صوت و فیلم

صوت:
2

محبت اهل بیت علیهم‌السلام، دستگیره نجات از طوفان‌های سهمگین زندگی

در جمع طلاب مدرسه علمیه رشد
تاریخ: 
سه شنبه, 7 ارديبهشت, 1389

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَه وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَه‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

فرارسیدن ایام عزاداری صدیقه کبری، فاطمه زهرا‌سلام‌الله‌علیها را به پیشگاه مقدس حضرت ولی‌عصر‌ارواحنافداه و همه دوستداران اهل‌بیت تسلیت عرض می‌کنیم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که به همه ما توفیق کسب معرفت بیشتر و محبت و ولایت کامل‌تر عطا بفرماید.

محبت اهل تسنن به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

این اوقات اصالتاً برای عزاداری و عرض ادب به پیشگاه اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین است و مجالس ذکر مصیبت و عزاداری را باید غنیمت شمرد و از این فرصت‌ها برای ادای اجر رسالت که مودت به اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین است استفاده کرد و این چیزی است که حتی در میان اهل تسنن هم کم‌وبیش وجود دارد، مخصوصاً برخی از فرقه‌هایشان که اهل محبت و مودت نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین هستند ولو اینکه سعادت ولایت کامل و تشیع نصیبشان نشده ولی در میانشان کسانی هستند که آثار محبت زیادی در آن‌ها دیده می‌شود.

یک قضیه‌ای به ذهنم آمد که شاید این هم از عنایات حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها به همه کسانی باشد که نسبت به ایشان ارادتی دارند؛ ما در مجلس خبرگان چند نماینده اهل تسنن داریم. یکی از این‌ها آقای شیخ‌الاسلام بود که چندی پیش در سنندج به شهادت رسید. در همین جلساتی که تشکیل می‌شد اتفاقاً یک روز بعد از نهار به اتاقی رفته‌ بودیم تا استراحت کنیم. ایشان قبلاً به آنجا رفته بود و در آنجا بود. در آن اتاق، من و ایشان بودیم و طبعاً درباره اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين صحبت شد. ایشان چیزهایی نقل کرد که برای من خیلی جالب بود یعنی با اینکه من می‌دانستم که در اهل‌تسنن کسانی هستند که نسبت به اهل‌بیت علاقه‌مند هستند اما حقیقتش تا این اندازه را نمی‌دانستم. ایشان گفت که من عقیده‌ام این است که اگر کسی به ساحت حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها جسارت کند کافر است؛ و این عقیده تنها من نیست بلکه پدران ما، اجداد ما و خانواده ما همه به این معتقد هستند. بعد گفت پدر من پیرمردی بود که سمت ریاست فرقه‌ای از متصوفه اهل تسنن به نام گروه نقش‌بندیه را داشت. می‌گفت ایشان به قدری در شهر و در میان کردها محترم بود که شخصیت‌های مختلف سیاسی، ثروتمندان، خان‌ها و امثال این‌ها همه به آنجا می‌آمدند. ایشان جلوی پای هیچ کسی بلند نمی‌شد ولی اگر کسی از اولاد حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها وارد می‌شد تمام قد بلند می‌شد. در اواخر عمر که پیر شده بود و نمی‌توانست درست از جایش بلند بشود اگر سیدی وارد جلسه می‌شد به ما امر می‌کرد که زیر بغلش را بگیریم و او را بلند کنیم. ما هم دو طرف او را می‌گرفتیم و او را بلند می‌کردیم برای اینکه در مقابل ورود سید، احترام بگذارد. ایشان چیزهای عجیبی از خانواده‌شان نقل می‌کرد. می‌گفت چند تا فاطمه نام در فامیل ما هست ـ حالا بعضی از آن‌ها مرحوم شده بودند - که این‌ها صاحب کرامات هستند و به خاطر این‌که نام فاطمه زهرا‌سلام‌الله‌علیها را دارند مردم می‌روند از آن‌ها استشفا می‌کنند.

گر نگاهی به ما کند زهرا‌سلام‌الله‌علیها

به‌هرحال دل‌هایی که لیاقت داشته باشند، حالا تحت هر شرایط و از هر فرقه‌ای که باشند و خدا این نور محبت را در درونشان قرار داده باشد حتماً روزی به فریادشان خواهد رسید. کسی که چنین اعتقادی دارد که جسارت به حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها موجب کفر است گمان نمی‌کنم که حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها موقع احتضار، او را تنها بگذارند و حقیقت را برای او کشف نفرمایند. من به اعتقاد عوامی خودم معتقدم که ایشان در حال احتضار، حقیقت را شناخته و با تشیع از دنیا رفته است؛ مخصوصاً که اصلاً ایشان درواقع در همین راه هم شهید شد و ایشان را به خاطر تمایلی که به نظام اسلامی و ولایت‌فقیه داشت ترور کردند.

در میان هفتاد، هشتاد نفر مجتهدین مجلس خبرگان، رابطه دوستی ما با ایشان از همه قوی‌تر بود. ایشان خیلی به من اظهار محبت می‌کرد. یک سفر هم ما را به سنندج دعوت کرد و آنجا میهمانی مفصلی تدارک دید و برنامه سخنرانی داشتیم و بعد هم برای مقام معظم رهبری نامه‌ای نوشته بود که اگر کسی به سنندج یا کردستان می‌آید از چنین کسانی باشند. امشب از حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها درخواست می‌کنیم که عنایتی بفرمایند هم ما و هم همه کسانی که ذره‌ای از نور محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين در دلشان هست مورد شفاعت قرار بگیرند؛ و من بعید می‌دانم که حضرت نسبت به چنین اشخاصی بی‌التفات باشند. نه‌تنها به او التفات می‌فرمایند بلکه جا دارد به بنده روسیاه هم به خاطر دوست داشتن او چون فاطمه‌سلام‌الله‌علیها را دوست می‌داشت تطفلاً عنایتی بفرمایند؛ اول به او عنایت بفرمایند و تطفلاً به ما هم گوشه چشمی؛ و باید مطمئن باشیم که اگر یک چنین گوشه چشمی، تطفلی هم به ما بکنند بار دنیا و آخرتمان بسته می‌شود.

نشانه‌هایی از معرفت پایین ما نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

در چنین جلسه‌ای که عاشقان اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين و شاگردان مکتب اهل‌بیت به یاد شخصیتی مثل حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها جمع می‌شوند آنچه جا دارد که صحبت شود این است که ما سعی کنیم بر مراتب معرفتمان افزوده شود؛ مخصوصاً وقتی یک نفر سنی - حالا وقتی این‌ها را گفت به او گفتم تو از ما شیعه‌تر هستی! گفت من سنی هستم، شافعی هستم، دیده‌ای که مثل اهل‌تسنن هم نماز می‌خوانم ولی ما هم نسبت به اهل‌بیت این‌گونه هستیم. شما هر چه می‌خواهی حساب کن! - وقتی اهل‌تسنن نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين یک چنین محبت‌هایی دارند ما چه باید بگوییم؟! متأسفانه امثال بنده خیلی عقب هستیم. گاهی اظهار محبت‌های ما و حتی تشکیل مجالس عزاداری، روضه، گریه، سینه‌زنی و این حرف‌هایمان هم آن‌گونه که بایدوشاید ارزش خودش را ندارد. گاهی اگر دقت کنیم جا دارد که از بعضی از کارهای خوبمان استغفار هم بکنیم!

گاهی مثلاً در مجالسی که برای عزاداری تشکیل می‌شود چیزهایی گفته می‌شود یا حرکاتی انجام می‌گیرد که دلیل این است که سطح معرفت ما خیلی پایین است! به کار بردن آن‌گونه ادبیاتی برای کسانی که معرفت بالاتری دارند، نه‌تنها احترام و تعظیم و تکریم به حساب نمی‌آید بلکه جا دارد به‌نوعی اهانت تلقی شود! حالا شاید این به‌نوعی از بی‌ادبی بنده هم باشد که این حرف‌ها را می‌زنم اما خیلی دور از واقعیت نیست.

دنیا در نظر اهل‌بیت‌‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین

همه ما می‌دانیم که همه زندگی دنیا و ثروت‌ها و لذائذ دنیا برای اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین پشیزی ارزش نداشته است. همه ما کم‌یابیش این را قبول داریم. اگر شکی داشته باشیم بعضی فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه درباره دنیا را در نهج‌البلاغه و جاهای دیگر ملاحظه بفرمایید؛ گاهی می‌فرماید ارزش این دنیای شما «دُنْيَاكُمْ» پیش من از ارزش آب بینی بز زکامی کم‌تر است.[1] حالا آب بینی بز سالم چه قدر ارزش دارد که زکامی هم باشد!

گاهی می‌فرماید ارزش این دنیا پیش من از ارزش استخوان خوک مرده‌ای که در دست شخص جزامی‌ باشد کم‌تر است.[2] در بین حیواناتی که ما می‌شناسیم شاید پلید‌ترین حیوانات خوک باشد. این حیوان خیلی کثافت‌خوار است و از چیزهای پوسیده گندیده خوشش می‌آید. غذایش از همین چیزهاست. سبزی‌فروش‌ها و میوه‌فروش‌ها مثلاً وقتی سبزی‌ها یا گوجه‌فرنگی‌هایشان می‌گندد تازه آن‌ها را می‌دهند خوک می‌خورد. این‌ها خوراکش است. یک چنین موجودی، زنده‌اش چه قدر چشم‌نواز است که مرده‌اش باشد؟! آن وقت همه بدنش چه قدر جاذبه دارد که یک استخوان مرده‌اش جذبه داشته باشد؟! حالا استخوان یک حیوان نجس‌العینی که خوراکش پست‌ترین چیزهاست، یک چنین استخوانی در دست یک کسی باشد که مبتلا به جزام است. آقایان دیده‌اند کسانی که مبتلا به جزام هستند چگونه اندام‌هایشان از بین می‌رود. خوره است دیگر. این مرض، اندام‌ها را می‌خورد و بدن را خیلی زشت می‌کند.

در دست یک شخص جزامی، انگشت‌ها به‌تدریج از بین می‌رود و دست یک حالت خیلی مشمئزکننده‌ای پیدا می‌کند که انسان از نگاه کردن به خود آن دست متنفر می‌شود. حالا اگر استخوان خوک مرده‌ای در دست چنین کسی باشد یعنی نفرت بر نفرت می‌افزاید و دیگر چیزی نفرت‌انگیزتر از این نمی‌شود پیدا کرد؛ خوک، آن هم مرده‌اش،‌ آن هم استخوانش، آن هم در دست یک شخص جزامی!

امیرالمؤمنین‌سلام‌‌الله‌‌عليه می‌فرماید این دنیا با این زروزیورهایش، با این زیبایی‌هایش، با این جاذبه‌هایی که این‌قدر به آن عشق می‌ورزید و همه هستی‌تان را برای رسیدن به آن فدا می‌کنید، این دنیا در نظر ما از چنین استخوانی در دست شخص مجزومی نفرت‌انگیز‌تر است!

احترام یا توهین؟!

حالا اگر ما بخواهیم برای یک چنین شخصیتی روضه بخوانیم و مثلاً بگوییم حقش را ضایع کردند، نگذاشتند ریاست کند و بر سر بزنیم و مثل کسی که مالش را دزدیده‌اند یا از مقامی خلعش کرده‌اند یک چنین چیزی تصور کنیم و دلمان بسوزد برای اینکه مثلاً حق علی را گرفتند و نگذاشتند ریاست کند، این احترام است یا توهین؟! برای کسانی که معرفتشان در حد بنده است این احترام است چون ظلمی بیش از این تصور نمی‌کنیم که خانه انسان را خراب کنند، در خانه‌اش را آتش بزنند و مقامش را بگیرند؛ دیگر چه ظلمی از این بالاتر؟! یک شخص عادی همین حد فرض می‌کند که یک آقایی، یک اهل علمی، مثلاً در ذهنم تصور می‌کنم که این امام جماعت باشد و بیرونش کنند و به مسجد راهش ندهند، آن وقت غصه می‌خوریم که حق او را غصب کردند و تصور می‌کنیم که چه قدر این غصه داشت! برای غصه‌ناک بودن و غمناک بودن او دلمان می‌سوزد؛ چه قدر غصه خورد که حقش را غصب کردند!

معرفت؛ شرط ارزشمندتر شدن گریه و دلسوزی برای اهل‌بیت (ع)

او می‌گوید همه دنیا به اندازه یک استخوان خوک در نظر من ارزش ندارد؛ ما خیال می‌کنیم که حالا مثلاً چند روز ریاست برای علی چه قدر ارزش داشت و چه قدر غمگین شده بود که حالا از دستش رفته و بر سر می‌زنیم! البته اگر خاری هم به پای علی بنشیند از اینکه خار در چشم ما برود باید بیشتر متأثر بشویم اما اگر علی را بشناسیم، نه اینکه فکر کنیم علی هم یک شخص یا یک آخوندی است مثل آخوندهای دیگر یا حاکمی است مثل حاکم‌ها دیگر، حالا امروز این حاکم باشد یا آن،‌ این رئیس‌جمهور باشد یا آن، نگذاشتند این رئیس‌جمهور بشود، یک چنین چیزی تصور ‌کنیم. خیلی فرق است که ما بدانیم علی چه کسی بود و چه طور با او رفتار کردند، آن وقت دلمان بسوزد یا به خاطر این که مثلاً خلافتش را غصب کردند، اموالش را گرفتند و یا به او ظلم کردند از این جهت دلمان بسوزد، همان‌گونه که برای هر کس دیگری دلمان می‌سوزد. ارزش این دل‌سوختن به اندازه‌ای است که ما علی را بشناسیم و آن وقت ببینیم که این چه جنایتی است!

اگر سیلی به‌ صورت یک شخص عادی بزنند همه ما متأثر می‌شویم. مثلاً اگر ببینیم که در کوچه در گوش یک دختربچه‌ای، بی‌جهت، بی‌گناه و بی‌خود سیلی بزنند بسیار متأثر می‌شویم. گاهی ممکن است گریه‌مان هم بگیرد؛ اما این مصیبت کجا که دختربچه‌ای را سیلی زده باشند تا اینکه دختر سید‌الشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه را سیلی بزنند؟! آن دل‌سوختن و گریستن ما آن وقتی ارزش دارد که بفهمیم به چه کسی سیلی زدند. به دختر پیامبر سیلی بزنند! چه کسی سیلی بزند؟! به چه کسی؟! هر اندازه درک کنیم که مقام ایشان چه بود آن وقت ارزش این کارهای ما بالا می‌رود. کارها همین‌هاست؛ باید روضه بخوانیم، سینه بزنیم، گریه کنیم، ناله کنیم، داد بزنیم، فریاد بکشیم؛ اما برای چه؟! تصور ما همین است که یک سیلی به کسی زدند و این خیلی بد است. فرض کنید مثلاً اگر دختر خود من بود که سیلی می‌خورد چه قدر ناراحت می‌شدم؟! حالا حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها را جای دختر خودم می‌گذارم و توی سرم می‌زنم که آخ! چرا به ایشان سیلی زدند؟! این یک‌جور عزاداری است. یکی هم این‌که بفهمد حضرت زهراسلام‌‌الله‌‌عليها کیست.

عظمت وصف‌ناپذیر مقام حضرت زهراسلام‌‌الله‌‌عليها

حضرت زهراسلام‌‌الله‌‌عليها کسی است که یک تار موی ایشان به کل این عالم می‌ارزد! می‌دانید به کل عالم می‌ارزد یعنی چه؟! همه این ثروت‌هایی که روی زمین است به یک معنا همه‌ این‌ها یک اثری از ارزش خورشید است. اگر نور خورشید نبود هیچ‌کدام از این‌ها به وجود نمی‌آمد؛ نه این جواهرات‌ شکل می‌گرفت، نه این معادن نفت و نه چیزهای دیگر. پس کل کره‌ زمین با همه ثروت‌های عظیم آن ‌که به هیچ وجه قابل شمارش و قیمت‌گذاری نیست یک بخشی از خورشید است. حالا اگر این جور که این‌ها می‌گویند که از خورشید جدا شده اگر آن را هم نپذیریم بالاخره تابش خورشید است که هم حیات را در زمین میسر می‌کند و هم به جواهرات ارزش می‌بخشد و آن‌ها را پرورش می‌دهد. آن وقت کل این عالم که خورشید و ماه و ستارگان و زمین جزو کوچکی از آن است و میلیاردها ستاره‌ای مثل خورشید و حتی بزرگ‌تر از خورشید وجود دارد، همه این‌ها به یک تار موی حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها نمی‌ارزد! اینکه ما نمی‌فهمیم تقصیر از ماست. به درگاه الهی باید تضرع کنیم که یک جو معرفت به ما بدهد. هر اندازه معرفت پیدا کردیم آن وقت می‌فهمیم یک سیلی خوردن حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها یعنی چه؟! آن وقت فکر نمی‌کنیم مثل این است که یک سیلی به خواهر یا به دختر من زده باشند. این‌گونه تصور کردن برای کسی که اندکی معرفت به مقامات اهل‌بیت داشته باشد نه‌تنها احترام نیست بلکه یک نوع توهین است!

ارزش تلاش برای دستیابی به گوهر معرفت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

مگر آن‌ها دلشان برای مال دنیا می‌سوخت؟! مگر حالا مثلاً همه فدک چه قدر می‌ارزید؟! حالا ما بر سرمان بزنیم که چرا فدک را گرفتند! بله، چرا فدک را گرفتند اما از چه کسی؟! از کسی که همه عالم طفیل وجود اوست؛ و تازه ایشان اگر این را می‌خواست برای این بود که برای هدایت مردم و برای اقامه حق از آن استفاده کند نه برای اینکه شکم خود و بچه‌هایش را پر کند. این روزی دنیا برای ایشان ارزشی نداشت. ایشان با یک نگاهش سنگ‌ریزه را طلا می‌کرد! حالا فدک چه ارزشی داشت؟! خود حضرت علی‌علیه‌‌السلام می‌فرماید من به فدک چه کار دارم؟! وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ؟![3]

عزاداری ما آن وقتی ارزش بیش‌تری پیدا می‌کند که معرفت بیش‌تری پیدا کنیم. بگوییم به چه کسی چه جنایت‌هایی شد. این است که جا دارد ما در حاجت‌هایمان و در مواقع استجابت دعا از خداوند متعال معرفت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را بخواهیم.

درخواست معرفت در اولین نگاه به خانه خدا

یک داستانی یادم آمد. ما چند سفر با بعثه‌ مقام معظم رهبری به مکه مشرف شده‌ایم. در یکی از این سفرها می‌خواستیم از مدینه به مکه مشرف بشویم. اهل کاروان رفته بودند و یکی، ‌دو نفر مانده بودند که باید با ماشین سواری می‌رفتیم. یک ماشین سواری از مدینه راه افتاد که در آن ماشین فقط من و راننده بودیم. راننده هم یک جوان بازاری در تهران بود. کار او هم رانندگی نبود و یک راننده حرفه‌ای نبود. ایشان رانندگی را قبول کرده بود برای اینکه از موقعیت حج استفاده کند و بتواند به حج مشرف بشود.

بالاخره هم‌سفر ما از مدینه تا مکه این راننده بود که یک جوان بازاری تهرانی بود. در بین راه با هم صحبت می‌کردیم. نزدیکی‌های مکه که رسیدیم ـ حالا ما آخوند هستیم و درس‌خوانده و ایشان یک جوان بازاری ـ ما حالا به خیال خودمان خواستیم مقداری مثلاً خدمتی به ایشان بکنیم و سعی کنیم مثلاً به خیال خودمان ایشان را ارشاد کنیم و مقداری معرفت بیش‌تری پیدا کند. ایشان برای اولین بار هم بود که به مکه آمده بود. نزدیک‌های مکه که رسیدیم من به او گفتم معروف است که می‌گویند هر کس برای اولین بار نگاهش به کعبه بیفتد هر چه از خدا بخواهد خدا به او می‌دهد. معروف است، حالا من هم یادم نمی‌آید که سندی جایی دیده باشم. نمی‌گویم نیست، من یادم نیست دیده باشم. معروف است و لذا توصیه می‌کنند که سعی کنید وقتی نگاهتان می‌خواهد به کعبه بیفتد یک حاجت مهمی از خدا بخواهید. ما این را به او گفتیم و گفتیم خب، حالا آنجا که می‌رسی وقتی نگاهت به کعبه افتاد از خدا چه می‌خواهی؟!

راستش من در دل خودم فکر می‌کردم که حالا این جوان است و مثلاً ازدواج نکرده، یک همسر خوبی، یک خانه‌ خوبی، یک ماشین خوبی، کسب‌وکار خوبی، مثلاً فکر می‌کردم از این چیزها خواهد خواست. می‌خواستم سر صحبت را باز کنم و یک چیزی از این قبیل بگوید و آن وقت من سعی کنم مقداری همتش را بلند‌تر کنم. حالا ما آخوند هستیم و به‌هرحال درس‌خوانده و آن هم یک بازاری تهرانی. گفتم از خدا چه می‌خواهی؟ گفت حاج‌آقا اختیار دارید! گفتم اختیار دارید یعنی چه؟! از خدا چه می‌خواهی؟! گفت یعنی غیر از محبت اهل‌بیت چیزی از خدا بخواهم؟! من پیش خودم این‌قدر خجل شدم که می‌خواستم دودستی بر سر خودم بزنم که توی آخوند درس‌خوانده که پنجاه‌سال درس ‌خوانده‌ای به اندازه یک جوان بازاری معرفت نداری! او اصلاً به ذهنش هم نمی‌آید که چنین چیزهایی که تو فکر می‌کردی اصلاً خواستنی است!

معرفت اهل‌بیت (ع)، تجلّی گاه محبت الهی

این یک مسأله که سعی کنیم دنبال کسب معرفت نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین باشیم که معرفت آن‌ها جلوه‌ای از محبت خداست. هر چه آن‌ها را بهتر بشناسیم خدا را بهتر شناخته‌ایم. اگر ما یک‌هزارم همه این چیزهایی که آن‌ها دارند را بشناسیم خیلی معرفت پیدا کرده‌ایم. تازه این‌ها همان چیزهایی است که خدا به آن‌ها داده است و از خودشان نیست. او چه منبع بی‌نهایتی از کمال و جمال و قدرت و عظمت است. اگر آن‌ها این‌قدر خواستنی هستند خدا چه قدر خواستنی است که این تازه یک جلوه‌ای از اوست!

تحول سریع و باورنکردنی انسان‌ها!

یک مسأله دیگری هم که ما طلبه‌ها بیشتر باید فکر کنیم این است که همه ما بالاخره می‌دانیم که مصائب عظیمی نسبت به اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين انجام گرفت که از جسارت به حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها شروع شد. بعد هم در کربلا و بعدها دنباله‌اش ادامه پیدا کرد. جا دارد که فکر کنیم آن کسانی که این جنایت‌ها را مرتکب شدند این‌ها چه کسانی بودند؟! از کجا آمده بودند؟! برای چه این جنایت‌ها را مرتکب شدند؟! این‌ها کافر بودند یا معاند، یا مشرک و یا دشمن‌ اسلام؟!

وقتی تاریخ و روایات را می‌بینیم، این‌ها نه مشرک بودند، نه کافر بودند و نه علناً با اسلام مخالفتی می‌کردند؛ این‌ها اهل نماز، روزه، زکات و جهاد بودند. بسیاری از کسانی که روز عاشورا در کربلا آمدند و با سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه جنگیدند کسانی بودند که چندی پیش در صفین در رکاب امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه با معاویه می‌جنگیدند. فهمیدید چه گفتم؟! بسیاری از کسانی که آمدند سید‌الشهدا‌صلوات‌‌الله‌‌عليه را در کربلا شهید کنند همان کسانی بودند که چند سال پیش از آن، در صفین، در رکاب امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه با معاویه می‌جنگیدند! چه طور شد که این طوری شد؟! این‌ها بت‌پرست بودند؟! چه طور شد؟! این‌ها از کجا آمدند؟!

حالا یقینیات تاریخ کم است و درست است که نمی‌دانیم اما اجمالاً می‌دانیم که این‌ها از هیچ کشور کفرستانی نیامده بودند. این‌ها از همین مسلمان‌ها بودند. بسیاری از این‌ها در جنگ‌های صدر اسلام شرکت داشتند. بعضی‌هایشان در جنگ‌های امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه با معاویه و حتی با اصحاب جمل شرکت داشتند و این‌ها آمدند امام حسین‌علیه‌‌السلام را کشتند! صبح عاشورا هم وقتی می‌خواستند حمله کنند، حالا یا صبح عاشورا و یا عصر تاسوعا، عمر سعد گفت یا خیل ‌الله ارکبی وبالجنه ابشری؛ ای لشکریان خدا! بروید امام حسین را بکشید و به بهشت بروید! صبح عاشورا اول نماز صبح را به جماعت خواند و به او اقتدا کردند. این‌ها معتقد به نماز و‌ نماز جماعت بودند و به عمر سعد اقتدا کردند. حالا برای تعقیب نمازشان آمده‌اند سید‌الشهدا‌صلوات‌‌الله‌‌عليه را بکشند!

بالاخره همه ما این چیزها را می‌دانیم و من یک چیز تازه‌ای نگفتم. حالا شاید این‌که گفتم بعضی‌هایشان در جنگ صفین بوده‌اند به این توجه نداشته بودید وگرنه این چیزها را که همه ما می‌دانیم که بالاخره این‌ها که از یک کشور کفر که نیامده بودند. آنچه بیش‌تر باید درباره‌اش فکر کنیم این است که معنای این چیست که یک روز آدم در رکاب پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله با مشرکین بجنگد، یک روز در رکاب امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه با معاویه بجنگد، یک روز هم بیاید با سید‌الشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه بجنگد؟! این چه طور می‌شود؟! هر چه باشد این اندازه را می‌رساند که انسان بسیار قابل تحول است. انسان می‌شود یک روز در رکاب علی بجنگد و یک روز هم با پسر علی بجنگد! آن هم با امام معصوم! آن هم با یک کسی که همه مشرکان و کفار عالم هم هر کسی که او را می‌شناخت عاشقش بود؛ اصلاً یک نقطه ضعف دوست‌نداشتنی‌ای نداشت؛ سرتاپا زیبایی بود. معنایش این است که انسان چه قدر ممکن است تحول پیدا کند! حالا اینکه دلایل آن چیست و چه طور می‌شود، آن‌ها بحث‌های زیادی می‌خواهد؛ اما این یقینی است که انسان خیلی قابل تحول است.

حب دنیا؛ ریشه شقاوت ابدی

آیا این تحول فقط مخصوص آن‌ها بود؟! انسان‌های دیگر قابل تحول نیستند؟! یا نه، آن‌ها هم چون انسان بودند متحول شدند و اصلاً انسان یعنی همین؛ بنابراین این خطر برای من و شما هم وجود دارد. حالا عین آن نه،‌ حالا زمان امام حسین‌علیه‌‌السلام و زمان امام معصوم حاضری نیست که خدای‌نکرده ما فکر جنگیدن با او بیفتیم؛ اما به‌هرحال امکان تحول، رنگ عوض کردن،‌ چهره عوض کردن،‌ تحولات در فکر و اعتقاد و ارزش‌ها برا‌ی من و شما هم هست. در زمان خود ما هم نمونه‌هایی از آن را داریم. خیلی مناسب نیست که من اسم ببرم. خود شما دقت کنید. آنچه را هم که ندیده‌اید و از تاریخ انقلاب شنیده‌اید را خواهید دید. نمونه‌هایی از این‌ها در همین ده،‌بیست،‌سی سال زمان بعد از انقلاب هم واقع شده است. آیا احتمال این‌ها در بین ما نیست؟! که هست. اگر هست چه کار کنیم؟!

این‌ها باید انگیزه بشود که خودمان را بیش‌تر بپاییم و بیش‌تر مراقب باشیم و از آن چیزهایی که منشأ انحراف آن‌ها شد فرار کنیم. حالا عوامل مختلفی هست که جای بحث‌های تحقیقی و تحلیلی دارد که کم‌یابیش هم گوشه‌ و کنار شده است. حالا اگر به طور کامل هم نشده اما اجمالاً همه ما می‌دانیم آنچه باعث همه این بدبختی‌ها بود حب دنیا بود. چیز دیگری هم بود؟! چرا طلحه و زبیر با حضرت علی‌علیه‌‌السلام جنگیدند؟! جز این بود که طمع داشتند که در ریاست با حضرت علی‌علیه‌‌السلام شریک بشوند؟! آن می‌خواست استاندار بصره بشود؛ آن هم می‌خواست استاندار کوفه بشود و حضرت علی‌علیه‌‌السلام به آن‌ها نمی‌داد و لذا با او جنگیدند. معاویه چرا با حضرت علی‌علیه‌‌السلام جنگید؟! خب می‌خواست ریاست کند و حضرت علی‌علیه‌‌السلام به او اجازه نمی‌داد. جز این است که همه این‌ها به حب دنیا برمی‌گردد؟! اینکه فرموده‌اند حُبُّ اَلدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ،[4] این یک واقعیتی است. اگر این‌گونه است ما سعی کنیم کم‌تر به این سم مهلک مبتلا بشویم.

جوانی؛ بهترین فرصت برای رهایی از محبت دنیا

برای شما در آغاز جوانی یک فرصت طلایی هست که هنوز دل‌هایتان پاک است؛ هنوز ظلمت حب دنیا در دلتان رسوخ نکرده است؛ هنوز‌ دل‌بستگی‌ به ثروت‌های کلان و مقامات و پست‌ها پیدا نکرده‌اید؛‌ هنوز آزاد هستید، پاک هستید، نوارانی هستید؛ مواظب باشید که آلوده نشوید! هوس‌های دنیا را در سر خودتان نپرورانید! هر وقت می‌بینید هوس‌های دنیا به شما هجوم می‌آورد و لذت‌های دنیا شما را تهدید می‌کند به خدا پناه ببرید و توسل کنید تا این‌ها در قلب شما ثابت و راسخ نشود.

دستگیره‌ای برای نجات از طوفان‌های سهمگین زندگی

دل‌های همه ما کم‌یابیش در معرض این آفات هست و‌ نمی‌توانیم از خطورات آن جلوگیری کنیم؛ اما آنچه مهم است این است که وقتی دیدیم یک باد تند هوس در دلمان می‌وزد به خدا و اولیای خدا پناه ببریم تا کمک کنند که از این طوفان نجات پیدا کنیم. همه شما گاهی نمونه‌های کوچکی از طوفان را دیده‌اید و شنیده‌اید که همین روزها در خیلی از کشورها طوفان اتفاق افتاده و باد و گردباد بعضی از شهرها را اصلاً ویران کرده است. در دل انسان‌ها هم گاهی چنین طوفان‌ها و گردبادهایی بلند می‌شود و آدم را مضطرب می‌کند و آدم نمی‌تواند خودش را نگه دارد. در حالت طوفان و باد، انسان اگر دستش را محکم به یک جایی بگیرد سالم می‌ماند. هر چه باد هم تند باشد اگر آدم به یک ستون محکمی بچسبد باد نمی‌تواند کاری با او بکند اما اگر راه، آزاد باشد، همین طوری باد به هر طرف که آمد این را هم ببرد چیزی از آن باقی نمی‌ماند.

ما در زندگی‌مان کم‌یابیش به صورت‌های مختلف در معرض طوفان‌ها هستیم. جوان‌ها یک جور طوفانی دارند، سالمندها هم یک جور طوفان‌های دیگری دارند. شما هنوز آن طوفان‌هایی که ما ‌به آن مبتلا هستیم را نچشیده‌اید اما طوفان‌های جوانی را کم‌یابیش تجربه می‌کنید. در حال طوفان چیزی که می‌تواند آدم را نجات بدهد چسبیدن به یک جای محکم است. می‌دانید که اسم این در عربی چیست؟ اعتصام؛ وَمَن یعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ.[5] اگر آدم احساس کند طوفان دارد او را از جا می‌کند چه کار کند؟! بگوید خدایا! تو به فریادم برس! انسان اگر به دستگیره‌ محکمی چنگ بزند و به آن بچسبد حتماً نجات پیدا می‌کند.

خود خدا آمده و اصلاً خودش هم دعوت می‌کند که وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ،[6] وَمَن یعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ. مواظب هم باشیم که در این طوفان‌های اجتماعی، ناخودآگاه به یک طرفی کشیده نشویم؛ یک گردبادی ما را بلند نکند و به زمین بزند و وقتی به زمین خوردیم و مغزمان متلاشی شد آن وقت بفهمیم عجب گردباد خطرناکی بود! از اول سعی کنیم به جاهای محکمی بچسبیم؛ اعتصام به حبل‌الله داشته باشیم، توسل به اولیای خدا داشته باشیم تا در این طوفان‌ها محفوظ بمانیم.

از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که به برکت حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها همه دوستان ایشان را از همه آفات دنیا و آخرت حفظ بفرماید.

از صدقه سر دوستان حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها به ما هم،‌ به من گنه‌کار و امثال بنده هم عنایتی بفرماید.

عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرماید.

در دنیا و آخرت دست ما از دامان اهل‌بیت کوتاه نفرماید.

والسلام علیکم ورحمة الله


[1]. وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛ نهج البلاغه، خطبه 3.

[2]. وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِير فِي يَدِ مَجْذُومٍ؛ نهج البلاغه، حکمت 236.

[3]. نهج البلاغه، نامه 45.

[4]. إرشاد القلوب، ج 1، ص 21.

[5]. آل عمران، 101.

[6]. حج، 78.