«یا أَباذَرٍّ؛ مِنْ إِجْلالِ اللّهِ تَعالى إِكْرامُ ذِى الشَّیْبَةِ الْمُسْلِمِ وَ إِكْرامُ حَمَلَةِ الْقُرانِ الْعامِلینَ وَإِكْرامُ السُّلْطانِ الْمُقْسِطِ. یا أَباذَر؛ لا یَزالُ الْعَبْدُ یَزْدادُ مِنَ اللّهِ بُعْداً ماساءَ خُلْقُهُ.»
اى ابوذر؛ بزرگداشت و تعظیم خداوند تبارك و تعالى، احترام به كهنسال مسلمان و احترام به حاملان قرآن و عمل كنندگان به آن و احترام به حاكم دادگستر است. اى ابوذر؛ هركس بد خلق و خو باشد همواره از خداوند دورتر مىشود.
در این بخش از حدیث، پیامبر(صلى الله علیه وآله) یادآور مىشوند كه بزرگداشت و احترام به برخى از بندگان خداوند، به منزله تعظیم و احترام به خداوند است. عقلا بر اساس ذوق عقلانى خویش، براى اهدافى گاه چیزى را به منزله چیز دیگر و یا كارى را به منزله كار دیگر و یا شخصى را به منزله شخص دیگر، معرّفى مىكنند؛ چنانكه در گفتگوهاى متعارف نیز گفته مىشود: این كار به منزله آن كار است، این شخص به مانند آن شخص است. این تنزیل و تشبیه، بر اساس شباهت و وجه مشتركى است كه بین «مشبّه» و «مشبّهبه» وجود دارد.
دلیل این تنزیل و تشبیه این است كه ویژگى و خصیصهاى در شخص و یا كارى مخفى و پنهان است و همان ویژگى و خصیصه، در شخص و یا كار دیگر آشكار است و براى اینكه آن ویژگى پنهان و مخفى بازشناخته شود و توجه دیگران بدان جلب گردد، آن را به منزله چیزى و یا شخص و یا كارى معرّفى مىكند كه مرتبه عالىتر آن ویژگى و خصیصه را دارد: در تشبیههاى متعارف مىنگریم كه انسان شجاعى را به شیر تشبیه مىكنند، در صورتى كه آن مرتبه شجاعتى كه شیر دارد انسان ندارد، اما از آن جهت كه ویژگى شهرت یافته شیر
شجاعت است آن شخص را به شیر تشبیه مىكنند، تا شجاعت ناشناخته او را باز شناسانند و كاملا شهامت و شجاعت او براى دیگران آشكار گردد و نظرها به او جلب شود؛ كه این جلب توجه دیگران خود مىتواند اغراض و اهدافى داشته باشد.
در آیات قرآن و روایات به تعابیر زیادى بر مىخوریم كه افرادى به منزله خداوند متعال معرّفى شدهاند و یا كارى كه براى برخى انجام مىگیرد، به مانند كارى معرفى شده كه براى خداوند انجام مىگیرد؛ چنانكه در آیات قرض دادن به نیازمند، به عنوان قرض دادن به خداوند معرّفى شده، از جمله:
«مَنْ ذَا الَّذِى یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِیمٌ»(1)
كیست كه به خداوند وام نیكو دهد، تا خداوند آن را براى او چندین برابر كند؟ و براى او پاداش پر ارزشى خواهد بود.
این تنزیل در حالى است كه خداوند متعال همه كمالات را در حد بىنهایت، بلكه به بیان دقیق برخى بزرگان فوق بىنهایت داراست. كسى كه خداوند را بشناسد و بدو ایمان آورد، پى مىبرد كه خداوند متعال همه كمالات را در بالاترین وجهى كه تعقل مىشود داراست.
گذشته از خداوند متعال در میان مخلوقات هم گرچه كمالاتشان محدود است اما گاه برخى از همین كمالات و میزان آنها براى دیگران مجهول و ناشناخته است. از جمله بزرگترین و كاملترین انسانها و مخلوقات خداوند، یعنى چهارده معصوم(علیهم السلام) قدرشان و گستره كمالات و والایىهایشان براى دیگران ناشناخته است؛ از این جهت انسانهاى متعارف و معمولى آنها را در حد دیگر انسانها مىدیدند. حتى برخى از كسانى كه به پیامبر ایمان مىآوردند، تصور مىكردند كه او انسانى است به مانند دیگران، با این تفاوت كه به او وحى شده است! اما نه مىدانستند و نه مىتوانستند درك كنند كه مقام او چقدر از مقام دیگران برتر است!
1. الحدید / 11.
براى آشنایان به بلنداى مقام و منزلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شكى باقى نمانده است كه او برترین، والاترین و كاملترین انبیاء است و بهترین شرایع شرع اوست. خداوند متعال او را به پیامبرى مبعوث كرد و كتابى را با او فرستاد، تا بر اساس قسط و عدل حكم راند و به امر خداوند قیام كند و مردم را به راه راست هدایت كند. با براهین و كلماتى درخور عقل مردم، آنها را آشنا به خداوند و مصالح دنیوى و اخرویشان سازد و دینشان را كامل گرداند. در این راستا، در حد عقل هر كسى براى او دلیل و برهان مىآورد و سخن مىگفت، براى اینكه امّت به حقیقت آگاه شوند، حجت و برهان همراه ادعاى خود مىساخت:
«لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَیِّنَةِ وَ یَحْیى مَنْ حَىَّ عَنْ بَیِّنَة ...»(1)
تا آنها كه هلاك مىشوند، از روى اتمام حجت باشد و آنها كه زنده مىشوند (و هدایت مىیابند) از روى دلیل روشن باشد.
على(علیه السلام) در شأن پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«إِخْتارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الاَْنْبِیاءِ وَ مِشْكاةِ الضِّیآءِ وَ ذُؤابَةِ الْعَلْیاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحاءِ وَ مَصابِیحِ الظُّلْمَةِ وَ یَنابِیعِ الْحِكْمَةِ»(2)
خداوند متعال رسول اكرم را برگزید از شجره پیامبران (آل ابراهیم) و از چراغدان روشنایى (كه نور هدایت و رستگارى از آنان تابان بود) و از خاندانى بلند مرتبه و مشهور (كه اشرف و افضل بر دیگرانند) و از سرزمین بطحا (سرزمین فخر و بزرگوارى) و از چراغهاى تاریكى (پدران آن بزرگوار همه چون چراغ راهنماى سرگردانان بودند) و از سرچشمههاى حكمت (كه همه داراى دین و شریعت بودند و دیگران از آنها علم و حكمت مىآموختند.)
در جاى دیگر مىفرمایند:
«قرارگاه او بهترین قرارگاه و جاى نموّ او شریفترین جاست، در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاههاى سلامت، دلهاى نیكوكاران شیفته او گشت و زمام چشمها به سوى
1. انفال / 42.
2. نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 107، ص 321.
او خیره شد. خداوند به وسیله آن حضرت كینههاى دیرینه را نابود ساخت و آتش دشمنىها را خاموش كرد و بین برادران ایمانى الفت و دوستى انداخت و میان خویشان (مانند حمزه و ابىلهب) جدایى افكند. به واسطه ظهور و پیدایش آن بزرگوار، ذلّت و بیچارگى مؤمنان را به عزّت و سرورى، و بزرگى كفار را به نكبت و بدبختى مبدّل ساخت».(1)
بر اساس سخنان خداوند و گفتارى كه از پیامبر و ائمه اطهار ،صلوات اللّه علیهم، به ما رسیده، اجمالا در مىیابیم كه آن چهارده نور پاك و مقدس مقامهایى را دارند كه اگر همه انسانها عقلشان را بر روى هم به كار اندازند نمىتوانند یكى از آن مقامها را درك كنند، چه رسد كه به آن دست یابند! این معرفت و شناخت با عنایت و توجه خداوند و به بركت آیات قرآن كریم و روایات به ما ارزانى شد. از این جهت پیامبر با آن مقام بلند و مرتبه عالى بهترین راهنما به سوى خداوند است و همو براى پس از خود، دو میراث بزرگ، كتاب خدا و عترتش، را باقى نهاد و مردمش را سفارش كرد كه بدانها تمسك جویند تا منحرف نشوند، چنانكه فرمود:
«إِنّى تارِكٌ فیكُمْ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدى، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى، أَهْلَ بَیْتى، فَإِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ»(2)
من دو گوهر گران قدر، كتاب خدا و اهلبیتم، را در بین شما باقى مىگذارم كه اگر بدانها چنگ زنید، هرگز گمراه نگردید آندو تا هنگامى كه بر حوض كوثر بر من وارد شوند، هرگز از یكدیگر جدا نمىگردند.
(معناى عدم جدایى آندو این است كه عترت و اهل بیت هیچگاه گفتار و كردارى بر خلاف كتاب خدا نخواهند داشت و لازمه آن عصمت ایشان است.)
از جمله آیاتى كه مقام والاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را معرّفى مىكند، فرموده خداوند است كه:
1. همان، خ 94، ص 283.
2. بحارالانوار، ج 23، ص 133.
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ...»(1)
كسى كه از پیامبر اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده.
در این آیه حدّى براى گستره اطاعت از پیامبر بیان نشده، از اینجاست كه پى مىبریم هر امرى كه پیامبر داشت، اگر انسان از آن اطاعت كند امر خداوند را اطاعت كرده. این آیه یكى از ادله عصمت وجود مقدس پیامبر بهشمار مىآید، چون این آیه و آیاتى از این قبیل ما را به اطاعت بىچون و چرا از پیامبر وا مىدارند. این بدان معناست كه ایشان برخلاف امر خداوند و خواست او امر نمىكنند، وگرنه اگر خداوند از یك طرف امر به اطاعت از خود مىكرد و از طرف دیگر، امر به اطاعت كسى مىكرد كه بر خلاف فرمان خداوند امر مىراند، تناقض لازم مىآمد.
همین برترى و والایى كه براى پیامبر ثابت شده، پس از ایشان براى ائمه معصومین نیز ثابت گردیده است و به جهت مقام و منزلت والاى آنهاست كه خداوند متعال عنوان «اولى الامر» را بر آنها اطلاق كرده است:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنْكُمْ ...»(2)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولىالامر (اوصیاى پیامبر) را.
جابربن عبدالله انصارى مىگوید: پس از نزول این آیه به پیامبر گفتم: اى رسول خدا، خداوند و پیامبرش را مىشناسیم، اما اولىالامر كیانند كه خداوند اطاعت آنها را در كنار اطاعت از خود ذكر كرد؟
پیامبر در جواب فرمودند:
اى جابر، آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمانان پس از من هستند.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) یكیك ائمه را برشمردند تا رسیدند به نام مقدس امام دوازدهم
1. نساء / 80.
2. نساء / 59.
،عجّلاللّه تعالى فرجه الشریف، پس آنگاه فرمودند:
(دوازدهمین آنها) هم كنیه و هم نام من، حجت خداوند بر زمین و باقیمانده و رحمت الهى در بین بندگان، فرزند حسین بن على(علیهما السلام) است. همان كسى كه خداوند متعال به دست او، شرق تا غرب عالم را فتح مىكند.(1)
همسانى اطاعت پیامبر با اطاعت خداوند، در ارتباط با ائمه اطهار و وجود مقدس فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز وجود دارد، چرا كه چونان پیامبر(صلى الله علیه وآله) هر كمالى كه ممكن است در مخلوقى پدید آید، در حد كمال و تمام در آنها موجود است. براى درك بهتر این تنزیل و همسانى اطاعت از خداوند با اطاعت از اهل بیت عصمت و طهارت، شایسته است قدرى در زیارت جامعه كبیره تأمل كنیم تا دریابیم درباره مقام و منزلت والاى آنها و لزوم محبت و اطاعت و پیروى از آنها چه فرمودهاند. در همین زیارت شریف مىخوانیم كه:
«مَنْ أَطاعَكُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ عَصاكُمْ فَقَدْ عَصَىاللّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ ...»
هر كه شما را اطاعت كند، خداى را اطاعت كرده است و هر كه شما را نافرمانى كند، خداى را نافرمانى كرده است و هر كه شما را دوست بدارد، خداوند را دوست داشته. هر كه با شما دشمنى و عداوت ورزد با خداوند دشمنى داشته است.
این معنا به نحو كاملترى در دعاى ایام ماه رجب وارد شده است:
«أَللّهُمَ إِنّى أَسْأَلُكَ بِمَعانى جَمیعِ ما یَدْعُوكَ بِه وُلاةُ أَمْرِكَ»
خداوندا، من از تو درخواست مىكنم، به همه آنچه صاحبان امرت تو را به آن مىخوانند.
تا آنجا كه مىفرماید:
«لا فَرْقَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَها إِلاّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ»
فرقى بین تو و آنها (آیات) نیست، جز آنكه آنان بنده و مخلوق تواند.
1. بحارالانوار، ج 26، ص 250.
نمونه كمالات الهى در آنها وجود دارد و تفاوت در این است كه همه آن كمالات از خداوند است و خداوند آن كمالات را به آنان افاضه كرده است و البته این فرق و تفاوت بالاتر از بىنهایت است: گرچه اهل بیت عصمت و طهارت همه كمالات و والایىها را دارند، اما آن كمالات در اصل از خداوند است و آنها از خود چیزى ندارند. وقتى آنها با دیگر مخلوقات خداوند سنجیده مىشوند همه گداى آنها هستند و نه تنها كسى با آنها برابرى نمىكند، بلكه بىنهایت تفاوت و فرق بین آنها و دیگران وجود دارد، اما وقتى با خداوند متعال سنجیده مىشوند، مىنگریم كه هیچ نسبتى بین آنها و خداوند وجود ندارد؛ چرا كه آنان فقر محضند و خداوند غنى محض، چون هر كس هر چه دارد از خداوند است.
به هر جهت تنزیل مقام پیامبر و اهل بیت با مقام خداوند كاملا بجاست و ما از درك مقام آنها عاجزیم و بر این باوریم كه اطاعت از آنها اطاعت از خداست و محبت به آنها محبت به خداست و دشمنى و نافرمانى آنها دشمنى و نافرمانى خداست.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در شأن فاطمه زهرا(علیها السلام) مىفرمایند:
«فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنى وَمَنْ ساءَها فَقَدْ ساءَنى، فاطِمَةُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَىَّ»(1)
فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را خوشنود كند مرا خوشنود ساخته كسى كه او را بیازارد مرا آزرده است. فاطمه عزیزترین مردم نزد من است.
گفته شد مقام پیامبر و اهل بیت به منزله مقام خداوند معرفى شده است، همین طور برخى از افعالى كه در ارتباط با برخى انجام مىگیرد، بهمنزله افعالى كه در ارتباط با دیگرى انجام مىگیرد معرفى شدهاند؛ چنانكه ذكر و یاد اهل بیت عصمت و طهارت به عنوان ذكر خداوند معرفى شده: خداوند متعال در قرآن مىفرماید: «فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ»(2)؛ مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم. شكى نیست كه خداوند متعال به یاد همه هست و از چیزى و كسى غافل
1. بحارالانوار، ج 43، ص 23.
2. بقره / 152.
نیست، اما مراد از یاد در آیه شریفه، یاد تشریفى و یاد توأم با عنایت و همراه با انعام است. اگر كسى بخواهد خداوند به یادش باشد و نعمتش را از او فروگذار نكند، باید به یاد او باشد. آن وقت ما مىنگریم كه در روایت، یاد اهل بیت به یاد خداوند تنزیل شده است:
امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«إِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ ذِكْرَ عَدُوِنا مِنْ ذِكْرِ الشَّیْطانِ»(1)
یاد ما یاد خداست و یاد دشمن ما یاد شیطان است.
تنزیل یاد اهل بیت به یاد خداوند متعال، از این جهت است كه آنها خلیفه خداوندند و براى خود شأنى و منزلتى جز بندگى خداوند نمىشناسند. وقتى ما نام پیامبر و امامى را مىشنویم، آیا بجز اینكه آنها نماینده خداوندند چیز دیگرى به ذهنمان مىآید؟ بنابراین شنیدن نام آنها توجه به خداوند است؛ از این جهت یاد آنها یاد اوست.
در مقام تنزیل و نمایاندن مقام و جبروت حق تعالى، اهل بیت و پیامبر در مراتب والاى تنزیل قرار دارند و آنها نمونههاى كاملى هستند براى خداوند و از هر جهت آیینه تمام نماى حقّند. شكى نیست كه آیینه از خود چیزى نمىنمایاند و خود وسیلهاى است براى جلوهگر ساختن صورتى كه در آن نقش مىبندد كه آن صورت را به وضوح نشان مىدهد. پیامبر(صلى الله علیه وآله)و اهل بیت عصمت و طهارت نیز از خود چیزى ندارند و هر چه دارند از خداوند است و خداوند را خوب نشان مىدهند.
نظر به اینكه ائمه اطهار آیینه تمامنماى حقند و به تمام معنا محو در جمال ربوبى شدهاند، تا آنجا كه با همه ابعاد وجود خویش صفات حق تعالى را مىنمایانند، امام صادق(علیه السلام) در حالى كه به خانه خود اشاره مىكردند، فرمودند:
«كُلُّ عِلْم لایَخْرُجُ مِنْ هذَا الْبَیْتِ فَهُوَ باطِلٌ وَ أَشارَ إِلى بَیْتِهِ وَ قالَ، عَلَیْهِ السلام، لِبَعْضِ أَصْحابِهِ: إِذا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحیحَ فَخُذْ عَنْ أَهْلِ الْبَیْتِ فَإِنّا رَوَیْناهُ وَ اُوتینا شَرْحَ
1. بحارالانوار، ج 75، ص 468.
الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ، إِنَّ اللّهَ اصْطَفانا وَ آتانا مالَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ»(1)
هر علمى كه از این خانه نشر نیابد باطل است و نیز به یكى از اصحابشان فرمودند: اگر دنبال علم صحیح هستى آن را از اهل بیت دریافت كن. همانا ما آن علم را بیان كردهایم و شرح حكمتهاى (نهفته در آیات الهى) و علم قضا و داورى صحیح و عادلانه به ما سپرده شده است و خداوند ما را برگزید و آنچه به ما داد به احدى نداد.
گذشته از مقام معصومان، وقتى به افراد فروتر مىنگریم، هركس به آنها بیشتر شباهت داشته باشد، یعنى در بندگى خداوند راسختر باشد، بیشتر انانیت و روحیه خودبینى را از ساحت وجود خود دور ساخته، خود را محو عبودیت خداوند متعال كرده باشد. به كوتاه سخن، به هر اندازه كه انسان خودیت خود را كنار نهد و بنده خدا شود و به هر اندازه كه خود را مستقل نبیند، لیاقت مىیابد كه به منزله خداوند شناخته شود؛ تا آنجا كه امام صادق(علیه السلام) درباره زیارت مؤمن مىفرماید:
«مَنْ زارَ أَخاهُ فىِ اللّهِ، قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ایّاىَ زُرْتَ وَ ثَوابُكَ عَلَىَّ و لَسْتُ أَرْضى لَكَ ثَواباً دُونَ الْجَنَّةِ»(2)
كسى كه براى خداوند، برادر مؤمنش را زیارت كند، خداوند فرموده است: تو مرا زیارت كردهاى و پاداشت با من است و من براى تو به پاداشى كمتر از بهشت راضى نمىشوم.
در روایتى وارد شده است كه اگر مؤمنى براى خداوند و بدون داشتن غرض و درخواست دنیوى، به در خانه برادر مؤمنش برود خداوند متعال فرشتهاى مىفرستد كه از او سؤال كند: چرا به اینجا آمدهاى و چكار دارى؟ آن مؤمن مىگوید: به خانه بندهاى از بندگان
1. همان، ج 26، ص 158.
2. همان، ج 74، ص 345.
خداوند و برادر ایمانىام آمدهام تا او را ملاقات كنم. مىپرسد: آیا كارى به او سپردهاى و نیازى به او دارى؟ مىگوید: نه، فرشته مىپرسد: پس با او چكار دارى و چرا اینجا آمدهاى؟ آن مؤمن در جواب مىگوید: او را براى خداوند دوست دارم و از این جهت به زیارتش آمدهام آن فرشته از جانب خداوند به او پیغام مىدهد كه اى بنده به ملاقات من آمدهاى و مهمان من هستى و پذیرایى تو به عهده من است.
آرى، وقتى مؤمنى بنا گذاشت كه خداى را بندگى كند و خودبینى و انانیتش را كنار نهاد، به مقامى مىرسد كه زیارت او زیارت خداوند مىگردد. با نگرش و بررسى آیات و روایات، مضامین فراوان و متنوعى مىیابیم كه در آنها زیارت مؤمن و احترام به او به منزله احترام و زیارت خداوند معرفى شده است. از جمله در این روایت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقام پند دادن و راهنمایى ابوذر، احترام به سه دسته از بندگان خدا را به منزله احترام به خداوند معرفى مىكنند. باید توجه داشت كه (العیاذباللّه) اگر مىشد انسان خداوند را ببیند و به او احترام گذارد، به چه مقام والایى رسیده است. البته ما در مقام بندگى و عبادت خداوند، باید با چشم دل خداوند را ببینیم و سپس او را عبادت كنیم؛ چنانكه على(علیه السلام) فرمود:
«لَمْ أَكُنْ بِالَّذى أَعْبُدُ رَبَّاً لَمْ أَرَهُ»(1)
من چنان نبودم كه خداى را ندیده عبادت كنم.
در هنگام عبادت و بندگى خداوند، گاه انسانى كه خالصانه عبادت مىكند به مقام اجلال و بزرگداشت خداوند نائل مىگردد، حال مرتبهاى از بزرگداشت خداوند براى كسى كه به سه دسته از بندگان خداوند احترام گذارد نیز حاصل شده است:
الف) احترام و بزرگداشت سالخوردگان مسلمان:
دسته اول: كسانى كه عمرى را در پایبندى به اسلام و احكام متعالى آن سپرى ساختهاند و ریش آنها در راه اسلام سپید گشته است. احترام و ارج نهادن به این دسته بزرگداشت
1. همان، ج 4، ص 27.
خداوند است. پس اگر ما پیرمرد مسلمانى را دیدیم و به جهت مسلمان بودنش و اینكه عمرى در راه اسلام سپرى ساخته، به او احترام گذاردیم به خداوند احترام گذاردهایم.
جاى دارد كه بنگریم این دسته از بندگان مؤمن و شایسته خداوند چه خصوصیتى دارند كه این شرافت را یافتهاند كه احترام به آنها بزرگداشت و احترام به خداوند است. شاید در مورد پیر مرد مسلمان محاسن سفید، آن تنزیل و مقایسه از آن جهت است كه وقتى انسان به او مىنگرد، یك عمر بندگى را در چهره او مىخواند. قیافه نورانى و محاسن سفیدش، بخصوص اگر آثار سجده نیز بر پیشانىاش ظاهر باشد، همه گویاى یك عمر بندگى خداوند است:
«... سیمَا هُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ...»(1)
بر رخسارشان بر اثر سجده نشانههاى نورانى پدیدار است.
دیدن یك عمر بندگى خداوند، دیدن یك عمر خدایى است؛ چون بندگى با خدایى تضایف دارد. یعنى وقتى بنده عابدى را مىبینم كه یك عمر به عبادت سپرى ساخته، یك عمر خدایى و تدبیر حكیمانه و هدایت و راهنمایى او را نیز مىنگریم، از این جهت گفته شده: عبودیت و ربوبیت دو مفهوم متضایفند، مثل سایر مفاهیم متضایف، از قبیل پدر و پسر كه وقتى انسان پدر را از آن جهت كه پدر است مىبیند، حتماً به یاد پسر نیز مىافتد. همینطور وقتى كسى را به عنوان پسر تصور كرد، به یاد پدر نیز مىافتد.
وقتى انسانى یك عمر بندگى بنده پاكباختهاى را مىبیند، به یاد یك عمر خدایى كردن خدا مىافتد و این همان نسبت و ارتباط بین ربوبیت الهى با عبودیت الهى است. از این جهت چنین تنزیلى بجاست كه گفته شود: وقتى به او احترام كنى، به خداوند احترام كردهاى؛ گویا او با قیافه خود در حد ظرفیت خویش ربوبیت الهى را نشان مىدهد. ملاك تنزیل و مقایسه، وجود وجه مشتركى بین دو طرف است، حال چه وجه مشتركى بهتر از اینكه یكى نمایانگر دیگرى باشد، مثل عكسى كه وقتى بدان نگاه مىكنى به یاد صاحب
1. فتح / 29.
عكس مىافتى. این پیر كهنسال مسلمان، یك عمر عبودیت و بندگى را در قیافه خویش مجسّم ساخته است و وقتى شما به آثار بندگى او مىنگرید، ربوبیت خداوند را نیز مىنگرید.
پس به جهت آنچه گذشت، در اسلام احترام به پیرمردان و سالخوردگان از چنان والایى برخوردار است. البته احترام به پیرزنان نیز از این شایستگى برخوردار مىباشد، اما معمولا مردان در جامعه با پیرمردان روبرو مىشوند و خانمها با پیرزنان والا تفاوتى بین احترام به آنها نیست و بهطور كلى احترام به سالخوردگان مسلمان، به منزله بزرگداشت خداوند است.
جا دارد اشاره كنیم كه پارهاى از ارزشهایى كه در جوامع اسلامى معتبر است، در جوامع غیر مسلمان نیز محترم شناخته مىشود، اما ملاكها متفاوتند: احترام به بزرگترها ارزشى است كه كم و بیش در همه جوامع انسانى رایج است، اما این ارزش در جوامعى كه بینش اسلامى و الهى ندارند، جزو آداب و رسوم تلقّى مىشود و نمىتوان براى احترام نهادن به سالخوردگان ملاك ثابت و صحیحى پیدا كرد. اما در نظام ارزشى اسلام این قبیل ارزشهاى محترم انگاشته شده نزد دیگران، معتبر و محترم است، اما با ملاك معقول و پایه و ریشهاى ثابت و محكم. به پیر مردان در همه جوامع احترام مىگزارند، در نظام اسلامى احترام به پیرمرد مسلمان ویژگى خاصى دارد و احترام به او از آن جهت است كه نمودار یك عمر عبودیت خداوند است؛ اما این ویژگى نزد دیگران شناخته شده نیست. پس باید توجه داشت كه اگر در آیات و روایات از ارزشهایى سخن به میان آمده كه در نظامهاى ارزشى دیگر نیز بزرگ داشته شدهاند، به این معنا نیست كه ارزش شناخته شده در اسلام همان ارزش معتبر نزد سایرین و با همان ملاك است، بلكه ملاك آن ارزش در اسلام ممكن است بسیار متفاوت از ملاك آن در نزد دیگران باشد؛ ملاك آن ارزش در اسلام بسیار عالىتر و لطیفتر است.
با توجه به آنچه بیان شد، ما دریافتیم كه باید به سالخوردگان احترام گذارد و هر كوچكترى باید به بزرگتر از خود ـ از آن جهت كه بنده خداوند است و عمرى از او گذشته
است ـ احترام بنهد، اما احترام به سالخورده مسلمان از ویژگى خاصى برخوردار مىباشد و به منزله احترام به خداوند است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره بازتاب و دستاورد اخروى احترام به سالخورده مسلمان مىفرمایند:
«مَنْ وَقَّرَ ذا شَیْبَة فىِ الاْءِسْلامِ امَنَهُ اللّهُ مِنْ فَزَعِ یَوْمِ الْقِیامَةِ»(1)
كسى كه پیر مسلمانى را توقیر و تجلیل كند خداوند او را از ترس روز قیامت ایمن مىدارد.
امام صادق(علیه السلام) درباره برخورد شایسته با مسلمانان، در سنین مختلف، مىفرمایند:
«اُوصیكَ أَنْ تَتَّخِذَ صَغیرَ الْمُسْلِمینَ وَلَداً وَ أَوْسَطَهُمْ أَخاً وَ كَبیرَهُمْ أَباً. فَارْحَمْ وَلَدَكَ وَ صِلْ أَخاكَ وَبِرَّ أَباكَ»(2)
تو را سفارش مىكنم كه خردسالان مسلمان را به فرزندى و میانسالان را به برادرى و بزرگسالان را به پدرى بگیرى و (همانند رفتارى كه در خانهدارى) با فرزندان مسلمان مهربانى كن و به برادران دینىات بپیوند و به پدر دینىات نیكى كن.
از آنجا كه آیین اسلام، آیین مودّت و محبت است و اسلام دینى است مهرآفرین كه پیروان خود را به برادرى و محبت دعوت مىكند و از آنها مىخواهد كه در راستاى ایجاد صمیمیت و یگانگى، كدورتها و ناراحتىها را بزدایند و سعى كنند با سخنان محبتآمیز، سایه رحمت الهى را بر سر خود مستدام دارند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«مَنْ أَكْرَمَ أَخاهُ الْمُسْلِمَ بِكَلِمَة یُلَطِّفُهُ بِهَا وَ فَرَّجَ عَنْهُ كُرْبَتَهُ، لَمْ یَزَلْ فى ظِلِّ اللّهِ الْمَمْدُودِ عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ ما كانَ فى ذلِكَ»(3)
كسى كه برادر مسلمان خود را با كلمات مودّت آمیز خویش احترام كند و غم او را بزداید، تا این سجیه و خصیصه در او باقى است پیوسته در سایه رحمت خداوند است.
1. بحارالانوار، ج 7 ص 202.
2. مرتضى فرید، الحدیث، ج 1، ص 306.
3. بحارالانوار، ج 16، ص 84.
پس بایسته است كه به بزرگانى كه عمرى را در اسلام گذراندهاند و محاسنشان سفید شده، احترام گذاریم؛ حتى اگر معلومات آنها در حد معلومات ما نباشد. چرا كه ما نمىدانیم سنّمان به آنها مىرسد، یا اگر به سنّ آنها برسیم دینمان را حفظ كردهایم. بودند جوانانى كه در میانسالى از نعمت هدایت محروم گشته، با كفر و عناد با خداوند از دنیا رفتند حال این انسانهایى كه عمرى را با سلامت دین گذراندهاند و اسلام را در وجود خویش حفظ كردهاند؛ بحق لایق احترامند؛ گرچه یك سلسله مفاهیم علمى را نمىدانند و علمشان در حد علم ما نیست. این گروه از چنان شرافت و بزرگى برخوردار بودهاند كه لیاقت یافتند عمرى را در اسلام بسر برند.
ب) احترام به حاملان و عاملان به قرآن:
دسته دوم: حاملان و عاملان به قرآن. در درجه اول احترام به كسانى كه هم حافظ قرآن و هم عمل كننده به آن باشند، احترام به خداوند است و پس از این دسته احترام به كسانى كه حافظ قرآن نیستند اما عالم به علوم قرآنى و عامل به آن هستند نیز احترام به خداوند است. همچنین اگر عامل به قرآن نبودند و تنها حامل علوم آن بودند، باز درجهاى از احترام را دارا هستند. در روایتى وارد شده كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
«أَشْرافُ اُمَّتى حَمَلَةُ الْقُرآنِ وَ أَصْحابُ الْلَیْلِ»(1)
برجستهگان امت من حاملان قرآن و شبزنده دارانند.
در این روایت، شرافت خاصى براى حاملان قرآن اثبات گردیده، اما در این بخش از حدیث ابوذر، غیر از اثبات و بیان اصل شرافت، بیان شده كه احترام به آنها احترام به خداست. البته به این شرط كه عامل به قرآن نیز باشند و خصوصیتش این است كه حاملان قرآن و عاملان به آن هم در ظاهر و هم در باطن و چه در گفتار و چه در كردار اراده و كلام الهى را جلوهگرند: هم الفاظ و حروف قرآن را فرا گرفتهاند و هم ذهنشان مفاهیم قرآنى را
1. بحارالانوار، ج 87، ص 138.
دریافته است و به اصطلاح، قوه متخیلهشان صورت الفاظ را درك كرده است و قوه عاقله آنها مفاهیم آنها و قوه عاملهشان حقایق قرآن را در عمل جلوهگر ساخته است؛ یعنى سرتاپاى وجودشان خدایى و قرآنى شده است. وقتى به محفوظاتشان مىنگرى مىبینى كه حافظ قرآنند، وقتى به علومشان مىنگرى مىبینى كه حامل علوم قرآنند و مفاهیم آن را دریافتهاند و وقتى به عملشان مىنگرى مىبینى كه بر طبق قرآن عمل مىكنند. از این جهت وجودشان آیینه قرآن است، یعنى وجود آنها آیینه كمال خداست و خداوند با كلام خود در وجود آنها جلوه كرده؛ پس احترام به آنها احترام به خداوند است.
درباره جایگاه رفیع و بلند قرآن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«أَلْقُرْآنُ هُدىً مِنَ الضَّلالَةِ وَ تِبْیانٌ مِنَ الْعَمى وَ اسْتِقالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ ضِیاءٌ مِنَ الاَْحْداثِ وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ رُشْدٌ مِنَ الْغِوایَةِ وَ بَیانٌ مِنَ الْفِتَنِ وَ بَلاغٌ مِنَ الدُّنْیا إِلىَ الاْخِرَةِ وَ فیهِ كَمالُ دینِكُمْ وَ ما عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْآنِ إِلاّ إِلىَ النّارِ»(1)
قرآن راهنماى از گمراهى است و روشنىبخش و نجاتبخش از كورى است و باعث گذشت از لغزشها و نور و روشنى هر تاریكى است و در پیشامدها روشنگر است و نگاهدارنده از هر هلاكت و موجب رشد و رهجویى در هر گمراهى است. بیانگر هر فتنه و انحرافى است و انسان را از دنیاى (پست به سعادت) آخرت مىرساند و در آن كمال دین شماست و هیچ كس از قرآن روىگردان نشود، جز آنكه روى به دوزخ آورد.
یا درباره لزوم توجه به قرآن و شناخت آن و برگزیدن آن به عنوان كتابى سعادت آفرین و رهایى بخش، در حدیث آمده است:
«مَنْ أَخَذَ دینَهُ مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّه(صلى الله علیه وآله) زالَتِ الْجِبالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ وَ مَنْ أَخَذَ دینَهُ مِنْ أَفْواهِ الرِّجالِ رَدَّتْهُ الرِّجالُ»(2)
هر كه دینش را از كتاب خدا و سنت پیامبر برگیرد از كوهها استوارتر است و كسى كه دینش را از دهان مردم دریابد، همان مردم او را از دین برگردانند.
1. اصول كافى، ج 4، ص 41
2 مقدمه اصول كافى، ص 7.
در جاى دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ارتباط با قرآن و اهل بیت مىفرمایند:
«أَنَا أَوَّلُ رافِد عَلَى الْعَزیزِ الْجَبّارِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ كِتابُهُ وَ أَهْلُ بَیْتى، ثُمَّ أُمَّتى ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ ما فَعَلْتُمْ بِكِتابِ اللّهِ وَ أَهْلِ بَیْتى»(1)
من نخستین كسى هستم كه روز قیامت بر خداى عزیز جبار، با قرآن و اهلبیتم وارد مىشوم، سپس امّتم (وارد مىشوند) پس از ایشان مىپرسم چه كردید با كتاب خدا و اهل بیتم.
آنچه ذكر شد براى این بود كه ما دریابیم كه قرآن، هم از لحاظ مادى و هم از لحاظ معنوى، بركات زیادى دارد و هر قدر انسان به این كتاب نزدیكتر شود و انسش با آن بیشتر گردد و بیشتر در آن تدبر كند، بیشتر از بركات و فضایل آن بهرهمند مىشود. فضیلت و والایى قرآن آنقدر زیاد است كه روایتى به این مضمون وارد شده كه شخصى از معصوم سؤال كرد: علت فضل و برترى شما بر دیگران چیست؟ معصوم در جواب فرمود: امتیاز ما بر دیگران به این است كه علم قرآن نزد ماست.
پس بایسته است كه همواره در پى تكریم و تقدیس قرآن باشیم و هیچگاه به قرآن همانند كتابهاى دیگر ننگریم و برتر دانستن قرآن از سایر كتابها فقط در اعتقاد قلبى نباید باشد؛ بلكه رفتار ما نسبت به قرآن باید غیر از رفتارى باشد كه با دیگر كتابها داریم. علاوه بر احترام قلبى به قرآن، در ظاهر نیز به قرآن احترام بگذاریم؛ یعنى رفتار ظاهرى ما باید گویاى احترام قلبىمان به قرآن باشد. شكى نیست كه همین رفتار احترامآمیز و تقدیسآمیز با قرآن، بر ایمان ما مىافزاید.
برخى از بزرگان در اتاقى كه قرآن كریم در آن نهاده بودند نمىخوابیدند و حتى در آن اتاق به احترام قرآن پایشان را دراز نمىكردند. داستانى را علامه طباطبایى و نیز مرحوم شهید مطهرى(رحمه الله) از مرحوم شیخ محمد تقى آملى، رضوانالله علیه، نقل كردهاند كه یك شب مرحوم آملى از فرط خستگى، در هنگام تلاوت قرآن، به بالشى تكیه داد. روز بعد كه
1. اصول كافى، ج 4، ص 400.
خدمت استاد خود، مرحوم میرزا على آقاى قاضى، رضوان الله تعالى علیه ـ كه استاد علامه طباطبایى و بزرگان دیگر نیز بودهاند ـ مىرسد استاد بىمقدمه مىفرماید: موقع تلاوت قرآن خوب نیست كه انسان به بالش تكیه دهد!
بله به پاس ارج نهادن به قرآن و ایجاد زمینه گسترش فرهنگ قرآنى در جامعه، باید به حاملان علوم قرآن احترام نهاد و اگر خود نیز از جمله حاملان قرآن بودیم، دیگران نیز به ما احترام مىنهند و نباید تصور كنیم كه چون ما نیز حامل قرآن هستیم نباید به حاملان قرآن احترام بگذاریم، چرا كه منافاتى در این نیست كه شخصى حامل قرآن باشد و به دیگر حاملان قرآن احترام بگذارد؛ چنانكه احترام سادات و ذریّه رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) بر همه از جمله بر خود سادات واجب است. وقتى انسان سیّدى را مىبیند به یاد پیغمبر مىافتد، از این جهت باید به او احترام نهد؛ حتى اگر خودش نیز سیّد باشد.
درباره یكى از علماى بزرگ كه سیّد نیز بود، نقل شده كه وقتى ایشان مىخواست از مجلسى خارج شود فرزندش كفش ایشان را جفت كرد، آن عالم اوقاتش تلخ شد و فرمود: ذرّیه فاطمه زهرا نباید كفش مرا جفت كند! پس اگر كسى سیّد است باید به دیگر سادات احترام گذارد، یا اگر عالم است به علماى دیگر احترام نهد. پس اگر كسى عالم، عامل و شایسته احترام بود، مانعى ندارد كه به علماى دیگر احترام بگزارد. او باید به عالم دین از آن جهت كه حامل قرآن و علم قرآن است احترام كند و در واقع این رفتار به معناى ارج نهادن به قرآن است.
ج) بزرگداشت حاكم دادگر و عادل
دسته سوم: سومین گروهى كه احترام به آنها احترام به خداوند است، حاكمان عادل و دادگرند و ما پیش از پرداختن به لزوم احترام به حاكم دادگر، مىپردازیم به بیان ضرورت حكومت و قانون در اجتماع و شرایط كسى كه باید متصدى حكومت بر مسلمانان شود:
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) مىفرماید: «مُلك» به معناى سلطنت، از اعتباریات ضرورى است كه انسان بىنیاز از آن نیست. لكن چیزى كه در ابتدا بشر به آن نیاز دارد تشكیل اجتماع است، اجتماع از جهت تألیف و پیوستگى افراد جامعه به یكدیگر كه هر یك از افراد آن جامعه براى خود هدفى و ارادهاى غیر از هدف و خواست دیگران دارد، نه اجتماع از جهت تكتك افراد بدون پیوستگى و دیگرنگرى؛ چرا كه تكتك افراد خواستههاى متفاوت و اهداف گوناگونى دارند؛ به این جهت آبشان در یك جوى نمىرود: هر فردى مىخواهد دستاورد دیگران را برباید و بر آنان غلبه كند و به حدود دیگران تجاوز كند و در نتیجه هرج و مرج پدید مىآید و اجتماعى را كه به منظور تأمین سعادت زندگى تشكیل یافته، وسیله بدبختى و هلاكت مىسازد. براى رفع این مشكل، راهى جز این نیست كه اجتماع براى خود قوهاى غالب و قاهر فراهم سازد تا سایر قوا و نیروها را تحت سیطره خود درآورد. تمام افراد را تحت فرمان خود گیرد و در نتیجه نیروهاى سركش را كه مىخواهند به دیگران تجاوز كنند، به اعتدال و حد وسط بكشاند. افراد ضعیف را نیز از مرحله ضعف و سستى نجات داده، به حد وسط برساند، تا سرانجام همه نیروهاى جامعه از نظر قوّت و ضعف، برابر و نزدیك به هم شوند و آنگاه كه هر كدام از آن نیروها را در جاى خاص خود نشاند، هر صاحب حقى را به حقش رسانده است.(1)
روشن گردید كه زندگى انسان یك زندگى اجتماعى است. حال اینكه چرا زندگى او اجتماعى است و آیا اجتماعى بودن به جبر بر انسان تحمیل شده، یا طبیعت انسان از پیش خود اقتضاى زندگى اجتماعى را دارد و آیا هیچ عامل عقلایى و اختیارى در گزینش زندگى اجتماعى مؤثر نیست و یا هست؟ اینها همه مباحثى است كه در اطرافش بحثهاى فراوانى شده، اما نظر ما این است كه عامل عقلایى در انتخاب زندگى اجتماعى مؤثر است: انسان چون در زندگى اجتماعى منافعى براى خود مىبیند و ملاحظه مىكند كه نیازهاى مادى و
1. المیزان، ج 3، ص 144.
معنوىاش بدون زندگى اجتماعى اصلا تأمین نمىشود و یا به صورت مطلوب و كامل برآورده نمىشود، از این رو به زندگى جمعى تن در مىدهد و شرایط آن را مىپذیرد.
نكته دیگر اینكه لازمه زندگى اجتماعى، تزاحمات و برخوردهایى بین منافع افراد جامعه است. یعنى وقتى مردم بخواهند زندگى اجتماعى داشته باشد و با هم زیست كنند و با یكدیگر همكارى داشته، دستاوردهاى این همكارى را بین خود تقسیم و توزیع كنند، بین منافع و خواستههاى آنان برخوردهایى به وجود مىآید. كسانى دنبال بهره بیشترند و مىخواهند از مواهب طبیعى، به صورت نامحدودى، بهرهبردارى كنند و یا شیوه برخورد با انسانهاى دیگر را به گونهاى مىخواهند كه مطابق با میلشان باشد و این مطلوب دیگران نیست. پس به ناچار كشمكشهایى در صحنه اجتماع رخ مىدهد كه براى جلوگیرى از آن باید مرزهایى را تعیین كرد و قوانینى را مدوّن ساخت. این نیز امرى بدیهى است و روشنى آن از اینجاست كه اگر كسى اندك تأملى پیرامون خواستههاى انسان ـ چه خواستههاى مادّى و چه معنوى او ـ بكند (البته آنچه مربوط به زندگى اجتماعى مىشود)، خواهد دید كه تأمین همه خواستههاى افراد به طور نامحدود میسّر نیست و اگر آدمیان بخواهند بهطور دستهجمعى زندگى كنند باید براى خواستههاى خود مرزى قائل بشوند و به دلخواه خویش عمل نكنند.
پس براى از بین بردن تزاحمات و یا كم كردن آنها، به مرزها و قانون نیازمندیم. اگر حدودى براى بهرهبردارى افراد، در زندگى اجتماعى، قائل نشویم و یا انسانها این حدود را رعایت نكنند هدف از زندگى جمعى ـ كه همان برخوردارى هر چه بیشتر از مواهب طبیعى، در جهت تكامل مادى و معنوى انسان است ـ تحقق پیدا نخواهد كرد. پس باید زندگى اجتماعى به گونهاى اداره شود كه زمینه تكامل روزافزون براى همه افراد جامعه فراهم شود. تنها در این صورت است كه غرض از زیست اجتماعى بهطور صحیحى تأمین مىشود.
در نظام اسلامى كه مبتنى بر بینش و اصول اسلامى است، لازم است كه قانون، الهى باشد. دلیل بر این امر، ادعایى است كه اسلام به عنوان یك مكتب همه جانبه در تدبیر امور
جامعه دارد. ما نیز كه پیرو اسلامیم و عمل به آن را ضامن سعادت همگان مىدانیم، باید بتوانیم در مقابل مكاتب و مذاهب گوناگون و در رویارویى با گرایشهاى گوناگون كه اكثریت كشورهاى جهان، كم و بیش، آنها را پذیرفتهاند ایستادگى كرده، از حریم عقیده و آرمان خویش با سلاح استدلال و اندیشه دفاع كنیم.
تا اینجا ضرورت حكومت در جامعه و وجود قانون بیان گردید و چون تشكیل حكومت و اجراى قانون بدون وجود حاكم میسّر نیست، اشارهاى مىكنیم به پارهاى از شرایط تصدّى امور حكومتى:
1. شناخت قانون: كسى كه مىخواهد قانونى را اجرا كند، خواه آن قانون مربوط به امنیت داخلى باشد و خواه مربوط به دفاع، یا روابط بینالمللى و یا چیزهاى دیگر، باید شناخت كافى از آن قانون و اصول و ارزشهایى كه قانون بر آنها استوار است داشته باشد.
2. تقوا: تقوا، یك شرط كلى در فرهنگ اسلامى است و در فرهنگ عمومى آن را «وظیفهشناسى» مىگویند. كسى كه متصدى امور جامعه مىشود و مصالح مردم را عهدهدار مىگردد باید در اندیشه تأمین مصالح آنان باشد، نه آنكه با رسیدن به قدرت در فكر برآوردن منافع شخصى و ارضاى غرائز دنیوى خویش باشد، كه در این صورت چنین شخصى صلاحیت سپردن اموال، نفوس و اعراض مردم به او و نیز اجراى قانون را ندارد. چرا كه او قانون را در جهت عكس آن و مطابق میل خود تفسیر و تأویل و یا نسخ مىكند و گاهى با آن صریحاً مخالفت مىكند. پس شرط دوم براى تصدّى امور حكومتى، برخوردارى از صلاحیت اخلاقى، یا به لسان قرآن و طبق فرهنگ اسلامى «تقوا» است.
3. كاردانى: هركس كارى را عهدهدار مىشود، باید صلاحیت انجام آن را داشته باشد؛ چون صِرف آگاهى از قانون و داشتن تقواى شخصى، براى به انجام رسانیدن درست كارها كافى نیست، بلكه تجربه و كاردانى نیز لازم است تا به كمك آن به گرهگشایى از مشكلات كوچك و بزرگى پرداخت كه همواره پیش پاى مسؤولین نهاده مىشود.
شكى نیست كه جوامع بشرى، جهت حلّ تزاحمات و كشمكشها و ایجاد حدود و مرزها در برخوردارى از منافع شخصى و اجتماعى و بالاخره ایجاد تعادل در زندگى جمعى، به قانون نیاز دارند و براى اجراى صحیح آن و جلوگیرى از طاغیان و سركشان به والى و حاكم نیاز دارند، اما سخن در این است كه ولایت و سرپرستى از آن خداوند است و دیگران به اذن او ولىّ و سرپرست مردم مىشوند؟ یا برخى از انسانها بالاصالة صلاحیت ولایت و سرپرستى بر دیگران را دارند؟ در جواب این بحث مطرح مىشود كه هیچیك از انسانها حق ولایت و سرپرستى بر دیگر افراد را ندارد؛ زیرا انسان از كسى اطاعت مىكند كه نعمت و موهبت هستى خویش را از او دریافت كرده است و چون افراد عادى نه به انسان هستى بخشیدهاند و نه در بقاء و دوام هستى او مؤثّرند، رأى هیچ كس براى دیگرى واجبالاتباع نیست.
عدم لزوم پیروى افراد از یكدیگر اصل اوّلى در عدم ولایت انسانهاست. پس از آنجا كه انسان همه شؤون هستى خویش را از خداوند متعال دریافت مىكند موظف است كه تنها به فرمان او گردن نهد و تنها در برابر او تمكین كند و تبعیت از دستور غیر، مشروط به این است كه آن غیر از طرف ذات خداوندى تعیین شده باشد.
با توجه به آنچه ذكر شد، وقتى به قرآن مىنگریم مىبینیم كه قرآن كریم ولایتهاى باطل، یعنى ولایتهایى را كه توسط خداوند امضاء نشدهاند، رد مىكند.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارى اَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْض وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَیَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(1)
اى اهل ایمان، یهود و نصارى را (كه دشمن اسلامند) به دوستى نگیرید، آنها دوستدار همدیگرند و هر كه از شما مؤمنان با آنها دوستى كند (در كفر و ستمگرى) از آنها خواهد بود و همانا خداوند ستمكاران را هدایت نخواهد كرد.
1. مائده / 51.
(جمله «ان اللّه لا یهدى القوم الظّالمین» بر این دلالت مىكند كه آنها ظالمند و ظالم هرگز از هدایت بهره نبرده، هیچگاه به مقصد نمىرسد؛ بلكه پیوسته در راه مىماند. پس اگر شما نیز در زمره آنان درآیید به مقصد و هدف نمىرسید.)
در آیه دیگر حاكم بر حق را چنین معرفى مىكند:
«إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِینَ امَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(1)
ولىّ شما تنها خداوند و رسول و مؤمنانى هستند كه نماز بپاداشته، به فقیران در حال ركوع زكات مىدهند (به اتفاق همه مفسران مراد از آیه على(علیه السلام) است.)
پس با شواهدى كه در اسلام بر ضرورت حكومت در جامعه وارد شده است و نیز شرایطى كه براى حاكم بر حق ذكر گردیده، روشن است كه در زمان حضور شخص معصوم ـ همچون وجود مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام)ـ او در رأس حكومت قرار مىگیرد و طبیعى است كه این حكومت بسیار مطلوب و ایدهآل خواهد بود. اما این وضع همیشه میسّر نیست، حتى در زمان حضور امام معصوم نیز او تنها در جایى كه تشریف دارد، مىتواند حكومت آن شهر و استان را اداره كند و در سایر شهرها و استانها با گماردن عمّال و كارگزاران خود بر امور نظارت مىكند. در عصر غیبت با عدم دسترسى به امام معصوم، كسى باید عهدهدار این منصب شود و جامعه اسلامى را بر اساس قوانین خدا و محتواى اسلام رهبرى كند كه واجد شرایط زیر باشد:
1. آگاهى كافى از اسلام: از آنجا كه در مسؤولیت رهبرى و حكومت، حفظ قوانین و ارزشهاى اسلامى بر عهده حاكم مسلمین است و او امانتدار دین و نوامیس و احكام خداوند است، باید بیشتر از دیگران سه شرط آگاهى به قانون، تقوا و صلاحیت اخلاقى، قدرت و مهارت بر اداره امور را دارا باشد. مضمون روایتى چنین است كه اگر در جامعهاى كسى امامت و رهبرى را بر عهده گیرد، در حالى كه كسان دیگرى حتى یك نفر باشد كه از او
1. همان / 55.
داناتر و شایستهتر است، این جامعه همواره رو به انحطاط خواهد گذاشت:
«مَنْ أَمَّ قَوْماً وَ فیهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ أوْ أَفْقَهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرُهُمْ إلى سَفال إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ»(1)
2. تقوا: در حدیثى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) یكى از شرایط صلاحیت یك فرد را براى رهبرى ورع و تقوایى دانسته كه او را از حرامهاى الهى باز دارد:
«وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ»(2)
در روایتى امام حسین(علیه السلام) خطاب به اهل كوفه نسبت به مسأله رهبرى جامعه مىنویسد:
«ما الاِْمامُ إِلاّ الْحاكِمُ بِالْكِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّائِنُ بِدینِ الْحَقِّ الْحابِسُ نَفَسَهُ عَلى ذاتِاللّهِ»(3)
پیشوا و امام نیست مگر كسى كه حكومتش بر پایه قرآن باشد، قسط را بر پاى دارد و به دین حق پایبند باشد و خود را وقف راه خدا كند.
حضرت على(علیه السلام) خطاب به عثمان مىفرمایند:
«فَاْعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبادِ اللّهِ عِنْدَاللّهِ، إِمامٌ عادِلٌ هُدِىَ وَ هَدى فَأَقامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَماتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً ... وَ إِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَاللّهِ إِمامٌ جائِرٌ ضَلَّ و ضُلَّ بِهِ فَأَماتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْیا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً»(4)
بدان برترین بندگان نزد خداوند پیشواى عادل و درستكارى است كه هدایت شده، راهنما باشد و سنت و طریقه شناخته شده (از پیامبر اكرم) را برپا دارد و بدعت باطل و نادرست را بمیراند. بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر كه خود گمراه باشد و موجب گمراهى دیگران شود. سنّت پذیرفته را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
3. تدبیر و مدیریّت: شرط سوم، مهارت در اداره امور و حسن تدبیر و مدیریّت كارهاى جامعه است.
1. بحارالانوار، ج 88، ص 88.
2. اصول كافى، ج 2، ص 266.
3. محمدبن نعمان (مفید)، ارشاد، ص 186.
4. نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 163، ص 526.
توانایى رهبر و قدرت بر اداره جامعه در مسیر اسلام شرط ضرورى براى حاكم اسلامى است و این ویژگى، مقدمات و تجربهها و آگاهىها و زمینههاى بسیارى را مىطلبد كه اگر كسى به این حد از كفایت سیاسى و درایت در امور برسد مىتوان مسؤولیت مسلمانان را به او سپرد.
على(علیه السلام) مىفرمایند:
«أَیُهَا النّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِاللّهِ فیهِ.»(1)
مردم، سزاوار به خلافت كسى است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر.
با ملاكها و صفاتى كه براى حاكم اسلامى بیان گردید مىنگریم كه در زمان ما زمینه حكومت شایستهترین فرد فراهم گشته است: در گذشته كه امكان به دست گرفتن حكومت از سوى چنین اشخاصى بسیار ضعیف بود و گاهى نشدنى به نظر مىرسید، چنین بحثهایى هم مطرح نمىشد و تنها مسأله «مرجعیت تقلید» مطرح بود. از اینرو بزرگانى كه دلسوز و صلاحاندیش براى اسلام بودند سعى مىكردند كسى را پیدا كنند كه به عنوان «مرجع تقلید» بهترین خدمت را به جامعه اسلامى بكند. اما امروز كه ـ بحمداللّه ـ زمینه و وسایل، جهت به دست گرفتن حكومت و تصدّى امور به وسیله افراد صالح و شایسته، فراهم شده است و به بركت این انقلاب عظیم اسلامى و خونهاى پاك شهیدان، شرایطى فراهم آمده كه در رأس قدرت كسى قرار گیرد كه از دیگران شایستهتر باشد؛ این فرصت و موهبت جاى سپاس فراوان دارد. خداوند را شكر مىكنیم كه در این نظام اسلامى، ما را از بركت رهبرى «ولىّ فقیه» برخوردار كرده، بر ما منّت نهاده است. حال سپاس این نعمت را تنها با اطاعت از ولایت فقیه مىتوان انجام داد كه ضامن عزّت مسلمین و وحدت امّت اسلامى است.
1. نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) خ 183، ص 173.
در زمان حیات امام خمینى(قدس سره) از این نعمت برخوردار بودیم و امروز نیز كه با هزار افسوس، از آن نعمت عظمى محروم شدهایم، خداوند متعال نعمتش را بر ما مستدام داشته است و سایه ولىّ فقیه را بر سر ما استمرار بخشیده است. خداوند را شكر مىكنیم كه خبرگان و دانایان امّت، بهترین و شایستهترین فرد از یاران امام بزرگوار، یعنى حضرت آیتالله خامنهاى،مدّظلهالعالى، را به جانشینى آن بزرگوار برگزیدند و همه مردم نیز با كمال طیب خاطر با وى بیعت كردند و همه یاران راستین امام، با كمال همدلى راه امام را تداوم بخشیدند و بحمداللّه كوچكترین سستى و خللى در جریان امور پیش نیامد. از خداوند متعال خواهانیم كه این اتحاد و همبستگى مسؤولان پایدار بماند و روز به روز استوارتر گردد تا كشتى عظیم انقلاب، با قیادت رهبر معظم ما به ساحل امن و هدف مطلوب برسد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابوذر غفارى چنین پند مىدهند كه احترام و بزرگداشت حاكم عادلى كه طبق قانون الهى و بر اساس عدل و داد حكومت كند، احترام به خدا و بزرگداشت اوست. از این رو احترام به حاكم عادل احترام به خداوند است كه یكى از صفات خداوند و یكى از تجلیات او حاكمیت است، چرا كه یكى از اسماء الهى حاكم و مولى است و مولویت خدا و حكومت الهى در عمل به احكام عادلانه خداوند ظهور مىیابد كه حاكم اسلامى متصدّى این امر خطیر است.
فرمانرواى مسلمان عادل و ولىّامر مسلمین كه طبق قانون خداوند حكم مىكند و در صدد پیاده كردن احكام خدا در جامعه اسلامى است، مرتبهاى از ولایت پیامبر اكرم و اهلبیت(علیهم السلام) را داراست. چرا كه ولایت الهى در اصل به پیامبر و ائمه اطهار واگذار گردیده است(1) و مرتبه نازله آن به سلطان عادل و ولى امر مسلیمن واگذار گردیده، از این جهت احترام به او احترام به خداوند است.
بنابراین بر خلاف تصور برخى كه مىپندارند احترام به حاكم اسلامى چندان ارزشى ندارد، اگر كسى براى خدا و به جهت احترام به اسلام و نظام اسلامى به مقام والاى رهبرى و
1. این ولایت و حكومت به صراحت در آیه 55 از سوره مائده بیان شده است، آنجا كه خداوند مىفرماید: «انّما ولیّكُم اللّه و رسولهُ والّذین آمنوا...»
ولى امر مسلمین احترام بگزارد، بدون اینكه غرض و طمع مادى داشته باشد و احترام او به این دلیل باشد كه ولىّ امر مسلمین احكام اسلام را پیاده مىكند و مروّج قرآن است، به ارزش والایى دست یافته است.
من وظیفه خود مىدانم كه این مطلب را ذكر كنم كه یكى از بهترین و شایستهترین سنتهایى كه پس از پیروزى انقلاب، به دست مقام ولایت امر مسلمین در كشور ما ایجاد شده، احیاى سنت قرائت و حفظ قرآن است، چنانكه گاهى تلویزیون دختر بچهها و پسربچههایى را نشان مىدهد كه حافظ قرآنند. گاهى مشاهده مىشود، دختر بچهاى كه هنوز درست نمىتواند كلمات را ادا كند، حافظ ثلث قرآن است، آن هم با لهجه عربى! اگر یادتان باشد قبل از انقلاب زحمت فراوانى مىبایست مىكشیدیم كه مردم بتوانند حمد و سوره را درست یاد بگیرند و بین «سین و صاد» فرق بگذارند؛ حتى براى تحصیلكردهها دشوار بود تجوید حمد و سوره را یاد بگیرند. حالا مىنگریم كه دختر بچه 6،7 ساله ثلث قرآن را با تجوید و بهتر از ما مىخواند! آیا این مایه افتخار نیست؟ آیا نباید به كسى كه این سنت را نهاده است احترام گذارد؟ مسلماً احترام به چنین كسى احترام به خداست، احترام به قرآن است؛ پس ما نباید كوتاهى كنیم. اگر این احترامات را رعایت نكنیم، شعایر اسلامى از بین مىرود. بقاى دین در جامعه، به بقاى شعایر اسلامى است. اگر این حرمت نهادنها شیوع پیدا نكند و در مردم رواج نداشته باشد، كمكم ارزشش فراموش گشته، ناسپاسى مىشود.
پس ما كه این نعمت بزرگى را كه خداوند به ما عنایت كرده درك مىكنیم، باید قدردانى كنیم و به رهبرى نظام اسلامى احترام بگذاریم. البته چنانكه عرض كردم، ارزش این احترام نهادن به این است كه از روى طمع نباشد، بلكه براى انجام وظیفه و براى خوشایند خداوند باشد و از این جهت باشد كه احترام به رهبر مسلمین، احترام به نظام اسلامى و احترام به اسلام و احترام به خداست.