بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام بزرگوار و شهداى والامقام اسلام، مخصوصاً شهداى 15 خرداد، صلواتى اهدا بفرمایید.
سالگرد رحلت امام عظیمالشأنرضواناللهعلیه و همچنین سالگرد شهادت شهداى پیشگام نهضت، شهدای پانزدهم خرداد را به پیشگاه ولیعصرارواحنافداه و به ملت مسلمان تسلیت و تعزیت عرض میکنم و از خداى متعال درخواست میکنیم ارواح این عزیزان را با انبیا و اولیا محشور بفرماید و به بازماندگانشان توفیق و سلامتى و عزت بیشتر مرحمت بفرماید و به ما توفیق ادای وظیفه و قدردانى از آن بزرگواران و ادامه راهشان عطا بفرماید.
درباره 15 خرداد مطالب بسیارى شنیدهاید و میدانید. بعد از رحلت حضرت آیتاللهالعظمی بروجردى كه رژیم ستمشاهى درصدد تضعیف مبانى دینى برآمد امام بزرگوار احساس خطر كردند و با ایراد سخنرانىها و صادر كردن بیانیهها مردم را به مقابله با رژیم فراخواندند تا اینکه در روز دوازدهم محرم - كه مصادف با نیمه خرداد بود - در مدرسه فیضیه سخنرانى بسیار كوبندهاى علیه شاه ایراد فرمودند و به مردم هشدار دادند كه این حكومت در راهى قدم برمىدارد كه مىخواهد مبانى دینى و اسلام را تضعیف كند. این بود كه مردم احساس وظیفه كردند. رژیم هم به دستور اربابانش، با مشاورت سفیر آمریكا و سایر مشاورینش، تصمیم گرفت كه با روحانیت و با مردم مسلمان با سیاست مشت آهنین برخورد كند. این بود که سحرگاه پانزده خرداد در منزل امام ریختند و ایشان را به جاى نامعلومى حركت دادند. آنطور كه بعدها گفته شد، قصد اولیه آنها این بود كه در همان روز ایشان را به شهادت برسانند، ولى بعضى از مشاورین شاه گفته بودند ممكن است این كار براى سلطنت ایجاد خطر كند، ما ایشان را در اختیار داریم و هر وقت لازم شد مىتوانیم این كار را انجام بدهیم، عجله نکنید. بههرحال، ابتدا مردم قم، بعد مردم تهران و ورامین و بعد سایر شهرستانها متوجه این قضیه شدند و بىدرنگ بازارها را تعطیل كردند و به خیابانها ریختند. رژیم هم براى سركوب كردن این حركت، دستور تیراندازى مستقیم داد كه در نتیجه، در یك روز بیش از پانزده هزار نفر از مردم قم، تهران و ورامین به شهادت رسیدند.
این را همه میدانید كه این نهضت حركتى بود كه امام براى دفاع از اسلام شروع كرد و عكسالعمل رژیم دستگیر كردن ایشان و سركوب كردن مردم بود. مردم هم برحسب وظیفهاى كه بدون شك از روح اسلام برخاسته بود، حس كردند كه براى حفظ جان امام باید قیام كنند، ولو با فدا كردن هزاران نفر. این بود كه شهداى پانزده خرداد پیشگامان شهداى این مرز و بوم هستند و همان حركت ادامه پیدا كرد تا به پیروزى 22 بهمن انجامید. خدا انشاء الله آن شهداى عزیز را با شهداى كربلا محشور بفرماید.
بحث بنده تاریخ گفتن نیست. البته بسیار جا دارد كه كسانى جریان پانزده خرداد را به طور مشروح براى جوانان و نوجوانان بیان كنند و نگذارند كه این حقایق تاریخى تحریف بشود ولى الآن من درصدد این مطلب نیستم. همه شما میدانید كه امام براى اسلام قیام كرد و دهها و صدها بار در گفتهها و نوشتههاى خودش این مطلب را به صورتهاى مختلف بیان و تأكید كرد كه دشمنان از اسلام میترسند، نه از یك شخص و یك گروه؛ اینها از اسلام سیلى خوردهاند؛ آنچه باعث پیروزى مردم شد اسلام بود. امام در یكى از بیانیههایشان شاید عین این تعبیر، یا شبیه آن را بهكار بردهاند كه: هنگامى كه خداى تبارك و تعالى مشاهده فرمود كه این ملت از كوچك و بزرگشان اسلام را مىخواهند، آنها را مورد عنایت قرار داد.
در اینجا دو نكته را میخواهم عرض كنم: یكى اینکه رژیم كه هیچوقت فكر نمىكرد مردم چنین مقاومت شجاعانه و سرسختانه از خود نشان بدهند، غافلگیر شد. فكر نمیكرد اینهمه خونریزى بشود؛ فكر میکرد با كشته شدن چند نفر مردم عقبنشینى مىكنند و كار تمام مىشود. همینطور اربابانشان، بهخصوص آمریكا، فكر نمىكردند چنین روحیهاى در مردم باشد كه براى دستگیرى یك رهبر دینى حاضر باشند پانزده هزار شهید بدهند. هیچکس باور نمىكرد. این جریان ثابت كرد كه دین در ملت ایران بسیار ریشهدارتر از آن است كه بیگانگان تصور مىكردند. از همان روز پانزده خرداد دشمنان اسلام و بهخصوص شیطان بزرگ، درصدد برآمدند تا این عاملى كه باعث چنین حركت و چنین خیزش عظیم و بیسابقهای مىشود را از بین ببرند، یا دستكم تضعیف كنند؛ اما چگونه؟ سؤال اول این است كه چگونه آمریكا به فكر افتاد كه این عامل تحرك و قیام علیه استعمار را در میان مردم ما تضعیف كند؟ یك سؤال دیگر هم در كنار این مطرح مىشود: اینکه امام مىفرمود: من براى اسلام احساس خطر مىكنم، معنایش چه بود؟ اولاً آن زمان چه خطرى براى اسلام پیش آمده بود و ثانیاً اصلاً احساس خطر كردن براى اسلام یعنى چه؟
براى توضیح این سؤال ناچارم به آن جریان اشاره بكنم - عدهای میدانند ولی نوجوانها و جوانها شاید ندانند - ولى متأسفانه فرصتى نیست كه تفصیلاً عرض كنم. جریان از این جا شروع شده بود كه دولت شاه، به نخست وزیرى علم، تصویبنامهاى گذرانده بود براى انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتى و در آن قید شده بود كه كسانى كه انتخاب میشوند به كتاب مقدسشان قسم بخورند. توجیه آنهم این بود كه اینهایی كه انتخاب مىشوند كه همه مسلمان نیستند، بالاخره یهودیها هم نماینده خواهند داشت، زرتشتىها هم نماینده خواهند داشت؛ اینها كه نمىشود به قرآن قسم بخورند. آمدند در یك مصوبهاى گنجانیدند كه هر كسى به كتاب مقدس خودش قسم بخورد. یك توجیه سادهاى هم بود، خیلى راحت هم پذیرفته مىشد اما امام از همین جا احساس كرد كه یك توطئه عظیمى در كار است و آن این است كه اصالت اسلام و مذهب تشیع را در این كشور مىخواهند تضعیف كنند و زمینه را فراهم كنند كه اولاً بهائیت هم بشود یك مذهب و كتاب بهائیت هم بشود یك كتاب مقدس، چون در قانون تعریف نشده كتاب مقدس یعنى چه. هر گروهى مىگویند ما هم كتاب مقدسى داریم و به كتاب خودمان قسم مىخوریم. در قانون قبل از آن آمده بود كه باید به قرآن كریم قسم بخورند؛ اینجا شده بود كتاب مقدس و همه جور میشد تفسیر كنند. امام از اینجا احساس خطر كرد؛ شروع كرد به رایزنى با سایر علما، نامه نوشتن براى علماى شهرستانها و مراجع خارج از كشور و بالاخره نتیجه این شد كه همه، اعلامیههاى تندى علیه دستگاه دادند و موقعى كه صحبت از رفراندوم شد، رفراندوم را تحریم كردند. حتى بعضى نوشتند كه شركت در این رفراندوم در حكم محاربه با امام زمانعجلاللهفرجه است.
چرا این رفراندوم را در حكم جنگ با امام زمان تلقى كردند و امام چه احساس خطرى براى اسلام كرد؟ اصلاً احساس خطر براى اسلام كردن یعنى چه؟ اگر اسلام عبارت است از یك مطالبى، افكارى و ایدههایی كه در قرآن و سنت آمده است، خوب اینها كه سر جاى خودش هست، دیگر احساس خطر مىكرد یعنى چه؟ آیا جز این معنایى داشت كه احساس مىكرد اسلام در میان مردم یواشیواش ضعیف مىشود؛ در مقام عمل، در قانون کمکم كمرنگ مىشود، قوانینى وضع مىشود كه در آنها روح اسلام كمتر ظهور دارد و پیشبینی میكرد كه کمکم كار به جایى برسد كه قانونی خلاف احكام صریح و قطعى اسلام وضع بشود. آیا احساس خطر براى اسلام معنى دیگرى هم داشت؟ اینکه امام فریاد مىزد من احساس خطر میکنم، اى قم ساكت! اى مشهد ساكت! اى نجف ساكت! هر كس فریاد نزند گناه كبیره كرده است، من احساس خطر میکنم. امام از چه چیزی برای اسلام مىترسید؟ اگر این معنی را فهمیدیم كه احساس خطر براى اسلام یعنى چه، آنوقت جا دارد كه شما خودتان بنشینید، ببینید آن روز خطر براى اسلام بیشتر بود یا امروز و اگر امام، امروز بود و این چیزها را مىدید و آینده را هم با آن فراست خداییش حدس مىزد، آنوقت چه مىبایست گفت؟ این احتیاج به توضیح بیشتر دارد. وقت نیست من اینجا زیاد بپرورانم. خودتان بنشینید، فكر كنید، اوضاع را مقایسه كنید. آن روز هنوز كسى خلاف احكام ضرورى اسلام سخنى نگفته بود، نه شاه و نه هیچکس دیگرى جرأت نمىكرد كه یكى از احكام ضرورى اسلام را صریحاً انكار كند؛ اما آن روز امام براى اسلام احساس خطر میکرد. آیا آن روز خطر بیشتر بود یا روزى كه ضرورىترین احكام اسلام را در پرتیراژترین روزنامهها انكار كنند، در محافل دانشگاهى مطرح كنند و احكام اسلام را مسخره كنند، كدام خطر براى اسلام بیشتر است؟! خودتان بنشینید دربارهاش فكر كنید. در بعضى مجالس این را باز كردهام، اینجا خدمت شما عزیزان، از یك زاویه دیگرى میخواهم بگویم.
من امروز مىخواهم از یك زاویه دیگرى صحبت كنم. مطلبی كه در اول عرایضم مطرح كردم، تكرار میكنم: دشمنان آن روز فهمیدند كه اسلام و روحانیت چنین قدرتى و موقعیتى در میان مردم ایران دارد كه وقتى یك آخوندش را مىگیرند، یك استاد حوزه را میگیرند، مردم حاضر مىشوند دهها هزار شهید بدهند. آن روز كه امام هنوز این مقام امامت و مرجعیت اینچنینى را نداشت. ایشان یك استاد معروف حوزه بود؛ حتى مرجعیت امام هم آنقدر مسلم نبود. امام رساله عملیه نداشت؛ حاضر نبود خودش را بهعنوان مرجع مطرح كند. آنها به فكر افتادند این چه قدرتى است كه دین در این جامعه دارد؟ به فكر افتادند كه با این قدرت مبارزه كنند و ریشهاش را بكنند.
داستانى از مرحوم میرزاى شیرازىرضوانالله علیه نقل مىكنند؛ من سند قطعى آن را ندیدهام، البته درصددش هم نبودهام، كوتاهى كردم، اما معروف است. مىدانید در عصر اخیر، میرزاى شیرازى یك اقدام شجاعانهاى كرد كه تحریم تنباكو در زمان ناصرالدینشاه بود. شاه با یك كمپانى انگلیسى قراردادى بسته بود كه تنباكو را در انحصار آن شركت قرار بدهد. میرزاى شیرازى فتوایى صادر كرد كه: «الیوم استعمال تنباكو در حكم محاربه با امام زمان است.»؛ فرمود حالا كه بنا است تنباكو - نه نفت و نه انواع و اقسام تجارتهای دیگر معادن ما، مس ما و چیزهاى دیگر - در انحصار یك شركت كافر قرار بگیرد، مردم ما دیگر حق ندارند از این تنباكو مصرف كنند، براى اینكه دست كافر روى آن است و استفادهاش توى جیب كافر مىرود، قلیان كشیدن حرام است، در حكم جنگ با امام زمان است. مسلمانان زندند قلیانها را شكستند. حتى در كاخ ناصرالدینشاه یك روز كه تفریحى قلیان مىكشید، مادر شاه وقتى فهمید كه میرزاى شیرازى چنین فتوایى داده است، زد قلیان را شكست، چون مرجع تقلید فتوا داده! نقل مىكنند: وقتى این خبر به گوش میرزا رسید كه مردم اینچنین به فتوای ایشان ترتیب اثر دادهاند، گریه كرد. گفتند آقاى جاى خوشحالى است، چرا گریه مىكنید؟! گفت: براى اینكه دشمنان مركز قدرت اسلام را شناختند و ازاینپس درصدد از بین بردن این مركز برخواهند آمد.
بعد از پانزده خرداد، آمریكا فهمید كه مركز قدرت كجاست و درصدد برآمد كه با این فكر، كه اسلام است و با حاملینش كه روحانیت است، با تمام قدرت مبارزه كند. ولى خب، با چنین قدرت ریشهدارى كه بهسادگی و علناً و آشكارا نمىشود مبارزه كرد. یك آخوندش را گرفتند، ببین چه بساطى راه افتاد، حالا بخواهند اصل ریشهاش را بكنند چه خواهد شد! این بود كه تئوریسینها نشستند، نقشهها كشیدند كه براى از بین بردن و لااقل تضعیف اسلام در درازمدت، ولو صد سال دیگر، چه باید كرد. این جریان ادامه داشت تا بعد از پانزده سال و اندى از پانزده خرداد 42، در بیست و دوم بهمن 57، باز با یك حركت ناگهانى و حسابنشده دشمن و با یك عنایت خاص الهى، رژیم بهكلى ساقط شد و همین مردم پابرهنه بر قدرت شیطانى شاه، یعنى قدرت آمریكا، پیروز شدند. بار دیگر دنیا با یك حادثهای مواجه شد كه هیچوقت فكرش را نمىكرد. خیال مىكرد در طول پانزده سال كه امام را تبعید كرد و دیگران را به زندان كشید و به بند كشید، افرادى را در زندانها شكنجه كردند، امثال آیتالله سعیدى و دیگران را به شهادت رساندند، خیال كردند كار دیگر تمام شده است. بار دیگر در بهمن 57، این خیزش عظیم در جامعه ما پدید آمد و به پیروزى انجامید. اینجا بود كه دیگر براى سران استكبار جهانى جاى هیچگونه درنگى باقى نماند كه باید یك نقشه قطعى ماهرانه حسابشدهاى براى نابودى اسلام بكشند.
راههاى مختلفى را آزمایش كردند: حصر اقتصادى، كودتاى نوژه، حمله طبس. اینها خودش اصل نقشه نبود؛ همه، مراحل آزمایش بود، حركتهاى موقتى بود براى اینکه دادههایى از شرایط عینى و واقعى جامعه ما به دست بیاورند تا بر اساس آن یك طرح حسابشده درازمدتى براى نابودى اسلام بكشند. همه اینها شكست خورد؛ نه حصر اقتصادى تأثیرى داشت، نه كودتاى نوژه به ثمر رسید، نه حكومت بنیصدر به جایى رسید و نه چیزهاى دیگرى از این دست. همه این حوادث یكى پس از دیگرى عزم آمریكا را براى یك مبارزه درازمدت فرهنگى علیه اسلام و ارزشهای اسلام راسختر كرد؛ باید طرحى تهیه بشود كه فكر اسلام در اذهان تضعیف بشود، پایبندى مردم به دین كمرنگ بشود. خب خیلى چیزهایش براى ما كه در سیاست وارد نیستیم و تجربههاى چند قرن استعمار را نداریم قابلفهم و قابل پیشبینى است. یك آدم سادهاى هم مىتواند بفهمد كه آمریكا وقتى مىخواهد دین را از مردم بگیرد، میآید از نوجوانها و جوانها شروع میکند، نه از پیرمردهاى شصت،هفتاد ساله. پیرمردها اولاً فكرشان شكل گرفته، شصت سال با این فكر زندگى كردهاند. مگر مىشود به این آسانى اعتقاداتشان را از آنها گرفت؟ وانگهى اینها آفتاب لب بام هستند، حداكثر یك دهه دیگر زنده هستند. نقطه ثقل این طرح روى نوجوانان و جوانان متمركز است؛ باید كارى كرد كه نسل آینده انقلاب نسبت به اسلام بیتفاوت باشد. این استراتژى اساسى آمریكا در این عرصه بود. براى اینكار كارشناسانى در نظر گرفته شدند، مهرههایى در داخل نظام، در گوشه و كنار، عناصر ناراضى از دستگاهها شناسایى شدند و كسانى كه ازنظر روانى گرایشهاى قدرتطلبانه در وجودشان بود. چون یكى از فاكتورهایى كه مىتواند براى عمال اجانب كارساز باشد روحیه قدرتطلبى در افراد است. آنها را شناسایى مىكنند، رویشان كار مىكنند، وعده و وعیدهایی به آنان مىدهند تا اینها بهصورت مهرههای فعالى براى آنها در بیایند. قدرتطلبى یك جنونى است! آنهایی كه این مایه درشان باشد مهرههاى خوبى براى استعمار هستند؛ و بالاخره كسانى كه یك نوع غربزدگى و خودباختگى دارند در این صحنه بسیار كارآمد خواهند بود. كسانى كه در مقابل تمدن غرب و زرقوبرقهای تكنولوژى غرب و صنایع غرب خودشان را باختند و دیگر براى خود هویتى قائل نیستند، اینها مىتوانند مهرههاى خوبى باشند. بالاخره دستگاههاى مختلف به كار افتادند و در داخل كشور شروع به شناسایى عناصرى كردند كه بعد از دهها سال بتوانند از آنها كار بكشند و در كنار اینها، شروع كردند به شناسایى دانشجویانى كه به خارج مىروند، آنهایی كه استعدادى دارند و مىشود آنها را شستشوى مغزى داد و تربیتشان كرد. اینهایی كه من عرض مىكنم، همه سندهاى حقوقى دارد و من اینجا خلاصهاش را براى شما عرض مىكنم. در همین اسنادى كه از آمریكا منتشر شده، تصریح شده كه ما در فلان سال تصمیم گرفتیم در میان طرفداران امام كسانى را شناسایى كنیم كه روزى براى حركت ما مؤثر باشند و اسم میبرد كه ما چه كسانى را شناسایى كردیم و بعضى از آنها همانهایى هستند كه امروز در مسند قدرت هستند!
بههرحال نقشههاى بسیار ماهرانه و عمیقى براى اسلام زدایى طراحى شد كه فازها و راههاى مختلفى داشت. یكى از آن راههاى سادهاش این بود كه اولاً به نسل جوان اینچنین تفهیم كنند كه این حركت پانزده خرداد و بعد از آن، پیروزى انقلاب، حركتى با گرایشهاى ملىگرایانه و ناسیونالیستى بوده و عامل دین در آن نقشى نداشته است. امام همه حرفش این بود كه ما براى اسلام قیام كردیم، اسلام به دشمنان سیلى زد، اسلام ما را پیروز كرد، ما براى اسلام تا آخرین نفس مقاومت خواهیم كرد. اینها درصدد برآمدند براى نوجوانهاى ما چنین وانمود كنند كه این حركت یك حركت ملىگرایانه و ناسیونالیستى بود! براى اینکه این را توجیه كنند اشاره کردند به حركت ملى شدن صنعت نفت به رهبرى نخست وزیر آن زمان و خواستند در مقابل امام یك بتى را معرفى كنند براى اینکه توجه نسل جوان بهجای امام به آن بت معطوف شود و آن كسى جز مصدق نبود، همان كسى كه امام درباره او فرمود:« او هم مسلم نبود.»؛ آنها خواستند در مقابل امام یك بت درست كنند، یك شخصیت قهرمان كه توجه جوانها را بهجای توجه به امام به او معطوف كنند. این یكى از سیاستها بود. اینكه در این زمینه چهكارها كردند، داستانش مفصل است. شما كمابیش در شهرها و استان خودتان نمونههایش را دیدهاید. بزرگنمایى این شخصیت و كوچك كردن حركت روحانیت و كمرنگ كردن انگیزههاى دینى براى این بود كه شخصیت امام تدریجاً حذف بشود و جایش یك قهرمان ملى مطرح بشود.
خب براى اینكه این حكومت ولایتفقیه از بین برود، یك آلترناتیو مىخواست، باید برایش یك جانشین در نظر بگیرند. یكدفعه كه نمیشود آمریكا بیاید همهچیز را علناً تصرف كند. باید یك همزه وصلى، یك واسطهاى، در نظر گرفت كه بعد از حكومت ولایتفقیه یك حكومت دیگرى سر كار بیاید، میان حال، كه یك تظاهرى به دین و اسلام داشته باشد، ولى ریشهاش و دلش با آمریكا باشد. باید یك چنین دولتى جایگزین حكومت اسلامی شود تا تدریجاً راه را براى تسلط نهایى آمریكا هموار كند؛ این هم سیاست دوم. میتوانید شواهدش را گوشه و كنار پیدا كنید. هم فرصت نیست و هم مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز، ورنه در محفل رندان خبرى نیست كه نیست!
نامه آقاى مهندس عزتالله سحابى را كه در روزنامهها چاپ شده با دقت بخوانید؛ اعتراف مىكند كه از بیست سال پیش، ما در جهت براندازى نظام دینى و ولایتفقیه تلاش میكردیم، جریان كوى دانشگاه، جریان خرمآباد و سایر چیزها را ما ترتیب دادیم. ببینید در این مدت چه جور مردم را سرگرم كردند كه جریان كوى دانشگاه از طرف نیروى انتظامى بوده و چنین و چنان شده و احترام دانشگاه از بین رفته است. چه چیزهایى كه نگفتند و چه كارهایى كه نكردند و هنوز هم ادامه دارد. آقاى سحابى تصریح مىكند كه این كارها همهاش با مشورت ما و طرح ما بود. نهضت آزادى بود كه اینها را طراحى مىكرد و با سمپاتهایى كه در دولت و در نهادها داشت، به كمك دلارهاى آمریكا و كمكهای مالی بعضى از شخصیتهای داخلی و درآمد كارخانههاى ملى شدهاى كه از همان زمان بنیصدر در اختیار طرفداران جبهه ملى و نهضت آزادى قرار گرفته بود، این حركت به پیش برده مىشد تا آنجا كه روزنامههاى زنجیرهاى به وجود آمد، همانکه مقام معظم رهبرى فرمودند دشمن پایگاهى در میان مطبوعات یافته است.
خب، اینها یك سلسله سیاستهاى اجرایى بود كه انشاءالله یكى پس از دیگرى افشا خواهد شد، یعنى خدا این اسرار را به دست خود این شیاطین افشا خواهد كرد، همانطور كه داستان كنفرانس برلین به دست خودشان افشا شد. این خیانتهاى نهضت آزادى و جبهه ملى هم دارد به دست خودشان افشا میشود.
اما این توطئه ابعاد دیگرى داشت بسیار عمیقتر از این حرفها. بالأخره اینها مهرههایى هستند كه چند صباحى به كار مىآیند، گاهى مىسوزند و باید كنارشان بگذارند، یك وقت هم پیر مىشوند و میمیرند. دشمنان به دنبال نقشههایى هستند كه اثرش بتواند قرنها در جامعه باقى بماند، نقشههایى كه مستقیماً در مسائل فكرى و فرهنگى اثر بگذارد. براى این كار هم مهرههایى را در نظر گرفتند؛ بعضىهایشان آماده بودند و جنون «لیدر شدن» آنها را به این طرف میکشانید، بعضى را هم آماده كردند. كسانى بودند كه در جمهورى اسلامى تا پست معاونت وزارتخانه هم پیش رفته بودند و بعداً هم شدند مغز متفكر یك جبهه. اینها را بردند در اروپا و آمریكا آموزش دادند تا بتوانند نقش خودشان را در تخریب افكار و اندیشهها و بنیادهاى فكرى اسلامى ایفا كنند. امروز بهراحتی میبینید همین مغز متفكر صریحاً مىگوید رئیسجمهور آینده باید طرفدار سكولاریسم باشد، آینده جز تفكر سكولاریسم - یعنى جدا بودن دین از سیاست - را نمىپذیرد، رئیسجمهور باید كسى باشد كه طرفدار سكولاریسم باشد! یعنى چه؟ یعنى انقلاب اسلامى منهاى اسلام و یك خط قرمز روى حركت چهل ساله مردم مسلمان. این حركت، حركت بسیار عمیق و حسابشدهای است. مهرهها شناسایى شدهاند، ساخته شدهاند، اسباب و وسایل برایشان فراهم شده است. در سطح جهانى، اینها را بهعنوان مارتین لوتر ایران مطرح كردهاند، در داخل و خارج برایشان پشتیبانىهاى مالى فراهم كردهاند، در خود آمریكا كمپانیهایى براى پشتیبانى مالى از اینها تدارك دیده شده است (اینها چیزهایى است كه اسنادش همه هست، صرف ادعا نیست) تا بتوانند یك تحول فكرى، یا یك استحاله فكرى، یك سقوط فكرى را در نسل آینده این مملكت برنامهریزى كنند. چه باید بشود؟ باید نسل آینده نسبت به عقاید اسلامى دچار شك بشود؛ همین كافى است.
در آغاز صحبت، یك سؤالى را مطرح كردم كه: خطر براى اسلام یعنى چه؟ آیا اسلام یك ساختمانى است كه بیایند منفجرش كنند؟ آیا آنوقت مىگوییم خطر براى اسلام است؟ اسلام چیست كه خطر متوجه آن است؟ اسلام عبارت است از یك سلسله عقاید، یك سلسله ارزشها و یك سلسله احكام و قوانین. چیز دیگرى هم هست؟ خطر براى اسلام یا خطر براى عقایدش است، یعنى مردم نسبت به عقاید قطعى اسلام دچار شك بشوند، این میشود خطر؛ یا خطر براى ارزشها و اخلاق اسلامى است كه درزمینهٔ فلسفه اخلاق و ارزشها مطرح است كه چه چیز خوب است و چه چیز بد است، خطر آنوقتى است كه یك فرهنگ غربى جانشین فرهنگ اسلامى بشود. چیزهایى كه تا دیروز بر اساس قرآن و حدیث مىگفتند خوب است بشود بد، چیزهایى كه میگفتند عیب است، اسمش را نبرید که زشت است، بشود هنر. این هم خطر براى ارزشهای اسلامى است و نهایتاً خطر براى احكام اسلامى است، یعنى احكام اسلامى از اعتبار بیفتد، مردم دیگر نخواهند این احكام اجرا بشود. آیا خطر دیگرى هم براى اسلام سراغ دارید؟
در زمان حیات امام، فقط چیزى كه مطرح شد بعضى از احكام اسلام بود. كسى جرأت نمىكرد راجع به عقاید اسلام حرفى بزند. آیا شما سراغ دارید در زمان شاه، یك شخصیت معروفى در یک روزنامهاى، در یك كتاب رسمى، اعتقاد به خدا، به پیغمبر و به قرآن را زیر سؤال برده باشد؟ بله ماركسیستها بر اساس عقاید و اهداف ماتریالیستى خودشان مىگفتند ما اعتقادى به دین نداریم، اما سابقه نداشت به نام مسلمان، به نام روشنفكر مذهبى بگویند: وحى یك خیال است، قرآن هم كلام خدا نیست، كلام پیغمبر است و چون كلام پیغمبر است خطابردار است، قرآن هم نقدپذیر است. آیا این عبارات را از تئوریسین این جبهه نشنیدهاید؟ نقدپذیر یعنى چه؟ یعنى ممكن است بعضى از مطالبش نادرست باشد، ما باید نقادى بكنیم ببینیم كدام درست است، كدام نادرست است! آنوقت دیگر آیا این قرآن میشود كلام خدا که اعتبار داشته باشد؟ میگویند: احكام اسلام تاریخمصرف داشته و تاریخمصرفش گذشته است؛ احكام 1400 سال پیش به درد امروز نمیخورد! داروها و مواد غذایى كه تاریخمصرفش مىگذرد را چهکار مىكنند؟!
خطر اصلى در این بخش نهفته است که كسانى را تربیت كردهاند براى اینکه این حرفها را بزنند، آرامآرام در دل جوانان شك و شبهه ایجاد كنند. كار را تا آنجا پیش بردهاند كه استاد دانشگاه سر كلاس دانشكده الهیات تهران صریحاً گفت هیچکدام از ادلهاى كه براى اثبات خدا بیان كردهاند اعتبار ندارد؛ درعینحال خودش را هم تئوریسین روشنفكران مذهبى مىداند؛ و بالاخره نوشتند و چاپ كردند و صدها هزار نسخهاش را به كشورهاى خارجى فرستادند و به چند زبان هم ترجمه كردند كه روزگارى مردم پیش از عصر مدرنیته در اثر جهل به اسرار طبیعت، معتقد بودند كه یك دست غیبى در كار است، عالم یك تدبیر از پیش تعیینشدهاى دارد و به قول مولانا از غیب آمده است و به غیب الغیب برمىگردد، ولى دیگر بعد از عصر مدرنیته و در دوران علم، همه اسرار طبیعت یكى پس از دیگرى كشف شده و امروز دیگر همه مردم میدانند كه این كره زمین كه ما روى آن زندگى مىكنیم گوى گداختهاى بود كه در طى میلیونها سال پوستهاى روى آن بست، میلیونها سال گذشت تا تصادفاً یك سلول حیاتى در آن به وجود آمد، تصادفاً، بعد هم رشد كرد و کمکم انواع گیاهها و حیوانات پیدا شدند و به وجود انسان انجامید و ممكن است تصادفاً باز همه آنها از بین برود! هیچ نقشه و تدبیر و تقدیرى در كار نیست! و گوینده و نویسنده این سخنان - كه چیزی جز ترجمه و نشخوار آرا و نظریات ملحدین غربی نیست - مورد تشویق و تأیید و تعظیم بالاترین شخصیت اجرایى كشور قرار مىگیرد و به وجودش افتخار مىكنند. آیا شما در خواب هم مىدیدید چنین چیزهایى در كشور جمهورى اسلامى واقع بشود؟! این از نقشههایى است كه بیش از بیست سال روى آنها كار شده و امروز به ثمر رسیده است؛ تشكیك در عقاید دینى، بهطورکلی تشویق شكگرایى. آهنگ سخن در همه این مطالب این است كه به هیچچیز نمىشود یقین پیدا كرد، اصلاً معرفت یقینى امكان ندارد. خب، نوجوانى كه اینها را مىخواند، دانشآموزى كه سر كلاس از معلم و دبیرش این حرفها را میشنود، دانشجویى كه سر كلاس این نظریه بهاصطلاح معرفتشناسانه به او القاء مىشود، دیگر یقین به خدا پیدا خواهد كرد؟ یقین به معاد پیدا خواهد كرد؟ دیگر آنوقت این نوجوان حاضر مىشود با شكی كه دارد، نارنجك به كمرش ببندد برود زیر تانك؟
خطر براى اسلام درزمینهٔ عقاید، تشكیك در مبانى فكرى و اعتقادى است و این كارى است كه متأسفانه با موفقیت در حال انجام است. بسیارى از دانشگاهها را تسخیر كردهاند، حالا نوبت رسیده به دبیرستانها و حتى دوره راهنمایى، با تشكیل بعضى از سازمانهاى رسمى دانشآموزى سعى كردند كل دانش آموزان ایران را تحت تصرف بگیرند. جامعه مدنى است دیگر! جامعه مدنى ازنظر اینها، یعنى همهچیز باید دولتى بشود. شعار این بود كه دولت باید كوچك بشود، همه كارها به مردم سپرده بشود، نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد كه كل دانشآموزان كشور هم باید زیر چتر دولت قرار بگیرند؛ دولت باید افكارشان، حتى افكار سیاسىشان را، به نام یك سازمان ملى بسازد. این شد نتیجه جامعه مدنى؛ این واگذارى كار مردم به مردم است! نسل آینده شما با این سیاست چگونه خواهند اندیشید و به چه چیز معتقد خواهند شد؟ علاوه بر تشكیك در مبانى فكرى و نظرى، درزمینهٔ ارزشها شروع كردند برنامههایی به نام هنر، به نام تشویق هنرمندان و احیای شخصیت هنرمندان، كسانى كه زمان شاه هم بدنام بودند، از مرد و زن، از آمریكا و فرانسه دعوتشان كردند، آوردند پذیرایىهاى مفصل كردند، جوایز مفصل به آنها دادند، برنامههاى موسیقی برایشان گذاشتند. از پول ملت، از حق خانوادههاى شهدا و ایتام و فرزندان یتیم مانده شهدا، انواع وسایل را براى بىبندوبارى، ترویج فحشا و ارتباط نامشروع دختر و پسر فراهم كردند. كار بهجایی رسید كه در میتینگ انتخابات ریاست جمهورى، دختر و پسر باید برقصند و كارهایی كه انسان از ذكرش شرم دارد. آیا امام انقلاب كرد براى همین؟ به كجا مىبرندمان؟
خطرها بیش از این است، اما بزرگ كردن خطرها ممكن است روح امید را تضعیف كند. عزیزان من! این خطرها هر چه باشد مال بچه شیطانها است. خطر شیطان بزرگ را مردم پابرهنه ما، آن وقت كه آگاه شدند، با مشت برطرف كردند. آن وقت كه فهمیدند خطر، دینشان را تهدید مىكند، براى دستگیر شدن یك روحانی، پانزده هزار شهید دادند؛ مردم ما همان مردم هستند. 23 تیرماه سال 79 یادتان هست؟ برخی استانداریها و فرمانداریها اجازه تظاهرات به مردم ندادند، مردم كفن پوشیدند، ریختند بیرون و تظاهراتى راه انداختند كه چشم عالم را خیره كرد. این همان مردم پانزده خرداد هستند. هر وقت احساس كنند كه دینشان در خطر هست تأمل نمىكنند، آنچنان قدرتى را مىآفرینند، حماسهاى را مىآفرینند، كه براى دهها سال دشمن را گیج مىكند.
موفقیت نسبى این بچه شیطانها و نوكران آمریكا در این چند سال اخیر در این جهت بود كه توانستند مردم را غافل كنند. براى این كار هم طرح و برنامه بود و خوب اجرا كردند. متأسفانه ما غفلتزده شدیم، نتوانستیم درست تشخیص بدهیم. اولین سیاستى كه در چهار سال پیش در این كشور به اجرا گذاشته شد، ترویج سیاست تساهل و تسامح و مبارزه با خشونت بود. در این راه متأسفانه كسانى كه فریاد زدند فریادشان بهجایی نرسید، آنها را متهم به خشونتگرایى، تندروى و القاب زشت كردند. بالاخره تا حدودى توانستند این فكر را در نوجوانان ما جا بیاندازند كه در مقابل افكار و اندیشهها و تبلیغات ضد دینى باید سكوت كرد؛ حداكثر باید حرف زد و كار دیگرى نباید كرد و الا مىشود خشونت و این ضد تمدن است؛ دوران مدرنیته و پسامدرن و پستمدرن اقتضا مىكند كه مردم نسبت به همه عقاید و افكار بیتفاوت باشند! سیبزمینی بىرگ و موجود دوپاى بیغیرت باشند؛ این مىشود موجودى كه عصر پستمدرن میپسندد. میلیاردها تومان از بودجه این كشور صرف ترویج این فكر شد تا بالاخره كمابیش این زمینه فراهم شد.
بسیارى از مردم، بهخصوص جوانان عزیز ما كه ذهن صاف و ساده و فطرى داشتند، باور نمىكردند همه اینها دروغ و كلك باشد. اجازه بدهید براى اینکه جسارتى به این عزیزان نشود من یك تشبیهى بكنم، ولو آن تشبیه هم خودش یك جسارت نیست. قرآن كریم وقتى داستان فریبخوردن حضرت آدم از ابلیس را نقل میکند، میفرماید: شیطان به این صورت آدم و حوا را گول زد كه قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ؛ آدم و حوا یك خلقت فطرى داشتند، باور نمىكردند كسى به خدا قسم دروغ بخورد. ابلیس قسم خورد كه من به نفع شما دارم كار میکنم، بیایید از این شجره بخورید. آنچه باعث شد كه این دو موجود فطرى كه هنوز با شیطنتها آشنا نبودند فریب بخورند آن قسمهاى ناصحانه ابلیس بود. جوانهاى ما هم همان وضع فطرى و روحى را داشتند، باور نمیکردند مسئولان جمهورى اسلامى اینقدر نوكر آمریكا باشند. آن بیانات بهظاهر مشفقانه و ناصحانه و قسمهاى خیرخواهانه، جوانهاى ما و بسیارى از غیرجوانها را فریب داد. گفتند بله، دیگر خشونت همه چیزش بد است، به همه باید لبخند بزنند. راه تعامل با دیگران فقط گفتمان است، در دوران مدرن هیچ راه دیگرى وجود ندارد و الا اینها خلاف تمدن است، اینها مىشود توحش! كار را به آنجا رساندند كه گفتند رفتار پیغمبر در جنگ بدر هم رفتار صحیحى نبود، آنهم خشونتآمیز بود، نتیجهاش هم این شد كه آمدند بچهاش را در كربلا كشتند. یعنى پیغمبر هم اشتباه كرد كه با بنىامیه در جنگ بدر درافتاد و سران شرك را در جنگ بدر كشت. بااینکه جنگ بود میگویند نمیبایست این كار را میکرد، چون خشونت بود. میخواست بنشینند با هم گپ بزنند، گفتمان داشته باشند، به روى هم لبخند بزنند و با هم بسازند؛ اگر آن خشونت را پیغمبر انجام نداده بود بنىامیه هم در كربلا نمیآمدند با فرزندش این خشونت را انجام بدهند! آن مقالهها یادتان هست؟ آن نابخرد نوشت كه خون به خون شستن محال آمد محال. تئوریسینهاى بعضى از جبههها این حركت مقدس را هم مخدوش كردند به این بهانه كه این هم نتیجه خشونت است، پس خشونت مطلقاً ممنوع. ما در عالم، در بین حركت همه انسانها، مقدستر از نهضت سیدالشهدا سراغ نداریم و این چیزى است كه نهتنها شیعیان و مسلمانان، بلكه كفار و مشركین هم بر آن متفق هستند. یعنى سعی كردند مقدسترین مقدسات همه جهان را هم لكهدار كنند. دیگر ببینید تا كجا میرسد؛ یعنی هركس هرگونه تعرضى به ناموس، به هر چیز دیگر كرد، نصیحتش كنید، لبخند به رویش بزنید، مبادا خشونت به خرج بدهید؛ خشونت محكوم است. با این سیاستها كار را بهجایی رساندند كه در خیال هیچ انسان مسلمانی خطور نمیکرد. هنوز هم كه من اینها را براى شما میگویم، شاید بسیارى از شما خیال بكنید خواب میبینید، آیا واقعاً در كشور ما این خبرها شده است؟ اینها هنوز امید دارند كه چند سال دیگر همین برنامهها را به نام اصلاحات ادامه بدهند تا ریشه دین را بكنند اما ما باید ثابت كنیم كه هنوز همان مردم 15 خرداد و 23 تیر هستیم. آن وقت كه بفهمیم كوچكترین خطرى متوجه اساس دینمان هست براى جانمان كمترین ارزشى قائل نخواهیم شد. بزرگداشت خاطره پانزده خرداد به این معنا است كه ما حركت مقدس مردمى كه حاضر شدند براى جان رهبرشان در یك روز پانزده هزار شهید بدهند را تقدیس میکنیم، ما هم آمادهایم همین راه را ادامه بدهیم. این ارزشى كه براى جان رهبر قائل هستیم نه به خاطر این است كه یك انسان دوپا است و چشم و ابرو و دست و پا دارد، بلكه به خاطر این است كه حامى اسلام است. یعنى صدها برابر ارزشى كه براى یك شخص قائلیم براى اصل اسلام قائلیم. حاضر نمیشویم كمترین خدشهاى به مبانى اسلام وارد بشود، ولو به قیمت هزاران نفر امثال ما تمام بشود. جانهای ما فداى اسلام، در مقابل اسلام ما چه ارزشى داریم؟ وقتى سیدالشهدا فداى اسلام میشود، علیاکبر و علیاصغر فداى اسلام میشوند، دیگر جان من و شما در مقابل آنها ارزشى دارد؟! مكتب تشیع یعنى ارزش قائل شدن براى حقایق دین فوق ارزشى كه براى جان همه انسانها قائل هستیم. در مقابلش، مكتب اومانیسم یعنى ارزش گذاشتن براى هر موجود دوپایى ولو هزاران جنایت كرده باشد، ولو اساس اسلام را به خطر بیاندازد. این دو مكتب در مقابل هم هستند؛ یا اسلام و تشیع است، یا اومانیسم و سكولاریسم. ما در طول تاریخ ثابت كردیم حامى اسلام و تشیع هستیم، الگوى ما سیدالشهدا است، نه مارتین لوتر و نه سایر مهرههاى آمریكا و نه سایر احزاب و گروههایى كه بهدروغ پسوند اسلامى به خودشان میچسبانند. والله دروغ میگویند، هیچکدامشان به اسلام ایمانى ندارند. ما از سادگیمان فریب اینها را میخوریم. اینها كسانى هستند كه آرزویشان لغو احكام اسلام، لغو ولایتفقیه و لغو اصل چهارم قانون اساسى است. اصلاحات را این میدانند. اینها ایمانى به اسلام دارند؟! كسى كه میگوید هیچ دلیلى بر وجود خدا نیست، این ایمان به خدا دارد؟! كسى كه میگوید قرآن نقدپذیر است و همهاش درست نیست، این مسلمان است؟! كسى كه میگوید تاریخمصرف احكام اسلام گذشته، این تابع اسلام است؟! حالا هزارتا اسم اسلام هم پیش و پس اسمش بچسباند. مگر كسانى كه سیدالشهدا را كشتند به چه اسمى كشتند؟! همه شما شنیدهاید، شب عاشورا یا صبح روز عاشورا، عمر بن سعد گفت: یا خیل الله اركبى و بالجنة ابشرى! سپاهیان خودش را گفت «خیل الله»؛ سوارهنظامان خدا! گفت اى سوارهنظامان خدا حركت كنید، بروید امام حسین را بكشید، بروید بهشت! صبح عاشورا نماز جماعت خواند، سپاهیانش هم به او اقتدا كردند. نماز صبح را به امامت عمر بن سعد خواندند، بعد هم رفتند امام حسین را كشتند. آنوقت ما باید گول اسم اسلامشان را بخوریم؟! باید ببینیم محتواى فكرشان چیست؟ ببینیم رفتارشان چیست؟ ببینیم سیاستهایشان چیست؟ ببینیم برنامههایشان چیست؟ و آیا اینها با اسلام میسازد؟ گیرم دو متر پارچه هم یكى دور سرش ببندد. مگر عمر بن سعد نداشت؟! مگر شمر نداشت؟! مگر اصحاب نهروان حافظ قرآن نبودند؟! مگر ابنملجم كه شمشیر به فرق مولا امیرالمؤمنین زد خودش حافظ قرآن و اهل عبادت نبود؟! تا كى ما منتظر تكرار حوادث تاریخ باشیم و هر روز بار دیگر فریب این شیاطین را بخوریم؟!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین روزافزون بفرما!
دلهاى مسلمانها را آگاه و بیدار بفرما!
ما را به وظایفمان آشنا بفرما!
در انجام وظایف موفق بدار!
روح امام و شهداى عزیز ما را با انبیا و اولیا و شهدا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدار!
خدمتگزاران واقعى به نظام اسلامى را تأیید بفرما!
تضعیفکنندگان باورها و ارزشهای اسلامى را رسوا بفرما!
مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده!
عاقبت همه ما ختم به خیر بفرما!
قلب مقدس ولیعصر از همه ما خشنود بفرما!
همه ما را از یاران راستین آن حضرت قرار بده!
وصلّ على محمد و آله الطاهرین