بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
فرارسیدن میلاد مسعود حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهراسلاماللهعلیها را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه، مقام معظم رهبری و همه علاقهمندان به اهلبیت تبریک و تهنیت عرض میکنم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که عیدی ما را تعجیل در ظهور فرزندشان حضرت بقیةاللهالأعظمعجلاللهفرجهالشریف قرار دهد.
خدا را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود چهرههای نورانی شما برادران و خواهران ارجمند را از نزدیک زیارت کنم، آن هم به مناسبت این ایام پربرکتی که مناسبتهای مختلفی آن را احاطه کرده است. برای اینکه چند لحظهای مزاحم شما باشم و یک نکتهای را به عرضتان برسانم که انشاءالله هم برای گوینده و هم برای شنوندگان عزیز مفید باشد یک مقدمه کوتاهی عرض میکنم.
ما انسانها بهگونهای آفریده شدهایم که معمولاً ارزش نعمتهای خدا را در مقام مقایسه با دیگران و حالات دیگر خودمان درک میکنیم؛ یعنی انسان ارزش سلامتی را وقتی میداند که مریض بشود. انسان تا مریض نشود نمیداند سلامتی یعنی چه. اگر چند روزی مریض شد و بعد شفا پیدا کرد آن وقت مقداری ارزش سلامتی را میداند؛ البته انسان، فراموشکار است و بعد هم یادش میرود ولی بههرحال ارزش سلامتی را آن وقتی درک میکند که بتواند حالت سلامتیاش را با حالت بیماریاش مقایسه کند. وقتی شرایطی که درد و رنج و بیخوابی میکشد و ناراحت است را با آن وقتی که سالم و بانشاط و راحت است مقایسه میکند میفهمد که سلامتی چه نعمتی است که خدا به او داده بوده و قدر آن را نمیدانسته است.
برای شناختن ارزش نعمتهای خدا یک راه دیگر هم این است که انسان حال خودش را با حال دیگرانی که فاقد آن نعمت هستند مقایسه کند. در مقایسه قبلی، مقایسه حال خود انسان در دو زمان بود؛ یکی زمان بیماری و یک هم زمان سلامتی. حالا در یک زمان، انسان حال خودش را با حال کسانی که این نعمت را ندارند مقایسه میکند. وقتی که انسان در کوچه یک نابینایی را میبیند که بهزحمت و عصازنان راه خودش را پیدا میکند آن وقت متوجه میشود که چشم عجب نعمت بزرگی است. وقتی میبیند یک کسی نمیتواند درست راه برود یا فلج است یا به پادرد مبتلا شده است آن وقت میفهمد که پای سالم هم عجب نعمتی است؛ ولو خودش آن بیماری را نکشیده ولی میبیند آن کسانی که آن نعمت را ندارند چه رنجی میکشند و چقدر با آن کسانی که این نعمت را دارند فرق دارند.
در نعمتهای معنوی هم مطلب از همین قرار است. اینها نعمتهای جسمانی بود، چشم و گوش و سلامتی بدن و امثال اینها. ما یک نعمتهای روانی هم داریم که باز توجه نداریم که اینها چه قدر ارزش دارد. شاید شما کمتر فکر کرده باشید که الحمدلله همه ما عاقل هستیم. این عقل عجب نعمتی است. وقتی انسان خودش را با کسی که فاقد عقل است و دیوانه است مقایسه کند میبیند او چشم دارد، گوش دارد، دستوپا دارد، حتی بدن قویی هم دارد اما مطالب را درست درک نمیکند. آن وقت میفهمد که یک چیزی به نام عقل هم هست که نعمت بزرگی است. اگر انسان عقل نداشته باشد همه نعمتهای دیگر برای او بیارزش میشود. وقتی انسان به یک ناراحتی روحی روانی، اضطراب شدید، افسردگی و یا بیماریهای روانی مبتلا میشود و یا دیگران را میبیند که به این ناراحتی مبتلا شدهاند آن وقت میفهمد که حالت سلامت روان، نشاط و سرزندگی چه نعمت بزرگی است. اینها هم باز نعمتهایی است که محسوس نیست اما کمیابیش میتوانیم تجربه کنیم.
از اینها بالاتر نعمتهایی است که باید با آن عقل خدادادیمان پی ببریم که چه نعمتهایی است. خودمان نمیتوانیم آن نعمتها را حس کنیم و با چشم ببینیم و یا حتی آثار آن را ببینیم بلکه باید بنشینیم فکر کنیم و اهمیت آنها را با تعقل درک کنیم. اصل هدف دین و هدف انبیاسلاماللهعلیهماجمعین این بوده که این قدرت فهم، شعور، تعقل و درک انسان را بالا ببرند و به این وسیله، او را با حقیقت انسانیت و مراتب کمال و قرب خدا آشنا کنند. خدا در این راه یک نعمتهایی به ما مرحمت فرموده است که کمتر به آنها توجه میکنیم مگر آن وقتی که برای اندیشیدن و فکر کردن فرصت کافی داشته باشیم.
امروز روز تولد حضرت زهراسلاماللهعلیها است. همه ما به خاطر ارادتی که به این بانوی مکرَّم و اشرف زنان عالم از آغاز پیدایش تا انجام، داریم یک حالت نشاطی در خودمان احساس میکنیم و میخواهیم این نعمت محبت، معرفت و ولایت اهلبیت که خدا به ما عنایت فرموده را اظهار کنیم و از آن قدردانی کنیم و شکر آن را به جا بیاوریم؛ اما درک اینکه این نعمت چه نعمت بزرگی است بستگی دارد به اینکه مقام حضرت زهراسلاماللهعلیها و نقشی که این بیبی برای جهانیان و برای ما انسانها و دوستدارانشان دارند را بشناسیم؛ آن وقت میفهمیم که وجود حضرت زهراسلاماللهعلیها چه نعمتی است، این محبتی که خدا نسبت به این بیبی به ما داده چه نعمت بزرگی است و چه قدر باید قدردان آن باشیم، نگذاریم کمرنگ شود، سعی کنیم هر سال پررنگتر در جشنها شرکت کنیم، به یاد آن حضرت میهمانی بدهیم، شیرینی بدهیم و این خاطره را زنده نگه داریم.
ما چه اندازه به این نعمت اهمیت میدهیم؟ آن قدر که عقلمان برسد که این نعمت چه قدر اهمیت دارد؛ حضرت زهراسلاماللهعلیها چه کسی بود؟ ما چه قدر مرهون فداکاریهای آن حضرت هستیم؟ اگر حضرت زهراسلاماللهعلیها نبود ما از حقیقت اسلام چه میفهمیدیم؟ اگر حضرت زهراسلاماللهعلیها نبود مردم با علیعلیهالسلام چه میکردند و دیگر از حقیقت اسلام چه باقی میماند؟ حضرت زهراسلاماللهعلیها در باقیمانده عمرشان بعد از رحلت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله که دو، سه ماه بیشتر نبود-75 روز یا 95 روز- در این مدت کوتاه با آن فداکاریهایی که کردند آنچنان خدمتی به بشریت کردند که اگر وجود ایشان نبود معلوم نبود هیچ کدام از ما امروز از اسلام، از پیغمبر اسلام و از حقیقت تشیع خبری داشته باشیم! همه چیز دگرگون میشد! هر قدر این نعمت را درک کنیم بیشتر در صدد قدردانی و شکرگزاری از آن برمیآییم. همین طور معرفتی که نسبت به سایر ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین و شخص وجود پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله داریم.
من در این چند دقیقهای که فرصت است این مقدمه را عرض کردم که شما را به دو نعمت توجه بدهم که همه شما آن نعمتها را میشناسید و قدر آن را هم میدانید اما دلم میخواهم به سهم خودم سعی کنم این شناخت شما شفافتر بشود؛ یکی از این نعمتها نعمت پیروزی انقلاب است. یکی دیگر را هم بعد عرض میکنم.
ما در حد اطلاعی که از تاریخ بشر داریم و در کتابها خواندهایم و از بزرگان شنیدهایم و از آثار باستانی به دست ما رسیده است، چنین موقعیتی که برای مردم ایران در سال 1357 شمسی حاصل شد که یک پدیده معجزهآسایی را در تاریخ به وجود بیاورند، چنین چیزی به این حد، با این وسعت و با این اهمیت، در هیچ عصر و هیچ زمانی، در زمان هیچ پیغمبر و هیچ امامی تحقق پیدا نکرده است. پیغمبرانی سالهای زیاد و طولانی، گاهی حدود هزار سال برای هدایت مردم تلاش کردند؛ حضرت نوح حدود هزار سال مردم را دعوت کرد. نتیجه هزار سال زحمت یک پیغمبر این شد که عدهای قلیلی به او ایمان آوردند؛ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ.[1] آنها هم همان کسانی بودند که با مجموع حیوانات، در یک کشتی چوبی که خودشان ساخته بودند سوار شدند. حتی پسر حضرت نوح هم به او ایمان نیاورد!
سایر انبیا هم آمدند و زحمتها کشیدند. بالاخره مردم، سرسختی و ناسپاسی کردند و غالب آنها به عذابهای استیصال مبتلا شدند و از بین رفتند. خداوند متعال بهتدریج زمینه را آنچنان فراهم کرد که در چنین زمانی، فردی از تبار پیغمبر اسلام، با الهام گرفتن از فرمانها و دستورات ایشان، با توفیقات الهی و به یاری مردمان مخلص و دوستدار اسلام و اهلبیت، توانستند یک تحولی را در تاریخ به وجود بیاورند که نظیر آن را جایی سراغ نداریم. این نعمت با هیچ یک از نعمتهای اجتماعی قابل مقایسه نیست. حالا فرصتی نیست که بنده در حد فهم و معرفت خودم درباره عظمت این نعمت صحبت کنم، همه شما کمیابیش میدانید، بیشتر به جوانها توصیه میکنم که در این باره فکر کنند، از سالمندها بپرسند، از کسانی که وضع قبل از انقلاب را دیدهاند بپرسند تا بتوانند شرایط قبل و بعد از انقلاب را با هم مقایسه کنند.
گفتم ما قدر یک نعمت را وقتی میدانیم که مقایسه کنیم. آنهایی که پیش از انقلاب بودند و سختیها، گرفتاریها و نابسامانیهای رژیم گذشته را لمس کرده بودند، حالا کمیابیش میتوانند مقایسه کنند که خدا چه نعمتی به ما داده است؛ روزگاری بود که دختر دانشجو را با حجاب در دانشگاه سر کلاس راه نمیدادند! پسر مسلمان جرأت نمیکرد و خجالت میکشید که در دانشگاه نماز بخواند! اگر یک کسی خیلی مقید بود که نمازش را بخواند، میگشت یک جای خلوتی دور از چشم دیگران در یک کلاس دربسته و دورافتادهای پیدا میکرد تا نمازش را آنجا بخواند وگرنه آنقدر مسخرهاش میکردند که طاقت نمیآورد! در تمام شهرهای ایران، بلااستثنا، متناسب با بزرگی و کوچکی شهرها، مظاهر فساد، مشروبفروشی، قمارخانه و سایر مراکز فساد بیش از هر مرکزِ مورد نیازِ جامعه بود! اینها برای جوانها قابل تصور نیست که یعنی چه.
بنده گاهی که کاری پیش آمده بود و باید پیاده به جایی میرفتم، در خیابانهای تهران که میخواستم عبور کنم، از یک قسمت کوچک خیابان که عبور میکردم از چندتا مشروبفروشی رد میشدم و این در حالی بود که در سراسر این خیابان حتی یک کتابفروشی نبود؛ حتی یک مسجد یا یک حسینیه هم دیده نمیشد. حالا ببینید در کشور چه وضعی است؛ چه قدر مظاهر دینی وجود دارد و مراکز فساد تعطیل شده است. اینها چیزهایی است که با مقایسه فهمیده میشود.
از لحاظ مسایل امنیتی، عزیزانی که در آن زمان نبودند نمیتوانند تصور کنند که چه ناامنیای بود. گاهی در یک خانه، دو برادر حرف دلشان را با هم نمیزدند! این میترسید که آن یکی ساواکی باشد، آن یکی میترسید که این یکی ساواکی باشد! در یک خانه، دو برادر جرأت نمیکردند که حرف دلشان را به هم بزنند. امروز ببینید در مراکز وسیع، افراد حرفهایشان را میزنند، بدگویی میکنند، دروغ و راست میگویند، تحریف میکنند، بالاخره هر طوری که دلشان میخواهد صحبت میکنند. این از لحاظ آزادی.
برای اینکه ما خودمان را با کشور دیگری که انقلابشان با ما همزمان باشد مقایسه کنیم شاید عزیزان بدانند که تقریباً از آغاز انقلاب ما در ایران، مردم افغانستان هم علیه یک حکومت مارکسیستی که در آنجا تشکیل شده بود حرکتی را شروع کردند و یک مبارزه طولانی، سخت و گلوگیر را گذراندند. غالب ما از سختیهایی که مردم افغانستان در این مبارزاتشان کشیدند اطلاع درستی نداریم. ما که گاهی گوشه و کنارش را میشنیدیم و اطلاع داریم، میدانیم که آنها سختیهایی تحمل کردند که ما حتی نمونهاش را در طول این دوران تحمل نکردیم؛ یعنی برایمان پیش نیامد. بیشتر سختیهایی که ما در دورانمان کشیدیم یک مقداری زندان بود و تبعید و شکنجههای در زندان که گاهی به شهادت بعضیها هم منتهی میشد اما اینکه مردم مدتها در کوهها، در سرمای سخت و زیر برف، روزی یک وعده غذای خوردنی گیرشان نیاید را ما تجربه نکردیم. مردم افغانستان سالهای طولانی این سختیها را کشیدند و گاهی کارشان به برادرکشی هم میکشید!
همه آنها مردم مسلمانی بودند که به عنوان جهاد علیه حکومت مارکسیستی قیام کرده بودند ولی به واسطه اختلافاتی که بین گروههای به اصطلاح جهادی پیدا میشد گاهی به جان هم میافتادند و برادرکشی هم میکردند. حالا گذشتههایی را که ما نمیدانیم و بعضیهایش هم گفتنی نیست را مقایسه کنید و ببینید آنها سی سال چه زحمتهایی را تحمل کردند و آخرش چه شد؟! سی سال تحمل این همه سختیها، جنگها، برادرکشیها، خوندلها، آوارگیها، گرسنگیها و ذلتها؛ بعد از سی سال دشمن در خانهشان آمد و اختیار همه چیز را در دست گرفت. آنها الآن چه دارند؟ چند سال است که آمریکا و کشورهای ناتو در آن جا حضور دارند و هرچه دلشان میخواهد انجام میدهند.
حالا وضع کشور خودمان را با این کشور همسایه مسلمانمان که بسیاری از آنها شیعه هستند و بالاخره همهشان به انگیزه تشکیل یک حکومت اسلامی قیام و مبارزه کردند مقایسه کنید؛ فرق این دوتا چه بود؟ البته من فراموش نمیکنم که مردم ما چه سختیهایی را تحمل کردند اما نسبت به آنها این سختیها خیلی کمتر بود. عرض کردم من چیزهایی را میدانم که قابل گفتن نیست که آنها از شدت گرسنگی کارشان به کجا میرسید. فرق آنها با کشور ما چیست؟ ما میگوییم اسلام داریم، آنها هم مسلمان هستند؛ ما قرآن داریم، آنها هم قرآن دارند؛ ما نماز و عبادت داریم، آنها هم دارند؛ ما جهاد میکنیم، قطعاً مجاهدتهای آنها بیش از ما بوده است؛ پس چرا آنها به این گرفتاریها مبتلا شدند و ما الحمدلله با پیروزی و سربلندی از مبارزات بیرون آمدیم و هر روز بحمدلله بر شوکت و عزت و قدرت نظام اسلامی در جهان افزوده میشود؟!
درنهایت شاید از این مقایسه به این نتیجه برسیم که ما در اینجا ولایتفقیه داشتیم؛ آنها هم گروههای مبارز داشتند و هر کدام هم رهبری داشتند اما رهبری بود که خودشان انتخاب کرده بودند؛ یا رئیس قبیلهشان بود، یا کسی بود که به او علاقه داشتند و زیر نظر او بودند؛ اما کسی را به این عنوان که اطاعتش را به عنوان وظیفه شرعی لازم بدانند چنین چیزی نداشتند. این بود که این پراکندگیها جمع نمیشد؛ محوری برای وحدت، برای روش و منش واحد، برای جلوگیری از پراکندگی و هدر رفتن و برای جلوگیری از نزاع و برادرکشی وجود نداشت.
آنچه باعث شد که ما به این موفقیت بزرگ و بینظیر تاریخی نایل شویم در سایه داشتن ولیفقیه بود که مردم ما اطاعت او را مثل اطاعت امام زمانعجلاللهفرجهالشریف واجب میدانستند. او هم کسی بود که در تاریخ ثابت شد که از لحاظ هوش، از لحاظ مدیریت، از لحاظ سعه صدر، از لحاظ پیشبینی، از لحاظ قدرت صبر و مقاومت و از لحاظ همه شرایطی که برای یک رهبر لازم است، در عالم بینظیر بود. البته مردم ما در ابتدا که با امامرضواناللهعلیه آشنا شدند این چیزها را نمیدانستند. ایشان یک روحانی و مرجع تقلید بود. آنچه باعث شد که مردم در ابتدا به ایشان گرویدند در سایه همین بود که ایشان رهبر مذهبی است و اطاعت ایشان اطاعت از امام زمانعجلاللهفرجهالشریف است. این بود که سینههایشان را در مقابل سرنیزههای ارتش شاه باز میکردند و میگفتند بزن! من، رهبرم فرموده؛ جانم فدای اسلام! بعدها به تجربه که درآمد دیدیم که خدا عجب نعمتی به ما داده است.
بعد از 45 سال از آغاز نهضت، کلمات امامرضواناللهعلیه هنوز مثل داروی شفابخشی برای زندگی ما و زندگی بسیاری از ملتهای دیگر است. این فرمایشات امام را که در رادیو یا تلویزیون پخش میکنند و من همینجا صمیمانه از مسئولان تشکر میکنم، مخصوصاً آن برنامه شاخصها و برنامههای دیگری که فرمایشات امام و تکههایی از سخنرانیهای ایشان را نقل میکنند، اینها بسیار مفید است برای اینکه آدم بفهمد سخنی که امام، چهل سال پیش گفته انگار برای امروز ما گفته است؛ زنده، محکم، نورانی، کارساز. این به برکت ولایتفقیه است که نصیب ما شد.
بنده و بسیاری از دوستانی که مثل خودم بودند، در اواخر زمان حضرت امامرضواناللهعلیه گاهی به فکر میافتادیم که اگر خدایناکرده امام از دنیا برود چه خواهیم کرد؟ چه میشود؟ صادقانه به شما عرض کنم من همیشه همینکه این سؤال به ذهنم خطور میکرد سعی میکردم ذهنم را منصرف کنم و به یک چیزی مشغول شوم و یادم برود، از بس ناراحت میشدم که هیچ راهی به نظرم نمیرسید که اگر امام نباشد چه خواهد شد. البته من یک آدم ناآشنایی نبودم؛ من بیش از شصت سال است که در حوزههای علمیه هستم. از اوایل طلبگی هم همیشه سرم برای کارهای اجتماعی و امثال اینها میجنبید؛ ولی میدانستم امام چیست و با کس دیگری قابل مقایسه نیست و لذا از تصور اینکه یک روزی امام در جامعه ما نباشد وحشت میکردم. هیچ راهی به نظرم نمیرسید. البته ما از همان وقت هم خدمت مقام معظم رهبری ارادت داشتیم اما باور نمیکردیم که ایشان بتوانند نقش امام را ایفا کنند؛ اما از آن فراست امام باز هم هیچ کس مثل ایشان نشناخت که چه کسی صلاحیت جانشینی را دارد؛ و وقتی خداوند متعال در همان روز اول جانشین ایشان را برای جامعه معرفی کرد و خبرگان با اکثریت قریب به اتفاق ایشان را تعیین کردند دلم آرام گرفت؛ و هر روز بیشتر ثابت شد که حقیقتاً جانشینی که لیاقت جانشینی امام را داشت تنها او بود.
حاصل این بخش از عرایضم این است که ما هر چه درباره عظمت نعمت انقلاب و نعمت برقراری نظام اسلامی فکر کنیم کم است. وقتی خوب فکر کردیم آن وقت میفهمیم چه نعمتی است، آن وقت قدر آن را بیشتر میدانیم و بیشتر در مقام شکرگزاری برمیآییم؛ اما گفتم میخواهم دو تا نعمت را بگویم؛ ما در این دوران پیروزی انقلاب از همان اوایل طولی نکشید که با توطئه دشمنان اسلام و همه قدرتهای بزرگ دنیا علیه این نظام مواجه شدیم و همه اینها یک دیوانهای را تحریک کردند که علیه ایران بجنگد. همه چیز هم در اختیار او گذاشتند و جنگ عراق و بعثیها علیه ایران شروع شد. این جنگ از جنگهای بزرگ تاریخ معاصر بوده است؛ هشت سال طولانی و متصل! این جنگ با آن تلفات زیادی که داشته و گرفتاریها و ویرانیها کمنظیر است. حالا شما در خوزستان بیشتر به خطرها نزدیک بودهاید. موشکبارانهایی که در دزفول انجام گرفت نمیدانم کدام را در شهرهای دیگر شاهد بودهاید یا شنیدهاید و یا آثارش را دیدهاید. خدا در مقابل این دشمنان، با آن عشق و علاقهای که مردم ایران به کشورشان، به دینشان، به انقلابشان و به امامشان داشتند آنچنان قدرت روحیای به این مردم داد که در مقابل همه سلاحهای پیشرفته عالم و همه پشتیبانیهایی که از همه کشورهای عالم میشد خم به ابرو نیاوردند. نوجوانهای ده، دوازده ساله با عشق به جبهه میرفتند. این یک لطف الهی بود. اینها همین طوری پیدا نمیشود. برای مبارزه با دشمنان، تمام اقشار ملت و حتی اقلیتهای مذهبی مشارکت داشتند. عزیزانی که در جنگ مسئولیت داشتند میدانند که بهخصوص در ارتش کسانی که از اقلیتهای مذهبی، حتی ارمنیها و زرتشتیها شرکت داشتند کم نبودند. بالاخره آنها هم میدیدند که کشورشان در خطر است. به اسلام معتقد نبودند اما به کشورشان علاقهمند بودند. ارزش این نظام و استقلال و عظمت دستاوردهای انقلاب را هم درک میکردند. خطر بزرگی بود. بسیار طولانی هم بود و خیلی هم تلفات داشت اما مردم، با شهامت، با صبر و با مقاومت در مقابل اینها صبر کردند تا خداوند متعال پیروزی را بر آنها نازل کرد؛ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ.[2]
آن چه میخواهم برای آخرین بخش از عرایضم به شما گوشزد کنم این است که خطری که در جنگ هشتساله کشور ما، انقلاب ما را تهدید میکرد خطری بود که از ناحیه یک دشمن دیوانه و یک مزدور از خارج از مرزهایمان متوجه ما بود. همه هم میدانستند که این خطر بزرگی است و باید با این مقابله کرد. عرض کردم حتی اقلیتهای مذهبی هم کوتاهی نمیکردند؛ شما اگر تصور کنید که یک خطری از همسایه متوجه خانه آدم باشد، یکی از همسایهها قرار باشد متعرض شیشههای منزل شما باشد، سنگپرانی کند و بشکند این یک جور خطر است؛ اما اگر روزی بنا باشد یکی از اعضای خانواده قصد انفجار خانه را داشته باشد کدام یک از این خطرها مهمتر است؟! وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ.[3]
ما جنگ هشت ساله را با پیروزی پشت سر گذاشتیم. سختیها و ویرانیهایش را هم تحمل کردیم؛ اما یک امتحان سختتری در پیش داشتیم که از آن غافل بودیم و آن این بود که از درون خانهمان خطری متوجه انقلاب بشود و بخواهد این انقلاب را بر باد بدهد! طبعاً اگر کسی چنین کاری هم بکند نمیآید صاف بگوید من آمدهام با شما بجنگم. دشمن داخلی که نمیآید بگوید من دشمن هستم؛ میگوید من از خود شما هستم. وقتی هم میتواند نقشش را ایفا کند که به عنوان یک فرد خانواده بخواهد حرکتی را انجام بدهد. خود شناختن این دشمن مشکل است. مبارزه کردن با این دشمن، مشکل مضاعفی است. آدم با بچه خودش، با برادر خودش، با فردی از خانواده خودش چگونه میتواند مبارزه کند؟! مخصوصاً اگر فردی در خانواده، دشمن شود که روزی خدماتی به خانه کرده، سرپرستیای داشته، مردم به خاطر خدماتش به او علاقهمند بودهاند. یک وقت آدم متوجه میشود که این شخص با بیگانگان سر و سرّی دارد و از آنها کمک دریافت میکند و تصمیم گرفتهاند نظام را بر باد بدهند. این خطر بههیچوجه با خطر صدام قابل مقایسه نیست. با این خطر و با این دشمن داخلی با چه طرحی میشود مبارزه کرد؟! از یک طرف مردم باور نمیکنند که واقعاً این دشمن است. صدام را همه زود میفهمیدند که دشمن است چون حمله کرده بود اما کسی که از داخل به اسم اینکه میخواهد خانه را تعمیر کند بخواهد خانه را منفجر کند این شناختنش آسان نیست؛ و بعد چگونه با این مقابله کنیم؟! کسی نیست که دستش را بگیرند و او را بیرون بیاندازند؛ عضو خانواده است.
این خطری بود که بسیار بزرگتر از خطرهایی بود که ما تصورش را میکردیم. بنده که هیچ، بزرگتر از بنده هم به فکرشان نمیرسید که چنین خطری در پیش است. حالا فکر میکنید با این خطر چگونه میشود مقابله کرد و چه کسی مرد این میدان است؟! امام در مقابل خطر صدام همینکه اشاره میفرمود که مردم جبههها را پر کنند، مردم آن قدر هجوم میآوردند که امکان تأمین آنها نبود؛ اما حالا بسیاری از مردم طرفدار این عضو خانواده هستند و او را نمیشناسند و نمیدانند چه خبر است. بسیاری از کسانی که قدرتهای مالی و اقتصادی را در اختیار دارند و گلوگاههای ثروت کشور در دست آنها است آنها طرفدار همین عامل فتنهاند یا بفرمایید خودشان عامل اصلی فتنهاند! آن کسی که توانست این کشتی را در امواج سهمگین و طوفانی دریا، با متانت، با صبر و با تدبیر حکیمانه به ساحل برساند جانشین شایسته امام بود.
من نمیخواهم ادعای بیدلیلی بکنم اما دوست دارم بنشینید فکر کنید و با دوستانتان بحث کنید که اگر در این دوره فتنه، وجود رهبر نبود سرنوشت کشور ما به کجا میانجامید؟! چه کسی بود که بتواند به جای ایشان این فتنه را خاموش کند و این کشتی را به ساحل امن برساند و باز امنیت برقرار باشد، باز نظام اسلامی حاکم باشد و باز پرچم لاالهالاالله و الله اکبر در اهتزاز باشد؟! این نعمتی که خدا به ما داده است کمتر از نعمت پیروزی در جنگ هشت ساله نیست. وقتی قدر این انقلاب را و قدر رهبر آن را میدانیم که بفهمیم چه خطری بود و خدا چگونه و به دست چه کسی این خطر را رفع کرد. اینکه عرض کردم که ما باید عقلمان را به کار بگیریم تا بعضی نعمتها را بشناسیم، تا بفهمیم که چگونه باید از این نعمتها قدردانی کرد، مصداق بارزش این جریان فتنه اخیر است.
من دیگر بیشتر وقت شما عزیزان را نگیرم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که لحظهبهلحظه بر طول عمر، بر توفیقات، بر تأییدات، بر عزت، بر قدرت و بر شوکت این رهبر عزیز بیفزاید.
خداوند متعال آن چه را که خیر این مردم و همه مسلمانان در آن هست را به ایشان الهام بفرماید و ایشان را در انجام آن موفق بدارد.
خدا یاران ایشان را در میان شما جوانان و مردم پاکدل زیاد کند.
خدا روح امام را با انبیا و اولیا محشور بفرماید.
شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بفرماید.
به همه ما توفیق قدرانی از همه نعمتهای خودش، بهخصوص رفع این فتنه اخیر را مرحمت بفرماید.
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرماید.
وَعَجِّل اللّهُمَ فِی فَرَجِ موُلانا صاحِبَ الزَّمان