بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/28، مطابق با دوم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(1)
با توجه به اینکه مخاطبان این جلسه ثابت نیستند و به خصوص در ایام تعطیل مثل ماه مبارک رمضان و محرم تغییر میکنند، اشاره به برخی از مباحث گذشته که مقدمه بحث جدید به شمار میرود مناسب است. بحث را از اینجا شروع میکنم که گفتیم همه ما انسانها گرایشی فطری داریم به اینکه خوب باشیم و کارهای خوب و ارزشمند انجام دهیم. حتی کسانیکه اعتقادی به خدا و دین ندارند، این میل فطری را دارند و میخواهند انسان خوبی باشند. از اینرو تا آنجا که تاریخ اندیشههای انسانی و فلسفهها نشان میدهد، این سؤال جدی بین اندیشمندان مطرح بوده است که خوب و بد و ملاک تشخیص آنها از هم چیست. شاید بیشترین افکاری که از پیشینیان فلسفه یونان نیز نقل شده، درباره همین مباحث بوده است و بعدها گسترش پیدا کرده است. این سیر همچنان ادامه پیدا کرده است و امروز در دانشگاههای مهم و محافل علمی و آکادمیک دنیا هنوز یکی از مباحث ریشهای که جواب قطعی ندارد و در آن اتفاق نیست، همین مسئله است. گاهی در این مباحث اصطلاحی به کار میرود که در فارسی به «ارزش» ترجمه میشود، و درباره کار ارزشمند و ملاک ارزشمندی کار بحث میشود؛ البته ارزش، اصطلاحات مختلفی دارد و در اقتصاد به یک معنا و در اخلاق به معنای دیگری به کار میرود و در اینجا معنای اخلاقیاش منظور است.
به هر حال در هر مقطعی از مقاطع علمی و فلسفی دنیا بزرگانی پیدا شدهاند و نظر خاصی را ابراز و مدتها دربارهاش بحث و گفتوگو کردهاند. تا قبل از فیلسوف معروف آلمانی «کانت» همه بحثها درباره خوبی و بدی خود کار و ملاک آن بود. بعضی میگفتند: کار خوب آن است که عواطف انسان را ارضا میکند، بعضی میگفتند: آن است که برای انسان آرامش ایجاد میکند، و گاهی میگفتند: کاری است که عقل آن را تأیید میکند. نظرهای مختلف دیگری نیز در این باره مطرح بود و همه، ارزش را نسبت به خود کار میسنجیدند.
اولین کسی که نظر جدیدی در میان فیلسوفان مطرح کرد، کانت بود که میگفت ملاک خوبی تنها خود کار نیست، بلکه نیت فاعل نیز در آن دخالت دارد؛ بلکه اصل خوبی مربوط به همان نیت فاعل است. کانت میگفت: نیت در اینکه کار متصف به خوبی و ارزشمندی شود، دخالت دارد و تنها اگر کار به نیت اطاعت عقل انجام شود، ارزشمند است؛ اگر من کار را به این نیت انجام دادم که عقلم میپسندد، کارم ارزش دارد وگرنه از ارزش آن کاسته میشود و گاهی به صفر میرسد. بر اساس نظر او، کاری که مادر برای کودکش انجام میدهد، گرچه کار زیبایی است، اما اگر فقط به خاطر این باشد که عواطف او را ارضا کند، ارزش اخلاقی ندارد. همچنین اگر انسان کاری را به خاطر این انجام دهد که دیگران از او تعریف کنند، یا به او پست و مقامی بدهند، کار ارزشمندی انجام نداده است، زیرا این معامله است و ارزش به حساب نمیآید. انسان باید کار را به خاطر اینکه عقل میگوید، انجام دهد و فقط در این صورت است که انسان، یک انسان عقلگرا، تابع عقل و موجودی میشود که با حیوانات و موجودات دیگر تفاوت دارد.
بعد از کانت نیز تحولاتی در این نظریات پیدا شده است و به سختی میتوانیم تعداد نظریاتی را که در باب فلسفه اخلاق در بین انسانها مطرح شده است را برشماریم. طبعا این سؤال مطرح میشود که اسلام در این باره چه میگوید، و ملاک ارزش کار را چه چیزی میداند. متأسفانه ما مسلمانها نه تنها در فلسفه اخلاق بلکه در خود علم اخلاق نیز تنبلی کردهایم، و برای مثال کمتر کسی را میشناسم که بتواند صد کتاب اخلاقی را نام ببرد. کتابهای فقهی، حدیثی، تاریخی و... بسیاری داریم و هر روز نیز کتابهای جدیدی نوشته میشود و گاهی میبینیم که در یک سال بیش از بیست عنوان کتاب در یکی از این علوم از خود حوزه منتشر میشود، اما کتابهای منتشرشده درباره اخلاق زیاد نیست.
این مسئله باعث این تصمیم شد که در این فرصت در این زمینه به بحث و مطالعه بپردازیم. البته این جلسه جای بحثهای عمیق فلسفی و علمی نیست، اما گاهی طرح یک سؤال و اشاره به جوابی که در منابع اسلامی برای آن داده شده است، میتواند برای کسانی که دوست دارند تحقیق کنند، مباحث جدیدی مطرح کنند و مشکلی از مشکلات را برطرف سازند، راهگشا باشد. از سوی دیگر میبیینم که برخی از بزرگان، سرشناسان، متصدیان امور، سیاستمداران و کسانی که پیروانی دارند، برای توجیه کارهایشان به دلائلی متشبث میشوند که قانعکننده نیست و گاهی کاملا با هم اختلاف دارد. گاهی همین اختلافنظرها و سلیقهها باعث اختلاف گروهها و طبقات مردم و منشأ فسادهایی در جامعه میشود. ما در هر فصل از این دوران بعد از انقلاب، با مسایل جدیدی روبهرو بودهایم که متصدیان امور درباره آن اختلافنظر داشتهاند و گاهی همدیگر را تخطئه میکردند. اگر ما یک ملاک قوی برای سنجش کارها در دست داشته باشیم، راه حل قانعکنندهای به دست میآید که دستکم خودمان قانع شویم و بتوانیم بفهمیم، که بسیار ارزشمند خواهد بود.
افزون بر مشکل بالا، برخی مسائل تبلیغی است که امروز گوشها را پر میکند. انبوه رسانههای گوناگون، افکار مختلفی را به جوانهای ما القا میکنند که بسیاری از آنها مغالطات است، اما تشخیص مغالطه بودن آن، کار هر کسی نیست. حتی گاهی اشخاص بسیار قوی و باهوش نیز وقتی با بعضی از این مغالطات روبهرو میشوند، با اینکه میدانند دروغ یا غلط است، اما نمیدانند چگونه باید به آنها پاسخ بدهند. به خاطر دلایل بالا و دلائل دیگری که به آن اشاره نکردم، از اوایل سال تحصیلی گذشته بنا گذاشتیم که بحثی را با استناد به آیات و روایات درباره ارزش رفتار از دیدگاه اسلام مطرح کنیم که در 24جلسه به آن پرداختیم.
خلاصه آن مباحث این بود که اولا از دیدگاه اسلام، ملاک ارزش کار این است که موجب سعادت حقیقی انسان شود. سعادت حقیقی انسان، سعادت ابدی اوست. انسان وقتی سعادتمند است که زندگی ابدی مطلوبی داشته باشد و هرچه در دنیا به انسان خوش بگذرد، دلیل سعادتش نیست. همچنین گفتیم که سعادت و مفهوم فلسفی کمال با هم متصادق هستند، و وقتی انسان به سعادت حقیقی و ابدی میرسد که به کمال لایقاش رسیده باشد. ملاک ارزش نیز کاری است که انسان را به سعادت نزدیک میکند؛ اگر کاری باعث شد که ما یک قدم به سعادت ابدی نزدیکتر شویم، آن کار خوب است و اگر باعث شود که از آن دور شویم، آن کار بد است. همچنین به بیان ویژگیهای کاری پرداختیم که موجب کمال انسان میشود و او را اهل بهشت میکند، و به این نتیجه رسیدیم که برای ارزشمند دانستن کار، هم خود کار باید حسن فعلی داشته باشد و هم فاعل باید حسن فاعلی داشته باشد. به تعبیر دیگر، طبق موازینی، هم خود کار باید کار خطرناکی نباشد و به سعادت انسان ضرر نرساند و او را از هدف اصلی دور نکند، و هم این که نیت انسان در آن کار باید نیت خداپسندی باشد. در ادامه بحث به این نتیجه رسیدیم که این نیت باید نیت قرب به خدا و اطاعت خدا باشد، و این در صورتی میسر میشود که انسان ایمان به خدا داشته باشد. از آیات و روایات نیز استفاده کردیم که روح همه کارهای خوب ایمان است و همه کارهای خوب دیگر میوههای ایمان هستند.
در جلسات اخیر به مسئله چگونگی پیدایش ایمان پرداختیم، و گفتیم ایمان فقط دانستن نیست و غیر از دانستن، چیز دیگری هم باید باشد. آن چیزی که باید به معرفت ضمیمه شود، این است که انسان به لوازم این شناخت ملتزم باشد و بنا بگذارد که این لوازم را رعایت کند. برای مثال اگر میداند خدا یکی است، دیگر بت نپرستد و ملتزم باشد به اینکه جز خدای یگانه را نپرستد؛ یا اگر به وجود عالم آخرت معتقد شد، اینگونه نباشد که بود و نبود آن برایش مساوی باشد، بلکه باید به لوازم این شناخت ملتزم باشد و به آن عمل کند. این حالت هنگامی است که کششی به طرف آن معرفت داشته باشد؛ یعنی دلش بخواهد که آن کار را انجام دهد. بر اساس یک تعبیر گفتیم که ایمان دو پایه دارد؛ اول اینکه انسان معرفت داشته باشد و حقیقت را بشناسد، و دوم آنکه آن را دوست داشته باشد و بخواهد به آن برسد. اگر این دو رکن بود، انسان تصمیم میگیرد که به لوازم آن چه میداند عمل کند.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا اگر انسان دانست که چیزی خوب است و به سعادتش کمک میکند، همچنین دوست داشت که به لوازم آن دانسته عمل کند تا به ثوابهای آن برسد، این کافی است که حتما تصمیم بگیرد و کار را انجام بدهد و مخالفت نکند، یا اینکه ممکن است در اینجا کمبودی باشد و باید شرط دیگری هم داشته باشد؟ آیا برای شما اتفاق نیفتاده است که بدانید کاری خیلی خوب است و ثواب دارد، همچنین دوست داشته باشید که عمل کنید و به ثوابش برسید، اقدام نیز کرده باشید، اما در بین عمل منصرف شده باشید؟ چه چیزی باعث این مشکل میشود؟ چرا انسان گاهی با اینکه میداند چیزی خوب است و دوست دارد که به آن خوبی برسد، ولی اقدام نمیکند؟ مگر دوست ندارد؟! مگر سعادت خودش را نمیخواهد؟! مگر قبول ندارد که این کار ثوابهای فراوان دارد؟!
گفتیم که ایمان دارای دو رکن معرفت و محبت است و وقتی این دو باشد، چیزی به نام اراده از آن متولد میشود. اکنون در ذهن خودتان یکی از مواردی را بیاورید که هر دو رکن بوده است، ولی به مرحله عمل نرسیده. اگر حساب کنیم، میبینیم که یکی از این دو عامل باعث این مشکل شده است؛ ممکن است چیز دیگری را بیشتر دوست داشتهایم و به آن پرداختهایم. درست است که این را هم دوست میداشتهایم، اما تمام دلمان پر از محبت آن نبوده است و در یک گوشه از دلمان چیز دیگری را دوست میداشتهایم. برای مثال فرد هم میخواهد به ثواب نماز اول وقت برسد و هم میخواهد فلان رفیقش را ببیند و با او خوش و بشی داشته باشد. شاید برای بعضی از بچهها پیش آمده است که میخواستهاند نماز اول وقت بخوانند، اما دیدهاند که تلویزیون فیلمی را نشان میدهد و گفتهاند: ابتدا این فیلم را ببینیم، بعد نماز را میخوانیم. این مثل سادهای است برای جایی که انسان میداند کاری خوب است و ثواب دارد، دوست هم دارد و میخواهد آن را انجام دهد، ولی از آنجا که مزاحم کار دیگری میشود که آن را دوستتر میدارد، از آن دست میکشد. گاهی انسان خودش هم توجه ندارد که این را دوستتر میدارد، اما هنگام عمل دلش آرام نیست و میخواهد سراغ آن برود.
عامل دیگری که باعث میشود ما به آنچه میدانیم و دوست داریم، عمل نکنیم، زحمت عمل است. شخص ابتدا خیال میکند به آسانی میشود فلان عمل را انجام داد، اما وقتی شروع کرد، میبیند که خیلی زحمت دارد؛ این است که میگوید نمیخواهم. در اینجا فرد شک ندارد که این کار خوب است، میداند که خوب است، همچنین اینگونه نیست که آن عمل را دوست نداشته باشد، نتایجش را دوست دارد، اما در ابتدا به اینکه زحمت دارد توجه نداشته است، وقتی میبیند که این قدر زحمت دارد، بهگونهای سر و ته آن را هم میآورد و به سراغ کار دیگری میرود که کمزحمتتر باشد.
این مطلب در آیات کریمه قرآن و روایات فراوانی به صورتهای مختلف مطرح شده، ولی از آنجا که صورت مسئله برای ما مطرح نبوده است، به آن توجه نکردهایم. براساس آیات قرآن و روایات، به سه عامل اساسی در این باره میرسیم که جزو فرهنگ عمومی ماست ولی به آنها توجه نداریم. یکی از آنها پیروی از هوای نفس است. همه ما با این مسئله آشنا هستیم و کسی نیست که معنای آن را نداند. در همه محافل دینی، در هر جلسه دینی، حتی در مذاکرات عمومی مردم، هوای نفس واژهای شناخته شده است و این کلمه با مشتقاتش بیش از ده بار در قرآن آمده است. برخی از آیات هنگامیکه درباره چرایی عدم انجام کار خوب یا دست برداشتن از کار خوب بحث میکند، علت آن را پیروی از هوای نفس معرفی میفرماید و میگوید: هوای نفس بر آنها غالب شد. وقتی پیروی از هوای نفس را باز کنیم، به همان دو عامل پیشین میرسیم که گفتیم: یا انسان چیزی را دوستتر میدارد که با این عمل مزاحم است، یا این عمل زحمت دارد و انسان میخواهد از آن زحمت فرار کند و نفس به انسان میگوید: برو راحت باش! نام هر دوی اینها پیروی از هوای نفس است. تنبلی، راحتطلبی و لذتهای آنی، از خوردن و آشامیدن گرفته تا لذتهای دیگری که لازم نیست نام آنها را ببریم، همه هوای نفس است.
معرفت و محبت اسباب ایجابی تحقق ایمان هستند، اما التزام به لوازم آن، یک شرط سلبی هم دارد. ما در کارها و زندگیمان همیشه با عوامل سلبی سروکار داریم. فرض بفرمایید که میخواهیم آتشی را روشن کنیم. روشن است که باید هیزمی فراهم کنیم و کبریتی به آن بزنیم تا روشن شود و آتش بگیرد. این را همه میدانیم که شرط وجود آتش است، اما اگر اتفاقا باران آمده بود و هیزمها خیس بود، هرچه کبریت بزنیم، هیزمها آتش نمیگیرد؛ زیرا رطوبت داشتن هیزم مانع آتش گرفتن آن است. برای اینکه پدیدهای تحقق پیدا کند، افزون بر وجود شرطهای ایجابی، باید موانع و شرطهای سلبی آن نیز نباشند. ما باید افزون بر داشتن معرفت و محبت، از هوای نفس مخالف با آن محبت، خالی باشیم و اگر هوای نفسی داشته باشیم که چیز دیگری را برای ما زیباتر و لذتبخشتر جلوه دهد، دنبال آن میرویم.
عامل دوم «دنیا»ست. خداوند در قرآن میفرماید: فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.[1] دنیا نیز از مسائلی است که در فرهنگ عمومی مسلمانها شایع است. همه این حدیث را میدانند که حب الدنیا رأس کل خطیئة.[2] اساس هر گناهی حب دنیاست. عامل سوم نیز شیطان است. قرآن میگوید: شیطان شما را گمراه و جهنمی میکند؛ از او پیروی نکنید؛ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ.[3] این خطاب خداوند خطاب به همه انسانهاست و کلمه بنیآدم شامل پیغمبران و معصومان نیز میشود.
وجود این سه عامل مانع میشود که انسان آنچه را میداند جدی بگیرد و به آن عمل کند. اگر میخواهیم موفق شویم و به سعادت برسیم، باید با این سه عامل مبارزه کنیم. صدها آیه از قرآن که همه ما با آنها آشنا هستیم و روایات بسیاری که شمار آن چندین برابر این آیات است، به این مسئله پرداخته است. اگر خداوند توفیق دهد در این ماه مبارک، درباره این سه عامل، ارتباط آنها با یکدیگر و نقشی که هر کدام در گمراهی انسان دارند، بحث میکنیم.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/29، مطابق با سوم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(2)
قرار شد در این جلسات، براساس آن چه از آیات و روایات استفاده میشود، درباره عواملی که مانع از التزام به لوازم ایمان میشود، بحث کنیم. به این امید که به برکت نورانیت قرآن و کلمات اهلبیت توشهای برداریم و برای پیمودن راهی که مرضی خداست، آمادهتر شویم. در جلسه گذشته گفتیم: اولین عاملی که در منابع اسلامی در این زمینه مطرح شده است، هوای نفس است، و گفتیم که هوای نفس مفهوم شناختهشدهای است که همه ما با آن آشنا هستیم، اما کمتر بحث عمیق و جامعی دربارهاش انجام گرفته است. ما هم در سالهای گذشته به مناسبتهای مختلف، بحثهای پراکندهای در این باره داشتهایم، اما اگر خداوند به ما توفیق دهد، سعی میکنیم بحث نسبتا جامعی در این باره ارائه کنیم.
ابتدا مناسب است درباره مبادی تصوری مسئله توضیح دهیم؛ یعنی درباره معنای واژهای که دلالت بر موضوع میکند تحقیق کنیم و ببینیم معنای دقیق آن چیست، چه کاربردهایی دارد و کدام از یک کاربردهایش مورد بحث ماست؟ هوای نفس ترکیبی اضافی از دو کلمه «هوی» و «نفس» است. اجمالا نیز میدانیم که هوای نفس چیز خوبی نیست و مانع از انجام وظیفه میشود. برای «هوی» در عربی دو معنای تقریبا مختلف ذکر کردهاند. معمولا در کتابهای لغت کاربردهای مختلف یک کلمه را ذکر میکنند که بعضی از آنها حقیقت و بعضی مجاز یا استعاره است. ولی دو معنا از کاربردهای مختلف هوی خیلی از هم فاصله دارد و معمولا آنها را به عنوان مشترک لفظی ذکر کردهاند. یکی از این معانی کشیدگی است. وقتی انسان یا هر چیز دیگری به طرفی کشیده میشود، میگویند: هوی الیه؛ حتی درباره چیزی که از بالا به طرف پایین میافتد و یک نوع کشیده شدن به طرف زمین دارد، میگویند: هوی الی الارض یا سقط الی الارض. این تعبیر درباره حرکت به طرف بالا نیز به کار میرود. برای مثال هوی در آیه والنجم اذا هوی[1] را دو جور معنا کردهاند؛ برخی گفتهاند، یعنی قسم به ستاره، هنگامی که افول میکند؛ اما بعضی گفتهاند: یعنی قسم به ستاره وقتی که بالا میآید، همانگونه که خورشید از افق به طرف وسط آسمان بالا میآید و طلوع میکند. معنای دیگرِ هوی، دوستداشتن است که کاملا با معنای کشش متفاوت است و به نظر نمیرسد که جهت مشترکی داشته باشد. این هم یکی از معانی هوی است که زیاد استعمال میشود و در قرآن و روایات هم به کار رفته است.
شاید اطلاع داشته باشید که یک گرایش در بین لغویان این است که سعی میکنند بین مشترکات لفظی، معنای عام یا جهت مشترکی پیدا کنند و مصادیق و کاربردهای متعدد یک لفظ را به یک معنا برگردانند. حال این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان بین این دو معنایی که برای هوی بیان شد، معنای مشترکی پیدا کرد و آنها را به یک معنا برگرداند؟ ظاهرا درباره هوی چنین کاری ممکن است. توجیه آن نیز این است که اصلا محبت نیز یک نوع کشیده شدن و انجذاب است. هنگامی که انسان کس یا چیزی را دوست میدارد، دلش به طرف او کشیده میشود و به آن میل میکند. آن معنای مشترک همان میل و انجذاب است. این معنا وقتی در مادیات به کار میرود، لازمهاش حرکت فیزیکی از نقطهای به نقطه دیگر است، اما در امور معنوی نیز میتوان چنین چیزی را فرض کرد. هنگامی که انسان کسی را دوست میدارد، مثل این است که به طرف او کشیده میشود. به هر حال منظور از هوای نفس معنای حسی آن نیست، منظور نوعی از کشش است که تقریبا با دوست داشتن مساوی میشود. نتیجه اینکه هوی در لغت دو معنا دارد، اما در اینجا مراد انجذابی است که درباره روح و دل به کار میرود و امری معنوی است.
انجذاب دل مراتبی دارد و گاهی فقط دوست داشتن ساده است، اما گاهی به حد عشق میرسد. در شعری که منسوب به حضرت سیدالشهداصلواتاللهعلیه است که در گودال قتلگاه آن را انشاء فرمودهاند، هوی به این معنا بهکار رفته است. میفرماید: ترکت الخلق طرّاً فی هواکا/ وأیتمت العیال لکی أراکا؛ یعنی من همه چیز را رها کردم فقط به خاطر محبت تو. در اینجا مراد از هوی عالیترین مرتبه محبت است. طبعا تأثیر این محبت در رفتار انسان نیز مراتبی دارد؛ اگر شدید باشد اثر آن بسیار روشن است و حرکت را یکسره میکند و جایی برای انتخاب مخالف آن نمیگذارد، ولی گاهی میلی است که با میل دیگری تزاحم پیدا میکند و بسته به اینکه شرایط چه چیزی را ایجاب کند، انسان یک طرف را ترجیح میدهد.
در قرآن نیز پیروی از هوای نفس با تعبیرات مختلفی به کار رفته است که حکایت از این شدت و ضعف در میل و محبت دارد. در بسیاری از آیات تعبیر «اتّباع» درباره پیروی از هوای نفس آمده است؛ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ.[2] «اتّباع» یعنی راه افتادن دنبال چیزی، متّبع به کسی میگویند که دنبال کس یا چیزی راه بیافتد. گاهی محبت و هوای نفس به جایی میرسد که اصلا خاطرخواهش میشود و آن را به عنوان معبود میپرستد؛ أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛[3] کسانی هستند که هوای نفسشان، خدا و مبعودشان است. بنابراین پیروی از هوی گاهی خیلی عادی است، مثل اینکه انسان کسی را در خیابان ببیند، خوشش بیاید و دنبالش راه بیافتد؛ اما گاهی آن قدر قوی است که اصلا جای انتخاب برای انسان نمیگذارد و سر تا پا، توجه به او میشود و در او ذوب میشود.
قبل از بیان معنای «نفس»، ذکر این مقدمه مناسب است که گاهی یک واژه برای معنایی عام وضع میشود، معنایی که مصادیق متعددی دارد و این واژه بر همه آنها اطلاق میشود، سپس در شرایط، محیط یا اشخاص خاصی به آن معنا قیدی زده میشود و کمی دایره آن معنا محدودتر میشود. در این صورت آن واژه دو اصطلاح پیدا میکند که یکی همان معنای لغوی است و دیگری، معنای عرفی آن است. عرفها نیز مختلف است و یکی از آنها عرف متشرعه است. در محیطی که مردم مقید به دین هستند، واژههای بسیاری را میتوان یافت که در اصل لغت معنای عامتر یا گاهی خاصتری دارند، ولی در محیط دینی معنای ویژهای پیدا میکنند و قید خاصی به آنها زده میشود و بار معنایی جدیدی پیدا میکنند. در این صورت گاهی در محیط دینی الفاظ به معنایی به کار میرود، که در محیط غیر دینی آن معنا را ندارد. برای مثال اگر در اینجا مسئله فقهی زوج و زوجه مطرح شود، هیچگاه سراغ زوج به معنای اینکه اتم مرکب از الکترون و پروتون است و این دو با هم جفتاند، نمیرویم. روشن است که در اینجا مراد از جفت، جفت خاصی است و درباره زن و مردی است که ازدواج کرده باشند و با هم قرار زندگی مشارکتی داشته باشند که احکام خاصی دارد. اما کلمه زوج در عرف بسیار وسیع است و در قرآن نیز به همان معنای عامش زیاد به کار رفته است. نتیجه اینکه برای فهم معنا باید به عرف تخاطب یعنی آن فضایی که این گفتوگو در آن انجام میگیرد، توجه داشت، و اینکه این کلمه در این فضا با چه خصوصیتی به کار میرود و چه معنایی از آن اراده میشود.
یکی از معانی کلمه نفس، معنای تاکیدی (یعنی «خودم») است. برای مثال میگوییم: من خودم این کار را کردم. در اینجا واژه خودم، معنای خاصی ندارد و تأکید بر آن فاعل است؛ یعنی کس دیگری در این کار دخالت نداشت و من خودم بودم که این کار را کردم. روشن است که این «خود» برای شیء، موجود یا ماهیت خاصی وضع نشده است و فقط نقش تأکید را دارد. گاهی کلمه نفس در عربی به این معنا استعمال میشود؛ جاء زید نفسه؛ یعنی خودش آمد. این نفس هیچ معنای دیگری ندارد و تأکید معنای قبلی است. در قرآن نیز مواردی وجود دارد که نفس به این معنا استعمال شده و جمع آن، انفس است.
معنای دیگر نفس، شخص است. گاهی در عربی به جای اینکه بگویند یک شخص، میگویند یک نفس. خداوند در ابتدای سوره نساء میفرماید: خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ؛ شما را از یک شخص آفریدیم. در اینجا نفس به معنای شخص است و هیچ معنای دیگری ندارد و از اینکه در ادامه آیه میفرماید: وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا، روشن میشود این نفس واحده خود حضرت آدم بوده است که همسرش از بقیه طینت او خلق شده است.
گاهی نفس در موردی استعمال میشود که مصداق آن روح است؛ در این استعمال اصلا به بدن توجه نمیشود. در قرآن نیز استعمال نفس در این معنا وجود دارد. برای مثال، در آیه 93 از سوره انعام درباره قبض روح کفار میفرماید: وقتی ملائکه برای گرفتن جان کفار میآیند، با شدت و با بیاعتنایی به آنها میگویند: أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ؛ جان بکنید! جانتان را در بیاورید! منظور از نفس در اینجا مجموع بدن و روح نیست. بدنشان اینجاست و فرشتگان نمیخواهند بدن را بکنند، بلکه منظور فقط روح آنهاست.
تا کنون سه معنا برای نفس مطرح کردیم. همانگونه که ملاحظه میفرمایید هیچکدام از این سه معنا دارای بار ارزشی نیست و معنای خوبی و بدی ندارد. اما گاهی فضای تخاطب معنای نفس را تغییر میدهد و قرینهای مقامی وجود دارد که نفس در آنجا بار ارزشی منفی دارد. برای مثال نفس در این گفته حضرت یوسفعلینبیناوآلهوعلیهالسلام که فرمود: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ،[4] هر چه باشد، بار ارزش منفی دارد. میگوید: نفس به بدی فرمان میدهد. روشن است که نفس در اینجا در موردی به کار رفته که بار ارزش منفی دارد و مذموم بودن نیز در آن نهفته است. گفتیم که در شرایطی به یک کلمه که دارای معنای عامی است، قیدی زده میشود و اختلاف استعمال به وجود میآید. ولی همه به این اختلاف استعمالات توجه ندارند. نفس، حتی در خود قرآن، معانی و کاربردهای مختلفی دارد و در همه جا بار ارزشی منفی ندارد و عدم توجه به این مسایل باعث ابهامهایی در اینباره میشود. بیان این مطالب شاهدی برای عزیزان روحانی است که توجه داشته باشند که اگر قبل از بحث درباره الفاظ آیات و روایات، در مفهومشناسی دقت نکنیم، ممکن است در ضمن بحث دچار مغالطه شویم.
اکنون این سؤال مطرح میشود که هوای نفس در چه شرایطی بد است؟ روشن است که اگر نفس به معنای شخص باشد، هوای نفس به معنای چیزی است که شخص دوست میدارد. حضرت آدم چه چیزی را دوست میداشت؟ بندگی خدا که هوای نفسِ بد نیست! همچنین اگر نفس به معنای روح باشد نیز چیز بدی نیست. هوای نفس در این صورت به معنای چیزی است که روح میخواهد، و روح حیات انسان است و چیز بدی نیست. بنابراین معنای منفی هوای نفس از همان کاربردهای خاصی است که در شرایط و محیطی خاص برای نفس پیدا شده است.
اگر توجه کرده باشید، در کتابهای اخلاقی تعبیر «جنگ نفس و عقل» شایع است. کمتر کتاب اخلاقی مذهبی وجود دارد که در آن به این تعبیر اشاره نشده باشد که عقل و نفس آدمیزاد همیشه با هم میجنگند و اگر عقل غالب شود، انسان کار خوب میکند و اگر نفس غالب شود، انسان کار بد میکند. خب در اینجا نفس به چه معنایی است؟ روشن است که نفس به معنای شخص یا روح انسان، با عقل دشمنی ندارد. عقل یکی از قوای روح است و با روح جنگی ندارد. نفس در اینجا، کاربردی خاص از آن است که در فضای اخلاقی مطرح میشود و در آن از خوب و بد، حلال و حرام، مذمت یک کار یا ستاش آن و حسن و قبح اخلاقی بحث میشود.
عقل همیشه نماد دستور به کارهای خوب است و سرّ آن نیز این است که کار عقل فکر کردن و پیگیری نتایج کار است و براساس نتایجی که بر یک کار مترتب میشود، میگوید این کار را خوب است یا اینگونه آن را باید انجام دهی تا به این نتایج مطلوب برسی. عقل میگوید: اگر این کار اینگونه انجام بگیرد، بهشت میآورد و اگر طور دیگری انجام بگیرد، جهنم را به دنبال دارد. اما نفس یعنی آن چیزی که خود انسان میخواهد، صرف نظر از فکر کردن، تعلیم دیگران و توجه به آثاری که بر آن مترتب میشود. انسان در درون خودش غرایز و میلهایی دارد. برای مثال وقتی گرسنه میشود، میل به غذا پیدا میکند. این طبیعت انسان است و خداوند روح انسان را طوری آفریده است که وقتی گرسنه میشود، دوست دارد غذای چرب و شیرینی بخورد. این برای خود انسان است و احتیاج به فکر کردن و سنجیدن آثار و لوازمش با چیزهای دیگر را ندارد. همین که انسان گرسنه شود، چیزی برای خوردن میخواهد. این حکم نفس است؛ یعنی خود انسان بدون ضمیمه کردن افکار و توجه به امور خارج از نفس، به آن تمایل دارد. بنابراین نفس همان قوهای است که این ادراکات غریزی را دارد. خود انسان است که اینها را میخواهد، از این رو به آن نفس میگویند. نفس این ادراکات غریزی را دارد و مثلا به این غذا میل پیدا میکند، اما حساب اینکه این غذا حلال یا حرام است را نمیکند. میگوید: بخور! خوشمزه است. این کار نفس نیست که بگوید من اگر این را بخورم، چه میشود، آیا مال مردم است یا نیست، آیا این حق من است یا نیست، این کار ثواب دارد یا عقاب و آیا حلال است یا حرام. این کار نفس نیست. غریزه این چیزها را نمیفهمد. گرسنه میشود، میگوید: بخور! نیازهای جنسی پیدا میکند، میگوید: ارضا کن!
این عقل است که به این میاندیشد که این کار در همین جا، در خانوادهام، در محیط، در شهر، در زندگی تا دم مرگ، حتی بعد از آن تا روز قیامت چه لوازمی دارد و و بالاخره آیا باعث میشود که من به بهشت بروم یا به جهنم. عقل باید همه اینها را حساب کند تا بگوید این کار را بکن یا نکن. اما حکم نفس فقط برخاسته از غرایز است؛ همان غرایزی که در حیوانات نیز وجود دارد. این است که این دو غالبا با هم سازگار نیستند. غالبا آن چیزی که انسان بر اساس غریزه میخواهد، همان چیزی نیست که عقل میگوید؛ انسان روزه میگیرد، غریزه میگوید: غذا بخور، اما عقل میگوید: نخور! وقتی انسان به سن بلوغ میرسد، غرایز حیوانیاش تقویت میشود و آن غریزه میگوید: هر جایی که شد به هر وسیلهای اعمال غریزه کن؛ شرطی ندارد! اما عقل میگوید: حساب کن که اگر این طور عمل کردی چه نتایجی بر آن بار میشود و فکر آن را هم باید کرد.
این دو غالبا با هم نمیسازند؛ البته گاهی اتفاق میافتد که با هم در یک سو باشند. برای مثال، ازدواج چیزی است که هم غریزه انسان به آن تمایل دارد، هم عقل به آن حکم میکند و هم دستور شرع است. البته فرض ما این است که عقل و شرع با هم همراه هستند؛ کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع وکلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل. کسانی تصور کردهاند که گاهی حکم شرع با حکم عقل نمیسازد. این اشتباه است ؛ آن عقلی که آنها میگویند، همان چیزی است که به آن «وهم» میگوییم.
جنگ بین نفس و عقل به این معناست که غرایز انسان اقتضائاتی دارد که همیشه با حکم عقل موافق نیست. پیروی از هوای نفس یعنی پیروی از غرایزی که در ما وجود دارد، بدون اینکه به حکم عقل و حکم شرع نظر داشته باشیم. نفس در اینجا با معنای فلسفی آن که در کتاب النفس از آن بحث میشود، ارتباطی ندارد. این نفس کاربرد خاصی است که در محیط علم اخلاق از آن بحث میشود و در مقابل عقل است، اما در فلسفه نفس همان روح است و عقل از قوای آن است، و در این کاربرد، عقل با نفس هیچ تضادی ندارد.
تا اینجا معنای لغوی و معنای اصطلاحی دو واژه هوی و نفس را بیان کردیم و معلوم شد هوای نفسی که مانع التزام به لوازم ایمان میشود، چیزی است که انسان به حسب غرایزش به آن میل دارد، ولی عقل با آن موافق نیست و شرع به آن اجازه نمیدهد. ولی نفس اصطلاحات دیگری مثل نفس لوامه و نفس مطمئنه نیز دارد، و هر نفسی بد نیست. هنگامی نفس بد است و معنای بد دارد که در مقابل عقل و شرع قرار گیرد. این معنا برای نفس در فضایی مطرح میشود که صحبت از ارزشها و خوب و بدهاست، اما در جایی که بخواهیم حقیقت چیزی را بشناسیم، نفس فقط روح انسان است و هیچ بار ارزشی مثبت و منفی ندارد.
و صلی الله علی محمد و آلهالطاهرین.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/30، مطابق با چهارم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(3)
بحث ما درباره عواملی بود که مانع التزام انسان به لوازم ایمانش میشود و نمیگذارد ایمان نقش خودش را در سعادت او ایفا کند. بنابر یک تعبیر میتوان گفت: این عوامل شرطهای عدمی برای تأثیر ایمان در سعادت انسان هستند. گفتیم از آیات کریمه قرآن و روایات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده میشود که سه شرط عدمی برای این مسئله وجود دارد که اولین آنها هوای نفس است. در جلسه گذشته به مبانی تصوری بحث پرداختیم و گفتیم هوای نفس ترکیبی اضافی از هوی و نفس است، «هوی» تقریبا به معنای دوست داشتن و مایل بودن است و «نفس» کاربردهای متفاوتی دارد؛ یکی به معنای شخص، یکی به معنای روح و یکی نیز اصطلاح خاص علم اخلاق است که در مقابل عقل به کار میرود. همچنین توضیحی دادیم درباره اینکه چگونه عقل در مقابل نفس قرار میگیرد و از مزاحمات و موانع است و باید از آن اجتناب کرد.
گفتیم خداوند در انسان غرایزی قرار داده که برخی از آنها به طور طبیعی از ابتدای تولد انسان در او قرار دارد، و برخی نیز در شرایطی خاص خودبهخود به تدریج رشد میکند و شکوفا میشود. وجود و رشد این خواستها اختیاری نیست. برای مثال، میل به غذاخوردن چیزی نیست که لازم باشد انسان دربارهاش فکر کند که آیا دوست دارم غذا بخورم یا نه؛ یک میل فطری خدادادی است. میلهای دیگری که به تدریج در انسان شکوفا میشود نیز همینطور است. به طورطبیعی عواملی در بدن انسان پیدا میشود و آن میلها شکوفا میشود که اقتضای امور خاصی را دارند. این میلها امری فطری است و نمیتوان درباره آن گفت ارزش اخلاقی یا ارزش مثبت یا ارزش منفی دارد یا ندارد. به تعبیر ساده، نمیشود گفت که از نظر اخلاقی انسان خوب است که وقتی گرسنه میشود میل به غذا پیدا کند یا بد است. موضوع اخلاق این مسایل نیست. موضوع اخلاق این است که وقتی انسان بین دو کار متضاد واقع میشود، یکی از کارها را انتخاب کند؛ اما این میل به طور طبیعی و فطری در انسان وجود دارد و انتخابی نیست.
بنابراین از نظر ارزش اخلاقی درباره خوبی یا بدی میل انسان به امور طبیعی که طبق سنن الهی لازمه زندگی این دنیاست، نمیتوان سخن گفت. البته به یک معنا میتوان گفت که همه آنها خوب است؛ زیرا اینها عواملی است که خداوند برای تکامل انسان قرار داده است؛ اما این به معنای ارزش اخلاقی نیست. برای مثال، میل جنسی اگر در انسان نبود، انگیزهای برای ازدواج نداشت و به دنبال آن فرزندی متولد نمیشد و نسل بشر در همان سنین اولیه منقرض میشد. پس این چیز خوبی است، ولی این خوبی، حسن وجودی است نه حسن اخلاقی؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛[1] هر چه را خداوند آفریده است، خوب آفریده است. به این معنا وجود همه امیال خوب است؛ حتی وجود غضب در انسان خوب است. اگر انسان غضب نمیکرد، درصدد دفاع از خودش برنمیآمد و به راحتی در مقابل هر ظالمی تسلیم میشد و از بین میرفت.
حال این سؤال مطرح میشود که اگر وجود همه اینها خوب است، چگونه میگویید افعالی که در اثر هوای نفس پیدا میشود، از نظر اخلاقی بد است و برخی از آنها گناه است و عقاب جهنم دارد و عقلا هم مذمتش میکنند؟ این بدی از کجا پیدا میشود؟ خود دوست داشتن که بد نیست، نفس نیز موجودی است که خدا آفریده و دارای غرایزی است، این هم بد نیست. پس این بدی از کجا پیدا میشود؟ چرا میگوییم پیروی هوای نفس بد است و گاهی به حدی شبیه شرک میرسد؟[2] در پاسخ باید گفت: وصف اخلاقی خوب و بد، در هنگام تعارض بین دو عامل پیدا میشود؛ یعنی اگر انسان کاری را انجام بدهد که مقتضای طبیعتش است و نفعی هم برایش دارد، اما موجب میشود که او از بسیاری از کمالات دیگر محروم شود، کاری مخالف حکم عقل انجام داده است. عقل میگوید: انسان خوب است دارای کمال شود و به کمالاتی که لایق آن است، برسد و اینها چیزهایی است که با صرف ارضای آن غرایز حاصل نمیشود. وقتی کاری که مقتضای غریزه است در شکل یا خصوصیت خاصی با کمالی که باید بر اینها مترتب شود، تضاد پیدا کند، شرط عدمی میشود؛ ولی اگر مانع رسیدن انسان به کمال نشود، اینطورنیست. بنابراین لزوم تعدیل خواستهای غریزی مربوط به زمانی است که مقتضای غرایز با مقتضای تکامل حقیقی انسان و رسیدن به سعادت حقیقی او تزاحم پیدا کند.
مسئله دیگر این است که آیا هر چیزی که مقتضای غرایز ما باشد، عاملی سلبی است و باید از آن اجتناب کرد یا اینگونه نیست؟ در جلسه گذشته اشاره کردیم که گاهی مقتضای غرایز ما با آن چه در رسیدن ما به کمالات مؤثر است، همسو میشوند؛ یعنی ممکن است کاری خوب باشد و حتی از نظر عقل و شرع به حد وجوب نیز برسد، و در عین حال مقتضای غرایز حیوانی هم باشد. در اینجا این مسئله مطرح میشود که آیا مرتبهای از ممانعت و تبعیت از هوای نفس مذمت دارد، یا همسو شدن این مسایل در اینجا سرّ دیگری دارد؟ به دنبال این مسئله، این پرسش مطرح میشود که اگر گاهی این طور است و گاهی این طور نیست، از کجا بفهمیم که چه وقت اشباع غرایز میتواند در جهت کمال انسان واقع شود؟
پاسخ اجمالی این پرسش آن است که در برخی از مسایل خداوند متعال از راه عقلی که به ما داده است، به ما میفهماند که اشباع این غریزه در این شکل، در این حد، در این مکان و در این زمان مانع سعادت انسان میشود. کمابیش همه انسانها نیز این چیزها را قبول دارند و هر خواستهای را در هر جایی اشباع نمیکنند. برای مثال حیایی که انسان دارد باعث میشود که در بعضی جاها اصلا بعضی غرایزش را مطرح نکند و درصدد اشباعش برنیاید. هیچ کس وسط خیابان هر کاری که در اتاق خلوتش انجام میدهد، انجام نمیدهد. اینها ریشهای عقلایی دارد. کودک یتیمی را فرض کنید که یک شیرینی دارد و دلش به آن خوش است. در اینجا عقل بدی گرفتن این شیرینی از دست این کودک را میفهمد؛ اگرچه ممکن است با گرفتن آن غریزه انسان اشباع شده و گرسنگیاش برطرف شود.
ولی همهجا این طور نیست و به خصوص برای کسانیکه به دین و احکام دینی و واجبات و محرمات معتقد هستند، بسیاری از موارد وجود دارد که دین به آنها میگوید، این کار بد است و نباید آن را انجام داد یا خوب است و باید انجام داد، ولی عقل آن را نمیفهمد. اصلا فایده دین همین است. دین آمده است تا به عقل در جایی کمک کند که نمیتواند ما را به آنچه موجب سعادتمان است هدایت کند. به این ترتیب برای ما از راه عقل و وحی ثابت میشود که این پیروی از هوای نفس با سعادت ابدی ما منافات دارد و نباید انجام دهیم. اگر این احکام شرع نبود ما بسیاری از مسایل را نمیتوانستیم اثبات کنیم. اما همه مکاتب فلسفه اخلاق اینگونه نیستند.
متأسفانه علیرغم پیشرفتهایی که انسان در جهات علمی و عقلانی کرده است، در جهات اخلاقی بیش از نود درصد تنزل کرده است. امروز همه محافل علمی و دانشگاههای دنیا یک چیز را ارزش مطلق میدانند که فقط استثنائاتی میتواند داشته باشد؛ و آن ارزش هم این است که به هر چه دلت میخواهد، عمل کن؛ آزادی به معنای عام آن! این یکی از ارزشهایی است که امروز در همه دنیا شناخته شده و مورد قبول است. بزرگان کشورهایی که به عنوان پیشرفتهترین کشورها شناخته میشوند، گاهی میگویند: ما افتخار میکنیم که در کشور ما طوری است که هر کس میتواند هر طور دلش میخواهد زندگی کند. ما هم در سفرهایی که به این کشورها داشتهایم با این صحنه و منطق مواجه بودهایم؛ صحنههایی که بیان آن واقعا شرمآور است.
اینکه انسان هر طور دلش میخواهد رفتار کند، به معنای بیبند و باری اخلاقی است، اما امروز خود این مسئله به عنوان یک ارزش مهم شناخته میشود و در بحثها، سخنرانیها، کتابها ونوشتههایشان، و حتی در کلاسهایی که برای بحثهای اخلاقی برگزار میشود و در آن درباره فلسفه ارزشها صحبت میکنند، آن را جزو مسلمات میدانند. میگویند: اصل آزادی است و هیچ چیزی از این آزادی بالاتر نیست.
یکی از بزرگان علما درباره وزیر ارشاد اسلامی چند دوره قبل نقل میکرد که به او گفتم: آقا! وزراتخانه شما چه کاری برای اسلام و پیشبرد ارزشهای اسلامی کرده است که هدف این انقلاب بوده است؟ آن وزیر پاسخ داده بودکه چه چیزی بالاتر از آزادی؟! ما سعی کردیم به مردم آزادی بدهیم. این بالاترین ارزش است. افتخار میکرد که ما جلوی هر گناهی را باز میگذاریم تا مردم آزاد باشند! اوائل انقلاب ما بحثی در صدا و سیما داشتیم. در آن زمان بعضی از کسانی که اکنون پستهای خیلی عالی دارند، عضو شورای مدیریت صدا و سیما بودند. انقلاب تازه پیروز شده بود و یک بار با ایشان صحبت شد که بالاخره کار انقلاب به کجا میانجامد؟ آیا پیروزی ادامه مییابد یا نه؟ ایدهآل و واقعبینانه چیست؟ و اگر بگوییم ما میخواهیم یک کشور اسلامی تشکیل بدهیم، و انقلابمان انقلابی اسلامی و دولتمان دولت اسلامی باشد، فکر میکنید چگونه باید باشد؟ آن آقا که اکنون یکی از پستهای مهم کشور را دارد، گفت: من معتقدم که باید مثل لبنان بشویم. شما در خیابانهای بیروت که راه میروید، یک خانم مسن پنجاه شصت ساله را میبینید که نقاب هم دارد، ولی در کنارش دختر پانزده شانزده سالهاش بدون هیچ حجابی حرکت میکند. نه کسی به آن خانم مسن میگوید چرا نقاب زدی، نه به این میگویند که چرا سرت لخت است. میگفت: کشور ما نیز باید این طور باشد. متأسفانه لباس روحانیت نیز داشت!
به هر حال این یک اختلاف مبنایی بین همه ادیان (بهخصوص دین اسلام) با فرهنگ الحادی است که امروز سراسر دنیا را فراگرفته است. در این فرهنگ بالاترین ارزشی که دیگر در مقابل آن نمیشود سخن گفت، این است که «دلم میخواهد و دوست میدارم»، واگر کسی با این مخالفت کند، بزرگترین جنایت را به بشریت کرده و نماد خشونت است، و باید هرگونه فحش و تهمتی را نثارش کرد تا دیگر سخنش خریدار نداشته باشد.
اینکه ما میگوییم هوای نفس عاملی منفی برای سعادت است و شرط تأثیر عوامل سعادت در رساندن انسان به سعادت حقیقی این است که انسان تابع هوای نفس نباشد، براساس ارزشهای اسلامی است؛ وگرنه براساس ارزشهای الحادی که دنیای امروز میپسندد، عکس این مطلب صادق است. برای آنها اصل هوای نفس است. نه تنها هوای نفس بد نیست که یک ارزش مثبت و فوق همه ارزشهاست. این یک مسئله، که ما از ابتدا باید بدانیم اگر در ارزشهای اخلاقی مبنای اسلام را حاکم قرار بدهیم، به معنای محدود کردن غرایز و خواستهای انسان در چارچوبی است که متناسب با سعادت ابدی انسان است، و هر جا که این غرایز با آن سعادت تزاحم پیدا کند، ارزش منفی خواهد داشت.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا همه امیال و غرایزی که با سعادت انسان منافات دارند، همگی در یک سطح ارزش منفی دارند، یا اینکه ارزش منفی نیز دارای درجات است؟ همه ما میدانیم که نهی شارع مقدس از یک کار، گاهی به معنای کراهت و گاهی به معنای حرمت آن است. عمل حرام نیز گاهی گناه صغیره است، و گاهی شدیدتر است و گناه کبیره است، و همین طور به جایی میرسد که آیه قرآن درباره آن میفرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. بنابراین تأثیرهای منفی غرایز نیز مراتب دارد.
معمولا در اصطلاحات عامیانه ما (که وجه صحیحی نیز ندارد)، وقتی درباره چیزی میگوییم اخلاقا خوب نیست، به این معناست که مکروه است و حرام نیست، درحالی که اخلاق از نظر آکادمیک تنها شامل مکروهات و مستحبات نمیشود، بلکه واجبات و محرمات نیز جزو اخلاق است. واجب، عملی اخلاقی است که رعایت آن واجب است. بعضی از اعمال نیز رفتارهایی است که ترک آن واجب است. همانگونه که تأثیر همه افعال در سعادت ما در یک سطح نیست و برخی از آنها (ایمان) ریشه همه ارزشهاست، برخی واجب مؤکد است، برخی واجب عادی است، و برخی هم مستحب است که اگر آنرا انجام بدهیم در سعادتمان تأثیر دارد، ولی اگر ترک کردیم، مؤاخذه ندارد.
نکته دیگر این است که ما وقتی میگوییم فلان کار ارزش مثبت دارد، یا حتی بر اساس روایات، در بهشت به خاطر آن هزار درجه به انسان میدهند و هزار سیئه را محو میکنند، خیال میکنیم که این ارزشهای اخلاقی هیچ شرطی ندارد، و انجام این کار خودبهخود و به هر صورتی که باشد این فایده را خواهد داشت. اما اگر یادتان باشد در جلسات دوره قبل گفتیم که در نظریه اخلاقی اسلام، ما باید افزون بر حسن فعلی، حسن فاعلی را نیز رعایت کنیم. گاهی وقتی میگوییم کاری خوب است یا بد، صرفا خود آن کار را در نظر میگیریم. در اینجا حتما این ملازمه نیست که ثواب هم دارد و ما را هم به کمال میرساند. حسن فعلی همیشه مستلزم رسیدن انسان به کمال و سعادت ابدی نیست. این عمل این حسن را دارد که میتواند در شرایطی خاص موجب کمال انسان شود. حسن فعلی همین اندازه است، اما اگر بخواهد در سعادت من تأثیر داشته باشد، باید حسن فاعلی نیز داشته و با نیت خداپسند انجام گرفته باشد.
برای مثال، در روایات آمده است که الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِی طَلَبِ الْحَلَالِ؛[3] یعنی اگر عبادت را ده قسمت کنیم، نماز، روزه، حج، زیارت ائمه اطهار، زیارت سیدالشهدا و... همه یکدهم عبادات را تشکیل میدهد و بقیه برای کسب حلال است. خیلی تعبیر عجیبی است! این یعنیچه؟! این همه پیغمبر اکرم و ائمه اطهار وقتشان را به عبادات میگذراندند؛ خوب بود میرفتند کاسبی میکردند که ثواب درآمد آن نه برابر همه عبادتهای دیگر بود! اگر اطلاعات ما درباره عبادت دیگر ائمه کم باشد، درباره حضرت سجادعلیهالسلام میدانیم که ایشان سیدالساجدین و زین العابدین بود، و در آن زمان عبادت هیچ کس مثل ایشان نبود؛ البته خود ایشان فرموده بودند که عبادت جدم امیرالمؤمنین از عبادت من بیشتر بود. صحیفه سجادیه نمونهای از عبادتهای امام سجاد است، و از آنجا که در آن زمان در فشار حکومت بنیامیه بودند و اصلا امکان این را نداشتند که کارهای اجتماعی زیادی بکنند، بیشتر به همین عبادت و نماز و دعا و مناجات میپرداختند. اگر ثواب طلب حلال نُه برابر این عبادتهاست، چرا به دنبال تجارت یا زراعت نمیرفتند؟ البته این کارها را نیز انجام میدادند، اما این طور نبود که بیشتر وقتشان صرف اینها شود. سؤال این است که اگر نهدهم عبادت مربوط به کسب حلال است، چرا اهتمام خود ائمه ما به کسب و کار به اندازه اهتمام آنها به عبادتها نبود؟
برای پاسخ به این پرسش، ما باید چند نکته را در نظر داشته باشیم؛ یکی اینکه ما وقتی میگوییم فلان کار عبادت است و ثواب دارد، معمولا توجهمان به خود آن عبادت است ولو اینکه صدها مقدمه داشته باشد. برای مثال، حج عمره عبادتی است که بسیار ثواب دارد. خود این عمره در ظرف چند ساعت انجام میگیرد، اما کسیکه میخواهد به عمره مستحبی برود، گاهی باید ده سال کار و پسانداز کند تا بتواند از آنها استفاده کند و به عمره برود. هزینه این سفر به سادگی برای همه فراهم نیست و به خصوص اشخاص ضعیف و کمدرآمد، مدتها باید کار کنند تا هزینه سفر عمره را جمع کنند. روشن است که این کارها ارزش عبادی دارد. این همان کسب حلالی است که ثوابش نه برابر خود آن عبادت است. ده سال باید کار کنی تا چند ساعت یک عبادت عمره را بهجا بیاوری! نکتهاش این است که وقتی ما میخواهیم کارهای خوب را ارزیابی کنیم باید مقدماتش را نیز به حساب بیاوریم.
فردی را فرض کنید که میخواهد با دختری ازدواج کند، ولی دختر گفته است اگر استاد دانشگاه شدی با تو ازدواج میکنم. هدف این فرد این است که با آن دختر ازدواج کند، اما برای این کار چند سال باید درس بخواند، در کنکور شرکت کند، رشتهای را انتخاب کند که بتواند دکترایش را بگیرد و استاد دانشگاه شود. همه اینها مقدمه است برای اینکه آن ازدواج انجام بگیرد. اینجاست که ارزش حسن فاعلی روشن میشود. ده سال زحمت کشید و استاد دانشگاه شد تا با فلان دختر ازدواج کند. به او میگویند ده سال زحمت کشیدی، مزدش را نیز گرفتی! دیگر از چه کسی طلبکار هستی؟ این کار حسن داشت؛ یعنی مقدمه بود تا استاد دانشگاه بشوی. خیلی خوب است؛ استاد دانشگاه شدن شغل ارزشمند و محترمانهای است و خیلی خوب است. این حسن فعلی است. اما تو برای چه استاد دانشگاه شدی؟ اگر هدف تو فقط برای ازدواج با آن دختر بوده است، ارزش همه اینها همان ازدواج است و ثواب دیگری نداری. برای کس دیگری کار کردهای، چرا مزدش را از خدا میخواهی؟!
اگر انسان سالها تحصیل کرد تا به مهارتی برسد و بتواند از کارش درآمد سرشاری به دست آورد، پس از آنکه به آن مهارت رسید و آن ثروت را به دست آورد، دیگر از کسی طلبکار نیست. کار، کار خوبی است و با آن میتوان شغل و زندگی هزاران نفر را تأمین کرد، ممکن است کشور اسلامی هم به واسطه این کار از کفار بینیاز شود، اما ثواب آن بسته به این است که به چه نیتی انجام گرفته باشد. درست است که این کار فواید زیادی برای مردم دارد، و فقیران بسیاری از آن نان میخورند، اما اگر تو این کار را به این هدف انجام دادهای که فقرا نان بخورند، به این هدف رسیدهای، دیگر چه میگویی؟ اگر میگویی آن را انجام دادم چون از این کار خیلی لذت میبردم، لذتت را هم بردهای.اگر برای به دست آوردن احترام مردم این کار را انجام دادی، به این هدف هم رسیدهای زیرا در جامعه به انسان سخی احترام میگذارند.
اما اگر شخص از روز اول که به دبیرستان و دانشگاه میرفت این نیت را داشت که چون میبینم این علم مورد نیاز نظام اسلامی است، و اگر ما بخواهیم در مقابل دشمنان استقلال علمی، نظامی و اقتصادی داشته باشیم، باید این تکنولوژی را داشته باشیم، و برایش زحمت کشید و برای رسیدن به آن هدف قدم به قدم پیش رفت، از همان ابتدا تا روز آخر برایش ثواب مینویسند. افزون بر این تا این تکنولوژی مورد استفاده جامعه اسلامی است برایش ثواب نوشته میشود. خداوند میفرماید: نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ؛[4] در روایات آمده است که مراد از آثار در این آیه نتایجی است که بر عمل بعد از مرگ انسان مترتب میشود. ثواب همه آنها در نامه عملش نوشته میشود، برای اینکه از اول نیت او خداپسند بود و کار را برای خدا کرد.این کار را برای تقویت اسلام، بینیاز کردن نظام اسلامی از کفار و برای این که عزت اسلام محفوظ بماند، انجام داد. این نیت نزد خدا ارزش بسیاری دارد؛ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ.[5]
روز قیامت خداوند به عدهای میفرماید: أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِكُمْ فِی حَیَاتِكُمُ الدُّنْیَا؛[6] شما در دنیا به خوبیهایتان رسیدید، دیگر چه میخواهید؛ از چه کسی طلبکارید؟ وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛[7] ما پاداش هر عملی که در دنیا انجام دادهاند، در همین دنیا میدهیم و هیچ ستمی به آنها نمیکنیم. مَن كَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ؛[8] پاداش کامل اعمال را در همین دنیا به آنها میدهیم، و کمشان نمیگذاریم. ما به شما فهماندیم که این کار برای سعادت خودتان، نسلتان و جامعهتان ضرر دارد، اما شما گفتید: ما به جامعه چه کار داریم، ما کار خودمان را میکنیم؛ حتی اگر به جامعه ضرر بخورد؛ ما میلیاردر بشویم، اگر هزار نفر نیز در شهر از گرسنگی بمیرند، به ما ربطی ندارد! من کار خودم را کردم و سود خودم را بردم. خداوند نیز میفرماید: سودتان را برایتان فراهم کردیم، همه سودهایتان را هم ببرید، اما أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ یَعْمَلُونَ؛[9] رعایت احکام شرعی را کردند ولی فقط به فکر این بودند که از دنیا لذت ببرند. لذت نیز بردند، اما اکنون ما از آنها حساب میکشیم.
[1]. سجده، 7.
[2]. أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ، (جاثیه، 23).
[3]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج100، ص18.
[4]. یس، 12.
[5]. منافقون، 8.
[6]. احقاف، 20.
[7]. همان، 19.
[8]. هود، 15.
[9]. همان، 16.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/02/31، مطابق با پنجم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(4)
در جلسه گذشته گفتیم که از دیدگاه اسلام، کاری ارزش اخلاقی دارد که هم حسن فعلی داشته باشد و هم حسن فاعلی. ضمنا اشاره کردیم که همه اینها ذومراتب است. صرفنظر از دیدگاه اسلامی همه مردم میدانند که کارهای خوب مراتبی دارد؛ بعضی خوب است، بعضی خوبتر است و بعضی خوبترین است. کارهای بد نیز همین طور است و همه گناهها در یک سطح نیستند؛ گناهی بد است، گناهی بدتر است و گناهی بدترین است. نیت نیز که ملاک حسن فاعلی است، همین طور است؛ ارزش برخی از نیتها پایین است، نیت بدی نیست، اما خیلی هم ارزشمند نیست، بعضی از نیتها بسیار ارزشمندتر است و ارزشمندی برخی نیتها به اندازهای است که عقل انسانهای متعارف از درک آن ناتوان است.
درباره برخی از کارها این سؤال مطرح شده بود که آیا اگر اینها از غیر مؤمن سر بزند یا نیت انسان از انجام آنها خدا نباشد، هیچ ارزشی ندارند؟ البته در گذشته بحثهای مختصری در اینباره داشتهایم، ولی برای تأکید آنها، اشاره میکنم که اثبات مراتب خوبی افعال احتیاج به بحث ندارد و همه آن را درک میکنند؛ برای مثال، مراتب احترام در مواردی که به کسی فقط سلام کنیم، یا به او هدیه بدهیم، یا برایش بایستیم و دستش را ببوسیم، تفاوت میکند. این تفاوت در خدمتهای اجتماعی نیز روشن است؛ مراتب ارزش در مواردی که به کسی صدقه مختصری داده شود یا بدهی او ادا شود یا دیهاش پرداخت شود و از قتل نجات پیدا بکند، با هم تفاوت میکند. حال این را مقایسه کنید با کسی که امتی را از بلا، ذلت و پستی نجات میدهد؛ کاری که انبیا و ائمه معصومصلواتالله علیهماجمعین انجام دادند و در زمان ما امام(ره) مرتبهای از آن را انجام داد. نیت نیز همین طور است؛ گاهی نیت انسان فقط این است که کاری کند که عقلا خوششان بیاید. مثل انسانی که طبعا راستگو است و وقتی از او میپرسید که چرا راست میگویی؟ میگوید: وقتی انسانی خوب و راستگویی باشد، همه خوششان میآید و برای جامعه مفید است. کسانی به مرتبهای که کمی بالاتر از این است، فکر میکنند و مثلا میگویند این کار ثواب دارد. اما بعضی از نیتها برای افعال وجود دارد که امثال ما نمیتوانیم حقیقتش را درک کنیم. امام صادقعلیهالسلام فرمود: بعضیها عبادت میکنند تا از آتش جهنم مصونیت پیدا کنند، بعضیها عبادت میکنند تا به درجات بهشت و ثوابهای بهشتی نائل بشوند، وَلَكِن اعْبُدهُ حُبّاً لَه؛[1] من چون خدا را دوست دارم، عبادت میکنم. این دوست دارم، یعنیچه؟ چه محبتی منشأ چنین عبادتی میشود که اگر شب تا صبح به درگاه خدا سر به سجده بگذارد و گریه کند، خسته نمیشود؛ نهتنها خسته نمیشود، برای هر لحظه عبادتش نیز خدا را مستحق شکر میداند. شاید کسانی بوده یا باشند که در آن حال اصلا به ذهنشان خطور نمیکند که بهشت و جهنمی نیز هست؛ کسی که در آغوش معشوق خود است، به چیز دیگری فکر نمیکند. یکی از همسران پیغمبر اکرم (ص) میگوید: شبی نوبت من بود که حضرت در اتاق من استراحت کنند. موقع خواب شد و خوابیدیم. پس از مدتی پیغمبر اکرم آرام از بستر بلند و مشغول نماز شدند. خب نماز خواندن در شب عادی بود و زیاد دیده بودم، اما بعد از نماز دیدم که حضرت سر به سجده گذاشتند و خیلی آرام آرام طوری که من بیدار نشوم، ذکری را تکرار میکنند. کمکم متوجه صدای هقهق و گریه حضرت در حال سجده شدم. حس کنجکاویم تحریک شد که چرا پیغمبر نیمه شب سر بر زمین گذاشته و این طور گریه میکند؟! آرام آرام خودم را نزدیک ایشان کشاندم تا گوشم به صدای ایشان نزدیک باشد و ببینم چه میگویند. دیدم در حال سجده میگوید: الهی لاتَکِلْنی الی نَفْسی طَرْفَة عَیْنٍ أبَدا؛ خدایا! مرا یک آن به خودم وامگذار! من تعجبم بیشتر شد. پیغمبر معصوم، شریفترین مخلوق خدا، نیمه شب، سر به سجده گذاشته، این چه دعایی است که میکند؟! بالاخره صبر کردم تا سر از سجده برداشتند. بلند شدم و گفتم: یا رسولالله! مگر خداوند گناهان شما را نمیآمرزد؟ مگر خود شما نفرمودید که خدا در بهشت چه مقاماتی به شما میدهد و شما دیگران را شفاعت میکنید؟! این چه حالی است که من در شما میبینم؟ حضرت در جواب فرمود: أَ فَلَا أَكُونُ عَبْداً شَكُورا؛[2] من نباید شکر خدا را به جا بیاورم؟! این همه نعمت را او داده است، پس من دستکم از او تشکر کنم. تشکر از خدا این است که بگویم اگر تو ندهی من چیزی ندارم. اگر یک آن مرا به خودم وابگذاری، چیزی از خودم ندارم. انسان هیچگاه فکر میکند که یک شکر خدا این است، که کسی که روز را به زحمت گذرانده و سختیها کشیده است، نیمهشب بلند شود و مشغول عبادت شود و بدون اینکه گناهی کرده باشد، فقط برای شکر خدا، اینگونه در حال سجده گریه کند؟! عقل ما به این مسایل نمیرسد، اما آنچه از این عبادات و امثال آنها میفهمیم نیز شاید یک هزارم آن حقیقتی نباشد که خود رسولاللهصلیاللهعلیهوآله میگویند. روشن است که ارزش آن عبادت به حسن فاعلی آن بود و خودش فرمود که برای شکر است. ولی ما اصلا نمیتوانیم حقیقت این شکر را بفهمیم. ما حداکثر وقتی غذای لذیذی میخوریم، میگوییم: الحمدلله؛ چه غذای خوبی! بنابراین نیت نیز مراتبی دارد و به حسب مراتب نیت، افعال ارزشهای مختلفی پیدا میکنند.
اکنون این سؤال مطرح میشود که پایینترین مرتبه حسن فاعلی چیست؟ گاهی انسان کاری را که حسن فعلی دارد، برای مردم مفید است و از آن استفاده میکنند، به این نیت انجام میدهد که مردم را فریب بدهد و بر آنها مسلط بشود. میخواهد در انتخابات رأی بیاورد و بعد هر کاری دلش میخواهد انجام بدهد. حاضر است ثروتش را هم خرج کند تا در انتخابات برنده بشود. خب ممکن است کار خیلی خوبی باشد، اما آیا برای خودش نیز فایدهای دارد؟ ممکن است از این کار قصدی نداشته باشد و فقط بهخاطر اینکه این پست یا مقام را دوست دارد و از آن خوشش میآید، این کار را انجام میدهد، چنانکه ممکن است قصد داشته باشد که بر مردم مسلط بشود و بتواند به ظلمهایی که دلش میخواهد، برسد. اما از این بدتر هم میشود و آن در جایی است که میخواهد پست و مقامی پیدا بکند تا بتواند حق را نابود کند. در ظاهر کارهای خوب میکند تا مردم به او رأی بدهند، دوستش بدارند و با او همراهی کنند تا بتواند مسیر حق را عوض کند. در این عالم از این نمونه نیز کم نیست. داعشیها از این دستهاند. همین سردمداران آمریکا برای چه این کارها را میکنند؟ جز این است که با دین اسلام و جمهوری اسلامی و نظام اسلامی دشمنی دارند. خودشان هم این را میگویند. اوائل این دشمنی را مخفی میکردند و گاهی چیزهایی از دهانشان می پرید، اما اکنون صریحا میگویند که این ایران است که نگذاشت ما به اهدافمان برسیم و کمی تهمت نیز به آن اضافه میکنند و میگویند این ایران است که مانع امنیت ماست. همانطور که ملاحظه میفرمایید ارزشهای منفی هم با یکدیگر تفاوت دارند؛ حدی از ارزش وجود دارد که فیالجمله قابل ستایش است و نیتش هم نیت خوبی است، اما از نظر مبانی اسلامی، حد نصاب ارزش را ندارد. در گذشته بحث کوتاهی در اینباره داشتیم که از نظر اسلام برخی از کارها حتی به لحاظ نیتشان دارای ارزش هستند، اما اسلام حد نصابی برای ارزش قائل است و میگوید اینکارها به آن حد نرسیدهاند. حد نصابی که اسلام میپذیرد آن است که موجب سعادت ابدی بشود. این به آن معنا نیست که کارهایی که به این حد نرسند، هیچ ارزشی ندارند. نمونه بارز این مسئله، حاتم طایی است. در روایتی آمده است که در قیامت حاتم طایی را در جایی قرار داده و لباسی به تن او میپوشانند که آتش جهنم او را نمیسوزاند. روشن است که این با آن کسی که از همان ابتدای مرگ به اعماق جهنم میافتد، خیلی تفاوت دارد. ولی بههر حال حد نصاب ارزش را ندارد و بهشتآور نیست. این هم مرتبهای از ارزش مطلوب است. به نیت او هم بستگی دارد؛ برای اینکه او واقعا میخواست بندگان خدا راحت باشند و زندگی خوبی داشته باشند؛ به دنبال این هم نبود که از او تعریف کنند یا به پست و مقامی برسد؛ چیزی هم از کسی نمیخواست؛ طبق مقتضای فطرت الهی کارهای خوب را دوست میداشت و میخواست بهترین باشد، اما در همین حد میفهمید. اگر کسی فهمید که اسلام حق است و از روی عناد با آن مخالفت کرد و مسلمان نشد، فساد و ارزشهای منفیاش بیش از ارزش مثبتش است و اهل نجات و صلاح نخواهد بود. در این صورت از آن کسانی خواهد بود که خداوند درباره آنها میفرماید: أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ یَعْمَلُونَ.[3] اما اگر در شرایطی بوده که نفهمیده یا اگرچه تنبلی کرده و تحقیق نکرده، ولی انسان بدذات و خبیثی نبوده که به فکر اذیت مردم باشد، این همان موردی است که نمادش حاتم طایی است. حد نصاب ارزش از دیدگاه اسلام که موجب دخول در بهشت میشود، ایمان و عمل صالح است. به همین جهت گفتیم که ریشه همه ارزشهای اسلامی، ایمان است و اگر این نباشد سایر ارزشها به حد نصاب نمیرسد.
روشن است که از نظر قرآن، پیروی از هوای نفس ارزشی منفی است، اما آیات قرآن نسبت به مراتب پیروی از هوای نفس، هم از نظر لحن و هم از نظر شدت و ضعف، متفاوت است. نسبت به یک مرتبه از آن، خطاب به حضرت داوود میفرماید: یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ؛[4] ما به تو مقام حکومت و قضاوت را دادیم، اما وظیفهات این است که مواظب باشی به حق حکم کنی. چیزی که میتواند تو را از حکم کردن به حق باز بدارد و از اینکه بتوانی وظیفهات را انجام بدهی مانع شود، اتباع هواست. در قضاوت باید خودت را از همه نفع و ضررها پاک کنی و در محیطی کاملا بیطرف، به فکر هیچ منفعتی برای خودت نباشی! پیروی هوای نفس تو را از راه حق باز میدارد و گمراهت میکند. شاید در گوشه و کنار کشور ما هم یک قاضی باشد که خودش نیز متوجه نیست که چرا اینگونه حکم میکند، ولی با چند واسطه ملاحظاتی دارد و در هنگام قضاوت میل دارد که به نفع یک طرف حکم کند. حتی متوجه علت این میل نیز نیست و فقط میبیند که خوشش میآید که به نفع این طرف حکم کند. خداوند به حضرت داوود میفرماید: اگر اینطور شد، از حق منحرف میشوی. إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛ وقتی این طور شد، فراموش میکنی که حسابی در کار است و روزی از تو میپرسند که چرا اینگونه قضاوت کردی و تو جواب قانعکنندهای نداری، و در این صورت، دچار عذاب شدید الهی میشوی. حضرت داوود جنایتی نکرده بود، اهل تبعیت از هوای نفس هم نبود، اما خداوند میخواهد پیغمبرش را نصیحت کند و او را متوجه کند که مبادا انحراف پیدا کنی و به اشتباه بیفتی. لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى! دنبال دلخواه نباش! ببین خدا چه میخواهد!
در آیه دیگر خطاب به مؤمنان میفرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛[5] جایگاه کسی که از خدا بترسد و خودش را از هوای نفس باز بدارد، بهشت خواهد بود. این آن ارزش حد نصاب است.
چیزهایی که در کارهای اختیاری ما تأثیر میگذارند، از دو منشأ خوف یا رجاء سرچشمه میگیرند. کاری که انسان انجام میدهد یا برای این است که به نفعی برسد یا میخواهد از ضرری محفوظ بماند. خوف از خدا مانع گناه میشود، چنانکه امید به رحمت خدا باعث میشود که انسان از خدا اطاعت کند. در اینجا بحث درباره مخالفت با چیزی است که انسان نسبت به آن میل دارد و این مخالفت نیازمند ترس از ضرر آن است. به طور طبیعی امید به رحمت الهی باعث این نمیشود که انسان از گناه خودداری کند. امید بیشتر در انگیزش برای اعمال ایجابی، مثل خواندن نماز و انجام عبادات مؤثر است، اما خوف در جایی است که انسان در معرض خطر است و باید خودش را نگه دارد تا در آتش نلغزد. به این مناسبت ابتدا میفرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ. یعنی به مدد خوف الهی از پیروی هوای نفس جلوگیری میکند. ابتدا کششی به سوی گناه دارد و اگر خوف از خدا و توجه به مقام الهی نبود، چهبسا فریب میخورد و در همان مهلکه هوای نفس و اطاعت شیطان میافتاد. این تعبیر نیز، تعبیر شدیدی نیست. میفرماید: اگر دلتان میخواهد که به بهشت بروید، خودتان را کنترل کنید و تابع هوای نفس نشوید. اما لحن برخی دیگر از آیات بسیار شدیدتر میشود و این از آنروست که اتباع نفس در این موارد خطرهای عظیمی برای انسان میآفریند. برخی از آنها حتی به خود انسان محدود نمیشود و دیگران را نیز مبتلا میسازد. گاهی امتی را درگیر فساد، گناه، جنایت و عذاب ابدی میکند. از یک نفر شروع میشود، ولی دایره این فساد گسترش پیدا میکند و به خانواده و فرزندانش میرسد. گاهی از آنها نیز تجاوز میکند و به همسایهها، همشهریان و اهل کشورش میرسد و ملتی را از رحمت الهی محروم میکند. چنین کسانی در امتحان حتما رفوزه میشوند و راه برگشتی ندارند.
هدف از آفرینش انسان در این عالم این بود که در معرض امتحان قرار بگیرد تا با اختیار خودش مسیرش را تعیین کند. همه این مشکلات، سیل، زلزله، قتل، جنایت و... مقدمه این است که هر کسی سرنوشت خودش را با اختیار خودش انتخاب بکند. گفتیم گاهی فساد هوای نفس آنچنان گسترش پیدا میکند که نهتنها خود انسان را جهنمی میکند، بلکه باعث جهنمی شدن دیگران نیز میشود. در این موارد قرآن فقط نمیگوید که تو خودت هوای نفس را کنترل کن و کنار بگذار، بلکه میگوید با آنهایی که اهل هوا هستند نیز معاشرت نکن؛ حتی اصلا به آنچه میگویند، گوش نده! فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا؛[6]اصلا اینها را رها کن! اینها دیگر هدایت نمیشوند و هر کاری بکنی نتیجهای ندارد. اینها راه جهنم را انتخاب کردهاند. ما کسی را مجبور نمیکنیم که به بهشت برود. خودشان انتخاب کردهاند و میخواهند به جهنم بروند و این سرنوشت برایشان تعیین شده است. آن قدر در این راه به هوای نفس دامن زده و عادت کردهاند که نمیتوانند آن را رها کنند. به دست خودشان، خودشان را به چاه انداختهاند. تو مواظب باش به آتش آنها نسوزی! وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛[7] این کسانی که دنبال هوای نفس رفتند، دیگر کارشان از این حرفها گذشته است، مواظب باش سخن آنها در تو اثر نکند! آنها به دنبال راحتی خودشان هستند و میخواهند از این مسایل استفاده کنند. مواظب باش آنها تو را گمراه نکنند. مثلا به تو پیشنهاد بدهند و بگویند: ما خیر شما را میخواهیم، باید با آمریکا سازش کنید و چارهای نیست و اگر نکنید چنین و چنان میشود. در آیهای دیگر میفرماید: فَلاَ یَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لاَ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى؛[8] در این آیه نیز خداوند به پیغمبر نمیگوید تو از هوای نفس پیروی نکن! میگوید: مواظب باش! آنهایی که دنبال هوای نفس رفتند، تو را از یاد خدا غافل نکنند و از انجام وظیفهات باز ندارند.
شاید شدیدترین لحن قرآن در این زمینه مربوط به این آیه باشد که میفرماید: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛[9] کسیکه دلخواه خودش را میپرستد و او را به جای خدا اخذ کرده است. به جای اینکه در هر کاری ببیند خدا اجازه میدهد یا نمیدهد، میبیند دلش میخواهد یا نمیخواهد. این همان فرهنگی است که امروز در جهان الحادی حکمفرماست. نتیجه این رویکرد نیز این است؛ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ؛ ما به زحمت میتوانیم این جمله را معنا کنیم! میفرماید: با اینکه علم داشت، خداوند او را گمراه کرد. گمراه یعنی انسان راه را نداند و آن را گم کند، ولی خداوند میفرماید با اینکه میدانند، خدا گمراهشان کرده است. مصیبت بسیار بزرگی است! انسان وقتی جاهل است، اگر راه خطایی هم برود، ممکن است از کسی بپرسد یا کسی راهنماییاش کند و برگردد، اما وقتی آگاهانه راه خطا را انتخاب کند، چگونه هدایت میشود؟ ممکن است نسبت به این انتخاب خیلی هم خوشحال باشد؛ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا.[10] ممکن است انسان شب که میخوابد، در ذهنش این باشد که من فردا میخواهم فلان کار را به نفع کشورم انجام بدهم و مردم را از فقر نجات بدهم. برای این منظور باید کاری کنم که آمریکا تحریمها را بردارد. در این صورت اقتصاد کشور رواج پیدا میکند، مردم سود میبرند، زندگی و درآمدشان خوب میشود و از فقر نجات پیدا میکنند، اما توجه ندارد که سیاستهای خودش باعث ایجاد فقر شده است، و او کسانی را سر کار آورده که با رشوه و رانتخواری و... منافع مردم را به خطر انداختهاند. فراموش میکند که برای چه فلان وزیر را انتخاب کرده است. فراموش میکند که او را چون میلیاردر بود و ریزهکاریهای تجارت خارجی را میدانست، سر کار آورده بود، تا با او همکاری بکند و هر استفادهای که میخواهد ببرد، حتی اگر به ضرر چند میلیون خلق کشور باشد. با این وصف، میگوید: برای اینکه مردم را از فقر نجات بدهم، باید با آمریکا بسازیم؛ یعنی تسلیم شویم و عذرخواهی کنیم تا تحریمها را بردارند، تا کمی اقتصاد رواج پیدا کند. ممکن است در سطحی از آگاهی، باورش این باشد که میخواهد فقر مردم را برطرف کند، غافل از اینکه هم خودش، هم مردمش، هم دینش و هم خونهای شهدا را پایمال کرده است، ریشه انقلاب را کنده است و تا روز قیامت هر چه فساد بر این کار مترتب شود، به گردن اوست. أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ؛ انسان کودنی نیست. اینگونه نیست که مسائل سرش نشود، علم دارد، تجربه دارد، سیاست و اقتصاد سرش میشود، به مردم هم میخواهد خدمت کند، اما باورش نمیشود که میشود با آمریکا درافتاد. میگوید: مگر میشود؟ امریکا کدخدای عالم است. یک امامی باید باشد که بگوید آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. با خدا باش! وقتی انسان خدا را فراموش کرد اینگونه میشود. اگر خدا را کنار بگذاریم، همه حسابها درست است؛ واقعا در مقابل ثروت، تکنولوژی، سیاستمداران، تجربههای سیاسی وجنگی آنها کم میآوریم، اما ما چیزی داریم که آنها ندارند؛ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛[11] ما خدا را داریم. وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ؛ کسیکه خدا را فراموش کند، دیگر قوای اداراکیاش درست کار نمیکند و نمیتواند حقیقت را بشناسد. خداوند بر دلش (همان قوهای که باید حق و باطل را تشخیص بدهد) مهری میزند که باز نمیشود. فَمَن یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ؛[12] کسی را که خدا گمراه کند، چه کسی میتواند هدایت کند؟ آیا قدرتی بالاتر از خدا برای هدایت او هست؟! این نتیجه پیروی از هوای نفس است.
[1]. مشكاة الأنوار فی غرر الأخبار، النص، ص123.
[2]. ارشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج1، ص91.
[3]. همان، 16.
[4]. ص، 26.
[5]. نازعات، 40-41.
[6]. نجم، 29.
[7]. کهف، 28.
[8]. طه، 16.
[9]. جاثیه، 23.
[10]. کهف، 104.
[11]. آل عمران، 123.
[12]. روم، 29.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/01، مطابق با ششم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(5)
در جلسات اخیر گفتیم که از آیات و روایات شریفه استفاده میشود که هوای نفس اولین عاملی است که مانع میشود انسان به مقتضای ایمانش عمل کند و به لوازم آن ملتزم باشد. شب گذشته درباره برخی از آیاتی که در این زمینه مطرح شده است، بحث کردیم، و امشب برای اینکه از نورانیت کلام اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده کنیم، به چند روایت اشاره میکنیم.
سلسلهای از روایات با عبارات و مضامین مختلف روی این نکته تأکید میکند که کارهای خیر، معمولا با سختی و کراهت انجام میگیرد، و انسان چندان رغبتی به انجام آنها ندارد، ولی چیزهایی که موافق هوای نفس است، غالبا با رغبت، لذت و شهوت همراه است، و همین باعث میشود که بسیاری از مردم در اثر غفلت، فریب آن لذتهای آنی را بخورند و از تکالیف الهی و ارزشهای آنها محروم بمانند. در اینجلسه از هر کدام نمونهای برایتان میخوانم.
أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَیْهِ؛[1] بهترین کارها، کاری است که با کراهت خود را به انجام آن ملزم کنی. شاید بتوان گفت: کراهت کار بر نفس، نشانه این است که این عمل، عمل مطلوب و خداپسندی است و اگر میخواستی به دلخواهت عمل کنی، آن را انجام نمیدادی. اینکه این کار را بر خودت تحمیل میکنی، باعث میشود که کارت فضلیت بیشتری پیدا کند.
در روایت دیگری امیرمؤمنانعلیهالسلام میفرماید: فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِك؛[2] سزاوار است که تو با نفس و دلخواه خودت مخالفت کنی! این حقی است که بر گردن توست و باید آن را انجام بدهی. یعنی خود مخالفت نفس چیزی است که باعث میشود انسان به خدا نزدیک و از شیطان دور شود. حضرت در بیان دیگری میفرماید: نَفْسَكَ نَفْسَكَ... قَدْ أَوْلَجَتْكَ شَرّا؛[3] یعنی حواست جمع نفست باشد! خودت را بپا! نفس است که تو را وارد وادی شرور و زشتیها میکند. امیرالمؤمنین در روایت دیگری که مضمون آن از پیامبرصلیاللهعلیهوآله نیز نقل شده، میفرماید: إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ؛[4]من برای شما درباره دو چیز بیش از همه چیزهای دیگر نگران هستم، پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز دنیا. بالاخره هر کسی در زندگی دنیا آرزوهایی دارد و اگر این آرزوها نبود، کارهای دنیا صورت نمیگرفت و کسی به دنبال کارهای پر زحمت و دراز مدت نمیرفت؛ اما گاهی این آرزوها از حد میگذرد بهگونهای که فرد همیشه به فکر این است که سال آینده چه کنم، دو سال بعد چه کنم، سه سال بعد چه کنم و...؛ مثل داستان شبانی که کنار کوزه روغن خود نشسته بود و میگفت: فردا این را میفروشم و با آن گوسفندی میخرم؛ این گوسفند دوقلو میزاید؛ آنها را بزرگ میکنم و از شیرشان استفاده میکنم؛ همینطور آنها را پرورش میدهم و از درآمد آنها ازدواج میکنم؛ خانهای میخرم؛ و گله بزرگی تشکیل میدهم؛ بعد غلامی میخرم و اگر غلام با من مخالفت کند با این چوب تأدیبش میکنم، و چوب را بلند کرد و به زمین زد. چوب به کوزه روغن خورد و کوزه شکست و روغنها ریخت! آرزو باید متناسب با شرایط واقعی و عینی باشد. دل بستن به چیزهایی که معلوم نیست چند درصد در عالم تحقق پیدا کند، باعث میشود که انسان تکالیف فعلیاش را فراموش کند.
روایات بسیاری به صورتهای مختلف نسبت به مخالفت با نفس و صبر بر سختیها تشویق کرده است. در نامهای که امیرمؤمنان به فرزندشان امام حسنعلیهماالسلام نوشتند، به این ایشان سفارش میکنند که خودت را به صبر بر سختیها عادت بده! اگر میخواهی موفق شوی و به خواستههای خداپسند برسی، راحتطلبی و تنبلی را کنار بگذار، و خودت را به کارهای سخت و دشوار عادت بده!
در روایت دیگری در وصف بندهای که خدا به او توفیق داده است که راه تقرب را طی کند، میفرماید: قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى و نَفْسِهِ؛[5] اگر خدا بخواهد به کسی توفیق بدهد که به کمال برسد، او را موفق به رعایت عدالت میکند، و اولین قدم عدالت این است که هوای نفس را کنار بگذارد. انسان میبیند که از یک سو غرق در نعمتهای خداست و از سوی دیگر خودش نیز خواهشها و دلخواههایی مثل راحتی، غذا و سایر نیازهای طبیعی دارد. روشن است که در مقام ادای حق، ابتدا باید حق خدا را ادا کند. همه این نعمتها برای خداست؛ اول باید ببیند خدا از او چه میخواهد، و آنها را به جا بیاورد؛ سپس در بخشهایی که باقی میماند و مربوط به حق واجب خدا نیست، میتواند سهمی نیز برای خودش در نظر بگیرد. اما اگر ابتدا درصدد برآوردن خواهشهای دلش برآید، چگونه میخواهد شکر کسی را که این نعمتها را به او داده است، بهجا آورد؟ بنابراین اولین قدم برای کسی که میخواهد در زندگی انصاف و عدالت داشته باشد و حق دیگران را تضییع نکند، این است که حق خدا را -که همه هستی برای اوست- ادا کند و سپس سراغ این برود که من در سایه استفاده از نعمتهای خدا و ادای حق الهی، خودم چه بهرهای میتوانم ببرم.
در روایت دیگری میفرماید: الْمُؤْمِنَ لَا یُصْبِحُ وَ لَا یُمْسِی إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ؛[6] هیچ صبح و شامی بر مؤمن نمیگذرد، مگر اینکه نسبت به خودش بدگمان است؛ یعنی همیشه به مکر نفسش توجه دارد؛ مثل اینکه با دشمنی روبهرو است که میخواهد او را فریب دهد، بنابراین هیچگاه به نفسش اطمینان نمیکند. همیشه با سوءظن به خواستههای نفس نگاه میکند. هر صبح و شام نفس خودش را متهم میداند، نه اینکه گاهی، سالی، ماهی، ماه رمضانی، توجه پیدا کند.
از پیامبرصلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمود: أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْك.[7] همه ما معنای دشمن را میفهمیم و میدانیم دشمن، خیر ما را نمیخواهد. دشمن میخواهد از ما سوءاستفاده کند و حتی به ما ضرر برساند. اینها را میدانیم. کمابیش دشمنهایی را نیز در اطراف خودمان میشناسیم. از بین انسانها نیز کمتر کسی است که در زندگی هیچ دشمنی نداشته باشد، اما هیچ وقت باور نمیکنیم که انسان در درون خودش، دشمنترین دشمنانش حضور دارد و بیش از همه میخواهد به او ضرر بزند. اما حضرت میفرماید: هیچ دشمن بیرونی به این اندازه نسبت به انسان دشمن نیست و این اندازه توان ندارد که به او ضرر بزند. تمایلات نفسانی که انسان را وادار به ارضا میکند، بیشترین ضررها را به انسان میزند؛ از خوردن و خوابیدن گرفته تا مسائل خانوادگی، معاشرتی، مالی، اقتصادی ،سیاسی و بینالمللی. اگر دشمن خارجی نیز بخواهد به انسان ضرر بزند، از راه همین گرایشهای درونی وارد میشود و همینها را تحریک میکند تا او را فریب دهد و به هلاکت برساند.
در روایت دیگری امیرمؤمنانسلاماللهعلیه میزانی را نشان میدهد و میفرماید: هر چه اطاعت خداست با نوعی کراهت، سختی و دشواری انجام میگیرد و هر چه هوای نفس است و باعث معصیت میشود، همراه با خوشی، راحتی و استقبال است؛ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَیْءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی كُرْهٍ وَمَا مِنْ مَعْصِیَةِ اللَّهِ شَیْءٌ إِلَّا یَأْتِی فِی شَهْوَةٍ.[8] اگرچه ممکن است این مسئله استثنائاتی نیز داشته باشد؛ ما من عام الا وقد خص، اما در بین عبادتها و معصیتهایی که ما میشناسیم و معمولا در زندگی با آنها سر و کار داریم، همه همین طور هستند. برای مثال درباره نماز خداوند خود میفرماید: وانها لکبیرة الا علی الخاشعین.[9]
الحمدلله مابه برکت تربیت پدر و مادر و خانواده، به نماز عادت کردهایم و این عادت کار را خیلی برایمان آسان کرده است، اما آن ابتدا که انسان میخواهد نماز بخواند، یا آن کسانی که از این عادت محروم شدهاند، نمازخواندن برایشان خیلی سخت است. سایر عبادات نیز همینطور است. درباره روزه نیز تقریبا بیشتر چیزهایی که ما دوست داریم و میل داریم انجام دهیم، در حال روزه ممنوع است و مطلقا باید اینها را ترک کنیم تا وقت افطار شود. روشن است که این کار با کراهت انجام میگیرد.
البته مؤمنی که محبت خدا را داشته باشد، دنبال این میگردد که راهی برای گفتوگو با خدا باز کند و با او انس بگیرد، اما اینها از استثنائات است. کلامی را از مرحوم آیتاللهالعظمی بهجترضواناللهعلیه به یاد آوردم که شاید حدود چهل سال قبل فرمودند. در آن زمان، هنوز پل صفاییه خارج از شهر بود و ایشان معمولا درس عصرشان که تمام میشد، پیاده به بیرون از شهر میآمدند و نمازشان را اینجا میخواندند. یک شب بعد از اینکه نمازشان تمام شد، فرمودند: اگر سلاطین عالم میدانستند که در نماز چه لذتی وجود دارد، دست از سلطنت میکشیدند و به عبادت رو میآوردند! این سخن نشانه این بود که ایشان خود چنین لذتی را برده بود. به هر حال در میان بندگان خدا چنین افرادی نیز هستند، اما طبع اولیه انسان اینگونه نیست و نماز برایش سخت است.
این عبارت نیز از امیرمؤمنان نقل شده است که إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛[10] یعنی اگر کسی میخواهد به بهشت برود، بداند اطراف بهشت را چیزهایی فرا گرفته است که انسان خوشش نمیآید؛ اینکه انسان نیمه شب بلند شود و نماز بخواند سخت است ، آن هم برای کارگری که خسته شده است.
در روایت دیگری میفرماید: وَ أُوصِیكُمْ بِمُجَانَبَةِ الْهَوَى فَإِنَّ الْهَوَى یَدْعُو إِلَى الْعَمَى وَ هُوَ الضَّلَالُ فِی الْآخِرَةِ وَ الدُّنْیَا؛[11]شما را سفارش میکنم که هرچه میتوانید از هوای نفس دوری کنید؛ زیرا به کوری کشیده میشود. خداوند نیز در این باره میفرماید: وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً.[12] ضربالمثلی نیز در عربی هست که میگوید: حب الشیء یعمی ویصم؛ وقتی انسان چیزی را دوست میدارد، کر و کور میشود؛ دیگر نه حاضر است علیه آن سخن بگوید و نه حاضر است عیبش را ببیند. وقتی انسان به دنبال هوای نفسش باشد، میخواهد آن ارضا شود و دیگر متوجه چیزهای دیگر نیست و حق را نمیبیند. این هم کوری است؛ کوردلی است. اگر انسان خودش را به پیروی از هوای نفس عادت دهد، دیگر در جایی که باید حقیقتی را درک کند، درک نمیکند. دیگر اصلا در این شرایط قرار نمیگیرد که حق و باطل برایش مطرح شود و آن را تشخیص دهد و عمل کند، و این همان گمراهی دنیا و آخرت است.
در روایاتی که تاکنون خواندیم، به مبارزه با نفس به طور کلی سفارش شده است، اما در بعضی جاها راههای خاصی مورد تأکید قرار گرفته و راههای نزدیکتری نشان داده شده است. البته این موارد، مواردی است که انسان بیشتر فریب میخورد. اگر نفس مستقیما دستور به خلافکاری دهد و بیپرده با انسان برخورد کند، موفقیتی نخواهد داشت، این است که با تزویرها و توطئهها کاری میکند که انسان از کاری که میکند غافل شود. یکی از جاهایی که ممکن است مؤمن فریب بخورد، جایی است که در مقابل دو کار قرار میگیرد که باید یکی از آنها را انجام دهد، و چون دلش به یک طرف میل دارد، آن را انتخاب میکند. در اینگونه از موارد شیطان بیشتر دام میگستراند و انسان را فریب میدهد. او وانمود میکند که بین این دو گزینه هیچ تفاوتی نیست و انسان را به گزینه دلخواه که برای او خوشتر است، ترغیب میکند. در برخی از روایات آمده است که وقتی با دو کار مواجه میشوید که باید یکی از آنها را انتخاب کنید، ابتدا ببینید دلتان کدام طرف را بیشتر میخواهد، آن را ترک کنید؛ مطمئن باشید دام شیطان همبن جاست. مخالفت نفس باعث میشود که شما به حق برسید.
در روایتی آمده است که اصحاب از پیغمبر اکرم سؤال کردند که كَیْفَ الطَّرِیقُ إِلَى مُوَافَقَةِ الْحَقِّ؟ حضرت پاسخ دادند: مُخَالَفَةُ النَّفْس؛[13] اگر میخواهید ببینید که خداوند از چه کاری خوشش میآید، با نفستان مخالفت کنید. این یک تاکتیک است؛ یک روش عملی برای جایی است که انسان درست نمیداند کدام کار به صلاحش است و خداوند کدام را بیشتر دوست دارد.
از امام کاظمسلاماللهعلیه نقل شده است که فرمود: وَإِذَا مَرَّ بِكَ أَمْرَانِ لَا تَدْرِی أَیُّهُمَا خَیْرٌ وَأَصْوَبُ فَانْظُرْ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى هَوَاكَ فَخَالِفْهُ فَإِنَّ كَثِیرَ الصَّوَابِ فِی مُخَالَفَةِ هَوَاكَ؛ اگر دو کار برایت پیش آمد که نمیدانی کدام بهتر است، ببین کدامیک را بیشتر دلت میخواهد؛ با آن مخالفت کن.[14] این مضمون در نهجالبلاغه نیز آمده است. حضرت میفرماید: من دوستی داشتم که صفات خیلی خوب و آموزندهای داشت. یکی از اوصافی که ایشان برای آن شخص بیان میفرمایند این است که وقتی دو چیز برایش پیش میآمد که یکی را میبایست انتخاب کند؛ نگاه میکرد، میدید کدام یک به دلخواهش نزدیکتر است، آن را ترک میکرد؛ وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَیُخَالِفُهُ.[15]
در جلسات گذشته گفتیم گاهی تکالیفی متوجه انسان میشود که با دلخواه او نیز موافق است. حتی ممکن است گاهی چیزی که دلخواه انسان است، شرعا هم واجب شود و گاهی ثوابهای زیادی بر آن مترتب باشد. البته این ثوابها مشروط به نیت صحیح است و اگر نیت صحیحی نداشت آن ثوابها نیز نخواهد بود. حال این سؤال مطرح میشود که اگر کاری که موافق هوای نفس است، عملی مستحب بود یا در موقعیتی تکلیف واجب انسان شد، مسئله مخالفت نفس چه میشود؟
خیلیها که سطحینگر هستند و غالبا در دام افراط و تفریطها و فرقههای انحرافی میافتند، میگویند از آنجا که مخالفت نفس خودبهخود ارزشمند است و باعث میشود که انسان قرب به خدا پیدا کند، به طور مطلق باید همه چیزهایی را که لذت بخش است، ترک کرد. این مسئله سابقه دارد. در زمان امیرالمومنینسلاماللهعلیه نیز کسانی بودند که بر این اساس، تصمیم گرفته بودند که از لذائذ دنیا به طور کلی کنارهگیری کنند و فقط به اندازهای که زنده بمانند، از دنیا استفاده کنند. روزی امیرمؤمنان در بصره مهمان نماینده خود در آنجا بود. صاحبخانه خدمت حضرت عرض کرد: آقا! من برادری دارم که خیلی اهل عبادت است. لباس پشمینه پوشیده و خانواده و فرزندانش را کنار گذاشته، و به جایی رفته و مشغول عبادت شده است، و میگوید من میخواهم عبادت خدا و ترک لذتهای دنیا کنم تا به خدا تقرب پیدا کنم و به مقامات عالی برسم. حضرت او را به حضور طلبیدند و به او فرمودند: ای کسیکه دشمن خودت هستی، این کارها چیست که میکنی؟! پیغمبر ما که راهنمای ماست و همه راههای خیر را او به ما نشان داده است، غذا میخورد، همسر اختیار میکرد، بچهدار میشد و با مردم معاشرت میکرد. آیا تو از پیغمبر بالاتری؟! آیا تو بهتر از او حقیقت را مییابی؟! اگر میخواهی طوری باشی که خدا تو را دوست بدارد و به قرب خدا برسی، باید ببینی خدا از تو چه میخواهد. اگر خدا گفت بخور، باید بخوری و اگر گفت نخور، باید نخوری.
درباره شیطان نیز معروف است که وقتی خدا به او امر کرد که به حضرت آدم سجده کند، گفت: خدایا! این شرک است. من این کار نمیکنم، اما هر عبادت دیگری را بگویی، انجام میدهم. خداوند فرمود: اگر میخواهی مرا اطاعت کنی، هر چه من میگویم انجام بده! اگر قرب مرا میخواهی، باید چیزی را که من امر میکنم، انجام دهی، نه آن که دلت میخواهد. مخالفت نفس در اینجا همین است که با اینکه تو برای این کار ارزشی قائل نیستی، از آنجا که خدا آن را برای تو واجب کرده است، به آن عمل کنی. در این صورت چون به نیت اطاعت خدا انجام میدهی، ثواب فراوانی هم خواهی برد. خوردن، خوابیدن و اعمال غریزه جنسی همه کارهایی حیوانی است، اما اگر از طرف خدا واجب شد و تو آن را به همین نیت انجام دادی، ثوابی خواهی داشت که از ثواب بسیاری از عبادتها بالاتر است. این نکته نیز شاهد دیگر برای این مسئله است که اصل ارزش افعال در مکتب اسلام، نیت است. حجم کار، نفع آن برای مردم، مقدار هزینه و... اصالت ندارد و جنبه ثانوی ارزش است. اصل این است که عمل را به چه نیتی انجام بدهیم.
خداوند در تکالیف شرعی این خدمت را به ما کرده است که چیزهایی را که عقل ما نمیفهمد، در قالب احکام شرعی به ما فهمانده است. اگر خداوند فرمان نمیداد، عقل ما نمیرسید که این کار را باید انجام دهیم؛ اما خداوند میفرماید که انجام بده! ما هم میدانیم که خداوند بیحکمت امر نمیکند و حتما این امر مصلحتی داشته است. همانطور که پزشک نسخه مینویسد و میگوید: برو این دارو را مصرف کن! گاهی ما حتی نام دارو را هم نمیدانیم، اما از آنجا که به پزشک اطمینان داریم و میدانیم او بیجهت این دارو را ننوشته است، دارو را مصرف میکنیم. خداوند نیز در اینجا این نقش را ایفا میکند که چیزهایی که ما نمیفهمیم در قالب همین دستورهای شرعی به ما میفهماند تا به مصالحش برسیم. تکالیف واجب، خدمت بزرگی است که با یک امر و نهی ساده انسان را به مصالح فراوانی میرساند و از مفاسدی حفظ میکند.
خدمت دیگری که خداوند با دستورهای شرعی به ما کرده این است که زمینهای فراهم کرده که بتوانیم بگوییم: چون خدا گفته است این کار را میکنیم. گفتیم با انجام دستورات شرعی به مصالح آن میرسیم؛ مصالحی که حتی اگر خداوند نیز به این اعمال دستور نداده بود، به وسیله انجام آن اعمال به ما میرسید. اما خداوند کار دیگری کرده است و وقتی میگوید: من به تو میگویم این کار را بکن، این زمینه فراهم میشود که من بگویم: خدایا! حتی اگر این کار برای من ضرر هم داشت، اما چون تو را دوست دارم، به خاطر امر تو این کار را میکنم! این نیت صدها برابر، ارزش کار را افزایش میدهد و برای تعالی روح انسان بسیار مؤثر است.
شبیه این مسئله آنجاست که خطاب به خدا میگوید: خدایا اگر من از دنیا بروم و بعد از مرگ من را زنده کنی و تا هفتاد بار در راه تو کشته شوم، باز هم آرزو میکنم که عمر دیگری داشتم و جان خود را فدای تو و دین تو میکردم. این نیت از خود آن عمل بسیار ارزشمندتر است؛ زیرا ارزش آن عمل هم به واسطه همین نیت است. اگر حال انسان اینگونه باشد، دوست دارد هر چه خدا میگوید انجام بدهد، دیگر اصلا توجه ندارد که خودش نیز هست و خواستهای دارد؛ البته همه ما این چنین نیستیم، اما زمینهاش در مؤمن وجود دارد. اگر معرفت و محبت مؤمن به خدا زیاد شود، این زمینه رشد میکند و میتواند به جایی برسد که یک لحظه عبادتش از صد سال عبادت دیگران برتر باشد. اگر خداوند این امر را نکرده بود، این زمینه برای این عبادت که این همه فضلیت دارد، برای من فراهم نمیشد و دیگر نمیتوانستم بگویم خدایا! چون تو گفتی، عمل میکنم.
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص511.
[2]. همان، ص384.
[3]. همان، ص390.
[4]. همان، ص83.
[5]. همان، ص119.
[6]. همان، ص251.
[7]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص251.
[9]. بقره، 45.
[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص252.
[11]. مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل، ج12، ص113.
[12]. جاثیه، 23.
[13]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج67، ص72.
[14]. تحفالعقول، ص398.
[15]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص52.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/02، مطابق با هفتم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(6)
در جلسات گذشته گفتیم که ارزشهای اخلاقی مراتبی دارد و حتی ممکن است بعضی از مراتب آن، واجب یا مستحب باشد. ممکن است مراتب وجوب آن نیز تفاوت داشته باشد و بعضی وجوبها مؤکدتر باشد. همچنین مانعیت چیزهایی که مانع تحقق این ارزشها یا التزام به لوازم ایمان میشود نیز مراتب دارد؛ گاهی به گونهای است که به طور کلی مانع انجام یک واجب میشوند، گاهی موجب میشوند که آن واجب خفیفتر وسبکتر انجام بگیرد، و برخی از اوقات موجب ترک واجب میشوند، ولی بیشتر وقتها مانع واجب نمیشود، بلکه مستلزم ترک مستحبات هستند. این است که کسانیکه در مقام مخالفت با هوای نفس برمیآیند و میخواهند این ارزش را کسب کنند نیز به حسب همتشان مراتب مختلفی از عمل را خواهند داشت. بعضیها میکوشند که به صورت مطلق هوای نفسی که مطلوب نیست را انجام ندهند؛ بعضیها گاهی حریف نفس نمیشوند، و در برخی از جاها میلغزند. این سیر ادامه دارد و به کسانی میرسد که ممکن است واجبات خیلی مهم را بهخاطر هوای نفسشان ترک کنند. روشن است که نزد خدا ارزش این مخالفتها هم مختلف است. بنابراین باید آن چنان در این مرحله قوی و بر نفس پیروز شویم که در هیچ جایی حتی به فکر فریب دادن ما نباشد و خیالش راحت باشد که ما همیشه با آن مخالفت خواهیم کرد.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم این است که گاهی یک کار خودبهخود چندان اشکالی ندارد، مثلا حرمت شرعی ندارد و انجامش موجب عذابی در دنیا و آخرت نخواهد شد، اما گاهی شرایطی پیش میآید که همان عمل اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند. ما در همه احکام فقهی بهخصوص در مسائل اجتماعی با این مسئله روبهرو هستیم. در فقه میگوییم: گاهی چیزی با عنوان اولی حکمی دارد، اما به عنوان ثانوی، حکم دیگری پیدا میکند؛ یعنی عنوان جدیدی عارض آن میشود و به واسطه آن عنوان، حکمش تغییر میکند. نمونههایی از این مسئله که پس از انقلاب بسیار مورد حاجت بوده و با آن برخورد داشتهایم، مربوط به جایی بوده است که امر ولیفقیه چیزی را اقتضا میکرده است. کاری که خودبهخود مباح است، ممکن است ولی فقیه مصلحت ملزمهای برای آن ببیند که باید در شرایطی آن کار را انجام داد. این است که ولیفقیه به آن امر میکند و همان امر مباح به واسطه حکم ولی امر واجب میشود. این وجوب نیز مراتب دارد؛ گاهی واجب متعین است، و گاهی واجب کفایی است. وقتی واجب کفایی است، گاهی من به الکفایه هست، و گاهی نیست. در صورتیکه من به الکفایه باشد، یعنی به قدر کافی کسانی آن کار را انجام میدهند؛ این است که برای دیگران این کار فقط مستحب است. این عناوین که به طور کلی به آنها عناوین ثانویه میگویند، باعث میشود که آن حکم اولی تفاوت کند.
درباره حکمی که درباره هوای نفس است نیز این مسایل متصور است؛ گاهی در شرایطی پیروی یک هوای نفس مباح است وانجام دادنش اشکالی ندارد، اما گاهی ممکن است همان امری که به حسب عنوان اولی هیچ طرفش رجحانی ندارد و مباح است، در شرایطی به عنوان ثانویه وجوب پیدا کند. عکس این مطلب هم ممکن است، و همان امر مباح در شرایطی حرمت پیدا میکند. توجه به نکات بالا برای فهم برخی از مسایلی که در بعضی روایات آمده، مفید است که در هنگام بحث به آنها اشاره میکنیم.
در جلسه گذشته روایاتی را میخواندیم که در زمینه مخالفت با نفس وارد شده بود که بسیاری از آنها از نهجالبلاغه بود. اما روایتی است درباره معراج با چند سند که هم از امیرالمؤمنین و هم از پیغمبر اکرم و هم از امام باقر سلاماللهعلیهماجمعین نقل شده است و انسان اطمینان قوی پیدا میکند که این روایت کاملا معتبر است. این روایت مربوط به آن نکته اول است که گفتیم: مخالفت با هوای نفس مراتب دارد و گاهی فقط از هوای نفسی که مخالفت با آن تکلیف واجبی است، خودداری میکنیم، گاهی آن جایی که مخالفت مستحب باشد نیز خودداری میکنیم تا بتوانیم آن مستحب را انجام دهیم، و گاهی حتی در بین دو مباح، میخواهیم آن را که خدا دوستتر دارد، ترجیح دهیم.
یَقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَعِزَّتِی وَجَلَالِی وَعَظَمَتِی وَكِبْرِیَائِی وَنُورِی وَعُلُوِّی وَارْتِفَاعِ مَكَانِی؛ خداوند در شب معراج برای پیغمبرش این قسمها را خورده است و این مطالب را فرموده است و حضرت پس از بازگشت برخی از آنها برای مردم نقل کردند. یکی از آن مطالب این است؛ ...لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَایَ عَلَى هَوَاهُ إِلَّا اسْتَحْفَظْتُهُ مَلَائِكَتِی وَكَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِینَ رِزْقَهُ وَكُنْتُ لَهُ مِنْ وَرَاءِ تِجَارَةِ كُلِّ تَاجِرٍ وَأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَهِیَ رَاغِمَةٌ؛[1] خداوند دو طایفه را با هم مقایسه میکند. چند قسم یاد میکند و میفرماید: بنده من گاهی طوری است که میل من را بر میل خودش مقدم میدارد. در این صورت این کارها را برایش انجام میدهم؛ اول اینکه فرشتگان را مأمور حفاظت و نگاهبانی او میکنم. اگر انسان بخواهد محافظی برای خودش استخدام کند که تمام وقت شب و روز مراقب او باشد، چقدر پول باید خرج کند؟ آیا انسان میتواند بدون هیچ خرجی یک تیم محافظ قوی داشته باشد که در هر حالی از او محافظت کنند؟ اما خداوند این تیم قوی را برای حفاظت کسی که خواسته خدا را برخواسته خودش مقدم میدارد، گمارده است. وَكَفَّلْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ رِزْقَهُ؛ آسمانها و زمین را کفیل رزق او قرار میدهم که رزقش هرجا باشد به آسانی به دستش برسد؛ در هر معاملهای که انجام میدهد، من پشتیبان نفع او هستم. آنچنان کارها را تنظیم میکنم که هر کاری به نفع او تمام شود. وأَتَتْهُ الدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِمَةٌ؛ این دنیایی که این همه مردم به دنبال آن هستند و شبانهروز برای آن میدوند و برایش خودکشی میکنند، با نرمی و آرامی در اختیارش قرار میگیرد، بدون این که هیچ زحمتی بکشد. این برای کسانی است که میل من را بر میل خودشان مقدم میدارند.
طرف دیگر کسی است که خواسته خودش را بر خواسته خدا مقدم میدارد. ببینیم خداوند درباره او چه میکند. خداوند در این عالم بنا ندارد که حتی اگر کسی گناه بسیار بزرگی نیز بکند، در همین جا مجازاتش کند. گاهی به خاطر مصالحی نمونه بعضی از مجازاتها را انجام میدهد، اما مجازات اصلی برای آخرت است. این است که اینگونه نیست که خدا کسی را که بنایش بر این است که به اراده خدا کار نداشته باشد و هر چه دلش میخواهد، انجام میدهد، زود از بین ببرد یا مجازات سختی بکند. اینجا دار تکلیف و امتحان است، باید وسایل برای انسان فراهم باشد، تا هر وقت خواست بتواند برگردد؛ إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[2] فمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَكْفُرْ؛[3] فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ، وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَل.[4] در دنیا بنا نیست که همه را در مقابل کارهای بدشان مجازات کنند و خداوند برخی از مجازاتهای خیلی کم و رقیق را به کار میبرد تا انسانها تنبه پیدا کنند و یادشان باشد.
اکنون ببینیم مجازات و گوشمالیهای کوچک خدا نسبت به کسی که خواست خودش را بر خواست خدا مقدم میدارد، چیست. میفرماید: لَا یُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى هَوَایَ إِلَّا شَتَّتُّ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَلَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ وَشَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَلَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ؛ نظم و سامان را از کارش برمیدارم و کارش پراکنده میشود؛ هر کاری میکند به آن نتیجه مطلوب نمیرسد، و از هر راهی میرود به بنبست میرسد. وَلَبَّسْتُ عَلَیْهِ دُنْیَاهُ؛ در کار دنیایش نیز نمیتواند تشخیص دهد که مصلحت و مفسدهاش چیست. خیال میکند خیلی سیاستمدار است و چیزهایی میفهمد که هیچ کس نمیفهمد، ولی غافل است که اصلا نمیفهمد که مصلحت و مفسدهاش چیست. آن چنان امر برایش مشتبه میشود که خیر و شر خودش را هم نمیتواند تشخیص دهد. وَشَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا؛ آنچنان مشغول دنیایش میکنم که به کلی فکر آخرت، خدا و ارزشها از ذهنش برود. آن چنان سرگرم میشود که فرصتی پیدا نمیکند که ببیند در چه حال است و از خودش حساب بکشد و چیزی برای آخرتش بفرستد. وَلَمْ أُؤْتِهِ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَهُ؛ در آخر نیز با همه دغلبازی، غیر از آن روزیای که من برایش مقدر کردهام، به چیز دیگری نخواهد رسید.
تعامل خدا با کسی که کارش را به خدا واگذار میکند و همیشه به فکر این است که کاری کند که خدا خوشش بیاید با آن کسی که خدا را فراموش میکند و به خیال خودش با خدا هم زرنگی میکند، و همیشه به فکر این است که کاری کند که دلش شاد شود، این تفاوتها را دارد. البته این کار که انسان در همه کارها بنا بگذارد خواست خدا را بر خواست خودش مقدم بدارد، آسان نیست. ما حتی به گرد پای تربیتشدگان مکتب اهلبیت، کسانیکه در این مکتب خوب شاگردی کردند، نیز نمیرسیم، اما خوب است بدانیم چنین کسانی هستند و خداوند سر کلاسش چنین شاگرد اولهایی هم دارد، و سعی کنیم شباهتی به آنها پیدا کنیم.
لازمه رسیدن به این مرتبه از مخالفت با هوای نفس این است که انسان آن چنان امور دینی را بشناسد که بداند در هر کاری و در هر زمانی چه کاری واجبتر و مهمتر است، ثوابش بیشتر است و بر کار دیگر رجحان دارد. تشخیص این کار خود علم برجستهای میخواهد. گذشته از تشخیص، عمل به آن نیز به این آسانیها میسر نمیشود. برای امتحان میتوانیم بنا بگذاریم روزی یک ساعت، هر کاری بر خلاف میل ما پیش میآید، یادداشت کنیم که آیا جهت اطاعت خدا را در آن لحاظ میکنیم یا طبق میل خود عمل میکنیم؛ سپس ببینیم آن جایی که به هوای خودمان عمل کردهایم بیشتر بوده یا آنجایی که به خواست خدا توجه داشتهایم؟ این مربوط به کارهای یک ساعت ماست. ما غافلیم و اصلا توجه نداریم که خداوند در هر لحظه چه خواستهایی دارد، از واجب، مستحب و مستحب مؤکد گرفته تا مباحات راجح که به واسطه عناوین ثانویه رجحان پیدا کرده است. اگرچه نمیتوانیم مثل پیغمبر و امام بشویم، اما دستکم میتوانیم بنا بگذاریم که شباهتی به آنها پیدا کنیم و در جاهایی که مؤونه زیادی برایمان ندارد، خواست خدا را بر خواست خودمان مقدم بداریم. البته واجبات را کاملا باید رعایت کنیم، اما در مستحبات نیز آن جایی که خیلی مؤونه ندارد، تنبلی و بخل نکنیم. اگر اینکار را نکنیم خیلی پشیمان خواهیم شد.
مناصب بالاتر؛ مقتضی تکالیف سختتر
نکته دیگری که در ابتدای بحث به آن اشاره کردم این بود که گاهی تکالیف برای برخی از اشخاص در شرایط خاصی تغییر میکند. مثلا عمل مستحبی واجب میشود. ممکن است کاری مباح باشد، اما برای این شخص رجحان مضاعفی پیدا کند، و گاهی ممکن است آن رجحان به حد وجوب نیز برسد. مهمترین مصداق این مورد، وقتی است که یک نفر یا گروه خاصی منصب ولایت و حاکمیت بر دیگران پیدا میکنند. چنین کسانی انگشتنما میشوند، همه چشمها به آنها دوخته میشود و رفتار آنها برای دیگران الگو میشود. این است که تکالیفی پیدا میکنند که افراد ساده آن تکالیف را ندارند. برای مثال، تکلیفی که یک پلیس دارد، همه مردم ندارند. این یک تکلیف برای یک منصب خاص است. همین طور که سلسله مراتب بالاتر میرود، این تکلیف نیز شدیدتر میشود تا اینکه به بزرگترین شخصیت کشور میرسد که درباره او این تکلیف و مسئولیت بسیار شدیدتر و مهمتر میشود. گاهی امری که برای افراد عادی مستحب است، بر او واجب میشود و اگر عمل نکند مجازات میشود.
برای اینکه این مطلب از ذهنمان خیلی دور نباشد، به موضوعی که نص قرآن است اشاره میکنم تا بفهمیم چنین چیزهایی در شرع داریم و همه مردم در همه وظایف یکسان نیستند. یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ؛[5] خداوند خطاب به همسران پیغمبر میگوید: شما مثل سایر زنها نیستید؛ شما در جامعه الگو هستید. اگر تقوا داشته باشید، تقوای شما به دیگران سرایت میکند و دیگران هم یاد میگیرند، اما اگر گناه کنید، بدانید گناهتان مساوی با افراد عادی نیست. گناه شما باعث میشود که دیگران بگویند: حتما این کار گناه واقعی نبوده است، وگرنه زنان پیغمبر آن را انجام نمیدادند! وَقَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛[6] شما با زنهای دیگر فرق دارید و تکلیفتان یکسان نیست. در خانههایتان بنشینید و بیرون نیایید و.... محفوظ ماندن زنان پیغمبر و عدم اختلاط آنها با مردها تکلیف مخصوصی است که برای آنها واجبتر است. این کار اگر برای دیگران مستحب است، برای زنان پیامبر واجب است، و اگر برای دیگران واجب است، بر آنها واجبتر است. مگر زنان پیغمبر چقدر در جامعه الگو بودند؟! همه میدانیم که بعضی از آنها بعد از پیامبرصلیاللهعلیهوآله با امیرالمؤمنینعلیهالسلام جنگیدند و بسیاری از مردم آنها را چندان معصوم نمیدانستند و به آنها اقتدا نمیکردند، و بالاخره میدانستند که کمابیش ضعفهایی دارند، ولی در عین حال خداوند خطاب به آنها میفرماید: چون به پیامبر انتساب دارید با دیگران فرق میکنید.
امامرضواناللهعلیه بارها در بحثهای اخلاقی طلبهها را نصحیت میکردند که شما با دیگران فرق دارید و اگر اشتباهی از شما سر بزند، مردم میگویند: این کار حتما اشکالی ندارد و شرعا حرام نیست، وگرنه این روحانی آن را انجام نمیداد. سپس مثالی میزدند که من آن را فراموش نمیکنم. میگفتند: یکی از بازاریهای قم به من گفت: آیا آیات قرآن زیرنویسی دارد و به خطی نوشته شده است که ما آن را نمیتوانیم بخوانیم؛ مثل اینکه خود شما به بعضی از آنها عمل میکنید و برخی از این چیزهایی که شما به ما میگویید حرام است و انجام ندهید، برای شما جایز است؟! امام میفرمود: این سخن نشانه این است که یک روحانی در جامعه انگشتنماست و چشمها به او دوخته شدهاند. یک اشتباه کوچک روحانی، دو اثر سوء دارد؛ یکی اینکه مردم میگویند معلوم میشود این کار خیلی هم اشکالی نداشت، وگرنه خود او به ما میگفت اینها حرام است. دیگر اینکه باعث تعمیم میشود؛ یک روحانی این کار را میکند، ولی مردم میگویند: آخوندها این کارها را میکنند. البته این تعمیم بسیار بیجاست. برای مثال اگر یک تاجر ربا بخورد، معمولا مردم نمیگویند همه تجار رباخوارند، اما وقتی یک روحانی کار غلطی میکند، میگویند همه آخوندها اینطورند؛ چه بسا اصل آنکار هم غلط نبوده است، ولی آن روحانی احتیاط را رعایت نکرده است و باعث شده که مردم سوءظن پیدا کنند. این است که مردم هم دچار غیبت میشوند، هم نسبت به روحانیت و نهایتا نسبت به دین بدبین میشوند.
یکی از مصادیق شدت تکلیف، خود امیرالمؤمنینعلیهالسلام است. ایشان خطاب به عثمانبنحنین که از طرف ایشان فرماندار بصره بود نوشت: أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَلَا أُشَارِكُهُمْ فِی مَكَارِهِ الدَّهْر أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَة؛[7] من به همین اکتفا کنم که بگویند این امیرالمؤمنین است؛ به همین دل خوش باشم که این مقام را به من دادهاند؟! اینطور نیست، باید به لوازم این مقام ملتزم باشم و شرایطش را رعایت کنم. زندگی من باید بهگونهای باشد که وقتی دیگران زندگیشان را با زندگی من مقایسه میکنند، نگران زندگی خودشان نشوند. بگویند اینکه آقای ماست، لباس و خانهاش این طور است. خیلی غصه نخورند که خودشان سختی میکشند. آیا من به همین لقب امیرالمؤمنین اکتفا کنم، ولی با مردم در سختیهایشان شریک نباشم؟! اگر امیرالمؤمنین هستم باید با مؤمنان در سختیها مشارکت داشته باشم، تا در زندگی اسوه آنها شوم.
اولین شخص عالم اسلام که دستکم هفتهشت کشور کنونی عالم زیر پرچم ایشان بود، میگوید: ا گر میخواستم بهترین غذاها را برای خودم تهیه کنم، برایم میسر بود، اما این کار را نمیکنم. من میخواهم زندگیام آنچنان ساده باشد که هیچ مسلمانی از ضعف و فقرش نگران نشود. میفرماید: من در زندگیام دو پیراهن کهنه دارم. این هم برای این است که وقتی میخواهم پیراهنم را بشویم لخت نمانم. میفرماید: غذای من دو قرص نان جو، یکی برای صبح و یکی برای شب است؛ چرا که شاید در گوشهای از کشورهای اسلامی کسی باشد که نان شب هم نداشته باشد. در اینصورت میگوید: اینکه ما امشب شام نداریم، اشکالی ندارد، چون خوراک علیعلیهالسلام هم یک قرص نان جو است!
ولی این تکلیف برای همه نیست. خود امیرالمؤمنین هم میفرماید: انکم لاتقدرون علی ذلک؛ شما نمیتوانید اینگونه زندگی کنید، اما من مکلفم طوری زندگی کنم، که دیگران نیز هوس زندگی مادی و دنیوی مرا نداشته باشند. حکم، حکم خداست؛ واجب، واجب است و حلال، حلال؛ حرام نیز حرام است. اما موقعیت اجتماعی اشخاص باعث میشود که عنوان ثانوی برای شخص پیدا شود، و به لحاظ آن عنوان، شخص تکلیف سختتری داشته باشد. مثال ابتدایی آن همسران پیغمبر بودند که خداوند خطاب به آنها فرمود: شما با سایرین فرق دارید. مثال نهایی آن هم امیرالمؤمنین است که خودش میفرماید: من میخواهم زندگیام در شمار فقیرترین شما باشد. بین این دو نیز مراتبی است، و کسانی که نوعی وساطتی در این مراحل دارند، متوجه باشند که گاهی شرایط زندگی، پست و موقعیت اجتماعیشان اقتضا میکند طوری رفتار کنند که در زندگی مادی بر دیگران برتری نداشته باشند.
وفقناالله و ایاکم ان شاءالله.
[1]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص335.
[2]. انسان، 3.
[3]. کهف، 29.
[4]. كافی (ط - دار الحدیث)، ج15، ص153.
[5]. احزاب، 32.
[6]. همان، 33.
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص418.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ1379/03/03، مطابق با هشتم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(7)
در جلسات گذشته گفتیم که ایمان دو رکن دارد و کسیکه ایمان دارد باید به سلسلهای از حقایق (وجود خدای یگانه، وجود انبیا و مبعوث شدن انسان در روز قیامت) معرفت داشته باشد و بخواهد به لوازم این معرفت پایبند باشد و بر طبق آن عمل کند؛ یعنی کاری کند که خدا راضی باشد، کاری که پیغمبران دستور دادند و موجب سعادت او در عالم ابدی میشود. ولی در عمل میبینیم که کسانی پیدا میشوند که واقعا ایمان دارند؛ این طور نیست که معتقد باشند اینها دروغ است، همچنین دوست هم دارند که به لوازم این ایمان ملتزم باشند، اما در بسیاری از اوقات برخلاف لوازم ایمانشان عمل میکنند. کاری میکنند که میدانند خدا دوست ندارد، انبیا از آن نهی کردهاند و بر حسب مقتضای آیات و روایات در عالم ابدی بدبختشان میکند. در اینجا این سؤال مطرح میشود که علت این مشکل چیست؟ ما در دنیا وقتی بدانیم کاری برایمان سود دارد، آن را انجام میدهیم و سعی میکنیم سودمان را بیشتر و بیشتر کنیم. انسان اگر در کاری ده درصد سود میبرد، همتش این است که آن را به یازده درصد و بیشتر برساند. در دنیا کم تجارتی پیدا میشود که سود آن به اندازه سرمایهاش باشد، اما تجارتی وجود دارد که هفتصد برابر سرمایه سود دارد و انسان آن را رها میکند! از سوی دیگر انسان گناهی را مرتکب میشود که پس از ساعتی لذتش تمام میشود، اما در مقابل باید هزاران برابر در آتش بسوزد. گفتیم که آیات و روایات علت این مسئله را سه عامل کلی معرفی کردهاند. یکی از آنها هوای نفس است که شش جلسه دربارهاش صحبت کردیم.
عامل دوم دنیازدگی و علاقه به زندگی دنیاست.این مسئله را همه ما میدانیم و همه کتابهای اخلاقی فصل بزرگی درباره مذمت دنیا و تشویق انسان به پرداختن به آخرت و دل نبستن به دنیا دارند. معراج السعاده نمونهای از این کتابهاست که غیرعلما نیز میتوانند به آن مراجعه و از آن استفاده کنند. کمابیش همه ما میدانیم که در فرهنگ اسلامی، دنیازدگی آفت بزرگی است و مانع میشود که انسان به وظایفش عمل کند، اما وقتی دقت میکنیم میبینیم که در کنار این امر مسلم و یقینی، ابهامهایی نیز وجود دارد. ابهامهایی از این دست که آیامذمت دنیا به معنای بدی ماه و خورشید و ستارگان است؟! دنیا همین کهکشانها، آسمانها، زمین، دریاها، کوهها و... است. آیااینها بد است؟! روشن است که اینها هیچ بدی ندارد و اگر اینها نباشد اصلا هیچ خوبی در انسان تحقق پیدا نمیکند. انسان نمیتواند باور کند که باید از ماه، خورشید، باران، رویش گیاهان و.. بدش بیاید. نمیتواند قبول کند وقتی گل میبیند، نباید خوشش بیاید و نباید از این هوای لطیف و نسیم بهاری لذت ببرد.اینها نعمتهای خداست، چطور بگوییم اینها بد، زشت، کثیف و ملعون است؟! این یکی از ابهامهایی است که درباره دنیازدگی برای انسان پیدا میشود.
در اینجا یک سؤال فرعی نیز پیدا میشود و آن این است که آیا همه اینها بد است یا بخشی از اینها بد است؟ مثلا ماه و خورشید خوب است اما برخی از ستارههای دیگر بد و نحس است! اما همه میدانیم که از دنیا به طور کلی مذمت شده است و نگفتهاند فقط ستارههای نحسش را دشمن بدارید. این ابهامها باعث میشود که برخی تصور کنند انسانهای خوب نباید با نعمتها و مخلوقات دنیا مأنوس باشند و به آنها اهمیت بدهند. باید زندگی فقیرانه و زاهدانهای داشته باشند و در غاری، جنگلی، کوهی یا بیابانی زندگی کنند تا بتوانند از دنیا کنارهگیری کنند و آفتهای دنیا روی آنها اثر نکند. روشن است که این رویکرد نیز قابل قبول نیست؛ حتی برخی از انبیا از بسیاری از نعمتهای دنیا استفاده میکردند. حضرت سلیمان از خدا خواست سلطنتی به او بدهد که حتی بعد از او نیز به هیچ کس نرسد؛ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْكًا لَّاینبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی.[1] خیلی حرف است میگوید سلطنتی به من بده که حتی بعد از من هیچ کس دیگر لایق این سلطنت نباشد. خب این پیغمبر خدا و معصوم است، اگر دنیا و ملک و سلطنت آن چیز بدی است، چطور حضرت سلیمان از خداوند چنین درخواستی میکند.
سؤالات دیگری نیز در این باره مطرح میشود که همه سوالهایی جدی است و انسان باور نمیکند که وقتی میگویند، حب دنیا خوب نیست، به این معنا باشد که انسان باید زاهد باشد ودنیا را به چیزی نگیرد. به هر حال سؤالات بسیاری مطرح است و ما دوست داریم که برای پاسخگویی به آنها از خود قرآن و روایات استفاده کنیم.
اگر یادتان باشد در ابتدای بحث ازهوای نفس گفتیم که سبک بحث این است که ابتدا مبادی تصوری مسئله را بررسی میکنیم تا ببینیم اصلا معنای یک کلمه چیست، تا مفهوم صحیحی از آن داشته باشیم، و پس از آن ببینیم کجایش خوب و کجایش بد است و دلیل این بدی چیست.
کلمه دنیا کلمهای عربی است. اینکه در فارسی میگوییم دنیای غرب، دنیای شرق، دنیای مارکسیسم و... اصطلاحی فارسی است و در عربی اینگونه نیست. دنیا به حسب ادبیات عرب، افعل التفضیل مؤنث است. در زبان فارسی برای ساختن اسم تفضیل یک «تر» به آخر کلمه وصفی اضافه میکنیم و با اینکار آن معنا را تشدید میکنیم. در زبان عربی این کار را با صیغه «افعل» انجام میدهند.البته این صیغه برای مذکر است و مؤنث آن صیغه «فعلی» است. دنیا نیز بر وزن فعلی است و افعل التفضیلی است که برای مونث به کار میرود. مذکر این واژه «ادنی»است. بنابراین کلمه دنیا وصف است و باید ببینیم موصوف آن چیست؛ چه چیزی نزدیکتر است؟
در بسیاری از آیات قرآن هنگام به کار رفتن دنیا، موصوف آن نیز ذکر شده است. این موصوف «حیاة» است. حیاة در ادبیات عرب مونث است و برای آن افعل تفضیل مؤنث به کار میرود. یکی از ویژگیهای ادبیات عربی این است که گاهی موصوف را در صفت و موصوفی که با هم زیاد استعمال میشوند، حذف میکنند و فقط خود صفت را میآورند. برای مثال سیئة و حسنة دو وصف مؤنث به معنای خوب و بد هستند که موصوف آنها حذف شده است. ادبا گفتهاند که این موصوف «خصلة» بوده است و کمکم در اثر کثرت استعمال،این موصوف حذف شده و فقط به آوردن صفت اکتفا شده است. الدنیا نیز صفت الحیاة محذوف است و به جای الحیاة الدنیا استعمال شده است؛ البته الدار الدنیا و الدار الآخرة نیز استعمال شده است. دار نیز کلمهای مؤنث به معنای خانه است. بنابراین دنیا به معنای خانه نزدیک است و در مقابل آخرت است که به معنای خانه پسین و خانه بعدی است.
این معنا از دنیا بر این اساس است که بگوییم دنیا از کلمه «دنو» به معنای نزدیک گرفته شده است، اما برخی از ادبا گفتهاند که دنیا از دنائت گرفته شده است و به معنای زندگی پست است، ولی ظاهرا این نظرقابل قبول نیست؛ زیرا در مقابل دنیا، آخرة به کار رفته است و اگر دنیا به معنای پست بود باید در مقابل آن عالی به کار میرفت. «آخر» در مقابل «اول»و «نزدیک»است و در مقابل «پست»نیست. اینکه در مقابل دنیا، آخرة به کار رفته است، قرینه این است که معنایی در مقابل آخر دارد. آخرت یعنی آن که آخر سر میآید.برای این معنا در فارسی کلمات واپسین، پسین به کار میرود که در مقابل آن نزدیک و پیشین قرار دارد. بنابراین الدنیا با دنائت مناسبت ندارد و به دنو نزدیک است. به هر حال الدنیا یعنی زندگی قبل از زندگی آخرت، و همین زندگی که با آن آشنا هستید.
نکته دیگر اینکه ما در فارسی دنیا را به معنای جهان به کار میبریم، اما در عربی دنیا به معنای جهان استعمال نمیشود و منظور از آن زندگی نزدیک در این جهان است. توجه به موصوف این کلمه در جاهایی که این موصوف ذکر شده است نشانگر این مطلب است که رابطه حیاة ودنیا رابطه وصفی است نه اضافی. بَل ْتُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛[2]تعبیر الحیاة الدنیا است، حیاة الدنیا نیست.الحیاة الدنیا صفت و موصوف به معنای زندگی نزدیک است، مضاف و مضاف الیه نیست که به معنای زندگی عالم دنیا باشد.نتیجه اینکه اگر در اخلاق اسلامی میگویند: دنیازدگی بد است، منظور دل بستن به زندگی موجود است، نه عالم و موجودات آن.
مطلب دیگری که از باب مقدمه باید دربارهاش فکر کنیم و معنایش را درست درک کنیم، این است که آیات در این زمینه غالبا با واژه اراد و یرید به کار رفته است. میفرماید:إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا؛[3] تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛[4] مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا.[5] این اراده در اینجا به چه معناست.باز اینجا باید توجه کنیم که در فارسی اراده کردن به معنای تصمیم گرفتن است. این همان چیزی است که ابتدا در روح انسان تحقق پیدا میکند و منشأ حرکت اعصاب میشود و کار انجام میگیرد. اما این واژه در عربی اگرچه به این معنا نیز به کار میرود،اما غالبا معنای محبت دارد. برای مثال واژه یرید در آیه مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء[6] را نمیتوان به معنای اراده و تصمیم گرفت. در اینجا تصمیمگیری معنا ندارد. تصمیم به کار تعلق میگیرد نه یک موجود عینی. در امثال این موارد اراده معنای محبت دارد؛ البته محبتی که به اراده عمل منتهی میشود. بنابراین آنچه در آیات مذمت شده است، دوست داشتن زندگی دنیاست. در آیات قرآن و روایات نیز هیچگاه از ماه و خورشید و ستارگان مذمت نشده است. اینها همه مخلوقات خدا و خوب و زیبا هستند؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ.[7]
گاهی ما به دنیا از دیدگاه هستیشناسانه نگاه میکنیم. در این صورت هم زمین و آسمان واقعیتی هستند که در خارج وجود دارند و هم این زندگی که ما در این عالم داریم. در این نگاه نمیتوان از نظر اخلاقی دنیا را خوب یا بد دانست. خوب و بد اخلاقی برای چیزهایی است که در رفتار اختیاری انسان تأثیر دارد. اگر فراموش نکرده باشید درباره هوای نفس نیز گفتیم: اینکه انسان گرسنهاش میشود و دوست دارد غذا بخورد،عیب نیست. وقتی با دید هستیشناسانه به این مسئله نگاه میکنیم نمیتوانیم بگوییم این مسئله بد است؛ اگر انسان میل به غذا پیدا نمیکرد از گرسنگی میمرد. از نظر هستیشناسانه وجود همه اینها سر جای خودش خوب است.این چگونگی رفتار ما با این پدیدههاست که از نظر اخلاقی دارای ارزش مثبت یا منفی میشود.این مسایل از دوجهت افراط یا تفریط، موضوع فعل اخلاقی قرار میگیرند.برای مثال گفتیم انسان باید میل به غذا داشته باشد، اما اگر در تعامل با این غذا افراط و پرخوری کند، مریض میشود؛ بنابراین پرخوری بد است،خود غذا و میل داشتن به آن بد نیست.جهت تفریط نیز این است که اصلا غذا نخورد تا بمیرد.بنابراین کیفیت تعامل ما با اشیاء موضوع اخلاق است وخود اشیای عینی بحث اخلاقی ندارند.
خوب و بد دنیا به چگونگی زندگی ما در آن بستگی دارد. آیا عاشقانه با آن برخورد میکنیم؟ اگر تمام توجهمان به همین لذتهای دنیا باشد و از صبح که برمیخیزیم، اولین چیزی که به ذهنمان میرسد این باشد که چه چیزی بخوریم که خوشمزهتر باشد،کجا برویم که بهتر خوش بگذرد،با چه کسی معاشرت کنیم که بیشتر لذت ببریم و چه معاملهای بکنبم که بیشتر سود ببریم، رفتار ما با دنیا رفتاری عاشقانه است. این یک نوع برخورد با دنیاست. اما برخی از مردم با دنیا برخورد دیگری دارند. آنها در این باره فکر میکنند که ما اصلا برای چه به این دنیا آمدهایم؟ چرا خداوند ما را در این عالم میآفریند؟ چرا خداوند ما را اینگونه خلق کرده است که ابتدا که متولد میشویم، طفلی شیرخوار، بیعرضه و ناتوان هستیم، کمکم نوجوان وجوان میشویم و قدرت پیدا میکنیم، سپس پیر میشویم و دوباره نیروهایمان از بین میرود و بالاخره از دنیا میرویم؟چرا در این دنیا، انبوه مسایل و مشکلات طبیعی و غیرطبیعی ما را احاطه کرده است؟ این گروه بعد از فکرها، بحثها و تحقیقها به این جا رسیدهاند که این دنیا راه تکاملی است که ما باید آنرا طی کنیم.
کسیکه میخواهد پهلوان شود، باید از استاد دستوراتی بگیرد که چه حرکاتی را چند مرتبه انجام بدهد. بعد از مدتی حرکات سنگینتر و خستگیها بیشتر میشود. کمکم باید بتواند وزنهای سنگینتری بردارد تا بعد از چندین سال بتواند پهلوان شود. اگر هدف پهلوانی باشد، مسیر این است. خداوند در وجود ما استعدادهای گوناگون و پرشماری قرار داده که قابل شمارش نیست. همه اینها ابزاری برای این هستند که ما در طول زمان و در موقعیتهای مختلف آنها را به کار بگیریم تا به تدریج روح ما تکامل پیدا بکند و لیاقت دریافتب زرگترین رحمتهای الهی را پیدا کند؛ رحمتی که هیچ فرشتهای لیاقت دریافت آن را ندارد. خدا برای این دنیا را آفریده است. اگر خدا این عالم را نیافریده بود و ما به این صورت به دنیا نمیآمدیم، به تدریج رشد نمیکردیم و در هر مرحلهای لازم نبود وظایفی را انجام بدهیم، هرگز لیاقت آن رحمت را پیدا نمیکردیم. از اینروست که امیرمؤمنان دنیا رامَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ[8]معرفی میکند. اینجا تجارتخانه اولیای خداست. باید اینجا بیایند و تجارت کنند تا سود ببرند و تا به اینجا نیایند و این کارها را انجام ندهند، پاداشی به آنها تعلق نمیگیرد. دنیا برای اولیای خدا اصالت ندارد. همه اینها مقدمه است؛ این مرحله را انجام میدهی تا بتوانی وارد مرحله بعد شوی و همین طور هر مرحله مقدمه مرحله بالاتر است تا بتوانی کارهایی که نهایتا یک پهلوان باید انجام بدهد، انجام بدهی.
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛[9] خداوند مرگ و زندگی را برای انسان آفرید تا بیازماید کدام یک نیکوکارترند. مثل یک مربی که شاگردهایش را وارد یک باشگاه میکند و دستوراتی به آنها میدهد تا معلوم شود که چه کسی استعداد قهرمانی را دارد. سپس برای آنکه استعداد دارد، وظایف سنگینتری تکلیف میشود. اگر اینها را گذراند و آخرکار هم در امتحان قبول شد، به آن مقامی که از ابتدا میخواست، میرسد؛ یعنی هدفی که از روز اول داشت، بعد از ده سال در اینجا تحقق پیدا میکند. اگر این زندگی را آزمایشگاهی دانستیم که باید وارد آن بشویم و هر روز آزمایشی بدهیم، دستوری بگیریم وآن دستور را عمل کنیم، وقتی این کلاس را قبول شدیم، به کلاس بالاتر برویم، به هیچ کدام از زرق و برقهای دنیا دل نمیبندیم. میدانیم اینها را باید گذراند تا به آن نتیجه برسیم. هدف آن است که بعد از اینها، برای انسان حاصل میشود. خداوند ما را آفریده است که به بهشت برین ببرد؛ جایگاه زیبایی که زیباتر از آن نمیشود.اگر کسی وارد آنجا شود، دیگربیرون نمیآید و برای همیشه آنجا خواهد بود. ما برای آنجا خلق شدهایم و باید این کارها را در دنیا انجام بدهیم تا به آنجا برسیم.
در این نگاه، جایی برای دل بستن به دنیا باقی نمیماند.همه اینها مقدمه است و مثل نردبانی است که برای رسیدن به پشتبام گذاشته شده است. در راه رسیدن به پشت بام هیچکس نمیگوید من مثلا پله هفتم را خیلی دوست دارم و میخواهم اینجا بمانم. در نظر این اشخاص کل زندگی دنیا؛ پلکانی است که باید پله پله گذراند. اینها وسیله است. هیچ کدامش هدف اصلی نیست. اگر انسان به دنیا به این صورت نگاه کرد، به آن دل نمیبندد و به دنبال این است که در هر راهی وظیفه خود را بشناسد و زمینه تکامل بیشتری برای او فراهم شود.
یکی از نامهایی که خدا برای دنیا گذاشته است «عاجله»است. عاجله از عجله به معنای چیزی است که زود و با شتاب میگذرد. خداوند میفرماید:مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ؛[10]بعضی از انسانها همین زندگی زودگذر و عجولانه را دوست دارند. ما برای آنها چه کار میکنیم؟ آیا هر چه دوست دارند به آنها میدهیم؟ روشن است که چنین چیزی امکان ندارد. این دنیا ظرفیت این مسئله را ندارد. طبع این زندگی طوری است که همه هرچه میخواهند، برایشان فراهم نمیشود.در آنچه به آنها میدهیم دو شرط لحاظ میشود. یکی اینکه مصلحت اشخاص را میدانیم و طبق مصلحت، بخشی از آنچه میخواهند به آنها میدهیم. دیگر اینکه به هر کس بخواهیم، میدهیم. این طور نیست که هر کس در این دنیا هر چه خواست به آن برسد. دنیا برعکس آخرت محدود است و به هرکس یک جزیی از آن را میدهیم. اما این اعطا به تساوی هم نیست و حساب دارد. مصلحت این شخص این است که این جزء به او تعلق بگیرد و مصلحت دیگری این است که چیز دیگری را بگیرد.اینها کسانی هستند که عاشق دنیا هستند. عاشقان دنیا همه دنیا را میخواهند، اما به یک هزارم خواستههایشان هم نمیرسند.
وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْیُهُم مَّشْكُورًا؛[11] اما درباره آنهایی که به جای دنیا طالب آخرت هستند، روشن است که چنین خواستی شرایطی دارد. شرط اول این است که باید به قدر کافی در این راه تلاش کنند و تنبلی نکنند. دوم اینکه باید با ایمان باشند. بهشت جای کافر نیست.خداوند میفرماید: طالبان آخرت اگر این دو شرط را داشتند، نه تنها هر چه میخواهند به آنها میدهیم، بلکه ما از آنها تشکر میکنیم. لذتی که از این تشکر برای مؤمنین پیدا میشود، از هیچ نعمت دیگری پیدا نمیشود و ما نمیتوانیم ارزشش را درک کنیم. این نعمت آن چنان روح مؤمنان را سیراب میکند که هیچ لذتی جای آن را نمیگیرد.
كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا؛ ما هم دنیاطلبان و هم آخرتطلبان را کمک میکنیم و بخل نمیورزیم. دنیاطلب غیر از زندگی دنیا چیزی نمیخواست و تمام همّش را صرف دنیاکرد، ما هم همین را به او دادیم؛ البته به اندازهای که این عالم ظرفیت داشت. آخرتطلب آخرت را میخواست. اوبه دنیا اعتنایی نداشت وبه عنوان یک ابزار از ابزارش استفاده کرد. ما نیز او را کمک کردیم؛ هم ابزار را در اختیارش قرار دادیم و هم توفیقش دادیم که درست با آن رفتار کند تا به آن رحمت ابدی برسد.
و فقناالله و ایاکم ان شاءالله.
[1]. ص، 35.
[2]. اعلی، 16.
[3]. احزاب، 28.
[4]. کهف، 28.
[5]. آلعمران، 152.
[6]. اسراء، 18.
[7]. سجده، 7.
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص493.
[9]. ملک، 2.
[10]. اسراء، 18.
[11]. همان، 19.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/04، مطابق با نهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت
(8)
در جلسات گذشته گفتیم که از آیات کریمه قرآن و از منابع روایی استفاده میشود که سه عامل هوای نفس، دنیازدگی و شیطان در بیتوفیقی، انحراف، سقوط و در نهایت، شقاوت و عذاب ابدی انسان مؤثر است. چند جلسه درباره هوای نفس صحبت کردیم و بعد به بحث درباره دنیا پرداختیم که چطور مانع خیر میشود و نمیگذارد انسان به لوازم ایمانش ملتزم شود.
در اینجا ذکر این نکته مناسب است که ارزشها (اعم از مثبت و منفی) و همچنین موانع تحقق آنها، مراتب دارند. گاهی قرآن کریم اصل ارزش (خوبی یا بدی) را مطرح میکند و با بیاناتی که دارد مردم را تشویق میکند تا توجهشان به ارزشها جلب شود و درصدد برآیند که از آنها استفاده کنند. گاهی نیز روی ارزشهای خاص و مصادیق آنها تکیه میکند، و اگر مثبت است، منافع خاص آن را ذکر میکند و اگر ضد ارزش است زشتیها و آثار بدش را یادآور میشود تا مردم از آن پرهیز کنند. به عنوان مثال هر مسلمانی میداند که نماز یکی از ارزشمندترین کارهاست، اما خداوند برای تشویق به نماز، گاهی اصل نماز و خوبیهای آن را مطرح میکند، و گاهی در مقام بیان نمازهای واجب و مفاسد ترک آنهاست.
برای مثال، وقتی میفرماید: إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ،[1]فقط در مقام بیان این ویژگی برای نماز واجب نیست. هر نمازی این خاصیت را دارد و در این آیه نیز به نمازهای روزانه یا سایر نمازهای واجب امر نمیکند. خداوند در این آیه به اصل نماز توصیه میکند و از مردم میخواهد که به آن اهمیت بدهند، اما اینکه این نماز در کجا واجب است یا آداب و کیفیت انجام آن چگونه است، مطالبی است که در مقام دیگری به مناسبت ذکر میفرماید.
کیفیت برخورد قرآن با این سه عامل منفی نیز همینگونه است؛ وقتی میخواهد بفرماید که هوای نفس امر خطرناکی است و مواظب باشید دلباخته آن نشوید و به واسطه آن دست از تکالیفتان برندارید که موجب بدبختی در آخرت میشود، اصل هوای نفس را بیان میکند؛ إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ.[2] گاهی مواردی را بیان میکند که اعمال هوای نفس در آنها خیلی خطرناک است و آثار بسیار زیانباری دارد و مانع انجام تکالیف بسیار بزرگی شده است. گاهی لازمه این موارد از هوای نفس این بوده که افرادی با انبیا مبارزه کنند یا اصل دین را انکار کنند. این است که بیانات در این زمینهها با هم تفاوت دارد.
درباره دنیا نیز گاهی آیات قرآنی بهگونهای است که همین اندازه انسان استفاده میکند که خدا دوست دارد انسان دلباخته دنیا نشود و خود این یک ارزش است، اما در مقام بیان این نیست که بگوید این کار در کجا مکروه و در کجا حرام است. میخواهد اصل این مطلب را در اذهان تثبیت کند و افراد را آماده کند که با دنیازدگی مبارزه کنند. درست است که این دنیا یک مرتبهاش خیلی بد است، یک مرتبهاش بدی کمتری دارد، و شاید بعضی از مراتب آن هم باشد که ما آنها را مباح میدانیم و حتی مکروه هم نیست، اما عملا طوری است که میتواند این ضرر را داشته باشد. فردی را فرض کنید که خسته در خانه است، و میوهای را روی میز کارش میبیند که از مال حرام نیست و هیچ مانعی برای خوردن آن ندارد؛ میوهای که خوردنش نه مستحب است، نه واجب، نه مکروه و نه حرام، بلکه مباح است؛ اما امر دایر است بین اینکه این کار را انجام دهد و مثلا بنشیند این هندوانه را پاره و قاچ کند و بخورد، یا کار مفیدتری از لحاظ دینی یا اجتماعی انجام دهد.
یک مثال از سیره بزرگان میزنم که بر ما خیلی حق دارند و یاد آنها باعث میشود که مشمول دعاهای آنها قرار بگیریم. این داستان را مرحوم آیتالله بهجت رضواناللهعلیه نقل میفرمودند. روزی شیخ انصاریرضواناللهعلیه از جلسه درس به منزل برگشته بود. هوای گرم نجف ایشان را تشنه کرده بود و گفت ظرف آبی برایم بیاورید! هوای نجف در تابستان بسیار گرم است. در آن زمان پنکه و کولر و یخچال نبود، معمولا وسط منزل چاه مانندی بود که به سه سرداب ارتباط داشت. مردم در اواسط بهار معمولا به اولین سرداب که سرداب متعارف بود میرفتند، و در گرمای تیر و مرداد به سرداب دوم میرفتند که به آن سرداب «نیم سن» میگفتند، و سی چهل پله میخورد. اگر هوا خیلی خیلی گرم میشد، به سرداب «سن» که بسیار گود بود میرفتند. معمولا سرداب سن زیر حیاط است و از وسط حیاط تونل چاهمانندی به آن باز میشد. چیزهایی مثل گوشت که زود خراب میشد، را با طنابی از راه این چاه به آن سرداب میفرستادند تا در خنکی آنجا مثلا برای یک روز سالم بماند، و آب را نیز برای این که خنک شود در همین چاه آویزان میکردند. ذکر این مقدمات برای این است که بدانیم آوردن آب خنک در آن زمان به سادگی امروز نبوده است، و برای آوردن آب میبایست ظرف آبی که در آن سرداب بود را بالا بکشند و یک لیوان آب از آن بردارند. این کار چند دقیقهای طول میکشید، و شیخ در این فاصله ایستاد و مشغول دو رکعت نماز شد، و حالی پیدا کرد، و بعد از حمد مشغول خواندن یک سوره طولانی شد. بعد از اینکه نمازش تمام شد، آبی که برایش آورده بودند، گرم شده بود و از همان آب گرم نوشید. ملاحظه میکنید که این همه وسیله فراهم شده است، تا آب کمی خنک باشد؛ حال که آب خنک را آوردهاند، شیخ مشغول نماز است و با همان لب تشنه حالی پیدا کرده و نمازش را طول میدهد! روشن است که اگر منتظر مینشست تا برایش آب بیاورند، کار مباح و معقولی بود، و هیچ کس آن را مذمت نمیکرد، اما اگر این نماز را نخوانده بود، ثواب این نماز از دستش رفته بود!
بنابراین گاهی ترک کاری که کاملا متساوی الطرفین و مباح است، به عنوان ثانوی استحباب پیدا میکند، چرا که جلوی کار مهمتری را میگیرد. نقل میکنند که شیخ فرموده بود: ما همیشه، حتی در حالی که هیچ گناه و مکروهی هم انجام نمیدهیم، در حال خسرانیم؛ مگر زمانیکه مشغول عبادتی هستیم. برای اینکه در همین حالی که مشغول یک کار مباح هستیم که هیچ اشکال و مذمتی نیز ندارد، این کار جای یک عبادت را گرفته است و میتوان به جای آن یک سوره قرآن خواند، دو رکعت نماز به جا آورد، یا مطالعه کرد. بنابراین ممکن است کار فی حد نفسه هیچ مشکلی نداشته باشد، اما در عین حال نسبت به کار دیگری مرجوح باشد.
گفتیم یکی از روشهای تربیتی قرآن این است که یک عنوان کلی که مصادیق متعدد دارد و بعضی از آنها مستحب و بعضی واجب است، را مورد سفارش قرار میدهد تا هر کس به اندازه همتش به آن عمل کند؛ واجبش را همه باید انجام دهند و مستحبش را برخی؛ هر کس هر قدر طاقت داشته باشد و همتش اقتضا میکند. روش دیگر قرآن این است که درباره موضوع یا رفتار خاصی که ماهیت معینی دارد بحث میکند. دنیاطلبی ماهیت خاصی ندارد و مصادیق متفاوتی دارد که بعضی از آنها هیچ حرمتی ندارد و حداکثر مکروه است، اما همان را نیز قرآن به گونهای بیان میکند که مواظب باشید اگر کار راجحی دارید، دلبسته به این لذت زندگی دنیا نشوید. این یک دسته از آیات است که همین اندازه با لحنی به مخاطب میفهماند که دلبستگی به دنیا مطلوب نیست؛ بعضی از موارد آن گناه نیز است، بعضی گناه نیست، مرجوح است و بعضی دیگر تابع شرایط مختلف و عناوین ثانویه است.
دستهای دیگر از آیات با لحن مقایسه بین دنیا و آخرت صحبت میکند. نمیگوید دنیاطلبی بد است و آتش جهنم دارد. میگوید فایده دنیا خیلی کم و بهرهاش جزیی است و نسبت به آخرت قابل مقایسه نیست. این آیات نیز انسان را تشویق میکند و میگوید شما که بالفطره دنبال این هستید که چیز بهتر را انتخاب کنید، بدانید دنیا و آخرت در مقام مقایسه، اصلا با هم طرف نسبت نیستند. یک طرف سعادت بینهایت است، و یک طرف نهایتاً صدسال. صد سال با بینهایت هیچ نسبتی ندارد. همه بچههای دبیرستانی نیز میدانند که بینهایت با هیچ عددی نسبتی ندارد.
دستهای دیگر از آیات، نسبت به کسانیکه دلداده دنیا شدهاند، خیلی سختگیری میکند. این سختگیری به خاطر این است که این دلدادگی و شیفتگی نسبت به دنیا باعث شده که بعضی از اعمال واجبشان را ترک کنند. مصداق روشن این مورد جهاد است. در برخی از آیات اشاره شده است که وقتی دستور جهاد داده شد، بسیاری از مؤمنان بهانه آوردند؛ البته این مسئله در اقوام سابق مثل یهودیها و نصرانیها بیشتر بوده است و قرآن نیز خیلی با آنها برخورد تند کرده، اما حتی نسبت به مسلمانان نیز آیاتی داریم که آنها را مذمت و حتی توبیخ میکند و به آنها وعده عذاب میدهد و میگوید: چرا وقتی ما میگوییم به جهاد بروید، تعلل میکنید؛ علت این تعللتان علاقه به دنیاست. این تعلق باعث میشود که گاهی تکلیف واجبی مثل جهاد را ترک کنید، و اگر میخواهید به این مشکل مبتلا نشوید، باید سعی کنید که ریشه این را بزنید و نگذارید محبت دنیا آن چنان در دلتان ریشه بدواند که دیگر حریفش نشوید. البته آیات دیگری نیز هست و دستههای دیگری نیز میشود ذکر کرد، انشاءالله در هنگام ذکر نمونه به عنوانش نیز اشاره میکنم. اکنون به بیان نمونههایی از عناوین بالا میپردازیم.
در آیه 94 از سوره نساء میفرماید: تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِیرَةٌ؛ شما دنبال کالاها و خوشیها و منافع دنیایی هستید، اما توجه داشته باشید که نفعهایی که خدا در دست دارد، خیلی بیش از اینهاست. همانگونه که ملاحظه میفرمایید امر و نهی صریحی در این آیه نیست، اما میگوید شما که دنبال غنیمت هستید، چرا دنبال آن غنائمی که چندین برابر نفعهای دنیاست، نمیروید؟! این بیان نوعی توبیخ و سرزنش برای کسانی است که دنبال زندگی دنیا هستند و فراموش میکنند که اگر بعضی از کارها را انجام دهند، خداوند منافع و غنیمتهای بیشتری نصیبشان خواهد کرد.
در آیه چهارده از سوره آل عمران میفرماید: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ؛ شاید هیچ آیهای این چنین لذائذ دنیا را دستهبندی نکرده باشد. ریشه انواع و اقسام لذتهایی که انسان در دنیا دارد که در هر جامعهای وجود دارد، این چیزهاست. اول شهوات جنسی، بعد حب داشتن فرزندهای زیاد و دار و دسته. در آن زمان داشتن فرزند خیلی مهم بوده است و مثل امروز نبوده که با این تبلیغاتی که خارجیها میکنند و ما را به دام میاندازند، مردم به فکر کاهش جمعیت و مثلا آسانی زندگی باشند. در گذشته افتخار میکردند که ما یک ایلیم که چقدر بچه، نوه و نتیجه داریم.
وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ؛ شمشهای طلا و نقره. ممکن است کسی در طول چند سال چند سکه جمع کرده باشد و مثلا ده سکه طلا داشته باشد. این خود سرمایهای برای اوست، ولی کسانی بودهاند و اکنون نیز هستند که شمشهایی از طلا و نقره دارند و گاهی اینها را در خانه خودشان نگه میدارند و گاهی در بانکهای لوگزامبورگ و سوئیس و جاهای دیگر!
وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ؛ این نیز از مواردی است که در گذشته زیاد بوده است؛ البته امروز نیز کمابیش هست. کسانی اسب دوست میداشتند، گله اسبی پرورش میدادند و مسابقاتی برگزار میکردند. اسب حیوان زیبا و با هوشی است که سواریاش نیز لذتبخش است. همچنین در آن زمان ماشین و هواپیما نبود و اسب بهترین مرکب بود. این بود که مردم سعی میکردند اسبهای قیمتی و هنرمند متعدد داشته باشند. وَالأَنْعَامِ؛ گلههای گوسفند و گاو و چیزهای دیگری که از شیر و گوشت آنها استفاده میکنند. وَالْحَرْثِ؛ کشاورزی، کشتزارهایی که برای برنج و گندم و چیزهای دیگر از آنها استفاده میشود. این نیز یکی از سرمایههایی است که کسانی که اهل این مسائل هستند، خیلی به آن علاقه دارند و صدها هکتار زمین دارند و در آن کشاورزی میکنند.
میفرماید: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ؛ این طور خواستنیها برای مردم تزیین شده است؛ یعنی مردم به اینها به عنوان زینتی نگاه میکنند، دلباختهاش میشوند و خوششان میآید آنها را داشته باشند و حتی تماشایش کنند. خداوند اینها را ذکر میکند، اما درباره خوبی یا بدی آنها سخنی نمیگوید. سپس میفرماید: ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛ اینها کالاهای زندگی دنیاست ،اما خدا نعمتهایی دارد که خیلی از اینها بهتر است. وقتی شما نزد خدا بازمیگردید، خواهید دید نعمتهای خیلی بهتری آنجا یافت میشود. به صورت غیرمستقیم میگوید: به این لذتها دل نبندید. اینها برای شما جلوه میکند و به نظرتان خیلی زیبا میآید، اما مواظب باشید که به آن دل نبندید. شما به چیزهایی که نزد خداست نیازمندید و ارزش آنها خیلی بیشتر و لذتش بسیار فراوانتر است. این دسته از آیات، آیاتی است که به صورت غیرمستقیم ارزش دنیا را در مقابل ارزش آخرت کم میکند.
دسته دیگر از آیات اجمالا میفرماید که مواظب باشید که دنیا گولتان نزند، یا میگوید علت اینکه کسانی منحرف، بدبخت یا شقاوتمند شدند، این بود که گول دنیا را خوردند، شما مواظب باشید گول دنیا را نخورید؛ وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا؛[3] فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا.[4] در این آیات ذکر نمیشود که کجای دنیا جای گول خوردن است و چه مواردی از آن جایز و چه مواردی جایز نیست، بلکه فقط به صورت سربسته و کلی میگوید: فریب دنیا را نخورید.
در دسته دیگری از آیات کمی صریحتر از دنیا مذمت میشود. تقریبا چهار آیه به صورتهای مختلف دنیا را اسباب سرگرمی معرفی میکند. لهو و لعب[5] از الفاظ شایعی است که قرآن در توصیف دنیا به کار میبرد. هر عاقلی میداند که برای انسانی که شخصیتی محترم و ارزشمند دارد، خیلی سبک است که وقتش را با اسباب بازی سپری کند. البته در دنیا همه چیز یافت میشود، ولی هیچگاه در میان افراد با شخصیت و کسانی که از نظر علم، سیاست، تقوا و حتی تجارت مهم بودهاند، کسی را نمییابید که با اسباب بازی بچهگانه بازی کنند؛ مگر اینکه بخواهد کودکی را سرگرم کند. خداوند میگوید: دنیا همین اسباب بازی است. اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ؛[6] این آیه جاذبههای دنیا را در چند دسته ذکر میفرماید. اول بازی است؛ قواعدی است و کارهایی را انجام میدهید، اما چیزی از آن در نمیآید. جالب این است که آدمیزاد همین طوری است که میبینید؛ تیمی برنده میشود، از یک طرف، صد نفر شادی میکنند، و از آن طرف صد نفر گریه میکنند که چرا تیم ما برنده نشد! گاهی برای اینکه تیمشان شکست خورده، زار زار گریه میکنند! دنیا یا اسباب بازیهایی است که هیچ حاصلی ندارد یا سرگرمیهایی است که لذتی حیوانی دارد.
وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ؛ یکی از کارهای دنیا که مردم به آن دل میبندند، جاذبههایی است که به وسیله زینتها حاصل میشود؛ چه زینتهایی که در آرایشگاهها و امثال آن روی بدن انجام میدهند و چه اسبابهای زینت مثل طلاجات که انسانها به خودشان میآویزند و خودشان را تزیین میکنند، و سپس درصدد برمیآیند که به همدیگر فخر بفروشند. یکی از اشتغالات دنیا از این چیزهاست. سهم بسیاری از گفتوگوها و هزینهها صرف این میشود که کسانی خودنمایی کنند و امتیازات مادی خودشان را به رخ دیگران بکشند و بگویند: من از این جهت بر تو برتری دارم، یا زیباترم، لباسم قشنگتر است، مدلش قشنگتر است، تازه مد شده و.... وَتَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ؛ این دیگر از بالاترین چیزهایی است که از دنیا به انسان میرسد؛ برتری از نظر مال. ثروت شما چقدر است، ثروت ما چقدر است! فامیل ما چه قدر ثروت دارد، پدرم چنین بود، اجدادم چنان بودند. وَالْأَوْلَادِ؛ همانطور که گفتیم در آن زمان برای بچهها نیز خیلی امتیاز قائل بودند.
خداوند این چند مسئله را ذکر میکند و میگوید: اینها دنیاست. سپس یک مثل میزند؛ كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ؛ میخواهید برای این چیزهایی که این همه به آنها دل میبندید، مثلی بزنم که واقعیتش را درک کنید؟ اینها همانند این است که باران خوبی ببارد، بهگونهای که کشاورزها خیلی خوشحال شوند و باعث شود کشتها زود سبز شود و رشد کند. تا اینجا هنوز مذمتی در کار نیست، اما از این به بعد بحث کمی تغییر میکند. ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطَامًا؛ طولی نمیکشد که این سبزههای زیبا، زرد میشود. ولی به این هم ختم نمیشود؛ پس از زردی، خشک و تبدیل به خار و خاشاک میشود. اگر دیر به آن برسند و آن را جمع نکنند، باد میآید و این خاشاک را پراکنده میکند. این لذتهایی که شما میبرید، بیش از لذتی که یک کشاورز در فصل بهار از رویش زمین و از نزول باران میبرد، طول نمیکشد. چشم به هم بزنید تمام میشود و پیری به سراغتان میآید و دیگر از آن لذتها خبری نیست. این دنیاست؛ این را با آخرت مقایسه کنید. در آخرت به این سادگی نیست که چند روزی بارانی بیاید و بعد هم خشک بشود و بر باد برود. آنجا همه چیز ثابت است و هرچه واقع شود، تغییر نمیکند. اینجا همه چیز قاطی است و این طور نیست که مردم دو دسته باشند. خوب و بد، پیر و جوان همه وضع زندگیشان این است، اما در آخرت دو خانه از هم جدا میشود؛ وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ؛ در یک خانه فقط عذاب است و عذاب، اما در خانه دیگر؛ مغفرة من الله ورضوان.
در آخر نیز میفرماید: وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ؛ این دنیاست که شما را فریب میدهد و از نعمتهای آخرت باز میدارد. اگر این جاذبههای دنیا نبود، شما فریبش را نمیخوردید و در فکر این بودید که برای آخرتتان بکارید. اما آنچنان سرگرم تان می کند که آنها را فراموش میکنید. البته این مطالب به این معنا نیست که دنیا به هیچ وجه مطلوب نیست و همه باید رهایش کنند. این مطالب در مقام مقایسه دنیا و آخرت مطرح شده است تا این دو را با هم بسنجیم و ببینیم باید کدام را انتخاب کرد. اما اگر آخرت را انتخاب کردیم، میتوانیم دنیا را ابزاری برای رسیدن به آن قرار دهیم. اینها برای این است که نگرش ما تصحیح شود و فکر نکنیم که دنیا مقصد است.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. عنکبوت، 45.
[2]. یوسف، 53.
[3]. انعام، 70.
[4]. لقمان، 33.
[5]. برخی از بزرگان بین لهو و لعب تفاوتهایی ذکر کردهاند. لهو چیزهایی مثل رقص و موسیقی است که انسان را سرگرم، از یاد خدا غافل و حالات شیطانی را در او تقویت میکند، اما لعب، کارهایی است که حساب و قانون دارد و باید به صورت خاصی انجام بگیرد و یکی برنده و دیگری بازنده میشود.
[6]. حدید، 20.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/05، مطابق با دهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت
(9)
در جلسه گذشته گفتیم که یکی از روشهای قرآن کریم برای تشویق توجه به آخرت و بیاعتنایی به دنیا، این است که نعمتها و زندگی دنیا را به طور کلی، و بهخصوص در مقام مقایسه با آخرت تحقیر میکند و سبک میشمارد. برخی از نمونههای این آیات را جلسه گذشته خواندیم، امشب نیز به برخی دیگر از این آیات میپردازیم. شب گذشته آیه بیستم از سوره حدید را خواندیم که دنیا را با آخرت مقایسه میکند؛ اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... ابتدا امور دنیوی را تا آخر میشمارد، سپس میفرماید که در آخرت دو بخش متمایز است؛ وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ؛ در بین آیه نیز مثالی میزند و میفرماید: زندگی دنیا مثل آب بارانی است که بیاید و گیاهی بروید و بعد خشک شود.
نظیر این تشبیه را در دو جای دیگر از قرآن نیز داریم؛ یکی آیه 24 از سوره یونس است که میفرماید: إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا یَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ؛ داستان زندگی دنیا مثل آبی است که از آسمان نازل میکنیم. وقتی این آب روی زمین میریزد، با گیاهها در هم میآمیزد و گیاهان آن را به درون خودشان میکشند و رشد و نمو میکنند. مِمَّا یَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ؛ همینجا اشارهای تحقیرآمیز دارد که این گیاهی که از زمین میروید، چیزی است که هم انسان میخورد هم حیوانات. این گیاهان در اثر نزول باران به وجود میآید و کمکم رشد میکند و زمین سبز و خرم میشود و زیور خودش را به خود میگیرد. وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَآ؛ صاحبان و کسانی که با این زمین سر و کار دارند، خیال میکنند سرزمین زیبای خرمی در اختیارشان هست و تا هر وقت بخواهند از آن استفاده میکنند، أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلاً أَوْ نَهَارًا؛ دستور و فرمان ما شب یا روز به این زمین میرسد، فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ؛ کاملا درو میشود، آنچنان که اگر کسی نگاه کند، اصلا فکر نمیکند که دیروز در اینجا زمین سبزی بوده است؛ گویا اصلا چنین جایگاهی وجود نداشته است. كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ؛ ما این مطالب را بیان میکنیم، مثل میزنیم و توضیح میدهیم، تا شما بیاندیشید، ببینید آیا میارزد که همه همتتان را صرف دنیا و لذتهای دنیا کنید؛ چیزی که با یک باد، همهاش نابود میشود؟ آیا این با نعمتی که هیچگاه از بین نمیرود، قابل مقایسه است؟!
در آیه 45 از سوره کهف نیز نظیر همین مثال آمده است. وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛ این مثل را درباره زندگی دنیا برای مردم بزن! كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ؛ آبی از آسمان فرستادیم، با گیاهان زمین درآمیخت و رشد کرد. بعد هم به صورت خار و خاشاکی درآمد که بادها آن را به این طرف و آن طرف پراکنده میکنند.
این آیات بیاناتی است که به صورت موعظه بیان شده است؛ یعنی به مخاطب توجه میدهد که شما خودتان باید فکر کنید و تصمیم بگیرید! ببینید این کار میارزد و این کاری که میکنید درست است یا درست نیست؛ امر و نهی جدی در آن نیست.
در تحقیر دیگری نسبت به دنیا، قرآن کریم بیانی دارد که باز ما کمتر به آن توجه میکنیم. میفرماید در دنیا به این کافرانی نگاه نکنید که از لذتها و زیورهای دنیا بهرهمند هستند؛ حکمتی در کار است که ما کافر و مؤمن را در بهرهمندی از نعمتهای دنیا از هم جدا نمیکنیم؛ ولی مطلبی بالاتر به شما بگوییم: اگر این راز نبود و ما این حکمت را لحاظ نمیکردیم، تمام نعمتهای دنیا را به کفار میدادیم! یعنی آن قدر نعمتهای دنیا بیارزش است که به کفاری که دشمنان ما و مستحق هر گونه بیاعتنایی هستند، همه نعمتهای دنیا را می دادیم؛ وَلَوْلَا أَن یَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ.[1] اگر این مصلحتی که در وحدت رویه نسبت به مومنان و کفار است، نبود،به کافران آن چنان نعمت فراوان میدادیم که نمیدانستند با آن چه کار کنند و سقف خانههایشان را نیز از نقره میساختند، بالابرهایی برایشان قرار میدادیم تا بر ساختمانهایشان مسلط بشوند. همچنین انواع زینتها را به آنها میدادیم که خانههایشان را با طلا و جواهرات زینت کنند. این دنیا این قدر بیاهمیت است.
وَإِن كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛[2] اینها کالای بیارزش دنیاست، ولی مصلحت این است که مؤمن و کافر هر دو باید در معرض امتحان قرار گیرند، و این مصلحت اقتضا میکند که شرایطی باشد که گاهی مؤمن ثروتمند شود و گاهی کافر، گاهی مریض باشند، گاهی سالم. باید این امور مختلف در این عالم پیش بیاید، تا مردم به گونههای مختلف امتحان دهند.
همانگونه که ملاحظه میکنید لحن این آیات تحقیر دنیاست و امر و نهی چندانی در آن نیست، اما دستهای دیگر از آیات، این مسئله را خیلی تشدید میکند و مثلا عاقبت آن را عذابهای دردناک ابدی معرفی میکند. اینگونه از آیات درباره کسانی به کار میرود که بین دنیا و آخرت، دنیا را انتخاب کردهاند؛ کسانیکه گفتهاند ما از آخرت چشم میپوشیم و کاری به آن نداریم؛ آخرت برای مقدسها و پیرزنها و پیرمردهاست، ولی ما اهل علم و تکنولوژی هستیم و هر روز صنعتی ایجاد میکنیم؛ ما همینها را میخواهیم، به هر قیمتی باشد. به عنوان مثال در سوره یونس میفرماید: إَنَّ الَّذِینَ لاَیَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا ... أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ؛[3] کسانی که هیچ امیدی به آخرت ندارند و میگویند آخرتی در کار نیست و به همین زندگی دنیا دل بستهاند، عاقبتشان آتش است.
کفر؛ عاقبت بهانهجویی در مقابل دستورات الهی
آیه بعد مربوط به مؤمنانی است که در ظاهر ایمان آوردهاند. ذکر این نکته لازم است که در قرآن عبارت «یا ایها الذین آمنوا» به عنوان لقبی برای امت اسلامی به کار میرود؛ کسانیکه مسلمان شدهاند و گفتهاند: ما مسلمانیم و پیغمبر را قبول داریم. شاهد این مطلب نیز این است که در آیه 36 از سوره نساء میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ. اگر ایمان مخاطبان این عبارت، پذیرفته شده و صحیح بود، دیگر معنا نداشت که دوباره به آنها بگوید، ایمان بیاورید. این الذین آمنوا مثل یک لقب است و میخواهد بگوید مخاطب من شمایید، مشرکان نیستند، ولی در بین همین افراد، کسانی هستند که در دل ایمان ندارند.
بخشی از آنها کسانی هستند که وقتی تکلیف سختی میآمد، بهانه در میآوردند و از زیر بار درمیرفتند. میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِیلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ؛[4] چرا وقتی میگوییم به جهاد بروید، به زمین میچسبید و تکان نمیخورید؟ چرا برای حرکت به سوی جهاد اظهار علاقهای نمیکنید؟ گاهی بهانه میآوردند و مثلا میگفتند: ایام گرماست و اگر اکنون به جنگ برویم، شکست میخوریم. میفرماید: قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛[5] شما میگویید گرم است و جهاد نمیروید؛ آتش جهنمی که در آن میسوزید، گرمتر است یا این گرما؟! خداوند تهدید میکند که این وضع، شما را به کفر میکشاند. اگر اینگونه باشید که وقتی تکلیف سنگینی برایتان میآید، بخواهید از زیر بارش در بروید، بدانید این روش شما را به کفر میکشاند. اینکه نمیخواهید به تکلیفی که موافق میلتان نیست، عمل کنید، به معنای این است که بعضی از دستورات را قبول میکنید و بعضی از آنها را قبول نمیکنید.
در آیات دیگر درباره چنین کسانیکه احکام خدا را به دو دسته تقسیم میکنند و آنچه موافق میلشان است، قبول میکنند، ولی آنچه موافق میلشان نیست، یا جامعه نمیپسندد و به خاطر آن دچار مشکلات و استهزاء دیگران میشوند، نمیپذیرند، میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ...یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ... * أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا؛[6] اینها در ظاهر مؤمناند؛ نماز میخوانند، مسایلی هم که خیلی زحمت ندارد، قبول میکنند و انجام میدهند، اما جای احکام سخت که میرسد که باید برای آنها فداکاری و گذشت کنند، شانه خالی میکنند. اینها در واقع کافرند؛ زیرا به لازمه ایمان که تسلیم در برابر همه احکام است، ملتزم نیستند. امروز زبان حال برخی همین است؛ میگویند: ما همه دین را قبول داریم، حتی نماز شب هم میخوانیم، اما حجاب را قبول نداریم؛ این حکمی ارتجاعی است. استدلال هم میکنند که ضررهایی برای جامعه دارد! قرآن درباره چنین کسانی میگوید: أُوْلَـئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا؛ تاکید میکند که حتما و حقا اینها کافرند.
أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ؛ در مقام انتخاب بین دنیا و آخرت، راضی شدید که دنیا را داشته باشید و آخرت را رها کنید. فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ* إِلاَّ تَنفِرُواْ یُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَیْئًا؛[7] اگر نمیخواهید که زیر بار تکلیف بروید و بهانه میآورید، بدانید! در همین دنیا به عذاب سختی مبتلا خواهید شد، و خداوند کسان دیگری را به جای شما خواهد آورد که از این وظیفه استقبال کنند. شما با این مخالفتی که با پیغمبر اکرم میکنید، ضرری به او نمیزنید و خداوند او را یاری میکند.
در این آیات نکتههای بسیار مهمی وجود دارد که بهخصوص برای امروز ما خیلی باید مورد توجه قرار بگیرد و از آن درس بگیریم. اولا اینکه وقتی ما گفتیم مؤمنیم، نماز خواندیم، عمامهای بر سر گذاشتیم و ریشی و تسبیحی به دست گرفتیم، دلیل آن نیست که مؤمن هستیم. خداوند میگوید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ؛ باید ایمان واقعی داشته باشید و هر دستوری که میدهیم اطاعت کنید. اینکه بهانه میآورید که امروز هوا گرم است، سرد است، محصولمان رسیده باید درو کنیم، و... پذیرفته نیست. اگر ایمان واقعی دارید باید به هر دستوری که خدا داده است، عمل کنید.
هر کدام از ما باید خودمان را بسنجیم که آیا واقعا در مقابل اوامر خدا این حالت را داریم که خداوند هر چه بگوید، اطاعت کنیم؟ آیا این طور هستیم که چه به نفع ظاهریمان باشد یا به ضررمان، جامعه بپسندد یا نپسندد، و... برایمان تفاوتی نکند، یا تا آن جایی حاضریم اطاعت کنیم که مزاحمی نباشد و زحمت زیادی نداشته باشد؟
در آیه دوم از سوره ابراهیم میفرماید: وَوَیْلٌ لِّلْكَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ؛ وای بر عذابی که به کافران وعده داده است. سپس این کافران را معرفی میکند. اما نمیفرماید که آنها کسانی هستند که پیغمبران را میکشند، احکام اسلام را انکار میکنند و نماز نمیخوانند. میفرماید: الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ؛ آنها کسانی هستند که دنیا را از آخرت دوستتر میدارند؛ یعنی وقتی امر دایر میشود بین کاری که باعث آبادانی دنیایشان میشود، ولی آخرتشان را خراب میکند، یا امری که آخرتشان را آباد میکند، اما در دنیا زحمتهایی برایشان ایجاد میکند، دنیا را ترجیح میدهند. نظیر این مطلب در آیه دیگری نیز آمده است؛ وَلَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَیَاةَ الْدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ؛[8] غضب خداوند بر کسانی است که در واقع ته دلشان ایمانی ندارند و برای مصلحت روزگار با مسلمانها خوش و بش و زندگی میکنند. خداوند عذاب بزرگی برای اینها مهیا کرده است؛ زیرا زندگی دنیا را بر آخرت را ترجیح میدهند.
در سوره نازعات نیز میفرماید: فَأَمَّا مَن طَغَى* وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى* وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛[9] مردم دو دسته هستند. البته این دو دسته دو نماد هستند و بین آنها مراتب بسیاری وجود دارد که بعضی به این طرف نزدیکترند و بعضی به آن طرف. معمولا دستهبندیهایی که قرآن میکند، ملاک را قلهها قرار میدهد. میفرماید: مردم دو دستهاند؛ یا اهل طغیاناند و زیر بار تکلیف و مسئولیت نمیروند. نکتهاش نیز این است که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح می دهند. جایگاه این گروه جحیم است. اما جایگاه کسانیکه ترس از مسئولیت دارند و از اینکه خدا از آنها راضی نباشد، میترسند و به خاطر این ترسشان خودشان را از کارهای زشت باز میدارند،[10] بهشت است. ما باید ببینیم که اگر ما را مخیر کردند که در زندگی مثل فرعون یا محمدرضا شاه زندگی کنیم و در آخرت به جهنم برویم، میخواهیم اینگونه باشیم یا نه، حاضریم سختیهای زندگی را تحمل کنیم؟! این طرف گاهگاهی لازم است با فقر، بمباران، خرابی خانهها و... نیز بسازیم و مقاومت کنیم.
در آیات پانزده و شانزده سوره هود میفرماید: مَن كَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لاَ یُبْخَسُونَ* أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ؛ کسانی هستند که خواست، هدف و ایدهآلشان زندگی دنیاست. بر اساس قانونی که در این دنیا برای مؤمن و کافر داریم، کاری که میکنند نتیجهاش را در این دنیا خواهند دید و از نتیجه دنیوی کارشان کم نمیگذاریم، اما وقتی از این دنیا رفتند، غیر از آتش چیزی ندارند. این طور نیست که عذابی محدود داشته باشند. اگر تمام همّشان همین لذائذ دنیاست و به هر قیمتی تمام شود، هر ظلمی انجام میدهند تا به خواستههایشان برسند، از این عالم که رفتند غیر از آتش چیزی ندارند. لحن این آیه از لهم عذاب الیم نیز شدیدتر است.زیرا لهم عذاب الیم؛ یعنی عذابی دارند، اما ممکن است غیر از آن چیز دیگری باشد و ممکن است پس از چندی نجات پیدا کنند.[11] اما درباره کسیکه دنیا را بر آخرت ترجیح میدهد میفرماید: چیزی غیر از آتش ندارند. این عذاب برای کسی است که معشوق و تمام هم و غمش دنیاست و به چیز دیگری فکر نمیکند. چنین کسی طبعا کاری نمیکند که در آخرت به دردش بخورد.
عاقبت تبعیض در ایمان
در آیه 85 از سوره بقره خطاب به کسانیکه بعضی از احکام را قبول میکنند، اما زیر بار بعضی دیگر از احکام نمیروند، میفرماید: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ؛ آیا شما در ایمانتان تبعیض قائل شدید و بعضی از چیزها را قبول و بعضی را قبول ندارید؟ فَمَا جَزَاء مَن یَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ؛ مجازات این رویکرد این است که هم در این دنیا سختی خواهید دید و هم در آخرت دچار شدیدترین عذابها میشوید. این نشانه این است که چنین کسانی هنگام مرگ کافر میشوند؛ زیرا اگر کسی با ایمان از دنیا برود، خداوند در آن عالم او را یکسره به جهنم نمیبرد. اگر کسی ایمان داشته باشد، در نهایت حتی اگر سالها در جهنم بسوزد، باز با شفاعت نجات پیدا میکند. بنابراین اگر کسی تمام عمرش باکی از انجام گناه نداشته باشد، ایمانش محفوظ نخواهد ماند.
یک دسته از آیاتی که تا کنون خواندیم، دنیا را تحقیر میکرد. دستهای دیگر از آیات میگفت: اگر کسانی رفتارهای خاصی داشته باشند، آخرتشان به کلی تباه میشود؛ اهل جهنم خواهند بود و هیچ نجاتی نخواهند داشت. لحن این آیات شدیدتر بود و ملاک این شدت نیز این بود که شما ایمانتان تبعیضی است. ایمان تجزیه شده قبول و نجاتآور نیست. در اینجا این توهم پیش میآید که خدا این عالم را این طور قرار داده است که یا انسان باید در دنیا خوش بگذراند و در آخرت به جهنم برود یا اگر میخواهد در آخرت بهشت را داشته باشد، باید اینجا سختیها را تحمل کند؟! در پاسخ باید گفت که این آیات درباره ترجیح دنیا بر آخرت است. اینگونه نیست که هر کس دارای لذتهای دنیاست و خوشی و راحتی و مقام و سلطنت دارد، اهل جهنم باشد. در جلسات گذشته نیز به سلطنت حضرت سلیمانسلاماللهعلیه اشاره کردم که از خدا خواست سلطنتی به او بدهد که بعد از او هیچ کسی نخواهد داشت. همه چیز، حتی امور طبیعی و جنیان در اختیارش بودند. براساس این توهم، چنین کسی نباید آخرتی برایش بماند، اما اینطور نیست و ایشان پیامبر معصوم خدا بودند.
آن چه باعث میشود که انسان به عذاب آخرت مبتلا شود، این است که اگر تزاحمی بین رفتاری که اثر دنیوی دارد با رفتاری که اثرش اخروی است، پیش آمد، اثر دنیوی را ترجیح بدهد. برای مثال در ارتباط بین زن و شوهر اگر عقد خوانده شود، ارتباط حلال است، اما اگر عقد خوانده نشود، هرچه آیه قرآن خوانده شود، ارتباط حلال نمیشود. با ذکر و ورد، حرامی حلال نمیشود. این دو با هم تزاحم دارند. اگر بین کار دنیایی و آخرتی تزاحم بود و شما کار دنیوی را انتخاب کردید، موجب عذاب اخرویتان میشود؛ اما اگر تزاحمی نبود، لذت دنیا حتما موجب عذاب نمیشود؛ اگرچه ممکن است ثواب اخروی کمرنگ شود و از ثواب انسان کاسته شود.
در جلسات گذشته گفتیم که از دیدگاه اسلام کار خوب نیازمند دو عنصر حسن فعلی و حسن فاعلی است. بعضی از چیزها در مقام تزاحم، حسن فعلیشان را از دست میدهند و اصلا کار غلطی میشوند؛ مثل ارتباطی که بین زن و مرد بدون عقد شرعی انجام بگیرد. این ارتباط دیگر حتی حسن فعلی هم ندارد. اگر کاری حسن فعلی داشت و انسان آن را به نیت خداپسندی انجام داد، باعث میشود که فضلیت پیدا کند؛ البته این فضیلت مراتب و درجات مختلفی دارد. گاهی تزاحم بین حسن یک فعل و قبح کار دیگر است. وقتی کاری قبح داشت، دیگر با نیت خوب نمیتوان بدی آن را جبران کرد؛ مگر اینکه عنوان ثانوی عارض آن شود و حرامی را حلال یا حتی واجب کند؛ همانند گوشت مردهای که برای نجات از مرگ باید خورد تا زنده ماند. إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ؛[12] اضطرار باعث میشود که گوشت میته حلال شود و اگر این گوشت مایه حیات انسان باشد، انسان باید آن را بخورد و اگر نخورد گناه کرده است. ولی تا زمانی که این عنوان ثانوی نیست،انتخاب کار حرام قابل توجیه نیست و این عذاب را خواهد داشت.
مطلب دیگر اینکه بیاناتی مثل این آیه که میفرمود: لیس لهم فی الاخرة الا النار درباره کسانی است که تمام عمرشان اینگونه باشند و به تعبیر علمی دنیاخواهی ملکه آنها شده باشد؛ دنیاپرستی که اصلا به فکر آخرت نیست و به ذهنش نمیآید که آخرتی هست یا نیست. اما کسانیکه گاهی فریب شیطان را میخورند، یا حالت غضب یا شهوتی برایشان غالب شده و گناهی مرتکب شدهاند، اینگونه نیستند؛ البته اقتضای عذاب دارند اما به اندازه همان عملشان. آنکه همیشه در عذاب باقی میماند و چیزی جز آتش در انتظارش نیست، کسی است که ملکهاش دنیاپرستی باشد.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. زخرف، 32.
[2]. همان، 35.
[3]. یونس، 7-8.
[4]. توبه، 38.
[5]. توبه، 81.
[6]. نساء، 150-151.
[7]. توبه، 38-39.
[8]. نحل، 106-107.
[9]. نازعات، 37-41.
[10]. در بحثی که درباره هوای نفس داشتیم، اشاره کردم که در «نهی» در این آیه، نهی تکوینی است؛ یعنی عملا خودشان را باز میدارند؛ نه این که به نفسشان بگویند نکن.
[11]. البته این را میدانیم که کسی که وارد جهنم ابدی شد، دیگر از آن بیرون نمیآید، اما قبل از اینکه درهای جهنم بسته بشود و کارها یکسره شود، امکان نجات وجود دارد.
[12]. انعام، 119.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/06، مطابق با یازدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(10)
در شبهای اخیر برخی از آیات شریفه قرآن را که بیانی درباره دنیا و آخرت داشت، بررسی کردیم و یک نوع دستهبندی نیز برای آنها قائل شدیم. از بعضی از این آیات چنین برداشت میشد که دنیا و آخرت قابل جمع نیستند و انسان یا باید دنیا را انتخاب کند، یا آخرت را. برای مثال در آیه 67 سوره انفال میفرماید: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ. یا در آیه بیستم از سوره شوری میفرماید: مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ؛ آنهایی که دنیا را میخواهند، مقداری از آن را در دنیا به آنها میدهیم، اما در آخرت بهرهای نخواهند داشت.
در جلسه گذشته توضیح مختصری دادیم که با استفاده از قرائنی که در خود آیات است و همچنین از جمع بین آیات، استفاده میشود که این آیات درباره کسانی است که همه توانشان را صرف دنیا میکنند. در این آیات خداوند دو گروه ممتاز را که در رأس هستند، معرفی میکند؛ یک دسته کسانی که تمام همّشان دنیاست، یک دسته کسانی که تمام همّشان آخرت است. یکی از مؤیدات این مطلب این است که برخی از آیات به صورت فعل مضارع استمراری است. بنابراین فی الجمله جمع بین نعمتهای دنیا و نعمت های آخرت ممکن است، و این طور نیست که اگر خدا به کسی در دنیا نعمتهای فراوانی داد، دیگر در آخرت بهرهای نداشته باشد. در این جلسه به چند نمونه از آیاتی که دلالت بر این معنا میکند، اشاره میکنیم.
درباره بعضی از پیغمبران مثل حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام تصریح شده است که وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ؛[1] از نظر قرآن، حضرت ابراهیم در میان پیغمبران احترام خاصی دارد. میفرماید: ما پاداش حضرت ابراهیم را در دنیا دادیم، اما او در آخرت جزو شایستگان است. مفسران، از جمله مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه فرمودهاند: یعنی شایسته دیدار خداوند متعال و در جوار پروردگار است. در این آیه تصریح شده است که حضرت ابراهیم هم در دنیا پاداش داشت و هم در آخرت. آیه 148 از سوره آل عمران نیز درباره برخی میفرماید: فَآتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْیَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ؛ هم خیر دنیا را به آنها دادیم و هم خیر ممتاز آخرت را.
کسانی تصور میکنند که جمع بین این نعمتها میسر نیست و دستکم اگر انسان بخواهد به نعمتهای آخرت برسد، باید از نعمتها و لذتهای دنیا صرف نظر کند. این گرایش در برخی از متصوفه وجود دارد. اما قرآن به صراحت در مقابل این گرایش میفرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛[2] چه کسی گفته است که زینتهای دنیا ممنوع است و نباید از آن استفاده کرد؛ خدا این نعمتها را برای بندگانش خلق کرده است. این آیه نهی روشنی از این تصور و پندار غلط است.
روزی حضرت امام باقرصلواتاللهعلیه در هوای گرم تابستان مدینه در مزرعهشان کار میکردند و عرق از صورت مبارکشان جاری بود. یکی از این اشخاص منحرف آمد و این حالت حضرت را دید، گفت: باید بروم اولاد پیغمبر را نصیحت کنم! نزد حضرت آمد، سلام کرد و گفت: آقا! اگر الان ملک الموت برسد و شما را قبض روح کند، در چه حالی خواهید بود؟ خوشتان میآید در این حال قبض روح شوید؟! حضرت فرمود: این حال یکی از بهترین حالات است؛ زیرا من برای انجام وظیفه و تأمین هزینه زندگی خانوادهام کار میکنم، و این یکی از عبادتهای بزرگ است. اگر در این حال ملکالموت مرا قبض روح میکرد، خیلی خوشحال بودم.
همچنین به ما دستور داده شده است که در دعایتان بگویید: رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً؛[3] و نفرموده است که فقط خوبی آخرت را از خدا بخواهید. بنابراین معلوم میشود که جمع بین دنیا و آخرت ممکن است.
برخی بین دنیا و آخرت اینگونه جمع میکنند که مدتی را صرف هوای نفس میکنند و به دنبال لذتهای دنیا میروند، سپس مثلا در ماه رمضان احیاء میگیرند و به توبه،استغفار و گریه میپردازند؛ آن برای دنیایشان، این هم برای آخرتشان. کسانی انواع معاملات را میکنند، به حلال و حرامش نیز خیلی مقید نیستند، بعد میگویند: چیزی هم نذر یا وقف میکنیم برای آخرتمان. این یک نوع جمع بین دنیا و آخرت است و فی الجمله نیز ممکن است. گناه کردهاند، ولی اگر توبه صادقانه کنند و به کارهای خیر بپردازند، در دنیایشان لذتشان را برده و در آخرت نیز خداوند گناهشان را میآمرزد و آنها را به جهنم نمیبرد. این یک نوع جمع است که در آن حتی لذتهایی که ناشی از گناه است، انجام میگیرد! مدتی به گناه مشغول بوده و لذایذی از دنیا برده است، اکنون نیز تصمیم ندارد که به صورت قطعی همه را رها کند.
برخی بین دنیا و آخرت اینگونه جمع میکنند که مقید هستند گناه نکنند. مقید هستند که هیچ کدام از کارهایی که انجام میدهند، حرام نباشد تا عذاب آخرت را برای خودشان فراهم نکنند. در شکل پیشین، فرد کارهایی کرده بود که مستوجب عذاب میشد، ولی بعد با توبه و کارهای دیگری آنها را جبران میکرد. این دسته کسانی هستند که مقیدند مرتکب گناه نشوند، ولی در موارد دیگر غیر از اشتغال به واجبات، به لذتهای مباح دنیا نیز میپردازند؛ خانه خوب میسازند، باغچه تهیه میکنند و وسایل راحتی برای خود و بستگانشان فراهم میکنند؛ البته توجه دارند که هیچ کدام از اینکارها حرام نباشد و رعایت همه حقوق شرعی را میکنند. به این وسیله لذتهای دنیا را میبرند، در آخرت نیز عذابی نخواهند داشت؛ بلکه خداوند به خاطر انجام واجبات و ترک محرمات به آنها ثواب هم میدهد. این هم یک نوع جمع بین دنیا و آخرت است که برای خیلی از مؤمنان میسر است.
نوع دیگری از جمع بین دنیا و آخرت وجود دارد که از دو نوع بالا بسیار بالاتر است. اگر ما این نگرش را پیدا کنیم که اصولا زندگی دنیا ابزاری برای کسب سعادت آخرت است، برای زندگی دنیا به گونهای دیگر برنامهریزی میکنیم. کسانی با این نگرش اولا مسائل شرعی و فقهشان را خوب یاد میگیرند، سپس شبانهروزشان را طوری برنامهریزی میکنند که هر کاری به عنوان یک عبادت انجام بگیرد.برخی از عبادتها را همیشه میتوانند انجام دهند. برای مثال، ذکر خدا را در هر حالی، حتی در جاهای آلوده نیز میتوان گفت؛ برخی از دعاها در بیت الخلاء مستحب است. این عبادات که مزاحم چیزی نیست و همیشه میتوان آن را انجام داد.
اعمال دیگری هم که انجام میدهند، اگرچه عنوان اولی آنها مباح است، ولی میکوشند آنها را به عنوان مقدمه آخرت و وسیله عبادت انجام دهند. برای مثال، اصل کسب حلال مباح است، اما اگر کسی آن را برای توسعه بر عیال، کمک به فقرا، حفظ عزت اسلامی، یا پیشرفت جامعه اسلامی انجام دهد، در واقع دنیا را تبدیل به آخرت کرده است. چنین کسی اصلا کار دنیایی ندارد؛ اگر فراغتی داشته باشد که با ذکر، تفکر و عبادتهای دیگر میگذراند؛ کارهای دیگرش را نیز برای خودش انجام نمیدهد و همه را برای اینکه مقدمه فعل واجبی است، یا موجب خدمت به خلق خداست و خداوند این کار را دوست دارد، انجام میدهد.
اگر انسان این نگرش را پیدا کند، اصلا دنیایی برایش نمیماند و حتی خوابش عبادت و آخرتطلبی میشود. خواب کاری نیست که انسان آن را انجام دهد، بلکه انسان چشمهایش را روی هم میگذارد و درکش از بین میرود، انگار مرده است. حتی قرآن خواب را یک نوع «توفّی» حساب میکند.[4] اما در روایت آمده است که در ماه رمضان همین خواب عبادت است؛ نومکم فیه عبادة.[5] دلیل آن هم این است که مؤمن در ماه رمضان سعی میکند به اندازهای بخوابد که برای عبادتهای خودش مفید باشد؛ بتواند روزه بگیرد، و با نشاط عبادت، قرائت قرآن و شبزندهداری کند. بعضی روز میخوابند تا شب بتوانند احیا بگیرند و به عبادتها بپردازند. در این صورت آن خوابشان مقدمهای برای تکلیف مستحب میشود، و با این نظر، خود خواب نیز امری مستحب میشود. این نوع جمع بین دنیا و آخرت، تبدیل کردن دنیا به آخرت است.
داستانی را به یاد آوردم که احتمالا آن را از مرحوم آقا حسین فاطمی شنیدهام. ایشان میفرمود: یکی از اولیای خدا در تهران با اینکه سنی از او گذشته بود، به حسب تکلیف شرعی با همسرش همبستر شد؛ در صورتی که هم پیر بود و هم حالی برای این کارها نداشت. فردای آن روز یکی از شاگردانش خدمت ایشان آمد و گفت: من دیشب خواب دیدم که فرشتگان از آسمان نازل میشدند و سطلهای آب به دستشان بود. از آنها پرسیدم: این چه آبی است و برای چه آن را میآورید؟ گفتند: این آب بهشتی است که برای غسل کردن این مرد میآوریم. آب غسلش را از بهشت آوردند! آیا چنین کاری دنیاگرایی است؟! انسان میتواند حتی حیوانیترین کارها را به عنوان عبادت انجام دهد و اگر آداب و وظایفش را رعایت کند، همین عمل، عبادت و آخرتگرایی میشود.
یکی از بهترین ایامی که روزهاش مستحب است، عید غدیر است. در روایات ثواب روزه این روز مساوی با هفتاد سال عبادت دانسته شده است. حال اگر شخصی سحر بلند شد، سحری خورد و نیت کرد که این روز را روزه بگیرد، اما صبح عید به خانه یکی از دوستانش رفت و حس کرد که این دوستش میخواهد از او پذیرایی کند. برای مثال شرینی و شربت آورده است یا ناهار آماده کرده است و دوست دارد روز عید دوستش را مهمان کند. او هم نمیگوید که من روزهام، و برای اینکه خواسته دوستش را انجام داده باشد، روزهاش را افطار میکند. در روایت آمده است که به خاطر این کار خالصی که انجام میدهد، هفتاد برابر آن روزه، به او ثواب میدهند. خود روزه عید غدیر ثواب هفتاد سال عبادت را داشت. این افطار آن ثواب را هفتاد برابر میکند! چقدر معامله با خدا آسان است! در مقابل، اگر کسی روزه واجب ماه رمضان را به قصد خودنمایی انجام دهد، روزه و عبادتش باطل میشود، و گناه نیز کرده است؛ در آخرت نیز عذابش میکنند که چرا عبادت باطل انجام دادی؟
این مسایل مربوط به همان بحث مقدماتی میشود که در جلسات گذشته به آن پرداختیم. گفتیم در ارزش اخلاقی غیر از حسن فعلی، حسن فاعلی مطرح است. با این حسن فاعلی، انسان می تواند کارهای لذیذ دنیوی را به صورت یک عبادت بزرگ انجام بدهد که فقط ثواب آخرتش منظور است.
گفتیم برخی خیال میکنند که یا باید دنیا را داشته باشند و یا آخرت را. یک قسمت از این توهم را پاسخ دادیم و گفتیم انسان میتواند بین سعادت دنیا و آخرت جمع کند. لنگه دیگر این توهم این است که اگر کسی در دنیا نعمتی نداشت، در آخرت غرق در نعمت خواهد بود. عمری را با فقر، بدبختی و گرفتاری گذرانده است، بنابراین سهمش محفوظ است و در آن عالم راحت است! اما برخی از آیات بر این نکته تصریح دارند که در بین آدمیزادها، کسانی هستند که نه دنیا دارند و نه آخرت، و خداوند در دنیا آنها را به پستی و رسوایی و در آخرت به شدیدترین عذابها مبتلا میسازد؛ حتی بعد از مرگشان تا روز قیامت مورد لعنت قرار گیرند.
قرآن چند طایفه را ذکر میکند که اینگونه هستند. در آیه یازده از سوره حج میفرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ؛ بعضی از انسانها هستند که زندگیشان یک طرفی و کارهای خوبشان با شرط است. اینها خدا را پرستش میکنند، اما در یک شرایط خاصی؛ اگر آن شرایط نباشد خدا را بنده نیستند. فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ؛ اگر این کاری که مشغول آن است، محاسنی دارد؛ مثلا امام جماعتی است که دستش را میبوسند، نزدش وجوهات را حساب میکنند و خلاصه به او احترام میگذارند، خیلی با آرامش و بدون تردید کارش را انجام میدهد. وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ؛ امااگر بنا شد که به آنها ضرر بخورد، باید فداکاری کنند، از منافعشان صرف نظر کنند، فحش بشنوند و اهانت ببینند، میگویند: نه! ما اهلش نیستیم. انگار نه انگار که اهل عبادت و خداپرست بوده است. خداوند درباره چنین افرادی میفرماید: خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ؛ هم دنیایش از بین رفته و هم آخرتش، این خسارتی بسیار آشکار است.
در آیه 104 از سوره کهف در تعبیری رساتر میفرماید: میخواهید به شما بگوییم ضرر چه کسی از همه بیشتر است؛ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا، الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ کسانیکه همه دغدغهشان دنیاست و عمرشان را صرف دنیا کردند، اما دلشان خوش است و خود را فریب داده و خیال میکنند خیلی کار خوبی انجام دادهاند. چه بسا به زبان هم بگویند: الحمدلله ما موفق شدیم به خلق خدا خدمت کنیم! باور کرده است که خدمت کرده، اما از اول تا آخر غیر از دنیا دنبال چیزی نبوده است. اینها زیانکارتریناند. زیرا دو ناراحتی دارند؛ یکی اینکه میبینند عمرشان تلف شده و سودی نداشتهاند، دیگر اینکه امید داشتند که اینها باعث سعادتشان شود، منتظر بودند که خدا پاداششان بدهد، اما وقتی پروندهشان باز میشود، میبینند که همه برای نفس، خودنمایی و دنیا بوده است و هیچ کدامش قبول نشده است.
وضعیت گروه دیگر حتی بدتر از گروه دوم است. خداوند درباره این گروه میگوید: بعد از مرگشان نیز لعنت برایشان ادامه دارد. مثال روشن این گروه فرعون است. خداوند بعد از بیان داستان حضرت موسی و فرعون، میفرماید: وقتی بنیاسرائیل از رود نیل گذشتند، فرعونیان را در دریا غرق کردیم؛ فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانظُرْ كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ؛[6] سپس میفرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ* وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِینَ؛ اینها بعد از مرگشان نیز گرفتار لعنت مردم شدند؛ هم لعنت خدا و فرشتگان و هم بندگانی که ظلم اینها را در طول زورمداریشان تحمل کرده بودند. روز قیامت نیز از کسانی هستند که با قیافههای زشت و نفرتآور محشور میشوند.
در سوره بقره درباره اهل کتاب میفرماید: خداوند از آنها میثاق گرفت که مردم خودتان را نکشید، اما آنها حتی به خودشان نیز رحم نکردند، به جان هم افتادند و جنگهای داخلی راه افتاد و همدیگر را کشتند. خداوند خطاب به آنها میفرماید: شمایی که مدعی هستید که تابع پیغمبر خدا و تابع کتاب خدا هستید، مگر در کتاب خدا نیست که این کارها را نکنید، پس چرا انجام میدهید؟ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ؟[7]
فکر میکنید این رویکرد در این زمان هم میتواند مصداق داشته باشد؟ کسانی قرآن را میبوسند، بالای سر میگذارند، وقتی میخواهند به سفر بروند از زیر قرآن عبور میکنند، اما نسبت به بعضی از احکام صریح قرآن بیتفاوتاند. انگار نه انگار که این چیزها در قرآن است. خداوند خطاب به اهل کتاب میفرماید: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ، اما در روایت آمده است که نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإِیَّاكِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَة ؛[8] این ضرب المثلی در زبان عربی و به این معناست که من با شما صحبت میکنم، اما میخواهم همسایه هم بشنود. در فارسی میگوییم: به در میزند تا دیوار بشنود! خطاب آیه به یهود است، اما منظور این است که مسلمانها عبرت بگیرند. خطاب به اهل کتاب میفرماید: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ؛ یعنی مسلمانها شما بشنوید! مبادا اینگونه شوید و بعضی از آیات را قبول کنید و بعضی را قبول نکنید! فَمَا جَزَاء مَن یَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ؛ اگر به تجزیه در ایمان قائل شدید، به شدیدترین عذابها گرفتار میشوید. وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ میخواهید خدا را فریب دهید؟! خدا از باطن شما آگاه است. أُولَـئِكَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآَخِرَةِ؛ اینها کسانی هستند که آخرتشان را به دنیا فروختند. فَلاَ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ یُنصَرُونَ؛ هیچ تخفیفی در عذابشان داده نخواهد شد.
دنیا و آخرت دو بخش از زندگی انسان است. این دو بخش با هم ارتباط دارند. اینجا باید کاشت، آن جا باید درو کرد و برداشت. اگر کسی اینجا نکارد، در آخرت محصولی نخواهد داشت. بنابراین رابطه بین این دو حیات، رابطه مقدمه و ذی المقدمه، ابزار و کار، و رابطه کار و پاداش است. اگر اینجا کاری انجام نگیرد، پاداشی نخواهد بود. اگر کسی دغدغهاش را صرف اینجا کند، و کاری نکند که برای آن جا مفید باشد، چیزی جز آتش در انتظار او نیست؛ أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ.[9] اگر کمابیش بین این دو جمع کرده باشد، راهی برای نجاتش پیدا میشود؛ البته اگر آن راه را که همان توبه است، بشناسد و به آن عمل کند. ولی در عین حال کسانی میتوانند در هر دو حیات خوشبخت باشند، و هیچ دغدغه و نگرانی نسبت به آخرت نداشته باشند، همانگونه که میتوانند در هر دو بدبخت باشند.
کسانی دو بدبختی را جمع میکنند که خداوند درباره آنها میگوید: وَرَضُواْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا؛[10] مثل آن دو برادر که داستانشان در قرآن آمده است. خداوند به یکی از آنها نعمت بسیاری داده بود. این برادر به او گفت: از این نعمتهایی که در دنیا از آنها بهرهمند هستی، برای آخرت خودت فکری بکن! جواب داد: وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا؛[11] گمان نمیکنم که قیامتی در کار باشد. فرض کنیم که بود، همانطور که اینجا این نعمتها را جمع کردم، آنجا هم جمع میکنم!
نتیجه اینکه شرط اول برای خوشبختی این است که ایمان صحیح تقویت شود. اگر ایمان انسان سست شد، میگوید: وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً؛ گمان نمیکنم که بهشت و جهنمی در کار باشد؛ آخوندها چیزهایی میگویند، اما فکر نمیکنم باشد! ولی به این گمان نمیکنم، اکتفا نکنید! یک جایی پشیمانی میآورد که دیگر راه برگشت نیست. در جایی انسان میتواند به گمان اکتفا کند، که اگر اشتباه بود، بتواند جبران کند. اما اگر اینگونه نبود و گمان من اشتباه از آب درآمد، وقتی به آن عالم رفتم، چگونه میخواهم برگردم و آن را جبران کنم؟! سعی کنیم ایمانمان را تقویت و حفظ کنیم! یکی از راههای حفظ ایمان، اجتناب از گناه است. ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ؛[12] کسانی از اول تکذیب نمیکردند و منکر خدا و قیامت نبودند، اما به گناه آلوده شدند؛ این بود که ابتدا به شک مبتلا شدند، کمکم این شک، تبدیل به ظن شد، و در آخر هم گفتند: خبری نیست!
اعاذنا الله و ایاکم، وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1]. عنکبوت، 27.
[2]. اعراف، 32.
[3]. بقره، 201.
[4]. اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا (زمر، 42).
[5]. الأمالی( للصدوق)، النص، ص، 93.
[6]. قصص، 40.
[7]. بقره، 85.
[8]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص631.
[9]. هود، 16.
[10]. یونس، 7.
[11]. کهف، 36.
[12]. روم، 10.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/07، مطابق با دوازدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(11)
در جلسات اخیر تعدادی از آیات کریمه قرآن را که درباره ارزیابی زندگی دنیا، مقایسهاش با زندگی آخرت، مذمت دلباختگی به دنیا و... است را تلاوت کردیم و نوعی دستهبندی نیز برای آنها انجام گرفت و به توضیح مختصری درباره آنها پرداختیم.
وقتی قرآن زندگی دنیا را با زندگی آخرت مقایسه میکند، جهات رجحان و افضلیتی برای زندگی آخرت ذکر میکند که در دو عنوان خلاصه میشود. این دو عنوان همان است که در سوره اعلی آمده است؛ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى.[1] خیر یک واژه است، اما از آنجا که حیثیت آن ذکر نشده است، میتوان آن را باز کرد و انواع خیریت آخرت بر دنیا را شمارش کرد. «ابقی» بودن را جدا ذکر فرموده است؛ یعنی وقتی عمر دنیا و آخرت با هم مقایسه میشود، عمر آخرت بسیار طولانیتر است. این یکی از مزیتهای آخرت بر دنیاست. ابقی بودن مزیت کمَی عمر آخرت بر عمر دنیاست. مقایسه این دو، مقایسهای است بین متناهی و لامتناهی؛ زیرا طبق آیات متعددی بهشت و جهنم همیشگی است؛و کسی که وارد بهشت ابدی شد، از آن بهشت خارج نمیشود، کسی هم که وارد دوزخ ابدی شد، او هم دیگر از آن خارج نمیشود. حتی برخی از دوزخیان بعد از تحمل سالها عذاب به ملائکه میگویند: ما سالهاست عذاب میکشیم، از خدا بخواهید یک روز از عذاب ما را کم کند! پاسخ داده میشود که در اینجا، چیزی تغییر نمیکند و حتی یک روز هم از عذاب شما کاسته نخواهد شد.[2] همیشگی بودن آخرت چیزی است که نمیتوان آن را با عدد نشان داد و فقط علامت نامتناهی میتواند نشانگر آن باشد و به این معناست که عمر آخرت هیچ حد و مرزی ندارد و هیچ وقت تمام نمیشود.
از آن طرف عمر دنیا را هر عددی فرض کنید، باز نسبت به عمر آخرت چیزی به شمار نمیآید. عمر دنیا معمولا زیر صد سال است، در گذشته سیصد، چهارصد سال هم بوده و گاهی کسانی تا نهصد سال هم عمر کردهاند. شما عمر زندگی دنیایی افراد را هزار سال فرض کنید، باز با بینهایت نسبتی ندارد. هزار سال چه کسری از بینهایت است؟ اگر مخرج کسری بینهایت باشد، مبهم است و با هیچ عددی نمیشود آن را تعیین کرد. حالا هزار سال را به توان هزار سال برسانید؛ یعنی عددی بنویسید که سه هزار صفر جلوی آن است، باز وقتی آن را با بینهایت بسنجید، همان رابطهای را دارد که هزار با آن داشت؛ یعنی باز هیچ نسبتی ندارد. این نسبت همان است که قرآن میفرماید: آخرت نسبت به دنیا ابقی است.
«خیر» معنای عامی است که مصادیق بسیاری میتواند داشته باشد و به مفاهیم کیفی برمیگردد. ما وقتی لذتهای دنیا را با هم میسنجیم،گاهی مقدار لذتی را که از هر یک حاصل میشود، مقایسه میکنیم و میگوییم این لذیذتر است؛ یعنی استفاده از این نعمت لذت بیشتری دارد و بهتر (خیر) است. ولی برتری آخرت بر دنیا تنها به این جهت نیست و خیریت آخرت بر دنیا جهات دیگری نیز دارد. همه ما میدانیم که انسان در دنیا خواستههای فراوانی دارد و هیچ انسانی نیست که به همه خواستههایش برسد. علت آن هم تزاحمی است که بین خواستههاست. برای مثال همه نمیتوانند رئیسجمهور یا برنده یک مسابقه شوند. این خاصیت نعمتهای دنیاست که تزاحم بین آنهاست و در نتیجه هیچ کس به همه خواستههایش در دنیا نمیرسد، اما در آخرت اینگونه نیست؛ لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا؛[3] خداوند در بهشت به هر کس هر چه به عقل، ادراک و میلش برسد، میدهد؛ اما به این ختم نمیشود. میفرماید: وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ؛ خودمان هم چیزهایی که عقل خودش نمیرسید بر آن میافزاییم. این هم یک جهت خیر بودن نعمتهای آخرت بر نعمتهای دنیاست.
جهت دیگر برتری آخرت بر دنیا این است که نعمتهای دنیا هر قدر هم زیاد باشد، بدون زحمت و ناراحتی فراهم نمیشود. شما هر نعمتی را فرض کنید نوعی خستگی، کسالت و سستی به دنبالش است. همین نانی که میخوریم زحمت بسیاری کشیده شده، تا به دست آمده است؛ کشاورز کاشته، آبیاری کرده، برداشت کرده است. بعد آن را آرد کردهاند، خمیر کردهاند، پختهاند تا لقمه نانی شده است که آن را سر سفره آوردهایم. تازه وقتی ما آن را میجویم، فکمان خسته میشود. پس از خوردن نیز چرتمان میگیرد و این خستگی همان غذایی است که خوردهایم. اما در آخرت اصلا خستگی معنا ندارد؛لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ؛[4] در بهشت هیچ نوع خستگی پیدا نمیشود. حتی برای چیدن میوه لازم نیست بالای درخت بروند، و همینکه میل پیدا میکنند، درخت شاخهاش را پایین میآورد و میوه را در دسترس آنها قرار میدهد.
از جمله برتریهای نعمتهای آخرت بر نعمتهای دنیا این است که در بهشت هیچ کس بر دیگری حسد نمیبرد. در دنیا اگر انسان نعمت فوقالعادهای داشته باشد، خواه ناخواه معاشرینش به او حسد میبرند و او را چشم میزنند، ولی در آخرت این طور نیست. و بالاخره یکی دیگر از مزایای زندگی آخرت بر زندگی دنیا این است که امیرمؤمنانعلیهالسلام میفرماید: مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَى إِلَّا فِیهَا؛[5] از برتریهای آخرت نسبت به دنیا این است که آخرت جای گناه نیست و هر چه گناه است در دنیا انجام میگیرد. آنجا دار شرف و پاکی و طهارت است، اما اینجا دار کثافت است و بالاخره کسی از این تعفنهای دنیا بینصیب نخواهد بود.
مطالبی که بیان شد، حاصل چیزی بود که از مقایسه دنیا و آخرت در آیات قرآن به دست آوردیم. عین این بحثها در روایات شریفه نیز البته با زبان سادهتر و عمومیتری آمده است. از آنجا که قرآن، کلامی برای همیشه بشر است، ویژگیهایی دارد که فهمش برای همه آسان نیست و متشابهاتی دارد که نیازمند تفسیر است، اما روایات معمولا در گفتوگو با مردم عادی کوچه و بازار بیان شده است و قابل فهمتر است. اگر خدای متعال توفیق بدهد مقداری از این روایات نیز استفاده میکنیم.
شاید بتوان گفت در بین کتابهای روایی، هیچ کتابی مثل نهجالبلاغه (نسبت به حجمش) درباره دنیا و آخرت مطالب صریح و روشن و گویا ندارد. بخش عظیمی از این کتاب درباره مسائل دنیا و آخرت است. بخشی از این مطالب، بیاناتی است که درباره ارزش دنیا نزد خودشان سخن میگویند. در چند جا از نهجالبلاغه به مناسبتهای مختلفی چنین تمثیلاتی برای ارزشیابی نعمتهای دنیا ذکر شده است. قبل از اینکه به این بحث بپردازم، باز تذکر این نکته را ضروری میدانم که این مطالب در مقام مقایسه بین وجود دنیا با وجود آخرت نیست. کسی نمیگوید باید عالَم دنیا را دشمن داشت یا این عالم اعم از ماه و خورشید و ستارگان و... هیچ ارزشی ندارد. اصلا بحث بر روی این مسایل نیست، بحث درباره زندگی انسان در دنیا و علاقه انسان به این زندگی است. این عالم نظام احسن است، هیچ جای بدی ندارد و هر چیزی به جای خویش نیکوست.[6] در هیچ جا نیز مذمتی درباره مخلوقات خدا در این عالم نشده است. واژه دنیا در اینجا رمزی است برای دلبستگی به نعمتهایی که در این عالم نصیب انسان میشود. اگر بین دنیا و آخرت مقایسه میشود، اگر میگویند دنیا ارزش دارد یا ندارد، درباره چگونگی تعامل ما با آن است. بحث بر سر موجودات عینی نیست که ما در این عالم با آنها مواجه هستیم. گاهی اینها اشتباه میشود و حتی کسانیکه خیلی اهل دقت و بحث هستند، در کلماتشان به اشتباه میافتند. به حیثیت بحث توجه داشته باشیم. بحث ما درباره مقایسه بین دنیاگرایی و آخرتگرایی است. درباره این است که انسان نسبت به نعمتهای دنیا علاقه داشته باشد، آنها را بر نعمتهایی آخرت ترجیح بدهد و به جای کارهایی که برای آخرتش مفید است، به کارهایی که منافع دنیا را تأمین میکند، بپردازد. این میشود دنیاگرایی و اگر انسان تمام وقتش را صرف دنیا کند، به دنیاپرستی میکشد. همه مفاسدی که در روایات برای دنیا ذکر شده است، برای کسانی است که ملکه دنیا دوستی دارند؛ یعنی در دلشان، چیزی جز دنیا جا ندارد. دلبستگی به این خوردنیها، پوشیدنیها، همسر، فرزند، ساختمانها و همچنین همه لذائذی که در این عالم پیدا میشود، است که مذمت دارد. اکنون ببینیم امیرمؤمنان این دنیا را چگونه معرفی میکند و به دیگران توصیه میکند که به چه نگاهی به دنیا نگاه کنند و چه قدر برایش اهمیت قائل بشوند.
میفرماید: فَلْتَكُنِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَم؛ در فارسی وقتی میخواهیم بگوییم چیزی خیلی کمارزش است، میگوییم مثل کاه میماند. در عربی تعبیرات بسیار رسا و زیبایی برای این معنا وجود دارد. هنگامیکه کشاورزان محصولشان را بر باد میدهند تا گندم را از کاه جدا کنند، گرد کاهی به هوا پراکنده میشود، که هیچ فایدهای ندارد. همچنین خیاط وقتی پارچه را میبرد، تکههای ریزی از زیر قیچیاش میافتد که به هیچ دردی نمیخورد. حضرت میفرماید: برای دنیا از این ذرات کاهی که در هوا پراکنده میشود و آن خردهریزههای پارچه، کمتر ارزش قائل بشوید. این دنیایی که این قدر مردم برایش ارزش قائلند، در نظر شما بندگان علیدوست خدا، باید به اندازه گردی که از پراکنده شدن کاه، در هوا پخش میشود ارزشش کمتر باشد؛ یعنی برای خودش هیچ ارزشی قائل نباشید. اگر به دنبالش میروید، برای این باشد که مقدمه انجام واجب است و تکلیفی به آن تعلق گرفته است. باید علاقهتان به اطاعت خدا و ثوابی که خدا برای آن عمل میدهد، باشد. وقتی به شما میگویند خردهکاه، خاک یا خاکستر را از کوچه جمع کنید و بیاورید تا به شما مزد بدهیم، شما این کار را انجام میدهید تا آن مزد را بگیرید. این خاکستر برایتان ارزشی ندارد، آن پاداش را میخواهید. اگر امور دنیا را به خاطر اینکه خدا دوست دارد، انجام بدهید، این ارزش دارد، به خاطر اینکه وسیلهای است برای اطاعت خدا و انجام وظایفی که خدا به عهده شما گذاشته است. اما خود این هیچ ارزشی ندارد و ارزش آن از گرد و خاک و خار و خاشاک نیز کمتر است.حالا ببینیم ما چقدر پیرو واقعی علی هستیم؟! وَاتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ؛[7] سعی کنید از زندگی دیگران که آمدند و رفتند پند بگیرید، قبل از اینکه آیندگان از زندگی شما پند بگیرند! تا زنده هستید و حیاتی و ارادهای دارید، فکر کنید، ببینید صدام کجا رفت؟ محمدرضا شاه کجا رفت؟ سایر دنیاداران و دنیامداران کجا رفتند؟ یزید کجا رفت؟ شام سالها پایتخت بنیامیه بوده است، قبر معاویه کجاست؟ اصلا معلوم نیست که بود یا نبود و چه شد! در زمان ما رضاشاه قلدر عجیبی بود که در این زمانها کسی به قلدری او نیامده است. طوری بود که وقتی در مقابل همه قدرتمندان و سران ارتش نام او را میبردند، رنگ میباختند. حالا کجاست؟ مدتی قبرش در مصر بود. بعد از آنجا استخوانهایش را از خاک درآوردند و در شهر ری دفن کردند، حالا به نظرم مستراح شهر ری شده است! دنیا این است! برای چه میخواهید به این دل ببندید و کاری کنید که مزاحم کار آخرتتان باشد؟!
در کلمات قصار حضرت آمده است که فرمودند: كَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَكَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ؛ در گذشته من دوستی خداپسند داشتم که مزایایی داشت. سپس صفاتی از او نقل میفرماید که مورد بحث ما نیست. آنچه مربوط به این بحث است این قسمت است که میفرماید: این شخص در نظر من مرد بزرگی بود؛ زیرا دنیا در نظرش کوچک بود و اهمیتی به دنیا و لذتهای دنیا نمیداد. این باعث میشد که من او را آدم بزرگی ببینم. وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ وَلَا یُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ؛[8] از آنجا که دنیا در نظرش کوچک بود، تحت سلطنت شکم نبود، یعنی شکمش برای او حاکم نبود. اینگونه نبود که شکم وادارش کند، که امر لذیدی تهیه کند. او تابع شکم نبود. اگر بدون اینکه مزاحمتی با کارهای اخرویاش داشته باشد، چیزی برایش میسر میشد، از آن استفاده میکرد و شکر خدا را نیز میکرد، اما اگر نمییافت نیز اهمیتی نمیداد و در گرسنگی صبر میکرد.
در خطبه شقشقیه میفرماید: من به حکومت کردن بر شما علاقهای ندارم. اینکه میگویم من اولی به حکومت هستم یا خدا و پیغمبر مرا تعیین کردهاند، این طور نیست که خیلی دوست داشته باشم، رئیس و فرمانروا باشم و دستور بدهم. وظیفهای به گردنم آمده است، چارهای ندارم باید وظیفه را انجام بدهم. لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا؛ کسانی بعد از قتل عثمان جمع شدند و گفتند: ما با هیچ کس دیگر بیعت نمیکنیم و حتما با تو باید بیعت میکنیم. این وظیفهای بود که از ناحیه مردم متوجه من شد. وقتی آمدند و بیعت کردند دیگر حجت بر من تمام بود و نمیتوانستم بگویم من قبول نمیکنم. از سوی دیگر خداوند از همه عالمان این میثاق را گرفته است که وقتی عدهای از مردم از گرسنگی در عذابند و عدهای دیگر غرق پرخوریاند، ساکت ننشینند و از گرسنگان حمایت و با زیادهخواهان مبارزه کنند. اگر اینها نبود لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا. این تعبیر نیز از تعبیراتی است که در ادبیات عربی به کار میرود. در گذشته مرکبی که در سفرها بهخصوص در بیابانهای خشک مورد حاجت بوده، شتر بوده است. راکب وقتی سوار شتر میشد ، مهار شتر را در دست میگرفت و با اشاره کردن، سبک و سنگین کردن و کشیدن و رها کردن مهار، شتر را راهنمایی میکرد که با چه سرعتی به کدام طرف برود. وقتی میخواهند شتر را رها کنند و قصد ندارند که دیگر از آن استفاده بکنند، مهارش را به گردنش میاندازند. حضرت میفرماید: اگر این دو شرط نبود، اگر این طور نبود که این تکلیف بر من تمام شده است، شتر خلافت را رها میکردم و افسارش را نیز به گردنش میانداخت. وَلَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛[9] آنگاه میدیدید که ارزش این دنیایی که این همه مردم سر و دست برایش میشکنند و گاهی برای اینکه به آن برسند، جان خودشان را به خطر میاندازند، نزد من از آب بینی بز زکامی کمتر است و رغبتی به آن نداشتم. میدیدید که رغبت من به این خلافت کمتر از رغبتی بود که یک انسان به آب بینی بز پیدا میکند! هیچ عاقلی به آب بینی بز رغبت پیدا میکند؟! ارزش این ریاست برای من از آن هم کمتر است.
در تعبیر دیگری میفرماید: وَإنَّ دُنْیَاكُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا؛[10] شاید حشراتی را دیده باشید که گاهی برگ گیاهی را میکنند و میجوند. در بین حشرات ملخ این خاصیت را دارد که گیاه را میجود و ریز ریز میکند. این ریزهها چقدر ارزش دارد؟! حضرت میفرماید: ریاست دنیا و حکومت کردن بر شما به اندازه برگ درختی که ملخی آن را ریز ریز کرده است، ارزش ندارد.
در فرازی دیگر قسم میخورد که لَدُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُوم؛[11] شاید در چهارپایان هیچ حیوانی زشتتر و بدقیافهتر از خوک نباشد. اصلا انسان از دیدنش نفرت پیدا میکند. اکنون خوک مردهای را فرض کنید که متعفن هم شده باشد. خودش که نجس العین است. افزون بر این حالا مرده است، متعفن شده و گوشتهایش پراکنده شده و استخوانی از این خوک باقی مانده است. اگر جوان زیبایی این استخوان را به دست بگیرد، باز انسان رغبت نمیکند که به آن نگاه کند. حال فرض کنید به جای این جوان زیبا، فردی جذامی این استخوان را به دست بگیرد. نمیدانم تا کنون کسانی که مبتلا به جذام میشوند را دیدهاید یا نه؟ فرد جذامی مبتلا به خوره میشود، گوشتهایشان میریزد و قیافه بسیار بدی پیدا میکند. انسان چقدر به استخوان متعفن خوک مردهای که در دست یک جذامی است، رغبت دارد؟ این هم مثالی است که علیعلیهالسلام میزند و قسم میخورد که این دنیای شما در نظر من خوارتر از استخوان خوک مردهای در دست یک جذامی است. زیرا حب دنیا او را از قرب خدا و سعادت آخرت باز میدارد. اگر به لذت دنیا بپردازم، از چیزهایی که خداوند میپسندد باز میمانم و به نماز، قضاوت بین مردم، تعلیم آنها و... نمیرسم. چنین لذتی برای من هیچ اهمیتی ندارد. اهمیت برای جایی است که یک ذره رضای خدا در آن باشد. هرچه او دوست داشته باشد، حتی اگر خیلی کم باشد، به کار ارزش میدهد، اما اگر در کاری رضایت خدا نبود و فقط لذت خودم مطرح بود، برای من علی هیچ ارزشی ندارد.
[1]. اعلی، 16-17.
[2]. غافر، 49.
[3]. ق، 35.
[4]. فاطر، 35.
[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص544.
[6]. الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (سجده، 7).
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص76.
[8]. همان، ص526.
[9]. همان، ص50.
[10]. همان، ص347.
[11]. همان، ص510.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/08، مطابق با سیزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(12)
بحث درباره این بود که حب دنیا یکی از عواملی است که مانع حرکت تکاملی و سعادت ابدی انسان، و به تعبیری مانع التزام به لوازم ایمان میشود. در اینباره بحثهایی مطرح کردیم و ذیل آیاتی از قرآن کریم، نکتههایی به عرض شنوندگان رساندیم. از شب گذشته بنا گذاشتیم که از روایات شریفه هم استفاده کنیم.
درباره آیات گفتیم که روح آیات قرآن در مقام مقایسه دنیا با آخرت این است که دنیا از جهات متعددی مرجوح است و آن جایی که پرداختن به دنیا و استفاده از لذتهای آن مانع رسیدن به ثوابهای اخروی و کمالات ابدی باشد، پرداختن به آنها خسران است. گفتیم این آیه از قرآن که میفرماید بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى،[1] شامل همه امتیازات آخرت بر دنیا میشود؛ یک امتیاز را به صورت مستقل بیان کرده و آن امتیاز ابدی بودن عالم آخرت و ثوابهای اخروی است که با کلمه «ابقی» به آنها اشاره میفرماید. اما به سایر مزایا به وسیله کلمه «خیر» اشاره میفرماید که نعمتهای اخروی بهتر از نعمتهای دنیاست.
در جلسه گذشته چند برتری آخرت بر دنیا را شمردیم. یکی از برتریها این بود که نعمتهای دنیا مورد رشک و حسادت واقع میشود. انسان در دنیا با کسانی معاشرت دارد و گاهی حتی دوستان نزدیک انسان میبینند که نعمت فوقالعادهای دارد، حسودیشان میشود و رشک میبرند. گاهی با نگاهشان چشم زخم میزنند و باعث اذیت طرف میشوند که در قرآن هم به این مطلب اشاره شده است.[2] اما در آخرت این طور نیست و کسی به نعمت دیگران حسودی نمیکند. در اینجا وقتی دو دوست یا حتی دو برادر در کاری وارد میشوند و یکی موفق میشود و استفادههایی از آن میبرد و لذتی نصیبش میشود که به دیگری نمیرسد، طرف دیگر حسودی میکند.
شاید اولین نمونه این حسد در دو فرزند حضرت آدم پیدا شد که هر دو قربانی کردند و خداوند قربانی یکی را قبول کرد و قربانی دیگری را قبول نکرد. آنکه قربانیاش قبول نشده بود، حسد برد و برادرش را تهدید به قتل کرد؛ وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛[3] برادرش به او گفت: علت اینکه قربانی من پذیرفته شد، تقوا بود، تو هم تقوا داشته باش تا از تو هم پذیرفته شود، ولی او قانع نشد و بالاخره برادرش را کشت. این یک نمونه از حسد است و نشاندهنده وجود این عامل شر در وجود آدمیزاد است. این جریان ادامه دارد و قرآن میفرماید: این همه مخالفتی که با انبیا و بهخصوص با پیغمبر اسلام میشد، بسیاری از آن از روی حسد بود؛ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ ...؛[4] برخی به اینکه خداوند به بعضی از بندگانش لطفهای خاصی کرده است، حسد میبردند.
داستان حسد منحصر به این موارد نیست و در آیات دیگری از قرآن به نمونههای دیگری از آن اشاره شده است. دایره تأثیر حسد این قدر گسترده است؛ همان روزهای اولی که انسانها روی زمین آمدند، برادری برادر خود را بر اثر حسد کشت، و در هر برهه نیز کسانی از روی حسد با پیغمبران مخالفت میکردند، آنها را اذیت میکردند و حتی حاضر بودند آنها را به قتل برسانند! در این دنیا وضعیت این چنین است و اگر در ذهن خودمان هم دقت کنیم، میبینیم که کمابیش از اینگونه خواستهها وجود دارد؛ البته در کسانیکه تهذیب نفس میکنند و براساس دستورات حضرات معصومینسلاماللهعلیهماجمعین تمریناتی را انجام میدهند این خواسته ضعیف میشود و دیگر فعال نیست. در روایات نیز آمده است که اگر اثر حسد ظاهر نشود، خدا آن را میبخشد و وقتی حسد موجب عقوبت میشود که اثری از آن ظاهر شود.
به هرحال حسد امر شایعی است که همه معنای آن را میدانیم؛ هرچند مراتبی هم دارد. مرتبهای از آن که انسان به خاطرش برادرش را بکشد، کم پیدا میشود، ولی بالاخره این اقتضا در آدمیزاد وجود دارد. راز وجود آن هم این است که حسود خود را با دیگری مقایسه میکند و میگوید: من محروم هستم و آن دیگری متنعم؛ چرا باید این نعمت به او برسد و به من نرسد؟! بنابراین اگر کسانی در جایی مانند بهشت زندگی کنند که هر کدام هر چه می خواهند برایشان میسر شود، کمبودی نداشته باشند، و اگر ببینند دیگری فلان نعمت را دارد و بخواهند خداوند به آنها هم بدهد،[5] دیگر حسدی در این جهت در آنها پیدا نمیشود.
بله در دنیا امر دیگری هم ممکن است منشأ حسد شود و آن در جایی است که هر دو متنعم باشند، اما نعمت یکی بیشتر از دیگری باشد. آیا این حسد نیز در بهشت نیست؛ و اگر نیست علت نبودن آن چیست؟ پاسخگویی به این سؤال کمی سخت است. بهترین بیانی که در این زمینه سراغ دارم بیانی است که از مرحوم آیتالله بهجترضواناللهعلیه شنیدهام. ایشان فرمودند: که در انجیل برناباست[6] که حواریین از حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام همین را سؤال کردند که آیا بهشتیها به یکدیگر رشک نمیبرند؟ هر کدام هرچه بخواهند دارند، ولی بالاخره می بینند که مقام دیگری بالاتر است. آیا این موجب رشک آنها نمیشود؛ و از اینکه میبینند دیگران به مقامهای بالاتری رسیدهاند، ناراحت نمیشوند، و نمیگویند چرا ما زحمت نکشیدیم تا به این مقام برسیم؟ این که میفرمایید در بهشت هیچ غصه، رنج و ناراحتی وجود ندارد، آیا یک فرد بهشتی وقتی به نعمتها و مقامات بالاتر دیگری نگاه میکند، غصه نمیخورد که ای کاش من هم زحمت کشیده بودم و بیشتر عبادت کرده بودم و به مقام بالاتر میرسیدم؟ حضرت عیسی اینگونه پاسخ دادند که میدانید بعضی از مردم کوتاه قد هستند و برخی بلند قد. آیا آن کسی که قدش کوتاه است، هوس میکند که لباس قد بلند را بپوشد؟! روشن است که لباس بلند اصلا به او نمیآید و اگر آن را بپوشد همه به او میخندند. هر کسی دوست دارد لباسی به اندازه قامت خودش بپوشد. در آنجا نیز هر کسی ظرفیت و موقعیت خاصی دارد که طبق تقدیرات الهی برایش تعیین شده است. این ظرفیت برای هر کس کامل است و هر چه لازم داشته باشد، دارد و اگر چیزی که برای ظرفیت بالاتر است، به او بدهند نمیتواند دریافت کند. حتی اگر امکان دریافت آنها را نیز داشت، اصلا به قد و قوارهاش نمیآمد. این نعمتها همانند لباسی است که بهشتیان میپوشند. هر کس چیزی را میخواهد که متناسب با خودش باشد و چیزی که بیش از ظرفیت خودش باشد، با او تناسب ندارد و آن را دوست ندارد.
داستانی نیز مرحوم علامه طباطبایی نقل میفرمودند که بیان آن به فهم این مسئله کمک میکند. آقاسیدحسن جزایری فرزند آقاسیدعیسی جزایری از عالمان بزرگوار تهران بود. ایشان امام جماعت مسجدی در تهران بود، اما در جوانی مبتلا به سرطان شد و از دنیا رفت. شوهر همشیره ایشان مهندسی به نام ابوالقاسم بود که ایشان را پس از وفاتش در خواب دید. معروف است که اگر کسی را که از دنیا رفته، در خواب ببینند و دستش را بگیرند، هر چه از او بپرسند، پاسخ میدهد. مهندس ابوالقاسم نیز میگوید: دست مرحوم آقاسید حسن جزایری را گرفتم و گفتم تا به سؤالات من پاسخ ندهی رهایت نمیکنم. خلاصه سؤالات بسیاری از ایشان کرده بود و مقداری از آن را که مرحوم آقای طباطبایی نقل کردند بیش از نیم ساعت طول کشید. یکی از سؤالات این بود که آیا حال که از دنیا رفتهای، هوس نمیکنی به دنیا برگردی و مثلا کارهای بهتری انجام دهی؟ آیا ناراحت نیستی که زود از دنیا رفتی و دیگر دستت از دنیا کوتاه شده است؟ او پاسخ داده بود در این حالی که ما هستیم، هیچ هوسی که برگردیم و کار بیشتری بکنیم، نداریم. پرسیده بود: نگران زن و بچهات نیستی که بیسرپرست شدهاند؟ پاسخ داده بود: نه هیچ نگران نیستم! پرسیده بود: مگر آنها را دوست نداری و نمیخواستی به کمال برسند؟ چطور نگران نیستی؟ پاسخ داده بود: وقتی ما از دنیا رفتیم، سرنوشت ما را تا آخرین روز به ما نشان دادند؛ گفتند: سرنوشت خودت، زن و بچهات و همه آنهایی که به آنها علاقه داری، این است. از آنجا که سرنوشت آنها را میدانیم، هیچ نگران نیستیم؛ میدانیم از تقدیرات حتمی الهی است و هر کار کنیم تغییری نخواهد کرد. وقتی انسان نگران میشود که در فکر این باشد که آن را تغییر دهد. اما وقتی بداند که این دیگر تغییرپذیر نیست، خیالش راحت است. دیگر ظرفیت این شخص این است، این ظرفیت توسط فلان وسیله تأمین میشود، این منافع دنیویش است و این مقام اخروی است که به آن میرسد.
هنگامی انسان به دیگری حسد میبرد که فکر کند میتواند آنگونه باشد. وقتی بفهمد ظرفیت و قد و قوارهاش همین است، لباسی را که به قد و قوارهاش نمیآید نمیخواهد. در جهان آخرت همه متعلقات زندگی یک شخص متناسب با ویژگیهای آن شخصیت است که طبق تقدیرات الهی تعین پیدا میکند؛ البته بسیاری از این تقدیرات نیز نتیجه اعمال اختیاری خود افراد است و خود آنها اینها را انتخاب کردهاند و به این جا رسیدهاند. آن دو برادر که قربانی کردند، کار جبری انجام ندادند و هر دو انتخاب کردند، اما یکی تقوا داشت و قربانیاش پذیرفته شد و ثواب برد، دیگری نداشت و قربانیاش قبول نشد. قد و قوارهها و نوع ثوابها متناسب با شخصیت افراد است که با اختیار خود در طول زندگیشان این شخصیت را شکل دادهاند. وقتی انسان فهمید که قد و قوارهاش این است، نمیخواهد تغییرش بدهد. در این صورت موجود دیگری میشود غیر از اینکه هست. اگر بخواهد این موجود باشد، نمیتواند غیر از این باشد. او همین قد و قواره را دارد و این لباس به او میآید. میبیند که انبیا جلوترند، اما میداند که او پیغمبر نمیشود. قواره او این است که مؤمنی تابع پیغمبر باشد.
مقام رضا
کسانی هستند که در همین عالم بهخصوص در شب قدر تقدیرات خدا برایشان روشن میشود و کمال رضایت را نسبت به تقدیر الهی دارند؛ حتی هوس اینکه این تقدیر ذرهای تغییر کند، در دلشان پیدا نمیشود. بیشترین لذتشان این است که آنگونه باشند که خدا دوست دارد و لذتی که از این حالت میبرند، از هر لذتی بالاتر است. همانند میتی که در دست غسال است و غسال هر طور میخواهد او را تکان میدهد. اینها خود را دائما در دست خدا میبینند که او حرکتشان میدهد و حتی اختیارشان هم با اراده الهی است؛ وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ.[7]
در جلسه گذشته با مراجعه به نهجالبلاغه برخی از فرمایشات امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه در مذمت دنیاگرایی را خواندیم. نهجالبلاغه همه فرمایشات امیرالمؤمنین نیست و برخی تتمهای به آن اضافه کردهاند که بیش از حجم خود نهجالبلاغه است که چاپ هم شده است. مرحوم سیدرضیرضواناللهعلیه میگوید: من این کتاب را به عنوان نمونهای از بلاغت برای ادبدوستان تهیه کردم. ایشان سیاستی به کار برد که حتی دشمنان علیعلیهالسلام به خاطر بلیغ بودن مطالب ،به این کتاب مراجعه کنند، و ملاحظه میفرمایید که حتی برخی از مسیحیان شرحهایی بر نهجالبلاغه نوشتهاند و درباره فرمایشات و شخصیت ایشان قلمفرسایی کردهاند؛ آنها هم ابتدا به انگیزه بهره بردن از کلام بلیغ امیرالمؤمنین به این کتاب مراجعه کردهاند، ولی کمکم به چیزهایی جذب شده اند که بسیار بالاتر از آن است. در این کتاب مطالبی درباره دنیا و آخرت وجود دارد که شاید در هیچ کتاب دیگری پیدا نشود. بخشی از این مطالب تشبیهاتی است که ایشان در تحقیر دنیا فرموده است که در جلسه گذشته به آنها پرداختیم.
در بخش دیگری از نهجالبلاغه، امیرمؤمنان برای اهل دنیا مثلهایی بهکار میبرد که البته صرفنظر از اینکه اهل دنیا دنیاپرست باشند یا کسانیکه دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند و یا کسانی که مشغول همین کارهای زندگی دنیا و استفاده از نعمت های دنیا هستند، ایراد شده است. میفرماید: إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا؛ مردم نسبت به دنیا دو دستهاند؛ برخی دنیا را خوب شناختهاند. اینان بر اساس شناختی که از حقیقت دنیا پیدا کردهاند، نگاه خاصی به دنیا دارند. میفرماید: کسی که نسبت به دنیا آگاه باشد و بتواند آن را درست ارزشیابی کند، چنین است؛ كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلًا خَصِیباً وَ جَنَاباً مَرِیعاً؛ گروهی را فرض کنید که در جایی خشک، بیآب و علف، بینعمت، و به دور از راحتی زندگی میکردهاند و بالاخره سختی زندگی آنها را وادار کرده است که از آنجا کوچ کنند و به سرزمین حاصلخیز و خوش آب و هوایی که شناسایی کردهاند، بروند. این تصمیم را گرفتهاند و گفتهاند: این کار هر هزینهای داشته باشد، میپردازیم و هر خستگی داشته باشد، تحمل میکنیم. اینها از روزی که راه افتادهاند با مشکلات و خستگیهای زیادی مواجه شدهاند، ولی از بس به رسیدن به آن منزل علاقه داشتهاند، این خستگیها در آنها تأثیری نمیکرد. همه مشکلات را تحمل میکردند و هیچ ناراحت نبودند. تمام همشان این بود که زودتر به مقصد برسند و همین که میدیدند این سختیها آنها را به سرزمین خوش آب و هوا نزدیک میکند، شاد بودند.
فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ وَفِرَاقَ الصَّدِیقِ وَخُشُونَةَ السَّفَرِ وَجُشُوبَةَ المَطْعَمِ؛ ناهمواریهای راه، دور شدن از دوستان و حتی اینکه در بین راه غذای خوبی برایشان فراهم نبود و مجبور بودند به غذای مختصری اکتفا کنند، هیچ نگرانشان نمیکرد. لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَمَنْزِلَ قَرَارِهِمْ؛ همه اینها را تحمل میکردند که به آن منزل اصلی که جای خوش آب و هوایی است، برسند و در آنجا اقامت کنند. فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً؛ از این سختیها هیچ احساس درد و ناراحتی نمیکردند. وَلَا یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً؛ هیچگاه فکر نمیکردند پولهایی که در این راه خرج میکنند، پول زوری است و دارند ضرر میکنند و با علاقه و راحتی این پولها را خرج میکردند. وَلَا شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَأَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ؛ چیزی را بیشتر دوست داشتند که آنها را زودتر به منزل برساند. این مثل کسانی است که دنیا را شناختند. دنیا سرزمین خشک و بی آب و علفی است که آن چیزهایی که دوست دارند، در آن پیدا نمیشود. اما خبردار شدهاند که جایی هست که باغهای بسیار خرمی دارد؛ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا،[8] و تصمیم گرفتهاند که به آنجا بروند. این راه ممکن است پنجاه سال، شصت سال طول بکشد، ولی اینها عین خیالشان نیست. فقط سعی میکنند زودتر برسند. هر چه آنها را زودتر را به مقصد برساند، برای آنها لذتبخشتر است. این مثل کسانی است که حقیقت دنیا را شناختهاند.
اما عدهای دیگر این طور نیستند و حقیقت دنیا را نشناختهاند. وَمَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِیبٍ؛ گروه دیگری را فرض کنید که در سرزمین خوش آب و هوا، سبز و خرم و پرمیوهای زندگی میکردهاند، ولی بالاخره عواملی پیش آمده است که به سوی سرزمینی که میدانند در آن از این نعمتها و لذتها خبری نیست، مسافرت کنند. فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِیبٍ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَكْرَهَ إِلَیْهِمْ وَلَا أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِیهِ؛ اینها میدانند که چارهای نیست و به زور میروند، ولی آنجا از همین نعمتهای محدود نیز محروم خواهند شد. بیشترین ناراحتیشان از چیزی است که آنها را به آن منزل نزدیک کند. نهایت محبتشان به چیزی بود که آنها را به منزل اصلی نزدیک کند. بیشتر آن را دوست میداشتند و چیزی که آنها را به منزل جدید نزدیک میکند، دشمن میدارند و اصلا برایشان مطلوب نیست.
اکنون شما خودتان را بیازمایید که آیا از این که به آخرت نزدیک میشوید، خوشحال هستید یا نه؟ آیا چیزی که شما را به آن عالم نزدیک میکند، را میپسندید؟ آیا شهادت که شما را به آن مقام نزدیک میکند و باعث میشود زودتر به آن برسید، دوست میدارید یا نه؟! اگر جزو دسته اول باشید، اینها را دوست میدارید؛ زیرا مطلوبتان آنجاست و از محدودیتهای اینجا خسته شدهاید. اما اگر هر قدمی که برمیدارید و از عمرتان کاسته و به آخرت نزدیک میشوید، ناراحت میشوید، جزو دسته دوم هستید. این نشانه این است که شما اهل سعادت هستید یا اهل شقاوت. وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛[9] شیرخوار چقدر به سینه مادرش علاقه دارد؟! چقدر با سینه مادرش برای شیرخوردن انس میگیرد؟! امیرمؤمنانعلیهالسلام میفرماید: به خدا قسم انس من به مرگ از انس طفل شیرخوار به سینه مادر بیشتر است. زیرا میداند که زودتر به مقصودش میرسد؛ دوستدارش پیغمبر آنجاست، پیغمبران آنجا هستند، فاطمه زهرا آنجاست و شهدا و دوستان دیگرش آنجا هستند. بنابراین هر چه زودتر برسد، خوشحالتر است.
امیدواریم خدای متعال به برکت دوستانش و به برکت ولای علیسلاماللهعلیه به همه ما معرفت و محبتی به خودش و اولیایش مرحمت کند که جایی برای عشق به دنیا در دلهایمان نماند!
[1]. اعلی، 16-17.
[2]. وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ... (قلم، 51)
[3]. مائده، 27.
[4]. نساء، 54.
[5]. لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَآؤُونَ (نحل، 31).
[6]. انجیلها متعدد است و نویسندگانش مختلفند. نام یکی از حواریین حضرت عیسی برنابا بود که انجیلی داشت که قبول نشد و جزو این چهار انجیل معروف نیست، ولی نسخهاش پیدا میشود و حتی به عربی نیز ترجمه شده است.
[7]. تکویر، 29.
[8]. رعد، 23؛ فاطر، 33.
[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص52.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/09، مطابق با چهاردهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(13)
در جلسه گذشته گفتیم که در نهج البلاغه درباره دنیا بیانات گوناگونی مطرح شده است که همه آموزنده و قابل توجه است. بخشی از آنها تشبیهاتی است که درباره خود دنیا یا درباره اهل دنیاست که نمونههایی از آن را خواندیم. همچنین بخشی از نامه امیرالمؤمنین به فرزندشان امام حسنعلیهماالسلام که درباره همین موضوع دنیا و تشبیه اهل دنیا بود را قرائت کردم.[1] حضرت در آن بخش، کسانی که در دنیا زندگی میکنند را به دو دسته متمایز تقسیم کرده بودند؛ یک دسته کسانیکه حقیقت دنیا را شناخته و آگاهی خبیرانه نسبت به دنیا دارند، و یک عده کسانی که توجه ندارند که دنیا مقدمه و ابزاری برای تکامل و آخرت است و خود دنیا را مورد توجه و علاقه قرار دادند. به تعبیر سادهتر، کسانی که دنیا را برای آخرت میخواهند یا کسانی که دنیا را برای خودش میخواهند و فریب دنیا را خوردهاند.
امیرالمؤمنین به دنبال این اوصاف که برای اهل دنیا ذکر فرمودند، خطاب به امام حسن میفرماید: وَإِیَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلَادِ أَهْلِ الدُّنْیَا إِلَیْهَا؛ مواظب باش علاقهای که مردم به دنیا دارند، و اینکه خودشان را وقف دنیا کردهاند و برای آن سر و دست میشکنند، تو را فریب ندهد. مراقب باش تو اینگونه نشوی! اینکه میبینی اهل دنیا اینگونه به دنیا چسبیدهاند و تمام زندگیشان را وقف آن میکنند، تو را فریب ندهد و بگویی همه مردم دارند این طور میکنند، لابد درست میفهمند و خوب است من هم از آنها تبعیت کنم! سپس به بیان ویژگیهای دنیاپرستان میپردازد و تشبیهاتی به کار میبرد که بسیار زننده است، اما برای این که حقیقت را درست روشن کند و مردم را از غفلت نجات بدهد و متوجهشان بکند که چقدر در معرض اشتباه هستند، گاهی لازم است تعبیرات تند و زننده نیز به کار برد. وَتَكَالُبِهِمْ عَلَیْهَا؛ تکالب از ماده کلب، و به معنای حالت سگها در هنگامی است که با هم دعوا میکنند و به جان هم میافتند. حضرت میفرماید: اینکه میبینی اهل دنیا این طور هستند و برای دنیا این طور مثل سگ با هم دعوا میکنند، تو را فریب ندهد که اینگونه باشی. فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا وَنَعَتْ هِیَ لَكَ عَنْ نَفْسِهَا وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِیهَا؛ هم خدا دنیا و اهل دنیا را معرفی کرده، و هم خود دنیا خودش را معرفی کرده است، و جا ندارد که فریبش را بخوری.
خداوند با آیاتی که درباره دنیاست، دنیا را معرفی کرده است، مثل آنجا که میفرماید: فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ[2]. اما خود دنیا نیز خودش را معرفی کرده است. فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلَابٌ عَاوِیَةٌ وَسِبَاعٌ ضَارِیَةٌ یَهِرّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ؛ این دنیاپرستان سگهای عوعوکننده و حیواناتی وحشی هستند که به جان هم میافتند و همدیگر را میدرند. یَهِرّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ؛ وقتی دو سگ با هم دعوا میکنند، گاهی دندانهایشان را به هم نشان میدهند و آنها را با خشم به هم فشار میدهند. در عربی در این حالت میگویند: یهرُّ. در فارسی میگوییم: چنگ و دندان به هم نشان میدهند. میفرماید: اهل دنیا اینگونه هستند؛ همیشه با هم دعوا دارند و چنگ و دندان به هم نشان میدهند. وَ یَأْكُلُ عَزِیزُهَا ذَلِیلَهَا وَ یَقْهَرُ كَبِیرُهَا صَغِیرَهَا، نعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَأُخْرَى مُهْمَلَةٌ؛ مثل حیوانات، دست و پای برخی را بستهاند و برخی را نیز رها کردهاند تا هر جا بخواهند بتوانند بروند.
قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا؛ درست است که اینها آدمیزاد هستند، اما عقلهایشان را از دست دادهاند و آثار خردوزی و تعقل در رفتارشان دیده نمیشود. وَرَكِبَتْ مَجْهُولَهَا؛ سوار بر مرکبی شدهاند که راهی را در پیش ندارد، آن مرکب هم جایی را بلد نیست. همین طور سوار مرکب شدهاند و این مرکب هم بدون مقصد به این طرف و آن طرف میرود؛ یعنی مرتکب کارهایی شدند که معلوم نیست نتیجهاش چیست و به کجا میانجامد. سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ؛ وقتی از دور به آنها نگاه کنی، میبینی که مثل کاروانی هستند که بارهایی از آفت و بلا را حمل میکنند. خودشان نمیدانند کجا میروند، بارشان هم مرض، آفت و بلاست. اینها در بیابانی که حرکت در آن سخت است و وقتی انسان قدم برمیدارد، پایش در ریگ فرو میرود، دل خوش کردهاند که داریم باری را به منزل میرسانیم! لَیْسَ لَهَا رَاعٍ یُقِیمُهَا وَلَا مُسِیمٌ یُسِیمُهَا؛ چوپان یا ساربانی نیست که اینها را راهنمایی کند و راه را به آنها نشان دهد و علفی به آنها دهد، یا به مرغزاری برساند که در آن بچرند.
سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى؛ دنیا این نقش را بازی کرده و راهی را پیش پای آنها قرار داده است که نتیجه آن کوری است و هیچ نتیجهای ندارد. وَأَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى؛ در این مسیر علامت و چراغهای هدایت وجود دارد و نشان میدهد که باید از کدام طرف بروند، اما دنیا آنها را چنان مشغولشان کرده است که اصلا توجهی به آنها نمیکنند و آنها را نمیبینند. در گذشته در مسیر حرکت قافلهها منارههایی درست میکردند و آتشی در آن روشن میکردند. این آتشها از دور سوسو میزد و راه را به مسافران نشان میداد. حضرت میفرماید: در دنیا چنین چراغهایی هست و سوسو میزند، اما علاقه به دنیا چشمان اهل دنیا را کور کرده است و اینها این چراغها را نمیبینند تا مسیر را بیابند و به آن طرف حرکت کنند. فَتَاهُوا فِی حَیْرَتِهَا وَغَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا؛ در راه سرگردان هستند و نمیدانند از کدام طرف باید بروند و هنگامیکه به نعمتی میرسند، آنچنان غرق استفاده از این نعمت میشوند که همه چیز دیگر یادشان میرود.
در پایان نیز حضرت تیر آخر را میزند و میگوید: این دنیاپرستان دنیا را پروردگار خودشان حساب کردند؛[3] وَاتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَلَعِبُوا بِهَا؛ بتسازان و بتپرستان خود میدانند که این بتها اسباب بازی است و کاری از آنها نمیآید. گاهی هم با بتشان بازی میکنند. در تاریخ آمده است که برخی بتشان را از خرما درست میکردند و وقتی خیلی گرسنه میشدند، خدای خودشان را میخوردند! اهل دنیا نیز دنیا را بهگونهای برای خودشان معبود اتخاذ کردهاند که هم دنیا با آنها بازی میکند و هم اینها با دنیا بازی میکنند. وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا رُوَیْداً؛[4] مشغول بازی با این دنیا شدند و بعد از دنیا را فراموش کردند. آخرت اصلا به ذهنشان هم نمیآید و دربارهاش فکر هم نمیکنند.
این فرازها دنباله فرمایش امیرالمؤمنینعلیهالسلام بود که در نامهای که برای امام حسنعلیهالسلام مرقوم فرمودند، آمده است. در روایات از چند جهت اهل دنیا به قافلهای که در حال حرکت است، تشبیه شدهاند. در این نامه نیز حضرت دو قافله را معرفی کرده بودند که یک دسته کسانی بودند که میدانند کجا میروند و هدفی دارند. میدانند دنیا مسیری است که باید آن را طی کنند و زود به هدف برسند. یک دسته نیز کسانی هستند که متحیرند و نمیدانند باید به کدام طرف بروند. یک دسته میدانند کجا میروند و از دنیا استفاده میکنند و به سعادت میرسند. اما یک دسته نمیدانند؛ این است که با آن بازی میکنند و به آن سرگرمند. اینها در حیرت فرو میروند و در آخر بدبخت میشوند.
در روایت دیگری حضرت از لحاظ دیگری اهل دنیا را به کاروان تشبیه کرده است. میفرماید: أَهْلُ الدُّنْیَا كَرَكْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِیَام؛[5] اهل دنیا قافلهای هستند که آنها را در مسیری حرکت دادهاند، اما وقتی اینها را حرکت دادهاند، خواب بودهاند و نفهمیدهاند که اصلا آنها را به کجا میخواهند ببرند. مثل اینکه از بستر خواب بلندشان کرده و به سمتی حرکتشان دادهاند و اینها نمیدانند به کجا میروند. این است که توجه به هدف ندارند و برای خودشان هدفی انتخاب نکردهاند. در عالم خواب سوار شترشان کردهاند و وقتی چشم باز میکنند، میبینند وسط بیابانی هستند. نمیدانند به کجا میروند و چه خواهد شد؟ فقط به فکر این هستند که گرسنهاند چه بخورند و با کدام اسباببازی بازی کنند.
یکی از چیزهایی که ما باید از این روایات بیاموزیم این است که کمی خودمان را مقایسه کنیم و ببینیم ما مصداق کدام طرف هستیم. آیا جزو کسانی هستیم که حقیقت دنیا را شناختهاند یا این طور نیست؟ اینجا که میفرماید: اهل دنیا قافلهای هستند که در خواب آنها را حرکت دادهاند، بیندیشیم آیا ما این طور نیستیم؟! آیا ما واقعا میدانیم برای چه زندگی میکنیم، کجا میخواهیم برویم و هدف چیست؟!
در تعبیر دیگری امیرالمؤمنین مردم دنیا را به قافلهای تشبیه میفرماید که پس از خستگی حرکت، در جایی منزل کردهاند تا مقداری استراحت کنند و غذایی بخورند، اما هنوز قرار نگرفتهاند که مدیر کاروان دستور حرکت میدهد. وَإِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا كَرَكْبٍ بَیْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا؛ اهل دنیا مثل کاروانی میمانند که هنوز استراحت نکرده و قراری نگرفتهاند، صاحب کاروان فرمان حرکت میدهد. اصلا نفهمیدند که چه شد! هنوز انسان یک تجربه کامل از یک زندگی ندارد، اما به او میگویند وقت شما تمام شد. تشریف ببرید! حتی فرصت استراحت نیز پیدا نمیکنند. این تشبیه در صدد بیان ناچیزی عمر دنیا در مقایسه با آخرت است؛ اینکه صاحب کاروان اصلا فرصت توقف نمیدهد تا در آن آرام بگیریم و ببینیم چه خبر است. البته زندگی ما در اینجا این طور نیست که مثلا چند دقیقه هم به ما فرصت ندهند، ولی مقیاسها تفاوت میکند. مقیاسی که اینجا را با آن مثال میزنند، صد سال است. مقیاس ما در زندگی روز، ساعت و گاهی دقیقه و ثانیه و کمتر از آن است. با این مقیاس اگر چند روز در جایی توقف کنیم، میگوییم توقفی کردیم و در اینجا اقامت گزیدهایم، اما در مقیاس دیگری همه این صدسال را یک روز حساب میکنند و هنوز ما به اینجا نرسیدهایم تا کسب و کار و راه درآمدی پیدا کنیم، باغی درست کنیم که درختهایش میوه بدهد، تازه نهالهایش را غرس کردهایم و هنوز میوه نداده است، اما ندا میدهند که باید تشریف ببرید و وقت شما تمام شده است.
اینها تشبیهاتی است که امیرالمؤمنین درباره دنیا کردهاند. عجیب این است که حضرت در سه تشبیه دنیا را به یک کاروان تشبیه میکند، اما وجه شبه در هر کدام با دیگری تفاوت میکند. در تشبیه آخر وجه شبه سرعت حرکت و خروج از دنیاست؛ یعنی عمر دنیا چقدر کوتاه است. تشبیه دیگر برای بیان این مطلب بود که مردم دو دسته هستند؛ کسانی که میدانند کجا میروند و چگونه باید از دنیا بهره ببرند و کسانیکه گمراه هستند.
الدُّنْیَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ؛ دنیا فریب میدهد، ضرر میزند و میگذرد. ابتدا انسان را گول میزند، سپس به او ضرر میرساند و بعد هم رهایش میکند و میرود. لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ؛ این فراز از مطالب بکری است که در عبارتهای دیگری که درباره دنیا و مقایسه آن با آخرت آمده است، نیامده و ما هم به عقلمان نرسیده است. میفرماید: خدا دنیا را برای ثواب دوستانش نمیپسندد؛ یعنی راضی نمیشود که ثواب بندگان شایستهاش را در این دنیا بدهد. وَلَاعِقَاباً لِأَعْدَائِهِ؛[6] این دنیا آنقدر برای خدا بیارزش است که دشمنانش را در همینجا عقاب نمیکند، بلکه مؤاخذههای اصلی برای آن عالم است. البته گاهی گوشهای از آن را در دنیا نشان میدهد، تا تنبیهی برای انسان باشد؛ وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.[7] این همه بلاهایی که میبینید، قطرهای از دریای عذاب آخرت است. خدا در این دنیا یک ذرهاش را نشان میدهد تا شما انسانها ببینید عذاب یعنی چه، وگرنه خداوند حساب را اینجا پاک نمیکند. الیوم عمل ولاحساب؛ اینجا حساب نیست. این عذاب هم یک گوشمالی است تا حواستان جمع باشد. اصل مواخذه و عقوبتها برای آخرت است. اینجا اصلا ظرفیت تمام عقوبتها و مؤاخذهها را ندارد، همانطور که ظرف ثواب هم نیست. لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ وَلَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ؛ خدا به این رضایت ندارد که دنیا جای عقاب دشمنانش باشد. این دنیا ظرفیتش را ندارد. اگر کسی یک نفر را از روی ظلم به شهادت برساند، نهایت کاری که دربارهاش میکنند این است که قصاصش میکنند و او را میکشند. کسی که صد نفر را کشته چگونه قصاص کنند؟ کسی که با یک بمب هزاران نفر را به قتل برساند، چه طور عقاب کنند؟ باید عالمی باشد که ظرفیت هزار زندگی؛ بلکه میلیونها زندگی دنیا را داشته باشد. اینجا فقط جای امتحان است؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[8]
در ادبیات ما اشعار بسیاری در مذمت دنیا سروده شده است که انصافا هم از نظر لفظ و هم از نظر ترکیبات و هم از نظر معنا بسیار زیباست. بسیاری از روایات نیز به این مطلب پرداخته است که به نمونههای مختصری از آن اشاره کردیم. اما برخی افراد از این مذمتهایی که درباره دنیا میشود، سوءبرداشت میکنند و خیال میکنند اصلا ماهیت زندگی دنیا، ماهیت بدی است. وقتی ما بیماری و سلامتی را با هم میسنجیم، میگوییم طبیعت بیماری بد است و طبیعت سلامتی خوب است. همچنین وقتی دنیا و آخرت را با هم مقایسه میکنیم، گاهی خیال میکنیم که اصلا طبیعت دنیا بد و شر است و طبیعت آخرت چون ضد دنیاست، خوب است. از اینرو برخی در مذمت دنیا به ماه، خورشید، زمین، آسمان و فلک بد میگویند و بدیها را به خود دنیا (یعنی موجود عینی خارجی) نسبت میدهند. در جلسات گذشته گفتیم که این بدیها برای تعلق ما به دنیا و دل بستن ما به دنیاست؛ وگرنه خود دنیا مخلوق خدا و بسیار خوب است. این گرایش از قدیمالایام در بین مردم بوده است و برخی وقتی با سختیها و مشکلاتی در دنیا روبهرو میشدند، به دنیا و متعلقات آن فحش میدادند. همچنین برخی به بهانه مذمت دنیا در آیات و روایات و کلمات بزرگان، به دنیا بد میگفتند. امیر مؤمنان در دو فراز از نهجالبلاغه این گرایش را نقد فرمودهاند که در این جلسه به یکی از آنها اشاره میکنیم.
از آداب خطبههای نماز عید و نماز جمعه این است که باید در آن بخشی از قرآن و یا چند آیه از قرآن تلاوت شود. حضرت در یکی از خطبهها این آیه را خواندند: یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِیمِ.[9] سپس ذیل این آیه فرمودند: حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْیَا غَرَّتْكَ. معنای آیه این است که ای انسان چه چیزی تو را مغرور کرده و فریب داده است که خدا را فراموش میکنی و قدرش را نمیشناسی؟! حضرت میگویند: من میخواهم این پرسش را پاسخ دهم؛ دنیا تو را فریب نداده است، بلکه تو خود فریب دنیا را خوردهای. دنیا خود به تو گفت: فریب مرا نخور، بنابراین همه تقصیرها گردن خودت است. تویی که به تقصیر خودت فریب دنیا را خوردی.
وَلَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَآذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ وَلَهِیَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَالنَّقْصِ فِی قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَأَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ؛ خود دنیا دائما به تو میگوید که فریب مرا نخور! جوان بودی و نشاط و قوت داشتی، حالا پیر شدی. ببین دنیا این است! حواست جمع باشد! جوان قوی، پیر ضعیف و ناتوان میشود و بعد هم میمیرد. دنیا به تو میگوید؛ میگوید من این هستم و این سخنان را با صداقت و راستی و صمیمت به تو میگوید. جنازههایی که بلند میکنند و پشت سر آنها لاالهالاالله میگویی، به تو چه میگویند؟ زندگی دنیا این است و دنیا تقصیری ندارد. تو خودت فریبش را خوردهای. وَلَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَصَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ؛ افراد بسیاری هستند که انسان را نصحیت میکنند، اما انسان صداقتشان را باور نمیکند. آنها صمیمانه نصیحت میکنند و خیر انسان را میخواهند، اما انسان خوشش نمیآید و سخنشان را گوش نمیدهد و باور نمیکند.
وَلَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِی الدِّیَارِ الْخَاوِیَةِ وَالرُّبُوعِ الْخَالِیَةِ لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِیرِكَ وَبَلَاغِ مَوْعِظَتِكَ بِمَحَلَّةِ الشَّفِیقِ عَلَیْكَ وَالشَّحِیحِ بِكَ؛ اگر درست به حرفهایش گوش بدهی و از موعظههایش بهره بگیری، میبینی که نه تنها تو را فریب نمیدهد، بلکه بهترین نصیحتگویی است که تو را راهنمایی میکند و مواظب است که تو فریب نخوری و سقوط نکنی. وَلَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ یُوَطِّنْهَا مَحَلًّا؛ دنیا خانه خوبی است، اما برای کسی که آن را خانه نشمارد. نصیحتگوی خوبی است برای کسی که قصد اقامت در آن نکند. تو خودت هستی که خودت را فریب میدهی. روزی خواهد آمد که کسانی به وسیله همین دنیا سعادتمند میشوند؛ وَإِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْیَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْیَوْمَ؛[10] آنها کسانی هستند که نصیحت دنیا را گوش کردند و از دنیا فرار کردند. اگر این دنیا و این نصحیتهایش نبود و خودش را به شما معرفی نکرده بود، چه بسا شما قدر عمرتان را نمیدانستید و به این سعادت نمیرسیدید.
[1]. این نامه، نامهای است که امیرمؤمنان بعد از بازگشت از جنگ صفین، برای امام حسن نوشتند که بسیار آموزنده است و شاید حدود 25سال پیش در همین محفل شریف آن را بحث کردیم و سپس با عنوان «پند جاوید» چاپ شد.
[2]. لقمان، 33.
[3]. تعبیری دیگر است از این آیه قرآن که میفرماید: هوای نفسش را معبود خودش قرار داده است؛ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ (فرقان، 43).
[4]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص400.
[5]. همان، ص479.
[6]. همان، ص548.
[7]. سجده، 21.
[8]. ملک، 2.
[9]. انفطار، 6.
[10]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، ص345.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/10، مطابق با پانزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(14)
در جلسات گذشته گفتیم که بخش بزرگی از بیانات امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه در نهج البلاغه درباره دنیا و بحثهای مربوط به آن است که آنها را میتوان به چند بخش دستهبندی کرد. یک دسته تشبیهاتی بود که ایشان برای خود دنیا ذکر کرده بودند. یک دسته نیز تشبیهاتی بود که برای اهل دنیا آورده بودند. در چند مورد اهل دنیا را به قافلهای تشبیه فرمودند که در سفر است و به زودی به مقصد میرسد، و در هر کدام از این موارد ویژگی خاصی از این قافله را ذکر فرمودند که نقطه ضعفی برای دنیا به شمار میرفت.
در تشبیهی دیگر ابتدا تأکید میفرماید که دل به این دنیا نبندید و آن را رها کنید؛ عِبَادَ اللَّهِ أُوصِیكُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَإِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا؛ دنیایی را رها کنید که شما را رها خواهد کرد، ولی شما دوست ندارید که او شما را ترک کند و میخواهید همیشه با او باشید. وَالْمُبْلِیَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَإِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِیدَهَا؛ این دنیایی است که بدنهای شما را کهنه میکند. روز به روز که از عمر انسان میگذرد بدن او ضعیفتر میشود و به خصوص از سن جوانی به بعد رو به پیری و فرسودگی و ناتوانی میرود. شما دوست دارید که بدنتان هر روز تازهتر و با طراوتتر شود، ولی این طور نیست و دنیا شما را کهنه میکند. فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَمَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِیلًا فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ؛ مثل شما اهل دنیا مثل کاروانی هستید که پا در راه گذاشته و مشغول رفتن استو یکباره میبینند که به منزل رسیدهاند. خیال میکردند خیلی راه طولانی است و باید مدتها وقت صرف کنند تا به مقصد برسند، ولی هنوز خودشان را درست جمع نکرده بودند که یکباره میبینند، به منزل رسیدهاند. وَأَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ؛ در گذشته کسانی که در بیابانها حرکت میکردند، معمولا جای مرتفعی را در نظر میگرفتند و به طرف آن حرکت میکردند. به آن بلندی از این جهت که نشانهای برای مقصد بود، علم نیز میگفتند. حضرت میفرماید: اینها قصد کردند که به یک قلهای برسند، یکباره دیدند به مقصد رسیدهاند. خیال میکردند مسیر خیلی طولانی است، مثلا این دامنه را باید بالا بروند تا به قله برسند، اما یکباره دیدند که رسیدند. ملاحظه میفرمایید که وجه شبه در این جا سرعت عبور است.
فَلَا تَنَافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیَا وَفَخْرِهَا وَلَا تَعْجَبُوا بِزِینَتِهَا وَنَعِیمِهَا وَلَا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَبُؤْسِهَا؛ به چنین راهی که به این زودی میگذرد، دل نبندید و در آن قصد توقف نکنید. دلباخته زینتها و سبزی و خرمی و یا احیانا گلهایی که در اطراف جاده روییده، نشوید و فریب اینها را نخورید. همین طور اگر سختی و گرفتاری برایتان پیش میآید، جزع و فزع نکنید! صبور باشید! چشم به هم بزنید دنیا و بلایش تمام شده است. فَإِنَّ عِزَّهَا وَفَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاعٍ؛ به عزت و فخرش نبالید؛ زیرا اینها در حال نابودی است و از بین میرود. وَإِنَّ زِینَتَهَا وَنَعِیمَهَا إِلَى زَوَالٍ؛ زینت و نعمتهایش نیز در حال زایل شدن است.
مگر نمیبینید که در این دنیا، مردم حال ثابتی ندارند؛ وضع هر کدام با دیگری تفاوت میکند و حتی هر کدام هر حالی دارند، ثابت نمیماند؟! أَ وَلَسْتُمْ تَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْیَا یُصْبِحُونَ وَیُمْسُونَ عَلَى أَحْوَالٍ شَتَّى؛ نمیبینید مردم حالاتی مختلف دارند؟ فَمَیِّتٌ یُبْكَى وَآخَرُ یُعَزَّى؛ یکجا کسی مرده و اطرافیانش برایش گریه میکنند. در جای دیگر مردهای را دفن کردهاند و باقیماندگان به یکدیگر تسلیت میگویند. وَصَرِیعٌ مُبْتَلًى وَعَائِدٌ یَعُودُ؛ یکی بر زمین افتاده و نمیتواند از جایش بلند شود و دیگری به عیادتش میآید. وَطَالِبٌ لِلدُّنْیَا وَالْمَوْتُ یَطْلُبُهُ؛ کسانی نیز سرحال و پرنشاط مشغول فعالیت هستند و با عجله با تمام توانشان دنبال مقاصد دنیا میروند، اما یکباره میبینی مرگ میرسد و مهلتشان نمیدهد. آنها دنبال دنیا میگردند، اما مرگ نیز آنها را دنبال میکند تا در جایی یقهشان را بگیرد. وَغَافِلٌ وَلَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَعَلَى أَثَرِ الْمَاضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی؛[1] خیال نکنید این مسایل فقط مربوط به زمان شماست. در گذشته نیز همینگونه بوده و در آینده نیز اینگونه خواهد بود. وضع این عالم اینگونه است؛ هیچ چیز حالت ثبات ندارد و به هیچ چیزی نمیشود اعتماد کرد. این عالم همیشه در حال تغییر است، عوامل متضاد در یکدیگر اثر میگذارند و این آن را از بین میبرد، آن هم این را از بین می برد. این عالم چنین است. اگر شما طالب ثبات و چیزی هستید که باقی میماند ، باید فکر عالم دیگری باشید.
ما در این عالم با تجربههایی که از کودکی تا پیری کسب کردهایم میدانیم که برای رسیدن به یک مقصد، باید زحمت کشید و وقت و انرژی صرف کرد. انسان میداند که باید از راحتیها و گاهی از آبرویش بگذرد تا به مقصد مورد نظرش برسد و هیچ وقت از اینکه هدفی زحمت دارد و باید وقت یا پولی برای رسیدن به آن صرف کند، تعجب نمیکند.
بزرگترها، آنهایی که تجربهشان بیشتر است و عقل کاملتری دارند، همیشه میکوشند که در بین کارها، کاری که نتیجه بهتر و هزینه کمتری دارد را انتخاب کنند. فرض کنید اگر از راهی با 24ساعت وقت به هدفی میرسند، و از راهی دیگر با یک ساعت وقت به همان نتیجه میرسند، طبعا راهی را ترجیح میدهند که زودتر انجام بگیرد. همچنین اگر به روشی یک میلیون تومان باید خرج کنند تا به نتیجه برسد و از روشی دیگر صد میلیون تومان باید خرج کنند که همان نتیجه را بدهد، روشن است کاری را انتخاب میکنند که هزینهاش یک میلیون باشد. این عادت ما در امور دنیوی است، اما وقتی پای امور آخرت میرسد، این مسئله را فراموش میکنیم و همینکه میبینیم کاری زحمت دارد، آن را رها میکنیم. در کارهای دنیا هیچگاه خواسته خود را رها نمیکنیم، میگردیم و برای رسیدن به مقصد راهها را بررسی میکنیم و راهی که زحمتش کمتر است انجام میدهیم تا زودتر به نتیجه برسیم، اما در امور آخرت این طور نیستیم و خیلی برایمان سخت است که کاری که زحمتی دارد، انجام دهیم. حتی دو رکعت نماز خیلی برایمان سنگین است. خداوند نیز درباره نماز میفرماید که نماز برای مردم بار سنگینی است، مگر کسانی که اهل خشوع باشند و لذت انس با خدا را درک کنند.[2] بسیاری از مذمتهایی که از اهل دنیا شده است در این مقام است که بگوید همان محاسبهای که در امور دنیایتان میکنید، برای امور آخرت هم بکنید؛ برای مثال در دنیا برای خانهای که ده سال در آن میخواهید راحت زندگی کنید، فکر میکنید و آن را محکم میسازید، چرا برای خانهای که میخواهید همیشه در آن باشید، حاضر نیستید زحمت مختصری بکشید؟!
همچنین گاهی در امور دنیا با چیزهایی روبهرو شدهایم که ابتدا چشم نواز، نرم و ملایم است و انسان را به خودش دعوت میکند، اما بعد متوجه شدهایم که خطرهایی دارد و فورا خودمان را عقب کشیدهایم. اکنون اگر اینجا سیم لخت برقی افتاده باشد، کسی به این آسانی به آن دست نمیزند. ممکن است اصلا برق در آن جریان نداشته باشد، ولی میترسیم خطر داشته باشد و احتیاط میکنیم. اما درباره آخرت این طور عمل نمیکنیم. دنبال این هستیم که چیزی برایمان لذت فوری داشته باشد، لذت فوری هم فقط در امور دنیا پیدا میشود، آخرت که هنوز نیامده است تا لذائذش را ببینیم، اما محاسبه نمیکنیم که ممکن است این لذتهایی که اینجا میبریم، سمی خطرناک برای آخرت باشد و اگر به پزشک آن مراجعه کنیم، اجازه نمیدهد اینها مصرف شود. در دنیا اگر عدهای قارچ سمی خوردند و مسموم شدند، دیگر مواظبیم که قارچهای استاندارد مصرف کنیم و به دستور متخصصان عمل میکنیم، اما در امور آخرت توجه نمیکنیم که میگویند به فلان کار نزدیک نشوید! مراقب باشید ظاهر این نرم و ملایم است، باطنش خطرناک است. همانند ماری است که از کنارتان عبور کند و شما بر آن دست بکشید. درست است که خیلی نرم و ملایم است، اما اگر یکباره سرش را برگرداند و شما را گزید، دیگر معلوم نیست چند روز زنده بمانید. مواظب باشید این نرمی، جذابیت و چشمنوازی شما را فریب ندهد! بعضی از فرمایشات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه اینگونه مطالب را تبیین فرمودهاند. اکنون نمونههایی از آن را میخوانیم.
جناب سلمان از امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه تقاضا کرده بود که به من نصیحت کنید. حضرت نامهای به ایشان نوشتند. سلمان از کاملترین اصحاب پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین بود. ببینیم امیرالمؤمنین برای سلمان چه مینویسند و چگونه ایشان را موعظه میکنند؟ فرمود: وأَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا؛ داستان دنیا مثل داستان مار است، وقتی روی آن دست میمالی، نرم است و خوشت میآید، اما باطنش سم کشنده است. فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُكَ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُكَ مِنْهَا؛ اگر از چیزی از این دنیا خوشت میآید، خیلی به آن دل نبند و از آن صرف نظر کن؛ زیرا چیزی از اینها با تو نمیماند. لحظهای هست و میرود. وَضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَتَصَرُّفِ حَالاتِهَا؛ خیلی غصه این را نخور که چرا این نشد و چرا فلان چیز کم شد، غصههای واجبتری داریم. تا بیایی درباره اینها فکر کنی که چه شده و چه کار باید بکنی، گذشته است و هنوز موضوع اول حل نشده، موضوع دیگری پیش میآید. موضوع دوم نیز دوامی پیدا نمیکند.
وَكُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا؛ از هر چه بیشتر موجب انس تو به دنیا میشود، بیشتر فرار کن! برخی چیزها طبیعت زندگی است؛ انسان به غذا احتیاج دارد، فرض کنید لقمه نانی است حال از جو یا گندم که نه خیلی برای انسان جاذبه دارد و نه خیلی برای او ضرر دارد و او را به خود مشغول میکند، اما هوس برخی چیزها، (اگرچه خیلی جاذبه دارد) مقدمات بسیاری میطلبد و به این آسانیها تهیه نمیشود. از آن چیزهایی که خیلی برایت جاذبه دارد، بیش از همه چیز دوری کن! فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ؛[3] زیرا همین که میخواهی از آنها استفاده کنی، فورا به امر دیگری تبدیل و موجب حزن و اندوه تو میشوند. زحمت میکشی تا آنها را به دست بیاوری، اما وقتی به دست آوردی، خیال میکنی اکنون میتوانی مثلا صد سال از آن استفاده کنی، ولی میبینی که لحظاتی بیش نیست، از دستت میرود و غم و غصهاش برایت میماند.
در بیانی دیگر میفرماید: الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَالنَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَرَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا؛[4] دنیا جای ماندن نیست، گذرگاه است و جای عبور است. مردم در دنیا دو دسته هستند؛ یک دسته دنیا را میفروشند، اما یک دسته خودشان را میفروشند. کسانی که دنیا را میفروشند و از آن صرف نظر میکنند، به سعادت میرسند و در آینده خیلی خوشحالاند که به چیزی گذرا و فانی دل نبستهاند. اما آنهایی که خودشان را میفروشند، خودشان را در معرض هلاکت قرار میدهند و برای همیشه پشیمان خواهند شد.
در جلسه گذشته گفتیم که در دو فراز از نهجالبلاغه امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه کسانی را که دنیا را مذمت میکنند، مورد خطاب قرار میدهد و میگوید: شما حق ندارید دنیا را مذمت کنید. دنیا چیز بدی نیست، بدی از شماست. نگاه و رفتار شماست که موجب بدبختیتان میشود، اگر با یک نگاه دیگری به دنیا نگاه کنید، چیز بسیار مفیدی است و از آن بهرهها خواهید برد. یک بخش را شب گذشته خواندیم، امشب به بخش دوم میپردازیم.
در نهجالبلاغه آمده است که حضرت با کسیکه خیلی دنیا را مذمت میکرد، روبهرو شدند. گاهی، اوقات انسان تلخ میشود و فکر نکرده و نسنجیده به زمین و زمان بد میگوید. حتما این فرد هم مشکلی برایش پیش آمده بود و شکستی خورده بود، این بود که به دنیا بد میگفت. حضرت ایستادند و فرمودند: أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا؛[5] ای کسی که دنیا را مذمت میکنی! تو از یک طرف دنیا را مذمت میکنی و از یک طرف خودت فریب دنیا را خوردهای! أَ تَغْتَرُّبِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؛ مثل عاشقی که از معشوقش گله میکند، به آن دل میبندی و فریبش را میخوری، آن وقت مذمتش میکنی؟! این رفتار تو منطقی و عقلایی نیست. أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ َالَیْهَا أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْكَ؛ آیا تو هستی که دنیا را به جرم و جنایت متهم میکنی یا دنیا تو را متهم کرد؟! تو داری موجودی را به پستی و زشتی متهم میکنی، که آن هیچگاه تو را متهم نکرده است. مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؛ خوب فکر کن، ببین چه شد که فریب دنیا را خوردهای! آیا او دامی برای تو گستراند و تو را فریب داد، یا خودت رفتی و خودت را در دام انداختی؟!
مگر دنیا نشانت نداد که پدرت را به قبرستان بردند و زیر خاکها دفن کردند؟! مادرت نیز مریض بود و پس از چندی که از او پرستاری کردی از دنیا رفت. او را هم زیر خاکها دفن کردند. تو نیز همه اینها را دیدی. دنیا به تو نشان داد که چه بلاهایی بر سر آدمیزادها میآورد. أَ بِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى؛ آیا دنیا با قبرهای پدرانت تو را فریب داد یا به خوابگاه مادرانت؟! كَمْ عَلَّلْتَ بِكَفَّیْكَ وَ كَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْكَ؛ بسیار اتفاق افتاده است که کسانی بیمار بودهاند و تو از آنها پرستاری کردهای. دنیا به تو میگفت: ممکن است تو هم یک روز مریض شوی. دنیا به تو نشان میداد که جای این کارهاست. آیا دنیا فریبت داد؟! آیا اینها فریب دادن است؟!
تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ؛ مریضانی که از خدا میخواستی، شفایشان بدهد و به سراغ پزشکان میرفتی تا برای معالجهشان نسخه بگیری. لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُكَ وَلَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطَلِبَتِكَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِكَ؛ نه آن پرستاریهای تو نتیجه داد، نه نسخههای پزشک، نه داروهایی که از داروخانهها گرفتی و نه آه و نالهها و گریههایی که برایش کردی. وَقَدْ مَثَّلَتْ لَكَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَكَ وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَكَ؛ دنیا با این کارهایش به تو نشان داد که حقیقتش چیست و زندگی کردن در این دنیا چه نتایجی دارد.
بگذار برای تو تعریف کنم که دنیا چیست! إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا؛ اگر کسی با دنیا روراست باشد، دنیا هم با او روراست است. شما میخواهید کلاه سر دنیا بگذارید، عیبهایش را بپوشانید و آن لذتهایی که ندارد از آن به دست بیاورید، روشن است که نمیشود. دنیا اینگونه نیست. دنیا دار بقا نیست و این طور نیست که بشود با همه امراض و سختیها مبارزه کرد. دنیا جای راحت، امن، خوش آب و هوا و سبز و خرم و بیدغدغه نیست. اگر چنین کاری از دنیا بخواهید، در واقع میخواهید دنیا را فریب بدهید و این کارها را از او بکشید. او فریب نمیخورد. با دنیا روراست باش! دنیا نیز به تو میگوید که اینجا جای مرگ، بیماری و سختی است. در اینجا چیزی دوام ندارد. دنیا صادقانه اینها را به تو میگوید. تو هم سعی کن از اینها استفاده کنی! به دنیا دل نبند و به اندازه نیازت از آن استفاده کن! در جایی که خدا به تو امر میکند، به خاطر اطاعت خدا و امر او به سراغش برو، نه برای لذتهای خودش.
وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا؛ کسیکه دنیا را درست درک کند، در همین دنیا میتواند با عافیت زندگی کند؛ البته عافیت نسبی که باعث عذاب آخرت نمیشود، اما به شرط اینکه انسان راست بگوید و بکوشد دنیا را بشناسد. اگر کسی دنیا را خوب بشناسد، میتواند این جا را دار عافیت قرار بدهد و کاری کند که بلاها و عذابهای ابدی برایش پیش نیاید. وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا؛ اینجا ثروتهای فراوانی دارد، اما به شرط اینکه کسی از این ثروتها زاد و توشهای بردارد. اگر فقط تماشا کند که دیگران زحمتهایش را میکشند و از آن استفاده میکنند، چیزی به دست نمیآورد، اما اگر بداند که این ثروتها را باید استخراج کرد و زاد و توشهای برای آخرت برداشت، از همین دنیا خیلی ثروتمند میشود.
مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ؛ دنیا سجدهگاه دوستان خداست. کسانیکه خداوند درباره آنها میگوید: یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا؛[6] شب را تا صبح با سجده و قیام میگذرانند. دوستان خدا همین جا پرورش پیدا میکنند. اینها از هنگامیکه از شکم مادر متولد شدند اینگونه نبودند و با عبادتهایی که کردند، دنیا را سجدهگاه خودشان قرار دادند و به این مقام رسیدند که محبوب خدا بشوند. وَمُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ؛ این دنیا نمازخانه ملائکه است. آسمان و زمین در همین دنیاست. آسمانهایی که هر کدام بسیار عظیمتر از آسمان پایینتر است و اوصافی برای آنها ذکر شده که عقل ما به درک عظمت آنها نمیرسد. همه میدانیم که نور خورشید، چند دقیقه طول میکشد تا به زمین برسد. این عالم چقدر باید وسیع باشد که این مدت طول بکشد تا نور خورشید با سرعت 300هزار کیلومتر در ثانیه به زمین برسد. تازه اینها همه مربوط به آسمان دنیاست. خداوند خود میفرماید: وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ؛[7] این ستارگانی که میبینید، از نظر کیهانشناسی قرآن، همه در آسمان دنیاست و بالای این آسمان شش آسمان دیگر وجود دارد که عظمت آنها را هیچ کس درک نمیکند. امیرالمؤمنین در روایتی دیگر درباره این عالم با همه عظمتش میفرماید: در تمام آسمانها به اندازه جای پوست گاوی نیست، مگر اینکه فرشتهای در حال عبادت است. در تمام این فضای عظیم، به اندازه یک جانماز جای خالی نیست، مگر اینکه فرشتهای در آن مشغول عبادت است!
مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ؛ تجارتخانه اولیای خدا اینجاست. تجارتخانه جای بدی است؟! جایی است که افراد در آن مینشینند و میببینند که چه کار باید بکنند که سودش بیشتر باشد و تجارت میکنند. هر تجارتی بد نیست. خدا هم میگوید: میخواهید تجارت خوبی به شما یاد بدهم؛ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ.[8] کالایی که باید اینجا عرضه کنید، مال و جان است. چیزی که باید بخرید، بهشت ابدی و نعمتهای فراوان آن است. ارزش کدام بیشتر است؟ اینجا تجارتخانه است و اولیای خدا در این تجارتخانه این تجارتها را میکنند که به این مقامات میرسند.
در پایان نیز میفرماید: از تحولاتی که در این عالم پیدا میشود، انسانها دو نوع نتیجه میگیرند؛ عدهای میبینند که عمری را از دست دادهاند، دل به چیزهایی بسته بودند که همه رفت و با آنها نماند؛ نه خانه، نه قصرها، نه تجارتها، نه اموال، نه طلاها و نه دلارها هیچ کدام به عالم آخرت نیامد. حتی اگر آنها را همراهشان در قبر میگذاشتند، باز نمیتوانستند از آنها استفاده کنند. نتیجهای که اینها از دنیا میگیرند، پشیمانی بی حد و حصر است. دسته دیگر بسیار شاد و خرماند که عجب تجارت خوبی کردیم؛ چیزهای محدودی که گذشت و رفت را دادیم و این همه نعمتهای ابدی را به دست آوردیم؛ نعمتهایی که همراه ماست و از آنها جدا نخواهیم شد. این نتیجهای است که مردم از این دنیا میگیرند. تو هم ببین از کدام گروهی! دنیا تقصیری ندارد. دنیا میتواند تجارتگاه اولیای خدا باشد، میتواند نماز خانه فرشتگان باشد و میتواند تجارتی باشد که کسانی در آن ضرر میکنند؛ کسانیکه ندانسته و بدون خبرگی تجارت میکنند و مدام جان و مالشان را میبازند؛ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ.[9]
اعاذناالله و ایاکم والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.
[1]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، 144.
[2]. بقره، 45.
[3]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص458.
[4]. همان، ص493.
[5]. همان، ص458.
[6]. فرقان، 64.
[7]. ملک، 5.
[8]. صف، 10-11.
[9]. حج، 11.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/11، مطابق با شانزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(15)
بحث ما درباره نقشی است که دنیا درباره انسان ایفا میکند و در بسیاری از موارد او را از انجام تکالیف و پیمودن راه سعادتش باز میدارد. ابتدا آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کردیم و مقداری دربارهاش توضیح دادیم. سپس به بررسی برخی روایات پرداختیم. سؤالی که در این زمینه زیاد مطرح میشود و حتی گاهی خواص را هم به اشتباه میاندازد، از این جا ناشی میشود که تعبیرات روایات درباره دنیا بسیار متفاوت است؛ از سویی لحن بسیاری از روایات مذمت و تحذیر از نزدیک شدن به دنیا و علاقهمند شدن به آن است، و از سوی دیگر در بعضی از روایات، کسانی که بیپروا به دنیا بد میگویند، مذمت و حتی توبیخ شدهاند.حال این سؤال مطرح میشود که ما در برابر این روایات چه موضعی باید داشته باشیم؟ آیا دنیا را بد بدانیم یا خوب؟ آیا به دنبال کالاها و زخارف دنیا برویم یا نرویم؟
به این مسئله در جلسات گذشته نیز پرداختهایم و بارها تأکید کردهایم که باید حیثیتها را از هم جدا کنیم. در این جلسه نیز یادآوری میکنم که یک بخش از مسئله درباره هستی و خلقت دنیاست. خدای متعال مخلوقاتی را در این عالم آفریده که ما از وجود بیشتر آنها اصلا خبر نداریم. بسیاری از موجوداتی که ما میشناسیم، منافع زیادی دارند. برای مثال اگر خورشید نبود، زمینی نبود و اگر زمین نبود، حیاتی شکل نمیگرفت و ما نبودیم. قرآن کریم تعبیری درباره همه مخلوقات دارد و همه را متصف به حسن میکند؛ الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛ هر چیزی را خداوند خلق کرده، نیکو آفریده است. بنابراین هیچ چیزی خودبهخود بد نیست. البته این یک مسئله فلسفی است و باید از راه عقل اثبات شود. همانگونه که وجود خدا و توحید بحثهای فلسفی هستند، اینکه مخلوقات خدا همه دارای حسن هستند نیز بحثی فلسفی است.
بحث دیگر این است که مسلما در این عالم چیزهایی هستند که برای بعضی موجودات دیگر و به خصوص برای انسان ضرر دارند، یا میتوانند منشأ ضررهایی برای او باشند. در بحث اول خوب و بد هر چیز را نسبت به خودش میسنجیدیم، اما در این بحث ارتباط بعضی موجودات را با بعضی دیگر میسنجیم. حال این سؤال مطرح میشود که آیا اینکه خداوند این عالم را اینگونه خلق کرده که بعضی از موجودات برای بعضی دیگر ضرر دارند، این خلقت او عیب پیدا کرده و نقص دارد؟ و آیا اگر بهگونهای بود که هیچ چیزی برای چیز دیگر ضرر نداشت، خلقت بیعیب بود؟ این مسئله نیز مسئلهای فلسفی است و باید عقل آن را حل کند.
در اینجا یک نظر این است که ما فقط ارتباط دو موجود خاص را در نظر بگیریم و آنها را با هم بسنجیم، اما نظر دیگر این است که کل عالم و نظام هستی را در نظر بگیریم. این نظر با نظر قبل بسیار متفاوت است. قالی زیبایی را فرض کنید که به بهترین وجه بافته شده و رنگها و نقشهای بی بدیلی در آن به کار رفته است. وقتی شما به این فرش نگاه میکنید، گلها و بوتههایی میبینید که رنگهای گوناگونی دارد. در برخی از نقاط آن هم رنگ سیاه بهکار رفته است. روشن است که اگر فقط به رنگ سیاه نگاه کنید، میگویید رنگ زشتی است و خیلی جالب نیست، اما اگر این گل و بوته، آن رنگ سیاه را نداشت، این زیبایی را نداشت. وقتی به این رنگ در این مجموعه نگاه میکنیم و ارتباط همه را با هم میسنجیم، خیلی زیباست. یکایک این رنگها در اینکه این قالی این قدر زیبا شود، مؤثر بوده است و اگر هر کدام از این رنگها نبود، به جای خودش عیب بود. این هم نظر دیگری است و زیبایی و خوبی عالم را به لحاظ ارتباط مجموع اجزا و مؤلفههای این جهان اثبات میکند. این مسئله نیز به یک مسئله هستیشناسانه برمیگردد و مسئلهای فلسفی است. این همان است که حکما درباره آن میگویند: نظام عالم نظام احسن است؛ یعنی از این زیباتر نمیشود. اگر میشد، خدا بخل نمیکرد و زیباتر خلق میکرد.
جهت سوم این است که ارتباط بعضی از موجودات را با بعضی دیگر بسنجیم. مثلا درباره ارتباط موش و گربه میگوییم وجود گربه برای موش ضرر دارد. یا حیوانات درندهای هستند که از وجود حیوانات دیگر ارتزاق میکنند. همچنین ماهیهای بزرگی هستند که از ماهیهای کوچک ارتزاق میکنند و اگر این ماهیهای کوچک نباشد، آنها سیر نمیشوند؛ این همان نظام احسن است. اما بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا این باعث ضرر برای آن یکی میشود؟ آیا نمیشد خدا عالم را طوری خلق میکرد که هیچ چیزی ضرر نمیکرد، دردی وجود نداشت، همه شاد بودند و مرگی برای یک موجود نبود؟
پاسخ این است که خداوند چنین عوالمی را خلق کرده است ولی ما از آنها خبر نداریم. کلام ما درباره این عالم است که خداوند بعد از خلق همه آن عوالم آن را آفریده است. افزون بر آن عوالم بیعیب و نقص، خداوند عالمی خلق کرده است که خوب و بد هر دو در آن وجود دارد؛ البته خوبیاش بر بدیاش رجحان پیدا میکند و غلبه با خوبیهاست. بیماری وجود دارد، سلامتی نیز وجود دارد، اما اگر همه عالم را بشمارید، هیچ جا نیست که بیمار بیشتر از سالم باشد. اصلا شما انسانی را سراغ دارید که سر تا پایش مریض باشد؟! در این عالم بیماری وجود دارد، ولی سلامتی خیلی بیشتر از بیماری است. خشکسالی وجود دارد، اما سالی که بهارش نیکو باشد، خیلی بیشتر است. آیا خداوند این عالم را که خوب و بد هر دو در آن است، خلق کند یا نکند؟ روشن است که اگر این عالم را خلق نکند، آن خوبیهای غالب هم خلق نمیشود.
تا اینجا بحثی است که فیلسوفان کردهاند و گفتهاند: از آنجا که خیر این عالم غالب است، باز هم رحمت خدا اقتضا میکند که این عالم را خلق کند؛ زیرا اگر خلق نکند، باعث می شود که بخش اعظم این عالم که خیر هستند، از وجود محروم بشوند. اگر به خاطر اینکه بناست انسان بیمار شود، او را خلق نکنند، سلامتی نیز نخواهد داشت. طبیعت این عالم این چنین است که خوب و بدش از هم جدا نمیشود. البته عوالم دیگری هم هست که خوب و بدش از هم جدا میشود و خداوند آنها را بیعیب آفریده است. هیچ نگران آن عوالم نباشید! به قدر کافی به اندازهای که شما بتوانید تصور کنید و حتی فوق تصور شما، از آن عوالم وجود دارد. این عالم کوچکترین عالم است.
این بیان که چون خیر این عالم غالب است، اقتضای حکمت الهی این است که خلق شود، بیانی است که فیلسوفان از قدیم داشتهاند. فیلسوفان الهی بیش از دو هزار سال پیش وقتی درباره عالم بحث میکردند، به همین دلیل استناد کردهاند. اما ادیان به خصوص دین مقدس اسلام چیزهایی بر این اضافه کردهاند. قرآن برای وجود انسان فلسفهای بیان میکند که کمتر ذهنی در عالم به آن توجه پیدا میکند و درست آن را درک میکند و تازه بعد از درک به آن پایبند میماند.
قرآن میگوید: آنچه ما در این عالم از زیباییها و زینتها آفریدیم، برای این است که شما انسانها را بیازماییم که کدام یک نیکوکارترید؛ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[1] دهها آیه از قرآن به صورتهای مختلف درصدد بیان این مطلب است که آفرینش انسان حکمتی ورای خلق سایر موجودات دارد. فرشتگان و حتی حاملان عرش الهی، از وقتی آفریده میشوند تا آخر، هیچ تکاملی ندارند. برای مثال جبرئیل از اول جبرئیل بود و تا آخر نیز همین است و نه مقامش بالاتر میرود و نه پایینتر. میلیونها فرشته در این عالم وجود دارد که ما خبری از آنها نداریم و تحت تجربههای حسی ما در نمیآیند؛ البته در همین عالم موجودات دیگری به نام «جن» هستند که قرآن به ما معرفی میکند و کمابیش تجربههای انسانی هم به آنها میرسد. قرآن جن و انس را دو مخلوق در کنار هم و دارای امتیازات مشترک معرفی میکند. این در همین عالم است و عوالم دیگری وجود دارد که ما از آنها خبر نداریم که چه موجوداتی هستند.
در بین همه این موجودات، جای موجودی خالی بود که خودش با اختیار خودش سرنوشتش را تعیین کند. تقریبا در نقطه صفر آفریده میشود و میتواند تا مثبت بینهایت پیش برود، همانگونه که میتواند تا منفی بینهایت تنزل کند. این موجود، باید موجود بسیار عجیبی باشد. در بین درختان، هر درخت ظرفیت خاصی دارد و مثلا کمیا بیش، درختی دیدهایم که طول آن ده متر باشد، اما درختی به طول یک کیلومتر، نه دیده و نه شنیدهایم. بالاخره هر درخت ظرفیتی دارد؛ جوانهای میزند و ابتدا به اندازه یک بند انگشت یا کمتر است، سپس رشد میکند و مثل برخی از این درختهای سپیدار تا ده متر هم رشد میکند. درخت گردو ابتدا به اندازه یک گردو است، رشد میکند و بالاخره به حدی که سالی ده خروار گردو بدهد، میرسد. ولی بالاخره محدود است. حالا فرض کنید در شرایط خاصی آن را پرورش بدهند و دو برابر شود، اما دیگر طول یک درخت یک کیلومتر نمیشود.
اما انسان موجودی است که در ابتدای پیدایش در حد صفر است؛ اسپرمی که هزارها از آن سر یک سوزن و میلیونها از آن در یک قطره آب جمع می شود. این اسپرماتوزوئید با اُوول اولین سلول انسانی را تشکیل میدهند؛ البته این جسمش است و محدودیت نیز دارد، اما همین انسان از نظر کمالات معنوی و روحی و قدرت تأثیر ممکن است به جایی برسد که محاسبات بشری از ارزیابیاش عاجز باشند. فقط میتوانیم بگوییم که به سوی بینهایت حرکت میکند. از آن طرف نیز از منفی یک شروع میشود، تنزل پیدا میکند و پستتر، رذلتر و جنایتکارتر میشود تا به اسفل السافلین و پستترین پستها میرسد. جایگاهی که هیچ شیطانی به پای آن نمیرسد. این همان موجود است؛ میتواند این قدر رشد کند یا آن قدر تنزل کند.
برای اینکه چنین موجودی با اختیار خودش این طیف عظیم از کمالات را کسب کند، یا به تدریج جنایتهایی را مرتکب شود و کمالاتش را از دست بدهد، باید عالمی باشد که در آن دائما موجودات در حال تغییر و تأثیر و تأثر روی یکدیگر باشند. خداوند اصلا این عالم را اینگونه آفریده تا عوامل متضاد در آن باشد. این است که در آن هم سلامتی وجود دارد، هم مرض، هم جوانی است، هم پیری، هم ضعف است، هم قدرت و هم فقیر است و هم غنی. فیلسوفان میگفتند که اگرچه خیر و شر در این عالم است، ولی چون خیرش غالب است، خدا آن را آفریده است. اگر این عالم آفریده نمیشد، خوبها نیز از هستی محروم میماندند؛ بدها طفیلی خوبها هستند.
اما مسئلهای که دین میگوید خیلی بالاتر از آن است. حکمتی است که بر حکمت آفرینش همه موجودات مادی غالب میآید. انسان در مقابل این کهکشانهای عجیبی که کسی نمیتواند حجمشان را تعیین کند، موجود بسیار کوچکی است. اما برای اینکه چنین موجودی پیدا شود، تکثیر شود، و زمینههای امتحانات مختلف برایش فراهم شود، باید در چنین عالمی باشد. در هر روز با صدها امتحان روبهرو میشویم. از صبح که بلند میشویم بر سر دو راهیهایی واقع میشویم که باید انتخاب کنیم؛ از این راه برویم یا آن راه؟ به این نگاه کنیم یا نکنیم؟ این را گوش کنیم یا نکنیم؟ این کتاب را بخوانیم یا آن کتاب را؟ دست این را بگیریم یا بر سرش بزنیم؟ تازه این مربوط به یک روز است. روزها و شبهای بسیاری میگذرد و برای ما زمینه برای کارها و امتحانات گوناگون پیش میآید.
عجیبتر اینکه ممکن است در راهی صد سال زحمت بکشیم و در یک مسیر پیش برویم، ولی بعد از صد سال بتوانیم مسیر را عوض کنیم! چه عالمی باید باشد که چنین ظرفیتی داشته باشد؟! چقدر شرایط عجیب و غریب باید پیش بیاید تا یک «حُرّ» در یک روز از عمق جهنم به اعلی علیین بیاید و کنار اولیای خدا بنشیند؟ کسی که اجازه حرکت به امام حسینعلیهالسلام نمیداد، صبح عاشورا آمد و توبه کرد؛ حضرت توبهاش را پذیرفت و مثل دوستان و شاگردان خودش او را تحویل گرفت، و بعد یکی از کسانی شد که ما افتخار میکنیم که در مقابلش بایستیم و بگوییم: بابی انتم وامی؛ پدر و مادر ما فدای شما!
این حکمت را شما با این کلام که چون خیر این عالم غالب بوده است، خداوند آن را آفریده است، مقایسه کنید! آن کلام فلاسفه درمقابل بیان دین بسیار بچهگانه است. خداوند میفرماید: ما انسان را آفریدیم تا خلیفه خدا باشد. خلیفه خدا اقتضا دارد که جایش روی زمین باشد.[2] در آسمانها چنین موجودی به وجود نمیآمد. اینجا باید باشد تا این تحولات در آن پیدا شود، این ترقیات شگفتانگیز برایش حاصل شود، و از آن طرف زمینه سقوطش نیز باشد. وقتی عوامل دنیا را برای پیدایش چنین موجودی بررسی میکنیم، میبینیم که حکمت وجود آنها خیلی بیشتر از آنهایی است که تا کنون فکر میکردیم. ابتدا تصور میکردیم که دنیا مثل جنگلی است که حیوانات مختلف در آن است، اما اکنون میبینیم که این جایگاه باید ریزهکاریهای بسیاری داشته باشد تا در هر لحظه از آن ترقیات یا تنزلاتی برای انسان حاصل شود. این همان است که امیرالمؤمنین درباره آن میفرماید: وَمُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ.[3] این عالم بدی ندارد و باید این طور باشد تا این تجارتخانه بچرخد. اگر این طور نبود چنین موجود شریفی در آن به وجود نمیآمد و زمینه رشدی برای انسان فراهم نمیشد.
ممکن است این سؤال مطرح شود که آنچه شما گفتید همه مدح دنیا بود، اگر این دنیا این قدر خوب است، پس این مذمتهایی که در آیات قرآن و کلمات اهلبیت درباره دنیا شده است، برای چیست؟ برای پاسخ به این پرسش باید حکمت آفرینش انسان در این عالم و نقشی که این عوامل محیطی در انسان دارند، را باز کنیم. گفتیم باید زمینهای باشد که در آن انسان بتواند گناه عظیمی مرتکب شود یا ثواب عظیمی به دست آورد. برای این منظور باید از یک طرف جاذبهای باشد که او را به طرف گناه بکشد و از آن طرف نیز عامل دیگری باید باشد که او را به طرف چیزی که موجب تکاملش میشود، سوق دهد. اگر این دو مساوی بودند و هر دو با هم به وجود میآمدند، میگفتیم: هم خوب است و هم بد؛ امر دوسویهای است که یک روی آن خوب و روی دیگرش بد است، اما مسئله به اینجا ختم نمیشود.
انسان موجودی است که در این عالم خلق میشود. این موجود ابتدا دارای صفات مادی است و کمکم صفات دیگری پیدا میکند. کمکم باید رشد کند تا برای آن جهشها زمینه پیدا کند و در یک لحظه اوج بگیرد و به آسمانها برود، یا به ته جهنم سقوط کند. از ابتدا جنبه مادی این حرکت تدریجی غالب است. اگرچه خود میل امری روانی است و فیزیکی نیست، اما اولین میلهایی که در انسان پیدا میشود، میل به مادیات است. اولین میل، میل به خوردن است تا مادهای را جذب بدن کند. اگر این میل نباشد، انسان رشد نمیکند و زمینه آن تکاملات نیز برایش فراهم نمیشود. عوامل و جاذبههای معنوی کمکم در او پیدا میشود. وقتی کودک در آغوش مادر بزرگ میشود، کمکم عاطفه پیدا میکند. عاطفه امری روانی است و آن را نمیتوان تزریق کرد. گرمی آغوش مادر است که عاطفه را در کودک رشد میدهد. به همین نسبت، ابتدا عواملی که اقتضای گرایش به طبیعت دارد، در انسان غالب است و انسان اگر بخواهد تکامل پیدا کند، باید از این گرایشها به قدر ضرورت استفاده کند و به طرف گرایشهای ماورایی و فراطبیعی برود. تا به جایی برسد که عاشق خدا شود؛ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ.[4]
بنابراین انسان به طور طبیعی گرایشهای مادی و حیوانی دارد. اگر این تمایلها از حد خودش بگذرد، مانع راهش میشود و نمیتواند تکامل پیدا کند. مذمتهایی که درباره دنیا وارد شده است، به انسان هشدار میدهد که مواظب باش اینها جلویت را نگیرند! خدا میل به غذا را در انسان قرار داده است. اگر این میل نبود چیزی نمیخورد و میمرد. دیگر اصلا فلسفه وجود انسان در این عالم از بین میرفت. اگر انسان میل جنسی نداشت، فرزنددار نمیشد و بعد از یک نسل همه میمردند. دیگر از یک آدم و حوا میلیاردها انسان پیدا نمیشد. حکمت الهی اقتضا کرده است که زمینه رشد هر چه بیشتر انسانهایی فراهم شود که بتوانند تکامل پیدا کنند. اگر این میل جنسی نبود، آن حکمت محقق نمیشود و نقض غرض میشد. اصل این میل خوب است و باید باشد، اما کلام در این است که باید حدش را رعایت کرد. این حد به خاطر تضادهایی است که در این عالم است. ناچار باید برای همه چیز حدی قائل شد و افراط و تفریط در آن هر دو بر خلاف مصلحت است.
نکته دیگر درباره تعیین این حدود است. اگر تعیین این حدود را به گردن خود ما بگذارند، تا انسان آنها را تجربه کند و بفهمد، کار از کار گذشته است. این است که خداوند منت دیگری سر بشر گذاشته است و افزون بر عقل و تجربه، وحی را نیز در اختیارش گذاشته است. میفرماید: ماه رمضان را روزه بگیر، وقتهای دیگر هر چه میخواهی میل کن! همچنین درباره چیزهای دیگر مثل ازدواج، فرزند، اموال، صنایع، پیشرفت و... مرز هایی را مشخص میکند.
گاهی رعایت این مرزها برای این است که این نظام برقرار باشد و اگر این مرزها رعایت نشود، موجودات از هم میپاشند و حیات انسان روی زمین ادامه پیدا نمیکند. این همان حدی است که پزشکان و زیستشناسان تعیین میکنند. اما دین در اینجا فوق همه اینها حکمتهایی را بیان میکند که ما عقلمان نمیرسد. ما فقط روزه را برای سلامتی بدن نمیگیریم؛ زیرا ما فقط بدن نیستیم و روح ما نیز باید تکامل پیدا کند. خداوند میداند که اگر یک ماه از هر سال، این برنامه تمرین خودداری از لذتهای مادی نباشد، روح انسان به آن تکامل خودش نمیرسد. پزشکان و زیستشناسان فقط میتوانند بگویند روزه گرفتن برای سلامتی بسیار مفید است. این را غیر مسلمانان نیز گفتهاند، اما دین به روح نیز توجه دارد و میگوید: رشد معنوی که شما برای آن آفریده شدهاید، در گرو رعایت این مقررات است. نام این مقررات دین است و فقه باید آنها را بیان کند.
بنابراین اگر گفته میشود که دنیا بد است و از آن پرهیز کنید، به این معنا نیست که ذات آن بد است. منظور از این بیانات این است که افراط و تفریط در آن بد است. خیال نکنید فقط همین است. وقتی دلبستگی به این لذتهای زودگذر پیدا کردید، عمر ابدی را فراموش میکنید. دیگر یادتان نیست که عالمی در پیشرو دارید که اصلا برای آنجا خلق شدهاید و اینجا مقدمه است. امور دنیا ابزارند و از ابزار باید استفاده کرد، اما نباید به آن دل بست. ابزار لازم است و باید آن را به دست آورد و از آنها استفاده کرد، اما نباید عاشق ابزار شد. کلام سر دلباختن ما به دنیاست؛ حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ كُلِّ خَطِیئَة.[5]
انسان میل طبیعی به لذتهای مادی دارد و این ابزارهایی که در اختیارش است، ابزارهای مادی است. از سویی باید از اینها استفاده کند و از سوی دیگر مراقب باشد که در دامشان نیفتد و فریفته آنها نشود. از اینرو باید مقداری احتیاط کند. گاهی جادهای بر لب بلندی است و زمین پایین بسیار گود است. برای اینکه پای انسان نلغزد و در آن دره نیفتد، توصیه میکنند که کمی از لبه آن فاصله بگیرد و عقبتر برود. وقتی پدری میبیند فرزندش نزدیک لبه آن پرتگاه میشود، داد میزند و میگوید: مواظب باش! نیفتی! هنگامی که خودش هم از آنجا عبور میکند، کمی کنار میرود که فرزندش نیز یاد بگیرد. آنجاهایی که اولیای خدا از لذاید حلال نیز استفاده نمیکردند، برای این تمرینهاست. همچنین برای اینکه از لغزشگاهها فاصله بگیرند و یکباره در آن نیفتند، گاهی از حلالها نیز خودداری میکردند. اینکه اولیای خدا با نظر دشمنی به برخی از این لذایذ نگاه میکردند، به خاطر این است که طبع انسان به آن لذتها تمایل دارد و خیلی در معرض افراط و سقوط قرار میگیرد. یکی از راههای تربیتی مربیان این است که هشدار دهند تا افراد خیلی نزدیک نشوند. برخی از تحذیرهایی که ازدنیا شده است نیز به خاطر این است که ما این تمرینها را داشته باشیم و حتی از حلال نیز کمی امساک کنیم تا دچار لغزش نشویم.
[1]. کهف، 7.
[2]. إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً (بقره، 30).
[3]. نهجالبلاغه، ص493.
[4]. بقره، 165.
[5]. كافی (ط - دار الحدیث)، ج3، ص339.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 12/3/97، مطابق با هفدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(16)
بحث ما درباره نقش دنیا در سعادت و شقاوت انسان بود. گفتیم از یکسو در منابع دینی و کتابهای اخلاقی معمولا دنیا یکی از عوامل منفی برای سعادت انسان معرفی میشود، و از سوی دیگر در بعضی از روایات مدحهایی از دنیا شده است. در جلسه گذشته در توضیح این نکته گفتیم که انسان به طور طبیعی در دامن طبیعت پرورش پیدا میکند و علاقهاش به لذتهایی مادی جلب میشود که در دنیا برایش فراهم میشود. در روایت نیز آمده است که النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا وَلَا یُلَامُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ؛[1] مردم فرزند دنیا هستند، و بچه را مذمت نمیکنند که چرا مادرش را دوست دارد! ولی انسان برای این آفریده شده است که از این مرحله ترقی کند و به مراتبی برسد که حتی فرشتگان خادم او شوند. انسان در این مسیر ناچار است از این تمایلات مادی صرفنظر کرده، کمکم تمایلات معنوی و الهی را در خودش تقویت کند. البته از آنجا که نمیتواند به طور کلی از لذائذ و کالاهای دنیا چشم بپوشد، باید اعتدال را رعایت کند و مرزهایی را قبول نماید. این مرزها را نیز کسی به اندازه خدا نمیتواند بشناسد و معرفی کند.
گفتیم راز مذمت آیات و روایات از دنیا این است که میخواهند در انسان انگیزه ترقی به مراتب معنوی ایجاد کنند که لازمه آن صرف نظر کردن از مراتب پست دنیاست. همچنین گفتیم که مذمت دنیا، در واقع مذمت ما دنیازدگان است، وگرنه دنیا خودبهخود به عنوان یک موجود عینی که این همه زیباییها و خیرها دارد، مورد مذمت نیست. مذمتها به برخورد ما با دنیا، فریفته شدن به آن، دل باختگی به آن و فراموش کردن آخرت و کمالات فوق مادی برمیگردد.
یکی از مسایلی که باعث میشود توجه بیشتر ما انسانها به دنیا باشد و بیشتر تلاشهایمان درباره جلب خیرات دنیا و رسیدن به لذتهای آن باشد، این است که دنیا را نقد میدانیم و آخرت را نسیه. شخص میگوید: من کار میکنم و پولی به دست میآورم؛ سپس چیز لذیذی میخرم و آن را میخورم، یا در جای زیبایی به گردش میپردازم. این را نقد میبیند: زحمتی کشیدهام، نفع آن هم به دستم میرسد و مزهاش را میچشم؛ اما آخرت را نسیه حساب میکنیم.
در فرمایشات امیرالمؤمنینعلیهالسلام این نکته تذکر داده شده است که گویا شما وعدههای خدا را نسیه و عمل نشدنی میدانید، اما لذائذ دنیا را نقد و واقعی میبینید. مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیَا تُدْرِكُونَهُ وَلَا یحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الْآخِرَةِ تحْرَمُونَهُ.[2] این چیزهایی که از دنیا به دست میآوریم، در مقابل همه آنچه در دنیاست چیزی حساب نمیشود. فرض کنید کسی در کاری یک میلیون یا حتی یک میلیارد درآمد کسب کرده است، خیال میکند خیلی چیز مهمی است و این را نقد میداند، اما وقتی میگویند: در آخرت بهشتی به شما میدهند که عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ،[3] آن را خیلی جدی نمیگیرد. حتی اگر بگویند فلان رفتار باعث میشود که از آن نعمتها محروم شوید، باز هم جدی نمیگیریم. به ما میگویند: اگر قطع رحم کنید، پدر و مادرتان را فراموش کنید یا به فقرا رسیدگی نکنید از آن نعمتها محروم میشوید، ولی ما خیلی مسئله را جدی نمیگیریم و بود و نبود آن نعمت خیلی برایمان تفاوت نمیکند.
حضرت میفرماید: اگر کسی میگفت: من آخرت را قبول ندارم و اینگونه رفتار میکرد، کارش قابل توجیه بود، ولی شما که به آخرت معتقدید و آن را یکی از اصول دین خود میدانید، چرا وقتی اندکی از لذائذ دنیا گیرتان میآید، خیلی شاد میشوید، اما درباره آخرت این معامله را نمیکنید؟! تَفْرَحُونَ بِالْیَسِیرِ مِنَ الدُّنْیَا تُدْرِكُونَهُ؛ وقتی اندکی از دنیا را درک کنید، خیلی خوشحال میشوید، وَلَا یحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الْآخِرَةِ تحْرَمُونَهُ، اما لذائذ فراوان آخرت از دستتان میرود و ناراحت نمیشوید! وَیُقْلِقُكُمُ الْیَسِیرُ مِنَ الدُّنْیَا یَفُوتُكُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ ذَلِكَ فِی وُجُوهِكُمْ؛ وقتی اندکی از دنیا از دستتان برود، مضطرب میشوید، اوقاتتان تلخ میشود و حتی حال سخنگفتن با زن و بچهتان را ندارید، اما وقتی از نعمتهای بیشمار آخرت محروم میشوید، خیلی غصهدار نمیشوید؟!
كَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِكُمْ وَكَأَنَّ مَتَاعَهَا بَاقٍ عَلَیْكُمْ؛ رفتار شما با دنیا، چنان است که گویا اینجا اقامتگاه ابدی شماست و هیچ وقت از اینجا بیرون نخواهید رفت. گویا خیال میکنید شما برای این متاعهای دنیا و چیزهایی که از آنها لذت میبرید آفریده شدهاید! آیا شما را فقط برای این خلق کردهاند که گوشت گوسالهای را کباب کنید و میل بفرمایید یا شربت زعفرانی بنوشید؟! قَدْ تَصَافَیْتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ وَحُبِّ الْعَاجِلِ؛ شما با هم توافق کردهاید که چیزهایی که نسیه است و مدتی باید بگذرد تا به آن برسید را رها کنید، و فقط به چیزهایی اهمیت دهید که نتیجهاش زود به دستتان میرسد. آیا این کار عاقلانهای است؟! آیا شما درباره خود دنیا اینگونه عمل میکنید؟!
شما در همین دنیا به مدرسه میروید و دوره ابتدایی را میگذرانید، بعد به دبیرستان میروید، سپس امتحان کنکور میدهید و به دانشگاه میروید تا لیسانس بگیرید. بیش از پانزده سال وقتتان را صرف میکنید تا مدرک لیسانس بگیرید تا در فلانجا استخدام شوید و ماهی دو میلیون به شما حقوق دهند. این نتیجهای را که بعد از پانزده سال میگیرید، نسیه نمیدانید و میگویید کار همه مردم همین است و عقل انسان اقتضا میکند که پانزده سال زحمت بکشد، تا بعد از آن زندگی نسبتاً راحتی داشته باشد. با این حال چگونه حاضر نیستید برای آخرتتان کار کنید و چندی بعد مزدش را متناسب با خودش بگیرید؟!
بنابراین یکی از اشکالات ما این است که دنیا را نقد میدانیم و آخرت را نسیه. در این نگرشمان باید تجدید نظر کنیم. این با صرف نظر از این حقیقت است که (به یک معنا و با یک نگرش بسیار عمیق که فهم آن آسان نیست) آخرت اصلا نسیه نیست و نقدتر از خود دنیاست.
در فرازی دیگر میفرماید: فما یصنع بالدنیا من خُلق للآخرة؟ وما یصنع بالمال من عمّا قلیل یُسلبه، ویبقى علیه تبعته وحسابه؟[4] شما قبول دارید که دنیا دورانی محدود و گذراست؛ از آن میگذرید و به آخرت منتقل خواهید شد و آنجا برای همیشه باقی خواهید ماند. شما که این را قبول دارید، چگونه تمام توجهتان را صرف همین دوره کوتاه میکنید؟! چه منطقی پشت این رویکرد وجود دارد؟! اگر میگفتید آخرتی نیست و آن را قبول نداریم، ابتدا میبایست آخرت را برایتان اثبات میکردیم؛ اما شما مؤمنان که آخرت را قبول دارید و میگویید این دنیا دوران محدود و گذرایی است، و بعد از آن، دوران ابدی است، چرا این طور رفتار میکنید؟ با چه منطقی کار خودتان را توجیه میکنید؟!
در فرازی دیگر حضرت میفرماید: آیا همین اندازه که از این بنده ضعیف، میترسی، از خدا نیز میترسی؟! اگر یک چاقوکشی مردم را تهدید کند، مردم محل از او میترسند.[5] اگر کسی از فردی ترس داشته باشد، آن قدر حواسش را جمع میکند که به خطر نیفتد. آیا خدایی که همه عالم را با یک اراده خلق میکند و همه چیز تحت اراده اوست، وقتی میگوید: این کار را نکن؛ گناه است و به دنبالش عذاب الیم دارد؛ روی سخن او به اندازه یک چاقوکش حساب میکنی؟!
از آن طرف اگر به کسی امید داشته باشی (مثلا دنبال کار میگردی و کسی وعده داده که فلان وقت، به فلان جا بیا تا ببینم میتوانم برایت کاری بکنم و جایی برای استخدام نامت را بنویسم)، صد جور قربان صدقهاش میروی و چقدر تملقاش را میگویی، زیرا شاید آن وعدهای که میدهد راست باشد. تازه او خودش ایجادکننده کار نیست و شاید با پارتی بازی بتواند کاری برایت درست کند. اما آیا نباید به خدا که اختیار همه عالم در دست اوست، به اندازه واسطهای که میخواهد برایت کار درست کند، امید داشته باشی؟! این قدر قربان صدقه آن واسطه میروی و تملقش را میگویی، آیا نباید در مقابل خدا شکرگزار باشی و به او امید ببندی؟! اگر ما به خدا معتقد نبودیم، حسابمان پاک بود. اما ما که به خدا معتقدیم و میگوییم: وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛[6] همه نیروهای فعال عالم، سپاهیان خدا هستند و به امر او حرکت میکنند، چرا وقتی وعده میدهد که من به شما خیر دنیا و آخرت میدهم، به اندازه یک پارتی رویش حساب نمیکنیم؟!
در خطبه نسبتا مفصلی حضرت امیرعلیهالسلام الگوهایی برای ما معرفی میکند و میفرماید: شما که این الگوها را قبول دارید، سعی کنید از روش آنها نیز استفاده و اقتباس کنید و یاد بگیرید که با دنیا و آخرت چگونه برخورد کنید! بالاترین الگویی که برای ما وجود دارد و قرآن ایشان را به عنوان اسوه حسنه برای ما معرفی کرده است، رسول خداصلیاللهعلیهوآله است. حضرت درباره ایشان میفرماید: ولقد کان فی رسولاللهصلیاللهعلیهوآله كَافٍ لَكَ فِی الْأُسْوَةِ وَدَلِیلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْیَا وَعَیْبِهَا وَكَثْرَةِ مَخَازِیهَا وَمَسَاوِیهَا؛[7] اگر در سیره پیغمبر دقت کنید، میفهمید که دنیا در نظر او چه عیبها و زشتیهایی داشت و چگونه باید از او اقتباس کنید و یاد بگیرید.
إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَكْنَافُهَا؛ هنگامی که متولد شد، یتیم بود. در یک خانهای که پدر بالای سرش نبود بزرگ شد. اموالی نداشت که از آن استفاده کند و با فقر و تنگدستی زندگی میکرد تا به سن رشد رسید و کمکم عامل تجارت شد. میرفت از سرمایهدار پول میگرفت و جنسی میخرید و از یک شهر به شهر دیگر میبرد و میفروخت و سودش را تقسیم میکردند. حال که به رشدی رسیده و شخصیتی شده که مردم او را میشناسند و به او احترام می گذارند و اعتماد دارند، باید از این شهر به آن شهر و از این بیابان به آن بیابان سفر کند، تا جنسی بخرد و بفروشد و سودی ببرد و آن را با صاحب سرمایه تقسیم کند! کاری که برای حضرت خدیجهعلیهاالسلام زیاد انجام میداد؛ تا بعد از چهل سالگی که به رسالت مبعوث شد.
در مقابل ایشان، کسانی مثل ابوسفیانها و ابوجهلها و دیگر بتپرستانی بودند که همه با فکر و رفتار پیغمبر مخالف بودند. آنها ثروتهای کلان داشتند و کاروانهای تجارتی مفصل راه میانداختند. کاروانهایی که همراه با گروههای مسلح و با تشریفات زیادی حرکت میکردند و درآمدهای زیادی داشتند. در کشورهای خارج نیز شناخته شده بودند و رویشان حساب میکردند. اما پیامبر کودک یتیمی بود که بزرگ شد و به زحمت زندگی خودش را با نان بخور و نمیری میگذراند. وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَزُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا؛ همانند کودکی که او را از شیر مادر میگیرند، از همه زینتها و لذتهای دنیا، محروم بود. این یک نمونه است برای تو! آیا این حالت، به معنای این است که خدا با پیغمبر بد بود و او را دوست نمیداشت یا معنای دیگری دارد؟
وَإِنْ شِئْتَ ثَنَّیْتُ بِمُوسَى كَلِیمِ اللَّهِ؛ خیال نکن که فقط زندگی پیغمبر اسلام اینگونه بود. چند پیغمبر بزرگ و معروف داریم که از شخصیتهایی بودهاند که نزد خدا خیلی ارج داشتند، ولی زندگی مادی خوبی نداشتند. میخواهی از موسی برایت بگویم! داستان موسی را شنیدهاید. روزی به میدانی آمد و دید یک نفر از بنیاسرائیل با یکی از مصریان دعوا میکنند و آن مصری زور میگوید. حضرت موسی به کمک مظلوم رفت و مشتی به آن مصری زد و اتفاقا او افتاد و مرد. خبر به فرعونیان رسید و میخواستند او را بگیرند که از مصر فرار کرد و به طرف مدین رفت. او در این مسیر مرکب و وسیله سفری نداشت و این مسیر را پیاده میرفت. در این مدت غیر از علف بیابان چیزی برای خوردن نداشت. آن قدر از علفهای بیابان خورده بود که وقتی پیراهنش را بالا میزد، سبزی علف از زیر پوستش پیدا بود. وقتی به مدین رسید، در ورودی شهر چشمهای دید که مردم آنجا جمع میشدند و به گوسفندانشان آب میدادند.
در اینجا قرآن این جمله را از حضرت موسی نقل کرده است که گفت: ربّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛[8] خدایا من نسبت به خیری که بر من نازل کنی، احتیاج شدید دارم. دیگر نگفت که چه چیزی نازل کنی و چه قدر باشد. امیرالمؤمنین قسم میخورد که حضرت موسی در آن حال چیزی جز لقمه نانی که شکمش را سیر کند، از خدا نمیخواست. لِأَنَّهُ كَانَ یَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَلَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ؛ مدتی بود بوی نان به دماغش نخورده بود، در بیابانها فقط با علف زندگی کرده بود و از پوست زیرین شکمش سبزی علف پیدا بود. لِهُزَالِهِ وَتَشَذُّبِ لَحْمِهِ؛ از بس لاغر شده بود و گوشتهای بدنش آب شده بود. آیا خدا با این وضع به حضرت موسی اهانت کرده بود یا این نشانه بیارزشی حضرت موسی نزد خدا بود؟!
وَإِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ؛ میخواهی وضعیت زندگی پیغمبری دیگر را برایت نقل کنم؟ حضرت داوود برنده جنگ با جالوت بود. داستان جالوت معروف است. بنیاسرائیل لشکری به فرماندهی طالوت فراهم کردند، و داوود نیز سربازی در لشکر طالوت بود. هنگام درگیری با سپاه جالوت، داوود نشانهگیری کرد و با فلاخن سنگی به سر جالوت زد و او همانجا کشته شد. این بود که داوود معروف شد و موقعیتی نزد مردم پیدا کرد. بعد هم خدا به او خیلی عزت داد و فرزندش سلیمان به سلطنتی رسید که نظیری در عالم ندارد. اما حضرت داوود با آن عزتی که پیدا کرده بود و موقعیتی که در مردم داشت، از لیف خرما، حصیر و زنبیل میبافت و از این راه امرار معاش میکرد. فرزندش سلیمان نیز با آن سلطنت استثنایی، حصیربافی میکرد. زنبیلی را میبافت و آن را به مزایده میگذاشت و میگفت چه کسی این را از من میخرد؟ وقتی میفروخت، از پولش غذا میخرید تا تناول کند. غذایش نیز یک قرص نان جو بود. خداوند رزقاش را اینگونه برایش مقدر کرده بود. آیا این اهانت به داوود بود؟!
وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ. باز هم میخواهی نمونه دیگری برایت بگویم؟ حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام از روز تولد در جامعه متهمش کردند. در قرآن هم آمده است که دشمنان وقتی دیدند که حضرت مریم بدون همسر فرزنددار شده، به او تهمت زدند. بعد از اینکه معجزاتش را آشکار کرد و دعوتش را علنی ساخت و به حدی رسید که مردم را به خداپرستی دعوت کند، باز دشمنها علیه او صفآرایی کردند، به طوری که هیچ جا امنیت نداشت که زندگی کند. همیشه از این شهر به آن شهر، از این روستا به آن روستا در حال سفر بود. نه همسری اختیار کرد، نه فرزندی داشت، نه خانهای داشت که از آفتاب و سرما و برف و باران به آن پناه ببرد و سایهاش باشد.
فَلَقَدْ كَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ؛ وقتی میخواست بخوابد، برای اینکه سرش روی زمین نیفتد، تکه سنگی زیر سرش میگذاشت. وَیَلْبَسُ الْخَشِنَ؛ از این لباسهای پشمینه و درشتی میپوشید که بعضی از شبانها با دست میبافتند. وَیَأْكُلُ الْجَشِبَ؛ غذای او نان خشکیدهای بود که به راحتی نمیشد آن را بجوند و فرو دهند. وَكَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ؛ نانش یک لقمه نان خشک جو بود، اما خورشتاش گرسنگی بود؛ یعنی یک لقمه نان میخورد نه به آن اندازه که سیر شود، خورشتی که همراه این نان بود، گرسنگی بود. پیغمبر الوالعزم خدا و آن کسی که انتظار داریم بعد از ظهور حضرت مهدی(عج)، رجعت بفرماید و در رکاب ایشان یاور ایشان باشد، خوراکش یک قرص نان جو بود که سیرش نمیکرد و خورشتاش گرسنگی بود!
وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ؛ در شب چراغش ماه بود. سعی میکرد جایی باشد که مهتاب است تا اگر کاری دارد بتواند انجام دهد؛ یعنی چراغی که بتواند در تاریکی از آن استفاده کند، در اختیارش نبود. وَظِلَالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا؛ سرپناهش شرق و غرب عالم بود؛ یعنی هیچ جا نداشت. از این بیابان به آن بیابان و از این شهر به آن شهر میرفت و خانهای که سرپناهش باشد و بتواند آنجا استراحت کند، نداشت. وَفَاكِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ میوه و سبزیاش گیاههانی بود که زمین برای چارپایان میرویاند. او هم از همانها میخورد.
وَلَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَلَا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ وَلَا مَالٌ یَلْفِتُهُ وَلَا طَمَعٌ یُذِلُّهُ؛ نه همسری داشت، نه فرزندی، نه مالی و نه به کسی طمعی داشت و دلی بسته بود که نفعی به او برساند. اعتنایی به کسی نداشت؛ آزاد بود. دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ؛ حتی الاغی نداشت که سوارش شود؛ مرکبش پاهایش بود. گاهی اگر کسی به او تعارف میکرد و مثلا از یک روستایی به روستای دیگر سوار الاغش میکرد، سوار میشد، ولی معمولا با پای پیاده مسافرت میکرد. وَخَادِمُهُ یَدَاهُ؛ خادمش دو دست خودش بود. کس دیگری برایش کار نمیکرد.
در ادامه حضرت به بیان برخی دیگر از ویژگیهای زندگی پیامبر میپردازد، و میفرماید: ای شنونده! تو از پیغمبری الگو بگیر که اطیب و اطهر، پاکتر و پاکیزهتر است.
پروردگارا به حق این ایام شریف و به حق آن کسی که این ایام به او منتسب است و ما افتخار میکنیم که محبت او را در دل داریم، این نعمت را کامل کن؛ بر محبت و ولایت ما بیافزا، و ما را مشمول عنایات فرزندش قرار ده!
[1]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص529.
[2]. همان، ص169.
[3]. آل عمران، 133.
[4]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص222.
[5]. میگویند در پشت کوه قاف گاهی این چیزها پیدا میشود و کسانی چاقوکشی میکنند و به زور مال مردم را میگیرند! البته تصور نکنید که فقط بعضی از شهرهای کشور ما اینگونه است. بنده اوایل انقلاب با آقایی سفری به پاریس داشتم. ایشان گفت به خیابان بروم، دوری بزنم و اینجا را یاد بگیرم. حالا این خیابان از محلههای امن پاریس و نزدیک سفارت ایران بود، اما پس از چند دقیقه با رنگ پریده و حالت لرزان برگشت. وقتی پرسیدم: چه شده؟ گفت: وقتی از اینجا بیرون رفتم یکی با اسلحه جلویم را گرفت و گفت: پولهایت را بده! خواستم برگردم، دیدم فرد دیگری با اسلحه پشت سرم ایستاده است. بالاخره یک صد دلاری در جیبم بود، در آوردم و به آنها دادم و آنها هم وقتی دیدند چیز دیگری ندارم، رهایم کردند.
[6]. فتح، 7.
[7]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص226.
[8]. قصص، 24
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/13، مطابق با هجدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(17)
در جلسات گذشته این سؤال را مطرح کردیم که چرا با اینکه همه ما به عالم ابدی و برتری آن عالم اعتقاد داریم، در عمل وقتی امر دایر میشود بین سعادت اخروی با کاری که برای دنیایمان مفید است، دنیا را مقدم میداریم؟ این کار توضیح عقلپسندی ندارد، ولی بالاخره دستکم بهانهای برای خودمان داریم که این کار را میکنیم. در جلسه گذشته به یکی از این بهانهها اشاره کردیم و گفتیم ما فکر میکنیم لذائذ دنیا نقد است، اما نعمت های آخرت نسیه است، و میگوییم اگر امر بین نقد و نسیه دایر شود، عقل نقد را ترجیح میدهد. این در واقع یک مغالطه است. اجمالا اشکال این استدلال آن است که هر نقدی بر هر نسیهای مقدم نیست. عقل مقایسه میکند اگر ارزش نتایجی که بر آن امر نسیه مترتب میشود، خیلی بیش از ارزش امر نقد است، آن را ترجیح میدهد و ما در زندگی خودمان همیشه این کار را میکنیم و زحماتی که برای یاد گرفتن مهارت، برای آموختن دانش، برای پیدا کردن شغلهای پردرآمد و... میکشیم، همه زحمتهای نقد برای رسیدن به سودی نسیه است. اما درباره آخرت، این مقایسه را فراموش میکنیم و میگوییم دنیا نقد و آخرت نسیه است و نقد اولی است و دم غنیمت است؛ اکنون باید لذت دنیایمان را ببریم تا بعد ببینیم چه میشود!
یکی دیگر از چیزهایی که ناخودآگاه بهانه میشود که دنیا و لذایذ آن را بر آخرت و پاداشهای اخروی ترجیح دهیم، این است که در دنیا برای عموم مردم، چیزهایی مثل مال، مقام، محبوبیت نزد مردم و... فضلیت، شرف و افتخار به شمار میرود. اینها همه از امور دنیا و لذائذ آن است و از آنجا که انسان به دنبال این برتریهاست اینها را ترجیح میدهد. برای مثال میبینیم مردم به کسانی که دستشان از مال دنیا خالی است، اعتنایی نمیکنند. مردم میبینند که ارباب دنیا، پولدارها، زوردارها، زورمداران و اصحاب پست و مقام نزد مردم محترم هستند، زود کارهایشان میگذرد، هر جا بروند به آنها احترام می گذارند، حتی در نانوایی ابتدا به آنها نان میدهند و...؛ این است که سراغ کارهایی نمیروند که مردم به آنها بیاعتنایی میکنند. ما هم برای اینکه مردم به ما بیاعتنایی نکنند، به دنبال مال دنیا میرویم و آن را بر کارهای اخروی ترجیح میدهیم. سایر امور دنیا نیز از همین قبیل است. این باعث میشود که اینها را مغتنم بشماریم و درباره امور آخرتی خودمان را به فراموشی بزنیم.
در این رابطه امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه بیاناتی دارند که بخشی از آنها را در شب گذشته خواندیم. فرمودند: شما خود معتقدید که انبیا عزیزترین بندگان خدا هستند و شرف و افتخارشان از همه انسانها بیشتر است. اکنون ببینید وضعیت آنها از لحاظ منافع مادی و زخارف دنیا چگونه بوده است. سپس مثالهایی از فقر و گرفتاریهای زندگی رسول خداصلیاللهعلیهوآله، حضرت موسی، حضرت داوود و حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهمالسلام زدند و فرمودند: آیا میشود گفت که فضلیت این انبیا کمتر از دیگران بود که این چنین از زخارف دنیا محروم بودند؟! اگر ارزش به داشتن مال و مقام است، حضرت موسی در مقابل فرعون چه داشت؟ سلطنت فرعون در مصر کجا و پشمینهپوشی موسی کجا؟!
این نوع استدلال و بهانهگیری راهی برای نفوذ شیطان است که نگذارد مردم به دنبال امور اخروی بروند. در مقابل این رویکرد باید عاملی ایجاد کرد که انسانها را بیدار کند و به آنها بفهماند: اینکه کسی مثل فرعون به مال و مقامش میبالد و موسی را راه نمیدهد که حتی با او حرف بزند، دلیل این نمیشود که شما تابع فرعون شوید. شما باید ببینید حق کدام است و کدام حرف حساب میزنند. ببینید ادعای کدامیک درست و منطق کدام صحیح است! به این چیزهای ظاهری نباید اعتنا کرد! فرمایشات امیرالمؤمنین درباره فقر انبیا، برای چنین مقامی بیان شده است؛ یعنی ببینید پیغمبران خدا که شریفترین و بافضلیتترین انسانها و محبوبترین آنها نزد خدا بودند، اینگونه با فقر زندگی میکردند؛ بنابراین فقر و فلاکت و تهیدستی، باعث ذلت و پستی نمیباشد.
میفرماید: فَتَأَسَّ بِنَبِیِّكَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ؛ ای شنونده ! تو از پیغمبری الگو بگیر که از همه انبیا پاکتر و پاکیزهتر است. فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى؛ اگر میخواهی به کسی تأسی کنی، بهترین الگو پیغمبر است. بهترین کسیکه انسان میتواند خودش را به او منسوب کند، پیغمبر اسلام است که بالاترین بنده خداست و ارتباط با ایشان، بالاترین افتخار است . وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ محبوبترین بندگان نزد خدا، کسی است که به پیغمبر اقتدا کند و در رفتارش از او اقتباس کند. در فرازهای قبل اشارهای به زندگی پیغمبر کرده بودند. در اینجا بیانات دیگری را اضافه میکنند.
قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ «قضم» واژهای عربی است و به این معناست که تکهای کوچک از نانی خشک را با دندان خرد کنید. حضرت میفرماید: پیغمبر اکرم به دنیا همچون تکه نانی که باید یک تکهاش را با دندان خرد کنند، نگاه میکرد و حتی گوشه چشمی هم به دنیا ندوخت. گاهی انسان به چیزی به صورت معمولی نگاه میکند، ولی گاهی چشم طمع، امید یا اعجاب به چیزی دارد و آن طور به آن نگاه میکند. پیامبر اسلام از ایننوع نگاه، حتی نیمنگاهی به دنیا نکرد. أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا كَشْحاً؛ ما در فارسی وقتی میخواهیم بگوییم کسی از کاری خودش را کنار کشید، این اصطلاح را به کار میبریم و میگوییم از آن کار پهلو تهی کرد. این اصطلاح در عربی نیز بسیار شایع است. هضم کشحا؛ یعنی پهلویش را خالی کرد. میفرماید: أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا كَشْحاً؛ پیغمبر کسی بود که از همه بیشتر از دنیا دوری میکرد و از آن پهلو تهی میکرد تا اصلا با آن برخورد نکند.
وَأَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً؛ کسی که شکمش از همه گرسنهتر بود. هیچ کس کمخوراکتر از پیغمبر نبود. شکم ایشان همیشه خالی بود و به اندازه قوت لایموتی برای اینکه زنده بماند، لقمهای میخورد. عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَهَا؛ در روایات آمده است که جبرئیل خدمت پیغمبر اکرم آمد و عرض کرد که خدای متعال به شما مقام نبوت را داده است و به من فرموده که اگر شما مایل هستید، سلطنت دنیا را در اختیار شما بگذاریم. حضرت فرمودند: من دوست دارم که یک روز شکمم سیر باشد و شکر خدا را بکنم و یک روز شکمم گرسنه باشد و از خدا طلب روزی کنم. من با سلطنت دنیا کاری ندارم. وَعَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ؛ ایشان دانست که خدا چیزی (تعلقات دنیوی) را دشمن میدارد، او هم آن را دشمن داشت. وَحَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ؛ دانست که خدا دنیا را حقیر شمرده است، او هم دنیا را حقیر شمرد. وَصَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ؛ خدا دنیا را کوچک شمرده بود، او نیز دنیا را کوچک شمرد.
در ادامه حضرت به نکتهای اشاره میفرماید که این از نکتههای ابتکاری است و کمتر در روایات دیگر آمده است. میفرماید: اگر عیب ما فقط همین بود که چیزی را که پیغمبر دشمن میداشت، دوست میداریم و چیزی که ایشان کوچک میشمرد، بزرگ میشماریم، کافی بود که ما از در خانه خدا رانده بشویم. انسانها با کسی که دشمنشان را دوست بدارد، چگونه معامله میکنند؟ خداوند دنیا را کوچک شمرده، ولی ما آن را بزرگ میشماریم و به آن اهمیت میدهیم. خداوند آن را دشمن دانسته است، ولی ما آن را دوست میداریم. آیا این برای رویارویی با خدا کافی نیست؟! وَلَوْ لَمْ یَكُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَتَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَمُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ؛ تعبیر کوبندهای است. قرآن درباره کسانیکه با خدا و پیغمبرش مخالفت میکنند، دو تعبیر را به کار میبرد. یک تعبیر، تعبیر شقاق است؛ میفرماید: وَمَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ.[1] شقاق یعنی چیزی را دو بخش کنند؛ یکی این طرف و یکی آن طرف. به اصطلاح میگوییم: تو آن طرف جو، من این طرف جو! این تعبیر در هنگامی به کار میرود که دو چیز با هم هیچ ارتباطی ندارند و رو در روی هم هستند. تعبیر دیگر، تعبیر «محادة» است؛ میفرماید: مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ.[2] محادة نیز به معنای مرزبندی بین دو چیز است. امیرالمؤمنین میفرماید: برای اینکه جزو کسانی باشیم که اهل شقاق با خدا هستند و روی در روی خدا ایستاده و با او میستیزند، همین کفایت میکند که ما چیزی را دوست میداریم که خدا و پیغمبرش دشمن میداشتند، و چیزی را بزرگ میشماریم که آنها کوچک میشمردند.
سپس دوباره به سیره رسول خداصلی اللهعلیهوآله میپردازند و میگویند: وَلَقَدْ كَانَ یَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَیَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ؛روی زمین مینشست و غذا میخورد؛ یعنی حتی روی فرش نمینشست. کیفیت نشستن ایشان، همانند نشستن بردگان در مقابل موالی بود. مستحب است هنگام نشستن بر سر سفره یک پا را بلند کرده و متواضعانه روی یک پا بنشینند. این روشی است که پیغمبر اکرم برای نشستن بر سر سفره داشتند. وَیَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ وَیَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ؛ وقتی کفش یا لباسشان پاره میشد، خودشان به آن وصله میزدند. وَیَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ؛ بر الاغ برهنه سوار میشدند و یکی را هم پشت سرشان سوار میکردند. اینطور نبود که بگویند چرا این الاغ پالان یا تجهیزات دیگر ندارد.
َیَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ فَتَكُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ یَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّی؛ روزی یکی از همسران پیغمبر، پردهای تهیه کرده بود که روی آن تصاویری کشیده شده بود، و آن را در خانه آویزان کرده بود. پیغمبر اکرم وقتی نگاهشان به این پرده افتاد، فرمودند: این پرده را از جلوی چشم من دور کن! این تصاویر مرا متوجه دنیا میکند. به جای اینکه توجه من به آخرت باشد، اینها توجه من را به دنیا میکشد. فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْیَا وَزَخَارِفَهَا؛ وقتی به این پرده نقشدار نگاه میکنم، توجهام به دنیا جلب میشود.
این سیره پیغمبر بود. آن خوراکش، آن وصله کردن لباس و دوختن کفشش، و آن سوار شدنش بر الاغ برهنه! آیا خداوندی که این وضعیت را برای پیغمبرش مقدر فرموده بود، قصد اهانت به ایشان داشت، یا نه اینها علامت اهانت خداوند به ایشان نبود؟! فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؛ خوب است کسی با عقل خودش فکر کند که آیا علت این وضع فقیرانه پیغمبر این بود که خداوند میخواست به ایشان اهانت کند یا این احترامی برای ایشان بود؟ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِیمِ ؛ اگر بگوید که خدا به ایشان اهانت کرده که این تقدیرات را برایش فراهم کرده بود، قطعا دروغ گفته و بهتان بزرگی به خدا زده است. خداوند هیچگاه به پیغمبر اهانت نمیکند. او عزیزترین بندگان خداست. وَإِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ؛ اما اگر بگوید: این نیز احترام و نعمتی بود که خداوند به ایشان داده بود، پس معلوم میشود که کسانیکه این طور نبودند، مورد اهانت خدا بودهاند؛ کسانیکه متکبرانه راه میرفتند، به خود میبالیدند،کارهایشان را نوکرها انجام میدادند، مرکبشان چنین و چنان بود. حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ وَزَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ؛ زیرا دنیا را نصیب آنها کرد درحالی که آن را از نزدیکترین دوستان خودش باز داشت.
اینها درباره پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بود. حضرت در آخر هم جملهای درباره خودشان میفرمایند. مثل اینکه کسی بگوید شما میفرمایید باید از پیامبر الگو بگیریم، شما از پیامبر چه اقتباس کردید؟ وَاللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا؛ «مدرع» جلیقهای بوده است که در هنگام سرما روی پیراهن کرباسی میپوشیدند. مدرع حضرت چند بار پاره شده بود و حضرت آن را فرستاده بودند که وصله کنند. حضرت میفرماید: آن قدر این مدرع را فرستادم و وصله کردند که دیگر خجالت میکشم آن را برای وصله بفرستم. قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ؛ کسی به من گفت: دیگر این را دور نمیاندازی؟! خیال میکرد از بخل من است که این را نگه میدارم. فَقُلْتُ اعْزبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى؛[3] این ضربالمثلی در عربی است. گروهی مسافر بودند و شبهنگام دو دسته شدند؛ عدهای راه را ادامه دادند، شب نیز راه را حرکت کردند، از گردنه گذشتند و صبح به مقصدشان رسیدند، اما دسته دیگر تنبلی کردند و خوابیدند. صبح که شد، دیدند عدهای از مسافرها رفتهاند و نیستند. اکنون تنها هستند، و خسته و کوفته بدون بلدراه باید این راه را بروند. عند الصباح یحمد القوم السری؛ شبروی را هنگام صبح میستایند؛ یعنی ارزش شبروی صبح معلوم میشود. وقتی انسان شب رفت و تاریکی و سختیها را پشت سر گذاشت و به مقصد رسید، صبح که میشود خوشحال میشود، اما اگر شبروی نکرده بودیم و همان جا مانده بودیم، چه بسا گرفتار دزد و چیزهای دیگر نیز میشدیم. حضرت میخواهند بفرمایند: ما اگر این سختیهای دنیا را تحمل میکنیم، روزی از این بیاعتنایی به دنیا، شاد خواهیم شد، اما دیگران وقتی پای حساب و کتاب و سپس ابتلا به عقوبت گناهانی که مرتکب شدهاند، پیش میآید، بر سر خود میزنند. دیگر کار از کار گذشته است و چارهای ندارند.
بعضی از دوستان امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه به دلائلی نزد معاویه میرفتند. گاهی به خاطر فقر و پریشانی میرفتند؛ چون معاویه در بذل و بخشش بهخصوص بخششهای هدفدار کوتاهی نمیکرد و از این راه میخواست دیگران را صید کند. حتی عقیل برادر امیرالمؤمنین بعد از آنکه از حضرت خواست سهمش از بیتالمال را کمی افزایش بدهد و حضرت قبول نکرد، پیش معاویه رفت. یکی از کسانی که پیش معاویه رفت، شخصی به نام ضرار بن حمزه بود. معاویه میدانست که این فرد از زندگی و سیره امیرالمؤمنین کاملا مطلع است و خیلی به ایشان علاقه دارد. این بود که او را نگه داشت و گفت: برای من کمی از علی تعریف کن، ببینم علی چه میکرد و زندگیاش چگونه بود!
ضرار میگوید: رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَقَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَیَبْكِی بُكَاءَ الْحَزِینِ؛ شب تاریکی به نخلستانی رفتم و علی را دیدم که ایستاده و محاسنش را به دست گرفته و زار زار با حزن و اندوه گریه میکند. وَهُو یَقُولُ: یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْكِ عَنِّی؛ نصف شبی، در تاریکی محض که دیگر پردههای شب نیز افتاده بود و دیگر چشم چشم را نمیدید، اتفاقا علی را دیدم که در محراب عبادت ایستاده، دست به محاسن گرفته و زار زار گریه میکند؛ دنیا را خطاب قرار میدهد و میگوید: برو کنار! از من دور شو! أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؛ آمدهای متعرض من بشوی و مرا فریب بدهی یا نه، خیلی به من علاقه داری که سراغ من آمدهای؟! لَا حَانَ حِینُكِ؛ خدا نکند که تو متعرض من بشوی و یا به من اشتیاق پیدا کنی و مرا دوست بداری! هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیكِ؛ برو دیگری را فریب بده! برو این دام بر مرغ دگر نه/ که عنقا را بلند است آشیانه. قَدْ طَلَّقْتُك ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا؛ تو را همانند همسری که سه بار طلاق دادهاند و دیگر قابل رجوع نیست، طلاق دادم.
فَعَیْشُكِ قَصِیرٌ؛ زندگی تو خیلی کوتاه است. ممکن است دنیا به نظر ما خیلی بلند باشد، اما مقیاس علی، مقیاس الهی است و دنیا را با آخرت ابدی میسنجد. وَخَطَرُكِ یَسِیرٌ؛ تو اهمیتی نداری. نقشی در سعادت من نداری. وَأَمَلُكِ حَقِیرٌ؛ آرزوهایی که برای تو باشد، آرزوهای بسیار پست و ناچیز است. سپس حضرت صدا را بلند کرد و گفت: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَطُولِ الطَّرِیقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِیمِ الْمَوْرِد.[4] این متن نهج البلاغه است! محاسنش را دست گرفته بود، زار زار گریه میکرد و میگفت: امان از اینکه این سفر چقدر طولانی است! این راه چقدر دور است و توشه علی چقدر کم است! آن جایی که میخواهم برسم، چه جای عظیمی است! میخواهم به پیشگاه الهی بروم و این توشه محدود، متناسب با آن مقام نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/14، مطابق با نوزدهم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(18)
در جلسه گذشته گفتیم کسانی تصور میکنند که محرومیت از نعمتهای دنیا، نشانه اهانت خدا به آنهاست؛ زیرا عموم مردم، (صرف نظر از تعالیم دین) برخورداری از نعمتهای دنیا را یک افتخار میدانند و برای کسانی که از چنین نعمتهایی بهرهمند هستند، مقام، منزلت و احترام خاصی قائلند، و در مقابل، برای کسانیکه از این مواهب محروم هستند، ارزشی قائل نیستند و فقرا و کسانیکه دستشان از دنیا کوتاه است را مورد بیتوجهی و بیمهری قرار میدهند. امیرالمؤمنینعلیهالسلام در یکی از خطبههای معروفشان به این نکته بیشتر عنایت داشتند که محرومیت از نعمتهای دنیا نشانه بیمهری خدا نیست؛ زیرا بزرگترین پیغمبران و محبوبترین بندگان خدا از چنین ویژگیهایی برخوردار بودند. نمونههایی از زندگی حضرت موسی، حضرت عیسی، حضرت داوود و پیغمبر اکرمصلواتاللهعلیهماجمعین بیان فرمودند و در آخر نیز به زندگی خودشان گریزی زدند و گفتند: خود من هم این چنینام.
در بعضی از خطبههای دیگر یا نامههایی که برای اصحاب خاص یا نمایندگان و ولاتشان در شهرهای دیگر نوشتند نیز در اینباره نکتههایی وجود دارد که بسیار آموزنده است. این فرازها را میخوانیم و سپس اگر خدا توفیق دهد، نتیجهگیری جامعی درباره نظر ایشان نسبت به دنیا خواهیم داشت.
حضرت در نامهای که برای عثمانبنحنیف (والی ایشان در بصره) فرستادند، مینویسند: به من خبر رسیده که یکی از جوانان ثروتمند بصره تو را به یک میهمانی دعوت کرده که در آن ثروتمندان و سرشناسان شهر حضور داشته و فقرا و محرومان حضور نداشتهاند. در آنجا نعمتهای زیادی در اختیار میهمانان بوده و تو هم در آن جلسه شرکت کردهای! حضرت ضمنا او را توبیخ میکنند که تو به عنوانی والی شهر و نماینده من چرا در چنین جلسهای که فقط ثروتمندان بودند، شرکت کردی؟! اگر در آن میهمانی فقرا نیز شرکت داشتند، حضور تو مشکلی نداشت، اما حضور تو در جلسهای که مخصوص ثروتمندان است، به این معناست که نظر من مثل نظر عموم مردم این است که ثروت منشأ ارزش و احترام است.
در بخش دیگری از نامه میفرماید: وَإِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ؛ در خطبه قبلی فرمودند که اگر میخواهید از کسی الگو بگیرید، از پیغمبر اکرم که اطیب اطهر است، الگو بگیرید. در این روایت کمی نزدیکتر میشوند و میفرمایند: هر امتی امامی دارد و رفتار امام برای آنها الگوست. باید رفتار او را ببینند و از رفتار او درس بگیرند و اقتباس کنند. وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ باید از نور علم امام استفاده کنند و روشنی بگیرند. أَلَا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ؛ شما سبک زندگی امامتان را ببینید؛ در لباسش فقط دو پیراهن دارد تا وقتی یکی را میشویند، پیراهنی برای پوشیدن داشته باشد. هر دو پیراهن نیز کهنه است. وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ؛ از غذای این عالم هر روز به دو قرص نان جو اکتفا میکند؛ یکی صبح و یکی شام.[1] این غذایش است. سپس حضرت تذکر میدهد: أَلَا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَلَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ؛ من تصدیق میکنم که همه شما نمیتوانید عین امامتان رفتار کنید و طاقت این سختیها را ندارید، ولی سعی کنید شباهتی به او پیدا کنید! سعی کنید با تقوا و پرهیزگاری به امامتان شبیه شوید تا نسبتی بین شما و امامتان باشد و بتوان گفت این پیرو اوست. یک علامتی از رفتار مشترک بین شما باشد.
سپس حضرت توضیح میدهد که امام شما چگونه است. فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاكُمْ تِبْراً؛ من که حاکم شما هستم و این کشورهای اسلامی تحت حکومت من است، از اموال این دنیا هیچ طلا و نقرهای را ذخیره نکردم. وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً؛ از این غنائمی که به دست شما آمده است، نیز چیزی برای خودم ذخیره نکردم. وقتی در جنگها غنائمی به دست مسلمانها میرسید، امیرالمؤمنین همین که غنائم میآمد، فورا دستور میدادند که افراد را سرشماری کنند و آن را بین رزمندگان یا آنهایی که این غنیمت به آنها تعلق میگرفت، تقسیم کنند. سپس بیتالمال را جارو میکرد که چیزی در آن باقی نماند؛ حتی سهمی که به عنوان امام امت به خود ایشان تعلق میگرفت، غالبا به دیگران میبخشید. لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً؛ حتی لباس نویی برای خودم فراهم نکردم. لباس من همین لباس کهنهای است که بر تنم است و میبینید. وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً؛ مالک یک وجب خاک این زمین نیستم. سلطان چند کشور اسلامی، حتی مالک یک وجب خاک آن نیست! در همان دارالعمارهای که مرکز حکومت و به اصطلاح خانه دولتی بود، زندگی میکرد.
وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ؛ این دنیا با همه عظمتی که شما برای آن میبینید، در نظر من به اندازه یک دانه بلوط تلخ ارزش ندارد. این هم تشبیه دیگری است که حضرت برای دنیا میکنند. حال اگر بلوط شیرین بود، امکان داشت که در هنگام گرسنگی از آن استفاده کنند. هسته بلوط تلخ هیچ قابل استفاده نیست و آن را دور میاندازند. سپس خطاب به دنیا میفرمایند: اعْزُبِی عَنِّی فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّینِی وَلَا أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِینِی؛ من کسی نیستم که در مقابل تو اظهار ذلت کنم، تا بر من سوار و حاکم شوی؛ همچنین کسی نیستم که دل به تو خوش کنم تا تو مهار مرا به دست بگیری و به هر سو که میخواهی بکشانی.
وَایْمُ اللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ؛ مگر اینکه خدا بخواهد، چون همه چیز در مقابل او تسلیم است. در زبان عربی وقتی میخواهند قسم خیلی محکمی بخورند که هیچ قابل نقض نیست، میگویند: هیچ استثنا جز مشیت خدا ندارد. لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً؛ من آنچنان ریاضت میکشم و بر خودم سخت میگیرم که اگر در میان خوراکیهای عالم، قرص نان جویی به دستم برسد، نفس من خیلی شاد شود که چیزی برای خوردن پیدا کردهام. وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً؛ و برای خورش، به نمکی قناعت کند. سپس میفرماید: وَ یَأْكُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ؛ چهارپایان، چه آنهایی که در چراگاه رها میشوند و چه آنهایی که بر سر آخورها آنها را میبندند، تمام همشان این است که شکمشان را از علف پر کنند. آیا علی بعد از این خدماتی که برای اسلام کرده، بعد از این همه عبادتهایی که انجام داده، مثل چهارپایانی شود که فقط همتش این باشد که شکمش را سیر کند؟! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ؛[2] چشم علی روشن! که بعد از شصت سال، تازه مثل حیوانی باشد که دنبال سیر کردن شکم است؟!
تاکنون بیانات مختلفی از امیرمؤمنان درباره مقایسه بین لذتهای دنیا و آخرت، و عیبهای دنیا به خاطر سختیها، مصیبتها، گرفتاریها و رنجهایش خواندیم و گفتیم که هدف از این سبک بیان آن است که مردم را نسبت به دنیا بیعلاقه کند. اکنون این سؤال مطرح میشود که بالاخره باید با این دنیا چه کنیم؟ با این دنیایی که به اندازه برگ درختی در دهان یک ملخ یا استخوان خوکی در دست جذامی ارزش ندارد، چه کنیم؟ آیا باید آن را رها کنیم و مثلا به بیابانی دور از اجتماع برویم و مشغول عبادت شویم، یا این روایات در مقام بیان مطلب دیگری است؟ به طور کلی از تعبیراتی که در مذمت دنیاست، دو نوع برداشت نادرست میشود؛ بعضیها خیال میکنند که به طور کلی باید از لذائذ دنیا چشمپوشی کنند و به این دلیل از زندگی اجتماعی، انس گرفتن با انسانهای دیگر و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی دوری میکنند. میگویند: همه اینها بازی دنیاست و خوب است که انسان فقط عبادت کند تا به بهشت برود. این یک برداشت است که البته تعداد کسانی که چنین برداشتی دارند، زیاد نیست. اما ظاهر این برداشت این است که طرفداران آن، افرادی باهمتاند که میخواهند از همه لذایذ دنیا صرف نظر کنند. هرچند از لابهلای بیانات گذشته به پاسخ این پرسش اشاره شد، ولی در بعضی روایات، نسبت به این موضوع بیان خاصی آمده است، که به برخی از آنها میپردازیم.
در نهج البلاغه آمده است که امیرالمؤمنین در بصره به منزل دوستشان «علاءبنزیاد حارثی» رفتند. وقتی وارد خانه شدند، دیدند که او در خانه بسیار وسیع و مجهزی زندگی میکند. حضرت به او فرمودند: خانه به این بزرگی برای چه میخواهی؟! تو به این خانه در آخرت بیشتر احتیاج داری! یعنی ای کاش پولی که صرف این کار کردهای، صرف کاری میکردی که خداوند چنین خانهای در آخرت به تو بدهد! سپس فرمودند: بله در یک صورت داشتن چنین خانهای ارزش دارد. اگر برای خدمت به دیگران این خانه را تهیه کردهای، کار خوبی کردهای. بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر بخواهی میتوانی به وسیله این خانه وسیع به آخرت برسی. این جمله را فراموش نکنید! این همان مطلبی است که چند بار به آن اشاره کردیم که دنیا ابزار است و اگر دنیا ابزاری برای رسیدن به سعادت آخرت شد و انسان به همین قصد و نیت از آن استفاده کرد، در واقع آخرتطلبی است. حضرت میفرماید: إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر بخواهی با همین خانه میتوانی به آخرت برسی؛ یعنی نگاهت این باشد که این وسیلهای برای آن است که آخرت را دریابی. تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ؛ از مهمانها در آن پذیرایی کنی. وَتَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ، در آن از خویشانت دعوت و پذیرایی کنی. وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ؛ در آن به حق دیگران رسیدگی کنی. فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر چنین شد، در واقع این دنیا وسیلهای برای رسیدن تو به آخرت شده است. این دنیاطلبی نیست.
علاءبنزیاد پس از این سخنان حضرت خوشحال شد که بالاخره کارش صددرصد کار بدی نبوده است و میتواند به وسیله این خانه مورد رضایت امیرالمؤمنین نیز قرار بگیرد. وقتی این طور دید، به حضرت گفت: آقا! حال که این طور فرمودید، من مسئلهای را برایتان عرض کنم! من برادری به نام «عاصمبنزیاد» دارم که مدتی است از راحتیهای دنیا و زن و بچهاش کنار کشیده، پشمینهای پوشیده و دائما مشغول عبادت است. حضرت از او خواستند که عاصم را نزد ایشان بیاورند. او که فکر میکرد هنری کرده که از دنیا کنارهگیری کرده و حضرت میخواهند تشویقش کنند، خدمت حضرت آمد. فَلَمَّا جَاءَ قَالَ یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِیثُ؛ حضرت به او فرمود: ای دشمنک خویش! ای کسیکه با خودت دشمنی میکنی، اما اصلا دشمنی تو ارزشی ندارد. تو دشمنکی برای خودت هستی و شیطان تو را فریب داده و اینطور گمراه و سرگردان کرده است. أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ؛ تو به زن و بچهات رحم نمیکنی و آنها رها کردهای! فکر میکنی رفتهای مشغول عبادت شدهای، خیلی هنر کردهای؟! أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّیِّبَاتِ وَهُوَ یَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؛[3] خیال میکنی خداوندی که این نعمتهای خوب را برای تو آفریده و آنها را برای تو حلال کرده است، ناراحت میشود که از آنها استفاده کنی؟!
عاصم یکباره متحیر شد و گفت: آقا! ما به شما نگاه کردیم. زندگی شما اینگونه است. خواستیم از شما الگو بگیریم! حضرت اینگونه پاسخ داد که هرکس در هر جایی هست، باید فکر کند که این نعمتهایی را که خدا برای او میسر کرده، در چه راهی میتواند به کار بگیرد که خداوند خوشش بیاید. باید ببیند وظیفهاش نسبت به اینها چیست. وظایف افراد نیز مختلف است. من یک عنوان ثانوی[4] دارم که تو آن را نداری، و برای من تکلیفی است که برای تو نیست.
حضرت فرمود: اصل مطلب این است که همه ما موظفیم برای زن، فرزند، همسایه، کارهای خیر و نهایتا برای عزت اسلام تلاش کنیم، تا هم زن و بچهمان محتاج دیگران نشوند و آبرومندانه زندگی کنند، و هم دست جامعه اسلامی پیش کفار دراز نباشد. اما گاهی من به خاطر مسئولیتم، وظیفه خاصی پیدا میکنم. من به عنوان اینکه ولی امر و حاکم مسلمین هستم، وظیفهام این است که طوری زندگی کنم که پایینترین طبقات مردم زندگی میکنند، تا اگر فقیری نتوانست غذای بهتری بخورد یا خانه بهتری داشته باشد، ناراحت نباشد. بگوید: علی که رئیس و سلطان ماست نیز همین طور است. این وظیفه من است و وظیفه دیگران نیست؛ البته ممکن است مراتبی از آن برای کسانی که این مقام را در مرتبه نازلتری دارند، واجب باشد، اما عموم مردم باید فکر کنند و ببینند خدا از آنها چه میخواهد.
خدا از تو خواسته که برای زن و بچهات زحمت بکشی، خرجشان را تهیه کنی و زندگی آبرومندی برایشان تأمین کنی. اگر این کار را برای رضای خدا انجام دهی، هر قدمی که برمیداری عبادت است. لازم نیست در گوشهای بنشینی و فقط نماز بخوانی. عبادت آن است که بهگونهای رفتار کنی که خدا دوست دارد. خداوند میخواهد مؤمن عزیز باشد، احترام داشته باشد، به زن و بچهاش برسد، زن و بچهاش سربار دیگران نشوند و بالاخره کمکم این حالت از فرد به گروه و جامعه سرایت کند و جامعه اسلامی در بین جوامع عالم سرفراز و محترم باشد. البته باید سعی کنی که به دنیا دلبستگی پیدا نکنی و بنده و برده دنیا نشوی!
در ابتدای جلسه گفتیم از مذمتهایی که درباره دنیا شده، دو برداشت نادرست شده است. برداشت دوم برداشتی است که بیشتر در مدارس میتواند مورد بحث باشد. ما در تاریخ فلسفه به نحلههایی از فیلسوفان برمیخوریم که شاید بیش از دو هزار سال قبل در قسمتهای مختلفی از دنیا زندگی میکردند و طرفدار زهد بودند. شاید معروفترین آنها نحله کلبیّه یونان بود که گروهی بودند که با رواقیین همکاری داشتند. معروف است که دیوجانس از فیلسوفان زاهد یونانی بوده است. اینها سعی میکردند در سرپناهی به صورتی زندگی کنند که فقط از سرما و گرما در امان باشند و قوت لایموتی بخورند تا زنده باشند. آنها این کار را برای خودشان افتخار میدانستند و میگفتند اصلا این کار عاقلانهترین کار است. منطق آنها این بود که وقتی حساب کنیم، میبینیم اگر بخواهیم یکی از این نعمتهای دنیا را به دست بیاوریم، بیش از لذتی که از آن میبریم، باید زحمت بکشیم. اگر زحمتهایی که برای رسیدن به یک لذت متحمل میشویم محاسبه کنیم میبینیم که مثلا 40 درجه باید زحمت کشید تا به منفعت و لذت حداکثر بیستدرجهای رسید. این کار عاقلانهای نیست. ما کمتر زحمت میکشیم و راحتتر نیز هستیم. شخصیت معروف این نحله خمی درست کرده بود و در آن مینشست.
بعضی از فرق منسوب به بعضی از متصوفه نیز چنین منطقی دارند. در گذشته کسانی بودند که کشکولی به دست میگرفتند و در بازار مدح میخواندند. به هر مغازهای میرسیدند، برگ سبزی به صاحب آن میدادند و او چیزی به آنها هدیه میداد و زندگیشان از این راه تأمین میشد. این افراد نیز میگفتند: ما درویش (یعنی فقیر) هستیم و راحتی زندگی به همین است که انسان هیچ تعلقی به هیچ چیز نداشته باشد. نه زن داریم، نه بچه، نه خانه، و نه زندگی. غذایمان نیز همین هدایایی است که مردم به ما میدهند و به اندازهای است که شکمی سیر کنیم و زنده بمانیم.
از نظر تئوری، ریشه این رویکرد تقریبا در همان طرز فکر کلبیین یونان است که راحتی را در عدم دلبستگی و تعامل با دنیا میدانستند، و میگفتند: هرچه انسان از اینها دورتر باشد و کمتر از نعمتهای دنیا استفاده کند، راحتتر است. اما از نگاه اسلامی، این یک نوع تنبلی است. ما آفریده نشدهایم که در گوشهای بخوابیم. وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛[5] ما را در این عالم آفریدهاند تا تلاش کنیم؛ البته به ما این اختیار را دادهاند که با تلاشمان به سعادت ابدی برسیم یا فقط به لذتهای زودگذری برسیم که آتش جهنم در پی آن است. اینکه من میخواهم راحت باشم، منطق خداپسندی نیست. این منطق عقلپسند نیز نیست. این دنیا جای کار است؛ إن الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابَ وَإِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل؛[6] آنجا دیگر جای کار نیست، آنجا جای پاداش است.
مغالطه اینها در این است که فکر کردهاند هر نوع راحتی مطلوب است؛ حتی اگر آن راحتی بر اثر تنبلی باشد. تنبلی مساوی با نیستی است. در این صورت من، نه منشأ اثری برای کسی هستم و خیری به کسی میرسانم، نه خودم ترقی میکنم. اصل این نظر که ما دنبال راحتی هستیم، یک غلط راهبردی است. ما برای راحتی خلق نشدهایم؛ راحتی جای دیگری است و این عالم جای کار است. خداوند این وسایل را فراهم کرده است که ما در معرض امتحانات واقع شویم و انتخاب کنیم. ارزش کار ما به آن انتخاب است. اصل تلاش چیزی است که حتمی است و از آن نمیتوان فرار کرد. حتی اگر در خم زندگی کنی، بالاخره باید چیزی برای خوردن پیدا کنی و باید حرکتی داشته باشی. احتیاجات دیگری نیز پیدا میکنی که باید از این خم بیرون بیایی! در این دنیا راحتی مطلق وجود ندارد. راحتی نیز هدف این عالم نیست؛ اگر راحتی مطلوب است، به خاطر این است مقدمهای برای تجدید قوا برای کار است. استراحت نیز مقدمه این است که بهتر بتوانی کار کنی! اما راحتی مورد نظر شما به معنای تنبلی و بیعرضگی است. حتی اگر کسی فقط به عبادت و نماز و ذکر هم بپردازد، شاید خودش هم درست نداند، ولی نوعی تنبلی کرده است. میبیند باید به بازار برود و ببیند چه حلال است و چه حرام، با دیگران بگو مگو پیدا کند، گاهی دعوایش شود، گاهی در مسائل سیاسی باید به جنگ برود و مبارزه کند، گاهی باید زندان و شکنجه شود، فحش و تهمت بشنود؛ از همه اینها صرفنظر میکند، تا راحت بخوابد. ولی این در شأن انسان نیست. انسان باید در این عالم کار کند؛ البته به وجه شرعی؛ آن طور که خدا میپسندد و موجب سعادت آخرت میشود. اگر اینطور نبود، فقط همان لذت آنی را دارد که حتی گاهی فکر و خیال لذت است.
خداوند هیچگاه خلف وعده نمیکند. البته وعدههای خدا گوناگون است و بعضی از آنها مربوط به همین دنیا نیز است. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ؛[7] وعدههای خدا منحصر به وعدههای آخرتی نیست؛ البته آنچه در این دنیا میدهد، نمونه کوچکی از چیزهایی است که هزاران برابرش را در آخرت میدهد. ولی همین وعدههایی که در اینجا میدهد نیز چیزهایی است که هیچگاه با این قیمتهای ارزان به دست نمیآید. میفرماید: در همین دنیا کسانی را که ایمان و عمل صالح داشته باشند، به مقام و عزت میرسانیم. شرایطی برایشان فراهم میکنیم که بتوانند به دینشان عمل کنند و مثل کسانی نباشند که میبایست دین، عقیده و رفتارشان را از دشمنان مخفی و تقیه کنند. وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا؛ سالها از مستکبران عالم میترسیدند و رنج میکشیدند. مدام آنان را به جنگ تهدید میکردند؛ ما این خوف و هراس را از آنها گرفتیم و به امنیت تبدیل کردیم.همه اینها در همین دنیاست. افزون بر اینکه ثواب اخروی و سعادت ابدی در جوار رحمت الهی، قابل مقایسه با اینها نیست. ولی به هر حال شرط همه اینها عمل صالح است؛ باید کار کرد و انسان با تنبلی به جایی نمیرسد.
نمیتوانیم بهانه درست کنیم که چون این کارها این شبهه را داشت که به گناه بیفتم، آن را انجام ندادیم. تو برو و گناه نکن! هنر این است که انسان در جایی که در معرض خطر است بتواند خودش را حفظ کند. برخی خیال میکنند که با کنارهگیری از دنیا پیش خدا خیلی مقام پیدا میکنند. هر کنارهگیری اینطور نیست و بعضی از کنارهگیریها گناه و فرار از تکلیف است. کسی که تکلیفش امر به معروف و نهی از منکر یا جهاد و حمایت از مظلوم است باید این کار را انجام دهد. نمیتواند در خانه بنشیند و بگوید من حوصله این دردسرها را ندارم و این دنیا پلید و زشت است. نه آقا! دنیا پلید نیست. جهاد بسیار مقدس است و کار کردن برای خدا بسیار ارزشمند است. تو نیز همت پیدا کن و یاد بگیر که چه کار باید انجام بدهی!
[1]. غذای طبیعی، طبی و مورد ستایش اسلام صبح و شام است؛ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُكْرَةً وَعَشِیًّا(مریم، 62).
[2]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص417.
[3]. همان، ص324.
[4]. در جلسات گذشته اشارهای به مسئله عنوان اولی و ثانوی داشتیم و گفتیم که گاهی فی حد نفسه اصل مسئله حلال و گاهی مستحب است، ولی گاهی عنوانی پیدا میشود که حکمش تغییر میکند؛ مثلا مستحب، واجب یا حرام میشود.
[5]. نجم، 39.
[6]. الكافی (ط - الإسلامیة)، ج8، ص58.
[7]. نور، 55.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/15، مطابق با بیستم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(19)
بحث درباره عواملی بود که مانع میشود انسان به مقتضای ایمانش عمل کند. گفتیم آنچه از آیات و روایات استفاده میشود سه عامل کلی هوای نفس، دنیا و شیطان، مانع از عمل به وظایف ایمانی میشود. درباره هوای نفس چند جلسه صحبت کردیم. درباره دنیا بحثهای مفصلتری در آیات، روایات و کلمات بزرگان و علمای اخلاق مطرح شده است، اما علیرغم بحثهای فراوانی که انجام گرفته، نقطههای ابهامی در آن وجود دارد که حتی بعضی از خواص هم جواب حاضر و آمادهای برای آن ندارند. این بود که چند جلسه بیشتر به بحث درباره معنای دنیا، خوبی و بدی آن و علت مذمتهایی که از آن میشود، پرداختیم. در جلسات اخیر گفتیم که کسانی هر گونه لذت بردن از دنیا را بد و موجب محرومیت انسان از ثوابهای اخروی میدانند. اتفاقا در این زمینه، روایاتی وجود دارد که چنین ایهامی دارد. بالاخره در بین روایات نیز همانند آیات قرآن، متشابهاتی وجود دارد که باید آنها را به کمک محکمات حل کرد. از جمله در برخی روایات دنیا و آخرت به عنوان دو دشمن که هرکدام دشمن دیگری است و دو راه جداگانه که به یک مقصد نمیانجامد، معرفی شده است. در برخی از تعبیرات، این دو به دو هوو تشبیه شدهاند که نمیخواهند با هم جمع شوند و نسبت به یکدیگر حساسیت دارند. در این جلسه به توضیح برخی از این تشبیهات میپردازیم.
از امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه نقل شده که فرمود: إِنَّ الدُّنْیَا والْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وسَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وتَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وعَادَاهَا وهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ والْمَغْرِبِ ومَاشٍ بَیْنَهُمَا كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ وهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ؛[1]دنیا و آخرت، دو دشمن هستند. کسیکه دنیا را دوست داشته باشد، به طور طبیعی آخرت را دوست نخواهد داشت و کسی که آخرت را دوست داشته باشد، دنیا را دوست نخواهد داشت. دنیا و آخرت مثل مشرق و مغرب است؛ اگر کسی بین مشرق و مغرب حرکت کند، هر قدر به مشرق نزدیکتر شود، از مغرب دور شده و هر قدر به مغرب نزدیک شود، از مشرق دور شده است؛ راه سومی نیز وجود ندارد و بالاخره به هر طرف برود، به یکی از اینها نزدیک و از دیگری دور میشود. این دو مثل دو هوو هستند. در جلسات گذشته چندین بار تکرار کردیم که این مذمتها یا ستایشها، مربوط به رفتار انسان با دنیاست و به این معنا نیست که این عالمی که ما در آن زندگی میکنیم، خوب یا بد است.
در ادبیات اصطلاحی به نام «وصف به حال متعلق» داریم که یک نوع مجاز در اسناد است. به عنوان مثال میگوییم: فلانی مؤدب است فرزندش. در این جمله در ظاهر صفت را برای آن شخص آوردهایم، ولی در حقیقت صفت فرزندش است. این در الفاظ و مقام بیان است، ولی در امور معنوی نیز چنین چیزی وجود دارد. همه ما میدانیم که علاقه انسان به یک چیز، به متعلقات آن نیز سرایت میکند. انسان وقتی کسی را دوست میدارد، بچهها، خانه و حتی شهرش را نیز دوست میدارد. أَمُرُّ عَلی الدِیارِ دِیارِ لَیلی/ أُقَبِّلَ ذا الجِدارَ وَذا الجِدارا/ وَما حُبُّ الدِیارِ شَغَفنَ قَلبی/ وَلَکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدِیارا؛ مجنون میگوید وقتی من به شهر لیلا میرسم، در و دیوارش را میبوسم تا به خانه لیلا میرسم که خانهاش را میبوسم. سپس میگوید: خیال نکنی که من دیوار را دوست دارم، دیوار که دوستداشتنی نیست، اما علاقه به آن کسیکه در این دیار زندگی میکند، باعث شده که من در و دیوار را هم دوست بدارم.
یکی از دوستان که نسبت دوری نیز با ما دارد، از جوانی خادم افتخاری حرم حضرت معصومه بوده است و هفتهای یک شب آنجا کفشداری میکند. او میگفت: پیرمردی به حرم میآمد و وقتی کفشهایش را روی پیشخوان میگذاشتم که بردارد، گاهی بر خاکهایی که روی پیشخوان ریخته بود، دست میکشید و به سر و صورتش میمالید. من میگفتم: چه آدم سادهای! حرم حضرت معصومه اینجاست، ضریح حضرت اینجاست، این خاکها را برمیدارد؟! این قضیه گذشت و در یک روز بارانی کوچهها گل شده بود و طبعا خیلی از کسانی که به حرم میآمدند، کفشهایشان گلی بود و در هنگام برداشتن وگذاشتن کفشها مقداری از گلها روی پیشخوان ریخته بود. یکباره دیدم این پیرمرد آمد و از این گلها برداشت و به سر و صورتش و چشمهایش مالید. من خیلی تعجب کردم که این دیگر چه آدم سادهای است. انگیزه شد که بپرسم این پیرمرد کیست. وقتی تحقیق کردم، گفتند این آقای بهجت است!
وقتی انسان کسی را دوست داشته باشد، خاک کفشش را نیز دوست میدارد. گاهی این دوست داشتن قلبی است، اما گاهی بالاتر از این است و خداوند نیز در آن خاک برکت و شفا قرار میدهد. آنچه خودم دیدم این است که مرحوم آقای بهجت بعد از زیارتشان در حرم میایستادند و بر روی پاشنهگرد در قدیمی حرم دست میگذاشتند و گرد پای در را برمیداشتند و به سر و صورت و بهخصوص به قلبشان میمالیدند. این سرایت محبت از یک محبوب به متعلقات محبوب است. ضد این مطلب نیز صادق است؛ اگر انسان با کسی دشمن باشد، از خانهاش نیز بدش میآید، از عکس و اسماش نیز بدش میآید. این یک رابطه قلبی است و به طور طبیعی حاصل میشود.
مراد از اینکه میگویند دنیا را دشمن داشته باشید، دشمنی با آسمان، باغ، خانه، ماه، خورشید و... نیست. این از نظر ادبیات یک نوع وصف به حال متعلق، و از نظر روانی سرایت حب و بغض از خود شیء به آثار و تأثیراتی است که دنیا در انسان میگذارد. آنچه اصالتا مذموم و نامطلوب است، اثر سویی است که باعث غفلت ما از خدا میشود و آن حب دنیایی است که ما را از آخرت باز دارد. این در جایی است که محبت دنیا با آنچه خدا دوست میدارد تزاحم داشته باشد. ما باید آنچه ما را به خدا نزدیک میکند، دوست بداریم و نسبت به آنچه ما را از خدا دور میکند، از آن جهت که دور میکند، بغض داشته باشیم. این بغض به متعلق دشمن نیز سرایت میکند. به عبارت دیگر، بغضی سایهای به چیزی که محبت آن باعث محرومیت من از آخرت میشود، تعلق میگیرد. چیزیکه از آن لذت بردهام، اصالتا بغضی ندارد، این بغض سایه آن بغضی است که از جهت محروم شدن من از ثواب دارم.
در روایاتی چنین آمده است که در فعالیتهایت مواظب باش مثل کسی نباشی که در حال فرار از خدا به طرف دشمن خداست! این کار چه قدر زشت است! انسان از خدا که همه چیزش از اوست، فرار کند و کنار دشمن خدا قرار بگیرد؟! وقتی خدا چیزی را دوست بدارد،به آن دعوت میکند، اگر تو آن کار را نکردی و به دنبال چیزهایی رفتی که فقط هوس خودت را ارضا میکند، در واقع از خدا فرار کردهای و به طرف دشمن خدا رفتهای. ببین چقدر کارت زشت است! توجه به این نکته باعث میشود که انسان در هنگام مواجه شدن با معصیت، از غفلت خارج شود و خود را از گناه بازدارد.
گفتیم منشأ مذمت دنیا، کیفیت برخورد ما با آن است. در برخی از روایات نیز بر این مطلب تکیه شده است. برای مثال امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: وَإِنَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى؛[2] ما یک چشم ظاهری داریم که گاهی بیناست و با آن برخی چیزها را میبینیم و گاهی نیز معیوب یا نابینا میشود که دیگر نمیبینیم. بنابر اصطلاح قرآنی، ما یک چشم باطنی نیز داریم که باید چیزهایی را ببیند. در آیه 125 از سوره طه، خداوند میفرماید که در روز قیامت بعضی از مردم کور محشور میشوند و اعتراض میکنند که خدایا ما که کور نبودیم؟! و در آیه بعد به آنها پاسخ داده میشود که وقتی آیات و نشانههای ما به وسیله پیغمبران به تو رسید، به آنها توجه نکردی. اینها نشانه ما بود، و تو میبایست با دیدن اینها خدا را میشناختی و به او توجه میکردی، ولی به فراموشی سپردی و چشمهایت را به روی آن بستی. این کوری را خودت برای خودت ایجاد کردی! در آیات دیگری نیز کوری و بینایی درباره امور معنوی به کاررفته است.
امیرالمؤمنینعلیهالسلام نیز در این فراز، بیان رسای حکمیانه و ادیبانهای دارد و میفرماید: اگر کسی نابینا باشد، هر چه به یک نقطه چشم بدوزد، چیزی نمیبیند. دنیا برای بعضی اینگونه است. به تعبیر دیگر، محبت دنیا چشم اینها را نابینا کرده است. وقتی انسان به کسی علاقه دارد، عیبهایش را نمیبیند. کسانی که دنیا را دوست دارند نیز عیبهای دنیا را نمیبینند. میفرماید: کسانیکه علاقه به دنیا دارند، همانند نابینایی هستند که به یک گوشه چشم میدوزد و چیزی را میخواهد بییند، ولی چیزی را درک نمیکند. اینها فقط زینتها و زیورهای دنیا را میبینند و از همین لذتهای دنیا خوششان میآید. اما آنهایی که چشمشان بیناست، از هر چه در دنیا میبینند، برای سعادتشان عبرت و درس میگیرند و با آن بهگونهای رفتار میکنند که برای سعادت حقیقیشان مؤثر باشد.
وَإِنَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا یُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَیْئاً؛ کوردل نسبت به امور معنوی نابیناست. فقط همین سطح دنیا را میبیند و باطنش را نمیبیند. چنین تعبیری در قرآن نیز آمده است. میفرماید: یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ.[3] معلوم میشود این عالم ظاهری دارد که ما میبینیم، حیوانات نیز میبینند، اما حقیقت و باطنی نیز دارد. پشت پرده این ظاهر، واقعیاتی است که همه کس نمیبیند و کسانی آنها را میبینند که چشم بصیرتشان باز باشد. فَالْبَصِیرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَالْأَعْمَى إِلَیْهَا شَاخِصٌ؛ عینک را بر چشم میگذارند تا به وسیله آن بهتر ببینند، اما وقتی من به خود عینک نگاه میکنم، چیزی را از پشت شیشه آن نمیبینم. کسانیکه ظاهر دنیا را میبینند، همین حالت را دارند؛ چیزی جلوی چشمشان قرار دارد که فقط همین را میبینند، اما از اینکه باطن و پشت آن چیست، خبر ندارند. وَالْأَعْمَى إِلَیْهَا شَاخِص؛ کوردل به خود دنیا خیره میشود. از اینرو مثل کسی که به خود عینک خیره شده، چیز دیگر را با آن نمیبیند. دنیا نیز شیشه عینک است؛ اگر به خودش چشم بدوزیم، آن حقیقتی را که پشت آن نفهته است، نمی بینیم و نسبت به آخرت کور میشویم.[4] والْبَصِیرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ والْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّد؛ هر دو از دنیا توشه برمیدارند، اما آنکه بیناست، از دنیا برای مابعد دنیا توشه برمیدارد، اما کسیکه نابیناست، فقط خود دنیا را میبیند و مابعد آن را نمیبیند، این است که اگر توشهای هم برمیدارد، برای همین دنیاست.
در تعبیر دیگری میفرماید: کسانی که در دنیا زحمت میکشند، دو دستهاند؛ برخی در این دنیا تلاش میکنند و زحمت میکشند، اما همه زحمتهایشان برای دنیاست، ولی کسانی هستند که در دنیا زحمت میکشند، اما نه برای دنیا. اینها در دنیا برای آخرت زحمت میکشند. النَّاسُ فِی الدُّنْیَا عَامِلَانِ؛ علمکرد مردم در دنیا بر دوگونه است. عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا؛ کسانی هستند که در دنیا کار میکنند، اما هدفشان خود دنیاست. قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ؛ این افراد از آنجا که هدفشان خود دنیاست، دیگر وقتی برای آخرت برایشان نمیماند. فراموش میکنند که اصلا آخرتی نیز هست. دنیا از آخرت مشغولشان میکند. این دنیا و آخرتی میشود که ضد هم هستند و مثل مشرق و مغرب میمانند که هر قدر به یکی نزدیک میشوی، از دیگری دور میشوی.
این بیان تفسیر این مطلب است که چگونه دنیا و آخرت با هم دشمن یا مثل مشرق و مغربند. این تعبیرات به این معناست که اگر برای دنیا کار کنی، از آخرت محروم میشوی. هر اندازه انرژی انسان صرف اینجا شود، طبعا از جای دیگر کم میشود. هر قدر به این دنیا چشم بدوزد و ببیند که چقدر زیباست و آن را دوستش بدارد و از آن جمع کند، به همان اندازه باعث میشود که توجهاش به چیزهای دیگر کاسته شود.
از همینجا حکمت عکسالعمل پیامبرصلیاللهعلیهوآله هنگامیکه پرده منقوشی را بر در اتاق همسرشان دیدند، روشن میشود. ایشان با این پردهها دلباخته چیزی نمیشد، همه عالم را در یک جا میگذاشتند،گوشه چشمی هم به آن نمیانداخت،[5] اما از یک سو نیز بالاخره انسانی است که هنگام حرکت، از روی احتیاط باید کمی از لب مرز فاصله بگیرد ، نکند پایش بلغزد. جهت دیگر نیز این است که به دیگران یاد بدهد. هر دو دلیل در تعبیرات نهجالبلاغه وجود دارد. به امیرالمومنین عرض کردند که آقا این پیراهنتان پاره است، این را عوض کنید! فرمود: به دو دلیل این کار را نمیکنم؛ یکی اینکه نفسم در مقابل این رام میشود، و دیگر اینکه مؤمنان نیز یاد میگیرند که به پارگی پیراهنشان اهمیت ندهند و غصه آن را نخورند.
قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ یَخْشَى عَلَى مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ؛ این چون همهاش توجهاش به دنیاست، وقتی به فکر فرزندانش نیز میافتد، میگوید: بچههایم بعد از من در دنیا میمانند و باید ذخیرهای از پول و ثروت برایشان فراهم کرده باشم. تمام دغدغهاش این است که اولا خودش لذت ببرد، بعد هم وسیله راحتی برای فرزندان و کسانیکه بعد از خودش میآیند، فراهم کند. فَیُفْنِی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ؛ دستکم بخشی از عمرش را برای منعفت دیگران صرف میکند. چه بسا حلال و حرام را رعایت نمیکند تا برای بچههایش چنین و چنان کند. وعَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا؛[6] دسته دیگر کسانی هستند که آنها نیز در دنیا زحمت میکشند، اما هدفشان خود دنیا نیست، هدفشان مابعد دنیاست. دنیا را راه رسیدن به آن هدف میدانند. از امکانات این عالم استفاده میکنند، چه بسا زندگیاش نیز از کسان دیگر بهتر باشد. همه زندگی تابع زحمات خود انسان نیست؛ چه بسا کسانی هستند که خیلی در دنیا زحمت و محرومیت میکشند، چیزی هم گیرشان نمیآید.
مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ؛[7] هر اندازه ما بخواهیم، به هر کسی میخواهیم، میدهیم. این طور نیست که هر کس به هرچه میخواهد؛ برسد. از آن طرف نیز کسانی هستند که زحمتی برای خودشان نکشیدند؛ حال یا تنبلی کردند، یا مشغول خدمت به دیگران بودند، یا درآمدشان را وقف دیگران کردند، اما یکباره مثلا ارث بزرگی از وارثی که اصلا باور نمیکردند، به آنها رسیده است.
بنابراین اینگونه نیست که هر کس در دنیا متمع میشود، حتما از زحمت خودش بوده یا هر کس محروم میشود از تنبلی خودش بوده؛ چه بسا کسانی که زحمت میکشند و محروم میمانند و چه بسا کسانی که زحمتی نمیکشند و برخوردار میشوند. اتفاقا همین مطلب در نامهای که امیرالمؤمنین برای عبیدالله بنعباس نوشتند،آمده است. میفرماید: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِالشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَكُنْ لِیَفُوتَهُ ویَحْزَنُ عَلَى الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَكُنْ لِیُصِیبَهُ؛ گاهی انسان به چیزی میرسد و خیلی شاد میشود که خوب شد، رفتم زحمت کشیدم و این را به دست آوردم، در صورتیکه اگر زحمتی نیز نکشیده بود، قرار بود آن چیز به او برسد. برعکس این نیز ممکن است اتفاق بیفتد.[8] حال که میبینی این چیزها در دنیا اتفاق میافتد و هیچ کس نمیداند چه چیزی بناست گیرش بیاید و چه چیزی بناست از دستش برود، نباید تمام همتات را صرف چیزی بکنی که در این دنیا میخواهی به دست آوری! چه بسا عمری را صرف رسیدن به چیزی کردی ولی به آن نرسیدی و اجل به تو مهلت نداد یا اتفاقا آن معادلات عوض شد و تو در معادلاتت اشتباه کرده بودی.
فَلَا یَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِكَ مِنْ دُنْیَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ؛ اینگونه نباشد که نهایت چیزی که از دنیا انتظار داری، این باشد که لذتی از دنیا ببری؛ زیرا اگر به آن لذت نرسیدی، عمرت را تلف کردهای. نیرو و عمرت را صرف چیزی کن که مطمئن باشی نتیجه خواهد داد. اگر آنها را صرف اطاعت خدا کنی، صد در صد نتیجه دارد؛ زیرا وعده خداوند دروغ نیست و حتما به آنچه وعده داده است، عمل میکند. سفارش امیرالومنین به پسرعمویش این است که هدف تو رسیدن به لذت یا انتقام گرفتن نباشد. ولَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْیَاءُ حَقٍّ؛ هدف تو این باشد که بتوانم باطلی را بین ببرم یا حقی را زنده کنم. این هدف ارزش دارد. خداوند برای این کار ارزش قرار داده و وعده داده است که به چنین کسی پاداش بینهایت بدهد. خداوند خلف وعده نمیکند. ولْیَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ وأَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ وهَمُّكَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ؛[9] شادیات به چیز خوبی باشد که برای آخرتت فرستادهای! اگر مطمئن شدی که خدا به تو توفیق داده و این کار را کردهای، شاد باش!
تا کنون چند تشبیه از امیرمؤمنان درباره بیارزشی دنیا خواندهایم. نیمخورده ملخ، آب بینی بز زکامی، استخوان خوک در دست جذامی و هسته تلخ بلوط چیزهایی بود که حضرت فرموده بودند دنیای شما اندازه اینها برای من ارزش ندارد. در تشبیه دیگری، حضرت دنیا را با ذره غذایی که بین دندان میماند مقایسه میکنند. میفرماید: أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؛[10] «لماظة» ذره غذایی است که بعد از خوردن غذا بین دندان مانده و آن را با خلالی بیرون میآورند. حضرت میفرماید: آیا آزادمردی پیدا نمیشود که این خرده غذایی که در دهان مانده را بیرون بیندازد؟! این ارزشی ندارد که به آن دل ببندی و برای آن این همه زحمت بکشی!
البته اگر از طرف خداوند امری به همین دنیا تعلق بگیرد، تکلیف است و انجام آن ارزش دارد. امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه با آن ریاضتهایی که خود میگفت آن قدر به خودم ریاضت میدهم که اگر نان جویی گیرم بیاید، به خوردنش دلم شاد شود، چندین قنات در مدینه به دست خودش کند. این چاهها بعد از گذشت بیش از 1300سال، هنوز هم وجود دارد و به «آبار علی» معروف است. بسیاری از وقتها حضرت به دست خودش کلنگ میزد تا به آب میرسید، اما وقتی به آب میرسید، میگفت: کاغذ و قلم بیاورید و هنوز دستش گلی بود، اما وقفنامهاش را مینوشت و آن را وقف فقرا میکرد. در روایات آمده است که نخلستانی را به دست خودش احداث کرده بود؛ یعنی هستههای خرما را کاشته بود تا تبدیل به نخل شده بود. درآمد یک سال این نخلستان چهل هزار دینار بود، اما همه آنها را یک روزه بین فقرا تقسیم کرد و شب که میخواست به خانه برود، شمشیرش را فروخت و نان خرید و به خانهاش برد! او از چهل هزار دینار به اندازه نان شب خودش هم باقی نگذاشت. این هم یک نوع فعالیت، کار، عرق ریختن و زحمت کشیدن است، اما خدمت به خلق خدا و برای رضای خداست. روشن است که این دنیامداری نیست و عین آخرتخواهی است.
[1]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، ص486.
[2]. همان، 191.
[3]. روم، 7.
[4]. وَمَن كَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً (اسراء، 72).
[5]. وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفا (نهجالبلاغه، ص228)
[6]. نهج البلاغه، ص522.
[7]. اسراء، 18.
[8]. این معنا در قرآن نیز آمده است؛ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا؛ [8] هیچ کس نمیداند که فردا چه چیزی به دست میآورد یا چه چیزی به سرش خواهد آمد (لقمان، 4).
[9]. نهج البلاغة، ص457.
[10]. همان، ص556.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/16، مطابق با بیستویکم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(20)
موضوع بحث عواملی است که مانع انجام وظیفه و رسیدن انسان به سعادت میشود. گفتیم که براساس استقراء از آیات و روایات، سه عامل کلی هوای نفس، دنیا و شیطان این نقش را در زندگی انسان دارند. چند جلسه درباره هوای نفس صحبت کردیم و سپس به آنچه در آیات و روایات درباره دنیا وارد شده پرداختیم، یک نوع دستهبندی مختصری از آنها کردیم و به تدریج نتایجی نیز از آنها گرفته شد که بیان گردید.
نکته جالب توجه این است که اگرچه هوای نفس و زندگی دنیا، دو عنوان مستقل هستند، اما در حقیقت دو عامل مستقل نیستند. اینگونه نیست که گاهی هوای نفس باعث شود که انسان وظیفهاش را ترک کند یا مرتکب کار ناشایستی شود، و گاهی دنیا عامل این مسئله باشد و به هوای نفس ربطی نداشته باشد. در واقع این دو، دو جزء از یک علت تامه هستند؛ اگر دنیا بود ولی ما تمایلی به آن نداشتیم، دنیا به ما ضرری نمیزد. همچنین اگر هوای نفسی داشتیم، اما چیزی نبود که این هوای نفسمان را درباره آن اعمال کنیم، هوای نفس متعلقی نداشت که باعث لغزش انسان شود. میل و هوای نفس انسان به دنیا تعلق میگیرد. از اینرو گاهی دنیا را برجسته میکنیم و میگوییم این چیزهاست که آن ضررها را به انسان میزند و گاهی روی عنوان نفسانی آن تکیه میکنیم. به عبارت دیگر یک عامل داخلی و یک عامل خارجی با هم هماهنگ میشوند تا زمینه انحراف را برای انسان فراهم کنند. عامل داخلی و عامل روانی، میل نفسانی و دوست داشتن چیزهایی است که خدا دوست ندارد. عامل بیرونی نیز چیزی است که این میل ما در آن اعمال میشود؛ انواع کالاهای دنیا یا اشخاص یا اشیایی که خارج از وجود ما هستند و این میل ما به آنها تعلق میگیرد.
این معنا فیالجمله از بعضی از آیات قرآن نیز به دست میآید. در سوره نازعات میفرماید: فَأَمَّا مَن طَغَى* وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا* فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى* وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى* فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛[1] [1]خداوند دو دسته را در مقابل هم قرار میدهد، و میفرماید: جایگاه یک دسته جهنم و جایگاه یک دست بهشت است. ویژگی دسته اول این است که طغیان کردهاند؛ یعنی افراط کردند، در کارهایی که باید محدود باشند، مرز نشناخته و رعایت حد و مرز نکردهاند. افزون بر این، زندگی دنیا را نیز ترجیح دادهاند؛ یعنی در جایی که بین زندگی دنیا و آخرت تزاحم بوده، زندگی دنیا را ترجیح دادهاند. چنین کسی که این دو صفت را دارد: اهل طغیان است، یعنی بیبند و بار است و اهل رعایت مرز و حدود نیست؛ و در مقام تزاحم دنیا و آخرت، دنیا را ترجیح میدهد، جایگاهش دوزخ است.
قاعدتا در مقابل این ویژگیها باید چه بگوید؟ گفتیم «طغیان» به معنای عدم رعایت حدود و مرزهاست، بنابراین واژه مقابل آن تقواست. تقابل اقتضا میکند که در مقابل فَأَمَّا مَن طَغَى* وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا، بفرماید: اما کسی که تقوا داشته باشد و زندگی آخرت را ترجیح دهد؛ اما چنین نفرموده، بلکه فرموده است: اما کسی که از مقام الهی بیم داشته باشد و نگران این باشد که مبادا حق مقام الهی را ادا نکند و دنبال هوای نفس نباشد. بنابراین روشن میشود آنکه زندگی دنیا را ترجیح داده، دنبال هوای نفس بوده است. به عبارت دیگر از تقابل بین آثر الحیاة الدنیا با نهی النفس عن الهوی معلوم میشود که اتباع هوای نفس همان حب حیات دنیا و ایثار حیات دنیاست، و متقابلا ترجیح حیات آخرت همین است که انسان خودش را از هوای نفس باز دارد؛ یعنی تقوا داشته باشد. بنابراین، این آیات میتوانند شاهدی بر این مطلب باشند که مجموع هوای نفس و دنیاگرایی یک عامل و دو جز یک علت هستند.
اکنون این پرسش مطرح میشود که اگر کسی خواست زندگی آخرت را ترجیح دهد، چه باید بکند؟ همه ما میخواهیم به بهشت برویم و در اعلی مراتب بهشت رفیق انبیا و اولیا باشیم. اما میبینیم حریف خودمان نمیشویم؛ گاهی تصمیم میگیریم که مرتکب گناه یا حتی لغزشهای کمتر از گناه نشویم، ولی در عمل نمی توانیم خودداری کنیم و میلغزیم. چه کنیم که اینگونه نشود؟ روشن است که این کار نیازمند برنامه و تلاش است. آمپولی برای اینکار وجود ندارد که با تزریق آن حب دنیا از دلمان بین برود و آخرتخواه شویم. همچنین از آیات و روایات فراوانی به دست میآید که این هدف برای انسان به یکباره تأمین نمیشود. اینطور نیست که انسان شب بخوابد و صبح بلند شود و ببیند هممقام پیغمبر و امیرالمؤمنین صلواتاللهوسلامهعلیهما است. این سیر تدریجی است؛ باید مدتها کار کنیم، برنامه داشته باشیم، به آن برنامه عمل کنیم و پله پله پیش برویم تا به جایی برسیم که بتوانیم رفیق انبیا و اولیای خدا شویم.
آنچه برای ما مهم است این است که بدانیم برای رسیدن به چنین مقامی باید از کجا شروع کنیم. فرض کنید معاملهای پیش آمده که سودهای کلان و نجومی دارد، انسان چگونه از آن صرفنظر کند و بگوید این بیانصافی است و من این کار را نمیکنم. من چنین تاجری نمیشناسم! البته در گذشته برخی در بازار قم بودند که اینگونه بودند و سود کمی روی جنس میکشیدند، اما الان نمیشناسم؛ البته برداشتم این است که آن طور انسانها کم پیدا میشوند؛ اینکه انسان در معامله سود کلانی داشته باشد و از آن بگذرد! خیلی هنر کند تخفیف مختصری میدهد، وگرنه چه کسی مثلا از سود میلیاردی یک معامله ساده میگذرد؟! حال اگر این معامله شبهه شرعی داشت یا فهمیدیم که اشکال شرعی دارد (مثلا رباست) ، آیا از آن صرف نظر میکنیم؟ البته اگر به جاهایی قطعی برسد که یقینا ربا باشد، شاید برخی پیدا شوند که از آن صرفنظر کنند، ولی تا وقتی شبهه است، معمولا مردم میگویند: ان شاءالله که حرام نیست و اشکالی ندارد! چه کنیم اینگونه شویم که در هر چه پیش میآید، ابتدا فکر کنیم، ببینیم خداوند کدام طرف را دوست دارد؟
در یکی از جلسات گذشته عبارتی از فرمایشات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه خواندیم که میفرمود: كَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ؛[2] [2] برادری خداپسند داشتم که صفاتی داشت، و یکی از آنها این بود که اگر دو کار برایش پیش میآمد که میبایست یکی را انتخاب کند، فکر میکرد و آنکه مخالف میلش بود را انتخاب میکرد. چنین افرادی خیلی کم پیدا میشوند. بیشتر مردم در کارهایشان اصلا به اینکه خدا به آن راضی است یا نیست، فکر نمیکنند. بررسی میکنند ببینند اگر منفعتی داشته باشد، آن را انجام میدهند. اما بالاخره میدانیم که این چیز خوبی نیست و دستکم امیرالمؤمنین چنین کسی را نمیپسندد. ایشان آن کسی را میپسندید که وقتی دو کار برایش پیش میآمد، کاری که خلاف میلش بود را انجام میداد.
به هر حال همه ما مؤمن هستیم و لازمه ایمان نیز این است که بخواهیم خوب باشیم، از این نعمت ایمانمان استفاده کنیم و به سعادت ابدی برسیم، ولی این رغبتها و میلها در ما شدت و ضعف دارد. ما چه کنیم که از اصحاب جحیم نشویم و از اصحاب بهشت شویم؟ آیا در آیات و روایات یا سیره انبیا و ائمهسلاماللهعلیهماجمعین راهی برای این خواسته معرفی شده تا از آنها استفاده کنیم، وکمکم شبیه آنها شده و مشمول شفاعتشان واقع شویم؟
اجمالا همه این را میدانیم که چنین کارهایی باید در طول زمان انجام بگیرد. این کار برنامه میخواهد و مراحلی دارد و انسان باید به تدریج این مراحل را طی کند. همانند پلکانی است که تا انسان پا بر پله اول نگذراد، جا برای پله دوم نیست. کسانی که میخواهند در عمل موفق شوند که دستکم هیچ گناهی نکنند، باید برنامهای داشته باشند و ابتدا از جایی شروع کنند و کمکم جلو بروند. به عبارت دیگر این کار تمرین عملی میخواهد. امیرالمؤمنین در نامهای که برای امام حسنسلاماللهعلیهما نوشتند، فرمودند: وَعَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوه؛[3] [3] خودت را عادت بده تا با زحمت و سختی تصمیم بگیری و در مقابل یک خواسته نفس مقاومت کنی، سپس این کار را ادامه بده! اگر امروز این کار را یک بار انجام دادی، نگو کار تمام شد! آن تلاش را رها نکن؛ تمرین مستمر داشته باش!
علمای اخلاق و مربیان میگویند: خوب است انسان این تمرینها را از کار سادهای شروع کند که مطمئن است میتواند ادامه دهد. این طور نباشد که کار سختی را برای خودش انتخاب کند و دو سه روز که آنرا انجام داد، بگوید: نه، نمیتوانم و برای آن باید زندگیام را تلخ کنم. علما و مربیان اخلاق میگویند: باید آرام آرام پیش بروید و یک کار را برای خودتان در نظر بگیرید، برنامهای برای آن قرار دهید و آن را آن قدر ادامه دهید تا ملکهتان شود و به آن عادت کنید که خیلی راحت آن را انجام دهید. این یکی از لطفهای خدا به انسان است که هر کاری را زیاد تکرار کند، برایش عادت میشود و به راحتی میتواند آن را انجام دهد. عادت در جهت خیر نعمت و در جهت شر نقمت است. وقتی انسان مبتلا به گناه نیز میشود، دیگر نمیتواند آن را ترک کند. خیلیها هستند که تصمیم میگیرند گناهان را ترک کنند، اما از آنجا به آن عادت کردهاند، در عمل موفق نمیشوند. از اینرو امیرالمؤمنین خطاب به فرزندشان امام حسن نوشتند: وَعَوِّدْ نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوه؛خودت را عادت بده به اینکه با سختی در مقابل هوای نفس صبر و استقامت کنی تا این برای تو عادت و ملکه شود. وقتی ملکه شد دیگر راحت میشوی و هر روز نباید با نفسات بجنگی تا بتوانی آن کار را انجام دهی.
تا کنون به این نتیجه رسیدیم که اگر انسان بخواهد خودش را اصلاح کند باید برنامهای داشته باشد و بر اساس این برنامه پله پله بالا برود و خودش را عادت دهد که آن را ترک نکند تا ملکهاش شود. ولی هنوز این سؤال باقی است که از کجا شروع کنیم؟ برای پاسخ به این سؤال از همان نکتهای در آیات سوره نازعات استفاده میکنیم که به آن اشاره کردیم. خداوند میفرماید: فَأَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛ اصحاب جهنم دارای این دو وصف هست؛ یکی اهل طغیانند و حد و مرز زندگی را نمیشناسند و دیگر اینکه دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. گفتیم در مقابل وصف اول به جای اینکه بفرماید کسانی که خودشان را کنترل میکنند و تقوا پیشه میسازند، میفرماید: وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ. ظن این داریم که در اینجا خداوند با انتخاب تعبیر «خاف مقام ربه» میخواهد راه را به ما نشان بدهد. میگوید: اگر میخواهید اهل طغیان نباشید، یاد خدا باشید و از خدا بترسید.
نکتهای که از اینجا استفاده میشود این است که ما انسانها هنگامی اقدام به کاری اختیاری میکنیم که لذت یا منفعتی برای ما داشته باشد. لذت به چیزهای فوری اطلاق میشود، اما اگر همین لذت واسطه بخورد به آن منفعت میگویند. به عبارت دیگر منفعت کارهایی که باید انجام گیرد تا انسان به لذتهایی برسد. وقتی میگوییم فلان معامله منفعت دارد، به این معناست که به خاطر انجام آن سودی به دست میآوریم و با این سود می توانیم مثلا غذایی را در موقع مناسبی طبخ کنیم و به صورت خاصی تناول کنیم که لذت ببریم.
آن چه ما با اختیار انجام میدهیم، چیزی است که یا انجام آن همراه با لذت است یا مقدمه است برای اینکه بعدها از آن لذت ببریم. مراد از منفعت معنای عام آن است و شامل جایی که ما ضرری را از خودمان دفع کنیم، نیز میشود. برای مثال انسان دارو میخورد که بیماری و دردی که دارد برطرف شود. روشن است که از خوردن دارو لذتی نمیبرد و لذت خوردن دارو همان سلامتی است که بعدا پیدا میشود. اگر حساب کنید، میبینید هر کار اختیاری که یک انسان عاقل انجام میدهد یا به خاطر نفعی است که از آن انتظار دارد، و یا به خاطر فرار از ضرری است که در صورت نبودن آن به او میرسد. البته ممکن است خود انسان در هنگام عمل به این علت توجه نداشته باشد.
آنچه موجب میشود انسان نسبت به کاری انتظار لذت داشته باشد، احساسی است که در او پیدا میشود. نام این احساس «امید» است؛ امید به منفعت و امید به لذت. در جایی که انسان میخواهد چیز ناراحتکنندهای را از خودش دور کند نیز احساسی در او پیدا میشود که به آن «خوف» میگوییم. بنابراین عامل مؤثر در رفتار اختیاری انسان یا خوف از ضرر است و یا امید منفعت.
خداوند میخواهد بفرماید: اگر شما میخواهید از آتش جهنم نجات پیدا کنید، باید از عامل خوفتان استفاده کنید. باید خداترس باشید. این است که به جای اینکه بگوید طغیان نکنید، راه آن را معرفی میکند. میفرماید: شما باید کاری کنید که اهل طغیان نشوید، اهل تقوا باشید، مرزشناس باشید و برای کارهایتان حد تعیین کنید. میپرسید: چه کنیم این طور شویم؟ میفرماید: باید از خوف و رجا استفاده کنید. مهمترین عاملی که در اکثریت مردم مؤثر است، عامل خوف است. البته در کسانی گاهی رجا، جای خوف را میگیرد و گاهی رجا به همراه خوف، انگیزه را تقویت میکند. از اینرو آیات قرآن نیز گاهی از عامل خوف یاد میکند و میفرماید: من خاف مقام ربه؛ یا لم یخش الا الله،[4] [4] و گاهی عامل رجا را ذکر میکند و میفرماید: یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ؛[5] [5] یا كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ.[6] [6]
چیزی که باعث میشود انسان تصمیم صحیح بگیرد و کار درست را انجام دهد، خوف یا رجاست. بنابراین ما باید کاری کنیم که این خوف و رجا در ما تقویت شود. البته متعلق این خوف و رجا نیز مهم است. خوف و رجا نسبت به همین نعمتهای دنیا باعث میشود که بیشتر سراغ اینها برویم. باید ترس از خدا و امید به لقای الهی را در خودمان تقویت کنیم، نه امید به سود کلان دنیوی یا ارضای شهوت. اگر آن امید را در خودمان تقویت کردیم، میتوانیم از این لذتهای دنیا صرف نظر کنیم.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چه کنیم که این امید در ما تقویت شود؟ در پاسخ باید گفت: اکثر امیدهایی که ما داریم، مسبوق به شناخت است. اگر من از چیزهایی میترسم، برای این است که ابتدا شناختهام که این خطر دارد. ابتدا آن شناخت برای من پیدا شده است و میترسم که به آن مبتلا شوم. بعد امید دارم بتوانم کاری کنم که از آن خطر نجات پیدا کنم. بنابراین مقدمه همه اینها شناخت است. ابتدا باید از اینجا شروع کنیم. ابتدا باید شناختهای اصلیمان را تصحیح و تقویت کنیم.
از آن گذشته، برای نفع و ضررهایی که بر رفتارهای ما مترتب میشود، باید مقدماتی فراهم کنیم که خوف و رجا نسبت به خدا و آخرت را در ما تقویت کند. این مقدمات از راه مطالعه، تفکر ، قرائت قرآن با توجه به معنای آن، معاشرت با خوبان و اولیای خدا حاصل میشود. در این صورت عاملی قوی در ما پیدا میشود و میتوانیم تصمیم بگیرم و از این خطر محفوظ بمانیم. به دنبال این تصمیم باید برای تکرار و ادامه دادن آن برنامهریزی کنیم. ابتدا از شناخت شروع کنیم. باید به دانستههای خود توجه داشته باشیم تا این شناخت به صورت آگاهانه در نفس ما همیشه زنده باشد. همیشه توجه داشته باشیم که فلان کار ضرر و پشیمانی دارد، و فلان کار لذت، سعادت و پاداش ابدی را در پی دارد. سعی کنیم این شناخت را در ذهن خودمان زنده نگه داریم. این کار خیلی مشکل نیست و خیلی هم مبارزه با نفس نمیخواهد. البته کمی همت میخواهد!
این بیاناتی که از امیرالمومنینعلیهالسلام درباره دنیا نقل کردیم، غالبا این فایده را دارد که وقتی به آنها توجه میکنیم، از این لذتهای زودگذر حیوانی که انسان را این قدر پست میکند و او را در ردیف حیوانات چهارپا قرار میدهد، بدمان میآید. در جلسات گذشته خواندیم که خود امیرالمؤمنین در باره برخی لذتهای دنیا فرمودند: آیا علی به این دل خوش کند که بعد از شصت سال زندگی و مجاهده، مثل گوسفندی باشد که تمام دغدغهاش شکمش است؟! چشم علی روشن![7] [7] با این وصف، آیا سزاوار است که به دنبال لذتهای زودگذر دنیا باشیم، در صورتی که انسان میتواند برای هر لحظه از عمرش پاداشی از خدا دریافت کند که تا ابد باقی باشد؟! اندیشیدن درباره این مسایل قدم اول است. به دنبال آن باید برای یک برنامه سبک تصمیم گرفت، و سپس همت کرد و آن را ادامه داد تا تا برای انسان ملکه شود. وقتی این ملکه شد، برنامه را کمی سنگینتر کنیم تا به تدریج بتوانیم شباهت بیشتری به اولیای خدا و به امیرالمؤمنینسلاماللهعلیهم پیدا کنیم.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله.
[1] [8]. نازعات، 37-41.
[2] [9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، ص526.
[3] [10]. همان، ص393.
[4] [11]. توبه، 18.
[5] [12]. کهف، 110.
[6] [13]. احزاب، 21
[7] [14]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص417.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/17، مطابق با بیستودوم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(21)
موضوع کلی بحث درباره عوامل عدم التزام به مقتضای ایمان بود. گفتیم با اینکه همه ما به خدا، پیغمبران و روز قیامت ایمان داریم و همین طور ایمان داریم که محتوای کتاب و سنت حق است، گاهی در عمل موفق نمیشویم که به مقتضای ایمانمان عمل کنیم و به لغزش، عصیان و انحراف دچار میشویم. گفته شد که سه عامل کلی هوای نفس، حب دنیا و شیطان باعث این انحرافات میشود. در جلسات گذشته درباره دو عامل اول بحث کردیم. اگر خداوند توفیق دهد در چند جلسه باقیمانده به عامل سوم میپردازیم و از بحثها نتیجهگیری میکنیم.
در فرهنگ همه ادیان، در مقابل خدای متعال که منشأ همه خیرات، برکات، هدایتها و توفیقهاست، عاملی به عنوان مبدأ شر و باعث گمراهی و انحراف و در نهایت باعث شقاوت و عذاب، معرفی میشود. در قرآن کریم بارها کلمات شیطان و ابلیس به عنوان نمادی از شر و شقاوت ذکر شده و اوصافی برای آنها ذکر شده است. شاید گویاترین تعبیر در این زمینه آیه نوزده از سوره مجادله باشد که در آن خداوند دو گروه را به عنوان حزبالله و حزب الشیطان معرفی میکند؛ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ. این نماد آنقدر شناخته شده است که خداوند حتی در مقابل حزبالله، تعبیر حزبالشیطان را به کار میبرد. همچنین در آیات و روایاتی که در این زمینه وارد شده، مطالب بسیاری در اینباره مطرح شده است، اما علیرغم شهرتی که مفهوم شیطان و ابلیس دارد، در اطراف این مسئله پرسشهایی مطرح میشود که پاسخ همه آنها خیلی آسان نیست.
همانند بحثهای گذشته، ابتدا درباره مفهوم شیطان و ابلیس بحثی خواهیم داشت، و سپس در شبهای آینده درباره افعالی که به این موجود نسبت داده میشود، نقشی که در این عالم نسبت به سعادت یا شقاوت انسان دارد، و مسائل فرعی دیگری که از همین جاها ناشی میشود، بحث خواهیم کرد.
بسیاری خیال میکنند که واژههای شیطان و ابلیس با هم مترادفند، ولی این طور نیست. ابلیس عَلَم (یعنی اسم شخص) است، ولی شیطان اسم شخص نیست و یک صفت عام است که گاهی به جای اسم به کار میرود. به عنوان تشبیه، مانند کلمه انسان و کلمه آدم میماند. ما در فارسی گاهی آدم و انسان را به یک معنا میگوییم. برای مثال وقتی به کسی میگوییم: آدم نیستی، معنای وصفی از این کلمه اراده میکنیم؛ ولی معنای اصلی کلمه آدم این نیست. «آدم» اسم شخص است؛ نام اولین انسانی که خلق شد آدم بود، اما انسان اسم نوع است. «ابلیس» نیز اسم شخص است؛ ابلیس نام یک موجود است، که البته عمری بسیار طولانی دارد. بنابر آنچه در نهجالبلاغه نقل شده، ششهزار سال قبل از حضرت آدم خلق شده و شش هزار سال عبادت خدا کرده است. هنوز نیز همان شخص زنده است؛ البته دار و دسته، بستگان و شاگردانی نیز دارد.
البته بین آدم و انسان از یک طرف، و ابلیس و شیطان از طرف دیگر تفاوتی وجود دارد؛ انسان اسم عام، اسم جنس یا اسم نوع است، و آدم فردی از آن است، اما شیطان اینگونه نیست. اسم نوع ابلیس، «جن» است. خداوند درباره ابلیس میفرماید: كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ.[1] آدم از انس بود و ابلیس از جن. از این رو خطاب به خدا گفت: خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ.[2] بنابراین ابلیس از نوع جن است. اما شیطان صفت عامی است که بر دستهای از جنیان و انسانها اطلاق میشود؛ یعنی جنبه وصفی آن غالب است. شیاطین عدهای دارای صفتی خاص هستند که به واسطه این صفات شیطان نامیده میشوند؛ خواه از جن باشند، خواه از انس. بنابراین نه هر شیطانی جن است و نه هر جنی شیطان است؛ شیطانهای انسی نیز وجود دارند. وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛[3] قرآن دستهای از انسانها را شیطان معرفی میکند و حتی آنها را بر شیاطین جن مقدم میدارد. بنابراین شیطان هم به انسانهای خاصی اطلاق میشود و هم به جنیان خاصی. همه جنیان نیز بد نیستند؛ برخی از آنها قرآن را شنیدند و ایمان آوردند.[4] بنابراین میان شیطان و جن عموم و خصوص من وجه است.
پس از بحث ادبی، جای بحث درباره نقش ابلیس و طرفدارانش در عالم است. آیا خدا آنها را از ابتدای خلقت بد آفریده است؟ آیا آنها نماد شر هستند و اصلا خلقتشان شر است یا این طور نیست؟ براساس آیه هفتم از سوره سجده که میفرماید: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ، چیزی که ذاتش شر باشد، وجود ندارد؛ هر موجودی از آن جهت که مخلوق خداست، جهت خیر و حسنی دارد. با توجه به این نکته، این سؤال مطرح میشود که چه شد ابلیس شر شد. چه شد که همه شرور و کسانی که جهنمی میشوند، اتباع او هستند؟ او این مقام را از کجا پیدا کرد؟ از قرآن کریم استفاده میشود که جنیان نیز همانند انسانها موجوداتی مکلف هستند. مکلف در اینجا یعنی کسی که تکلیف دارد و اگر به تکلیفاش عمل کند، ثواب میبرد و اگر با آن مخالفت کند، عقاب میشود.
تفاوت موجود مکلف با موجود مختار این است که موجود مختار یعنی کسی که حرکتش طبیعی و جبری نیست. چنین موجودی منحصر به انس و جن نیست. فرشتگان نیز اختیار دارند و دوست دارند عبادت کنند، اما فقط همان کار خوب را دوست دارند، بنابراین تکلیف ندارند. اصلا زندگیشان با همین عبادت و خوبی میگذرد. طعامهم التسبیح؛[5] آنها از غذا خوردن لذت نمیبرند و از عبادت خدا لذت میبرند. آنها اهل تکلیف نیستند؛ یعنی این طور نیست که یا موافقت کنند یا مخالفت، و اگر موافقت کردند به بهشت بروند و اگر مخالفت کردند به جهنم. آنها یک راه و یک خواسته دارند و طبق آن خواستهشان که اطاعت خداست، همیشه عمل میکنند؛ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ* لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ.[6] اما جنیان این طور نیستند. آنها از این جهت که مکلف هستند، خیلی شبیه انسانها هستند. خداوند برای آنها تکلیف و حجتی قرار داده است؛ باید حق را بشناسند و اگر اوامر خدا را اطاعت کردند، خداوند به آنها ثواب میدهد و اگر مخالفت کردند، عقاب میشوند.
البته ما اطلاعات زیادی درباره جنیان نداریم و آنچه در قرآن و روایات آمده و برای ما اطمینانبخش است این اندازه است که قرآن میفرماید: جنیان قابل رؤیت حسی برای شما نیستند و انتظار نداشته باشید که همه جنیان را ببینید؛ إِنَّهُ یَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ؛ شیطان شما را میبیند، اما شما او را نمیبینید. بالاخره نوع خلقت شیطان به گونهای است که ما حسی نداریم که او را درک بکند، ولی تکلیفش مثل انسان است.
ابلیس شش هزار سال عبادت خدا کرد، ولی از آنجا که مکلف بود، خداوند تکلیفی از او خواست که موافق میلش نبود. مثل بعضی از تکالیفی که ما از طرف شرع داریم و خیلی موافق میلمان نیست و زورمان میآید، قبول کنیم. این وسیله آزمایش ابلیس شد؛ تو که شش هزار سال مرا عبادت کردی، واقعا میخواستی من راضی باشم یا هوس خودت بود و میخواستی پیش ملائکه فخر بفروشی که من چه عبادتهایی دارم و شما ندارید؟! بنابراین در اینجا یک مسئله، آزمایش خود ابلیس است که خدا وقتی حضرت آدم را خلق کرد، وسیلهای برای آزمایش ابلیس فراهم شد. آزمایش هم این بود که هم به فرشتگان و هم به ابلیس دستور داده شد که در مقابل آدم به خاک بیافتند؛ وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِیسَ.[7]
در اینجا یک بحث این است که این امر خطاب به ملائکه است و ابلیس که از جنیان بود، چطور این خطاب شامل او نیز شد؟ پاسخ اجمالی این سؤال این است که ابلیس از بس عبادت کرده بود، ملائکه خیال میکردند که او هم نوعی از ملائکه است و در صف خودشان قرارش داده بودند. ابلیس در صف ملائکه مشغول عبادت بود و ملائکه او را از خودشان میدانستند. از اینرو وقتی به آنها خطاب میشد، از روی غلبه شامل ابلیس نیز میشد. این یک وجه است، وجوه دیگری نیز مفسران گفتهاند که لزومی ندارد به آنها بپردازیم. به هر حال نص قرآن است که ابلیس مأمور به سجده بود، ولی سجده نکرد.
قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ؛[8] خداوند پرسید: وقتی امر به سجده کردم، چرا سجده نکردی؟ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ گفت: موجود شریفتر نباید دربرابر موجود پستتر خضوع کند! من از آتش خلق شدهام و آتش شریفتر از خاک است؛ بنابراین وجود من شریفتر از آدم است و من نباید بر آدم سجده کنم. یعنی خدایا تو بیخود گفتی سجده کن! چون من شریفترم، نباید به من دستور سجده بر آدم را میدادی! قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ.[9]
بالاخره ابلیس امتحان داد و در امتحان رفوزه شد. این مسئله باعث شد که دشمنی و کینه عجیبی در دل او نسبت به آدم پیدا شود، زیرا میگفت: او موجودی است که عنصرش از من پستتر است؛ من از جنس آتشم که برتر از خاک است، و به من گفتهاند به این سجده کنم! حالا که من سجده نکردهام، مرا مورد غضب قرار دادهاند و از مقام قرب الهی رانده شدهام. این کینه را مخفی نیز نکرد و به خدا گفت: حالا که این طور شد، من سعی میکنم همه فرزندانش را تا روز قیامت گمراه کنم و به این مطلب قسم خورد؛ قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ.[10] بنابراین اصل اینکه شیطان منشأ شر شد، سوء اختیار خودش بود. اگر اطاعت کرده بود و بر حضرت آدم سجده کرده بود، چیزی به عنوان مبدأ شر به نام ابلیس نداشتیم. آن وقت چه بسا خداوند موجود دیگری خلق میکرد تا با اختیار خودش عصیان کند و نقش شیطان را ایفا کند.
در روایات آمده است که خداوند خطاب به مؤمنانی که گناه کردهاند، میفرماید من آمرزنده هستم، توبه کنید تا گناهانتان را بیامرزم. اگر شما توبه نکنید، مخلوقات دیگری میآفرینم که عصیان و سپس توبه کنند و من آنها را بیامرزم؛ باید غفوریت من مصداق پیدا کند! بنابراین اگر ابلیس این نقش را ایفا نمیکرد، چه بسا خداوند مخلوق دیگری خلق میکرد تا کسی پیدا شود که بتواند نقش او را ایفا کند. ولی خداوند میدانست که او اینگونه است و دیگر احتیاج به مخلوق دیگری نیست. این بود که گذاشت تا امتحانش را داد و چنین کینهای را از خودش ابراز کرد و آن چنان جسورانه و بیادبانه در مقابل خدا گفت: قسم به عزت تو که همه اینها را گمراه خواهم کرد! تعبیر بسیار زنندهای است. مثل اینکه از خدا هم میخواهد انتقام بگیرد و میگوید: حالا که تو او را بنده خوب خود قرار دادی، من نمیگذارم اینها خوب بمانند، همه اینها را خراب میکنم. یک نوع اعلان جنگ با خدا میدهد . بالاخره به خاطر کینهای که نسبت به آدم پیدا کرده بود، حاضر شد با خدا رسما اعلان مخالفت کند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که اگر ابلیس خلق نمیشد چه میشد؟ انسان موجودی مکلف و مختار بود که هم به کارهای خوب گرایش داشت و هم به کارهای بد. اگر شیطان هم نبود انسان تکلیف داشت، و ممکن بود بعضی کارها را انجام دهد که موجب ثواب شود، همانگونه که ممکن بود بعضی کارها را انجام دهد که موجب عقاب شود. انشاءالله پاسخ تفصیلی این سؤال را در جلسات دیگر، بعد از بررسی آیات و روایات خواهیم گفت، اما اجمالا باید بگوییم که نقش شیطان گسترش زمینه تکلیف برای انسان بود؛ یعنی اگر شیطان نبود مثلا دایره انتخاب ما ده پله بود که یا به طرف بالا برویم و یا به طرف پایین سقوط کنیم، اما شیطان آمد و ده پله را تبدیل به صد پله کرد. آن جایی که ما میلی به گناهی داشتیم که مثلا نمرهاش ده بود، شیطان آمد و نقشی را ایفا کرد که نمره علاقه ما صد شود. وقتی علاقه بیشتر میشود، امتحان نیز سختتر میشود. وقتی امتحان سختتر شد، در صورت اطاعت، ثواب نیز بالاتر میرود. اگر شیطان خلق نشده بود، اگرچه انسان تکلیف داشت، ولی دایره ترقی و تنزلش بسیار محدود میشد. بُرد انتخابش خیلی محدود میشد و اندکی میتوانست پیش رود یا تنزل کند. شیطان باعث شد که زمینه انتخاب انسان وسعت بسیاری پیدا کند.
در بعضی از جاها چنان شیطان انسان را وسوسه، مقدمات را فراهم، و انسان را به گناه ترغیب میکند، که انتخاب بسیار مشکل میشود. این انتخابهای سخت باید باشد تا کسانی مثل حضرت یوسفعلینبیناوآلهوعلیهالسلام آخرین درجات را امتحان دهند و به مقام عصمت برسند. در شرایط عادی، مقاومت در مقابل نامحرم کاری است که بسیاری از مؤمنان انجام میدهند و چشمشان را میپوشانند، به نامحرم نگاه نمیکنند و به همین اندازه نیز ثواب میبرند، اما نگاه نکردن من و شما به یک نامحرم در کوچه بهخصوص اگر جاذبه زیادی نیز نداشته باشد، بسیار متفاوت است با نگاه نکردن حضرت یوسف به ملکه کشور که به بهترین وجه خودش را زینت کرده است، انواع و اقسام جاذبهها را نیز ایجاد کرده، در اتاقی که اطرافش همه آیینه است، و درها را نیز بسته است تا هیچ راهی برای مقاومت وجود نداشته باشد. روشن است که همه مقدماتی که زلیخا برای این کار آماده کرده بود، از تعلیمات شیطانی بود. آرزوی شیطان این بود که بنده صالحی را گمراه کند و پیروزی در این راه برایش از به دام انداختن انسانهای عادی بسیار مهمتر بود. این بود که تمام زمینهها و روشها را به زلیخا یاد داد تا بتواند یوسف را به دام بیاندازد.
بنابراین نقش شیطان در سعادت و شقاوت انسان این است که زمینه انتخاب ما را گسترش میدهد. با وجود شیطان، اگرچه تکالیف سختتر میشود ولی ثواب بیشتری نیز به دنبال دارد و موجب ترقی و درجات عالیتر میگردد. اگر شیطان نبود، این زمینه برای ما حاصل نمیشد. حال خلقت شیطان خیر است یا شر؟! البته وجود شیطان برای کسانی نیز شر است، اما همه موجودات در این عالم اینگونهاند که هم جهت خیر دارند و هم جهت شر. در جلسات گذشته به این مسئله پرداختیم که چون جهت خیر موجودات غالب است، لطف و فیض الهی اقتضا دارد که آنها را خلق کند.
خلقت شیطان جزو متمم خلقت عالم بود. با وجود شیطان زمینه و بستر بینهایت عالَم، توسعه بسیار عجیبی پیدا کرده که بردش بسیار وسیع است و در میلیاردها انسان میتواند اثر بگذارد و زمینه را برای ترقیشان فراهم کند، اگرچه از آن طرف برخی نیز به همین میزان تنزل پیدا میکنند. اگر شیطان نبود، آن ترقیاتی که در اثر مخالفت با شیطان برای انسانها حاصل میشود، پیدا نمیشد.
آدم و حوا پس از خلقت، ابتدا در عالم دیگری بودند که ما اطلاع زیادی درباره چیستی و چگونگی آن نداریم. همین اندازه میدانیم که عالمی بالاتر از این عالم بوده است. در آن عالم هم آدم بود و هم حوا و هم ابلیس. نقش ابلیس در آنجا ایجاد زمینه امکان وقوع معصیت در عالم بود. برخی از مفسران میگویند: آن عالم، عالمی از قبیل عالم برزخ بوده است و فرمان هبوط خداوند نسبت به آنها به معنای انتقال به عالم مادی دنیاست. برخی از مطالبی که در روایات وجود دارد، شباهتی به این نظر دارد. مثل اینکه حضرت آدم در حال خواب بوده باشند و وقتی دستور هبوط داده شد، از خواب بیدار شدهاند. در آن عالم اصلا شناختی از زشتیها و پلیدیها نداشتند. وقتی آنها از شیطان تبعیت و از آن شجره منهیه تناول کردند، تازه دیدند که زشتیها و عیبهایی دارند. این بود که خواستند که آن عیبها را بپوشانند و برای این کار از برگهای درخت استفاده کردند تا عیبهایشان مستور باشد؛ فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ.[11] اینها زمینه بود که حضرت آدم از آن مقام تنزل پیدا کند تا در اینجا زمینه تکلیف گسترده فراهم شود. در آنجا فقط یک تکلیف بود که مخالفتش هم عذابی نداشت.
شیطان قسم خورد که فرزندان آدم را گمراه کند و اختیاراتی به او داده شد. این هم در اثر این بود که وقتی خدای متعال او را رجم کرد و از درگاه لطفش راند، به خدا گفت: حالا که این طور شد به من مهلت بده تا روز قیامت زنده باشم؛ قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ.[12] خداوند نیز به او مهلت داد؛ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِینَ* إِلَى یَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.[13] اینکه در این مدت که خداوند به شیطان مهلت داده است، چه کارهایی از او میآید، سؤالی جدی است که باید به آن بپردازیم. شیطان قسم خورده است که از فرزندان آدم بهجز عدهای معدود همه را گمراه کند. باید ببینیم برای این هدف چه کارهایی میکند و خداوند تکوینا چه اجازههایی به او داده است. این مطلب و همچنین مقدار تأثیر کارهای شیطان و اینکه آیا شیطان عامل مستقلی در کنار هوای نفس و حب دنیاست، یا آن هم نقشی کمکی دارد، از مباحثی است که در جلسات آینده به آنها خواهیم پرداخت.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین
[1]. کهف، 50.
[2]. ص، 76.
[3]. انعام، 112.
[4]. قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ (جن، 1)؛ وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ... (جن، 14).
[5]. بحارالانوار، ج57، ص249.
[6]. انبیا، 26-27.
[7]. اسراء، 61.
[8]. اعراف، 12.
[9]. حجر، 33.
[10]. ص، 82.
[11]. طه، 121.
[12]. حجر، 36.
[13]. همان، 37-38.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/19، مطابق با بیستوچهارم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(22)
سومین عامل کلی که در انحراف و سقوط انسان مؤثر است، شیطان است. در جلسه گذشته توضیحی درباره مفهوم شیطان و رابطه آن با جن و شخص ابلیس دادیم و گفتیم قرآن از شخصی به نام ابلیس نام میبرد که بیش از شش هزار سال قبل از خلقت حضرت آدم آفریده شده و در طول این سالیان دراز عبادت خدا میکرده است؛ آن چنان که فرشتگان تصور میکردند که او نیز فرشتهای از فرشتگان خداست که همیشه مشغول عبادت است. بعد از خلقت حضرت آدم به همه فرشتگان دستور داده شد که برای آدم سجده کنند، ولی ابلیس قبول نکرد و نه تنها خودش نپذیرفت، بلکه اعلام کرد که من فرزندان آدم را تا روز قیامت گمراه خواهم کرد.
داستان گفتوگوی خداوند با فرشتگان و ابلیس و ارتباط ایشان با حضرت آدم و حوا در چند جای قرآن بیان شده است. در برخی به صورت مفصل و در برخی به صورت مختصر به این ماجرا پرداخته شده است؛ ولی در هیچ کدام، همه جوانب بهصورت یکجا بیان نشده است و هر کدام ویژگیهای خاصی را ذکر میفرماید. البته این شأن و روشی است که قرآن در بیان داستانها و قضایای تاریخی دارد. قرآن کتاب تاریخ نیست. قرآن کتاب هدایت است و استفاده از جریانات تاریخی و حکایت اشخاص و اقوام، همه برای دادن درس زندگی به بشر و ارشاد و هدایت اوست؛ البته در هر سوره به بُعدی از ابعاد این قصهها و داستانها توجه دارد و میخواهد از همان بعد درسها و ارشادهایی برای انسان داشته باشد. برای اینکه بتوانیم برای پاسخ به سؤالاتی که در جلسه قبل طرح کردیم، از خود قرآن استفاده کنیم، مروری بر بخشهایی از داستان ابلیس که در قرآن بیان شده، میکنیم.
در اوایل سوره بقره داستان امر ملائکه به سجده و تخلف ابلیس اینگونه بیان شده است.[1] وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ؛ میفرماید: همه فرشتگان برای حضرت آدم سجده کردند، مگر ابلیس که او از سجده کردن، خودداری کرد و راز آن هم تکبر او بود. این تکبر در مقابل خدا، باعث شد که کافر شود. از همین جا ملاحظه میفرمایید که از سه تا کلمه کوچک چه درسهایی میتوان گرفت؛ اینکه خودبزرگبینی چه نقشی در شقاوت بازی میکند و باعث میشود که مخلوقی در مقابل خالق خود اعلان جنگ دهد و بالاخره موجب کفرش شود.
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا؛ بعد از داستان سجده، به آدم و حوا گفتند که در این باغ سکونت داشته باشید و از هر میوهای دلتان خواست استفاده کنید! گوارایتان باشد. وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ؛ فقط از یک درخت تناول نکنید که اگر از آن خوردید، ظلم کردهاید. سپس بلافاصله میفرماید: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِیهِ؛ شیطان به سراغ آنها آمد و باعث بیرون راندن حضرت آدم و حوا از بهشت شد. ما نیز به همه آنها گفتیم که بیرون بروید که جایگاه شما در زمین خواهد بود! وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ. همانگونه که ملاحظه میفرمایید در سوره بقره تکیه آیات بیشتر روی خود ابلیس و دلیل انحراف اوست.
در سوره اعراف این داستان به صورت مفصلتری نقل شده است.[2] ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ؛ او از سجدهکنندگان نبود. سپس به ماجرای گفتوگوی خداوند با ابلیس میپردازد که در سوره بقره به آن اشاره نشده بود. قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ؛ با اینکه من دستور دادم که همه برای آدم سجده کنید، چرا تو سجده نکردی؟ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ گفت: من موجود شریفتری هستم و برای موجود پستتر سجده نمیکنم. قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا؛ در این آیه دستور خروج شیطان را ذکر میکند. میفرماید: تو باید بیرون بروی! تو حق نداری بزرگی بفروشی، تکبر کنی و بگویی من بهترم! فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ؛ در مقابل این تکبر، تو باید پست شوی و تحقیر میشوی. قَالَ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ شیطان درخواست میکند اکنون که مرا بیرون میکنی، مرا زود نمیران! تا روز قیامت مهلتم بده! قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِینَ؛ خداوند نیز به او مهلت داد. البته در این آیه درباره پایان مهلت سخنی به میان نیامده است، ولی در سوره دیگری از آن زمان با عنوان «یک روز معین» یاد شده است.
قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ؛ در اینجا بیادبیهای ابلیس شروع میشود. خداوند امر به سجده فرموده بود. این همان امری بود که به فرشتگان کرده بود و این هدایت است و گمراهی نیست، اما از آنجا که این امر باعث بدبختی ابلیس شد؛ خطاب به خدا میگوید: تو من را گمراه کردی! شیطنت ابلیس از همینجا شروع میشود، میگوید: چون مرا گمراه کردی، من نیز بر سر راه مستقیم تو مینشینم و نمیگذارم بندگانت راه صحیح را طی کنند. ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ؛ از هرطرف آنها را احاطه میکنم. اینطور نیست که من فقط از یک طرف جلوی آنها را بگیرم و بتوانند از جهت دیگر فرار کنند. من از همه طرف آنها را مورد حمله قرار میدهم. وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِینَ؛ یک پیشگویی نیز میکند و میگوید: من این کارها را میکنم و بیشتر این آدمیزادها اهل شکر نخواهند بود. یعنی بیشتر انسانها، افراد خوبی نیستند و آنهایی که شکر نعمتهای تو را بهجا بیاورند، کم هستند.
در این سوره درباره عکسالعمل خدا در مقابل این گفته، مطلبی بیان نشده، اما در آیه بیست از سوره سبأ خداوند میفرماید که ابلیس درباره انسانها گمان درستی برده بود؛ وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ. البته این مطلب به این معنا نیست که اکثر انسانهاجهنمی هستند. منظور این است که اینگونه نیستند که کاملا شکر نعمتهای خدا را بهجا بیاورند و شکر ملکه ثابتشان باشد.
سپس به مسئله وسوسه ابلیس میپردازد که نزد آدم و حوا آمد و گفت: مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَـذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَیْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ؛ میدانید چرا خدا گفته است که از این درخت نخورید؟! علتش این است که اگر از این میوه بخورید، دستکم یکی از این دو چیز برای شما تضمین میشود؛ یکی اینکه عمر ابدی پیدا میکنید و دیگر اینکه مثل ملائکه میشوید. حضرت آدم ملائکه را دیده بود و از شأن آنها اطلاع داشت. میدانست که آنها قدرتی مافوق قدرتهای او دارند؛ همچنین شأن بالاتری دارند و واسطه فیض هستند؛ به دستور خدا کارهای بسیار بزرگ انجام میدهند و هر کاری که میخواهند انجام دهند، مشکلی برایشان نیست. طبعا این دو چیز برای انسانی که تازه از گل خلق شده و حالا در این بهشت سکونت اختیار کرده است، خیلی جالب بود. وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ؛ شیطان قسم خورد که من غرضی ندارم و برای خودتان میگویم؛ من خیرخواه شما هستم. در روایات آمده است که حضرت آدم و حوا باور نمیکردند که کسی جرأت کند به خدا قسم دروغ بخورد. اولین چیزی که باعث شد آنها فریب شیطان را خوردند، همین قسمی بود که شیطان خورد. بالاخره وسوسه شیطان اثر کرد و آنها از آن درخت خوردند.
فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا؛ همین که از آن میوه چشیدند، عورتشان برایشان ظاهر شد و دیدند که اندامهای زشتی در بدنشان وجود دارد. این نیز الهامی الهی بود که زشتی آن را درک میکردند و دوست نداشتند که دیگران ببینند. وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ؛ برای اینکه این عیبشان را بپوشانند، برگهای درختان بهشت را جمع کردند و به خودشان گذاشتند تا عورتشان پیدا نباشد. وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّیْطَآنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِین؛ خداوند به آنها گفت: مگر نگفته بودم که از این که درخت نخورید؟! در این آیات فقط این مطلب آمده است که آنها از درختی نهی شده بودند، اما درباره اینکه چرا نباید از آن بخورید، و اگر از آن بخورید چه میشود، کلامی به میان نیامده است.
در سوره طه، داستان از کفران نعمت و تخلف و عصیان آدمیزاد شروع میشود که حتی شخص آدم به عهدی که داشت وفا نکرد؛[3] وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا. وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ؛ داستان این است که ما به ملائکه گفتیم که برای آدم سجده کنید! همه غیر از ابلیس سجده کردند. او دید که ابلیس سجده نکرد، و فهمید که با او عناد دارد. همان وقت به او گفتیم مواظب باش که به شما صدمه نزند! إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا یُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى؛ اصل تشقی به معنای به زحمت افتادن است. شقاوت نیز از همین ماده و به معنای رنج، زحمت و سختی است. خداوند توضیح میدهد که اگر شما از این میوه بخورید، چه میشود. میفرماید: شما تا وقتی از این میوه نخوردهاید از همه میوههای دیگر میتوانید استفاده کنید و هیچ مشکلی ندارید، احساس ناراحتی، گرسنگی، تشنگی و... نمیکنید. فقط میوهها را برای لذتشان بخورید.
إنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَلَا تَعْرَى* وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِیهَا وَلَا تَضْحَى؛ تا وقتی از این میوه نخوردهاید گرسنگی و تشنگی را درک نمیکنید، احساس برهنگی و پوشیدگی هم نمیکنید؛ یعنی تا از این میوه نخوردهاید، عورتتان ظاهر نمیشود و احساس نیاز به پوشش نمیکنید. آن عالم هر طور بود، هنوز اندامهای عورت برایشان ظاهر نشده بود و گرسنگی و تشنگی را نیز نمیچشیدند. فقط میوههای بهشتی را به خاطر لذتش میخوردند. از همین جا بعضی از مفسران فرمودهاند که این نهی، نهی ارشادی بوده است. اگر به آن عصیان نیزگفته میشود به خاطر همین است نه به معنای انجام عملی حرام. اصلا آن عالم عالم تکلیف نبود.
به هر حال شیطان وسوسه کرد. گفت: یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا یَبْلَى؛ این درخت خلد است؛ اگر از آن بخورید، عمر ابدی پیدا میکنید، افزون بر اینکه قدرتی پیدا میکنید که هیچگاه از شما سلب نمیشود. من احتمال میدهم که ملکی که در اینجا از آن یاد شده است، همان قدرتی است که ملائکه داشتند و از اول تا آخر یکسان است و کم و زیاد نمیشود. اصلا مَلک با مُلک هم ریشه است. بنابراین ملک لا یبلی در این آیه معادل همان ان تکونا ملکین در سوره اعراف است. میگوید: اگر از این درخت استفاده کنید، حیاتی پیدا میکنید که مرگ ندارد و قوتی پیدا میکنید که ضعف ندارد. فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا؛ حرفهای شیطان در دل آدم و حوا اثر کرد و از آن درخت خوردند.
مهمترین نکتهای که در داستان سجده نکردن ابلیس وجود دارد، توجه به این است که تکبر چه بر سر یک مکلف میآورد، آن هم تکبری که در مقابل خدا باشد. فَمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا؛ وقتی خدا دستور میدهد باید بگویی چشم! به خاطر این تکبری که کردی، باید پستترین کوچکهای عالم شوی و همه به تو لعنت کنند؛ فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ. گناه، کبر بود، عقوبت متناسب آن نیز خواری، پستی و ذلت این است. این هشداری برای انسان است که بداند اولین گناهی که سبب عقاب یک موجود شد، کبر بود. کبر باعث شد مبتلا به کفر شود و بعد به عذاب ابدی مبتلا گردد. این مسئله به اینجا خاتمه پیدا نمیکند و تمام کسانی که به جهنم میروند در واقع مهمان ابلیس هستند.
همه کسانی که به بهشت میروند، مهمان پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و حضرت زهراسلاماللهعلیها هستند. همه نیازمند شفاعت ایشان هستند. در روایات آمده است که حتی انبیا در نهایت به شفاعت پیغمبر اکرم و حضرت زهرا وارد بهشت میشوند. همه ضعفهایی داشتهاند که با شفاعت ایشان جبران میشود. بنابراین همه بهشتیان مهمان پیغمبر اکرم و حضرت زهرا هستند. حال اینکه چطور یک نفر صاحب بهشت میشود و همه دیگران از گذشتگان و آیندگان میهمان ایشان میشوند، مربوط به مقام نورانیتی است که ایشان دارند و در بسیاری از روایات (حتی روایات اهل تسنن) مطالبی درباره آن آمده است. این چیزی است که حقیقتش را ما نمیفهمیم.[4]
در مقابل، تمام جهنمیان نیز مهمان ابلیساند؛ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ. اصل خود ابلیس است و آنهای دیگر تابع او هستند. قرآن نسبت به شیاطین چندنوع تعبیر دارد؛ یکی نسبت به خود ابلیس است که در واقع پیشکسوت و پیشوای همه جهنمیان است. سپس کسانی را فریب داد و گمراه ساخت که از جنود و لشکریانش شدند. آنها به دستور او حرکت میکنند و به امر او کارهایی را انجام میدهند. خود او برای اغوای همه نمیرود. او به دنبال این است که بتواند کسانی مثل حضرت ابراهیم را گمراه کند. وقتی به حضرت ابراهیم خطاب شد که سر فرزندت را ببر، ابلیس ظاهر شد و گفت: میدانی چه کار میکنی؟! این چه خوابی است! این قتل نفس زکیه است! در مسیر قربانی سه مرتبه ظاهر شد و هربار حضرت ابراهیم سنگ برمیداشت و به طرف او پرتاب میکرد تا دورش کند. در روایات آمده است اینکه رمی جمرات سهگانه که در حج واجب است، به خاطر همین مسئله است که برای حضرت ابراهیم پیش آمد.
شیطان طمع گمراه ساختن انبیای معصوم را دارد و اینطور نیست که خودش سراغ همه انسانها بیاید. کار افراد عادی را به همان بچه شیطانهای پیشپاافتاده میسپارد. اما کسانی هستند که مقاومت میکنند و این طور نیستند که به سخنان شیاطین اعتنا کنند، وقتی دید که دیگر از هیچ کدام از جنود ابلیس کاری ساخته نیست، خودش وارد عمل میشود. به هر حال ابلیس پیشکسوت و رئیس است و دیگر شیاطین نیز کسانی هستند که سر تا پایشان صرف گمراهی دیگران میشود.
امروز در عالم نمونههای این شیاطین را بسیار میبینیم. امام(ره) خوب امریکا را شناخت و گفت: این شیطان اکبر است. در این صد سال اخیر هر جا هر فتنه، خونریزی و جنایتی هست، پای آمریکا در میان است. قبل از آن انگلستان سردمدار بود و اکنون ارث خود را به آمریکا داده است. اینها یک دسته از یاران شیطان هستند که برخی از آنها جن و برخی انسان هستند. خطر شیاطین انس برای انسان و انسانیت کمتر از شیاطین جن نیست. اینها خیلی تیزتر، نقشههایشان عمیقتر، کارکردشان مهمتر و حرفشنویشان نسبت به ابلیس بسیار بیشتر است. اما گروه سوم کسانی هستند که فریب میخورند. از اینها شیطنت آنچنانی برنمیآید و فقط خودشان جهنمی میشوند. اینها فقط تابعاند.
نکته شایسته ذکر این است که هر کس یک بار معصیت کرد، جزو شیاطین یا تابعان او نمیشود. خداوند خود میفرماید: کسانی که از گناهان کبیره اجتناب کنند، گناهان صغیرهشان بخشیده میشود.[5] کسانیکه گناهان کبیره داشته باشند، اگر توبه کنند، توبهشان پذیرفته میشود و وقتی توبه آنها پذیرفته شد، دیگر به جهنم نمیروند. جنود ابلیس کسانی هستند که ملکه شیطنت در آنها ثابت شود. اینان گمراه کردن دیگران کارشان می شود. شاید در کشور ما نیز نمونههایی از آن داشته باشیم که به دنبال این هستند که حرفی بزنند که مردم را گمراه کنند، شبهه ایجاد کنند، دیگران را بدبین کنند، ایجاد اختلاف کنند و مردم را از راه خدا باز دارند. این شبهههایی که مثل بمب بر سر جوانهای ما میریزد به دست چه کسی درست میشود؟ بسیاری از اینها درس خواندهاند و تا از بعضی مسایل اطلاع نداشته باشند، نمیتوانند شبههاش را ایجاد کنند.
حضرت امام کتابی به عنوان کشف الاسرار دارند. این کتاب جوابی است که ایشان برای کتابی به نام اسرار هزار ساله نوشتند. اسرار هزارساله شبهاتی درباره اعتقادات و احکام دین بود و آن را یک نفر از هملباسهای ما نوشته بود! منظورم این است که شبهات و شیطنتها منحصر به آمریکا یا انگلیس و... نیست و جنود ابلیس لابهلای ما هم پیدا میشوند.
ما باید عبرت بگیریم و از اول جوانی نگذاریم تکبر در دلمان ریشه بدواند. حواسمان جمع باشد که این شیطان است که «من» را در زبان ما میگذارد. بنده یادم نمیآید در بیش از چهل سالی که از درس مرحوم آقای طباطبایی استفاده میکردم، یک بار کلمه «من» را از ایشان شنیده باشم. بدانیم اگر از روی خودبزرگبینی «من» بگوییم، دستمان را به دست ابلیس دادهایم. فَمَا یَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِینَ؛ در پیشگاه ما صحبت از بزرگ فروشی نیست. اینجا جای فروتنی و خاکساری است.
از همینجا باید درس بگیریم و مواظب باشیم که دنبال تکبر نرویم. تکبر با ابلیس که شش هزار سال عبادت کرده بود، چنین کرد. چنین کسی فقط به خاطر اینکه در مقابل یک امر الهی تخلف کرد، از درگاه الهی رانده شد. این نکته بسیار مهمی است که ما باید به آن بیشتر توجه نشان دهیم و از آن درس بگیریم. صرف اینکه بگوییم چند آیه در قرآن درباره شیطان است و ابلیس با شیطان چه فرقی دارد، اگرچه به فهم آیات کمک میکند، اما این اصل قضیه نیست. این مفاهیم ابزاری برای نورانیت دل و رفتار صحیح است. خود اینها موضوعیتی ندارد.
داستان بلعم باعورا را صدها بار در قرآن خواندهایم. وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا؛[6] همان تعبیری که درباره انبیا بهکارمیرود درباره او به کار رفته است. فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ؛ اما وقتی به دنبال هوای نفس رفت، شیطان به دنبالش افتاد. از همینجا این نکته استفاده میشود که شیطان ابتدائا نمیتواند کسی را به راهی بکشاند. باید خودش تمایلی داشته باشد. متعلق آن تمایل نیز لذتهای دنیاست. وقتی لذتهای دنیا او را فریب داد و نسبت به آنها دلبستگی پیدا کرد، شیطان حضور پیدا میکند. بلعم باعورا نیز دچار حب دنیا شد و به دنبال هوای نفس رفت. این بود که شیطان به دنبالش افتاد. ابتدائا زور شیطان به کسی نمیرسد.
در روز قیامت نیز وقتی مردم به شیطان میگویند: تقصیر تو بود! تو ما را جهنمیکردی، میگوید: من شما را مجبور نکردم. وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ؛[7] من تسلطی بر شما نداشتم. من فقط شما را دعوت کردم. وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی؛ میدیدید که من وعده میدهم، اما وعدههایم تحقق پیدا نمیکند. اما باز شما را دعوت کردم و شما قبول کردید. فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَكُم؛ مرا ملامت نکنید! خودتان را ملامت کنید که چرا حرف مرا قبول کردید!
ما باید پیشگیری کنیم و خودمان را آماده کنیم تا به هر ندایی پاسخ ندهیم. امروز نیز این درس با کمال قوت برای ما اهمیت دارد. شیاطینی هستند در لباسهای بسیار زیبا و بیانات جذاب، کسانی را دعوت میکنند و به آنها وعده میدهند که خواب میبینید که راه ما درست است. وقتی فریب میخورند و به دنبالشان میروند، میگویند باید در من ذوب شوید و هر چه را من گفتم باید عمل کنید! این همان دعوت شیطان است. هیچ پیغمبر یا امامی را سراغ دارید که دلیل حقانیتش را خواب معرفی کند؟! ولی افراد درسخوانده، باتقوا و سادهای را سراغ داریم که گول همین شیاطین را خوردهاند و ابتدا با یک خواب آنها را قبول کردهاند و به دنبال آن به خاطر اینکه او گفتهاست باید در من ذوب شوید، بسیاری از واجبات را ترک و بسیاری از گناهان بزرگ را مرتکب میشوند!
امروز نیز داستان شیطان برای ما آموزنده است. باید مواظب باشیم که به هر سخنی گوش ندهیم. هر کس قسم خورد که من خیرخواه شما هستم، نگوییم قسم دروغ که نمیخورد! هر شیطانی به این وسیله مردم را فریب میدهد. میگوید: من خیرتان را میخواهم. اگر شما گناه کنید که چیزی گیر من نمیآید! راست هم میگوید، چیزی گیر او نمیآید. فقط آن کینهای که نسبت به حضرت آدم و جنس انسان دارد، ارضا میشود. ابلیس نسبت به انسان کینه دارد و همه گناهانی که مرتکب شده است به خاطر همین کینه است. هَـذَا الَّذِی كَرَّمْتَ عَلَیَّ؛[8] خیلی صاف، با گردنکلفتی پیش خدا گفت: او باید بر من سجده کند! منی که چند هزار سال عبادت کرده بودم؛ حالا که او را بر من ترجیح دادی؟ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إَلاَّ قَلِیلاً؛ افسارشان را محکم میگیرم و به هر طرفی دلم خواست، میکشم. البته میدانم که زورم به تعداد محدودی از آنها نمیرسد، ولی بقیه را گمراه میکنم.
حواسمان جمع باشد! لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق.[9] اگر کسی گفت: من مرشد و قطبم و هر چه میگویم شما باید عمل کنید، ولو گناه باشد؛ بگویید: چنین چیزی حتی برای هیچ پیغمبر و امامی نیز ثابت نیست؛ چه رسد برای تو! تو چه کارهای که هر چه میگویی، من عمل کنم؟! اطاعت هر کسی در چهارچوب شرع است. در واقع آموزشهای معلمان راهنمایی است تا ما با آن آیات و روایات را بهتر بفهمیم. ما یک خدا بیشتر نداریم و بعد از خدا نیز باید از پیغمبر و معصومان اطاعت کنیم، و هیچ اطاعتی برخلاف دستورات شرع نباید باشد.
[1]. بقره، 34-36.
[2]. اعراف، 11-23.
[3]. طه، 115-121.
[4]. همین روزها فرمایشی از امام(ره) نقل شد که فرمودند: حقیقت ضیافت خدای متعال را کسی جز پیغمبر اکرم نفهمید. کسی مثل امام میخواهد که چنین جرأتی داشته باشد، و چنین تعبیراتی بکند. ما اصلا درست نمیفهمیم که مهمان خدا شدن به چه معناست. ما خیال میکنیم این میهمانی نیز مثل همین میهمانیهای ماست که مثلا خوراکی خوبی داشته باشیم یا اگر کسی خیلی عالی باشد مثل حضرت مریم میوه بهشتی برایش حاضر شود. این دیگر بالاترین ضیافتی است که به عقل ما میرسد، اما آنچه امام میگفت چیزی فراتر از این است. این مطلب همانند مطلبی است که ایشان درباره ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ،[4] میگفت. امام میفرمود: ارجعی الی ربک غیر از ارجعی الی الجنه است؛ زیرا بعد از آن میفرماید: وَادْخُلِی جَنَّتِی. اینها نکتههای ظریفی بود که گاهی امام اشاره میفرمودند.
[5]. نجم، 32.
[6]. اعراف، 175.
[7]. ابراهیم، 22.
[8]. اسراء، 62.
[9]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص381.
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/20، مطابق با بیستوپنجم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(23)
بحث درباره تاثیر شیطان در انحراف و سقوط انسان بود. در جلسات گذشته تعدادی از آیات شریفه که در این زمینه بود را تلاوت و به نکتههایی که درباره آنها به نظر میرسید، اشاره کردیم. گفتیم برای اینکه زمینه ترقی بیشتر و عمیقتر برای انسان فراهم شود و هرچه بیشتر از فیوضات و رحمتهای خاص خداوند بهرهمند شود، میبایست تکالیف سختتر، پیچیدهتر، و به دنبال آن امتحانات پیچیدهتر داشته باشد تا لیاقت دریافت رحمتهایی را پیدا کند که از مسیر انتخاب و اختیار خودش حاصل میشود. این رحمتها همانند رحمتهایی نیست که به فرشتگان یا سایر مخلوقات داده میشود و اختیار آنها نقشی در تعیین رحمتهایشان ندارد. بنابراین هر قدر کارها پیچیدهتر و سختتر، و امتحانات مشکلتر باشد، زمینه رشد بیشتری برای انسان فراهم میشود.
اگر شیطان آفریده نمیشد بخشی از این امتحانات پیچیده و سخت، برای انسانها فراهم نمیشد. حد محدودی برای تکالیف مطرح میشد و انسانها در همان حد میتوانستند ترقی یا تنزل کنند. راههای پر پیچ و خمی که در هر قدمش انحرافات، اشتباهات و لغزشهایی وجود دارد، نیازمند دقت بسیاری است. بنابراین وجود کسیکه در هر مرحله زمینه را برای انحراف نیز فراهم کند، در اینکه استحقاق کمالات پیچیدهتر و ثواب برای اطاعتکنندگان بیشتر شود، مؤثر است. این همان است که در فرهنگ دینی به نام امتحان و ابتلاء شناخته میشود. مرگ و زندگی،[1] زینتها و زیباییهای زمین،[2] اختلاف در بهرهمندی و برخورداری از مزایای مادی، و بسیاری از موارد دیگر، همه از چیزهایی است که قرآن میفرماید به خاطر ایجاد زمینه امتحان پدید آمده است.
درباره شیطان نیز قرآن اشاره میفرماید که ما دست شیطان را برای وسوسه و انحراف انسانها باز گذاشتیم، تا انسانها بتوانند امتحانهای سختتری بدهند. اگر این امتحانات را نداشتند، آن ترقیات را پیدا نمیکردند. اگر آن ترقیات را پیدا نمیکردند، استحقاق آن ثوابهای عالی و متعالی را نداشتند و وقتی استحقاق نداشتند، خداوند نیز به آنها نمیداد. افزون بر اینکه تا انسان آن مدارج و آن مراحل سخت را طی نکند، اصلا نمیتواند آن ثوابها را درک کند. فرض کنید گناهکاری را در جایی بنشانند که پیغمبر اکرم در بهشت نشستهاند؛ آن لذتی که پیغمبر اکرم از آن مقام درک میکند، او اصلا بو نمیکند. چیزی شبیه اینکه شما را به مهمانی مفصل و محترمی دعوت کنند و شما فرزندتان را نیز همراه خودتان ببرید. ممکن است که او کنار شما بنشیند و همان غذا را بخورد، اما چه میفهمد که این چه احترامی است که برای شما قائل شدهاند؟! او به دنبال بازی خودش است و در همان حد میفهمد. این تکالیف نیز تنها یک امتحان صوری نیست. اینها عامل رشد انسان است، و تا اینها پیش نیاید اصلا روح انسان ساخته نمیشود و استحقاق درک آن مقامات و آن رحمتهای خاص را پیدا نمیکند.
اگر خداوند شیطان را طوری آفریده بود که میتوانست هر کس را بخواهد گمراه کند و او نتواند هیچ مقاومتی کند، باز نقض غرض میشد. اصل خلقت برای این است که رحمت الهی گسترش پیدا کند. رحمتهایی که به غیر مکلفان میدادند، در حدی بود که ظرفیت آنها میتوانست بپذیرد. بخش عظیمی از رحمتهای الهی مخصوص کسانی است که با اختیار خودشان مسیرشان را انتخاب کنند، و خلقت انسان برای دادن رحمتی بود که از مسیر انتخاب خودشان لیاقت آن را پیدا میکنند. اگر چنان بود که همه یا اکثر انسانها تحت تأثیر وسوسههای شیطان قرار گیرند و گمراه شوند، باز نقض غرض میشد. این است که باید شیطان به گونهای باشد که امکان انحراف را برای انسانها یا حتی برای جنیان دیگر فراهم کند، ولی چنان نباشد که تسلط پیدا کند و به دلخواه خودش هر کاری میخواهد بکند.
در جلسه گذشته نیز آیات مربوط به گفتوگوی جهنمیان با شیطان را خواندیم که به او میگویند: تو باعث جهنمی شدن ما شدی، ولی او میگوید: وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی؛[3] من دعوتتان کردم، شما قبول کردید. فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَكُم؛ مرا ملامت نکنید! تقصیر خودتان بود. بنابراین شیطان تسلط آن چنانی ندارد، و اینگونه نیست که وقتی بخواهد کسی را گمراه کند، طرف مقابل دیگر هیچ اختیاری نداشته باشد و تسلیم محض باشد. البته ظرفیت افراد مختلف است. از اینرو او نیز همه همت خودش را صرف همه نمیکند. او میخواهد کسانی را که خیلی مقاوم هستند، منحرف کند و برای دیگران شاگردان و دار و دستهای دارد که متناسب با اشخاص، آنها را بین مردم پخش میکند تا به وسوسه آنها بپردازند. او یک هدف اصلی دارد که قبل از اینکه هنوز زمینهها فراهم شود، درباره آن با صراحت قسم خورد و گفت: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ.[4] قسم خورد که من همه آدمیزادگان را گمراه میکنم؛ البته همان وقت هم مخلَصین[5] را استثنا کرد و گفت من معلوم نیست زورم به اینها برسد؛ ولی باز هم دست بر نداشت و به سراغ انبیا نیز میرفت و آنها را نیز وسوسه میکرد.
قرآن کریم در ضمن چند آیه این نکته را بیان کرده که ممکن است شیطان موفق به تسلط بر کسانی شود و آن ها را به انحراف بکشاند، اما این طور نیست که آنها از ابتدا نتوانند مقاومت کنند. برخی از ابتدا به شیطان روی خوش نشان میدهند و با او رفاقت میکنند، و ممکن است شیطان نیز به خاطر بعضی کارهایی که برایش انجام میدهند، اطلاعات یا لذتهایی را برایشان فراهم کند، و اینها علاقهمند شوند که خودشان را در اختیار او قرار دهند و خودشان را تسلیم او کنند. شیطان نیز بر آنها مسلط میشود و آنها را به هر سو که میخواهد میکشاند و آنها جنود ابلیس و شیاطین انس یا جن میشوند.
آیات مربوط به نوع و کیفیت تسلط شیطان بر انسان در دو بخش قابل بررسی است؛ یکی اینکه خود شیطان چه توقعاتی داشت و از ابتدا نیتش چه بود؛ و دیگر اینکه خداوند اجازه چه کارهایی را به او داد؟
اما درباره بخش اول، شیطان میگوید: فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ* ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِینَ؛[6] شاهراه هدایت را بر روی اینها میبندم و نمیگذارم وارد مسیر صحیح هدایت شوند؛ سپس از همه طرف به آنها حمله میکنم.
برخی از آیات تصریح میکند که شیطان بر شما تسلطی ندارد. خداوند در آیه 21 از سوره سبأ میفرماید: وَمَا كَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِی شَكٍّ؛ شیطان بر شما تسلطی ندارد؛ اما اینکه به او امکان دادهایم که گاهی بر شما غالب میشود و شما را به طرف خودش میکشاند به خاطر این است که زمینه امتحان فراهم شود. موضوع این امتحان نیز مشخص است؛ میخواهیم شما را بیازماییم که کدامیک به آخرت یقین دارید و کدامیک در آن شک دارید. وسوسههای شیطان زمینه این امتحان را فراهم میکند. ممکن است همه بگویند: ما ایمان داریم، اما در عمل همه راست نمیگویند، یا فراموش میکنند. برای اینکه معلوم شود که هر کسی چه اندازه به ادعایی که میکند باور دارد و تا آخر پای آن میایستد و در آن تردیدی پیدا نمیکند، زمینه این امتحان را فراهم کردیم. میخواهیم آنهایی که به آخرت ایمان دارند، از آنهایی که در آن شک دارند، تمییز داده شوند. بنابراین امکان وسوسه و گمراهی دیگران به شیاطین داده شده است تا امتحان انسانها کامل شود و زمینه رشد بیشتر برای کسانی که مستعد و اهل مجاهده هستند، فراهم گردد.
وَرَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ؛ خداوند همه را حفظ و تعیین میکند. او فراموش نمیکند که چه کسی، کجا، چه کار کرد و این علامت این بود که ایمان داشت یا علامت شک او بود. البته این به آن معنا نیست که خداوند قبل از این نمیدانست. متکلمان میگویند: این علم فعلی است و معنایش این نیست که خدا نمیدانست و اکنون میخواهد بداند. این علم در مقام فعل است. علمی است که از مقام فعل انتزاع میشود. علم خدا ذاتی است و عین ذات اوست، ولی در مراتب مختلف علمهایی دارد که یکی از آنها لوح محفوظ است، میفرماید: كُلٌّ فِی كِتَابٍ مُّبِینٍ.[7] یا خوب و بدها را از یکدیگر میشناسد، میفرماید: عندنا کتاب حفیظ. یکی از آنها نیز علم به رفتاری است که در حال انجام است. این علم، علمی است که در مقام فعل حاصل میشود. از اینرو برخی از مفسران در توضیح این آیات فرمودهاند: لنعلم؛ یعنی لیقع معلوماً لنا، یا لیتحقّق معلوماً لنا. به هر حال میفرماید: اصل اینکه ما دست شیطان را باز گذاشتیم، برای این بود که بدانیم چه کسی ایمان به آخرت دارد.
جالب این است که در آیه دیگری درباره کل شیاطین می فرماید که ما اینها را در مقابل انبیا قرار دادیم تا بتوانند انسانها را وسوسه کنند. برای امتحان باید دو طرف قضیه حق و باطل متوازن باشد. اگر یک طرف کشش بیشتری داشته باشد، افراد خودبهخود به آن طرف کشیده میشوند. باید شرایط متوازن باشد تا انتخاب صحیح معنا پیدا کند. وقتی انبیا را فرستادیم، آنها، هم از لحاظ بیان و هم از لحاظ معجزات و مزایایی که داشتند، کفه طرف حق را سنگینتر میکردند، و این باعث میشد که گرایش افراد به طرف حق بیشتر شود. اگر فقط این بود، امتحان متوازن نمیشد و یک کفه بر کفه دیگر میچربید. البته در نهایت هدف همین است و از همینرو است که بالاخره حق پیروز میشود و آن کسانی که ضعفهایی دارند، با توبه و شفاعت آمرزیده میشوند، ولی به هر حال در مقام عمل هر قدر انسان آزادانهتر انتخاب کند، بیشتر در ترقیاش مؤثر است. این بود که وقتی با آمدن انبیا کفه حق سنگین شد، دشمنی در مقابل آنها قرار دادیم. آن دشمن شیاطین هستند؛ وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ.[8] یک طرف انبیا و اولیای خدا، و یک طرف شیاطین انس و جن. اینها به خدا دعوت میکنند، آنها به ضد خدا، تا این توازن محفوظ باشد و امتحان به معنای صحیح و کامل تحقق یابد.
خداوند در ادامه آیه به ترفند شیاطین در گمراهکردن مردم و نیز حکمت وجود آنان اشاره میکند و میفرماید: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛ کار این شیاطین این است که مخفیانه سخنان زیبا و زینت شده را به همدیگر منتقل میکنند تا بتوانند دیگران را فریب بدهند. وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛ شیاطین این سخنان زیبا، سخنرانیهای قشنگ، اشعار، مقالات و کتابها را بین مردم پخش میکنند، تا کسانیکه واقعا به آخرت ایمان ندارند، به این سخنان دل بدهند. دل دادن با گوش دادن تفاوت دارد. أصغی الی کلامه؛ یعنی او حرف میزند و این به کلامش گوش میدهد. این در اختیار قرار دادن گوش است. ولی خداوند میفرماید: ما میخواهیم برخی به این سخنان زیبایی که شیاطین ایراد میکنند، دل بدهند و جذب آن بشوند؛ وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ؛ و به دنبال این دلدادگی نسبت به دنیا، هر کاری دلشان میخواهد و موافق هوسهایشان باشد، انجام دهند.
ایمان شاخههای متعددی دارد؛ ایمان به اصل خدا، به صفات خدا، به وحدت خدا، به انبیای خدا، به دین خدا و... ولی چرا در اینجا، از میان همه اینها فقط ایمان به آخرت را ذکر میکند؟ شاید نکته آن این باشد که هیچ اعتقادی مثل اعتقاد به آخرت در عمل انسان موثر نیست. در جلسات گذشته نیز اشاره کردیم که عامل اصلی برای اختیار در ما، خوف و رجاست. اگر ما به خدای یگانه و رحمت و فیض او معتقد باشیم، اما عالم ابدی و آخرتی در کار نباشد، انگیزهای برای اطاعت نداریم. آنچه جلوی افراد را میگیرد که کار غلط نکنند، منحرف نشوند، سعی کنند یاد خدا باشند و احکام خدا را رعایت کنند، ایمان به آخرت است. از اینرو خداوند نیز میگوید: ما دست شیطان را باز گذاشتیم تا ببینیم چه کسی ایمان به آخرت دارد. در سوره انعام نیز میفرماید: ما شیاطین را فرستادیم برای اینکه وسوسههای خودشان را شامل کسانی کنند که اعتقادی به آخرت ندارند. این مطلب یکی از نکتههایی است که از این تعبیرات قرآنی استفاده میشود و جا دارد که بیشتر روی آن تأمل کنیم. این قدر آخرت را دستکم نگیریم و اعتقاد، باور و اهتمام و توجهمان را نسبت به آن بیشتر کنیم.
در جلسه گذشته با اشاره به داستان بلعم باعورا گفتیم: اگر کسی به خاطر تمایلات نفسانیاش به طرف گناه رفت، زمینه را برای حضور شیطان فراهم میکند. کار شیطان در ابتدا تقویت گرایشهای باطل است. بلعم باعورا نیز ابتدا تابع هوای نفس خود شد. این بود که شیطان به دنبالش راه افتاد و کمکش کرد. کسانی که از اول خودشان تمایل به راه چپ پیدا کردند و راه کج رفتند، زمینه فعالیت شیطان را برای خود فراهم کردهاند. قدم به قدم شیطان آنها را به خودش نزدیک میکند و سعی میکند که تمایلاتشان به گناه را بیشتر کند.
یکی از تعبیرات قرآن که جای دقت دارد، تعبیر خطوات الشیطان است. برای مثال میفرماید: وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ.[9] در برخی دیگر از آیات نیز درباره شیطان این تعبیر به کار رفته و جای طرح این سوال است که چرا این تعبیر به کار رفته و از تعابیری مثل سبیل استفاده نشده است؟ شاید نکته آن این باشد که شیطان قدم به قدم انسان را منحرف میکند. اینطور نیست که یکباره گناه بسیار بزرگی را پیش پای انسان بگذارد، تا فرد بگوید من اهل آن نیستم. برای مثال هیچگاه شیطان از یک انسان سنگین و محترم نمیخواهد که وسط خیابان لخت شود. شیطان میداند که چه کار کند. او میگوید: نگاه کن! ببین آن چه قدر جالب است! وقتی انسان نگاه کرد، تمایلش بیشتر میشود و قدم به قدم علاقهمند میشود و دنبالش راه میافتد. آرام آرام به آن جایی میرسد که هدف اصلی شیطان بود. چه بسا او را به مشروبخواری مبتلا و مست کند و وسط خیابان نیز لخت شود. خطوات؛ یعنی گام به گام. شیطان کارش این است. ما باید مواظب باشیم از ابتدا گام غلط را برنداریم. اگر گام اول را برداشتیم، گام دوم آسانتر و راحتتر میشود و میل ما به آن بیشتر میشود.
در آیه چهارم از سوره حج میفرماید: كُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ؛ این مسئله قطعی است که کسی که شیطان را ولیّ خود قرار دهد، حتما او را گمراه خواهد کرد. شاید ما در مقابل این آیه بگوییم ما چه وقت میآییم شیطان را ولیّ خودمان قرار دهیم؟! اما اگر توجه کنیم، این آیه نیز درسهای مهمی برای ما دارد.
«تولی» از ماده «ولی» تقریبا به این معناست که دو چیز آن قدر به هم نزدیک شوند که با هم مرتبط شوند. از این رو در قرآن، هم تعبیر اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ،[10] آمده است و هم تعبیر أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ.[11] هم انسانها ولیّ خدا هستند و هم خدا ولیّ مؤمنان است. این تعبیر درباره کسانی به کار میرود که رابطه نزدیکی با هم دارند، با هم کار میکنند و به راحتی از همدیگر اطلاع پیدا میکنند. ولایت امیرالمؤمنین نیز در حقیقت همین است؛ یعنی آن چنان به ایشان نزدیک شویم و ارتباط پیدا کنیم، که روح ما در محبت ایشان فانی شود.
مَن تَوَلَّاهُ؛ یعنی کسی که چنین دست رفاقتی را به شیطان بدهد، با او رفیق شود، با هم کار کنند و بده و بستان داشته باشند. خداوند میفرماید اگر رابطه کسی با شیطان اینگونه شد، حتما شیطان او را گمراه خواهد کرد. مصداق سلطان در این جا تحقق پیدا خواهد کرد؛ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ.[12] کسی را به زور مجبور نمیکنند که با شیطان این ارتباط را برقرار کند. ابتدا میفهمد که این راه، راه خدا نیست و راهی شیطانی است. میفهمد که این نگاه کردن، این گوش دادن، آن رقصیدن، آن آواز خواندن، آن مسخره کردن، آن تهمت زدن، آن دروغ گفتن و... راه خدا نیست، اما وقتی انسان این راه را رفت و نزدیک شد، شیطان کاری میکند که این کار به نظرش خیلی زیبا بیاید.
مهمترین کار شیطان تزیین است. او کاری میکند که آن چیز در نظر طرف جلوه کند. گاهی انسان تمایل زیادی نیز به چیزی ندارد، اما شیطان آنقدر آن را برای انسان زینت میدهد، که به آن نزدیک میشود. وقتی نزدیک شد، به آن رغبت پیدا میکند و هر بار رغبتش بیشتر میشود. در آخر نیز انسان میفهمد که آن چیز چندان اهمیتی نداشت. این همان تزیین شیطان است. خود شیطان نیز میگوید: وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ؛ خودتان دیدید که وعدههایی که من میدهم، اساسی ندارد. یک لحظه شما را فریب میدهم و دلتان را خوش میکنم، بعد هم میفهمید که دروغ است، ولی باز هم دنبال من میآیید!
در آیه 119 از سوره نساء میفرماید: وَمَن یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِینًا؛ کسی که با شیطان رابطه دوستی برقرار کند، بسیار ضرر کرده است. چه میشود که انسان شیطان را ولیّ خودش قرار میدهد؟ خدا هست، فرشتگان، انبیا، اولیا، علما، بزرگان، افراد صالح و این همه افراد دوست داشتنی در جامعه هستند، چرا انسان اینها را رها میکند و با شیطان دوست میشود؟ پاسخ این سؤال همین است که با خطواتش کمکم انسان را به طرف خودش میکشاند. اگر انسان از ابتدا میدانست که آخر کار چیست، اقبال نمیکرد. اما از آنجا که ابتدای آن یک قدم ساده است، انسان میگوید: میرویم، اگر بد بود برمیگردیم! ولی وقتی قدم اول را رفت ،او قدم دوم و قدمهای بعدی را پیش پایش میگذارد. کمکم این خطوات انسان را به جایی میکشاند که کار از کار گذشته است.
این درسی برای ماست که به قدم اول اهمیت دهیم. اگر راهی را انتخاب میکنیم، از همان قدم اول مواظب باشیم که این راه به کجا منتهی میشود. فقط همان جلوی پای اولمان را نبینیم. ببینیم دنبالهاش چیست، چه خواهد شد، این راه به کجا منتهی میشود و عاقبتش چیست.
[1]. الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ (ملک، 2).
[2]. إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ (کهف، 7).
[3]. ابراهیم، 22.
[4]. ص، 82.
[5]. مخلَصین تقریبا مساوی با معصومین است و با مخلِصین تفاوت دارد. مخلِص یعنی کسیکه درعمل اخلاص دارد، اما مخلَص به معنای کسی است که برای خدا خالص شده است و هیچ شائبهای برای نفس و شیطان در وجود او نیست. این افراد همان معصومان هستند.
[6]. اعراف، 16-17.
[7]. هود، 6.
[8]. انعام، 112.
[9]. بقره، 208.
[10]. بقره، 257.
[11]. یونس، 62.
[12]. نحل، 100.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/21، مطابق با بیستوششم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(24)
در جلسات گذشته گفتیم: برای اینکه زمینه رشد انسان بیشتر فراهم شود، تکالیف سنگینتری را باید تحمل کند و هر چه انگیزههای او برای اطاعت و عصیان قویتر باشد، زمینه انتخاب بیشتر میشود. بیشترشدن زمینه انتخاب باعث سختتر شدن امتحان میشود و وقتی امتحان سختتر شد، مراتب کمال، اطاعت، بندگی و صلاح بندگان بیشتر روشن میشود، و آنها با اعمال اختیاریشان لیاقت درک رحمتهای بیشتر، عمیقتر و کاملتر را پیدا میکنند.
یکی از مهمترین عواملی که در مجموعه خلقت انسان و فکر و رفتار او مؤثر است، خلقت شیطان است. او که سالها عبادت کرده بود، به وسیله سجده برای حضرت آدم امتحان شد و گفت: من چنین کاری را نمیکنم. او با صراحت در مقابل خدا گفت: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛[1] قسم به عزت تو که همه اینها را گمراه خواهم کرد؛ مگر اندکی از مخلَصین. این بود که از درگاه الهی رانده و همه اعمال گذشتهاش حبط شد. این امر باعث شد که نسبت به فرزندان حضرت آدم کینه عمیقی پیدا کند و بکوشد تا آنجا که میتواند آنها را گمراه و از رحمتهای خدا محروم کند. او چیزهایی از خدا خواست و خدا نیز به او اجازه داد که کارهایی را انجام دهد. هدف اصلی او اغواء و اضلال (فریب و گمراهی) بندگان بود، تا لیاقت درک رحمت الهی را از دست بدهند؛ گفت: لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ؛[2] اصلا نمیگذارم در راه درست قدم بگذارند، و اگر قدم گذاشتند نیز آنها را منحرف میکنم. اما بعضی از کارهایش را نیز گفت که چگونه کارهایی را انجام میدهم. خداوند متعال نیز در مقابل درخواستهایی که او کرد، مواردی را فرمود که تو اجازه داری این کارها را بکنی.
اجمالا همه آنچه او درخواست کرد، چیزهایی بود که یا به صورت مستقیم در ممانعت از هدایت و پیمودن راه بندگی خدا دخالت داشت، یا به نحوی با یک یا چند واسطه باعث انحراف انسان میشد. خداوند به حسب آن چه از بعضی آیات استفاده میشود، حدود آن را مشخص کرد که تا این حدود میتوانی به گمراه کردن اقدام کنی؛ تو انگیزه معصیت را در آن ها ایجاد یا تقویت میکنی ولی در هیچ موردی، قاطعانه تسلط نخواهی داشت؛ مگر اینکه خودشان بخواهند و به تو در این راه کمک کنند. در جلسه گذشته به برخی از این آیات اشاره کردیم. در این جلسه نیز چند آیه دیگر را مرور میکنیم.
خداوند در آیات 118-120 سوره نساء میفرماید: وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِیبًا مَّفْرُوضًا؛ با کمال تأکید گفت که من حتما از بندگان تو سهم معینی را خواهم گرفت. این برای من واجب است، حتما این کار را خواهم کرد و بخشی از بندگانت مال من هستند. گمراهشان میکنم و تابع من خواهند بود. وَلأُضِلَّنَّهُمْ؛ این عنوان کلی کارهای شیطان است. میگوید: گمراهشان میکنم تا از رحمت تو محروم شوند. سپس بعضی از چیزهایی را که در راه گمراه کردن انسان انجام خواهد داد، بیان کرد؛ وَلأُمَنِّیَنَّهُمْ؛ آرزوهای کاذب برایشان ایجاد میکنم. چیزهایی را به آنها القا میکنم که دنبال آرزوهایی غیر واقعی بروند و برای رسیدن به آن آرزوها حاضر باشند، هر کاری را انجام دهند. در این صورت راه باز میشود که آنها را به گناه دعوت کنم و بگویم اگر میخواهید به آن آرزوهایتان برسید، باید این کارها را بکنید. آرزوهای دور و درازی برای آنها مطرح میکنم تا زمینه برای سایر کارها فراهم شود.
وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ؛ سعی میکنم که به دست آنها تغییراتی در عالم خلقت و در مخلوقات تو ایجاد شود؛ حتی به این صورت که کسانیکه گلهدار هستند را تشویق میکنم که گوش حیواناتشان بکنند، تا حیوانها ناقص شوند و نسلشان نسل فاسدی شود. به آنها دستور میدهم که اگر میخواهید به آرزوهایتان برسید، باید این کارها را بکنید. وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ؛ همچنین به آنها دستور میدهم که خلق خدا را تغییر دهند! مفسران در این باره نظرهای بسیار مختلفی ابراز داشتهاند. روایتهای مختلفی نیز در اینباره نقل شده، که بیشتر آنها سند درستی ندارد و هیچکدام اطمینانآور نیست. بالاخره بعضی از کارهای خاصی که انسانها انجام میدهند و خلاف فطرت اولیه انسان است، به عنوان مصادیق تغییر خلق الله معرفی شده است؛ زیرا خداوند میفرماید: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛[3] این خلقت الهی است که ما شما را بر آن خلق کردیم. آنچه در دین اسلام است، مقتضای فطرت شماست و تغییر آنها به معنای این است که انسان در خلاف مسیر فطرتش حرکت کند. بعضی از مفسرین حتی قوم لوط را از مصادیق تغییر خلق الله ذکر کردهاند.
در سوره اسراء، درباره کارهایی که خداوند به شیطان اجازه داده است که انجام دهد، میفرماید: وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ؛[4] استفزاز؛ یعنی چیزی را به آرامی حرکت دادن، به لرزه در آوردن. این تعبیر در جایی به کار میرود که بتوان به راحتی کسی را در مسیر دلخواه به راه انداخت. معادل این واژه در تعبیرات ما «تحریک» است. میفرماید: هرکس را میتوانی تحریک کن! بعضی از انسانها هستند که خیلی به راحتی میشود آنها را تکان داد و از مسیر صحیح بازداشت و به طرف دلخواه حرکت داد. ولی همه اینطور نیستند که به آسانی با یک چشمک، اشاره، یا یک بیان ساده به حرکت دربیایند و فسادی برپا کنند. برخی از افراد خیلی مقاومت میکنند، تحملشان زیاد است و به آسانی تحت تأثیر واقع نمیشوند؛ حتی حاضرند در مقابل طرف با دیگران همکاری و صفآرایی کنند و نگذارند شیطان در آنها اثر بگذارد. اینجاست که بین شیاطین و انسانهای مؤمن و مقاوم جنگ واقع میشود. شیطان با یک تحریک ساده نمیتواند اینها را گمراه کند. این است که لشگریانش را دعوت میکند.
لشگریان نیز به دو گروه سوارهنظام و پیادهنظامها تقسیم میشوند. از آنجا که سوارهنظام مرکبهایی قوی در اختیار دارند، بیشتر از پیادهنظام میتوانند حرکت و مبارزه کنند. خداوند میفرماید: اولا خودت به صورت مستقیم هر چه میتوانی انسانها را تحریک کنی، آزادی! دوم، وقتی با کسانی مواجه میشوی که خیلی مقاومت میکنند و نمیتوانی به آسانی آنها را تحریک کنی، میتوانی از دار و دسته و قبیله و جنودت استفاده کنی. بیشتر مفسران، این تعبیرات را تعبیراتی استعاری دانستهاند. یعنی کارهای شیطان از لحاظ قوت و ضعف یا از لحاظ کندی و سرعت به سه دسته تقسیم میشود. بعضی از آنها به سادگی مثلا با یک اشاره یا یک کلام انجام میگیرد، زیرا برخی انسانها با آنها تحریک میشوند و خودشان راه شیطانی را ادامه میدهند. اما بعضی مقاومت و ایستادگی میکنند و نمیگذارند شیطان کار خودش را انجام دهد. در اینجا شیطان لشگرکشی میکند و کسانی را از سواره نظام و پیاده نظام به کمک میگیرد. به عبارت دیگر همانگونه که یک سلطان لشگرکشی میکند و سپاهیانش را در مقابل دشمن به دو دسته میکند، شیطان نیز همین کارها را در مقابل انسانهای مؤمن و با اراده قوی انجام میدهد.
وَشَارِكْهُمْ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلادِ؛ مفسران درباره این تعبیر نیز بیانات مختلفی دارند. ترجمه آن این است که تو در اموال و اولاد انسانها مشارکت کن و شریک شو! روشن است که این شراکت به این معنا نیست که مثلا شیطان با تاجری با هم سرمایهگذاری کنند و نصف درآمد از آن تاجر باشد و نصف درآمد از آن شیطان. مراد چیزی است که نتیجه مشارکت از آن حاصل میشود. مشارکت در اموال، یعنی کاری انجام دهی که بخشی از نتیجهای که انسان از اموال میبرد، از آن تو باشد. انسان مال میخواهد تا نیازهای زندگیاش را برطرف کند؛ تو کاری کن که ضمن آنکه نیازهای او برطرف میشود، تو هم از آن کار نفع ببری! آنها میخواهند درآمدی داشته باشند، زندگیشان تأمین شود، با آن خانه بسازند، ازدواج کنند و.... آنها نفعشان را میبرند، اما تو هم در کار آنها شریک شو! یعنی کاری کن که به صورتی این کار را انجام دهند که برای هدف تو که گمراه کردن آنهاست، مؤثر باشد. برای رسیدن به هدفات میتوانی در آنچه موجب تحصیل اموال میشود یا برای فرزنددار شدن و کثرت فرزندان مؤثر است، نقش داشته باشی!
مال و فرزند از چیزهایی است که بهخصوص در خانوادههای بدوی بسیار مطرح بود. اموال نیازهای طبیعی انسان را برآورده میکرد. فرزندان نیز کمککار انسان در زندگی بودند. وَشَارِكْهُمْ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلادِ؛ تو میتوانی طوری با آنها رفتار کنی، که در عین حالی که آنها به منافع خودشان میرسند، تو نیز نفع خودت را ببری؛ یعنی این رفتارها در جهت معصیت تحقق پیدا کند. برای مثال ربا، تقلب در معامله و چیزهایی از این قبیل مشارکتی است که شیطان در اموال و اولاد انسانها انجام میدهد.
وَعِدْهُمْ؛ یکی از کارهایی که میتوانی انجام بدهی وعدههای دروغ است! خودش نیز در روز قیامت اقرار میکند کاری که من میکردم این بود که به شما وعده میدادم و خلف وعد میکردم. وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ؛ [5] خداوند به شما وعده داد، ولی شما با اینکه وعدههای او حق بود، وعدههای او را گوش نکردید. من با اینکه وعدههای دروغ به شما میدادم، حرف من را گوش میکردید.
اینها چیزهایی است که به شیطان اجازه داده شده است، ولی هیچ کدام از اینها موجب تسلط شیطان نمیشود و او به زور نمیتواند کسی را به کار خلافی وادار کند. البته ممکن است انسان از باب اضطرار بالاختیار شیطان را بر خودش مسلط کند. یعنی انسان از ابتدا با اختیار خودش راهی را میرود، ولی کمکم به یک جایی میرسد که دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند. برای مثال در یک سرازیری انسان میتواند ندود، ولی اگر دوید، در ابتدا میتواند جلوی خودش را بگیرد، در اواسط کار کنترل به زحمت انجام میشود، ولی کمکم کار به جایی میرسد که دور برمیدارد و دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند، بالاخره زمین میخورد و به بلاهایی مبتلا میشود. این اضطرار بالاختیار است. درست است که قبل از سقوط دیگر اختیاری نداشت، اما این وضعی بود که با اختیار خودش پیش آورده بود. مقدماتش اختیاری بود و رسید به جایی که دیگر قدرت مقاومت نداشت. اضطرار بالاختیار موجب رفع مذمت یا رفع عقوبت نمیشود.
مطالبی که بیان شد، مؤید این است که شیطان عاملی مستقل در انجام گناه نیست. او کاری میکند که انسان با اختیار خودش به گناه کشیده شود؛ البته ممکن است به جایی برسد که دیگر اختیار از انسان سلب شود، اما در اینجا نیز مقدمات این تسلط اختیاری بوده است. شیطان از همان مقدمات شروع میکند. اینها کارهای شیطان است. البته همان طور که گفتیم کارها از لحاظ شدت و ضعف و همچنین از لحاظ اینکه شیطان خود به صورت مستقیم وارد عمل شود یا با وسایطی مثل شیاطین دیگر و ذریهاش انجام شود، مختلف است. شیطان یکتنه نمیتواند میلیاردها انسان را به گمراهی بکشاند و همه اینها باید در اختیارش باشند، تا نقش خود را ایفا کند. ولی به هر حال هیچ کدام از اینها ابتدائا نمیتوانند انسان را به گناه مجبور کنند و خداوند حجت را بر انسان تمام میکند که هیچ گاه، در هیچ حالی شما مجبور نبودید. خودتان خواستید، سخن شیطان را گوش کردید و دنبالش رفتید. این بود که تسلط او بر شما بیشتر شد و از راهها و شگردهای مهمتری استفاده کرد.
یکی از چیزهایی که قرآن به شیطان نسبت میدهد، وعدههای اوست. در ادبیات عرب معمولا «وعد» در مقابل «وعید» به کار میرود. وعد را درباره چیزهای خوب و مژده دادن به کار میبرند، و درباره مسایل بد و تهدیدآمیز واژه وعید را به کار میبرند. ولی «وعد» به معنای عامش هم شامل وعدهها خوب میشود و هم شامل وعدههای بد. یکی از وعدههای شیطان، ترساندن از فقر است. الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ؛[6] شیطان به شما وعده فقر میدهد؛ یعنی وقتی شما میخواهید انفاق کنید، کار خیر انجام بدهید و به دیگران کمک کنید، میگوید: خودت فقیر میشوی! فردا خودت باید دستت را پیش دیگران دراز کنی! در اینجا یعدکم به معنای یوعدکم است.
ترساندن از شگردهای شیطان است. برای مثال در جنگ وظیفه انسان این است که فداکاری کند و جانش را در معرض خطر قرار دهد. شیطان میگوید: این دشمن، دشمن سادهای نیست. با این نمیشود روبهرو شوید. این قدرت اتمی دنیا را در اختیار دارد و با یک بمب میتواند یک کشور را نابود کند. جنگ با او بازی با آتش و بازی با جان خودت و هزاران نفر است! إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءهُ؛[7] شیطان کسی را مجبور نمیکند که جایی را خراب کند؛ او به زور جلوی کسی را نمیگیرد؛ اما کسی را که به طرف جهاد میرود، میترساند.
اوائل دوران مبارزه با طاغوت، وقتی از طرف دستگاه شاه چند نفر را میگرفتند، برخی میگفتند: ببینید! این هم نتیجهاش! شکنجهها روز به روز شدیدتر میشد؛ گاهی فرزندان را در مقابل پدر و مادر شکنجه میکردند، گاهی همسر را در مقابل شوهر شکنجه میکردند، و بالاخره روز به روز اینکارها اوج میگرفت و خبرش را بیشتر خود دستگاه شاه پخش میکرد، تا مردم بترسند و به مبارزه ادامه ندهند. برخی به مبارزان میگفتند: تو سر جایت بنشین! تو نماز خودت را بخوان! چه کار به این کارها داری؟! سیاست را بگذار برای سیاستمداران! اگر یادتان باشد امامرضواناللهعلیه میفرمود: کسی ما را نصیحت میکند و میگوید این کارهای سیاسی پدرسوختگی دارد؛ اینها را بگذارید برای ما! شما کارهای محترمانه را انجام دهید! کارهای سیاسی در شأن شما نیست. به شما اهانت و بیاحترامی میشود. بگذارید این کارها را ما بکنیم!
در صورتی که این کارها جهاد است و جهاد یکی از بزرگترین عبادتها و افتخارات است. اگر کسی بفهمد که وظیفهاش چیست و به آن عمل کند، با این کار میتواند جلوی فسادهای مالی، جانی و اخروی و ابدی را بگیرد. به خصوص در این ایام جا دارد بیندیشیم که اگر حرکت امام و یاران صدیق او نبود، کشور ما به چه روزی افتاده بود؟ چه ظلمها و چه جنایاتی انجام میگرفت و چه احکامی از اسلام تغییر میکرد یا به فراموشی سپرده یا سوءتفسیر میشد؟ چگونه آخوندی که زندگی خودش را از لحاظ مالی و اقتصادی درست نمیتوانست تأمین کند و به سختی زندگی میکرد، برای خدا قیام کرد و ابتدا این کشور و سپس دنیا را تکان داد و نقشههای همه شیاطین عالم را دگرگون کرد؟! آنها نقشههای بسیار عمیقی برای همه کشورهای اسلامی داشتند. متأسفانه بعضی از روی جهالت فراموش میکنند که امام و یاران او چه خدمتی برای اسلام و انقلاب و این کشور انجام دادند و گاهی تعبیرات سبکی میکنند که از یک انسان آگاه و بصیر روا نیست.
به هر حال یکی از کارهای شیطان همین است که به آنهایی که میخواهند وظایف سختی مثل جهاد را انجام دهند یا اموال زیادی را به عنوان خمس، زکات یا چیزهای دیگری انفاق کنند، میگوید: چه کار میکنی؟! این اموال را با زحمت تهیه کردهای! خب آنها خودشان زحمت بکشند و پول پیدا کنند! به شما چه مربوط که فلان کس گرسنه است؟! وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ؛[8] شما میگویید ما به این فقرا رسیدگی کنیم، خب اگر خدا میخواست خودش اینها را ثروتمند میکرد! اینها منطق شیطانی است که از اقوام سابق بوده و قرآن بعضی از آنها را نقل کرده است. میگویند: مگر شما نمیگویید که همه کارها دست خداست، خب خدا اینها را فقیر کرده است. اگر میخواست اینها را غنی میکرد. چرا ما اموال خودمان را به آنها بدهیم؟ یا شیطان درباره جهاد میگوید: چرا شما میروید جانتان را به خطر میاندازید؟! شیطان از یک طرف مؤمنان را از حضور در جهاد میترساند، و از طرف دیگر برخی از مؤمنان را ترغیب میکند به جنگ کفاری بروند که توان غلبه بر آنها را ندارند. این هم یکی از شگردهای شیطان است و ترغیب میکند که مؤمنان بدون نقشه و زاد و توشه کار کنند تا باز از این طرف به مؤمنان ضرر بخورد.
اکنون این سؤال مطرح میشود که اگر شیطان این کارها را میکند، پس ما چه کارهایم؟! اگر ما مجبوریم پس چرا خدا ما را عذاب میکند؟ برای پاسخ به این سؤال، فرض بفرمایید رئیس یک موسسه پولی به معاون خود میدهد و از او میخواهد که چیزی را برای او بخرد. آن معاون پول را به یکی از کارمندانش میدهد و از او میخواهد که این کار را انجام دهد. آن کارمند نیز از آنجا که این کار کار سادهای است، انجام آن را به فرزندش میسپارد، و آن فرزند آن کار را انجام میدهد. حال شما این خرید را به چه کسی نسبت میدهید؟ روشن است که این خرید را میتوان به هر یک از این افراد نسبت داد. هم میتوانید بگویید این بچه خریده، هم میتوانید بگویید آن کارمند خریده، هم میتوانید بگویید آن مدیر خریده است، همانگونه که میتوانید بگویید رئیس خریده است. وقتی رئیس آن جنس را برای همسرش به خانه میبرد، میگوید: این را من خریدهام. دروغ هم که نمیگوید، اما این بدان معنا نیست که بیواسطه خریده است. همان امر و اراده او که در این سلسله مراتب اثر میگذارد، باعث میشود که فعل به او نسبت داده شود.
در اینجا هم از یک جهت، خداوند میگوید ما کارهای زشت آنها را برایشان زینت دادیم؛ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ.[9] در آیه دیگری میفرماید: زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ؛[10] شیطان انجام داد. ممکن است این کار به دست خود ابلیس هم انجام نشده باشد، و جنود یا بچههای او اینکار را کرده باشند. ولی همه این نسبتها صحیح است. هر کدام از آنها به استناد امر مافوقشان این کار را کردهاند و این کار به همه این سلسله انتساب دارد. گاهی شیطان باید صدها واسطه درست کند تا به مقصود خودش برسد. گاهی از چندین سال قبل مقدمهچینی میکند تا شرایط آماده شود و روزی بتواند کار خودش را انجام دهد. و هیچیک از اینها تکلیف را از ما ساقط نمیکند.
یکی از اساتید بزرگ اخلاق، شاگردان بسیاری داشت که از راهنماییها و ارشادات ایشان استفاده می کردند و خود از اساتید و بزرگان بودند. یکی از آنها مرحوم آقای دستغیب امام جمعه شهید شیراز بود. شهید دستغیب صرفاً به قصد زیارت ایشان از شیراز به آن شهر میرفت. برخی از علما هم از نجف برای استفاده نزد ایشان میآمدند. یکی از کسانی که با ایشان ارتباط داشت، یک روحانی اهل تهران بود که دفتر اسناد رسمی نیز داشت. او نیز با ایشان معاشرت زیادی داشت و از ایشان دستوراتی میگرفت و عمل میکرد. یک بار نزد ایشان رفته بود و برای اینکه مقام خود را بگوید و دستور مجدد بگیرد، گفته بود: مدتی است نیمه شب حوریهای بهشتی مرا برای نماز شب از خواب بیدار میکند. این حوریه آنقدر زیباست که من وقتی او را میبینم از جا میپرم و به خاطر او هم که شده، فورا وضو میگیرم و مشغول نماز شب میشوم. این حوریه کیست و من در چه مقامی هستم؟! آن استاد بزرگ اخلاقی فرموده بود: به این اعتنا نکن! تو کار خودت را بکن! هر کاری که وقتهای دیگر میکردی، حالا نیز انجام بده! این پاسخ باعث شده بود که به این آقا خیلی بربخورد. حتی به برخی از دوستانش نیز جریان را اینطور گفته بود که خدا به من لطف کرده است و مدتی است هر شب کسی میآید مرا برای نماز شب بیدار میکند، ولی تعجب است که این آقا میگوید: به حرف این گوش نده! این جریان مربوط به قبل از انقلاب بود. چندی گذشت و انقلاب که شروع شد، این آقا جزو طرفداران سلطنت شد. آن استاد اخلاق گفته بود: به او گفتم که گوش نکن! در این چند سال او را برای نماز شب بیدار میکرد تا او را مطمئن کند که هر چه میگوید مرضیّ خداست، تا یک روز به او بگوید برو از شاه طرفداری کن و او مخالفت نکند!
شیطان خیلی استاد است. این از دامهایی است که شیطان برای جوانهای متدین پهن میکند. بنابر این هر کس میخواهد راهی را برود، باید بکوشد حجتی پیش خدا داشته باشد. صرف دیدن یک خواب، یا ریاضت طولانی، نزد خدا حجت نمیشود. اگر انسان کاری را میخواهد بکند باید ببیند که آیا آیات قرآن و روایات درباره این کار چه میگویند. آیا خداوند نسبت به انجام آن راضی است یا نه؟ تا حجت پیدا نکردهایم که خداوند نسبت به کاری راضی است، بیجهت خودمان را در اختیار کسی قرار ندهیم. البته استفاده از استادی که شایسته باشد و واقعا جهات شرعی را کاملا رعایت کند، نعمت بسیار عظیمی است و خدا نصیب هر کس بکند، منت بسیاری بر او گذاشته است. حضرت امام نیز از اساتیدی مثل مرحوم شاهآبادی و میرزا جواد آقا تبریزی استفاده کرده بود. چنین استادهایی نعمتهای بسیار عظیمی هستند، اما بدانیم که آنها طوری بودند که حتی به انجام یک مکروه نیز اجازه نمیدادند. اینطور نبود که بگویند هر چه من میگویم تو باید اطاعت کنی؛ حتی اگر گناه باشد! این از راههای شیطان است.
[1]. ص، 82.
[2]. اعراف، 16.
[3]. روم، 30.
[4]. اسراء، 64
[5]. ابراهیم، 22.
[6]. بقره، 268.
[7]. آل عمران، 175.
[8]. یس، 47.
[9]. نمل، 4.
[10]. عنکبوت، 38.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/22، مطابق با بیستوهفتم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(25)
موضوع کلی بحث ما درباره این بود که چه عواملی موجب میشود انسان با اینکه ایمان دارد، برخلاف لوازم ایمان عمل میکند. گفتیم: از منابع دینی استفاده میشود که سه عامل هوای نفس، حب دنیا و وساوس شیطانی این مشکل را رقم میزنند. چند جلسه درباره هر یک از این سه عامل صحبت کردیم تا به بحث شیطان و کیفیت و میزان تأثیر او در رفتار انسان رسیدیم. از قرآن کریم استفاده کردیم که عناوینی مثل اغوا، اضلال و وسوسه، و مصادیقی مثل وعده دادن ، ایجاد آرزو و... بر رفتارهای شیطان منطبق میشود. درباره برخی از مسایل جزیی که خود شیطان گفته بود آنها را انجام میدهد نیز بحث کردیم. گفتیم که در یک نگاه کلی، شیطان سعی میکند عکس چیزی را که به هدایت انسان کمک میکند، ایجاد کند و همه این موارد مذکور نیز یا از مصادیق اضلال است که در مقابل هدایت قرار میگیرد، و یا از مقدمات و لوزام آن است که به اغوای انسان کمک میکند. به نظر میرسد که برای جمعبندی مناسب است مجموعه منظمی از این عناوین را به صورت یک سیستم در نظر بگیریم و بگوییم شیطان چند نوع کار دارد و آنها را به چه کیفیتی انجام میدهد.
شیطان خود در آیه شانزده از سوره اعراف میگوید: لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ. صراط مستقیم در آیات دیگر معرفی شده است که همان حقیقت دین است؛ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ* وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ.[1] بنابراین رفتارها، آزارها و تصرفات شیطان همه پیرامون همین صراط مستقیم که مسیر عبادت و اطاعت خداست، شکل میگیرد. صراط مستقیم از اعتقاد به خدای یگانه شروع میشود. باید به خدای یگانه معتقد باشیم تا او را عبادت کنیم. بنابراین محور صراط مستقیم توحید است؛ البته به دنبال توحید، عقاید دیگری مثل نبوت، معاد و... میآید که همه آنها فروع خداشناسی است. اولین کار شیطان این است که نگذارد کسی در صراط مستقیم قرار گیرد. بنابراین باید کاری کند که این معرفت و ایمان برای انسان پیدا نشود.
سپس نوبت به انگیزههای ثابتی میرسد که در انسان وجود دارد و او را وادار به گناهان میکند. معمولا در تفسیمبندیهای اصطلاحی، از این انگیزهها به خلقیات و اخلاق تعبیر میشود. میدانیم که ریشه همه کفرها چند چیز است که منشأ کفر ابلیس هم بود: اولین آنها تکبر شیطان و سپس حسد او نسبت به آدم است. این صفات انسان را هم از راه راست دور و وادار به کفر و عصیان میکند. این است که شیطان میکوشد که این صفات را در انسان پابرجا و تقویت نماید و انسانهایی کینهتوز، حسود و بدبین تربیت کند. و بالاخره نوبت به انجام یکایک احکام میرسد، که شیطان سعی میکند زمینه عمل آنها فراهم نشود، و حتی آنجا که کسی تصمیم بر عمل دارد، به صورتی منصرفش کند. با بررسی آیات و روایات میتوان کارهای شیطان را در همین سه بخش و به همین ترتیب دستهبندی کرد.
از کودکی خودمان شروع میکنیم. اولین باری که مسئله خدا و دین را شنیدیم، با این مسئله چگونه برخورد کردیم؟ روشن است که در کودکی صرفا با تقلید از دیگران دینمان را یاد گرفتیم. انسانهای بدوی و ابتدایی، حکم کودک را نسبت به دیگر انسانها داشتند. آنها خیلی زود تحت تأثیر رفتار دیگران واقع میشدند. برای مثال با بررسی آیات قرآن درمییابیم که بسیاری از اقوام گذشته وقتی با پیغمبرانی روبهرو میشدند که آنها را به خداپرستی دعوت و از بتپرستی نهی میکردند، میگفتند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ.[2] آنها برهان اقامه نمیکردند که شرک حق، و روش ما درست است. میگفتند: ما دینمان را از پدرانمان یاد گرفتهایم. تو میخواهی ما را از دین آباء و اجدادیمان برگردانی؟! انبیا نیز در نقد این رویکرد میگفتند: أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ؛[3] اگر پدرانتان اشتباه کرده و گمراه باشند، باز هم شما باید از آنها پیروی کنید؟! آیا اینهایی که به عنوان خدا میپرستید، سخنانی که میگویید را میشنوند؟! آیا کاری برای شما انجام میدهند؟! این چه کارجاهلانهای است که با چیزی سخن میگویید که خودتان ساختهاید و هیچ نمیفهمد؟! سعی میکردند از راه منطق با رفتار آنها مبارزه کنند و عقل را بر آنها حاکم کنند. میکوشیدند مردم را بهگونهای بار بیاورند که برای کاری که میخواهند بکنند، دلیل و حجتی داشته باشند و بتوانند از آن دفاع کنند.
روشن است که اگر دین ما تا آخر به سادگی دینی که در دوران کودکی در مکتب یا مدرسه یادگرفتهایم بماند، بسیار در معرض خطر است و با شبهات سادهای که در یک روزنامه یا رسانهای پخش شود، دچار شک میشویم. اگر انسان بخواهد دین خود را قوی کند، باید سعی کند پایه عقلانیاش را تقویت کند. البته این تقویت مراتبی دارد، اما بالاخره باید به اندازهای باشد که انسان ظن داشته باشد که میتواند به شبهاتی که برایش مطرح میشود پاسخ دهد. به هر حال اولویت اول تقویت پایه معرفت است که انسان نسبت به خدا و سپس سایر اصول عقاید از نبوت، معاد و امامت گرفته تا عقاید فردی دیگر شناخت پیدا کند. اگر این معرفت سست باشد، برای آینده انسان خطرناک است و شیطان با شبهات شیطانی فرصت را غنیمت میشمارد و با مغالطات و القای شبهات، ایمان انسان را در معرض خطر قرار میدهد. وقتی انسان به شک افتاد، دیگر به آسانی نمیتواند ایمانش را باز بیاید.
گفتیم اولویت اول، تقویت شناخت است، ولی شناخت به تنهایی کفایت نمیکند؛ زیرا ما انسانها بسیاری از اوقات از دانستههایمان غافل میشویم. گاهی آنچنان بعضی از گرایشها و هوسها در ما زنده و فعال میشود که اصلا یادمان میرود که مسئله خدا و به دنبال آن قیامت، معاد و حساب و کتاب نیز در کار است. بنابراین بعد از معرفت باید عاملی داشته باشیم که اینها یادمان نرود و از آنها غافل نشویم. اولین کاری که شیطان میکند این است که سعی میکند اصلا به فکر کسب و تقویت معرفت نیفتیم، و اگر معرفت ضعیفی نیز پیدا کردیم با شبههها و مغالطههایی آن معرفت را از ما بگیرد. اما اگر زورش نرسید و ما با دلیل قوی، توحید، حضور خدا و سایر مسایل اعتقادی را ثابت کردیم، سعی میکند از آنها غافل شویم. او استاد این کار است و چند هزارسال تجربه دارد. تازه وقتی ما معرفتمان کامل است و به خدا و آخرت ایمان داریم، در مقام عمل منصرفمان میکند. این است که ما بعد از معرفت به عاملی احتیاج داریم که آن معرفت را به یادمان بیاورد؛ یعنی آن معرفت در ما زنده، فعال و مؤثر باشد.
این آیه را ملاحظه بفرمایید! میفرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ ما کسانی را برای جهنم آماده کردهایم و سرانجامشان آتش دوزخ خواهد بود. آنها عقل دارند، اما عقلشان را به کار نمیگیرند. وقتی باید فکر کنند، امیال و هوسها جلوی چشمشان را میگیرد و یادشان میرود. همچنین گوش شنوا و چشم بینا نیز ندارند. میدانید چرا این طور شدهاند؟ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ درد اصلی آنها غفلت است.
برای مبارزه با این مشکل ما باید عامل آگاهی را در خودمان تقویت کنیم؛ برنامهای بگذاریم، تمرین کنیم و خودمان را عادت بدهیم به اینکه وقتی چیزهای مهمی را میدانیم، آنها را به فراموشی نسپاریم. یکی از فواید تکرار اذکار که اینهمه به آن سفارش شده است همین است. این اذکار برای این است که همیشه یاد خدا باشیم و یاد خدا برای ما ملکه شود. خداوند بندههایی دارد که هر چه میگویند به خدا ارتباطش میدهند. برای مثال خوردنی پیدا میشود، میگویند: خدا عجب غذای خوبی آفریده! هوا خنک باشد، میگویند: حکمت خدا این بوده که حالا هوا سرد شود. هوا گرم شود، میگویند: خدا هوا را گرم کرده تا میوهها برسد. نعمتی به آنها برسد، میگویند: الحمدلله خدا این نعمت را داده. نعمت از دستشان برود، میگویند: انالله وانا الیه راجعون، هر چه خدا صلاح بداند! من بعضی از این افراد را دیدهام. مرحوم حاج اسماعیل دولابی اینگونه بود. با دوستان درباره مسائل مختلف اقتصادی، سیاسی، قصهها، تاریخ و... وارد بحث میشد، اما همین که نوبت به او میرسید، همان قضیه را به خدا ربط میداد. نمیشد درباره مسئلهای صحبت شود و ایشان آن را به خدا ربط ندهد. البته او یکباره این طور نشده بود. سالها شاگردی مرحوم آقای شاهآبادی و مرحوم آقای انصاری همدانی را کرده بود و این مسئله ملکهاش شده بود. چنین کسی آن معرفتی که دارد فراموش نمیکند و در عملش اثر میگذارد. این غیر از دانستن است. اینکه انسان تمرین کند که آنچه میداند در مقام عمل فراموش نکند، هنر دیگری است و تمرین دیگری میخواهد. باید انسان روی این کار کند، تا این ملکه را پیدا کند.
خب شیطان برای اینکه ما را از اینها باز بدارد، راههای مختلفی دارد که به نمونههایی از آنها در شبهای گذشته اشاره کردیم. در آیه نوزده از سوره مجادله میفرماید: اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ؛ وقتی شیطان با مؤمنی مواجه میشود، میخواهد او را منحرف کند. روشن است که مؤمن به خدا اعتقاد دارد، دین دارد و نماز میخواند و به این آسانی شیطان نمیتواند بر او مسلط شود؛ مگر اینکه کاری کند که او یاد خدا را فراموش کند. بنابراین شیطان همه همتاش را روی این میگذارد که یاد خدا را از ذهنش ببرد، و در نتیجه، با تخویفها، وعدهها، آمال و آرزوها و انواع این حیلههای دیگر او را به این طرف و آن طرف بکشاند.
مؤمن کامل تنها به صلاح و سعادت خودش قناعت نمیکند و متوجه می شود که خدا دوست دارد که برای هدایت دیگران نیز اقدام کند و مسئله امر به معروف و نهی از منکر، هدایت و ارشاد دیگران پیش میآید. حال نوبت این است که مؤمنان به مقتضای ایمانشان و طبق انجام وظایف شرعیشان برای دیگران نیز کار بکنند. وقتی نوبت هدایت دیگران میرسد باید سپاهی در مقابل سپاه شیطان تهیه کنند؛ اینجاست که کار سختتر میشود. زیرا شیطان نیز عینا همین نقشهها را دارد، و لشگریانی دارد که دائما آنها را به کار میگیرد. تازه وقتی از یک فرد چندان طرفی نمیبندد و امیدی برایش حاصل نمیشود، میگوید: باید جامعه و زمینه محیط خارجی را خراب و فاسد کنم که اینها در آن رشد و پرورش پیدا نکنند. این است که شیطان سعی میکند با تجربهها و عوامل مختلفی که از دیدنیها، شنیدنیها، ایجاد شبههها، مغالطهها و بالاخره همین رسانههای کتبی و شفاهی و... دارد، جامعه را فاسد کند.
شیطان در گذشته این همه مسئولیت نداشت و این همه کار نمیبایست انجام میداد. او با چند نفر روبهرو بود و با دارودسته و بچههای خودش در جهت انحراف آنها میکوشید. اما امروز با این ابزار و وسایلی که در اختیار دارد، کارهایش بسیار توسعه پیدا کرده است. عوامل انحراف نسبت به گذشته بسیار توسعه پیدا کرده است. در اوایل جوانی ما، وقتی علما و منبریان درباره مفاسد اجتماعی میگفتند صحبت از این بود که موسیقی رادیو را گوش نکنید و حرام است. آن زمان هنوز حتی تلویزیون به ایران نیامده بود. کمکم وقتی تلویزیون آمد، دایره رسانه و دایره فعالیت شیطان گستردهتر شد. اکنون نیز هر روز ملاحظه میفرمایید که اختراعات جدید به خصوص در زمینه مسائل فرهنگی با چه پیشرفت عجیبی گسترش پیدا میکند.
بنابراین آن کسانی که به فکر هدایت دیگران هستند، باید فعالیتهایشان را چند برابر کنند تا بتوانند با گسترش این عوامل مبارزه کنند. البته همه این وظایف در حد توان است و خداوند هیچ تکلیف بما لایطاق به کسی نمیکند، اما ما طاقت بسیاری از تکالیف را داریم، فقط نمیدانیم چگونه باید عمل کنیم. باید یاد بگیریم که چگونه باید از این ابزارها استفاده کرد تا بتوانیم با شیطان مبارزه کنیم. باید کیفیت استفاده از این وسایل برای تبلیغ اسلام و مبارزه با عوامل مخالف را یاد بگیریم و همه اینها را جزو برنامههایمان قرار دهیم. وحشت نکنید و نگویید چطور ما از پس این همه تکلیف برمیآییم؟! وقتی انسان با اخلاص اقدام کند، خداوند وسائلش را برایش فراهم میکند. او قول داده است که تکلیف مالا یطاق از کسی نخواهد؛ در حد قدرت میخواهد؛ اما این قدرت را همه بالفعل ندارند، کمکم باید آن را کسب کنند و ابزارش را تهیه کنند. ممکن است به جایی برسند که خودشان ابزاری بهتر را اختراع کنند تا بتوانند با حیلههای شیطانی مقابله کنند.
مجموعه این کارها یک سیستم کلی را تشکیل میدهد که از معرفت شروع میشود. سپس نوبت حفظ این معرفت و توجه همیشگی به آن میرسد و با اخلاق و صفات نفسانی در اعمال فردی و همچنین اعمال اجتماعی و خانوادگی ادامه پیدا میکند و سپس به گسترش همه این تکالیف به کل بشر میرسد. اگر بدانیم چه کارهایی میتوان کرد، بیشتر از وقت خودمان استفاده میکنیم و بیشتر قدر خود و عمر خودمان را میدانیم. نمیدانیم در دنیا چقدر میتوان برای راه حق خدمت و با شیاطین مبارزه کرد؛ این است که سرگرم کارهای بچهگانهای میشویم که اگر سودی هم داشته باشد، خیلی ضعیف است و اگر ترک آن ضرری هم داشته باشد، فقط مربوط به جیب خودمان است. این است که کسب آشنایی با محیط، زمان و شرایط عمل از چیزهایی است که زمینه رشد ما و سپس گسترش تکالیف ما را فراهم میکند، و قدرت ما را بر انجام تکالیف افزایش می دهد. این طرحی کلی بود. اکنون به نمونههایی از آن از آیات و روایات اشاره میکنم.
امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه در خطبه اول نهجالبلاغه میفرماید: واصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ ولَدِهِ أَنْبِیَاءَ؛ خدا از فرزندان آدم پیغمبرانی را انتخاب کرد. أَخَذَ عَلَى الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وعَلَى تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ واتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ واجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ واقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛[4] وقتی اکثر بنیآدم، آن عهد فطری «الست بربکم قالوا بلی» را فراموش کردند، حق خدا را رعایت نکردند و برای خدا شریکهایی قرار دادند، شیاطین آنها را از معرفت خدا بازداشتند. فطرت آنها اقتضا میکرد که خداشناس باشند و به دنبال خداشناسی بروند و معرفتشان را بیشتر کنند، اما شیطان آنها را منصرف کرد و به طرف دیگری کشاند. قدم اول عبودیت، معرفت بود، و شیطان از ابتدا سعی کرد که جلوی معرفت انسان را بگیرد. وقتی معرفت گرفته شد، طبعا دیگر در مقام بندگی خدا نیز برنمیآیند.
شیطان حتی دست از سر کسانیکه ایمانی پیدا کردهاند نیز برنمیدارد و سعی میکند که آنها را به شک بیاندازد. او ایجاد شبهه میکند تا در این معرفت و ایمان شک کنند و اگر در آنها شک پیدا شد، زیر سم شیاطین له میشوند؛ وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ.[5] البته گاهی ممکن است چیزی به ذهن انسان خطور کند. این چیزی است که کمابیش برای همه کس پیدا میشود و از آن به «مسّ شیطان» تعبیر میشود. خداوند در اینباره میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛[6] وقتی مؤمنان با شیطانهای دورهگرد برخورد میکنند، فورا به یاد خدا میافتند. میفهمند که این شیطان بوده است و رهایش میکنند. این برای همه پیدا میشود. حتی ممکن است یک لحظه به ذهن مؤمنان خیلی قوی خطور کند که آیا این ایمان ما درست است یا درست نیست؛ اما مؤمن با توجه به خدا و براهینی که دارد، فورا آن را رد میکند و از دام شیطان رها میشود، ولی ایمان همه این قدر قوی نیست.
بحث و گفتوگو خوب است و خداوند انسان را این طور آفریده که تحقیق کند، ولی برخی کمکم این ملکه را پیدا میکنند که میخواهند درباره هر چیزی بحث کنند. در قرآن اشاره شده است که این رویکرد خطرناک است. میفرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ كُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ؛[7] بعضی از مردم هستند که به قدر کافی مطالب علمی را برای اعتقاداتشان کسب نکردهاند. اینها به زودی به دام شیطان میافتند. وقتی اینطور شدند، دوست دارند مدام مجادله و بحث کنند. هرجا شبههای مطرح میشود، بیشتر گوش میدهند تا شبههها را یاد بگیرند و آنها را پخش کنند. این کار خطرناکی است. انسان باید حواسش جمع باشد و ابتدا درصدد تقویت معرفت خود باشد و در حدی با دیگران بحث کند که معلوماتش اقتضا میکند.
در آیه دیگری خطاب به خود پیغمبر میفرماید: به دنبال کسانیکه در دین مجادله میکنند و دنبال حق نیستند، نرو! سپس میفرماید: وَإِمَّا یُنسِیَنَّكَ الشَّیْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ؛[8] اگر شیطان این سفارش ما را از یاد تو برد و با کسانیکه از روی هوس مجادله میکنند و به دنبال حقیقت نیستند، نشستی، همین که یادت آمد، بلند شو! چه بسا این شبهات کمکم ایمان خودت را هم ضعیف کند!
در آیه 140 از سوره نساء نیز میفرماید: وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْكُمْ فِی الْكِتَابِ؛ ابتدا تأکید میکند که این مطلب را ما که خدا هستیم در قرآن نازل کردهایم. حواستان جمع باشد، مطلب سادهای نیست! چه چیزی را نازل کردیم؟ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُكَفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ؛ اگر دیدید کسانی درباره دین و اعتقاد دینی صحبت میکنند و آن را مسخره و یا در آن تشکیک میکنند، با آنها ننشینید، تا اینکه این بحث را کنار بگذارند و وارد بحث دیگری شوند. سپس میفرماید: اگر به این نصیحت ما گوش نکردید، شما نیز مثل آنها خواهید شد. إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْكَافِرینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا؛ وقتی شما با آنها نشستید، ایمانتان از بین میرود. در این صورت اگر اظهار ایمان نیز بکنید، از روی نفاق است و باورتان نیست. بنابراین منافق میشوید و جایگاه کافر و منافق هر دو در جهنم خواهد بود.
یکی از کارهای شیطان برای از بینبردن ایمان، این است که سعی میکند حق و باطل را با هم مخلوط کند. هیچ کسی حق صرف را رد و باطل صرف را قبول نمیکند. این است که شیطان یک چاشنی حق به مطلبی باطل میزند تا ظاهر حقی داشته باشد و بتواند با توجه به ظاهر پسندیدهاش از آن دفاع کند. این مسئله در نهجالبلاغه به صورت بسیار زیبایی بیان شده است. میفرماید: اگر حق صریح بود و آمیزهای از باطل نداشت، کسی گمراه نمیشد. همچنین اگر باطل صریح بود و آمیزهای از حق در آن نبود، مردم آن را نمیپذیرفتند. ولَكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ ومِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَى أَوْلِیَائِهِ؛[9] این است که یک خوشه از حق و یک خوشه از باطل را میگیرند و با هم مخلوط میکنند. این جاست که شیطان قدرت پیدا میکند. او در چنین صحنهای وارد میشود، با زبان حق سخن میگوید و آن بخش باطل را ترویج میکند. چنین وانمود میکند که این دو از هم انفکاکناپذیرند. از همین جا آن مطلب باطل را در ذهن طرف جا میدهد. این نقش مهم شیطان در باب معرفت است.
پس از جنگ نهروان، امیرمؤمنانسلاماللهعلیه از میدان جنگ عبور کردند و خطاب به کشتههای خوارج که هنوز روی زمین افتاده و دفن نشده بودند، فرمودند: کسانی که شما را فریب دادند، آنها شما را به این بلا مبتلا و این خسارتها را به شما وارد کردند. یکی از اصحاب از حضرت پرسید: آقا! چه کسانی اینها را فریب دادند؟ حضرت فرمود: الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ؛[10] این دو چیز آنها را فریب داد؛ راه فریبشان نیز این بود که آرزوهای دور و دراز را برایشان مطرح کردند. گفتند: بجنگید تا خودتان حکومت را به دست بگیرید! این آرزوها باعث شد که به میدان بیایند، با لشگر امیرالمؤمنین بجنگند، و امروز به این روزگار بیفتند.
در خطبه 86 میفرماید: وَمُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلْإِیمَانِ وَمَحْضَرَةٌ لِلشَّیْطَانِ؛ گفتیم وقتی انسان معرفت پیدا کرد، تازه برای اینکه معرفتش در عمل مؤثر باشد، باید همیشه آن را به خاطر داشته باشد. این کار نیازمند عوامل ایجابی و عوامل سلبی است. عوامل ایجابی آن چیزهایی مثل قرائت قرآن و بحثهای علمی است. عوامل سلبی آن نیز اجتناب از همنشین بد است. همنشین بد بسیار نقش مهمی در بدبختی انسان دارد. او بدون اینکه به انسان زور بگوید یا به او فشار آورد با انسان مینشیند و با هم گپ میزنند و شوخی میکنند. این کار کمکم به غیبت، تهمت و چیزهای دیگر میکشد. حضرت میفرماید همنشینی آنهایی که دنبال هوای نفس هستند، این ضرر را دارد که یاد خدا را از ذهن انسان میبرد و او را در محضر شیطان حاضر میکند.
نکات بالا درباره معرفت بود. سایر چیزهایی که در این باب نسبت به آنها تأکید شده است، بیشتر جنبه اخلاقی دارد . آنچه کسانی را به فسادهای غیرقابل جبرانی کشانده است، رگههای اخلاق فاسدی بوده است که در عمق دلشان وجود داشته و گاهی خودشان نیز به آنها توجه نداشتهاند. داستانهای قرآن را ملاحظه بفرمایید! از ابتدا با داستان تکبر ابلیس، حسد قابیل، داستانهای بنیاسرائیل و بلعم باعورا شروع میشود و به داستان کسانی میرسد که به خاطر حسد با پیغمبر اسلام مخالفت میکردند. ریشه اولین جنایتی که بین انسانها واقع شد حسد بود. آخرین جنایتی که قرآن ذکر میکند نیز درباره قومی است که با پیغمبر اکرم به خاطر حسد مخالفت میکنند.
شاید اگر ابتدای کار، از هابیل و قابیل میپرسیدند که نسبت به هم چه احساسی دارید؟ میگفتند: دو برادریم که همدیگر را دوست داریم. شاید قابیل هیچگاه احساس نمیکرد که چیزی در عمق دلش وجود دارد و ممکن است موجب قتل برادرش شود. با هم غذا میخوردند، با هم رفت و آمد داشتند و زندگی میکردند تا اینکه داستان قربانی پیش آمد و معلوم شد که یکی در گوشه دلش، نسبت به دیگری حسد دارد. اکثر ما در گوشه دلمان از این چیزهای کثیف پنهان شده است. گاهی خودمان نیز میدانیم، اما به آن اهمیت نمیدهیم، ولی گاهی خودمان نیز اصلا به آنها توجهی نداریم، اما وقتی پای امتحان به میان میآید، خودش را نشان میدهد. مهمترین رذایل، کبر، حسد و عُجب است.
[1]. یس، 60-61.
[2]. زخرف، 21.
[3]. بقره، 170.
[4]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص43.
[5]. همان، ص473.
[6]. اعراف، 201.
[7]. حج، 3.
[8]. انعام، 68.
[9]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص43.
[10]. همان، ص532.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1397/03/23، مطابق با بیستوهشتم رمضان 1439 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
(26)
برنامه کلی این جلسات این بود که سه عامل مهمی که باعث انحراف و سقوط انسان میشوند و همچنین کیفیت تأثیرشان در رفتار انسان را شناسایی و بررسی کنیم و درباره راههای پیشگیری از آنها بیندیشیم و آن را به مرحله اجرا بگذاریم. در جلسات اخیر درباره هدف شیطان، راههای نفوذ او و شگردهایی که برای گمراه کردن انسانها به کار میگیرد، بحث کردیم. هدف کلی را خود شیطان گفته بود؛ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ،[1] لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِیمَ.[2] درباره زمینههای فعالیت شیطان نیز حدود بیستعنوان در آیات قرآن آمده است که به برخی از آنها اشاره کردیم. طرحی ذهنی پیشنهاد دادیم و گفتیم به این ترتیب میتوان فعالیتهای شیطان را دستهبندی کرد. هدف اصلی شیطان این است که انسان را از قرب خدا و رحمتهای بیپایان او باز دارد. رحمتهای خدا از راه بندگی و اطاعت خدا حاصل میشود. این همان صراط مستقیم است.[3] این راه از اینجا شروع میشود که انسان اعتقادات صحیحی داشته باشد و توحید برایش ثابت باشد، صفات خدا را بشناسد، و بداند که هدف خدا از آفرینش انسان و تدبیر این عالم چیست. به دنبال اعتقاد به توحید، اعتقاد به معاد و نبوت میآید. این بخش مربوط به عقاید و شناخت انسان است.
بخش دیگر مربوط به صفات اخلاقی انسان است که منشأ فساد میشود و مهمترین آنها کبر، عجب و حسد است.بخشی از فعالیتهای شیطان نیز در این زمینه است که این رذایل را در انسان تقویت و ثابت کند. خود او نیز در اثر همین صفات بود که از درگاه الهی رانده شد. سپس نوبت به دستورات عملی اسلام از مسائل فردی گرفته تا خانوادگی، اجتماعی و بینالمللی میرسد که شیطان سعی میکند در آنها نیز انحراف ایجاد کند تا مردم حقیقت و کیفیت اجرای احکام را نشناسند. در ضمن بیان این طرح اشاره کردیم که باید در مقابل شیطان مقاومت کنیم؛ باید عقایدمان را تقویت کنیم، با صفات رذیله مبارزه و تهذیب نفس کنیم، و احکام را درست یاد بگیریم و تمرین کنیم که همه آنها را به موقع خودش عمل کنیم.
این طرحی ذهنی برای روشن شدن رابطه بین این مسایل بود؛ عقاید زمینهساز رفتارهای ثابت و خلقیات انسان است، و آنها زمینهساز رفتارهای خاص فردی و اجتماعی انسان میشوند. اکنون این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان این مسایل را به همین ترتیب در زندگی پیاده کرد؟ آیا میتوانیم عمر انسان را به سه بخش تقسیم کنیم و بگوییم میبایست در یک بخش برای اعتقادات، بخش دیگر برای اخلاق، و بخش دیگر برای احکام عملی کار کرد؟! در طرح ذهنی ترتیبی منطقی بین اعتقادات، اخلاق و رفتار حاکم بود، آیا این صحیح است که بگوییم ما نیز باید عمرمان را به سه بخش تقسیم کنیم تا بتوانیم با شیطان مبارزه کنیم و راه مستقیم الهی را بپیماییم؟!
روشن است که این کار عملی نیست و از چند جهت این طرح ذهنی با دورههای زمانی زندگی انسان قابل تطبیق نیست. نوجوانی چهارده - پانزده ساله را فرض کنید که میخواهد به این روش عمل کند. او باید حدود بیست سال فقط در عقاید کار کند و علوم مربوط به این قسمت را بیاموزد. این علوم شامل کلام و فلسفه و همچنین ادله نقلی مورد نیاز جهت اثبات عقاید فرعی میشود. همه اینها را باید بیاموزد تا بعد از بیست سال اعتقادات محکمی داشته باشد و بتواند با شیطان در این جهت مبارزه کند! اولا آموختن همه این علوم برای این نوجوان میسر نیست؛ تحصیل این علوم نیازمند مقدمات بسیاری است که قبل از شروع آن باید به آنها پرداخته باشد. بهخصوص که بسیاری از این مسائل از پیچیدهترین مسائل علمی است که حتی افراد متوسط نیز توان حل درست آنها را ندارند. کمابیش درباره این مسائل اختلافاتی هم بین بزرگان وجود دارد، و حل برخی از آنها نیازمند کسانی مانند ابوعلی سینا و صدرالمتألهین است. بنابراین در آن سن، ورود در این علوم، بدون مقدمه امکان ندارد. اگر بگویید تحصیل مقدمات نیز واجب است، این اشکال مطرح میشود که اگر در فرصت تحصیل مقدمات، شبهاتی به او القا شد، چگونه به آنها پاسخ دهد؟ او هنوز این علوم را یاد نگرفته است تا بتواند پاسخ این شبهات را بدهد، و در اثر این شبهات ممکن است اعتقاداتش به خطر بیفتد و به شک و یا انکار بعضی از حقایق مبتلا شود، و درحالی که هنوز دوره اعتقاداتش تمام نشده، دینش از دست برود! حتی اگر فرض کنیم در شرایط خاصی این برنامه برای چند نوجوان - که برای مثال، در خانوادهای اهل علم بزرگ شده، در محیط علمی قویی هستند، و مشکلات زندگی ندارند و... - میسر باشد، اما برای همه مسلمانها در همه اقطار عالم و با فرهنگهای مختلف امکان اجرا ندارد.
اکنون که روشن شد این طرح عملی نیست این سؤال مطرح میشود که چه باید بکنیم و از کجا باید شروع کنیم؟ از هر کدام از این مراحل نیز که شروع کنیم، باز بعضی از این مشکلات پیش میآید. فرض کنید ابتدا از فقه شروع کنیم. کسی که اعتقاداتش نسبت به نبوت و امامت و... هنوز ثابت نیست، فقه را بر چه اساسی میآموزد و برای خودش اثبات میکند؟ مشکل دیگری که برای همه این مراحل وجود دارد انحرافات اخلاقی است که گاهی بهوجود میآید و مانع میشود که انسان همان مرحله را نیز به پایان برساند. بسیار دیده شده است که کسانی در ضمن دوران تحصیلشان، از مسیر منحرف شده و به فسادهای اخلاقی مبتلا شدهاند. اگر بنا باشد که انسان به این ترتیب عمل کند و در طول دو دهه، ابتدا مسایل اعتتقادی را تثبیت و سپس به مسایل اخلاقی بپردازد، در طول این زمان فساد اخلاقی زندگیاش را تباه میکند و نوبت به اصلاح بقیه مسایل نمیرسد.
اگر درباره زندگی انسان و تحولات فکری و اعتقادی و رفتاری او واقعبینانه بیاندیشیم، متوجه میشویم اینگونه نیست که این مراحل از لحاظ زمانی در خطی مستقیم قرار گرفته باشند. از همان ابتدا وقتی میخواهیم به دنبال مسایل اعتقادی برویم، بسیاری از چیزها در موفقیت ما تأثیر دارد. یکی از مسایل استعداد انسان است که در افراد بسیار متفاوت است و برخی اصلا به اینگونه بحثها علاقهای ندارند. مسئله دیگر شرایط خانوادگی است؛ نوجوانی را فرض کنید که میخواهد در رشتهای از علوم و تحقیقات متمرکز شود، اما پدر و مادرش مخالف هستند و محیط خانه برای این فعالیت او مساعد نیست و بالطبع پیشرفتی نیز نخواهد کرد. به هر حال دیر یا زود احتیاج به ازدواج دارد. ازدواج نیز شرایطی دارد؛ باید انسان امکانات مادی داشته باشد، نیازمند مسکن است. حتی انتخاب همسر نیز دارای شرایطی است. بنابراین وقتی انسان واقعبینانه به زندگی بشر نگاه میکند، قطع پیدا میکند که مسیر انسان از تولد تا مرگ یک خط مستقیم نیست که از یک نقطه شروع شود و مثل تصاعد اعداد پیش برود.
زندگی انسان شاخههای متعددی دارد. بخشی از ساختمان روح انسان مربوط به قوه عاقله و فکر و اعتقادات اوست، بخشی از آن مربوط به احساسات و عواطف اوست که همین نیز شاخههای متعددی دارد، بخشی نیز مربوط به نیازهای جسمانی اوست؛ ابتدا نیازهای طبیعی مثل گرسنگی، تشنگی و سرما و گرماست، سپس نیازهای جنسی و خانوادگی نیز به دنبال آن میآید. اینها بخش دیگری از نیازهای انسان است که به مسائل اعتقادی ربطی ندارد. حتی شمارش این مقولات نیز آسان نیست که بگوییم انسان باید در چند بخش کار کند. به عنوان مثال فرض کنید که انسان باید در ده زمینه فعالیت کند. آیا میتوان گفت ما باید طرحی بریزیم که از همان ابتدا در ده زمینه کار کنیم، چون هر کدام از اینها راه مستقلی است و انسان باید در آن پیش برود؟ از یک طرف باید به دنبال تربیت بدنی برود تا بدنش قوی شود. از طرف دیگر باید به دنبال معالجه بیماریها و مسایل پزشکی و حفظ سلامتی خود باشد. روشن است که برای تأمین این نیازها، انسان نیازمند کار است؛ باید شغلی پیدا کند و درآمدی داشته باشد. این نیز بخش دیگری است. هر کدام از اینها بخش جداگانهای است که انسان باید به صورت مستقل به آنها بپردازد. این طرح نیز ممکن نیست؛ زیرا هیچ انسانی این ظرفیت را ندارد که در یک زمان در ده مقوله کار کند. ذهن انسان چنین ظرفیتی ندارد و شرایط زندگی نیز این طور برایش فراهم نمیشود.
افزون بر این، مسئله دیگری وجود دارد که ما از آن غفلت داریم و آن رابطهای است که بین خود این مقولات وجود دارد. برای مثال، یکی از کارهایی که انسان از روز اول تکلیفش باید انجام دهد، این است که احکام شرعیاش را یاد بگیرد. حال اگر او فقط به دنبال مقولات دیگر باشد و اینها را رعایت نکند، آیا در قسمتهای دیگر موفق میشود؟ بسیاری از احکام شرعی است که اگر انسان رعایت نکند، هم به سلامتیاش لطمه میخورد، هم تمرکز روحیاش گرفته میشود و پیشرفتی نمیتواند بکند، و هم زمینه پذیرش اجتماعی برای مشارکت و پیشرفت در گروههای مختلف برایش حاصل نمیشود.
عمل و ایمان انسان با هم ارتباط دارند. اگرچه اینها از دو مقوله هستند و ایمان مربوط به قلب و عقل انسان است و عمل به بدن و رفتارهای عملی انسان مربوط میشود، اما همیشه انسان آمادگی پذیرش حق را ندارد. آلودگیهای روحی که در اثر رفتارهای شیطانی و گناه پیدا میشود مانع میشود که انسان ایمان درستی داشته باشد؛ حتی اگر علم آن را کسب کرده و عقایدش را نیز تقویت کرده باشد. ارتباط رفتار با اعتقاد و ایمان مسئلهای بسیار مهم است که علما درباره آن کتابها نوشته و بحثها کردهاند. قرآن نیز به صراحت عاقبت گناهکاری را کفر معرفی میکند؛ ثمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ.[4] گناه ربطی به اعتقاد ندارد، اما اگر کسی گناهکار شد، کمکم نسبت به اعتقاداتش نیز سست میشود، سپس شبهات به این تردید ضمیمه میشود و کمکم به انکار میرسد.
همچنین اگر کسانی صفای نفس داشته و خودشان را در حدی که میتوانستهاند، پاک نگه داشته باشند، وقتی در معرض حق قرار میگیرند، به آسانی آن را میپذیرند. این مسئله نیز مثالهای تاریخی فراوانی دارد. قرآن نیز میفرماید: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَكْبِرُونَ* وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ؛[5] دربین همه مذاهب مختلفی که در زمان پیغمبر اکرم وجود داشتند، خداوند میفرماید: از لحاظ محبت نزدیکترین مذاهب به شما مسیحیها هستند؛ زیرا آنها اهل عبادت و ترک دنیا هستند و اهل تکبر نیستند. از آنجا که اهل استکبار نبودند، وقتی آیات قرآن برایشان قرائت میشد، اشک از چشمانشان جاری میشد؛ با اینکه هنوز مسیحی بودند و اسلام را قبول نکرده بودند. همینکه میفهمیدند این مطلب درستی است، از شوق اینکه حق را شناختهاند اشک از چشمانشان جاری میشد.[6] این رابطهای است که بین رفتار و آمادگی برای پذیرش اعتقاد صحیح و ایمان آوردن وجود دارد.
عکس این رابطه نیز درباره دنیاپرستان، لذتپرستان و خودپرستان و کسانی که خودشان را یک سر و گردن بالاتر از دیگران میدانند، مطرح است. میگفتند: نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛[7] ما پسران خدا هستیم و با مردم دیگر فرق داریم. اکنون نیز یهودیان چنین چیزی در ذهنشان است و کمابیش به آیات تحریف شده تورات استشهاد میکنند و میگویند: اصلا مقصود اصلی خلقت انسان همین بنیاسرائیل بودند و آنهای دیگر طفیلیاند. میگویند: لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ؛[8] ما هیچ وقت جهنم نمیرویم ، خیلی گناه بزرگی کرده باشیم، چند روزی عذاب میکشیم.
در جلسات گذشته نیز در اینباره بحث کردهایم که بین رفتار و ایمان و عقاید رابطهای زیگزاگی برقرار است؛ هر قدر ایمان قویتر باشد، در عمل بیشتر اثر میگذارد. وقتی این ایمان اثر کرد، اگر انسان همت کند و عمل مناسب آن ایمان را انجام دهد، بر ایمانش افزوده میشود. وقتی ایمان افزوده شد، باز اقتضا میکند که عمل بهتر شود، و همین طور این دو به صورت زیگزاگی در همدیگر اثر میکنند و انسان را به مقام اولیای الهی نزدیک و نزدیکتر میکنند.
نتیجه اینکه این مقولات با هم ارتباط دارند و ما نمیتوانیم هرکدام از اینها را جدا جدا در نظر بگیریم. این مقولات به هم ربط دارند و تقویت یکی باعث تقویت دیگری میشود و تضعیف یکی باعث تضعیف دیگری میشود. یکی از مصادیق این ارتباط مسئله حبط عمل است که در آیات قرآن نیز به آن اشاره شده است. گاهی انسان مدتها زحمت میکشد و کاری را انجام می دهد ، گاهی یک عمر در یک مسیر زحمت میکشد و تمام توانش را صرف میکند، اما سر یک بزنگاه به همه آنها پشتپا میزند و آنها را هدر میدهد؛ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ یَعْمَلُونَ.[9] یکی از مصادیق حبط عمل، بیادبی نسبت به پیامبرصلیاللهعلیهوآله است که در قرآن به آن اشاره شده است و ما کمتر به آن توجه داریم. میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَكَ مِن وَرَاء الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ؛[10] برخی از عربها بیادب بودند و وقتی با پیامبر کار داشتند از پشت دیوار خانه حضرت ایشان را صدا میزدند که آهای محمدصلیاللهعلیهوآله بلند شو بیا بیرون کارت داریم! قرآن میفرماید: این بیادبی باعث میشود که اعمالشان حبط شود.
همان طور که توبه باعث میشود گناهان گذشته انسان آمرزیده شود، بعضی از گناهان نیز اعمال گذشته را باطل میکند. یکی از این گناهان ارتداد است. به کسی که در آخر عمر مرتد شده، نمیگویند که تو هفتاد سال عبادت کردهای، هفتاد سال به بهشت برو و چون چند دقیقه مرتد شدهای، یک سری هم به جهنم بزن! وقتی انسان مرتد شود، همه اعمال هفتاد سالهاش باطل میشود، همانطور که وقتی انسان توبه میکند، در صورت قبولی توبه، همه گناهان هفتاد سالهاش آمرزیده میشود. بعضی از کارهای خوب افزون بر اینکه در پیشرفت معنوی انسان مؤثر است، نتایج خوب مادی نیز دارد؛ برای مثال، صله رحم باعث میشود که روزی انسان زیاد شود؛ احسان به والدین بلاها را از انسان دور و توفیقات او را زیاد میکند. بنابراین تمام شئون زندگی انسان به هم پیوسته است و همه در هم تأثیر و تأثر دارد. حتی دامنه این ارتباطات به قبل از تولد انسان نیز میرسد. رفتار پدر و مادر در زندگی انسان اثر میگذارد و رفتار خود این فرد در آینده و زندگی فرزندانش اثرگذار است.
افزون بر اینکه کل شئون زندگی یک فرد، با هم ارتباط دارد و در هم اثر میگذارد، رفتار این فرد دارای ارتباط و تأثیر و تأثر با انسانهای دیگر نیز است. افزون بر این، تمام ذرات عالم با هم مرتبط هستند؛ گذشته، حال، و آینده انسانی و غیرانسانی فرد و جامعه، ایمان و کفر و مسایل مادی و معنوی آنها همه با هم ارتباطاتی دارند که ما از آن غافلیم. گاهی انسان میبیند که میلش به کار خوبی میکشد و گاهی میبیند هر چه میکند دستش به سوی کار خیر نمیرود. این حالت بیجهت نیست و مجموعه عواملی است که زمینه انتخاب را در هر لحظه برای هر کار فراهم میکند و آن تصمیم برای انجام کار است که میتواند سرنوشت انسان را تغییر دهد. انسان ساخته همان تصمیمهایی است که در شرایط مختلف و تحت تأثیر عوامل مختلف میگیرد. اگر حساب کنیم یکصدم این عوامل در اختیار ما نیست. همه این عوامل تأثیراتی در یکدیگر میگذارند و زمینههایی برای اشخاص فراهم میکنند که در یک آن تصمیم بگیرند یک کار را انجام دهند یا ندهند. الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛[11] همه مرگ و زندگی برای این است که زمینه امتحان من و شما فراهم شود.
بنابراین این طرح که از ابتدا در همه ده بخش کار کنیم نیز قابل اجرا نیست. کار که به اینجا میرسد برخی ناامید میشوند و میگویند: چون طرح خاصی را نمیتوان پیشنهاد و اجرا کرد، باید مسایل را به حال خود رها کنیم و ببینیم چه پیش میآید؛ هر چه پیش آید خوش آید! البته این سخن میتواند معنای صحیحی نیز داشته باشد. ما که نمیدانیم چه چیزهایی بناست پیش بیاید، اما معتقدیم همه چیز تحت امر الهی است و با تدبیرهای الهی انجام میگیرد. هیچ چیزی در عالم بیعلم و اراده خدا واقع نمیشود. وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی كِتَابٍ مُّبِینٍ؛[12]بی اذن و اطلاع خدا یک برگ از درخت نمیافتد. اما این بدان معنا نیست که ما ناامید شویم و بگوییم خودمان هیچ نقشی نمیتوانیم داشته باشیم. بنابراین این رویکرد نیز صحیح نیست.
کسی را فرض کنید که بداند همه انسانها از ابتدا تا آخر چه روابطی با چه اشخاص و با چه مسائلی خواهند داشت و چه تأثیر و تأثراتی در همدیگر میگذارند و براساس این علم، طرحی تربیتی برای انسانها بریزد. آیا این طرح نمیتواند راهنمایی برای ما باشد؟! آیا خدا نمیداند که هر کدام از ما چه تقدیراتی داریم، با چه کسانی ارتباط پیدا خواهیم کرد، چه عواملی در ما اثر میگذارد و ما چه میتوانیم بکنیم؟ آیا فکر میکنید اگر خداوند بخواهد بر اساس همین علم عام جامع شامل خودش، طرحی برای تربیت ما بریزد، بهتر از قرآن میشود؟! قرآن کتابی نیست که ابتدا از فکر و معلومات شروع کند، سپس در سورههای بعدی به اخلاقیات بپردازد و پس از آن عبادات فردی و اجتماعی را مطرح کند. در قرآن همه چیز در هم تنیده است و هیچ جای آن نیست که فقط یک بعد انسان را در نظر داشته باشد.
ما معتقدیم که نازلکننده قرآن به همه معلومات علم دارد و از باب محبت و لطفی که به همه بندگان دارد، میخواهد بهترین راه زندگی را همه بندگان یاد بگیرند و انتخاب کنند. خداوند بخل ندارد و در این کتاب به ترتیب بهترین چیزهایی را گنجانیده است که امکان داشته است در نسخهای تهیه شود تا براساس آن بیشترین انسانها بهترین استفاده را بکنند و به عالیترین مقامات برسند. اینکه میبینید این قدر تأکید میشود که در ماه مبارک رمضان دستکم یک ختم قرآن بخوانید، برای این است که مروری روی همه قرآن داشته باشید؛ زیرا همه اینها در هم تأثیر و تأثر دارد، ضعف و شدتش در یکدیگر اثر میگذارد، فهم یکی به فهم دیگری کمک میکند، اگر ما برای یک بُعد آمادگی داشته باشیم، در سوره دیگر بُعد دیگر را با مطلب دیگری به ما میفهماند. این است که سفارش میشود که دستکم سالی یک بار مروری روی همه قرآن داشته باشیم که با همه ابعاد زندگی ما سر و کار دارد. فکر میکنید اگر چیزی بهتر از این ممکن بود خداوند مضایقه میکرد؟! پس قدر این قرآن را بدانیم! در انبوه رفتارها و سناریوهایی که میتوان برای زندگی انسان فرض کرد، بهترین نقش اختیاریی که ما میتوانیم برای تکامل خودمان بازی کنیم، راهی است که قرآن به ما نشان میدهد. هر قدر معرفت ما به قرآن بیشتر باشد، بهتر میتوانیم از این ارتباطات استفاده کنیم و از هر آیهای در جای خودش بهره ببریم. وقتی از همه قرآن به بهترین صورت میتوانیم استفاده کنیم که همه قرآن را درست فهمیده باشیم.
نکته دیگر اینکه قرآن به تنهایی مشکل ما را حل نمیکند. قرآن به منزله نسخه پزشک یا کتاب طب است که همه چیز را بیان کرده و ارتباطات را با هم نشان داده است، اما داشتن یک کتاب طب برای معالجه دردها کافی نیست. درمان نیازمند شناخت مزاجها و شرایط مختلف و چگونگی ترکیب داروها برای درمان مؤثرتر است. این پزشک است که به ما نشان میدهد که امروز باید چه کار کنیم تا این بیماری برطرف شود. خداوند ابتدا خود پیغمبر اکرم و سپس ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین را برای این کار تعیین کرده است. وَأَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛[13] اینکه این کتاب در دست مردم باشد، به تنهایی کافی نیست، یک معلم نیز میخواهد. خداوند از این نیز مضایقه نکرده است و بهترین خلقش را برای این کار انتخاب کرده است. بنابراین بهترین راهی که ما میتوانیم برای تربیت خودمان اتتخاب کنیم، انس بیشتر با قرآن، فهم معارف قرآنی و سپس استفاده از فرمایشات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین و سیره عملی آنهاست.
[1]. حجر، 39.
[2]. اعراف، 16.
[3]. وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ(یس، 61).
[4]. روم، 10.
[5]. مائده،82-83.
[6]. بنده خودم نمونه این حالت را در ریودوژانیرو پایتخت برزیل دیدهام. روزی ما را برای سخنرانی در کلیسایی در این شهر دعوت کرده بودند. مخاطبان همه کشیش و اسقف بودند و در قسمت عقب سالن نیز زنان راهبه نشسته بودند. من آنجا درباره نظر اسلام درباره حضرت عیسی و مسیحیت صحبت میکردم و پیرمردها و ریشسفیدها اشک از چشمانشان میریخت.
[7]. مائده، 18.
[8]. آل عمران، 24.
[9]. هود، 16.
[10]. حجرات، 4.
[11]. ملک، 2.
[12]. انعام، 59.
[13]. نحل، 44.
پیوندها
[1] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn1
[2] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn2
[3] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn3
[4] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn4
[5] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn5
[6] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn6
[7] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_edn7
[8] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref1
[9] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref2
[10] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref3
[11] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref4
[12] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref5
[13] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref6
[14] http://mesbahyazdi.ir/node/6836#_ednref7