تعدد قرائتها
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تحقیق و نگارش:
غلامعلی عزیزیکیا
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
تعدد قرائتها / محمدتقی مصباح یزدی؛ تحقیق و نگارش: غلامعلی عزیزیکیا. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
112 ص.( انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 46؛ کلام و عقاید؛ 12).
3-56-5883-964:ISBN
سلسله سخنرانیهای استاد محمدتقی مصباح یزدی پیش از خطبههای نماز جمعه تهران، دیدار با استادان و دانشجویان دانشگاه تهران، حسینیه شهدای قم و ...
کتابنامه: ص [103] - 104؛ همچنین به صورت زیرنویس.
1. پلورالیزم دینی. 2. کثرتگرایی مذهبی. 3. هرمنوتیک. 4. تفکر دینی - اسلام. الف. عزیزیکیا، غلامعلی، 1342 - محقق. ب. عنوان.
7ت6م / 85 BL
تعدد قرائتها
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش: غلامعلی عزیزیکیا
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: زلال کوثر
نوبت و تاریخ چاپ: چهارم، بهار 1394
شمارگان : 1000 قیمت: 4000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 37742326 ـ 025
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 3-56-5883-964
فهم بایسته و صحیح متون دینى همواره از دغدغههاى مهم بشر بوده است. گذشت زمان و فاصله گرفتن از عصر نزول وحى، موجب دشوارى دستیابى به این امر و فزونى این دغدغه شده است. با آن كه اولیاى دین از آغاز به این مسأله توجه داشته و راهكار دستیابى به فهم درست را در اختیار مخاطبان قرار داده و نسبت به آسیبهاى پیشرو هشدارهاى لازم را بیان كردهاند؛ اما برخى به دلیل نا آگاهى و برخى نیز در عین آگاهى و به عمد، از آن روى برتافته و به خطا رفتهاند. اینان در نهایت در دام «تفسیر به رأى» متون دینى گرفتار آمدهاند. تفسیر كنندگان به رأى، همواره براى درستنمایى خطاى خود، توجیهاتى مرتكب شده و دلایلى براى این كار نادرست بیان كرده و مىكنند. از جمله تازهترین شگردهاى این گروه، امكان طرح معانى مختلف ـ هر چند متناقض ـ براى یك متن است كه به بحث «تعدد قرائتها» نامبردار شده و در روزگار ما موافقان و مخالفانى یافته است. اگر چه برخى از طراحان وطنى این نظریه چنان كه باید، از منظر علمى بدان نپرداختهاند و بیشتر در حال و هواى گرایش سیاسى خود سخن گفتهاند؛ ولى عالمانى فرهیخته نیز با درك نیاز زمان و ضرورت طرح این مبحث، در فرصتهاى مناسب به تبیین آن پرداخته و شبهات كژاندیشان را پاسخ گفتهاند. استاد فرزانه حضرت آیتالله مصباح یزدى دام ظله نیز در طى سالیان گذشته، در گفتارهاى متعدد و در
محافل مختلف علمى و فرهنگى(1) به تبیین و تشریح زوایاى این موضوع پرداخته و نكات ارزشمندى در این باب ارایه فرمودهاند. كتاب حاضر گزیدهاى از آن مباحث است كه به محضر ارباب دانش تقدیم مىگردد؛ باشد كه اندكى از غبار شبهات نظریهپردازان «تعدد قرائتها» را بزداید و بر دقت و ژرفنگرى مفسران متون دینى بیفزاید و مرزهاى عقیده و ایمان را مستحكمتر سازد.
در پایان لازم مىدانیم از جناب حجت الاسلام غلامعلى عزیزى كه زحمت تحقیق و نگارش این اثر را بر عهده داشتهاند تقدیر و تشكر نماییم.
امید كه این تلاش ناچیز مقبول درگاه بارى تعالى قرار گیرد و خشنودى حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه را فراهم آورد.
یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَة مُزْجاة فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِین
مركز انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
1. این گفتارها در پیش از خطبههاى نماز جمعه تهران، دیدار با استادان و دانشجویان دانشگاه تهران، حسینیه شهداى قم، مصاحبه با مجله معرفت و... مطرح شده است. همچنین بخشى از مباحث كتاب حاضر، پیشتر در مجله معرفت (ش48) و بخشى دیگر طىّ مقالهاى در كتاب «قرائت دین» منتشر شده و بخشهایى دیگر از آن نیز در كتاب نظریه حقوقى اسلام (ج2) آمده است.
قرائت در لغت به معناى «خواندن» و در اصطلاح به معناى نحوه خواندن الفاظ آیات قرآن كریم است و به عنوان دانشى مستقل در زمره علوم قرآنى پدید آمده و دهها جلد كتاب در باره آن ازسوى عالمان و قرآنپژوهان نگاشته شده است. برخى از این كتابها به بیان قرائتهاى مختلف از برخى آیات پرداختهاند(1) و برخى دیگر به دلیل هر قرائت اختصاص دارد.(2) در بسیارى از این قرائات بدون آن كه حرفى از كلمات آیه كم یا زیاد شود، به گونههاى مختلفى خوانده مىشود؛ مانند قرائت به تخفیف همزه یا نَبْر آن و یاقرائت كلمه به روم یا اشمام یا اماله یا به تشدید و تخفیف.(3) مثلاً«یَطْهُرْن» در آیه 222 سوره بقره «یَطَّهَرْنَ» نیز خوانده شده است. اختلاف قرائت گاهى نیز به كم یا زیاد شدن حرفى در كلمه است؛ مانند «مالك یوم الدین» در سوره حمد كه «مَلِك» نیز خوانده شده و مىشود.
قرائت را اینك در معناى جدیدى نیز به كار مىبرند كه ارتباطى با چگونه
1. برخى از مؤلفان همه موارد اختلاف قرائت آیات قرآن از قاریان مشهور را گردآورى كردهاند؛ مانند: «معجم القرائات القرآنیة» نوشته احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرّم.
2. مانند: «الحجة فى علل القرائات السبع» نوشته ابوعلى حسن بن احمد فارسى.
3. براى آگاهى از این اصطلاحات به كتابهاى تجوید قرآن مراجعه كنید.
خواندن الفاظ و عبارات ندارد بلكه در باره چگونه معنا كردن آنها است. قرائت در این كاربرد، با قرائتهاى مختلف قرآن كه از دیر زمان در میان مسلمانان به عنوان «فن» و دانش خاصى مطرح بوده هیچ مناسبت و پیوندى ندارد، بلكه خاستگاه دیگرى دارد كه در آینده بدان مىپردازیم. مراد از تعدّد یا تكثّر قرائت در این كاربرد جدید، امكان برداشتهاى مختلف و گاه متضاد از یك عبارت یا متن است كه همه آنها صحیح و مقبول بوده و نمىتوان هیچ یك از آنها را باطل شمرد.
تكثر قرائت متون، به ویژه متون دینى، عبارت است از پذیرفتن چند معناى مختلف و غیر قابل جمع براى یك متن. این معانى گرچه فى حد نفسه قابل جمع نیستند ولى قابل جمع تلقى مىشوند. تلقى قابل جمع بودن معانى متعدد به دو صورت توجیه شده است: یكى این كه لفظى دو یا چند معناى متضاد داشته و همه آنها نیز درست باشد؛ و دوم این كه این معانى در مقام عمل هیچیك بر دیگرى برترى و رجحانى ندارد و هركدام را كه بپذیریم صحیح است گرچه ندانیم كه كدام یك مطابق با واقع است.
زادگاه و بستر طرح مسئله تعدد قرائات، مغرب زمین است. بنابراین براى بحث و بررسى این شبهه نخست لازم است عوامل مهم پیدایش آن را در غرب بررسى كنیم. به نظر مىرسد دو عامل بسیار مهم انگیزه طرح این نظریه شده است كه در این جا به توضیح آنها مىپردازیم.
دیر زمانى بود كه كلیسا بر بخشهایى از اروپا حاكمیت داشت. حكومت پاپها گاهى مستقل و گاهى با كمك حاكمان دستنشانده و یا همپیمان خود بود. دوران حاكمیت كلیسا مشكلات اقتصادى، سیاسى و اجتماعى فراوانى براى جامعه اروپا پدید آورد و جنگهاى بسیار طولانى به دنبال داشت. این دوران به قرون وسطا یا قرون تاریك معروف است كه تا قرن شانزدهم ادامه داشت. از این قرن به بعد، تحول همه جانبهاى در اروپا آغاز و به تدریج فراگیر شد و همه عرصههاى اجتماعى را در برگرفت. دین، فلسفه، اقتصاد، سیاست، حقوق و غیره، همه متحول شد. مبدأ این حركت به نام «رنسانس»(1) یا نوزایى معروف است؛ یعنى جامعه اروپایى كه عمرى تحت سیطره كلیسا و مسیحیت به سر برده بود (كه در این دوران ـ به گفته آنان ـ خدا حاكم بوده است) از نو متولد مىشود. این تحول در واقع عكسالعملى نسبت به دوران قرون وسطا به حساب مىآید. در این دوران جدید انسان به جاى خدا مىنشیند، كه در ادبیات فلسفى به نام «اومانیسم» یا «هیومنیزم»(2) تعبیر شده و به معناى انسانمدارى است. مراد از انسانمدارى آن است كه پیشتر خدا، محور افكار و اندیشهها و همه چیز بود و از این پس انسان، محور است. از جمله پىآمدهاى این تفكر آن است كه به جاى آنكه به دنبال تكلیف خود در برابر خدا باشیم، باید به دنبال حقوق خود برآییم و دغدغه تكلیف را كنار بگذاریم.
زمینه پیدایش این نهضت آن بود كه اكتشافات علمى با محتواى كتاب مقدس سازگار نبود و اندكاندك روشن شد كه نمىتوان «مطالب علمى» و «مفاد
Renaissance
Humanism
متون دینى» را در كنار هم پذیرفت. داستان كشف حركت زمین به دور خورشید نمونه معروف این ناسازگارى است. پیش از این كشف علمى، عالمان كلیسایى معتقد بودند كه زمین مركز عالم است و خورشید به دور آن مىچرخد، ولى پس از تلاشهاى علمىِ دانشمندانى مانند كپرنیك، كپلر ، گالیله و دیگران معلوم شد كه زمین و دیگر سیارات منظومه شمسى به دور خورشید مىچرخند. این مسئله نوعى تضاد و ناسازگارى میان علم و دین تلقى شد و كمكم سایر مطالبى كه در این متون دینىِ تحریف شده وجود داشت نیز به چالش كشیده شد و به این نتیجه رسیدند كه یا باید علم و عقل را پذیرفت و دین را به كنارى نهاد و یا این كه دین را پذیرفت و از علم و عقل چشمپوشى كرد. با ظهور این گرایش، برخى از افرادِ آگاه از فواید دین دارى (از قبیل رشد اخلاقى مردم و كنترل رفتار انسانها) كه با از بین بردن دینْ مخالف بودند در پى آشتى دادن علم و دینِ مورد قبول كلیسا برآمدند. آنان در این صدد راههاى مختلفى پیمودند كه منشأ تحولاتى در فلسفه و كلام و شاخههاى دیگرى از علوم انسانى شد. در پى این تحولات، امروزه شاخهاى به نام «فلسفه دین» پدید آمده و مباحث مختلفى مانند: كثرتگرایى در دین، زبان دین و ... در آن مطرح شده است.
در بحث «زبان دین» سؤال اصلى این است كه آیا زبان دین، زبان واقع نما است؟ آیا زبانى كه در متون دینى استفاده شده، همان زبان عرفى و زبانى است كه در محاورات مردم به كار مىرود و واقعیتى را به مخاطب القا مىكند؟ یا آن كه زبان دیگرى است كه به روش متعارف، محتواى كلام را به مخاطب القا نمىكند؟(1)
1. در مبحث زبان دین انواع مختلف زبانها، نظیر: زبان عرفى، زبان علمى (دقیق)، زبان شعر، زبان رمزى و سمبلیك و... مورد بحث قرار مىگیرد. به هر حال در اجتماع انسانى، غیر از زبان عرفى و رایج، زبانهاى دیگرى نیز پذیرفته شده است؛ مانند زبان شعر. دیوان شاعرى مانند حافظ اگرچه فارسى است و ما با واژههاى آن آشناییم، اما بسیارى از دانشمندان به ویژه عارفان و ادیبان بزرگ ما معتقدند آن معانى كه عرف مردم از كتاب حافظ مىفهمند مراد او نبوده است؛ مثلا آنجا كه از «مى» سخن مىگوید منظور وى همین مى مستىآور نیست بلكه معناى دیگرى است كه در كتابهاى بیانگر اصطلاحات عارفان آمده است. همچنین زبانهاى سمبلیك كه رمزى است و ظاهر كلام گوینده با آنچه اراده كرده تفاوت دارد و فقط كسى كه با آن رمز آشنا است از محتواى آن آگاه مىشود.
آشتىدهندگان علم و دین گفتهاند كه زبان دین، زبانى دیگر است. راز ناسازگار انگاشتن مطالب كتاب مقدس با اكتشافات كپرنیك و سایر دانشمندان نیز در این است كه زبان تورات را واقعنما فرض كردهاند؛ اما اگر آن را زبانى رمزى و خاص دانستیم (چنانكه در كلام شاعران «مى» و «ساغر» و مانند آنها معنایى خاص دارد) مشكل ناسازگارى برطرف مىشود. بنابراین انگیزه طرح مسئله زبان دین در كلام جدید و در فلسفه دین این بود كه راهى براى برطرف كردن ناسازگارى متون دینى (تورات و انجیل) با اكتشافات علمى بگشایند.
حادثه دیگرى كه پس از دوران رنسانس در اروپا پدید آمد اختلافات و برخوردهاى مذهبى بود.(1) این مسئله پس از آن بود كه مارتین لوتر و كالوین و دیگران مذهب جدیدى به نام «پروتستان» در برابر كلیساى كاتولیك بنیان نهادند. آنان تفسیر ویژهاى از كتاب مقدس ارایه داده و طرفدارانى در
1. امروزه در حدود هزار فرقه مسیحى (علاوه بر مذاهب كاتولیك، پروتستان و ارتدكس) در جهان شناخته شده است. فقط پروتستانها بیش از پانصد فرقهاند!
كشورهاى اروپایى ـ به ویژه شمال اروپا ـ پیدا كردند و فرقه بزرگ پروتستان شكل گرفت و به دنبال آن سالهاى طولانى میان آنان و كاتولیكها جنگهاى خونینى در گرفت. هنوز هم در برخى از كشورهاى اروپایى، مانند ایرلند، نمونهاى از این درگیرىها وجود دارد. مصلحان جامعه براى از میان برداشتن درگیرىهاى مذهبى، به تئورىسازى روى آوردند و پلورالیسم دینى و پذیرفتن قرائتهاى متعدد را مطرح كردند. آنان گفتند همه دینها درست است و بر این اساس نه كاتولیكها بر خطا هستند و نه پروتستانها بدعتگذارند و نه ادیان دیگر باطلند؛ زیرا متون مقدس بیش از یك معنا دارد و این معانى نیز در عرض یكدیگر هستند و هیچیك بر دیگرى برترى ندارد.
بنا بر آنچه گفتیم، انگیزه طرح پلورالیسم و تعدد قرائتها از دین(1) در دو عامل خلاصه مىشود: یكى عامل فكرى (سازگار كردن مفاد كتاب مقدس با دادههاى علوم تجربى) و دوم عامل سیاسى اجتماعى (خاتمه دادن به جنگهاى مذهبى).
هیچیك از دو زمینه پیشگفته در مورد مغرب زمین، در ایران وجود ندارد. دستكم از صدها سال پیش تا كنون ـ كه تاریخ مدوّن و مشخص در دست داریم ـ جنگى در میان اقلیتها و مسلمانان یا در میان مذاهب مختلف
1. چنانكه در آینده خواهیم گفت، نتیجه این نظریه آن است كه هیچیك از ادیان و مذاهب واقعیتى ندارند؛ چرا كه اگر همه واقعیت داشته و صحیح باشند نتیجه آن، جمع میان نقیضین است كه محال مىباشد.
اسلامى روى نداده است تا براى رفع آن به تعدد قرائتها پناه ببریم و بگوییم كه مسیحیان و یهودیان و مسلمانان و زرتشتیان همه درست مىگویند و بدین وسیله به جنگ و خونریزى خاتمه دهیم!
انگیزه دوم غربیان ـ تضاد علم و دین ـ نیز در ایران مطرح نیست؛ زیرا در دین اسلام و منابع اصیل اسلامى (قرآن و سنّت قطعى) مطالب ناسازگار با قطعیات علوم وجود ندارد.(1)
با نفى دو احتمال پیشگفته، مىتوان حدس قوى زد كه انگیزه طرح بحث قرائتها در ایران، سیاسى است. احتمال بسیار خوشبینانه آن است كه بگوییم، افرادى از روى حسن نیت و آیندهنگرى، و براى پرهیز از پدید آمدن اختلاف در صفوف مسلمانان انقلابى، از هماكنون با روا دانستن و صحیح انگاشتن دو یا چند برداشت از متون دینى، مىكوشند وحدت جامعه را تضمین كنند.
اما ظن قوى در این باره همان انگیزه سیاسى است. استعمار گران و كسانى كه در پى جهانىسازى فرهنگ غربى هستند به ایادى خود در كشورهاى مختلف سفارش كردهاند تا زمینه فرهنگى این امر را فراهم آورند. یكى از آن زمینهها این است كه مردم را براى پذیرفتن افكار و آراى متضاد آماده كنند؛ زیرا تا زمانى كه دیگران، مثلاً مسلمانان، بر حقانیت عقیده خود اصرار داشته باشند زمینه جهانى شدن فرهنگ امریكایى فراهم نخواهد شد. بدین منظور باید مردم را اندكاندك به تساهل و تسامح و پذیرش افكار دیگران
1. البته در مطالب مظنون و غیرقطعىِ دینى - كه یا سند و یا دلالت آنها قطعى نیست ـ اختلافهایى وجود دارد، كه این امر نیز چیز جدیدى نیست و افزون از هزار سال پیش تا كنون چنین بوده است و اساساً در هیچ آیین و مذهبى بلكه در هیچ مجموعهاى از افكار و آراء نظرى (غیربدیهى) گریز و گزیرى از آنها نیست.
و تعصب نداشتن نسبت به عقاید دینى خود، عادت داد. مثلا خاتم بودن پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) یا حضرت موسى(علیه السلام) براى آنان تفاوتى نكند. به ویژه اگر قرار باشد كه به هیچیك از ادیان عمل نشود و تاریخ مصرف آنها را تمام شده تلقى كنند، انگیزهاى براى اثبات حقانیت اسلام نخواهد بود. در این میان ممكن است برخى از خواص نیز شك كنند كه آیا احكام اولیه اسلام هم ابدى و جاودانى است یا آن كه قابل نسخ و تغییر است؟ اینها برخى از آثار زیانبار گفتار و نوشتار مبلّغان پلورالیسم دینى است كه براى از میان بردن اسلام كمر بستهاند و متأسفانه در برخى از كشورهاى اسلامى، در حكومت هم نفوذ كردهاند.
پس براى اینكه زمینه رواج فرهنگ غربى و فرهنگ جهانى (یعنى فرهنگ امریكایى) در كشورهاى اسلامى فراهم شود باید عقاید اسلامى سست شود. راه سست شدن آن نیز بدین صورت است كه بگوییم معنایى كه تا كنون از متون دینى فهمیدهاید مربوط به گذشته بوده و تاریخ مصرف آن تمام شده است! ضرورت زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین احكامى را اقتضا كرده است اما در این زمان كاربردى ندارد! و اصلا از كجا مىگویید كه قرآن كلام خدا است؟! قرآن كلام پیامبر است و پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم یك انسان است و انسان نیز در معرض اشتباه قرار دارد، پس ممكن است احكام و مطالب قرآن اشتباه باشد! به دنبال آن نیز نظریه نقدپذیرى قرآن مطرح مىشود. نقد پذیرى قرآن در واقع به معناى دروغ بودن برخى از مطالب آن است! اما از آنجا كه قایلان به نقدپذیرى قرآن، جرأت دروغ خواندن قرآن را ندارند این مطلب را در قالب دیگرى بیان مىكنند. آنان مىگویند مراد ما از نقدپذیرى، فهم رایج از قرآن است، كه آن را فهم یا قرائت «سنّتى» نام نهادهاند. آنان ادعا مىكنند كه حقیقت قرآن چیزى است كه تنها در پیشگاه خدا است و هیچكس ـ حتى
پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ از آن با خبر نیست! پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم اگر مطلبى به عنوان قرآن فرموده باشد تلقى و برداشت شخصى وى بوده است كه چون امكان اشتباه در آن مىرود قابل نقد است!
اكنون اگر از این افراد بپرسید كه با چه معیارى به نقد قرائت سنّتى از قرآن مىپردازید، خواهند گفت كه با محك علوم بشرى. معناى این سخن آن است كه اصالت با نظریات علمى است كه دانشمندان علوم بشرى عرضه كردهاند، و به طور طبیعى متغیّر است، و قرآن را باید با این دیدگاهها سنجید. آنان تصریح مىكنند كه دین احكام اجتماعى ندارد، عقایدش نیز نظریهها و برداشتهاى شخصى است كه متكى بر تجربه شخصى افراد است و از این رو از نظر علمى ارزشى ندارد. سرانجام نیز كار بدانجا مىرسد كه مىگویند اصولاً وجود خدا نیز قابل اثبات نیست و برهانهاى فلسفى كه بر اثبات وجود خدا اقامه شده، همگى مخدوش است!
با چنین دیدگاه و مطالبى، طبیعى است كه دیگر معنایى براى دین تصور نمىشود. اما این كج اندیشان چون جرأت ندارند این مطلب را به صراحت بیان كنند آن را در پوشش قرائتهاى جدید مطرح مىكنند. گزاف نیست اگر بگوییم این عامل خطرناكترین و شیطانىترین حیلهاى است كه تا كنون براى نابودى و امحاى دین و دین دارى اندیشیده شده است.
علاوه بر عامل پیش گفته، در مورد برخى نیز نوعى ضعف نفس و غربزدگى باعث شده تا به بحث تعدد قرائتها روى آورند. این افراد در برابر جهان متمدنى كه پیشرفتهاى صنعتى و اقتصادى نسبتاً خوب و چشمگیرى داشته
است مرعوب شدهاند، به گونهاى كه سایر دیدگاههاى آنان را نیز پذیرفتهاند؛ مانند كسانى كه به نظریه یك ستاره سینما یا یك قهرمان ورزشى در باره مسایل سیاسى استناد مىكنند، به خیال آنكه نظریات چنین فردى در زمینه مسایل سیاسى نیز معتبر است. این امر در مورد كسانى اتفاق مىافتد كه اعتماد به نفس و شخصیت قویّى ندارند. از این رو مىتوان این عامل را عامل روانى در روى آوردن به نظریه تعدد قرائتها به حساب آورد. در این میان برخى نیز انگیزه خیرخواهانه دارند و مىخواهند مردم به ویژه جوانان را به دین جذب كنند. آنان به این منظور به طرح تعدد قرائات متون مىپردازند تا متون دینى با نظریات رایج علمى منافاتى پیدا نكند.
مسأله تعدد قرائتها سوابقى فرهنگى در جامعه ما دارد و همین امر موجب رواج سریع آن در كشور ما گردیده است. در اینجا این سوابق را مرور مىكنیم.
یكى از سوابق آشنایى ما با قرائتهاى مختلف «قرائتهاى مختلف قرآن» است. از صدر اسلام در باره برخى آیات قرآن، قرائتهاى مختلفى مطرح بوده و گاهى یك آیه به دو یا چند شكل خوانده مىشده است؛ مانند «مالك یوم الدین»(1) كه «مَلِك» نیز قرائت شده و مىشود. این زمینه سبب مىشود كه تعدد قرائت «الفاظ» آیات به موارد دیگرى نیز تعمیم داده شود؛ زیرا در برخى
1. حمد(1)، 4.
از این موارد به طور طبیعى، تعدد قرائت به تعدد «معنا» مىانجامد كه همه آن معانى نیز محتمل و مقبول است. این تعمیم هم چنان ادامه مىیابد تا آن كه به مسایلى كه دلایل عقلى (غیرلفظى) دارد كشیده مىشود و از تعدد آرا (آرایى كه ترجیحى بر یكدیگر ندارند) در چنین مسایلى نیز به تعدد قرائت تعبیر مىكنند. هم چنین از آن جهت كه دین داراى بخشهاى مختلفى است و در مهمترین تقسیم به «اصول» و «فروع» تقسیم مىشود، این تعدد قرائت در آنها نیز مطرح مىشود. تعدد آرا و اختلاف در فروع و احكام عملى به طور نسبى بیش از اختلاف در اصول دین است. نمونه آن در زمان غیبت امام معصوم(علیه السلام)، اختلاف نظر مجتهدان در باره مسایل و احكام شرعى است. تعدد قرائات در اصول و اعتقادات دینى نیز در مواردى، هرچند اندك، قابل تصور است؛ مانند اختلاف نظر در باره چگونگى سؤال در شب اول قبر. اصل سؤال از میّت در شب اول قبر مطلبى اجماعى بهشمار مىرود و جاى بحث ندارد، اما چگونگى آن مورد اختلاف است. یك احتمال این است كه روح دوباره به بدن برمىگردد و بدنى كه در قبر است زنده مىشود. احتمال دیگر این است كه فقط از روح سؤال مىشود و بدن در آن نقشى ندارد. راه سومى نیز وجود دارد و آن این كه روح به بدن برزخى تعلق مىگیرد و سؤال و جواب به این بدن مربوط است. البته در اینجا قصد داورى در این مسأله را نداریم و فقط خواستیم مصداقى از اختلاف نظر در باره مسایل اصولى و اعتقادى را یادآور شویم.
در آینده خواهیم گفت كه وجود اینگونه اختلافنظرها به صورت «موجبه جزئیه» مورد قبول است (یعنى گاهى از این قبیل اختلافات اتفاق مىافتد) ولى اعتقادات و احكام بنیادى اسلام مورد اتفاق و اجماع است و اختلاف قرائات در الفاظ و معانى قرآن و حدیث، شامل آنها نمىشود.
با توضیحى كه بیان كردیم «تعدّد قرائتها» معناى وسیعترى پیدا كرد؛ اول اختصاص به قرائت لفظ داشت، سپس تعدد معنا و در مرحله سوم تعدد فتوا در احكام فقهى و در مرحله چهارم اختلاف نظر در مسایل عقیدتى و كلامى را هم دربرگرفت. نظیر این سیر تحول در واژه «قرائتها» بیش از چهارصد سال است كه در اروپا نیز تحقق پیدا كرده است. اخیراً نیز نظریه جدیدى به عنوان نظریهاى فلسفى در بین فیلسوفان معاصر اروپایى و سپس كل جهان غرب، پدید آمده است كه تعدد قرائتها را ویژه متون یعنى نوشتهها و خواندنىها نمىدانند. بر اساس این نظریه، كلام اشخاص و حتى بالاتر از آن، هر گزاره قابل تصورى كه در ذهن انسان منعكس شود، مىتواند معانى متعددى داشته باشد. این نظریه به نام «هرمنوتیك فلسفى» مطرح است.
در هر حال، مقصود این است كه بدانیم «قرائتهاى متعدد» از كجا آمده و شكل گرفته و چگونه با فرهنگ ما آشتى داده شده و وارد آن گردیده است؛ اصطلاحى كه در گذشته ـ حتّى پنجاه سال پیش ـ در كتابهاى اسلامى، به معنایى كه امروز استعمال مىشود وجود نداشته است.
خداى متعال بنا به مصالحى، برخى از آیات قرآن كریم را به صورت متشابه بیان فرموده است. آیات متشابه به آیاتى اطلاق مىشود كه داراى احتمالات متعددى بوده و تفسیرهاى گوناگونى را بر مىتابد. از این رو تفسیر آنها دقت و تأمل بیشترى مىطلبد و در نهایت ممكن است مفسران دو یا چند تفسیر از آن آیه ارایه كنند كه اثبات رجحان یكى از آنها آسان نباشد و همه آنها قابل قبول تلقى شود. وجود این تفسیرهاى متعدد نیز مىتواند زمینهاى براى پذیرش تعدد قرائات و پلورالیسم دینى باشد.
در كنار مفهومِ مقبولِ «تفسیرهاى متعدد»اصطلاح دیگرى به نام «تفسیر به رأى» داریم كه بار ارزشى منفى دارد و آگاهان به فرهنگ قرآنى با آن آشنایند. «تفسیر به رأى» از روشهاى ناپسند و نكوهیده در تفسیر قرآن یا روایات است. تفسیر به رأى آن است كه كسى براساس دلخواه خود معنایى براى آیه و روایتى بیان كند بدون آنكه قواعد و ضوابط فهم كلام و اصول محاوره عقلایى آن را تأیید كند؛ همین امر نیز نشان دهنده آن است كه این نوع تفسیر، پذیرفتنى نیست. به هر حال وجود این نوع تفسیرها نیز زمینه طرح تعدد قرائتها را پدید مىآورد.
در آینده خواهیم گفت كه وجود قرائت هاى مختلف ـ با اصطلاحات گوناگون آن ـ بدین معنا نیست كه همه آیات تفسیرهاى متعددى دارند، یا به فرض داشتن تفسیرهاى متعدد، مىتوان به دلخواه و بدون ضابطه یكى را گزینش كرد. تفسیر هر متنى قطعاً باید بر اساس قواعد عرفى و اصول محاوره عقلایى باشد.
واژه «تأویل» گاهى به معناى تفسیر به كار مىرود، ولى گاهى مراد از آن، حقایقى غیر مادى است كه آیات بدان اشاره دارند و از محدوده درك ما خارجند. قرآن كریم خود به وجود تأویل براى قرآن تصریح فرموده است: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ؛(1) اما آنها كه در دل كژى ـ و انحرافى ـ دارند متشابهات را پى مىگیرند تا فتنه جویى كنند و به تأویل آن دست یابند و حال آن كه تأویل آن را جز خدا نمى داند.
1. آل عمران(3)، 7.
در این آیه افزون بر پذیرش تأویل براى همه آیات، به تلاش كژدلان براى پىجویى تأویل قرآن با بهرهگیرى از آیات متشابه اشاره شده است. واژه «تأویل» با آنچه امروزه در غرب به نام «هرمنوتیك» مطرح شده مناسبت دارد؛ زیرا هرمنوتیك به حسب اصل واژه، معنایى شبیه به تأویل دارد. وجود تأویل در ادبیات قرآنى ما، زمینهاى براى طرح مباحث هرمنوتیكى است. كسانى در این صدد با استفاده از افكار هایدگر و گادامر و دیگران تلاش مىكنند همین مباحث را در باره قرآن طرح كرده نتایج دلخواه خود را از آن بگیرند.
برخى از آیات قرآن كریم ـ هرچند اندك شمار ـ داراى تفاسیر متعددى است و مفسران در ذیل آنها وجوه و معانى متعددى ذكر مىكنند و گاهى ترجیحى نیز براى هیچیك به اثبات نمىرسد. این نكته زمینه تعمیم تعدد قرائات به موارد دیگر را فراهم كرده است و برخى با تكیه بر این موارد اندك، در پى درست پنداشتن همه تفسیرهاى متعدد و بىضابطه از كل مفاهیم دینى برآمدهاند!
در روایات متعددى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) به باطن داشتن آیات قرآن و در برخى از آنها به وجود هفت معناى باطنى براى آیات قرآن، تصریح شده است.(1) بر اساس این روایات، افزون بر معناى ظاهر قرآن، مىتوان به یك یا چند معناى باطنى براى آن نیز معتقد بود.
1. فیض كاشانى، محمد، تفسیر صافى، ج 1، ص 39 و نیز ر.ك: مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج92، باب8، روایت37.
مدعیان تعدد قرائات با سوء استفاده از این زمینه فرهنگى نیز در پى طرح افكار فاسد خود به عنوان قرائت نو از متون دینى هستند. گاهى هنگامى كه از دلیل و شاهد تفسیر یا قرائتشان سؤال مىشود، پاسخ مىدهند كه متون دینى، بواطن و معانى تو در تو دارد كه همه نیز در عرض یكدیگر صحیح هستند و این سخن ما نیز بخشى از این معانى است!
شاید بتوان گفت كه مهمترین شبهه براى دینزدایى و دور كردن مردم از هدایت الهى و تعالیم انبیا(علیهم السلام) همین شبهه تعدد قرائات است. از روزى كه خداى متعال آدم را آفرید و شیطان براى گمراه كردن او با شیوههاى گوناگون همت گماشت هیچ خطرى به اندازه شبهه تعدد قرائات، دین را تهدید نكرده و به عقاید و باورهاى مردم ضربه نزده است! اهمیت این خطر به اندازهاى است كه تمام اهداف انبیا(علیهم السلام) و كتابهاى آسمانى را به سادگى از بین مىبرد؛ زیرا این شبهه اختصاصى به یك دین یا یك كتاب آسمانى ندارد. اگر كسى در پى فهم تورات فعلى (كه برخى از مطالب درست نیز در آن باقى مانده است) برآید خواهند گفت كه این قرائت شما است و ما قرائت دیگرى داریم. بر این اساس حتى اگر این دو قرائت ضدّ یكدیگر باشد باز هم هر دو قابل پذیرش است. اكنون در كشور ما نیز نمونههایى از این قرائتها وجود دارد. اگر به عیان نمىدیدیم، شاید باور نمىكردیم كه انسان عاقلى فرضیهاى را بپذیرد كه بر اساس آن، یك متن مىتواند دو معناى متضاد داشته باشد و هر دو نیز صحیح شمرده شود! امروزه كار این مدعیان بدانجا رسیده كه نیازى به توجیه ادبى تفسیرهاى خود نمىبینند و در این زمینه به هیچ قاعده و قانونى ملتزم
نیستند! آنها معتقدند كه قواعد ادبى و واژهشناسى و اصول محاوره عقلایى هیچ یك در فهم متون دینى معتبر نیست و آنچه ملاك است ذهنیت خود مخاطب است و فهمى كه به مقتضاى موقعیت خود از این متن دارد.از این رو آنان هیچ ابایى ندارند كه براى یك آیه یا روایت، معنایى را برخلاف قواعد ادبیات عربى و فهم عرفى بیان كنند! و از این بالاتر، آنان براى كل اسلام ـ صرف نظر از آیات و روایات و ادله عقلى ـ قرائت جدیدى مطرح مىكنند و برداشت مسلمانان را از صدر اسلام تاكنون قرائت سنّتى مىنامند. آنان مىگویند: «خداوند كه مبدأ و مبدع جهان و انسان است انسان و تمدنسازى او را قبول دارد و او را به گونهاى آفریده است كه با احساسات و عقل و منطق، مشكلات زندگىاش را حل مىكند.... تدبیر براى اداره زندگى كه اسم آن را تمدن و فرهنگ مىگذاریم به عهده خود انسان است.»(1) بر این اساس كل آنچه تحت مقوله فرهنگ و تمدن قرار مىگیرد، و از آن جمله، احكام حقوقى، جزایى و روابط بینالملل، مسایل اعتقادى، ارزشهاى اخلاقى و... همه به عهده خود انسان است! معناى این سخن آن است كه خداوند نه حكمى براى زن و مرد تعیین كرده و نه شیوهاى براى زندگى زناشویى و غیر آن. بلكه هرچه انسان خود بخواهد همان درست است و چون انسانها در كشورهاى مختلف، فرهنگها و خواستهاى متفاوت و چه بسا متضادى دارند، همه برداشتها باید درست باشد.
از این بالاتر، گفتهاند: مسأله این است كه در حال حاضر واقعاً اثبات قطعى حقانیت یا بطلان یك دین غیر ممكن شده است و هیچ راهى نیست كه
1. ن.ك: مجتهد شبسترى، محمد، نقد قرائت رسمى از دین، ص 499 و نیز ص 103 و 104.
بگوییم اسلام حق است یا باطل! از این رو بین اسلام با دیگر ادیان و مذاهب فرقى نیست!
در پاسخ این افراد باید گفت، اگر خداوند تمدنسازى انسان را به این معنا و با این لوازم قبول دارد، پس بعثت این همه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نزول كتابهاى آسمانى براى چه بوده است؟ اگر اثبات بطلان یا حقانیت مكتبى ممكن نباشد، بنابراین تلاش همه انبیا: بیهوده بوده است؛ زیرا هرچه آنان بیاورند قابل تفسیرهاى متضاد است به گونهاى كه نقطه مقابل هدف آنان نیز صحیح خواهد بود! اهمیت این شبهه تا بدانجا است كه در زمان ظهور حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) نیز گروهى با این حربه در برابر ایشان صفآرایى فرهنگى مىكنند. آنان چنان كار را بر ایشان دشوار مىكنند كه بر اساس برخى روایات، دشوراى و رنج ایشان در عصر فرانوگرایى و شكوفایى تمدن مادّى بشر، از رنج پیامبر(صلى الله علیه وآله) در هدایت عربهاى جاهلى بیشتر خواهد بود! با آنكه بر اساس روایت نبوى معروف كه شیعه و سنى نقل كردهاند، رنج پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از مردم زمان خود فراتر از رنج همه انبیا(علیهم السلام) بوده است،(1) با این حال رنج امام زمان(علیه السلام) بر اساس روایات از رنج جدّ بزرگوارشان نیز بیشتر است! فضیل بن یسار كه یكى از یاران امام صادق(علیه السلام) است، این حدیث را از آن حضرت نقل كرده است:
اِنَّ قائمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهَلَةِ الناسِ اَشَدَّ مِمّا اسْتَقْبَلَهُ رسولُ اللّهِ مِنْ جُهّالِ الجاهِلیّة. قُلْتُ: وَ كیفَ ذلك؟ قال: اِنّ رسولَ اللّه(صلى الله علیه وآله)اَتَى النّاسَ وَ هُمْ یَعْبُدُونَ الْحِجارَةَ وَ الصُّخورَ وَ الْعیدانَ وَ الْخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنّ قائمنَا اِذا قامَ اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ یَتَأَوَّلُ عَلَیْهِ كِتابَ اللّهِ یَحْتَجُّ عَلَیهِ بِهِ....(2)
1. ما اُوذىَ نبىٌّ مثلَ ما اُوذیتُ؛ هیچ پیامبرى به اندازه من آزار ندیده است. (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 39، باب 73، روایت 15.)
2. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، باب 27، روایت 131. در پایانِ روایت دیگرى به همین مضمون (بحارالأنوار ج52، باب27، روایت 133) به جنگ آنان بر علیه حضرت تصریح شده است:... و ان القائم یخرجون علیه فیتأوّلون علیه كتاب اللّه و یقاتلونه علیه؛ یعنى راز فزونى رنج و زحمت امام زمان(علیه السلام) از جدّش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آن است كه كسانى كه خود را پیرو قرآن مىدانند با تأویل قرآن بر علیه آن حضرت به نبرد مىپردازند.
امام صادق(علیه السلام) مىفرماید، زمانى كه قائم ما قیام كند از سوى مردم نادان عصر خود با سختىها و مشكلاتى مواجه مىشود سختتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جاهلان دوران جاهلیّت دید! فضیل بن یسار با تعجب از امام مىپرسد چگونه چنین مىشود؟ حضرت مىفرمایند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى مردمى مبعوث شد كه سنگها و صخرهها و چوبهاى تراشیده مىپرستیدند، اما قائم ما كه قیام كند به سوى مردمى خواهد آمد كه همگى با تأویل كردن قرآن برعلیه او استدلال مىكنند؛ یعنى مىگویند قرائت ما از قرآن درست است و حرف شما باطل است! و بدینترتیب خون دلى كه امام زمان(علیه السلام) از عالِمنماهاى زمان خود مىخورد بیش از خون دلى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در راه هدایت مردم دوران جاهلیت خورد.
پیشینه تعدد قرائتهاى متون اسلامى به صدر اسلام بازمىگردد، با این تفاوت كه نام این كار در آن هنگام «تفسیر به رأى» بود. هم چنین در آن زمان، صاحب هر رأى ـ یا قرائت ـ دیدگاه دیگران را نادرست مىدانست، اما مفسران نوین، شگرد بهترى یافتهاند و همه تفسیرها و برداشتها را در عرض یكدیگر صحیح مىدانند، گرچه هیچ وجه جمعى میان آنها نباشد و كاملا بر ضد یكدیگر باشند!
بنابراین براى بررسى تاریخى و ریشهیابى این بحث باید به بیان مسأله «تفسیر به رأى» بپردازیم. البته سخن در این باره فراوان است، ولى براى رعایت اختصار، ما تنها به نقل بخشى از روایات بسنده مىكنیم:
1. قال رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) قال اللّه ـ جَلَّ جلالُه ـ ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ كَلامى؛(1)پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: خداى متعال فرموده است: «كسى كه سخن مرا بر اساس رأى خود تفسیر كند به من ایمان نیاورده است.
از این روایت معلوم مىشود كه مقتضاى ایمان به خدا آن است كه مفسّر همان معنایى را بپذیرد كه عرف محاوره از كلام مىفهمد و مورد تأیید پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و عالمان اسلامى است. اگر او معناى مطابق با قواعد و اصول تفاهم را بىهیچ دلیلى قبول نكند، این در واقع بازى با الفاظ است. اگر در ظاهر بگوید، آیه را قبول دارم، اما معناى دیگرى براى آن بیان كند كه نه خدا و نه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نه هیچ امام یا عالِمى گفته است، چنین مفسّرى در واقع به خدا ایمان نیاورده، بلكه هوس خود را حاكم كرده است. ایمان به خدا مستلزم این است كه قرآن را همانگونه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) و عالمان راستین معنا كردهاند، بپذیرد. جعل معنایى جدید با این ادعا كه برداشت و قرائت تازهاى است، ایمان به هوس و دلخواه خود است نه ایمان به خدا.
2. مَنْ فَسّرَ القرآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ؛(2) كسى كه قرآن را به رأى خود تفسیر كند بر خداوند دروغ بسته است.
راز یكى بودن تفسیر به رأى با دروغ بستن بر خدا در این است كه مفسّر
1. صدوق، محمد، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 107.
2. همان.
مىداند كه معناى مراد خداوند را قبول ندارد و به جاى آن، مطلب دیگرى ارائه مىكند. پس با این كار، دروغى بر خداوند مىبندد.
3. مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِن النّار؛(1) كسى كه قرآن را به رأى خود تفسیر كند، پس باید جایگاه خود را در آتش (جهنم) فراهم كند.
از این روایت نیز معلوم مىشود كه پایان راه كسانى كه با آیات خدا بازى كرده و به دلخواه خود چیزى را به خداوند نسبت دهند، جایى جز جهنم نخواهد بود.
4. در نهجالبلاغه نیز نكاتى در باب تفسیر به رأى وجود دارد؛ از جمله، در فرازى از خطبهاى چنین مىخوانیم:
وَ آخَرُ قَد تُسَمّى عالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال وَ اَضالیلَ مِنْ ضُلاّل وَ نَصَبَ لِلنّاسِ اَشْراكاً مِنْ حَبائِلِ غُرور وَ قَوْلِ زور، قَدْ حَمَلَ الْكتابَ عَلى آرائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلى اَهْوائِهِ... فَالصُّورَةُ صُورةُ اِنْسان وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حیوان، لا یَعْرِفُ بابَ الْهُدى فَیَتَّبِعَهُ و لا بابَ الْعَمى فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِكَ مَیِّتُ الاْحْیاءِ؛(2) و فرد دیگرى است كه خود را عالم نامیده ولى (واقعاً) عالم نیست، مطالب جاهلانه و شبهه هایى را از نادانان و گمراهان اقتباس كرده و دام هایى از فریب و سخنان باطل براى (فریب دادن) مردم گسترده است، قرآن را بر آرا (و افكار) خود حمل (و تفسیر) كرده و حق را به هوس هاى خود متمایل مى كند... صورت او صورت انسان و قلب او قلب جانور است، نه راه هدایت را مى شناسد تا از آن پیروى كند و نه راه كورى (و گمراهى) را تا (دیگران را) از آن باز دارد، و این مرده اى است در میان زندگان.
1. فیض كاشانى، محمد، تفسیر صافى، ج 1، ص 35.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 86.
ویژگى عالِمنُمایى كه مطالب جاهلانهاى را از افراد نادان دیگرى گرفته و گاهى نیز به نام خود عرضه مىكند آن است كه قرآن را بر طبق آرا و دیدگاههاى خود تفسیر مىكند و همان را مراد خدا مىداند. او آن جا كه باید حق را از آمیزه باطل جدا نماید، به جاى آن كه حق را كاملا آشكار و شفاف كند تا به باطل نیامیزد، آن را به هوسهاى خود متمایل مىكند؛ یعنى به گونهاى بیان مىدارد كه بتواند در جهت خواستهاى خود از آن بهرهبردارى كند. براى اینگونه مفسّران در این كلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دو لقب مطرح شده است: یكى این كه اینان «آدمنماهاى حیوان صفت»اند و با آن كه در ظاهر، صورت انسانى دارند سیرتشان حیوانى است؛ و دیگرى آن كه «مردهاى در میان زندگان»اند.
عالمنُمایان عصر ما نیز نمىتوانند حق را بشناسند و جالب آن كه خود نیز به این ناتوانى و نادانى معترفند. آنان معتقدند كه نه تنها ما از شناخت حق و واقعیت ناتوانیم بلكه دیگران هم نمىتوانند به علم و یقین دست یابند. از نظر آنان ادعاى علم و یقین و معرفت واقعى، ادعایى پوچ و گزاف است كه نادانان دارند! آنان مىگویند، ما كه در دانشگاههاى معتبر اروپا و امریكا درس خواندهایم، مىفهمیم كه اساساً علمى وجود ندارد؛ راه كسب علم واقعى و معرفت یقینى مسدود است و آدمى نباید طمعى در آن داشته باشد!
نتیجه این حالت، خروج از سیرت انسانى و ورود به عالم حیوانى است كه یكى از ویژگىهاى آن، سلب قدرت فهم از انسان است. قرآن كریم در چند آیه، كیفر برخى از گمراهان را این مىداند كه قدرت درك حقیقت را از آنان سلب مىكند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.(1) آنان به
1. بقره،(2)، 7.
كیفر كجروىهایشان به حالى مبتلا شدهاند كه قدرت شناخت حقیقت را ندارند و هدایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز در آنان تأثیرى نخواهد داشت: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُون.(1)
این سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، در زمانى بیان گردیده كه بسیارى از صحابیان پیامبر(صلى الله علیه وآله) حضور داشتند و سخنان آن حضرت هنوز در گوششان طنینانداز بود و على(علیه السلام) باب شهر علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز در میان مردم بود. با این حال، آن حضرت از گروه تفسیركنندگانِ به رأى مىنالد كه چگونه كلام خدا را تحریف معنوى كرده و مردم را از شناخت حقایق قرآن بازمىدارند.(2)
1. همان، 6.
2. در این باره موارد دیگرى نیز از پیشوایان دینى نقل شده كه بخشى از آن در جلد 92 كتاب بحارالانوار آمده است؛ مانند روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) كه در باب 10، روایت 20 چنین نقل شده است: اكثر ما اخاف على امّتى من بعدى رجل یناول القرآن یضعه على غیر مواضعه؛ بیشترین نگرانى من در باره امتم پس از خود، فردى است كه با قرآن سر و كار داشته و آن را در جایگاهى جز جایگاههاى ویژه خود قرار مىدهد. مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) تحریفگران معنوى آیات قرآن هستند كه آیات را به دلخواه خود معنا كرده و به خداوند نسبت مىدهند.
مدعیان تعدد تفسیر و قرائت متون دینى براى اثبات درستى دیدگاه خود، به گمان خودشان، دلایلى آوردهاند كه با بخشى از آنها به اجمال آشنا شدیم. اینك به تفصیل به بیان و نقد و بررسى آنها مىپردازیم.
چنانكه گفتیم روایات مختلفى در باب باطن داشتن آیات قرآن از پیشوایان دین نقل شده است؛ مانند این روایت امام باقر(علیه السلام): اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً و بَطْناً و لِلْبَطْنِ بَطْنٌ...؛(1) براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آن نیز باطنى است. در روایت دیگرى به وجود هفت بطن براى آیات قرآن تصریح شده است: اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْنَاً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ اِلى سَبْعَةِ اَبْطُن؛(2) همانا براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آن باطنى، تا هفت بطن است.
بعضى از طرفداران تعدد قرائات متون دینى با بهرهگیرى نادرست از این روایات، دیدگاههاى انحرافى خود را به نام«باطن متن» عرضه مىكنند. آنان از سویى همه قرائات مختلف را به این عنوان صحیح مىپندارند و از سوى دیگر با ترویج این تفكر، مردم را از عمل به ظاهر قرآن باز مىدارند؛ زیرا بر این
1. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 92، باب 8، روایت 37.
2. فیض كاشانى، محمد، تفسیر صافى، ج 1، ص 31.
باورند كه اگر كسى به باطن قرآن دست یافت دیگر نیازى به ظاهر آن ندارد.
در نقد این سخن باید بگوییم كه باطن داشتن آیات قرآن، امرى انكار ناشدنى است، اما در برخى از همین روایات فهم همه بطون قرآن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) اختصاص داده شده است: لا یَسْتَطیعُ اَحَدٌ اَنْ یَدَّعِىَ اَنّهُ جَمَعَ الْقرآنَ ظاهِرَهُ وَ باطِنَهُ غَیْرُ الاْوْصیاء.(1) البته ممكن است برخى از معانى عمیق آیات با تأمل و تدبر در آنها براى دیگران نیز آشكار شود؛ مثل آیه 15 از سوره فاطر كه مىفرماید: یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِید؛ اى مردم شما نیازمند به خدایید و خداوند بىنیاز و ستوده است. آنچه عموم مردم از ظاهر این آیه مىفهمند این است كه، شما به خداى متعال نیازمندید و خداى متعال بىنیاز و شایسته حمد است. آنچه از واژه «فقر» در اذهان تداعى مىشود همان نیازمندىهاى انسان در امر معاش، از قبیل خوراك، پوشاك، مسكن و غیره است كه خداى متعال با به وجود آوردن اسباب و علل آنها، زمینه ادامه حیات و رشد و تكامل انسان را فراهم مىكند. این مرتبه از فهم این آیه، كه از آن به مرتبه ظاهر تعبیر مىشود، براى همه اهل زبان به خوبى قابل درك است، اما معانى عمیقترى نیز براى آن وجود دارد. هر اندازه كه انسان با ساختار سخن و نكتههاى ادبى آن آشنایى بیشترى داشته باشد و به سفارش قرآن در باب تدبر و تعقّل در آیات عمل كند، به نكتههاى دقیقتر و عمیقترى نیز پى خواهد برد. بر همین اساس با تأمل بیشتر در این آیه در خواهیم یافت كه نیازمندى ما به خداوند فراتر از خوراك و پوشاك و مسكن و بهداشت و غیره است. ما فقیر مطلقیم و خدا بىنیاز مطلق. به بیان دیگر ما
1. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 92،باب 8، روایت 26.
«فقیر بالذات» هستیم و خداوند «غنى بالذات». فقیر در اصل لغت به معناى كسى است كه ستون فقرات او شكسته و قدرت ایستادن ندارد. انسان فقیر است یعنى هرچند تمام امكانات مادى برایش فراهم باشد باز هم ناقص و وابسته است. وقتى با این نگاه به آیه بنگریم درمىیابیم كه نیاز ما انسانها به خداوند بسى فراتر از خوراك و پوشاك و دیگر امكانات مادى زندگى است. ما در اصلِ وجود به خداوند نیازمندیم. او ما را آفریده و همو با ایجاد اسباب و علل وجودى، زمینه ادامه زندگى و رشد و تكامل انسان را فراهم كرده است. پس ما، هم در اصل وجود، و هم در ادامه وجود و هم در تكامل وجودمان بالذات فقیر و نیازمند خداى متعال و غنى بالذات هستیم.
روشن است كه نگاه دوم عمیقتر از نگاه اول به آیه است. این معناى دوم را كه عمیقتر از معناى نخست است مىتوان باطن آیه نامید و عمیقتر از این معنا، آن است كه انسانها نه تنها در اصل وجود فقیر و نیازمندند بلكه عین نیاز و سراپا احتیاجند. وجود و هستى انسان «عین ربط» به خداى متعال است. البته درك حقیقت این معناى سوم، از حدّ فهمهاى عادى خارج است.
به هر حال، چه دیگران به برخى از معانى باطنى قرآن دست یابند و چه دسترسى پیدا نكنند، وجود بطون به معناى بىنیازى از ظاهر آیات و دست كشیدن از آن نیست، بلكه باید با عمل به ظاهر قرآن به باطن آن رسید. حقایق باطنى قرآن براى همه قابل درك نیست و تابع مراتب كمال انسانى است كه در پى عمل به ظواهر قرآن به دست مىآید. چنان كه ما هیچگاه نمىتوانیم حال پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دیگر معصومان(علیهم السلام) را به هنگام عبادت خداوند درك كنیم و حتى نمىتوانیم نسبت به درك آن طمع داشته باشیم. آرى، اگر كسى از راهى كه آنان دستور دادهاند برود و به دقت همه دستورات آنان را به
كار بندد ـ كه البته این كار چندان هم آسان نیست ـ ممكن است كمكم نسیمى از بطون قرآن و از آن كمالاتى كه بزرگان دین و اولیاى خدا بدان رسیدهاند بر مشام جانش بوزد.
براى فهم این مطلب، خوب است به نماز خود توجه كنیم. در نماز مىگوییم: اِیّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعِین؛(1) فقط تو را مى پرستیم و فقط از تو یارى مىخواهیم. اگر كاملا متوجه باشیم، سعى مىكنیم به هنگام قرائت این آیات، به معناى آن نیز توجه كنیم. آیا به راستى ما در زندگى خود، از غیر خدا كمك نمىخواهیم؟ چند لحظه در طول عمر خود چنین حالى داشتهایم كه فقط از خدا یارى بجوییم و امیدى به دیگران نداشته باشیم؟ ما انسانهاى عادى اگر براى چند لحظه نیز چنین حالى پیدا كنیم بسیار مغتنم است. این در حالى است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) «اِیّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعِین» را پیوسته از عمق جان و كاملا راست مىگفتند. براى همین نیز «صادق» و «صدّیق» نامیده شدهاند؛ یعنى بسیار راستگو بودند و واقعاً در هیچ كارى جز به خدا امیدى نداشتند و جز از او یارى نمىخواستند. در مناجات شعبانیّه نیز ـ كه همه ائمه(علیهم السلام) آن را مىخواندند ـ آمده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَیْك؛(2) یعنى خدایا كارى كن كه من از همه چیز ببُرم و فقط به تو روى آورم. این امر مطلب ساده و كوچكى نیست. این نهایت آرزوى اولیاى خدا است و باطن «ایّاكَ نَستَعین» نیز چنین مطلبى است.
این نمونهاى نسبتاً ساده براى فهم ظاهر و باطن بود. اگر در آیات و معارفى كه ظاهرى ساده از آن مىفهمیم عمیق شویم، گوهرهاى نایابى به دست خواهیم
1. حمد(1)، 5.
2. قمى، عباس، مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانیه.
آورد. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید، قرآن دریایى است كه كسى به عمق آن نمىرسد(1) و عجایبى دارد كه هیچگاه تمام شدنى نیست.(2) هرچه زمان بگذرد عجایب بیشترى از قرآن پدیدار خواهد شد.
باید توجه داشت كه ظاهر و باطنهاى قرآن در طول یكدیگرند و در عین حال كه هریك صحیح است هیچكدام منافاتى با دیگرى ندارد. آنچه كه هست این است كه این معانى از نظر عمق با هم متفاوتند و چنان نیست كه همه مراتب قرآن براى همگان قابل درك باشد؛ چنانكه در روایات نیز به این مطلب اشاره شده است.(3)
پس قرآن كتابى است كه همه مراتب معنا و حقیقتش را افراد عادى نمىفهمند و هر معنایى از معانى باطنى آن، بطن دیگرى دارد. با این همه، نه مىتوان دست از ظاهر آن برداشت و نه مىتوان به دلخواه بطونى براى آن بیان كرد.
ممكن است برخى با دیدن تفسیرهاى عرفانى قرآن گمان كنند كه مىتوان بدون توجه به ظواهر آیات، به بیان بطون پرداخت و از ظاهر آن صرفنظر
1. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 92، باب 1، روایت 21.
2. همان، روایت 25.
3. عن ابى جعفر(علیه السلام): فَقالَ یا جابِرُ اِنَّ لِلْقُرآنِ بَطْناً و لِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِلظَّهْرِ ظَهْرٌ یا جابِرُ وَ لَیْسَ شَىٌْ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرآنِ... . امام باقر(علیه السلام) به جابر جعفى مىفرمایند: قرآن داراى باطنى است كه آن باطن نیز باطنى دارد، و داراى ظاهرى است كه آن ظاهر نیز داراى ظاهرى است.اى جابر چیزى دورتر از عقول مردمان به تفسیر قرآن نیست. (یعنى آنها عاجزتر از آنند كه از عهده تفسیر حقیقت و باطن قرآن برآیند). مجلسى،محمد باقر، بحارالانوار، ج 92، باب 8، روایت 37.
كرد؛ اما چنین توهمى نادرست است. اگرچه از دوران قدیم تاكنون، تعدادى انگشت شمار از مفسران، از تفسیر ظاهر آیات صرفنظر كرده و فقط به بیان نكتههاى ذوقى پرداختهاند، ولى آنان به ظاهر قرآن نیز باور داشته و بدان عمل مىكردهاند. این مفسران در مقام تفسیر ظاهر آیات نبودهاند، بلكه انگیزه اصلى آنان نگارش نكات ذوقى و تأویلى بوده و برخى از آنان در مقدمه كتابشان به این مطلب تصریح كردهاند.(1) آرى اگر كسى معتقد باشد كه تفسیر ظاهر الفاظ و عبارات قرآنى اعتبارى ندارد و فقط همان معناى ذوقى یا تأویلى مراد خدا است، فردى منحرف است و سخنانش مردود است.
به هر حال اگر نویسندگان تفاسیر عرفانى به ظواهر قرآن نیز معتقد بوده و در كنار آن به نكتههاى ذوقى نیز بپردازند، تا اندازهاى ـ آن هم در صورتى كه دلیلى بر بطلان آنها نداشته باشیم ـ قابل قبول است. اما اگر كسانى ظواهر قرآن را رها كنند و آن را معتبر ندانند از آنان تبرّى مىجوییم، زیرا این كار با آیات و روایات متعددى ناسازگار است.
برخى آیات بر قرائت(2) و گوش فرادادن به قرآن(3) و تدبر و تأمل در آن(4) تأكید، و برخى، مخاطبان را به سبب عدم تدبّر در قرآن نكوهش نموده است:
1. مانند ملاعبدالرزاق كاشانى در مقدمه «تأویلات». در نسخه چاپى رایج، این كتاب با نام جعلى «تفسیر القرآن الكریم» به غلط به محى الدین بن عربى نسبت داده شده است.
2. فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ؛ پس هرچه میسّر شود از قرآن بخوانید. مزّمّل(73)، 20.
3. وَ اِذا قُرِئَ الْقُرآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛ و هنگامى كه قرآن خوانده شود بدان گوش دهید و ساكت باشید شاید مشمول رحمت شوید. اعراف(7)، 204.
4. كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْكَ مُبارَكٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ؛ كتابى مبارك است كه آن رابه سوى تو نازل كردهایم تا در آیات آن بیندیشند. ص (38)، 29.
- أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها؛(1) آیا در قرآن تدبّر نمى كنند یا بر دل ها(یشان) قفل ها است؟
- أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً كَثِیرا؛(2) آیا در قرآن تدبّر نمى كنند؟ و اگر از نزد غیر خدا مى بود حتماً در آن اختلاف فراوانى مى یافتند.
علاوه بر این، در سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و معصومان دیگر نیز بر تدبر و تمسّك به قرآن تأكید زیادى شده است؛ مانند این روایت كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: فاِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْكُمْ بِالْقُرآن؛(3) وقتى فتنه ها مانند پاره شب تار شما را فرا گیرد بر شما باد به قرآن.
اگر ظاهر آیات قرآن براى ما حجّیت نداشته باشد چگونه ما را از فتنهها رهایى مىبخشد؟ و در این صورت آیا نزول قرآن كار بیهودهاى نیست؟ قرآن بر نور بودن، موعظه بودن، شفا بودن و بیان روشن بودنِ آیات خود تأكید كرده است؛ حال چگونه ممكن است چیزى كه نور و موعظه و بیان و شفا است از دسترس فهم ما خارج باشد و فقط باطنى كه برخى افراد ادعا مىكنند، از آن اراده شده باشد؟! لازمه هدفمندى نزول قرآن كریم آن است كه ظاهر آیات آن قابل فهم و معتبر باشد. البته در كنار آن، معانى باطنى نیز وجود دارد كه اهل آن ـ معصومان(علیهم السلام) ـ مىفهمند و دیگران نیز بر حسب ظرفیت خود و با استفاده از دانش آنان بدان راه مىیابند. تفكّرِ انحصار هدایت قرآن به باطن آن و دست كشیدن از ظواهر آیات، كاملا انحرافى است و ما از صاحبان این اندیشه ـ با گرایشهاى مختلفى كه دارند ـ بیزاریم.
1. محمد(47)، 24.
2. نساء(4)، 82.
3. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 92، باب 1، روایت 16.
نتیجه آنكه، باطن داشتن قرآن كریم با نظریه تعدّد قرائات متفاوت است. معانى باطنى قرآن در طول یكدیگر بوده و با معناى ظاهر آیه نیز مرتبط است واز این رو هیچ ناسازگارى و منافاتى میان آنها وجود ندارد؛ در حالى كه نظریه تعدد قرائتها وجود معانى متضاد با یكدیگر را براى یك متن روا مىداند و همه را صحیح مىشمارد! هیچ عاقلى نمىتواند جمع بین معانى متضاد و متناقض را بپذیرد. آیا مىتوان گفت كه زغال هم سفید است و هم سیاه؟! حقیقت یك چیز بیشتر نیست و هرچه غیر آن باشد باطل خواهد بود.
مروّجان نظریه تعدد قرائتها در جامعه اسلامى، با استناد به وجود متشابهات در قرآن نیز دیدگاه خود را توجیه مىكنند. آنان معتقدند همانگونه كه آیات متشابه چند معناى متفاوت را برمىتابد و داراى احتمالات متعددى است، بقیه آیات را نیز مىتوان به همین سبك داراى معانى مختلفى دانست و همه آن معانى را ـ هرچند با هم ناسازگار باشد صحیح انگاشت.
خاستگاه بحث از متشابهات، قرآن كریم است. قرآن در آیه هفتم سوره آل عمران، آیات را به دو دسته محكم و متشابه تقسیم كرده است:
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِه؛ او (خداوند) كسى است كه كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاد، بخشى از آن، آیات محكم است، آنها مرجع كتاب [آیات دیگر قرآن] هستند و بخشى دیگر آیات
متشابهاند، آنان كه انحرافى در دل دارند، به قصد فتنهجویى و دستیابى به تأویل آن، از متشابهات قرآن پیروى مىكنند.
بر اساس این آیه، آیات قرآن به دو دسته تقسیم مىشوند: یكى محكمات كه تردیدى در معنا و مفاد آنها نیست و مرجع آیات دیگر هستند، و دیگرى متشابهات(1) كه داراى احتمالات متعدد و مشابه یكدیگرند و در نگاه اول مراد از آنها روشن نیست. آنان كه به تعبیر قرآن «انحرافى در دل دارند» به دنبال دستآویزى هستند تا افكار انحرافى و ناصواب خود را درست جلوه دهند و بدان مشروعیت بخشند. از این رو آیهاى متشابه را كه معناى اصلى آن براى همگان درست روشن نیست، برگزیده، فكر باطل خود را بر آن تحمیل مىكنند و افكار عمومى را با آن فریب مىدهند.
بحث از متشابهات و سوء استفاده از آن، سابقه دیرینه دارد و همزاد قرآن كریم است. دانشمندان و مفسران بزرگ تحقیقات فراوانى در این باره انجام دادهاند و حتّى از دیر زمان كتابهایى ویژه متشابهات قرآن نگاشتهاند. كتاب «حقائق التأویل فى متشابه التنزیل»(2) نوشته شریف، محمد رضى(رحمه الله) ـ گردآورنده نهجالبلاغه ـ از جمله این كتابها است. مفسران معاصر، مانند علامه طباطبایى(رحمه الله) و دیگران نیز بحثهایى در این زمینه دارند. كسانى كه به مطالعه بیشتر در این باره تمایل دارند، مىتوانند به تفاسیر معاصر ذیل آیه هفتم سوره آل عمران مراجعه كنند.
1. تشابه صفت آیات است و به قول ادیبان، وصف به حال متعلَّق است؛ یعنى آیات متشابهالمعانى آیاتى است كه معناهایى مشابه هم یا معناهایى كه با هم اشتباه مىشود، دارد.
2. از این كتاب فقط جلد پنجم آن باقىمانده كه طى سالهاى گذشته مكرر به چاپ رسیده و ترجمه فارسى آن نیز از سوى انتشارات آستان قدس رضوى(علیه السلام) منتشر شده است.
براى فهم آیات متشابه، قرآن كریم دو راه را بیان فرموده است: راه اول در فهم همه آیات قرآن سودمند است و آن، معرفى مفسران معصوم به مردم است. وقتى قرآن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) را مفسّر خویش قرار مىدهد،(1) روشن است كه در فهم این آیات نیز باید به آنان مراجعه كرد.
راه دوم براى فهم آیات متشابه آن است كه نخست آیات محكم را كه معناى روشنى دارند ملاك و معیار قرار دهیم و متشابهات را بر اساس آنها تفسیر كنیم. تفسیر متشابهات نباید به گونهاى باشد كه با مفاد آیات محكم تنافى داشته باشد؛ زیرا آیات محكم به فرموده قرآن «اُمُّ الْكِتابِ:(2) اصل و مرجع» كتابند و هیچ ابهامى در آنها راه ندارد. اگر آیه متشابه دو یا چند احتمال را برمىتابد، باید آن معنایى را انتخاب كرد كه با محكمات سازگار باشد. بر این اساس گرچه در ابتدا آیات متشابه قرآن داراى احتمالات متعددى است كه نمىتوان آنها را قبول و یا رد كرد، اما بعد از بازگرداندن آن به محكمات، بیش از یك تفسیر نخواهد داشت و احتمالات دیگر مرجوح و غیرمقبول خواهد بود. پیدا است كه این تعدد احتمالاتِ ابتدایى هیچگاه به معناى درستى همه آنها نیست و با تدبّر در آیات محكم، احتمال راجح مشخص خواهد شد. بدین ترتیب، بحث آیات متشابه هیچ ارتباطى با نظریه تعدّد قرائتها ندارد؛ زیرا
1. قرآن كریم در آیه «وَ اَنْزَلْنا اِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ؛ و ما ذكر ـ قرآن ـ را بر تو فرو فرستادیم تا براى مردم آنچه را به سویشان فرو فرستاده شده است بیان كنى (و روشنسازى)، نحل / 44» بیانات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در تبیین و تفسیر آیات حجّت قرار داده است و پیامبر نیز به نصّ حدیث ثقلین، قرآن و عترت را ملازم با یكدیگر معرفى فرموده و در كنار قرآن صامت، قرآن ناطق ( امامان معصوم(علیهم السلام)) را نیز به یادگار نهاده است.
2. آل عمران(3)، 7.
چنانكه پیشتر گذشت، در نظریه تعدّد قرائات همه احتمالات و وجوه تفسیرى، درست و قابل قبول تلقى مىشوند حتى اگر وجه جمعى میان آنها نباشد و با یكدیگر ناسازگار باشند.
از دیگر دلایل مدعیان تعدد قرائات، مسأله اختلاف مذاهب اسلامى و دیدگاههاى عالمان مسلمان است. در بین مسلمانان فرقههاى مختلفى مانند شیعه و سنى وجود دارد كه هر یك از آنها نیز شاخههاى فراوانى دارند. همچنین وجود اختلافات كلامى، از قبیل اشعرى و معتزلى و غیر آن و نیز اختلافات فقهى، مانند مذاهب فقهى چهارگانه معروف سنّى و فقه شیعه، امرى روشن و غیر قابل انكار است. طرفداران نظریه قرائتها مىگویند، همه اینها نشانگر وجود و صحت قرائتهاى مختلف از صدر اسلام است كه همه به نوعى آن را پذیرفتهاند.
باید بگوییم كه این دلیل از رسواترین و سخیفترین دلایلى است كه براى اثبات صحت نظریه تعدد قرائتها بدان استناد شده است. نظریه قرائتها، تمامى قرائتهاى مختلف را درست مىداند، اما آیا در اختلافهاى مذهبى و فقهى نیز مسأله به همین صورت است؟ در اینجا صاحب هر مذهب فقط دیدگاه خود را درست و دیگران را بر خطا مىداند و حتى گاهى مسأله به حدّ تكفیر و حكم به ارتداد یكدیگر مىرسد!
بنابراین اختلاف مذاهب و دیدگاههاى كلامى و فقهى نه تنها دلیل صحت تعدد قرائات نیست بلكه برعكس، دیدگاه تعدد قرائات را باطل مىكند؛ چرا كه بر خلاف نظریه قرائتهاى مختلف، در این مسایل هر كس فقط دیدگاه و قرائت خود را صحیح مىداند و قرائت و نظر سایرین را قبول ندارد.
وجود اختلاف فتاوا نیز دلیل صحت تعدد قرائات نیست. اولا باید توجه داشت كه در همه مسایل دینى اختلاف وجود ندارد و فقط «مسایل ظنى» مورد اختلاف واقع مىشود. آنجا كه مسألهاى دلیل قطعى داشته باشد دیگر جاى طرح تعدد قرائت نخواهد بود. ثانیاً، وجود فتاواى مختلف نیز بدین معنا است كه مردم در مقام عمل و پاسخگویى در پیشگاه خداى متعال، به هر كدام كه عمل كنند معذورند، نه این كه همه صاحبان فتاوا به واقع رسیده باشند. به بیان فنى، ما شیعیان «مخطِّئه» هستیم نه «مصوِّبه»؛ یعنى نمىگوییم كه فقیهان ما هر فتوایى كه بدهند مطابق با واقع است، بلكه امكان خطا و اشتباه نیز وجود دارد. حتى گاهى ممكن است دو فتواى متعارض، هیچیك مطابق با واقع نباشند و واقعیت، امر سومى باشد. در واقع، اختلاف علما در نظرات فقهى، مانند اختلاف صاحبنظران رشتههاى دیگر است. فرض كنید دو پزشك، دو نسخه متفاوت به یك بیمار بدهند. بیمار براى درمان خود، چارهاى جز عمل به یكى از آن دو ندارد، اما این به معناى وجود دو واقعیت نیست.
قبل از انقلاب، برخى از مدعیان تعدد قرائتها(1) مدعى بودند كه احكام اسلام تاریخمند است و امروز بعد از گذشت 1400 سال نمىتوان به احكام صدر اسلام عمل كرد. آنان مىگفتند ما اسلام را قبول داریم ولى احكام آن را مخصوص همان زمان مىدانیم. این فكر انحرافى پس از انقلاب اسلامى شیوع بیشترى یافت تا آنكه حتى برخى از خواص هم تحت تأثیر قرار گرفتند.
1. مانند گروه منافقین (مجاهدین خلق).
امروزه براى برخى این سؤال به جدّ مطرح است كه چه دلیلى داریم كه احكام اسلام همیشگى و جاودانه است؟! یكى از این افراد مىگوید: «آیا امروز هم مسلمانها موظفند به همان مضمونها عمل كنند؟ مثلا آیه قصاص در قرآن آمده است، اما اینكه آیا در عصر حاضر هم باید به دستور قصاص عمل كرد یا نه، مطلب دیگرى است. این رأى و نظر كه در این عصر باید به دستور قصاص عمل كرد در هر حال یك فتوا است... اگر كسى بگوید مراعات قصاص مقتضاى عدالت در عصر رسول خدا بوده و امروز مراعات آن لازم نیست، این سخن هم یك فتوا خواهد بود. كسانى كه نظر دوم را مىپذیرند در واقع در فتواى گذشتگان تجدید نظر مىكنند.»(1)
در نقد این سخن باید بگوییم كه پذیرش جاودانگى احكام اسلام با پذیرفتن اصل اسلام مساوى است. انكار جاودانگى احكام اسلام به معناى انكار اصل اسلام و كفر صریح است. اگر بنا شود احكام اسلام نیز همانند سایر ادیان منسوخ باشد، چه فرقى میان اسلام و آن ادیان منسوخ ـ یهودیت و مسیحیت و... ـ باقى مىمانَد؟ منسوخ نبودن اسلام بدین معنا است كه احكام آن باید اجرا شود. پذیرفتن اسلام، مساوى و ملازم با پذیرفتن اجراى احكام آن در هر عصر است. جز چند حكم منسوخ كه در زمان خود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نسخ شد ـ مانند مسأله قبله ـ سایر احكام اسلام قابل تخصیص زمانى نیست؛ یعنى قید زمانى ندارد و از ضروریات اسلام است كه انكار آن مساوى با انكار اصل اسلام و موجب ارتداد خواهد بود.
بنابراین قصاص و دیگر احكام اسلام ویژه زمان خاصى نیست و نمىتوان
1. مجتهد شبسترى، محمد، نقد قرائت رسمى از دین، ص 524 و 525.
آن را منحصر به مقطع زمانى صدر اسلام دانست، و اساساً درباره چنین احكامى اختلاف فتوا معنا ندارد؛ زیرا اجتهاد در احكام ضرورى و قطعى دین، در حكم اجتهاد در برابر نص است كه بطلان آن بر همگان آشكار است.
مدعیان تعدد قرائتها بر این باورند كه زبان دین نیز مانند زبان رمزى و سمبلیك و اسطوره، زبان مخصوصى است و براى بیان واقعیت نیست. پیشتر گفتیم كه برخى از عالمان غربى بعد از اكتشافات علمى به ویژه اكتشافات فضایى كپلر، كپرنیك، گالیله و دیگران، مطالب علمى را با مطالبى كه در آموزههاى كلیسا و تورات و انجیلِ تحریف شده آمده بود، معارض دیدند. بنابراین براى سازگار نمودن كتاب مقدس با مطالب علمى، اختلاف «زبان علم» با «زبان دین» را مطرح كردند. مطالب دینى در صورتى با مطالب علمى ناسازگار است كه زبان كتاب تورات و انجیل را واقع نُما بدانیم، اما اگر گفتیم زبان كتاب مقدس غیر واقع نُما است مشكلى پیش نمىآید. از این رو این عالمان با طرح بحث «زبان دین» تلاش كردند این مشكل را حل كنند. آنان گفتند كتاب مقدس زبان دیگرى همانند شعر و اسطوره دارد و هدف از آن، بیان واقعیات نیست.كتاب مقدس اساساً در پى آن نیست كه در باره جهان عینى بحث كند، بلكه خواسته است با بیان مطالبى از قبیل بهشت و جهنم و خدا و وحى و قیامت و مانند آن، مردم را به كارهاى نیك وا دارد و از كارهاى بد دور سازد و مردم كمتر دروغ بگویند و كمتر در پى غیبت و ظلم برآیند. وقتى مىگویند: «اگر ستم كنید در آخرت دچار شكنجه و عذاب الهى مىشوید» براى آن است كه بدى ستمگرى را بیشتر مجسّم كنند، نه آن كه واقعاً بهشت و
جهنمى در كار باشد و آخرتى در پیش داشته باشیم! واقعى پنداشتن زبان كتاب مقدس، قرائت عامیانه است!
برخى از اینان آن قدر در این وادى پیش رفتند كه در باره اصل وجود خدا نیز به قرائت جدیدى قایل شدند و گفتند وجود خدا هم ـ العیاذ بالله ـ وجود واقعى نیست! این كه در كتاب مقدس آمده كه خداوند جهان را آفرید، و یا به پیامبران(علیهم السلام) وحى فرستاد و مانند آنها، همه زبان افسانه و اسطوره است! حكیمانى چنین افسانههایى نوشتهاند تا مردم به كار خوب تشویق شوند و از بدىها دورى گزینند! خوبى و بدى نیز این است كه از زندگى لذت ببرند و موجب زحمت براى خود و دیگران نشوند! مطالب كتاب مقدس مانند افسانههاى كلیله و دمنه و یا اسطورههاى یونانى قدیم است كه مطالبى افسانهاى براى اهدافى خاص بیان شده است!
برخى از روشنفكران و غربزدگان مسلمان نیز همین مطالب را درباره آیات قرآن كریم مطرح كردهاند. این تفكر ابتدا در كشورهاى عربى كه از معارف اهل بیت(علیهم السلام) دور بودند رواج یافت. نویسندگان عرب كتابهایى درباره زبان قرآن و واقعنما نبودن آن نگاشتهاند(1) و از آیات قرآن نیز مؤیّداتى براى اثبات دیدگاه خود آوردهاند، آیاتى كه به نظر آنان با یافتههاى علمى ناسازگار است.
در حدود سى سال پیش، یكى از دانشآموختگان غرب، در قرائتى جدید(!) تفسیرى اسطورهاى از داستان هابیل و قابیل ارائه كرد. او در نوشتهاى آورده
1. مانند «نصر حامد ابو زید» مصرى. وى چند كتاب در این باره تألیف كرده است؛ از جمله: «مفهوم النص» كه به فارسى نیز ترجمه شده است.
بود كه «هابیل» در واقع نماد قشر زحمتكش جامعه ـ كارگران و كشاورزان ـ است. این كه هابیل خوشه گندمى در راه خداوند داد، اشاره به این است كه كشاورزى فقیر بود. خدا نیز فقیران را دوست مىدارد و طرفدار كارگران است؛از این رو قربانى او را قبول كرد. اما «قابیل» كه گوسفندى به خدا هدیه كرد، در واقع نماد سرمایهدارى است. خدا هم چون با سرمایه دارى و سرمایه داران میانه خوبى ندارد قربانى او را نپذیرفت!
در باره این تفسیر جدید(!) باید بگوییم، اولا در قرآن سخن از خوشه گندم و گوسفند نیست.(1) ثانیاً، در آن ابتداى پیدایش انسان بر روى كره زمین و دوران هابیل و قابیل سرمایهدارى چه معنایى داشت؟ كارگرى و كشاورزى چه مفهومى داشت؟ این مفاهیم در اوایل قرن بیستم و در اثر ترویج مكتبهاى ماركسیستى رواج یافت.
1. قرآن این داستان را چنین نقل مىكند: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَكَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِط یَدِیَ إِلَیْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ. إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمِینَ. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ. فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ كَیْفَ یُوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمِینَ. [مائده(5)، 27ـ31]؛
و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنان برخوان هنگامى كه هریك چیزى (به عنوان تقرب به پیشگاه خدا) قربانى كردند، از یكى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. (برادرى كه قربانىاش رد شده بود به دیگرى) گفت: به خدا قسم تو را خواهم كشت (برادر دیگر در پاسخ) گفت: خداوند فقط از پرهیزگاران مىپذیرد؛ سوگند كه اگر تو براى كشتن من دست بگشایى من هرگز به كشتن تو دست نمىگشایم. به راستى من از خداوند پروردگار جهانیان مىترسم؛ من مىخواهم گناه من و گناه خودت را برگیرى تا از دوزخیان باشى و این پاداش ستمكاران است. پس نفس او كشتن برادر را براى او آراست و آسان نمود تا او را كشت و از زیانكاران گردید. آنگاه خداوند كلاغى را فرستاد كه زمین را مىكاوید تا به او نشان دهد كه چگونه پیكر برادر را پنهان كند؛ گفت اى واى بر من آیا نمىتوانم مانند این كلاغ باشم تا پیكر برادرم را پنهان كنم؟ آنگاه از پشیمانان گشت.
در این میان، یك نكته باقىمانده بود كه نیاز به تفسیر داشت، و آن این كه مراد از كلاغى كه در این داستان آمده است چیست؟! آن نیز توسط یكى از شاگردان ایشان تفسیر شد و رمز آن اعلام گردید! وى در مقالهاى نوشت كه این غراب (كلاغ)، آخوندها هستند! زیرا كلاغ سیاه است و اشاره به افرادى دارد كه بر فراز منبر از سیاهى ترویج مىكنند و به عزادارى و روضهخوانى مىپردازند؛ تزویرگرانى كه مثلّث زر و زور و تزویر به وسیله آنان تكمیل مىشود!
امروزه نیز متأسفانه چنین تفسیرها و دیدگاههایى رواج بیشترى یافته است. این گونه مطالب حتى از برخى افرادى كه در كسوت عالم دینى هستند و از لباس روحانیت استفاده ناروا مىكنند شنیده مىشود.
تشبیه تعدد قرائتها در متون دینى به برداشتهاى متعدد از متون ادبى دیوان حافظ در بیشتر خانههاى ما ایرانیان وجود دارد و گاهى با آن فال مىگیرند. كسى كه از مسافرش خبر ندارد و دلتنگ شده است، به دیوان حافظ تفأل مىزند. غزلى از غزلهاى عاشقانه و عارفانه حافظ مىآید. آن را مىخواند و مناسب با نیّتش برداشتى مىكند؛مثلاً مىگوید: فهمیدم مسافرم سالم است و به زودى مىآید. دیگرى كه بیمارى دارد، اگر در تفأل او نیز همین غزل بیاید ممكن است بگوید: من فهمیدم كه بیمارم خوب مىشود. فرد دیگرى كه ذهنیت دیگرى دارد ممكن است از همین غزل معناى بدى برداشت كند. این در حالى است كه حافظ نه سلامت و بازگشت مسافر و نه شفا و بهبودى بیمار و نه آن ذهنیت بد، هیچیك را قصد نكرده است. او در عالم خود شعرى گفته و مقصودى دیگر داشته، اما دیگران بر اساس پیشفرضها و انتظارات خود چیزى دیگر از آن مىفهمند.
هركسى از ظن خود شد یار من *** از درون من نجست اسرار من
اكنون كسانى مىگویند قرآن نیز همین طور است و هركس بر اساس ذهنیت خود چیزى از آن برداشت مىكند. این بدان سبب است كه زبان قرآن از گروه زبانهاى واقعنما نیست. پس هركس مىتواند از آن برداشتى داشته باشد و برداشت همه هم صحیح است!
اما اگر چنین مبنایى پذیرفته شود و تلقّى ما از قرآن كریم، كتابى شبیه دیوان حافظ باشد كه هركسى برداشتى از آن مىكند، آیا كتاب هدایت خواهد بود؟ آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) جانشان را براى ترویج چنین كتابى فدا كردند؟ پس این همه هشدارهایى كه در پرهیز از تفسیر به رأى دادهاند و تأكیداتى كه بر تفسیر صحیح قرآن شده است براى چیست؟ اگر قرآن را همانند زمان فال گرفتن از دیوان حافظ بفهمیم چه چیزى از آن باقى خواهد ماند؟ در این صورت قرائت شاه مقبور نیز صحیح خواهد بود كه پیش از انقلاب در برابر مراجع و مردم مسلمان مىگفت من قرآن را بهتر از علما و مراجع مىفهمم و آنچه من مىگویم با روح دین سازگارتر است!
خداوند به اقتضاى صفات كمالیهاش اراده فرموده است كه بندگان خود را هدایت كند. قرآن كریم را نیز به همین منظور نازل فرموده است تا موعظه و شفا و حجّت بر مردم باشد. اگر قرار باشد هركسى بتواند هر معنایى را به این كتاب نسبت دهد، نه تنها هدایتبخش نخواهد بود بلكه گمراه كننده مردم نیز خواهد بود و نقض غرض خواهد شد. از سوى دیگر دهها روایتى كه در باب اهتمام به تفسیر صحیح قرآن و نكوهش از تفسیر به رأى وارد شده است با چنین مبنایى ناسازگار است.
بنابراین قرائت صحیح یكى بیشتر نیست و آن، قرائت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) است. هرچه مدلول نصّ قرآن باشد ـ یعنى دلالت قرآن بر آن روشن و قطعى باشد ـ و یا ثابت شود كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) فرمودهاند، مىتوان آن را به خداوند و اسلام نسبت داد، و در جایى كه شك داشته باشیم، باید توقف كنیم.
واژه هرمنوتیك در اصل، معنایى شبیه به تأویل دارد و شاخهاى از فلسفه یا معرفتشناسى است كه شاخههاى فرعى متعددى دارد. برخى عالمان این رشته اختلاف نظرهاى عمدهاى با یكدیگر دارند كه از جمله مىتوان به دیدگاههاى افراطى برخى از نظریهپردازان هرمنوتیك فلسفى اشاره كرد. بحث و بررسى همه این دیدگاهها از حوصله این مقال خارج است و ما در این جا فقط به گوشهاى از آنها اشاره مىكنیم.
به عقیده برخى از این فیلسوفان، تعدد قرائتها اختصاصى به متون، یعنى نوشتهها و خواندنىها ندارد بلكه كلام اشخاص و حتى فراتر از این، هر گزاره قابل تصورى كه در قالب مفاهیم در ذهن انسان منعكس شود، مىتواند معانى متعددى داشته باشد. این نظریه به نام هرمنوتیك فلسفى نامیده شده و بیش
1. هرمنوتیك (Hermeneutice) در اصل از واژه یونانى «هرمینیا» به معناى تأویل گرفته شده و هرمینیا نیز از نام «هرمس» (Hermes) یكى از خدایان پیامآور یونانى، اشتقاق یافته است و كاربرد اولیه آن در باره متون دینى بوده است. سپس گسترش یافته و در باره تفسیر و تأویل سایر متون از قبیل متون ادبى و تاریخى و... نیز به كار رفته و متضمّن عمل «به فهم درآوردن» است. (ن.ك: علم هرمنوتیك، ریچارد اى پالمر، ترجمه محمد سعید حنایى، ص 20 و 21 و نیز: درآمدى بر هرمنوتیك، احمد واعظى، ص 23 و 24.)
از همه مارتین هایدگر(1) ـ فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانى ـ بر آن تكیه كرده و آن را پرورانده است.
نتیجه این نظریه آن است كه هیچ تفاهم واقعى بین دو انسان واقع نمىشود. وقتى گویندهاى سخنى مىگوید یا فرضیه و نظریهاى را بیان مىكند، خود او یكى از كسانى است كه برداشتى از سخن خود دارد. به عبارت دیگر، مسأله فهمیدن و انتقال و برداشت معنا از لفظ یا گزارهاى تابع نظر گوینده آن نیست، بلكه امر مشتركى میان گوینده و شنونده است. محور این امر خود كلام است و الفاظ از انتقال ما فى الضمیر گوینده به مخاطب ناتوانند. وقتى براى تفاهم از الفاظ خاصى استفاده مىكنیم، بدان معنا نیست كه شنونده به طور دقیق مقصود ما را فهمیده است. به فرض، شما احساس خاصى دارید؛ مثلاً از چیزى تعجب مىكنید. وقتى چنین احساسى به شما دست مىدهد تنها مىتوانید به مخاطب خود بگویید: «من تعجب مىكنم»، اما نمىتوانید تعجب خود را به او منتقل كنید. یا اگر به او بگویید: «من به چیزى یا كسى عشق مىورزم»، او به دقت نمىتواند آنچه را در دل شما مىگذرد، درك كند. فقط لفظى از عشق مىشنود و ممكن است با توجه به قراین، چیزى از آن بفهمد، ولى این غیر از آن چیزى است كه در درون شما است.
در نقد این دیدگاه باید بگوییم، اولا اگرچه نمىتوان احساسات درونى خود را عیناً به دیگرى منتقل كرد، اما از راه ذكر قراین و آثار و لوازم، قابل شناساندن است. در ادبیات ملل مختلف، عشق همواره رونقبخش آثار ادبى
Martin heidegger
بوده است. وقتى فردى ژاپنى مىگوید عاشقم، یا یك ایرانى یا چینى یا عرب اظهار عشق مىكند، همه مىفهمند كه منظور از آن چیست. آیا نمىتوان موضوع داستانها و منظومههاى عاشقانه لیلى و مجنون و شیرین و فرهاد و غیر آن را فهمید؟ اگر الفاظ نمىتواند احساسات را به مخاطب منتقل كند، این همه شعر و نثر براى چیست؟ آیا براى امرى است كه كسى چیزى از آن نمىفهمد؟! آرى، انتقال عینى عشقِ خود به دیگرى ممكن نیست، اما فهماندن آن ممكن است. البته اگر كسى هیچ نمونهاى از عشق و محبت را در وجود خود تجربه نكرده باشد از داستان عشق دیگران چیزى نمىفهمد، اما این شخص دیگر انسان نخواهد بود. اگر در درون فردى اندك محبتى باشد، مىفهمد كه همین محبت اندك، قابل اشتداد است و وقتى فزونى و شدّت یافت نامش عشق است. بنابراین مىتوان احساسات باطنى خود را به دیگران منتقل كرد.
ثانیاً، اگر به فرض، الفاظ توانایى انتقال احساسات درونى گوینده را به مخاطب نداشته باشند، آیا در باره علوم و فلسفه و مباحث منطقى و ریاضى نیز چنین است؟ اگر پاسخ مثبت است پس این همه كتاب و كلاس و استاد و شاگرد براى چیست؟ آیا آنان نمىفهمند كه در باره چه چیزى مىگویند و مىنویسند؟! پس این همه تعلیم و تعلم در دنیا بر چه اساسى انجام مىگیرد؟!
البته حقایقى ماوراى طبیعى نیز وجود دارد كه با همین الفاظ متعارف از آنها سخن مىگوییم و به طور طبیعى این الفاظ نمىتواند بیانگر آن حقایق باشد. به همین جهت سخن گفتن از آنها خالى از ابهام و تشابه نیست. شاید منشأ تشابه برخى از آیات قرآن نیز از همین باب باشد. فهم این حقایق راه دیگرى دارد كه مىتوان با تهذیب اخلاق و سیر و سلوك اخلاقى، بعضى از آن
حقایق را تا اندازهاى شناخت. اما همه آیات قرآن اینگونه نیست كه قابل فهم عمومى نباشد. از این رو با همین الفاظ و مفاهیم مىتوان تا اندازهاى مراد خداوند را شناخت، اما شناخت كامل ـ در حدّى كه براى بشر ممكن است ـ راه دیگرى دارد كه بدان اشاره كردیم.
در قرآن كریم و متون روایى، مطالبى از قبیل استعاره و تشبیه و تمثیل داریم؛ مانند این آیه: وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثا؛(1) مثل زنى نباشید كه رشته خود را پس از محكم تابیدن باز گشود (و پنبه كرد). شاید چنین زنى اصلا در عالم نبوده و این مطلب تنها براى مثال بیان شده است. یا در جاى دیگرى آمده است: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا؛(2)مَثَل آنان كه (عمل كردن به) تورات بر آنها نهاده شد و آنگاه آن را برنداشتند (و به كار نبستند) مَثَل الاغى است كه كتابهایى را حمل مىكند. برخى از مدعیان تعدد قرائتها مىگویند، با وجود چنین مثالهایى در قرآن چگونه مىتوان سایر آیات قرآن را از این شیوه بیانى خارج دانست و آنها را بر معانى حقیقى حمل كرد؟ شاید مراد از «خدا» و «قیامت» و «بهشت» و «جهنم» نیز معانى مجازى باشد!
در پاسخ باید بگوییم، درست است كه قرآن مشتمل بر چنین مواردى است و خود نیز در برخى موارد به مثال بودن مطلبى كه ذكر مىكند تصریح فرموده، اما این به معناى تمثیلى بودن همه آیات نیست. اگر كسى در گفتار یا نوشتار
1. نحل(16)، 92.
2. جمعه(62)، 5.
خود به بیتى شعر تمثّل جوید و یا مثالى بیان كند، آیا همه گفته یا نوشته او را شعر و مَثَل به حساب مىآورند؟! اگر گویندهاى در جایى از كلام خود، لطیفهاى بگوید، همه سخن او فكاهى خواهد بود؟!
در قرآن نیز به مقتضاى بلنداى فصاحت و بلاغت آیات، گاهى مثالى بیان شده، كه این از زیبایىهاى معنوى كلام است و تأثیرى ویژه بر مخاطبان دارد. این نحوه بیان، فهم مطالب عمیق را براى عموم مردم به سادگى میسّر مىكند. بنابراین، اینگونه مجازگویى نه تنها ناروا نیست بلكه از محسّنات قرآن است و اگر قرآن از استعاره و تشبیه و تمثیل و دیگر نكتههاى بلاغى استفاده نمىكرد، شیوایى و استوارى كنونى را نداشت. مهم آن است كه قرآن در عین زیباگویى، هرگز از مرز حقیقتگویى نیز خارج نشده است؛ چنانكه خود نیز در مواردى بدان تصریح كرده است:
ـ تِلْكَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَق؛(1) اینها آیات خدا است كه بر تو به حق (و درستى) مى خوانیم.
ـ وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اْبْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ؛(2) و داستان دو پسر آدم را به حق بر آنان برخوان.
ـ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ؛(3) پس بعد از حق (و راستى) به جز گمراهى چه خواهد بود؟
1. جاثیه(45)، 6.
2. مائده(5)، 27.
3. یونس(10)، 32.
دانستیم كه بعضى از طرفداران نظریه «تعدد قرائتها» با استفاده از نظریات هرمنوتیك ادّعا مىكنند كه هر كسى براساس ذهنیات خود، معنایى را از قضیه یا گزارهاى برداشت مىكند و غیر از این ممكن نیست. بشر از آنجا كه داراى ذهنیات پیشینى است و این ذهنیات هم در افراد مختلف، متفاوت است، هرگاه كه به قصد فهم سخن یا متنى تلاش كند ذهنیات او نیز در این فهم دخالت مىكند. در نتیجه، هر كلامى فهمهاى متعدد به اندازه تعداد فهمكنندگان خواهد داشت و همه هم درست خواهد بود. بر این اساس نمىتوان كلامى را سراغ داشت كه همه مردم ـ هرچند غرض سویى هم نداشته باشند ـ معناى واحدى از آن بفهمند و فرض فهم معناى واحد ناممكن است.(1)
بعضى دیگر از طرفداران نظریه «تعدد قرائتها» براى ضربه زدن به ریشه و اساس دین، یعنى وحى الهى، مىگویند: بشر از قرآن و وحى الهى حقیقت ثابتى را درك نمىكند و حتّى خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز به لحاظ دارا بودن ویژگى بشرى، در حقیقت، فهم و درك خود را به نام «وحى» براى مردم بیان كرده است! فهم پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز فهمى شخصى و متناسب با ذهنیت و شرایط خاص
1. ن.ك: سروش، عبدالكریم، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص 301، 302، 348 و 487.
زمانى و مكانى او بوده است كه به صورت الفاظ و آیات بیان كرده است.(1) بنابراین نمىتوان قرآن را كلام خدا و وحى الهى دانست بلكه قرآن در واقع كلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) است.
اما در قرآن مىخوانیم: و ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ یُوحى؛(2) پیامبر هرگز از روى دلخواه سخن نمى گوید. آنچه مى گوید چیزى جز وحیى كه بر او نازل شده است، نیست. یا مىخوانیم: تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ؛(3) قرآن كلامى است كه از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است و اگر او دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع مى كردیم. این قبیل آیات صریح است در این كه قرآن كلام خدا و وحى الهى است نه آن كه ـ نعوذ بالله ـ از خود چیزى گفته باشد.
طرفداران هرمنوتیك پاسخ مىدهند كه مفاد این آیات نیز برداشت و فهم خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بیانگر احساسات او است!!
طبعاً نتیجه چنین نظریهاى جز فرو رفتن در ورطه شكاكیت و انكار واقعیت و نادیده گرفتن عقل و منطق و بازى كردن با الفاظ نخواهد بود. جا دارد به اینان گفته شود، بنا بر نظریه شما باید نه ما چیزى از ادعاى شما بفهمیم و نه شما چیزى از سخن ما، تا در باره آن نفى و اثبات و نقض و ابرام كنیم!!
القاكنندگان این تفكر، در مقابل روشنترین معانى و واضحترین مفاهیم خواهند گفت: این احساس و برداشت شما است و حاكى از هیچ واقعیتى جز
1. ن. ك: ابوزید، نصر حامد، مجله كیان، شماره 54، ص 13 و 14؛ و سروش، عبدالكریم، مجله كیان، شماره 52، ص 58.
2. نجم(53)، 3 - 4.
3. حاقّه(69)، 43ـ46.
ذهنیات شخص شما نیست. بنابراین براى خودتان خوب و محترم است ولى براى دیگران ارزش و اعتبارى ندارد!
ما معتقدیم كه مفسر مىتواند و باید حتىالامكان خود را از پیشداورىهادور كند. البته تخلیه كامل ذهنیتها و پیشداورىها براى همه میسور نیست و چه بسا انسان توجه نداشته باشد كه این برداشت او مبتنى بر پیشداورى خاصش در باره فلان موضوع است. با این حال، انسان مىتواند سعى خود را در طریق اتكا بر اصول بدیهى عقلى به كار گیرد و با توجه به اصول عقلایىِ محاوره و روشهاى صحیح تفسیر، به تأمل و تدبر بپردازد. بهترین دلیل امكان آن نیز وقوع همین گفتگو بین ما و طرفداران نظریه «تعدّد قرائتها» است كه ایشان اعتراف ضمنى دارند كه سخن ما را درك مىكنند چنانكه ما نیز ادّعاهاى آنان را مىفهمیم.
در موارد متعددى ما مىتوانیم مطلبى را به طور قطع و یقین،مستقیماً یا به كمك روایات صحیح و معتبر، از قرآن استفاده كنیم. در چنین مواردى مىتوان گفت كه نظر قرآن همین است و بس، و هر نظریهاى خلاف آن، از نظر قرآن و اسلام باطل است اگرچه همه مردم آن را پذیرفته باشند. بلى، اگر مطلبى را به شكل قطعى استنباط نكردیم بلكه فقط بدان ظن و گمان یافتیم، باید بگوییم ما از قرآن چنین استظهار مىكنیم و این برداشت و گمان ما است و ممكن است معناى دیگرى مراد خداوند باشد.
ممكن است برخى بگویند كه ما در حیطه معرفت و شناخت دینى و قرآنى ـ چه معارف عقلى و چه معارف نقلى آن ـ نمىتوانیم به مطلب ثابت و یقینى راه یابیم. هرچه را ما از قرآن و منابع دینى استنباط كنیم، اگر در نظر خود ما هم یقینى باشد، در واقع قطعى نیست و جزمیتى كاذب است؛ ممكن است فردا در همان مسأله نظرمان عوض شود.
این در واقع همان نظریهاى است كه مىگوید: «همه معرفتها، از جمله معرفت دینى، در حال تحول و تغییر است و ثبات و دوام در هیچ سنخ معرفتى وجود ندارد».(1) ما این سخن را قبول نداریم و معتقدیم كه انسان قادر است از طریق برهانهاى عقلى به نتایج قطعى و واقعى و غیر قابل تغییر راه یابد به طورى كه هیچ تحولى در نظام علمى قادر به خدشهدار كردن آن نباشد. اینگونه ادراك قطعى در علوم عقلى و نیز مسایل منطقى میسّر است. نیز در استفاده معانى از الفاظ، اگر شیوه صحیح آن را بدانیم و قراین كافى در اختیارمان باشد، حصول قطع و معرفت یقینى امكان دارد. از این رو ما بر این باوریم كه نیل به معارف یقینى و غیرقابل تغییر، فى الجمله، ممكن است. بر این اساس معتقدیم كه هرگاه انسان از پیشداورىها فاصله گیرد، مىتواند به یك سلسله مطالب یقینى برسد و ادعاى قطع كند، هر چند نظر دیگران بر خلاف آن باشد.
اگر پیشینیان تحت تأثیر پیشداورىها قرار نمىگرفتند «سماوات سبع»(2)در قرآن را بر افلاك و هیئت بطلمیوسى تطبیق نمىكردند. آنان اگر دقت كافى مىكردند با توجه به آیه «و كلٌّ فى فَلَك یَسْبَحُون»(3) ستارگان را شناور مىدانستند نه مركوز در افلاك، و مىفهمیدند كه سماوات مورد نظر قرآن غیر از افلاك هیئت بطلمیوسى است.
بنابراین براى یافتن دیدگاه صحیح باید بر اساس ملاكهاى معتبر حركت
1. براى مطالعه بیشتر ن.ك: سروش، عبدالكریم، قبض و بسط تئوریك شریعت، ص 165، 245، 416 و 417.
2. در هفت آیه قرآن از آسمانهاى هفتگانه سخن به میان آمده است؛ از جمله: بقره(2)، 29 و فصلت(41)، 12.
3. یس(36)، 40.
كرد. معیار شناخت معناى ظاهرى قرآن دو چیز است: 1. بدیهیات عقلى2. اصول محاوره عقلایى. مطالب قطعى عقلى، در حكم قراین متصل به كلام است كه در علم اصول آنها را «قراین لُبّى» مىنامند. مقصود از اصول محاوره نیز قواعدى است كه همه عقلا در مقام تفاهم و انتقال مقاصدشان به وسیله الفاظ، آنها را معتبر مىدانند.
در هر حوزه معرفتىِ بشرى، هم مطالب یقینى و اجماعى و هم امور غیریقینى و مورد اختلاف وجود دارد. در برخى از شاخههاى دانش بشرى، مانند ریاضیات، مسایل یقینى فراوانترى دیده مىشود. آن دسته از قواعد ریاضى كه با برهان اثبات مىشود به ندرت در آنها اختلافنظر پدید مىآید، ولى در برخى دیگر از علوم، مطالب یقینى كمترى وجود دارد و بیشتر آن ظنى است. گاهى دانشمندى نظریهاى مىدهد و به دنبال آن طرفدارانى پیدا مىكند و كمكم رواج مىیابد، اما پس از مدتى دانشمند دیگرى آن را با شواهد و قراین ابطال مىكند. در نتیجه، نظریه قبلى متروك مىشود. ممكن است پس از گذشت زمانى دیگر نظریه سومى مشهور شود. تاریخ علم، مشحون از اینگونه نظریهپردازىها و نقد و ابطالها است. اكنون این پرسش مطرح است كه آیا وجود برخى مسایل اختلافى در هر علم، موجب مىگردد همه مطالب آن علم مشكوك باشد؟ اگر برخى از مسایل ریاضى حل نشده و مورد اختلاف بود، آیا دلیل بر آن مىشود كه بقیه مسایل آن نیز اختلافى است و قرائتهاى مختلف دارد؟! آیا كسى مىتواند حاصلضرب عدد دو در دو را ششصد و هفتاد و نه بداند و بگوید این قرائت من است؟! بدیهى است كه اگر مسألهاى برهان
یقینى داشت و تمامى دانشمندان بر اساس روش صحیح آن علم بر آن اتفاقنظر داشتند، قرائتپذیر نخواهد بود. مسایل ظنى و غیریقینى در هر علم نیز باید بر اساس روش تحقیق و پژوهش ویژه آن علم، مطالعه و بررسى شود.
دین نیز هر دو دسته مسایل پیش گفته را دارد. هم در زمینه اعتقادات و هم در زمینه احكام، مطالب مسلّم و یقینى در دین داریم كه تا به حال هیچ مسلمانى در آن تشكیك نكرده است. همه مسلمانان از آغاز تا كنون به یكتایى خداوند باور دارند و كسى از آنان به تعدد خدا قایل نشده است. هیچ مسلمانى ـ اعم از شیعه و سنى ـ نگفته است كه نماز صبح سه ركعت است یا نماز را باید به طرف فلسطین یا امریكا خواند! همه مسلمانان مىدانند نماز صبح دو ركعت است و به طرف كعبه خوانده مىشود. هیچكس نمىگوید من قرائت دیگرى از نماز صبح و قبله دارم. این مسایل دلیل یقینى غیرقابل تردید دارد كه از نظر سند متواتر و از نظر دلالت هم قطعى است و جاى تردیدى در آن وجود ندارد. وجود شهرى به نام مكه براى همه ما یقینى است هرچند خود ندیده باشیم. خبر وجود این شهر متواتر است و جاى شبههاى در آن نیست. كسى نمىتواند بگوید قرائت من این است كه مكه وجود خارجى ندارد و آنها كه خبر از وجود آن مىدهند خیال كردهاند؛ یا بگوید بر حسب قرائت من، منظور از «وجود كعبه در مكه» وجود كاخ سفید در واشنگتن است!
بنابراین مطلبى كه با دلایل قطعى ثابت شود؛ یعنى بر اساس روششناسى مربوط (مثلا در حوزه علوم نقلى، با تكیه بر سند متواتر و دلالت روشن و یا
قرینه قطعى) به دست آید، قابل پذیرش همگانى است و قرائتپذیر نخواهد بود.مطالبى از این دست را اگر كسى نپذیرد یا با روش تحقیق و ادبیات آن علم آشنا نیست و یا آنكه از روى هواى نفس و دلخواه خود سخن مىگوید.
چنانكه گفتیم برخى از احكام و معارف دینى ظنى است و ما راهى براى دستیابى به یقین در مورد آنها نداریم. سرّ این مسأله آن است كه منبع بسیارى از احكام فرعى، سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) است كه از طریق راویان متعدد براى ما نقل شده است؛ بنا به عللى كه بیان خواهیم كرد صدور بعضى از این روایات از معصومان، قطعى نیست و یا دلالت متن آن ظنى است.
روایاتى كه در احكام و معارف اسلامى مستند قرار مىگیرد یا باید متواتر(1)باشد، یا آن كه قراینى بر صدور آن از معصوم در دست باشد، و یا افراد سلسله سند، شناخته شده و مورد وثوق و اطمینان باشند. اگر روایتى هیچ یك از این سه ویژگى را نداشته باشد قابل استناد نیست.
در این میان، تعداد روایات متواتر نسبت به مجموع روایات كم است و عمده آنها به صورت غیر متواتر (خبر واحد) مىباشد. از این رو لازم است راویانِ روایتى كه مورد استناد قرار مىگیرد معلوم و مورد اطمینان باشند. اما
1. روایت متواتر به روایتى گفته مىشود كه شمار كسانى كه آن را براى ما نقل كردهاند در هر طبقه به اندازهاى باشد كه به طور طبیعى امكان همدست شدن آنان بر دروغ گویى منتفى باشد.
برخى از این روایات از این نظر مشكوك است؛ یعنى سند قطعى ندارد، یا بعضى از راویان آنها ناشناختهاند و یا در وثاقت و درستى گفتارشان تردید داریم.
در بسیارى از موارد، به هنگام صدور روایت از معصوم(علیه السلام)و نقل آن، میان گوینده و شنونده قراینى وجود داشته است كه سبب مىشده شنونده مراد گوینده را به درستى فهم كند. این قراین در گذر زمان از میان رفته است و ما اكنون به آن دسترسى نداریم و به همین دلیل فهم قطعى مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امام(علیه السلام) از اینگونه روایات میسّر نیست.
بعضى از راویان ـ كه در زمان حكومتهاى ستمگر مىزیستهاند ـ براى حفظ جان خود، كتابهاى روایىشان را در خاك مخفى مىكردند و پس از سالیانى كه به آن مراجعه مىشد بخشى یا همه آن از بین رفته بود. همچنین بخشى از متون روایى اولیه با خط كوفى رایج در قرن اول اسلامى نگاشته شده بود. این نوع خط نقطه و اعراب ندارد. از این رو بازخوانى و بازنویسى آنها در قرون بعد با دشوارى و خطا همراه بوده است.(1)
افزون بر این، بعضى از روایات اهل بیت(علیهم السلام) بنا به دلایلى، از روى تقیّه بیان شده است؛ یعنى در جایى كه احتمال به خطر افتادن جان راویان و عمل
1. در این نوع خط، بازشناسى حروفى مانند: را و زا، صاد و ضاد، طا و ظا، و با و تا و ثا و تشخیص حروف مشدّد بسیار دشوار است.
كنندگان به آن روایات وجود داشته است، فتوایى موافق با عامه (و دیدگاه حاكم بر كشور اسلامى) از امام معصوم(علیه السلام) بیان شده است. اكنون تشخیص موارد تقیهاى با غیر آن، كار سادهاى نیست. سالها باید در این زمینه رنج برد و زحمت كشید تا با ممارست و بهرهگیرى از قراین و دلایل، توان تشخیص روایات تقیهاى از غیر آن به دست آید.
به هر حال، ممكن است مجتهدى در مسئلهاى به مستندات قطعى و یقینى دست نیابد و دیدگاه خود را به شكل «اقوا» یا «احوط» بیان كند؛ زیرا در دلایل این دیدگاه شبههها و خدشههایى وجود دارد و به زودى نمىتوان به یقین رسید. در چنین مواردى فقیه سعى مىكند فتواى نزدیك به واقع را بیابد، اما در پایان مطمئن نمىشود و مىگوید اقوا چنین است، یا احتیاط ترك نشود، یا این مسأله جاى تأمل دارد.
بنابراین در چنین مسایلى جاى اختلاف فتوا هست. اما در مسایلى كه دلایل یقینى دارد اختلاف فتوا دیده نمىشود در هیچ رسالهاى در اصل و تعداد ركعتهاى نماز اختلافى وجود ندارد. در احكام جزایى، مانند حدّ دزدى و زنا و نوشیدن مسكرات، هیچ اختلافى نیست؛ زیرا این مسایل دلایل قطعى دارد؛ یا نصّ قرآن است و یا با اجماع و روایات محفوف به قراین قطعى و ضرورت مذهب، ثابت شده است.
پس به صرف اینكه بعضى از مطالب ظنى است و اختلاف فتوا در آنها وجود دارد، نمىتوان اختلاف و تعدد رأى و نظر را به همه مسایل تعمیم داد. اما مدعیان قرائتهاى جدید مىگویند، نصّ و غیرنصّ و روایت قطعى با ظنى تفاوتى ندارد، قرائت ما این است كه این احكام ویژه دوران صدر اسلام بوده و اكنون نباید بدان عمل شود! در حقیقت، اینان به جاى آن كه بگویند اسلام را
قبول نداریم، مىگویند احكام اسلام براى این زمان كارآیى ندارد و ویژه دوران صدر اسلام بوده است.
به یقین اختلاف فتاوا در احكام دینى منحصر به مسایل ظنى و مشكوك است؛ مانند اختلاف نظر در اینكه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبیحات اربعه بخوانیم یا یك مرتبه، و اختلاف در پاك یا نجس بودن اهل كتاب (یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان)، و موارد دیگرى كه در رسالههاى عملیه بیان شده است. بنابراین دیدگاه كسانى كه همه مسایل و معارف دینى را قرائتپذیر دانسته و دلیل آن را اختلاف فتاواى فقهى قرار دادهاند، كاملا مردود است. چنانكه گذشت، اختلاف فتوا فقط در محدوده مسایل ظنى است و در مسایل ضرورى و یقینىِ دین جاى نظریهپردازى و اختلاف نخواهد بود.
در مواردى كه دلیلى قطعى و روشن براى مسایل دینى وجود ندارد، باید بر اساس دلایل ظنى موجود تلاشهایى در جهت فهم آنها صورت گیرد. اما آیا همه مىتوانند در این وادى گام نهند و به عنوان قرائت خود از دین، فتوا صادر كنند؟! یا آنكه بررسى ادله احكام و مسایل دینى نیز مانند دیگر حوزههاى علوم و معارف، نیاز به دانش و روشى خاص دارد؟ آیا به دلیل اختلاف فتاواى مراجع تقلید و عالمان دین، دیگرانى كه مجتهد نیستند و توان بررسى ادله احكام را ندارند، مىتوانند به میدان استنباط و اجتهاد و فتوا وارد شوند؟! واضح است كه در این حوزه معرفتى همانند موارد دیگر، فقط صاحبنظران و متخصصان حق اظهار نظر دارند و دیدگاه غیرمتخصصان اعتبارى نخواهد
داشت. آیا اگر دو یا چند پزشك در تشخیص یك بیمارى و نحوه درمان آن اختلاف نظر داشتند، افراد دیگرى كه پزشك نیستند نیز مىتوانند نسخهاى دیگر بدهند؟!
كسى كه در زمینهاى اظهار نظر مىكند باید روششناسى آن علم را بداند و به مسایل آن كاملا آگاه باشد. مگر به هركسى اجازه مىدهند كه طبابت كند؟ روشن است كه باید در رشته پزشكى درس خوانده و گواهى از دانشگاه محل تحصیل خود داشته باشد. این بدان سبب است تا مدعیان دروغین بازشناخته شوند و جان مردم محفوظ بماند. دین نیز نیاز به كارشناس و متخصص دارد. متخصص در شناخت احكام اسلام «مجتهد» نامیده مىشود، همچنان كه «پزشك»، متخصص در شناخت بیمارىها و نحوه معالجه بیماران با داروهاى ویژه آن است.
همانگونه كه همه عقلا در مسایلى كه به اظهار نظر متخصص نیاز دارد فقط به متخصص و كارشناس مراجعه مىكنند، در معرفت دین نیز باید به دینشناس مراجعه كرد. مجتهد دین شناس كسى است كه سالیان متمادى با شیوه تحقیق و پژوهش در این علم كار كرده و توانایى بالایى براى استنباط و فهم احكام و معارف دینى كسب كردهاست. با این وجود آیا در مسایل دینى مراجعه به كسى كه الفباى پژوهش در این علم را هم نمىداند عاقلانه است؟! آیا به دلیل اینكه قرآن «بَیانٌ لِلنّاس»(1) است مىتوان به كسى مراجعه كرد كه حتى نمىتواند ترجمه درستى از آیه و حدیثى ارایه دهد؟! هیچ عاقلى اجازه نمىدهد در مسایل و مطالبى كه نیاز به اظهار نظر كارشناس و متخصص دارد و در میان صاحبنظران مورد اختلاف است، غیر متخصص اظهارنظر كند.
1. آل عمران(3)، 138.
پس آنچه كه گفتهاند «اختلاف نظر فقیهان در مسایل فقهى همان اختلاف قرائتها است و بدان معنا است كه در همه امور دینى مىتوان نظرى بر خلاف آنچه تا كنون گفته شده ابراز كرد»، سخنى كاملا بى اساس و نادرست است. اختلاف نظر فقیهان فقط در مسایل ظنى و مشكوك است نه در یقینیات و ضروریات. به علاوه، نظر غیر متخصص در این حوزه، فاقد اعتبار است.
منكر ضرورى دین، مانند منكر اصل دین است. در ابتداى پیروزى انقلاب، گروهى از ملىگرایان در مخالفت با لایحه قصاص اعلامیهاى صادر كردند. در آن جا آورده بودند كه این لایحه خشونتآمیز و غیر انسانى است. بدین ترتیب آنان با لایحهاى كه بر اساس نصوص قرآن و حدیث بود به مخالفت برخاستند. امام خمینى(رحمه الله) بلافاصله در مقابل آنان موضعگیرى كرده و فرمودند: «مردم ایران را دعوت كردند كه مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگر تعبیر این بود كه "لایحه غیرانسانى". ملت مسلمان را دعوت مىكنند كه در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى كنند؛ یعنى در مقابل نص قرآن كریم راهپیمایى كنند... ضرورى این است كه این قرآن از خدا است و در قرآن هرچه باشد ضرورى است كه باید پذیرفت. قضیه قصاص در جاهایى از قرآن تصریح شده است و لایحه قصاص همان مسایل قرآن است... جبهه ملى از امروز محكوم به ارتداد است».(1)
1. خمینى، روح الله موسوى، صحیفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمینى(رحمه الله))، ج 8، ص 480 و 489.
متأسفانه در چند سال اخیر نیز عین همان مطالب و بلكه بالاتر از آن، به صراحت در روزنامهها و مجلهها و كتابهایى كه با یارانه وزارت ارشاد و از بیتالمال مسلمانان و خونبهاى شهیدان اداره مىشود، چاپ و منتشر مىگردد و كسى سخنى نمىگوید! دلیل این سكوت نیز آن است كه پیش از این زمینه آن را فراهم كردهاند. فرهنگ تسامح و تساهل را رواج دادهاند تا هر سخن كفرآمیزى را مطرح كنند و كسى نفس نكشد و اگر در این میان فریادى برخاست آن را به «خشونتطلبى» متّهم كنند.
به هر حال قطعیات و ضروریات اسلام قرائتپذیر نیست. در این موارد حكم همان است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) فرمودهاند و همه عالمان شیعه و سنّى مىگویند. یكى از مصادیق این احكام، حكمى است كه امام خمینى(رحمه الله) درباره سلمان رشدى اعلام كردند.(1) همه عالمان سنّى نیز این حكم را تأیید كرده و گفتند حكم اسلام همین است كه اگر كسى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) اهانت كند مرتد است و باید اعدام گردد. در اینگونه موارد نمىتوان گفت قرائت من چیز دیگرى است و به دلیل آنكه در برخى از احكام فقهى، نظیر یكبار یا سهبار
1.امام خمینى در این باره اطلاعیهاى بدین شرح صادر كردند:
بسمه تعالى
انا للّه و انا الیه راجعون.
به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان اسلام مىرسانم مؤلف كتاب «آیات شیطانى» كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مىباشند. از مسلمانان غیور مىخواهم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر كس در این راه كشته شود شهید است، انشاءاللّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد ولى خود قدرت اعدام او را ندارد او را به مردم معرفى نماید تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته.
روح اللّه الموسوى الخمینى
همان، ج 21، ص 86.
خواندن تسبیحات اربعه در نماز، اختلاف وجود دارد، در ضروریات نیز قرائتها فرق مىكند.
چنین سخنى پذیرفته نیست؛ زیرا اولا، چنانكه گفتیم، احكام قطعى با احكام ظنى و مشكوك فرق دارد، و ثانیاً، در احكام ظنى نیز فقط صاحبنظران مىتوانند با رعایت روششناسى فقه ـ و به كارگیرى قواعد اصول فقه فتوا دهند.
قرائت متعدد از الفاظ آیات، در صورتى كه از قاریان معتبر به تواتر نقل شده باشد قابل پذیرش است. در مجموع آیات قرآن، آیاتى داریم كه به دو یا چند صورت قرائت شده است.(1) صاحب نظران نیز تا اندازهاى این اختلاف قرائتها را پذیرفتهاند. البته خارج از این محدوده، قاریان كنونى قرآن نمىتوانند از پیش خود قرائت جدیدى از الفاظ آیات ارائه دهند.
برخى از الفاظ دو معنا دارند و ممكن است اراده هر دو معنا نیز صحیح باشد. داستانهاى جالبى از بزرگان در تأیید این مطلب در برخى از كتابها آمده است و عالمان اصول فقه در باب «امكان اراده بیش از یك معنا از لفظ واحد» بدان پرداختهاند. فىالجمله مىتوان پذیرفت كه یك لفظ با حفظ صیغه خاص
1. قرائت الفاظ آیات باید به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا اهلبیت(علیهم السلام) مستند شود. قاریان مختلف نیز قرائت خود را ـ از طریق استادانشان ـ به پیامبر(صلى الله علیه وآله) منسوب مىدانند. در غیر این صورت، قارى هرچند مشهور باشد قرائت شخصىِ او پذیرفته نخواهد شد.
خودش (با یك قرائت از نظر لفظ) داراى دو معنا و هر دو نیز صحیح باشد. مراد ما دو معناى شناخته شده بر اساس منابع معتبر است؛ یعنى لغتشناسان باید این دو معنا را ذكر كرده باشند نه آنكه كسى بر اساس ذوق خود معنایى بر لفظى ببندد. اظهار نظر در مسایل ادبى ـ كه كم و بیش با لفظ و معنا سر و كار دارد ـ ضابطه و روشى دارد و بر همان اساس باید داورى كرد، وگرنه گفتار بىضابطه و مندرآوردى در هیچ مكتب علمى و عقلایى، اعتبارى ندارد. پس وجود دو معنا براى یك لفظ، امكان، بلكه وقوع نیز دارد و به شرط اینكه ضابطهمند و بر اساس قواعد محاوره عقلایى باشد و تعارضى بین دو معنا نباشد معتبر است.
چنانكه گذشت، در برخى از احكام فقهى نیز مىتوان قرائتهاى مختلفى داشت و حتى گاهى میان دو فتوا صد و هشتاد درجه فرق است. برخى از فقیهان چیزى را حرام دانسته و برخى دیگر همان را واجب عینى دانستهاند. به هر حال مسایلى داریم كه دو فقیه در دو قطب مخالف در باره آن نظر دادهاند (مانند حرمت و وجوب نماز جمعه در زمان غیبت). اما اینها تازگى ندارد و حاصل مكتب هرمنوتیك نیست. اسلاف و نیاكان ما از هزار سال پیش این مسأله را مىدانستهاند. از جانب این قبیل اختلافات جاى نگرانى و وحشتى هم نیست؛ اما سؤال این است كه آیا همه مسایل فقهى چنین اختلافى را برمىتابد؟
اگر ما پذیرفتیم كه احكام فقهى مىتواند فتاواى متعددى را پذیرا گردد بدان
معنا نیست كه همه احكام فقهى چنین است. بنابراین باید به دنبال شناخت ویژگى احكام قرائتپذیر و احكام قرائتناپذیر بود. همچنین باید دانست كه بیان فتوا از هركسى ساخته و پذیرفته نیست. مُفتیان نیز داراى شرایط و ویژگىهایى هستند كه باید بدان توجه داشت. در مسایل قرائتپذیر فقط مجتهدان و صاحب نظران صلاحیت اظهار نظر دارند و كسانى كه به مبانى فقه و با روش تحقیق آن آگاه نیستند و یا نمىخواهند از روش صحیح آن استفاده كنند حق اظهار نظر ندارند. پس پذیرش قرائتهاى متعدد در احكام فقهى به معناى قرائتپذیر بودن همه احكام نیست و فقط در مواردى كه دلایل احكام، ظنى باشد اختلاف نظر پدید مىآید. ما در فقه هزاران حكم یقینى و قطعى غیرقابل تشكیك داریم و در بسیارى از آنها همه مذاهب اسلامى ـ از شیعه و سنى ـ اتفاق نظر دارند و جاى ادعاى قرائت جدید نیست؛ مثلا كسى نمىتواند بگوید قرائت من از نماز این است كه فارسى بخوانید و یا به جاى نماز صبح ورزش كنید و یا نیمساعت نرمش صبحگاهى انجام دهید! یا مثلاً كسى براى حمایت از مسلمانان فلسطین و زنده كردن نام و اهمیت بیت المقدس، بگوید در این زمان مصلحت در این است كه مانند صدر اسلام به سوى بیت المقدس نماز بخوانیم!آیا كسى چنین فتوایى را خواهد پذیرفت؟ یا مثلاً در قرآن آمده است كه مجازات دزد این است كه دست او را قطع كنید: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُما.(1) ممكن است كسى به این حكم اشكال كند كه نتیجه این كار فقط ناقص كردن فرد و اضافه كردن به تعداد معلولان و بى كاران جامعه است. عقل حكم مىكند كه ما نیروى كار جامعه را كه بخشى از ثروت ملى است حفظ كنیم. از این رو به جاى قطع دست دزد باید مدتى از
1. مائده(5)، 38.
او پذیرایى كرده و با استفاده از مددكار اجتماعى، او را تحت درمان قرار دهیم! یعنى مصلحت در آن است كه این حكم الهى را تعطیل كنیم؛ زیرا این گونه كارها مربوط به دوران گذشته بوده و تاریخ مصرف آن تمام شده است!
به راستى آیا در مقابل صریح آیه قرآن و حكم خداوند، چنین سخنانى مسموع است و ارزش شنیدن دارد؟!
بنابر آنچه گفتیم، تعدد قرائتها در فقه به نحو موجبه جزئیه مورد قبول است و شامل همه احكام فقهى نیست، بلكه فقط در باره احكامى مطرح است كه مستند قطعى نداشته باشد.
در اسلام احكام فراوانى داریم كه یقینى و اجماعى است بلكه از ضروریات دین است. انكار هر یك از این احكام مساوى با انكار كل اسلام است. ایمانِ حقیقى، ایمان مطلق و بدون قید و شرط به كلّ محتواى اسلام است. اگر كسانى بگویند به بعضى (از دین) ایمان مىآوریم و به بعضى دیگر كافریم، آنان كافر حقیقى خواهند بود: إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً . أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا...؛(1) كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مى خواهند میان خدا و ایشان جدایى اندازند، و مى گویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مى كنیم» و مى خواهند میان این [دو]، راهى براى خود اختیار كنند؛ آنان در حقیقت كافرند.
بنابراین اسلام تجزیه احكام و ایمان را نمىپذیرد. مؤمن واقعى كسى است كه به همه احكام ثابت شده اسلام ایمان داشته باشد. به ویژه، ایمان به احكام ضرورى، یقینى و اجماعى میان مسلمانان كه قرائت واحدى دارد لازم
1. نساء(4)،150 - 151.
است و نمىتوان به بهانه اختلاف در بعضى از احكام فقهى، قرائت تازهاى در مورد آنها ارایه كرد. این از مغالطههایى است كه هر نوآموزى سرّ آن را كشف مىكند. بسیار روشن است كه با استناد به چند مورد جزیى نمىتوان قاعده كلى ارائه داد و گفت چون برخى از احكام اختلافى است پس مىتوان همه آنها را قرائتپذیر دانست. این مغالطهاى آشكار و نتیجهاى نادرست است. احكام قطعى و ضرورى اسلام قرائتپذیر نیست و در آنها جاى اظهار نظر مخالف وجود ندارد.
گذشته از احكام عملى و فروع دین، در بخش اعتقادات و اصول دین نیز اعتقاد به خداى یگانه و نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دیگر عقاید اساسى نیز قرائتپذیر نیست. هركس این اعتقادات را قبول نداشته باشد مسلمان نیست. نمىتوان گفت كه یك قرائت در اسلام این است كه خدا یكى است و قرائت دیگرى بگوید خداى مورد نظر اسلام هزارتا است! توحید اصل اساسى اسلام است و اصل این مسأله قرائت متعدد بر نمىدارد. همچنین نبوت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از ضروریات اسلام است و اگر كسى آن را نپذیرد مسلمان نخواهد بود. آیا ممكن است كسى بگوید، فردى به نام محمد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) پیامبر نبوده است و یا پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)هنوز ظهور نكرده است، و این فكر خود را قرائت جدید از اسلام بنامد؟! چنین سخنى نشانه خروج از دین اسلام است؛ زیرا در اسلام چنین مسایلى به صورت قطعى اثبات شده و جاى اظهار نظرهاى مختلف در باره آن وجود ندارد. البته چنانكه پیشتر گفتیم، در باره برخى از عقاید جزئى قرائتهاى مختلفى مطرح است و به بیان فنى، قرائت پذیرى برخى عقاید را
همانند برخى از احكام به صورت موجبه جزئیه مىپذیریم. نمونه اختلاف در عقاید را پیش تر در باره كیفیت سؤال شب اول قبر بیان كردیم.
در صورتى مىتوان از متنى بیش از یك قرائت داشت كه داراى شرایط زیر باشد:
پیشتر توضیح دادیم كه برخى از متون در گذر زمان و در پى استنساخها و تبدیل خط و غیر آن، دچار نواقصى شده، و یا قراین موجود در زمان صدور متن از میان رفته است. بنابراین اكنون یا از نظر سند ـ و انتساب به پیشوایان دینى ـ ضعیف و مشكوك است و یا دلالت آن ظنى (غیریقینى) است و یا در صورت صحت سند و قوى بودن دلالت، احتمال تقیهاى بودن آن وجود دارد و در نتیجه حكم به قطعى بودن مفاد آن میسّر نیست.
در جایى مىتوان قرائتهاى متعدد را پذیرفت كه هركدام از آن قرائتها بر اساس روش عقلایى باشد. نمىتوان بىضابطه و به دلخواه، دیدگاهى را بر متن تحمیل كرد و نام آن را قرائت جدید گذاشت.
اگر بر اساس اصول محاوره عقلایى و قواعد زبان متن، چندین قرائت پدید آمد، بدان معنا نیست كه در مقام ثبوت (و واقع) نیز همه این معانى پذیرفتنى باشد. فقط در صورتى مىتوان در واقع نیز به تعدد معنا قایل شد كه به صورت ظاهر و باطن، یا تفسیر و تأویل باشد و در میان آنها تعارضى دیده نشود.
پیش از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، افرادى كه دیدگاههاى التقاطى داشتند (مانند گروه منافقین و فرقان) مدعى بودند كه تا انسان وارد میدان مبارزه نشود معناى آیات را نمىفهمد و آنچه عالمان در مدرسه مىگویند نادرست است. آنان با این شعار آیاتى را به دلخواه خود معنا مىكردند. در همان سالها كتابى نیز به نام «توحید» منتشر شد(1) و در باره «لا اله الا اللّه» قرائتى جدید(!) آورده بود. نویسنده مدعى شده بود كه تا به حال مسلمانان خیال مىكردند «اللّه» موجودى عینى و واقعى است و باید او را پرستش و دستوراتش را اطاعت كرد؛ در حالى كه معناى «اللّه» «ایدهآل اخلاقى» است. برخى از خوانندگان درك درستى از ایدهآل اخلاقى نداشتند و تصور مىكردند معنایى صحیح براى اللّه است. آنان تا آن موقع شنیده بودند كه اللّه ذات واجب الوجودى است كه داراى همه اوصاف كمال است و مىپنداشتند مراد نویسنده از ایده آل اخلاقى نیز همان صفات كمالیه است. البته این تصور چندان هم بى راه نبود؛ چرا كه «ایدهآلاخلاقى» معنایى شبیه «صفات كمالیه» دارد و از آنجا كه نویسنده لباس روحانیت بر تن داشت، مىگفتند حتماً مراد او از ایده آل اخلاقى همین است كه خداوند همه صفات خوب را دارد. اما با توجه به قراین دیگرى كه در آن كتاب آمده بود، مقصود نویسنده این بود كه اصلا خدایى وجود ندارد. به اعتقاد او انسان باید یك ایدهآل اخلاقى را كه همه خوبىها در او است در ذهن تصور كند و به طرف او حركت كند نه این كه واقعاً موجودى به نام «الله» در خارج وجود داشته باشد. ایدهآل اخلاقى یعنى ایدهاى كه در ذهن ما است، و در این صورت با ماتریالیسم فلسفى نیز سازگار است؛ چنانكه در
1. نویسنده این كتاب حبیب اللّه آشورى بود كه پس از انقلاب به جرم ارتداد اعدام شد.
آن كتاب به این سازگارى تصریح شده بود. ماتریالیسم فلسفى یعنى اینكه غیر از ماده چیز دیگرى وجود ندارد و از این رو خدا و فرشتگان و وحى و عالم غیب واقعیتى ندارند. نویسنده معتقد بود كه اسلام با ماتریالیسم فلسفى منافاتى ندارد؛ یعنى اگر كسى بگوید خدا واقعیتى ندارد با اسلام سازگار است! آنچه اسلام با آن مخالف است ماتریالیسم اخلاقى است؛ یعنى این كه انسان دنبال پول و ثروت باشد. بنابراین اسلام با سرمایهدارى مخالف است. این قرائت یك فرد ماركسیست بود كه تلاش مىكرد مفاهیم دینى را با تفكرات ماركسیستى آشتى دهد.
گروه فرقان نیز كه چندین جلد تفسیر قرآن نوشتند آیات قرآن را به همین سبك معنا مىكردند. حتى یكى از شخصیتهاى معروف كه پس از پیروزى انقلاب هم به مقاماتى رسید، در آن روزگار و در تهران قرآن را بر اساس همین افكار مادى و ماركسیستى تفسیر مىكرد! از جمله، در تفسیر آیه «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْسّاعَة؛(1) از تو درباره ساعت (قیامت) مىپرسند» مىگفت، مراد از «الساعة» در این آیه، قیامت نیست بلكه منظوراز آن، ساعتِ قیام است! «اَكادُ اُخْفیها»(2) نیز كه در قرآن آمده، درسى براى مبارزه است؛ یعنى باید زمان حمله را مخفى كنند و كسى نداند كه زمان حمله چه وقت است! در صورتى كه همه مىدانیم كه قرائت صحیح این است كه مراد از ساعت، قیامت است. اما آنها قرائت جدیدى داشتند و یكى از اساسىترین باورهاى دینى (قیامت) را به ساعت مبارزه و قیام تفسیر مىكردند!
نمونه دیگر، قرائت جدید از «اَلْیَوْمِ الآخِر» بود. مىگفتند مراد از «یوم آخر»
1. اعراف(7)، 187.
2. طه(20)، 15.
روز پیروزى ملت است و آن روز در همین دنیا است! آنان در مقابل این سؤال كه «چگونه اعتقاد به روز پیروزى در كنار ایمان به خدا قرار مىگیرد؟»(1)مىگفتند: یعنى انسان باید ایمان به موفقیت داشته باشد. اگر كسى در مبارزه، اعتقادى به موفقیت و پیروزى نداشته باشد در فعالیت خود سستى مىورزد و موفق نمىشود. پس شرط اسلام این است كه انسان ایمان به روز آخر، یعنى ایمان به روز پیروزى نهایى داشته باشد.
اینها بخشى از قرائتهاى جدیدى بود كه پیش از انقلاب از سوى التقاطىهاى ماركسیست ارائه مىشد و امروزه بعد از انقلاب نیز همان ایده به شكل دیگرى مطرح شده است. اگر آن روز صاحبان گرایشهاى ماركسیستى از متون دینى به نفع خود بهره مىبردند، امروزه نیز كه فرهنگ لیبرالى غربى مطرح است براى ترویج آن، قرائت جدیدى از اسلام ارائه مىشود كه پیشتر نیز بدان اشاره كردیم. فقط تفاوت آنها در این است كه اگر ماركسیستهاى اسلامى تنها نسبت به برخى از آیات و احكام چنین رفتارى داشتند، مدعیان تعدد قرائتها، قرائت جدیدى از اصل اسلام دارند. در این قرائت جدید، خداوند و وحى و پیامبر و امام نقشى ندارند و نمىتوان درستى یا بطلان هیچ دینى را اثبات كرد! آنان تصریح مىكنند كه قرائت جدید از دین در مقابل قرائت سنّتى و مبتنى بر چنین اصولى است: 1. دین احكام اجتماعى ندارد؛ 2. اعتقادات دینى نظریهها و برداشتهاى شخصى است كه به تجربه شخصى از دین باز مىگردد و ارزش علمى ندارد؛ 3. وجود خداوند عملا قابل اثبات نیست
1. قرآن كریم، در موارد مختلفى ایمان به «خدا» و «روز قیامت» را در كنار هم ذكر مىكند؛ براى نمونه، در آیه 69 از سوره مائده مىخوانیم: مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ.... فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ؛هر كس به خدا و روز بازپسین ایمان آوَرَد...پس بیمى بر ایشان نیست.
و برهانهاى فلسفى براى اثبات وجود خدا مخدوش است. آیا صاحبان چنین قرائتى واقعاً اعتقادى به خدا و اسلام دارند؟!
این نمونهاى از تفكر روشنفكران امروزى است كه خود را مدعى و مدافع دین معرفى مىكنند و افكار الحادى خود را به نام دین عرضه مىدارند. وقتى اسلامشناسان و علماى دین بر اساس روش صحیح اجتهاد و استنباط، دیدگاه دین را عرضه مىكنند، مدعیان تعدد قرائتها مىگویند: فهم خود را مطلق نكنید، قرائت دیگرى هم وجود دارد. اگر این سخن فقط در باب برخى احكام و معارف اسلامى مطرح مىشد چندان مشكلى نبود، اما مسأله اینجاست كه برخى افراد از اصل اسلام قرائت دیگرى دارند! به نظر اینان تفسیر و قرائت جدید از اسلام آن است كه انسان نیازى به اسلام ندارد و خدا به گونهاى او را آفریده است كه با عقل و شناخت خویش تمدنسازى كند و زندگى خود را اداره نماید. این گروه براى اغفال ناآگاهان، عالمان و دینشناسان حقیقى را به خشونتطلبى، تعصب، جزماندیشى، واپسگرایى و... متّهم مىكنند.
یكى از امورى كه به ترك سنّتهاى اسلامى و احیاى بدعتها مىانجامد نظریه تعدد قرائتها است. وقتى گفته مىشود سنّتهاى دینى و اسلامى را احیا كنید، معتقدان به این نظریه در پاسخ مىگویند: كدام قرائت از اسلام منظور است؟ شما به هر قرائتى اشاره كنید، خواهند گفت قرائت دیگرى نیز داریم! بنابراین نمىتوان قرائت مشخصى از دین داشت و عملا هیچ سنّتى به جا نخواهد ماند تا به دین منسوب شود. بدین ترتیب كمكم در همه عقاید و احكام
دینى شك و تردید پدید مىآید و هركس دلخواه خویش را به عنوان قرائت خود از دین مطرح مىكند و زمینه براى بدعتگذارى در دین فراهم مىشود.
اگر ما قایل به قرائتهاى متعدد از دین باشیم، نتیجه آن خواهد شد كه بودن و نبودن دین تفاوتى نخواهد داشت. دینى كه معانى متضادى را برتابد و قابل تفسیرهاى گوناگون باشد و هركسى بتواند خواسته خود را بر آن تحمیل كند، بود و نبودش مساوى است. هم چنین در این صورت، وجود پیامبران(علیهم السلام) و فداكارىهاى آنان و شهادت شهیدان راه خدا در طول تاریخ لغو خواهد بود. اگر توحید و شرك و تثلیث و بتپرستى و دیگر عقاید الحادى همه صحیح است، پس پیامبران(علیهم السلام) براى چه مبعوث شدهاند؟ اگر بپذیریم كه قرائتهاى مختلف از دین وجود دارد، دیگر فهم مقدس و چیزى كه سخن خدا نامیده شود و تسلیم در برابر آن لازم باشد و تخطى از آن جایز نباشد، باقى نخواهد ماند.
اگر كسى معارف دینى را به دیده انصاف بنگرد به بطلان این دیدگاه پى خواهد برد. قرآن كریم مىفرماید: فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاّ الضَّلال؛(1) بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى خواهد بود؟ یعنى حق یكى است و پس از آن، هرچه هست گمراهى است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز مىفرماید: مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتانِ اِلاّ كانَتْ اِحْداهُما ضَلالةً؛(2) هیچ دو ادعایى كه با هم اختلاف داشته باشند وجود ندارد مگر اینكه یكى از آنها گمراهى است. البته این حداقل است و این امكان نیز وجود دارد كه هر دو، گمراهى باشند.
1. یونس(10)، 32.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حكمت 174.
چنانكه پیشتر نیز اشاره كردیم، از آن روزى كه خداوند آدم(علیه السلام) را آفرید و شیطان براى وسوسه و گمراه كردن وى و فرزندانش كمر بست، تا به امروز هیچ خطرى براى دین، مهمتر از خطر تعدد قرائتها پدید نیامده است. این خطر، آنقدر بزرگ است كه تمام اهداف انبیا(علیهم السلام) و كتابهاى آسمانى را از بین مىبرد. فرض كنید یهودیان تورات حقیقى را در اختیار داشته باشند و بخواهند استفاده و عمل كنند ـ البته ما معتقدیم كه در تورات فعلى هم مطالب حقى وجود دارد ـ اگر كسى بخواهد به جملهاى از تورات استناد كند به او خواهند گفت كه این قرائت شما است و قرائت ما چیز دیگرى است. بنابراین یهودى نیز نمىتواند به تورات استناد كند! هم چنین مسیحى هم اگر بخواهد به انجیل استناد كند به او مىگویند این قرائت شما است و قرائت بلكه قرائتهاى دیگرى نیز وجود دارد!
براى ذكر شاهدى در این زمینه، سخن یك كشیش كانادایى جالب توجه است. از این كشیش كه مذهب جدیدى را در مسیحیت بنیان نهاده است در یك مصاحبه تلویزیونى سؤال شد: اكنون كه شما این مذهب جدید را اختراع كردهاید و معتقدید كه از انجیل حمایت مىكنید، به نظر شما همجنسبازى چه حكمى دارد؟ وى در پاسخ گفته بود: «اكنون نمىتوانم اظهار نظر كنم، ولى به اجمال به شما بگویم كه انجیل را باید از نو قرائت كرد»! این در حالى است كه در تورات و انجیل نیز مانند قرآن كریم از این عمل زشت و ضد انسانى به عنوان زشتترین رفتارهایى كه موجب نزول عذاب بر قوم لوط گردید یاد شده است. با این حال این كشیش مىگوید كه انجیل را باید از نو قرائت كرد؛ یعنى به گونهاى معنا نمود كه همجنسبازى هم اشكالى نداشته باشد تا چنین كار
زشتى كه در میان آنان رواج دارد توجیه شود! آرى، امروزه كسانى كه ازدواج را عملى حیوانى و پلید تلقى مىكنند و آنرا در شأن شخصیتهاى دینى نمىدانند خود مبتلا به چنین عادتى به غایت زشت هستند.
و سرانجام چنانكه پیش از این در مبحث اهمیّت شبهه تعدد قرائتها گفتیم، امام صادق(علیه السلام) نیز در باره رنج حضرت مهدى(علیه السلام) از دست معاصران خود پس از ظهور، فرموده است: اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ یَتَأَوَّلُ عَلَیْهِ كِتابَ اللّهِ.(1) نكته مهم این است كه نفرموده بعضى از مردم بر علیه ایشان به قرآن استدلال مىكنند، بلكه فرموده همه مردم چنین مىكنند! یعنى تفسیر هرمنوتیكى دین و قرائتهاى مختلف آنقدر رواج مىیابد كه همه مردم آن را مىپذیرند و بر اساس آن با امام زمان(علیه السلام) بحث مىكنند كه آنچه شما مىگویید درست نیست، این قرائت شما است، قرائت ما چیز دیگرى است! و در نهایت نیز مقابل حضرت مىایستند و با ایشان خواهند جنگید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره جایگاه قرآن و معارف دین در میان مردم آخرالزمان مىفرمایند:
وَ إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِی الْبِلاَدِ شَیْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ یَوْمَئِذ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّانِ وَ
1. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، باب 27، روایت 131.
صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیق وَاحِد لاَ یُؤْوِیهِمَا مُؤْو فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِكَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیْسَا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَیْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا یَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ؛(1)
زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چیزى مخفىتر از حق و آشكارتر از باطل و فراوانتر از دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش نخواهد بود. نزد مردم آن زمان كالایى كسادتر از قرآن یافت نمىشود اگر درست تلاوت و تفسیر شود، و كالایى پرخریدارتر از آن نخواهد بود هرگاه از معناى اصلى تحریف گردد و طبق دلخواه تفسیر شود. در شهرها چیزى ناشناختهتر از معروف و آشناتر از منكر نخواهد بود. حاملان قرآن، آن را به كنارى نهاده و حافظان قرآن، آن را فراموش خواهند كرد. در آن روز قرآن و اهل قرآن از میان مردم رانده و تبعید مىشوند و همگام و همسفر یكدیگر در یك راهند و هیچ پناه دهندهاى بدانان پناه نمىدهد. قرآن و اهلش در آن زمان (به ظاهر) در میان مردمند ولى (در واقع) در میان آنان نیستند، و با آنها هستند اما با آنها نیستند! زیرا گمراهى با هدایت همراه نمىشود گرچه در كنار هم باشند. مردم در آن روز، اتّفاق بر تفرقه و جدایى از یكدیگر دارند، و از جماعت به پراكندگى مىگرایند. گویا آنان پیشواى قرآنند و قرآن پیشواى آنان نیست. جز نامى از قرآن نزدشان باقى نمىماند و جز خطوط آن چیزى (از آن) نمىشناسند!
مردم جامعه اسلامى ما باید به پیشگویىهاى قرآن و نهجالبلاغه درباره
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 147.
آیندگان و اوضاع و احوال دینى توجه كنند و آنها را با وضع فرهنگى موجود مقایسه نمایند و در صورتى كه جهتگیرى وضعیت دینى جامعه را نامطلوب یافتند احساس خطر كرده، در صدد اصلاح فرهنگ دینى جامعه برآیند. ما باید با پیروى از ولىّ فقیه و عالمان دین در صدد حفظ و حراست از مرزهاى عقیدتى و ارزشهاى دینى خود باشیم. ما بایستى با سرمشق قرار دادن قرآن، خود را از فتنههاى آخرالزمان در امان بداریم و از اینكه مصداق چنین پیشگویىهایى قرار گیریم نگران و برحذر باشیم.
به هر حال، امیرالمؤمنین(علیه السلام) اینگونه پیشگویى فرمودهاند كه زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چیزى مخفىتر از حق و مشهورتر از باطل نیست؛ در آن زمان دروغ و افترا بر خدا و پیامبرش از بیشترین امورى است كه جاهلان عالمنما و منافقان دنیاپرست براى رسیدن به اهداف خود به كار مىگیرند. آنچه در این خطبه بسیار حایز اهمیت است، این نكته است كه حضرت جوّ عمومى و غالب جامعه اسلامى را در آینده ترسیم كردهاند، نه آن كه این انحطاط فرهنگى فقط در بخشى خاص و كوچك از جامعه اسلامى اتفاق بیفتد. از این رو فرمایش حضرت هشدارى جدّى به همه مردم جامعه اسلامى است كه مراقب باشند در چنین ورطه هولناكى از انحراف و فساد فرهنگى گرفتار نیایند. ایشان روحیه حاكم بر بعضى از خواص جامعه را این گونه تبیین مىنمایند كه آنان در جهت دستیابى به مقاصد دنیوى خود، بیشترین افترا و دروغ را به خدا و پیامبر نسبت مىدهند و قرآن و دین را به رأى خود تفسیر مىكنند و مردم را به گمراهى مىكشانند. در مورد فرهنگ حاكم بر عموم جامعه نیز چنین مىفرمایند كه مردم و اهل آن زمان نیز چنیناند كه اگر قرآن و كتاب خدا درست و به حق تفسیر و تبیین شود،
بىارزشترین چیزها در نزد آنان خواهد بود، و اگر طبق هواهاى نفسانى تفسیر شود رایجترین و پررونقترین اشیا در نظر ایشان مىگردد. در آن زمان ارزشهاى دینى و الهى در دید مردم از منفورترین اشیا، و ارزشهاى ضد دینى از محبوبترین امور محسوب مىشود!
حضرت در ادامه مىفرمایند: در آن زمان، از آشنایان به كلام خدا جز بىاعتنایى، و از حافظان قرآن كه وظیفه پاسدارى از ارزشهاى دینى را دارند، جز فراموشى و اهمال در انجام وظیفه، حركتى دیده نمىشود. در آن زمان قرآن و پیروان راستین آن و عالمان دین هرچند در میان مردماند اما در حقیقت از آنان جدایند و مردم نیز از آنان دورند؛ زیرا مردم آنان را منزوى كرده و از ایشان پیروى نمىكنند. آنان هرچند با مردم زندگى مىكنند ولى دلهاى مردم با ایشان نیست؛ چون راهى كه مردم در پیش مىگیرند گمراهى است كه با راه هدایت جمع نمىشود. مردم در آن زمان بر افتراق و اختلاف، اجتماع مىكنند. گویا به تبعیّت از جاهلان عالم نما، توافق مىكنند بر اینكه با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند. در آن زمان قرآن را طبق خواستههاى نفسانى خود تفسیر و توجیه مىكنند و از مسلمانان واقعى و عالمان دین و مفسران حقیقى قرآن فاصله مىگیرند. آنان به جاى اینكه در فكر و عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند، از قرآن پیشى گرفته، آن را پشت سر مىاندازند و از پذیرش امامت و رهبرى آن سر باز مىزنند و قرآن و دین را به رأى خویش تفسیر مىكنند.
امروزه ما شاهدیم كه دشمنان قرآن در صددند تا چنین فرهنگى را بر جامعه ما حاكم كنند. آنان با حمله به مقدسات دینى و تبلیغ ارزشهاى ضد دینى بر آنند تا به تدریج وضعیتى را كه در این خطبه پیشگویى شده در جامعه ما پدید آورند.
در اینجا بایستى تأكید كنیم كه ما باید هرچه بیشتر در باره حقیقت معناى قرائتهاى مختلف از دین بیندیشیم و در باب پىآمدها و نتایج ویرانگر این تفكر الحادى تأمل كنیم تا بتوانیم به اهداف صاحبان و طراحان این دام شیطانى پى برده، عمق حركت آنان را دریابیم. شاید یكى از حكمتهاى این كه در آیات متعددى، قرآن كریم موصوف به «مبین: آشكار و واضح» شده(1)همین باشد كه جلوى افكار انحرافى نظیر قرائتهاى مختلف گرفته شود و از نظر ابهام و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، بهانهاى در دست كسى نباشد.
مدعیان تعدد قرائتها از مصادیق بارز بدعتگذاران در دین هستند كه خواستههاى نفسانى خود را به نام قرائت جدید از دین مطرح مىكنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه 17 نهجالبلاغه بدعتگذاران را چنین معرفى مىكند:
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَة وَ دُعَاءِ ضَلَالَة، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْیِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَایَا غَیْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ؛ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ، عَاد فِی أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، عَم بِمَا فِی عَقْدِ الْهُدْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْع مَا قَلَّ مِنْهُ خَیْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتَّى إِذَا ارْتَوى مِنْ مَاء آجِن،وَ اكْتَثَرَ مِنْ غَیْرِ طَائِل جَلَسَ بَیْنَ النَّاسِ قَاضِیاً ضَامِناً لِتَخْلِیصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَیْرِهِ...؛
دشمنترین آفریدهها نزد خدا دو نفرند: [یكى] مردى كه خدا او را به حال خود واگذاشته و از راه راست دور افتاده است. دل او شیفته بدعت است و
1. نمونهاى از این آیات عبارت است از: تِلْكَ آیاتُ الْكِتابِ وَ قُرْآن مُبِین[حجر (15)،1]؛ بِلِسان عَرَبِیّ مُبِین [شعراء (26)،195]؛ تِلْكَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتاب مُبِین[نمل (27)، 1؛]قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِینٌ.] مائده (5)، 15].
مردم را گمراه مىكند و به فتنهانگیزى مىكشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آیندگان را گمراه ساخته است. بار گناه دیگران را بردوش كشیده است و گرفتار زشتىهاى خود نیز مىباشد. و [دیگرى]مردى كه مجهولاتى به هم بافته و در میان انسانهاى نادانِ امّت جایگاهى پیدا كرده است؛ در تاریكىهاى فتنه فرو رفته و از مشاهده صلح و صفا كور است. آدمنماها او را عالم نامیدهاند كه نیست. چیزى را بسیار جمعآورى مىكند كه اندك آن بِه از بسیار است؛ تا آن كه از آب گندیده سیراب شود و دانش و اطلاعات بیهوده فراهم آورد. در میان مردم به عنوان قاضى به داورى مىنشیند و حلّ مشكلات دیگرى را به عهده مىگیرد.
حضرت در این خطبه دو گروه از مردم را مبغوضترین و دشمنترین افراد نزد خداوند معرفى مىكنند. مبغوض بودن نزد خداوند نیز به معناى محروم ماندن از فیض، لطف و احسان الهى است. آنان از آن رو مبغوضترین افراد در پیشگاه الهى به شمار مىآیند كه هم خود گرفتار ضلالت و گمراهى هستند و به خود ضرر مىرسانند، و هم باعث گمراهى دیگران و بازداشتن آنها از مسیر حق و شناخت صحیح معارف الهى مىگردند.
دسته اول كسانى هستند كه چون از اطاعت خداوند سرپیچى كردهاند و به خداوند اعتماد و اتكا ندارند، خداوند آنها را به خود وانهاده است. آنها به جاى اعتماد به خداوند، به خویشتن اعتماد مىكنند؛ چرا كه خود را در تشخیص مصالح و رسیدن به آنها مستقل مىیابند و گمان مىكنند كه مىتوانند با برداشتها و آرا و نظرات باطل خویش به مقصود دست یابند. حضرت در معرفى این گروه مىفرمایند: خدا آنها را به خود وانهاده است. بىتردید غافل ماندن از خداوند و رانده شدن از درگاه الهى و محروم گردیدن از هدایت او
بدترین عذابى است كه انسان به آن مبتلا مىگردد. این فرجام كسانى است كه بر طبق قانون «استدراج الهى» به پستترین درجه انحطاط و سقوط در افتادهاند.
این گروه سخت شیفته بدعت در دین، دعوت مردم به گمراهى و ترویج باطل هستند. جالب اینكه حضرت از علاقه و تمایل آنها به بدعت و نوآورى نابهجا در دین، از واژه «مشغوف» استفاده مىكنند. این تعبیر حاكى از میل و علاقه شدیدى است كه سراسر قلب و وجود آنها را فراگرفته و در سویداى دل آنها ریشه دارد؛ چنانكه خداوند وقتى مىخواهد از عشق و علاقه شدید و وصف ناشدنى زلیخا به حضرت یوسف(علیه السلام) یاد كند، مىفرماید: «قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً...»؛(1) یعنى عشق یوسف در سویدا و ژرفاى دل زلیخا خانه كرده بود. از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام)، این گروه از منحرفان نیز با عشق و علاقه شدید در پى بدعتآفرینى در دین و ترویج نوآورىهاى دروغین خویش و گمراه ساختن دیگران از صراط مستقیم هستند. با اینكه راه حق براى این گروه آشكار است و متوجه هستند كه دیگران و پیشینیان راه حق را پیمودهاند، اما براى اِعمال هواهاى نفسانى و شیطانى و مطرح ساختن خویش، به دنبال بدعتگذارى و طرح سخنان تازه و بىاساسى در باره دین هستند.
این گروه كه به ناحق بر مسند رهبرى فكرى و عقیدتى مردم تكیه مىزنند و توده مردم نیز آنان را مىپذیرند، با ارائه افكار و نظرات باطل خویش مردم را گمراه مىكنند و حتى موجب گمراهى آیندگان مىشوند. از همین رو، چون بدعتها و افكار باطل آنان هم مردم زمانه خودشان و هم مردم زمانهاى بعد را به انحراف مىكشاند، مسؤولیت همه این انحرافات برعهده آنان است و به
1ـ یوسف (12)، 30.
واقع آنان گناه خود و دیگران را به دوش مىكشند. در پارهاى از آیات و روایات نیز به این مطلب اشاره شده كه برخى علاوه بر گناه خویش، گناه دیگران را نیز تحمل مىكنند. البته این بدان معنا نیست كه گنهكاران و منحرفان خود مسؤولیتى در قبال گناه خویش ندارند، بلكه آنان در برابر گناهان خویش مسؤولند؛ اما علاوه بر آن، بدعتگذار نیز در گناه آنان شریك است و تا قیامت هر انحرافى كه بر اثر بدعتى كه او نهاده ایجاد شود، بارى بر گناهان او مىافزاید. امام صادق(علیه السلام) در این باره مىفرمایند:
أَیُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً هُدىً كَانَ لَهُ أَجْرٌ مِثْلَ مَنْ عَمِلَ بِذلِكَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَىْءٌ. أَیُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً ضَلالَةً كَانَ عَلَیْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىءٌ.(1)
هر بندهاى از بندگان خدا كه سنّت هدایتى را پى ریزد، براى او است همانند اجر و پاداش هر كسى كه به آن عمل كند، بدون اینكه چیزى از اجر عمل كنندگان به آن سنّت كاسته گردد. هر بندهاى كه سنّت گمراه كنندهاى پى ریزد، براى او است همانند گناه هركسى كه به آن عمل كند، بدون اینكه چیزى از گناه عمل كنندگان به آن سنّت گمراه كننده كاسته گردد.
دسته دوم از مبغوضترین مردم نزد خداوند، كسانى هستند كه یك سلسله از مجهولات و آراى پوچ و بىپایه را به هم بافتهاند و از طریق آن در اجتماع و در نزد مردم نادان موقعیت و جایگاهى فراهم ساختهاند. آنان از این موقعیت كاذب و دروغین براى رسیدن به مقام و مشاغل اجتماعى و ریاست بر مردم و
1ـ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71. باب 72، روایت 5.
احراز سمت قضاوت و داورى بهره مىجویند. بىتردید این دسته كه آشنا به احكام و دستورات و قضاى الهى و مصالح واقعى مردم نیستند، دستآوردى جز پایمال ساختن حقوق مردم و توقف پیشرفت و توسعه همه جانبه جامعه ندارند.
پس از نكوهش دو گروه از خواص جامعه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) از عوام و توده مردم نیز شكایت مىكنند كه چرا در جهالت و بىخبرى باقى ماندهاند و فرجام خویش را گمراهى و ضلالت قرار دادهاند:
إِلَى اللّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَر یَعِیشُونَ جُهَّالا وَ یَمُوتُونَ ضُلاَّلا لَیْسَ فِیهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ لاَ أَغْلى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ لا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر؛
به خدا شكایت مىكنم از مردمى كه در جهالت زندگى مىكنند و با گمراهى مىمیرند. در میان آنها كالایى خوارتر از قرآن نیست اگر آنگونه كه باید خوانده شود، و متاعى سودآورتر و گرانبهاتر از قرآن نیست اگر تحریف كنند. در نزد آنان، چیزى زشتتر از معروف و نیكوتر از منكر نمىباشد.
چنانكه اشاره كردیم، حضرت در بخش اول خطبه خویش، از بدعت و نوآورى در دین كه هماهنگ با قواعد و اصول مسلّم دین نباشد نكوهش كردهاند. متأسفانه این امر در زمانه ما گسترش و فزونى یافته و تمامیت دین و باورهاى مذهبى را با خطر جدّى مواجه ساخته است. گروهى با تأثیرپذیرى از مكتب ماتریالیسم و سوسیالیسم و آمیختن آنها با معارف اسلامى سعى مىكنند ایده و نظرى نو و پرجاذبه ارائه دهند. مثلا با اصل و هدف قرار دادن طبیعت، رسالت اسلام را نیز در این خلاصه مىكنند كه آمده تا ما را به شناخت قوانین ثابت و تغییرناپذیر طبیعت دعوت كند! یا در تفسیر «اللّه اكبر» مىگویند یعنى این كه خداوند بزرگتر از آن است كه سنّتهایش در طبیعت شكسته
شود! یا دسته دیگرى از به اصطلاح روشنفكران اسلامى، با تأثر از مكتب لیبرالیسم، نظراتى را ارایه مىدهند كه مبتنى بر اصول و مبانى لیبرالیسم و سكولاریسم است.
جا دارد در پایان این بحث نگاهى گذرا به تعریف بدعت و شمارى از روایاتى كه در باره آن وارد شده داشته باشیم.
در معناى لغوىِ بدعت آمده است: بدعت پدیدار ساختن سخن و نظرى است كه سابقهاى، نامى و شناختى از آن وجود نداشته است.(1) در باره اصطلاح شرعى بدعت نیز گفته شده: بدعت عبارت است از اینكه چیزى را كه از دین نیست، در آن داخل و وارد سازند.
بىشك از برجستهترین عوامل رشد بدعت در جامعه، سیاستهاى غیردینى حاكمان و مبارزهها و فتنهها و دشمنىهایى است كه فراروى دین قرار مىگیرد. همچنین در این جا نباید نقش جهل، تسامح و سادهانگارى در امر دین و سطحىنگرى در تلقى و تبعیت احكام و خلط بین حلال و حرام، و نیز محدود ساختن دین به امور عبادى و كنارزدن آن از عرصه حیات اجتماعى را از نظر دور داشت. با توجه به فرجام زیانبار بدعت براى دین و جامعه، امیر مؤمنان على(علیه السلام) مىفرماید:
وَ مَا اُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّتُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ، فَاتَّقُوا الْبِدَعَ، وَ الْزَمُوا الْمَهْیَعَ، إِنَّ عَوَازِمَ الاْمُورِ أَفْضَلُهَا، وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرارُهَا؛(2) هیچ بدعتى در دین ایجاد نمى شود مگر آن كه سنّتى ترك گردد. پس، از بدعتها
1ـ فراهیدى، خلیل بن احمد، كتاب العین، ج 2، ص 54.
2ـ نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خ 145.
بپرهیزید و با راه راست و جاده آشكار حق باشید. نیكوترین كارها سنّتى است كه سالیانى بر آن گذشته و درستى آن ثابت شده باشد؛ و بدترین كارها چیزى است كه تازه پیدا شده وآینده آن نیز روشن نیست.
هم چنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در فرجام و نكوهش بدعت مىفرمایند:
لا یَذْهَبُ مِنَ السُّنَّةِ شَىْءٌ حَتّى یَظْهَرَ مِنَ الْبِدْعَةِ مِثْلُهُ حَتَّى تَذْهبَ السُّنَّةُ وَ تَظْهَرُ الْبِدْعَةُ، حَتَّى یَسْتَوْفى الْبِدْعَةُ مَنْ لا یَعْرِفُ السُّنَّةَ! فَمَنْ أَحْیى مَیِّتاً مِنْ سُنَّتِى قَدْ أُمِیتَتْ كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَیْرِ أَنْ یُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ، وَ مَنْ أَبْدَعَ بِدْعَةً كَانَ عَلَیْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرَ مَنْ عَمِلَ بِهَا لا یُنْقَصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ.(1)
چیزى از سنّت و دین زایل نمىگردد مگر آنكه به جاى آن بدعتى ظاهر مىشود كه سنّت را زایل مىگرداند، و وقتى بدعت آشكار گردید بر ناآشناى به سنّت و دین چیره مىگردد. پس هركس سنّت زایل شدهاى را احیا كند، هم پاداش احیا كردن آن را دارد و هم پاداش هر آن كس كه به آن عمل كند، بدون اینكه از پاداش عمل كنندگان به آن سنّت كاسته شود. و هر كس بدعتى نهد هم گناه بدعتگذارى را دارد و هم گناه هر آن كس كه به آن بدعت عمل كند، بدون اینكه از گناهان آنها كاسته شود.
هم چنین آن حضرت فرمودهاند:
إِیَّاكُمْ وَ الْبِدَعَ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَة ضَلاَلَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَة تَسِیرُ إِلَى النَّارِ؛(2) از
1ـ متقى هندى، على، كنزالعمال، ج 1، ص 221.
2ـ همان.
بدعت بپرهیزید؛ چرا كه هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى به جهنم مىانجامد.
در جایى دیگر نیز فرمودهاند:
مَنْ أَحْدَثَ فِى أَمْرِنَا هذَا مَا لَیْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ؛(1) هر كس به دین و سنّت ما از پیش خود چیزى بیفزاید، سنّت ما را رد كرده است.
اگر آتشى در جنگلى برافروزد، رفتهرفته بر دامنه و گستره آن افزوده مىگردد و اگر مهار نشود تمام جنگل را نابود مىكند. بدعتها نیز نسبت به دین همین حكم را دارند. بدعتها باعث سست شدن پایهها و اصول اعتقادى و جاىگزینى باورها و انگارههاى فاسد و غلط بهجاى باورهاى ریشهدار دینى گردیده و قالبى دروغین از دین را به جامعه عرضه مىدارند. در نتیجه ورود بدعتها، جامعه از اصل دین به دور مىماند و پذیراى دینى مىگردد كه دستساخته بشر و هماهنگ با هوسها و امیال نظریه پردازانى است كه چنان تحفهاى را به ارمغان آوردهاند.
از این رو رسالت علماى راستین و شجاع و خطرپذیر، در برابر سیل بدعتها و نوآورىهاى دروغین از دین كه هر از چندگاه در پوشش طرحى نو و خیالى از دین ـ و البته بیگانه با دین و ارزشها و اصول آن ـ ارایه مىشود، بسیار سنگین است. بر آنها است كه بر صف بدعتگذاران بتازند و با هدایت و افشاگرىهاى خویش گوهر دین را از خطر اضمحلال و زوال نجات دهند و جامعه را با آیین مقدس الهى آشنا سازند. آنان وظیفه دارند تا نگذارند بدعتها
1ـ همان، ص 219.
و خرافهها، باورها و اعتقادات صحیح را به حاشیه برانند و در نتیجه، هوسمندان و فرصتطلبان و یاران شیطان، دین و ارزشهاى الهى را در كمند خویش گیرند و باعث گسترش جهل و بىخبرى و غفلت از مسیر صحیح هدایت گردند. البته در این جهاد عظیم و مقدس فرهنگى باید همه خطرات را به جان بخرند و از تهمتها و برچسبها و هجمه نابخردان نهراسند. بىتردید فرموده امین وحى الهى، پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) هشدارى جدّى است براى علماى دین تا لحظهاى از رسالت و وظیفه سنگین و خطیر خویش غافل نگردند: إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِى فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللّهِ؛(1)وقتى بدعتها در امّت من ظاهر شد، عالم باید علمش را آشكار سازد (و مردم را با حقیقت دین آشنا سازد و بدعتها را از حریم دین بزداید) و كسى كه چنین نكند لعنت خدا بر او باد.
روزى از عالمان دین سؤال خواهد شد كه شما در برابر این فتنه چه كردید؟ آیا نشانههاى فتنه را در زمان خویش دیدید یا نه؟ آیا قرائتهاى مختلف و تفسیر هرمنوتیك متون دینى را شنیدید یا نه؟ آیا به وظیفه خود در برابر آن عمل كردید؟ از امثال بنده مىپرسند كه آیا به وظیفهات عمل كردى، یا هنگامى كه در معرض ملامت مسؤولان كشور واقع شدى مُهر سكوت بر لب زدى و از ترس فحّاشى برخى روزنامهها و تهمتها و بىمهرىهاى دوستان و آشنایان، خاموش ماندى؟ آیا در این صورت عذر مرا مىپذیرند؟ اگر ما به وظیفه خود عمل نكنیم، دوستان خدا عمل خواهند كرد؛ آنان كه از ملامت هیچ ملامتگرى نمىترسند: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی
1ـ كلینى، محمد، اصول كافى، ج 1، ص 54.
سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم...؛(1)اى كسانى كه ایمان آورده اید، هركس از شما كه از دین خود برگردد به زودى خداوند (به جاى ایشان) گروهى را بیاورد كه دوستشان مى دارد و آنان نیز او را دوست مى دارند؛ با مؤمنان نرم و خاك سار و بر كافران سخت گیرند و در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هیچ سرزنش كننده اى نمى هراسند.
این آیه اشاره به دوران پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دارد و هشدارى است به مسلمانان در باره این خطر كه كسانى از دین برخواهند گشت. مىفرماید اگر كسانى از دین برگشتند اهمیتى ندارد، خداوند به جاى آنان كسانى را برخواهد انگیخت كه خدا آنان را دوست مىدارد و آنان نیز خدا را دوست دارند. ویژگى آنان این است كه نسبت به مؤمنان خاكى و فروتناند و با آنان انس مىگیرند، اما نسبت به دشمنان دین و كافران بسیار سرسخت هستند و از خود در برابر صاحبان زر و زور، انعطافى نشان نمىدهند. همچنین آنان در جهادى كه باید انجام دهند از هیچ ملامتگرى نمىهراسند.(2) جهاد (نظامى یا فرهنگى) آنان زبان ملامتگران را به روى ایشان باز مىكند، ولى آنان از این امر هراسى ندارند. معلوم مىشود مجاهدان راه خدا در معرض تهمتها و ملامتها هستند، اگر بنا نبود كه ملامتى باشد نزول این آیه براى چه بود؟
اگر بخواهیم شیعه باشیم، باید خود را آماده كنیم تا در برابر فتنهها بایستیم؛
1. مائده(5)، 54.
2. امام خمینى(رحمه الله) فرمودند: امریكا، رابطه خود را با ایران قطع كرد. این قطع رابطه را به فال نیك مىگیریم چون كه این قطع رابطه دلیلى بر قطع امید آمریكا از ایران است (صحیفه نور، ج 2، ص 40). همچنین فرمودند: امریكا هیچ غلطى نمىتواند بكند (همان، ج 10، ص 149) و نیز فرمودند هرچه فریاد دارید بر سر امریكا بكشید (همان، ج 17، ص 73). اما همین امام، نسبت به فقیران و نیروهاى مردمى و خانواده شهدا آنقدر مهربان و خاضع بود كه مىگفت من دست اینها را مىبوسم (همان، ج 10، ص 219 و ج 21، ص 253) و نیز فرمود: اى كاش من هم یك پاسدار بودم (همان، ج 16، ص 6).
مانند میثم تمّار و حُجر بن عدى و عمرو بن حَمِق و افراد دیگرى كه به دست معاویه و یزید به شهادت رسیدند. آنان دست از حمایت و مدح و ثناى على(علیه السلام) برنداشتند تا زبانشان را بریدند و بر دارشان آویختند و جنازه برخى از آنان مدتها بر دار باقى بود. اگر شیعه واقعى هستیم باید خود را همانند آنان آماده كنیم تا در مقام انجام وظیفه و حق گفتن از چیزى نترسیم. اگر ما را ترور كنند و به شهادت برسانند افتخارى است بزرگ و تحمل آن مشكل نیست، ولى مشكل، تحمل ملامت دوستان است. خداوند كسانى را براى احیاى دین برمىانگیزد كه از ملامت دوستان هم نهراسند! اگر از این آیه درس نگیریم و تمرین نكنیم و خود را براى انجام مسؤولیت خویش در برابر فتنههاى فرهنگى آماده نسازیم، یا در دام فتنهگران مىافتیم و یا بدتر از آن، به گروه فتنهجویان ملحق مىشویم؛ آنان كه رابطه دوستى با كسانى برقرار مىكنند و عضو گروه و حزبى مىشوند كه برخلاف قرآن رفتار مىكنند.(1) براى این كه در این دام نیفتیم، باید ابتدا اسلام را به خوبى بشناسیم و سپس در مقام عمل از هیچ قدرتى نهراسیم، وگرنه با شعار دادن و فریاد زدن نه علوى خواهیم بود و نه حسینى. به فرموده مقام معظم رهبرى «باید رفتار، رفتار علوى باشد» و الاّ شعار شایستهسالارى و اسلامپناهى و مانند آن، در سخنرانىهاى شاه مقبور و دیگران نیز وجود داشت!
1. یتولّى علیها رجالٌ عَلى غَیْرِ دینِ اللّه، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 50.
1. قرآن كریم.
2. ابن بابویه (صدوق)، محمد بن حسین؛ عیون اخبار الرضا(علیه السلام)؛ بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1404.
3. الهندى، علاء الدین على المتقى بن حسام الدین؛ كنز العمال فى سنن الاقوال والافعال؛ بیروت: مؤسسة الرسالة، 1405.
4. پالمر،ریچارد؛ علم هرمنوتیك؛ ترجمه محمدسعید حنایى؛ تهران: هرمس، 1377.
5. سروش، عبدالكریم؛ قبض و بسط تئوریك شریعت؛ چ سوم؛ تهران: مؤسسه فرهنگى صراط، 1373.
6. فراهیدى، خلیل بن احمد؛ كتاب العین؛[بى جا]: [بى نا]، [بى تا].
7. فیض كاشانى، محمد (ملامحسن)؛ تفسیر الصافى؛ بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1402.
8. قمى، حاج شیخ عباس؛ مفاتیح الجنان.
9. كلینى، محمد بن یعقوب، كافى؛ تهران: دار الكتب الاسلامیه،[بى تا].
10. مجتهد شبسترى، محمد؛ نقد قرائت رسمى از دین، تهران: طرح نو، 1379.
11. مجلسى، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ بیروت: مؤسسة الوفاء، 1403.
12. مجله كیان، شماره 52 و 54.
13. موسوى خمینى،روح الله؛ صحیفه نور؛ تهران: مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1361 ـ 1369.
14. نهج البلاغه.
آدم، 27، 33، 52، 59، 87، 93
آشورى، 82
آیات شیطانى، 75
ائمه:، 40، 46، 75
ابوعلى حسن بن احمد فارسى، 13
احمد واعظى، 55
ارتدكس، 17
اروپا، 15، 17، 18، 24، 33
اسلام، 6، 10، 19، 20، 22، 23، 28، 29، 30، 47، 48، 49، 50، 55، 65، 71، 72، 73، 75، 78، 79، 80، 83، 84، 85، 96، 100، 102
اگزیستانسیالیست، 56
امام باقر(علیه السلام)، 37، 41
امام زمان(علیه السلام)، 29، 30، 88
امام صادق(علیه السلام)، 29، 88، 95
امریكا، 19، 20، 33، 68، 101
امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 8، 33، 34، 40، 41، 86، 88، 90، 94، 96
انجیل، 17، 50، 87
انقلاب اسلامى، 48، 82
اومانیسم، 15
اهل بیت(علیهم السلام)، 26، 31، 38، 51، 70
اهل كتاب، 72
ایران، 5، 18، 19، 74، 82، 101
بیت المقدس، 78
پاپ، 15
پروتستان، 17، 18
پلورالیسم، 18، 20، 24
پیامبر(صلى الله علیه وآله)، 20، 21، 26، 29، 30، 31، 34، 38، 39، 40، 43، 46، 54، 55، 63، 64، 69، 70، 75، 76، 80، 101
تورات، 17، 27، 50، 58، 87
تهران، 10، 83، 103، 104
ثقلین، 46
جابر جعفى، 41
جبهه ملى، 74
حافظ، 16، 53، 54
حبیب اللّه، 82
حجر بن عدى، 102
رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، 98
روحانیت، 53، 82
ریچارد اى پالمر، 55
زلیخا، 94
سلمان رشدى، 75
سنّى، 29، 47، 68، 75، 78
سوسیالیسم، 96
شاه، 54، 102
شیرین، 57
شیطان، 8، 27، 87
شیعه، 29، 47، 68، 75، 78، 101، 102
صحابیان، 34
عبدالرزاق كاشانى، 42
على(علیه السلام)، 34، 97، 102
عمرو بن حَمِق، 102
غرب، 5، 14، 26
فرقان، 83
فرهاد، 57
فضیل بن یسار، 29، 30
فلسطین، 68، 78
قابیل، 51، 52
قدس، 45
قرآن، 6، 7، 13، 14، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 37، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 49، 51، 52، 54، 55، 57، 58، 59، 63، 64، 65، 66، 67،
71، 73، 74، 76، 78، 79، 83، 86، 87، 88، 89، 90، 91، 92، 96، 102، 103
كاتولیك، 17، 18
كاخ سفید، 68
كالوین، 17
كپرنیك، 17
كپلر، 16، 50
كتاب مقدس، 5، 15، 17، 18، 50، 51
كشیش، 87
كعبه، 68
كلیله و دمنه، 51
گادامر، 26
گالیله، 16، 50
لیبرالیسم، 97
لیلى، 31، 42، 49، 57، 72، 101
ماتریالیسم، 82، 83، 96
مارتین لوتر، 17
مارتین هایدگر، 56
مجنون، 57
مسیحیت، 15، 49، 87
معاویه، 102
مكه، 68
ملىگرایان، 74
منافقین، 48، 82
موسى(علیه السلام)، 20
مهدى(علیه السلام)، 88
میثم تمّار، 102
نوزایى، 15
واشنگتن، 68
ولىّ عصر(علیه السلام)، 29
ولىّ فقیه، 90
هابیل، 51، 52
هرمنوتیك، 7، 24، 26، 55، 63، 64، 77، 100
یزید، 102
یهودیت، 49
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها (محمد، 24)، 43
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ (نساء، 82)، 43
أَكادُ أُخْفِیها (طه، 15)، 83
إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى (نجم، 4)، 64
إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِكَ (مائده، 29)، 52
أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا (نساء، 151)، 79
إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ (حمد، 5)، 40
بَیانٌ لِلنّاسِ (آل عمران، 138)، 73
تِلْكَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْكَ بِالْحَقِّ (جاثیه، 6)، 59
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (حاقه، 43)، 64
ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ (حاقه، 46)، 64
خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ (بقره، 7)، 33
سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ (بقره، 6)، 34
فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ (مزمّل، 20)، 42
فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ (مائده، 31)، 52
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ (مائده، 30)، 52
فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ (یونس، 32)، 59، 86
قَدْ شَغَفَها حُبًّا (یوسف، 30)، 94
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَكَ (مائده، 28)، 52
لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْیمِینِ (حاقه، 45)، 64
مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ (حمد، 4)، 13، 22
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ (جمعه، 5)، 58
نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض (نساء، 150)، 79
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ (مائده، 27)، 52، 59
وَ اِذا قُرِئَ الْقُرآنُ (اعراف، 204)، 42
وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما (مائده، 38)، 78
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (نحل، 44)، 46
وَ كُلٌّ فِی فَلَك یَسْبَحُونَ (یس، 40)، 66
وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها (نحل، 92)، 58
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ (حاقه، 44)، 64
وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (نجم، 3)، 64
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ... (آل عمران، 7)، 44
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ (مائده، 54)، 100
یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ (فاطر، 15)، 38
یَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ (اعراف، 187)، 83
یَطْهُرْنَ (بقره، 223)، 13
إذا الْتَبَسَتْ عَلَیكُمُ الْفِتَن...، 109
إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ فی اُمّتی...، 100
اَكْثَرُ ما اَخافُ عَلى اُمّتى مِنْ بَعدى...، 34
اِلهى هَبْ لِی كَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیكَ...، 40
إلى اللّهِ اَشْكُو مِنْ مَعْشَر یَعیشُونَ جُهّالا...، 96
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ...، 92
اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اِستَقْبَلَ مِنْ...، 29
اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْنَاً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ اِلى سَبْعَةِ اَبْطُن، 37
اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهْرَاً وَ بَطْناً وَ لِلبَطْنِ بَطْنٌ، 37
اِیّاكُم وَ البِدَع، 98
اَیُّما عَبد مِن عِبادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً هُدىً...، 95
أَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ یَتَأوَّلُ عَلَیهِ كتابَ اللّهِ، 88
لا یَذْهبُ مِنَ السُّنّةِ شَىْءٌ حتّى یَظهَرُ مِنَ البِدعَةِ، 98
لا یَسْتَطیعُ اَحَدٌ اَنْ یَدَّعِىَ اَنّهُ جَمَعَ...، 38
ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ كَلامى، 31
مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتانِ اِلاّ كانَتْ اِحْداهُما ضَلالةً، 86
ما اُوذِىَ نَبىٌّ مِثْلَ ما اُوذیتُ، 29
مَنْ اَحدَثَ فِى اَمرِنا هذا ما لَیْسَ مِنْهُ...، 99
مَنْ فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأْیِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِب، 31
مَنْ فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار، 32
وَ آخَرُ قَد تَسَمّى عالِماً وَ لَیْسَ بِهِ، 32
وَ اِنَّهُ سَیَأْتى عَلَیْكُمْ مِنْ بَعدی زَمانٌ...، 88
وَ مَا اُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّتُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ، 97
یا جابِر اِنّ لِلقُرآنِ بَطْنَاً وَ لِلْبَطنِ بَطْنٌ، 41