بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه، شهدای والامقام اسلام و همه حقدارانمان صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنیم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در ایام مبارك دهه فجر و دهه آغازین سال قمرى، دهه عاشوراى حسینى، در جوار مرقد ملك پاسبان حضرت رضاصلواتاللهعلیهوعلیآبائهوأبنائهالمعصومین در این محفل نورانى شركت كردیم. امیدواریم كه خداوند متعال توفیق بدهد در این لحظاتى كه مزاحم اوقات شریف شما هستم آنچه موجب رضاى خداست بر زبان گوینده جارى شود و در دلهای شنوندگان عزیز، حُسن اثر داشته باشد.
اشارهاى فرمودند به توفیق زیارت در این ایام مبارك؛ همه ما با این فرهنگ آشنا هستیم كه در مذهب شیعه، زیارت اهل بیتصلواتاللهعلیهماجمعین و سایر اولیاء خدا جایگاه خاصى دارد و در روایاتى نسبت به این موضوع، مخصوصاً نسبت به زیارت حضرت رضاصلواتاللهعلیه تأكیدات زیادى شده است. طبعاً به ذهن مىآید كه این سفرى كه آدم از راه دورى حركت مىكند، هزینهاى صرف مىكند، وقتى صرف مىكند و به اینجا میآید و چند روزى در این جا مشرَّف هست این چه تأثیرى در زندگى ما مىتواند داشته باشد كه اینقدر مورد تأكید واقع شده است؟!
اجمالاً عرض مىكنم كه تأثیرات زیارت بر دو دسته تقسیم مىشود؛ یك دسته تأثیراتى است كه بر اساس اصول روانشناختی، قابل تبیین علمى است و یك عده تأثیراتى است که فوق دستاوردهاى علوم تجربى است و بفرمایید تأثیرات متافیزیكى، روحى و معنوى است.
اما تأثیراتى كه كمیابیش قابلمحاسبه است و ما مىتوانیم توجیه و تبیین كنیم این است كه رفتارهاى انسان - دوست دارم به قول جناب آقاى قرائتىحفظهاللّه این را زیادى گوش بدهید- رفتارهایى كه ما داریم، رفتارهاى اختیارى انسانى، از دو سرچشمه مایه مىگیرد؛ یكى سرچشمههاى شناختى و یكى هم از انگیزهها، غرایز و امیال روانى.
مثال سادهاش این است که آدم وقتى درس مىخواند و مىخواهد برود تحصیل كند اول باید بداند كه تحصیل كردن چه فایدهاى دارد، چه منافعى مىتواند برای او داشته باشد و چه ضررهایى را از انسان دفع مىكند. آن مایه شناختیاش است؛ ولى تنها این كافى نیست. خیلىها ممكن است بدانند اما همچون انگیزهاى برای تحصیل نداشته باشند. اجمالاً باید دوست هم داشته باشند. حالا اینکه این دوست داشتن از كجا ناشى مىشود بحثش بماند؛ باید دلشان هم بخواهد. خواستن، غیر از آن دانستن است؛ پس یكى اینکه باید بدانند این کار چه فایدهاى دارد و یكى هم اینکه باید بخواهند.
هر دوى اینها -اینجا را بیشتر گوش بدهید- هم شناختهای ما و هم خواستها و تمایلات ما، تحت تأثیر احساسات، ادراكات، شنیدنىها و دیدنىها واقع مىشود. آدم ممكن است نزدیك ظهر گرسنهاش باشد، بداند هم كه باید غذا بخورد و چه غذایى هم برای او نافع است اما خیلى چنان انگیزهاى براى غذا خوردن نداشته باشد و اشتهایش تحریك نشده باشد؛ اما از جلوى كبابى كه مىگذرد همینکه بوى كباب به دماغش مىخورد اشتهایش برمیگردد. دانستهها همانها هستند، میلهاى طبیعى هم همانها هستند، گرسنگى است براى انسانها اما یك عامل كمكى و یك كاتالیزور دارد. این بو كه به دماغ آدم مىرسد همان خواست باطنى، به ظاهر ذهن و به قسمت آگاه ذهن مىآید و آدم تحریك مىشود و فرض كنید ظهر به دكان كبابى مىرود و ناهار مىخورد. چیزهاى دیگر هم كمیابیش همینطور است. حالا من مثالهای دیگرى نمىخواهم بزنم كه مذاقتان را یك خورده تلخ كند.
دیدنىها و شنیدنىهاى مختلف- حالا مثالهایش كمیابیش به ذهن شما مىآید- در تحریك خواستهای ما اثر دارد. یك چیزهایى مىدانیم، غریزه ما هم اقتضاء مىكند اما تا نشنویم و تا نبینیم تحریك نمىشویم. آدم وقتى این چیزى كه مربوط به آن هست را ببیند تحریك مىشود، سراغش میرود و انگیزه پیدا مىكند كه آن كار را انجام بدهد. این یك مقدمه. این مسئله در روانشناسى ثابت شده است و خیلى هم احتیاج به بحثهای علمى ندارد و هر كسى در زندگى روزمرهاش مىتواند تجربه كند.
آن چه را كه من مىخواهم از این مقدمه استفاده كنم این است كه دیدنىها و شنیدنىها در شكوفا شدن و مؤثر شدن خواستهای انسان اثر فوقالعادهای دارد. گاهى ممكن است که آدم یك خواست خیلى خوبى هم داشته باشد اما تا دیدنى یا شنیدنى مربوطش پیدا نشود كأنه نمىداند، كأنه نمىخواهد و منشأ اثر نمىشود.
آن چیزهایى كه مىتواند ما را نسبت به خواستهای متعالى تحریك و وادار به عمل كند، دیدنیهایی است كه با تداعى معانى، آدم را به آن خواستهای معنوى برساند. فرض بفرمایید همه ما معتقدیم كه نماز اول وقت بسیار خوب است اما اشتغالات ما بهگونهای است كه یکوقت نزدیك ظهر سرگرم میشویم، یادمان هم نیست كه حالا وقت نماز است و یك نماز جماعتى هم هست یا نه. صداى اذان كه بلند مىشود همان دانستنیها و خواستهای معنویای كه ما داریم و علاقهاى كه به نماز اول وقت داریم، در اثر شنیدن صداى اذان، مؤثر واقع مىشود، كارمان را رها مىكنیم و به مسجد مىرویم. یا همینطور دیدنىهاى خاصى؛ دیدن یک امام جماعت؛ یك امام جماعتى كه به او معتقد هستیم كه این آدم صالح و شایستهاى است، مرد خداست، در كتابخانه نشستهایم و داریم مطالعه مىكنیم، یکدفعه آقا كه پیدا مىشود یادمان مىافتد كه این امام جماعت است و وقت نماز.
همه آنچه در دین داریم و باید منشأ اثر واقع شود بیندازد بهترین چیزى كه مىتواند ما را به یاد آن بیندازد دیدن خود پیغمبر اكرم و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین است. كسانى كه در زمان پیغمبر اكرم یا ائمه معصومین زندگى مىكردند وقتى چشمشان به پیغمبر و امام مىافتاد به یاد چه مىافتادند؟ به یاد همان چیزهایى كه از ایشان آموخته بودند. پیغمبر را به عنوان پیغمبر مىشناسند، یادشان مىآید كه این محتواى رسالتش چه بود و چه اقتضائى دارد. این است كه خود نگاه كردن به پیغمبر، عبادت است؛ چرا؟ براى اینكه همان نقشى را ایفا مىكند كه سایر دیدنىها و شنیدنىها در وادار كردن انسان به عمل ایفا مىكند بلكه به مراتب، قوىتر.
ولی ما كه در زمان پیغمبر یا امام نیستیم؛ بارگاههاى ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین و مساجد، چیزهایى است كه دیدنش انسان را به یاد محتواى دین و دستورات دین مىاندازد. آدم دارد مىرود، یکدفعه مىبینید دو تا مناره و یك گنبد این جا هست؛ این جا چیست؟ مسجد. همینکه آدم مىفهمد این جا مسجد است یاد چه مىافتد؟ یاد خدا، یاد دین، یاد نماز، یاد عبادت. لازم نیست كسى به آدم چیزى بگوید، همین یك نگاه که مىكند خودبهخود به یادش مىافتد. این همان قانون تداعى معانى است كه یكى از مسلَّمات است، خود ما هم تجربه كردیم و مىدانیم، بحثش هم در روانشناسى هست.
اگر در شهر ما مرقد پیغمبر و امام نباشد، اگر به آن جایى مسافرت كنیم كه چنین مراقدى هست آن هم با یك دستگاه عظیمى كه سراپا یاد خدا از آن مىبارد، ایمان ما تازه مىشود و جان مىگیرد، همان چیزهایى كه مىدانستیم و فراموش شده بود و دیگر نقش خودش را ایفا نمىكرد با دیدن این دستگاه و بارگاه، زنده مىشود و نقش خودش را ایفا مىكند. این است كه نگاه كردن به كعبه یكى از بزرگترین عبادات است.
آنهایی كه به حج مشرَّف مىشوند و مناسك حج را انجام مىدهند یكى از عبادتها این است كه بروند در مسجدالحرام بنشینند و به كعبه نگاه كنند. همین جا یك جریانی یادم آمد برای شما نقل كنم؛ ما در مؤسسهمان یك استاد آمریکایی داریم. شاید همه شما اسم ایشان را شنیده باشد؛ دكتر محمد لگنهاوزن. ایشان استاد تماموقت فلسفه در مؤسسه امام خمینىرضواناللهعلیه هستند. ایشان مسلمان و شیعه شده است كه خود مسلمان شدن و شیعه شدنش داستان بسیار جالبى دارد. ایشان بیش از ده سال است كه در مؤسسه ما كار مىكند و از حضور ایشان استفاده مىكنیم. ایشان مستطیع شد و به مكه رفت. وقتی برگشت گفتم آقاى لگنهاوزن! شما در این سفر از چه بیشتر لذت بردید؟! چه خاطرهاى از این سفر دارید كه براى شما لذتبخش بود و این به خاطرتان هست و یادتان نمىرود و اثر كرده است؟! گفت من از نگاه كردن به كعبه سیر نمىشدم. دوستان نقل كردند ایشان وقتى نگاهش به كعبه افتاد ایستاد و اشك از چشمش جارى شد و تا بیست دقیقه تكان نمىخورد و همینطور ایستاده بود و گریه مىكرد. آدم ولو نماز نخواند، عبادت نكند، ذكر نگوید، همینکه در مسجدالحرام بنشیند و به كعبه نگاه كند خود این نگاه كردن، عبادت است.
همچنین نگاه کردن به صورت عالم؛ النَّظَرُ إلى وَجهِ العالِمِ عِبادَةٌ؛[1] خود نگاه كردن به صورت عالم عبادت است. آدم اگر به یك هنرپیشه نگاه كند چه به یادش مىآید؟! به عالم كه نگاه كند چه یادش مىآید؟! همین به قیافه یك عالم که نگاه كند، كسى هم او را نمىشناسد، همین عبا و عمامهاش را كه مىبیند به یاد چه مىافتد؟! به یاد دین، خدا، قیامت؛ و مگر به یاد داشتن اینها براى ما مفید نیست؟!
به همان دلیلى كه عرض كردم، براى اینكه دانستهها و تمایلات ما مؤثر واقع شود در عمل احتیاج به دیدنى و شنیدنى داریم. وقتى دیدیم، آن مایهها شكوفا، مؤثر و زنده مىشود.
شما حتماً تجربه کردهاید، دو، سه روز كه به یك جا مىروید و چند مرتبه مشرف مىشوید، مثلاً به حرم حضرت رضاصلواتاللهعلیه، یك حال دیگرى دارید و یك خاطرات دیگرى در ذهنتان زنده مىشود. اگر یك هوسها و افكار نادرستى در ذهنتان مىآمد یا بوده یا گاهى خطور مىكرد اما این دو، سه روز، وقتى دائماً بارگاه امام رضاصلواتاللهعلیه را مىبینید عوض مىشوید و چیزهاى دیگر به ذهنتان مىآید. آدم احساس مىكند یك نورانیت و یك صفایى پیدا كرده است. این همان بحثى بود كه عرض كردم این قابل توجیه علمى است یعنى نقش كاتالیزور را براى فعال شدن مایههاى شناختى و غریزى ما دارد. اگر این نباشد آنها چندان اثرى ندارد.
وقتى بیش از دیدن، یك چیزهاى دیگر هم ضمیمه شد، وقتى آدم زیارت مىخواند یك مفاهیم جدیدى هم به ذهنش مىرسد که بعضیهایش اصلاً به ذهنش نیامده بود. این است كه این دعاها و زیارتهایی كه وارد شده را اگر با دقت بخوانید و روی ترجمههایش تأمل كنید خیلى بیشتر بهره مىبرید تا اینکه آدم همینطور تند تند بخواند و رد بشود.
در این دعایى كه بعد از نماز زیارت حضرت امام رضاصلواتاللهعلیه هست یك نكتهاى دارد كه آدم را خیلى به دعا كردن و از خدا چیز خواستن امیدوار مىكند. آن جمله این است که وَ قَضَائِكَ الْمُبْرَمِ الَّذِي تَحْجُبُهُ بِأَيْسَرِ الدُّعَاءِ؛ خدایا! تو را قسم مىدهم به آن قضاى حتمى و یقینى كه آن را با كمترین دعا تغییر مىدهى! قضا و قدر الهى است، ثابت شده و باید انجام بگیرد اما یك دعاى سادهاى مىكند و آن قضا را تغییر مىدهد! در متن دعا هست که وَ قَضَائِكَ الْمُبْرَمِ الَّذِي تَحْجُبُهُ بِأَيْسَرِ الدُّعَاءِ؛ با كمترین دعا، قضا را تغییر مىدهد! آدم چقدر به دعا كردن امیدوار مىشود! حالا اینکه خود دعا چه اثرى دارد و چرا اینهمه در قرآن و در روایات به آن تأكید شده، داستان مفصلى است، شاید بنده توان بیان کردن آن را نداشته باشم و شاید هم الآن آمادگى نباشد. منظورم مضامینى است که گاهى در دعاها هست.
این دعاى بعد از زیارت امام رضاصلواتاللهعلیه مضامین بسیار بکرى دارد؛ يا مَوْجُودَ مَنْ طلبَهُ! يا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ! يا مَوْجُودَ مَنْ طلبَهُ مىدانید یعنى چه؟ وقتى آدم یك گمشدهاى دارد و دنبالش مىگردد و آن را پیدا مىكند مىگویند وجده. آن شیئى هم كه پیدا شد مىشود موجود. موجود یعنى یافت شده، پیدا شده، چیزى كه آدم دنبالش میگردد و آن را پیدای میکند. مىگوید اى كسى كه هر كس تو را طلب كند تو را مىیابد! پیدا كردن خدا خیلى مؤونهاى ندارد.
شما وقتی مىخواهید به زیارت امام رضاصلواتاللهعلیه مشرف بشوید باید صدها فرسخ راه بیایید، هواپیما سوار بشوید یا با اتومبیل و یا از راههاى دیگرى بیایید بارگاه امام رضاصلواتاللهعلیه را ببینید اما اگر واقعاً از ته دلتان خدا را بخواهید همان جا خدا را مىبینید؛ يا مَوْجُودَ مَنْ طلبَهُ؛ هر كسی که تو را طلب كند مىیابد! آدم چقدر انگیزه پیدا مىكند كه عجب! این گوهر به این گرانبهایى، خداى عالم، هر وقت من بخواهم مىتوانم او را پیدا كنم؟! اینکه واسطهاى بخواهد، نیاز باشد هزینهاى صرف كنم، مسافرتى بروم یا پولى خرج كنم؛ احتیاجى نیست. صادقانه او را بجوى، او را بطلب و خواهى یافت.
آدم اینها را جاهاى دیگر یاد نمىگیرد. وقتى به زیارت امام رضاصلواتاللهعلیه بیاید، دعایش را هم بخواند و به آن توجه هم كند مىگوید عجب مفاهیم عالیای است! چقدر خدا نزدیك است! چقدر ارتباط برقرار كردن با خدا آسان است! و ما چقدر دوریم! چقدر غافلیم!
براى یك شخصیتى كه یك كارى دستش باشد و شاید بتواند براى ما كارى انجام بدهد اینقدر مقدمات درست مىكنیم که با او آشنا بشویم؛ گاهى هدیهاى برای او مىبریم، تملق مىگوییم كه با او آشنا بشویم که شاید یك وقتى بتواند یك كارى براى ما انجام بدهد. اینجور نیست؟! اما خدایى كه همه كارها به دست اوست، هیچ توقعى هم از شما ندارد، فقط صادقانه یادش بكن! خودش مىفرماید أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي؛[2] هر كسی که من را یاد كند من همنشین او هستم! اگر او را یاد كردى همنشین تو مىشود!
اگر آدم بخواهد با یك شخصیتى ملاقات كند و چند دقیقه پهلویش بنشیند گاهى خیلى مؤونه دارد. هر قدر مقامش عالىتر باشد ارتباط برقرار كردن و نشستوبرخاست با او مشكلتر مىشود؛ اما خداى عالم با آن عظمتش، شما هر وقت و هر جا دلتان بخواهد مىتوانید پهلویش بنشینید. وقتى او را یاد كردید او همنشین شما مىشود؛ أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي. حیف نیست که آدم این خدا را نشناسد و سراغش نرود؟! اگر سراغ خدا نروم كجا بروم؟! چه كسى مىتواند كارهاى خدایى را انجام بدهد آن هم بیمنت؟!
یك قصه دیگر هم یادم آمد این را هم برای شما مىگویم؛ تقریباً پنجاه سال قبل، حالا یكى، دو سال بیشتر یا كمتر، دقیقاً یادم نیست. شاید مثلاً چهل و نه سال قبل، من جوانى بودم که تازه ازدواج كرده بودم. شاید تعجب كنید ولی آنوقتها سماور نفتى تازه درآمده بود. قبل از آن سماور زغالى بود. ما هم ازدواج كرده بودیم و مىخواستیم براى زندگیمان یك سماور نفتى بخریم. یكى از دوستان یك مغازهاى را در تهران معرفى كرد و گفت این فروشنده، آدم خوب و باانصافی است، اگر مىخواهى برو از او چیز بخر! نزدیك مسجد شاه تهران، مسجد سلطانى که حالا مسجد امام خمینىرضواناللهعلیه شده است یك مغازه بزرگى بود که از اینجور جنسها مىفروخت. ایشان ما را آن جا راهنمایى كرد و خودش رفت. ما آن جا رفتیم و دیدیم یك مغازه خیلى بزرگ بود و یك سیدى که محاسن سفیدى هم داشت عقب مغازه نشسته بود و چند تا شاگرد هم داشتند که جنس مىفروختند و مىآورند و مىرفتند. مغازه پررونقی بود. ما همینکه چشممان به ته مغازه به آن آقا افتاد سراغ آن آقا رفتیم و سلام كردیم و ایشان سلام كرد و گفت بنشین! نشستیم. گفت چه كار دارى؟ گفتم آمدهام یك سماور بخرم. گفت حالا بنشین! گفتم چشم! گفت شما طلبهها اولین كتابى كه مىخوانید چیست؟ گفتم اول جامع المقدمات را مىخوانیم و اول آن شرح امثله را میخوانیم.
گفت اولش چه نوشته است؟ گفتم نوشته اول العلم معرفة الجبار. گفت اوّل الدین را یاد گرفتهای؟! یعنى اول دین شناختن خداست، خداشناسى است. گفت اول دین را یاد گرفتهای؟! دیدم باختم! گفتم نه! شروع كرد به صحبت كردن. این جملهاش یادم آمد که براى شما بگویم؛ گفت آنهایی كه سراغ غیر خدا مىروند، دیگران چه دارند كه خدا ندارد؟! آیا اینها از خودشان چیزى دارند و خدا ندارد؟! آیا آنها بیمنتتر به آدم مىدهند و خدا سر آدم منت مىگذارد؟! چرا خدا را رها مىكنند و سراغ كسانى دیگر مىروند؟! این را مىگفت و اشك از چشمهایش مىریخت؛ اگر آدم خدا را بشناسد دیگر به كسی دل نمىبندد، سراغ كس دیگری نمىرود، منت كس دیگری نمىكشد؛ براى خودش آقاست چون خدا را دارد اما وقتیکه آدم، با خدا ارتباط ندارد نوكر همه هست، همه براى او آقا هستند چون هر روزى به دست یك كسى كاری دارد اما وقتى خدا را شناخت فقط از او چیز مىخواهد، به هیچ كس دیگری هم اعتنایى ندارد. اعتنا ندارد یعنى تملق كسى را نمىگوید. به همه احترام مىگذارد چون بنده خدا هستند. در مقابل همه هم خاكى است چون همه بندههاى آقاى او هستند؛ اما منت كسى را نمىكشد، به كسى تملق نمىگوید، از كسى درخواستى نمىكند، احتیاج به كلك سوار كردن و نقشه كشیدن ندارد. خدا كارهایش را جور مىكند؛ كدام بهتر است؟!
قرآن در این خصوص یک مَثَل قشنگى دارد. آن زمان معمولاً مثلها متناسب با فرهنگ شنوندگان بود. در هر شهرى یك مثالهایی هست که چهبسا در یك شهر دیگر نباشد. مثالهایی كه در قرآن مانده مثالهایی است كه در آن زمان در بین مردم عربزبان رایج بوده و فرهنگشان با آنها سازگار بوده است. در آن زمانها هم مثل بسیارى از زمانهاى دیگر، بردهداری رایج بوده است. مىفرماید اگر کسی یک بردهای باشد که یك آقا دارد، یك برده دیگرى هم هست که چند نفر شریك شدهاند و این را خریدهاند و اینها هم دائماً با همدیگر نزاع دارند. یک برده وقتى چند تا آقا داشته باشد، اینها هم با همدیگر اختلاف داشته باشند، به سر این برده بیچاره چه مىآید؟! رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ و یك رجل دیگر كسى هست كه فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ؛ كدامش بهتر است؟!
در آن زمان این را خوب درك میکردهاند. وقتى چند نفر شریك بودند، مثلاً یك بردهاى از پدرى به چند تا برادر ارث رسیده بوده یا گاهى هم چند نفر با هم شریك مىشدند و یك بردهاى را میخریدند، این بیچاره باید حرف این را گوش كند، حرف آن را گوش كند، به این برنخورد، به آن برنخورد، دائماً در حال تزلزل و اضطراب است که نكند به فرمان این گوش کند، بقیه بدشان بیاید و كتكش بزنند و اذیتش كنند.
در این كه انسان، بنده است شكى نیست. ما كه خودمان، خودمان را نیافریدهایم. چیزهایى هم كه احتیاج داریم كه خودمان خلق نمىكنیم. ما نسبت به خدا بنده هستیم. در این که دیگر چارهاى نیست. این آش كشك خاله است، بخواهیم بندهایم، نخواهیم بندهایم. مگر مىشود آدم بنده خدا هم نباشد؟! اما حالا یك كسى فقط بنده خداست و یكى بنده هزار تا مخلوق؛ کدام بهتر است؟! امروز این نیاز را دارد سراغ این مىآید. فردا سراغ یكى دیگر. این كار ما را راه بینداز! در فلان اداره، كار ما را درست كن! فلان چیز را مىخواهم، خواهش مىكنم براى ما وساطت كن! اما یك كسى هم هست که سروکارش فقط با خداست؛ خدایا! خودت كارهایم را درست كن! کدام راحتتر است؟! کدام آرامش بیشترى دارد؟! آن آرامشى كه همه انسانها طالبش هستند.
پروردگارا! تو را به حق این شب عزیز، در جوار این امام عزیز و این ایامى كه متعلق به سیدالشهداصلواتاللهعلیه است قسم مىدهیم دلهای ما را از نور معرفت، ایمان و محبت خودت منوّر بفرما!
خدایا! ما را برده مخلوقاتت نكن!
به ما توفیق بده فقط بنده تو باشیم!
پروردگارا! روح امام راحل و شهداى ما را با سیدالشهداصلواتاللهعلیه محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدار!
همه كسانى كه به اسلام و مسلمانها خدمت مىكنند بر توفیقاتشان بیفزا!
عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما!
والسلام علیكم و رحمة اللّه