بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهاى از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاریخ 1385/09/08 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
عن امیرالمؤمنین(علیه السلام): عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ1
در این خطبه، حضرت على(علیه السلام) اوصافى از عباد الرحمان را بیان مىكند و مىفرماید: «از محبوبترین بندگان نزد خدا بندهاى است كه خداوند او را كمك كند تا بر نفس خود غالب شود.»؛ از این جمله نكتههایى استفاده مىشود كه در بسیارى از روایات به صورت مفصل بیان شده است.
در این زمینه سؤالهایى مطرح است كه عمدتاً پاسخ آن از مسلّمات به حساب آمده است. مناسب است سؤالها مرور شود و حدّاقل پاسخ بخشى از آنها مورد تذكر قرار گیرد.
نفس یعنى چه؟ انسان با خودش چگونه مبارزه مىكند؟ چرا ما باید با نفس خودمان مبارزه كنیم؟ آیا قدرت انسان براى مبارزه كافى نیست كه باید از خدا كمك بخواهد؟ چرا خدا ما را طورى آفریده است كه نتوانیم بر نفس خودمان غالب شویم؟ این كه مىگوییم: خدا كسى را كمك كند تا بر نفسش غالب شود، یعنى چه؟
در پاسخ مىگوییم: در درون ما عواملى هست كه حركت ما را جهت مىدهد. جهت حركت ما به طور كلّى دو طرف دارد. اصل این كه حركتى لازم است و نمى توان در جا زد، خیلى در اختیار انسان نیست. كسى نمىتواند بگوید: من مىخواهم در جا بزنم، مىخواهم همانى كه هستم، باشم! این عالم، عالم حركت است. مگر مىشود بچه وقتى متولد مىشود تا آخر عمر بچه بماند؟ خواه ناخواه این بچه در حیات طبیعى خود رشد مىكند و بزرگ مىشود. گاهى هم مریض مىشود و سیر نزولى دارد. پس اصل حركت اختیارى نیست، اما جهت حركت و این كه كجا و به كدام سمت برویم، به سوى خدا یا به سوى شیطان، در اختیار ما است. آن چه ما را جهت مىدهد و به این طرف و آن طرف مىبرد عواملى است كه خواستههایى را در ما ایجاد مىكند، یك چیز را مىخواهیم، گمشده ما است، با فقدانش احساس كمبود مىكنیم، دنبالش مىرویم تا آن را پیدا كنیم. گاهى از چیزى متنفریم، حركت مىكنیم و از آن دور مىشویم. یك چیزهایى در درون ما است كه یا میل به چیزى یا نفرتى را در ما ایجاد مىكند، یا محبت چیزى را یا تنفّر از چیزى را به ما القا مىكند. این خواستههایى كه در درون ما است، اصل این خواستهها هم اختیارى نیست. این طور نیست كه انسان از بوى بد خوشش بیاید یا از غذاى لذیذ بدش بیاید. انسان اگر قوه شامّه داشته باشد از بوى بد بدش مىآید و از بوى خوش خوشش مىآید. اما این كه دنبال چیزى برویم كه خواسته ما در آن است یا ما را از خواسته خود یا از چیزى كه از آن نفرت داریم دور مىكند، این در اختیار ما است. ما به دنبال هر چه مىرویم بدان جهت است كه از آن خوشمان مىآید یا حدّاقل از چیزى كه بدمان مىآید، دورى مىكنیم.
بر این اساس، همه باید یك جور حركت كنند. همه دنبال چیزهایى بروند كه دوست دارند. حال چرا یكى راه خوب و یكى راه بد، یكى راه اطاعت و یكى راه عصیان مىرود؟ زیرا ما خواستههاى متعددى داریم. این خواستهها در مقام عمل با هم تزاحم پیدا مىكنند. اگر دنبال یكى برویم از دیگرى محروم مىشویم. باید یكى را انتخاب كنیم. اگر دنبال خوش آمدهاى موقت و محدود رفتیم و فریب لذّتهاى آنى و گذرا را خوردیم و دنباله آن را ندیدیم به بدبختى كشیده مىشویم. نواهى الهى براى همین جاهاست. وقتى خدا مىگوید: این كار را نكن، یعنى فریب لذّت گذراى آن را نخور. ما نوعاً تغافل مىكنیم، دنبال همان لذت آنى مىرویم و چشم و گوشمان را مىبندیم. عوامل بدبختى از خود ماست، اما نه همه وجود ما، بلكه بخشى از وجود ما است. نفس از آن جهت كه ما را از مطلوبهاى بالاتر و برتر باز مىدارد، در اصطلاح اخلاقى نفس امّاره نام دارد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ2؛ این عامل باعث بدبختى دنیا و آخرت است. آن را اصطلاحاً نفس مىگویند و در مقابل آن اصطلاح عقل را به كار مىبرند؛ البته این اصطلاح خاص اخلاقى است. همه جا نفس به این معنا نیست. همان گونه كه عقل نیز همه جا به این معنا نیست. فقط در مقام ارزش هاست كه عامل ارزشهاى منفى را نفس و عامل ارزشهاى مثبت را عقل مىدانند. این كه مىگویند: جنگ عقل و نفس بدین معنا است كه دو جور خواسته در درون ماست که در تعارض با یكدیگر است و به طور دائم از خارج تحریك مىشود. باید با این نفس مبارزه كرد. چرا مىگوییم: باید ما با نفس خود مبارزه كنیم؟ به خاطر این كه این عوامل در درون ماست. در درون ما عواملى هست كه مىتواند ما را به طرف گناه سوق دهد و باعث سقوط ما در جهنم شود. پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: اعدىٰ؛ عدوّك نفسك التى بین جنبیك3؛ دشمنترین دشمنان در درون تو وجود دارد. تو از دشمن بدت مىآید و با دشمن مبارزه مىكنى تا از شرّش راحت شوى، در حالى كه از درون خودت غافل هستى! براى این كه انسان به سعادت برسد، باید پا روى نفس خود بگذارد و با آن مبارزه كند تا آن را سر جاى خود بنشاند. زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا4؛ در انسانها میل به زن و بچّه، دنیا و آن چه در او است، قرار داده شده است.
حال این سؤال مطرح است كه خدا چرا ما را این طورى خلق كرده است كه چنین عواملى در درون ما وجود داشته باشد و ما را به طرف شهوات، غفلتها و سقوط سوق دهد؟ پاسخ این است كه خدا خواسته است موجودى خلق كند كه اختیار داشته باشد و از خوب و بد، هر كدام را كه مىخواهد، انتخاب كند. خداوند موجوداتى را كه مسیرشان یك طرفه است و همیشه به طرف خوبى مىروند، آن قدر خلق كرده است كه دیگر هیچ جاى كمبودى وجود ندارد. امیر المؤمنین(علیه السلام) درباره خلق فرشتگان تعبیرات عجیبى دارد. حضرت در یكى از تعابیرشان مىفرمایند: در همه آسمانها جایى به اندازه یك پوست گاو نیست مگر این كه فرشتهاى مشغول عبادت است، یعنى در عالم خلأیى وجود ندارد. آن قدر خداوند فرشته خلق كرده كه دیگر جاى خالى نمانده است. هر جا امكان این بوده كه خداوند فرشتهاى خلق كند، خلق صورت گرفته است. اما اكنون خداوند مىخواهد موجودى خلق كند كه فرشتگان هم خادم او شوند و به مقامى برسد كه خداوند آن را مقام خلافت خود مىنامد، موجودى كه دو عامل در او وجود داشته باشد، یكى او را به طرف خدا و دیگرى او را به طرف شیطان سوق دهد و او با اختیار خودش پا روى شهوت بگذارد و به طرف خدا برود. اگر عامل شهوت در وجود انسان نبود هیچ وقت او به كمال مورد انتظار نمى رسید، چون راهش یك طرفه بود و راه یك طرفه خیلى ارزش ندارد. ما باید خیلى خدا را شكر كنیم كه چنین عواملى در وجود ما قرار داد تا به این مقام برسیم. ما اگر دقت داشته باشیم حتى براى خلق شیطان هم باید خدا را شكر كنیم، براى این كه اگر شیطان نبود اولیاى خدا به آن مقام ها نمىرسیدند. شیطان اگر وسوسه نكند كار مؤمن ارزش پیدا نمىكند. پس ما این گونه خلق شدیم تا به آن مقام ها برسیم. اگر در مقابل همه عواملى كه ما را كمك مىكند تا به خیر و سعادت سوق پیدا كنیم، تسلیم شویم، به سود ما است. یكى از كارهاى فرشتگان معصومى كه خدا خلق كرده، این است كه به ما كمك كنند. وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَیْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَكَ5؛ فرشتگان مقرّب خدا یكى از كارهایشان این است كه براى مؤمنان استغفار مىكنند و دعا مىكنند و آمرزش آنان را از خدا مىخواهند. خدا نیز فرموده است كسانى كه به طرف من بیایند و یك كار خوب انجام دهند من آن را ده برابر حساب مىكنم، اما آنهایى كه راه بد مىروند، به اندازه همان كارشان عقوبت مىبینند. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امثالها و مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلایُجْزى إِلاّ مِثْلَها6؛ اینها همه كمكهاى الهى است كه به سود بشر است.
به هر حال، وجود این عوامل نعمتى است براى این كه زمینهاى فراهم شود تا ما بتوانیم با مخالفت آنها به طرف خدا برویم و به مقام قرب الهى نایل شویم، مقامى كه حتى ملائكه هم نمىتوانند بدان برسند، بلكه آنها با همه مقام قربشان باید خادم مؤمنان باشند. پس ارضاى خواستههاى نفس ما را از خدا دور مىكند. باید با نفس مبارزه كرد تا به سعادت و كمالى كه لایق آن هستیم، برسیم.
حال آیا ما در خودمان به قدر كافى نیرو داریم كه بر نفس خود غالب شویم یا نه؟ ما كه بخشى از وجودمان همان نفس است كه شرّ است، چگونه مىتوانیم با آن مبارزه كنیم و با قوایى كه ما را به خیر دعوت مىكند، عواملى كه ما را به شر مىخواند، مغلوب كنیم و بر آنها پیروز شویم. شرایط زندگى در این عالم به گونهاى است كه اینها جز با استمداد از خداوند سركوب نمىشود. البته سرّ دیگر قضیه این است كه ما بفهمیم از خودمان چیزى نداریم. اگر انسان خودش را یك پهلوانى ببیند كه دایم شیطان را زمین مىزند، به خودش مغرور مىشود. این غرور اولین گام سقوط، بلكه رمز سقوط همه كسانى است كه به شقاوت رسیدهاند. اوّلین آنها ابلیس است. غرور و استكبار شأن ابلیس است. هر وقت احساس كنیم كه خودمان چیزى شدهایم، در ابتداى جادّه سقوط قرار گرفتهایم. قرب خدا به این معنا است كه بفهمیم چیزى نیستیم. اگر بنا بود قواى معنوى ما غالب باشد و همیشه به آسانى بر شیطان مسلط شویم، مغرور مىشدیم. خدا با حكمت خود ما را طورى آفرید كه اگر بخواهیم بر شیطان نفس غالب شویم باید دستمان را به سوى او دراز كنیم و از او كمك بگیریم. كمال ما در همین است كه بفهمیم از خودمان چیزى نداریم. به ما یاد دادهاند كه همیشه در همه خواستههایتان از خدا كمك بگیرید و از غیر او كمك نخواهید. روزى حد اقل ده مرتبه باید بگوییم: إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِین7؛ در ادبیات عربی گفتهاند: «تقدیم ما حقّه التأخیر یفید الحصر»،؛ یعنی در كلام عربی مقدم شدن آن چه كه به طور طبیعى باید مؤخّر باشد (مثل مفعول) مفید حصر است. پس معناى آیه این است كه خدایا ما تنها تو را عبادت مىكنیم و تنها از تو كمك مىخواهیم. هیچ كس دیگر كارهاى نیست و بىاذن تو هیچ كارى انجام نمىگیرد.
دو تا آیه است كه به طور كامل به توحید اشاره مىكند: یكى این آیه كه مىگوید: حتی اگر بخواهى بمیرى بىاذن خدا نمىتوانى: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه8؛ مرگت هم در اختیار تو نیست و وقتی بخواهی بمیرى باید به اذن خدا بمیرى. اگر خدا نخواسته باشد هر كار كنى كه بمیرى، نمىمیرى. آیه دیگر به امور معنوى مربوط است و مىگوید: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه9؛ براى ایمان آوردن نیز باید خدا اجازه دهد. بىاذن خدا و برخلاف خواست او هیچ كس ایمان نمىآورد. باید بفهمیم كه كار دست خداست و كار اصلى ما گدایى از اوست.
پس ما نفسى داریم كه باید با آن مبارزه كنیم و در این راه هیچ كس به ما كمك نمىكند جز خدا. اگر لیاقت این را پیدا كردیم كه خدا به ما كمك كند تا بر نفسمان پیروز شویم آن وقت یكى از محبوبترین بندگان خدا خواهیم بود.
1.؛ نهجالبلاغه، خطبه 87 .
2. یوسف، 53 .
3. بحارالانوار، ج 67، ص 64 .
4. آلعمران، 14 .
5. غافر، 7 .
6. انعام، 160 .
7. فاتحه، 5 .
8. آل عمران، 145 .
9. یونس، 100 .