بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
در ابتدا خاطرهای از دوران مربوط به حدود 75 سال پیش را بیان میكنم. شنیدن این نوع مطالب مؤونه چندانی نمیخواهد؛ اما ارزشگذاری مطالب، تحلیل، تصدیق و تخطئه آن به فکر كردن نیاز دارد. این خاطره مربوط به دورانی است که بنده پنج یا شش سال داشتم. در آن دوران قبل از آغاز دوران مدرسه، خانوادههای مذهبی فرزندان خود را در دوران یكسالهای به مكتب میفرستادند تا قرآن بیاموزند. بر این اساس ما را نیز به مكتب فرستادند تا قرآن یاد بگیریم. عمّ جزءهایی وجود داشت كه از الفبا شروع میشد و کمکم خواندن عبارتهای عربی قرآنی و چند مورد از سورههای کوچک قرآن را در سال اول به خردسالان تعلیم میدادند ـ به یاد دارم كه ابتدای آنها هم نوشته شده بود هو الفتاح العلیم ـ در قسمت پشت این عمّ جزءها صفحهای بود كه اصول دین ـ توحید، معاد، نبوت ـ در قالب دایرهای نوشته بود. در صفحه آخر آنها نیز در دایرهای دیگر، فروع دین ـ نماز و روزه و... ـ نوشته شده بود. بههرحال، بعد از یادگیری حروف الفبا، به تدریج اصول و فروع دین را فراگرفتیم؛ هرچند معنای آنها را درست نمیفهمیدیم. بعد وقتی وارد مدرسه شدیم، بهتدریج پرسشهایی در ذهن ما شكل گرفت؛ مانند اینكه معنای این واژهها چیست؟ اصول دین یعنی چه؟ دین چیست که اصول و فروعی دارد؟ منشأ آنها كجاست؟ چه کسی گفته است که اینها اصول یا فروع است؟ این اصول و فروع چه ارتباطی با ما دارد؟ چرا باید اینها را یاد بگیریم؟ بهتدریج این پرسشها در ذهن ما رشد میكرد و عمیقتر میشد. چند سال پس از آغاز مدرسه، کتاب شرعیات را به ما درس میدادند؛ یک جزوه کوچک با کاغذ کاهی كه همه دین را در قالب آن آموزش میدادند. در این جزوه نیز اصطلاحهایی وجود داشت كه گاهی خود معلمی هم که درس میگفت، معنای آنها را نمیفهمید؛ او میگفت اینها را بخوانید و ما هم یاد میگرفتیم و حفظ میکردیم؛ مانند قیام متصل به رکوع و ... . بههرحال، دوره ابتدایی را با این پرسشها و برخی جوابهای كلی و مبهم گذراندیم.
در ادامه این مسیر، یادگرفتیم كه برخی مردم دیندار هستند و هر كدام از آنها دینهای مختلف را برگزیدهاند و برخی نیز بیدیناند؛ اینكه دین ما اسلام، و مذهبمان شیعه است. بهتدریج خودمان را قانع کردیم كه اگر بخواهیم مسلمان باشیم، باید به اینها اعتقاد داشته باشیم و بدان عمل کنیم، و این میشود دینداری؛ ولی همینطور این پرسشها روزبهروز عمیقتر میشد و گسترش پیدا میکرد؛ از کجا بفهمیم که این دین از کجا آمده و یا خدا نازل کرده است؟ از کجا بفهمیم پیغمبر درست گفته است؟ از كجا بفهمیم قرآن بر پیغمبر نازل شده است؟ هر روز این پرسشها وسیعتر، و ذهن ما از آنها انباشته میشد. جوابهایی را هم كه دریافت میكردیم، برخی از آنها قانعكننده و بعضی از آنها نیز اینگونه نبود. بههرحال، این مسائل در ذهن ما خلجان میكرد و دنبال کسی بودیم تا این موضوعها را برای ما درست شرح دهد.
بعد از دوره ابتدایی، در حدود سیزده سالگی طلبه شدیم. از همان دوران به دنبال این بودیم که كسی به پرسشهای ما پاسخ دهد. بعد از مدتی گفتند باید ادبیات عرب بخوانید؛ بعد از آن هم دیگر مباحث علمی فقهی، كلامی و فلسفی مطرح شد. اینها مربوط به دورانی بود كه ما در یزد حضور داشتیم؛ بعد از آن مدتی در نجف بودیم كه دوباره به قم برگشتیم. از زمانی که خدمت مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه شرفیاب شدیم، خیلی امیدوار شدیم که برای این پرسشهایمان، پاسخهای متقن ارائه دهد، و همینطور هم بود؛ اما با فرصت، تأنی، صبر و حوصله؛ دلمان میخواست همان روز اول همه چیز برای ما حل شود، ولی این امكان وجود نداشت. تقریباً حدود پنجاه سال و بلكه بیشتر، این پرسشها همچنان در ذهن ما وجود داشت. گاهی به ما فشار میآورد و ناراحت بودیم، و گاهی نیز قانع میشدیم؛ گاهی هم تجاهل میكردیم و به دنبال پاسخ نمیرفتیم. بعد از پنجاه سال تحصیل علوم دینی، میتوانم به شما بگویم که تا حدود زیادی برای این پرسشها جواب قانعکنندهای پیدا كردیم. شاید هنوز هم بعضی از آنها به تحقیق بیشتری نیاز دارد. وقتی این جوابها را پیدا کردم، با خود گفتم ایكاش پنجاه سال پیش كسی این پاسخها را برای ما بیان میكرد؛ چهقدر در آن زمان ما کتابهایی فارسی و عربی از استادان و نحلههای مختلف فلسفی، اصولی، فقهی، عرفانی و ... مطالعه كردیم تا پاسخ پرسشها را دریابیم، اما امكانش نبود. آیا امکان نداشت در آن سالهای جوانی، ما این پاسخها را در دورههای یك یا دو ساله یاد میگرفتیم؟ حقیقت این است که در طول این پنجاه سال، من نه کتابی پیدا کردم که پاسخ روشنی به این نوع پرسشها بدهد و نه استادی پیدا کردم که تلاشش این باشد که این مطالب را به کسی یاد دهد. مدتها طول میكشید كه دنبال استادی بودیم تا او فرصتی پیدا كند و بتواند این مسائل را به ما درس دهد.
برای مثال، مرحوم علامه فانی که چندی پیش مرحوم شدند، از مراجعی بودند كه در نجف مكاسب تدریس میكردند و من در درس ایشان شركت میكردم و او لطف خاصی به ما داشت. طلبههای نجف در ماههای رجب و شعبان به زیارت دوره میرفتند و برای همین، حدود ده تا پانزده روز كلاس را تعطیل میكردند و پیاده به کربلا و کاظمین میرفتند. ما از ایشان خواهش کردیم در چند روزی که درسها تعطیل است و طلبهها به زیارت دوره میروند، ایشان به زیارت نرود و برای ما مسئله جبر و تفویض را حل کند. ایشان در دو دوره تعطیلی، بحث جبر و تفویض را برای ما تبیین كردند. در آن زمان، بسیار خوشحال شدیم كه استادی پیدا کردیم که به ما لطفی داشته باشد و حاضر باشد این مطالب را به ما آموزش دهد. منظور اینكه، برای فهمیدن یک مسئله، گاهی باید مدتها جستوجو میكردیم تا استادی را پیدا کنیم و از او بخواهیم مطلبی را برای ما بیان كند.
بعد از اینکه کمی پاسخ این پرسشها برایم حل شد، آرزو میکردم فرصتی پیش آید كه مجموع این پرسشها را بر اساس یك ارتباط منطقی ساماندهی كنم و جواب نسبتاً روشنی برای آنها تنظیم كنم که تحصیلکردههای در حد دیپلم به بالا بتوانند آن را بفهمند. منتظر چنین فرصتی بودم تا اینكه بعد از انقلاب، برخی نوسانهای فکری، و گرایشهای مارکسیستی و لیبرالیستی در بعضی از انقلابیون پیدا شده بود. بر همین اساس، برخی عزیزان به این فکر افتادند که یک دوره آموزشی برای این کار در نظر گرفته شود تا جوانان علاقهمند بتوانند از آنها استفاده كنند. در آن زمان هم کتابی وجود نداشت تا در اختیار دیگران قرار گیرد؛ حال اینكه چه کسی درس بگوید، کجا و برای چه کسانی درس بگوید، آنها چگونه انتخاب شوند، لوازمش چیست و...، درباره همه اینها بحث و فکر شد تا در نهایت طرحی بدین منظور آماده شد. بدین شكل، اولین گامهای تولد طرح ولایت در آن زمان در مبارکآباد در اطراف آبعلی شكل گرفت. در حقیقت، این مجموعه حاصل زحمت بیش از پنجاه سال است كه استادان مختلفی در آن نقش داشتهاند؛ شاید بیشتر استفادههای ما از مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه بود؛ ولی استادان دیگری هم نقش داشتند. خدا انشاءالله همه آنهایی را كه به ملأ اعلی پیوستند، بر علوّ درجاتشان بیفزاید و حق آنها را از خزانه کرم خودش ادا کند.
در نهایت به این نتیجه رسیدیم که طبیعیترین و اولیترین پرسش كه برای انسان، بهمنزله یک موجود فهیم، هوشیار، مختار، تصمیمگیرنده و با اراده بهوجود میآید این است که چرا باید تلاش کنم و زحمت بکشم. قبل از اینکه این پرسش جدی برای انسان مطرح شود، یک جواب نانویسا دارد که باید غذا بخورم تا سیر بشوم، و دیگر نیازهایی که انسان دارد و کلید تأمین همة آنها نیز پول است؛ پس باید یک کاری پیدا كند كه درآمد داشته باشد تا بتواند غذا، لباس، خانه و همسر خوب پیدا كند، و بعد هم بتواند فرزندان خوب تربیت كند. این نوع مسائل را همه میفهمند؛ اما در پنج یا شش سالگی به ما گفتند چیزی بهنام اصول و فروع دین نیز وجود دارد. اینها برای چیست؟ امور دیگر را كه مردم میدانند؛ اینكه درس بخوانند، کار کنند، معارف یاد بگیرند، شغل پیدا کنند و درآمدی داشته باشند تا زندگیشان اداره شود. اما این موضوعها دیگر چیست؟ این همه اصرار از پنج شش سالگی دربارة الفاظی که معنایش را هم نمیفهمیدیم برای چیست؟ اینكه واجب است و باید یاد بگیرید و...؛ بعد هم بهطور مدام پرسشها و انبوهی از مسائل غیرحسی و غیرتجربی برای ما پیدا شد که آیا بعد از مرگ خبری هست یا نیست؛ اگر هست چهطور میشود؛ واقعاً خدا به انسان چه کار دارد؛ چرا ما را خلق کرده است؛ اگر میخواست رحمت بدهد، میتوانست از همان اول انسان را به بهشت ببرد. چرا ما را با این همه گرفتاریها در این دنیا قرار داد و بعد هم پیغمبرانی فرستاد؛ پیغمبرانی كه باید خون دل بخورند، کشته شوند، رنج بکشند و توهین بشنوند، که چه؟ که ما به دین عمل کنیم؛ اگر عمل نکنیم، چه اتفاقی میافتد؟ آیا اگر به دین عمل نکنیم، برای مثال، غذا گیرمان نمیآید بخوریم، همسر و خانه پیدا نمیکنیم؛ پس آنهایی که بیدیناند، چه کار میکنند؟ در این میان، جوابهای نیمبندی هم بود که در مقاطعی كمابیش قانعكننده بود. میگفتند در ماه رمضان جنایت و گناه كم میشود و مردم كمتر به هم خیانت میکنند؛ دین برای این است که انسان زندگی آرام و امنی داشته باشد و مردم به هم ظلم نکنند؛ این مسئله درست است و دلیل تجربی هم دارد. در محرم و صفر نیز همینطور است؛ وقتی مردم به دین فكر میكنند، كمتر گناه میكنند. اما بعد میگویند آیا دین برای همین است؟ خدا میتوانست ما را بهگونهای خلق كند كه در بهشت میماندیم؛ دیگر چه نیازی بود به این دنیا بیاییم كه این زلزلهها، سیلها و جنگها را ببینیم. در نهایت اگر به دین عمل کنیم چه میشود؟ اگر به آخرت اعتقاد نداشته باشیم چه اتفاقی میافتد؟
بعد از آشنایی با قرآن، مسائل فراوانی را فراگرفتیم؛ قرآن میگوید مهمترین جنایتهایی که به صورتهای مختلف در عالم واقع شده، بهدلیل نداشتن اعتقاد به آخرت است؛ وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛[1]هر گاه سخن از خدای یگانه و پرستش او، اولیا و انبیا میشود، برخی ناراحت میشوند: اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ؛ به قول طلبهها، «تعلیق الحکم علی الوصف یشعر بالعلّیه» میگوید: کسانی که به آخرت ایمان ندارند، ناراحت میشوند: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛[2]ما شیاطین جن و انس را فرستادیم تا با انبیا مبارزه کنند؛ برای چه؟ وَلِتَصْغَى إِلَیهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛[3] یعنی تا كسانی که به آخرت ایمان ندارند، تحت تأثیر شیاطین واقع شوند. وقتی انسان به آخرت ایمان ندارد، همه چیزش را در دنیا میبیند؛ صبح از خواب بلند میشویم تا غذا بخوریم، راحت زندگی کنیم، مردم به ما احترام کنند و بگویند یار امام خوشآمد، دستمان را ببوسند و...؛ اما ایمان به آخرت میگوید همه آنچه شما در این زندگی دنیا میبینید، بزرگان و گذشتگان، عالمان و فیلسوفان و دانشمندان، همه و همه، مربوط به دنیا و بازیچه و سرگرمی است: إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[4] زندگی واقعی در آخرت است: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ.[5] این دنیا بازیچه است؛ مانند یك اسباببازی كه برای كودكان میخرید و با آن بازی میكنند، این اسباببازیها هم در اختیار ما قرار گرفته است؛ اگر به بلوغ عقلی برسیم، درمییابیم كه اینها بازیچه است و نباید به اینها دل ببندیم؛ كسی رئیس باشد یا نباشد، به او فحش بدهند یا از او تعریف کنند، نباید در او تغییری ایجاد شود؛ باید ببیند خدا از او چه میخواهد. بنابراین، از کوچکترین جنایات تا بزرگترین آنها، برای این است که انسان آخرت را فراموش میکند: إِنَّ الَّذِینَ یضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ؛[6] هر کس از راه خدا گمراه میشود، برای این است که روز حساب را فراموش کرده است و عذابی سخت خواهد داشت.
یكی از این اصول دین، معاد و زنده شدن انسان بعد از مرگ است. این مسئله در همه ابعاد و حرکتهای فردی و اجتماعی انسانها و در همه سطوح تأثیر دارد. اگر مطالعهای درباره همه كشورها داشته باشید، درمییابید كه هر جا انحراف، کوتاهی، لغزش و جنایتی رخ داده، برای این بوده است كه غیر از دنیا چیزی نمیخواهند؛ میگویند همه زندگی همین است و عاقلانه این است که هر کس تا میتواند بیشتر لذت ببرد؛ إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا؛[7] بر این اساس، من نیز اگر قدرتی به دست آورم، شبیه اوباما میشوم. بههرحال، فکر لذت، ریاست و پست خودم هستم، از هر راهی بهتر تأمین شود. دیگران چه میشوند؟ هر چه میخواهد بشود! به جهنم كه کسانی دلواپس هستند! من باید كار خودم را انجام دهم. منشأ این نگرش همان دنیاخواهی است. آیا غیر از این دنیا، دنیای دیگری نیز هست؟ اگر هست، چه نسبتی با این عالم دارد؟ برخی میگویند نسبت این عالم به عالم آخرت، از یک چشم بر هم زدن نسبت به یک عمر هزار ساله کمتر است؛ یعنی اگر تمام عمر صدساله دنیا را نسبت به آخرت بسنجید، به اندازه چشم بر هم زدن فردی است كه هزار سال در این دنیا عمر كرده است؛ یعنی عمر دنیایش، همان یک چشم به هم زدن است؛ چرا؟ برای اینکه آن بینهایت است؛ صد یا هزار یا ده میلیون سال، در مقابل بینهایت فرقی نمیکند؛ باور ما این است که زندگی آنجاست و باید برای آن فكری كرد.
اگر اصول دینی که در پشت این عمّ جزءها نوشته شده بود و ما آنها را در سن پنج شش سالگی میخواندیم، درست باشد و آن را باور کنیم، باید فکر این باشیم که آنجا چه خواهد شد؛ اما نمیدانیم باید چه كاری انجام دهیم؛ مانند اینكه چه بخوریم، چه بپوشیم، در خانه با همسر و فرزند چگونه برخورد كنیم، با همسایه، معلم، استاد، فرمانده و فرمانبردار و در نهایت كسی كه در رأس هرم قدرت در یک کشوری است، چگونه باید رفتار کنیم.
اگر خیلی فكر كنیم، بهزحمت بتوانیم برخی موارد ساده را برای خود حل كنیم. وگرنه اینكه دقیقاً هر روز و در هر ساعت چه کار باید انجام دهیم، به چه چیزی نگاه کنیم، چه چیزی را گوش دهیم، چه بگوییم، چه نگوییم، چه کسی را دوست و یا دشمن بداریم، اطلاعی نداریم؛ چه کسی میتواند اینها را معین کند؟ پاسخ این است که پیغمبر باید دین بیاورد تا اینها را مشخص كند. این همان نبوتی است كه بعد از توحید بیان شد. این همان چیزی است كه از پنج شش سالگی به ما یاد میدادند كه باید بدانی خدایی که تو را آفریده است، راهی را به تو نشان داده است كه چگونه باید زندگی کنی و پیغمبر باید این مسیر را مشخص كند. پس روشن شد که فرمول اصول دین، خیلی کارساز است؛ در ابتدا ما فکر میکردیم یک چیزی است كه فقط باید آن را حفظ کنیم و نمرهای بگیریم؛ درحالی كه این اساس زندگی انسان است و سعادت و شقاوت ابدی ما به آن بستگی دارد. ابتدا باید روشن شود كه آیا خدا، آخرت و پیامبر را قبول دارید یا خیر؟ اگر بخواهید این را در قالب یك نظام علمی درآورید، همان خداشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی است. آیا انسان همین موجودی است که هفتاد سال زندگی میکند و بعد در زیر خاک متلاشی میشود، یا نه، این یك دوره محدود است؛ یک دوره جنینی است كه انسان باید خودش را برای ورود به یك عالم ابدی آماده سازد؟ اگر خدا و معاد را پذیرفتیم، چه کنیم که از اینجا به آنجا برسیم؟ پیغمبر باید بگوید كه این مسیر چگونه طی شود. اینكه از چه راهی این شناختها را به دست آوریم، در شاخهای از علم بهنام معرفتشناسی تبیین میشود. بنابراین، تا این مرحله باید این سه اصل را بپذیریم.
پس از این مرحله، باید پرسشهای فرعی این مسائل را پاسخ دهیم؛ وقتی گفتیم خدا هست، باید روشن سازیم كه خدا چرا ما را آفریده است؛ چگونه زندگی ما را تأمین میکند؛ چه قوایی در وجود ما قرار داده است، و... . بعد به این مرحله میرسد كه حال که پیغمبر آمده، چه چیزی برای ما آورده است؛ اگر این آموزهها را دستهبندی کنیم، بدینجا میرسیم كه اول روشن سازیم چه چیزی خوب، و چه چیزی بد است؛ وقتی خردسال بودیم، والدین به ما میگفتند این كار را بكن چون خوب است، و این كار را نکن، چون بد است. وقتی بهتدریج بزرگ شدیم، این پرسش به وجود آمد كه چرا برخی مسائل بد است؛ چه کسی گفته بد است؛ میگویند نگاه به نامحرم نکن، چرا بد است؟ آدم خوشش میآید و خیلی هم خوب است! چه کسی گفته بد است؟ پس باید روشن شود كه خوب و بد چیست. امروزه این امور را در قالب علمی بهنام فلسفة ارزشها یا فلسفة اخلاق تبیین میكنند.
وقتی خوب و بد را مشخص كردیم، به این شكل خیلی عام است؛ خوب و بدها نسبت به دیگران چیست؟ تنظیم این امور، در قالب علمی فلسفه حقوق صورت میگیرد؛ اینكه دیگران چه حقی بر ما دارند که اگر ادا کنیم خوب است، و اگر ادا نکنیم بد است.
مرحله بعد این است كه وقتی جامعه تشکیل شد، به مدیر نیاز دارد؛ چه كسی باید این مدیر را تعیین کند؟ چه صفاتی باید داشته باشد؟ حقش چیست؟ تا چه اندازه حق دارد در کار مردم دخالت کند؟ چه قانونی را باید اجرا کند؟ این مسائل در فلسفه سیاست تبیین میشود.
پس مجموع این آموزهها را میتوانیم در شش بخش طراحی کنیم كه عبارتاند از: هستیشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سیاست.
بار دیگر تكرار میكنم آنچه من در طی این پنجاه سال در این زمینه به کمک استادان، دوستان و کسانی که همبحث بودیم و سالها زحمت کشیدیم و مباحثه کردیم و کتاب نوشتیم، به دست آوردم، امروز بهصورت رایگان در اختیار شماست؛ نه نیاز دارید كه دنبال استاد بگردید و نه به عراق و دیگر شهرها و كشورها مسافرت کنید. بنابراین، صرفنظر از اینکه چه کسانی مؤثر بودند، باید خدا را شکر کنید که حاصل زحمت پنجاهساله در طی پنجاه روز به شما تحویل داده میشود، و به این ترتیب، چهقدر بر عمر شما افزوده میشود؛ البته تنها بر عمر شما افزوده نمیشود، وقتی شما در دیگران اثر بگذارید و این مطالب را برای آنها بیان، و مشکلاتشان را حل کنید، چهبسا هزاران و میلیونها نفر در سایه معلومات شما و عمری که ذخیره میکنید، از آن بهرهمند شوند. خدا را شکر کنید که به جای پنجاه سال درس خواندن، در پنجاه روز این مطالب را آموزش میبینید، و بقیهاش را صرف راهنمایی دیگران میکنید، و به بركت قرآن كریم و كسی كه این قرآن بر او نازل شده است، میتوانید سعادت و آرامش در این دنیا و آخرت را هم برای خودتان و هم برای خانواده، دوستان، جامعه، و در نهایت برای بشریت تأمین کنید.
[1]. زمر، 45.
[2] انعام، 112.
[3] انعام، 113.
[4] محمد، 36.
[5] عنكبوت، 64.
[6]. ص، 27.
[7]. مؤمنون، 37.