«یا أَباذَرٍّ؛ ما مِنْ شابٍّ یَدَعُ لِلّهِ الدُّنْیا وَلَهْوَها وَأَهْرَمَ شَبَابَهُ فى طاعَةِ اللّهِ إِلاّ أَعْطاهُ اللّهُ أَجْرَ إِثْنَیْنِ وَسَبْعِینَ صِدِّیقاً.»
اى ابو ذر؛ هر جوانى كه براى خداوند دنیا و لهو آن را ترك كند و جوانى خود را در اطاعت خداوند به پیرى رساند، خداوند نیز به او اجر و ثواب هفتاد و دو صدّیق عطا مىكند.
در این بخش از حدیث، حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىپردازند به بیان اهمیّت كمالجویى انسان و والایى كسى كه راه تكامل را جسته است، چرا كه از برخى آیات و روایات استفاده مىشود كه جهان با همه گستردگى و عظمت براى به كمال رسیدن انسان آفریده شده است و در واقع هدف اصلى از آفرینش این جهان، انسان است و سایر موجودات طفیلى انسانند. خداوند متعال مىفرماید:
«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَالاَْرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا»(1)
او كسى است كه آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (حكومت) او بر آب قرار داشت؛ تا شما را بیازماید كه كدام یك عملتان بهتر است!
مضمون آیه مباركه این است كه خداوند متعال آسمانها و زمین و جهان طبیعت را به این جهت آفرید كه زمینه خلقت انسان فراهم شود و انسان را آفرید تا او را آزمایش كند: مضمون آیه شگفتآور است و درك آن تاثیر زیادى در تفكر و رفتار ما دارد. این واقعیتى
1. هود / 7.
كه خداوند متعال جهان هستى با این عظمت را براى این آفریده كه انسان در آن ایجاد شود و با استفاده از امكانات هستى به كمال خویش برسد، حاكى از میزان ارزش و عمق مسؤولیت انسان است.
ذكر آنچه گذشت از آن جهت ضرورى است كه انسان ارزش وجودى خود را، در بین سایر موجودات هستى، درك كند و بداند كه موجود سادهاى، چون كرم و قورباغه و از این قبیل نیست؛ بلكه موجودى عظیم و ارزشمند است و براى ایجاد و تسهیل شرایط زندگى او، سرمایهاى به عظمت هستى ایجاد شده است. جهان با این عظمت آفریده شده تا زمینه خلقت موجودى با شعور و با اراده و انتخابگر ایجاد شود. پس وظیفه انسان، به عنوان موجودى متفكر و عاقل، در مرحله اول درك ارزش وجودى خویش است، اما درك این نكته با همه اهمیت به تنهایى كافى نیست و بلكه باید عظمت مسؤولیت خویشتن را نیز در جهان آفرینش درك كند و بداند كه عبث، بیهوده، باطل و بى هدف آفریده نشده است.
انسان در بین سایر موجودات عالم، خصوصیتى دارد كه در دیگر موجودات نیست و آن داشتن نعمت عقل است، و معناى برترى و والایى انسان بر سایر موجودات این است كه بجز عقل در سایر خصوصیات و صفات نیز انسان بر دیگر موجودات برترى دارد و هر كمالى كه در سایر موجودات هست، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد. این معنا در مقایسه انسان با سایر موجودات و نوآورىهایى كه در خوراك، لباس، مسكن و ازدواج خود دارد، كاملا روشن مىشود.
ما مىنگریم كه تحولات و نوآورىهایى كه انسان در نظم و تدبیر اجتماع خود به كار مىبرد، در هیچ موجود دیگرى نیست. بعلاوه انسان براى رسیدن به هدفهایش سایر موجودات را استخدام مىكند، ولى سایر حیوانات و نباتات و غیر آنها چنین نیستند؛ بلكه آنها داراى آثار و تصرفات ساده، بسیط و مخصوص به خود هستند: از روزى كه خلق شدهاند تاكنون از موضع خود قدمى فراتر ننهادهاند و تحول محسوسى به خود نگرفتهاند. حال آنكه انسان در تمامى ابعاد زندگى خود قدمهاى بزرگى به سوى كمال برداشته است و همچنان بر مىدارد.
خلاصه آنكه بنىآدم از بین سایر موجودات عالم از ویژگى و خصیصهاى برخوردار گردیده است و به جهت همان خصیصه كه عقل است، از دیگر موجودات جهان امتیاز یافته است و به وسیله آن، حق را از باطل و خیر را از شر و نافع را از مضر باز مىشناسد.
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِیالْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلى كَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا»(1)
ما آدمى زادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشكى و دریا (بر مركبهاى راهوار) حمل كردیم و از انواع روزىهاى پاكیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى كه خلق كردهایم، برترى بخشیدیم.
علامه طباطبایى(رحمه الله) در تفسیر این آیه مىفرمایند:
این آیه در سیاق منّتنهادن است، البته منّتى آمیخته با عتاب. گویى خداوند متعال پس از آنكه فراوانى نعمت و تواتر فضل و كرم خود را بر انسان ذكر مىكند و اینكه او را براى به دست آوردن آن نعمتها و رزقها و براى اینكه زندگىاش به خوبى اداره شود، سوار بر مركبهاى بیابانى و دریایى كرد، این نكته را متذكر مىشود كه انسان پروردگار خویش را فراموش كرده، از وى روى تابید و از او چیزى نخواست و پساز نجات از دریا باز روش نخست خود را از سرگرفت؛ با اینكه همواره در نعمتهاى او غوطهور بود.
خداوند در این آیه خلاصهاى از كرامتها و فضل خود را مىشمارد، باشد كه انسان بفهمد پروردگارش به وى عنایت بیشترى دارد و با كمال تأسف، انسان این عنایت را نیز مانند همه نعمتهاى الهى كفران مىكند.(2)
بنابراین جا دارد كه انسان قد گوهر و صدف وجود خویش را بشناسد و آن را برسر متاع پوچ و بىارزش دنیا نفروشد:
چشم دل باز كن كه جان بینى *** آنچه نادیدنى است آن بینى
گر به اقلیم عشق روى آرى *** همه آفاق گلستان بینى
1. اسراء / 70.
2. المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 13، ص 165.
بر همه اهل آن زمین به مراد *** گردش دور آسمان بینى
آنچه بینى دلت همان خواهد *** و آنچه خواهد دلت همان بینى(1)
انسان براى رسیدن به كمالات انسانى نیاز به شرایط و تسهیلات خاصى دارد و باید جهانى، با همه تحولات و تطورات كه در خود نظام شكوهمند عالم طبیعى است، در خدمت او قرارگیرد. ما تا حدودى مىدانیم كه اگر آن تحولات و نظم پیوسته جهان طبیعت نمىبود، یا اصلا زندگى اختیارى انسان تحقق نمىیافت و یا ناقص تحقق مىیافت. به اجمال مىدانیم كه جهان داراى نظامى هماهنگ است و اجزاء و عوامل آن به یكدیگر نیاز دارند. نمونه آن عوامل، جاذبهاى است كه بین كرات آسمانى وجود دارد، تا آنجا كه اگر آن جاذبه معیّن و دقیق خلل بیند و یكى از كرات از مدار خارج شود، نظم كرات به هم مىخورد و فاجعهاى دور از انتظار رخ مىدهد.
چنانكه اشاره شد، جهان با این عظمت مقدمه آفرینش انسان و دستیابى او به كمال است و كمالاتى كه انسان باید بدانها دست یابد، تا به حدى ارزش دارند كه شایسته است جهانى با این فراخى، گستردگى و عظمت طفیلى آنها قرار گیرد. گرچه از بین همه انسانها، افراد اندكى به آن كمالات نهایى دست مىیابند و سایر انسانها در پرتو وجود آنها به بهرههایى مىرسند و مطلوبیت وجود آنها تابع وجود اخیار و برگزیدگان است. از باب مثال، در معدن عظیمى به مساحت 50 كیلومتر مربع و عمق زیاد، براى رسیدن به چند دانه برلیان، دست به كندوكاو و اكتشاف مىزنند. پس هدف اصلى رسیدن به چند دانه برلیان است؛ گرچه در كنار آن زغال سنگ نیز استخراج مىشود، ولى آن ارزش چندانى ندارد. پس در كنار برلیان كه هدف اصلى در استخراج معدن است، مواد دیگرى نیز وجود دارند كه در درجه دوم اهمیت قرار دارند و نیز ضایعاتى نیز وجود دارد كه دور ریخته مىشوند.
هدف از آفرینش این جهان انوار پاكى مىباشند كه برجستهترین و شاخصترین آنها انوار چهارده معصوم، صلوات الله علیهم اجمعین، است و پس از آنها سایر انبیاء و كسانى كه بر حسب درجه كمالى كه دارند به آنها ملحق مىشوند. (حدود 124 هزار پیامبر و اولیاى خداوند كه برخى از آنها از برخى از انبیاء برترند وما از تعداد آنها بى خبریم.)
1. شعر از هاتف اصفهانى.
پس والاترین كمالات انسانى در پیامبر(صلى الله علیه وآله) واهل بیت او جمع شدهاند و پایینترین مراتب آنها در كسانى وجود دارد كه پس از دیگران وارد بهشت مىشوند. بجز این افراد، دیگران كه دلشان از نور ایمان تهى است، ضایعاتى هستند كه در آتش قهر الهى سوزانده مىشوند.
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ اذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا ...»(1)
به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم، آنها دلهایى دارند كه با آن (اندیشه نمىكنند و) نمىفهمند و چشمانى كه با آن نمىبینند و گوشهایى كه با آن نمىشنوند.
جهنمیان ضایعات این عالمند و هدف اصلى آفرینش جهان پیامبر، فاطمه زهرا و امامان معصومى هستند كه عالم با همه گستردگى و عظمت، از جهت فضیلت و كمال، قابل مقایسه با وجود هریك از آنها نیست! بلكه یك روز آنها به همه این جهان مىارزد. صاحبان اصلى این عالم انسانهایى هستند كه نزد خداوند متعال بار سعادت یافتهاند و منزل گزیدهاند:
«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّات وَنَهَر. فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر»(2)
یقیناً پرهیزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جایگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
ما اعتقاد داریم كسانى كه با ایمان مىمیرند وارد بهشت مىشوند، حتى اگر پایینترین مرتبه ایمان را داشته باشند وآن ایمان، به هنگام مرگ، تبدیل به كفر نشود. (آنها پس از عالم برزخ وارد بهشت مىشوند.) شكى نیست كه كمال ایمان در گرو اعتقاد و محبت به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) حاصل مىشود؛ چنانكه پیامبر فرمود:
«... أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الاِْیمَانِ، أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ...»(3)
1. اعراف / 179.
2. قمر / 54 ـ 55.
3. بحار الانوار، ج 23، ص 233.
همانا كسى كه با دوستى آل محمد بمیرد، مؤمن و با ایمان كامل مرده است، همانا كسى كه با دوستى آل محمد بمیرد، فرشته مرگ او را به بهشت بشارت مىدهد.
از این جهت شیعهاى كه دوستار اهل بیت است و در برابر فرمان و خواست خداوند و اولیاى او خاضع و فرمانبردار است، از مرگ باكى ندارد؛ چراكه مرگ در پیش روى مؤمن پلى است براى رسیدن به رضوان حق تعالى.
امام حسین(علیه السلام) در روز عاشوار خطاب به یارانش مىفرماید:
اى بزرگزادگان، شكیبا باشید كه مرگ تنها پلى است كه شما را از سختىها و شداید به باغهاى پهناور و نعمتهاى همیشگى عبور مىدهد و براستى كدامین شما خوش ندارد كه از زندان به سوى قصر رود.(1)
حضرت على(علیه السلام) درباره شوق متقیان به لقاى حق مىفرماید:
اگر نبود اجلى كه براى آنها (متقیان) مقدر گردیده از شوق به ثواب و بیم از عقاب لحظهاى جانهایشان در بدنهایشان باقى نمىماند. آفریدگار در جانشان بزرگ است و از این روى دیگران در چشمشان كوچكند.(2)
شخصى از ابوذر پرسید: چرا ما از مرگ بىزاریم؟ ابوذر در جواب فرمود:
«لاَِنَّكُمْ عَمَّرْتُمْ الدُّنْیَا وَخَرَّبْتُمْ الآخِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عِمْرَان إِلى خَراب ...»(3)
چون شما دنیایتان را آباد كردید و آخرتتان را ویران ساختید. از این جهت مایل نیستید از آبادانى به ویرانه منتقل گردید.
افراد بسته به مراتب ایمان واعمالشان از بهشت بهرهمند مىشوند: عدهاى پس از مرگ وارد بهشت برزخى مىشوند و پس از آن، در قیامت، به بهشت راه مىیابند. اما كسانى كه گناهكار بودهاند، حتى اگر نور ضعیفى از ایمان در وجودشان تابیده باشد، پس از گرفتار شدن به عذاب الهى و چه بسا پس از سالها عذاب و شكنجه و پس از پاكگشتن از گناهان و آلودگىها، وارد بهشت مىشوند. چونان طلایى كه در كوره نهاده مىشود تا آلودگىها و
1. شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 289.
2. نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 184، ص 612.
3. فیض كاشانى، محجة البیضاء، ج 8، ص 258.
ناخالصىهایش بر طرف شود و تبدیل به طلاى ناب گردد. مسلّماً این دسته صاحبان بهشت نیستند، بلكه مهمانانى هستند كه با شفاعت صاحبان اصلى بهشت و عنایت و لطف حق تعالى به بهشت راه مىیابند.
صاحبان اصلى بهشت را خداوند در كتاب خود چنین معرفى مىكند:
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِیقاً»(1)
و كسى كه خداوند و پیامبر را اطاعت كند (در روز رستاخیز) همنشین كسانى خواهد بود كه خداوند نعمت خود را بر آنان تمام كرده، از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان، و آنها رفیقان خوبى هستند.
در این آیه شریفه چهار دسته به عنوان صاحبان واقعى بهشت معرفى شدهاند كه دیگران با پیروى از آنان و با شفاعتشان وارد بهشت مىشوند و در واقع آنها میزبان و صاحب خانهاند و دیگران مهمان. صاحبان بهشت، یعنى انبیاء، صدّیقان، شهداء و صالحان كسانى هستند كه خداوند نعمتش را بر آنها تمام كرده است و به ما فرمان داده كه هر روز در نمازمان از خداوند بخواهیم كه ما را به راه آنها هدایت كند:
«إِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ.»
گفتنى است كه مراد از شهدا در آیه فوق، گواهان بر اعمال بندگان در قیامتند كه مقام آنها بسیار والاتر از مقام سایر شهداست؛ چنانكه علامه طباطبائى(رحمه الله) مىفرماید: منظور از شهادت (در برخى آیات) شهادت بر اعمال مردم است و مراد از آن، تحمل و دیدن حقایق اعمالى است كه مردم در دنیا انجام مىدهند؛ چه آن حقیقت سعادت باشد و چه شقاوت. پس شاهد در قیامت، بر اساس آنچه دیده شهادت مىدهد. روزى كه خداوند از هر چیزى گواهى مىخواهد، حتى از اعضاى بدن انسان شهادت مىگیرد، روزى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
1. نساء / 69.
«... یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»(1)
پروردگارا، قوم من قرآن را رها كردند.
واضح است كه چنین مقام كریمى در شأن همه امّت نیست، چون كرامت خاصى است كه زیبنده اولیاى طاهرین خداوند است ... كمترین مقامى كه این گواهان (شاهدان اعمال) دارند، این است كه در تحت ولایت خداوند و در سایه نعمت اویند و اصحاب صراط مستقیم مىباشند.(2)
نتیجه گرفتیم كه برترین بندگان خداوند و كسانى كه خداوند نعمتش را در حقشان تمام كرده و آنان را صاحبان بهشت قرار داده، انبیاء، صدّیقین، شهدا وصالحانند و دیگر بندگان به پاس پیروى از آنها و وابستگى به آن چهار دسته به بهشت راه مىیابند. البته كسانى كه به پاس ارتباط با بندگان برگزیده خداوند به سعادت و بهشت مىرسند، از حیث مراتب متفاوتند و همه در یك حد نیستند؛ چه آنكه خود آن چهار دسته نیز مراتبشان یكسان نیست و برخى بر برخى دیگر برترى دارند.
الف) مقام انبیاء و پیامبر معظّم اسلام
بر اساس فرموده خداوند، پیامبران بر دیگر مردم برترى داده شدهاند:
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ»(3)
خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را برجهانیان برترى داد.
علاوه بر این، برخى از پیامبران بر دیگر پیامبران برترى دارند:
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ...»(4)
برخى از آن رسولان را بر برخى دیگر برترى دادیم.
از بین 124 هزار نبى كه خداوند براى هدایت مردم ارسال كرد، تنها 313 نفر داراى مقام رسالت بودند. تازه همه رسولان شریعت نداشتند، بلكه پنج رسول داراى شریعت بودند كه عبارتند از نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) این انبیاء اولوالعزم از سایر
1. فرقان / 30.
2. المیزان (دار الكتاب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 1، ص 324 ـ 325.
3. آل عمران / 33.
4. بقره / 253.
رسولان برترند و بر اساس اعتقاد ما، پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) از همه برتر است؛ چنانكه پیامبر فرمود:
«یا عَلى إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَتَعالى فَضَّلَ أَنْبِیاءَهُ الْمُرْسَلینَ عَلى مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَفَضَّلَنى عَلى جَمیعِ النَّبِییَّنَ وَالْمُرْسَلینَ وَالْفَضْلُ بَعْدى لَكَ یا عَلى وَلِلاَْئِمَّةِ مِنْ بَعْدِكَ وَإِنَّ الْمَلائِكَةَ لَخُدّامُنَا وَخُدّامُ مُحِبّینَا ...»(1)
اى على، خداوند تبارك و تعالى پیامبرانش را بر فرشتگان مقرب خود برترى بخشید و مرا بر همه انبیاء و پیامبران برترى بخشید و پس از من برترى از آن تو و امامان پس از توست و همانا فرشتگان خدمتگزاران ما و دوستان ما هستند.
ثابت شد كه هدف اصلى از خلقت انسان، برگزیدگان بندگان خداوندند و چنانكه افراد معمولى در دارا بودن مراتب و كمالات انسانى متفاوتند، بین انبیاء و صالحان و دوستان خدا نیز از جهت كمالات والاى انسانى تفاوت وجود دارد واختلاف درجات و مراتب آنها براى ما قابل درك نیست و تنها خداوند به آن آگاه است.
انبیاى الهى و اولیاى خداوند حتى براى یك چشم بر هم زدن نیز به شرك و گناه آلوده نشدند؛ آن هم شرك به معناى واقعى و تعلق خاطر به غیر خداوند، چه رسد به شرك بتپرستان. مطلوب و مقصود آنها خداوند بوده است و بجز او مقصود و مطلوب دیگرى نداشتهاند. آنها اگر به غیر حق توجه مىیابند، از روى وظیفه و به جهت اطاعت از فرمان خداوند است كه از آنها خواسته است، از دیگر بندگان خداوند غافل نباشند و براى رسیدن به هدف اصلى خود، از وسایط مادى سود جویند و الا هدف آنها تنها خداوند است و بس.
ما از مقام بلند ومراتب والاى انبیاء، تنها تصور ضعیفى داریم و نمىتوانیم به ژرفاى آن برسیم و چه بسا اگر بخواهیم در چگونگى مقام آنها بیندیشیم عقلمان متحیر مىشود. تنها آنها و خدایشان به مقام و منزلتشان آگاهند و دیگران از شناخت مرتبه انسانى آنها و مقام آنها و آنچه بدان رسیدهاند عاجزند:
«فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن جَزَاءاً بِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ»(2)
هیچ كس نمىداند چه پاداشهاى مهمّى كه مایه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، این پاداش كارهایى است كه انجام مىدادند.
1. بحار الانوار، ج 18 ،ص 345.
2. سجده / 17.
ب) مقام صالحان
از جمله مراتب والاى انسانى كه بدان اشاره شد، مرتبه صالحان است كه در والایى مرتبه آنها و عظمت منزلت آنها خداوند از قول حضرت موسى(علیه السلام)مىفرماید:
«رَبِّ هَبْ لِی حُكْماً وَأَلحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(1)
پروردگارا، به من علم و دانش ببخش و مرا به صالحان ملحق كن.
و در جاى دیگر مىفرماید:
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِیْنَ»(2)
واسحاق و علاوه بر او یعقوب را به وى (ابراهیم) بخشیدیم و همه آنان را مردانى صالح قرار دادیم.
ج) مقام صدّیقین
دیگر مرتبه والاى انسانى، مرتبه صدّیقین است. كلمه «صدیقین» به طورى كه خود لفظ دلالت دارد، مبالغه در صدق است؛ یعنى كسانى كه بسیار صادقند. چیزى كه هست صدق تنها زبانى نیست: یكى از مصادیق آن سخنانى است كه انسان مىگوید، مصداق دیگرش عمل است كه اگر مطابق با سخن و ادعا بود، صادق است. چون عمل از اعتقاد درونى حكایت دارد و وقتى انسان در این حكایتش صادق است كه ما فى الضمیر را به طور كامل حكایت كند و چیزى از آن باقى نگذارد؛ چنین عملى راست و صادق است. در مقابل اگر ما فى الضمیر را حكایت نكند و یا درست و كامل از آن حكایت نكند، عمل غیر صادق است.
سخن صدق نیز آن سخنى است كه با واقع و خارج مطابقت داشته باشد و چون گفتن نیز یك فعل است، قهراً كسى كه در فعل خویش صادق است، سخن نخواهد گفت مگر به آنچه راست بودش را مىداند و نیز مىداند كه گفتن آن سخن بجا و به مورد است و گفتنش حق است. بنابراین چنین سخنى، هم گویاى صدق خبر و گفتار است و هم گویاى صداقت گوینده است.
1. شعراء / 83.
2. انبیاء / 72.
پس «صدّیق» كسى است كه به هیچ وجه دروغ نمىگوید و كارى كه حق بودن آن را نمىداند، انجام نمىدهد؛ هر چند مطابق با هواى نفس باشد. همچنین سخنى را كه راست بودنش را نمىداند، نمىگوید و كارى كه با عبودیت سازگار نباشد انجام نمىدهند.
على(علیه السلام) در وصف خود مىفرماید:
«... وَإِنّى لَمِنْ قَوْم لا تَأْخُذُهُمْ فِیاللّهِ لَوْمَةُ لائِم، سِیماهُم سِیما الصِّدِّیقینَ وَكَلامُهُمْ كَلامُ الاَْبْرَارِ»(1)
من از مردمى هستم كه در راه خداوند ازسرزنش ملامت كنندگان باز نمىایستند. نشانههاى آنان، نشانههاى رستگاران و سخنشان، گفتار درست كرداران است.
مقام صدّیقین، چنان مقامى است كه وقتى خداوند متعال مىخواهد مقام برخى از پیامبران خود را توصیف كند مىفرماید:
«وَاذْكُرْ فِیالْكِتَابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّیقاً نَبِیّاً»(2)
در این كتاب ابراهیم را یاد كن، كه او بسیار راستگو و پیامبر (خداوند) بود.
یا درباره مریم، مادر عیسى، مىفرماید: «وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ»(3)
البته ما طمعى نداریم كه به مقامى چون مقام صالحان و صدّیقین برسیم، ولى انسان در هر حال نباید همتش پایین باشد. باید در حد استعدادها و توانایىهاى خود تلاش كند و براى رسیدن به مراتب برتر بكوشد. سعى كند به مراحلى كه انسانهاى غیر معصوم مىتوانند به آنها برسند دست یابد. بودند در بین علماء بزرگانى كه به مراحل بالاى انسانى رسیدند و ما برخى از آنها را دیدیم و شناختیم و چه بسیار بزرگانى كه به سرحد تكامل و رشدى كه در خور انسانهاى متعالى است رسیدند و ما از آنها بىخبریم. مسلماً رسیدن به آن مراحل بالا، باهمّت بلند و تلاش پیگیر حاصل مىگردد؛ چنانكه شاعر مىگوید:
همّت بلند دار كه مردان روزگار *** از همّت بلند به جایى رسیدهاند
و دیگرى مىگوید:
1. نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) خ 192، ص 224.
2. مریم / 41.
3. مائدة / 75.
همّت اگر سلسله جنبان شود *** مور تواند كه سلیمان شود
خداوند در راه رشد و تكامل انسان مانعى قرار نداده، اگر انسان همّت بلند داشته باشد مىتواند به مقامهاى والایى چون مقام صالحان برسد؛ گرچه او معصوم نمىگردد: مقام صدّیقین و صالحان فروتر از مقام معصومان است. بنابراین هر انسانى مىتواند به آن مقامها برسد، هر انسانى مىتواند در عمر خود گناه نكند و در واقع كسى كه سعى مىكند به گناه آلوده نگردد و از خواست نفس دورى مىكند و تنها به خواست و رضاى حق تن در مىدهد، در مقام عمل معصوم است؛ گرچه اصطلاح معصوم بر او منطبق نمىگردد. در توضیح این مطلب باید گفت:
«عصمت» در لغت، به معناى نگاهداشتن و مانع شدن است و در اصطلاح به ملكهاى نفسانى گویند كه انسان داراى آن را از گناه و یا حتى از خطا و اشتباه باز مىدارد. حال آیا این ملكه مانع است و از این جهت به آن ملكه «عصمت» مىگویند، یا اینكه خداوند انسانى را كه داراى این ملكه است از گناه و خطا و اشتباه باز مىدارد؟ فى الجمله هر دو معنا صحیح است: چه بگوییم شخص معصوم كسى است كه ملكه بازدارنده و عاصمه دارد و آن ملكه او را از خطا و گناه باز مىدارد، یا اینكه بگوییم معصوم كسى است كه خداوند او را از گناه و اشتباه باز مىدارد، به خطا نرفتهایم. زیرا خداهم بوسیله همین ملكه او را حفظ مىكند. پس معصوم كسى است كه مصون از خطا و گناه و یا تنها مصون از گناه است.
اقسام عصمت
عصمت نوع اول، عصمت در مقام عمل است، ولى عصمت نوع دوم اعم از عمل و غیر
آن است، یعنى شامل مقام ادراك و تشخیص نیز مىشود؛ چون معصوم نوع دوم كسى است كه نه تنها در مقام عمل گناه نمىكند، بلكه در تشخیص نیز دچار خطا نمىشود. یعنى هم درست مىفهمد و درست بیان مىكند و هم درست عمل مىكند.
علامه طباطبایى، رحمة الله علیه، درباره عصمت انبیاء و امامان معصوم مىفرماید: قرآن كریم تصریح دارد كه خداوند ایشان را جهت خود «اجتبا» و انتخاب كرده است و براى حضرت خود خالص گردانیده، چنانكه مىفرماید:
«وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلى صِرَاط مُسْتَقِیم»(1)
و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى دادیم) و برگزیدیم و به راه راست هدایت كردیم.
خداوند به ایشان از علم، آن مرحلهاى را داد كه ملكه «عاصمه» است و ایشان را از ارتكاب گناهان و جرایم باز مىدارد. دیگر با داشتن آن ملكه، صدور گناه (حتى گناه صغیر و كوچك) از ایشان محال مىشود. گرچه «عصمت» و ملكه «عدالت» هر دو از صدور و ارتكاب گناه مانع مىشوند، اما فرقشان در این است كه با ملكه عصمت صدور گناه ممتنع نیز مىشود، ولى صدور آن با ملكه عدالت ممتنع نمىشود.
در ادامه مىفرماید:
ملكه «عصمت» در عین اینكه از اثرش تخلف ندارد و اثرش قطعى و دائمى است، در عین حال طبیعت انسانى را ـ كه همان مختار بودن در افعال ارادى خویش است ـ تغییر نداده، او را مجبور و مضطرّ به عصمت نمىكند. چگونه مىتواند او را مجبور كند، با اینكه علم خود از مبادى اختیار است و قوى بودن علم باعث قوى شدن اراده مىگردد: مثلا كسى كه طالب سلامتى است، اگر یقین كند كه فلان چیز سمّ كشنده آنى است، هر قدر كه یقینش قوى باشد او را مجبور به اجتناب از سمّ نمىكند؛ بلكه یقین او را وادار مىكند كه با اختیار خود از نوشیدن آن مایع سمّى خوددارى كند.(2)
1. انعام / 87.
2. المیزان (دار الكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 11، ص 177 ـ 189
بنابر آنچه گفته شد، حتى افرادى چون حضرت ابوالفضل، سلاماللّهعلیه، و علىاكبر، سلاماللّهعلیه، و بسیارى از امام زادگان داراى نوع دوم عصمت ـ كه اختصاص به برخى از انبیاء و امامان معصوم و فاطمه زهرا دارد ـ نیستند، در عین حال در طول زندگىشان مرتكب گناهى نشدند. البته شكى نیست كه مقام آن بزرگواران به مراتب از مقام دیگر مردم بالاتر است و نوعى از مقام عصمت را داشتهاند، چیزى كه هست عصمت تضمین شده را كه به برخى از انبیاء وامامان اختصاص دارد ندارند.
نتیجه گرفتیم كه انسان مىتواند عصمت عملى از گناه داشته باشد و عملا دست به گناه نزند و اگر همّت بلند داشته باشد و در پى ریاضت نفس و سركوب كردن هواهاى نفسانى برآید و ارتباطش را با خداوند محكمتر كند، مىتواند به مقام صدّیقین دست یابد. بنابراین باید در جهت رسیدن به كمالات معنوى حركت كنیم و به خود تلقین كنیم كه مىخواهیم صدّیق و یا صالح شویم. شكى نیست كه اگر انسان تلاش كند و ظرفیتهاى لازم و شایستگىهاى بایسته را كسب كند، خداوند از اعطاى چنین مقامهایى بخل نمىورزد. اصلا خداوند خود انسان را تشویق كرده كه به آن مراتب عالى برسد و اسلام مؤمن را به داشتن همّت بلند فرا خوانده است و خداوند مىخواهد كه مؤمن همّتش را بلند دارد و به كم قانع نشود؛ مقام انبیاء را بنگرد و سعى كند به آن تأسّى كند.
اگر ما نمىتوانیم به مقام پیامبران و مقام عصمت آنان دست یابیم، مىتوانیم صدّیق و صالح گردیم؛ چون عصمت ویژه انبیاء و امامان معصوم، شرط آن دو مقام نیست.
چنانكه پیشتر نیز گفتیم، «صدّیق» مبالغه در راستى و صدق است؛ یعنى كسى كه دروغ در زندگىاش راه ندارد: نه در گفتارش، نه در كردانش و نه در فكرش كه حتى فكر غلط و اندیشه نا صواب نیز ندارد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره ارزش صدق و راستى مىفرماید:
«إِنَّ الصِّدْقَ یَهْدِی إِلَى الْبِرِّ وَ الْبِرُّ یَهْدِی إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَصْدُقُ حَتّى یُكْتَبَ
عِنْدَ اللّهِ صِدِّیقاً»(1)
صدق به نیكویى رهنمون مىشود و نیكویى به بهشت. و مرد راست نمىگوید مگر آنكه در نزد خداوند صدّیق شناخته مىشود.
شاید ما بهدست آوردن صداقت در سخن، اندیشه و رفتار را كار مشكلى نبینیم و پیش خود تصور كنیم كه مىتوانیم دروغ نگوییم، فكر ناصواب در ذهن نپرورانیم و رفتار ناشایست نداشته باشیم؛ اما واقعیت این است كه این كار خیلى دشوار است: همه ما ادعا مىكنیم كه به خداوند ایمان داریم و دائماً خداوند را حاضر و ناظر مىبینم، اما آیا رفتار و گفتارمان این ادعا را تأیید مىكند؟
ما گاهى در تنهایى كارهایى را انجام مىدهیم كه اگر كودكى در كنارمان بود شرم مىكردیم و بدان كارها دست نمىزدیم، حال چگونه اعتقاد داریم كه خداوند حاضر است و كار زشت انجام مىدهیم! در واقع خداوند را كمتر از یك كودك مىبینیم و در اعتقادمان صادق نیستیم؛ در اعتقادمان شائبه دروغ و كذب وجود دارد. ما اعتقاد داریم كه اگر انسان عمرش را صرف طاعت خداوند كند، در برابر هر لحظه از عمرش خداوند به او پاداشى مىدهد كه بیش از دنیا و آنچه در آن است ارزش دارد؛ اما آیا در این اعتقاد و باور صادقیم؟ آیا رفتارمان این اعتقاد را تصدیق مىكند؟
اگر كسى یك كیسه كوچك از طلا داشته باشد، آیا بیهوده آن را درچاه مىاندازد؟ آیا هیچ انسان عاقلى چنین مىكند؟ یا اینكه اگر حتى یك سكه طلا داشته باشد، آن را در جاى امن پنهان مىكند كه گم نشود و یا به سرقت نرود؟ پس انسان هیچ گاه ثروت و سرمایه مادى خود را بیهوده از دست نمىدهد، چون این كار را عاقلانه نمىداند. حال اگر ما بر این باوریم كه هر لحظه از عمرمان گرانبهاتر از گوهرى چون برلیان است، آیا حاضر مىشویم كه آن را مفت از چنگ بدهیم! گیرم كه گناه نكنیم، آیا آن را به بیهودگى و لغو سپرى نمىسازیم؟
اگر ما براستى اعتقاد داریم كه در برابر هر لحظه از عمرمان پاداشى فراتر از دنیا وجود دارد حاضر نمىشویم آن را به رایگان از دست بدهیم؛ چنانكه مال دنیا را به رایگان از
1. فیض كاشانى، محجة البیضاء، ج 8، ص 14.
دست نمىدهیم. اگر صد تومان گم كنیم، نگران گردیده، حواسمان پرت مىشود و حتى در هنگام خواندن نماز به فكر یافتن آن هستیم. (معمولا برخى در نماز در پى یافتن گمشده خود بر مىآیند و آنچه را فراموش كردهاند در نماز به خاطر مىآورند!.)
اگر انسان با تلاش و زحمت فراوان ثروتى اندوخت، حاضر نمىشود به آسانى آن را در اختیار دیگرى قرار دهد وقدر آن را مىداند، چون در تهیه آن زحمت فراوان كشیده است، اما ممكن است بدون احساساندكى زیان، ساعتها عمر خود را در راه باطل صرف كند. به عبارت دیگر، ممكن است انسان در صرف مالش بخیل باشد، اما در صرف عمر خود بخیل نباشد؛ با اینكه ارزش مال با ارزش عمر برابرى نمىكند. پس ما در ادعا و ایمانمان به آخرت و ثوابهاى اخروى كه براى هر لحظه از عمرمان وجود دارد، صادق نیستیم والا اگر ایمان راستین مىداشتیم، عمرمان را به بیهودگى سپرى نمىساختیم، چه رسد كه آن را صرف گناه كنیم! در واقع زندگى ما آمیخته با این ادعاهاى دروغین است. اگر خداى ناكرده، دروغ به رفتار و گفتارمان نیز راه یابد كه به مصیبت بدترى گرفتار شدهایم.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«وَمَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُونَ»(1)
و بیشتر آنان كه ادعاى ایمان به خداوند را دارند مشركند.
شاید خداوند با این آیه مىخواهد به ما این نكته را بفهماند كه بسیارى از مؤمنان ایمانشان آمیخته با شرك است و خالص نیست: اگر كسى تنها یك معبود داشته باشد و مشرك نباشد، در درون او جایى براى هوسها، مقامپرستىها و در یك كلام جایى براى محبت دنیا وجود ندارد. وجود این گرایشها و علاقههاى باطل، نشانگر این است كه چندین معبود دارد نه یك معبود:
«أَفَرَأَیْتَ مَنْ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ»(2)
1. یوسف / 106.
2. جاثیه / 23.
(اى رسول ما) مىنگرى آن را كه هواى نفسش راخداى خود قرار داده، خداوند او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته، مهر بر گوش و دل او نهاده است و بر چشم وى پرده ظلمت كشیده، پس بجز خداوند چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا متذكر این معنا نمىشوید (كه جز راه خدا پرستى راههاى دیگر، گمراهى است.)
بله كسانى كه داراى هواى نفسند، هواى نفس را معبود خود قرار دادهاند و مشركند. در واقع ایمان چون با هواى نفس آلوده است، خالص نیست و به شرك آلوده است. البته ایمانهاى آلوده به شرك همه در یك حد نیستند، گاهى 99% ایمان با 5% شرك آلوده است و گاهى شرك تا به حدى مىرسد كه اصل ایمان به خداوند از بین مىرود.
در اینكه ما به گناه آلوده گشتهایم شكى نیست، اما آیا كسى كه سالیانى از عمرش را صرف گناه و بیهودهكارى كرده، مىتواند تصمیم بگیرد كه از گناه دست بكشد و در ایمان و اعتقاد خود صادق گردد و واقعاً صدّیق گردد، یا نه؟ مسلّماً این امر ممكن است و حتى پس از گذشت شصت سال از عمر، باز انسان مىتواند تصمیم بگیرد كه صدّیق شود، به این شرط كه از گذشته خود توبه كند و تصمیم بگیرد كه باقىمانده عمر خویش را صرف طاعت خداوند كند. بهگونهاى رفتار كند كه خداوند مىخواهد: خواب، بیدارى، نشست و برخاست، معاشرت و رفتار داخل خانه و با مردم همه براى خداوند باشد. این مهمّ ممكن است، اما ظرف مدّت اندكى حاصل نمىگردد و در مدت كوتاهى انسان صدّیق نمىگردد.
«صدق» ملكهاى است كه با تلاش طولانى و مداوم در انسان پدید مىآید. كسى كه پس از شصت سال گناه تصمیم مىگیرد صدّیق شود، باید آن قدر تلاش كند كه ملكه صدق، به همان معناى دقیقى كه بیان كردیم، در او پدید آید. حال ممكن است كسى دو سال تمرین و ریاضت و مداومت در پیدایش آن ملكه داشته باشد، كه در این صورت پس از آنكه صدّیق شد، مرتبهاش دو برابر بالاتر از مرتبه كسى است كه براى رسیدن به مقام صدق یك سال تلاش كرده است و اجر و پاداش او نیز مضاعف است. همینطور اگر سالهاى فزونترى براى رسیدن به آن مقام تلاش كند، مرتبه او بالاتر مىرود، چه رسد كه انسان از هنگام بلوغ تصمیم بگیرد كه بنده خداوند باشد. براستى جز راه خداوند، راه دیگرى نپیماید و جز فكر خدایى، فكر دیگرى در مغزش راه ندهد و حتى خیال گناه نیز نكند.
باور این نكته براى ما دشوار است كه انسان به مقامى برسد كه حتى فكر گناه نیز نكند، ولى در بین علماى ما بودند افرادى كه به این مقام رسیدند: نقل كردهاند كه مرحوم سید رضى و سید مرتضى ،رحمة الله علیهما، مىخواستند نماز جماعت بخوانند. سید مرتضى ـ كه برادر بزرگتر بود ـ خواست تلویحاً و با اشاره به سید رضى بفهماند كه شبههاى در عدالت من نیست؛ از این جهت گفت: هر یك از ما كه تا حال مرتكب گناهى نشده امامت نماز جماعت را به عهده بگیرد. او مىخواست به برادرش بفهماند كه من از هنگام بلوغ تا كنون، مرتكب گناهى نشدهام! سید رضى در جواب گفت: آن كسى كه خیال گناه نیز نداشته است امامت نماز جماعت را به عهده بگیرد، یعنى من حتى فكر گناه را نیز به ذهنم راه ندادهام!
یكى از بزرگان نقل مىكرد كه حدود شصت سال پیش، مردى از خانواده قاجار كه زمانى نیز سر كنسول ایران در عراق بوده است قد رشیدى داشت و با وقار راه مىرفت، او با اینكه به هنگام راه رفتن با سر افراشته و با وقار راه مىرفت ـ تا آنجا كه برخى خیال مىكردند شخص متكبرى است ـ ولى من احساس مىكردم كه او سر دیگرى نیز دارد كه از روى تواضع به زیر افكنده شده است. من او را نمىشناختم، تا اینكه به هنگام مرگ به دنبال دو نفر از مراجع فرستاد، تا آنها را وصىّ خود قرار دهد. در حال سكرات مرگ و احتضار و در حضور آن دو مرجع گفته بود: خداوندا، تو شاهدى كه من از هنگامى كه به تكلیف رسیدهام، از روى علم و عمد گناهى مرتكب نشدهام! او در آن حال كه هركس به گناهش اعتراف مىكند، آن هم در حضور دو مرجع مىگوید از هنگام بلوغ تا كنون گناهى نكردهام. آن عالم بزرگ مىگفت: وقتى آن جریان را شنیدم، پىبردم كه چنین سخن و ادعایى از او روا بوده است. شاید آن عالم بزرگ باطن او را مىدیده، چرا كه برخى از اولیاى خداوند از باطن افراد نیز با خبرند.
چنین شخص كه از اول جوانى خود را به گناه آلوده نكرده است و فقط به خداوند نظر دارد و در صدد انجام وظایف و تكالیف الهى بر مىآید، مسلّماً از مقام صدّیقین دور نخواهد بود.