پندهای الاهی
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
کریم سبحانی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
پندهای الاهی / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: کریم سبحانی. – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
176 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 417؛ اخلاق؛ 59).
6-246-411-964:ISBN
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.
کتابنامه به صورت زیرنویس.
1. اندرزنامهها. 2. اسلام و سیاست. الف. انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره). ب. سبحانی. کریم، گردآورنده.
9پ6م / 249 BP
پندهای الاهی
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: کریم سبحانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: پنجم، پاییز 1394
چاپ: نگارش
شمارگان : 2000 قیمت: 7000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 37742326 ـ 025
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 32113629ـ 025
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 8ـ049ـ411ـ964
عالىترین مقصد آدمى، نیل به قرب حق تعالى است كه از آثار آن درك لذت مناجات با معبود و شنیدن نجواى پروردگار با خویش است. این مرحله و مرتبه نهایى كمال انسانى و این مطالب تنها در پرتو خودسازى، مجاهده با نفس و گام سپردن در مسیر پیروى معبود و جلب رضایت او، و همگى در سایه عنایت و توفیق الاهى حاصل مىگردد: فَبِكَ إِلَى لَذِیذِ مُنَاجَاتِكَ وَصَلُوا وَ مِنْكَ أَقْصى مَقَاصِدِهِمْ حَصَّلُوا.
سرآمد بندگان خدا در مسیر پیروى حضرت حق و دلدادگى به معبود، پیامبران الاهى هستند كه از خود و ماسواى حق رستند و به معبود پیوستند و آنسان شمیم حضور و شهود معبود، آنان را سرخوش ساخت كه از خود بیخود و غرق تماشاى جلوههاى یار شدند. از شمار آن پیامبران الاهى، حضرت موسى(علیه السلام)، آن پیامبر اولواالعزم و والامرتبه است كه زندگى سراسر درس آموز خویش را در راه مجاهده و مبارزه با فرعون و دشمنان خدا، و دعوت به توحید و تحقق حاكمیت حق و قوانین الاهى گذراند. او در این مسیر تا بدانجا پیش رفت كه خداوند او را به خلوت حریم خویش بار داد و مخاطب كلام و نجواى خویش ساخت. و
احادیث قدسى دستاورد چنان موقعیتهایى است كه شرح نمونهاى از آنها را پیش رو دارید.
امید آن كه این اثر، مرضى خداوند و حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریفـ و مقبول خوانندگان ارجمند قرار گیرد.
مركز انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
حقیقت، اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستى و نیاز آدمى است كه سلسله مؤمنان و عالمان صادق، چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان، چه توطئهها و ترفندها كه براى محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْ واقعیتى است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْ حقیقتى است این واقعیت كه در مصاف همیشگى حق و باطل، حق، سربلند و سرفراز است و باطل، از بینرفتنى و نگونسار. این والا و بالانشینىِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهاى خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانى است كه در عرصه نظر و عمل، كمر همت محكم بسته و از دام و دانه دنیا رستهاند. البته در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الاهى، و به ویژه اسلام و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و جانشینان برحق و گرامى او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه، رسالت خطیر و بىنظیر خویش را، بهرهگیرى از عقل و نقل، غوص در دریاى معارف قرآن، برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشرى، و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانستهاند و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان
حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتارى و دیدارى، و بهكارگیرى انواع ابزارهاى پیشرفته سختافزارى و نرمافزارى در عرصههاى گوناگون براى سیطره بر جهان مىكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوى و دانشگاهى، به ویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوى در علوم فلسفى و كلامى، تفسیرى و حدیثى، فقهى و اصولى و نظایر آن، كارنامه درخشانى دارند و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهاى اسلامى مىدرخشد. در زمینه علوم طبیعى و تجربى و فنآورىهاى جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایى چشمگیر كرده، گامهایى نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند. نزدیك است تا با فعالیتهاى روزافزونشان، مقام شایسته خویش را در صحنه علمى بینالمللى بازیابند. اما در قلمرو پژوهشهاى علوم اجتماعى و انسانى، تلاشهاى دانشمندان این مرز و بوم، آنگونه كه شایسته نظام اسلامى است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه، كمتر مىتوان ردّ پاى نوآورىها و بهویژه خلاقیتهاى برخاسته از مبانى اسلامى را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب، راهى طولانى و پرچالش در پیش است. از این روى، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههاى دینى و سازماندهى معارف اسلامى، كاوش در مسائل علوم انسانى و اجتماعى از دیدگاه اسلامى و تبیین آنها، از مهمترین اهداف و اولویتهاى مؤسسات علمى، به ویژه مراكز پژوهشى حوزههاى علمیه است.
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامى و حمایتهاى بىدریغ خلف صالح وى، حضرت آیتالله خامنهاى ـ مد ظله العالى ـ از آغازِ تأسیس، بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوى حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى ـ دامت بركاته ـ به امر پژوهشهاى علمى و دینى اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهاى فكرى و دینى جامعه، به پژوهشهاى بنیادى، راهبردى و كاربردى پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه براى تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزى و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینه نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهاى در حد توان خود به جامعه اسلامى تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روى، بخشى از مباحث اخلاقى استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقى مصباح یزدى ـ دامت بركاته ـ است كه در سال 1426 ه.ق در دفتر مقام معظم رهبرى در قم ایراد شده و با تلاش پژوهشگر ارجمند، جناب حجتالاسلام آقاى كریم سبحانى تدوین و نگارش یافته است. هدف اصلى كتاب، ارائه شرحى كوتاه بر بخشى از حدیث قدسى و پندهاى خداوند متعالى به كلیم خویش، حضرت موسى(علیه السلام) است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله، و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعالى خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)
بخشى از روایاتى كه از طریق اهلبیت(علیهم السلام) به ما رسیده، احادیث قدسى(1) است كه خداوند بر قلب برخى از پیامبران القا كرده است. قسمتى از آن احادیث، مربوط به حضرت موسى(علیه السلام) است كه هنگام حضور آن
1. حدیث قدسى، حدیثى است كه معنا و مضمون آن بر قلب پیامبر القا مىشود و آن پیامبر با لفظ خود آن را از خداوند نقل مىكند. از این رو، در الفاظ آن تحدّى و اعجاز نیست، برخلاف قرآن كه با الفاظ مخصوص وحى شده است و دیگران در آوردن مانند آن عاجزند.
هفت فرق بین قرآن و حدیث قدسى برشمردهاند: 1. قرآن معجزه است، اما حدیث قدسى معجزه نیست؛ 2. در قرائت نماز تنها مىتوان قرآن خواند؛ 3. منكر قرآن كافر شمرده مىشود، اما منكر حدیث قدسى كافر نیست؛ 4. قرآن به وساطت جبرائیل وحى مىشود، برخلاف حدیث قدسى؛ 5. قرآن با الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحى مىشود، ولى در حدیث قدسى لفظ از پیغمبر است؛ 6. برخلاف حدیث قدسى، مسّ قرآن بدون طهارت جایز نیست؛ 7. در ایصال حدیث قدسى به پیغمبر، كیفیت خاصى شرط نیست؛ چه ممكن است در رؤیا به پیغمبر القا شود یا به زبان ملك در بیدارى یا به القاى در خاطر باشد (كاظم مدیر شانهچى، علمالحدیث و درایةالحدیث، بخش دوم، ص 14 ـ 13).
حضرت در كوه طور، خداوند خطاب به ایشان بیان فرموده است. از زمره آن احادیث قدسى، گفتوگویى است كه بین خداوند و حضرت موسى(علیه السلام) صورت پذیرفته و ما بخشى از آن را محور مباحث خویش قرار مىدهیم.
* * * * *
إِنَّ مُوسَى(علیه السلام) نَاجَاهُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِهِ: یَا مُوسَى لاَ یَطُولُ [لاَ تُطَوِّل] فِی الدُّنْیَا أَمَلُكَ [أَمَلَك]فَیَقْسُوَ لِذَلِكَ قَلْبُكَ وَقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ. یَا مُوسَى كُنْ كَمَسَرَّتِی فِیكَ فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلاَ أُعْصَى؛(1) خداوند به گفتوگو و نجوا با حضرت موسى(علیه السلام. پرداخت و خطاب به آن حضرت فرمود: در دنیا آرزوى دراز و طولانى نداشته باش قلبت قساوت یابد. كسى كه قلبش سخت و قساوتزده است، از من دور مىباشد. اى موسى! تو بسان سُرور و خوشنودى من باش (یعنى مرا خوشنود ساز). همانا خوشنودى من در اطاعت و پیروى از من و پرهیز از معصیت من است
گرچه همه پیامبران از عنایات ویژه خداوند برخوردار بودند و به دلیل
1. براى آگاهى از متن حدیث، ر.ك: روضه بحارالانوار، ج 77، ص 34 ـ 31؛ روضة الكافى، ص 46 ـ 40 و تحف العقول عن آل الرسول، ص 496 ـ 490.
نایل گشتن به عالىترین كمالات الاهى، سرآمد بندگان خدا به شمار مىآمدند، اما هر یك از آنها در مقایسه با دیگر پیامبران نیز از خصوصیت و امتیاز ویژهاى برخوردار شدند كه بدان معروف گردیدند. در این بین، حضرت موسى(علیه السلام) به مقام «كلیماللهى» اختصاص یافت. او در كوه طور سخن خداوند را مىشنید و بر این اساس از وى در آموزههاى دینى و وحیانى با عنوان «همسخن خداوند» یاد شده است:
وَكَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْلِیماً؛(1) و خدا با موسى آشكارا سخن گفت.
آن پیامبر بلندمرتبه، به مقام و منزلتى ره یافت كه در خلوتِ با معبود در كوه طور، مخاطب نجوا و رازهاى پروردگار گردید و در طلیعه یكى از گفتوگوهاى خصوصى و نجواهاى الاهى، خداوند از او مىخواهد خاطر خویش را به آرزوهاى طولانى نیالاید كه باعث قساوت قلب و در نتیجه محروم گشتن از جوار و رحمت الاهى مىگردد. براى روشن شدن این بخش از روایت، لازم است به تبیین مفهوم قلب و سپس قساوت قلب بپردازیم و آنگاه نقش آرزوهاى طولانى و دراز را در قساوت قلب بررسى كنیم.
واژه «قلب» فراوان در قرآن و احادیث به كار رفته و از آنجا به ادبیات مسلمانان راه یافته است. بىتردید مقصود از قلب در این كاربرد، معناى
1. نساء (4)، 164.
لغوى آن، یعنى عضو مادى و صنوبرى شكل درون سینه نیست، بلكه به معناى مركز ادراكات، عواطف و احساسات است و از این جهت، قرآن براى قلب دو ویژگى بیان مىكند. ویژگى اول، همان آگاهى، علم و شناخت است كه هم شناخت حصولى و هم كشف و شهود حضورى را دربر مىگیرد. ویژگى دوم، تمایلات، احساسات و عواطف است. قرآن در تبیین ویژگى اول مىفرماید:
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها...؛(1) آیا در زمین گردش نكردهاند، تا دلهایى داشته باشند كه با [آن حقایق] را دریابند.
درباره ویژگى دوم مىفرماید:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...؛(2) مؤمنان همان كسانى هستند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد.
در قرآن، كلمه «فؤاد» مترادف با قلب به كار رفته است و از این روى، شهود، شناخت حصولى، تمایلات و عواطف بدان نسبت داده مىشود. از جمله خداوند درباره منشأ بودن فؤاد براى شهود و علم حضورى مىفرماید:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛(3) آنچه را دل دید انكار[ش] نكرد.
بىتردید رؤیت و مشاهده در این آیه، مشاهده حسى، نظیر رؤیت و مشاهده با چشم سر نیست؛ بلكه چون فؤاد امرى معنوى و غیر حسى
1. حج (22)، 46.
2. انفال (8)، 2.
3. نجم (53)، 11.
است، رؤیت و مشاهده فؤاد نیز امرى معنوى و به معناى شهود و درك حضورى خواهد بود.
از منظر قرآن، قلب كه عبارت است از روح آدمى، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و عواطف دارد، وقتى همسو و همجهت با نداى فطرت، مركز ایمان به خداوند گشت، به حق و حقیقتْ هدایت مىشود و از زنگارها و تیرگىها پاك مىگردد:
وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَهُ؛(1) و كسى كه به خداوند ایمان بیاورد، دلش را به هدایت كند.
اما هنگامى كه قلب از ایمان به خداوند تهى گشت، چه در زمینه ادراكات و چه گرایشها، گرفتار آفت و انحراف مىگردد. قرآن در آیات بسیارى، به انحراف قلب در زمینههاى فوق اشاره دارد. از جمله درباره انحراف قلب در زمینه ادراكات مىفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ؛(2) آیا دیدى كسى را كه هواى نفس خویش را خداى خود گرفته است و خدا بر روى دانش (یعنى با وجود علمى كه داشت) گمراهش كرد و بر گوش و دلش
1. تغابن (64)، 11.
2. جاثیه (45)، 23.
مُهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟ پس كیست كه او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نماید؟آیا پند نمىگیرید؟
همچنین خداوند مىفرماید:
خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ؛(1) خداوند بر دلهایشان و بر گوشهایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پردهاى است و آنان را عذابى است بزرگ.
در آیه دیگر، دل بیمارى كه بر اثر طغیان، لجاجت و سرپیچى از اطاعت و پیروى خداوند، از هدایت الاهى محروم مانده، به مثابه دل كورگشتهاى معرفى مىشود كه دریچههاى شناخت حقیقت به روى آن بسته شده است و محروم از بصیرت و فرقان الاهى، در كورهراههاى جهالت و گمراهى قدم مىسپرد:
فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور؛(2) چشمان [سر] نابینا نیست، بلكه [چشم ]دلهایى كه در سینهها است، كور و نابینا است.
در آیه دیگر مىفرماید:
فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ؛(3) پس چون [از حق روى گرداندند و] كجروى كردند، خدا هم دلهایشان را [بگردانید و] كج ساخت.
1. بقره (2)، 7.
2. حج (22)، 46.
3. صف (61)، 5.
اما درباره انحراف قلب در زمینه گرایشها مىفرماید:
وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَإِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) و چون خداوند به یگانگى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر گردد و چون كسانى جز او یاد شوند، ناگاه شادمان گردند.
همچنین خداوند در نكوهش بنىاسرائیل مىفرماید:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَْنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ...؛(2) پس از آن، دلهایتان سخت شد همچون سنگ یا سختتر، و همانا از برخى سنگها جوىها روان شود و برخى از آنها بشكافد و آب از آن بیرون آید، و برخى از آنها از بیم خدا [از كوه] فرو ریزد.
در این آیه، قساوت قلب به عنوان اثر و نتیجه انحراف قلب در زمینه گرایشها ذكر شده است. قساوت به معناى سختى و انعطافناپذیرى است. گاهى گفته مىشود كه دلْ نرم و داراى رحم، انكسار و انعطاف است. قساوت، درست در مقابل این ویژگى است و به معناى تهى گشتن دل از نرمى، رحمت و خشوع است، چونان سنگ كه نفوذناپذیر است. قساوت، دل را از سنگ سختتر و نفوذناپذیرتر مىكند و باعث مىشود
1. زمر (39)، 45.
2. بقره (2)، 74.
كه فرد در برابر غم و ناراحتى دیگران متأثر نگردد و به حال دیگران دل نسوزاند. همچنین قساوتْ باعث مىشود كه موعظه و اندرز در دلْ اثر نكند و اشك انسان جارى نگردد.
انسان به تجربه درمىیابد كه گاه حالات متفاوتى براى او رُخ مىدهد. زمانى تحت تأثیر موعظه قرار مىگیرد و یا بر اثر شنیدن مصیبتى متأثر مىگردد و اشكش جارى مىشود، اما گاه در مقابل تأثیربخشترین موعظهها و تأثربرانگیزترین مصیبتها واكنشى نشان نمىدهد.
كسانى كه دل پاك و نورانى دارند، در برابر موعظه و پند و اندرز خیلى زود واكنش نشان مىدهند و حالت شكستگى كه ویژگى قلب نرم و انعطافپذیر است، در آنها هویدا مىگردد. برجستهترین و عالىترینِ این حالات، البته با تفاوتهایى براى انبیا و اولیاى خاص خدا رُخ داده است. در بین انبیا معروف است كه حضرت یحیى(علیه السلام) خیلى زود تحت تأثیر موعظه قرار مىگرفت و تأثر و انقلاب شدیدى در ایشان پدید مىآمد. تا آنجا كه هرگاه حضرت زكریا مىخواست بنىاسرائیل را موعظه كند، به جانب چپ و راست نگاه مىكرد و اگر حضرت یحیى حاضر بود، نام بهشت و جهنم را نمىبرد. پس روزى حضرت یحیى در مجلس نبود و زكریا شروع به موعظه كرد، یحیى سر خود را در عبایى پیچیده وارد مجلس شد و در میان مردم نشست. حضرت زكریا او را ندید و فرمود:
حبیب من جبرائیل مرا خبر داد كه حق تعالى مىفرماید:
«در جهنم كوهى است كه آن را «سكران» مىنامند و در پایین كوه، وادىاى هست كه آن را «غضبان» مىگویند؛ زیرا از غضب الاهى افروخته شده است. در آن وادى چاهى هست كه صد سال راه عمق آن است و در آن چاه تابوتهایى از آتش هست و در آن تابوتها، صندوقها، جامهها، زنجیرها و غلهایى از آتش است».
چون حضرت یحیى اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: «واغفلتاه! چه بسیار غافلیم از سكران». پس برخاست و متحیرانه متوجه بیابان شد. حضرت زكریا از مجلس برخاست و به نزد مادر یحیى رفت و فرمود: یحیى را طلب كن كه مىترسم او را جز بعد از مرگش نبینى. مادر یحیى در طلب او بیرون رفت تا به جمعى از بنىاسرائیل رسید. ایشان از او پرسیدند: اى مادر یحیى! به كجا مىروى؟ گفت: به دنبال فرزندم، یحیى مىروم كه نام آتش جهنم شنیده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسید. از او پرسید: آیا جوانى را با چنین ویژگى و صفتى دیدى؟ گفت: بله، یحیى را مىخواهى؟ گفت: بلى. گفت: اكنون او را در فلان عقبه ترك كردم كه پاهایش در رطوبت حاصل از آب جارى از دیدگانش فرو رفته بود و سر به سوى آسمان بلند كرده مىگفت: به عزت و جلال تو اى مولاى من، كه آب سرد نخواهم چشید تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببینم. چون مادر به او رسید و نظرش بر وى افتاد، به نزدیك او رفت و سرش را در دامن خود نهاد و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه برگردد. پس همراه مادر به خانه برگشت.(1)
1. محمدباقر مجلسى، حیاة القلوب، قم، انتشارات سرور، ج 2، ص 1050 ـ 1049.
برخى از روانشناسان، قساوت، سنگدلى و تأثرناپذیرى را ویژگى اخلاقى مثبت پنداشتهاند و نرمدلى و انعطافپذیرى را ویژگى منفى و برخاسته از خصیصه زنانه و بچهگانه مىدانند. از این رو، آنان نمىپسندند كه فرد در مقابل برخى حوادث و صحنههاى تأثربرانگیز، خیلى زود متأثر شود و اشكش جارى گردد. اما از منظر قرآن، قساوت و سنگدلى، ویژگى اخلاقى منفى به حساب آمده و از آن مذمت و نكوهش شده است. پس ما كه در پى انجام
دستورات و آموزههاى قرآن هستیم، باید در درجه اول بكوشیم دلمان به بیمارى اخلاقى قساوت و سنگدلى مبتلا نگردد و راههاى نفوذ این ویژگى ناپسند در دلمان را مسدود سازیم. اما در صورتى كه به این بیمارى اخلاقى مبتلا گشتیم، باید عوامل پیدایش این روحیه نكوهیده را بشناسیم و بكوشیم با مبارزه با آن عوامل، به درمان آن روحیه موفق گردیم.
بدون شك دل خاشع، نرم و انعطافپذیر، پذیراى موعظه است و اگر دل به قساوت مبتلا گشت، هیچ پند و موعظهاى در آن اثر نمىكند. پس براى تأثیر موعظه، ابتدا باید قساوت را از دل بركند تا زمینه پذیرش موعظه فراهم گردد. دل مبتلا به قساوت قلب، با شنیدن آیات عذاب الاهى متأثر نمىگردد و واكنشى در آن پدید نمىآید. ذكر آیات عذاب الاهى نظیر آیات خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوه؛(1) او را بگیرید و در بندش كنید، آنگاه میان آتشش اندازید، سپس در زنجیرى كه در ازاى آن هفتاد گز است او را در
1. حاقه (69)، 32 ـ 30.
بند كنید، دل مؤمن را از جاى مىكند و لرزه بر اندامش مىافكند، اما براى دل مبتلا به قساوت قلب، شنیدن و نشنیدن آنها یكسان است. با توجه به نكته یاد شده، خداوند در مناجات و گفتوگوى خویش با حضرت موسى(علیه السلام)، به آرزوى طولانى كه عامل مهمى براى پیدایش قساوت قلب است، اشاره مىكند و از آن حضرت و دیگر بندگان خویش مىخواهد دل را به آرزوى طولانى و دراز آلوده نسازند؛ چون آرزوى طولانى، باعث قساوت قلب و در نتیجه، تأثیر نداشتن پند و اندرز در قلب و محروم گشتن از هدایت مىگردد.
باید توجه داشت كه نفسِ آرزو داشتن نكوهیده نیست و بسیارى از آرزوها، مفید، ارزشمند و تحركبخش است. آرزوى رسیدن به مراتب والاى علمى و اجتهاد، یا آرزوى نیل به مقام اولیاى خدا و حتى آرزوى كسب امكانات و مقامهاى دنیایى براى خدمت به بندگان و دستگیرى از نیازمندان، ارزشمند است. منظور از آرزوى طولانىِ ناپسند، آن دسته از آرزوهاى دنیایى است كه رسیدن به آنها، تلاش گسترده و عمرى طولانى مىطلبد و جهتگیرى آنها، صرف رسیدن به منافع دنیوى است. از این جهت، این آرزوها به شدتْ طمع و محبت به دنیا را در انسان برمىانگیزاند و باعث مىگردد كه آدمى براى نیل به آنها، از هیچ تلاش و رفتارى، هرچند ناپسند و ناحق، فروگذار نباشد. كسى كه در مراحل آغازین زندگى است و دستش از مال دنیا تهى است، اگر آرزو كند خانه و
كاخى پرزرق و برق داشته باشد، براى رسیدن به آن آرزو، راهى بس طولانى را فراروى خویش قرار مىدهد. او براى رسیدن به چنین آرزویى، باید سالیان متمادى بكوشد و از راههاى مشروع و نامشروع سرمایهاندوزى كند تا با تهیه سرمایهاى كلان كه به قیمت غفلت از خدا و زیر پا نهادن حقوق دیگران فراهم گردد، آرزوى خویش را عینیت بخشد.
كسى كه نعمتهایى را از خداوند درخواست مىكند تا بدین وسیله به عبادت بیشتر خدا و تقرب فزونتر به خالق خویش نایل گردد و همچنین زمینه خدمت بیشتر به خلق خدا را فراهم آورد، به دنبال آخرت است. همچنین او در كنار این درخواستها، علامتهایى از خویش بروز مىدهد كه نشان مىدهند در پى نیرنگ دیگران نیست و از آن ادعا، پوششى براى كسب بیشتر سرمایه دنیوى براى اعمال خواستههاى نفس خویش نساخته است. بىتردید این فرد، اهل آخرتطلبى و خداجویى است.
آرزوهاى طولانى ناپسند كه از دنیادوستى و عامل غفلت از خدا برخاسته، آن دسته از آرزوهایى است كه چهبسا سراسر عمر انسان را به خود اختصاص مىدهد و فكر و ذهن انسان را مشغول خویش مىسازد و توجه آدمى را كاملا معطوف به دنیا مىكند. مهم نیست این آرزو، رسیدن به پول، پست، مقام، ریاست دنیوى و حتى سمت معنوى، چون مرجعیت دینى باشد. چون این عناوین، به خودى خود نباید مطلوب باشد و اگر براى كسى مطلوبیت ذاتى داشته و هدف باشد، نكوهیده است و باعث انحراف از حق مىگردد؛ چنانكه از امیر مؤمنان درباره ریاستطلبى نقل شده:
أَنَّهُ ذَكَرَ رَجُلا فَقالَ إِنَّهُ یُحِبُّ الرِّئاسَةَ. فَقالَ: ما ذِئْبانِ ضارِیانِ فی غَنَمِ قَدْ تَفَرَّقَ رُعاؤُها بِأَضَرَّ فی دِین الْمُسْلِمِ مِنْ طَلَبِ الرِّئاسَةَ؛(1) امیر مؤمنان(علیه السلام) از شخصى نام بردند و فرمودند: او دوستار ریاست و مقام است. پس فرمودند: زیان و خسارت دو گرگى كه به گله بدون چوپان حملهور شدهاند، كمتر از زیان ریاستطلبى براى دین مسلمان است.
خداوند در وصف دوستان خود مىفرماید:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛(2) مؤمنان، همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
در جاى دیگر، درباره ضرورت فروتنى قلب مؤمنان در برابر ذكر خدا مىفرماید:
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...؛(3) آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم [و شكسته] گردد.
1. محمدباقر، مجلسى، بحارالانوار، ج 73، باب 124، ص 145.
2. انفال (8)، 2.
3. حدید (57)، 16.
طبیعى است دلى كه از محبت دنیا آكنده گشته و براى آینده دورِ خود نقشههایى دارد و گرفتار آرزوهاى طولانى دنیوى است، جاى محبت خدا نیست، چه رسد كه در برابر ذكر خدا خاشع و نرم گردد؛ چون دل، جاى دو معشوق نیست و وقتى انسان مشغول لهو و لعب دنیا گشت و به زخارف آن دل بست، ممكن نیست محبت و عشق به خدا در اندرونش راه یابد؛ چرا كه:
ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...،(1) خداوند براى هیچ مردى دو دل در درون او ننهاده است.
برداشت دیگرى كه از این بند از حدیث مىتوان داشت این است كه بزرگترین آرمان و آرزوى مؤمن، رسیدن به قرب الاهى و در مقابل، بدترین خسارت براى انسان، دور گشتن از قرب و جوار الاهى است و خداوند در این حدیث قدسى مىفرماید: كسى كه دلش به قساوت آلوده گردد، از قرب و جوار من دور مىگردد.
* * * * *
یَا مُوسَى كُنْ كَمَسَرَّتِی فِیكَ فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلاَ أُعْصَى...
تشبیه در جمله «كُنْ كَمَسَرَّتِی فِیكَ؛ تو بسان شادمانى من باش» براى مبالغه است و منظور از آن این است كه اى موسى! چنان رفتار كن كه پیوسته من از رفتار تو مسرور گردم. رفتار نیك تو چنان مرا شادمان مىسازد كه
1. احزاب (33)، 4.
گویى تو خود شادمانى و سرور من هستى. اى موسى! شادمانى من در اطاعت، پیروى و پرهیز از معصیت است.
در سراسر دستوراتى كه در شرایع الاهى آمده و پیامبران مبعوث شدند تا آنها را در اختیار مردم قرار دهند، از اطاعت، بندگى خداوند و پرهیز از معصیت او سخن گفته شده است. براى مثال، خداوند در جایى مىفرماید:
وَإِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1) و ابراهیم را [فرستادیم] آنگاه كه به قوم خود گفت: خداى یكتا را بپرستید و از او پروا كنید، این براى شما بهتر است اگر مىدانستید.
یا در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
فَاتَّقُوا اللهَ وَأَطِیعُونِ؛(2) پس از خدا پروا كنید و مرا فرمان برید.
جا دارد انسان در اینباره بیندیشد كه چرا خداوند، فراوان بندگانش را به اطاعت از خویش و پرهیز از معصیت دستور داده و چرا آن همه امر و نهى در سخنان خداوند وجود دارد؟ چرا اطاعت دستورات خدا، باعث شادمانى، و عصیان خدا، باعث برانگیخته شدن غضب او مىگردد. فهم این معنا، بر شناخت خدا و صفات او، و آنگاه شناخت هدف از آفرینش انسان و تشریع دین مبتنى است. پاسخ اجمالى پرسش پیشگفته آن است
1. عنكبوت (29)، 16.
2. شعراء (26)، 126.
كه اوامر و نواهى الاهى، اعم از واجبات، مستحبات، محرمات و مكروهات، نمودار مسیر تكامل انسان است و آدمى از بستر آنها به تعالى مىرسد. از این جهت، نفع پیروى از آنها متوجه خود انسان مىشود، وگرنه خداوند بىنیاز و غنى مطلق است و از گذر رفتار ما نفعى براى خود نمىجوید. خداوند بر اساس رحمت و فیض بىنهایتش، تمام عوامل و راههایى را كه به تعالى و كمال منتهى مىشود، فراروى انسان نهاده و قابلیتها و ظرفیتهاى لازم را براى رسیدن به آن تعالى و كمال نیز در وجود او به ودیعت سپرده است. حتى وقتى انسانِ خودسر، عَلَم طغیان برمىافرازد، راه بازگشت به سوى خویش را به رویش نمىبندد و زمینههاى لازم را براى تدارك گناهان براى او فراهم مىآورد، تا انسان بیشترین بهره را از رحمت و فیض الاهى ببرد و از عذاب الاهى مصون بماند. از این روى، وقتى پیامبرى ناامید از هدایت مردم مىشد و از خداوند درخواست مىكرد عذابش را بر گنهكاران نازل كند، خداوند بلافاصله دعاى پیامبر خویش را اجابت نمىكرد و به مردم فرصت مىداد توبه كنند و دست از طغیان و سركشى بردارند.
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه حضرت نوح(علیه السلام) پس از آن كه سیصد سال روزگار گذراند و در آن مدت قومش را به سوى خدا دعوت كرد، اما كسى به وى ایمان نیاورد، تصمیم گرفت در حق آنان نفرین كند. ملائكه به محضر او آمدند و درخواست كردند نفرین نكند. آنگاه آن حضرت
سیصد سال به قومش مهلت داد تا توبه كنند و به پیروى خدا تن دهند. پس از آنكه ششصد سال از عمر نوح گذشت و باز قومش ایمان نیاوردند، آن حضرت دوباره تصمیم گرفت در حق آنان نفرین كند. باز ملائكه به محضر آن حضرت آمدند و درخواست كردند نفرین نكند. حضرت نوح(علیه السلام) سیصد سال دیگر به قومش مهلت داد تا ایمان آورند. سرانجام نهصد سال از عمر آن حضرت گذشت و جز اندكى، ایمان نیاوردند و از آن پس تصمیم گرفت در حق قومش نفرین كند. پس خداوند این آیه را بر او نازل كرد:
وَأُوحِیَ إِلى نُوح أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا یَفْعَلُونَ؛(1) و به نوح وحى شد كه از قوم تو، جز آنان كه ایمان آوردهاند دیگر كسى ایمان نخواهد آورد. بنابراین از آنچه مىكردند غمگین مباش. سپس، حضرت نوح(علیه السلام) نفرین كرد و فرمود:
وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَْرْضِ مِنَ الْكافِرِینَ دَیّاراً * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً؛(2) و نوح گفت: پروردگارا! هیچ كس از این كافران را بر زمین مگذار، كه اگر آنها را واگذارى، بندگان تو را گمراه مىكنند و جز بدكار و كافر نمىزایند.
پس از آنكه حضرت نوح(علیه السلام) در حق قومش نفرین كرد، خداوند به او
1. هود (11)، 36.
2. نوح (71)، 27.
فرمان داد نهال نخلى در زمین بنشاند. مردم از كنار او مىگذشتند و مسخرهاش مىكردند كه پس از گذشت نهصد سال از عمرش، نخل بر زمین مىكارد و به او سنگ مىزدند. وقتى آن نخل پنجاه ساله شد، خداوند دستور داد آن را قطع كند. پس از آن بود كه خداوند عذابش را نازل كرد.(1)
محبت خداوند به بندگانش بىنهایت است و درك آن براى ما ممكن نیست. در بین محبتهاى انسانى، عالىترین و بىشائبهترین محبت را مادر به فرزند خود دارد. اما همین محبت كه خداوند در قلب مهربان مادر قرار داده، حتى قطرهاى از اقیانوس بىنهایت محبت الاهى نیز به شمار نمىآید. خداوند بر اساس همین محبت و رحمت بىپایان، مىخواهد بندگانش به سعادت و قرب الاهى برسند و بر این اساس، تكالیفى در اختیار آنها نهاده، آنان را به كارهایى فرمان داده و از كارهایى بازداشته كه نتیجه عمل به این دستورات، جلب خوشنودى خداوند و نیل به سعادت است. حتى اگر بنده گناهى مرتكب مىشود، خداوند به او مهلت مىدهد توبه كند و به جبران رفتار ناپسند خود بپردازد.
چنانكه ملاحظه شد، خداوند فرمود خوشنودى من در اطاعت و پیروى از من و پرهیز از معصیت است. حال با توجه به این كه شادى همچون غم،
1. على بن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، قم، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر، 1404 ق، ج 1، ص 326 ـ 325.
خشم و غضب، از واكنشها و انفعالات نفسانى انسان به شمار مىآید و این احساسات و حالات تحت تأثیر آنچه پیرامون یا درون انسان پدید مىآید، براى او رخ مىدهد، مثلا او پس از رسیدن به خواسته و مقصودش، شادمان مىشود و اگر كسى با او مخالفت كند خشمگین مىگردد، اكنون این پرسش مطرح مىشود كه چرا در گزارههاى دینى، خداوند به ویژگىهایى چون شادمانى، رضایت و غضب(1) متصف گردیده است و چه تفسیرى در این باره مىتوان ارائه كرد؟
پاسخ این است كه كاربرد این ویژگىها در مورد خداوند، براى تقریب به ذهن و آمادگى ما براى درك بسیار ضعیف و غیر مستقیم صفات الاهى است. كاربرد چنین عناوینى در خصوص صفات الاهى كه بىپایان و درك فهم كُنه آنها براى ما ناممكن است، استعاره است و به دلیل اندكشباهتى كه آن ویژگىهاى موجود در خداوند با خصوصیات همنام آنها در انسان دارد، عناوین واكنشهاى نفسانى انسان به خداوند نیز نسبت داده شده است. از این رو، آن ویژگىها در خداوند نقص و محدودیت ندارد و حالات متغیر و زوالپذیر نیست. چنان نیست كه در خداوند حالتى پدید مىآید كه نامش شادى است یا در او حالتى رخ
1. براى نمونه، در آیه 207 سوره بقره كه در آن صفت «خوشنودى» به خداوند نسبت داده شده، خداوند مىفرماید: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ...؛ و از میان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خوشنودى خدا مىفروشد» یا در آیه 81 سوره طه كه ویژگى «غضب» به خداوند نسبت داده شده، چنین آمده است: «كُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَلا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی...؛ از خوراكىهاى پاكیزهاى كه روزى شما كردیم، بخورید، و ]لى[ در آن زیادهروى نكنید كه خشم من بر شما فرود آید».
مىدهد كه نامش غضب است. رضایت و مسرّت خدا جاودانه و همیشگى است و به چیزهایى تعلق مىگیرد كه مرضىّ خداوند است. غضب خداوند نیز همیشگى و جاودانه است و به چیزهایى تعلق مىگیرد كه مرضىّ خداوند نیست. براى نمونه، امام حسین(علیه السلام) در دعاى عرفه درباره منزه بودن صفت رضاى الاهى از نقص ذاتى و نقص عارضى مىفرماید:
إِلهی تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ یَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَیْفَ یَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّی؛ خدایا! خوشنودى و رضاى تو منزهتر از آن است كه از طرف تو نقص و عیبى داشته باشد. پس چگونه از طرف من كاستى بدان راه مىیابد؟
در حقیقت، چون ذات الاهى عین كمال است كمال هر موجودى مناسب ذات الاهى و حاكى از رضایت اوست و چیزهاى كه موجب نقص و سقوط انسان شود نقطه مقابل كمال الاهى است و به غضب و سخط الاهى تعبیر مىشود.
فَأَمِتْ قَلْبَكَ بِالْخَشْیَةِ وَكُنْ خَلِقَ الثِّیَابِ جَدِیدَ الْقَلْبِ، تُخْفَى عَلَى أَهْلِ الاَْرْضِ وَتُعْرَفُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ، حِلْسَ الْبُیُوتِ، مِصْبَاحَ اللَّیْلِ. وَاقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ قُنُوتَ الصَّابِرِینَ. وَصِحْ إِلَیَّ مِنْ كَثْرَةِ الذُّنُوبِ صِیَاحَ الْمُذْنِبِ الْهَارِبِ مِنْ عَدُوِّهِ. وَاسْتَعِنْ بِی عَلَى ذَلِكَ فَإِنِّی نِعْمَ الْعَوْنُ وَنِعْمَ الْمُسْتَعَانُ؛ دلت را با خشیت الاهى بمیران. جامههایت كهنه و دلت تازه و باطراوت باشد. براى مردمِ روى زمین ناشناس و گمنام، و نزد فرشتگان و آسمانیان آشنا و معروف باش. فرش خانه باش (یعنى خلوتنشین باش و از شهرت بپرهیز). چراغ و روشنایى شب باش (شب بیدار بمان و چون چراغ روشنى ببخش). در پیشگاه من چون صابران قنوت كن (با شكیبایى و حوصله به عبادت و مناجات بپرداز). در هنگام عبادت، از انبوه گناهانت، در پیشگاه من چون
گنهكار و كسى كه از دشمنش فرار مىكند فریاد بزن (چونان كسى كه از دشمن و تهدید كننده جانش مىگریزد و فریاد مىزند، تو از ترس گناهانت فریاد بزن و به من پناه آور). در آن حال از من یارى بخواه؛ چرا كه من بهترین یاور و بهترین كسى هستم كه از او یارى مىجویند.
خداوندبه حضرت موسى(علیه السلام) توصیه مىكند كه قلبش را با خشیت بمیراند. «خشیت» تفاوت چندانى با «خوف» ندارد و با بررسى آیات و روایات، تفاوت چشمگیرى میان آن دو واژه ملاحظه نمىشود و در پارهاى موارد، آن دو واژه به جاى هم به كار مىروند. اما با نگرشى دقیق مىتوان تمایز بین آن دو را چنین بازشناساند: «خشیت» به احساس شكستگى و خودباختگى انسان در برابر موجودى عظیم گفته مىشود، حتى اگر ضرر و خطرى از ناحیه آن موجود عظیم متوجه انسان نگردد. براى مثال وقتى انسان، عظمت الاهى را ادراك مىكند، احساس خودباختگى، شكستگى و خضوع در او پدید مىآید. این حالت و واكنش روانى را خداوند در نهاد انسانها قرار داده است. البته این حالت و واكنش منحصر به انسان نیست و دیگر موجودات زنده نیز در برابر قوىتر از خود چنین احساس و واكنشى دارند. اما «خوف» به معناى ترس از زیانى است كه متوجه انسان مىگردد. طبعاً كاربرد خوف در مورد خداوند، به معناى ترس از عقوبت و مجازات الاهى است كه فرجام اعمال بد انسان است.
خشیت و خوف از خدا كه لازمه درك حضور الاهى و توجه به معبود و در نتیجه، عدم غفلت از اعمال و رفتار است، صفتى است پسندیده كه در آیات و روایات بسیارى ستایش كرده و در برخى آیات، شرط بهرهگیرى از راهنمایىهاى انبیا و رسیدن به سعادت معرفى شده است:
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَأَجْر كَرِیم؛(1) تو كسى را مىتوانى انذار دهى و بترسانى كه از آیات قرآن پیروى كرده است و در خلوت از (قهر) خداوند مهربان بترسد. پس او را به مغفرت و پاداش كریمانه خداوند بشارت ده.
در این بخش از حدیث، میراندن قلب به خشیت الاهى و پس از آن، تازه و باطراوت بودن قلب مطرح مىگردد كه همان سرزندگى و بانشاط بودن قلب است. در ابتدا و با نگاه سطحى، جمع میان این دو ویژگى كه متضاد به نظر مىرسد دشوار است. در آیات قرآن و روایات، موارد فراوانى یافت مىشود كه صفاتِ بهظاهر متفاوتى به قلب نسبت داده شده كه جمع بین آنها بدون تأمل و تدبر دشوار مىنماید. براى نمونه، در مقابلِ توصیه به میراندن قلب به خشیت كه نوعى مطلوب بودن میراندن قلب را تداعى مىكند، در مواردى به احیا و زنده داشتن قلب توصیه شده كه تداعىگر مطلوب بودن حیات قلب است؛ چنانكه در بیان بلند امیر مؤمنان(علیه السلام) خطاب به امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده است:
1. یس (36)، 11.
أَحْىِ قَلْبَكَ بالْمَوعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ؛(1) دلت را به موعظه و اندرز زنده بدار و به پارسایى بمیران.
حضرت در این روایت مىفرمایند دلت را با موعظه زنده بدار. شكى نیست كه موعظه، مشتمل بر انذار است كه پیامد آن خوف و خشیت الاهى است. حضرت پس از این توصیه مىفرمایند دل را به پارسایى بمیران؛ چنانكه خداوند نیز در حدیث مورد بحث فرمود: دلت را با خشیت بمیران. چطور مىتوان بین دو ویژگى میراندن و زنده داشتن جمع كرد؟
یا خداوند درباره فلسفه نزول قرآن مىفرماید:
لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِینَ؛(2) تا هركه را [دلى] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] درباره كافران محقق گردد.
در این آیه، كسى داراى حیات قلب و زندهدل معرفى شده كه به انذارها و پندهاى الاهى گوش مىدهد و دلش را با نور هدایت الاهى روشن مىگرداند. از این آیه به دست مىآید كه حیات قلب، مطلوب است و خداوند بندگان مؤمن و مطیع خود را برخوردار از آن معرفى مىكند. نیز در آیه دیگرى، خداوند عبرت گیرنده از عقوبت بدكاران را برخوردار از قلب معرفى مىكند و مىفرماید:
إِنَّ فِی ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ
1. نهجالبلاغه، نامه 31.
2. یس (36)، 70.
شَهِیدٌ؛(1) به یقین در این «عقوبتها» عبرت و تذكرى است براى آنكه او را دل باشد [عقل بیدار دارد و غافل نیست ]یا گوش فرا دارد و گواه باشد.
از این آیه استفاده مىشود كه مردم دو دستهاند: دسته اول كسانى كه قلب دارند و از تذكرات و موعظهها بهره مىگیرند و عذابهاى الاهى براى آنها مایه عبرت است. دسته دوم كسانى هستند كه غافلاند و قلب ندارند. روشن است كه منظور از این قلب، نه قلب مادى و صنوبرىشكل درون سینه است، و نه قلب به معناى محل ادراكات، احساسات و عواطف؛ چون هیچ انسان عاقلى یافت نمىشود كه عاطفه و احساس، چه احساس خوشایند و چه احساس بد، نداشته باشد.
پاسخ این پرسش كه چرا در متون دینى، صفات متضادى به قلب نسبت داده شده و حتى برخى داراى قلب و برخى فاقد قلب معرفى گردیدهاند، این است كه واژگانى چون قلب و نفس، معانى و كاربردهاى متعددى دارد و به كمك قراین، مناسبت و شأن سخن مىتوان كاربرد و معناى مورد نظر را تشخیص داد. چنانكه در جلسه قبل گفته شد، قلب سه ویژگى و كاركرد اصلى دارد:
1. قلب، مركز فكر، ادراك و تعقل است و عمل فكر كردن، اندیشیدن
1. ق (50)، 37.
و تجزیه و تحلیل علمى به وسیله آن انجام مىپذیرد؛ چنانكه خداوند تعقل و اندیشیدن را ویژگى قلب معرفى مىكند:
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها...؛(1) آیا در زمین گردش نكردهاند تا دلهایى داشته باشند كه با آن بیندیشند؟
2. دریافتهاى شهودى و حضورى از سوى قلب حاصل مىگردد. این دریافتها از ادراك و علم حصولى متفاوت است و در گزارههاى دین، گاه بر فرایند شهود و دریافت حضورى قلب «رؤیت» اطلاق گردیده است. امیر مؤمنان(علیه السلام) در بیان این ویژگى قلب مىفرمایند:
لاَ تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَیَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْیمَانِ؛(2) چشمها او را چون اجسام درنیابند، اما دلها در پرتو ایمان راستین او را دریابند.
3. سومین كاركرد قلب، مركز بودن قلب براى احساسات و عواطف است. پس از شناخت كاركردهاى سهگانه قلب، روشن مىگردد كه منظور از قلب سالم و زنده، قلبى است كه از تفكر و دانش مطلوب و صحیح برخوردار گردد و همچنین داراى دریافتهاى حضورى و شهودى و دست كم برخوردار از قابلیت و استعداد براى شهود روحانى باشد. نیز احساسات و عواطف سازنده و مطلوب داشته باشد؛ چه این كه احساس كینه یا احساس دشمنى با دیگران نیز گرچه احساس هستند، ناپسند و نامطلوب شمرده مىشوند. به تعبیر دیگر، قلب مطلوب و سالم، قلبى است
1. حج (22)، 46.
2. نهجالبلاغه (صبحى صالح)، خطبه 179.
كه استفاده صحیح از آن مىشود و داراى فكر صحیح، احساسات و عواطف پاك است. اما قلبى كه كاركرد نامطلوب و ناسالم دارد، حقیقتاً قلب نیست و چنانكه در آموزههاى دینى، چشم ناسالم و ناپاك و چشمى كه حقایق را نمىبیند نابینا معرفى شده، قلب ناسالم كه حقایق را درك نمىكند و خاصیت و اثر مطلوب ندارد، كور دانسته شده است:
فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛(1) در حقیقت، چشمها كور نیست؛ ولى دلهایى كه در سینهها است كور است.
پاسخ این پرسش كه آیا حیات براى قلب مطلوب است و یا مرگ، این است كه حیات قلب گونههاى متفاوتى دارد. گاه حیات قلب آثار سازنده و مطلوب دارد و انسان در پرتو این حیات انسان به تعالى و كمال مىرسد. بىشك چنین حیاتى براى قلب مطلوب است. اما گاه قلب داراى گونهاى از حیات است كه آثار نامطلوبى چون سرمستى، بدمستى و غفلت دارد. چنین حیاتى كه امرى عارضى براى قلب است، از نگاه ارزشمدارانه، نامطلوب و ناپسند است و از این جهت، براى قلب مرگْ بر چنین حیاتى ترجیح دارد. چنانكه زندگى زمانى براى انسان ارزش دارد كه در بردارنده آثار مطلوب و سازنده باشد، وگرنه اگر زندگى بىفایده و بىثمر باشد و آثار مطلوبى نداشته باشد، مرگ بر آن ترجیح دارد. در حقیقت
1. حج (22)، 46.
چون از گذر این زندگى، قابلیتها و استعدادهاى ارزشمند انسان براى رسیدن به تعالى و كمالْ معطل مانده است، نمىتوان نام حیات و زندگى بر آن نهاد. خداوند براى تبیین این حقیقت، حیات و زندگى اهل دوزخ را چنین ترسیم مىكند:
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَلا یَحْیى؛(1) آنگاه نه در آن [آتش] مىمیرد و نه زندگانى مىیابد.
كسى كه گرفتار آتش جهنم شده، نمىمیرد؛ چون اگر بمیرد، عذاب و آتش جهنم را احساس نمىكند و رنج نمىبرد. اما از نظر قرآن، حیات و زندگى هم ندارد؛ چون در قیامت كسى حیات واقعى دارد كه از رضوان و تجلیات الاهى و نعمتهاى بهشتى برخوردار باشد. كسى كه در قیامت رنج مىبرد، از حیات واقعى بىبهره است.
حیاتى مطلوب است كه سرچشمه آثار مطلوب و زمینهساز تكامل انسان باشد و مصالح واقعى انسان در پرتو آن تأمین گردد و او را به كمالات عالى الاهى برساند. این همان حیاتى است كه قرآن انسانها را بِدان دعوت مىكند. به پاس چنین حیاتى است كه قرآن بر مردمى كه در آغاز در غفلت و جهل به سر مىبردند و بهرهاى از حقایق و معارف الاهى نداشتند و در واقع چون فاقد حیات متعالى انسانى بودند، مرده بودند، منّت مىگذارد كه ما با فرستادن پیامبران و هدایت خویش، به شما حیات بخشیدیم:
1. اعلى (87)، 13.
أَوَمَنْ كانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِج مِنْها...؛(1) آیا كسى كه مرده[دل] بود و زندهاش كردیم و براى او نورى [از علم و معرفت] قرار دادیم كه بِدان در میان مردم راه مىرود، همانند كسى است كه در تاریكىها راه مىرود و از آن بیرون شدنى نیست؟
آرى، از منظر قرآن، حیات واقعى انسان با نورى همراه است كه مسیر صحیح زندگى را مىنمایاند و در پرتو آن، انسان صلاح و فساد خویش را مىشناسد و با بصیرت و آگاهى به سوى سعادت گام برمىدارد. اما زندگى حیوانى كه با غرق گشتن در شهوتها و لذتهاى مادى و غافل شدن از حق، همراه است، مرگ حقیقى انسان است؛ چون از گذر این زندگى نكبتبار، انسان از هدایت به سوى سعادت و كمال بازمىماند و بهرهاى از ارشاد و راهنمایى فرستادگان خدا نمىبرد و حتى اصرار و پافشارى بزرگترین پیامبر و برگزیده الاهى براى هدایت او سودى نمىبخشد و خداوند براى دلدارى وى مىفرماید:
إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ * وَما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛(2) تو نتوانى كه مردگان را شنوا گردانى و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى، آنگاه كه پشت بگردانند. و تو راهنماى كوران [كوردلان] از
1. انعام (6)، 122.
2. نمل (27)، 81 ـ 80.
گمراهىشان نیستى، نتوانى بشنوانى مگر كسانى را كه به آیات [نشانهها و سخنان] ما ایمان دارند و مسلماناند.
آنچه از آن سخن گفتیم، حیات معنوى و روحانى بود. اما گاه قلب از آن جهت كه مشاعر و احساسات حیوانى در آن زنده و بالنده است، برخوردار از حیاتْ معرّفى مىشود و اگر كسى احساسات حیوانى بر قلبش چیره نشود و آن احساسات رو به خمودى و خاموشى نهاده باشد، دلمرده شناخته مىشود. البته آنچه طبیعت انسان خواهان آن است، به خودى خود مطلوب است؛ خواه جنبه دنیوى داشته باشد و خواه جنبه اخروى. صرف شادى و لذت بردن نامطلوب نیست، به ویژه اگر آن شادى و لذت دنیوى، مطلوب خدا و مورد رضایت او و امام زمان ـ عجل الله فرجه الشریف ـ و در نتیجه موجب سعادت اخروى گردد. اما بهجز تربیتشدگان در مكتب انبیا، شادىهاى نوع مردم منحصر به لذتهاى دنیوى و براى دنیا است و با توجه به این كه آنان به دنیا اصالت مىدهند، وقتى هوسهاى دنیوىشان ارضا مىشود، شاد مىگردند و اگر از این هوسها محروم بمانند، دلگیر و اندوهگین مىشوند. البته چنین حالتى ناپسند و نامطلوب است و بر این اساس خداوند مىفرماید:
إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ؛(1) خدا شادى كنندگان [سرمست] را دوست نمىدارد.
1. قصص (28)، 76.
«فرِح» كسى است كه در شادى بر لذتهاى دنیایى افراط و زیادهروى مىكند. بىتردید چنین شادى و لذتى مطلوب نیست و در شمار شادىهاى كودكانه و نابخردانه جاى مىگیرد. در زبان فارسى واژهاى كه این معنا را مىرساند، سرمستى و سرخوشى است.
كسانى كه در مكتب انبیا تربیت نشدهاند، گاه دچار سرمستى و سرخوشى مىشوند و غرق شادى مىگردند. آنها در پوست خود نمىگنجند، حق و وظایف الاهى را فراموش مىكنند و غفلت و بىخبرى از حق، دلشان را تیره مىسازد. در نتیجه، میل به عبادت و مناجات با خدا از آنان گرفته مىشود. این دسته در هر مجلسى با خندههاى پىدرپى و شوخىهاى ناپسند و حتى در مواردى با پایكوبى و رقص، مىكوشند خود را سرزنده نگه دارند. این نوع سرخوشى و سرزندگى در دید برخى زندهدلى معرفى مىشود و اگر كسى چنین حالتى نداشت، گفته مىشود دلمرده است. بىشك چنین شادى و به تعبیر دیگر این سرمستىها مطلوب نیست و اگر چنین حالتى در انسان پدید آمد، باید با آن مبارزه كند و بىتردید میراندن این شادىهاى كاذب، كودكانه، نابخردانه و سرمستىهاى جاهلانه لازم و مطلوب است. پس از این نظر، دلمردگىِ به معناى مبارزه با شادىهاى جاهلانه، مضرّ و خطرناك، مطلوب است. انسان باید زمینه حزن و اندوه را در خودش پایدار بدارد و با اندیشه در رفتار و كردار خویش و پشیمانى از اشتباهها و لغزشهاى خود و گریه و تضرع، زمینههاى توجه به خدا و درك محضر او را فراهم آورد. بر این اساس خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود:
أمِتْ قَلْبَكَ بِالْخَشْیَةِ؛ دلت را با خوف و خشیت از خدا بمیران.
آنچه باعث درك عظمت خدا و توجه به معبود مىگردد، خوف و خشیت دل است. در مقابل، سرمستى و غرور شیطانى، باعث عدم توجه به خدا و عدم درك عظمت او و احساس سرسنگینى در برابر معبود مىگردد. براى مبارزه با این بیمارى خطرناك و كنترل نفس هوسباز چموش، باید احساس خُردى و كوچكى در انسان زنده گردد و زشتى اعمال و رفتار نمایان شود. در نتیجه، خوف و خشیت از خدا در دل پدید آید تا امكان بهرهگیرى از افكار صحیح و پندهاى حكیمانه و سازنده فراهم شود:
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ؛(1) بیم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه از كتاب حق پیروى كند و از خداى رحمان در نهان بترسد.
انذار كه وظیفه اصلى پیامبران است، در كسى اثر مىكند كه از خدا خشیت و خوف داشته باشد؛ یعنى تا حالت خشیت در دل پدید نیاید و حالت غرور و سرمستى از دل زدوده نگردد و انسان عیوب و نقایص خویش را در پیشگاه الاهى مجسم نكند و در برابر عظمت پروردگار خویش خضوع نداشته باشد، مواعظ سازنده در دل او اثر نمىكند. او خوشىها و سرگرمىهاى دنیا و گذران وقت در مجلس عیش و نوش و شنیدن و دیدن صداها و تصویرهاى شادىبخش را، بر حضور در مجلس
1. یس (36)، 11.
انذار و موعظه كه در آن از مرگ، قیامت، جهنم و عذاب سخن به میان مىآید ترجیح مىدهد. اگر هم به طور اتفاقى و بهناچار در چنین مجلسى حضور یابد، آن موعظهها هیچ اثرى در او نمىبخشد.
بنابراین، زدودن قساوت از دل و ایجاد حالت خوف و خشیت از خداوند در آن، باعث میراندن جاذبهها و جلوههاى حیات حیوانى و جایگزین ساختن حیات انسانى و الاهى مىگردد. آنگاه در سایه این حیات الاهى و معنوى، انسان در پیشگاه خدا احساس خردى و كوچكى مىكند و با پروردگار خویش انس مىگیرد. از توجه به مظاهر دنیا و غفلت و دنیازدگى و دلبستگى به زخارف پوچ دنیا كه از آثار غفلت از خدا و كمالات متعالى انسانى است، رها مىگردد. او به درستى درمىیابد كه هدف او و آنچه براى آن آفریده شده، تعالى و كمالات متعالى انسان و نیل به قرب الاهى و بهرهمندى از رضوان حق در عالم آخرت است. مَثل او مَثل كسى است كه برلیانشناس نیست و برلیان قیمتى ارزشمند را از خرمهره و شیشههاى بىارزش تمیز نمىدهد، وقتى به جاى برلیان آن شیشههاى بىارزش را در اختیارش مىنهند، به تصور این كه برلیان است، بدانها دل مىبندد، اما وقتى سر عقل آمد و متوجه بىمقدارى آن شیشههاى داراى زرق و برق فریبنده گشت، آنها را دور مىریزد و به تلاش براى رسیدن به برلیان قیمتى دست مىیازد.
كسى كه قدر لذتهاى معنوى و اخروى، انس با خدا و رسیدن به قرب الاهى را شناخت و فهمید لذتهاى دنیا در مقابل آنها پشیزى نمىارزد، حاضر نمىشود دل خود را با لذتهاى دنیایى مشغول سازد و
لحظهاى انس با خدا، براى او از سراسر عمرى كه با لذتهاى دنیایى صرف گردد، ارزشمندتر است. اگر كسى لذت انس با خدا را درك كرد و به خلوتگاه نجواى با معبود باریافت و مقصد و مسیر خویش را بازشناخت، دیگر به جلوهها و جاذبههاى دنیا، نظیر پوشش فاخر و نو اعتنایى ندارد. از دید او، این دلبستگىها بچهگانه است و نداشتن آنچه مایه شادمانى كودكصفتان است، او را اندوهگین نمىسازد. او به دلیل بىاعتنایى به دنیا و تعلق خاطر نداشتن به مظاهر دنیوى، به راحتى از بهرمندى خویش از دنیا درمىگذرد و آنچه را دارد در اختیار دیگران مىنهد.
خداوند متعالى به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مىكند لباس نو نپوشد و لباسش كهنه باشد؛ چون از یكسو مؤمن چندان نباید به ظاهرش توجه داشته باشد و باید به جلوهها و زیبایىهاى ظاهرى دنیا بىاعتنا باشد، و از سوى دیگر، پوشیدن لباس ساده و كهنه، بیشتر باعث پیدایش و تداوم حالت خشیت و احساس خضوع و شكستگى در برابر خداوند مىگردد. وقتى شخص لباس نو پوشید، نظرها و نگاههاى حسرتآمیز به او جلب مىشود و او وقتى مىنگرد كه دیگران از ظاهرش خوششان آمده، تمایل بیشترى به آرایش و لباس خویش مىیابد و به موازات این توجه و علاقه، از حالت خشیت و خوف او از خدا كاسته مىشود. اما وقتى او با لباس ساده و كهنه در بین مردم ظاهر شد، نه توجه مردم به او جلب مىگردد و نه
او دلباخته نظر و خوشایند مردم مىشود. براى او زیبایىها و جاذبههاى الاهى و معنوى، ارزشمندتر از برلیان و جواهرات قیمتى است و در مقابل، جاذبههاى دنیایى نظیر داشتن لباس نو و فاخر، چون بهرههاى بىمقدار است. بنابراین مىكوشد كه لباس نو نپوشد تا توجه مردم به او جلب نگردد؛ چون مىداند براى كسى كه درصدد تكامل خویش است، توجه مردمْ آفت بزرگى به شمار مىآید.
شهرت، موقعیت یافتن بین مردم، احترام و ارجنهى مردم و رفت و آمد آنها، از توجه قلبى انسان به خدا مىكاهد. از این رو، كسى كه با خدا انس دارد، نه فقط از توجه مردم به خویش لذت نمىبرد، بلكه ناراحت نیز مىشود؛ چون این توجه، مانع و آفت توجه او به خدا است و باعث مىشود توجه به معبود، مستقر و تمركز یافته نباشد. فىالمثل هر كس به او مىرسد، سلام مىكند و احترام مىگذارد و او مجبور مىشود پاسخ گوید و همین امر، براى لحظهاى او را از محبوب حقیقى جدا مىكند. پس با توجه به این كه توجه و عنایت مردم به انسان، نه فقط سودى ندارد، كه مزاحم و مانع توجهات معنوى است، خداوند به محبوبش حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مىكند لباس كهنه بپوشد و از مشهور شدن بین مردم بپرهیزد و براى آنان ناشناس باشد و در مقابل بكوشد بین اهل آسمان، فرشتگان، اولیاى خدا و قدسیان مشهور و معروف باشد تا از این گذر، نفعى و فایدهاى براى او كه در مسیر تعالى و تكامل است حاصل گردد.
گفتنى است كه نباید این راهكارهاى اخلاقى، باعث افراط و تفریط در رفتار ما گردد. پرهیز از شهرت و انگشتنما نشدن میان مردم و عدم جلب
توجه دیگران، ارزش و ویژگى مثبت اخلاقى است و صرفنظر از تأثیر اجتماعى آن، از نظر اخلاقى نیز اثر مثبتى دارد. كسى كه در پى ترقى روحانى و معنوى است، اگر از اشتهار و شناخته شدن میان مردم بپرهیزد، بهتر مىتواند توجهاش را مصروف معبود سازد و نگذارد آن توجه مصروف دیگران گردد. اما نباید از این راهكار اخلاقى سوء استفاده كرد و به بهانه عمل به آن، انزوا و گوشهگیرى از جمع و اجتماع را برگزید و از حضور در بین مردم و اجتماعات آنها خوددارى كرد. اگر كسى عزلتگزین گشت و از اجتماع فاصله گرفت، نمىتواند به وظایف و تكالیف اجتماعى خود عمل كند. خدمت به خلق، كمك به نیازمندان، ارشاد دیگران و كسب علم، در شمار وظایف ما هستند و انجام آنها جز با زندگى اجتماعى و تعامل و حشر و نشر با مردم میسرّ نمىگردد. اگر مردم عالمى را نشناسند و او خود را به مردم معرفى نكند، براى فراگیرى علم و وظایف دینى نزد او نمىروند و در نتیجه، علم او بىثمر و بىفایده مىگردد. پس بسیارى از وظایف و حتى عبادات، جنبه اجتماعى دارند و بدون حضور در اجتماع انجام نمىپذیرند و اگر كسى بخواهد از اجتماع فاصله بگیرد، از انجام تكالیف مهمى چون امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد گمراهان، خدمت به دیگران و تعلیم و آموزش مردم بازمىماند.
منظور از این توصیههاى اخلاقى این است كه شهرت و موقعیت اجتماعى، مطلوب ذاتى انسان نگردد و شخص صرفاً در پى یافتن موقعیت اجتماعى و جلب توجه مردم نباشد، بلكه شهرت و موقعیت اجتماعى، مطلوب بالغیر و وسیلهاى گردد براى انجام وظایف و تكالیف
الاهى و اجتماعى؛ نظیر نشر علم در جامعه، آموزش احكام و معارف دین، و خدمت به مردم. پس ناپسند و نكوهیده این است كه شناخته شدن میان مردم، شهرت، مقام و موقعیت اجتماعى، هدف و مطلوب ذاتى گردد. اما اگر آنها وسیلهاى براى انجام وظایف اجتماعى و عبادت خدا شود، نهتنها نكوهیده و ناپسند نیست، كه مطلوب است و وجوب مقدمى نیز دارد؛ اگر چه این كه كسب مال و ثروت وسیلهاى براى كمك به مردم، انجام وظایف و در راه رضا و خوشنودى خدا باشد، مطلوب است. پس نكوهیده آن است كه مالاندوزى و كسب ثروت، هدف و مطلوب ذاتى قلمداد گردد و روحیه مالپرستى در شخص به وجود آید و این روحیه او را وادارد كه حتى از راههاى نامشروع، در پى جمعآورى مال و ثروت باشد. بر این اساس، اگر مىنگریم كه علما و بزرگان ابایى از مشهور شدن میان مردم ندارند و مثلا اقدام به تألیف كتاب و درج نام خود بر روى آن مىكنند و در اجتماعات مردم حاضر مىشوند، نباید رفتار آنان را ناپسند بدانیم، بلكه این رفتار چون باعث ترویج دین مىگردد نه فقط نكوهیده نیست، بلكه مطلوب و ارزشمند است.
در كنار سفارش به پوشیدن لباس كهنه و عدم توجه ویژه به ظاهر و نوع پوشش، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مىكند قلب و دلش تازه و باطراوات باشد؛ یعنى قلب مؤمن باید فعال، و كانون فكر، اندیشه، احساس و عاطفه باشد. مؤمن باید دلسوز مردم باشد و اساساً عطوف و
مهربان بودن با مردم، خاصیت و اثر ارتباط با خداوندى است كه منبع بىپایان مهر و محبت است. قلب مؤمن، كانون محبت و عاطفه به مردم است و این محبت، باعث مىگردد كه او در اندیشه خدمت به مردم و ایجاد هماهنگى و همبستگى میان آنها باشد. محبت به مردم، خاستگاه احساس مسؤولیت اجتماعى است كه از مظاهر آن، كمك و راهنمایى جامعه براى حركت در مسیر صحیح براى رسیدن به آرمانهاى والا و متعالى است. ممكن نیست مؤمن چندان بىاحساس و فاقد احساس مسؤولیت باشد كه در برابر رنج و محرومیت دیگران واكنش نشان ندهد و بىتفاوت باشد.
به هر حال، قلب مؤمن باید زنده، بانشاط و فعال باشد و آن حزن و اندوهى كه در روایات از آن ستایش شده، حزن و اندوه سازنده است كه باعث تنبه، بیدارى، تضرع به درگاه خداوند و توبه از كردار ناپسند مىگردد، نه حزن بازدارنده كه باعث افسردگى و ناامیدى و بىعملى انسان مىشود، حزنى كه پیامد آن دلمردگى است و باعث از دست دادن حال و نشاط براى انجام فعالیتهاى مثبت و عبادت است، حزنى كه باعث مىگردد انسان حال درس خواندن و نماز خواندن و صحبت كردن با دیگران نداشته باشد و حتى از همسر و فرزندان خود نیز فاصله بگیرد و با آنان ارتباط صمیمانه و عاطفى نداشته باشد.
در مقابلِ حالت افراطىِ سپرى كردن همه اوقات با دیگران و خلوت نكردن با خویش، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مىكند خلوتنشین باشد و چون فرش كه در خانه گسترده مىشود و جابهجا
نمىگردد، در خانه بماند و با خویش خلوت كند. برخى از تنهایى گریزاناند و همواره مىكوشند در كنار دوستان خویش باشند و براى این كه دوستان آنان را از جمع خویش كنار ننهند، در انجام كارهاى زشت و ناپسند آنان را همراهى مىكنند. طبیعى است كه این ویژگى ناپسند است و انسان باید از خلوت و تنهایى استقبال كند و آن را فرصتى براى تفكر در خویشتن و مناجات با معبود قرار دهد. انسان باید خود را به تنهایى عادت دهد و قدرت بر انزواگزینى از جمع را داشته باشد، در این صورت مىتواند با نشاط و آرامش ساعتى را به مناجات با خدا اختصاص دهد. كسى كه انزوا و تنهایى برایش خستگىآور است، به سختى چند دقیقه از وقتش را به انجام نماز واجب خویش اختصاص مىدهد، چه رسد كه ساعتها با خدا خلوت كند و از مناجات و خلوت با خدا لذت ببرد. برخى براى این كه خود را فراموش كنند و براى گریز از وظایف و مسؤولیتها، همواره خود را سرگرم كارهاى پوچ و بىثمر مىسازند. براى مثال به تماشاى فیلم مىپردازند و پس از آن، به حل كردن جدول مىپردازند و بقیه وقتشان را به گفتوگو با دوستان مىپردازند. اما در مقابل، دوستان خدا از خلوت و پرداختن به خویش و انس با خدا لذت مىبرند و حاضرند ساعتها در خلوت و مناجات با معبود به سر برند. آنان براى انجام وظیفه و تكلیفى كه خداوند بر عهدهشان نهاده در اجتماع حاضر مىشوند و به تعامل و ارتباط با مردم مىپردازند و مىكوشند كه در بین جمع نیز خداوند را فراموش نكنند و چیزى مانع توجه و ارتباط آنان با خداوند نگردد.
گفتنى است كه نباید از این توصیه خداوند سوء استفاده شود و افراد براى عمل به این توصیه، گرفتار انزواگزینى افراطى گردند و به طور كلى خانهنشین شوند و از اجتماع فاصله بگیرند و نه سراغ تحصیل و درس بروند و نه به مردم خدمت كنند. البته در این دوران كه گرایشهاى مادى زیاد شده، چنین انحرافهایى كمتر رخ مىدهد. اما پیشتر ما افرادى را مشاهده مىكردیم كه چون در روایتى به مردم آخرالزمان سفارش شده كه «كُونُوا أَحْلاسَ بُیُوتِكُمْ؛(1) فرشهاى خانههایتان باشید»، از خانه خارج نمىشدند و انزواگزینى از خلق را واجب مىدانستند. غافل از آنكه آن روایت، ناظر به انحرافات و مفاسدى است كه در آخرالزمان رخ مىدهد و براى مصون ماندن افراد از آنها، توصیه شده كه از اجتماعات آلوده فاصله بگیرند. نه فقط انزواگزینى مطلوب نیست، بلكه از آن جهت كه مانع انجام وظایفى چون امر به معروف و نهى از منكر، خدمت به خلق خدا، رسیدگى به نیازمندان و مهمتر از همه، مانع شركت در سرنوشت اجتماعى مىشود، حرام و نامطلوب است.
1. بحارالانوار، ج 52، ص 138.
یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللهُ فَوْقَ الْعِبَادِ وَالْعِبَادُ دُونِی وَكُلٌّ لِی دَاخِرُونَ فَاتَّهِمْ نَفْسَكَ عَلَى نَفْسِكَ وَلاَ تَأْتَمِنْ وَلَدَكَ عَلَى دِینِكَ إِلاَّ أَنْ یَكُونَ وَلَدُكَ مِثْلَكَ یُحِبُّ الصَّالِحِینَ؛ اى موسى! من الله و برتر از بندگان هستم و بندگان فروتر از من و همه در پیشگاه من خوار و ذلیلاند. پس پیوسته نفست را در پیش خود متهم ساز (یعنى هیچگاه به نفس خود اطمینان نداشته باش و بِدان بدبین باش و نگران آن باش كه نفس تو را فریب دهد و از نیل به سعادت بازدارد). در مورد دینت به فرزندت [هم] اعتماد مكن، مگر آنكه فرزندت چون تو دوستدار انسانهاى صالح باشد.
در این بخش از مناجات، خداوند چهار مطلب مهم و اساسى را بیان
مىكند. مطلب اول، اعتقاد به توحید ناب و استناد همه امور به اراده و تدبیر الاهى، و نیز برتر بودن خدا بر مخلوقات و از جمله بر انسانها است. روشن است كه منشأ بسیارى از انحرافهایى كه در اقوام گذشته پدید آمد و باعث مفاسد گسترده و فراوانى گشت و در نتیجه هلاكت آن اقوام را در پى داشت، اعتقاد نداشتن به توحید حقیقى بود. آنان در كنار اعتقاد به «الله»، به «ارباب» نیز اعتقاد داشتند و بسیارى از امور و حوادث را به آنها استناد مىدادند و به پرستش آنها مىپرداختند. به تعبیر دیگر، همانطور كه آنان براى الله مقام ربوبیت قائل بودند و او را سزاوار پرستش مىدانستند، براى غیر خدا نیز مقام ربوبیت قائل بودند و غیر خدا را نیز سزاوار پرستش مىدانستند و این اعتقاد فاسد، منشأ مفاسد فراوانى در اعتقاد، فكر، اخلاق و رفتار آنان گشت.
قرآن درباره اعتقاد مشركان به ارباب و دلیل پرستش آنها مىفرماید:
وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى؛(1) و كسانى كه به جاى او [خداوند ]دوستانى براى خود گرفتهاند [به این بهانه كه] ما آنها را فقط براى این مىپرستیم كه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیك گرداناند.
چنانكه ملاحظه مىشود، مشركان، منكر خدا و خالقیت او نبودند و چون ارباب و بتها را وسیلهاى براى تقرب و نزدیك شدن به خدا مىدانستند، به عبادت و پرستش آنها مىپرداختند. در آیه دیگر، خداوند درباره پرستش غیر خدا از سوى مشركان مىفرماید:
1. زمر (39)، 3.
وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ...؛(1) و به جاى خدا، چیزهایى را مىپرستند كه نه به آنان زیان مىرسانند و نه به آنان سود مىدهند و مىگویند: اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند.
پرسش: چه فرقى میان مقام شفاعتى كه مشركان براى ارباب و بتها قائل بودند، با مقام شفاعتى كه ما براى انبیا و اولیاى خدا قائل هستیم وجود دارد؟
پاسخ: در باور مشركان، شفیع بر اساس قانون و خواست و نظر كسى كه نزد آن شفاعت مىشود عمل نمىكند و او بدون اجازه و نظر پذیرنده شفاعت و مستقلا شفاعت مىكند. در واقع، شفیع ارادهاش را به پذیرنده شفاعت و «مشفوععنده» تحمیل مىكند و پذیرنده شفاعت به دلیل موقعیت و منزلت شفیع یا از روى رودربایستى، مجبور است شفاعت را بپذیرد. مشركان معتقد بودند ملائكه دختران خدا هستند و به عبادت و پرستش آنان و مظاهر آنها كه بتها بودند مىپرداختند تا نزد ملائكه و به اصطلاح دختران خدا منزلت و تقرب یابند تا اگر مستحق جهنم گردیدند، بتها، ارباب و ملائكه نزد خدا شفاعت كنند و خدا نیز مجبور است شفاعت آنها را بپذیرد؛ چون نمىتواند درخواست دختران خود را نپذیرد. در واقع این شفاعتِ باطل و شركآلود، شبیه پارتىبازى است كه مدیرى برخلاف قانون و نظر مافوق خود، ضوابط را كنار مىنهد و بر
1. یونس (10)، 18.
اساس رابطهاى كه با مراجعه كننده دارد كارش را سامان مىدهد. مدیر مافوق به دلیل رفاقت و رودربایستى با مدیر مادون و احتیاجى كه فعلا یا در آینده به او دارد، درخواستش را مىپذیرد.
اما در باور توحیدى ما، همه امور با اراده و مشیت الاهى انجام مىپذیرد و استقلال در تأثیر، مختص خدا است و جز او كسى استقلال در تأثیر ندارد. هم تأثیرات مادى و طبیعى كه به اسباب و عوامل طبیعى نظیر آب و آتش مربوط است به اذن الاهى انجام مىشود و هم تأثیرات فوق طبیعى كه از سوى انبیا و اولیاى خدا انجام مىگیرد، همه با اذن الاهى صورت مىپذیرد. پس شفاعت پیامبران و اولیاى خداوند بر مدار و مستند به اذن خدا انجام مىگیرد و بدون اذن الاهى از سوى آنان شفاعتى صورت نمىپذیرد:
مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ...؛(1) كیست آن كس كه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت كند؟
معجزاتى چون زنده كردن مردگان و شفا دادن چشم كور، همه به اذن خدا و با قدرتى كه خداوند در پیامبرانش قرار داده بود، انجام مىگرفت و آنان به نمایندگى از خداوند و با اجازه او آن معجزات را ظاهر مىكردند، وگرنه آنان از پیش خود كارهاى نبودهاند. از این رو، خداوند درباره حضرت عیسى(علیه السلام) مىفرماید:
وَرَسُولاً إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَة مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْرا
1. بقره (2)، 255.
بِإِذْنِ اللهِ وَأُبْرِئُ الأَْكْمَهَ وَالأَْبْرَصَ وَأُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛(1) و [او را به عنوان] پیامبرى به سوى بنىاسرائیل [مىفرستد و او به آنان مىگوید:] در حقیقت من از سوى پروردگارتان برایتان معجزهاى آوردهام. من از گِل براى شما [چیزى] به شكل پرنده مىسازم. و به اذن خدا، نابیناى مادرزاد و پیسى را بهبود مىبخشم و مردگان را زنده مىگردانم و شما را از آنچه مىخورید و در خانههایتان ذخیره مىكنید خبر مىدهم. به یقین در این [معجزات] براى شما [اگر مؤمن باشید] عبرت است.
نه فقط پیامبران در شفاعت كردن و اظهار معجزه از پیش خود و بدون اذن خدا عمل نمىكنند، بلكه آنان در سخن گفتن نیز بر خدا پیشى نمىگیرند و به اذن خدا سخن مىگویند:
لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛(2) در سخن گفتن بر او پیشى نمىگیرند و خود به دستور او كار مىكنند.
شفاعت، یكى از جلوههاى رحمت الاهى است و خداوند چون مىخواهد بندگانش مشمول رحمت او گردند، براى پیامبران و اولیاى
1. آل عمران (3)، 49.
2. انبیاء (21)، 27.
خاص خود حق شفاعت در نظر گرفته است تا آنان با اذن و اجازه خدا از مردم شفاعت كنند و از این راه مردم طعم مغفرت و رحمت الاهى را بچشند؛ چنانكه خداوند به پیامبر خویش اجازه داده از خداوند براى گنهكاران طلب آمرزش كند تا خداوند آنان را ببخشد:
وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِیماً؛(1) و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنكه به اذن الاهى از او اطاعت كنند، و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پیش تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش مىكرد، به یقین خدا را توبهپذیرِ مهربان مىیافتند.
پس پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اذن الاهى و بر اساس اراده خداوند براى گنهكاران آمرزش مىطلبد، نه این كه او نظر خود را بر خدا تحمیل كند. به واقع پیامبر و دیگر معصومان، باب و وسیله دریافت رحمت و مغفرت الاهى هستند كه در دسترس مردماند و مردم به راحتى مىتوانند سراغ آنها بروند و بدانها توسل جویند. خداوند هم به دلیل لطف و عنایت خاصى كه به آنها دارد، شفاعت و درخواست مغفرت گناهان بندگان خطاكار را مىپذیرد و با وساطت حضرات معصومان، رحمت و مغفرتش را شامل حال بندگان خود مىكند.
1. نساء (4)، 64.
چنانكه پیامبر و دیگر معصومان(علیهم السلام) حق ندارند بدون اذن الاهى از كسى شفاعت كنند، همچنین در صورت فراهم نبودن شرایط شفاعت، نمىتوانند كسى را شفاعت كنند. یكى از شرایط اساسى شفاعت، ایمان است و اگر كسى مؤمن از دنیا رفت، مشمول شفاعت مىگردد. اما اگر كسى در زندگى مشرك بود یا در زندگى اظهار ایمان مىكرد، اما بر اثر انجام برخى گناهان در طول عمر و عدم تدارك و توبه از آنها، بىایمان از دنیا رفت، در قیامت مشمول شفاعت نمىگردد. خداوند درباره عدم جواز استغفار و همچنین شفاعت براى مشركان مىفرماید:
ما كانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِینَ وَلَوْ كانُوا أُولِی قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ؛(1) بر پیامبر و كسانى كه ایمان آوردهاند سزاوار نیست براى مشركان پس از آنكه برایشان آشكار گردید كه آنان اهل دوزخاند طلب آمرزش كنند، هرچند خویشاوند [آنان] باشند.
در قرآن آمده است كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) تا پى به دشمنى آزر با خداوند نبرده بود، وعده داد كه در حق او از خداوند طلب مغفرت كند [سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّی إِنَّهُ كانَ بِی حَفِیًّا؛(2) به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مىخواهم، زیرا او همواره در مورد من پرمهر بوده است] اما وقتى متوجه شد آزر اهل دشمنى با خدا است و از شرك و
كفر رویگردان نیست، از وعده خود منصرف گشت و دیگر براى او استغفار نكرد:
1. توبه (9)، 113.
2. مریم (19)، 47.
وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لأَِبِیهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للهِِ تَبَرَّأَمِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لأََوّاهٌ حَلِیمٌ؛(1) و طلب آمرزش ابراهیم براى پدرش جز براى وعدهاى كه به او داده بود، نبود. و [لى ]هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خدا است، از او بیزارى جست. راستى، ابراهیم دلسوزى بردبار بود.
چنانكه گفته شد، افزون بر شرك، انجام برخى گناهان نظیر ترك نماز یا سبك شمردن آن انسان را از شفاعت اولیاى خدا محروم مىسازد. امام صادق(علیه السلام) در اینباره مىفرماید:
لاَ یَنَالُ شَفَاعَتُنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بَالصَّلَوةِ؛(2) شفاعت ما شامل كسى نمىشود كه نماز را سبك بشمارد.
گفتنى است كه شفاعتى كه موجب نجات از عذاب دوزخ مىشود اختصاص به عالم قیامت دارد و مؤمنانى كه مرتكب گناهانى گردیدهاند و در دنیا و همچنین در عالم برزخ از آنها پاك نشدهاند، در عالم قیامت مشمول شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) مىگردند. چنانكه فلز طلا را در كوره مىگدازند تا مواد زاید آن خارج گردد و طلاى خالص به دست آید، خداوند برخى از مؤمنان را به سختىها و گرفتارىهایى چون فقر و بیمارى مبتلا مىسازد تا آلودگىها و كدورتهایى كه بر اثر گناه در روحشان پدید آمده، از بین برود و آنان در هنگام مرگ با دلى پاك از گناه به راحتى جان بسپارند. اما اگر بعد از این مرحله باز گناهانى باقى ماند،
1. توبه (9)، 114.
2. بحارالانوار، ج 47، باب 1، ص7، ح 23.
خداوند جان آنان را سخت مىگیرد تا با سختىِ سكرات مرگ از بقیه آلودگىها پاك گردند. اما برخى آنقدر گناه كردهاند كه پس از آن دو مرحله نیز از همه گناهان خویش پاك نمىگردند و در نتیجه با فشار قبر، از گناهان باقىمانده پاك مىشوند و سپس وارد عالم برزخ مىگردند. پس از این سه مرحله، باز اگر انسان از همه گناهانش پاك نگشت، با ابتلاى به عذابها و گرفتارىهاى عالم برزخ از گناهانش پاك مىشود و در نهایت اگر گناهانى باقى ماند، وقتى وارد عالم قیامت شد، اگر لیاقت شفاعت داشت، مشمول شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) مىگردد و بدین وسیله گناهانش بخشیده مىشود و سپس وارد حوض كوثر خواهد شد.
همانطور كه ریشه همه كمالات توحید است، تاریخ پیامبران و اقوام گذشته نشان مىدهد ریشه بسیارى از مفاسد شرك است و خداوند به دلیل شرك ورزیدن آن امتهاى پیشین، عذابش را بر آنها نازل مىكرد. آن شرك، هم شامل شرك آشكار است، نظیر پرستش بت و فرشتگان، و هم شامل شرك ناآشكار كه انسان آشكارا غیر خدا را پرستش نمىكند، اما در دل غیر خدا را نیز مستقل در تأثیر مىداند. در هر صورت، شرك در دل بیشتر مردم ریشه دارد. به همین دلیل خداوند مىفرماید:
وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛(1) و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند، جز این كه [با او چیزى را] شریك مىگیرند.
1. یوسف (12)، 106.
براى دستیابى به ایمان خالص و راستین، انسان باید بكوشد ریشههاى شرك را از دلش بزداید و به توحید ناب و خالص معتقد گردد. یكى از مظاهر این اعتقاد این است كه حتى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)استقلال در تأثیر قائل نباشد و شفاعت آنها را بسترى براى ظهور و ارائه رحمت الاهى به بندگان بداند؛ یعنى خداوند آنقدر به بندگان خود لطف و عنایت دارد كه حتى بندگانى را مىبخشد كه مستقیماً لیاقت دریافت رحمت الاهى را ندارند و اولیاى خدا را واسطه قرار مىدهند و خداى متعال به بركت دعاى اولیایش آنان را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار مىدهد و در حقیقت اوست كه این راه را براى آمرزش گنهكاران گشوده است.
مطلب دوم كه خداوند در این قسمت از مناجات بدان اشاره كرده این است كه همه بندگان، حتى عالىترین و عزیزترین بندگان خدا كه وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است، در پیشگاه خداوند، كوچك و نیازمندند. همه مخلوقات، حتى انبیا و فرشتگان از خودشان مالك چیزى نیستند. عزت از آنِ كسى است كه از خود چیزى داشته باشد، اما كسى كه از خود چیزى ندارد و هرچه دارد از خدا است و از مُلك خدا خارج نشده و هرگاه خداوند بخواهد مىتواند بازپس گیرد، نمىتواند خود را عزیز بداند و نمىتواند به خود و آنچه به عنوان عاریت در اختیارش هست بنازد. این اصل مهم كه مىتواند به كلى آثار شرك را از وجود انسان پاك كند و او
را آماده پذیرش توحید خالص گرداند، به خوبى در قرآن و روایات تبیین شده است و براى نمونه، به چند آیه كه بیانگر این اصل است اشاره مىكنیم:
1. ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْء؛(1) خدا مثلى مىزند: بندهاى است كه هیچ كارى از او برنمىآید.
2. قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللهُ؛(2) بگو جز آنچه خدا بخواهد براى خودم سود و زیانى ندارم.
3. وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلا یَمْلِكُونَ لأَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَلا یَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً؛(3) و به جاى او خدایانى براى خود گرفتهاند كه چیزى را نمىآفرینند و خود خلق شدهاند و براى خود نه زیانى را در اختیار دارند و نهسودى، نهمرگى، نهحیاتى و نهرستاخیزى را.
وقتى انسان خدا را به خدایى شناخت و معتقد گردید كه مالك مطلق و حقیقىِ هستى خدا است و همهچیز محكوم اراده و مشیّت الاهى است، و نیز وقتى انسان پى برد كه نه از خود چیزى دارد و نه مىتواند مستقلا اراده انجام كارى را داشته باشد و اراده و كارى كه از او سر مىزند مستند به خواست و اراده الاهى است، تنها در مقام اطاعت و بندگى خدا برمىآید. این همان دیندارى خالصانه و اعتقاد به دین خالص و ناب است:
أَلا للهِِ الدِّینُ الْخالِصُ...؛(4) آگاه باشید: آیین پاك و خالص از آنِ خدا است.
1. نحل (16)، 75.
2. اعراف (7)، 188.
3. فرقان (25)، 3.
4. زمر (39)، 3.
پس اولا انسان باید از راه درست و با توفیق الاهى هم خدا را بشناسد و هم وظایف و تكالیفى كه خداوند از او خواسته است، و باید مواظب باشد كه در شناخت خدا كوتاهى نكند و منابع اصیل و صحیح را براى شناخت دین برگزیند. همچنین مواظب باشد نفس سركش در فهم او از دین خللى وارد نسازد و باعث نگردد برداشت نادرستى از دین پیدا كند. ثانیاً وقتى به شناخت صحیح خدا و دین پى برد، بكوشد آنچه را خداوند از او خواسته انجام دهد و در وظیفه بندگى خود در پیشگاه خداوند كوتاهى نكند.
مطلب سوم در شمار توصیههاى خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) مبنى بر این كه انسان باید نفسش را متهم سازد و بدو اعتماد نكند، ناظر به همین معنا است كه هم در مسیر بندگى و انجام تكالیف الاهى و هم در مسیر شناخت خدا و شناخت دین، ممكن است نفسْ انسان را فریب دهد و حیلههاى نفس و هواهاى نفسانى، باعث گردند انسان حق را وارونه بشناسد و در نتیجه از مسیر حق منحرف گردد؛ چنانكه خداوند درباره عالمان فاسد كه به دلیل پیروى هواى نفس، در عین برخوردارى از علم، گمراه گردیدند و به حق رهنمون نگشتند مىفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ؛(1) پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را
1. جاثیه (45)، 23.
معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمىگیرید؟
هنگامى كه انسان هواى نفس را معبود خود قرار داد، نفس، بر قلب، دیده و گوش انسان پرده مىافكند و او را از شناخت حق و باطل بازمىدارد و مانع فهم صحیح دین مىگردد. بنابراین، براى این كه انسان به حقیقت دین برسد و فهم صحیحى از دین پیدا كند، باید در درجه اول خواستهها و هواهاى نفسانى را كنترل كند، به گونهاى كه در روند شناخت دین، فهم انسان را تحت تأثیر خود قرار ندهند. در اینباره داستانهاى فراوانى از علماى دین نقل شده كه چگونه آنان در راستاى استنباط و اجتهاد در دین، خواستهها و هواهاى نفسانى را به حاشیه مىراندند و نمىگذاشتند فهمشان از دین، تحت تأثیر منافع شخصى و خواست نفس قرار گیرد. براى نمونه، درباره مرحوم محقق حلى(رحمه الله) نقل شده كه وقتى ایشان مىخواست به تحقیق درباره پاك كردن آب چاه پس از نجس شدن آن به وسیله مردار و عین نجسى كه در آن افتاده بپردازد و مشخص كند چه مقدار آب باید از آن چاه بیرون كشیده شود تا آب درون چاه پاك گردد، دستور داد چاه خانه خود را پر كنند. براى این كه داشتن چاه و نیاز به آن بر استنباط و اجتهاد ایشان اثر نگذارد و باعث نشود ایشان به دلیل تمایلات نفسانى، حكم و فتواى آسانترى ارائه دهد. حال آنكه منافع و ضررهایى كه گاه متوجه انسان مىگردد در فهم انسان از دین اثر مىگذارد،
علما و بزرگانى كه به مراتبى از اخلاص رسیده بودند، براى كشف حقایق و احكام دین، هواها و خواستههاى نفسانى خویش را كنترل و سختىها و محرومیتهایى را بر خود هموار مىكردند تا بتوانند فهم درستى از دین و احكام آن داشته باشند و به هیچوجه به نفس خود اعتماد نمىكردند.
چنانكه گفته شد، متهم كردن نفس و كنترل كردن آن به مرحله شناخت دین منحصر نیست، بلكه پس از شناخت دین، در مقام عمل به دین نیز باید مواظب نفس بود و كوشید كه تكالیف را با اخلاص و قصد بندگى انجام داد تا در پرتو آن، انسان به سعادت و كمال برسد. نفس در مقام عمل به تكالیف الاهى و كارهاى نیك، بیشتر به انسان خیانت مىكند و به جاى قصد قربت و خالص قرار دادن عمل براى خدا، رفتار انسان را با ریاكارى، شهرتطلبى، جاهطلبى و انگیزههاى فاسد دیگر آلوده مىسازد و در عین حال وانمود مىكند آن رفتار «خالصاً لوجه الله» انجام گرفته است. ممكن است افراد عادى و سطحىنگر به ناخالصى رفتار و انگیزههاى غیر الاهىِ برخى افراد پى نبرند، اما كسانى كه در زمینه تهذیب نفس و خودسازى پیشرفت داشتهاند، مىدانند سهم خدا در آن رفتار بسیار اندك است و تظاهر به اخلاص و انجام عملى براى خدا، مانع فهم این حقیقت نمىگردد كه آن رفتار بیشتر براى مردم و خودنمایى انجام پذیرد. ممكن است كسى كه كسب علم مىكند و در زمینههاى مختلف علوم متخصص مىگردد، وانمود كند براى خدا و براى گسترش علم و به ویژه افزون گشتن دانشوران علوم دینى به دانشآموزى پرداخته اما نیّتش مشوب به هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى باشد.
انسان نباید خویشتن را فریب دهد و براى آشكار شدن این حقیقت كه آیا اقدامات و فعالیتهاى او و حتى خدمات فرهنگى و دینى براى خدا انجام پذیرفتهاند، باید به وارسى و امتحان خود بپردازد كه تا چه حد نیت او خالص است. براى مثال شاگردى كه در كلاس درس مكرر اشكال مىكند، بنگرد كه آیا انگیزه او مطرح شدن نیست و آیا نمىشد پس از درس، اشكالش را نزد استاد مطرح كند؟ ممكن است بگوید پس از درس، به استاد دسترسى ندارم، اما چرا پس از آنكه استاد پاسخ اشكال را داد، او بر اشكال خود پافشارى مىكند؟ آیا بدین وسیله نمىخواهد به دیگران بفهماند كه بهرهاى از علم دارد؟ وقتى دو دانشپژوه براى تثبیت و فهم بیشترِ جوانب مطلب به مباحثه مىپردازند، هنگامى كه یكى از آن دو مطلبى گفت و دیگرى آن را پاسخ داد و به او فهماند كه سخنش نادرست است، اگر نیت او الاهى باشد لجاجت به خرج نمىدهد و بر سخن نادرست خود پافشارى كند. بسیارى از كارها براى خودنمایى و چشم و همچشمى است و این انگیزههاى فاسد، با ظاهرسازىها و توجیههاى بهظاهر منطقى و موجّه پوشیده مىمانند. از این رو، لازم است انسان به عمق انگیزههاى خود بپردازد. تحقیقات ارزندهاى كه در زمینه روانشناسى و آسیبشناسى روانى رفتار انجام پذیرفته، حاكى از آن است كه گاه در اعماق و لایههاى دل انسان، انگیزههاى فاسدى وجود دارد كه نفس با شیطنت و توجیهات فراوان آنها را پنهان مىكند و نمىگذارد آدمى به راحتى به آنها پى ببرد. از این رو، براى موفقیت بیشتر در زمینه خودشناسى، خودسازى و نیز براى تربیت دیگران و راهنمایى آنها، بهجاست انسان از آن مباحث و تحقیقات روانشناسى استفاده كند.
روشن شد كه نفس از دو راه انسان را مىفریبد و باعث انحراف او مىگردد: یكى در زمینه شناخت كه باعث مىگردد ما به فهم صحیح دست نیابیم و حقایق را وارونه بفهمیم، و دیگرى در زمینه رفتار كه باعث مىشود رفتار ما با اخلاص انجام نپذیرد و نیت ما با نیتهاى غیر الاهى آمیخته گردد و باعث تباهى عمل انسان و عدم پذیرش آن از سوى خداوند گردد، چه این كه خداوند، عملى كه غیر خدا نیز در آن شركت داده شده را نمىپذیرد. على بن سالم در روایتى نقل مىكند كه از امام صادق(علیه السلام) شنیدم كه فرمود:
قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَنَا خَیْرُ شَرِیك مَنْ أَشْرَكَ مَعِیَ غَیْرِی فی عَمَلِهِ لَمْ أَقْبلْهُ إِلاَّ مَا كَانَ خَالِصاً؛(1) خداوند متعالى فرمود: من بهترین شریك هستم، كسى كه در عملش دیگرى را شریك من قرار دهد، عملش را نمىپذیرم (آن را واگذار به شریكم مىكنم)، مگر آن عملى كه تنها براى من انجام پذیرفته (كه مورد پذیرش من قرار مىگیرد).
پس چه در زمینه شناخت و چه رفتار، ما باید به وارسى و آزمایش نفس خود بپردازیم؛ چون این نفس از راههاى گوناگون انسان را مىفریبد و باعث مىشود كه شناخت و فهم ما در راستاى منافعمان شكل گیرد و در زمینه رفتار نیز، نیتهاى غیر الاهى را در رفتار ما دخالت مىدهد. درست به دلیل وجود مكرها و حیلههاى فراوانِ نفس است كه علماى اخلاق
1. بحارالانوار، ج 7، باب 54، ص 243، ح15.
راههاى گوناگونى را براى خودسازى و دستیابى به اخلاص در عمل معرفى كردهاند.
مطلب و توصیه چهارم خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) این است كه انسان در مورد دینش حتى به فرزند خود اعتماد نكند، مگر آنكه فرزندش نیكوكار و دوست شایستگان و خوبان باشد. براى فهم دین، در درجه نخست انسان باید با وسواس تمام به كوشش و تلاش فكرى بپردازد تا به یقین دست یابد و هم در فهم احكام دین و هم براى تشخیص موضوعات بررسى لازم را به عمل آورد تا به حجت شرعى برسد و بكوشد به دیگران اعتماد نكند. اما اگر به نظر قطعى نرسید، طبیعى است كه نیازمند مشورت با دیگران و استفاده از دیدگاههاى آنان است. طبیعى است در این زمینه، انسان مىكوشد با افراد نیكوكار و خیرخواه مشورت كند و خیرخواهترین افراد، نزدیكان انسان چون پدر و فرزند هستند كه در صورت برخوردارى آنان از صلاحیتهاى علمى و اخلاقى، بر دیگران ترجیح داده مىشوند. نشانه صالح و قابل اعتماد بودن فرزند این است كه او همه انسانهاى صالح را دوست بدارد. اما اگر او برخى از افراد نیكوكار را دوست داشت، خواست خدا را در نظر نگرفته و بر اساس سلیقه و پسند خود عمل كرده است و نمىتوان در مقام مشورت به او اعتماد كرد. به كسى مىتوان اعتماد كرد كه در مقام مشورت، با كمال بىطرفى حق و صواب را بیان كند؛ هرچند نفعى براى او نداشته باشد و گاه اعلان آن نظر
به زیانش نیز تمام شود. اما كسى كه در دوستى با انسانهاى نیكوكار، سلیقه و خواست خود را دخیل مىداند و برخلاف خواست و منطق الاهى، در دوست داشتن آنان تبعیض قائل مىشود، ممكن است در مقام مشورت دادن نیز نظر شخصى و سلیقه خود را دخیل بداند و رأى درست و حق را در اختیار دیگران قرار ندهد.
یَا مُوسَى اغْسِلْ وَاغْتَسِلْ وَاقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ. یَا مُوسَى كُنْ إِمَامَهُمْ فِی صَلاَتِهِمْ وَإِمَامَهُمْ فِیَما یَتَشَاجَرُونَ وَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلْتُ عَلَیْكَ فَقَدْ أَنْزَلْتُهُ حُكْماً بَیِّناً وَبُرْهَاناً نَیِّراً وَنُوراً یَنْطِقُ بِمَا كَانَ فِی الاَْوَّلِینَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ فِی الاْخِرِینَ؛ اى موسى! خودت را پاكیزه گردان و غسل كن و سپس به بندگان صالح من نزدیك شو. اى موسى! امام آنها در نمازشان و نیز امام و داور در اختلافاتشان باش و بین آنها بر اساس كتابى كه بر تو نازل كردم داورى كن. همانا من آن كتاب (تورات) را حكمى آشكار و روشن، برهانى روشنگر و نورى كه بیانگر آن چیزى است كه براى گذشتگان بود و براى آیندگان رخ خواهد داد نازل كردم.
انسان موجودى اجتماعى است و زندگى او بدون تعامل و ارتباط با
دیگران تداوم نمىیابد. خداوند متعالى انسان را چنان آفریده كه ناگزیر است در جنبههاى مادى و معنوى از همنوعان خود استفاده كند. اگر كسى بخواهد تنها و در انزواى از جامعه زندگى كند و ارتباطى با همنوعان خویشتن نداشته باشد، نه زندگى مادىاش دوام مىیابد، چون دوام زندگى مادى مرهون استفاده از تجربیات و دانش دیگران و پیشرفتهاى مادى بشر است، و نه در جنبههاى معنوى رشد مىكند، چون رشد و تعالى در این جنبه، با شركت در جلسات مذهبى و استفاده از مواعظ و پندهاى آموزنده و روابط سازنده معنوى حاصل مىگردد. پس حتى ارتقاى معنوى و برخوردارى از مواهب معنوى نیز به بركت اجتماع تحقق مىیابد و اگر انسانها از اجتماع و روابط جمعى بىبهره باشند و به تعامل و همكارى با یكدیگر نپردازند، در جهات معنوى نیز رشد نمىكنند. البته ارتقاى معنوى در اجتماع انسانهاى صالح محقق مىگردد و هرقدر روابط انسانهاى صالح و شایسته گستردهتر و عمیقتر گردد، تعالى و كمالشان فزونتر خواهد بود.
انسان نمىتواند در انزوا و به تنهایى به زندگى خود ادامه دهد و ناگزیر است با جامعه ارتباط داشته باشد، اما اقشار و افراد جامعه از نظر اخلاق، اعتقادات و رفتار در یك سطح قرار ندارند. به طور كلى مىتوان جامعه را به دو گروه تقسیم كرد: گروه اول كسانى هستند كه در مسیر بندگى خداوند قرار دارند و رفتارشاندرست و خداپسندانه است. در مقابلِ گروه اول كه اقلیت افراد جامعه به شمار مىآیند، اكثریت افراد جامعه قرار دارند كه یا با دین و ارزشهاى دینى و الاهى مخالفاند یا بىتفاوتاند و
به دین و ارزشهاى دینى اهمیت نمىدهند و گرچه دین را قبول دارند، به دلیل دلبستگى و علاقه به دنیا، معیارهاى دینى را در رفتارشان رعایت نمىكنند. این دسته گاه رسماً به نادرستى رفتارشان اعتراف مىكنند، ولى گاهى با این كه مىدانند رفتارشان نادرست است، اما به توجیه آنها مىپردازند و مىكوشند رفتارشان را نیكو و پسندیده جلوه دهند.
اكنون با توجه به این كه اكثریت جامعه صالح و داراى رفتار درست نیستند و انسانهاى شایسته اندكاند، كسى كه مىخواهد نیكوكار باشد و بر اساس موازین الاهى رفتار كند و هدفش تقرب به خدا است، سه راه فراروى خویش دارد: راه اول این كه جز براى امور حیاتى و در حد ضرورت از جامعه فاصله گیرد و ارتباط او با جامعه بسان كسى باشد كه براى زنده ماندن ناچار شده مردار بخورد. راه دوم آنكه با همه افراد جامعه ارتباط برقرار كند و در عین حال مواظب باشد آلوده انحرافات و مفاسد نگردد. راه سوم و بهترین راه آن است كه دست به گزینش بزند و در درجه اول با افراد صالح ارتباط و معاشرت داشته باشد و ارتباط او با دیگران جنبه ثانوى و در حد ضرورت باشد؛ یعنى ارتباط او با اكثریت افراد جامعه با هدف ارشاد، تعلیم و هدایت آنها باشد.
چنانكه تاریخ گواهى مىدهد و در آیات و روایات نیز ذكر شده، اصحاب و یاران حضرت عیسى(علیه السلام)، رهبانیت و انزواى از جامعه را برگزیدند و با تلقى رهبانیت به عنوان ارزش، كوشیدند كه هرچه بیشتر از
جامعه و شهرها دور شوند و در بیابانها، غارها و در دیرهایى كه مىساختند، به گذران عمر و عبادت خدا بپردازند. قرآن درباره گرایش مسیحیت به رهبانیت و انگیزه آنها مىفرماید:
وَرَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها...؛(1) و [اما] ترك دنیایى كه از پیش خود درآوردند ما آن را برایشان مقرر نكردیم، مگر براى آنكه كسب خوشنودى خدا كنند، ولى آن را آنسان كه سزاوار بود پاس نداشتند.
امروزه گرچه با گرایش شدید جهان مسیحیت به دنیا و مظاهر دنیوى، از توجه به رهبانیت كاسته شده، اما در گوشه و كنار كشورهاى مسیحى، هنوز هم راهبانى یافت مىشوند كه به دور از جامعه و در دیرها عمر خود را مىگذرانند. در یكى از سفرهایم به كشورهاى خارجى، با گروهى از مسیحیان در منزل اسقفشان ملاقاتى داشتم. آنها گفتند در كنار خانه اسقف دیرى هست كه راهبانى در آن زندگى مىكنند. آنان از هنگامى كه داخل دیر شدهاند، تا كنون از آن خارج نگردیدهاند و پیوسته مشغول خواندن انجیل، دعا و مناجات هستند، نه روزنامه مىخوانند و نه تلویزیون مىبینند و نه به رادیو گوش مىدهند و هیچ اطلاعى از آنچه در بیرون دیر مىگذرد ندارند. در عالم مسیحیت وجود راهبانى كه در دیر زندگى مىكنند و كم و بیش در اجتماع نیز حاضر مىشوند مشهود است،
1. حدید (57)، 27.
اما وجود راهبانى كه بیست یا سى سال در دیر زندگى كنند و در طى آن مدت از دیر خارج نشوند و هیچ اطلاعى از عالم نداشته و با هیچ كس معاشرت نداشته باشند، عجیب و دور از تصور مىنماید. طبیعى است انگیزه آنها از این كار، تظاهر و خودنمایى نیست؛ چون در اجتماع مردم حاضر نمىشوند و كسى ایشان را نمىبیند و نمىشناسد تا بخواهند تظاهر و خودنمایى كنند. تشخیص آنان این است كه براى تقرب به خدا و اجراى صحیح آیین مسیحیت، باید به رهبانیت و دورى از دنیا روى آورد.
افزون بر گرایش به رهبانیت در بین پیروان حضرت مسیح(علیه السلام)، در بین مسلمانان نیز عدهاى به رهبانیت، عزلتگزینى و دورى از دنیا گرایش دارند و اندیشه انزواى از اجتماع را ترویج مىكنند. برخى از فرقههاى انحرافى و متصوفه نیز در عمل و اندیشه، انزواگزینى از اجتماع را ترویج مىكنند و بدین وسیله از زیر بار مسؤولیتهاى اجتماعى، سیاسى و عمل به وظایف خویش در برابر دیگر مسلمانان و مقابله با دشمنان اسلام شانه خالى مىكنند. آنها نه فقط در عرصههاى جهاد علمى و فرهنگى و جهاد با دشمنان اسلام كه كیان اسلام را تهدید مىكنند وارد نمىشوند، بلكه با ارائه چهره واژگونه از اسلام، عملا همسوى با دشمنان، به مقابله با كیان اسلام برخاستهاند. این عده براى توجیه مرام خود، به برخى از روایات، از جمله روایاتى كه درباره شرایط آخرالزمان وارد شده (و در آنها توصیه شده كه براى مصون ماندن و آلوده نشدن به انحرافات و مفاسدى كه در آخرالزمان عالمگیر مىگردد، مسلمانان از اجتماع كنارهگیرى كنند) تمسك مىجویند؛ نظیر آنچه از امام صادق(علیه السلام)وارد شده كه فرمودند:
كُونُوا أَحْلاسَ بُیُوتِكُمْ؛(1) فرشهاى خانههایتان باشید (كنایه از آنكه در خانههایتان بمانید و در اجتماع مردم حاضر نشوید).
آیا آنچه در روایت بالا درباره انزواطلبى آمده و در حدیث قدسى مورد بحث نیز عبارت «كُنْ حِلْسَ الْبُیُوتِ» بر آن دلالت دارد، دستور اوّلى و همگانى اسلام است، یا مربوط به شرایط استثنایى است كه ضرورت ایجاب مىكند مؤمنان براى مصون ماندن عقاید و اخلاقشان، از اجتماعات فاسد دورى كنند؟ آیا اسلام به كسانى كه درصدد اصلاح خویش و حركت در مسیر خدا هستند دستور مىدهد از جامعه كنارهگیرى كنند یا دستكم رهبانیت و انزواطلبى، به عنوان گزینهاى برتر و مرامى ممتاز از سوى اسلام توصیه شده، گرچه الزامى در گزینش آن نیست؟ یا آنكه اسلام با توجه به این كه همه افراد بشر فرزندان آدم هستند، معاشرت و ارتباط با همه افراد را صرفنظر از آنكه صالح یا فاسد باشند، روا مىداند و كنارهگیرى از جامعه مورد پسند اسلام نیست، گرچه افراد باید بكوشند دامن به گناه و فساد نیالایند؟ یا آنكه اسلام راه سوم و میانهاى را معرفى مىكند، همان راهى كه در شریعت حضرت موسى(علیه السلام)معرفى شده و در روایات اهلبیت(علیهم السلام) نیز مورد توجه قرار گرفته است و آن این كه مؤمنان در درجه اول باید با انسانهاى صالح معاشرت و ارتباط
1. بحارالانوار، ج 52، باب 22، ص 138، ح43.
داشته باشند و ارتباط آنان با ناصالحان به عنوان ثانوى و در حد ضرورت باشد؛ یعنى براى هدایت و ارشاد یا كمك به آنها. چون ممكن است افراد ناصالح، ضعیف و فقیر و نیازمندِ یارى و كمك ما باشند و كمك به آنها و حتى كمك به كفار غیر حربى كه با ما در حال جنگ نیستند جایز است و در قرآن نیز بدان توصیه شده است:
لا یَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛(1) خدا شما را از كسانى كه در [كار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نكردهاند، بازنمىدارد كه با آنان نیكى كنید و با ایشان عدالت ورزید، زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
این همان راه میانهاى است كه در شریعت حضرت موسى(علیه السلام) مطرح گردید و اسلام نیز آن را تأیید كرده و به یقین در آغاز شكلگیرى آیین مسیحیت و بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) مورد توجه و عنایت بوده است. گرایش به رهبانیت، زاییده شرایط خاص و خطرناكى بود كه براى پیروان كمشمار آن حضرت به وجود آمد. آنان چون مورد آزار و اذیت یهودیان قرار مىگرفتند، براى مصون ماندن از آزار یهودیان و حفظ جان خود، مجبور بودند از شهرها خارج شوند و از جوامعى كه مشرك و یا یهودى بودند و سرسختانه به دشمنى و مخالفت با حضرت مسیح(علیه السلام)
1. ممتحنه (60)، 8.
مىپرداختند، فاصله بگیرند و در غارها و دیرها زندگى كنند. رفتهرفته این نوع زندگى كه زاییده شرایط بحرانى و خاص بود و به عنوان امرى ضرورى و براى حفظ جان و حفظ آیین مسیحیت انتخاب گردیده بود، در شرایط عادى كه مسیحیان از خطرات و بحرانها رهایى یافتند نیز مورد توجه و عنایت بخشى از مسیحیان قرار گرفت.
روشن شد كه خداوند حد و مرز قائل نشدن در معاشرت و همنشینى با انسانهاى آلوده و فاسق را روا نمىداند و به مؤمنان فرمان مىدهد با افراد صالح معاشرت داشته باشند. این به دلیل تأثیر و نقشى است كه معاشرت و همنشینى با دیگران در اخلاق و رفتار انسان و حتى در دین و باورهاى انسان دارد. بر این اساس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
اَلْمَرْءُ عَلَى دینِ خَلیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ یُخالِلُ؛(1) انسان بر دین رفیق و دوستش است، پس هر یك از شما بنگرد با چه كسى پیمان دوستى مىبندد.
آن حضرت در جاى دیگر، در پاسخ این پرسش كه معاشرت با چه كسانى براى انسان مفید و سودمند است مىفرمایند:
مَنْ ذَكّرَكُمْ بِاللهِ رُؤْیَتُهُ وَزادَكُمْ فی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَذَكَّرَكُمْ بِالاْخِرَةِ عَمَلُهُ؛(2) كسى كه دیدنش خدا را به یاد شما آورد، سخنش بر علم شما بیفزاید و عملش شما را به یاد آخرت اندازد.
1. بحارالانوار، ج 74، باب 14، ص 192، ح12.
2. همان، باب 13، ص 186، ح3.
همچنین ایشان درباره جایگاه و ارزش محل حضور و اجتماع مؤمنان مىفرمایند:
إِذَا رَأَیْتُمْ رَوْضَةً مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا فِیهَا. قِیلَ: یَا رَسُولَ اللهِ وَمَا رَوْضَةُ الْجَنَّةِ؟ قَالَ: مَجَالِسُ الْمُؤمِنینَ؛(1) هرگاه باغى از باغهاى بهشت را مشاهده كردید به گشت و گذار در آن بپردازید. شخصى پرسید: اى رسول خدا! باغ بهشت چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مجالس مؤمنان.
بنابراین، دوستى و معاشرت با كسى لازم و بایسته است كه باعث رشد و كمال انسان و تقرب بیشتر او به خداوند گردد و معاشرت با كسانى كه باعث توجه و گرایش بیشتر انسان به دنیا و غفلت از یاد خدا و عصیان از دستورات الاهى مىگردد، حاصلى جز تباهى و گرفتار شدن انسان به آتش قهر الاهى و در نتیجه پشیمانى ابدى ندارد. خداوند در توصیف قیامت و كسانى كه معاشرت و دوستى با نااهلان و بدكاران، باعث انحراف و گرفتار شدن آنان به عذاب جهنم گشته است مىفرماید:
وَیَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَكانَ الشَّیْطانُ لِلإِْنْسانِ خَذُولاً؛(2) و روزى است كه ستمكار دستهاى خود را مىگزد [و] مىگوید: «اى كاش با پیامبر راهى برمىگرفتم.
1. همان، ص 188، ح13.
2. فرقان (25)، 28 ـ 27.
اى واى! كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم. او [بود كه] مرا به گمراهى كشانید پس از آنكه قرآن به من رسیده بود، و شیطان همواره فروگذارنده انسان است.
آرى، معاشرت با نااهلان، باعث غفلت از یاد خدا و بالاتر از آن، انحراف عقاید انسان مىگردد. افراد سستاراده و بىشخصیت، با همنشینى و معاشرت با هر كس، رنگ جدیدى به خود مىگیرند و به كلى رفتار و اندیشههایشان دگرگون مىشود. این افراد پس از هر معاشرت، به گونهاى تغییر مىكنند كه گویى افراد پیشین نیستند. اما باید در نظر داشت كه انسانهاى با شخصیت و داراى هویت و اراده نیز معصوم و مصون از انحراف و لغزش نیستند و معاشرت و همنشینى مكرر آنان با افراد آلوده و فاسق و القائات آنان، باعث مىگردد كه آرام آرام افكار و رفتارشان آلوده و فاسد گردد. وقتى انسان با گروهى فاسد همنشین شد و پیوسته رفتار و فكر فاسدى از آنان مشاهده كرد، سرانجام تحت تأثیر آنان قرار مىگیرد. نقل شده عابدى گوسفندى داشت كه از شیرش استفاده مىكرد. روزى دو دزد رند و زرنگ تصمیم گرفتند آن گوسفند را از چنگ عابد درآورند. طبق نقشهاى كه كشیده بودند، دزد اول نزد آن عابد رفت و پس از سلام و اظهار ارادت و اخلاص و تمجید از آن عابد گفت: من تعجب مىكنم كه شما با آن مقام و منزلت و عنایتى كه به عبادت و رعایت مسائل شرعى دارید، چرا این خوك را نزد خود نگه داشتهاید! عابد گفت:
این حیوان خوك نیست و گوسفند است. بعد از رفتن دزد اول، دزد دوم نزد عابد آمد و پس از عرض سلام واظهار محبت و احترام، سخنان دزد اول را تكرار كرد و به عابد گفت: چرا شما این خوك را نزد خود نگه داشتهاید و آن را به همراه خودتان مىبرید؟ سرانجام عابد به شك افتاد كه نكند این حیوان خوك باشد و من تاكنون به جاى گوسفند، آن را نزد خود نگه داشته و از شیرش استفاده كردهام! تردید و شك باعث شد عابد گوسفند را رها كند و آن دو دزد بدون دردسر گوسفند را ببرند.
هرقدر انسان به باورها و اعتقادات خود پایبند بوده و به چیزى یقین داشته باشد، وقتى شبههافكنان و وسوسهگران مكرر خلاف آن عقاید و باورها را به انسان القا كنند، تردید و شك در آن عقاید در ذهن انسان پدید مىآید. از این جهت قرآن مؤمنان را از گفتوگو و نشست و برخاست با منحرفان و شبههافكنان در دین بازداشته است و مىفرماید:
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُكْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى یَخُوضُوا فِی حَدِیث غَیْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ...؛(1) و البته [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انكار و ریشخند قرار مىگیرد، با آنان منشینید تا به سخن غیر از آن درآیند، چرا كه در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود....
1. نساء (14)، 140.
اندك و كمشمارند كسانى كه در عقاید و باورهایشان چون كوه استوارند و از چنان بصیرتى برخوردارند كه سخنان منحرفان در آنان تأثیر نمىگذارد. اما دیگر مردم خیلى زود تحت تأثیر شبهات و سخنان ناصواب قرار مىگیرند. اگر در بار اول و دوم سخن منحرفان و فاسدان در آنان اثر نكند، سرانجام تحت تأثیر قرار مىگیرند، به ویژه اگر شبهات و سخنان انحرافى با چاشنى استدلال و امور ذوقى و در قالبى فریبنده بیان شود كه در این صورت شخص را مسحور خود مىسازد. نظر به تأثیرى كه سخنان حق و نیز سخنان ناصواب بر انسان مىگذارد امام هادى(علیه السلام) فرمودند:
مَنْ أَصْغَى إِلَى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ الْنَّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَإِنْ كَانَ الْنَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ؛(1) كسى كه به سخنان گویندهاى گوش دهد او را بندگى كرده است. پس اگر آن گوینده از سوى خدا سخن گوید، خدا را بندگى كرده و اگر از زبان شیطان سخن گوید، شیطان را بندگى نموده است.
بارها به تجربه دریافتهایم كه در معاشرتها وقتى چندین بار شبهاتى طرح گردیده، بذر تردید و شك را در درون انسان افشانده است. بر این اساس، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) امر مىكند كسى را شریك عبادت من قرار نده و سپس دستور مىدهد با صالحان معاشرت كن و از همنشینى با نااهلان بپرهیز. در واقع مخاطب اصلى این پندها ما هستیم؛ چون
1. بحارالانوار، ج 2، باب 14، ص 94، ح30.
حضرت موسى(علیه السلام) معصوم بود و معاشرت با نااهلان نمىتوانست در ایشان اثرگذار باشد. این پندها، از مهم و جدى بودن مسأله رفاقت و معاشرت با دیگران خبر مىدهد؛ چه این كه اگر ما بررسى كنیم، درمىیابیم كه بیشتر ترقى و تنزلها و فراز و فرودهاى معنوى، از تأثیر رفیق بر روى انسان سرچشمه مىگیرد. پس بایسته است در گزینش دوست و رفیق دقت كنیم و كسى را براى معاشرت با خود برگزینیم كه انسان را به خدا دعوت كند و باعث توجه بیشتر انسان به خدا و دورى از دنیا گردد، نه كسى كه پیوسته از دنیا سخن گوید و علاقه و گرایش انسان را به دنیا افزون سازد و از توجه ما به خداوند و بندگى او بكاهد.
روشن شد كه از نظر اسلام، انزوا و عزلتگزینى پذیرفته نیست. پس خداوند راه میانهاى مطرح مىكند و آن این كه انسان در درجه اول با صالحان معاشرت كند و در شرایط خاص و استثنایى و در حد ضرورت، با افراد ناصالح معاشرت داشته باشد، آن هم با هدف ارشاد و راهنمایى آنها. طبیعى است كسى كه مىخواهد با افراد صالح رفاقت و معاشرت داشته باشد، در درجه نخست باید به شناسایى آنها بپردازد و در درجه دوم، باید شرایطى را فراهم آورد تا توجه آنها جلب گردد و در نتیجه ارتباط او با آنها برقرار شود. با توجه به این مهم، خداوند دو شرط اساسى براى معاشرت با افراد صالح بیان مىكند و درباره شرط اول
مىفرماید: «اغْسِلْ وَاغْتَسِلْ وَاقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِیَ الصَّالِحِین». شرط اولِ معاشرت با افراد صالح این است كه بدن انسان تمیز و پاكیزه باشد؛ چون مردم رغبت نمىكنند با كسى كه بدنش آلوده و لباسش كثیف و ژولیده است معاشرت كنند. اما نباید به شستوشوى تنها اكتفا كرد، بلكه افزون بر شستوشو و رعایت نظافت ظاهرى، باید آن شستوشو جنبه عبادى و معنوى نیز داشته و همراه با قصد قربت باشد. از این جهت، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) فرمان مىدهد براى معاشرت با صالحان، هم به نظافت و شستوشوى بدن خویش بپردازد و هم به قصد عبادت خدا غسل كند، تا بدین وسیله باطن خود را تطهیر سازد و آمادگى روحى براى همنشینى با صالحان را در خود پدید آورد.
توصیه و سفارش اسلام به پوشیدن لباس نظیف، تمیز كردن موى سر، مسواك زدن و عطر زدن براى این است كه مؤمن با ظاهرى خوشایند در جامعه ظاهر شود تا دیگران رغبت كنند با او معاشرت داشته باشند. معروف است كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به نظافت و آراستگى خود توجه ویژهاى داشتند و خود را معطّر مىساختند. هرگاه مىخواستند از منزل خارج شوند، به مرتب كردن لباس و شانه كردن محاسن و موى سر خود مىپرداختند. حتى اگر آینه در اختیار نداشتند، ظرف آبى مقابل خود قرار مىدادند و در آن نگاه مىكردند و به مرتب كردن سر و محاسن خود مىپرداختند.
آراستگى ظاهر براى معاشرت و انس با دیگران براى همه مطلوب است و به مؤمنان اختصاص ندارد. اما آنچه براى مؤمن مهم و ارزشمند
است این كه افزون بر آراستگى ظاهر، به آراستگى باطن خود نیز بپردازد و براى ایجاد ارتباط با صالحان، در شستوشوى بدن خویش قصد عبادت نیز داشته باشد تا بدین وسیله، به مرتبهاى از طهارت باطنى برسد و در نتیجه با معاشرت با بندگان صالح خدا، نورانیت بیشترى به دست آورد.
شرط اساسى دوم براى معاشرت با صالحان در سخن خداوند، امامت نماز جماعت و عهدهدارى امامت و داورى در اختلافات و مشاجرات مردم از سوى حضرت موسى(علیه السلام) است. حضرت موسى(علیه السلام) به عنوان فرستاده خداوند و راهنماى مردم، موظف گردید دو نقش اساسى در جامعه ایفا كند. نقش و وظیفه اجتماعى اول، تشویق و دعوت مردم به انجام مناسك عبادى دستهجمعى و به عهده گرفتن امامت نماز جماعت مردم است. این سمت، سمتى عبادى و اجتماعى است و از آنجا كه افزون بر عبادت، بخش گسترده رفتار و روابط مردم به امور دنیایى معطوف مىگردد و آنها براى تأمین زندگى و سامان گرفتن امور خویش، نیازمند ارتباط و تعامل با دیگران هستند، خواه ناخواه بر سر تأمین منافع فردى و اجتماعى اصطكاك و نزاع پدید مىآید. از این رو، خداوند حضرت موسى(علیه السلام) را موظف مىسازد امامت، حكومت و داورى میان مردم را بر عهده گیرد و به حل و فصل نزاع و اختلافهاى مردمان بپردازد. طبیعى است كه در مسائل خانوادگى و روابط اجتماعى بین افراد، اختلاف و تنش پدید مىآید و باید كسانى عهدهدار قضاوت و داورى بین مردم گردند؛ چون
اگر مرجعى براى حل اختلاف مردم نباشد و كسانى عهدهدار داورى میان آنها نگردند، آن اختلافها گسترش مىیابد و نظام و شالوده اجتماع را به خطر مىاندازد.
سپردن وظیفه داورى و قضاوت به حضرت موسى(علیه السلام) كه خود از شؤون حكومت است، گویاى نیاز حیاتى و مبرم جامعه به حكومت است كه در همه ابعاد اجتماعى به اداره و تدبیر كلان جامعه بپردازد. از این رو، خداوند حكومت بر مردم را از شؤون پیامبران و پیشوایان مردم قرار داده و به تبع حكومت، وظیفه قضاوت و داورى بین مردم نیز به عهده فرستاده و نمایندگان خدا نهاده شده كه افزون بر تدبیر كلانِ جامعه و تنظیم مقررات و ساختارهاى مناسب براى اداره جامعه، به حل اختلافها و منازعات میان مردم نیز بپردازند. از عبارت «كُنْ إِمَامَهُمْ فِی صَلاَتِهِمْ وَإِمَامَهُمْ فِیَما یَتَشَاجَرُون» كه خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام)مىفرماید، استفاده مىشود كه در شرایع پیشین نیز وظیفه پیامبران، به اقامه و برپایى عبادات و نماز و روزه منحصر نبوده و آنان همچنین موظف به عهدهدارى حكومت، قضاوت و داورى بین منازعات و تأمین نیازهاى اجتماعى مردم بودهاند.
طبیعى است كه قضاوت و داورى میان مردم باید بر اساس قانون انجام گیرد، اما چون حضرت موسى(علیه السلام) فرستاده خدا است، باید مبناى حكومت، قضاوت و داورى او، قوانین و دستورات الاهى باشد و آن
حضرت اجازه نداشت بر اساس میل و خواست خود رفتار كند. با توجه به این حقیقت، خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید: «وَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلْتُ عَلَیْك». آنچه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شد و وى مأمور گشت مردم را بدان دعوت و بر اساس آن حكم كند، تورات بود كه پس از گذشت چهل روز از عبادت حضرت موسى(علیه السلام) در كوه طور كه به «اربعین كلیمیه» معروف است بر آن حضرت نازل گردید. تورات در بر گیرنده قوانین و احكام شریعت حضرت موسى(علیه السلام) است كه بنا بر آنچه در قرآن و روایات آمده، در قالب لوحهایى یكجا بر آن حضرت نازل گردید و همه آنچه بنىاسرائیل و مردم زمان حضرت موسى(علیه السلام) و مردم پس از ایشان تا هنگامه بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) بدان احتیاج داشتند، در آنها گرد آمده است. قرآن در اینباره مىفرماید:
وَكَتَبْنا لَهُ فِی الأَْلْواحِ مِنْ كُلِّ شَیْء مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلاً لِكُلِّ شَیْء فَخُذْها بِقُوَّة وَأْمُرْ قَوْمَكَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِیكُمْ دارَ الْفاسِقِینَ؛(1) و براى او در آن لوحها از هرگونه پندى و شرح هر چیزى نوشتیم. پس [گفتیم:] آن را به جدّ و با همه نیرو فراگیر و قوم خود را بفرماى تا بهترینش را فراگیرند. به زودى سراى نافرمانان را به شما مىنمایانم.
امام صادق(علیه السلام) در روایتى در توصیف تورات و الواحى كه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شده چنین مىفرمایند: در علم جفر مشاهده كردم كه
1. اعراف (17)، 145.
خداوند الواح را بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل كرد و در آن حكم آنچه بود و آنچه تا قیامت تحقق مىیابد بیان شده بود. چون دوران رسالت آن حضرت به پایان نزدیك گشت، خداوند به آن حضرت وحى كرد آن الواح را كه از زبرجد بهشتى تهیه شده بود، در كوه «زینة» به امانت بسپارد. حضرت موسى(علیه السلام) به آن كوه رفت و قسمتى از كوه شكافته شد و آن حضرت الواح در هم پیچیده شده را درون شكاف كوه نهاد و سپس آن شكاف بسته شد و تا زمان بعثت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) آن الواح درون آن كوه بود. تا این كه كاروانى از یمن براى ملاقات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رهسپار مدینه شد و وقتى به آن كوه رسید، ناگاه قسمتى از كوه شكافته شده و آن الواح آشكار گشت. اهل آن كاروان الواح را برگرفتند و به دلشان القا شد در آن ننگرند، تا این كه آنان خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسیدند و جبرئیل نیز جریان را به آن حضرت اطلاع داده بود. وقتى آن كاروان خدمت آن حضرت رسیدند، سلام كردند و آن حضرت پاسخ گفت و درباره الواح پرسید. آنان گفتند: چه كسى شما را باخبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداوند مرا باخبر ساخت. آنان گفتند: شهادت مىدهیم كه تو رسول خدا هستى و الواح را به حضرت دادند. حضرت آن الواح را كه به زبان عبرانى نگاشته شده بود مطالعه كرد و امیر مؤمنان(علیه السلام) را فراخواند و فرمود: بگیر این را كه در آن علم پیشینیان و آیندگان است و این الواح حضرت موسى(علیه السلام) است و خداوند مرا فرمان داد كه آن را به تو بسپارم. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: من نمىتوانم آن را بخوانم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: جبرئیل فرمود به تو فرمان دهم امشب آن را زیر سر خود نهى و
صبحگاهان بدان عالم خواهى شد. امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: من شب آن الواح را زیر سر نهادم و وقتى صبح كردم، خداوند مرا به همه آنچه در آنها بود آگاه ساخت. آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمان داد نسخهاى از آن تهیه كنم و من نسخهاى از آن را در یك جلد ـ كه همان جفر است ـ تهیه كردم و در آن علم پیشینیان و آیندگان وجود دارد و آن نسخه، الواح، و نیز عصاى موسى(علیه السلام) نزد ما است....(1)
چنانكه گفته شد، تورات و الواح یكجا و یكپارچه بر حضرت موسى(علیه السلام) نازل شد و ظاهراً نزول یكپارچه احكام و قوانین شریعت، به حضرت موسى(علیه السلام) اختصاص داشته است. اما با ظهور اسلام، آیات قرآن به تدریج و در موقعیتهاى گوناگون و طى 23 سال بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نازل گشت:
وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْث وَنَزَّلْناهُ تَنْزِیلا؛(2)و قرآنى [باعظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كردیم تا آن را به آرامى بر مردم بخوانى، و آن را به تدریج نازل كردیم.
در این حدیث قدسى، خداوند ظهور و بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) را به حضرت موسى(علیه السلام)بشارت مىدهد و برخى از
1. عبدعلى، حویزى، تفسیر نور الثقلین، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، 1422 ق، چ1، ج 2، ص 503.
2. اسراء (17)، 106.
ویژگىهاى آن دو پیامبر آسمانى را برمىشمارد. این بشارت و تذكار، گویاى این حقیقت است كه شریعت حضرت موسى(علیه السلام) تا زمان بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) حجیت و اعتبار داشت و پس از آن بنىاسرائیل مىبایست به حضرت عیسى(علیه السلام) ایمان مىآوردند. همان طور كه با بعثت رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) نیز شریعت حضرت عیسى(علیه السلام) نسخ گردید و همگان موظف بودند به آیین پیامبر خاتم بگروند و بدان ایمان آورند. اما جمله «یَنْطِقُ بِمَا كَانَ فِی الاَْوَّلِینَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ فِی الاْخِرِین» مؤید آن دسته از آیات قرآن است كه از آنها استظهار مىشود كه اصول شرایع یكسان است و اختلافى در كلیات و اصول شرایعى كه بر حضرت نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و پیامبر خاتم(علیهم السلام) نازل گشته نیست و اختلاف در شرایع، به جزئیات و امور فرعى مربوط است كه متناسب با شرایط و اقتضائات زمان بعثت تغییر مىیافته است. از جمله آن تفاوتها و تغییرات، پارهاى از احكام است كه بر بنىاسرائیل حلال بود، اما چون آنها عصیان و سرپیچى كردند، خداوند آنها را برایشان حرام كرد تا بدین وسیله تنبیه شوند:
فَبِظُلْم مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللهِ كَثِیرا؛(1) پس به سزاى ستمى كه جهودان كردند و به سبب بازداشتن بسیارى [از مردم] را از راه خدا چیزهاى پاكیزهاى را كه براى آنان حلال شده بود حرام كردیم.
1. نساء (4)، 160.
آنگاه وقتى حضرت عیسى(علیه السلام) مبعوث گشت، برخى از چیزهایى كه براى بنىاسرائیل حرام گشته بود حلال گردید:
وَمُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَلاُِحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآیَة مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَأَطِیعُون؛(1) و تورات را كه در پیش من است [پیش از من آمده است] باور دارندهام و [آمدهام] تا برخى از آنچه را بر شما حرام شده است برایتان حلال كنم و با نشانهاى از پروردگارتان نزد شما آمدهام. پس از خدا پروا كنید و مرا فرمان برید.
پس شرایع در اصول عقاید و احكام كلى و اصول اخلاق مشتركاند و مورد اخیر، نه فقط در ادیان، بلكه بین همه عقلا مشترك است و همه عقلاى عالم، به ارزشهاى اخلاقىِ معرفى شده از سوى ادیان الاهى باور دارند. البته ممكن است هوا و هوسِ افراد در تشخیص عقلانى آنها دخالت كند كه در این صورت آنچه بدان دست مىیابند، مُدرك عقل آنها نیست، بلكه ناشى و برخاسته از هوا و هوس است. بر این اساس، در شریعت جدید، اصول شرایع پیشین تكمیل مىگردد و متناسب با شرایط و اقتضائات زمانى، قومى و جغرافیایى، احكام فرعى جدیدى وضع مىشود یا كیفیت احكام مشترك تغییر مىیابد. براى مثال، نماز در همه شرایع واجب بود، اما با آمدن شریعت جدید، كیفیت آن تغییر مىیافت. همان طور كه در شریعت واحد نیز بعضى احكام نسخ گردیده است: بعد از
1. آل عمران (3)، 50.
ظهور اسلام تا مدتى مسلمانان موظف بودند به سمت بیتالمقدس نماز بخوانند و بعد از گذشت چند سال از بعثت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، این حكم نسخ گردید و بر مسلمانان واجب شد به سمت كعبه نماز بخوانند. پس چنانكه در شریعت واحد، نسخ و تغییرِ برخى از جزئیات و امور فرعى رخ داده، در ادیان و شرایع گوناگون نیز جزئیات و امور فرعى تغییر مىیافته است.
یَا مُوسَى أَنْتَ عَبْدِی وَأَنَا إِلَهُكَ لاَ تَسْتَذِلَّ الْحَقِیرَ الْفَقِیرَ، وَلاَ تَغْبِطِ الْغَنِیَّ بِشَیْء یَسِیر، وَكُنْ عِنْدَ ذِكْرِی خَاشِعاً، وَعِنْدَ بَلاَئِی بِرَحْمَتِی طَامِعاً، وَأَسْمِعْنِی لَذَاذَةَ التَّوْرَاةِ بِصَوْت خَاشِع حَزِین؛ اى موسى! تو بنده منى و من خداى تو هستم. فرودست و فقیر را خوار مشمار و بر ثروتمند به دلیل داشتن متاع اندك [دنیا] حسرت مخور. هنگام یاد كردن من خشوع داشته باش و وقتى به بلا و مصیبتى گرفتار شدى طمع رحمت و لذت و شیرینى تورات را با صداى خاشعانه و اندوهناك خود به من بشنوان.
در این بند از مناجات و نجواى خداوند با بنده خود حضرت موسى(علیه السلام)، حضرت حق تعالى خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) شش پند و سفارش را
متذكر مىگردد. در پند اول مىفرماید: اى موسى! تو بنده من هستى و من خداى تو هستم و با این عبارت، آن حضرت را متوجه رابطه انسان با خدا مىكند. قابل درنگ و تأمل است كه خداوند در مناجات با پیامبر و فرستاده خود در كوه طور، حضرت موسى(علیه السلام) را متوجه بندگى آن حضرت در پیشگاه الاهى مىكند. شاید در ابتدا به ذهن انسان خطور كند كه مگر حضرت موسى(علیه السلام) نمىدانست بنده خدا است كه خداوند بر مقام بندگى آن حضرت و مقام ربوبیت و الوهیت خویش تأكید مىورزد؟ اما با تعمق و دقت بیشتر درمىیابیم كه خداوند درصدد بیان این حقیقت است كه رابطه عبودیت و الوهیت، رابطه ناگسستنى، اصیل و جاودانه انسان با خدا است و وجود و حیات انسان، رهین این رابطه است و توجه بدان، اساس همه رفتارها، پندارها و نگرشهاى صحیح و ارزشمند انسان به شمار مىآید. كسى كه مىخواهد در مسیر كمال و تعالى گام بردارد و به ساحل امن سعادت و نیكبختى برسد، ناگزیر است با همه وجود باور داشته باشد كه سراسر وجود او از خدا است و او بنده و مملوك خدا است و از خویش چیزى ندارد و سر و كارش فقط با مالك هستى است. توجه به بندگى انسان و ربوبیت خداوند، گویاى ارتباط ذاتى، حقیقى و اصیل انسان با خدا است؛ گرچه انسان از این حقیقت نابْ غافل است.
توجه به رابطه انسان با خدا و اهمیت و نقش آن در حیات معنوى و مادى انسان، ما را به این واقعیت رهنمون مىسازد كه ریشه همه انحرافها و لغزشهاى انسان ـ از لغزشهاى كوچك نظیر انجام مكروهات و گناهان صغیره گرفته تا انجام گناهان كبیره و تا جنگ با خدا
و خداپرستان و ادعاى شرك و حتى ربوبیتـ فراموشى رابطه با خدا و درك نكردن مقام بندگى انسان و مقام ربوبیت و مالكیت پروردگار عالم است. وقتى انسان درصدد انجام گناهى برمىآید، مثلا مىخواهد به نامحرم چشم بدوزد، اگر توجه داشته باشد كه همه هستىاش از خدا است و چشمى را كه به وسیله آن مىخواهد به نامحرم نگاه كند، خداوند به او عطا كرده، نورى كه در پرتو آن مىتواند ببیند خداوند فراهم آورده، و خداوند او را هدایت و راهنمایى كرده كه با آن چشم كجا را بنگرد و به كجا چشم ندوزد، در نهایت متوجه مىشود خداوند است كه سعادت و شقاوت انسان را رقم مىزند و او با آن نگاه شهوتآلود، نصیبى جز لذتى وهمى و خیالى و در كنار آن، خسارت، زیان، عذاب اُخروى، محروم گشتن از رحمت و عنایت خداوند و آمادگى براى انجام گناهان دیگر ندارد. كسى كه مىخواهد به سخن ناصواب و آواز نامشروع و حرامى گوش فرادهد، اگر توجه داشته باشد كه گوش و قدرت شنوایى را خداوند به او ارزانى داشته تا چیزى را كه مفید، مورد پسند خدا و تأمینكننده سعادت ابدى است بشنود، حاضر نمىشود براى درك لذتى آنى و موقّت، عذاب ابدى و دور شدن از رحمت الاهى و محروم شدن از عنایتهاى خاص خداوند را بر خویش هموار سازد؛ چه رسد كه به مفاسد و گناهان بزرگ اجتماعى، بدعتگذارى در دین، گمراه ساختن مردم و شرك به خداوند آلوده گردد.
پس با توجه به این كه وجه مشترك همه گناهان و مفاسد، فراموش كردن خدا است، جا دارد انسان پیوسته و در همه مراحل زندگى توجه
داشته باشد كه بنده خدا است و سر و كار او با خداوند است و هرقدر بر گستره و عمق این توجه افزوده شود، توفیق انسان براى رسیدن به مقام قرب الاهى و نیل به عالىترین كمالات انسانى افزایش مىیابد. جز این راه كه از معرفت ابتدایى و ساده مقام بندگى خدا آغاز مىشود و به مراتب عالى یقین و مراحل عالى شهود بندگى خدا و ارتباط با معبود ختم مىگردد، مسیر دیگرى براى تكامل انسان وجود ندارد و آدمى با توجه به خداوند و حركت در مسیر او كه جلوه بارز آن اطاعت و عبادت خدا است، مىتواند مراحل تكامل و تعالى را یكى پس از دیگرى بپیماید.
حضرت موسى(علیه السلام) پس از آنكه چندین روز به عبادت در كوه طور مىپردازد و توفیق مىیابد كه به نجواى با معبود خویش بپردازد و گوش جان را مخاطب نداى حق سازد، اساسىترین نكتهاى كه خداوند خطاب به آن حضرت بیان مىكند این است كه اى موسى(علیه السلام)! تو بنده من هستى و من خداى تو هستم؛ یعنى انسان باید بزرگترین مسأله و دغدغه خود را بندگى خدا بداند. اما امروزه فرهنگ الحادى، بندگى خدا را برنمىتابد و بر این باور است كه عبودیت و مولویت به دوران بردهدارى تعلق داشت! روشنفكران دینستیز مىگویند: از آن رو كه اسلام در دوران بردهدارى ظهور كرد و همزمان با بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرهنگ بردهدارى رایج و حاكم بود، خداوند در قرآن انسان را «عبد» و خدا را «مولا» معرفى كرده و اكنون كه فرهنگ و نظام بردهدارى ریشهكن شده، انسان آقا و سرور خویش است و بنده نیست. همچنین داشتن تكلیف و وظیفه، به دوران حاكمیت سنّت و دورانى مربوط بود كه هنوز مدرنیته ظهور نكرده بود و
پس از ظهور و سیطره مدرنیته، دیگر نباید از وظیفه و تكلیف سخن گفت، بلكه انسان در این دوران باید دنبال «حق» خود باشد! آنان معتقدند انسان در دوران مدرنیته ماهیتاً با انسان قبل از مدرنیته متفاوت است: انسانِ دوران سنت، تكلیفمدار، و انسان دوران مدرنیته، حقمدار است. از منظر این افراد، حضرت موسى(علیه السلام) به دوران حاكمیت سنّت تعلق داشت و از این روى خداوند به وى مىفرماید تو بندهاى و من پروردگار تو هستم و مطرح كردن این باورها و اعتقاداتى كه به دوران ماقبل مدرنتیه تعلق داشت، ارتجاع و برگشت به دوران سنت است. اما اگر ما معتقد به قرآن و سنت پیامبر و اهلبیت(علیهم السلام) هستیم، باید به این باورهاى اصیل پایبند بمانیم و پیوسته در نظر داشته باشیم كه بنده خدا هستیم و سر و كار ما با خالق هستى است و اراده و مشیت خداوند بر همه عالم حكمفرما است و ما از خود هیچ قدرتى نداریم.
پند و سفارش دوم خداوند به حضرت موسى(علیه السلام)، احترام نهادن به فرودستان و فقیران، و خوار و حقیر نشمردن آنها است. این سفارش و پند، هم باید در روابط شخصى مدّ نظر انسان باشد و به افراد فقیر احترام بگذارد و آنان را به دلیل فقرشان كوچك و حقیر نشمرد، و هم در روابط بینالمللى باید مورد توجه مسؤولان نظام اسلامى قرار گیرد و آنان چون مستكبران عالم، ملتهاى فقیر و محروم آفریقا و دیگر نقاط جهان را حقیر و پست نشمارند؛ چون ممكن است آنان نزد خداوند عزیزتر از دیگران باشند.
گرچه دنیاپرستان ثروت را مایه عزت و سرورى مىدانند و هركس ثروت و مال بیشترى دارد در نظر آنان عزیزتر است و انسانهاى فقیر و بىبهره از ثروت دنیا را حقیر و كوچك مىشمارند، اما در منطق الاهى، مال و ثروت ملاك برترى انسان نیست و اساساً مال و ثروت وسیله آزمایش انسان است و امتیازى شمرده نمىشود. امتیاز انسان به تقوا و اطاعت خداوند است.
همه بندگان نزد خداوند عزیزند و از نظر خداوند، نژاد، موقعیت اجتماعى و ثروت زیاده امتیازى نیست. بهعلاوه، خداوند بندگان مؤمنِ فقیر خود را كه بهره اندكى از دنیا دارند و محروم شدن از ثروت و امكانات دنیا خللى در ارتباط آنان با خداوند ایجاد نكرده، بیشتر دوست مىدارد و كسانى كه به آنها احترام مىنهند، خوشنودى خداوند را در دنیا و آخرت براى خویش فراهممىآورند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) در اینباره فرمودند:
مَنْ أَكْرَمَ فَقیراً مُسْلِماً لَقِیَ اللهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَهُوَ عَنْهُ رَاض؛(1)كسى كه مسلمان فقیرى را اكرام كند و به او احترام بگذارد، در روز قیامت خداوند را در حالى كه از او راضى است ملاقات مىكند.
در مقابل، كسى كه بین بندگان خدا تبعیض روا مىدارد و مسلمان فقیر را به دلیل فقرش فروتر از ثروتمند مىداند و به او بىاحترامى مىكند، خداوند را به خشم مىآورد و خود را گرفتار آتش جهنم مىسازد. حتى
1. بحارالانوار، ج 72، باب 94، روایت 30، ص 38.
امام رضا(علیه السلام) در نكوهشِ كسى كه در سلام كردن میان فقیر و غنى تبعیض روا مىدارد فرمودند:
مَنْ لَقِیَ فَقیراً مُسْلِماً فَسَلَّمَ عَلَیْهِ خِلافَ سَلاَمِهِ عَلَى الْغَنِیِّ لَقِیَ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَهُوَ عَلَیْهِ غَضْبَانُ؛(1) كسى كه مسلمان فقیرى را ملاقات كند و متفاوت از سلامش به ثروتمند به او سلام كند، روز قیامت خداوند را در حالى كه از او خشمگین است ملاقات مىكند.
همچنین امام صادق(علیه السلام) درباره حرمت نهادن به مؤمن فقیر و كوچك نشمردن او مىفرمایند:
لاَ تُحَقِّرُوا مُؤْمِناً فَقِیراً فَإِنَّهُ مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً فَقِیراً أَوِ اسْتَخَفَّ بِهِ حَقَّرَهُ اللهُ وَلَمْ یَزَلْ مَاقِتاً لَهُ حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ حَقْرَتِهِ أَوْ یَتُوبَ. وقال(علیه السلام): مَنِ اسْتَذَلَّ مُؤْمِناً أَوْ حَقَّرَهُ لِقِلَّةِ ذَاتِ یَدِهِ وَلِفَقْرِهِ شَهَرَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى رُؤُوسِ الْخَلائِقِ؛(2) مؤمن فقیر را تحقیر نكنید. همانا كسى كه مؤمن فقیرى را تحقیر كند یا او را كوچك و خوار شمرد، خداوند او را حقیر و خوار مىسازد و همواره با او دشمن خواهد بود، مگر آنكه از تحقیر آن مؤمن دست بكشد و توبه كند. همچنین آن حضرت فرمودند: كسى كه مؤمنى را به دلیل فقر و تهىدستىاش ذلیل و خوار شمرد یا او را تحقیر كند، خداوند روز قیامت او را نزد همه خلایق رسوا مىسازد.
1. همان، ح 31.
2. همان، ج 75، باب 56، ص 146، ح15.
پند و اندرز سوم خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) عبارت است از این كه دنیا و نعمتهاى آن در نظر او بزرگ جلوه نكند؛ چون این باور غلط باعث مىگردد انسان كسى را كه فقیر و بىبهره از دنیا است، پست و حقیر بشمارد و بر ثروتمندان رشك برد و حسرت خورد. پس باید بداند و باور داشته باشد كه نعمتهاى دنیا هرچند در چشم بندگان خدا بزرگ جلوه كند، در نظر خداوند حقیر و كوچك است:
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالآْخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى؛(1) بگو كالا و برخوردارى این دنیا اندك است و جهان آخرت براى كسى كه پرهیزكار باشد بهتر است.
اگر مؤمن به این باور برسد كه امكانات و ثروتهاى دنیایى، گرچه میلیاردها دلار ارزش داشته باشد، اندك و حقیر است و در برابر نعمتهاى آخرت قطرهاى از دریا نیز به شمار نمىآید، به هیچوجه از محروم ماندن از ثروت دنیا ناراحت نمىگردد و بر كسانى كه ثروت دنیا را فراهم كردهاند، حسرت نمىخورد. او همواره در پى محروم نماندن از نعمتهاى جاودانه آخرت است و بر كسانى حسرت مىخورد كه در طریق رضوان الاهى قدم برداشتهاند و با اطاعت از دستورات خداوند و ارتباط خالصانه با معبود خویش، به ثروت جاودانه و بىنهایت آخرت دست یافتهاند. پس او نه به حال ثروتمندان به دلیل ثروتشان حسرت
1. نساء (4)، 77.
مىخورد، و نه به فقیر به علت فقرش با حقارت مىنگرد؛ زیرا بر این باور است كه ممكن است آن فقیر نزد خداوند از دیگران عزیزتر باشد.
چنانكه از روایات و آیات استفاده مىشود، از لوازم حسرت نخوردن بر دارایى و ثروت دنیوى این است كه باور داشته باشد بهرهمند شدن افراد از نعمتهاى دنیا یا محروم ماندن از آنها، همه بر اساس حكمت، تدبیر و تقدیر الاهى است و تدبیر حكیمانه و مصلحت الاهى ایجاب مىكند كه برخى را از ثروت و مال دنیا برخوردار گرداند و برخى را محروم سازد و همه باید تسلیم اراده و تدبیر الاهى باشند. نه كسانى كه خداوند آنها را از ثروت دنیا برخوردار ساخته، گرفتار غرور و فخرفروشى شوند و نه كسانى كه از ثروت دنیا محروم مانده و گرفتار فقر شدهاند، ناراحت و افسرده گردند؛ چون در هر دو صورت، افراد مورد امتحان و آزمون الاهى قرار گرفتهاند و باید بكوشند موفق و سربلند از آزمون خارج گردند.
برخى خیال مىكنند چون خداوند كسى را دوست مىدارد، او را از نعمتهاى سرشار دنیا برخوردار مىسازد و روزىِ فراوان به او مىبخشد. در مقابل، وقتى خداوند كسى را دوست نداشت و بر او غضب كرد، به حرمان از نعمتهاى دنیا و فقر گرفتارش مىكند. خداوند در توصیف این افراد مىفرماید:
فَأَمَّا الإِْنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ * وَأَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی
أَهانَنِ؛(1) اما آدمى آنگاه كه پروردگارش او را بیازماید و گرامى دارد و نعمتش دهد، گوید: [چون شایسته این گرامىداشت بودم] پروردگارم مرا گرامى داشت، اما چون او را بیازماید و روزىاش را بر او تنگ سازد گوید: [به سبب این ابتلا] پروردگارم مرا خوار و زبون كرد.
واقعیت این است كه نعمتهاى حقیقى و جاودانه خداوند، نعمتهاى اخروى هستند و برخوردار شدن از آنها، نشان دهنده اكرام و عنایت خداوند، و محروم ماندن از آنها، نشانه غضب و خشم الاهى است. اما نعمتهاى دنیوى، وسیلهاى براى آزمایش انسانها هستند و هم كسانى كه از آن نعمتها برخوردارند و هم كسانى كه از آنها محروم ماندهاند، در معرض آزمایش خداوند هستند و به هیچوجه دارایى و ثروت دنیا، ناشى از عنایت و احترام خداوند، و محروم ماندن از ثروت دنیا، ناشى از تحقیر انسان از سوى خداوند نیست.
با توجه به این حقیقت كه ثروت دنیا نشانه اكرام الاهى و توجه خاص خداوند به انسان نیست، ما مىنگریم كه در طول تاریخ، برخى از پیامبران و اولیاى خدا به محرومیتها، سختىها و گرفتارىهاى فراوان مبتلا گردیدند و در نهایت به شهادت رسیدند. اما در مقابل برخى از كافران و دشمنان خدا، از آسایش و نعمتهاى فراوان دنیا برخوردار شدند كه نمونه آنها قارون است. خداوند درباره ثروت و گنجهاى فراوان او مىفرماید:
إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَآتَیْناهُ مِنَ الْكُنُوز
1. فجر (89)، 16 ـ 15.
ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ؛(1) قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد، و از گنجینهها آنقدر به او دادیم كه كلیدهاى آنها بر گروه نیرومندى سنگین مىآمد، آنگاه كه قومش بدو گفتند: شادمانى مكن [مغرور و سركش مباش] كه خدا شادمانان را دوست ندارد.
برخى از بنىاسرائیلِ فریفته دنیا، وقتى ثروت كلان، خزانهها و گنجهاى قارون را مشاهده مىكردند، خزانههایى كه گروه نیرومندى نمىتوانستند كلیدهایش را حمل كنند، حسرت مىخوردند و آه از دل برمىآوردند و مىگفتند:
یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِیم؛(2) اى كاش مانند آنچه به قارون داده شده ما هم مىداشتیم، كه همانا او داراى بهرهاى بزرگ است.
اما در نهایت همه دیدند كه آن ثروت بىشمار، سودى به حال قارون نبخشید و او پس از شكست در آزمون الاهى، گرفتار عذاب خداوند شد و خود و ثروتش نابود گردید.
وقتى برخوردارى از دنیا و محرومیت از آنْ وسیله آزمایش انسان بود، كسى كه خداوند او را از دارایى و ثروت دنیا برخوردار ساخته، باید
1. قصص (28)، 76.
2. قصص (28)، 79.
بكوشد به وظایف خود عمل كند و ثروتش را در راه درست به كار بندد. همچنین كسى كه گرفتار فقر گردیده، باید بر فقر خویش صبر كند و از خدا اظهار نارضایتى نكند و زبان به شكایت نگشاید. حدود احكام شرع را رعایت كند و سعى نكند به اموال دیگران تجاوز كند، تا از این راه خود را از فقر برهاند. باید توجه داشت كه گاه ثروت و برخوردارى فزونتر از امكانات و نعمتهاى دنیا، خود وسیله مجازات و عقوبت انسان مىگردد. توضیح آنكه وقتى انسان به گناه آلوده شد و نه فقط از گناه خویش پشیمان نگشت و توبه نكرد، بلكه به سرپیچى و دشمنى بیشتر با خداوند پرداخت و روزبهروز بر گناهان و نافرمانىهاى خود افزود، خداوند او را محكوم سنّت و قانون «استدراج» مىكند. بر اساس این سنت، او را از اموال و ثروت بیشتر برخوردار مىسازد تا با سرگرم شدن به لذایذ دنیوى و زیادهروى در معصیت، كاملا از خداوند غافل گردد و با شتاب بیشترى به سوى هلاكت و جهنم حركت كند. خداوند در اینباره كه گاه برخوردارى از ثروت دنیا، مجازات و عقوبت الاهى را در پى دارد، در حق كسانى كه از نعمتهاى خدا سوء استفاده مىكنند و با دستورات و اوامر الاهى مخالفت مىورزند مىفرماید:
فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُون؛(1) مالها و فرزندانشان تو را به شگفت نیارد. جز این نیست كه خدا
1. توبه (9)، 55.
مىخواهد تا به وسیله آنها آنان را در زندگى دنیا عذاب كند و در حالى كه كافرند جانشان برآید.
همچنین خداوند درباره كسانى كه در مسیر انحراف قرار مىگیرند و محكوم قانون استدراج مىشوند، و نیز كسانى كه در مسیر هدایت و تلاش بیشتر براى كسب سعادت قرار مىگیرند مىفرماید:
مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَمَنْ أَرادَ الآْخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً * كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛(1) هركس خواهان [زندگانى] زودگذر دنیاست [و از آخرت رویگردان است] به زودى هركه را خواهیم از آنچه خواهیم مىدهیم، سپس دوزخ را برایش مقرّر مىداریم كه نكوهیده و به خوارى رانده شده در آن درآید و بسوزد و هركه [زندگانى] آن جهان خواهد و براى آن كوششى درخور كند و مؤمن باشد، پس كوشش آنان پاس داشته خواهد بود. هر دو [دسته] اینان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشیم، و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است.
كسى كه محكوم قانون استدراج مىگردد، شبیه دانشآموز و یا فرزند
1. اسراء (17)، 20 ـ 18.
چموشى است كه هرچه معلم یا پدر براى اصلاح او تلاش مىكند و رنج مىبرد، طغیان و سرپیچىاش بیشتر مىشود و در نهایت وقتى از او ناامید مىگردند، او را از خویش طرد مىكنند تا زودتر به فرجام رفتار خود برسد. چنانكه از این آیه استفاده مىشود، خداوند، هم به كسانى كه در مسیر هدایت قرار مىگیرند، یارى و مدد مىرساند تا با اختیار و اراده خویش به هدایت و سعادت برسند، و هم به كسانى كه در غفلت و گمراهى به سر مىبرند، به نوعى كمك مىكند كه با اراده و سوء اختیار خود، به انحطاط و هلاكت دست یابند.
خداوند درباره دسته اول مىفرماید:
وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَآتاهُمْ تَقْواهُمْ؛(1) و آنان كه به هدایت گراییدند، [خداوند] آنان را هرچه بیشتر هدایت بخشید و [توفیق] پرهیزكارىشان داد.
همچنین درباره دسته دوم مىفرماید:
فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللهُ قُلُوبَهُم؛(2) پس چون [از حق] برگشتند، خدا دلهایشان را برگردانید.
خداوند دل كسى را از خود برمىگرداند كه مستحق گمراهى است و از آن پس، همه راههاى هدایت به روى او بسته مىشود و وسایل گمراهى بیشتر براى او فراهم مىآید تا سریعتر به عقوبت ابدى خداوند گرفتار شود.
بنابر آنچه گفتیم، دارایى و نادارى، وسیله آزمایش انسان است. اگر
1. محمد(صلى الله علیه وآله) (47)، 17.
2. صف (61)، 5.
انسان از نعمتهاى دنیا بهرهمند شد، نباید مغرور و سرمست گردد، بلكه باید هشیار و مواظب باشد كه در آزمون برخوردارى از دنیا شكست نخورد و سربلند و موفق گردد. همچنین كسى كه ثروت و نعمتى را از دست مىدهد، باید متوجه باشد كه مورد آزمایش الاهى قرار گرفته، پس نباید مأیوس و ناراحت گردد كه در این صورت در این آزمون شكست خورده است:
لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَاللهُ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور؛(1) تا بر آنچه از دست شما رفته است اندوهگین نشوید و به سبب [آنچه] به شما داده است، شادمانى نكنید، و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.
در پند چهارم، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش مىكند با خشوع و خضوع او را یاد كند. بىتردید یاد خدا مراتبى دارد و افراد در هنگام یاد و توجه به خداوند در یك سطح نیستند. براى برخى، یاد و ذكر خدا فراتر از لقلقه زبان نیست و از صمیم دل و با توجه كامل خداوند را یاد نمىكنند. ذكرى كه فراتر از لقلقه زبان نباشد، اگر آمیخته با ریا نباشد، در حد خود ارزشمند است، اما تأثیر چندانى بر روح و جان انسان نمىبخشد. آن یادى
1. حدید (57)، 23.
عامل پیشرفت و تكامل حقیقى انسان است و او را از حضیض به اوج تعالى و قرب الاهى رهنمون مىسازد كه با خشوع و درك حقارت و ذلت انسان در پیشگاه خداوند همراه باشد.
خداوند در پند پنجم مىفرماید: اى موسى! وقتى بلا و مصیبتى براى تو رخ داد، به رحمت من طمع داشته امیدوارانه منتظر باش كه آن بلا و مصیبت را برطرف سازم. دنیا آمیخته با سختىها و گرفتارىها است و نمىتوان كسى را یافت كه به نوعى در زندگى سختى و گرفتارى ندیده باشد. خداوند در اینباره مىفرماید:
لَقَدْ خَلَقْنَا الإِْنْسانَ فِی كَبَد؛(1) به راستى انسان را در رنج آفریدیم.
انسانها در برابر بلاهایى كه براى آنها رخ مىدهد، واكنشهاى متفاوتى دارند. برخى هنگام مواجهه با بلاها، كاملا ناامید مىگردند و خدا را فراموش مىكنند و دچار افسردگى مىشوند و تحرك و توان اقدام براى رها گشتن از مشكلات را از كف مىدهند. خداوند از این افراد كه در هنگام روبهرو گشتن با مشكلات و بلاها ناامید مىگردند و فراموش مىكنند كه همه كارها به اذن خداوند انجام مىگیرد و انسان سر تا پا نیازمند خدا است و همواره و به ویژه وقتى بلایى براى او رخ مىدهد باید سراغ خدا برود، گله مىكند و مىفرماید:
وَإِذا أَنْعَمْنا عَلَى الإِْنْسانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجانِبِهِ وَإِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ یَؤُسا؛(2) و چون به آدمى نعمت دهیم، روى گرداند و
1. بلد (90)، 4.
2. اسراء (17)، 83.
[از طاعت ما] دور شود و چون او را بدى رسد نومید گردد.
انسان باید تمرین كند كه حتى وقتى گرفتارىهاى كوچك براى او پیش مىآید، فوراً سراغ خدا برود. وقتى سرش درد مىگیرد، سراغ خدا برود و از خدا بخواهد وى را شفا دهد. وقتى گرسنه مىشود به خداوند عرض كند خدایا! گرسنهام تو روزىام ده، سپس به سراغ اسباب و وسایل برود و در همه حال خدا را فراموش نكند. طبیعى است كه اگر انسان در همه حال خدا را فراموش نكرد و به رحمت خدا امیدوار بود و باور داشت كه همه چیز در اختیار خداوند است، دیگر نگرانى ندارد و از آنچه براى او اتفاق مىافتد ناراحت نمىشود و پیوسته دست نیاز به سوى خدا بلند مىكند؛ چون خداوند خود فرموده كه به هنگام نیاز از من درخواست یارى كنید:
وَسْئَلُوا اللهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللهَ كانَ بِكُلِّ شَیْء عَلِیماً؛(1) و از فضل و فزونبخشى خدا درخواست كنید كه خدا به هر چیزى دانا است.
خداوند در بند ششم مىفرماید: اى موسى! تورات را با صوت حزین و با خشوع بخوان تا لذتش را به من بشنوانى. گرچه امروز تورات حقیقى در اختیار ما نیست، اما بهتر و جامعتر از آن، یعنى قرآن در اختیار ما است. سعى كنیم قرآن را با خشوع و با صداى حزین بخوانیم. باید بكوشیم قرآن
1. نساء (4)، 32.
با دل و جانمان آمیخته گردد و به هنگام قرائت قرآن احساس كنیم با خداوند سخن مىگوییم. طبیعى است كه اگر به چنین درجهاى از معرفت رسیدیم و كلام خدا را حزین و غمناك و با خشوع و خضوع خواندیم، خداوند از شنیدن صوت قرآن ما خوشنود مىشود و ما را مشمول عنایات و الطاف خویش مىسازد.
در برخى از بندهاى این حدیث قدسى كه به بررسى آن پرداختیم، خطاب به حضرت موسى (علیه السلام) بر ضرورت یاد و توجه به خداوند و عجین گشتن آن با خضوع و خشوع در برابر معبود تأكید شده بود. خداوند در بند دیگرى درباره ضرورت اطمینان و اعتماد انسان به خداوند در هنگام ذكر و یاد او مىفرماید:
اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِی وَذَكِّرْ بِی مَنْ یَطْمَئِنُّ إِلَیَّ؛ در هنگام ذكر به من اطمینان و اعتماد داشته باش و كسى را كه به من اطمینان و اعتماد دارد، متوجه یاد و ذكر من گردان.
بدون شك یاد و ذكر خداوند براى موحّد و مؤمن از جایگاه والایى برخوردار است و علت غایى رفتار و عبادات او شمرده مىشود. بر این اساس، خداوند متعالى در آغاز بعثت حضرت موسى(علیه السلام) و در طلیعه وحى به آن حضرت، پس از بیان مسأله توحید، به عنوان مهمترین اصل اعتقادى كه اعتقاد به آن اساسىترین ركن سعادت انسان به شمار مىآید، ذكر و یاد خویش را غایت و هدف عبادت معرفى مىكند و مىفرماید:
إِنَّنِی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(1) همانا منم خداى یكتا. خدایى جز من نیست، پس مرا بپرست و نماز را براى یادكردِ من برپا دار.
براى شناخت اهمیت یاد خدا، باید ارتباط آن را با سعادت انسان بازشناخت و به این حقیقت دست یافت كه یاد خدا مقوّم رفتار مؤمنانه است كه سعادت و نیكبختى را براى انسان تضمین مىكند. توضیح این كه: تصمیمگیرىها و رفتار انسان در زندگى، خواه ناخواه تابع و برخاسته از یك دسته شناختها و باورها است؛ حتى اگر انسان به هنگام گرفتن تصمیم و انجام رفتارى، توجه تفصیلى و آگاهانه به باورهایى كه منشأ آن رفتار و تصمیم است نداشته باشد. باورهاى الاهى و توحیدى منشأ رفتار انسان مؤمن است؛ چه این كه رفتارهاى یك ماتریالیست كه به ماوراى ماده اعتقادى ندارد و بالطبع به خداوند نیز معتقد نیست، ناشى از همان باورهاى مادىگرایانه است، حتى اگر او توجهى به این حقیقت نداشته باشد. رفتار موحد حتى اگر از نظر ظاهر با رفتار ملحد یكسان باشد، اما بین آن دو تفاوت ماهوى وجود دارد؛ چون رفتار آن ملحد كه تنها به وسایل و عوامل مادى ایمان و اعتماد دارد، ناشى از لذت و سعادت مادى است كه در زندگى مادى خویش در پى آن است، اما رفتار آن موحد، از اعتقاد
1. طه (20)، 14.
به توحید و باورهاى الاهى سرچشمه مىگیرد. در نتیجه، رفتار آن دو كه از نظر ظاهر یكسان هستند (نظیر تلاش یكسان دو دانشجو براى موفقیت در دروس خود) در راستاى نیل به سعادت واقعى تأثیر یكسانى ندارند و تنها رفتار آن موحد در این قلمرو مفید و ارزشمند است.
با توجه به آنچه گفتیم، روشن مىگردد كه آن همه تأكید بر روى ایمان و معرفت، به دلیل تأثیر آن دو بر رفتار انسان است و در واقع، رفتار ما، تابع و برخاسته از ایمان و معرفت ما است. از این جهت، خداوند در برخى از آیات قرآن، عمل صالح را همراه با ایمان ذكر كرده است تا روشن سازد كه ارزش و والایى عمل، در پرتو ایمان به خدا است و عمل صالح، از ایمان به خدا سرچشمه مىگیرد. از شمار آن آیات به سه آیه اشاره مىكنیم:
1. وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُون؛(1) و كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كردهاند، آنان اهل بهشتاند و در آن جاودان خواهند ماند.
2. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یَعْمَلُون؛(2) هركس از مرد یا زنـ كار شایسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكیزهاى حیات [حقیقى] بخشیم و به یقین به
1. بقره (2)، 82.
2. نحل (16)، 97.
آنان به ازاى بهترین اعمالى كه انجام مىدادند پاداش خواهیم داد.
3. وَمَنْ أَرادَ الآْخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُورا؛(1) و هركس خواهان آخرت است و نهایت كوششش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آناناند كه تلاششان مورد حقشناسى قرار خواهد گرفت.
پس عمل صالح، برخاسته از ایمان است و بین عمل و ایمان رابطه متقابل وجود دارد. بر این اساس، عملِ برخاسته از ایمان، باعث تقویت ایمان مىگردد و برعكس، بین الحاد و عمل برخاسته از الحاد نیز رابطه متقابل وجود دارد و آن عمل باعث تقویت الحاد و فاصله گرفتن بیشتر انسان ملحد از خداوند مىشود.
چنانكه عمل صالح در ایمان انسان ریشه دارد، ایمان نیز به نوبه خود از علم و شناخت، مایه مىگیرد و متناسب با نوع شناخت و شدت و ضعف آن، مراتب ایمان شكل مىگیرد. توضیح آنكه: در یك تقسیمبندى كلى، شناخت را به دو گونه شناخت ذهنى یا حصولى، و شناخت حضورى یا شهودى تقسیم كردهاند. شناخت حصولى، معرفتى باواسطه است و از راه مفهوم و صورت ذهنىِ معلوم به دست مىآید. نظیر مفهومى كه از خدا و توحید در ذهن ما وجود دارد كه وقتى از ما درباره خداوند سؤال
1. اسراء (17)، 19.
مىشود، همان برداشت و مفهوم ذهنى را به سؤال كننده منتقل مىكنیم. این شناخت حصولى، شدت و ضعف و مراتب دارد و گرچه مرتبه ضعیف آن نیز مىتواند در عمل و رفتار انسان مؤثر باشد، اما هرقدر این معرفت و شناخت قوىتر و شفافتر باشد و ایمان مستند به آن از قوّت بیشترى برخوردار گردد، تأثیر بیشترى در رفتار انسان دارد. اما شناخت و علم حضورى، معرفتى بدون واسطه است و در آن، عالِم، واقعیت معلوم را درك و شهود مىكند. از این علم حضورى كه معرفتى است ممتاز و خطاناپذیر، در برخى از گزارههاى دینى ما به رؤیت تعبیر شده است. نظیر آنچه در پاسخ امیر مؤمنان(علیه السلام) به ذِعلب یمانى آمده است كه وقتى از حضرت پرسید: آیا پروردگارت را دیدهاى؟ حضرت در پاسخ فرمود:
أَفَأَعْبُدُ مَا لاَ أَرَى؟ چگونه خدایى را كه نبینم عبادت كنم.
آنگاه وقتى ذِعلب درباره كیفیت مشاهده خداوند مىپرسد، حضرت در پاسخ مىفرمایند:
لاَ تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْیمَانِ؛(1) چشمها او را آشكارا درنیابند، اما دلها با حقایق ایمان راستین او را دریابند.
وقتى ما به حقیقتى علم و شناخت داریم، تأثیر این شناخت بر رفتار ما در
1. نهجالبلاغه (صبحى صالح)، خطبه 179.
صورتى است كه همراه با توجه باشد؛ چون توجه چیزى وراى علم است و گاهى انسان علم دارد، اما توجهى به آن علم ندارد. گاه ما به مفهوم چیزى توجه داریم، اما به مصداق آن توجه نداریم. آنچه اثر و كارایى دارد، توجه به مصداق است نه توجه به مفهوم. آنگاه این توجه بر اساس مراتبى كه دارد، هرقدر گسترش یابد، تأثیر فزونترى مىبخشد. كارهاى ما، از نماز و روزه گرفته تا احسان به نیازمندان، ارتباط با خانواده و رفتار سیاسى ـ اجتماعى زمانى ارزشمند است كه از ایمان، ارتباط و توجه ما به خداوند برخاسته باشد و هرقدر ایمان و توجه ما به خداوند ـ كه منشأ آن رفتار است ـ عمیقتر باشد، رفتار ما ارزشمندتر خواهد بود.
دانستن این مسأله كفایت نمىكند كه ایمان، روح عمل است و هرقدر رفتار ما همراه با ارتباط آگاهانهتر با خداوند باشد، ارزشمندتر است. مهم آن است آن ایمان و توجه و ارتباط آگاهانه در ما عینیت پیدا كند و منشأ رفتار ما گردد. پس اگر خداوند در آیه 14 از سوره طه ـ كه بدان اشارت رفت ـ بر این كه او پروردگار بىهمتا و یكتا است تأكید مىكند یا در بندى از حدیث قدسى مورد بحث ـ كه در این جلسه به توضیح و تبیین آن مىپردازیم ـ حضرت موسى(علیه السلام) را به اطمینان و اعتماد به خویش فرامىخواند، بدان دلیل نیست كه آن حضرت خداوند را نمىشناخت یا در وجود خداوند و یكتایى او و سلطنت او بر عالمْ شك داشت. بىتردید آن حضرت به حقایق یاد شده اعتقاد و ایمان داشت و بنا بر اعتقاد ما كه پیامبران الاهى هم پیش از بعثت نیز معصوم و یكتاپرست بودند، آن حضرت پیش از بعثت نیز یكتاپرست و معتقد به خداوند بود و در مسیر
اطاعت و عبادت پروردگار عالمْ حركت مىكرد. هدف خداوند از بیان آن جملات این است كه باور، ایمان و توجه آن حضرت و بندگان مؤمن خویش را به آن معارف ناب برانگیزد تا در پرتو این توجه، معرفت آنان پویا، زنده، فعال و كاملتر گردد و تأثیر فزونترى در رفتار آنان ببخشد. از این توجه كه در پرتو آن معرفت انسان كاملتر مىگردد و سراسر زندگى و همه رفتار انسان را مىتواند پوشش دهد، به یاد و ذكر خدا تعبیر مىشود. بنابراین، یاد و توجه به خدا و صفات جلال و جمال او، درك حضور خداوند و تجلى صفات او است؛ زیرا هرقدر آن یاد و توجه قوىتر باشد، متعلق آن، كه معرفت به خداوند و صفات او است، تأثیر بیشترى در زندگى و رفتار ما مىبخشد.
درك حضور خداوند و توجه قلبى به او، چیزى فراتر از ذكر لفظى است، و وجود ذكرهاى مكرر در نماز و تأكیدى كه در روایات و منابع دینى بر گفتن ذكرهایى چون اللهاكبر و سبحانالله در مناسبتهاى گوناگون شده، و ذكرهاى فراوان واجب و مستحبى كه مورد سفارش قرار گرفتهاند، همه براى این است كه انسان به ذكر قلبى كه همان درك محضر خداوند است، نائل گردد و معرفت انسان به خدا، زنده و پایدار بماند و گرفتار غفلت نگردد. چه این كه هرقدر این معرفت زندهتر و پویاتر شود و توجه قلبى انسان به معبود بیشتر گردد، تأثیر فزونترى در رفتار انسان دارد و مسیر دستیابى به سعادت را هموارتر مىسازد. از این رو، ذكر لفظى كه با توجه قلبى همراه نیست و از زبان تجاوز نمىكند، مرتبه نازل ذكر است و چندان تأثیرى بر رفتار انسان ندارد. تأثیرات قابل توجه، منحصر به ذكر
قلبى است كه خود مراتب دارد و عالىترین مرتبه آن، توجه كامل و غرق شدن انسان در توجه به خدا است؛ مرتبهاى كه بنده چنان غرق توجه در معبود مىگردد كه حتى خودش را فراموش مىكند و توجهى به چیزى وراى معبود ندارد.
چنانكه خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) سفارش كرد، راه ترقى از مرتبه نازلِ ذكر و رسیدن به مراتب عالى آن، همراه ساختن ذكر خدا با خشوع و احساس شكستگى در پیشگاه معبود است. اگر ذكر انسان با خشوع، خضوع و احساس خردى و كوچكى در پیشگاه خداوند همراه شد، وى به مرتبهاى از ذكر مىرسد كه باعث آرامش و اطمینان خاطر او مىگردد. همان مرتبهاى از ذكر كه خداوند درباره آن فرمود:
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1) همان كسانى كه ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام مىگیرد. آگاه باش كه دلها با یاد خدا آرامش مىیابد.
از جمله «أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» كه در آن جار و مجرور یعنى «بِذِكْرِ الله» بر متعلق ذكر كه «تَطْمَئِن» است مقدم شده، استفاده مىشود كه تنها ذكر خدا باعث آرامش دل و اطمینان خاطر مىگردد؛ چون تقدیم
1. رعد (13)، 28.
جار و مجرور بر متعلق، افاده حصر مىكند. به تعبیر دیگر، اطمینان خاطر و آرامش دل، معلول ذكر خدا است. آنگاه وقتى آن جمله را با جمله «اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِی» مقایسه مىكنیم، به نوعى تقابل میان آن دو تداعى مىشود؛ چون برخلاف جمله اول، در جمله اخیر كه در آن به تحصیل آرامش و اطمینان به هنگام ذكر خدا توصیه مىشود، اطمینان معلول ذكر نیست. اما دقت در آن دو جمله، هرگونه تقابلى را منتفى مىسازد و براى ما آشكار مىكند كه آن دو جمله، به وجود مراتب براى ذكر و اطمینان به خدا اشاره دارند. چنانكه گفتیم، ذكر خدا داراى مراتب است و وقتى انسان به مرتبهاى از ذكر پرداخت و كوشید توجه قلبى به خداوند پیدا كند، زمینه بیشترى براى دریافت مراتب بالاترِ ذكر را به دست مىآورد. او بر اثر مداومت بر ذكر خدا و با عنایت الاهى به مرتبه عالى ذكر مىرسد و در پرتو آن، احساس آرامش و اطمینان به خدا مىكند. این همان مرتبه از ذكر است كه امیر مؤمنان(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خداوند درخواست مىكند كه به ایشان افاضه و الهام كند:
وَأَلْهِمْنِی وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ؛ خداوندا! به من، واله و حیران گشتنِ در یاد خود را الهام كن.
همچنین آن دو جمله، به دو مرتبه از اطمینان و آرامش به خدا اشاره دارد. مرتبه اول و مرتبه فروترِ آرامش و اطمینان كه در توصیه خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) در حدیث قدسى به همراه مرتبه فروتر ذكر آمده، همان آرامش و اطمینانى است كه انسان با تمركز حواس و كنار نهادن تشویش خاطر، در هنگام ذكر در خود پدید مىآورد. اما مرتبه عالى اطمینان
كه در آیه شریفه به همراه مرتبه عالى ذكر آمده، با توفیق خداوند و پس از خودسازى و تلاش و سعى انسان براى گسترش ذكر و توجهات قلبى خود به خداوند، و در پرتو ذكرْ به انسان عنایت مىگردد. وقتى این مرتبه عالىِ آرامش و اطمینان به انسان عنایت شد، تمام نگرانىها، اضطرابها و تشویش خاطرها از دل او زدوده مىشود و در قلب بنده عاشق و ذاكر خداوند كه آكنده از توجه به معشوق گردیده، جایى براى توجه به غیر و نگرانىها و اضطرابهایى باقى نمىماند كه از عدم معرفت به خدا سرچشمه مىگیرد.
در جمله «وَذَكِّرْ بِی مَنْ یَطْمَئِنُّ إِلَی» خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) توصیه مىكند كسانى را كه با توجه به خدا آرامش و اطمینان پیدا مىكنند، به یاد و ذكر خدا دعوت كند. از این جمله استفاده مىشود كه انسان باید كسانى را به سوى خدا و یاد او دعوت كند كه زمینه هدایت، پذیرش دستورات الاهى و یاد خدا در آنها باشد؛ كسانى كه زمینه آرامش یافتن با یاد خدا در آنها وجود دارد، نه كسانى كه با خداوند دشمنى دارند و دستورات و مقررات الاهى را مسخره مىكنند. كسانى كه نه فقط اهل ذكر خدا نیستند و دلشان با یاد خدا انس نیافته، بلكه از یاد و ذكر خدا نفرت دارند و یاد خدا باعث رنجش آنان مىگردد؛ كسانى كه سخن از خداوند و مقررات و دستورات او را، مزاحم دنیاپرستى و لذتجویىهاى خود مىدانند. كسانى كه خداوند درباره آنها فرمود:
وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَة
وَإِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) و چون خداوند به یگانگى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر گردد و چون كسانى غیر از او یاد شود، بهناگاه آنان شادمانى مىكنند.
خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) توصیه مىكند وقت خود را صرف كسانى كن كه زمینه هدایت در آنان وجود دارد و مىتوان آنها را با یاد خدا برانگیخت و با یاد خدا به آنان آرامش و اطمینان بخشید. پس بیهوده وقت خود را صرف كسانى نكن كه تنها به دنیا و لذتهاى آن دل بستهاند و زمینه رشد معنوى در آنان وجود ندارد و نكوش كه آنان را به یاد خدا اندازى؛ چون كفر و شرك سراسر وجود آنان را گرفته و توجه دادن به خدا، جز بر نفرت و دشمنىشان با خدا نمىافزاید. پس موسى(علیه السلام) باید از كسانى كه از ذكر خدا برتافتهاند و تمام توجهشان به دنیا و لذتهاى آن معطوف گردیده، روى برتابد؛ چنانكه خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛(2)پس از هركس كه از یاد ما روى مىگرداند و جز زندگى این جهان را نمىخواهد روى بگردان.
اگر نیك بنگریم، درمىیابیم كه ارزش وجودى ما در حد ارزش چیزى
1. زمر (39)، 45.
2. نجم (53)، 29.
است كه دوست مىداریم و توجه ما بدان جلب شده و دغدغه رسیدن بدان را داریم. براى مثال، كسى كه وقتى فرصتى یافت و با خود خلوت كرد، در فكر تهیه ماشینى زیبا، مجهز و با مدل بالا غوطهور مىگردد، آنگاه پیش خود مىاندیشد كه از چه راهى پول آن را تهیه كنم و چگونه اقساط آن را بپردازم. طبیعى است دل چنین كسى كه آن افكار سلسلهوار به ذهنش راه مىیابد، بسان پاركینگ ماشین است كه مرتب ماشینها با رنگهاى متنوع و با مدلهاى گوناگون بدان داخل و از آن خارج مىگردند. پیشتر كه ماشین وجود نداشت، درباره كسى كه مرتب پیش خود مىاندیشید چه اسبى و مركبى تهیه كند و به استر و اسب علاقه نشان مىداد، گفته مىشد دلش طویله است!
بنابراین، كسى كه تنها دلبسته جاذبههاى دنیا است و اوهام و خیالات دنیایى ساحت دلش را فرا گرفته است و در غفلت از خداوند، جهان آخرت و نعمتهاى ماندگار معنوى به سر مىبرد، از مقام والا و متعالى انسانى كه خداوند براى بندگان خویش در نظر گرفته، بازمىماند و بسان حیوانى مىگردد كه تنها به آب و علف خویش مىاندیشد. اما اگر انسان با توفیق الاهى، اوهام و افكار پوچ مادى را از ذهن خود زدود و توجهاتش را متمركز در ساحت قدس الاهى و نیل به مقامات عالى انسانى ساخت و در مسیر رسیدن به این هدف متعالى از هیچ كوششى دریغ نورزید، ارزش وجودى او بىنهایت مىگردد و مصداق روایت «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ؛(1)
1. بحارالانوار، ج 58، باب 4، ص 39، ح 61.
دل مؤمن عرش خدا است» مىشود. آیا انسان كه خداوند این قدرت و قابلیت را به او عنایت كرده كه مىتواند چنان اوج بگیرد كه دلش خانه و عرش خدا گردد، شایسته است در مسیر انحطاط قرار گیرد تا آنجا كه حتى از حیوانات نیز فروتر گردد؟
روشن شد كه ارزش انسان در حد چیزهایى است كه به آن توجه دارد و خطورات و توجهات قلبى به انسان هویت مىبخشد. گرچه شخصیت و هویتى كه انسان در پرتو افكار، آرمانها و خواستههایش به دست مىآورد، براى افراد عادى پنهان مىماند، اما اولیاى خدا كه حقایق و باطن امور برایشان آشكار گشته، مىتوانند هویت و شخصیت واقعى افراد را درك كنند و افكار آنان را بخوانند. مرحوم ملافتحعلى سلطانآبادى(رحمه الله) در زمان مرحوم میرزاى شیرازى(رحمه الله) به نمایندگى ایشان عهدهدار امامت جماعت در سامرا گردیده بود و به تدریس تفسیر و اخلاق نیز مىپرداخت. یكى از علماى بزرگ از پدرش براى من نقل كرد كه روزى در نماز جماعت مرحوم سلطانآبادى شركت داشتم و در كنار من یك نفر از عشایر استان فارس كه گیوه ملكى به پا داشت نماز مىخواند. اما در وسط نماز جماعت، نمازش را فرادا كرد و پس از انجام نماز آهسته گفت: «این آخوند هم رفت شیره بخرد!» و كفشهایش را برداشت و رفت. پس از نماز جماعت، من پیش خود گفتم كه چرا آن شخص عامى آن سخن را گفت، ترجیح دادم كه بروم نزد مرحوم سلطانآبادى و قضیه را به ایشان بگویم.
وقتى مرحوم سلطانآبادى از آن جریان آگاه شد، فرمود: بروید او را
بیاورید. ما این طرف و آن طرف دنبال او گشتیم، اما او را نیافتیم و نزد مرحوم سلطانآبادى برگشتیم. آن مرحوم با دست به سر خودش زد و نشست و گریه كرد و گفت: آن شخص راست گفت و جریان از این قرار است كه شبهاى جمعه در منزل ما از مهمانى پذیرایى مىكنیم، و طبق معمول امشب نیز ما مهمان داریم و براى آنها كته تهیه كردهایم، اما نتوانستیم خورشت تهیه كنیم. وقتى من مشغول نماز شدم، به فكرم رسید كه چون زیبنده نیست كته بدون خورشت در برابر مهمان بگذاریم، بهتر است قدرى شیره تهیه كنم و به جاى خورشت كنار كته بگذاریم. این همان فكرى بود كه در وسط نماز در ذهن من راه یافت و آن مسافر شیرازى از آن آگاه گردید و گفت: آخوند رفته است شیره بخرد!
با توجه به این كه توجه به مادیات از قدر و منزلت انسان مىكاهد و او را بىمقدار و بىارزش مىسازد، بایسته است كه در درجه اول، دل را به یاد خدا مشغول سازیم و در درجه دوم بكوشیم یاد و ذكر خدا در ما سطحى و چون موجى آرام بر روى آب نباشد، بلكه آن ذكر، عمیق و همراه با خشوع و خضوع باشد. طبیعى است كه وقتى انسان از عمق دل با خداوند ارتباط یافت، آن ارتباطْ دل انسان را به عرش خدا تبدیل مىكند. كسى كه در سایه تلاش و عنایت الاهى به این سرمایه و كیمیاى ارزشمند دست یافته، باید در حفظ آن بكوشد و نگذارد خیالات و وسوسههاى شیطانى در دل او راه یابند و سرمایه ارزشمند یاد و توجه خدا را از او بستانند. او باید بداند كه به جاى انحطاط و آلوده ساختن دل به مسائل پست و حقیر، به نعمت و سرمایه یاد و ذكر خدا دست یافته كه وسیله نیل
او به هدایت و سعادت ابدى است و در برابر خطرات، تهدیدات و مشكلاتْ باعث آرامش و آسودگى او مىگردد.
آرى، یاد و ذكر خدا به انسان هویت و شخصیت مىبخشد و در مواجهه با اضطرابها و خطرها باعث اطمینان و آرامش خاطر انسان مىگردد؛ چون در آن حالْ انسان خود را در پناه قدرت بىنهایت الاهى مىیابد. تصور كنید كودكى كه مادرش را گم كرده یا كسى او را اذیت كرده و او گریان به دنبال مادرش مىگردد، وقتى به مادرش برسد، به آغوش مادر پناه مىبرد، و در این حال به یكباره نگرانىها و اضطرابهایش به آرامش و احساس آسودگى تبدیل مىشود. انسانِ بىبهره از یاد خدا و گرفتار شده در دریاى پرتلاطم سرگشتگى و خودفراموشى نیز وقتى به خداوند پناه آورد و دل را كانون یاد و توجه به خداوند ساخت، به یكباره آرامش مىیابد و احساس مىكند گمشده خود را بازیافته است. امیر مؤمنان(علیه السلام) در این مورد مىفرمایند:
عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَقَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلاَ یَطْلُبُهَا؛(1) در شگفتم از كسى كه به دنبال گمشدهاش مىگردد، در حالى كه خویشتن گم كرده و در پى یافتن آن نیست!
1. عبدالواحد بن محمد، آمدى، غررالحكم و دررالكلم، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج 2، ص 36.
وَاعْبُدْنِی وَلاَ تُشْرِكْ بِی شَیْئاً وَتَحَرَّ مَسَرَّتِی إِنِّی أَنَا السَّیِّدُ الْكَبِیرُ إِنِّی خَلَقْتُكَ مِنْ نُطْفَة مِنْ مَاء مَهِین مِنْ طِینَة أَخْرَجْتُهَا مِنْ أَرْض ذَلِیلَة مَمْشُوجَة فَكَانَتْ بَشَراً فَأَنَا صَانِعُهَا خَلْقاً فَتَبَارَكَ وَجْهِی وَتَقَدَّسَ صَنِیعِی لَیْسَ كَمِثْلِی شَیْءٌ وَأَنَا الْحَیُّ الدَّائِمُ الَّذِی لاَ أَزُولُ؛ مرا پرستش كن و دیگرى را شریك من مساز و درصدد كسب رضاى من برآى. من همان سروَر بزرگمرتبهاى هستم كه تو را از نطفهاى از آب حقیر و پستِ برگرفته از گلى كه از زمین رام تركیب یافته [از عناصر] برآوردم. پس از آن، تو بشر و انسان گردیدى و من از آن نطفه خلق و موجودى [زنده] ساختم. بزرگ و فرخنده است ذات من و در آفرینش من نقصى نیست و من بىهمتا و بىمانندم. من زنده ابدى زوالناپذیرم.
دعوت به توحید، پرستش خدا و نفى شریك براى ذات بىهمتاى پروردگار، در سرلوحه دعوت همه پیامبران الاهى قرار دارد.
وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛(1) و هرآینه در هر امتى پیامبرى برانگیختیم كه خداى را بپرستید و از طاغوت [هر معبودى جز خدا ]دورى كنید.
خداوند در نجواى با محبوب خویش، حضرت موسى(علیه السلام)، با توجه به دعوت به توحید، ایشان را به پرستش خود و نفى شریك براى ذات بىهمتاى خود و كسب خوشنودى و رضایت خویش دعوت مىكند. آنگاه بر حضرت موسى(علیه السلام) منت مىنهد و مىفرماید: من تو را از نطفهاى بىمقدار و خاكى پست آفریدم و با تدبیر و تربیت من رشد كردى و به این مرتبه رسیدى. شبیه همین اعلام و دعوت در آغاز بعثت و نبوت آن حضرت انجام پذیرفت.
پس از آنكه حضرت موسى(علیه السلام) جان خویش را در خطر دید، از مصر گریخت و به شهر مدین وارد شد و آنجا در سایه درختى به استراحت پرداخت. در آن هنگام مردم را مشاهده كرد كه براى برداشتن آب اطراف چاهى گرد آمدهاند و دید كه دو دختر منتظرند مردان از اطراف چاه پراكنده گردند تا نزدیك شوند و آب بردارند. حضرت موسى(علیه السلام) به
1. نحل (16)، 36.
آن دو دختر گفت: چرا اینجا آمدهاید؟ گفتند: پدر ما پیر و بیمار است و ما براى برداشت آب به اینجا آمدهایم و منتظریم مردان كنار روند تا آب برداریم. حضرت موسى(علیه السلام) دلو را گرفت و پر از آب كرد و گوسفندانشان را سیراب نمود. سپس برگشت و در زیر درخت آسود و فرمود: پروردگارا! من به آن خیرى كه برایم بفرستى فقیر و نیازمندم. در روایت آمده كه در حضرت موسى(علیه السلام) در هنگامهاى آن دعا را كرد كه به نصف یك دانه خرما محتاج بود.
وقتى دختران به نزد شعیب برگشتند، به آنان گفت: چرا زود به خانه برگشتید؟ گفتند مرد صالحِ مهربانى را یافتیم كه براى ما از چاه آب كشید. شعیب به یكى از دختران گفت: برو آن مرد را نزد من بیاور. آن دختر نزد حضرت موسى(علیه السلام) آمد و با نهایت حیا گفت: پدرم شما را خواسته است تا پاداش رحمت آب كشیدن را به شما بدهد. موسى به او گفت: راه را به من نشان بده و از پشت سر من حركت كن كه ما فرزندان یعقوب از پشت سر به زنان نگاه نمىكنیم.
چون آن حضرت نزد شعیب رسید و داستان خود را براى شعیب نقل كرد، شعیب گفت: مترس كه از دست ستمكاران نجات یافتى. یكى از دختران گفت: او را اجیر كن كه مرد نیرومند و درستكارى است. شعیب به آن حضرت گفت: مىخواهم هشت سال خود را اجیر من گردانى و در مقابل آن یكى از دخترانم را به عقد تو درمىآورم. پس از آنكه موسى(علیه السلام) به وعده خود وفا و با دختر حضرت شعیب ازدواج كرد، تصمیم گرفت به مصر برگردد.
در بازگشت از مدین به سوى مصر، به همراه همسرش در وادى طوى و در صحراى سینا در شبى تاریك و سرد راه را گم كرد. ناگاه از دور آتشى را مشاهده نمود. به همسرش گفت: اینجا منتظر بمان تا نزد آتش بروم و پس از آگاهى از مسیر، با پارهاى از آتش برگردم. وقتى به آتش رسید، فراروى خود درختى سبز و خرم دید كه سر تا پاى آن را آتش فرا گرفته بود. وقتى به آن درخت نزدیك شد، درخت از او دور شد. حضرت موسى(علیه السلام) ترسید و برگشت. اما آتش به او نزدیك شد و آغازین سخن و وحى الاهى كه با همان وحى نبوت حضرت موسى(علیه السلام) آغاز گشت، از درون آن آتش اینگونه به گوش آن حضرت رسید:
إِنَّنِی أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(1) همانا منم خداى یكتا. خدایى جز من نیست، پس مرا بپرست و نماز را براى یاد من برپا دار.(2)
با توجه به این كه مهمترین وظیفه انسان، عبادت و پرستش خدا است و نیز با توجه به این كه پرستش خدا، نمایانگر عالىترین ارتباط بنده با خداوند است كه افق روشن تعالى و كمال و نیل به سعادت را به روى او مىگشاید، در بیش از ده آیه قرآن آمده كه پیامبران خدا، رسالت و دعوت خود را با جمله «یا قَوْمِ اعْبُدُوا الله» آغاز كردند. از جمله خداوند درباره حضرت نوح(علیه السلام)مىفرماید:
1. طه (20)، 14.
2. محمدباقر، مجلسى، حیاة القلوب، ج 1، ص 592 ـ 590؛ سید محمدحسین، طباطبایى، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، ج 14، ص 209 و 213.
لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَیْرُهُ؛(1) همانا نوح را به سوى قومش فرستادیم. پس گفت: اى قوم! خدا را بپرستید كه براى شما معبودى جز او نیست... .
همچنین در قرآن درباره حضرت عیسى(علیه السلام) آمده است كه آن حضرت، بندگى و پرستش خداوند را صراط مستقیم و تنها راه نیل به سعادت و حق معرفى كرد و خطاب به قومش فرمود:
إِنَّ اللهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛(2) در حقیقت خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را بپرستید [كه] راه راست همین است.
در جاى دیگر، خداوند از پیمان بندگان با خداوند مبنى بر بندگى نكردن شیطان و بندگى خود خبر مىدهد و كسانى را كه از این پیمان سرپیچى كرده و به پیروى شیطان پرداختهاند، سرزنش مىكند:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛(3) اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشكارتان است و این كه مرا بپرستید كه این راه راست است؟
1. اعراف (7)، 59.
2. آل عمران (3)، 51.
3. یس (36)، 61.
فراتر از آنچه گفته شد، خداوند نه فقط بندگى و پرستش را تنها وظیفه انسان نمىداند و پریان را نیز موظف به بندگى خود مىداند، بلكه هدف از آفرینش آن دو موجود را آفرینش و بندگى خویش برمىشمرد:
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛(1) و پریان و آدمیان را نیافریدم مگر براى این كه مرا بپرستند.
گرچه آیات یاد شده و از جمله آیه اخیر، فراوان چه در كتابهاى دینى و چه در مجالس وعظ بررسى مىشود، بیشتر افراد با نگاهى سطحى از كنار این آیات رد مىشوند و به تفكر و تعمق در آنها نمىپردازند. آیا ما به این پرسش اندیشیدهایم كه چرا هدف از آفرینش همه جنّیان از آغاز تا كنون و میلیاردها انسانى كه بر روى كره زمین قدم نهادند و مردند و بیش از شش میلیارد انسانى كه اكنون بر روى زمین زندگى مىكنند، پرستش و بندگى خدا است؟ آیا خداوند به عبادت ما نیازمند است و از این رو از ما مىخواهد تنها او را بپرستیم؟ با توجه به چنین جایگاه برجسته و مهمى كه عبادت و پرستش خدا دارد، اگر ما خدا را نپرستیم، چه اتفاقى رخ مىدهد؟
پاسخ به پرسشهاى یاد شده مزبور این است كه افاضه رحمت، اقتضاى ذاتى صفت رحمانیت و فیاضیت خداوند است و خلق و آفرینش
1. ذاریات (51)، 56.
همه موجودات و از جمله انسان، جلوه رحمت الاهى است و همه نعمتها و مواهبى كه موجودات از آنها برخوردارند، همگى مظاهر فیض و رحمت بیكران خداوند هستند. اما در این میان، تحقق و تجلى بعضى از مظاهر رحمت الاهى در گرو شرایط، ظرفیت و استعدادى است كه دریافت كننده رحمت در خود فراهم مىآورد. پس اگر انسان برخى از مظاهر رحمت الاهى را دریافت نكرد، این بدان دلیل نیست كه خداوند بخل دارد، بلكه از آن رو است كه انسان با اعمال و رفتار اختیارى خود، ظرفیت و استعداد لازم را براى دریافت آن رحمت در خود فراهم نیاورده است. عبادت و پرستش خداوند و مقامات مترتب بر آنها، عالىترین جلوه رحمت خدا است و اگر خداوند درباره حیوانات بىشعور نمىفرماید كه هدف آفرینش آنها پرستش خدا است و تنها درباره دو موجود مختار و ذىشعور، یعنى انسان و جن مىفرماید كه هدف از خلقت آنها پرستش خداوند است، بدان دلیل است كه تنها این دو موجود مىتوانند با آگاهى و از مسیر اعمال اختیارى خویش ، رحمتِ مترتب بر عبادت و پرستش خدا را محقق سازند.
ظرفیت و قابلیت دریافت رحمت خاص الاهى، در پرتو ایجاد ارتباط میان انسان و خدا و بندگى و عبادت پروردگار عالم به دست مىآید. در واقع، انسان با عبادت و بندگى آگاهانه خویش، به لوازم بندگى تكوینى خداوند ـ كه اصل و قاعدهاى ثابت و سارى در نظام هستى است ـ عمل مىكند و وقتى به لوازم بندگى تكوینى خداوند عمل كرد، استعداد و قابلیت دریافت رحمت بىنهایت خداوند را در عالم بىنهایت آخرت در
خود فراهم مىسازد. در مقابل، اگر به لوازم بندگى تكوینى خداوند نپرداخت و از اطاعت و پرستش خداوند سرپیچى كرد، به عذاب ابدى خداوند گرفتار مىشود؛ چون خداوند مولا است و ما بندهایم و از آگاهى و قدرت انتخاب برخورداریم. خداوند ما را آفرید تا با عبادت و پرستش، به لوازم بندگى خداوند عمل كنیم و از این راه ظرفیت و قابلیت دریافت رحمت بىنهایت الاهى را در خود پدید آوریم. از اینجا روشن مىشود كه چرا پیامبران و فرستادگان خدا دعوت خود را با دعوت به بندگى حضرت حق آغاز كردند و چرا پرستش خداوند، هدف آفرینش انسان است و چرا عبادت و بندگى، راه روشن و مستقیم رسیدن به خدا به شمار مىآید.
گرچه فراوان از بندگى خداوند سخن گفته مىشود و در مجالس و محافل گوناگون، آیات و روایات مربوط به ربوبیت، خالقیت خداوند و ضرورت بندگى و عبادت خداوند مطرح مىگردد، اما بسیارند كسانى كه به ربوبیت خداوند و بندگى انسان در برابر خداوند باور ندارند. آنها اصلا در این فكر نیستند كه براى چه آفریده شدهاند و هدفشان در زندگى چیست و چه وظیفه و رسالتى در زندگى خویش دارند. از این رو، چون حیوانات فقط به فكر شكم، آسایش و راحتى خود هستند و براى تأمین نیازها و امكانات زندگى خویش، از هیچ تلاشى فروگذار نیستند و مىكوشند از راه مشروع و یا نا مشروع، پول كافى براى تأمین زندگى خود فراهم آورند و تأمین پول و ثروت را هدف زندگى خویش مىپندارند.
براى اینكه انسان به این باور برسد كه بنده خدا است و هرچه دارد متعلق به مالك و خالق هستى است، خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید: من سید و سرور تو هستم كه تو را از خاك آفریدم. پس من با تغییرات و تحولاتى، آن خاك را به نطفهاى تبدیل كردم كه تو از آن آفریده شدى و اكنون تو انسانى هستى برخوردار از زیبایىها، تمایلات و استعدادهاى فراوان. همه هستى، قدرت و نعمتهایى كه در اختیار تو است از من است و تو مملوك من هستى و از خود چیزى ندارى. پس تو فقط باید مالك، خالق و پروردگار خویش را عبادت و بندگى كنى.
باور و درك مقام بندگى خداوند، تحولى شگرف در زندگى انسان ایجاد مىكند و باعث مىگردد كه آدمى همه كارهایش را به خداوند وا گذارد و هر كارى را به قصد بندگى و عبادت خداوند انجام دهد. براى مثال: انگیزه او از غذا خوردن، كسب انرژى براى بندگى و عبادت خدا خواهد بود، یا براى تجدید قوا در راه انجام بهتر تكالیف و وظایف الاهى خویش به استراحت مىپردازد و حتى اگر كار و حرفهاى برمىگزیند، هدفش این است كه با پولى كه به دست مىآورد، زمینه لازم را براى عبادت خداوند فراهم آورد و در كل، همه رفتارها و حتى تأمین معاش براى زن و فرزندان خود را با قصد عبادت و بندگى خدا انجام دهد و خداوند نیز همه رفتارهاى او را به عنوان عبادت خود بپذیرد و در برابر آنها پاداش شایسته به بنده خویش عنایت كند؛ چراكه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمودند:
اَلْعِبَادَةُ عَشْرَةُ أَجْزاء تِسْعَةُ أَجْزاءِ الْعِبادَةِ فِی طَلَبِ الْحَلاَلِ؛(1)عبادت ده جزء دارد كه نُه جزء آن كسب روزىِ حلال است.
هنگامى كه عبادت، همه رفتارهاى انسان چه رفتارى كه اصطلاحاً عبادت نامیده مىشوند و چه غیر آنهاـ را كه براى خدا و به عنوان وظیفهاى كه خداوند بر عهده انسان نهاده، در بر مىگیرد، كسى كه در پى دستور خدا براى تأمین زندگى زن و فرزندانش كار و تلاش مىكند، در حال عبادت خدا است. ازدواج هم اگر براى خدا انجام گیرد، عبادت است. كسى كه براى جهاد با دشمن به جبهه مىرود یا كسى كه درس مىخواند، حتى كسى كه غذا مىخورد اگر قصد الاهى داشته باشد، رفتارش عبادت خدا شمرده مىشود. اما اگر كارى را از روى هواى نفس انجام داد، شیطان را بندگى كرده و فرجام كار او جهنم است.
ممكن است كسانى در ظاهر خدا را عبادت كنند و در لباس دینْ دم از دین و خدا بزنند و از جایگاه دین سخن گویند و حتى به نام جانشین پیامبر، مردم را جذب خود كنند، اما چون نیت الاهى ندارند و كارهایشان براى هواى نفس، كسب مقام و موقعیت انجام مىپذیرد، شیطان را بندگى مىكنند. بنابراین، براى انجام هر كارى و حتى كارهاى مقدس، باید بنگریم كه هدف و انگیزه ما چیست؟ آیا كار را براى خدا انجام مىدهیم،
1. بحارالانوار، ج 103، باب 1، ص 18، ح 81.
یا براى ارضاى خواست دلمان و خوشایند دیگران به انجام كارى مبادرت مىورزیم؟
ما در لحظه لحظه زندگى و در هر قدمى كه بر مىداریم، در معرض امتحان هستیم و همواره شیطان مىكوشد ما را فریب دهد و انگیزه و نیت ما را فاسد سازد و باعث گردد انسان كارهاى خویش را با انگیزههاى غیر الاهى انجام دهد؛ گرچه در ظاهر وانمود كند كه خدا را عبادت مىكند یا مشغول خدمت به خلق است یا به مبارزه با آمریكا و دشمنان خدا مىپردازد. البته مردم به ظاهر رفتار مىنگرند و از باطن آنها بىخبرند، اما سرانجام روزى همه رازها و باطن و حقیقت رفتارها آشكار مىشود، چه این كه در این دنیا نیز اولیاى خاص خدا از باطن رفتار دیگران آگاهاند.
در صدر اسلام در یكى از جنگها، جوانى از بین یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد میدان نبرد با مشركان شد و با شهامت و شجاعتى كمنظیر با آنان جنگید و در نهایت كشته شد. اصحاب رسولخدا(صلى الله علیه وآله) كه از شجاعت و شهامت آن جوان شگفتزده شده بودند به آن حضرت گفتند: آن جوان مقامى والا در بهشت خواهد داشت. حضرت فرمودند كه او بهرهاى از بهشت و مقامات بهشتى ندارد. اصحاب كه از این سخنْ شگفتزده شده بودند از راز آن جویا شدند، حضرت فرمودند: پس از آنكه ما از مدینه رهسپار میدان جنگ شدیم، آن جوان از همراهى ما خوددارى كرد و در مدینه ماند. وقتى زنان مدینه او را مشاهده كردند كه مشغول قدم زدن در شهر است گفتند: جوانان ما به جبهه رفتهاند تا با دشمنان خدا بجنگند، ولى این جوان راحتطلب در شهر مانده است.
سخن زنان مدینه به غیرت آن جوان برخورد و او تصمیم گرفت به جبهه بیاید و با این قصد و نیت كه مردم او را بستایند و با عنوان دلاور از او نام برند، به نبرد با دشمن پرداخت و كشته شد. پس او چون براى نام و شهرت جنگید نه براى خدا، حركت و جنگ او ارزشى در پیشگاه خداوند ندارد.
چنانكه گفته شد، عبادت خدا منحصر در نماز و روزه نیست و هر كارى كه براى خداوند انجام پذیرد عبادت است. حتى اگر انسان قدم كوچكى براى خدا بردارد، خداوند آن عمل مخلصانه را عبادت به شمار مىآورد. در بین بندگان خدا، هستند كسانى كه لحظه لحظه عمر آنان براى خداوند سپرى مىگردد و در همه كارهاى خویش به دنبال انجام وظیفه و كسب رضایت خداوند هستند. از شمار این افراد امام خمینى(رحمه الله) است كه سراسر عمر او صرف انجام وظیفه الاهى و احیاى دین گردید و در این راه با قدرت و صلابت مثالزدنى، تمام خطرات و مشكلات را پشت سر نهاد و با اتكال بر خداوند و با حمایت مردم توانست مستكبران عالم را شكست دهد و نهضت و انقلاب الاهى و اسلامى را پیروز گرداند.
براى این كه وظیفهشناسى، ایمان مستحكم، صلابت و استوارى، نترسیدن از دشمنان و اطمینان و اتكال امام به خداوند را بشناسیم، براى نمونه لازم است بر آنچه در طلیعه نهضت و انقلاب اسلامى، یعنى سال 1342 روى داد، تأمل كنیم. در هنگامهاى كه حكومت فاسد پهلوى در پناه قدرتهاى استكبارى و با پشتیبانى بىدریغ دولتهاى قدرتمند
خارجى از همه امكانات و تجهیزات برخوردار بود و با قدرت متمركز و خفقانى كه در مملكت ایجاد كرده بود، كمتر كسى جرأت مخالفت با سیاستهاى ظالمانه و فاسد آن رژیم را داشت. اما در چنین شرایط بحرانى و خفقانآورى، یك روحانى در قم با دست خالى و بدون نیرو و امكانات، قدم در راه مبارزه با رژیم ستمشاهى مىگذارد و در سخنرانى آتشین خود در سال 1342 فریاد مىزند كه اسلام در خطر است و من براى اسلامْ احساس خطر مىكنم و باید حكومت ضد دینى شاه سرنگون گردد. در آن روز بعضى از علما و بزرگان قم، ناباورانه به سخنان امام مىنگریستند و به ایشان مىگفتند كه جنگ شما با رژیمِ تا بُن دندان مسلّح پهلوى، جنگ مشت و درفش است. شما با كدام پول، نیرو، امكانات و اسلحهاى مىخواهى به مصاف حكومتى بروى كه از ارتش مجهز، نیرومند و كار آزمودهاى برخوردار و از حمایت بىدریغ دولتهاى قدرتمند خارجى بهرهمند است؟ پاسخ امام این بود كه من احساس تكلیف مىكنم و براى انجام تكلیف و وظیفهاى كه خداوند بر عهدهام نهاده با این رژیم مبارزه مىكنم و همه سختىها و خطرات را به جان مىخرم. براى امام، مهم عمل به تكلیف و وظیفه الاهى براى مبارزه با بدعتها و مفاسدى بود كه كیان دین و مملكت را تهدید مىكرد و نداشتن امكانات و نیرو و در مقابل، برخوردارى رژیم پهلوى از امكانات، تجهیزات و نیروهاى فراوان خللى در تصمیم و اراده امام ایجاد نمىكرد؛ چون ایشان به حمایت و قدرت بىپایان الاهى امیدوار بود و این سخن خداوند را باور داشت كه:
كَمْ مِنْ فِئَة قَلِیلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصّابِرِینَ؛(1) بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسیار به اذن خدا پیروز شدند، و خداوند با شكیبایان است.
چیزى نگذشت كه طلبههاى جوان و دیگر جوانانى كه تعلقات دنیایى آنان را به خود مشغول نكرده بود و به دنیا آلوده نشده بودند، اطراف امام جمع شدند، اما بسیارى از سالمندان تا نزدیك پیروزى انقلاب، نه فقط امام را همراهى نكردند، بلكه ایشان را سرزنش مىكردند كه چرا به مبارزه بىحاصل در برابر آمریكا و رژیمى برخوردار از ارتشى مجهز مىپردازى. اما امام مىدانست كه پیروزى تنها در سایه پول، امكانات و قدرت ظاهرى به دست نمىآید، بلكه پیروزى واقعى، در شكیبایى، تقوا و تكیه بر قدرت بىپایان الاهى است:
وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لا یَضُرُّكُمْ كَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ؛(2) اگر شكیبایى كنید و تقوا داشته باشید، نیرنگشان هیچ زیانى به شما نمىرساند. به یقین خداوند به آنچه مىكنند احاطه دارد.
سرانجام با استقامت و تلاش مخلصانه امام و یارانش و بر خلاف انتظار جهانیان، پس از پانزده سال، وعده الاهى محقق گردید و انقلاب شكوهمند اسلامى به پیروزى رسید و عالم را دگرگون ساخت و پس از گذشت بیش از ربع قرن از انقلاب، نه فقط از عظمت و شكوه و انقلاب
1. بقره (2)، 249.
2. آل عمران (3)، 120.
كاسته نشده، بلكه بر عظمت انقلاب و خیل طرفداران و دوستداران آن افزوده شده و انقلاب در اعماق دل ملتهاى آزاده و مظلوم دنیا نفوذ كرده است. ایمان، خداجویى و اخلاص امام، چنان محبت و عشقى در كانون دل جوانان، دوستان و پیروان ایشان به وجود آورد كه پس از گذشت چندین سال از رحلت آن امام عزیز، از راههاى دور و نزدیك و گاه با پاى پیاده براى دیدار محبوب خود به سوى بهشت زهرا روانه مىگردند.
آرى، آنچه دل مردم و به ویژه جوانان را كانون عشق به امام ساخت و باعث گردید در راه اجراى سخنان ایشان از شیره جانشان مایه بگذارند و با همه وجود از انقلاب و دستاوردهاى بزرگ آن پاسدارى كنند، ایمان و اخلاص امام بود. چون امام براى منافع باندى، جناحى، حزبى و هواى نفس قیام نكرد و حركت، قیام و همه رفتار او، در راستاى احیاى دین و خدمت خالصانه و صادقانه به مردم بود، مردم او را همراهى و حمایت كردند و حتى حاضر شدند براى تحقق اهداف و آرمانهاى مقدس امام، جوانانشان قربانى شوند. اما نباید از نظر دور داشت كه كسانى تا كنون در راه انقلاب اسلامى و حفظ دستاوردهاى آن استوار و ثابت ماندهاند كه به دنبال منافع باندى و جناحى نرفتند و در ایمان و پیمان آنان با خداوند خللى وارد نیامده است، اما آنان كه یا از اول اخلاص نداشتند و براى خدا قدم در راه مبارزه ننهادند، یا در نیمه راه گرفتار وسوسههاى شیطانى و انگیزههاى غیر الاهى گردیدند، در این آزمایش بزرگ شكست خوردند. برخى از كسانى كه عمرى در راه مبارزه و انقلابْ سپرى كردند، اكنون كه
به دوران پیرى رسیدهاند، متوقف ماندهاند یا مسیر مخالفت با اهداف و آرمانهاى بزرگ انقلاب را برگزیدهاند. حتى برخى از كسانى كه چندین سال در جبهههاى نبرد با دشمان خدا جنگیدند و جانباز شدند، خوى دنیاطلبى، قدرتطلبى و هواپرستى باعث گردید از انقلاب رویگردان گردند و به مخالفت و ضدّیت با آن بپردازند. ما باید به هوش باشیم و بدانیم كه در معرض آزمایش الاهى هستیم. اگر تاكنون در این امتحان موفق بودهایم، بنگریم كه در ادامه راه چه خواهیم كرد؟ آیا در ادامه راه درصدد كسب رضاى خدا و احیاى دین او خواهیم بود و از كسانى حمایت مىكنیم و به آنها رأى مىدهیم كه هدفشان رضاى خدا و احیاى دین است، یا به دنبال تأمین منافع دنیوى و سیر كردن شكممان خواهیم بود و بدتر از آن، دینمان را فداى منافع دنیوى دیگران خواهیم كرد؟ فراموش نكنیم كه ما براى بندگى خدا آفریده شدهایم و همواره باید درصدد كسب رضاى خدا باشیم و از كسانى حمایت كنیم كه در پى رضاى خدا و احیاى احكام و ارزشهاى دین هستند، نه این كه به دنبال كسانى راه بیفتیم كه درصدد تأمین منافع دنیوى خویش هستند هرچند به بهاى تضعیف باورها و ارزشهاى دینى و آرمانهاى انقلابى بینجامد. چه این كه اگر این اشخاص موفق شدند، به منافع دنیوى خودشان رسیدهاند و سهم ما چیزى جز جهنم و خسران دنیوى و اخروى نخواهد بود.
یَا مُوسَى كُنْ إِذَا دَعَوْتَنِی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا. عَفِّرْ وَجْهَكَ لِی فِی التُّرَابِ، وَاسْجُدْ لِی بِمَكَارِمِ بَدَنِكَ، وَاقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ فِی الْقِیَامِ، وَنَاجِنِی حِینَ تُنَاجِینِی بِخَشْیَة مِنْ قَلْب وَجِل. وَاحْیَ بِتَوْرَاتِی أَیَّامَ الْحَیَاةِ، وَعَلِّمِ الْجُهَّالَ مَحَامِدِی وَذَكِّرْهُمْ آلاَئِی وَنِعْمَتِی وَقُلْ لَهُمْ لاَ یَتََمادَوْنَ فِی غَیٍّ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ؛ اى موسى! با ترس، بیم و هراس مرا بخوان. در پیشگاه من صورتت را در خاك بمال و با شریفترین اندامت در برابرم سجده كن. با قلبى ترسان و هراسان با من مناجات كن و سراسر زندگىات را با [خواندن و انس با] تورات زنده دار. خوبىها و صفات ستوده مرا به بىخبران و جاهلان بیاموز و نعمتهاى مرا به یادشان آور. به آنان بگو كه اگر به گمراهى گرفتار شدند، از آن باز ایستند كه همانا عقوبت من سخت و دردناك است.
در آغاز این بند از حدیث قدسى، خداوند متعالى به حضرت موسى(علیه السلام) فرمان مىدهد كه با دلى آكنده از ترسْ خدا را بخواند. چنانكه ملاحظه مىشود، در این بند، سه واژه «خوف»، «اشفاق» و «وجل» كه تقریباً هر سه مترادف و به معناى ترس هستند ذكر شده، چه این كه در فارسى نیز واژگان «بیم»، «ترس» و «هراس» تقریباً مترادف و به یك معنا هستند و ذكر آن سه واژه هممعنا، براى تأكید است و تفاوت چندانى بین آنها دیده نمىشود. با توجه به این كه در این حدیث قدسى و بسیارى از آیات و روایات دیگر، مسأله ترس از خدا مطرح گردیده، لازم است درباره مفهوم و ضرورت ترس از خدا بحث شود. اما پیش از آن، به مفهوم ترس اشاره مىكنیم.
«ترس» حالتى انفعالى و واكنشى روانى است كه انسان در برابر تهدید، خطر یا ضرر از خود بروز مىدهد. ترس از آن نظر كه به صورت واكنش طبیعى و غیر ارادى در انسان ظاهر مىشود، رفتارى غیر اختیارى و غیر ارادى است و مورد ارزشیابى اخلاقى قرار نمىگیرد و به خودى خود، به صفت «خوب» یا «بد» متصف نمىشود و مدح و ذمى ندارد. از این نظر در شمار حالتهاى انعكاسى و به اصطلاح روانشناسان «حالتهاى رفلكسى» نظیر حالت غم، حزن و شادى قرار مىگیرد. پس چنان كه وقتى سوزن به پاى كسى فرو مىرود و او بىاختیار واكنش نشان مىدهد و پایش را كنار مىكشد، كسى كه با خطرى مواجه مىشود، به صورت طبیعى و غیر ارادى واكنش نشان مىدهد و مىترسد و رنگ رخسارهاش دگرگون مىشود. این حالت و واكنش طبیعى براى هر كس و حتى افراد
شجاع نیز رخ مىدهد. چنان كه قرآن درباره حضرت موسى(علیه السلام) نقل مىكند كه وقتى بر اثر سحر ساحران چنین مىنمود كه چوبدستىها و ریسمانهایى كه آنان بر زمین افكنده بودند مىخزند، آن حضرت ترسید:
فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى * قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الأَْعْلى؛(1) و موسى در خود بیمى احساس كرد، گفتیم: مترس كه تو خود برترى.
البته مقدمات ایجاد ترس و رفتارى كه انسان براى تضعیف، تقویت، كاهش یا استمرار حالت ترس در خود انجام مىدهد، مىتواند اختیارى باشد و ارزشیابى اخلاقى شود و صفت خوب یا بد به خود گیرد. گاهى انسان افكارى را به ذهن خود راه مىدهد یا رفتارى انجام مىدهد كه باعث تقویت و تشدید حالت ترس در انسان مىگردد. براى مثال، افراد ترسو و ضعیفالنفس، به ویژه وقتى شب به تنهایى در جایى به سر مىبرند، با تخیلات خویش حالت ترس را در خود تقویت مىكنند و در نتیجه، ترس آنها به دهشت و وحشت و وارد آمدن خسارتهاى جدى روحى به آنان تبدیل مىگردد. در مقابل، گاهى با رفتارها و تمرینهاى خاصى، حالت ترس را در خود مىكاهند یا به كلى زمینه ایجاد آن را از بین مىبرند. این مقدمات كه رفتار اختیارى انسان هستند، اخلاقاً خوب یا بد به شمار مىآید و اگر گاهى حالت ترس نیز ارزشگذارى اخلاقى مىشود و مطلوب و خوب یا بد معرفى مىگردد، این ارزشگذارى به اعتبار همان مقدمات اختیارى است، نه به اعتبار حالت ترس فى حد نفسه.
1. طه (20)، 67 و 68.
پس از آنكه روشن شد ترس از انفعالات نفسانى و واكنش طبیعى و غیر ارادى به خطر و هر چیزى است كه زیانى را متوجه انسان مىسازد، روشن مىگردد كه «ترس» با «ترسو بودن» متفاوت است؛ چون ترسو بودن، صفت و ملكهاى است كه شخص در خود پدید مىآورد و منشأآن راحتطلبى و عافیتخواهى است و از این نظر اخلاقاً ناپسند است. شخص ترسو چون جرأت تحمل سختىها و روبهرو شدن با خطر را ندارد، از انجام كارهاى مهم و وظایف اجتماعى خویش ـ كه با مشكلات و سختىها عجین هستند ـ خوددارى مىكند. حتى ممكن است شخص ترسو براى گریز از خطر اندك، به انجام كارى كه منفعت فراوانى براى او دارد اقدام نورزد.
در عربى بر شخص ترسو «جبان» كه از «جُبن» اشتقاق یافته اطلاق مىشود و در مقابل آن، واژه «شجاع» است كه صفتى است پسندیده. با توجه به این كه در عربى واژه «جبن» و «خوف» معناى یكسانى ندارند، معناى «خائف» با معناى «جبان» متفاوت است و از این نظر، بر شخص ترسو واژه جبان كه ملكهاى است ناپسند اطلاق مىگردد، اما به كسى كه حالت ترس به او دست مىدهد، واژه خائف گفته مىشود. بر این اساس، در عربى خلط و اشتباهى بین معناى جبان و خائف پدید نمىآید. اما در فارسى واژه «ترسو» با واژه «ترسنده» گرچه از نظر معنا متفاوتاند و اوّلى بر كسى اطلاق مىشود كه داراى ملكه و صفت ناپسند اخلاقى ترسو بودن است، و دومى به كسى گفته مىشود كه حالت انفعالى ترس را به صورت طبیعى و غیر ارادى از خود بروز مىدهد و ارزشگذارى اخلاقى ندارد؛ اما از آن رو كه در منشأ اشتقاق كه «ترس» است با یكدیگر مشتركاند، بین آن دو خلط و اشتباه صورت مىپذیرد.
پس از این مقدمه، درباره ترسى كه انسان در ایجاد آن نقش دارد و با مقدمات و تمهیداتى كه از سوى او انجام مىپذیرد تضعیف یا تقویت مىگردد، سه پرسش مطرح مىشود كه باید بدانها پاسخ دهیم.
پرسش اول: با توجه به این كه ترس براى انسان خوشایند نیست و روانشناسان به نكوهش ترس پرداختهاند و آن را باعث بر هم خوردن آرامش و آسایش انسان دانستهاند، چرا در قرآن و روایات فراوان، از خشیت، خوف و ترس از خدا سخن رفته است؟ آیا اصولا ترسیدن پسندیده است تا ترس از خداوند و عذاب او مطلوب و پسندیده پنداشته شود؟
پاسخ: گفته شد كه ترس، بهخودى خود و به عنوان حالت طبیعى و انفعالى نفسانى، نه خوب است نه بد و اخلاقاً ارزشگذارى نمىشود.
اما مطلوب و پسندیده بودن مقدمات، زمینههاى اختیارى ترس، تضعیف، تقویت یا تداوم آن، در گرو هدف و نتیجهاى است كه بر آنها مترتب مىشود و باید دید كه متعلق آن ترس چیست. صرفنظر از جنبههاى معنوى، گاهى ترسْ مطلوب است و انسان باید از خطرهایى كه سلامت و زندگى او را تهدید مىكند بپرهیزد و در موارد لازم، حزم و احتیاط داشته باشد. به هیچوجه تهور و بىپروا به استقبال هر خطرى رفتن پسندیده نیست و كسانى كه اهل ماجراجویى هستند و بى محابا خود را به آب و آتش مىزنند و به ورطههاى خطر وارد مىشوند، از سلامت روانى و عقل كافى برخوردار نیستند. پس در مواردى كه نتیجه و هدف شایستهاى براى ترس وجود دارد، تقویت و ایجاد
آن مطلوب است و بىتردید ترس از خدا به دلیل ثمرات و نتایج فراوان دنیوى و اخروى كه در پى دارد، نه تنها مطلوب، كه لازم و ضرورى است.
پرسش دوم: اساساً مفهوم و معناى ترس از خدا چیست؟ انسان از موجودات خطرناك و وحشتآفرین مىترسد، اما با توجه به این كه خداوند مظهر مهر، محبت و رحمت بىنهایت است، ترس از او به چه معنا است؟
پاسخ: متعلق و منشأ ترس، خطرى است كه متوجه انسان مىشود، یا منفعتى است كه از وى سلب مىگردد، یا محرومیت وى از چیزى است كه دوست مىدارد و در درجه اول، ترس به این امور نسبت داده مىشود. اما به دلیل علاقه سببیت و مسببیت، گاهى كس یا چیزى كه سبب پیدایش خطر یا سلب منفعت یا محرومیت است نیز متعلق ترس قرار مىگیرد. براى مثال، كسى كه از گرگ مىترسد، ترس او در واقع از دریده شدن و آسیب دیدن بدنش است و چون چنین زیانى به وسیله گرگ متوجه او مىگردد، از آن مىترسد یا كسى كه از تاریكى مىترسد، ترس او در واقع از خطرى است كه ممكن است در تاریكى متوجه او گردد. با توجه به این كه گاهى ترس به سبب و عامل خطر، ضرر و سلب منفعت نسبت داده مىشود، در اسلام نیز چون آموزههاى اسلامى بر اساس توحید پىریزى شده، روش همه انبیا و از جمله پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و نیز قرآن توجه دادن انسان به علتالعلل و مسببالاسباب است. بر اساس آن آموزهها، گرچه انسان از گرگ مىترسد كه خطرى متوجه او سازد، اما چون گرگ آفریده خدا
است و اختیار و تدبیر آن را خداوند به عهده دارد، انسان باید از خداوند كه آفریننده گرگ و مسببالاسباب است بترسد. همچنین روشن است كه با نزول باران و جریان آن بر روى زمین، دانه گیاه در درون خاك جوانه مىزند و رشد مىكند. اما چون
فعل و انفعالات درون خاك و دانه و نزول باران و تهیه مواد لازم براى احیا و جوانه زدن دانه و رشد آن همه با اذن و تدبیر خداوند انجام پذیرفته است و عوامل دیگر واسطهاى بیش نیستند، قرآن كریم احیا و شكافتن دانه را به خداوند نسبت مىدهد و مىفرماید:
إِنَّ اللهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوى؛(1) خداوند شكافنده دانه و هسته است.
همچنین بخار آب پس از آنكه از زمین متصاعد شد، پس از سرد شدن، در دماى خاصى تبدیل به باران مىگردد و از راه ابر بر زمین مىبارد. اما سبب و عامل اصلى نزول باران ابر نیست، بلكه خداوند است. چون خداوند خورشید را آفرید تا بر دریاها و آبها بتابد و بر اساس قانونى كه او در طبیعت گذاشته، وقتى دماى آب به درجه مشخصى رسید، آب به بخار تبدیل مىشود و به سوى آسمان متصاعد مىگردد. آنگاه بر اساس قانون الاهى، بخار آب در آسمان در دماى مشخص سرد و پس از تشكیل ابر و به وسیله جاذبه زمین، به سوى زمین كشانده مىشود. بنابراین، همه فعل و انفعالات: تبخیر آب و
تبدیل بخار به آب در آسمان و بارش باران یا برف، همه با تدبیر و اراده خداوند انجام مىپذیرد. از این روى قرآن نزول برف و باران از آسمان را به خداوند نسبت مىدهد و مىفرماید:
1. انعام (6)، 95.
وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَیَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ؛(1) و او است كسى كه باران را پس از آنكه ]مردم[ نومید شدند فرود مىآورد و رحمت خویش را مىگسترد و همو سرپرست ستوده است.
روشن شد كه شیوه تربیتى قرآن، توجه دادن ما به مسببالاسباب است و گرچه ما از آنكه ضررى متوجهمان شود مىترسیم و نیز نگران از دست دادن منافع خود هستیم. یا از حوادث و بلایاى طبیعى مثل سیل مىترسیم، اما در هر حال باید از خداوند بترسیم؛ چون زنجیره عوامل و اسبابى كه باعث آن حوادث و خسارتها مىشود، در اختیار خداوند است و او مسببالاسباب شمرده مىشود.
اما در حوزه رفتار اختیارى و اعمالى كه ارزشگذارى اخلاقى مىشوند، ترس ما از خداوند، در واقع ترس از رفتار زشت و ناپسند خودمان است كه بر اثر قوانین تشریعى الاهى عذاب و كیفر خداوندگارى بر آنها مترتب مىگردد و در اینباره باید از خدا بترسیم؛ چون او است كه مىتواند ما را ببخشد و كیفر و عذاب را از ما بردارد و یا ما را به عذاب خویش مبتلا سازد:
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛(2) به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دریا نمودار شده است، تا [خداوند جزاى] برخى از آنچه كردهاند به آنها بچشاند، باشد كه بازگردند.
1. شورى (42)، 28.
2. روم (30)، 41.
خداوند در آیه دیگر نیز مىفرماید:
وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَة فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُوا عَنْ كَثِیر؛(1) و هر [گونه] مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شما است، و [خدا] از بسیارى درمىگذرد.
پس از آنكه روشن شد ترس ما از خدا، به معناى ترس از اعمال خود ما است كه به سلب نعمت الاهى و یا گرفتار شدن به عذاب الاهى مىانجامد، باید توجه داشت كه عذاب گناهكاران از سوى خدا، با صفت رحمانیت خداوند منافات ندارد و خداوند در عین آنكه ارحمالراحمین است، عدالت و حكمتش ایجاب مىكند بدكاران و كسانى را كه به دیگران ستم كردهاند، در این دنیا و یا در آخرت مجازات كند و اگر نیك بنگریم، عذاب و كیفر الاهى نیز خود مظهر رحمت خداوند است. بخشى از اعمال زشت بندگان در دنیا كیفر داده مىشود و بخشى بخشیده مىشود و بخشى از آنها كه در دنیا تدارك نگردیده و عفو نشده است، در آخرت كیفر داده مىشود و اگر بنا بود خداوند در همین دنیا به عقوبت و كیفر همه گناهان بپردازد، كسى بر روى زمین باقى نمىماند:
وَلَوْ یُؤاخِذُ اللهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّة وَلكِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَل مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً؛(2) و اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام دادهاند مؤاخذه مىكرد، هیچ جنبندهاى را بر پشت زمین باقى نمىگذاشت، ولى تا مدتى معیّن مهلتشان مىدهد و
1. شورى (42)، 30.
2. فاطر (35)، 45.
چون اجلشان فرارسد، خدا به [احوال ]بندگانش بینا است.
پرسش سوم: پس از آنكه مفهوم ترس از خدا روشن شد، آیا مناسبتر نبود كه خداوند به جاى ترساندن بندگان از خویش و ذكر مكرر عذابهاى جهنم، شیوه تربیتى دیگرى را بر مىگزید و از راه وعده پاداش و امیدوار ساختن بندگان به رحمت و بخشایش خود، مردم را به راه مستقیم، انجام تكالیف و ترك گناهان دعوت مىكرد؟
پاسخ: پاسخ اقناعى به این پرسش این است كه خداوند، خالق ما و آشناى به همه مصالح ما است و او خود نیك مىداند كه چه شیوهاى براى هدایت و تربیت ما مؤثرتر است. بر این اساس، ترساندن از عذاب و كیفر گناهان را به عنوان شیوهاى عمومى و مؤثر بر گزید و پیامبرانش را با عنوان نذیر و بیمدهنده به سوى مردم فرستاد:
إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ؛(1) ما تو را بهحق مژدهدهنده و بیمدهنده فرستادیم، و هیچ امّتى نبود مگر آنكه در میانشان بیمدهندهاى [پیامبرى] گذشت.
گرچه دعوت پیامبران الاهى، هم شامل بشارت به رضوان و بهشت الاهى بود و هم بیم دادن از كیفر گناهان و عصیان خداوند، اما در هیچ
1. همان، 24.
جاى قرآن خداوند نفرموده «إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها بَشِیرٌ» و ذكر صفت «نذیر» در ذیل آیه بالا، به عنوان صفت عمومى براى همه پیامبران، حاكى از تأثیر همگانى و كارساز بیم دادن از عذاب الاهى است.
اما پاسخ روانشناختى به پرسش یاد شده این است كه: هم با تحقیقات و روشهاى علمى و هم با تجربههاى عادى ما ثابت شده است كه عامل محرك انسان در بیشتر كارها ترس است و مىتوان گفت در نود درصد موارد، ترس باعث تحریك و تلاش انسان مىشود و ده درصد رفتار ما از وعده پاداش یا جلب منفعت سرچشمه مىگیرد. آنچه باعث تلاش بیشتر دانشآموزان در تحصیلاتشان مىشود، ترس از شكست و مردود شدن است و آنان اگر از مردود شدن و تنبیه و سرزنش پدر و مادر و دیگران نمىترسیدند، درس نمىخواندند. بسیار اندكاند دانشآموزانى كه تلاش آنان، ناشى از ترس نیست و عشق به علم باعث تلاش و كوشش آنان براى فراگیرى علم مىگردد. بر این اساس، پدر و مادر براى این كه فرزندشان را به درس خواندن تشویق كنند، او را از عواقب مردود گشتن و شكست در تحصیل علم مىترسانند.
در امور معنوى نیز گرچه ما معتقدیم خداوند افزون بر جهنم، بهشت نیز دارد و رحمت خداوند گستردهتر و مقدّم بر غضب اوست [یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه] اما در بیشتر مردم، ترس از عقوبت الاهى باعث انجام وظایف و عبادات مىگردد و اگر ترس از عقوبت نبود، اندكى از مردم به امید ثواب و پاداش الاهى به انجام عبادات و تكالیف خود مىپرداختند. البته در برخى از رفتارها، تنها امید به پاداشْ محرك است؛ چون عقوبتى براى ترك آنها در نظر گرفته نشده است. در این رفتار، امید به پاداش كه
مطلوب انسان است، تأثیر مستقیمى در انجام آنها دارد و در این میان، ترس از محرومیت از آن پاداش نیز به صورت غیر مستقیم محرك انسان مىگردد.
روشن شد كه در زندگى فردى، اجتماعى، دنیوى و اخروى، محرك اصلى در بیشتر رفتارها و اعمال انسانْ ترس است. ترس از آنكه گرفتارى برایش رخ دهد، یا ترس از آنكه خوشىها و نعمتهایش را از او بستاند یا ترس از آنكه حرمت، اعتبار و موقعیت خویش را از دست دهد. اما براى خداباوران و معتقدان به جهان آخرت، همچنین ترس از سختىهاى شب اول قبر و عذاب جهنمْ محرك بسیارى از رفتارها است. فراتر از آنچه گفتیم، كسانى كه در زمینههاى معنوى به مدارج عالى معرفت دست یافتهاند، بزرگترین و جانفزاترین ترس و نگرانىشان، ترس از آن است كه توجه و عنایت خدا از آنان گرفته شود و مورد بىاعتنایى پروردگار خویش قرار
گیرند. بىتردید محروم شدن از عنایت و توجه خداوند، عذاب بزرگى است و از این رو، خداوند در مقام نكوهش پیمانشكنان، محروم گشتن از آن را در شمار عذابهاى سخت خود نام مىبرد و مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَأَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الاْخِرَةِ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَلا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ؛(1) كسانى كه پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنان را در آخرت بهرهاى نیست، و خدا روز قیامت با آنان سخن
1. آل عمران (3)، 77.
نمىگوید و به ایشان نمىنگرد و پاكشان نمىگرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت.
چنانكه براى كودك تحمّل گرسنگى آسانتر از تحمل محروم گشتن از نوازش و مهر مادر است و ترس از قهر و بىاعتنایى مادر براى او سنگین است، و همچنان كه ترس از گسستن ارتباط با معشوق و محروم شدن از گفتوگو و همنشینى با او براى عاشق بسیار سخت است، براى كسانى كه طعم ارتباط با خدا و گفتوگوى با او را چشیدهاند، سختترین عذابها و حتى سختتر از عذاب جهنم و محروم گشتن از بهشت خداوند، عذاب حرمان از توجه خداوند و عنایات و الطاف او است. از این رو، ترس از حرمان از توجهات و لقاى خداوند، بزرگترین محرك و عاملى است كه آنان را به انجام وظایف بندگى خدا وامىدارد.
توجیه دیگرى كه مىتوان براى اهمیت و ضرورت ترس از خدا ذكر كرد این است كه اگر انسان احساس كند داراى قدرت و توان مقابله با خطرات و سختىها است، ترس از روبهرو شدن با خطر ندارد. از این نظر در مقایسه با افراد رشید و بالغ، كودكان بیشتر مىترسند؛ چون آنان ضعیف و ناتواناند و در برابر آزار و تعدى دیگران خود را بسیار آسیبپذیر مىدانند. ترس آنان از آن رو است كه وقتى خطرى متوجه آنان مىشود، توان دفع آن را ندارند. وقتى كسى آنان را اذیت مىكند، توان مقابله و مقاومت ندارند. اما افراد بالغ و به ویژه كسانى كه در مقایسه با همسالان
خود قدرت و توان بیشترى دارند، ترس از روبهرو شدن با بسیارى از خطرات را ندارند؛ چون خود را برخوردار از توان كافى براى مقابله با خطرات و تعدى دیگران مىیابند. پس به هر اندازه در انسان احساس ضعف، ناتوانى و فقر وجود داشته باشد، ترسش نیز بیشتر است و كسى كه ضعیفتر باشد، ترسش فزونتر مىباشد. از سوى دیگر، كمال انسان در آن است كه به بندگى محض خداوند دست یابد و از مظاهر بندگى خدا این است كه انسان خود را مالك چیزى نداند، بلكه باور داشته باشد كه داراى ضعف، نقص و فقر ذاتى است و سر تا پا نیازمند خداوند قادر متعالى است. به طور طبیعى، كسى كه خود را حقیر و ضعیف محض مىیابد و هیچ قدرت و توانى در خود نمىیابد كه به وسیله آن خطرات را از خود دفع كند، سر تا پاى وجودش را ترس فرا مىگیرد و ترسش از خالق و مالك هستى كه داراى قدرت نامحدود و بىپایان است، فوقالعاده خواهد بود.
بنابراین، كسانى كه ایمانشان كاملتر است و اعتقاد بیشترى به توحید دارند، ترسشان از خداوند نیز فزونتر است. آنان باور دارند كه از خود چیزى ندارند و هر خطرى آنان را تهدید كند، جز خدا كس دیگرى نمىتواند خطرها را از آنان دفع كند. نیز باور دارند كه جز خدا كس دیگرى نمىتواند خطرى متوجه آنان سازد:
وَإِنْ یَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛(1) و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را
1. یونس (10)، 107.
برطرفكنندهاى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را ردكنندهاى نیست. آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد مىرساند و او آمرزنده مهربان است.
كسانى كه به مراتب بالاى توحید افعالى رسیدهاند و باور دارند نفع و ضرر حقیقى از ناحیه خداوند انجام مىپذیرد و آنان حقیقتاً مالك چیزى نیستند و قدرت مقابله با هیچ خطرى را ندارند و تنها خداوند توان دفع خطر را از آنان دارد، باید از خداوند بترسند و مبهوت قدرت محض و بىپایان او گردند. خداوند در اشاره به این حقیقت ناب توحیدى مىفرماید:
الَّذِی لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَكُنْ لَهُ شَرِیكٌ فِی الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَیْء فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً * وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلا یَمْلِكُونَ لأَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَلا یَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلا حَیاةً وَلا نُشُوراً؛(1) همان كس كه فرمانروایى آسمانها و زمین از آن او است و فرزندى اختیار نكرده و براى او شریكى در فرمانروایى نبوده است و هر چیزى را آفریده و بدانگونه كه در خور آنها بوده اندازهگیرى كرده است. پس به جاى او خدایانى براى خود گرفتهاند كه چیزى را نمىآفرینند و خود خلق شدهاند و براى خود نه زیانى را در اختیار دارند و نه سودى، نه مرگى، نه حیاتى و نه رستاخیزى را.
1. فرقان (25)، 2 ـ 3.
طبیعى است كسى كه به این درجه از معرفت توحیدى رسید، دیگر به خود نمىبالد و فخر نمىفروشد و چنانكه از خداوند مىترسد، با توكل و تكیه بر قدرت نامحدود خداوند و حمایت و صیانت الاهى، از غیر خدا بیم و هراسى ندارد؛ چون آنان را چون خودْ حقیر و ضعیف و فاقد قدرت مىداند. از این رو، حضرت امام خمینى(رحمه الله)، آن بنده خالص و سالك الاهى كه به عالىترین مراتب معنوى و توحیدى رسیده بود، وقتى در گیر و دار حوادث پس از 15 خرداد سال 1342 كه با خطرات و تهدیدهاى جدى رژیم ستمشاهى پهلوى روبهرو شد و حتى خطر مرگ و اعدام را پیش روى خود مىدید، فرمود: «به خدا قسم لحظهاى نترسیدم». آن آرامشْ احساس قدرت، شجاعت و شهامتِ برخاسته از قدرت ایمان و توكل ایشان به خداوند، و باور این حقیقت بود كه در برابر اراده و مشیت خداوند، همه ارادهها و قدرتها ناتوان، كوچك و بىتأثیرند. او باور داشت كه اگر كسى در برابر قدرت خداوند فروتنى كند و تنها از او بترسد، نه فقط از غیر خدا نمىترسد، بلكه خداوند ترس از او را در دل دشمنان مىافكند و هیبت و هیمنه او، خواب راحت را از چشمانشان مىرباید. امام صادق(علیه السلام)در اینباره فرمودند:
وَمَنْ خَافَ اللهَ أَخَافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَىْء وَمَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ أَخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَىْء؛(1) كسى كه از خداوند بترسد، خداوند هركسى و هر چیزى را از او مىترساند و كسى كه از خداوند نترسد، خداوند او را از هركس و هر چیزى مىترساند.
1. بحارالانوار، ج 69، باب 38، ص 406، ح114.
در پایان بندى از توصیههاى خداوند به حضرت موسى(علیه السلام) كه در آغاز سخنمان طرح كردیم و در راستاى آن به مسأله ترس از خداوند پرداختیم، خداوند از حضرت موسى(علیه السلام) مىخواهد به بنىاسرائیل بفرماید:
لاَ یَتََمادَوْنَ فِی غَیٍّ مَا هُمْ فِیهِ فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ؛ اگر به گمراهى گرفتار شدند، از آن بازایستند كه همانا عقوبت من سخت و دردناك است.
خداوند كسانى كه خود را به طغیان و سركشى مىآلایند و در زمین فساد و تباهى مىگسترانند، به عقوبت و عذاب خویش گرفتار مىسازد. عذابهاى الاهى، گونههاى عذابهاى فردى، اجتماعى، دنیوى، معنوى و اخروى را در بر مىگیرد. از جمله این عذابها، درك نكردن لذت مناجات با خدا و نچشیدن طعم شیرین گفتوگوى با محبوب و احساس كسالت و خستگى به هنگام عبادت است. اما سختترین عذابهاى الاهى در این دنیا، گرفتار شدن به قانون استدراج است كه یكى از سنتهاى الاهى به شمار مىآید. كسانى محكوم این سنت الاهى مىشوند كه اندرزها و نصیحتهاى اولیاى حق و مبلغان دین الاهى در آنان تأثیر نمىگذارد و چنان در فساد و تباهى غوطهور مىگردند و از امكانات و نعمتهایى كه خداوند در اختیارشان نهاده براى ارضاى هواهاى نفسانى و رسیدن به خواستههاى پلید شیطانى خویش بهره مىگیرند، كه نور هدایت و بازگشت به حق در دلشان بىفروغ مىشود. براى این كه مسیر انحطاط و هلاكت این گروه هموارتر گردد، خداوند روز به روز بر نعمتها و امكانات مادى آنان مىافزاید تا آنجا كه آنان تصور مىكنند وفور آن نعمتها، نشانه نیكفرجامى آنان و درستىِ راهى است كه
برگزیدهاند. پس نه فقط از انجام فساد و گناه پشیمان نمىشوند، بلكه آن را عامل رفاه، آسایش و فزونى نعمتها مىدانند و با این احساس كه عقوبت و عذابى در كار نیست، با خیالى آسوده به انجام گناهان بیشتر دست مىیازند. اما در هنگامهاى كه آنان در غفلت محض به سر مىبرند و نمىدانند گرفتار مكر الاهى شدهاند، عذاب كوبنده الاهى آنان را غافلگیر مىسازد و در هم مىكوبد و آنگاه آنان مىبینند كه راهى براى توبه و جبران كردار زشتشان وجود ندارد. خداوند درباره عذاب استدراج مىفرماید:
وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لأَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛(1) و البته نباید كسانى كه كافر شدهاند تصور كنند كه به ایشان مهلت مىدهیم براى آنان نیكو به نفعشان است؛ ما فقط به ایشان مهلت مىدهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند و [آنگاه] عذابى خفّتآور خواهند داشت.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَیْء حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ؛(2) پس چون آنچه بدان پند داده شده بودند، فراموش كردند، درهاى همه چیز را بر آنان گشودیم، تا چون بدانچه داده شدند شادمان گشتند، ناگهان بگرفتیمشان، پس همان دم [از نجات و رحمت] نومید شدند.
1. آل عمران (3)، 178.
2. انعام (6)، 44.
یَا مُوسَى إِذَا انْقَطَعَ حَبْلُكَ مِنِّی لَمْ یَتَّصِلْ بِحَبْلِ غَیْرِی، فَاعْبُدْنِی وَقُمْ بَیْنَ یَدَیَّ مَقَامَ الْعَبْدِ الْحَقِیرِ الْفَقِیرِ. ذُمَّ نَفْسَكَ فَهِیَ أَوْلَى بِالذَّمِّ، وَلاَ تَتَطَاوَلْ بِكِتَابِی عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ، فَكَفَى بِهَذَا وَاعِظاً لِقَلْبِكَ وَمُنِیراً وَهُوَ كَلاَمُ رَبِّ الْعَالَمِینَ جَلَّ وَتَعَالَى؛ اى موسى! هرگاه ریسمان ارتباطت با من گسسته شد، با غیر من نیز ارتباطت برقرار نخواهد شد (پناهگاهى نخواهى یافت كه در آن آرامش یابى). پس مرا بپرست و بسان بندهاى فقیر و ناچیز در برابر من بایست. به نكوهش نفس خود بپرداز كه آن به نكوهش شدن اولى است. با كتاب من (تورات) بر بنىاسرائیل فخر و برترى نفروش، چه این كه این كتاب براى وعظ و اندرز دل تو و روشنگرى كافى است، زیرا كلام پروردگار عالمیان است.
در آغاز این بند از حدیث قدسى، خداوند در قالب سفارش به حضرت موسى(علیه السلام)، به مؤمنان هشدار مىدهد مواظب باشند پیوند و ارتباطشان با خداوند گسسته نگردد، كه اگر این ارتباط از بین برود، كسى یافت نمىشود كه انسان با او ارتباط برقرار كند و از این راه از امنیت خاطر و آرامش برخوردار گردد. مشابه همین تعبیر، در قرآن نیز در برخى از آیات وارد شده و خداوند در آنها به بندگان خویش سفارش مىكند ارتباط خود را با خداوند استوار سازند. در یكى از این آیات آمده است.
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(1) و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراكنده نشوید.
ریسمان الاهى كه در این آیه عامل وحدت، یگانگى و هماهنگى معرفى شده، در برخى روایات به امیر مؤمنان(علیه السلام) و اهلبیت(علیهم السلام) تفسیر شده است. از امام كاظم(علیه السلام) درباره «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعا» سؤال شد، حضرت فرمود: على ابن ابىطالب(علیه السلام)، ریسمان مستحكم الاهى است.(2)
همچنین از امام باقر(علیه السلام) درباره آن آیه پرسیدند، فرمود: ما ریسمان الاهى هستیم.(3) در برخى آیات، از وسیله ارتباط با خدا به «عروه: دستگیره و دستاویز» تعبیر شده است. خداوند مىفرماید:
لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَكْفُر
1. آل عمران (3)، 103.
2. تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 448.
3. همان، ص 449.
بِالطّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَاللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛(1) در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه به خوبى آشكار شده است. پس هركس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به یقین به دستاویزى استوار چنگ زده است كه آن را گسستن نیست، و خداوند شنوایى دانا است.
«عروة الوثقى» در این آیه، در روایات به ایمان، قرآن و ولایت اهلبیت(علیهم السلام) تفسیر شده است. در این باره امام باقر(علیه السلام)در تفسیر جمله «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَة الْوُثْقى» فرمود كه منظور از «عُرْوَة الْوُثْقى»: [دستگیره استوار الاهى] دوستى اهلبیت(علیهم السلام) است.(2)
امام صادق(علیه السلام) نیز در تفسیر آن جمله فرمود كه منظور از آن، ایمان به خداوند یكتا و بىشریك است.
امام رضا(علیه السلام) نیز فرمود: كسى كه از امامان از نسل امام حسین(علیه السلام) پیروى كند، خدا را پیروى كرده، و كسى كه با آنها مخالفت كند، با خداوند مخالفت كرده است. آنان دستگیره استوار و وسیله به سوى خداوند متعالى هستند.(3)
همچنین آن حضرت در توصیف قرآن فرمودند:
هُوَ حَبْلُ اللهُ الْمَتِینُ وَعُرْوُتُهُ الْوُثْقى؛(4) قرآن ریسمان مستحكم الاهى و دستگیره استوار او است.
1. بقره (2)، 256.
2. تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 317.
3. همان، ص 138.
4. همان.
براى تمسك به دستگیره الاهى و چنگ زدن به ریسمان خداوندى كه به معناى ارتباط با خدا است، دو مرحله مىتوان در نظر گرفت:
مرحله اول: با توجه به این كه اسلام، آیینى است كه از اصول، مبانى اعتقادى و اخلاقى، و احكام و دستورات فردى و اجتماعى تشكیل یافته است، تمسك به ریسمان و دستگیره الاهى، همان پایبندى به آیین اسلام و انجام دستورات آن به شمار مىآید. در این مرحله، قدر متیقن و مقدار واجب و لازم ارتباط با خدا و چنگ زدن به ریسمان و دستگیره الاهى انجام احكام تكلیفى، یعنى واجبات و محرمات است.
پس از انجام واجبات و ترك محرمات، انجام مستحبات و ترك مكروهات نیز در استحكام ارتباط انسان با خدا تأثیر بهسزایى دارند. پس تمسك به حبل الله، رعایت دستورات شرعى و الاهى و متصف شدن به تقوا است و كسى كه در این مسیر قرار گرفت، خداوند او را به سعادت رهنمون مىسازد و از انحطاط، سقوط و دام شیطان رها مىگردد. در مقابل، كسى كه حریم واجبات و محرمات الاهى را رعایت نكرد و مرتكب گناه گردید، از سعادت محروم مىشود و به منجلاب گمراهى سقوط مىكند.
به تعبیر دیگر، خداوند با استعاره و تشبیه، ارتباط با خویش را به ریسمانى تشبیه مىكند كه در یك سوى آن ـ كه به خداوند متصل است ـ بهشت قرار دارد و كسى كه این ریسمان را محكم بگیرد و از آن بالا برود، به بهشت و سعادت مىرسد. اما پایین آن ریسمانْ جهنم و هلاكت
است و اگر كسى به آن ریسمان الاهى محكمْ چنگ نزد و دستش سست و از ریسمان جدا گردد، به جهنم سقوط مىكند.
مرحله دوم: انسان داراى نیازهاى فراوان مادى، معنوى و روحى است و اگر این نیازها تأمین نشود، از بین مىرود. طبیعى است او از پیش خود نمىتواند آن نیازها را تأمین كند. پس ناچار است سراغ دیگرى برود. توسل جستن به دیگران براى تأمین نیازهاى انسان، به مثابه چنگ زدن به ریسمانى است كه از آن راه نیازها تأمین مىگردد. در اینجا انسان باید براى تأمین نیاز به غذا، مسكن و دیگر نیازهاى خود، فقط سراغ خداوند ـ كه مالك هستى است ـ برود و از صمیم دل به او توجه بیابد و از او بخواهد نیازهایش را تأمین كند. بىشك اگر كسى این راه را برگزید و با توجه یافتن به خدا و استوارى ارتباط با او، درصدد تأمین خواستهها و نیازهاى خویش برآمد، خداوند او را بر ساحل اقیانوس بیكران نعمتهاى خویش مىنشاند. بالاتر از همه، او را از شمیم یاد و توجه به خویش بهرهمند مىسازد و در پرتو توجه به خدا، او به حقارت و كوچكى غیر خدا پىمىبرد و حاضر نمىشود از كسى كه چون او فقیر و نیازمند است، درخواست یارى كند.
اما اگر كسى بر اثر ضعف ایمان، غفلت و فراموش كردن خداوند سراغ اسباب ظاهرى رود، براى تأمین نیازهایش سراغ غیر خدا رفته و براى این كه به موقعیت اجتماعى و پست و مقام برسد، حاضر شده به هر كارى دست زند و به هر كسى توسل جوید، در برابر غیر خدا حقیر و ذلیل مىگردد. چهبسا با یك درخواست به خواسته او رسیدگى نشود و او
مجبور است با اصرار و پیگیرى فراوان، در صدد تأمین خواسته خویش برآید و حتى وقتى ببییند به اصرار او ترتیب اثر نمىدهند، حاضر مىشود از آبروى خویش در گذرد و بسته به اهمیت و ارزشى كه نیاز و خواستهاش براى او دارد و هزینهاى كه براى تأمین آن باید مصروف گردد ـ و به چربزبانى، مدیحه سرایى و تملقگویى دیگران بپردازد. تازه معلوم نیست با تحمل آن ذلّت و خوارى به خواستهاش برسد.
كسانى كه از خدا غافلاند، حاضرند براى رسیدن به خواسته خود، گناهان فراوانى مرتكب شوند. در دنیا برخى براى این كه به پست و مقامى برسند و مثلا در انتخابات ریاستجمهورى پیروز گردند، حاضرند چندین میلیارد تومان از بیتالمال هزینه كنند و در این راه از تهمت زدن، دروغ گفتن، شایعه پراكنى، ریختن آبروى دیگران و انجام هزاران جنایت فروگذار نیستند. تازه معلوم نیست پس از آن همه جنایت و سوء استفاده از بیتالمال، در انتخابات پیروز گردند و اگر هم پیروز شوند، چیزى به دست نیاوردهاند.
آرى، كسى كه از خدا برید و ارتباطش با خدا گسست، بر اساس سیاست ماكیاولى، براى رسیدن به هدف و مطلوبش به هر وسیلهاى دست مىیازد و از راه مشروع و نامشروع مىكوشد به خواستهاش برسد. اگر اموال و امكانات بیتالمال در اختیارش قرار گرفت، ابایى از سوء استفاده و هزینه كردن آن در مسیر دستیابى به قدرت و موقعیت ندارد. او را از ظلم به مردم و تعدى و تجاوز به اموال و حیثیتشان باكى نیست. چه بسا به داشتن ثروت متوسطْ قانع نشود و با این كه چندین كاخ و كارخانه دارد و
روزانه میلیونها تومان سود مىبرد، باز نمىایستد و مىكوشد بر دارایى و ثروتش بیفزاید.
روشن شد كه ارتباط با خدا و دست زدن به دستگیره و ریسمان استوار الاهى دو مرحله دارد: مرحله اول، پایبندى عملى به دستورات الاهى، اطاعت و عبادت خداوند و رعایت حریم واجبات و محرمات الاهى است. مرحله دوم، توكل و اعتماد به خداوند و قطع امید از غیر خدا است. در جاى جاى قرآن، به این دو مرحله اشاره شده است. در برخى آیات به شأن الوهیت و خالقیت خداوند و نظارت او بر عالم هستى و ضرورت پرستش او تصریح شده و ضمناً توكل و اعتماد بر خداوند بیان شده است؛ نظیر آیه:
ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَیْء فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَیْء وَكِیلٌ؛(1) این است پروردگار شما، جز او خدایى نیست. آفریدگار هر چیزى است. پس او را بپرستید و او بر هر چیزى نگهبان است.
در برخى از آیات فرمان عبادت و توكل بر خداوند به دنبال هم ذكر شده است:
وَللهِِ غَیْبُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأَْمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَیْهِ وَما رَبُّكَ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ؛(2) و نهان آسمانها و زمین از آنِ خدا است، و تمام كارها به او بازگردانده
1. انعام (6)، 102.
2. هود (11)، 123.
مىشود. پس او را بپرست و بر او توكل كن و پرودگار تو از آنچه مىكنید غافل نیست.
در سوره حمد نیز پس از ذكر صفات برجسته خداوند، در آیه «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَإِیّاكَ نَسْتَعِین»؛ به دو مرحله عبادت خداوند و توكل بر خدا و یارى خواهى از او اشاره شده است. با توجه به این كه ما مكلفیم هر روز ده مرتبه سوره حمد را بخوانیم كه در آن پرستش و یارى طلبى و توكل فقط به خدا اختصاص یافته است، مىتوان استفاده كرد كه لُبّ و پیام اصلى دین، پرستش و اطاعت از خداوند و اعتماد و توكل بر آن منبع بىپایان هستى و درخواست تأمین نیاز از وى و قطع امید از ماسواى او است.
ثمره پایبندى به دو مرحلهاى كه براى ارتباط و تمسك به حبلالله ذكر شد، این است كه انسان پس از بندگى و عبادت خالصانه خداوند و توكل بر او، چنان دلش با خداوند پیوند مىخورد و توجهاش به وى جلب مىگردد كه كاملا خود را بىنیاز از غیر خدا مىیابد و در پرتو ارتباط با خداوند، به چنان بىنیازى و قدرتى مىرسد كه اگر همه مردم در برابرش كرنش كنند و به او احترام بگذارند، و یا اگر همه عالم در برابرش بایستند و با او دشمنى كنند، براى او یكسان است و تفاوتى در حال او پدید نمىآید. همین معنا را امام باقر(علیه السلام) درباره پیروان و دوستداران خویش، خطاب به جابر بن یزید جعفى كه از اصحاب سرّ آن حضرت بوده اینگونه ذكر مىكند:
وَاعْلَمْ بِأَنَّكَ لاَ تَكُونَ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْ یَحْزُنْكَ ذلِكَ، وَلَوْ قَالُوا: إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذلِكَ؛(1) و بدان اى جابر، كه تو هرگز داراى ولایت ما نخواهى بود، مگر آنكه اگر مردم شهرت بر ضد تو شوریدند و همگى گفتند كه تو انسان بدى هستى، نگران و محزون نگردى، و اگر گفتند تو مرد شایسته و صالحى هستى، خوشحال نشوى.
كسى كه خدا را شناخت و با همه وجود به او ایمان داشت و بر او توكل كرد، نه از غیر خدا مىترسد و نه به او طمع و امید دارد. او براساس وظیفهاى كه خداوند بر عهده او نهاده، به مؤمنان، پدر و مادر، معلمان و استادان احترام مىگذارد و قدردان آنها است؛ بدون طمع و امیدى به آنها. بالاتر از آن، كسى كه به مراحل عالى كمال و معرفت الاهى رسید، درمىیابد كه وجود او عین ارتباط با خدا است؛ چون او معلول و آفریده خداوند است و خداوند علت وجودبخشِ او است و چنانكه در حكمت متعالیه بیان شده، معلول، عین ربط به علت است. طبیعى است كسى كه به این درجه از معرفت و ارتباط با خداوند دست یافت، چنان غرق در توجه به معبود مىگردد كه نه فقط ماسوىالله، كه خویشتن را نیز فراموش مىكند. در مقابل، چنانكه خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود، كسى كه ارتباطش را با خداوند قطع كرد و به ریسمان و دستگیره الاهى
1. بحارالانوار، ج 78، باب 22،ص 162، ح 1.
چنگ نزد، هیچ پناهگاه و تكیهگاهى نخواهد یافت كه به آن اعتماد و تكیه كند.
در حدیثى قدسى كه امام صادق(علیه السلام) از برخى از كتابهاى پیامبران پیشین نقل كردهاند، به تفصیل به این حقیقت، پرداخته شده است و ما براى فرجام نیك بحثمان، به نقل و ترجمه این حدیث قدسى مىپردازیم:
انَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى یَقُولُ: وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی وَمَجْدِی وَارْتِفَاعِی عَلَى عَرْشِی لاََقْطِّعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّل ]مِنَ النَّاس ]غَیْرِی بِالْیَأْسِ وَلاََكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ وَلاَُنَحِّیَنَّهُ مِنْ قُرْبِی وَلاَُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِی. أَیُؤَمِّلُ غَیْرِی فِی الشَّدَائِدِ وَالشَّدَائِدُ بِیَدِی؟ وَیَرْجُو غَیْرِی وَیَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَیْرِی؟ وَبِیَدِی مَفَاتِیحُ الاَْبْوَابِ وَهِیَ مُغْلَقَةٌ وَبَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی؛ خداوند تبارك و تعالى مىفرماید: به عزت، جلال، بزرگوارى و رفعت و سیطرهام بر عرشم سوگند كه آرزو و امید هر كس را كه به غیر من امید بست، قطع [و بدل] به ناامیدى مىگردانم و در نزد مردم لباس خوارى و ذلت بر او مىپوشانم و او را از تقرب به خویش مىرانم و از فضل خود دور مىكنم. چهسان او در سختىها و گرفتارىها به غیر من امیدوار و آرزومند است، در حالى كه سختىها و گرفتارىها در دست و اختیار من است و با فكر و اندیشه
خود درِ خانه جز مرا مىكوبد با این كه كلیدهاى همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من به روى كسى كه مرا بخواند باز است.
فَمَنْ ذَا الَّذِی أَمَّلَنِی لِنَوَائِبِهِ فَقَطَّعْتُهُ دُونَهَا؟ وَمَنْ ذَا الَّذِی رَجَانِی لِعَظِیمَة فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّی؟ جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِی عِنْدِی مَحْفُوظَةً فَلَمْ یَرْضَوْا بِحِفْظِی، وَمَلاَْتُ سَمَاوَاتِی مِمَّنْ لاَ یَمَلُّ مِنْ تَسْبِیحِی وَأَمَرْتُهُمْ أَنْ لاَ یُغْلِقُوا الاَْبْوَابَ بَیْنِی وَبَیْنَ عِبَادِی فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلِی. أَلَمْ یَعْلَمْ [أَن] مَنْ طَرَقَتْهُ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِی أَنَّهُ لاَ یَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَیْرِی إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِی؛ كیست كه در سختىها و گرفتارىهایش به من امید بسته و من امیدش را قطع كرده باشم؟ كیست كه در كارهاى بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم اما آنان به حفظ و نگهدارى من راضى نگشتند. آسمانها را از كسانى (فرشتگان) كه از تسبیح و ستایش من خسته نمىشوند پر كردم و به آنها دستور دادم هیچگاه درهاى میان من و بندگانم را نبندند، ولى آنها به سخن (و وعدههاى من) اعتماد نكردند. مگر آن بنده نمىداند كه چون مصیبت و حادثهاى او را در هم كوبید، كسى جز به اذن من نمىتواند آن را از او بردارد؟
فَمَا لِی أَرَاهُ لاَهِیاً عَنِّی أَعْطَیْتُهُ بِجُودِی مَا لَمْ یَسْأَلْنِی ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنِی رَدَّهُ وَسَأَلَ غَیْرِی. أَفَیَرَانِی أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلاَ أُجِیبُ سَائِلِی؟ أَبَخِیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنِی عَبْدِی؟ أَوَلَیْسَ الْجُودُ وَالْكَرَمُ لِی؟ أَوَلَیْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحْمَةُ بِیَدِی؟ أَوَلَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الاْمَالِ؟ فَمَنْ یَقْطَعُهَا دُونِی؟ أَفَلاَ یَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرِی؟ فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِی وَأَهْلَ أَرْضِی أَمَّلُوا جَمِیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ كُلَّ وَاحِد مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ الْجَمِیعُ مَا انْتَقَصَ مِنْ مُلْكِی مِثْلُ عُضْوِ ذَرَّة، وَكَیْفَ یَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَیِّمُهُ؟! فَیَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی! وَیَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَلَمْ یُرَاقِبْنِی!(1) پس چرا از من رویگردان است؟ من در پرتو جود و كرم خود آنچه را از من نخواسته بود به او دادم، سپس از او گرفتم، اما او از من نخواست كه آن (نعمتها) را به او برگردانم و از غیر من درخواست كرد. آیا او درباره من چنین مىاندیشد كه پیش از خواستن به او عطا مىكنم، اما اگر از من بخواهد، به درخواستكننده پاسخ نمىگویم؟ مگر من بخیلم كه بندهام مرا بخیل مىپندارد؟ مگر هر جود و كرمى از من نیست؟ مگر عفو و رحمت به دست من نیست؟ مگر من محلّ آرزوها نیستم؟ پس چه كسى جز من مىتواند آن آرزوها را قطع كند؟ آیا
1. اصول كافى، ج 2، باب 218، ص 66، ح7.
امیدواران نمىترسند از این كه به غیر من امید داشته باشند اگر همه اهل آسمانها و زمینم به من امید بندند و به هر یك از آنها به اندازه آنچه دیگران آرزو كردهاند بدهم، به اندازه عضو مورچهاى از دارایىام كاسته نگردد. چگونه كاسته شود از مُلكى كه من اختیار آن را دارم؟ پس بدا به حال كسى كه نافرمانىام كند و از من پروا نداشته باشد!