ما موجب بدبینى فرد نسبت به اسلام و جدا شدن او از همان مقدار تدینى هم كه دارد، نشود.
از سوى دیگر نیز تحت تأثیر فرهنگ غربى نباید تصور كنیم كه امر به معروف و نهى از منكر فضولى و دخالت در كار مردم است و اصولا هیچكس حق ندارد درباره زندگى و رفتار دیگران اظهار نظر كند و بر آنها خرده بگیرد. همانگونه كه توضیح دادیم، این منطق از نظر اسلام مردود است و فرهنگ اسلامى اقتضا مىكند كه ما نسبت به ترك معروف و انجام منكر از ناحیه دیگران حساس باشیم و به اقتضاى شرایط، واكنش مناسب نشان دهیم.
شعر معروفى است از سعدى شیراز كه: بنىآدم اعضاى یكدیگرند؛ یكى از موارد استفاده و تطبیق این شعر مىتواند همین بحث امر به معروف و نهى از منكر باشد. تعجب است از كسانى كه همه جا این شعر را زمزمه مىكنند و شاهد مىآورند اما به اینگونه موارد كه مىرسد فراموش مىكنند كه بنىآدم اعضاى یكدیگرند! اگر عضوى از بدن دچار ناراحتى شود، آیا عضو دیگر در صورت توان، واكنش نشان نمىدهد و به كمك آن عضو نمىآید؟ اگر خاشاكى در چشم برود آیا دست كمك نمىكند تا
آن خاشاك از چشم بیرون آورده شود؟ اعضاى هر جامعه نیز همه به مثابه اندامهاى مختلف یكدیگرند كه اگر عیبى متوجه یك عضو شد دیگران باید این عیب را برطرف و ترمیم كنند. بهعلاوه، بر اساس همین منطق، در بسیارى از موارد اگر عضوى دچار عیب و فسادى شود، در صورتى كه حساسیت نشان داده نشود فساد آن عضو به سایر اعضا نیز سرایت مىكند و آنها را هم فاسد مىكند و از كار مىاندازد.
داستان ارتكاب منكر در جامعه، حكایت سوراخ كردن كشتى است كه نمىتوان در برابر آن ساكت و بىتفاوت نشست. حتماً آن داستان را شنیدهاید كه عدهاى در كشتى سوار بودند و در این بین، یك نفر شروع كرد به سوراخ كردن كشتى در محلى كه خودش نشسته بود. دیگران به او اعتراض كردند كه چرا كشتى را سوراخ مىكنى؟ پاسخ داد: من جایى را كه خودم نشستهام سوراخ مىكنم و به جاى نشستن شما كارى ندارم!
روشن است كه اگر كشتى سوراخ شد فقط همان كسى كه در آنجا نشسته آسیب نمىبیند، بلكه همه كشتى را آب فرامىگیرد و همه غرق مىشوند. وقتى آب وارد كشتى شد، نمىگویند فقط آن كسى كه كشتى را سوراخ كرده، بیاید و غرق شود! بدیهى است كه در این ماجرا دیگران نیز غرق خواهند شد. جامعه نیز همان كشتى، و انجام منكر به منزله سوراخ كردن كشتى است.
منطق دنیاى امروز غرب این است كه اگر به كسى اعتراض شود كه چرا خلاف مىكنى، پاسخ مىدهد: به شما ربطى ندارد، این زندگى من است و من حق دارم هرگونه كه مایلم زندگى كنم. البته اشاره كردیم كه به این صراحت نمىگویند و عموماً ادب را رعایت مىكنند، اما در هر صورت منطق
همین است. با توضیحى كه دادیم، پاسخ این منطق نیز روشن است و در مقابل این افراد باید گفت كه این كار شما اثرش فقط به زندگى شخص شما محدود نمىشود، بلكه به دیگران نیز سرایت مىكند و دامان آنها را نیز مىگیرد. اگر خانمى با سر و وضعى نیمهعریان و تحریككننده در كوچه و خیابان ظاهر شود، طبیعى است كه در محیط اثر مىگذارد و زمینه فساد را فراهم مىكند. از این رو به بهانه آزادى و اینكه زندگى و رفتار شخصى هركس به خودش مربوط است، نمىتوان به زنان و مردان اجازه داد با هر نوع پوششى در جامعه رفت و آمد كنند. منطق حكم مىكند كه در این زمینه محدودیتها و ضوابطى تعیین شود و نوع پوشش به گونهاى نباشد كه جامعه را به سوى فساد و بىبند و بارى و هیجانات غیر طبیعى و نامعقول جنسى سوق دهد.
در هر صورت، این منطق كه زندگى هركس به خودش مربوط است و دیگران حق دخالت در آن را ندارند منطق صحیحى نیست. اولا جامعه به منزله پیكرى واحد است و افراد آن به مثابه اعضاى این پیكر واحدند كه با یكدیگر رابطه تأثیر و تأثر دارند و فساد و مشكل یك عضو مىتواند براى سایر اعضا مشكلساز شود. از این رو اعضاى یك جامعه را نمىتوان جداى از یكدیگر پنداشت. ثانیاً، بر فرض هم كه مشكل و فساد یك عضو به سایر اعضا سرایت نكند، و صرفنظر از تشبیه جامعه به پیكرى واحد، ما نباید در قبال فساد و انحراف دیگر افراد جامعه بىتفاوت باشیم، چراكه خداوند این مسؤولیت را بر عهده ما گذاشته و با وضع قانون امر به معروف و نهى از منكر، بر ما تكلیف كرده و از ما خواسته است كه در صورت توان، مانع از ارتكاب منكر و انجام گناه توسط دیگران شویم. البته این تكلیف نیز از سر خیرخواهى و محبت
خداى متعال نسبت به بندگان است كه مىخواهد تا آنجا كه امكان دارد از شقاوت و مبتلا شدن انسانها به جهنم و عذاب جلوگیرى نماید.
حاصل بحث این شد كه در راستاى انجام فریضه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر، از یكسو باید راه و روش صحیح این كار را بیاموزیم و در اجراى آن به گونهاى عمل كنیم كه هرچه مفیدتر و مؤثرتر باشد. توضیح دادیم كه در این مورد نباید تنها به دنبال این باشیم كه امر و نهیى صورت پذیرد، بدون آنكه تأثیر و عدم تأثیر آن را در نظر بگیریم. هدف و حكمت و غایت از تشریع این فریضه مشخص است و اینگونه نیست كه یك دستور تعبدى محض باشد. هدف این است كه از این طریق، حرمت سایر تكالیف شرعى پاس داشته شود و مورد عمل قرار گیرند. از این رو باید به نحوى عمل كرد كه بیشترین منفعت و كمترین ضرر را داشته باشد و بهترین نتیجه ممكن بر آن مترتب گردد؛ از جمله، باید مراقب باشیم كه امر به معروف و نهى از منكر، تا حد امكان واكنش منفى ایجاد نكند و آتش خصومت و كینهتوزى را دامن نزند.
از سوى دیگر نیز باید مراقب باشیم تأثیر فرهنگ غربى موجب نشود تصور كنیم زندگى هر فرد به خودش مربوط است و امر به معروف و نهى از منكر دخالت در كار و زندگى دیگران و مخالف حق آزادى است. در این باره توضیح دادیم كه متأسفانه تحت تأثیر القائات فرهنگ غربى برخى تصور مىكنند كه آزادى ارزشى مطلق است كه به هیچ وجه نمىتوان و نباید آن را محدود كرد. همچنانكه اشاره كردیم، چنین پندارى باطل است و با روح اسلام و مسلمانى سازگارى ندارد. اولا در
همان كشورهاى غربى هم آزادى محدود و مقید به قانون است. ما نیز از آنجا كه مسلمانیم طبعاً قانون را اسلام و ضوابط شرعى مىدانیم، و از این رو اگر كارى خلاف شرع باشد آزادى عمل نسبت به آن وجود ندارد. البته اینكه كسى در خلوت گناهى مرتكب شود، و مسأله جایز نبودن تجسس در مسائل و زندگى خصوصى افراد بحثى دیگر است، اما بحث ما در گناه علنى و گناهى است كه در ملأ عام و در مرئى و منظر دیگران انجام مىشود. ثانیاً، باید توجه داشته باشیم كه ضرر گناه تنها متوجه خود فرد معصیتكننده نیست، بلكه در بسیارى از موارد دامان سایر افراد جامعه را نیز مىگیرد. از این رو اگر این ملاك غربىها را هم بپذیریم كه «محدوده آزادى آن است كه به حقوق و مصالح دیگران لطمه نزند»، باز هم نمىتوانیم اجازه دهیم كه بسیارى از كارها آزادانه در ملأ عام انجام شود، چراكه به مصالح سایر افراد جامعه آسیب مىرساند. البته تفاوتى كه در اینجا بین ما و غرب وجود دارد این است كه فرهنگ اسلامى، مصالح و منافع را فقط به مصالح مادى محدود نمىكند بلكه آن را اعم از مادى و معنوى مىداند. از این رو اگر كارى موجب لطمه به مصالح مادى یا معنوى دیگران شود، آزادى عمل در مورد آن وجود ندارد. در واقع، امر به معروف و نهى از منكر براى جلوگیرى از ارتكاب كارهایى است كه مصالح مادى یا معنوى دیگران را به مخاطره مىاندازد. از این رو اگر فرض كردیم كارى چنین پیامدى دارد، بایستى بىمحابا و بدون ترس از كم شدن و از دست دادن محبوبیت و موقعیت و شأن اجتماعى وارد عمل شویم و به وظیفه امر به معروف و نهى از منكر خویش عمل كنیم. فراموش نكنیم كه پیشینیان در اثر همین ملاحظات، امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند و مورد لعن الهى واقع گردیدند:
لُعِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا یَعْتَدُونَ * كانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا یَفْعَلُونَ؛(1) آنان كه از بنىاسرائیل كفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسى بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [كیفر] از آن روى بود كه گناه كردند و [از فرمان خدا] تجاوز نمودند. [و] از كار زشتى كه آن را مرتكب مىشدند یكدیگر را بازنمىداشتند. به راستى چه بد بود آنچه انجام مىدادند.
اشاره كردیم كه امام سجاد(علیه السلام) در ذیل این آیه شریفه به نقل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید:
كَانُوا یَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَیْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالْفَسَادَ فَلاَ یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِیمَا كَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا یَحْذَرُونَ؛(2) آنان از ستم كارانى كه در مقابلشان بودند زشت كارى و فساد را مى دیدند اما آنان را از این كار بازنمى داشتند؛ به طمع آن چه كه از آنان امید داشتند و از ترس آن چه كه از ناحیه ایشان برحذر بودند.
در پایان از خداى متعال مسألت داریم كه ما را از كسانى قرار ندهد كه «رَغْبَةً فِیمَا كَانُوا یَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا یَحْذَرُون» از انجام و اجراى فریضه بزرگ و مهم امر به معروف و نهى از منكر شانه خالى مىكنند و براى خشنودى خلق، فرمان خالق متعال را نادیده مىگیرند.
1. مائده (5)، 78 و 79.
2. بحارالانوار، ج 100، ص 79، روایت 37، باب 1.