سیمای پیامبر اعظم صلیالله علیه وآله
در آینه نهجالبلاغه
آیتاللّه محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش:
غلامعلی عزیزیکیا
سرشناسه: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عنوان و نام پدیدآورنده: سیمای پیامبر اعظم صلیالله علیه وآلهدر آینه نهجالبلاغه / محمدتقی مصباح یزدی
مشخصات نشر: قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
مشخصات ظاهری: 224 ص.
شابک: 7-653-411-964-978
یادداشت: واژهنامه.
یادداشت: نمایه.
موضوع: علیبنابیطالب(علیه السلام)، امام اول، 23قبل از هجرت ـ 40 ق. ـ ـ نظریه درباره حضرت محمد(صلیالله علیه وآله)، پیامبر اسلام.
موضوع: محمد(صلیالله علیه وآله)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت ـ 11قو
موضوع: علیبنابیطالب(علیه السلام)، امام اول، 23قبل از هجرت ـ 40 ق. نهجالبلاغه -- نقد و تفسیر.
شناسه افزوده: عزیزیکیا، غلامعلی، 1340 - ، تنظیمکننده.
شناسه افزوده: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
ردهبندی کنگره: 6م35م / 09/ 38 BP
ردهبندی دیویی: 9515/297
شماره کتابشناسی ملی: 2410821
سیمای پیامبر اعظمصلیالله علیه وآله در آینه نهجالبلاغه
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: غلامعلی عزیزیکیا
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: اول، تابستان 1390
چاپ: نگارش
شمارگان: 2000 قیمت: 3150 تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
7-653-411-964-978 :شابک
حقیقت، اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسله مؤمنان و عالمان صادق، چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل ازبینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصه نظر و عمل، كمر همت محكم بسته و از دام و دانه دنیا رستهاند، و دراینمیان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و جانشینان برحق و گرامی او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه، رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشر و دفاع جانانه دربرابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته، و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان
حقیقت و آدمیت، هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفته سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون، برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن، كارنامه درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. درزمینه علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایسته خویش را در صحنه علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی، تلاشهای دانشمندان این مرزوبوم آنگونهكه شایسته نظام اسلامی است بهبار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. دراینزمینه كمتر میتوان رد پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت، و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. ازاینروی، افزونبر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها، از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی، بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیقدس سره در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهایدام ظله العالی از آغازِ تأسیس براساس سیاستها و اهداف ترسیمشده ازسوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته»، به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزونبر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، درزمینه نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را درحد توان خود به جامعه اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، حاصل ده گفتار از استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند، آقای غلامعلی عزیزیکیا تدوین یافته است. هدف اصلی كتاب، ارائه تفسیری بر بخشهایی از سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام درباب پیامبری و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و پاسخگویی به بخشی از سخنان شبههافکنان درباره گستره دعوت انبیاست. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظم له و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره
سخن گفتن از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، سخن گفتن از راز هستی و آفرینش جهان است كه: لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك؛ و چه كسی بدین راز راه میبرد جز آنكه بهیمن وجود او و در محضر او همهچیز را آموخت و چنان از چشمه عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ سیراب گشت كه درهای دانش بهروی او باز شد و جانش به نفحههای الهی معطر گردید. همراه و همنفس شدن با وجود پاك و مقدسی كه جبریل امین تاب همراهی او ندارد و در مسیر معراج از او باز میماند، درخور شأن كسی است كه حظی از او برده و جامی از دست او نوشیده است. کسی بایسته شناساندن پیامبر است که در خلوت و جلوت با او بوده و چون بچهشتر نوخاستهای که درپی مادر میدود، بدو اقتدا کرده و از علم و عمل او بهره کافی برده است؛(1) آنکه پیامبر در وصف او فرمود: «کسی جز خدا و تو مرا نشناخت».(2)چنین بود
1. وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی كُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَیَأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ...( نهج البلاغه، خطبه192، ص300).
2. قال النبی صلی الله علیه و آله: یا عَلی ما عَرَفَ اللهَ اِلاَّ اَنَا وَاَنْتَ وَلا عَرَفَنی اِلاّ اللهُ وَاَنْتَ وَلا عَرَفَکَ اِلاّ اللهُ وَاَنَا (سید شرفالدین حسینی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهره، ص145). و: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرِی وَ غَیْرُكَ وَ مَا عَرَفَكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ غَیْرُ اللَّهِ وَ غَیْرِی (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج39، ص84).
كه علی علیه السلام آیینه تمامنمای رسول الله صلی الله علیه و آله گشت و هم او را سزد كه با بیان معجزهآسای خویش، پرده از شخصیت عظیم پیامبرصلی الله علیه و آله برگیرد و درخور فهم مخاطبان از او بگوید و به دلهای مشتاق رسول خداصلی الله علیه و آله نورانیت و صفا بخشد.
کتاب حاضر، تحلیل و بررسی بخشهایی از خطبههای حضرت امیرعلیه السلام درباب پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله است که جناب استاد، آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «ادام الله ظله» طی دهگفتار مطرح فرمودهاند. این گفتارها در ماه مبارک رمضان سال 1385 هجری شمسی ایراد شده است که مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای «دامت برکاته» آن را سال پیامبر اعظم نامیده بودند، و اکنون پساز ویرایش و مستندسازی و ترجمه آیات، به دوستداران و پیروان پیامبر اعظم «ارواحنا فداه» تقدیم میشود. نکته قابل توجه در این گفتارها، پرداختن به مهمترین شبهات روز درباب پیامبری و چگونگی اقتدا به پیامبر اعظم است، که با توجه به سطح مخاطبان حاضر در جلسه مطرح شده است و علاقهمندان به آگاهی بیشتر درباب ضرورت وحی و نبوت و مسائل مربوط به آن، میتوانند به اثر دیگر استاد، راه و راهنماشناسی، مراجعه کنند.
نهج البلاغه، گلچینی از سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام بهمنظور جمع آوری كلمات بلیغ و نمونههای بلاغت است. مستدركات(1)نهج البلاغه نشان میدهد خطبههای نقلشده، بسیار مفصلتر بوده و فقط بخشهایی از آنها به عنوان جملههای ادبی و بلیغ نقل شده است و نام آن را نهج البلاغه گذاشتهاند؛ یعنی راه و روش بلاغت و سخنوری. گزینش این خطبهها و نامگذاری آن به نهج البلاغه، تدبیر بسیار شایسته و بجای مرحوم سید رضی «رضوان الله علیه» بود، تا كسانی كه قایل به امامت آن حضرت نیستند یا حتی چندان ارادتی به ایشان ندارند، بهانگیزه بررسی نمونههای كلام بلیغ، به این سخنان ایشان بپردازند و غیرمستقیم، از انوار علوم اهلبیت(علیهم السلام) استفاده كنند.
1. مستدرك به كتابی روایتی میگویند كه دربردارنده احادیثی است که متمم و تكمیلكننده احادیث كتابی است كه پیشتر، فردی دیگر تألیف كرده و از چشم گردآورنده آن کتاب دور مانده، ولی شروط لازم را در پذیرش حدیث (بهنظر صاحب کتاب اصلی) داراست. ایننوع كتاب، هم درباب جوامع روایتی اهلسنت وجود دارد؛ مانند المستدرك علی الصحیحین نوشته حاكم نیشابوری كه احادیث صحیحی را كه مسلم و بخاری در كتابهای خود نیاورده بودند آورده است، و هم در جوامع روایتی شیعه وجود دارد؛ مانند نهج السعاده فی مستدرك نهج البلاغه اثر محمدباقر محمودی (در هشت مجلد).
نظر به اینكه مقام معظم رهبری، سال (1385 هجری شمسی) را سال پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نامیدهاند و ماه مبارک رمضان تعلقی ویژه به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد شایسته است كه شخصیت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را از دیدگاه امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله و در آینه نهجالبلاغهبررسی كنیم. آنچه ما خود دراینزمینه بگوییم، بسیار نارساست مگراینكه از دریای حكمت اهلبیت(علیهم السلام) بهاندازه ظرفیت خویش استفاده کنیم؛ زیرا بهترین راه شناختن پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله، كلمات امیرالمؤمنین علیه السلام است.
امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب فراوانی درباره شخصیت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرموده است. اولین موضوعی كه در این بیانات مطرح شده، سرّ بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله است كه مصداقی از سرّ بعثت همه انبیا صلواتاللهعلیهم اجمعین میباشد؛ افزونبر ویژگیهایی كه آن حضرت داشته است. بنابراین بجاست نخستین موضوع بحث را «حكمت بعثت انبیا از دیدگاه نهجالبلاغه» قرار دهیم. امروز پرداختن به این مسئله، مثل بسیاری از مسائل اعتقادی دیگر، ضرورت مضاعف یافته است. روزگاری خیال میكردیم كه ضروریات اسلام و بهویژه اصول دین، احتیاج به بحث كردن ندارد، مخصوصاً برای مسلمانها و بهویژه برای شیعیان كه گوشت و پوستشان بـا ایـن اعتقــادات روییده است، و ممكـن نیســت كســی بتوانـد این اعتقادات را از دلهای آنها سلب كند؛ ولی گذشت حوادث و تحولات روزگار باعث شد كه در این پندار تجدیدنظر كنیم. در دهههای اخیر، بسیاری از مسائل ضروری اسلام دچار تردید یا تحریف شد یا از آنها تفسیرهای غلط ارائه شد و درحكم انكار قرار گرفت. شاید کسی اینها را ساده تلقی كند و گمان برد فردی چیزی گفته و از دهانش پریده و توجه به لوازمش نداشته است؛ ولی كمكم دیدیم كه همین شوخیها به
جدی تبدیل شد. این انحرافات، منشأ تحولات عظیمی در افكار و عقاید و رفتارها و حتی قانونگذاریها شد. بهاینترتیب، معتقد شدیم كه باز باید از ضروریترین مسائل اعتقادی شروع كنیم و آنها را با مبانی و ریشههایش تقویت كنیم، با استفاده از بیاناتی كه برای حقیقتجویان، بیشتر قابل فهم و پذیرفتنی باشد. یكی از این مسائل، موضوع راز بعثت انبیاست. چرا انبیا مبعوث شدند؟ وجود انبیا چه نقشی در جامعه و در پیشرفت انسان دارد؟ اگر انبیا نبودند چه میشد؟ در این بخش، به برخی دیدگاهها دراینباره میپردازیم و با بهرهگیری از سخن امیر مؤمنان علیه السلام راز بعثت انبیا را بیان میکنیم.
بسیاری از كسانی كه درباره معارف اسلامی بینشی ضعیف دارند، انبیا را یكی از گروههای نخبه جامعه تلقی میکنند. آنان میگویند: نخبگانی در جوامع حضور داشتند که خیرخواه، دلسوز و دارای امتیازات طبیعی و خداداد بودند. آنان منشأ خدماتی برای انسان یا برای ملت خودشان یا برای همه انسانها شدند؛ همانند مخترعان که مردم از اختراعات آنها بهره بردهاند و میبرند. اگر آنها دهها و صدها وسیله برقی و بسیاری چیزهای دیگر را اختراع نكرده بودند، زندگی ما بسیار عقب افتاده بود. نخبگان، چنین خدمتهایی به بشر كردند؛ یا همانند فیلسوفان که با ژرفكاوی در مباحث عقلی، مسائلی را درباب آفرینش مطرح كردند و راهحلهایی برای آن مسائل ارائه دادند؛ البته برخی از آن راهحلها درست بود و برخی نیز نادرست بود، و نظریهها تحول و تكامل یافت،
تااینکه خدمات خوبی دراینزمینه به فكر بشر عرضه شد. بنابراین انبیا نیز افراد برجسته، نخبه و نابغهای بودند؛ چیزهایی میفهمیدند كه دیگران نمیفهمیدند؛ مطالبی به ذهنشان میرسید كه به ذهن دیگران نمیرسید؛ برای راهنمایی مردم، بسیار زحمت كشیدند و فداكاری كردند و باید به آنان احترام گذاشت؛ اما اینها فقط گروهی از نخبگان بودند. همانگونهكه اگر دانشمندان و مخترعان نبودند زندگی ما نقصهایی داشت و اگر فیلسوفان نبودند، جهانبینی درستی اعم از مادی یا الهی نداشتیم، اگر انبیا هم نبودند، دستورهای اخلاقی، آداب و سنتها رواج نمییافت؛ و هم چنانکه اگر علما و فیلسوفان نبودند، زمین به آسمان نمیرفت و آسمانی هم به زمین نمیآمد(اتفاق مهمی رخ نمیداد) و فقط مقداری كار بشر عقبتر میافتاد. نبود انبیا هم پیشرفتهای محتوی را کند میکرد. انبیا آمدند و گفتند راست بگویید، درستكردار باشید، خیانت نكنید؛ فیلسوفان اخلاق هم همین حرفها را گفتند؛ علمای اخلاق هم چنین سفارشهایی كردند؛ حتی بسیاری از فیلسوفان و علمای اخلاق، به خدا و دین معتقد نبودند. امروزه سعی بر این است كه اخلاق از دین تفكیك شود (اخلاق منهای دین، اخلاق منهای متافیزیك)، که خود مسئله دیگری است. آنها بر این باورند که حرکت انبیا مؤثر بود و كسانی هم از آنان پیروی كردند و آثار خوبی داشت؛ اما اگر انبیا مبعوث نمیشدند، كار علمای اخلاق تااندازهای مشكلتر، و یار و یاورشان كمتر میشد. اکنون، هم عالمان اخلاق میگویند كار خوب بكنید، هم انبیا میگویند كار خوب بكنید؛ همانگونهکه اگر انبیا بودند و علمای اخلاق نبودند، آنها هم
یار و یاورشان كم بود. بههرحال، دین هم مقولهای درعرض سایر مقولات بشری، مانند فلسفه، اخلاق، علم و هنر است؛ دین نیز دركنار همه اینها هست؛ همه اینها خدماتی كردند.
ممكن است كسانی بگویند حتی خدمات انبیا بیشاز دیگران بوده است و شاید بنابر اوضاع تاریخی اثبات كرد كه پیامبران، بیشاز حكما و علمای اخلاق در جامعه مؤثر بودند، كارهای خوب كردند، خدمات بیشتری انجام دادند، بیشتر فداكاری كردند و بههمینجهت به آنها بیشتر احترام میگذاریم؛ اما اینكه وجود پیامبر ضرورتی دارد و اگر پیامبر نباشد مشکل بشر لاینحل میماند، مبالغه است. بسیاری از كسانی كه در ایمان و معرفت ضعیفاند، چنین تصور میكنند. چهبسا همین گروه در مقام دفاع از دین هم برآیند و بگویند وقتی دین در جامعه رواج داشته باشد، فساد، خیانت، دزدی و جنایت کمتر است؛ شاهدش هم ماه رمضان است. وقتی مردم بیشتر به دین عمل میكنند خیانت، جنایت، آدمكشی، دزدی، اختلافات و درگیریها كمتر میشود. بنابراین معلوم میشود دین تأثیر زیادی در کاهش جرمها و جنایتها دارد و اگر دین نبود جرایم بیشتر میشد و مثل باقی ایام سال، ده درصد بیشتر میشد. تأثیر دین در جامعه همین است. كار انبیا نیز همین است. بنابراین در ردیف حكما و علمای اخلاق و سایر نخبگان جامعه، پیامبران نیز آدمهای خوبی بودند و خدمات فراوانی كردند!
اگر پارهای نوشتههای برخی از اسلامشناسان را خوانده باشید، با چنین تفكراتی برخورد کردهاید؛ اگرچه تفکر جدیدی نیست و به چند
دهه پیش مربوط است. مثلاً گفته میشد پسازاینكه تمدن ایران و روم رواج پیدا كرد و آثار خود را بخشید، و پسازاینكه فیلسوفان و بزرگان بشر خدماتی ارائه دادند، كمكم بشر بهحد بلوغ رسید و در قرن ششم، زمان ظهور پیغمبر اسلام، با آمدن ایشان، خدمات اسلام افزونبر خدمات فیلسوفان و حکیمان و عالمان پیشین، بشر را به بلوغ رساند و پسازآن به پیغمبری احتیاج نبود؛ به بشر گفته شد حالا دیگر بالغ شدی! روی پای خودت بایست! تاکنون بشر نیازمند راهنما بود؛ مثل طفل نوپایی كه مادر باید دست او را بگیرد و پابهپا ببرد. انبیا آمدند دست بشر را گرفتند و آرامآرام جلو بردند. بشر رشد كرد، و حالا دیگر جوان برومندی شده که با پای خودش راه میرود. دیگر نیازی به انبیا نیست.(1) پس انبیا دركنار حكما، علما و سایر نخبگان و كسانی كه تمدنهای ایران و روم و تمدنهای دیگر را بنیانگذاری كردند، كمك كردند بشر بهحد بلوغ برسد؛ و اکنون كه به بلوغ رسید، دوباره نباید درپی راهنما باشد و مانند کودک دستش را به دست بزرگتری بدهد و بگوید دست من را هم بگیر و راه ببر. خیلی زشت است کسی كه خود میتواند با پایش راه برود، دستش را به دیگری دهد که او را راه ببرد! کودکان را دیدهاید که با توانا شدن، دستشان را از دست پدر و مادر میکشند و میخواهند مستقل باشند؟ در این دوره اگر كسی بگوید وجود پیغمبر ضرورت دارد و باید سراغ انبیا رفت، حرفی ارتجاعی زده است، و مصداق بازگشت از جوانی به كودكی و خردسالی است!
1. بنگرید به: علی شریعتی، اسلامشناسی، ص63 و 64.
شاید زمانی تصور میشد کسانی که چنین نظریاتی دارند، اشتباهی كردند یا نقصی در عبارات و گفتارشان است؛ اما پساز چند دهه میبینید كه این تفکر، مبنای سیاستگذاری در كشور میشود؛ بهاینمعنا که میگویند ما احتیاج نداریم به احكام 1400 سال پیش عمل كنیم؛ زیرا امروز بشر عاقل است. برخی از آنان بهطوررسمی در رسانهها میگویند که یكی از دلایل ما در فقه پویا عقل است و نود درصد احكام اسلام، احكام عقلی است؛(1)یعنی آنچه عقلا میفهمند! امروز باید ببینیم عقلای عالم درباره مسائل اجتماعی چه قضاوتی میكنند، همانها را بپذیریم! فقه پویا این است كه اجتهادش درحال تغییر باشد؛ یعنی در هر زمان منتظر باشیم ببینیم عقلای عالم چه تصمیمی میگیرند، ما هم به همان عمل كنیم. گوینده این سخن با خلط بین عقل و سیره نظریهپردازان بشری، استدلال میكرد كه كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ. آنچه عقلای عالم میفهمند، قضاوتهایی كه درباره مسائل اجتماعی دارند و تصمیماتی كه میگیرند، حكم عقل است و بنابر قاعده كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ حكم شرع نیز همین است. این فقه پویا و اجتهادی است كه شیعه به آن معتقد است! صاحب این سخن پسازاینكه شاید سالیان فراوان درنزد بزرگان نجف درس خوانده و مدتها در این مسائل بحث و گفتوگو داشته است، بین دلیل عقل و بنای عقلا، تفاوتی نمیگذاشت.
1. این سخنِ یکی از باورمندان به فقه پویا در رسانه ملی (سیمای جمهوری اسلامی) است.
افزونبراین، كدام بنای عقلا مقصود است؟ آیا هرچه عقلا در هر گوشه عالم گفتند، دلیل عقل است و به حكم شرع منجر میشود؟ دراینصورت، باید دهها حكم عقلیِ متناقض داشته باشیم و دهها اسلام متناقض! مگر همه احكام عقلای عالم یكسان است؟ مقصود از بنای عقلایی که فقها و اصولیان ما گفتهاند بناء العقلاء بما هم عقلاء(1) است و بهطورطبیعی در زمانها و مكانهای گوناگون تفاوتی نمیكند. بناء العقلاء بما هم عقلاء، بین شهری با شهر دیگر و كشوری با كشور دیگر تفاوت ندارد. این بنای عقلا و سیره عقلاست و غیراز دلیل عقلی است كه در شمار ادله فقه است.(2) بیان این نکات بهاینجهت بود که اندکی توجه کنیم و در مسائل اعتقادی اصلی، ازجمله توجه به فلسفه وجودی انبیا بیشتر دقت كنیم. در اینجا به بیان نمونههایی از کلام امیرالمؤمنین علیه السلام دراینباره میپردازیم.
حضرت امیر علیه السلام در برخی از خطبههای خویش، به بیان حکمت بعثت انبیا پرداخته است؛ ازآنجمله در خطبه اول نهج البلاغه میفرماید: لَمَّا... جَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ؛(3)
وقتی مردم
1. شیوه و سیره عقلا ازآنجهت که عاقلاند.
2. منابع فقه یا ادله مورد استناد در فقه، چهار دسته است: یکی کتاب (قرآن)، دیگری سنت (احادیث پیامبر و امامان‰)، سوم اجماع که کاشف از دیدگاه معصوم است و به سنت بازمیگردد، و چهارم عقل.
3. نهج البلاغه، خطبه 1، ص43.
درباره خدا حقناشناس شدند و برای خدا شریكها و انبازهایی قرار دادند و شیاطین، انسان را از معرفت خدا بازداشتند و او را از عبادت خدا منقطع کردند، خداوند فرستادگان خود را برانگیخت و انبیا را پیدرپی بهسوی مردم گسیل کرد.
این وقایع، پساز هبوط حضرت آدم و كثرت نسل ایشان رخ داد، تاآنجاكه مردم خدانشناس شدند، نه خدا را درست میشناختند و نه او را درست میپرستیدند. وقتی اینگونه شد و كار به اینجا رسید كه ازسویی، مردم خدانشناس شدند و خدا را، آنگونهكه میتوان و باید شناخت، نشناختند و ازسویدیگر، در عمل، خدا را نپرستیدند، خدا انبیا را پیدرپی فرستاد. حکمت این بعثت چیست؟ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ؛ برای اینكه پیامبران، آن پیمان فطری را كه خداوند با بندگان دارد، از مردم مطالبه كنند. از آیات و روایات فراوان برمیآید كه خداوند، میثاقی با انسان دارد. حقیقت این میثاق چیست؟ كجا و كی واقع شده است؟ اینها نكتههای مبهم و پرسشهایی است كه باید بزرگان به آن پاسخ دهند.(1)اما اصل این مسئله در آیاتی بیان شده است؛ مانند آیه أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ؛(2)و مانند آیه وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ
1. برای آگاهی بیشتر از این میثاق فطری، به تفاسیر قرآن کریم، ذیل آیه 172 سوره اعراف مراجعه کنید. همچنین بنگرید به محمدتقی مصباح، معارف قرآن، ج1ـ3، ص37ـ47.
2. «آیا با شما ای فرزندان آدم پیمان نبستم که شیطان را نپرستید؛ زیرا که او دشمن آشکار شماست و مرا بپرستید؛ همین است راه راست؟» (یس، 60ـ61).
ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَه إِنَّا کنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ* أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَک آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکنَّا ذُرِّیَّه مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(1)
مفاد این آیات این است که هم خداوند خودش را به مردم شناسانده و هم از آنها پیمان گرفته كه او را بپرستند. این امر، یكی از حقایقی است كه در قرآن و روایات، با تعبیرهای گوناگون بر آن تأكید شده است. این كلام امیرالمؤمنین علیه السلام : لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ به آن پیمانی اشاره دارد كه خدا با مردم بسته بود تا او را بپرستند. انبیا آمدند تا این میثاق را مطالبه كنند و بگویند: ای بندگان خدا، شما چنین پیمانی با خدا دارید؛ پس باید فقط او را بپرستید ، نه شیطان را.
نکته دیگری که حضرت امیر علیه السلام در حکمت بعثت انبیا بیان میفرماید، یادآوری نعمتهای فراموششده خداوند است: وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ. اگر مردم نعمتهای خدا را فراموش نمیكردند، انگیزه عبادت میداشتند. بههمینجهت، خدا پیوسته در قرآن، نعمتهایش را ذكر میكند تا انگیزه شكرگزاری را در مردم پدید آورد. جمله لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَذیل آیات
1. «و یاد کن هنگامیکه خداوندگارت از پشت فرزندان آدم، فرزندانشان را برآورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من خداوندگارتان نیستم؟ گفتند: آری، شهادت دادیم. (خدا چنین کرد) تا در روز قیامت نگویید که ما از این مطلب غافل بودیم یا نگویید که پدران ما پیشتر شرک ورزیدند و ما نسل پساز آنان بودیم (و دنبالهرو آنان)، آیا ما را بهخاطر آنچه باطلگرایان کردند هلاک میکنی؟» (اعراف، 172ـ173).
فراوانی در قرآن آمده است.(1) ازاینرو یكی از كارهای انبیا این بود كه در مقام تربیت مردم، پیوسته نعمتهای خدا را بهیادشان میآوردند، تا انگیزه عبادت، اطاعت و شكر خدا در آنها پدید آید.
اتمامحجت بر مردم، نکته سومی است که در کلام حضرت امیر علیه السلام بهمنزله راز بعثت مطرح شده است: وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ؛ یعنی اگر كسانی در وجود خدا شك داشتند یا او را انكار میكردند و یا عقاید انحرافی دیگر داشتند، پیامبران با آنها احتجاج كنند و حجت را بر آنان تمام كنند؛ حجت را تبلیغ كنند: قُل فَلِلَّهِ الْحُجَّه الْبالِغَه؛(2) حجت خدا رساست، انبیا هم باید آن را به مردم برسانند. تبلیغ، همان رساندن حجت بالغه الهی به مردم است. این سه وظیفه انبیا بود و سرّ اینكه خدا انبیا را فرستاد، این سه مطلب بود.
در خطبه 89 نیز درباره حكمت بعثت انبیا نکاتی آمده است.(3) نخست درباره حضرت آدم آمده است: وَلِیُقِیمَ الْحُجَّه بِهِ عَلَی عِبَادِهِ... حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا حُجَّتُهُ؛ خدا حضرت آدم را پیغمبر قرار داد تا بهوسیله او حجت را بر مردم تمام كند؛ و این حجت همچنان قرنی ازپس قرنی ادامه داشت، تا به پیغمبر اكرم رسید.
1. در چهارده آیه این جمله آمده است، ازجمله در آیه 52 سوره بقره.
2. «بگو حجتِ رسا فقط ازآنِ خداست» (انعام، 149).
3. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.
حضرت در خطبه 142 میفرماید: وَجَعَلَهُمْ حُجَّه لَهُ عَلَی خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّه لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ؛(1) خداوند، انبیا را حجت خود بر آفریدگانش قرار داد تا مردم، حجت و عذری بر خدا نیابند. اگر خدا انبیا را نفرستاده بود، مردم علیه خدا حجت داشتند. این مطلب در قرآن نیز آمده است كه اگر خدا انبیا را نفرستاده بود، مردم میگفتند: لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزی؛(2) چرا پیغمبری برای ما نفرستادی تا از آیاتت پیروی کنیم، پیشازاینكه رسوا شویم و به بدبختی بیفتیم؟ خدا انبیا را فرستاد تا بر مردم حجت داشته باشد، نه اینکه مردم بر خدا حجت داشته باشند. اگر انبیا عذر مردم را زایل نكرده بودند و بهانه از دست آنان نمیگرفتند، مردم حجت داشتند. ازاینرو، خدا انبیا را فرستاد تا حجت بر مردم تمام شود.
نمونة دیگر، در خطبه 181 آمده است: وَبَعَثَ إِلَی الْجِنِّ وَالْإِنْسِ رُسُلَه؛(3)رسولان خود را بهسوی جنیان و انسانها مبعوث کرد. از این سخن معلوم میشود كه جنیان نیز پیغمبرانی داشتهاند. برخی گفتهاند پیغمبران جنیان، همین پیغمبران آدمیان بودند. البته برخی پیامبران اینگونه بودهاند؛ حضرت موسی ـعلی نبینا وآله وعلیهالسلامـ پیروانی درمیان جنیان دارد. پیغمبر اسلام هم پیروانی درمیان جنیان دارند؛ اما آیا همه انبیایی كه مبعوث به جن بودند، آدمی بودند، یا اینکه جنیان از
1. همان، خطبه 144، ص200.
2. «چرا فرستادهای برای ما نفرستادی، پیشازآنكه ذلیل و خوار شویم؟» (طه، 134).
3. نهج البلاغه، خطبه 183، ص265.
جنس خودشان هم انبیایی داشتند؟ دراینباره ابهامهایی هست. بههرروی، خدا برای جن هم پیغمبرانی فرستاد لِیَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها؛ خدا پیغمبران را به جن و انس فرستاد، تا پرده را از جلوی چشم مردم بردارند. دنیا پرده فریبندهای در ظاهر خود دارد: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیه الدُّنْیا.(1) پرده ظاهری دنیا همین است كه ما میبینیم؛ زرد و سرخهایی میبینیم و فریفته میشویم. اما دنیا باطنی نیز دارد كه انبیا آمدند آن را به مردم معرفی كنند.
سخن حضرت ادامه دارد تا به آنجا میرسد كه پیامبران، حلال و حرام دنیا و عاقبتِ عمل به حلال و حرام را به مردم معرفی میكنند و اینکه به آنها میگویند اگر به حلال خدا و دستورهای او عمل كردید، سعادت ابدی و بهشت جاودان خواهید داشت؛ و اگر به حرامش عمل كنید، به عذاب ابدی مبتلا خواهید شد. این نیز یکی از اسرار بعثت انبیاست.
پساز جنگ صفین، پیرمردی به حضور امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و از ایشان درباره قضاوقدر پرسید كه: این كارهای ما بنابر قضاوقدر الهی انجام میگیرد، یا ما خود بنابر اختیار و انتخاب انجام میدهیم؟ او گفت: اگر این جنگی كه ما رفتیم، به قضای الهی بود، پس كاری جبری بوده است و اجر خود را از خدا میطلبم. حضرت در پاسخ، در بخش كلمات قصار نهج البلاغه،(2)بیان جالبی دارد که خود، مطلب مفصلی است. این
1. «(صورتی) ظاهر از زندگی دنیا را میدانند» (روم، 7).
2. نهج البلاغه، حكمت 78، ص481. مشروح این پاسخ و پرسش در جوامع حدیثی نقل شده است؛ ر.ک: محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص155.
جمله را از آنجا نقل میكنم كه فرمود: وَلَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَلَمْ یُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَلَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا؛ «(خداوند) نه انبیا را ازروی بازیچه فرستاد، نه آسمان و زمین را بیهوده آفرید». ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ. این جمله، اقتباس از آیه 27 سوره «ص» است. در این سوره، مجموعه آیات داستان وحی خدای متعال به حضرت داوود در آنهنگام كه او را خلیفه قرار داد، آمده است: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَه فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ.(1) سپس میفرماید: وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ؛ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَّار(2) در این كلام كه خدا به حضرت داوود وحی میكند، برهان عقلی قرآن برای اثبات معاد آمده است. بنابراین اگر از برهانهای عقلی درباره عقایدمان بحث كنیم، چندان جای ملامت
1. «ای داود، بهراستی كه ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم؛ پس میان مردم بهحق قضاوت كن و از هوای نفس پیروی مكن؛ كه تو را از راه خدا گمراه میكند. بهتحقیق آنان كه از راه خدا گمراه شوند، برای آنان عذاب سختی است بهسبب اینكه روز حساب (قیامت) را فراموش كردند» (ص، 26ـ29).
2. «ما آسمان و زمین و آنچه را در آنهاست بهباطل نیافریدیم. این گمان كسانی است كه كافر شدند. پس وای بر كسانی كه كافر شدند از آتش جهنم! آیا ما كسانی را كه ایمان آوردند و كار شایسته كردند، همانند فسادكنندگان در زمین قرار میدهیم؟ آیا ما متقیان را همانند فاجران قرار میدهیم؟» (ص، 27ـ28).
نیست. خدا این برهانها را به حضرت داوود القا كرد تا برای دیگران بیان کند. امیرالمؤمنین علیه السلام در ذیل بیانشان درمقابل آن پیرمرد، از این آیه اقتباس میكنند: ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا؛ آنها كه خیال میكنند آفرینش الهی یا فرستادن انبیا و نازل كردن كتب آسمانی عبث است، کافرانی هستند که گمان باطل دارند. فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. در این آیه، به هدفدار بودن خدا در بعثت انبیا تصریح شده است. همانگونهکه آفرینش انواع مخلوقات هدف دارد، بعثت انبیا نیز حکمتی دارد و توهم عبث بودن بعثت، باطل است؛ مثل آن است كه کسی خیال كند آفرینش عالم، لهوولعب است. دراینباره سه تعبیر «لعب»، «عبث» و «باطل» بهكار رفته است: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ؛ الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَِ قیَامًا وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ. رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار.(1) چون آفرینش، باطل نیست، معلوم میشود حسابوكتابی در كار است و بهشت و جهنمی هست. پس خدایا، ما را از عذاب جهنم حفظ كن. خداوند از راه باطل نبودن، یعنی هدفدار بودن خلقت، معاد را اثبات میكند و دلیلی بر ضرورت وجود بهشت و جهنم است. پس وجود انبیا نیز عبث، لعب و بازیچه نبود. خدا آنها را از روی بازی و
1. «راستی كه در آفرینش آسمانها و زمین، و آمدوشد شب و روز، نشانههایی برای خردمندان است. آنان كه درحال ایستاده و نشسته و به پهلو خوابیده، از خدا یاد میكنند (و میگویند) خداوندگارا این (جهان) را بهباطل نیافریدی، تو منزهی؛ پس ما را از عذاب آتش (دوزخ) نگه دار» (آلعمران، 190ـ191).
سرگرمی نفرستاد؛ هدفی داشت و ضرورتی در كار بود. این هدف با هدف آفرینش ارتباط دارد. همانگونهكه اگر كسی فكر كند آفرینش، بیهدف، باطل و عبث است، موجب کفر میشود: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. اگر گمان كند که انبیا هم بیهدف فرستاده شدند و بعثت ضرورتی نداشته است و اگر آنان نمیآمدند طوری نمیشد، این باور نیز کفر است: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّار. آفرینش، وجود انبیا را اقتضا میكند و بهبیاندیگر، ربوبیت تكوینی، ربوبیت تشریعی را اقتضا میکند. بنابراین اگر بخواهیم به حکمت بعثت انبیا پی ببریم، باید به حکمت آفرینش جهان باز گردیم.
تبیین این پیوند، مقدمات زیادی میطلبد که بهاختصار چنین است: همه معتقدیم خداوند دارای كمالات مطلق، ازجمله علم مطلق، قدرت مطلق، حیات مطلق و حكمت مطلق است و جهان هستی را به اقتضای صفتهای ذاتی خود آفریده است. راز آفرینش به زبان ساده و بهدور از اصطلاحات علمی، آن است که خدا فیاض است و بخشش، اقتضای ذات اوست. در مقام تشبیه ناقص، میتوان گفت کار خورشید نورافشانی است؛ البته نه بدینمعنا كه بهاجبار میآفریند بلکه بخشش او اختیاری است. ذات الهی اقتضا میكند كه عالم را از هستی بیبهره نگذارد. هرچه استعداد وجود دارد، خدا براساس نظام احسن، میآفریند. پس حكمت الهی اقتضا میكند كه این آفرینش، به بهترین وجه باشد؛ یعنی در آن نقصی نباشد. اگر نقصی هست، نقصی است كه زمینه كمالات بیشتری را
فراهم میکند: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَیْنِ؛(1) خوب در عالم دقت کن؛ ببین نقص، كمبود یا خلائی میبینی؟ عالم، سرشار از حكمت است. حكمت الهی اقتضا كرده كه درمیان همه آفریدگان، یك نوعِِِ مختار موجود باشد؛ آفریدهای كه سرنوشتش را خود بسازد و با انتخاب كارهای خوب، استحقاق رحمتی ویژه بیابد. هیچ موجود دیگری، حتی فرشتگان مقرب خدا، لیاقت چنین رحمتی ندارند؛ زیرا این مرتبه انتخاب و اختیاری كه انسان دارد، آنها ندارند. نهایتِ كمال آفرینش این است كه درمیان مجموعه آفرینشی كه میل به بینهایت دارد، جای موجودی خالی بود كه بتواند با اختیار خود، سرنوشتش را بسازد: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه.(2) انسان برای تعیین سرنوشت خود، باید دارای اختیار باشد تا بتواند كار خوب انجام دهد و یا انجام ندهد. اگر راه یكطرفه باشد، دیگر جای انتخاب و اختیار نیست. برای انتخاب باید دو راه باشد. وقتی میتوان انتخاب آگاهانهای داشت كه انسان بداند این راه به كجا منتهی میشود؛ والاّ انتخاب كور که راهی را بگیرد و برود ارزشی ندارد؛ بلکه انسان باید بداند به كجا میرود.
بنابراین انسان، موجودی است كه باید با اختیار، سرنوشت خود را بسازد و باید از راه و نتایج رفتارهایش آگاهی داشته باشد؛ و باید بداند كدام راه خوب و كدام بد است. اکنون پرسش این است که از چه راهی و چگونه این آگاهیها را و بهدست میآوَرَد؟ بخشی از این دانش، با
1. «سپس دوباره نگاهت را برگردان» (ملک، 4).
2. «راستی که من جانشینی در زمین قرار میدهم» (بقره، 30).
عقل بهدست میآید. انسان، خوبی و بدی بسیاری از امور را با عقل خود تشخیص میدهد. ولی غالباً آنچه انسان با عقل میفهمد، اموری كلی است. بهبیاندیگر، عقل نمیتواند درباره جزئیات بهطوردقیق قضاوت کند، مثلاً عقل نمیتواند درباب احكام و قوانین عبادی، اقتصادی، جزایی و قضایی، داوری روشن داشته باشد. اینکه چرا نماز صبح دو ركعت، نماز مغرب سه ركعت و نماز عشا چهار ركعت است، دلیل عقلی روشن ندارد كه ما بفهمیم. بنابراین برای رفع این نیاز باید راه دیگری درکنار عقل باشد؛ این راه، همان وحی است و اولین وظیفه انبیا یا اولین سرّ بعثت یا دلیل وجوب بعثت انبیا این است كه آنچه بشر نمیتوانست بفهمد، به او بفهمانند: وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.(1)ممكن است عقل آدمی برخی چیزها را فیالجمله بفهمد، یا نوابغی بتوانند بفهمند؛ ولی خدا همه انسانها را در آن حدِ نبوغ قرار نداده است. باید عموم مردم، امكان فهم داشته باشند. گاهی نیز عقل میتواند بفهمد، اما غافل است و آنچنان مسائل زندگی، او را احاطه كرده است كه بههیچوجه به فكر اینگونه امور نیست.
وظیفه دوم انبیا این است كه اموری را به مردم بگویند كه عقلشان میفهمد، اما مردم از آن غافل هستند؛ یا اموری که عقول نخبگان فیالجمله میفهمد، ولی عقول عموم مردم به آن نمیرسد. وظیفه سوم انبیا این است که رفتارهایی كه انسان را به سعادت میرساند، یعنی خدا
1. «و به شما میآموزد آنچه را نمیتوانستید بدانید» (بقره، 152).
دوست دارد انجام گیرد، یا خدا دوست ندارد عمل شود و عقل بشر به آن نمیرسد، به انسان بیاموزند. پس، حقایقی كه باید انسان بشناسد و به عقل بشر نمیرسد (مثل اینكه عقل هیچوقت از عالم برزخ و قیامت و بهشت و جهنم بهتفصیل خبر ندارد و باآنکه حكیمان، بحثهای فراوانی درباره خلود و بقای نفس و ابدیت نفس کردهاند، اما ذهنشان به تفاصیلِ بهشت و جهنم نرسیده است؛ و مانند وجود فرشتگان الهی که عقل، آن را درنمییابد) و نیز بسیاری از حقایقی كه آدمی، خودبهخود نمیتواند بفهمد، یا میتواند بفهمد، اما غافل میشود و اوضاع زندگی، آنچنان او را مشغول میكند كه از آن حقایقْ آگاه نمیشود، و یا دستورهای عملیای كه كیفیتش را نمیداند، دانش همه اینها در مکتب انبیا هست. اگر بخواهیم همه این مطالب را خلاصه كنیم، این میشود كه اگر به كسانی در روز قیامت گفته شود شما باید جهنم بروید، چون فلان اعتقاد غلط یا رفتار ناشایستی را داشتید، اگر بگویند ما نمیدانستیم و به عقلمان نمیرسید، بر خدا حجت پیدا میكنند. خدا پیغمبران را فرستاد تا این امور را به آن افراد بفهماند تا نگویند به عقلمان نمیرسید: لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ. یا نگویند غافل بودیم و دیگران ازسر عمد، كارهای غلطی كردند و ما غافلانه درپی آنها رفتیم: أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.(1) انبیا آمدند دستورهای اخلاقی و رفتاری را كه مردم نمیدانستند، به آنها بیاموزند و به آنان
1. «آیا ما را بهسبب آنچه باطلگرایان کردند تباه میکنی؟» (اعراف، 173).
بگویند که به هر راهی و درپی هركسی نروید، مگرآنکه حجت داشته باشید؛ و در یك كلمه، حجت خدا را بر مردم تمام كنند: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(1)
برای تبیین راز بعثت پیامبران، سبكِ بیان دیگری نیز هست که با مقدمات كمتری همراه است و در آن، از معلومات عادی انسانها استفاده میشود. در كتابهای فلسفی اسلامی نیز به این سبك بیان اشاره شده است، كه شاید دراینزمینه، بهتر از همه، بیانات مرحوم علامه طباطبایی (رحمه الله) باشد. ایشان در رساله وحی یا شعور مرموز و نیز در تفسیر المیزان ذیل آیه كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ(2) از همین بیان استفاده كردهاند. این برهان بهطورخلاصه چنین است که زندگی اجتماعی انسان، مستلزم اختلافات، نزاعها و درگیریهاست و به كانونی احتیاج است که بتواند این نزاعها را برطرف كند و عقل انسان بهتنهایی نمیتواند همه این اختلافات اجتماعی را برطرف كند و قانونی ارائه دهد. این مقدمه كه عقل بشر كافی نیست، تقریرات گوناگون دارد؛ برخی به تجربه احاله كردهاند، با این توضیح که درطول تاریخ، عقلای عالم، مجالس قانونگذاری تشكیل داده و قوانین فراوانی نوشتهاند؛ ولی
1. «فرستادگانی مژدهده و بیمرسان (فرستاد) تا برای مردم بعداز (آمدن ایشان) حجتی بر خدا نباشد» (نساء، 165).
2. «مردمان، نخست امت واحدی بودند (و آیین واحدی داشتند، سپس اختلاف كردند) پس خدا پیامبران را برانگیخت مژدهده و بیمرسان» (بقره، 213).
مشكلات بشر حل نشده است و اختلافات ادامه دارد؛ پس عقل انسان بهتنهایی كافی نیست. برخی دیگر این مطلب را بهصورت برهانی مطرح كردهاند: عقل عادی انسانها، خودْ منشأ اختلاف است؛ پس چیزی كه خودْ موجب اختلاف است، چگونه رافع اختلاف شود؟ باری، در این تقریر، تكیه بر این است كه زندگی اجتماعی انسان در دنیا، به راهنمایی ورای عقل احتیاج دارد، و آن راهنما جز وحی و نبوت نیست. اما آنچه در نهج البلاغه و روایات دیگر آمده است، آهنگ دیگری دارد. معصومان علیهم السلام فقط بر زندگی اجتماعی انسان در دنیا تکیه نمیکنند، بلکه مجموع زندگی انسان را از آغاز تا پایان، كه زندگی ابدی است، درنظر میگیرند؛ و تأکیدشان بر این است كه انسان برای چه آفریده شده است و سرانجامش چه خواهد بود؟ آیا انسان برای پیمودن راه سعادت ابدی، میتواند به عقل خود اقتدا كند و به راهنمایی نیاز ندارد؟ بنابراین، این مسئله با مسئله آفرینش انسان، مرتبط است؛ یعنی هدف بعثت انبیا، بخشی از هدف آفرینش انسان است. اگر انبیا مبعوث نمیشدند، هدف آفرینش انسان تحقق نمییافت. پس باید ببینیم هدف آفرینش انسان چیست. اگر بخواهیم به این سبك پیش برویم و هر مسئله را مبتنیبر مسئله دیگری کنیم، به آن مسئله اصلی بحث نمیرسیم. بهاینجهت، بنابر آنچه از قرآن و روایات شریفه استفاده میشود و برهان عقلی نیز همین را اقتضا میكند، فقط به تركیب بحث اشاره میكنم.
بیانی كه پیشتر گذشت، این بود كه معمولاً میگویند هدف از آفرینش انسان، تكامل است؛ اما این سخن مبهم است و میپرسند که:
چرا انسان از ابتدا، كامل آفریده نشد؟ خدای متعال همهگونه موجود ـ حتی از موجودات مجرد و غیبی كه عقلمان نمیشناسدـ آفریده است؛ بهعنوان نمونه، ما چیزی درباره ملایکه نمیدانیم؛ ولی اوصافی از آنها در قرآن و روایات آمده است؛ اما ما فرشتهشناس نیستیم. خود ملایكه انواع و طبقاتی دارند؛ مانند ملایكه مقربین و كروبین و ملایكهای كه کارگزاران این عالم هستند. بیان این انواع، در چند آیه قرآن آمده است؛ مانند وَالصَّافّاتِ صَفًّا؛ فَالزّاجِراتِ زَجْراً...؛(1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً(2)فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً.(3)ما درباره چگونگی آفرینش و عملکرد آنان چیزی نمیدانیم؛ ولی همه آنان بهگونهای هستند كه قرآن میفرماید: وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ؛(4)لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یؤمرون.(5)برخی موجودات دیگر زمینی و مادی، از جاندار و بیجان، را در زمین میبینیم و چهبسا هزاران نوع دیگر در كرات دیگر هستند كه ما از آنها هیچ خبر نداریم. درمیان اینهمه موجودات، جای مخلوقی خالی بود كه سرنوشت خویش را خود با اختیارش تعیین كند. فرشتگان اینگونه نبودند؛ از اول، سرنوشتی
1. «سوگند به (فرشتگان) صفشدگان كه (به عبادت خدا) صفاصف ایستادهاند. سوگند به آن (فرشتگان) راننده (كه ابرها یا شیطانها) را میرانند» (صافات، 1ـ2).
2. «سوگند به فرشتگانِ حاملان ابرها (حاملات در این آیه به ابرهای حامل باران نیز تفسیر شده است)» (ذاریات، 2).
3. «پس (سوگند) به (فرشتگان) تدبیركنندگان كارها» (نازعات، 5).
4. «از ما کسی نیست جز آنکه جایگاه مشخصی دارد» (صافات، 164).
5. «از آنچه خدا بدانان فرمان داده سرپیچی نمیکنند و آنچه را مأمورند، انجام میدهند» (تحریم، 6).
برایشان تعیین شده که براساس آن حركت میكنند و از ابتدا تا انتها، تفاوتی در آنها پدید نمیآید. اما موجودی كه بتواند از ملایکه برتر رود و یا از پستترین حیوانات پستتر گردد، موجود فوقالعادهای است. موجودی که از یكسو بتواند از ملایکه مقرب بالاتر رود، بهگونهایكه جبرئیل هم بگوید: اگر نزدیك شوم، پرهایم میسوزد: لو دنوت أنمله لاحترقت؛(1) از سوی دیگر آنقدر بتواند تنزل كند كه از چهارپایان پستتر شود،(2) در روز قیامت آرزو كند كه كاش من آفریده نشده بودم، و بگوید ایكاش خاك بودم: یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً؛(3) این موجود بسیار فوقالعاده اگر بخواهد آفریده شود، باید به قدرتِ انتخابْ مجهز شود. این موجود اگر بخواهد مسیرش را خود تعیین كند، باید قدرت انتخاب داشته باشد؛ چون موجودات دیگر که راهشان یكطرفه است در عالم فراوان بودند. حضرت امیر علیه السلام در نهجالبلاغه میفرماید: «در تمام آسمانها جای خوابیدن گوسفندی نیست، مگراینكه خدا در آنجا فرشتگانی آفریده است که یا درحال سجودند و یا درپی كار و تلاش»؛(4)خلائی وجود ندارد و من و شما نمیبینیم و از آسمانها خبر نداریم، خدا در هرجا هرچه را
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، باب3، ص382. اگر یک سر موی برتر پرم، فروغ تجلی بسوزد پرم.
2. ر.ك: اعراف (7)، 179.
3. «ایكاش خاك بودم» (نباء، 40).
4. وَلَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَعَلَیْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ؛ «در آسمانها جای پوستینی نیست جزآنکه فرشتهای سجدهگر یا تلاشگر بر آن مستقر است» (نهج البلاغه، خطبه 90).
لیاقت و استعداد داشت آفرید؛ اما همگی سرنوشت مشخصی داشتند كه خدا قبلاً تعیین كرده بود و قابل تغییر نیست. آن موجودی كه بتواند سرنوشت خویش را خودْ رقم بزند و اختیار ترقی و تنزل داشته باشد، باید در عالمی آفریده شود كه عالم تغییر و تحول است. بدینجهت خداوند فرمود:إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه.(1) جای چنین موجودی در زمین است؛ در آسمانها كه ملایکه هستند، جای چنین موجودی نیست. آسمانها پر از ملایكهای است كه مقامشان معلوم است و مشغول تسبیح و تحمید خدا هستند، یا كارهایی كه برایشان تعیین شده است انجام میدهند. این موجود باید در زمین باشد و برای اینكه انتخاب او انتخابی كور نباشد، بلکه آگاهانه باشد، باید انسان علم داشته باشد و بداند كه اگر به این راه برود چه میشود؛ اگر نداند و كوركورانه انتخاب كند، کمالآفرین نیست و با نداشتن انتخاب و اختیار، چندان فرقی ندارد. وقتی این انتخاب ارزش دارد كه آگاهانه باشد و آن موجود بفهمد راهی كه خوب است به كجا منتهی میشود و چقدر خوب است؛ همچنین باید بداند راهی كه بد است به كجا منتهی میشود و گناه چقدر عذاب و بدبختی دارد. عقل ما، اینها را درست به ما نشان نمیدهد. اگر انبیا نیامده بودند و از بهشت و جهنم صحبت نكرده بودند، با عقل خود چیزی نمیفهمیدیم و هیچ اطلاعی نداشتیم كه بعد چه خواهد شد. پس انتخاب ما انتخاب آگاهانـهای نمیبود. وقتی انتخابْ آگاهانه است كه بدانیم اگـر
1. «راستی كه من در زمین جانشینی قرار میدهم» (بقره، 30).
به این راه برویم به كجا منتهی میشود؛ و وقتی عقل بشر نمیتواند انتهای راه را نشان بدهد، باید خدا راه دیگری را تعیین کند؛ یا آنکه دست از این آفرینش بكشد؛ و چون حكمت الهی اقتضا میكند كه این موجود، با انتخاب خودْ سرنوشتش را تعیین كند، باید آگاهی لازم در اختیارش قرار بگیرد. عقل را نیز خدا به او داده است، ولی عقلْ ناقص است؛ عقل همین اندازه میداند كه آدم باید درباره ولینعمتش قدردانی کند و به او احترام بگذارد و شكرگزار باشد و او را پرستش كند؛ اما اینکه چگونه پرستش كند، از حد درکِ عقل، فراتر است. عقل نمیداند چگونه، در چه زمانی، با چه زبانی، با چه حركاتی و با چه كلماتی خدا را بپرستد. بهاینترتیب، ما دو نوع علم لازم داریم كه عقل به آن نمیرسد: یكی علم به مسائل اعتقادی و نظری و نامحسوسات و غیبهاست، كه شامل پساز مرگ هم میشود؛ مانند عالم برزخ، عالم قیامت، بهشت، جهنم و فرشتگان، كه عقل عادی به این امور نمیرسد؛ زیرا مایة این عقلها از ادراكات حسی و تجربی است. آنجا كه پای حس و تجربه نرسد، عقل ما به کنه آن نمیرسد. دوم علم به مسائل عملی است؛ اینکه چه باید بكنیم و چگونه باید رفتار كنیم. قرآن میفرماید:وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ،(1)عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛(2) چیزهایی به شما میآموزد كه اصلاً نمیتوانستید بفهمید و ابزارش را نداشتید.
1. «و به شما میآموزد آنچه را نمیتوانستید بدانید» (بقره، 151).
2. «و به شما آموخت آنچه را نمیتوانستید بدانید» (بقره، 239).
حاصل آنکه ما به پیغمبر احتیاج داریم؛ زیرا اگر پیغمبر نباشد، ما راه كمالمان را پیدا نمیكنیم، و هدفی كه خدا از آفرینش انسان دارد (اینکه انسان، راه كمال را با انتخاب آگاهانه بپیماید)، تحقق پیدا نمیكند.
درباره لزوم بعثت انبیا ازسوی خداوند، بحثهای فراوان شده است؛ ازجملهاینکه: آیا این لزوم بهمعنای تكلیفی اخلاقی است؟ معنای اینكه ما میگوییم بر خدا واجب است چنین كند یا چنان كند چیست؟ بر خدا واجب است كه نیكوكار را به بهشت ببرد و كافر را به جهنم ببرد؛ معنای این وجوب چیست؟ این وجوب، غیراز آن وجوبی است كه ما در مقام تعیین تكلیف میگوییم؛ بهعنوان مثال اگر بگویند برای اینكه اینجا روشن شود، باید كلید برق را بزنید؛ یا واجب است كلید برق را بزنید؛ این «باید» و «واجب است» بهمعنای تعیین تكلیف نیست، بلكه مقصود آن است كه اگر میخواهید فضا روشن شود، لازمهاش این است كه كلید برق را بزنید. به این امر در علوم عقلی، «وجوب بالقیاس» میگویند. یعنی اگر خدا بخواهد آن هدفش تحقق پیدا كند، باید انبیا را بفرستد. «باید» بفرستد؛ چون «میخواهد» این هدف تحقق پیدا كند. یعنی رابطه ضروری بین این مقدمه و ذیالمقدمه است. بنابراین، این سخن بهمعنای تعیین تكلیف نیست، بلکه وجوب بالقیاس است و اگر خداوند این كار را نكند، هدف او محقق نشده است و نقض غرض میشود. این تقریر، بیشتر ناظر به سعادت آخرت بود؛ ولی بیان پیشین كه از حكما نقل شد و
مرحوم علامه طباطبایی نیز در ذیل آیه كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه(1) فرموده بودند، بیشتر ناظر به سعادت دنیا بود. بههرحال، ما معتقدیم دین، هم میتواند سعادت دنیا را تأمین كند، هم سعادت آخرت را.
شبههافکنان میگویند اگر دین، سعادت دنیا را تأمین میكند و خدا انبیا را فرستاده است تا مردم را راهنمایی كنند و جامعه صالحی پدید آید، عدالت برقرار، و ظلم برطرف شود و حدود الهی اجرا شود، چرا چنین نشد؟ در قرآن آمده است بسیاری از این پیامبران را كشتند و نگذاشتند به تكلیفشان درست عمل كنند: وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ،(2)فَلِمَتَقْتُلُونَ انبیاء اللّهِ.(3)پیامبرانی هم كه موفق شدند، فقط گروهی اندک را هدایت کردند: وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مَؤمِنِینَ.(4)سوره شعرا را بخوانید كه داستان اقوام گذشته را بیان میكند و درباره هریك میگوید اینها به عذاب مبتلا شدند و ازبین رفتند. إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَه وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِینَ؛ «بهتحقیق که در این (عذاب)، نشانهای خدایی است و بیشترِ آنان مؤمن نبودند». اگر راه سعادت نزد انبیاست، پس چرا پیامبران موفق نبودند؟ نشانه صحت یك برنامه، آن است كه نتیجهاش در عمل ظاهر شود. بههنگام قضاوت درباره
1. «مردمان، نخست امت واحدی بودند» (بقره، 213).
2. «و بهسببآنكه انبیا را بهناحق كشتند» (آلعمران، 181).
3. «پس چرا انبیای الهی را میكشید؟» (بقره، 91).
4. «بیشترِ آنان ایمان نداشتند» (شعراء، 8).
قوانین كشورهای گوناگون، به نتیجه آن توجه میشود؛ یعنی هر قانون که در عمل، بهتر توانست مانع جرم و جنایت شود، قانون بهتری است. اکنون اگر بخواهیم درباره قوانین دینی قضاوت كنیم، میگوییم اگر دین بهتر از سایر قوانین است، باید آثارش بیشتر باشد؛ درصورتیكه پیروان انبیا همیشه كم بودند و بیشترِ اقوام، سرانجام به عذاب استیصال مبتلا شدند و ازبین رفتند. اکنون نیز پیروان حقیقی انبیا بسیار كماند و چه بسیاراند کسانی که تنها بهاسم، پیرو هستند. اگر راه سعادت منحصر به دین باشد و بخواهیم براساس تجربه قضاوت كنیم، باید بگوییم دین راه صحیحی نبوده است یا دستکم صحیحترین راه نیست.
اگر هدف انبیا این بود كه افراد و جامعهها را به هر قیمتی به راه صلاح بكشانند، یعنی كاری كنند كه جرم و جنایتی انجام نگیرد باید گفت آنان موفق نبودند. اما آیا مقتضای دلیلی كه پیشتر گذشت و آنچه هدف آفرینش بود، این است كه به هر قیمتی شده است آدمها خوب شوند؟ یعنی گناه و جنایت از آنها سر نزند، هرچند بهزور و اجبار باشد؟ یا آنکه هدف آفرینش این است كه انسان، با اراده و انتخاب خود راه صحیح را طی كند؟ ویژگی انسان این است كه انتخاب آگاهانه داشته باشد، بتواند هم از ملایکه بالاتر رود، هم از شیاطین پستتر شود. اراده خدا آن بود که چنین موجودی بیافریند؛ وگرنه خداوند، فرشتگانی كه همیشه به راه خوب میرونـد، آنقدر آفریده بود كه دیگر جای خالیای نداشت. بعثت
انبیا نیز ازآنرو بود كه راه را نشان دهند، نه آنکه آدمی را بهزور بهسوی صلاح و فلاح بكشانند. هدف انبیا این بود که انسان تربیت شود و خود، راه صحیح را انتخاب کند، و اگر نخواست، بهخطا رود: إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً،(1)فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ.(2)هدف انبیا این بود كه راه را روشن كنند، زمینه انتخاب و آزمایش را برای انسانها فراهم آورند تا هركس هرچه میخواهد انتخاب كند. اما پسازآنکه كسانی در اجتماع، راه خوب را انتخاب كردند و کسانی دیگر راه بد را، و درنتیجه، مخلوطی از انسانهای فاسق و فاجر و مؤمن و صالح پدید آمد، تکلیف جدیدی برای انبیا پیش میآید؛ اینکه: چگونه این جامعه را اداره كنند؟ در اینجاست كه احكام اجتماعی دین مطرح میشود و در چهارچوب خاصی حكومت تشكیل و احكام الزامی دین در آنجا اجرا میشود. آنهم بهایندلیل است كه عدهای بهانتخاب خود، این دین را پذیرفتهاند؛ وگرنه نمیتوان جامعه را به اجرای احكام اجتماعی اسلام مجبور کرد، بلکه باید ابتدا عدهای مؤمن شوند و این دین را بپذیرند تا بگویند ما خواهان اجرای احكام دین هستیم و موانع اجرای دین را برطرف میکنیم. آری، پسازاینكه جامعه دینی تشكیل شد، الزامات و مجازاتهایی نیز خواهد بود؛ اما این امر با اختیار و انتخاب صحیح انسانها منافاتی ندارد. اگر دیگران مانع اختیار و انتخاب افراد شوند، باید
1. «راستی كه ما او را به راه (درست) رهنمون شدیم؛ یا شكر گزارد و یا ناسپاس گردد» (انسان، 3).
2. «آنكه خواهد ایمان آورد و آنكه خواهد کافر گردد» (كهف، 29).
آن موانع را برطرف كرد تا زمینه رشد دیگران فراهم شود. قرآن میفرماید ما انبیا را فرستادیم تا عدالت را در جامعه برقرار كنند: لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ،(1)اما شبههافکنان میگویند: پس چرا عدالت در جامعه برقرار نشده است؟ چرا در این كشورهای اسلامی كه همه مسلماناند و پیامبر، اسلام و قرآن را قبول دارند، عدالت اجرا نشده است؟ معلوم میشود دین، برنامه كاملی نبوده است، یا آنکه مجری برنامه ناتوان بوده است؛ زیرا اگر قانون خوبی حاکم باشد و افراد توانایی نیز آن را بهخوبی اجرا كنند، نتیجهای جز اصلاح جامعه ندارد. اگر این مجریان و سران کشورهای اسلامی را غاصب بدانید، درباره پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام چطور میگویید؟ چرا آنها كه معصوم بودند، نتوانستند جامعه را اصلاح كنند؟ جواب این شبهه همین است كه: لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛ مردم، خود باید عدالت را بهاختیارشان اجرا كنند. پیامبران فقط زمینه پدید آمدن جامعهای عادلانه را فراهم میكنند؛ ولی تصمیم نهایی با مردم است؛ اگر خواستند، به راه خوب میروند و اگر نخواستند، به راه بد میروند. بههمینجهت مردم با انبیا درگیر میشوند، آنان را میكُشند، ائمه را هم بهشهادت میرسانند. این امر بدانمعنا نیست كه قانون بد است یا مجری آن ضعیف است؛ نه قانونی كاملتر از قانون اسلام هست و نه مجریانی بهتر از پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام یافت میشود. در مدیریت پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام نقصی نبود؛ ولی سروكار این قانون و این مجریان، با انسانهای
1. «تا مردمان به قسط و عدل برخیزند» (حدید، 25).
مختار است؛ اگر آنها بخواهند عصیان كنند، چه میشود كرد؟ تا این عالم هست، عالم ابتلا و امتحان است. باید زمینهای فراهم شود تا هركه میخواهد، راه خوب را انتخاب كند و هركه میخواهد، به بدی گراید. ولی اگر عدهای راه خوب را انتخاب كردند و عدهای دیگر مانع شدند، در آنجا قوانین اجتماعی با الزام اجرا میشود. این امر، بهنفع كسانی است كه راه خوب را انتخاب كردند؛ ولی اینگونه نیست كه به جبر مطلق منجر بشود. همچنان، این اختیار آنهاست كه ارزش پیدا میكند تا مزاحمان را برطرف كنند. شاید یکی از مصادیق تزكیه نیز همین باشد. انبیا پسازاینكه اطلاعاتی به مردم دادند و جهلشان را برطرف كردند، زمینه رشد مردم فراهم میشود. زمینه رشد فردی همیشه وجود دارد. هر پیغمبری افزونبررفع جهل ازانسانها، هرچند از یك فرد، زمینه رشد آنان را هم فراهم میكند، موعظه و نصیحت و راهنمایی و تبشیر و انذار میكند و افراد را تزكیه میکند، و اگر زمینه مدیریت جامعه فراهم شد، تزکیه اجتماعی میکند،که البته کارهمه انبیا نیست. تزكیه افراد، وظیفه همه انبیاست؛ یعنی همه آنها باید هدایت كنند؛ هم با موعظه و بشارت و هم با هشدار و بیم دادن، تا انگیزه عمل در مردم پدید بیاورند. اما اصلاح و مدیریت جامعه، وظیفه پیامبرانی استكه بهاندازه كافی انسانهایی به آنها گرویده باشند تا بتوانند جامعه صالحی تشكیل دهند و قوانین اجتماعی الهی را اجرا كنند. در اینصورت، مسئولیت دیگری بهعهده انبیا میآید و آن، رهبری جامعه است. شاید
عنوان «امام» كه به برخی انبیا اختصاص داده شده است، مربوط به چنین انبیاییباشد: وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنا.(1)پس همه انبیا مقام امامت نداشتند. مقام امامت، یعنی رهبری جامعه، ویژه برخی انبیا بود. شاید آنها كسانی بودند كه موفق شدند افراد بسیاری را هدایت كنند، بهاندازهای كه بتوانند جامعهای صالح پدید آورند و حكومت الهی تشكیل بدهند. تازمانیکه پیامبران به این اندازه طرفدار و پیرو نیافته بودند، نوبت مقام امامتشان نمیرسید. پیشوایی و رهبری اجتماعی، وقتی معنا دارد كه پیامبران آنقدر پیروانی داشته باشند كه بتوانند احكام الهی را با کمک آنان اجرا كنند. در این وضعیت و باوجود یاورانِ کافی است كه حجت بر نبی و امام، تمام میشود. امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شقشقیه میفرماید: لولا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر؛(2)اگر حضور جمعیت حاضر نبود و باوجود این یاوران، حجت بر من تمام نشده بود، و تا آنقدر مرا یاری نکرده بودید كه من بتوانم احكام اسلام را اجرا كنم و حكومت صحیح اسلامی تشكیل دهم، وظیفهای نداشتم و حجت بر من تمام نبود؛ زیرا نمیتوانستم كاری از پیش ببرم؛ اما اکنون که حاضر شدید و با من بیعت كردید، قول دادید كه من را یاری كنید، باوجود شما یاران، حجت بر من تمام میشود. بههرروی، این وظیفهای است كه در ابتدا ازآنِ همه انبیا و اوصیاء ایشان نیست؛ ولی پسازاینكه بهاندازه
1. «و از آنان، امامانی قرار دادیم كه بهفرمان ما هدایت میكنند» (سجده، 24).
2. نهج البلاغه، خطبه 3، ص49.
كافی یاران و پیروانی پیدا كردند كه بتوانند جامعه اسلامی تشكیل دهند، آنوقت این وظیفه نیز بهعهده آنان میآید كه مدیریت جامعه را بپذیرند و مقام امامتشان بهفعلیت میرسد. این سخن، بنابر تفسیری از امام است كه بیان شد. تفاسیر دیگر هم هست که اکنون مجال طرح آنها نیست.
پس دربرابر این شبهه كه: اگر دین اسلام حق است، چرا نتوانست جامعه خودش را اصلاح كند؟ آیا قانون اسلام ضعیف بود یا مجریانش (پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام ) مدیران شایستهای نبودند؟ پاسخ این است كه سروكار پیامبران با انسانهای مختار است و قرار نیست كه بهزور و به هر قیمتی، انسانها را هدایت كنند و به راه صلاح بكشند. باید زمینه اختیار فراهم باشد. اگر جبر مطلق باشد، دیگر جایی برای دعوت انبیا باقی نمیماند و ارسال انبیا بیهوده خواهد بود. همانگونهكه گذشت، امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان دیگری، در پاسخ سؤالی كه آن پیرمرد كرد، فرمود: اگر منظورت قضاوقدر جبری است، پس لازمهاش این است كه دین بازیچه باشد.(1)اگر افراد مجبورند كه كاری بكنند و پیغمبران درمقابل بگویند آن را انجام ندهید كه گناه است، خواهید گفت او مجبور است، برای چه میگویید که نكن؟ دراینصورت، دعوت انبیا بازیچه و كار عبث و لغوی خواهد بود. فرض این است كه باید زمینه انتخاب و اختیار برای انسانها فراهم باشد، تا
1. همان، حکمت 78، ص481.
پیامبران امرونهی كنند. اما اگر آدمی مجبور باشد، انتخاب و سفارش به او معنا ندارد، مجازات كردن او نیز بیمعناست؛ مثلاً کسی را که دزدی كرده نمیتوان زندان کرد و یا بنابر دستور اسلام، دست او را برید؛ زیرا او مجبور بوده و بهانتخاب خود دزدی نکرده است. مجازات هنگامی معنا دارد كه كسی گناهی را ازروی اختیار انجام دهد. بنابراین تا اختیار و انتخاب نباشد، نه جای امرونهی است، نه جای ثواب و عقاب. لطیفه معروفی است که میگویند فردی كنار آبشار نیاگارا ایستاده بود و درحال تماشا بود؛ یكی او را هُل داد و داخل آبشار افتاد. بعد آمدند با او مصاحبه كردند و از او پرسیدند كه: شما چقدر تمرین شنا كرده بودید كه این موفقیت نصیبتان شد و با جرئت در این آبشار پَرِش كردید؟ گفت: ببینید چه کسی مرا هُل داد! آیا كسی به این فرد جایزه میدهد؟ وقتی جریمه یا پاداش معنا دارد که كسی با اختیار خود کاری انجام دهد. پس هدف اصلی انبیا این نبود كه بشر را به هر قیمتی، ولو بهزور، وادار كنند كه راه خوب برود. انبیا سروكارشان با انسانهاست، و انسانها مختارند و میتوانند كار خوب یا بد انجام دهند. انبیا آمدند تا زمینه انتخاب صحیح را برای انسان فراهم كنند؛ هم آگاهی لازم به آنها بدهند و هم آنان را به كار خوب و ترك كارهای بد تشویق کنند: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَكُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ.(1)
1. «فرستادگانی مژدهده و بیمرسان (فرستاد) تا برای مردم بعداز (آمدن ایشان) حجتی بر خدا نباشد» (نساء، 165).
خدای متعال، انسان را آفرید تا دائم در سر چندراهیها قرار گیرد و راه صحیح را انتخاب كند و سیر تكاملی خود را با اختیارش طی کند. آیاتی كه درزمینه ابتلا و امتحان انسان است، همه ناظر به این مسئله است: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیه لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(1)إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً.(2) لازمه عاقلانه بودن این انتخاب، آن است كه انسان علم، شناخت و آگاهی داشته باشد. برخی از این شناختها با عقل حاصل میشود، برخی بهکلی از دسترس عقل دور است، برخی نیز به عقل فعال قوی احتیاج دارد، و افراد ضعیفالعقل بهسرعت به آن دست نمییابند؛ نیاز به تعلیم دارد تا با عقلشان یاد بگیرند، و سرانجام، مطالبی هم هست كه هرچند با عقل، قابل فهم است، غالباً از آن غفلت میكنند. برای اینكه آگاهی آنان بهاندازه مطلوبی برسد كه بتوانند با آن، انتخاب كنند، غیراز عقل، عامل دیگری لازم است تا آنچه را اصلاً نمیفهمند و عقل به آن نمیرسد، به آنها تعلیم كند و آنچه را به عقلهای بسیار قوی و زكی نیاز دارد، دراختیار عموم مردم قرار دهد، و آنچه را از آن غفلت میشود، بهیادشان بیاورد تا بفهمند چرا آفریده شدهاند و چه راهی را باید انتخاب كنند و در مقام بندگی و اطاعت خدا برآیند؛ بشناسند كه باید خدا را پرستید و از او اطاعت كرد تا به كمال انسانی رسید. پس میتوان
1. «آنكه مرگ و زندگی را بیافرید تا بیازماید كه كدامین از شما نیكوكارتر است» (ملک، 2).
2. «راستی كه ما او را به راه (درست) رهنمون شدیم؛ یا شكر گزارد و یا ناسپاس گردد» (انسان، 3).
گفت هدف خلقت انسان، پرستش خداست؛ زیرا انسان بدون پرستش خدا به كمال نمیرسد. قرآن میفرماید: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(1) این بدانجهت است كه عبادت خدا وسیله كمال انسان است. اگر مردم عبادت نكنند، به كمال نمیرسند. پس هدف آفرینش در این عالم، این است كه انسانها راه صحیح را كه همان راه عبادت و اطاعت خداست بشناسند و بپیمایند تا به سعادت ابدی نایل شوند: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ(2) این فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن است. روایات هم همین معانی را تأیید میكند.
خلاصه سخن اینكه انسان، غیراز عقل خداداد، به معرفت خدا و راه خدا نیازمند است، و نیز به انگیزهای برای عبادت و اطاعت خدا نیاز دارد. بشر این دو چیز را ندارد و اگر به خود واگذار شود و غیراز عقل، عامل دیگری نداشته باشد، شاید اكثر انسانها درصدد خداشناسی و خداپرستی برنیایند؛ یا در این مسیر در دام شیاطین بیفتند و بهجای خدا، كسانی دیگر به آنها معرفی شود و از هدف بازبمانند. پس نقش انبیا این است كه به بشر كمك كنند تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر ایندو تأمین شود، بشر به چیز دیگری نیاز ندارد. اما اینكه خانه انسان گِلی یا سیمانی باشد، تأثیری در سعادت او ندارد. چهبسا انسان در خانه گِلی بهتر بتواند خدا را بشناسد و نیز ممكن است اکنون كسانی در
1. «ما جن و انس را نیافریدیم جز برای آنکه عبادت کنند» (ذاریات، 56).
2. «در نشیمنگاه راستین، نزد فرمانروایی قدرتمند» (قمر، 55).
خانههای بسیار مجلل، خدا را بهتر بپرستند. این امور تأثیری در سعادت آدمی ندارد؛ مثل اینکه مركب او الاغ یا شتر یا اسب یا هواپیما باشد؛ زیرا اینها در چگونگی اطاعت از خدا تأثیری ندارد. خوراك انسان نان جو باشد یا انواع غذاهایی كه باید با وسایل فراوان و با انواع ادویه و روشهای علمی تهیه کرد، تفاوتی ندارد. این امور، چندان در اینكه انسان خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد، تأثیری ندارد. البته هرچه انسان از نعمتهای خدا بیشتر استفاده كند، انگیزه بیشتری برای شكر پیدا میكند. این، خود، امر مطلوبی است كه آدمی بیشتر، نعمتهای خدا را بشناسد و از آن استفاده كند. ولی اینگونه نیست كه سعادت انسان درگرو این امر باشد كه حتماً در خانههای مجللِ ساختهشده از آهن و سیمان باشد. اگر خانه، خشت و گلی هم باشد میتوان به سعادت رسید. چهبسا آنان كه در خانههای خشت و گلی زندگی میكردند، از آنان كه در كاخها زندگی میكنند، خدا را بهتر بشناسند و بهتر به خدا تقرب پیدا كنند؛ تلازمی ندارد، اگرچه منافاتی هم ندارد. پس آنچه برای رسیدن به هدف اصلیمان کم داریم، چیزی است كه به شناخت بهتر خدا كمك كند، تا خدا را بهتر اطاعت و پرستش كنیم و انبیا برای همین امر آمدند.
در نهج البلاغه درباره شخص پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله و هدف بعثت ایشان نیز مطالبی آمده و بر نکات پیشگفته تأكید شده است. بنابراین مطالب، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شد تا مردم را از جهل به خدای متعال و ضلالت
نجات دهد و معرفت صحیح به آنها ارزانی دارد، و ازآنسو، آنان را به پرستش و اطاعت خدا تشویق كند. خداشناسی و خداپرستی، رمز سعادت انسان است و انبیا بههمینجهت مبعوث شدند. انبیا برای تعلیم آشپزی یا بنّایی یا هواپیماسازی نیامدهاند؛ چون اینها چندان در سعادت ابدی انسان نقش ندارد. سعادت ابدی انسان در خداپرستی و خداشناسی است. اگر انسان در آنجا كمبودی دارد، باید به او كمك كنند. امور دنیوی را بشر بهتدریج با علم و تجربیات خود، تحصیل میکند. شاید انبیا دراینزمینه نیز كمك كنند؛ اما ضرورتی ندارد. آنچه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرینش میشود، این است كه بشر نتواند خدا را بشناسد، و راه اطاعت و عبادت خدا را بیابد. اگر اینگونه نباشد، انسان به هدفی كه برای آن آفریده شده است نمیرسد و نقض غرض میشود. بنابراین خداوند باید پیغمبر را بفرستد و اگر نفرستد نقض غرض میشود و با حكمتش سازگار نیست. بهسخندیگر، حكمت خدا ایجاب میكند كه پیغمبرانی را بفرستد و ـ چنانکه گذشتـ معنای این وجوب این نیست که حکمی فقهی برای خدا نوشته باشیم که بر شما واجب است پیغمبر بفرستی؛ معنایش این است که فرستادن پیامبران، مقتضای حكمت خداست و اگر برفرض محال این كار را نكند، با حكمت او سازگار نیست.
اکنون ببینیم كاری كه انبیا انجام میدهند و ضرورت دارد و اگر نباشد، نقض غرض آفرینش میشود، به زمان معینی اختصاص دارد، یا این نیاز
همیشه برای بشر وجود دارد و چیزی نمیتواند جایش را بگیرد؟ برهانهایی که بیان شد، اثبات میكرد كه ما راهی بهجز عقل و راههای عادی در شناخت انسانها میخواهیم، كه حقیقتش را نمیدانیم؛ یعنی راه وحی؛ همانكه خدا به انبیا یاد داد، ولی حقیقت آن برای ما روشن نیست. خدا کاری میکند كه انبیا بفهمند و پیام خدا را به مردم برسانند. ما همین اندازه از وحی میدانیم؛ وگرنه حقیقت آن را نمیتوان فهمید. آیا نیازی كه موجب میشد خدا انبیا را بفرستد تا راه خداشناسی و خداپرستی را بهتر به بشر بیاموزند، به زمان خاصی مربوط بود؟ مثلاً تا قرن ششم میلادی ضروری بود، و پسازآن احتیاجی نیست؟ یا آنکه به دوره ویژهای مربوط نیست و بشر تا بشر است، این نیاز را دارد؟ اگر عقل بشر به اوج کمال برسد، حقیقت عالم برزخ و بهشت و قیامت را نمیفهمد. حداكثر چیزی كه حكما گفتهاند و چهبسا از بیانات انبیا الهام گرفته باشند، این است كه روح انسان پساز مرگ باید باقی باشد و لذت و عذابی داشته باشد؛ اما این چهنوع لذت و رنجی است و چگونه و در كجا واقع میشود؟ چه عالمی است و چه خصوصیاتی دارد؟ پاسخ این پرسشها را عقل بشر نمیفهمد. آنچه بیشتر فیلسوفان و حكما ادعا كردند و در مقام اثبات آن برآمدند، اصل معاد، اعم از روحانی و جسمانی است. ویژگیهای معاد جسمانی را نمیتوان با عقل اثبات كرد؛ همانگونهکه بشر روش بندگی خدا را با عقل خود یاد نمیگیرد؛ اینکه مثلاً ماه رمضان را بشناسد و بگوید باید روزه گرفت. ربطی به عقل ندارد که سی روز باید روزه باشد یا 29 روز باشد؛ چرا از اول طلوع فجر تا
غروب آفتاب باید امساك كرد و اندکی كمتر یا بیشتر نباشد؟ چرا از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب نباشد؟ و همینگونه است درباب سایر احكام؛ مثلاً چرا نماز باید دو ركعت یا سه ركعت باشد؟ چرا یك ركعت یا پنج ركعت نباشد؟ اگر پنج ركعت بخوانیم چطور میشود؟ مگر نه آن است که بیشتر بندگی خدا میكنیم؟ در احكام شرعی برای برخی گناهان هشتاد ضربه شلاق، ولی برای برخی دیگر صد ضربه مقرر شده است. اینها چیزهایی نیست كه به عقل آدمی برسد. حتی برخی خیال كردهاند كه اینها امور تعبدی است و چون خدا چنان فرموده باید چنین کرد. امروزه اصرار بر این است كه دین را از مسائل دنیا جدا كنند ـاگرچه سکولاریزم ریشه در قرنها پیش در مغربزمین داردـ و مسائل اجتماعی را بیارتباط به دین معرّفی کنند. از همان صدر اسلام، آنچه مكتب اهلبیت علیهم السلام را از مكتبی كه آن زمان رواج داشت (مكتب ابوحنیفه) متمایز میكرد، همین بود كه ائمه اهلبیت علیهم السلام ، مردم را از قیاس و اثبات احكام با عقلهای متعارفی كه ما داریم نهی میکردند و میفرمودند مكتب ما اینگونه نیست و چقدر دین از عقول مردم دور است.(1) آن داستان را همه شنیدهاید كه اگر كسی انگشت کسی را ببرد، چقدر باید دیه بدهد، اگر
1. ابیشیبه خراسانی گوید از امام صادق شنیدم که میفرمود: راستی که قیاسکنندگان، دانش را با قیاس جستند، ولی قیاس جز دور شدن از حق چیزی بر آنان نیفزود و دین خدا با قیاس سازگار نمیافتد (محمدبنیعقوب الکلینی، الكافی ج1، ص56). عبدالرحمانبنحجاج گوید از امام صادق شنیدم که فرمود: از عقل (و استدلالهای ظنی) مردمان چیزی دورتر از (حقیقت) قرآن نیست (محمدبنمسعود العیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص18).
دو انگشت ببرد چقدر؛ ولی به چهار انگشت كه میرسد، نسبتها در دیه زن و مرد تغییر میكند.(1) حضرت صادق علیه السلام در برخورد با ابوحنیفه، بر قابل قیاس نبودن مسائل دینی تأکید میکردند.(2)
1. ابانبنتغلب گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: بهنظر شما اگر مردی انگشت زنی را ببرد، چه مقدار دیه دارد؟ فرمود: ده شتر. گفتم: اگر دو انگشت ببرد؟ فرمود: بیست شتر. گفتم: اگر سه انگشت ببرد؟ فرمود: سی شتر. گفتم: اگر چهار انگشت ببرد؟ فرمود: بیست شتر. گفتم: سبحانالله. سه انگشت ببرد سی شتر، ولی چهار انگشت ببرد بیست شتر؟! ما در عراق که بودیم این حکم را شنیدیم و از گویندهاش تبری جستیم، گفتیم شیطان چنین حکمی آورده است. فرمود: آهسته! ای ابان، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین حکم فرموده است که (دیه) زن تا یکسوم دیه، برابر مرد است. پس اگر به ثلث رسید، (دیه زن) نصف میشود. ای ابان، تو با (تكیه بر) قیاس با من بحث کردی، درحالیکه هرگاه سنت و آیین (الهی و نبوی) قیاس کرده شود، دین ازمیان میرود (محمدبنیعقوب الکلینی، همان، ج7، ص300).
2. در حدیث ملاقات ابوحنیفه با امام صادق نیز آمده است: ... امام به من فرمود: به من خبر رسیده است که تو به قیاس باور داری؟ گفتم: آری، نظر من چنین است. فرمود: وای بر تو ای نعمان، اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که وقتی خدا به او فرمان سجده بر آدم داد، دربرابر خدا قیاس کرد و گفت مرا از آتش و او را از گل آفریدی! فرمود: ای نعمان، قتل مهمتر است یا زنا؟ گفتم: قتل. فرمود: پس چرا خداوند برای اثبات قتل، دو شاهد قرار داده، ولی برای اثبات زنا چهار شاهد؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه... . فرمود: منی مهمتر است یا بول؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا برای (خروج) منی غسل قرار داده، ولی برای بول وضو؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: نماز مهمتر است یا روزه؟ گفتم: نماز. فرمود: پس چرا حایض باید روزهها را قضا کند، ولی نمازهای او قضا ندارد؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: زن ضعیفتر است یا مرد؟ گفتم: زن. فرمود: پس چرا خدا سهم ارث مرد را دو برابر زن قرار داده است؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه. فرمود: پس چرا خداوند درباره کسی که ده درهم بدزدد حکم به بریدن (انگشتان) دست فرمود، درحالیکه اگر مردی دست مردی را ببرد، دیه آن پنجهزار درهم است؟ آیا این برای تو قابل قیاس است؟ گفتم: نه... (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج10، ص220).
اوایل انقلاب که دفتر همكاری حوزه و دانشگاه بهامر امام خمینی (رحمه الله) تشكیل شد و مقرر شد در مقطعی كه دانشگاهها تعطیل است، كتابهای درسی بازنگری شود، گروههایی تشكیل شد. گروهی نیز برای بررسی كتابهای حقوق تشکیل شده بود. برای این کار نزد آقایی كه معمم بود و داماد یكی از مراجع بود رفتیم، و خواهش كردیم ایشان در بررسی كتابهای حقوق دانشگاه همکاری کنند و تغییراتی در آنها داده شود تا اسلامیتر شود. آنزمان فصل تابستان بود و این ملاقات در دانشگاه شهید بهشتی رخ داد. دوستانی كه با من بودند، هنوز هستند؛ میتوانید از آنها بپرسید. آن آقا به دانشگاه شهید بهشتی تشریف آوردند و به ایشان گفتیم شما استاد هستید و سالهاست که با بیوت مراجع رابطه دارید و دارای شخصیت حوزوی هم هستید. چهكسی بهتر از شما میتواند برای اسلامی کردن كتابها با ما همکاری کند؟ حرفهای ما كه با احترام فراوان تمام شد، آقا فرمودند: من تشكر میكنم كه حوزه به فكر دانشگاه افتاده است؛ ولی شنیدهام هنوز در قم برخی آخوندها هستند كه خیال میكنند در این زمان هم میشود آدم را مثل الاغ كتك زد! منظور ایشان از کتک زدن، اجرای حدود بود. مصیبت این بود که ما نزد چنین كسی آمده بودیم تا كتابهای دانشگاهی را اصلاح كنیم! تفكر این افراد، این است كه اینگونه مسائل به دین ربطی ندارد. در همین زمان هم برخی كسانی كه متأسفانه به بیوت بزرگانی انتساب دارند، در مصاحبه گفتند كه احكام جزایی اسلام برای بازدارندگی است؛ اگر ما از راه دیگری
توانستیم مانع دزدی و فحشا شویم، دیگر اجرای حدود لزومی ندارد. آنوقتها غیراز اینكه دست دزد را ببرند چارهای نبود و راه دیگری برای جلوگیری از دزدی وجود نداشت. اما اکنون میتوان با راههای دیگر، مانند ارشاد و تربیت، مانع دزدی شد؛ زیرا منظور از احكام جزایی، بازدارندگی است. پس اگر توانستیم از راه دیگری جلوی دزد را بگیریم تا دزدی نكند، دیگر لازم نیست دست دزد را ببریم. امروز این گرایشها دربین روشنفكرمآبها شایع است و متأسفانه به برخی از هملباسهای ما نیز سرایت كرده است. پرسش این است: آیا روزی میرسد که عقل بتواند بگوید دزد را چگونه باید مجازات كرد؟ این امر چیزی است که به عقل ما نمیرسد؛ خدا خود باید بگوید چه باید كرد. این آقایان میگویند عقل آدمی روزی به این مسائل اجتماعی خواهد رسید. پیشتر نمیفهمیدند؛ اما اکنون میفهمند. اعلامیه حقوق بشر میگوید هرنوع مجازاتی كه موجب توهین باشد ممنوع است. دست بریدن، چوب زدن و بهقول آن آقا مثل الاغ كتك زدن، توهین به كرامت انسان است و جایز نیست. كسانی كه اعلامیه حقوق بشر را امضا میكنند، باید این قوانین را ممنوع كنند. مجازات اعدام و حد زدن و مانند آن باید ممنوع شود؛ چون امروز عقل بشر میگوید این كارها زشت است، و اینها توهین به انسانیت است. یا باید اعلامیه حقوق بشر را پذیرفت، یا اعلامیه خدا و قرآن را. كسانی در مقام جمع برآمدند و گفتند خدا درست فرموده است؛ ولی این احکام مربوط به آنزمان بوده و تاریخ مصرفش گذشته است و عقل بهگونه بهتری میفهمد؛ چون پساز قرن ششم میلادی به انسان
گفتند که تو بالغ شدی؛ دیگر احتیاج نداری كه کسی دستت را بگیرد و پابهپا ببرد. چهچیز موجب بلوغ انسان شد؟ تمدن ایران و روم و فیلسوفان و حكما و انبیا. مجموع اینها باعث شد كه انسان به بلوغ برسد و دیگر به وحی احتیاجی نداشته باشد.(1) انسان میخواهد نماز بخواند، هرگونه خواست بخواند مشکلی ندارد؛ ولی وحی در مسائل جدی زندگی كاری نداشته باشد؛ بگوید دو ركعت نماز بخوان، میگوید دو ركعت میخوانم. آنها بخش عبادات را که رها میكنند، بهایندلیل است كه چندان تنش ایجاد نكنند. مسائل جدی زندگی مانند حكومت، اقتصاد، احكام قضایی و جزایی و مانند آن شوخیبردار نیست كه شما بگویید آیه و روایت اینگونه گفته است! اعلامیه حقوق بشر میگوید نباید این كار را بكنید و اگر این كارها را بكنیم، دنیا به ما میخندد و میگوید شما هنوز عقلتان ناقص است و مرتجع هستید! آیا نیاز به دین و وحی، به زمان خاصی مربوط بود و دیگر این نیاز برداشته شد؟ یعنی وحی به آنوقتی مربوط است كه بشر نابالغ بود و اکنون به بلوغ عقلی رسیده است و احتیاجی به دین ندارد؟ چون دین آمده بود تا آدم را به بلوغ برساند. اگرچه به این سخن تصریح نمیكنند؛ زیرا از من و شما میترسند؛ ولی اگر جرئت میكردند، میگفتند. معنای سخن آنان همین است که دین تشریفاتی است؛ فقط آدابورسومی است؛ نمازی و
1. نمونهای از این تفكر را میتوان در منابع زیر مشاهده كرد: محمد اقبال لاهوری، احیای فكر دینی در اسلام، ص144ـ 147 و 204؛ دکتر علی شریعتی: اسلام شناسی، عبدالكریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص141؛ عبدالكریم سروش، مدارا و مدیریت، ص410.
روزهای، که البته بیفایده هم نیست! ولی اینكه بخواهیم مسائل جدی زندگی را براساس آیه و روایت درست كنیم، زمان آن سپری شده است و احتیاجی به اینها نداریم.
بیانی كه ما عرض كردیم، از كتاب و سنت استفاده میشود؛ بهویژه از این تعابیر نهج البلاغهكه ـ اشاره شدـ عقل انسان به برخی چیزها نرسیده است وهیچگاه نخواهدرسید؛چهدرزمینهپارهای مسائل اعتقادی مثل آنچه مربوط به معادوپساز مرگ است،مانندبرزخ،قیامت و حسابوكتاب، که هیچگاه این اموربه عقل بشرنرسیده است و پسازاین نیز نمیرسد. اصلاً عقل به این چیزهاراه ندارد؛زیرا عقل فقط به پارهای قواعد كلی نایل میشود. اصل این امر را که حسابوكتابی باید باشد، میتوان با عقل اثبات كرد و در قرآن هم اشاره شده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجّارِ؛(1) اگر ما متقی و فاجر و مفسد و مصلح را یكسان قرار دهیم و عالم دیگری نباشد كه پاداش خوبان و مجازات گناهكاران داده شود، مصداق ظلم خواهد بود، امّا چنین چیزی چگونه محقق میشود؟ جهنم چگونه است؟ آتش چگونه است؟ غل و زنجیر چگونه است؟ فِی سِلْسِلَه ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً،(2) یعنی چه؟ لَهُم
1. «آیا آنان را كه ایمان آوردند و كار نیك كردند، همانند فسادكنندگان در زمین قرار میدهیم؟ آیا متقیان را همانند فاجران قرار میدهیم؟» (ص، 28).
2. «در زنجیری که طول آن هفتاد ذراع است» (الحاقه، 32).
فِیها زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ(1) یعنی چه؟ اینها را عقل نمیفهمد، و این نفهمیدنها همیشه برای عقل انسان، ثابت است؛ چون ادراكات عقلی انسان، از ادراكات جزئی پساز تجرید و تعمیم حاصل میشود. این بحث فلسفی است که در جای خود باید به آن پرداخت. ولی همه میدانیم که هرچه به مغزمان فشار بیاوریم، نمیتوانیم اوضاع پساز مرگ را بفهمیم؛ اینکه: وقتی آدم را در قبر میگذارند چه میشود؟ آیا چیزی میفهمد یا نمیفهمد؟ سؤال نكیرومنكر چیست؟ عالم برزخ چیست؟ عقل این چیزها را نمیفهمد، نفی هم نمیكند. عقل نمیگوید این چیزها نیست؛ ولی راهی برای اثبات آن ندارد. عقل، معاد جسمانی را نفی نمیكند؛ ولی بنابر نظر بسیاری فیلسوفان مثل ابنسینا، راهی به اثبات آن ندارد. بههمیندلیل، ابنسینا میگوید ما باید اینها را از شرع بگیریم. نقص عقل در درك اینگونه حقایق، مربوط به زمان خاصی نیست. آیا اکنون که بشر در فضاپیما مینشیند و كرات آسمانی را تسخیر میكند، میتواند سرنوشت پساز مرگ، و عالم برزخ و قیامت را بفهمد؟ اگر ما كره مریخ را فتح كردیم، میتوانیم بفهمیم که چرا نماز صبح دو ركعت است و سه ركعت نباید خواند؟ هیچوقت عقل بشر به این چیزها نرسیده است و نخواهد رسید. این پیشگویی كه میگوییم «نخواهد رسید» دلیل دارد؛ زیرا تحلیل میكنیم كه عقل چگونه احكامش را بهدست میآورد. غیراز بدیهیات اولیه كه بهقول امروزیها به توتولوژی برمیگردد، سایر مسائلی
1. «آنان در آنجا (جهنم) نالهای زار و فریادی چونان صدای الاغ دارند» (هود، 106).
كه عقل باید استنباط كند، باید بهنوعی ادراك تجریدی برگردد. اکنون نمیخواهیم به این بحثها بپردازیم. باید به بخش معرفتشناسی از فلسفه مراجعه كرد.
بنابراین نقص عقل اینگونه نیست كه فقط تا قرن ششم میلادی بود و بعد برطرف شد و اکنون به وحی احتیاج ندارد. بخش کوچکی از مجموع حكمتهایی را كه ایجاب میكند آدمی پیشاز طلوع خورشید دو ركعت نماز بخواند نمیتوان فهمید؛ یا اینکه چرا اگر نماز سه ركعتی شود، باطل میشود. همه اینها حكمت دارد. شیعه معتقد است احكام شرعی، تابع مصالح و مفاسد واقعی است. اگر روزی پیامبری فرصت كند كه دانهدانه مصالح احكام را برای ما بگوید و ما هم توان فهم آن را داشته باشیم، تصدیق خواهیم كرد كه همه اینها بهمصلحت است؛ اما او هم كه میگوید، با وحی الهی میگوید؛ با عقل عادی انسانی نمیفهمد.
بنابراین، حكمت بعثت انبیا به این امر برمیگردد كه ادراكات انسان كه مهمترینِ آنها ادراكات عقلی است، نقصهایی دارد و بار انسان را نمیبندد. هزاران سال علما، حكما و فلاسفه سیاسی و اخلاقی و حقوقی، درباره احكامی كه جامعه را اداره میكند بحث کردهاند. الان در كدام كشور است كه فیلسوفان درباره این مسائل اتفاقنظر داشته باشند؛ چه رسد به همه دنیا. در هر كشوری، چندین مكتب با گرایشهای گوناگون هست. این واقعیت بدانمعناست كه عقل انسان نمیرسد؛ اگر میرسید پساز دهها قرن این مسائل حل شده بود. چطور مسائل هندسه و ریاضی حل شده است، و دیگر قابل تردید نیست؟ چون عقل انسان به آن مسائل
میرسید. اما عقل انسان به اینگونه چیزها نمیرسد. سرانجام، برخی میگویند این رجحان دارد، و برخی دیگر میگویند آن رجحان دارد. برخی میگویند اگر جریمه مالی كنیم رجحان دارد؛ ولی برخی دیگر میگویند اگر زندان كنیم رجحان دارد. هیچكدام هم دقیق نیست. چقدر زندان كنیم؟ یكی میگوید یك ماه، دیگری میگوید دو ماه، سومی میگوید دو سال. كسی قاطعانه نمیگوید حكم این جرم این است، نه كم و نه زیاد. بنابراین غیراز خدایی كه انسان را آفریده است و همه مصالح و مفاسدش را میداند، كسی دیگر حکم قاطع نمیدهد. دلیل وجود و بعثت انبیا این است که این جهل مرتفع شود و با انذار و تبشیر، در انسانها انگیزه خداپرستی پدید آید: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ.(1) اگر ما این حقیقت را درنظر گرفتیم، وقتی میگویند انسان در این عالم آفریده شده است تا به كمال برسد، دیگر این كمال برای ما مجهول نیست. قرآن فرموده است: لِیَعْبُدُونِ... .(2) آن كمالی كه انسان باید بدان برسد، كمالی است كه در سایه بندگی خدا پیدا میشود و كمالهای دیگر نسبی است و كمال نهایی انسان نیست. زمانی انسانیت انسان كامل میشود كه بندگیاش كامل شود. پس راه بندگی را باید شناخت و انبیا راهنمایان این راه هستند؛ هیچ راه دیگری هم ندارد. جایگاه پیغمبران این است كه چیزهایی را كه بشر نمیداند به او یاد بدهند؛ بگویند از این راه برو تا به آن كمال برسی. كمال چیست؟ آیا تسخیر ماه و زهره است؟ نه.
1. «فرستادگانی مژدهده و بیمرسان» (نساء، 165).
2. «تا خدای را بپرستند» (ذاریات، 56).
آیا ساختن آسمانخراش صد طبقه است؟ نه. این امور، سعادت آخرت را تأمین نمیكند و زندگی ابدی به شما نمیبخشد. با مُردن انسان، همه اینها تمام میشود. آنچه سعادت ابدی برای تو میآفریند، چیزی جز بندگی خدا نیست. بنابراین چیزی جای دین را نخواهد گرفت.حساب انبیا از نوابغ، علما، حكما و مخترعان جداست. آنها میتوانند زمینه های جدیدی برای انتخاب، اختیار، ابتلا و امتحان فراهم كنند؛ زیرا با هر اختراعی زمینه امتحان جدیدی فراهم میشود؛ ولی اینها انسان را ابدی نمیکند و به كمال نهایی نمیرساند؛ چون كمال نهایی فقط در سایه بندگی خداست. اینها ذاتاً به بندگی كمك نمیكنند؛ هرچند زمینههایی را فراهم میكنند؛ زیرا كسانی که خداشناس باشند و نعمتهای خدا را بهتر بشناسند، انگیزه شكر بیشتری پیدا میكنند، و این مطلوب است؛ چنانکه با پیشرفت علوم و کشف اسرار هستی، حكمتهای خدا را بیشتر میشناسند، و كسانی كه حكمتهای خدا را بیشتر میشناسند، به خدا معرفت بیشتری مییابند، و بیشتر درصدد بندگی و تقرّب به او برمیآیند.
بنابراین علوم گوناگون میتوانند زمینهها و مقدمات بعیدهای را برای تكامل انسان فراهم كنند. اما اینها همگی دوسویه است؛ همان علمی كه میتواند این زمینهها را فراهم كند، میتواند موجب كشتار دستهجمعی میلیونها انسان هم باشد. پس آنچه ضرورت دارد، این است كه بشر راه خداشناسی و خداپرستی را یاد بگیرد؛ وگرنه به هدف آفرینش نخواهد رسید. علوم دیگر، فضیلتهایی است که انسان میتواند از آنها
استفادههایی ببرد، و اگر هم نباشد، راه رسیدن به كمال نهایی مسدود نخواهد بود. آنچه انسان را به خداشناسی و خداپرستی نزدیك میكند، همان چیزهایی است كه انبیا ارائه دادند. پیشرفت فیزیك، كیهانشناسی، طب و مانند آن، هیچكدام بشر را خداپرست نمیكند؛ ولی همانگونهکه گذشت، میتواند با مقدمات بعیده كمك كند؛ ولی كار علوم این نیست كه انسان را خداپرست كنند. پس نه علم و نه پیشرفت عقل و نه فلسفه و نه عرفان(1)به معنای عامّش، هیچیک جای دین را نمیگیرد. پس کسی که میگوید تا قرن ششم به دین احتیاج داشتیم و اکنون دیگر احتیاج نداریم، دین را نشناخته است و به آن باور ندارد؛ والاّ كسی که دین را باور كند، میفهمد كه بشر هیچوقت از دین وحیانی كه انسان را به خدا نزدیك میكند و راه خداپرستی را به انسان میآموزد، مستغنی و بی نیاز نخواهد بود.
گاه خدا پیغمبری را میفرستد و حجتی را بر مردم تمام میكند، و كتاب آسمانی را نازل میكند؛ كتابی كه نور و هدایت، و بهتعبیر قرآن، «امام» است. درباره تورات و انجیل، آمده است كه نور و هدی است. كتابهایی که خدا فرستاده، نور و هدایت است. تورات و انجیل کنونی، كتابهای اصلی نیست؛ ولی اینها هم اگر چیزهایی از متن اصلی در آن
1. منظورم از عرفان در اینجا به همان معنای متعارف است كه آن را نوعی ریاضت و تمرین میدانند؛ ولی عرفان واقعی، همان حقیقتِ دین است كه خداشناسی است.
باقی مانده باشد، فیالجمله نورانیت و هدایت دارد. خدا كار خود را انجام میدهد؛ ولی شیاطین میآیند و این نعمت خدا را خراب میكنند. شیاطین چه كسانی هستند؟ شیاطین جن كه جای خود دارند، ولی قرآن تكیه میكند كه این شیطنتها بهدست آدمی انجام میگیرد؛ آنهم نه بهدست جاهلان و ثروتمندان و سیاستمداران، بلکه بهدست كسانی كه عالم به آن كتابها هستند: كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ. پس میفرماید: وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ.(1) اختلاف در دین را خودِ اصحاب كتاب ایجاد کردند. آنها بودند كه از راههای گوناگون، اختلاف ایجاد كردند. یكی از راهها این بود که تفسیرهای غلط و بیپایه و اساس میكردند، یا اینکه كلام خدا را تحریف و جابهجا میكردند؛ مثلاً بخشی از کلام را بهجای دیگر میگذاشتند: یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ.(2) یكی از كارها این بود که عالمان اهل كتاب، برخی از آیات مورد حاجت مردم را که وسیله اتمامحجت بر مردم بود، مخفی میكردند. در آن زمانها كه صنعت
1. «مردمان، نخست امت واحدی بودند (و آیین واحدی داشتند، سپس اختلاف كردند) پس خدا پیامبران را برانگیخت مژدهده و بیمرسان و بههمراه آنان، كتاب را بهحقیقت فرو فرستاد، تا میان مردم در مسائلی كه اختلاف داشتند داوری كند، و در آن اختلاف نكردند، مگر كسانی كه كتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهانهای آشكار كه به آنها رسیده بود، ازروی ستمگری درمیان خود. آنگاه خداوند بهخواست خود، مؤمنان را به آن حقی كه در آن اختلاف كردند هدایت كرد؛ و خدا هركه را بخواهد به راه راست راهنمایی میكند» (بقره، 213).
2. «سخنان را از جایگاههای خود بیرون میبردند و تحریف میكردند» (مائده، 41).
چاپونشر وجود نداشت؛ وقتی كتابی نازل میشد، باید با زحمت فراوان، آن را استنساخ كنند و چند نسخه در هر شهری قرار دهند. در زمان صدر اسلام چگونه بود؟ وقتی عثمان به خلافت رسید، اصحاب را جمع كرد و چند مجلد مصحف هماهنگ و یكسان نوشتند و به شهرها و مراكز بزرگ، یك نسخه از قرآن را فرستادند. قرآنهای منسوب به ائمه اطهار علیهم السلام كه باقی مانده و جزء آثار تاریخی است، همه قرآن نیست؛ بلکه غالباً بخشهای كوچكی از قرآن است. چنین نبود که مجموع قرآن در دسترس همه باشد.(1) تهیه مصحف کامل آسان نبود، بلكه كاری بسیار دشوار بود؛ زیرا هنوز كاغذ بهشکل کنونی نبود، بلكه بسیار كمیاب و گرانقیمت بود. بهطورطبیعی در زمان پیشاز اسلام، تهیه كتاب و نوشته از این نیز دشوارتر بود. بههمینسبب، كتابهای آسمانی نزد علما بود و از افتخارات آنان این بود كه كتاب آسمانی دارند و هرچه را نمیخواستند، بهراحتی به مردم نمیگفتند. قرآن میگوید: یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَكُمْ كَثِیراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ؛(2) پیغمبر ما كه آمد، بسیاری از مطالبی كه شما مخفی میكردید و به مردم نمیگفتید، افشا كرد و برای مردم تبیین نمود. منظور این است كه پساز اولین پیغمبر یا پیغمبران دوره اول، نیاز دیگری در جامعه پیدا شد كه عبارت
1. برای آگاهی بیشتر درباب جمع و تدوین قرآن، ر.ك: ابوالقاسم خویی، البیان فی تفسیر القرآن؛ محمدباقر حجتی، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم.
2. «ای اهل كتاب، بهراستی كه فرستاده ما نزد شما آمد كه بسیاری از آنچه از كتاب را مخفی كرده بودید، برای شما آشكار میكند...» (مائده، 15).
است از زدودن تحریفهای پدیدآمده در كتابهای شرایع پیشین، و آشكار كردن آنچه مخفی كرده بودند، و نیز بازگرداندن آنچه جابهجا شده بود به جایگاه اصلی خود، و تفسیر صحیح آنچه تفسیر ناروا شده بود، و حذف آنچه علمای اهل كتاب به کتاب آسمانی اضافه كرده بودند و به خدا نسبت میدادند و میگفتند خدا اینها را نازل كرده است. فویل للذین یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ.(1) بنابر این آیه، آنان با دست خود مطالبی مینوشتند و بعد میگفتند ازسوی خداست. بنابراین پیغمبر بعدی افزونبراینكه وحی جدیدی به مردم ارائه میدهد، باید تحریفهای گذشته را هم تصحیح كند؛ ولی حضرت آدم و حضرت نوح این وظیفه را نداشتند؛ زیرا در زمان این دو پیامبر، كتاب و شریعت پیشین وجود نداشت. اما پیغمبران بعدی، مخصوصاً پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله كه آخرین پیامبر است و باید حقایق را برای مردم تبیین کند، بهگونهایكه برای همیشه باقی بماند، این وظیفه اضافه را هم داشتند که باید افزونبر اصل ابلاغ احكام الهی، احكامی از ادیان پیشین را كه تحریف شده بود، تصحیح كنند و آنچه را کتمان شده بود آشكار كنند.
... فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَه الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَمِنْ طَاعَه الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ.(2)پیامبران باید خداشناسی و خداپرستی را درمیان مردم ترویج كنند و از عبادت و اطاعت بتها و
1. «ویل ازآنِ كسانی است كه نوشتهای را با دستان خود مینویسند و آنگاه میگویند این ازطرف خداست» (بقره، 79).
2. نهج البلاغه، خطبه 147، ص204.
شیطان، به خداپرستی و اطاعت از خدا برسانند. وسیله آن هم قرآن است: قَدْ بَیَّنَهُ وَأَحْكَمَهُ؛ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ. پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد، قرآن را آورد تا مردم را هدایت كند و پسازآنكه به خدا جاهل بودند، او را بشناسند: وَلِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَلِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ. مفاد همه این تعبیرها این است كه مردم، خداشناس شوند و به خدای یگانه ایمان بیاورند. در خطبه 161 میفرماید: أَرْسَلَهُ بِحُجَّه كَافِیَه وَمَوْعِظَه شَافِیَه وَدَعْوَه مُتَلَافِیَه؛(1) خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله را با حجت كافی و موعظه شافی و دعوتی كه كمبودها را تلافی كند، فرستاد. ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَه وَالْمَوْعِظَه الْحَسَنَه.(2) خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله را با حجت عقلی و با موعظه فرستاد. تعبیر ما این بود كه با تبشیر و انذار، انگیزه ایجاد كند. انگیزه عمل داشتن، غیراز دانستن است. انسان خیلی چیزها را میداند؛ اما انگیزهای برای عمل ندارد. وقتی انسان را موعظه میكنند و منافع و ضررهای ترك کاری را بهیاد او میآورند، انگیزه پیدا میكند. أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَه. پیغمبر صلی الله علیه و آله را فرستاد تا شرایع و احكامی را که خدا وضع فرموده بود و مردم نمیدانستند، آشکار سازد. وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَه؛ و بدعتهایی را که با دین مخلوط كرده بودند، ریشهكن كند؛ آنچه را جزء دین نبوده و خدا نازل نفرموده است و كسانی پیشتر، جزء دین كردند یا احكام را تغییر دادند و بهجای آن چیز دیگری گذاشتند، قلعوقمع كند و دین ناب و سالم در دست مردم بگذارد. در خطبه 301 آمده است: فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صلی الله علیه و آله ... أَرْسَلَهُ
1. همان، خطبه 161، ص229.
2. «(مردم را) به راه خداوندگارت، بهوسیله حكمت و موعظه نیكو فراخوان» (نحل، 125).
بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَه لِلشُّبُهَاتِ وَاحْتِجَاجاً بِالْبَیِّنَاتِ وَتَحْذِیراً بِالْآیَاتِ وَتَخْوِیفاً بِالْمَثُلَاتِ.(1) براثر گذشت زمان و تصرفات شیاطین انس و جن، مسائلی بر مردم مشتبه شده بود. برخی از مردم خیال میكردند كه عیسی پسر خداست و بر آن استدلال میكردند. وقتی نصارای نجران نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدند، بحث را از اینجا شروع كردند و گفتند: پدر موسی که بود؟ ایشان فرمود: عمران. پرسیدند: پدر یوسف كه بود؟ فرمود: یعقوب. گفتند: پدر شما كیست؟ فرمود: من پسر عبدالله هستم. گفتند: پدر عیسی چه کسی بود؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله تأمل فرمود تا آیه نازل شد: إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.(2)(3) مقصود آن است كه همانگونهكه آدم پدر نداشت، عیسی نیز بدون پدر آفریده شده است. بنابراین آنها استدلال میکردند و خیال میكردند كه خدا از آسمان نازل شده و بصورت عیسی از مریم متولد شده است و این مرتبهای از خدایی است و او مرتبه دیگری است و اقانیم ثلاث را مطرح میکردند و تصور میكردند که اینها علوم و معارف بسیار پیچیدهای است؛ یا آنکه علمای یهود، بسیاری از احكام را مخفی كرده و یا عوض كرده بودند و به مردم نمیگفتند. حقایقی مكتوم بود و برای مردمی كه نشنیده بودند ناشناخته بود. وقتی آیات قرآن نازل میشد و برخی از اهل کتاب، حقیقت را میشناختند، آنقدر شاد میشدند كه از شادی اشك میریختند: تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ
1. نهج البلاغه، خطبه2، ص46.
2. «همانا مَثَل عیسی درنزد خداوند، مانند مَثَل آدم است كه او را (بدون پدر) از خاك آفرید» (آلعمران، 59).
3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج21، ص343.
الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ.(1) من خودم از نزدیك، شاهد چنین حالی از اهل كتاب بودهام. در شهر ریودوژانیرو برزیل، در دانشگاهی كه مربوط به كاتولیكها بود، در جمعی كه اصحاب كلیسا از اسقفها و كشیشها حضور داشتند، از ما دعوت كرده بودند تا درباره معارف اسلامی صحبت كنیم. به ذهنم آمد در آنجا، بخشهایی از دعای عرفه را بخوانم و گفتم اسلام، اینگونه خدا را به ما نشان میدهد. من پیرمردهای حاضر در آنجا را دیدم كه همزمان با توضیح بخشهایی از دعای عرفه، از دیده اشك میریختند. آنان مسیحی بودند و با علاقه فراوان بحثهای ما را پیگیری میكردند؛ در جلسات شركت میكردند و سراغ جلسههای بعدی را میگرفتند. حقجویان در گوشهوكنار دنیا هستند؛ ولی تقصیر از كسانی است كه این حقایق را کتمان كردند و در دسترس بشر قرار ندادند، یا حقایق دین را عوض كردند و در دین بدعت گذاشتند. وظیفه پیغمبر این است كه بدعتها را عوض كند، حقایق را بیان كند تا مردم با آن فطرت پاك و سالم خود، حقایق را بیابند و پساز یافتن، بهراحتی بپذیرند. بنابراین، این جنبه از اهداف بعثت، بهسبب نیازهایی بود كه پساز دورانهای اولیه در جامعه پیدا شد؛ وگرنه در زمان حضرت آدم و نوح، بدعتی مطرح نبود و كتابی تحریف نشده بود. بعدها كه شرایع پخش شد و كتابهای آسمانی دربین مردم رواج یافت، تحریف و بدعت و مانند آن پیش آمد، و نیاز به رفع تحریف و رفع بدعتها هم پدید آمد.
1. «چشمانشان را میبینی كه اشكریزان از شناختی است كه از حق یافتهاند» (مائده، 83).
برحسب آنچه ما میفهمیم، بخشی از بیانات حضرت امیر علیه السلام ناظر به این است كه چون هدف خدای متعال از آفرینش انسان، این بود كه موجودی با اختیار و انتخاب خود، راه سعادت و شقاوتش را انتخاب كند و این انتخاب، به آگاهیهایی احتیاج دارد كه یا بهطوركلی از دسترس ادراكات افراد عادی دور است، یا غالباً از آن غفلت میشود؛ برای اینكه این هدف تأمین شود، یعنی انسان بتواند راه سعادت خودش را بشناسد و انتخاب كند، نیاز بود كه بهغیراز راه عقل و تجربه كه دراختیار همه انسانهاست، باب دیگری بهنام وحی و نبوت گشوده شود. پس، هدف بعثت انبیا این است كه بشر، راهی به آگاهی و تربیت و تزكیه داشته باشد. بخشی از سخنان حضرت امیر علیه السلام درباره بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مربوط به این است كه آن بزرگوار چگونه این وظیفه را انجام دادند و این نیاز جامعه انسانی به چه وسیله و چگونه مرتفع شد؛ ضمن آنکه به تكلیف مردم پساز رحلت آن بزرگوار اشاره کرده و راه رفع این نیاز را نشان دادهاند.
ایشان در خطبهای، ابتدا به هبوط حضرت آدم اشاره میفرماید؛ وقتی حضرت آدم در زمین مستقر شدند، خدا مقام نبوت هم به ایشان داد تا فرزندانشان را هدایت كنند. سپس میفرماید: وَلَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ؛(1)پسازاینكه حضرت آدم قبض روح شد و ازدنیا رفت، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت. مِمَّا یُؤكِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّه رُبُوبِیَّتِهِ وَیَصِلُ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَعْرِفَتِهِ؛تا وقتی آدم بود، ایشان واسطهای بین مردم و معرفت خدا بود؛
1. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.
یعنی مردم را با خدا آشنا میكرد. وقتی ایشان ازدنیا رفت چه شد؟ خدا مردم را رها نکرد: بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیَرَه مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَمُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ؛بلكه پیامبرانی را برگزید و پشت سر هم و پیدرپی آنها را مبعوث فرمود، تا همان نقشی را ایفا کنند كه حضرت آدم درزمینه معرفت مردم به خدای متعال ایفا میكرد. قَرْناً فَقَرْناً؛ قرنی پس از قرن دیگر. حالا شاید منظور از «قرنی» سی سال تمام یا صد سال تمام نباشد؛ بلکه منظور هر دورهای پساز دوره دیگر، یا هر امتی پساز امتی باشد. در هر دورهای پیامبری بود كه مردم را هدایت میكرد. او که میرفت، باز پیامبر دیگری میآمد. حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حُجَّتُهُ؛ تا نوبت به پیامبر عظیمالشأن اسلام صلی الله علیه و آله رسید، حجت الهی بر مردم كاملاً تمام شد. ولی چگونه شد كه در این زمان، حجت تمام شد؟ پاسخ آن احتیاج به توضیحی دارد: وَبَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَنُذُرُهُ.كار انبیا اتمامحجت است؛ اینکه آنچه را موجب معذور بودن مردم میشود، و چیزهایی كه موجب انذار آنان میشود، برای مردم بیان كنند: مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ. این تبشیرها و انذارها ادامه یافت، تا زمان پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كه دیگر نیازی به تبشیر و انذار مجدد نبود. در جای دیگر میفرماید: فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ.(1)به این نكته كه در نهج البلاغه مطرح شده، در قرآن هم اشاره شده است كه سلسله انبیا، از شجره واحدی است. همه اصلاب و ارحام پدران و مادران پیامبران، پاك بودند. درمیان پدران انبیا، مشركی وجود نداشته است و درمیان مادران و جدّاتشان هم ناپاكی وجود نداشت.
1. همان، خطبه 94، ص139.
فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ؛ آنها را در بهترین جایگاه بهامانت گذاشت و سپرد. وَأَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ؛ صلبهای بزرگوار و ارجمند، آنها را یكی پساز دیگری، از اجداد به پدران منتقل کردند. همه این اصلاب، اصلاب كریمه بودند. پدران انبیا، همه از بزرگواران بودند. إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ؛ از صلب پدر به رحمهای مطهر مادران منتقل میشد؛ یعنی رحم آلودهای دربین مادران سلسله انبیا وجود نداشت. كُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَفٌ؛ هریك از انبیا كه درمیگذشتند و دورانشان سپری میشد، پیامبر دیگری جای آنها را میگرفت. حَتَّی أَفْضَتْ كَرَامَه اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ؛ تا این که موهبت الهی به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله منتهی شد کسی كه آخرین حلقه سلسله انبیاست. در جای دیگری میفرماید: رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّه عَدَدِهِمْ وَلَا كَثْرَه الْمُكَذِّبِینَ لَهُمْ؛(1) پیامبران خدا بااینكه شمارشان كم بود، درمقابل جمعیتهای فراوانی مبعوث میشدند. گاهی یك پیامبر درمیان صدهاهزار انسان مبعوث میشد که صاحبان قدرت و سلطنت بودند. اگرچه شمار پیامبران كم بود، این كمی عدد که همراه با تكذیب مردم بود سبب نمیشد شانه از زیر بار تكلیف خالی كنند. قرآن در چند آیه به این مطلب تصریح کرده است كه ما هر پیغمبری فرستادیم، مردم او را تكذیب كردند. گاهی میفرماید: أَتَواصَوْا بِهِ؛(2) آیا مردم به یکدیگر سفارش میكردند كه پیغمبران را تكذیب كنند؟! معمولاً اینگونه بود که
1. همان، خطبه 1، ص43.
2. «آیا درباره آن (تکذیب پیامبر بعدی) به یکدیگر سفارش میکردند؟» (ذاریات، 53).
همه مردم یا اكثر آنان، پیامبران را تكذیب میكردند. نهتنها تكذیب لفظی، بلکه آنان را اذیت میكردند، تهمت میزدند، مسخره میكردند، به زندان میانداختند، شكنجه میدادند و از شهر بیرون میكردند، در چاه زندانی میكردند، سرشان را میبریدند؛ ولی هیچگاه نه كمبود عدد و نه كثرت دشمنان، موجب نشد كه پیامبران، شانه از زیر بار تكلیف خالی كنند. سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ؛ سلسله انبیا كه میآمدند، هر پیغمبر پیشینی، پیغمبر بعدی را معرفی میكرد، میگفت پساز من پیغمبری با چه ویژگیهایی خواهد آمد. در قرآن مجید هم هست كه حضرت موسی، پیغمبر بعدی را به مردم شناساند و حضرت عیسی، پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را حتی بهنام معرفی كرد: مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ.(1)
عَلَی ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَمَضَتِ الدُّهُورُ وَسَلَفَتِ الْآبَاءُ وَخَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ.این سنت همچنان ادامه داشت. پدران میرفتند و جایشان را به فرزندانشان میدادند. گذشتگان میرفتند و جایشان را به آیندگان میدادند. سنت الهی همین بود که پیغمبران را برای هدایت و رفع جهل و ضلالت از مردم میفرستاد. پیغمبران سابق که درحال ازدنیا رفتن بودند، پیغمبر بعدی را معرفی میكردند. وقتی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از دنیا رفت چه شد؟ ایشان پیشتر فرمود پساز من، پیغمبری نخواهد آمد؛ اما آیا كار مردم به خودشان واگذار شد؟ در خطبه اول نهج البلاغه، وقتی به موضوع پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله میرسد میفرماید: فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ
1. «بشارتدهنده به پیامبری كه بعداز من میآید و نام او احمد است» (صف، 6).
مِنَ الْجَهَالَه ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لِقَاءَهُ؛ پسازآنکه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ، مردم را از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا عالم دیگر، و لقایخود را برای او انتخاب كرد. وَرَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَأَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا؛ دیگر این دنیا را برای او زیبا و مناسب ندانست و او را بهنزد خود برد و لقای خود را برای او انتخاب كرد. فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ كَرِیماً؛ او را قبض روح كرد و بزرگوارانه بهسوی خود برد. وَخَلَّفَ فِیكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا؛ ولی چنان نبود كه پساز رفتن او بساط هدایت برچیده شود؛ بلکه همانگونهكه انبیای سابق اوصیایی داشتند و پساز رحلت، نقششان را به اوصیای پساز خود میسپردند، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله هم وقتی ازدنیا رفتند، همان كاری را كه انبیای سابق كردند انجام دادند. إِذْ لَمْ یَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَلَا عَلَمٍ قَائِمٍ؛ بدون اینكه راه راستی را پیش روی آنها باز كند و پرچم هدایت را برای آنها برافرازد، مردم را مهمل نگذاشت و رها نكرد. در جای دیگر میفرماید: وَعَمَّرَ فِیكُمْ نَبِیَّهُ أَزْمَاناً.(1) وقتی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله را مبعوث فرمود، چندین برهه، 23 سال، به او عمر داد. حَتَّی أَكْمَلَ لَهُ وَلَكُمْ فِیَما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِیَ لِنَفْسِهِ؛ آنقدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد، تا دینی را كه خدا برای مردم بیان كرده است كامل كند. اگر پیشاز 23 سال، ازدنیا میرفت، دین ناقص میماند. خدا آنقدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد تا دینش را بهدست او كامل كند: الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ.(2) کمال دین چه زمانی بود؟ وَأَنْهَی
1. نهج البلاغه، خطبه 86، ص116.
2. «امروز دینتان را برای شما کامل کردم» (مائده، 3).
إِلَیْكُمْ عَلَی لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَمَكَارِهَهُ وَنَوَاهِیَهُ وَأَوَامِرَهُ؛ خدا هرچه را دوست یا مكروه میداشت، اوامر و نواهیاش را، بهوسیله پیغمبر صلی الله علیه و آله به مردم تعلیم داد. آنقدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد تا آنچه را لازم است به مردم برساند.
پرسش این است كه: اگر شما میگویید بشر برای انتخاب روش صحیح زندگی، به هدایت انبیا احتیاج دارد، برای هدایت همه انسانها چند پیامبر لازم است؟ قارههای گوناگون عالم و فاصلههای فراوان میان انسانها همواره وجود داشته است. پیشتر، انسانهایی که در گوشهای از زمین زندگی میكردند، از كسانی كه در سمت دیگر زمین زندگی میكردند، خبری نداشتند؛ بلکه نمیدانستند که بخش دیگری از زمین هم هست؛ چه رسد به اینكه به ساکنان و دین و مذهب آنان آگاهی داشته باشند. اکنون پساز قرنها، از آثار و علایم برمیآید كه مثلاً در آمریكای جنوبی، تمدنهایی مربوط به چندهزار سال پیش بوده است. برای اینكه همه انسانها هدایت شوند، چند پیغمبر لازم است؟ برهانی كه بیان کردید، بر ضرورت وجود انبیا دلالت دارد؛ این برهان تا چه اندازه كشش دارد؟ آیا یك پیغمبر برای همه انسانهای پراكنده عالم کافی است؟! یا آنکه در هر قارهای یا در هر كشوری باید پیامبری باشد؟
نخست، تمثیلی در امور تكوینی میآورم و سپس جوابی كه درخور فهم است بیان میکنم. اگر پرسیده شود كه: خدا در امور تكوینی چه
نعمتهایی به انسان داده است، یعنی ربوبیت تکوینی الهی برای انسانها چه اقتضائاتی داشته است؟ در پاسخ گفته میشود: خدا به انسانها چشم، گوش، دست، پا، زبان، مغز، قلب، كبد، ریه و نعمتهای دیگری كه در بدن هست، داده است. در جنبه روحی هم به انسانها عقل، احساسات و عواطف داده است. اینها نعمتهایی است كه خدا به همه انسانها داده است. اگر كسی بگوید كه برخی انسانها نابینا یا فلج یا دیوانهاند، آیا وجود این موارد، این بیان را نقض میكند؟ یا آنکه موارد یادشده استثنائاتی است كه لازمه زندگی این عالم مادی است؟ وقتی میپرسند خدای متعال چه نعمتهای تكوینی به انسانها میدهد، منظور عموم مردم است، با صرفنظر از استثنائاتی كه براثر تزاحم عوامل طبیعی، گاهی اتفاق میافتد. بهبیاندیگر، آنچه اكثریت قاطع مردم از آن برخوردار هستند، معیار پاسخ است و نباید به استثنائات پرداخت و گفت خدا به برخی چشم نداده است؛ زیرا آن چشم نداشتن، ناشیاز عاملی بوده كه باعث نابینا شدن او شده است؛ تقصیر از پدر یا مادر بوده، یا به آفت و بیماری دچار شده است؛ وگرنه در اصل خلقت، انتظار آن بود که همه چشم داشته باشند. عین این مطلب در مسائل تشریعی نیز میآید. وقتی میگوییم خدای متعال، همه مردم را هدایت كرده و انبیا را فرستاده است تا انسانها را هدایت كنند، وجود چند نفر در فلان جزیره که چه بسا حرف زدن هم نمیدانند، چه رسد به اینكه دین اسلام را بشناسند یا راه صحیح خداپرستی را بدانند، با آن امر منافاتی ندارد؛ بلکه استثنائاتی است كه باید درپی شناخت علل و عوامل پدید آمدن آن بود. پاسخ كلی این
است كه اینها براثر ظلم برخی از انسانهای دیگر پیدا شده است. اگر همگان به آن راهی كه خدا بهوسیله انبیا برای بشر آورده بود ـ همان راهی كه حضرت آدم به فرزندانش پیشنهاد كرد ـ درست عمل میكردند، این مشكلات، گمراهیها و پرستش معبودهای قلابی پیش نمیآمد.
حاصل آنکه: سنت الهی اقتضا میكرد كه وقتی انسان را میآفریند، بهوسیله پیامبران هدایت كند و بههمیندلیل، اولین انسان را پیامبر قرار داد تا هم خود او هدایت شود و هم دیگران را هدایت كند. قرآن كریم میفرماید: وَإِنْ مِنْ أُمَّه إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ؛(1)هیچ امتی نیست مگراینكه پیامبری درمیان آنها وجود داشته است. پس پاسخ كلی قرآن این است كه خداوند برای هر امتی از انسانها در هرجای زمین پیغمبری قرار داده است؛ ولی ما همه را نمیشناسیم. در قرآن کریم از 25 یا 26 پیامبر نام برده شده است. در برخی روایات و برخی دعاها مانند دعای امداوود و برخی جاهای دیگر، اسم چند پیغمبر دیگر آمده است که درمجموع سی نفر میشود. از 124 هزار پیغمبر خدا، نام 25 تا 30 نفر را میدانیم و از بقیه بیخبریم. حتی در خود قرآن، داستان پیامبرانی بهصورت نامشخص آمده است كه نام آنها را نمیدانیم. در سوره «یس» به شهر انطاكیه اشاره شده كه دو پیغمبر فرستادیم و سپس پیغمبر سوم را نیز فرستادیم: فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ.(2)برایناساس، در یك زمان برای یك شهر سه پیامبر بوده است، اما ما نام آنان را نمیدانیم. شاید در برخی روایات اشارهای شده
1. «هیچ امتی نیست جزآنکه بیمرسانی درمیان آنان بوده است» (فاطر، 24).
2. «پس ما (آن دو را) به (پیامبر) سومی تقویت کردیم» (یس، 14).
باشد.(1) بههرحال، تعداد پیغمبران زیاد بوده و ما از آنها اطلاع درستی نداریم. شاید تااندازهای تقصیر تاریخنویسان بوده است که كوتاهی كردند و شاید ابزاری برای انتقال مطالب نبوده است؛ ولی قرآن میفرماید در هر امتی پیغمبری فرستادیم؛ اگرچه مقصود از امت برای ما روشن نیست كه خدا امت را چه کسانی میداند. آیا محدوده جغرافیایی معیار است؟ یا محدوده نژادی و یا محدوده زبانی؟ روشن نیست؛ اما هرجا قرآن مجموعهای از انسانها را امت میداند، میگوید برای هر امتی پیغمبری فرستادیم؛ ولی ما خبر نداریم كه پیغمبران چه کسانی و كجاها بودند. مثلاً نمیدانیم که در آمریكای جنوبی یا در استرالیا یا در ژاپن یا در چین، چه پیغمبرانی مبعوث شدند؛ اما ندانستن ما دلیل نبودن نیست. ادعای قرآن این است كه هرجا امتی باشد، پیغمبری هم هست. وقتی ما نام آنان را ندانیم، بهطورطبیعی نباید توقع داشت كه تاریخچه و برنامهها و افكار و تعالیمشان را بدانیم.
این جواب كلی به آن شبههای است كه دربرابر این برهان اقامه میكنند كه: برهان شما اقتضا میكند كه خدا همه مردم را بهوسیله انبیا هدایت كند؛ پس چرا برخی جاها به هدایت انبیا نرسیدیم؟ جواب، این است كه اینها استثنائاتی است كه براثر تزاحمات و ظلم انسانهای دیگر پدید آمده است. ازسویدیگر، قرآن میفرماید تعالیم انبیا را مسئولان دینی اقوام گوناگون تحریف میکردند: وما اختلف فیهإِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ
1. دراینباره اقوال گوناگون نقل شده است؛ ازجمله سخن ابنعباس كه نام این پیامبران را صادق و صدوق و سلوم دانسته است. دراینباره، ر.ك: فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص263؛ ابنحجر عسقلانی، فتح الباری، ج6، ص336.
مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ.(1)بههمیندلیل، خدا دوباره پیغمبری میفرستاد تا تحریفات گذشتگان را تصحیح كند. اگر در اقوام و امتهای گذشته، پیغمبرانی بودند که تعالیم آنان تحریف شده بود، چه زمانی باید پیغمبر دیگری بیاید؟ آیا بهمحضاینكه ازدنیا رفت، بلافاصله باید پیغمبر دیگری بیاید؟ مقتضای برهان چیست؟ مدت زمان حضور پیغمبر درمیان امت چقدر است؟ آیا تا زمانی که تعالیم خود را بیان كند؟ یا محدوده مشخص دیگری دارد؟ برهان چه اقتضا میكند؟ آنچه به عقل بشر میرسد این است كه باید راه دیگری غیراز عقل برای هدایت مردم باشد؛ اما اینکه راه باید بهوسیله چند نفر و به چه صورت و كیفیتی و با چه فواصل زمانی ایجاد شود، عقل بدان راهی ندارد. ضمن آنکه نمیتوان تضمین کرد كه هر انسانی در هرجای دنیا، حتماً از هدایت پیغمبران بهطورصحیح برخوردار خواهد بود. این، بعینه مثل امور تكوینی است؛ مثل اینكه خدا روزی همه انسانها را میدهد؛ اما گاهی انسانی در جایی از گرسنگی میمیرد یا بهدست كسی محبوس میشود و از روزی خود محروم میگردد. این امور، هم در تكوین و هم در تشریع هست. قرآن درباب رازقیت كلی الهی میفرماید: وَما مِنْ دَابَّه فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها؛(2)خدا به هر جنبندهای روزی میدهد. اگر انسانی را دیدید كه از گرسنگی مرد، بهآندلیل است که دیگران مانع او شدند و او نتوانست روزی خود را بخورد. بنابراین، اینها استثنائاتی است كه براثر عوامل مزاحم در عالم طبیعت پیش میآید. اینها در این بیانات کلی ملحوظ
1. «و در آن اختلاف نكردند مگر كسانی كه كتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهانهای آشكار كه به آنها رسیده بود، ازروی ستمگری درمیان خود» (بقره، 213).
2. «هیچ جنبندهای در زمین نیست، مگرآنكه روزیِ او بر خداست» (هود، 6).
نیست. این بیانات ناظر به روال عادی است كه بیشترِ مردم از آن استفاده میكنند. ممكن است اقلیتهایی از آن مستثنی باشند، براثر عوامل مزاحم از آن بازبمانند. پس اقتضای برهان پیشگفته آن نیست كه هر انسانی هرجا هست، حتماً باید دعوت انبیا به او برسد. از آنطرف بگوییم خدا یك پیغمبر فرستاد و به دیگران گفت که پیام او را به آیندگان برسانید و به پیغمبر بعدی نیازی نیست؛ چون خطا از آنجا ناشی شد كه دیگران احكام و تعالیم دینی را مخفی كردند و به وظیفة خود عمل نكردند. اگر همه مردم به وظایف خود عمل میكردند و تعالیم پیغمبر پیشین به آیندگان میرسید، دیگر تحریفی پدید نمیآمد و مردم از آن استفاده میكردند. پس اگر بپرسید که: چرا به دیگران نرسید؟ میگوییم تقصیر کسانی است كه نگذاشتند. باید به این نكته توجه داشت كه در جریانات عادی، بهطورغالب، هدف تحقق پیدا میكند؛ ولی موارد اندکی نیز هست كه استثنا میشود و براثر تزاحم، محقق نمیگردد. اما بهگونهای نیست كه وقتی میگوییم برخی انسانها براثر گرسنگی میمیرند، هفتاد درصد انسانها را شامل شود. خدا میفرماید ما به همه موجودات جاندار و همه روزیخواران روزی میدهیم؛ اما هفتاد درصد انسانها میمیرند! پس میگوییم چرا از گرسنگی مردند؟ اگر بگوییم دیگران مانع روزی آنان شدند، با این بیان سازگار نیست. آری، اگر تعدادی در اوضاع ویژهای و براثر ظلم كسانی، از روزی خود محروم شوند، غیراز این است كه اكثریت محروم شوند.
گفتیم در برنامه بعثت انبیا، پسازآنکه زمان بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسید، خدای متعال آنقدر به ایشان عمر داد كه دین خدا را بهطور كامل برای مردم بیان كرد. دین كامل چقدر است؟ آیا اگر پیغمبر باقی میماند،
حتی یك حكم دیگر هم بیان نمیکرد؟ گفتهاند این قرآنی كه شما میگویید كامل است، مثلاً اگر ده سال دیگر پیغمبر زنده میماند، آیهای دیگر و حكمی دیگر نازل نمیشد؟ اگر حكمی نازل میشد، كاملتر میشد.(1) پس چطور میگویید این قرآن كاملترین است؟ جواب این است كه خدا میدانست آنمقدار از احكامی كه باید همه مردم از اسلام بدانند، یعنی عموم مردم بهطورطبیعی و از راه اسباب عادی باید یاد بگیرند، برای آنان بیان شد. اگر در تفسیر و توضیح آن، كمبودهایی هست و مردم احتیاج دارند، راهی برای آن وجود دارد؛ بنابر عقاید شیعه، این همان راهی است كه پساز انبیای پیشین نیز وجود داشت و اوصیای آنان، کار را پی میگرفتند و نمیگذاشتند کار روی زمین بماند. پیامبران، اصل مطالب را بیان فرموده بودند و اوصیا آنها را توضیح میدادند و تفسیر و تبیین میكردند. بنابراین برای زمان پساز پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله چند مدعا داریم: یكی اینكه بشر تا روز قیامت، به آنچه مایه نیاز ضروری او در سعادت دنیا و آخرت است، بهوسیله انبیا دست یافته است. یعنی اگر انسانها بخواهند راه صحیح سعادت دنیا و آخرت را پیدا كنند، تا قیامت این راه برایشان باز است. خدا تدبیرهایی بهكار برده است كه آنچه نیاز ضروری سعادت انسانها در دنیا و آخرت است، بهوسیله پیغمبر بیان شده باشد و تا روز قیامت باقی بماند. راه شناختن این مسائل اساسی و ضروری برای سعادت دنیا و آخرت، بهروی همه انسانها، جز كسانی که خود نخواهند، باز است.این نکته از كجاست؟ اگر ما پیش از زمان
1. دراینباره، ر.ک: عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص20.
پیغمبر صلی الله علیه و آله بودیم و میخواستیم با عقل خود بفهمیم که لازم است پیغمبری بیاید و چند سال عمر كند و چه اموری را برای مردم بیان كند، و چه كسانی را برای ادامه راه خود برگزیند، هیچوقت نمیفهمیدیم. اگر اکنون میگوییم که 23 سال عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله كافی بود كه اساس مسائل ضروری برای سعادت دنیا و آخرت را بیان كند، ازقبیل علل بعدالوقوع است؛ یا بهتعبیردیگر، ما بهدلیل إنّی كشف میكنیم. چون میدانیم اگر چیز دیگری لازم بود و پیغمبر نفرموده بود، كار خدا ناقص بود و نقض غرض میشد. فرض این است كه اگر بشر به چیزی برای سعادت دنیا و آخرتش نیاز ضروری دارد و در دسترسش قرار نگرفته است، به تداوم نبوت نیاز است تا نقض غرض نشود. مگر خدا انسان را نیافریده بود كه راه سعادت را بشناسد و بپیماید؟ اکنون که نمیتواند بشناسد، همان برهان نبوت، اقتضا میكند پیغمبری كه میآید، آنقدر عمر كند كه بتواند همه آنچه را برای بشر ضرورت دارد بیان كند. چون فرض ما این است که پساز او پیغمبری نخواهد آمد. اگر پیشاز بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله از ما میپرسیدند مدت زمان عمر پیغمبر چقدر است، عقل ما میگفت نمیدانم. چون نمیدانستیم چه مطالبی برای انسان ضرورت دارد و بیان آن تا چه زمانی بهطول میانجامد.
نکته دیگر اینکه ما میگوییم آنچه برای سعادت بشر لازم است، در بیان پیغمبران آمده است. اگر كسی بهقول طلبهها گفت اَرش الخدش(1) را
1. درمعجم مقاییس اللغه آمده است:ارش الجنایه دیتها؛ یعنی به دیهجنایتی كه فردی بر دیگری واردمیكند«ارش»میگویند.بعضی گفتهاندكه اصل ارش، خدش (جراحت روی پوست) بوده،ولی بعدهابه دیهای كه دربرابرآن گرفته میشود،ارش گفتهاند. همچنین به مابهالتفاوتی كه مشتری از فروشنده بهسبب معیوب بودن جنس خریداریشده میگیرد، ارش میگویند. ر.ك: احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغه؛ محمدبنمنظور، لسان العرب؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ذیل ماده ارش.
باید حتماً پیغمبر بگوید و معلوم کند كه دربرابر خراشی که وارد آمده چقدر باید غرامت بدهند، میزان دیه بریدن یك انگشت را باید حتماً پیغمبر بگوید؛ اگر خود مردم توافق كردند چه اشكالی دارد؟ جوابش این است كه عقل بشر نمیتواند آن را درك كند؛ زیرا ما نمیدانیم چه چیزهایی ضرورت دارد. اما پسازاینكه خدا پیغمبر را فرستاد و اینها را بیان فرمود، میفهمیم كه اینها ضرورت داشته است و مخالفت با آن جایز نیست. چهبسا اگر نفرموده بود، چندان ضرر اساسی به سعادت دنیا و آخرت ما وارد نمیشد؛ اما اکنون كه بیان کرده است، اگر کسی انكار كند و بگوید قبول ندارم، حتی یك حكم را عمداً انكار كند، کافر خواهد شد: وَیقُولُونَ نُؤمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ...؛ أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا.(1)اما پیامبر چه اندازه باید بیان كند؟ عقل نمیفهمد. بهاجمال میفهمد که هرچه لازم است، پیامبر باید بگوید؛ اما پسازآنکه گفت، عقل میفهمد که چه اندازه لازم بوده است. آیا لازم بود كه احكام نوافل را هم بیان كند؟ وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَه لَكَ.(2)اما اکنون كه گفت، اگر کسی بگوید تهجد دروغ است یا نباید انجام داد، بااینكه میداند خدا فرموده است، کافر میشود. اما اگر پیامبر نفرموده بود، چهبسا ضرر چندانی هم به
1. «آنان كه میگویند به بعضی ایمان میآوریم و به بعضی كافر میشویم... آنان بهحقیقت كافرند» (نساء، 150ـ151).
2. «و پاسی از شب را با آن (تلاوت قرآن در نماز ) بیدار باش، که فراتر از عبادات واجب، ویژه توست» (اسراء، 79).
زندگی ما وارد نمیشد و بههمیندلیل، قرآن فرموده است: لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ؛(1)خیلی كنجكاوی نكنید؛ مسائل ریز را نپرسید که كارتان را مشكل میكنید. بنیاسرائیل همین كار را كردند و كار را بر خود دشوار كردند. مسئله این است كه انبیا، بهویژه پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله ، آنچه را ضرورت داشته است بیان فرمودهاند. اگر درمجموع این تعالیم، یكی را بهویژه در مستحبات و مکروهات و احکام غیرواجب و غیرحرام نمیفرمود، آیا سعادت دنیا و آخرت ما دچار تردید میشد؟ شاید نه؛ آنچنان ضربه زیادی نمیخوردیم. اما اکنون كه فرموده است، اگر انكار شود، انكارِ ماانزلالله است. ما ادعا نمیكنیم كه میتوانیم با عقل خود معین كنیم پیغمبر چه مسائلی را باید بگوید. چون عقل ما به نیازهای ما احاطه ندارد و نمیتواند رابطه بین اعمال خود و سعادت و شقاوت آخرت را كشف كند. اگر عقل ما میتوانست، دیگر نیازی به پیغمبر نداشتیم. بنابراین ما نمیتوانیم محدوده دین را از پیش خود تعیین كنیم.
شبهه دیگری كه در اینجا مطرح شده و شبهه دقیقی است، این است که پیغمبر اسلام آمد و همه حقایق را بیان فرمود؛ ولی اکنون مسلمانها در همین تعالیم پیغمبر، بسیار اختلاف دارند. مگر قرآن نفرمود: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ
1. «از چیزهایی نپرسید که اگر برایتان آشکار شود، سبب رنجش شما میشود» (مائده، 101).
فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ.(1)خدا پیغمبران را فرستاد تا در امور دینی مردم، رفع اختلاف بكنند. ولی اکنون مذاهب گوناگونی پدید آمده است كه گاهی همدیگر را حتی بهحد تكفیر هم میرسانند. آیا خداوند باید پیغمبری را بفرستد یا نه؟
اگر این شبهات و اختلافها بهاندازهای باشد كه بهطورعادی، راه كشف حقیقت برای انسانِ بیغرض مسدود باشد، لازم است پیغمبر یا امام معصومی دركنار مردم باشد؛ ولی اگر تدبیرهای الهی بهگونهای شد كه نص كتابی كه بر پیغمبر نازل شده است، بدون كم و زیاد درمیان مردم باقی بماند ـ خدا برای هیچ كتاب آسمانی دیگری چنین ضمانتی نكرده بودـ و نصوص فراوانی درحد تواتر یا قریب به تواتر با قراین قطعیه از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیده است که افراد بیغرض میتوانند مراجعه كنند و حقیقت را بفهمند، نیازی به پیامبر جدید نیست. بسیاری از این اختلافها بهایندلیل است كه افراد درصدد تحقیق نیستند. ممكن است كسی درصدد تحقیق برنیاید و خدا را هم انكار كند، چه رسد به انکار اصل دین. دراینصورت، اگر پیغمبر هم بیاید نمیتواند او را هدایت كند. اما با بودن متون درست و غیرمحرّف، راه فهم حقیقت باز است؛ زیرا حجت باید تمام شود؛ یعنی راهی برای كشف حقیقت و نجات از ضلالت وجود داشته باشد. آن راه، اکنون موجود است: إِنّی تارِكٌ فیكُمْ
1. بقره (2)، 213.
الثِّقْلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتی.(1) كسانی كه بخواهند حقیقت را كشف كنند، باید هم به قرآن و هم به بیانات اهلبیت علیهم السلام اهتمام کنند و به این متون مراجعه كنند تا مشكل حل شود. این راه باز است و اگر نبود، یا باید پیغمبری مبعوث شود، یا كسی كه بهمنزله پیغمبر است حضور داشته باشد؛ ولی چنین نیست. چون خدا پیامبری نفرستاده و ضمانت كرده است كه پسازاین، پیامبری نمیآید.
با همین بیان درباره ائمه معصومین علیهم السلام هم میتوان گفت که خدا به ائمه طاهرین (یازده امام) آنقدر عمر داد تا آنچه را از حقایق دین را که احتیاج به تبیین و تفسیر داشت، بیان كنند. بسیاری از معارفی كه امروز در دست اهل تسنن است، حتی مسائل فقهی، از بركات اهلبیت علیهم السلام است. خدا آنقدر به آنها امكان و عمر داد که در اوضاع گوناگون بتوانند این بیانات را به مردم برسانند. شما خیال میكنید همه چهارهزار شاگرد امام صادق علیه السلام از علمای شیعه بودند؟ بسیاری از آنان سنی بودند. حتی بسیاری از راویانی كه ما در روایات حسنه به آنها اعتماد میكنیم سنی بودند؛ ولی افراد راستگویی بودند. آنان نزد امام صادق علیه السلام درس میخواندند و بهوسیله آنان، علوم اهلبیت علیهم السلام دربین اهل تسنن هم رواج پیدا كرد.
آنچه برای سعادت انسانها لازم بود، بهبركت قرآن كریم و بیانات پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام ، درمیان مردم ماند؛ بنابراین حجت بر مردم تمام است. اگر كمبودهایی هست، بهگونهای نیست كه به اساس سعادت
1. «من در میان شما دو چیز گرانبها باقی میگذارم: کتاب خدا و خاندانم» (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج23، ص140).
دنیا و آخرت انسانها لطمه بزند. البته اگر مردم به ائمه ظلم نكرده بودند و همه ائمه اطهار علیهم السلام حضور میداشتند، عالم پر از بركات میشد و دیگر شبههای باقی نمیماند، دیگر اشتباه و اختلاف فتوا و ظلمی باقی نمیماند. رفتار ما ـ مسلمانانـ باعث شد كه امام دوازدهم عجل الله تعالی فرج الشرف غایب شوند و از دیدنشان محروم شویم. ولی این غیبت بهگونهای نیست كه اساس دین بهخطر بیفتد و راه كشف حقیقت مسدود باشد. فضیلتها و البته برخی بدعتها که جاهلان یا مغرضان میگذارند، هست. وقتی امام عصر عجل الله تعالی فرج الشرف تشریف میآورند، این بدعتها را برمیدارند، احكام، فرایض و سنن را تجدید میكنند. بنابراین اگرچه بدعتهایی وجود دارد، بهگونهای نیست كه سعادت انسانها بهكلی بهخطر بیفتد. امروز هم هركه بخواهد راه حق را بشناسد، بهبركت قرآن و بیانات اهلبیت علیهم السلام میتواند اساس آن را بشناسد؛ هرچند در برخی اموری كه جنبه فضل دارد، محرومیتهایی هست که ناشیاز رفتار خود ماست.
هدف اصلی بعثت همه انبیا و ازجمله پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله این است كه پیامبران به بشر در راه رسیدن به هدف آفرینش كمك كنند؛ چون رسیدن به آن هدف، به شناختهای ویژهای احتیاج دارد كه برخی از آنها، حتی بهصورت بالقوه برای انسان پیدا نمیشود، و برخی از آنها برای اكثر مردم حاصل نمیشود. سعادت انسان بنابر آنچه از آیات كریمه قرآن و روایات شریفه استفاده میشود و براهین عقلی هم با آن مطابقت دارد، رسیدن به قرب الهی و مقامی است كه خدای متعال برای انسان مقدر فرموده است
و جز از راه تلاش اختیاری در راه بندگی او بهدست نمیآید و اگر راهنماییهای انبیا علیهم السلام نبود، اكثریتقریببهاتفاق مردم، جز انبیا یا كسانی كه شبیه آنها هستند، مانند معصومین علیهم السلام ، به هدف خلقت نمیرسیدند؛ یعنی به قرب الهی و راهی كه باید برای رسیدن به آن بپیمایند توجه نداشتند؛ و یا اگر توجه میکردند، با عقل خود راهی بدان نمیجستند. پس سعادت دنیا و آخرت انسان درگرو راهنماییهای انبیاست. برخی انسانهای دیگر هم برای سایر انسانها خدماتی انجام میدهند و بشر در زندگی دنیا از خدمات آنها استفاده میكند؛ علما، مخترعان، متفكران، فیلسوفان و حكما خدماتی برای بشر انجام میدهند؛ ولی آنها هم مثل دیگران انسانهایی عادی هستند که مقداری امتیاز بیشتری دارند. خودِ آنها هم اگر از راهنماییهای انبیا استفاده نمیكردند، به آن هدف خلقت و سعادت ابدی نایل نمیشدند. بهبیاندیگر، خدمات دیگران با خدمات انبیا، قابل مقایسه نیست. كمك انبیا، كمكی ضروری و حیاتی است؛ اما كمكهای دیگران، فضلهایی است كه اگر هم نبود، انسان به سعادت ابدی خود نایل میگردید؛ ولی اگر انبیا نبودند، دیگران به سعادت نمیرسیدند.
امروزه درباره این مسئله بسیار بحث میشود که: دین باید حداقلی باشد یا حداكثری؟ برخی افراد در روزنامهها، مجلات و كتابها سخن خود را بهصورت مغالطه مطرح میكنند؛ میگویند اگر دین همه آنچه را که بشر بدان نیاز دارد بیان كرده است، به ما نشان دهید چه دارویی برای سرطان بیان كرده است؛ همچنین ما امروز به ساختن هواپیما، موشك و انرژی اتمی احتیاج داریم؛ دین در كجا اینها را بیان كرده است؟ اگر بگویید دین، اینها را بیان نكرده است، معلوم میشود دین، حداكثرِ نیازها را بیان نمیكند و لابد به حداقل اكتفا میكند. حداقل چیست؟ آنچه عقل، علم، فلسفه، هنر و.... هیچ راهی به آن ندارد. تامادامیكه راه علم و استدلال عقلی و فلسفی باز است، دین حرفی ندارد. وقتی راه علم، عقل، هنر و سایر مواهب بشری بسته شد، آنگاه دین نظر میدهد که نماز صبح دو ركعت و نماز مغرب سه ركعت است. كار دین این است؛ اما عقل ما به اقتصاد میرسد؛ زیرا همه ملتهای جهان اقتصادشان را اداره میكنند، و دراینزمینه بسیار هم از ما بهترند. پس در این حوزه چه احتیاجی به دین
داریم؟ همچنین همه کشورهای دنیا با سیاست اداره میشود؛ چه لزومی دارد که درپی سیاست دینی باشیم؟ این سخن سكولاریستهاست. آنان پرسش را از اینجا مطرح میكنند كه آیا وظیفه دین، بیان حداقل نیازهای بشر است یا بیان حداكثر؟ بهیقین وظیفه دین، بیان حداكثر نیست؛ زیرا میبینیم که دین نه ساختمانسازی به ما یاد میدهد، نه موشكسازی و نه داروی سرطان و نه چیزهای دیگر. بنابراین وظیفه دین بیان حداقل است؛ یعنی آنجا كه هیچ راهی برای شناخت وجود ندارد، به دین نیاز داریم. این بیان، مبنای سكولاریسم، یعنی جدا كردن دین از مسائل جدّی زندگی است، درحالیکه اكثر آیات قرآن مربوط به همین امور است: مسائل خانواده، خرید و فروش، حرام و حلال، خوردنیها و آشامیدنیها و بسیاری چیزهای دیگر که در ظاهر به دنیا مربوط است و اكثر آن به مسائل اجتماعی و سیاسی مربوط است. سکولاریستها میگویند اینها وظیفه دین نبوده است، بلکه نیازی بوده است که پیغمبر درباب آن چیزی فرموده است؛ والاّ اصل دین، فقط نماز، حج، روزه و مانند آن است. شما که شیعه هستید، روضهخوانی و سفره ابوالفضل و مانند آن را نیز جزء دین بدانید! اما مسائل اقتصادی، سیاسی، حكومتداری و مانند آن، به دین ارتباطی ندارد؛ برای اینكه دین حداكثرِ نیازها را برطرف نكرده است و معماری، مهندسی، هواپیماسازی و داروهای بیماریهای لاعلاج را بیان نكرده است. این مغالطهای است كه امروزه بسیار شایع است و برخی از تئوریسینهای مسلمان و مدافع اسلام نیز مطالبی درباره آن نوشتهاند.
حضرت امیر علیه السلام میفرماید: عَمَّرَ فِیكُمْ نَبِیَّهُ أَزْمَاناً حَتَّی أَكْمَلَ لَهُ وَلَكُمْ... دِینَهُ الَّذِی رَضِیَ لِنَفْسِه. خداوند آنقدر به پیغمبر صلی الله علیه و آله عمر داد كه دینش را كامل كند. همه میدانیم که ایشان دینش را با ولایت علی علیه السلام که یك مسئله حكومتی و سیاسی است، کامل کرد. معلوم است که زمامداری، به نماز و روزه ربطی نداشت. جواب شبهه این است كه وظیفه دین، نه بیان حداکثر است. بهمعنایی كه راه آشپزی و طبابت هم به ما یاد بدهد، و نه آن اقلی كه به بیان امور ویژه انسان و رابطه شخصی انسان با خدا منحصر شود؛ بلکه مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و قضایی هم هست كه در سعادت و شقاوت انسان دخالت دارد و عقلا در آن اختلاف دارند؛ دین در این امور سخن قاطع دارد. بنابراین، نه آن حداقلی است و نه آن حداكثری. پس دایره بحث در این دو شق منحصر نیست، تا شما بگویید اگر این نبود، پس دیگری است و چون آشپزی یاد نداده است، پس فقط منحصر به نماز و روزه است؛ بلکه شق سومی هم دارد. اما پاسخ این پرسش که: وظیفه دین، بیان چه اموری است؟ این است که ما از پیش خودمان نمیتوانیم دقیقاً حدود آن را تعیین کنیم چون نمیدانیم چه چیزهایی در سعادت و شقاوت ابدی ما مؤثر است. فقط میدانیم آنچه را كه دین بیان نكرده است، تأثیر و نقش اساسی در سعادت یا شقاوت ما نداشته است. با هواپیماسازی نه كسی به خدا میرسد و نه از او دور میشود؛ ابزاری دو دَم است؛ كافر و مؤمن هردو میتوانند از آن بهرهمند شوند. البته باید زحمت بكشند و یاد بگیرند تا از
نعمتهای خدا استفاده كنند و جلوی ضررهای آن را بگیرند. این چیزی نیست كه بیان آن وظیفه دین باشد. اما ربا حرام است یا حلال؟ پاسخ دادن به این سؤال، كار دین است. اگر همه عقلای عالم نظر دهند که اقتصاد بدون ربا نمیچرخد، قرآن میگوید دروغ میگویید: فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ؛(1) اگر نمیخواهید دست از رباخواری بردارید، با خدا اعلان جنگ بدهید. كار دین این است. باآنکه مسئله اقتصادی است و به نماز و روزه ربطی ندارد، دین میگوید اگر دست از رباخواری برندارید، با خدا اعلان جنگ دادهاید. اگر قرآن نفرموده بود، نمیدانستیم مسئله رباخواری تا این اندازه مهم است. بنابراین ما پیشاپیش نمیتوانیم محدوده دین را تعیین كنیم و بدانیم كه پیغمبر باید چه چیزهایی بگوید؛ ولی پساز بیان ایشان، بهطریق إنّی كشف میكنیم كه آنچه فرموده، لازم بوده است. پس نباید توقع داشت كه دین باید محدودهاش را از اول معین كند، تا گفته شود پیغمبری باید بیاید تا این كارها را انجام دهد. مثل این است كه بیمار از همان ابتدا مشخصه داروهایش را معین كند، بعد به پزشک خود بگوید یكی از این داروها را باید بدهی! آنوقت پزشک دلیل استفاده از هركدام از این داروها را بیان کند! پزشک میگوید: اگر تو میدانی، پس چرا پیش من آمدی؟ آن دارو كه تو باید بخوری، هیچكدام از اینها نیست. اصلاً درد و بیماری تو، درد و بیماری دیگری است. افراد فراوانی هستند که سردرد داشتهاند و
1. «و اگر (ربا را) رها نکنید، بدانید که به جنگ با خدا و رسول او پرداختهاید»(بقره، 279).
پزشک برای آنان عینك تجویز کرده است؛ یعنی اگر بینایی چشم خوب شود، سردرد هم خوب میشود. از اینگونه بیماریها در عالم فراوان است. مریض نمیتواند حدود بیماری و دارویش را برای پزشک تعیین كند و بگوید در این چهارچوبه به من دوا بدهید؛! همچنین نباید توقع داشت كه از اول تعریف كنیم محدوده دین چیست و در چه چیزهایی باید اظهارنظر كند، آنگاه سراغ انبیا برویم كه این كار را كردند یا نكردند، یا ببینیم که این دین درست است یا نیست. آنچه پیشاپیش میتوانیم بگوییم این مطلب کلی است که دین باید چیزهایی را که نقش اساسی در سعادت و شقاوت ابدی ما دارد بیان کند. و وقتی خدا بیان فرمود، كشف میشود که چه چیزهایی این تأثیر را دارد.
گفتیم آنچه از پیروی انبیا حاصل میشود، درنهایت باید به خداشناسی و خداپرستی مربوط باشد؛چون سعادت واقعی انسان درگروخداپرستی است، و به همین مناسبت، برخی آیات قرآن، این معنا را هدف آفرینش معرفی کرده است: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ.(1)یكی ازمهمترین شبهاتی كه این روزها در فضای اجتماعی و دینی كشور ما مطرح میشود، با این مسئله ارتباط دارد، وازآن سوء استفاده میکنند. شبههافکنان میگویند: انبیا مبعوث شدند تا انسانها را با خدا آشنا کنند و
1. «جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادت کنند» (ذاریات، 56).
روش خداپرستی را به بشر بیاموزند؛ پس آنچه به خداپرستی مربوط نیست، از حوزه مأموریت انبیا خارج است. ازاینرو اموری كه به مسائل كشورداری مربوط است، مانند مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، ربطی به انبیا و ادیان ندارد و بشر باید با عقل، فكر، تجربه و بهگونهای از توافقات، این مسائل را حل كند. در اینگونه مسائل، جای تعبد و دین نیست. این ریشه تفكر سكولاریستی است، كه دین را از زندگی اجتماعی انسان جدا میكند. بهاجمال گفتیم که آنچه برای سعادت دنیا و آخرت انسان ضرورت دارد، در دین آمده است؛ اما مصداق كمال نهایی و هدف خلقت را خداشناسی و خداپرستی دانستیم. در اینجا ممكن است ابهامی پیش آید که: ازسویی شما میگویید آنچه برای انبیا ضرورت دارد، بیان امور مربوط به خداشناسی و خداپرستی است و بخشهایی از نهج البلاغه که بیان شد، بر همین معنا دلالت داشت؛ و ازسویدیگر آنچه موجب سعادت دنیا و آخرت میشود، با نماز خواندن و مانند آن حاصل نمیشود. سعادت دنیا به برنامهریزیها، سیاستگذاریها، فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی احتیاج دارد و اینها به خداشناسی و خداپرستی ربطی ندارد. پس چطورازیكسومیگوییدهدف انبیااین بودكه آنچه برای سعادت دنیا و آخرت بشرضرورت داردبیان كنند،ونتیجه اطاعت ازانبیااین است كه انسانها هم در زندگی دنیوی سعادتمند باشند و هم در آخرت به سعادت ابدی برسند؛ و ازسویدیگر بنابر آنچه از نهجالبلاغه استفاده میشد، محوراصلی فعالیت پیامبران،خداپرستی وخداشناسی است؟ (چنانكه از آیه
شریفه 56 سوره ذاریات هم همین نكته استفاده میشود). وجه جمع میان اینها چیست؟
پاسخ اجمالی شبهه این است كه هدف اصلی آفرینش، سعادت ابدی است و سعادت دنیا، مقدمه سعادت ابدی است. برای اینكه مسئله درست روشن شود و پاسخ شبهه از ریشه داده شود، توضیح بیشتری لازم است. بخشی از مطالب نهج البلاغه كه مربوط به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله است، بیان بركاتی است كه بر بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مترتب شده است، و دراینجهت بین وضع بشر، بهویژه عرب پیشاز بعثت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ، و وضع عرب یا وضع مسلمانها پساز بعثت مقایسه شده است، و به این حقیقت پرداخته شده كه در ظرف مدت كوتاهی، بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تعالیم اسلام چه تحول عظیمی در جامعه عرب و بهواسطه آنها در كل دنیای انسانها پدید آوردند.
حضرت امیر† در خطبه اول نهج البلاغهبا اشاره به بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرماید: وَأَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَه وَأَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَه وَطَرَائِقُ مُتَشَتِّتَه بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَی غَیْرِه(1)... فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَه؛ وقتی پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شدند، مردم دارای گرایشها، هوسها، افكار، و اندیشههای بسیار
1. نهج البلاغه، خطبه1، ص44.
گوناگون و پراكندهای بودند. حتی آنها كه خداپرست و قایل به وجود خدا بودند، خود دارای گرایشهایی متنوع بودند كه عموماً انحرافی بود.مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِه؛ بعضیها خدا را به خلق تشبیه میكردند، و فكر میكردند خدا هم موجودی شبیه انسان است و صفات انسانی دارد؛ یا اوصاف و اسمای الهی را بهطورناشایست بیان میكردند. أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِه؛ انحرافاتی در وصف خدا پیدا كرده بودند؛ اسمهایی را بهكار میبردند و اوصافی درباره خدا میگفتند كه شایسته مقام الوهیت نبود. أَوْ مُشِیرٍ إِلَی غَیْرِه؛ یا آنکه در عبادت و رفتار، به غیر خدا توجه میکردند و معبود خود را ورای الله ـ تباركوتعالیـ یا در مرتبه نازلتری میجستند و چنین انحرافاتی داشتند. خدا بهوسیله پیغمبر صلی الله علیه و آله آنها را از گمراهی و جهالت نجات داد. این همان مسائل عقیدتی است كه اصلاح آنها، هدف اصلی پیغمبر است. حضرت در خطبه دوم میفرماید: وَالنَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِین(1) ... فَالْهُدَی خَامِلٌ وَالْعَمَی شَامِلٌ عُصِیَ الرَّحْمَنُ وَنُصِرَ الشَّیْطَانُ... بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَجَاهِلُهَا مُكْرَم؛ وقتی پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله مبعوث شد، اوضاع زمان اینگونه بود که رشته دین از هم گسسته بود. دستکم درمیان مردم جزیرةالعرب كه کانون دعوت اولیه پیغمبر بودند، دین سالمی وجود نداشت. وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ؛ پایهها و ستونهای یقین متزلزل شده بود؛ یعنی آنچه باید انسان مؤمن، از یقین به خدا و اعتقادات دینی داشته باشد،
1. همان، خطبه 2، ص46.
زمینهاش ازبین رفته بود. همهجا زمینه شك و شبهه فراهم شده بود و درنهایت، چراغ هدایت فرومرده بود و كوری و جهالت فراگیر شده بود: فَالْهُدَی خَامِلٌ وَالْعَمَی شَامِل؛ در چنین وضعی، خدای متعال نافرمانی میشد و شیطان مورد پیروی قرار میگرفت. از ویژگیهای آن جامعه این بود كه دهان دانا بسته بود: عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَجَاهِلُهَا مُكْرَم؛ به نادانها احترام میگذاشتند؛ ولی آنها كه علم حقیقی و معرفت صحیح داشتند، جرئت سخن گفتن نداشتند و كسی به آنها احترام نمیگذاشت؛ گویا دهانشان را بستهاند. «مُلْجَم» یعنی لجامدار؛ مثل اسبی كه دهنه به آن میزنند، به دانایان لجام زده بودند و دهانشان را بسته بودند. در خطبه بیستوششم میفرماید: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَأَمِیناً عَلَی التَّنْزِیلِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَی شَرِّ دِینٍ وَفِی شَرِّ دَارٍ؛(1)وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد، شما (عربها) دارای بدترین دین و بدترین سرا بودید. یعنی جایگاه زندگیتان بدترین جایگاه، و دین و آیینتان بدترین دین و آیین بود. اعراب سنگ و چوب را میتراشیدند و میپرستیدند، و گاهی از خوردنیها مانند کشک و خرما، خدا درست میكردند و وقتیکه زیاد گرسنه میشدند، خدایشان را میخوردند! مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَه خُشْنٍ وَحَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَتَأْكُلُونَ الْجَشِب. حضرت در این بخش، وضع زندگی مادی مردم را بیان میكند؛ اینكه از زندگی مادی هم بهرهای نداشتند: میان سنگهای ناهموار و مارهای سمّی میآرمیدند، از آب آلوده
1. همان، خطبه 26، ص68.
میآشامیدند (آبی زلال و پاكیزه برای آشامیدن نداشتند)، و غذایشان از غذاهای درشت و نامرغوب بود. تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُم؛ خون یكدیگر را میریختید، به خویشان رحم نمیكردید، ارتباط خود را با خویشاوندان میبریدید و به جنگ همدیگر میآمدید. الْأَصْنَامُ فِیكُمْ مَنْصُوبَه و الآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَه؛درمیان شما بتها نصب شده و مورد احترام بود و گناهان، اطراف شما را فرا گرفته بود و شما در گردونه گناهان، گرفتار شده بودید. در جای دیگر میفرماید: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ كِتَاباً وَلَا یَدَّعِی نُبُوَّه؛(1)وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد، درمیان عربها یك نفر باسواد كه بتواند كتاب بخواند وجود نداشت، و ادّعای نبّوت نداشت. خیلی عجیب است؛ کسی آنقدر سواد نداشت كه كتابی بخواند. فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَبَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ؛ پیغمبر آنقدر تلاش كرد تا آنها را در جایگاه خود قرار داد و كارشان را بهسامان رساند؛ آبرو و شخصیتی پیدا كردند. سپس به این نکته میرسیم که آنها چگونه از این اوضاع نجات یافتند و وضعشان به كجا رسید و به چه اوجی رسیدند. در مدت بسیار كوتاهی، با آن وسایل اندكی كه برای تبلیغ وجود داشت ـ در آن روزگار رسانه و وسایل تبلیغی و ارتباطی نبودـ و دراینزمینه و زمانة دشوار در مدت كوتاهی چه تحول عظیمی پدید آمد. در خطبه قاصعه نیز به این بخش پرداخته است؛ میفرماید: فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَه وَالْأَیْدِی مُخْتَلِفَه
1. همان، خطبه 33، ص77.
وَالْكَثْرَه مُتَفَرِّقَه فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَأَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَه وَأَصْنَامٍ مَعْبُودَه وَأَرْحَامٍ مَقْطُوعَه وَغَارَاتٍ مَشْنُونَه.(1)بخشی از این نکات، همان مطالب پیشین است که با بیان دیگری آمده است: بت میپرستیدید، دختران خود را زندهبهگور میكردید، از خویشان میبریدید و دائم با همدیگر در جنگ و ستیز بودید. پیشاز بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، اوضاع عرب چنین بود.
حالا ببینید وقتی پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آمد، و كسانی ایمان آوردند و از ایشان پیروی كردند، چه نتیجهای بهدست آمد: فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَجَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُم. آن وضع را مقایسه كنید با این وضعی كه پساز پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله پیش آمد؛ دلهای مردم باهم نزدیك شد، دشمنیها به دوستی و الفت تبدیل شد. وقتی اینگونه شد، چه نتیجهای داد؟ ... كَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَه عَلَیْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا؛چگونه نعمت الهی بال کرامت و عزت خودش را بر آنها گستراند و از این ذلت و پستی و پلیدی و پلشتی نجات پیدا كردند و زندگی آبرومندی یافتند. تعبیر ادبی بسیار جالبی است: «نعمت، بال كرامتش را بر آنها گستراند». وَأَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا؛ جویبارهای نعمت را در اطرافشان سرازیر و جاری كرد. سیل نعمت در جویبارهای كوچهباغهایشان بهجریان افتاد. ... فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَفِی خُضْرَه
1. همان، خطبه 192، ص298.
عَیْشِهَا فَكِهِینَ؛ درنتیجه، غرق نعمت شدند. آن مردمی كه از آب آشامیدنی بیبهره بودند، غرق نعمت شدند و به رفاه زندگی رسیدند. فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَوَمُلُوكٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ؛ همان كسانی كه دائم خون همدیگر را میریختند و به خویشان خود رحم نمیكردند و خوار و ذلیل و پستترین مردم عالم بودند، حالا كارشان به جایی رسیده که امروز آقای جهان شدند؛ و كسانی كه دیروز مالك و سلطان اینها بودند، زیردست و ریزهخوار آنان گشتند. همین مردم پست، بهبركت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و تعالیمی كه او داد و رهبریهایی كه فرمود، بر حاکمان دیروز امیر شدند: یَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ كَانَ یَمْلِكُهَا عَلَیْهِمْ وَیُمْضُونَ الْأَحْكَامَ فِیمَنْ كَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ. امروز كار دست اینهاست؛ همان كاری كه تا چندی پیش در دست مالکانشان بود. حالا بر كسانی كه تا دیروز فرمانروا بودند، حكم میرانند. این نتیجهای دنیوی است كه پساز بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، روزگارانی برای مردم عرب حاصل شد.
آیا پیامبران و ازجمله پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آمدند كه فقط انسان را با خدا آشنا كنند و سعادت آخرت را نصیب بشر كنند؟ ظاهر برخی بیانات همین بود و ما در توضیحاتی این معنا را شرح كردیم؛ ولی مسئله سعادت دنیا چه میشود، و بیاناتی كه میفرماید خدا بهبركت پیغمبر، این بركات را نصیب مردم كرد، جایگاهش كجاست؟ یكی از آموزههای قرآن كریم كه بهصورتهای گوناگون بر آن تأكید شده، این است كه اطاعت از انبیا فقط برای پساز مرگ و عالم آخرت نیست، بلکه در این عالم هم نتایج فراوان برای مردم دارد. شاید عامترین آیه دراینزمینه، این آیه
شریفه باشد كه میفرماید: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ؛(1)مردم شهرها و آبادیها، ـ یعنی نهاینكه فقط عرب باشند، نهفقط منطقه خاورمیانه باشد؛ هرجا هر آبادی هست، هرجا گروهی از انسانها زندگی میكنند ـ اگر ایمان و تقوا داشته باشند (تقوا جایگزین همان «عملوا الصالحات» است كه در جای دیگر آمده است: آمنوا وعملوا الصالحات؛ اینجا میفرماید: آمنو واتقوا. اینکه چرا چنین عبارتی در اینجا انتخاب شده است، نكتههایی دارد که اکنون زمان پرداختن به آن نیست)، اگر مردم در قلب، ایمان داشته باشند و در عمل، تقوا را رعایت كنند، ما درهای رحمت را از آسمان و زمین بهروی آنها میگشاییم: لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ؛بركاتی را از آسمان بر آنها نازل میكردیم و از زمین برای آنها برمیآوردیم، میرویاندیم، یا خارج میكردیم. نعمتهای خدا، هم از بالا ممكن است بیاید، با باران، برف، نور خورشید و امثال آن؛ و یا نعمتهایی است كه از زمین زیر پا میآید. ممکن است منظور، گیاهانی باشد كه از زمین میروید، و از پایین رو به بالا میآید؛ یا منابع زیرزمینی باشد؛ یا عبارتی كنایی باشد؛ یعنی: از همهسو بر شما نعمت سرازیر میشد. قرآن همین مطلب را درباره یهود و نصارا ذكر كرده است: وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْره وَالْإِنْجِیلَ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ؛(2)
1. «اگر اهل آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، بهحتم برکاتی از آسمان و زمین بر آنان میگشودیم» (اعراف، 96).
2. «اگر آنان (اهل كتاب) تورات و انجیل و آنچه را خدا بر آنان نازل فرموده است (قرآن) برپا میداشتند (و بدان عمل میكردند)، بهیقین از بالای سر و زیر پایشان (نعمت الهی) میخوردند» (مائده، 66).
اگر یهودیان و مسیحیان از كتاب خودشان، تورات و انجیل، پیروی كرده و دستورهای پیغمبر خود را عملی كرده بودند، آنها هم مشمول رحمتهای الهی بودند و نعمتهایی از بالا و پایین برای آنها ظاهر میشد و از آن تناول میكردند.
این یك اصل است كه قرآن كریم اطاعت انبیا را فقط، موجب سعادت آخرت نمیداند. اما دراینزمینه به چند نكته باید توجه کرد. گاهی اطاعت جنبه فردی دارد و برای هر فرد آثاری دارد که قابل بررسی است. اما گاه اطاعت را به یك جامعه و اهلالقریه نسبت میدهیم. فرد در هر اوضاعی، اگر امر خدا را اطاعت كند به سعادت میرسد؛ اما نه به آن سعادتی كه ما با آن آشنا هستیم؛ یعنی حتماً لازمهاش این نیست كه هر فرد هرجا خدا را اطاعت بكند، روزیاش فراهم شود و راحت و آسایش داشته باشد؛ ولی به سعادت میرسد، آرامش روح و طمأنینه مییابد، به تقدیرات و تدبیرات الهی راضی میشود، با خدا انس میگیرد، و سرانجام به سعادت ابدی میرسد و به همهگونه نعمتی دست مییابد:لَهُمْ ما یَشاؤنَ فِیها وَلَدَیْنا مَزِیدٌ.(1)داستان همسر فرعون را در قرآن بخوانید: وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّهوَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ
1. «برای آنان آنچه بخواهند، در آن (سرا) وجود دارد و نزد ما بیشاز آن است» (ق، 35).
الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.(1)او شهربانو و ملكه مملكت مصر بود كه سلطانی مثل فرعون با آن قدرت بر آن حكومت میكرد. فرعون آنقدر تسلط داشت كه به مردم میگفت همهچیز شما مال من و از بركت من است: وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ؛(2)شما همهچیزتان به این رود نیل وابسته است که از زیر تخت من جریان دارد و اختیار آن بهدست من است: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی.(3)چنین سلطانی همسری دارد که خدا میفرماید ما او را الگویی برای همه مردان و زنان عالم معرفی میكنیم که همسر فرعون است. همسر فرعون چه كرد؟ بنابر آنچه در این آیه آمده است، او دو چیز از خدا خواست: اول سعادت آخرت را خواست. در این آیه، نكتههای ظریفی است كه پایه معرفت این خانم را نشان میدهد؛ اینکه او درپی نعمتهای بهشتی نیست. در آیه، تعبیری آمده است كه ظاهر آن یک امر خودمانی است؛ اما عمق آن، مطلب بسیار بلندی است. میگوید: خدایا، خانهای (بهزبان خودمانی) پهلوی خودت در بهشت برای من بساز. خانهای میخواهم که کنار تو باشد؛ یعنی فاصلهای بین من و تو نباشد و نهایت قرب به تو را داشته باشم. نمیگوید نعمتهای بهشتی به من بده، قصرهای چنینوچنان به من بده، نهرهای شیر و عسل به من
1. «خداوند، همسر فرعون را برای آنان که ایمان آوردهاند مثال میآورد، هنگامیکه گفت: خدایا، درنزد خویش برایم خانهای بنا کن و از فرعون و کارهایش و از گروه ستمکار نجاتم ده» (تحریم، 11).
2. «و این جویبارها از زیر (تخت) من روان میشود، آیا نمیبینید؟» (زخرف، 51).
3. «من خداوندگارِ برتر شمایم» (نازعات، 24).
بده. میگوید آرزویم این است كه در عالم آخرت، پهلوی تو باشم. اما درخواست دوم او مربوط به همین زندگی دنیاست. درباره دنیا از خدا چه خواست؟ مرا از شر فرعون و کارهایش نجات بده. دعایش هم مستجاب شد. خدا هم سعادت آخرت را به او داد، و هم از شر فرعون نجاتش داد. اما چگونه؟ آیا در دنیا كاخی راحت برایش ساخته شد که در آنجا زندگی كند و تا آخر عمر آسوده باشد؟ داستان شهادت این خانم چنین بود که او را برروی میزی خواباندند و با میخهای بزرگ، بدنش را به میز دوختند و زیر شكنجه جان داد، و اینگونه از چنگال فرعون نجات پیدا كرد. نجات او این بود كه فرعونی نشود و در این دستگاه فساد، هضم و آلوده نشود. او سعادت دنیای خود را در این میدانست و براثر اطاعت خدا هردو را پیدا كرد؛ هم در دنیا سعادتمند شد، یعنی آلوده نشد، و با دلی آرام با انس خدا، زیر شكنجه لذت میبرد كه این شكنجهها را بهخاطر خدا تحمل میكند. اگر عاشقی سختیهایی را بهخاطر معشوقش و جلوی چشم او تحمل كند و با زبان یا با دل بگوید که ببین، من اینها را برای تو تحمل میكنم، لذتبخش است.
این درباره سعادت فردی بود. ما هیچجا آیهای نداریم که اگر فردی خدا را اطاعت کرد، حتماً به همه نعمتهای دنیوی میرسد؛ بله، به سعادت بهمعنای آرامش روحی، لذت قلبی و معنوی میرسد؛ اما آنجا كه پای جامعه در كار است، قرآن میگوید اهل این شهر و این مجموعه اگر خداپرست شدند، خداوند بركات مادی هم برایشان نازل میكند. یعنی آنجا كه فردی درمیان جامعهای زندگی میكند، اگر نعمتهای مادی به او
نمیرسد، بهسبب آن است که دیگران مانع هستند، و فساد آنها نمیگذارد آن نعمتها به او برسد، ولی او استحقاق اینها را دارد؛ اما خدا برای او در آخرت ذخیره میكند، در دنیا هم به او لذت باطنی و آرامش روحی میدهد. اما آنجا كه پای جمع در کار است، قرآن میگوید اگر جمعی، اهل شهر یا كشوری خداپرست شدند، نعمتهای مادی هم از بالا و پایین برایشان سرازیر میكنیم: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوْا. نمیفرماید لو أن أحدا، بلکه اهل القری فرموده است. پس حساب این دو طاعت فردی و جمعی متفاوت است. هر دو مورد، نعمت خداست؛ اما شكل نعمت تفاوت میكند. نعمتهایی كه همراه نعمتهای اجتماعی عمومی باشد، به جایی مربوط است كه جامعهای صالح باشد. البته این فرض كه در جامعهای حتی یك فرد فاسد هم نباشد، فرض نادری است. شاید درطول تاریخ بشر نتوان چنین جامعهای را نشان داد. انشاءالله در زمان ظهور ولی عصر ـ ارواحنا فداهـ چنین جامعهای تحقق پیدا كند. آنوقت هم دقیقاً نمیدانیم چگونه میشود؛ اما منظور این است آنجا كه این جامعه بهمنزله یك واحد اجتماعی، صالح باشد (بهطورطبیعی صالح نسبی) به همان اندازهای كه این جامعه بهسمت خدا برود، از بركات زمین و آسمان، بیشتر استفاده میكند. بسته به اینکه مرتبه اطاعت چه اندازه، و كمیت افرادشان چه مقدار باشد؛ اما حكم كلی این است كه اگر جامعهای خداپرست شد، بهبركت اطاعت از دستورهای خدا كه انبیا ابلاغ میکنند، به سعادت همین دنیا نیز میرسد. پس انبیا موجب سعادت دنیوی بشر هم هستند.
آیا سعادت دنیا و سعادت آخرت، درعرض یکدیگر هستند و دوهدف بهشمار میآیند؟ آیا قرآن و نهج البلاغهاینگونه به ما یادمیدهند كه شما درپی دو هدف درعرض یکدیگر باشید: یكی خوشی دنیا، و دیگری خوشی آخرت؟ یا آنکه دستور اصلی چیز دیگریاست؟ بینش قرآنی درباره دنیا و آخرت چنین نیست كه اینها دو خانه درعرض یکدیگر هستند که تقدم و تأخر زمانی دارند، مثل اینكه کسی در دو شهر، دو خانه داشته باشد، هم در این شهر زندگی راحت دارد و هم در آن شهر. آیا رابطه دنیا و آخرت، مثل دو خانه در دو شهر است كه ازهم جدا و منفك هستند و تأثیر و تأثری میان آندو نیست، اولیت و ثانویت، یا تقدم و تأخر، یا اصالت و فرعیتی ندارند و به اصطلاح، درعرض یکدیگر هستند؟ یا آنکه مطلب بهگونه دیگری است؟ قرآن، رابطه دنیا و آخرت را رابطه مقدمه و نتیجه میداند؛ اصالت را برای آخرت قایل است و دنیا را وسیله میداند: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیه لِیَبْلُوَكُم(1)وَمَا الْحَیه الدُّنْیا فِی الْآخِرَه إِلاّ مَتاعٌ؛(2)دنیا ابزار و وسیلهای است كه شما از آن استفاده كنید تا به هدف برسید. ماهیت دنیا، ماهیت ابزاری است و اگر انسان این نکته را درنیابد و به دنیا اصالت دهد، نمیتواند بهطوركامل از دنیا بهره ببرد. بهاندازهایكه این بینش او خطا باشد، در استفادههای او از دنیا خلل وارد میشود و گاهی بهكلی محروم میشود.
1. «آنكه مرگ و زندگی را بیافرید، تا شما را بیازماید» (ملك، 2).
2. «زندگی دنیا دربرابر آخرت، چیزی نیست جز متاعی (اندك)» (رعد، 26).
همه نکوهشهای دنیا بهاینسبب است كه کسی به دنیا اصالت دهد. اگر زندگی دنیا برای ما اصیل باشد، یعنی عمق دلمان را كه وارسی میكنیم، میبینیم درپی لذت دنیا هستیم؛ ولی چون معتقدیم آخرتی هم هست، میگوییم انشاءالله خدا در آخرت ما را ببخشد. دو ركعت نماز هم میخوانیم تا در آخرت راحت باشیم، یا دست توسلی به امام حسین علیه السلام میزنیم تا آنجا شفاعت كند؛ اما در عمقِ دل، بیشتر به دنیا بستهایم؛ صبح كه از خواب بلند میشویم به فكر نیستیم كه كاری كنیم تا آخرتمان آباد شود. حالا هركسی دل خود را وارسی كند. بنده، خود را میشناسم و میدانم که توجهم به دنیاست. شما خود، دل خود را وارسی كنید؛ صبح برای چه از خواب برمیخیزید؟ وقتی سر میز صبحانه مینشینید، برای چه مینشینید؟ وقتی بیرون میروید یا برای كلاس میروید كه تدریس یا تحصیل کنید یا در بازار و كارخانه یا هرجای دیگر كار كنید، درپی چه میگردید؟ آیا به این فكر هستیم که مزدی بگیریم و زندگی را توسعه دهیم، یا آنکه صبح كه بلند میشویم، اول سجده میكنیم كه: خدایا من را زنده كردی؛ بعد هم از خدا میخواهیم كه به ما توفیق بدهد این عمری كه امروز به ما داده است، در راه او و كاری كه او دوست بدارد صرف كنیم، نه آنکه تنبلی کنیم و بگوییم من دنیاخواه نیستم، بلکه درپی آخرت هستم، فقط ذكر میگویم! ببین خدا چه دوست دارد و از تو چه میخواهد. همه مؤمنان در شبانهروز و ماه و سال، مقداری از عمرشان را برای رضای خدا صرف میکنند. ماه رمضان كه میآید، از اول اذان صبح كه دهانشان را میبندند، برای راحت و شادی نیست؛ فقط برای اطاعت
خداست. نمیتوان به خدا مؤمن بود و هیچ كاری برای خدا نکرد؛ اما فرق مؤمنان این است كه چه اندازه و به چه درجهای برای خدا کار میکنند. خوش به حال آنان كه از اول صبح كه از خواب بلند میشوند تا آخرین نفسی كه میكشند و بهخواب میروند، بهیاد خدا هستند. رِجالٌ لاتُلْهِیهِمْ تِجارَه وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ؛(1)هر كاری که میكنند، فقط برای رضای خداست. بدآمد و خوشامد دیگران و تعریف و تشویق، با ناسزاگویی و بیاعتنایی دیگران برای آنان مساوی است. خدا چنین انسانهایی میخواهد. اگرچه اینها آرمانیاند، ما اینگونه نمیشویم؛ ولی باید سعی كنیم تا ساعات و لحظات بیشتری را در زندگی برای خدا كار كنیم. اگر حرف میزنیم یا میشنویم یا كارِ دستی یا كارِ فكری میكنیم، برای رضایت خدا بكنیم. گاهی فردی زحمت میكشد و درس میخواند و سالیان متمادی كتاب مینویسد و سخنرانی میكند؛ اما پای حساب كه میرود، میبیند چیزی از او نمیخرند؛ زیرا همه آنها برای هوس، شهرت، پول، ریاست، عنوان و مقام بود. وای بر ما! چنین دنیایی نه مطلوب است و نه با آن به سعادت میرسیم. این همان دنیایی است كه خدا میفرماید نگاه نكن به مال و امكاناتی كه ما به گروههایی از مردم دادهایم.(2)برخی خیال میكنند اینها خیلی پیش خدا محترم هستند؛ فَلا
1. «مردانی كه نه تجارت و نه معاملهای، آنان را از یاد خدا سرگرم نمیكند» (نور، 37).
2. این تعبیر در دو آیه زیر آمده است: لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِینَ (حجر، 88)؛ وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَه الْحَیَه الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَأَبْقَی. (طه، 131).
تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیه الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ.(1) آیا این سعادت است كه هرچه دنیای بیشتری به او میدهند، بر گناهش افزوده میشود و حساب بیشتر و عذاب افزونتر دارد؟ بله، ممكن است لذتهای زودگذر در آن بیشتر باشد، كه آن هم اغلب همراه با دلنگرانیها و اضطرابهای بیشتر است. افرادی كه ثروت فراوان ندارند، از آن اضطرابها هم خبر ندارند؛ ولی آنها كه ثروتهای كلان دارند، شب باید با چند قرص خوابآور بهخواب روند و فكر و خیال مالالتجارهها و چك و سفتهها آنان را راحت نمیگذارد؛ افزونبر مشکلات دیگری که در زندگی دارند و اگر دنیای بیاضطرابی هم داشته باشند، درمقابل آن، بدبختی آخرت خواهند داشت: مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً.(2) هر کس زندگی شتابان دنیا را بخواهد به هر کس و به هر اندازه که بخواهیم میدهیم سپس برای او جهنّم را قرار میدهیم که نکوهیده و سرشکسته دچار آتش آن میشود.
حاصل جواب این شد كه اطاعت از انبیا، موجب سعادت دنیا نیز هست،
1. «اموال و فرزندان اینان، تو را بهشگفت نیاورد. همانا خدا میخواهد آنان را به این وسیله، در دنیا عذاب كند و درحالیكه كافرند، جانشان برون آید» (توبه، 55).
2. «هر كس خواستار (زندگی) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهیم، بهزودی خواهیم داد و سپس جهنم را برای او قرار دهیم، درحالیكه نكوهیده و راندهشده (درون آتش) است» (اسراء، 18).
ولی سعادت دنیا، درباره فرد و جامعه تفاوت دارد. سعادت جامعه مطیع خدا که از نعمتهای دنیوی بیشماری هم استفاده میكند، سعادت مقدمی است؛ یعنی وسیلهای است برای اینكه از این نعمتها بیشتر استفاده كند تا به سعادت افزونتری در آخرت برسد. خداوند، بر درجات امام خمینی (رحمه الله) بیفزاید که فرمود: هدف انبیا حتی اجرای عدالت هم نیست، این هم وسیله است؛ بااینكه قرآن میفرماید: لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ.(1)ایشان فرمود: هدف معرفت الله است. عجل الله تعالی فرج الشرف یعنی سعادت دنیا و اجرای عدالت، هدف متوسط است و شناخت خدا هدف نهایی است. آنچه سعادت حقیقی میآفریند، فقط معرفت و عبادت الله است. امور دیگر، هرقدر مطلوب است، بهاینسبب است كه زمینه انجام عبادتهای بیشتر و بالاتر را فراهم میكند. اگر عدالت در دنیا مطلوب است، برای این است كه فكر انسانها مشغول ظلمها نباشد، زندگی آرامی داشته باشند و بتوانند به عبادت خدا بپردازند. وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئا؛(3) خدا به كسانی كه عمل صالح داشته باشند
1. «تا آنكه مردم به قسط و عدل برخیزند» (حدید، 25).
2. «عمده نظر كتاب الهی و انبیای عظام، بر توسعه معرفت است. تمام كارهایی كه آنها میكردند، برای اینكه معرفت الله را بهمعنای واقعی توسعه بدهند؛ جنگها برای این است، صلحها برای این است، عدالت اجتماعی غایتش برای این است» (ر.ك: صحیفه امامŠ، ج19، ص115؛ سخنرانی در جمع مسئولان نظام، 1363/09/20).
3. «خدابه كسانی ازشما كه ایمان آوردندوكارهای نیكوكردند،وعدهدادهاست كه بهحتم، آنان را در زمین جانشین كند؛ همانگونهكه كسانی را كه پیشاز ایشان بودند جانشین كرد، و دینشان را كه برایشان پسندیده است برای آنان پابرجا كند و بهحتم، ترس آنان را به ایمنی بدل سازد تا مرا بپرستند و چیزی را شریك من قرار ندهند» (نور، 55).
(كه البته مصداق اتمش، اصحاب ولی عصر عجل الله تعالی فرج الشرف هستند) وعده داده است كه در همین دنیا به آنان قدرت و مكنت دهد و ناامنیها را از جامعه آنان برطرف كند. همه اینها، (فراوانی نعمتها، برطرف شدن ناامنیها، خوف و ترسها) برای چیست؟ برای اینكه مردم خداپرستی كنند. همه اینها مطلوب است، ولی ازآنجهت مطلوب است كه مقدمهای برای پرستش خدا باشد؛ و خداپرستی ازنظر كمیت (افراد پرستنده) و هم ازنظر كیفیت (مرتبه شناخت و عبادت) ارتقا پیدا كند. پس هدف اصلی، معرفت الله است و هدفهای دیگر، هدفهای متوسط است.
در ذیل این مباحث، سؤالی مطرح است که اگر سعادت دنیا و آخرت درگرو پیروی از انبیاست، و انبیا نیز هدف خلقت را خداپرستی دانستهاند، خداپرستی چندان به سعادت دنیا كاری ندارد؛ برخی از كسانی که در دنیا زندگی میكنند خدا را نمیشناسند و نمیپرستند و زندگی خوبی هم دارند؛ پس چگونه سعادت دنیا و آخرت درگرو پیروی از انبیاست؟ این سؤال به ذهن بسیاری از اشخاص، بهویژه جوانهایی كه تازه به فکر دراینزمینهها پرداختهاند، میآید. توضیحاتی دراینباب آوردیم؛ ولی دامنه این سؤال آنقدر گسترده است و ذهن افراد با این مسئله چنان درگیر است كه نیاز به توضیح بیشتری دارد.
ازسویی میگوییم انبیا باعث میشوند كه انسان در دنیا هم سعادتمند باشد. پس سعادت دنیا برای ما خیلی ارزشمند است كه آن را جزء هدف انبیا میدانیم. ازسویدیگر، میبینیم در قرآن و روایات، دنیا بسیار تحقیر شده است تاآنجاکه در مذمت دنیا و دوست داشتن دنیا، روایات فراوانی آمده است. اگر دنیا دوستداشتنی نیست و اهمیتی ندارد، پس این چه منتی است كه بگوییم سعادت دنیای شما را تأمین میکنیم، و اگر سعادت دنیا را میخواهید باید از انبیا پیروی كنید. اگر میگویید درپی دنیا نروید، پس چگونه راه سعادت دنیا را در پیروی از انبیا میدانید؟ این تعابیر كه میگوید به دنیا بیاعتنا باشید و بدان اهمیت ندهید، یعنی فقط توجه شما به آخرت باشد و سعادت آخرت در سایه تعالیم انبیاست، بدین ترتیب، زمینه تفكر انحرافی سكولاریسم فراهم میشود که معتقد است توجه دین فقط به آخرت است و دنیا را به خود مردم واگذار كرده است. بنابراین تلاشهایی كه در دنیا درزمینه علم، اقتصاد، سیاست، حقوق، جنگ، صلح و مسائل دیگر انجام میگیرد، همه مربوط به دنیاست و كاری به دین ندارد؛ چون توجه دین فقط به آخرت است. اگر بهیاد داشته باشید، یكی از سیاستمداران در اوایل انقلاب، به امام خمینی (رحمه الله) عرض كرده بود كه سیاست، عبارت از حقهبازی و نیرنگ است؛ این را برای ما بگذارید و روحانیت خود را به كارهای سیاسی آلوده نكنید. این سخن درظاهر، كلام خیرخواهانهای است. امام خمینی (رحمه الله) هم بهفرمایش مرحوم مدرس باور داشت كه: «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما». بنابراین ما نمیتوانیم به سیاست دنیا بیاعتنا باشیم. همه موجودیت
این انقلاب در همین مسیر سیاست است. همان زمان، برخی دیگر در نوشتهها مطرح میکردند و هنوز هم گوشهوكنار مینویسند كه دنیا اهمیتی ندارد و انبیا بههمیندلیل، قوانین و مقرراتی برای دنیا نیاوردند؛ مگراینكه چیزی را بهاضطرار گفتهاند تا نیاز آن زمان رفع شود؛ وگرنه اصل هدف آنان، ورای دنیاست و ما نباید رفع نیازهای دنیوی را از دین و از انبیا بخواهیم! اینها مغالطاتی است كه دراینزمینه انجام میگیرد. پس جا دارد در تبیین این مغالطات بکوشیم. بههمینسبب كه زمینه این شبهه روشنتر شود، ابتدا شبهه را با عبارتی از نهجالبلاغه تقویت میکنیم و آن گاه در مقام پاسخ برمیآییم.
امیرالمؤمنین علیه السلام در یكی از خطبهها در وصف پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرمایند: قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیَا وَصَغَّرَهَا وَأَهْوَنَ بِهَا وَهَوَّنَهَا وَعَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِیَاراً وَبَسَطَهَا لِغَیْرِهِ احْتِقَاراً فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَأَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ لِكَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً أَوْ یَرْجُوَ فِیهَا مَقَاماً؛(1) پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دنیا را بسیار تحقیر كرد و كوچك شمرد؛ هم دنیا را اهانت كرد و هم آن را خوار شمرد و دانست اینکه خدا دنیا را دراختیار او نگذاشته، حسن انتخابی ازجانب خدا بوده است. (خدا به پیغمبر صلی الله علیه و آله ، چندان مال دنیا نداد. ایشان زندگی حقیرانه و زیر متوسط داشت) و اینكه دنیا را برای دیگران گسترش داد و دشمنان پیغمبر صلی الله علیه و آله بهره فراوانی از دنیا یافتند، برای آن بود که خدا برای دنیا ارزشی قایل نبود.
1. نهج البلاغه، خطبه 109، ص162.
روایتی داریم كه اگر خدا كمترین ارزشی برای دنیا قایل بود، جرعه آبی به دشمنانش نمینوشانید.(1)اینكه اینهمه نعمتهای دنیا دراختیار كفار قرار میگیرد، برای آن است كه برای خدا اهمیتی ندارد. اگر دنیا ارزش واقعی و اصیل داشت، یك جرعه آب را هم به كفار نمیداد. بههرحال، امیرالمؤمنین علیه السلام درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرماید كه پیغمبر صلی الله علیه و آله دانست اینكه خدا دنیا را دراختیار او قرار نداده است، بهاینسبب بوده كه بهنفع او بوده است؛ و دیگران که از دنیا بیشتر بهرهمند شدند، برای آن بود که خدا به دنیا اعتنایی نداشته و دراختیار آنها قرار داده است.
چون پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این را دانست، فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ؛ اصلاً دل را از دنیا برگرداند و توجهی به دنیا نداشت. وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ؛ یاد دنیا را از خاطر خود برد. او آنقدر به دنیا بیتوجه بود كه اصلاً یادی از آن نمیكرد. وَأَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ؛ دوست داشت حتی زینتهای دنیا جلوی چشم او نباشد.
حضرت امیر علیه السلام در خطبه دیگری این نکته را مفصلتر بیان كرده است: زمانی پرده نقشداری در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله آویخته بود. حضرت به همسرش فرمود این را جمع كن؛ زیرا وقتی نگاهم به نقشهای پرده میافتد، توجهم مصروف به دنیا میشود و دوست ندارم در دلم یاد دنیا
1. یَا أَبَا ذَرٍّ وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْیَا كَانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَه أَوْ ذُبَابٍ مَا سَقَی الْكَافِرَ مِنْهَا شَرْبَه مِنْ مَاء؛ «ای ابوذر قسم به آنكه جان محمد بهدست اوست، اگر دنیا بهاندازه بال پشه یا مگسی درنزد خدا ارزش داشت، جرعه آبی از آن به كافر نمینوشاند» (محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج 74، ص82).
پیدا شود: أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ لِكَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً؛ تا در این مقام برنیاید كه از دنیا لباسی فاخر و زینتی برای خودش انتخاب كند؛ أَوْ یَرْجُوَ فِیهَا مَقَاماً؛ یا امیدی داشته باشد كه در دنیا اقامت گزیند.
امثال اینها هم در احادیث، فراوان است. ازاینرو شبههافكنان مغالطه میکنند و میگویند چگونه کسی که اعتنایی به دنیا نداشت، برای دنیا قانون وضع میكند؟ آیا باید توقع داشت چنین کسی امور دنیای ما را اصلاح كند؟ اینها كار دین نیست؛ دین درپی آخرت است و كاری به دنیا ندارد. پس كار دنیا را به خود ما واگذار كردهاند. ما باید با عقل خود، قانون وضع کنیم و اجرا كنیم. احكام اقتصادی، سیاسی و چیزهای دیگر را باید خود درست كنیم؛ زیرا این امور به دین ربطی ندارد. این همان تفكر سكولاریسم است.
وقتی درباره دنیا حرف میزنیم و آن را مذمت و یا از آن تعریف میكنیم یا مقایسه و ارزشگذاری میكنیم، میتوانیم در چند مقام و موقعیت درباره دنیا حرف بزنیم. اصولاً ارزشگذاری، امری است كه با فكر و بینشِ ارزشگذار رابطه دارد. وقتی بخواهیم بگوییم چیزی چقدر میارزد یا ارزشش از فلان چیز بیشتر یا كمتر است، باید بدان شناخت داشته باشیم. فرض كنید دانه جواهری در دست نادانی باشد، که هیچ ارزشی برای آن قایل نیست و حاضر است آن را با یك بستنی معاوضه كند؛ اما كسی كه جواهرشناس است و میداند چقدر قیمت دارد، حاضر نمیشود آن را با صدها و هزارها دلار معامله كند؛ چون قیمت آن را میداند.
گاهی میخواهیم بگوییم چیزی فیحدنفسه چه فایدهای دارد، صرفنظر از اینكه چهكسی میخواهد از آن استفاده كند. اما گاهی میگوییم اینچیز باارزش است برای كسی كه از این زاویه به آن نگاه كند، و اگر كسی از زاویه دیگری به آن نگاه كند، ارزش دیگری مییابد. این مقدمه را بهخاطر بسپارید كه ارزشگذاریها، از زوایا و دیدهای گوناگون، تفاوت دارد.
نكته دیگر آنکه ارزشگذاریهایی كه برای اشیا میكنیم، معمولاً بهسبب تأثیر و فایدهای است كه برای رسیدن به چیز دیگری دارد. مثلاً وقتی جنسی را از بازار میخریم و برای آن ارزشی قایل هستیم، درباره آن میاندیشیم كه از این جنس چه فایدهای برای ما دارد؛ یا چه فایده معنوی از آن میبریم. جهتی را درنظر میگیریم و میگوییم در مقایسه با آن، ارزش دارد. این ارزشها همه، ارزشهای ابزاری است؛ یعنی وسیلهای است برای رسیدن به چیزی دیگر، تاجاییكه خود آن شیء برای ما ارزش داشته باشد. مثلاً ما كار میكنیم برای اینكه پول بگیریم؛ و پول میگیریم تا بتوانیم با آن جنس بخریم، غذا بخوریم، خانه بخریم. غذا خوردن برای چیست؟ برای اینكه لذت ببریم و سیر شویم، یا سلامت خود را حفظ كنیم. اینها دو گونه ارزش است. سلامت را برای چه میخواهیم؟ برای اینكه زندگی راحت و عمر طولانی داشته باشیم. زندگی و عمر طولانی برای چیست؟ معمولاً به اینجا یا حتی مرحله پیشازاین كه میرسیم، برای بسیاری از اشخاصْ سؤال قطع میشود، ولی اگر كسانی ژرفبین تر باشند و بیشتر فكر كنند، میگویند اگر گرسنه بمانیم مریض میشویم و اگر مریض شویم درد میكشیم و
عمرمان كوتاه میشود؛ بنابراین خودِ زندگی، مقصدی اصیل برای ماست؛ البته زندگی توأم با لذت و خوشی، نه آن زندگی كه همراه درد و رنج باشد. اما كسانی هستند که از این هم بالاتر فكر میكنند؛ میگویندما اصلاً عمر را برای چه میخواهیم؟ برای آنکه زنده باشیم تاكارهای خوب و عبادت انجام دهیم و به خلق خدا خدمت كنیم، تا در آخرت به ما ثواب دهند و حیات ابدی داشته باشیم. وقتی این سیر به زندگی و سعادت ابدی رسید، دیگر سؤالشان پایان مییابد، زیرا آن ابدی است و دیگر پسازآن چیزی نیست و همواره باقی است و غایت و هدفی ورای آن نمیخواهد. اما كسانی هستند كه كلاسشان از این هم بالاتر است؛ میگویند من آنجا را میخواهم، چون جایی است كه خدا میپسندد. اگر خدا میگفت دنیا بهتر است، من دنیا را میخواستم؛ حتی اگر او میگفت جهنم را دوست بدارم، من جهنم را ترجیح میدادم. البتّه این گونه سخن گفتن كارِ من و امثال بنده نیست. امام زینالعابدین علیه السلام میگوید خدایا اگر هفتاد بار كشته شوم، بدنم تكهتكه شود و دوباره من را زنده كنی، اگر رضای تو در این است كه من هفتاد بار كشته شوم، من رضای تو را ترجیح میدهم. این بسیار كلاس بالایی است. ولی صرفنظر از اینگونه اشخاص، امثال ما اگر خیلی كشش داشته باشیم، بهدنبال بهشت و سعادت ابدی و حور و قصور هستیم: فَواكِهَ مِمّا یَشْتَهُونَ(1) و لَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ.(2)
1. «میوههایی از آنچه دلخواهشان است» (مرسلات، 42).
2. «و گوشت پرندگانی از آنچه دلخواهشان است» (واقعه، 21).
پس ما چیزی را هدف اصلی قرار میدهیم و دیگر امور را مقدمه برای رسیدن به آن میشماریم، كار میكنیم تا پول بگیریم، یا درس میخوانیم تا مدرك بگیریم، مدرك میگیریم تا كار پیدا كنیم، كار پیدا كنیم تا پول بگیریم. هركدام برای دیگری مقدمه است و درنهایت، باید به یك ارزش ذاتی برسیم. مردم با یك دید كلی، دو دسته هستند: دسته اول، هدف اصلی خود را در همین دنیا میدانند؛ یعنی نتیجه تلاشهای خود را همینجا میخواهند ببرند: شكم سیر، زندگی راحت، خانه فاخر، همسر زیبا و خودرو مجلل. بیشتر از این چیزی نمیخواهند! این دنیاطلبی است. دنیاطلبی یعنی هرچه انسان تلاش میكند و ارزشگذاریهایی كه میكند و كاری را برای كاری دیگر مقدمه قرار میدهد و کار دوم را مقدمه برای كار سوم، و کار سوم را مقدمه برای كار چهارم قرار میدهد، سرانجام چیزی را كه درنهایت میخواهد، برای همین جهان است؛ آنچه میخواهد پول، همسر، شهوت، مقام، شهرت، محبوبیت پیش مردم، عنوان و احترام است. این مصداق دنیاطلبی است. اگر انسانهایی باشند كه پسازاینها به هیچچیز فكر نكنند، بهطورطبیعی وقتی به آنها بگویند خدا چنین گفته است، در پاسخ میگویند: برای خودش گفته است. اگر به آنها بگویند روز قیامت و بهشت و جهنمی در کار است، خواهند گفت: آنچه میخواهیم همینجاست. حتی حاضر نیستند درباره راست یا دروغ بودن جهان دیگر فکر کنند. آنقدر ذهنشان مشغول لذتهای دنیاست، که میگویند این فكرها را برای فیلسوفها بگذار؛ ما اهل فكر نیستیم، ما اهل عملیم! اما دسته دوم مردم، یا خود
فطرت بیداری دارند یا براثر تعالیم انبیا و یا مربیان صالح به این فكر افتادهاند كه: آیا راستی پساز این دنیا خبر دیگری هم هست؟ غیراز این دوستداشتنیهای دنیا و دیدنیها و شنیدنیها و سایر چیزهای آن، ممكن است چیزی باشد که لذتش از اینها بیشتر باشد؟ سپس آنها تحقیق و باور كردند كه چیزهایی وجود دارد كه یك لحظهاش، به عمر صد ساله این دنیا میارزد. حتی كسانی بالاتر از این، باور كردهاند كه ارتباط با خدا آنچنان لذتی در همین دنیا برای انسان ایجاد میكند كه اگر همه لذات دنیا را در یك ظرف قرار دهند و لذت مناجات خدا را در ظرفی دیگر، دومی را بهتر میدانند. من از یكی از بزرگان شنیدم (و معتقدم او چشیده بود و راست میگفت) که میفرمود اگر سلاطین عالم میدانستند كه نماز میتواند چه لذتی برای انسان ایجاد كند، دست از سلطنتشان میكشیدند و نماز را یاد میگرفتند و میخواندند. تازه این لذتی است كه در این دنیا برای انسان پیدا میشود. آنها كه جام شراب از دست محبوب سرمدی مینوشند و سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُورا(1)چگونهاند؟ از یكی از بزرگان (مرحوم حاج شیخ غلامرضا یزدی(2)) شنیدم كه بر منبر، حدیثی
1. «و خداوندگارشان نوشیدنی پاكیزه (یا پاككنندهای) بدانان مینوشاند» (انسان، 21).
2. آیتالله حاج شیخ غلامرضا یزدی (فقیه خراسانی) از عالمان بزرگ و پارسای شهر یزد، به سال1295 قمری در مشهد متولد شد. از سال 1309 در مشهد شروع به تحصیل علوم اسلامی نمود. سپس در سال 1314 به اصفهان رفت و از استادان بنام آن دیار، مانند مرحوم آخوند محمد كاشی و میرزا جهانگیرخان قشقایی و آقا نجفی اصفهانی و سیدمحمدباقر درچهای بهره برد. در سال 1319 به نجف هجرت كرد. از اساتید مشهور آن روزگار استفاده كرد و در سال 1324 بههمراه استادش، آیتالله محمدباقر اصطهباناتی به ایران بازگشت و در یزد، دیار نیاكان خود، سكنی گزید و تا پایان عمر به تدریس و تألیف و ارشاد مردم پرداخت و در سال 1378 قمری در 83 سالگی دعوت حق را لبیك گفت. از آثار قلمی ایشان، مفتاح علوم القرآن، سی بحث در اصول دین و ترجمه نماز است. آیتالله العظمی بهجت در وصف ایشان فرموده است: ... ایشان مفتاح علوم قرآن دارند كه كتاب جالبی است. معلوم نیست از این كارخانه، دیگر چنین قماشهایی درمیآید یا نه؟ خدا بهتر میداند، اما خوشا به سعادت آقای حاج شیخ غلامرضا. ما كجا و اینها كجا! برای آشنایی بیشتر با زیستنامه این بزرگمرد ربانی، ر.ك: تندیس پارسایی، بهكوشش میرزا محمد كاظمینی، انتشارات تشیع، قم، 1378.
نقل میكرد. ایشان میفرمود: اولیای خدا در بهشت، آنچنان از تجلی الهی مدهوش میشوند که سالها در همان حال میمانند بگو نه ای که، همسران بهشتی آنان نزد خدا شكایت میكنند كه خدایا او به ما اعتنایی ندارد و بیهوش اینجا افتاده است. من خود آن حدیث را ندیدهام؛ اما ایشان مرد بزرگی بود. و بیهوده سخن نمیگفت. چنین چیزهایی هم هست.
گاهی میخواهیم دنیا را حساب كنیم؛ یعنی خوردنیها، نوشیدنیها، هوا، نور و سایر چیزهایی كه در این عالم هست، صرفنظر از اینکه من استفاده میكنم یا نه؛ این مواهب فیحدنفسه چه فایدههایی ممکن است داشته باشد؟ یكی از فایدههایی كه ممکن است داشته باشد این است كه كسانی، همه اینها را در راه بندگی خدا و اطاعت خدا استفاده كنند. درمقابل هر لحظه و هر نفسی كه میكشند، برای آنان در آخرت ثوابی قرار داده میشود؛ بله براثر همین كاری كه در دنیا انجام میدهند، زبانی كه میجنبانند، گوشی كه فرا میدهند و چشمی كه به قرآن كریم یا به صورت عالم یا ولی خدا میاندازند، سخنی كه میگویند، كاری كه میكنند، شمشیری كه در راه خدا میزنند، پولی كه در راه خدا خرج
میكنند؛ اینها همهاش از دنیاست؛ پول دنیا، شمشیر دنیا، دیدن صفحات قرآن كه در دنیاست، دیدن انسانهای شایستهای كه در دنیا هستند؛ اینها همه متعلق دنیاست. امیرالمؤمنین علیه السلام به آن كسی كه مذمت دنیا میكرد، فرمود تو چه میگویی؟ دنیا تجارتخانه اولیای خداست.(1) اگر این دنیا نبود كه اولیای خدا به این مقامها نمیرسیدند. سخن بر سر ایننیست كه چهكسی، چگونه و با چه نیتی از این استفاده میكند؛ سخن در این است كه چه استفادهای میشود كرد؟ اگر با این نظر نگاه كنیم، با اینكه عمر دنیای ما سالهای محدودی است، شصت یا هفتاد یا صد سال است، میتواند بینهایت ارزش داشته باشد؛ زیرا با همین عمر محدود، سعادت بینهایت كسب میشود. ارزش هرچیزی به نتیجه آنست. پس، از این دیدگاه، دنیا هیچ عیبی ندارد و بسیار عالی است.چه از این بهتر كه انسان چیز محدودی داشته باشد و بتواند نتایج مطلوب ابدی از آن بگیرد؟ چه ارزشی از این بیشتر تصور میشود؟ بنابراین، در پاسخ این سؤال که دنیا چه فایدهای دارد، باید گفت: بینهایت فایده دارد. پس ارزش دنیا بینهایت است؛ ازاینلحاظ انسان باید مواظب باشد تا یك لحظه از آن را هم مفت ازدست ندهد؛ زیرا بسیار ارزش دارد. از این دیدگاه، دنیا هیچ عیبی ندارد و بسیار زیباست: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ.(2)
1. ر.ك: نهج البلاغه، حكمت131، ص492.
2. «آنكه هرچیزی را به نیكوترین وجه آفرید» (سجده، 7).
اما گاهی میبینیم كسانی با این نعمتهای دنیا آنچنان فریفته میشوند كه دیگر به ماورای دنیا نمیاندیشند و یادشان میرود چیز دیگری هم هست؛ و حتی حاضر نیستند دربارة آن فكر كنند، یا اگر فكر كردند، و باور هم كردند آنچنان غفلت میكنند كه انگار نمیدانند. دنیا برای چنین افرادی چه حكمی دارد؟ باید گفت: وَمَا الْحَیه الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ.(1) این دنیا، ابزاری است كه انسان را از حقایق اصیل و از هدف اصلی بازمیدارد؛ گول میزند. ارزش دنیا به این بود كه ما از آن استفاده كنیم تا به سعادت ابدی برسیم؛ ولی بهکلی آن هدف را از یاد بردیم. مثل اینكه كسی قلمی خریده است كه با آن چیزی بنویسد؛ اما همواره سعی میكند این قلم را تزیین كند، بشوید و جواهرنشان كند. ممكن است با قلم نی معمولی، کسی خوشنویسی كند و تابلویی بنویسد که میلیونها تومان قیمت پیدا كند؛ ولی اگر شما قلم طلا بسازید و به جواهر یا به الماس مرصع کنید، خط شما را بهتر نمیكند. بنابراین نیازی به تزیین قلم نیست. قلم برای نوشتن است؛ برای تزیین و جواهرنشان كردن نیست. جواهرات هرجا باشد، ارزش خودش را دارد؛ ولی قلم برای نوشتن است، یا اتومبیل برای سوار شدن است. اگر شما اتومبیل را از جواهرات بسازید و تزیین کنید، تأثیری در اتومبیل بودن ندارد. ارزش اتومبیل به این است كه انسان را سالم و راحت بهمقصد برساند؛ اما اگر همواره با یك دستمال، یا با حوله و آب و صابون، آن را بشویید و گردگیریاش كنید و شبانهروز فقط اتومبیل تمیز کنید، چه ارزشی دارد؟ مگر اتومبیل
1. «زندگی دنیا (چیزی) جز كالای فریب نیست» (آل عمران، 185).
برای همین است؟ اتومبیل برای این است كه انسان سوار شود و با آن راه بپیماید؛ تو كه اینجا ایستادهای! این حماقت و غرور یعنی فریب خوردن است. از این زاویه كه نگاه كنیم، این مخلوقی كه خدا بهنام دنیا آفریده است، با این وسایلی كه در آن هست، میتواند مَتاعُ الْغُرُور باشد؛ یعنی انسان را فریب دهد تا فراموش كند که برای چه آفریده شده است و به كجا باید برود. گاهی نیز انسان با عقل خود ارزش آخرت را درك میکند و بدان اعتقاد دارد؛ اما در مقام مقایسه ارزش دنیا و آخرت، قضاوت صحیحی ندارد. برخی خیال میكنند مقصود از این دعای قرآنی: رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَه وَفِی الْآخِرَه حَسَنَه(1) این است که دو شهر است که نام یكی دنیا و نام دیگری آخرت است؛ انسان به همان اندازهای كه برای آخرتش كار میكند، برای دنیا هم باید كار كند. بهنظر شما این چگونه قضاوتی است؟ قضاوت نادرستی است؛ زیرا در این خانه، حداكثر شصت یا هفتاد تا صد سال هستید. اما آن خانهای كه میخواهید در آن بینهایت زندگی كنید كجا، و این كجا؟ اگر ارزش مساوی برای آندو قایل شوید، نادانی است؛ وَالْآخِرَه خَیْرٌ وَأَبْقی.(2)هم كمیت و هم كیفیت آخرت، قابل مقایسه با دنیا نیست. اگر همه لذتهای دنیا را جمع كنید، بهپایه یك لحظه لذتی كه اولیای خدا در بهشت دارند نمیرسد. آن روایت را ملاحظه فرمایید كه فرمود اگر قطرهای از شربتهایی كه به اهل بهشت میدهند در دنیا بیفتد، تمام دنیا معطر میشود، همه مزبلهها و جاهای گندیده ازبین میرود و عطر آن تمام دنیا را فرا میگیرد؛ و اگر
1. «خداوندگارا، در دنیا به ما خوبی عطا كن و در آخرت خوبی بده» (بقره، 202).
2. «و (زندگی) آخرت بهتر و پایدارتر است» (اعلی، 17).
یك قطره از زقوم جهنم در دنیا بیفتد، هر موجود زندهای از گند آن هلاك میشود. این، فرق آنها ازلحاظ كیفیت است. كمیت آخرت نیز از دو جهت (كمیت زمانی و كمیت مكانی)، قابل بررسی است. درباب کمیت مکانی، این آیه میفرماید: جَنَّه عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضُ؛(1) گستره بهشتی كه به مؤمنان میدهند، بهاندازه گستره همه آسمانهاست. ازنظر کمیت زمانی نیز بینهایت است: خالِدِینَ فِیها أَبَدا.(2) هر عددی بنویسی و هرچه كنار آن صفر بگذاری، همچنان محدود است و تمام میشود؛ ولی آخرت، ابدی است. آیا ایندو را میشود باهم مقایسه كرد؟ وَالْآخِرَه خَیْرٌ وَأَبْقی. هم كیفیت آخرت بهتر است و هم دوام و ماندگاری آن بیشتر است. آیا صحیح است که انسان از آخرت صرفنظر كند و بگوید نان و پنیری به ما میدهند و از تصدق سر یک كسی شفاعتمان میكنند و جایی در طویله بهشت خواهیم داشت؟ اما تمام همّ او در این باشد که زندگی دنیوی آباد شود، و همواره خانه و خودرو را عوض كند؛ اینها چقدر ارزش دارد، بااینكه چند سالی بیشتر دوام نمیآورد؟ ارزش اینها چه نسبتی با ارزش جهان ابدی و نعمتهای بیپایان آن دارد؟ انسان چگونه باید نیروهای خود را برای ایندو تقسیم کند؟ از این عمر هفتاد یا صد ساله، چند سال را صرف دنیا و چند سال را صرف آخرت كنیم؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله كه ارزش ایندو را درك میكند، اهمیت آخرت را آنچنان میداند که حتی برای ما مؤمنان قابل تصور نیست. درك او با درك ما، از
1. «بهشتی كه پهنای آن (بهاندازه) آسمانها و زمین است» (آل عمران، 133).
2. «برای همیشه در آن جاویداناند» (نساء، 57).
زمین تا آسمان فرق دارد. تفاوت دنیا و آخرت چنان برای ایشان واضح است که نامتناهی را درمقابل متناهی میبیند و اساساً باهم قابل مقایسه نیستند. نمیتوان گفت دنیا چند میلیونیم آخرت میارزد؛ اصلاً ایندو هیچ نسبتی ندارند؛ در این مقایسه، دنیا بهاندازه یك سنگریزه دربرابر بیابانی كه تا چشم كار میكند وسعت دارد، نمیارزد؛ بهاندازه قطرهای دربرابر یك اقیانوس نمیارزد. اقیانوس كبیر چند قطره آب دارد؟ یك قطره آب دربرابر آن چقدر میارزد؟ نسبت دنیا و آخرت، از نسبت یك قطره آب با اقیانوس كبیر، كمتر است. زیرا قطره و اقیانوس، هردو محدود است و نسبت میان دو مقدار متناهی است؛ اما متناهی و نامتناهی نسبتی باهم ندارند. چنین است كه اصلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمیخواهد به دنیا توجه كند. یك پرده نقشدار جلوی در خانهاش آویزان كردهاند، وقتی آن را میبیند میگوید این را از جلوی چشم من بردار؛ همین اندازه حاضر نیستم ذهنم مشغول به دنیا باشد. اما او با عبادتی كه میكند، از دنیا و نعمتهای آن حداكثر استفاده را میبرد؛ از چشم، گوش، دست، پا، بدن؛ مگر اینها دنیا نیست؟ او میداند از دنیا چگونه استفاده كند، فریب دنیا را نخورد و به آن دل نبندد، و بهگونهای نباشد كه دنیا او را از آخرت غافل كند: رجال لا تُلْهِیهِمْ تِجارَه وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّه؛(1) از الطاف الهی به اولیای خود، آن است که در همین دنیا هم آنها را از لذتهای دنیا محروم نكرده است. اگر انسان به این لذتها جهت الهی بدهد، ثواب آخرتی هم دارد. نمیگوید لذتهای دنیا را بهكلی فراموش
1. نور (23)، 37.
كنید؛ بلکه میتوانید از کارهایی هم که برای ثواب اخروی انجام میدهید لذت ببرید! اگر مؤمن غمگینی را دیدی و كلمهای گفتی یا حركت خداپسندی انجام دادی یا به او كمك مالی كردی كه غم از دلش برود، برای خودت هم لذت دارد و درمقابل این كار، خدا آنچنان پاداشی به تو میدهد كه حساب آن از شماره بیرون است. سحری خوردن باعث لذت بردن آدمی و سیری اوست؛ و درعینحال، کاری مستحب است و ثواب دارد. ازدواج كردن، حتی شوخی كردن با همسر، مستحب است. اینگونه نیست كه وقتی کسی میخواهد خدایی شود و زندگی مطلوبی داشته باشد، باید از همه لذتهای دنیا صرفنظر كند؛ بلکه باید لذتها را بهگونهای جهت دهد كه درجهت سعادت آخرت قرار گیرد، اما برای رهایی از دلبستگی، باید به لذتهای دنیا كمتر توجه کرد تا مبادا به غفلت دچار شویم. دین آمده است كه دنیای ما را هم سامان دهد، اگر دنیا سامان نیابد، سعادت آخرت هم حاصل نمیشود. زیرا هر نعمتی در آخرت هست، پاداش اعمالی است كه در دنیا انجام میدهیم. پس دنیای ما باید سامان گیرد، تا آخرتی داشته باشیم. سامان گرفتن دنیا قانون میخواهد؛ از خوردنیها و آشامیدنیها گرفته، تا اداره مملكت و روابط بینالملل، قانون میطلبد. اگر اینها بهگونهای تنظیم شود كه موجب سعادت آخرت برای خود شخص و انسانهای دیگر باشد، بهترین استفاده ازدنیاحاصل میشود، اما اگر امور دنیا بهگونهای تنظیم شود كه به آخرت فرد یا جامعه لطمه وارد کند، این همان دنیاطلبی خواهد بود. آنها كه دنیاطلب هستند، ارادهشان به دنیا منحصر شده و توجه آنان بر دنیا متمركز شده است: إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ
وَنَحْیا؛(1)فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیه الدُّنْیا.(2) اگر كسانی اینگونه شدند، خدا نتیجه كارهایشان را، در این دنیا به آنها میدهد و نتیجه زحمتهای خود را در دنیا میبرند؛ اما در آخرت به عذاب الهی مبتلا میشوند: مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً.(3) این دنیای مذموم است.
پس دنیا فیحدنفسه، صرفنظر از رفتار ما و ارتباطی كه ما با آن داریم، ارزشمند است؛ نعمتهای عظیم و سرمایه گرانبهایی است كه میشود با آن، سعادت ابدی را كسب كرد. اولیای خدا هر نگاهی به آسمان، زمین، گیاه، دریا، جویبار و نعمتهای دیگر میكنند، دلشان پر از شور و هیجان میشود و دربرابر عظمت و قدرت و جلال و جمال الهی كه در این عالم تجلی میكند بهکرنش میافتند. اکنون سؤال این است که آیا ارتباط ما با دنیا، برای ما خوب است یا بد؟ پاسخ این سؤال به این امر بستگی دارد که ما با چه دیدی به دنیا نگاه كنیم. امیرالمؤمنین علیه السلام چه تعبیر زیبایی در نهج البلاغهدارد؛ میفرماید بعضیها هستند كه دنیا را
1. «سرای دیگری جز همین زندگی دنیا وجود ندارد. میمیریم و زنده میشویم» (مؤمنون، 37).
2. «پس اعراض كن از آنكه از ذكر ما رویگردان است و جز زندگی دنیا نمیطلبد» (نجم، 29).
3. «هركس خواستار (زندگی) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهیم بهزودی خواهیم داد و سپس جهنم را برای او قرار دهیم، درحالیكه نكوهیده و راندهشده (درون آتش) است» (اسراء، 18).
ابزار بینش قرار میدهند؛ ولی بعضیها هستند كه نگاه خود را بر دنیا متمركز میكنند. بهعنوان مثال، اگر عینك به چشم من نباشد، درست نمیبینم؛ بنابراین این عینك را وسیله بهتر دیدن قرار میدهم. اما گاهی به خود عینك نگاه میكنم. وقتی به عینك نگاه میكنم چیز دیگری نمیبینم. مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛(1) اگر نظرتان را بر دنیا متمركز کنید، دنیا شما را كور میكند؛ چیز دیگری نمیبینید؛ آنچه باید از حقیقت دنیا و عاقبت آن و زیباییهای الهی ببینید، نخواهید دید. اما اگر كسی نگاهش به دنیا را نگاه ابزاری كند و دنیا را وسیله دیدن حقایق قرار دهد؛ از دنیا عبرت بگیرد؛ اگر زیباییها را میبیند، زیبایی آفرینندهاش را ببیند و سر دربرابر عظمت او به خاك بساید ارزشمند است. وقتی امام (رحمه الله) بههنگام سحر بلند میشد، به آسمان نگاه میكرد و ستارگان را میدید، این آیه را میخواند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الالْبَابِ.(2)نقل شده است که ایشان برای وضو گرفتن، دست خود را در ظرف آب گذاشته بود. وقتی این آیه را خواند، آنچنان اشك از چشمانش جاری شد و به فكر فرورفت، که مدتها دستش در آب مانده بود و بیرون نمیآورد تا وضو بگیرد؛ آنچنان از تماشای این عالم، عظمت خدا برایش مجسم میشد که دیگر توجهی نمیكرد که كجا هست و چه كار میكند.
1. «كسی كه به دنیا چشم بدوزد، دنیا او را نابینا میكند» (نهج البلاغه، خطبه 82، ص106).
2. «راستی كه در آفرینش آسمانها و زمین، و آمدوشد شب و روز، نشانههایی برای خردمندان است» (آل عمران، 190). مستحب است هنگام نگاه كردن به آسمان در وقت سحر، این آیه و آیه بعداز آن تلاوت شود.
اگر انسان اینگونه به دنیا نگاه كند، دنیا بسیار خوب است؛ اما اگر بهمحضاینكه چیزی برای انسان جاذبه داشته باشد، چشم او را بگیرد و دیگر همهچیز را فراموش كند، دنیا انسان را كور میكند و «مَتاعُ الْغُرُور» خواهد بود. این، دنیای مذموم است و برای اینكه انسان آنچنان شیفته دنیا نباشد، باید حتیالمقدور کمتر به لذتهای دنیا و چیزهایی كه موجب لذت میشود توجه کند، تا فریفته آنها نشود.
قرآن كریم تصریح میفرماید كه پیغمبر برای شما اسوه است و باید به او تأسی كنید: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَه حَسَنَه لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثِیراً.(1)یكی از بركات وجود انبیا علیهم السلام ، بهویژه آنها كه افزونبر مقام نبوت و رسالت، مقام امامت داشتند،(2)این است که مردم به گفتار و رفتار آنان تأسی میكنند. معنای امام همین است؛ او قدم پیش میگذارد و معتقدان به امامتِ او، از همه گفتارها و رفتارهایش الگو میگیرند. در نهجالبلاغه نیز درباره تأسی به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تأكید شده است: وَلَقَدْ كَانَ فِی رَسُولِاللَّه صلی الله علیه و آله كَافٍ لَكَ فِی الْأُسْوَه وَدَلِیلٌ لَكَ عَلَی ذَمِّ الدُّنْیَا وَعَیْبِهَا؛(3)برای الگو گرفتن، پیامبر صلی الله علیه و آله برای شما كافی است، او حجتی است بر اینكه دنیا چقدر نارسا و معیوب است. وَكَثْرَه مَخَازِیهَا وَمَسَاوِیهَا؛
1. «همانا برای شما در (سیرت) رسول خداصلی الله علیه و آله الگوی نیکویی است برای كسی كه خدا و روز قیامت را امید میبرد و خدا را فراوان یاد میكند» (احزاب، 21).
2 مقام امامتی که به آن اشاره شد، در این آیه قرآن آمده است: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره، 124).
3. نهج البلاغه، خطبه 160، ص226.
و زشتیها و پلیدیهایش چقدر زیاد است. إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ دامن دنیا، از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله برچیده شد؛ یعنی چیزی از دنیا دراختیار او قرار داده نشد. وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ و اكناف دنیا دراختیار غیر او قرار داشت. وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا؛ مثل بچهای كه از شیر گرفته میشود، پیغمبر از شیر دنیا گرفته شد. وَزُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا؛ و از زخارف دنیا دور گشت. فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَه لِمَنْ تَأَسَّی وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی؛ پس به پیامبر پاک و پاکیزهات اقتدا کن. اگر كسی میخواهد الگو بگیرد، باید از پیغمبر صلی الله علیه و آله الگو بگیرد؛ و اگر میخواهد به كسی انتساب یابد، باید به پیغمبر صلی الله علیه و آله انتساب یابد. وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ؛ بندهای نزد خدا محبوبتر است كه به پیغمبر صلی الله علیه و آله اقتدا كند. وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ و پا بر جای پای او بگذارد. قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ بهاندازه ضرورت از دنیا بهره گرفت. تعبیر «قضم» را گاهی در جایی بهكار میبرند كه كسی با كراهت از یك خوردنی گاز بگیرد، و با دندانش یك تكه بهاندازه ضرورت بِكَند. قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً؛ غرضی كه از دنیا داشت این بود که بهاندازه ضرورت، ادامه حیاتش دهد. وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ حتی گوشه چشمی هم به دنیا نكرد. عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَی أَنْ یَقْبَلَهَا؛ جبرئیل ازطرف خدای متعال آمد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض كرد كه این کلیدهای گنجهای زمین است؛ اگر مایل باشید، دراختیار شما خواهد بود. فرمود: من دوست دارم یك روز از نعمت خدا بهرهمند شوم و شكر خدا كنم، و روز دیگر گرسنه باشم و احتیاج خودم را به خدا درك كنم؛ به ثروتهای دنیا علاقهای ندارم. البته
ما باید بهاندازه توان خودمان، و بگونهای که وضع زندگیمان ایجاب كند، به آن حضرت تأسی كنیم؛ زیرا وقتی الگو ارائه میشود، گاهی طوری است كه افراد میتوانند کاملاً رفتارشان را با آن تطبیق دهند، اما گاهی قلهای را درنظر میگیرند و بهسمت او میروند و هركس بهاندازه همت خود، هرچه بتواند پیش میرود. ما قطعاً نمیتوانیم به پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله یا امیرالمؤمنین علیهالسلام اقتدای کامل كنیم؛ اما باید آنها را همچون قلهای درنظر بگیریم و بهسمت آنها حركت كنیم، و هر اندازه میتوانیم به آنها شباهت پیدا كنیم. امیرالمؤمنین علیه السلام رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله را نقل میكند: وَلَقَدْ كَان صلی الله علیه و آله یَأْكُلُ عَلَی الْأَرْضِ؛ روی زمین (روی خاک) مینشست و همانجا غذا میخورد. وَیَجْلِسُ جِلْسَه الْعَبْدِ؛مثل بردگان مینشست؛ اینگونه نبود که با تبختر و تکبّر بنشیند و تكیه دهد؛ بلکه مثل بردهای روی زمین مینشست. درباره كیفیت نشستن پیغمبر صلی الله علیه و آله در روایات آمده است كه گاهی یك زانویش را بالا میآورد و روی یك پا مینشست؛ گاهی پاهایش را بغل میگرفت مثل كسی كه زانو بغل میگیرد، و دستهایش را روی هم میگذاشت،(1)و در احادیثی نقل كردهاند که مثل برده (درمقابل آقای خودش) مینشست.(2)وَیَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ؛با دستش، به
1. رسول خدا سه گونه مینشست: بهحال قُرفُصا؛ بهاینترتیب که ساقها را بلند میكرد و دست خود را جلو ساقها میآورد و بر آن حلقه میزد؛ و گاه بر دو زانو مینشست؛ و گاه یک پا را خم میكرد و پای دیگر را روی آن میگذاشت؛ و هرگز دیده نشد که چهار زانو بنشیند (محمدبنیعقوب الكلینی، همان، ج2، ص661).
.2 امام صادق علیه السلام فرمود:رسول خداازآنزمان که خدااورامبعوث کردتاآنهنگام که قبض روح کرد،بهحال تکیه دادن غذانخوردوهمواره همانندبرده غذامیخوردو بهسان بردگان مینشست. راوی گوید: پرسیدم برای چه؟ فرمود: برای فروتنی دربرابر خدای عزوجل (محمدبنیعقوب الكلینی، همان، ج6، ص270).
کفش خود وصله میزد. وصله زدن به كفش، دیگر در زمان ما مفهومی ندارد. در سابق كفش که میخریدند، میپوشیدند تا پاره میشد، وقتی پاره میشد به تعمیركار كفش میدادند و او میدوخت و وصله میكرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله بهجایاینكه كفش خود را به دیگری بدهد که وصله بزند، با دست خودش وصله میزد. وَیَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ؛ وقتی لباسش پاره میشد، با دست خودش به آن وصله میزد. ما در این زمان، نمیدانیم وصله زدن به لباس چیست! وَیَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِی؛ وقتی لازم میشد سواره برود، مثلاً میخواست راه دوری برود، سوار الاغی میشد، ولی مقید نبود كه الاغ زین داشته باشد؛ اگر برهنه بود، سوار الاغ برهنه میشد. او نهتنها خودش بر الاغ برهنه سوار میشد، یكی را هم پشت سر خودش سوار میكرد. وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ وَیَكُونُ السِّتْرُ عَلَی بَابِ بَیْتِهِ فَتَكُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ (این نکته در خطبه دیگری نیز آمده است)؛ یكی از همسرانش پردهای به در خانه آویخت كه نقش و تصویری روی آن بود. فَیَقُولُ یَا فُلَانَه لِإِحْدَی أَزْوَاجِهِ؛ به همسری كه آن پرده را آویخته بود میگفت: یَا فُلَانَه غَیِّبِیهِ عَنِّی؛ این پرده را از جلوی چشم من دور كن. فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیَا وَزَخَارِفَهَا؛ وقتی به این پرده نگاهم میافتد، یاد دنیا و زخارف آن میافتم؛ نمیخواهم اینها در دل من راه پیدا کند. پس امیرالمؤمنین علیه السلام اضافه میفرماید: فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ؛ محبت دنیا را هم از دلش بیرون كرد و یاد دنیا را هم از خاطرش دور كرد؛ اصلا
نمیگذاشت یاد دنیا به ذهنش بیاید. وَأَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ؛ دوست داشت كه حتی زینتهای دنیا جلوی چشمش هم نباشد. لِكَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَلَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَلَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً؛ مبادا وقتی نگاهش به زینتهای دنیا میافتد، به این فكر بیفتد كه از اینها برای خودش انتخاب كند، وَكَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَأَنْ یُذْكَرَ عِنْدَهُ؛ اگر كسی چیزی را بد و زشت بشمارد و با آن دشمنی داشته باشد، نه میخواهد بدان نگاه كند و نه آنكه در پیش او یادی از آن بشود. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: حالا یك عاقل میخواهم عقل خودش را قاضی كند و این سؤال را به من جواب بدهد: آیا خدا که نعمتهای دنیا را به پیغمبر صلی الله علیه و آله نداد و به دشمنانش داد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله اهانت كرد و به آنهایی كه ثروت دنیا داد، خیلی احترام گذاشت؟ اگر كسی بگوید وقتی خدا نعمتهای دنیا را به پیغمبر صلی الله علیه و آله نداد، به او اهانت کرد، درباره خدا دروغ بزرگی گفته است. پیغمبر صلی الله علیه و آله ، محبوبترین بندگان خدا بود. آیا کسی میخواهد به نزدیكترین دوستانش اهانت كند؟ فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ؛كسی میخواهم با عقل خودش فكر كند و داوری كند. أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؛ اینكه خداوند، نعمتهای خود را دراختیار پیغمبر صلی الله علیه و آله نگذاشت، اكرام پیغمبر صلی الله علیه و آله بود یا اهانت به او بود؟! فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِیمِ؛ به خدای بزرگ قسم، دروغ بزرگی به خدا بسته است كسی که بگوید خدا خواسته است اینگونه، به پیغمبرش بیاحترامی كند. وَإِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ؛ امّا اگر كسی جواب بدهد كه نه، خدا بیاحترامی نكرده است، فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ
وَزَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ؛ پس باید بداند كه خدا به غیر پیامبر صلی الله علیه و آله اهانت كرده است كه نعمتهای دنیا را برای او گسترانده و از نزدیكترین مردم به خودِ او برگرفته است (و به ندادن نعمتهای دنیا اکرام کرده است). در سوره فجر آمده است: فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ؛(1) آدمی اینگونه است كه وقتی خدا او را اکرام میکند و به او نعمتی میدهد، میگوید خدا به من بسیار اكرام كرد و من در پیشگاه خدا عزیزم؛ اما اگر نعمت را از او بگیرد و روزیاش را تنگ كند، میگوید خداوند مرا خوار کرد. كَلاّ؛ هرگز اینگونه نیست، بلکه همه اینها وسیله امتحان است. نه هر کس ثروت دارد پیش خدا عزیز است و نه آن هر كسی كه ندارد در پیشگاه خدا ذلیل است. خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله ازدنیا رفت، درحالیكه شكمش گرسنه بود. وَوَرَدَ الْآخِرَه سَلِیماً؛ اما با سلامت وارد عالم آخرت شد. لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَرٍ؛ سنگی روی سنگ نگذاشت؛ یعنی خانهای نساخت. حَتَّی مَضَی لِسَبِیلِهِ وَأَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ؛ تا پای مرگ هم خانهای نساخت. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّه اللَّهِ عِنْدَنَا حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَقَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ؛به اینجا كه میرسد، امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید این چه منت و نعمت بزرگی است كه خدا به ما داده است! چگونه شكر خدا را بهجا بیاوریم كه چنین الگویی برای ما قرار داده است كه ما به او نگاه و به او تأسی كنیم و پا
1. «اما انسان هنگامیكه خدا او را بیازماید و اكرام كند و نعمت دهد، گوید: خداوندگارم مرا اكرام كرد» (فجر، 15).
جای پای او بگذاریم. سپس ایشان اشاره میكند كه من سعی میكنم اینگونه باشم: وَاللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا؛ این لباسی كه به تن دارم، آنقدر وصله زدم كه دیگر از آن تعمیركار كه لباس من را تعمیر و وصله میكرد خجالت میكشم. وَلَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ؛ كار به جایی رسیده است كه فردی به من میگوید: نمیخواهی این را دور بیندازی، چقدر وصله روی وصله میزنی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام ، فرمانروای چند كشور، آنقدر به لباسش وصله زده كه تعمیركار میگوید این را رها کن، و او میگوید: فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی؛ گفتم برو پی كارت؛ به من كاری نداشته باش. ضربالمثلی معروف دربین اعراب هست كه میگوید: كسانی كه شبرو هستند صبحگاه شبروی خود را میستایند؛ شب تا صبح خستگی میكشند و در تاریكی و سختی، راه طی میكنند؛ اما صبح كه هوا روشن میشود و به مقصد میرسند، آنوقت خوشحال میشوند و این شبروی خود را ستایش میكنند. این ضربالمثل در کلام حضرت، به این مطلب اشاره دارد که اکنون وقت این نیست كه نشان دهم نتیجه این سادهزیستیها و زهدها چیست؟ بگذار این دنیا بگذرد و وقت پاداش برسد، آنوقت روشن میشود نتیجه زندگی من چیست و زندگی كسانی كه به دنیا دل بستهاند به کجا میانجامد.
این نمونهای از نگاه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و شاگردش، علی مرتضی علیه السلام به دنیاست؛ ما چه بگوییم؟! مسئله جدی این است كه با نگاه به قرآن، میبینیم قرآن با نظر بسیار تحقیرآمیزی به دنیا نگاه میكند: وَمَا الْحَیه
الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ؛(1)اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیه الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَه وَتَفاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطاماً.(2) تعبیر اعْلَمُوا أَنَّمَا دارای تأكید بسیار است؛ یعنی دنیا فقط اینهاست: خوردن، پول جمع كردن، افتخار كردن به این و آن، به خود بالیدن و فخرفروشی. سپس مثال میزند كه اینها چیست. در مقام تمثیل بخواهیم بیان بكنیم، شما سراسر دنیا را كه نگاه میكنید، مثل گیاهی است كه از زمین میروید؛ اول سبز و باطراوت است و آدم خوشش میآید که به آن نگاه كند؛ مانند گیاهان سبزی كه اول بهار از زمین میروید. بارانی میبارد، و گیاه سبز و خرمی از زمین میروید. أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ؛ كشاورزان که دانهها را زیر زمین میکارند، وقتی باران میآید و زمین سبز و خرم میشود، خیلی خوششان میآید. ثُمَّ یَهِیجُ؛ سپس این گیاهان كمكم رشد میکنند و بزرگ میشوند، هرچند رنگشان تغییر میكند، ولی بار و میوه میدهند. سپس كمكم به زردی میگرایند. به گندم و جو نگاه كنید؛ پس از مدتی، وقتی دانههایش رسید، كمكم زرد میشود: فَتَراهُ مُصْفَرًّا؛ پساز مدتی هم اگر اینها را درو نكنند، خودشان به خار و خاشاك تبدیل میشوند؛ باد آنها را میبرد و چیزی از آنها نمیماند. از آن طراوت و سبزی و خرمی، اثری نمیماند. این
1. «زندگی دنیا (چیزی) جز كالای فریب نیست» (آل عمران، 185).
2. «بدانید كه زندگی دنیا فقط بازیچه و سرگرمی و زینت و فخرفروشی بر یكدیگر و افزودن بر داراییها و فرزندان است؛ مانند بارانی كه گیاه رویاندنش، كشاورزان را شگفت آید. سپس (آن گیاه) پژمرده شود و آن را زرد بینی و عاقبت، خشك و خرد شود» (حدید، 20).
دنیاست. این بیان قرآن برای چیست؟ پیداست که در مقام تحقیر است: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیه الدُّنْیا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ؛(1) مَثَل زندگی دنیا همانند این است كه آبی از آسمان میآید، گیاهی سبز میشود، طولی نمیكشد زرد میشود، خار و خاشاك میشود و بادها آن را به اطراف پراكنده میكنند؛ این زندگی دنیاست. وَما هذِهِ الْحَیه الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوانُ.(2)غیراز ضمیر فصل، انواع وسایل تأكید در این آیه بهكار رفته است: «انّ»، لام تأكید، خبر مُحلّی به الف و لام، إِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوانُ؛ نمیفرماید «ان الدار الآخره حیوان»، بلکه میفرماید: لَهِیَ الْحَیَوان؛ تنها زندگی آخرت، زندگی است. اصلاً دنیا را دربرابر آخرت نمیشود زندگی نامید. بههمینعلت، كافر در روز قیامت میگوید: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛(3)كاش برای زندگی فكری كرده بودم؛ همان كه ما آن را مرگ مینامیم. آنچه در دنیا بود كه زندگی نبود؛ مرگ تدریجی بود. این بیانات قرآن را نمیشود انكار كرد. اگر بر نهجالبلاغه مروری كنید، كمتر خطبهای است كه درباره نکوهش دنیا مطلبی نداشته باشد. راز این
1. «و مَثَل بزن برای آنان زندگی دنیا را كه همانند آبی است كه آن را از آسمان فرو فرستادیم. آنگاه گیاه زمین با آن بیامیخت و رشد كرد، سپس (چنان) خشك و خرد شد كه بادها آن را (به هرسو) میپراكند» (كهف، 45).
2. «و این زندگی دنیا (چیزی) جز سرگرمی و بازیچه نیست و راستی كه سرای آخرت، بهحتم زندگی (حقیقی) است» (عنكبوت، 64).
3. «ای كاش برای زندگی خود، پیش فرستاده بودم» (فجر، 24).
نکوهشها چیست؟ آیا اسلام میخواهد مشتی درویشمآب و صوفیمسلك تربیت كند كه دنیا را رها کنند و گوشهای بنشینند و ذكر بگویند و «هو» بكشند! برخی اینگونه میگویند که دنیا را بهکلّی رها كنید؛ زیرا همهاش لهوولعب است و ارزشی ندارد؛ فقط آخرت ارزش دارد. این سخن از نادانی آنهاست. مگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام اینگونه بودند؟ مگر علی علیه السلام نخلستانهای خرما بهبار نیاورده و چشمهها ایجاد نكرده بود؟
مقصود از آیات و احادیث نکوهشگر دنیا چیست؟ بیانات گوناگونی دراینزمینه هست. ازسویی میدانیم هدف انبیا و تعلیم قرآن و تربیت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام این نبوده است كه مردم، دست از دنیا بکشند و در گوشهای دیرنشینی كنند؛ و ازسویدیگر هم اینگونه بیانات بسیار عجیب است و آدمی را به اینسمت سوق میدهد که گوشه چشمی به دنیا نکند. شما باید به پیغمبری تأسی كنید كه گوشه چشمی به دنیا نكرد. لَمْ یُعِرْهَا طرفا؛ گوشه چشمش را به دنیا عاریه نداد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام هم میفرماید: دنیا از آب بینی بُز نزد من زشتتر است.(1)آب زكامی كه از بینی بُز میریزد چه ارزشی دارد؟ ایشان در تعبیر دیگر
1. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه3، ص48. اصل واژه «آنفولانزا» از «انف العنزه» است كه گفتهاند از متن عربی گرفته شده است؛ زیرا بُز زیاد زكام میشود، آب بینیاش زیاد میآید و اصل این بیماری از بز به انسان منتقل شده است.
میفرماید: «دنیا در نظر من از استخوان خوك مردهای در دست انسان مبتلا به جذام کم ارزشتر است»؛(1)خوك زنده چقدر جالب است كه مردهاش جالب باشد! گوشت آن درنزد متدینان ارزشی ندارد، تا چه رسد به استخوان خوك مرده در دست كسی كه مبتلا به جذام است! ـ خدا قسمت كسی نكندـ جذامیها را دیدهاید كه دستهایشان چگونه است؟ اگر فرد مبتلا به جذام، با دست جذامی و خورهای، استخوان خوك مردهای را بگیرد، چهکسی رغبت میكند به آن نگاه كند؟ علی علیه السلام میفرماید دنیا در چشم من، از استخوان خوك مردهای در دست انسان مبتلا به خوره، زشتتر است. ممکن است کسانی بگویند پیغمبر و امامی كه دنیا را اینگونه میبینند، آیا برای دنیا قانون وضع میكنند؟ بنابراین جا دارد بگوییم شأن دین اجل از آن است كه قانونی برای دنیا داشته باشد. در حالی که یك نگاه عاریهای و زیرچشمی هم به دنیا نكرده است! چگونه میان این دو مطلب جمع كنیم؟
به دو نكته باید توجه داشته باشیم: یكی اینكه دنیا فیحدنفسه، صرفنظر از روش، رفتار و ارتباطی كه ما با دنیا برقرار میكنیم، مخلوق خداست و هیچ مخلوقی فیحدنفسه زشت و بد نیست: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛(2) بهویژه كه در همین نهجالبلاغه درباره دنیا فرموده است كه تجارتخانه اولیای خدا و مصلای فرشتگان است. بنابراین، این نکوهش
1. ر.ك: همان، حكمت 236، ص510؛ وَاللَّهِ لَدُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ.
2. «آنكه هر چیزی را به نیكوترین وجه آفرید» (سجده، 7).
یا ستایش، تابع نظر و نوع برخورد ما به دنیاست. اگر ما دنیا را بهنظرِ ابزاری دیدیم و باور كردیم كه وسیله است و بهسبب وسیله بودن بدان رو کردیم ضرر نمیکنیم، اگر با این نگاه، مالی بهدست آوریم تا کمکی برای اطاعت خدا و كمك به بندگان خدا باشد، هیچ عیبی ندارد؛ مانند حركت کردن و ورزش کردن برای سلامتی و برای این است كه توان بدنی پیدا كنیم تا بتوانیم بیشتر عبادت خدا كنیم و به خلق خدا خدمت كنیم. گاهی چیزی را وسیله چیز دیگری قرار میدهیم، دومی را برای سومی، سومی را برای چهارمی؛ ملاک این است كه از اول، ما چه چیزی را درنظر میگیریم و این ابزارهایی كه بهكار میگیریم، برای رسیدن به كدام نقطه است؛ همان نقطه، مراد یعنی کانون اراده ما خواهد بود. بهتعبیر قرآن: مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَه نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِی الْآخِرَه مِنْ نَصِیبٍ.(1)«یُرِیدُ» در این آیه بهمعنی «ارادةالفعل» نیست؛ زیرا متعلق آن امور دنیاست؛ یعنی یُحِبُّ ویجعله هدفاً له،(2)پس اگر كسی هدفش دنیا باشد، اندكی از امور و لذایذ دنیا را به او میدهیم؛ اما هیچ بهرهای در آخرت نخواهد داشت. مقصود از این آیه، کسی است كه غیراز دنیا هیچ هدفی ندارد. ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ؛(3)
1. «هركس هدفش كِشت و بهره سرای دیگر باشد، برای او در كشتش میافزاییم؛ و هركه هدفش كشت دنیا باشد، به وی از آن میدهیم و(لی) در آن جهان هیچ بهرهای ندارد» (شوری، 20).
2. «دوست دارد و آن را هدف خود قرار میدهد».
3. «این نهایتِ دانش آنهاست» (نجم، 30).
ولَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیه الدُّنْیا؛(1)او همین را میخواست که به او دادیم؛ دیگر درپی چیست و از که طلب دارد؟ نه بهیاد خداست و نه به قیامت و حسابوكتاب، توجه دارد. بهدنبال کسب مال است تا لباس زیبا بپوشد و از لذایذ دنیا استفاده كند؛ خدا هم به او كمك میكند: كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَهَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ.(2)خداوند میفرماید ما به اینها هم كمك میكنیم. مگر دنیاپرستان از نعمتهای خدا استفاده نمیکنند و از آنها لذت نمیبرند؟ نُؤتِهِ مِنْها.ما از نعمتهای دنیا به ایشان میدهیم. چیز دیگری هم كه نمیخواستند و طلبكار نیستند؛ بنابراین در آخرت بهرهای ندارند. مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ؛(3)آنها كه عاشق دنیا هستند، مقداری از دنیا به آنها میدهیم: ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ.كسانی كه دنیا میخواهند، به همه خواستههایشان نمیرسند. فرض كنید همه اینها میخواهند سلطان شوند؛ این امر امکان ندارد. همه، زیباترین زنان عالم را میخواهند؛ همه زنان که زیباترین نیستند. آنان همه اموال و زخارف را میخواهند. اگر همه اموال را به کسی بدهند، به دیگری چیزی نمیرسد؛ زیرا دنیا محدود است. ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ؛آن اندازه كه بخواهیم و مصلحت بدانیم، به هركس بخواهیم میدهیم.
1. «و چیزی نخواست جز زندگی دنیا را» (نجم، 29).
2. «همگان را (چه) اینها و (چه) آنها را از عطای خداوندگارت مدد میرسانیم» (اسراء، 20).
3. «هركس خواستار (زندگی) زودگذر است (و از آخرت روگردان) هرچه به هركه بخواهیم بهزودی خواهیم داد و سپس جهنم را برای او قرار دهیم، درحالیكه نكوهیده و راندهشده (درون آتش) است» (اسراء، 18).
بنابراین خداوند ضمانت نکرده است آنها كه درپی دنیا هستند، به همه خواستههایشان برسند، ولی عذاب اخروی برای آنان كه هدفشان فقط دنیاست قطعی است زیرا در راه رسیدن به مقصدشان از هیچ کار بدی خودداری نکردند.
درمقابل این گروه، دسته دیگری درپی آخرتاند: وَمَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعی لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً.(1) اکنون ما جزو کدام گروه هستیم؟ آیا از صبح كه بیدار میشویم، فقط به فكر بندگی خدا هستیم و جز اطاعت خدا و رضایت او هیچچیز نمیخواهیم؟ اگر درمیان مردم، كسانی چنین باشند بسیار مطلوب است؛ اما معمولاً اینگونه نیستیم. البته خدا و قیامت را فراموش نكردهایم؛ یادی از خدا و كتاب میکنیم، نماز میخوانیم و روزه میگیریم، توسلات و توبههایی كه میكنیم و اشكهایی كه میریزیم، نشان میدهد که غافل محض نیستیم. مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه، مقصود کسی است که هدف و مراد او فقط همین زندگی دنیا باشد. پس درواقع دسته سومی وجود دارد؟ چرا قرآن دو دسته معرفی كرده است؟ در جایی میگوید: مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه،مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا و در جای دیگر میگوید: مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَه؛ مَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعی لَها سَعْیَها. این، نوع تربیت قرآن است که دو قطب را مشخص میكند، مثل قطب كفر و قطب ایمان، تا مردم این
1. «و آنكه هدفش آخرت است و برای آن میكوشد و باایمان است، پس آنان هستند كه تلاششان پاس داشته خواهد شد» (اسراء، 19).
قطبها و قلهها را بشناسند و ببینند سمتوسویشان به كدام طرف است؛ زیرا راهیان، افتوخیز دارند و گاهی به اینسو و گاهی به آنسو تمایل پیدا میكنند: خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً.(1) تكلیف اینها چیست؟ اینها گاهی بهیاد آخرت میافتند و دوست دارند كه در آخرت حور و قصور و مقامات داشته باشند، دستکم غذای بهشتی و لحم طیری داشته باشند؛ ولی حریف نفس خود نیستند كه بهطوركلی لذتهای دنیا را رها کنند و از آن چشمپوشی کنند. اینها چهكاره هستند؟ یك پاسخ، این است كه شما خودت به دلت نگاه كن، ببین بیشتر به كدام قطب توجه داری. اگر ازلحاظ كمیت حساب كنیم، گاهی بیشترین توجه فرد به دنیاست. شكم، لباس، مسكن، مركب، همسر، فرزند، آبرو، مقام و شهرت در یکسو، رضایت خدا نیز در سوییدیگر است. اما كمیتها ملاك اصلی و نهائی نیست؛ قرآن معیار دیگری برای ما مشخص كرده است. باید ببینیم دلبستگی به كدامسو بیشتر است، و بهقولمعروف، اینها از مقولات كیفی است، نه كمّی. نمیتوان گفت من چند کیلو به دنیا علاقه دارم و چند کیلو به آخرت. پس از كجا باید دانست که علاقه فرد به دنیا بیشتر است یا به آخرت؟ برخی کارهای دنیا ضرر اساسی به آخرت نمیزند؛ مانند ترك مستحبات و انجام مكروهات. وقتی شخصی نماز شب نمیخواند یا نماز خود را در اول وقت نمیخواند، مستحبی را ترك كرده است؛ ولی این موجب عذاب نمیشود و بهكلی آخرت او را نمیسوزاند؛ یا آنكه
1. «كارهای نیك و بدی را بههم آمیختند» (توبه، 102).
شخص گناهان كوچكی دارد: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاثْمِ وَالْفَوَاحِشَ الاّ اللَّمَمَ؛(1) لغزشهای كوچكی كه اتفاق میافتد و زودگذر است و بر آن اصرار نمیكند. گاهی اینگونه است. اما گاهی فرد دلبستگیهایی دارد و به گناه عادت كرده است كه مانع از انجام صحیح وظایف واجب است. این خطرناك است؛ زیرا ترك مستحب یا انجام مكروه یا گناه كوچك هرچند ناشیاز حب دنیاست؛ ولی ضرر اساسی به آخرت نمیزند. اما اگر آدمی آنچنان به این لذتها دلبسته باشد كه به تكلیف واجب اعتنا نكند، بسیار خطرناک است: قُلْ إِنْ كانَ آباؤكُمْ وَأَبْناؤكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَه تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ.(2)باید محبتها را سنجید؛ آیا محبت دنیا بیشتر است یا محبت آخرت؟ دنیا چیست؟ پدر، مادر، همسر، فرزند، برادر، خواهر و فامیل و رونق كسبوكار بازار وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها؛ خانهها و كاخهای زیبا؛ اینها دنیاست. اگر شخصی اینها را بیشتر از خدا و پیغمبر و جهاد در راه خدا دوست بدارد، دنیاطلب است. اگر در جایی میان رضایت خدا با
1. «آنان كه از گناهان بزرگ و برون از حد میپرهیزند، جز لغزشهای خرد و كوچك» (نجم، 32).
2. «بگو اگر پدرانتان و فرزندان و برادران و همسران و بستگانتان و داراییهایی كه اندوختهاید و (كالای) تجارتی كه از كسادی آن میترسید و مسكنهایی كه خوشایندتان است درنزد شما دوستداشتنیتر از خدا و پیامبر و پیكار در راه خداست، پس منتظر بمانید تا خدا امر (عذاب) خود را بیاورد» (توبه، 24).
رضایت همسر یا یكی از دوستان، تعارض شود، كدام را فدای دیگری میكند؟ اگر علاقه به امور دنیا، از محبت خدا و پیغمبر و انجام تكالیف تا جانبازی در راه خدا بیشتر بود، این فرد از دنیاپرستان است. فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ. تهدید بسیار بزرگی است که «منتظر عقوبت خدا باشید». پس قرآن ازیكسو قلهای را برای عظمت و كمال انسان معرفی میكند؛ این قله، همان مقام انبیا و اولیای خداست، که هدفشان رضوان من الله و قرب خداست: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً؛(1)فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ.(2) ما اینها را درست نمیفهمیم؛ فقط میفهمیم كه بسیار در اوج است. این، قله را نشان میدهد؛ درمقابل، حضیض و نقطه پستی را هم نشان میدهد که در اعماق جهنم است. این نیز ازآنِ كسانی است كه همهچیز را فدای شهوت و هوس میكنند. سپس میگوید خودت را بسنج که به كدام نقطه نزدیكتری، و در چه حالی هستی. هیچكس نمیخواهد بگوید درحال بدی هستم؛ ولی امتحان و تكلیف واجب پیش میآید؛ اگر تکلیف را فدای هوس کرد، در گروه دنیاپرستان است و اگر دنیا را کنار زد و به تکلیف عمل کرد، در گروه آخرتطلبان است. این حد نصاب است و کمترین مرتبهای است كه فرد باید به آخرت علاقه داشته باشد و از علاقه خود به دنیا بکاهد و اوج، نقطهای است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله به آن رسیده بود و میگفت اسم دنیا را نزد من نبرید، و نقاشی
1. «خدایا درنزد خویش برایم خانهای بنا کن» (تحریم، 11).
2. «در نشیمنگاه راستین، نزد فرمانروایی قدرتمند» (قمر، 55).
روی پرده خانه خود را تحمل نمیکرد. مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَأَنْ یُذْكَرَ عِنْدَهُ.(1) دیگران باید این اوج را درنظر بگیرند و بهسمت آن حركت كنند.
حضرت امیر علیه السلام در خطابهای، لزوم الگوگیری از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را مطرح میفرمود: فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَر صلی الله علیه و آله ،(2) و نیز فرمود كه محبوبترین بندگان نزد خدا، كسی است كه به پیامبر صلی الله علیه و آله تأسی كند؛ سپس اوصافی از پیغمبر صلی الله علیه و آله را كه باید به آن تأسی شود ذكر فرمود؛ ازقبیل اینكه بر خاك مینشست؛ مانند بردگان، متواضعانه مینشست؛ گاهی سوار الاغ برهنه میشد و كسی را هم پشت سر خود سوار میكرد؛ و كفش و لباسش را بهدست خود وصله میكرد. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام سفارش میفرماید كه ما به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كنیم، درباره خود هم میفرماید من آنچنان به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كردم كه لباسم را از بس وصله زدم، دیگر خجالت میكشم به تعمیرکار بدهم، و به من میگویند دیگر این لباس را دور بینداز: أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ.
اکنون برای تأسی به پیغمبر صلی الله علیه و آله چه باید کرد؟ در اینجا ممكن است گاهی برداشتهای نامناسبی شود. آیا باید در خانه یا در خیابان لباس وصلهدار بپوشیم و خود، لباسمان را با دست وصله بزنیم؟ آیا اینگونه
1. كسی كه چیزی را دشمن دارد، دوست ندارد كه بدان نگاه كند و پیش او نام برده شود.
2. نهج البلاغه، خطبه 160، ص226.
باید تأسی كرد؟ یا باید الاغی پیدا كنیم و برهنه و بیپالان بر آن سوار شویم، و كسی را همردیف خود سوار كنیم تا به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی شود؟ یا مطلب چیز دیگری است؟ اوایل انقلاب بسیار شایع شده بود كه الگوی مردها علی علیه السلام است و الگوهای خانمها حضرت زهرا علیهاالسلام است. آنها كه میگفتند الگوی ما حضرت زهرا علیهاالسلام است، آیا مقصود آن بود كه باید چادرهایشان را با لیف خرما وصله بزنند، تا از حضرت زهرا علیهاالسلام الگو بگیرند؟ یا باید پارچه كرباسی به تن كنند تا به حضرت زهرا علیهاالسلام شباهت بیابند؟ ممكن است برخی اشخاصی كه فكر عمیق ندارند، بگویند معنا ندارد خانمها لباس كرباسی بپوشند و چادرشان را با لیف خرما وصله بزنند؛ پس نمیتوان حضرت زهرا علیهاالسلام را الگو قرار داد؛ و خانم دیگری هم بگوید الگوی ما اوشین (هنرپیشه ژاپنی) است.(1)
حقیقت این است كه گاهی الگو قرار دادن در قالب كار است، و گاهی در محتواست. زمانی خانههای عموم مردم، از خشت و گل بود و هنوز در بعضی بخشهای ایران خانههای كاهگِلی وجود دارد. در آنزمان اگر
1. در یكی از برنامههای صداوسیما با خانمی مصاحبهای كرده بودند و او گفته بود الگوی ما خانم اوشین (هنرپیشه ژاپنی) است. امام خمینیرحمۀ الله بسیار ناراحت شده و بیدرنگ به رئیس سازمان نامه نوشتند كه اگر تهیهکنندگان این برنامه، آگاهانه این برنامه را تهیه و پخش کردهاند، حكم ارتداد دارد، نامه 1367/11/09. پسازآن، افرادی به ایشان التماس كردند كه اشتباهی شده و مقصودی نداشتهاند و عذرخواهی كردند و درنهایت، ایشان در پاسخ به نامه رئیس قوه قضائیه وقت نوشتند: «عفو نمودم»، نامه 1367/11/12 (ر.ک: صحیفه امام، ج21، ص251).
خانهای را سفید میكردند، آن خانه، طاغوتی بهشمار میرفت. پردهای هم كه میانداختند از كرباس و یا چیزی شبیه آن بود؛ یعنی چیز ارزانقیمتی بود. زمانیکه من بچه بودم، وقتی از بُرد یمانی نام میبردند، خیال میكردم پارچه فاخری است. جزیهای كه در صدر اسلام معین میكردند، چند پارچه بُرد یمانی بود. ما گمان میكردیم مانند طاقههای ترمه است. بعدها در سفر مكه تصمیم گرفتیم برای عمل به استحباب، از بُرد یمانی كفن تهیه کنیم؛ دیدیم پارچه زبر و ارزانقیمتی است. ولی در آنزمان یكی از پارچههای زینتی بوده است. همچنین اگر اتاقی را سفید میكردند طاغوتی حساب میشد، یا اگر پارچهای نقش داشت، خیلی استثنایی بود و انسان را بهیاد زخارف دنیا میانداخت. چیزی كه عادی و همهجایی باشد و دائم درمعرض دید قرار گیرد، جلبتوجه نمیكند. اگر همهجا پرده كرباسی ساده باشد، وقتی در جایی پرده منقوش و تزیینشده باشد جلبتوجه میكند. اینكه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودند این پرده را از جلوی چشمم بردار، ازآنرو بود که این پرده استثنایی بود و جلبتوجه میكرد. ایشان فرمود وقتی این پرده جلوی چشم من است، مرا بهیاد زخارف دنیا میاندازد. اما اگر چیزی باشد كه در خانه هر فقیر و انسان متوسطی باشد، آدمی را بهیاد زخارف دنیا نمیاندازد و جلبتوجه نمیكند.
بنابراین رفتارهای پیغمبر صلی الله علیه و آله مانند سوار شدن بر الاغ بیپالان و بیزین عجیب نبود؛ مردم فقیر عرب نمونههایی از این چیزها داشتند. ایشان هم مقید نبود كه الاغ حتماً زین داشته باشد، و بر الاغ بیپالان هم سوار میشد. محتوای این کار، تواضع و اهل تكلف نبودن است؛ ولی قالب آن،
سوار الاغ بیزین شدن بوده است. قالب را گرفتن نهتنها تأسی نیست، بلكه شبهه حرمت دارد؛ مانند لباس شهرت که خود جلبتوجه میكند. امروز لباس وصلهدار در جامعه پیدا نمیشود. ولی آنزمان، همه مردم لباس وصلهدار میپوشیدند. امتیاز پیغمبر صلی الله علیه و آله این بود كه مقید نبود تعمیركار به لباس او وصله بزند، بلکه خود وصله میزد. پیشتر، پینهدوزی شغل بود؛ ولی اکنون الحمدلله سطح زندگی مردم بالا رفته است و پینهدوزی وجود ندارد. كفش را شش ماه یا یك سال میپوشند و کنار مینهند، ولی پیشازاین، وقتی كفش پاره میشد، به آن وصله میزدند. امتیاز پیغمبر صلی الله علیه و آله این بود كه مقید نبود تعمیركار، كفش ایشان را تعمیر كند، بلکه خود، آن را میدوخت؛ اهل تكلف نبود.
وقتی گفته میشود به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كنید، منظور آن نیست که عین آن قالب را تکرار کنید. شاید عین آن قالب، اگر شبهه شهرت نداشته باشد، دستکم مذموم باشد، و در برخی مصادیق، لباس شهرت شمرده شود؛ زیرا جلبتوجه میکند. اگر كسی بهگونهای در جامعه لباس بپوشد و رفتار كند كه چشمها را به خود متوجه کند، بنابر روایات، مغضوب است.(1) مثال سادهتر از این بحث، تحتالحنک عمامه است. مستحب است نمازگزار تحتالحنك بیندازد. درباب عمامه بستن پیغمبر صلی الله علیه و آله بر سر امیرالمؤمنین علیه السلام ، در روایات آمده است که یک گوشهاش افتاده بود،
1. برای دیدن این احادیث، ر.ك: محمدبنیعقوب الكلینی، الكافی، ج6، ص444، 445؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج76، ص314 به بعد.
تحتالحنك داشت؛ یعنی زیر چانهاش میآمد. فقها فتوا میدهند كه مستحب است نمازگزار تحتالحنك بیندازد. برخی عالمان اخبارگرا مقید بودند همیشه تحتالحنك بیندازند؛ عمامه را بهگونهای میبستند که تحتالحنك آن آویزان بود. آنان میگفتند كه این کار، سنت پیغمبر صلی الله علیه وآله است؛ زیرا وقتی ایشان عمامه بر سر علی علیه السلام بست، گوشهای از آن را برای تحتالحنك آویزان كرد.(1)
ولی باآنکه تحتالحنك مستحب است، فقها میگفتند اگر تحتالحنك انداختن در غیر نماز، باعث جلبتوجه و انگشتنما شدن و شهرت شود، حرام است. این کار فیحدنفسه مستحب است؛ اما اکنون که هیچكس تحتالحنک نمیاندازد و معمول نیست، برخی گفتهاند بهدلیل جلبتوجه کردن و انگشتنما شدن، نهتنها مستحب نیست، بلكه شبهه حرمت دارد. منظور این است كه هر روایتی را بهسادگی نمیتوان تفسیر کرد؛ بلکه فهم روایت، فقاهت و تفكر لازم دارد. بنابراین در تأسی باید روح كار را درک و از آن تقلید کنیم. روح کار پیامبر صلی الله علیه و آله زهد، بیاعتنایی به دنیا، ساده زیستن و بیتكلف بودن است. اینكه آدمی برای خود چنان شأنی قایل باشد كه باید سوار خودرو گرانقیمت شود، این نمونه تكلف است. امروز خودرو بهجای الاغ است. همچنین اگر كسی بخواهد به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كند، باید مقید نباشد جلو خودرو یا عقب آن
1. ر.ك: محمدبنیعقوب الكلینی، الكافی، ج6، ص461. تحتالحنك (قسمتی از عمامه که زیر گلو میاندازند) در صدر اسلام چگونه بوده و اینكه باید طرف راست باشد یا چپ، از جلو بیندازند یا از پشت سر، بحثهایی دارد كه در اینجا مجال بیان آن نیست.
بنشیند؛ اینکه شخص اصرار کند که باید خودرو دربست باشد یا خودم مالک خودرو باشم، یا اینکه برای جابهجایی نباید خودرو عادی باشد، بلکه باید بنز بیاورند تا سوار شوم، مصادیق تكلف است. سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله این است؛ اگر خودرویی باشد كه بتواند فرد را به مقصد برساند، هرچه میخواهد باشد، حتی اگر قراضه باشد، نباید تفاوتی برای او داشته باشد. اگر فرد میخواهد به ایشان تأسی كند، باید بهجای سوار شدن الاغ برهنه، حاضر باشد بر خودروی قراضه هم سوار شود. به این نكته نیز باید توجه داشت كه خارج از متعارف بودن و بهزبان فرهنگ انقلابی، طاغوتی بودن، نسبی است؛ چیزی كه از حد متعارف جامعه فراتر باشد، مذموم است.
یكی از عالمان بزرگ، كه پُست مهمی هم در كشور دارند میفرمودند یكی از كادوهایی كه برای ازدواج ما آورده بودند، پنكه برقی کوچکی بهنام كادكا بود. آنزمان هنوز مرسوم نبود كه در خانهها پنكه باشد و تازه باب شده بود. آقای بزرگواری كه یکی از مراجع بود، برای دیدار به منزل ما آمدند. ما این پنكه را جلوی آقا گذاشتیم تا خنك شوند. ایشان نگاهی كردند و گفتند با بادبزن دستی هم میشود باد زد! یعنی تعریض كرد كه تو چرا پنكه خریدی؟ در آنزمان، داشتن پنكه، خارج از متعارف بود و نوع طلبهها نداشتند. شاید پیرمردها یادشان باشد؛ در قم همه خانهها و دیوارها خشت و گِلی و كاهگلی و آجری بود. حتی منزل مرحوم آیتالله بروجردی (رحمه الله) ، كاهگلی بود. آن زمان اگر طلبهای دیوار خانهاش را سنگ میكرد، طاغوتی حساب میشد؛ اما اکنون برعکس است؛ دیواری كه خانهاش کاهگلی باشد یافت نمیشود. اکنون اگر كسی بگوید خانهام باید
خشت و گلی باشد، انگشتنما و نقض غرض خواهد شد. آنچه متعارف است و عموم مردم به آن عمل میكنند اشكالی ندارد و مطلوب است؛ ولی از سطح عموم مردم بالاتر رفتن، طاغوتی است؛ همان كه امیرالمؤمنین علیه السلام از آن اجتناب میكرد و پیغمبر صلی الله علیه و آله میفرمود وقتی اینگونه باشد، مرا بهیاد زخارف دنیا میاندازد. بنابراین تأسی در محتوای كار است، نه در قالب؛ زیرا قالب بهدلیل تفاوت اوضاع زمین و زمان و محیط و اقلیمها تفاوت میكند و خصوصیتی ندارد.
نكته دیگر اینكه وقتی پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آنقدر از دنیا بیزار بود كه دوست نداشت زخارف دنیا را ببیند یا حرفش را بشنود و امیرالمؤمنین علیه السلام از رفتار پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل میفرماید كه: قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ یعنی ازسرِ ضرورت، گازی به متاع دنیا میزد و بدان اعتنایی نمیكرد؛ مانند آدم گرسنهای که از گرسنگی به ضعف افتاده باشد، و تكهنان خشكی را بهگونهای گاز میزند و نگاه نمیكند كه چه بود، پیامبر صلی الله علیه و آله گوشه چشمی هم به دنیا نمیكرد؛ آیا مقصود آن است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله چشمهایش را میبست و راه میرفت؟ یا مقصود آن است که بطور کلّی از مقوله زینت دنیا استفادهای نمیكرد؟ سیره پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله نشان میدهد كه اینگونه نبود. ایشان هرگاه میخواست نزد مردم بیاید، به سروصورتش شانه میزد، خود را میآراست و اگر آینه نبود، در ظرف آب نگاه میكرد تا آراسته باشد،(1)و میکوشید لباسش همیشه تمیز باشد.
1. پیامبر با نگاه در آینه، موی سرش را منظم میکرد و شانه میزد و بسا در آب مینگریست و موی سرش را میآراست. راستی که ایشان خود را برای یاران خود میآراست، چه رسد به آرایش برای همسرش. زمانی عایشه ایشان را دید که در ظرف آب نگاه میکند تا موی سر خود را بیاراید و آنهنگام برای دیدار اصحاب میرفت، به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم بهفدایت، در ظرف آب مینگری و موی سر را منظم میکنی، درحالیکه تو پیامبری و برترین آفریدگان خدا؟ فرمود: خدای تعالی دوست دارد بندهاش که برای دیدار برادرانش بیرون میرود، خود را برای آنان آماده کند و بیاراید (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج16، ص249).
در شرح حال پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است كه مخارج عطر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله بیشاز خرج خوراک ایشان بود.(1) اگر چشم نباید دنیا را ببیند، شامه نیز نباید بوی خوش را استشمام کند؛ زیرا از زخارف دنیاست! پس مقصود از لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً چیست؟ مگر قرآن نمیفرماید كه: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَه اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ،(2) و فراتر از آن میفرماید: خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ؛(3) وقتی میخواهید به مسجد و اجتماع مؤمنان بروید زینت كنید، لباس زیبا بپوشید، تمیز و معطر باشید، به موهایتان شانه و حتی روغن بزنید؛ زیرا یكی از مستحبات، روغن زدن به موی سر است.(4) پس این فرمایش حضرت امیر علیه السلام : لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً با این مستحبات چگونه میسازد؟!
1. عطر از سنتهای پیامبران است (محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج6، ص511). امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود که بیشاز مقداری كه در خوراکی خرج میكرد، برای بوی خوش میپرداخت (همان). آنچه در بوی خوش خرج کنی اسراف نیست (همان). امام حسین علیه السلام فرمود: فاطمهعلیهاالسلام خود را به چهارصدوهشتاد درهم به علی علیهالسلام تزویج کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: دو ثلث این مبلغ را برای عطر قرار بده و ثلث دیگر را برای لباس. حضرت امیر علیه السلام با ایشان ازدواج کرد، درحالیكه ایشان فرشی جز پوستین (گوسفند) قربانی رسول خدا و بالشتی چرمی که با لیف خرما پر شده بود، نداشت (روضه الواعظین، ج1، ص146).
2. «بگو چهکسی زیب و زیور خدا را كه برای بندگانش آفریده، حرام كرده است؟» (اعراف، 32).
3. «در هر مسجدی زینت و آرایش خود را برگیرید و خود را بیارایید» (اعراف، 31).
4. پیامبر صلیاللهعلیهوآله روغن رادوست میداشتوژولیدگی راناخوش؛ومیفرمود:روغن زدن،غم را میزداید.ایشان همواره ازانواع روغنهااستفاده میکردوبههنگامروغنزدن(به بدن)از سر وریش شروع میکردومیفرمود:سربایدپیشازریش روغن زده شود.ایشان همیشه روغن بنفشه به خود میزد و میفرمود: بنفشه بهترین روغن است. نیز ایشان در روغن زدن، از ابروها آغاز میکرد، سپس شارب را، و آنگاه درون بینی میكرد و میبویید. سپس سر را روغن میزد. ابروها را برای در امان ماندن از سردرد روغن میزد و روغنی که به شارب میزد غیراز روغن ریش بود (محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج16، ص248).
گاه مقصود از دنیا، موجوداتی است كه در این عالم جسمانی هست. روشن است که این موجودات، مبغوض نیست. حاشا كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دشمن مخلوقات خدا باشد. مبغوض بودن دنیا، ازآنجهت است كه انسان را از آخرت غافل کند، از یاد خدا بازدارد. اما اگر در باغچه یا باغی، گلهایی كاشتید که هروقت نگاهتان به این گلهای زیبا میافتد، افزونبراینكه نشاطی مییابید، یاد خدا میکنید و زبان به ذکر و تحمید خدا میگشایید و از خود میپرسید او چگونه از این خاك كثیف و آلوده و از كود متعفن، چنین گلهای معطر و زیبا و رنگارنگی را پدید آورده است، این شیوه نه فقط انسان را از خدا و آخرت غافل نكرده، بلكه سبب یادكرد خدا و آخرت شده است. در اوایل جوانی که در مدرسه حجتیه زندگی میكردیم، آقای بزرگواریـ خدا درجات او را عالی كندـ برای دیدن فرزندش که از طلاب مدرسه بود، به مدرسه میآمد. روزی دیدم او مدتی كنار باغچه مدرسه حجتیه نشسته است. تعجب كردم چگونه ایشان که آقای بسیار محترمی بود، كنار باغچه نشسته است. کنجكاو شدم که چه میكند؟ آرام به نزدیكش رفتم، دیدم گلی را به دست گرفته و بدان خیره شده است و اشك از چشمانش میریزد. سبحان الله! این خاك تیره و این رنگآمیزیهای زیبا و این بوی معطر! مبهوت شده بود. اینگونه تماشای زینتهای دنیا و یادکرد خدا و درک
حكمتهای او چه عیبی دارد؟ پس دنیای مبغوض که نباید گوشه چشمی به آن داشت، دنیایی است كه هدف باشد و اصالت داشته باشد و انسان با نگاه به آن، خود دنیا را بخواهد؛ نه اینكه با دیدن آن بهیاد خدا بیفتد یا برای رسیدن به سعادت آخرت، كسب رضای خدا، انجام تكلیف، و خدمت به خلق خدا، از آن استفاده كند. این دنیا مذموم و مبغوض نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله ، خود، به زینت كردن دستور میداد، و بهویژه درباره همسران خود رعایت میكرد، و كسی را كه از همسر خود كناره گرفته بود بسیار توبیخ كرد.(1)
پس منظور از اعتنا نکردن به دنیا، بیاعتنایی به دنیای مبغوض و «دارالغرور» است که قرآن درباره آن میفرماید: فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیه الدُّنْیا.(2)بنابراین مقصود از دنیای نكوهیده، دنیایی است كه انسان را از آخرت غافل كند؛ ولی دنیایی كه انسان را بهیاد آخرت و خدا میاندازد، حیثیت دنیوی ندارد، بلکه اخروی است. بهبیاندیگر، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به همه مخلوقات خدا اهتمام داشت و همه را دوست میداشت، ازآنجهت كه
1. از امام صادق† نقل شده است که فرمود: همسر عثمانبنمظعون، خدمت پیامبرصلی الله علیه و آله رسید و گفت: ای رسول خدا، عثمان روزها روزه و شبها به نماز مشغول است. پیامبر خداصلی الله علیه و آله بهحال غضب، کفشهای خود را برداشتند و بیرون آمدند تا به عثمان رسیدند که مشغول نماز بود. عثمان با دیدن پیامبر، دست از نماز کشید و حضرت به او فرمودند: خداوند تعالی، مرا به رهبانیت نفرستاده، ولی به آیین راستین آسان و نرم برانگیخته است. من نماز میخوانم و روزه میگیرم و با همسرم میآمیزم؛ پس هرکس طبیعت و سرشت مرا دوست دارد باید به روش من برود و نکاح (و همسرداری) بخشی از روش و سیره من است (محمدبنیعقوب الكلینی، الكافی، ج5، ص494).
2. «زندگی دنیا شما را نفریبد» (لقمان، 33).
نشانه محبوب هستند و او را بهیاد خدا میاندازند، و ازآنجهت كه در راه انجاموظیفه و كسب رضای خدا از آنها استفاده كند. اگر چیزی مبغوض بود، از آن حیثیتی مبغوض بود كه ممکن است انسان را غافل كند. در آیات قرآن نیز وقتی درباره «الحیه الدنیا» یا چیزی شبیه این، صحبت شده است، لسان مذمت و نكوهش بهکار رفته است. بنابراین دنیا دو حیثیت دارد: یكی، حیثیتی كه محبوب خداست، دارای حكمتها و اسرار است، «متجر اولیاء الله» است، «مسجد ملایكه الله» است، و اگر این دنیا نباشد آدمی به بهشت نمیرسد. بهشت را براثر اعمالی به انسان میدهند كه در این دنیا انجام میدهد. اگر آدمی از زندگی دنیا چشم بپوشد و نه زن بگیرد، نه فرزند داشته باشد، نه خانه بسازد، و نه كسبوكاری کند؛ تكالیفی كه درباره اینها دارد ترك میشود؛ و آنگاه پاداشی ندارد و به او بهشت نمیدهند. درصد بالایی از تكالیف ما (شاید بیشاز نود درصد) بدون ممارست با امور دنیا انجام نمیشود. شما وسیلهای میخواهید كه شما را به مقصد برساند. اگر اسبی است كه زین مرصع دارد، یا الاغ برهنه هست، نباید برای شما تفاوتی داشته باشد. اگر نگاه به دنیا بهشکل وسیلهای باشد كه آدم را به آخرت برساند و رضایت خدا را كسب كند، دیگر حیثیت دنیاییاش مطرح نیست، و هدف، آخرت و مراد آدمی خداست؛ یُرِیدُ الْعاجِلَه نیست. وصف چنین كسی «یرید الاخره» و «یرید الله» و «یرید وجه الله» است.
اکنون که دنیا دو حیثیت خوب و بد دارد، چرا هرچه در قرآن درباره دنیا بیان شده، همه شامل نکوهش و حیثیت بد دنیاست؟ عیب می جمله
بگفتی هنرش نیز بگو. چرا باوجود جهات مثبت دنیا، در قرآن و نهجالبلاغه از آن تعریف نشده است؟ درست است كه قرآن، از دنیا تعریف نکرده است؛ اما نعمتهای موجود در دنیا را بسیار تكرارکرده است؛ مانند آبهای جاری، میوهها؛ و حتی اسب و استر رابرای سواری و زینت انسانها میداند. فراتر از این، آیهای است كه شاید كمتر كسی بدان توجه كند: وَلَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ؛(1) از نعمتهای خدا این است كه وقتی گوسفندان را برای چرا به صحرا میبرید و برمیگردانید، برای شما زیبایی دربر دارد. در چند آیه نیز وقتی خداوند اوصاف موجودات دنیوی را بیان میكند، میفرماید: وَزِینَةً وَیَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.(2) پس قرآن خوبیهای دنیا را ذكر كرده است. كلمه دنیا را دو گونه معنا كردهاند: یكی بهمعنای «نزدیك» است درمقابل آخرت، كه پسین است، و دنیا پیشین و نزدیک است؛ و دیگری از ماده «دنائت» است؛ افعل تفضیل از «دنأ» گرفته شده است، نه از «دنو»؛ بنابراین دنیا یعنی پستتر.(3) وقتی میگویند «الحیاةالدنیا» یعنی حیات پستتر. این خودْ بار منفی دارد و جای تعریف ندارد. اما خداوند؛ نعمتهای دنیا را كه جهات مثبت دارد، مكرر ذكر فرموده است، و راز آن را ایجاد انگیزه شکرگزاری میداند: لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛ باید از آن
1. «برای شما در آن (چارپایان) زیبایی است وقتیكه (صبحگاهان) آنها را به چرا میبرید و زمانیكه (شباهنگام) آنها را به آغل بازمیگردانید» (نحل، 6).
2. «و برای زینت و آرایش و آنچه نمیدانید، میآفریند» (نحل، 8).
3. ر.ک: اسماعیل جوهری، الصحاح، ج6، ص2341؛ احمدبنفارس، معجم مقاییس اللغه، ج2، ص303.
استفاده كنید تا انگیزه شكر در شما پدید آید. اگر کسی همواره در اتاق خنكی نشسته باشد و بهوقت تشنگی، آب و شربت برای او فراهم باشد و از آن استفاده كند، هیچگاه قدر آب خنك را در بیابانی گرم نمیداند، و قدر چشمه آبی را كه خدا در بیابان جاری كرده است نمیداند؛ زیرا اینجا هرچه آب لولهكشی و یخچال و شربت بهلیمو میخواهد، همه فراهم است. کسی ارزش آب خنكی را كه خدا در چشمهها آفریده است میداند، كه در بیابانی گرم تشنه شده باشد و ناگهان به چشمهای برسد، كفی از این آب برگیرد و بیاشامد؛ آنگاه خیال میكند حیاتی دوباره به او دادند و میگوید: الحمدلله، عجب آب گوارایی بود! تا کسی از نعمتی استفاده نكند، انگیزه شكر در او پیدا نمیشود. اگر كسی به همسر احساس نیاز نكند، معیوب است؛ چون هیچوقت مقصود خداوند را از این آیه نمیفهمد: ومن آیاته أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها(1)و اصلاً مزهاش را نمیچشد و درك نمیكند. کسی که بهکلی شامه ندارد، بوی گل را درك نمیكند، بوی عطر را احساس نمیکند و نمیفهمد عطر چه لذتی دارد و خدا چه نعمتی آفریده است. وقتی آدمی شامه قوی داشته باشد و احساس نیاز كند، در جایی که هوای متعفنی هست، اگر عطری یا دستهگلی به او بدهند، اهمیت این نعمت خدا را درک میکند. اگر در صحرای منا در فصل تابستان حبهای هندوانه به حاجی بدهند، خواهد گفت این هندوانه عجب نعمتی است. خدا این
1. «و از نشانههای خدا آن است كه برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید، تا بدانها آرامش یابید» (روم، 21).
نعمتها را میشمارد و میگوید ما اینها را به تو دادیم لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛ تا نچشید و مزهاش را درك نكنید، انگیزه شكر پیدا نمیكنید. كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا،(1) استفاده كنید تا انگیزه شكر بیابید. ببینید خدا چه چیزهایی برایتان آفریده است. استفاده از نعمت، دنیاگرایی نیست؛ وقتی دنیاگرایی است كه انسان چنان به این لذتهای دنیا وابسته شود كه دیگر بهیاد آخرت، خدا، قبر و قیامت نیفتد و تمام هدفش، استفاده از همه لذایذ دنیا باشد. اگر کسی عطر بزند و خود را خوشبو كند تا وقتی به نماز جمعه میرود بوی بد ندهد و مردم ناراحت نشوند، نهفقط دنیاخواهی نیست، بلکه آخرتطلبی است؛ و حتی بسیار ثواب دارد. دو ركعت نماز با عطر، از هفتاد ركعت نماز بیعطر ثوابش بیشتر است.(2) این امر، دنیاگرایی نیست و این فرد درپی ثواب آخرت میرود. اما اگر او چنان به لذتها و شهوات دنیا وابسته شود كه به وقت نماز توجهی نکند تا قضا شود، این مصداق دنیاگرایی است. اما اگر انسان از نعمتهای دنیا استفاده کند تا شكر خدا را بهجا بیاورد و معرفتش به حكمتهای الهی بیشتر شود، کارش مصداق دنیاگرایی نیست و نکوهیده و مبغوض بهشمار نمیرود.
بنابراین پاسخ اول به آن پرسش، این است که قرآن نعمتهای دنیا را برشمرده و از آن تعریف كرده است. پاسخ دوم به این پرسش، که متمم پاسخ اول است، این است که: انسان بهطورطبیعی بهگونهای آفریده
1. «بخورید و بیاشامید و اسراف نكنید» (اعراف، 31).
2. دو رکعت نمازی که شخص عطرزده بخواند، برتر از هفتاد رکعتی است که غیر عطرزده میخواند (محمدبنعلی الصدوق، ثواب الاعمال، ص40).
شده است كه در ابتدا، فقط لذتهای مادی را درك میکند. از ابتدا كه بچه متولد میشود، احساس گرسنگی میكند و باید به سینه مادر بچسبد؛ چیز دیگری درك نمیكند. وقتی بزرگتر میشود، مزه بازی و اسباببازی را درك میكند. كمكم بزرگتر میشود و تااندازهایـ بهگفته روانشناسانـ دارای فكر تجریدی میشود تا بتوان به او گفت كه خدا و قیامتی هست و نمازی و حسابیوكتابی در کار است و آرامآرام توجیه شود و بهسمت معنویات و ارزشها سوق داده شود؛ وگرنه بهطورطبیعی همه چیزهای اطراف، ما را به دنیا دعوت میكند. همه نیازهای طبیعی به دنیا دعوت میكند؛ هم دیدن زخارف دنیا و سبز و سرخهای گوناگون عالم، كه امروز در بهترین شكلش ظهور پیدا كرده است، خودبهخود آدمی را به دنیا دعوت میكند. به انسان در چنین اوضاعی سفارش نمیكنند که برو از نعمتهای دنیا استفاده كن، دنیا چیزهای خوب هم دارد! او خودش میرود و به هل دادن نیاز ندارد؛ وظیفه مربی این است كه انسان را مهار كند تا زیادهروی نكند. به نکوهشهای دنیا در سراسر قرآن و نهجالبلاغه بنگرید؛ هرجا سخن از «الحیه الدنیا» است، با بار معنایی منفی و مذمت بیان شده است؛ اما حتّی ما شیعیان، هم كه سالهاست با قرآن و سنت سروكار داریم، از چیزهای كوچك دنیا هم نمیتوانیم بگذریم. اگر خیلی هنر كنیم، ازسرِ حرامها بگذریم. پس نیاز است كه بشر را از دنیا بترسانند، زشتیها و عیبها و لغزشگاههایش را بیان کنند تا حواس خود را جمع كنیم. والاّ اگر حتی به من میگفتند دنیا هم خوب است و هم بد، میگفتم حالا ما فعلاً از خوبیهایش استفاده
میكنیم و وقتی پیر شدیم كنار میگذاریم؛ و جالب آنکه هرچه آدم پیرتر میشود، حریصتر میشود!
گاه در نهجالبلاغه، به كسانی اشاره شده است كه بهطورکامل به پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تأسی میكردند، و نمونههایی از رفتار آنها بیان شده است تا مشوقی برای دیگران باشد، و همچنین به كسانی كه نقطه مقابل آنان قرار گرفتند، اشاراتی شده است. در اوایل بعثت كه مسلمانان روزگار دشواری میگذراندند و زیر فشار و شكنجههای گوناگون بودند، آنها كه ایمان میآوردند، ایمانشان جدیتر بود و با توجه به پستیها، ذلتها و فسادهای دوران جاهلیت، قدر تعالیم اسلام را بهتر میدانستند و میکوشیدند بیشتر و بهتر عمل كنند. اکنون هم گاه در گوشهوكنار دنیا، تازهمسلمانها که از آلودگیها و فسادهای محیط خود آزرده هستند، پساز پذیرش اسلام، بیشتر از دیگران دستورهای اسلام را رعایت میكنند. خانمهایی كه در اروپا مسلمان میشوند، از بسیاری از خانمهای ما احکام را بیشتر رعایت میكنند. بنده از نزدیك دیدم كسانی كه تازه مسلمان میشوند ـ و شاید اکنون برخی از آنان در قم باشندـ مقیدند كه سیره و سنت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را بهطور دقیق بشناسند و تاآنجاكه میتوانند به آن عمل كنند. آنها کارهایی میكنند كه برخی حوزویان، با سابقه پنجاه یا شصت سال حضور در حوزه علمیه، به آن عمل نمیكنند یا توجه ندارند یا قدرش را نمیدانند؛ اما آنها كه تازه به اسلام گرویدهاند، قدر این آموزهها را بهتر میدانند. در صدر اسلام هم بهویژه درمیان آنها كه در
زمان فشار فراوان کفار به مسلمانها ایمان آورده بودند، افرادی بودند كه میخواستند رفتارشان سرتاپا خداپسند باشد. بدینجهت، گاه امیرالمؤمنین علیه السلام از آنها نزد نسل دوم مسلمانها یاد میکند. ایشان میگوید درمیان نسل اول، چنین كسانی بودند؛ چطور درمیان شما یافت نمیشود یا كم یافت میشود؟ ایشان با این بیان، آنان را ترغیب و تشویق میكنند تا به رعایت احكام شرعی و سیره و سنت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله اهتمام داشته باشند.
در اینجا دو نکته هست: یکی اینکه در صدر اسلام اینگونه افراد بیشتر بودند و امیرالمؤمنین† آنها را به رخ اصحاب خود میكشد، و میگوید چرا دربین شما اینگونه افراد نیستند. ایشان میفرماید که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله چنین افرادی بودند؛ اما اکنون شما اینگونه نیستید. نكته دیگر اینکه گاه كسانی در مقام تبعیت از سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، فقط گوشهای از سنتها و یك جنبه آن را میبینند. فرض كنید كسانی اهتمام آن حضرت به ذكر و عبادت و تهجد را میبینند و برای تبعیت، فقط همین سنتهای پیغمبر صلی الله علیه و آله را عملی میكنند، بهویژه وقتی چنین افرادی این آیات شریفه خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله را میشنوند: قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً؛(1) شب را به عبادت بهپا خیز، مگر اندكی که استراحت کنی. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً؛(2)نصف ساعات شب را به عبادت بپرداز یا اندكی از آن کم کن. أَوْ زِدْ عَلَیْهِ؛(3) یا بیش از نصف شب بیدار باش. سوره مزّمّل از سورههایی است كه در
1. «شب را جز اندكی (به عبادت) برخیز» (مزمل، 2).
2. «نیمی از آن (شب) یا اندكی از آن (نیمه) كم كن (تا ثلث آن باشد) (مزمل، 3).
3. «یا بر آن (نیمه) بیفزا (تا بهاندازه دو ثلث شود)» (مزمل، 4).
اوایل بعثت نازل شده است و در آن، خدا به پیغمبرˆ صلی الله علیه و آله میگوید حدود نیمی از شب را به عبادت بپرداز. مسلمانان هم حاضر بودند و یاد میگرفتند و میخواستند عمل كنند. به این شیوه در همین سوره آمده است كه: إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِوَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَه مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ؛(1) خدا میداند كه تو نزدیك دو ثلث شب را به عبادت اشتغال داری. در این کار، تنها خودت نیستی؛ کارِ گروهی از كسانی كه با تو هستند و عدهای از مسلمانهایی كه به تو ایمان آوردهاند نیز همین است. این نکته در خودِ قرآن آمده است و ما نباید در تاریخ دنبال آن بگردیم و ببینیم این گروه كه بودند و چه كردند. در نهجالبلاغه هم در مواردی، به مسلمانان صدر اول اشاره شده است که اینگونه بودند، با توجه به اینگونه تأکیدات ممکن است کسانی تنها ایندسته از سنتها و عبادتها را یاد بگیرند و به آن عمل كنند، اما از دستورهای دیگر غفلت کنند و آنها را فراموش كنند، به عنوان مثال: ممکن است کسی عالِم مقدسِ اهل عبادت و تهجد باشد امّا از همسایه خبر نداشته و با خویشان و نزدیکان ارتباطی ندارد، زمانی هم که جهاد لازم شود، چندان جدی نمیگیرد، و میگوید حالا عبادت كنیم، میترسم اگر به جهاد بروم نتوانم در جبهه عبادتهایم را انجام دهم؛ چنین کسی یكسویه بـه سیره پیغمبر صلی الله علیه و آله مینگـرد. كسـانی كه میخواهـند بـه پیغمبر
1. «خداوندگارت میداند كه تو نزدیك به دوسوم شب را و نیمی از آن را و یكسوم از آن را (برای عبادت) بهپا میخیزی؛ و گروهی از آنان كه با تو هستند (نیز چنین میكنند)» (مزمل، 20).
تأسی كنند، باید مجموع زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله را در نظر بگیرند و در همه جنبهها به او تأسی كنند. اما وقتی نمیتوانند صددرصد پیروی كنند، به هر اندازه که میتوانند تأسی کنند. البته این کار باید هماهنگ، و با رعایت عدالت و كمك به ضعفا و مشاركت در مسائل اجتماعیـ سیاسی باشد و در همه جنبهها، هماهنگ پیش برود؛ نه اینكه افراد یك بُعد را بگیرند و باقی ابعاد را فراموش كنند. شاید بهترین مثال و تشبیه برای اینگونه رفتار، افراد كوتاهقدی باشند که سر بزرگی دارند؛ همه قد آنان نیممتر یا یكمتر نمیشود، اما كله بزرگی دارند؛ یا مانند برخی که دست و پایشان خیلی دراز است، و باقی بدنشان عادی است. این نبودِ تعادل بدنی، مجسمكننده کسی است كه یك جنبه از رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیده و با تأسی به همان جنبه، رشد میكند؛ اما اعضای دیگرش، با آن نامتناسب و ناهماهنگ است. وقتی کسی بخواهد به پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كند، باید همه سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببیند و به هر درجهای كه میتواند، هماهنگ پیش برود. اگر یك درجه پیش میرود، همان درجه را در همه سنتها ملاحظه كند؛ نه اینكه در یك جنبه ده درجه پیش رود، در یك جنبه زیر صفر باشد. این كار درستی نیست و سبب میشود اختلاف روشها و فرقهها و مانند آن پدید آید؛ برخی گرایشهای انزواطلبانه داشته باشند و برخی بهگونه دیگر عمل کنند. اگر قرار است به سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كنید، باید مجموع سنتها را یاد گرفت و هماهنگ پیش رفت.
در اینجا دو نمونه از فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل میکنم؛ یکی درباره كسانی كه سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را در عبادت رعایت میكردند؛ و
دیگری درباره تأسی كردن به پیغمبر صلی الله علیه و آله در مسائل اجتماعی، مانند جهاد و کارزار با دشمنان؛ تا روشن شود اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله تا چه اندازه جدیت داشتند. گویا این بخش خطبه، به ایامی مربوط بوده است كه ایشان تازه به عراق تشریف آورده بودند. در روایاتی كه در شرح این خطبه آمده است، گفتهاند روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در عراق نماز صبح را خواندند و پساز نماز صبح، رو به طرف مردم کردند و به قیافههای نمازگزاران نگاه كردند و این مطالب را بیان كردند: لَقَدْ رَأَیْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله فَمَا أَرَی أَحَداً یُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ.(1)پیداست كه نسل دوم اسلام بودند یا كسانی بودند كه پیشتر در عراق مسلمان شده بودند، ولی بهخدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله نرسیده بودند. ایشان میفرماید من اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم و با آنها معاشرت داشتم؛ شما مثل و شبیه آنها نیستید. این سخن باعث تعجب است كه چگونه علی علیه السلام به مسلمانهایی كه پشت سر آن حضرت نماز میخواندند و چهبسا سحرگاه هم نافله شب را خوانده باشند، میفرماید شما شبیه اصحاب پیغمبر نیستید! مگر آنها چگونه بودند؟ لَقَدْ كَانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً. پیداست اصحاب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله ، مقصودِ این کلام هستند؛ زیرا درمیان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله ، اشخاص ضعیفالایمان، بلكه منافق هم بودند. منظور حضرت در اینجا آن اصحاب خاص بوده است كه خوب یاد گرفته بودند. میگوید اینها كه ما دیدیم، اصحاب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله ، با موهای ژولیده و صورت زرد و خاكآلود صبح میکردند. اصحاب
1. نهج البلاغه، خطبه 97، ص143.
پیغمبر صلی الله علیه و آله ، هنگام صبح اینگونه بودند، بعدْ صورتشان را میشستند، حمام میرفتند، موهایشان را شانه میکردند، عطر میزدند و به سر روغن میزدند. سحرگاه موهای سرشان ژولیده، صورتشان خاكآلوده و رنگهایشان زرد شده بود. وَقَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَقِیَاماً؛ شب را تا صبح با سجده و نماز گذرانده بودند. یُرَاوِحُونَ بَیْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ؛ وقتی به سجده میافتادند ـ مثل این نبود كه هنوز سر به زمین نرسیده، مهلت نمیدهیم استقرار پیدا كندـ آنقدر سجدهشان را طول میدادند و سرشان روی سجده بود، برای رفع خستگی گونه راست صورت را میگذاشتند تا آنقـدر خسته میشدند، سپس گونه چپ صـورت را میگذاشتند. بین
گونهها و پیشانی سجدههای طولانی میکردند. یَقِفُونَ عَلَی مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ؛ وقتی یاد قیامت میافتادند، مثل كسی بودند که روی پاره آتشی ایستاده است و میسوزد و نمیتواند استقرار یابد. وقتی از معاد و بهشت و جهنم و حسابوكتاب صحبت میشد، آرام نمیگرفتند. كَأَنَّ بَیْنَ أَعْیُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَی مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ؛ ازبس سجده كرده بودند، پیشانیهایشان مثل زانوی بز پینه داشت. إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْیُنُهُمْ حَتَّی تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ؛ بههنگام یاد خدا، حالت لرزشی در آنان پدید میآمد و اشك از چشمانشان جاری میشد، بهگونهایكه گریبانشان را خیس میکرد. مؤمنان همیشه بهیاد خدا هستند؛ اما وقتی آیه قرآن تلاوت میشود، توجه بیشتری به صفات الهی دارند و شوك تازهای در آنها ایجاد میكند. قرآن میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَت
قُلُوبُهُمْ.(1) وَمَادُوا كَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ؛ روزی كه تندباد میوزد و هوا طوفانی میشود، شاخههای درخت چگونه میلرزد؟ اینگونه بدنشان میلرزید: خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَرَجَاءً لِلثَّوَابِ. پیداست که گریه، فقط گریه خوف نیست، گریه شوق و رجا هم هست و انواع دیگری هم دارد. این سیمایی از اصحاب ویژه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود که امیرالمؤمنین علیه السلام صبحگاهی پساز نماز برای اصحاب خود ترسیم كردند. فرمودند اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله اینگونه بودند؛ شما چرا مثل آنها نیستید؟ كسانی در تاریخ بودند و شاید اکنون هم در گوشهوكنار، فرقههایی باشند که به عبادات و ذكر و زهد و مانند آن بسیار اهمیت میدهند؛ اینها استناد به سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله میکنند؛ ولی سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله فقط این نبود؛ مجموعی از اعمال بود كه همه وظایف فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و فعالیتهای اقتصادی، را دربر میگرفت. باید این مجموعه را درنظر گرفت و هركس بهاندازه همت خود، یك قدم، دو قدم، سه قدم، هزار قدم، بلکه هرچه میتواند پیش رود؛ اما مجموع را پیش ببرد، نه آنكه تکبعدی باشد.
نمونه دیگری از كلام امیرالمؤمنین علیه السلام در وصف اصحاب خاص پیغمبر صلی الله علیه و آله ، درزمینه مسائل اجتماعی و جهاد وجود دارد. این بخش را امیرالمؤمنین علیه السلام در قضیه صفین، پساز جریان حكمیت یا در خلال آن جریان، فرمودهاند. زمانیکه داستان حكمیت در پیش آمد سالهای
1. «مؤمنان فقط كسانی هستند كه وقتی خدا یاد شود، دلهاشان (از خوف او) بلرزد» (انفال، 2).
پیدرپی دو جنگ رُخ داده بود: یکی جنگ جمل و پسازآن جنگ صفین. حدود صدهزار نفر از مسلمانان یا بیشتر، كشته شده بودند. صدهزار نفر در جنگ تنبهتن كشته شدند و طبعاً بقیه، بسیار خسته شده بودند. وقتی با حیله عمروعاص قرآنها را بر سر نیزه كردند، بسیاری مسلمانان بهانهای پیدا كردند و گفتند با قرآن نمیجنگیم و قرآن حاكم بین ما و شما باشد؛ و در آنجا فریب خوردند. گویا(1)این كلام را امیرالمؤمنین علیه السلام در آن موقعیت برای اصحاب خود بیان فرمودند: وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِاللَّه صلیالله علیه و آله نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا؛(2) در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله وقتی وظیفه جهاد داشتیم، نگاه نمیكردیم كه طرف ما چهكسی است؛ ممكن بود پدر یا فرزند یا برادرمان باشد. این حرفها مطرح نبود. صحبت كفر و ایمان بود. وقتی دستور میرسید با كفاری كه مهاجم هستند بجنگید، دیگر نگاه نمیكردیم كه طرفمان چهکسی است؛ آیا جزء باند و حزب و قوم ماست یا نیست. با او میجنگیدیم، هرچند پدر یا پسر یا برادر بود. مَا یَزِیدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً؛ پدركشی و برادركشی، بر ایمان ما میافزود. وَمُضِیّاً عَلَی اللَّقَمِ وَصَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ؛ ما به دستور عمل میكردیم. دستور بود بجنگید، ما میرفتیم و فكر دیگری نمیكردیم. وَجِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُو. سپس امیرالمؤمنین علیه السلام این صحنه را مجسم میكند که: وقتی با دشمن درگیر میشدیم، گاه در جنگ تنبهتن، دو نفر با
1. سید رضی در ابتدای این خطبه به این نكته اشاره كرده است.
2. نهج البلاغه، خطبه 56، ص91.
همدیگر حالت كُشتی پیدا میكردند؛ یكی مؤمن و دیگری كافر، پدری با پسر، برادری با برادر؛ و هریك سعی میكرد تا دیگری را بهزمین بزند و در فرصتی او را بهقتل برساند. گاهی مؤمن بر كافر مسلط میشد و او را میكشت و گاهی كافر بر مؤمن مسلط میشد و مؤمن را میكشت. ما مأمور بودیم برویم بجنگیم؛ میرفتیم و نگاه نمیكردیم كه طرف ما کیست؛ با او درگیر میشدیم، گاهی غالب و گاهی هم مغلوب میشدیم. وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ؛ مثل زمانی كه دو قهرمان باهم كشتی میگیرند، چطور هركدام مواظباند ببینند طرف مقابل چه غفلتی پیدا میكند تا از فرصت استفاده كنند؛ اینگونه، یكی ازطرف ما و یكی ازطرف كفار باهم كشتی میگرفتند؛ مواظب بودند ببینند چگونه میشود طرف مقابل را بهزمین زد. یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ؛ تلاش میكردند فرصتی پیدا كنند تا جام مرگ را بهطرف مقابل بنوشانند. تعبیری ادبی است؛ یك مؤمن با یك كافر باهم درگیرند و هركدام مواظباند فرصتی بیابند تا جام مرگ را به حریف خود بنوشانند. فَمَرَّه لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَمَرَّه لِعَدُوِّنَا مِنَّا؛ گاهی ما موفق میشدیم دشمن را بكشیم؛ گاهی هم دشمن، ما را میكشت. این وضع ما در مقام اطاعت امر پیغمبر صلی الله علیه و آله در میدان جهاد بود. فقط این نبود كه شب تا صبح به عبادت بپردازیم و درحال سجده و گریه باشیم؛ بلکه جهاد هم بود. فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا؛ وقتی خدا دید که ما در عهد و پیمانِ جانبازی در راه او راست میگوییم رِجالٌ صَدَقُوا ما
عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ؛(1)به وعدهای كه با خدا بستند عمل كردند و در عمل صادق بودند) به پیغمبر صلی الله علیه و آله ایمان آوردیم و با او بیعت كردیم و گفتیم جان و مالمان دراختیار شماست و پایداری کردیم، أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَأَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ؛در چنین وقتی بود كه خدا ذلت و خواری را بر دشمن، و پیروزی را بر ما مسلمانان نازل کرد؛ چون حاضر شدیم بجنگیم تا كشته شویم. دیگر هیچ ملاحظهای نداشتیم، و فقط اطاعت امر خدا مطرح بود. حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ؛ اینگونه شد كه اسلام کمکم سامان گرفت و استقرار یافت و خیمهاش سر پا شد و قوام گرفت. وَلَعَمْرِی لَوْ كُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ؛به جانم سوگند اگر ما هم روح سازش داشتیم، راحتطلب بودیم و فقط درپی ذكر و ورد بودیم كه به جان آدمی لطمهای نمیزند.(2)اگر ما هم مثل شما رفتار میكردیم مَا قَامَ لِلدِّینِ
1. «مردانی كه در آنچه بر آن با خدا پیمان بسته بودند، صادقانه عمل كردند»(احزاب، 23).
2. عبادت و شبخیزی سلامت هم میآورد: وَعَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِبْنِعِیسَی عَنِ الْقَاسِمِبْنِیَحْیَی عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیبَصِیرٍ عَنْ أَبِیعَبْدِاللَّهِ† قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ† قَالَ قِیَامُ اللَّیْلِ مَصَحَّه الْبَدَنِ وَرِضَا الرَّبِّ وَ تَمَسُّكٌ بِأَخْلَاقِ النَّبِیِّینَ وَتَعَرُّضٌ لِرَحْمَتِه؛ «امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: نماز شب سبب سلامتی تن و خشنودی خدا و چنگ زدن به اخلاق پیامبران و خود را درمعرض رحمت الهی درآوردن است» (محمدبنحسن الطوسی، تهذیب الاحكام، ج2، ص121).
در روایت است که اگر فردی نماز شب بخواند، قیافهاش زیبا و روزیاش فراوان میشود: وَعَنْهُ عَنْ أَبِیزُهَیْرٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِیعَبْدِاللَّهِ† قَالَ صَلَه اللَّیْلِ تُبَیِّضُ الْوَجْهَ وَصَلَه اللَّیْلِ تُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ صَلَه اللَّیْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ؛ امام صادق علیه السلام فرمود: نماز شب، روی را سپید و بوی (بدن) را خوش و روزی را جلب میكند» (محمدبنحسن الطوسی، همان، ص120).
نماز شب خواندن عیبی ندارد و میتوان تحمل كرد؛ اما در جهاد، پای جان درمیان است، تیر و شمشیر و كشته شدن شوخی نیست. كسانی بودند که وقتی به اینجا میرسیدند، عقب مینشستند. در مقام ذكر و ورد و دعا و توسل و گریه مسلمان خوبی بودند؛ اما وقتی پای فداكاری و جنگ میشد، عقبنشینی میكردند.
عَمُودٌ؛ خیمه دین سر پا نمیشد و عمودی برای این خیمه یافت نمیگردید. وَلَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ؛ و شاخه ایمان هرگز سرسبز و خرم نمیشد و میخشكید و كمكم ازبین میرفت. اگر شاخة ایمان، سرسبز و خرم مانده است، بهسبب آن فداكاریهایی است كه ما مسلمانان زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله میكردیم. اگر بنا بود مانند شما خسته شویم و دست از جنگ بكشیم و فقط درپی راحتطلبی برویم، هیچوقت اسلام رواج نمییافت بلکه فاتحه آن یكباره خوانده شده بود. وَایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً. پس حضرت قسم میخورَد با این وضعی كه شما دارید، با این روحیه راحتطلبی كه شما دارید، بهجای شیر، خون خواهید نوشید و سرانجام، ندامت و دشمنی بهبار خواهید آورد. اینكه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ، مقصود ایشان همه اصحاب رسولالله نیست و بهطورطبیعی اصحاب ویژه آن حضرت را میفرماید که در مقام عبادت، آنچنان بودند كه صبحگاهان ازبس عبادت و سجده كرده بودند، صورتشان خاكآلود بود. باید توجه داشت که مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله در آنزمان، قالی فرش ابریشمی نداشت و معمولاً همه روی خاك سجده میکردند، روی خاك نماز میخواندند و در سجده هم سر را روی خاك میگذاشتند، نه روی فرش ترمه و قالی ابریشم! بنابراین وقتی صبح میشد، صورتی كه شب تا صبح روی خاك بوده و با اشك خیس شده،
خاكآلود میشود. آن وضع عبادتشان بود و این هم وضع جهاد و جانفشانیشان. این سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله است. اگر كسی میخواهد به رفتار پیغمبر صلی الله علیه و آله تأسی كند، باید همه جوانب سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببیند؛ در مقام عبادت تنبلی نكند که برای خواندن دو ركعت نافله، جانش بالا بیاید. موقع نماز، هنوز سلام نگفته، به اینطرف و آنطرف بنگرد، انگار در قفس بوده است و الان درِ قفس باز شده است و میخواهد پرواز كند! آنها از نماز سیر نمیشدند، من و شما سالی دو یا سه شب احیا میگیریم؛ بنده خودم را عرض میكنم، از این شبها مقداری را که خواب و چرتی هستیم منها كنید، اگر از اول تا پایان شب خیلی بانشاط احیا بگیریم چه میكنیم؟ دعای ابوحمزه و دعای جوشن كبیر و چند صفحه قرآن میخوانیم، قرآن به سر میگیریم، و بالاخره منتظریم تا سحری بخوریم و بخوابیم. اما اصحاب خاص پیامبر صلی الله علیه و آله هر شبشان این بود. إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ.تنها تو نیستی: وَطائِفَه مِنَ الَّذِینَ مَعَك. قرآن از اوصاف اینها نقل میكند، که واقعاً برای ما قابل فهم نیست. من خودم را میگویم، خوش به حال شما اگر مصداق این اوصاف هستید. قرآن میفرماید: إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِیًّا؛(1)وقتی آیات قرآن بر آنان تلاوت میشود، بهحال سجده روی زمین میافتند، درحالیكه صدایشان از گریه بلند است. این چه
1. «وقتی آیات خدای رحمان بر آنها خوانده شود، بهحال سجده و گریه بر زمین میافتند» (مریم، 58).
حالی است؟ مگر قرآن خواندن، بهسجده افتادن و گریه كردن و ناله كردن دارد؟ ما كه كسی را ندیدیم اینگونه باشد؛ پس اینها که بودند؟ وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً.(1) من درطول هفتادوچند سال عمرم یادم نمیآید که بهاندازه پنج انگشت دست، نمونه اینگونه افراد را دیده باشم. یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً. قرآن برای چه کسانی فرموده است؟ این سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله را چه کسی باید تبعیت كند؟ ما چه اندازه از آن تبعیت میكنیم؟ آیا اوصافی كه در قرآن برای منافقان آمده است، درباره ما صادق نیست؟ ما از آن دستورها و تربیت اسلام و از آن روحی كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامی دمید، خیلی دوریم. پیامبر صلی الله علیه و آله ، خود، مجسمه اسلام بود و شاگردی مثل علی علیه السلام را تربیت كرد، و اصحابی كه علی علیه السلام از آنها اینگونه یاد میكند. ما ادعا داریم كه شیعه علی علیه السلام هستیم و به خود بسیار میبالیم كه شبهای احیا را توانستیم احیا بگیریم؛ اما آنها هرشب، نیمی از شب یا دو ثلث شب را بیدار بودند: یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ. سپس خدا میفرماید كه ما این كارها را برای شما واجب نكردیم. البته تهجد بر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله واجب بود. عَلِمَ أَنْ سَیَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضی وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ؛(2)
1. «بهروی چانه بر زمین میافتند و میگریند و این بر فروتنی آنان میافزاید»(اسراء، 109).
2. «خدا میداند كه برخی از شما بیمار خواهید شد و برخی دیگر به مسافرت میروند؛ پس هرچه ممكن شود قرآن بخوانید» (مزمل، 20).
خدا میداند كه شما همیشه آنگونه سلامت ندارید كه هرشب بتوانید اینهمه عبادت کنید و قرآن بخوانید. عَلِمَ أَنْ سَیَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضی؛ برخی از شما ممكن است مریض باشند، وآخرون یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ؛ یا در بیابانها در مسیر سفر هستند و نمیتوانند عبادت كنند. فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ؛ پس بدان اندازه كه میتوانید قرآن بخوانید. این قرائت قرآن، قرآنی بود كه مسلمانان در اول اسلام در نمازشان میخواندند؛ گاهی سوره بقره را در نماز میخواندند. فَاقْرَؤا ما تَیَسَّرَ مِنْه صحبت از نماز شب و قیام شبانه و در این سیاق است. میگوید اگر نمیتوانید سورههای بزرگ را در نماز شب قرائت كنید، هراندازه كه برایتان میسر است بخوانید. خداوند بهفضل خود، این قرائت را بر ما واجب نكرده است؛ ولی تشویق میكند هراندازه میتوانید این كار را انجام دهید.
ما واقعاً این سنتهای پیغمبر صلی الله علیه و آله را چقدر یاد گرفتهایم و به آن عمل میكنیم؟ متأسفانه روزبهروز وضعیتی فراهم میشود كه توفیق همان عبادتهای مختصر نیز كم میشود. كمكم فرهنگ عمومی چنین شده است که تا ساعت دوازده و گاهی بیشتر، به تماشای تلویزیون و گاهی رایانه، و چیزهای دیگری که انشاءالله حلال است میگذرد؛ زندگی باید شاد باشد! كسی كه بعداز ساعت دوازده یا دیرتر از آن میخوابد، آیا میتواند سحر بلند شود و نماز شب بخواند؟ اگر نماز صبح قضا نشود، خیلی باید خشنود بود. زمانی، مردم پساز نماز عشا میخوابیدند. سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله اینگونه بود؛ نماز مغرب را در مسجد میخواندند و به خانهها میرفتند و شام میخوردند؛ دوباره برمیگشتند
نماز عشا را در مسجد میخواندند و سپس میخوابیدند. آنان میتوانستند پیشاز نیمهشب هم بیدار شوند و تا صبح عبادت کنند؛ اما ما كه تا پساز نیمهشب به تماشای فیلم و کارهای دیگر مشغول هستیم، چگونه میتوانیم؟ از ما كه نسل قدیم هستیم گذشته است، ولی جوانهایی كه در این دوره سر كار میآیند، چه اندازه به احكام اسلام و سنت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله پایبند خواهند بود؟ الحمدلله خدای متعال بهبركت عنایات آقا ولیعصر عجلالله تعالی فرجهالشریف عشق و علاقه ویژه به معنویت را در نسل جدید ما پدید آورده است، كه قابل محاسبه نیست. عنایت الهی است كه برای جبران عوامل فسادی كه از در و دیوار میبارد، این گرایش معنوی در دلها سر میزند. مجالس احیا و عبادتها را ببینید؛ چگونه همین جوانها با همان قیافههای کذایی حاضر میشوند! این عنایت خداست و روی اسباب عادی نیست؛ از درسهای مدرسه و معلمان و دبیران و مجالس وعظی كه بنده واعظش باشم نیست؛ اسباب ظاهری ندارد؛ یك روح معنوی و خداداد است که در این جامعه دمیده شده است، تا مقداری با آن فسادها مقابله كند.
چنانكه درآغاز گفتیم، نهجالبلاغه گلچینی از فرمایشهای امیرالمؤمنین علیه السلام است. در همین گلچین، مطالبی هست كه وقتی انسان دقت كند، بهتزده میشود. امیرالمؤمنین علیه السلام شخصیتی بود كه از روز نخستِ دعوت علنی پیغمبر صلی الله علیه و آله ، به مردم شناسانده شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اولین كسی كه به من ایمان بیاورد، جانشین من خواهد بود! در آنهنگام، هیچكس جز علی علیه السلام
ایمان نیاورد.(1) ایشان درطول تاریخ زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله ، مشكلگشای مسلمانان بود؛ جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله در بسیاری از امور بود؛ وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله به جهاد میرفتند، اگر علی علیه السلام در نبرد حضور نداشت، او در مدینه جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. رفتاری كه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله با ایشان داشت، كاملاً نشان میداد كه وی چه موقعیتی نسبتبه پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دارد. بااینكه كسی مانند ایشان درمیان مردم بود و كسان دیگری از اصحاب خوب پیغمبر صلی الله علیه و آله حضور داشتند، در فاصله كوتاهی، كمتر از سه دهه، آنچنان وضع عجیبی پدید آمد كه وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آنزمان صحبت میكند، انسان خیال میكند از زمانی سخن میگوید كه قرنها با بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله فاصله داشته و تحولات عظیمی در جامعه پدید آمده است و مردم، زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و دستورهای ایشان را فراموش كردهاند. گاهی حضرت بهگونهای صحبت میكند که تعجب انسان را برمیانگیزد كه در آنزمان، با گذشت کمتر از بیستوچند سال، چه شده بود كه علی علیه السلام اینگونه از مردم گله میكند، و فسادها را تشریح میكند. بههرحال باید با اوضاع صدر اسلام آشنا شد و دید که چگونه بوده است، تا بتوان از آن درس عبرت گرفت؛ زیرا چنین چیزهایی برای نسلهای بعد هم ممكن است پدید آید، و این انحرافات مختص صدر اسلام نیست. آنان بااینكه پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را داشتند، و سالها پای منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بودند، اینگونه شدند؛ ما هم باید مواظب باشیم تا به این آسیبها مبتلا نشویم.
1. ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج18، ص178.
از موضوعاتی كه امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار از آن گله میكند، موضوع اختلاف مردم است. دو دهه از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله گذشته، یا 25 سال گذشته، یا اگر این خطبه مربوط به اواخر دوران امیرالمؤمنین علیه السلام باشد نزدیك به سی سال گذشته است، ایشان از اختلاف فرقههایی كه در مردم پیدا شده مینالد که هركدام شیوهای برای خود اتخاذ كردهاند و همه از اسلام منحرف شدهاند. فَیَا عَجَباً وَمَا لِیَ لَاأَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا؛(1)شگفتا و چگونه من تعجب نكنم از اینكه این فرقههای گوناگون پدید آمدند؛ همه هم برای دین و آیین خود استدلال میکنند. لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ وَلَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ؛ ولی نه از پیغمبری پیروی میكنند و نه به جانشین پیغمبری اقتدا میكنند. لَا یُؤمِنُونَ بِغَیْبٍ وَلَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ؛ ایمان (واقعی) به غیب ندارند، از هیچ عیبی هم احتراز نمیكنند و پاكدامن نیستند. یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ؛ در کارهایی كه حكم روشنی ندارد و شبههناك است، راحت وارد میشوند. وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ؛ مسیرشان مسیر شهوتهاست و به دلخواهها حرکت میکنند. الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا؛خوبی، آن چیزی است كه آنها خوب میدانند و بدی، آن چیزی است كه آنها بد میدانند؛ یعنی ملاك خوبی و بدی و معروف و منكر، سلیقههای شخصی آنان است؛ هركس هرچه را خوب میداند، میگوید معروف است، همان كار را باید كرد؛ امر به همان معروفی هم میكند كه خودش دوست دارد؛
1. نهج البلاغه، خطبه 88، ص121.
و به هرچیز كه خوشش نمیآید میگوید منكر است و از آن نهی میكند تا دیگران هم انجام ندهند. مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ؛در مشكلات، پیش رو سراغ خدا و پیغمبر نمیروند، آنگونهكه قرآن دستور داده است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ،(1)بلكه وقتی معضلاتی پیش میآید، به خود مراجعه میکنند: وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ؛ در كارهای مهمی كه پیش میآید، به رأی خود اتكا میكنند. كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ؛ گویا هریك از اینها امام خود است، و وظیفه خود نمیداند از كسی كه كلامش حجت است پیروی كند. به هرچه بهنظرشان میرسد، عمل میكنند؛ گویا هركس خودش امام خویش است.(2)خودرهبری، اساسِ لیبرالیسم است و این همان چیزی است كه امروز هم بسیاری از سیاستمداران ما آن را پیگیری میكنند؛ گاه اسم آن را هم میآورند، ولی برخی نام نمیبرند، حضرت در جای دیگر میفرماید: أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ؛(3) آیا خدا دین ناقصی فرستاده و از مردم كمك خواسته است كه آن را كامل كنند؟ كسانی كه هرروز قانونی میآورند و رأی میدهند و مردم را
1. «پس اگر درباره چیزی بهكشمكش برخاستید، آن را به خدا و فرستاده او برگردانید (و حكمش را از خدا و رسول بخواهید)» (نساء، 59).
2. پیشاز پیروزی انقلاب، ابوالحسن بنیصدر كتابی نوشته بود (تعمیم امامت و مبارزه با سانسور) و در آن تعریف جدیدی از اصول خمسه اعتقادی كرده بود؛ ازجمله اصل چهارم از اصول خمسه، یعنی امامت را كه از خصوصیات شیعه هست، به خودرهبری معنا کرده بود؛ یعنی هركس رهبر خود است، كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ.
3. نهج البلاغه، خطبه 18، ص61.
به روش جدیدی دعوت میكنند، فكر میكنند كه خدا دینش را ناقص نازل كرده و از آنها درخواست كرده است كه ای بندگان عزیز من، به من كمك كنید، من نتوانستم دینی از این بهتر بیاورم، شما نقصهایش را كامل كنید. أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ؛ یا نه، اصلاً اینها شریك خدا هستند؟ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی؛ آنها باید بگویند و خدا هم باید بپذیرد. ما رأی میدهیم قانون این باشد، و ما به هرچه رأی دادیم شرع هم باید آن را بپذیرد! به گمان ایشان معنای این جمله؛ كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ این است که هر چه به اصطلاح عقلای مردم گفتند همان حكم دین خواهد شد، چون كُلَّما حَكَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرْعُ، این سخن و فکر تازهای نیست. حضرت علی علیه السلام در صدر اسلام از همین تفکر مینالید. آیا خدا دین تام و کاملی نازل كرده بود، اما پیغمبر صلی الله علیه و آله بهدرستی بیان نكرده بود؟ این شق دیگر مسئله است که علی علیه السلام بیان میكند. یك احتمال این بود كه: آیا خدا بلد نبود دین كامل نازل كند؟ همین اندازه كه میدانست ـالعیاذباللهـ نازل کرد و از مردم كمك خواست كه شما بیایید بقیهاش را کامل کنید؟! یا نه، خدا دین را کامل نازل کرده است، ولی پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیانش كوتاهی كرده، و همه آنچه را خدا به او گفته بود به مردم نرسانده است؟ ازاینرو لازم است که مردم خود، آن را کامل کنند؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْءٍ. خدا كه میفرماید من هیچچیز را فروگذار نكردم، پیغمبر هم، همان مقدار كه به او وحی شده بود، با امانت كامل تحویل مردم داد.
آقایی گفته بود آیه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن(1) كه بیانگر تفاوت ارث مرد و زن است، با آیه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی(2)منافات دارد و آیه دوم، حاكمبر آیه نخست است. آیا میتوان آیه اعْدِلُوارا حاكمبر لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْن دانست؟ یعنی یك مطلق، حاكمبر نص باشد! معنای این حرف چیست؟ ما در اصول، اصطلاح «حكومت و ورود» و «تخصیص و تخصص» داریم ولی دلیل حاكم موضوع دلیل دیگر را ازبین میبرد؛ مثلاً وقتی میگویند لا سهو فی السهووقتی در نماز چهار رکعتی بین سه و چهار شك كردید، باید یك ركعت نماز احتیاط بخوانید؛ اگر در همین نماز احتیاط شك كردید، به این شك نباید اعتنا کرد و دستور دیگری ندارد، یا مثل قاعده «لاضرر» که براساس برخی دیدگاهها حاكمبر ادله دیگر است. بههرحال در «حكومت»، اگر دلیلی حاكم باشد، موضوع برای دلیل بعدی باقی نمیماند. در این فرض، اگر آیه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی حاكمبر آیه لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ باشد، بهمعنای آن است که دو برابر بودن ارث مرد نسبتبه زن موضوع ندارد. در مسئله ارث ـ بنابر فهم آن آقاـ عقل اقتضا میكند ارث مرد و زن یكسان باشد؛ اما آیه میگوید نه، فرق دارد، و ارث مرد باید دو برابر باشد. مقتضای اعْدِلُوااین است كه بین ارث مرد و زن مساوات باشد؛ آیه میگوید نه، مساوات نیست، پس این دو آیه باهم تناقض و تعارض دارد. آنزمان علی علیه السلام از این مینالید كه مردم درباره قرآن اینگونه قضاوت میكردند كه گویا آیاتش
1. «برای پسر همانند سهم دو دختر است» (نساء، 11).
2. «عدالت بورزید كه آن نزدیكتر به تقواست» (مائده، 8).
باهم اختلاف دارد: وَذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ. شاید برخی اینگونه سخن گفتن را برای علی علیه السلام نقصی بدانند؛زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام از مردم بسیار گله میكند. یكی از اصول مدیریت كه امروزه بر آن تكیه میكنند این است كه مدیر باید زیردستان راتشویق و از آنها تعریف كند، دل آنان را بهدست بیاورد تا انگیزهای برای بهتر شدن آنان باشد؛ ولی در نهجالبلاغه میبینید حضرت همواره از مردم مذمت میكند؛ مانند این موارد كه: ایكاش معاویه میآمد با من معامله میكرد بیست نفر از شما را میگرفت و یكی از اصحاب خودش را به من میداد: لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَه صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ.(1) آنزمان بیست مثقال نقره میگرفتند، یك مثقال طلا میدادند؛ بیست درهم میگرفتند، یك دینار میدادند. نسبت طلا و نقره یكبیستم بود، حالا تقریباً یكپنجاهم است. کار صراف، تبدیل طلا و نقره بود. علی علیه السلام میگوید به خدا قسم، دوست داشتم معاویه بیاید صرافی كند، بیست نفر از شما را بگیرد و یكی از اصحاب خودش را به من بدهد؛ زیرا آنها در باطل خود محكماند و به هرچه رئیسشان میگوید عمل میكنند؛ ولی شما در حق خودتان سستید و به هرچه میگویم عمل نمیكنید. گاهی میفرمود: یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ؛(2) ای نامردهای مردنما! گاهی میگفت دل من را پر از خون كردید. این بیاناتی كه علی علیه السلام دارد سلیقه خاصی است. آیا آنزمان اوضاع فرهنگی آنگونه بوده است، یا اینكه مردم چنان نابكار بودند كه به این نکوهشها احتیاج داشتند. این
1. نهج البلاغه، خطبه 97، ص141.
2. همان، خطبه 27، ص70.
مسئلهای است كه به بحث احتیاج دارد. از ویژگیهای علی علیه السلام این است که بسیار صریحاللهجه و بدون تعارف است و با کسی مجامله نمیکند. ایشان به اصحاب خود میگوید: أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه؛(1) شما دست از اطاعت شستید. مثل كسی که دستش خاكآلود شود، دست بههم میزند و میتکاند، شما اطاعت خدا را رها كردید. وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِیَّه؛ خدا دژ مستحكمی (كه دین الهی است) برای شما قرار داده بود؛ شما این دژ را با احكام جاهلی سوراخ كردید. چهكسانی این كار را كردند و احكام جاهلیت چه بود؟ آیا این سخن خیالبافی است یا آنان این كار را كرده بودند؟ چه كرده بودند که حضرت میگوید برجوباروی دین را سوراخ كردید و احكام جاهلی را بهجای احكام خدا گذاشتید؟ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً. «اعراب»، جمع «اعرابی» بهمعنای بیابانی و بیسواد و نادان است. منظور، عرب بودن نیست؛ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً؛ پسازاینكه هجرت كرده و با پیغمبر و اسلام آشنا گشتهاید، بازگشتید و همان عربهای بیابانی شدید كه چیزی نمیفهمیدند. وَبَعْدَ الْمُوَالَه أَحْزَاباً؛ و پسازآنکه دوستی پیغمبر و خاندان پیغمبر را پذیرفتید، با آن احزابی كه با پیغمبر دشمنی كردند و جنگ راه انداختند، همراهی کردید. مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ؛ شما از اسلام فقط اسمش را یاد گرفتید و به آن چسبیدید. اینکه میگویند باید جمعیت مسلمان زیاد شود و باید كاری کرد که مردم مسلمان شوند و به اسلام روی بیاورند، خوب است؛ اما آیا همین كه به اسم بگویند ما مسلمانیم، كافی است و افتخار دارد؟ یا آنکه
1. همان، خطبه 192، ص285.
باید حقیقت اسلام را در جامعه اجرا کرد؟ مسلمانی که بگوید من مسلمانم؛ اما احكام اسلام را قبول نکند، درواقع مسلمان نیست؛ هرچند در شناسنامه مسلمان باشد. یكی از ملیگراها در كنفرانسی در آلمان سخنرانی كرده و گفته بود این اسلامی كه در ایران معرفی میشود اسلام واقعی نیست؛ اسلام واقعی، آزادی و حقوق بشر و تساوی حقوق زن و مرد است! ماركسیستها در آن جلسه گفته بودند اگر اسلام این است، ما هم مسلمانیم! نویسندگان روزنامههای زنجیرهای ایران هم در بوقهای خود دمیدند كه ببینید یك نفر در آلمان چگونه اسلام را معرفی كرده است كه كفار هم گفتند ما مسلمانیم. اینگونه اسلام را معرفی كنید تا مردم آن را دوست داشته باشند! این سخن آنان، تعریض به کسانی بود که دقایق اسلام را بیان، و بر احكام اسلام پافشاری میكنند. آنان میگویند اینقدر بر احکام دین پافشاری نكنید؛ مردم از اسلام فرار میكنند؛ بهگونهای سخن از احكام بگویید كه همه بگویند ما هم مسلمانیم. اگر اسلام، یعنی هر كاری دلت میخواهد انجام بده، چهكسی است كه این اسلام را قبول نکند؟ مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ؛ شما فقط دنبال اسم اسلام هستید. وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ؛ از ایمان هم فقط رسم ایمان را بلدید. آیا منظور از رسم، یعنی شكل ایمان، یا برخی رسوم مؤمنان یا رسوم ظاهری؟ منظور امیرالمؤمنین علیه السلام از این كلمه برای من روشن نیست. سپس میفرماید كه شما، دست از احكام اسلام كشیدید و سراغ دشمنان اسلام رفتید و با آنها رفاقت كردید؛ اما بدانید إِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَی غَیْرِهِ؛ اگـر چشمتـان به كمـك شـرق و غرب دوخته
شده است و میخواهید با آنها سازش كنید، برایشان نامه بنویسید كه ما حاضریم با شما مذاكره كنیم، باهم كنار بیاییم، اگر امیدتان به كمك اینهاست، بدانید حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ؛ با این روحیه ضعیف و زبون و بزدلی كه شما دارید، كفار با شما خواهند جنگید. ثُمَّ لَا جَبْرَائِیلُ وَلَا مِیكَائِیلُ وَلَا مُهَاجِرُونَ وَلَا أَنْصَارٌ یَنْصُرُونَكُمْ؛ اگر با این روحیهای كه شما دارید، و با این سازشكاری و راحتطلبی پیش بروید، كارتان به جایی میرسد كه نه جبرائیل به شما كمك میكند، نه میكائیل و نه مهاجرین و انصار. إِلَّا الْمُقَارَعَه بِالسَّیْفِ؛ ناچار میشوید كه جنگ با شمشیر را بپذیرید. اما اگر امیدتان به خداست، عزت و شرافتتان را حفظ كنید و پیش كفار دریوزگی نكنید و آبروی اسلام و انقلاب را نبرید. سپس میفرماید: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ مردمانی كه پیشاز شما بودند و شامل لعن الهی شدند، بهاینسبب بود که امربهمعروف و نهیازمنكر را ترك كردند. آنها كه اهل معصیت بودند، استحقاق عذاب پیدا كردند و آنها كه خودْ اهل معصیت و گناه نبودند، بهسبب سكوتشان عذاب شدند. برای پرهیز از درگیری با دیگران و دستوپنجه نرم کردن با آنان و تحمل سختی و مشكلات. آنان برای راحتی خود، سكوت كردند. خدا بهاینسبب ایشان را لعنت كرد. شاید اشاره حضرت به «اصحاب سبت» است. قرآن در چندجا داستان آنان را نقل فرموده است؛ ازجمله در جایی مفصل نقل فرموده است كه قریهای بود، و مردمی از بنیاسرائیل بودند که كنـار دریـا زندگی میكردند و بهطور معمـول زندگیشـان از صید ماهی
میگذشت. به آنان دستور داده شد كه روز شنبه، كار دنیا را رها كنند و به عبادت بپردازند(1)و ازجمله، صید ماهی روز شنبه حرام بود. بهخواست خدا برای آزمودن آنان، ماهیها روز شنبه نزدیك ساحل میآمدند و درمعرض صید قرار میگرفتند؛ اما روزهای دیگر نمیآمدند. این نص قرآن است، نه قصه و حدیث و تاریخ: واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَه الَّتِی كَانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لاَ یَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ.(2) آنان به اصالت اقتصاد قایل بودند و معتقد بودند اگر مشكلات اقتصادی حل شود، مشکلات دیگر خودبهخود حل خواهد شد. بنابراین فكری كردند و دركنار دریا حوضچههایی كندند. روزهای شنبه كه ماهیها کنار ساحل میآمدند، ورودی حوضچهها را باز میكردند و وقتی پر میشد، راه حوضچهها را میبستند؛ درنتیجه ماهیها گیر میافتادند و روز یكشنبه بهراحتی ماهیها را صید میكردند. هم بهدستور خدا عمل كرده بودند (روز شنبه صید نكرده بودند)، هم اقتصادشان تأمین میشد؛ شبیه حیلههای شرعی كه رباخواران ما انجام میدهند. بهنظر بنده، آنان در این
1. حتی غذا پختن روز شنبه و آتش روشن كردن ممنوع است. ما در شهر یزد همسایههای یهودی داشتیم که روزهای شنبه غذا نمیپختند. همسایههای مسلمانشان غذا میپختند و برایشان میبردند.
2. «و از آنان، از اهل آن آبادی كه دركنار دریا بود بپرس هنگامیكه از حكم روز شنبه تجاوز كردند، ازآنرو كه ماهیانشان روز شنبه بهفراوانی و آشكارا بهسوی آنان میآمدند و در غیر شنبه نمیآمدند. اینچنین آنان را آزمودیم بهسببآنكه فاسق بودند (از حد تجاوز میكردند)» (اعراف، 163).
كارشان هیچ بدتر از ما نبودند، شاید مقدستر از ما هم بودند، صیدی نمیكردند. عدهای از مؤمنان به اینها گفتند كه با دین خدا بازی نكنید، خدا فرموده روز شنبه ماهی صید نكنید، این كارها همان كاری است كه خدا از آن نهی کرده است، اگر اکنون ماهی را از آب بیرون نمیآورید و صید نمیكنید، ولی همان كار صید را انجام میدهید. گروهی دیگر گفتند كه اینها به سخن ما گوش نمیدهند؛ بنابراین بازداشتن آنان بیهوده است. لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً.(1)بنابراین مردم سه دسته شدند: یك دسته صیدكنندگان، یك دسته كسانی كه نهیازمنكر میكردند، یك عده هم افراد بیتوجه و آرام که درپی كار خود بودند؛ نه صید میكردند و نه به صیادان اعتراض میكردند. خدا عذابی فرستاد که هم صیدكنندگان و هم كسانی كه ساكت بودند بهصورت میمون مسخ شدند: قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَه خاسِئِینَ.(2)فقط آنها كه نهیازمنكر میكردند نجات پیدا كردند؛ امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الْإِسْلَامِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْكَامَه؛ حدود الهی را تعطیل كردید و احكام اسلام را میراندید. کسانی که با وضع قوانین خلاف شرع، با دین خدا بازی میكنند، باید بدانند اگر خداوند عذاب استیصال و عذاب مسخ را برداشته است، اما عذابهای دیگر را برنداشته است: یَلْبِسَكُمْ شِیَعا
1. «چرا گروهی را موعظه میكنید كه خداوند، آنان را هلاك خواهد كرد یا بدانان عذاب سختی خواهد داد» (اعراف، 164).
2. «به آنان گفتیم بوزینههایی باشید راندهشده» (اعراف، 166).
وَیُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.(1)شما كه احكام خدا را فراموش كردید، با دین خدا بازی كردید و حدود الهی را تعطیل كردید و قانون جزایی را اجرا نمیكنید بدین جهت است که مردم دنیا شما را مسخره میكنند و میگویند حقوق بشر را رعایت نمیكنید! اما علی علیه السلام چگونه خود را معرفی میکند: وَإِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَه لَائِم؛ من از آنها هستم كه از ملامت هیچ ملامتگری نمیهراسم. سِیَماهُمْ سِیَما الصِّدِّیقِینَ وَكَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّیْلِ وَمَنَارُ النَّهَارِ؛ چهرهشان چهره صدیقان، و سخنشان سخن نیکان است، شبزندهدارانی هستند که همچون چراغهای پرتوافكنی نورافشانی میکنند. مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ یُحْیُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَسُنَنَ رَسُولِه؛ من از آنها هستم كه به ریسمان قرآن چنگ زدهاند و همّشان این است كه سنتهای الهی و سنتهای پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله زنده باشد. لَا یَسْتَكْبِرُونَ وَلَا یَعْلُونَ؛ درپیبرتریجویی و بزرگیفروشی نیستند. خیلی هم دلشان نمیخواهد كسی آنان را بشناسد و اسمشان در جایی مطرح شود. وَلَا یَغُلُّونَ وَلَا یُفْسِدُون؛ به كسی خیانت نمیكنند و فسادی در زمین راه نمیاندازند. قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَل؛ دلهاشان در بهشت است و توجهی به دنیا ندارند؛ یعنی به چیزهای دیگر دل نمیبندند. به چیزهایی كه تكلیف شرعیشان را روشن كند توجه دارند، تا بفهمند چه باید كرد. اگر به رسانهها توجه میکنند، برای آن است که ببینند در دنیا چه خبر است و وظیفه ما چیست. بنابراین به
1. «شما را لباس تفرقه پوشاند و سختی ضربه برخی را به دیگری بچشاند»(انعام، 65).
خودِ دنیا اعتنایی ندارند. علی† میفرماید: من از چنین مردمی هستم كه دلشان پیش خدا و در بهشت است. قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ؛ اهل عمل و تلاش هستند. راحتطلب و گوشهگیر نیستند؛ اما دلشان را به دنیا نباختهاند؛ دل درگرو خدا و اهل بهشت دارند و توجهشان به آن هدفی است كه خدای متعال برای آنان مقرر فرموده است؛ اما بدنهایشان دائم درحال تلاش است تا وظیفه الهی خود را بهدرستی انجام دهند.
سؤالی در اینجا مطرح میشود كه: چرا خدا عقل ما را بیشتر نكرد تا بهكلی بر شهوات و بر شیطان غالب شویم و بیشترِ افرادمان خوب شوند؟ چرا معرفت ما را كاملتر نكرد كه اینقدر ریزش نداشته باشیم؟ آنها كه مقامات عالی یافتند، معرفت بیشتری داشتند، مثل انبیا و ائمه اطهار و اصحاب خاص آنان؛ اگر خدا سطح معرفت همه مردم را بالا میبرد، اگر نه درحد انبیا و ائمه، دستکم درحد اصحاب خاصشان؛ دراینصورت بیشترِ مردم خوب میشدند. برای روشن شدن پاسخ این سؤال باید توجه کرد به این حقیقت که تفاوتهای فردی تابع علل و عواملی است که بر اساس حکمت الهی در جهان آفرینش پدید آمده و میآید. اگر انتخاب ما اولین مرحله ایمانی باشد كه خدا میپذیرد و وعده داده است كه گناهان را یا مستقیماً یا با شفاعت بیامرزد، باید شكر كنیم كه اینقدر به ما معرفت داد كه بتوانیم همین مرحله ایمان را داشته باشیم. اگر اولین مرحله نجات را انتخاب كنیم، نه در مقایسه با آن مرحلهای كه پیغمبر
اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام بودند که در عقل ما نمیگنجد، بلکه در مقایسه با اصحاب خاص آنان مانند سلمان و ابوذر؛ اگر این دو مرحله را تصور كنیم، تفاوت بسیار است.خدای متعال بر اساس حکمت بالغه خود دستگاهی فراهم كرده است تا برترینها شناخته شوند. مَثَل ساده آن، امتحانهای ورودی دانشگاههاست. اگر بخواهند بیشترِ شركتكنندگان قبول شوند، سؤالات سادهای میدهند كه داوطلبان بتوانند بهراحتی پاسخ دهند؛ اما نتیجه آن، پایین آمدن سطح معلومات است. اگر معلم، سؤالاتی طرح كند كه همه نمره عالی بگیرند، دیگر انگیزهای برای درس خواندنِ بیشتر باقی نمیماند، كسی تلاشی نمیكند و رشدی پدید نمیآید. خدا میخواهد درمیان انسانها كسانی باشند كه ملایکه دربرابر آنها بهخاك بیفتند و به نوكری آنها افتخار كنند. بنابراین باید سطح امتحان بسیار بالا باشد؛ ولی خدا از لطفش آنقدر مراتب پایینتر هم برای نجات قرار داده است، كه برای اكثریتقریببهاتفاق مردم میسر است؛ اندکی همت میخواهد، حتماً لازم نیست معرفتشان بهاندازه معرفت سلمان و ابوذر شود، چه رسد به معرفت امام و پیغمبر. اگر در امور دینی به همان اندازه كه در كارهای دنیوی عقل خود را بهكار میگیرند عقل خود را بهكار ببرند، مطمئن باشید بیش از نود درصد مردم بهشتی میشوند. برای توضیح بیشتر، به یک نمونه کار دنیوی توجه کنید. اگر کسی بیمار شد و نزد پزشک متخصص رفت و داروی تجویزشده را خرید، هیچ عاقلی میگوید كه او كار بدی كرده است؟ تحقیق هم لازم نیست که این دارو چیست و از چه ساخته شده و چهکسی اختراع كرده است؟ او پزشک
متخصص است و هزاران نفر دیگر نزد او میروند و معالجه میشوند. کسی نمیگوید این كار غیرعقلایی است. چهبسا پزشك یهودی یا مسیحی باشد. افرادی هستند كه برای معالجه برخی امراض سخت به خارج کشور میروند؛ آیا همه پزشکان خارجی، مسلمان و نمازشبخوان هستند؟ بسیاری از آنان بیدیناند؛ ولی چون متخصص هستند، نسخه میدهند و بیمار بهراحتی عمل میكند و حاضر است دست پزشک را ببوسد و بسیار از او ممنون است كه او را پذیرفته و معالجه کرده است. ما اگر انبیا را بهاندازه یك پزشک یهودی قبول داشتیم، اهل نجات بودیم. آیا به این اندازه عقلمان نمیرسد؟ بنابراین مشكل ما هوا و هوسهاست، دنیازدگی است، دل بستن به لذایذ زودگذر است؛ والاّ همان عقل عادی كه هر بیسوادی آن را بهكار میگیرد و از پزشک متخصص اطاعت میكند و به نسخهاش عمل میكند، اگر به همین اندازه عمل میكردیم، هرچند به اسرار عالم و معارف بلند و عمیق نمیرسیدیم، اما مسلمانی بودیم كه به واجبات عمل میكند و محرمات را ترك میكند؛ خدا هم به ما بهشت میداد. اگر اینگونه بود، آنوقت خداوند میفرمود: كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِینَ. اما ما كوتاهی كردیم.
برخی مغالطه میكنند و چنین القا میكنند كه اگر قانون درستی بود و مجری خوبی هم داشت، باید مردم جامعه سعادتمند شوند و مشكلی نداشته باشند. ما در كشوری اسلامی هستیم و قانونمان قانون اسلام و قرآن است و دارای مجریان خوبی هستیم؛ اما هزار مشكل گوناگون
داریم. بنابراین یا قانون خوب نیست، یا مجری قانون خوب نیست و اشكال را بهطورعمده متوجه قانون میدانند. میگویند دین بهدرد جامعه نمیخورد و نمیتواند مشكلات جامعه را حل كند. امیرالمؤمنین علیه السلام در این بیان اخیر فرمودند آیا دینی كه خدا برای شما فرستاد ناقص بود؟ آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدیریتش كوتاهی كرد؟ زمان پیامبر صلی الله علیه و آله كه هنوز نقصی در دین پدید نیامده بود، هنوز اسرائیلیات و احادیث ضعیف وارد نشده بود، كلام خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بهترین قانون بود و بهترین و دلسوزترین مجری، كه خدا به او میفرماید مگر میخواهی خودكشی كنی که اینقدر برای مردم دل میسوزانی؟ لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً.(1) لازم نیست اینقدر دلسوزی كنی. پیغمبر به این مهربانی و دلسوزی، قانون به این کمال، اما نتیجه چه شد؟ همین شد كه علی علیه السلام اینگونه با آنها صحبت میكند: أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه كَأَنَّكُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَی وَجْهِهِ. گویا میخواهید ظرف اسلام را وارونه كنید و هرچه در آن است بیرون بریزید؛ گویا میخواهید اسلام را محو كنید. این تعبیر علی علیه السلام است. آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله ناقص بود یا دینش ناقص بود؟
چنانکـه گذشت، سرّ وجود مشکلات، آن است کـه سروكـار پیامبران بـا
1. «شاید تو خود را بر سر هدایت آنان از غصه بكُشی، اگر به این سخن ـقرآنـ ایمان نیاورند» (كهف، 6).
انسانِ مختار است. آدمی اختیار دارد؛ برترین قانون و بهترین مجری و مربی هم باشند، مردم میتوانند خلاف آن را انتخاب کنند. آیا مردم نمیدانستند كه پیغمبر صلی الله علیه و آله چقدر دلسوزشان است؟ آیا مردم كوفه نمیدانستند كه علی علیه السلام چقدر برای آنان دل میسوزاند؟ چقدر برای فقرا و ایتام زحمت میكشد؟ چگونه مزد علی علیه السلام را دادند؟ آدمی اینگونه است. یك روز میتواند تا آن قله برود، و روزی دیگر با مغز به زمین بخورد. نمونة آن در صدر اسلام، زبیر بود. نمونه دیگر اصحاب علی علیه السلام بودند. تصور نشود که اگر كسی روزی تا مقاماتی رفت، تا آخر در آنجا باقی میماند. هرگز چنین نیست؛ زیرا عالم بهطوردائم درحال زیرورو شدن است. لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَه وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَه.(1)عالم، عالم امتحان است. باید آنقدر زیرورو شود تا همه آزموده شوند. باید اوضاع متفاوت پیش بیاید تا همه بدانند چهكارهاند. عالِم امتحان است و برای من و شما هم هست. كامل بودن دین، و ولایت، و توسل بهاینمعنا نیست كه عاقبتبهخیر خواهیم شد. باید دعا و توسل داشته باشیم و پیشانی بر خاك بساییم و التماس و تضرع كنیم، تا اولیای دین گوشه چشمی به ما داشته باشند و بیدین از دنیا نرویم.
محورهای قابل بحث درباره پیامبر صلی الله علیه و آله در نهجالبلاغه، به آنچه گذشت محدود نمیشود؛ مطالب دیگری نیز در وصف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در نهجالبلاغه آمده است كه ممكن است محور بحث قرار گیرد؛ ولی ما در این
1. «شما بهحتم بههم خواهید آمیخت و زیرورو و درهم خواهید شد، آنگاه بهواقع غربال خواهید شد» (نهج البلاغه، خطبه 16، ص57).
سلسلهبحثها بهدلیل فرصت كم، بدان نپرداختیم. مهمترین این محورها عبارتاند از:
1. صفات و ویژگیهای شخصی، محاسن اخلاق و فضایل پیامبر صلی الله علیه و آله ازقبیل شجاعت، بردباری، مهربانی، دلسوزی و غیر آن؛
2. روشهای دعوت ایشان، از حكمت بالغه و موعظه حسنه و جدال احسن، كه بهطوركلی و یا با بیان نمونههایی بیان شده است؛
3. درباب كسانی كه در همه امور زندگی، بادقت به پیامبر صلی الله علیه و آله تأسی كردند و دربرابر، كسانی دیگر كه نهتنها پیروی نكردند، بلكه رفتارشان ناقض دستورهای آن حضرت بود و مشكلاتی پدید آوردند كه مانع پیشرفت اسلام شد؛
4. معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله كه برخی از آنها را امیرالمؤمنین علیه السلام خود شاهد بوده و بادقت نقل فرموده است؛ مانند شهادت درخت به حقانیت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه در پایان خطبه قاصعه(1) آمده است؛
5. روش زندگی ایشان پیشاز بعثت؛ اینكه چگونه خدای متعال، ایشان را در آن محیط تربیت نمود و برای رسالت خطیر خویش آمادگی بخشید.
1. نهج البلاغه، خطبه 192، ص285.
قرآن کریم
محمد، نهج البلاغه، شرح صبحی صالح، دار الهجره، قم،بی تا.
ابنفارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.
ابنمنظور، محمد، لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405ق.
اقبال لاهوری، محمد، احیای فكر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، رسالت قلم، تهران، بیتا.
جوهری، اسماعیل، الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه، دارالعلم للملایین، بیروت، 1376ق.
خمینی، روحالله، صحیفه امام(ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)، تهران، 1379ش.
سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوی، مؤسسه فرهنگی صراط، تهران، 1379ش.
سروش، عبدالكریم، مدارا و مدیریت
شریعتی، علی، اسلامشناسی، چاپخش، تهران، 1378ش.، صراط، تهران، 1376ش.
شریف رضی، محمد، نهج البلاغه، نسخه صبحی صالح، دارالهجره، قم، بیتا.
الصدوق، محمدبنعلی، ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، شریف رضی، قم، 1364ش.
طبرسی، فضلبنحسن، مجمع البیان، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415ق.
طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، مكتب النشر الثقافه الاسلامیه، بیجا، 1408ق.
الطوسی، محمدبنالحسن، تهذیب الاحكام، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش.
عسقلانی، ابنحجر، فتح الباری، دارالمعرفه، بیروت، بیتا.
العیاشی، محمدبنمسعود، تفسیرالعیاشی، بینا، تهران، 1380ق.
الکلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1363ش.
مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404ق.
مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، انتشارات در راه حق، قم، 1367ش.
النیشابوری، محمدبنالفتال، روضه الواعظین، منشورات الرضی، قم، بیتا.
بقره
إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه (30)........... 35، 42
رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَه وَفِی الْآخِرَه حَسَنَه (201) ........... 134
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239) ........... 43
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ (279) ...........102
فَلِمَ تَقْتُلُونَ انبیاء اللهِ مِنْ قَبْل (91)............45
فویل للذین یَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ (79)........... 71
كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ (213) ........... 38، 44، 69، 85، 91
كَما أَرْسَلْنا فِیكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِنا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَه وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) ...........36، 43
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا (124)...........143
آل عمران
وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ (181)........... 45
الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَِ قیَامًا وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار (191)...........33
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ (190)...........33، 139
إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ (59)........... 73
وَسارِعُوا إِلی مَغْفِرَه مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّه عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالأَرْضُ (133)...........135
وَمَا الْحَیه الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)........... 132، 149
نساء
أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا (151)............90
خالِدِینَ فِیها أَبَدا (57)............. 135
رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلِ (165)........... 37، 52، 66
عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ (113)............ 13
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ (59)........... 193
لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (11)............ 195، 196
مِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ (150) ........... 90
مائده
اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی (8).............. 195، 196
الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ (3)............ 80
تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ (83) ........... 74
لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ (101) ........... 90
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْره وَالْإِنْجِیلَ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ (66)...........112
یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَكُمْ كَثِیراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ (15) ........... 71
یُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ (41)............. 70
انعام
قُل فَلِلَّهِ الْحُجَّه الْبالِغَه (149).............. 28
یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ (65)...........202
اعراف
أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَک آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکنَّا ذُرِّیَّه مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173)...........27، 37
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَه اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ (32) ...........168
قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَه خاسِئِینَ (166)........... 202
لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً (164)........... 202
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَه إِنَّا کنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (172)...........27
وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَه الَّتِی كَانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لاَ یَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا یَفْسُقُونَ (163)...........201
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ (96)...........111، 115
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا (31)........... 168، 173
انفال
مِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ (2)...........182
توبه
خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً (102)........... 157
فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِها فِی الْحَیه الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ (55) ...........119
قُلْ إِنْ كانَ آباؤكُمْ وَأَبْناؤكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَه تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ (24)........... 158، 159
هود
لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ (106)............64
وَما مِنْ دَابَّه فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها (6) ...........85
رعد
وَمَا الْحَیه الدُّنْیا فِی الْآخِرَه إِلاّ مَتاعٌ (26)........... 116
حجر
لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِینَ (88)...........119
نحل
ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَه وَالْمَوْعِظَه الْحَسَنَه (125)...........72
وَالْخَیْلَ وَالْبِغالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْكَبُوها وَزِینَه وَیَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8)........... 172
وَلَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ (6) ........... 171
اسراء
كُلاًّ نُمِدُّ هؤلاءِ وَهَؤلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ (20)...........155
مَنْ كانَ یُرِیدُ الْعاجِلَه عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18)........... 119، 138، 155، 156
وَمَنْ أَرادَ الْآخِرَه وَسَعی لَها سَعْیَها وَهُوَ مُؤمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْیُهُمْ مَشْكُوراً (19)........... 156، 157
وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَه لَكَ (79).... 90
وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعاً (109)........... 188
کهف
فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ (29)............47
لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً (6) ........... 207
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیه الدُّنْیا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ (45) ........... 151
مریم
إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِیًّا (58)........... 188
طه
رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزی (134)........... 29
وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَه الْحَیَه الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَأَبْقَی (131) ........... 119
مؤمنون
إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا (37)............ 138
نور
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَه وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ الله (37) ........... 118، 136
وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً (55) ........... 121
شعراء
إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیَه وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤمِنِینَ (8)...........45
عنکبوت
وَما هذِهِ الْحَیه الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدّارَ الْآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوانُ (64)........... 151
روم
ومن آیاته أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها (21) ...........173
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیه الدُّنْیا (7)........... 30
لقمان
فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیه الدُّنْیا (33)............ 170
احزاب
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَه حَسَنَه لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اللّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثِیراً (21)...........143
مِنَ الْمُؤمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ (23)...........185
سجده
الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (7)........... 132، 153
وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (24)...........49
فاطر
وَإِنْ مِنْ أُمَّه إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ (24)...........83
یس
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (60) ...........27
فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ (14)........... 83
وَأَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (61)........... 27
صافات
فَالزّاجِراتِ زَجْراً (2)............ 40
وَالصَّافّاتِ صَفًّا (1)........... 40
وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164)........... 40
ص
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجّارِ (28)...........32، 63
وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) ...........31، 32، 33
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَه فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (26)........... 31
شوری
مَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَه نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ كانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِی الْآخِرَه مِنْ نَصِیبٍ (20)........... 154، 156، 157
زخرف
وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51)........... 113
ق
نَ فِیها وَلَدَیْنا مَزِیدٌ (35)........... 112
ذاریات
أَ تَواصَوْا بِهِ (53)........... 78
فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2)........... 40
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ (56) ........... 53، 66، 103
نجم
الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاثْمِ وَالْفَوَاحِشَ الاّ اللَّمَمَ (32) ........... 158
ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (30)............ 155
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیه الدُّنْیا (29) ........... 138، 155
قمر
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ (55)............54، 159
واقعه
لَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ (21)............. 128
حدید
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیه الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَه وَتَفاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطاماً (20)........... 150
لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ (25)........... 47، 48، 120
صف
مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ (6) ........... 79
تحریم
لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یؤمرون (6)...........40
وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه وَنَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (11) ...........113، 159
ملک
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیه لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (2) ........... 53، 116
ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَیْنِ (4)............34
حاقه
فِی سِلْسِلَه ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً (32)........... 64
مزمل
إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنی مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَه مِنَ الَّذِینَ مَعَكَ... (20)........... 178، 187، 189
أَوْ زِدْ عَلَیْهِ (4)...........177
قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً (2)........... 177
نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً (3)............ 177
انسان
إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً (3)........... 46، 53
سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21)......... 130
مرسلات
وَفَواكِهَ مِمّا یَشْتَهُونَ (42)................. 128
نبأ
یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً (40)........... 41
نازعات
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (5)........... 40
فَقَال أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی (24)............... 113
اعلی
وَالْآخِرَه خَیْرٌ وَأَبْقی (17)......... 134، 135
فجر
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ (15)........... 148
یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی (24)...........151
حدیث قدسی
لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك............ 13
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
إِنّی تارِكٌ فیكُمْ الثِّقْلَیْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتی ...........92
یَا أَبَا ذَرٍّ وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ الدُّنْیَا كَانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَه أَوْ ذُبَابٍ مَا سَقَی الْكَافِرَ مِنْهَا شَرْبَه مِنْ مَاء........... 124
یا عَلی ما عَرَفَ اللهَ اِلاَّ اَنَا وَاَنْتَ وَلا عَرَفَنی اِلاّ اللهُ وَاَنْتَ وَلا عَرَفَکَ اِلاّ اللهُ وَاَنَا........... 13
یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرِی وَ غَیْرُكَ وَ مَا عَرَفَكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ غَیْرُ اللَّهِ وَ غَیْرِی ........... 14
امام علی علیه السلام
أَرْسَلَهُ بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَه لِلشُّبُهَاتِ وَاحْتِجَاجاً بِالْبَیِّنَاتِ وَتَحْذِیراً بِالْآیَاتِ وَتَخْوِیفاً بِالْمَثُلَاتِ ........... 73
أَرْسَلَهُ بِحُجَّه كَافِیَه وَمَوْعِظَه شَافِیَه وَدَعْوَه مُتَلَافِیَه ........... 72
أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَه وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَه ........... 73
أَلَا وَإِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِیَّه وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً وَبَعْدَ الْمُوَالَه أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ ... كَأَنَّكُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَی وَجْهِهِ 197، 198، 199، 207
أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الْإِسْلَامِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْكَامَهَ ........... 202
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی ........... 195
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَأَمِیناً عَلَی التَّنْزِیلِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَی شَرِّ دِینٍ وَفِی شَرِّ دَار مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَه خُشْنٍ وَحَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَتَأْكُلُونَ الْجَشِبَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ ٍ الْأَصْنَامُ فِیكُمْ مَنْصُوبَه و الآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَه ........... 107، 108
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ كِتَاباً وَلَا یَدَّعِی نُبُوَّه فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَبَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ ........... 108
إِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَی غَیْرِهِ حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ ثُمَّ لَا جَبْرَائِیلُ وَلَا مِیكَائِیلُ وَلَا مُهَاجِرُونَ وَلَا أَنْصَارٌ یَنْصُرُونَكُمْ إِلَّا الْمُقَارَعَه بِالسَّیْفِ ...........199، 200
بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَی غَیْرِه ... فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَه ........... 105، 106
خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَوَرَدَ الْآخِرَه سَلِیماً لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَرٍ حَتَّی مَضَی لِسَبِیلِهِ وَأَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ ........... 148
سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَی ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَمَضَتِ الدُّهُورُ وَسَلَفَتِ الْآبَاءُ وَخَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ ... فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَه وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَه ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لُِمحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله لِقَاءَهُ وَرَضِیَ لَهُ مَا عِنْدَهُ وَأَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ الدُّنْیَا فَقَبَضَهُ إِلَیْهِ كَرِیماً وَخَلَّفَ فِیكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیَاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یَتْرُكُوهُمْ هَمَلًا بِغَیْرِ طَرِیقٍ وَاضِحٍ وَلَا عَلَمٍ قَائِمٍ...........79، 80
فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِی أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ وَأَقَرَّهُمْ فِی خَیْرِ مُسْتَقَرٍّ تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الْأَصْلَابِ إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَامِ كُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَفٌ حَتَّی أَفْضَتْ كَرَامَه اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّه عَدَدِهِمْ وَلَا كَثْرَه الْمُكَذِّبِینَ لَهُمْ ........... 77، 78
فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَه وَالْأَیْدِی مُخْتَلِفَه وَالْكَثْرَه مُتَفَرِّقَه فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَأَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَه وَأَصْنَامٍ مَعْبُودَه وَأَرْحَامٍ مَقْطُوعَه وَغَارَاتٍ مَشْنُونَه ........... 109
فَالْهُدَی خَامِلٌ وَالْعَمَی شَامِلٌ عُصِیَ الرَّحْمَنُ وَنُصِرَ الشَّیْطَانُ... بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَجَاهِلُهَا مُكْرَمٌ...........106، 107
فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِیَ بَیْنَ أَیْدِیكُمْ إِلَّا لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ........... 200، 202
فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَجَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَه عَلَیْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَأَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا ... فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ وَفِی خُضْرَه عَیْشِهَا فَكِهِینَ ... فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ وَمُلُوكٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ یَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ كَانَ یَمْلِكُهَا عَلَیْهِمْ وَیُمْضُونَ الْأَحْكَامَ فِیمَنْ كَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ ........... 109، 110
فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَه الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَمِنْ طَاعَه الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ ........... 72
فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَه لِمَنْ تَأَسَّی وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی ...........144، 160
فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَه لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ........... 26، 27، 28، 37
فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِیمِ
بِالْإِفْكِ الْعَظِیمِ وَإِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ وَزَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ...........147، 148
فَمَا أَعْظَمَ مِنَّه اللَّهِ عِنْدَنَا حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَقَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ ...........148
فَیَا عَجَباً وَمَا لِیَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ وَلَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ لَا یُؤمِنُونَ بِغَیْبٍ وَلَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ َیعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ ...........194
فَیَا عَجَباً وَمَا لِیَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ وَلَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ لَا یُؤمِنُونَ بِغَیْبٍ وَلَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ َیعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ ...........192، 193
قَدْ بَیَّنَهُ وَأَحْكَمَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَلِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَلِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ ...........72
قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیَا وَصَغَّرَهَا وَأَهْوَنَ بِهَا وَهَوَّنَهَا وَعَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِیَاراً وَبَسَطَهَا لِغَیْرِهِ احْتِقَاراً فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَأَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ وَأَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ لِكَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً أَوْ یَرْجُوَ فِیهَا مَقَاماً 123، 125، 146، 147
قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَی أَنْ یَقْبَلَهَا........... 144، 152، 166، 167، 168
قِیَامُ اللَّیْلِ مَصَحَّه الْبَدَنِ وَرِضَا الرَّبِّ وَ تَمَسُّكٌ بِأَخْلَاقِ النَّبِیِّینَ وَتَعَرُّضٌ لِرَحْمَتِه........... 185
لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَه وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَه.............. 208
لَقَدْ رَأَیْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَمَا أَرَی أَحَداً یُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ لَقَدْ كَانُوا یُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً وَقَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَقِیَاماً یُرَاوِحُونَ بَیْنَ جِبَاهِهِمْ وَخُدُودِهِمْ یَقِفُونَ عَلَی مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ كَأَنَّ بَیْنَ أَعْیُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَی مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْیُنُهُمْ حَتَّی تَبُلَّ جُیُوبَهُمْ وَمَادُوا كَمَا یَمِیدُ الشَّجَرُ یَوْمَ الرِّیحِ الْعَاصِفِ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَرَجَاءً لِلثَّوَابِ........... 180، 181، 182
لَوَدِدْتُ وَاللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَه صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ ........... 196
لولا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر........... 50
مِمَّا یُؤكِّدُ عَلَیْهِمْ حُجَّه رُبُوبِیَّتِهِ وَیَصِلُ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَی أَلْسُنِ الْخِیَرَه مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَمُتَحَمِّلِی وَدَائِعِ رِسَالَاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حُجَّتُهُ وَبَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَنُذُرُهُ............ 76، 77
مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ........... 139
وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ........... 144
وَاللَّهِ لَدُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ........... 153
وَاللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا وَلَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی........... 149، 160
وَالنَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ........... 106
وَإِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَه لَائِمٍ سِیَماهُمْ سِیَما الصِّدِّیقِینَ وَكَلَامُهُمْ كَلَامُ الْأَبْرَارِ عُمَّارُ اللَّیْلِ وَمَنَارُ النَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ یُحْیُونَ سُنَنَ اللَّهِ وَسُنَنَ رَسُولِهِ لَا یَسْتَكْبِرُونَ وَلَا یَعْلُونَ وَلَا یَغُلُّونَ وَلَا یُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ........... 203
وَأَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَه وَأَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَه وَطَرَائِقُ مُتَشَتِّتَه بَیْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَی غَیْرِه ...........105
وَبَعَثَ إِلَی الْجِنِّ وَالْإِنْسِ رُسُلَه لِیَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها........... 30
وَجَعَلَهُمْ حُجَّه لَهُ عَلَی خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّه لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ ...........29
وَذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ........... 196
وَعَمَّرَ فِیكُمْ نَبِیَّهُ أَزْمَاناً حَتَّی أَكْمَلَ لَهُ وَلَكُمْ فِیَما أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِیَ لِنَفْسِهِ وَأَنْهَی إِلَیْكُمْ عَلَی لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَمَكَارِهَهُ وَنَوَاهِیَهُ وَأَوَامِرَهُ...........80، 101
وَكَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ وَأَنْ یُذْكَرَ عِنْدَهُ ........... 147، 160
وَلَقَدْ كَانَ فِی رَسُولِاللَّهِ صلی الله علیه و آله كَافٍ لَكَ فِی الْأُسْوَه وَدَلِیلٌ لَكَ عَلَی ذَمِّ الدُّنْیَا وَعَیْبِهَا وَكَثْرَه مَخَازِیهَا وَمَسَاوِیهَا إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَزُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا........... 143، 144
وَلَقَدْ كَانَ صلی الله علیه و آله یَأْكُلُ عَلَی الْأَرْضِ وَیَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَیَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَیَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِی وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ وَیَكُونُ السِّتْرُ عَلَی بَابِ بَیْتِهِ فَتَكُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ یَا فُلَانَه لِإِحْدَی أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّی فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیَا وَزَخَارِفَهَا ........... 145، 146
وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِاللَّهِ صلی الله علیه و آله نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً وَمُضِیّاً عَلَی اللَّقَمِ وَصَبْراً عَلَی مَضَضِ الْأَلَمِ وَجِدّاً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا یَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَیْنِ یَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَیُّهُمَا یَسْقِی صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّه لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَمَرَّه لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَی اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَأَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ وَلَعَمْرِی لَوْ كُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ وَلَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً............ 183، 184، 185، 186
وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی كُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَیَأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ........... 13
وَلَمْ یُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ........... 76
وَلَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَلَمْ یُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَلَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا........... 31
وَلَیْسَ فِی أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَعَلَیْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ ...........41
وَلِیُقِیمَ الْحُجَّه بِهِ عَلَی عِبَادِهِ... حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا حُجَّتُهُ ...........29
یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ........... 197
امام صادق علیه السلام
صَلَه اللَّیْلِ تُبَیِّضُ الْوَجْهَ وَصَلَه اللَّیْلِ تُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ صَلَه اللَّیْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ...........186
آدم علیه السلام .......... 26، 29، 59، 74، 75، 76، 83
ابانبنتغلب....................................... 59
ابلیس................................................ 59
ابنحجر عسقلانی............................. 84
ابنسینا.............................................. 64
ابنعباس........................................... 84
ابنفارس، احمد........................ 89، 172
ابنمنظور، محمدبنمکرم..................... 89
ابوبصیر........................................... 185
ابوحنیفه...................................... 58، 59
ابوذر.............................. 124، 204، 205
ابوزهیر........................................... 186
ابیشیبه خراسانی............................... 58
اصطهباناتی، محمدباقر..................... 130
اصفهانی، آقانجفی........................... 130
اعلامیه حقوق بشر...................... 61، 62
اقبال لاهوری، محمد......................... 62
امام حسین علیه السلام .......................... 117، 167
امام سجاد علیه السلام .................................... 128
امام صادق علیه السلام 58، 59، 93، 145، 167، 169، 185، 186
امام عصر عجل الله تعالی فرج الشرف ............ 93، 115، 121، 190
امام علی علیه السلام 14، 15، 16، 19، 20، 25، 26، 27، 28، 31، 32، 41، 48، 50، 51، 75، 76، 101، 105، 123، 124، 125، 131، 139، 145، 146، 147، 148، 149، 152، 153، 160، 161، 164، 166، 167، 168، 177، 180، 182، 183، 184، 185، 186، 188، 191، 192، 194، 195، 196، 197، 199، 202، 203، 206، 207، 209
بخاری، محمدبناسماعیل................... 15
بروجردی، سیدحسین...................... 166
بنیاسرائیل................................ 90، 200
بنیصدر، ابوالحسن.......................... 193
بهجت، محمدتقی............................ 130
جنگ جمل..................................... 183
جنگ صفین.................................... 183
جوهری، اسماعیل........................... 172
حاکم نیشابوری................................ 15
حجتی، محمدباقر.............................. 70
حسینی استرآبادی، سید شرفالدین..... 13
خامنهای، سیدعلی....................... 14، 16
خمینی، سیدروحالله... 60، 120، 123، 161
خویی، سیدابوالقاسم.......................... 70
داوود علیه السلام ...................................... 31، 32
درچهای، سیدمحمدباقر.................... 130
سروش، عبدالکریم...................... 62، 87
سلمان.................................... 204، 205
سلوم................................................ 84
سید رضی، محمدبنحسین................. 15
شریعتی، علی.............................. 23، 62
صادق............................................... 84
صدوق.............................................. 84
صدوق، محمدبنعلی (شیخ صدوق) 174
طباطبایی، سیدمحمدحسین.......... 38، 44
طبرسی، فضلبنحسن....................... 84
طریحی، فخرالدین............................ 89
طوسی، محمدبنحسن (شیخ طوسی) 185، 186
عایشه............................................. 167
عبدالرحمانبنحجاج......................... 58
عبداللهبنعبدالمطلب........................... 73
عثمانبنعفان.................................... 70
عثمانبنمظعون....................... 169، 170
عمران علیه السلام ........................................... 73
عیاشی، محمدبنمسعود...................... 58
عیسی علیه السلام ............................... 73، 74، 79
فاطمه زهرا علیهاالسلام ......................... 161، 167
فرعون.................................... 113، 114
قاسمبنیحیی................................... 185
قشقایی، میرزا جهانگیرخان.............. 130
کاشی، آخوند محمد (آخوند کاشی) 130
کاظمینی، میرزامحمد........................ 130
کلینی، محمدبنیعقوب 31، 58، 59، 145، 146، 164، 167، 170
مجلسی، محمدباقر 14، 41، 60، 74، 92، 124، 164، 167، 168، 191
محمدبنعیسی................................. 185
محمودی، محمدباقر.......................... 15
مدرس، سیدحسن............................ 123
مریم علیهاالسلام ............................................. 74
مسلم قشیری نیشابوری..................... 15
معاویه............................................. 196
موسی علیه السلام ............................... 30، 73، 79
نوح علیه السلام .............................................. 75
یزدی، شیخ غلامرضا (فقیه خراسانی) 130
یعقوب علیه السلام .......................................... 73
یوسف علیه السلام .......................................... 73
احیای فکر دینی در اسلام.................. 62
اسلامشناسی................................ 23، 62
البیان فی تفسیر القرآن........................ 70
الصحاح.......................................... 172
الکافی............... 31، 58، 164، 167، 170
المستدرک علی الصحیحین................ 15
المیزان فی تفسیر القرآن..................... 38
بحار الانوار 14، 41، 60، 74، 92، 124، 164، 167، 168، 191
بسط تجربه نبوی.............................. 87
پژوهشی در تاریخ قرآن کریم............ 70
تأویل الآیات الظاهره......................... 13
تعمیم امامت و مبارزه با سانسور...... 193
تفسیر العیاشی.................................... 58
تندیس پارسایی............................... 130
تهذیب الاحکام................................ 185
ثواب الاعمال.................................. 174
راه و راهنماشناسی............................ 14
روضه الواعظین............................... 167
صحیفه امام (رحمه الله) .......................... 120، 161
فتح الباری شرح صحیح البخاری....... 84
لسان العرب....................................... 89
مجمع البحرین.................................. 89
مجمع البیان....................................... 84
مدارا و مدیریت................................. 62
معارف قرآن..................................... 27
معجم مقاییس اللغه................... 89، 172
مفتاح علوم القرآن........................... 130
نهج البلاغه 13، 15، 16، 19، 26، 29، 30، 31، 39، 41، 50، 55، 63، 72، 73، 76، 77، 79، 80، 104، 105، 116، 123، 124، 131، 139، 143، 152، 153، 160، 171، 175، 176، 178، 180، 183، 191، 192، 194، 196، 197، 208، 209
نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه. 15
وحی یا شعور مرموز......................... 38
آمریکای جنوبی.......................... 81، 84
استرالیا.............................................. 84
اصفهان........................................... 130
انطاکیه.............................................. 83
ایران................................... 23، 62، 198
برزیل............................................... 74
چین................................................. 84
دانشگاه شهید بهشتی.......................... 60
دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.......... 60
روم............................................ 23، 62
ریودوژانیرو...................................... 74
ژاپن................................................. 84
قم.......................................... 166، 176
مدرسه حجتیه................................. 169
مدینه.............................................. 191
مشهد.............................................. 130
مکه................................................ 162
نجران............................................... 73
نجف....................................... 25، 130
یزد......................................... 130، 200