بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/10/16 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«أَعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجِیم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ * الم *أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»1؛ در این روزها از فتنه، فتنههای آخر الزمان و از این مقولات زیاد صحبت میشود. یکی از کلیدواژههای قرآن کریم و روایات، از جمله نهجالبلاغه، همین واژه فتنه و مشتقات آن است. شاید در قرآن کریم این مادّه در حدود 60 مورد و در نهجالبلاغه حدود 80 مورد به کار رفته باشد. جا دارد که بحث جامعی در این زمینه انجام بگیرد.
ترتیب منطقی بحث اقتضا میکند که اول در باره مفهوم فتنه صحبت کنیم. اصلاً فتنه به چه معناست؟ موارد کاربرد آن کدام است؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟ به هر حال محور اول مبادی تصوری بحث است. در قرآن کریم واژة فتنه در موارد مختلفی ذکر شده است که مورد استعمال آنها شباهت کمی به همدیگر دارند، و عملاً حکم مشترک لفظی را دارند. بسیاری از لغویین سعی میکنند حتی مشترکات لفظی را هم به یک اصل یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معانی یک چیز است و با خصوصیات مورد یا با اضافه کردن ویژگیهایی، معنای دوم و سوم به وجود میآید. در این زمینه افراط و تفریطهایی هم وجود دارد. یک بحث این است که اصلاً این کار، کار درستی است؟ اگر منظور این است که اینها را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوئیم: اصل، یک معناست و آن تعدّد معانی، خصوصیات مورد است، مثل انسان که در بین همه افراد مشترک است و ویژگیهای نژاد، زبان، خون، رنگ، جنسیت، و... باعث میشود انسان یک جا مرد و یک جا زن باشد، یک جا سیاه و یک جا سفید باشد؛ انصاف این است که این کار میسّر نیست و این کار نادرستی است. گاهی آن قدر معانی با هم تفاوت دارند که نمیتوان گفت: اینها مشترک معنوی هستند. امّا اگر مقصود، کاری است که در زبانشناسی هم معمول است که میگویند: اصل یک لغتی، یک معنایی بوده و تدریجاً در طول زمان، تحوّلاتی پیدا کرده و بعداً یک معنای دیگری پیدا شده که به اصطلاح به آن منقول میگویند و بعد جهت نقل را پیدا کنند تا بدانند به چه مناسبت از این معنا به یک معنای دیگر منتقل شده است، یک چنین تلاشی برای کشف ارتباط بین معانی مختلف در حدّ معقولی که عرفپسند باشد (نه اینکه تکلّفات زیادی داشته باشد) کار درستی است و این کار یک فرعی از فروع زبانشناسی است.
موارد استعمال کلمه فتنه در قرآن کریم طوری است که نمیشود آن را مشترک معنوی محسوب کرد و بگوییم ماده «فتن»؛ همه جا به یک معنا است. در مورد أموال و أولاد میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة ...»2. فتنه در اینجا هر معنائی داشته باشد، وقتی آنرا با این آیه مقایسه کنیم که «... الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل ...»3: فتنه از قتل بدتر است، چه نسبتی با هم میتوانند داشته باشند؟ اگر یک معنا داشته باشند باید گفت: اولاد شما از قتل بدتر هستند و این معنای روشنی ندارد. همچنین وقتی مشتقات فتنه، مثل «بِأَیِّكُمُ الْمَفْتُون»4؛ را در نظر بگیریم. مفسرین گفتهاند: اینجا مفتون به معنای مصدر است. کسانی به پیغمبر اکرم ـالعیاذ باللهـ نسبت جنون دادند. در اینجا میگوید: بسنجید، ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ اینجا مفتون به معنی مجنون یا جنون است. فتنه در «الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل»؛ با «بایکم المفتون»؛ با اموال و اولاد چه ارتباطی دارد؟ هیچ جهت مشترکی که قابل قبول باشد بین اینها نمیشود پیدا کرد. همچنین مانند:؛ «... أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا ...»5؛ و امثال اینها که معمولاً در کتابهای لغت هم، اینها را به عنوان معانی متعدد برای فتنه ذکر کردهاند.
قاعدهای در زبانشناسی وجود دارد که میگوید: اصولاً الفاظی که در هر زبانی وضع میشوند، ابتدائاً برای مصادیق مادی است. آدمیزاد در ابتدا که شروع به حرف زدن میکند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمیکند. آنچه مورد نیازش است، همین مصادیق مادی است که در دنیا با آنها سر و کار دارد. مثلاً قطعاً اول مفهوم علوّ را که وضع کردند ـقطعاً که میگویم یعنی ظن متآخم بعلمـ اول برای بالا بودن سقف نسبت به کف و امثال آن وضع کردهاند. بعد توجه پیدا کردند به اینکه یک معانیای وجود دارد که تعبیر دیگری با آن مناسب نیست جز اینکه بگوییم آنها بلند هستند. مثل اینکه بگوییم مقام خدا علوّ دارد. یعنی بعد از تصور علوّ مادی، این معنا را برای علوّ معنوی تصور میکنند. در اینجا همان لفظی را که برای علوّ مادی وضع شده بوده، تجرید میکنند و میگویند دو گونه علوّ داریم یکی علوّ حسی است و یکی علوّ معنوی است، و خدا علوّ معنوی دارد و چیزهایی از این قبیل. این قاعده را در زبانشناسی میتوان مورد توجّه قرار داد که اول الفاظ برای مصادیق مادی وضع شده و تدریجاً به مناسبتهایی برای معانی انتزاعی اعتباری، و بعد هم برای معانی معنوی مافوق طبیعی بهکار رفته است.
اما گاهی یک مفاهیم معنوی هست که نمیشود بگویند یک مصداق مادی و یک مصداق معنوی دارد. آن قدر از خصوصیات مادی تنزیه شده که اصلاً معنای دیگری شده است. به هر حال میتوان این را یک قاعدهای تلقی کرد که الفاظ ابتدائاَ برای معانی حسّی وضع شده، بعد تدریجاً با تصرفاتی، اول به صورت مجازِ با قرینه، بعد کم کم به صورت منقول بهکار رفته، و بعد یک معنای جدیدی پیدا شده است.
اگر این را بپذیریم، وقتی موارد استعمال فتنه را ملاحظه میکنیم، حسّیترین معنایی که برای فتنه در خود قرآن کریم استعمال شده است در آیه شریفه: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُون»6؛ است: یعنی به عنوان عذاب انسانهایی روی آتش گداخته میشوند. فَتَنَ در اینجا یعنی داغ کردن و سوزاندن. وقتی طلا را در آتش ذوب میکنند، میگویند: فتن الذهب، یعنی طلا را روی آتش آب کردند. از این جهت میتوان گفت: اوّلین باری که فتن وضع شده برای همین داغ کردن وضع شده است. این داغ کردن یک لوازم و آثاری دارد. به مناسبت این آثار و لوازم، اول مجازاً و بعدها به صورت منقول، لفظ «فتن»؛ را در معانی دیگری استعمال کردند. معمولاً وقتی چیزی را روی آتش داغ میکنند، حرکتی اضطرابی در آن پیدا میشود. لذا بعدها «فتن»؛ را در مورد اضطرابات به کار بردند. اضطراب گاهی اضطراب شخصی است که یک حالت روانی برای آدم پیدا میشود. گاهی اضطرابات اجتماعی است. جامعه متزلزل و مضطرب میشود. تدریجاً فتنه معانی جدیدی پیدا کرده و بعد در مورد بلاهایی که برای آدم پیش میآید و حال آدم را متغیر و مضطرب میکند به کار رفته است.
لازمه امتحان کردن یک حالت اضطراب است؛ از این جهت به امتحان هم فتنه گفته شده است. در همین آیه شریفه اول سوره روم میفرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»؛ یعنی آیا مردم میپندارند که وقتی میگویند ما ایمان آوردیم، ما همین طور از آنها قبول میکنیم و کار تمام میشود و دیگر امتحان نمیشوند؟ «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِم ...»: ما همه پیشینیان را امتحان کردیم شما را هم امتحان خواهیم کرد. در اینجا فتنه به معنای امتحان است.
میتوان چنین تصوّر کرد که اصل آن واژه به معنی گداختن و داغ کردن بوده و بعد به جهت لوازمش که اضطراب و... بوده، کم کم به اضطرابهای روحی و اضطرابهای اجتماعی و آشوبها و... نقل داده شده تا به آشفتگیهای دینی رسیده است. اگر فضایی ایجاد شود که اعتقادات دینی مورد شک و تردید قرار بگیرد، اینهم یک اضطرابی ایجاد میکند. آشفتگی و ابهامهایی که باعث میشود کسانی در دین خودشان شک کنند، اینهم فتنه است.؛ «؛ ...وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل ...»؛ مربوط به این مورد اخیر است. یعنی کاری کنند که مردم در دینشان شک کند و مضطرب شوند؛ نفهمند دین حقّ و اعتقادات صحیح کدام است. این بدتر از آن است که کسی را بکشند. برای اینکه وقتی کشته شود اگر مؤمن است، به بهشت میرود و اگر غیر مؤمن است از آن بدتر نمیشود. امّا وقتی یک مؤمنی دینش مورد فتنه واقع میشود، یعنی وسایل شک و تردید در دینش فراهم میشود، و بالاخره ایمانش را از دست میدهد، دیگر اهل نجات نیست. مسلماً این ضررش بیش از کشتن او است. پس فتنه با چنین ملاحظاتی این مصادیق را میتواند داشته باشد. در اینجا به همین اندازه اکتفا میکنیم که فتنه معانی متعددی دارد.
بحث دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بی فتنه میشود (فتنه به معنای عامش که شامل همه موارد امتحان میشود، چه امتحانات فردی چه امتحانات گروهی و اجتماعی)؟ البته محال عقلی نیست؛ ولی حکمت الهی این گونه نیست. این عالم به گونهای است که سر دو راهیها و چندراهیها واقع میشویم. گاهی تردید پیدا میکنیم که این طرف را انتخاب کنیم یا آن طرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان نمیشود. خدا هم میفرماید: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُم؛ ...»7: ما مرگ و زندگی را آفریدیم برای اینکه شما را امتحان کنیم. امتحان کنیم که چه بشود؟ «... أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ...»؛ که کدامتان کارتان بهتر است؛ یعنی خدا برای ارزشیابی کار باید یک شرایطی فراهم کند. اسم این، امتحان است. پس بر حسب این آیه و دهها آیه دیگر خدا میفرماید: شرایطی پیش میآوریم که شما امتحان شوید تا آنچه ته دلتان است ظاهر شود. جوهر وجودتان ظهور پیدا کند که چه کسی هستید؟ این کار خداست. البته خدا از اوّل میداند که هر کسی چقدر گناه خواهد کرد، و اگر از اول شخص را - العیاذ بالله - در جهنّم میآفرید، چه کسی میتوانست بگوید چرا؟ ولی این عالم برای چیست؟ باید این عالم باشد تا من با اختیار خودم این مسیر را طی کنم و انسان یعنی همین. آنچه منشأ این شده که آدمیزاد این لیاقت را پیدا کند که به مقام خلافت الهی برسد، همین ویژگی است و الّا فرشتگان مقرّب الهی بودند؛ ولی خدا صلاح ندانست که آنها خلیفه شوند. گفت: «... إِنىِّ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِیفَة..»8: من جانشینی را در زمین به وجود خواهم آورد. گفتند: «... أَتجَْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِكُ الدِّمَاءَ ...»: این موجودی که میخواهی روی زمین بیافرینی موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. آیا این را خلیفه میکنی؟ «؛ ...قَالَ إِنىِّ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون»: فرمود: آن سرّی که در این کار است شما نمیفهمید. و نمیتوانستند هم بفهمند. چون سرّ همین بود که باید یک موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خودش به مقام قرب الهی برسد. و فراتر از مقام ملائکه هم برسد. امّا اختیار و انتخاب لازمهاش این بود که آدم دو گرایش مختلف داشته باشد: هم گرایشی داشته باشد که او را به طرف گناه بکشد و هم گرایشی به طرف عبادت، و او جهت عبادت را انتخاب کند و بدین وسیله برتری خودش را ثابت کند، روشن کند که جوهر او این گونه است که پا روی خواستههای نفسانیاش میگذارد تا خدا راضی باشد و این در ملائکه نبود؛ یعنی نمیدانستند گرایش به معصیت یعنی چه؟ چون آنها نمونهاش را درون خودشان نمییافتند. اینها نمیتوانستند تصور کنند که یک موجود، جاذبه به ترک عبادت بلکه به ضدّ عبادت داشته باشد و با اختیار خودش پا روی این کشش بگذارد و به مقامی برسد که عبادتی بهتر از آنها انجام دهد. خدا هم فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. نه اینکه خدا بُخل کرد و به آنها نفهماند؛ بلکه نمیتوانستند بیابند. پس آنچه باعث این شد که انسان لیاقت خلافت اللهی پیدا کند همین ویژگی است. بنابراین زندگی انسان بدون امتحان شدنی نیست.
پس مسأله دوم این؛ است که ما باید این را بدانیم که طبیعت این زندگی توأم با این است که دائماً شرایطی پیش بیاید که ما سر دوراهیها و چندراهیها قرار بگیریم. قرآن اسم این وضعیت را امتحان میگذارد. در اینجا هم یک مفهومیاست که وقتی لفظی را میخواهیم در آن به کار ببریم، برای اینکه تفاهم نزدیکتر باشد، از معانی حسّی کمک میگیریم. معمولاَ ما وقتی یک چیزی را نمیدانیم، امتحان میکنیم تا خودمان بفهمیم. خدا هم همین تعبیر را به کار میبرد؛ امّا میدانیم خدا چیزی برایش مجهول نیست؛ اما وقتی میخواهد بگوید: شما را سر دوراهیها قرار میدهم تا دائماً یکی را انتخاب کنید، میگوید دائماً امتحانتان میکنم. حقیقت این است که خدا وقتی میخواهد با ما صحبت کند که ما یک چیزی بفهمیم، باید با زبان ما حرف بزند. اگر بخواهیم آن حقیقتی که وجود دارد و تأثیری که در سرنوشت ما دارد را با لفظ بگوییم، بهترین لفظ این است که بگوییم: یک امتحان است؛ چراکه ما را مضطرب میکند. میتوان اسم آن را بلا و از جهت دیگر اسمش را فتنه گذاشت. فتنه این بود که یک چیزی را روی آتش داغ میکنند و مضطرب میشود. ما کأنّه در یک شرایطی واقع میشویم که مضطرب میشویم و نمیدانیم چه کار کنیم؛ مخصوصاً آن جایی که قضیه آن قدر ابهام داشته باشد که تشخیص اینکه چه کار باید کرد هم مشکل میشود. این واقعاً فتنه است. یعنی کاملاً انسان کلافه میشود. نمیفهمد چه کار باید بکند. آن قدر هوا غبارآلود شده است که نمیشود تشخیص داد که جادّه کجاست. ولی هر چه امتحان سختتر باشد، نتیجهاش هم بهتر است. هر آنی ما در انواع امتحانات درگیر میشویم. اگر انسان توجه داشته باشد به اینکه این رفتارها بناست سرنوشت ما را تغییر بدهد؛ ما را جهنّمی یا بهشتی کند و نمیدانیم چه خواهد شد؟ جای این دارد که انسان خیلی مضطرب باشد. آدم عاقل دائماً چنین اضطرابی داشته باشد. خوف خدا یعنی همین. هر قدر ایمان قویتر باشد، ترس آدم بیشتر میشود؛ چون بیشتر دلش میخواهد نمره قبولی بیاورد.
شاید مفاهیمی که در فارسی با فتنه مناسبتر است، گرفتاری و آشفتگی باشد. کسی را مورد فتنه قرار دادند یعنی گرفتار و درگیرش کردند، کاری کردند که آشفتگی برای او پیدا شود. امتحان و فتنه و گرفتاری اصلاً رمز زندگی دنیا است. به تعبیر دیگر هدف نزدیک از آفرینش انسان، امتحان است. خدا انسان را برای چه در این دنیا آفرید؟ تا امتحان کند. بعد سؤال میشود: امتحان کند تا چه شود؟ تا لیاقت بالاتری پیدا کند. لیاقت بالاتر پیدا کند که چه شود؟ تا پاداش بالاتری نصیب او بشود و نهایتاً پاداشی نصیب او شود که عقل ما به کنه آن نمیرسد؛ فقط یک لفظ کلی میگوییم: به خدا نزدیک شود. آن میشود هدف نهایی خلقت. هدف نزدیکش امتحان است. هدف دومش پاداش و بهشت است، و هدف نهاییاش رسیدن به قرب الهی است. خدا انسان را برای رحمت خلق کرد. یک رحمتی است که ملائکه نمیتوانند دریافت کنند؛ چراکه ظرفیتش را ندارند. ما ملائکه را درست نمیشناسیم؛ امّا همین اندازه میدانیم که انگیزه معصیت ندارند؛ لذا این ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتایجی هم که بر این امتحانها مترتب میشود، عاید آنها نمیشود. آن کسی که در امتحان قبول میشود با کسیکه امتحان نداده، مساوی نیست. باید امتحان بدهد تا هم برای خودش و هم برای دیگران معلوم شود چهکاره است. البته خدا احتیاج به امتحان کردن ندارد؛ بلکه منظور این است که باطن شخص ظهور پیدا کند، یا به تعبیر دیگری که بیشتر قابل بیان باشد، تا استعدادهایش شکوفا شود: یا در جهت صعود، یا در جهت نزول و هبوط.
1؛ . العنکبوت / 1و2.
2؛ . الانفال / 28.
3؛ . البقره / 191.
4؛ . القلم / 6.
5؛ . التوبه / 49.
6؛ . الذاریات / 13.
7؛ . الملک / 2.
8؛ . البقره / 30.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/10/23 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«أَعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجِیم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ * الم *أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»1.در جلسه قبل به مناسبت این ایام و حوادث اخیر موضوع فتنه و امتحان را مطرح کردیم. ابتدا مفهوم فتنه و امتحان را عرض کردیم. وقتی فهمیدیم که مفاهیم این الفاظ با هم خویشاوندی دارند، سؤالاتی برای آن عنصر مشترکِ بین این مفاهیم مطرح میشود که مناسب است فیالجمله در مورد آنها بحثی انجام بگیرد.
آن جا که خدا بندگانش را امتحان میکند، این سؤال مطرح میشود: اصلاً امتحان خدا چه معنائی دارد؟ معمولاً چیزی را امتحان میکنیم که اطلاع درستی از آن نداریم، یا کسانی را مورد امتحان قرار میدهیم که آنها را کاملاً نمیشناسیم و میخواهیم آنها را شناسایی کنیم.
امّا به عقیده ما خدای متعال همه چیز را خوب میداند؛ حتّی خطورات ذهنی ما را میداند و به سرنوشتمان علم دارد. حال کسی که این همه آگاهی دارد و چیزی بر او مخفی نیست، امتحان به چه کار او میآید؟ این سؤال در باره خیلی از مفاهیمی که در قرآن درباره خداوند ذکر شده است، به خصوص در صفات و افعالی الهی، مطرح میشود. مثلاً قرآن درباره عدّه ای میفرماید: خدا از آنها انتقام گرفت: «فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ ...»2. در اینجا هم این سؤال مطرح میشود که انتقام در جائی است که کسی به آدم ضرری بزند و او در صدد جبران این ضرر برآید. معمولاً هم برای تشفی و خنک شدن داغ دل است: «... وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنین»3.؛ این چنین مفاهیمی در مورد خدا معنی ندارد. چراکه خدا از حالی به حالی تغییر نمیکند و همچنین ضرری به او نمیرسد. در مورد چنین کسی که هیچ ضرری به او نمیخورد، این انتقام گرفتن یعنی چه؟
در مورد غضب هم همین مسئله مطرح میشود. قرآن در موارد زیادی میفرماید: خدا بر کسانی غضب کرد: «... غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم ...»4. کسی که ضرری به او خورده، اهانتی به او شده، ناراحت میشود، خونش به جوش میآید، رنگش قرمز میشود و رگهای گردنش پر میشود. در این حال میگویند: غضب کرد. امّا خدا این حالات را ندارد. اصلاً تحت تأثیر چیزی قرار نمیگیرد. اگر دقت کنیم این سؤال در مورد خشنود شدن خدا هم مطرح میشود.
دقّت در خداشناسی و شناخت صفات و افعال إلهی سؤالاتی را مطرح میکند که جوابش خیلی آسان نیست. میتوان یک مطلب کلیدی گفت که در مورد همه موارد مذکور به نحوی کارساز باشد، و آن این است که نه ما میتوانیم ذات إلهی و حقیقت صفات خدا و حقیقت افعال خدا را درک کنیم و نه هیچ موجود دیگری چنین امکانی را دارد. امّا صفات و افعالی که در خود قرآن آمده است، به زبان ما سخن گفته است. اگر ما بخواهیم در این صفات و افعال دقّت کنیم، باید آن لوازمی که به لحاظ سخن گفتن با ما رعایت شده، یعنی آن لوازمی که همراه با نقصها و یک حیثیتهای امکانی است را حذف کنیم؛ مثلاً وقتی میگوئیم: «خدا غضب کرد»؛ درست است که غضب کردن ما، خارج شدن از حال عادی است، به طوری که رنگ و روی انسان تغییر میکند، عصبانی میشود و داد میزند، ولی در مورد خدا باید این جهات نقص را حذف کرد؛ یعنی خون خدا به جوش نمیآید؛ چراکه خون ندارد که به جوش بیاید. رگهایش درشت نمیشود و رنگش قرمز نمیشود؛ چراکه خدا رنگ ندارد که قرمز شود. نتیجه اینها که عبارت است از عذاب کردن و طرد کردن شخصِ مورد غضب، حقیقت فعل خداست. این امور گفته شده، برای اینکه به زبان ما سخن بگویند؛ یعنی اگر ما بخواهیم تصوّری از غضب إلهی داشته باشیم، میگوئیم: اگر بنا بود ما با حالت بشریمان چنین کاری انجام دهیم، چه نام داشت؟ چه حالی برای ما پیدا میشد؟ اسم آن غضب بود. امّا غضب به آن معنایی که در ما وجود دارد، محال است در خدا وجود داشته باشد. اگر خدا اینها را به زبان ما نمیگفت، هیچ چیز نمیفهمیدیم. درک نمیکردیم که در این موقعیت، بهترین چیزی که میتوان در باره خدا، افعال خدا و صفات خدا درک کرد، چیست؟ خداوند در قرآن خیلی چیزها را با تشبیه به ما میفهماند؛ چون اگر آن حقیقت را مستقیماً بگوید، درست درک نمیکنیم.
این شبهه در مورد مفاهیمی مانند وجود ، واجب الوجود بودن، خالق بودن و ... خدا نیز مطرح میشود. حتّی وقتی میگوییم خدا موجود است، آنچه ابتدائاً میفهمیم، چیزی مانند وجود اشیاء مادی است. خالق در خود قرآن درباره غیر خدا هم به کار رفته است. درباره حضرت عیسی - علیه السلام - میفرماید: «...إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْر ...»5:؛ تو از گل مانند پرندهای را خلق میکنی. وقتی ما در باره خدا، خالق را به کار میبریم، همان معنایی را میفهمیم که در باره حضرت عیسی میفهمیم؛ فکر میکنیم خلق یعنی خدا گل برداشت، دستکاری کرد و یک شکلی به آن داد. در حالی که خلق کردن خدا، با این معنا خیلی فرق دارد. او میگوید: «کن فیکون». حتّی این تعبیر که میگوید: «؛ یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ...»6،؛ نیز به زبان ماست و الّا خدا احتیاج به گفتن هم ندارد. به چه کسی بگوید باش؟ چیزی که هنوز نیست چگونه به او بگوید باش؟ از این رو الفاظ و مفاهیمی که درباره صفات و افعال إلهی بکار رفته است، آن مواردی که ایهامِ معنای نقص دارد، باید حیثیت نقصش را تجرید و تنزیه کرد. باید گفت: خلق میکند، امّا نه مثل خلق ما. در روایات هم ائمه اطهار ـسلام الله علیهم اجمعینـ همین طور به ما دستور داده اند که در ذهن یا در مقام توصیف بگوئید: این صفت برای خدا ثابت است، امّا نه آنچنان که در مخلوقات است.
البته خدا به بعضی از بندگانش یک معرفتی داده که ما از آن هم خبری نداریم. آنها را استثنا کرده و گفته است: آن توصیفی که آنها میکنند، درست است. حال آنها چگونه هستند؟ خدا خودش میداند. ما همان طور که خدا را درست نمیشناسیم، آن بندگانش را هم درست نمیشناسیم و نمیدانیم به چه مقامی رسیدهاند. «عبادالله المخلصین»، اینها هستند: «؛ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِین»7. ممكن است با بحثهای عقلانی كه بزرگان كردهاند، مقداری فهممان رقیقتر و دقیقتر و اشكالش كمتر شود؛ امّا با این مباحث كُنه آن را نمیفهمیم. از امام باقر - علیه السلام - روایت است: «كلما میزتموه بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إلیكم ...»8؛ : هر چیزی را در وهم و ذهن خودتان تصوّر می كنید، این مخلوق شماست. این خدا نیست. این چیزی است كه شما در ذهنتان ساخته اید. مفهومش هم مفهومی است كه شما ساخته اید. با اینها نمیشود حقیقت خدا را شناخت. اگر كسانی رسیدند به مقاماتی كه مخلصین رسیدهاند، آن وقت پردههائی برداشته میشود و یك چیزهایی را می بینند. «... لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَه؛ ...»9.
معنای امتحان کردن هم آن امتحان کردنی نیست که درباره ما صادق است که چیزی را نمیدانیم و میخواهیم معلوم شود. جالب این جاست که خدا در بعضی از آیات میفرماید: خدا امتحان میکند تا بداند. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدینَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرین ...»10: ما شما را آزمایش میکنیم تا بدانیم کدام مجاهد و اهل استقامت هستید و در مقام انجام وظیفه صبر میکنید. معنای «تا بدانیم»؛ این نیست که خدا نمیدانست. این علم به اصطلاح بزرگان اهل معقول، علم فعلی است. علم فعلی یک مفهوم اضافی بین عالم و معلوم است. این مفهوم اضافی یک معنای حادث است. این اضافه وقتی پیدا میشود که طرفش هم باشد. وقتی طرفش نباشد، اضافهای تحقق پیدا نمیکند. البته علم ذاتی خدا عین ذاتش است و آن هیچ تغییری نمیکند و معلول چیزی نیست؛ امّا این «حتی نعلم»؛ آن علم نیست، بلکه علم دیگری است.
برای درک معنای امتحان الهی مقدمتاً باید گفت: هدف از خلقت انسان این است که با اختیار خودش مسیر سعادت را طی کند. اختیار در اینجا یعنی انتخاب کردن. وقتی انتخاب معنا پیدا میکند که لااقلّ دو راه وجود داشته باشد و انسان یکی را انتخاب کند و از یک راه آن برود؛ در این صورت میگویند: این راه را انتخاب کرد. راه موجودات دیگر حتّی ملائکه یک سویه است. آنها اصلاً چیزی جز عبادت خدا دوست نمیدارند و میلشان به چیز دیگری تعلّق نمیگیرد. در زمین و آسمان آنچه میبایست خلق کند، خلق کرده است که همه موجودات یک طرفه هستند. فقط جای یک موجودی باقی مانده بود که خودش انتخاب کند و زندگیاش یک سویه نباشد. چنین موجودی باید قدم به قدم راههای متعددی جلوی وی باشد تا انتخاب کند. هر چه زمینه انتخاب بیشتر باشد، زمینه تکاملش بیشتر است. چون اصلاً تا انتخاب نباشد، به کمال نمیرسد. باید انتخابی در میان باشد و او درست انتخاب کند تا به کمال برسد. امّا اگر جبری باشد یا اتّفاقی باشد، کمالی برای او ایجاد نمیشود.
در قرآن به کلیات این مبحث اشاره شده است. در رابطه با اینکه خدا چگونه امتحان میکند، فرموده که هر چه را که روی زمین است، از گیاهان، جانوران،؛ حشرات، ماهیها، دارای جاذبههائی قرار دادیم تا شما را با آنها بیازماییم: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»11. عجیبتر این است که خود انسانها وسیله آزمایش برای همدیگر هستند: «... لِیَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْض؛ ...»12. روزی عدّه ای در عالم وسیع است و مرفّه هستند؛ اینان وسیله آزمایش بعضی دیگر هستند: «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَكُمْ فی؛ ما آتاكُم ...»13. فقرا برای اغنیا موجب آزمایش هستند، به این صورت که آیا اغنیا وظیفهشان را نسبت به آنها انجام میدهند یا نه؟ نسبت به آنها فخر میفروشند یا نه؟ اغنیا هم برای فقرا موجب آزمایش هستند، به این صورت که آیا در مقابل اغنیا از روی طمع خضوع میکنند یا نه؟ آیا نسبت به آنها حسد میورزند یا نه؟ زیبائی یا زشتی چهره یک شخص برای خود او و دیگران آزمایش است. یک تیر است و صدها نشان. این، زیبایی این عالم است.
این چنین تدبیری برای عالم، برای این نبود که خدا نمیدانست؛ بلکه برای این بود که انسان موجودی است که باید انتخاب کند و برای انتخاب باید زمینههای انتخاب فراهم شود؛ یعنی دائماً سر چند راهیها قرار بگیرد تا یکی را انتخاب کند. وقتی چشمش جائی میافتد که نباید نگاه کند، آیا نگاه میکند یا نه؟ گوشش کدام صدا را میشنود؟ زبانش کدام حرف را میزند؟ همه؛ اینها امتحان است. نه تنها بدیها، بلاها و مرضها، بلکه نعمتها هم وسیله آزمایش است: «... نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَة ...»14؛ ، «... بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئات؛ ...»15.؛ همه نعمتها و همچنین همه بلاها، زمینههائی هستند برای انتخاب ما در گفتن، شنیدن، نگاه کردن، فکر کردن و در تصور ذهنی. در ذهن چه چیزی تصوّر میشود؟ «... إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم؛ ...»16.؛ ممکن است در ذهن گمانی برده شود که همین گناه باشد. انسان حقّ ندارد در باره هر چیزی هر طور که دلش میخواهد فکر کند. در باره مؤمن بی جهت نباید سوء ظن داشت. حتّی آنجا هم آزمایش است.
اینکه در هر حالی دهها و صدها آزمایش وجود دارد، همه نعمت خداست که اگر نباشد رشدی پیدا نمیشود. اگر این آزمایشها نبود، ما رشد و کمالی پیدا نمیکردیم. ارزش ما به اندازة همان نطفهای بود که در ابتدا بودیم بلکه به اندازة ماقبلش که هیچ نبودیم: «هَلْ أَتى؛ عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً»17.
خداوند انسان را با مجموعهای از عوامل مختلف، گرایشهای مختلف و جاذبههای مختلف خلق کرد برای اینکه وی را آزمایش کند: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیه»18.؛ پس هدف از آفرینش در این جهان، آزمایش است. امّا همان طور که از قرآن استفاده میکنیم، این هدف نهایی نیست. آزمایش برای چیست؟ برای این است که انسان خودش را به کمال برساند. به تعبیر علمی و فلسفی، آزمایش برای این است که استعدادهای انسان به فعلیت برسد. آن موجودی شود که میتواند بشود. اسم این را قرآن آزمایش میگذارد.
بر حسب یک استنباط ظنّی میتوان گفت: در میان این آزمایشها آن مواردی که اهمیت بیشتری دارد و گرفتاری و درگیری و ابهام آن بیشتر است، علاوه بر اینکه مفاهیمی چون ابتلاء و امثال آن بر اینها اطلاق میشود، مفهوم فتنه هم به اینها اطلاق میشود. «فتنه»؛ آن آزمایشهایی است که حساس، کارساز و نقطه عطف است و به طور کلی اهمیت بیشتری دارد. با توضیحی که گذشت، همه چیز و همه کس برای ما آزمایش است، امّا قرآن روی موارد به خصوصی تأکید کرده است که اینها موارد آزمایش هستند، تا ما بیشتر توجّه داشته باشیم. گاهی با نون تأکید ثقیله و با قسم میگوید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُم...»19.
بخشی از موارد آزمایش، امور مادی هستند: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات؛ ...»20. این یک بخشی از وسایل امتحان است. گرسنگی، خوف و ناامنی، از دست دادن زن و فرزند، از بین رفتن اموال ، اینها همه وسایل آزمایش است.
بخش دومِ موارد امتحان، مربوط به جهات فکری و عقیدتی است. وسوسههایی که شیاطین، وسوسه میکنند و القائاتی که شیطان القاء میکند، وسیله آزمایش است: «لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَة ...»21.؛ به این موارد به خصوص توجّه کرده است. همه آنچه در زمان ما از شبهات و شکوکی که در اعتقادات دینی إلقا میشود و دائماً رسانههای خارجی و سایتهای وابسته برای تضعیف عقاید پخش و توزیع میکنند، همه در قسم دوّم قرار میگیرد. اینها فتنههای دینی، فکری، و اعتقادی است. این موارد است که مصداق «... وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛ ...»22؛ و مصداق «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَة ...»23؛ است. فتنههای دیگر که با قتال رفع نمیشود. وقتی میگوید: با مشرکین قتال کنید حتّی لاتکون فتنة، یعنی تا زمینه گمراه کردن دیگران از بین برود.
و بالاخره دسته سوم فتنههایی است که به امور اجتماعی مربوط میشود. حتی وجود خود پیغمبران برای دیگران یک فتنه و یک آزمایش است: «وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا ...»24. خداوند یک چوپانی را نزد فرعون میفرستاد تا بگوید: من پیغمبر هستم و باید از من اطاعت کنی. اینها میخندیدند و میگفتند: هیچ کس دیگر نبود که بفرستد؟ یک چوپان فقیر تهیدست را فرستاده است! مسخره میکردند:«لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا»؛ خدا بر اینها منّت گذاشت و از میان همه ما، اینها را انتخاب کرده است!
این فتنههای اجتماعی که موجب گمراهی انسانهای زیاد و گاهی نسلهائی از انسانها میشود و گاهی دامنه اش تا روز قیامت باقی میماند، فتنههای عظیم است.
همه اینها برای انسانها، مصادیق امتحان است و هر کدام مراحل مختلفی از شدت و ضعف و از عظمت را دارد. ما باید توجّه داشته باشیم و بدانیم در این عالم مثل دانش آموزی هستیم که سر جلسه امتحان نشسته است. دانش آموزی که سر جلسه امتحان نشسته، تمام حواسش جمع است که اشتباه نکند. از صبح که از خواب بلند میشویم باید برویم سر جلسه امتحان تا آخر شب که میخوابیم. فردا هم باز همین است. اصلاً این عالم جای امتحان و همه چیز آن وسیله امتحان است. آنچه که ما باید حواسمان نسبت به آن جمع باشد این است که خوب امتحان بدهیم و بس. وقتی کل عالم جای امتحان است، نباید اصلاً توجّهی به غیر آن داشته باشیم، مگر به اندازه ضرورت که باشیم و بتوانیم امتحان بدهیم.
اینها مقدمه است تا امتحان شویم. امتحان شویم تا چه نتیجه ای حاصل شود؟ امتحان میشویم تا وارد یک عالم ابدی شویم که رحمتی الهی دریافت کنیم که هیچ موجودی لیاقت دریافت آن رحمت را ندارد. آن رحمت مخصوص کسانی است که در این عالم خوب امتحان دادهاند. هیچ موجود دیگری لیاقت درک این رحمت را ندارد و اصلاً نمیتواند آنرا درک کند. هدف آنجاست. پس امتحان یک هدف متوسط است؛ یعنی ما را امتحان میکنند تا خوب امتحان بدهیم و نتیجتاً لیاقت رحمت الهی را پیدا کنیم و در قیامت به ما پاداش دهند؛ بالاترین پاداش بر طبق آنچه در قرآن آمده رضوان إلهی است: «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر»25؛ و آن امری است که ملائکه هم لیاقت درک آن را ندارند. خداوند آنرا برای انسان مقدّر فرموده است به شرطی که در این دنیا خوب امتحان بدهد.
وفقنا الله و ایاکم
1؛ . العنکبوت / 1و2.
2؛ . الاعراف / 136.
3؛ . التوبه / 14.
4؛ . الفتح / 6 و المجادله /14 و الممتحنه / 13.
5؛ . المائده / 110.
6؛ . یس / 82.
7؛ . الصافات / 159 و 160.
8؛ . همان، ج 66، ص 293.
9؛ . همان، ج 1، ص 225.
10؛ . محمد / 31.
11؛ . الکهف / 7.
12؛ . محمد / 4.
13؛ . الانعام / 165.
14؛ . الانبیاء / 35.
15؛ . الاعراف / 168.
16؛ . الحجرات / 12.
17؛ . الانسان / 1.
18؛ . همان / 2.
19؛ . البقره / 155.
20؛ . همان.
21؛ . الحج / 53.
22؛ . البفره / 191.
23؛ . همان / 193.
24؛ . الانعام / 53.
25؛ . التوبه / 72.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/10/30 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«أَعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجِیم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ * الم *أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»1
در جلسه اول پیرامون مفهوم فتنه و مرادفات یا مشابهات آن مثل امتحان و ابتلا، و در جلسه دوم درباره حقیقت امتحان و ضرورت آن برای زندگی انسان در ارتباط با هدفی که خدای متعال از آفرینش انسان در این عالم داشته، بحث کردیم. در این جلسه به توفیق الهی درباره موارد فتنه و ابتلاء در قرآن کریم بحث کوتاهی خواهیم داشت.
مواردی را که قرآن در زمینه فتنه و ابتلاء بحث کرده است، میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد. البته روح همه این موارد این است که خدای متعال شرایطی پیش میآورد تا افراد سر دو راهیها یا چند راهیها قرار بگیرند و یک راه را انتخاب کنند. حقیقت امتحان و فتنه و ابتلا و همچنین هدف از آفرینش انسان در این عالم همین است. موارد امتحان به حسب تعبیرات قرآن کریم فرق میکند. در برخی موارد خدای متعال صریحاً امتحان کردن را به خودش نسبت داده است و میفرماید: ما مبتلا کردیم، ما امتحان کردیم. در برخی موارد به انسانها نسبت داده است و میفرماید: انسانها ایجاد فتنه کردند. روح هر دو بر میگردد به اینکه باید زمینهای برای انتخاب انسانها فراهم شود تا با اختیار خود استعدادهای خویش را شکوفا کنند و راه نهایی خودشان را برگزینند. مواردی را که خدا به خود نسبت میدهد - عمده آیات از این دسته است –؛ باز قابل تقسیم به دو دسته است. در یک دسته مورد فتنه امور تکوینی است؛ یعنی خدا چیزی را به صورتی خلق کرده یا وصف وجودی تکوینی خاصّی به آن داده تا اسباب آزمایش و فتنه قرار گیرد. در دسته دیگر افعال تشریعی الهی به عنوان وسیله امتحان ذکر شده است. مثلاً میفرماید: ما این دستور را دادیم و این وظیفه را تعیین کردیم تا انسانها آزمایش شوند.
اما آنهایی که مربوط به امور تکوینی است باز یک دسته آیاتی است که به طور کلی ذکر فرموده که ما همه شما را امتحان میکنیم یا همه چیز وسیله امتحان و آزمایش است. دسته دیگر، موردهای خاصّی را به عنوان وسیله آزمایش بیان میفرماید.
از آیاتی که به طور کلی میفرماید: ما همه انسانها را امتحان میکنیم، آیهای است که در اول بحث در این جلسات مطرح شد:؛ «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِم؛ ...»: مردم گمان نکنند، همین که گفتند: ایمان آوردیم، ما آنها را رها میکنیم و از آنها میپذیریم. نه، اینها باید امتحان شوند. پیشینیان را هم امتحان کردیم، اینها را هم امتحان خواهیم کرد. بعد از اینهم هر کس بیاید، امتحان خواهد شد. این یک اصل کلی است. در بعضی آیات میفرماید: همه پدیدههای زمین وسیله امتحان هستند، مانند: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»2: همه آنچه روی زمین است را، زینت قرار دادیم تا مردم را آزمایش کنیم که رفتارشان با این جاذبههائی که روی زمین وجود دارد چگونه خواهد بود. آیا خوبی و بدی، حلال و حرام را رعایت میکنند؟ فقط اصل امتحان هم نیست، بلکه در میان امتحان شدگان هم مراتب، مختلف است تا بهترینها شناخته شوند: «... لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».؛ این یک دسته آیات است.
دسته دیگری از آیات، برخی نعمتهای خاصّ را به عنوان وسیله آزمایش معرفی میکند. منظور از خاصّ این است که دایرهاش اضیق از دسته قبل است، به این صورت که کلیاتی است که شامل همه چیز نمیشود. مثل «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ ...»3:؛ اموال شما و فرزندانتان وسیله آزمایش هستند. در میان اموری که در دنیا انسان به آنها وابستگی پیدا میکند، آنچه طبیعیتر و عمومیتر است این دو امر است. شاید در هیچ جای دنیا انسانی پیدا نشود که نسبت به اموال دنیا یک تعلّق خاطری پیدا نکند و دلش هوای مال نکرده باشد. داشتن فرزند هم اینگونه است. تجربههای عمومی دنیا، تجربههای روزگار خودمان، تجربههای شخصی ما این مطلب را نشان میدهد. این دلبستگی که انسان نسبت به فرزند دارد با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. همین طور مالی که کسب میکند مخصوصاً آن مالی که انسان برای به دست آوردنش زحمت کشیده باشد. خدای متعال اینها را به خصوص ذکر میفرماید، برای اینکه توجه ما را بیشتر جلب کند به اینکه بدانیم اینها اسباب امتحان است و خودش اصالت ندارد. مثال دیگر از امور خاص، آیه معروفی است که میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»4. مواردی که این آیه ذکر میکند، شامل مال و فرزند هم میشود؛ امّا روی اموال خاصّی تکیه کرده است. در بعضی از تفاسیر ثمرات به فرزندان هم تفسیر شده است. اینها اسباب آزمایش هستند. از موارد دیگر اسباب امتحان فقر و غنا میباشد. هر دو وسیله آزمایش است. در سوره فجر میفرماید: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ»5.؛ در هر دو مورد میگوید: ما مبتلا میکنیم. در فارسی مبتلا کردن، تعبیری است که فقط در موارد سختی بکار میرود؛ امّا در اصطلاح قرآنی این طور نیست؛ بلکه هر امتحانی، ابتلا است.
در این آیه خداوند یکی از گلایههای خود را از انسان مطرح میکند. میفرماید: اگر خدا این طور امتحان کند که او را در جامعه محترم و مورد اکرام قرار دهد و خدا نعمتهائی به او بدهد، در اینجا میگوید: بله خدا من را احترام کرده و گرامی داشته است! امّا اگر راه امتحان او را فقر قرار دهد و روزیاش را تنگ کند، در اینجا فراموش میکند که هر دوی اینها امتحان بود و میگوید: خدا من را خوار کرده و به من اهانت کرده است. در صورتی که هر دو وسیله امتحان است. هیچ کدام اصالتاً نه ملاک اکرام است و نه ملاک اهانت.
خداوند درباره کسانی که در این دنیا نعمتهای زیادی به آنها داده است، میفرماید: فریب این نعمتها را نخورید و خیال نکنید که چون نعمتشان زیاد است، نشانه این است که خدا اینها را خیلی دوست دارد. خطاب به خود پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - می فرماید:؛ «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلى؛ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَ أَبْقى»6:؛ چشمهایت را به این کسانی ندوز که ما به آنها نعمتهای دنیا دادیم و زندگی آنها دارای زرق و برق و جاذبههایی شده است. خود این تعبیر خیلی معنادار است. یک وقت انسان یک چیزی را نگاه می کند، در اینجا می گویند: «نظر الیه». یک وقت چشمش را می دوزد و گردنش را می کشد تا خوب تماشا کند، در اینجا می گویند: چشمانش را به یک جائی دوخته است. در این آیه میفرماید: به این نعمتها و متاعهائی که به گروهی از مردم داده ایم، چشم ندوز، یعنی به اینها اهمیّت نده. اینها کالاها و زخارف دنیا است. این نعمتها را به اینها داده ایم تا آنها را مورد فتنه و آزمایش قرار دهیم: «لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ». چیزی که وسیله آزمایش است، حسرت خوردن ندارد. آیا درست است که از روی حسرت گفته شود: چرا باید فلان کس با فلان وسیله آزمایش شود! ثروت یک گونه و فقر هم گونه دیگری از امتحان است. هر دو را باید به چشم امتحان نگاه کنیم. طبیعت این عالم و همه کالاهای این دنیا، این است که وسیله آزمایش است. ما اشتباه می کنیم که خیال می کنیم اینها مطلوبیّت دارد و باید به آنها دل بست و زحمت کشید تا آنها را به دست آورد و از آنها لذّت برد. هم خودش و هم لذّتهایش اصالت ندارند و وسیله؛ برای آزمایش هستند.
یک راه دیگر برای امتحان این است که خداوند در میان جامعه یک قشری را برخوردار و ثروتمند می کند و یک قشری را محروم؛ نه اینکه یک نفر گاهی روزیاش تنگ است و گاهی وسیع. حکمت این تفاوت چیست؟ چرا خداوند بین انسانها فرق گذاشته است؟ البته معنای این حرف این نیست که خود آنها دخالتی در وضعشان نداشته اند. برای این دسته زمینه ای فراهم شده که توانسته اند مالی به دست آورند و ثروتی بیاندوزند و دیگران چنین وسیله ای برایشان فراهم نشده است. بالاخره نتیجه این شده که در جامعه این دو قشر شکل بگیرند. در چند آیه مشابه، علّت این نکته بیان شده است. در آیه 48 سوره مائده میفرماید: «... وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِیَبْلُوَكُمْ فی؛ ما آتاكُم؛ ...»:؛ اگر خدا میخواست میتوانست همه شما را یک دست قرار دهد. همه یک نوع غذا داشته باشید. لباسهایتان، خانههایتان و ... مثل هم باشد و همه چیز یکنواخت باشد. ولی خدا این را نخواسته است. زمینههایی را فراهم کرده که اختلافاتی در ثروتها و ... پدید آید؛ چرا؟ برای این است که شما آزمایش شوید که آیا آنهایی که ثروت بیشتری دارند، حقّ دیگران را می دهند؟ آیا آنهایی که ثروت کمتری دارند به فقر خود و به آنچه حقّشان است قانع هستند یا به مال دیگران دست درازی می کنند؟ آیا به تقدیرات خدا راضی هستند یا در عمق دلشان از خدا گله و شِکوه دارند که چرا ما این امتحان را پس میدهیم؟ بندگانی وجود دارند که داشتن همه ثروتهای دنیا با محتاج بودن به یک لقمه نان، برایشان تفاوتی نمیکند. چنین انسانی باور کرده است که همه اینها آزمایش است و کار خدا حکیمانه است. معتقد است که چه من ثروت داشته باشم و چه فقر، میتوانم خدا را بندگی کنم و به مقامی برسم که فرشتگان مقرّب خدا باید خادم من شوند.
البته اینها غیر از انجام وظیفهای است که انسان در قبال کسب روزی دارد. انسان باید دنبال روزی حلال برود و باید کسب و کار داشته باشد. آنها هم یک نوع آزمایش است؛ به خاطر اینکه به دستورات خدا عمل میکند. این دو امر را باید از هم تفکیک کنیم.
باب دیگر آزمایشهای الهی، افعال تشریعی و دستورات خداوند است. تمام تکالیف خدا وسیله آزمایش است تا معلوم شود چه کسی بهتر عمل میکند. در آیات قرآن گاهی خداوند روی یک موارد خاصّی دست گذاشته و میگوید: اینها را وسیله آزمایش شما قرار میدهم. در آیه 94 از سوره مائده میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدیكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدى؛ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیمٌ».؛ در اینجا خداوند میفرماید: مسأله صید و شکار وسیله آزمایش است به خصوص برای کسانی که در حرم هستند. مسجدالحرام و اطراف آن تا محدوده خاصّی حرم است و صید در آنجا در حال احرام، حرام است. میفرماید: گاهی ما شکاری میفرستیم که دست شما به آن میرسد یا اگر نیزه بیندازید به او میخورد. این وسیله آزمایش است که آیا صید میکنید یا نمیکنید؟ نظیر این آیه درباره اصحاب سبت آمده است. خداوند به آنها دستور داده بود که روز شنبه ماهی صید نکنند. «إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا یَفْسُقُون»7:؛ روزهای شنبه دسته دسته ماهیها کنار ساحل میآمدند و خیلی راحت میتواستند آنها را صید کنند. امّا روزهای دیگر این طور نبود. خداوند دستور داده بود روز شنبه نباید صید کنید. این امتحان بود. اینگونه امتحانات الهی برای این است که روشن شود، آیا به دستور خدا عمل میشود و یا میگویند: آقا اصل، اقتصاد است! اگر پول نداشته باشیم همه چیز بر باد است! باید پول به دست آورد. بنی اسرائیل گفتند: ما روز شنبه صید نمیکنیم. ولی حوضچههایی کندند و روز شنبه آب را به درون آن حوضچهها هدایت میکردند. وقتی ماهیها درون حوضچهها میرفتند، جلوی آب را میبستند و روز یک شنبه میرفتند آنها را صید میکردند. به همین دلیل خدا آنها را مسخ کرد و به صورت میمون درآمدند. بعضی کارها و حیلههای شرعی که ما به کار میبریم از همین قبیل است و گرفتاریهائی هم که به دنبال آن میآید از همین جهت است. از اوضاع گرانی گله میکنیم و یا میپرسیم چرا خشکسالی پیش میآید؟ چرا زلزله و سیل رخ میدهد؟ ولی نمیپرسیم خودمان چه کردیم؟
همه انسانها امتحان میشوند، برای اینکه ما بدانیم کسی مستثنی نیست، خداوند برای پیغمبران امتحانهای خاصّی قرار داده است. مهمترین امتحانی که قرآن ذکر کرده و شاید در طول تاریخ بشر چنین امتحانی کم نظیر باشد، امتحاناتی بود که برای حضرت ابراهیم - علیه السلام - پیش آمد. در آتش افتادن، دستور ذبح اسماعیل و سختیهایی که اصلاً در عالم بی نظیر است. برای انداختن حضرت ابراهیم به درون آتش منجنیق درست کردند و او را درون منجنیق گذاشتند و به درون آتش پرت کردند. خداوند او را چنین امتحان کرد تا ببیند آیا صبر میکند یا نه؟ نکته جالب این است که در این فاصلهای که از منجنیق به طرف آتش پرتاب شد، جبرئیل آمد و گفت: ابراهیم! آیا حاجتی داری؟ گفت: به تو، نه. از تو چیزی نمیخواهم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت او دارد میبیند. علم او به حال من از درخواست کردن من کفایت میکند.8؛ در حالی جبرئیل به سراغ ابراهیم میآید و از او میخواهد که اگر درخواستی داری بگو، که میخواهند ابراهیم را در آتشی عظیم بیاندازند. در آن شرایط میگوید: به تو حاجتی ندارم. اگر همه این عالم خلق شده بود برای اینکه یک ابراهیم در آن پیدا شود، ارزش داشت. بعد از همه این ابتلائات، خدا فرزندی به او داده است. فرزندی که در عالم بی نظیر است. در سنّ نوجوانی این فرزند، که زیبا و با کمال شده، خداوند دستور میدهد که او را ذبح کن و سرش را ببر! ابراهیم بدون هیچ تعلّلی تا به خواب دید و فهمید چنین وظیفهای دارد، فوراً آماده شد.
این امتحانات مقدمه بود تا حضرت ابراهیم به مقام امامت برسد. اگر بفهمیم که حضرت ابراهیم با همه این کمالات در مقابل سیدالشهدا - علیه السلام - باید زانو بزند، آن وقت حقّ میدهیم که همه این عالم فدای حسین باشد. اگر کسی به ساحت ابا عبدالله - علیه السلام - جسارت کند، از جهتی برای من و شما امتحانی است که در مقابل آنها چه عکس العملی نشان میدهیم. آیا به خاطر برخی اغراض سیاسی، ریاست و ... سکوت میکنیم؟ و حتّی این اندازه هم به خودمان زحمت نمیدهیم که محکوم کنیم و بگوئیم بد کاری کردند؟
انسان گاهی به کجا میرسد! یکی ابراهیم، و یکی سیدالشهدا میشود و یکی هم به خاطر اغراض سیاسی حاضر نیست توهین کننده به سیدالشهدا را محکوم کند! تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
اگر خدا چنین امتحاناتی از انبیاء گرفته، در مقابل، نعمتهائی هم که به پیغمبران داده به هیچ کس نداده است. امیدواریم خدای متعال همه ما را در امتحانات موفق بدارد.
1؛ . العنکبوت / 1و2.
2؛ . الکهف / 7.
3؛ . الانفال / 28.
4؛ . البقره / 155.
5؛ . الفجر / 15 و 16.
6؛ . طه / 131.
7. الاعراف / 163.
8؛ . بحار الانوار، ج 68، ص 156.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/11/07 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«أَعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطانِ الرَّجِیم * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ؛ * الم *أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَْكُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ»1
موارد ابتلا و امتحان در نهج البلاغه
در این جلسه اندکی به بررسی موارد استعمال واژههای ابتلا و امتحان در نهجالبلاغه میپردازیم. امیرالمؤمنین - علیه السلام - در خطبه 192، معروف به خطبه قاصعه که بزرگترین خطبه نهجالبلاغه است، بیان بسیار زیبا و منظّمی درباره امتحانات الهی در عالم خلقت دارند که گویا تاریخچهای از امتحانات الهی است.
حضرت در ابتدا میفرمایند: خدای متعال وقتی حضرت آدم را خلق کرد، فرشتگان و ابلیس را به وسیله حضرت آدم امتحان کرد. گویا اوّلین مورد امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابلیس به وسیله حضرت آدم بود. خدای متعال به فرشتگان و ابلیس - که در صف ملائکه قرار داشت - امر فرمود: همه در مقابل او به خاک بیفتید:؛ «فَقَعُوا لَهُ ساجِدین»1. فرشتگان همه بی چون و چرا به سجده افتادند. در رابطه با اینکه همه فرشتگان بودند یا فرشتگان ارضی - فرشتگان موکّل در زمین - قدر متیقن همه فرشتگان ارضی که موکّل به این عالم هستند، بودهاند؛ چون در برخی روایات اشاره شده که دستهای از فرشتگان، آنچنان مستغرق در جلال و جمال الهی هستند که اصلاً از اینکه خدا انسان و آدمی آفریده است، با خبر نشدهاند (نرد علمها الی اهلها.)
در میان اینها فقط ابلیس از جنس فرشتگان نبوده است؛ امّا از کثرت عبادت بسیار شبیه آنها شده بود، به طوری که دیگر ملائکه گمان میکردند که وی نیز از آنهاست؛ لذا وقتی به ملائکه خطاب شد که سجده کنید، از آنجا که به این جمع خطاب شد، ابلیس هم با اینکه از جنّ بود، مکلّف بود سجده کند.
ابلیس مردود شد. «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»2: گفت: من به بشری که از گلی خشکیده خلق شده است، سجده نمیکنم. «صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»؛ یعنی گل خشکیده؛ و بعضی به لجن ترجمه کردهاند. به هرحال آدم از گل خشکیدهای خلق شد. به همین جهت هم ابلیس میگفت: من اشرف از او هستم چون من از آتش خلق شدهام. امیرالمؤمنین - علیه السلام - بعد از اینکه به این داستان اشاره میکنند، میفرمایند: «... وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِكَة ...»: اگر خدا میخواست آدم را از نوری خلق میکرد که روشنی او چشمها را خیره میکرد و زیبائیش عقلها را مبهوت میساخت و از عطری که تمام نفسها را به خودش مشغول میکرد و همه میخواستند او را ببویند. اگر آدم این گونه خلق میشد، ابلیس هم در مقابل او سجده میکرد و ملائکه خیلی راحت به چنین موجودی که این همه شکوه و عظمت دارد، این همه زیبا و دوست داشتنی است، سجده میکردند. ولی در این صورت دیگر امتحانی تحقق پیدا نمیکرد. ارزش سجده ملائکه از آن جهت بود که آنها نگفتند: ما کجا و یک موجود خاکی کجا؟ بلکه چون خدا فرموده بود، گفتند: سمعاً و طاعتاً؛ امّا ابلیس گفت: «... أَنَا خَیْرٌ مِنْه ...»3.
پس خدای متعال برای امتحان ما در بسیاری از اموری که در این عالم بر ما مجهول است، حکمتهائی قرار داده که ما از آن حکمتها بیخبر هستیم. گاهی درون دلمان و گاهی هم به زبان اعتراض میکنیم که چرا چنین است.
«وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً»: اگر خدا آدم را با آن صفات آفریده بود، همه در مقابلش کرنش میکردند. «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِكَة»: آن وقت امتحان ملائکه امر خیلی سادهای بود. مثلاً اگر از یک دیپلمه بخواهند که یکی از چهار عمل اصلی را انجام دهد، این امتحان نیست. امتحان آن وقتی است که برای شخص متناسب با موقعیتش، سخت باشد. امیرالمؤمنین - علیه السلام –؛ در ادامه میفرمایند: «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ»: خدا خلقش را به وسیله اموری که اصلش را نمیدانند، امتحان میکند. اگر بدانند که نمیتوان نام آنرا امتحان گذاشت. امتحانی که جواب سؤال هم کنارش نوشته شده باشد، امتحان نیست. «تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُم»:؛ حکمت اینکه خدا اینها را مجهول قرار میدهد و وسلیه آزمایش، ایناست که آنها آزمایش شوند و مرتبه اطاعتشان معلوم شود و وقتی اطاعت کردند، روح استکبار و تکبّر و خودبزرگ بینی از آنها سلب شود.
امیرالمؤمنین - علیه السلام - به مردم میفرماید: نگاهتان را به این ثروتها یا به این تهدیدستیها ندوزید و به اینها اهمیت ندهید؛ چراکه اینها ملاک نیست. اینها وسیله امتحان است. حضرت در ادامه به آیهای از قرآن استدلال میکنند: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنینَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ»4: آیا چنین میپندارند که وقتی مال و ثروت و فرزندان زیادی به آنها میدهیم، به خاطر این است که حتماً ما خیلی خیر آنها را میخواهیم؟ هیچ کلیت ندارد. این وسیله آزمایش است. نه معنایش این است که ما خیلی اینها را دوست داشتیم که این ثروت را به آنها دادیم، نه معنایش این است که دشمنشان بودیم. البته گاهی همین نعمتها باعث میشود که بر عذابشان افزوده شود. پس به اینکه کسی ثروت دارد یا فقیر است، اهمیت ندهید. فقط فکر این باشید که در مقابل خدا چه وظیفهای دارید که انجام دهید. حضرت در ادامه میفرمایند: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِم»: خدا آن کسانی را که پیش خود، برای خود بزرگی قائلند و خودبزرگبین هستند - والمستکبرین فی انفسهم یعنی پیش خود، خود را بزرگ میشمارند - با اولیاء خودش که به نظر آنها مستعضف هستند، امتحان میکند. خدا اینها را به وسیله این فقرا امتحان میکند. البته متقابلاً فقرا را هم از راه دیگری به وسیله اغنیا امتحان میکند. بسیاری از افراد در مقابل اغنیا وظایف واجبی دارند که انجام نمیدهند؛ مثلاً آنها را نهی از منکر نمیکنند، برای اینکه ناراحت نشوند! عیبهایشان را به آنها تذکر نمیدهند برای اینکه بتوانند از ثروت آنها استفاده کنند! به آنها احترام میگذارند برای اینکه رأی آنها را برای خود جلب کنند! اینهم امتحانی است که آیا وقتی به کسی احترام میگذارند به خاطر پول وثروت وی به او احترام میگذارند یا به خاطر دینش؟ این برای فقرا یک نوع امتحان است.
فراز دیگری در همین خطبه درباره امتحانی است که خدای متعال مردم را با آن در مورد انبیاء امتحان میکند. میفرمایند: انبیاء غالباً از مردم طبقات پایین و فقیر بودند، موقعیت اجتماعی و شکوه و عظمت ظاهری نداشتند. همین امر که انبیاء در میان فقرا و از طبقه متوسط و فقیر جامعه انتخاب میشوند، برای مردم امتحانی است. «وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ ... لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَار». عبارتها، عبارتهای بسیار زیبا، ادبی و جالبی است. اگر انبیاء از آنچنان قدرتی برخوردار بودند که کسی طمع در توان آنها نمیکرد، ... این امر باعث میشد که مردم خیلی راحت برای آنها اهمیت قائل شوند و حرف آنها را بشنوند و به آنها اعتنا کنند. چون در قرآن در مورد خود پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله –؛ از قول کافران میفرماید: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى؛ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ»5:؛ اگر خدا میخواست پیغمبر بفرستد، پس چرا یکی از بزرگان این دو شهر را نفرستاد؟ چرا بر یک رجل عظیم نفرستاد - منظورشان از عظیم، پولدار و صاحب قدرت بود. آیا جوانی که از کودکی یتیم بوده، اکنون پیغمبر خدا شده است؟
«وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَكُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ ... أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ». - این جمله برای کسانی که دقت کنند و اهل معرفت باشند، تعبیر بسیار عالیای است - میفرماید: خدا خواسته که پیروی انبیاء اختصاص به خودش داشته باشد؛ یعنی انگیزه مردم برای تبعیت از انبیاء فقط خدا باشد و در اطاعت از انبیاء هیچ شائبهای در نیت نداشته باشند؛ نه به خاطر اینکه پول و موقعیت دارد و میتوانند از او بهرهای ببرند و برای زندگیشان استفادهای کنند و ... . این نکته برای ما بسیار آموزنده است که دقّت کنیم، ببینیم واقعاً اسلام و پیروی از اهلبیت - علیهم السلام - را که میپذیریم، آیا فقط به خاطر این است که خدا خواسته است، یا به خاطر ایناست که در کنارش یک منافعی هم داریم؟
حضرت در ادامه میفرماید: «وَ كُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَل».؛ این یک قاعده کلی است که البته روشن است؛ ولی حضرت به آن تصریح فرموده است. میگوید: برخی از این امتحانها، آسانتر، و برخی سختتر است. هر چه امتحان سختتر باشد، پاداش آن بیشتر خواهد بود. امتحانهای ساده که افراد، راحت میتوانند جواب دهند، مزد زیادی ندارد.
در مورد حضرت ابراهیم، در آتش افتادن، یک امتحان بود که آنرا با رضا و رغبتِ فراوان پذیرفت. اگر اهمیت آن امتحاناتی که در مورد حضرت ابراهیم بود را هم کسانی بفهمند، مثل افتادن در آتش و ... (که کمابیش ما هم میفهمیم)، امّا یک امتحانات خیلی دقیق وجود دارد که اصلاً ما صورت مسأله را نمیفهمیم. به نظر من امتحانِ مهمتر برای آن حضرت، آن لحظهای بود که جبرئیل آمد و گفت: «هَلْ لَكَ مِنْ حَاجَةٍ»: کاری با ما داری؟ ابراهیم بین زمین و هوا در فضائی است که او را از منجنیق پرت کردهاند تا داخل آتش بیفتد! در این فاصله جبرئیل آمده و میگوید: با ما کاری داری؟ فرمود:؛ «أَمَّا إِلَیْكَ فَلَا»:؛ به تو احتیاجی ندارم! این امتحان است. این از آن در آتش افتادن و از ذبح فرزند هم مهمتر است. در یک چنین حالی انسان بگوید: «فقط خدا»، و به هیچ کس دیگری اعتمادی نداشته باشد، مهم است. از این قبیل امتحانات برای پیغمبر اسلام فراوان بوده است. پیامبر گرامی اسلام هم امتحان داشت؛ امّا آنچه او در سایه امتحان به دست میآورد، از همه آنچه ما در عالم میشناسیم، ارزشمندتر بود.
در فراز دیگری میفرمایند: از زمان حضرت آدم تا زمانی که انسان روی زمین وجود دارد، همه را خدا به یک وسیلهای که برای همه مشترک است، امتحان کرده است. اینهم یک نوع امتحان است، و آن این است که یکسری سنگهائی را در یک بیابانی قرار داده است که نه آبی دارد، نه علفی، نه باغی و نه ساختمانی. آنجا چند سنگ به همراه یک سنگ سیاه است. به همه بنی آدم، از خود حضرت آدم گرفته تا همه کسانی که روی این زمین زندگی کنند، دستور داده است که باید بروید به این سنگها احترام بگذارید و دور آنها طواف کنید. اینهم یک جور امتحان است. سنگی که به تعبیر امیرالمؤمنین - علیه السلام - نه میبیند، نه میشنود، نه نفعی برای کسی دارد، نه ضرری به کسی میتواند برساند. البته اینکه صورت ملکوتیاش تأثیری دارد و میشنود، یک حساب دیگری است. آنچه که مردم در آنجا میبینند، یک سنگ است. باید در مقابل این سنگ طواف کنند و این؛ مهمترین عبادتی است که ما و همه مسلمانها هم به آن آزمایش میشویم. در حج به وسیله حجرالاسود یعنی یک سنگ سیاه، مسلمانان امتحان میشوند. «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیه إِلَى الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَع»:؛ خداوند حضرت آدم تا آخرین انسانهائی که در این عالم روی این زمین زندگی کنند، را با سنگهائی که هیچ نفع وضرری از آن سراغ ندارند، نه میبیند و نه میشنود، امتحان کرده است. فقط برای اطاعت خدا باید بروند آنجا دور بزنند. آیا این کار را میکنند یا نمیکنند؟ بعد حضرت ادامه میدهند: «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَار ...».؛ - در اینجا هم چند عبارت بسیار زیبا و ادبی ذکر کردهاند که من اینها را تلخیص کردهام- میفرمایند: اگر خدا میخواست خانه خودش را در یک جایی قرار بدهد که دارای باغهای زیبا، درختهای پر میوه، نهرهای جاری و منظرههای چشم نواز بود، و چنین جایی را روی یک قطعه زمین حاصلخیزی قرار میداد ... - به جای اینکه چند تا سنگ را توی یک بیابان خشک بی آب و علف قرار بدهد - «لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاء»: لازمهاش این بود که امتحان، امتحان آسانی شود و به تبع، مزدش هم کم شود. چون در این صورت، در حقیقت امتحانی نبود. همه دلشان رفتن به یک چنین جائی را میخواهد. مگر مردم همه عالم برای رفتن به کشورهای معروف که جاهای تماشایی دارد پولهای کلان خرج نمیکنند تا چند روزی آنجا تفریح کنند؟ با این اوضاع کنونی که خداوند قرار داده است، امتحان معنا پیدا میکند.
با این شرایط امتحان شکل میگیرد. جایی که مکان دیدنی نیست. چند سنگ است و بیابان خشک. یک چنین سرزمینی خانه خداست. امّا اگر این خانه مثلاً در سوئیس بود، یا در یک کشور دیگری که سرشار از باغ و مناظر زیبا بود، امتحان محقق نمیشد؛ بلکه همه دلشان میخواست به آنجا بروند و آن مناظر را تماشا کنند. اینهم یک نوع امتحان است که در یک بخش دیگر از این خطبه بیان شده است.
در همین خطبه در رابطه با امتحان میفرماید: «... وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَكُم»: تاریخچه مؤمنین قبل از خودتان را مطالعه کنید. به تعبیر بنده: در گذشته اکثریت مؤمنین، کسانی بودهاند که با گرفتاری زندگی کردهاند و زندگی مرفّه، آرام و آسودهای نداشتهاند؛ «كَیْفَ كَانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَ الْبَلَاءِ أَ لَمْ یَكُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلَاءً وَ أَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالًا»؛ آیا اینان بارشان از همه سنگینتر نبود؟ آیا دستشان از همه خالیتر نبود و تنگدستتر از دیگران نبودند؟ بعد حضرت به بنی اسرائیلی که در چنگال فرعونیان بَرده بودند، مثال میزند: «اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیدا»:؛ با اینکه فرزندان پیغمبران بودند، ولی فرعونیان اینان را به بیگاری و بردگی کشیدند. این امر برای اینان امتحان بود. حضرت میفرمایند: «... حَتَّى إِذَا رَأَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِی مَحَبَّتِهِ وَ الِاحْتِمَالَ لِلْمَكْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَكَانَ الذُّل؛ ...»؛ وقتی خدا دید که این گروه از بنیاسرائیل با اینکه در چنگال فرعونیان اسیرند، بر بلای خدا صبر میکنند و دست از دینشان بر نمیدارند، و فرعونی و بت پرست نمیشوند، و وقتی خدا دید اینان جداً صبر میکنند، و این همه به خاطر دوستی و محبّت خدا بود، خداوند از آن سختیها، فرجی بر اینها قرار داد و ذلّت آنها را تبدیل به عزّت کرد. این همه سختی را برای چه تحمّل کردند؟ حضرت امیر میفرمایند: «فِی مَحَبَّتِهِ»: برای اینکه خدا را دوست داشتند و در راه محبّت خدا سختیها را تحمل کردند. کار به جایی رسید که فرعونیان غرق شدند و اینان نجات پیدا کردند.
اینها نمونههایی از امتحان بود که تنها در یک خطبه از نهج البلاغه ذکر شده است. حضرت در این خطبه به ذکر نمونه امتحانات از پیش از خلقت آدم تا پایان این عالم پرداخته است، که همه ما نیز مورد این امتحانات قرار میگیریم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1؛ . الحجر / 29.
2؛ . الحجر / 33.
3؛ . الاعراف / 12.
4؛ . المومنون /55و56.
5؛ . الزخرف / 31.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/11/14 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه اخیر موضوع بحثمان فتنه و امتحان بود. نمونههائی از آیات کریمه قرآن و بخشهائی از فرمایشات امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه را تلاوت کردیم و توضیحات مختصری در اطراف آن عرض کردیم.
وقتی موارد فتنه و امتحان را ملاحظه میکنیم مخصوصاً در خود قرآنـ به مواردی برمیخوریم که از طرف خدا معین شده و آنها قطعاً واقع خواهند شد؛ مثلاً وقتی میفرماید: «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة ...»1: اموال و اولاد شما وسیله امتحان هستند، اینها را خدا وسیله امتحان قرار داده است و برای همه هم وسیله امتحان میباشند.
موارد دیگری هم وجود دارد که امتحان خاصّ است. این موارد نیز چنین هستند که وقتی خدا آنها را وسیله امتحان برای کسی قرار میدهد، دیگر نمیتوان آنها را تغییر داد و خواهناخواه، واقع خواهند شد؛ مثل امتحاناتی که برای حضرت ابراهیم - علی نبینا و آله و علیه السّلام - اتّفاق افتاد: «وَ إِذِ ابْتَلى؛ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ؛ ...»2.
در این موارد، امتحان کننده و فاعلِ فتنه، خداست. حتّی گاهی قرآن امور کوچکی را به عنوان فتنه معرّفی میکند که انسان تعجّب میکند. در سوره مدثّر میفرماید: «عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَر»3: موکّلین دوزخ نوزده نفرند؛ بعد میفرماید: «... وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً ...»4؛ : اینکه ما میگوئیم: عدّه آنها نوزده نفر است، خود این گفتن، برای شما امتحان است؛ چرا؟ چون در کتابهای سابق هم این مطلب آمده بود، و بیان آن موجب میشود تا مؤمنین یقین پیدا کنند که این مطلب صحیحی است و بر ایمانشان افزوده شود، و بگویند: خدا فرموده، پس درست است: «... لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً ...».5؛ امّا آنها که ریگی به کفش دارند میگویند: عدد نوزده چه خصوصیتی دارد؟ چرا کمتر یا بیشتر نشد؟ اینها امتحاناتی است که خداوند حتّی در این امور جزئی، پیش میآورد. ما باید حواسمان جمع باشد که همه امور این عالم برای ما امتحان است، و وظیفه ما در مقابل این موارد آن است که سعی کنیم امتحان درستی پس دهیم.
علّت اینکه خداوند متعال این موارد را ذکر میکند و میفرماید: ما انواع و اقسام امتحانات را برای شما پیش میآوریم، چیست؟ این تذکّر یک حکمت کلّی دارد و خیلی هم روشن است. وقتی معلّم اعلام میکند که فلان روز امتحان است، معنایش این است که به دانش آموزان و دانشجویان هشدار میدهد که درسهایتان را خوب بخوانید، کسب آمادگی کنید، غفلت نکنید و روز امتحان را فراموش نکنید تا در امتحان قبول شوید. درس بخوانید تا بتوانید درست جواب دهید. برای پاسخ دادن، خودتان را آماده کنید.
خداوند به خاطر لطف بینهایتش، این امتحانها را قرار داده، تا وسیله تکامل انسان باشد. اگر امتحان نبود، خوب و بد از هم شناخته نمیشد و کسی استحقاق پاداشی پیدا نمیکرد. خود این امتحان کردن، لطف خداست؛ و اعلام اینکه امتحان میکنیم، لطف دیگری است، و اشاره به موارد آن و گفتن اینکه با چه اموری شما را امتحان میکنیم، لطف سومی است. البته اگر عین سؤال را بگویند، به این صورت که فردا فلان ساعت، با فلان کار شما را آزمایش میکنیم، در این صورت، امتحان، امتحان جدّیای نخواهد شد. امتحان باید مقداری مجهول و مبهم باشد تا حقیقتاً امتحان باشد. لذا به طور کلّی میگویند: شما امتحاناتی در پیش خواهید داشت و این امتحانات از فلان قبیل خواهد بود؛ مثلاً در مال، در مقام، در فرزند و همسر و ... خواهد بود. پس فایده بیان آن دسته از امتحانات إلهی که به یک تعبیر، مستقیماً از طرف خدا انجام میگیرد، این است که ما برای پاسخ دادن به امتحان، آمادگی داشته باشیم تا مردود نشویم.
نمونه این هشدارها در سوره اعراف آمده است که میفرماید: «یا بَنی؛ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ...»6: مبادا شیطان شما را فریب دهد و مورد فتنه قرار دهد، آن چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد. در این آیه شریفه فتنه به شیطان نسبت داده شده، چون وسیله امتحان در اینجا شیطان است. آنچه باعث خروج آدم و حوّا از بهشت شد، وسوسه شیطان بود. قرآن کریم میفرماید:؛ «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى؛ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا یَبْلى»7: گفت: میخواهم شما به یک زندگی ابدی و یک سلطنتی که کهنه شدنی نیست، برسید، و قسم خورد که من خیر شما را میخواهم: «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَكُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»8. به این وسیله آدم و حوّا را فریب داد. حال حقیقت این داستان چه بود؟ در چه عالمی اتّفاق افتاد؟ شیطان چگونه توانست آنها را فریب دهد؟ آیا تکلیف بود یا خیر؟ اینها مباحثی است که بزرگان مطرح کردهاند و علاقهمندان میتوانند مطالعه و استفاده کنند. آنچه که مورد احتیاج ماست این است که بالأخره شیطان انسان را فریب میدهد. در اینجا خدا هشدار میدهد که شیطان پدر و مادرتان را فریب داد، مراقب باشید که شما را فریب ندهد. پس ذکر این امتحانات، هشداری است برای اینکه ما آمادگی پیدا کنیم.
دامنه فتنه و امتحان این همه گسترده است و شامل موارد مختلفی میشود. خدای متعال بر ما منّت میگذارد که به ما میگوید: مراقب باشید! این دنیائی که شما در آن یک عمر زندگی میکنید، که نسبت به عمرِ آخرت از یک چشم بر هم زدن هم کمتر است، دار امتحان است.
خداوند این هشدار را به صورتهای مختلف بیان میکند. میگوید: فقرتان، ثروتتان، بعثت انبیاء، رفتن انبیاء، همه امتحان است. رفتن انبیاء از این جهت امتحان است که معلوم شود، بعد از رفتن ایشان، ایمانتان را حفظ میکنید، یا به کفر و جاهلیت بر میگردید: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى؛ أَعْقابِكُم؛ ...»9.
به هر حال حقیقت این عالم، مجموعهای از امتحانات برای انسان است، و این امتحاناتی که خداوند متصدی آنها است و او آنها را انجام میدهد، قطعاً واقع خواهد شد. وظیفه ما این است که خودمان را برای جواب دادن به این امتحانات آماده کنیم.
اما یک دسته دیگر از فتنههاست که به دست آدمیزاد به وجود میآید؛ یعنی خداوند اینها را مستقیماً ایجاد نمیکند، بلکه فتنههائی است که بشر ایجاد میکند. این دسته از فتنهها عمدتاً فتنههای اجتماعی است. البته در اینجا نیز نهایتاً یک امتحان إلهی خواهد بود؛ چراکه به هر حال ما نسبت به اینها یک وظیفهای داریم و باید به وظیفه عمل کنیم. امّا در اینگونه فتنهها، ما میتوانیم سعی کنیم که وارد فتنه نشویم و فتنه ما را فرانگیرد و ناخواسته به فتنه کشانده نشویم. مخصوصاً اینکه این فتنهها خیلی پیچیدهتر و عواقب آنها خیلی سختتراست. سرانجام این فتنهها به جاهائی میرسد که تشخیص حقّ و باطل در آن مشکل است. در اینگونه فتنههاست که از اوّل هشدار میدهند که چنین اموری در کار است، مراقب باشید که شما عامل فتنه نشوید. شیاطین میخواهند شما را به کارهائی وادار کنند، که نتایج آن برایتان روشن نیست. وظیفه ما در این فتنهها، این است که سعی کنیم حتّی المقدور در ایجاد اینگونه فتنهها درگیر نشویم.
ذکر این مطالب علاوه بر اینکه هشداری است تا انسان را برای امتحان آماده کند، همچنین هشداری است برای پیشگیری در وقوع فتنه و گمراه شدن به وسیله فتنه. اینجاست که هم در قرآن کریم و هم مفصّلاً در فرمایشات امیرالمؤمنین و سایر ائمه اطهار - علیهم السلام - اشاراتی شده است. امّا آنچه در نهج البلاغه آمده، مجموعهای است که بنده به این وسعت در جای دیگر ندیدهام. حضرت علی- علیه السلام - مفصّلاً و به صورتهای مختلف، برای مردم بیان میکنند که فتنههائی به دست خود آدمیزادها به وجود میآید و در چنین حالی ممکن است شما خودتان، ناخودآگاه عامل فتنه شوید؛ یعنی ابزاری در دست شیطان شوید، به طوری که خودتان نمیفهمید چه میکنید. دستی از پشت پرده شما را وسیله فتنه قرار میدهد و نهایتاً هم خودتان گمراه میشوید و هم دیگران را گمراه میکنید و به جهنّم میکشانید. اینجا باید بیشتر حواس انسان جمع باشد.
میرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه فتنهها را، از قبل از ظهور پیامبر اسلام نقل میفرماید: «... وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِین؛ ...»10: آن وقتی که خداوند پیامبر را مبعوث فرمود، مردم درگیر فتنه؛ عجیبی بودند که باعث شده بود، رشتههای دین از هم گسسته شود و پایههای یقین منهدم شود. امکان نداشت به راحتی راه صحیح را یافت و به حقّ، یقین پیدا کرد. وقتی رشتههای دین از هم گسسته شود، مردم گمراه، مشرک و بی دین میشوند. وقتی زمینههائی برای یقین وجود ندارد، حداقل این است که به شک میافتند. شبههها و شکوک، اطرافشان را میگیرد و نمیدانند چگونه از این شبههها خارج شوند.
همچنین حضرت به موارد زیادی از اینگونه فتنهها که مربوط به زمان خودشان است، اشاره و عامل آنها را شیطان معرفی میکنند. میفرماید: شیطان پیادهنظام و سوارهنظامهائی دارد. فریاد کشیده و اینها را فراخوانده و علیه شما صفآرائی کرده است. این بیان یک تعبیر ادبی است؛ اما هر مجاز یا استعارهای، مبتنی بر یک حقایقی است. در وراء این تشبیهها و استعارهها باید یک حقیقتی باشد که این تشبیه بر آن صادق باشد. معلوم میشود که شیطان در میان انسانها، هم پیادهنظام دارد و هم سوارهنظام. اگر بخواهیم مطابق فرهنگ روز صحبت کنیم باید بگوئیم: هم سختافزار و هم نرمافزار دارد. هم جنگ نظامی میکند و هم جنگ نرم. هر دو راه را دارد. هم فتنههای نظامی برپا میکند، یعنی کسانی را به جان هم میاندازد که علیه یکدیگر اسلحه بکشند، و هم فتنههای نرم ایجاد میکند، یعنی انقلابهای نرم را هدایت میکند. در آن زمان هنوز چند سالی بیشتر از وفات پیغمبر اکرم(ص) نگذشته بود، که این فتنهها به دست شیطان و به رهبری وی ریشهگرفت. امیرالمؤمنین به صورتهای مختلفی، هم هشدار میدهد، هم گله میکند و از دست مردم مینالد، و هم نسبت به عاقبت آن نگران است که به کجا خواهد انجامید. میفرماید: «أَلَا وَ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَه؛ ...»11: (خیل یعنی سوارهنظام و رجل یعنی پیادهنظام) شیطان فراخوان کرده و همه اتباعش و کسانی که زیردستش هستند، چه به صورت افراد نظامی و دارای سلاح و چه کسانی که با وسوسه و افکار و شبهات و ... مردم را منحرف میکنند، را فراخوانده است. اینها در مقابل شما صفآرائی کردهاند.
حضرت در ادامه میفرماید: «وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی؛ مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَیَّ...»: من بصیرت خودم را با خود دارم. نه خودم عمداً کار را بر خودم مشتبه کردم ـیعنی نفسم مرا فریب دهد و عمداً اشتباه کنم و چیزی که میدانم باطل است، آنرا حقّ جلوه دهمـ و نه کسی توانسته امر را بر من مشتبه کند. من با بصیرتم میبینم که چه میکنم و میدانم چه کار باید بکنم. برای امیرالمؤمنین - علیه السلام - قبولاندن این حقایق به مردم بسیار سخت بود. برای ایشان سخت بود به مردم بفهماند که من اگر شمشیر میکِشم و هزاران نفر نمازخوان را میکُشم، این تکلیف من است و باید این کار را انجام دهم.
در طول چند سال حکومت علی - علیه السلام - ببینید چه جریاناتی پیش آمد. در جنگ صفین، در جنگ جمل و در جنگ نهروان، مهمّترین مشکل علی همین امر بود. در جنگ جمل آمدند و به او گفتند: ما میدانیم تو داماد پیغمبری و پیغمبر تو را دوست میداشت. تو آدم خوبی هستی و به اسلام خدمت کردهای؛ امّا در مقابل تو زبیر، طلحه و همسر پیغمبر هستند. از کجا معلوم که تو درست میگوئی؟ شاید امر بر تو مشتبه شده است! اینکه میفرماید:؛ «وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی ...»، این جمله خیلی معنا دارد؛ یعنی شما اهل بصیرت نیستید. من اشتباه نمیکنم. من میفهمم چه میکنم. بعد در جنگ صفین قرآنها را سر نیزه کردند و نهایتاً پیشنهاد حکمیت داده شد. باز همینهائی که از شاگردانش بودند و پای منبرش میآمدند و سالها با او در ارتباط بودند، شمشیر کشیدند و گفتند: یا حکمیت را میپذیری، یا تو را میکشیم. وقتی فریاد میزند:؛ «وَ إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی ...»، باید بفهمیم چه خون دلی میخورد که میگوید: من میفهمم چه کار باید بکنم؛ امّا امر بر شما مشتبه شده است.
کار به جائی کشید که در جنگ نهروان اصحاب خود علی و همانهائی که در جنگ صفین در رکاب او بودند بر روی او شمشیر کشیدند. تا آنجا که ایستاد و چهار هزار نفر از اصحاب خودش را که در جنگ صفین از یارانش بودند، را از دم شمشیر گذراند. بسیاری از مردم تعجّب میکردند و میگفتند: اینها نماز خوان، روزه گیر و حافظ قرآن هستند و پینهها بر پیشانی دارند. چطور علی جرأت میکند که اینها را بکُشد؟
همان علی که برای گریه طفل یتیمی ناله میکرد، و برای اینکه خلخال از پای دختری ذمی کشیده بودند، گفت: اگر مسلمان از این ماجرا دقّ کند و بمیرد، جا دارد، شمشیر میکِشد و چهار هزار نفر از مسلمانان نماز خوانی که تا دیروز به حمایت او شمشیر میزدند را میکُشد. چنین کاری هم خیلی قدرت و هم خیلی بصیرت میخواهد؛ لذا فرمود: «... أَیُّهَا النَّاسُ فَإِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی؛ ...»12: من چشم فتنه را درآوردم که غیر از من کسی جرأت این کار را نمیکرد. فتنه اینگونه است. به جائی میرسد که گاهی نزدیکترین مؤمنین و باهوشترین افراد کم میآورند. شخصی همچون علی و مؤید من عندالله باید باشد، که بداند در چنین موقعیتی چه باید کرد و چگونه باید چشم فتنه را درآورد. اگر این جریان ادامه پیدا کرده بود، معلوم نبود من و شما امروز چیزی از اسلام بدانیم. اگر خوارج حاکم شده بودند، و علی را زودتر از نوزدهم رمضان ضربه زده بودند، معلوم نبود چیزی از اسلام باقی بماند. با وجود چنین افرادی که میخواستند با ذهن و فکر خودشان و هر روز با یک فکری جامعه را اداره کنند، برای اسلام چه باقی میماند؟ علی - علیه السلام - اینها را قلع و قمع کرد تا جریان سالم اسلام بر قرار شود. البته امتحان همیشه وجود دارد و کسانی در این امتحانها مردود خواهند شد؛ امّا اینان بزرگترین مانعی بودند که دیگران راحت فریبشان را میخوردند. اگر کافر یا منافقی مخالفت میکرد، مخالفت با او مشکل نبود، و همه فریبش را نمیخوردند. امّا این حافظان قرآن، با آن پینههای پیشانی، با آن شب زندهداریها، با آن مناجاتها و عبادتها، مردم را فریب میدادند. خیلی از آنها هم نمیفهمیدند. البته ما نباید درباره باطن آنها قضاوت کنیم. قضاوت دست خداست و در روز قیامت به حساب همه خواهد رسید؛ امّا علی الظاهر خیلی از اینها هم از سرانشان که یک عدّه شیاطین بودند، فریب خورده بودند و به این دام جهالت افتاده بودند.
أَعَاذَنا اللهُ وَ إیَّاکُم إن شَاءَ الله
1؛ . التغابن / 15 .
2؛ . البقره / 124.
3؛ . المدثر / 30.
4؛ . المدثر / 31.
5؛ . همان.
6؛ . الاعراف / 27.
7؛ . طه / 120.
8؛ . الاعراف / 21.
9. آل عمران / 144 .
10. نهج البلاغه، خطبه 2 .
11. همان، خطبه 10.
12. همان، خطبه 93.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/11/28 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه گذشته بحث امتحان و فتنه را مطرح کردیم و بخشی از آیات و و روایاتی که در این زمینه بود، به اندازهای که خداوند متعال توفیق داد، را تلاوت کردیم.
گاهی به امتحان، فتنه و الفاظی مشابه آن، گفته میشود. امّا آنطور که از بررسیهای لغتشناسانه برمیآید، در اصل ریشه فتنه، به یک معنا، معنای سختی، آشفتگی، گرفتاری و امثال اینها نهفته است؛ ولی ویژگیهائی که در واژه فتنه ملحوظ است و غالباً به ذهن متبادر میشود، در امتحان، اختبار و ابتلا، این اندازه ملحوظ نیست. این طور الفاظ که کمابیش با هم مشابهتهائی دارند، و در مقام استعمال برخی از آنها امتیازاتی دارند، را معمولاً با مسامحه، مترادف میگویند.
به هر حال خدای متعال اموری را برای انسان پیش میآورد که انسان بر سر دو راهی قرار گیرد و مجبور باشد یکی را انتخاب کند. این امور گاهی مستقیماً به خدا نسبت داده میشود، و گفته میشود: خدا این امور را وسیله امتحان قرار داده؛ است، یا خدا خودش میگوید: ما اینها را فتنه قرار دادیم. مثلاً در مورد ناقه ثمود، خدای متعال میفرماید: «إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً ...»1. وقتی آنها درخواست کردند که ناقه از کوه بیرون بیاید، خدای متعال فرمود: ما این کار را انجام میدهیم و این ناقه را بیرون میآوریم؛ ولی این یک فتنه است؛ یعنی وسیله آزمایشی است، که آیا ایمان میآورید یا لجبازی میکنید و عناد میورزید. به هر حال در برخی موارد به طور صریح، خداوند میفرماید: این کار ماست و من اینها را فتنه قرار دادم.
در بعضی موارد هم فتنه به شیطان نسبت داده میشود. مانند این آیه شریفه که میفرماید: «یا بَنی؛ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّة ...»2: مبادا شیطان شما را ؛ مورد فتنه قرار دهد. در اینجا فتنه کننده، شیطان است. در بعضی موارد، فتنه به انسانها نسبت داده شدهاست. در سوره عنکبوت میفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّه؛ ...»3: بعضی از مردم وقتی مورد اذیت و آزار قرار میگیرند، این سختیهائی که از ناحیه مردم متوجّه آنها میشود را، مثل عذاب الهی تلقی میکنند؛ یعنی خیلی برایشان ناگوار است و در مقابل اینها به زانو در میآیند.
حاصل اینکه سه گونه نسبت وجود دارد: 1. فتنهای که به خدا نسبت داده میشود؛ 2. فتنهای که به شیطان نسبت داده میشود؛ 3. فتنهای که به مردم نسبت داده میشود.
آیا موارد اینها فرق میکند؟ یعنی آنجائی که به مردم نسبت داده شدهاست، دیگر به خدا یا به شیطان نسبت داده نمیشود، یا امر به گونه دیگری است؟
ما با این روش تربیتی قرآن آشنا هستیم، که خدای متعال در یک روش تعلیم و تربیت، سعی میکند همه حوادثی که در عالم اتّفاق میافتد را، به خودش نسبت دهد. حتّی بادی که میوزد، بارانی که میبارد، گیاهی که میروید، همه اینها را به خودش نسبت میدهد. میگوید: «وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى؛ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»4. خدای متعال میگوید: ما ابرها را راندیم، ما آب را نازل کردیم، ما گیاه را رویاندیم، ما شما را روزی دادیم و...؛ همه حوادث را به خود نسبت میدهد. اصطلاحاً، این روش تعلیم را توحید افعالی میگویند. خدا میخواهد از راه این تعلیمات، بندگان را متوجّه این نکته کند که سررشته کارها به دست اوست؛ اگرچه هزاران واسطه وجود دارد، ولی شما نباید نسبت آنرا به ایجاد کننده اصلی فراموش کنید؛ بلکه او را باید اصل کار بدانید. امور دیگر نقش واسطه و مجرا را دارند. حتّی آنجائی که فاعلهای با اراده در کار هستند، باز خداوند فعل را به خود نسبت میدهد. این یک روشی است که در قرآن کاملاً دیده میشود. البته این معنایش این نیست که وسائط نقشی ندارند؛ ولی توجّه ما باید بیشتر به آن سببساز اصلی باشد.
البته روش تربیتی قرآن این است که معمولاً شرور را به خود انسانها، یا به موجودات دیگر، یا به شیطان نسبت میدهد: «... زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُم؛ ...»5. حضرت ایوب عرض کرد: «... مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»6: ؛ پروردگارا! این گرفتاریها را شیطان برای من فراهم کردهاست. معمولاً قرآن شرور را به خدا نسبت نمیدهد. قرآن یک نوع ادب را به بشر میآموزد که انسان بدیهایش را همیشه متوجّه خودش کند. گاهی صریحاً میفرماید: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك؛ ...»7: هر خیری از خداست و بدیها از ناحیه خودت است. حضرت ابراهیم نیز در مقابل نمرود، وقتی میخواست خدا را معرفی کند، گفت:؛ «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین»8. بیماری را به خدا نسبت نداد؛ بلکه گفت: وقتی مریض شدم، خدا مرا شفا میدهد. این یک ادب است که انسان در مقام عبودیت بدیهایش را از خودش ببیند.
چون در فتنه بیشتر توجّه به مشکلات و گرفتاریها و ابهامهاست، عموماً در موارد شرّ به کار میرود و اینها به غیر خدا نسبت داده میشود. البته گاهی در موارد خیر هم به کار میرود ولذا نسبت فتنههای خیر به خدا نفی نمیشود؛ ولی به هر حال با آن دید توحیدی همه اینها انتساب به خدای متعال دارد.
در مواردی که خدا فتنه را به انسانها نسبت میدهد، باز نسبت این موارد به شیطان نفی نمیشود. مثل بسیاری از معصیتها که از انسان سر میزند و در همه این موارد میگوئیم: شیطان آدمها را فریب داد. قرآن هم میفرماید:؛ «یا بَنی؛ آدَمَ لایَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّة ...»9. نکته جالب این است که، بیرون کردن آدم و حوّا از بهشت را به شیطان نسبت میدهد، و میگوید: او بود که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، چون وسوسه او در این کار مؤثر بود. هر کس به هر اندازه که در فعل اثر دارد، میتوان آن فعل را به او نسبت داد. معصیت هم از آن جهت که غالباً در اثر وسوسههای شیطان انجام میگیرد، میتوان آنرا به شیطان هم نسبت داد و گفت: شیطان ما را به این کار وا داشت. چون وسوسه شیطان در پیدایش فعل مؤثر بوده، این نسبت هم صحیح است. امّا معنایش این نیست که ما دیگر مقصّر نیستیم.
قرآن در رابطه با اینکه نقش ما و نقش شیطان در معصیت چه اندازه است، از قول شیطان میفرماید:؛ «؛ وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِیَ عَلَیْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی؛ ...»10: من بر هیچ یک از شما تسلط نداشتم. کار من این بود که به شما وعده میدادم و بعد هم خلف وعده میکردم. میگفتم این کار را انجام بده، خیلی لذّت دارد. وقتی انجام میدادید، میدیدید که چنین خبری هم نبود. بارها امتحان میکردید، باز هم فریب میخوردید. کار من همین بود؛ یعنی شیطان نمیتواند کسی را مجبور به معصیت کند، مگر کسی که خودش را در اختیار شیطان قرار دهد. کسی که زمام اختیارش را به دست شیطان دهد، شیطان سوارش میشود و هر جا بخواهد، او را میبرد. «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»11: تسلط او بر کسانی است که او را به ولایت بر خودشان میپذیرند. ترجمه ساده آن یعنی طوق بندگی او را به گردن میاندازند. چنین کسانی تسلیم شیطان میشوند، و شیطان هم بر آنها مسلط میشود، و الّا ابتدائاً شیطان نمیتواند هیچ کسی را به زور وادار به گناه و انحراف کند. پس آن فتنههائی که موجب گمراهی میشوند و آن امتحانهائی که موجب مردود شدن میشوند، همه به شیطان هم نسبت داده میشود. یعنی شیطان به انسان کمک میکند که راه بد را انتخاب کند و توجّه به عواقب گناه نداشته باشد و عقل خودش را زیر پا بگذارد. در این جا چون شیطان هم کمک میکند، به او هم نسبت داده میشود.
امّا مجموع این عالم، دستگاهی است که خدا بر پا کرده است. انسان را با فطرت الهیاش، با غرایزش و با عقلی که به او دادهاست و عواملی چون انبیاء که به طرف خیر دعوت میکنند و عواملی مانند شیاطین انسی و جنّی که انسان را به طرف شرّ دعوت میکنند، همه اینها، دستگاهی است که خدا برقرار کردهاست. پس همه اینها را در یک مرحله عالیتر و با نگاه توحیدی، میتوان به خدا نسبت داد. خداست که انسان را میآزماید، و وسیله پیروزی در آزمایش، یا شکست در آزمایش را فراهم میکند. «... إِنْ هِیَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ ...»12. با این دید اضلال هم به خدا نسبت داده میشود؛ چون وسیله اضلال، شیطان بود و شیطان را خدا آفریده و قدرت گمراه کردن را به او داده است. پس این نسبتها همه صحیح است و هیچ کدام دیگری را نفی نمیکند.
آنچه که بیشتر در این چند جلسه مورد نظر است، فتنههای اجتماعی است که عامل مباشر آن انسانها هستند. ولی معنای مباشر بودن انسان، این نیست که شیطان مقصّر نیست؛ زیرا در هر گناه و رفتار غلطی شیطان نقشی دارد، نقش تقویت کننده، گمراه کننده و تزیین کننده. نقش اصلی شیطان این است که گناه را در نظر انسان خیلی لذّتبخش جلوه میدهد. بسیار بیشتر از آنچه واقعیت دارد:؛ «... زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُم؛ ...»13.
پس عوامل مختلفی در فتنههای بشری نقش دارند؛ امّا آن نقش اصلی که موجب میشود شخص مورد مؤاخذه قرار گیرد و باید جوابش را بدهد، آن نقشی است که خود انسانها دارند. اینگونه نیست که چون شیطان در اغوا نقش داشته است، در قیامت برای ما عذری شود و مسؤولیت از دوش ما برداشته شود.
از آنجاکه هر حادثهای که اتفاق میافتد، انسانهای دیگر نسبت به آن تکلیفی دارند، در فتنههای انسانی هم - که نهایتاً به امتحان خدا بر میگردد - اولاً باید مواظب باشیم که در فتنه واقع نشویم؛ یعنی گمراه نشویم و خودمان عامل فتنه نباشیم. ثانیاً بعد از وقوع فتنه، سعی کنیم که آنرا خاموش کنیم و آنهائی را که گمراه شدهاند، نجات دهیم. معنای امتحان بودن این حوادث، همین است که در مقابل آنها یک وظیفهای داریم.
این حوادث انسانی که به یک معنا مصداق فتنه الهی و به یک معنا فتنه شیطانی است، به دو صورت انجام میگیرد:
1) وسیله امتحان در بعضی از این موارد، مستقیماً امری دینی نیست؛ یعنی گاهی آنچه که منشأ فتنه میشود، یک امر دنیوی است؛ مثل اکثر اختلافاتی که بین گروههائی از انسانها بر سر اموال، ریاست، مسائل جنسی و امثال اینها اتّفاق میافتد. این نوع فتنه سه محور عمده دارد: 1. مال، 2. مقام، و 3. شهوت. وقتی بسیاری از گرفتاریها، جنگها، کشت و کشتارها که در طول تاریخ واقع شدهاست را ریشهیابی میکنیم، میبینیم منشأ آنها همین امور است. یا میخواهند اموال دیگران را تصرف کنند، یا میخواهند بر دیگران سیادت و آقایی داشته باشند، و یا مسائل جنسی است. جامع این سه محور، حبّ دنیا است. البته جهت امتحان الهی بودنش، این است که خدا به وسیله مال یا مقام یا مسائل جنسی –از آن جهت که امر و نهی ؛ الهی به آن تعلق میگیرد، و نتیجهاش موجب ثواب و عقاب اخروی میشود- فرد را امتحان میکند؛ به این نحو که وقتی این درگیریها پیش میآید، آیا مرتکب حلال میشوند یا حرام؟ پس موضوع امتحان ابتدائاً مسائل دنیائی است. یعنی دعوا بر سر این است که یکی میگوید: این مال من است، من باید داشته باشم و دیگری میگوید: من باید داشته باشم. صحبت بر سر حلال و حرام بودن نیست؛ صحبت بر سر این است که یکی میگوید: من باید رئیس باشم و دیگران باید از من اطاعت کنند، و دیگری میگوید: من باید رئیس باشم. البته این یک طیف وسیعی از مراتب دنیاپرستی را شامل میشود. مراتب ساده آن از اجتماعات کوچک مثل یک خانواده یا یک روستا شروع میشود تا میرسد به آنجا که بگوید: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»14.
2) یک بخشی از این امتحانات، یا فتنههای اجتماعی و انسانی اموری است که مستقیماً مربوط به دین است. یعنی آنچه ابزار و موضوع فتنه و درگیری میشود، خود مسئله دین است.
مثلاً در درون یک دین، طرفداران دو مذهب بر سر این که مذهب من حقّ است یا مذهب تو، با هم درگیر میشوند. اینجا صحبت این نیست که چه کسی رئیس باشد. البته شیطان در مراحل بعد، همه اینها را مخلوط میکند؛ ولی آغاز کلام از اینجاست که آیا این مذهب حقّ است یا آن مذهب؟ این هم یک نوع فتنه است. فتنهای که مستقیماً مربوط به دین باشد، بسیار مهلک و خطرناک است و هیچ کس از درگیری در این فتنه و کمک کردن به این فتنه معذور نیست. فتنه در دین، فتنهای است که موجب شود، دین کسی از او سلب شود. این فتنهای است که از کشتن بدتر است. کسی را بکُشند، برای او بهتر از این است که دین او را از دستش بگیرند و او را گمراه کنند؛ زیرا با کشتن او، نهایتاً چند روز زندگی دنیا را از او گرفتهاند، و چه بسا بعد از این دنیا به بهشت رود و آمرزیده شود. امّا وقتی دین او را میگیرند، مستقیماً با سعادت و شقاوت او سر و کار دارد. قرآن کریم در یک جا میفرماید: «... الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل؛ ...»15، و در یک جا میفرماید:؛ «... الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل؛ ...»16، و در جای دیگر میفرماید:؛ «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ یَكُونَ الدِّینُ كُلُّهُ لِلَّه؛ ...»17.
این مهمترین نوع فتنه است که مستقیماً با سعادت و شقاوت انسان سر و کار دارد، و هیچ کس هم در آن معذور نیست. یعنی پایههای دین حقّ، آن قدر روشن است که اگر کسی ضروریات دین را انکار کند از او پذیرفته نمیشود؛ مگر این که در شرایطی باشد که واقعاً قاصر باشد و عقلش نرسد و به گوشش نخورده باشد. یا در یک شرایطی واقع شده باشد که اصلاً احتمال خلاف مذهب خودش را ندهد. امّا برای کسی که در اجتماع متمدّنی زندگی میکند، افتادن در دام فتنه دین، مساوی با شرک و کفر است. در بسیاری از روایات، فتنهای که در قرآن آمده است را، به شرک یا به کفر تفسیر کردهاند. این تفسیر مربوط به فتنهای است که هیچ کس از آن معذور نیست و این خطرناکترین فتنهها است؛ یعنی فتنهای که در آن عدهای گمراه شوند و به راه حقّ نرسند. این همان هدفی است که شیطان دنبال میکند: «... لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»18. نهایت آرزوی شیطان این است که هر چه بیشتر انسانها گمراه شوند؛ اگرچه یک لحظه بیشتر باشد او به رقص در میآید و لذّتش در این است که انسانی را فریب دهد.
و صلی الله علی محمد و آله
1؛ . القمر / 27 .
2؛ . الاعراف / 27 .
3؛ . العنکبوت / 10 .
4؛ . الاعراف / 57 .
5؛ . الانفال / 48 .
6. ص / 41 .
7. النساء / 79 .
8. الشعراء / 80 .
9. الاعراف / 27 .
10. ابراهیم / 22 .
11. النحل / 100 .
12. الاعراف / 155 .
13. النمل / 24 .
14. النازعات / 24 .
15. البقره / 191 .
16. البقره / 217 .
17. الانفال / 39 .
18. ص / 82 .
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/12/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
موضوع بحث در چند جلسه گذشته فتنه بود. اندکی پیرامون مفهوم فتنه از لحاظ لغوی، کاربرد عرفی و شرعی بحث کردیم و اكنون دنبالة بحث را پی میگیریم.
قرآن کریم گاهی فاعلیت فتنه را به خدای متعال، گاهی به شیطان و در بسیاری از آیات، به انسانها نسبت دادهاست. حتّی در یک مورد فتنه به خود شخص نسبت داده شدهاست؛ یعنی به کسانی گفته شما خودتان موجب فتنه برای خود شدید. در آیه 13 و 14 از سوره حدید میفرماید: در روز قیامت عدّهای از ضعفاءالایمان و منافقین میبینند مؤمنین دارای نورانیتی هستند و به راحتی از صراط عبور میکنند؛ ولی خودشان در تاریکی به سر میبرند و جلوی پایشان را نمیبینند و نمیدانند کجا بروند. میبینند بسیاری از این مؤمنین از دوستان یا همسایگانشان بودهاند. در حالی که آن ها را صدا میزنند، میگویند: «... انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُم؛ ...»: نگاهی به ما کنید تا نور شما به ما هم بتابد و ما از نور شما استفاده کنیم. در جوابشان گفته میشود: «... ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا ...»: به پشت سر خود بازگردید و كسب نور كنید! بعد از توصیف این ماجرا میفرماید: اینها سؤال میکنند: مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟ مؤمنین جواب میدهند: بله شما در ظاهر همراه ما بودید،؛ «... وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ». مقصود ما عبارت «وَلَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ»؛ است، که فتنه را به خود اینها نسبت میدهد و میگوید: شما خود موجب فتنه خودتان شدید.
به هر حال در قرآن کریم، موردی که فتنه به عنوان یک امر اتّفاقی یا امری که فاعل جبری یا طبیعی داشته باشد، سراغ نداریم.
هر فاعل ارادی، از افعال ارادیاش هدفی را دنبال میکند. حال که فاعل فتنه (خدا یا شیطان یا انسان)، فاعلی ارادی است، این سؤال مطرح میشود که این فاعلهای ارادی چرا فتنه میکنند؟ چرا خدا در عالم فتنه ایجاد میکند؟ چرا اجازه میدهد که شیطان فتنهگری کند؟ چرا به انسانهائی که از شیاطین انس و اعوان ابلیس هستند، اجازه ایجاد فتنه میدهد؟
در ضمن بحثهای گذشته به جواب این سؤالات اشاره کردیم، که هدف از این امور، فراهم شدن زمینه برای آزمایش انسان است. از آنجا که انسان موجودی است که با اختیار، کار خویش را انجام میدهد، برای فراهم شدن زمینه انتخاب، باید دو عامل جاذبه، در دو طرف مختلف وجود داشته باشد، و یکی به یک طرف و دیگری به طرف دیگر جذب کند. در این جا انسان در نقطه صفر ایستادهاست و باید با اراده خود یک طرف را انتخاب کند. تا زمانی که حدّاقل دو عامل از دو طرف نباشد، زمینه انتخاب آزاد فراهم نمیشود. پس باید از یک طرف عقل انسان، راهنمائیهای انبیاء، و کمکهای فرشتگان باشد ـچون فرشتگان دائماً برای مؤمنین دعا میکنند، و قرآن در اوصاف حاملین عرش میفرماید: «... یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ»1: فرشتگان دائماً برای مؤمنین دعا و طلب رحمت میکنندـ و در مقابلِ این عوامل، باید عواملی هم از طرف مقابل باشد، تا تعادل حاصل، و زمینه انتخاب فراهم شود. بنابراین، امتحان یعنی فراهم کردن زمینههائی که انسان سر دو راهی واقع شود و یکی را انتخاب کند. این چنین نیست که فقط یک راه روشن وجود داشته باشد که مسیر را خود به خود مشخص کند؛ بلکه باید تأمل کرد و انتخاب کرد. گاهی هم انسان گیج میشود و نمیداند چه تصمیمیبگیرد؛ این فتنه است.
پس جواب اینکه چرا خدا ایجاد فتنه میکند، و یا به دیگران اجازه ایجاد فتنه میدهد، این است که این کار به خاطر امتحان انسانها است. همیشه خدا این فتنهها را داشته، تا آخر هم خواهد داشت.
اما صرف نظر از این تدبیر عام الهی که سنّت حاکم بر آفرینش انسان و زندگی او در این دنیا است، این سؤال مطرح میشود که شیطان چرا فتنه میکند؟ از نظر قرآن، شیطان یک موجود دارای شعور و مکلّف است، که سالها خدا را عبادت کرد؛ امّا وقتی به وسیله امر به سجده برای حضرت آدم امتحان شد، از فرمان خدا سرپیچی کرد و در این امتحان مردود شد. اکنون او عامل فتنه برای دیگران شده است و قسم خورد: «... لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»2. خدا هم به او مهلت داده که در این عالم، در مقابل عوامل هدایت (یعنی عقل، انبیاء و کمکهای فرشتگان)، زمینه گمراهی دیگران را فراهم کند. همان طور که انبیاء، اوصیاء و یارانی داشتند، و تربیت شدههای انبیاء در ادامه راه انبیاء به آنها کمک میکردند، شیطان هم انسانهایی را تربیت کرده؛ که آنها را در راستای هدفش به کار میگیرد، و آنها شیاطین انس میشوند. قرآن میگوید: آنها هم شیطانند ولو انسانند. وقتی جزء دار و دسته ابلیس شدند، آنها هم شیطان میشوند و در صدد اغوای دیگران بر میآیند. امّا چرا؟ خود شیطان علّت این کارش روشن است. ابلیس به خاطر تکّبری که نسبت به حضرت آدم داشت، گفت: اکنون که من به خاطر سجده نکردن به آدم، مطرود درگاه الهی شدم، انتقامش را از فرزندانش میگیرم و همه آنها را گمراه میکنم. علّت فتنهگری ابلیس کینهای است که نسبت به جنس انسان پیدا کردهاست. این منطق قرآن است که روشن و واضح است.
اما انگیزه انسانهائی که ایجاد فتنه میکنند، چیست؟ آنها که ذاتاً با انسانهای دیگر دشمنی ندارند. ابلیس کینه همه انسانها را در دل دارد و همه را اغوا میکند؛ امّا چرا بعضی انسانها، بعضی دیگر را اغوا میکنند و فتنه میانگیزند؟
آدمیزادهای فتنهگر، دو دسته هستند. یک دسته کسانی هستند که طوق بندگی ابلیس را به گردن انداختهاند و مَرکب ابلیس شدهاند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»3. از قرآن استفاده میشود که انسانهائی هستند که به اختیار خود، زمام امرشان را به دست شیطان میدهند. شاید برای ما تعجبآور باشد که چه طور ممکن است، آدم زمام کارش را به دست شیطان بدهد. گاهی عواملی باعث میشود که آدم خودش را در اختیار دیگری قرار دهد. نمونههای کوچکش (که زیاد اتّفاق میافتد) در محبّتهای افراطی است. کسی آن چنان کر و کور میشود که خودش را در اختیار محبوبش قرار میدهد و میگوید: هر چه تو بگویی! هر کار، راه، و رفتاری که او میگوید خوب و صحیح است! چه لباسی خوب است؟ آن لباسی که او میپوشد! شیطان هم یک جاذبههائی دارد. عدّهای، اگرچه خود شیطان را نمیبینند، امّا دست شیطان و ابزارهای در دست او (ابزار معاصی) را میبینند که جاذبههائی دارد، و خود را در اختیار شیطان قرار میدهند.
نمونه دیگر آن، که همه میتوانیم درست درک کنیم، افراد معتادند. افرادی که به دود، مواد مخدّر، مسکرات، اینترنت -که اخیراً به مخدّرها اضافه شده- یا بعضی از اعتیادهای دیگر، معتاد میشوند، نمونه کسانی هستند که به دست خود زمام کار خویش را به دست دیگری دادهاند. برخی افراد میگویند: ما تا شب فیلمیرا تماشا نکنیم، خوابمان نمیبرد. اینها از مصادیق «الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ»؛ هستند؛ یعنی ولایت شیطان را پذیرفتهاند و اختیارشان را به دست شیطان دادهاند و هر کاری او میگوید، انجام میدهند. البته خود شیطان را نمیبینند: «... إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُم؛ »4: شما او را نمیبینید، امّا او و همکارانش، شما را میبینند. کسانی که این گونه نوکر شیطان و ابزار دست او شدهاند، گویا دیگر اختیاری از خودشان ندارند. کسانی که اعتیادهای سخت پیدا میکنند، گاهی حاضر میشوند همه کاری انجام دهند، همه چیزشان را در اختیار دیگری قرار دهند، تا موادّ به دست بیاورند، همه چیز یعنی همه چیز! اینگونه افراد به همین صورت هم عادت کردهاند که دیگران را اغوا کنند. چون نمونههای اعتیاد به موادّ مخدّر را زیاد دیده و شنیدهایم، راحت میپذیریم؛ امّا اعتیاد به گمراه کردن دیگران؛ را اگرچه دیدهایم، ولی درست درک نکردهایم که اینهم گونهای اعتیاد است. عدّهای طوری شدهاند که طبیعت شیطانی پیدا کردهاند. دائماً میخواهند دیگران را اغوا کنند. اینها ملحق به ابلیس و به تعبیر قرآن شیاطین الانس هستند.
دسته دیگری هستند که به این حدّ نرسیدهاند؛ یعنی از شیطان تبعیت میکنند، امّا این طور نیست که چنین اعتیادی پیدا کرده باشند و کانّه اختیار از آنها سلب شده باشد. (کانّه که میگوئیم از این جهت است که این امور هیچ کدام جبر مطلق نیست؛ بلکه اختیارها و ارادهها ضعیف میشوند، و الّا اگر جبر شد، تکلیف هم نیست.) این دسته گاهی دیگران را به فتنه میاندازند و گاهی هم یک کارهای خوبی انجام میدهند. حتّی گاهی به دیگران کمک میکنند و دستشان را میگیرند تا از یک خطری نجاتشان دهند؛ ولی گاهی هم یک کارهای عجیب و غریبی میکنند. اینها چرا اینگونه عمل میکنند؟
این رفتار عوامل مختلف روانی دارد که احصاء آن مشکل است؛ ولی آنچه ما از قرآن استفاده میکنیم و از تجربههای عملی و مواردی که مورد تأیید روانشناسی است، به دست میآوریم، این است که مهمّترین –؛ نه، تنها- عامل این رفتار حسد است.
در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده که خیلی عجیب است. جای دارد که سؤال شود اصلاً قرآن این داستان ها را برای چه نقل کردهاست؟ میفرماید:؛ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»5: داستان فرزندان آدم را برای مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قربانی کردند. پیداست که در آن زمان که خود حضرت آدم پیغمبر بوده، یک مناسک عبادی از جمله قربانی هم داشتهاند. این دو برادر، یعنی جناب هابیل و قابیل قربانی کردند، و قربانی یکی قبول شد و یکی نشد. آن یکی که قربانیاش قبول نشد به برادر دیگر گفت: تو را حتماً خواهم کشت؛ چرا قربانی تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر دیگر گفت: تقصیر من نیست که قربانی تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قربانی تو را قبول کند. ولی او از روی حسد، کینه برادر را در دل گرفت و بالأخره او را کشت. این اولین داستانی است که در قرآن از آدمیزاد نقل شده؛ است و موضوع آن حسد است. یعنی آدمیزادها! بفهمید که امری در درون و در دل شما ممکن است به وجود بیاید که این همه فساد بر آن مترتّب شود. گناهی به این روشنی که هیچ توجیه عقلی ندارد.
میدانیم که قرآن، کتاب رمان، قصّه، یا تاریخ نیست؛ بلکه کتاب هدایت است. هدف قرآن از نقل این داستانها این است که ما بفهمیم حسد چقدر میتواند خطرناک باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت یعقوب و حضرت یوسف است. «إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى؛ أَبینا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفی؛ ضَلالٍ مُبینٍ»6. یعقوب پیغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهیم است. ایشان دوازده پسر دارد که همه پیغمبرزاده هستند. اینها دیدند که این برادر کوچک پیش پدر عزیزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، یوسف و بردارش را بیشتر از ما دوست دارد؛ این درست نیست. پسرها برای پدری که خود پیغمبر است، تکلیف معین میکنند! میگویند: پدر ما به خاطر اینکه آن دو برادر کوچکتر را بیشتر دوست دارد، در گمراهی آشکاری است. اکنون چگونه پدر را از این گمراهی درآوریم؟ راه حلّشان این بود که «اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبیكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحینَ»7: یوسف را بکشید تا یوسفی نباشد که پدر او را دوست داشته باشد. یکی دیگر از آنها که یک مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزمینی بفرستید که از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدمهای خوبی باشیم. اکنون که میبینیم پدر یوسف را بیشتر دوست دارد، نمیتوانیم آدم خوبی باشیم. یوسف را بکشیم تا آدم خوبی شویم؛ عجب راه خوبی!
چرا قرآن به این داستان اهمیت داده؛ است؟ برای اینکه بدانیم ممکن است در درون ما هم چنین چیزی باشد، و بفهمیم چه خطری دارد. آدم برادر خود را، برادری که باید مایه افتخارش باشد، به خاطر اینکه یک مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بیشتر دوست دارد، میکُشد! و عامل آن حسد است.
داستان بعد به زمان پیغمبر اکرم اسلام(ص) و دستگاه نبوّت و امامت مربوط میشود. قرآن میفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ ...»8. این آیه میتواند اشاره به این نکته باشد که بزرگترین عاملی که موجب به شهادت رساندن اهلبیت (ع) شد، حسد بود.
بنابراین اگر بگویم بزرگترین عامل فساد در طول تاریخ انسانها، حسد بودهاست،؛ حرف گزافی نگفتهایم.
پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، ما را از ریشههای فساد، از جهل، عصبیت، حسد و از سایر ریشههای کفر محفوظ بدار. دلهای ما را به نور ایمان و معرفت روشن بفرما!
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1؛ . غافر / 7 .
2؛ . الحجر / 39 .
3؛ . النحل / 100 .
4؛ . الاعراف / 27 .
5؛ . المائده / 27 .
6؛ . یوسف / 8 .
7؛ . یوسف / 9 .
8؛ . النساء / 54 .
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/12/12 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته درباره موضوع فتنه بحث میکردیم. یکی از مطالب گذشته این بود که در قرآن کریم، فتنه گاهی به خدای متعال، گاهی به شیطان و در بسیاری از موارد به انسانها نسبت داده شده است. نکته قابل تأکید این است که معنای این نسبتها، تقسیم فتنهها نیست؛ به این معنا که بعضی فتنهها کار خدا، بعضی کار شیطان و بعضی کار انسان است؛ بلکه به یک معنا همه آزمایشها به خدا هم نسبت دارد. این از مصادیق مسأله توحید افعالی است که آنچه در عالم واقع میشود، در یک نسبت عالیتری، به خدای متعال نسبت داده میشود.
در اینجا دو شبهه پیش میآید:
1. وقتی خدا به وسیله شیطان کاری را انجام میدهد، یعنی شیطان از طرف خدا مأمور است که این کار را انجام دهد؛ پس باید از خدا طلبکار هم باشد، و میتواند بگوید: من برای نقشه شما، کار میکنم و نباید مؤاخذه شوم.
2. اگر فتنهای که انسانها بر پا میکنند، یا فتنهای که شیطان انجام میدهد، به خدا هم نسبت داده شود، این باعث میشود که بعضی شرور به خدا نسبت داده شود؛ درحالیکه «... الْخَیْرُ فِی یَدَیْكَ وَ الشَّرُّ لَیْسَ إِلَیْك ...»1.
جواب را با یک مثال شروع میکنم. فرض کنید شما باید شخصی را ملاقات کنید تا به شما کمکی کند؛ ولی فکر میکنید که او در شهر دیگری زندگی میکند و باید سفر کنید تا او را ببینید. صبح از خانه بیرون میآیید که مثلاً با اتوبوس به دانشگاه، یا به دنبال کسب و کارتان بروید؛ یعنی با قصد و اراده خود برای انجام کاری از خانه بیرون آمدهاید. اتّفاقاً وقتی سوار اتوبوس میشوید، میبینید آن رفیقی که دنبالش بودید، پهلوی شما نشسته است. فکر میکردید باید رنج سفر را تحمل کنید یا چند روز معطّل شوید تا او را ببینید؛ امّا اتفاقاً او را میبینید. معمولاً اینگونه جریانات را میگوئیم: اتّفاقی پیش آمد؛ امّا با دید توحیدی، نه هیچ کدام از اینها، اتّفاقی، و نه هیچ کدام جبری است. شما که از خانه بیرون آمدید با نیت و اراده خودتان آمدید و کسی شما را مجبور نکرد. آن رفیق شما هم مجبور نبود بیاید. او هم در فکر خودش کاری داشته، و به خاطر آن به این شهر آمده بود، و این دو قضیه با هم تلاقی پیدا کردند. آموزه دینی این است که همه این حوادث یک تدبیر فوقانی دارد. یعنی شما با اراده خودتان از خانه بیرون میآیید. او هم با اراده خودش از خانه بیرون میآید و اصلاً در ذهنش نیست که شما هم هستید، یا با او کاری دارید؛ ولی اینجا یک تدبیر الهی، فوق تدبیر شما و او وجود دارد که شما باید همدیگر را ملاقات کنید. هیچ جبری هم در کار نیست. شما کار خودتان را کردید، و او هم کار خودش را کرد؛ امّا یک چیزی که خواسته شما و چه بسا خواسته او هم بوده، ولی به آن توجّه نداشته است، عملی میشود و یک نتیجه سوّمی تحقق پیدا میکند. آموزه دینی قرآنی ما این است که یک نقشه فوقانی، همه انسانها (با همه کثراتی که دارند) و عوامل دیگری که ما اصلاً از وجودشان خبر نداریم، مثل فرشتگان، جنّیان، و تأثیر و تأثّرات متقابلی که بین اینها و بین عوامل طبیعی است، را با هم تنظیم میکند. اینکه چهطور این هماهنگی صورت میگیرد، عقل ما نمیرسد. آن کسی میتواند چنین کاری کند که علم نامتناهی دارد. وقتی ما بخواهیم اموری را با هم تنظیم کنیم، باید خیلی فکر کنیم؛ امّا او احتیاج به فکر ندارد. علم او نامتناهی، و محیط بر همه چیز است، و در یک کلمه، آنچه از آغاز خلقت تا پایان واقع میشود، برای خدا تقدّم و تأخّر ندارد، همه را میداند و اراده او بر همه حاکم است. فهم این مطلب خیلی زمان میبرد؛ امّا قرآن اینگونه ترسیم میکند.
یکی از جاهایی که خوب میتوان فهمید که چهگونه اراده انسان با اراده خدا گویا در هم میآمیزد و متّحد میشود، داستان خضر در سوره کهف است. وقتی حضرت خضر میخواهد برای حضرت موسی توضیح دهد که چرا آن کشتی را غرق کرد، چرا آن جوان را کشت و چرا آن دیوار را تعمیر کرد، یکجا میگوید: «... فَأَرَدْتُ أَنْ أَعیبَها...»2: من خواستم که آن کشتی را معیوب کنم؛ یکجا میگوید: «فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْه...»3: ما خواستیم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر و بامحبّتتر به آن دو بدهد،؛ و یکجا میگوید:؛ «...فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا...»4؛ : پروردگار تو مىخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند. معنای این مطلب این نیست که یک جا اراده من است، یعنی اراده خدا نیست. یا آنجایی که اراده خداست، من هیچ کاره بودم؛ بلکه حضرت خضر آن کارها را انجام داد و میدانست که نتیجه چه میشود؛ امّا این کارها را، هم به خضر میتوان نسبت داد و هم به خدا.
در اینگونه موارد که هم اراده یک انسان صالح مؤثر است و هم اراده خدا و این دو با هم تطابق دارند، یک نکته معرفتی عمیقی وجود دارد. شاید بتوان گفت: این ولی خدا به حدّی رسیده بود که اصلاً از خود اراده استقلالی نداشت و هیچ وقت از نزد خود چیزی نمیخواست. در روایات هم نظیر این نکته را داریم. مثل روایت قرب نافله که خداوند میفرماید: «... إِنَّهُ لَیَتَحَبَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا ...»5: ... بنده تدریجاً با نوافلی که برای رضای من انجام میدهد، به جایی میرسد که او را دوست میدارم. وقتی او را دوست داشتم، هر چه از من بخواهد برایش انجام میدهم و میرسد به جایی که من میشوم دست او، چشم او، گوش او، من به جای او سخن میگویم و به جای او میشنوم و به جای او حرکت انجام میدهم. کسی که خودش را در مقام بندگی قرار میدهد و ارادهاش را اختیاراً تابع خدا میکند، به جایی میرسد که خدا این لطف را در حقّش میکند. شاید نکته داستان حضرت خضر این باشد که او اصلاً از خود ارادهای ندارد. او آنچنان تابع اراده خدا شده که خدا به جای او تصمیم میگیرد. خدا چنین رابطههایی با بعضی از بندگانش دارد. این در مورد اولیای خداست که ارادهشان در واقع در اراده خدا فانی میشود و دیگر از خود خواستی ندارند.
ولی یک بینش کلّیتری وجود دارد که حتّی کارهایی که عاصیان، مذنبین و حتّی عوامل طبیعی، انجام میدهند، به نوعی به خدا انتساب دارد؛ چراکه وجودشان و آثارشان همه در اختیار خداست. هر کس هر چه دارد خدا به او داده است. وجودش از خداست؛ اگر فکر یا قدرتی دارد از خداست، اگر نیرویی دارد، چه نیروی مادی، چه نیروی فکری و چه نیروی تدبیر، خدا به او داده است. پس به این معنا وقتی در قرآن، یکجا فتنه به خدا نسبت داده شده، یکجا به شیطان و یکجا به انسان، معنایش این نیست که آنجایی که فتنه به انسان نسبت داده شده، خدا هیچ کاره است. به یک معنا آنجا هم به خدا انتساب دارد؛ امّا ویژگیهای این انتسابها فرق میکند. از آن جهت به خدا انتساب دارد، که مصداق آزمایش است. هر فتنهای که به خدا نسبت داده شده از آن جهت به خدا نسبت داده میشود که خدا این کار را تدبیر کرده تا انسانها آزمایش شوند. این حیثیت انتسابش به خدای متعال است و این فتنه فرقی نمیکند که خوشایند باشد یا ناخوشایند، مرض باشد یا سلامتی، غنا باشد یا فقر، همه اینها آزمایش الهی است.
وقتی به شیطان نسبت داده میشود از آن جهت است که وسوسه او در پیدایش این پدیده تأثیر دارد. چون کارهایی هم که به خدا نسبت داده میشود، وسائط و اسبابی دارد. ولی باز این منافات ندارد که در عین حال آزمایش الهی هم فوق این باشد. یعنی همین کاری را که شیطان وسوسه میکند، یکی از مصادیق آن شروری میشود که «...نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ...»6. امّا هدف شیطان، آن بغض و کینهای است که از آدم در دل گرفته و میخواهد انتقامش را از فرزندان آدم بگیرد. او که انسانها را اغوا میکند، با اختیار خود اغوا میکند و از این کار، هدف خود را دنبال میکند، زمینه گمراهی را برای دیگران فراهم میکند، وسوسه میکند، تزیین میکند و ... . در این کارها هم مجبور نیست. خودش گفت: «...لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»7.؛ ولی وجود شیطان در اصل عالم خلقت، و اینکه بتواند وسوسه کند، تدبیر الهی است؛ چراکه تا وسوسه نباشد، امتحان، طرفین خیر و شرّ پیدا نمیکند. اگر راه یک طرفه بود، مثل راه ملائکه میشد و انسان امتیازی نداشت. پس فتنه، از آن جهتی که وسوسه شیطان در آن تأثیر دارد، کار شیطان است. ولی معنایش این نیست که در اینجا امتحان نیست. امتحان در یک سطح بالاتر و یک تدبیر فراگیرتری است که این یک جزئی از آن نقشه آفرینش میشود. همین طور فتنههایی که انسانها بر پا میکنند و شروری که از ناحیه آنها پیدا میشود، مربوط به خود آنهاست، و از آن جهت که اینها اختیاراً از روی قصد سوء، برای ضرر زدن به دیگران و ایجاد آشوب و نابسامانی، این کارها را انجام میدهند، اینها به انسانها نسبت داده میشود و مورد نکوهش قرار میگیرد. یعنی انسانهایی که مورد وسوسه شیطان قرار میگیرند و مشکلاتی میآفرینند، اینها هم مجبور نیستند. درست است که شیطان کمک میکند؛ امّا شیطان نمیتواند کسی را مجبور کند: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطان؛ ...»8:؛ او سلطنت و قدرت و اجباری بر بندگان ندارد؛ فقط؛ «... یُوَسْوِسُ فی؛ صُدُورِ النَّاسِ»9. میگوید: خیلی خوب است. این کار را بکن، خیلی لذّت دارد! تقویت میکند، ولی جبر نیست. کاری که انجام میدهد با انگیزه خودش که اغوای بندگان است، میباشد. نتیجهای که حاصل میشود، فراهم شدن زمینه انتخاب و اختیار برای انسانها است که هدف آفرینش الهی است.
اما انگیزه انسانها که برای یکدیگر فتنهجویی میکنند، به یکی از دو امر برمیگردد:
1. به دنبال نفع خودشان هستند و این جز با فتنه حاصل نمیشود؛ دیگران را در گرفتاری میاندازند تا خودشان نفع ببرند. آب را گلآلود میکنند تا خودشان ماهی بگیرند. آب را که گلآلود میکنند، عدّهای از خوردن این آب مریض میشوند، امّا او میخواهد ماهی خودش را بگیرد. به دیگران ضرر میزند، و اسباب زحمت برای آنها فراهم میکند، تا به مقصد خودش برسد. مثال واضح این مورد، استعمارگران هستند که برای کشورهای دیگر نقشه میکشند، آنها را به جان هم میاندازند، ایجاد اختلاف میکنند تا از منابع آنها استفاده کنند.
2. به دنبال ضرر زدن به دیگری هستند؛ به واسطه کینههایی که از دیگران دارند، میخواهند انتقام بگیرند. یک جایی شکستی خوردهاند، از دست کسی ناراحتیهایی کشیدهاند، حالا میخواهند انتقام بگیرند. برای انتقام، ایجاد فتنه میکنند. گاهی ارضاء خواستههایشان، که به نحوی به همین نفع و ضررها بر میگردد، در میان است؛ مثل حسد بردن به دیگران. انسان وقتی نسبت به کسی حسد میبرد، بیجهت میخواهد به طرف ضرر بزند. به فکر اینکه چه نفعی میبرد، نیست. از اینکه او مریض شود، از بین برود، گرفتار شود، دلش خنک میشود. ضرر دیگران را میخواهد برای اینکه دلش تشفی پیدا کند.
همه بر میگردد به اینکه یا نفع خود را میخواهد یا ضرر دیگری را، یا یکی را بالاصاله و یکی را بالتبع میخواهد. این انگیزه انسانهاست؛ ولی هیچ کدام از اینها نه منافاتی با وسوسه شیطان دارد و نه با نسبت دادن فتنه به خدا. همه این کارهایی که انجام میگیرد، یک تدبیر عامی ورای آنها وجود دارد که این کارها انجام بگیرد تا همه بهوسیلة همدیگر آزمایش شوند: «وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَة ...»10، «... لِیَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ ...»11: بعضی را به وسیله بعضی دیگر آزمایش میکنیم.
پس اینکه در آیات قرآن، فتنه، گاهی به خدا، گاهی به شیطان و گاهی به انسان نسبت دادهشدهاست، معنایش این نیست که ما سه جور فتنه داریم. همان فتنههایی که به دست شیطان اختیاراً صورت میگیرد، از جهت آزمایش، انتساب به خدا دارد.
آن فتنهای که به خدا نسبت داده میشود، چون آزمایش است، هدفش معلوم است: «الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ...»12.؛ خدا میخواهد انسانها به عالیترین کمالی که یک مخلوق ممکن است واجد شود، برسند. یعنی خدا یک رحمتهایی دارد که کسی نمیتواند درک کند، مگر اینکه با اختیار خود، تسلیم محض خدای متعال باشد. اگر این کار را کرد، اساساً قدرت درک آن رحمت را پیدا میکند و الّا اصلاً نمیفهمد. لذّت بردن از یک رحمت، فرع بر این است که انسان مزهاش را بفهمد. اگر شخص بزرگی در یک موقعیت خاصّ، یک هدیهای به کسی بدهد یا یک احترام خاصّ برای کسی انجام دهد، اگر آن طرف معرفت داشته باشد، ممکن است از این افتخار آن قدر لذّت ببرد که سرمست شود. مثلاً اگر کسی خدمت مقام معظّم رهبری شرفیاب شود و ایشان در بین همه جمعیت او را صدا بزنند و بگویند: «آقای فلان، من با شما کاری داشتم، و دوست دارم شما را ببینم». شخص با معرفت با این یک جمله، در پوست خود نمیگنجد، امّا یک بچّهای که همان جاست، نمیفهمد که این چه ویژگیای دارد.
خدای متعال رحمتهایی دارد که تا انسان معرفت آن را پیدا نکند، نمیتواند آن؛ را درک کند. اینکه فرموده: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»13،؛ یعنی این راه را بپیمایید، تا قدرت درک آن رحمت را پیدا کنید، و الّا خدا بخیل نیست. آن رحمت را ملائکه هم درک نمیکنند. مخصوص انسانهایی است که از اولیای الهی باشند. اصلاً آدمیزاد خلق شدهاست برای اینکه لیاقت درک آن رحمت را پیدا کند.؛ «... وَ لِذلِكَ خَلَقَهُم؛ ...»14.؛ برای رسیدن به این هدف به ناچار باید اختیار داشته باشد. لازمه اختیار هم گاهی این است که بعضیها لغزش پیدا کنند. ؛ به اصطلاح اهل معقول، وجود عاصیان و منحرفین، مقصود بالعرض است. آنچه در خلقت مقصود بالذات است، خوبان هستند و در بین مقصودهای بالذات، خوبترینها در درجه اول، قصد شدهاند؛ پس این عالمِ خلقت با همه عظمتش، برای چهارده نور پاک خلق شدهاست. آنها مقصود اصلی هستند. مثلاً کسی که قصد دارد یک معدن الماس استخراج کند، چقدر هزینه صرف میکند، چقدر تلاش میکند و چقدر اعماق زمین را میکاود. مقصود از همه این کارها، استخراج چند مثقال الماس است. آن ذغال سنگی هم که در کنارش به دست میآید، مفید است؛ امّا مقصود اصلی الماس است. امور دیگر طفیلی هستند.
چون خدای متعال میخواهد انسان را به آن مرتبهای برساند که هیچ مخلوق دیگری نمیتواند برسد، این بساط تشریع و ... را قرار دادهاست. حتّی عزیزترین بندگانش باید در این راه، یعنی هدایت مردم، شهید شوند. البته آن کسی که فدا میشود، ضرر نمیکند؛ امّا همین که از نعمتهای مادّیاش کم میشود، برای این است که دیگران هدایت شوند و آنها هم بهرهای ببرند.
همه تشریعات الهی و امور تکوینی که زمینه اطاعت یا عصیان را فراهم میکند، آزمایش الهی است، و این خیر است. چه خیری از این بالاتر که اینها همه مقدّمه است برای اینکه انسانها را به آن عالیترین خیر ممکن برای یک مخلوق، برساند؟ ولی لوازمی هم دارد. یک ریزشهایی هم دارد. نجّار که در میسازد، خاکاره هم ریزش میکند. خاکاره هم بیفایده نیست. آنرا هم در بخاری میسوزانند؛ امّا خیلی فرق است بین دری که قیمت فراوان دارد با خاکارهای که برای سوخت از آن استفاده میشود. پس هدف الهی از فتنه یک هدف بسیار مقدّس و عالی است. این همان هدف خلقت است که انسانها آزمایش شوند؛ یعنی زمینه رشد برایشان فراهم شود. این شرور از آن جهت که موجب آزمایشاند و کسانی میتوانند در اثر این آزمایشها به مراتب خیلی عالی برسند، خیر هستند و این همان جهت امتحان است که به خدا نسبت دارد.
خوشا بر احوال آن کسانی که بفهمند حقیقت این عالم، امتحان است و جای دل بستن نیست. آیا اگر یک ورقه امتحانی به انسان بدهند که خیلی شکیل باشد، کاغذش خوب باشد و قلم خوبی هم به آدم بدهند که سر امتحان خوب بنویسد، این خیلی خوشحالی دارد؟ دنیا اسباب امتحان است، یک امتحانی است که هفتاد، هشتاد سال طول میکشد. ولی ماهیتش امتحان است. امّا نتیجهگیری از این امتحان و اینکه بعد از امتحان چه خواهد شد، یک عمر ابدی است. اگر قبول شدی بینهایت رحمت، و اگر مردود شدی بینهایت عذاب است: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ ... وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ ...»15.؛ خوشی و ناخوشیهای ابدی آنجاست. اینجا همه وسایل آزمایش است. امّا وظیفه ما در فتنهها چیست، در جلسات آینده به آن میپردازیم.
والسلام علیکم و رحمة الله
1؛ . الکافی، ج 3، ص 310 ؛ .
2؛ . الکهف / 79 .
3؛ . همان / 81 .
4؛ . همان / 82 .
5؛ . بحار الانوار، ج 67، ص 22 ؛ .
6؛ . الانبیاء / 35 .
7؛ . الحجر / 39 .
8؛ . النحل / 99 .
9؛ . الناس / 5 .
10؛ . الفرقان / 20 .
11؛ . محمد / 4 .
12؛ . الملک / 2 .
13؛ . الذاریات / 56 .
14؛ . هود / 119 .
15؛ . الحدید / 20 .
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1385/01/16 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً»1؛ در توصیف «عباد الرحمن»؛ قرآن كریم میفرماید: آنان میگویند: پروردگارا، عذاب جهنم را از ما برگردان و دور كن. این عذاب خسارت و هلاكت عظیم است و جهنم بد قرارگاه و بد اقامتگاهی است. شاید تفاوت معنا «مستقر»؛ و «مقام»؛ این باشد كه «مستقر»؛ شامل قرارگاه موقت نیز میشود، ول «مقام»؛ اقامتگاه دائم است.
یكی از اوصافی كه خدای متعال برای بندگان شایسته اش نقل میفرماید، این است كه آنها از عذاب آخرت میترسند. نظیر این تعبیر را در باره اول الالباب داریم كه میفرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَل؛ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار»2؛ آنان كه عاقل هستند و سطحی فكر نمیكنند، وقتی این عالم عظیم را ملاحظه میكنند و درباره آفرینش آن میاندیشند، میفهمند كه چنین عالمی از حكمت و اسرار فراوان برخوردار است و نمیتواند بی هدف باشد. وقتی این عالم هدف داشت، انسان كه در آن آفریده شده است نیز بی هدف نخواهد بود. «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»3؛ این عالم هدفدار است و این هدف جز با عالم دیگری كه در آن جا پاداش كارهای نیك و كیفر كارهای بد داده شود، تحقق پیدا نمیكند. اگر فقط همین عالم وجود داشته باشد خالی از عبث نیست، چرا كه كسانی در این عالم جنایات میكنند و كیفر هم نمبینند. اگر عالمی نباشد كه كیفر داده شوند، خلقت عبث میشود.
اولین مرتبه خروج از سطحی بودن و حس گرایی این است كه انسان بیندیشد و معتقد شود كه این عالم سرسری و بیحساب و كتاب نیست. «؛ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ؛وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»4؛ به اندازه سر سوزن كار خوب و بد پاداش و كیفر دارد. این طور نیست كه انسان بگوید: من كه زیاد گناه كرده ام، پس این گناه دیگر چیزی نیست. این یكی نیز حساب خودش را دارد. به همین جهت، «عباد الرحمن»؛ در باره عذاب آخرت میاندیشند و از خدا میخواهند كه آنها را از مقدمات گناه محفوظ بدارد تا به كیفر مبتلا نشوند.
ترس از عذاب برای همه مطرح است. نه تنها پیامبر اكرم؛ صل الله وعلیه وآله، بلكه سایر انبیا نیز به وصف «نذیر»؛ متصف بوده اند. «أَلَمْ یَأْتِكُمْ نَذِیرٌ»5؛ بیم دادن وصف عموم انبیا است و مهمترین عامل كه متواند پشتوانه دعوت انبیا باشد و مردم را تحت تأثیر قرار دهد، انذار است. این مطلب را روان شناسان نیز بحث و تحلیل كرده اند. انسان در زندگی خود نیز میتواند این نكته را تجربه كند. بیشترین عامل كه ما را از فعالیتها وحشتناك بازمیدارد، ترس است. ترس از بیماری، ترس از فقر و ترس از بیآبروی و چیزهای از این قبیل بسیار مؤثر است، البته در كنار آن امید به مقاومت نیز مؤثر است، اما جایی كه امر دائر باشد بین امید به نفع و ترس از ضرر، آن چه بیشتر انسان را به انجام دادن وادار میكند چیزی است كه او را از خطر حفظ كند. این اولین اولویت است و در مرجله دوم نوبت به این میرسد كه انسان نفع خود را هم در نظر بگیرد و جلب كند. به همین دلیل، دانشمندان علم كلام اولین عامل برای تحقیق درباره دین را خوف از ضرر محتمل دانسته اند. عقل میگوید: تحقیق درباره خدا از باب دفع ضرر محتمل واجب است و نمیگوید از باب جلب منفعت محتمل باید درباره خدا تحقیق كنیم. دفع ضرر محتمل مؤثرتر و لازمتر است. انبیا نیز از همین عامل طبیعی و فطری استفاده كرده و انذار كرده اند. به همین جهت خداوند خطاب به پیامبرصل الله وعلیه وآله میفرماید:؛ «؛ قُمْ فَأَنذِرْ»6؛ و نمیفرماید: «قم فبشر»؛ انذار مؤثرتر از تبشیر است. انذار از همه چیزهای است كه ممكن است انسان را به خطر بیندازد و برا او ضرر داشته باشد.
كسان كه هنوز به معارف اسلام پی نبرده و به معاد اعتقاد پیدا نكرده اند، از همین عذابها دنیا میترسند. ابتدا كه هنوز مردم توحید و معاد را باور نداشتند و حاضر نبودند در مقام تحقیق در این زمینه برآیند، انبیا آنان را به عذابها دنیوی انذار میكردند و میگفتند: اگر بت پرستی كنید در همین دنیا معذّب میشوید و نعمتها از دست شما میرود. برای افرادی كه هنوز ایمان قوی ندارند یا اصلاً ایمان ندارند، انذار از همین عذابها دنیوی شروع میشود و سپس به تناسب مرتبه ایمان كه پیدا میكنند، به عذابهای اخروی میرسد، چون عذاب دنیوی نه از نظر شدت و نه از نظر مدت با عذاب اخروی قابل مقایسه نیست. شدت آن را نمیتوانیم درست تصور كنیم، چون نمونه؛ اش را درك نكرده ایم، اما مدّتش را تا حدّ میتوان فهمید. انسانها بالاخره با عدد آشنا هستند و كم و بیش در این دنیا عذاب، ناراحتی و گرفتاری داشته اند و میدانند این عذاب محدود است، اما در برابر آن، عذاب آخرت صد سال و هزار سال نیست، بلكه همیشگی است. «قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ»7؛ با توجه به ابدیت عذاب، ترسناكتر بودن عذاب آخرت از عذاب دنیا برا انسان خوب درك میشود، اما كم نیستند كسانی كه شدت عذاب آخرت را نمیتوانند درك كنند. قرآن سعی كرده است بیاناتی در زمینه شدت عذاب آخرت داشته باشد كه مردم جدّ بترسند. كم نیستند كسان كه به اندازه یك دهم عذاب دنیا از عذاب آخرت نمیترسند! بسیار از افراد مناجاتهای انبیا، اولیا و ائمه (علیهم صلوات الله) به خصوص مناجاتهای طولانی را كه میبینند، تعجب میكنند كه چرا مثل امیر المؤمنین (علیه السلام) در مقام مناجات این گونه زار میزند و گریه میكند.
قرآن به طور صریح ذلّت اصحاب دوزخ در آخرت را مجسم میكند. ما در این دنیا خیل به فكر عزّت و آبرو خود هستیم. نمی خواهیم از نقطه ضعفها و لغزشهایمان كسی باخبر شود. اگر كس به یكی از اشتباهات ما واقف شود ممكن است خواب به چشم ما نرود. خیلی دوست داریم در جمع كه وارد میشویم، مردم به ما احترام كنند و این در طبیعت ما است، البته كسانی كه در مكتب انبیا تربیت شوند، حسابشان جدا است.
روانشناسان میگویند: یكی از مهمترین غرائز در انسان غریزه صیانت از شخصیت و حفظ احترام است. حال اگر كسی گناه مرتكب شود و تصور كند او را با وضع زننده ای در شهر به مردم نشان میدهند و او را معرف میكنند، چه حالی پیدا میكند؟ قرآن میفرماید: روز قیامت كسانی هستند كه ملائكه آنها را میگیرند و با زنجیر میكشانند، چرا كه از سوی خدا دستور میرسد: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»8؛ آنها را بگیرید و در غل و زنجیر بكشید. در آن صحرای محشر جلوی همه خلایق شیخی كه عمری در میان مردم با عزّت و احترام زندگی میكرده است، میگیرند و به سوی جهنم میبرند.؛ «ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ»9؛ با زنجیر او را میكشند كه هفتاد ذراع طول دارد. تازه وقتی وارد دوزخ میشود، ابتدا از او با آب جوشان پذیرایی میكنند كه وقتی آن را میخورد تمام درونش را میسوزاند. «فَقَطَّعَ اَمعائَهُم»10؛ از بالای سر آب جوش بر او میریزند و از اطراف شعله ها آتش او را محاصره میكند. «یَوْمَ یَغْشَاهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَیَقُولُ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»11؛ و به آنها میگویند: بچشید آن چه را كه انجام دادید. «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیَابٌ مِّن نَّارٍ»12؛ به آنها لباس میپوشانند كه از آتش است. قیر داغ میكنند و به تن آنها میریزند و لباسها به تنشان مچسبند. «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ»13؛ شعله آتش وقتی به صورتشان میرسد پوست صورت آنان میسوزد و كنده میشود. «سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا»14؛ ا كاش فقط یك بار میسوختند و خاكستر میشدند، اما این جریان ادامه دارد. آن قدرتشنگی به آنها اثر میكند كه با همان حالت وسط این آتشها دست به استغاثه برمیدارند. «؛ وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا »15؛ از بس تشنگی به آنها فشار میآورد آب به آنها میدهند مثل فلز ذوب شده؛ كه به صورت مایع است. این نوشیدن آنها است و غذایشان از چرك و خون است. «وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ»16؛ آنها آن قدر تشنه هستند كه این آب جوشان را با حرص و ولع میخورند. واقعا چگونه میتوان اینها را تصور كرد؟! در روایات هست كه جهنمی ها یادشان میرود كه باید از خدا چیزی بخواهند و نمیدانند كه از چه كسی باید استغاثه كنند. همین طور داد میزنند و مالك جهنم را میبینند كه اختیار دست او است. «وَقَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْمًا مِّنَ الْعَذَابِ»17؛ به مالك جهنم میگویند كه ما دو تا خواهش داریم: یك این كه از خدا بخواه یك روز از عذاب ما كم كند. آنها هزاران سال عذاب كشیدهاند و سپس هم عذاب خواهند كشید، ول آن قدر بیچاره و مستأصل شده اند كه میگویند: از خدا بخواه حداقل یك روز عذاب را كم كند. به آنان گفته میشود: این جا جای تخفیف نیست. سپس خواسته دوم را مطرح میكنند و میگویند: «یَا مَالِكُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّكَ»18؛ بگو خدا مرگ ما را برساند. به آنها گفته میشود این جا از مرگ هم خبری نیست. كسی كه به؛ این عالم آمد، چه در بهشت باشد و چه در جهنم دیگر برایش مرگ معنا ندارد. «؛ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ؛ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ؛ وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویهِ؛ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنجِیهِ؛ كَلَّا إِنَّهَا لَظَ؛ نَزَّاعَةً لِّلشَّوَ »19؛ روز قیامت همین بچه هایی كه انسان همه عمر خود را صرف آنها میكند و بسیاری از تخلّفها را برای رفاه آنها انجام میدهد، حاضر است همه آنها را فدا كند. بچه، همسر، برادر و هر كه را دوست دارد و همه كسانی كه روی زمین هستند، بدهد تا نجات پیدا كند، اما نمیتواند. این آتش است كه پوست از سر آنها میكَنَد. این اصطلاح قرآن است كه مگوید: پوست از كله آنها میكَنَد. آتش، این پوست بدن را چروكیده میكند و میسوزاند. ما حقیقت اینها را نمیفهمیم. در روایت است كه اگر یك قطره از این «غسلین»؛ در این دنیا بیفتد تمام موجودات زنده از گندش هلاك میشوند!
همه اینها به خاطر انتخاب زشت انسان است وگرنه خدا به انسان نعمتهای بیشمار داده و راه را هم به او نشان داده است كه از این راه برود. بهترین نعمتها را هم برای او آفریده است. در اوصاف اهل بهشت زیباترین، نرمترین و خوشایندترین لباسها، شیرینترین نوشابهها و بهترین غذاها را برای ما فراهم كرده است به شرط این كه در زندگی این دنیا كمی حلال و حرام را رعایت كنیم. نمیگویم: گرسنگی بكشیم، بلكه حریص نباشیم و قانع باشیم و از حد خودمان تجاوز نكنیم كه به حرام بیفتیم.
نتیجه این كه قیامت هست و حساب و كتاب در كار است و ارتكاب گناه به این عذابها منتهی میشود. با قدرت عقل و ایمان خود را از این عذابها حفظ كنیم. وقتی به این خطرهایی كه در پیش است توجه میكنیم و ضعف خود را میبینیم، باید بگوییم: «ربنا اصرف عنا عذاب جهنم»؛ خدایا تو ما را حفظ كن و ما را از عذاب دوزخ كه در معرضش هستیم، نگه دار و آن را از ما برگردان. خدا هم كریم، رحیم و سریع الرضا است و به همین دلیل ما را حفظ میكند، ان شاء اللّه.
1؛ فرقان، 65 و 66؛ و آنان هستند كه دایم (به دعا و تضرّع) گویند:پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان، كه سخت عذاب مهلك و دایم است.
2؛ آلعمران، 190 و191؛ محققا در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز دلائل روشن است برا خردمندان عالم؛ آنها كه در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد كنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند:پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدها، پاك و منزه، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار.
3؛ مؤمنون، 115؛ آیا چنین پنداشتید كه ما شما را به عبث و بازیچه آفریدهایم و هرگز به سو ما بازگردانده نمشوید؟!
4؛ زلزال، 7 و 8؛ پس هر كس به قدر ذرها كار نیك كرده باشد (پاداش) آن را خواهد دید؛ و هر كس به قدر ذرها كار زشت مرتكب شده آن هم به كیفرش خواهد رسید.
5؛ ملك، 8؛ آیا پیغمبر برا راهنمای شما نیامد؟
6؛ مدثر، 2؛ برخیز و به اندرز و پند، خلق را خدا ترس گردان.
7؛ ؛ زخرف، 77؛ شما (در این عذاب) همیشه خواهید بود.
8؛ حاقه، 30؛ (و خطاب قهر رسد كه) او را بگیرید و در غل و زنجیر كشید.
9؛ حاقه، 32؛ آنگاه به زنجیر كه طولش هفتاد ذراع است (به آتش) در كشید.
10؛ محمد، 15؛ ... تا اندرونشان را پاره پاره گرداند.
11؛ عنكبوت، 55؛ (اینان را متذكر ساز به آن) روز كه عذاب خدا از بالا و زیر پا آنها را فرو گیرد، و (خدا یا مناد حق) گوید: (امروز) بچشید كیفر آنچه (در دنیا) عمل مكردید.
12؛ حج، 19؛ كافران را لباس از آتش دوزخ به قامت بریدهاند.
13؛ مؤمنون، 104؛ آتش دوزخ صورتها آنها را مسوزاند و در جهنم، زشت منظر خواهند زیست.
14؛ نساء، 56؛ به زود در آتش دوزخشان درافكنیم كه هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگر جایگزین كنیم.
15؛ كهف، 29؛ و اگر (از شدت عطش) شربت آب درخواست كنند آب مانند مس گداخته سوزان به آنها دهند كه رویها را بسوزاند و آن آب بسیار بد شربت و آن دوزخ بسیار بد آسایشگاه است.
16؛ حاقه، 36؛ و طعام غیر از غسلین (چرك و پلید دوزخیان) نصیبش نیست.
17؛ غافر، 49؛ و اهل دوزخ به خازنان جهنم گویند:از خدا خود بخواهید كه روز عذاب ما را تخفیف دهد.
18؛ زخرف، 77؛ و (آن دوزخیان، مالك دوزخ را) ندا كنند كه ا مالك، از خدا خود بخواه كه ما را بمیراند (تا از عذاب برهیم.)
19معارج، 11 تا 16؛ (آن روز) كافر بدكار آرزو كند كه كاش توانست فرزندانش را فدا خود سازد و از عذاب برهد؛ و هم زن و برادرش؛ و هم خویشان و قبیلهاش را كه همیشه حمایتش مكردند؛ و هر كه را رو زمین است خواهد همه را فدا خویش گردند تا مگر او را (از آن عذاب) برهاند؛ و هرگز نجات نیابد كه آتش دوزخ بر او شعلهور است؛ تا سر و صورت و اندمش پاك بسوزد.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/12/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما پیرامون موضوع فتنه بود. در جلسه اخیر این سؤال را مطرح کردیم که با تصدیق به اینکه در آخرالزّمان فتنههائی واقع خواهد شد، تکلیف ما در قبال آنها چه خواهد بود؟ اگر کسی تصوّر کند که چون اینها قضای الهی است، حتماً واقع خواهند شد و ما وظیفهای نداریم، مثل دانشآموزی است که فکر کند شب امتحان تکلیفی ندارد. پیداست که نتیجه چنین امتحانی چه خواهد شد. هر کسی شب امتحان بیشتر از زمانهای دیگر احساس مسئولیت میکند، و سعی میکند از وقت خود بهتر استفاده کند تا در امتحان موفق شود و به هدفش نائل شود. اگر کسی بداند دزد وارد خانهاش شده یا دشمن به پشت دروازههای شهرش رسیده و بگوید: «دشمن آمده و دیگر چارهای نیست، باید تسلیم شویم»! مسلماً سخن بسیار جاهلانهای بر زبان رانده است. اگر کسی بخواهد با این توجیهات، تنبلی خود را توجیه کند، نه عقل و نه شرع چنین چیزی را نمیپسندد؛ به عکس، آنچه از روایات ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ فهمیده میشود و همچنین تاحدودی عقل آنرا درک میکند، این است که نه تنها ما در مقابل فتنهها بیتکلیف نیستیم، بلکه تکلیفی مضاعف داریم.
فتنه خواه ناخواه آثار و تبعاتی دارد و در روایات هم به آنها اشاره شده است. اگر کسی تاکنون آثار و تتبعات یک فتنه سخت را ندیده بود، در حوادث اخیر به طور واضح چنین آثاری را مشاهده کردیم. اگر مروری بر خطبههای نهج البلاغه داشته باشیم، اهمیت وظیفه انسان در قبال فتنهها برای ما روشن میشود. امیرالمؤمنین در خطبه معروفی میفرمایند: «... لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْر ...»1: شما حتماً دچار آشفتگی خواهید شد و شما را غربال میکنند و سره از ناسره جدا خواهد شد. مثل حبوباتی خواهید شد که داخل دیگ میریزند و آنرا حرارت میدهند. این حبوبات و محتویات دیگ، دائماً زیر و رو میشود. بسیاری از افرادی که دارای پستهای بالائی هستند و موقعیتهای مطلوبی دارند و مردم به آنها احترام میگذارند، در فتنه سرنگون میشوند. در مقابل، کسانی هستند که مورد توجه نیستند، ولی در فتنه بالا میآیند. اینکه نهایتاً چه خواهد شد، بستگی به قدرت مقاومت انسان دارد و اینکه بفهمد در جریان فتنه چه باید انجام دهد و چگونه دین خود را حفظ کند. حضرت در تعبیر دیگری میفرماید: «... أَیُّهَا النَّاسُ سَیَأْتِی عَلَیْكُمْ زَمَانٌ یُكْفَأُ فِیهِ الْإِسْلَامُ كَمَا یُكْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِیه ...»2؛ : فتنههائی پیش خواهد آمد که اسلام مانند ظرفی خواهد شد که محتویاتی دارد و آنرا وارونه میکنند و همه محتویات آن میریزد؛ به طوری که از اسلام جز یک ظرف خالی چیزی باقی نمیماند. در عبارت دیگری میفرمایند: «... وَ لُبِسَ؛ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»3: روزگاری خواهد آمد که اسلام را مثل پوستینی که وارونه پوشیده شود، وارونه میپوشند. آنچه را که زیر است به رو میآورند و آنچه را در رو قرار دارد، به زیر میبرند. اینها نمونههائی از آثار فتنه است که امیرالمومنین ذکر میفرمایند و بعد میفرمایند: «... فَلَا تَكُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَ أَعْلَامَ الْبِدَع ...»4: مبادا خود شما تابلوی فتنه و عامل بدعتگذاری شوید.
وقتی انسان بفهمد چنین جریاناتی در پیش است، آیا باید برود و آسوده بخوابد، یا اینکه باید بیشتر حواسش را جمع کند؟
ما در مقابل فتنهها حداقل سه نوع وظیفه داریم که هر کدام ممکن است اصناف متعددی داشته باشد.
اولین وظیفه مربوط به خود ماست؛ یعنی وقتی فتنهای در جامعه واقع میشود باید بدانیم که ما نسبت به خودمان چه وظیفهای داریم. این وظیفه به دو دسته تقسیم میشود:
1. دین خود و مصالح خود را از گزند دزدان حفظ کنیم. نگذاریم فتنهگران عقاید، دستاوردهای انقلاب و ارزشهایمان را نابود کنند.
2. مراقب باشیم مرکب سواری برای فتنهگران نشویم؛ چراکه در فتنه فقط این مسئله مطرح نیست که انسان مصلحتی را تأمین کند یا مصلحتی از دست او برود. یکی از مشکلات فتنه این است که گاهی از انسان ناخواسته سوءاستفاده میکنند. روایت مشهوری از امیرالمؤمنین نقل شده ـ که مقام معظم رهبری هم در دیدار خبرگان مطرح فرمودند ـ که میفرمایند: «كُنْ فِی الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَب»5: در زمان فتنه مثل شتر دوساله باش که نه در حدّی است که سوار آن شوند و نه پستانی برای شیر دوشیدن دارد. برخی از این سخن سوءاستفاده میکنند و میگویند: «در فتنه نباید در کاری دخالت کرد؛ بلکه باید به کناری رفت و بی طرف بود»! این برداشت، برداشت اشتباهی است. این روایت میگوید: مواظب باش سواری ندهی. مراقب باش از تو سوءاستفاده نشود. موضعگیری صحیح داشته باش. این امر در فتنه زیاد اتفاق میافتد که کسانی بدون اینکه فکر و طرحی برای این کار داشته باشند، ناخواسته ابزار دیگران میشوند و دیگران از رفتار، گفتار، نشست و برخاست و حتّی از سکوت آنها سوءاستفاده میکنند. اگر انسان آنجائی که باید سخنی بگوید، سکوت کند، یک نحوه سواری دادن به فتنهجویان است. ممکن است کسی مال و ثروتی داشته باشد و فتنهجویان از آن استفاده کنند، و یا آبرو و موقعیت اجتماعی داشته باشد و از آن بهره ببرند؛ در این صورت مصداق «له ضَرْعٌ فَیُحْلَب»؛ خواهد شد. پستان شیردهی میشود که از شیر آن استفاده میکنند، هرچند ممکن است خودش هم چنین چیزی را نخواهد.
وظیفه دیگر در قبال کسانی است که در معرض فتنهاند یا آتش فتنه دامنشان را گرفته است؛ چون در فتنه لااقل سه عنصر وجود دارد 1. فتنهانگیز؛ 2. کسانی که از فتنه خسارت میبینند و فتنه دامن آنها را میگیرد و منافع و مصالحی را از دست میدهند؛ 3. فردی که نه فتنهگر است و نه در دام افتاده. در اینجا ما خودمان را شخص ثالثی فرض کردیم که نه فتنهگر است و نه فریبخورده. وظیفه ما در قبال فریب خوردگان یا کسانی که در معرض فریب و طعمه شدن قرار دارند، این است که از آنها دستگیری کنیم. اگر آتش فتنه دامنشان را گرفته، وظیفه ما سنگینتر است و اگر در معرض فتنه هستند، نگذاریم به دام بیفتند.
وظیفه سوم ما نسبت به فتنهانگیزان است. چه قبل از اینکه آتش فتنه شعلهور شود، یعنی هنگامی که فهمیدیم کسانی درصدد فتنهانگیزی هستند، و چه بعد از اینکه آتش فتنه را روشن کردند و شعلههای آن در حال پیشروی بود، به طوری که دامن افراد را میگیرد. این مورد هم حالات مختلفی دارد:
1. گاهی انسان توانائی دارد که دست فتنهجو را بگیرد و نگذارد آتش را روشن کند، و یا اگر آتش روشن شده، میتواند آتش را خاموش کند.
2. گاهی فتنهگران دارای عِدّه و عُدّه کافی برای کارشان هستند و ما توان کافی برای جلوگیری از عمل آنها و از بین بردن آنها نداریم.
در مقابل هر نوع فتنه، عکسالعمل خاصّی باید نشان داد. باید هر کدام را جداگانه مورد مطالعه قرارداد تا راه از بین بردن آنرا کشف کرد، و اگر از بین بردن آن امکان ندارد، حداقل آنرا تضعیف کرد و آبی به آتش آن ریخت. کسانی که در معرض هستند را از آنجا دور کرد و دسیسههای فتنهگران را افشا کرد.
ممکن است گفته شود: به چه دلیل چنین وظیفهای به عهده ماست؟ گناه به گردن آنهائی است که فتنه برپا کردند، و آنهائی که در دام فتنه افتادند؛ باید دقّت میکردند که در چنین دامی نیفتند و حال که افتادهاند، تقدیرشان بوده و قضا و قدر چنین حکم کرده است و به ما مربوط نمیشود!
ولی باید بدانیم که در اینجا همان وظیفهای را داریم که در باب امر به معروف و نهی از منکر، ارشاد جاهل و مبارزه با ظلم داریم. مگر اینها مربوط به اسلام نیست؟ شاید بتوان گفت: با صرف نظر از دستورات شرع و واجبات متعددی که در این زمینهها داریم، در اینجا یک حکم روشن عقلی هم وجود دارد و آن، این است که:
اگر بینی كه نابینا و چاه است ؛ اگر خاموش بنشینی گناه است
در اینجا خیلی نیاز به دلیل تعبّدی نیست. هر انسان سالم الفطرهای وقتی ببیند انسان دیگری در معرض خطر است، وجدان و فطرت به او اجازه نمیدهد آرام بنشیند. از بین رفتن احکام اسلام و رواج بدعتها از هر نوع آتشسوزی بدتر است؛ چون خسارت آتشسوزی محدود است و نهایتاً به زندگی دنیائی ما ضرر میزند و به هزاران سال نمیرسد؛ امّا عذاب آخرت محدود نیست. اگر کسی در چاه بیدینی افتاد، ضررش محدود نیست. حال چگونه وجدان انسان میتواند قبول کند که ببیند کسی نزدیک است دینش را از دست بدهد، و آرام بنشیند؟ ما اگر هیچ دلیل تعبّدی هم نداشتیم، عقل و وجدان ما برای این حکم کافی بود؛ چرا که: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»6. خداوند این اندازه شعور را به هر انسانی داده که تشخیص دهد در اینگونه موارد وظیفهاش این است که دست فرد در معرض خطر را بگیرد و نجاتش دهد. در زیارت امام حسین ـ علیه السلام ـ میخوانیم: «... وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى وَ الشَّكِّ وَ الِارْتِیَابِ إِلَى بَابِ الْهُدَى مِنَ الرَّدَى؛ ...»7: سیدالشهداء خون دلش (آخرین خونی که از قلب مبارکش جاری شد) را داد تا بندگان خدا را از جهالت نجات دهد. ما چگونه ادعا میکنیم که شیعه این امام هستیم در حالیکه نسبت به ضلالت و گمراهی مردم بیتفاوت هستیم؟! هم دلیل عقلی و وجدانی و هم دلائل تعبدی و هم سیره بزرگان ـ از همه مهمتر سیره سیدالشّهداء ـ حکم میکند که در چنین مواقعی نباید بیتفاوت بود.
روشن شد که ما در باب فتنه سه نوع وظیفه داریم: 1. نسبت به خودمان؛ 2. نسبت به فتنهجویان؛ 3. نسبت به فتنهزدگان. برای عمل به وظیفه در این عرصه، دستیابی به چند شناخت لازم است:
- شناخت انواع فتنه؛ هر فتنه ویژگیهای مخصوص به خود را دارد. شگردها و روشهای فتنهجویان در هر نوع فرق میکند و به دنبال آن روش مقابله با آنها هم متفاوت است.
- وجود فتنه، توهّم نیست؛ باور کنیم که فتنهای در کار است تا خود را برای مقابله با آن آماده کنیم. یکی از شگردهای فتنهجویان از بیست سال پیش تا کنون این بوده که این مطلب را القاء کنند که احتمال وجود فتنه و توطئه، توهّمی بیش نیست. در مجلات و روزنامههای فراوان به طور مکرّر روی این مطلب تکیه کردند که مسئولان کشور با مطرح کردن احتمال وجود توطئه و فتنه، قصد دارند موقعیت خود را تثبیت کنند. یکی از نتایج حوادث اخیر در کشور این بود که باطل بودن اینگونه سخنان روشن شد و برای همه مشخص شد که توطئه توهّم نیست. این توطئهها همانطور که ضررهای زیادی داشت، منافع زیادی هم داشت. بسیاری از مسائل پشت پرده آشکار شد. دشمنانی رسوا شدند، که اگر این حوادث رخ نمیداد کسی باور نمیکرد اینگونه باشند. بنده شخصاً بعد از شصت سال طلبگی و با اینکه حداقل چهل سال است که در عرصه مسائل سیاسی حضور دارم، باور نمیکردم چنین حوادثی رخ دهد. پس اول باید باور کرد که توطئهای در کار است. قرآن میفرماید: «وَ لَنْ تَرْضى؛ عَنْكَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى؛ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛ ...»8: از شما راضی نمیشوند تا وقتی که شما تابع آنها شوید. تا حدود سی سال پیش به زحمت میتوانستیم ثابت کنیم که کشورهای استعماری دشمن دین ما هستند؛ سیاستمداران ما باور نمیکردند. آنها گمان میکردند که استعمارگران تنها دشمن مال ما هستند و میگفتند: «آنها با ما دشمنی دارند، ولی دشمن اموال ما هستند و نفت ما را میخواهند؛ ما برای اینکه جانمان سالم باشد، نفت را به آنها میدهیم»! گمان میکردند با این کارها میتوانند از چنگال آنها نجات پیدا کنند. کمتر کسی مثل امام –رضوان الله علیه- پیدا میشد که بفهمد آنها دشمن اسلاماند. امام فریاد میزد: «اینها تنها دشمن من و شما نیستند، بلکه اینها از اسلام سیلی خوردهاند».
قرآن در مورد خود پیامبر میفرماید: «وَ إِنْ كادُوا لَیَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْكَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلیلاً»9: اینها تلاش میکنند تا تو دست از وظیفه پیامرسانی برداری؛ اگر این کار را کردی و چیزهائی را به ما نسبت دادی که واقعیت نداشت و بدعتی را پذیرفتی، تو را دوست صمیمی خود قرار میدهند. «خلیل»؛ نهایت رفاقت است. خداوند حضرت ابراهیم را بعد از نبوت و رسالت و امامت، به عنوان خلیل برگزید. در این آیه خداوند میفرماید: اگر تو در دین کوتاه بیائی، اینها تو را خلیل و دوست صمیمی خود قرار میدهند. این در مورد پیامبر بود. آیا برای ما غیر از این است؟ یکی از ابعاد این فتنهها این بود که دشمنان وانمود میکردند که با ما دشمنی ندارند و میگفتند: «این آخوندها هستند که برای ریاست خودشان چنین تبلیغ میکنند که ما قصد توطئه داریم، و با این کار ما را با هم دشمن میکنند. دست از حرفهای اینها بردارید و فرهنگ ما را بپذیرید و از صنایع و تکنولوژی ما استفاده کنید تا پیشرفت کنید!». این هم مصداقی است از «وَ إِنْ كادُوا لَیَفْتِنُونَكَ ...». بعد از این کلام، خداوند برای تأکید میفرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً * إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَیْنا نَصیراً»10: اگر چنین میکردی و اندکی به اینها تمایل پیدا میکردی (شَیْئاً قَلیلاً) خداوند تو را به عذابی سخت در دنیا و آخرت مبتلا میکرد و دیگر یاوری در مقابل خدا پیدا نمیکردی؛ یعنی اگر بخواهی کوتاه بیائی باید به جنگ ما بیائی. این حکم شامل جانشینان ایشان اعم از امامان معصوم، علماء دین، مراجع تقلید و مقام رهبری هم میشود؛ چراکه جانشینی پیامبر فقط برای گرفتن سهم امام نیست، بلکه جانشین ایشان هم باید همان وظیفهای که به عهده پیامبر بود را در حدّ توان انجام دهد؛ باید دین و ارزشهای دینی را حفظ کند؛ باید مراقب باشد که در دین بدعتی گذاشته نشود.
پس در درجه اول باید بدانیم فتنهای در کار است، و بعد فتنهجویان را شناسائی کنیم. در فتنههای پیچیده، فتنهجو خود را به عنوان دوست معرفی میکند و با فرافکنی، دیگران را به عنوان فتنهجو معرفی میکند. امام خمینی ـرحمه اللهـ میفرمود: «شیطان بزرگ آمریکاست». خیلی از دوستان میگفتند: «در حالی که اتحاد جماهیر شوروی که مهد کمونیسم و بیخدائی و بیدینی است، وجود دارد، چرا آمریکا شیطان بزرگ معرفی میشود. آنها که حداقل بعضی از پیامبران را قبول دارند». امّا امام با آن فراست خدادادی، همان وقتی که دستنشاندههای شوروی در ایران سرکار بودند، فرمود: «شیطان بزرگ آمریکاست، هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید».
- شناسائی نقشههای دشمن؛ بعد از شناسائی فتنهجویان باید بفهمیم چه راهکارها و چه نقشههائی دارند و قصد دارند از چه راههائی نفوذ کنند. در جنگ فرهنگی مانند جنگ نظامی، باید نقاط آسیبپذیرمان را شناسائی کنیم. باید دید کجای فرهنگ ما آسیبپذیر است و دشمن میتواند از آنجا وارد عمل شود. باید در مقابل سلاحهای دشمن، سلاحهای متناسبی داشته باشیم. مطالب دیگری هم وجود دارد که ان شاء الله در جلسات دیگر به آن میپردازیم.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1؛ . نهج البلاغه، خطبه 16.
2؛ . همان، خطبه 103.
3؛ . همان، خطبه 108.
4؛ . همان، خطبه 151.
5؛ . همان، حکمت 1.
6؛ . الشمس / 8.
7؛ . کامل الزیارات، ؛ 228.
8؛ . البقره / 120.
9؛ . الاسراء / 73.
10. همان / 74و75.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/01/18 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه گذشته در مورد فتنه بحث میکردیم. آخرین بحث این بود که ما در مقابل فتنهها چه وظیفهای داریم. گفتیم: در فتنههای فردی که آزمایشهای فردی روزمرّهاند، تنها وظیفه این است که ببینیم تکلیف شرعی چیست و آن را انجام دهیم؛ ولی در فتنههای اجتماعی ما سه گونه وظیفه داریم: یک وظیفه این است که خود را از آفات فتنه حفظ کنیم تا طعمه شیطان نشویم. وظیفه دیگر این است که از مردمی که در معرض فتنهاند با آگاهی بخشی، دستگیری کنیم، و وظیفه سوم مقابله با فتنهانگیزان است.
انجام این وظایف فرع بر این است که قبول داشته باشیم که فتنهای در کار است، و بعد فتنه جویان را بشناسیم و بدانیم که چگونه کسانی را به دام میاندازند، و شرط سوم این است که بفهمیم در مقابل اینها باید چه کار کنیم.
شاید شرط اوّلی که گفته شد، کمی خندهدار به نظر برسد. البته بعد از این وقایع اخیر، بعید است که آدم عاقلی پیدا شود که در وجود فتنهها و فتنهانگیزان شک داشته باشد؛ ولی قبل از اینکه به این حدّ از رسوائی برسد، بسیاری از افراد در وجود آن تشکیک میکردند. از همان اوایل انقلاب حضرت امام ـ رضوان الله علیه ـ مکرّر نسبت به وجود فتنهها هشدار میدادند، ولی در مقابل امام، کسانی که گاه عناوینی مثل روشنفکر و رهبر فکری و ... را یدک میکشیدند و میکِشند، میگفتند: «توطئهای وجود ندارد. اینها همه توّهم است. مردمی در اینجا حکومتشان را عوض کردهاند و از طرف دیگر کسانی به خاطر از دست دادن منافعشان ناراحتاند و میخواهند از راه دیگر منافعشان را تأمین کنند. باید سعی شود که هم خواستههای آنها و هم خواستههای مردم تأمین شود. این توطئه نیست؛ یک جریان عادی و طبیعی است». برای القاء این حرف تلاش زیادی کردند و میکنند. عنوان «توهّم توطئه»؛ عنوان مشهوری شده بود و این یک نوع تعریض بود به سخنان امام و مقام معظم رهبری و سایر کسانی که نسبت به توطئهها هشدار میدادند. شرط اوّل، در مقابل فکر این افراد مطرح شد.
جریانات اخیر اگر ضررهای زیادی داشت، خوشبختانه منافعی هم دربر داشت. در این جریانات حقایقی برای مردم روشن شد که اگر این جریانات اتّفاق نیفتاده بود، بسیاری از مردم در اشتباه میماندند و بدون اینکه حساسیتی داشته باشند، آرام آرام خسارتهائی را متحّمل میشدند. یک مثال ساده عرض کنم. یک وقت یک بیماری مسری در جامعه رواج پیدا میکند که لازم است در مقابل آن اقداماتی صورت گیرد. در این مواقع معمولاً شروع به هشدار دادن میکنند، و تیمی را برای اقدامات لازم مجهّز میکنند. این هشدارها و اقدامات اگرچه اضطراباتی را در جامعه ایجاد میکند، ولی باعث میشود که افراد جامعه مراقبتهای لازم را انجام دهند. امّا اگر میکروبی، آرام وارد جامعه شود و بدون سر و صدا شیوع پیدا کند و مردم را مبتلا کند و مردم هم فکر کنند که یک سرماخوردگی عادی است، در این صورت جامعه تلفات زیادی خواهد داد. در فتنهها اگر فتنهجویان زود شناخته شوند و مقاصد آنها معلوم شود، مردم حسّاس میشوند و از خود مراقبت میکنند. امّا اگر مثل آتش زیر خاکستر آرام آرام کار خود را انجام دهد و حساسیتی در جامعه ایجاد نکند، در این صورت بالاخره ضرر خود را به جامعه وارد میکند، و مردم هم حسّاس نمیشوند، به خصوص در فتنههای فرهنگی که ارزشها آرام آرام کمرنگ میشود، اعتقادات و باورها ضعیف میشود، علاقه به نظام، اسلام، انقلاب و رهبران نظام کمرنگ میشود و کسی هم احساس نمیکند که امر تازهای رخ داده است. این خیلی بدتر از این است که یک شوکی در جامعه ایجاد شود و مردم بفهمند که عدّهای قصد دارند خطری ایجاد کنند؛ چراکه در این صورت معمولاً مردم خود را آماده میکنند تا خطرات بعدی را دفع کنند.
به هر حال این مسئله را ما حل شده تلقّی میکنیم که فتنهای درکار است. امّا این مسئله که چه کسانی فتنهجو هستند و چگونه قصد دارند نقشههای شومشان را پیاده کنند، ابهام دارد. اصلاً مشکل فتنه همین است که از ابتدا معلوم نمیشود که فتنهجویان چه کسانیاند و چه اهدافی را دنبال میکنند و چه خسارتهائی را ممکن است برای مردم به بار بیاورند. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرماید: «؛ ... إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَت؛ ...»1: فتنهها در آغاز پیدایش، ایجاد اشتباه میکنند و توأم با شبههها و ابهامها هستند. فتنهگران هم اعلام نمیکنند که ما میخواهیم فتنه به پا کنیم و الّا فتنه نخواهد بود، بلکه جنگ درمیگیرد. با این حال چه کنیم که بفهمیم فتنه کجاست و چگونه انجام میگیرد، تا بتوانیم در مقابل آن موضع مناسب اتّخاذ کنیم؟ به صورت ساده سؤال اینگونه مطرح میشود که از کجا فتنه را بشناسیم؟ اگر فتنه شناخته شود، فتنهجو هم شناخته میشود. اگرچه ممکن است فتنهجو خود را خیلی پنهان کند، ولی وقتی دانسته شد که چه فتنهای در کار است، میتوان عامل آنرا هم شناسائی کرد. البته این کار، کار مشکلی است. شناسائی کاری است که نتیجه هزاران سال تجربه ابلیس است. اگر ابلیس امروز هم متولد شده بود، برای ما خیلی خطرناک بود؛ چه رسد به اینکه از زمان حضرت آدم تاکنون وجود داشته و دوران زندگی انسانها، میدان تجربه او بوده است. اگر فتنههای آخرالزّمان در روایات مورد اهتمام واقع شدهاند، به این جهت است که پیچیدگیهای فراوانی دارند و به آسانی نمیتوان آنها را تشخیص داد.
سادهترین راهی که برای شناختن فتنهها و فتنهجویان وجود دارد، این است که ما یک سری صفات کلّی از فتنه و فتنهجو بشناسیم و سپس بر موارد آن تطبیق کنیم و در صورت تطابق، حدّاقل احتمال فتنه بدهیم و خودمان را آماده کنیم. البته اگر کسی در محیط زندگیاش کسانی را بشناسد که دارای فهم فوقالعاده باشند و بصیرتشان در دین و تقوایشان، از همه بیشتر باشد و از دیگران قابل اعتمادتر باشند، میتوانند با استفاده از راهنمائیهای آنها خیلی از مسائل را بفهمند. امّا پیدا کردن اینگونه افراد هم کار آسانی نیست. همینجا عرض کنم که ما باید خدا را بسیار شاکر باشیم که در عصری زندگی میکنیم که امام را به ما معرّفی کرد که با اینکه از معصومین چهاردهگانه نبود، امّا آنقدر افق فکرش بالا، فهمش تیز، تقوایش ممتاز و بصیرتش عمیق بود که واقعاً پیدا کردن مشابه برای او مشکل است. شناختن چنین انسانی بعد از شناخت معصومین ـ علیهم السلام ـ یکی از نعمتهای بسیار بزرگ است. همچنین باید هزاران مرتبه خدا را شاکر باشیم که بعد از رحلت امام، کسی را به ما شناساند که مثل نسخه بدل اوست. این را به این جهت عرض کردم که بدانیم ما امروزه راهی برای شناخت فتنه و فتنهجویان داریم و میتوانیم تشخیص دهیم که از چه کسی پیروی کنیم تا از فتنهها مصون بمانیم، و بحث ما برای روشنتر شدن مطلب است.
1. ؛ هوش فوقالعاده؛ ایجاد فتنه در جامعه کار هر کسی نمیتواند باشد. وقتی کسی در جامعه فتنه ایجاد میکند، یعنی هدفی دارد که رسیدن به آن از راه قانونی برایش به آسانی ممکن نیست. چنین شخصی به دنبال راهی است که زودتر و راحتتر به اهداف غلط خود نائل شود؛ بنابراین باید فهمش از حدّ متعارف بالاتر باشد. فتنههائی که در عالم در زمینههای مختلف واقع شده، طرّاحان آن کسانی بودهاند که از هوش برتری برخوردار بودهاند. افراد سادهلوح گرچه ممکن است ابزار دست دیگران شوند، ولی خودشان نمیتوانند فتنهجو باشند؛ چون توانائی آنرا ندارند.
2. ؛ نفاق و پنهان کاری؛ فتنهجو علاوه بر داشتن هوش برتر، لازم است از قدرت پنهان کاری و فریب کاری خاصّی، یعنی نفاق هم برخوردار باشد؛ چون اگر از اوّل خودش را رسوا کند و نشان دهد که میخواهد منافع جامعه را به خطر بیندازد و به دشمن خدمت کند، کسی به حرف او گوش نمیدهد. باید بتواند در هرجا با قیافهای ظاهر شود که مخاطبین، او را بپسندند. مثلاً در یکجا باید در ظاهر محّب اهلبیت ظاهر شود، روضه بخواند و گریه کند، و در جای دیگر که مخاطبین با دین سروکاری ندارند و به رأی آنها نیاز دارد، باید روشنفکر شود و حرفهائی بزند که آنها بپسندند؛ در یکجا باید سیاستبافی، در جای دیگر عرفانبافی و در جای دیگر فلسفهبافی کند، و یکجا باید فقیهانه سخن بگوید. اگر یک نفر را پیدا نکنند که بتواند همة این کارها را انجام دهد، سعی میکنند تیمی تشکیل دهند که برای هر گروه فرد مناسبی را داشته باشد. اگر فتنهها را بررسی کنیم، از جمله فتنههائی که خیلی جنبه سیاسی ندارند، مثل مذاهب و فرقههای منحرف مختلفی که پیدا شده است، میبینیم که پدیدآورندگان آنها غالباً افرادی ملّا، موجّه، مورد قبول جامعه، زاهدمنش و شخصیتهای ممتازی بودهاند. اگر خودشان هم رأس فتنه نبودهاند، آلت دست کسانی بودهاند که از پشت پرده آنها را میچرخاندهاند. فتنههای مذهبی از کسانی پیدا سر میزد که در این جهت ممتاز بودند، چون اقتضا میکرد فتنهجو امتیاز مذهبی داشته باشد. فتنههای سیاسی هم از کسانی سر میزند که امتیازات خاصی داشته باشند. این یک قاعده کلّی و روشنی است که به استدلال زیاد، احتیاجی ندارد.
3. ؛ برتری طلبی؛ ویژگی اصلی فتنهجو که موتور حرکت اوست، داشتن روحیه برتری طلبی است. اگر کسی به یک زندگی ساده قانع باشد و حوصله درگیری نداشته باشد، فتنهجو نخواهد شد. قرآن در مورد فرعون میفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم؛ ...»2. در سوره قصص داستان موسی و فرعون با یک تفصیل تحلیلی بیان شدهاست. در آنجا علّت اینکه فرعون به جائی رسید که ادعای خدائی کرد و بنی اسرائیل را به بردگی کشید و آن همه ظلم و جنایت کرد را، برتری طلبی او معرفی میکند. تا زمانی که کسی انگیزه بلندی نداشته باشد، دست به چنین ادعاهای بزرگی هم نمیزند.
در اینجا لازم است کلمه متشابهای را عرض کنم تا به دنبال آن مسئلهای را مطرح کنم که امروز مورد حاجت ماست و آن این است که: فتنهجو باید دارای همّت بلندی باشد. انسانها از لحاظ داشتن همّت با یکدیگر بسیار متفاوتاند. خواسته برخی از مردم فقط ارضای تمایلات حیوانیشان است و به بیش از آن نمیاندیشند: «... كَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا ...»3. مثل چهارپائی که او را به چرا میبرند، از صبح تا شب فقط به فکر خوردن علف است. وفتی خسته شد میخوابد و بعد دوباره به چرا مشغول میشود. قرآن هم میفرماید: «... إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً»4؛ و یا میفرماید: «ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»5: اینها را رها کن تا بچرند و خوش باشند. اینگونه افراد همّتی برای کار دیگری ندارند؛ لذا غالباً منشأ فتنه مهمّی برای جامعه نمیشوند. کسانی که میخواهند فتنه برپا کنند باید دارای همّت بلندی باشند؛ مانند فرعون که میگفت: «... أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»6: من باید خدا باشم. باید جوری شوم که مردم همانطور که خدا را میپرستند، من را بپرستند!».
ممکن است سؤال شود که مگر همّت بلند داشتن بد است؟ اینکه مقام معظّم رهبری میفرمایند: «همّتتان را مضاعف کنید»، معلوم میشود که همّت مضاعف خوب است و باید همّت را چند برابر کرد. اینگونه شبهات از قبیل مغالطاتی است که شیطان از آن استفاده میکند و مغالطهای از قبیل سوءاستفاده از اشتراک لفظی است. آیا وقتی ایشان از همّت مضاعف سخن گفت، به ذهن کسی آمد که مقصود ایشان این است که فکر هیتلری پیدا کنید؟ پیداست که همّت مورد نظر ایشان، همّت در راهی إلهی و خداپسند است؛ چون کسانی که کم همّتاند، در مسیر صحیح هم که واقع میشوند، خیلی پیشرفت نمیکنند. اصل اینکه انسان دارای همّت بلند باشد، خیلی خوب است؛ امّا اینکه همّتش را در چه راهی مصرف کند، ارزشش را متفاوت میکند؛ اگر در راه خوب مصرف کند، خیلی خوب است و اگر در راه بد مصرف کند، خیلی بد است.
همّت با اهتمام و اهمّیت هم ریشه است، و همّت بلند داشتن یعنی اینکه انسان به کم قانع نباشد. از افراد دون همّت که بگذریم، کسانی هستند که دارای مراتبی از همّتاند و در هر کاری که واقع میشوند تا حدودی پیشرفت میکنند؛ مثلاً اگر اهل عبادت شدند، سعی میکنند مسائل شرعی را یاد بگیرند تا واجبات را انجام دهند و محرمات را ترک کنند. امّا کسانی هستند که به این قانع نیستند، بلکه دوست دارند مستحبات را هم انجام دهند و مکروهات را ترک کنند و بالاتر از این کسانی هستند که به مقامات بالاتری میاندیشند. ایمان مراتب زیادی دارد و کسانی که در این راه قدم برمیدارند، پیشرفتشان به همّتشان بستگی دارد. برخی به همین قانع میشوند که در جهنّم مخلّد نشوند، و در مقابل، کسانی هستند که اگر امکان داشت به حدّ پیامبر و امام برسند، همّتش را داشتند و تلاش میکردند که به آنجا برسند. اینکه افرادی که دارای همّت بلند هستند، در چه راهی این همّت را مصرف میکنند، بستگی به دستگاه ارزشی مورد قبول فرد دارد؛ یعنی چه چیز را خوب بداند. هر انسانی بالفطره طالب کمال است. خداوند موجودی که کمال طلب نباشد، خلق نکرده است، ولی افراد در تشخیص مصداق کمال با هم متفاوت هستند. افرادی که در رسیدن به کمال حقیقی پیشرفتی ندارند یا به این خاطر است که تشخیصشان نسبت به کمال متفاوت است و یا انگیزهشان ضعیف است.
در میان انسانها آنهائی هم که همّت بلند دارند، اکثراً متعلّق همّتشان امور دنیائی است. اگر کاسب شوند، میخواهند میلیاردر شوند. میخواهند نه تنها اختیار اموال خود بلکه اختیار اموال سایر افراد را هم داشته باشند. امّا همّت بلندِ صحیح این است که ما اوّل بفهمیم کمال چیست تا سعی کنیم به آن کمال حقیقی برسیم. در اینجا فتوای بسیاری از انسانها با فتوای قرآن اختلاف دارد. معمولاً گمان میشود که لذائذ دنیا، مقامات دنیا، رئیس جمهور شدن، وزیر و نماینده شدن، ... اینها خیلی مقامات عالیای است و باید همّت کرد تا به اینها رسید و اگر به اینها برسیم، خیلی ترقّی کردهایم؛ امّا قرآن میفرماید: «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ...»7؛ و نیز میفرماید: «؛ ... وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ»8: اگر خود این امور را هدف قرار دهید، سرگرمی و بازیچهای بیش نیست و اصلاً ارزشی ندارد. همّت بلند واقعی مال کسانی است که اول بفهمند چه چیزی خواستنی است، آدمیزاد به کجا میتواند برسد و خداوند چه مقامی برای انسان قرار داده است. بله، همّت بلند داشتن و اینکه انسان به هیچ حدّی از کمال قانع نباشد و هرجا رسید بخواهد که یک پله بالاتر برود، بسیار خوب است، به شرط اینکه در یک راه صحیحی که واقعاً کمال باشد، قرار گیرد. اینکه مقام معظم رهبری فرمودند: «همّت را مضاعف کنید»، مقصود این است که همّت را در راهی که مرضی خداست و موجب کمال و سعادت خودتان و ملتتان است، مضاعف کنید؛ نه اینکه همّتتان را در راه دنیاطلبی و دنیاپرستی مضاعف کنید. امور دنیا، بخاطر این است که ابزاری باشد برای تقرّب به خدا، برای ترویج دین، برای حفظ عزّت اسلامی در مقابل دشمنان و کفّار، نه اینکه خودش مطلوبیت داشته باشد. اگر ارزش داشت، امیرالمؤمنین آنگونه زندگی نمیکرد. کسی که در مقام امپراطوری کشورهای اسلامی بود، در تابستان یک پارچه پشمینه به دوش میانداخت و کفشهائی از لیف خرما میپوشید. پیشانیاش پینهای مثل زانوی شتر بسته بود. روی سنگی میایستاد و در حالی که شمشیر به دست داشت، خطبه میخواند. نیمه شب هنگامی که همه در خواب بودند، زار زار گریه میکرد و در حالی که دنیا را مخاطب قرار میداد میفرمود: «... غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا ...»9.
البته اگر این دنیا وسیلهای برای برپائی دین حقّ و نزدیک شدن مردم به خدا، و گرفتن حقّ مظلوم از ظالم شد، یک لحظهاش ثواب بالاترین عبادات را دارد.
حاصل سخن اینکه ما از اینکه برتری طلب باشیم، نهی شدهایم: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»10: این سرای آخرت را برای کسانی قرار دادیم که هیچ نوع برتری طلبی نداشته باشند... . در ذیل این آیه در روایت آمده که اگر کسی بخواهد بند کفشش بهتر از بند کفش رفیقش باشد، این مرتبهای از علو دارد. چه ارزشی دارد که انسان فکرش را صرف این کند که کفشم، لباسم، خانهام و ... چنین و چنان باشد؟ پس همّت مضاعف باید در اموری صرف شود که موجب کمال انسان شود و انسان را به خدا نزدیک کند. آنجاست که باید همّتها را مضاعف و چند برابر کرد. در اینجا هرچه زیادتر شود باز هم کم است. همّت بلند آن وقتی خوب است که متعلّق آن امر مطلوبی باشد و از برتری طلبی دنیائی خالی باشد.
وفّقنا الله و ایّاکم ان شاء الله
1؛ . نهج البلاغه، خطبه 93 .
2؛ . القصص/ 4 .
3؛ . نهج البلاغه، نامه 45 .
4؛ . الفرقان / 44 .
5؛ . الحجر/ 3 .
6؛ . النازعات/ 24 .
7؛ . محمد / 36 .
8؛ . الرعد / 26 ؛ .
9؛ . نهج البلاغه، حکمت 75 .
10. القصص / 83 .
بسم الله الرّحمن الرّحيم
آن چه پيش رو داريد گزيدهای از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاريخ 1389/01/25 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
در چند جلسه اخیر درباره فتنه بحث میکردیم. یکی از بحثهائی که جا دارد مورد تفکر قرار گیرد، بحث کیفیّت شکلگیری فتنه است. بحث مورد نظر ما، فتنههای اجتماعی است. فتنههای اجتماعی چگونه شکل میگیرد؟ این گونه مسائل را میتوان به دو سبک بحث کرد: 1. تحلیلی؛ 2. تاریخی؛ یعنی یک راه این است که تعدادی از فتنههائی را که در تاریخ اتّفاق افتاده است، مطالعه کنیم و ببینیم منشأ آنها از کجا شروع شده، چه کسانی در آن دخالت داشتهاند، چه روشهائی را به کار گرفتهاند، و نهایتاً به کجا انجامیده است. این روش تقریباً روشي استقرائی است. امّا تحلیل یک واقعه، یا به طور کلی یک پدیده اجتماعی به نام فتنه کار متفاوتی است، هرچند برای اینکه از قضایای تاریخی هم نتیجه آموزنده و عبرت آموزی بگیریم باز احتیاج به تحلیل داریم. آنچه اکنون در نظر بنده است، روش تحلیلی است. یعنی میخواهیم ببینیم اصولاً فتنه چگونه شکل میگیرد.
فتنههای اجتماعی حوادث پیچیدهای است که باعث غبارآلود شدن فضای اجتماع میشود و در جامعه مشکلاتی را پیش میآورد، بر خلاف فتنههای فردی و امتحانهای شخصی که آن مقدمات و این لوازم را ندارد؛ مثل «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَة ...»[1]. انسان هر مالی داشته باشد، وسیله آزمایش است؛ ولی این شرایط را ندارد. فتنههای اجتماعی وقتی شکل میگیرد که عدّهای انگیزه خاصّی دارند و میخواهند آن انگیزه تحقق پیدا کند و راه تحقق آنرا در راهاندازی یک آشوب اجتماعی میبینند. منظور از آشوب، فقط آشوب فیزیکی نیست؛ بلکه شامل این هم میشود که یک حالت ابهامآمیز، نابسامانی رواني و آشفتگی در تشخيص به وجود آورند تا در سایه آن بتوانند مقاصدشان را تأمین کنند. در این راه کسانی را به کار میگیرند که یا آگاهانه با آنها قرارداد میبندند و یا ناآگاهانه آنها را به دام میاندازند که برایشان کار کنند. نقشهای طرح میکنند و آنرا به اجرا میگذارند. در این جریانات، خواه ناخواه عدّهای خسارتهائی اعم از مالی، آبروئی و جانی میبینند. پس آنچه مقوّم فتنه است انجام کارهائی با هدف مشخص است که یک جوّ مبهمی را به وجود میآورد و در این جوّ، کسانی در معرض خسارت قرار میگیرند و در سایه ابهاماتی که وجود دارد، طرّاحان اصلی به هدفی که دارند، نائل میشوند. آن هدف گاهی مال است، گاهی موقعیت اجتماعی است، گاهی هم یکسری تعصّبات شخصی یا قومی است که ارضاء آنرا در این میبینند که کسانی را درگیر کنند؛ مانند تعصّبات جاهلانه وهّابیون.
میتوان گفت: مؤلفههای فتنه عبارتند از:
1. کسانی که از راه فضای غبارآلود و آب گل آلود سعی در رسیدن به اهدافشان را دارند.
2. کسانی که در این مسیر از راههای مختلف به کار گرفته میشوند. این افراد یا مزدورند، یا فریبخورده.
3. گاهی یک عامل کمکی برای رواج فتنه پیدا میشود و آن کسانی هستند که نیتي سوء و هدفی شیطانی ندارند؛ حتّی ممکن است به نیّت خیر و به قصد انجام وظیفه، چنین اقدامی انجام دهند؛ حتّی ممکن است اقدام حقّی هم باشد؛ یعنی یک مطلب حقّی را بیان میکنند، امّا به خاطر بیبصیرتی و کم آگاهی، این مطلب را در جائی یا در زمانی یا به شکلی بیان میکنند که فتنهجویان از آن استفاده میکنند. مطلب حقّ در عالم زیاد است، امّا همه چیز را در همه وقت و همه جا نباید بیان کرد. چنین عاملی گاهی در گسترش فتنه نقش دارد.
هر کدام از این سه دسته در پیدایش و گسترش فتنه مؤثر هستند؛ امّا همه از لحاظ ویژگیهای شخصیّتی و روانشناختی مثل هم نیستند. هر کدام نقشی را ایفا میکنند و ویژگیهای خاصّی دارند. در جلسه قبل به شرایط و ویژگیهای دسته اول اشاره کردم. عرض شد که به وجود آوردن این پدیده اجتماعیِ خاصّ، که هزینههائی دارد و گاه ممکن است سالها نیاز به برنامهریزی داشته باشد، از هر کسی برنمیآید. اوّلین شرط این افراد داشتن همّت بلند منفی و بلندپروازیهای بیجا است. دوّمین ویژگی این افراد برخورداری از هوش ممتاز و سومین ویژگی، داشتن روح نفاق و چند چهرگی است. از آنجا که این افراد میتوانند پنهانکاری کنند، غالباً شناخته نمیشوند. شاید بعد از اینکه فتنه تمام شد و آنها به مقاصدشان رسیدند یا شکست خوردند، معلوم شود که اصلاً اینها از اوّل چه کسانی بودهاند.
امّا گروه دوم یا عامل میانیِ مؤثر در فتنه، نیازی به این ویژگیها ندارد؛ این افراد نه لازم است آن بلندپروازی و نه آن هوش سرشار را داشته باشند و نه لزومی دارد که خیلی منافقانه کار کنند؛ بلکه این افراد بیشتر در بند اغراض مادی و لذایذ حیوانی هستند. البته گاهی عوامل دیگری هم ضمیمه میشود؛ امّا آنچه لازم است این است که پولپرست باشند تا گروه اول بتوانند با دادن پول به آنها از آنها بخواهند که نقشی را بازی کنند. اینها سطح توقّعاتشان پایینتر و همّتشان پستتر است. عملاً هم کارهایی که انجام میدهند، کارهای کمارزشی است، یعنی هیچ وجهه اخلاقی و ارزشی ندارد.
امّا گروه سوم ممکن است نه آن صفات زشت شیطانی را داشته باشند و نه خیلی پولپرست باشند. مشکل این افراد این است که خوب نمیفهمند و درست تشخیص نمیدهند. هم در زندگی روزمره خودمان، هم در تاریخ اسلام، و هم در تاریخ معاصر چنین کسانی را سراغ داریم. آدمهای خوب، حتّی عالم، با تقوا، اهل زهد و سادهزیستی هستند یا بودهاند که بدون اینکه دنبال شهوات باشند، به خاطر کمفهمی کاری کردهاند که بعد معلوم شده یکی از عوامل مؤثر در پیشرفت فتنه بودهاند. اینکه اینها پیش خدا معاقب باشند یا نه، حسابش با خداست و به این بحث مربوط نمیشود؛ بحث ما تحلیل یک پدیده اجتماعی است. فکر نمیکنم در این مسئله شکّی باشد که گاه انسان با تقوا، متدین و عالمی پیدا میشود که انسان سادهای است؛ یعنی به راحتی سرش کلاه میرود. به عنوان مثال در داستان جنگ صفین شاید بتوان گفت ابوموسی اشعری اینگونه بوده است. او در قضیه حکمیّت، فریب عمرو عاص را خورد.
شناخت اینها از این جهت مهم است که در مواجهه با فتنه و فتنهگران بدانیم چه موضعی باید بگیریم و چه وظیفهای داریم. توجه به اینها میتواند کمک کند به اینکه خود ما کمتر در دام بیافتیم و بتوانیم وظیفهای که در قبال دیگران داریم، انجام دهیم. اگر گمان کنیم که هر کس فهم خیلی خوبی دارد و خیلی با هوش است، هیچ وقت فتنهجو نمیشود، زود فریب میخوریم. باید بدانیم که اگر کسی فهم خوبی نداشته باشد، نمیتواند فتنه را طراحی کند. معاویه که در مقابل امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ آن فتنه را برپا کرد، هوش فراوانی داشته و در آن زمان به داهیه عرب معروف بوده است. امیرالمؤمنین در مقابل این حرف مشهور موضع گرفتند و فرمود: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاس ...»[2]: «خیال نکنید معاویه باهوشتر از من است. من مانع دارم. تقوا جلویم را گرفته است.» آن کسی که این فتنه را به وجود میآورد و کاری میکند که سالها مردم فکر کنند علی اصلاً اهل نماز نیست، باید داهیه عرب باشد. این طور تبلیغ کردن و یک ملّتی را این طور بار آوردن، کار هر کسی نیست. خیلی توانایی میخواهد. البته هر فرد باهوشی هم فتنهجو نیست. این یک شمشیر دو لبه است. هوش میتواند در یک مسیر صحیح هم به کار بیافتد و فتنهها را خاموش کند. آن کسی که خاموش کننده فتنه و اصلاح طلب واقعی است، او هم باید هوش سرشاری داشته باشد و همچنین باید انسان بلند پرواز و دارای همّت بلند باشد. بله، مسأله چندچهرگی و نقش بازی کردن کار شیطان است. بنده مؤمن و صالح خدا هیچ وقت اینگونه نمیشود. در زندگی امیرالمؤمنین(ع) یک نقطه ابهام و دو پهلو وجود ندارد؛ خیلی صاف و شفّاف است. اگر به کسی اعتراض داشت خیلی صریح به او میگفت. در زندگی او اموری است که ما حتّی نمونههای کوچکش را نمیتوانیم در جامعهمان اجرا کنیم. به سبب همین امور بود که او را تحمّل نمیکردند.
کسانی که اندیشههای استعماری دارند یکی از شگردهایشان این است که سعی میکنند با استفاده از روانشناسان، دانشجویانی را که از کشورهای جهان سوم به آنجا میروند شناسایی کنند و روحیّاتشان را بشناسند. کسانی که همه خصوصیّات مورد نظر آنها یا یکی از خصوصیاتی که آنها میخواهند را داشته باشند، برایشان پرونده خاصّ تشکیل میدهند و آنها را تربیت میکنند. یکی از آن خصوصیّات جاهطلبی است. به عنوان نمونه یکی از این افراد بنیصدر بود. جالب این است که بعضی از مقدّسین میگویند: آوردن نام بنی صدر باعث غیبت میشود! هنگامی که معاویه آمده بود از سیّدالشهدا(ع) برای یزید بیعت بگیرد، حضرت فرمودند: میگوئی من با پسر تو که شرابخوار و اهل فسق و فجور است، به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کنم؟ معاویه گفت: ولی یزید درباره شما این طور صحبت نمیکند؛ یعنی یزید مقدّستر از شماست؛ شما غیبت میکنید! برخی افراد آن قدر از غیبت احتراز میکنند که اگرکسی بگوید: «بنی صدر جاهطلب بود» میگویند: «چرا غیبت کردی؟» بنیصدر و امثال او از وقتی وارد فرانسه شدند، برای آنها پرونده تشکیل شد و آنها را تربیت کردند برای اینکه روزی از آنها در مسير اهداف خودشان استفاده کنند. از این نمونهها فراوان سراغ داریم. در یکی از سفرهائی که من به آمریکا رفته بودم، ما را برای سخنرانی در یک دانشگاه دعوت کرده بودند. با این دعوت، فرصتی پیدا شد که ما به چند تا از دانشگاههای آنجا برویم. یکی از ایرانیها که در آن دانشگاه دوره دکتری میگذراند، زمین خیلی وسیع، مشجّر، گل کاری شده و بسیار زیبائی را به ما نشان داد که لابهلای درختهای آن، ساختمانی بود که درست شکل مکعب بود و هیچ در و پنجره و راه نفوذی در آن دیده نمیشد. هر چه به اطراف نگاه میکردیم که از کجا میشود وارد آن شد، هیچ راهی پیدا نبود. او میگفت: «تمام کسانی که پستهای درجه اوّل امریکا را احراز میکنند، از دوران دانشجوئی در این ساختمان پرونده دارند و فقط افراد معدودی به این پروندهها دسترسی دارند. هیچ کس راه ورود به اینجا را نمیداند.»
منظورم این است که آنهائی که میخواهند فتنه ایجاد کنند، حتّی برای پرورش فتنهجو سالها مقدمهچینی میکنند. ابتدا ویژگیهای شخصیّتی افراد را شناسایی میکنند؛ اگر کسی روحیه جاه طلبی داشته باشد، طعمه خوبی برای آنهاست. چنین فردی که عاشق مقام است، برای رسیدن به آن مقام، هر شرطی بگذارند قبول میکند. در مرتبه دوم کسانی که خیلی پول پرستاند، و در مرتبه سوم کسانی که شهوت پرستاند، طعمههای استعمارگران هستند. این سه عامل، عوامل مهمّی است که در شخصیت افراد خیلی مؤثر است و استعمارگران به ترتیب اینها را به کارهای مختلف میگمارند.
از مطالب گذشته روشن میشود که به سادگی نمیتوان همه فتنهها را شناخت، و ریشهها و عوامل پشت پردهاش و کسانی که به صورتهای مختلف در آن دخیل هستند را شناسایی کرد. این مطالب را از این جهت میگویم که اگر یک رگ سادگی در ما وجود دارد، یک مقدار برطرف شود. البته ایمان ما اقتضا میکند که نسبت به همه خوشبین باشیم؛ اما همین ایمان اقتضا میکند که تیزبین هم باشیم: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِن ...»[3]. همان طور که مقام معظم رهبری روی بصیرت تأکید میکنند، ما هم باید به بصیرت اهمیّت بدهیم. سادهاندیشی و خوشبینی، بعضی جاها مشکل آفرین میشود. البته سوءظن گناه کبیره است: «... إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم ...»[4]؛ امّا وقتی احتمال بدهیم که از طرف کسی خطری ما را تهدید میکند و این باعث شود که حواسمان را جمع کنیم و بدون اینکه نسبت به او قضاوتی داشته باشیم، مواظب باشیم که ما را به دام نیاندازد، به اسلام ضرر نزند، به نظام اسلامی ضرر نزند، این دوراندیشی و احتیاطی است که از خواص مؤمن است. خیال نکنیم همه جا مؤمن باید سرش را زیر بیاندازد و بگوید: إن شاء الله خیر است! همین طور شد که علی را خانه نشین کردند؛ همین طور شد که ابوموسی اشعری حَکَم شد و به نفع عمرو عاص قضاوت کرد؛ همین طور شد که در طول تاریخ ما خسارتهای زیادی دادیم. این خسارتها ناشی از ساده اندیشیها بود. مؤمن باید باهوش باشد، البته نه هوش شیطانی. باید هوشی داشته باشد که بتواند حقّ و باطل را تشخیص دهد؛ شیاطین را شناسایی کند. این خوشبینیهای افراطی گاهی باعث فریب خوردن ما و افتادن در دام شیاطین میشود.
ذکر قضایای تاریخی و فتنههائی که در گذشته واقع شده است، به خاطر این است که در زندگی آینده از اینها استفاده کنیم. آیا قرآن که این همه قضایای تاریخی را بیان میکند، فقط برای این است که کتاب تاریخ باشد؟ آیا برای این است که موقع بیکاری برویم براي سرگرمی بخوانیم؟ یا اینکه «... إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصار»[5] و «... فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ»[6]. اگر چشم دارید عبرت بگیرید. قرآن نیامده که برای ما قصّه بگوید و ما را سرگرم کند؛ بلکه این داستان را میگوید تا برای ما عبرت باشد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ ...»[7]، «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها ...»[8].
قضایائی که امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه بیان میفرمایند و بالاتر، پیشگوییها یا پیشبینیهائی که میفرمایند، العیاذ بالله مثل کار رمّالها نیست که پیشبینی کنند و بگویند: به نظر من صد سال دیگر چه خواهد شد، یا اینکه مثل گفتههای فوکویاما باشد! وقتی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «سيأتی زمان کذا و کذا»، به خاطر این است که من و شما متوجّه باشیم که چنین چیزی ممکن است در زمان ما اتّفاق بیافتد و حواسمان را جمع کنیم. این ابزار قرار دادنِ داستانهای تاریخ نیست. این عبرت گرفتن از داستانهای تاریخی است. تاریخ فایده اصلیاش عبرت است. اگر از تاریخ عبرت بگیریم و بگوئیم: مواظب باشید مثل ابوموسی اشعری نشوید، نباید حمل بر استفاده ابزاری از تاریخ شود. اصلاً تاریخ برای عبرتگیری است. برای این است که ما برای زندگی حال و آینده از آن درس بگیریم و مواظب باشیم در دام دیگران نیفتیم، خصوصاً با تأکیداتی که خود قرآن فرموده که قضایای گذشتگان برای شما هم اتّفاق خواهد افتاد. چرا این را گفته است؟ آیا فقط یک پیشگویی و غیبگویی است؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا ...»[9]: خیال میکنید شما همین که گفتید: مؤمن هستیم و نمازی و عبادتی انجام دادید، بهشتی هستید؟ این طور نیست. آیا خیال میکنید تا داستان پیشینیان برای شما تکرار نشده، بهشت میروید؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ» از نوع استفهام انکاری است؛ یعنی نه، این طور نیست؛ برای شما هم همین داستانها اتّفاق خواهد افتاد. بنابراین ما از داستانهای تاریخی مخصوصاً تاریخ معاصر، باید عبرت بگیریم. چشم بسته قضیه دیروز را باز فردا تکرار نکنیم، که تکرار آن دلیل نجابت نیست؛ بلکه دلیل کم فهمی است.
مرحوم شیخ غلامرضا یزدی فقیه مرد بسیار بزرگی بود. یکی از ویژگیهای ایشان این بود که تا سنّ 90 سالگی منبر میرفت و همه منبرهای ایشان هم آموزنده بود. سخن گفتن ایشان هم با منبرهای دیگر فرق داشت. ایشان روی منبر در مسجد گوهرشاد این جریان را نقل کرده است. میگوید: «یک شب بارانی در یزد، منزل کسی دعوت داشتم. سوار الاغ بودم و از کوچهای عبور می کردم. به یک جوی آبی رسیدم که گویا پوشش روی آن سست بود. پای الاغ فرو رفت و من هم زمین خوردم و در گل ولای تمام لباسهایم کثیف شد. همسایهها متوجّه شدند و من را به منزل بردند و لباسهایم را عوض کردند و یک سر و صورتی به من دادند تا بتوانم بروم. من منصرف شدم و به منزل برگشتم. یکسال بعد به همانجا دعوت داشتم. سوار همان الاغ شدم و رفتم. وسط آن کوچه که رسیدم، الاغ ایستاد. هر چه سعی کردم حرکت کند، حرکت نکرد. پیاده شدم ببینم علّت چیست، یک وقت یادم آمد که سال گذشته اینجا الاغ پایش توی گل رفت و زمین خورد و من را هم زمین زد، و به همین علّت دیگر از اینجا عبور نمیکند.» این داستان را روی منبر نقل میکند و سپس میگوید: «عزیزانِ من، سعی کنید از این الاغ کمتر نباشید.»
اگر ما امروز از یک سوراخ ماری گزیده شدیم، ولی فردا دوباره سراغ همان رفتیم، این نجابت نیست؛ این حماقت است. باید این داستانها را بخوانیم و تحلیل کنیم تا دفعه دوّم مبتلا نشویم.
وفّقنا الله و ايّاکم
[1] . التغابن / 15.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 200.
[3] . بحارالانوار، ج 24، ص 123.
[4] . الحجرات / 12.
[5] . آل عمران / 13.
[6] . الحشر/ 2.
[7] . المائده / 27.
[8] . الاعراف / 175.
[9] . البقره / 214.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/02/01 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه اخیر، موضوع بحث ما فتنه بود و این موضوع را به جهت مسائل اجتماعی مورد ابتلا در چند ماه اخیر، انتخاب کردیم. منظور از فتنه اجتماعی که مورد بحث ماست عبارت است از اینکه در جامعه فعالیتهائی انجام گیرد که زمینه تشخیص درست و نادرست، و حقّ و باطل را مبهم کند و در نتیجه کسانی ناخواسته و ناآگاهانه به دام گمراهی و کجروی بیافتند. عرض کردیم که در پیدایش و پیشرفت فتنه اجتماعی سه عامل مؤثر است. آغازگر این حرکت کسانی هستند که به خاطر اغراض و منافع شخصی، قصد دارند شرایط نامناسب، مبهم و غبارآلودی در جامعه پدید آورند و به اصطلاح آب را گلآلود کنند تا بتوانند ماهی مقصودشان را بگیرند. اینان آگاهانه مقاصد شوم و نامشروعی دارند و به خاطر آن نقشه میکشند. خودشان هم میدانند دنبال چه چیزی هستند؛ برای آنها ابهامی وجود ندارد؛ بلکه برای دیگران ابهام به وجود میآورند تا بتوانند منافع خودشان را تأمین کنند. اوّلین عواملی که معمولاً پشت پرده هستند و خیلی شناخته نمیشوند، این گروهاند.
این دسته برای پیاده کردن مقاصدشان به کارگزار احتیاج دارند. به دنبال کسانی هستند که به تعبیر ساده، بتوانند آنها را بخرند؛ لذا مزدور انتخاب میکنند و به آنها پول میدهند تا کار کنند. این مزدوران هم میدانند که چه میکنند. اینها به خاطر خواستههای مادی و دنیوی و صرفاً به خاطر اینکه پولی به دست آورند و زندگیشان را بگذرانند، تن به مزدوری میدهند. معمولاً هم از اراذل و اوباش و آنهایی که شخصیت و کرامتی ندارند، هستند. این دسته هم از عواملی هستند که در پیدایش فتنه مؤثرند.
دسته دیگر عواملی هستند که میتوانند در پیشرفت یا تسریع یا تعمیق فتنه مؤثر باشند، ولی قصد سوئی ندارند؛ بلکه از روی جهل، کم تجربگی و نداشتن بصیرت اجتماعی، حرکاتی را انجام میدهند که به نفع فتنهگران تمام میشود، و شاید هم با نیت خیر به فتنه کمک کنند؛ که در جلسه قبل به صورتهای مختلف آن اشاره کردم. این سه دسته عامل در پیدایش فتنه مؤثر هستند.
اگر مجموعاً این عوامل را طیف فتنهجویان بنامیم، طیف دیگر، فتنه زدگان هستند؛ یعنی آن عدّه که در پیدایش فتنه نقشی ندارند؛ بلکه طعمه فتنهگران و قربانی فتنه میشوند. گرفتاری این افراد هم معمولاً ناخودآگاهی، اشتباه، یا ضعف ایمان است. این دسته شاید اکثریت را هم تشکیل دهند.
فرض ما این است که میخواهیم نه فتنهگر و نه طعمه فتنهگران باشیم؛ امّا باید بدانیم که وظایفی هم داریم که گاه از آنها غفلت میکنیم و آن مقابله با آن عوامل سهگانه فتنه است. در مقابل اینها چه وظیفهای داریم؟
در مقابل طراحان فتنه که آگاهانه شیطنت میکنند و میخواهند مردم را گمراه کنند، و از آنها سوء استفاده کنند چه باید کرد؟ در ابتدا به نظر میرسد که اگر بتوانیم، باید اینها را هدایت کنیم تا دست از فتنهگری بردارند. این یک احتمال و فرضی است که در بحث میتوان مطرح کرد؛ امّا در خارج تقریباً شبه محال است. هم تجربههای خارجی و هم آیات و روایات فراوانی نشان میدهند که همیشه در اجتماع، کسانی عالماً و عامداً مردم را به خطا و انحراف میکشانند و قابل هدایت هم نیستند. اگر این بحث به این صراحت مطرح شود، برای بسیاری از افراد شبهه جبر پیش میآید؛ ولی ما میدانیم که مسئله، مسئله جبر نیست؛ زیرا کسانی که عمداً در مسیر خطا قدم میگذارند، روز به روز به فساد نزدیکتر میشوند؛ تا به جایی میرسند که قرآن میفرماید: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى؛ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى؛ سَمْعِهِمْ وَ عَلى؛ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ ...»1. برای نمونه آیات اول سوره یس؛ را مرور و در آن تأمل کنیم؛ میفرماید: «بسم الله الرحمن الرحیم * یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكیمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى؛ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ * تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ * لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ»2: ما تو را فرستادیم برای مردمی که انذار نشده بودند تا آنها را انذار کنی؛ بعد میفرماید: کسانی هستند که به هیچ وجه قابل هدایت نیستند. تعبیرات عجیبی دارد؛ میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنا فی؛ أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»3: ما به دور گردن عدّهای غلهائی انداختهایم که نه تنها گردنشان، بلکه تا چانههایشان را هم گرفته است؛ «وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ»4: در مسیری که حرکت میکنند در اطرافشان، از جلوی رویشان و از پشت سرشان سدّ ایجاد کردیم؛؛ اینها را خوب پوشاندیم؛ لذا چشمشان نمیبیند. «وَسَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ؛ أم لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»5: چه اینها را انذار کنی و چه انذار نکنی، اینها هدایت نمیشوند.
این یک حقیقتی است که در میان انسانها کسانی هستند که شکل و شمایل انسان دارند، امّا قابل هدایت نیستند؛ شاید عمامه هم روی سر داشته باشند. با این توصیفی که قرآن از ایشان میکند، چگونه میخواهند هدایت شوند؟ گاهی از این افراد به شیاطین إنس تعبیر میکند. بنابراین اینکه آدم گمان کند هر کس روی دو تا پا راه میرود، دو چشم دارد و ... حتماً آدم پاک، خوب و سالمی است، یک خوشبینی خیلی بیجائی است. قرآن کریم در جای دیگر با تعبیری بالاتر میفرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن؛ ...»: ما برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم که آن دشمنانِ انبیاء، شیاطین إنس و شیاطین جنّ هستند. خداوند این کار را هم به خودش نسبت میدهد. در وجود چنین موجوداتی هیچ شبههای نیست. اینان همان عوامل اصلی فتنهاند. آیا میتوان اینان را هدایت کرد؟ قرآن به پیغمبر خدا میفرماید: تو هم نمیتوانی اینها را هدایت کنی! اینها قابل هدایت نیستند. ظاهراً در قبال هدایت این دسته از عوامل وظیفهای نداریم؛ مثلاً وظیفه نداریم که برای رئیس جمهور آمریکا، نخست وزیر انگلیس یا نخست وزیر فرانسه نامه بنویسیم و آنها را به عدالت و ... دعوت کنیم و امید تأثیر داشته باشیم. چنین اندیشهای، خیالی بیش نیست.
دسته دوم افراد ضعیف النفسِ دنیاپرستیاند که به دنبال منافعشان هستند؛ البته نه منافع دراز مدّتی که برای آن نقشه بکشند و طرّاحی کنند؛ بلکه به دنبال گذراندن امور روزمرهشان هستند. اینان اراذل و اوباشی هستند که به دنبال آناند که پولی بگیرند و سروصدائی راه بیاندازند و مردم را بترسانند. این افراد اگر در اوایل کار باشند و هنوز خیلی فریب نخورده باشند، کمابیش ممکن است در اثر موعظه و راهنمائی، یا حتّی کمکهای مادّی، هدایت شوند. گاهی این افراد به خاطر وجود مشکلات مادّی سراغ فتنهگران میروند؛ اگر به وضع آنها رسیدگی شود، محبّتی ببینند، شاید هدایت شوند. امّا اگر حرفهای شده باشند، به طوری که اصلاً کارشان همین شده که باج بگیرند و مزاحمت برای دیگران ایجاد کنند، و دنبال کاسبی حلالی نیستند، دیگر امیدی به هدایت آنان نیست.؛
وظیفه اصلی ما در مورد عوامل فتنه بیشتر به گروه سوم مربوط میشود. گروه سوم کسانیاند که بدون سوء نیت، از روی کم بصیرتی و جهل، کاری میکنند که به نفع فتنهگران تمام میشود. هم در فهم و هم در تشخیصِ مورد و موقع، اشتباه میکنند. بالاخره گاهی از این اشتباهات پیش میآید. امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ هم میفرماید: «کسی که طالب حق بود و اشتباه کرد، مثل کسی نیست که عامداً بر علیه حق قیام میکند»6؛ ولی چه بدانند و چه ندانند، ضررشان با دیگرانی که نمیدانند مساوی است. خیال میکنند مشغول به انجام وظیفه شرعی هستند؛ امّا متوجّه نیستند که تیشه به ریشه اسلام میزنند.
در مقابل این نوع افراد، همه، مخصوصاً ما طلبهها، وظیفه بسیار سنگینی داریم. باید سعی کنیم از راههای صحیح، با زبان نرم و با استدلال، این افراد را ارشاد کنیم و آنان را متوجه اشتباهشان کنیم. میزان اثر بخشی این کار به عوامل مختلفی بستگی دارد؛ ولی در میان این قشر بر خلاف دسته اوّل، امید به اینکه عدّهای هدایت شوند و دیگر آب به؛ آسیاب دشمن نریزند، زیاد است. امّا ما که خود را از فتنه کنار گرفتهایم و تماشاگر میدان فتنه هستیم، گاهی توجّه به چنین وظیفهای نداریم؛ کسی هم باید ما را متوجّه کند. خیال میکنیم فتنه آخرالزّمان است و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم انجام میگیرد و ما وظیفهای نداریم. اگر این چنین افرادی عنوانی هم داشته باشند، میگوئیم: «اینها این طور تشخیص دادهاند؛ ما نمیتوانیم برای آنها تعیین تکلیف کنیم؛ جاهل را با عالم بحثی نیست.»؛ در صورتی که فرض ما این است که لااقل در این مسأله آنها جاهل هستند و اشتباه کردهاند و ما عالم هستیم؛ گرچه ممکن است در بسیاری از علوم، آنها عالم باشند و ما نسبت به آن علوم جاهل باشیم. امّا اینجا که فرض این است که ما راه حقّ را میدانیم و میفهمیم که اینها اشتباه کردهاند، باید از هر راه مناسبی که موثر باشد، سراغ اینها برویم و آنها را به اشتباهشان توجه دهیم. تا اینجا صورت کلی مسئله گفته شد؛ امّا مراحل آن چیست و در موارد مختلف چه کار باید کرد، صورتهای زیادی دارد که نمیتوان همه را بیان کرد.
دسته دیگری که در قبال آنها مسئولیت داریم و عمده مخاطبین ما را تشکیل میدهند، افرادی هستند که هیچ نقشی در پیدایش یا تثبیت فتنه ندارند؛ امّا در معرض فریب فتنه گران و گمراه شدن قرار دارند. نسبت به اینها وظایف بسیار سنگینی داریم. همه اینها غیر از آن وظیفهای است که نسبت به خودمان داریم؛ غیر از اینکه باید مراقب باشیم خودمان در دام فتنهجویان نیافتیم، باید وظایفمان را در قبال آن دسته از فتنهگران که امکان تأثیر در آنها میرود و همچنین آنهائی که در معرض به دام افتادن هستند، انجام دهیم. برای مقابله با فتنهگران ابتدا لازم است از انگیزه آنان با اطلاع شویم و بدانیم چه نقشههائی طراحی کردهاند؛ امّا آنچه که به صورت کلی میتوان گفت این است که در همه این موارد دو عامل، به نحو منع خُلوّ مؤثر است و منشأ؛ پیدایش انحرافاتی است که موجب میشود اشخاص به عامل دست دوم یا سوم فتنهگران تبدیل شوند، و یا حتّی موجب گمراهی افرادی شود که خطر فتنه آنها را تهدید میکند. آن دو عامل عبارتند از: 1. ابهام، جهل و غفلت؛ یعنی حقیقت برایشان آن طور که باید و شاید روشن نیست؛ 2. تمایلات نفسانی؛ که با حقّ نمیسازد؛ یعنی اسیر هوای نفس و شیطان هستند.
طبیعی است که برای رفع عامل اوّل یعنی جهل و ابهام، باید آگاهی داد و روشنگری و افشاگری کرد، تا حقّ روشن شود و با باطل مشتبه نشود. این کاری است که در ابتدا همه انبیا انجام میدادند. البته این وظیفه در قبال کسانی است که امیدی هر چند ضعیف به هدایتشان وجود دارد. حتّی از آداب اسلامی در حرکتهای نظامی، دفاعی و جهادی این است که مجاهد در ابتدا باید انذار، ارشاد و اتمام حجّت کند. هنگامی که پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ امیرالمومنین ـ علیه السلام ـ را به یمن فرستادند تا فتنهای را سرکوب کنند، عمده سفارش ایشان به امیرالمؤمنین این بود: «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَیْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْس»7: یا علی! اگر یک نفر را هدایت کنی برای تو از هر چه خورشید بر آن میتابد بهتر است. این جزء؛ آداب جهاد اسلامی است که مسلمانها در مقابل کسانی که میخواهند با آنها به جنگ بپردازند، اول آنها را هدایت کنند؛ بگویند: «اگر حرفی دارید، بزنید؛ اگر شبههای دارید، بپرسید»، تا حجّت بر آنها تمام شود. نباید ارشاد دیگران را سبک بشماریم. ما که معتقدیم لغزش در امور دینی باعث جهنّم و عذاب آخرت میشود و قابل مقایسه با بدبختیهای دنیا نیست، باید نسبت به ارشاد دیگران دلسوز باشیم. چه طور برای یک فقیری که نان شب ندارد، یا مریضی که بیمارستان او را نپذیرفته، دلمان میسوزد، حال وقتی میبینیم کسی دارد گرفتار آتش جهنّم میشود نباید دلمان بسوزد؟ اما برای ارشاد دیگران لازم است که اوّل خودمان راه حقّ را بشناسیم، بعد به سراغ ارشاد دیگران برویم. این طور نباشد که روی توهّمات یک مطلبی به ما القا شده باشد و سعی کنیم آن را به دیگران منتقل کنیم.
مسأله دوم مبارزه با هواهای نفسانی و گرایشهای دنیاگرایانه است. در این راستا چه باید کرد؟ در این مرحله کار مشکل است؛ راه مسدود نیست، امّا برنامههای کوتاه مدت برای این مرحله کارآیی ندارد. برای این کار باید دستگاههای تربیتی و ارشادیِ وسیعی با برنامههای طولانی مدت داشت. باید رسانههای ملی، روزنامهها، انواع و اقسام وسایل ارتباط جمعی را به کار گرفت تا تربیت صحیح در جامعه پیش برود و آن گرایشهای فاسد و حیوانی و شیطانی رشد نکند. این کار، نشدنی نیست؛ امّا با یک مواجهه و چند کلمه صحبت کردن هم مسأله حل نمیشود. در این رابطه بیشتر باید برنامهریزان فرهنگی کشور به فکر باشند و دست کم به همان اندازهای که به مسائل اقتصادی مردم اهمیّت میدهند، به مسائل معنوی، فکری و فرهنگی هم اهمیّت بدهند.
به هر حال این یک وظیفه سنگینی است که به عهده ماست تا آن دسته از افراد که هنوز حرفهای نشدهاند، راه صحیح را تشخیص دهند. البته ممکن است بعضی از افراد آن چنان در دام هوسهای مادی افتاده باشند که اصلاً به غیر از آنها به چیزی فکر نمیکنند و حاضر نیستند حرفی گوش کنند. این افراد مصداق این آیه شریف هستند: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا * ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم؛ ...»8. صرف وقت برای کسانیکه جز لذّت دنیا چیزی نمیشناسند، سودی ندارد؛ مگر اینکه اوّل گرایشات دنیاپرستانه آنها تضعیف شود و به حدّی برسند که حاضر باشند حرف حسابی را بشنوند و روی آن فکر کنند؛ و الّا مادامی که آنان در فکر خواهشهای نفسانی خود هستند، حاضر نیستند در مورد آخرت، خدا و قیامت و ... فکر کنند؛ بلکه این امور را مسخره میکنند و میخندند.
اتّفاقاً آن نقشی را که قرآن برای شیاطین إنس و جن قائل است، موردش همینها هستند. قرآن شیاطین إنس و جن را اینگونه معرفی میکند: «... یُوحی؛ بَعْضُهُمْ إِلى؛ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا ...»9: کار این شیاطین این است؛ که به همدیگر حرفهای زیبا و فریبنده را الهام میکنند. ابزار کارشان حرف قشنگ است. کلام زیبا به همدیگر یاد میدهند؛ از این کلام زیبا چه هدفی را دنبال میکنند؟ «وَ لِتَصْغى؛ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة ...»10؛ هدفشان این است که آنهایی که ایمان به آخرت ندارند، دل به این حرفها بدهند؛ نمیگوید: گوش بدهند، بلکه میگوید: دل بدهند؛ یعنی اگر انسان از اوّل مسأله دنیا و آخرت برایش حل نشود، قیامت را باور نکند، در معرض این انحراف خواهد بود. به جائی میرسد که حاضر نیست گوش به حرف حساب دیگران بدهد، امّا به حرفهای اینها به جای گوش، دل میدهد.
پس وظیفه ما در درجه اوّل آگاهی دادن و هشدار دادن است. وظیفه دوم این استکه با روشهای معقول اسلامی و با رعایت احکام شرعی سعی کنیم آنها را عملاً از پرداختن به کارهائی که موجب این فسادها و فتنهها میشود، بازداریم. واجبترین آنها این است که ما در مقابل شبههافکنیهای آنها، مجالس بحث آزاد داشته باشیم تا پاسخ شبههها داده شود. برای تحقق این هدف لازم است کسانی تربیت شوند که بتوانند به شبهات جواب دهند، جوابی که برای مخاطب قانعکننده و قابل فهم باشد. بعد این افراد به محلهائی که مظانّ این شبهات است، فرستاده شوند. این قسمت بیشتر به ما مربوط میشود؛ این فقط یک حرفه و یک شغل نیست؛ یک وظیفه واجب است. تنها مسأله غساله متنجس و ماء استنجاء و ... مشکلات جامعه را حل نمیکند. در مقابل شیاطین إنس و جنّ ما باید یک دستگاه تبلیغی قوی و فعّال داشته باشیم. البته در کنارش هم باید دولت قدرتمند باشد تا اگر کار به برخوردهای نظامی و تعرّض به جان، مال و ناموس مردم رسید، بتواند جلوی آن را بگیرد. اینها راههای کلی است که برخی مسائل جزئیتر آن را انشاءالله در جلسات آینده با استفاده از آیات و روایات عرض خواهم کرد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1؛ . البقره / 7.
2؛ . یس / 1 تا 7.
3؛ . یس / 8.
4؛ . یس / 9.
5؛ . یس/ 10.
6؛ . نهج البلاغه، خطبه 61.
7؛ . بحارالانوار، ج1، ص 216.
8؛ . النجم / 29.
9؛ .الانعام / 112.
10. الانعام / 113.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/02/08 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه قبل به اندازهای که خداوند توفیق داد در مورد عاملین فتنه توضیحاتی عرض کردیم. عرض شد: کسانی که در پیدایش فتنه مؤثر هستند، سه دستهاند؛ یک دسته نقش اول را ایفا میکنند. این افراد معمولاً آگاهانه برای اغراض فاسدی که دارند، دست به ایجاد فتنه میزنند. دسته دوم، وسیلهای در دست گروه اول هستند و توسط آنها با پول و امثال آن استثمار میشوند. دسته سوم هم کسانی هستند که قصد سوئی ندارند و علاقهمند به خدمت هستند ولی از روی ناآگاهی اقداماتی انجام میدهند که عملاً به نفع فتنه گران و به ضرر اهل حق تمام میشود. البته ذکر این تقسیم بندی به این معنا نیست که یک مرزبندی وجود دارد که کاملاً این سه دسته را از هم تفکیک میکند به طوری که هر کدام ویژگی خاص خودشان را به طور کامل دارند بلکه این دستهبندی برای این است که به انسان نشان دهد در مقام عمل با هر دسته باید چگونه رفتار کند.
مقصود از دسته اول، یک عدّه کافر و مشرک نیستند که ذاتاً با اسلام عناد دارند؛ بلکه ویژگی اینها این است که فساد اخلاقی و انحراف فکری آنها به قدری شدید است که برای رسیدن به هدفشان بدون هیچ تردیدی به هر کاری اقدام میکنند. ممکن است از ابتدا خیلی انسانهای بدی هم نباشند ولی به تدریج در اثر انجام گناه به جائی میرسند که با کفّار همتراز میشوند. بزرگترین فتنهای که در عالم اسلام اتّفاق افتاد، همان فتنهای است که به شهادت حضرت زهراء ـ سلام الله علیها ـ منتهی شد، و در ادامه منجر به واقعه کربلا و شهادت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ شد. عاملین این فتنه، کفّار و مشرکین نبودند؛ عاملین اول این فتنه کسانی بودند که سالها پای منبر پیامبر نشسته بودند و در جنگهای صدر اسلام شرکت کرده و برخی از آنها معلول جنگی بودند. برخی از کسانی که برای جنگ با سیدالشهدا ـعلیهالسلامـ به کربلا آمده بودند، از کسانی بودند که چند سال پیش از آن در رکاب امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ علیه معاویه جنگیده بودند.
آدمیزاد به گونهای خلق شده است که چنین امکانی برای او وجود دارد که با اینکه در ابتدا ایمان دارد، اهل جهاد و انفاق مال در راه خدا است، امّا آرام آرام به گناه، به دنیا پرستی و به ریاست طلبی کشیده شود، تا جائی که گویا به مبدأ و معاد اعتقادی ندارد. شاید وقتی از او در مورد این اعتقادات سؤال شود، با تأکید بگوید که انسان معتقدی است و شاید نماز هم بخواند؛ مگر عمرسعد صبح عاشورا نماز نخواند؟! اصحاب عمر سعد نماز صبح عاشورا را به او اقتداء کردند و برای تعقیب نمازشان به جنگ سیدالشهداء رفتند و او را به شهادت رساندند! پس اینکه میگوئیم: دسته اوّل آگاهانه فتنهگری میکنند، یعنی باکی ندارند که چه نتیجهای حاصل میشود. عمر سعد در شب عاشوراء تا صبح با خودش فکر کرد و نزدیکیهای صبح تصمیم گرفت که جنگ با سیدالشهداء را قبول کند. پس اقدام به فساد دارای مراتبی است. همه در یک حدّ نیستند؛ همه کافر، مشرک و معاند نیستند.
طبق بیان صریح قرآن آنچه موجب ارتکاب گناه میشود، نسیان روز حساب است و حتماً لازم نیست روز حساب را انکار کنند؛ «... إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِساب»1.؛ لذا در عمل با کسانی که معتقد نیستند فرقی ندارند: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى؛ أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»2. نتیجه گناه به اینجا میکشد که انسان دین و ایمانش را از دست میدهد. اول شک پیدا میشود، کم کم شک تقویت میشود و گاهی به انکار هم کشیده میشود. این دسته چون آگاهانه به فساد اقدام میکنند، در اثر شدت گناه، کارشان به جائی میرسد که باطنشان کور میشود. قرآن میفرماید: عدّهای معبود خود را هوای نفس قرار دادهاند: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى؛ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى؛ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى؛ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»3: کسی که معبود خودش را هوای خود قرار داده، یعنی دربرابر فرمان نفس تسلیم است و او را میپرستد، خدا او را با اینکه علم دارد و میفهمد که چه امری خوب و چه امری بد است، گمراهش میکند و بر قلب و گوشش مهر میزند و جلوی چشم او را هم با پردهای میپوشاند. وقتی پرده ضخیمی در برابر چشم قرار گیرد، هر چند که چشم سالم باشد، قادر به دیدن نخواهد بود؛ «فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه»: چه کسی میتواند انسانی را که خدا گمراه کرده است، هدایت کند؟
اگر کسانی به این حدّ رسیدند دیگر وقت گذاشتن برای آنها فایدهای ندارد. اینها قابل هدایت نیستند. البته اتمام حجّت مسئله دیگری است. انسان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر دارد که مصلحت کلّی آن اتمام حجّت و در مرتبه بعد در صورتی که امید به تأثیر وجود داشته باشد، ارشاد دیگران است. امّا اینکه انسان وقت صرف کند و متصّدی هدایت چنین انسانی شود، کار لغوی است. صرفاً جهت اتمام حجّت خوب است که یکبار گفته شود و اگر احتمال تأثیری میدهیم ، موعظهای هم بشود.
ممکن است سؤال شود که در داستان اصحاب سبت، آنهائی اهل نجات بودند که امر به معروف و نهی از منکر کردند و کسانی که در برابر آنها سکوت کردند با آنها گرفتار عذاب شدند، پس نباید سکوت کرد. قرآن میفرماید: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدیداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»4؛ این امر به معروف به دو جهت بود: یکی اینکه در برابر خداوند عذری داشته باشند، یعنی همان اتمام حجّت (مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ) و دیگر اینکه امیدی ولو ضعیف به بازگشت آنها داشتند (لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ)؛ ولی ما که میگوئیم نباید برای این دسته از فتنهگران که عامداً و عالماً فساد به پا میکنند وقت صرف کرد، به این جهت است که امیدی به بازگشت آنها نداریم و بیشتر از این وقت صرف کردن باعث میشود نیرو و وقتی برای پرداختن به دیگران نماند. البته اگر اتمام حجّت نشده یا امیدی به بازگشت آنها وجود دارد، نسبت به آنها هم تکلیف داریم؛ امّا یک مسئله دیگری هم وجود دارد و آن این است که اگر تکالیف متزاحمی داشته باشیم، باید ببینیم کدام یک اولویت دارد.
برای روشنتر شدن مطلب نکتهای را ذکر میکنم که گاهی مورد توجه قرار نمیگیرد. از زمان خلقت حضرت آدم تاکنون، هم طبق نقل تاریخهائی که بشر تدوین کرده و هم طبق تاریخی که از وحی به دست میآید، جامعهای که کاملاً عاری از فساد باشد، به طوری که هیچ کس سوء استفادهای نکند، حقّی را باطل نکند و به کسی ظلم روا ندارد، سراغ نداریم. قبل از خلقت آدم، ملائکه گفتند: «... أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها ...»5. آنها هم میدانستند که این موجود اهل فساد است. خدای متعال هم نگفت: نه این گونه که شما فکر میکنید نیست؛ بلکه فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»؛ یعنی معلوم بود که زندگی آدمیزاد در روی زمین توأم با فساد و خونریزی خواهد بود. همه انبیاء برای هدایت بشر زحمتها کشیدند؛ برخی هم فی الجمله موفّق شدند حکومتی تشکیل دهند؛ امّا چنان نبود که جامعهای تشکیل دهند که هیچ فساد و ظلمی در آن نباشد؛ نه چنین چیزی در تاریخ سراغ داریم و نه انتظار آن را داریم. ان شاء الله حضرت ولی عصر ـعجلاللهتعالیفرجهالشریفـ که ظهور بفرمایند، جامعهای ایدهآل تشکیل خواهند داد؛ امّا چگونگی آن جامعه را به درستی نمیدانیم. قدر متیقن این است که اگر کسی ظلمی کند بی مجازات نمیماند؛ مسلماً انسانهای خوب و مخلص زیاد خواهند شد، عدالت گسترش پیدا خواهد کرد و ...؛ امّا اینگونه نیست که هیچ گناهی نخواهد شد، یا کسی به کسی ظلم نخواهد کرد. حکومت حضرت حکومتی عادلانه است، یعنی اگر کسی ظلمی کرد، مجازات آن را خواهد دید.
آیا ما انتظار داریم که وقتی شخصی مثل رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ یا کسی مثل امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ که مظهر عدالت در بین همه انسانها در طول تاریخ است، وقتی به حکومت میرسد، دیگر هیچ ظلم و تخلفی در کار نباشد؟ داستان زندگی امیرالمؤمنین را مطالعه کنیم، ببینیم آیا کسانی را که خود حضرت به آنها مقام و حکم داد و استاندار و قاضی و ... شدند، هیچ تخلفی نکردند؟ آنها را که علی خوب میشناخت. حضرت بهترینها را انتخاب میکرد. برخی از نزدیکان حضرت بودند که وقتی بیت المال به آنها سپرده شد، آن را برداشتند و فرار کردند! نباید توقّع داشت که چون حضرت علی رئیس این حکومت است، نباید هیچ تخلّفی از کسی سربزند؛ امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ خود را خاک پای معصوم میدانست و به این افتخار میکرد. چنین کسی بعد از هزار سال حکومتی اسلامی تشکیل داده است. آیا نشانه درستی این حکومت این است که هیچ تخلّفی در آن نباید صورت بگیرد؟ آیا این شخص عدالتش از علی بیشتر است؟ آیا قدرت مدیریت او از حضرات معصومین بیشتر است؟ این را برای این عرض میکنم که گاهی در گوشه و کنار افرادی در اثر القائات شیاطین این مسئله را مطرح میکنند که این حکومت اسلامی نیست، چون در فلان گوشه فلان تخلّف صورت گرفته است! این توقّع بسیار بیجائی است. این یا به خاطر این است که ما انسان را نشناختهایم و یا خود را فریب میدهیم. حداکثر کاری که رئیس یک حکومت سالم، در صورت یاری مردم، انجام میدهد این است که اگر کسی ظلم کرد، طبق احکام اسلام او را مجازات میکند؛ امّا نه امکان دارد ضمانت کند که در هیچ جا تخلّفی صورت نگیرد، و نه هر جا هر ظلمی شد، مجازات شود. مگر چنین شخصی قدرت نامتناهی دارد؟ یک نفر برای کنترل یک جمعیت هفتاد میلیون نفری، با وجود این همه دشمن که مرتباً قصد راهاندازی فساد در داخل کشور را دارند، چقدر قدرت دارد؟
عمده مشکلی که ما با آن مواجه هستیم، مربوط به دسته سوّم است. از یک طرف انسانهائی درس خوانده، ملّا و احیاناً مجتهد، و از یک طرف اهل عبادت، تقوا، نماز شب و ... هستند؛ امّا گاهی از روی ناآگاهی مطالبی را میگویند یا کارهائی انجام میدهند که آب به آسیاب دشمن میریزند و در عین حال خودشان هم متوجّه نیستند. بزرگترین تکلیفی که امروز ما طلبهها بر دوش داریم این است که نیروی خود را صرف این گروه کنیم. باید سعی کنیم در نهایت ادب و احترام و از راه مناسب، آنها را متوجّه خطایشان کنیم. اتّفاقاً از آغاز اسلام تا کنون، مهمترین و مؤثرترین عامل در فتنهها اینگونه افراد بودهاند. عموم مردم به دو دسته اعتماد میکنند: یکی به علماء، و دیگر به اشخاص متّقی و زاهد؛ مخصوصاً اگر کرامتی هم درباره آنها نقل شده باشد. همین باعث میشود که سایر حرفهایشان را هم بپذیرند. گمان میکنند چنین کسی امکان ندارد خطا کند، یا گمان میکنند کسی که در راه فقه آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ ریشی سفید کرده، حتماً وظیفهاش را میشناسد و اشتباه نمیکند. امّا فقط اینان دینشناس نیستند، بلکه دیگرانی هستند که هم دینشناس و هم باتقوا هستند و هم بصیرت دارند، و حرفهایشان با آنان اختلاف دارد. در این صورت حرف کسانی برای ما حجّت است که هر سه ویژگی را داشته باشند: عالماند، یعنی اسلام را خوب فهمیدهاند؛ باتقوا هستند، یعنی انگیزه برای عمل دارند؛ و بصیرند، یعنی خوب میفهمند که باید چه کار کنند. اگر کسی مسائل سیاسی و اجتماعی را خوب درک میکند، معنایش این نیست که مجتهد نیست یا تقوا ندارد. خداوند بر ما منّت نهاد و مردی را به ما معرّفی کرد که در دورترین نقاط عالم هم شخصیت او شناخته شد و در طول نهضت ثابت کرد که مسائل سیاسی را از همه بهتر میفهمد. سیاستمداران به او ارادت داشتند و هر جا با او مخالفت کردند، بعدها معلوم شد که حق با او بوده است. پس ما باید به دنبال چنین افرادی برویم؛ البته به عالمان باتقوا احترام بگذاریم؛ حتی دستشان را ببوسیم. امّا معنای این احترام این نیست که وظایف اجتماعی را هم از آنان یاد بگیریم.
شرط سوّم برای درک مسائل اجتماعی و جلوگیری از وقوع فتنه یا نجات دادن کسانی که در فتنه افتادهاند، بصیرت است. تأکید مقام معظم رهبری بر بصیرت بیجهت نیست و هم مورد تأکید قرآن است و هم در فرمایشات امیرالمؤمنین در نهج البلاغه روی آن تأکید شده است. قرآن میفرماید: «قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی؛ ...»6؛ این یک اصطلاح قرآنی است و قرآن روی آن کار کرده تا فرهنگ عمومی ما شده است؛ گرچه الآن این اصطلاح در جامعه دینی ما جایگاه شایسته خود را ندارد. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ فریاد میزند: «... إِنَّ مَعِی لَبَصِیرَتِی مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِی وَ لَا لُبِّسَ عَلَی ...»: من بصیرت دارم و میفهمم باید چه کار کنم. نه خودم بر خودم امر را مشتبه کردم، و نه کسی امر را بر من مشتبه کرده است. پیداست که او را متّهم به ناتوانی در اداره امور میکردند و برخی صریحاً میگفتند: معاویه جامعه را خوب اداره میکند. حضرت فریاد میزد: من وظیفهام را بهتر از شما میدانم و شکی ندارم که راهی جز این وجود ندارد. در نهج البلاغه در رابطه با فتنه جمل تعبیر واقعاً کوبندهای وجود دارد؛ میفرماید: «من شبها خوابم نبرد. نشستم و فکر کردم؛ آغاز و انجام این کار را بررسی کردم. دیدم امرِ من، بین دو کار دائر است: یا باید با اینها بجنگم، یا باید دست از دین محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ بردارم.»؛ اینگونه فهمیدن، کار هر کسی نیست. نیاز به یک بصیرت خاص در مسائل اجتماعی دارد که حاقّ حقّ را درست بشناسد؛ بفهمد که اگر کوتاه بیاید چه اتّفاقی خواهد افتاد.
اگر در جریانات اخیر، مقام معظم رهبری، و به دنبال ایشان مردم، سکوت کرده بودند و با تساهل و تسامح از کنار مسئله میگذشتند، عاقبت این انقلاب به کجا میانجامید؟ اگر کسی بگوید: این تصمیم قاطع رهبری، نمونهای از آن تصمیم قاطع علی برای جنگ با اصحاب جمل است، حرف بیجائی نزده است. این یک بصیرت و فراست الهی است. این مصداق «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه ...»7 است. اگر انسان از استعداد کافی وخدادادی بهرهمند بود و در عمل هم با خدا پیمان بست که آنچه مورد رضایت الهی است، عمل کند و بر سر این پیمانش هم استقامت کرد، حاشا و کلّا که خدا او را کمک نکند. خدائی که ما میشناسیم، اینگونه نیست. از این جهت باید در مورد عظمت این نعمتی که خدا به ما داده است و چنین رهبری به ما عطا فرموده، تفکّر کنیم. اگر او را با همه رهبران دنیا مقایسه کنیم، چه نسبتی میتوانیم برقرار کنیم؟ آنها چه مقدار از لیاقت رهبر ما را دارا هستند؟ اگر به تعصب متّهم نمیشدم صریح جواب میدادم؛ امّا اجمالاً عرض میکنم که به عقیده بنده، قابل مقایسه نیستند. اگر این نعمت را نداشتیم، میفهمیدیم که چه احتیاجی به آن داریم. معمولاً آدمیزاد با مقایسه میفهمد که چه نعمتی دارد. وقتی قدر چشم سالم را میداند و شکر خدا را بجا میآورد که به او نابینائی را نشان دهند. کشورمان را با کشور افغانستان مقایسه کنیم؛ چقدر مردم افغانستان با ارتش مارکسیستی شوروی و حکومت دست نشانده آنها مبارزه کردند. تقریباً همزمان با انقلاب ایران، مبارزات آنها هم شروع شد. سی سال از این جریان گذشته و عاقبت دشمن در خانه آنها آمده و اختیار همه امورشان را به دست گرفته است؛ ولی خدا به ما عنایت کرد و رهبری به ما داد که آنچنان پیروزی و عزّتی نصیب ما شد که دیگران به آن غبطه میخورند. فرق ما با کشور افغانستان در چیست؟ آیا آنها کم مبارزه کردند؟ من میدانم که بسیاری از گروههای افغانی خیلی بیشتر و عمیقتر از ما مبارزه کردند و سختیهای شدیدتری را تحمّل کردند؛ ولی بعد از این همه گرفتاریها، ویرانیها، عقب افتادگیها و ... در خانه خودشان زیر یوغ دشمن هستند؛ چرا؟ چون رهبری مثل امام نداشتند. این نعمت با چه چیزی قابل مقایسه است. با این حال یک عدّه افراد ناآگاه به خاطر خطای یک مسئولی، یا به خاطر وجود یک گناهی در جامعه میگویند: «خمینی چه کار کرد؟ فقط یک عدّه را به کشتن داد!»؛ آیا واقعیت امر این است؟ در زمان حیات امام عدّهای که حواسشان به امور بود، وقتی به ذهنشان خطور میکرد که اگر روزی امام ازدنیا برود چه خواهد شد، آنچنان وحشت میکردند که نمیتوانستند آن فکر را ادامه دهند؛ امّا خدا جانشین شایستهای که نسخه بدل امام بود را به ما عنایت کرد. آیا شایسته است که بگوییم : «او برای ما چه کار کرد؟!»؛ این از سخنان همان دسته سوم است که ناآگاهاند؛ خیال میکنند چون در گوشهای بیحجابی وجود دارد یا در ادارهای رشوه گرفته شده، پس هیچ کاری صورت نگرفته است؛ درحالیکه این امور در زمان امیرالمؤمنین هم وجود داشته است. آیا ما حق داریم بگوییم: «این چه حکومتی بود که علی تشکیل داد؟»؛ باید توجه به این نکته داشت که اگر این نعمت را نداشتیم چه میشد و اگر موئی از سر رهبر معظم انقلاب کم شود، چه خاکی برسر ما خواهد شد.
پروردگارا! به حق فاطمه زهراء ـ سلام الله علیها ـ معرفت ما را به دین خودت و نسبت به نعمتهای خودت افزون بفرما!
1. ص، 26.
2. روم، 10.
3. جاثیه، 23.
4. اعراف، 164.
5. بقره، 30.
6. یوسف، 108.
7. کافی، ج 1، ص 218.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/02/15 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات اخیر تحلیلی از کیفیت پیدایش فتنههای اجتماعی در جوامع دینی را ارائه دادیم. عرض کردیم: این فتنهها معمولاً به وسیله سه گروه انجام میگیرد: یک گروه کسانی که به تعبیر قرآن کریم از شیاطین هستند و برای رسیدن به اغراض شوم خود یک سلسله پدیدههای اجتماعی را طراحی میکنند. گروه دوم عامل مباشر در ایجاد فتنه در جامعه هستند که از عوامل پشت پرده، إلهام میگیرند و پشتیبانی میشوند و برای رسیدن به آمال و آرزوهای پست دنیوی، دینشان را میفروشند. گروه سوم کسانی هستند که اهل اطاعت و عبادتاند و احیاناً معلوماتی هم دارند؛ ولی نسبت به فعالیتهای شیاطین و نقشههای آنها آگاهی ندارند؛ گاهی به گمان انجام وظیفه، کاری میکنند که در واقع عامل تأیید فتنهگران میشود. گاهی تأثیر ایشان در جامعه از هر دو گروه دیگر بیشتر است؛ ما نسبت به این گروه باید حساسیت بیشتری داشته باشیم. در اینجا نباید اسلحهای به کار برد، نباید بیاحترامی کرد؛ اما باید از راههای عاقلانه آنها را متوجّه اشتباهشان کرد.
البته در مسائل انسانی و اجتماعی که اراده و اختیار افراد در تحقق آنها نقش دارد، فرمولی که صد در صد نتیجه بدهد، وجود ندارد. هیچ پیغمبری نتوانست تمام قومش را هدایت کند؛ هیچ امامی نبود که بتواند جامعه خودش را صد در صد اصلاح کند. قرآن از قول ایشان میفرماید: «... إِنْ أُریدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقی؛ إِلاَّ بِاللَّهِ ...»1. بالأخره موضوع هدایت، انسان است و انسان هم موجودی مختار است. تدبیر انسان یک تدبیر مکانیکی نیست، به طوریکه یک فردی را وارد کارخانهای کنند و از آن طرف یک کالای خاصّ خارج شود. هر چقدر روی یک انسان کار تربیتی شود، نهایتاً فکر و اراده خودش مؤثر است که آن هم به مقدار معرفت و ایمانش بستگی دارد.
ما برای اینکه بتوانیم به سهم خودمان از وقوع فتنهها در جامعه جلوگیری کنیم یا از شدّت آنها بکاهیم، باید تلاشمان را بیشتر صرف گروه سوم کنیم. ولی این کار سادهای نیست؛ نقشههای آن شیاطین، نقشههایی است که با کمک إبلیس و اتباعش طرح میشود و به خصوص در این عصر و زمانه بعد از تجارب چند هزار سالهی ابلیس، آنقدر این طرحها پیچیده شده است که افراد بسیار زیرک را هم به دام میاندازد. البته با استفاده از بیانات قرآن معلوم میشود که وجود این فتنهها چیز تازهای نیست؛ بلکه از روزی که جامعه انسانی تشکیل شده و شیاطین هم در میان انسانها فعّال شدهاند، این امور به صورتهای مختلف وجود داشته، ولی پیچیدگیهای آن به تدریج افزوده شده است. مواجه شدن با این فتنههای پیچیده کار آسانی نیست؛ ولی یک سری راههای کلّی وجود دارد که باید آنها را مد نظر قرار دهیم. یک دسته از این راهها ـبه اصطلاح امروزیـ جنبه راهبردی و استراتژیک دارد؛ یعنی یک خط مشیهای کلی دنبال میشود، و یک دسته جنبه تاکتیکی و کاربردی دارد؛ یعنی در شرایط مختلف و در رابطه با اشخاص، گروهها، احزاب و قشرهای مختلف جامعه و جنسیتهای مختلف، تفاوت میکند و نسبت به هر گروه خاصّ، یک راه و شیوه متناسب با آن گروه انتخاب یا ابداع میشود. به طور کلی نقشههایی که شیاطین برای ایجاد فتنه طرح میکنند، به این دو دسته کلی تقسیم میشود.
در چندین آیه از قرآن کریم تأکید شده است که ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این که از طرف مردم، به خصوص از طرف مترفین و نخبگان جامعه، مورد تکذیب و استهزاء قرار گرفت.
باید توجه داشت که مسائل روانشناختی چیزی نیست که جعلی و قراردادی باشد؛ بلکه در ارتکاز همه انسانها وجود دارد. بعد از اینکه این ارتکازات را دسته بندی و تدوین کردند، به صورت یک علم در آمد، وگرنه همه انسانها از یک نوع روانشناسی بهرهمندند. یکی از روشهایی که از قدیمترین ایّام، با استفاده از یک قاعده روانشناختی، برای منحرف کردن مردم و محروم کردن آنها از هدایت انبیاء و ایجاد فتنه در جامعه از آن استفاده میکردند، تحقیر انبیاء و اولیاء خدا بود. میدیدند اینها در میان جامعه، صرف نظر از مقام نبوّتشان، مردم محترم، پاک، شریف، امین، درستکار و راستگویی هستند و همه انسانها این طور افراد را به طور فطری دوست میدارند. همه انبیاء معصوم بودند و گناهی مرتکب نمیشدند؛ مهربان بودند و به دیگران خدمت میکردند. حال چنین انسانهایی وقتی حرفهای منطقی هم بزنند، قاعدتاً باید خیلی زود پذیرفته شود؛ امّا بر عکس، تاریخ نشان میدهد و قرآن هم بیان میفرماید که این گونه نبوده است. پیغمبرانی مبعوث میشدند، عدّهی معدودی به آنها ایمان میآوردند و بقیه تکذیبشان میکردند. عمده عاملی که باعث میشد، توده مردم به انبیاء گرایش پیدا نکنند، شیاطینی بودند که انبیاء را در میان مردم تحقیر میکردند؛ «یا حَسْرَةً عَلَی الْعِبادِ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ»2: افسوس بر این بندگان كه هیچ پیامبری برای هدایت آنان نیامد مگر اینكه او را استهزا میكردند!
اگر چند نفر دور شخص محترمی را در وسط خیابان بگیرند و مسخرهاش کنند، هر قدر هم متین و مؤدب باشد، در نظر مردم سبک میشود. اگر بچهها هم یک کسی را مسخره کنند، سبک میشود، چه رسد به این که افراد بزرگ و حسابی این کار را انجام دهند. این مسخره کردن یک پشتوانه و یک ضمائمی هم داشت؛ اول ایشان را متّهم میکردند که عقلشان کم است و گاهی صراحتاً میگفتند: اینها دیوانه هستند و حرفهای نامربوط میزنند. وقتی انبیاء الهی حرفهای متین، زیبا و مستدل میزدند،؛ میگفتند: این حرفها شعر است و اینها شاعرند؛ لذا حرفهای قشنگ میزنند. این تقریباً یک بخش از برنامهای بود که از صدر پیدایش زندگی اجتماعی بشر بین همه اقوام جریان داشته است؛ قرآن میفرماید: «؛ كَذلِكَ ما أَتَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَ تَواصَوْا بِهِ ...»3: آیا این اقوام مختلف در طول تاریخ همدیگر را سفارش کرده بودند که این طور با پیغمبران برخورد کنند؟ پیداست که این شیوه شیطانی خیلی سابقه دارد؛ تنها امروز نیست که وقتی کسی مورد توجّه مردم قرار میگیرد، افرادی از سنخ همان شیاطین او را مسخره میکنند.
اگر شیاطین از راه استهزاء موفق نمیشدند که اولیاء خدا را از راهشان باز دارند، سعی میکردند آنها را به رفتارهایی که جامعه نمیپسندد و ناهنجار است، متّهم کنند. کمابیش در همه جوامع رفتارهای نامشروع با جنس مخالف، محکوم و مردود بوده است؛ حتّی در جوامعی که این امور رواج داشته و علنی بوده، به عنوان یک کار زشت و پست تلقّی میشده است. البته زشتی و زیبایی کارها در همه جوامع کاملاً مثل هم نیست؛ ولی این گونه مسائل تقریباً در تمام جوامع بشری زشت شمرده شده است. الآن هم حتّی در جوامعی که این مسائل رواج دارد، وقتی میخواهند یک شخصیّت سیاسی مهمّی را بدنام کنند، راست یا دروغ، یک چنین نسبتهایی به او میدهند. مقصودم این است که زشت شمردن این کارها یک امر فطری است؛ حتّی اگر این امور را به آنهایی که مرتکب میشوند، نسبت دهند، ناراحت میشوند. اگر به کسی که هر روز دزدی میکند، نسبت دزدی بدهند، ناراحت میشود. این امور هم همین طور است.
همین شیاطین بعضی از انبیاء را به این امور متّهم کردند تا آنها را از چشم مردم بیاندازند. کار به جایی رسید که آن قدر این مسائل عمومیّت پیدا کرد و قبح آن ریخت که در متن کتاب تورات فعلی که کتاب مقدّسِ میلیونها انسان است، به بعضی از انبیاء نسبت داده شده است که این عمل نامشروع را حتّی با دختران خودشان انجام دادهاند! قرآن به خصوص روی این مسأله تأکید فرموده و میفرماید: «؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذینَ آذَوْا مُوسى؛ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجیهاً»4. پیداست که زمینه این گونه اتّهامات برای پیغمبر هم بوده که میفرماید: همانند كسانی نباشید كه موسی را آزار دادند، و خداوند او را از آنچه در حق او مىگفتند، مبّرا ساخت. این نسبتها کمابیش در بعضی از مجامع رواییِ بعضی از فرق جهان اسلام هم وارد شده است.
اموری را به انبیاء نسبت دادند که اصلاً شائبهاش هم درباره آنها مطرح نبود. آنها به قدری پاک و منزّه بودند که حتّی به شدت مراقب بودند که چشمشان به نامحرم نیافتد. این اتّهامات برای این بود که مردم را از انبیاء دور کنند. آن اتّهام اول باعث میشد که مردم به افکار انبیاء دلبستگی پیدا نکنند و افکارشان را نپذیرند؛ وقتی میگویند: مجنون و کم عقل است، مردم دیگر به فکر و حرفش و به مسائل نظری و علمی که مطرح میکند، توجّه نمیکنند. این اتّهام دوم برای این بود که به رفتار انبیاء هم توجّه نکنند و تحت تأثیر رفتارشان قرار نگیرند؛ یعنی آنها را انسانهایی شایسته و اخلاقی ندانند. امور زندگی ما، یک منشأ فکری و یک منشأ رفتاری دارد. مردم، هم از فکر انبیاء و هم از سیره عملی و رفتارشان تأثیر میگرفتند. امّا وقتی در فکرشان به جنون و در رفتارشان به گناه، فساد و انحراف متّهم شوند، چیزی برای پیروی از آنها باقی نمیماند.
سرانجام اگر هیچ یک از راهکارهای فوق نتیجه نمیداد، شروع به اذیّت و آزار انبیاء میکردند و گاهی آنها را از شهر بیرون میکردند و نهایتاً آنها را به شهادت میرساندند؛ «... قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ ...»5. این رفتاری بود که طی مراحلی نسبت به همه انبیاء واقع میشد و قرآن آنرا نقل میکند. البته قتل نسبت به همه انبیاء صورت نگرفت؛ ولی بیرون کردن از شهر، اذیّت کردن، زندان کردن و انواع ایذاها عمومیّت داشته است.
شیاطین امروز نیز در ایجاد فتنه در اجتماع از همین مدل استفاده میکنند. آنها در جامعه دینی ما، با جامعهای مواجه هستند که بر اساس مبانی دینیِ اسلامی شکل گرفته و این انقلاب بر اساس اسلام و بر اساس باورها و ارزشهای اسلامی به وجود آمده است و قوامش به همین باورها و ارزشها است. اگر این امور از آن گرفته شود، دیگر انقلاب اسلامی نخواهد بود. در مواجهه با چنین انقلابی، اوّلین کار شیاطین متزلزل کردن افکاری است که هم مایه پیدایش این حرکت انقلابی شد و هم عامل تثبیت این نظام است. این شیاطین بهتر از من و شما این را میدانند. آنها سعی میکنند آنچه منشأ فکر انقلابی شد و در طول تاریخ انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب، تکیهگاه کلام رهبر بود، یعنی اسلام، قرآن، ... را تضعیف کنند.
در کنار تضعیف باورهای دینی، سعی میکنند کاری کنند که به ارزشهای عملی، ارزشهای اخلاقی و هنجارهای دینی توجه نشود و مردم کم کم به گناه کشیده شوند و پابند به عمل به دستورات اسلام و رعایت ارزشهای اسلامی نباشند. این دو کار اصلی آنها است؛ یعنی همان کاری که شیاطین با انبیاء میکردند. البته در گذشته امکانات سادهای برای این اهداف داشتند؛ یک شایعه ساخته میشد و دهان به دهان پخش میشد؛ امّا امروز انواع و اقسام وسایل رسانهای در اختیار آنهاست. هر کسی وبلاگ شخصی دارد و هر چه میخواهد، مینویسد و دیگران هم از آن استفاده میکنند. امکانات رسانهای اصلاً قابل مقایسه با گذشته نیست. در گذشته وقتی میخواستند یک حرفی را حتّی در یک جامعهی هزار نفری پخش کنند، به آسانی ممکن نبود. امّا اکنون در عرض یک دقیقه یک خبر به کل دنیا منتشر میشود. وسایل ارتباط جمعی و به همان میزان، نقشههای شیاطین، پیچیده شده است؛ امّا ریشه و اساس کار همان است. پس در طول جریانات همواره دو کار اساسی و استراتژیک فتنه جویان، یعنی تلاش در جهت تغییر افکار مردم و تلاش در جهت تغییر رفتار مردم، ادامه دارد. برای امثالِ ما این دو مورد خیلی مهم است. با دقت در گذشته معلوم میشود از روزهای اول انقلاب تا به حال یک سلسله تلاشهایی در جهت تضعیف باورها، اصل اعتقاد به خدا، وحی، اعتقادات شیعه، امام زمان و سید الشّهدا ـعلیهماالسلامـ صورت گرفته، و این اواخر همه چیز را زیر سؤال بردهاند. ایجاد شبهه کار مشکلی نیست؛ سنگی است که به قول معروف دیوانهای در چاه میاندازد؛ امّا صد نفر عاقل باید تلاش کنند تا آنرا بیرون بیاورند. تلاش دیگری که از اول انقلاب تا به حال صورت گرفته، این بوده است که سعی کنند مبانی ارزشی مسلمانان، حزب اللهیها و انقلابیون را از آنان بگیرند؛ سعی کردهاند چیزهایی که برای ایشان مقدّس و محترم است، کم کم کمرنگ شود. کمرنگ کردن یک ارزش گاهی در اثر ایجاد شبهههای فکری، و گاهی به وسیله برنامههای عملی است. مثلاً ربا در جامعه اسلامی یکی از خط قرمزها است که در قرآن به عنوان جنگ با خدا از آن یاد شده است: «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه؛ ...»6: اگر دست از ربا بر نمیدارید، اعلان جنگ با خدا کنید. شیاطین در دو جنبه به آن میپردازند؛ اولاً: شبهه میکنند که این ربا نیست و راه شرعی دارد و حیلههائی مطرح میکنند که عملاً ربا باشد، امّا اسمش ربا نباشد. در نهج البلاغه به خصوص در مورد فتنههای آخرالزمان به همین امر تأکید شده است. میفرماید: در آینده فتنههای عظیمی در میان مسلمانها اتّفاق خواهد افتاد. یکی این است که «... فَیَسْتَحِلُّون؛ ... الرِّبَا بِالْبَیْع؛ ...»7: ربا را به نام خرید و فروش میخورند. این یکی از برنامههای شیاطین است که مفهوم و اسم ارزش یا ضد ارزشی را عوض کنند. ثانیاً: سعی میکنند عملاً آنقدر انجام گیرد که قبح آن از بین برود. این بُعد جریان، نقشی است که امروز فیلمها و تلویزیونها و ... بازی میکنند. این، شبههای در مسائل فکری و نظری نیست؛ نمیخواهند بگوید: آیا این ارزش است یا ضد ارزش، بلکه آنقدر آن را انجام میدهند تا ارتکاب به گناه برای جوانان عادت شود. بالاخره آدمیزاد چقدر میتواند مقاومت کند؟ جوان در موقعیتی که با اوج فعالیّت غریزه مواجه است، مثل یک ماده محترقهای است که برای انفجار فقط به یک چاشنی و یک اشاره احتیاج دارد؛ آن وقت اگر نه یک اشاره، بلکه از در و دیوار آتش ببارد، چه بر سر او میآید؟ اینجا بحث از خوب یا بد بودن عمل نیست؛ این یک عاملی است که عملاً رفتار را عوض میکند.
نمونه دیگر، وضعیت لباس در جامعه ماست. در بازار به زحمت میتوان لباسی که با شئون اسلامی، تناسب داشته باشد، پیدا کرد. مدلهایی عرضه میشود که به صورتهای مختلف تبلیغ فرهنگ غربی است. روی بسیاری از لباسها، نوشتهها و علائم خیلی بدی وجود دارد که مربوط به گروههای فاسدی است، و مصرف کنندگان هم نمیدانند. عملاً کارهای اقتصادی و تأمین نیازمندیهای مردم را طوری طراحی میکنند که خود به خود به اینها گرفتار میشوند. این دو نحو فعالیّت برای آنها جنبه استراتژیک دارد.
گاهی مطالب خیلی ظریفی وجود دارد که اکثراً متوجّه نمیشوند، و اگر کسانی هم توجّه پیدا کنند، جرأت نمیکنند، بیان کنند؛ چراکه فوراً متّهم به خشونتطلبی و ارتجاع میشوند. از سیاستهای دیکته شده به شاهِ مخلوع، حمایت از ملیگرایی بود. بر همین اساس تاریخ دو هزار و پانصد ساله را به بهانه زنده کردن ملیت ایرانی، جایگزین تاریخ هجری کرد. قصد داشتند اسلام تحت الشّعاع ملیّت ایرانی قرار گیرد. کلمه میهنپرستی و وطنپرستی را در کتابهای سال اول ابتدایی مینوشتند و به جای تقویت شعارهای دینی، روی مسائل ملّی و ایرانی تأکید میکردند. این کارها از شاه عجیب نبود؛ اینها جزء سیاستهای دیکته شده به آنها برای کمرنگ کردن اسلام و ارزشهای اسلامی بود. آنها میدانستند که جامعه خالی از ارزش نمیشود و مردم به طور فطری دنبال ارزشهایی میگردند، تا پابند به آنها باشند؛ لذا میدانستند اگر بخواهند ارزشهای دینی از بین برود، باید ارزش دیگری را جایگزین آنها کنند. چیزی که میتوانست جای ارزشهای دینی را بگیرد، ارزشهای ملّی بود. هر چقدر آنها بزرگ شود، مسائل دینی کم کم بیاهمیتتر میشود. متأسفانه بعد از انقلاب هم گاهی در بین افرادی که خوش نیّت هم هستند، از این نوع گرایشها، گاهی ضعیف و گاهی قوی، دیده میشود. از این مسئله غافل میشوند و تفکّری را ترویج میکنند که دل دشمنان را خنک میکند. ترویج این تفکّر که ما ملّتی با چند هزار سال سابقه هستیم، وسیلهای برای فراموشی اسلام و رهآوردههای اسلام از یاد مردم است. مطرح کردن ارزشهای به اصطلاح انسانی به جای ارزشهای دینی و الهی، جزء؛ اسلوبهایی است که برای تضعیف مبانی فکری، اعتقادی و ارزشی به کار گرفته میشود.
نمونه دیگر، مفهوم آزادی است که یکی از ارزشهاست. باور من این است که هیچ کس در دنیا جرأت نمیکند نسبت به اهمیّت و ارزش و قداست این شعار تردیدی داشته باشد. امّا با این مفهوم بازی میکنند؛ آن چنان آن را توسعه میدهند که حاصل آن این میشود که هر چه دلت میخواهد عمل کن و هیچ قید و بندی نداشته باش! این حرف شوخی نیست؛ امروز بزرگترین افتخار فرهنگ آمریکایی همین است که میگویند: «ما نسبت به اروپاییها برتری داریم؛ زیرا ما مشغول فراهم کردن زمینهای هستیم که هر کسی هر طور دلش میخواهد، زندگی کند، و حتی المقدور قید و بندها و قانونها و هنجارهای اجتماعی شکسته شود.»؛ من اوّلین بار که در بعضی از دانشگاهها و مجامع آمریکا صحنههایی را میدیدم، واقعاً تعجب میکردم که آیا اینها بشر هستند. از ما دعوت کرده بودند سر یک کلاسی بحثی داشته باشیم. جناب آقای دکتر حداد عادل هم آن وقت تشریف داشتند و حرفهای بنده را ترجمه میکردند. یک صحنههایی را ما در کلاس دانشگاه میدیدیم که تعجب میکردیم که آیا اینجا واقعاً دانشگاه است؟! در دانشگاههای اروپا این طور نیست؛ ولی آمریکاییها با افتخار میگویند: «ما این قدر آزاد هستیم که هر کس هر کاری دلش میخواهد، میکند. این هدیهای است که ما برای انسانها آوردهایم.»؛ از یک وزیر ارشادی در دولت جمهوری اسلامی ـ البته حالا در خارج از کشور پناهنده است ـ سؤال شد: وزارت ارشاد اسلامی شما چه خدمتی به فرهنگ اسلامی ما کرده است؟ گفت: «بزرگترین خدمتی که ما کردیم دادن آزادی به مردم بود؛ چه ارزشی از این بالاتر؟ ما سعی کردیم مردم آنطور که دلشان میخواهد آزاد باشند؛ ایران هم باید مثل برخی کشورها بشود که خانمهای باحجاب و بیحجاب کنار هم هستند.»؛ طرح این مسائل یعنی فراهم شدن زمینههای فتنه؛ یعنی طوری کار فرهنگی در جامعه انجام بگیرد که باورهای مردم سست شود، و مکتبهای فلسفی مختلفی مثل شک گرایی، نسبی گرایی، پوچ گرایی، سکولاریسم، اومانیسم، در جامعه رواج پیدا کنند، که البته اکنون به صورتهای گوناگون در کتابها، فیلمها و ... منعکس میشود و کسی هم خیلی متوجّه نیست. کار به جایی رسیده بود که بعضی از تئوریسینهای بعضی از دولتهای گذشته کتابی به نام سکولاریسم نوشتند و از این تفکّر حمایت کردند. عدّهی دیگری صریحاً گفتند: «ایدئولوژی ما لیبرالـدموکراسی است و اصلاً حزب ما فقط همین تفکر را میشناسد!»؛ اینها یک سری کارهای اساسی شیاطین است که از اول انقلاب شروع شد و همچنان ادامه دارد. شیاطین انتظار داشتند که سال گذشته این تلاشها به ثمر بنشیند و فاتحه اسلام و جمهوری اسلامی خوانده شود؛ امّا اراده خدا و برکت خون شهدا بود که اجازهی به ثمر نشستن آن فتنهها را نداد و الّا شیاطین کم نگذاشته بودند.
و سرانجام اگر نتوانستند افکار برخی از دانشمندان و بزرگان را تحریف کنند و یا شخصیّتشان را ترور کنند، خودشان را ترور کردند. این ایّام متعلّق به بزرگترین دانشمند دوران انقلاب است که در اوّلین بهار انقلاب به دست این نادانان یا مزدوران به شهادت رسید و همه ما را از آثار علمی و قلمی و رفتاری ایشان محروم کردند.
پروردگارا! تو را به محمّد و آل محمّد ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ قسم میدهیم که ایشان و سایر شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرما!
1. هود / 88
2. یس / 30
3؛ . الذاریات / 52 و ؛ 53
4؛ . الاحزاب / ؛ 69
5؛ . البقره / 91
6؛ . البقره / 279
7؛ . نهج البلاغه، خطبه 156
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1386/02/22 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته مطالبی را حول محور فتنه مطرح کردیم. از بحثهای مفهوم شناسانه به این نتیجه رسیدیم که فتنه کاربردهای متفاوتی دارد و آن معنایی که امروز در فرهنگ ما شناخته شده است، عبارت است از مجموعهای از فعالیتهای سازمان یافته برای ایجاد نوعی اختلال و تشویش در جامعه. این فعالیّتها گاهی صرفاً برای اهداف مادّی و دنیوی است و در قالب فعالیّتهای مادی انجام میگیرد، و گاهی فراتر از اهداف مادی است و شامل اهداف معنوی هم میشود. در جائی که فقط اهداف مادی دنبال میشود، هدف نهایی این است که قدرت را از دست یک عدّه سلب کنند و خود آن را تصاحب کنند. در فتنههای معنوی، یا در هدف و یا در روش، بیش از این مد نظر است؛ یعنی ممکن است هدف نهایی تسلط بر ثروت، قدرت و امکانات مادّی باشد؛ امّا از آنجا که جامعه مورد نظر، یک جامعه دینی است، ابتدا با عقاید و باورهای دینی آنها مبارزه میکنند، تا زمینه برای رسیدن به آن هدف فراهم شود. در همه انواع فتنه یک سری سیاستهای کلی مشترک وجود دارد؛ ولی در این قسم اخیر که پای دین در میان است، خیلی روشها پیچیدهتر و شناخت و مبارزه با آن مشکلتر میشود. اگر بخواهیم واژه فتنه را به این مفهوم با ادبیات امروز مقایسه کنیم، تقریباً فتنه با «جنگ نرم»؛ مساوی میشود که در مقابل جنگ سخت، که واژه عربی آن «حرب»؛ است، قرار دارد. یعنی دو گروهی که در مقابل هم قرار میگیرند، ممکن است برای نابودی یکدیگر، علناًً به روی هم اسلحه بکشند، که این جنگ سخت است، و یا ابتداء سعی میکنند با فعالیّتهای تبلیغاتی به اهدافشان برسند. اگر هدف محقق شد، به همان اکتفاء میکنند و گرنه ممکن است به جنگ سخت هم منتهی شود. در صدر اسلام، به خصوص در زمان امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ هم فتنه و هم حرب وجود داشته است. قبل از خلافت ظاهری امیرالمؤمنین، فتنه زمان عثمان و بعد فتنه جمل، فتنه صفین و فتنه نهروان بود. اول فتنه بود؛ ولی بعد به جنگ منتهی شد. این وقایع از جهت مقدّمات، فتنه بود؛ یعنی فعالیّتهایی صورت گرفت تا بین مردم اختلاف ایجاد شود و آنها در مقابل امیرالمؤمنین قرار گیرند.؛
بحث اصلی ما در مورد فتنههای معنوی است؛ یعنی فتنههایی که به دین، ایمان و نظام اسلامی ما مربوط است. در اینجا فتنهگران با جامعهای روبرو هستند که نظام سیاسی آن مبتنی بر دین است؛ به اصطلاح امروزی،؛ یک نظام ایدئولوژیک است. چنین جامعهای صرفاً متّکی به قدرت نیست؛ بلکه به اعتقادات و باورهای مردم متّکی است. برای تضعیف چنین نظامی جنگ نرم، کاربرد بیشتری دارد؛ چراکه باورهای دینی، هم علّت مُحدِثه و هم علّت مُبقِیه این نظام است. اقدام به برپایی این نظام از ابتداء و تلاش برای حفظ آن در ادامه، همه بر اساس اعتقادات دینی و انجام وظیفه شرعی بوده است. در صورت بروز جنگ سخت، مردم ما باز بر اساس وظایف دینی حاضر به جانفشانی هستند. کسانی که با چنین نظامی دشمنی کنند به طور طبیعی باید در فکر سست کردن پایههای فکری و اعتقادی مردم باشند؛ بنابراین علاوه بر روشهایی که در انقلابهای مخملی و در جنگهای نرم دیگر به کار میگیرند، در اینجا باید روشهای پیچیدهتر و گستردهتری را به کار ببرند.
وقتی آمریکائیها میخواستند اوکراین را از چنگ روسیه در بیاورند، ابتدا جنگ نرم را شروع کردند و نهایتاً یک انقلاب مخملی در آنجا به وجود آوردند و بدون اینکه به جنگ صریح نظامی بیانجامد، حکومت اوکراین را عوض کردند. این دو کشور هر دو سکولار بودند؛ در اینجا راه خیلی سخت نیست. فقط کافی است که مردم را نسبت به آن نظام بدبین کنند و یک عدّهای را هم برای شورش آماده کنند. بسته به اینکه چه اندازه زمینه آماده شده باشد و چه اندازه سرمایه گذاری کنند، نتیجه میگیرند. امّا وقتی با یک نظامی که بر اساس دین استوار است، مواجه شوند، راه فرق میکند. اینگونه نظامها تنها به قدرت مادی، ثروت، تکنولوژی، علم، سرمایه و حتّی نیروی انسانی متّکی نیستند. در اینجا محرّک اصلی، وظیفه دینی است. البته این به این معنا نیست که همه افراد، دارای ایمانی آنچنان قوی هستند که در همه مراحل فقط برای دین کار میکنند؛ بلکه معنای آن این است که عامل مؤثر و تعیین کننده در این نظام، عامل دینی است. البته ممکن است عوامل دیگری هم وجود داشته باشد؛ امّا آن عاملی که کار را به سرانجام میرساند، عامل متّکی به دین است. ما میدانیم که نظام ما اینگونه بود. مردم ما با ارتشِ تا بن دندان مسلح شاه جنگیدند و آنها را به زانو درآوردند، فقط بر اساس اینکه نایب امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه ـ دستور میداد. امام فرمود: «تقیه دیگر حرام است ولو بلغ ما بلغ»؛ و مردم تا پای جان ایستادند، شهیدها دادند تا اینکه انقلاب پیروز شد.
مقابله با چنین نظامی با روشی که در مثل اوکراین و گرجستان یا در بعضی کشورهای دیگر انجام شده است، قابل عمل نیست. البته دشمن آن روشها را هم امتحان کرد، ولی افراد دوراندیش در جبهه دشمن میدانستند که در اینجا با این روش کار پیش نمیرود؛ از این رو طراحان فتنه از سالها پیش، زمینههای مختلفی را بررسی و فراهم کردند تا ایمان مردم را نسبت به این نظام سست کنند. من یک تحلیل اجمالی از این جنگ نرم عرض میکنم، و بعد به برخی از مواردی که در کشور ما پیاده کردند، اشاره میکنم.
تصور کنید گروهی قصد دارند بر مردمی مسلّط شوند که به باورهایی معتقد و به ارزشهایی پایبند هستند. برای تسلیم کردن اینها چه کارهایی باید انجام دهند؟ در هر جنگی، اعم از نرم و سخت، یک سلسله فعالیّتهای مشترک وجود دارد. در جنگ سخت و نبرد نظامی هم وقتی دو گروه بخواهند با هم بجنگند، چند نوع فعالیّت باید انجام دهند. از یک طرف باید نسبت به تقویت خودشان کارهایی را انجام دهند؛ باید نیروهای خود را ارزیابی کنند؛ نیروی انسانی، ابزار جنگی و سایر ابزار لازم، حتّی خوراک لازم را پیش بینی کنند؛ مکانهای امن فراهم کنند. از طرف دیگر فعالیّتهایی را باید نسبت به دشمن انجام دهند، و هر چه میتوانند دشمن را تضعیف کنند. در هر جنگی این دو نوع فعالیّت باید انجام گیرد. این یک استراتژی عام است. امّا در جنگ نرم با جامعهای که ما فرض کردیم، قوایی که نظام حقّ به آن متّکی است، تنها امور مادی نیست؛ بلکه ایمان و باورهای آن جامعه هم وجود دارد. در این جامعه تنها سرزمین، نیروی انسانی و ... مهم نیست؛ بلکه افراد آن حاضرند همه هستی خویش را فدا کنند، امّا دینشان باقی بماند. باور چنین مسئلهای برای دشمنان مشکل است؛ ولی در طول این سی سال ناچار شدند، باور کنند. در اینجا فعالیتهای لازم، فقط دو نوع فعالیّت ساده یعنی تضعیف طرف مقابل و تقویت خود، نیست؛ بلکه یک سلسله فعالیتهای گسترده و هماهنگ برای تضعیف باورها باید انجام بگیرد.
مردم از لحاظ پابندی به باورها در سطوح مختلفی قرار دارند. یک سلسله باورهاست که اکثریّت مردم قاطعانه به آن پابندند، و برخی باورهای دیگر یک مقدار ضعیفتر است؛ مثلاً در جامعه ما اعتقاد به خدا، پیغمبر، امام زمان و سیدالشهداء چیزی نیست که به سادگی بتوانند با آنها بازی کنند؛ ولی برخی قشرها حتّی در همین اعتقادات، ضعیف و آسیب پذیرند. طبعاً آنهایی که جوانترند یا از مجالس دینی و مناسک دینی دورترند، آسیبپذیرتر هستند.
فعالیتهایی در کشور ما بعد از انقلاب با هزینههای سنگین، برای تشکیک در اعتقادات دینی مردم انجام گرفته و الآن نیز در حال انجام است. صدها برنامه تلویزیونی، و هزاران برنامه کامپیوتری و اینترنتی در عالم برای تضعیف عقاید اسلامی به خصوص عقاید شیعه وجود دارد که شمار آنها سرسام آور است. این همه هزینه برای این است که فهمیدهاند مسأله اسلام، یک مسأله سادهای نیست که بتوان به راحتی با آن بازی کرد و با کشیدن چند کاریکاتور یا دادن چند دشنام، کار را تمام کرد. البته دشمن از اینها هم دست بر نمیدارد. رادیوهایی وجود دارد که کارشان این است که دائماً به خدا، پیغمبر اسلام و ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ و علماء دشنام بدهند. بالاخره یک عدّه هم تحت تأثیر اینها قرار میگیرند. ولی آنچه مهمّتر است این است که آن نسلی که قرار است در آینده سرنوشت این کشور و این نظام را در دست گیرد، این اراذل و اوباش و عرقخورها نیستند؛ هرچند در یک جاهایی هم میتوانند از اینها استفاده کنند. آن کسانی که آینده کشور –چه دستگاههای دولتی، چه دستگاههای ملّی—؛ در ؛ دست آنهاست و اقتصاد، صنعت، و مدیریت کشور را در دست خواهند گرفت، دانشجویان هستند. دشمن بیشترین سعی خود را صرف این قشر جوان تحصیل کردهای که در حال گذراندن مدارج علمی است، میکند؛ چون میداند در آینده رئیس جمهورها، وزراء، نمایندگان مجلس، استاندارها، صنعتگران و تجّار مهم از میان اینها بیرون میآیند. واقعاً برای اینها سرمایه گذاری کردهاند.
حال صرف نظر از واقعیّتهای عینی، اگر کسی بخواهد چنین شیطنتی را عملی کند، چه کارهائی باید انجام دهد؟ یک بخش از فعالیّتهایی که در این جنگ نرم باید انجام بگیرد، تضعیف اعتقادات دینی مردم در سطوح مختلف است. برای کارگر و کشاورز بحث در مورد اینکه آیا خدایی وجود دارد یا نه، بیفایده است؛ این قشر معمولاً یک اعتقادی که از پدر و مادر گرفتهاند، دارند و پای آن هم ایستادهاند. امّا قشر دانشجو و فرهیخته جامعه سر و کارش با مسائل فکری است؛ از این رو دشمن از همان اوایل، فعالیّت بسیار گسترده، برنامهریزی شده، هماهنگ و سازمان یافتهای را برای اینها شروع کرد.
البته دشمنان امیدی به سلب کامل عقاید اسلامی و کافر کردن مردم ندارند؛ ولی از اینکه شک ایجاد کنند، هیچ ناامید نیستند؛ بلکه تجربه کردهاند و نتیجه مثبت هم گرفتهاند. ایجاد شبهات و شکوک در اصول اعتقادات، یک بخش کار است. بخش دیگر، ارزشها است؛ یعنی باید و نبایدهای عملی، خوب و بدهای رفتاری، اینکه چه کاری خوب و چه کاری بد است؛ چه کاری باید انجام داد و چه کاری نباید انجام داد. در هر جامعهای این مسائل بر اساس یک نظام ارزشی مطرح است؛ خواه این نظام تدوین شده و مواد آن مشخص شده باشد و خواه نانوشته باشد. هر جامعهای برای خودش یک ارزشهایی دارد. در جامعه اسلامی این ارزشها برخاسته از دین و جزء عظیمی از دین است. در جنگ نرم با چنین جامعهای، باید این ارزشها را هم در جامعه تضعیف کرد. این هم یک بخش کار است و ساز و کار خودش را میطلبد.؛
این باورها و ارزشها چگونه در جامعه رواج پیدا میکند و چگونه باقی میماند؟ ترویج این باورها و ارزشها یا به وسیله نوشتن کتاب، یا با بیان عالمان، یا با تدریس در کلاسهای رسمی کلاسیک، یا با بیان آنها در مجالس دینی، مساجد و حسینیهها، صورت میگیرد و از این طرق در دلها رسوخ پیدا میکند و نهادینه میشود. پس این عالمان دینی هستند که میتوانند اینها را در جامعه حفظ و تقویت کنند. لذا باید اول عالمان دینی را هدف بگیرند. تا این عالمان دینی هستند، هر چه دشمنان میریسند، آنها پنبه میکنند. اینها شبهه ایجاد میکنند، عالمان جواب میدهند؛ اینها ارزشها را تضعیف میکنند، عالمان تقویت میکنند؛ بنابراین برای تضعیف باورها و ارزشها هیچ چارهای جز تضعیف عالمان دینی نیست. برای این کار، لازم است ابتداء موقعیت اجتماعی عالمان دینی تضعیف شود.
در جلسه قبل روی این نکته تکیه کردم که این برنامه یکی از راهکارهای دشمنان انبیاء و اولیاء الهی بوده و هست؛ اول سعی میکنند که علماء را از چشم مردم بیاندازند. برای این کار یکی از سادهترین روشها این است که یک نقطه ضعفی از اینها پیدا کنند و آن را بزرگنمائی کنند. از آن وقتی که بنا گذاشتند که با اسلام در این کشور مبارزه کنند، سعی کردند عالمان دینی را به عنوان مردمی خرافی، عقب ماندهی ذهنی و فاقد درک اجتماعی به مردم معرفی کنند. حدود 70 سال قبل، من پنج یا شش سال داشتم. یک روزنامهای منتشر میشد که هر روز نکتهای از مسائل دینی، مخصوصاً در ارتباط با آخوند و روحانی مطرح میکرد؛ مثلاً عکس یک خزینه حمام را میکشید که یک آخوندی با ریش بلند و سر تراشیده، مشتی از آب خزینه برداشته و میخورد و این را القاء میکرد که آخوندها اصرار دارند که خزینههای حمام باید بماند، ولی وزارت بهداشت موافق نیست و میگوید باید دوش باشد تا مردم از این کثافتها سالم بمانند! به این صورت آخوندها را آدمهای سبک مغز معرّفی میکردند. اوایل انقلاب هم یک روشنفکری بود که در یکی از مراکز فرهنگی خیلی معروف سخنرانی میکرد؛ او وقتی میخواست جوک بگوید، سعی میکرد برای تضعیف روحانیت روی آخوندها پیاده کند و طلبهها را انسانهای سبک مغزی معرّفی کند. این یک سبک و روشی بود که از دوران مشروطیت شروع شد و هدف آن جدا کردن مردم از روحانی بود.
البته ما تعصّبی نسبت به آخوند بودن نداریم. خودمان هم میدانیم که عیبهای زیادی در ما وجود دارد. همه جا عیب وجود دارد، ما هم داریم؛ متأسفانه برخی عیبها هم در ما وجود دارد که توقع آن از ما نمیرود. ولی منظور بنده اشاره به آن جهت مثبت حوزه علمیه بود که دشمن درصدد تخریب آن است، و آن اینکه دین شناسان در حوزه علمیه تربیت میشوند و اگر به دنبال دین شناس باشیم، باید در میان همین آخوندها دنبال آن بگردیم. دانشگاه هاروارد که به کسی اسلام یاد نمیدهد. اگر کسی عالم به قرآن باشد، از همین مدرسه فیضیه و امثال آن فارغ التحصیل شده است. حضرت امام، آقای مطهری، آقای بهشتی و امثال ایشان اسلام شناس بودند. مرکز و پایگاه دینی، حوزه علمیه است. بله، اگر بخواهند در یک رشته خاصّی، مهندس و متخصّص تربیت کنند، و فنآوری آن در یک کشوری بیشتر است، باید نیرو به آنجا بفرستند تا درس بخواند و در آن رشته متخصّص شود. اما اگر کسی بخواهد در رشته علوم دینی متخصّص شود، باید در حوزه علمیه قم درس بخواند. آن کسانی که می خواستند مردم را از عالم دینی جدا کنند، نقطه ضعفهای آخوندها را پیدا میکردند (که گاهی هم وجود داشت)، و آنها را زیر ذرّهبین میگذاشتند و در نشریات به صورت کاریکاتور، اشعار هجو و ... منتشر میکردند، و هدفشان جدا کردن مردم از روحانیت بود.
این یک کار حساب شده بود و برای رسیدن به آن هدف باید این کار را میکردند. کسی که بخواهد مردم متدینی را به تسلیم وا دارد و شکست دهد، باید دینشان را شکست دهد. چگونه میتوان دین را شکست داد؟ برای این کار ابتداء باید با ترور شخصیت، عالمان دینی را شکست داد. اگر این روش کارساز بود، بیش از این احتیاجی نیست و آنها به هدفشان میرسند. وقتی مردم از علما جدا شدند، دیگر هر نوع انحرافی ممکن است برای آنها پیش آید. اگر این روش کارساز نبود، اقدام بعدی ترور فیزیکی است. چرا در آغاز انقلاب باید علّامه مطهری به شهادت برسد؟ آیا در آن وقت هیچ شخصیت سیاسی یا نظامی در ایران فعّالتر از آقای مطهری نبود؟ بله، شخصیتهای سیاسی و فرماندهان نظامی زیادی بودند؛ ولی به سراغ آقای مطهری رفتند، چون میدانستند امثال آقای مطهری باعث پیشرفت فکری انقلاب میشوند و اسلامیت این نظام را تأمین میکنند. باقی ماندن فکر و باور اسلامی و پاسخگوئی به شبهات کار هر کسی نیست. این میدان پهلوانی مثل او میخواهد. چون در آن زمان واقعاً کسی مثل آقای مطهری نبود که بتواند از عهده این کار بر آید. بعد از ایشان هم چند نفر مثل ایشان، مرد این میدان بودند. شهادت ایشان یک برنامه کاملاً حساب شده بود.
به موازات چنین اعمالی، برنامههایی برای تضعیف و متّهم کردن دیگران را اجراء میکنند؛ مثل متّهم کردن به بیسوادی، کم عقلی، مفاسد اخلاقی، اقتصادی و امثال این امور که مردم نمیپسندند تا بین مردم و روحانیت فاصله بیافتد. امام که فرمود: «اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای اسلام»؛ دقیقاً میفهمید چه میگوید. این فرمایش ایشان قبل از پیروزی انقلاب مطرح شد. کسانی این شعار را مطرح کرده بودند که «دکتر مصدق اقتصاد منهای نفت را پیشنهاد کرد، و ما اسلام منهای روحانیت را پیشنهاد میکنیم.»؛ امام در مقابل ایشان این جمله را فرمود. این سخن امام از روی تعصّب صنفی نبود؛ امام پاکتر، مبرّاتر و فراتر از این حرفها بود. او میدید که نتیجه ضربه زدن به روحانیت، این است که مردم نتوانند از علوم اهلبیت ـ علیهم السلام ـ و معارف اسلام، به درستی استفاده کنند؛ در این صورت میتوان به هر مسألهای رنگ و لعاب اسلامی زد و با آن به نام اسلام، دیگران را فریب داد. این یک بخش کار بود. انشاءالله جلسه بعد، اگر توفیقی بود در مورد زمینههای جنگ نرم و تطبیق آنها بر آنچه انجام گرفته، صحبت خواهم کرد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/02/29 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بحث ما در موضوع فتنه به اینجا رسید که وقتی شیاطین بخواهند در یک نظام اسلامی فتنهای بر پا کنند، با توجه به اینکه مردم این جامعه پایبند به اسلام یعنی به عقاید اسلامی و ارزشهای اسلامی هستند، چارهای ندارند جز اینکه در مبانی دینی مردم خدشه وارد کنند تا پایبندی مردم به اسلام ضعیف شود. آنها میدانند تا مادامی که این پایبندی وجود دارد که:؛ «... وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»1، تسلیم آنها نخواهند شد.؛ دشمنان برای تحقق این؛ هدف، راههای مختلفی را در پیش میگیرند که در جلسه قبل به بخشی از آنها اشاره کردم. هدف از بیان این مطالب این است که به وظیفه خویش بهتر آگاه شویم و بدانیم که در مقابل آنها باید چگونه عمل کنیم، و الّا مقصودم بیان یک تحلیل جامعه شناختی نیست.
برای مقابله با یک جامعه اسلامی، باید با روح این جامعه، یعنی همان اسلام، مبارزه کنند. برای این منظور باید با باورها؛ و با ارزشها؛ و به تعبیر دیگر با عقاید و اخلاق مبارزه کنند. برای تضعیف باورهای مردم، با چند قشر مختلف مواجه هستند: یک قشر، قشر تحصیل کرده و دانشگاهی یا حوزویاند که با مفاهیم عقلی و فلسفی سر و کار دارند و با اصطلاحات بحثهای دقیق و فنی آشنا هستند، و قشر دیگر توده مردماند که با بحثهای دقیق آشنا نیستند. قشر دوم، گرچه با بحثهای دقیق آشنا نیستند، امّا استدلالهای روشن که برای همه قابل فهماند را میپذیرند، و در مقابل هم ممکن است تحت تأثیر مغالطاتی از همان نوع قرار گیرند.
در جلسه قبل به برخی از مکایدی که شیاطین نسبت به قشر فرهیخهی جامعه اعمال میکنند، اشاره کردم. مهمترینِ این مکرها، تشکیک در عقاید اساسی است. چند نمونه از این تشکیکات عبارتند از اینکه آیا میتوان دلیل عقلی بر اثبات وجود خدا اقامه کرد؟ صراحتاً گفتهاند: «اصلاً برهان عقلی بر اثبات وجود خدا نمیتوان اقامه کرد. عقل در اینجا کارآیی ندارد!»؛ اینان در همه براهینی که در اسلام و غیر اسلام برای اثبات خدا آورده شده است، مناقشه کردهاند و گفتهاند: «هیچ یک از این دلائل تمام نیست». در مرحله بعد گفتند: «بر فرض که خدایی وجود داشته باشد و با اینکه دلیل عقلی ندارد، این مطلب را بپذیریم، ولی نمیتوان پذیرفت که قرآن کلام خود خداست!»؛ در اینکه قرآن کلام خداست، تشکیک کردند؛ بلکه بر این مطلب دلیل آوردند و گفتند: «خدا که حرف نمیزند؛ پس این کلام پیغمبر است!»؛ در مرحله سوم گفتند: «بر فرض که قرآن کلام خداست؛ چه دلیلی داریم بر اینکه خدا هر چه گفته، راست گفته است؟!»؛ در ادله صفات خدا و اثبات صادق بودن خدا تشکیک کردند و گفتند: «حسن صدق یک امر اعتباری است و برهان بردار نیست؛ پس نمیتوان دلیلی بر راست بودن کلام خدا اقامه کرد!». بالاخره در سایر منابع دینی که نهایتاً به کلام پیغمبر یا امام معصوم ـ طبق عقیده ما شیعیان ـ منتهی میشود، تشکیک کرده، گفتهاند: «اولاً: از کجا معلوم که این منقولات را پیغمبر و امام گفته باشند. 1400 سال از نقل این روایات گذشته است و کتابها و نسخهها آنقدر زیر و رو شده که معلوم نیست کدام درست و کدام نادرست است. ثانیاً: بر فرض معلوم شود که این سخنان را آنها گفتهاند، از کجا معلوم که آنها درست گفتهاند. آنها بشرند و بشر خطاکار است. شما معتقدید آنها معصومند؛ امّا دلائلی که برای عصمت آوردهاید، مخدوش است!»
حال تا همین جا اگر این شبهات را ملاحظه بفرمایید، آیا با وجود اینها دیگر چیزی برای اسلام باقی میماند؟ در ادامهی این تشکیکات گفتهاند: «فرض کنیم که این قرآن کلام خداست و احادیث، کلام پیغمبر و امام است، از کجا معلوم که معنایی که ما میفهمیم درست باشد؟ معانی و قرائات متعدد است!»؛ در اینجا بحثهای هرمنوتیک و امثال آن را مطرح کردهاند و نهایتاً سخن را به اینجا میرسانند که ما از دین چیزی نمیدانیم و هیچ دلیل قطعی نداریم که اینها از دین است! این مسائلی که من عرض میکنم، خیال بافی نیست. اسناد و مدارکش موجود است که کسانی اینها را گفتهاند و خودشان هم إبائی ندارند؛ حتی برای برخی از مباحثشان هم اسم گذاری کردهاند، مثل «نقدپذیری قرآن».
بنده به مناسبتی در کانادا بودم. یک آقایی که معروف است، به آنجا آمده بود و از طرف دانشگاه او را برای سخنرانی دعوت کرده بودند. از موضوع سخنرانی او سؤال کردم؛ گفتند: «موضوع بحثش این بود که هیچ انسانی معصوم نیست و عصمت دروغ است!». چه مناسبتی دارد که یک مثلاً استاد دانشگاهی از ایران رفته و خودش را هم به عنوان یکی از طرفداران انقلاب، بلکه از تئوریسینهای انقلاب! معرفی میکند، و در دانشگاه مکگیل در کانادا این بحث را مطرح میکند؟ شاید برخی تعجب کنند که مطرح کردن یک بحث کلامی در آنجا برای آن دانشجویان چه فایدهای دارد؛ ولی اینها کاملاً حساب شده است؛ آنها میدانند اگر بخواهند دین را کنار بزنند، باید اول این مسأله را ثابت کنند که پیغمبر و امام خطا کردهاند. تا وقتی که ما معتقد به عصمت ایشان باشیم، باید هر آنچه را که آنها گفتهاند، صادق بدانیم؛ پس باید این اصل را بزنند تا بتوانند فرعش را بزنند.
امّا این بحثها خیلی در مجامع عمومی مشتری ندارد؛ چراکه برای مطرح کردن آنها باید از اصطلاحات خاصی استفاده کرد و عموم مردم با این اصطلاحات آشنائی ندارند؛ ولی بحثهایی وجود دارد که برای عموم مردم قابل فهم است و خیلی راحت میتوانند از آن راه، در افکار و عقاید مردم نفوذ کنند. پس کار دومی که فتنه جویان برای تأثیرگذاری در توده مردم دنبال میکنند، مغالطاتی است که فهمش برای مردم آسان است، ولی جوابش مشکل است. این راهکار امر تازهای نیست؛ بلکه از قدیمترین ایّام وجود داشته و خوشبختانه در خود قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است. در آیه 7 از سوره آل عمران میفرماید: «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی؛ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم؛ ...». این اصطلاح متشابه را ما اصلاً از قرآن یاد گرفتهایم. اصطلاح محکم و متشابه که گاهی در کتابهای اصولی هم مطرح میشود، یک اصطلاح قرآنی است و از همین آیه گرفته شده است. مضمون این آیه شریف این است: آیاتی که ما نازل کردهایم، دو دسته است یک دسته محکمات و یک دسته متشابهات است. تفسیر محکم و متشابه هرچه باشد ـ خدا ان شاءالله سایه اساتید تفسیر مخصوصاً حضرت آیتالله جوادی را مستدام بدارد که در درسهایشان مطالب را مفصّل بیان میکنند و ما هم باید استفاده کنیم ـ اصل مسأله این است که متشابه چیزی است که معنای حقیقیاش با معنای دیگری اشتباه میشود. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه میفرماید: «؛ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق؛ ...»2: اصلاً شبهه را شبهه گفتهاند، چون شباهت به حق دارد. قرآن تصریح میکند که یک دسته آیات قرآن متشابهاند. بعد میفرماید: آن کسانی که انحرافی در دل دارند و کجاندیشاند، به دنبال آیات متشابه میروند؛ چرا دنبال متشابه میروند؟ به خاطر اینکه فتنهجو هستند. پس قرآن خودش به ما تذکر میدهد که یکی از راههای فتنهجویی، دنبال کردنِ متونی است که این قابلیت را دارند که معنای غلطی از آنها فهمیده شود؛ سپس شاهدی برای آن معنای غلط پیدا میکنند و مدّعی میشوند که حرف ما همان حرف قرآن است و آن را به خورد مردم میدهند.
عین همین حرف را در روایات هم میزنند؛ بعد از قرآن و روایات که منابع اصلی دین ماست، به سراغ کلمات علماء میروند و همین روند را آنجا پیاده میکنند. در این سه دههی اخیر، آن قدر که فرمایشات امام تحریف و معانی عوضی برای آن ذکر شده، شاید در هیچ عصر و تاریخی واقع نشده باشد. برخی از کسانی که در ظاهر خودشان را انقلابی معرفی میکنند و چه بسا پستهای مهمی هم دارند، از مسیری که امام با نصوص قطعی تعیین کرده است، 180 درجه منحرف میشوند و برای توجیه کار خود به یک کلمهای از امام میچسبند که بتوان یک معنای غلطی برای آن ذکر کرد؛ در حالیکه این برداشت، صد در صد مخالف با دهها کلام دیگر امام است؛ ولی آنها سایر کلمات را نمیبینند.
خدا میفرماید: در زمان نزول قرآن، فتنه جویانی هستند که کارشان همین است؛ آیا میتوان توقع داشت که بعد از 1400 سال این باب تعطیل شده باشد؟ اتّفاقاً امروزه این راهکارها بسیار پیشرفته و روشمند شده است. اصلاً یک شاخه فلسفی به نام هرمنوتیک فلسفی برای این کار تولید شده است تا به هر لفظی هر معنایی بخواهند، بچسبانند. کار به آنجا میرسد که میگویند: «اصلاً لفظ صرفنظر از مخاطب، معنا ندارد؛ مخاطب برای لفظ، معنا را ایجاد میکند یا مخاطب در تحقق معنا مشارکت دارد. معنا یک امر دو بعدی است و یک پای آن روی ذهن گوینده و پای دیگرش روی ذهن شنونده است؛ ذهنیّت شنونده است که معنا را معنا میکند. به تعبیر بعضی از همین نویسندگان ـ لفظ آبستن معناست و این مخاطب است که معنا را متولد میکند. هر کسی هر معنایی را متولد کرد، برای او همان معنا را میدهد!»
گاهی فتنه جویان با استفاده از آیات قرآن، احادیث، یا فرمایشات امام، برای عموم مردم در زمینه باورها، مغالطه میکنند؛ در حالیکه خودشان اعتقادی به خدا و پیامبر ندارند و میگویند: «قرآن کلام خدا نیست و طبعاً حجیّت ذاتی ندارد. پیغمبر هم اگر سخنی گفته باشد، معلوم نیست که کلام درستی گفته باشد؛ چون معصوم نیست!»؛ این شیاطین برای اینکه حرفی را به مردم بخورانند، گاهی به آیه و حدیث استدلال میکنند و میگویند: «کلام ما درست است؛ چون مطابق آن چیزی است که قرآن و حدیث میگوید!»؛ نوشتههای اینان در 30 سال بعد از انقلاب از این سنخ سخنها، پر است. غالباً بحثهای فلسفیِ دقیق را در کلاسهای دانشگاهها یا در بعضی از نوشتههای خاص مطرح میکنند؛ ولی این سنخ سخنها را در همهجا اعم از کتابها، سخنرانیها و ... ؛ و گاهی به عنوان تفسیر نهج البلاغه و ... مطرح میکنند.
در زمینه ارزشها، باز همین روشها را به کار میگیرند. اولاً میگویند: «ارزشها یک امور اعتباریاند؛ یعنی اینکه میگوییم: فلان چیز خوب یا بد است، یک امر واقعی نیست. در عالم واقع چیزی که اسمش خوب یا بد باشد، نداریم؛ خوب و بد یک حالت روانی است که در ما پیدا میشود. طبق احساسات، سوابقِ ذهنی، آداب و رسوم؛ و ... نسبت به یک رفتاری میگوییم: این خوب است؛ چه بسا خود ما بعد از مدتی در مورد همان کار بگوییم: این بد است. این نشان دهندهی این است که این امور پایه عقلانی ندارند!»؛ این مطلب، مطلبی است که ریشه همه چیز را میزند. بعد به فرمایش یکی از بزرگان هم تمسک میکنند و میگویند ایشان گفتهاند: «مفاهیم ارزشی، اعتباریاند و در مورد اعتباریات هم نمیتوان برهان اقامه کرد». امّا به این مطلب نمیپردازند که حقیقتاً منظور این بزرگ چیست و در چه مقامی بوده است؛ چون بنای اینان بر این است که به متشابهات تمسک کنند. ثانیاً: میگویند: «این امور، اموری متغیر و نسبیاند؛ یعنی ممکن است برای بعضی خوب و برای بعضی بد باشند، و یا در یک زمانی خوب و در یک زمانی بد باشند!»؛ برای این سخنان میتوانند استدلالهای عرف پسند هم بیاورند؛ مثلاً در کشور ما در فصل تابستان، در شهرهای جنوبی و ساحلی مردم به جای شلوار، لنگ میبندند. در آنجا لنگ بستن خیلی خوب است؛ چون اگر شلوار بپوشند، پاهایشان عرق سوز میشود. اما اگر کسی در قم با لنگ در خیابان راه برود، خیلی زشت است؛ پس معلوم میشود این خوب و بدها، نسبی است. این قبیل مثالها را به عنوان دلیل بر نسبی بودن ارزشها میآورند و میگویند: «نباید در این زمینه سخت گرفت!». پا را از این هم جلوتر میگذارند و میگویند: «حجاب، فلان لباس، فلان عمل و ... ممکن است به نظر یک نفر خوب و به نظر یک نفر دیگر بد باشد؛ امّا هر دو محترماند و ما حقّ نداریم بگوییم: آنها اشتباه میکنند و آنها هم نباید بگویند ما اشتباه میکنیم. باید ادب را رعایت کرد؛ ولی هیچکدام واقعیتی ندارند!»
نمونهی دیگر از این مغالطاتی که برای عموم مردم مطرح میکنند، این است که میگویند: «شما در زمان فلان مرجع، به فلان فتوا عمل میکردید و اگر غیر از آن عمل میکردید، مثلاً نمازتان باطل بود؛ ولی الآن به فتوای مرجع دیگر، به گونه دیگری عمل میکنید؛ پس معلوم میشود دین هم نسبی است. برای آن زمان باید آن گونه عمل میکردند و برای این زمان، به گونه دیگر. مشروب هم که الآن حرام است، ممکن است یک روز حلال شود!»؛ این سخنان را من از زبان بیماردلان نقل میکنم و الّا همه ما میدانیم که اختلاف فتوا بین فقها وجود دارد و هیچ اشکالی هم ندارد، و هر کسی هم به فتوای مرجع تقلید خودش عمل کرد، معذور است و ثواب هم دارد. ما معتقدیم که «للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد »: حتی در صورت غلط بودن فتوا هم، اطاعت کردن یک اجر دارد و اگر مطابق واقع بود، دو اجر دارد؛ ما اینها را میدانیم. اما آیا این اختلافات دلیل بر نسبی بودن ارزشهاست و ما ارزشهای ثابت نداریم، یا مطلب چیز دیگری است؟ جواب این سؤال خیلی آسان نیست.
نمونه دیگر این مغالطات، سوء استفاده از اختلاف مفسرین است؛ میگویند: «همانطور که در تفسیر یک آیه، چند مفسر، چند قول دارند، در مورد خدا هم هر کسی یک تفسیری دارد؛ شما یک تفسیری از خدا دارید، بت پرست هم یک تفسیر دیگری از خدا دارد، و معلوم نیست که تفسیر شما بهتر از تفسیر او باشد!»؛ یکی از استدلالهای آنها برای این مطلب این است که میگویند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق ـ گاهی هم بعدد نفوس الخلائق میخوانند ـ: راه خدا به تعداد انسانها یا به تعداد نفسهای انسانهاست. پس هر انسانی برای رسیدن به خدای خود، راهی دارد؛ لذا ما صراطهای مستقیم داریم، نه یک صراط»!
آنها برای اغوای دیگران از این مغالطات، استفاده میکنند. إلقاء شبهه کار آسانی است، مخصوصاً که جناب ابلیس هم آنها را یاری میکند؛ امّا مبارزهی با آن مشکل است، مخصوصاً وقتی که آنهایی که باید مبارزه کنند و جواب بدهند، احساس مسوولیّت نکنند. اینجاست که فتنهجویان میدان را خالی میبینند و یکّهتازی میکنند و متأسفانه، کم و بیش چنین اتّفاقاتی افتاده است.
برخی از بزرگان ما با اینکه بسیار اهل علم، فضل، فقاهت، بسیار متقی و متدین هستند و ما هم برای آنها بسیار احترام قائلیم و دستشان را هم میبوسیم ـ بنده شخصاً دستشان را میبوسم و بوسیدهامـ ولی اصلاً متوجّه نمیشوند که این فتنه جویان چه میگویند؛ چراکه یک مسأله فلسفی است و او اصلاً با این قبیل مسائل آشنائی ندارد. اگر متوجّه شبهه هم بشود، نمیتواند جواب دهد. بیش از 20 سال است که مسأله قبض و بسط شریعت مطرح شده، ولی بسیاری از شما حوزویان یک تصور روشنی از آن ندارید و اصلاً صورت مسأله برایتان روشن نیست تا بتوانید درستی یا نادرستی آن را ارزیابی کنید. از این قبیل مسائل فراوان وجود دارد و این نشان دهنده این است که در حوزه علمیه به فعالیتهایی بیش از آنچه معمول است و همه میشناسیم و احترام میگذاریم ـباید هم احترام بگذاریمـ نیاز است. پس چه کسی میخواهد این شبهات را جواب بدهد؟ اگر کسانی آشنا به معقول و فلسفه نباشند با چه چیزی میخواهند جواب بدهند؟ آیا صرفاً با اصل برائت و استصحاب میتوان به اینها جواب داد؟ اگر پرداختن به آنها واجب است، جواب دادن به این شبهات هم واجب است. برای انجام واجب، مقدمات ضروری آن هم واجب است. شما چند سال در حوزهها درس خواندید تا علوم اسلامی را یاد گرفتید. نباید توقع داشته باشید که آن کسی که نخوانده، مثل شما باشد. لذا وقتی این مسائل را نخوانده، زودتر تحت تأثیر شبهات واقع میشود. حتی بعضی که این مسائل را خواندهاند، وقتی شبهه قوی باشد، کم و بیش تحت تأثیر واقع میشوند؛ پس آن کسی که این مسائل را نخوانده است به طریق اولی تحت تأثیر واقع میشود. حال ؛ مسئول این انحرافات کیست؟ امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ میفرماید: «ما أخذ اللَّه سبحانه على الجاهل أن یتعلّم حتّى أخذ على العالم أن یعلّم»3: خدا بر متعلّمین تحصیل علم را واجب نکرد، تا اینکه بر علماء، تعلیم علم را واجب کرد. ما اول باید زحمت بکشیم تا این مسائل را یاد بگیریم و بعد حاصل آن را به کسانی که فرصت پرداختن مفصل به این مسائل را ندارند، تقدیم کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، پس چه کسی مسئول است؟
در جلسه آینده إن شاءالله در زمینه چگونگی پرورش شبهاتی که جواب آنها مشکل است، توضیح خواهم داد.
1؛ . النساء 141
2؛ . نهج البلاغه، خطبه 38
3؛ . شرح خوانسارى بر غرر الحكم، ج6، ص: 94
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/03/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات قبل به برخی از روشهای دشمن در جنگ نرم اشاره کردیم. یکی دیگر از روشهای فتنه جویان که سابقه بسیار طولانی در تاریخ دارد، سوء استفاده از زمینههای اختلاف در بین مردم و دامن زدن به اختلافات است؛ حتّی اگر اختلافی نباشد، اختلاف ایجاد میکنند تا از این طریق قدرت مقابله مردم با آنها تضعیف شود. با پراکنده شدن نیروهای فکری، عاطفی، علمی و سایر نیروهایی که یک جامعه در اختیار دارد، زمینه تسلّط دشمن فراهم میشود. اما اگر همه نیروهای جامعه در یک جهت متمرکز شد، تسلّط بر چنین نیروی متمرکزی بسیار دشوار میشود. خوبی اتّحاد و اتّفاق، و بدی اختلاف و پراکندگی مسئلهای نیست که احتیاج به اثبات داشته باشد؛ بلکه همه آنرا میدانند و قبول دارند. موضع قرآن هم روشن است؛ میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ كانُوا شِیعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی؛ شَیْء ...»1؛ و هم چنین موارد دیگری وجود دارد که به اختلافات مردم اشاره و آنها را نکوهش میکند و آن را موجب سقوطشان معرفی مینماید. اصولاً در منابع اسلامی این مسائل خیلی روشن است و احتیاج به توضیح ندارد. آنچه مهم است این است که بفهمیم اختلاف چگونه به وجود میآید و چگونه دشمنان از این اختلاف استفاده میکنند، تا در درجه اول از به وجود آمدن اختلاف پیشگیری کنیم و در درجه بعد، اگر اختلاف پیش آمد، راه رفع آن را بدانیم. اینها مسائلی است که اهمیت دارد.
آیا امکان دارد در جامعه اصلاً اختلاف وجود نداشته باشد؟ در اینجا منظور از اختلاف، اختلاف در افکار و رفتار است، و الّا اختلاف در شکل و قیافه و ... لازمه خلقت است. مقصود این است که آیا امکان دارد در یک جامعه همهی مردم یکسان فکر کنند و همهی افراد یک نوع سلیقه و رفتار داشته باشند؟ چنین چیزی شاید عادتاً محال باشد و نمونه آن را ما در هیچ زمان و مکانی سراغ نداریم. تجربه هم به طور واضح این را نشان میدهد. از بین بردن اصل اینگونه اختلافات، گرچه عقلاً محال نیست، ولی عادتاً امکان ندارد؛ به فرض هم که امکان داشت، شاید مطلوب نبود. اگر همه یکسان فکر میکردند، و همه تمایل داشتند که یک نوع کار انجام دهند؛ در این صورت کارهای مختلف در جامعه انجام نمیشد. رشد فرهنگ جامعه و تمدن بشری، در سایه فعالیتهای گوناگونی است که با هم انجام میگیرد. این فعالیتهای گوناگون در هم تأثیر و تأثر میگذارند و موجب رشد فکری، صنعتی، رفاهی، اقتصادی و علمی برای بشر میشوند. پس ریشهکن کردن چنین اختلافاتی مطلوب نیست.
حال که از بین بردن همه اختلافات امکان ندارد، آیا هیچ تلاشی برای ایجاد وحدت فکری و وحدت رفتاری لازم نیست؟ فرض اول این بود که نمیتوان کاری کرد که هیچ اختلافی به وجود نیاید؛ حال که آن فرض امکان ندارد، آیا باید جامعه را رها کنیم و بگذاریم هر اختلافی که میخواهد به وجود آید؟ همه عقلاء میدانند که بعضی از اختلافات اگر به وجود آید و هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن نشود، دیگر از جامعه انسانی، تمدن، اخلاق و امثال اینها چیزی باقی نخواهد ماند. اگر بنا باشد هر کسی هر چه دلش میخواهد، عمل کند و هیچ ضابطهی؛ مقبولی وجود نداشته باشد، هرج و مرج، فساد و از هم گسیختگی، جامعهی انسانی را فراخواهد گرفت. رها کردن اختلافات به این سبک هم درست نیست. به علاوه هر فرد یا جامعهای ممکن است دشمنی داشته باشد که از این اختلافها سوء استفاده کند و آنها را از بین ببرد. پس چه باید کرد؟ در چه اموری باید به دنبال وحدت بود و در چه اموری وجود اختلاف اشکالی ندارد؟
آنچه که باید سعی کنیم در آنها اختلاف نشود، آن حقایقی است که برای سعادت انسان ضرورت؛ دارد. باید سعی کنیم همه، حقّ را بشناسند و به حقّ ملتزم باشند و در حق اختلافی نشود. اما در سایر اموری که این ضرورت را ندارند، اختلافات چندان خطرناک نیست و به طور کامل هم نمیتوان از آن پرهیز کرد. آنچه که میتوان تا حدودی در جهت رفع اختلاف در آن تلاش کرد، باورهای حقّی است که باید به آن معتقد بود و ارزشهای حقّی است که باید به آن پایبند بود و این یعنی دین حقّ. ما معتقدیم دین حقّ همیشه یکی است؛ لذا اگر در دین اختلاف شد، یا یکی باطل است و یکی حقّ، و یا هر دو باطلاند. دو دین که هر دو حقّ باشند، وجود ندارد. «فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ...»2: بعد از حقّ هر چه باشد، ضلالت است. اختلاف در دین، ممکن است انسان را به عذاب أبدی بکشاند و از سعادت دنیا و آخرت محروم سازد.
البته در دین یک سری مسائل اساسی وجود دارد که ارکان دیناند و قوام دین به آنها است؛ باید سعی کنیم در این محدوده اختلافی وجود نداشته باشد. ولی ممکن است در دین یک سری مسائل فرعی و جزئی وجود داشته باشد که در آن اختلاف باشد و راهی هم برای رفع آنها وجود نداشته باشد، مثل اختلاف فتاوای مراجع؛ دلیل عمدهی وجود این اختلاف هم عدم دسترسی به امام معصوم است. مقصود ما در اینجا قطعیات و ضروریات دین است که اگر کسی انکار کند، دیگر تابع آن دین نخواهد بود؛ باید سعی کنیم استحکام این موارد حفظ شود و در آنها اختلافی پیش نیاید.
حال چرا گاهی در ضروریات و قطعیات اختلاف پیش میآید؟ خوشبختانه در خود قرآن و روایات جواب این سوال داده؛ شده است و ما که معتقد به دین هستیم، میتوانیم از آنها استفاده کنیم. در این رابطه آیات زیادی داریم؛ مثلاً در آیه 19 از سوره آل عمران میفرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُم؛ ...». تعبیر؛ «وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکتَابَ ...»، مکرراً در قرآن ذکر شده است، و این یکی از آموزههای جامعهشناختی قرآن است؛ به این معنا که اختلاف در دین، فقط و فقط در اثر برتری طلبی و خودخواهی و تجاوز از حقّ پدید آمده و الّا خدا حجّت را تمام کرده است. اختلاف در اثر جهل نبوده؛ بلکه آن کسانی که خودشان اهل علم بودند، اختلاف ایجاد میکردند؛ فرقهها، مذهبها و ادیان مختلف را ایجاد کردند، چون میخواستند بر دیگران بزرگی بفروشند و برای خود پست و مقامی کسب کنند. با توجّه به این نوع آیات، میتوان گفت: اگر این انگیزه؛ «بَغْیاً بَینَهُمْ»؛ نبود، اختلافی در دین پدید نمیآمد.
مساله برتریطلبی تنها در مسایل دینی نیست؛ بلکه چنین غریزهای در انسان وجود دارد، و اگر به وسیله عقل و دین تربیت نشود، این غریزهی شیطانی تقویت میشود و به فسادهای بسیاری منتهی میشود. این روحیه برتریطلبی اساس بسیاری از مفاسد است. قرآن میفرماید: «تِلْک الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ...»3: سعادت أبدی برای کسانی است که به دنبال برتریطلبی بر دیگران نیستند. آنچه که باعث میشود عدّهای به انحرافات دینی، فساد، کفر، شرک و ... و در نتیجه به عذاب أبدی مبتلا شوند، روحیة برتریطلبی است. باز قرآن میفرماید: آنچه فرعون را فرعون کرد و در مقابل موسی قرار داد و باعث شد ادعای خدائی کند و بگوید: «... أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلَى»4، همین روحیه بود؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ ...»5: فرعون علوّ و برتری جویی کرد.
در روایات ما بسیار سفارش شده که در فکر برتری جویی بر دیگران نباشید. در روایتی نقل شده: «اگر کسی بخواهد بند کفشش بهتر از بند کفش دیگران باشد، این مرتبهای از برتریطلبی دارد»6. چرا انسان برای امور جزئی، چشم و هم چشمی کند و بخواهد کتاب، ماشین، خانه و پست و مقامش از دیگران بهتر باشد؟!
برتری جوئی ممکن است در دین هم واقع شود؛ مثلاً در محیط دینی مردم به یک عالمی احترام میگذارند؛ حال اگر این عالم رقیبی داشته باشد که خودساخته نباشد، وقتی ببیند مردم به آن عالم بیشتر احترام میگذارند، تحریک میشود و درصدد «بغی»؛ بر میآید. روحیهی برتریی جوئی غالباً با حسد توأم است. وقتی میبیند به دیگری بیشتر احترام میگذارند، ناراحت میشود. داستان رفتار برادران حضرت یوسف با او هم از همین قبیل است. این امر مختصّ به برادران یوسف نبود. برای ما هم این خطر وجود دارد، مگر اینکه به خدا پناه ببریم و او یاری کند. در سرشت ما این امر وجود دارد که دلمان میخواهد از کسی که همتای ما و همدرس ماست، برتری جوئیم. دوست داریم در درس. استاد به ما بیشتر توجه داشته باشد. این صفت منشأ فساد میشود، مگر کسی که در مکتب اهلبیت ـ علیهم السلام ـ تربیت شده باشد و خودش را اصلاح کرده باشد. قرآن هم میفرماید: «اختلاف در دین از همین جا پیدا شد که عالمان دینی برای اینکه بر اقرانشان برتری پیدا کنند، ایجاد اختلاف کردند». البته این امر اختصاص به عالمان ندارد؛ بلکه در سایر اقشار جامعه هم وجود دارد. انسان ذاتاً به فکر خود است. خودخواهی مخصوصاً در این دوره و زمانه با فلسفه اندیویدوآلیسم (فردگرایی)، نهادینه شده است و کمتر کسی به فکر دیگری است. حاصل سخن اینکه انگیزهی کسانی که در صدد اختلاف در دین میافتند، دکّانداری و مطرح کردن خود است.
اما گاهی خودِ برتریجویان، فتنهگر نیستند؛ بلکه فتنهگران اینها را آلت دست قرار میدهند و از اختلافاتی که اینها ایجاد کردهاند، سوء استفاده میکنند؛ به آن اختلافات دامن میزنند و آنها را تشدید میکنند؛ این افراد را در مقابل هم قرار میدهند تا به جان هم بیافتند و خود از این فرصت برای منافعشان بهرهبرداری کنند. پس ما در زمینه اختلافات با دو دسته افراد که اهل سوء استفادهاند، مواجهایم. یک دسته کسانی که خود عامل اختلافاند. انگیزهی این گروه غالباً برتریطلبی،؛ ریاستطلبی؛ و ... است. دسته دیگر کسانیاند که از این اختلافات سوء استفاده میکنند؛ گرچه خود اهل این صفات نباشند. دنبال این هستند که کجا دو عالِم، دو فرقه، دو قومیت و ... با هم اختلاف دارند، تا اختلافاتشان را تشدید و قوایشان را تضعیف کنند.
حال با در نظر گرفتن این حقایق وظیفه ما چیست؟
1. سعی کنیم خود ما عامل اختلاف نباشیم. برای این منظور باید خوی برتریطلبی و حسد را اصلاح کنیم. اگر این رذائل را اصلاح نکنیم، یک جایی خودش را نشان خواهد داد. ممکن است امروز میدانی نداشته باشد، ولی وقتی میدان پیدا کرد، گرچه در هشتادسالگی، انسان را به سقوط میکشاند.
2. سعی کنیم اختلافاتِ موجود را حلّ کنیم و نگذاریم به خصومت و تنازع بیانجامد. این اختلافات خواه ناخواه پیش خواهد آمد؛ ما ـ فرض این است که خودمان اهل ایجاد اختلاف نیستیم و قصد اصلاح داریم ـ باید سعی کنیم راهی پیدا کنیم که این اختلافات گسترده نشود. نباید بگذاریم این اختلافات به اصل دین سرایت کند.
اختلافات در فتنة اخیر، ابتدا از کسانی سر زد که خودشان اهل عمل به بعضی از وظایف شرعی بودند. گاهی کار به اینجا میکشد که چنین افرادی اصل مطلب را هم از دست میدهند. خدمت یک بزرگی درباره یکی از همین ارکان فساد گفته بودند: «این فرد در مورد وحی و نبوّت و ... اعتقادات فاسدی پیدا کرده است»؛ ایشان در جواب گفته بود: «این چه حرفهائی است که میزنید؟ ایشان چند روز پیش نزد من آمد و خمس و سهم امامش را با من حساب کرد. مگر میشود چنین اعتقاداتی داشته باشد؟!»؛ و یا به شخص دیگری گفته بودند: «فلان شخص چنین حرفیهای باطلی میزند»؛ ایشان در جواب گفته بودند: «ایشان ابداً اهل این حرفها نیست. پدر ایشان در محله ما آن قدر محترم بود که مردم وقتی میخواستند قسم بخورند، به سر او قسم میخوردند؛ مگر امکان دارد پسر چنین انسانی این قدر فاسد شود؟!»
آیا اینها معیارهای صحیحی برای شناختن حقّ و باطل است؟ مگر هر کسی پدرش خوب بود، لزوماً خودش هم خوب میشود؟ و یا هر کسی پدرش بد بود، لزوماً خودش هم بد میشود؟ و یا اگر کسی وجوهات داد، لزوماً انسان درستکار و درست اندیشی است و سایر افعال و افكارش ملاک نیست؟ راه نفاق، راه فریب دادن است و باید هشیار بود. وقتی منافقی بخواهد نزد مرجعی تظاهر به دینداری کند، چگونه باید اظهار کند؟ نمیتواند بگوید: «من نماز شب میخوانم». یکی از راههای تظاهر این است که مبلغی را به عنوان خمس به مرجع بدهد. ما باید اشخاص را با وضع فعلیشان بشناسیم. ممکن است یک کسی اول کافر بوده، ولی بعد مسلمان شده است؛ آیا باید او را به خاطر گذشتهاش کافر بدانیم؟ اکثر اصحاب پیامبر (ص) اول کافر بودند؛ آیا باید بگوییم: «اینها تا آخر باطلاند!»؟ عکس این حالت هم ممکن است؛ یعنی یک کسی اول مسلمان بوده، ولی بعد مرتد شده است. آیا چون سال گذشته مسلمان بوده، حتماً امسال هم مسلمان است؟ ملاک وضع فعلی افراد است. سعی کنیم واقعیت افراد را بشناسیم. از طرفی از ظاهر فریب نخوریم، و از طرف دیگر بیجهت پیشداوری نکنیم. اگر میخواهیم از کسی تبعیت کنیم، درباره کسی قضاوت کنیم و یا به کسی رأی دهیم باید وضعیت فعلی او را بشناسیم.
برای تلاش در راستای کم شدن اختلافات این را هم باید بدانیم که بسیاری از اختلافات جزئی وجود دارد که شیطان ابتدائاً در اثر سوء ظنّها به وجود میآورد؛ لذا باید به هر نقلی اعتماد نکنیم. قرآن میفرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى؛ ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ»7. امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ هم میفرماید: «... إِنَّهُ لَیسَ بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِع ...»8: فاصله بین حقّ و باطل چهار انگشت است. در نقل قولها باید تحقیق کرد و مراقب بود بیخود کسی متهم نشود. نقلهای غیر موثّق گاهی اختلافات عجیبی بین افراد به وجود میآورد. در ضمن، گاهی گوینده در محل خاصّی یا مناسبت خاصّی سخنی میگوید و قصد خاصی دارد، ولی از سخن او سوءبرداشت میشود. در این موارد باید برویم و در مورد مقصود اصلیاش سؤال کنیم.
تا آنجایی که این اختلافات جزئی و از همین راهها قابل حلّ است، باید سعی کنیم وحدت را حفظ کنیم و افراد را به هم نزدیک کنیم؛ مگر برسد به جایی که اختلاف در اساس دین باشد. دین همان چیزی است که همه به دنبال آن میگردیم. اگر این را از دست بدهیم، دیگر چه چیزی برایمان باقی میماند؟ اگر فهمیدیم که کسانی نسبت به اساس دین جدّاً مشکل دارند، آن را سهل نگیریم؛ بلکه با آن جدّی برخورد کنیم. اما در مسایلی که به طور طبیعی در آنها اختلاف سلیقه؛ و رفتار پیش میآید، آن مسایل اجتماعی که چندان بینالرشد و بینالغی نیستند، به طوریکه هر کسی بتواند در مورد آنها به راحتی حقّ را بفهمد، تا آنجا که امکان دارد باید بگذاریم هر کسی سیلقه و فکر خودش را داشته باشد. اما اگر در حوزهای است که با دین ارتباط دارد، و بهگونهای است كه با رفتار ما هم اصطکاک پیدا میکند یا باید در بارة او اظهار نظری کنیم ولی چون متخصص نیستیم نمیدانیم باید چه رفتاری داشته باشیم، اینجاست که نقش رهبری در جامعه اسلامی روشن میشود.
وحدت جامعه اسلامی وابسته به محور بودن رهبر آن است. وقتی در جامعه اختلاف وجود دارد، معنایش این نیست که همهی طرفهای اختلاف خائناند؛ بلکه ممکن است درکشان با همدیگر فرق کند. در این موارد اگر هر کسی بخواهد نظر خودش را اعمال کند، مصالح جامعه اسلامی از بین میرود؛ لذا باید یک محور و معیاری برای رفتارهای اجتماعی (که هم بُعد اجتماعی و هم بُعد دینی دارد) وجود داشته باشد. فراموش نکنید همه این بحثها مربوط به اختلاف در دین است یا چیزی که به دین مربوط میشود. این جاست که تنها راهی که میتواند جامعه را به صلاح، هدایت کند و از اختلافات خانمانبرانداز نجات دهد، اتّحاد حول محور رهبری است. آیا اگر از او جدا شویم و بر خلاف او رفتار کنیم، به نفع جامعه اسلامی خواهد بود؟! چه دلیلی وجود دارد که دیگران بهتر از او بفهمند؟ کسی که سابقهاش در مسایل سیاسی و اجتماعی از همه بیشتر است؛ در همه مسائل جامعه بر همه اولویت و رجحان دارد؛ از لحاظ سابقه، هوش، فراست، تدبیر، تجربه کاری و ... از همه بالاتر است. چنین شخصی فرضاً اگر خطائی هم داشته باشد، عملاً نشان داده است که خطایش از همه کمتر است. با این وجود چرا سراغ دیگران برویم؟ آیا اگر جای دیگر رفتیم، صلاح جامعه اسلامی تأمین میشود؟ آیا این راهی نیست که شیطان میخواهد ما را دچار اختلاف و پراکندگی کند تا دشمن را بر ما مسلط کند؟
پس حاصل بحث این شد که یکی از روشهای دشمنان برای ایجاد فتنه، دامن زدن به اختلافات است. باید سعی کنیم از راههای مختلف از به وجود آمدن این اختلافات جلوگیری کنیم. آنجا که خواه نا خواه اختلافات واقع شد و باید حتماً مسیری را انتخاب کنیم، معیار را رهبر قرار دهیم؛ آن رهبری که صلاحیتش را از هر جهت میشناسیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
1؛ . الانعام / 159
2؛ . یونس / 32
3؛ . القصص / ؛ 83
4؛ . النازعات / 24
5؛ . القصص / 4
6؛ . المیزان، ج 16، ص 85
7؛ . الحجرات / 6
8؛ . نهج البلاغه، خطبه 141
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/03/12 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته مباحثی پیرامون موضوع فتنه عرض کردیم و در چند جلسه اخیر به بررسی روشهای فتنه جویان برای رسیدن به اهدافشان، پرداختیم. عرض شد: یکی از این روشها که از دیر باز همه شیاطین از آن استفاده میکردهاند، ایجاد اختلاف و تفرقه است. طبعاً در مقابل این روش، باید به ضدّ آن متوسل شد؛ یعنی باید سعی کنیم که بین مسلمین وحدت و اتّفاق ایجاد کنیم و از عواملی که موجب اختلاف و دشمنی میشود، پرهیز کنیم. این نکتهای است که در قرآن کریم به صورتهای مختلف مورد تأکید قرار گرفته است. در چندین آیه کسانی که در دین، اختلاف ایجاد میکنند، به صورت بسیار تندی مذمّت شدهاند؛ حتّی در آیه 31 و 32 از سورهی روم میفرماید: «... وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِینَ * مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ ...»؛ در این آیه در وصف مشرکین میفرماید: اینان کسانی هستند که در دین تفرقه ایجاد کردند. اینکه چطور به کسی که تفرقه ایجاد میکند، اطلاق مشرک میشود، نیاز به توضیح دارد. مجال بحث تفصیلی در این مورد نیست؛ اجمالاً باید گفت: شرک در اینجا، شرک در خالقیت نیست؛ بلکه منظور شرک در ربوبیت تشریعی یعنی شرک در قانونگذاری است. اگر در مقابل قانون خدا، قانونی وضع شود، این عمل شرک در ربوبیت تشریعی است. کار کسانی که در دین اختلاف ایجاد میکنند این است که اموری را مطرح میکنند که غیر از دینی است که خدا نازل کرده است؛ بدعتهایی را مطرح و اموری را از دین حذف میکنند و این شرک در تشریع است.
خدای متعال بر مسلمانها منت میگذارد و میفرماید: «ما بین شما وحدت و ألفت ایجاد کردیم و این نعمتی است که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست». در آیه 62 و 63 از سوره انفال، خطاب به پیغمبر اکرم میفرماید: «... هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ»: ما تو را هم به وسیلهی یاری إلهی و هم به وسیله مؤمنین مدد کردیم. مؤمنین چه زمانی پیغمبر را یاری میکنند و در پیشبرد اهداف پیغمبر موثرند؟ وقتی که با هم اتّحاد داشته باشند و دلهایشان با هم متّحد باشد و خدا این لطف را در حقّشان کرد (وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ)؛ بعد میفرماید: اگر تو تمام اموال روی زمین را صرف میکردی که چنین الفتی بین مسلمانها به وجود آوری، امکان نداشت بتوانی چنین کاری انجام دهی (لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ).؛ این یک نعمت إلهی است که خدا در سایه ایمان به خدا و ایمان به پیغمبر، دلهای مؤمنین را به یکدیگر مهربان میکند و با هیچ عامل دیگری این مهربانی پیدا نمیشود. همچنین میفرماید:؛ «و اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا»1:؛ به ریسمان الهی چنگ زنید و با هم متّحد شوید و به یاد آورید که شما مردمی بودید که با هم دشمن بودید؛ ولی خدا این عداوت را به محبّت تبدیل کرد. از اینجا روشن میشود که یک راه مهم برای جلوگیری از فتنهها، وجودِ وحدت، هماهنگی، محبّت و صمیمیت بین مؤمنین و پرهیز از اموری است که موجب کدورت و کینهتوزی میشود.
با این وجود ما به آیاتی بر میخوریم که به ما اجازه وحدت و ائتلاف با هر کسی را نمیدهد. در عین حال که میفرماید: این نعمت بزرگ را به شما دادیم که دلهایتان را به هم نزدیک کردیم و دشمنی را از بینتان برداشتیم، ولی در برخی موارد آن قدر سخت برخورد میکند که انسان تعجب میکند. خدایی که رحمان و رحیم است به پیغمبری که «حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»2، در این زمینه دستوراتی میدهد که بسیار کوبنده است؛ از جمله در آیه 81 از سوره توبه میفرماید: وقتی دستور جهاد داده شد، عدّهای از مسلمانها ـ نه از کفّار ـ بهانه آوردند و گفتند: اکنون هوا به شدت گرم است و اگر در این فصل به جنگ برویم شکست میخوریم؛ صبر کنید مقداری هوا خنک شود، آن وقت به جنگ برویم. خدا بلافاصله میفرماید: «... قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا ...»:؛ اگر شما از گرما میترسید، بدانید که گرمای آتش جهنّم خیلی سختتر از این است. بعد میفرماید: نهایتاً اینها در جهاد شرکت نکردند؛ ولی بعد از این ممکن است که طایفهای از اینها اجازه بخواهند که با تو به جهاد بیایند؛ «... قُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِیَ أَبَدًا ...»3: به آنها بگو: شما هرگز با من به جهاد نخواهید آمد. شما که روز اول بهانه آوردید، اکنون هم به دنبال کارتان بروید؛ به شما احتیاجی نیست. این برخورد از نظر سیاست و مدیریت جامعه خیلی عجیب است. البته مسئله به اینجا ختم نمیشود و در ادامه میفرماید: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ ...»4:؛ اگر یکی از این کسانی که از جهاد تخلف کردند، مُرد، برای او نماز میت نخوان و بر سر قبرش هم حاضر نشو! این افراد کافر نبودند و علاوه بر این اجازه میخواستند که در جهاد شرکت کنند؛ با این حال خداوند میفرماید: اینها را قبول نکن؛ اینها صادق نیستند. بعد میفرماید: ممکن است اینها در صدد عذرخواهی برآیند و بگویند: «ما اشتباه کردیم؛ ما را ببخشید»، ولی به آنها بگو: عذرخواهی نکنید؛ چراکه شما صلاحیت شرکت در جهاد فی سبیلالله را ندارید و برای همیشه از جامعه اسلامی مطرود خواهید بود. شما میدانید که خواندن نماز میت بر هر مسلمانی واجب کفایی است؛ امّا خدا به پیغمبرش میگوید: «بر اینها نماز نخوان!»
در اینجا ممکن است سؤال شود: پس این همه دستوری که درباره اتّحاد و صمیمیت، و گذشت و اغماض وجود دارد، چه میشود؟ دستوراتی مانند: «... وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ ...»5:؛ اگر کسانی اشتباه کردند، ولی عذرخواهی کردند، عذرشان را بپذیرید؛ اما اینجا صریحاً میفرماید: اگر عذرخواهی کردند، نباید عذرشان را بپذیری؛ این دستور با آن روح رحمت، عفو و گذشتی که اسلام دارد و به خصوص با وجود پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- که مظهر اتمّ رحمت و مهربانی است، چگونه جمع میشود؟ باید گفت: از این دو دستور معلوم میشود که در بین مسلمانان کسانی هستند که ایجاد اختلاف، چند فرقهای، چند گروهی، چند حزبی و ... میکنند، گرچه در ظاهر حتّی نماز هم میخوانند، ولی نماز را با کسالت میخوانند (وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى)6؛ چنین کسانی را قرآن طرد میکند و میگوید جزء جامعه ما نیستند؛ «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَكَانُواْ شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ ...»7:؛ کسانی که تفرقه ایجاد کردند، اصلاً با تو هیچ ارتباطی ندارند.
گروه دیگری که قرآن برخورد تندی با آنها میکند، کسانی هستند که در آیه 107 از سوره توبه به آنها اشاره میکند. داستان از این قرار بود که عدّهای که در دل نفاقی داشتند، در خارج از مدینه با بعضی از دشمنان اسلام روابطی سرّی برقرار کردند و هدفشان ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی بود. آنها به بهانه دور بودن مسجد پیامبر-صلیاللهعلیهوآله- ؛ و اینکه به موقع به نماز نمیرسند، گفتند: در محلهی خودمان مسجدی میسازیم و آنجا نماز میخوانیم. از پیامبر-صلیاللهعلیهوآله- هم برای افتتاح آن مسجد دعوت کردند. این مسجد را با هدف لطمه زدن به مرکزیت اسلام ساختند؛ یعنی مرکز دیگری ایجاد کردند تا وحدت مسلمانان را از بین ببرند. آنها میخواستند در مسجد خودشان نماز بخوانند و دیگر به مسجد پیامبر-صلیاللهعلیهوآله- نروند و خودشان برای خودشان تصمیماتی بگیرند؛ نقشه همین بود. ولی خدای متعال نقشهی آنها را فاش کرد و فرمود: «وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى؛ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون»8؛ ضرار یعنی ضرر زدن به غیر. خدا میفرماید: این مسجد را برای ضرر زدن به مسلمانها احداث کردند و این عملشان ناشی از کفر است (وَكُفْرًا). اینان ایمان واقعی به پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- ؛ ندارند و لذا میخواهند بهانهای پیدا کنند تا از اطاعت او خارج شوند و برای خود دستگاهی درست کنند و به این وسیله بین مسلمانها تفرقه ایجاد کنند(وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِین). یکی دیگر از اهدافشان از ساخت این مسجد، ایجاد پایگاهی برای کسانی بود که سابقاً با پیامبر-صلیاللهعلیهوآله- جنگیده بودند و اکنون شکست خورده و تار و مار شده بودند(وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ). إرصاد یعنی رصد کردن،؛ کمین درست کردن،؛ میخواستند کمینگاهی برای کسانی که قبلاً با خدا و پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- ؛ جنگیده بودند، درست کنند. بعد میفرماید: «هرگز به این مسجد پا نگذار»؛ و دستور تخریب آن مسجد داده شد.
نمیدانم اگر ما آن زمان بودیم چه قضاوتی میکردیم. ممکن بود عدّهای بگویند: «عجب! چرا خانه خدا را خراب میکنند؟ آنها هم مسجدی ساختهاند تا در آن نماز بخوانند. بگذارید نمازشان را بخوانند!». چه بسا با احترام با آنها رفتار میکردیم؛ چراکه از پول خودشان مسجدی ساخته بودند. امّا خداوند صریحاً به پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- میفرماید: این مسجد را خراب کن و هرگز در این مسجد پا نگذار. به مسجدی برو که از روز اول بر اساس تقوا پایهریزی شده است؛؛ آنجا سزاوار نماز خواندن است؛ نه مسجدی که بر اساس ایجاد تفرقه و ضرر زدن به مرکزیت اسلام ساخته شده است. ممکن است بعضی از این سیاستمداران بگویند: «پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- باید به آنجا میرفت و نمازی میخواند و دست نوازشی هم به سر آنها میکشید و بعد یک نائب مورد اعتماد آنجا میگذاشت. چرا باید مسجد را خراب کند؟ چرا اصلاً نباید به آنجا پا بگذارد؟ آیا این با روح رأفت پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- سازگار است؟»
مسئله این است که باید بین اختلافاتی که در جامعه به وجود میآید تفکیک قائل شد. برخی اختلافات بهصورت طبیعی در بین مردم پیش میآید که البته گاهی هم شیطان کمکهایی میکند. مثل اختلافات قومی، نژادی و در زمان خودمان مانند اختلافات ترک، فارس، عرب و عجم و ... . در این موارد کسانی در صدد بر میآیند که پانترکیسم، پانعربیسم و ... درست کنند؛ در نتیجه این اختلافات پیش میآید. اینها صرفاً یک گرایشهای سادهای است و چه بسا نقشهای برای تضعیف دولت مرکزی نیست. اشتباهات این دسته قابل رفع و هدایت است و با راهنمایی و توصیه میشود از کینه توزی و دامن زدن به تفرقه جلوگیری کرد. امّا یک وقت کسانی عالماً و عامداً نقشههایی برای تضعیف و براندازی دولت اسلامی طراحی میکنند. در این موارد صحبت از یک اشتباه، یک غفلت و یا حتی تنبلی هم نیست. قرآن نسبت به آنهایی که تنبلی کردند و جهاد نرفتند، فرمود: «بروید؛ دیگر ما با شما کاری نداریم»؛ با اینکه آنها قصد براندازی دولت اسلامی را نداشتند؛ بلکه تنبلی کردند و جهاد نرفتند. حال اگر کسی چنین نقشهای دارد و با بیرون از مرزهای کشور ارتباط دارد و قرائن و شواهد هم ثابت کرد که چنین نقشهای دارد و مسئله غفلت و اشتباه و این حرفها نیست، اسم سازش با چنین کسانی محبّت نیست. اسم این سازش، حماقت است. آیا با کسی که چنان با ما دشمنی دارد که میخواهد ریشهی ما را براندازد، باید طرح برادری و دوستی ریخت؟! کسی که در راه نابودی ما هر کاری از دستش برمیآمده، انجام داده، با هر دولت بیگانهای هم که توانسته، ارتباط برقرار کرده، از آنها پول گرفته و آنها برایش تبلیغات کردهاند، و اکنون که شکست خورده است، میگوید: «ما برادریم و باید با هم مهربان باشیم!»، قابل اعتماد است؟ آیا لیاقت برادری و مهربانی را دارد؟ آن وقتی که عزاداران سیدالشّهدا را میکشتند، چرا نمیگفتند: ما برادریم. آیا حالا وقت برادری است؟!
بله اسلام به وحدت و اتّحاد بسیار دعوت کرده است؛ امًا اتحاد با چه کسانی؟ با کسانی که با اساس اسلام و نظام اسلامی موافق باشند. اسلام میگوید: «با این افراد باید با کمال محبّت رفتار کنید و اگر اشتباهی هم از آنها سرزد، چشمپوشی کنید تا وحدت جامعه اسلامی خدشه دار نشود و قدرت و عزّت کشور اسلامی محفوظ بماند و در اثر اختلاف، دشمنان؛ در شما طمع نکنند». اینجا جای حفظ وحدت، تألیف قلوب، گذشت و محبّت است؛ امّا آیا کسی که علناً شمشیر را از رو بسته، ولی حالا هیچ راهی برایش باقی نمانده، و برای او امر دایر بین سقوط محض یا فریب مردم از راه عذرخواهی است، لیاقت این محبّت را دارد و این عذرخواهی او باید قبول شود؟ آنهایی که میخواستند عذرتراشی کنند، پیش پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- آمدند و گفتند:؛ «... وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى؛ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون»:؛ ما قصد سوئی نداشتیم؛ گفتیم جنگ در هوای خنک بهتر است و زودتر پیروز میشوید. خدا میفرماید: دروغ میگویند؛ اینها قصد تقویت دولت اسلامی را نداشتند. این حال کسانی است که تنبلی کردند؛ چه رسد به آنهایی که برای براندازی نظام اسلامی با بیگانگان همدست شدند و برای داشتن پایگاه، مسجدی ساختند!
خداوند خواهان این است که بندگان مؤمنش، باهوش و با فراست باشند و نمیخواهد مؤمنین آدمهای احمق، ابله و فریبخوری باشند، به طوریکه هر دشمنی که روی خوشی به آنها نشان داد و لبخندی زد، فریبش را بخورند. وقتی دشمنانتان را شناختید و دیدید که آنها از هیچ چیز کوتاهی نکردند، چرا باید در حق آنها ارفاق کنید؟ آیا باید زمینهی راه اندازی یک فتنه دیگر را برایشان فراهم کرد؟ آن وقت چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آلهـ میفرماید: «لَا یُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ»: مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود؛ یعنی یک بار که گزیده شد، دیگر عبرت میگیرد. به نظر شما ما از اول انقلاب تا به حال چند بار گزیده شدهایم؟ آیا باید باز هم ما را فریب بدهند؟ آیا هر وقت گفتند: «ما غرض سوئی نداشتیم و باید با هم برادر باشیم»، باید بپذیریم؟ کفر و ایمان که برادر نمیشوند. قرآن به همین نمازخوانها نسبت کفر میدهد و میگوید: «مسجدی که ساختند، کار کافرانهای بود». خدا به پیغمبر-صلیاللهعلیهوآله- میفرماید: «با مؤمنین متحد باشید، نه با کافران و کفر پیشگان». این جا باید خیلی دقّت داشته باشیم؛ نباید حماقت به خرج دهیم؛ نباید دوباره و سه باره فریب بخوریم. اگر آنها باز مسلّط شوند، با تجربه و آمادگی بیشتر همان برنامهها را إجرا خواهند کرد.
پس ما نباید این دو مسئله را با همدیگر اشتباه بگیریم. حفظ وحدت یک مسئله، و هوشیاری، فراست و بصیرت هم یک مسئله است. باید از تفرقهی در دین جلوگیری کرد. قرآن هم در این زمینه غالباً از تعبیر «فَرَّقُوا دِینَهُمْ»؛ استفاده میکند؛ چراکه غالباً کسانی که اختلاف ایجاد میکنند، سراغ دین میروند تا یا بدعتی ایجاد کنند، یا یک چیز آن را کمرنگ کنند، یا در مورد حکمی بگویند: این حکم امروز قابل إجرا نیست و مربوط به هزار سال پیش است، یا در مفاهیم آن تشکیک کنند و بگویند: این یک قرائت است و علاوه بر این قرائت دیگری هم داریم. آیا با اینکه بارها چنین انسانهائی را آزموده و شناختهایم، باز هم چشممان را ببندیم و بگوییم: «نجابت به خرج میدهیم و گذشت میکنیم»؟ این گذشت نیست؛ بلکه این حماقت و بیشعوری است. مؤمن باید باهوش و بافراست باشد. باید دشمنش را بشناسد. وقتی فهمید کسی دشمن است، نباید زود او را بپذیرد. قرآن در مورد کسانی که چند روز جهاد نرفتند، با اینکه نگفتند: خدا، پیغمبر یا نماز دروغ است، بلکه مسجد هم میآمدند و نماز هم میخواندند، میفرماید: اگر یکی از اینها مُرد، هرگز نماز میت بر او نخوان. ممکن است گفته شود: «مُرده که دیگر دشمنی نمیکند؛ حال اگر برای او نماز بخوانیم و استغفار کنیم، چه اشکالی دارد؟»؛ شاید حکمتش این است که آنها برای دیگران عبرت شوند و دیگران بفهمند که اگر کسانی با مسلمانان دشمنی کنند، از آنها نخواهند گذشت.
در بسیاری از موارد ما مفاهیم وحدت، رحمت، مهربانی و رأفت را با عدم هوشیاری، فراست و بصیرت اشتباه میکنیم. مؤمن باید بصیرت داشته باشد؛ باید باهوش باشد. نباید در مقابل این افراد شیطان صفت که دائماً در فکر فریفتن دیگراناند زود تسلیم شوند؛ بلکه باید با بصیرت کامل بگویند: «هیچ وقت شما را نمیپذیریم و با شما هیچ رابطهای برقرار نخواهیم کرد»؛ تا هم از فتنهی مجدد آنها جلوگیری شود و هم دیگران هوس راه انداختن چنین فتنههائی را نکنند. اگر از اینها بگذریم، دیگران هم میگویند: «ما هم فتنهای راه میاندازیم؛ اگر شکست خوردیم، میرویم عذرخواهی میکنیم». این دستورات قرآن جنبه بازدارندگی دارد.
و صلّ علی محمّد و اله الطّاهرین
1؛ . آل عمران / ؛ 103
2؛ . التوبه / 128
3؛ . التوبه / 83
4؛ . التوبه / 84
5؛ . النور / 22
6؛ . التوبه / 54
7؛ . الانعام / 159
8؛ . التوبه / 107
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 1389/03/19 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
انجام کارهاي اجتماعي و حتي کارهاي فردي به مقدماتي نيازمند است که بايد از قبل فراهم شود. انسانهايي که به لوازم کار، آگاهي دارند، قبل از انجام کار، برنامهريزي ميکنند و مقدمات کار را فراهم مينمايند تا به موقع از آنها استفاده کنند. البته ممکن است در اين ميان اتفاقات غير منتظرهاي پيشآيد؛ با اين وجود عُقلا براي کارهاي خود از پيش برنامهريزي ميکنند. معمولاً وقتي ميبينيم پديدههايي از پي هم يا در کنار هم اتفاق ميافتند و در همديگر تأثير ميگذارند و بعد از مدتي نتيجهاي بر آنها بار ميشود، اينها را نشانه بر اين ميدانيم که طرحي در کار بوده است.
برنامهريزي و مقدمهچيني، هم از لحاظ صرف نيرو و هم از لحاظ زماني که به برنامهريزي اختصاص داده ميشود، بايد با اهداف طرح تناسب داشته باشد. مثلاً انسان براي ساختن ساختماني که ميخواهد صد سال عمر کند يک نوع برنامهريزي ميکند و براي خانهاي موقتي که ميخواهد شش ماه در آن زندگي کند به گونه ديگري برنامهريزي ميکند. گاهي برنامهها براي زماني بسيار طولاني و اهدافي خيلي بزرگ طراحي شده که مقدماتش بايد از نسلي به نسل ديگر منتقل شود؛ يک نسل بايد مقدمهاي را طراحي کند، نسل ديگر آن طرح را تکميل کند و نسل سوم از آن نتيجه بگيرد. اين يک نوع مشارکت است. گاهي عدهاي برنامهاي را براي هدفي طراحي ميکنند يا اقدامي را انجام ميدهند و عدهي ديگري، گرچه عملاً مشارکتي ندارند، ولي با تشويق و تأييدِ طراحان در آن کار سهمي پيدا ميکنند. در قرآن کريم و روايات به مشارکتي فراتر از اين هم اشاره شده است؛ قرآن کريم خطاب به يهوديان زمان پيغمبر صلياللهعليهوآله ميفرمايد: «... قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين»1 [1]: اگر شما در اطاعت از خدا و رسول راست ميگوييد، پس چرا پيغمبران را ميکُشيد؟ نميفرمايد: فلم قتلتم: چرا پيغمبران را کُشتيد؛ بلکه ميگويد: چرا ميکشيد؟ ممکن است سوال شود: بعد از پيغمبر اسلام يا در زمان آن حضرت پيغمبراني نبودند که يهوديان آنها را بکُشند؛ پس معناي اين آيه چيست؟ در فرمايشات اميرالمؤمنين عليهالسلام جواب اين سوال آمده است؛ حضرت ميفرمايد: «... أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِين؛ ...»2 [2]: جامع بين مردم که باعث ميشود انسانهايي با انسانهاي ديگر يک حکم پيدا کنند و به طور يکسان با آنها رفتار شود اموري است که مورد رضايت يا ناخشنودي آنهاست. بعد حضرت در مقام استدلال ميفرمايند: شتر صالح را يک نفر پي کرد؛ ولي خداوند ميفرمايد: «قوم صالح شتر را پي کردند»؛ و خداوند هم همهي آنها را عذاب کرد؛ چون به کار او راضي بودند (فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا)؛ اين برنامهاي دسته جمعي بود که يک نفر متصدي اجراي آن شد. بعد ميفرمايد: «هر کس به عمل قومي راضي باشد، جزء آنها خواهد بود.»؛
چند هزار سال قبل بعضي از بنياسرائيل مرتکب عملي شدهاند؛ ولي در زمان پيغمبر اسلام به بني اسرائيل خطاب ميشود که چرا شما اين کارها را ميکنيد. اين مطلب به قدري در عرف عقلا و بيانات ديني جاري است که بعضي از جامعه شناسان معتقد شدهاند هر قومي روح خاصي دارد كه تعلقي به همه افراد آن قوم دارد. البته به عقيده ما در اين نظريه مقداري مبالغه شده است؛ ولي به هر حال اين واقعيتي است که وقتي دلهاي مردمي از لحاظ ستايش و نکوهش يك امر شريک باشند از نظر رحمت يا عذاب هم شريکاند.
اين نکته را از اين جهت عرض کردم که وقتي ميگوييم: «يک پديده اجتماعي از قبل طراحي شده است»؛ معنايش اين نيست که ديروز برنامهريزي کرده و امروز اجرا کردهاند؛ بلکه ممکن است اين برنامه 50 سال پيش طراحي شده باشد. وقتي ميگوييم: «کساني پديدهاي اجتماعي را طراحي و اجرا کردند»؛ لزومي ندارد خودشان اجرا کرده باشند؛ بلکه ممکن است آنها طراحي کرده و بعداً کساني طرح اجرايي آن را تهيه کرده و عده؛ ديگري هم آن را اجرا کرده باشند. بعضي پروژههاي بزرگ به دهها و گاهي به صدها پروژهي کوچک مستقل تقسيم ميشود؛ اما اينها مثل اجزاي يک پازل با هم ارتباط پيدا خواهند کرد. وقتي انسان جدا جدا به آنها نگاه ميکند، ارتباطشان را به درستي درک نميکند؛ اما وقتي نقشهي کلان آن در دست باشد و هر کدام در جاي خود قرار گيرند، آن وقت ميفهميم که طرحي در کار بوده و اين اجزا طبق آن طرح کمکم به هم ضميمه شدهاند تا نتيجهي مورد نظر بر آنها مترتب شود.
بيان اين نکته به جهت مقابله با سخن کساني است که ميگويند: «اصلاً فتنه و طرحي در کار نبوده است؛ كساني کانديداي رياست جمهوري شدند و چند نفري هم در جايي سر و صدايي کردند؛ اينها نه به هم ربطي داشت و نه اصلاً به نظام و اسلام ارتباطي داشت. اگر سوال شود: چرا عزاداران سيدالشهدا عليهالسلام را کشتند؟ ميگويند: «اتفاقي بوده است!»؛ و اگر سوال شود: چرا وجود امام زمان عجلاللهتعاليفرجه؛ را انکار کردند؟ ميگويند: «حالا كسي يک حرفي زده است؛ شما خيلي سخت نگير!»؛ اما انسانهاي با بصيرت ميگويند: «اينگونه نيست؛ بلکه همه اين حركتها اجزاي يک پازلاند و از مدتها قبل طراحي و هر کدام در جاي خود مهرهچيني شدهاند و بعد تدريجاً با هم ارتباط پيدا کرده و پديدهي مورد نظر را به وجود آوردهاند.»
اگر کسي خيلي بر انکار چنين ارتباطي اصرار دارد، راه سادهتري براي تبيين آن وجود دارد و آن اين است که براي چنين اعمالي فوق همه انسانها طراح ديگري هم هست و آن جناب ابليس است كه از هزاران سال پيش قسم خورده که همه را گمراه خواهد کرد؛ (لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين)3 [3]؛ و ابليسِ زمان حال با تجربياتي که در طول هزاران سال از زندگي انسانها پيدا کرده است، با ابليسِ زمان حضرت آدم خيلي فرق دارد؛ خيلي ملّاتر شده است. براي او صد سال وقت گذاشتن براي طراحي و اجراي يک برنامه، امر سادهاي است.
اگر ما پديدههاي مختلف اوايل انقلاب تا به حال را کنار هم بگذاريم، ميبينيم همه آنها تحت يک طرح کلي و اجزاي يک فتنهاند. قدر متيقن آنچه به جناب ابليس مربوط ميشود گمراه کردن مردم و مبارزه با اسلام است. همچنين به نص قرآن کريم شاگردان ابليس تنها کساني نيستند که دشمن جان و مال مردماند؛ بلکه کساني هم هستند که دشمن دين مردماند؛ قرآن کريم ميفرمايد: «وَ لَنْ تَرْضى؛ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى؛ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛ ...»4 [4]؛ و در جاي ديگر ميفرمايد: «... وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا ...»5 [5]: مبارزه دشمنان با شما ادامه خواهد يافت و همواره با شما خواهند جنگيد و هدفشان اين است که اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند. پس عجيب نيست که براي گمراه کردن مردم و دست برداشتن آنها از انقلاب اسلامي طرحهايي ريخته شود و برايشان مهم نباشد که چقدر طول بکشد؛ چون نابود کردن نظام اسلامي براي دشمنان اسلام آن قدر مهم است که اگر مقدماتش صد سال هم طول بکشد چندان مهم نيست.
در بحثهاي گذشته عرض کرديم که فتنهجويان براي به ثمر رساندن فتنه، چه روشهايي را به كار ميگيرند و چه کارهايي انجام ميدهند. حال اگر مروري بر بحثهاي مختلفي که قبلاً؛ عرض کرديم داشته باشيم ميبينيم که مجموع آنها به شکل يک پازل در ميآيد.
از يک طرف از همان اوايل در دانشگاههاي ما گرايش شکگرايي را ترويج کردند و بر اين نکته پاي فشردند که عقل انسان زماني کامل ميشود که بفهمد نميتواند به چيزي يقين پيدا کند؛ در حالي که در همه جاي قرآن صحبت از يقين است: «... وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون»6 [6]؛ «وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنين»7 [7]؛ ... . اين يک قسمت پازل بود.
قدم بعد مربوط به يکي از شاخههاي معرفت، يعني معرفت ديني است؛ شروع کردند به بررسي براهين اثبات وجود خدا و توحيد و نهايتاً گفتند: «هيچ کدام از اين برهانها تام نيست و اصلاً نميشود دليل عقلي بر وجود خدا اقامه کرد و بر فرض که وجود خدا ثابت شود، ما کاري با خدا نداريم؛ او براي خودش در آسمانها خدايي کند. خدا ما را خلق کرده و به ما عقل داده است و ما بايد با عقل خودمان کار کنيم. اصلاً خدا به مردم چيزي نگفته است!»؛ اگر بگوييم: «قرآن، پيامبر و دين را به ما ميشناساند»، ميگويند: «قرآن کلام خدا نيست و اصلاً نميتواند کلام خدا باشد. وحي تخيلات عرفاني است؛ حالاتي است که براي کسي پيدا ميشود و او خيال ميکند خدا با او حرف ميزند!»؛ اينهم يک جزء ديگر از اين پازل است.
در قدم بعد گفتند: «بر فرض كه قرآن کلام خدا باشد؛ دليلي نداريم که هرچه خدا گفته صادق باشد. اين مسأله از مصاديق حسن و قبح عقلي است كه از قضاياي مشهوره و آراء محمودهاند و اصلاً برهانبردار نيستند. خود شما هم ميگوييد: بعضي جاها دروغ گفتن عيبي ندارد؛ شايد خدا هم دروغ مصلحتآميز گفته است!»؛ در کنار اين حرفها عصمت را هم انکار کردند. با انکار عصمت و زير سوال بردن معصومين، تکليف مراجع تقليد هم معلوم است. اينهم مهره ديگر پازل.
با ترويج اين افکار چه چيزي براي اسلام باقي ميماند؟ اصلاً اساسي براي دين باقي نميماند و هر چه در اين زمينه پيشرفت کنند پايههاي اسلام، انقلاب و نظام اسلامي سستتر ميشود. هر روز به وسيله سخنرانيها، مقالات، تحقيقات علمي و فلسفي، و بعد هم با مطالبي که در روزنامهها، سايتها و ماهوارهها منتشر ميکنند، اساس باورهاي اسلامي را هدف قرار ميدهند. آيا اينها ربطي به هم ندارد؟
در کنار حمله به باورها،؛ پايههاي ارزشها؛ را هم هدف قرار دادند؛ ارزشهايي که از ضروريات اسلام و بعضاً از ضروريات عقل بشر است. براي اينکه بتوانند پايههاي ارزشها را بزنند، سعي کردند در مقابل آنها ارزشهاي کاذبي ايجاد کنند و براي اينکه در يک جامعه اسلامي بتوانند حرفهاي باطلي را رواج دهند، به حرفهاي خود رنگ و لعاب ديني دادند و از استدلال به آيات قرآن و احاديث کمک گرفتند. اولين ارزش کاذبي که مطرح کردند اين بود که گفتند: «اديان مختلفي در دنيا وجود دارد و نميتوانيم کاري کنيم که همه يک دين داشته باشند و دينهاي ديگر باطل شمرده شوند. در يک روستا يا يک شهر افرادي از دو مذهبِ شيعه و سنّي سالهاي طولاني در کنار هم زندگي ميکنند و نميتوانند براي هم اثبات کنند که کدام حقاند. اين نشانهي اين است که خدا نخواسته همه مردم يک دين يا يک مذهب داشته باشند. عارفان هم گفتهاند: «به تعداد انسانها راه به سوي خدا هست.»؛ يکي شيعه است، يکي سنّي، يکي يهودي، يکي مسيحي و همهي اينها راهي به سوي خداست!»؛ به اين ترتيب فلسفه جديدي به نام پلوراليسم ديني شکل گرفت. در اين زمينه مقالهاي نوشته شد ـکه معروف هم شدـ مبني بر اينکه ما صراطهاي مستقيم داريم، نه يک صراط مستقيم! گفتند: «براي اينکه اتباع اديان مختلف با هم جنگ و نزاع نکنند و بتوانند در کنار هم زندگي مسالمتآميزي داشته باشند بايد تساهل و تسامح (تُلُرانس) را رواج داد!»؛ آنچه به اين هدف ضرر ميزند غيرت و تعصب ديني است. اگر کسي از بدگويي به بزرگان دينش ناراحت شود و براي جلوگيري از توهين به دينش حاضر باشد جانفشاني کند، با مقاصد آنها نميسازد. آنها براي از بين بردن اين غيرت، تلرانس را ترويج ميکنند.
يادم هست وقتي دولت اصلاحات تشکيل شد، من دعوتي براي آمريکاي جنوبي داشتم. وزير ارشاد وقت هم سفري به کلمبيا داشت که اتفاقاً آن وقت بنده آنجا بودم. اولين سفر خارجي وزير ارشادِ جمهوري اسلامي در دوران اصلاحات سفر براي شرکت در کنفرانسي بود که موضوع آن تُلُرانس بود. تعبير خودماني تُلُرانس عبارت است از بيغيرتي، بيتفاوتي، نداشتن حساسيت نسبت به دين. اين دقيقاً طرحي بود در مقابل کاري که امام در برابر سلمان رشدي کافر کرد. امام فرمود: «خون سلمان رشدي حلال است»؛ در اين حد حساسيت نشان داد و بسياري از نهادهاي رسمي کشور هم براي ترور رشدي سرمايهگذاري کردند. آنها ديدند اگر وضع به همين صورت ادامه پيدا کند کسي جرأت جسارت به دين را پيدا نميکند و کار آنها پيش نميرود. لذا به فکر شکستن اين فضا افتادند. تشکيک در مقدسات، کشيدن کاريکاتور، توهين به بزرگان و ... بر همين اساس است. هدفشان اين است که مردم بيتفاوت شوند. وقتي مردم جسارت بشنوند در ابتدا ناراحت ميشوند، اما وقتي زياد شنيدند عادت ميکنند. روزي که سلمان رشدي آن حرف را زد همه مردم خونشان به جوش آمد؛ اما حالا بدتر از آن هم گفته ميشود؛ ولي همه به سادگي از کنار آن ميگذرند. اين هم جزئي از آن پازل است.
در کنار اين مسائل مسأله اومانيسم است که خود تاريخچهي مفصلي دارد. اين مسئله بيش از پنج قرن است که در اروپا مطرح شده و تأثيرات عظيمي در فرهنگ و رفتار اروپاييها گذاشته و اکنون موج آن به ما رسيده است. اصل مسأله اين بود که بعد از دوران تسلط مسيحيت(دوران قرون وسطي) روشنفکران اروپايي به فکر افتادند که انسان را به جاي خدا بگذارند و به دنبال آن نظريه اصالت انسان را در ادبيات، ؛ اشعار، تئاترها، رمانها و در کتابهاي فلسفي ترويج دادند. اومانيسم که تلفظ انگليسي آن هيومنيسم است يعني انسانمداري. اين فکر را در يک کشور اسلامي نميتوان به سادگي ترويج کرد. لذا گفتند: «اين فکر همان کرامت قائل شدن براي انسان است. قرآن هم ميگويد: «لَقَدْ كَرَّمْنا بَني؛ آدَم»8 [8]؛ قرآن هم براي انسان کرامت قائل است. بنابراين هيچ انساني به هيچ وجهي نبايد مورد بياحترامي قرار گيرد. کرامت يعني ارجمندي و احترام. بنابراين هر قانوني که با کرامت انسان سازگار نباشد بايد لغو شود. چه بياحترامي بالاتر از کشتن؟ لذا مجازات اعدام بايد به کلي لغو شود. تازيانه زدن، دست بريدن و احکامي از اين قبيل هم قابل قبول نيست. کليه احکام کيفري اسلام بايد لغو شود!»؛ اين فکر از زماني در ايران اسلامي شروع شد که لايحه قصاص مطرح شد. در زمان حيات حضرت امام وقتي مسأله قصاص مطرح شد حقوقداناني که عموماً گرايش به جبهه ملي و نهضت آزادي داشتند اعلاميهاي بر عليه اين قوانين صادر کردند و گفتند: «اين قوانين غير انساني است و ما بايد کرامت انسان و حقوق بشر را بپذيريم!»؛ مفاهيم اومانيسم، کرامت انساني و حقوقبشر مفاهيمي ارزشي است که در مقابل اسلام رواج داده شد و بسياري غافل بودند؛ اما امام فهميد قضيه از چه قرار است؛ لذا فرمود: «اگر جبهه ملي به اين مسئله اعتقاد داشته باشند از امروز مرتدند و زنشان بر آنها حرام است و اموالشان به وارثان مسلمانشان منتقل ميشود.»؛ امام يک نهيب زد و اينها عقبنشيني کردند. خيلي از آنها به فرانسه و انگليس و آمريکا فرار کردند. ولي نقشهي آنها براي اهدافشان درست طراحي شده بود و بعد هم به نحو کمرنگتري دوام پيدا کرد. حتي برخي از کساني که عمامه بر سر داشتند و با بيوت برخي مراجع مرتبط بودند، احکام کيفري اسلام را زير سوال بردند و گفتند: «اين احکام قابل اجرا نيست. امروز زماني نيست که ما بتوانيم دست دزد را ببريم!»؛ برخي از آنها رسماً نوشتند: «قوانين کيفري جنبه بازدارندگي دارد و ما اگر کاري کنيم که دزدي نشود ديگر چرا دست دزد را ببريم؟ بيشتر دزديها به خاطر فقر و گرفتاري است. اگر زندگي آنها را تأمين کنيم ديگر لزومي به بريدن دست نيست!»؛ اينها را بعضي از عمامه به سرها نوشتند. اينهم بخشي از کارهايي بود که بايد انجام ميشد تا زمينه فراهم شود که يک روز علناً کساني وجود امام زمان را انکار کنند، عليه سيدالشهدا حرف بزنند و عزاداران سيدالشهدا را بکُشند. اينها آسان فراهم نميشود. اين مقدمات بايد از 30 سال پيش آرام آرام و به صورتهاي مختلف فراهم ميشد.
فتنهگران در عالم خيال خودشان گمان کردند اکنون وقت آن رسيده که به بهانهي انتخابات به همهي آنچه ميخواهند برسند. شعار انتخاباتي بعضي از آنها تغيير قانون اساسي و حذف شوراي نگهبان بود. حذف شوراي نگهبان يعني حذف نهادي که اسلامي بودن قوانين را تضمين ميکند. ميخواستند از مقدماتي که از سي سال پيش تدارک ديده بودند بهرهبرداري کنند.
البته اين رشته سر دراز دارد. اگر همهي اينگونه اقدامات را بررسي کنيم و بعد هم رواج مظاهر فساد، اعم از فساد اداري، فساد اخلاقي، فساد جنسي، وارد کردن کالاهاي مبتذل و ... را به آنها اضافه کنيم، در اين صورت جا دارد احتمال دهيم بلکه يقين کنيم که شيطاني يا گروهي از شياطين اينها را برنامهريزي کردهاند. اگر از شياطين إنس نباشند، قطعاً شيطان جنّي نقشهي اينها را طراحي کرده است و اينها همه شاگردان او هستند و هر کدام پروژهاي را عهدهدار شدهاند. قدر متيقن جناب ابليس چنين کاري را بر عهده دارد؛ اما اينکه در بين انسانها هم کساني باشند که اين اندازه در شيطنت پيشرفت کرده باشند که بتوانند نقش ابليس را اينگونه ايفا کنند؟ شايد اثباتش خيلي آسان نباشد؛ اما گويا شواهدي بر اين مطلب وجود دارد.؛
به هر حال آنچه ما بايد بدانيم اين است که در زندگي اجتماعي انسان به خصوص بعد از نهضت حضرت امام و پيروزي انقلاب اسلامي دشمناني هستند که براي براندازي اسلام به دنبال ايجاد چنين فتنههايي هستند. نبايد گمان کنيم که فتنهاي بر پا شد و خنثي شد و ديگر تمام شد؛ «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون»9 [9]. فتنهها هر روز پيچيدهتر ميشود. هنوز نه ابليس مرده و نه شياطين إنس و جن از بين رفتهاند. احتمال دارد ما در آينده فتنههايي سختتر و پيچيدهتر داشته باشيم که امروز نميتوانيم آنها را تصور کنيم. مرور اين مطالب هم براي اين است که از آنها عبرت بگيريم و مبتلا به آنها نشويم.
وفّقناالله و ايّاکم انشاءالله
1 [10]؛ . البقره، 91
2 [11]؛ . نهجالبلاغه، خطبه 201
3 [12]؛ . الحجر، 39
4 [13]؛ . البقره، 120
5 [14]؛ . البقره، 217
6 [15]؛ . البقره، 4
7 [16]؛ . الذاريات، 20
8 [17]؛ . الاسرا، 70
9 [18]؛ . العنکبوت، 2
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1389/03/26 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در چند جلسه اخیر از جوانب مختلف درباره فتنه بحث کردیم. در این جلسه به بیان وظایفمان در برابر فتنههایی که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد میپردازیم. در بررسی اتفاقات گذشته، آنچه مهم است شناخت علل و عوامل دخیل در آن اتفاقات است تا از آن وقایع برای آینده عبرت بگیریم. یک درصد هم احتمال ندارد که فتنهی اخیر، آخرین فتنهای باشد که در عالَم اسلام یا در جامعه ما اتفاق افتاده است؛ چون ـ همانطور که در بحثهای گذشته اشاره کردیم ـ فتنه از مصادیق امتحان است و امتحان یک سنّت دائمی و تغییرناپذیر الهی است. تا انسان زنده است و نفس میکشد در معرض امتحان است؛ تا اجتماعی هست فتنههای اجتماعی وجود خواهد داشت و قاعدتاً مردمی که فتنهای را پشت سر میگذارند یعنی امتحانی را میگذرانند، در آینده باید امتحان سختتری را بگذرانند؛ همان طور که در مراحل تحصیل طبعاً هر امتحانی سختتر از امتحان قبل خواهد بود. معنا ندارد که امتحان کلاس چهارم آسانتر از کلاس سوم باشد! بنابراین میتوان پیشبینی کرد که هم برای ما، هم برای سایر جوامع و هم برای فرد فرد انسانها امتحاناتی پیش خواهد آمد. آنچه را که ما فتنه مینامیم، امتحاناتی اجتماعی است که توأم با ابهامها و نگرانیهایی است. پس آنچه مهم است این است که از تحلیل فتنههای گذشته بتوانیم برای فتنههای آینده درسی بگیریم.
برای هر جامعهای بر اساس نظام فکری و ارزشی آن، فتنههای خاصی متصور است. طبعاً ما بر اساس مبانی فکری و ارزشی اسلام فتنه را معنا میکنیم و باید وظیفه خودمان را در مقابل چنین فتنههایی تشخیص دهیم و از خدا توفیق عمل درست در مورد آن را بخواهیم. مسایل زیادی را میتوان طرح کرد که برای غافلگیر نشدن در فتنه رعایت آن لازم است تا مثل بعضی افراد یا گروههایی نشویم که نهایتاً در امتحان مردود و در دام شیطان گرفتار شدند و برخی از آنها شاگرد و عامل شیطان شدند.
اگر بخواهیم لیستی از وظایف را شمارش کنیم، دهها و صدها وظیفه داریم که باید عمل کنیم؛ در یک کلمه باید به اسلام عمل کنیم. اما به جهت اینکه الگویی در اختیار داشته تا بتوانیم به این وظایف بیشتر توجه داشته باشیم و به خاطر بسپاریم میتوانیم وظایف را از لحاظ گروههای اجتماعی به سه دسته تقسیم کنیم و وظایف هر دسته را مشخص کنیم: یک دسته وظایفی است که همه مردم مسلمان و جامعه اسلامی برای محفوظ ماندن در فتنهها بر عهده دارند. دسته دیگر وظایفی است که به خواص و نخبگان جامعه مربوط میشود؛ گروههایی که از لحاظ تعداد، جمعیتشان زیاد نیست؛ اما از لحاظ تاثیر در جامعه تاثیرشان زیاد است. این دسته علاوه بر وظایفی که همه مردم دارند به حسب موقعیت اجتماعییشان، وظایف پیچیدهتر و مشکلتری دارند. کلاسشان بالاتر است؛ لذا امتحانشان هم سختتر است. دستهی آخر وظایفی است که به مسئولین رسمی کشور مربوط است؛ وظایف آنها از همه سختتر است. مسئولیت کل جامعه روی دوش اینها جمع میشود. البته این بدین معنا نیست که مسئولیت از دیگران سلب شود؛ اما این دسته باید بدانند که وظایف سنگینتری دارند؛ هر که بامش بیش برفش بیشتر. پس ما سه گروه داریم که باید در مقابل فتنه انجام وظیفه کنند؛ فتنهای که نمیدانیم چه زمانی پیش خواهد آمد؛ اگر میدانستیم، نقش امتحان کاملاً ایفا نمیشد؛ امتحان باید توأم با ابهام باشد؛ این امتحان به دست چه کسی پیش خواهد آمد؟ نمیدانیم؛ در چه شکلی و با چه رویکردی خواهد بود؟ نمیدانیم. اما میدانیم ما در دشواریها و گرفتاریهایی واقع خواهیم شد تا مقدار ایمان، معرفت و پایبندی ما به اسلام آزموده شود و فتنه یعنی همین.
عموم مردم جهت آمادگی برای رویارویی با فتنه سه وظیفهی مهم دارند. باید توجه داشت که ما نگران دینمان هستیم. نگرانی ما از فتنه تنها به خاطر مشکلات مادی و جانیای که برای جامعه ایجاد میکند نیست؛ بلکه بیشتر نگرانِ از بین رفتن دین هستیم. فتنههایی هم که در قرآن، روایات و کلمات بزرگان ذکر شده است بیشتر، فتنههایی است که با دین و سرنوشت ما در آخرت ارتباط پیدا میکند. اگر ما نگران لطمه خوردن دین هستیم باید ببینیم از چه جهاتی ممکن است به دین لطمه وارد شود. مهمترین این جهات باورها و ارزشها است؛ باید باورها و ارزشهایمان را هر چه بیشتر محکم و مستدل کنیم. در دعاها و مناجاتها مکرر آمده است: «... اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ یَقِیناً ...»1. اولین لطمه به دین، سست شدنِ اعتقادات و ارزشهاست؛ پس برای اینکه با این خطر مواجه نشویم یا اگر مواجه شدیم بتوانیم مقاومت کنیم باید ایمانمان را تقویت کنیم. همه مردم موظف به این امر هستند. البته تکلیف همه یکسان نیست؛ چراکه پایهی عقل و معرفت، و امکانات کسب علوم و معارف برای همه یکسان نیست؛ ولی به هر حال هر کسی باید دغدغهی یقینی کردنِ اعتقاداتش را داشته باشد و ارزشهایی را که اسلام برای او مطرح میکند به نحو صحیح بشناسد تا فریب نخورد.
وظیفهی دوم دستگیری از دیگران است. از آنجا که فتنه یک امر اجتماعی است و صرفاً امتحانی فردی نیست ما باید نگران دیگران هم باشیم. اینگونه نیست که من اگر دین خودم را حفظ کردم، دیگر وظیفهای ندارم. اسلام یک مسئولیت همگانی و یک نظارت عمومی را متوجه همهی افراد میداند که با تعبیرات مختلف در قرآن کریم آمده و در سورهی نصر این چنین به آن اشاره شده است: «... وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر ...»2؛ نمیگوید: اهل سعادت، خودشان اهل حق و اهل صبرند؛ بلکه میگوید: به همدیگر سفارش میکنند که حق را رعایت کنید و به همدیگر سفارش میکنند که صبر و مقاومت داشته باشید. باید این را هم به عنوان یک مسئولیت بپذیریم. بزرگترین نماد این مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر است. در روایات آمده است: «... إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْكَرِ ... فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض ...»3: امر به معروف و نهیاز منکر فریضهی عظیمی است که بقاء سایر فرائض به آن وابسته است. اگر امر به معروف و نهی از منکر از جامعه برداشته شود سایر فرائض هم ترک میشود. این همان مسئولیت اجتماعی ماست. باید شروط و مراتب آن را درست بشناسیم و این یکی از تکالیف سخت زمانهی ماست. شاید در هیچ زمانی امر به معروف و نهی از منکر به سختی زمانهی کنونی نبوده است؛ چون یک فرهنگ الحادی و شیطانی در کل عالم رواج پیدا کرده و آن این است که هر کسی در زندگی خودش آزاد است و دیگری حق دخالت در زندگی او را ندارد؛ بنابراین اگر به کسی که تحت تأثیر این فرهنگ است گفته شود: «این کار را انجام بده یا انجام نده» میگوید: «به تو ربطی ندارد!» با اینکه امر به معروف و نهی ازمنکر بزرگترین خدمت به جامعه است، به عنوان یک فضولی در کار دیگران تلقی میشود و آنقدر مهجور و متروک شده است که بعضاً بزرگان ما هم اشتباه کرده، گمان میکنند امر به معروف در صورتی تکلیف محسوب میشود که معروف در جامعه شناخته شود و اینگونه استدلال میکنند که چون معروف یعنی شناخته شده، تا مادامیکه شناخته نشده نباید امر به معروف کرد! اما ما در فرهنگ شیعی میگوییم: امام حسین علیهالسلام برای امر به معروف کشته شد. ما یک چنین فرهنگی داریم. برای امر به معروف و نهی از منکر تا پای جان هم باید رفت. اما فرهنگ امروز جهان میگوید: «این کار فضولی در کار دیگران است!» خیلی حرف زشت و غیر مؤدبانهای است. شاید هیچ زمانی این طور نبوده است. این فرهنگ الحادی غربی است که امواج آن همهی کشورها از جمله کشور ما را هم کم و بیش فرا گرفته است. این وظیفهی دوم هم یک وظیفهی عمومی است؛ احیای امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک مسئولیت همگانی و نظارت عمومی بر کار همدیگر است. قرآن میفرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ ...»4.
وظیفهی سوم مربوط به اختلافات است. در زندگی اجتماعی مردم خواه ناخواه اختلافاتی پدید میآید. با وجود ایمان و عمل به وظایف فردی و توصیه به خیر و حق، باز هم ممکن است در مواردی اختلاف پیش آید؛ لذا باید یک محوری داشته باشیم که حلاّل اختلافات باشد. در اسلام این محور به نام امامت شناخته شده است (طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة5) و طبق عقیدهی ما شیعیان، در زمان غیبت امام معصوم، تجسم این محور در ولیفقیه است. او محور وحدت است. عموم مردم باید سعی کنند این محور را حفظ کنند. اگر این محور حفظ نشود خواه ناخواه جامعه دچار اختلاف و پراکندگی میشود و با اختلاف و پراکندگی دیگر عزّت، قدرت و سعادتی باقی نخواهد ماند. این سه وظیفه، وظایفی عمومی است.
همین وظایف برای خواص، شکل خاصی پیدا میکند. خواص به خاطر موقعیتهای اجتماعی و ویژگیهایی که دارند و چون خدا نعمت بیشتری به آنها داده است و میتوانند در جامعه تاثیرگذار باشند، باید این وظایف را بیشتر رعایت کنند. در مورد شناختن حق تنها مسئله این نیست که خودشان مبتلا به شک نشوند؛ بلکه باید سعی کنند زمینه رشد فرهنگ دینی در جامعه بالا برود. مقصود ما از فرهنگ همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند، اعتقادات و ارزشهاست نه موسیقی و تئاتر و این قبیل چیزها، و اگر اسم آنها را هم کار فرهنگی بگذارند به ما مربوط نیست؛ آنچه که برای ما اهمیت دارد اعتقادات و ارزشهاست. گاهی از اختصاص بودجه برای فرهنگ خبر داده میشود یا گفته میشود: «اهتمام و رویکرد ما، رویکردی فرهنگی است»؛ ولی عملاً فرهنگ در ترویج موسیقی، تئاتر، و برخی هنرهای زیبا خلاصه میشود، و بود و نبود اعتقادات و محبوب بودن و نبودن ارزشها خیلی اهمیت پیدا نمیکند. نخبگان و خواص جامعه باید نسبت به مسئله فرهنگ دینی خیلی حساس باشند؛ باید سعی کنند زمینه رشد فرهنگ دینی به معنای اعتقادات و اخلاق در جامعه بالا برود.
منظور ما از نخبگان و خواص، مسئولین رسمی نیستند؛ بلکه منظور قشرهای مختلف اعم از اساتید دانشگاه، علمای حوزه، و شخصیتهای مورد اعتماد مردم میباشد که فهم، علم و توانایی اثرگذاری بیشتری در جامعه دارند. این افراد باید سعی کنند فرهنگ دینی را در جامعه تقویت کنند. این افراد در مردم اثرگذارند و از جهت رفتار، مورد تأسی دیگران قرار میگیرند. با امتیازاتی که اینان در جامعه دارند نه تنها از راه نوشتن کتاب، بحث، سخنرانی، مناظره و ... میتوانند در فرهنگ تاثیرگذار باشند، بلکه رفتارشان میتواند در جامعه الگو قرار گیرد. بهترین نمونهی این گروه، علماء هستند. ایشان علاوه بر اینکه باید سعی کنند سطح معلومات دینی مردم را بالا ببرند، باید رفتارشان به گونهای باشد که مورد تأسی دیگران قرار گیرند (كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُم6). مهمترین امری که باید در رفتار ما روحانیان باشد بیاعتنایی به دنیا، تقوای عملی، راستگویی و درستکاری است. اگر خواص جامعه این امور - که عنوان کلی آن تقواست- را رعایت کنند، حرفشنوی طبقات مختلف مردم از آنها و اعتمادشان به ایشان زیاد میشود و آنها بیشتر میتوانند به ارشاد و راهنمایی مردم بپردازند و اگر جایی پیشنهادی به مردم دادند با جان و دل میپذیرند. اما اگر ببینند اینها با یک شیوه و ابزار دیگری به دنبال ارتقاء زندگی خود هستند و هدفشان دنیاست، دیگر به اینها اعتنایی نخواهند کرد. هر چه نصیحت کنند، مردم در جواب خواهند گفت: «شما بروید خودتان را اصلاح کنید». این مسئولیت سنگینتری است که متوجه خواص جامعه است.
وظیفهی سوم باز به حفظ وحدت جامعه بر اساس محور حقی که دین معرفی میکند برمیگردد. جامعه احتیاج به انسجام دارد. اگر در جامعه پراکندگی پیدا شود رو به زوال خواهد رفت. گرچه عموم مردم موظّفند به نحوی در این کار مشارکت داشته باشند و سعی کنند دنبال هر کسی نروند؛ اما نخبگان خودشان میتوانند عامل اختلاف باشند؛ میتوانند دعوت به نفس کنند؛ لیدر حزب شوند و بگویند: «هر چه من میگویم عمل کنید!» و دیگری بگوید: «هر چه من میگویم عمل کنید!». باید خواص سعی کنند با هم همفکری کنند و اگر جایی اختلاف دارند با مشورت، دلسوزی و خیرخواهی اختلافشان را خود حل کنند. از طرف دیگر، اگر فهمیدند که کسانی سوءقصد دارند و فریبخورده و عامل بیگانهاند، آنها را طرد کنند. اینجا دیگر جای حفظ وحدت نیست. باید اینها را طرد و بایکوت کامل کرد تا دیگر نتوانند از موقعیتها سوءاستفاده کنند، خودشان را جا بزنند و منشأ فساد و فتنه شوند. اما نسبت به سایر افراد، اگر اشتباهاتی هم دارند اغماض کنند و سعی کنند اختلافات را حل کنند. قرآن میفرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ...»7؛ در تفسیر این آیهی شریف، حبلالله، پیغمبر و قرآن معرفی شده است. مادامی که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در جامعه بود، مصداق حبلالله ایشان بود. قرآن میفرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»8. خداوند بعد از پیامبر اطاعت از امام معصوم را واجب کرد و بعد از اطاعت امام معصوم اطاعت از کسی که انعکاس نور امامت در جهان و سایه امام غایب در جامعه است. باید آن محور را تقویت کرد و همه را حول آن جمع کرد. اگر حول این محور جمع شدند امکان اتّحاد با آنها وجود دارد و اگر حول این محور جمع نشدند، ابتدا باید با نصیحت آنها را دعوت کرد و اگر از آمدن آنها مأیوس شدیم باید آنها را طرد کرد. اینجا دیگر جای حفظ وحدت و هماهنگی و اینکه همه ایرانی هستیم و این حرفها نیست؛ بلکه محور وحدت آن است که همه مسلمان، طالب حق و پیرو ولی فقیه هستیم. کسانی که در این امور با ما شریکاند با آنها متّحدیم و دیگران تا جاییکه قصد لطمه زدن به اصول ما را نداشته باشند با آنها دشمنی نداریم و ممکن است همکاریهایی هم با آنها داشته باشیم. این هم وظیفه سوم است.
تقریباً همین وظایف به شکل خاصتری برای مسئولین رسمی کشور وجود دارد. بُعد اول وظایف، درباره معرفت و ایمان بود. گفتیم خواص هم باید برای ترویج فرهنگ اسلامی تلاش کنند. حال، مسئولین کشور در جهت حفظ مبانی فکری و ارزشی اسلام چه وظیفهای دارند؟ طبعاً باید از قدرتهای قانونی در این جهت استفاده کنند و برای نهادهایی که در این جهت تلاش میکنند اولویت قائل شوند؛ چون این نهادها هستند که اسلام را حفظ میکنند. متأسفانه در اثر میراث نامبارکی که از رژیم گذشته به جای مانده است عدهای هنوز گمان میکنند دولت وظیفهای نسبت به دین ندارد و حفظ دین مردم فقط به عهدهی آخوندهاست و ربطی به دولت ندارد! این تفکر از ایدهی سکولاریسم یعنی تفکیک دین از سیاست سرچشمه میگیرد. در بینش اسلامی مهمترین وظیفه دولت (مسئولین رسمی) حفظ دین مردم است؛ نه اینکه حفظ دین یک وظیفهی تطفلی و دست دوم یا سوم باشد. همان طور که از وظایف دولت اسلامی حفظ جان مردم است، حفظ دین مردم هم وظیفه دولت اسلامی است. همان طور که دین انسان بر جانش برتری دارد و باید جان را فدای دین کرد، در برنامههای دولت هم باید به مسایل دینی و فرهنگ اسلامی اهمیت ویژه داده شود. این بزرگترین وظیفهی دولت اسلامی است و باید در این جهت تلاش کند.
وظیفهی دوم مسئولین، مبارزه با فتنه است. باید از نفوذ عناصر بیگانه در دستگاه رسمی کشور جلوگیری کنند. تاریخ اسلام، اعم از تاریخ صدر اسلام، تاریخ دوران اسلام تا عصر حاضر و تاریخ عصر حاضر شهادت میدهد ـ بحث عقلی و تحلیلی هم آن را تایید میکند ـ که مهمترین راهی که بیگانگان میتوانند فتنهانگیزی کنند نفوذ در دستگاههای رسمی کشور است. امام رضواناللهعلیه چه قدر تأکید میکرد که مواظب باشید بیگانگان در کار شما وارد نشوند و نامحرمان به دستگاههای اداری و پستهای حساس راه پیدا نکنند. همه مردم باید مواظب باشند؛ اما مهمترین کارها و قدرتهای اجرایی در دست دولت است و مهمترین وظیفهاش هم این است که دشمنشناسی کند و دشمن را به مردم معرفی کند و از نفوذ عناصر بیگانه و مشکوک در پستهای حساس جلوگیری کند. متأسفانه در موارد زیادی ـ که اکنون فرصت اشاره به آنها نیستـ در همین دوران سه دههی بعد از انقلاب در اثر مسامحه یا حسن ظن یا غفلت، عناصری در دستگاههای اجرایی و دستگاههای قانونگذاری نفوذ پیدا کردند و مسیر انقلاب را عوض کردند. بعد از رحلت امام رضواناللهعلیه طولی نکشید که مسیر انقلاب تدریجا زاویه پیدا کرد و به جایی رسید که علناً همهی مقدسات اسلام مورد توهین قرار گرفت. این انحراف دفعتاً ایجاد نشد؛ این زاویه آرام آرام باز شد تا به اینجا رسید. اگر در آغاز کار، نقطههای آسیبپذیر و عناصر مشکوک شناخته شوند و از ورودشان به دستگاههای اجرایی کشور جلوگیری شود، به خصوص در پستهای حساس و جایگاههای برنامهریزی و سیاستگذاری از حضور آنها جلوگیری شود، سدّ محکمی در برابر فتنهجویان به وجود میآید. اما اگر از روی رفاقت یا مسایل دیگر مسامحه شد (خدا میداند چه عواملی وجود دارد که موجب میشود کسی به کسی خوشبین یا علاقهمند شود و از او حرفشنوی داشته باشد، آن هم در کارهایی که سرنوشت یک جامعه به آنها بستگی دارد) باید منتظر فتنهی آشکاری بود. اینها هم وظایفی بود که به عهدهی مسئولین رسمی است.
پرودگارا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم میدهیم ایمان همه ما را حفظ بفرما!
و صلّ علی محمّد و آله الطّاهرین
1 . الکافی، ج 2، ص 524
2 . العصر، 3
3 . تفصیل وسائل الشیعه، ج 16، ص 119
4 . التوبه، 71
5 . علامه مجلسی، زندگانی حضرت زهرا، ترجمه روحانی، ص 697
6 . بحارالانوار، ج 67، ص 309
7 . آلعمران، 103
8 . آلعمران، 132
پیوندها
[1] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn1
[2] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn2
[3] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn3
[4] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn4
[5] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn5
[6] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn6
[7] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn7
[8] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn8
[9] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_edn9
[10] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref1
[11] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref2
[12] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref3
[13] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref4
[14] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref5
[15] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref6
[16] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref7
[17] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref8
[18] https://www.mesbahyazdi.org/node/128/#_ednref9