بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/07 مصادف با 13 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری(دام ظله العالی) ایراد فرمودهاند.
در ایام شریف ماه مبارك رمضان، سخنان گرانقدر اهلبیت(ع) را دستآویز خود قرار میدهیم، تا خداوند متعال آن را وسیله نجاتمان گرداند.
خطبه «قاصعه» در اواخر باب خُطب نهجالبلاغه قرار دارد و محور اصلی آن صفت رذیله نفسانی «تكبر» و نقش آن در شقاوت فردی و بدبختیهای اجتماعی است. شاید مناسبترین وجه تسمیه این خطبه این است كه «قاصعه» به معنای كوبنده است؛ یعنی این خطبه، گردنفرازان، مستكبران و كسانی را كه بر دیگران بزرگی میفروشند، توبیخ میكند. این خطبه، «قاصعه» نامیده شده، چون توبیخ كننده مستكبران است.
خطبه «قاصعه» در اواخر حیات امیر مؤمنان(ع) انشاء شده و حضرت در این خطبه مخاطبان خود را به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار میدهند و میفرمایند: شما در بغی و سركشی افراط كردید، به عصبیت و حمیت جاهلی برگشتید، ارزشهای اسلام را زیر پا گذاشتید. از محتوای این خطبه مبارك چنین به دست میآید كه حضرت علی(ع) امالفساد این جریانات را روحیه تكبر میداند و تعبیرات بسیار سنگینی را به کار میبرد كه انسان از شنیدن آنها تعجب میكند. تعجب میكنیم وقتی میبینیم كسانی كه سالها پای منبر امیرالمومنین(ع) بزرگ شده بودند و قبل از آن بسیاری از ایشان پای منبر رسول الله (صلی الله علیه و آله) نشستهاند، چگونه به این آفات اخلاقی و اجتماعی مبتلا شده بودند؟! امروز هم معلوم نیست جامعه ما بهتر از جامعه زمان امیرالمؤمنین(ع) باشد؛ جامعهای كه مورد توبیخ آن حضرت قرار گرفت كه فساد در شما زیاد شده، حقكشی میكنید، ارزشهای جاهلی را زنده میكنید، احكام اسلام را فراموش كردهاید. باید از فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) برای زمان خودمان هم این درس را بیاموزیم كه ریشه بسیاری از مفاسد اخلاقی، خودبزرگبینی است و هم بدانیم كه بسیاری از مفاسد اجتماعی هم از همین خصلت شیطانی سرچشمه میگیرد.
مناسبت ایراد این خطبه این است كه تدریجاً نسل دوم و سوم مسلمانان و بسیاری از آنها كه پیغمبر اكرم(ص) را زیارت نكرده بودند، روحیه عصبیت قومی، نژادی و قبیلهای داشتند. این روح قبیلهگرایی و افتخار به آباء و اجداد صفت زشت جاهلی بود كه به تدریج در میان جوانان مسلمان آن زمان شكل میگرفت؛ روحیه ملیگرایی و نژادپرستی كه در جوامع رشد نیافته به یك شكل و در جوامع رشد یافته هم به شكل دیگری همیشه وجود داشته و دارد. امروز، ریشه برتریجویی غربیها در چیست؟ در این است كه نژاد خود را برتر میدانند و برای شرقیها، هر قدر هم عالم، محقق، مخترع و كاشف بزرگی باشند، ارزشی قائل نمیشوند. بدترین فساد زمان ما فسادی است كه از ناحیه صهیونیستها در فلسطین برپا میشود. اساس این فساد چیست؟ آنها خود را نژاد برتر و «شعب مختار» میدانند؛ «قالوا نحن ابناء الله و احبائه»؛ ما دوست خدا هستیم و اصلاً دیگران به طُفیل ما آفریده شدند. این هم یك نوع تكبر جمعی است.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) خطبه خود را اینگونه با براعت استهلال شروع میكنند كه بزرگی مخصوص خداست، برای این كه ذهنها آماده شود و روح خودبزرگبینی را رها كنند. تا زمانی که آدم روح خودبینی، خودپسندی و برتریطلبی دارد، به سعادت فردی و تهذیب اخلاقی نمیرسد. جامعهای هم كه دارای چنین روحیهای است، روی سعادت را به خود نخواهد دید.
امیر مؤمنان(ع) میفرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِیَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ»؛ ستایش خداوندی را سزاست كه لباس عزت و بزرگی را پوشید. اهل ادب چنین بیانی را استعاره میگویند. عزت و بزرگی به مانند لباسی تلقی شده كه كسی میپوشد؛ البته خدای متعال از لباس پوشیدن، چه لباس جسمانی و چه لباس معنوی منزه است. خدا نیازی به لباس ندارد. این تعبیری ادیبانه است. ما لباس را در مورد چیزی به كار میبریم كه ملبوس را كاملاً پوشش دهد. به این مناسبت عزت و بزرگی به عنوان لباسی برای ذات الهی تلقی شده، به این معنا كه نمیشود برای خدا حیثیتی فرض كرد كه عین عزت و كبریایی نباشد. هیچ شأنی از وجود خداوند بی بهره از عظمت و بزرگی نیست. كبریایی و عزت، وجود خدا را پوشش میدهد.
عزت و كبریا از صفات اختصاصی خداوند هستند؛ یعنی هیچ كس دیگر حق ندارد ادعای این صفات را بكند. همه موجودات و مخلوقات در برابر خداوند ذلیلند؛ «خشعت الاصوات للرحمان،»1 پس عزتهایی كه ما به غیر خدا نسبت میدهیم همه نسبی است یا عزت ناقص است، عزت كامل نیست. هر كس غیر از خدا هر عزتی كه دارد، عاریتی است. حتی انبیاء و اولیاء هم عزتشان عاریتی است. عزت حقیقی و اصیل مخصوص خداست. تنها اوست كه سر تسلیم در مقابل هیچ كس فرود نمیآورد و هیچ كس نمیتواند بر او غالب شود. البته، خداوند مراتبی از همه چیزهایی را كه اختصاص به او دارد، به اولیاء خودش مرحمت میكند. علم غیب هم مخصوص خداست؛ «یا من لا یعلم الغیب الا هو»؛ اما به هر اندازه كه بخواهد به اولیائش اعطا میکند. «فلا یظهِرُ علی غَیبه اَحدا الا من ارتضی من رسول»2. در این مورد هم درست است که «العزة لله جمیعا»؛ ولی «تعز من تشاء»، «العزة لله و لرسوله و للمومنین». پس این كه میگوییم عزت مخصوص خداست، منظور عزت كامل، عزت مطلق، عزت اصیل و عزت حقیقی است. ولی این امر منافاتی ندارد با این كه به اذنالله و با اعطا و بخشش الهی دیگران هم مراتبی از آن را داشته باشند كه «تُعِّزُ من تشاء و تذل من تشاء»3 .
كبریا یعنی بزرگی مطلق، بزرگی حقیقی، عظمتی كه بالاتر از آن بزرگی نباشد. عزت و كبریایی مخصوص خدا است. اما گاهی انسان از سر جهل، صفات خدایی را به خود نسبت میدهد و همه ما كما بیش به این امر مبتلا هستیم؛ همچنانکه خیلی از اموری را كه كار خداست به خودمان نسبت میدهیم؛ معرفتمان كم است. «قال انما اوتیته علی علم عندی»4؛ قارون گفت: من این ثروت را با علم و تدبیر خودم به دست آوردهام. بسیاری از انسانها زمانی که به آنها گفته شود حقوق فقرا را رعایت كنید، میگویند: آقا! ما با خون دل خوردن، با عرق جبین و کد یمین این ثروت را جمع كردهایم؛ حالا بدهیم دیگران بخورند. اما فراموش میكند كه خدا این ثروت را به او داده است. تصور میکنیم روزی و كار را خودمان ایجاد میكنیم، علم را خودمان كسب میكنیم، قدرت را خودمان به دست میآوریم و...؛ گاهی هم فراتر از این حرفها، كسانی پیدا میشوند که در اثر غرور به جایی میرسند كه میگویند: «انا رَبكم الاعلی»5؛ من، فرعون رَب شما هستم؛ آن هم نه از رَبّ معمولی، والاترین رب؛ بالاترین مرتبه ربوبیت از آن من است. خیلیها هم این گونه هستند که وقتی كه قدرتی به هم میزنند، یا كسی را در برابر خود نمیبینند، طغیان میکنند؛ «ان الانسان لیطغی»6 ریشه این مسأله در همین جاست، «أن رآه استغنی»7؛ وقتی آدمیزاد خود را در موردی بینیاز دید، در اثر جهل و غرور و گاه در اثر حماقت، این خیال برایش پیدا میشود كه من خیلی بزرگ هستم؛ اصلاً معلوم نیست بزرگتر از من كسی باشد! اگر خدا قدرتی را در زندگی به ما داده باشد، و بتوانیم دستوری بدهیم که دیگران اطاعت كنند، اگر چند صباحی بگذرد، باورمان میشود كه ما هم کسی شدیم. اگر این حالت گسترش پیدا كند و با یك امضای ما لشكری به حركت درآید، با یك امضا این لشکر به عراق حمله كنند، به افغانستان حمله كنند، ما دیگر چه میخواهیم؟! عجب قدرتی داریم! یك امضاء كردیم، این لشکریان رفتند، كشتند، بمباران كردند!
اگر آدم در خود احساس بزرگی كند و این بزرگی را از آن خودش ببیند، او در واقع چیزی را كه مخصوص خداست، غصب كرده است؛ در حالی كه بزرگی واقعی متعلق به خداست. تا این بزرگترین هست، كسی در مقابل خدا چه دارد كه بگوید؟ هر چه هست، مال اوست. هر كس هر چه دارد، از او دارد. اگر بادی به غبغب بیاندازد كه من هم بزرگی هستم، این منشأ فساد میشود. اتفاقاً تعبیر باد نسبت به كبر در روایات هم آمده است؛ این باد شیطانی است. پس كسانی كه درمقابل خدا برای خودشان عزت و بزرگی قائل باشند در واقع به جنگ خدا رفتهاند و چیزی را كه مخصوص خداست غصب كردهاند. اگر كسی چنین حالتی پیدا كند، مشمول لعن ونفرین الهی قرار میگیرد.
«الحمدلله الذی لبس العزَّ و الكبریاء واختارهما لنفسه»؛ خدا عزت و كبریایی را برای خودش برگزید، «دون خلقه»؛ سهمی برای خلقش قائل نشد. عزت الهی است كه در دیگران ظهور پیدا میكند. درست است که «العزة لله و لرسوله»، یا «تعز من تشاء»، اما به این معنا نیست که در مقابل عزت خودش عزتی هم برای مخلوق قرار داده باشد. «و جعلهما حمیً و حرماً علی غیره». این مطلب خط قرمزی است و هیچ كس حق ندارد از این خط عبور كند؛ یعنی هیچ كس نباید وارد دایره عزت و كبریای الهی بشود. اگر کسی بخواهد پایش را آن طرف این خط بگذارد، با خدا جنگ كرده و حق او را غصب كرده. «و اصطفاهما لجلاله»؛ خدا عزت و كبریا را برای جلال و شكوه خودش برگزید. «و جعل اللعنه علی من نازعه فیهما من عباده» اگر كسی از بندگان به ستیز با خدا برخیزد و چیزی از اینها را برای خودش ادعا كند، خدا او را مورد لعنت قرار میدهد.
1 . طه: 108.
2. جن: 27 و 26
3. آل عمران: 26
4. قصص: 78
5. نازعات: 24
6. علق: 60
7. علق: 7
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/08 مصادف با 14 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظله العالی) ایراد فرمودهاند.
محور بحث در خطبه قاصعه مذمت تكبر و گوشزد كردن عواقب وخیم آن در زندگی فردی و اجتماعی است. خدای متعال نیز نخست بندگانش را به وسیله همین امر مورد آزمایش قرار داده، در آن جا كه به فرشتگان امر كرد در مقابل حضرت آدم به خاك بیافتند؛ یعنی نهایت تواضع و فروتنی را در مقابل یكی از مخلوقات خدا كه به حسب ظاهر از لحاظ اصل و ماده خلقت از آنها پستتر بود، اظهار كنند؛ تا به این وسیله از روح تكبر و خود بزرگبینی برحذر بمانند.
یكی از كلید واژههای فراز اول این خطبه «اِخْتِبار»؛ است كه به معنی خبرگرفتن است و امتحان كردن و كسی را سر دو راهی قرار دادن از لوازم آن است. خداوند در قرآن میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»1؛ خدا مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام یك نیكوكارترید. اصلاً هدف از آفرینش این بود تا موجودات دارای اختیار، جوهر وجودی خود را ظاهر كنند. مسلماً منظور از امتحان كردن توسط خدا این نیست كه چیزی بر خدا مجهول باشد و بخواهد آن را كشف كند. خداوند قبل از خلق موجودات از همه چیز آگاه است و سرنوشت نهایی همه موجودات را میداند. اینها مفاهیمی است كه برای آشنایی ذهن ما با این مسائل، آنها را در این قالب بیان كردهاند.
به هر حال، خدای متعال موجوداتی را كه راهشان دو سویه است، یعنی هم میتوانند راه خوب بروند و هم راه بد، هم ترقی كنند و هم تنزل، آنها را مورد امتحان قرار میدهد. قرآن دو نمونه مهم از این موجودات را معرفی كرده؛ یكی انسان و دیگری جن؛ «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»؛ هر جا صحبت از تكلیف و پاداش و عقاب است، مخاطبش انس و جن است. نتیجه این امتحان چه زمانی معلوم میشود؟ در روز قیامت. اما خدای متعال كه نیاز به كشف معلومات جدید ندارد؛ چون چیزی برای او مجهول نیست كه بخواهد معلوم شود. او اسم لوازم این امر را امتحان میگذارد. مثل معلمی كه میداند كدام شاگرد موفق میشود، نمره خوبی خواهد آورد و حتی شاگرد اول میشود؛ ولی امتحان را برای همه برگزار میكند.
به طور كلی همه شرایط و موقعیتهایی كه در زندگی ما پیش میآید، وسیله آزمایش است؛ منتهی بعضی موارد خیلی چشمگیر و سرنوشت ساز است، نقطه عطفی است كه اگر انسان خطا كند، دیگر معلوم نیست قابل جبران باشد.
نكته دیگر این است كه در اول خطبه از واژههای «عز»؛ و «كبریاء»؛ اسم برده شد. تكبر یعنی اظهار بزرگی كردن. با وجود این که تكبر صفت بدی است، اما یكی از اسماء الهی «المتكبر»؛ است. چگونه خداوند «تكبر»؛ را كه تا این اندازه بد است، به عنوان یكی از اوصاف خودش ذكر كرده است؟! «تكبر»؛ یعنی نشان دادن بزرگی و چون خدا بزرگ است، نشان دادن و نمایش آن عیب نیست؛ ولی این صفت برای ما بد است، چون ما چیزی نیستیم كه قابل بزرگی باشیم؛ ما فقر محض هستیم. گاهی عظمتی هست و كسی آن را اظهار میكند كه از آن عظمت برخوردار است، مثل كسی كه قدرت خود را اظهار میكند. این کار ناپسند نیست. اصلاً نعمتهای بزرگی كه خدا میآفریند و حوادث عظیمی كه خلق میكند، همه برای اظهار بزرگی است. نورافشانی برای خورشید عیب نیست. خدا «متكبر»؛ است؛ اما «مستكبر»؛ نیست. «مستكبر»؛ یعنی كسی كه بزرگی ندارد، خود را بزرگ بشمارد.
در این خطبه كلمه های «عصبیت»؛ و «حمیت»؛ به عنوان آثار خودبزرگبینی به كار رفته است. تعصب این است كه در اثر وابستگی انسان به كسی یا به چیزی در مقام دفاع و حمایت از آن برمیآید، ولو به ناحق باشد. والا اگر انسان نسبت به چیزی كه حق است سر سختی و دفاع كند، مطلوب است. انسان باید همیشه مدافع حق باشد، نه مدافع شخص. كسانی هستند که به شخصی وابستگی دارند. اگر خوب است، از او دفاع میكنند؛ حتی اگر بد هم باشد از او دفاع میكنند؛ مثل وابستگیهای حزبی و جناحی كه این روزها مرسوم است.
امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) در این خطبه، اول ابلیس را مثال میزنند برای این كه بگویند اصلاً اساس استكبار و تعصب، و اولین كسی كه با خدا درافتاد و خود را بزرگ دید، ابلیس بود. خدا فرشتگان و ابلیس را مورد آزمایش قرار داد. البته امتحان اصلی برای ابلیس بود. ابلیس از ابتدای آفرینش خود که شش هزار سال قبل از خلقت آدم بوده، دائماً مشغول عبادت بود؛ آن چنان كه در صف فرشتگان قرار گرفت، تا آن جا كه حتی فرشتگان هم خیال میكردند كه او هم جزو خودشان است. این حقیقت، مكتوم بود و باید امتحانی انجام بگیرد كه معلوم شود آیا جناب ابلیس از صنف فرشتگان است، عبادتش مثل عبادت آنها است؛ یا نیم كاسهای زیر كاسه دارد؟ با وجود اینکه شش هزار سال هم گذشته، اما هنوز معلوم نشده او چه كاره است. من و شما باید یك مقدار حواسمان را جمع كنیم؛ نگوییم شصت سال از عمرمان در راه اسلام و تشیع گذشته و دیگر ما منحرف نمیشویم. خداوند آدم را كه آفرید، به فرشتگان كه در كنارشان ابلیس هم ایستاده بود، گفت در مقابل این مخلوق من سجده كنید. «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»2. چه سِری در این كار است كه فرشتگان باید در مقابل موجودی خاكی به خاك بیافتند؟ لذت آنها در اطاعت خداست؛ چون او فرموده، دیگر چون و چرا ندارد. اما ابلیس گفت: «لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»3؛ من با این عظمت و این سوابق عبادت، با این مقام و منزلت بیایم در برابر كسی كه از خاك لجنگونه آفریده شده سجده كنم؟! من برتر از او هستم و موجود برتر در مقابل موجود پستتر خضوع نمیكند.
به حسب آن چه در روایت آمده، ابلیس گفت اگر من را از این سجده معاف بداری، آن چنان عبادتی میكنم كه در عالم كسی چنین عبادتی نكرده باشد. این سجده را از ما بگیر این را از ما نخواه. «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَطَاعَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ»4؛ اگر مرا اطاعت میكنی، همان طور كه من میگویم انجام بده؛ اگر دلخواه من را میخواهی، باید برای آدم سجده كنی. این كه آدم كار خوب را چون خوب است انجام بدهد، نه چون خدا گفته، این با ارزشهای اسلامی خیلی فاصله دارد. ارزش انسان به این است كه پرستشگر خدا باشد، چون خدا گفته، انجام بدهد؛ خوب یا بد است، من كاری ندارم.
خدا در سن نزدیک به صد سالگی به حضرت ابراهیم(ع) اولاد داد؛ آن هم چه اولادی، جوان زیبا و فوقالعادهای بود. دستور داده شد كه اسماعیل را در منی ذبح كن. پیغمبر خدا صد سال بیفرزند بوده، خدا به او اولاد داده، حالا دستور میدهد كه او را ذبح كن! حضرت ابراهیم(ع) خواب را با اسماعیل در میان گذاشت؛ «إِنِّی أَری؛ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ»5؛ اسماعیل نگفت آخر برای چه، مگر من چه گناهی كردهام؟ گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»؛ هر چه خدا فرموده اطاعت كن؛ نگران من نباش كه ناراحتی كنم. من هم ان شاءالله صبر خواهم كرد. ابراهیم هم نمیگوید این خلاف عقل است، قتل نفس محترمه است. ما در تاریخ سراغ نداریم كسی كه چنین امتحانهای سختی برایش پیش آمده و به این خوبی از عهده برآمده باشد؛ مگر سید الشهدا(ع) در صحرای كربلا.
ملائكه هم اعتراض نكردند، فقط جناب ابلیس اعتراض كرد؛ «اَعْتَرَضْتَهُ الْحَمِیَّةَ». معنا ندارد کسی در مقابل ضعیفتر از خودش خضوع كند؛ عالمی در مقابل یك جاهل یا فرمانداری در مقابل یك سرباز. این خلاف عرف و روش عقلا است. وقتی خدا اصرار میكند كه نه، این دستور است، باید عمل كنی، میگوید: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»6؛ با خدا اعلان جنگ میكند، به خودِ خدا قسم میخورد كه من همه آدمیزادگان را گمراه خواهم كرد،؛ «إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ»7. تكبر، كار آدمیزاد را به این جا میكشاند. آن را سهل نشمارید.
«ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ»؛ خدا با همین مسأله ملائكه را آزمایش كرد، «لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِینَ»؛ تا متواضعان را از مستكبران جدا كند. «فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوبِ»؛ خدایی كه به اسرار دلها و غیبها آگاه است. این حمیت و عصبیت دامنگیر ابلیس شد و بر آدم فخرفروشی كرد. «و تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ»؛ به خاطر اصلش، یعنی ماده اصلی او كه از آتش بود، گفت: چون آتش برتر از خاك است، تعصب ورزی كرد. برای خدا كه این و آن فرقی نمیكند. همه آنها مخلوق اوست. نتیجه این شد که «فَعَدُوُّ اللَّهِ»؛ این ابلیسی كه دشمن خداست، «إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ»، او پیشوای اهل تعصب است؛ هر كه تعصب دارد، پیرو ابلیس است. «الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ»؛ سنگ بنای تعصب را او گذاشت. «وَ نازَعَ الله رداء الجَبریة»؛ با خدا ستیزه كرد كه ردای جبروت را از او غصب كند. «وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ»؛ لباس بزرگی را بر تن پوشید و روپوش تواضع و فروتنی را از تن در آورد. نتیجهاش این شد كه «أَ لَا تَرَوْنَ كَیْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ»؛ نمیبینی كه خدا به واسطه این بزرگیفروشی چه قدر پست و كوچكش كرد؟ «وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ»؛ و به جهت این رفعتجویی او را خوار كرد؟ «فَجَعَلَهُ فِی الدُّنْیَا مَدْحُوراً»؛ در دنیا از دستگاه الهی رانده شد و در آخرت هم عذاب جهنم را برای او مهیا كرد.؛ «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ»؛ اگر خدا آدمیزاد را از نوری آفریده بود كه چشمها را خیره میكرد، ابلیس از سجده در برابر او ابایی نداشت ؛ولی آن وقت دیگر معلوم نمیشد چه كسی اهل تواضع و چه كسی اهل تكبر است. اگر خدا میخواست آدم را از نوری میآفرید كه درخشش آن چشمها را خیره میكرد و عقلها را متحیر میكرد. «وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ»؛ یا از عطری كه مشام انسان را مینواخت، به جای این كه از لجن بدبویی باشد، او را از عطر خوشبویی میآفرید. «وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ»؛ اگر این كار را كرده بود، همه در مقابلش خاضع بودند. «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَی فِیهِ عَلَی الْمَلَائِكَةِ»؛ امتحان ملائكه هم آسان میشد. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ»؛ اما در امتحان باید ماده مجهولی باشد. شاگرد نباید بداند سوال امتحانی چیست. وقتی میگویند برو سر فرزندت را ببر، او كه نمیداند در آن جا گوسفندی میآید و فدا میشود. او تصور میکند تا آخر کار بناست سر اسماعیل را ببُرد. این نشانه تسلیم و نشانه عبودیت حضرت ابراهیم(ع) بود. «لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُمْ»؛ خدا این كارها را كرد تا روح بزرگبینی و گردنفرازی را از فرشتگان و بندگان صالحش بزداید.
1. ملك: 2
2. ص: 71-72
3. حجر: 33
4. بحار الانوار، ج11، باب2، ص145
5. صافات: 102
6. ص: 82
7. ص: 83
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/09 مصادف با 15 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظله؛ العالی) ایراد فرموده اند.
«...فَاعْتَبِرُوا بما كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ»؛ ای مردم! از آن چه خدا در مقابل خودبزرگبینی ابلیس، نسبت به او انجام داد، پند بگیرید. «إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ»؛ شیطان با این كه سالهای درازی عبادت كرده بود، همه اعمالش را نابود كرد. «عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ»؛ به دلیل یك لحظه تكبر. گاهی انسان ممكن است كارهای خوب زیادی انجام بدهد، سالها در مسیر صحیحی قدم بردارد، اما در نهایت با یك كار همه آنها را آتش بزند. در این جا میفرماید لحظهای تكبر باعث شد كه همه آن اعمال نیك بر باد برود. آن عمل طولانی چه بود؟ «وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ»، شش هزار سال عبادت خدا كرده بود؛ اما، سالهایش چه سالی بود؟ آیا همین سالهای 365 روزة 24 ساعته است، یا سال آن هم جور دیگر بود؟ در نسخههای معروف نهجالبلاغه آمده است كه «لَا یُدْرَی أَمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ»؛ یعنی معلوم نیست كه این شش هزار سال از همین سالهای عادی دنیاست یا از سالهای آخرتی كه هر روزش هزار سال است. كفر و تكبر همه اعمال را یكجا باطل میكند. اگر مسلمانی هفتاد سال عبادت كرده باشد، اما لحظه آخر حیاتش مرتد شود، همه هفتاد سال عبادتش بر باد رفته است. «وَ قَدِمْنا إِلی؛ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»1. كسانی كه كفر ورزیدند، هر كار خوبی قبلاً انجام داده بودند، ما سراغ اعمالشان رفتیم و همه را «هَباءً مَنْثُوراً»؛ كردیم؛ مثل گردی كه در هوا پخش میشود. «فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَی اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ»؛ وقتی ابلیس بعد از آن همه عبادت به خاطر یك ساعت تكبر، همه اعمالش از بین رفت، آیا كس دیگری به واسطه تكبر سالم میماند؟! «كَلَّا»؛ ابداً، چنین چیزی نیست. «مَا كَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً». ابلیس به دلیل عبادتهای زیادی كه كرده بود جزو ملائكه به شمار میرفت. او را به واسطه یك ساعت تكبر، از بهشت خارج كرد؛ آن وقت آدمیزاد را كه عبادتش هیچ وقت هزار سال هم نمیشود، به واسطه تكبرش عقاب نمیكند؟! «إِنَّ حُكْمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ»؛ دراین حكم و سنت الهی ـكه كفر و شرك همه اعمال را از بین میبردـ فرقی بین انس و جن و بین اهل زمین و اهل آسمان نیست. «وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِی إِبَاحَةِ حِمًی حَرَّمَهُ عَلَی الْعَالَمِینَ»؛ اگر خدا چیزی را بر همه مردم حرام كرده، خط قرمزی ترسیم كرده كه از این جا نباید عبور كنید، دیگر به هیچ یك از بندگانش رخصتی نمیدهد. وقتی میگوید هیچ كس نباید تكبر كند، نباید با خدای متعال در ردای كبریاییاش نزاع كند، استثناء برنمیدارد. سنت الهی نسبت به همه مكلفان یكسان است؛ البته ممكن است بعضی از گناهان و محرمات به خاطر مصالحی، در زمان خاصی، برای یك قوم خاصی باشد. ما باید از این بلایی كه سر ابلیس آمد بترسیم. او اگر شش هزار سال عبادت كرده بود، ما كه معلوم نیست چند سالی هم عبادت مقبولی داشته باشیم. ما به طریق اولی در معرض خطر هستیم.
امروز هم میبینید، كسانی همان راه شیطان را رفتند و به همان خطرها هم مبتلا شدند؛ همان غرورها و تكبرها باعث شده كه در احكام الهی تشكیك كنند و بگویند اینها تاریخ مصرف دارد، وقتش گذشته یا اصلاً اینها حكم خدا نبوده یا پیغمبر اشتباه كرده؛ از این چیزهایی كه این روزها از این مرتدین میشنوید. این خطری كه برای ابلیس بود برای ما آدمیزادها هم هست. به واسطه غرور و هوسبازیهایمان، به واسطه استمرار در گناه كار انسان به جایی میرسد كه كافر میشود.؛ «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای؛ أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»2. الان هم میبینید كه احكام كیفری اسلام را مسخره میكنند؛ میگویند این زمان دیگر نمیشود كسی را چوب زد؛ چوب زدن مال الاغ است؛ یعنی حكم خدا درباره تازیانه زدن را مسخره میكنند. همان كسانی كه ادعای اسلام هم دارند. ابلیس هم نمیگفت خدایا! من تو را قبول ندارم، تو را پرستش نمیكنم. گفت من عبادتی میكنم كه هیچ كس نكرده باشد. كار آدمیزاد هم ممكن است در اثر غرور و خود بزرگبینی به این جا برسد كه دین خدا را مسخره كند و امروز نمونههایش را هم میبینیم.
سپس امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ أَنْ یُعْدِیَكُمْ بِدَائِهِ». شیطان علاوه براین كه خودش راه سرپیچی و مخالفت با خدا را پیش گرفت، قسم خورد كه دیگران را هم گمراه كند. قسم نخورد كه من نمیگذارم آدمیزادگان عبادت كنند؛ قسم خورد كه آنها را گمراه كند؛ یعنی كاری كند كه مثل او بشوند و اصلاً رو درروی خدا بایستند و راه او را بروند. بپرهیزید از این كه شیطان شما را به درد خودش مبتلا كند. «وَ أَنْ یَسْتَفِزَّكُمْ بِنِدَائِهِ»؛ با نداهای خود شما را دعوت میكند به این كه همان راهی كه خودش رفته شما هم بروید. «وَ أَنْ یُجْلِبَ عَلَیْكُمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ»؛ و سواره نظام و پیاده نظامش را به سراغ شما میفرستد. دار و دسته ابلیس خیلی فراوانند. «إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»3. شما شیطان را نمیبینید، ولی او شما را میبیند. در آیات هست كه شیطان ذریه و فرزندانی دارد كه آنها هم همان راه او را میروند؛ علاوه بر این؛ که در میان انسانها یار و یاورانی دارد كه گاهی از شیاطین جن هم خطرناكترند؛ «شَیاطِینِ الْإِنْس وَ الْجِنِ»4. كسانی كه ولایت شیطان را میپذیرند؛ «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ مُشْرِكُون»5، اینان جزو انصار شیطان میشوند، اما عیناً نقش شیطان را ایفا میكنند.
واژه «فَلَعَمْری»؛ در مقام بیان اهمیت دشمنی شیطان است. گاه وقتی ما را نصیحت میكنند كه این كار را نكن، با رفیق بد نشین و... خیلی جدی نمیگیریم؛ مخصوصاً اگر آن کار در راهی باشد كه خودمان هم دوست داشته باشیم. شیطان هم انسان را از راهی فریب میدهد كه تمایلات انسان اقتضاء داشته باشد. امیرالمؤمنین(ع) از این روحیه ما خبر دارد و میداند كه ما این مسأله را خیلی جدی نمیگیریم. به همین دلیل این قدر روی دشمنی شیطان پافشاری میكند، تا كمی به خود بیاییم. امیرالمؤمنین(ع) به جان خودش قسم میخورد. «لَقَدْ فَوَّقَ لَكُمْ سَهْمَ الْوَعِیدِ وَ أَغْرَقَ إِلَیْكُمْ بِالنَّزْعِ الشَّدِیدِ وَ رَمَاكُمْ مِنْ مَكَانٍ قَرِیبٍ». آن زمانها معمولاً با تیر و كمان به دشمن حمله میكردند. وقتی تیرانداز از راه دوری نشانهگیری كند، احتمال این كه تیر خطا برود زیاد است؛ اما اگر فاصله كوتاه باشد، این احتمال خیلی كم است. شیطان تیری بر چلّه كمان گذارده و تا آخرین حد توان كشیده. چون هر چه چله کمان بیشتر كشیده شود، تیر مسافت دورتری را میپیماید. حضرت امیر(ع) میفرمایند شیطان تیر و كمانش را آماده كرده، از جای نزدیكی تیر را به طرف شما نشانه گرفته و با كمال شدت وتر کمان را كشیده است. این تیر وقتی رها شود، حتماً به هدف میخورد. حالا آیا احتمال میدهید كه از چنگ شیطان رها بشویم، تیرش به خطا برود؟ آن هم كسی كه در تیراندازی به سوی ما، چندین هزار سال تجربه دارد. پیری هم در او اثر نگذاشته كه دستش بلرزد و سست بشود. «فَقَالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»6؛ اولاً با یك گستاخی به خدا نسبت میدهد كه تو مرا گمراه كردی؛ یعنی اگر تو امر نمیكردی كه من بر آدم سجده كنم، من مشغول عبادتم بودم؛ اما تو گفتی برو، بر آدم سجده كن. من هم از سر لجاجت به این گمراهی مبتلا شدم. حالا كه این بلا را بر سر من آوردی، همه آدمیزادگان را گمراه خواهم كرد. كارهای بد را برای آنها زینت میدهم. «قَذْفاً بِغَیْبٍ بَعِیدٍ وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ». شیطان با این سخن سنگی در تاریكی انداخت، و یقین نداشت كه بتواند همه را گمراه كند. این گمان، دلیلی بر اصابت نداشت. اما این سخن درباره بعضی از انسانها صادق شد.؛ «صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ الْحَمِیَّةِ وَ إِخْوَانُ الْعَصَبِیَّةِ وَ فُرْسَانُ الْكِبْرِ وَ الْجَاهِلِیَّةِ»؛ كسانی كه اهل تكبر و عصبیت هستند كاری كردند كه گمان ابلیس درست درآمد؛ كسانی كه سوار بر مركب تكبر میتاختند، ظن ابلیس را صادق كردند. میفرماید: «حَتَّی إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْكُمْ». تا حالا كلیگویی بود؛ اما داستان شیطان به شما چه ربطی دارد؟ شما ابتدا در مقام اطاعت شیطان نبودید. به شیطان «نه»؛ گفتید؛ ولی این «نه»؛ گفتنتان دوام نیافت، آرام آرام سست شدید، استقامتتان در مقابل شیطان كم رنگ شد، «حَتَّی إِذَا انْقَادَتْ لَهُ الْجَامِحَةُ مِنْكُمْ»؛ آنان كه علیه شیطان قد علم كرده بودند، كمكم تسلیم شدند؛ «وَ اسْتَحْكَمَتِ الطَّمَاعِیَّةُ مِنْهُ فِیكُمْ»؛ وقتی دید شما كه اهل سركشی و مخالفت با ابلیس بودید، به دنبال او میروید، طمعش قوی شد. آنهایی كه از اول اطاعت شیطان را پذیرفتند، كه هیچ؛ اما شما كه شیطان را لعن و رجم میكردید، شما هم آرام آرام تسلیم شدید. «فَنَجَمَتِ الْحَالُ مِنَ السِّرِّ الْخَفِیِّ إِلَی الْأَمْرِ الْجَلِیِّ اسْتَفْحَلَ سُلْطَانُهُ عَلَیْكُمْ وَ دَلَفَ بِجُنُودِهِ نَحْوَكُمْ»؛ این جا بود که تصمیم جدی گرفت با شما به مبارزه برخیزد و نیروهایش را بسیج كند كه شما را از راه خارج كنند. وقتی شما دست از ارزشهایتان برداشتید، نسبت به آرمانهای انقلاب سست شدید، نسبت به احكام اسلام بیغیرت شدید، شیطان طمعش در شما زیاد شد و لشگرش را رسماً به طرف شما گسیل كرد. «فَأَقْحَمُوكُمْ وَلَجَاتِ الذُّلِّ وَ أَحَلُّوكُمْ وَرَطَاتِ الْقَتْلِ»؛ سر راه شما كمندهایی گذاشت، تا به ورطههای هلاكت بیافتید. «وَ أَوْطَئُوكُمْ إِثْخَانَ الْجِرَاحَةِ طَعْناً فِی عُیُونِكُمْ وَ حَزّاً فِی حُلُوقِكُمْ وَ دَقّاً لِمَنَاخِرِكُمْ وَ قَصْداً لِمَقَاتِلِكُمْ وَ سَوْقاً بِخَزَائِمِ الْقَهْرِ إِلَی النَّارِ الْمُعَدَّةِ لَكُمْ»؛ چشمهایتان را هدف سرنیزههایش قرار داد. در جنگها اگر كسی نیزه را به چشم حریف میزد، دیگر كارش تمام بود. كور میشد و نمیتوانست مقاومتی كند. شیطان و لشگریانش بدون ترحم از همه سو به شما حمله كردند و شمشیرهایی را حواله حلقهایتان ساختند. «وَ دَقّاً لِمَنَاخِرِكُمْ»؛ نهایت ذلت و بدبختی كه برای كسی پیش میآوردند این بوده كه بینیاش را به خاك میمالیدند. شیطان كاری كرد كه بینیهایتان به خاك مالیده شد. صداهایتان در گلو خفه شد. «وَ قَصْداً لِمَقَاتِلِكُمْ»؛ و درصدد بر آمد كه شما را به قتل برساند. «وَ سَوْقاً بِخَزَائِمِ الْقَهْرِ إِلَی النَّارِ الْمُعَدَّةِ لَكُمْ». ساربانها وقتی میخواستند شتر را رام كنند تا چموشی و مستی نكند، چوبی در دماغ شتر میكردند و مهارش را به آن چوب میبستند؛ وقتی این چوب را تكان میدادند، شتر رام میشد. حضرت(ع) میفرماید: شیطان چنین بلایی را بر سر شما آورد، تا از مسیری كه او میخواهد منحرف نشوید. «فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِی دِینِكُمْ حَرْجاً وَ أَوْرَی فِی دُنْیَاكُمْ قَدْحاً مِنَ الَّذِینَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبِینَ وَ عَلَیْهِمْ مُتَأَلِّبِینَ». شما وقتی دشمنان خود را میبینید كه روبه روی شما شمشیر به دست ایستادهاند، حواستان را کاملاً جمع میكنید؛ اما جسم شیطان را نمیبینید. خطر این دشمن از دشمنی كه رو بهروی شما میایستد و با سلاح به شما حمله میكند، بیشتر است. خطر شیطان فقط برای آخرت نیست؛ فقط برای دینتان نیست؛ در دنیا هم ذلیلتان میكند. وقتی از شیطان اطاعت كردید، وقتی دنبال هوای نفس و گناه رفتید، به اندازهای ذلیل میشوید كه دستتان را درمقابل دشمن، به نشانه تسلیم بلند میكنید؛ در مقابل آمریكا هم خضوع میكنید. سرانجام دنبال شهوت رفتن این است كه نه تنها آخرت شما را بر باد میدهد، در دنیا هم شما را به ذلت میكشاند. این بلایی است كه شیطان بر سر شما میآورد.
1؛ . فرقان: 23
2؛ . روم: 10
3؛ . اعراف: 27
4؛ . انعام: 112
5؛ . نحل: 100
6؛ . حجر: 39
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/10 مصادف با 16 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده اند.
... «فَاجْعَلُوا عَلَیْهِ حَدَّكُمْ وَ لَهُ جِدَّكُمْ». یكی از معانی كه برای این عبارت بیان شده این است که شما باید در برابر چنین دشمن خطرناكی (شیطان) هر چه تندی و تیزی دارید به كار گیرید؛ نرمش در برابر او روا نیست. هیچ ارتباطی با چنین دشمنی صحیح نیست. باید ارتباط خود را با او قطع كنید. «فَلَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَی أَصْلِكُمْ وَ وَقَعَ فِی حَسَبِكُمْ وَ دَفَعَ فِی نَسَبِكُمْ...»؛ دیدید درباره پدر شما چه رفتاری كرد و چگونه از سر حسد نسبت به او بزرگی ورزید؟ و اصل و ریشه او را پست جلوه داد؟ شیطان اصل آدم را به لجن یا گِلی بدبو نسبت داد و به نسب و ریشه او توهین كرد. اكنون در مقابل چنین كسی كه قسم خورده که شما را گمراه كند و سوارهنظام و پیادهنظامش را برای هلاكت شما بسیج كرده است، چه كار خواهید كرد؟ رابطهتان را با او قطع كنید و مواظب باشید فریبش را نخورید. «یَقْتَنِصُونَكُمْ بِكُلِّ مَكَانٍ وَ یَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَانٍ»؛ لشکریان شیطان هر كجا شما را بیابند، شكارتان میكنند و تمام توان شما را از بین میبرند. «لَا تَمْتَنِعُونَ بِحِیلَةٍ وَ لَا تَدْفَعُونَ بِعَزِیمَةٍ»؛ اینان درصددند شما را چنان در تنگنا قرار دهند كه دیگر برایتان فرصت تصمیمگرفتن باقی نماند. «فِی حَوْمَةِ ذُلٍّ وَ حَلْقَةِ ضِیقٍ وَ عَرْصَةِ مَوْتٍ»؛ شما را در گسترهای از ذلت و زبونی گرفتار كنند و در تنگنای كشندهای قرار دهند. «وَ جَوْلَةِ بَلَاءٍ»؛ شما را به كوران بلاها و سختیها مبتلا كنند. این تصمیمِ شیطان است كه هم سوارهنظام دارد و هم پیادهنظام؛ هم دار و دستهای از قبیله خود و هم شاگردان و وابستگانی از میان آدمیان؛ بهترین راهی كه شیطان میخواهد شما را از طریق آن فریب دهد، همان چیزی است كه در وجود خودش اسباب سقوط او شد، چه چیز؟ «اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ»1. شیطان میخواهد شما را به همان درد خودش مبتلا كند. سلاح كشندهای هم كه دربرابر شما به كار میبرد كارآیی كافی دارد: تكبر و خودبزرگبینی. «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِی قُلُوبِكُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ». خودبزرگبینی مثل درختی است كه شاخههای متعددی دارد كه همه از همین ریشه تغذیه میكنند. گاهی خودبزرگبینی شخصی است و گاهی گروهی. وقتی انسان به گروهی وابسته شد، آن گروه را مثل خودش تلقی میكند. به عنوان مثال وقتی فردی امروز وابسته به یک تیم ورزشی است، اگر افراد این تیم در مسابقه برنده شوند، این فرد به همراه دیگر اعضای تیم اظهار شادی میكند. همین فردی كه امروز جزو این تیم است و به واسطه پیروزی اینها شاد میشود، روز دیگری که در تیم دیگری مسابقه میدهد، اگر چه علیه تیم سابقش باشد، وقتی كه پیروز بشوند شاد میشود. چرا؟ برای این كه مادامی كه خود را وابسته بهاینها میداند، پیروزی اینها را پیروزی خودش میشمارد. چون عضوی از این گروه است. نمونههای ثابتی هم هست كه تغییر نمیكند؛ مثل اعضای یك خانواده، اعضای یك قبیله و...؛ این قوم گراییها، نژادپرستیها و ملیگراییها همه از ریشه خودبزرگبینی است.
مسلمان، موحد و مؤمن، باید ملاكش حق و باطل باشد. اگر كسی را حمایت میكند، برای این است كه او حق است و اگر كسی را مذمت میكند به دلیل باطل بودن اوست؛ نه اینکه چون خویش و قوم و هممحلی اوست؛ نه چون اهل یك آب و خاكاند؛ البته تأثیر هر یک از اینها متفاوت است. برخی از آنها فقط یك نوع مذمت و نكوهش اخلاقی دارد؛ بعضیها كراهت دارد؛ بعضی حرمت و بعضی هم به كفر منتهی میشود؛ ولی این ریشه، هرچند از مراتب ضعیف هم شروع بشود، قابل رشد است. این نهال ضعیف میتواند رشد كند تا برسد به؛ «أنا ربكم الاعلی»2. پس «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِی قُلُوبِكُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ»؛ آن شرارههای تعصب را در قلب خود خاموش سازید.عصبیت مذموم این است كه آدم از چیزی، هرچند باطل و ناحق باشد، حمایت كند؛ والا عصبیت ورزیدن نسبت به حق، غیرت و حمیت الهی است.
«وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ». تكبر ابلیس به آدم، سبب شد كه كینه او و فرزندانش را در دل بگیرد. این كینه از همان ریشه خودبزرگبینی پدید آمد. پس كینه هم از میوههای شوم همین درخت تكبر و خودبزرگبینی است. «فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِیَّةُ تَكُونُ فِی الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ و نَخَواتِه». اگر مسلمانی نسبت به یك امر ناحقی تعصب ورزید و لجاجت به خرج داد، نشانه این است كه شیطان در دل او نفوذ كرده است. «وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ»؛ از وسوسههای شیطان به «نَزَعة»؛ و «نَفَثه»؛ تعبیر كردهاند؛ یعنی فوت كردن و دمیدن. شیطان وقتی در انسان میدمد، آدم خودش را باد میكند و بزرگ میببیند. خودبزرگبینی، خودش بادی است كه شیطان به دماغ آدم میدمد.؛ «وَ اعْتَمِدُوا وَضْعَ التَّذَلُّلِ عَلَی رُءُوسِكُمْ وَ إِلْقَاءَ التَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ». این فراز از زیباترین عبارتهای این خطبه است كه میفرماید: تواضع را تاج سر قرار دهید و تكبر را زیرپاهایتان له كنید. معمولاً وقتی انسان تواضع و فروتنی میكند، سر فرود میآورد. حضرت میفرماید سر پایین آوردنتان در واقع تاجی است كه بر سر میگذارید. و تكبر كه باد به دماغ انداختن و گردنفرازی كردن است، در ظاهر چنین است، ولی باطن تکبر نفخات شیطان است. این شیطان است كه در شما میدمد. این نفخات را مثل بادكنكی زیر پا له كنید. «وَ خَلْعَ التَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ»؛ تكبر مثل بار سنگینی است كه روی گردن شما افتاده، این را از گردن خود بردارید و خود را آسوده كنید. وقتی انسان خودش را بزرگتر از دیگران ببیند، خودبزرگبینی باعث تقیداتی میشود و باری روی دوش آدم میآید؛ مثل اینکه چگونه راه بروم، چطور حرف بزنم، چه جور بنشینم؟ این بار سنگینی است كه آدم را گرفتار میكند. بار را از گردنتان بردارید، تواضع داشته باشید.
«وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ»؛ شیطان با تمام لشكریانش به جنگ شما آمده و شما ناچارید به جنگ او بروید. سلاح شما در این پیكار چیست؟ او میخواهد تكبر را بر شما حاكم كند، سلاح شما در برابر او تواضع است. «وَ اتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ».
سپس این نكته را تذكر میدهند كه خیال نكنید فقط شیطان و دارودستهاش شما را فریب میدهند، بدانید در هر قوم و هر ملتی ممكن است یاران شیطان وجود داشته باشند. «فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً»؛ در میان همین آدمیزادگان، در هر جمعیت، هر گروه و هر حزبی كسانی هستند كه یاران شیطاناند و آمدهاند که شما، مؤمنین را فریب دهند. «وَ لَا تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَی ابْنِ أُمِّهِ مِنْ غَیْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اللَّهُ فِیهِ». سپس با اشاره به یكی دیگر از میوههای زهرآلود تكبر میفرمایند كه تكبر ریشه حسد هم هست. حضرت امیر(ع) داستان هابیل و قابیل را یادآور میشوند و میفرمایند: حکایت شما در زمانی که نسبت به همدیگر تعصب میورزید و خودتان را بالاتر میبینید، مثل داستان دو برادری است كه از یك مادر و پدر متولد شدهاند، و هیچ یك بر دیگری برتری ندارد. در ماجرای هابیل و قابیل تكبر موجب حسد شد و این حسد كار را به آن جا رساند كه اولین قتل و جنایت در عالم پدید آمد و تا آخر، هر قتلی انجام گیرد، سهمی از گناهش مال قابیل است؛ چون مبتكر این گناه بود. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً كانَ علَیهِ وِزرَها وَ وِزرَ مِن عَمل بِها»3؛ هر كس سنت بدی بگذارد، كسانی كه بدعتی در دین میگذارند، قانونی بر خلاف شرع وضع میكنند، هر كس به آن قانون عمل كند و هر گناهی دیگران تا روز قیامت به واسطه آن قانون مرتكب بشوند، سهمی از آن گناه مربوط به آن قانونگذار است. امیرالمؤمنین(ع) مردم را برحذر میدارد كه مبادا مثل دو برادری بشوید كه بدون این كه یكی از آنها فضلی بر دیگری داشته باشد، بر او تكبر كند و نسبت به او حسد ورزد. در حقیقت، این جا حسدورزی است؛ اما حضرت میفرمایند: او نسبت به برادرش تكبر ورزید. این امر اشاره به این دارد كه ریشه حسد هم تكبر است. ریشه اصلی این است كه وقتی كسی خودش را بزرگ میبیند، نمیتواند بزرگ دیگری را در مقابل خود ببیند. «سِوَی مَا أَلْحَقَتِ الْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ وَ نَفَخَ الشَّیْطَانُ فِی أَنْفِهِ مِنْ رِیحِ الْكِبْرِ»؛ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: تكبر بادی است كه شیطان به دماغ انسان میدمد. «الَّذِی أَعْقَبَهُ اللَّهُ بِهِ النَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ الْقَاتِلِینَ». این کلام اشاره به داستان قابیل است؛ یعنی هر قاتلی كه در عالم مرتكب قتلی بشود، سهمی از گناهش مال قابیل است كه این سنت سیئه و این بدعت را گذاشت. هر كس دیگر هم بدعتی بگذارد، هر گناهی بر آن مترتب شود، سهمی از آن گناهان مال بدعتگذار خواهد بود.
«أَلَا وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْیِ وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؛ از این جا حضرت شروع میكنند به این كه شما هم كما بیش به این درد مبتلا شدهاید. شیطان در بینیهای شما دمیده و اكنون در معرض خطر عظیمی قرار گرفتهاید كه اگر زود به فریاد خودتان نرسید و خود را از مهلكه این خطر نجات ندهید، آتش تكبر شعلهور میشود و درخت شوم عصبیت و خودبزرگبینی در دلهای شما رشد میكند و سرنوشت شما را به سرنوشت شیطان پیوند خواهد زد.
1؛ بقره: 34
2؛ نازعات: 24
3؛ بحار، ج74، ص204، روایت 41
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/11 مصادف با 17 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرمودهاند.
مخاطبان این خطبه چه كسانی هستند كه امیرالمؤمنین(ع) این گونه با آنها صحبت میكند؟ آیا همین اصحاب خودش هستند؛ همینهایی كه پای منبر ایشان حاضر میشدند؟ بعضی گفتهاند این قسمتها از نهجالبلاغه خطاب به اصحاب معاویه است؛ ولی هیچ نشانهای از این كه چنین باشد، وجود ندارد. گرچه هیچ بعید نیست كه همین مسلمانهایی كه اطراف حضرت بودند و بعدها از میان آنها خوارج و اصحاب جنگ جمل برخاستند، مخاطب علی (ع) باشند. در بین همینها افرادی بودند كه استحقاق چنین توبیخهای تندی را از امیرالمؤمنین(ع) داشتند. باید بترسیم از این كه ممكن است در زمان ما و در میان جامعه مؤمن و انقلابی ما هم چنین كسانی باشند كه اگر علی بود برایشان این گونه خطبه میخواند.
«أَلَا وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِی الْبَغْیِ وَ أَفْسَدْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؛ یعنی شما سركشی و ستمكاری را به نهایت رسانده و در زمین فساد كردهاید. این تعبیرات حضرت عجیبتر است. «مُصَارَحَةً لِلَّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِینَ بِالْمُحَارَبَةِ»؛ شما آشكارا با خدا در مقام دشمنی برآمدید و علیه مؤمنین به ستیزه پرداختید. «فَاللَّهَ اللَّهَ فِی كِبْرِ الْحَمِیَّةِ وَ فَخْرِ الْجَاهِلِیَّةِ»؛ خدا را بخواهید، از خدا پروا داشته باشید، از این كه تكبر و خودپسندی و تفاخر در دلهای شما باشد؛ تكبری كه با حمیت همراه است. «فَإِنَّهُ مَلَاقِحُ الشَّنَئَانِ وَ مَنافِخُ الشیطان»؛ این خودبزرگبینی جایگاه رویش دشمنیها و عداوتها، و دمیدنهای شیطانی است. تعبیر دمیدن شیطان یك تعبیر ادبی گویاست؛ شبیه به وقتی است كه بادكنكی را باد میكنند؛ بادکنک ابتدا چندان قابل توجه نیست؛ اما وقتی آن را باد میكنند، توجهها را جلب میكند. شما هم كه از یك پدر و مادر و از یك نژاد هستید، چرا به یکدیگر تفاخر میكنید؟ این حرفها را شیطان در شما میدمد و باعث میشود كه میان شما دشمنی و عداوت رشد كند. «الَّتِی خَدَعَ بِهَا الْأُمَمَ الْمَاضِیَةَ وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ»؛ شیطان به همین وسیله امتهای گذشته را نیز فریب داد. «حتّی أَعْنَقُوا فِی حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ و مَهاوی ضَلالَته»؛ تا آن جا كه در تاریكیهای جهالت و درههای ضلالت با سرعت پیش رفتند. «ذُلُلًا عَنْ سِیَاقِهِ سُلُساً فِی قِیَادِه».ِ ساربانان و شترچرانان به دو گونه شترها را میراندند؛ گاهی از پشت سرشان حركت میكردند و آنها را به جلو میراندند، و در جاهایی كه راه سخت بود، مهار شتر را از جلو میگرفتند و آنها را میكشیدند. حضرت امیر(ع) میفرماید شیطان چنان بر اینها مسلط شد كه مثل شترهای رام و تحت فرمان، وقتی مهارشان را میگیرد با كمال آرامی تسلیم میشود. «أَمْراً تَشَابَهَتِ الْقُلُوبُ فِیهِ و تَتَابَعَتِ الْقُرُونُ عَلَیْهِ»؛ شما با گذشتگانتان در این امر شریك هستید كه در دلتان انگیزههای خودبزرگبینی باعث دشمنی میشود. در دورانهای گذشته نیز همین راه را پیمودند «وَ كِبْراً تَضَایَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ»؛ تكبر كه سینهها به آن تنگ میشود؛ یعنی چنان این تكبر در سینههای شما رشد میكند كه جای نفس كشیدن برایتان باقی نمیگذارد.
«أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ». وقتی در جامعهای گروهی به واسطه دارا بودن امتیازی واقعی یا موهوم تكبر میورزند، اگر دیگرانی موجود نباشند، تكبر كردن آنها معنی ندارد. این رفتار وقتی معنی مییابد كه انسان افرادی را در مقابل خودش ضعیفتر ببیند؛ پس عملاً جامعهای كه كسانی در آن تكبر میكنند دو دسته میشود یك دسته متكبران؛ كه خودشان را یا به خاطر حسَب و نسب یا به دلیل ثروت، یا موقعیت اجتماعیشان یا سایر ارزشهای موهومی كه كمابیش در جامعهها رواج پیدا میكند، یك سر و گردن بالاتر از دیگران میبینند؛ یك دسته هم کسانی كه فاقد آن امتیازهایند، پول كمتری دارند، قدرت كمتری دارند. آنهایی كه از امتیاز بیشتری برخوردارند، و معمولاً پولدارتر هستند، سعی میكنند دیگران را با انواع شگردها تحت سلطه خودشان دربیاورند. نتیجه این كه همیشه در جوامع مختلف دو طبقه متمایز وجود داشته است؛ یك طبقه، بزرگان، سروران، سرمایهداران، و یك طایفه ضعفا و مستضعفین. آیا این ضعفا نقشی در فساد جامعه ندارند؟ بله، گناه مستضعفان این است كه با اطاعت از مستكبران، بازار آنها را رونق دادند. اگر اینها مقاومت میكردند و در مقابل آنان تسلیم نمیشدند و با ظلم میستیزیدند، مستكبران چنین قدرتی نمییافتند كه این همه ظلم كنند.
به آنها میگویند چرا گمراه كردید، چرا ظلم كردید؟ به اینها میگویند چرا ظلم پذیرفتید، چرا زیر بار ظلم رفتید؟ اگر به آنها رأی نمیدادید، دنبالشان راه نمیرفتید، «زنده باد» نمیگفتید، آنها چنین قدرتی پیدا نمیكردند. امیرالمؤمنین(ع) خطاب به ضعفا میفرماید: ای كسانی كه تحت استكبار دیگران قرار گرفتید، مواظب باشید كه دنبال آنها راه نیفتید؛ از آنها اطاعت نكنید؛ نگویید آنها قدرت و ثروت داشتند، وسایل تبلیغ داشتند، ما را فریب دادند و ما هم فریب خوردیم. هویت و عزت خودتان را در پناه اطاعت خدا حفظ كنید. نترسید از این كه لباستان كهنه است، خانهتان خشتی است.
تكبر ضعفا در برابر مستكبران ممدوح است؛ یعنی نباید زیر بار ظلم آنها بروند. اگر فرد ثروتمندی آدم ضعیفِ فقیری را در گوشهای میبیند و به او تكبر میفروشد و رویش را برمیگرداند، آن فقیر هم باید به او بیاعتنایی كند و رویش را برگرداند. تو كی هستی كه من به خاطر فقرم در برابر تو خضوع كنم؟ این مسأله در سطح جهانی و بینالمللی هم مصداق دارد. كشوری كه خودش را بزرگتر میداند و آقای دنیا حساب میكند و میخواهد همه را تحت سلطه خود درآورد، این بزرگترین مصداق تكبر شیطانی است و از همینرو امام(ره) فرمود: اینها شیطان اكبر هستند. اگر مردمی دستهایشان را در مقابل اینها بالا كنند و تسلیم شوند، اینها هم گناهكارند. ما مسلمان و بنده خداییم و عزت ایمانی داریم. ما نباید در مقابل یك مشت وحشیِ مبتلا به انواع فساد اخلاقی و فحشا و كسانی كه بویی از انسانیت نبردهاند، تسلیم شویم. «أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَمِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ»؛ بپرهیزید از آن بزرگترهایی كه درصددند بر شما مسلط شوند. «الذین تكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ»؛ اینان اصل و نسب خود را فراموش كردند كه از چه بودهاند؛ از یك قطره آب گندیده، «وَ أَلْقَوُا الْهَجِینَةَ عَلَی رَبِّهِمْ»؛ کسانی كه بزرگی میفروشند، میگویند: خدا دیگران را بدبخت كرده؛ سفیدپوستان میگویند خدا سیاهپوستها را برای خدمت به ما سیاه خلق كرده است؛ اگر عیبی هست، مال خداست. اسلام میگوید سیاهی و سفیدی ملاك ارزش نیست. ممكن است یك سیاه بر هزاران سفید شرف داشته باشد؛ ولی ارزشهایی كه آنها معتقدند همین چیزهاست؛ سیاه و سفید، غنی و فقر و... «وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَی مَا صَنَعَ بِهِمْ مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لِآلَائِهِ»؛ اینان نعمتهای خدا را انكار میكنند؛ میخواهند بگویند ما بیشتر هستیم، مسلط هستیم؛ میخواهند بر خدا هم غالب شوند. «فانهم قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ...»؛ این متكبران شالوده تعصب جاهلی و پایگاههای عداوت و فساد هستند. «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَیْكُمْ أَضْدَاداً وَ لَا لِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسَّاداً». سپس حضرت امیر(ع) تأكید میكنند كه شما هم اگر از آنها اطاعت كنید، در معرض گناه هستید. نعمتهای خدا را فراموش نكنید و اگر خدا به كسانی نعمتی داده كه برتر از شما هستند، نسبت به آنان حسد نورزید. «وَ لَا تُطِیعُوا الْأَدْعِیَاءَ الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ وَ...». ادعیاء به كسانی گفته میشود كه پدر شناختهشدهای ندارند. بعضی از شارحین نهجالبلاغه گفتهاند منظور، كسانی هستند كه ادعای اسلام و ایمان میكردند، ولی ریشهای در اسلام و ایمان نداشتند. بعضی هم احتمال دادهاند كه در میان بعضی از تازه مسلمانها، و حتی بعضی از مسلمانان، كسانی بودند كه پدر و مادر مشخصی نداشتند و بالاخره كسانی كه در مقام جنگ با امیرالمؤمنین(ع) برآمدند و به ویژه شخص معاویه. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید از كسانی كه در نسب یا در موقعیت دینیشان ریشه درستی ندارند، اطاعت نكنید. سپس میفرمایند: ولی شما به جای آب زلال خودتان، از آب آلوده آنها نوشیدید. سلامت خودتان را با بیماری آنها در هم آمیختید «وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّكُمْ بَاطِلَهُمْ». شما تاكنون اهل حق بودید؛ اما آرام آرام باطل آنها را با حق خویش همراه كردید.
اوضاع در زمان ما چگونه است؟ امروز جامعه انقلابی ما یك رنگ و یك دست است؟ همه افراد تابع ارزشهای اسلامی هستند، یا در بینشان افرادی التقاطی وجود دارند كه ارزشهای غربی را هم كمابیش پذیرفتهاند؟ اگر احتمال میدهید ما هم اهل اینها باشیم، با دقت بیشتری به این خطابهای نهجالبلاغه گوش دهیم؛ شاید این خطابها متوجه ما هم باشد.
«وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ»؛ اینها اساس هر فسق و فجوری هستند. «اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بِهِمْ یَصُولُ عَلَی النَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ »؛ شیطان، اهل تكبر را چونان مركبی قرار داد كه سوار بر اینان، بر دیگر مردم یورش بیاورد. این مغروران را زبان گویای خودش قرار داد. بعضی از سخنرانها و بعضی از نویسندگان، زبان شیطان هستند. علامتش هم این است كه با شنیدن و خواندن حرفها و نوشتههای آنان ایمان ما تقویت نمیشود؛ بلكه شك و شبهه در دلها به وجود میآید. این كتابها و سخنرانیها موجب رواج ایمان و رواج تقوا نمیشود؛ بلكه بهانهای به دست گنهكاران میدهد كه بگویند: اندكی گناه هم عیب نیست! ابتدا اندك است؛ اما بعد میشود گناهِ فراگیر. این شیطان است كه به زبان اینها سخن میگوید. «وَ دُخُولًا فِی عُیُونِكُمْ وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِكُمْ...»؛ اینها را شیطان وسیلهای قرار داده تا چشمهای شما را كور سازد، گوشهای شما را كر كند و دستهایتان را ناتوان گرداند. اینها ابزار شیطان هستند، برای این كه شما را به ضعف و ذلت بكشانند. چه كسانی؟ آنان كه به شما بزرگی میفروشند و شما نیز زیر بار ذلت آنان میروید. به هوش باشید! ذلت نپذیرید!
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/12 مصادف با 18 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده اند
«؛ ... فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَكْبِرِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلَاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مثلاًتِهِ»
حضرت امیر(ع) میفرمایند: درباره امتهای متكبر گذشته بیندیشید و از سرانجام آنها عبرت بگیرید. ببینید خدا آنها را به چه حوادث و عقوبتهایی گرفتار كرد. «وَ اتَّعِظُوا بِمَثَاوِی خُدُودِهِمْ وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ»؛ ببینید سرانجام گردنكشانی مثل نمرود و فرعون و امثال آنها كه ادعای خدایی میكردند، به كجا كشید. دیدید آن گونههای نازپرورده چگونه با خاك آشنا شد؛ و پهلوهای متكبران چه طور زیر پای مردم له گردید! «و اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْكِبْرِ»؛ به خدا پناه ببرید از رویشگاههای تكبر؛ آن چنان كه از حوادث روزگار به او پناه میبرید. مردم! این تكبری كه در دلهایتان خانه كرده، بزرگترین بلاست؛ اما متوجه نیستید. این آفت از همه بلاهایی كه موجب ویرانی خانهها و هلاكت نفوس میشود، خطرناكتر است. سیل و زلزله هرچه سهمگین باشد، باعث نمیشود كه آدم میلیونها سال به جهنم برود و به عذاب ابدی گرفتار شود.
سپس آن حضرت سخن را به این سو معطوف میكنند كه مبادا فكر كنید كه خدا به بعضی از بندگان اجازه تكبر داده است. این گونه نیست. خدا کبر را آفتی برای همه دانسته است. «فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْكِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ وَ الملائكة»؛ اگر بنا بود خدا اجازه دهد كه كسی تكبر بورزد، به انبیاء و ملائكهاش اجازه میداد. «وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ كرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّكَابُرَ»؛ ولی خدای متعال بزرگنمایی و خودپسندی را برای آنها نیز ناپسند شمرد. «وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ...»؛ در مقابل، تواضع را برای آنها پسندید و نشانهاش این است كه زندگی آنها سراسر توأم با تواضع و فروتنی بود؛ این انبیا بودند كه در هنگام عبادت صورتهایشان را بر خاك میگذاردند و لباسهای مندرس و ساده میپوشیدند. «وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ»؛ انبیا با آن مقام بلندشان، در مقابل مؤمنین فروتنی میكردند و نسبت به ایشان خاكسار بودند. «وَ كَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ»؛ انبیا مردمی مستضعف بودند؛ یعنی مردمی كه دیگران آنها را ضعیف میشمردند، یا مردمی كه به ضعف كشانده شده بودند؛ یعنی دیگران نگذاشتند كه از بهرههای مادی استفاده كنند.
«و قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ بِالْمَكَارِه... ». در این فراز چند واژه به كار رفته كه همه آنها تقریباً به معنای آزمایش است؛ «اختبار»، «تمحیص»، «ابتلا»؛ و «امتحان». خدا انبیا را به گرسنگی، تهیدستی و سختیها مبتلا كرد؛ بنابراین وجود چنین صفات و حالاتی برای انسانها دلیل خواری و كوچكی آنان نیست. زندگی عزیزترین بندگان خدا نیز توأم با ترس و وحشت و ظلم و ستمی بود كه دیگران بر ایشان روا میداشتند. خداوند در سوره فجر میفرماید كه ما وقتی آدمیزاد را به خاطر مصالحی امتحان میكنیم و اموالی به او میدهیم، خیال میكند كه ما او را احترام كردهایم. وقتی هم كه او را به خاطر مصلحتی به فقر امتحان میكنیم، تصور میكند كه مورد غضب خدا قرار گرفته كه فقیر شده، در حالی كه همه اینها آزمایش است؛ نه ثروت دلیل عزیز بودن نزد خدا است، نه فقر دلیل ذلیل بودن. خدا هر كس را هر طور صلاح بداند، امتحان میكند. سپس به یكی از آیات قرآن در این باب استشهاد میفرماید: «قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی؛ أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ»1؛ كفار خیال میكنند كه وقتی مال و ثروت زیادی به آنها میدهیم، برای آنها عزت و كرامت قائل میشویم و خیرشان در آن است. ایشان اشتباه میكنند، نمیفهمند. «یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ». وقتی جامعه خود به خود به دو طبقه مستكبر و مستضعف تقسیم شد، بدانید كه هم مستكبران به وسیله مستضعفان آزمایش میشوند و هم مستضعفین به وسیله مستكبرین. در این میان هر كس وظایفی دارد؛ غنی باید روح استكبارش را كنار بگذارد، نعمتهای خودش را به فقرا بدهد و...، مستضعف هم باید بداند كه در مقابل مستكبر ظلمپذیر نباشد، از حقوق خودش دفاع كند و اگر نتوانست، دستش به حرام آلوده نشود و بر سختیها و گرفتاریها صبر كند. این چنین فقرایی را خدا در قرآن ستایش كرده است.
اصولاً ماهیت نعمتهای دنیا ماهیت ابزار آزمایش است؛ خودش هیچ اصالتی ندارد؛ بلکه وسیلهای است برای این كه خوبان و بدان با آن آزمایش شوند كه با بود و نبود این نعمتها چه میكنند؟ آیا به وظایف دینی خود عمل میكنند یا این ثروت باعث ابتلا به غرور و تكبر میشود؟ در بین گردنكشان عالم كسی كه صراحتاً گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی»2؛ فرعون بود؛ برای اثبات ادعای خود استدلال هم میكرد و میگفت: مگر نمیبینید در این سرزمین همه چیز در اختیار من است! «هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی»3؛ نهرهای آب زیر تخت من جریان پیدا میكند. اگر بخواهم جلوی آنها را میگیرم و نمیگذارم آبها بر مزارع شما جاری شود.
ما اگر میخواستیم برای هدایت چنین کسی و اتمام حجت بر چنین قدرت سركشی فردی را بفرستیم چه میكردیم؟ كسی را میفرستادیم كه از نظر ظاهری، قدرت و شوكتی داشته باشد، آثار عظمتی در او باشد؛ اما خدا دو چوپان پشمینهپوش را فرستاد که نه اسبی دارند، نه لباس زیبایی و نه قدرت و شوكتی. موسی آمده جلوی كاخ فرعون و میگوید: من آمدهام به فرعون بگویم یا باید دست از این ادعایش بردارد، یا براو عذاب نازل میشود. «وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُعلیه السلام عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ...». خدا پیغمبرانش را به نزد فرعون فرستاد، آنها نیز با لباس پشمینه و دو تا چوب دستی آمدند و به فرعون گفتند: اگر اسلام بیاوری در امانی و سلطنتت باقی میماند و الا نابود میشوی. «فَقَالَ: أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ»؛ فرعون به اطرافیانش گفت: نمیخندید! ببینید دو تا چوپانِ فقیرِ پشمینهپوش آمدهاند برای من شرط گذاشتهاند. اینها با چه قدرتی جرأت میكنند این گونه حرف بزنند؟ «وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ...»؛ میبینید اینها چه فقر و بدبختی دارند؟! اگر اینها فرستاده خدا هستند، لااقل باید لباسهایی زینتی و دستبندهایی طلایی داشته باشند. چرا فرعون این حرفها را زد؟ «إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ»؛ چون در نظر فرعون پول و طلا ارزش داشت. «وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ»؛ به خیال او هر كه لباس سادهای پوشید، حقیر است. چرا خدا در مقابل فرعون دو چوپان پشمینهپوش را فرستاد؟ چرا انبیا را با عزت، شوكت و ثروت بیكرانی مبعوث نكرد؟
مگر نمیبینید احزاب برای جمع كردن طرفدار، سر كیسه را باز میكنند. چرا خدا این كار را نكرد؟ «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْیَانِ...»؛ خدا میتوانست تمام ثروت و معادن طلای روی زمین را در اختیار انبیا قرار دهد. میتوانست تمام بستانهای پر میوه و پرندگان هوا و وحوش زمین را در اختیارشان قرار دهد. نظیر آن چه كه برای حضرت سلیمان اتفاق افتاد. اما اگر این كار را میكرد، آیا معلوم میشد كه چه كسی به خاطر خدا ایمان آورده و چه كسی به خاطر پول؟ اصلاً اساس امتحان باطل میشد. این نقض غرض بود؛ چرا كه همه ایمان میآوردند. یا از ترس، چون میدیدند فرستاده خدا چنین قدرتی دارد و اگر ایمان نیاورند از مزایا محرومشان میكنند؛ یا از روی طمع، برای این كه بیشتر از اینها استفاده كنند. در این صورت معلوم نمیشد چه كسی از روی انتخاب و فهم و شعور خودش ایمان آورده و چه كسی برای مال دنیا. هدفی كه اساس هدف آفرینش بود، باطل میشد. «وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاءُ وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ»؛ امتحان از بین میرفت و جایی برای پاداش باقی نمیماند؛ چون پاداش مربوط به كسانی است كه از روی انتخاب كاری را انجام دهند، نه از روی طمع در مال یا ترس عذاب. «وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ... »؛ در این صورت همه بهشتی میشدند. آن بشارتها و هشدارها كه چنین و چنان خواهد شد، همه از میان میرفت. مؤمنان و كافران از هم شناخته نمیشدند و بساط پاداش و جزا برچیده میشد.
«وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا». این فراز، از تعبیرات ادیبانه و عجیب امیرالمؤمنین(ع) است. یعنی دیگر عنوان مؤمن و كافر مصداق پیدا نمیكرد و اسماء از معانی جدا میشدند. برای این كه اسمها ملازم معنای خودشان باشند، میبایست وسیله آزمایش برقرار باشد. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَی الْأَعْیُنُ مِنْ حَالَاتِهِمْ»؛ خدا به انبیاء قدرت داد، اما نه از سنخ قدرتهایی كه مردم میبینند. خدا قدرتی در اراده آنها قرار داد كه برتر از همه نیروهای فیزیكی عالم است؛ حتی بعضی از دست پروردههای مكتب انبیا آن چنان قدرت ارادهای پیدا كردند كه بر همه قدرتهای ظاهری پیروز شدند. «حجاج»؛ به «سعید بن جبیر»؛ گفت «به علی بد بگو»؛ گفت: حاشا، علی چیز بدی ندارد كه من بگویم. شروع كرد به مدح علی(ع). زبان «سعید»؛ را از پشت حلقش در آوردند؛ سرش را بریدند؛ ولی حاضر نشد یك كلمه بر علیه علی(ع) حرف بزند. «میثم تمار»؛ بالای چوبه دارش مدح علی(ع) میگفت. علی چنین یارانی داشته است. این قوت اراده را با چه نیرویی میتوانید بسنجید؟ این همه بلایی كه بر سر پیغمبر اكرم(ص) آوردند كه فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»4. فرمود: اگر خورشید را در یك دستم قرار دهید و ماه را در دست دیگرم، از سخنم دست بر نمیدارم.
«مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنًی»؛ هر كس روح قناعت و عزت نفس آنان را میدید و میشنید، در مقابلشان خیره میشد. این چه روحی است؟ «وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًی»؛ گرفتاریها و ناراحتیهایی بود كه چشمها و گوشها را میآزارد، مردم از دیدنش ناراحت میشدند. بعضی از انبیا مبتلا به امراض و گرفتاریهایی شدند كه مردم حتی از دیدنش ناراحت میشدند. ولی انبیا لب به شكایت نگشودند و هم چنان خدا را شكر میکردند. ضعف در امور مادی كه قابل اعتنا نیست؛ اما مردم خیال میكنند هر كس از لحاظ مادی ضعف داشته باشد، پیش خدا ارج و مقامی ندارد. در حالی كه اینها ملاك رضا و سخط الهی نیست. «وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ...»؛ اگر انبیا از نیرویی دست نیافتنی و عزتی شكستناپذیر بهرمند بودند و اگر سلطنتی چشمنواز داشتند، عالمیان برای تماشای این عزت و شوکت گردن میكشیدند. «لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَار...». اگر این گونه بود، مردم به راحتی حرف انبیا را گوش میكردند، در این صورت مردم هم مبتلا به استكبار نمیشدند. «وَ لآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُم...». آن وقت ایمانشان یا از سرترسِ قهر و غلبه آنان بود، یا از سر طمع در اموال ایشان. در این حال دیگر معلوم نبود كه انگیزه افراد برای ایمان و كفر چیست. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُأَرَادَ»؛ اما اراده خدا بر این تعلق گرفت كه «أَنْ یَكُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ التَّصْدِیقُ بِكُتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ... أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ»؛ اگر كسی ایمان میآورد و تسلیم حق میشود، اگر در مقابل خدا خضوع میكند، همه با نیت خالص برای خودش باشد. خدا را از آن جهت كه اطاعت خداست فرمان برد، نه چون همراهش چاشنی ترس و طمع دارد. «وَ كُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَی وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَلَ»؛ و هر چه امتحان سختتر باشد، پاداشش نیز بیشتر خواهد بود؛ پس اراده خدا بر این است كه دایره امتحان چنان گسترش یابد كه تمام خلایق را در بر گیرد و هیچ كس از این امتحان بیرون نماند.
1؛ مؤمنون: 55
2؛ نازعات: 24
3؛ زخرف: 51
4؛ بحار، ج74، ص204، روایت 41
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/13 مصادف با 19 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده اند
ما در این عالم پیوسته در حال آزمایش شدن هستیم. روزی و لحظهای نیست كه مورد امتحان نباشیم؛ لکن گاه حوادثی در زندگی ما و در كل جامعه اثر میگذارد كه میتواند زندگی انسان را به كلی دگرگون كند؛ معمولاً ما این قبیل موارد را آزمایش الهی میگوییم. گاهی آزمایش به وسیله اشخاص انسانی نیست؛ بلكه به وسیله امور مادی، فیزیكی و طبیعی است. از بارزترین نمونه این گونه آزمایشهای الهی ـكه باز در آنجا هم زمینه خود بزرگبینی و هم زمینه تواضع وجود داردـ مراسم حج است. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) از روزی كه انسان روی زمین زندگی كرده، همه انبیا و همه اقوام به وسیله سنگهایی كه نه بینا هستند، نه شنوا، و نه نفع و ضرری برای كسی دارند، آزمایش شدهاند. خدا تعدادی سنگ را در زمین بیآب و علفی قرار داده و اسمش را گذاشته خانه خدا؛ بیت الله؛ و به مردم دستور داده که از راههای دور، از جاهای خوش آب و هوا، از خانههای خوب و راحت خودشان دست بردارند و بیایند در این بیابان بیآب و علف، و دور این سنگها بچرخند، تا آزمایش شوند كه آیا حاضرند از لباسهای فاخر، زندگی راحت و از امتیازات ظاهری دست بردارند؟ این وسیله آزمایشی است كه از زمان حضرت آدم(ع) بر روی زمین وجود داشته و تا آخرالزمان هم وجود خواهد داشت. «أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ(ع) إِلَی آخِرِینَ...». خدا انسانها را به چیزهایی كه اسرارش را نمیدانند، آزمایش میكند. اگر مردم حكمتها و فوائد آن را بدانند، این سود را میپذیرند و اگر کاری منافع مادی روشنی داشته باشد، به راحتی آن را قبول میكنند؛ ولی این آزمایش واقعی نخواهد بود. آزمایش باید توأم با ابهام باشد. اگر شاگردان بدانند كه معلم چه سؤالهایی از ایشان خواهد پرسید، پاسخ دادن به آنها هنری نمیخواهد. حكمتِ وقوف در عرفات، مشعر، رمی جمرات و... برای مردم به درستی روشن نیست. اگر حج صرفاً یك سفر بود، باز ممكن بود كسانی به واسطه، انگیزهای برای این سفر داشته باشند. ولی در این سفر افعالی تشریع شده كه حكمت روشن و جاذبة چندانی ندارد. مكه شهر بیآب و علفی است. در عرفات هم آبی وجود ندارد و سابقاً روز هشتم ذیالحجه عدهای مشكهای پر از آب را به عرفات میبردند تا حاجیها در روز عرفه از تشنگی هلاك نشوند، و به همین دلیل این روز را روز ترویه میگفتند. حالا حجاج در عرفات قرار است چه كنند؟ هیچ؛ فقط باید به آنجا بروند. اگر پیش از غروب روز عرفه هم به عرفات نرسیدند، حج باطل است. آیا آن جا معاملهای میشود؟ سخنرانی میكنند؟ تعلیمی داده میشود؟ هیچ؛ فقط باید آن جا باشند. سپس باید فوراً حركت كنند تا به مشعر برسند، آن جا چه كار كنند؟ هیچ؛ باید شب را تا صبح در آن جا بمانند. و بعد هم دستور است كه صبح زود به سمت منىٰ حركت كنید. اسرار و حكمت؛ این کارها چیست؟ نمیدانیم.
این امتحانی واقعی است. آدم هزار فرسخ راه برود ــ مخصوصاً در زمانهای قدیم كه با شتر مسافر میكردندــ و برسد به سرزمینی كه نه آبی دارد، نه علفی نه غذایی و نه محل استراحتی؛ كه چه بشود؟ اگر خدا میخواست مردم به هر صورتی كه هست دستوراتش را عمل كنند، خانه خودش را در منطقهای خوش آب وهوا قرار میداد، ساختمانش را از زمرد و یاقوت میساخت، تا لااقل مردم به بهانة تماشا انگیزهای برای این سفر داشته باشند. چرا چنین نكرد؟ برای امتحان؛ برای این كه روح تكبر در انسان از میان برود. چه سّری است در این كه باید این همه با روح تكبر و خودبزرگبینی مبارزه كرد؟ ما اصلاً آفریده شدهایم برای عبادت «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»1؛ و باید بفهمیم كه در مقابل خدا هیچ نداریم؛ مگر آنچه او بدهد. پس باید هرچه را با این اندیشه منافات دارد كنار بگذاریم.
امروز اگر میبینید در تمام دنیا با اسلامِ ایران مخالفت میكنند، برای این است كه به فرمایش امام، بعد از انقلاب، بویی از اسلام در این سرزمین آمده؛ یعنی مردم دارند بنده بودن خودشان را درك میكنند و میخواهند احكام خدا را اجرا كنند.
در عمق وجود انسان نیز همان چیزی وجود دارد كه در باطن شیطان بود، گاهی به صورت ضعیف و كم رنگ، گاهی هم به صورت قوی و برجسته. امروز بعضی از ملیـمذهبیها میگویند: دیگر دوران تكلیف گذشته است! امروز، در دوران مدرنیته و پُست مدرن، بشر متحول شده! این بشر فقط باید حقش را بگیرد، از چه كسی؟ از همه؛ یكی هم از خدا! انسان باید در مقابل خدا بایستد و بگوید حق مرا بده! این همان روح انانیت، خودبزرگبینی و هویت استقلالی برای خود قائل شدن است كه با بندگی سازگار نیست. میگویند: «اصلاً مفهوم خدا را باید حذف كرد! این كه در قرآن اسم «عبد»؛ آمده، طبق فرهنگ جاهلی است! آن زمانها دوره بردهداری بوده، قرآن هم طبق فرهنگ عمومی مردم صحبت كرده است! در حالی كه انسان موجود مستقل شریفی است كه باید حقش را از همه و حتی از خدا بگیرد!»؛ این تز دشمن است.
اگر اسلام بخواهد آن هدف الهی را تحقق ببخشد، باید با روح تكبر مبارزه كند. بزرگترین مشكل انسان همین است كه برای خودش، در مقابل خدا عظمتی قائل است. اگر بناست با این خودپرستی مبارزه كند، باید ریشههای تكبر را از اعماق دل انسان؛ بركند. به همین جهت این خطبه مفصل، همهاش درباره مسأله تكبر و آثار شومی است كه در زندگی انسانها میگذارد.
خدا فرمود این سنگها خانه من است، به احترام من به دور این سنگها طواف كنید. این عبادت خداست، نه عبادت سنگها. به ملائكه هم فرمود: آدم مخلوق من است، صفیّ و خلیفة من است؛ به احترام من در مقابل او به خاك بیفتید. انگیزه ما برای این حركتها این است كه خدا را اطاعت كنیم. روح عبادت در كاری است كه به قصد قربت باشد. اگر كاری را صرفاً به خاطر منافع آن انجام دهیم، دیگر عبادت نیست. البته تكالیف و محرمات الهی دارای مفاسد و مصالح واقعی هستند؛ اما انگیزة عبد باید اطاعت خدا باشد و هر اندازه این نیت در انسان قوی باشد، باعث تقرب و كمالش میشود.
«فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِی جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِیَاماً»؛ گفت خانة من باعث قوام زندگی شماست، قدر آن را بدانید. «ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً...»؛ خانهاش را در سرزمینی قرار داد كه از همه جا سنگلاختر و خاكش از همه جا ناحاصلخیزتر است. درههایی كه از همة درهها تنگتر است. با كوههایی نزدیك به هم. «بَیْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُیُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًی مُنْقَطِعَةٍ»؛ در میان كوههای سربهفلك كشیده و ریگهای نرم و روان، كه نه گیاهی در آن میروید و نه امكان زراعت است. چشمهسارهایش كم آب است و از هم دور. آب و هوای این سرزمین برای رشد هیچ حیوانی مناسب نیست، نه شتر، نه اسب و نه گوسفند. «ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ(ع) وَ وَلَدَهُ أَنْ یَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ»؛ بنیآدم را امر كرده كه به سوی خانه من توجه كنید. آیا منظور این است كه نماز را رو به قبله بخوانید؟ یا این كه دلهایتان را متوجه آنجا كنید؟ یا منظور این است كه وقتی آن جا طواف میكنید شانههایتان به طرف خانه من باشد؟ چند قول است. مهم این است كه دلهایتان متوجه آنجا باشد. «فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَایَةً لِمُلْقَی رِحَالِهِم...»؛ باید آن جا را مركز اجتماع و سر منزل مقصودشان قرار دهند. باید دلهای مردم به سوی این سنگلاخها پرواز كند. باید مردم از درون درههای تنگ و خطرناك، از پرتگاهها، از راههای دور و جزیرههای دور افتاده دریاها به این سرزمین رو آورند. «حَتَّی یَهُزُّوا مَنَاكِبَهُم...»؛ شانههایشان را به سوی این خانه حركت بدهند، در حالی كه «لاالهالاالله»؛ میگویند، ژولیده و خاكآلود عرض بندگی كنند. چرا؟ برای این كه روح تكبر از دلهای آنها زدوده شود. «قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِیلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِم...»؛ باید لباسهایشان را از تن درآورند و زیباییهای تن را با گرد راه و با اصلاح نكردن موهایشان از میان بردارند. «ابْتِلَاءً عَظِیماً وَ امْتِحَاناً شَدِیداً...»؛ همه اینها امتحانی بزرگ و آزمونی سخت است كه باید در آن شركت كنند و اگر چنین كنند خدا رحمتش را بر آنها نازل كرده و به بهشت خودش راهنمایی میكند.
حالا چرا خدا كعبه را در جای دیگری قرار نداه است؟ «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ....»؛ خدا اگر خانهاش را در سرزمینی سبز و مكانی خوش آب و هوا قرار میداد، حج، آزمایشی ساده میشد. قبلاً فرمود هر چه آزمایش سختتر باشد، پاداشش هم بیشتر خواهد بود. خدا خواسته است تا مردم زحمت بكشند و در مقابل این زحمتشان پاداش بگیرند و در حقیقت، بنده بودن خود را در مقابل خدا نشان دهند: خدایا تحمل سختیها برایمان مشكل است؛ اراده ما این دشواریها را برنمیتابد؛ اما چون تو گفتهای، اطاعت میكنیم. «وَ لَوْ كَانَ الْاسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا...»؛ اگر به جای سنگها، خانهاش را از زمرد و یاقوت درست میكرد، دلها در هجوم به سوی این خانه تردید نمیکرد. مردم میگفتند خانه به این خوبی، تماشایی است و باید به دیدن آن رفت.
گاهی سؤال میشود كه چرا بعضی چیزها در قرآن صریحاً نیامده است؟ چرا اسم امیرالمومنین(ع) در قرآن نیامده است؟ اگر همه چیز با صراحت و روشنی تمام گفته میشد كه شكی باقی نمیماند و دیگر امتحان معنا نداشت. آن وقت كسانی كه دهها بار تصریح پیغمبر(ص) را به خلافت علی(ع) شنیده بودند، چگونه میتوانستند حتی به روی علی(ع) شمشیر بكشند. اگر شیطانی نبود، اگر وسیله امتحانی نبود، همه مردم به راه خوب میرفتند. اگر انسان در حالی که میتواند گناه بكند، مرتکب گناه نشود، آن وقت به مقام خلافت الهی میرسد. «و لَكِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ...»؛ خدا مردم را به سختیها و به چیزهایی كه حكمتش را نمیدانند میآزماید تا خودبزرگبینی را از دلهایشان بزداید؛ تا انسان در برابر خدا نگوید تو یكی، من هم یكی؛ تا انسان به كمال انسانی برسد؛ تا این كارهایی كه به ظاهر ناخوشایند است، وسیلهای برای درك رحمت الهی و نائل شدن به عفو او باشد.
1؛ ذاریات: 56
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/14 مصادف با 20 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده اند
«فَاللَّهَ اللَّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْكِبْرِ...»
حضرت علی(ع) در خطبه قاصعه ریشه بسیاری از مفاسد اخلاقی و اجتماعی را مشخص میكنند. وقتی در مورد امراض بدنی به دكتر مراجعه میكنیم، گاهی پزشک با معاینهای سطحی، دارویی را برای ما تجویز میكند؛ گاهی هم با نگاهی عمیقتر درصدد بر میآید كه علت اصلی بیماری ما را بشناسد و آن را معالجه كند. در معالجه امراض اخلاقی هم همین مراتب قابل بررسی است. بعضی از عالمان اخلاق علت ظاهری؛ مشکلات اخلاقی را میگویند؛ اما کسانی كه عمیق میاندیشند و تجربه بیشتری دارند، دنبال علت اصلی و زیربنایی میگردند. امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) در این خطبه نقش چنین طبیب ژرفاندیشی را ایفا كردهاند.
ما هم باید مفاسد اخلاقی و اجتماعیمان را ریشهیابی كنیم. امروز اگر از مسؤولی انتقاد كنند كه آقا! فلان رفتار شما درست نبود؛ چرا چنین كردید؟ كمتر مسؤولی را مییابید كه صریحاً به اشتباه خود اعتراف كند. اگر هم كسی اعتراف كرد، نمیشود خیلی به این اعتراف دل بست؛ شاید همان هم وسیله فریب دادن باشد. غالباً وقتی انسان به قدرتی میرسد، حاضر نیست پاسخگو باشد. بعضی افراد وقتی به قدرت میرسند، فقط به فكر منفعت خودشان هستند و کاری ندارند به این که جامعه خراب میشود، نسل آینده فاسد میشود. حتی گاهی برای رسیدن به منافع خود، به عنوان دفاع از جوانها، آنها را به جهنم سوق میدهند. مردم را فریب میدهد كه من از جوانها حمایت میكنم؛ تا به او رأی بدهند؛ اما سرانجامِ جوانها هر چه میخواهد بشود، بشود! قرآن کریم در مورد چنین کسانی میفرماید: «وَ إِذا تَوَلَّی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ»1؛ باید ریشهیابی كنیم كه چنین فردی چگونه مقامپرست شده و چرا حق دیگران را ضایع میكند؟ مربی عمیق، ریشه این مفسده را پیدا میكند و درصدد اصلاح آن برمیآید؛ چون با اصلاح ریشه، شاخ و برگها هم اصلاح خواهد شد.
امیرالمؤمنین(ع) ریشه بسیاری از این مفاسد اخلاقیِ فردی و اجتماعی را «كبر»؛ میداند؛ سپس هشدار میدهد كه مبادا خیال كنیم تكبر و غرور فقط مختص آدمهای متشخص و ثروتمند است؛ یا كسانی كه از روی جهل و غفلت خود را بزرگ میبینند؛ یا آنان كه به دلیل قدرت یا وابستگیهای قومی بر دیگران تكبر میورزند. اگر ریشه تكبر نوعی جهل است، نباید انسانِ عالم متكبر باشد، اگر ریشه؛ آن نوعی امتیازات مادی است، پس نباید آدم فقیر تكبر داشته باشد. امام(ع) میفرماید: تكبر، دام گسترده شیطان است كه نه عالم میشناسد و نه فقیر و نه هیچ كس دیگری. شیطان اگر دامش را بر سر راه فقیری هم بگستراند، او هم از هلاكت نجات نمییابد؛ ولو لباس كهنه و مندرس بر تن داشته باشد. عالمانی كه در این دام شیطانی افتادهاند، چه فسادهایی بر پا كردهاند! قرآن كریم همه جا اختلاف در دین را محصول عالمانی دانسته كه از روی بغی و سركشی این اختلافات را پدید آوردهاند؛ «و مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ»2؛ قرآن میگوید ریشه این اختلافاتی كه در ادیان و مذاهب پیدا شده، كسانی بودهاند كه عالماً و عامداً به خاطر مقام و منافع خودشان ایجاد اختلاف كردهاند. این آیه به صورت حصر میگوید: اختلافی پیدا نشد، مگر از ناحیه كسانی كه خودشان اهل علم و كتاب بودند.شیاطین به بهانههای مختلف، انسان را وسوسه میكنند كه آقا! شما چه چیزتان از فلانی كمتر است؛ او دارای فلان پست و مقام است، رئیس فلان جاست، قاضیِ فلان جاست. چرا شما این قدر گوشهگیری میكنید؟! خوب، حالا چگونه خودم را مطرح كنم كه جلب توجه كند؟ باید حرف تازهای بزنم تا توجهها جلب شود و كسانی بپرسند كه این حرف جدید از چه كسی بود؟! اگر این آقا در ابتدا بگوید: خدا دوتاست، یا اسلام دروغ است و...، در جامعهای مثل جامعه اسلامی ایران كه برای انقلاب اسلامیاش صدها هزار شهید داده، كسی به حرف او گوش نمیدهد؛ لذا، باید بگوید: نه آقا! اسلام حقیقی را شما نشناختید؛ من چیزهایی از اسلام كشف كردهام كه دیگران كشف نكردهاند! مگر شما نمیگویید قرآن حقایقی دارد كه باید تا روز قیامت تدریجاً كشف شود؛ من هم یكی از این حقایق را كشف كردم! باز شیطان وسوسه میكند و میگوید: آقا! ببین با این حرفهایی كه آخوندها میزنند جوانها چه طور از دین برمیگردند و نسبت به اسلام بدبین میشوند! ....
اوایل انقلاب لایحهای را به مجلس یا شورای عالی قضایی بردند كه با تصویب آن، احكام قصاص اسلامی، قانونی بشود. عدهای از قضات وابسته به جبهه ملی اعلامیه دادند كه این احكام، غیرانسانی و خلاف اعلامیه حقوق بشر است. امام، بدون درنگ پیغام صریح دادند كه اینها مرتدند و خونشان هدر است. امروز هم میگویند تاریخ مصرف این احكام گذشته، اینها مربوط به 1400 سال پیش بود. آن زمان هم این احکام را خدا نگفته بود؛ بلکه پیغمبر بر اساس مصلحت عمل كرد!
ظاهر قضیه این است كه میخواهند برای اسلام دلسوزی كنند تا جوانها كافر نشوند؛ اما چگونه؟ وادارشان میكنند كه ضروریات دین را انكار كنند؛ برای این كه بیدین نشوند؟! در كنفرانس برلین، یك كسی كه عمامهای هم بر سرش بود، گفته بود: اسلام، این گونه نیست كه اینها میگویند؛ اسلام طرفدار آزادی و مساوات است. كمونیستها گفته بودند طبق این اسلامی كه تو میگویی، ما از شما مسلمانتریم! طرفداران آن آقا هم در روزنامههایشان نوشتند: باید اسلام را اینگونه معرفی كنید تا كمونیستها هم بگویند ما مسلمانیم! یعنی بگویید اسلام نه نماز خواسته، نه روزه؛ نه قوانین كیفری دارد و نه دست بریدن و تازیانه زدن، و نه حكم اعدام!
شیطان آدم را وسوسه میكند كه آقا! شما باید اسلام را حفظ كنید؛ ببینید جوانها دارند از دست میروند! چه كنیم؟ احكام اسلام را تغییر دهید، فتواهای جدیدی صادر كنید؛ چیزهایی را بگویید كه مردم بپسندند؛ والا همه از دین برمیگردند! چنین عالمی دلش برای اسلام نسوخته، دلش برای انزوای خودش سوخته؛ دیده موقعیتی در جامعه ندارد، خواسته طرفدارانی پیدا كند؛ چند نفر برایش هورا بكشند. برای همین، باید چیزی بگوید كه جوانهای ناآشنا با معارف اسلامی، خوششان بیاید. منشأ این رفتار چیست؟ ریشه مسأله، كبر است كه آرام آرام خودش را به این صورت نشان میدهد.
«فَاللَّهَ اللَّهَ فِی عَاجِلِ الْبَغْیِ». در فرهنگ اسلامی وقتی میخواهند توجه ما را به مسأله مهمی جلب كنند، میگویند حواستان جمع خدا باشد، خدا را در نظر داشته باشید؛ چون در فرهنگ اسلامی چیزی مهمتر از خدا نیست. این فرمایش حضرت امیر(ع) نیز چنین تعبیری است. یعنی خدا را در نظر داشته باشید، درباره این كه چه قدر تكبر فرجام هراسناكی دارد. خصلت كبر،گستردهترین دام شكار شیطان و بزرگترین نیرنگ اوست. كبر مثل زهر كشنده وارد خون شما میشود و به قلبتان آسیب میرساند. شاید منظور از این تشبیه این است كه اگر زهر وارد خون شود و به قلب سرایت كند، دیگر نمیتوان چارهای كرد. كبر هم اگر در دل انسان خانه كرد، دیگر درمانی ندارد و انسان را جهنمی میكند. «لَا عَالِماً لِعِلْمِهِ وَ لَا مُقِلًّا فِی طِمْرِهِ»؛ نه عالم از آن زهر كشنده نجات مییابد و نه تهیدستِ كهنهپوش. «وَ عَنْ ذَلِكَ مَا حَرَسَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ».
در این فراز از خطبه، امیرالمؤمنین(ع) به یكی از حكمتهای عبادات اشاره میكنند. در حقیقت، عبادات به گونهای تشریع شده كه زایلكننده كبر باشد. نماز طوری تشریع شده كه انسان بر روی خاك بیفتد. این، اوج خضوع یك انسان است. مردم طائف به پیغمبر اكرم(ص) پیشنهاد كردند كه ما حاضریم مسلمان بشویم به این شرط كه سجده نماز را از ما بردارید. ما روزه میگیریم، حج میرویم، جهاد میكنیم، جانمان را میدهیم، اما سر روی زمین گذاشتن به مزاجمان نمیسازد. پیغمبر(ص) در جواب ایشان فرمود: «لاٰ خَیْرَ فِى دِینٍ وَ لَیْسَ فِیهِ رُكُوعٌ وَ لاٰ سُجُودٌ»3؛ یكی از بزرگترین حكمتهای نماز این است كه روح تكبر از آدمیزاد گرفته شود. «بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّكَوَاتِ وَ مُجَاهَدَةِ الصِّیَامِ فِی الْأَیَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ تَسْكِیناً لِأَطْرَافِهِمْ وَ تَخْشِیعاً لِأَبْصَارِهِمْ...»؛ چرا خداوند نماز و روزه و زكات را واجب كرد؟ تا مردمان به واسطه اینها از سركشی دست بردارند؛ چشمهایشان حالت خشوع و شكستگی پیدا كند. هنگام نماز باید از گوشههای چشم، اشك جاری شود و نهایتاً باید تكبر و نخوت را از دل نمازگزار بزداید. آنان كه آزادهاند و زیر بار هیچ قید و بندی نمیروند، صورتهایشان را فروتنانه برای اظهار كوچكی در برابر خدا بر خاك میگذارند. «وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ الصِّیَامِ تَذَلُّلًا...»؛ در روزه نیز باید طعم گرسنگی را چشید، تا شكم به اندامها بچسبد و از آن غرور و خودخواهی تهی گردد. باید انسان طعم نیاز را بچشد، تا دیگر سركشی نكند. «انْظُرُوا إِلَی مَا فِی هَذِهِ الْأَفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ الْفَخْرِ وَ قَدْعِ طَوَالِعِ الْكِبْرِ»؛ حضرت میفرمایند در آثار عبادات بیندیشید و ببینید كه خدا چگونه ریشههای كبر را میخشكاند، تا جوانههای تكبر و فخرفروشی در دل مؤمن جوانه نزند.
1؛ بقره: 205
2؛ بقره: 213
3؛ بحار، ج17، باب 15، ص53
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/15 مصادف با 21 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرمودهاند
در جلسات قبل گفتیم كه خودبزرگبینی مثل درخت شومی است كه شاخههای مختلفی همچون فخرفروشی، عصبیت، حسد و بسیاری دیگر از مفاسد اخلاقی و روحی از آن میروید و منشأ اختلافها و دشمنیهای بسیاری در بین مردمان میشود؛ تا آن جا كه آرام آرام فسادش كل جامعه را فرا میگیرد. در ادامه، سیر بحث از كلی به جزیی منتهی میشود و در این خطبه، طبق قرائن، آن چه از ابتدا مورد توجه حضرت بوده، روح عصبیتی است كه در بسیاری از جوانهای آن عصر پیدا شده بود.
قبلاً اشاره كردیم كه معنای كلی عصبیت این است كه انسان نسبت به شخص، گروه، شیء و یا حتی فكر و عقیدهای دلبستگی و حمایتی بیدریغ داشته باشد. به این معنا، عصبیت نه مطلقاً مذموم است و نه مطلقاً ممدوح. اگر این حمایت و دفاع آن چنان گسترده و بیقید و شرط باشد كه حتی به دفاع برخلاف حق هم منجر شود، این عصبیت مذموم است؛ اما اگر انسان به امرِ حقی حساسیت داشته، برای حمایت از آن جان و مالش را هم فدا كند، چنین عصبیتی ممدوح است.
مخاطبان این خطبه گرفتار عصیبت مذموم بودهاند. شهر كوفه از قبائل و طوایف مختلفی ــكه غالباً مهاجر بودندــ تشكیل شده بود و به تدریج روح قومگرایی در برخی از جوانهایی كه از ارزشهای اسلامی دور افتاده بودند، پدیدار گشت و هر قومی بیجهت از طایفه و عشیره خودشان حمایت میكردند و بر دیگران فخر میفروختند. این امر گاهی به نزاع كشیده میشد. از این جهت حضرت بعد از آن مواعظ كلی درباره این كه تكبر چه ضررهایی دارد، به عصبیتی اشاره دارند كه از ریشه تكبر تغذیه میكند: حمایت كردن از یك گروه، از یك قوم و قبیله و خانواده بدون هیچ ملاكی، ولو ناحق باشد. این عصبیت عقلاً و شرعاً مذموم است و از همان خودبزرگبینی سرچشمه میگیرد. عصبیتها مختلف است ولی غالب مردم بهانهای برای تعصب دارند و چیزی را دستاویز فخرفروشی خود قرار میدهند. اما گاهی در تعصبهای فامیلی، طایفهای و قومی هیچ ملاكی برای فضیلت و برتری مطرح نمیشود؛ صرفاً این كه ما از فلان قبیله هستیم، ما اهل فلان شهر هستیم و...، همین را به رخ یکدیگر میكشند.
امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در این جا مخاطبان خود را مورد توجه قرار میدهند كه تعصب شما از بدترین نوع تعصب است. هر كسی تعصبی میورزد بهانهای برای آن دارد؛ دلیلی برای خود میتراشد؛ استدلال غلطی میكند، تا كسانی فریب بخورند و امر بر آنها مشتبه شود. ولی میبینم شما بدون هیچ بهانه ای تعصب میورزید. این، زشتترین و نامعقولترین نوع عصبیتی است كه از خوی شیطانیِ خودبزرگبینی سرچشمه میگیرد. «وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ یَتَعَصَّبُ لِشَیْءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ إِلَّا عَنْ عِلَّةٍ...»؛ میفرماید من هیچ كس از جهانیان را نیافتم كه بدون دلیل نسبت به چیزی تعصب بورزد؛ مگر با بهانهای كه اشخاص جاهل را بفریبد و امر را بر آنان مشتبه كند. یعنی بعضی از متعصبین حداقل مغالطهای دارند و بهانهای برای تعصب خود میتراشند؛ هر چند این استدلال غلط باشد. اما شما برای چیزی تعصب میورزید كه هیچ سبب و دلیلی ندارد. «أَمَّا إِبْلِیسُ فَتَعَصَّبَ عَلَی آدَمَ لِأَصْلِهِ»؛ اگر ابلیس تعصب ورزید و برای آدم سجده نكرد، لااقل دستآویزی داشت. شیطان گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»1؛ من از آتشم و او از گِل. اگر هر دو از گِل آفریده شده بودند، ابلیس این بهانه را نداشت. چون مایه آفرینش او آتش بود و این را برتر از خاك میدانست، چنین ادعایی کرد. پس حتی تكبر ابلیس هم بیجهت و بیبهانه نبود و اقلاً صورتی از استدلال را برای خدا درست كرد. یا وقتی ثروتمندان نسبت به فقرا تكبر میورزند، میگویند ما ثروت و ایل و تبار بیشتری داریم؛ پس معلوم میشود كه پیش خدا عزیزتریم. «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ»2. اما شما برای چه تكبر میورزید؟ تو میگویی من اهل فلان طایفه هستم؛ او هم میگوید من اهل فلان طایفه دیگر هستم. برای خودتان تعصب میورزید، این چه دلیلی میشود؟ مثل اینكه كسی بگوید: من، چون من هستم، تكبر میكنم. ابلیس هم نگفت چون من ابلیس هستم، تكبر میكنم. گفت: چون من بهتر هستم، تكبر میكنم. این تعصبی كاملاً نامعقول است.
این ملیگراها توجیهشان چیست؟ آیا صِرف اینكه چون ما ایرانی هستیم ــمنظورم صِرف ایرانی بودن در مقابل عراقی، افغانی یا روس بودن است، با صَرفنظر از اینكه ما ایرانِ اسلامی و شیعی هستیم و دارای سوابق تمدن و فرهنگ و...ــ باید از ایرانی بودن خودمان دفاع كنیم؟ استدلال ملیگراها چیست؟ منطق ملیگرایی یك منطق عقلی نیست. چون من اهل فلان شهر، فلان كشور یا فلان نژاد هستم، بنابراین باید بر دیگران فخرفروشی كنم؟ آیا چون ایرانی هستم، باید از كار غلط هر ایرانی هم دفاع كنم؟ امروز حتی در پیشرفتهترین كشورها هم این مسایل مطرح است. مثلاً اگر شما در آلمان از یك فرد آلمانی به زبان انگلیسی سؤالی بپرسید، او به انگلیسی جواب نمیدهد؛ هرچند انگلیسی بفهمد، اما به آلمانی یا با اشاره جواب میدهد. حاضر نیست با شما به زبان انگلیسی حرف بزند. برای اینكه نژاد وزبانش را برتر از انگلیسی میداند. این امر ریشه در درون انسان دارد. گویا انسان تا نسبت به چیزی تعصب نورزد، ارضا نمیشود.
بررسی این مسأله به تحلیل روان شناختی نیاز دارد. چرا گاهی حتی اهل چند محله از یك شهر حاضر نیستند زبان همدیگر را بپذیرند؟ آنچه به نظر میرسد در انسان اصالت دارد، حب ذات است؛ آدم خودش را از همه چیز بیشتر دوست دارد. در زندگی اجتماعی تدریجاً افراد دیگر به این «خود» ضمیمه میشوند و خودِ فردی تبدیل به خودِ جمعی میشود؛ همخانواده، هممحله، همشهری، هماقلیمی، همقارهای. در نتیجه حبی كه فرد نسبت به شخصِ خودش دارد، به گستره وسیعتری تعمیم پیدا میكند. یعنی از حب ذات درخت تلخی به نام خودبزرگبینی میروید، حب ذات به تنهایی اشكال ندارد. اگر انسان خودش را دوست نمیداشت، شاید درصدد بندگی خدا هم برنمیآمد؛ چون خودش را دوست دارد و كمال خودش را در قرب خدا میبیند، بندگی خدا را میكند. اگر آدم علاوه بر اینكه خودش را دوست دارد، مرز خودش را هم میشناخت، هیچ عیبی نداشت. اصلاً فطرت انسان اقتضا میكند که نسبت به چیزهایی تعصب داشته باشد؛ منتها انسان باید این تعصب را با شناخت و معرفت همراه كند. ما معتقدیم بیشترین چیزی كه باید آدم نسبت به آن حساسیت داشته باشد دین است. باید بیدریغ و با تمام وجود از دینمان دفاع كنیم؛ البته نه هر دین باطلی؛ دینی كه حق است. این عصبیت ممدوح است.
حضرت امیر(ع) میفرمایند: لااقل به چیزی تعصب بورزید كه ارزش داشته باشد. اگر به گذشتگانتان افتخار میورزید، از صفات خوب آنها دفاع كنید؛ تا هم آن نیاز فطریِ درونیتان ارضا شود و هم شما به صفات خوبی مثل سخاوت، غیرت به ناموس و... علاقه پیدا كنید. «فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ»؛ اگر بر اساس فطرتتان ناچارید كه نسبت به چیزی دلبستگی و تعصب داشته باشید، اقلاً مكارم اخلاق را شناسایی كنید و نسبت به آنها عشق بورزید؛ «فَلْیَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الاخلاق وَ مَحَامِدِ الْأَفْعَالِ...». آن حضرت میفرمایند: در بین بزرگان شما، گذشتگانتان، رؤسای قبایل و شخصیتهای معروف عرب، مردمی بودند كه صفات پسندیدهای داشتند؛ افرادی چون حاتم طایی كه همه به عنوان یك عرب به او افتخار میكردند. شما هم بیایید به این صفتهای پسندیده تعصب بورزید.
بعد امیر مؤمنان(ع) چند چیز را مثال میزنند و میفرمایند: سعی كنید این چیزها را دوست بدارید؛ «مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ»؛ چه قدر خوب است آدم با افتخار بگوید من تا آن جا كه بتوانم حق همسایه را رعایت میكنم. «وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ»؛ وفاداری و رعایت كردن عهد و پیمان، از اخلاق جهانی است. ما یك سلسله صفات پسندیدهای داریم كه مقید به دایره دین نیستند؛ اما اسلام هم به این صفات ارزش داده و آنها را پذیرفته است. پیغمبر اكرم(ص) با مشركان عهد و پیمان میبستند؛ به اصطلاح امروز نوعی پیمان عدم تجاوز. در قرآن سفارش شده تا زمانی كه آنها عهد و پیمان را رعایت میكنند، شما هم رعایت كنید؛ «فَمَا ٱسْتَقَامُوا لَكُمْ فَٱسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»3. اگر مسلمانها با كسانی، هر چند مشرك، قرارداد بستند، نباید عهدشان را بشكنند. وفای به عهد از چیزهایی است كه حتی نسبت به كفار هم باید رعایت گردد. «وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْكِبْرِ...»؛ اگر كسی شما را به نیكی و كار خوب دعوت كرد، شما او را اطاعت كنید. «وَ الْكَفِّ عَنِ الْبَغْیِ»؛ باید تعصب داشته باشیم به این كه از حق خودمان فراتر نخواهیم و پا را از گلیم خود درازتر نكنیم. اگر رفیقمان شرایطی را پدید آورد و ما را دعوت كرد كه اندكی از حق خود فراتر برویم، بگوییم: نه؛ من اصل را نمیشكنم، از حد خودم تجاوز نمیكنم. یكی از سفارشهای امیرالمؤمنین(ع) هم به اصحاب در این شبها، رعایت نظم بود. خدا مرحوم دكتر بهشتی را رحمت كند؛ ایشان خیلی به نظم مقید بود. درباره ایشان میتوان گفت: ایشان نسبت به نظم تعصب داشت. وقتی وارد مدرسه فیضیه میشد، همیشه مقید بود از راهروی سمت راست وارد و از راهروی سمت چپ خارج شود. غالباً راهروی سمت راست شلوغ بود. به ایشان میگفتند از آن راهرو وارد شوید. میگفت: نه؛ باید نظم را رعایت كنیم. جلساتی كه ما در خدمت ایشان بودیم، كسی كه بیشترین نظم را در وقت و در كار رعایت میكرد، ایشان بود. وسط بحث، موقع نماز كه میشد، از جایش بلند میشد و میگفت: اول نماز را بخوانیم؛ بعد بحث را ادامه دهیم. چنین تعصبی نسبت به صفات پسندیده، یك نوع اصولگرایی است.
1 اعراف: 12
2 سبا: 35
3 توبه: 7
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/08/16 مصادف با 22 رمضان 1425 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده؛ اند.
بحث ما در چند شب گذشته شرح خطبه شریفه قاصعه بود. محور كلی مطالب این خطبه، نكوهش تكبر و ارتباط آن با مسأله آزمایش الهی است و اینكه تكبر ریشه بسیاری از مفاسد اخلاقی و اجتماعی است. گفتیم كه تكبر منشأ عصبیت میشود و تعصبات بیجا و رفتارهای نامعقولی كه از تعصبات كور و بیمنطق پدید میآید، مفاسد زیانباری را در سطح جامعه به وجود میآورد. این تعصبات منشأ اختلاف، دشمنی و كینهتوزی میشود و وقتی این صفات در جامعه گسترش یابد، صفا و صمیمت از جامعه رخت بر میبندد و چنین جامعهای محكوم به ذلت خواهد بود.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: درباره سرگذشت اقوام گذشته بیندیشید كه چگونه به عزت و تعالی رسیدند و چه وقت به عذاب خدا و ضعف و سقوط گرفتار شدند. از آنان عبرت بگیرید و بكوشید كه آن چه را موجب عزت اقوام گذشته شده، در خودتان ایجاد كنید و آن چه را سبب ذلت و خواری آنها شده، از خودتان دور كنید؛ «وَ احذَروا مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمثلاًتِ بِسُوءِ الْأَفْعَالِ وَ ذَمِیمِ الْأَعْمَالِ فَتَذَكَّرُوا فِی الْخَیْرِ وَ الشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ...»؛ از عقوبتهایی كه بر اثر رفتارهای بد و اعمال ناشایست امتهای پیشین بر آنان نازل شده، بپرهیزید و حالاتشان را در خیر و شر یادآور شوید. هم بهرهمندی ایشان از نعمتها را بنگرید و هم سقوط و پستیشان را؛ و سپس بكوشید ترقی و تكامل آنها را در خودتان ایجاد كنید. «وَ انْقَادَتِ النِّعْمَةُ لَهُ مَعَهُمْ وَ وَصَلَتِ الْكَرَامَةُ عَلَیْهِ حَبْلَهُمْ»؛ بیندیشید كه چه چیز سبب كرامت و بزرگی آنها شد. سپس خود حضرت نمونههایش را میفرمایند: «مِنَ الِاجْتِنَابِ لِلْفُرْقَةِ...»؛ آن چه موجب عزت و سعادت اقوام گذشته شد، پرهیز از اختلاف بود. تعصبات قومی و نژادی باعث ایجاد اختلاف بین افراد میشود؛ پس شما سعی كنید وحدت خودتان را حفظ كنید و با همدیگر الفت و مهربانی داشته باشید. «وَ اجْتَنِبُوا كُلَّ أَمْرٍ كَسَرَ فِقْرَتَهُمْ وَ أَوْهَنَ مُنَّتَهُم...»؛ از جمله اسبابی كه پشت امتهای گذشته را شكست و توان آنها را به سستی تبدیل كرد، آن بود كه دلهایشان از كینه لبریز گشت، نسبت به هم دشمنی ورزیدند و دست یاری همدیگر را رها كردند.
هر ملتی، هر چند مشرك، در سایه وحدت، دوستی و صمیمیت به عزت دنیایی رسیدند و آن چه موجب ذلت اقوام گذشته شد، اختلاف، پراكندگی و دشمنی بود. سپس حضرت(ع) به این نكته اشاره دارند كه: بعضی از امتهای مؤمن قبل از شما سختیهای بسیار كشیدند، ولی این بلاها به عزت و عظمت تبدیل شد. درباره آنها به خوبی بیندیشید و ببینید چه چیزی سبب شد تا از آن مشكلات نجات یابند؟ از شواهد و قرائن بر میآید كه منظور حضرت، قوم بنیاسرائیل بود كه سالها در چنگال فرعونیان تحت شكنجه و اسارت بودند. به تعبیر قرآن كریم «یسومونكم سوء العذاب یذبحون ابنائكم و یستحیون نسائكم»1؛ فرعونیان شما را به انواع عذاب مبتلا میكردند؛ فرزندانتان را سر میبریدند و زنهایتان را برای كنیزی به كار میگرفتند. با همه این بلاها، بنیاسرائیل دست از ایمان به خدا برنداشتند و به توصیه علمایشان، با دعا و تضرع به درگاه خدا متوسل شدند؛ تا آن كه خدا حضرت موسی(ع) را برای نجات آنها مبعوث فرمود. در برخی روایات آمده كه مقدر شده بود بنیاسرائیل چهارصد سال دیگر در چنگال فرعونیان باشند، ولی به واسطه تضرع و توبهای كه كردند، آن چهارصد سال به چهل سال تبدیل شد. از این جا استفاده میشود كه دعا و تضرع چگونه میتواند تقدیرات ما را عوض كند.
امیر مؤمنان(ع) در ادامه میفرمایند: «وَ تَدَابُرِ النُّفُوسِ وَ تَخَاذُلِ الْأَیْدِی وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ...»؛ در سرگذشت مؤمنان پیشین بیندیشید كه وقتی خدا میخواست امتحانشان كند، آیا گرفتاریشان از همه سنگینتر و بلاهایشان از همه سختتر نبود؟ بلا از این سختتر كه ایشان اختیار جوانهایشان را نداشتند و به محض اینكه جوانی در خانوادهای از بنیاسرائیل رشد میكرد، سرش را میبریدند؛ و یا حتی جاسوسها در خانههای بنیاسرائیل جستوجو میكردند، تا اگر نوزاد پسری بیابند، نابودش كنند؟ چون منجمان پیشبینی كرده بودند كه بناست كسی از بنیاسرائیل ظهور كند كه تاج و تخت فرعونیان را بر باد دهد. «فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ جَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِی ذُلِّ الْهَلَكَةِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَة...»؛ شربت تلخ و زهرآگینی را به آنها نوشاندند، و این حال ذلت و بدبختی همچنان ادامه داشت. نه توانایی خودداری از این تكالیف سخت را داشتند و نه میتوانستند خود را از این مهلكه نجات دهند. پس چگونه اوضاعشان دگرگون شد؟ چرا خدا موسی(ع) را برای نجات آنها فرستاد؟ از دیدگاه اسلامی و فرهنگ دینی ما، «اتفاق»؛ معنی ندارد. همه چیز تحت تدبیر الهی است و هیچ چیز به گزافه نیست. پس چه شد كه اینها از آن گرفتاریها نجات یافتند؟
«حَتّی إِذَا رَأَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَی الْأَذَی...»؛ وقتی خدا امتحانشان كرد و دید برای حفظ ایمانشان همه سختیها را تحمل میكنند، وقتی صبر و بردباری راستین آنان را درباره دین مشاهده كرد، ذلتشان را به عزت و ترس و ناامنیشان را به امنیت تبدیل كرد. «فَصَارُوا مُلُوكاً حُكَّاماً وَ أَئِمَّةً أَعْلَاماً». روزگاری اینها برده بودند؛ ولی بعد از این به سلطنت رسیدند و پیشوایانی معروف و مورد توجه گشتند.؛ «وَ قَدْ بَلَغَتِ الْكَرَامَةُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ الآمَالُ إِلَیْهِ بِهِمْ»؛ خدا به قدری آنها را عزیز كرد كه در خیالشان هم نمیگنجید. «فَانْظُرُواكَیْفَ كَانُوا حَیْثُ كَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً وَ الْأَهْوَاءُ مُؤْتَِفقَةً»؛ بنگرید كه چه چیز موجب نجات آنان شد. آنان افزون بر این كه در برابر خدا تسلیم بودند و حاضر نشدند از دینشان دست بردارند و پذیرای كفر و شرك شوند، دلهایشان نیز با هم بود؛ به همدیگر محبت میورزیدند و نسبت به هم خدمت میكردند. بعدها همین بنیاسرائیل وقتی كه این روح وحدت و الفت را از دست دادند و به دنبال اختلافات قومی و طایفهای برآمدند، به چند دستگی و عصیبت مبتلا شدند.
بنیاسرائیل فرزندان حضرت یعقوب بودند. آن حضرت دوازده پسر داشت كه نسَب هركدام از بنیاسرائیل به یكی از این پسرها میرسید. این اختلافها باعث شد كه بنیاسرائیل به دوازده تیره تقسیم شوند. آن قدر اینها نسبت به طایفه و تیره و عشیره خودشان عصبیت میورزیدند كه حتی وقتی در بیابان گرفتار شدند و از فرط تشنگی در معرض مرگ قرار گرفته بودند، و حضرت موسی(ع) با عنایت الهی معجزه كرد و چشمه آبی جاری شد، گفتند: ما دوازده طایفه هستیم، باید دوازده چشمه باشد؛ ما نمیتوانیم با همدیگر از یك چشمه آب بخوریم. وقتی چنین روحیهای پیدا شد بار دیگر به ذلت و بدبختی گرفتار شدند.
مؤمنان باید میان خود محبت و الفت و صمیمیت برقرار كنند و از دشمنیها و اختلافات ــكه شیطان سببساز آن استــ بپرهیزند؛ «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ»2. هر جا شیطان ببیند كه دو مؤمن با یكدیگر دوست هستند، بدنش میلرزد؛ و هرجا ببیند بین دو مؤمن كدورتی ایجاد شده، شاد میشود. باید اسباب كدورت را از خودمان دور كنیم و دلها را از كینه خالی سازیم؛ البته كینههایی كه بر اثر امور دنیوی پیدا میشود. اما نباید در برابر كسانی كه میخواهند دینمان را از بین ببرند، محبت داشته باشیم. ما در كنار تولّی، تبرّی هم داریم. اگر تبرّی نداشته باشیم، تولّیمان هم ناقص است. «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّه و رسوله»3؛ نمیشود مؤمنی با دشمنان خدا و رسول خدا(ص) دوست باشد. منظور این است كه حفظ وحدت و الفت و صمیمیت بین مؤمنین براساس وحدت ایمانی آنهاست.
«فَانْظُرُوا كَیْفَ كَانُوا حَیْثُ كَانَتِ الْأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَة...». اگر تاریخ بنی اسرائیل را بررسی كنید، میبینید وقتی كه با هم یكی بودند، افتراق و دوئیت بین ایشان نبود و همه یك چیز را میخواستند، نسبت به همدیگر بغض و كینهای نداشتند، دستها به كمك همدیگر دراز میشد و شمشیرها به پشتیبانی هم كشیده میشد، بصیرتها نافذ و عمیق بود و فریب نمیخوردند. مردمی كه سطحینگر هستند با چند تبلیغ و فیلم و سخنرانی فریب میخورند. «أَ لَمْ یَكُونُوا أَرْبَاباً فِی أَقْطَارِ الْأَرَضِین...»؛ آن وقتی كه چنین حالت وحدت و الفتی داشتند، در سراسر زمین آقایی میكردند. اما وقتی عوض شدند و بینشان اختلاف به وجود آمد، نسبت به هم كینهتوزی و دشمنی كردند، ببینید سرانجام كارشان به كجا انجامید. سخنها و دلها از هم جدا شدند؛ آرزو و آرمانشان یكی نبود؛ هر كدام برای خودشان هدف و آرمانی خاص داشتند. «وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِینَ»؛ گروه، گروه پراكنده شدند؛ تا جایی كه به جنگ همدیگر رفتند. «قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ»؛ وقتی این چنین شد، خدا هم لباس عزت و كرامت را از تن آنها بیرون كرد و خرمی نعمتها را از آنها گرفت. «وَ بَقِیَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِیكُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِینَ مِنكم»؛ بعد از این پراكندگیها، از آن همه عزت، عظمت و شكوه، امروز فقط داستانی از آنها برای شما باقی مانده، از این داستانها پند بگیرید.
1؛ بقره: 49
2؛ مائده: 91
3؛ مجادله: 22
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) است كه در تاریخ 1383/09/04 در دفتر مقام معظم رهبری (دام ظلهالعالی) ایراد فرموده اند
امیرالمؤمنین علی(ع) در ادامه خطبه میفرماید: درباره احوال گذشتگان بیندیشید و ببینید چه چیزهایی موجب ترقی و سعادت و چه چیزهایی موجب سقوط آنها بوده است؛ سپس در بین اقوام مؤمن، فرزندان اسحاق، یعقوب و اسماعیل را نام میبرد و دوستی، صمیمیت و اتحاد را عامل عزت و شرافت آنها، و اختلاف، تشتّت و پراكندگی را كه از خودبزرگبینی و تكبر نشأت میگیرد، به عنوان عامل ذلت و بدبختی آنان معرفی مینماید؛ زیرا انسان متكبر میخواهد دیگران ضعیف باشند تا خود، از همه بزرگتر باشد! به همین جهت دیگران هم با او دشمنی میكنند. كمكم این اختلافات گسترش پیدا میكند و جامعه را فرا میگیرد و چنین جامعهای روی سعادت نخواهد دید. از این رو حضرت میفرماید: «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وُلدِ إِسْمَاعِیلَ وَ بَنِیإِسْحَاقَ وَ بَنِیإِسْرَائِیلَ»1؛ درباره فرزندان اسماعیل، فرزندان اسحاق و فرزندان اسرائیل بیندیشید و از حال آنان عبرت بگیرید. زیرا آنچه درباره دیگران گذشته، درباره شما هم ممكن است اتفاق بیفتد. چنان كه از پیغمبر اكرم(ص) نقل شده كه حضرت فرمودند: هر چه بر بنیاسرائیل گذشته، بر شما هم خواهد گذشت؛ حتی اگر آنها وارد لانه سوسماری شده باشند، شما هم داخل خواهید شد! تا این حد رفتار گروهها و جوامع شبیه به هم است.
«فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ»؛ چه قدر حالات ملتها با هم یكسان و در صفات و رفتار شبیه یكدیگرند. بنابراین، از این شباهتها به خوبی میتوان برای عبرت گرفتن استفاده كرد. سپس حضرت چگونگی عبرت گرفتن را توضیح میدهد و میفرماید: «تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ»؛ درباره كار آنها تأمل و دقت كنید،؛ «فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ»؛ ببینید وقتی كه پراكنده بودند و با هم اختلاف و تشتت داشتند، طعمهای در دست پادشاهان ایران و روم بودند. «لَیَالِیَ كَانَتِ الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَیَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ»؛ روزگار تیرهای چون شب كه در آن پادشاهان ایران و روم ارباب و صاحب اختیار آنها، بر ایشان مسلط بودند، و به زبان امروز، استعمارشان كرده بودند و آنها را از سرزمینهای سبز و خرم و كنار رودخانههای پر آب بیرون كرده، دور نمودند و به بیابانهای خشك و بیآب و علفی كه زندگی در آنجا سخت و دشوار بود، تبعید كردند. «فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِینَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»؛ و آنها را به صورت انگلهایی که عیال، سربار دیگران، مسكین، گدا و بدبخت بودند، رها كردند و كارشان به جایی كشید كه به استفاده از فضولات شتران پرداختند و بعضی؛ از ایشان آن قدر فقیر شده بودند كه گفته شده در قحطسالی مو و كرك شتر را برای تغذیه با خون مخلوط میكردند و میخوردند. «أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً»؛ و خانههایشان پستترین خانهها و سرزمین آنها خشكترین سرزمینها بود. البته اینها جزای اعمال بد ایشان بود كه خدای متعال برایشان مقدر فرموده بود و به مجازات ظلمها و جنایتهایی كه كرده بودند، میبایست به این ذلت مبتلا شوند.؛ «وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ»2. بنیاسرائیل به قدری بدبخت شدند كه هیچ پناهگاهی برایشان باقی نماند و جایی كه سایه عزت بر سر آنها بیفكند و از این ذلت نجاتشان بدهد، پیدا نمیكردند. «فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَیْدِی مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ»؛ به پراكندگی و اختلاف مبتلا شدند؛ دستهایشان از هم جدا بود و هر كسی برای خودش كار میكرد و به كمك دیگری نمیشتافت؛ جمعیت كثیر آنها متفرق و پراكنده شده بود. در بلای سختی فرو رفته بودند و جهل آنها را احاطه كرده بود؛ «مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ»؛ تا آن جا كه دخترانشان را زنده به گور میكردند. اعراب دو علت برای این كار زشت ذكر كردهاند: یكی قحطی و تنگدستی، كه در آیات قرآن هم به آن اشاره شده، «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ».3؛ دلیل دیگری كه نقل شده تعصب بیجای آنان نسبت به زنان در جنگها بود: در بین عربها جنگ امری عادی بود و در این جنگها مردها كشته میشدند و دخترها و زنان اسیر میشدند و اسارت آنها موجب سرشکستگی خانوادهشان بود.
ذلت و پستی فرزندان ابراهیم و اسماعیل که بنیانگذاران خانه توحید بودند، به جایی رسید كه خانه خدا را به بتخانه تبدیل كردند و مروج شرك شدند. «وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ». یكی از گرایشهای فطری همه انسانها علاقه به افراد خانواده و خویشان نزدیك است. ولی كار فرزندان ابراهیم به جایی رسید كه قطع رحم كردند که این امر هم از كبر ریشه میگیرد. وقتی انسان خودش را بزرگتر میبیند، حتی نسبت به فرزند، پدر و مادر و بستگانش هم بزرگی میفروشد. «وَ غَارَاتٍ مشنونة». جنگ، خونریزی و غارتگری نیز بین آنها شایع شد. به خاطر گسترش این مفاسد حضرت امر(ع) فرمود: «تآَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ».
چنین مردمی به بركت یك عامل وحدتبخش و محبتآفرین با یکدیگر دوست شدند و وحدت پیدا كردند و همه بدبختیها و ذلتهایشان به عزت تبدیل شد. «فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا»؛ خدا نعمتش را بر آنها ارزانی داشت و پیامبری در بینشان مبعوث كرد و به بركت او بین آنان محبت و الفت برقرار نمود.
قرآن نعمت تألیف قلوب را این گونه به رسول اكرم(ص) و مسلمانان یاد آور میشود: «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ»؛4؛ اگر تمام نعمتها و ثروتهای زمین را صرف میكردی، نمیتوانستی در دلهای مردم چنین الفتی برقرار كنی. البته به پیغمبر(ص) میفرماید، تا ما اهمیت این نعمت را درك كنیم و بدانیم همین الفت ضعیفی كه بین ما وجود دارد، چه قدر ارزش دارد. «فعقد بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ». رسول الله(ص) به واسطه دین و آئینی كه به آنها عرضه داشت، بینشان الفت و وحدت برقرار كرد و آن تفرقه و تشتّت در سایه اسلام و ایمان به الفت و محبت تبدیل شد. «كَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا»؛ ببینید چگونه نعمت، بال ارجمندی را بر آنها گستراند. امیر مؤمنان(ع) میفرماید: نعمت آثاری دارد و از آن كرامت، ارزش، قدر و منزلت ناشی میشود. قدر و منزلتی كه از نعمت پدید میآید، به منزله بالی است كه بر سر مردم میگستراند؛ یعنی در سایه نعمت الهی به كرامت و عزّت رسیدند. «وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا»؛ جویبارهای نعمت از این سرچشمه به سوی آنها جاری شد. «وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا»؛ و ملت و آئین اسلام و توحید آنها را در بركت خود فرا گرفت و بر آنها احاطه پیدا كرد. «فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَ فِی خُضْرَةِ عَیْشِهَا فَكِهِینَ». همان مردمی كه با آن سختی در بیابانها زندگی میكردند، در سایه عزت اسلامی در نعمت غرق شدند و در زندگی خرم و با طراوت به شادی و نشاط پرداختند. «وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی كَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ»؛ و در پناه عزّتی فراگیر پناه گرفتند. وقتی خدا در سایه وحدت و الفت آنها را به عزّت رساند، همه جا برای آنها مأوا شد. «وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْكٍ ثَابِتٍ»؛ و كارها به سوی آنها میل پیدا كرد؛ یعنی خواستههایشان به آنها رو آورد. «فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ»؛ همانهایی كه برده و ذلیل دیگران بودند، حاكم بر دیگران شدند. «وَ مُلُوكٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ»؛ و سلاطین روی زمین گردیدند. «یَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ كَانَ یَمْلِكُهَا عَلَیْهِمْ»؛ و مالك سرنوشت كسانی شدند كه روزگاری مالك اینها بودند و در سایه اسلام به عزتی رسیدند كه سلاطین ایران و روم در مقابل آنها خاضع شدند. «وَ یُمْضُونَ الْأَحْكَامَ فِیمَنْ كَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ»؛ و بر كسانی حكمرانی كردند كه قبلاً خود، مجری دستورات آنها بودند. «لَا تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لَا تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ»؛ آنقدر قدرتمند و مجهز شدند كه هرگز در جنگ درنمیماندند و همیشه سلاحشان كارگر میافتاد. بعد میفرماید اگر بار دیگر نعمت وحدت و الفت را از دست بدهند، باز هم گرفتار آن بدبختیها خواهند شد.
بنابر این باید از احوال گذشتگان عبرت بگیریم و قدر الفت و روابط صمیمانه بین امت اسلامی را بدانیم و از این بیان امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام برای زمان خودمان استفاده كنیم و با كسانی كه به اصول، ارزشها و نظام اسلامی معتقدند و میخواهند احكام اسلامی را پیاده كنند، روابط خود را صمیمانهتر، گرمتر و قویتر كنیم و مواظب باشیم كه عوامل دشمن در ما نفوذ نكنند، البته نسبت به دشمنان نیز باید كمال دشمنی را داشته باشیم.
1؛ بحار، ج60، ص126، روایت14، باب32.
2؛ بقره: 61.
3؛ اسراء: 31.
4؛ انفال: 63.
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/1958