اکنون که اصطلاحات مختلف علم و دین را فیالجمله بررسی کردیم، نوبت به این سؤال میرسد که انواع رابطههای ممکن میان این دو مفهوم چیست؟ برای پاسخ به این سؤال، باید قلمرو هر یک مشخص شود تا حوزههای اختصاصی هریک و نیز حوزة مشترک میان آن دو معلوم گردد. روشن است كه اگر با دو پدیده سروكار داشته باشیم كه قلمروهایی كاملاً مستقل و بیارتباط با یكدیگر دارند، به این معنا خواهد بود که رابطة میان آنها از نوع «تباین» است. بنابر این فرض، سخن گفتن از تعامل این دو یا جستجو از معنایی معقول برای «علم دینی» منتفی خواهد شد. ولی اگر این دو به مثابة دایرههایی متقاطع باشند، به این معناست که با دو پدیده مواجهیم که دو حوزة مستقل و یک حوزة مشترک میان آن دو وجود دارد. اشتراک دو حوزة معرفتی ممکن است بهدلیل اشتراک در موضوع، مسائل، روش، یا هدف باشد. در هر صورت، وجود
اشتراک و همپوشی میان آنها موجب میشود تا امکان تعارض یا تعامل در حوزة مشترک فراهم آید، و در شرایطی که این دو حوزة معرفتی با یکدیگر تعامل داشتهباشند، سخن گفتن از «علم دینی» موجّه خواهد بود.
با توجه به معانی و اصطلاحات گوناگونی که برای علم و دین بیان شد، روشن میشود که هم واژه علم و هم واژه دین معانی متعددی دارند. در میان بسیاری از اصطلاحات علمْ وجه مشترکی یافت نمیشود، و بنابراین حکم مشترک لفظی را پیدا میکنند.(1)دربارة واژة دین نیز وضع به همین منوال است. از اینرو، تعیین قلمرو آنها بهصورت مطلق ممکن نیست، بلکه تصمیمگیری و قضاوت در اینباره بستگی به تعیین اصطلاح و تعریفی دارد که برای هر یک از این دو واژه مد نظر قرار میدهیم. درنتیجه، باید جدولی ترسیم کرد و در آن، روابط هریک از معانی مختلف علم را با هر یک از معانی دین تعیین نمود. از حاصلضرب این معانی
1 . مشترک لفظی در برابر مشترک معنوی است و به الفاظی اشاره دارد که برای نشان دادن چند معنای بی ارتباط با یکدیگر وضع شدهاند، مانند واژة «شیر» در فارسی که هم بر شیر خوراکی دلالت دارد، و هم بر شیر درنده، و هم ... . از سوی دیگر، مشترک معنوی واژهای است که هرچند معناهایی مختلف را نمایندگی میکند، ولی در میان این معناها وجه مشترکی وجود دارد که میتوان گفت این لفظ اصالتاً برای حکایت از همان جنبة مشترک وضع شده است، مانند واژة «علم» که باوجود معانی اصطلاحی متعدد (به برخی از مهمترین آنها اشاره کردیم)، میتوان گفت وجه مشترک همة آنها «آگاهی و معرفت» است.
دین
علم |
احساس تعلق و وابستگی |
اعتقاد به امر قدسی |
اعتقاد به ماوراء طبیعت و ارتباط با آن |
مجموعه باورها و ارزشهای رفتاری |
محتوای کتاب و سنت |
دین الهی حق |
اعتقادات و ارزشهای معطوف به سعادت |
|
اعتقاد جزمی |
تباین |
عموم و خصوص مطلق |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت مطابق با واقع |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص مطلق |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت حصولی مطابق با واقع |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت حصولی كلی مطابق با واقع |
تباین |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت حصولی كلی و دستورالعملهای مناسب |
تباین |
تباین |
عموم و خصوص مطلق |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت حصولی كلی حقیقی |
تباین |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت حصولی تجربی |
تباین |
تباین |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
شناخت پدیدههای مادی با هر روشی |
تباین |
تباین |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
|
مجموعة مسائل به مثابه بستر تلاش برای شناخت حصولی |
تباین |
تباین |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
عموم و خصوص من وجه |
همانگونه که ملاحظه میشود، اولین نوع رابطه میان اصطلاحات مختلف علم و دین، «تباین» است. بر اساس اصطلاح اول دین (احساس تعلق و وابستگی)، هیچگونه حیثیت و شأن معرفتی و شناختاری برای دین فرض نشده است، و به همین دلیل، هیچگونه وجه مشترکی با هیچیک از معانی و اصطلاحات علم پیدا نمیکند. دین به معنای «اعتقاد به امر قدسی» نیز به این دلیل که یک اعتقاد جزئی (و شخصی) است، هنگامی که با علم به معنای «شناخت حصولی کلی» مقایسه شود، وجه مشترکی با آن نمییابد و لذا رابطة میان آن دو «تباین» خواهد بود. از این جهت، آندسته از اصطلاحات علم که مشتمل بر شناخت حصولی کلیاند همین رابطه را با این معنای دین دارند، خواه شناخت کلی مطلق باشد، یا مقید به حقیقی بودن، تجربی بودن، و یا همراه بودن با دستورالعملها. این معنای دین با اصطلاحاتی از علم که در شناخت امور مادی محصور شده است نیز بیگانه است و هیچ نقطة تلاقی میان آنها یافت نمیشود. همچنین، اصطلاح اخیر علم که به مجموعة مسائل مرتبط با هم اختصاص یافته است نمیتواند با دین به معنای اعتقاد به امر قدسی، که یک شناخت جزئی است و میتواند در یک گزاره خلاصه شود، اصطکاک یا اشتراک داشته باشد، و میان آنها رابطة تباین برقرار است. از سوی دیگر، دین به معنای «اعتقاد به ماوراء طبیعت و ارتباط با آن» با علم در اصطلاحاتی که آن را در پدیدههای مادی محصور میکند تباین دارد، خواه روش تجربی در آن قید شده باشد یا نه.
در خصوص اصطلاحاتی از دین و علم که به تباین میان آن دو میانجامد، طبیعتاً بحث از رابطة میان آنها به همینجا ختم میشود و سؤالی بیشتر برای بررسی و پاسخگویی باقی نمیماند. هنگامی که فرض شود علم و دین مانند دو دایرة مستقل و جدا از یکدیگرند، به این معناست که این دو اصطلاح دارای دو قلمرو کاملاً جداگانه و مستقلاند و در نتیجه در هیچ نقطهای با هم اشتراک پیدا نمیکنند، و هیچ بخشی از یکی با هیچ نقطهای از دیگری همپوشی ندارد. از اینرو، آنها نه میتوانند مستقیماً ادعاهای یکدیگر را اثبات یا نفی کنند، و نه قادر خواهند بود در اثبات یا نفی مدعاها به یکدیگر کمک نمایند. البته حتی در این فرض نیز نباید احتمال تعاملها یا تعارضهای غیرمستقیم را نادیده گرفت؛ به این معنا که در برخی مسائل، یکی مبانی دیگری را تأمین کند، و یا مسائلی طرح نماید که دیگری بتواند از زاویة دید خود به آنها پاسخ دهد. مثلاً اعتقاد به امر قدسی باور به امری جزئی است و از این جهت، با علم به معنای شناخت حصولی کلی تباین دارد، اما همین اعتقاد میتواند منشأ طرح مسائلی کلی از این قبیل باشد: «آیا امر قدسی در پدیدههای مادی تأثیر دارد؟»، «آیا برای تبیین حقایق هستی میتوان از این اعتقاد کمک گرفت؟»، و ... . پاسخ به این پرسشهای کلی، گزارههایی کلی خواهد بود که مصادیقی از شناخت حصولی کلی، و در نتیجه مصادیقی از علم به این معنا خواهند بود. ولی اینگونه ارتباط طولی و غیرمستقیم اصالتاً محل بحث در رابطة علم و دین نیست، هرچند منعی از پرداختن به این مسائل نیز وجود ندارد.
دربارة دین به معنای «محتوای کتاب و سنت» و «دین الهی حق» دو نگاه میتوان داشت، که بر اساس هر یک از آنها، رابطة دین با اصطلاحات مختلف علم متفاوت خواهد شد. اولین نگاه این است که دین در این اصطلاحات اشاره به حقیقت نفسالامری دین باشد، و نه معرفت و شناخت انسان از آنها. بر اساس این نگاه، نسبت دین با علم از جنس نسبت تباین خواهد بود. به تعبیری دیگر، دین در این نگاه، هرچند میتواند متعلَّق علم قرار گیرد، لکن خود از جنس علم و شناخت نیست، بلکه از جنس دیگر حقایق هستی است، و رابطهاش با علم رابطهای معرفتشناختی است، مانند رابطهای که حقایق فیزیکی یا متافیزیکی با نظریات مربوط دارند. نگاه دوم آن است که منظور از دین در این دو اصطلاح را شناخت محتوای کتاب وسنت یا شناخت دین الهی حق بدانیم، البته شناختی که مطابق با واقعیت آنها باشد. در این صورت، دین از جنس معرفت و علم خواهد بود و رابطة آن با اصطلاحات مختلف علم قابل سنجش است و مرزها، بلکه قلمروهایی مشترک با آنها خواهد یافت، که اغلب از جنس رابطة عموم و خصوص منوجه(1)است. تنها استثناء در این مورد، رابطة این دو اصطلاح دین با یکی از اصطلاحات علم به معنای
1 . رابطة عموم و خصوص من وجه به رابطة میان دو مفهوم گفته میشود که در بعضی از مصادیقشان مشترک باشند، مانند رابطة میان مفهومهای عالِم و متقی، زیرا برخی از عالمان متقیاند، ولی برخی دیگر متقی نیستند، همانطور که برخی از متقیان عالم نیستند.
«شناخت مطابق با واقع» است که از نوع رابطة عموم و خصوص مطلق(1)خواهد بود.
رابطة عموم و خصوص مطلق را میان اصطلاحی دیگر از علم و دین نیز میتوان یافت. دین به معنای «اعتقاد به امر قدسی» با علم به معنای «اعتقاد جزمی» چنین رابطهای دارند، زیرا هر اعتقادی به امر قدسی، یک اعتقاد جزمی است، لکن هر اعتقاد جزمی، الزاماً اعتقاد به امر قدسی نخواهد بود. به دیگر سخن، قلمرو اعتقادات جزمی بسی فراختر از اعتقاد به امر قدسی است، و در نتیجه، دایرة مسائل علم به این معنا، از دایرة مسائل دین به این اصطلاح وسیعتر است، و دین به عنوان بخشی از مسائل علم تلقی میشود. مصداق دیگر چنین رابطهای، رابطة میان دین به معنای دین الهی حق است با علم به معنای شناخت مطابق با واقع. روی این فرض که منظور از دین الهی حق، همان معرفت حاکی از حقایق دین الهی حق و مطابق با آن باشد، روشن است که همة اینگونه معرفتها در قلمرو شناخت مطابق با واقع قرار میگیرند. در این اصطلاح از علم، شناخت شامل شناختهای حضوری و حصولی، کلی و جزئی، اخباری و انشائی
1 . رابطة عموم خصوص مطلق به نوعی از رابطه میان دو مفهوم اشاره دارد که همة مصادیق یکی (مفهوم خاص) در حیطة قلمرو دیگری (مفهوم عام) قرار میگیرند، ولی عکس آن صادق نیست، مانند مفهومهای انسان و جاندار؛ چرا که همة انسانها جاندارند، ولی برخی از جانداران انسان نیستند.
میشود، و اجزاء معارف دینی هم از این اقسام خارج نیستند. از سوی دیگر، همة شناختهای مطابق با واقع منحصر در شناختهای دینی نمیشوند، و در نتیجه، قلمرو علم گستردهتر از قلمرو دین خواهد بود.
دین و علم در بقیة اصطلاحات خود، گذشته از مسائل و قلمروهایی مستقل، دارای قلمروهایی مشترک نیز هستند، و به تعبیر منطقی، رابطة میان آنها رابطة عموم و خصوص منوجه است. آنها دایرههایی متقاطع را میمانند که در کنار مسائل و موضوعات مستقل و منحصربهفرد خود، در بخشی دیگر ـ که جزء قلمرو مشترک هردو به حساب میآید ـ همپوشی دارند. بهعنوان مثال، اصطلاحی از علم را درنظر بگیرید که در محافل علمی و دانشگاهی بسیار رایج است و به شناخت پدیدههای مادی با روش تجربی اختصاص یافته است. از سوی دیگر، نیز اگر دین را به معنای مجموعة باورها و ارزشهای معطوف به سعادت بشر بدانیم، رابطة میان این دو عموم و خصوص من وجه خواهد بود. توضیح آنکه، بر اساس تعریف، مسائل متافیزیکی و ماورای تجربی، مانند آنچه به مرحلة زندگی بعد از مرگ و قیامت مربوط میشود از قلمرو علم خارج است، ولی باورها و ارزشهایی که دین را تشکیل میدهند همگی از این سنخ مسائلاند، مانند اثبات وجود خدا، وحی، قیامت، و احکام شرعی تعبدی که همه مستقل از
حس و تجربهاند. این مسائل در قلمرو دین جای دارند و از قلمرو علم خارجاند.
از سوی دیگر، بسیاری از مسائل علمی مستقیما با دین ارتباط ندارند و از مسائل اختصاصی علم تلقی میشوند. نظریات مربوط به جدول تناوبی عناصر، تئوریهای مربوط به ساختمان اتمها، یا فرضیات دربارة چیستی و حقیقت نور در قلمرو دین به این معنا نمیگنجند. معتقدان به ادیان مختلف میتوانند در این نظریات مشترک باشند، همانگونه که همة آنها میتوانند بدون تمسک به اعتقادات و ارزشهای دینی خود، در این نظریات مناقشه کنند. این مسائل در حوزة اختصاصی علم تعریف میشوند. گذشته از این دو دسته مسائل اختصاصی، مسائلی نیز وجود دارند که میان علم (به این معنا) با دین (با این تعریف) مشترکاند و هم علم و هم دین به نوعی دربارة این مسائل اظهار نظر کرده، یا به خود حق میدهند که دربارة آنها نظر دهند. نمونهای از اینگونه مسائل را میتوان در این آیه شریفه مشاهده کرد که میفرماید: «وَ أَوْفُوا الْكَیْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»(1)دین اسلام به این وسیله به ما میآموزد که کمفروشی ضرر دارد و به همین دلیل بد است و از آن نهی فرموده است، و تبیین میکند که اگر با ترازوی صحیح کالا را بسنجید برایتان بهتر است. رابطة میان کمفروشی و زیانهای دنیوی ـ مانند سلب اطمینان اعضای جامعه از
1 . اسراء (17): 35.
یکدیگر، ایجاد بدبینی افراد نسبت به یکدیگر، فراهمشدن زمینههای اغراء و فریب، و مشکلشدن زندگی اجتماعی ـ قابل تجربه است و علوم اجتماعی میتوانند با روشهای خود این رابطه را کشف کرده، به این نتایج دستیابند.
این در صورتی است که از یکسو روش تجربی در تعریف علم شرط شود، و از سوی دیگر، برای دین استفاده از روش یا منبعی خاص را شرط ندانیم. اما اگر تعاریف را تغییر دهیم و اصطلاحات دیگری از علم و دین را با یکدیگر بسنجیم، چه بسا این رابطه نیز دستخوش تغییر گردد. به عنوان مثال، اگر دین را در شناختهایی خلاصه کنیم که از کتاب و سنت به دست آمده باشد، دیگر وجه مشترکی با علم به معنای شناختی که از راه تجربه کسب شده باشد نخواهد داشت و رابطة میان آنها تباین خواهد بود، زیرا استفاده از کتاب و سنت با روش نقلی امکانپذیر است، و معرفت تجربی هیچ ارتباطی با آن پیدا نمیکند.
در مواردی که رابطة عموم خصوص مطلق یا عموم و خصوص منوجه وجود دارد، امکان توافق علم و دین در توصیف حقایق مشترک، ارائة راهحل دربارة معضلات مشترک، و انشاء احکام و دستورات برای رفتارهای مربوط وجود دارد، همانگونه که امکان تعارض آنها در بعضی از این مسائل دور از ذهن نیست. بنابراین، محل بحث و گفتوگو در مبحث رابطة علم و دین در میان صاحبنظرانی که در این وادی وارد شدهاند، عموماً این دسته از معانی علم و دین است. جایی که میان علم و دین تباین کلی برقرار
باشد، به این معناست که این دو مسألة مشترکی ندارند، اصطکاکی با یکدیگر پیدا نمیکنند، و هر یک بر قلمرو سرزمینی خود حکمرانی میکنند بدون آنکه میان آنها مناقشه و درگیری رخ دهد. در این صورت، اگر تعارض یا کشمکشی رخ دهد، ناشی از سوء تفاهم یا دخالت بیجا در قلمرو دیگری است که با ترسیم خطوط مرزی و تبیین قلمرو دخالت هر یک رفع میشود. دستهای از نظریات که کوشیدهاند همة تعارضهای میان علم و دین را از راه خطکشی میان قلمرو علم و دین حل کنند، در حقیقت بر این پیشفرض استوار شدهاند که میان علم ودین مسئلة مشترکی وجود ندارد و همة مشکلات از ابهام در مرز میان این دو برمیخیزد. لازمة این گروه از راهحلها آن است که دین و علم را به یکی از معناهایی اختصاص دهند که رابطة میان آنها جز تباین نباشد.(1)
روشن است که بر اساس تعریفی که برای هر یک از علم و دین بپذیریم، قلمرو آنها نیز تغییر میکند. همانگونه که گذشت، به نظر میرسد کاملترین و رساترین معنا برای دین معنای نهم است که اولاً، مصداق حقیقی آن اسلام است، و ثانیاً، رسالت دین را هدایت بشر برای رسیدن به کمال نهایی و سعادت ابدی میداند. بر این اساس، دین به عنوان نقشة راه دست یافتن به کمال نهایی و برنامة زندگی
1 . Cf. Ian G. Barbour, Religion in an Age of Science; The Gifford Lectures, 1989-1991, V. 1 (Harper, SanFrancisco, 1994), pp. 10-16.
سعادتمندانه، اصالتاً تعهدی برای تبیین حقایق خارجی و عینی ندارد. البته بیان حقایقی که برای سعادت انسان ضروری بوده، راه دیگری برای درک و شناخت آنها وجود نداشته باشد نیز بخشی از هدف و وظیفة دین را تشکیل می دهد. این معارف شامل حقایقی دربارة تفاصیل مربوط به مبدأ، معاد، نبوت و مانند آنها میشود که به اصول اعتقادی دین مربوط میشوند و ایمان و اعتقاد به آنها سنگ بنای سعادت جاودان را تشکیل میدهد. اصول و کلیات اعتقادات نیز اصالتاً با روش عقلی اثبات میشوند و پیش از پذیرش و ورود به دین باید تعیین تکلیف شده باشند، ولی معرفت به بسیاری از جزئیات و تفاصیل آنها راهی جز تبیین و تعلیم توسط وحی ندارد. از این تفاصیل که بگذریم، بخش اصلی دین به تبیین سیستم ارزشی اسلام تعلق دارد که رابطة افعال اختیاری با سعادت را تعیین میکند و مبنای دستورات عملی (اعم از عبادی، اخلاقی، و حقوقی) دین قرار میگیرد. آنچه خارج از این چارچوب در متون دینی مورد اشاره قرار گیرد، اموری جنبی است که نه بیان آنها به کمال دین میافزاید، و نه عدم بیان آنها نقصی برای دین بهشمار میآید.(1)
اموری که در دین به این معنا جای میگیرند طیفی وسیع از مسائل فردی و اجتماعی، عبادی و تعاملی (معاملات به معنای عام) را شامل میشوند. هم از اینروست که اسلام، برخلاف برخی ادیان تحریفشده، تنها به مسائل فردی و احساسات درونی بسنده نکرده
1 . محمدتقی مصباح یزدی، «سلسله گفت و شنودهایی در مورد مباحث بنیادی علوم انسانی، فصلنامه مصباح، س 2، ش 8 (زمستان 1372)، ص 18ـ19.
است، بلکه بخش عمدهای از معارف و دستورالعملهای خود را به امور اجتماعی و روابط انسانها با یکدیگر و تعامل آنها با جهان پیرامون اختصاص داده است.(1) این حقیقت از آنجا نشأت میگیرد که از دیدگاه اسلام، همة رفتارهای اختیاری انسان میتوانند در سعادت یا شقاوت ابدی او تأثیرگذار باشند و از این رو بیان ارتباط آنها با سرنوشت ابدی انسان در حیطة وظایف و قلمرو دین قرار میگیرد. نکتة قابل توجه آن که این حقیقت نباید موجب تلقی عامیانهای گردد که در مورد هر مسأله و معضل فردی و اجتماعی باید به دنبال دریافت نسخهای ویژه و آماده از قرآن و حدیث بود. این نگرش عامیانه و غیرواقعبینانه به اسلام به دلیل غفلت از این نکتة اساسی شکل گرفته است که آنچه در دایرة دین (به این معنا) قرار میگیرد آن بخش از مسائل فردی و اجتماعی است که با هدف آفرینش انسان و سعادت (و شقاوت) وی ارتباط پیدا میکند(2). به عبارت دیگر، بیان ارزش رفتارهای انسان از جهت تأثیرگذاری آنها بر سعادت یا شقاوت انسان در حیطة وظایف دین قرار میگیرد، و نه همة حیثیات و مسائل مربوط به انسان یا حتی افعال انسانی.(3) از اینرو بیان واقعیات مربوط به حقایق فیزیکی و شیمیایی، پدیدههای زمینشناختی و کیهانی، ساختمان بدن انسان،
1 . دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تاریخ جامعهشناسی و تفکرات جامعهشناسی، [سلسله جزوات جامعهشناسی، ج8]، ص44.
2 . محمدتقی مصباح یزدی، پیشنیازهای مدیریت اسلامی، ص 285.
3. محمدتقی مصباح یزدی، نظریه سیاسی اسلام، ج 1: 62.
بیماری و سلامت جسمانی، آسیبهای روانی و راه درمان آنها، و هزاران مسئلة دیگر مانند آنها از وظایف دین بهشمار نمیروند.
این حقیقت، معنای صحیح جامعیت دین را تبیین میکند، زیرا اولاً از منظر اسلام، خداوند حاكم بر جهان و انسان است و تعیین وظایف بندگان در حیطة اختیارات اوست. ثانیاً اسلام میان زندگی دنیا و زندگی آخرت پیوستاری را ترسیم میکند كه بر این اساس، آثار رفتارها و اعمال انسان در بهروزی یا سیهروزی او در زندگی آیندهاش در همین دنیا و نیز در تكامل یا انحطاط او در آخرت نقش دارند. به دلیل همین تأثیر رفتارهای اختیاری انسان در كمال نهایی و سعادت ابدی است که این دسته از رفتارهای انسان رنگ ارزشی به خود میگیرند، و از همین منظر وارد حوزة دین میشوند. همین رابطة تنگاتنگ موجب میشود تا از دین انتظار داشته باشیم كه درباره آنها قضاوت كند و نسبت به تأثیر رفتارها در نتایج ابدی آنها در آخرت بشارت یا انذار دهد. کوتاهی در بیان این دسته از مسائل نقصی برای دین به حساب میآید، و دین کامل باید از این منظر جامعیت داشته باشد. كوتاه سخن آنكه، ورای نتیجه دنیوی رفتارها، دین به آن جنبه از نتایج رفتارها نظر دارد كه موجب سعادت یا شقاوت ابدی میشود(1). بنابراین همة عرصههای رفتاری انسان که به نوعی در حیطة عمل اختیاری او قرار میگیرند و با سعادت یا شقاوت او مربوط میشوند زیرمجموعة احكام و ارزشهای
1 . ر.ک: همان، ص 57ـ58.
دین محسوب میشوند. دین از آن نظر که همه مسائل فردی و اجتماعی انسان را در برمیگیرد شامل روابط انسان با خدا، روابط انسان با انسانهای دیگر در تمام عرصههای اجتماعی، تربیتی، مدیریتی، اقتصادی، حقوقی، سیاسی و بینالمللی، و روابط انسان با طبیعت و محیط زیست میشود و دربارة ارزشها و باید و نبایدهای مربوط به آنها حکم و داوری میکند.(1)
در اینجا ذکر دو نکته لازم است: اول آنکه ما معتقد نیستیم همة مطالبی که بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله نازل شده است و تمام آنچه پیامبر و ائمه معصومین علیهمالسلام بیان فرمودهاند، به ما رسیده است. گرچه همة وحی قرآنی بدون کم کاست در اختیار ماست، ولی ممکن است در بیانات پیامبرگرامی اسلام و ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین مطالب زیادی بوده که در حوادث مختلف و با انگیزههای گوناگون به دست ما نرسیده باشد. بنابراین آنچه از معارف اسلامی در اختیار ماست کل اسلام نیست. دومین نکته آن است که آنچه مورد ادعای ماست ـ و ما خود را نسبت به آن ملتزم میدانیم ـ این است که در اسلام واقعی، دربارة همة افعال اختیاری انسان و رابطة آنها با هدف نهایی خلقت مطالبی کلی گفته شده است که با استناد به آنها میتوان همة احکام جزئی مربوط را استخراج و استنباط کرد؛ و هر کس به مبانی، مقدمات، و روشهای استنباط آگاهتر باشد، بهتر میتواند این کار را انجام دهد و فهم او
1 . ر.ک: همان، ص 19.
از اعتبار بیشتری برخوردار است. البته در مواردی بسیار نیز احکام مشخصی دربارة مسائل جزئی بیان شده است که باید به آنها نیز ملتزم بود. مسألة مهم این است که در موضعی که دین وظیفة ما را تعیین کرده است، برای تعیین تکلیف به دنبال منبع دیگری نباشیم.(1)بنابراین، آنچه گاهی به عنوان دین حداکثری(2)مطرح میشود و مقصود از آن اشاره به فرضیهای است که معتقد است همة مطالب دانستنی دربارة هستی، چیستی، چرایی، و ارزشهای خاص و عام ممکن را باید از میان الفاظ و عبارات کتاب و سنت استخراج نمود، امری موهوم است و با تعالیم و مدعای دین مبین اسلام سازگاری ندارد.
«علم» برحسب تعریف مورد قبول، مجموعه قضایایی است که از موضوع و محمولی تشکیل شده، پاسخی برای اثبات یا نفی میطلبند. هر تلاشی در این راه، تلاشی از سنخ آن علم به شمار میرود که به تناسب علم مربوط نام های مختلفی بر آن مینهند؛ فقاهت (در فقه)، تفلسف (در فلسفه)، و پژوهش علمی (در علوم تجربی). بنابر این تعریف، اولاً، تکگزارههایی که حاکی از واقعیات نفسالامری یا مبیّن روابط ارزشی باشند علم تلقی نمیشوند؛ ثانیاً رشتههای علمی که مشتمل بر گزارههای ارزشی و دستوری باشند در دایرة علوم جای میگیرند؛ ثالثاً روش علم منحصر در تجربه حسی نخواهد بود،
1 . ر.ک: محمد تقی مصباح یزدی، «علم و دین»، در مجموعه مقالات وحدت حوزه و دانشگاه و بومی و اسلامیکردن علوم انسانی، 27آذر 78، ص121.
2 . Maximalism
بلکه مجموعة شناختهایی که حول یک محور باشند مصداقی از علم به حساب میآیند، خواه با روش عقلی حاصل شوند، یا با روشهای نقلی، شهودی، یا تجربی).
اما در مبحث رابطه علم ودین، منظور از «علم» که در عرض «دین» قرار میگیرد و رابطهاش با دین مورد سؤال و کنکاش است، قدری محدودتر از این معنای وسیع درنظر گرفته میشود. توضیح آنکه موضوع مورد بحث در اینجا نسبت سنجی میان معارفی است که از دین به دست میآید با دانشهایی که از دیگر منابع معرفت فراچنگ میآیند. بنابراین، علمی که تماماً از دین استخراج شده باشد، هرچند در تعریف علم میگنجد، ولی این علم خود یک طرف نزاع است و طرف دیگر (که با عنوان «علم» به آن اشاره میشود)، سایر معرفتهای بشری قرار دارند. به دیگر سخن، ما در این مبحث با اصطلاحی جدید از علم سروکار داریم و آن عبارت است از مجموعة قضایایی که از دیگر منابع معرفت (غیر از دین) به دست آمده است.