جرعهای از دریای راز
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش
محمدعلی محیطی اردكان
سرشناسه: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عنوان و نام پدیدآورنده: جرعهای از دریای راز / مؤلف: محمدتقی مصباح یزدی/ تدوین و نگارش: محمدعلی محیطی اردکان.
مشخصات نشر: قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1393.
مشخصات ظاهری: 304 ص.
شابک: 1-882-411-964ـ978
وضعیت فهرستنویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه: ص. 281-282؛ همچنین بهصورت زینویس.
یادداشت: نمایه.
موضوع: مصباح، محمدتقی، 1313 ـ
موضوع: علیبنابیطالب(علیه السلام)، امام اول، 23قبل از هجرت ـ 40 ق. ـ احادیث.
موضوع: محمدبنعلی(علیه السلام)، امام پنجم، 57-114ق. ـ احادیث.
موضوع: اخلاق اسلامی ـ احادیث.
موضوع: ایمان (اسلام) ـ احادیث.
موضوع: احادیث شیعه ـ ـ قرن 14 ـ ـ نقد و تفسیر.
شناسه افزوده: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
ردهبندی کنگره: م355ج4 / 248 BP
ردهبندی دیویی: 61/297
شماره کتابشناسی ملی: 3636394
جرعهای از دریای راز
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: محمدعلی محیطی اردکان
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: دوم، زمستان 1402
چاپ: اشراق
شمارگان : 500 قیمت: 210000 تومان
مركز پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
1-882-411-964ـ978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
حقیقت، اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصة نظر و عمل كمر همت، محكم بسته و از دام و دانة دنیا رستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و جانشینان برحق و گرامی اوعلیهم السلام، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه، رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارفِ قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیرة آن پیشوایان و عرضة آن به عالم بشری و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستانِ حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفتة سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامة درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. درزمینة علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایستة خویش را در صحنة علمیِ بینالمللی بازیابند؛ ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی تلاشهای دانشمندان این مرزوبوم آنگونه كه شایستة نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. دراینزمینه كمتر میتوان ردپای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است؛ ازاینرو افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسة آموزشیوپژوهشی امام خمینیرحمه الله در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهای «مدظله العالی» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیمشده از سوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامتبركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، درزمینة نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعة اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، بخشی از مباحث درس اخلاق استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» است که در ماه مبارک رمضان سال
1432ه.ق بیان شده است و با تلاش پژوهشگر ارجمند، جناب حجتالاسلام آقای محمدعلی محیطی اردکان و با نظارت اولیة حجتالاسلام والمسلمین محمود فتحعلی نگارش یافته است. موضوع بحث كتاب، شرح و بررسی وصایای امام باقر علیه السلام و حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام برای تشنگان معارف ناب اهلبیت علیهم السلام است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون ناظر گرامی و نیز پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسة آموزشیوپژوهشی امام خمینی رحمه الله
قالَ رَسُولُ الله: ... إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ الْمُنْزَلَ وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی... .(1)
خدایِ وجودآفرین را سپاس كه هرگونه سپاسگزاری از او مستلزم شكری دیگر است. او را سپاس كه دین را برای رسیدن انسان به مقام قربش قرار داد و توفیق و افتخار خدمت به بزرگان علم و عمل را به من عنایت فرمود، و سلام و درود به محضر مقدس معصومان (علیهم آلاف التحیة والثناء).
نوشتار حاضر، که بخشی از دروس اخلاق حضرت علامه مصباح است، در دو بخش تنظیم شده است: بخش نخست، که نوزده گفتار دارد، شرحی بر وصایای امام باقر علیه السلام به جابربنیزید جعفی است. روایت مذکور در ابتدای این بخش همراه با ترجمه ذکر شده است تا خواننده، تصوری کلی از فضای حاکم بر روایت بهدست آورد و زمینة لازم را برای مطالعة شرح آن کسب کند. فرض مسئله در این روایت انسان مؤمن است؛ اوست که در این دنیا با نفسش درگیر است و میکوشد هر لحظه دشمنِ درونش را زمینگیر و مغلوب کند؛ اما این پرسش باقی است که چگونه باید خودِ ایمان را حفظ کرد؟ و اساساً ایمان بر چه پایههایی استوار است؟ بخش دوم کتاب با شرح و بررسی حدیثی از مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام
1. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص313.
درباره ایمان، در هشت گفتار و با هدف تکمیل مباحث پیشین و پاسخگویی به این پرسش تهیه شده است.
مطالعه این اثر برای کسانی که به معارف ناب اسلامی علاقه دارند و عطش سوزان فطرتشان را چیزی جز شراب طهور قرآن و عترت سیراب نمیکند، بسیار گوارا و لذتبخش خواهد بود؛ بهویژه آنکه اثر حاضر از سخنان حضرت علامه مصباح فراهم آمده است که بهحق مطهریِ زمان نام گرفته است.
شکی نیست که بسیاری از ناهنجاریهای اخلاقی و نابسامانیهای روحیوروانی که در جامعه رواج دارد با عمل به دستورهای ارزشمند معصومان علیهم السلام از بین میرود. امید است این اثر نیز در رفع و دفع رذایل اخلاقی و بهارمغانآوردن فضایل و ارزشهای اخلاقی سهمی چشمگیر داشته باشد. در پایان، رضایت خداوند را خواستارم و به شفاعت معصومان علیهم السلام دل بسته و چشم امید دوختهام.
محمدعلی محیطی اردکان
13 رجب المرجب 1433 هـ .ق
وصیته علیه السلام لجابربنیزید الجعفی
1. رُوِیَ عَنْهُ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَه: یَا جَابِرُ، اغْتَنِمْ مِنْ أَهْلِ زَمَانِكَ خَمْساً: إِنْ حَضَرْتَ لَمْ تُعْرَفْ؛ وَإِنْ غِبْتَ لَمْ تُفْتَقَدْ؛ وَإِنْ شَهِدْتَ لَمْ تُشَاوَرْ؛ وَإِنْ قُلْتَ لَمْ یُقْبَلْ قَوْلُكَ؛ وَإِنْ خَطَبْتَ لَمْ تُزَوَّج.
وَأُوصِیكَ بِخَمْسٍ: إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ؛ وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ؛ وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ؛ وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ؛ وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ. وَفَكِّرْ فِیمَا قِیلَ فِیكَ، فَإِنْ عَرَفْتَ مِنْ نَفْسِكَ مَا قِیلَ فِیكَ، فَسُقُوطُكَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ عِنْدَ غَضَبِكَ مِنَ الْحَقِّ أَعْظَمُ عَلَیْكَ مُصِیبَةً مِمَّا خِفْتَ مِنْ سُقُوطِكَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ، وَإِنْ كُنْتَ عَلَى خِلَافِ مَا قِیلَ فِیكَ فَثَوَابٌ اكْتَسَبْتَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتْعَبَ بَدَنُكَ؛
2. وَاعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ، وَلَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِكَ وَلَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَأَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّكَ مَا قِیلَ فِیكَ، وَإِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِكَ؛
3. إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِیٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ لِیَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا، فَمَرَّةً یُقِیمُ أَوَدَهَا وَیُخَالِفُ هَوَاهَا فِی مَحَبَّةِ اللَّهِ، وَمَرَّةً تَصْرَعُهُ نَفْسُهُ فَیَتَّبِعُ هَوَاهَا فَیَنْعَشُهُ اللَّهُ فَیَنْتَعِشُ وَیُقِیلُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ فَیَتَذَكَّرُ وَیَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَةِ وَالْمَخَافَةِ، فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَمَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ. وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ».
4. یَا جَابِر اسْتَكْثِرْ لِنَفْسِكَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزْقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ، وَاسْتَقْلِلْ مِنْ
نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ وَتَعَرُّضاً لِلْعَفْوِ، وَادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ الْعِلْمِ، وَاسْتَعْمِلْ حَاضِرَ الْعِلْمِ بِخَالِصِ الْعَمَلِ، وَتَحَرَّزْ فِی خَالِصِ الْعَمَلِ مِنْ عَظِیمِ الْغَفْلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ، وَاسْتَجْلِبْ شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدْقِ الْخَوْفِ؛
5. وَاحْذَرْ حَفِیَّ التَّزَیُّنِ بِحَاضِرِ الْحَیَاةِ، وَتَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلَالَةِ الْعَقْلِ، وَقِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَادِ الْعِلْمِ، وَاسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِیَوْمِ الْجَزَاءِ، وَانْزِلْ سَاحَةَ الْقَنَاعَةِ بِاتِّقَاءِ الْحِرْصِ، وَادْفَعْ عَظِیمَ الْحِرْصِ بِإِیثَارِ الْقَنَاعَةِ، وَاسْتَجْلِبْ حَلَاوَةَ الزَّهَادَةِ بِقَصْرِ الْأَمَلِ، وَاقْطَعْ أَسْبَابَ الطَّمَعِ بِبَرْدِ الْیَأْسِ؛
6. وَسُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ، وَتَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ، وَاطْلُبْ رَاحَةَ الْبَدَنِ بِإِجْمَامِ الْقَلْبِ، وَتَخَلَّصْ إِلَى إِجْمَامِ الْقَلْبِ بِقِلَّةِ الْخَطَإِ، وَتَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ، وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ، وَتَحَرَّزْ مِنْ إِبْلِیسَ بِالْخَوْفِ الصَّادِقِ. وَإِیَّاكَ وَالرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُكَ فِی الْخَوْفِ الصَّادِقِ؛
7. وَتَزَیَّنْ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ، وَتَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِتَعْجِیلِ الِانْتِقَالِ، وَإِیَّاكَ وَالتَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى، وَإِیَّاكَ وَالْغَفْلَةَ فَفِیهَا تَكُونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ، وَإِیَّاكَ وَالتَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ فَإِلَیْهِ یَلْجَأُ النَّادِمُونَ، وَاسْتَرْجِعْ سَالِفَ الذُّنُوبِ بِشِدَّةِ النَّدَمِ وَكَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ، وَتَعَرَّضْ لِلرَّحْمَةِ وَعَفْوِ اللَّهِ بِحُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ، وَاسْتَعِنْ عَلَى حُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَالْمُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ؛
8. وَتَخَلَّصْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِاسْتِكْثَارِ قَلِیلِ الرِّزْقِ وَاسْتِقْلَالِ كَثِیرِ الطَّاعَةِ، وَاسْتَجْلِبْ زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّكْرِ، وَتَوَسَّلْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِخَوْفِ زَوَالِ النِّعَمِ، وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ، وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ، وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ. وَتَزَوَّدْ مِنَ الدُّنْیَا بِقَصْرِ الْأَمَلِ، وَبَادِرْ بِانْتِهَازِ الْبُغْیَةِ عِنْدَ إِمْكَانِ الْفُرْصَةِ، وَلَا إِمْكَانَ كَالْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ مَعَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ. وَإِیَّاكَ وَالثِّقَةَ بِغَیْرِ الْمَأْمُونِ فَإِنَّ لِلشَّرِّ ضَرَاوَةً كَضَرَاوَةِ الْغِذَاءِ؛
9. وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا عِلْمَ كَطَلَبِ السَّلَامَةِ، وَلَا سَلَامَةَ كَسَلَامَةِ الْقَلْبِ، وَلَا عَقَلَ كَمُخَالَفَةِ الْهَوَى، وَلَا خَوْفَ كَخَوْفٍ حَاجِزٍ، وَلَا رَجَاءَ كَرَجَاءٍ مُعِینٍ. وَلَا فَقْرَ كَفَقْرِ الْقَلْبِ، وَلَا غِنَى كَغِنَى النَّفْسِ، وَلَا قُوَّةَ كَغَلَبَةِ الْهَوَى، وَلَا نُورَ كَنُورِ الْیَقِینِ، وَلَا یَقِینَ كَاسْتِصْغَارِكَ الدُّنْیَا. وَلَا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِكَ، وَلَا نِعْمَةَ كَالْعَافِیَةِ، وَلَا عَافِیَةَ كَمُسَاعَدَةِ التَّوْفِیقِ، وَلَا شَرَفَ كَبُعْدِ الْهِمَّةِ، وَلَا زُهْدَ كَقَصْرِ الْأَمَلِ، وَلَا حِرْصَ كَالْمُنَافَسَةِ فِی الدَّرَجَاتِ، وَلَا عَدْلَ كَالْإِنْصَافِ، وَلَا تَعَدِّیَ
كَالْجَوْرِ، وَلَا جَوْرَ كَمُوَافَقَةِ الْهَوَى، وَلَا طَاعَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلَا خَوْفَ كَالْحُزْنِ، وَلَا مُصِیبَةَ كَعَدَمِ الْعَقْلِ، وَلَا عَدَمَ عَقْلٍ كَقِلَّةِ الْیَقِینِ، وَلَا قِلَّةَ یَقِینٍ كَفَقْدِ الْخَوْفِ، وَلَا فَقْدَ خَوْفٍ كَقِلَّةِ الْحُزْنِ عَلَى فَقْدِ الْخَوْفِ، وَلَا مُصِیبَةَ كَاسْتِهَانَتِكَ بِالذَّنْبِ وَرِضَاكَ بِالْحَالَةِ الَّتِی أَنْتَ عَلَیْهَا وَلَا فَضِیلَةَ كَالْجِهَادِ، وَلَا جِهَادَ كَمُجَاهَدَةِ الْهَوَى، وَلَا قُوَّةَ كَرَدِّ الْغَضَبِ، وَلَا مَعْصِیَةَ كَحُبِّ الْبَقَاءِ، وَلَا ذُلَّ كَذُلِّ الطَّمَعِ. وَإِیَّاكَ وَالتَّفْرِیطَ عِنْدَ إِمْكَانِ الْفُرْصَةِ فَإِنَّهُ مَیْدَانٌ یَجْرِی لِأَهْلِهِ بِالْخُسْرَان.(1)
1. از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده است كه به جابر فرمود: اى جابر، پنج رفتار را از مردم زمانت درباره خود غنیمت شمار: اگر حاضر باشى تو را نشناسند؛ اگر غایب باشى سراغت را نگیرند؛ اگر در مجلسی حاضر باشى با تو مشورت نكنند؛ اگر حرفی بزنی نپذیرند؛ و اگر به خواستگاریِ زنى [از نوع خودشان] بروی، به ازدواجت در نیاورند.
تو را به پنج رفتار [در برابر آنها] سفارش مىكنم: اگر به تو ظلم کردند ستم نكن؛ و اگر به تو خیانت كردند خیانت نكن؛ اگر تو را تكذیب كردند خشم نگیر؛ و اگر تو را ستودند شاد مشو؛ اگر تو را نكوهش كردند بىتابى نكن و به آنچه درباره تو گفتهاند بیندیش: اگر آنچه را دربارهات گفتهاند در خود یافتی، [بدان که] مصیبت افتادن تو از چشم خداى عزّوجلّ، هنگام خشمگرفتنت از شنیدن حقیقت، بزرگتر از آن است كه میترسی از چشم مردم بیفتى، و اگر آنگونه که دربارهات گفتهاند نیستی، بدون رنج بدنی، ثوابى را به دست آوردهای.
2. و بدان كه دوستدار ما نخواهی بود، مگر آنكه اگر تمام همشهریانت جمع شوند و بگویند تو مرد بدى هستى، ناراحت نشوی و [نیز] اگر بگویند تو مرد صالح و شایستهاى هستى دلشاد نشوی؛ ولى خود را به کتاب خدا عَرضه کن: اگر رهروِ آن هستی و آنچه را نخواسته، نمىخواهى و به آنچه خواسته است، تمایل داری، و از آنچه بیم داده است،
1. الحسنبنعلیبنالحسینبنشعبة الحرانی، تحف العقول، تصحیح علیاکبر غفاری، ص284ـ286 (متن کامل این روایت برای سادهترشدن مقابله با ترجمه فارسی فقرهبندی شده است).
مىترسى، ثابتقدم باش و مژدهات باد كه آنچه درباره تو گفته شده است برایت زیان ندارد؛ [ولی] اگر از [راه] قرآن جدا هستى [دیگر] به چه چیز مىبالى و فریفتهای؟
3. همانا مؤمن به جهاد با نفسش اهتمام میورزد تا بر تمایلات آن غلبه کند. گاه کجی آن را راست کرده، در مسیر دوستى خدا، با هوای نفس مخالفت میورزد، و گاه نفسْ او را زمین زده، از هوای نفس پیروى میكند؛ [اما] خدای دستش را میگیرد و به او نیرویی تازه میبخشد و او جانی دوباره میگیرد. خدا از لغزش او میگذرد تا به خود آید و به توبه و ترس [از خدا] پناه آورد؛ پس به سبب افزایش ترس از خداوند، بصیرت و معرفتش افزون شود؛ چنانکه خداوند میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛(1) «پرهیزکاران هرگاه خیالى شیطانى عارضشان شود، یاد [خدا] كنند، و آنگاه دیدهور [صاحب بصیرت] گردند».
4. اى جابر، روزىِ اندکِ خداداد را بسیار شمار تا شکرگزارش باشی، و اطاعتِ بسیار خود را از خداوند کم شمار تا نفس خود را خوار داشته، خود را در معرض بخشش و عفو قرار دهی؛ و شرّ موجود را با دانشى كه داری از خود دور كن، و دانش موجود را با عمل خالص بهکار گیر، و در عمل خالص به مدد بیداردلىِ کامل، از غفلتِ بزرگ دوری کن، و بیداردلىِ کامل را با صدق در ترس [از خدا] کسب کن.
5. و از [دلبستن و خرسندی] به زینت نهانىِ زندگی کنونی [(زندگی دنیوى)] برحذر باش، و با راهنمایی عقل از سرکشیِ هواوهوس بپرهیز، و هنگام چیرگى هواوهوس با طلب راهنمایی از دانشْ باز ایست؛ و کارهای خالصانه را برای روز جزا نگه دار. با پرهیز از حرص در آستان قناعت فرود آی، و با قناعتْ حرصِ بسیار را [از خود] دور کن، و شیرینى زهدورزى را با كوتاهكردن آرزو بهجانب خود بخوان، و موجبات طمع را با خُنكای ناامیدی [از احسان دیگران] قطع كن.
6. و راه خودبینی را با خودشناسی ببند، و با تفویض صحیح [همه امور به خدا] به آسایشِ دل دست یاب، و آسودگى تن را در آسایش دل جستوجو کن. با کاهشِ خطا آسودگىِ دل را به دست آور و با بسیاریِ یاد خدا در خلوت خود را شایسته نرمیِ دل
1. اعراف (7)، 201.
ساز، و با اندوهِ پیوسته نور دل را کسب کن. با ترسی راستین از شیطان بپرهیز، و مبادا امیدى دروغین ببندی، كه گرفتار هراس واقعی میشوی.
7. خود را برای خداى عزوجل به کردار درست بیاراى، و با شتاب در انتقالْ خود را نزد او محبوب گردان. از تأخیر [در اطاعت خدا] بپرهیز؛ زیرا تسویف، دریایی است که هلاكشوندگان در آن غرق میشوند، و مبادا غافل مانی که سنگدلى به همراه دارد. نکند آنجا كه عذرى ندارى سستى كنى كه پشیمانان به آن [(سستی)] پناه میبرند. با پشیمانى کامل و آمرزشطلبیِ بسیار از گناهان گذشته[ات] بازگرد و با بازگشتى شایسته [به درگاه خدا] خود را از رحمت و بخشش الهی برخوردار کن، و براى بازگشتِ شایسته، از دعاى خالصانه و مناجات در تاریکیها کمک بگیر.
8. با زیادانگاشتن روزىِ اندک و كمشمردن طاعتِ زیادْ سپاسگزارى بزرگ را به دست آور، و افزایش نعمت را با سپاس بزرگ بهجانب خود خوان، و با ترس از زوال نعمتها به سپاس بزرگ دست یاب [نائل شو]. با ازبینبردنِ طمع در خودْ پایدارى عزت را بجوی، و خوارى طمع را با عزت ناامیدى [از خیر دیگران] از خود دور ساز. عزت ناامیدى را با همت بلند بهجانب خود بخوان، و با كوتاهكردن آرزوها[ی دراز] از دنیا توشه بردار، و در هر فرصتى برای دستیابی به مقصود بشتاب، و هیچ فرصتی همانند روزهاى فراغت و همراه با تندرستى نیست. مبادا به آنچه اطمینان ندارى اعتماد كنى؛ زیرا بدى ـ همانند عادت به غذا ـ اعتیاد آور است.
9. و بدان كه همانا هیچ دانشى مانند طلب سلامت نیست، و هیچ سلامتى مانند سلامت دل نیست، و هیچ خردمندىاى همانند مخالفت با خواهش نفس نیست و هیچ ترسى همانند ترسى نیست كه بازدارنده [از گناه] باشد. امیدى مانند امیدْ یاریدهنده [خیر] نیست و فقرى مانند فقرِ دلْ نیست. هیچ بىنیازىاى چون بىنیازى نفس نیست و هیچ قدرتی مانند غلبه بر هوا[ی نفس] نیست. هیچ نورى مانند نور یقین نیست و هیچ یقینی چون کوچکشمردن دنیا نیست. هیچ شناختی مانند خودشناسی نیست. هیچ نعمتى چون عافیت نیست و هیچ عافیتى چون یاریِ توفیق نیست. هیچ شرافتى چون بلندهمتى وجود ندارد و هیچ زهدى مانند كوتهآرزویى نیست. هیچ حرصى مانند رقابت بر سر مقامها[ی دنیوی] نیست و هیچ عدالتى به پای انصاف نمیرسد. هیچ تجاوزى چون ستمگرى نیست و هیچ ستمى مانند موافقت با هواى نفس نیست.
هیچ اطاعتى مانند بهجاآوردن واجبات نیست و هیچ ترسى مانند اندوه نیست. هیچ مصیبتى مانند بیخردى نیست و هیچ كمخردىاى چونان كمیقینى نیست. هیچ كمیقینىاى مانند بیپروایی [از خدا] نیست و هیچ بیپرواییای مانند این نیست که از پروانداشتنْ هراسی نداشته باشی! هیچ مصیبتى مانند سبکشمردن گناهت و دلخوشکردن به حال فعلیات نیست. هیچ فضیلتى به پای جهاد نمیرسد و هیچ جهادى مانند مبارزه با هواى نفس نیست. هیچ قدرتی مانند غلبه بر خشم نیست. هیچ گناهی مانند حب به بقا [در دنیا] نیست، و هیچ خواریای مانند ذلتِ طمع نیست. مبادا هنگام امكان فرصت [برای کارهای خیر] کوتاهی کنی؛ زیرا این میدان براى اهلش زیان به بار میآورد.(1)
1. ترجمه از نگارنده.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
رُوِیَ عَنْه علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ یَا جَابِرُ... أُوصِیكَ بِخَمْسٍ؛ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع...؛ از امام روایت شده است که به او فرمود: ای جابر، تو را به پنج رفتار [در برابر مردم زمانه] سفارش میکنم: اگر به تو ستم کردند ستم نکن؛ و اگر به تو خیانت کردند خیانت نکن؛ اگر تو را تکذیب کردند خشم نگیر؛ و اگر تو را ستودند شاد مشو؛ و اگر تو را نکوهش کردند بیتابی نکن... .
کسانی که از سعادت حضور در پیشگاه اهلبیت علیهم السلام برخوردار شدهاند، سطح معرفت، ایمان، و ولایتشان متفاوت بوده است. گاه ائمه علیهم السلام مطالبی به بعضی از اصحابشان میفرمودند که ایشان اجازه نداشتند برای دیگران نقل کنند. یکی از آن اصحاب سرّ و یاران خاص ائمه اطهارعلیهم السلام، جابربنیزید جعفی است که پنجاه هزار حدیث از معصوم شنیده و اجازه نقل حتی یکی از آنها را نداشته است؛ ازاینرو هیچکس این احادیث را از او نشنیده است.(1) جابر
1. محمدبنعمر کشی، رجال الکشی (اختیار معرفه الرجال)، تحقیق و تصحیح محمدبنحسن طوسی و حسن مصطفوی، ص194، ح342. برخی روایات تعداد اینگونه احادیث را نزد جابر هفتاد هزار بیان کردهاند (ر.ک: همان، ح343).
میگوید که خدمت امام باقرعلیه السلام عرض کردم: «آقا، گاهی سینهام تنگ میشود و بسیار دشوار است که حتی در حضور دوستانتان حدیثی از شما نقل نکنم. در این مواقع چه باید کنم؟» حضرت فرمودند: «برو در بیابان گودالی بکن، سر در آن گودال کن و بگو: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُبنعَلِیٍّ بِكَذَا وَكَذا».(1)
از اینگونه روایات میتوان دریافت که هر مطلب حقی را برای هرکسی نباید گفت؛ زیرا ظرفیت اشخاص متفاوت است و گاه ضرورتی اجتماعی اقتضا میکند که بعضی مطالب گفته نشود. بههرحال، جابربنیزید جعفی احادیثی را که اجازه نقل آنها را داشته، روایت کرده است و در کتابها آمده است. این روایات در مقایسه با احادیث دیگر ویژگیهای خاصی دارد. بعضی بزرگان معتقدند لحن روایاتی که ایشان نقل کرده است با روایات دیگر متفاوت است و نکتههای لطیفتر و عمیقتری دارد. در بحث پیش رو روایتی را بررسی میکنیم که جابر از امام باقر علیه السلام نقل کرده است، و بیان کلمات گهربار این امام همام را، که نوعی اشتغال به یاد ائمه علیهم السلام است، وسیله تقرب به خداوند متعال قرار میدهیم. این روایت نسبتاً مفصل در تحف العقول، باب روایات منقول از امام باقر علیه السلام آمده است.
ابتدای این روایت، پنج سفارش حضرت را به جابر بیان میکند: یَا جَابِرُ... أُوصِیكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ، وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ، وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ، وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ، وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع؛
امام باقرعلیه السلام در نخستین سفارش به جابربنیزید میفرمایند: إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ؛ «اگر به تو ظلم کردند تو به کسی ظلم نکن».
1. همان، ح343. گفتنی است این دستور بُعد روانشناختی نیز دارد و از این منظر درخور تحقیق و بررسی است.
اصل «ظلم» به معنای ازحدگذشتن است. اگر انسان از حدی که برای او تعیین شده است، درگذرد و پا را از مرز فراتر بگذارد، ظالم بهشمار میآید. «ظلم» در عرف به معنای تجاوز به حق دیگری است؛ یعنی فرض آن است که انسان باید حق فرد یا افرادی را که صاحب حقاند رعایت کند و اگر از حدّ خود درگذرد و به حق دیگری دستدرازی کند ظلم کرده است. در مقابل «ظلم»، اصطلاح «عدل» قرار دارد. معنای «عدل» رعایتکردن حق، حق هرکسی را به او دادن و به حق دیگری تجاوزنکردن است.
در دو واژه عدل و ظلم مفروض است که انسان میداند در زندگیاش ـ بهویژه در حوزه افعال اختیاری ـ حدومرزهایی هست که باید رعایت کند و نیز کسانی صاحب حق هستند و انسان باید بکوشد حق آنها را ادا کند و به حقشان تجاوز نکند؛ بنابراین پیشفرض مفهوم عدل و ظلم این است که ما در زندگی با کسانی مواجهیم که بر ما حقی دارند و باید حقشان را ادا کنیم؛ چنانکه رفتارهای ما حدومرزهایی دارند که نباید از آنها درگذریم. در قرآن کریم آیات بسیاری درباره عدل و ظلم و کاربرد آنها هست که این توضیح و تفسیر را تأیید میکند:
الف) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلاتَعْتَدُوها...(1)
خداوند متعال بعد از آنکه حقوقی را برای کسانی تعیین میکند میفرماید اینها حدود است که خدا تعیین کرده است. اگر از این مرزها عبور کنید، مرتکب ظلم شدهاید؛ زیرا به حد دیگران تجاوز کردهاید؛
ب) ... إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظیم(2)
خداوند متعال خودش را در مقامی قرار داده است که میگوید من بر شما حقی دارم که اگر آن را رعایت نکنید به من ظلم کردهاید؛ مثلاً این حق برای خدا وجود دارد که جز او را نپرستیم. اگر این حق را رعایت نکنیم و معبود دیگری
1. بقره (2)، 229.
2. لقمان (31)، 13.
برگزینیم،(1) ظلم بسیار بزرگی به خداوند متعال کردهایم. هرچه طرف مقابل ما بزرگتر باشد و حق بزرگتری داشته باشد، رعایتنکردن آن، ظلمی بزرگتر خواهد بود.
ظلم مراتب گوناگونی دارد: گاه انسان به حیوانی ظلم میکند و مثلاً دانهای را از دهان موری میگیرد؛ گاه به بچهای شیرخوار، نوجوان، یا به شخصیت بزرگی ظلم میکند که حقوق اجتماعی عظیمی بر انسانها دارد. آیا کسی والامقامتر از خدا هست؟ آیا حق کسی بزرگتر از حق خداست؟ حال که پاسخ منفی است، اگر ظلمی به خدا شود، بسیار بزرگ خواهد بود. خودِ این تعبیر از نهایت لطف و کرم الهی است که به زبان ما سخن میگوید و خودش را در مقامی قرار میدهد که حقی دارد و ما باید آن را رعایت کنیم و در غیر این صورت به او ظلم کردهایم.
نتیجه آنکه: هرکس با هر نوع ارتباطی که با ما دارد، حقوقی دارد که باید رعایت شود و اگر این حقوق ادا نشود به او ظلم شده است.
چرا انسان ظلم میکند و انگیزه او از تجاوز به حقوق دیگران چیست؟ انسان عاقل میفهمد که اساس این عالم، عدل است و هر چیزی حدومرز و حسابی دارد؛ ازاینرو انسانها بر یکدیگر حقوق متقابل دارند. با رعایت این حقوق، زندگی انسان سعادتمندانه خواهد بود و اهداف خلقت تحقق خواهد یافت. در مقابل، اگر این حدومرزها رعایت نشود، هدف خلقت ـ آنگونه که بایدوشاید ـ محقق نمیشود و انسان نیز به سعادت نمیرسد. بااینحال، چرا انسان ظلم میکند؟
با مراجعه به انگیزههای انسان و توجه به رخدادهای جوامع انسانی در طول تاریخ میتوان دریافت که بسیاری از انسانها نمیخواهند به حق خودشان راضی باشند، بلکه میخواهند بیش از آنچه برایشان تعیین شده است بهرهمند شوند؛ بهگونهای که حتی به این فکر میافتند یا این گرایش را دارند که اصلاً حق چیست؟ چه کسی گفته که باید
1. یکی از معبودها هم هوای نفس است: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه... . جاثیه (45)، 23.
حدودی را رعایت کرد؟ قائلشدن به برخی حقوق برای افراد و مقیدکردن خویش به رعایت این حدود چه لزومی دارد؟
ممکن است مطرحکردن چنین پرسشهایی شگفتآور باشد؛ ولی وقتی موجب شگفتی بیشتر میشود که بدانیم بعضی فلاسفه بزرگ جهان چنین گرایشی داشتهاند. آنها معتقد بودند انسان در این جهان باید هرچه بیشتر لذت ببرد و هرچه را موجب التذاذش است از دست هرکسی که میتواند بگیرد. اصلْ این است که «من» خوش باشم و از زندگی لذت و بهره ببرم و دیگران هرگونه باشند اهمیتی ندارد. بر اساس این نگرش، انسان باید برای خودش زندگی خوبی فراهم کند و از آن لذت ببرد؛ اما اینکه دیگران در وضعیت دشواری زندگی کنند و محروم باشند به ما مربوط نیست؛ آنها نیز میتوانند راه زندگی خوش را با کسب قوت و قدرت بیابند و بکوشند تا با زیرکی به خواستههایشان برسند. چنین گرایشهایی در طول تاریخ میان برخی فرهیختگان عالَم ـکه نام فیلسوف را هم یدک میکشیدندـ بوده و اکنون نیز هست. نباید از کسانی که چنین گرایشی دارند پرسید چرا ظلم میکنند؛ زیرا آنها ظلمکردن را حق خود میدانند و معتقدند باید هرچه میتوانند از زندگی لذت ببرند، هرچند به قیمت ظلم به دیگران تمام شود؛ دیگران خود باید قدرت یابند و از خودشان دفاع کنند و در غیر این صورت، همانند حیواناتی که به دست انسان ذبح میشوند، به نابودی گرفتار میآیند؛ درحالیکه انسانهای قویتر باقی میمانند.
افراد دیگری نیز هستند که اصل حقوق برای دیگران را میپذیرند و معتقدند باید حدومرز را رعایت کرد؛ ولی در تعیین حدود و حقوق اختلاف نظر دارند.
گاه انسان بر اثر جهل و بیتوجهی به نظام عالم و سعادت دنیا و آخرتش به دنبال خواستههای زودگذری میرود که ظلم به دیگران را درپی دارد. گاه نیز جهل و غفلتی در کار نیست، بلکه انسان به تجاوز از حدومرز خود آگاه است و میداند که ظلم میکند؛ ولی دلبستگی به دنیا مانع رعایت حقوق دیگران میشود. بیشتر کسانی که به قدرت میرسند و بر دیگران سلطه مییابند یا با روشهای گوناگون و از
راههای مختلف دیگران را استثمار میکنند، کمکم ملکهای در آنان پدیدار میشود که بر اساس آن گرایش دارند بر همهچیز تسلط یابند و همهچیز را تحت سیطره خود درآورند. چنین انسانهایی از ابتدا میدانند ظلم به دیگران بهلحاظ اخلاقی درست نیست؛ ولی کمکم رعایت اصول اخلاقی را فراموش میکنند.
انسان موجود عجیبی است. گاه با نیت خیر قدم در مسیری میگذارد تا با خدمت به دیگران ترقی کند و از سعادت معنوی برخوردار شود؛ ولی آرامآرام به جایی میرسد که فکرش را هم نمیکرده است و سرانجام وقتی هم به او تذکر میدهند تا اشتباهش را دریابد نمیتواند آن را رها کند. در تاریخ داستانهایی درباره زندگی فرعون، قدرت و سلطنت او، رفتارش با بنیاسرائیل و بردگان و... آمده است که معلوم نیست تا چه اندازه درست و یقینی است؛ اما طبق بیان قرآن کریم میدانیم کار فرعون در برتریطلبی به جایی رسید که صراحتاً به مردم گفت: اَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى؛(1) «من برترین پروردگار شما هستم». گویا همگان به وجود خدایان متعدد، معقتد، و بتپرست بودند. فرعون به آنها گفت آنکه ربّالارباب و از همه بالاتر است منم. استدلال او این بود که اگر من بخواهم جلوی نهرهایی را ببندم که زیر تخت من جاری است، روزی شما از بین میرود. این حکومت و عزتی که دارید از من است و اگر من نبودم شما چنین مقام و موقعیتی نداشتید. البته مثال، منحصر در فرعون نیست و اگر دقت کنیم نمونههای کوچکتر یا بزرگتر از آن را مییابیم که داستان فرعون مصر(2) در روزگار ما از آن دسته است. بههرحال، انسان به جایی میرسد که دانستههای یقینی خودش را فراموش میکند؛ روزی شعارهایی میدهد و ادعا میکند که آنها را مبنای زندگی خود قرار میدهد، ولی کمکم فراموش میکند و چیزهای دیگری جایگزین ادعاهایش میشود که فکرش را هم نمیکرد. باید به خداوند متعال پناه ببریم تا به چنین سرنوشتهایی دچار نشویم.
کسانی از همان ابتدا برای اینکه از زندگی لذت و بهره بیشتری برگیرند و بر دیگران
1. نازعات (79)، 24.
2. حسنی مبارک.
بیشتر مسلط شوند، به دیگران ظلم میکنند. قبح ظلم معروف است و از گزارههای بدیهی عقل عملی به شمار میآید. شاید در میان احکام عقل چیزی واضحتر از قبح ظلم و حسن عدل نداشته باشیم و این مطلب حتی از حسن صدق و قبح کذب روشنتر و بدیهیتر است. معلوم است که نهی از ظلم مطلبی نیست که امام باقر علیه السلام بخواهد به جابر تعلیم بدهد؛ زیرا هر عاقلی میداند نباید ظلم کند و همه انبیاعلیهم السلام و ادیان بر آن تأکید کردهاند. نصیحتهای امام باقر علیه السلام به جابر، که از اصحاب سرّ ایشان بوده است، سفارشهای ویژهای است. منظور از «ظلم نکن» این است که گاه غیر از انگیزههای عادی ستمگران، اوضاع اجتماعی نیز به انسان انگیزه مضاعفی برای ظلم میدهند: گاه عامل دیگری غیر از هوای نفسانی و انگیزههای روانی و شخصی، انسان را به ظلم وامیدارد. برخی انسانها هیچوقت در حالت عادی ظلم نمیکنند؛ اما گاهی این حال طبیعی در اثر عواملی تغییر میکند. شاید همه ما کمابیش دیده باشیم که افرادی آشکارا حق دیگران را ضایع میکنند؛ مثلاً معلمی که به ناحق به شاگردش نمره نمیدهد یا او را توبیخ میکند. گاهی تحمل ضایعشدن حق بسیار دردناک است. در این وضعیت نهتنها عامل اصلی ظلم، انسان را به تضییع حق وادار میکند، بلکه عاملی مضاعف نیز وجود دارد. درست است که انسان باید همیشه خود را برای رعایت عدل و پرهیز از تضییع حقوق دیگران آماده نگه دارد، اما خودداری از ارتکاب ظلم در چنین وضعی به فعالیت بیشتر و عزمی راسخ نیاز دارد. گاه آزردگی خاطر ناشی از توهین به انسان، گرفتن مال او، ضایعشدن حقش یا ریختن آبرویش آنقدر شدید میشود که خواب را از چشم او میرباید و همواره به این میاندیشد که مگر من چه بدی کرده بودم که اینگونه با من رفتار کردند؟ در چنین وضعیتی وسوسه شیطان به ناراحتی شخص افزوده میشود و چهبسا تصمیم به انتقام میگیرد.
گاه ظلم دیگران این انگیزه را در انسان بیدار میکند که حقوق دیگران را ضایع کند انسانی که در حالت عادی هیچگاه تصمیم به ظلم نمیگرفت و به حق خود راضی بود. در ادامه به بعضی از این ظلمها که چنین نتایجی دارند میپردازیم:
ممکن است کسی آشکارا حق انسان را ضایع کند، مثلاً بیجهت به او توهین کند. ممکن است ظالم در برابر اعتراض مظلوم واکنش نشان دهد و مثلاً بگوید: «بله، من کردم و از این به بعد هم خواهم کرد، هر کاری از دستت برمیآید انجام بده». اینجاست که در انسان انگیزهای مضاعف پیدا میشود و سعی میکند به طرف مقابل ظلم کند.
هرگاه در جامعه ناهنجاری علنی رخ دهد و بهشکل طبیعی آرامآرام قبحش برطرف شود و به همه جامعه سرایت کند، بهتدریج دیگران نیز برای خود عذری میتراشند و مثلاً میگویند اگر بد بود مردم انجام نمیدادند؛ مثلاً در جامعهای رشوهخواری چنان شایع شود که کمکم بهجای آنکه زشت تلقی شود، نامهایی از قبیل زیرمیزی و هدیه بگیرد؛ دیگر، کسانی که به حدواندازه خودشان راضی نیستند تا این پول پلید را دریافت نکنند، کارشان را به درستی انجام نمیدهند. اینجاست که تضییع حقوق مردم باعث میشود دیگران نیز انگیزه مضاعفی برای ظلمکردن بیابند.
میدانیم که اگر کسی حق ما را سلب کرد، بهلحاظ عقلی و شرعی میتوانیم او را قصاص کنیم. در قرآن کریم به این نکته تصریح شده است: وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِیالْأَلْباب.(1) قصاص حق است؛ پس ممکن است شیطان هم انسان را وسوسه کند و بگوید حالا که کسی به تو ظلم کرده است قصاص، بهترین موقعیت را برای گرفتن انتقام فراهم کرده است. اینجاست که انسان بهجای قصاصی عادلانه از حد خود فراتر میرود و ظلم میکند. اگر به انسان نسبت ناروایی دادند، نباید آن را با چند کلام ناروای دیگر همراه کند، یا اگر کسی ظالمانه به انسان سیلی بزند، نباید به بهانه انتقامگیری او را زخمی و راهی بیمارستان کرد. قرآن کریم میفرماید: وَإِنْ
1. بقره (2)، 179. «و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است».
عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه.(1) اگر در مقام قصاص برآمدید و خواستید مقابلهبهمثل کنید، دقیقاً همانگونهکه با شما رفتار کردهاند عمل کنید و از آن حد تجاوز نکنید.
انسان برای پرهیز از چنین انگیزههای مضاعفی، علاوه بر حکم عقل و شرع، به واعظی نیازمند است که به او تذکر دهد و وضعیتهای خاص را برایش تشریح کند تا بتواند بین قصاص و ظلم به دیگران تفاوت قائل شود و از حق خود تجاوز نکند؛ زیرا حقی که خداوند متعال برای انسان قرار داده است ظلم نیست. ظلم آن است که انسان از حق تجاوز کند و بیش از آن انجام دهد. وقتی انسان برای ظلمکردن انگیزههای مضاعف دارد، واعظ باید به او تذکر مضاعف دهد و یادآوری کند که اگر کسی به تو ظلم کرد تو ظلم نکن، اگر از حق قصاص استفاده میکنی، حتی به میزان خیلیکم هم از حق خود تجاوز نکن، اگر در جامعه ظلمی رواج دارد بهوش باش که این آتش به دامن تو سرایت نکند. اگر درحق تو ظلم کردند، اگر حقی داشته باشی، همان را عیناً در حق ظالم انجام بده و مرتکب ظلمی دیگر نشو.
در اینجا ممکن است این مسئله مطرح شود که در هنگام جواز قصاص و مقابلهبهمثل، عفو بهتر است یا استیفای حق؟ اگر کسی به انسان سیلی بزند، آیا بهتر این است که او هم مقابلهبهمثل کند و سیلی بزند یا عفو و گذشت بهتر است؟
شاید در همه موقعیتها نتوان حکم واحد صادر کرد. ممکن است در وضعیتی قصاصکردن و در وضعیتی دیگر عفو و گذشت مطلوبتر باشد. در گفتار بعد، این بحث را پی میگیریم.
1. نحل (16)، 126.
إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ، وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ، وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ؛ اگر به تو ظلم کردند، ستم نکن؛ و اگر به تو خیانت کردند، خیانت نکن؛ اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر.
نخستین جمله از سفارشهای امام باقر علیه السلام خطاب به جابربنیزید جعفی این بود که اگر کسی به تو ظلم کرد، ظلم نکن. در مبحث پیشین به این نکته اشاره کردیم که منظور حضرت این است که گاهی برای انسان وضعیتی استثنایی پیش میآید که انگیزه ظلم را تقویت میکند و بهصورتهای مختلف در صدد ظلم به دیگران برمیآید.
اصلِ استیفای حقی که ضایع شده، صحیح است و از منظر حقوقی تردید نمیپذیرد؛ ولی گاه ارزشهایی اخلاقی مطرح میشود که درخور تأمل است و باید برای تشخیص آن دقت کرد. اسلام حقوق و در مقابل آن تکالیفی برای اشخاص وضع کرده است تا از حقوق خود استفاده کنند و دیگران نیز وظیفه دارند این حقوق را رعایت کنند. اگر بین اشخاصی اختلافی پیدا شود، باید به دادگاه شرع مراجعه کنند تا قاضی حق مظلوم را استیفا کند و به او برگرداند. این قوانین حقوقی برای تنظیم روابط اجتماعی است. از این راه تا آنجا که ممکن است، از ظلم و تجاوز جلوگیری میشود و افراد جامعه زندگی نسبتاً آرام و مطمئنی را در مسیر تکامل طی میکنند. کنار این احکام حقوقی، مسائلی اخلاقی مطرح میشود و حتی گاه در موقعیتی که کسی حق
انجامدادن رفتاری را دارد، ارزش اخلاقی، رفتار دیگری را اقتضا میکند. بشر مسائل حقوقی و اخلاقی را بهصورت جداگانه و در قالب دو علم تنظیم و تدوین میکند: مسائل حقوقی را، اعم از حقوق مدنی، جزایی و بینالملل در کتابهای حقوق، و مسائل اخلاقی را در کتابهای اخلاق بررسی میکند.
قرآن کریم که کتاب تربیت است و به همه ابعاد وجود انسان توجه دارد، مسائل اخلاقی و حقوقی را با هم مطرح میکند، بهگونهای که کنار مسائل حقوقی به بیان ابعاد اخلاقی هم میپردازد که چهبسا در تنظیم روابط حقوقی هم مؤثر است؛ مثلاً میتوان به احکام طلاق در قرآن کریم اشاره کرد. موضوعهایی مانند موارد جواز طلاق، حق رجوع شوهر و... از مسائل حقوقی است که قرآن بیان کرده است؛ اما کنار این مسائل، موعظهها و ارزشهای اخلاقی نیز به چشم میآید. اگر قرآن کریم میفرماید: الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسان،(1) مواعظی مانند وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون،(2)تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون(3) را نیز بیان میکند.
اگر انسان بخواهد صرفاً به قوانین قاطع حقوقی توجه کند، بسیاری از ارزشهای اخلاقی را باید کنار بگذارد. برای کسی که مالش دزدیده یا به او توهین میشود، حقوقی تعیین شده است که بتواند حق خود را استیفا کند و مال یا حتی معادل ارزشیِ آن را از طرف مقابل بگیرد؛ ولی ارزشهایی اخلاقی هم وجود دارد که شایسته است کنار احکام حقوقی در نظر گرفته شود. اگر کسی به شما ظلم کرد، حق تقاص دارید؛ ولی اگر گذشت کنید، بهتر است و ارزش و ثواب بیشتری دارد: وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى.(4) اما گاه ممکن است اجرای ارزشهای اخلاقی با ابهامهایی همراه باشد؛ مثلاً وقتی حقی از کسی
1. بقره (2)، 229. «طلاقِ [رجعى] دو بار است. پس از آن یا [باید زن را] بهخوبى نگاه داشتن، یا بهشایستگى آزاد كردن».
2. مائده (5)، 8. «و از خدا پروا دارید، كه خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است».
3. بقره (2)، 229. «این است حدود [احكام] الهى؛ پس، از آن تجاوز مكنید، و كسانى كه از حدود [احكام] الهى تجاوز كنند، آنان همان ستمكاراناند».
4. بقره (2)، 237. «و گذشت كردنِ شما به تقوا نزدیكتر است».
ضایع میشود ـحتی اگر موضوع قتل غیرعمد یا عمد باشدـ گذشتکردن بهتر است یا اینکه باید مجرم قصاص، و حق استیفا شود؟ حقیقت این است که شیوه برخورد با این اعمال بسیار متفاوت است.
فرض کنید کسی میخواهد به شما حمله کند و با زور و تهدید، مالی را از شما بگیرد. آیا با داشتن حق مقاومت و دفاع، بهتر آن است که مالتان را برای در امانماندن از شر ظالم به او بدهید یا باید مقاومت کنید و حتی اگر کار به درگیری کشید تسلیم نشوید؟
اگر تسلیمشدن نشانه تنبلی و بیعرضگی باشد، اسلام چنین روحیهای را نمیپسندد. مسلمان باید توانمند و قوی باشد و در مقابل دشمن تسلیم نشود. کسی که در برابر ظلم مقاومت کند و جانش را از دست دهد شهید تلقی میشود: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ، فَهُوَ شَهِید.(1) مسلمانان نباید ظلمپذیر باشند و اجازه دهند هرکس توانست به آنها زور بگوید. راحتطلبی، تنبلی و بیعرضگی شأن مؤمن نیست؛ ولی گاه انسان کارهای مهمتری دارد که اگر بخواهد با این مسائل درگیر شود، از وظایف مهمترش باز میماند؛ مثلاً اگر بخواهد مال اندک خود را از ظالم بگیرد، باید به دادگاه شکایت کند و مدتی طولانی تلاش کند تا حق خود را ثابت کند و چهبسا بعد از طی این مراحل نتواند حق خود را بگیرد و ظالم تبرئه شود؛ بنابراین، صرفنظرکردن از مال اندک برای پرداختن به کارهای واجب و مهم ـدر مواردی که مقاومتکردن و پیگیری ارزش نداردـ خردمندانه به نظر میرسد.
اما گاه ممکن است بیاعتنایی به کار بد و ظالمانه دیگران باعث تجری ظالم شود. اگر کسی مرتکب رفتار ناهنجاری شود و طرف مقابل اعتراضی نکند، مجرم همان کار زشت را با جرئت و جسارت بیشتری انجام میدهد. چنین شخصی نهتنها مرتکب جنایتهای بزرگتر میشود و روزبهروز فاسدتر میشود، بلکه ضررش برای جامعه
1. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج9، ص473، ح8303/1.
افزون خواهد بود. در اینجا عفو و اغماض مطلوب نیست و مظلوم وظیفه دارد ظالم را به دادگاه بکشاند تا به مجازات اعمالش برسد. از این طریق، هم ظالم متنبه میشود و هم دیگران سرانجام رفتارهای ناهنجار را مشاهده میکنند و درس میگیرند؛ بنابراین با توجه به اینکه ناهنجاریها بهتدریج در جامعه شیوع پیدا میکند، اگر عفو و گذشت باعث تجری ظالم شود، بهتر است برای جلوگیری از بروز ناامنی در جامعه و نیز پیشگیری از فساد روزافزون ظالم، او را بهصورت قانونی مجازات کرد.
اگر مظلوم بتواند مالش را از چنگ ظالم درآورد و مقاومتکردن در برابر ظلم دشواری چندانی نداشته باشد، باید این کار را انجام دهد. تنبلی و تنآسایی در چنین موقعیتی بهلحاظ اخلاق اسلامی مطلوب نیست و ممكن است ادعای واگذارکردن کار به خداوند و چشمپوشی از حق در چنین موقعیتی توجیهی نامطلوب برای تنبلی و بیعرضگی باشد. حال اگر همین شخص به این دلیل از مالش بگذرد که طرف مقابلش محتاج و گرفتار است، کار مطلوب و ارزشمندی انجام داده است، هرچند ظاهر و نتیجه هر دو کار یکی است؛ بنابراین نیت انسان در برخوردهای او بسیار متفاوت است و چهبسا چشمپوشی از مال، عبادتی بسیار بزرگ باشد. در مثال مذکور، مظلوم میتواند با این نیت از حق خود بگذرد که ظالم به دلیل فقر و بیچارگی مرتکب خلافی شده است و با گذشتن از او میتوان از دزدی، باجگیری و... نجاتش داد و زندگی تازهای به او نشان داد. در این صورت عبادتی بسیار بزرگ انجام داده است که از مصادیق مَنْ أَحْیاها فَكَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعا(1) بهشمار میرود. گاهی نیز گذشت و عفو به نیت متنبهکردن ظالم صورت میگیرد. اگر ظالم متوجه باشد که مظلوم میتوانست از حق قانونی و شرعی خود استفاده کند، ولی برای رعایت حال او از حق خود گذشته است، شرمنده میشود و ممکن است همین احسان باعث شود ظالم، دست از ظلم بردارد؛ قرآن کریم نیز به احسان
1. مائده (5)، 32. «هركس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گویى تمام مردم را زنده داشته است».
توصیه کرده است: ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَة،(1) یا ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیم.(2)
در سیره ائمه علیهم السلام نمونههای بسیاری هست که آن بزرگواران جسارت و توهین برخی افراد را با احسان خویش پاسخ میگفتند و نهتنها از حق خود میگذشتند، بلکه سعی میکردند نیاز توهینکننده را برآورده کنند یا برایش هدیهای ببرند. روشن است دلیل این نوع برخورد بیعرضگی یا تنبلی نیست و طرف مقابل هم میداند که امام علیه السلام میتواند حقش را استیفا کند. عفو و گذشت در این موقعیتها با هدف تربیتی و ارزشی صورت میگیرد و عبادتی بزرگ تلقی میشود.
عفو و اغماض تاآنجاکه مربوط به خود اشخاص باشد و باعث سلب حقوق دیگران نشود، ممکن است مطلوب باشد؛ اما اگر پای حق دیگران در میان است، عفوکردن جایگاهی ندارد؛ مثلاً اگر دزدی اموال بیتالمال را ببرد نمیتوان او را بخشید یا رئیس بانک حق ندارد کارمندی را که اختلاس کرده است ببخشد؛ زیرا صاحب مال شخصِ او نیست، بلکه اموال به مردم تعلّق دارد و نمیتوان مال دیگران را به کسی بخشید.
عفو و اغماض وقتی جایز است که اولاً، مربوط به حق خود شخص باشد و حق دیگری در کار نباشد؛ ثانیاً، عفوکردن ظالم موجب تجری او و گسترش و افزایش گناه و ناامنی جامعه نشود؛ ازاینرو بسیاری از روایات، برکت و منفعت اجرای یک حد از حدود الهی را بیشتر از باریدن چهل شبانهروز باران بر جمعی از مردم قلمداد کردهاند.(3) اجرای قوانین جزایی مشروط به مطالبه مدعی خاص نیست و مدعیالعموم باید از ایجاد ناامنی و شکستهشدن حدود الهی شکایت کند؛ پس بهطور کلی، انسان باید موقعیت، نفعوضرر عفو یا استیفای حق را با دقت بسنجد و آنگاه تصمیم بگیرد. البته محاسبه نفعوضرر همیشه دقیق نیست و هرکسی نمیتواند این کار را انجام دهد؛ ولی بههرحال این محاسبه باید
1. مؤمنون (23)، 96. «بدى را به شیوهاى نیكو دفع كن».
2. فصلت (41)، 34. «[بدى را] به آنچه خود بهتر است دفع كن. آنگاه كسىكه میان تو و میان او دشمنى است، گویى دوستى یكدل مىگردد».
3. ر.ک: محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج14، ص7، ح13650/1.
صورت پذیرد و این نکته در نظر گرفته شود که عفوکردن بهصورت مطلق و در همهجا مطلوب نیست؛ پس احقاق حق ظلم نیست تا نهی از ظلم در إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ شامل آن بشود؛ ولی حتی در اینجا نیز گاه عفوکردن و گاهی استیفای حق، مطلوب است.
امام باقر علیه السلام در دومین سفارش خطاب به جابر میفرمایند: وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ؛ «اگر به تو خیانت کردند، خیانت نکن».
خیانت از مصادیق ظلم است و اگر کسی به دیگری خیانت کند، در حق او ظلم کرده است. اینکه امام باقر علیه السلام بعد از نهی از ظلم، بهخصوص بر ضرورت پرهیز از خیانت، که نوعی ظلم است، تأکید میکند، نشانه اهتمام ایشان به برخی مصادیق ظلم است که گاهی انسان از آنها غافل میشود.
خیانت در اصل ادانکردن حق امانت است. خداوند متعال در قرآن کریم به ادای امانت امر میکند: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها.(1) اما برخی افراد در امانت خیانت میکنند؛ یعنی بهجای آنکه امانت را به صاحبش برگردانند، دریافت آن را انکار میکنند، از آن کم میکنند، از آن درست نگهداری نمیکنند و به نوعی آن را در معرض ضایعشدن قرار میدهند؛ بنابراین خیانت در امانت شایعترین مصداق خیانت است. معنای وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ این است که اگر مالی را نزد کسی به امانت گذاشتی و او در امانت خیانت کرد و آن را به تو برنگرداند یا صحیح و سالم تحویل نداد، تو در حق دیگران اینگونه رفتار نکن و حق امانت را درست ادا کن.
گاهی مفهوم خیانت به هر نوع تعهدی تعمیم مییابد؛ مثلاً دو نفر یا دو گروه تعهداتی را در برابر هم بپذیرند؛ ولی به آنها عمل نکنند. در این صورت هرچند در امانتِ اصطلاحی خیانتی صورت نگرفته است، طرفین در تعهدات خود خیانت کردهاند.
1. نساء (4)، 58. «خدا به شما فرمان مىدهد كه سپردهها را به صاحبان آنها رد كنید».
دو مفهوم امانتداری و وفای به عهد از عامترین ارزشهایی هستند که زندگی اجتماعی بشر را قوام میدهند. اگر کسانی که دینومذهبی ندارند، به مکتب اخلاقی پایبند نیستند و از حکیم و بزرگی هم تبعیت نمیکنند بخواهند در اجتماع زندگی کنند، باید امانتداری و وفای به عهد را پاس دارند. هر انسان عاقلی میداند که زندگی اجتماعی مرهون پایبندی به قراردادهاست. اگر دو دشمن پس از جنگ با یکدیگر بر اثر متحملشدن خسارات زیاد پشیمان شوند، قرارداد صلح و عدم تعرض به یکدیگر را امضا میکنند و حتی اگر یکی یا هر دو به خدا هم ایمان نداشته باشند، به تعهداتشان عمل میکنند. در غیر این صورت نظام اجتماع مختل میشود. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هم بعد از اینکه آزارهای بسیار مشرکان را تحمل کرد، سرانجام در حدیبیه با بتپرستان قرارداد صلحی امضا کرد. امضای قرارداد صلح با اعمال برخی تغییرات، بهمعنای پایبندی و التزام به محتوای آن است. خداوند متعال درباره قراردادهایی که پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه وآله با مشرکان داشتند میفرماید: ِفَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ.(1)
امانتداری نیز از ارکان زندگی اجتماعی بهشمار میرود. حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «اگر قاتل پدرم شمشیری را نزد من امانت میگذاشت که با آن پدرم را به شهادت رساند، در آن خیانت نمیکردم و امانت را به او بازمیگرداندم».(2) البته انسان میتواند از همان اول به دلایلی نظیر تردید در توانایی خویش برای حفظ امانت، آن را نپذیرد؛ ولی اگر امانت را پذیرفت، باید با تمام قوا از آن محافظت کند و آن را به صاحبش بازگرداند.
بنابراین پایبندی به عهدوپیمان و امانتداری از عامترین اصول اخلاقی در زندگی اجتماعی انسان است. خیانت وقتی رخ میدهد که عامترین و محکمترین اصول اخلاقی زیرپا گذاشته میشوند؛ اصولی که همه انسانهای عاقل به آنها پایبندند.
1. توبه (9)، 7. «پس تا با شما [بر سر عهد] پایدارند، با آنان پایدار باشید».
2. محمدبنعلیبنبابویه (شیخ صدوق)، الأمالی، ص246، ح6. نظیر همین حدیث از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است؛ ر.ک: محمدبنالحسن طوسی، تهذیبالاحکام، تحقیق حسنالموسوی خرسان، ج6، ص351، ح994. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج9، ص710، ح8617/4.
منظور از وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ در کلام امام باقر علیه السلام این نیست که اگر طرفِ قرارداد، عهد و پیمان خود را شکست، بازهم شما به عهد خود پایبند باشید؛ زیرا اگر یکی از طرفین پیمانشکنی کند، دیگر قراردادی بین طرفین باقی نمیماند و طرف دیگر حق دارد مقابلهبهمثل کند و به قرارداد پایبند نباشد و نقض قرارداد از سوی طرف دیگر خیانت به شمار نمیآید. این مسئله مانند حق تقاص است که ظلم به حساب نمیآید؛ زیرا ظلم در جایی رخ میدهد که کسی از حقش تجاوز کند، نه اینکه حق شرعی خود را مطالبه کند.
بله، پایبندی به قراردادی که یکی از طرفین نقض کرده است لازم نیست؛ ولی ممکن است انسان بهلحاظ اخلاقی و تربیتی به قراردادش پایبند بماند تا طرف مقابل متنبه شود و با خود بگوید با اینکه من قرارداد را نقض کردم، طرف مقابل آنقدر انسان شریفی است که حتی به تعهدی که من شکستهام پایبند مانده است. این استثناها با عناوین دیگری مطلوبیت پیدا میکنند.
با توجه به آنچه گفتیم روشن است که منظور از وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ همان نکتهای است که درباره إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ بیان کردیم. این هشدار برای وضعیتی است که حتی انسانهای عادی و متعادل نیز انگیزه ظلم پیدا میکنند و در صدد تجاوز از حق خویش و گرفتن انتقام برمیآیند. بر اساس این فقره از سفارش امام باقر علیه السلام ، اگر هم کسی به مال شما خیانت کرد یا به قراردادش پایبند نماند، نباید ظلم کنید و حقوق او را زیر پا بگذارید.
ممکن است در موقعیتهایی از زندگی، انسان خشمگین شود و زمینه گناه برای او فراهم آید. یکی از مصادیق این امر آن است که انسان برای ارشاد و تأمین مصالح دیگران بهقصد خیر مطلبی را بیان میکند؛ ولی دیگران آن را تکذیب میکنند. پیامبران الهی‰ صادقانهترین، مفیدترین و مؤثرترین کاری را که کسی میتواند برای دیگری بکند برای بشر انجام دادهاند. این بزرگواران سخنانی را بیان کردند که
عمل به آنها ضامن نجات و سعادت ابدی انسان است. بیتردید سخنان پیامبران صلی الله علیه و آله خیرخواهانه بوده است؛ زیرا آنها صریحاً میگفتند که ما از بشر مزدی نمیخواهیم: ماأَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر.(1) بااینحال بهتصریح قرآن کریم، نهتنها مردم، هر پیامبری را که خداوند متعال فرستاده است تکذیب کردند، بلکه ایشان را به استهزاء گرفتند. خداوند متعال در تعبیری جالب توجه میفرماید: أَتَواصَوْا بِه؛(2) «آیا همدیگر را به این امر سفارش كرده بودند؟». اقوام گوناگون، هر پیامبری را که خداوند متعال برای هدایت بشر میفرستاد، تکذیب میکردند و به استهزاء میگرفتند و گویا یکدیگر را به این کار توصیه میکردند.
وقتی شما شاهد رفتار نادرست کسی باشید که ضرر زیادی به او وارد میکند و دلسوزانه و خیرخواهانه به او تذکر بدهید، مواجهشدن با تکذیب آن شخص بسیار ناراحتتان خواهد کرد؛ زیرا شما صرفاً مصلحت او را در نظر گرفتهاید و آن نصیحتْ سودی برای شما نداشته است. چنین برخورد غیرمنصفانهای ممکن است انسان را عصبانی کند و چهبسا منجر به رفتارهای ناهنجار دیگر شود. اگر چنین برخوردی در معامله انجام میشد چندان باعث ناراحتی نمیشد؛ اما وقتی انسان در صدد تأمین خیر طرف مقابل برمیآید و با تکذیب او مواجه میشود، شایسته است که سفارش امام باقر علیه السلام را به جابر به یاد آورد که اگر سخنی گفتی و مردم تو را تکذیب کردند و گفتند دروغ میگوید خشمگین نشو.
کسانی که در راه پیامبران الهی قدم میگذارند باید آماده باشند که وقتی با تکذیب مخالفان روبهرو میشوند خود را کنترل کنند و عصبانی نشوند. اگر این آمادگی از پیش و در پی تلقین و تمرین برای انسان حاصل شده باشد، تحمل ناملایمات آسان خواهد بود؛ مانند انسانی که میداند در چند قدمی او چالهای هست و خود را برای رسیدن به آن آماده کرده است. اگر خود را برای رویارویی با مسائل و مشکلات زندگی آماده کنیم، در موقعیتهای خاص خیلی سخت نمیگذرد. به سفارش بزرگان، انسان باید هنگام بیرونآمدن از خانه به خود تلقین کند که قرار
1. شعراء (26)، 109، 127، 145، 164 و 180؛ ص (38)، 86.
2. ذاریات (51)، 53.
است از هرکسی که میبیند ناسزا بشنود و ازاینرو خودش را آماده کند. در اینجا دو حالت مفروض است: اگر کسی ناسزا گفت، برای شنونده خیلی ناراحتکننده نخواهد بود؛ زیرا از پیش برای رویارویی با چنین صحنهای آماده بوده است، و اگر ناسزایی در کار نبود، چهره خندان و رویی گشاده سهم انسان خواهد بود؛ اما کسی که خودش را برای همه وضعیتها آماده نکرده باشد و مثلاً انتظار داشته باشد که هرکس او را میبیند احترام بگذارد و سلام کند، اگر ناسزا بشنود عصبانی میشود؛ بنابراین انسان باید برای رویارویی با موقعیتهای ناگوار آماده کند.
وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ؛ و اگر تو را ستودند، شاد مشو.
انسان بهصورت طبیعی میل دارد میان مردم خوشنام باشد و دیگران او را با ویژگیها و صفات برتر انسانی بپذیرند و از او یاد کنند و از اینکه او را پیش رو یا پشت سر نکوهش کنند، ناراحت میشود. این مقتضای طبیعت بشر است. اکنون آیا باید کاری کند که مردم از او تعریف و تمجید کنند و از کارهایی که نکوهش مردم را به دنبال دارد خودداری کند؟ آیا باید سعی کند مردم خوبیهایش را بشناسند و عیوبش بر آنها پوشیده بماند؟ یا، باید به واكنش مردمْ بیاعتنا باشد؟
انسان دوست دارد از او به نیکی یاد شود و عیبها و زشتیهایش پنهان بماند و چهبسا یکی از دعاهایش نیز همین باشد که مردم از عیبهای او آگاه نشوند؛ اما در روایات آمده است که انسان نباید خودنمایی کند و کارهای نیکش را برای مردم آشکار کند؛ زیرا در موقعیت ریا قرار میگیرد.(1) در روایت معروفی آمده است: احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب؛(2) «به صورت کسانی که بسیار شما را میستایند، خاک بپاشید»؛ یعنی اجازه ندهید چاپلوسان فرصت تعریفکردن از شما را بیابند. اما آیا انسان باید خوبیهای
1. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص584، ح2282/3.
2. محمدبنعلیبنبابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، تصحیح علیاکبر غفاری، ج4، ص381، ح5823.
خود را پنهان و عیبهایش را آشکار کند، یا چون خداوند به فاششدن اسرار بندگانش ـ حتی با زبان خود آنها ـ رضایت ندارد عیبهای انسان نباید آشکار شود؟
صرفنظر از دلایل تعبدی، قوام زندگی انسان به ارتباطهای اجتماعی اوست. اگر انسان با دیگران روابط اجتماعی نداشته باشد، علاوه بر اینکه زندگی مادی او دوام نمییابد، امکان پیشرفت معنوی را نیز از دست خواهد داد. نیازهای شخصی انسان در خلال زندگی اجتماعی و با یاری دیگران برآورده میشود؛ علمآموزی متوقف بر وجود معلم و متعلم و خوشبینی معلم به متعلم است. پیمودن راه عبادت و تقوا نیز به یاری استاد میسّر است. اگر انسان بخواهد تنها و منزوی زندگی کند و به دیدگاه مردم درباره خویش اهمیتی ندهد، بهلحاظ مادی و معنوی پیشرفتی نمیکند. یکی از الطاف بزرگ خداوند این است که عیبهای بندگان را پوشیده نگه میدارد و خداوند متعال ستارالعیوب است. اگر عیبهای انسان آشکار شود و همه از کاستیها، عیوب و کارهای زشت یکدیگر آگاه شوند به یکدیگر محبت نمیورزند. در روایتی آمده است: لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم؛(1) «اگر آنگونه که هستید ظاهر شوید، برای دفنکردن و بهخاکسپردن یکدیگر اقدام نخواهید کرد»؛ بنابراین نهتنها خداوند متعال عیبهای انسان را میپوشاند، بلکه بهلحاظ شرعی به کسی اجازه نمیدهد گناهان خود را برای دیگران فاش کند.
برخی فرقههای متصوفه که اندیشه تکامل روحی و مبارزه با نفس را در سر میپرورانند، برای جلوگیری از خودنمایی و ریا تظاهر به گناه میکنند و رفتارهایی انجام میدهند که دیگران به آنها بدبین شوند و آنها را اهل گناه بدانند. این گروه را ازآنرو «ملامتیه» مینامند که ملامت دیگران را وسیلهای برای تکاملشان میپندارند تا هواهای نفسانیشان سرکوب شود. چنین کاری نوعی کفران نعمت است. خداوند
1. همو، الأمالی، ص446، ح9.
متعال دوست ندارد اسرار بندهاش نزد دیگران فاش شود. ظاهرشدن عیوب مردم باعث بدبینی افراد جامعه به یکدیگر میشود و مصالح زندگی اجتماعی از بین میرود.
همه ما کمابیش از نعمت پوشیدهماندن عیوب بهرهمندیم و بعید است همه عیوب کسی نزد دیگران آشکار باشد. به همین دلیل است که مردم در جامعه به یکدیگر احترام میگذارند و در زندگی اجتماعی از همکاری یکدیگر بهرهمند میشوند. چنین نعمت بزرگی سزاوار شکر خداوند متعال است.
درست است که انسان به ستودهشدن تمایل دارد و خداوند متعال نیز نعمت پوشیدهماندن عیوب را به انسان ارزانی فرموده است؛ ولی گاه این میل راه افراط را میپیماید و مطلوب بالذات انسان میشود. در این حالت انسان دوست دارد دیگران در هر حالی او را بستایند؛ درحالیکه به عیوب خودش آگاه است؛ نیز از مردم انتظار دارد کارهای خوبی را به او نسبت دهند که انجام نداده است. اگر چنین شخصی که متوجه چاپلوسی دیگران است از تعریف و تمجید بیجای آنها خرسند شود، در دام خودشیفتگی و آبرودوستی افراطی گرفتار آمده است. روایت موضوع بحث، این صفات را نکوهش کرده است. خداوند متعال دراینباره میفرماید: وَیُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا؛(1) «و دوست دارند برای آنچه نكردهاند ستایش شوند»؛ مثلاً در زمان انتخابات برخی کاندیداها دوست دارند دیگران آنها را ستایش کنند تا مردم به آنها رأی دهند؛ هرچند تمجیدها واقعیت نداشته باشد یا اصلاً رفتارهایی ضد آن انجام داده باشند.
بنابراین اگر انسان به نعمت پوشیدهماندن عیوبش واقف شود و خداوند متعال را برای این نعمت بزرگ شکر کند، کاری نیک و پسندیده انجام داده است؛ اما اصالتدادن به محبوبیت نزد مردم، که بیتوجهی به الطاف الهی قلمداد شود، در بینش الهی و توحیدی بد و نکوهیده است.
این حالت در نظامهای اخلاقی غیرالهی ناپسند نیست. آنها کار خوب را عملی میدانند
1. آل عمران (3)، 188.
که ستایش عاقلان را برانگیزد و کار بد را رفتاری میدانند که عاقلان، ناپسند بشمارند. بر این اساس انسان باید به واکنش مردم توجه کند؛ کاری را انجام بدهد که در نظر مردم خوب باشد؛ زیرا کار خوب همان است که مردم خوب بدانند. این تعریف از خوبوبد، ناخودآگاه به انسان تلقین میکند که مطلوب بالذات او این است که مردم به او خوشبین باشند و او را بستایند و در مقابل کاری نکند که نکوهش مردم ـ و به تعبیر آنها «مذمّت عقلا» را در پی داشته باشد.
نتیجه تربیتی این دیدگاه آن است که مردم باید تمام همت خود را بهکار گیرند تا دیگران آنها را مدح کنند. حال با توجه به اینکه در نظر مردم امر خوب و بد همیشه مصداق یکسان ندارد، با تغییر موقعیتهای زمانی، مکانی و... ممکن است نظر آنان عوض شود؛ زیرا براساس این دیدگاه، خوبوبد ملاک اصلی ندارد و به عبارتی قراردادی است. بر اساس دیدگاه برخی مکاتب اخلاقی، خوبوبد مطلق وجود ندارد. بلکه هرچه غالب مردم بپسندند، خوب و هرچه غالب مردم بد بدانند، بد تلقی میشود. در این صورت مبانی اخلاقی بهکلی از بین میرود و خوبوبد تابع آرای متغیر مردم میشود. این تعریف مسامحهآمیز از خوبوبد، که برای تشخیص سادهتر خوبوبد ارائه شده است، با اشکالهای جدی مواجه است و تعریفی حقیقی بهشمار نمیرود.
آنچه مکاتب الهی ناپسند میدانند این است که انسان در مقابل خداوند بهگونهای احساس استقلال کند. هر راهی که انسان را به این مسیر سوق دهد منحرفکننده است. مکاتب الهی همه خوبیها و کمالات را به خداوند متعال نسبت میدهند و ملاک خوبی انسان بندگی خداست؛ بنابراین، انسان موحد و مؤمن هیچگاه در مقابل خداوند برای خودش اصالت قائل نمیشود و محبوبیت او نزد دیگران هم در پرتو دوستی خداست؛ یعنی میداند اینکه مردم او را دوست دارند به این دلیل است که شعاعی از صفات خوب خدا را در وجود او میبینند؛ ازاینرو انسان مؤمن از خداوند میخواهد به او ایمان و کمالی عطا کند که مردم بر اساس فطرتشان او را دوست بدارند؛ اما هرگز نمیخواهد بهگونهای باشد که مردم ـصرفنظر از اینکه حس خدادوستی دارند یا خیرـ او را دوست بدارند؛ زیرا این
خودشیفتگی افراطی بهلحاظ اخلاق توحیدی نکوهیده است و انسان را به پستیهای اخلاقی خطرناکی میکشاند. از منظر اخلاق توحیدی، مؤمن ازاینجهت دوست دارد محبوب دیگران باشد که وسیلهای برای تقرب مردم به خدا ـکه همان سعادت حقیقی استـ فراهم کند؛ چراکه فطرت انسان خوبیها را دوست دارد و این دیدگاه فضیلتمند است.
مقام معظم رهبری? در سفر به قم، در یکی از مجالسی که حضار به ایشان اظهار علاقه بسیار میکردند و اشک شوق میریختند، بعد از آغاز سخن با نام خدا، فرمودند: «خدا را شکر میکنم که به من فهمانده است که این دوستی مردم با من به خاطر خودم نیست». در این کلام خوب دقت کنید. ایشان نفرمودند که الحمد لله میدانم این اظهار عواطف به خاطر خداست، بلکه فرمودند خدا را شکر میکنم که به من فهمانده است که محبت مردم به من به خاطر علاقهای است که به دین خدا دارند.
بله، انسانهایی هم هستند که از اظهار علاقه مردم به این دلیل خوشحال میشوند که زمینه ترویج دین خدا را فراهم میآورد. کسی که محضر چنین انسانهایی را درک نکرده است، نباید بگوید این حرفها دروغ است و عالیترین ایدئال اسلام این است كه انسانهایی تربیت کند که ستایش یا سرزنش دیگران برایشان مساوی باشد و حتی اگر سرزنش شدند برایشان اهمیتی نداشته باشد.
چگونه با آفت خودشیفتگی مبارزه کنیم و از تعریف دیگران زیاد خوشحال نشویم؟ تمجیدهای مردم را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
1. تمجیدهایی که ربطی به انسان ندارد، ولی خوشایند است. خوشحالی حاصل از این قبیل مدحها کاذب است؛ مثلاً اینکه شما اهل شهری هستید که علما و بزرگان زیادی داشته است یا پدربزرگ شما از علمای بزرگ یا شخصیتهای برجسته کشور بوده است که در این صورت کمال وجودی شما را نشان نمیدهد و ازاینرو ستایش حقیقی شما به حساب نمیآید.
مبارزه با این دسته تمجیدها خیلی سخت نیست. انسان با اندک تأملی میتواند به
این نکته دست یابد که همشهریبودن با علمای گذشته یا عالمبودنِ یکی از بستگان نشانه کمال خود او نیست و او در کسب این قبیل شهرتها نقشی نداشته است؛
2. تعریف از ویژگیها و برتریهایی که خدادادی است؛ مانند آنکه کسی به سبب خوشاندامبودن یا برخورداری از استعداد خوب و خوشفهمی ستوده شود. ازآنجاکه این کمالات مربوط به خود انسان است افراد از شنیدن چنین تمجیدهایی مسرور میشوند. اما وظیفه انسان در برابر این تحسینها این است که اولاً، به این نکته بیندیشد که ویژگیهای خدادادی را خودش کسب نکرده است، بلکه تفضل و نعمت خداوند است و مسئولیت استفاده درست از آنها به عهده اوست؛ ثانیاً، به این نکته توجه کند که برخورداری از مزایای خدادادی لزوماً نشانه سعادتمندی و برتری او نزد خداوند نیست. چهبسا انسانهایی که استعدادشان خیلی کمتر از او بوده است یا بهره کمتری از زیبایی داشتهاند، عاقبتبهخیر شدهاند و در مقابل، انسانهایی که باوجود استعداد سرشار یا زیبایی رخسار، مردم را به گمراهی کشاندهاند. بیشتر بنیانگذاران فرقهها و مذاهب گوناگون انسانهای بااستعداد و صاحب حافظه قوی و دارای ویژگیهای برتر بودهاند؛ بنابراین انسان با اندکتأملی میفهمد که نباید به اینگونه تحسینها مغرور شود؛
3. ستایش انسان برای کارهای اختیاری خوبی که انجام داده، و از طریق آنها کمالاتی به دست آورده است. علمآموزی، خدمت به خلق، نجات امت، صرف اموال در راههای خیر، شرکت در فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی و تحمل سختیها برای پیروزی انقلاب اسلامی، شرکت در جبهه و جانبازی و... نمونههایی از کارهای نیک اختیاری است که با زحمت و اراده قوی به دست میآید و به خود انسان منسوب است. گاه نیز ممکن است انسان برای احراز صفات اخلاقی مانند سخاوت و بلندهمتی، که منشأ کارهای نیکاند، مدح شود.
مبارزه با وسوسههای شیطان در این دسته تحسینها مشکلتر است؛ زیرا کمالات مذکور هم با فعل اختیاری خود انسان حاصل شده است و هم بهصورت بالفعل نزد او حاضر است. برای نجات از وسوسههای شیطان در این زمینه راهکارهای زیر را میتوان پیشنهاد کرد:
الف) باید توجه کرد که تمام کارهای نیک انسان به برکت توفیق الهی محقق
میشود و اگر خداوند متعال مقدمات آنها را فراهم نمیکرد، کاری صورت نمیگرفت. اندیشیدن درباره نقش اراده انسان در افعال نیکِ اختیاری روشن میکند که شاید مقدار تأثیر اراده انسان در بسیاری از این کارها کمتر از یکدرصد باشد؛ درحالیکه به همین کمتر از یکدرصد هم میبالد! خداوند مقدمات و اسباب زیادی برای تحقق این افعال فراهم آورده است تا چنین فضایلی کسب کند؛ بنابراین اگر توفیق الهی نمیبود، انسان هرگز نمیتوانست کارهای نیک اختیاری انجام دهد؛
ب) باید در این نکته تأمل کرد که معلوم نیست این نعمتهای الهی، که البته با تلاش و کوشش انسان به دست آمده است، تا چه زمانی در اختیار ما باشد. هیچ تضمینی نیست که علم انسان حتی تا چند لحظه دیگر باقی باشد: وَمِنْكُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً.(1) کسانی که به بیماری فراموشی مبتلا میشوند حتی فرزندان خود را بهیاد نمیآورند، چه رسد به علومی که آموختهاند؛ بنابراین نعمتها با اراده الهی استمرار مییابند و اگر خداوند متعال اراده نکند همگی آنها از بین خواهند رفت و چه بسیارند کسانی که آبروی چندینسالهشان در لحظهای بر باد رفته است؛
ج) انسان باید نگران این مسئله باشد که عاقبتش چگونه میشود. افراد بسیاری سالها با خوشنامی زندگی کردند و خدمات مهمی انجام دادند؛ اما سرانجام کافر از دنیا رفتند. به همین دلیل است که انسان نباید به کارهای نیک اختیاری خودش ببالد و فخر بفروشد؛
د) توجه به این نکته نیز مهم است که لذتبردن از چاپلوسی دیگران انسان را در دام خودپسندی و ریاكاری میاندازد و زمینه سقوط او را فراهم میکند.
با توجه به نکاتی که گفتیم معلوم میشود که چرا امام باقر علیه السلام به جابر فرمودند: إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ؛ «اگر تو را ستودند، شاد مشو».
1. حج (22)، 5. «و برخى از شما به غایت پیرى مىرسد بهگونهاى كه پس از دانستن [بسى چیزها] چیزى نمىداند».
وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ، وَفَكِّرْ فِیمَا قِیلَ فِیكَ فَإِنْ عَرَفْتَ مِنْ نَفْسِكَ مَا قِیلَ فِیكَ فَسُقُوطُكَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ عِنْدَ غَضَبِكَ مِنَ الْحَقِّ أَعْظَمُ عَلَیْكَ مُصِیبَةً مِمَّا خِفْتَ مِنْ سُقُوطِكَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ، وَإِنْ كُنْتَ عَلَى خِلَافِ مَا قِیلَ فِیكَ فَثَوَابٌ اكْتَسَبْتَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتْعَبَ بَدَنُكَ، وَلَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَأَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّكَ مَا قِیلَ فِیكَ، وَإِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِكَ؟! و اگر تو را نکوهش کردند بیتابی نکن و به آنچه دربارة تو گفتهاند بیندیش: اگر آنچه را دربارهات گفتهاند در خود یافتی، [بدانکه] مصیبتِ افتادن تو از چشم خدای عزّوجلّ، هنگام خشم گرفتنت از شنیدن حقیقت، بزرگتر از آن است که میترسی از چشم مردم بیفتی، و اگر آنگونه که دربارهات گفتهاند نیستی، بدون رنج بدنی، ثوابی به دست آوردهای... ولی خود را به کتاب خدا عرضه کن: اگر رهروِ آن هستی و آنچه را نخواسته، نمیخواهی و به آنچه خواسته است، رغبت داری، و از آنچه بیم داده است، میترسی، ثابتقدم باش و مژدهات باد که آنچه دربارة تو گفته شده است، زیانی برای تو ندارد؛ [ولی] اگر از [راه] قرآن جدا هستی، [دیگر] به چه چیز فریفته میشوی و بدان میبالی؟!
حضرت امام باقر علیه السلام در ادامه سفارشهای خود میفرمایند که اگر کسی درباره تو بدگویی کرد، جزع و بیتابی نکن و آشفته نشو، بلکه فکر کن آیا حرفهایی که درباره تو گفتهاند واقعیت دارد یا دروغ است. اگر واقعیت داشته باشد نباید ناراحت شوی؛ زیرا ناراحتشدن از مطلب حقی که درباره تو گفته شده است، تو را از خداوند متعال دور میکند. کسی که از سخن حقی ناراحت شود نزد خداوند جایگاهی ندارد؛ اما اگر آنچه درباره تو گفتهاند دروغ است، پاداشی رایگان به دست آوردهای و بدون اینکه کاری انجام داده باشی برای نکوهش ناحقی که شنیدهای ثوابی نصیبت شده است؛ بنابراین دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد.
نکته مهم در این بخش روایت این است که امام باقر علیه السلام به سفارشهای قبلی توضیحی اضافه نکردند و صرفاً به بیان اصل سفارش پرداختند؛ اما بعد از سفارش پنجم مطالبی بیان کردهاند. به نظر میرسد انسان ستایششدن را حق خود نمیداند و انتظار ندارد همه مردم از او تعریف و تمجید کنند؛ هرچند از ستایش دیگران خوشحال میگردد؛ اما توقع ندارد کسی دربارهاش بدگویی، و او را نکوهش کند.
ستایشکردن بهخودیخود اشکالی ندارد، بهویژه اگر برای معرفی حق و کمک به طی راه درست باشد؛ مثل معرفیکردن و ستودن انسان عادلی که میتوان در نماز به او اقتدا، یا در تدریس از او استفاده کرد. ستودن هنگامی بد است که پشتوانه واقعی نداشته باشد و چاپلوسی تلقی شود. انسان برای خودش حق میداند که دیگران از او بدگویی نکنند. به همین دلیل توهین به اشخاص، استهزاکردن، عیبجویی، غیبت و تهمت، حرام است. انسان به اقتضای طبیعت خود از بدگویی و نکوهش ناراحت میشود؛ زیرا معتقد است حقش ضایع شده است. واکنش انسان در مقابل بدگویی ـ مخصوصاً اگر در حضور دیگران باشد و افزون بر ریختهشدن آبرو، فعالیتهای اجتماعی او را تحت تأثیر قرار دهد ـ بسیار شدیدتر از واکنشی است که در مقابل ستایش ناحق دیگران نشان میدهد. انسان طبعاً از شنیدن سخنان ناروا خشمگین میشود، که البته میباید خشم خود را، هرچند
بهزحمت، کنترل کند. ازاینرو شاید به تأکید بیشتر و توضیحات دیگری نیاز داشته باشد، و امام باقر علیه السلام راه غلبه بر چنین حالتی را در این روایت بیان کردهاند.
انسان به دلیل خودخواهی همواره دوست دارد خودش را از هرگونه عیب، نقص و گناهی دور بداند و حتی اگر گناه علنی مرتکب شود، برای خود توجیهی میتراشد و خود را صاحب حق مینمایاند. شاید کسانی را دیده باشید که در مقام پاسخ به سؤالهایی که جوابش را نمیدانند بهگونهای سخن میگویند که گویا به موضوع عالماند و به ندانستن پاسخ اعتراف نمیکنند؛ زیرا جهل، نقص است و انسان نمیخواهد به نقص خود اعتراف کند. گاهی نیز اقتضای موقعیت و مصلحتآمیزبودن برخی گناهان دستآویز تظاهر میشود. از اینجا معلوم میشود که انسان طبعاً نمیخواهد باور کند که کامل نیست و به همین دلیل بهمحض شنیدن عیبونقص خود از زبان دیگران فکر میکند آنها دروغ میگویند و چنین نقصهایی در او نیست.
انسان در بسیاری اوقات به عیبهای خود توجه نمیکند. یکی از حیلههای نفس این است که عیب خود را میپوشاند و عجیب است که گاهی امر بهگونهای بر انسان مشتبه میشود که تصور میکند انسانِ خیلی خوبی است، درحالیکه میداند چه کارهای ناروایی انجام داده است: بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَةٌ.(1) نفس انسان کارها را به قدری زیبا جلوه میدهد که خود انسان هم باور نمیکند تا این حد عیبونقص داشته باشد. امام باقر علیه السلام دراینباره میفرمایند: وَفَكِّرْ فِیمَا قِیلَ فِیكَ؛ «و به آنچه درباره تو گفتهاند، بیندیش». حضرت به این نکته اشاره میکند که ممکن است انسان بدون فکرکردن عیبهای خود را باور نکند. بسیاری از صفات ناپسند ـ مانند حسد، تکبر، خودخواهی و...ـ با اختلاف مراتب در انسانها هست؛ درحالیکه خودشان باور نمیکنند.
1. قیامه (75)، 14. «بلكه انسان، خود بر نفس خویشتن بیناست».
اگر انسان بعد از فکرکردن به بدگویی دیگران درباره خودش به این نتیجه برسد که عیبهایی دارد که سعی کرده است آنها را پنهان کند ولی دیگران افشا کردهاند نباید ناراحت و خشمگین شود؛ زیرا سخن دیگران صرفنظر از گناه و مجازاتش، واقعیت داشته، و برحق بوده است. انکار عمدی عیبی که دیگران به انسان یادآوری میکنند آثار سوء آن را برطرف نمیكند بلكه ما را از پرتو لطف الهی نیز دور میسازد. روایت از این مطلب با عبارت سُقُوطُكَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ یاد کرده است.
بیتابی انسان در برابر نکوهش، از خودِ عیبونقصی که به سبب آن نکوهیده میشود بدتر است. اینجاست که باید کسی در مقام نصیحت برآید و بگوید: چرا از سرزنش میترسی؟ آیا میترسی مردم به تو بدبین شوند و از چشم ایشان بیفتی و آبرویت بریزد؟ آیا میترسی بدگویی دیگران مانع کارهای خیرت شود و دیگر نتوانی خدماتی را که از عهدهات برمیآید انجام دهی؟ آیا میترسی از دریافت کمک مردم محروم شوی و دیگر به تو خدمت نکنند؟ آیا اندیشیدهای که افتادن از چشم مردم بدتر است یا محرومشدن از لطف الهی؟ مردم در مقابل خدا ناچیزتر از آن هستند که امیدی به خدمت آنها داشته باشی. مهم این است که انسان از رحمت الهی محروم نشود. اگر انسان با شنیدن نکوهش غضب کند از چشم خدا میافتد و به چیزی بدتر از آن گرفتار میشود که از آن میترسد: فَسُقُوطُكَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ عِنْدَ غَضَبِكَ مِنَ الْحَقِّ أَعْظَمُ عَلَیْكَ مُصِیبَةً مِمَّا خِفْتَ مِنْ سُقُوطِكَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ.
اگر انسان بعد از تأمل و دقت در بدگویی دیگران درباره خودش به این نتیجه برسد که سخنانشان درست نیست و از سرِ عمد یا بهاشتباه بیان شده است در این صورت نیز نباید ناراحت و برآشفته شود؛ زیرا در مقابل نسبتهای ناحقی که به او داده شده است، ثوابی رایگان و بدون زحمت در نامه عملش ثبت میشود که باید خداوند را به خاطر آن شکر کند: وَإِنْ كُنْتَ عَلَى خِلَافِ مَا قِیلَ فِیكَ فَثَوَابٌ اكْتَسَبْتَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتْعَبَ بَدَنُكَ.
ازآنجاکه جابر از اصحاب خاص امام باقر علیه السلام بود و دوست داشت از اولیای حقیقی اهلبیت علیهم السلام باشد، حضرت در ادامه نصایح خویش سطح سخن را بالاتر میبرند و میفرمایند: وَاعْلَمْ یا جابر انّك لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَلَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِك.
یکی از لوازم رسیدن به مقام عالی ولایت اهلبیت علیهم السلام ناراحتنشدن از بدگوییها و سرمستنشدن از تمجیدهاست. حضرت دراینزمینه به جابر میفرمایند رسیدن به چنین مقامی ساده نیست، بلکه شروطی دارد که باید خودت را برای انجام آن آماده کنی. وقتی به مقام ولایت ما میرسی که اگر همه اهل شهر هم جمع شوند، درباره تو بدگویی کنند و بر ضد تو شعار دهند، حتی محزون هم نشوی. در مقابل، اگر روزی در همین شهر تمام مردم جمع شوند و شعار زندهباد جابر سر دهند و شهادت دهند که تو مرد بسیار شایستهای هستی، سرمست نشوی؛ خلاصه آنکه خواه همه مردم شهر به تو ناسزا بگویند، خواه همگی از تو تعریف کنند باید برای تو یکسان باشد؛ نه از آن محزون شوی و نه از این مسرور.
پس نیل به مقام ولایت کامل اهلبیت علیهم السلام منوط به این است که انسان اصالتاً جز برای رضای خدا و اولیای الهی ارزشی قائل نباشد؛ ازاینرو جلب رضایت مردم ـاز جمله پدرومادر، همسر و فرزندان، دوستان و...ـ مشروط به این است که با رضایت الهی منافات نداشته باشد؛ نیز جلب رضایت مردم باید ازاینجهت باشد که خداوند متعال به آن رضایت دارد؛ مثلاً احترام به پدرومادر یا نیکی به فرزندان به این دلیل باشد که رضایت و خواست الهی در آن است؛ بهطور کلی شایسته نیست قضاوت مردم در خوشحالی یا نگرانی انسان مؤثر باشد.
امام باقر علیه السلام بعد از بیان ویژگی اولیای حقیقی اهلبیت علیهم السلام میفرمایند: وَلَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ، فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَأَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّكَ مَا قِیلَ فِیكَ، وَإِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّكَ مِنْ
نَفْسِكَ. خودت را با معیار قرآن بسنج و میزان مطابقت اعمالت را با آن ارزیابی کن. بهجای اهمیتدادن به سخن مردم، گوش جان به کلام الهی بسپار و کاری را انجام بده که با معیار قرآن هماهنگ باشد. اگر همانگونهای که قرآن میخواهد، حالات تو تابع دستورهای خداست، و از خواستهای نفسانی پیروی نمیكنی، بر حال خود ثابت بمان و بر تو بشارت باد که بدگویی مردم هیچ ضرری به تو نمیرساند؛ پس خدا را شکر کن و به بدگویی و نکوهش دیگران توجه نکن؛ اما اگر همه مردم تو را انسان شایستهای میشناسند و تو را میستایند، ولی با معیارهای قرآنی اینگونه نیستی، باید در صدد رفع نقصهای خود برآیی تا اهل ولایت ما باشی. اگر تمجید دیگران پشتوانه واقعی و قرآنی نداشته باشد برای تو فایدهای ندارد. اگر درست در نقطه مقابل قرآن قرار داری و واقعاً رفتار تو با قرآن همخوان نیست و مثلاً درحالیکه قرآن میگوید: «به دنیا بیرغبت باش»، به لذتهای دنیا دل میبندی، یا وقتی قرآن میگوید: وَفِی ذَلِكَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ،(1) تنبلی میکنی، خودت را فریب دادهای. اگر از شنیدن عیب خود ناراحت میشوی، معلوم میشود که سرتاپا عیب هستی. چرا اینقدر به خودت میبالی و از خودت راضی هستی؟!
بنابراین نه بدگوییهای مردم باید تو را خشمگین کند و نه تعریف و تمجید آنها تو را سرمست سازد. ملاکِ سنجش اعمال و رفتارت باید قرآن باشد.
روشن است که مقام ولایت معصومان علیهم السلام صرفاً با تظاهرکردن و شعاردادن به دست نمیآید. اگر تظاهرکردن راه مناسبی برای احراز چنین مقامی بود، اظهار دوستی با پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بر اظهار محبت به حضرت علی علیه السلام ارجح بود؛ زیرا مقام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از امیرالمؤمنین علیه السلام بالاتر است و اگر قرار باشد اظهار محبت به کسانی که خداوند آنها را بیشتر دوست دارد مرتبه کمال انسان را تعیین کند، میبایست کسانی که به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اظهار دوستی میکنند مقامی بالاتر از کسانی داشته باشند که محبتشان را به حضرت علی علیه السلام ابراز میکنند؛ بنابراین با صِرف اظهار دوستی زبانی نمیتوان به مقام عالی ولایت رسید،
1. مطففین (83)، 26. «در رسیدن به نعمتهای بهشتی بر یکدیگر سبقت بگیرید».
بلکه باید محبت واقعی قلبی به مقام عمل نیز سرایت کند. هم ازاینروست که اطاعت خداوند نشانه دوستی اهلبیت علیهم السلام و نافرمانی خدا نشانه دشمنی آنها دانسته شده است. امام باقر علیه السلام در روایتی دیگر به بیان همین مفاهیم پرداخته است: فَلَوْ قَالَ: إِنِّی أُحِبُ رَسُولَ اللَّهِ، فَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ علیه السلام ، ثُمَّ لَایَتَّبِعُ سِیرَتَهُ، وَلَا یَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ، مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِیَّاهُ شَیْئا... مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً، فَهُوَ لَنَا وَلِیٌّ؛ وَمَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً، فَهُوَ لَنَا عَدُو... .(1)
گفتنی است ولایت هم مانند ایمان، کفر و نفاق دارای مراتب است. طبیعی است که سفارش امام باقر علیه السلام به جابر درخصوص مطابقت کامل رفتارش با قرآن و سیره اهلبیت علیهم السلام، برای رسیدن او به عالیترین مقامهای ولایت است. انشاءالله خداوند متعال توفیق رسیدن به مقام حقیقی ولایت اهلبیت علیهم السلام و تبعیت از ایشان را در همه اعمال به ما عنایت فرماید.
1. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص190، ح1622/3.
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِیٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ لِیَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا، فَمَرَّةً یُقِیمُ أَوَدَهَا وَیُخَالِفُ هَوَاهَا فِی مَحَبَّةِ اللَّهِ، وَمَرَّةً تَصْرَعُهُ نَفْسُهُ فَیَتَّبِعُ هَوَاهَا، فَیَنْعَشُهُ اللَّهُ فَیَنْتَعِشُ وَیُقِیلُ اللَّهُ عَثْرَتَهُ فَیَتَذَكَّرُ، وَیَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَةِ وَالْمَخَافَةِ فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَمَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ. وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ همانا مؤمن به جهاد با نفسش اهتمام میورزد تا بر تمایلات آن غلبه کند. گاه کجی آن را راست کرده، در مسیر دوستى خدا، با هوای نفس مخالفت میورزد، و گاه نفسْ او را زمین زده، از هوای نفس پیروى میكند؛ [اما] خدای دستش را میگیرد و به او نیرویی تازه میبخشد و او جانی دوباره میگیرد. خدا از لغزش او میگذرد تا به خود آید و به توبه و ترس [از خدا] پناه آورد؛ پس به سبب افزایش ترس از خداوند، بصیرت و معرفتش افزون شود؛ چنانکه خداوند میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛ «پرهیزگاران هرگاه خیالى شیطانى عارضشان شود یاد [خدا] كنند و آنگاه صاحب بصیرت شوند».
دلخوشبودن به آنچه خداوند دوست دارد و نگرانبودن از آنچه خداوند بد میداند در سخنْ ساده است؛ ولی تحصیل آن بسیار دشوار است، چه رسد به اینکه انسان بخواهد به ملکة ثابت چنین احوالی دست یابد. حضرت امام باقر علیه السلام چنین استعدادی را در جابر یافته بودند که اینگونه او را نصیحت و سفارش میکنند. ما ازیکسو، همین اندازه میفهمیم
که این مقامات بسیار عالی است و انسان قادر است به چنین درجاتی نائل شود و از سوی دیگر ممکن است از رسیدن به این درجات ناامید شویم؛ بهویژه اگر در تعابیری مانند وَاعْلَمْ یا جابر انّك لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى... دقت کنیم، ممکن است از خودمان ناامید شویم و بگوییم پس اهل ولایتِ معصومان علیهم السلام نخواهیم بود.
شاید به همین مناسبت باشد که حضرت به نکتهای تربیتی میپردازند و مؤمن را در این دنیا به کسی تشبیه میکنند که در حال کُشتیگرفتن است و میکوشد در میدان نبرد بر حریفش (نفس) غلبه کند. گاه با همت و ارادهای قوی و نیز با توفیق و کمک الهی بر نفسش پیروز میشود، و گاه نیز مغلوب میشود. سرانجام کسی که اندیشة پهلوانی درسر میپروراند باید در میدان، مبارزه کند و با تمرین زیاد به مقام جهانپهلوانی دست یابد.
مؤمن نیز همواره در حال کشتیگرفتن با نفس است. گاه غالب میشود و گاه مغلوب؛ اما اگر از نفسش شکست خورد، نباید از غلبه بر او ناامید شود و مثلاً بگوید دیگر نمیتوانم بر نفس پیروز شوم. اگر مؤمن از نفسش شکست خورد، باید با همتی بلندتر و عزمی راسختر به جنگ با نفس برود و با یاریخواستن از خداوند متعال پیروز شود. کشتیگرفتن با نفس در این دنیا ادامه دارد و هرکس باید در این میدان با نفس خود مبارزه کند.
حضرت میفرمایند اهتمام مؤمنْ جهاد با نفس (جهاد اکبر) است و او باید بکوشد تا بر آن پیروز شود. گاه میتواند نفس را به راه بیاورد و جلوی کجیها و انحرافاتش را بگیرد؛ یعنی با هوای نفسش مخالفت، و در راه محبت خدا آن را سرکوب کند، و گاهی نیز مغلوب نفس میشود.
یکی از نکات ارزنده این بخش از روایت این است که پس از تمامشدن مطلب، بعد از لِیَغْلِبَهَا وَیُخَالِفُ هَوَاهَا، عبارتِ جارومجرور فِی مَحَبَّةِ اللهِ آمده است. سرکوبکردن دائم نفس بسیار سخت است؛ اما اگر در مسیر دوستی و محبت الهی باشد، هم نیروی انسان را برای غلبه بر نفس شدت میبخشد و هم زیرپاگذاشتن خواستههای نفس لذتی دوچندان
نصیب انسان میکند. اگر انسان این راه شیرین را پیدا کند و قدرش را بداند به فوز عظیمی دست مییابد.
در مناجات شعبانیه آمده است: إِلَهِی لَمْ یَكُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ إِلاَّ فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِكَ؛(1) یعنی دستشستن از معصیت و مخالفت با هوای نفس فقط وقتی برای من ممکن بود که محبت خودت را در دل من بیدار میکردی. همه ما در زندگی خود شبیه این حالت را حس کردهایم؛ مثلاً وقتی کودکی که به پدرومادرش بسیار علاقه دارد شیطنت میکند و به تذکرات یا تهدیدهای آنان گوش نمیدهد، با شنیدن اینکه «اگر مرا دوست داری این کار را نکن!»، دست از کار بدش برمیدارد. چنین سخنی برای کودکی که درست تربیت شده، و عواطف او اشباع شده باشد، بهترین عامل بازدارنده از کار ناپسند است. نمونه دیگر، ترک کاری است که دوستی صمیمی طلب میکند. اگر انسان واقعاً خدا را دوست داشته باشد و بداند که او دوستداشتنیترین است و هرچه در جهان دوستداشتنی است پرتوی از جمال الهی است که بر عالم تابیده است، کاملاً مطیع او خواهد بود.
بنابراین وقتی خداوند متعال امر بفرماید اگر مرا دوست داری، کار ناپسند نکن؛ انسان فرمانپذیر خواهد شد. اگر انسان خداوند متعال را دوست داشته باشد، حتماً آرزو دارد که خداوند نیز او را دوست بدارد؛ پس وقتی خداوند متعال میفرماید: إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور،(2) چنین انسانی میکوشد که اهل فخر و تکبر نباشد؛ زیرا اگر باشد، از محبت خداوند نصیبی نمیبرد. آیاتی مانند وَاللهُ یُحِبُّ الصَّابِرین(3) نشان میدهد که اگر انسان محبت خداوند را بخواهد باید اهل صبر و شکیبایی باشد. این بهترین راهی است که انسان میتواند با استفاده از آن معصیت را ترک کند. حضرت با آوردن عبارت فی محبة الله به این راه ارزشمند اشاره میکنند.
1. «خدایا، من توانایی دست برداشتن از گناه را نداشتم، مگر در آن وقتی که تو محبت خود را به من چشاندی و من را با محبت خود بیدار کردی». علیبنموسی ابنطاووس، الإقبال بالأعمال الحسنه، ج3، ص298.
2. لقمان (31)، 18. «خداوند هیچ متكبر مغرورى را دوست ندارد».
3. آلعمران (3)، 146. «و خداوند شكیبایان را دوست دارد».
مؤمن در میدان نبرد با نفس، گاه در راه محبت خداوند با هوای نفس مخالفت، و از انحراف آن جلوگیری میکند و گاه مغلوب و تسلیم نفس میشود و خواستههای نفس را انجام میدهد. انسان بیبندوبار با چشیدن مزه معصیت مشتاقانه در پی آن میرود و برای مبارزه با نفس نمیکوشد؛ ولی مؤمن همواره با نفسش مبارزه میکند و دوست دارد آن را شکست دهد؛ هرچند ممکن است گاه نیز مغلوب شود؛ فَیَنْعَشُهُ اللهُ فَیَنْتَعِشُ. مؤمن به دلیل ایمانش، از یاری خداوند متعال در میدان نبرد بهرهمند میشود و اگر شکست بخورد با کمک الهی برمیخیزد و مبارزه را از سر میگیرد. وَیُقِیلُ اللهُ عَثْرَتَهُ فَیَتَذَكَّرُ وَیَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَه وَالْمَخَافَةِ فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَمَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ. خداوند از لغزش مؤمن چشم میپوشد و او هم درمییابد که مرتکب اشتباه بزرگی شده است. بر اثر خوفی که مؤمن در این حال احساس میکند، خداوند بر بصیرت و معرفت او میافزاید و به این سبب با قوت بیشتری به مبارزه ادامه میدهد.
این بخش روایت به نکته تربیتی دیگری نیز اشاره کرده است. انسان با مغلوبشدن در میدان نبرد با نفس نباید ناامید شود، بلکه باید امیدوار باشد که نیرویش بیشتر شود؛ ازاینرو باید توبهکنان به خداوند متعال پناه آورد و از او بخواهد که در این رزمگاه نگهدارش باشد. توجه به خداوند و توبه به درگاه او همانند ترس از خشم خدا باعث تقویت روح مؤمن میشود؛ ارادهاش را تقویت میکند؛ و بر کمالش میافزاید. شاید یکی از معانی یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ،(1) این باشد که توبهکردن و پناهآوردن گناهکار به خداوند عبادتی است که پیش از انجام گناه توجهی به آن نکرده است. این حالت تضرع و درخواست، علاوه بر جبران عمل گذشته گناهکار، کمالی هم بر او میافزاید؛ یعنی قدرت کسب نور بیشتری مییابد. بعید است وقتی انسان توبه میکند و از خداوند متعال میخواهد که از زشتیهایش چشم بپوشد در همان حالْ مرتکب گناه شود، چنانكه در حالت عادی مرتکب گناه شده بود.
1. فرقان (25)، 70. «خداوند بدیهایشان را به نیكیها تبدیل مىكند».
خداوند متعال مؤمن را در صورت مغلوبشدن در مبارزه با نفس یاری میکند؛ توبه او را میپذیرد؛ و بر بصیرت و معرفتش میافزاید. امام باقر علیه السلام در ادامه به این آیه قرآن بهمنزله کبرای استدلال اشاره میکنند: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.(1)
اهل تقوا از گناه دوری میکنند. مؤمنی که گاه لغزشی از او سرمیزند دائماً پیرو شیطان نیست و اینگونه نیست که شیطانی بر او گماشته شده، که رفیق و قرین اوست. از آیات قرآن برمیآید که رابطه شیطان با انسانها چندگونه است: برخی خود، مجسمه شیطاناند؛ برخی با شیطان قریناند، یعنی شیطان رفیقِ ثابتِ آنهاست: وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ؛(2) و برخی نیز شیطانِ گماشته و قرین ندارند اما شیطانهایی که در گذار و منتظر طعمه هستند، آنان را به دام میاندازند:(3) إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ.(4) این برخورد شیطان علت همان لغزشی است که انسان در یک لحظه مرتکب میشود. این دسته از انسانها بهمحض اینکه مرتکب گناهی نامنتظَر شوند، با ناراحتی متوجه کار بد خویش میشوند و با وقوف بر اینکه چه عقوبتی در پی این لغزش است، بر بصیرتشان افزوده میشود، فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. در این تعبیر جمله اسمیه بر پیدایش بصیرت ثابت در چنین اشخاصی دلالت میکند.
تشبیه امام علیه السلام در این بخش بسیار زیباست. مؤمن پیوسته با نفسش درحال کُشتیگرفتن است. طبیعی است که گاهی هم مغلوب حریف میشود؛ اما با تمرین زیاد و کسب تجربه و قدرت، بر اثر گذشت زمان به مقامی میرسد که دیگر حریف (نفس) نمیتواند او را شکست دهد. به فرموده امام باقر علیه السلام مؤمن در این
1. اعراف (7)، 201. «درحقیقت، كسانى كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسهاى از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و به ناگاه بینا شوند».
2. زخرف (43)، 36. «و هركس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شیطانى مىگماریم تا دمسازى براى وى باشد».
3. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص381.
4. اعراف (7)، 201.
میدان ممکن است زمین بخورد؛ اما با یاری الهی برمیخیزد و مبارزه را با جدیت بیشتر از سر میگیرد. این یاری الهی به این دلیل است که مؤمن بر تخلف و گناه اصرار ندارد؛ اما گاهی نفس بر او چیره میشود.
این فقره از حدیث، پس از بیان شروط دشوار ولایت ائمه علیهم السلام، راهکاری را نشان میدهد تا مردم ناامید نشوند و بدانند که میتوانند با استقامت در مبارزه با نفس در زمره اهل ولایت قرار گیرند. با افزودهشدن خوف مؤمن، بصیرت او نیز افزایش مییابد: فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَمَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ. از این عبارت معلوم میشود که خوف و معرفت با یکدیگر ارتباط دارند. بر اساس آنچه حضرت فرمودهاند، هرچه خوفِ جدی و حقیقی انسان بیشتر شود، بصیرت و معرفت او نیز افزایش مییابد؛ اما گاهی خوف ما جدی نیست، بلکه بر اثر ناراحتیهای جزئی دنیایی است. اگر خوف جدی باشد، حتماً موجب افزایش بصیرت میشود.
هر قدر علم انسان به خداوند متعال و صفاتش بیشتر باشد، تواضع او نیز بیشتر میشود؛ یعنی در برابر او احساس کوچکی و ضعف میکند و از اینکه از چشم خدا بیفتد هراسی درونی دارد: إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء.(1)مؤمن با افزایش تواضع بیشتر به خدا پناه میبرد و خدا هم بیشتر به او لطف میکند و در نتیجه بهتدریج مراتب کمال را تا رسیدن به عالیترین سطح طی میکند.
1. فاطر (35)، 28. «از بندگان خدا تنها دانایان از او مىترسند».
یَا جَابِرُ اسْتَكْثِرْ لِنَفْسِكَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزْقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ، وَاسْتَقْلِلْ مِنْ نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ وَتَعَرُّضاً لِلْعَفْوِ؛ ای جابر، روزی اندک خداداد را بسیار شمار تا شکرگزارش باشی و اطاعت بسیار خود را از خداوند کم شمار تا نفس خود را خوار داشته، خود را در معرض بخشش و عفو قرار دهی.
پس از آنکه امام باقر علیه السلام اوج مقام ولایت اهلبیت علیهم السلام را بیان کردند، راههایی نیز برای کسب فضایل و در نتیجه رسیدن به این مقام والا نشان دادهاند که بر اساس آن، انسان نباید از همان اول انتظار داشته باشد که همه کارهایش درست باشد و مرتکب هیچ لغزشی نشود. مهم آن است که شخص ایمان قوی داشته باشد و ملکه تقوا را کسب کند؛ سپس همواره با نفسش کُشتی بگیرد و اگر گاهی طعم شکست را چشید، با عزمی راسخ و تصمیمی جدی مبارزه را قویتر ازسرگیرد.
بخش عظیمی از معارف اخلاقی به بیان فضایل و مراتب مختلف آنها ـ از جمله کمال توحید و عبودیت که بالاترین مراتب است ـ اختصاص دارد. بخش دیگری از اخلاق که بیشتر جنبه کاربردی دارد، به بیان راههای بهتر و آسانتر شناسایی و کسب فضایل میپردازد تا سالک کوی حق، همت خود را به آنها معطوف کند و با آگاهی از مسیر طولانی و پرتگاهها، گام بردارد. انسان برای صعود به کوههای مرتفع نیازمند راهنماست.
کوهنورد در مرحله اول باید با کوه آشنا باشد و بداند که طی راهی طولانی نیازمند ارادهای قوی است. نقش مهم راهنما این است که نزدیکترین، سادهترین و امنترین راه را نشان، و درباره پرتگاههای احتمالی هشدار دهد. بدون شک کسانی که چنین راههایی را پیمودهاند، بهتر میتوانند به سالک کمک کنند و دستورهای اجرایی لازم را در اختیار او قرار دهند. به همین دلیل است که معمولاً بزرگان جستوجوی استاد اخلاق را توصیه میکنند. انسان راه کسب فضایل را از استادانی میآموزد که عمری با زحمت مسیر را پیمودهاند و آگاهانه حاصل تجاربشان را در اختیار او قرار میدهند.
گاه انسان میداند که باید به کمالی مانند معرفت و محبت خداوند متعال یا اهلبیت علیهم السلام برسد، اما نمیداند راه آن کدام است. ازآنجاکه او نقش محبت خدا را حتی برای نجات از وسوسههای شیطان میداند، سعی میکند به آن دست یابد و به همین دلیل است که در جستوجوی راه کسب محبت و رسم شکرگزاری برمیآید، و بخشی از بیانات ائمه اطهارعلیهم السلام در معارف اخلاقی به این راهکارها اختصاص دارد.
یکی از ارزشهای مهم اخلاقی شکر است؛ اما بر اساس فرموده خداوند متعال، قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّكُورُ؛(1) «از بندگان من اندكى سپاسگزارند». بهراستی، چگونه میتوان شاکر بود و انگیزه شکرگزاری یافت؟ شکر واقعی که مطلوب خداست بیش از گفتن الحمد لله ـ بعد از رسیدن به نعمتهای الهی ـ است. حال، اگر بخواهیم در زمره بندگان شاکر خدا باشیم، که تعدادشان اندک است، چه باید بکنیم؟ همین روایت دستکم در دو عبارت به این مسئله پرداخته است.
شکر از دیدگاه قرآن مسئله بسیار مهمی است. اکتفا به ستایش زبانی خداوند تأثیر بایسته و شایستهای در سعادت انسان ندارد. آنچه خداوند متعال از انسان میخواهد، فراتر از گفتن الحمد لله است. در آیات پرشماری از قرآن کریم بعد از بیان نعمتهای الهی عبارت لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون(2) آمده است. افزون بر این در قرآن کریم عبارتهایی نظیر سَیَجْزِی
1. سبأ (34)، 13.
2. مانند: انفال (8)، 26؛ نحل (16)، 14 و 78؛ روم (30)، 46؛ جاثیه (45)، 12، و ... «باشد كه سپاسگزارى كنید».
اللَّهُ الشَّاكِرین،(1)ِ إِنَّ فی ذلِكَ لَآیاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور،(2) و... نیز آمده است که نشاندهنده اهمیت شکرگزاری از منظر قرآن کریم است. دراینزمینه روایات بسیاری نیز از ائمه اطهارعلیهم السلام وارد شده است.
متکلمان قبل از آنکه وارد بحثهای کلامی مانند اثبات وجود خداوند شوند، به این سؤال میپردازند که چه لزومی دارد چنین بحثهایی مطرح شود؟ کسانی که گاه از فرهنگ غرب متأثر هستند، ضرورت پیگیری بحثهایی مانند اثبات وجود خداوند را انکار میکنند و معتقدند وظیفه ما این است که دروغ نگوییم، خیانت و ظلم نکنیم و انسان شریف و خوبی باشیم؛ خواه خداوند وجود داشته باشد و خواه وجود نداشته باشد! برای پاسخ به چنین افرادی نمیتوان به سخن پیامبران الهی علیهم السلام استناد کرد؛ زیرا آنها هنوز پیغمبری را قبول ندارند؛ بنابراین تنها راه، استفاده از نیروی عقل برای اثبات ضرورت تحقیق درباره شناخت خداست.
متکلمان مهمترین دلیل عقلی بر وجوب شناخت خدا را وجوب شکر منعم میدانند. بر اساس حکم عقل تشکرکردن از کسی که به انسان نعمتی میدهد واجب است؛ بنابراین باید کسی را که به انسان نعمت داده است شناخت تا بتوان از او تشکر کرد. متکلمان وجوب شکر منعم را بدیهیترین مطلبی میدانند که عقلِ انسان را به شناخت صاحب نعمت ـ خداشناسی ـ وادار میکند. مسئله شکر از این منظر نیز اهمیتی ویژه دارد.
از میان اقسام عبادتکنندگان،(3) کسانی که خداوند را عبادت میکنند تا شکر او را بهجای آورند، اندک هستند و خداوند متعال غالباً به دلیل ترس از عذاب یا شوق نعمتهای بهشتی ستایش میشود. ما معمولاً ضرورت تشکرکردن و حقشناسبودن
1. آلعمران (3)، 144. «و بهزودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد».
2. لقمان (31)، 31. «قطعاً در این [قدرتنمایى،] براى هر شكیباى سپاسگزارى، نشانههاست».
3. حضرت علی علیه السلام فرمودند: إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار؛ «گروهى خدا را به امید بخشش پرستش كردند كه این پرستش بازرگانان است و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند كه این عبادت بردگان است و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى پرستیدند و این پرستش آزادگان است». محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، محقق و مصحح: فیضالاسلام، ص510، حکمت 238. گفتنی است در برخی روایات بهجای شکراً، حُباً آمده است، مانند محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص216، ح1672/5.
را درک میکنیم؛ ولی عملاً انگیزة شکرگزاری نداریم. بهراستی چرا قدر نعمتهای فراوانی را که خداوند به ما عنایت فرموده است نمیدانیم؟ چرا انگیزهای برای شکر نداریم؟ در شبانهروز چندبار به یاد تشکر از خدا میافتیم؟
خداوند متعال به دلیل لطف بینهایتش در ما انگیزه شکر ایجاد میکند. یکی از بهترین راههایی که قرآن کریم برای ایجاد انگیزه شکر در انسانها معرفی کرده است، توجه دادن به پیامدهای شکر و ناشکری است. خداوند متعال میفرماید: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ.(1) خداوند متعال با این بیان انگیزه شکر را در انسان ایجاد میکند؛ و شکر باعث ترفیع درجات انسان میشود و انسان را خالص میکند؛ بااین وصفْ عجیب است که گاهی انسان نهتنها شکر خداوند را بهجا نمیآورد، بلکه در پیِ برخی حوادث ناسپاسی میکند و از خدا طلبکار و گلهمند میشود. اینگونه انسان در معرض ناسپاسی حضرت حق و ادانکردن حق بندگی او قرار میگیرد که کمترین نتیجهاش محرومیت از نعمتهاست.
امام باقر علیه السلام راهی را به جابر نشان میدهد که انگیزه شکر الهی را در انسان تقویت میکند. توضیح آنكه: علت اینکه انسان کمتر در صدد شکر خداوند متعال برمیآید، این است که به نعمتهای خداوند بهخوبی توجه ندارد و چهبسا خود را طلبکار میداند و انتظار دارد نعمتهای بیشتری به او برسد. برای رهایی از این روحیه باید نعمتهای الهی را بهتر شناخت و درباره اهمیت همه نعمتها، حتی نعمتهایی که کوچک به نظر میرسند اندیشید. یکی از موانع درک عظمت نعمتهای الهی و پیدایش انگیزه شکر در انسانها این است که بخش بزرگی از
1. ابراهیم (14)، 7. «اگر واقعاً سپاسگزارى كنید، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى نمایید، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود».
نعمتها به برطرفشدن نیازهای زیستی میانجامد؛ مثلاً انسان با گرسنه و تشنهشدن متوجه نعمت غذا و آب میشود، و با رفع ضرورت، اهمیت چنین نعمتهایی مغفول میماند.
گاهی انتظارات انسان بیش از اندازه است و دوست دارد هرچه متنعمترین بندگان خدا دارند، در اختیار او هم قرار گیرد. چنانکه برخی اوقات رزقوروزی الهی در مقابل اعمالی که انجام میدهیم کم شمرده میشود. مخاطب حضرت امام باقر علیه السلام افرادی هستند که تکالیف واجب خود را انجام دادهاند ولی عبادت و اطاعت خود را بزرگ میشمارند. اشکال کار در این است که انسان ازیکطرف روزی و نعمتهای خدا را کم میشمارد و حق آنها را ادا نمیکند و از طرف دیگر عبادتهای خود را زیاد میپندارد. باید این معادله را با تفکر در نعمتهای الهی ـ حتی کوچکترین آنها ـ تغییر داد. مسائل گوناگون و پیچیده زندگی در عصر حاضر به انسان فرصت نمیدهد که درباره نعمتها بیندیشد. آیا در حرکت انگشتهای خود دقت کردهایم که اگر همکاری و هماهنگی تعداد زیادی از سلولها و عصبها نمیبود، انگشتها توانایی حرکت نداشتند؟ آیا به ذهن ما خطور کرده است که حرکت انگشتها هم نعمتی بزرگ است؟ این سخن در باب تکتک اعضای بدن صادق است؛ ازاینرو به جوانان سفارش میشود که از این منظر بحثهای زیستشناختی را دنبال کنند. انسان باید در این نکته تأمل کند که خداوند متعال برای رساندن لقمهای نان به دست انسان چه اسباب و وسایلی آماده کرده است؛ به تعبیر سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
گاه نعمتهای الهی با چند واسطه به دست انسان میرسد. خداوند اسباب و وسایل بسیاری را بهکار گرفته است تا انسان نانی به کف آرد و به غفلت نخورد؛ اما متأسفانه غفلت بشر مانع تفکر درباره نعمتهای الهی و عظمت آنها میشود. برای اینکه انسان بتواند سخن بگوید، نعمتهای زیادی درکارند که اگر حتی یکی از آنها نمیبود، سخنگفتن امکان نداشت. برای چند کلمه حرفزدن باید دستگاه تنفس درست کار کند و بهخوبی هوا را جذب و دفع کند؛ ازطرفدیگر حنجره باید کار
خود را بهدرستی انجام دهد؛ تارهای صوتی نیز باید سالم باشد و زبان، دندان و اعضای مؤثر دیگر در تکلم هرکدام بهدرستی نقش خود را ایفا کنند؛ وگرنه هرچه به خود فشار بیاوریم، نمیتوانیم سخن بگوییم.
شناخت درست نعمتهای خداوند و نیز بزرگشمردن آنها برای پیداشدن انگیزه شکر در انسان و رسیدن او به کمال انسانی و مقام حبّ الهی بسیار راهگشاست. نباید به کاخهای مجلل و غذاهای تشریفاتی چشم دوخت، بلکه باید به رزقی که خداوند برای انسان مقدر فرموده است راضی بود و آن را کم تلقی نکرد. هر نعمتی ـ هرچند کوچک ـ شایسته شناخت و شکر منعِم است.
آنچه گفتیم در باب نعمتهای طبیعی بود که هر مؤمن و کافری از آن بهرهمند است، اما مؤمن باید در نعمتهای بزرگی مانند هدایت انبیاء‰، شناخت اسلام، آشنایی با اهلبیت علیهم السلام و محبت آنها، توفیق عبادت و انس با خدا و... نیز تفکر کند و سپاس خداوند را بهجای آورد. اینکه انسان چشم خود را بر این همه نعمت ببندد و بر اثر مصیبتهای دنیوی گلهمند شود، ناسپاسی است و باعث تنزل ارزشهای انسانی میشود. البته خداوند بسیاری از این ناسپاسیها را عفو میکند؛ زیرا ضعف ما را میداند؛ ولی لغزشهای کوچک اولیای خدا به حسابشان نوشته میشود و پیامدهایی برای آنها دربردارد.
برای ایجاد انگیزه شکر لازم است که اعمال و عبادات خود را بسیار کم و بیارزش بشماریم. البته این امر هم نیاز به راهکاری دارد؛ زیرا چگونه میتوان روزه یکماه را فاقد هرگونه ارزشی دانست؟ یا زحمت سحرخیزی و خواندن نماز شب در تمام سال را نادیده گرفت؟
حقیقت آن است که کم یا زیادشمردن، نسبی است؛ یعنی قدرمطلق آنها ـهرچه هستـ ثابت است؛ اما وقتی با چیزی دیگر سنجیده میشود، کم یا زیاد جلوه میکند؛ مثلاً وقتی در ازای جنسی به ارزش هزارتومان، هشتصد تومان به فروشنده بدهید قبول نمیکند و میگوید کم است؛ یعنی در مقابل ارزشِ آن جنس مبلغ کمی پرداختهاید
وگرنه هشتصدتومان کم نیست. حال، اگر انسان بداند که خداوند چقدر از او طلبکار است، عبادت تمام عمر خود را هم کم خواهد دانست.
امام سجاد علیه السلام مظهر عبادت بودند و بهاقتضای موقعیت سیاسی، بسیاری از اوقاتشان را به دعا و مناجات میگذراندند که صحیفه سجادیه گواه آن است. هنگامی که به ایشان عرض کردند شما که معصوم هستید، چقدر عبادت میکنید و اشک میریزید؟ فرمودند: اگر عبادت علی علیه السلام را میدیدید چه میگفتید؟ یا چه کسی میتواند عبادت علی علیه السلام را انجام دهد؟(1) امام سجاد علیه السلام خودشان را با امیر مؤمنان علیه السلام مقایسه میکنند و در مقام مقایسه با ایشان عبادت خود را کوچک میشمارند. برای اینکه بتوانیم عبادات خود را کم و ناچیز ببینیم، باید اعمال خود را با عبادات بندگان خوب و خالص خدا مقایسه کنیم و ببینیم ایشان بهلحاظ کمّی و کیفی چگونه عبادت میکردهاند؛ در این صورت شرمنده خواهیم شد. آیا انسان میتواند بهراحتی و بدون خجالت میوهای را که نوددرصدش خراب است برای کسی هدیه ببرد؟ اگر در دهدرصد نمازی که بهجا میآوریم توجه و حضور قلب داشته باشیم، مانند پیشکشی است که نوددرصد آن ناسالم است؛ در این صورت باید با شرمندگی و خجالت آن را به خداوند عرضه کنیم.
بنابراین برای آنکه اولاً انگیزه شکر پیدا کنیم و ثانیاً بتوانیم شکر خدا را بهجا بیاوریم، لازم است هم در اهمیت و کثرت روزیها و نعمتهای خدا تفکر کنیم و هم عبادتهای خودمان را کم و ناقص بشماریم. به همین دلیل امام باقر علیه السلام میفرمایند: یَا جَابِرُ اسْتَكْثِرْ لِنَفْسِكَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزْقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ؛ «ای جابر، روزی کمی را که خداوند به تو میدهد، زیاد بشمار تا بتوانی انگیزه شکر پیدا کنی». منظور از این سخن کمشمردن نعمتهای زیاد الهی بهلحاظ کمّی نیست؛ زیرا این سخن از جانب امام باقر علیه السلام باورنکردنی است. معنای زیادشمردن نعمتها این است که آنچه را به تو روزی دادهاند با ناچیزی و بیلیاقتی خودت مقایسه کن و ببین خداوند متعال چقدر به تو نعمت داده است.
وَاسْتَقْلِلْ مِنْ نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ. ازطرفدیگر عبادتی را که انجام
1. حرّ عاملی، وسائلالشیعه، ج1، ص92، ح215.
میدهی ـ هرچند از نظر حجمْ زیاد باشدـ کوچک بشمار. انسان هر قدر اهل عبادت و شبزندهداری باشد، باز هم توفیقش از جانب خداوند بوده است. افزون بر این، عبادات ما در مقابل نعمتهای عظیم خدا و عبادتهایی که اولیای خدا انجام میدهند، چیزی به شمار نمیآید؛ بنابراین لازم است نعمتهای الهی را با بیلیاقتی و گناهان خودمان مقایسه کنیم تا آنها در نظرمان عظیم و بزرگ بیایند و عبادتهای خودمان را نیز کم بشماریم؛ چراکه اولاً مقدار آن در مقابل عبادتهای اولیای خدا کم است و ثانیاً معلوم نیست پذیرفته شده باشد. از عبادت بدون حضور قلب باید استغفار کرد، چه رسد به اینکه انسان بخواهد بزرگنمایی کند. بر اساس سفارش حضرت، نفس میخواهد برای خود موقعیتی قائل شود، ولی انسان باید نفس را از طریق کمشمردن عباداتش سرکوب کند.
وَتَخَلَّصْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِاسْتِكْثَارِ قَلِیلِ الرِّزْقِ وَاسْتِقْلَالِ كَثِیرِ الطَّاعَةِ، وَاسْتَجْلِبْ زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّكْرِ وَتَوَسَّلْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِخَوْفِ زَوَالِ النِّعَمِ؛ با زیاد انگاشتن روزی، اندک و کم شمردن طاعت زیاد، سپاسگزاری بزرگ را به دست آور، و افزایش نعمت را با سپس بزرگ به جانب خود خوان.
امام باقر علیه السلام در بخش دیگری از این روایت نیز در باب موضوع شُکر توصیههایی کردهاند که به توضیحی درباره آنها میپردازیم. در مقام بیان راهکار برای ایجاد انگیزه شکر در انسان اشاره کردیم که به یک معنا هدف از اعطای نعمتها شُکرکردن بوده است؛ ولی ما صرفاً به الحمد لله گفتن عادت کردهایم. اینگونه شکر نعمت شایسته نیست. انسان باید نعمتهای خدا را بشناسد و نعمتهای زیاد را کم و ناچیز نشمارد، حتی نباید تصور کند رزقی که به او میرسد چیز كمی است، بلکه باید بیندیشد که چگونه واسطههای روزیِ او از طرف خدا بهصورت منظم دست به دست هم دادهاند تا این روزی نصیب او شود. از سوی دیگر باید عبادتها را در مقایسه با مقام و عظمت خداوند متعال کم و ناچیز شمرد.
خداوند متعال برای اینکه انگیزه شکرکردن را در انسان تقویت کند و انسان را به نتایج عظیم شکرگزاری برساند به او وعده داده است که در برابر شکر نعمتهایی که به او داده
شده است، نعمتها افزایش مییابد و اگر ناسپاسی كند در معرض سلب نعمت قرار میگیرد. امام باقر علیه السلام میفرمایند: اسْتَجْلِبْ زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّكْرِ. اگر میخواهی نعمتهای زیاد را جلب کنی، سعی کن شکرِ عظیم بهجای آوری و برای اینکه بتوانی شکر عظیم بهجای آوری فکر کن که اگر ناشکری کنی، نعمتها از دست تو خواهند رفت.
دو عامل تبشیر و انذار در تقویت انگیزه انسان بسیار تأثیرگذارند. هر انسانی در هر موقعیت شغلی که باشد، میکوشد از نعمتهای بیشتری برخوردار شود. از اینجا معلوم میشود که انسان افزایش نعمت را بسیار ارزشمند میشمارد و در مقابل، کمشدن نعمت هم برای او بلای بزرگی است. توجه به این دو نکته باعث میشود که در صدد بهجاآوردن شکر شایسته برآییم. البته خداوند نیازی به شکر ما ندارد و با شکر نعمتها چیزی به ملک خدا افزوده نمیشود و اینگونه نیست که از این طریق نیازی از نیازهای خداوند برطرف شود؛ زیرا خداوند متعال نیازی ندارد که بخواهد از این طریق یا از راههای دیگر آن را برآورَد. اصرار بر شکر نعمت برای تكامل خود انسان و استحقاق بهرهمندی از نعمتهای بیشتر و ارزشمندتر است. بههرحال موضوع این دو عبارت در این روایت به هم مربوط بود و به همین دلیل با وجود فاصلهای که بین آنها بود، آنها را به هم ضمیمه و یکجا مطرح کردیم.
امام باقر علیه السلام در ادامه حدیث میفرمایند:
وَادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ الْعِلْمِ، وَاسْتَعْمِلْ حَاضِرَ الْعِلْمِ بِخَالِصِ الْعَمَلِ، وَتَحَرَّزْ فِی خَالِصِ الْعَمَلِ مِنْ عَظِیمِ الْغَفْلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ، وَاسْتَجْلِبْ شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدْقِ الْخَوْفِ؛ و شر موجود را با دانشی که داری از خود دور کن، و دانش موجود را با عمل خالص به کار گیر، و در عمل خالص به مدد بیداردلی کامل، از غفلتِ بزرگ دوری کن، و بیداردلی کامل را با صدق در ترس [از خدا] کسب کن.
این چند سفارش مرتبط باهم، بر این نکته تکیه کرده است که اگر از همین چیزهایی که نزد تو حاضر است، درست استفاده کنی به نتیجه مطلوب دست خواهی یافت؛ اگر
میترسی شری ـ مانند محرومیتهای دنیوی، وسوسههای شیطانی، یا ناراحتیهای روحی و روانی ـ به تو برسد، از همین علم حاضرت استفاده کن و لازم نیست رنج و زحمت فوقالعادهای را تحمل كنی. استفاده از علم حاضر به این معناست که بکوشی به آنچه میدانی درست عمل کنی. اگر عمل به قصد ریا و تظاهر باشد، عمل به علم نخواهد بود، بلکه درواقع این کار مخالفت با علم است؛ زیرا مقتضای علم، عملِ خالص است. حضرت در ادامه سفارش خود میفرماید برای اینکه بتوانی عملت را خالص انجام دهی، سعی کن دلبیدار و کاملاً هوشیار باشی. مراقب باش دچار غفلت نشوی؛ زیرا غفلت موجب میشود انسان ریا کند و از خلوص نیت او کاسته شود. برای اینکه هوشیاری خودت را حفظ کنی، سعی کن خوف صادق داشته باشی.
تردیدی نیست كه همه ما در پی یافتن راهی برای سعادت و کمال هستیم ولی گاهی گمان میکنیم كه رسیدن به سعادت راه اسرارآمیزی دارد كه آماده و بدون زحمت در اختیار برخی قرار میگیرد و باید در تمام دنیا بگردیم تا کسی را پیدا کنیم که این راه را بلد باشد، و از این روی برای رفتن بهطرف قله کمال تنبلی میکنیم و به همین که هستیم قانعیم. در امور معنوی هم همت انسان اقتضا میکند که مقامات عالی را کسب کند؛ ولی وقتی میبیند که یافتن استاد اخلاق و راهنمای آگاه خیلی آسان نیست، کمکم عقب مینشیند و پس از مدتی بهکلی صرفنظر میکند؛ به همین دلیل برخی روایات بر این نکته تأکید کردهاند که همت خود را بر کثرت معلومات و مفاهیم ذهنی متمرکز نکنید، بلکه بکوشید به آنچه میدانید عمل کنید. پیامبرصلی الله علیه و آله میفرمایند: مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَم.(1) چنین روایاتی نشان میدهند که آنچه مهم است استفاده از علمی است که انسان فراگرفته است. بعد از آنکه انسان این مرحله را پشت سر گذاشت میتواند به دنبال کسب علوم دیگر باشد. البته مقصود از علم در اینجا دانشهایی است که مستقیماً در
1. «هركس به آنچه مىداند عمل كند، خدا علم آنچه را نمىداند بهرة او سازد» محمدرضا حکیمی و دیگران، الحیاة، ج1، ص180. روایات زیادی به همین مضمون در سخنان معصومان علیهم السلام وارد شده است. برای نمونه، ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه (شیخ صدوق) ، التوحید، ص416.
عمل انسان اثر دارند و در راه قرب الهی بهکار میآیند. قطعاً منظور روایت این نیست که اگر کسی مثلاً معدنشناسی آموخته است، برای افزودهشدن علمش باید برود در معدن کار کند یا اگر کسی موسیقی میداند، باید ساز بنوازد تا خدای متعال بردانشش بیفزاید! بنابراین منظور از علم در چنین روایاتی دانشهایی است که مستقیماً به عمل عبادی و اطاعت خدا مربوط میشود.
ما بر اساس حس کنجکاوی، که خداوند متعال در نهاد بشر قرار داده است، علاقهمندیم همهچیز را بدانیم. دوست داریم بدانیم چگونه ائمه علیهم السلام و اولیای خدا به مقام عالی دست یافتند و چه مراحل و مقامهایی را پیمودهاند. کنجکاویای که انسان را به دنبال علم میکشاند، عامل بسیار خوبی است؛ اما بهتر از یادگیری، عمل به علم است. شکر علم، عمل به آن است. ازاینرو امام باقر علیه السلام میفرمایند سعی کن به همین علمی که داری عمل کنی؛ اما عمل خالص.
اما چگونه میتوان عمل را خالص کرد؟ چرا گاهی در نماز برای انسان شائبه ریا بروز میکند؟ اگر انسان در مسجد خلوتی یا در بیابانی که هیچکس او را نمیبیند به عبادت بایستد انگیزه ریا در او پیدا نمیشود؛ زیرا در آنجا تنهاست و کسی نیست که بخواهد او را ببیند. مفهوم «ریا» نمایاندن عمل به دیگری است؛ بنابراین هنگامی ممکن است انگیزه ریا برای انسان پیدا شود که بداند کسی عمل او را میبیند. اگر در کسی انگیزه ریا پیدا شود، با خود میاندیشد که اگر عملم را بهگونهای انجام دهم که خوشایند دیگران باشد، جایگاه خوبی نزد آنها مییابم و از نتایج آن بهره میبرم: رفاقتمان مستحکمتر میشود؛ مریدهای بیشتری پیدا میکنم؛ رأی بیشتری در انتخابات بهدست میآورم؛ و...؛ پس خوب است عبادتم را بهخوبی انجام دهم. چنین شخصی از آثار سوء عمل ریاکارانه غافل است؛ زیرا اولاً عباداتش با چنین نیتهایی باطل میشود؛ ثانیاً نهتنها عبادتی نکرده، بلکه مرتکب گناه نیز شده است. او با اعمال خود درحقیقت به خداوند متعال بیاعتنایی و توهین کرده است؛ زیرا رضایت مردم را بر خواست خداوند مقدم داشته است. او برای جلب رضایت مردم خدا را نادیده گرفته است و این موجب خشم خدا میشود.
بههرحال آنچه موجب خروج عمل از اخلاص میشود، غفلت از مقام معبود و اقتضائات آن مقام است. اثر نیتِ ناخالص پوچشدن و بطلان اثر عبادت است. افزون بر این، ممکن است گناه هم در پرونده ریاکار ثبت شود؛ پس انسان برای بهرهمندی از عمل خالص باید هوشیار باشد تا غفلت عارض او نشود. انسان باید همواره توجه داشته باشد که با خداوند متعال سروکار دارد و خلق خدا نمیتوانند برای او کاری انجام دهند: وَإِن یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ.(1) پس چرا انسان برای جلب رضایت مردم به عبادت، زهد و تقوا تظاهر کند؟! برای جلوگیری از غفلت، همواره باید این نکته را پیش چشم داشت. البته کار دشواری است و نیازمند تمرین دائمی است. امکان موفقیت در این برنامه با اشتغال و دلبستگی به دنیا کم است و بههرحال غفلت دامنگیر انسان میشود؛ اما اگر سعی کنیم خوف خدا را در دلمان تقویت کنیم و خوف صادق داشته باشیم از ریا و غفلت نجات مییابیم.
خوف ما از خداوند چندان عمیق نیست، بلکه ادعایی و سطحی است. اگر انسان حقیقتاً از چیزی بترسد، حواسش را جمع میکند تا با آن برخورد نكند. اگر کسی بگوید در مسیرِ شما سیم برقی افتاده است که پاگذاشتن روی آن شما را دچار برقگرفتگی میکند ـ گرچه یکدرصد احتمال صحت بدهیدـ کاملاً احتیاط میکنید. اگر انسان همان اندازه که از سیم برق میترسد، از جهنم، دورشدن از نظر لطف الهی و غضب خداوند بترسد، همواره دقت خواهد کرد که رضایت خداوند را احراز کند، و اگر اینگونه نباشد، خوف و خشیت انسان جدی و عمیق نیست.
امام باقر علیه السلام میفرمایند اگر میخواهی آگاهی و بیداری در تو پایدار بماند و مبتلا به ریا، سمعه، سالوس و دیگر کردارهایی نشوی که عبادت را باطل میکنند، باید خوف صادق داشته باشی. ممکن است کسی بپرسد چگونه میتوان خوف صادق داشت؟ باید به این نکته توجه کنیم که برای انجام هر کاری در نهایتْ خود ما هستیم
1. یونس (10)، 107. «و اگر خدا به تو زیانى برساند، آن را برطرفكنندهاى جز او نیست، و اگر براى تو خیرى بخواهد، بخشش او را ردكنندهاى نیست».
که باید تصمیم بگیریم و با فکر و اراده اقدام کنیم. با در اختیارداشتنِ راهکار نباید کار را انجامشده تلقی کرد، بلکه راهکار، راهنمای صعود آسانتر به مرحله بعد است. این خود انسان است که باید تصمیم بگیرد و عمل کند تا به نتیجه برسد. خداوند متعال میفرماید: وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.(1)
برای حفظ بیداری و جلوگیری از غفلت و آثار سوء آن باید احساس خوف از خداوند را در قلبمان تقویت کنیم، و این امر در اختیار ماست و باید با اراده خودمان انجام شود. لازم است در کلام الهی تفکر کنیم و از خود بپرسیم آیا توصیف قرآن از سرنوشت اهل معصیت شوخی است؟ اولین و مؤثرترین عاملی که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد و رفتار او را اصلاح میکند، خوف الهی است. انسان همیشه دفع ضرر را بر جلب منفعت ترجیح میدهد. اگر در انتخاب بین دفع مرضی سخت و ضرری جدی و بین زیبا و قویترشدن اندامش مختار باشد، دفع ضرر را برمیگزیند. مهمترین عاملی که در افعال اختیاری انسان تأثیر میگذارد، دفع ضرر است. قرآن کریم هم انبیا را بیمدهنده (منذر) معرفی فرموده است: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتی وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا.(2) در قرآن کریم بر منذربودن انبیاعلیهم السلام بیشتر تأکید شده است. البته انبیا هم بشارتدهنده بودند، هم بیمدهنده؛(3) اما صفت منذر بهصورت مطلق درباره ایشان بهکار رفته است.(4) از اینجا معلوم میشود که انذار بیش از هرچیز در عمل انسان مؤثر است؛ زیرا توجه انسان را به خطرهای احتمالی جلب، و انگیزهاش را برای رعایت احتیاط دوچندان میکند. البته
1. نجم (53)، 39. «و اینكه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست».
2. انعام (6)، 130. «اى گروه جن و انس، آیا از میان شما فرستادگانى براى شما نیامدند كه آیات مرا بر شما بخوانند و از دیدار این روزتان به شما هشدار دهند؟» آیات دیگری نیز نذیربودن پیامبران را گوشزد میکند؛ مانند: هود (11)، 12؛ حج (22)، 49؛ عنکبوت (29)، 50؛ سبأ (34)، 46؛ فاطر (35)، 23؛ ص (38)، 70؛ احقاف (46)، 9؛ ذاریات (51)، 50 و 51؛ ملک (67)، 26؛ نوح (71)، 2.
3. مانند: نساء (4)، 165: رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛ «پیامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم پس از [فرستادن] پیامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد».
4. فاطر (35)، 23: إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیر؛ «تو جز هشداردهندهاى [بیش] نیستى»؛ فاطر (35)، 24: وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر؛ «و هیچ امتى نبوده، مگر اینكه در آن هشداردهندهاى گذشته است».
ممکن است انسان ضرر کم را به دلیل نفع زیاد به جان بخرد؛ ولی مقتضای طبیعت انسان این است که بین نفع و ضرر مساوی، دفع ضرر را ترجیح میدهد. روشن است كه انسان تا از چیزی نترسد در صدد دفع ضرر برنمیآید. اگر ترسی در کار نباشد کوششی هم برای دفع آن صورت نمیپذیرد؛ مثلاً اگر انسان ترسی از بیماری احساس نکند، بهداشت را رعایت نمیکند و بیمار خواهد شد.
پس قدم اول این است که بکوشیم در خوف خود صادق باشیم. راه نیل به خوف صادق این است که درباره آن دسته از آیات قرآن و روایات تفکر کنیم که پیامدهای سوء گناهان و رفتارهای ناهنجار و زشت را یادآوری کردهاند. آیا امکان دارد عذابهایی که خداوند گناهکاران را از آن بیم داده است دروغ باشد؟! باید این پیامدها را مجسم کنیم تا خوف حاصل از آن به ما بیداری و آگاهی ببخشد. با ازبینرفتن عوامل غفلت، اخلاص در عمل نیز پدیدار خواهد شد. انسان مُخلص علمش را نیز بهتر بهکار میگیرد و شکر آن را هم بهجا میآورد، آنگاه خداوند بر علمش میافزاید و این چرخه ادامه مییابد؛ یعنی با عمل به دانستهها بر علم انسان افزوده میشود و علمِ بیشتر نیز عمل بیشتر و خالصتر را اقتضا میکند تا انسان به مقام قرب الهی دست یابد.
شاید تأکید امام باقر علیه السلام بر کلمه حاضر در عبارت وَ ادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ الْعِلْمِ برای این باشد که انسان گمان نکند در راه کسب علم باید سالها و چهبسا در غربت زحمت بکشد تا بعد به آن علم عمل کند، بلکه اگر از همین علمی که نزد او حاضر است استفاده کند، شر را از خود دور خواهد کرد. حضرت در ادامه میفرمایند: وَاسْتَعْمِلْ حَاضِرَ الْعِلْمِ بِخَالِصِ الْعَمَلِ وَتَحَرَّزْ فِی خَالِصِ الْعَمَلِ مِنْ عَظِیمِ الْغَفْلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ وَاسْتَجْلِبْ شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدْقِ الْخَوْفِ. استفاده از علم با عمل خالصانه محقق میشود؛ بنابراین اگر کسی میخواهد از علم خود استفاده کند، باید بکوشد که عمل خالص انجام دهد. ازآنجاکه غفلت اخلاص را زائل میکند، برای محفوظماندن از غفلت، بیداری و هوشیاری ضروری است و کلید هوشیاری دائمی خوف صادق است. ایمان به صدقِ وعده خداوند درباره روز رستاخیزْ انسان را هوشیار میسازد؛ اما اگر انسان، هشدار خداوند را جدی نگیرد، نهتنها بیداری در وی پدید نمیآید، بلکه به
غفلت و به دنبال آن، به ریا گرفتار میشود. استفادهنکردن از علم نیز کفرانی است که این نعمت را از انسان سلب خواهد کرد.
حضرت فرموده دیگری هم دارد که قدری مبهم است و شاید هم در نسخه اختلالی باشد. عبارت این است: وَاحْذَرْ حَفِیَّ التَّزَیُّنِ بِحَاضِرِ الْحَیَاةِ. شاید حضرت با این تعبیر، برای تکمیل موضوع خوف صادق، به آفت آن اشاره میکنند. معاشرت با دنیاپرستانی که پیوسته از لذتهای دنیا، ارزش مادیات و... دم میزنند و در اندیشه آراستن خود با زیورهای دنیا هستند، قلب انسان را از خوف خداوند خالی میکند. نمیتوان انتظار داشت که قلب چنین کسی با یاد خدا بلرزد. گاه کار به جایی میرسد که اصلاً نمیخواهد اسم خدا را بشنود. دوری از معاشرت با چنین کسانی باعث میشود، حالت خوف در انسان ثابت بماند. طبق این احتمال، منظور از عبارت مزبورْ توصیه به کنارهگرفتن از کسانی است که همتشان معطوف به زندگی نقد و حاضرِ دنیاست؛ زیرا معاشرت با آنها خوف صادق و بیداری را از قلب انسان میراند، و مبنای این احتمال آن است كه واژه «حفیّ التزین» با حاء مهمله به معنای کسی باشد که اهتمامش تزیُّن به دنیاست.
وَتَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلَالَةِ الْعَقْلِ، وَقِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَادِ الْعِلْمِ، وَاسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِیَوْمِ الْجَزَاءِ؛ و با راهنمایی عقل از سرکشی هوا و هوس بپرهیز و هنگام چیرگی هوا و هوس با طلب راهنمایی از دانش، باز ایست؛ و کارهای خالصانه را برای روز جزا نگهدار.
گفتیم امام باقر علیه السلام به جابربنیزید جعفی فرمودند: مؤمن در این عالم در حال کُشتیگرفتن با نفس است؛ گاهی غالب میشود و نفس را بر زمین میزند و گاه نیز نفس بر او غالب میشود.
وقتی بحث کشتیگرفتن با نفس به میان میآید این پرسش مطرح میشود که چه کنیم تا در این مبارزه کمتر شکست بخوریم یا اصلاً مغلوب نشویم؟ شاید حضرت برای پاسخ به همین پرسش مقدّر در ادامه بحث میفرمایند: برای اینکه حمله ناگهانی نفس غافلگیرتان نکند، از راهنماییهای عقل بهره ببرید. اصلیترین هنر کشتیگیر این است که سعی کند اقدام حریف را پیشبینی كند و ذهن او را منحرف و غافلگیر کند. اگر حریف نتواند رفتار کشتیگیر را پیشبینی کند، شکست خواهد خورد. هرچه کشتیگیر استادتر باشد، رفتار آیندهاش برای حریف پوشیدهتر است، و طرف مقابل نمیداند با چه فنی مواجه خواهد شد؛ اتفاقاً رفتار با نفس نیز اینگونه است.
اصطلاحات نفس، عقل، هوای نفسانی و مانند آنها در موقعیتهای گوناگون، معانی متفاوتی دارند. معنای عرفی این تعابیر در تعبیرات قرآنی و روایی ریشه دارد که با معنای اصطلاحیشان در علوم عقلی متفاوت است و دقیقاً با اصطلاحات قرآنی یکسان نیست. البته در خود علوم عقلی هم واژه عقل مشترک لفظی است و چندین اصطلاح دارد که ارتباط روشنی بین آنها نیست: موجود مجرد تام، مدرِک کلیات، قوهای که قضایای بدیهی را درک میکند، قوهای که قضایای نظری را از قضایای بدیهی استنتاج میکند، و سرانجام، قوهای که در احکام عملی حاکم است و خیروشر را تشخیص میدهد. بنابراین هنگام بهکارگیری واژه عقل در علوم عقلی باید دقیقاً معلوم کنیم کدام معنا منظور است. واژه نفس نیز کموبیش اینگونه است؛ نفس در اصطلاح فلسفی تقریباً با روح مترادف است؛ گواینکه خود روح هم در علوم عقلی اصطلاح خاصی دارد. بههرحال اصطلاحات نباید خلط شوند. هنگامیکه این اصطلاحات در معنای عرفی بهکار میروند، با مراجعه به آیات و روایات و قرائن کلام میتوان بهمعنای مقصود دست یافت. در این موارد نباید اصطلاحات عرفی را با اصطلاحات علوم عقلی یکی دانست.
در علم اخلاقْ عقل و نفس در مقابل یکدیگرند؛ اما در فلسفه تقابل و درگیری عقل و نفس مطرح نیست. کشتیگرفتن عقل و نفس اصطلاحی اخلاقی است که در محاورات عرفی هم بهکار میرود. حال منظور از کُشتیگرفتن انسان با نفسش چیست؟ آیا نفس موجودی غیر از من است و در اینجا دو موجود داریم: یکی نفس و دیگری انسان؟ آیا من موجودی هستم که هویتی دارم و نفس هم هویتی جداگانه دارد که در بدن من جای گرفته است؟ آیا نفس، بیگانهای است که با من میجنگد؟ من، چه کسی هستم؟ پاسخگویی به این سؤالات مجالی دیگر میطلبد و در اینجا به همان اصطلاحات عرفی و اخلاقی اکتفا میکنیم.
بر اساس روایات، روشن است که انسان دشمنی درونی دارد. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: أعدى عدوّك نفسُك التی بین جَنبَیک.(1) توضیح آنکه در وجود انسان گرایشها
1. ابوالقاسم پاینده، نهجالفصاحه، ص220، ح338. «دشمنترین دشمنانت، نفس توست که بین دو پهلویت قرار دارد».
و تمایلات گوناگونی هست که میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول گرایشهایی هستند که میل اولیشان به صعود و بالارفتن بهسوی کمال است؛ و دسته دوم شامل تمایلاتی است که میل اولیشان به نزول، سقوط و پایینرفتن است. گرایشهای دسته دوم بین انسان و همه حیوانات مشترک است. به مجموع این تمایلات یا به آن بخش از وجود ما که این تمایلات به آن نسبت داده میشود، نفس گفتهاند. در مقابل، گرایشهای دیگری مانند عشق به حقیقت و کمال، تمایلات متعالی هستند. کسانی که صفای باطن دارند گرایش تقرب به خدا را در درون خود درک میکنند. به پدیدهای که در مقابل تمایلات حیوانی است و انسان را به تعالی، ترقی و قرب الیالله دعوت میکند، عقل میگویند. بحث مبارزه عقل و نفس در اخلاق بر اساس همین دو معنا شکل گرفته است.
البته آنچه در روایت آمده است با این اصطلاح اخلاقی کمی تفاوت دارد. حضرت در اینجا «من» را تصویر کرده است که با نفسش مبارزه میکند و سخنی از مبارزه عقل با نفس نیست. ایشان میگویند تو در حال کشتیگرفتن با نفس هستی و برای پیروزی بر او و غافلگیرنشدن باید از عقل استفاده کنی؛ پس این مبارزه سه طرف دارد: 1. «من» تصمیمگیرنده؛ 2. هواهای نفسانی؛ 3. عقل که باید از آن برای غلبه بر نفس یاری گرفت.
شاید در اصطلاح علوم عقلی مرجع همه این تعبیرها عملاً یک نیروی خاص باشد. توضیح آنکه هرکس در وجود واحد خود قوا و مراتب مختلفی دارد که با توجه به قوا و مراتب گوناگون وجودیاش نامهای متفاوتی به خود میگیرد. گاهی بین این نیروها تعارض و تضاد پیدا میشود که در این صورت اصطلاحاً میگوییم دو قوه در حال کشتیگرفتن هستند و هریک میخواهد خواست خود را اعمال کند. تقابل بین نفس و عقل و بین انسانونفس در اینجا رخ میدهد؛ بنابراین باید در معنا و کاربرد اصطلاحات دقت کرد تا اشتباهی رخ ندهد.
بههرحال در این میدان مبارزه باید مراقب باشیم نفس غافلگیر و مغلوبمان نکند. نفسِ انسان فنون و مهارتهای خود را به نمایش نمیگذارد تا انسان بتواند او را غافلگیر کند و بر او پیروز شود؛ و بنابراین انسان باید همواره خود را برای مبارزه با نفس آماده کند.
نفس ما را به ارضای تمایلاتش وامیدارد و اینکه در هرلحظه چه چیزی طلب میکند قاعده و ضابطه ندارد، بلکه خواستههایش با توجه به اعمال و رفتار ما، کیفیت محیط اطراف و وضعیت زیستشناختیمان فرق میکند. برای اینکه انسان میلی خاص احساس کند، لازم است فعل و انفعالاتی در بدنش رخ دهد. برای خود انسان هم دقیقاً پیشبینیپذیر نیست که لحظهای دیگر چه میخواهد؛ ازاینرو مطابق تعبیر روایت، کار نفس مجازفه و بهتعبیردیگر، گزافی است و ـ برخلاف احکام عقلی که همیشه ضابطهمندند ـ پیشبینی نمیپذیرد. عقل برای هر موضوع حکمی دارد؛ حتی وقتی بین دو حکم عقلی تضاد پدیدار شود، به قضاوت و صدور حکم میپردازد.
حال که نفس در صدد غافلگیرکردن انسان و پیروزی بر اوست، برای جلوگیری از شکست در برابر احساسات و تمایلات نفسانی چه راهکاری میتوان اندیشید؟ یگانه پدیدهای که قادر است ما را در مقابل نفس، ایمن کند و تاحدودی از غافلگیری در امان بدارد، نیروی عقل است؛ هرچند چگونگی بهکارگیری مناسبِ آن نیز محل پرسش است. باید بدانیم که عقل را میتوان تقویت کرد. لازم است به احکام عقل بیندیشیم؛ آنها را بیاموزیم؛ و آمادگی استفاده از آنها را در مقابل تمایلات نفس کسب کنیم. روشن است که انسان همه غریزههای خود را تجربه نکرده است؛ اما میتواند حدس بزند که نفسش گاه امیال قدرتمندی پیدا میکند که مقاومت در برابر آنها دشوار است. ضرورت دارد در برابر این موقعیتها از نیروی عقل استفاده کنیم. این دستوری کلی برای غافلگیرنشدن در مقابل نفس است.
بنابراین ضروری است از پیش درباره خوبیها و بدیها مطالعه کنیم و راهکار پیشگیری از ارتکاب بدیها یا درمان آنها را فراگیریم. برای مقابله با هوای نفسانی فراگیری و بهکارگیری قواعد کلی و اصول عام عقلی اهمیت دارد؛ مثلاً عقل در قاعدهای کلی میگوید حرکت از لبة پرتگاه احتمال سقوط را افزایش میدهد؛ پس برای ایمنماندن از خطر سقوط باید از مرز فاصله گرفت. انسان باید برای پیشگیری از ارتکاب گناه، از لغزشگاهها و موقعیتهای گناهآلود فاصله بگیرد؛ بهگونهای که حتی از برخی
کارهای غیر حرام پرهیز کند تا به گناه آلوده نشود. بر فرض، اولین نگاه از دیدگاه فقیهان حرام نیست؛ ولی باید توجه کرد که ضرورتی هم برای این نوع نگاه نیست. چهبسا همین نگاه اول باعث زندهشدن هوس در دل انسان شود و انگیزه ارتکاب گناهانی بزرگ را بیدار کند؛ پس برای اینکه نگاه اول به این مرحله منجر نشود، شایسته است از همین نگاه حلال نیز چشم بپوشیم. معنای استفاده از حکم عقل همین است.
اما صِرف حکم کلیِ عقل همیشه کارساز نیست. گاهی واقعاً انسان نمیداند کار معینی را باید انجام دهد یا خیر؛ مانند اینکه نداند کاری مباح است یا حرام، یا حتی گاهی در اینکه کاری واجب است یا حرام شک میکند. همانگونهکه میدانید غیبتکردن در برخی استثناها حرام نیست و چهبسا واجب باشد. کسی را در نظر بگیرید که برای ازدواج درباره همسر آیندهاش تحقیق، و با کسی مشورت میکند. اگر مشاور میداند که یکی از طرفین صلاحیتهای لازم را ندارد، باید حقیقت را بیان کند و غیبتکردن در اینجا واجب است. گاهی نیز نهیازمنکر متوقف بر غیبتکردن است؛ مثلاً اگر بازداشتن کسی از گناه، متوقف بر بیان عیب او پشت سرش باشد، گفتن عیب اشکالی ندارد؛ زیرا فرض این است که فقط با این شیوه و با شنیدن عیب خود از دیگران متوجه بدیاش میشود و میتواند آن را اصلاح کند. گاه ممکن است امر بین واجب و حرام مشتبه شود. مثلاً ندانیم آیا موضوعی که پیش آمده است، مصداق حرمت غیبت است یا استثناست و غیبتکردن واجب است. تقیه نیز اینگونه است. گاهی انسان نمیداند باید واقعاً تقیه کند یا به حکم اولی پایبند باشد.
زمانی که عقل نمیتواند بهتنهایی قضاوت کند، باید علاوه بر استفاده از حکم عقل، به حکم شرع نیز مراجعه کرد تا جزئیات موضوع معلوم شود؛ باید بدانیم این کار واجب است یا حرام، حدود وجوب یا حرمت آن چیست، کیفیت و اجزا و شروطش کدام است و...؟ ازاینرو حضرت میفرمایند: قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَادِ الْعِلْمِ. اگر نفس غالب شد و میلی را بر تو تحمیل کرد، برای اینکه به گناه مبتلا نشوی، باید دقیقاً بدانی ارضای این خواسته نفس جایز است یا حرام؟ ارضای هر میلی حرام نیست. امور مباح فراوانی از قبیل استفاده از آبوهوای خوب، گردش و تفریح، قدمزدن در پارک یا کنار دریا و... وجود دارند که با هوای نفس موافقاند و انسان از آنها لذت میبرد؛ پس غیر از بهکارگیری نیروی عقل و تقویت آن باید از علم شرع نیز استفاده کرد و موارد حلالوحرام یا سقوطوصعود را شناخت.
امام باقر علیه السلام در سفارشهای پیشین فرمودند که از علم حاضرت برای دفع شر استفاده کن، و برای بهکارگیری علم، عملت را خالص کن. اینجا سخن از رابطه علم با عمل به میان میآید. از یکسو برای شکستنخوردن از نفس باید از علم بهره برد، و از سوی دیگر بهکارگیری علم در گرو عمل خالص است؛ اما عمل خالص چه نقشی دارد؟ حضرت در اینجا به اصلی بسیار مهم اشاره میکنند که هرچند جابر به توضیح نیازی نداشته است و به همین دلیل حضرت به اشارهای بسنده کردهاند، ما به توضیح و شرح نیاز داریم. حقیقت این است که ما آنگونه که شایسته است به دین و معارف دینی اهمیت نمیدهیم و به ضرورت دین و عمل به احکام اسلامی آگاه نیستیم؛ چهرسد به اینکه حقیقتِ عملِ خالص و دور از شائبه را درست درک کنیم.
گاه شنیدهایم که میگویند: «ضرورتی ندارد انسان دیندار باشد. همینکه فردِ خوبی باشد کافی است». منظور از خوب، عرف اخلاقی است؛ یعنی انسان باید خوشاخلاق، راستگو، درستکار و مهربان باشد. چنین شخصی اگر دین هم نداشته باشد، انسان شریف و خوبی است. بر اساس این تفکر، ممکن است کسی انسان خوبی باشد، ولی دیندار نباشد، یا ممکن است کسی دیندار باشد، ولی شخصیت بدی داشته باشد. حال این پرسش مطرح میشود که دین و اخلاق چه نسبتی باهم دارند؟
باید معنای دین را از دیدگاه چنین اشخاصی روشن کنیم. دینداری به اعتقاد آنها نمازخواندن، انگشتر به دست داشتن، حضوریافتن در مراسم روضهخوانی و اموری ازاینقبیل است و خوبی در نظر آنها بهرهمندی از فضایل اخلاقی مانند راستگویی، درستکاری، مهربانی، خوشاخلاقی و... است. بر اساس این تفسیر از دین و اخلاق ممکن است نتیجه گرفته شود که دین از اخلاق جداست. رابطه اخلاق با دین از مسائل بسیار مهمی است که در محافل سطح بالای فلسفی دنیا مطرح است. به اعتقاد برخی، اخلاق با دین ارتباط مستقیم دارد و داشتن اخلاق نیکو بدون اعتقادات دینی ممکن نیست. در مقابل، برخی اعتقاد دارند اخلاق
سکولار امکانپذیر است؛ یعنی انسان میتواند اخلاق خوبی داشته باشد و درعینحال اصلاً به دین پایبند نباشد.
تصور بسیاری از مردم از دینداربودن و خوببودن اشتباه است و کمتر، دینداری را به داشتن اعتقادات دینی محکم، انجام دقیق عبادات و رعایت احکام شرعی معنا میکنند. تصور عمومی از خوببودن این است که اخلاق عمومی خوب باشد و دینداربودن بهمعنای مداومت بر مسائل عبادی از قبیل نماز، روزه و نوافل است. برای داوری صحیح و مطابق با واقع دراینزمینه باید بهصورت بنیادی درباره بخشهای گوناگون دین ـ مانند ارتباط عقاید و اخلاق، ارتباط اخلاق و فقه، و...ـ و ارتباط آنها با یکدیگر تأمل کرد، و به پاسخ این پرسش دست یافت که آیا میتوان فقط به بخشی از دین ملتزم بود و بخشهای دیگر را نپذیرفت یا اینکه همه بخشهای دین با یکدیگر پیوندی وثیق دارند؟
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، وظایف اجتماعی و سیاسی جزو تکالیف دینی تلقی نمیشد؛ یعنی مسلمان وظیفه شرعی و دینی خود نمیدانست که در عرصههای اجتماعی و سیاسی مشارکت فعال داشته باشد و گمان نمیکرد اگر این کار را انجام ندهد، به تکلیف شرعی خود عمل نکرده، و گناهکار و فاسق است. حضرت امام خمینیرحمه الله را باید زندهکننده این بخش عظیم از دین دانست. او این فرهنگ و فهم عمومی از اسلام را در میان مردم ایجاد کرد که شخص دیندار، علاوه بر تکالیف فردی، وظایف واجب اجتماعی نیز دارد که ترک آنها، همانند ترک نماز و روزه، ترک واجب قلمداد میشود.
در برابر سفارش به انجام عمل صالح ممکن است پرسیده شود که اصلاً چرا هوای نفس بد است؟ چه اشکالی دارد که انسان بخواهد غذای لذیذی را که شرعاً حلال است و چهبسا مفید هم باشد میل کند؟ اینگونه نیست که پاسخدادن به هوای نفس همواره بد باشد. هوای نفس یعنی خواهش دل؛ و چه کسی گفته هر دلخواهی بد است؟ این اصل که هوای نفس بد است و موافقت با آن برای انسان ضرر دارد و ازاینرو انسان باید همیشه با هوای نفسش مخالفت کند، كلیت ندارد.
برای برخی این پرسشها مطرح است که چه کسی گفته ما باید هرکاری را خالصانه و برای خدا انجام دهیم؟ اگر اعمال ما خالص نباشد چه میشود؟ اگر انسان به فقیری کمک کند، مخارج درمان بیماری را به عهده بگیرد، مدرسه و بیمارستان
بسازد و خلاصه کارهای عامالمنفعه انجام دهد و درعینحال دوست داشته باشد دیگران او را بشناسند چه عیبی دارد؟ بههرحال خدماتی عمومی انجام میشود که مردم بهطور رایگان از آنها استفاده میکنند. چه لزومی دارد که حتماً خالص برای خدا باشد و هیچکس نفهمد چه کسی چنین کارهای خیری انجام داده است؟
چنین مسائلی خیلی ساده به نظر میرسد؛ اما کمتر به آنها پرداخته شده است. چنین طرز تفکری حکایت از این دارد که فرهنگ ما بر اثر برخورد با فرهنگهای بیگانه و کفرآمیز آسیبپذیر است. فرهنگ اسلام و غرب دراینزمینه کاملاً متفاوت است؛ پیروی از هوای نفس در فرهنگ اسلامی با توجه به تعبیر قرآن در حکم شرک است: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه.(1) نیز خداوند متعال درباره یهود میفرماید: أَفَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَریقاً كَذَّبْتُمْ وَفَریقاً تَقْتُلُون.(2) چنین آیاتی نشان میدهند که هوای نفس از منظر اسلام بسیار خطرناک است و باید از آن پرهیز کرد.
از طرف دیگر، فرهنگ متفاوتی آهستهآهسته میان نسل جدید در حال گسترش است که قبح هوای نفس را کمرنگ میشمارد. شاید شما هم در جواب امربهمعروف و نهیازمنکر، عباراتی مانند «دلم میخواهد»، «دوست دارم»، و... را شنیده باشید. اینگونه تعابیر برآمده از فرهنگهای غربی است که در قالب فیلم و سرگرمی به بچهها آموزش داده میشود. اثرپذیری از فرهنگ غرب به جایی رسیده است که حتی تعبیر خداحافظ، هم کمکم از فرهنگ ما حذف میشود؛ درحالیکه حتی مارکسیستها نیز، که اصلاً به خدا اعتقاد نداشتند، گاه از عباراتی مانند خدانگهدار استفاده میکردند. این گرایشهای کفرآمیز از ویژگیهای دوره مدرن است که مدعی است انسان باید به دنبال حقوق خود باشد، نه تکالیف. بر این اساس اگر انسان در دوران ماقبل مدرنیته در جستوجوی تکلیف و
1. جاثیه (45)، 23. «پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟».
2. بقره (2)، 87. «پس چرا هرگاه پیامبرى چیزى را كه خوشایند شما نبود برایتان آورد، كبر ورزیدید؟ گروهى را دروغگو خواندید و گروهى را كشتید؟».
وظیفه خود بود، حال باید به دنبال مطالبه حق خود از خداوند باشد. این فرهنگ کمکم به فرهنگ مسلمانها و دینداران هم سرایت کرده، و کمتر کسی به دنبال کسب شناخت و انجام تکلیف است، بلکه معمولاً همت افراد صَرف ارضای غرایز طبیعیشان میشود.
برطرفشدن این مشکلات در گرو تبیین ریشههای آن است. اینکه من چه هستم؟ زندگی حقیقی من کدام است؟ لذت چیست؟ آیا لذت فقط خوردن، خوابیدن، و ارضای نیازهای طبیعی و مادی است؟ آیا بهجز زندگی دنیوی، زندگی دیگری در کار نیست؟ آیا لذایذ دیگری وجود ندارد؟
باید دانست که در همین زندگی دنیوی هم غیر از لذت خوردن، خوابیدن، و... لذاتی وجود دارد. کسانی که در بُعد حیوانی ماندهاند، لذت را منحصر در شکم و شهوت میدانند و خواست خداوند برای آنها اهمیتی ندارد؛ اما کسانی هم هستند که در همین دنیا لذتهای دیگری را چشیدهاند و قاطعانه معتقدند اگر همه لذایذ عالم را جمع کنند با این لذتها قابل مقایسه نیست. اینها درعینحال اعتقاد دارند همه زندگی دنیا در مقابل زندگی اصلی اخروی مانند چشم بههمزدن است و زندگی اصلی بعد از مرگ شروع میشود. اگر این اعتقادات در نهاد بشر درونی شود، خیلی از مسائل خودبهخود حل میشوند. بهراستی چقدر زندگی حقیقی اخروی را باور داریم؟ اگر تمام همت انسان برای آبادکردن زندگی دنیوی صرف شود و آن را هدف قرار دهد، نمیتواند به حیات ابدی خود بیندیشد، بلکه تنها نیازهای ابتدایی و حاضر دنیوی را برطرف میکند و میگوید: وَما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَبا.(1) باید ایمان داشت که امروز روز عمل است و فردا دیگر فرصت عمل نیست، بلکه محصول زندگی دنیوی است که بهصورت پایانناپذیر در آخرت برداشت میشود؛ آنجاست که ارزش اعمال مشخص میشود. این تلقی درباره فایده دین از آنچه گاهی در مقام بیان فواید دین گفته میشود، بسیار عالیتر است. گاه میگویند دین برای پیشبرد اهداف فردی و اجتماعی در همین دنیا مفید است. هرچند این برداشت درست است، لیکن فایدهای
1. کهف (18)، 36. «و گمان نمىكنم كه رستاخیز برپا شود، و اگر هم بهسوى پروردگارم بازگردانده شوم، قطعاً بهتر از این را در بازگشت خواهم یافت».
که دین برای زندگی دنیا دارد، کمتر از فایدهای است که مثلاً غذاخوردن برای تقویت فک دارد. اصل فایده دین مربوط به زندگی اخروی است؛ به همین دلیل است که امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَاسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِیَوْمِ الْجَزَاء.
گفتیم ادای شکرِ علم با عملکردن به آنْ امکانپذیر است؛ اما این عمل باید بهگونهای انجام شود که برای روز قیامت مفید باشد؟ شاید منظور از کلمه «استبق» این باشد که بعضی اعمال خیر هرچند در ظرف خودش درست انجام میشود، اثر آن بعداً باطل میگردد. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذى.(1) بر این اساس، اثر کمک خالصانه و پنهانی به یتیم با منت و اذیت بعدی باطل میشود. همانگونه که از این آیه برمیآید، ممکن است اثر عمل صالحی بعداً با کار دیگری از بین برود.
بنابراین باید بکوشیم اعمال صالح را حفظ کنیم تا با گناهان دیگر باطل نشوند.(2) پس مسئله حبط و تکفیر در علم کلام آنقدر اهمیت دارد که حتی اگر کسی در سطح نبوت باشد، با لحظهای شرکورزیدن، همه اعمالش تباه میشود: وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْكَ وَإِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین.(3)
نتیجه آنکه وقتی میخواهیم کار خیری انجام دهیم، اول باید علم داشته باشیم که این کار خوب است و رضایت خدا را در پی دارد، سپس آن را با نیت خالص انجام دهیم و مراقب باشیم با اعمال ناشایست بعدی آن را تباه نکنیم.
1. بقره (2)، 264. «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، صدقههاى خود را با منت و آزار باطل مكنید».
2. گاه عواملی اثر یک عمر کار خوب را در لحظهای باطل میکنند؛ مانند ارتداد که باعث میشود یک عمر اعمال انسان بر باد رود: وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَة؛ و كسانى از شما كه از دین خود برگردند و در حال كفر بمیرند، آنان كردارهایشان در دنیا و آخرت تباه مىشود (بقره (2)، 217).
3. زمر (39)، 65. «و قطعاً به تو و به كسانى كه پیش از تو بودند، وحى شده است که اگر شرك بورزی، حتماً كردارت تباه میشود و مسلّماً از زیانكاران خواهى شد».
وانْزِلْ سَاحَةَ الْقَنَاعَةِ بِاتِّقَاءِ الْحِرْصِ، وَادْفَعْ عَظِیمَ الْحِرْصِ بِإِیثَارِ القناعة، وَاسْتَجْلِبْ حَلَاوَةَ الزَّهَادَةِ بِقَصْرِ الْأَمَلِ؛ با پرهیز از حرص، در آستان قناعت فرود آی و با قناعت، حرصِ بسیار را دور کن و شیرینی زهدورزی را با کوتاه کردن آرزو به سوی خود بخوان.
در این سه جمله كه كموبیش به هم مربوطاند، به چند مفهوم اخلاقی اشاره شده است: قناعت در مقابل حرص؛ زهد در مقابل وابستگی به دنیا؛ و دستیابی به حلاوت زهد با كوتاهكردن آرزو. در مفهوم این اصطلاحات و نیز دربارة تطبیق آنها بر مصادیق، اندکی ابهام وجود دارد: ازیکسو، قناعت، مفهومی ارزشی و به این معناست که انسان به آنچه دارد و برای او حاضر است بسنده كند؛ اما آیا همیشه و همهجا باید به آنچه دارد اکتفا کند و قناعت، بهطوركلی مطلوب تلقی میشود؟ آیا نباید برای زندگی خویش كار و تلاش کرد؟ آیا تلاش برای پیشرفت در عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و... نامطلوب است؟ آیا انسان همیشه باید به آنچه دارد اكتفا كند و شكر خدا را بهجا آورد؟ از طرف دیگر، حرص مفهومی ضدارزش است و برخی روایات آن را یكی از پایههای كفر دانستهاند. اینجا نیز این پرسش مطرح است که آیا ناپسندبودن حرص به این معناست که انسان همیشه باید همتی كوتاه داشته باشد و به دنبال چیزهای بااهمیت دنیوی نرود؟ افرادی که همت بلندی ندارند، چنین
برداشتی از اینگونه مفاهیم دارند و ازآنجاکه کار زیاد در حوصلهشان نمیگنجد، خود را اهل قناعت و دوری از حرص معرفی میكنند، و درواقع تنبلی خود را با استفاده از این مفاهیم توجیه میكنند. در باب کوتاهکردن آرزوها نیز این پرسش مطرح است که مفهومِ آرزوی کوتاه چگونه با مفهوم علوِّ همت، كه محبوب خداست، جمع میشود؟ مصداق آرزوی کوتاه و همت بلند چیست؟ در مقام بررسی این بخش از روایت، توضیح مختصری درباره اینگونه ابهامها خواهیم داد.
اصولاً باید بین دلبستن به دنیا و کار و تلاش در امور دنیوی فرق گذاشت. دلبستن به لذات زندگی دنیا و هدف قراردادن لذایذ ناچیز دنیا همان حب دنیاست که نکوهیده است و در روایات ریشه همه بدیها شمرده شده است: حبّ الدنیا رأس كلّ خطیئه.(1) كسی كه لذتهای مادی را هدف اصلی زندگی خود قرار داده باشد، طبعاً به امور معنوی و اخروی اهمیت نمیدهد. حتی افرادی هم كه به آخرت و ارزشهای معنوی معتقدند، عملاً بسیاری از امور دنیایی را مقدم میدارند. ترجیحدادن زندگی دنیا بر زندگی آخرت و بهعبارتدیگر حب دنیا همان است که آیات و روایات آنرا نکوهش کردهاند و حتی آن را نشانه كفر دانستهاند: وَوَیْلٌ لِّلْكَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ.(2) درواقع چنین اشخاصی ایمان محکمی ندارند. خداوند متعال در جایی دیگر میفرماید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا* وَالاَْخِرَةُ خَیرٌْ وَأَبْقَى* إِنَّ هَذَا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى.(3) همه پیامبران در کتابهای آسمانی بر این نکته تأکید کردهاند که ترجیح دنیا بر آخرت شایسته نیست؛ بنابراین لذتهای مادی از این منظر بار منفی دارد و مطلوب نیست؛ اما کوشش در امور دنیا، اعم از كاركردن و كسب درآمد، آبادانی زمین، پیشرفت علمی و مانند اینها موضوع دیگری است.
1. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص339، ح1903/11؛ همان، ص771، ح2593/8.
2. ابراهیم (14)، 2ـ3. «واى بر كافران از عذابی سخت؛ همانان كه زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند».
3. اعلی (87)، 16ـ18. «لیكن [شما] زندگى دنیا را برمیگزینید * با آنكه [جهان] آخرت نیكوتر و پایدارتر است * قطعاً در صحیفههاى گذشته این [معنا] هست».
همانگونهکه میدانید از میان همه كسانی كه در دنیای اسلام زاهد و بیاعتنا به دنیا شناخته شدهاند، بعد از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله، امیر مؤمنان علیبنابیطالب علیه السلام سرآمد و برجسته است. اگر هزاربار داستان زهد حضرت علی علیه السلام را بخوانیم بازهم تازگی دارد. فرماندهی بود که در میدان جنگ با دستانِ خود، بر کفش پارهاش وصله میزد. ابنعباس میگوید هنگامیکه وارد خیمه فرماندهی شدم امیر مؤمنان علیه السلام را در حال وصلهکردن کفششان دیدم و چون از دلیل کارشان پرسیدم، كفش را به من نشان دادند و از ارزش آن پرسیدند. گفتم این کفش ارزشی ندارد و کسی برای آن پولی نمیدهد. آنگاه حضرت فرمودند: «به خدا قسم، ارزش این لنگهكفش برای من از حكومتكردن بر شما مردم بیشتر است، مگر آنکه حقی را برپا كنم یا باطلی را از بین ببرم».(1)
حضرت علی علیه السلام ، که مظهر زهد و تقوا در عالم بود، چند قنات با دست خویش ایجاد کرد. کلنگ میزد؛ چاه حفر میکرد؛ و وقتی به آب میرسید میگفت: «این را وقف فقرا کردم».(2) هنوز در اطراف مدینه چاههایی هست که به «آبار(3) علی» معروف است. امیر مؤمنان علیه السلام هستههای خرما را به دوش میکشید و دانهدانه آنها را میکاشت، هنگامیکه سبز میشد با دست خویش آبیاری میکرد تا پس از سالها درختان تنومندی میشدند، از آنها مراقبت میکرد و هنگامی که به بار مینشستند، آنها را وقف فقرا میکرد. اینگونه فعالیتها هیچ منافاتی با زهد و بیرغبتی حضرت به امور دنیا نداشت؛ چراکه او این کارها را برای رضای خداوند متعال انجام میداد. یکی از وظایف انسان آبادکردن زمین خداست. خداوند دوست ندارد زمین، بایر بماند و
1. محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، محقق و مصحح: فیضالاسلام، ص76، خطبه 33؛ دَخَلْتُ عَلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِذِی قَارٍ وَ هُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِی: مَا قِیمَةُ هَذَا النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لَا قِیمَةَ لَهَا. فَقَالَ علیه السلام : وَاللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا.
2. ر.ک: حسینبنمحمدتقی نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، تحقیق و تصحیح مؤسسه آلالبیت علیهم السلام، ج14، ص62، ح16110.
3. آبار جمع بئر و به معنای چاههاست.
درختان خشک شوند. خداوند متعال میفرماید: هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِیهَا.(1) یعنی خداوند از انسانها میخواهد زمین را آباد کنند.
علی علیه السلام کار و تلاش میکرد و هنگامی که حاصل زحمتهایش به بار مینشست آنها را به فقرا میبخشید؛ اما ما معمولاً وقتی زاهد و قانع میشویم که کاری از دستمان برنیاید یا به دلیل تنبلی و راحتطلبی حوصلة کارکردن نداشته باشیم. یکی از ویژگیهای انسان این است که حتی خودش را هم فریب میدهد. ابتدا ممکن است متوجه حقیقت باشد؛ اما خودش را به ندانستن میزند و کمکم فریب میخورد؛ بنابراین باید مراقب حیلههای نفس باشیم.
نتیجه آنکه فعالیت، کار و تولید، وظیفهای است که خدا از انسان خواسته است و باید انجام شود؛ اما زهد و قناعت به دل انسان مربوط میشود. انسان نباید به دنیا دل ببندد. آنجا که وظیفه دارد باید مال خود را بهراحتی ببخشد و حقوق واجب یا مستحب اموال خود را با رضایت خاطر ادا کند، نه آنکه با بهانههای واهی بهگونهای از بخشش مالِ خود طفره رود. آنچه مهم است دلنبستن به دنیا و لذتهای آن است. اگر انسان به رذیله اخلاقیِ حب دنیا گرفتار شود، بهسختی قادر خواهد بود وظایف مالی خود را انجام دهد و حتی علم به عذاب دنیوی و اخروی هم نمیتواند او را از دوستی دنیا جدا کند.
یکی از بهترین راههای دلکندن از دنیا این است که انسان از ابتدا اندکی از چیزهایی را که دوست دارد، در راه خدا انفاق کند. قرآن کریم میفرماید: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ.(2) بر اساس این آیه، یگانه راه رسیدن به خوبی و نیکی آن است که انسان از چیزهایی که دوست دارد در راه خدا انفاق کند. این راهکار را باید جدی گرفت. با عمل به این دستور حب دنیا از دل انسان رخت برمیبندد. بنابراین زهد غیر از مسئله کار، تولید، آبادانی زمین، رسیدگی به دیگران و بالابردن سطح اقتصاد کشور در مقابل کفار برای حفظ عزت اسلامی است. اینها تکالیفی است که خداوند بر عهده ما گذاشته است.
1. هود (11)، 61. «اوست كه شما را از زمین آفرید و آبادى آن را به شما واگذاشت».
2. آلعمران (3)، 92. «هرگز به نیكى [كامل] نمىرسید تا از آنچه خود دوست دارید انفاق نکنید».
در اخلاق اسلامی آرزوهای طولانی بسیار نکوهیده است. امام علی علیه السلام میفرمایند: إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْكُمُ اثْنَتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَل.(1) همانگونهکه قبلاً هم گفتیم، هر امر مطلوب و موافق با هوای نفس بد و حرام نیست و چهبسا چیزی که دلخواه انسان است ـ مانند ازدواج ـ شرعاً واجب یا مستحب باشد؛ اما منظور از هوای نفس در اخلاق آن دسته از خواهشهای نفس است که خلاف شرع و خلاف عقل باشد. این سفارش کسانی است که دردها را بهخوبی میشناسند و میدانند چه چیزهایی ممکن است دنیا و آخرت انسان را تباه کند؛ ازاینرو باید هشدارهای آنها را جدی گرفت.
طولالأمل به چه معناست؟ آیا طلبهای که با آرزوی تبدیلشدن به شخصیت بزرگ علمی یا رسیدن به درجه اجتهاد درس میخواند گرفتار درازی آرزوست؟ آیا آرزوی تبدیلشدن به مخترعی بزرگ یا صنعتکاری فوقالعاده برای کسی که به کار صنعتی میپردازد ناپسند است؟ اگر چنین آرزوهایی نباشد فعالیتهای زندگی خاموش و ساکن میشود و ترقی و پیشرفتی در جامعه پدید نمیآید. اگر هر دانشآموزی به گذراندن دوره ابتدایی اکتفا کند و آرزو نداشته باشد که مثلاً استاد دانشگاه، دانشمند، فیلسوف یا مرجع تقلید شود دیگر درس نمیخواند؛ پس معنای ناپسندبودن آرزوهای طولانی چیست؟
«أمل» در لغت به معنای آرزوست و آرزو چیز بدی نیست. مفهوم دو واژه آرزو و امید، بسیار به هم نزدیک است؛ اما آرزو در مفهوم اخلاقیِ آن، انسان را از وظایف شرعی و کارهای ارزشمند بازمیدارد. کسی که آرزو دارد اولین ثروتمند دنیا شود یا در رشتهای ورزشی قهرمان شود تا نام و آوازه به دست آورد، از تکالیف بالفعلش باز میماند و سرگرم آرزوهایش میشود. چنین آرزوهایی در اخلاق اسلامی ناپسند است.آیا میتوان زندگی در قفس حیوانات درنده را با انگیزه ثبت رکورد، امری مطلوب و دارای فایده عقلی تلقی کرد؟
در اخلاق و فرهنگ اسلامی، آرزوهایی که به کمال و قرب الهی میانجامد، بلندهمتی و علوّ همت تلقی میشود. اینکه انسان آرزو داشته باشد با تلاش در مسیر تقوا، علم، صنعت، مدیریت و مانند اینها پیشرفت کند تا به جامعه خدمت
1. «من از دو چیز بر شما بیمناکم: یکی پیروی از هوای نفس و دیگری آرزوهای طولانی». محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، محقق و مصحح: فیضالاسلام، ص71 و 72، خطبه 28.
کند یا آرزو داشته باشد با کسب ثروتِ زیاد به همه فقرای شهر رسیدگی کند نکوهیده نیست؛ هرچند باید راه معقولی برای رسیدن به چنین آرزوهایی در پیش گیرد. ازاینرو اگر پیشبینی کند که آرزویی به احتمال بسیار زیاد تحقق نمییابد، چنین آرزویی خیالبافی خواهد بود؛ اما اگر راهی معقول و هدفی عقلپسند و مقبولِ شرع داشته باشد که دستکم پنجاهدرصد هم تحقق آن پیشبینی شود معقول و بدون اشکال است؛ بنابراین آرزوهای طولانی ناپسند در فرهنگ اسلامی به معنای آرزوهای نامعقول و خلاف شرع است که انسان را از وظایف عقلی و شرعیاش بازمیدارد. چنین مفهومی در روایات اسلامی با عبارت طولالأمل بیان شده است.
تعبیر امام باقر علیه السلام درباره قناعت بسیار جالب توجه است. ایشان در مقام تشویق به قناعت، بهجای استفاده از عباراتی نظیر اُطلب القناعة، میفرمایند: وَانْزِلْ سَاحَةَ الْقَنَاعَة؛ «در آستان قناعت فرود آی». زمینه بحث این بود که مؤمن در دنیا مشغول کشتیگرفتن با نفس خویش است. حضرت راههایی را به مؤمن نشان میدهند که در این مبارزه زمین نخورد و سعی کند بر دشمن خود پیروز شود. یکی از این راهها فرودآمدن در پیشگاه قناعت است. حضرت برای بیان این راه ارزشمند عرصه مبارکی را نشان دادهاند و با تعبیری بسیار احترامآمیز درباره قناعت میفرمایند که سعی کن در این عرصه وارد شوی. این بیان نشاندهنده اهمیت بسیار زیاد قناعت است. بنابراین مؤمن باید با احترامْ به قناعت بنگرد و سعی کند در آنچه مربوط به مصرف است قناعت کند. روشن است که معنای قناعت تنبلی یا بیکاری نیست؛ زیرا قرآن کریم بر کاروتلاش تأکید کرده است: وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى.(1) ازاینرو قناعت به معنای اکتفاکردن به نیازمندیهاست.
حضرت در ادامه برای ورود به عرصه قناعت پرهیز از حرص را توصیه میکنند؛
1. نجم (53)، 39. «و اینكه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست».
چراکه حرص، دشمن قناعت است و در روایات از پایههای کفر شمرده شده است؛(1) یعنی اگر انسان آن را دنبال کند سرانجام به کفر میرسد.
راهکار پرهیز از حرص چیست؟ یکی از خواستههای انسان این است که هر قدر هم از نعمتهای دنیا بهرهمند باشد بازهم بیش از آن را طلب میکند؛ مثلاً نمیتواند به پسانداز خود ـ به هر میزان که باشدـ بسنده کند. دستیابی به پُستومقام یا برخوردارشدن از دیگر نعمتهای مادی نیز از این قبیل است. البته نکته این است که فطرت انسان جویای كمال بینهایت است؛ اما در مقام مصداقیابی و تطبیق، اشتباه کرده، میپندارد كمال او در برخورداری از مزایای مادی زندگی است؛ درحالیكه مطلوب حقیقی چیز دیگری است.
چنین خواستی در انسان طبیعی است و همواره دوست دارد از امکانات و نعمتهای بیشتری بهرهمند باشد. مهم آن است که بدانیم راهکار گرفتارنشدن در دام حرص چیست. امام باقر علیه السلام تعبیر وَادْفَعْ عَظِیمَ الْحِرْصِ بِإِیثَارِ الْقَنَاعَةِ را بهکار برده است. اگر انسان میخواهد حرص در وجودش ریشه نکند و او را به کفر نکشاند، باید قناعت بورزد و به دنیا دل نبندد، هرچند برای انسان تلخ است. برای کسی که وضع اقتصادی خوبی دارد و میتواند غذایی لذیذ یا لباسی زیبا و جدید تهیه کند، سخت است که به غذای ساده و لباسهای قدیمیاش قناعت کند، و دوست دارد سطح رفاه زندگیاش را پیوسته بالاتر برد. دلیل چنین تمایلاتی را باید در آرزوهای طولانی یافت؛ چراکه با دستیافتن به سطحی از رفاه در خوراک، پوشاک، مسکن، شغل و... مرحله بالاتر را آرزو میکند.
انسان برای مبارزه با حرص باید بیندیشد که مگر من چقدر به زندهماندن خود یقین دارم؟ از عمرِ خود چقدر میتوانم استفاده کنم؟ حقیقت این است که انسان میتواند از هر
1. برای نمونه از امام صادق علیه السلام نقل شده است: أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ: الْحِرْصُ، وَالِاسْتِكْبَارُ، وَالْحَسَد...؛ «ریشههاى كفر سه چیز است: حرص و تكبر و حسد...». ر.ک: محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص709 و 710، ح2473/1. گفتنی است در اصول کافی ابوابی به نامهای فِی أُصُولِ الْكُفْرِ وَأَرْكَانِه و نیز دَعَائِمِ الْكُفْرِ وَشُعَبِه وجود دارد.
لحظه زندگیاش فایده نامحدود ببرد؛ میتوان با گفتن یک سبحانالله صاحب درختی همیشگی در بهشت شد؛(1) یعنی صرفکردن یک لحظه برای تسبیح خداوند بهرهای ابدی درپی دارد. آیا شایسته است که انسان چنین عمر باارزشی را صرف بهدستآوردن لباس زیباتر و بهتر، خانه وسیعتر، درآمد بیشتر و... کند؟! گاه انسان در همین دنیا از وقتی که صرف برخی درآمدها کرده است، پشیمان میشود و غصه میخورد که وقت رفتن او فرارسیده است و ثروتش به دست وارثان میافتد و اموالی که گردآورده است، نهتنها هیچ فایدهای برای او ندارد، بلکه چهبسا سبب اختلاف وارثان هم بشود؛ پس به چه دلیل انسان اینهمه ثروت جمع کند؟ عجیب است که برخی به ثروت فراوانی که برای هفت نسل آیندهشان هم کافی خواهد بود، قانع نیستند و برای بهدستآوردن اموال بیشتر تلاش میکنند. انسانِ حریص برای جمعآوری ثروت چنان غافل میشود و به اسارت خیالات و اوهام خود درمیآید که با وجود بهرهمندی از ثروت فراوان، بازهم بر اثر آرزوهای طولانی و حرص، به دنبال افزایش آن است.
بهترین راه مبارزه با آرزوهای طولانی این است که انسان به عاقبت آرزوها بیندیشد. بهراستی رسیدن به این آرزوهای دورودراز برای انسانی که فرصت کمی برای
1. محمدبنعلیبنبابویه، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص11؛ عَنْ أَبِیجَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُاللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَه فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ. فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ: یَا رَسُولَاللَّهِ، إِنَّ شَجَرَنَا فِی الْجَنَّةِ لَكَثِیرٌ؟! قَالَ: نَعَمْ وَلَكِنْ إِیَّاكُمْ أَنْ تُرْسِلُوا عَلَیْهَا نِیرَاناً فَتُحْرِقُوهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ؛ «از امام باقر علیه السلام روایت شده است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: هركس «سبحان الله» بگوید، خداوند برای او درختى در بهشت مىكارد، و كسى كه «الحمد لله» بگوید، خداوند براى او نیز درختى در بهشت مىنشاند، و كسى كه «لا إِلهَ إِلَّا اللهُ» بگوید، خداوند برای او درختی در بهشت میکارد؛ و براى كسى كه «الله اكبر» بگوید، خداوند همین پاداش را منظور خواهد فرمود. مردى از قریش به حضرت عرض كرد: اى رسول خدا، [بنابراین] درختان بسیارى در بهشت داریم. حضرت علیه السلام فرمودند: آرى، ولى بترسید از اینکه آتشی بفرستید و آنها را بسوزاند؛ زیرا خداوند متعال مىفرماید: اى گروه مؤمنان، از خدا و رسول او اطاعت كنید و اعمال خود را باطل نسازید».
زندگی دارد و مسافری بیش نیست چه سودی دارد؟ انسان بهجای این آرزوهای ناپسند، باید به آخرت خویش بیندیشد، و در راه عبادت بیشتر، تعلیموتربیت گستردهتر، دستگیری از فقرا و خدمات عامالمنفعه تلاش کند. اگر انسان بهجای جستوجوی راههای خدمت به مردم و پیشرفت علوم (علوم دنیوی یا اخروی و البته علوم اخروی بسیار مفیدتر است) همواره در اندیشه افزایش ثروت خود باشد، به تکامل انسانیِ خویش ضربه زده است و احیاناً در این راه از پایمالکردن حقوق دیگران دریغ نخواهد کرد و بدبختی جاودانی را برای خود خواهد خرید.
وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ، وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ، وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛ با از بین بردن طمع در خود، پایداری عزت را بجوی و خواری طمع را با عزت ناامیدی [از خیر دیگران] از خود دور ساز، و عزت ناامیدی را با همت بلند بهدست آور.
محور بحث پیشین مبارزه با حرص بود. یکی از زمینههایی که باعث میشود نفس بر انسان غلبه کند و او را در میدان نبرد شکست دهد، خوی حرص و زیادهطلبی است. ازآنجاکه حرصوطمع ارتباط بسیار نزدیكی با هم دارند، بحث طمع را که حضرت امام باقر علیه السلام در فقرات بعدیِ حدیث، به آن اشاره کردهاند مقدم میآوریم.
ارتباط حرص با طمع بسیار روشن است. ملاک حرص، افزونطلبی مادی است. البته «حرص» مفهومی عام دارد و حتی درباره كارهای خوب هم بهكار میرود. قرآن کریم پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله را رسولی حریص بر هدایت انسانها معرفی کرده است: لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.(1) این آیه نشان میدهد که حرص، بار معناییِ منفی ندارد. بر این اساس، هرکس در هر راهی به پیشرفت علاقهمند باشد و حد خاصی را برای آن در نظر نگیرد، حریص است. با این حال، حرص در فرهنگ
1. توبه (9)، 128. «قطعاً براى شما پیامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان دلسوز [و] مهربان است».
و مباحث اخلاقیِ ما به شیفتگی برای لذتهای ناچیز دنیوی اختصاص دارد و ناپسند است. حرص از جهتی همانند هواست؛ «هوا» به معنای دوستداشتن است. دوستداشتن بد نیست؛ ولی مراد از هوای نفس دلخواهی است كه خلاف عقل و شرع باشد و روشن است که اینگونه دوستداشتن ناپسند است. آرزو نیز بهکلی نکوهیده نیست، بلکه اگر از نوع آرزوهای طولانی باشد یا به امور نامعقول، نامشروع و خیالی تعلق گیرد ناپسند است. این استعمال درواقع استعمال لفظ در معنایی اخص از معنای لغوی است.
حرص در اخلاق به معنای زیادهطلبی در امور مادی است؛ کسی که به هیچ حدی از ثروت اكتفا نكند، حریص در ثروت است؛ کسی که به هیچیک از همسرانش قانع نباشد، حریص در ازدواج است؛ و کسی که به هیچ مقامی اكتفا نكند، حریص به مقام است و همیشه بالاتر از آن را میخواهد. در مفهوم حرص، راه دستیابی به آن مندرج نیست؛ ولی به قرینه اینكه حرص رذیلهای اخلاقی و ازاینرو نکوهیده است، باید آنچه به آن حرص میورزد یا راه اکتساب آن حرام باشد یا دنبالکردنش انسان را از كارهای واجب یا حتی كارهای بهتر بازدارد ـ مثلاً کسی که مقید است از راه حلال مال کسب کند، ولی از صبح تا شب به این فکر میکند كه چگونه درآمدش را افزایش دهد ـ هرچند بهخودی خود کار حرام و ناپسندی انجام نمیدهد، ازآنجهت كه افکارش مزاحم تكالیف واجب و راه تكامل اوست و از تحصیل علم، عبادت، خدمت به خلق خدا و... بازش میدارد، کارش بالعرض ناپسند میشود.
یكی از مقاصدی كه حرص به آن منتهی میشود و یكی از راههایی كه مقاصد حرصآلود از طریق آن تأمین میشوند این است كه انسان به فكر استفاده از اموال دیگران بیفتد. اگر همت انسان در شبانهروز فقط این باشد كه با تلاش و زحمتِ خود مالاندوزی کند، این خصلت صفتی ناپسند برای او محسوب میشود؛ چراکه این کار مزاحم كارهای بهتر میشود و دلبستگی او را به دنیا زیاد میكند.
مفهوم طمع و حرص در این نکته اشتراک دارند که انسانِ مبتلا به این دو رذیله دوست دارد داشتهها و اموالش را زیاد کند؛ اما تلاشِ کسی که طمع دارد این است که مال یا
بهرههای مادی را از راه دستیابی به دارایی دیگران زیاد کند؛ بنابراین طمع هنگامی شکل میگیرد که انسان بهجای کاروکوشش، در اندیشه استفاده از اموال دیگران باشد و بخواهد از مال حاضر و آماده، بهرهبرداری كند. شیطان انسان را وسوسه میكند تا به گونههای مختلف از اموال دیگران استفاده كند: گاه او را وسوسه میکند تا به امید کسب چیزی بدون زحمت، ارباب ثروت و مقام را تملق گوید؛ گاهی نیز او را وامیدارد تا دست به حیله و نیرنگ بزند تا اموال دیگران را از چنگشان درآورد. شرکتهای هرمی با شیوههای گوناگون چنین کاری میکنند. اختلاس اموال عمومی و سرقت نیز راههای دیگر سوء استفاده از اموال دیگران هستند.
بنابراین قوام مفهوم طمع این است که انسان بدون اینکه متحمل زحمتی شود، به اموال دیگران چشم بدوزد و بهگونهای تلاش کند که آنها را به دست آورد و به اموالش بیفزاید. بهاینترتیب، زشتی طمع دوچندان میشود. با این توضیح، روشن شد که طمع نوعی حرص است؛ حرصی که طمعکار، علاوه بر اینکه خواستار زیادشدن مزایای مادی و دنیویِ خود است، میکوشد از دیگران بهرهکشی کند و از راههایی مانند کلاهبرداری، چاپلوسی، دروغ و... از اموال دیگران استفاده کند. منشأ چنین کارهای ناپسندی طمع است.
طمع افزون بر اینكه دو رذیلت را در خود جمع کرده است (رذیلت حرص و رذیلت استفاده ناحق از اموال دیگران)، دارای عیبی باطنی است که شخص طمعکار در ابتدا آن را درک میکند؛ ولی کمکم به عادت او تبدیل میشود. کسی که به اموال دیگران طمع دارد و از آنها سوء استفاده میکند، در نظر دیگران خوار و پست میشود. اگر این کار زشت چند بار تکرار شود، در جامعه انگشتنما خواهد شد. شخص طمعکار رفته رفته به این وضع عادت میکند و بر اثر این عادت یکی از مطلوبهای فطری انسان را از دست میدهد.
توضیح آنکه نیازهای انسان یکسان نیست و در دورههای گوناگون زندگی نیازهای متفاوتی احساس میکند. دستهای از نیازها ـ مانند نیاز به خوراک، مسکن، همسر و...ـ زیستشناختیاند و دستهای دیگر نیازهای روانی هستند. نیازهای روانی از نیازهای
جسمانی لطیفترند. برای نمونه میتوان نیاز به محترمبودن در جامعه و حقیرنبودن در چشم مردم را بیان کرد. این نیاز ربطی به حواس پنجگانه ندارد، بلکه احساسی درونی است و روح انسان درک میکند که مردم به او احترام میگذارند یا به او بیاعتنا هستند یا تحقیرش میکنند. این نیاز در کودکان هم خیلی زود بروز میکند. آنها دوست دارند نزد پدر و مادر عزیز باشند؛ به همین دلیل است که قهرکردن پدر و مادر برای کودکان بسیار رنجآورتر از تنبیه بدنی است. از نگاه کودک، برآوردهشدن نیازهای جسمی در مقابل محبوببودن و احترامی که برای خود نزد پدر و مادر احساس میکند، چندان ارزشی ندارد. کودکان چهار یا پنجساله وقتی وارد مجلس میشوند دوست دارند، توجه دیگران و احترام آنها را برانگیزند و نزد آنها شخصیتی داشته باشند.
استقلالطلبی نیز نمونهای از نیازهای روحی انسان است که در کودک زود بروز میکند. وقتی کودک تازه راه میافتد، علاقه دارد خودش و بدون کمک همراهان راه برود. به همین دلیل است که در کوچه و خیابان اصرار میکند دست خود را از دست پدر یا مادر جدا کند. استقلال و ایستادن روی پای خود صفت بسیار خوبی است و کودک چنین نیاز روحیای را در خود احساس میکند. بههرحال، مسلّم است که انسان غیر از نیازهای زیستشناختی نیازهای دیگری هم دارد.
گفتیم یکی از نیازهای روحی انسان این است که میخواهد روی پای خود بایستد و بدون آنکه احتیاجی به کمک دیگران داشته باشد، مستقل زندگی کند. صفت ناپسند طمع، درست نقطه مقابل این حالت است. انسانِ گرفتار طمع به دنبال این است که آنچه را ندارد از هر راهی ـ حتی دزدی و کلاهبرداری از دیگرانـ به دست آورد. زشتیِ چنین کاری بیش از حرص است؛ چراکه حریص میکوشد با تلاش و زحمت، به آنچه دوست دارد برسد. معنای طمع این است که انسان لذتهای جسمانی را بر لذت استقلال، عزت، و کرامت ذاتی خود ترجیح داده، و حاضر شده است برای پولِ بیشتر ذلت نیاز و وابستگی به دیگران را تحمل کند. چنین کسی با دست خودش شخصیت خود را خدشهدار میکند و درک و فهم خود را در مقامی کمتر از کودکی قرار میدهد که به استقلال، احساس نیاز میکند و میکوشد به نیاز خود پاسخ گوید. طمعکار در مقابل ذلت وابستگی و نیازمندی به مال یا مقام
دیگران، چیزی دریافت میکند که به ابعاد حیوانی وجود او برمیگردد؛ ذلتی که سرچشمهای جز طمع ندارد.
روشن شد که طمع هیچگاه بدون ذلت محقق نخواهد شد؛ ازاینرو امام باقر علیه السلام در ادامه روایت میفرمایند: وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ؛ «و با كشتن طمع در خود، پایدارى عزت را بجو». تو ذاتاً طالب عزت و بینیازی هستی و از وابستگی به دیگران رویگردانی. بنابراین اگر بخواهی همچنان عزیز باشی، باید با طمع مبارزه کنی و آن را در خود بمیرانی. اگر این کار را انجام ندهی، در دام ذلت این خواسته شیطانی گرفتار میشوی.
بهراستی چگونه میتوان جانِ طمع را گرفت؟ امام باقر علیه السلام دراینباره میفرمایند: وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ؛ «و خوارى طمع را به مدد عزت نومیدى [از خیر دیگران] از خود دور ساز». بر این اساس راه ریشهکنکردن طمع این است که انسان با تلقین خویش به جایی برسد که امیدی به خیر دیگران نداشته باشد. کسی که به کمک دیگران عادت میکند و بهصورت طبیعی یاری پدر و مادر، برادر و خواهر، همسایه، استاد، و... را پیش چشم دارد، بهتدریج به کمک دیگران وابسته میشود و سعی میکند همیشه از کمک دیگران استفاده کند. چنین کسی که استقلال و کرامت خویش را زایل کرده است احساس حقارت میکند و اعتمادبهنفسش را از دست میدهد؛ چراکه تصور میکند از عهده هیچکاری برنمیآید و نمیتواند بهتنهایی در موقعیتهای مختلف زندگی کارهایش را انجام دهد؛ بنابراین به روانپریشی و انواع بیماریهای روانی مبتلا میشود و برای خود هویت و ارزشی قائل نخواهد بود.
در شرح احوال مرحوم علامه طباطباییرحمه الله آمده است که از وقتی ایشان بهصورت جدی و رسمی تحصیلِ طلبگی را آغاز کرد، سعی کرد هیچگاه مشکلات درس را از استاد نپرسد و آنقدر مطالعه کند که بدون کمک دیگران خودش مشکل را حل کند. کسی که بهمحض مواجهه با مسائل علمی از دیگران میپرسد، ذهنش تنبل میشود و دیگر نمیکوشد که با تفکر مسائل را حل کند؛ اما اگر تصمیم گرفت در صورت امکان، خودش مشکل را حل کند، ذهنی آفریننده و دقیق پیدا میکند. یکی از آفات
زندگی و تحصیل ماشینوار کاهش قدرت ذهن است. آیا برای هرگونه محاسبه باید از ماشینحساب استفاده کرد یا بدون فکر و تأمل در مسائل باید در اینترنت به جستوجو پرداخت؟ البته این ابزارها فواید زیادی هم دارند؛ ولی مربیان باید دانشآموزان و فراگیران را بهگونهای تربیت کنند که در کنار استفاده از تکنولوژی و وسائل کمکآموزشی، روح خودکاری و اعتمادبهنفس را در ایشان تقویت و دستکم میزان وابستگی به ابزار و ماشین را تعدیل کنند.
احساس عزت یکی از نیازهای فطری انسان است که دشمنی همانند طمع دارد. طمعورزی انسان را وابسته به دیگران نگه میدارد و از این طریق عزت او را پایمال میکند. بر اساس فرمایش امام باقر علیه السلام طمع وقتی ریشهکن میشود که انسان در همه کارهای خود از کمک دیگران ناامید شود. چنین کاری با فکرکردن و تلقین به خویش شروع میشود و با تمرین عملی، تکمیل و تقویت میگردد. با الهامگرفتن از این فرمایش، دانشپژوه باید مسائل علمی را خودش با مطالعه و تفکر حل کند و بهمحض رویارویی با مشکلات نزد استاد نرود؛ همانگونه که اگر کسی برای گذران زندگی به پول نیاز دارد، باید خودش کار کند و با حاصل زحمتِ خویش نیازهای خود را مرتفع کند، نه اینکه به کمک دیگران چشم بدوزد و به کمک خانواده یا دیگران امید بندد. در گذشته جوانها شرم میکردند از پدر چیزی بخواهند و روحیه استقلال در برآوردن نیازها بین آنها خیلی رواج داشت؛ اما امروزه گاه نشانههای خلاف این مشاهده میشود. طمع در مال دیگران ذلتی حاضر و نقد است، هرچند به مال پدر باشد؛ چه رسد به اینکه ـ خدایناکرده ـ کسی بهزور از پدرش پول بگیرد. در اوایل دوران طلبگی ما، کتابهای درسی بسیار کمیاب بود و بهسختی یافت میشد. پس از چندسال، دیگر کتابهای درسی بهراحتی در دسترس همگان قرار گرفت. بنده با سختی یک جلد شرح نظام تهیه کردم که نیاز به صحافی داشت. معلم من هزینه صحافی آن کتاب را پرداخت. هرگز فراموش نمیکنم وقتی معلمِ من با محبت هزینه صحافی کتاب را پرداخت، در خود احساس خجالت کردم.
خلاصه آنکه انسان برای نجات از ذلت طمع باید به خود تلقین کند که کسی نباید به من کمک کند یا کسی به من کمک نمیکند و از کمک دیگران ناامید هستم. در این صورت احساس فطریِ عزت در او رشد میکند و روحیه استقلال در او تقویت میشود.
چه کنیم که حس ناامیدی از کمک دیگران در ما تقویت شود و بتوانیم از یاری دیگران دل برگیریم؛ یعنی بنا را بر این بگذاریم که کسی به ما کمک نمیکند و خودمان باید نیازهایمان را برآورده کنیم؟ توصیه امام باقر علیه السلام این است: وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ؛ «و عزت نومیدى [از مردم زمانه] را با همت بلند به كف آر»؛ بهعبارتیدیگر اگر میخواهی به دیگران احساس نیاز نکنی، بلندهمت باش.
بلندهمتی در فرهنگ اسلامی جایگاه والایی دارد و خداوند انسانهای بلندهمت را دوست دارد. اگر کسی همت بلند داشته باشد، به خود اجازه نمیدهد به کمک دیگران وابسته باشد و استفاده از کمک دیگران را عار و ناپسند میداند. در مقابل، انسان بیهمت تنها به فکر سیرکردن شکم و برآوردن نیازهای حیوانی وجود خود است و برای این نیازها تحقیر را هم تحمل میکند. پستهمتی نهتنها با شرافت انسانی، بلکه با شرف اسلامی نیز سازگار نیست.
آنچه تاکنون گفتیم مربوط به روابط بین انسانهاست و غالباً نتیجهاش در امور دنیوی و مادی ظاهر میشود. توضیح آنکه اگر انسانی طمع داشته باشد، در مال دیگران طمع میکند. اگر حریص باشد، در جمع مال یا چیزهایی شبیه به آن حرص میورزد، و اگر مأیوس باشد، از کمک دیگران ناامید است. در چنین فضایی که روابط انسانها با یکدیگر سنجیده میشود ـ به تعبیر روانشناسانـ اعتمادبهنفس مطلوب است. در علم اخلاق تعبیرهای دیگری مانند عزت نفس بهکار میرود که بهلحاظ مفهومی با اعتمادبهنفس متفاوت است. انسان مؤمن در دنیا به نیروی خودش متکی است و روی پای خودش میایستد. او با زحمت میکوشد نیازهای مادی خود را برطرف کند تا پیش دیگران دست دراز نکند؛ بهعبارتدیگر عزت دنیوی مؤمن به این است که به مال دیگران طمع نداشته باشد و به نیرو و قابلیتهای خدادادیاش متکی باشد؛ اما اخلاق اسلامی به همین اندازه محدود نمیشود، بلکه در مقامی بالاتر باید بهسمت توحید حرکت کند. بر اساس اخلاق توحیدی، علاوه بر اینکه انسان نباید به دیگران احساس نیاز داشته
باشد، باید تمام وجود خویش را عینِ نیاز به خداوند متعال ببیند. مؤمن در عین اینکه در کارهایش به دیگران وابسته نیست، تمام توکلش به خداست.
اعتمادبهنفس همانند سکه دو رو دارد: یک جهت سلبی و یک جهت ایجابی. اعتمادبهنفس به این دلیل همهجا مطلوب است که باعث میشود انسان به دیگران وابسته نباشد و به آنها تکیه نکند. این مطلوببودن به انسان مؤمن اختصاص ندارد و همگانی است؛ اما به چه کسی باید اعتماد کرد؟ در اخلاق عمومی، اعتمادبهنفس سفارش میشود؛ اما بر اساس اخلاق توحیدی باید فقط به خدا اعتماد داشت و خود را در میان ندید. اعتماد به خود ازاینجهت مطلوب است که روحیه منفی اعتماد و وابستگی به دیگران را از انسان میگیرد. اولیای خدا به جایی میرسند که حتی به فرشتگان هم اعتماد نمیکنند. آنچه در داستان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام اتفاق افتاد ازهمینقبیل است. هنگامیکه میخواستند حضرت ابراهیم علیه السلام را با منجنیق و از راه دور در آتش بیندازند، جبرئیل نزد او آمد و پرسید: آیا احتیاجی داری؟ حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: اما الیك فلا؛(1)«به شما، نه!». نیاز دارم؛ اما نیازم فقط به خداست. اینگونه حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از مقام نبوت و رسالت به مقام خُلّت رسید و خلیلالله شد. فراموش نکنیم که انسان نهتنها نباید به انسانهای دیگر تکیه کند، حتی به یاری جبرئیل هم نباید وابسته باشد، بلکه باید خود را بنده خدا قلمداد کند و او را برطرفکننده نیازهای خویش بداند.
با این بیان روشن شد که نباید بحث روانشناختی اعتمادبهنفس با مسئله توکل بر خدا خلط شود؛ چراکه فضای این دو موضوع با هم متفاوت است. اعتمادبهنفس در حد ارزشهای عمومی انسانی است؛ اما وقتی پای ارزشهای توحیدی به میان میآید، اعتماد به خدا باید جایگزینِ اعتمادبهنفس شود.
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، علل الشرایع، ج1، ص36، ح6؛ علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، تصحیح طیب موسوی جزائری، ج2، ص73.
وَسُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ؛ و راه خودبینی و خودپسندی را با خودشناسی ببند.
امام باقر علیه السلام بعد از تشبیه زندگی انسان به میدان كُشتی با نفس، به بیان مهمترین حیلهها و فنون نفس پرداختهاند و راه پیشگیری یا معالجه آنها را بیان کردهاند. در مباحث گذشته به مسائلی مانند حرص و طمع اشاره کردیم. در این گفتار مسئله عجب و رابطه آن با خودشناسی را بررسی خواهیم کرد.
یکی از آفاتی كه انسان را در دام شیطان گرفتار میكند و او را از مسیر سعادت بازمیدارد و آفتهای دیگری را هم به دنبال دارد، عجب و خودپسندی است که در حب ذات ریشه دارد. حب ذات لازمه وجود انسان است و امکان ندارد هیچ موجود شعورمندی فاقد حب ذات باشد؛ اما وقتی انسان با توفیق الهی كاری را درست و با نیت خوب انجام میدهد و آن را به نتیجه میرساند، دچار وسوسه شیطان میشود و ممکن است بر اثرِ آن خود را ممتاز بپندارد. اگر انسان عبادتی انجام بدهد چهبسا شیطان به ذهن او القا کند كه خود را با گنهكاران مقایسه کن! مردم، غرقِ گناه، شهوترانی و هوسبازی هستند؛ اما تو ـالحمد للهـ اهل عبادتی و از گناهان ایمنی! بنابراین بسیار برتر از دیگران هستی!
همچنانکه ممکن است شیطان مقایسه با اهل عبادت را به ذهنِ چنین شخصی
القا کند و لغزشهای عابدان را به رخ او بکشد و برتری او را بر دیگران نشان دهد. در سایر کارهای خوب مانند تحصیل، تدریس، سخنرانی، انفاق و... هم نقش شیطان در پدیدآمدن عُجبْ پررنگ است. شیطان میکوشد از این راه به انسان تلقین کند که کارهای خوبِ او نسبت به اقران و افراد مشابه، بسیار برتر است.
انسانها با وسوسههای شیطان دو گونه برخورد میکنند: عدهای بلافاصله به خود یادآوری میکنند که همه این خوبیها نعمت خداست و هریک باعث بدهکاری بیشتر ما به خداوند میشود. اگر انسان نماز را با حضور قلب بخواند، باید بیشتر خدا را شكر كند كه توفیق حضور قلب را به او داده است. خداست که به انسان سلامتیِ بدن، ایمان، عقل و برخورداری از راهنمایی اهل معرفت را عنایت میکند تا بتواند نمازگزار باشد و اگر به او نعمت و توفیق حضور قلب هم داده شده است، باید بیشتر شکرگزار باشد. بر اساس روایات، وقتی معصومان علیهم السلام یاد نعمت خدا میافتادند، در برابر خداوند متعال سر تسلیم و تعظیم فرود میآوردند.(1) این یک نوع برخورد با نعمتهای خدا و كارهای خوب و تفضلات الهی است. انشاءالله خداوند به ما توفیق دهد که از ائمه علیهم السلام یاد بگیریم و كمكم عادت كنیم که در مواجهه با نعمتهای الهی، لطف او را به یاد آوریم و خود را بیشتر بدهكار او بدانیم: یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقین.(2) نظیر این بیان در دعای ماه رمضان نیز آمده است که خدایا ما را در زمره کسانی قرار بده که بر آنها منت گذاشتی که آنها را از آتش جهنم نجات دهی. بهرهمندبودن از این روحیه، مقتضای ادب اسلامی و اخلاق توحیدی است.
برخی نیز وقتی در خود امتیازی نسبت به دیگران میبینند به خودشان میبالند و مغرورانه ویژگیها و موفقیتهای خود را برمیشمارند و میگویند که بله! ما اینگونهایم! این همان حالت عجب است. شیطان از این راه وارد میشود و انسان را در میدان نبرد با نفس بهشدت زمین میزند.
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، علل الشرایع، ج1، ص233، ح1.
2. حجرات (49)، 17. «از اینكه اسلام آوردهاند بر تو منت مىنهند. بگو بر من با اسلامآوردنتان منت مگذارید، بلكه خداست كه با هدایتكردن شما به ایمان بر شما منت مىگذارد، اگر راستگو باشید».
خودپسندی که غالباً با غرور همراه است، بسیار ناپسند شمرده میشود. انسان خودپسندی که به دانش خودش بسیار اهمیت میدهد، به اندیشههای دیگران بیاعتناست و اصلاً اهمیتی برای دیگران قائل نمیشود؛ چراکه به گمان او هرچه خودش میفهمد آخرین مطلب صحیحی است كه انسانی فهمیده است و دیگر به ذهن هیچكس نمیرسد. به همین دلیل است که اندیشههای دیگران را طرد میکند و اصلاً آنها را درخور شنیدن نمیداند. اینچنین، انسان در دام غرور گرفتار میشود؛ غروری که با عجب و پسندیدن کارهای خود شروع میشود و با منتهیشدن به کفر، انسان را روانه جهنم میکند.
راه علاج این آفت خطرناک چیست و چگونه میتوان از ابتلا به عجب پیشگیری کرد؟ طبیعی است که هركسی خود را دارای امتیازاتی بداند؛ زیرا اگر انسان هیچ امتیازی برای خود قائل نباشد باز بهنوعی دچار ناسپاسی میشود و نعمتهای خدا را درك نمیكند. خدای متعال به هركسی امتیازی خاص عطا فرموده است؛ اما اگر حب ذات در مسیر صحیح بهکار نرود و بهدرستی پرورش نیابد آثار بدی به دنبال خواهد داشت.
بهترین راه علاج عجب این است كه انسان به عیبهای خود بیشتر توجه كند و با خود بگوید: من که این ویژگیها و امتیازها را نسبت به دیگران دارم از کجا به وجود آمدهام، پایان زندگی دنیوی من کجاست و بین این ابتدا و انتها چه حالی دارم. حضرت علی علیه السلام میفرمایند: مَا لِابْنِ آدَمَ وَالْعُجْبِ وَأَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَآخِرُهُ جِیفَةٌ قَذِرَةٌ وَهُوَ بَیْنَ ذَلِكَ یَحْمِلُ الْعَذَرَة.(1)چنین موجودی به چه ببالد؟ اندیشیدن در آغاز و انجام کار و بین آن دو بهترین راه برای حفظ انسان از خودپسندی و عجب و غرور و تکبر است. قرآن کریم هم با بیانی لطیف در چند مورد به این مطلب اشاره کرده است:
1. «فرزند آدم را با خودپسندی چهكار؟! آدمیزادی كه در آغاز آبی گندیده، و در آخر کار، مرداری پوسیده و متعفن است و بین این آغاز و انجام، حملکننده عذره و فضولات است». عبدالواحدبنمحمد تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، تحقیق مصطفی درایتی، ص308، ح7087. گفتنی است شبیه همین مضمون درباره فخرفروشی نیز وارد شده است. ر.ک: محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، محقق/ مصحح: فیضالاسلام، ص555، حکمت 454.
أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ.(1) بهراستی، انسان کیست که در برابر خداوند متعال چونوچرا کند و اعتقادات صحیح را منکر شود؟ آیا توجه دارد که با چه کسی به مقابله برخاسته است؟
امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَسُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ. مسئله معرفت نفس در قرآن کریم، روایات و منابع اخلاقی و معرفتی بهصورتهای گوناگون بیان شده است. مرحوم علامه طباطباییرحمه الله در جلد ششم المیزان با الهام از آیه یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ،(2) مباحثی را در باب معرفةالنفس مطرح فرمودهاند که بحثهایی بسیار عمیق و ارزشمند است. معرفةالنفس، اصطلاح خاصی است که عرفا و کسانی که در مباحث دقیق اسلامی به پژوهش پرداختهاند بهکار میبرند؛ اما ظاهراً معرفت نفس در این حدیث معنای سادهتری دارد. «خودت را بشناس» به این معناست که ببین در ابتدا چه بودی، اکنون چه هستی و سرانجام چه خواهی بود. این تأمل باعث میشود گرفتار عجب و غرور نشوی.
البته ممکن است این سخن مفاهیم دیگری نیز داشته باشد که شناخت هر مفهوم از معرفت نفس تأثیری خاص در نفی عجب بهجا بگذارد؛ اما هدف این گفتار، بررسی مفهوم عام روایت است. کسی که با خواندن چند رکعت نماز شب یا چندسال تحصیل علوم اهلبیت علیهم السلام در محضر بزرگان یا چند جلسه تدریس و موعظه، به خود میبالد و عُجب تمام وجود او را پرمیکند، باید بیندیشد چند درصد از اعمال او برای رضای خدا بوده است؟ چه مقدار از نمازهایش را با حضور قلب خوانده است؟ آیا نمازهایی که خوانده است در عمل او تأثیری داشته است؟ کدام علم را فقط برای رضای خدا آموخته است؟ کدام تدریس و موعظهاش فقط برای رضای خدا بوده است؟ چهبسا هیچکدام از اعمالی که به آن افتخار میکند، مقبول خداوند متعال واقع نشده باشد. آیا میتوان به اینگونه اعمال بالید؟
1. یس (36)، 77. «مگر آدمى ندانسته است كه ما او را از نطفهاى آفریدهایم، پس بهناگاه وى ستیزهجویى آشكار شده است».
2. مائده (59)، 105. «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، به خودتان بپردازید. هرگاه شما هدایت یافتید، آنكس كه گمراه شده است به شما زیانى نمىرساند».
بهترین راهی که انسان را از افتادن در دام عجب و غرور حفظ میکند اندیشیدن درباره آغاز و انجام زندگی است. از این منظر وقتی انسان به خود نگاه میکند، ابتدای حیات خود را نطفهای ناچیز در آبی گندیده مییابد و با تفکر درباره چگونگی تکاملیافتنِ آن، ارزش تفضل الهی را درک میکند؛ پس آنچه خداوند به مدد لطف بینهایتش به ماده اولیه حیات ما میافزاید، شایسته سپاس بیکران است؛ اوست که به ما چشم، گوش، قلب، عصب، مغز، کبد، ریه، دست، پا و نعمتهای بیشمار دیگر داده است. با این حساب همواره بر بدهکاریهای ما به خدا افزوده میشود و بیشتر سپاسگزار و خجالتزده او میشویم. بیندیشیم که چه بودیم و خدا چه کراماتی در حق ما روا داشته تا متولد شویم. اینکه خدا چگونه زمینه رشد ما را فراهم ساخته و با مجهزکردن ما به دو سرمایه عقل و ایمان، در جامعه، احترام و عزتمان بخشیده است. ارزش هیچکدام از این نعمتهای گرانسنگ سنجیدنی نیست و هیچگاه نخواهیم توانست قدر و قیمت آنها را دریابیم. بااینهمه بدهکاری در مقابل خدا چه داریم که عرضه کنیم؟ فقط میتوانیم سر تعظیم فرود آوریم و بگوییم: مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَمَا عَرَفْنَاكَ حَقَ مَعْرِفَتِك.(1) البته این سخنی است که بر زبان معصوم علیه السلام جاری شده است؛ کسی که کاملترین بندگان خداست؛ ولی ما از گفتن همین جمله هم شرمساریم.
خلاصه آنکه اگر کسی گرفتار عجب شود یا متکبرانه احساس کند که از اعمالش راضی و خرسند است، باید فوراً بیندیشد و بگوید: من چه بودهام؟ چه هستم؟ و عاقبت زندگی دنیوی من چه خواهد شد؟
همه کمالات انسان امانتی است که هر لحظه خداوند متعال اراده کند میتواند آنها را بازپس بگیرد. اگر دانشمند دوران هم باشیم، ممکن است در یک لحظه، همه علوم ما به فراموشی سپرده شود. گاه خدا برای ارشاد و تنبیه بندگان مطالبی را از ذهن آنها دور میکند؛ معلوماتی را که انسان تصور نمیکند روزی به فراموشی بسپارد. اینگونه است که انسان متنبه میشود و به یاد میآورد که همه هستی در دست قدرت الهی است.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص23.
حضرت آیتاللهبهجترحمه الله نقل فرمودند که استادشان(1) آقاشیخ محمدحسین اصفهانی غروی درسی را برگزار کردند که بزرگانی چون مرحوم آقای میلانی، طباطبایی و آقاشیخ علیمحمد بروجردیقدس سره در آن درس حضور مییافتند؛ اما سه روز متوالی مطالب درس و اشکال شاگردان کاملاً تکراری بود. آقاشیخ علیمحمد بروجردی که با ایشان صمیمیتر بودند، حکمت این کار را پرسیدند. ایشان فرمودند: «سه روز است که هیچ فکر جدیدی به ذهنم نمیآید». بر اساس تفسیر مرحوم اصفهانی، خدا میخواست به ایشان بفهماند که چقدر به خداوند محتاج است؛ تفضل هر علم جدیدی به دست خداست و اگر خداوند متعال فکر جدیدی به او ندهد، نمیتواند از پیش خودش مطالبی جدید مطرح کند. بههرحال فهمیدن اینکه چقدر انسان به خدا نیازمند است، برای ایشان و شاگردانشان از هر درسی آموزندهتر بود.
گاهی خداوند نعمتی را از بندهاش میگیرد تا به او بفهماند که نعمتها از آنِ خود انسان نیست و نباید مغرور شود. این کار نوعی تأدیب است که خداوند در حق بندگان خالصش اعمال میکند. گاه خداوند در مقام مؤاخذه کوچکترین اشتباهِ آنها، چنین کاری را برای یادآوری و تنبّه انجام میدهد. بنابر تفسیر معروف داستان حضرت یوسف علیه السلام وقتی ایشان زندانی شد، دو نفر از زندانیها خواب دیدند و حضرت آنها را تعبیر کرد. ایشان به کسی که خواب فشردن انگور برای شرابسازی دیده بود، فرمود از زندان نجات پیدا میکنی و ساقی پادشاه میشوی. حضرت یوسف علیه السلام از آن کسی که قرار بود آزاد شود خواست که وقتی نزد پادشاه رفت، او را یاد کند و آزادیاش را بخواهد: وَقالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنی عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنین.(2) زندانی بعد از آزادشدن بهکلی یوسف علیه السلام را فراموش کرد و بنابر برخی روایات، علت این فراموشی، و در نتیجه، طولانیشدن حبس حضرت یوسف علیه السلام این بود که خدا میخواست به آن حضرت بفهماند امیدبستن به غیر او شایسته نیست.
1. آیتاللهبهجترحمه الله از نظر علمی و معنوی به ایشان بسیار ارادت داشت و مرحوم آقاشیخمحمدحسین نزد ایشان بسیار محبوب بود.
2. یوسف (12)، 42. «و [یوسف] به آنكس از آن دو كه گمان مىكرد خلاص مىشود، گفت مرا نزد آقاى خود به یاد آور؛ و[لى] شیطان یادآورى به آقایش را از یاد او برد، در نتیجه چندسالى در زندان ماند».
گاه خداوند اولیای خاص خودش را به دلیل لغزشهای بسیار کوچک بهگونهای مؤاخذه میکند که فهم آن برای دیگران ممکن نیست. داستان حضرت یونس علیه السلام گواه این مطلب است. ایشان سالها مردم را هدایت کرد و بارها بیمهری و نامردمی آنها را تحمل کرده بود تا اینکه آثار عذاب ظاهر شد. اینجا بود که حضرت یونس علیه السلام مردم را رها کرد و برای اینکه به عذاب گرفتار نشود از آنها کناره گرفت: وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً... .(1) حضرت یونس علیه السلام در اینجا اندکی کوتاهی کرد و مرتکب ترک اولی شد؛ چراکه حق آن بود که دست از دعوت مردم برندارد و تا لحظه آخر کنار ایشان بماند؛ ولی آنها را ترک کرد. به همین دلیل خداوند او را مدتی در شکم ماهی حبس کرد. شاید علت مستحببودن تلاوت این آیه در نماز غفیله، این باشد که چنین داستانی را فراموش نکنیم و بدانیم که خدا حتی فرستاده خویش را برای یک کوتاهیِ کمشمار، که تکلیف شرعی هم نبوده است، تنبیه میکند.
خداوند متعال در قرآن کریم بعد از گذشت صدها سال از این ماجرا، خطاب به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله میفرماید: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّك وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ.(2) خداوند در این آیه به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سفارش میکند که مانند حضرت یونس علیه السلام در آخرین لحظات مردم را رها نکن. حضرت یونس مرتکب گناه نشده بود؛ ولی به همین اندازه که کار بهتر را ترک کرد، خداوند هم او را در شکم ماهی حبس کرد. خدا با اولیای خود در برابر ترک اولی و اشتباهات کوچک اینگونه رفتار میکند تا خوب پرورش یابند و ضعفهای کوچک آنها هم برطرف شود. رفتار خداوند با مؤمنان هم متناسب با مرتبه آنهاست و یکی از تفسیرهای البلاء للولاء(3) همین است؛ خدا هرکس را بیشتر دوست داشته باشد میخواهد او را بهتر تأدیب کند تا نقصها و در نتیجه سختیها و گرفتاریهای او برطرف شود. چنین کسی وقتی درجاتش ارتقا پیدا میکند که در مقابل سختیها صبر و مقاومت بیشتری
1. انبیاء (21)، 87. «و ذوالنون را [یاد كن] آنگاه كه خشمگین رفت...».
2. قلم (68)، 48. «پس در [امتثال] حكم پروردگارت شكیبایى ورز و مانند همدم ماهى [یونس] مباش آنگاه كه اندوهزده ندا درداد».
3. زینالدینبنعلی، شهید ثانی، شرح مصباح الشریعة، ترجمة عبدالرزاق گیلانی، ص356.
نشان دهد. به همین دلیل است که خداوند او را به دشواری میآزماید تا صبر کند و به مراتب عالیتر دست یابد.
پس برای اینکه در دام عجب و غرور نیفتیم باید به نقصهای خود، از آغاز تا انجام بیندیشیم. هر قدر خود را بهتر بشناسیم، ناچیزیِ خود را بهتر درک میکنیم و هر قدر ناچیزی و پستی خود را بهتر درک کنیم، عظمت و قدرت خدا و نیز فراوانیِ نعمتهای الهی را بهتر درمییابیم. علاوه بر اینکه با عاجزیافتن خود از بهجایآوردن وظیفه شکر، خود را بسیار کوچکتر میبینیم و همین باعث میشود نزد خدا عزیزتر شویم. البته این معادله علّی که هر قدر انسان خودش را کوچکتر ببیند نزد خدا عزیزتر میشود، تفسیر فلسفی هم دارد که باید در جای خود تبیین شود. امیدواریم خدای متعال، ما را از وسوسههای شیطان، بهویژه از عُجب و غرور، حفظ فرماید.
وَتَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ؛ و با تفویض صحیح [همه امور به خدا] به آسایش دل دست یاب.
برای توضیح این بخش از روایت امام باقر علیه السلام بیان چند نکته لازم است:
بر اساس نظامی که خداوند متعال در این عالم برقرار کرده است، پدیدهها بهواسطه اسباب و عللی به وجود میآیند و گاهی میان آنها تزاحم رخ میدهد. در هر لحظه مفروض، هزاران پدیده در فضایی محدود تحقق مییابد که انسان از شمردن آنها عاجز است. خداوند این اسباب را در اختیار انسان قرار داده است تا با استفاده از آنها نیازهای خود را برطرف کند و کارهایش را انجام دهد. این نظام دنیوی که میشناسیم دو هدف دارد: هدف متوسط و هدف نهایی. البته میتوان اهدافی را مترتب بر یکدیگر فرض کرد؛ ولی خداوند متعال این اسباب را برای رفع نیازهای انسان و در نتیجه ادامه حیات شخصی یا نوعیِ او بهگونهای قرار داده است که میتوان ارتباطی دوسویه بین انسان و این اسباب و علل مشاهده کرد؛ بهعبارتدیگر خداوند این ارتباط را در دو نظام طراحی کرده است: 1. نظام تکوینی؛ 2. نظام تشریعی. بر اساس نظام تکوینی، انسان از نعمتهای الهی بهمنظور ادامه زندگی دنیوی استفاده میکند. خداوند متعال نظامی دیگر نیز بر این نظام
تکوینی گمارده است که بر اساس آن، انسان مأمور است با کاروکوشش روزیِ حلالی فراهم کند و از آن در مسیر ادامه زندگی دنیوی خود بهره ببرد. انسان حق ندارد برای برطرفکردن نیازهای خود به مال دیگران تجاوز، و حدود الهی را پایمال کند.
انسان در چارچوب نظام تکوینی معمولاً و بهطور طبیعی به دنبال ارضای غرایز خویش است. او میکوشد گرسنگی و تشنگی را رفع کند و نیازهای غریزی خود را بهواسطه برقرارکردن ارتباط با دیگران ارضا کند. در این ساحت، انسان به تكلیف و وظیفه نمیاندیشد. این برنامه و نظامی است که خداوند متعال طراحی کرده است و بر اساس آن هركس کاروتلاش كند، میتواند از این اسباب استفاده کند و از نتایج و فوایدش بهرهمند شود. روشن است که شرط استفاده از این نظام، داشتنِ ایمان نیست و در نتیجه كفر هم مانع آن نمیشود: كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُوراً.(1) گاه چنین عطایی رحمت رحمانیِ الهی نامیده میشود؛ زیرا همه موجودات، علاوه بر انسان، از این رحمت استفاده میكنند، و تفاوت انسان در بهرهمندی از این نعمت با موجودات دیگر این است که از نعمت اختیار بهره میبرد. انسان برای استفاده از نعمتهای الهی باید، پس از احساس نیاز، بهجانب آنچه نیازهایش را برطرف میکند حرکت کند تا در سایه کوشش خود از نعمتها بهرهمند شود. او مانند گیاه نیست که اگر آب به آن نرسد خشک شود؛ بنابراین انسان باید با اختیار خویش از اسباب استفاده کند، هرچند استفاده از آنها هدف نهایی نیست؛ زیرا بیشترین فایده بهرهمندی انسان از این اسباب آن است که او را، بهاندازهای که خداوند مقدر کرده است، زنده نگه میدارد.
خداوند برای دستیابی انسان به اهداف بالاتر (تكامل) تکالیفی تعیین کرده است که فقط موجودات مختار و دارای شعور با انجام آنها شایستگی برخورداری از رحمتی ویژه را احراز میکنند. این نظام تشریعی بر روی نظام اسباب و مسببات (نظام تکوینی) قرار گرفته است؛ مثلاً کشاورز باید توجه کند که در کنار کاشتن بذر در دل خاک و مراقبتکردن از آن و دروکردن محصول، بذر و زمینْ غصبی
1. اسراء (17)، 20. «هردو [دسته:] اینان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مىبخشیم و عطاى پروردگارت [از كسى] منع نشده است».
نباشد، زکات محصولش را با شروط معین بپردازد و خلاصه تکالیف شرعی را هم انجام دهد. با این توضیح روشن شد که قوانین نظام تکوین نباید با مقتضیات نظام تشریع خلط شود.
تلقی ابتدایی ما از نظام اسباب و مسببات در عالم این است که تأثیر هرکدام مستقل از دیگری است؛ مثلاً گمان میکنیم آب درهرصورت ـچه خدایی در کار باشد و چه نباشدـ تشنگی را برطرف میکند. هر روز اسباب بیشتری در عالم کشف میشود و ما بر اثر عادت گمان میکنیم تأثیر این اسباب خودبهخود و بهطور مستقل است و چیز دیگری در تأثیرگذاری آنها نقش ندارد؛ درحالیکه حقیقت این نیست. ادیان و پیغمبران الهی آمدهاند تا به ما بفهمانند آنچه میبینیم لایه ظاهری زندگی است و حقیقتی بسیار فراتر در باطن آن نهفته است. دراینزمینه تعبیرهای بسیاری در قرآن کریم وجود دارد: فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا.(1) بنابراین انسان نباید فریفته ظاهر دنیا شود و دنیا را فقط همین چیزی بپندارد که میبیند.
قرآن کریم عنایت و تأکید خاص دارد كه تمام امور را باید ناشی از اراده و مشیت الهی دانست و با این تعبیرها میخواهد به ما بفهماند كه فقط به اسباب ظاهری توجه نکنیم. بهروشنی میتوان از آیات قرآن کریم برداشت کرد که پشت این ظواهر حقایقی وجود دارد: فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدید.(2) روز قیامت خداوند پردهها را از پیش چشم ما کنار میزند تا حقایق پشت پرده دیده شود. درواقع، خداوند پردهای ظاهری بر حقایق عالم کشیده است و انسان تصور میکند اسباب عالم بهصورت مستقل در دنیا تأثیرگذارند؛ اما پشت پرده هستی دنیویْ حقایق و ارتباطهایی هست که انسان اصلاً نمیشناسد.
یکی از اهداف بزرگ انبیاعلیهم السلام این است که چشم بشر را به حقایق و معارفی پنهان باز کنند تا ظاهر دنیا او را نفریبد. خداوند در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
1. لقمان (31)، 33؛ فاطر (35)، 5. «زنهار تا این زندگى دنیا شما را نفریبد».
2. ق (50)، 22. «و[لى] ما پردهات را [از جلوى چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است».
فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ.(1) خداوند در این آیه به زبان تحقیر میگوید: «پایه علم چنین کسانی همین امور دنیوی است؛ ولی آنها فریفته زندگی ظاهری دنیا هستند و علم و درک دیگری ندارند؛ درحالیکه علم حقیقی ورای ظواهر است».
برخی انسانها از نظام تکوین بهرهای نیکو میبرند و از نعمتهای بیشمار الهی در چارچوب نظام تشریع استفاده میکنند. خداوند متعال به چنین کسانی نعمتهای دیگری هم عنایت میکند که از سنخ نعمتهای مادی نیست. این نعمتها از سنخ نورانیت دل، انس با خدا، بازشدن چشم معنوی و بصیرت به حقایق است؛ نعمتهایی که ما نامی از آنها شنیدهایم و تصوری مبهم از آنها داریم.
نور ایمان با تاریکی کفر مساوی نیست. انسان کافر با نوعی تیرگی و گرفتگی دستبهگریبان است، هرچند به کفر عادت کرده و گمان میکند زندگی همین است. در مقابل، مؤمن بهاندازه ایمانش از نور حق بهرهمند است. قرآن کریم در مقام مقایسه کافر و مؤمن میفرماید: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ كَذلِكَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یُؤْمِنُون.(2) بیایمانی دردناک است و انسانهای بیایمان گاه پس از سالها تحملِ رنجِ زندگی به خودکشی پناه میبرند. کافر در زندگی احساس فشار و تنگی میکند و در جستوجوی راه گریز از زندگی است و میخواهد فرار کند؛ گویا میخواهد بهجانب آسمان بالا برود.
1. نجم (53)، 29 و 30. «پس، از هركس كه از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است روى برتاب. این منتهاى دانش آنان است».
2. انعام (6)، 125. «پس كسى را كه خدا بخواهد هدایت نماید، دلش را به پذیرش اسلام مىگشاید، و هركه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مىگرداند، چنانكه گویى بهزحمت در آسمان بالا مىرود. اینگونه، خدا پلیدى را بر كسانى كه ایمان نمىآورند قرار مىدهد».
خدای متعال غیر از نعمتهای مادی، که مؤمن و کافر در آن شریکاند، نعمتهای دیگری هم برای کسانی قرار داده است که از نعمتهای مادی درست استفاده کنند؛ بهعبارتدیگر، اگر کسی از نظام تکوین بر اساس نظام تشریع بهره ببرد، خداوند متعال نیز نعمتهای او را افزایش میدهد. قرآن کریم میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.(1) خداوند متعال تقدیر مؤمنان را بهگونهای رقم میزند که ایمان را دوست میدارند و از گناه و کفر بیزارند: وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَیْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیان.(2) دوستداشتن ایمان و بیزاربودن از گناه از نعمتهای گرانبهای الهی است که شامل حال هرکسی نمیشود. رحمت الهی گسترده است؛ اما انسان باید شایستگی دریافت رحمت را هم کسب کرده باشد.
اگر کسی نعمتهای خدا را پاس دارد، خداوند لطف دیگری به او ارزانی خواهد کرد و بهرهمندی از دنیا را هم برای او آسانتر میکند. میدانیم که زندگی در گذشته بسیار دشوار بوده است و مردم برای تأمین آب آشامیدنی، برق و دیگر امکانات رفاهی سختیهای زیادی را تحمل میکردند؛ اما امروزه این امکانات در اختیار همه قرار دارد و هر روز زندگی راحتتر میشود. البته زندگیِ فعلی ما، با همه امکاناتی که در اختیارمان قرار دارد، در مقایسه با زندگی جاویدی که خداوند متعال در آخرت برای مؤمنان فراهم کرده است، در حکم زندان است. از الطاف بزرگ الهی این است که با استفاده از نعمتهای مادی در چارچوب دین میتوان این شایستگی را در خود ایجاد کرد که خداوند متعال علاوه بر افزودن نعمتهای مادی، استفاده از آنها را هم
1. حدید (57)، 28. «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپرید و بر شما ببخشاید و خدا آمرزنده مهربان است».
2. حجرات (49)، 7. «لیكن خدا ایمان را براى شما دوستداشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست و كفر و پلیدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت».
آسانتر کند. قرآن کریم میفرماید: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا* وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.(1) خداوند اهل تقوا را، حتی در کارهای دنیویشان در بنبست گرفتار نمیکند و سرانجام راه حل مشکلاتشان را نشانشان میدهد. خداوند روزی آنها را از راهی تأمین میکند که حتی به فکرشان هم نمیرسد.
این قانون که مربوط به زندگی فردی مؤمنان است، در بُعد اجتماعی هم مصداق دارد. خداوند متعال میفرماید: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْض.(2) بر این اساس، خداوند متعال به جامعهای که مردمش اهل تقوا باشند و در کنار احترام به احکام اسلامی آنها را اجرا کنند، برکت میدهد؛ یعنی نعمتهای دنیا را بسیار راحتتر و فراوانتر در اختیارشان قرار میدهد و دیگر لازم نیست برای دستیابی به آنها خود را به زحمت بیندازند؛ نمونه ظاهری و عملیاش نزولِ بههنگام و فراوان باران است. شواهد عینیِ بهرهمندی از نعمتِ بیشتر در پرتو ایمان و تقوا، فراوان است. چهبسا کشاورزی که بهطور معمول لازم است هر روز ساعتها در مزرعه تلاش کند، با رعایت دستورهای الهی، در مدتزمانی اندک به همان نتیجه دست یابد.
تدبیر امور در دست قدرت خداوند است. خداوند زندگی اهل تقوا را بهگونهای تدبیر میکند که بهترین نتیجه ممکن را از زندگی حاصل میکنند. در مقابل، افراد بیایمان با اینکه کارهای بسیاری انجام میدهند و تلاش فراوانی میکنند، نه از منافع دنیوی بهرهمند میشوند و نه به رشد معنوی میرسند. عمر چنین کسانی بیبرکت است و کارهایشان بر زمین میماند؛ اما عمر اهل تقوا آنقدر پربرکت است که بهت و تعجب همگان را برمیانگیزد.
آیتاللهبهجترحمه الله درباره آقاشیخمحمدحسین اصفهانیرحمه الله میفرمودند:
اگر کسی فقط عبادات ایشان را میدید، گمان میکرد ایشان غیر از عبادت
1. طلاق (65)، 2 و 3. «و هركس از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه بیرونشدنى قرار مىدهد و از جایىكه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند».
2. اعراف (7)، 96. «و اگر مردم شهرها ایمان آورده، و به تقوا گراییده بودند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم».
کار دیگری ندارند و اگر فقط کارهای علمی ایشان را میدید، گمان میکرد ایشان برای هیچ عبادتی فرصت ندارند و تمام وقتشان صرف کارهای علمی میشود. ایشان تا آخرین روز زندگی زیارت عاشورا و نماز جعفر را ترک نکردند. درعینحال شبی که از دنیا رفتند همه کارهایشان را انجام داده بودند و کسی باور نمیکرد که اینهمه تحقیق و نوشته علمی از ایشان به جا مانده باشد و تعداد زیادی شاگرد برجسته تربیت کرده باشند و عبادات فراوانی صورت داده باشند.
نیز، مرحوم حاجشیخعلیمحمد بروجردی میفرمودند:
مرحوم آقاشیخمحمدحسین مجلس روضه هفتگی داشتند و مقید بودند که خود برای حاضران در مجلس چای بریزند و کفشهایشان را جفت کنند. من میدیدم هنگام ریختن چای، خوشآمدگویی به مهمانها، مرتبکردن کفشها و دیگر کارها ذکری را زیر لب تکرار میکنند. سرانجام روزی از آقا پرسیدم این چه ذکری است که شما اینقدر بر آن اصرار دارید و همواره تکرار میکنید؟ ابتدا این سؤال را نپسندیدند؛ ولی بعد از تأملی فرمودند: «خوب است انسان روزی هزارمرتبه انا انزلناه را بخواند».
این نمونه یک عمر بابرکت است. چنین سفارشی بر زبان کسی جاری شده است که اگر كسی حاشیه کفایه و مکاسب ایشان را درست بفهمد، باید اجازه اجتهاد به او داد. آیا ما هم اینگونهایم یا اینکه برای انجام کار کوچکی همه کارهایمان را تعطیل میکنیم؟
خلاصه آنکه، خداوند امور مؤمنان را بهگونهای تدبیر میکند که وقت انسانِ باتقوا صرف بهترین کارها شود. برای چنین شخصی، کسب روزی حلال عبادت است؛ اما بین این عبادت ـکه انسان باید با دیگران سروکار داشته باشدـ با عبادت خالصی همانند مناجات و قرائت قرآن تفاوت بسیار است که انسان در آن فقط با خداوند رابطه دارد. وقتی خداوند ببیند بندهای واقعاً عاشق عبادت است و میخواهد با او انس بگیرد و توجه به غیر او را نمیخواهد، امورش را بهگونهای تدبیر میکند که عمرش صرف امور دنیا نشود و کارهای دنیوی عباداتش را تحتالشعاع قرار ندهد. او به تکلیف واجب خویش، که تلاش برای روزی است، عمل میکند. درِ مغازه را باز میکند و با
خریدوفروش بهاندازه روزی خود بهره میبرد؛ اما این کارها مانع عبادات دیگر او ـ از قبیل تحصیل، تدریس، نماز و... ـ نمیشود. این تدبیری است که عقل انسان بهتنهایی از آن عاجز است و نمیتواند تشخیص دهد که کارها را چگونه و با چه مقدماتی انجام دهد تا به بهترین نتیجه دست یابد؛ درحالیکه خداوند تمام کارهای انسان متقی را تدبیر میکند و بدون آنکه لازم باشد فردْ مقدمات طولانی و پرمشقت را طی کند و وقت و هزینه بسیاری هدر دهد، او را به مقصود میرساند. در دعای عرفه آمده است: الهی أغننی بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری.(1)
ممکن است انسان چنین مطلبی با هدف دستیابی آسانتر به نعمتهای دنیا مطرح كند و از خداوند کمک میخواهد تا زودتر خواستهاش تحقق یابد. چنین شخصی به دنبال راحتی در دنیاست؛ اما سعی دوستان خدا این است که به عبادتشان برسند و کارهای مهمتر و مفیدتر را انجام دهند نه اینکه با پرداختن به امور دنیوی از کارهای مهمتر بازبمانند. اولیای خدا دوست دارند خداوند بهگونهای امورشان را تدبیر کند که فرصت بیشتری برای عبادت و کارهایی که خداوند دوست دارد داشته باشند و بهجای آنکه بیشتر وقتشان را صرف رفع نیاز دنیوی کنند به عبادت خداوند بپردازند. درست است که رفع نیاز تکلیف است و اگر به قصد قربت انجام شود، عبادت بهشمار میرود، اما این نوع عبادت با عبادتهایی که اولیای خدا لذتش را درک میکنند بسیار تفاوت دارد. خداوند نیز تدبیر امور آنها را برعهده میگیرد، بلاها را از آنها دفع میكند و توطئههای دشمنانشان را خنثی میکند تا مانع عبادتشان نشوند. این نعمتها برای كسانی است كه به خدا اعتماد کامل دارند و كارشان را به خدا واگذار میكنند. در این صورت خدا هم عهدهدار كارهایشان میشود و دیگر لازم نیست نگران تلفشدن وقتشان برای امور کمارزش دنیوی باشند یا دغدغه توطئههای دشمن را داشته باشند.
1. «خدایا بهجای اینکه من برای کارهایم تدبیر کنم، تو برایم تدبیر کن و با تدبیر خود مرا از تدبیرکردن بینیاز ساز، و بهجای اینکه من بین چند گزینه یکی را انتخاب کنم، تو برای من انتخاب کن». شیخعباس قمی، مفاتیح الجنان، ترجمه موسوی دامغانی، ص451.
خداوند متعال درباره مؤمن آل فرعون میگوید: وَأُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ* فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَكَرُوا وَحاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذاب.(1)
در روایتی ویژگیها و نتایج برخی آیات بیان شده است؛(2) مثلاً ذکر یونسی ـلا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَـ(3) انسان را از همّ و غم نجات میدهد. شاهد این مطلب آن است که حضرت یونس علیه السلام پس از آنکه در شکم ماهی گرفتار شد این ذکر را به درگاه الهی تکرار کرد و خداوند او را از همّ و غم نجات داد. قرآن کریم بعد از نقل این جریان میفرماید: فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ.(4)
امیدواریم ما هم از توفیق بهرهمندی از کلام الهی و سیره اولیای خدا در دنیا و آخرت بینصیب نمانیم.
1. غافر (40)، 44 و 45. «و كارم را به خدا مىسپارم خداست كه به [حال] بندگان [خود] بیناست. پس خدا او را از عواقب سوء آنچه نیرنگ مىكردند حمایت فرمود، و فرعونیان را عذاب سخت فروگرفت».
2. محمدبنعلیبنبابویه (شیخ صدوق) ، الأمالی، ص6، ح2.
3. انبیاء (21)، 87. «معبودى جز تو نیست، منزهى تو، راستى كه من از ستمكاران بودم».
4. انبیاء (21)، 88. «پس [دعاى] او را برآورده كردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مىدهیم».
وَتَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ، واطْلُبْ رَاحَةَ الْبَدَنِ بِإِجْمَامِ الْقَلْبِ، وَتَخَلَّصْ إِلَى إِجْمَامِ الْقَلْبِ بِقِلَّةِ الْخَطَإِ؛ و با تفویض صحیح [همه امور به خدا] به آسایشِ دل دست یاب و آسودگى تن را در آسایش دل جستوجو کن، و با کاهشِ خطا آسودگیِ دل را به دست آور.
میدانیم که زندگی دنیا برای همه انسانها با سختیها و ناگواریهایی همراه است. قرآن کریم میفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ.(1) این مطلب در جهانبینی مادی تفسیر روشنی ندارد. بر اساس این بینش، دشواریها لازمه این دنیاست و بهناچار باید آنها را تحمل کرد. در مقابل، بینش توحیدی برای این ناگواریها تفسیری عقلانی ارائه میدهد: زندگی در دنیا ازآنجهت كه مقدمهای برای شکوفایی استعدادها و آزمایش انسانهاست باید با خوشیها و ناخوشیها توأم باشد؛ قرآن کریم میفرماید: وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً.(2) در بینش توحیدی، این عالم پرورشگاه انسان است و به دوران جنینی در مقایسه با دوران پس از تولد بسیار شباهت دارد. در دوران جنینی، لازم است نطفه نُه ماه در رحم مادر باشد تا رشد كند و برای ورود به دنیا آماده شود.
1. بلد (90)، 4. «بهراستى كه انسان را در رنج آفریدهایم».
2. انبیاء (21)، 35. «و شما را از راه آزمایش به بد و نیك خواهیم آزمود».
این نُه ماه آمادگی جنینی، با ورود به دنیا مثلاً به نود سال آمادگی برای ورود به جهان آخرت تبدیل میشود. دنیا زمینهای بسیار مناسب برای رشد انسان و تولد دیگر او در عالَمِ ابدی است. البته تفاوت این است که رشد در دوران جنینی طبیعی و جبری است؛ یعنی جنین از خودش اختیاری ندارد؛ اما در عالم دنیا انسان خود بازیگر میدان است و باید خود را برای زندگی ابدی آماده کند. طبیعی است كه در محیط آزمایشْ خوشیها و ناخوشیهایی بروز کند تا هركسی جوهر خودش را نشان دهد و ثابت کند که تا چه اندازه حاضر است برای رضای خدا آزمونهای دشوار را تحمل كند و برای رسیدن به کمال از لذتهای پستْ چشم بپوشد.
جهانبینی توحیدی برای شرور، نقصها و کمبودهای این عالم تفسیری معقول دارد؛ ولی در بینش مادی این دشواریها ضرورتی تلقی میشود که ناچار باید آن را پذیرفت. گاهی شرور از قبیل حوادث طبیعی ـ سیل، زلزله و غیرهـ است که انسان در ایجاد آنها هیچ نقشی ندارد و گاه نیز شامل خطرها و ضررهایی است که کمابیش خود انسان در آنها مؤثر است. اگر ذهن انسان هر لحظه فقط متوجه شرور دنیا باشد، زندگی در نظر او تلخ میشود؛ زیرا هر لحظه احتمال میدهد مصیبت و گرفتاری نصیب او شود. کسانی كه دراینباره زیاد فكر میكنند به روانپریشی مبتلا میشوند. بههرحال زندگی خواهناخواه توأم با اضطراب، دلهره و نگرانی است؛ تاآنجاكه، به اعتقاد اگزیستانسیالیستها، اضطراب مقوّم انسانیت انسان است. بهعبارتدیگر، انسان حیوان مضطرب است و اگر اضطراب نداشته باشد، انسان نیست. ازآنجاکه اندیشیدن به سختیها و گرفتاریها انسان را ناراحت و مضطرب میکند، روانشناسان پیشنهاد میدهند که اصلاً به اینگونه مسائل فكر نكنید و به دنبال خوشی و سرگرمی باشید و اصلاً به اینکه ممکن است خطر یا پیشامد ناگواری در پیش باشد فکر نکنید. این نسخهای است كه روانشناسان برای راحتی انسان پیشنهاد میکنند؛ ولی انبیای الهی علیهم السلام نسخه دیگری دارند. آنان میگویند که برای رهایی از اضطرابهای بیجا باید ماهیت این عالم را بشناسید و بدانید كه دنیا گذرگاه است، و اقامت در آن موقت، و كسی كه سختیهای این جهان را تحمل كند و وظایفش را انجام دهد به آرامش و آسایش ابدی خواهد رسید.
بر اساس نگرش انبیاعلیهم السلام زندگی دنیا اصالت ندارد و سختیهای دنیا مقدمهای برای آسایش و لذت بینهایتی است که انسان میتواند به دست بیاورد. انسان قادر است با مدیریت سختیها و حوادث دنیوی سعادت ابدی را برای خود رقم بزند. چنین نسخهای در مکاتب مادی پیدا نمیشود؛ زیرا آنها به سرای ابدی اعتقاد ندارند یا اعتقاد ضعیف آنها به زندگی اخروی در متن زندگیشان تأثیری ندارد. این در حالی است که پیامبران الهی علیهم السلام ماهیت این عالم را به انسان شناساندهاند و بر این توقع مهر باطل زدهاند که این عالم محل امن و آسایش باشد. حقیقت آن است که انسان در این عالم دورهای آزمایشی را طی میکند و نسبت عالم دنیا به عالم آخرت از نسبت چشمبرهمزدنی به عمر صدساله ناچیزتر است. آیا کسی که صدسال عمر دارد نگران این است که یک لحظه چشمبرهمزدن چگونه میگذرد؟
اگر انسان این حقیقت را درک کند، میتواند به سعادت ابدی امید داشته باشد. کسانی که در این دنیا به وظیفهشان عمل میکنند و آمادگی پذیرش سختیهای زودگذر را در خود ایجاد میکنند، در آخرت آسوده خواهند بود: الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَلا یَمَسُّنا فیها لُغُوب.(1) کارگری که میداند اگر از صبح تا شب خوب کار کند چندین برابر مزد میگیرد، سختی کار برایش شیرین میشود، چه رسد به اینکه در ازای کوشش فراوان در طول روز، مزدی در انتظار کارگر باشد که در تصورش هم نمیگنجد. این راهی است که انبیاعلیهم السلام برای ازبینبردن اضطراب و دلهره پیش مینهند. این توصیه کارکرد دارویی ندارد، بلکه بیان واقعیت است. یکی از راهکارهای انبیاعلیهم السلام برای درمان بیماریهای بشر، حقیقتدرمانی است. اگر کسی چنین حقایقی را درک کند، دیگر به دارو نیاز نخواهد داشت و بیماری او بهبود مییابد؛ زیرا انسان با شناخت ماهیت واقعی عالَم توقعات بیجا را کنار مینهد. افزون بر این خداوند متعال برای کسانی که از راهنماییِ او در زندگی استفاده کنند، در همین دنیا هم امتیازهای خاصی قرار داده است. چنین کسانی با یاری خداوند
1. فاطر (35)، 35. «همان [خدایى] كه ما را به فضل خویش در سراى ابدى جاى داد. در اینجا رنجى به ما نمىرسد و درماندگى به ما دست نمىدهد».
متعال از مشکلات و گرفتاریها رها میشوند: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.(1)
عالیترین نسخهای که در مقام عمل دراینباره توصیه شده است، تفویض است. مؤلف کتاب شرح امثله در جامعالمقدمات پایان علم را واگذاری کار به خداوند متعال دانسته است: اول العلم معرفة الجبار وآخر العلم تفویض الامر الیه.(2) این عالیترین نتیجه عملیای است که انسان از خداشناسی میگیرد؛ هرچند برخی بهلحاظ قلبی مقام تسلیم را بهمراتب بالاتر از تفویض دانستهاند. اگر مقام تفویض برای انسان ملکه شود، تنها دغدغهاش انجام وظیفه خواهد بود؛ زیرا به اعتقاد او، کسی هست که بهترین نتیجه را برای کار انسان رقم میزند و بهترین راه را برای او انتخاب میکند؛ پس اگر انسان کار خود را به خداوند واگذاشت، میداند که اگر بیماریْ صلاح او باشد، او را بیمار میکند و اگر سلامتْ صلاح او باشد نمیگذارد بیمار شود یا اگر بیمار شد، معالجهاش میکند.
روشن است که معنای تفویض و واگذاری امور به خداوند متعال این نیست که از دست انسان هیچ کاری ساخته نیست و باید همه کارها را به خداوند متعال سپرد و تنبلی و تنآسایی را در پیش گرفت. همانگونهکه گفتیم دو نظام بر عالم حکمفرماست: نظام تکوین و واقعیتهای خارجی که باید به خدا واگذار شود تا هرچه خداوند متعال صلاح میداند مقدر کند، و نظام تشریع که در آن، خداوند وظایف فعلیِ ما را تعیین کرده است. توضیح آنکه، مثلاً اگر خداوند صلاح دانست که کسی بیمار شود، حتماً مصالح و حکمتهایی در آن نهفته است و ازآنجاکه به نظام تکوین و واقعیتهای خارجی مربوط
1. طلاق (65)، 2 و 3. «و هركس از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه بیرونشدنى قرار مىدهد و از جایى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند».
2. «آغاز علم این است که انسان خدا را بشناسد و پایانش هم این است که کارهای خود را به او واگذار کند».
است، باید به خداوند واگذار شود؛ خواه حکمت این مصالح برای او معلوم شود و خواه از آنها هیچ آگاهی حاصل نکند. پس باید به این واقعیت تکوینی راضی بود و کار را به خدا واگذار کرد؛ اما این واگذاری با انجام تکلیف و وظیفه ـ مانند رفتن نزد پزشک و استفاده از داروها برای درمان ـ منافاتی ندارد. بیمار وظیفه دارد نزد طبیب برود و طبق دستور او عمل کند؛ اما اینکه بهبود یابد یا نه، نباید برای او فرقی داشته باشد، بلکه باید به تدبیر خداوند متعال راضی باشد. حضرت ابراهیم علیه السلام در جواب نمرود که پرسید خدای تو کیست، فرمود: وَالَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَیَسْقین* وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین.(1) حضرت در جواب نمرود، بهجای اینکه بگوید خدایی که مرا بیمار کرد، میگوید خدایی که اگر بیمار شدم، مرا شفا میدهد. اینگونه سخنگفتن برای رعایت ادب بندگی است.
اینکه حضرت ابراهیم علیه السلام از شفای الهی سخن به میان میآورد، به این معنا نیست که ایشان نزد پزشک نمیرود و از دوا و سایر اسباب شفا استفاده نمیکند، بلکه او دستی را در همه جا حاضر میبیند که اسباب را میگرداند، و آن حضرت آمده است تا دیگران را هم به این نگرش هدایت کند: خداست که آب را از آسمان نازل میکند؛ اوست که گیاه را از زمین میرویاند؛ اوست که گیاه را برای انسان به غذا تبدیل میکند؛ اوست که آب را به انسان مینوشاند و بیماریاش را شفا میدهد. این حقایق به معنای نفی فعلوانفعالات مادی یا انکار تأثیر داروهای طبیعی و شیمیایی نیست؛ زیرا نظام تکوین بر جای خود استوار است؛ ولی باید دانست که در آن سوی عالَمِ اسباب، دست قدرت الهی نظام تکوین را مدیریت میکند. اگر انسان به چنین شناختی دست یابد، دیگر ناراحتی برای او مفهومی نخواهد داشت: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.(2) چنین انسانی در هشتاد یا نودسالگی هم جوانانه و در کمال نشاط و آرامش است و هیچ دغدغهای ندارد. چنین روحیهای در برخی بزرگان بهروشنی دیده شده است. حضرت آیتالله بهاءالدینیرحمه الله در پیشامدهای گوناگون، از جمله ماجرای پانزدهم خرداد و دستگیری حضرت امامرحمه الله هیچگاه سراسیمه نشدند. البته محبت و علاقه ایشان به امام بسیار بود و برای ایشان نگران
1. شعراء (26)، 79 و 80. «و آنكس كه او به من خوراك مىدهد و سیرابم مىگرداند و چون بیمار شوم او مرا درمان مىبخشد».
2. یونس (10)، 62. «آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند».
بودند؛ اما آرامش خود را حفظ میکردند. آرامش او از بهر اعتمادی بود که به خدا داشت و میدانست هزار برابر آنچه او حضرت امامرحمه الله را دوست میدارد خدا امام را دوست دارد و او را رها نمیکند. توسلکردنشان هم انجام وظیفه بود. خداوند متعال هم کارهای کسی را عهدهدار میشود که امورش را به خدا واگذار کرده باشد. لازمه واگذاری امور به خداوند متعال این است که انسان احساس آرامش کند و تنها نگرانی او انجام وظیفه به بهترین شکل باشد. وقتی حضرت امامرحمه الله از پاریس میآمدند و بسیاری از شخصیتهای سیاسی آمدن ایشان به ایران را در آن موقعیت مصلحت نمیدانستند، در جواب این سؤال که چه احساسی دارید؟ فرمود: «هیچ احساسی ندارم». ایشان خود را بندهای در حال انجام وظیفه میدانست و کارش را به خداوند متعال و مصلحت او واگذار کرده بود. کارها برای کسانی که به تفویض ایمان دارند آسان میشود.
امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَتَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ.(1) شاید بهکارگیریِ عبارت «بصحة التفویض» بهجای «بالتفویض» یا «بتفویض الامر الی الله»، برای اشاره به این نکته باشد که گاه انسان خودش را فریب میدهد و واقعاً کار را به خدا تفویض نمیکند، بلکه از جهت تنبلی و بیحالی وانمود میکند که کار را به خدا واگذار کرده است. تفویض با بیعرضگی تفاوت دارد. ترك مبارزه با دشمن یا ترك تلاش برای انجام وظایف دیگر، تفویضِ صحیح نیست. تفویض صحیح این است که انسان قدرت انجام کار را داشته باشد و با اعتماد به خدا وظیفهاش را انجام دهد؛ خواه به نتیجه مطلوب برسد، خواه نرسد؛ زیرا نتیجه را به خداوند واگذار کرده است و از او خواسته است که بهترینها را برای او رقم بزند.
روزی حضرت موسی علیه السلام در حال بیماری برای مناجات به کوه طور رفت. در مناجات با خدا ـ شاید برای عذرخواهی از اینکه نمیتواند درست وظیفهاش را انجام دهد ـ موضوع بیماری خود را بیان کرد (طبیعی است که بیمار نمیتواند بهگونهای شایسته عبادت و مناجات کند). خطاب آمد که نزد فلان پزشک برو تا با تجویز فلان دارو و مصرف كردن آن بهبود یابی. حضرت موسی علیه السلام بعد از آنکه از کوه طور
1. «و با واگذارى [همهچیز خود به خدا] به آسایش ضمیر خویش دست یاب».
بازگشت، آن دارو را تهیه و مصرف کرد، اما بهبود نیافت. بار دیگر که برای مناجات با خداوند به کوه طور رفت علت بهبودنیافتن را جویا شد. خداوند فرمود: «گفتم نزد فلان طبیب برو تا او دارو را به تو بدهد؛ اما به این سفارش عمل نکردی و خودت دارو تهیه کردی». میبینیم که تنظیم اسباب و علل، مصلحتهایی دارد که عقل انسان نمیتواند درک کند؛ پس وظیفه داریم که اگر بیمار شدیم، به پزشک مراجعه کنیم؛ اما شفا دادن در توان پزشک نیست: وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین.(1)
واگذاری امور به خداوند متعال و اعتماد به او درباره نتیجه کارها راهی برای آرامش روح و ریشهكنكردن اضطراب، ناراحتی و ترسهای بیدلیل است. البته این كار آسان نیست. کسی مثل جابر كه مراحلی از كمال را گذرانده باشد میتواند بهدرستی كار خود را به خداوند واگذار کند؛ پس صحت تفویض به معنای واگذاری امور به خداوند، آنهم با اعتقاد واقعی به توحید است، نه از سَرِ تنبلی یا بیعرضگی.
بعضی ناراحتیها كموبیش به جسم مربوط است. البته هرچه جنبه ادراكی داشته باشد به روح مربوط میشود. حتی درکی هم که به عملِ دیدن منسوب است، مربوط به روح است؛ زیرا چشم مادی درک ندارد، بلکه فقط تصویری در آن شکل میگیرد. این در حالی است که ما برحسب عادت آنچه را با اندامهای حسی ارتباط دارد به بدن نسبت میدهیم؛ مثلاً میگوییم چشم میبیند، گوش میشنود و... . درحقیقت، روح است که بهواسطه چشم و گوش میبیند و میشنود. درک عواطفی مانند راحتی، لذت، رنج و درد نیز کار روح است؛ هرچند ممکن است با بدن نیز ارتباطی مستقیم داشته باشد. توضیح آنکه برخی بیماریها جنبه روانتنی(2) دارند، یعنی روح و جسم هردو به بیماری مبتلا میشوند؛ بعضی بیماریها از روح شروع میشوند و کمکم در جسم سریان مییابند و گاه
1. شعراء (26)، 80. «و چون بیمار شوم او مرا درمان مىکند».
2. Psychosomatic.
نیز عکسِ آن اتفاق میافتد. پس رابطه روح و جسم بسیار تنگاتنگ است. برخی بیماریها بهصورت مستقیم در جسم تأثیر نمیگذارند، مانند اینکه انسان نگران آینده باشد و همواره به این بیندیشد که آیا گرفتار سیل و زلزله میشود؟ آیا حوادثی ناگوار برای او اتفاق میافتد؟ گاهی نیز برخی ترسها و نگرانیها مستقیماً با جسم ارتباط دارند. اولی، ناراحتی روحی و دومی، ناراحتی بدنی تلقی میشود. شاید به همین مناسبت باشد که امام باقر علیه السلام پس از آنکه راه دستیابی به راحتی نفس را تفویض معرفی کردند میفرمایند: وَاطْلُبْ رَاحَةَ الْبَدَنِ بِإِجْمَامِ الْقَلْبِ.(1)
از بروز ناراحتیهای جسمی از قبیل لرزش، اضطراب و ترس و... میتوان پیشگیری کرد. یکی از مهمترین عوامل این بیماریها حواسپرتی و فقدان تمرکز است. گاهی ذهن انسان بهمحض شروع مطالعه پراکنده میشود یا هنگام نماز بهجای حضور قلب، به همه دنیا سفر میکند. حواسپرتی و پراکندگیِ دل مصیبت بزرگی است که چون به آن عادت کردهایم، درک نمیکنیم چقدر به ما ضرر میزند. البته اندازهای از حواسپرتی طبیعی است؛ زیرا زندگی انسان جنبههای مختلفی دارد و ارتباط با اشخاص متفاوت و تکالیف متفاوت فردی، اجتماعی، دنیوی و اخروی میزان متفاوتی از توجه را میطلبد؛ اما گاهی از حد متعارف خارج میشود؛ بهگونهای که هیچکدام از کارها منظم انجام نمیشود. بر اساس فرمایش امام باقر علیه السلام راحتی جسم را باید در تمرکز حواس یافت. بهراستی، راهکار تمرکز حواس چیست؟
امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَتَخَلَّصْ إِلَى إِجْمَامِ الْقَلْبِ بِقِلَّةِ الْخَطَإِ.(2) به نظر میرسد، در صورت صحت نسخه، کاستن خطا به معنای کاستن از گناه باشد؛ بنابراین اگر کسی در پی تمرکز حواس باشد، باید از گناهان خود بکاهد. اگر انسان برای رفع نیازها و تأمین خواستههایش، از راههای شرعی و فطری و معقول استفاده کند، بهراحتی به مقصود خود میرسد؛ اما اگر
1. «و آسودگى تن را در آسایش [و آرامش] دل بجوى».
2. «و با كاستن از خطا به دلآسودگى نائل شو».
از مسیر صحیح منحرف شود، گرفتار هزاران پیچوخم خواهد شد؛ مثلاً انسان میتواند برای ارضای غریزه جنسی راه فطری و صحیح را برگزیند که ازدواج است. در این صورت از معاشرت با همسرش لذت میبرد و زندگی آرام و آسودهای دارد: وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة.(1) اما اگر درباره برآوردهکردن نیاز خود، از مسیر صحیح منحرف شود، به انواع دلهرهها، دلمشغولیها و پراكندگیها مبتلا خواهد شد: وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ* إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومین* فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ.(2)
شاید هرکسی در زندگی، کم یا زیاد، از مسیر صحیح خارج شده باشد و مسیر نادرست تمام ذهنش را مشغول کرده باشد. گاه نگاه حرامی ذهن انسان را تمام روز مشغول میکند، بهگونهای که دیگر در نماز، مطالعه و دیگر کارها تمرکز حواس ندارد. این در حالی است که اگر چشمش را نگه داشته بود به این پراكندگی مبتلا نمیشد. عامل پراكندگی حواس خروج از جاده مستقیم فطرت و شرع است.
دستیابی به سعادت حقیقی در گرو اطاعت از خداوند متعال و پرهیز از گناهان است. اگر انسان ـ که طالب سعادت است ـ بتواند خود را از خطاها و گناهان حفظ كند، بر اثر اطاعت خدا از آرامش و تمركز و حواسجمعی بیشتری بهرهمند خواهد شد؛ ولی اگر از شیطان پیروی کند، بهگونهای به انواع پراكندگیهای ذهنی مبتلا میشود که كارهای عادی را هم نمیتواند درست انجام دهد. هرزگی چشم، زبان و گوش باعث پراكندگی ذهن میشود و نهتنها نیروهای انسان را هدر میدهد، بلکه گاه به او ضررهای جبرانناپذیری میزند.
خلاصه آنکه بر اساس فرمایش امام باقر علیه السلام راحتیِ جسم در گرو تمرکز حواس است و تمرکز حواس در گرو کاستن از خطاها و گناهان است.
1. روم (30)، 21. «و از نشانههاى او اینكه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد».
2. مؤمنون (23)، 5ـ7؛ معارج (70)، 29ـ31. «و كسانى كه دامن خود را حفظ مىكنند مگر بر همسران خود یا كنیزانشان كه [در این صورت] نکوهیده نیستند و هركس پا از این [حد] فراتر نهد، آنان همان از حد درگذرندگاناند».
وَتَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ؛ و با بسیاریِ یاد خدا در خلوت، خود را آماده نرمیِ دل ساز.
امام باقر علیه السلام در این جمله از حدیث به جابربنیزید جعفی سفارش میکنند که برای رقت قلب خدا را در خلوتْ بسیار یاد کند. رقت قلب حالتی انفعالی در برابر عواملی است كه احساسات و عواطف انسان را برمیانگیزند. معمولاً ظاهرشدن اشک چشم اثر ظاهریِ رقت قلب است. البته اینگونه نیست که گریهكردن فقط بر اثر ترس ـ آنهم ترس از عذاب جهنم ـ باشد. گریه انواعی دارد؛ ممکن است گریه بر اثر شادی ناگهانی و مفرط باشد؛ مثلاً مادری كه بعد از سالها فرزندش را میبیند، آنقدر شاد میشود كه اشک شوق از چشمانش روان میشود یا کسی که در مسابقهای برنده میشود گاهی از شادی میگرید. گاه گریه ناشی از شرم است؛ مثلاً اگر انسان به كسی اهانتی کرده یا حقش را ادا نکرده باشد، در مواجهه با او اشک شرم میریزد، با اینکه از او نمیترسد و میداند سرزنش نخواهد شد. گاه نیز منشأ گریه ناامیدی است. کسی که از همهجا امید بریده است احساس میکند طاقتش تمام شده است و کاری از دستش ساخته نیست. همین احساس عجز، انگیزه گریستن است. این حالت انفعال در انسان، که اثر ظاهریاش اشک چشم است، به رقت قلب تعبیر شده است.
حال باید به این بحث پرداخته شود که قلب به چه معناست تا منظور از رقت قلب روشن شود.
«قلب» از دیدگاه قرآن دو كاربرد متمایز و مشخص دارد: 1. درک و فهم؛ 2. احساسات و عواطف.
یکی از كارکردهایی كه قرآن به قلب نسبت میدهد درك و فهم است: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا.(1) فقه، به معنای فهم دقیق است. قاعده این است که كسی كه قلب دارد مطالب را بهخوبی درك كند؛ ولی انسانهای بدبخت که استعدادهای خود را از دست دادهاند، با اینكه قلب دارند، چنین فهمی برایشان حاصل نمیشود. خداوند متعال میفرماید: أَفَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها.(2) بنابراین درککردن، که حتی ممکن است علم حضوری را هم دربر بگیرد، در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است.
کارکرد دیگری که قرآن به قلب نسبت داده است، دریافت احساسات و عواطف است. محبت، نفرت، ترس، آرامش، امید، ناامیدی و... حالاتی انفعالی است كه در انسان پدید میآید و همگی ـمثبتومنفیـ به قلب نسبت داده میشود. بهطور كلی میتوان گفت قلب در اصطلاح قرآنی، علاوه بر اینکه مركز ادراك و فهم است، مركز احساسات و عواطف نیز بهشمار میرود. رقت، به بخش احساسات و انفعالات مربوط است. برخی در برابر حوادث شادیآوری که معمولاً افراد متعارف از آنها بسیار شاد میشوند بیتفاوت هستند و در جایی که معمولاً افراد ناراحت میشوند یا به خشم میآیند بسیار خونسردند و هیچ احساسی ندارند. چنین کسانی در مجالس روضه هم قطرهای اشک از چشمهاشان جاری نمیشود. این حالت را قساوت قلب و سنگدلی میگویند. قرآن کریم دراینباره تعبیر جالب توجهی دارد: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ
1. اعراف (7)، 179. «دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] دریافت نمىكنند».
2. حج (22)، 46. «آیا در زمین گردش نكردهاند، تا دلهایى داشته باشند كه با آن بیندیشند».
مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ الله.(1) اینکه افراد قسیالقلب دلهایی دارند که هیچگاه نمیشکند و قطره اشکی هم از چشمشان جاری نمیشود نوعی انحراف از مسیر فطرت است؛ مثل این است که کسی چشم دارد، ولی نمیبیند؛ درحالیکه چشم ابزار دیدن است. اگر چشم نبیند بیمار است؛ همانگونه که اگر کسی گوش داشته باشد ولی صداها را نشنود، بیمار شده است. قرآن کریم درباره کسانی که بینش باطنی ندارند و حق را نمیبینند میفرماید: لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها.(2) چهبسا چشم این افراد پرنورتر از دیگران باشد و دیدنیها را بهتر ببینند، اما به تعبیر قرآن کریم، بصیرت ندارند و حق را نمیبینند؛ همانگونه که از گوش سالمِ ظاهری بهرهمندند ولی از کلام حق متأثر نمیشوند و حرف حق در آنها اثر نمیکند.
قلب انسان به همان معنایی که در قرآن کریم آمده است، مرکز ادراکات و احساسات شمرده میشود و اگر سالم باشد، حقایق را درک و در مقابل برخی حوادثْ حالت رقت پیدا میکند و منفعل میشود.
اگر کسی هیچگاه دلش نسوزد، اشکی از چشمانش جاری نشود و هرگز متأثر نشود، قلبی بیمار دارد و به تعبیر قرآن کریم و روایات معصومان علیهم السلام دچار قساوت قلب شده است. انسان بهمقتضای خلقت و فطرتش صاحب قلبی سالم است؛ اما بر اثر عوامل گوناگون به جایی میرسد که هیچ رقتی در قلبش احساس نمیکند. عوامل محیطی و چهبسا عوامل ارثی و نیز اراده انسان در قساوت یا رقت قلبش مؤثرند و در این میان قطعاً عوامل تربیتی نیز تأثیرگذارند. هر انسانی که قلبی سالم داشته باشد، بهطور طبیعی و در موقعیتهای خاص رقت قلب پیدا میکند و میگرید. البته بین مردوزن در این حالت تفاوت است. بانوان احساسات قویتری دارند؛ رقت قلبشان بیشتر است و زودتر به گریه میافتند؛ ولی رقت قلب نصابی طبیعی دارد که در آن حد اثرش ظاهر میشود؛ بهگونهای که اگر کسی در این حد متأثر نشود، بهنوعی بیمار است. تا اینجا روشن شد که رقت
1. بقره (2)، 74. «سپس دلهاى شما بعد از این [واقعه] سخت گردید، همانند سنگ، یا سختتر از آن؛ چراكه از برخى سنگها، جویهایى بیرون مىزند و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بیم خدا فرومىریزد».
2. اعراف (7)، 179. «و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند».
قلب نشانه سلامت قلب است که خداوند متعال به انسان هدیه کرده است؛ اما آیا رقت قلبِ زیاد در مقایسه با رقت قلبِ اندکْ ارزش اخلاقی بیشتری دارد؟
بر اساس نظام اخلاقی کهن که از فلاسفه یونان بهجا مانده است، اعتدال، اساس ارزشهاست و همه صفات باید با این میزان سنجیده شوند. بر اساس این معیار، انسان باید حالت معتدل داشته باشد؛ یعنی نه خیلی رقیقالقلب باشد که با دیدن هر صحنهای به گریه بیفتد و نه آنچنان سنگدل باشد که هیچ حادثهای در او اثر نکند. این نظام اخلاقی ملاک ارزش را اعتدال دانسته است و دو طرف اعتدال را افراطوتفریط ـ و مصداق رذیلت ـ میداند؛ اما ملاک ارزش در اخلاق الهی و اسلامی بسیار بالاتر از این است؛ آنچه در نظام ارزشی پیشگفته فضیلت به شمار میآید، از این جهت ارزش اخلاقی دارد که انسان را به خداوند متعال نزدیک میکند. در اخلاق اسلامی صفاتی ارزشمندند و فضیلت شناخته میشوند که انسان را به خدا نزدیک کنند و وسیلهای برای تقرب به خداوند باشند. بر این اساس کسی که از شجاعت، سخاوت و دیگر صفات پسندیده اخلاقی بهرهمند است، به خداوند بیشتر نزدیک میشود. این در حالی است که ارتباط اخلاق فلسفی مزبور با خداوند قطع شده است؛ چراکه ملاک ارزش و فضیلت از دیدگاه آنها تنها اعتدال بود.
حال میتوان به این سؤال پاسخ داد که بر اساس فرهنگ ارزشی اسلام، که اصل همه فضیلتها را قرب به خدا میداند، رقت قلب چه زمانی ارزش دارد؟ روشن است که رقت قلب در اخلاق اسلامی هنگامی حائز ارزش است که اثرش در آنچه مربوط به خدای متعال و قرب به اوست ظاهر شود. آنچه قطعاً برای مؤمن مفید است این است که وقتی به یاد عظمت خدا، عفو و گذشت خدا یا عذاب او میافتد بیاعتنایی پیشه نکند.
خداوند متعال درباره یکی از ویژگیهای قرآن کریم میفرماید: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ
كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّه.(1) بر اساس این آیه یکی از ویژگیهای قرآن این است که وقتی اهل ایمان آیات آن را میشنوند، لرزه بر اندامشان میافتد و اثر انفعال درونی در پوستشان ظاهر میشود. قرآن کریم درباره مؤمن حقیقی نیز میفرماید: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ.(2) بر اساس این آیه، ویژگی انسان مؤمن این است که دلش با یاد خداوند میلرزد؛ بنابراین رقت قلب نشانه ایمان است. قلب انسان باید در مقابل عظمت الهی، خود را هیچ انگارد و هنگامی که به یاد نعمتهای خدا میافتد ـ بهخصوص وقتی که در عین کوتاهی، معصیت و غفلت مشمول یاریِ خداوند شده باشدـ شرمندگی و خجلت بر او عارض شود. در دعای بعد از زیارت امام رضا علیه السلام آمده است: ربِّ انی استغفرک استغفار حیاء. اولین استغفار استغفار ناشی از حیاست؛ یعنی خدایا، اصلاً خجالت میکشم با تو روبهرو شوم. همین که میخواهد در عین رسوایی و بیلیاقتی، با خدای مهربان، رئوف و رحمان مواجه شود، اشک از چشمانش روان میشود؛ درحالیکه هنوز سخنی از جهنم و عذاب در میان نیست. صِرف توجه به این نکته که خداوند، انسان را به میهمانیِ خویش دعوت کرده است و از او پذیرایی میکند، باعث رقت قلب انسان و سرازیرشدن اشک او میشود. علاوه بر این انسان باید انذار الهی و عذابهای اخروی را جدی بگیرد؛ چراکه بیاعتنایی به هشدارهای خداوند نوعی بیاعتنایی به اوست. اگر کسی آیات عذاب را چندینبار با صوتولحنی عالی تلاوت کند و هیچ تأثیری در خود نیابد، بهگونهای که انگار این آیات به او مربوط نیست، گرفتار قساوت قلب شده است. خداوند برای بیدارکردن عقل انسان و آگاهکردن او از پیامدهای ناگوار اعمال زشتش به او هشدار داده است. مؤمن هنگام توجه به حقیقت این نکته، متأثر میشود و اشک از چشمانش روان میگردد: إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً... وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزیدُهُمْ خُشُوعا.(3) بر اساس این آیات،
1. زمر (39)، 23. «خدا زیباترین سخن را [بهصورت] كتابى متشابه، متضمن وعده و وعید نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مىافتد، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد».
2. انفال (8)، 2. «مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد».
3. اسراء (17)، 107ـ109. «چون [این كتاب] بر آنان خوانده شود، سجدهكنان به روى درمىافتند... و بر زمین مىافتند و مىگریند و بر فروتنى آنها مىافزاید».
هنگامی که قرآن برای مؤمنان صالح خوانده میشود با صورت به زمین میافتند و بر اثر خضوع و خشوع چانههایشان را بر زمین میسایند.(1)
قلب مرکز احساسات و عواطف است و خداوند این نعمت بزرگ را به انسان عطا کرده است تا بهموقع منفعل و متأثر شود؛ اما اگر کسی هنگام تلاوت آیات قرآن، حتی آیات عذاب، فقط به صوتولحن توجه کند و اصلاً در هدف نزول این آیات و معانی آنها تأمل نکند، گرفتار قساوت قلب شده است. پس آنچه برای مؤمن مطلوب است رقت قلب در چنین حالات و مواقعی است، نه اینکه با مشاهده هر صحنهای اشک بریزد و رقت قلب داشته باشد. به همین دلیل است که نمیتوان گفت انسان باید آنقدر رقیقالقلب باشد که با کوچکترین پیشامدی قلبش بلرزد. بهطور کلی، رقیقالقلببودن به شرط اینکه به افراطوتفریط کشیده نشود، حالت خوبی است. البته باید دانست مطلوببودن چنین رقت قلبی و در مقابل، نامطلوببودن قساوت قلب، در صورتی ارزش اسلامی قلمداد میشود که با خدای متعال ارتباط پیدا کند. رقت قلب در مقابل عظمت و مهربانی یا عذاب الهی ارزش اسلامی تلقی میشود.
اگر کسی به قساوت قلب مبتلا شد، چگونه میتواند آن را درمان کند؟ ازآنجاکه بسیاری از مردم به قساوت قلب مبتلا میشوند، امام باقر علیه السلام به جابر میفرمایند: تَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ. اگر میخواهی رقت قلب [مطلوب و خداپسند] پیدا کنی در خلوتها بسیار خداوند را یاد کن. مقصود از ذکر بسیار در این دستور چیست؟ آیا به این معناست که انسان در خلوت تسبیح به دست گیرد و هرچه بیشتر ذکر خدا بگوید؟ شاید اینگونه ذکرگفتن بیاثر هم نباشد، ولی قطعاً منظور از ذکر بسیار در خلوتها فقط این نیست، بلکه ذکر در مقابل غفلت است؛ یعنی انسان در خلوت به خداوند متعال توجه قلبی داشته باشد یا اگر هم ذکر لفظی میگوید، همراه با توجه قلبی باشد؛ بنابراین آنچه اهمیت دارد و میتواند در درمان
1. چنین تعبیری دقیقاً در بین ما مرسوم نیست؛ زیرا وقتی ما بر زمین سجده میکنیم، معمولاً پیشانی را بر خاک میگذاریم. شاید این شیوه زمانی بین عربها رواج داشته است.
قساوت قلب راهگشا باشد این است که دل باید متذکر باشد و در همه موقعیتها خداوند متعال را درنظر آورد.
انسان وظایفی قلبی دارد و از او انتظار میرود که غافل نباشد. گاهی انسان چنان به دنیا و رویدادهای آن مشغول میشود که سعادت و شقاوتش را فراموش میکند. قرآن کریم میفرماید: وَكَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ.(1) خداوند متعال در جهان آیات و نشانههای بسیار دارد که برخی بدون توجه از کنار آنها عبور میکنند و کمکم کار به جایی میرسد که حقیقت خود را نیز فراموش میکنند: وَلا تَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون.(2) این در حالی است که آیات الهی در درون خود انسان هم هست: وَفی أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون.(3)
گاه انسان بر اثر دلبستگی به مال، پستومقام یا اوهاموخیالات به خودفراموشی مبتلا میشود و از توجه به مسائل مهم بازمیماند؛ مسائلی از این قبیل که چگونه موجودی است؟ از کجا آمده و کجا قرار دارد؟ چهکار باید بکند؟ و به کجا میرود؟ نشانه ازخودبیگانگی این است که انسان از خودش وحشت دارد و نیاز دارد که هنگام تنهایی خودش را با چیزی سرگرم کند. تحلیل دقیق این حالت نشان میدهد چنین فردی اصلاً نمیخواهد خودش را درک کند و بشناسد و حاضر است برای رهایی از وحشت تنهایی جدول حل کند یا به تماشای فیلم بپردازد. او درواقع از خودش میگریزد و مصداق این آیه شریف است که میفرماید: نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ.(4) بااینکه انسان خود را از همهچیز بیشتر دوست دارد؛ اما حاضر است به همهچیز مشغول شود تا به خودش نیندیشد.
1. یوسف (12)، 105. «و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است كه بر آنها مىگذرند؛ درحالىكه از آنها روى برمىگردانند».
2. حشر (59)، 19. «و چون كسانى مباشید كه خدا را فراموش كردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى كرد؛ آنان همان نافرماناناند».
3. ذاریات (51)، 21. «و در خود شما، پس مگر نمىبینید؟».
4. حشر (59)، 19. «خدا را فراموش كردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى كرد».
غفلت باعث ضعیفشدن قلب ـ یعنی همان مركز ادراك و احساس ـ میشود، و با ضعیف شدن قلب درک حصولی یا حضوری انسان درباره حقایق کمرنگ میشود و ذهن او به هرزگی میگراید و در این حالت به همهچیز میپردازد جز به خودش. به دنبال هرزگی عقل و ذهن، احساسات و عواطف او نیز ضعیف میشود و دیگر از مشاهده وضعیت غمانگیز دیگران هم تأثری احساس نمیکند. برای رفع این حالت انسان باید توجه خود را به بیرون کم کند و به درون خود بیشتر بپردازد؛ بهعبارتدیگر باید درونگرا شود. اینجا دو نکته مطرح میشود: یکی اینکه وقتی به خودش توجه میکند به چه چیز باید بیندیشد و از چه زاویهای باید به خودش بنگرد؟ مهمترین عاملی که انسان میتواند به آن بپردازد، ارتباط با خداوند است. اصل همه کمالات انسان در تقویت این رابطه است و سرانجامِ چنین ارتباطی بالاترین کمال انسان، یعنی قرب به خداست؛
نکته دیگر این است که از موانع توجه به این رابطه باید دور شود و موقعیتی فراهم آید که توجه انسان بهصورت طبیعی به عوامل بازدارنده معطوف نشود. «خلوت» بهترین فرصت و موقعیت است. میان انبوه جمعیت و هنگامی که در خیابان راه میرویم یا به تماشای طبیعت مشغولیم، تمرکزکردن و یافتن خود آسان نیست؛ چراکه عوامل بیرونی دائماً فکر را میپراکند. در مواقعی که زمینه غفلت فراهم است، فرصتی برای حضور قلب و ارتباط با خدا باقی نمیماند.
امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَتَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ.(1) اگر میخواهی اهل رقت قلب شوی، بکوش غفلت را با بسیاریِ توجه به خدا از خود دور کنی. برای اینکه بتوانی توجّهت را حفظ کنی و عوامل خارجی ذهنت را منصرف نکنند، باید مقدماتش را هم فراهم کنی؛ یعنی باید در خلوت با خدای خویش باشی.
بسیار خوب است که انسان در شبانهروز برنامهای برای خلوتکردن داشته باشد؛
1. «و با بسیاریِ یاد خدا در خلوت، خود را شایسته نرمیِ دل ساز».
مخصوصاً اگر اوقاتی از شب را به این کار اختصاص دهد؛ چراکه سکوت و تاریکیِ شب فرصت مناسبی برای تمرکز حواس فراهم میکند: إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قیلاً.(1)
بنابراین لازم است انسان در خلوت شب و دور از هر عاملی که مانع تمرکز حواس شود به رابطه خود با خدا بیندیشد. هرچه در این رابطه تعمق کند و حالات خود را درنظر آورد بر رقت قلبش افزوده میشود. رسول خداصلی الله علیه و آله میفرمایند: عَوِّدُوا قُلُوبَكُمُ الرِّقَّةَ وَأَكْثِرُوا مِنَ التَّفَكُّرِ وَالْبُكَاءِ مِنْ خَشْیَةِ الله.(2) تعبیر «عوّدوا» در این روایت حاوی نکتهای است: فعالیتهای بدنی از کارهای کوچک شروع میشود و بهتدریج بر اثر عادت، فرد میتواند کارهای بزرگتری انجام دهد. دونده نمیتواند در روز اولِ تمرین زیاد بدود؛ ولی بهتدریج و با تمرینِ منظم توانش بیشتر میشود و عادت میکند. امور معنوی نیز اینچنین است. اگر انسان بخواهد در خلوت، رقت قلب پیدا کند باید کمکم خود را به این حالتْ عادت دهد. برای دستیابی به این هدف باید اندیشیدن و گریستن از خوف خدا را افزایش داد. نیز باید درباره موضوعاتی که موجب خجالت و شرم انسان از خدا میشوند فکر کرد. اگر پدر، مادر یا دوستی صمیمی از ما بخواهد کاری را به خاطر او انجام ندهیم یا دستکم در حضور او انجام ندهیم، ولی عمداً یا غفلتاً آن کار را یک یا چند بار انجام دهیم و ناگهان او را ناظر بر خود ببینیم چه حالی پیدا میکنیم؟ چنین کاری نشانه جفا، بیحیایی و بیشرمی است. همین حالت را میتوان در خلوت و در برابر خداوند متعال تصور کرد. خدای عظیمالشأن، که همهچیز از اوست، از انسان کارهایی را خواسته که فقط به نفع خود او و در راستای سعادتش است. میفرماید چشمت را کنترل کن، به هر سخنی گوش نسپار و...؛ اما انسان خدا را فراموش و بیشرمانه به اوامر و نواهی او بیاعتنایی میکند. اگر انسان در این حالت متوجه شود که خدا حاضروناظر است و او را میبیند، چقدر باید شرمنده شود و عرق شرم بر پیشانیاش بنشیند؟
اگر انسان تنها در خلوت تأمل کند، خیلی اثرگذار است. تأثیر چنین تأملی یقیناً در شب بیشتر است.
1. مزمل (73)، 6. «قطعاً برخاستن شب رنجش بیشتر و گفتار [در آن هنگام] راستینتر است».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج80، ص351. «خود را به رقت قلب عادت دهید و زیاد تفکر کنید و از خوف الهی اشک بریزید».
بنابراین باید با تمرینِ خلوت با خدای متعال به رقت قلب رسید. ممکن است انسان در اوایل کار حالت گریه و انفعال نداشته باشد؛ ولی اگر چندمرتبه این دستورها را اجرا کند به جایی میرسد که بهمحض توجه به امور شرمآورْ اشکش جاری میشود. شاید دیده باشید که برخی با شنیدن نام امام حسین علیه السلام اشک میریزند. چهبسا آنها از اول چنین حالتی نداشتهاند؛ ولی ازآنجاکه با شنیدن این نام و یادکرد مصیبت او گریستهاند، بهتدریج با این حالت انس گرفتهاند. امید است با عمل به فرمودههای گهربار ائمه علیهم السلام به رقت قلبِ مطلوب دست یابیم. آن وقت است که با شنیدن نام خدا متأثر و منفعل میشویم: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُون.(1)
1. انفال (8)، 2. «مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود، دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توكل مىكنند».
وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ؛ و با اندوه پیوسته، نور دل را كسب كن.
امام باقر علیه السلام در این عبارت به جابر میفرمایند: اگر میخواهی قلبت نورانی شود، بر حزن مداومت کن. درباره این جمله میتوان پرسید که قلب چیست؟ نور قلب به چه معناست؟ منظور از اینكه انسان باید همیشه حزن داشته باشد چیست؟ از چه چیزی باید محزون بود؟ آیا هر حزن و ناراحتیای مطلوب است؟ آیا اسلام حزن را میپسندد و میخواهد مردم همیشه غمگین و افسرده باشند یا میخواهد مردم شاد و بانشاط باشند؟ و سرانجام رابطه بین حزن و نور قلب چیست؟
همانگونه که گذشت، قلب در اصطلاح قرآن و روایات دستكم دو بُعد دارد: بعد ادراكی، و بعد گرایشی. قرآن کریم در باب بعد ادراکی میفرماید: فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور.(1) مقصود از نابینایی در اینجا نابینایی ظاهری نیست؛ زیرا چشم ظاهری هم ممکن است نابینا شود؛ بنابراین منظور، نابینایی قلب و ازدستدادن بصیرت است. قرآن کریم در جایی دیگر میفرماید: وَمَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبیلا.(2) ما در محاوره و گفتوگوی روزمره
1. حج (22)، 46. «درحقیقت، چشمها كور نیست، لیكن دلهایى كه در سینههاست كور است».
2. اسراء (17)، 72. «و هركه در این [دنیا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراهتر خواهد بود».
تعبیر کوردلی را در معنای مجازی به کار میبریم؛ اما قرآن کریم كوری حقیقی را کوری دل میداند: وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ.(1) روشن است که قرآن برای قلب انسان که امری باطنی است، قوة بینایی قائل است؛ گاه این نیرو بیدار است و حقایق را میبیند و درک میکند، و گاه این چشم باطنی تار و سپس نابینا میشود. بر این اساس کسی که چشم دلش در دنیا نابینا باشد، در آخرت هم نابینا محشور خواهد شد و خطاب به پروردگار خواهد گفت: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصیرا.(2) خداوند در مقام پاسخ خواهد گفت در دنیا خودت چشمت را نابینا کردی و نابینایی امروزت اثر رفتارهایی است که در دنیا انجام دادهای: قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَكَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى.(3) امروز که روز حشر است همان چشم دل ظاهر شده است و نابیناییاش را درک میکنی. راستی چه درد بزرگی است که انسان در صحنهای محشور شود که میداند دیدنیهای زیادی در کار است، ولی هرگز قادر به دیدن و درک آنها نباشد.
بنابر آنچه در روایات آمده است قلب دارای گوش نیز هست. از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمودند: مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَّا وَلَهُ أُذُنَانِ: عَلى إِحْدَاهُمَا مَلَكٌ مُرْشِدٌ، وَعَلَى الْأُخْرى شَیْطَانٌ مُفْتِنٌ، هذَا یَأْمُرُهُ، وَهذَا یَزْجُرُهُ، الشَّیْطَانُ یَأْمُرُهُ بِالْمَعَاصِی، وَالْمَلَكُ یَزْجُرُهُ عَنْهَا، وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ: «عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید».(4) بر اساس اینگونه روایات، قلب انسان دو گوش دارد که بر یکی از آنها ملکی است که دائماً کارهای خیر را به انسان گوشزد میکند و او را به عبادت و اطاعت خدا فرامیخواند و بر دیگری شیطانی موکل است که دائماً او را وسوسه میکند و از اطاعت خدا بازمیدارد. ازیکطرف، فرشته انسان را از گناه باز میدارد و از طرف دیگر، شیطان به گناه و نافرمانی خداوند امر میکند. قلب انسان که دو گوش دارد باید انتخاب کند. اگر گوشدادن به حرف ملک را تمرین کند، وسوسههای شیطان بیاثر میشود؛ اما اگر از
1. حج (22)، 46.
2. طه (20)، 125. «پروردگارا، چرا مرا نابینا محشور كردى با آنكه بینا بودم؟».
3. همان، 126. «مىفرماید: همانطور كه نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همانگونه فراموش مىشوى».
4. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج3، ص663 و 664، ح2407/1.
شیطان پیروی کند، گوش دیگر قدرت شنوایی را از دست خواهد داد و دیگر نمیتواند صدا و سخن ملک را بشنود. البته فهم ما مربوط به همین دنیای مادی است و حقیقت گوشِ قلب و امرونهی ملک و شیطان را درک نمیکنیم. شاید آنچه معصومان‰ بیان فرمودهاند از باب تشبیه معقول به محسوس باشد، و باید اعتراف کنیم که حقیقت آن را نمیفهمیم و هرچه ایشان قصد كردهاند، همان درست است.
قلب در تعابیر قرآنی و روایی، افزون بر چشم و گوش، حائز نورانیت و ظلمت نیز هست. واژه نور در قرآن كاربرد وسیعی دارد. خداوند قرآن را نور معرفی میکند: قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ.(1) همچنین خداوند نور آسمانها و زمین دانسته شده است: اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.(2) قرآن کریم در آیهای دیگر از نورهایی سخن میگوید که برای مؤمنان پدید آمده است: أَوَ مَن كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا.(3) قرآن کریم از دو دسته انسان یاد میکند: دستهای که حیاتی نداشتند و خداوند به آنها حیات بخشیده است و بر اثر این حیات نوری به آنها عطا کرده است که با آن راه خود را در اجتماع پیدا کنند. انسان با این نور حرکت میکند و میداند که چگونه باید رفتار کند و چه کارهایی باید انجام دهد. دسته دیگر کسانی هستند که در دام انواع ظلمتها گرفتار شدهاند و نمیتوانند بیرون آیند. نوری که خداوند به دسته اول میدهد، نور قلب است، نه نور مادی؛ زیرا همه انسانها، اعم از مؤمن و کافر، از نورهای عالم ماده بهرهمندند؛ مگر نه این است که نور خورشید بر همه میتابد؟ این نور مادی تعیینکننده مسیر زندگی نیست.
خداوند متعال در آیهای دیگر میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَكُمْ.(4) اگر در ایمان
1. مائده (5)، 15. «قطعاً براى شما از جانب خدا روشنایى و كتابى روشنگر آمده است».
2. نور (24)، 35. «خدا نور آسمانها و زمین است».
3. انعام (6)، 122. «آیا كسى كه مرده[دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون كسى است كه گویى گرفتار در تاریكیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟».
4. حدید (57)، 28. «اى كسانىكه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا كند و براى شما نورى قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپرید و بر شما ببخشاید».
استوار باشید، خدا نوری برای شما قرار میدهد که راه شما را روشن و مسیر زندگیتان را معیّن میکند. چنین انسانهایی به دلیل بهرهمندی از بصیرت الهی حیران و سرگردان نمیمانند و وظیفه خود را هنگام نیازْ تشخیص میدهند. باید به آن ایمان داشت که خداوند به باطن انسانِ مؤمن برکت، معنویت و کمالی مرحمت میکند که حکم نور را در مقابل ظلمت دارد. اگر انسان در تاریکی شب در جاده خطرناکی بدون چراغ براند، طولی نمیکشد که از مسیر خارج میشود و چهبسا در درهای سقوط کند. در باطن انسان نیز راهی به مقصد حقیقت نهفته است که باید آن را پیمود. این مسیر نیازمند نور است و خداوند به برخی بندگان خود این نور را عطا میکند؛ اما برخی استعداد درک این نور را در خود میکُشند و لیاقت دریافت آن را از دست میدهند و در انواع ظلمتها گرفتار میشوند و راه به جایی نمیبرند.
با توجه به آنچه گفتیم، مقصود امام باقر علیه السلام از نور قلب یا عین همین حقیقتی است که در آیات مذکور آمده است یا چیزی از همین نوع است که انسان با بهرهمندی از آن میتواند مسیر درست زندگیاش را تشخیص دهد و حقوباطل را بشناسد. این تشخیص و شناسایی برای مؤمن بسیار ارزشمند است. حال اگر کسی بخواهد قلبش نورانی شود باید به دستور امام باقر علیه السلام عمل کند که به جابر فرمودند: وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ.(1)
آیا لازم است انسان همیشه محزون باشد؟ طبعاً انسان محزون نشاط کار و فعالیت ندارد. آیا خدا خواسته جامعهای بسازد که همه در آن غمگین و محزون باشند؟ معنای ظاهری فرمایش امام باقر علیه السلام این است که اگر میخواهید دلتان نورانی باشد، باید همیشه محزون باشید؛ درحالیکه امروزه فرهنگ جهانی میکوشد که برای مردم شادی بیافریند. در علوم انسانی، بهخصوص روانشناسی تکیه بر این است که انسان شاد زندگی کند. گویا حزن، غم و اندوه در وجود انسان، زائد و انحرافی است. فرهنگ جهانی تأکید دارد که همه فعالیتهای بشر برای کسب هرچه بیشتر شادی و یافتن راهکارهای آن باشد. آیا در
1. «و با اندوهِ پیوسته، نور دل را کسب کن».
مقابل این فرهنگ باید بگوییم ما اصلاً شادی نمیخواهیم، و شادی بد است و انسان باید همیشه محزون باشد؟! زندگی همراه با غم و اندوه همیشگی چه حُسنی دارد؟
علوم انسانی حاضر، بهخصوص روانشناسی ترجمه روانشناسی رفتارگرای امریکایی و غربی است. این اساس و مبنای علوم مادی است و همانطور که مقام معظم رهبری ـ مدّ ظله العالی ـ بارها فرمودهاند، بر اساس مبانی ضداسلامی تدوین شده است، نه غیراسلامی. اگر بگوییم اسلام طرفدار شادی است، میگویند شما هم با ما همعقیدهاید. اگر بگوییم اسلام حزن را پسندیده میداند و انسان باید در همه حال محزون باشد، سخنی واقعاً خلاف فطرت بر زبان جاری کردهایم؛ مگر ما برای محزونبودن آفریده شدهایم؟
برای حل این مسئله باید دانست که اصلاً حزن چیست و چند نوع است؟ چگونه پیدا میشود؟ آیا هر حزنی مطلوب است؟ آیا هر حزنی نامطلوب است؟ حزنی که این روایت ستوده و عامل نورانیت قلب معرفی کرده چه حزنی است؟ آیا این حزن با سرور منافات دارد؟
اولاً، بر اساس بینش الهی و توحیدی هیچیک از اموری که خداوند در وجود انسان قرار داده است، لغو نیست و حکمتی در آن نهفته است. قوای جسمی و روحی که خداوند به انسان عنایت فرموده است باید در جای خود بهکار گرفته شوند تا انسان را به کمال برسانند. عواطف و حالات درونی انسان از قبیل غضب و شهوت در جهانبینی الهی لغو نیستند. آیا میتوان با خونسردی به دشمنی که قصد کشتن انسان را دارد، اجازه حمله داد؟ آیا در چنین موقعیتی میتوان به دشمن متجاوز و خونخوار لبخند زد؟ روشن است که در چنین وضعیتی باید خون انسان به جوش آید و در صورت توانایی جلو دشمن را بگیرد، وگرنه راهی جز فرار ندارد. با خونسردی و آرامش نمیتوان در جنگ پیروز شد. انسان نیز باید در مقابل نافرمانی خدا و هتک ارزشهای اسلامی غضب کند و چهره درهم کشد، وگرنه گرفتار آتش جهنم خواهد شد. خدا امکان خندیدن و گریستن را برای انسان فراهم آورده است و هردو در جای خود مطلوب و مفیدند.
تشخیص موقعیت مناسب برای بهکارگیری احساسات و عواطف بسیار اهمیت دارد.
شهوت پدیدهای است که ممکن است انسان را در موقعیت عادی تا مرز حیوانیت پایین بکشد؛ ولی بدون این نیرو نسل انسان منقرض میشود. شهوت نعمتی است که باید در جای خود بهکار گرفته شود ولی نباید آن را به حال خود رها کرد؛ بنابراین حالات متضاد در وجود انسان مفید و لازم است و باید از نعمتهای خدادادی و فطری در مسیر تکامل استفاده کرد. گاه عقل جایگاه استفاده صحیح از این نعمتها را میفهمد؛ اما آنجا که عقل نمیتواند تشخیص دهد، انبیاءعلیهم السلام راه را نشان دادهاند. قرآن کریم در مقام واداشتن مردم به پیروی از خوبیها و پیمودن مسیر قرب الهی و سعادت ابدی وعده و وعیدهایی را بیان میکند، و از جمله میفرماید: لَایَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ.(1) بنابراین اینگونه نیست که حزن همیشه مطلوب باشد. این آیه انسان را به راهی دعوت میکند که حزن و اندوه در آن نیست، بلکه نتیجهاش شادی و سرور است. خداوند متعال وعده داده است که در آخرت حزن و اندوهی نیست: وَقالُوا الحمد لله الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَن.(2) این آیه هم نشان میدهد که محزونبودن همیشه مطلوب نیست و باید خدا را شکر کرد که در بهشت غم و اندوه بر انسان عارض نمیشود؛ بنابراین حزن کمالی نیست که همیشه اصالت داشته باشد و انسان برای آن آفریده شده باشد، بلکه آنچه اصالت دارد، طرف مقابلش، یعنی سرور برای بهرهمندی از نعمتهای الهی و شادی در جنات عدن است.
همچنین شادکردن قلب مؤمن پسندیده قلمداد شده است؛ پس شادی برای مؤمن در دنیا هم مطلوب است.
حال چگونه باید پسندیدهبودن شادی و مطلوببودن حزن را جمع کرد؟ بر اساس مکاتب غیرتوحیدی اهداف زندگی همیشه در دنیا خلاصه میشود و طبعاً هدف، خوشایندی انسان است. به همین دلیل است که همه فعالیتها در جهت خوشی و شادی انسان سازماندهی میشود و نهایت برنامهای که روانشناسان برای انسان توصیه
1. انبیاء (21)، 103. «دلهره بزرگ آنان را غمگین نمىكند».
2. فاطر (35)، 34. «و میگویند سپاس خدایى را كه اندوه را از ما بزدود».
میکنند این است که همیشه شاد باشد و اولویت را به اموری بدهد که به شادی منتهی میشوند. هدف نهایی مکاتب دنیوی شادی است و اگر کسی از آنها بپرسد که هدف از شادی چیست، پاسخی ندارند. قرآن از قول ایشان میفرماید: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا.(1) روشن است که وقتی انسان به چیزی جز زندگی دنیا فکر نکند، به دنبال غم و اندوه نمیرود و کاری نمیکند که رنجآور باشد؛ زیرا خوشی و راحتی برای انسان مطلوب است.
اما در بینش توحیدی دنیا و هرآنچه در آن است جنبه ابزار دارد و نمیتواند فینفسه هدف قرار گیرد. خوبی و بدیِ امور دنیوی با تأثیری سنجیده میشود که در زندگی ابدی میگذارند. هیچکدام از امور دنیوی لغو نیستند و همگی بهنحوی در سعادت ابدی ما تأثیر دارند؛ مشروط بر آنکه در جای مناسب خود بهکار گرفته شوند. اگر ما در موقعیت شایسته شاد یا غمگین شویم، در سعادت ابدی ما تأثیرگذار خواهد بود. ما شیعیان بهخصوص در ایام شادی اهلبیت علیهم السلام، به شادی معقول و مشروع میپردازیم و در ایام عزاداری نیز سعی میکنیم محزون باشیم و اشک بریزیم که هردو مطلوب و عبادت است. بر اساس بینش توحیدی آنچه در سعادت ابدی انسان تأثیر مثبت دارد، مطلوب است و در مقابل، هرچه در سعادت ابدی انسان تأثیر منفی داشته باشد، بد است؛ خواه حزن باشد، خواه سرور. حزن این دنیا یا سرور آن ذاتاً نامطلوب نیست. قرآن درباره کسانی که شادی این دنیا را هدف قرار دادهاند و با اصالتدادن به آن میکوشند شاد و خرم باشند، میفرماید: إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَآتَیْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحین.(2)
خلاصه آنکه اگر غم یا شادی رضای خدا را در پی آورد مطلوب است؛ یعنی یا واجب است یا مستحب، و اگر برفرض و در مقام اولویت، شادی در سعادت ابدی ما تأثیر مثبت یا منفی نداشته باشد، مباح است.
1. انعام (6)، 29؛ مؤمنون (23)، 37. «جز زندگى دنیاى ما [زندگى دیگرى] نیست».
2. قصص (28)، 76. «قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد و از گنجینهها آنقدر به او داده بودیم كه كلیدهاى آنها بر گروه نیرومندى سنگین مىآمد، آنگاه كه قوم وى بدو گفتند: شادى مكن كه خدا شادىكنندگان را دوست نمىدارد».
حزنهایی که از رهگذر از دستدادن لذتهای دنیا بر انسان عارض میشود، هیچ سودی ندارد و مانع سعادت هم میشود. اینکه انسان صرفاً به دلیل ازدستدادن مبلغی پول، شکستن ظروف قیمتی، فراق محبوب و اموری ازایندست محزون شود، مطلوب نیست. انسان محزون برای کار و فعالیتْ انرژی ندارد؛ هنگام عبادت نمیتواند حضور قلب داشته باشد و هنگام مطالعه تمرکز ندارد. قطعاً چنین حزنی در اسلام مطلوب نیست و اصلاً به آن سفارش نشده است.
اما عوامل مختلفی وجود دارد که وقتی نسبت به آخرت سنجیده میشود، چهبسا باعث حزن انسان شود: اینکه هر روز عمر انسان کوتاه میشود و انسان در روزی که سپری میکند چقدر میتواند برای سعادت اخروی بکوشد و از هر لحظه عمرش استفاده کند. گاه نیز انسان از گناهی که مرتکب شده است و ضرری که میداند از این راه به خودش وارد کرده است، ناراحت میشود؛ همچنانکه تفکر درباره محرومبودن از مقامات بالای اولیای خدا انسان را محزون میکند. این حزنها انسان را برمیانگیزد تا نیروها و استعدادهای خود را برای استفاده از فرصتهای باقیمانده بهکار گیرد و با عزیزشمردن لحظات عمرش برای آخرت بهتر کار کند. آیا میتوان گفت این حزن مطلوب نیست؟ کمترین فایده حزن ناشی از گناه و عقوبتش این است که انسان در صدد جبران آن برآید و با توبهکردن سعی کند دیگر آن گناه را مرتکب نشود. این حزن مطلوب است؛ چراکه باعث فعالیت بیشتر میشود. این حزن مثل حزن بر امور دنیا نیست که انسان را افسرده، و در کارها سست کند، بلکه عاملی برای استفاده بهتر از فرصتها و در نتیجه موجب ترقی انسان است.
احساس حزن به دلیل ازدستدادن فرصت یکشبانهروز باعث میشود ارزش عمر در روز دیگر بهتر درک شود و دوام آن در طول عمر زمینه را فراهم میکند تا انسان از هر روز عمر خود بهره بیشتری بردارد و کمالات بیشتری کسب کند. هر اندازه حزن انسان برای هدر رفتن عمر بیشتر باشد، انگیزه قویتری برای فعالیت، ترقی و تکامل پیدا میکند؛ این معنای دوام حزن است. البته وقتی مؤمن از این دنیا برود، دیگر محزون نخواهد بود. قرآن کریم میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ
الْمَلَائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ.(1) ملائکه هنگام مرگ [و شاید پیش از آن] نازل میشوند و از مؤمنان دلجویی میکنند که نترسید و غمگین نباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است و بعد از این در شادی و آرامش مطلق هستید. مؤمنان برای ازدستدادن دنیا غمگین نمیشود؛ چراکه نعمتهای عظیمتری را پیش چشم دارد که خدا برای او مهیا کرده است. آیا اگر انسان غذای کمارزشی را برای بهرهمندی از غذای بسیار لذیذ از دست بدهد، اندوهگین میشود؟! ازدستدادن نعمتهای دنیوی در مقابل بهدستآوردن نعمتهای بزرگ الهی غم و غصهای برنمیانگیزد. یکی از آموزههای اسلامی برای مؤمن این است که به دنیا و لذایذ آن هیچ دلبستگی نداشته باشد؛ اگر نعمتی به او میرسد، شادمان نشود واگر نعمتی از دستش رفت، اندوهگین نشود: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ.(2) پس شادی و اندوه دنیا خود بهخود اهمیتی ندارد، مگر اینکه وسیلهای برای سعادت آخرت فراهم کند.
حزن در باب امور اخروی با شادی منافاتی ندارد. انسان بهگونهای آفریده شده است که گاه در یک لحظه میتواند هم محزون باشد و هم شاد. از یک حادثه به دو اعتبار میتوان هم شاد و هم غمگین بود. ما از حادثه عاشورا و شهادت امامحسین علیه السلام ازاینرو که امام علیه السلام با شهادتشان به بالاترین مقام رسیدند، شادمانیم و امیدواریم شفاعتشان شامل حال ما هم بشود؛ اما این شادی با حزن و عزاداری ما به جهت مصائب حضرت و اهلبیت ایشان علیهم السلام منافاتی ندارد. عجیب است که انسان میگرید، ولی از گریه خود شادمان است. او مسرور است که خدا توفیق عزاداری سیدالشهدا علیه السلام را به او عنایت فرموده است.
بنابراین حزن برای آخرت با سرور خداپسند هیچ منافاتی ندارد. کسی که وظیفه دنیویاش را انجام میدهد، حتی اموری که لازمه آنها سرور، شادی و لذتبردن از دنیاست،
1. فصلت (41)، 30. «درحقیقت، كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس ایستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآیند [و مىگویند:] هان، بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى كه وعده یافته بودید، شاد باشید».
2. حدید (57)، 23. «تا بر آنچه از دست شما رفته، اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است، شادمانى نكنید».
در همان حال ممکن است در عمق قلبش به دلیل محرومماندن از کسب کمالات بیشتر اخروی محزون باشد.
یکی دیگر از پرسشهایی که در ابتدای بحث مطرح کردیم، این بود که دوام حزن با نور قلب چه ارتباطی دارد؟ پاسخ کوتاه، آن است که قلبِ انسان مرکز ادراک و احساس است. گاه جنبه ادراکیِ دل تیره میشود و به کوری دل میانجامد. معصیت و غفلت، قلب انسان را از دریافت نور معنویت محروم میکند. پیروی از شیطان و ارتکاب گناه دل را تاریک میکند. البته ریشه و روح همه گناهان را باید حب دنیا دانست. اگر انسان بهجای دلبستگی به دنیا به یاد مرگ باشد و ازدستدادن فرصتها محزونش کند، راه وسوسه شیطان بسته میشود. اگر انسان به دلیل محرومماندن از پیشرفت در جهات معنوی از ملکه حزن بهرهمند شود، تاریِ چشمِ دل و کری گوش دلش برطرف میشود و گوش دل، شنوایی و چشم دل، بینایی را بازمییابد. دشمنِ نورِ قلبْ حب دنیا و آلودگی به معصیتها و لذتهای دنیوی است؛ پس مقصود از دنیا در این کلام مقدس امری است که خدا نمیپسندد، وگرنه ممکن است لذتی دنیوی مطلوب و درخور پاداش هم باشد؛ پس دوام حزن ازاینجهت به نورانیت قلب کمک میکند که انسان را از وسوسههای شیطان و دلبستگی به دنیا و لذایذ آن بازمیدارد.
وَتَحَرَّزْ مِنْ إِبْلِیسَ بِالْخَوْفِ الصَّادِقِ، وَإِیَّاكَ وَالرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُكَ فِی الْخَوْفِ الصَّادِقِ؛ با ترس راستین از شیطان بپرهیز و مبادا امیدی دروغین ببندی، که گرفتار هراس واقعی میشوی.
یکی از مفاهیمی كه قرآن كریم و به دنبال آنْ روایات اهلبیت علیهم السلام بر آن تأكید کردهاند، مفهوم خوف و مقابل آن رجاست. بحثهایی شبیه آنچه درباره مفهوم حزن مطرح کردیم در باب خوف نیز صادق است. امروزه در فرهنگ جهانی، خوف در ارزشهای انسانی جایگاهی ندارد. به همین دلیل است که روانشناسان میکوشند انسان را از خوف بركنار نگاه دارند. در علوم تربیتی تأكید میكنند كه کودک را بهگونهای تربیت کنید كه از هیچچیز نترسد. این آموزه میتواند به یك معنا صحیح باشد؛ اما ابهام دارد.
با بررسی آیات قرآن کریم ملاحظه میکنیم که مفاهیمی مانند خوف، خشیت، و معادلهای آنها ارزشمند تلقی شدهاند و بر آنها تأكید شده است؛ مثلاً خداوند متعال میفرماید: فَلا تَخافُوهُمْ وَخافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین.(1) یا: وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان.(2) خداوند متعال در جای دیگر میفرماید: وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ
1. آلعمران (3)، 175. «پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید».
2. الرحمن (55)، 46. «و هركس را كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است».
الْهَوى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى.(1) غیر از آیاتی كه واژه خوف صریحاً در آنها بیان شده، تقریباً هرجا كلمه تقوا و مشتقات آن آمده، مفهوم خوف هم مندرج است؛ زیرا تقوا این است كه انسان خود را از خطر حفظ كند. «وقایة» به معنای خود را نگهداشتن است. روشن است که انسان، وقتی خود را از چیزی نگه میدارد كه بترسد به او ضرری برساند. به همین دلیل است که گاهی به تقوا از روز قیامت امر شده است: وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى الله.(2) همچنانکه در آیهای دیگر روز قیامت متعلق خوف قرار گرفته است: یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ.(3)
شكی نیست كه در تعالیم اسلامی مفاهیمی از قبیل خوف و خشیت جایگاه خاصی دارند؛ اما آیا مفاهیم قرآن با آنچه برخی علوم انسانی امروز، مانند روانشناسی بهکار میبرد تضاد دارند؟ چگونه است که علومی مانند روانشناسی تأکید میکنند که انسان از هیچچیز نباید بترسد، ولی آیات و روایات بر این نکته تأکید کردهاند که از خدا، عذاب الهی و روز قیامت باید ترسید؟ آیا میتوان سخن روانشناسان را با دستورالعملهای قرآنی و روایی جمع کرد؟
همانگونه که گفتیم، حالاتی که خداوند در وجود انسان قرار داده است، لغو نیست. خوف هم حالتی ادراکی و انفعالی در انسان است که آفرینش آن حکمتی دارد و حتماً در جایی باید بهكار آید. مهم آن است که بفهمیم كجا و از چه کسی یا چه چیزی باید ترسید.
آنچه در اینجا باید به آن توجه کنیم این است كه ذاتاً در خدای متعال چیزی كه قابل ترسیدن از او باشد وجود ندارد. خداوند متعال سرچشمه خیر، رحمت و فیض مطلق است
1. نازعات (79)، 40 و 41. «و اما كسى كه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس [خود] را از هوس بازداشت؛ پس جایگاه او همان بهشت است».
2. بقره (2)، 281. «و بترسید از روزى كه در آن، بهسوى خدا بازگردانده مىشوید».
3. نور (24)، 37. «و از روزى كه دلها و دیدهها در آن زیرورو مىشود مىهراسند».
و اوست که كمال رأفت، رحمت و مهربانی را دارد. ترسیدن از خدا به این دلیل است که خدای متعال كارهای زشت اختیاری را بیكیفر نمیگذارد. کسانی که عمداً مرتکب گناه میشوند، از عذاب الهی در امان نخواهند بود. البته عذاب شروطی دارد؛ مانند اینکه گناهکار توبه نكند و بر گناهش اصرار داشته باشد و...؛ پس ترسیدن از خدا درواقع ترسیدن از عقوبت و عذاب الهی است. عذاب الهی هم بیحساب نیست و خداوند بیجهت کسی را عذاب نمیکند. کیفر الهی درواقع بازگرداندن نتیجه اعمال بد شخص به خود اوست. علت بدبختیها، محرومیتها و عذابهای دنیوی و اخروی گناهان خود انسان است؛ پس درواقع آنچه اصالتاً باید از آن بترسیم، گناهان خودمان است. به همین دلیل است که حضرت علی علیه السلام میفرمایند: لا یَرْجُوَنَّ أحَدٌ مِنْکُم إلاّ رَبَّه وَلایَخَافَنَّ الاّ ذَنْبَه.(1) خوف از خدا به معنای خوف از عقوبتی است که خدا بر گناهان ما مترتّب میكند. پس منشأ اصلی خوف، گناه خودِ ماست، نه ذات یا صفات خداوند. ما هستیم که زمینه را برای مصداقیافتنِ مجازات الهی فراهم میکنیم. به همین مناسبت زمان و مکان مجازات هم ترسناک میشود. روز قیامت زمانی است که کیفر گناهان بر انسان ظاهر میشود؛ به همین دلیل آن روز ترسناک است: وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى الله.(2) انسان اصالتاً از مجازات اعمال خودش میترسد؛ ولی ازآنجاکه مکان عذاب (جهنم) هم مشخص شده است، از آنهم باید ترسید. بههرحال گاه خداوند متعلق ترس قرار میگیرد و گاه روز قیامت، جهنم و...؛ اما درواقع همة این ترسها ناشی از گناه خود انسان است.
برخی خوف و جبن را به یک معنا میگیرند. شاید منشأ این تداخلِ معنایی این باشد که در زبان فارسی هردو واژه به ترس ترجمه میشود، درصورتیكه جبن، منش و صفتی اخلاقی در انسان است که باعث میشود انسان جرئت اقدام به كاری مهم یا همراه با خطر را در خود نیابد؛ مثلاً حتی در جایی که لازم است از مال، جان یا آبرویش دفاع کند،
1. محمدبنحسین شریفالرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، محقق/ مصحح: فیضالاسلام، ص482، حکمت81. «هیچكدام از شما جز به پروردگارش امید نداشته، و جز از گناه خود، خوف نداشته باشد».
2. بقره (2)، 281. «و بترسید از روزى كه در آن بهسوى خدا بازگردانده مىشوید».
میترسد و جرئت چنین کاری را ندارد. جبن صفت زشتی است که در مقابل شجاعت واقع میشود؛ اما خوف طیف وسیعی از حالات انسان را دربرمیگیرد.
مرتبهای از خوف تقریباً غیرارادی است و به تعبیر روانشناسان، حالت انعکاسی و بازتابی دارد؛ مانند اینکه انسان با شنیدن صدایی بلند و غیرمنتظره بیاختیار ازجا میپرد. این حالت غیرارادی است؛ به همین دلیل امرونهی به آن تعلق نمیگیرد و سرزنشی هم بر آن مترتب نیست. شاید یکی از مصادیق این خوف حالتی باشد که برای حضرت موسی علیه السلام در اولین باری که عصایش به اژدها تبدیل شد به وجود آمد. خداوند متعال به حضرت موسی علیه السلام دستور داد که عصایت را بینداز. حضرت پس از امتثال امر الهی، با حالتی غیرمنتظره مواجه شد و طبیعی است که انسان در چنین حالتی، که احتمال خطر هم منتفی نیست، در معرض خوف قرار بگیرد؛ به همین دلیل خداوند متعال فرمود: خُذْها وَلا تَخَفْ سَنُعیدُها سیرَتَهَا الْأُولی.(1)
اندکی اختیار، شعور و تحلیل ذهنی انسان در پیدایش مرتبه بعدی خوف مؤثر است. گرچه این حالت بسیار سریع بر انسان عارض میشود و به دلیل همین اختیار اندک، امرونهی به آن تعلق میگیرد. یکی دیگر از مواردی که خداوند خوف را به حضرت موسی علیه السلام نسبت میدهد، هنگامی است که با سحر ساحران مواجه شد: فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى* فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسى.(2) برخی احتمال دادهاند که این هراس به دلیل خوف از سحر نبوده است، بلکه ترس حضرت موسی علیه السلام از این بود که مردم تحت تأثیر سحر قرار گیرند و تصور کنند که حق با ساحران است.(3) چنین خوفی غیر از ترسی است که موقع انداختن عصا در مرتبه اول بر حضرت موسی علیه السلام غلبه کرد؛ چراکه این خوف بر اثر اندیشیدن به وجود
1. طه (20)، 21. «آن را بگیر و مترس، بهزودى آن را به حال نخستینش بازخواهیم گردانید».
2. همان، 66 و 67. «پس ناگهان ریسمانها و چوبدستىهایشان، بر اثر سحرشان، در خیال او، [چنین] مىنمود كه آنها به شتاب مىخزند؛ و موسى در خود بیمى احساس كرد».
3. برای مطالعه بیشتر ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص177 و 178.
آمد. درواقع حضرت موسی علیه السلام اندیشید که اگر سحر ساحران مردم را مرعوب کند، ممکن است نتواند حقانیت خودش را اثبات کند و نگران بود مردم گمراه شوند.
گاه احساس خوف در انسان به جایی میرسد که بر اثر غلبه ترس ممکن است روح از بدن خارج شود؛ بنابراین خوف طیف وسیعی از حالات نفسانی را دربرمیگیرد که به همه آنها خوف اطلاق میشود.
آیا خوف مطلوب است یا مذموم؟ گفتیم حالتهای نفسانی مانند خوف، حزن، سرور و... ذاتاً حائز حسن یا قبح اخلاقی نیستند؛ بلکه برحسب اینکه در چه حالی، بر اثر چه عاملی و با چه کمیت و کیفیتی پدید آیند، ارزش مثبت یا منفی پیدا میکنند. خوف نیز، همانند حزن، در امور دنیوی مطلوب نیست؛ ولی اگر برای امور اخروی باشد، ارزش اخلاقی دارد. انسان بهطور طبیعی مواقعی که خطر یا ضرری احساس کند، نگران میشود و ترس بر او غلبه میکند. این حالت بهخودیخود نه فضیلت است و نه رذیلت؛ اما اگر ترس بر انسان غلبه کند و حالت ثابت و ملکه پیدا کند، بد است؛ مثلاً مطلوب نیست که مؤمن پیوسته از سلب نعمت یا از دسترفتن آبرو و احترامش میان مردم، یا محرومشدن از پستومقام بترسد. ترس از محرومشدن امور دنیوی انسان را از انجام وظایفش بازمیدارد و همواره اضطراب و نگرانی به همراه میآورد. این خوف مسلماً ناپسند است؛ اما اگر خوف به تکامل روحی و معنوی انسان یاری رساند و او را به خداوند متعال نزدیک کند، مطلوب و ارزشمند است. وجود چنین حالت نفسانی در انسان بیحکمت نیست؛ چنین خوفی انسان را از خطر حفظ میکند و او را از گرفتارشدن در دام شیاطین و دشمنان بازمیدارد. آنچه برای مؤمن اهمیت دارد، امور دنیوی نیست، بلکه خوف اصلی مؤمن ناظر به سعادت ابدی است. زندگی دنیا برای مؤمنان اصالتی ندارد و حسنش فقط این است که میتواند ابزاری برای رسیدن به سعادت و کمال نهایی باشد؛ چنانکه اگر این زندگی به سعادت ابدی انسان ضرری وارد کند، نامطلوب خواهد بود؛ پس، بهیقین خوف مؤمن از پایهها و آثار کارهای بدی است که انجام داده است و میداند که در روز قیامت گریبانگیر او خواهد شد.
خوف از عذاب پایینترین مرتبه خوف مؤمنان است. مؤمنان برحسب مراتب ایمان و معرفتشان خوفهای دیگری هم ادراک میکنند که از خوف کیفر بسیار ارزشمندتر است و چهبسا اهل معرفت و تقوا خوفهایی را تجربه کرده باشند که در تصور ما هم نمیگنجد؛ مانند خوف از خوارشدن در چشم خدا و محرومشدن از عنایت او که بالاتر از خوف عذاب است. کم نیستند کسانی که معنای از چشم خدا افتادن را نمیدانند و به همین دلیل از اینکه خداوند نظر لطفش را از آنها بردارد، نمیترسند. انسانهای کممعرفت ارزش لطف خدا را نمیدانند، وگرنه عمق این عذاب را درک میکردند.
قرآن کریم برای گوشزدکردن عاقبت بدِ اهل شقاوت میفرماید: وَلاَ یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.(1) آیا تاکنون اندیشیدهایم که اگر خدا در روز قیامت به ما نگاه نکند چه خواهد شد؟ آیا اصلاً این موضوع برای ما اهمیتی دارد یا فقط برخورداری از نعمتهای بهشتی را ارزشمند میدانیم؟ آنگونه که قرآن کریم بیان میکند، یکی از سختترین عذابها این است که خداوند متعال در روز قیامت به انسان نظر نکند. این عذاب برای کسانی است که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهایی ناچیز فروختند: إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَلا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلیم.(2) کودکان که فطرت پاکی دارند، اینگونه عذابها را درک میکنند. برای کودک بالاترین عذاب این است که مادر با او قهر کند و مدتی سخن نگوید. کودک متوجه میشود که قهرکردنِ کسی که باید او را دوست بدارد، چه عذابی است؛ اما انسانهای کممعرفت اصلاً چنین رابطهای را با خدا درک نمیکنند تا بدانند اگر خدا با آنها قهر کند، چه رخ میدهد. ممکن است انسان در زندگی دنیا لزوم توجه و عنایت الهی به خود را درک نکند؛ اما روزی فرامیرسد که انسان به این عنایت نیازمند خواهد بود و
1. آلعمران (3)، 77. «خداوند در روز قیامت به آنها نگاه نمیکند».
2. همان. «كسانى كه پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى میفروشند، آنان را در آخرت بهرهاى نیست و خدا روز قیامت با آنان سخن نمیگوید، و به ایشان نمینگرد، و پاكشان نمیگرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت».
دوست خواهد داشت لذت سخنگفتن خداوند با خود را درک کند. در آن روز است که شدت عذابِ محرومبودن از نظر لطف الهی را درک خواهد کرد. برخی بندگان خداوند از عذاب جهنم هراسی ندارند، بلکه ترس آنها از قهر خدا و سخننگفتن او با آنهاست؛ چون میدانند چنین محرومیتی دردناکترین عذاب است. هرکس طعم محبت و مهر خدا را چشیده باشد، از قهر خدا بیشتر میترسد و حتی درحالیکه از الطاف خدا بهرهمند است، میترسد که این الطاف قطع شود. در ادبیات فارسی نیز عاشقان حتی در موعد وصال در آتش فراق بعدی میسوزند.
انگیزه حالات و رفتارهای اختیاری ما بیم از ضرر یا امید به منفعت است. اختلاف رفتار انسانها هم ناشی از اختلاف ایشان در تشخیص ضرر و منفعت است. در همه افعالِ اختیاری، نوعی امید یا بیمْ مؤثر است. کسی که در خانه خود را به تماشای فیلم یا حل جدول سرگرم میکند، تنهایی و بیکاری را موجب رنج خود میداند و میکوشد این ناراحتی را برطرف کند؛ یا کسی که نشسته است و پس از مدتی برمیخیزد و قدم میزند، درحالیکه بهظاهر قدمزدن برای او فایده یا ضرری ندارد، به دنبال ایجاد تنوع و نوعی رفع خستگی است، و در این مورد نیز به امید کسب منفعت یا دفع ضرر است که کاری انجام میشود. آیا میتوان کاری را تصور کرد که هیچ نفع یا ضرری در آن تصور نشود؟ شاید تصور شود کسانی که محبت شدیدی به کسی دارند و در مقابلِ محبوبشان کرنش میکنند، صاحب هیچ نفع و ضرری نیستند؛ چراکه چنین کسانی دوست دارند در مقابل محبوب به خاک بیفتند و اظهار کوچکی کنند؛ اما حتی در چنین مواردی هم عاشق از خاکساری خود در برابر معشوق لذتی لطیف در روح خود احساس میکند و ناخودآگاه به دنبال آن است. او نیز با چند واسطه به دنبال جلب منفعت و لذت است. همین که عاشق فکر میکند میتواند با کرنشْ محبت و توجه بیشتری از محبوب بطلبد، نوعی منفعت به شمار میآید. آنچه برای عاشق مطلوب است، محبت و عنایت معشوق است و بالاترین لذتش از همین است.
پس رفتارهای اختیاری ما برای دفع ضرر یا جلب منفعت است. به واکنش طبیعی در برابر احتمال تضرر «ترس» میگویند؛ هرچند میزان ترس برحسب احتمال ضرر فرق میکند. هرچه درصد احتمال زیان بیشتر باشد، ترس نیز بیشتر خواهد بود. در عالم
طبیعت، احتمال ضرر در امور مادی و طبیعی برای همه انسانها وجود دارد؛ اما مؤمن به ضررهای اخروی بیشتر اهمیت میدهد؛ ازاینرو مهمترین عاملی که میتواند ما را در مسیر کمال به حرکت درآورد، توجه به ضررهایی است که ممکن است سعادت ابدی ما را به خطر بیندازد. توجه به چنین ضررهایی موجب خوف میشود. خوف، انفعالی است که برای انسان در مقابل احتمال ضرر رخ میدهد. دلیل اینکه قرآن کریم بر مفاهیم خوف، خشیت، تقوا، وَجَل، رَهب و مانند آنها تکیه و تأکید کرده، و بهصورتهای مختلف این صفات را ستوده است، این است که این حالات بهترین انگیزه حرکت تکاملی انسان هستند. البته در پی این حالات، امید به کسب منفعت هم هست، و هردو عامل برانگیزندهاند؛ هرچند تأثیر خوف از تأثیر رجا بیشتر است. خداوند متعال پیامبران علیهم السلام را با دو صفت معرفی میکند: رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.(1) انذار و تبشیرهای خداوند متعال درواقع ناشی از رحمت اوست؛ زیرا این دو عامل انسان را به مسیر سعادت ابدی سوق میدهند. خلاصه آنکه خوف صحیح و شایسته از مهمترین عوامل رسیدن انسان به سعادت است و البته برای مؤمن هیچ ضرری بیش از ضرر اخروی، درخور اعتنا نیست؛ و به همین دلیل باید این خوف را تقویت کرد.
بهترین اثر خوف از ضررهای اخروی این است که انسان را در مقابل شیطان ایمن میکند. وقتی شیطان میخواهد انسان را وسوسه و به گناه وادار کند، گناه را در نظر او بهگونهای زیبا جلوه میدهد که گویی در آن گناه هزار لذت نهفته است؛ اما وقتی انسان آرامآرام به گناه آلوده میشود، به این نتیجه میرسد که آنقدر هم لذتبخش نبوده، و در دام تزئین و تسویل شیطان افتاده است. یکی از مهمترین عواملی که میتواند مقاومت انسان را در مقابل تزئین شیطان افزایش دهد و از اثر وسوسه او بکاهد، ترس از پیامدهای سوء گناه است.
ترس از عذاب اخروی و محرومشدن از رضوان الهی و افتادن از چشم خدا
1. نساء (4)، 165. «پیامبرانى كه بشارتدهنده و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از [فرستادن] پیامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد».
میتواند انگیزه خوبی برای گریز از دام شیطان باشد. اگر بخواهیم از شر شیطان آسوده باشیم، باید بکوشیم خوف واقعی را در خود بیدار کنیم. چهبسا انسان ادعا کند که از خدا خوف دارد؛ اما با بررسی دقیق میتوان به این نتیجه رسید که این ادعا خیلی جدی نیست؛ همچنانکه در مقابل ادعای رجا و امید به رحمت الهی هم دارد. برخی گناهکاران برای توجیه کارهای ناشایست خود میگویند رحمت خدا بسیار زیاد است و او ما را میبخشد، و باید به رحمت خدا امیدوار بود. البته این ادعا فریب شیطان است. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام بارها یادآوری کردهاند که بسیاری از خوفهایی که شما ادعا میکنید، خوف صادق نیست؛ چنانکه بسیاری از امیدهای شما هم امید حقیقی نیست و باید بکوشید خوف و رجای شما صادق باشد.
اگر انسان از چیزی بترسد، از آن دور میشود. آیا وقتی ادعای خوف همراه با تلاش برای انجام گناه باشد، خوف صادق است؟ این چه ترسی است که همراه با آن وسائل گناه و مقدمات آن را فراهم میكند؟ گاه انسان حاضر میشود برای ارتکاب گناه هزینه زیادی بپردازد و رنج سفر را هم تحمل کند. چنین ادعایی ترسی از خدا دروغ است. از طرف دیگر، ادعای امید به رحمت خدا هم اگر همراه با مجاهدت و کوشش نباشد، حقیقت ندارد. اگر کسی به چیزی امید داشته باشد، سعی میکند هرچه زودتر به آن برسد؛ بنابراین هرکس امیدش به چیزی بیشتر باشد، تلاش او هم برای رسیدن به آن بیشتر خواهد بود. اگر کاری را پیگیری نمیکنیم، برای این است که بعید میدانیم نتیجه بدهد؛ درحالیکه اگر واقعاً امید داشته باشیم که نتیجه مطلوب بدهد، تلاش میکنیم زودتر به آن نتیجه برسیم. کسی که ادعای رجا میکند؛ اما در پی عبادت نمیرود، دروغ میگوید. در برخی روایات نیز به این نکته تصریح شده است.(1) عجیب است که اگر انسان در تجارت دنیوی امید سود داشته باشد، فوراً با محاسبه دقیق به دادوستد اقدام میکند؛ اما وقتی مدعی امیدواریاش به رحمت خداست، هیچ کوششی برای جلب رحمت الهی صورت نمیدهد. از اینجا معلوم میشود که چنین ادعایی دروغ و غیرواقعی است.
حال به ادامه سفارش امام باقر علیه السلام به جابر توجه فرمایید: وَتَحَرَّزْ مِنْ إِبْلِیسَ بِالْخَوْفِ
1. محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، محقق/مصحح: فیضالاسلام، ص225 و 226، خطبه160.
الصَّادِقِ وَإِیَّاكَ وَالرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُكَ فِی الْخَوْفِ الصَّادِقِ. حضرت، جابر را به خوف صادق سفارش میکند. نشانه ترس واقعی این است که انسان از محل گناه دوری کند؛ و در این صورت است که میتواند از شر شیطان محفوظ بماند. حضرت در این عبارت درباره امید دروغین هم هشدار میدهند. اگر انسان به چیزی امید كاذب داشته باشد، دست از کوشش میکشد. امید کاذب به رحمت خداوند باعث میشود که شخص در دام گناه بیفتد؛ همان جایی که موقعیت خوف صادق است؛ یعنی ترس واقعی باید از جایی باشد که رجای کاذب به آن تعلق گرفته است. در این قسمت از روایت خوف صادق دوبار تكرار شده که مضمون این دو اندكی متفاوت است. آنجا كه میفرماید با خوف صادق از ابلیس فرار كن، یعنی سعی كن خوف جدّی داشته باشی، و اینجا كه میفرماید رجای كاذب تو را در خوف صادق میاندازد؛ یعنی رجای كاذب تو را در دام گناه میاندازد و گناه تو را در موقعیت خوف صادق قرار میدهد. گویا كلمه «موقع» قبل از خوف صادق حذف شده است؛ پس معنای عبارت این نیست که رجای کاذب در قلب تو خوف صادق ایجاد میکند.
وَتَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ وَتَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِتَعْجِیلِ الِانْتِقَالِ؛ خود را برای خدای عزوجل به کردار درست بیارای و با شتاب در انتقال خود را نزد او محبوب گردان.
برای توضیح این مطلب بیان چند مقدمه شایسته است:
یكی از نیازهای فطری انسان، كه در همان اوان كودكی ظاهر میشود، نیاز انسان به جلب محبت دیگران است. انسان میل دارد دیگران او را دوست بدارند و به او توجه کنند. ازآنجاکه کودک در محیط خانواده ابتدا پدر و مادر خود را میشناسد، سعی میكند با کارهای خود، توجه آنها را جلب كند تا او را بیشتر دوست بدارند. در مراحل بعد میکوشد در میان همبازیها و بعد در مدرسه نزد معلم و همکلاسها محبوب باشد. وقتی وارد اجتماع میشود، نهتنها میل دارد محبوب همگان باشد، بلکه سعی میکند توجه کسانی را به خود جلب کند که موقعیت و مقامشان بالاتر است. فرهنگ و موقعیت خاص هر جامعه تعیینکننده چگونگی ارضای این نیاز فطری در افراد گوناگون است.
حکمت نیاز فطری به محبوبیتْ این است كه در نهایتْ انسان را متوجه خدا میكند و میكوشد نزد خدا عزیز گردد؛ زیرا هرچه آدمی افراد والامقامتر را بشناسد، دوست دارد نزد آنها
محبوبتر شود. روشن است که لازمه چنین حالتی این است که خداوند را بشناسد که مقامی بسیار رفیع دارد تا دوست داشته باشد نزد خداوند هم محبوب باشد. این تدبیری است كه خداوند در آفرینش انسان بهكار برده، و این میل را برای کسب محبوبیت در انسان قرار داده است.
اگر انسان عظمت الهی و ارزش محبوببودن نزد خدا را درک کرد، محبت دیگران در نظر او رنگ میبازد. در مقابل آن عظمت بینهایت دیگر چیزی جز آنچه در پرتو آن قرار بگیرد، شایسته توجه نیست. حکایت آن نوجوان شنیدنی است که پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله از او پرسیدند مرا بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ نوجوان گفت شما را بیشتر دوست دارم. حضرت دو باره پرسیدند مرا بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ نوجوان همان پاسخ را تکرار کرد. سرانجام حضرت سؤال کردند مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: اللَّهَ اللَّهَ اللَّهَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا لَكَ وَلَا لِأَحَدٍ فَإِنَّمَا أَحْبَبْتُكَ لِحُبِّ اللَّه؛(1) «خدا را بیشتر دوست دارم و اگر هم شما را دوست دارم ازآنروست که خدا را دوست دارم».
اگر كسی عظمت الهی را درک کند، دیگر هیچچیز در مقابل عظمت او جلوهای نخواهد داشت و همهچیز تنها در پرتو لطف و عنایت او ارزش پیدا میكند. ما نیز باید خدا را بیش از همه دوست بداریم و سعی کنیم خدا بیشازهمه ما را دوست بدارد. در این صورت میل خواهیم داشت دوستان خداوند متعال هم ما را دوست داشته باشند. اگر او ما را دوست نداشته باشد دوستیهای دیگر چه فایدهای دارد؟ دوستیهای غیرالهی سرگرمی یا آفتی است که مشغولشدن به آنها سرنوشت نامطلوبی به دنبال دارد. علاقه فطری به محبوببودن در نهایت برای محبوبیت نزد خداست؛ بنابراین لازم است انسان نزد کسی محبوب باشد که ارزش و اهمیتش بیشتر باشد. روشن است که وقتی انسان بفهمد هیچچیز درخور مقایسه با خدا نیست، باید رضایت و محبت او را جلب کند. خلاصه آنکه انسان برحسب فطرتش دوست دارد موجودی باعظمت، قادر و کامل او را عزیز بدارد.
مقدمه دیگری در پاسخ به این پرسش لازم است که چگونه میتوانیم محبت کسی را
1. حسنبنمحمد دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج1، ص161.
جلب کنیم؟ شاید بتوان گفت همه تلاشهایی كه انسان برای محبوبشدن نزد دیگران انجام میدهد در آراستن ظاهر و نیکوکردن کردار خلاصه میشود؛ آراستن ظاهر ازاینجهت است که دیگران انسان را دوست بدارند و از دیدنش منزجر نشوند. اگر ظاهر انسان آشفته، كثیف و بدبو باشد، كسی رغبت نمیكند به او نگاه كند؛ چه رسد به اینكه او را دوست داشته باشد. شاید به همین دلیل باشد که اسلام به آراستگی ظاهر اهمیت داده است. شایسته است انسان لباس پاکیزه بپوشد، عطر بزند، موها را شانه کند، مسواک بزند و در برخی ایام غسل کند. چهبسا یكی از اسرار آدابی كه شرع برای حضور در جماعت قرار داده است، همین باشد كه دیگران از دیدن مؤمن متنفر نشوند.
انسان در تمام مراحل زندگی، از کودکی تا کهنسالی، ظاهر خود را میآراید تا نزد دیگران محبوب باشد؛ اما فقط ظاهر آراسته برای محبوبشدن کافی نیست؛ چراکه ممکن است کسی ظاهری آراسته داشته باشد، ولی رفتارش دیگران را رنجیدهخاطر کند؛ بنابراین انسان برای محبوبشدن نزد دیگران سعی میکند، علاوه بر رعایت آراستگی ظاهر، با رفتار خود توجه طرف مقابل را جلب کند؛ مثلاً شاگرد میکوشد علاوه بر انجام خوب تکالیف و درسخواندن، دستورهای معلم را هم بهدرستی انجام دهد تا توجه او را برانگیزد. رفتار درست و شایسته باعث میشود دیگران برای انسان ارزش قائل شوند؛ پس ظاهر آراسته و رفتار شایسته بهطور طبیعی محبت دیگران را جلب میکند.
حال اگر بخواهیم نزد خدا عزیز و محبوب باشیم آیا باید به وضع ظاهریمان رسیدگی کنیم؟ بهعبارتدیگر چه چیز باعث میشود انسان محبوب خداوند شود؟ برای محبوبشدن نزد خدا، باید دنبال زینتی متناسب با خدا بود؛ زینتی که وقتی خداوند به آن نگاه کند بپسندد. در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَا یَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَلَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَلَكِنْ یَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ.(1)
برای اینکه نظر خداوند متعال را جلب کنیم، باید کارهایی انجام دهیم که خداوند
1. حسنبنفضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص469. «خدای متعال به قیافهها و اموال شما نگاه نمیکند؛ ولی به دلهای شما مینگرد [که آیا پاک و نورانی است یا آلوده و متعفن]».
متعال به ما توجه کند و با رضایت به ما نظر کند. طبیعی است که انسان برای جلب نظر دیگران لباسهای تمیز و زیبا میپوشد و زینت میکند. برای خداوند نیز باید زینتی مناسب خواست او تهیه کنیم.
امام باقر علیه السلام به جابر میفرمایند: تَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ. طبق فرمایش امام پنجم علیه السلام ، اگر انسان بخواهد خود را برای خداوند زینت کند و محبوب خدا باشد، باید در اعمال خود صداقت داشته باشد و مکر و خدعه با خدا را کنار بگذارد. انسانها به شیوههای مختلف، اعم از چاپلوسی، دروغ، وعده و وعید و... فریب میخورند یا دیگران را فریب میدهند. گاه انسان برای پیشبرد اهداف خود، از تعبیرهایی مانند قربان شما، فدای شما، و... استفاده میکند که صرف تعارف است و درواقع حیلهای برای فریبدادن دیگران بهشمار میرود. گاه نیز انسانهای فریبکار وانمود میکنند که به ارزشهای جامعهای که در آن زندگی میکنند اهمیت میدهند. جلب محبت دیگران از راه ادعای ایمان، تقوا، انقلابیبودن، اهل عبادتبودن و... حیلههایی است که با آنها نمیتوان به درگاه خدا نفوذ کرد؛ چراکه إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.(1) خداوند متعال به افکار ما آگاه است و میداند در ذهن ما چه میگذرد، و از همین رو نمیتوان او را فریب داد. کسانی که به فریبدادن دیگران عادت دارند در مقام فریبدادن خدا هم برمیآیند: یُخَادِعُونَ اللّه.(2) عجیب است که اینها سعی میکنند فریب نخورند و میدانند که خداوند فریب نمیخورد؛ اما ناخودآگاه با خداوند بهگونهای رفتار میکنند که گویی خدا باید خیلی زود رفتار آنها را صادقانه بپندارد و بپذیرد؛ درحالیکه لایههایی از کذب در سخنشان وجود دارد. آن زینتی که خدا دوست دارد در رفتار انسان ببیند صدق است.
صدق در زبان فارسی به «راستی» ترجمه میشود و معمولاً در باب راستگویی و
1. آلعمران (3)، 119. «خداوند به راز درون سینهها داناست».
2. بقره (2)، 9؛ نساء (4)، 142.
بهعبارتدیگر راستی در مقام گفتار بهکار میرود؛ اما این واژه در زبان عربی، بهخصوص در کاربرد قرآنی، کاربردهای دیگری نیز دارد؛ مثلاً اگر کسی وعدهای بدهد و به آن عمل کند، در وعدهاش صادق خواهد بود: مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدیلاً.(1) در مقابل این دسته از مؤمنان، کسانی قرار دارند که با خداوند عهد بستهاند؛ اما به عهدشان وفا نکردند. خداوند درباره این افراد تعبیر یکذبون را به کار میبرد و میگوید که عدهای از مردم سستایمان با خدا عهد کردند که اگر خداوند به آنها ثروت دهد، مقداری از ثروتشان را صدقه بدهند و در کارهای خیر مصرف کنند. خدا به آنها ثروت داد؛ اما آنها به عهد خود وفا نکردند و بهواسطه دروغگویی و خلف وعدهای که با خدا کردند به نفاق مبتلا شدند: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَبِما كانُوا یَكْذِبُون.(2) بنابراین اگر انسان با خداوند عهدی کرد، باید به عهدش پایبند و وفادار باشد.
تا اینجا روشن شد که صدق در زبان عربی به راستی در «إخبار» اختصاص ندارد، بلکه علاوه بر «اخبار»، شامل «انشاء» هم میشود. این واژه درباره اعمال انسان نیز بهکار میرود؛ زیرا اعمال انسان نیز زبان دارد و نشان میدهد در دلش چه میگذرد. رفتار انسان با دیگران سخن میگوید، هرچند خود او نخواهد معنای رفتارش را به زبان بیاورد. اینجاست که میگویند رفتار فلان شخص گفتارش را تصدیق نمیکند؛ یعنی زبان عمل با زبان قول و گفتار تناقض دارد؛ مانند آنکه کسی بگوید من به شما ارادت دارم؛ اما عملش چیز دیگری را نشان دهد. صدق در همه این موارد بهکار میرود.
امام باقر علیه السلام میفرمایند: تَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ. البته رفتار به معنای عامش شامل گفتار هم میشود؛ زیرا گفتار هم عملی است که از انسان سرمیزند و نوعی عمل است.
1. احزاب (33)، 23. «از میان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نكردند».
2. توبه (9)، 77. «در نتیجه، به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و ازآنروى كه دروغ مىگفتند، در دلهایشان ـ تا روزى كه او را دیدار مىكنند ـ پیامدهاى نفاق را باقى گذارد».
کسی که در عملش صداقت دارد، در برابر خداوند متعال پنهان و آشکارش فرق ندارد، و یکسان عمل میکند. انسان باید با مردم، بهخصوص با مؤمنان، صادق باشد و خدعه، نیرنگ و دورویی را از خود دور کند. نفاق مراتبی دارد. برخی مراتب آن قبح اخلاقی دارد. انسان در مراتب دیگری از نفاق مرتکب حرام شرعی میشود. گاه نیز دورویی باعث میشود انسان به گناه و حتی به کفر و شاید بالاتر از آن کشیده شود: إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا.(1)
موقعیت منافق نزد خدا از کافر بدتر است؛ زیرا منافق، افزون بر کفر، خدعه، فریب و مانند آن را هم در کارنامه اعمال خود دارد. برای اینکه انسان به دام این مرتبه از نفاق نیفتد، باید از مراتب ضعیف نفاق نیز بپرهیزد. برای پرهیز از لغزیدن، باید از لبه پرتگاه دوری کرد. اگر کسی به لبه پرتگاه نزدیک شود، ممکن است پایش بلغزد و سقوط کند؛ بنابراین برای اینکه در دام شیطان نیفتیم، باید از او فاصله بگیریم، نه اینکه به مرزهای گناه نزدیک شویم و انتظار داشته باشیم کاملاً از شر شیطان محفوظ بمانیم. پس برای پیشگیری از سقوط در دام نفاق، که همراه با کفر و رذایل دیگر است، پرهیز از مراتب اولیه نفاق ضرورت دارد. راه پرهیز از مرتبه اول نفاق این است که انسان عهدی را که با خدا میبندد ـ اگرچه به زبان هم نیاورد ـ جدی بگیرد. حتی کودکان که در بازی به یکدیگر قول میدهند، نیتشان این است که قولشان جدی باشد و به عهدشان پایبند باشند. چگونه میتوان عهد با خداوند را شوخی پنداشت یا فراموش کرد؟ آیا میتوان خداوند را فریب داد؟ انسان که مایل نیست در برابر افرادی که بهلحاظ موقعیت اجتماعی همردیف او یا حتی پایینتر از او قرار دارند بدقولی کند و عهدش را بشکند، چگونه میتواند در برابر خداوند، با آن عظمتِ بینهایتش، تخلف کند؟
بنابراین در مرحله اول، اگر انسان نیت کند کاری را برای خدا انجام دهد، بهلحاظ اخلاقی باید به آن عهد پایبند باشد، هرچند شرعاً واجب نباشد. انسان در مرتبه بعد
1. نساء (4)، 145. «آرى، منافقان در فروترین درجات دوزخاند، و هرگز براى آنان یاورى نخواهى یافت».
باید به عهدهایی وفا کند که ادای آنها واجب است و آن هنگامی است که قول خود را به زبان آورده، و نذر شرعی کرده است. زشتی مخالفت با عهد در این نذرها خیلی بیشتر است. مراتب بالاتر وفای به عهد پیمانی است که انسان با خدا و پیغمبر میبندد که جانومال خود را در راه خدا فدا کند. هیچکاری زشتتر از این نیست که در این مرتبه بیعت با خدا و پیغمبر شکسته شود.
کسی که پیمانی را میشکند که با خدا بسته است باید منتظر پیامدهای سنگین آن باشد. وقتی انسان در عهد خود با خدا تخلف میکند، سیمایش نزد خداوند زشت میشود. هرچه تخلف بزرگتر باشد، محبت خداوند به او کمتر میشود، تا آنکه به جایی میرسد که دیگر خداوند دوست ندارد به او نگاه کند. با تحلیل خلف وعده الهی میتوان نتیجه گرفت که متخلّف در مقام عمل میکوشد خداوند را فریب دهد. اینکه انسان خودش را در زمره مؤمنان و شیعیان امیر مؤمنان علیه السلام قلمداد کند، ولی در عمل رفتار دشمنان آن حضرت را پیشه کند، نهتنها زینتی برای او نخواهد بود، بلکه از چشم خداوند میافتد و خداوند دیگر دوست ندارد به او نگاه کند؛ چراکه خود انسان با اعمال ناپسند سیمای خود را زشت کرده است. روشن است که دیدن چهره زشت خوشایند نیست؛ آنهم زشتی عمیقی که اثرش تا روز قیامت باقی میماند و جبرانپذیر نیست.
پس اگر مرتکب اشتباهی شدیم و ـ نعوذ بالله ـ در مقام خدعه با خداوند برآمدیم، در توبه تسریع کنیم و نگذاریم اثر گناه باقی بماند. ترک توبه پس از ارتکاب گناه و اضافهشدن گناهان دیگر باعث میشود کمکم گناه بهصورت ملکه ثابت درآید و جبران آن ناممکن شود. البته هیچگاه نباید از رحمت خدا ناامید بود؛ اما گاهی جبران اثر گناه بسیار دشوار میشود. طبیعی است که ارتکاب گناه پس از تکرار بهصورت عادت و ملکه درمیآید و گاه بهحدی میرسد که اگر گناه انجام نشود، انسان احساس میکند گمشدهای دارد؛ بنابراین باید سعی کنیم اشتباهات خود را فوراً اصلاح کنیم.
تا اینجا اولین راه کسب محبوبیت نزد خداوند متعال را بیان کردیم که خلاصه آن آراستن ظاهر و باطن و تمسک به صدق نیت در کارهاست.
اما بسندهکردن به صدق در کارها و آراستن ظاهر و باطن برای کسب محبوبیت کافی نیست. اگر بخواهیم محبت پایدار خداوند را به دست آوریم، باید رفتارمان توجه ویژه خداوند را برانگیزد؛ یعنی در اطاعت کوشا باشیم. اگر معلمی به دانشآموزش تکلیفی دهد که انجامش ده دقیقه زمان لازم دارد، اما دانشآموز پس از یک یا چند روز هنوز مشغول انجام تکلیف باشد، معلم رفتهرفته از او ناامید میشود؛ اما اگر تکلیفی را که نیمساعت زمان لازم دارد در ده دقیقه انجام دهد، نزد معلم محبوبیت بیشتری پیدا میکند و غیر از توجه اولیهای که ظاهر آراسته دانشآموز در معلم برمیانگیزد، سرعت انجام کار باعث پایداری محبوبیت خواهد شد.
از دیدگاه امام باقر علیه السلام برای دوام محبوبیت نزد خدا، علاوه بر آراستن اعمال به صدق، باید کار نیک را با شتاب انجام داد: تَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِالتَعْجِیلِ فی الِانْتِقَالِ.(1) این عبارت را میتوان با نمونهای قرآنی توضیح داد؛ هنگامی که حضرت موسی علیه السلام با بنیاسرائیل بهطرف صحرای سینا حرکت کردند، حضرت موسی علیه السلام زودتر از بنیاسرائیل به وعدهگاه رسید. خداوند خطاب به او فرمود: وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ یَا مُوسَى* قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَری وَعَجِلْتُ إِلَیْكَ رَبِّ لِتَرْضى.(2) حضرت موسی علیه السلام برای اثبات محبتش به خدا زودتر از همه خود را به وعدهگاه و محضر وحی الهی رساند. بنابراین انجام سریع تکلیف محبوبیت بنده را نزد خداوند بیشتر میکند. حضرت امام باقر علیه السلام به جابر میفرمایند: «اگر میخواهی پیش خدا محبوب شوی، حرکت خود را با شتاب انجام بده». انسان در این دنیا میتواند با اطاعت از دستورهای الهی از مراتب پایین به مراحل بالای کمال سیر کند. او باید بکوشد در این حرکت که نهایتش خداست، بشتابد و برای جلب رضایت الهی عجله کند: وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین.(3)
1. «و با شتاب در انتقال، خود را نزد او محبوب گردان».
2. طه (20)، 83 و 84. «و اى موسى، چهچیز تو را [دور] از قوم خودت به شتاب واداشته است؟ گفت: اینان در پى مناند و من ـ اى پروردگارم ـ بهسویت شتافتم تا خشنود شوى».
3. آلعمران (3)، 133. «و براى رسیدن به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى كه پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزکاران آماده شده است، بشتابید».
وَإِیَّاكَ وَالتَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى، وَإِیَّاكَ وَالْغَفْلَةَ فَفِیهَا تَكُونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ، وَإِیَّاكَ وَالتَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ فَإِلَیْهِ یَلْجَأُ النَّادِمُونَ؛ از تأخیر [در اطاعت خدا] بپرهیز؛ زیرا تسویف، دریایی است که هلاکشوندگان در آن غرق میشوند، و مبادا غافل مانی که سنگدلی به همراه دارد. نکند آنجا که عذری نداری سستی کنی که پشیمانان به آن [(سستی)] پناه میبرند.
بر اساس فرمایش امام باقر علیه السلام به جابر، زینتی كه خدا دوست دارد، صداقت در اعمال و راستی در کارهاست و اگر کسی محبت پیوسته و پایدار خداوند را بخواهد، باید در حرکت خود بهسوی خداوند سریع باشد.
در مقابلِ تعجیل و سرعت در انجام كارهای خیر، سه مانع تصور میشود: یكی اینكه انسان انجام كار خیر را به تعویق بیندازد و دائماً امروزوفردا كند. مثل کسانی که توبه را به پس از بهرهمندی از دوران جوانی موکول میکنند. بهتأخیرانداختن کار، برحسب مدت زمانِ تأخیر مراتبی دارد. ممکن است زمان مرگ فرا برسد و کار هنوز انجام نشده باشد یا اگر کار مذکور ظاهراً اولویت ندارد، بر اثر موانعی، مانند پیشآمدن کارهای مهمتر، هرگز انجام نگیرد. بههرحال عالَم که سرای تزاحم است، پیوسته در حال دگرگونی است، و ازاینرو اگر فرصتی به دست آمد که کار خیری انجام دهیم، باید این فرصت را
غنیمت بدانیم و از آن استفاده کنیم. اگر انسان بهجای غنیمتشمردن فرصتها پیوسته امروزوفردا کند، گرفتار تسویف شده است. تسویف ظاهراً از ریشة «سوف» آمده است. ویژگی سوف در زبان عربی آن است که فعل مضارع را به آینده اختصاص میدهد؛ یعنی آن کار در زمان آینده انجام خواهد شد. اینکه انسان بهجای انجام کار در زمان حاضر، آن را به بعد موکول کند تسویف خوانده میشود؛ حالتی که درواقع دام بزرگ شیطان است و کسی که در این دام گرفتار آید، نجات نمییابد و به هدف عالی نمیرسد؛
مانع دیگر غفلت است؛ یعنی امور دنیا و زندگی روزمره دنیوی، انسان را بهکلی از انجام کار خیر غافل كند. در تسویف انسان میداند كه باید كار خیر را انجام دهد، اما امروزوفردا میکند و متوجه نیست که برای انجام کار خیر دیر شده است؛ ولی در غفلت انسان از اصل تکلیف غافل است؛
مانع سوم این است كه انسان، نهتنها به اصل تکلیف و کار خیر توجه دارد، بلکه میخواهد آن کار را انجام دهد؛ اما با سستی و بیحالی به دنبال انجام کار میرود. وقتی انسان به کاری علاقه ندارد با سختی و سنگینی آن را انجام میدهد. هنگامی که پدر به فرزندش امر میکند که تکالیفش را انجام دهد، فرزند میپذیرد؛ ولی با بیحالی و سستی به سراغ کیفش میرود تا کمکم وسائل ضروریاش را بردارد و بهکندی مشق بنویسد. کسی که علاقهای به مطالعه ندارد، کتاب را برمیدارد، روی جلد و پشت آن را نگاه میکند، کتاب را ورق میزند و وقت زیادی را هدر میدهد تا سرانجام مطالعه را شروع کند؛ اما بهمحض شروع مطالعه حواسش پرت میشود و تمرکزش را از دست میدهد. این فرد نمیگوید حالا مطالعه نمیکنم، بلکه مشغول مطالعه شده است؛ اما با سستی مطالعه میکند. گاه نیز انسان عذری دارد که سستی میکند؛ مثلاً مریض است و بر اثر ضعف، توانایی انجام کار را ندارد. این شخص بعداً میتواند هم برای دیگران عذر بیاورد، هم خود را قانع كند و بگوید من کوشش لازم را بهکار بستم؛ اما بر اثر عذری موجه نتوانستم کارم را انجام دهم.
امام باقر علیه السلام درباره حالت اول ـ تسویف ـ میفرمایند: وَإِیَّاكَ وَالتَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ
فِیهِ الْهَلْكَى. بر اساس این فرمایش، انسان باید مراقب باشد از شیطان فریب نخورد و در كار خیر، امروزوفردا نكند؛ زیرا تسویف گردابی است كه هركس در آن بیفتد، غرق و هلاك میشود؛ بنابراین در انجام کار خیر باید سرعت را در نظر گرفت: وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین.(1) امر به شتاب در انجام کارهای نیک مصداق عبارت پیشینِ همین روایت است که حضرت فرمودند: تَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِالتَعْجِیلِ فی الِانْتِقَالِ.
نماز ظهر را میتوان از ابتدای وقت تا نزدیک غروب آفتاب خواند. اگر کسی نماز ظهر را آغاز وقت نخواند، گناه نکرده است؛ اما رضایت الهی در اقامه نماز اول وقت است. اقامه نماز اول وقت و شتاب در کار خیر افزون بر آنکه مغفرت و آمرزش گناهان را به دنبال دارد، رضایت الهی را جلب خواهد کرد؛ رضایتی که حضرت موسی علیه السلام هم به دنبال آن بود و برای جلب آن زودتر از همه به وعدهگاه رسید: وَعَجِلْتُ إِلَیْكَ رَبِّ لِتَرْضى.(2) درواقع، شتاب در انجام کارهای خیر باعث خشنودی و شادمانی خداوند میشود. البته باید دانست که شادمانی خداوند از جنس شادمانی انسان نیست؛ همانگونه که غضب الهی نیز با خشم انسان متفاوت است؛ زیرا ذات الهی تغییرناپذیر است. بههرحال خداوند متعال عجله در کار خیر را بسیار دوست دارد، و شتافتن در کار خیر، انسان را شایسته رضوان الهی میسازد: وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر.(3) تسویف، در مقابل عجله و شتاب در كار خیر، گرداب ژرفی است که انسان را فریب میدهد که میتواند در آن شنا کند؛ اما وقتی پای در آن مینهد، جز هلاکت بهرهای نمیبرد.
گفتیم غفلت از موانع محبوبیت نزد خداوند است. غفلت ناظر به وقتی است که امور
1. آلعمران (3)، 133. «و براى رسیدن به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى كه پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزکاران آماده شده است، بشتابید».
2. طه (20)، 84.
3. توبه (9)، 72. «و خشنودى خدا بزرگتر است».
دنیوی انسان را بهگونهای مشغول کند که فراموش کند چنین تکلیفی هم داشته است. امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَإِیَّاكَ وَالْغَفْلَةَ ففیها قساوة القلب.(1)
خداوند متعال درباره مردان و زنان مؤمن در قیامت میفرماید: یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَبِأَیْمانِهِم.(2) نیز درباره منافقانی که از مؤمنان درخواست نور میکنند میفرماید: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب.(3) قرآن کریم پس از این توصیف گفتوگوی دو گروه را اینگونه تصویر کرده است: یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَلكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور.(4) منافقان میگویند مگر ما با شما نبودیم؟ مگر ما با شما اهل یک محل، یک مسجد، یک سنگر و... نبودیم؟ چه شد که شما به سعادت رسیدید و ما اینگونه در تاریکی و ظلمت گرفتار آمدیم؟ مؤمنان میگویند: بله، با ما بودید؛ اما امروزوفردا کردید؛ قدمی به پیش و قدمی به عقب برداشتید تا آنکه کمکم در دل شما شک پدید آمد. در آغاز پذیرفتید که باید این تکالیف را برای رضای خدا انجام داد؛ اما امروزوفردا کردید و کمکم در اصل تکالیف، تردید روا داشتید که آیا اصلاً انجام چنین کارهایی لازم است یا خیر. در این تردید، آرزوها بر شما غالب شد و شما را فریب داد.
این سلسلهمراتبی است که ممکن است برای انسان پیش آید و کمکم او را از راه حق منحرف و منصرف کند. چنین انسانی ناگهان چشم باز میکند و میبیند بهکلی از مسیر حق دور افتاده است و نهتنها در مسیر درست حرکت نکرده، بلکه درست راه مقابل را برگزیده است.
1. «و مبادا دستخوش غفلت شوى كه در آن سنگدلى باشد».
2. حدید (57)، 12. «آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مىبینى كه نورشان پیشاپیششان و بهجانب راستشان دوان است».
3. همان، 13. «آن روز مردان و زنان منافق به كسانى كه ایمان آوردهاند مىگویند ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندكى] برگیریم. گفته مىشود بازپس برگردید و نورى درخواست كنید. آنگاه میان آنها دیوارى زده مىشود كه آن را دروازهاى است؛ باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد».
4. همان، 14. [دورویان] آنان را ندا در میدهند: «آیا ما با شما نبودیم؟» میگویند: «چرا، ولی شما خودتان را در بلا افکندید و امروزوفردا کردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غرّه کرد تا فرمان خدا آمد و [شیطانِ] مغرورکننده، شما را درباره خدا بفریفت».
خداوند در آیه دیگری میفرماید: أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ.(1) دلی که نور هدایت خدا به آن نرسد و عوامل غفلت سبب تاریکی آن شوند، حالت رقت و انفعال را از دست میدهد، و دیگر موعظه به او نفعی نمیرساند. در چنین وضعیتی انسان کمکم فراموش میکند که اصلاً برای چه آفریده شده است؛ کجا میخواهد برود؛ انبیاعلیهم السلام برای چه آمدهاند؛ هدف دستگاه رسالت، امامت و شهادت چه بوده است؛ و...؟ فراموشی و غفلت، دلها را مثل سنگ سخت میکند تا موعظه در آن تأثیری نداشته باشد. امام باقر علیه السلام میفرمایند مراقب باش به غفلت، روزمرگی و بیخیالی مبتلا نشوی که موجب قساوت قلب میشود. متأسفانه فرهنگ امروز دنیا بر آن است که هرچه موجب غم، غصه، اندوه، ترس و مانند آن میشود زیانآور است و باید به فراموشی سپرده شود. اگر این حالت به انسان دست دهد، دیگر هیچ حرف حقی در او تأثیر نمیگذارد و دل دچار قساوت میشود.
سومین مانع شتاب در کار خیر سستی و اهمال است. انسان سهلانگار وظیفهاش را فراموش نکرده است؛ امروزوفردا نمیکند؛ و در صدد انجام کار خیر است؛ اما با سستی و تنبلی به دنبال آن کار میرود. امام باقر علیه السلام دراینزمینه هشدار دادهاند: إِیَّاكَ وَالتَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ. سهلانگاری و سستی در کاری که وظیفه و تکلیف است و برای ترک آن عذری وجود ندارد، بیمعناست. لازم است با هوشیاری و تمرکز نیروها، وظیفهمان را با سرعت لازم و مطلوب انجام دهیم. البته اگر عذری داشته باشیم، ترک کار تا رفع عذر اشکالی ندارد: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَریضِ حَرَج.(2)
وقتی انسان کاری را با سستی آغاز میکند، امید موفقیت او در آن کار کم است و اغلب اوقات در نیمه راه وامیماند و به نتیجه مطلوب نمیرسد. آیا کسی که سالم است و
1. همان، 16. «آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم [و فروتن] گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدانها كتاب داده شد و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا كشید و دلهایشان سخت گردید و بسیارى از آنها فاسق بودند؟».
2. فتح (48)، 17. «بر نابینا گناهى نیست و بر لَنگ گناهى نیست و بر بیمار گناهى نیست».
وظیفهاش را میشناسد و توان و تصمیم انجام آن را دارد، در تنبلی و سستی معذور است؟ اگر عذری برای ترک وظیفه باشد، هرچند حسرتی درپی خواهد داشت، هم عذاب وجدان شخص زایل میشود، هم در نظر دیگران معذور است.
بسیاری از ما با موانع مزبور روبهرو شدهایم و بر اثر تسویف، غفلت، یا سستی در کار خیر کوتاهی کردهایم و فرصت را از دست دادهایم. حضرت علی علیه السلام میفرمایند: الْفُرْصَه تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْر.(1) همانطور که ابرها با سرعت حرکت میکنند و ساعتی بعد در جایی مشاهده نمیشوند که بودهاند، فرصتها هم با سرعت از دست میروند. باید فرصتها را بشناسیم و ببینیم که از فرصت موجود چه استفادهای میتوان کرد. وقتی فرصت کار خیر از دست رفت، هیچچیز دیگر آن را جبران نمیکند.
استفاده از فرصتها کار دشواری نیست؛ در هر لحظه میتوانیم بدون اینکه کسی دریابد یا تغییری در وضعیت جسمانی ما رخ دهد دلمان را متوجه خدای متعال و اولیای او کنیم. اینکه در همین لحظه به یاد خداوند باشیم هیچ دشواری ندارد؛ نه باید مسیری را طی کرد؛ نه باید هزینهای پرداخت؛ نه زحمت و تلاش فراوان لازم دارد؛ و نه کسی متوجه میشود که دلمان کجا سیر میکند. این کار ازآنجاکه یاد محبوب است شیرین است و علاوه بر آن، برکات فراوانی به همراه دارد: بلاها را از انسان دفع، و شیطان را از او دور میکند؛ به عمر انسان برکت میدهد؛ نقصهایش را برطرف میکند؛ و او را در کارهایش توفیق میدهد.
خداوند در قرآن میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثیرا* وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصیلا.(2) در یادکردن از خداوند، آنچه اصالت دارد توجه قلبی است و به همین دلیل خداوند در آیه دیگری میفرماید: فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا.(3) در این آیه أو أکثر
1. محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت21، ص471. «فرصت مانند گذرِ ابر میگذرد؛ پس، فرصتهای خیر را غنیمت بشمارید».
2. احزاب (33)، 41 و 42. «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا را یاد كنید، یادى بسیار* و صبح و شام او را به پاكى بستایید».
3. بقره (2)، 200. «همانگونه كه پدران خود را به یاد مىآورید، یا با یادكردنى بیشتر، خدا را به یاد آورید».
ذکراً نیامده است، بلکه خداوند متعال میفرماید: أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا. تعبیر شدت درباره کیفیت ذکر بهکار میرود و موضوع کمیت مطرح نیست، هرچه ذکر تکرار شود، مصداق ذکر کثیر خواهد بود؛ اما توجه قلبی شدت و ضعف دارد. این آیه بر شدت ذکر تأکید کرده است؛ یعنی انسان باید سعی کند کیفیت توجه خود را افزایش دهد. هرچه توجه انسان در هنگام ذکرگفتن بیشتر باشد، شدت آن بیشتر است و همه ما توانایی عطف توجه را داریم.
خوب است گاهی بیندیشیم که چقدر از فرصتهایمان که در اوقات فراغت استفاده میکنیم؛ آیا در اوقات فراغت، به خداوند متعال توجه داریم؟ برخی بهمحض یافتن فرصت، به انواع فکرهای آشفته، سوءظن به دیگران، آرزوپروری برای دنیا و... مشغول میشوند و اگر هم چنین افکاری نپرورانند با حل جدول، تماشای فیلم و کارتون و مثل اینها خود را سرگرم میکنند. آیا شایسته است که با وجود برکات فراوان یاد خدا و اولیای او از فرصتهایمان استفاده نکنیم؟ چرا وقتی بیکار نشستهایم و نمیدانیم چه باید بکنیم چند آیه قرآن تلاوت نمیکنیم؟ بزرگان ما به قرائت قرآن بسیار سفارش کردهاند و خود به آن مقید بودهاند. حضرت امامخمینیرحمه الله با آن مسئولیتهای سنگین مقید بودند در شبانهروز چند مرتبه قرآن بخوانند؛ درحالیکه ما گاهی بیکار نشستهایم؛ فرصت داریم؛ سلامتیم؛ ولی تنبلی میکنیم و فرصت قرائت قرآن را از دست میدهیم.
یکی از مضامینی که در منابع روایی اسلام بسیار تکرار شده این است که خداوند برای هربار گفتن تسبیحات اربعه درختی در بهشت برای گوینده میرویاند.(1) ما در هر لحظه میتوانیم درختی برای خود در بهشت بکاریم. کاشتن درخت در طبیعت و به ثمررساندن آن کار آسانی نیست؛ اما بهراحتی میتوان این کار را با یاد خدا انجام داد. چگونه است که آمادهایم ساعتها درباره دیگران صحبت کنیم و بار غیبت، تهمت، دروغ، بدگویی و... را به دوش بکشیم؛ اما وقتی میخواهیم ذکر خدا بگوییم و به یاد او باشیم سستی میکنیم؟ این حالت نشانه تسلط عامل دیگری است که در ادبیات دینی ما از
1. ر.ک: محمدبنعلیبنبابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص11؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ شَجَرَنَا فِی الْجَنَّةِ لَكَثِیرٌ قَالَ نَعَمْ وَلَكِنْ إِیَّاكُمْ أَنْ تُرْسِلُوا عَلَیْهَا نِیرَاناً فَتُحْرِقُوهَا وَذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ».
آن به شیطان تعبیر میشود. این عامل خارجی مانع توجه دل به خدا میشود. چرا انسان باید تا این حد از موجودی فریب بخورد که خدا از دشمنی او با انسان خبر داده است؟ خداوند میفرماید: إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیر.(1) بر اساس فرمایش خداوند متعال، باید شیطان را دشمن داریم و حیلههای او را بشناسیم؛ اما گاه بهگونهای عمل میکنیم که گویا او دوست و رفیق ماست.
عمر انسان کوتاه است و فرصت بهسرعت از دست میرود. روزی چشم خواهیم گشود که دیگر فرصتی باقی نمانده است؛ بنابراین خوب است همتی بگماریم و از عمر خود بهرهمند شویم. میتوانیم تعداد روزهای عمر خود را حساب کنیم و با ضربکردن آن در دقایق یا ثانیهها بفهمیم که چقدر از فرصتها استفاده کردهایم. آیا از تکتک لحظاتی بهره بردهایم که میتوانسته به درختی در بهشت تبدیل شود؟ آیا نمازها را اول وقت میخوانیم یا بعد از صرف غذا، استراحت، صحبتکردن و تماشای فیلم، در آخر وقت به نماز میپردازیم؟ نمازی را که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد اول وقت بخوانید و نگذارید شیطان فریبتان دهد.
امام باقر علیه السلام میفرمایند: إِیَّاكَ وَالتَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ فَإِلَیْهِ یَلْجَأُ النَّادِمُونَ. این احتمال بهیقین نزدیکتر است که ضمیر هاء در إلیه به عذر برگردد؛ یعنی مبادا آنجا كه عذرى ندارى سستى كنى كه پشیمانان به عذر پناه میبرند. اگر انسان به دلیل عذری که دارد وظیفهاش را انجام ندهد و پشیمان شود یا دیگران او را سرزنش كنند، میتواند به سپر عذرش پناه ببرد؛ اما کسی که مانعی برای انجام کار خیر ندارد، نباید کوتاهی کند.
خلاصه آنکه بر اساس فرمایش امام باقر علیه السلام اگر کسی میخواهد نزد خداوند عزیز باشد و محبت خدا را جلب کند باید در کارهای خیر شتاب کند و گرفتار موانعی مانند تسویف، غفلت یا سستی نشود. ایشان هشدار میدهند که مبادا مبتلا به تسویف شوی و امروزوفردا كنی؛ بهطوری که كار نیک بهکلی رها شود یا مبتلا به غفلت شوی كه نتیجه آن هم ترك کار نیک است و افزون بر آن دلت هم سخت شود؛ اما اگر اهل غفلت نیستی و تصمیم به عمل نیک هم داری، مراقب باش سستی نكنی و در كار خیر بشتابی.
1. فاطر (35)، 6. «درحقیقت، شیطان دشمن شماست، شما [نیز] او را دشمن گیرید. [او] فقط دارودسته خود را مىخوانَد تا آنها از یاران آتش باشند».
وَاسْتَرْجِعْ سَالِفَ الذُّنُوبِ بِشِدَّةِ النَّدَمِ وَكَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ، وَتَعَرَّضْ لِلرَّحْمَةِ وَعَفْوِ اللَّهِ بِحُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ، وَاسْتَعِنْ عَلَى حُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَالْمُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ؛ با پشیمانی کامل و آمرزشطلبیِ بسیار از گناهان گذشته[ات] بازگرد و با بازگشتی شایسته [به درگاه خدا] خود را از رحمت و بخشش الهی برخوردار کن، و برای بازگشتِ شایسته، از دعای خالصانه و مناجات در تاریکیها کمک بگیر.
امام باقر علیه السلام بعد از اشاره به فضیلتها و مقامهایی كه خدای متعال برای انسان مقرر فرموده است و راههایی كه انسان را به این كمالات میرساند، گویا به این نكته توجه میكنند كه این سفارشها برای آینده است؛ در حال حاضر چه کنیم تا نزد خداوند محبوب باشیم؟ چه کنیم که وظایفمان را بهتر انجام دهیم و از شر شیطان محفوظ بمانیم؟ و گذشتههایمان را چگونه جبران كنیم؟ حضرت در ادامه حدیث میفرمایند، پرونده گناهان گذشته خود را بازخوانی كن و در این بازخوانی، پشیمانی راستین خود را از گناهان گذشته ابراز کن و بکوش بسیار استغفار كنی، و برای اینكه شایسته رحمت و عفو الهی شوی سعی كن برنامهات را تغییر دهی و بهسوی خدا بروی؛ و برای اینكه در این كار موفق شوی از دعا و مناجات در تاریكی شبها غافل نشو.
خوب است انسان ساعتی را به مرور و بازبینی گذشته خود اختصاص دهد و تاآنجاکه
ممکن است، در خلوت و تاریكی به این کار بپردازد تا هیچ چیز توجه او را به خود جلب نكند. گناهانی را به یاد آورَد که از زمان مکلفشدن تاکنون مرتکب شده است و اگر امکان داشته باشد آنها را یادداشت كند؛ زیرا صِرف مرور گذشته كارساز نیست، و ازآنجاکه تعداد گناهان زیاد است دقت در آنها دشوار است. اگر از کسی که هفتاد سال زندگی کرده است درباره تعداد گناهانش بپرسید، بیش از بیست یا سی گناه در ذهنش مجسم نمیشود؛ اما اگر دقت کند چهبسا هر روز به همین میزان گناه کرده باشد. با ضرب هفتاد در تعداد روزهای سال و ضرب عدد حاصل در بیست سی گناه عدد بزرگی به دست خواهد آمد.
مرور و یادداشتِ گناهانی كه خیلی زشت و خجالتآور بودهاند و کسی دوست ندارد برای لحظهای هم آنها را به یاد بیاورد، باعث میشود زشتی کارهای ناروا و کثرت گناهان انسان بیشتر در نظرش جلوه کند. آنگاه میتواند با خود بیندیشد كه بهجای اینكارها چه كارهای خوبی میتوانسته است انجام دهد كه هریك آمرزش گناهان یا ترفیع درجات او را به دنبال داشته باشد. گاه در چند دقیقه میتوان کار خیری را انجام داد که فرشتگان هم از عهده محاسبه ثوابش برنیایند. خداوند متعال چنین نیرویی به انسان داده است. پس ما باید به کارهای نیک علم داشته باشیم و برای انجام آنها همت کنیم. چهبسا با اندیشیدن به کارهای خیری که امکان انجام آنها را داشتهایم، پشیمانی شدیدی بر ما عارض شود. میتوانیم با فکرکردن به کارهای زشتی که انجام دادهایم و با اندیشیدن به ثوابها و مقامهایی که ممکن بود از راه انجام دادن کارهای نیک بهدست آوریم، خود را ارزیابی کنیم. حالتی که بر اثر این ارزیابی ممکن است برای انسان رخ دهد مانند حال سرمایهداری است كه میتوانسته منافع زیادی کسب کند، اما یكباره همه اموالش آتش گرفته است. کسی که نهتنها از سرمایه فراوانش بهرهای نبرده است، بلكه كاری كرده است كه داراییاش آتش بگیرد و خودش هم در این آتش بسوزد، نهایت انفعال را حس خواهد کرد. تصور این وضعیت که بر اثر بازخوانی و محاسبه پرونده اعمال به وجود میآید، برای انسان نهایت پشیمانی را به دنبال خواهد داشت و زمینه توبه صادق را فراهم خواهد آورد. آن وقت است که با خود میاندیشد اگر عمر دوبارهای مییافت، حتی لحظهای را بیهوده تلف نمیکرد.
اکنون فرض کنید این فرصت در اختیار شما قرار گرفته است و عمری دوباره به شما بخشیده شده است؛ چراکه هنوز فرصت باقی است و نمیدانید چه زمانی از دنیا خواهید رفت. از همین حالا میتوان توبه کرد و بهجای صرف وقت در کارهای بیهوده و ناروا به اعمال صالح روی آورد.
وقتی انسان به گناه عادت میکند و شیرینی گناه را میچشد، بهآسانی نمیتواند تصمیم بگیرد همه گناهانش را ترك کند و بهکلی مسیر زندگیاش را تغییر دهد. البته هر قدر پشیمانی او شدیدتر باشد و بتواند مجسم کند که سرمایهاش را از دست داده است و کسی نیست که دستش را بگیرد و به او کمک کند، تصمیمش برای تغییر مسیر زندگی راسختر میشود.
امام باقر علیه السلام میفرمایند پرونده گذشتهات را بازکن و شدت پشیمانی و میل به استغفار را دریاب. به دنبال پشیمانی، میل به استغفار رخ خواهد نمود، و برای آنکه بتوانی به عفو و رحمت الهی امیدوار باشی، مسیر زندگیات را تغییر بده. برای اینکه بتوانی این تصمیم را عملی کنی، باید از دعا و مناجات در تاریکی بهره جویی. وقتی انسان تصمیم بگیرد که دیگر گناه نکند، برای اینکه دوباره فریب شیطان در او اثر نکند و به گناه بازنگردد، باید از خدا کمک بخواهد و دست تضرع به بارگاه او دراز کند.
تغییر مسیر زندگی، ترک گناهان، دلکَندن از دلبستگیها و بهسوی مسیر خدا رفتن کار آسانی نیست و نیاز به کمک دارد. انگیزهای لازم است تا انسان از لذت گناه چشم بپوشد و در راه اطاعت خدا مشتاقانه ثابتقدم بماند. آنچه در این مرحله به انسان کمک میکند و لذتی به او میدهد که از لذتهای گناهان برتر است، انس با خداست. در مناجات شعبانیه که از بافضیلتترین مناجاتهای نقلشده از اهلبیت علیهم السلام بهشمار میرود آمده است: الهِی لَمْ یَكُنْ لِی حَوْلٌ فَانْتَقِلُ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ إِلّا فِی وَقْتٍ ایْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِك.(1)
1. علیبنموسی ابنطاووس، الإقبال بالأعمال الحسنه، محقق/مصحح: جواد قیومی اصفهانی، ج3، ص298. «خدایا من توانایی دستبرداشتن از گناه را نداشتم مگر در آن وقتی که تو محبت خود را به من چشاندی و من را با محبت خود بیدار کردی».
در این مناجات نهتنها انسان با معارف ناب اهلبیت علیهم السلام آشنا میشود، بلکه در کنار آن، شیوه مناجاتکردن را هم میآموزد. حضرت میفرمایند خدایا، من نمیتوانستم دست از گناه بردارم. جز هنگامی که مرا با محبت خودت آشنا کردی.
حقیقت این است که انسان تا لذت برتر و بالاتری کشف نکند، دست از لذت اندک برنمیدارد. لذت برتر، که سبب میشود انسان از لذت اندک دست بردارد، گاه فوری و نقد به انسان میرسد و گاه لذتی است مربوط به آینده که باید درباره آن بیندیشد. معمولاً قسم دوم جذاب نیست و انسان به لذت نقد تمایل بیشتری نشان میدهد تا لذت نسیهای که بخواهد درباره رسیدن به آن بیندیشد. اگر خداوند قبل از فرارسیدن قیامت، نوعی شیرینی نقد را به انسان بچشاند و کام او را در همین دنیا بهگونهای شیرین کند که همه مزههای دیگر در مقابل آن رنگ ببازد و نوعی زیبایی را به او بنماید که همه زیباییها در مقابل آن ناچیز باشد، انسان بهراحتی میتواند از گناه چشم بپوشد. به همین دلیل است که امام باقر علیه السلام میفرمایند: وَاسْتَعِنْ عَلَى حُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَالْمُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ.
اگر خداوند توفیق انس با خود را به انسان عنایت کند و انسان مزه مناجات با خدا را بچشد، بهراحتی گناه را ترک میکند و از لذت آن چشم میپوشد. آیتالله بهجترحمه الله فرموده بودند: «اگر سلاطین عالم میدانستند چه لذتی در نماز هست، دست از لذتهای سلطنت میکشیدند». آنها نمیدانند نماز چه لذتی دارد. نقل است که آیتالله قاضیرحمه الله فرمودهاند: «اگر در بهشت نماز نباشد من بهشت را برای چه بخواهم؟» یعنی باور ایشان این بوده است که در بهشت هم بالاترین لذت، عبادت خداست. خداوند متعال چنین بندههایی هم دارد. آنها چیزهایی را درمییابند که ما درک نمیکنیم؛ اما میدانیم راست و درست است. ما نیز باید بکوشیم موانع درک لذت انس و مناجات با خدا را از خودمان دور کنیم تا زمینه تقرب به خداوند را فراهم آوریم.
آنچه مانع درک شیرینی انس و مناجات با خدا میشود، دلبستگی به دنیاست. خداوند در حدیث معراج فرموده است: «اگر دل کسی در گرو محبت دنیا باشد، لذت مناجات خودم را به او نمیچشانم». حب دنیا مراتبی دارد. بعضی از مراتب، که مزاحمتی با تکالیف
شرعی نداشته باشد و مستلزم حرامی نباشد، مباح است؛ اما همین مراتب هم انسان را از انجام کارهای بهتر محروم میکند. درست است که انسان از آغاز در پی دوستیِ دنیا نمیرود؛ اما ناخودآگاه و بهتدریج به دنیا دل میبندد و کار به جایی میرسد که حاضر است مرتکب کار حرام شود و آگاهانه گناه کند؛ حقوق دیگران را تضییع کند؛ از بیتالمال سوءاستفاده کند؛ دروغ بگوید؛ فتنهانگیزی کند؛ و برای اینکه چند روز بیشتر به صندلی ریاست تکیه زند، مرتکب گناهان کبیره شود.
برای اینکه انسان به چنین ورطهای فرونیفتد، باید از همان آغاز هرگاه احساس کرد که تمایلش به دنیا در حال افزایش است به خود نهیب بزند. کسانی که همتشان ضعیف است و به گردآوردن ثروت تمایل دارند، باید از ثروتی که بهزحمت بهدست آوردهاند، در راه خدا انفاق کنند: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ.(1) گاهی اوقات، مانند ماه مبارک رمضان، زمینه انفاق بیشتر فراهم است. اگر انسان در حدی که برای او میسر است از این فرصتها بهره نبرد، بسیار زیان میبیند.
اگر کسی تمایلات حیوانی و شهوانی زیادی در خود احساس میکند باید از بهره حلال آن کم کند تا نفس قوی نشود و با سرکشی از او تقاضای حرام نکند. برای فرار از نگاه حرام هم باید از برخی نگاههای حلال چشم پوشید. مگر لازم است انسان به همهچیز نگاه کند؟! باید هرجا که احتمال میدهد به حرامی منتهی شود، نگاهش را پایین افکند؛ اینگونه میتوان از قرارگرفتن در موقعیت گناهآلود پیشگیری کرد. شاید شما نیز دویدن در جاده شیبدار را تجربه کردهاید. شروع حرکت در اینگونه جادهها خوشایند است؛ زیرا لازم نیست انرژی زیادی صرف کنید؛ اما بهتدریج سرعت افزایش مییابد و ممکن است کنترل آن دشوار شود و نتوانید خود را نگه دارید. اگر قبل از رسیدن به این مرحله خود را کنترل کنیم، امکان نجات هست، وگرنه ممكن است حادثهای پیش آید كه پیامدهای وخیمی داشته باشد.
1. آلعمران (3)، 92. «هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید».
مسئولیت طلاب در این موقعیتها سنگینتر است؛ زیرا وظیفه هشدار به دیگران و گوشزدکردن معارف دینی و اخلاق اسلامی به عهده آنهاست. باید مردم را از دلبستن به دنیا بازداشت. اگر خدای ناکرده طلابْ اندکی آلوده شوند، نهتنها خودشان مرتکب گناه مضاعفی شدهاند، بلکه سخنشان هم در دیگران اثر نمیگذارد.
از معارف اسلامی برمیآید که بزرگی و کوچکی گناهان اجتماعی تا حدود زیادی برحسب موقعیت انسان در اجتماع فرق میکند. هرچه موقعیت فرد در جامعه حساستر باشد، ثواب بیشتری از کار خوب میبرد و اگر هم مرتکب گناهی شود، جرمش سنگینتر است. قرآن دراینزمینه خطاب به همسران پیغمبرصلی الله علیه و آله میفرماید: یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنّ.(1) همسران پیامبرصلی الله علیه و آله اگر تقوا داشته باشند، ثوابی دوچندان میبرند و اگر لغزشی مرتکب شوند، گناهشان افزون خواهد بود. حضرت امام صادق علیه السلام میفرمایند: یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعونَ ذَنْباً قَبلَ اَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِد.(2) افرادی که توفیق آشنایی با معارف دینی را نداشتهاند و معارف و حقایق دین به آنها نرسیده است اگر مرتکب گناهی شوند رحمت و غفران الهی زودتر شامل حالشان میشود؛ اما گناهِ کسی که زندگیاش با کتاب و سنت گذشته است و گوشتوپوست او با برکت اهلبیت علیهم السلام عجین است با گناه دیگران برابر نیست. هر قدر موقعیت اجتماعی عالم نزد مردم بالاتر باشد و مردم بیشتری به او تأسی کنند، افکار و اعمالش نیز حساستر است. اگر کار خیری انجام دهد، ثوابش بیشتر است، زیرا مردم بیشتری از او پیروی میکنند، و اگر کار بدی انجام دهد، گناهش افزون است، چون مردم کار او را حجت میدانند و میگویند این کار خیلی هم بد نیست، وگرنه چنین کسی آن را انجام نمیداد!
امام صادق علیه السلام حدیثی قدسی نقل فرمودهاند: أَوْحَى اللَّهُ ـعَزَّوَجَلَّـ إِلى دَاوُدَ علیه السلام : لَاتَجْعَلْ بَیْنِی
1. احزاب (33)، 32. «اى همسران پیامبر، شما مانند هیچیك از زنان [دیگر] نیستید، اگر سَرِ پروا دارید».
2. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج1، ص115، ح124/1. «هفتاد گناه جاهل بخشیده میشود، قبل از آنکه یک گناه عالِم بخشیده شود».
وَبَیْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا؛ فَیَصُدَّكَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی؛ فَإِنَّ أُولئِكَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ الْمُرِیدِینَ، إِنَّ أَدْنى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِی مِنْ قُلُوبِهِمْ؛(1) «خداوند عزوجل به داوود علیه السلام وحی فرمود که میان من و خودت عالم فریفته به دنیا را [واسطه] قرار نده که تو را از راه دوستی من بازدارد، زیرا آنها راهزنان بندگان خواهان من هستند. کمترین کاری که با آنها میکنم این است که شیرینی مناجاتم را از دلهاشان برمیکَنَم». توضیح آنکه، خواهناخواه بین بندگان و خداوند واسطههایی قرار میگیرند. عموم مردم دین خود را از علما میآموزند؛ علما هم علمشان را از ائمه و انبیاءعلیهم السلام میگیرند؛ بنابراین آنها بین خدا و بندگان واسطهاند. خداوند در این حدیث به دقت كردن در انتخاب واسطهها سفارش میکند. بر این اساس انسان باید توجه کند که دین خود را از چه كسی میخواهد یاد بگیرد و از چه کسی میخواهد پیروی کند. خداوند متعال هشدار میدهد که مبادا بین من و خود عالمی را واسطه كنید كه شیفته دنیاست. چنین عالمانی راهزن بندگان و دزدهایی هستند که سر گردنه ایمان ایستادهاند و نمیگذارند بندگان بهطرف خدا بیایند. این راهزنان بهجای سوقدادن بندگان بهجانب خداوند متعال، آنان را از یاد خداوند بازمیدارند. درحقیقت ارتباط با چنین عالمانی یاد خدا را در قلب مؤمنان خاموش میکند؛ چون آنچه مردم در نهاد ایشان میبینند، علاقه و دلبستگی به دنیا، شهوت پول، مقام و شهرت است. طبیعی است که مردم از آنها یاد بگیرند و در همین مسیر حركت كنند. خداوند متعال میفرماید اگر كسانی چنین عالمان را واسطه میان من و خودشان قرار دهند كمترین مجازاتی که بر ایشان روا میدارم این است كه محبتم را از آنها دریغ میکنم و به دنبال آن شیرینی مناجات را از كام آنها میگیرم. این اشخاص باید بین محبت من و محبت دنیا یکی را انتخاب کنند.
بنابراین اگر كسی طالب درک شیرینی مناجات با خداست، باید بکوشد دلبستگی خود را به دنیا كم کند و حتی از چیزهایی چشم بپوشد كه حرام نیست؛ زیرا ممکن است جای محبت خدا را بگیرد. قرآن کریم میفرماید: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.(2) در یك دل دو محبت متضاد جمع نمیشود. اگر محبتی تحت شعاع محبت دیگری باشد
1. همان، ص114، ح121/4.
2. احزاب (33)، 4. «خداوند براى هیچ مردى در درونش دو دل ننهاده است».
ـ مانند محبت به اهلبیت علیهم السلام نسبت به محبت خداوند متعال ـ در این صورت، جمع آنها ممكن است زیرا محبت اهلبیت علیهم السلام شعاعِ محبت به خداوند است و جای آن را نمیگیرد، بلکه از آن ناشی میشود، ولی اگر محبت به چیزی خلاف محبت به خداوند متعال باشد با هم تنافی پیدا میکنند.
بنابراین اگر کسی بخواهد محبت خدا در دلش پیدا شود، باید محبت دنیا را از دل بیرون کند، و نخستین گام آن است که لذت گناه را نچشد؛ زیرا وقتی انسان لذت گناه را بچشد به آن دل میبندد. انسان به چیزی علاقهمند میشود كه لذتبخش باشد. ترك گناه دلبستگی به آن را زایل میکند و در این صورت است که توفیق مناجات، دعا و انس با خدا پیدا میشود و همانطور که امام باقر علیه السلام فرمودند با دعا و مناجات در تاریکی شبها میتوان به توفیق توبه دست یافت: وَاسْتَعِنْ عَلَى حُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَالْمُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ. اینجاست که انسان دوست دارد با محبوب خود در خلوت مناجات کند و دیگر مناجاتکردن و دعاخواندن برای او دشوار نیست.
وقتی شیفتة كسی باشیم دوست داریم در خلوت او را ملاقات کنیم و با او حرف بزنیم؛ صدایش را بشنویم و او را بنگریم. کسی ارزش مناجات و انس با خداوند را میشناسد که در تمام ساعتهای روز منتظر فرارسیدن فرصت خلوت با او در تاریکی شب باشد. آن هنگام است که میتواند در خلوت با دوستش مناجات کند و از انس با او لذت ببرد. مناجاتکردن و دعاخواندن برای چنین کسی دشوار نیست. راستی، چقدر تفاوت است بین کسی که شیرینی مناجات با خداوند را درک میکند و کسی که برای خواندن دعای ابوحمزه ثمالی چای و قهوه تدارک میبیند تا خوابْ او را نرباید. چهبسا تا بخشی از دعا بیدار بماند، ولی سرانجام با حالتی خوابآلود به صفحههای باقیمانده از دعا نگاه میکند و پایان آن را انتظار میکشد! اگر انسان کسی را دوست داشته باشد، میخواهد با او خلوت کند و تمام توجهش را به او اختصاص دهد. آیا چنین کسی در محضر دوست، خوابآلود میشود و به ساعت نگاه میکند تا وقت ملاقات به پایان برسد؟ چنین حالاتی نشانه آن است که هنوز شیرینی مناجات با خداوند را درک نکرده است. هرکس لذت مناجات را درک کند، خدا او را بهگونهای بهطرف خود میکشد که آن بنده آرزو میکند کاش این
مناجات و این حال سالها طول میکشید. خدا چنین بندههایی دارد؛ چنانكه ائمه اطهارعلیهم السلام از این احوال خبر دادهاند.
شایسته است ما نیز پرونده گناهان خود را بازبینی کنیم و درباره زشتیها و بدبختیهایی بیندیشیم که بر اثر باقیماندن پیامدهای گناه و از دستدادن توفیق عبادت و کار خیر گرفتار آنها شدهایم. ببینیم چگونه سرمایه عمر خود را از دست دادهایم و اکنون، در حقیقت، میان آتش جهنم هستیم و هیچکس هم جز خدا نمیتواند به فریادمان برسد: وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُون.(1) روز قیامت روزی است که همه از یکدیگر فرار میکنند و هرکس گرفتار اعمال خویش است: یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ * لِكلّ امْرِىٍ مِّنهُمْ یَوْمَئذٍ شَأْنٌ یُغْنِیه.(2) اگر انسان این واقعیات را مجسم کند، پشیمانی حقیقی بر او عارض میشود و به دنبال آن تصمیم میگیرد گناه را ترک، و گذشتهها را جبران کند. آنگاه خداوند به یاری او میآید و لذت مناجات و محبت خود را به او میچشاند. وقتی شیرینی مناجات خدا را درک کرد، موفق میشود که گذشته خود را جبران کند و از آینده بیشترین بهره را ببرد.
1. بقره (2)، 48. «و بترسید از روزى كه هیچكس چیزى [از عذاب خدا] را از كسى دفع نمىكند و نه از او شفاعتى پذیرفته، و نه بهجاى وى بدلى گرفته مىشود و نه یارى خواهند شد».
2. عبس (80)، 34ـ37. «روزى كه آدمى از برادرش * و از مادرش و پدرش * و از همسرش و پسرانش مىگریزد * در آن روز هركسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مىدارد».
در بخش گذشته پارههایی از سفارش امام باقر علیه السلام را به جابربنیزید جعفی بیان کردیم. سخنان ایشان را میتوان اینگونه خلاصه کرد: مؤمن در این دنیا مشغول مبارزه و کشتیگرفتن با نفس است. گاه خداوند متعال توفیق میدهد و او بر نفسش غالب میشود و گاه نفس چیره میشود و او را زمینگیر میکند. خداوند متعال باز هم یاری میکند و مؤمن را به صحنه مبارزه بازمیگرداند تا با تصمیم جدیتر نبرد را از سر گیرد. این فرآیند تا پایان زندگی ادامه دارد.
حضرت پس از این مقدمه، به مطالبی پرداختهاند که از طرفی در تقویت عزم و اراده انسان برای مبارزه با نفسْ مفید است و از طرف دیگر درباره لغزشگاههایی هشدار دادهاند که شیطان میتواند انسان را بهسوی آنها سوق دهد و به کمک هوای نفس باعث سقوط انسان شود. امام باقر علیه السلام در ادامه درباره لغزشهایی که در گذشته از انسان سر زده است فرمودند که باید پرونده گناهان را بازخوانی کرد و در صدد توبه و جبران آنها برآمد.
فرض و موضوع بحثهای پیشین، انسان مؤمن بود. کسی که ایمانش استوار است و وارد میدان مبارزه با نفس شده است باید دقت کند تا شکست نخورد و بر نفس چیره شود. اکنون این پرسش مطرح میشود که ایمان چیست؟ چه مؤلفههایی دارد؟ چگونه به دست میآید و حفظ میشود؟
البته بین ایمان و عمل رابطه تنگاتنگی برقرار است؛ اگر عملِ انسان درست باشد، یعنی از کارهای حرام و خطا پرهیز کند و عملی را انجام دهد که رضای خداوند
متعال را جلب میکند ایمان نیز استوار میشود. ازآنجاکه امام باقر علیه السلام در سخنانشان به این مباحث تصریح نکردهاند برای تکمیل بحث از روایتی علوی در نهج البلاغه بهرهمند میشویم:
وَسُئِلَ علیه السلام عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ:
1. الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْیَقِینِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ؛
2. وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ. فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ، وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ [فِی] إِلَى الْخَیْرَاتِ؛
3. وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِی الْأَوَّلِینَ؛
4. وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَغَوْرِ الْعِلْمِ وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ. فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ [الْحِلْمِ] الْحُكْمِ، وَمَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَعَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً؛
5. وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ. فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ [الْمُنَافِقِینَ] الْكَافِرِینَ، وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛
6. وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ وَالزَّیْغِ وَالشِّقَاقِ. فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ، وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ؛
7. وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِی وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالِاسْتِسْلَامِ. فَمَنْ جَعَلَ
الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ، وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَیْهِ، وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ، وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا.(1)
از امام علی علیه السلام درباره ایمان پرسیدند، و آن حضرت درباره نشانههاى ایمان، و ضد آن، كفر و شك، فرمودند:
1. ایمان بر چهار ستون استوار است: شكیبایى، یقین، عدل، جهاد [در راه دین]؛
2. و از میان آنها صبر چهار گونه است: علاقهمندى و ترس و پارسایى و انتظارداشتن. پس هركه به بهشت مشتاق بود، خواهشهاى نفس را فراموش میكند و از آنها چشم مىپوشد، و هركه از آتش ترسید از حرام و ناروا دورى مىگزیند، و هركه در دنیا پارسا شد اندوهها را سبك مىشمارد، و هركه منتظر مرگ باشد، برای نیكوكاری شتاب میکند.
3. و از میان آنها یقین چهار گونه است: بیناشدن در زیركى، رسیدن به حقیقت، عبرتگرفتن از دیگران و روش پیشینیان. پس هركه در زیركى بینا شد، راه راست [در علم و عمل] براى او هویدا گشت، و هركه حكمت و راه راست براى او آشكار گردید، به پندگرفتن از احوال آشنا شد و هركه به پندگرفتن از احوال آشنا شد، به آن ماند كه با پیشینیان بوده [و حال آنها را دیده و نتایج كردارشان را آزموده، پس در كار مبدأ و معاد بر یقین و باور] است.
4. و عدل از میان آنها چهارگونه است: دقت در درستفهمیدن، رسیدن به حقیقت دانایى، حكم نیكو، استوارداشتن بردبارى. پس هركه دقت كرد و درست فهمید، حقیقت دانایى را دریافت، و هركه حقیقت دانایى را یافت، از روى قواعد دین حكم نیكو صادر كرد، و هركه بردبار بود در كار خود كوتاهى نكرد و در بین مردم خوشنام زندگى كند.
1. محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت31، ص473 و 474. برای سهولت مقابله روایت و ترجمه، متن حدیث بر اساس ترجمه مرحوم فیضالاسلام فقرهبندی شده است (فیضالاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج6، ص1100ـ1102).
5. و جهاد از میان آنها بر چهارگونه است: امربهمعروف، نهىازمنكر، راستى در گفتار، و دشمنى با بدكاران. پس هركه امربهمعروف [(كار شایسته)] كند، مؤمنان را همراهى كرده و ایشان را توانا گرداند، و هركه نهىازمنكر [(ناپسندیده)] نماید، بینىِ [منافقان] کافرین را به خاك مالیده، و هركه در گفتار راستگو باشد، آنچه بر عهده او بوده بهجا آورده، و هركه با بدكاران دشمنى کرد و براى خدا خشمناك گردید، خدا براى او [بر آنها] بهخشم آید و در روز رستخیز او را خشنود [از رحمتش و بهرهمند] مىگرداند.
6. و كفر بر چهار ستون استوار است: كنجكاوى [بیجا كه از وسوسه نادرست و از اندازه عقل و خرد بیرون باشد]، نزاع و زدوخورد [كه آن در حد افراط یعنى تجاوز از حق است]، دستكشیدن از حق [كه آن در حد تفریط یعنى كوتاهى از حق است]، دشمنى و زیر بار حق نرفتن. پس كسی كه كنجكاوى [بیجا] كند، در راه راست قدم ننهاده، و كسی كه بر اثر نادانى بسیار نزاع و زدوخورد کند، كورى و نابینایى او از حق همیشگى است، و كسی كه از حق دست بكشد، شایستگى نزد او زشت، و زشتى و ناپسندى نزد او نیكو گردد و به مستى گمراهى مست شود، و كسی كه دشمنى کند و زیر بار حق نرود، راههایش دشوار و كارش سخت و طریق بیرون آمدنش [از ضلالت و گمراهى] تنگ باشد.
7. و شك (دودلى) چهار گونه است: گفتوشنود [به باطل و نادرستى]، ترسیدن [از اقدام به حق]، سرگردانى، تندادن [به گمراهى و كوششنکردن در راه رستگارى]. پس كسی كه جدال و گفتوشنود را عادت و شیوه خویش گردانید، شب او بامداد نگشت [(از تاریكى شك و دودلى به روشنایى یقین نرسید)] و كسی كه آنچه در پیش دارد [(جهاد و كوشش در راه حق)] او را بترساند، به عقب برمىگردد [(در كارهاى خود به جایى نرسد)] و كسی كه در دودلى حیران و سرگردان باشد [و خود را به جایگاه امن و آسوده یقین نرساند] سمهاى شیاطین او را
پایمال کنند [(شیاطین بر او دست مییابند و هلاكش میکنند)]، و كسی كه به تباهكردن دنیاوآخرت تن دهد، در دنیاوآخرت تباه گردد.
در این روایت از امیر مؤمنان علیه السلام درباره ایمان پرسیدهاند. حضرت در پاسخ فرمودند: الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْیَقِینِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ. دعامه، وسیله جلوگیری از ریزش چیزی است. اگر بخواهیم از تضعیف و ریزش ایمان جلوگیری کنیم و آن را در مسیر خودش نگه داریم، باید بدانیم ایمان چیست، چگونه میتوان آن را حفظ کرد، و چه عواملی باعث تضعیف، انحراف یا سقوط دیوار ایمان میشوند. بنابراین ابتدا توضیحی درباره چیستی ایمان، ضروری مینماید.
ازآنجاکه مفاهیم مشابه فراوان است، لازم است درباره ایمان قدری توضیح دهیم. معروف است که ایمان از تصدیق قلبی آغاز و با اقرار زبانی و عمل تقویت میشود و به کمال میرسد. در حدیثی دیگر از حضرت علی علیه السلام آمده است: الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَان.(1) ما با سبک روایات اهلبیت علیهم السلام آشناییم. ایشان غالباً در مقام تعریف و توضیح ماهیت هرچیز، از تعریف به لوازم استفاده کردهاند؛ چون این تعریف در تعلیموتربیت مؤثرتر است. تعریف به حد از لحاظ عقلی مهمتر و دقیقتر است؛ اما تعریف به رسم و بیان خواص شیء برای توضیح چیستیِ آن درکپذیرتر و در عمل مؤثرتر و مطلوبتر است.
بر اساس تعریف ایمان، که در روایت آمده است، درمییابیم ایمان سه معیار دارد: تصدیق قلبی، اقرار زبانی و پایبندی به لوازم عملی. البته موضوع روایت این نیست که این سه جزء در عرض یکدیگرند یا در طول هم؛ چون این موضوع در تربیت نقش
1. «ایمان، شناخت با دل و اعتراف با زبان و التزام در عمل است». محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت227، ص508. روایات دیگری نیز با همین مضمون از ائمه علیهم السلام نقل شده است. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص63 و 64.
مهمی ندارد و بیشتر حائز فواید نظری و علمی است. اگر تلقی ما از روایت این باشد که ایمان فقط با اجتماع هر سه جزء محقق میشود، بدون گردآمدن هر سه جزء، ایمان حاصل نمیشود، و وقتی ایمان محقق نشود، آنچه هست کفر خواهد بود. حال این پرسش مطرح میشود که اگر کسی متعلقات ایمان را با دل تصدیق كرد؛ اما به هر دلیلی نتوانست آن را به زبان بیاورد یا فرصت عمل پیدا نکرد، مؤمن نیست؟ گاه موقعیت بهگونهای است که باید تقیه کرد و ایمان را پنهان ساخت؛ همانگونهکه عمار ـ برخلاف پدرومادرش ـ تقیه کرد و این آیه شریفه در شأن او نازل شد: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ.(1) این آیه تأیید میکند که گاه پنهانکردن ایمان و بهزباننیاوردنِ آن پسندیده و عالمانه است و اشکالی ندارد.
اگر انسان به خداوند، پیامبرصلی الله علیه و آله، کتاب آسمانی و احکام اسلام اعتراف کرد و بر اثر عواملی مانند حوادث طبیعی و فرارسیدن زمان مرگ نتوانست عملی انجام دهد که پایبندی او را به اعتقادش اثبات کند، مؤمن نیست؟ پس این پرسش نیز به میان میآید که اگر عمل، بر اساس روایت مزبور، جزء ایمان باشد، کسی که نتواند ـ به دلیل عذری ـ عمل مقتضای ایمان را انجام دهد مؤمن قلمداد نمیشود؟
پرسش دیگر این است که اگر صرفاً به تصدیق قلبی و اقرار به زبان اكتفا كنیم، تفاوت ایمان با اسلام در چه چیزی خواهد بود؟ در این صورت اسلام و ایمان، جاریکردن شهادتین بر زبان و پذیرش و اعتراف به توحید، نبوت و معاد خواهد بود. این در حالی است که قرآن کریم بر تفاوت اسلام و ایمان تصریح میکند: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ.(2) از این آیه شریفه معلوم میشود ایمان چیزی افزون بر تصدیق و اقرار زبانی است.
برابردانستن ایمان با تصدیق قلبی به معنای تصدیق منطقی، صحیح نیست. تصدیق منطقی به معنای حصول علمِ قطعی است، نه اینکه انسان در وجود چیزی حالت ظن داشته
1. نحل (16)، 106. «هركس پس از ایمانآوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت]؛ مگر آنكس كه مجبور شده و[لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد».
2. حجرات (49)، 14. «[برخى از] بادیهنشینان گفتند ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاوردهاید، لیكن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است».
باشد. با فرض اینکه ایمان همان تصدیق قلبی قطعی باشد، اگر کسی درباره وجود خدا، پیامبر و معاد یقین قطعی حاصل کند، ولی ستیزهجویانه در انکار آنها بکوشد مؤمن است یا کافر؟ اینکه کسی علم و تصدیق قلبی حاصل کند، ولی عناد بورزد و انکار کند، نهتنها مفروض است، بلکه در واقعیت نیز رخ داده است. قرآن کریم درباره فرعون و فرعونیان میفرماید: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا.(1) فرعونیان معجزات حضرت موسی علیه السلام را دیدند و یقین کردند که این معجزات از جانب خداست، ولی عناد ورزیدند و انکار کردند. فرعون یقین داشت که مقام خدایی از آنِ او نیست؛ اما میگفت: یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبینَ.(2) فرعون میدانست معجزههای حضرت موسی علیه السلام حق است و شاهد این مدعا کلام حضرت موسی علیه السلام است. خداوند در قرآن کریم میفرماید: قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ بَصائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّكَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُورا.(3)
اگر ایمان همان تصدیق قلبی باشد و در صورتی محقق شود که ذهن انسان صغرا و کبرا بچیند و درباره چیزی یقین حاصل کند، باید بگوییم فرعون هم مؤمن بوده است؛ زیرا به تعبیر قرآن کریم او و فرعونیان یقین داشتهاند؛ اما میل آنها به برتریجویی اجازه نمیداد تسلیم حق شوند؛ به همین دلیل حق را انکار میکردند و ایمان در دلشان جایگاهی نمییافت. پس غیر از علم، شرط یا شرطهای دیگری هم برای تحقق ایمان لازم است. ظاهراً علم عرفی کفایت میکند و ضرورتی برای علم قطعی منطقی نیست. کسی که علم دارد، اگر به زبان هم تصدیق کند، اسلام او کامل میشود؛ اما حصول ایمان شرط دیگری نیز دارد. از آیات و روایات برمیآید که مؤلفه دیگرْ عنصر اراده و اختیار است؛ یعنی شخص میتواند بپذیرد یا رد کند. به همین دلیل اهل عناد با اینکه حقیقت را میدانستند، بنا گذاشتند که آن را نپذیرند. تصمیمگرفتن و بناگذاشتن بر امری، عملی
1. نمل (27)، 14. «و با آنكه دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند».
2. قصص (28)، 38. «اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمیشناسم. پس اى هامان برایم بر گِل آتش بیفروز و برجى [بلند] براى من بساز، شاید به [حالِ] خداى موسى اطلاع یابم و من جداً او را از دروغگویان مىپندارم».
3. اسراء (17)، 102. «[حضرت موسی علیه السلام ] گفت: قطعاً میدانى كه این [نشانهها] را كه باعث بینشهاست جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نكرده است و راستى اى فرعون تو را تباهشده میپندارم».
ارادی و قلبی است. کسی که میخواهد از موهبت ایمان بهرهمند شود، باید علاوه بر اقرار زبانی و تصدیق قلبی، به لوازم عملی آن هم پایبند باشد؛ بنابراین اعتقادداشتن برای حصول ایمان شرط لازم است؛ اما شرط کافی نیست. این اعتقاد درباره بیشتر انسانها در آغاز تردیدپذیر است و بهگونهای نیست که هنگام تشکیک در آن بتوان از آن دفاع کرد؛ اما انسان در همه کارهای روزمرهاش به آن اعتماد و بر اساس آن عمل میکند. اینگونه اعتقاد برای حصول ایمان ضروری است.
بنابراین مقصود از اعتقاد، دستکم اعتقادی ظنی است که انسان در زندگی برای عمل به آن اکتفا میکند؛ یعنی اعتقاد راجحی که منشأ عمل و اثر است. چنین اعتقادی برای ایمان لازم است. این نکته ازآنجهتْ دارای اهمیت است که در عالم غرب گرایشی وجود دارد که ایمان را در مقابل علم مطرح میکند؛ یعنی ایمان در جایی مطرح میشود که انسان از علم بهرهای نداشته باشد و تعبداً چیزی را بپذیرد؛ و به همین دلیل است که در بسیاری از مکاتب مسیحی ایمان مقدم بر معرفتْ قلمداد میشود و میگویند نخست باید ایمان آورد و پس از آن معرفت حاصل میشود. به همین جهت درباره تثلیث ـکه نهتنها برهانی نیست و استدلالی ندارد، بلکه برهان برخلاف آن استـ میگویند نخست باید به تثلیث ایمان بیاورید، آنگاه معرفت پیدا خواهید کرد. در فرهنگ اسلامی با شک نمیتوان ایمان آورد؛ حتی با حالت ظن ضعیف هم نمیتوان مؤمن بود. همانگونه که گفتیم، در حصول ایمان ظنی معتبر است که اطمینانبخش و منشأ عمل باشد. آیا ظن ضعیف اطمینانآور و آرامشبخش است و بهلحاظ عرفی تزلزلپذیر نیست؟ روشن است که یقین بسیار مطلوب است؛ اما آنچه شرط حداقلی محسوب میشود، ظن قوی و اطمینانآور است.
در فرهنگ اسلامی برای تحقق ایمان، علاوه بر علم و اعتقاد، تسلیم نیز ضروری است و شخص نباید موضع عناد و انکار اتخاذ کند که در این صورت کافر خواهد بود. پس مؤمن کسی است که علاوه بر تصدیق قلبی و اقرار زبانی، به لوازم آن هم پایبند باشد؛ مثلاً وقتی پذیرفت که حضرت موسی علیه السلام پیامبر خداست، باید حرفهایش را نیز بپذیرد و اطاعت کند. بههرحال اینگونه نیست که در ایمان هیچ نوع اعتقادی شرط نباشد، بلکه اساساً ایمان بدون معرفت حاصل نمیشود. البته باید
دانست معرفت، که شرط لازمِ حصول ایمان است، ضرورتاً معرفت یقینی به معنای اخص آن نیست که علاوه بر علم به ثبوت محمول برای موضوع، امتناع سلب محمول از موضوع نیز لازم باشد.
امام علی علیه السلام عمل را نیز از مؤلفههای ایمان دانستهاند. در اینجا بحث رابطه ایمان با عمل به میان میآید. همانگونه که گفتیم، این موضوع درخور بحث است که اگر کسی موفق به عمل مقتضای ایمان نشد، ایمان او چه حکمی دارد؟ پرسش مهمتر این است: کسی که به لوازم ایمانْ متعهد است و بنا را بر این گذاشته است که در عمل هم به آنها ملتزم باشد اگر بر اثر غلبه شهوت یا غضب مرتکب معصیت شود، ایمان او چه حکمی دارد؟
موضوع رابطه ایمان و عمل از صدر اسلام تاکنون محل بحث مسلمانان بوده است. گروهی معتقد بودهاند که عمل هیچ دخالتی در ایمان ندارد و همین که انسان به وجود خدا، پیامبر و حقانیت اسلام تصدیق قلبی داشته باشد، هر گناهی هم که مرتکب شود به ایمان او ضرری وارد نمیآید. در اصطلاح کلام این طایفه را «مُرجِئه» میگویند.
در مقابلِ مرجئه، خوارج معتقد بودند مرتکب گناه کبیره از ایمان خارج میشود و به جرگه کافران میپیوندد. خوارج امیر مؤمنان علیه السلام را تکفیر کردند و گفتند او حکمیت را پذیرفته که خلاف قرآن است. خوارج با این بیان انجام گناه کبیره و خروج از دین را به حضرت علی علیه السلام نسبت دادند. این در حالی بود که خودشان به گمان آنکه اسلام حقیقی را در اختیار دارند، مرتکب هزاران گناه کبیره شدند. جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام و پس از آن، بهشهادترساندن آن حضرت از بزرگترین جنایتهای تاریخی بود که خوارج مرتکب شدند. درعینحال این اعمال را منافی ایمانشان نمیدانستند و معتقد بودند بهشهادترساندن حضرت علی علیه السلام واجب است.
خلفای بنیامیه از مرجئه بیشتر حمایت میکردند تا هر گناهی میخواهند مرتکب شوند؛ بیآنکه کسی آنها را به خروج از دینْ متهم کند. آنها ادعا میکردند ایمان،
ربطی به عمل ندارد و کسی که تصدیق قلبی داشته باشد، مؤمن است، هرچند مرتكب گناهان زیادی بشود.
روایات ما سفارش کردهاند پیش از اینکه مرجئه بر افکار نوجوانان شما مسلط شوند، به تعلیم فرزندانتان بپردازید. ازآنجاکه ائمه علیهم السلام میدانستند مردم هرچیزی را که تکلیفشان را آسانتر کند زودتر میپذیرند، چنین رهنمودهایی به مردم میدادند. مرجئه که به اباحهگری دامن میزدند زودتر در میان مردم نفوذ میکردند. اباحهگری بهسرعت منتشر میشود؛ چراکه مروّج بیبندوباری است. تبلیغات مرجئه بسیار مؤثر بود و انسان را از تقید به احکام و محدودیت در رفتار رها میکرد. به همین دلیل ائمه علیهم السلام تأکید میکردند قبل از اینکه تبلیغات سوء مرجئه در جوانان اثر کند به فریادشان برسید و به آنها بفهمانید که ارتکاب گناه بیجزا نخواهد ماند و حتی ممکن است ایمان انسان را سلب کند.
شیعیان معتقدند عمل صالح ایمان را تقویت میکند و عمل فاسد باعث تضعیف ایمان میشود. این بحث نیز از مسائل کلامی است که از گذشته مطرح بوده است؛ آیا ایمان امری دائر بین نفی و اثبات است یا دارای مراتب است؟ آیات قرآن گواه این است که ایمان مراتب دارد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً.(1) از این آیه نورانی برمیآید که ایمان افزایشپذیر است.
به اعتقاد شیعیان، اصل ایمان اعتقادی قلبی همراه با حالت روانی انقیاد و پذیرش و بناگذاشتن به التزام به این عقاید است. اگر به این بنای عملی، که اختیاری و ارادی است، ضمیمه تصدیق شود ـچون تصدیق به معنای منطقی، لزوماً اختیاری نیستـ ایمان شکل میگیرد و اگر عمل صالح هم به دنبال آن بیاید، ایمان رشد میکند. ایمان همچون نهالی کاشتهشده است که با آبیاری و رسیدگی رشد میکند. اگر انسان نتواند در عمل به لوازم ایمان پایبند باشد و بهجای انجام عمل نیک مرتکب گناه شود، مانند آن است که نهال را با آب مسموم آبیاری کرده است. روشن است که آب مسموم،
1. انفال (8)، 2. «مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا یاد شود، دلهایشان بترسد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید».
بهتدریج درخت ایمان را ضعیف میکند و از شادابیاش میکاهد تا اینکه نهال بیآنکه ثمری داده باشد، خشک میشود و میمیرد.
قرآن کریم میفرماید: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون.(1) تکذیب آیات الهی که نتیجه ارتکاب گناهان بزرگ است، فقط به یزید و همتایان او اختصاص ندارد که گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحی نزل(2)
در زمان ما نیز کسانی هستند که چنین عاقبتی در انتظارشان است. البته این خطر ما را نیز تهدید میکند؛ زیرا ایمان از طرفی قابلیت افزایش، رشد، بالندگی و شکوفایی دارد و از طرف دیگر ممکن است پژمرده، ضعیف و راکد شود و در نهایت از بین برود. بنابراین باید خطر را بشناسیم و هوشیار باشیم؛ راههای تقویت ایمان را پیدا کنیم؛ و مواظب باشیم مرتکب گناهانی نشویم که ایمان را تضعیف یا نابود میکنند.
پاسخ حضرت امیر علیه السلام به پرسش درباره ایمان که در ابتدای این گفتار آوردیم، نه بیان حقیقت ایمان است و نه حتی بیان لوازم آن به شکلی که در روایات دیگر وارد شده است.(3) از این پرسش و پاسخ، که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت، میتوان فضای ذهنی حاکم بر این گفتوگو و منظور پرسنده را بهتر فهمید.
حضرت درباره ایمان میفرمایند: الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَالْیَقِینِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ. ایمان بر چهار پایه و رکن قرار دارد؛ اگر چهار رکنِ صبر، یقین، عدل و جهاد استوار باشد، ایمانْ محکم و پابرجا میماند و در غیر این صورت بهتدریج متزلزل میشود و فرومیریزد. شاید به نظر بیاید که حضرت علی علیه السلام از میان
1. روم (30)، 10. «آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند [بسى] بدتر بود؛ [چرا]كه آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به ریشخند میگرفتند».
2. (بنی)هاشم با فرمانروایی بازی کرد. نه خبری آمد و نه وحی نازل شد. [نگارنده]
3. مانند تصدیق قلبی، اقرار زبانی و التزام عملی.
فضایل گوناگون چند فضیلت را انتخاب و بیان کردهاند، نه اینکه در صدد تبیین منطقی پایههای ایمان باشند؛ بهویژه اینکه ارتباط این مفاهیم هم دقیقاً برای ما روشن نیست. البته از نشانههای بعدی که خود حضرت توضیح میفرمایند، حدود این مفاهیم معلوم میشود. هریک از این مفاهیم چهارگانه معنای خاصی دارند که در ادامه توضیح خواهیم داد. حال، باید به بیان این مطلب بپردازیم كه چهار رکن صبر، یقین، عدل، و جهاد چه ارتباطی با یکدیگر دارند و چگونه اساس ایمان قرار میگیرند و میتوانند آن را تقویت کنند.
وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ، فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ، وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ [فِی] إِلَى الْخَیْرَاتِ؛ و از میان آنها صبر چهار گونه است: علاقهمندی و ترس و پارسایی و انتظارداشتن. پس هرکه به بهشت مشتاق بود، خواهشهای نفس را فراموش میکند و از آنها چشم میپوشد، و هرکه از آتش ترسید از حرام و ناروا دوری میگزیند، و هرکه در دنیا پارسا شد، اندوهها را سبک میشمارد، و هرکه منتظر مرگ باشد، برای نیکوکاری شتاب میکند.
حضرت علی علیه السلام در پاسخ به پرسشی درباره ایمان فرمودند: الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ. معمولاً واژه «دعامة» در زبان فارسی به «ستون» ترجمه میشود؛ اما «دعامة» ویژگی دیگری هم دارد که مانع مایلشدن و فروریختن است. «دعم» در زبان عربی به معنای پشتیبانی و حمایتکردن است، و «دعائم» ستونهاییاند که اطراف ساختمان یا سقف نصب میکنند تا مانع ریزش آن شود.
این حدیث بهلحاظ واژگان و نیز ساختار، نیازمند توضیح است؛ زیرا اولاً واژههای بهکاررفته در آن معانی متشابه و کاربردهای مختلفی دارد، بهگونهای که معنای صحیح روایت در نگاه نخست، دریافتنی نیست، و ثانیاً باید ارتباط این چهار مفهومی
كه حضرت آنها را دعائم ایمان میشمارند روشن شود. با تشریح ساختار روایت روشن خواهد شد که چرا حضرت علی علیه السلام از میان همه ارزشها و فضیلتها این چند مفهوم را انتخاب کردهاند.
همانگونه که گفتیم، ایمان صرفاً تصدیق قلبی و حصول علم نیست. بهعبارتدیگر ایمان فقط نتیجهای نیست که از راه کنارهمگذاشتن مقدمات و تشکیل قیاس یا از راه تجربه به دست آید؛ بلكه عاملی اختیاری و ارادی نیز در ایمان دخالت دارد و ازهمینروست که خداوند به آن امر کرده، و آن را تکلیف قرار داده است: یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى نَزَّلَ عَلىَ رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْل.(1)
بنابراین ایمان علم مطلق و تصدیق قلبی مطلق نیست، بلکه نوعی تصدیق و اعتقاد قلبی است که مستلزم عمل باشد. بهعبارتدیگر مؤمن كسی است كه تصمیم دارد به آنچه میداند عمل كند و به جزئیات اعتقادش و نیز لوازم آن پایبند باشد. آنچه غیر از این است، هرچند تصدیق ذهنی و علم هست، ایمان نام ندارد. با توجه به همین عنصر ارادی و اختیاری در مقام التزام عملی به مفاد عقاید است که روایات متعدد، عمل را جزء ایمان شمردهاند، مانند: الْإِیمَانُ تَصْدِیقٌ بِالْجَنَانِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَان.(2)
گفتنی است که عمل در وضعیت عادی جزء ایمان و لازمه جداییناپذیر آن قلمداد میشود، و ممکن است در وضعیتی خاص، ایمان محقق باشد، هرچند عمل مقدور نباشد. پس این نوع تعریفکردن ایمان، تعریف منطقیِ اصطلاحی نیست كه جنس و فصل داشته باشد و كاملاً ماهیت ایمان را بیان كند. جالب این است كه در بعضی از روایات به دلیل نقش مؤثر عمل در تربیت، آنچنان بر آن تأکید شده که همه ایمان را عمل معرفی کرده است.(3) البته تصدیق قلبی هم نوعی عمل به شمار میآید. بنابراین انسان در وضعیت عادی، که مزاحمتِ عامل خارجی در کار نیست، وظیفه دارد به علم و اعتقادش عمل
1. نساء (4)، 136. «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، به خدا و پیامبر او و كتابى كه بر پیامبرش فروفرستاد و كتابهایى كه قبلاً نازل كرده است بگروید».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج66، ص73 و 74. «ایمان تصدیق با دل و اعتراف با زبان و التزام در عمل است».
3. وَهُوَ عَمَلٌ كُلُّه (همان، ص74).
کند. اگر کسی خلاف مقتضای ایمانش عمل کند، ایمان بهتدریج ضعیف و کمرنگ میشود و چهبسا از بین برود. در مقابل، عمل به مقتضای ایمان، آن را تقویت میکند.
ایمانداشتن به معنای آمادگی برای عمل به مقتضای اعتقاد است. بهعبارتدیگر خودِ همین اعتقاد، اقتضای عمل دارد؛ ولی با توجه به موانعی كه گاه در مسیر ایمان قرار میگیرد ـ اعم از وسوسههای شیطانی، هواهای نفسانی و عوامل اجتماعی گوناگون ـ باید برای تقویت ایمان اهتمام ورزید. موانع گوناگون، ایمان را در خطر ریزش و زوال قرار میدهند. به همین دلیل باید از آن محافظت کرد تا آسیب نبیند. همانگونه که برای جلوگیری از ریزش سقفْ ستونها و پایههایی ساخته میشود، برای حفظ ایمان نیز باید از ستونهایی کمک گرفت که ایمان را از خطر ایمن کنند تا لطمهای به آن وارد نشود و بتواند نقش خود را در نیل انسان به سعادت ایفا کند. میتوان پایههای چهارگانهای را که حضرت علی علیه السلام برای ایمان برشمردهاند، به دو بخش تقسیم کرد: دو پایه با رفتار فردی انسان و دو پایه با رفتار اجتماعی او ارتباط دارند.
در تحقق عمل اختیاری، دستکم دو عامل تأثیرگذار است: یکی از مقوله شناخت است و دیگری از سنخ انگیزش. بدون شناخت، عمل اختیاری از انسان صادر نمیشود. کاری که بدون ادراک و فهم از انسان سربزند اختیاری قلمداد نمیشود؛ زیرا علمی که منجر به گزینش شود در کار نبوده است. از سوی دیگر، کارهای بسیاری هستند که انسان درباره آنها دانش دارد؛ اما برای انجام آنها انگیزهای ندارد. عمل اختیاری هنگامی به وقوع میپیوندد که انسان علاوه بر شناخت درباره آن، انگیزه کافی هم برای انجام دادن آن داشته باشد. در میان انگیزهها، مهمترین انگیزهای كه در رفتار انسان تأثیر میگذارد، ترس از ضرر و امید به جلب سود است. انسان کاری انجام نمیدهد، مگر اینکه بخواهد ضرری را از خود دفع کند یا به منفعت و سودی دست یابد؛ هرچند این ضرر و منفعت خیالی باشد.
برای اینکه بتوانیم از ایمان خود در رفتارهای فردی پشتیبانی کنیم، باید از طرفی به مقوله
شناخت اهمیت بدهیم؛ یعنی رفتار ما با شناختی قوی و با یقین توأم باشد، و از طرف دیگر، انگیزهای قوی داشته باشیم تا رفتار خود را محدود و کنترل کنیم. توضیح آنکه ایمان اقتضا میکند بعضی کارها را حتماً انجام دهیم و از انجام برخی کارها خودداری کنیم. برای حفظ چنین ایمانی باید اولاً درباره این کارها شناخت کسب کنیم و ثانیاً انگیزهای قوی پیدا کنیم تا رفتار خود را با مقتضای ایمان هماهنگ سازیم. بهعبارتدیگر باید رفتارهای ما بر اساس آنچه ایمان اقتضا میکند، کنترل شود.
اگر مسئله ایمان و ارزشها در زندگی نباشد، انسان خود را آزاد و رها میبیند و کارهایش را بر اساس خواستههای نفسانیاش انجام میدهد: هنگامی که یکی از غرایزش تحریک شود، به آن پاسخ مثبت میدهد؛ از هر راهی که میسّر ببیند غذا به دست میآورد؛ و به هر وسیلهای باشد غرایزش را ارضا میکند. اما ایمان افعال و رفتارهای انسان را بر اساس چارچوبهایی تعیین و کنترل میکند؛ برخی کارها را تأیید میکند و از انجام برخی کارها پرهیز میدهد. روشن است که با پایبندی عملی به مقتضای ایمان باید با بسیاری از خواستههای نفس مخالفت کرد. اگر انگیزه انسان برای کنترل نفس و عمل به لوازم ایمان قوی نباشد، انگیزههای حیوانی چیره میشوند و کار خود را پیش میبرند. در این حالت، انسان برای انجام رفتارهایی که ایمان اقتضا میکند به خود زحمت نمیدهد؛ تدبیری برای کشتیگرفتن با نفس نمیاندیشد؛ و خود را به دست غریزهاش میسپارد. حضرت امیر علیه السلام این انگیزه را به صبر تعبیر فرمودهاند. منظور ایشان از صبر، کسب انگیزه برای کنترل رفتار است.
این برداشت از معنای واژه صبر را روایاتی تأیید میکنند که صبر را سه قسم دانستهاند: صبر بر معصیت، صبر بر طاعت و صبر بر مصیبت. در جایی که وسوسههای شیطانی و هواهای نفسانی انسان را بهسوی گناه میکشاند، انسان موظف است صبر کند؛ یعنی خودش را کنترل و در مقابل میل به ارتکاب گناه مقاومت کند. انسان میل دارد در انجام واجباتْ تنبلی و سستی کند؛ اما برای ادای وظایف باید بسیار تلاش کرد و زحمت کشید و چهبسا باید از مال و جان گذشت و این صبر بر طاعت است. اگر در موقعیتی جهاد
واجب باشد، باید جان را هم کف دست گرفت و تقدیم کرد. داشتن چنین روحیهای با تنپروری و راحتطلبی سازگار نیست و به انگیزهای قوی نیاز دارد. در مصیبتها نیز صبر لازم است. ازآنجاکه مصیبتها برخلاف میل انسان است، باعث ناراحتی و عصبانیت او میشود و نهتنها او را به جزع و فزع وامیدارد، بلکه گاه اعتراض به خدا را برمیانگیزد. شیطان در چنین حالاتی در کمین انسان است و چهبسا بر اثر وسوسههای او عباراتی در مقام شکایت از خدا بر زبان انسان جاری شود که ناشایست است. اقتضای صبر بر مصیبت آن است که انسان در مقابل ناخوشیها مقاوم باشد و آنها را تحمل کند.
حضرت علی علیه السلام در این حدیث فقط صبر بر مصیبت را از پایههای ایمان معرفی نکردهاند، بلکه منظور از صبر، قدرت مقاومت در مقابل عوامل مزاحم است؛ خواه عامل مزاحم، هوای نفس انسان یا تمایلات شیطانیِ خود او باشد، خواه عاملی بیرونی؛ حتی گاه همسر و فرزند، انسان را به گناه وا میدارند: إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ.(1) این آیه بعضی همسران و فرزندان را مصداق دشمن شمرده است؛ چهبسا خواستههای آنان انسان را در برابر ناحق تسلیم کند و او را به جهنم سوق دهد. مؤمن اراده و خواست خدا را معیار کارهای خود قرار میدهد؛ به همین دلیل هرجا که خداوند به رعایت حال خانواده و فرزندان سفارش کرده است، رعایتکردن این توصیهها برای مؤمن عبادت بهشمار میآید.
اسلام همه آنچه را که در سعادت انسان تأثیر دارد، برای او مشخص کرده است. در روایتی نبوی آمده است: الْمُؤْمِنُ یَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَالْمُنَافِقُ یَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِه.(2) مؤمن در منزل سعی میکند برحسب میل خانوادهاش غذا بخورد و غذا را با توجه به ذائقه خانوادهاش تهیه میکند؛ اما منافق خانواده را تابع میل و اشتهای خود میکند و همسر و فرزندش باید پیرو او باشند. مؤمن باید در امور مباح خواسته خانوادهاش را در نظر بگیرد؛ اما در اموری که خداوند مجاز ندانسته است، نباید تسلیم شود. اگر زنی از همسرش
1. تغابن (64)، 14. «درحقیقت برخى همسران شما و فرزندان شما دشمن شمایند؛ از آنان برحذر باشید».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج59، ص291.
بخواهد با تحصیل مال حرام خودرو یا مسکن تهیه کند، نباید تسلیم خواستههای او شد. آیا شایسته است که مؤمن با استفاده از مال ربا و حرام خواستههای دیگران را برآورد یا باید مقاومت کند؟ در چنین موقعیتی نباید با دعوا و زدوخورد دیگران را به پذیرش حق واداشت، بلکه باید با آرامش آنها را برای جلب رضای الهی مجاب کرد.
برای ایستادگی در برابر عواملی که انسان را به مخالفت با رضای خدا دعوت میکند، اتکا به نیرویی ضرورت دارد که تعبیر کلی آن صبر است. صبر، انگیزه عمل و نیروی مقاومت در برابر عواملی است که انسان را از انجام کار خیر بازمیدارد یا به رفتار ناهنجار دعوت میکند.
طبق فرمایش حضرت علی علیه السلام ، خود صبر چهار شعبه دارد، که با توجه به مقدمه پیشگفته، مراد از آنها عواملی است که به انگیزش برای انجام عمل صالح کمک میکنند. همانگونهکه گفتیم، امید به کسب منفعت و ترس از ضرر از مهمترین عوامل تأثیرگذار در رفتارهای ارادی و اختیاری بهشمار میآیند. حضرت این دو عامل را شوق و شفق تعبیر کردهاند. انتخاب واژه شفق در کنار شوق ممکن است به تناسب این دو کلمه با هم و رعایت نکات فصاحت و بلاغت باشد. معمولاً درباره خوف از اشفاق استفاده میکنند؛ اما شفق هم صحیح است. شفق نقطه مقابل شوق و به معنای خوف است. انسان برای ایجاد انگیزه در رفتارهای فردی که با فعالیتهای اجتماعی پیوند ندارد، ازیکسو نیازمند شوق، و از سوی دیگر، نیازمند خوف است. نیرویی که انسان را بهجانب انجام کاری میکشد همان امید به جلب منفعت است. هرچه اعتقاد انسان به اینکه کاری برای او سودمند است، بیشتر باشد، برای انجام آن کار بیشتر میکوشد. سود و منفعت هم مراتبی دارد: از سودهای دنیوی آغاز میشود، و تا پاداشهای اخروی، رضوان و قرب الهی و مقاماتی که عقل ما نمیتواند به کنهِ آن پی ببرد، ادامه مییابد. طبعاً انگیزه اعمال مؤمن که باعث دستیابی او به قدرت کنترل رفتار میشود، شوق به پاداش اخروی است؛ چراکه بر اساس بینش اسلامی، زندگی دنیا دورهای مقدماتی، و به یک معنا، دورهای جنینی برای زندگی اصلی است. قرآن کریم میفرماید: وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ
لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون.(1) بنابراین زندگی حقیقی آنجا آغاز میشود؛ پس نگاه مؤمن به این دنیا ابزاری است. او از امکانات دنیوی بهگونهای استفاده میكند كه برای زندگی حقیقیاش مفید باشد و چون منفعتی که در انتظار آن است، سود اخروی است، شوقش هم برای پاداش آخرت است.
بر اساس آنچه تاکنون گفتیم و مطابق فرموده حضرت علی علیه السلام حفظ و پشتیبانیِ ایمان به صبر نیاز دارد و بهعبارتدیگر صبر یکی از دعامههای ایمان است. برای تقویت این عامل ارزشمند باید به شعبههای چهارگانه صبر توجه کرد: وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ.
حضرت برای هریك از شعبههای صبر فوایدی برمیشمارند: فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَوَاتِ.(2) وقتی انسان آخرت و بهشت را درست تصور کند و نسبت خوشیهای دنیوی را با پاداش اخروی دریابد و باور کند، به آنها اشتیاق پیدا میکند.
این میل در انسانْ فطری است که اگر چیزی را برای خودش خوب ارزیابی کند به آن میل و اشتیاق مییابد و دوست دارد به آن برسد. هر اندازه این باور و بینشْ قویتر و عمیقتر باشد، اشتیاق نیز بیشتر خواهد شد. حال باید دید این شوق چه تأثیری دارد و چه نقشی ایفا میکند؟ میکوشیم با چند مثال پاسخ این پرسش را روشن کنیم. اگر دانشجویی بخواهد تحصیل کند تا به مقامی برسد که درآمد زیادی دارد، باید در صورت نیاز برای تأمین غذای خود در دوره دانشجویی به سختی و زحمت بیفتد و چهبسا از دیگران قرض بگیرد. آنچه انگیزه دانشجو را برای تحمل مشکلات احتمالی تقویت میکند، اشتیاق به پاداشهایی از قبیل حقوق ماهیانه زیاد، سودهای کلان در تجارت، صنعت و... است که پس از دوران دانشجویی به دست خواهد آورد. جوانی هم که شوق ازدواج دارد، و تحصیلات عالی، مسکن و وسیله نقلیه و شغل مناسب میخواهد، برای
1. عنکبوت (29)، 64. «این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است؛ اى كاش میدانستند!».
2. «پس هركه به بهشت علاقه داشت، خواهشهاى نفس را فراموش میكند و از آنها چشم میپوشد».
رسیدن به آرزوی خود همه زحمتها را تحمل میکند. کسی که دوست دارد در کنکور پذیرفته شود، بسیاری از خوشیهای زندگی را کنار میگذارد و با چشمپوشی از غذای خوب و نیز برخی مهمانیها و تفریحها به مطالعه جدی میپردازد تا بتواند به آنچه علاقه دارد دست یابد. چشمپوشیدن از بعضی راحتیها برای چنین اشخاصی آسان میشود؛ چراکه شوق رسیدن به مراد خود را دارند. اگر چنین اشتیاقی در آنها وجود نداشت، حاضر نمیشدند بهراحتی از خوشیها چشمپوشی کنند.
به فرموده حضرت علی علیه السلام اگر انسان مشتاق بهشت باشد، بهراحتی از شهوتها میگذرد. آیا رسیدن به پاداش ابدی و بینهایت، آنقدر ارزشمند نیست که انسان چند سالی از برخی تمایلات خود صرفنظر كند؟! اگر انسان به لذتهای اخروی باور داشته باشد و مشتاق آنها باشد، بهراحتی از شهوتها در میگذرد؛ بنابراین اولین چیزی که در صبر به معنای عامش ـ انگیزه کنترل رفتارـ تأثیر دارد شوق به پاداشهای اخروی است.
اگر آیاتی را که در وصف بهشت نازل شده است بهدقت بخوانیم، خواهیم دید که پاداشها و نعمتهایی که خداوند به بهشتیان عطا میکند و در قرآن آمده است، حقیقت دارد و از قبیل احادیث جعلی و ضعیف نیست: ... فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَأَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى.(1) شخصی که خود را اسلامشناس معرفی میکرد این آیات را بهعنوان حدیث نقل میکرد و میگفت: چنین توصیفهایی از بهشتْ چندش آور است! مگر انسان چقدر به آب، شراب، عسل و شیر احتیاج دارد که نهرهایی از آنها برای او راه بیفتد؟! زنبور عسل چقدر باید عسل تولید کند تا جوی عسل تشکیل شود؟ کسانی که اینگونه به آیات قرآن مینگرند، انگیزهای برای کنترل رفتار خود نخواهند داشت. کجفهمی آنها از این دسته آیات نشان میدهد که ایشان درک درستی از عالم آخرت ندارند. آنها برداشتی نادرست از کلام وحی دارند و آن را در دل انکار و مسخره میکنند؛ بدتر از همه آنکه خود را اسلامشناس معرفی میكنند!!
مشکل ما آن است که نظام آن عالم را نفهمیدهایم. همانطور که نعمتها در آنجا
1. محمد (47)، 15. «در آن نهرهایى است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش] برنگشته و جویهایى از شیرى كه مزهاش دگرگون نشود و رودهایى از بادهاى كه براى نوشندگان لذتى است و جویبارهایى از انگبینِ ناب».
بینهایتاند، احتیاج انسان هم نهایتی ندارد. در آن عالم نیازهایی برای انسان جلوه میکند و پیش میآید که اگر ارضا نشود، جهنمی برای انسان رقم میخورد. اهل جهنم چنین نیازهایی را احساس میکنند؛ اما راهی برای ارضای آن ندارند. یکی از بزرگترین عقوبتها این است که خدا به انسان نظر نمیکند و با او سخن نمیگوید: لا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَة.(1) ما الان درک نمیکنیم که نیاز به شنیدن سخن خدا داریم. آیا تاکنون با غصه و ناراحتی به این فکر کردهایم که چرا گاه خداوند به ما نگاه نمیکند؟ ما در این دنیا با امور مادی انس گرفتهایم و برخی حقایق را درنمییابیم. تلخیِ قهر رفیق صمیمی یا بیتوجهی پدرومادر کاملاً درکپذیر است؛ اما درکِ تلخیِ قهر الهی، در سرای مادی سخت است؛ زیرا طعم شیرین سخنگفتن خدا را نچشیدهایم. سرای آخرت عالَم ظهور حقایق است و آنجاست که نیازهای حقیقیِ انسان رخ مینماید. آن وقت است که انسان تازه متوجه میشود چه نیازهایی داشته و بر اثر برآوردهنشدن آنها به چه عذاب و بلایی گرفتار شده است.
یکی از بزرگترین عذابهای روز قیامت این است که خدا با انسان حرف نزند و انسان بهواسطه زنگارهای دلش نتواند خدا را با چشم دل ببیند: كَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ. كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.(2) بههرحال اولین عنصری که برای تحقق صبر لازم است، شوق به پاداشها، لذتها و کمالات اخروی است. در گام نخست باید باور کرد که چنین نیازهایی هم وجود دارد. اگر انسان به لذتها و کمالاتی که در آخرت نصیبش میشود توجه کند، از تمایلات دنیوی چشم میپوشد: فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَوَاتِ.
گفتیم که ترس از ضرر، در کنار امید به کسب منفعت، از عوامل تأثیرگذار در انگیزش انسان است. مهمترین ترس مؤمنان متعارفْ ترس از جهنم است؛ جهنمی که
1. آلعمران (3)، 77. «و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و به ایشان نمىنگرد».
2. مطففین (83)، 14ـ15. «نه چنین است، بلكه آنچه مرتكب مىشدند، زنگار بر دلهایشان بسته است. زهی پندار، كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوبند».
نماد عقوبت الهی است. البته عذابهایی سختتر از آتش سوزان جهنم نیز وجود دارد. باید با آیات و روایاتی که دراینزمینه در دست داریم آشنا شویم تا ترسی که در انگیزه انسان مؤثر است، ایجاد شود. خوب است در باب این نکته تأمل کنیم که اگر انسان به چنین عذابهایی گرفتار شود باید چه کند؟ بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام ترسِ عذاب یکی از شعبههای صبر است: وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ. خلاصه آنکه خوف و ترسی که در انسان بر اثر تفکر درباره هشدارهای خداوند شکل میگیرد به او کمک میکند که بتواند در مقابل تمایلات نفسانی و وسوسههای شیطانی صبر و مقاومت پیشه کند.
حال اگر انسان به مصیبتی گرفتار آمد چه باید بکند؟ در مصیبتها نه ترس مؤثر است و نه امید؛ زیرا فرض آن است که انسان کاری انجام نداده است که به نتیجهاش امیدوار باشد، بلکه مثلاً فرزند یا یکی از بستگان نزدیکش را در حادثهای مانند تصادف یا زلزله از دست داده است. چنین اتفاقاتی ما را به جزع و فزع وامیدارد و تابوتوانمان را میگیرد و چهبسا باعث شود بر اثر سختی مصیبتْ عقلوهوش را از دست بدهیم و رفتارهای عجیبوغریبی از ما سر زند.
هیچکس نیست که هیچ نوع مصیبتی را نچشیده باشد؛ ازدستدادن پدرومادر، بیماری، فقر و حوادث طبیعی در این دنیا دامنگیر انسان میشود. مصیبت، لازمه زندگی در دنیاست. یا خودمان زودتر از دنیا میرویم و دیگران مصیبتزده میشوند یا بستگان زودتر میمیرند و باعث ناراحتی ما میشوند. بهراستی در مقابل مصیبتهای دنیا چه باید کرد؟
باید دلبستگیها را گسست. همه مصیبتهای دنیا وقتی برای انسان سنگین است که انسان به متعلقات خود دلبسته باشد. اگر به مال دنیا دل نبسته باشیم، با خرابشدن خانه، ازدستدادن خودرو و چیزهایی ازایندست ناراحت نمیشویم؛ چون میتوان آنها را جایگزین کرد و اگر هم امکان جایگزینی نباشد باز هم دلیلی برای ناراحتی و بیتابی وجود ندارد.
مرحوم آقای مهندسیرحمه الله(1) در برنامهای تلویزیونی داستانی نقل کردند که بعد معلوم شد داستان خودشان بوده است:
به شخصی گفتند: «خبر بدی برایتان دارم؛ ماشین شما را دزدیدهاند». او لبخندی زد و پاسخ داد: «آهنپارهای بود که چندروزی در اختیار ما بود و حالا دست دیگری است؛ اگر احتیاج داشته است، حلالش باشد و اگر احتیاج نداشته است، خدا هدایتش کند. خبر بد این است که بگویی زمینه گناه برایت فراهم شده است و مرتکب گناهی شدهای».
نقل اینگونه داستانها آسان است؛ اما کسب چنین ملکهای ساده نیست. ایشان یك روحانی بودند و خدا میداند با چه زحمتی توانسته بودند این ماشین را تهیه کنند؛ اما وقتی خبر دزدیدهشدن آن را شنیدند، آن را ناچیز شمردند. وقتی دلبستگی نباشد، ازدسترفتن اموال به مصیبت تبدیل نمیشود؛ اما اگر دلبستگی در کار باشد، گمشدن اسکناسی بیارزش هم خواب را از چشم انسان میرباید و همواره دلمشغول، نگاه میدارد.
اگر انسان همه نعمتهای دنیا را امانت الهی تلقی کند، ازدستدادن آنها مصیبتآور نخواهد بود. کسی میتواند غمِ ازدستدادن فرزند خوب و بااستعداد خود را تحمل کند که او را امانتی از جانب خداوند متعال بداند که وظیفهاش را درباره او انجام، و اکنون امانت را تحویل داده است. واقعاً چگونه میتوان در این موقعیت دشوار، کنترل رفتار را به دست گرفت و از اعتدال خارج نشد؟ راهی که حضرت علیرحمه الله پیشنهاد میکنند، وارستگی و دلبستهنبودن به دنیاست: وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ.(2) زهد به معنای دلنبستن به دنیاست. زاهد کسی است که به دنیا تعلق خاطر نداشته باشد: اگر بهرههای دنیوی بود، نعمت خداست و باید او را شکر کرد و اگر نبود باید به آنچه خدا صلاح میداند راضی بود؛ پس سومین رکن و شعبه صبر زهد است.
چهارمین شعبه صبر، ترقّب است. حضرت علی علیه السلام میفرمایند: وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ
1. از فضلای باتقوایی که در حوزه علمیه قم حکمت و اخلاق تدریس میکردند.
2. «و هركه در دنیا پارسا شد، اندوهها را سبك مىشمارد».
[فِی] إِلَى الْخَیْرَاتِ. ترقّب در زبان فارسی معادلِ انتظارکشیدن است و در اینجا به این معناست که نگاه مؤمن باید همواره به آینده باشد و انتظار واقعیاتی را بکشد که قرار است در آینده رخ دهد. نقطه عطف هستی انسان مرگ است؛ یعنی آنچه ورق زندگی را عوض میکند و ما را از عالم اختیار و انتخاب به عالمی میبرد که دیگر جایی برای اختیار نیست. در عالم آخرت نمیتوان کاری را با اختیار خود انجام داد. در آنجا نه میتوان پاداشی کسب کرد و نه عقوبتی را جبران کرد؛ همانگونه که نمیتوان برای خود همدمی یافت. البته اگر آمادگی لازم را برای ورود به عالم ابدیت کسب کرده باشیم، مانند آن است که از جایی تنگ، تاریک، متعفن و کثیف رها شویم و به فضایی باز، خرّم و شاداب قدم نهیم؛ اما اگر برای عالم آخرت توشه مورد نیاز را فراهم نیاورده باشیم، نتیجه هم برعکس خواهد شد؛ چنین کسی، که دنیا را بهشت میپنداشته است، با مرگ به استقبال شقاوت میرود و از همان نعمتهای دنیوی هم بهرهمند نخواهد بود. مسئله مرگ بسیار حساس است و باید در باب آن تأمل و تفکر کرد.
وقوع مرگ امری حتمی است. آیا میتوان در این دنیا کسی را یافت که در حقبودن مرگ تردید داشته باشد؟ درعینحال انسان همواره خود را به تغافل میزند و فکرش را از یاد مرگ منصرف میکند. این تغافل باعث میشود که انسان به دنیا دل ببندد و به دنبال شهوتها برود. اینگونه است که زندگی دنیا برای انسان اهمیت و ارزش بسیار پیدا میکند. هنگامی میتوان از دنیا و دلبستگی به آن رها شد که مرگ به فراموشی سپرده نشود. البته مرگ همیشه ناگوار نیست، بلکه حتی میتواند باعث خوشبختی انسان باشد. کسانی در این دنیا زندگی میکردهاند که در روزهای آخر عمرشان به خویشاوندان بشارت سفری خوش به عالم آخرت میدادند و منتظر رهایی از رنجها و گرفتاریهای دنیا بودند. پس مؤمن علاوه بر دلنبستن به لذتهای دنیا باید دوراندیش هم باشد و خود را برای رویارویی با مرگ آماده کند. کسی که منتظر مرگ باشد، در کارهای خیر شتاب میکند تا این سفر برای او مبارک باشد و از سختیها و رنجها نجات یابد.
وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَمَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِی الْأَوَّلِینَ؛ و از میان آنها یقین چهار گونه است: بیناشدن در زیرکی، دسترسی به حكمت عبرت گرفتن از دیگران و روش پیشینیان. پس هرکه در زیرکی بینا شد، راه راست [در علم و عمل] برای او هویدا گشت، و هرکه حکمت و راه راست برای او آشکار گردید، به پندگرفتن از احوال آشنا شد و هرکه به پندگرفتن از احوال آشنا شد، به آن ماند که با پیشینیان بوده [و حال آنها را دیده و نتایج کردارشان را آزموده، پس در کار مبدأ و معاد بر یقین و باور] است.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام ایمان با چهار عامل تقویت میشود: صبر، یقین، عدل و جهاد. ایشان در ادامه برای هریك از این عوامل شعبههایی برشمردند. در مباحث پیشین درباره مفهوم صبر سخن گفتیم و دیدیم منظور از صبر با معنایی که ما در گفتوگوهایمان در نظر داریم متفاوت است و حضرت در این روایت معنای عامی را اراده کردهاند. به قرینه تفسیری كه حضرت برای صبر بیان میفرمایند میتوان گفت منظور از صبر در این روایت مقاومت در مقابل عوامل مزاحم است.
اکنون به عامل دوم تقویت ایمان در سخن ایشان، یعنی یقین میپردازیم.
درباره ارتباط دو عامل صبر و یقین ازیکسو و عدل و جهاد از سوی دیگر میتوان گفت دو عامل نخست در امور فردی جاری هستند و بهطور مستقیم با زندگی اجتماعی پیوند ندارند؛ اما عدل و جهاد با جامعه و مسائل اجتماع ارتباط دارند. شاید وجه انتخاب صبر و یقین در جایگاه دو ستون ایمان این باشد كه ایمان، برخلاف اسلام و مفاهیم مشابه، اقتضا میکند كه مؤمن تصمیم بگیرد به لوازم اعتقاد خود پایبند باشد و به آنها ترتیب اثر دهد. اگر کسی قصد کند که به مقتضای ایمانش ترتیب اثر ندهد، درواقع ایمان نیاورده است؛ پس حفظ ایمان كه رفتار خاصی را میطلبد نیازمند دو عامل شناخت و انگیزه است كه در همه رفتارهای اختیاری نقشی اساسی ایفا میكنند. در گفتار پیشین، صبر با مفهوم عامش نخستین عامل مؤثر در انگیزه معرفی شد. در این گفتار در باب یقین بحث میکنیم که از مقوله شناخت است. بهاینترتیب، دو مفهوم صبر و یقین به دو عامل مؤثر و اساسی در افعال اختیاری انسان اشاره میکنند.
اصطلاح یقین كاربردهای گوناگونی دارد. یقین در محاورات عرفی تقریباً مساوی با علم قطعی و جزمی است و اگر بگوییم به امری یقین داریم به این معناست که بهطور جزمی آن را میدانیم و درباره آن شکی نداریم. یقین در فرهنگ دینی ما جایگاه ویژهای دارد و مفهوم بسیار ارزشمندی است. در برخی روایات آمده است كه هیچچیز در عالمْ كمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده است.(1) این روایت به کمیاببودن یقین اشاره دارد. البته همه مفاهیمی كه در اینجا بهكاررفته است، بهنحوی با ایمان ارتباط دارند وگرنه علم به اموری كه هیچ ربطی به اعتقادات، رفتار و سرنوشت ما ندارد در پایههای ایمان هم وارد نمیشود. اگر مفهوم یقین عام هم باشد، به قرینه مقام به چنین موضوعهایی اختصاص مییابد. گاه یقین در اصطلاح منطقیِ آن بهکار میرود و علم به ثبوت محمول برای موضوع و
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، ص136.
علم به محالبودن سلب این محمول از آن موضوع اراده میشود. بر اساس قاعدهای منطقی، استدلال در صورتی برهانی است که مقدماتش از چنین قضایایی تشکیل شود.
حضرت علی علیه السلام در این روایت به بیان عوامل تقویت، حفظ و پشتیبانیِ ایمان پرداختهاند. گفتیم یکی از این عوامل، انگیزه رفتارهای خداپسند است که صبر، حد جامعِ آن است. افزون بر صبر، عاملی شناختی به نام یقین نیز در تقویت ایمان تأثیرگذار است. منظور از یقین در اینجا علمی است که با رفتارهای خداپسندانه ما ارتباط داشته باشد، نه هر شناختی، هرچند جزمی و یقینی باشد. در علومی مانند ریاضیات نیز قضایای یقینی وجود دارد که هیچگونه شکی درباره آنها روا نیست؛ اما اینگونه یقین به ایمان ربطی ندارد. ازاینرو اصطلاح یقین در اینجا با سایر معانی و کاربردهای علم تفاوت دارد. قرآن كریم به کاربردهایی از علم میپردازد که همراه با عمل و التزام به معلومات نیست، و حتی گاه منظور از علم، یقینی است که با انکار همراه است؛ مانند علمی که حضرت موسی علیه السلام به فرعون نسبت میدهد: قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْض بَصائِر.(1) درعینحال فرعون ادعای الوهیت داشت: وَقالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری.(2) علمی که این آیات از آن یاد کردهاند، دانشی است که منشأ اثر نبوده است. فرعون میدانست که حضرت موسی علیه السلام پیامبر است و از طرف خداوند متعال آمده است و خداوند متعال معجزاتی را به دست او جاری میکند؛ ولی آن را انکار میکرد.
روایت مزبور به چنین علمی نظر ندارد، بلکه غالباً اصطلاح یقین در روایات دالّ بر علمی است که منشأ اثر عملی باشد. ما درباره بسیاری پدیدهها بهصورت کلی علم داریم؛ اما وقتی به خودمان مراجعه میکنیم میبینیم که این علوم منشأ اثر نیستند؛ اما وقتی همین علوم در واقعیات عینی مجسم میشوند و نمونه جزئی آنها را محقق مییابیم، اثر ویژهشان را درک میکنیم. وقتی حضرت موسی علیه السلام چهل روز در کوه طور مهمان خدا بود خدا به
1. اسراء (17)، 102. «گفت قطعاً مىدانى كه این [نشانهها] را كه باعث بینشهاست، جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نكرده است».
2. قصص (28)، 38. «و فرعون گفت: اى بزرگان قوم، من جز خویشتن براى شما خدایى نمىشناسم».
او خبر داد که بنیاسرائیل در این ده روز آخر گوسالهپرست شدهاند. ازآنجاکه خبر از جانب خداوند بود، حضرت موسی علیه السلام در صحت و درستیِ آن شک نداشت؛ اما با شنیدن این خبر تغییر حالی در او پدید نیامد. زمانی که به میان قوم خود برگشت و دید که مردم گوساله میپرستند، چنان عصبانی شد که گریبان هارون را گرفت و گفت: یا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا* أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْری.(1) حضرت موسی علیه السلام با شنیدن خبر خداوند درباره گوسالهپرستی قومش خشمگین نشد؛ اما بهمحض مواجهه با واقعیت عینی متأثر شد. انسان بهگونهای آفریده شده است که مفاهیم و قواعد کلی اثر زیادی در نفس او نمیگذارند؛ اما نمونه عینی و مصداق آنها در او بسیار مؤثر خواهد بود.
شیعیان معتقدند اهلبیت علیهم السلام به فضل و اذن الهی صاحب کرامتاند و میتوانند معجزاتی بسیار شگفتآورتر از معجزات حضرت عیسی علیه السلام انجام دهند؛ اما غالباً این علم کلی بهاندازه لحظه تماشای منظره شفاگرفتن بیمار تأثیر ندارد. دیدن نمونهای عینی چنان در ما اثر میگذارد که شاید صد برهان، آن تأثیر را نداشته باشد. حتی گاه اثر شنیدن داستانی واقعی از شخصی مطمئن، بهطوری که معلوم باشد در چه زمانی، چه مکانی و برای چه کسی اتفاق افتاده است، از اثر دلایل کلی بیشتر است؛ چون مصداقی خاص و عینی است. گاه نیز ممکن است فردی بهواسطه آیات و روایات به کرامات برخی بندگان الهی علم پیدا کند؛ اما وقتی مثلاً شفای بیماری را با چشم خود ببیند به آن واقعیت بیشتر پی میبرد و آن را با تمام وجود میپذیرد.
یکی از استادان فاضل حوزه و دانشگاه(2) نمونهای عینی از کرامات ائمه علیهم السلام را اینگونه نقل کردهاند:
مکرر شنیده بودم امام رضا علیه السلام کرامات زیادی دارند، ولی خیلی دوست داشتم آن را با چشم خود ببینم. به امید دیدن معجزهای از امام رضا علیه السلام بار سفر به مشهد مقدس را بستم و شبی بعد از نماز مغرب و عشا تا صبح در کنار بیمارانی که برای شفا گرفتن دخیل بسته بودند نشستم.
1. طه (20)، 92 و 93. «اى هارون، وقتى دیدى آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد * كه از من پیروى كنى؟ آیا از فرمانم سر باز زدى؟».
2. حضرت حجتالاسلام والمسلمین سیداسحاق حسینی کوهساری.
نابینایی را زیر نظر گرفتم که حتی عضو چشم را هم نداشت؛ بهگونهای که جای چشم در صورتش صاف بود. به دلم گذشت که از خداوند متعال بخواهم شفا یافتن او را به چشم خود ببینم. جایی را برای نشستن انتخاب کردم که مقابل آن مرد نابینا باشد و مشغول زیارت و دعا شدم. دوست من رفت و فقط من آنجا به مؤمن نابینا چشم دوخته بودم. سرانجام نزدیکیهای صبح با چشم خود دیدم که گویا صورت او را نقاشی میکنند و برای او چشم میکشند؛ شکافی در محل چشم در صورتش پیدا شد و کمکم چشمی نمایان شد! صیحهای کشیدم و از هوش رفتم.
اثر دیدن چنین منظرهای، حتی شنیدن داستان آن، بسیار فراتر از این است که کسی بهطور کلی بگوید حضرت رضا علیه السلام تاکنون دهها کور را شفا دادهاند. یقین در اصطلاح خاص، علمی است که بر اثر تماس با واقعیت عینی در انسان شکل میگیرد و منشأ اثر میشود و ایمان انسان را تقویت میکند. ما بهصورت کلی میدانیم که خداوند متعال هر کار ممکنی را میتواند انجام دهد: إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدیر.(1) نیز میدانیم که خداوند رازق است و به برخی روزیِ بیحساب میدهد: وَاللهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ.(2) اما اگر با چشم خود ببینیم که خداوند به کسی بدون واسطههای ظاهری روزی میدهد ـ آنگونه که به حضرت مریم روزی میداد ـ اثر دیگری در ما خواهد گذاشت.
اگر بخواهیم به چنین یقینی دست یابیم، باید به واقعیات خارجی توجه، و آنها را بهطور مستقیم تجربه کنیم. امکان حصول علمی یقینی که ناشی از تجربه شخصی باشد، نه تحلیلهای کلی عقلی و شرعی، بسیار محدود است؛ اما انسان میتواند از تجربیات دیگران استفاده کند و از راه شنیدن از دیگران به چنین قضایای یقینی علم پیدا کند. چنین علمی در انسان بسیار تأثیرگذار خواهد بود.
1. نحل (16)، 77. «درحقیقت، خدا بر هرچیزى تواناست».
2. نور (24)، 38. «و خدا[ست كه] هركه را بخواهد بىحساب روزى مىدهد».
آیتالله العظمی اراکیرحمه الله شبها در مدرسه فیضیه قم نماز جماعت میخواندند. وقتی از مدرسه فیضیه بیرون میآمدند، مقید بودند در صحن، بر قبری فاتحه بخوانند. یکی از دوستان ایشان علت این تقیّد را پرسیده بود. ایشان فرموده بودند: «این شخص بر من حق بزرگی دارد؛ چراکه در محضر آیتاللهسیدمحمدتقی خوانساریرحمه الله داستانی نقل کرد که بر ایمان من افزوده شد. من وظیفه خودم میدانم که اگر کار دیگری از دست من برنمیآید، دستکم هرشب برای او فاتحه بخوانم». همانگونهکه دیدیم، نقل داستان میتواند تأثیر زیادی در تقویت ایمان یک مرجع تقلید داشته باشد، بهگونهایکه بر خود وظیفه میداند برای شکر این نعمت، هر شب بر قبر گوینده داستان حاضر شود و فاتحه بخواند. داستان مذکور از این قرار است:
آیتالله شیخحسنعلی نخودکیرحمه الله در مشهد بودند که شنیدند برادرشان در اصفهان از دنیا رفته است. ایشان بسیار متأثر میشوند و چون برادرشان حق زیادی بر گردن مرحوم شیخ داشته است، تصمیم میگیرند به او خدمتی کنند. به دل ایشان گذشت که از امام رضا علیه السلام درخواست تفضلی کنند که آن شب به قم تشریف ببرند و سفارش برادرشان را، که در آنجا دفن شده است، به خواهرشان حضرت معصومهعلیهاالسلام بفرمایند. ایشان نقل میکنند که به حرم رفتم و از حضرت درخواست کردم. صبح شخصی آمد و گفت: «خوابی دیدهام اگر ممکن است تعبیر آن را برای من بگویید. خواب دیدم که میخواهم به زیارت حضرت رضا علیه السلام در حرم مشرف شوم، ولی به من گفتند حضرت به قم تشریف بردهاند تا سفارش برادر شیخحسنعلی را به حضرت معصومهعلیهاالسلام بفرمایند». ایشان گریستند و فهمیدند که رؤیای آن شخص صادق بوده است و درخواستشان از امام رضا علیه السلام اجابت شده است.
شاید حکمت اینکه خدای متعال در قرآن کریم بسیاری از داستانها را با اسم و مشخصات نقل میکند این باشد که اثر بیشتری در روح شنونده بگذارد؛ مثلاً داستان اصحاب کهف را با جزئیات آن نقل میکند و اینکه چند سال به خواب رفتند: وَلَبِثُوا
فی كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً.(1) یا اینکه سگی که همراه آنها بود چگونه خوابیده بود: وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید.(2)
برای تقویت ایمان به چنین یقینی نیاز داریم. این یقین یا از تجربههای شخصی خود ما حاصل میشود یا از راه شنیدن داستانهای گذشتگان؛ اما تجربهها و داستانها در همه انسانها به یک میزان تأثیر ندارند. هنگامی میتوانیم از داستان بهره معنوی ببریم که تحلیل درستی از آن داشته باشیم و بتوانیم علل وقوع آن را بررسی کنیم. تحلیل درست به نگاه عمیق و بهدور از سطحینگری نیاز دارد.
پس، پیش از هرچیز باید تیزبین و هوشمند باشیم. انسانهایی که پدیدهها را به شکلی سطحی و گذرا مینگرند نمیتوانند از آنها عبرت بگیرند. باید حوادث را بسیار هوشمندانه و موشکافانه بررسی کرد. تحلیل مبتنیبر واقعِ یک داستان، متوقف بر شناخت خوبِ ساختار آن است؛ مانند جریانهای سیاسی که باید نخست اطلاعاتی درباره آنها کسب کرد تا بتوان پس از تحلیل از حاصل آن استفاده کرد؛ ازاینرو افزون بر نگاه موشکافانه و تیزبینانه، قدرت تحلیل هم اهمیت دارد تا تفسیر ماجرا بر اساس اصول و ضوابط امکانپذیر باشد. آنگاه میتوان از آن عبرت گرفت؛ یعنی از اشتباهات و نقصهای آن پرهیز کرد و از نقطههای قوت آن استفاده كرد.
پس عبرتآموزی از نگاه هوشمندانه آغاز میشود و بعد با تحلیل ماجرا ادامه مییابد. بر اساس تحلیل بهدستآمده باید نکتههای عبرتآموز ماجرا استخراج شود. برای توسعه دانستهها و عبرتها باید از تجربههای دیگران، حتی از تاریخ پیشینیان استفاده کرد. اگر تاریخ پیشینیان را به دانستههایمان ضمیمه کنیم، تجربهای برابر با عمری هزارساله یا چندهزارساله خواهیم داشت. حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامه سیویکم نهج البلاغه(3) خطاب به امام حسن علیه السلام میفرمایند: «من به اندازه عمر همه
1. کهف (18)، 25. «و سیصدسال در غارشان درنگ كردند و نُه سال [نیز بر آن] افزودند».
2. همان، 18. «و سگشان بر آستانه [غار] دو دست خود را دراز كرده [بود]».
3. محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه 31، ص391ـ406.
پیشینیان زندگی نکردهام؛ ولی اطلاعاتی از تاریخ آنها دارم که گویا با آنها زندگی کردهام و تجربههای زندگی آنها در اختیار من است و اکنون میخواهم این تجربهها را به تو منتقل کنم». حضرت علی علیه السلام این نامه را درحدود شصتسالگی و پس از جنگ صفین برای امام حسن علیه السلام نوشتهاند. خلاصه آنکه اطلاع درست از تاریخ گذشتگان میتواند در رفتار انسان تأثیرگذار باشد.
حضرت علی علیه السلام شعبههای دومین ستون ایمان ـیقینـ را چنین بیان میفرمایند: وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ.
فطنه، به معنای تیزهوشی و زیركی است. انسان تیزهوش و زیرکْ بینش و بصیرت عمیقی درباره پدیدهها خواهد یافت و به آنها سطحی نخواهد نگریست. کسانی که تیزبین هستند، هر حادثه را با دقت بررسی میکنند. این بینش و بصیرت، عنصری است كه در حصول یقین دخالت دارد؛ به این معنا که كسانی میتوانند یقین حاصل كنند كه از چنین هوش و نگاهی برخوردار باشند.
انسان زیرک بعد از اینكه حوادث روزگار را با نگاهی تیزبینانه ملاحظه کرد، باید آنها را تفسیر كند. گاهی هنگام نقل بسیاری مطالب میگوییم: «فلان چیز را دیدم یا شنیدم». این در حالی است که درحقیقت، خودِ مطلب را ندیده یا نشنیدهایم، بلکه تفسیری از حوادث ارائه دادهایم. پس تفسیر دیدنیها و شنیدنیها غیر از خود دیدنوشنیدن است. بعد از دیدن دقیق حادثهها باید بتوان آنها را بهدرستی تحلیل کرد. امیر مؤمنان علیه السلام از این تحلیل به تَأَوُّلِ الْحِكْمَه تعبیر فرمودهاند و منظورشان تفسیر و تحلیلی است كه ناشی از حكمت و اصول صحیح عقلایی باشد، نه آنکه حوادث با احساسات شخصی تفسیر و تحلیل شود.
هنگامی که حادثهای تفسیر و تحلیل، و قوتها و ضعفهای آن روشن شد، نوبت عبرتگیری و پندآموزی از آن فرا میرسد که البته آمادگی ویژهای میطلبد. حضرت با عبارت وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ به این مرحله اشاره فرمودهاند.
پندگرفتن یعنی اینکه از تجربههای دیگران همانند تجربههای خودمان استفاده كنیم: وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ. ما منبعی بیكران از تجارب دیگران را در اختیار داریم که میتوانیم از آن بهره ببریم و آن سرگذشت پیشینیان است.
خلاصه آنکه اگر این چهار عامل دستبهدست یکدیگر دهند و به هم ضمیمه شوند، یقینی برای انسان به ارمغان میآورند که ایمان او را تقویت و حفاظت خواهد کرد.
وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَغَوْرِ الْعِلْمِ وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ. فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ، وَمَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَعَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً؛ و عدل از میان آنها چهار گونه است: دقت در درستفهمیدن، رسیدن به حقیقت دانایی، حکم نیکو، استوارداشتن بردباری. پس هرکه دقت کرد و درست فهمید، حقیقت دانایی را دریافت، و هرکه حقیقت دانایی را یافت، از روی قواعد دین حکم نیکو صادر کرد، و هرکه بردبار بود در کار خود کوتاهی نکرد و در بین مردم خوشنام زندگی كرد.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام ایمان را چهار عامل پشتیبانی و تقویت میکنند: صبر، یقین، عدل و جهاد. دو عاملِ نخست ـ صبر و یقین ـ در رفتار فردی انسان، و دو عاملِ عدل و جهاد در رفتار اجتماعی ظهور مییابند. عدل و جهاد به این دلیل انتخاب شدهاند که انسانْ اجتماعی زندگی میکند و این مسئله ازاینرو برای او مطرح است که اولاً خودش باید در اجتماع چگونه باشد و ثانیاً در برابر دیگران چه وظیفهای دارد و چه کارهایی باید انجام دهد؟
عدل موقعیت و وظیفه انسان را در اجتماع در تعامل با دیگران روشن میکند. اگر بخواهیم وظایف اجتماعی خود را بشناسیم و به آنها عمل كنیم، به چه احتیاج داریم؟
برای پاسخ به این پرسش، اشاره به این مقدمه لازم است که اساس زندگی اجتماعی، ارتباط افراد با یكدیگر است. هریک از افراد جامعه، گرچه جامعهای کوچک مانند دِه و روستا، هم از دیگران اثر میپذیرند و هم بر آنها تأثیر میگذارند؛ هم از حضور دیگران سود میبرند و هم به آنها منفعت میرسانند. زندگی اجتماعی از رهگذر چنین روابطی شکل میگیرد و ادامه مییابد. در سایه روابط اجتماعی رفتارها باید بهگونهای باشد كه حقوق اشخاص تأمین شود و کسی ستم نبیند؛ پس وظیفه هر فرد در اجتماع این است كه حقوق دیگران را بشناسد و به آنها احترام بگذارد. اگر کسی بخواهد با دیگران عادلانه رفتار کند، در درجه نخست باید بداند عدل چیست و اگر بخواهد حقوق دیگران را رعایت كند، باید بداند معنای حقوق چیست و افراد جامعه چه حقوق و وظایف متقابلی دارند.
زندگی اجتماعی بدون ضابطه و قانون امکانپذیر نیست. تأثیر و تأثر افراد بر یکدیگر در جامعه با روابط حیوانات در جنگل بسیار متفاوت است. زندگی انسانی بدون ضابطه دوامی نخواهد داشت؛ چون عدهای نیرومند و قوی بر دیگران مسلط میشوند و از آنها بهرهکشی میکنند که البته عاقلانه و عادلانه نیست. ما معتقدیم زندگی دنیا مقدمهای برای سعادت ابدی است؛ بنابراین اگر قرار باشد اجتماعی انسانی بر اساس عدل و برای تأمین مصالح همه افراد شكل گیرد، همه باید وظیفه خود را در برابر دیگران بشناسد و بدانند هركسی در زندگی اجتماعی چه حقی دارد تا راه برای رسیدن به سعادت ابدی هموار شود.
انسان در زندگی اجتماعی وظیفههایی دارد که باید مسئولانه در برابر دیگران انجام دهد، چنانکه حقوقی نیز دارد که دیگران باید آنها را مراعات کنند. مهم این است که بدانیم چه نظامی بر جامعه حکمفرماست و چگونه باید باشد که حقوق هرکس مشخص شود و همه به حق خود برسند. همانگونه که صبر و یقین چهار شعبه داشت، عدالت نیز چهار بُعد دارد که هریک از ابعاد آن میتواند در دیگری نیز تأثیر بگذارد.
برای برقراری نظام عادلانه، در درجه نخست باید بدانیم چه نظامی عادلانه است؛ به همین دلیل به قوه فهم صحیح و درخورِ اعتماد نیازمندیم. برخی صرفاً با نگاهی سطحی به حوادث روزگار مینگرند و فهم عمیق و درک درستی از آنها ندارند. گاه این بینش و نگرش ناقص یا نادرست در سطح روابط اجتماعی نیز رخ مینماید؛ مثلاً برخی افراد خانواده با حقوق و تکالیف متقابل یکدیگر آشنایی ندارند. پس قبل از آنکه به چیستی احکام اجتماعی و حقوق و تکالیف بپردازیم، باید فهمی درخور اعتماد از آنها کسب کنیم؛ ازاینرو حضرت علی علیه السلام گام یا شعبه نخست عدالت را غَائِصِ الْفَهْمِ یعنی فهم نافذ معرفی میکنند. «غائص» از ماده «غوص» به معنای فرورفتن در آب است. غواص کسی است که از سطح آب گذشته و در عمق آب فرومیرود. اگر کسی روی آب شنا کند هرچند شناگر است، غواص نامیده نمیشود. انسان دو گونه فهم میتواند داشته باشد: فهمی ساده و سطحی که فقط ظاهر حوادث را درک میکند، و فهمی عمیق و نافذ که با عبور از سطح و ظاهر، عمق را درمییابد. بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام برای اینکه بتوانیم عادلانه رفتار کنیم تا ایمانمان تقویت شود، در درجه نخست باید فهمی نافذ داشته باشیم. این فهم ابزار است و خود محتوایی ندارد؛ گاه ابزاری نافذ و قوی است و گاه ابزاری است که فقط کارآیی ظاهری دارد.
حال این پرسش به میان میآید که ابزار فهم عمیق و نافذ چه کارکردی دارد و با این ابزار کدام مروارید را میخواهیم از دریای معارف صید کنیم؟ پاسخ حضرت علی علیه السلام غَوْرِالْعِلْمِ است؛ علم عمیق است که باید با این فهم نافذ به دست آید. عبارت غورالعلم اضافه صفت به موصوف یا مصدر به مفعول است. اگر فهم نافذ داشته باشیم، میتوانیم به علمی عمیق و درخور اعتماد دست یابیم و مطالبی را خواهیم دانست که بهسادگی نمیتوان فهمید؛ مطالبی که فهم آن نیازمند دقت، تأمل بسیار و فرورفتن در دریای ژرف معارف است.
علم مقوله گستردهای است که طیف بسیار وسیعی از مسائل را دربرمیگیرد و شامل قواعدی کلی است. لازم است به کمک این قواعد کلی حکمِ مسائل جزئی را مشخص کنیم. هنگامیکه دریافتیم رفتار مؤمنانه در اجتماع چگونه است، باید با استفاده از این علم درباره رفتارهای خود قضاوت کنیم و خوب یا بدبودن آنها را بسنجیم. وظیفه خود را هم در برابر دیگران وقتی میتوانیم تشخیص دهیم که درباره آنها قضاوت کنیم و بتوانیم خوب یا بدبودنشان را تشخیص دهیم.
قضاوت درواقع تطبیق قواعد کلی بر امور خاص است. کار قاضی این است که اصول و قواعد کلی حقوقی را بر مصادیقْ جاری، و بر اساس آن حکم صادر کند. درک درست و فهم نافذ از قواعد انسان را در قضاوت صحیح یاری میکند؛ قضاوتی که در تکامل خود انسان و نیز جامعه نقش داشته باشد؛ ازاینرو حضرت علی علیه السلام شعبه سوم عدل را زُهْرَه الْحُكْمِ معرفی میکنند. «زهره» به معنای زیبا و درخشان است. ستاره زهره هم به دلیل زیبایی و درخشندگیاش به این نام شناخته میشود. زهرا نیز به همین معناست. اگر ما از فهم نافذ و علم عمیق بهرهمند باشیم، قضاوتی درخور خواهیم کرد؛ قضاوتی کاملاً بجا و درست که شخص عاقل از درک آن لذت میبرد.
ممکن است بعد از قضاوت درباره اعمال خود یا دیگران احساسات بر ما غالب شود؛ مثلاً بعد از اینکه کسی جنایتی کرد و ما بر اساس حکم عادلانه و قضاوت صحیح دریافتیم که میتوانیم او را قصاص کنیم، ممکن است در مقام عمل احساسات بر ما غالب شود و از حد خود درگذریم. کسی که سیلی خورده است، نمیتواند دو سیلی بزند یا مرتکب جرمی دیگر شود. اگر نخواهیم گناهکار را ببخشیم و مصلحت در عفو نباشد، قضاوت صحیح و شرعی قصاص است؛ اما قصاص باید با خونسردی و بردباری همراه باشد. حضرت علی علیه السلام از این ویژگی با عنوان رَسَاخَةِالْحِلْمِ تعبیر میکنند. اگر قصاص همراه با عصبانیت و اوج احساسات باشد، ممکن است ظلم و جنایتی دیگر رخ دهد و عدالت زیرپا گذاشته شود.
همانگونهکه دیدیم، برای برقراری نظامی عادلانه باید مراحلی طی شود که حضرت علی علیه السلام در قالب شعبههای عدالت بیان کردهاند. ازاینرو چهار شعبه عدالت بر یکدیگر مترتباند. بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام : فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛ اگر کسی فهم نافذ داشته باشد، دانش ژرفی درباره رفتار مؤمنانه پیدا میکند و این دانش موجب تقویت ایمان میشود. روشن است که منظور از علم در اینجا دانشی است که مربوط به ایمان و تقویت آن است.
ایشان در ادامه میفرمایند: وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ. این عبارت قدری نامأنوس به نظر میرسد. بعضی شارحان در توضیح این عبارت، فهم نافذ را بهکار نبردهاند و گمان کردهاند که «شرائع الحکم» به معنای احکام شریعت است و بر این اساس معنای این قسمت از روایت آن است که اگر کسی علمی عمیق و ژرف داشته باشد، احکام شریعت را بهخوبی درمییابد. این معنا بهخودیخود اشتباه نیست؛ اما با این برداشت، عبارتِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ معنای روشنی نمییابد. توضیح آنکه «صَدَرَ» در مقابل «وَرَدَ» بهکار میرود. در قدیم مردم از آب نهر استفاده میکردند. آب نهر ورودیهایی به نام شریعه داشت. شرائع جمع شریعه و به معنای آبراهها و آبشخورهای نهر آب است. اگر کسی بر سر نهر برود میگویند: وَرَدَ الشریعة؛ «وارد شریعه شد»، و هنگامی که کسی از آب استفاده کند و بیرون آید، میگویند: صَدَرَ عَنِ الشریعة؛ «از شریعه بیرون آمد». با این توضیح، وقتی حضرت علی علیه السلام میفرمایند: وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ به این معنا خواهد بود که اگر کسی علم عمیق پیدا کند، از شریعههای حکم، خارج میشود. این عبارت نشان میدهد این شخص وارد شریعههایی شده است که هم خودش آب بخورد و هم برای دیگران آب بردارد و حال با دستی پر خارج شده است.
این بخش از روایت راههای شناخت احکام، قضاوتها، قوانین، حقوق و ضوابط رفتاری در امور اجتماعی را به شرائع تشبیه کرده است. گویا نظام حقوقی مؤمنانه مانند شطی است که اطراف آن راههایی برای ورود دارد. کسانی که از راه صحیح وارد شوند، میتوانند از آب استفاده کنند؛ از آن بنوشند؛ و برای دیگران هم بیاورند؛
ولی اگر کسی از راه صحیح وارد نشود؛ یعنی فهم نافذ، دقت کافی و ژرفنگری نداشته باشد، یا تشنه برمیگردد یا گمان میکند آبی صاف و زلال از نهر برداشته است؛ درحالیکه آب گلآلود است و آشامیدنی نیست؛ بنابراین فرد نخست باید با فهم نافذ و دقت وظیفهاش را در قبال افراد جامعه تشخیص دهد و در مرحله بعد با بردباری و حلم قضاوت صحیح را بهدرستی اجرا کند.
تا اینجا سه رکنِ تقویت ایمان را بیان کردیم که رکن سوم نوع رفتار انسان را در برابر دیگر افراد جامعه روشن میکند و به او کمک میکند که وظیفهاش را بشناسد و بهدرستی عمل کند. برای دستیابی به این هدف والا، عدل در چهار شعبه تبیین شده است: فهم نافذ، علم عمیق، قضاوت درخشان و بردباری و كنترل رفتار تا مؤمن از رفتار عادلانه تجاوز نكند. از اركان و پایههای ایمان یک رکن دیگر باقی میماند که به وظیفة ما در برابر دیگران مربوط است، و در گفتار بعد به این موضوع خواهیم پرداخت.
والجْهِادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ؛ و جهاد از میان آنها بر چهار گونه است: امربهمعروف و نهیازمنکر، راستی در گفتار، و دشمنی بدکاران.
امیر مؤمنان علی علیه السلام در پاسخ كسیكه درباره ایمان از ایشان سؤال كرده است میفرمایند: ایمان چهار ستون دارد: صبر، یقین، عدل و جهاد. در گفتارهای گذشته سه رکن نخست و ارتباط این چهار رکن را با یکدیگر و تأثیر آنها را در تقویت ایمان تبیین کردیم، و اکنون به رکن چهارم میپردازیم.
انسان در زندگی اجتماعی با پدیدهها، جریانها، و رفتارهایی روبهرو میشود که ناشی از تخلف، قانونشکنی، هنجارشکنی و اقدامات مفسدهآمیز است. حضرت علی علیه السلام در این بخش از روایت به وظیفه انسان در برابر دیگران در چنین موقعیتهایی اشاره میکنند. ایشان جهاد را عنوان جامع رفتارهایی قرار دادهاند که انسان باید در قبال دیگران انجام دهد و بر آنها تأثیر بگذارد.
برای توضیح رکن چهارم ایمان بهتر است نخست به واکاوی مفهومیِ آن بپردازیم و منظور حضرت را از شعبههای چهارگانه آن روشن کنیم.
امروزه بسیاری از واژگانی که قرآن کریم و روایات به آنها اشاره کردهاند و در فرهنگ اسلامی ما بهكار میرود، معانی دیگری پیدا كرده است. بهعبارتدیگر معنایی که آیات و روایات از این واژهها اراده کردهاند، عین معنایی نیست كه ما امروز میفهمیم، بلکه معنایی عامتر یا خاصتر مراد بوده است. ممکن است معانی لغوی این واژهها نیز با معنایی که در فرهنگ دینی به کار میرود متفاوت باشد؛ مثلاً اصطلاح تقیه به معنای محافظت از خود در مقابل خطرهاست و با اتقاء، تقاة و تقوا هممعناست. خود کلمه تقیه در قرآن کریم نیامده است؛ اما ریشه «تقو» در قرآن کاربرد بسیار وسیعی دارد. گفتنی است واژه تقیه در زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام همانند كلمه تقوا بهكار میرفته است. در نهج البلاغه عبارتهایی هست كه در آنها كلمة تقیه بهجای كلمه تقوا بهكار رفته است: اتَّقُوا اللهَ تَقِیَّةَ [تُقَاةَ] مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً وَجَدَّ تَشْمِیراً وَكَمَّشَ [أَكْمَشَ] فِی مَهَلٍ وَبَادَرَ عَنْ وَجَلٍ وَنَظَرَ فِی كَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَمَغَبَّةِ الْمَرْجِع.(1)
تقیه با گذر زمان، بهویژه در زمان امام باقر و امام صادق علیه السلام ، معنای ویژهای یافت؛ چراکه در زمان این دو امام علیهما السلام بین شیعه و سنی اختلاف پیدا شد. حكومت سنی به شیعیان حساس بود و سعی میکرد شیعیان را منزوی کند و برخوردهای سختگیرانهای با آنها داشته باشد؛ تا آنجا که پای جان و حفظ آن و مسئلة تقیه به معنای خاص آن به میان آمد. البته اصل تقیه در زمان خود پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله هم بوده است. قرآن کریم میفرماید: لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً... .(2) در این آیه كلمه تقاة به معنای تقیه است. در زمان صادقین علیهما السلام تقیه به اصطلاحی ویژه برای رفتاری تبدیل شد كه به پنهانکردن مذهب بهمنظور حفظ
1. «از خدا بترسید، ترسیدن انسان وارستهاى كه دامن به كمر زده، و خود را آماده كرده، و در بهرهبردن از فرصتها كوشیده، و هراسان در اطاعت خدا تلاش كرده، و در دنیاى زودگذر و پایان زندگى و عاقبت كار بهدرستى اندیشیده است» (محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت210، ص506).
2. آلعمران (3)، 28. «مؤمنان نباید كافران را ـ بهجاى مؤمنانـ به دوستى بگیرند و هركه چنین كند، در هیچچیز [او را] از [دوستىِ] خدا [بهرهاى] نیست، مگر اینكه از آنان به نوعى تقیّه كنید...».
جان، مال و آبرو اشاره داشت. به این نوع رفتار که محافظت از خود در مقابل خطرهاست، تقیه گفتهاند. حاصل آنکه ممکن است کلمهای بهلحاظ لغوی معنایی داشته باشد و در عرف معنای دیگری پیدا کند که دایرهاش وسیعتر یا تنگتر باشد؛ چنانکه ممکن است در زمانی دیگر در معنایی خاصتر بهکار رود.
حالْ سیر تحول اصطلاح جهاد را بررسی میکنیم. «جهاد» از ریشة «جهد» به معنای تلاش و سعی و کوشش گرفته شده است. گاه در زبان عربی مادهای که به صیغه مفاعله میرود به معنای مشارکت است؛ یعنی رفتاری دو طرفه که یكی سعی میكند بر دیگری غلبه كند. «قتال» و «مقاتله» نیز، که مصدرهای باب مفاعله از ریشه قتل هستند، بر جنگ بین دو طرف دلالت میکنند. «جهاد» نیز همانند «قتال» در معنای مشارکت بهکار میرود؛ ازاینرو اگر بخواهیم مصدری از ریشه جهد را درباره عملی شخصی بهکار گیریم، از واژه جهاد نمیتوانیم استفاده کنیم، بلکه در چنین موقعیتی غالباً اصطلاح اجتهاد را به کار میبرند؛ مانند این کلام حضرت علی علیه السلام که فرمودند: أَلا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ أَلا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَلَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَاد.(1) میبینیم که حضرت در این روایت از واژه اجتهاد استفاده کردهاند. البته همین واژه نیز دستخوش تغییر و تحول معنایی شده است و بهمرور در فقه و اصول به اصطلاحی خاص ـ مرتبه تحقیقی در فقه ـ تبدیل گردیده است.
هنگامیکه مصدر جهد به باب مفاعله میرود و در قالب مصدری ـ مجاهده و جهاد ـ جلوه میکند، به رویارویی دو نفر اشاره دارد که بر ضد یکدیگر تلاش میكنند یا دستکم یكی میکوشد بر دیگری غالب شود. در معنای لغوی «جهاد» و «مجاهده»، بیش از این چیزی نیست. جهاد با نفس نیز که جهاد اکبر بهشمار میرود دو طرف دارد؛ البته منظور از آنْ مقابله با دشمن خارجی نیست، بلکه فرض آن است که انسان با نفس خودش کشتی میگیرد و میخواهد آن را شکست دهد. بهعبارتدیگر تلاش بر ضد نفس، جهاد اکبر نام دارد. تلاش برای غلبه بر دشمن خارجی نیز انواع متفاوتی دارد؛ گاه انسان با
1. «آگاه باش! امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است، بدانید كه شما توانایى چنین كارى را ندارید؛ اما با پرهیزگارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى مرا یارى دهید». محمدبنحسین شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه 45، ص417.
استفاده از مالش به جنگ دشمن میرود؛ گاه با جان، و گاه نیز در این راه از اندیشهاش یاری میگیرد. قرآن کریم میفرماید: جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فی سَبیلِ اللَّه.(1)
با توجه به آنچه گفتیم، هنگامیکه حضرت علی علیه السلام میفرمایند رکن چهارم ایمان، جهاد است، فرض آن است که نوعی دشمن در برابر انسان قد افراشته است که باید در برابرش ایستاد و جنگید. این معنای لغوی «جهاد» است که قرآن کریم نیز آن را به همین معنا بهکار برده است. خلاصه آنکه «جهاد» در معنای لغوی آن، که در قرآن و روایات بهکار رفته است، شامل هر نوع کوششی است که ضد دشمن انجام میشود، چه در عرصه اقتصاد و با صرف مال باشد، چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه سیاست؛ خواه نبرد با دشمن بیرونی باشد و خواه با نفس؛ اما «جهاد» در فقه كاربرد خاصی پیدا كرده است. در کتابهای فقهی معمولاً جهاد سه قسم است: جهاد ابتدایی با کافران و مشرکان، جهاد دفاعی در مقابل کسانی که به مال، جان و ناموس مردم دستدرازی میکنند، و جهاد با اهل بغی که بر ضد حکومت حق قیام میکنند. پس در گفتمان فقهی مقصود از جهاد، مبارزه نظامی است که در آن از سلاح استفاده میشود.
حال که معنای لغوی و اصطلاحی جهاد روشن شد، لازم است به این پرسش پاسخ دهیم که واژه جهاد در این روایت علوی به چه معناست؟ وقتی واژهای کاربردهای متعدد دارد باید به کمک نشانههای کلامی یا مقامی، معنای مقصود را دریافت. هرچند موضوع بحث در سخن امیر مؤمنان علیه السلام ایمان و عوامل حفظ و تقویت آن است، این قرینه بهتنهایی روشن نمیکند که مراد از جهاد مبارزه نظامی است یا معنایی وسیعتر اراده شده است. با شواهد و توضیحات بعدی مشخص میشود که فقط جهاد نظامی مراد نیست، بلکه معنایی وسیعتر از این اراده شده است. چنین معنای عامی در قرآن و برخی روایات نیز بهکار رفته است، مانند این کلام خداوند: وَالَّذینَ جاهَدُوا
1. توبه (9)، 41. «با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنید».
فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.(1) منظور از جهاد در این آیه خصوص جهاد نظامی و جهاد اصطلاحی نیست که توضیح دادیم، بلکه منظور هر نوع مبارزه با دشمن حق است؛ هرچند این دشمن نفس انسان باشد.
حضرت علی علیه السلام شعبههای جهاد را اینگونه برمیشمارند: والجهاد منها على اربع شعب: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ.
شعبه اول و دوم جهاد، امربهمعروف و نهیازمنکر است. این فریضه شیوههای گوناگونی دارد كه از جمله آنها امربهمعروف و نهیازمنکر زبانی است. از این بخش روایت میتوان دریافت که منظور حضرت از جهاد همان معنای عام لغوی است و جهادی که این چهار شعبه را دارد، صرفاً نظامی نیست و معنای وسیعتری دارد. بر این اساس، جهاد به معنای تلاش در مقابل دشمن حق است که ممکن است با هر وسیله لازمی صورت گیرد.
واژههای امربهمعروف و نهیازمنکر نیز بهمرور زمان تحول معنایی یافتهاند و بهتدریج قیودی بر معنای لغوی افزوده یا از آنها کاسته شده است. معنای امرکردن واضح است؛ اینکه مقامی بالادست به زیردست خود فرمانی دهد، خواه شفاهی باشد، خواه کتبی. نهی در مقابل امر است. معروف با واژههایی از قبیل معرفت، عَرَفَ و غیره همخانواده است. «معروف» در لغت به معنای شناختهشده است. اَعرِفُ فلانا یا هو معروف عندی به این معناست که من فلان شخص را میشناسم؛ چنانکه «منکر» در مقابل معروف به معنای ناشناس است؛ اما معروف و منکر، هنگامیکه در جایگاه فروع دین و در مفهوم ارزشی و اخلاقی بهکار میروند، معنای دیگری دارند؛ بنابراین امربهمعروف فرماندادن به امر
1. عنکبوت (29)، 69. «و كسانى كه در راه ما كوشیدهاند، بهیقین راههاى خود را بر آنان مینماییم».
شناختهشده و نهیازمنکر بازداشتن از ناشناخته نیست، بلكه معروف در عرف عام و با صرفنظر از شرع و احكام شرعی، به معنای کاری است که انسانهای عاقل لزوم انجام دادن آن را درک میکنند. درواقع این قیدِ نهفته در معنای اصطلاحیِ معروف آن را از معنای لغویاش متمایز میکند. بر اساس این اصطلاح، معروف به معنای چیزی است كه عُقلا آن را خوب قلمداد میکنند و در مقابل، منكر آن است كه عُقلا آن را پسندیده نمیدانند. ملاک تشخیص اصطلاح معروف و منکر در این اصطلاح، فهم همه عقلاست.
معروف و منکر در اصطلاح دینی و فقهی به این معناست که دینداران و کسانی که به اسلام پایبندند چه چیزی را در محیط شرع خوب یا بد بدانند. ممكن است دینداران چیزی را خوب بدانند، ولی همه عقلا آن را خوب ندانند یا در خوببودن آن تردید داشته باشند یا اینکه دینداران چیزی را بد تلقی کنند، اما بعضی از عقلا آن را بد نشمارند. این معروف و منكر اسلامی است که نزد اسلام و در محیط متشرعه بهعنوان خوب و بد شناخته میشود، هرچند ممکن است در محیط عاقلان فاسق و کافر اینگونه نباشد. طبعاً ملاک تعیینکننده خوبیِ معروف و بدیِ منکر، در این اصطلاح، خودِ دین است: معروف آن است که از منظر دین خوب باشد و منکر چیزی است که در دین مُجاز نباشد.
برخی معتقدند اگر «معروف» به معنای شناختهشده است، معنای امربهمعروف این خواهد بود که مردم نخست باید آن را درست و بهخوبی بشناسند و بعد به آن امر کنند. این اعتقاد، نوعی مغالطه است. درست است که معنای لغوی «معروف»، شناختهشده است، اما این واژه اصطلاحات دیگری نیز دارد. معنای لغوی «معروف»، که معروفِ به کفر را نیز دربر میگیرد، ربطی به معنای اصطلاحیِ آن در عبارت امربهمعروف ندارد. یکی از دلالتهای «معروف» که دایره معناییِ آن قدری تنگتر از معنای لغویاش است، چیزی است که عقلا آن را خوب میدانند. این اصطلاح هنگامی بهکار میرود که عقل قادر باشد خوبی یا بدی چیزی را درک کند؛ ولی معروف در محیط دینی چیزی است که در دین بهعنوان خوب شناخته میشود؛ هرچند همه عقلا خوبیِ آن را درک نکنند. منکر هم در محیط دینی به معنای چیزی است که در دین بد قلمداد میشود، هرچند همه خردمندان
آن را بد ندانند. آنچه دین خوب تلقی میکند و انجام آن را واجب میداند، باید به آن امر کرد؛ خواه مردم آن را بشناسند، خواه نشناسند.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از بتپرستی و زندهبهگورکردن دختران نهی میکرد؛ اما مردم این اعمال را ناپسند نمیدانستند. مسئولیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله این بود که مردم را از چیزی نهی کند که خدا بد میداند. مردم در زمان حضرت شعیب علیه السلام نیز کارهایی را پسندیده میدانستند و انجام میدادند که با موازین شرع و دستورهای الهی سازگار نبود و به همین دلیل شعیب علیه السلام به آنها میفرمود: أَوْفُواْ الْكَیْلَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ الْمُخْسِرِینَ* وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ * وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْاْ فىِ الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ.(1) مردم در پاسخ به حضرت شعیب علیه السلام گفتند: یا شُعَیْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشاءُ.(2) بنابراین از آیات قرآن کریم برمیآید که مردم کار خود را بد نمیدانستند، اما حضرت شعیب علیه السلام لازم میدید به چیزی امر کند که خداوند میپسندد و از چیزی نهی کند که خداوند ناروا میداند؛ خواه مردم معروفِ دینی را معروف بدانند، خواه منکر.
حال اگر مردم چیزی را معروف نشناسند، درحالیکه در واقع معروف است، مسئولیتِ عالم دینی دوچندان میشود؛ چراکه ارشاد و تعلیم جاهل لازم است و باید به چنین کسانی آموخت که چه کاری معروف و چه کاری منکر است. بنابراین نباید گفت تا معروفی در جامعه شناخته نشده باشد امر به آن لازم نیست. تا کِی باید منتظر باشیم که نخست دین شناخته شود تا امربهمعروف لازم آید؟ در هر جامعهای عدهای هستند که بزرگترین گناهان را هم خوب تلقی میکنند. آیا باید صبر کنیم تا آنها هم از اعتقاداتشان دست بکشند؟ در این صورت هیچگاه نوبت به امربهمعروف و نهیازمنکر نخواهد رسید و اصلاً وجود این تشریع لغو میشود. اگر بخواهیم همه مردم خوبیها و بدیها را بشناسند، باید هزاران امربهمعروف و نهیازمنکر انجام شود. اگر
1. شعراء (26)، 181ـ183. «پیمانه را تمام دهید و از كمفروشان مباشید* و با ترازوى درست بسنجید * و از ارزش اموال مردم مكاهید و در زمین سر به فساد برمدارید».
2. هود (11)، 87. «اى شعیب آیا نمازِ تو به تو دستور میدهد كه آنچه را پدران ما میپرستیدهاند رها كنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نكنیم؟».
جلوی بسیار از مفاسد گرفته نشود، چنین شناختی حاصل نخواهد شد. آیا اگر کسی انجام گناهی را ناپسند نشمارد، باید به جواز آن کار حکم کرد؟
عقل در بسیاری از امور، به آنچه شرع معروف یا منکر دانسته است، اذعان میکند؛ اما از درک معروف یا منکربودن برخی امور عاجز است. دین برای تعلیم چنین اموری آمده است: وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون.(1) بزرگترین وظیفه پیامبران این است که به مردم چیزهایی را بیاموزند که عقلشان از درک آن ناتوان است و اگر چیزهایی را به مردم بیاموزند که مردم از آنها آگاهی داشتهاند، جنبه ارشاد و تأکید داشته است، نه تعلیم.
مغالطههایی مانند آنچه گفتیم از تلقینهای شیطان است. کدام عالِمی آن را بهکار میگیرد و کدام آیه یا روایت بر آن دلالت دارد؟! جهتگیریِ این برداشت نادرست از معروف و منکر، بهجانب ترک بزرگترین فریضه اسلام و توجیهی نادرست برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر است؛ درحالیکه امربهمعروف و نهیازمنکر از سایر واجبات مهمتر است: إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ، بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض.(2) آیا درست است که چنین تکلیف مهمی، که قرآن و روایات بر آن تأکید کردهاند، به بهانه اینکه مردم هنوز خوبی و بدی را بهطور كامل نمیشناسند ترک شود؟ ریشه چنین مغالطهای بیتوجهی به تحولات معنایی واژگان در طول تاریخ است. برای گرفتارنشدن در این دام باید معنای هر کلمه را در عرف زمان نزول و صدور آن جستوجو کنیم و اگر از الفاظ مشترک است، باید با استفاده از قرائن به معنای درست دست یابیم.
در فروع دین، از امربهمعروف و نهیازمنکر بهعنوان قسیم جهاد یاد میشود؛ اما حضرت علیه السلام در این روایت میفرمایند: امربهمعروف و نهیازمنکر دو شعبه از جهادند. با کنار هم قراردادن این دو نکته میتوان نتیجه گرفت که جهاد در این روایت غیر از جهادی است که در فروع دین کنار امربهمعروف و نهیازمنکر مطرح میشود و همانگونهکه پیشتر نیز اشاره کردیم، معنای عامتری دارد. اگر معنای جهاد در این
1. بقره (2)، 151. «و آنچه را كه نمىدانستید به شما یاد دهد».
2. «امربهمعروف و نهیازمنکر فریضه بزرگی است که بهواسطه آن فرایض و واجبات برپا میشود». محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج9، ص482، ح8319/1.
روایت عام نباشد، نمیتواند شاخههایی از قبیل امربهمعروف و نهیازمنکر داشته باشد؛ بنابراین لازم است اصطلاحات خاص هر حوزه شناسایی شوند و الفاظ در همان چارچوب درک و معنا شوند تا تحقیق و پژوهشی صحیح به عمل آید. اگر جهاد در کتابهای فقهی به سه بخش تقسیم شده است و اقسامی مانند جهاد اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، و... در آن داخل نیست، به دلیل رعایت اصطلاح است. جهاد در فقه همان سه قسم است و اقسام دیگر به علم فقه رسمی ربطی ندارند. بیتوجهی به معانی اصطلاحات، اگر نیتی سوء در كار نباشد، نشانه نادانی است. کسی که در کلاس ریاضیات، وقتی سخن از درس جبر به میان آید، بگوید لاجبر و لا تفویض، یا مفهوم جامعهشناختیِ آن را اراده کند، این نشانه نادانی او و آشنانبودنش با مسائل علمی است.
سومین شعبه جهاد، صدق در مواطن است که در جهاد نظامی ظهور دارد: وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ. به نظر میرسد واژه مواطن از قرآن اقتباس شده باشد. خداوند متعال میفرماید: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ كَثیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْن.(1) همانگونهکه میبینید، منظور از مواطن در این آیه موقعیتها و جایگاههای نظامی است. حضرت علی علیه السلام به این نکته اشاره میفرمایند که در موقعیتهایی که با خدا پیمان خون بستهاید و عهد کردهاید که تا پای جان فداکاری کنید بر سر پیمان خود بمانید و در عهد خود صادق باشید. صدق تنها راستی در گفتار نیست، بلکه وفای به عهد را هم شامل میشود. شاهد آنکه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر.(2) بنابراین مصداق قطعی صدق در مواطن، وفاداری در پیمان جهاد نظامی است.
شعبه چهارم جهاد، دشمنی با فاسقان است: وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ. شنآن نوعی دشمنی است که
1. توبه (9)، 25. «قطعاً خداوند شما را در مواضع بسیارى یارى كرده است و [نیز] در روز حُنَین».
2. احزاب (33)، 23. «از میان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند».
توأم با تندی و سختی باشد. این واژه در قرآن نیز بهکار رفته است. خداوند متعال میفرماید: وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ على أَلاَّ تَعْدِلُواْ.(1) بر اساس این آیه، رفتار انسان هنگام قضاوت بین اشخاص باید عادلانه باشد. خداوند متعال هشدار میدهد که مبادا دشمنی شما با کسی موجب انحراف در قضاوت شود. قاضی در مقام قضاوت باید طبق موازین شرعی و الهی حکم کند و دوستیها و دشمنیها را در حکمْ دخالت ندهد.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام شعبه چهارم جهاد، دشمنی با کسانی است که بیباکانه دستورهای الهی را زیر پا گذاشتهاند؛ سرکشانه از بندگی خدا سرپیچیدهاند؛ به ارزشهای اسلامی بیاعتنایی کردهاند و به دلخواه خود عمل میكنند. مؤمنان باید با کسانی که بنای فسق و عصیان دارند و از مخالفت با دین و ارزشهای دینی پروا نمیکنند، احساس دشمنی داشته باشند. اگر در دل اهل ایمان احساس دشمنی با اهل فسقوفجور وجود نداشته باشد، نهتنها در میدان جهاد، بلکه در انجام دیگر وظایفشان هم موفق نخواهند بود. کسی که در دل، صهیونیستهای جنایتکار را دشمن نمیدارد، به طمع منافع دنیوی، باکی از خرید کالاهای آنها و تقویت اقتصاد آنان نخواهد داشت. اگر آن دشمنی نباشد نمیتوان در میدان جهاد اقتصادی به عهد خود وفادار ماند.
در بحثهای اخلاقی و نیز در بسیاری از روایات آمده است که نخستین مرتبه امربهمعروف و نهیازمنكر حالت قلبیِ امركننده و نهیکننده است. هنگامیکه مؤمن در جامعه با خلاف، بزهكاری، تمرد از قانون، بیبندوباری و... روبهرو میشود، باید در اولین برخورد، در دلش احساس ناراحتی كند. در بسیاری از روایات آمده است که مؤمن باید در مقابل كسانی كه تجاهر به گناه میكنند، چهره درهم بكشد و عبوس باشد. از امام صادق علیه السلام نقل است كه خدای متعال دو فرشته را برای عذاب عدهای فرستاد. یکی از آن دو عابدی را دید که در گوشهای عبادت میکند و با تضرع از خدا میخواهد عذاب را از ایشان دفع کند و بلا را بر آنها نازل نكند. فرشته بازگشت و از خداوند پرسید آیا با این حالِ عابد باز هم عذاب را نازل کنیم؟ خطاب آمد: این کسی است که در طول عمرش
1. مائده (5)، 8. «و البته نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنید».
یکبار هم برای رضایتِ من و برای اعتراض به وضع نامطلوب چهره درهم نکشیده است. به او اعتنا نکنید و آنها را عذاب کنید.(1)
نخستین وظیفه مؤمن در مواجهه با گناه، ناراحتی قلبی است. بعد باید اثر این ناراحتی در چهره او ظاهر شود. در مرحله سوم باید با زبان نهی كند و اگر اثر نكرد، باید مراحل بعدی صورت گیرد که احیاناً وظیفه حكومت رسمی است. اینکه انسان ابتدا از گناه متنفر باشد، لازمه ایمان است. کسی که از گناه تنفر ندارد، کمکم مرتکب آن میشود و فسق، دامن او را میگیرد. ایمان فاسق یقیناً در خطر است و ممکن است كافر از دنیا برود.
اگر مؤمن گناهی مرتکب شد، نباید با او دشمنی کرد، بلکه باید گناهِ او را زشت شمرد و از آن نفرت داشت. در این موقعیتها به رغم دوستداشتنِ مؤمن و برخوردِ محبتآمیز و مؤدبانه با او، باید از کارِ بدش اظهار ناراحتی کرد و کارِ او را زشت شمرد؛ اما اگر کسی اصلاً به دین پایبند نباشد و از هیچ گناهی روی برنگرداند، بلکه بر ضد نظام اسلامی جاسوسی کند و به دنبال براندازی نظام اسلامی باشد، نهتنها باید از کارش متنفر بود، بلکه خودش را نیز باید دشمن به شمار آورد.
بنابراین باید از خودِ گناه و عمل زشت ـ از هرکس که سر بزند، حتی اگر مؤمن باشد ـ ناراحت شویم و ناراحتی خود را اظهار کنیم؛ ولی اگر اتفاقاً انسان مؤمن مرتکب گناه شد، نباید از خود او تبرّی بجوییم و با او دشمنی بورزیم؛ چراکه دوستی همه مؤمنان وظیفه ماست، گرچه پایینترین مرتبه ایمان را داشته باشند. تولّی، همان دوستداشتن مؤمنان است و در مقابل، تبرّی، دشمنداشتن کسانی است که کارشان گناه است و به ارزشهای دینی و باورهای الهی اعتنایی ندارند. وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام و همراهان او با مشرکان مواجه شدند، صراحتاً گفتند که ما از شما بیزاریم و بین ما و شما دشمنی برقرار خواهد بود تا وقتیکه ایمان بیاورید: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَالَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ
1. محمدبنیعقوببناسحاق کلینی، الکافی، ج9، ص490 و 491، ح8326/8.
دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.(1) بنابراین ما نیز باید با كسانیكه با دین و نظام اسلامی دشمنی میورزند و در راه مبارزه با دین و نظام دینی از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند ـ اگرچه منافقانه اظهار اسلام کنند و حامی انقلاب باشند ـ از عمق دل دشمن باشیم. اگر اینگونه دشمنیای نباشد، یکی از اركانِ ایمانِ انسان ضعیف است. ایمان بدون دشمنی با کسانیکه با ارزشهای دینی و الهی مخالفاند، پایدار نمیماند و در معرض خطر قرار میگیرد.
1. ممتحنه (60)، 4. «قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و كسانى كه با اویند سرمشقى نیكوست: آنگاه كه به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه بهجاى خدا مىپرستید، بیزاریم. به شما كفر مىورزیم و میان ما و شما دشمنى و كینه همیشگى پدیدار شده است تا وقتىكه فقط به خدا ایمان آورید».
فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِینَ، وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ پس هرکه امربهمعروف (کار شایسته) کند، مؤمنان را همراهی کرده و ایشان را توانا گرداند، و هرکه نهیازمنکر (ناپسندیده) نماید بینیِ كافرین را به خاک مالیده، و هرکه در گفتار راستگو باشد آنچه بر عهده او بوده به جا آورده، و هرکه با بدکاران دشمنی کرد و برای خدا خشمناک گردید، خدا برای او [بر ضد آنها] بهخشم آید و در روز رستخیز او را خشنود میگرداند.
بر اساس فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام صبر، یقین، عدل و جهاد چهار ستون نگهدارنده ایمان هستند. در هر عمل اختیاری، گرچه كاملاً شخصی باشد، دو عامل انگیزه و شناخت نقش اساسی دارند و حضرت عامل انگیزه را در قالب صبر، و عامل شناخت را در قالب یقین بیان کردند. قوام رفتارهای اجتماعی انسان به رعایت حقوق دیگر افراد جامعه است كه از آن به عدل تعبیر میشود. البته بعضی افراد جامعه به ارزشها، قوانین و حقوق دیگران اعتنا نمیكنند. واکنش مؤمن در برابر آنها جهاد ـ به معنای گستردهاش ـ است که چهار شعبه دارد: امربهمعروف، نهیازمنكر، استقامت و وفاداری در جهاد، و دشمنیكردن با فاسقان.
حضرت علی علیه السلام در ادامه روایت به بیان آثار و فواید چهار شعبه جهاد میپردازند كه
توجه به آنها، هم موقعیت جهاد را در میان چهار ستون ایمان روشن میکند و هم دیدگاه اسلام را درباره فرد و جامعه بهلحاظ مراتب ایمان و اهدافِ آفرینش انسان و زندگی اجتماعی او مشخص میکند.
كسی كه به معروف امر میکند، پشت مؤمنان را استوار، و روحیه آنان را تقویت میکند: فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ. «ظهور» جمع «ظَهر» به معنای پشت است. مؤمنان با پشتوانه امربهمعروف احساس میكنند كه موقعیت محكمی در جامعه دارند و میتوانند منشأ اثر باشند و به اهداف خود دست یابند. مؤمنان در جامعهای که مردم واجبات و تکالیف شرعی را ترک میکنند و کسی هم واکنشی نشان نمیدهد، احساس غربت میكنند.
دقت در رفتارهای اجتماعی روشن میکند که بسیاری از احکام اسلامی در جامعه جلوه ندارند و برخی مردم به علل مختلفْ احکام اسلامی را رعایت نمیکنند و به ارزشهای اسلامی و ایمانی پایبند نیستند. البته مؤمنان نباید به این وضع بیاعتنا باشند و بگویند ما به وظیفه خودمان عمل میکنیم و به دیگران کاری نداریم. اگر مؤمنان در انجام وظایف اجتماعیِ خود سستی کنند، نهتنها باری از گناه برای خود میاندوزند، بلکه عقوبت نیز دامنگیرشان خواهد شد. جامعهای که افرادش به واجبات و تکالیفِ شرعی اعتنا نمیکنند، بهتدریج از حالت اسلامی خارج میشود و بهلحاظ ایمانی رو به ضعف میگذارد. در مقابل، اگر كسانی به انجام امربهمعروف مقید باشند و بهجای نادیدهگرفتن ترک واجب، با رعایت شروط و مراتب امربهمعروف و نهیازمنکر کنند، مؤمنان پشتگرم میشوند و احساس میكنند كه اسلام در جامعه زنده است و مردم به احكام آن علاقهمندند.
همیشه افرادی در جامعه اسلامی بهشکلهای متفاوت با باورها و ارزشهای الهی مخالفت میورزیده یا صریحاً اظهار كفر میكردهاند ـ دستکم مثل کافران اهل ذمّه كه در پناه اسلام زندگی میكردهاند ـ یا منافقانه اظهار ایمان میکردهاند، ولی از عمق دلْ احکام
اسلام را باور نداشتهاند و لزومی برای اجرای آنها و ترک اعمال نهیشده نمیدیدهاند، بلکه معتقد بودهاند برخی معارف دینی با اقتضائات زندگیِ مردم زمانه سازگار نیست و مردم آنها را نمیپسندند. اینگونه سخنان قبل از انقلاب اسلامی ایران زیاد شنیده میشد؛ چنانکه امروزه نیز حتی از کسانی شنیده میشود که انتظار نداریم. وقتی نهیازمنكر ترك شود، خیال چنین افرادی آسوده است و چهبسا مدعی شوند که این احکام و معارف را جامعه امروزی نمیپذیرد و اجرایی نیست و برای 1400سال پیش وضع شده است.
حال اگر كسانی متصدی نهیازمنكر باشند و با متخلفان و فاسقانْ جدی برخورد کنند، بینی كافران به خاك مالیده میشود و احساس شكست و حقارت میكنند. حضرت علی علیه السلام با اشاره به این فایده نهیازمنکر میفرمایند: وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِینَ. رغم انف به معنای بهخاكمالیدن بینی است كه یك تعبیر ادبی برای بیان شکست و ذلت و حقارت در میان مردم است؛ بنابراین کسی که نهیازمنکر میکند بینی کافران را به خاک میمالد. دراینصورت مؤمنان بیشتر احساس پیروزی میکنند؛ زیرا با اجرای نهیازمنکر، کسانی که کارهای ناپسند انجام میدهند با مقاومتِ ستودنیِ نهیکنندگانِ از منکر مواجه میشوند و بهاصطلاحْ بینیشان به خاک مالیده میشود.
كسانی که در میدانهای جنگْ مقاومت و فداكاری میكنند فضیلت بزرگی به دست میآورند: دین خود را ادا میكنند و به عهدی كه با خدا بستهاند وفادار میمانند: وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ. خداوند در وصف ایشان میفرماید: مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر.(1) اگر برای این دلیرمردان جز همین سخن خدا که در مدح و ستایش آنان آمده است، فضیلتی نبود، برای ایشان كافی بود.
مؤمن نباید محبت و عواطف خود را در جامعه اسلامی چنان عمومی گرداند که علاوه بر
1. احزاب (33)، 23. «از میان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند».
خوبان و مؤمنانِ جامعه، هنجارشکنان و توطئهکنندگان بر ضد نظام اسلامی را هم دربربگیرد. در اسلام رأفت و غضب هرکدام جایگاهی خاص دارند و باید بهجای خود ظهور کنند. خداوند صرفاً «ارحمالراحمین» نیست، بلکه «اشدّ المعاقبین» و «عزیز ذوانتقام» هم هست. خداوند متعال، همانگونه که در قرآن کریم فرموده است، از مجرمان انتقام میگیرد: إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ.(1)
اینگونه نیست که دین یکسره رحمت و مهربانی باشد. درست است که در اسلام اصلِ رأفت و رحمت وجود دارد؛ اما باید با کسانی که مانع تحقق اهداف رحیمیه خدای متعال و به کمالرسیدن انسانها میشوند مبارزه، و در صورت لزوم آنها را حذف کرد. قرآن که آنهمه آیات رأفت و رحمت دارد، چنین دستورهایی هم دارد: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ.(2) یا این دستور به مؤمنان که یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فیكُمْ غِلْظَة.(3) کافران باید درشتی و تندی شما را ببینند و نپندارند شما همیشه آرام و خونسردید و زود تسلیم میشوید.
بنابراین مسلمانان باید در مواجهه با کافران سرسخت باشند و با درشتی با آنها برخورد کنند؛ چراکه قرآن کریم درباره مؤمنان میفرماید: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ.(4) نیز بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام شعبه چهارم جهاد این است که مؤمن باید با کسانی که فسق و گناه را پیشه کردهاند، از عمق دلْ دشمن باشد و برای خدا، نه با انگیزه منافع شخصی، بر آنها خشم بگیرد. رفتاری که اسلام در برخورد با کافران و فاسقان مطلوب میشمارد، صرفاً دشمنی قلبی که تأثیر عملی نداشته باشد نیست، بلکه مؤمن از عمق دل با چنین کسانی دشمنی دارد و غضبش برای خداست. فاسق در مقابل مؤمن، به کسی گفته میشود که بنا دارد با
1. سجده (32)، 22. «قطعاً ما از مجرمان انتقامكشندهایم».
2. توبه (9)، 5. «مشركان را هركجا یافتید بكشید و آنان را دستگیر كنید و به محاصره درآورید و در هر كمینگاهى به كمین آنان بنشینید».
3. همان، 123. «اى كسانى كه ایمان آوردهاید، با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنید، و آنان باید در شما خشونت بیابند».
4. فتح (48)، 29. «محمدصلی الله علیه و آله پیامبر خداست و كسانى كه با اویند، بر كافران سختگیر [و] با همدیگر مهرباناند».
ارزشهای اسلامی مخالفت کند و اگر مجال یابد، نظام اسلامی را برمیاندازد. اگر مؤمنان چنین وظیفهای را بهخوبی انجام دهند، در مقابل، خدا هم بر دشمنانشان غضب و آنها را سرکوب میکند و روز قیامت آنقدر بر مؤمنان بخشش میکند که كاملاً راضی شوند: غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.
حضرت علی علیه السلام در این روایت در صدد معرفی عواملی است که ایمان را تقویت میکند. تصور ابتدایی از این سخن آن است که چه عواملی در تقویت ایمان فردی تأثیر دارند؛ اما وقتی به این بخش از روایت توجه شود، بحث قدری فراتر میرود و از وظایفی سخن به میان میآید که باید در عرصه اجتماع صورت پذیرد. بهعبارتدیگر از سخنان حضرت معلوم میشود که برای تقویت ایمان، وظایفی فراتر از وظایف فردی هم وجود دارد. باید امربهمعروف و نهیازمنکر را در دستور کار قرار داد و با کسانی برخورد کرد که برخلاف ارزشهای اسلامی گام برمیدارند. اگر کسی وظایف شرعیاش را کامل و دقیق انجام دهد، اما به خوبیها امر و از بدیها نهی نکند، در برابر ایمان و وظایف ایمانیاش کوتاهی کرده است. آیا تسبیح دستگرفتن و ذکر شبانهروزی بدون انجامدادن بزرگترین فریضه الهی ـ امربهمعروف و نهیازمنکر ـ به معنای اطاعت خداوند است؟! کسانی که به وظایف اجتماعی خود اعتنا نمیکنند، بر بسیاری از احکام اسلام هم چشم میبندند؛ بنابراین اگر به وظایف اجتماعیمان حساس نباشیم، ایمانمان ناقص است.
پس در بینش اسلامی، مؤمن غیر از وظایف فردی خود وظایفی هم در قبال دیگران دارد. در طول قرنها، عوامل اجتماعی و وسوسههای شیطانی آنقدر تأثیر گذاشته است که گویا وظایف اجتماعی فراموش شده است. مؤمنان از فروع دین سخن به میان میآورند، ولی خوب است قدری تأمل کنند و ببینند چقدر برای خدا جهاد ـ به معنای عام ـ میکنند. بسیاری از کسانی که نماز میخوانند و روزه میگیرند و حتی دیگر اعمال دینی از قبیل مستحبات را، که جنبه فردی دارند، انجام میدهند، مسئولیتی در باب وظایف اجتماعی احساس نمیکنند. بهراستی چه اندازه به بزرگترین وظیفه خود
(امربهمعروف و نهیازمنكر) در طول شبانهروز عمل میکنیم؟ و با این کوتاهی، چگونه در مقابل خداوند، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام پاسخ خواهیم داد؟
در فرهنگ لیبرال و غربی، که درواقع الحادی است، هرکسی صرفاً به زندگی خود فکر میکند و یگانه مسئولیتی که در برابر دیگران دارد این است که مزاحم آزادی آنها نشود. در این فرهنگ فردْ اصل است و باید زمینهای برای او فراهم شود که هرچه بیشتر لذت ببرد و هرگونه میخواهد عمل کند. فلسفه غربی لیبرالیسم توأم با فردگرایی(1) است. البته در مغربزمین هنوز هم بقایای زیادی از آثار و فرهنگ دینی دیده میشود؛ هرچند بهتدریج با عوضشدن نسلها اینگونه ارزشهای دینی ضعیفتر میشوند و رنگ میبازند، تا جایی که نسل جوانِ تابع فرهنگ مدرن لیبرال، به اموری مانند احترام به پدرومادر هم بیاعتنا شدهاند و تمام همت خود را به لذتهای شخصی معطوف کردهاند. این در حالی است که از دیدگاه اسلام، مسئولیت اجتماعی از مسئولیت فردی جدا نیست. انسان مؤمن همانگونه که موظف به ادای نماز است، وظیفه دارد امربهمعروف و نهیازمنکر کند و همانطورکه اگر نماز نخواند دینش ناقص است، ترک امربهمعروف و نهیازمنکر و دیگر وظایف اجتماعی نیز باعث نقص در دینش میشود.
اجرای کامل فریضه امربهمعروف و نهیازمنکر صرفاً با تذکر زبانی ممکن نیست، بلکه برای اجرای بهتر و مؤثرتر آن در جامعه باید طرح و نقشه تهیه شود. مقصود از امربهمعروف و نهیازمنکر فقط این نیست که فکر کنیم با تذکر شفاهی اتمام حجت کردهایم و وظیفهمان را انجام دادهایم. هدف اسلام این است که جامعه با رعایت دستورهای اجتماعی دین در کنار لزوم انجام وظایف فردی بهجانب سعادت و سلامتی گام بردارد و روزبهروز از عوامل نقص و فسادش کاسته شود. برای دستیابی به این هدف والا برنامهریزی و طراحی مسئولان کشور با همفکری نخبگان، متخصصان، علما و فقها، سیاستمداران و... ضروری است. سیاستگذاریها باید بهگونهای صورت پذیرد که امربهمعروف و نهیازمنکر بهگونهای صحیح و مؤثر در جامعه اجرا شود. در غیر این صورتْ ممکن است مؤمنی که به بازار رفته است و با مشاهده معاملهای رباآلود تذکر
1. Individualism.
میدهد با تمسخر مواجه شود. اگر زمینههای لازم برای اجرای درستِ امربهمعروف و نهیازمنکر فراهم نشود، مؤمنان احساس ضعف میکنند؛ اما اگر تأثیر تذکرشان را بهوضوح در جامعه ببینند، پشتگرم میشوند و با جدیت بیشتری به وظیفه خود عمل میکنند. جامعه اسلامی جامعهای است که شعارهای اسلامی در آن عزیز باشد، بهطوری که گناهکار از کار خود خجالت بکشد، نه اینكه با لجاجت و گردنکشی از آزادی دم بزند و دینداران را مسخره کند. میتوان پرسید اینکه احتمال تأثیر یکی از شروط امربهمعروف و نهیازمنکر است، درست است که احتمال تأثیرگذارنبودن آن را بهانه ترک امربهمعروف و نهیازمنکر قرار دهیم؟ در این صورت باید بپرسیم این فریضه بزرگ و مهم برای چه تشریع شده است؟
قرآن کریم برخی داستانها را با تفصیل خاصی بیان کرده، و آنچه را پندآموز بوده، برجسته کرده است. اگر در کلام خدا برخی مطالب بهاجمال آمده، یا نکاتی مانند تعداد اصحاب کهف تعیین نشده است، به آن دلیل است که تغییری در عبرتآموزی آن پدید نمیآورده است. به همین دلیل، قرآن کریم بر این نکات تأکید نمیکند. یكی از داستانهایی كه قرآن با تفصیل نقل كرده است، داستان عدهای از بنیاسرائیل است كه كنار رودخانه یا دریایی زندگی میكردهاند و زندگیشان از راه صید ماهی میگذشته است.(1) خدای متعال با منع صید ماهی در روز شنبه آنها را آزمایش کرد.(2) طبیعی است که خداوند متعال وقتی بخواهد آزمایش کند زمینه آن را هم فراهم خواهد کرد؛ به همین دلیل از سویی، دستور منع صید ماهی در روز شنبه را صادر کرد، و از سوی دیگر، روزهای شنبه ماهیها را به کنار ساحل میفرستاد، بهطوریکه صید آنها آسان بود؛ ولی
1. اعراف (7)، 163ـ166. در آیات دیگر قرآن نیز به اصحاب سبت اشاره شده است؛ مانند: بقره (2)، 65؛ نساء (4)، 47 و 154.
2. بسیاری از احکامی که پیامبران الهی از جانب خداوند متعال آوردند، حتی احکام مربوط به خودشان، جنبه آزمایش داشته است. دستور ذبح اسماعیل نمونه بارز آن است. ذبح او بهخودیخود مصلحت الزامآوری نداشت؛ اما امر خداوند برای این بود که معلوم شود حضرت ابراهیم علیه السلام تا چه اندازه اعلام آمادگی میکند.
در روزهای دیگر ماهیها نمیآمدند. خداوند متعال این آزمایش را برای بنیاسرائیل مقدر کرد تا معلوم شود چقدر حاضرند برای خدا از منافع شخصی و اقتصادیشان بگذرند: وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا یَفْسُقُونَ.(1)
عدهای از یهودیها که خود را از منافعشان محروم دیدند و نتوانستند زحمت صید ماهی در روزهای دیگر را تحمل کنند، گردهم آمدند و نقشهای کشیدند: حوضچههایی در اطراف ساحل حفر کردند و روز شنبه ماهیها را به داخل آن حوضچهها هدایت کردند تا هم روز شنبه ماهی صید نکرده باشند و هم با استفاده از فرصت فراوانیِ ماهیها در روز شنبه و ذخیرهکردن آنها بتوانند در روزهای دیگر به صید بپردازند. با عملیشدن این نقشه، افرادی که در آنجا زندگی میكردند سه دسته شدند: گروهی این کار را مصداق صید در روز شنبه نمیدانستند و بر اساس نقشه عمل میکردند. دسته دوم خودشان به اجرای نقشه نپرداختند و به زعم خودشان احتیاط کردند، ولی به مجریان طرح نیز اعتراضی نداشتند. دسته سوم نه خودشان مرتکب این کار شدند و نه بیاعتنایی پیشه کردند، بلکه کوشیدند با نهیازمنکر در مجریان طرح تأثیر بگذارند. به اعتقاد دسته سوم این کارْ بازی با دین و حكم خدا و نوعی کلاه شرعی بود؛ چراکه نقشهشان در عمل همان کاری بود که خدا نمیخواست انجام شود. بر اساس گزارش قرآن کریم، دسته دوم به کسانی كه نهیازمنكر میكردند گفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا؛(2) چه دلیلی برای تذکردادن و نهیازمنکر دارید؟ چرا كسانی را موعظه میکنید كه خداوند آنها را هلاك یا عذاب خواهد كرد؟ دلیل گروه سوم این بود: مَعْذِرَه إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛(3) اولاً موعظه ما به این دلیل است که نزد خدا عذری داشته باشیم و بگوییم ما انجام وظیفه كردیم، و ثانیاً احتمال دارد در بین آنها كسانی متنبه شوند و از گناه دست بردارند. این
1. اعراف (7)، 163. «و از اهالى آن شهرى كه كنار دریا بود، از ایشان جویا شو: آنگاه كه به [حكمِ] روز شنبه تجاوز مىكردند، آنگاه كه روز شنبه آنان ماهیهایشان روى آب مىآمدند و روزهاى غیرشنبه بهسوى آنان نمىآمدند. اینگونه ما آنان را به سبب آنكه نافرمانى مىكردند مىآزمودیم».
2. همان، 164.
3. همان.
ماجرا ادامه داشت تا عذاب خدا نازل شد: فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئین.(1) در این میان نهتنها گروه اول که مجری طرح بودند، بلکه گروه دوم نیز عذاب شدند، و فقط کسانی نجات یافتند كه نهیازمنكر میكردند.
قرآن کریم این داستان را به این منظور نقل میکند که چهبسا شبیه آن در زمانهای دیگر رخ دهد؛ بهویژه با این بیانِ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به اصحابشان که فرمودند: اگر بنیاسرائیل وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما هم داخل خواهید شد.(2) منظور حضرت این است که آنچه برای بنیاسرائیل اتفاق افتاد و آزمایشهایی که از آنها گرفته شد در میان شما هم تکرار خواهد شد؛ پس مراقب باشید با دین خدا بازی نکنید و بدانید اگر خودتان مرتکب گناه نشوید، کافی نیست، بلکه نباید اجازه دهید دیگران هم مرتکب گناه شوند. حساسبودن به گفتار و رفتار دیگران از وظایف مسلمانان است. اسلام میخواهد اصل این روحیه در بین مؤمنان زنده باشد و آنها به رفتار خلاف شرع و گناه حساس باشند. وقتی میبینند کسانی قصد هنجارشکنی و مخالفت با احکام الهی دارند، باید غصه بخورند و از عمق دل با آنها دشمنی بورزند.
همانگونه که گفتیم، نهتنها باید در دل با چنین افرادی دشمنی ورزید، بلکه باید برای جلب رضای خدا بر آنها خشم گرفت. در این صورت است که خداوند متعال نیز پاداشی مناسب برای مؤمنان در نظر خواهد گرفت و بر دشمنان آنها غضب خواهد کرد. اگر اهل غضب برای خدا باشیم، خدا نیز بر دشمنانی مانند امریکا، اسرائیل و مزدوران آنها غضب میکند. سازشکاری یا لاقید بودن در قبال دشمنان دینْ درست نقطه مقابل فرمایش حضرت علی علیه السلام در این روایت است. منافقان و دشمنان اسلام برای اینکه روحیه جهاد، به معنای عامش را از مؤمنان بگیرند و آن را از فرهنگ اسلامی حذف کنند، به این بهانه که اسلام دین محبت است، مسائلی از قبیل تسامح، تساهل، محکومیت خشونت و... را به میان میآورند و دینِ کسانی را که برای خدا غضب میکنند، اسلام طالبانی میخوانند. آیا میتوان پذیرفت که
1. همان، 166. «و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سرپیچى كردند، به آنان گفتیم بوزینگانى راندهشده باشید».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج23، ص165؛ لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى فَقَالَ فَمَنْ إِذاً.
اسلام برای شمر و صدام و مزدوران دیگری که اگر میدان پیدا کنند همان کارها را تکرار خواهند کرد، دین محبت باشد؟! آیا محبتکردن و تساهل و تسامح در برابر آنها رواست؟ با کسانی که حاضرند خون صدها هزار شهید بر زمین جاری شود تا چند روزی بر صندلی ریاست بنشینند نمیتوان پیمان وحدت و سازش بست؛ چراکه آنها به خدا ایمان ندارند و بویی از اسلام به مشامشان نرسیده است.
بنابراین باید برای رضای خدا در مقابل كسانی كه بر ضد دین و نظام اسلامی توطئه و با دشمنان سازش میکنند خشم گرفت و خشونت به خرج داد تا به خود جرئت ندهند در جامعه اسلامی سر بلند كنند و پس از چند روز، در هیئتِ دایه مهربانتر از مادر، از مسلمانان طلبکار شوند. امروز شاهد نمونههای غضب خدا بر کافران هستیم که چگونه درست در زمانی که تصمیم میگیرند در تمام عرصهها با اسلام مبارزه كنند، دوستانشان در كشورهای دیگر یكی پس از دیگری تبدیل به دشمن میشوند. بالاتر از این، خداوند در قیامت آنقدر به بندگان واقعیاش میبخشد تا راضی شوند: جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّه.(1)
1. بیّنه (98)، 8. «پاداش آنان نزد پروردگارشان باغهاى همیشگى است كه از زیر [درختان] آن نهرها روان است، جاودانه در آن میمانند. خدا از آنان خشنود است و [آنان نیز] از او خشنود. این [پاداش] براى كسى است كه از پروردگارش بترسد».
وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ وَالزَّیْغِ وَالشِّقَاقِ. فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ، وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ؛ و كفر بر چهار ستون استوار است: كنجكاوى [بیجا و ناشی از وسوسة نادرست و بیرون از اندازه عقل و خرد]، نزاع و زدوخورد [كه آن در حد افراط یعنى تجاوز از حق است]، دستكشیدن از حق [كه آن در حد تفریط یعنى كوتاهى از حق است]، دشمنى و زیر بار حق نرفتن. پس كسی كه كنجكاوى [بیجا] كند، در راه راست قدم ننهاده، و كسی كه بر اثر نادانى، بسیار نزاع و زدوخورد کند، كورى و نابینایى او از حق همیشگى است، و كسی كه از حق دست بكشد شایستگى نزد او زشت، و زشتى و ناپسندى نزد او نیكو گردد و به مستى گمراهى مست شود، و كسی كه دشمنى کند و زیر بار حق نرود، راههایش دشوار و كارش سخت و طریق بیرون آمدنش [از ضلالت و گمراهى] تنگ باشد.
خاستگاه این روایت پرسش در باب ایمان بود که تاکنون درباره آن بحث کردیم؛ اما طبیعی است که با شناخت اَضداد یک حقیقت، شناخت انسان از آن بیشتر شود؛ ازاینرو
حضرت علی علیه السلام برای تکمیل پاسخ خود در پایانِ حدیث، از كفر و شك سخن به میان میآورند. به فرموده ایشان، کفر نیز چهار ستون دارد: پرداختن به حاشیهها بهجای متنِ دین، درگیریِ مداوم با دیگران و محکومکردن آنها، کجبینی و تکرَوی.
درباره پایههای كفر از چند دیدگاه میتوان بحث كرد: یکی از جهت متعلقات کفر است، یعنی اموری که اگر انسان انکار کند، کافر شمرده میشود؛ و دیگری از جهت صفات و خلقیاتی همچون کبر، حسد و حرص است که اگر اصلاح نشود، سرانجام انسان را به کفر میکشاند. نمونه روشن این صفات تکبر ابلیس است که باعث کفرش شد: وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرینَ.(1) قابیل نیز به دلیل حسادتش به کفر گرایید و با قتل برادرش عاقبتی ناگوار یافت. حرص نیز انگیزه دستدرازی به اموال حرام و حقوق دیگران است و قلب را تیره میکند و انسان را به کفر میکشاند. روایات بسیاری با این دیدگاه پایههایی برای کفر معرفی کردهاند که از جمله آنها روایات باب دعائمالكفر در کتاب شریف اصول کافی است؛ اما این روایت هیچکدام از این دو دیدگاه را در نظر ندارد؛ نه متعلقات کفر در برابر متعلقات ایمان، و نه صفاتی که اقتضای قرارگرفتن در مسیر کفر دارند و انگیزه گرایش به کفر را برای انسان ایجاد میکنند؛ بلکه منظور از دعائمالکفر در این روایت صفات یا حالاتی هستند كه در شناخت انسان اثر میگذارند و باعث میشوند انسان حق را بهدرستی نشناسد و در نتیجه مبتلا به كفر شود.
اگر كسی بخواهد حقایقی را بشناسد تا ایمان بیاورد و از امور باطل دوری گزیند و به آنها کفر بورزد کدام راه را باید طی کند؟ فرض کنید کسی که تازه به سن تکلیف رسیده است و تصور درستی از دین حق ندارد و در مکان زندگیاش ادیان گوناگون حضور دارند، چگونه میتواند مسیر درست را تشخیص دهد؟ اگر چنین شخصی بخواهد در باب برحقبودن یا باطلبودن مذهبی تحقیق کند که پدرومادرش
1. بقره (2)، 34. «و چون فرشتگان را فرمودیم براى آدم سجده كنید، پس بجز ابلیس ـكه سر باز زد و كبر ورزید و از كافران شدـ [همه] به سجده درافتادند».
بر آناند، چه روشی را باید در پیش بگیرد تا به نتیجه درست برسد؟ بهراستی، چگونه میتوان در انتخاب دین صحیح از تقلید کورکورانه دوری گزید؟ به نظر میرسد مراحل زیر تصور درستی از وظیفه هر فرد برای انتخاب دین ارائه میدهد:
نخستینگام این است که منابع شناخت دین را پیدا کنیم. هر دین و آیینی منابع شناختی دارد که برای شناسایی و بررسی آن باید به آنها مراجعه كرد. مثلاً منبع دین یهود، تورات و منبع مسیحیت، انجیل است؛ بنابراین برای شناخت یهودیت و مسیحیت باید به تورات و انجیل رجوع كرد. همانگونه که اگر کسی بخواهد شناختی درباره اسلام پیدا کند باید به منابع شناخت اسلام توجه کند و مراجعه به منابعی مانند تورات و انجیل برای آگاهی از تعالیم اسلام منطقی نیست. با بررسی منابع ادیان مختلف میتوان به مفاد آنها دست یافت و به ارزیابی استدلالهایشان پرداخت.
پس از طی مرحله اول ـ مراجعه به منابع شناختی دینـ طبیعی است که مسائل مبهم و محتاج توضیح و تفسیری رخ بنماید؛ مثلاً وقتی غیرمسلمان یا حتی مسلمان قرآن میخواند در موارد زیادی با ابهام مواجه میشود و معنای برخی آیات حتی با مراجعه به ترجمه نیز روشن نمیشود؛ ازاینرو برای فهم درست باید به کسی مراجعه کرد که منظور نازلکننده آیات را بهروشنی درک کرده، و در اختیار ما قرار دهد. پس گام دوم این است که برای یافتن پاسخ ابهامهای خود به آشنایان با منابع دین مراجعه کنیم؛ چراکه از این راه میتوان به مراد آورنده کتاب دست یافت: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.(1)
گام سوم، اولویتبندی در شناخت مسائل است. توضیح آنکه در هر مذهب و آیینی مطالب زیادی وجود دارد؛ به هزاران سؤال پاسخ داده شده است؛ و سؤالهای زیادی هم هست که باید پاسخشان را یافت. درعینحال کسی فرصت نمیکند همه آنها را دقیقاً مطالعه کند و به فهم قطعی از همه آنها دست یابد. برای حل این مشکل باید درجه اهمیت و اولویت مطالب را در نظر گرفت.
برخی مسائل آنقدر اهمیت دارند که از اصول دین شمرده میشوند و نفهمیدن یا
1. نحل (16)، 43؛ انبیاء (21)، 7. «پس اگر نمىدانید، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جویا شوید».
انکار آنها درحقیقت، نفهمیدن یا نفی آن دین است؛ درحالیکه ندانستن دستهای دیگر از مسائل ضرری به اصل دین انسان نمیزند؛ مثلاً مسئله نبوت از اصول دین اسلام است؛ اما دانستن دقیق تعداد پیامبران ضرورت ندارد. نیز اعتقاد اجمالی به قیامت و اصل معاد و نیز باورداشتن سؤال شب اول قبر لازم است؛ اما دانستنِ اینکه جسم به پرسشهای نکیر و منکر جواب میدهد یا روح، ضروری نیست. در بحث نبوت معروف است که پیامبران الهی 124هزار نفرند. حال اگر کسی در تعداد آنها شک داشته باشد به دینش ضرری وارد نمیشود. اگر مؤمن هیچگاه به این مسائل علم تفصیلی پیدا نکند، به دینش لطمهای وارد نمیشود؛ هرچند میتواند بهصورت اجمالی به آنچه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و معصومان علیهم السلام اعتقاد داشتهاند، باور داشته باشد. حتی ممکن است فقیه هم پس از تلاش شبانهروزیِ سیساله در فقه در باب مسئلهای حضور ذهن نداشته باشد و به مراجعه به منابع و اجتهاد نیاز داشته باشد؛ بنابراین لازم نیست کسی که میخواهد دینی را بشناسد تمام مسائل آن دین را، اعم از اعتقادات، اخلاق، احکام، امور اجتماعی، حقوق جزا، حقوق مدنی و... یاد بگیرد تا درباره آن دین قضاوت کند، بلکه در مرحله اول باید از راه تحقیق، به فهم روشنی از اصول و پایههای آن دین دست یابد تا در مرحله بعد به بررسی مسائل فرعی و جزئی بپردازد؛ وگرنه هیچگاه فرصت عمل نمییابد.
گام چهارم توجه به محکم و متشابه است. مطالب قرآن کریم، که اولین و محکمترین منبع شناخت اسلام است، به دو دسته محکم و متشابه تقسیم میشود. البته ممکن است در ادیان دیگر هم کموبیش چنین چیزی وجود داشته باشد. محکمات معنای روشن و قطعی دارند؛ اما معنای متشابهات بهآسانی به فهم درنمیآید؛ بنابراین در مقام شناخت اسلام و قرآن باید ابتدا محکمات را بررسی کرد؛ چراکه معنای روشنی دارند. آنگاه میتوان در سایه محکمات، معنای متشابهات را نیز كما بیش دریافت. قرآن کریم با اشاره به این نکته میفرماید: هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَما یَذَّكَّرُ إِلاَّ
أُولُوا الْأَلْباب.(1) کسانی که در دل، مرض و کجی دارند وقتی میخواهند اسلام و قرآن را بشناسند، نخست در پی متشابهات میروند و اینان کسانی هستند که فتنهانگیز میشوند. اگر کسی در دل مرض نداشته باشد، برای شناخت حقیقت از متشابهات آغاز نمیکند، بلکه مسائل را با تکیه بر محکمات و با رعایت اولویت و اهمیت بررسی میكند.
بنابراین برای شناخت اسلام نمیتوان سراغ سخنان شرقشناسان و از خدابیخبران رفت و بهاستناد گفتههای آنها درباره اسلام قضاوت کرد، بلکه باید به قرآن و روایات و سیره معصومان علیهم السلام مراجعه کرد؛ چراکه راه عقلاییِ شناخت یک دین بررسی منابع همان دین است. اگر قصد شناخت یهودیت یا هر دین دیگری را داشته باشیم، باید به منابع همان دین مراجعه کنیم و بکوشیم در موارد مبهم که احتیاج به تفصیل دارد، از متخصص بپرسیم. البته معنای سؤال از کارشناس لزوماً پذیرش عقیده او نیست، بلکه مسائل و محتوای دین با توضیحِ آنها روشن میشود و زمینه برای تحقیق و بررسی فراهم میآید.
اگر عقلْ ملاک ثواب و عقاب است،(2) محتوای یک دین باید با محك عقل قطعی ارزیابی شود تا در صورت تأیید و پذیرش عقل، بهعنوان دین صحیح انتخاب شود. البته همه مردم برای شناسایی دین حق و تحقیق در باب آن بهصورتی که توضیح دادیم عمل نمیکنند، بلکه با مراجعه به سایتها، روزنامهها، گفتههای شرقشناسان یهودی یا مقالههایی که احیاناًً دشمنان اسلام نوشتهاند، در باب اسلام تحقیق میکنند یا هنگامی که با ابهام و شبهه مواجه میشوند، به دانشمندی غیرمسلمان یا انسانی منحرف مراجعه میکنند تا منابع اسلام را بهتر بشناسند. طبیعی است که این افراد به جای اولویتبندیِ مسائل سراغ بحثهای حاشیهای بروند. چنین تحقیقی ضمانت صحت ندارد و باعث محروم ماندن محقق از ایمان و شناخت حقایق میشود. کسیکه واقعاً قصد تحقیق داشته باشد، با بررسی اصول دین و ادله اثبات آن آغاز میکند و بهتدریج با جزئیات آن آشنا میشود.
1. آلعمران (3)، 7. «اوست كسى كه این كتاب [قرآن] را بر تو فروفرستاد. پارهاى از آن، آیات محكم [صریح و روشن] است. آنها اساس كتاباند و [پارهاى] دیگر متشابهاتاند [كه تأویلپذیرند]؛ اما كسانى كه در دلهایشان انحراف است، براى فتنهجویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پیروى مىكنند، با آنكه تأویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش كسى نمىداند. [آنانكه] مىگویند ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست، و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود».
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج1، ص97.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام چهار عامل ممکن است انسان را از شناخت حق منحرف کند و بهجای ایمان، او را در دام کفر بیفکند. حضرت در این بخش از روایت به آفتهایی اشاره کردهاند که مانع شناخت حق میشود. ایشان با این بیان هشدار میدهند که اگر قصد شناخت دین حق را دارید، مراقب باشید به این آفتها مبتلا نشوید. حال، به بررسی پایههای کفر میپردازیم:
اولین پایهای که حضرت برای کفر برمیشمرند، تعمق است. تعبیر «تعمق» در این مقام، ناآشنا به نظر میرسد و بسیاری از کسانی که این روایت را معنا و تفسیر کردهاند، در فهم آن دچار اختلاف شده و معنای روشن و دلنشینی برای آن عرضه نکردهاند. این واژه در گفتوگوهای روزمره به معنای کنجکاوی و دقتِ زیاد است. بر این اساس، متعمق کسی است که به سطح ظاهری مطالب اکتفا نمیکند، بلکه میکوشد به عمق مطالب دست یابد. پرسش این است که تعمق به این معنا، چگونه میتواند پایه کفر قرار گیرد؟ مرحوم عبده در شرح کوتاهی که بر نهج البلاغه نوشته است، میگوید تعمق این است که انسان به خیالِ رسیدن به اسرار دین، در پی اوهام برود؛ آنچه کمابیش در برخی عرفانهای کاذب امروزی دیده میشود. از زمان ائمه اطهارعلیهم السلام تاکنون چنین گرایشهایی وجود داشته است. سعیِ برخی بر این بوده است که با تأویلات بیمنطق و بیدلیل، مطالبی را اسرار دین معرفی کنند که در موارد زیادی باعث پیدایش مذهبها و فرقههای انحرافی شده است؛ فرقههایی که گاه ظاهر شریعت و احکام را رها میکنند و از نماز، روزه و دیگر احکام دین دست شستهاند. گویا مرحوم شیخ محمد عبده به چنین افرادی نظر داشته است؛ چراکه آنها به بهانه طلب اسرار، متن دین را رها میکنند و به کجراهه کفر گام مینهند. برای بررسی این نظر باید در جستوجوی مناسبت لفظ تعمق با اوهام انحرافی و خرافات بود. درست است که بههرحال میتوان مناسبتی برای آن یافت، اما ظاهراً چندان دلنشین نیست.
به نظر میرسد مشکل از تفاوت معنایی ماده عمق در فارسی و عربی ناشی میشود؛ «عمق» و «تعمق» امروزه در فارسی به معنای گودی و ژرفبودن بهکار میرود؛ اما در
عربی عیناً به همین معنا نیست، بلکه در لغت به معنایی وسیعتر بهکار میرود. واژه «عمیق» در قرآن نیز آمده است: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیق.(1) مفسران واژه عمیق را در این آیه، «بعید» ترجمه میکنند. اصل واژه عُمق در لغت به معنای بُعد است؛ اما بُعد گاه طولی (بهصورت عمودی) و گاه عرضی است. گاه راههای کویری در زیر شن مخفی میشوند و تنها آشنایان با مسیر میتوانند مسافران را از بیابان خارج کنند. در چنین وضعیتی کسانی که نشانه روشنی در دست ندارند یا به انگیزههای مختلف راه خود را از دیگران جدا میکنند، از مسیر اصلی دور میشوند. در زبان عرب، دورافتادن از جاده را «تعمق» میگویند؛ بنابراین «تَعَمَّق» به معنای «ابْتَعَد» (دور شد) است.
با این توضیح، به معنای روشنتری از «تعمق» در این روایت دست مییابیم. همانگونه که گفتیم، دین ازیکسو، حاوی مطالب اصولی و ریشهای است، و از سوی دیگر، مطالب حاشیهای و جزئی دارد. کسی که قصد دارد دین را بشناسد، باید نخست متنِ دین را بشناسد تا بتواند در مرحله بعد به مطالب حاشیهای و جزئی بپردازد. تعمقی که موجب کفر و انحراف از شناخت صحیح میشود، رهاکردن متن دین و تمرکز بر حاشیه است؛ پس تعمق در این روایت به معنای کنجکاوی در مطالب و در پیِ اسرار بودن نیست. برای دستیابی به شناخت صحیح از دین، نخست باید ظاهر آن را شناخت و در مرحله بعد با حفظ ظاهر، به سراغ باطن آن رفت. رهاکردن ظاهر، انحراف است. تعمق به این معنا ضمانتی ندارد که انسان را به حق برساند، بلکه یکی از عوامل سوقدهنده انسان بهجانب کفر شناخته میشود. کسانیکه متنِ دین را رها میکنند و به حواشی میپردازند، دیگر به حقیقت بازنمیگردند و در حاشیهها گم میشوند: فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ.
دومین پایه کفر تنازع است. برخی افراد همواره دوست دارند با دیگران بحث، و آنها را محکوم کنند. اینان خود مطلب صحیح و حقی نیاموختهاند، اما دوست دارند با همه درگیر
1. حج (22)، 27. «و در میان مردم براى [اداى] حج بانگ برآور تا [زائران] پیاده و [سوار] بر هر شتر لاغرى ـ كه از هر راه دورى مىآیند ـ بهسوى تو روى آورند».
شوند و آنان را محکوم کنند. آنچه برای این افراد اصالت دارد، نزاعِ مداوم و محکومکردن دیگران همراه با شکستن حرمت آنهاست. اگر از آنها درباره دین و مذهب یا اعتقاداتشان بپرسید، پاسخی ندارند و همیشه در حال مجادله هستند: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتابٍ مُنیرٍ.(1) کالای زندگیِ چنین انسانهایی جهل است؛ چراکه به دلیل محرومیت از هدایت الهی نه کتابی دارند که به آن استناد کنند و نه از علمی با پشتوانه عقل و برهان بهره دارند. چنین کسانی هیچگاه به حق نمیرسند و سرانجامشان کفر است. حضرت علی علیه السلام درباره آنها میفرمایند: وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقّ.(2)
سومین پایه کفر کجبینی و زیغ قلبی است که شاید از همه پایههای کفر خطرناکتر باشد. «زیغ» مفهومی قرآنی است و در آیات قرآن کریم به شکلهای گوناگون بهکار رفته است: فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْه ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْویلِه.(3) اصل این واژه، بهویژه وقتی در مقام شناخت بهکار میرود، این است که چیزی اشتباه و کج دیده شود؛ مانند تصویرهایی که در آیینههای مقعّر یا محدّب دیده میشود. اینگونه تصاویر به دلیل گودبودن آینه یا برجستهبودن آن بهصورت واقعی دیده نمیشوند. گاه آینه دل نیز کج است و نمیتواند حقایق را بهدرستی نشان دهد. البته خداوند در آغاز هیچکس را کجبین خلق نکرده است؛ ولی انسان ممکن است بر اثر سوءرفتار به کجبینی مبتلا شود. در این صورت خداوند هم به کجبینی او کمک میکند: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.(4) این افراد نخست با اختیار خودشان به راه کج رفتند و عمداً مسیر انحرافی را انتخاب کردند. بنای عملی آنها این بود که کجیها و انحرافها را راست ببینند.
1. لقمان (31)، 20. «و برخى از مردم درباره خدا بى[آنكه] دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمىخیزند».
2. «آنان که از سرِ جهل و نادانی، با دیگران زیاد نزاع میكنند، نابیناییشان از حق دوام پیدا میكند».
3. آلعمران (3)، 7. «اما كسانىكه در دلهایشان انحراف است، براى فتنهجویى و طلب تأویل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پیروى مىكنند».
4. صف (61)، 5. «پس چون [از حق] بگشتند و كجروى كردند، خدا هم دلهاشان را بگردانید و كج ساخت».
با پیداشدن زیغ اختیاری در قلب منحرفان، خداوند هم کاری میکند که کجبین باشند: خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ.(1) قلب در قرآن به معنای ابزار ادراک و احساسات است. اگر قلب کسی مهر بخورد بُعد ادراکیاش تعطیل میشود و امور را درست درک نمیکند. عقوبت کجروی چیزی جز این نیست. منحرفان میکوشند مردم را منحرف کنند؛ اما خداوند خودشان را منحرف میکند: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً.(2) کسی که بهجای عملکردن به خواست خداوند، به خواهش نفسانی خود عمل کند، گرفتار عقوبت الهی خواهد شد؛ قدرت شناخت صحیح از او سلب میشود؛ و دیگر هدایت نمیپذیرد. این همان راهی است که خودش انتخاب کرده است و بر آن پافشاری میکند.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام اگر کسی به زیغ مبتلا شود، کار خوب در نظرش بد و کار بد در نظرش خوب جلوه میکند و طبیعی است که ایمان را بد و کفر را خوب ببیند و به اختیار خودش کفر را انتخاب کند. بر اساس این روایت، چنین کسی نهتنها خوب را بد، و بد را خوب میبیند، بلکه به بینش و درك خود مغرور میشود: وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ. منحرفان چنان در گمراهی مست میشوند که به خود مینازند و خوشحالاند که درست فهمیدهاند و دیگران در اشتباه هستند. به فرموده خداوند متعال در قرآن کریم: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا.(3) این عقوبت آنقدر ناگوار است که باید از خداوند متعال درخواست کنیم، نگذارد دلهایمان منحرف شود؛ چراکه ممکن است هدایت شویم، ولی بر اثر سوءاختیار و ناسپاسی در برابر هدایت الهی کمکم کارمان به کجفهمی بکشد. پس، رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا.(4)
1. بقره (2)، 7. «خداوند بر دلهاشان و بر گوشهاشان مُهر نهاده، و بر دیدگانشان پردهاى است».
2. جاثیه (45)، 23. «آیا دیدى كسى را كه خداى خود را خواهش و هوس دل خویش گرفت و خدا از روى دانش گمراهش كرد و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟».
3. کهف (18)، 103 و 104. «بگو آیا شما را از زیانكارترین مردم آگاه گردانم؟* [آنان] كسانىاند كه كوشششان در زندگى دنیا به هدر رفته است و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند».
4. آلعمران (3)، 8. «پروردگارا، دلهاى ما را پس از آنكه ما را راه نمودى از راستى به كجى مگردان».
رکن چهارم کفر از دیدگاه حضرت علی علیه السلام شقاق است. شقاق از خصلتی روانی سرچشمه میگیرد که در نوعی خودکمبینی ریشه دارد. برخی به تکروی علاقه دارند و همیشه میخواهند برخلاف جمع حرکت کنند. مثلاً وقتی همه مؤمنان برای نماز جماعت به صف ایستادهاند، به بهانه حضور قلب بیشتر، نماز فُرادا میخوانند یا در مسائل علمی همیشه به دنبال آرا و نظرهای نادری هستند که کمتر مطرح شده، یا اصلاً مطرح نشده است و بهاصطلاح نو و جدید به شمار میآید؛ یا به دنبال اِعمال سلیقه خاصی، لباسهایی را برای پوشیدن انتخاب میکنند که معمول نیست؛ ولی میدانند با پوشیدنِ آنها بیشتر مرکز توجه قرار میگیرند. این اخلاق از نوعی احساس حقارت و خودکمبینی سرچشمه میگیرد و فرد مبتلا به آن میخواهد به این وسیله خود را مطرح کند.
چنین خصلتی در شناخت دین پیامدهای ناگواری دارد. حرکتکردن خلاف جریانِ معمول اقتضا میکند که گاه درزمینه مسائل دینی سخنانی به زبان آید که کسی تاکنون مطرح نکرده است. چنین کاری که با پوششِ نوآوری صورت میگیرد از آفتهای شناخت دین است. البته نوآوری به معنای تحقیق جدید و استفاده از منابع جدید بسیار خوب است و باعث رشد علم میشود؛ اما شقاق به معنای بدعتگذاری و مطرحکردن سخنان بیمنطق با انگیزه جلب نظر دیگران است. چنین گرایشهایی وسوسه شیطاناند كه انسان را از راه حق منحرف میكنند و اگر ادامه یابند او را به كفر میكشانند؛ ازاینرو حضرت علیه السلام میفرمایند: وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ. كسیكه تكروی کند و بخواهد راه خود را از دیگران جدا کند، یعنی راهی را رها کند که بر اثر کثرت رفتوآمد هموار شده است و به دنبال راهی اختصاصی برود، در سنگلاخ گرفتار میشود؛ در پیچوخمها و پستیوبلندیها خسته میشود؛ گرفتاریها و مشکلات او را احاطه میکنند؛ و کمکم راه را گم میکند؛ و در پایان این جستوجو در بنبستی گرفتار میشود که رهایی از آن امکانپذیر نیست.
وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِی وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالِاسْتِسْلَامِ. فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ، وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ، وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ، وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا؛ و شك (دودلى) چهار گونه است: ستیزهجویی در بحث و گفتوگو، ترسیدن [از اقدام به حق]، سرگردانى، تندادن [به گمراهى و كوششنکردن در راه رستگارى]. پس كسی كه جدال و ستیزهجویی را عادت و شیوه خویش گردانید، شب او بامداد نگشت [و از تاریكى شك و دودلى به روشنایى یقین نرسید] و كسی كه آنچه در پیش دارد (جهاد و كوشش در راه حق) او را بترساند، به عقب برمىگردد [و در كارهاى خود به جایى نرسد] و كسی كه در دودلى حیران و سرگردان باشد، [و خود را به جایگاه امن و آسوده یقین نرساند] سُمهاى شیاطین او را پایمال کنند (شیاطین بر او دست مییابند و هلاكش میکنند)، و كسی كه به تباهكردن دنیاوآخرت تن دهد، در دنیاوآخرت تباه گردد.
امیر مؤمنان علیه السلام بعد از بیان پایههای کفر، شك را دارای چهار شعبه معرفی میكنند. با مروری کلی بر این روایت میتوان گفت انسان درباره حقایق دین یا شناخت كافی دارد و به آنها ایمان میآورد، یا با اینكه شناخت دارد یا کسب شناخت برای او مقدور
است، حقایق دین را انكار میكند و یا در حالت شك باقی میماند. آخرین جملات این حدیث شریف در مقام توضیح حالت شک است. طبیعتاً اگر كسی در پی شناخت حقایق باشد، هیچگاه به حالت شك اكتفا نمیكند؛ ولی گاهی ویژگیهای فردی، موقعیت خاص اجتماعی یا عوامل دیگر باعث میشود انسان به جستوجوی حقیقت نرود و در همان حالت شک متوقف شود. ظاهراً چهار شعبهای كه حضرت برای شك برشمردهاند، چهار نوع حالت است كه ممکن است بر شککننده عارض شود.
حضرت درباره ایمان و کفر تعبیر دعائم ـ ستونها ـ را بهکار بردند؛ اما درباره شک میفرمایند شک چهار شاخه و شعبه دارد. این تعبیر مبیّن آن است که گویا شكهای مزاحمِ ایمان چند نوعاند و كسانیكه به شك مبتلا میشوند چند دستهاند که در سایه این شکاکیت از ایمان محروم میشوند و سعادت دنیا و آخرت را از دست میدهند.
نخستین شعبه شک «تماری» است. این واژه مصدر باب تفاعل از ریشه مراء است. گاه انسان در مقام شناخت حقیقت است، اما حالت مراء چنان برای او ملکه میشود که دیگر موفق به ادامه تحقیق خود نمیشود و به نتیجه نمیرسد. محقق باید شقوق مختلف مسئله مورد تحقیق را بررسی کند و در صدد یافتن دلیل برای هریک از آنها باشد. چنانکه آرای مخالف و موافق نیز باید در نظر گرفته شود. در مرحله بعد میتوان خلاف مطلوب را فرض کرد و بر اساس آن بحث را ادامه داد تا در صورت مواجهشدن با شبههها و پرسشهای احتمالی پاسخی منطقی فراهم آید. با درپیشگرفتنِ این روش، پرسش و پاسخها تحقیق را تکمیل میکنند؛ اما اگر کسی در مقام تحقیق، بنا داشته باشد همواره حرف دیگران را رد و در نظرهای آنها تشکیک کند، این حالت بهتدریج برای او ملكه میشود و همیشه میکوشد هر حرفی را ابطال کند. این حالت مراء نام دارد.
در طول تاریخ افراد یا گروههایی را میتوان معرفی کرد که شکاکیت از ویژگیهای اصلی آنها بهشمار میرود؛ مثلاً سوفسطاییان یونان باستان در بحثهای خود از روش مغالطه استفاده میکردند. نظریاتی که به آنها نسبت میدهند، همراه با شک و انکار است. آنها نخست معلمانی بودند که شیوه بحث و جدل را به دیگران آموزش میدادند. كمكم
در این مسیر تصمیم گرفتند روشهایی را به شاگردان خود تعلیم دهند تا با استفاده از آنها بتوانند هر سخنی را رد یا اثبات كنند. این اشتغال همیشگی و ممارست در تشكیك و رد سخن دیگران كمكم خود آنها را هم دچار شک كرد و سرانجام در همه ادراکات تشکیک کردند و شكاك شدند. در ادامه این روند دکارت این احتمال را مطرح كرد که شاید من اصلاً خواب باشم و هیچیک از چیزهایی که میبینم واقعیت نداشته باشد!
یکی از ویژگیهای روح آدمی که در عرصههای گوناگون جلوه میکند این است که با تمرکز بر کاری و تکرار آن، با آن کار انس میگیرد و ترککردنش سخت میشود. این حالت در امور طبیعی و مادی محسوستر است. کسی که برای نخستین بار سیگار میکشد، با ورود دود تلخ سیگار به حلقش به سرفه میافتد؛ اما با تکرار و عادت به کشیدن سیگار، کمکم تلخی آن را احساس نمیکند و تا آنجا پیش میرود که که اگر سیگار نداشته باشد، گویی گمشدهای دارد.
امور روحی و روانی و اخلاقی نیز چنین خصلتی دارند. مثلاً حالت وسواس نخست از دقتهای غیرضروری آغاز میشود. گاه کسیکه در آستانه ابتلا به وسواس قرار دارد، میداند چنین دقتهایی بیجا و نادرست است؛ اما برای آسودهشدن خاطر، کار خود را به بهانه دقت و احتیاط تکرار میکند و سرانجام ممکن است کار به جایی برسد که برای شستن دست هنگام وضو پنجاهبار دست را در حوض آب فروبَرَد و هنوز هم باورش نشود دستش را کامل شسته است. گاهی آنقدر به زحمت میافتد که از اذان صبح تا نزدیک طلوع آفتاب مشغول وضوگرفتن است؛ بهگونهای که مجبور میشود نماز را با سرعت بخواند تا قضا نشود. انسان از آغاز تولد چنین حالتهایی ندارد، ولی شیطان او را به بهانه دقت و احتیاط به دام میاندازد.
واژههای مراء و جدال بهلحاظ مفهومی متمایزند. همانگونه که گفتیم، «مراء» به این معناست که کسی بهمحض مواجهشدن با هر مطلبی قصد داشته باشد آن را ابطال کند؛ اما «جدال» این است که انسان در میدان بحث برای اقناع طرف مقابل از روش جدل استفاده کند تا زودتر بتواند او را قانع سازد. ممکن است مطلب صحیح باشد و مخاطب قانع شود، همانگونه
که احتمال دارد برای اقناع مخاطب از مطلبی نادرست استفاده شود. گاه نیز از همان آغاز روش جدلی به کار میرود یا جدل برای اعتراض به ادعای کسی به میان میآید.
قرآن کریم نیز به جدال اشاره کرده و برخی جدالها را خوب، و برخی را بد شمرده است. قرآن کریم درباره جدال نکوهیده میفرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتابٍ مُنیرٍ.(1) درباره جدال مطلوب نیز میفرماید: وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.(2) خداوند متعال به خود پیغمبر هم میفرماید: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.(3) جدال احسن با دعوت به شیوه حکمت متفاوت است. در دعوت با حکمت، برهان عقلی به کار میآید که به بدیهیات ختم میشود. اقامه برهان به این شیوه امکانپذیر؛ اما دشوار است؛ اما در جدال احسن همان مطلب حق با مقدماتی بیان میشود که مخاطب آنها را قبول دارد و به همین دلیل مجاب میشود.
نمونههایی از جدال احسن را میتوان در قرآن کریم دید؛ مثلاً خداوند خطاب به مشرکانی که با فرزند دختر مخالف بودند و دخترهایشان را زندهبهگور میکردند، میفرماید: أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى* تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى.(4) خداوند متعال میفرماید شما که داشتن دختر را عیب میشمارید، چرا ملائکه را دختران خدا میپندارید؟! آیا سهم شما پسر و سهم او دختر است ؟! اینگونه تقسیم فرزند عادلانه نیست! درواقع، این بیان که بهصورت جدلی مطرح شده است، هرچند برهان نیست، خصم و طرف مقابل را ساکت و محکوم میکند و راه پاسخدادن را بر او میبندد. گاه اینگونه بحثها اقناع مخاطب را سادهتر میکند و استفاده از این روش با رعایت شروطش کار بدی قلمداد نمیشود. جدال احسن آن است که مطلب حق بهسادگی و با روشی
1. حج (22)، 8. «و از [میان] مردم كسى است كه درباره خدا بدون هیچ دانش و بىهیچ رهنمود و كتاب روشنى به مجادله مىپردازد».
2. عنکبوت (29)، 46. «و با اهل كتاب جز به شیوهاى كه نیكوتر است مجادله مكنید».
3. نحل (16)، 125. «با حكمت و اندرز نیكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شیوهاى] كه نیكوتر است مجادله نماى».
4. نجم (53)، 21 و 22. «آیا [به خیالتان] براى شما پسر است و براى او دختر؟* در این صورت، این تقسیمِ نادرستى است».
قانعکننده بیان شود. خدای متعال میفرماید: با اهل کتاب جدال احسن کنید؛ مثلاً به آنها بگویید ما و شما خدای یگانه را میپرستیم و هردو در برابر آنچه خدا نازل کرده است تسلیمیم؛ پس بیایید منصفانه بررسی کنیم که آیا خدا بعد از تورات و انجیل کتاب دیگری هم نازل کرده است یا خیر. اینگونه بحثکردن با اهل کتاب بسیار مؤثر بود؛ زیرا نقطه افتراق مشترک با بتپرستان داشتند. شروع بحث از نقطهای که هردو طرف قبول دارند در روحیه طرف مقابل تأثیر مثبت دارد؛ زیرا احساس میکند دیدگاههای او به شما نزدیک است.
این توضیح روشن میکند که جدل همیشه هم نکوهیده نیست، بلکه جدال احسن یکی از روشهای دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است. اما مراء اینگونه نیست. کسی که حالت مراء در وجودش تثبیت شده است، همواره میکوشد دلیل طرف مقابل را ابطال کند و در صحت آن تشکیک کرده، شبهه بتراشد. چنین کسی به حق یا باطلبودن دلیل طرف مقابل اهمیتی نمیدهد و همه همتش را صرف محکومکردن دیگران میسازد. این حالت موجب تثبیت شک در وجود او میشود و به همین دلیل نمیتوان امید داشت که به حق و ایمان مطلوب دست یابد.
دومین شعبه شک خودباختگی و هراس است. یکی از عواملی که ممکن است زمینه شک را در انسان پدید آورد و مانع رسیدن او به ایمان صحیح شود، اعتماد نداشتن به خود در بحث و تحقیق است. در فرایند تحقیق نباید بهمحض مواجه شدن با مسئله دشوار حالت خودباختگی و هراس پیدا کنیم، بلکه در چنین مواقعی بهجای توهمِ ناممکنبودنِ حل مسئله، باید ذهن را با آن درگیر کرد. اگر انسان بر اثر تنبلی، درباره مشکلات و مسائل پیشرو نیندیشد، به ایمان صحیح دست نمییابد. بنابراین هولوهراس و عقبنشینی از حل مسائل، نهتنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه از موانع ایمان بهشمار میرود.
تردید سومین شعبه شک به شمار میآید؛ یعنی اینکه انسان از میان سخنان متقابل نتواند به
نتیجهای قطعی برسد و در میان ادله مختلف حیران و سرگردان بماند. چنین کسی قدرت تصمیمگیری و تشخیص قاطع ندارد و در میان اقوال نمیتواند یکی را انتخاب کند، بلکه همواره با وسواس گامی به جلو و گامی به عقب برمیدارد. این حالت بهتدریج در او تثبیت میشود و در دام وسواس ذهنی گرفتار میآید. اگر ذهن انسان، با این فرایند، قدرت تصمیمگیری را از دست بدهد، حتی با یافتن دلیل روشن و پذیرفتنی نمیتواند قانع شود؛ چراکه دوباره شبهههای مخالفان از ذهنش میگذرد و در عقایدش دچار تزلزل و تردید میشود. این حالت برگشتپذیر است؛ یعنی گاه بهجانب عقاید حق میگراید، و گاه عقاید باطل به شیوههای مختلف او را بهسمت خود میکشاند. این حالت نوعی بیماری روانی است. انسان عادی در حالت طبیعی با شنیدن دلیل روشن تصمیم قاطع میگیرد و پس از پذیرش، به دانستههای خود عمل میکند؛ اما کسی که وسواس ذهنی دارد نمیتواند خودش را قانع کند و بهصورت قطعی به عقیدهای دست یافته، بدان پایبند باشد؛ ازاینرو همواره در حالت شک باقی میماند.
شعبه چهارم شک را باید در درون انسانهایی جستوجو کرد که به نوعی در برابر وقایع و حوادث بیخیالاند؛ مانند ماجراجویانی که خود را به آبوآتش میزنند و کارهای عجیب و غریب میکنند و گاه برای ثبت رکورد ساعتهای طولانی در قفس شیر یا دیگر حیوانات درنده میمانند و ممکن است طعمه آنها شوند. گویی زندگی برای آنها اهمیتی ندارد و دوست دارند همیشه در عالَم هیجان زندگی کنند و دیگران را هم شگفتزده کنند. اگر با کسی که چنین روحیاتی دارد، درباره مسائلی از قبیل دین، مرگ، جهنم و... صحبت کنیم، با بیاعتنایی از آن میگذرد یا میگوید اینکه چه دینی داشته باشیم خیلی مهم نیست، و اگر هم جهنمی در کار بود آنوقت فکری میکنیم! اینگونه بیخیالی و بیاعتناییِ ماجراجویانه در باب مسائل دینی که در روایت، به «استسلام» تعبیر شده است، از شعبههای شک بهشمار میرود. کسی که دچار حالت استسلام است، در برابر هر سرنوشتی بیتوجه است و صرفاً به لذتی خیالی میاندیشد که برای خود ترسیم کرده است.
بر اساس فرمایش حضرت علی علیه السلام ، مراء، خودباختگی و هراس، تردید و بیخیالی چهار شعبه شک هستند که هریک آثار و نتایجی دارند. به فرموده ایشان، اگر حالت مراء در وجود انسان بهصورت عادت و ملکه ثابت درآید، هرگز شبش به صبح نمیرسد(1) و از این تاریکیها به روشنی دست نخواهد یافت: فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً(2) لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ؛ آری، کسی که کار او فقط ردکردن سخن دیگران است، به ایمان نمیرسد.
کسی که در مواجهه با هر مسئلهای که محتاج تحقیق و تفکر است، گرفتار هول میشود، بهجای آنکه رودرروی آن بایستد و در باب آن تحقیق کند، به عقب بازمیگردد و همیشه میکوشد مقابل مسائل مهم قرار نگیرد یا بهمحض مواجهه با آنها میگریزد: وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ. روشن است کسی که بهجای ادامهدادن مسیر به سمت عقب حرکت کند هیچگاه به مقصد نمیرسد.
حضرت علی علیه السلام درباره آثار دو شعبه اول شک فرمودند که مراء و هراس نتیجهای دربر ندارد، اما دو شعبه دیگر، یعنی تردید و بیخیالی در مسائل دینی نتایج خطرناکی را به دنبال دارد: ذهنِ کسی که به رفتوآمد بین دو قطب عادت کرده و نمیتواند تصمیم بگیرد، در بین راه، آماج حمله شیاطین قرار میگیرد و زیر سُم آنها نابود میشود: وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ. این هشدار حضرت برای اشاره به خطرِ بزرگِ وسواس ذهنی است. همانگونه که میبینیم، چنین تعبیری برای دو شعبه اول شک بهکار نرفته است؛ بنابراین باید توجه کرد که شناختن دلیل صحیح، راه و روش عقلی دارد و برای بررسی هر علم و گزارهای باید از روش عقلایی متناسب با آن استفاده کرد. البته اگر در این فرایند، بعضی جزئیات محل اختلاف باشد قابل چشمپوشی است؛ مثلاً شکل اول قیاس منطقی ـ اگر مقدماتش یقینی باشد ـ مفید یقین است. به همین دلیل است که اگر برهانی یقینی بر اساس شكل اول تنظیم شود، هر ذهن سالمی آن را میپذیرد؛ همانگونه که هیچکس شک نمیکند که حاصلضربِ عدد دو در دو، عدد چهار خواهد
1. یعنی هیچوقت از حالت مراء که نوعی تاریکی است رهایی نمییابد و همواره در حال ردکردن نظرهای حق یا باطلِ دیگران است.
2. دَیدن، به معنای عادت ثابت است.
بود. اما کسی که تردید در وجودش رسوخ کرده و بهصورت ملکه درآمده است، نمیتواند اینگونه امور قطعی را هم بپذیرد و قانع شود؛ چراکه دیگر راهی برای اصلاح ذهن و عقل او باقی نمانده است. اینگونه است که شیاطین به او حمله میآورند و او را زیر سُمهای خود له میكنند.
همچنین وضعیت کسی که ماجراجویانه با اختیار خود تسلیم هلاکت میشود و از حوادث باكی ندارد، خطرناکتر و سختتر است. آیا كسیكه خود را از بالای كوهی مرتفع به اعماق دره پرت میكند، نجات مییابد و سالم میماند؟ کسیکه خوشیِ هیجان را بر زندگی خود ترجیح میدهد و حتی با آگاهی از معاد و عذابهای اخروی دست به تهور میزند، طبعاً از ایمان و سعادت دنیا و آخرت بازمیماند.
امید است خداوند متعال توفیق شناخت درست معارف دین و پایبندی به آنها را به همه حق جویان عنایت فرماید و ما را از شر شیطان و وسوسههایش محفوظ بدارد.
* قرآن کریم.
1. مفاتیح الجنان، ترجمه موسوی دامغانی، دارالفکر، قم، 1377ش.
2. نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلی الله علیه و آله)، چ4، دنیای دانش، تهران، 1382.
3. ابنبابویه، محمدبنعلی (شیخ صدوق)، الأمالی، چ6، کتابچی، تهران، 1376ش.
4. ـــــــــــــــــــــــــــ ، التوحید، تحقیق/تصحیح هاشم حسینی، جامعة مدرسین، قم، 1398ق.
5. ـــــــــــــــــــــــــــ ، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، چ2، دار الشریف الرضی للنشر، قم، 1406ق.
6. ـــــــــــــــــــــــــــ ، علل الشرایع، کتابفروشی داوری، قم، 1385.
7. ـــــــــــــــــــــــــــ ، من لایحضره الفقیه، تصحیح علیاکبر غفاری، چ2، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1413ق.
8. ابنطاووس، علیبنموسی، الإقبال بالأعمال الحسنه، محقق/مصحح: جواد قیومی اصفهانی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1376ش.
9. تمیمی آمدی، عبدالواحدبنمحمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، تحقیق مصطفی درایتی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366ش.
10. حرّ عاملی، محمدبنحسن، وسائل الشیعه، چ1، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، 1409ق.
11. حرانی، حسنبنعلی، تحف العقول، تصحیح علیاکبر غفاری، چ2، جامعة مدرسین، قم، 1404ق.
12. حکیمی، محمدرضا و دیگران، الحیاة، ترجمة احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1380.
13. دیلمی، حسنبنمحمد، إرشاد القلوب إلى الصواب، نشر شریف رضی، قم، 1412ق.
14. سعدی، مصلحبنعبدالله، گلستان سعدی، از روی نسخة تصحیحشدة مرحوم محمدعلی فروغی، کتب ایران، [بیجا]، [بیتا].
15. سید رضی، محمدبنحسین، نهج البلاغه (للصبحی صالح)، محقق/ مصحح: فیضالإسلام، هجرت، قم، 1414ق.
16. شهید ثانی، زینالدینبنعلی، شرح مصباح الشریعة، ترجمة عبدالرزاق گیلانی، تحقیق محمدبنحسین آقاجمال خوانسارى، پیام حق، تهران، 1377ش.
17. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، چ5، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسین حوزة علمیة قم، قم، 1417ق.
18. طبرسی، حسنبنفضل، مکارم الاخلاق، چ4، نشر شریف رضى، قم، 1412ق / 1370ش.
19. طوسی، محمدبنالحسن، تهذیب الاحکام، تحقیق حسن الموسوی خرسان، چ4، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1407ق.
20. قمی، علیبنابراهیم، تفسیر القمی، محقق/ مصحح: طیّب موسوى جزائرى، چ3، دار الکتاب، قم، 1404ق.
21. کشی، محمدبنعمر، رجال الکشی ـ اختیار معرفة الرجال، تحقیق و تصحیح محمدبنحسن طوسی و حسن مصطفوی، مؤسسة نشر دانشگاه مشهد، مشهد، 1409ق.
22. کلینی، محمدبنیعقوببناسحاق، الکافی، دارالحدیث، قم، 1329ق.
23. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چ2، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق.
24. محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمه (با ترجمة فارسی)، ترجمة حمیدرضا شیخی، چ8 (ویرایش دوم)، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، 1386.
25. نوری، حسینبنمحمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، تحقیق/ تصحیح مؤسسة آل البیت علیهم السلام، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، 1408ق.
(2) بقره
(7) خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ.................................... 271
(9) یُخَادِعُونَ اللّه........................................................................................................... 176
(34) وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرینَ 264
(48) وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُون 197
(74) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ الله........................................ 145
(87) أَفَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَریقاً كَذَّبْتُمْ وَفَریقاً تَقْتُلُون. 94
(151) وَیُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون............................................................................. 248
(179) وَلَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِیالْأَلْباب................................................................ 36
(200) فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا.......................................................... 186
(217) وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَة 96
(229) الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسان... تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون 31, 40
(237) وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى......................................................................................... 40
(264) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذى........................................... 96
(281) وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى الله............................................................... 164, 165
(3) آل عمران
(7) هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْویلِهِ......................................................... 266, 270
(8) رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا............................................................................... 271
(28) لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً 242
(77) إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَلا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلیم............................................. 168, 221
(92) لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ.......................................................... 100, 193
(119) إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ................................................................................. 176
(133) وَسارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقین 180, 183
(144) سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاكِرین........................................................................................... 73
(146) وَاللهُ یُحِبُّ الصَّابِرین............................................................................................... 67
(175) فَلا تَخافُوهُمْ وَخافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین............................................................... 163
(188) وَیُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا........................................................................... 51
(4) نساء
(45) فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَكَرُوا وَحاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذاب................................. 131
(58) إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها............................................................ 44
(136) یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى نَزَّلَ عَلىَ رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْل 214
(142) یُخَادِعُونَ اللّه...................................................................................................... 176
(145) إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا............................ 178
(165) رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ........ 84, 170
(5) مائده
(8) وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ على أَلاَّ تَعْدِلُواْ...وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون 40, 250
(15) قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ...................................................................... 155
(32) مَنْ أَحْیاها فَكَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعا...................................................................... 42
(6) انعام
(29) إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا.......................................................................................... 159
(122) أَوَ مَن كَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا 155
(125) فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ كَذلِكَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یُؤْمِنُون.................................................................................... 126
(130) یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْكُمْ آیاتی وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ یَوْمِكُمْ هذا 84
(7) اعراف
(96) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْض............ 128
(163) وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا یَفْسُقُونَ............................................................................................. 260
(164) لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا... مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ 260
(166) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئین..................................... 261
(179) لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها 144, 145
(201) إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ 23, 26, 65, 69
(8) انفال
(2) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُون 147, 152, 210
(9) توبه
(5) فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ. 256
(7) ِفَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ.................................................................................. 45
(25) لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ كَثیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْن........................................................ 249
(41) جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فی سَبیلِ اللَّه............................................................. 244
(72) وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر............................................................................................ 183
(77) فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَبِما كانُوا یَكْذِبُون 177
(123) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فیكُمْ غِلْظَة............ 256
(128) لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ 107
(10) یونس
(62) أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ................................................ 137
(107) وَإِن یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ....... 83
(11) هود
(61) هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِیهَا................................................................ 100
(87) یا شُعَیْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فی أَمْوالِنا ما نَشاءُ 247
(12) یوسف
(42) وَقالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنی عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنین 120
(105) وَكَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ........... 149
(14) ابراهیم
(2) وَوَیْلٌ لِّلْكَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ................................................................................ 98
(3) الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ.................................................................. 98
(7) لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ................................................... 74
(16) نحل
(43) فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.................................................................... 265
(77) إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدیر.................................................................................... 229
(106) مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ......................... 206
(125) ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ...... 276
(126) عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه......................................................................... 37
(17) اسراء
(20) كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُوراً................ 124
(72) وَمَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى وَأَضَلُّ سَبیلا................................ 153
(102) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ بَصائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّكَ یا فِرْعَوْنُ مَثْبُورا 207, 227
(107) إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً................................................................ 147
(109) وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَیَزیدُهُمْ خُشُوعا.......................................................... 147
(18) كهف
(18) وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید............................................................................... 231
(25) وَلَبِثُوا فی كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً.................................................. 231
(36) وَما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَبا.................... 95
(103) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا....................................................................... 271
(104) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا............... 271
(20) طه
(21) خُذْها وَلا تَخَفْ سَنُعیدُها سیرَتَهَا الْأُولی............................................................... 166
(66) فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى....................................... 166
(67) فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسى............................................................................. 166
(83) وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ یَا مُوسَى......................................................................... 180
(84) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَری وَعَجِلْتُ إِلَیْكَ رَبِّ لِتَرْضى................................. 180, 183
(92) یا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا....................................................................... 228
(93) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْری....................................................................................... 228
(125) رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصیرا............................................................ 154
(126) قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَكَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى.......................................... 154
(21) انبیاء
(7) فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ....................................................................... 265
(35) وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً..................................................................................... 133
(87) وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً...لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ 121, 131
(88) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ........................................... 131
(103) لَایَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ.......................................................................................... 158
(22) حج
(5) وَمِنْكُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً..................................... 55
(8) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتابٍ مُنیرٍ......................... 276
(27) وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیق.. 269
(46) أَفَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها...فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور 144, 153, 154
(23) مؤمنون
(5) وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ.................................................................................. 141
(6) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومین...................................... 141
(7) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ............................................................... 141
(37) إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا.......................................................................................... 159
(96) ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَة................................................................................... 43
(24) نور
(35) اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ..................................................................................... 155
(37) یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ.............................................................. 164
(38) وَاللهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ........................................................................... 229
(25) فرقان
(70) یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ....................................................................................... 68
(26) شعراء
(79) وَالَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَیَسْقین.................................................................................... 137
(80) وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین.............................................................................. 137, 139
(109) ماأَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر........................................................................................ 47
(181) أَوْفُواْ الْكَیْلَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ الْمُخْسِرِینَ................................................................ 247
(182) وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ................................................................................... 247
(183) وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْاْ فىِ الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ................................. 247
(27) نمل
(14) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا........................................................... 207
(28) قصص
(38) وَقالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبینَ........................................................................................... 207, 227
(76) إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ وَآتَیْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحین............................................................................................................ 159
(29) عنكبوت
(46) وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ........................................................ 276
(64) وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ كانُوا یَعْلَمُون 219
(69) وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا....................................................................... 245
(30) روم
(10) ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون...... 211
(21) وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة 141
(31) لقمان
(13) إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظیم.............................................................................................. 31
(18) إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور............................................................................ 67
(20) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتابٍ مُنیرٍ....................... 270
(31) إِنَّ فی ذلِكَ لَآیاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور....................................................................... 73
(33) فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا.......................................................................................... 125
(32) سجده
(22) إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ..................................................................................... 256
(33) احزاب
(4) مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.................................................................. 195
(23) مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدیلاً 177, 249, 255
(32) یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنّ.................................................... 194
(41) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثیرا.............................................................. 186
(42) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصیلا............................................................................................ 186
(34) سبأ
(13) قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّكُورُ.......................................................................................... 72
(35) فاطر
(5) فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا............................................................................................ 125
(6) إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیر 188
(23) إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذیر........................................................................................................ 84
(24) وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر................................................................................ 84
(28) إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء............................................................................. 70
(34) وَقالُوا الحمد لله الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَن................................................................ 158
(35) الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَلا یَمَسُّنا فیها لُغُوب........ 135
(36) یس
(77) أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ.................................... 118
(38) ص
(86) ماأَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر........................................................................................... 47
(39) زمر
(23) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّه 147
(65) وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْكَ وَإِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین 96
(40) غافر
(44) وَأُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ.......................................................... 131
(41) فصلت
(30) إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ 161
(34) ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیم...................... 43
(43) زخرف
(36) وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ...................................... 69
(45) جاثیه
(23) أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه 32, 94, 271
(47) محمد
(15) فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَأَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى 220
(33) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ........... 104, 187
(48) فتح
(17) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَریضِ حَرَج............ 185
(29) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ............................. 256
(49) حجرات
(7) وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإیمانَ وَزَیَّنَهُ فی قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَیْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیان 127
(14) قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ 206
(17) یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإیمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقین 116
(50) ق
(17) عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ................................................................................ 154
(18) ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید.................................................................... 154
(22) فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدید.......................................................... 125
(51) ذاریات
(21) وَفی أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون.................................................................................... 149
(53) أَتَواصَوْا بِه................................................................................................................ 47
(53) نجم
(21) أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى............................................................................................. 276
(22) تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى........................................................................................... 276
(29) فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.................................... 126
(30) ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ............................................................................................ 126
(39) وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى....................................................................... 84, 102
(55) رحمان
(46) وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان.................................................................................. 163
(57) حدید
(12) یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَبِأَیْمانِهِم........................ 184
(13) یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب.......................................................................... 184
(14) یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَلكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور 184
(16) أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ.................................................................................................... 185
(23) لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ.................................................. 161
(28) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ 127, 155
(59) حشر
(19) وَلا تَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون...................... 149
(105) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ.................... 118
(60) ممتحنه
(4) قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَالَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ... 252
(61) صف
(5) فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ...................................................................................... 270
(64) تغابن
(14) إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ................................................. 217
(65) طلاق
(2) وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا...................................................................... 128, 136
(3) وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ......................................................................... 128, 136
(68) قلم
(48) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّك وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ..................... 121
(70) معارج
(29) وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ................................................................................ 141
(30) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومین.................................... 141
(31) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ............................................................ 141
(73) مزمل
(6) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قیلاً................................................................. 151
(75) قیامه
(14) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَةٌ.................................................................................... 59
(79) نازعات
(24) اَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى........................................................................................................ 34
(40) وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى................................................... 164
(41) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى........................................................................................... 164
(80) عبس
(34) یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِیهِ.......................................................................................... 197
(35) وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ.............................................................................................................. 197
(36) وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ...................................................................................................... 197
(37) لِكلُِّ امْرِىٍ مِّنهُمْ یَوْمَئذٍ شَأْنٌ یُغْنِیه......................................................................... 197
(83) مطففین
(14) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یَكْسِبُونَ.............................................................. 221
(26) وَفِی ذَلِكَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ.............................................................................. 62
(87) اعلی
(16) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا............................................................................................ 98
(17) وَالاَْخِرَةُ خَیرٌْ وَأَبْقَى.................................................................................................. 98
(18) إِنَّ هَذَا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى...................................................................................... 98
(90) بلد
(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ........................................................................................ 133
(98) بینه
(8) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّه 262
روایات
حدیث قدسی
اگر دل کسی در گرو محبت دنیا باشد، لذت مناجات خودم را به او نمیچشانم........ 192
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب..................................................................................... 49
أعدى عدوّك نفسُك التی بین جَنبَیک............................................................................. 88
الْمُؤْمِنُ یَأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَالْمُنَافِقُ یَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِه.................................................... 217
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَا یَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَلَا إِلَى أَمْوَالِكُمْ وَلَكِنْ یَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ....... 175
حبّ الدنیا رأس كلّ خطیئة.............................................................................................. 98
عَوِّدُوا قُلُوبَكُمُ الرِّقَّةَ وَأَكْثِرُوا مِنَ التَّفَكُّرِ وَالْبُكَاءِ مِنْ خَشْیَةِ الله....................................... 151
لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ... 261
مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَمَا عَرَفْنَاكَ حَقَ مَعْرِفَتِك..................................................... 119
مَنْ عَمِلَ بِمَا یَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَم...................................................................... 81
مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فِی الْجَنَّةِ... 104, 187
مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ، فَهُوَ شَهِید........................................................................................ 41
امام علی علیه السلام
اتَّقُوا اللهَ تَقِیَّةَ [تُقَاةَ] مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً وَجَدَّ تَشْمِیراً وَكَمَّشَ [أَكْمَشَ] فِی مَهَلٍ وَبَادَرَ عَنْ وَجَلٍ وَنَظَرَ فِی كَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَعَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَمَغَبَّةِ الْمَرْجِع............................................................................................ 242
أَلا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ أَلا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَلَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَاد 243
الْإِیمَانُ تَصْدِیقٌ بِالْجَنَانِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَان................................................. 214
الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ؛ عَلَى الصَّبْرِ وَالْیَقِینِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهَادِ............................. 205, 211
الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَان..................................................... 205
الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْر................................................................ 186
إِلَهِی لَمْ یَكُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ إِلاَّ فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِكَ..... 67, 191
إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْكُمُ اثْنَتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَل......................................... 101
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار........................................................................... 73
فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَوَاتِ.............................................................. 219, 221
فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِینَ وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ................. 253, 254, 255, 257
فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ........................................................................................... 269
فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ.............................................................................. 279
فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ.................................................................................................. 239
لا یَرْجُوَنَّ أحَدٌ مِنْکُم إلاّ رَبَّه وَلایَخَافَنَّ الاّ ذَنْبَه............................................................ 165
لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم....................................................................................................... 50
مَا لِابْنِ آدَمَ وَالْعُجْبِ وَأَوَّلُهُ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَآخِرُهُ جِیفَةٌ قَذِرَةٌ وَهُوَ بَیْنَ ذَلِكَ یَحْمِلُ الْعَذَرَة. 117
من به اندازة عمر همة پیشینیان زندگی نکردهام؛ ولی اطلاعاتی از تاریخ آنها دارم که گویا با آنها زندگی کردهام و تجربههای زندگی آنها در اختیار من است و اکنون میخواهم این تجربهها را به تو منتقل کنم.... 232
والجْهِادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ؛ عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ 241, 245, 249
وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى التَّمَارِی وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالِاسْتِسْلَامِ................................. 273
وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ..................... 213, 219
وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَغَوْرِ الْعِلْمِ وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ وَرَسَاخَةِ الْحِلْمِ... 235
وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ وَالزَّیْغِ وَالشِّقَاقِ....................................... 263
وَاللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا....................................... 99
وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ... 225, 232
وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ [فِی] إِلَى الْخَیْرَاتِ.................................................................. 224
وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ.......................................................................... 222
وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ................................................................ 279
وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ.................... 271
وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ........................................................................... 223
وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ......................... 272
وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ.................................................................. 239
وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقّ.................................................................... 270
وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ........................................................................ 279
وَهُوَ عَمَلٌ كُلُّه.................................................................................................................. 214
امام حسین علیه السلام
الهی أغننی بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری......................................... 130
امام سجادعلیه السلام
اگر قاتل پدرم شمشیری را نزد من امانت میگذاشت که با آن پدرم را به شهادت رساند، در آن خیانت نمیکردم و امانت را به او بازمیگرداندم................................................................................................................ 45
امام باقرعلیه السلام
إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ، بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض......................... 248
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَعْنِیٌّ بِمُجَاهَدَةِ نَفْسِهِ لِیَغْلِبَهَا عَلَى هَوَاهَا................................................... 65, 66
تَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِالتَعْجِیلِ فی الِانْتِقَالِ........................................................................... 180, 183
فَسُقُوطُكَ مِنْ عَیْنِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ عِنْدَ غَضَبِكَ مِنَ الْحَقِّ أَعْظَمُ عَلَیْكَ مُصِیبَةً مِمَّا خِفْتَ مِنْ سُقُوطِكَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ 60
فَلَوْ قَالَ؛ إِنِّی أُحِبُ رَسُولَ اللَّهِ، فَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ علیه السلام ، ثُمَّ لَایَتَّبِعُ سِیرَتَهُ، وَلَا یَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ، مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِیَّاهُ شَیْئا... مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً، فَهُوَ لَنَا وَلِیٌّ؛ وَمَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً، فَهُوَ لَنَا عَدُو.............. 63
فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَمَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ................................................................... 70
فَیَنْعَشُهُ اللهُ فَیَنْتَعِشُ............................................................................................................ 68
قِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْمِ................................................................................. 91
وَاحْذَرْ حَفِیَّ التَّزَیُّنِ بِحَاضِرِ الْحَیَاةِ.................................................................................... 86
وَادْفَعْ عَنْ نَفْسِكَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ الْعِلْمِ وَاسْتَعْمِلْ حَاضِرَ الْعِلْمِ بِخَالِصِ الْعَمَلِ وَتَحَرَّزْ فِی خَالِصِ الْعَمَلِ مِنْ عَظِیمِ الْغَفْلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ وَاسْتَجْلِبْ شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدْقِ الْخَوْفِ.................................. 80, 85
وَاسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِیَوْمِ الْجَزَاء.................................................................................. 96
وَاسْتَجْلِبْ نُورَ الْقَلْبِ بِدَوَامِ الْحُزْنِ........................................................................ 153, 156
وَاسْتَرْجِعْ سَالِفَ الذُّنُوبِ بِشِدَّةِ النَّدَمِ وَكَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ وَتَعَرَّضْ لِلرَّحْمَةِ وَعَفْوِ اللَّهِ بِحُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ وَاسْتَعِنْ عَلَى حُسْنِ الْمُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَالْمُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ..................................................... 189,192, 196
وَاسْتَقْلِلْ مِنْ نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ.................................................... 77
وَاطْلُبْ بَقَاءَ الْعِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ وَادْفَعْ ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الْیَأْسِ وَاسْتَجْلِبْ عِزَّ الْیَأْسِ بِبُعْدِ الْهِمَّةِ 107,111, 113
وَاعْلَمْ یا جابر انّك لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَلَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِك...................................................... 61, 66
وَإِنْ كُنْتَ عَلَى خِلَافِ مَا قِیلَ فِیكَ فَثَوَابٌ اكْتَسَبْتَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتْعَبَ بَدَنُكَ................... 60
وانْزِلْ سَاحَةَ الْقَنَاعَةِ بِاتِّقَاءِ الْحِرْصِ وَادْفَعْ عَظِیمَ الْحِرْصِ بِإِیثَارِ القناعة وَاسْتَجْلِبْ حَلَاوَةَ الزَّهَادَةِ بِقَصْرِ الْأَمَلِ 97, 102, 103
وَإِیَّاكَ وَالتَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى وَإِیَّاكَ وَالْغَفْلَةَ فَفِیهَا تَكُونُ قَسَاوَةُ الْقَلْبِ وَإِیَّاكَ وَالتَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذْرَ لَكَ فِیهِ فَإِلَیْهِ یَلْجَأُ النَّادِمُونَ............................................................ 181, 183, 184, 185, 188
وَتَحَرَّزْ مِنْ إِبْلِیسَ بِالْخَوْفِ الصَّادِقِ وَإِیَّاكَ وَالرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُكَ فِی الْخَوْفِ الصَّادِقِ 163, 172
وَتَخَلَّصْ إِلَى رَاحَةِ النَّفْسِ بِصِحَّةِ التَّفْوِیضِ واطْلُبْ رَاحَةَ الْبَدَنِ بِإِجْمَامِ الْقَلْبِ وَتَخَلَّصْ إِلَى إِجْمَامِ الْقَلْبِ بِقِلَّةِ الْخَطَإِ 123, 133,138, 140
وَتَخَلَّصْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِاسْتِكْثَارِ قَلِیلِ الرِّزْقِ وَاسْتِقْلَالِ كَثِیرِ الطَّاعَةِ وَاسْتَجْلِبْ زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّكْرِ وَتَّوَسَّلْ إِلَى عَظِیمِ الشُّكْرِ بِخَوْفِ زَوَالِ النِّعَمِ.................................................................................. 79, 80
وَتَزَیَّنْ لِلَّهِ بِالصِّدْقِ فِی الْأَعْمَالِ وَتَحَبَّبْ إِلَیْهِ بِتَعْجِیلِ الِانْتِقَالِ..................... 173, 176, 177
وَتَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِی الْخَلَوَاتِ........................................... 143, 148, 150
وَتَوَقَّ مُجَازَفَةَ الْهَوَى بِدَلَالَةِ الْعَقْلِ وَقِفْ عِنْدَ غَلَبَةِ الْهَوَى بِاسْتِرْشَادِ الْعِلْمِ وَاسْتَبْقِ خَالِصَ الْأَعْمَالِ لِیَوْمِ الْجَزَاءِ 87
وَسُدَّ سَبِیلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ......................................................................... 115, 118
وَفَكِّرْ فِیمَا قِیلَ فِیكَ.................................................................................................. 57, 59
وَلَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَإِنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زَاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ رَاغِباً فِی تَرْغِیبِهِ خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفِهِ فَاثْبُتْ وَأَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّكَ مَا قِیلَ فِیكَ وَإِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرْآنِ فَمَا ذَا الَّذِی یَغُرُّكَ مِنْ نَفْسِكَ........ 62
وَیُقِیلُ اللهُ عَثْرَتَهُ فَیَتَذَكَّرُ وَیَفْزَعُ إِلَى التَّوْبَةِ وَالْمَخَافَةِ فَیَزْدَادُ بَصِیرَةً وَمَعْرِفَةً لِمَا زِیدَ فِیهِ مِنَ الْخَوْفِ 68
یَا جَابِرُ اسْتَكْثِرْ لِنَفْسِكَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزْقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّكْرِ وَاسْتَقْلِلْ مِنْ نَفْسِكَ كَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزْرَاءً عَلَى النَّفْسِ وَتَعَرُّضاً لِلْعَفْوِ 57, 71, 77
یَا جَابِرُ... أُوصِیكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَإِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَإِنْ كُذِّبْتَ فَلَا تَغْضَبْ وَإِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَإِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع 29, 30, 39, 44,46, 49, 55
امام صادق علیه السلام
أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلَاثَةٌ؛ الْحِرْصُ، وَالِاسْتِكْبَارُ، وَالْحَسَد.......................................................... 103
أَوْحَى اللَّهُ ـعَزَّوَجَلَّـ إِلى دَاوُدَ علیه السلام ؛ لَاتَجْعَلْ بَیْنِی وَبَیْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا؛ فَیَصُدَّكَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی؛ فَإِنَّ أُولئِكَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ الْمُرِیدِینَ،............................................. 195
مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَّا وَلَهُ أُذُنَانِ، عَلى إِحْدَاهُمَا مَلَكٌ مُرْشِدٌ، وَعَلَى الْأُخْرى شَیْطَانٌ مُفْتِنٌ، هذَا یَأْمُرُهُ، وَهذَا یَزْجُرُهُ، الشَّیْطَانُ یَأْمُرُهُ بِالْمَعَاصِی، وَالْمَلَكُ یَزْجُرُهُ عَنْهَا،................................................................... 154
یُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعونَ ذَنْباً قَبلَ اَنْ یُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ واحِد................................................ 194
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله........... 45, 62, 63, 81, 88,99, 104, 107, 121, 125, 151, 171, 174, 175, 187, 194, 206, 242, 247, 256, 258, 261, 266, 277
امام علی علیه السلام ............... 62, 63, 73, 77, 99,100, 101, 117, 165, 179, 186, 199, 202, 205, 209, 211, 213, 214, 215, 216, 217, 218, 219, 220, 222, 223, 225, 227, 231, 232, 235, 237, 238, 239, 241, 242, 243, 244, 245, 249, 250, 253, 255, 256, 257, 258, 261, 264, 268, 270, 271, 272, 273, 279
امام حسن علیه السلام ............................... 231, 232
امام حسین علیه السلام .............................. 152, 161
امام سجاد علیه السلام .................................... 45, 77
امام باقر علیه السلام ......... 25, 30, 35, 39, 44, 46,47, 55, 58, 59, 61, 63, 65, 69, 71, 74, 75, 77, 79, 80, 82, 83, 85, 87, 92, 96, 102, 103, 104, 107, 111, 112, 113, 115, 118, 123, 138, 140, 141, 143, 148, 150, 153, 156, 171, 176, 177, 180, 181, 182, 184, 185, 188, 189, 191, 192, 196, 201, 202, 242
امام صادق علیه السلام ............ 45, 103, 154, 194,242, 250
امام رضا علیه السلام ............... 147, 228, 229, 230
ابراهیم علیه السلام ................. 114, 137, 251, 259
اسماعیل علیه السلام ............................................ 259
داوود علیه السلام ....................................... 194, 195
شعیب علیه السلام ............................................... 247
عیسی علیه السلام ................................................ 228
موسی علیه السلام ................. 138, 159, 166, 167, 180, 183, 207, 208, 227, 228
هارون علیه السلام ................................................. 228
یوسف علیه السلام .............................................. 120
یونس علیه السلام ...................................... 121, 131
ابنبابویه قمی، محمدبنعلی(شیخ صدوق)........... 45, 49, 81, 104,114, 116, 131, 187
ابنشعبة حرانی، حسنبنعلی............... 25
ابنطاووس، علیبنموسی............ 67, 191
اراکی، محمدعلی................................. 230
اصفهانی غروی، محمدحسین........... 120,128, 129
بروجردی، علیمحمد................ 120, 129
بهاءالدینی، سیدرضا............................. 137
بهجت، محمدتقی............. 120, 128, 192
پاینده، ابوالقاسم...................................... 88
تمیمی آمدی، عبدالواحدبنمحمد...... 117
جابربنیزید جعفی.......... 23, 25, 26, 29,30, 35, 39, 44, 47, 55, 61, 63, 65, 66, 71, 74, 77, 87, 92, 139, 143, 148, 153, 156, 171, 172, 176, 180, 181, 201
حرّ عاملی، محمدبنحسن.................... 77
حسینی کوهساری، سیداسحاق.......... 228
حکیمی، محمدرضا................................ 81
خمینیرحمه الله، سیدروحالله..... 93, 137, 138, 187
خوانساری، سیدمحمدتقی.................. 230
دکارت، رنه.......................................... 275
دیلمی، حسنبنمحمد......................... 174
سعدی، مصلحبنعبدالله......................... 75
سید رضی، محمدبنحسین........... 73, 99, 101, 117, 165, 171, 186, 203, 205, 231, 242, 243
طباطبایی، سیدمحمدحسین........ 69, 111,118, 120, 166
طبرسی، حسنبنفضل......................... 175
طوسی، محمدبنحسن........................... 45
عاملی، زینالدینبنعلی (شهید ثانی). 121
عبده، محمد............................................ 268
قاضی، سیدعلی.................................... 192
قمی، شیخعباس................................... 130
قمی، علیبنابراهیم............................. 114
کشی، محمدبنعمر................................ 29
کلینی، محمدبنیعقوب.......... 41, 43, 45, 49, 63, 73, 98, 103, 154, 194, 248, 251
مجلسی، محمدباقر.......... 119, 151, 205,214, 217, 226, 261, 267
معصومهعلیهاالسلام........................................... 230
مهندسی، محمدمهدی.......................... 223
میلانی، سیدعلی................................... 120
نخودکی، حسنعلی............................... 230
نوری، حسینبنمحمدتقی..................... 99
ارشاد القلوب الی الصواب................... 174
الإقبال بالأعمال الحسنه................ 67, 191
الأمالی..................................... 45, 50, 131
التوحید.................................................... 81
الحیاة....................................................... 81
الکافی............................... 41, 43, 45, 49,63, 73, 98, 103, 154, 194, 248, 251, 264
المیزان فی تفسیر القرآن..... 69, 118, 166
بحار الانوار............ 119, 151, 205, 214, 217, 226, 261, 267
تحف العقول................................... 25, 30
تصنیف غرر الحکم و درر الکلم......... 117
تفسیر القمی.......................................... 114
تهذیبالاحکام........................................ 45
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. 104, 187
جامعالمقدمات..................................... 136
رجال الکشی........................................... 29
شرح مصباح الشریعة.......................... 121
صحیفة سجادیه...................................... 77
علل الشرایع............................... 114, 116
مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل... 99
مفاتیح الجنان........................................ 130
مکارم الاخلاق..................................... 175
من لایحضره الفقیه................................. 49
نهج البلاغه........ 73, 99, 101, 117, 165,171, 186, 202, 203, 205, 231, 242, 243, 268
نهجالفصاحه............................................ 88
وسائلالشیعه........................................... 77