بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح پرفتوح امامرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام و همه حقدارانمان، صلواتی اهدا میکنیم.
فرارسیدن ایام عزیز و ارجمند اعیاد شعبانیه که اختصاص به این ماه عظیم دارد و تعدد این اعیاد پشت سر هم، نشانه برکات خاصی است که خداوند متعال برای بندگان خودش مقرر فرموده و از طرفی توجهی که وجود مقدس پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به این ماه داشتند، نشانه این است که انسان در این ایام، بهتر میتواند به خدا نزدیک شود و از رحمتهای الهی، بیشتر بهرهمند شود؛ شَعْبَانُ اَلَّذِي حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَاَلرِّضْوَانِ، اَلَّذِي كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ يَدْأَبُ فِي صِيَامِهِ وَقِيَامِهِ فِي لَيَالِيهِ وَأَيَّامِهِ؛ یعنی عادت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بر این بود که در ماه شعبان، هر شب را تا صبح عبادت میکرد و روزها را روزه میگرفت؛ يَدْأَبُ یعنی عادت او بود، فِي صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ، و این سنت او تا روز آخر ادامه داشت؛ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ، تا هنگام مرگ این سنت را ترک نکرد. همیشه در ماه شعبان، شبها را به عبادت میپرداخت و روزها را روزه میگرفت. هم تأسی به سنت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله اقتضا میکند که ما احترام خاصی برای این ماه قائل باشیم و هم عقل انسان میگوید که وقتی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله این همه اهتمام داشتند حتماً نکته خاصی دارد که البته بیاناتشان هم همین را افاده میکند و فرصت مغتنمی است که ما هم در این ماه، بیش از ماههای دیگر استفاده کنیم.
نکته سومی که بر همه اینها میافزاید همین است که میلاد چند تن از امامان بزرگوار و شخصیتهای عظیم مثل حضرت ابالفضل و بعد هم حضرت علی اکبرعليهمالسلام در این ماه اتفاق افتاده است. این است که خاضعانه و متضرعانه از پیشگاه الهی درخواست میکنیم که به ما توفیق بدهد که در این ایام، بهترین استفاده را از این فرصتهای استثنایی ببریم و اوقاتمان را به غفلت نگذرانیم؛ حالا گناه که هیچ، حتی اگر به کار لغو هم بپردازیم روزی پشیمان خواهیم شد!
اگر آدم یک کاری که میلیونها درآمد داشته باشد را بتواند در مدت کوتاهی، مثلاً در مدت یک ساعت یا حتی خیلی کمتر، انجام بدهد و این فرصت را از دست بدهد، بعد بفهمد و یادش بیاید که اگر من این وقت را استفاده کرده بودم الآن چه ثروت کلانی داشتم و از هر ساعت آن میتوانستم اینقدر استفاده کنم، خیلی پشیمانی دارد! آدم خیلی غصه میخورد که چرا غفلت کردم و فرصت را از دست دادم!
بههرحال همه ما اینها را میدانیم، اینها در کتابهای دعا و مفاتیح هم نوشته شده، بهخصوص درباره ماه مبارک شعبان و ویژگیهای آن بیان نسبتاً مفصلی دارد که درباره هیچ شهر و هیچ ماه دیگری، حتی در مفاتیح هم اینقدر توضیح داده نشده است.
وقتی آدم میشنود که این ماهها اینقدر ارزش دارد و عبادت در این ماهها چقدر ثواب دارد و پیغمبرصلیاللهعلیهوآله برای ماه شعبان چقدر اهمیت قائل بودند، این سؤال برای آدم مطرح میشود که این ماهها چه ویژگیای دارد؟ چطور میشود که این ماهها اینقدر ارزش پیدا میکند و ما چه کاری میتوانیم بکنیم که بهترین استفاده را از آنها ببریم؟
در خصوص ایام میلاد ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين که روز عید است؛ روز سوم شعبان تولد امام حسینعلیهالسلام، روز چهارم تولد حضرت ابالفضلعلیهالسلام، روز پنجم تولد امام سجادعلیهالسلام تا برسد به نیمه شعبان، تولد حضرت حجتصلواتاللهعليه، این سؤالات مطرح میشود که اولاً چطور شد که اینها اینقدر مهم شدند؟ ثانیاً برای ما چه فایدهای دارند؟
اینها سؤالهای بچهگانهای است اما تصور میکنم که در عمق ذهن همه ما کمابیش باشد که چطور شد که ائمه اطهار اینقدر مقام عالی پیدا کردند؟
همه میدانیم که اجمالاً یک قسمتی از آن یا بعضی از آن و یا همه آن، تفضل الهی بود؛ این مقامات را خدا به آنها داد. چرا خدا به اینها این مقامات را داد؟ یک جواب ساده که در ذهن همه ما میآید این است که برای اینکه دیگران را هدایت کنند، امام بشوند تا میلیونها انسان دیگر را هدایت کنند. اگر خدا مقام امامت، علم، عصمت و نورانیت را به آنها نمیداد نمیتوانستند دیگران را هدایت کنند. باز سؤال میشود هدایت به چه؟ هدایت به آنچه خدا دوست دارد که ما انجام بدهیم. چرا خدا اینها را دوست دارد؟ اینکه ما خم و راست بشویم یا یک ماه شعبان را روزه مستحبی بگیریم یا در ماه رمضان هم روزه واجبش را بگیریم، اینها چه فایدهای برای خدا دارد؟!
جا دارد که آدم این سؤالات را مطرح کند و درصدد باشد که جواب آنها را پیدا کند. ما چقدر درصدد بودیم که اینگونه سؤالات را بررسی کنیم و جواب آن را پیدا کنیم و در زندگی خودمان اثر بدهیم؟! حالا وقتی دانستیم که وجود مقدس امام زمانعجلاللهفرجهالشریف چه جایگاهی در عالم خلقت دارند و برای ما چقدر میتواند فایده داشته باشد، خب حالا ما چه کنیم؟ چه کار کنیم که بتوانیم از اینها بیشتر استفاده کنیم؟
حقیقتش این است که بنده حقیر با اینکه هشتاد و چند سال از عمرم میگذرد کم یاد دارم که در این موضوعات درست فکر کرده و بعد آنها را جدی گرفته باشم و به اندازهای که آدم مسائل روزمره و حتی مسائل سیاسی را تحلیل میکند این مسائل را بررسی کنم که چیست.
ما از وقتی که صبح از خواب بلند میشویم فکر این هستیم که صبحانه بخوریم و بعد دنبال یک کاری برویم؛ چرا؟ برای اینکه درآمدی داشته باشیم، بالاخره زندگیای بکنیم، اگر هنوز زن نگرفتیم فردا میخواهیم زن بگیریم، یک دختری که دل ما میخواهد را به ما بدهند، وسیلهای فراهم کنیم، بعد خانه نداریم خانه بخریم، دیگر همینها است. تا آخرش هم وقتی که پیر میشویم یک درآمد ثابت بازنشستگی داشته باشیم که آنوقتی که نمیتوانیم کار بکنیم خیالمان راحت باشد که یک نان و آبی داریم. آخرش چه؟!
اگر جسارت نباشد این سؤال را مطرح کنیم که این زندگی ما با زندگی حیوانات چه فرقی دارد؟! میبخشید من این را عرض میکنم، برای این است که سؤال، درست جا بیفتد. همه اینها جواب حسابی دارد. خدا، قرآن، انبیا و ائمه جواب آن را فرمودهاند. برای اینکه قدر آن را بدانیم و کمی درباره آن فکر کنیم یک حیوانی را فرض کنید، حالا یک حیوان شیرده مفیدی هم باشد، یک گاو شیردهی را فرض کنید که در یک جایی، در یک طویلهای متولد میشود. خودش در تولد خودش هیچ نقشی ندارد؛ یک گاو نری با یک گاو مادهای ارتباط برقرار کرده بودند و نتیجه آن پیدایش این گاو شد که بهصورت یک گوساله کوچکی متولد میشود، از مادر خودش شیر میخورد و کمکم بزرگ میشود و دنبال کاه و جو و علف و اینها میگردد یا اینکه باید غذای او را بیاورند و در آخور او بریزند و یا برود در صحرا بگردد و غذای خودش را پیدا کند، بعد هم شیر میدهد، بچهدار میشود، آخرش هم یا او را میکشند یا آخرش میمیرد.
اصلاً بنده انسان با این جناب گاو چقدر فرق داریم؟ او دوتا شاخ دارد، من ندارم. این فرق را داریم؛ اما آیا اصلاً نحوه زندگی ما و فلسفه وجود زندگی ما با هم فرقی دارد؟! او بیاختیار متولد شد، طبق غرائز خودش دنبال نیازهای حیوانی خودش رفت تا آنها را ارضا کند. یک مدتی زندگی کرد و بعد هم مدت زندگی او تمام شد و اجل او رسید، یا مرد و یا او را ذبح کردند؛ ما هم بیاختیار متولد میشویم، در تولد خودمان که نقشی نداریم، بعد مادر مهربانی ما را پرورش میدهد، بعد کمکم خود ما راه میافتیم، خود ما کاری، پولی، درآمدی، زندگیای دستوپا میکنیم و بالاخره شکمی سیر میکنیم. نیازی به همجنس و به جنس مخالف داریم نیاز ما برآورده میشود، یک چندی هم هستیم و بعد میمیریم! این تلاشهایی که اینجا میشود خیلی پیچیدهتر از این تلاشهاست اما حاصل آن همین است.
تا اینگونه هستیم مثل چهارپایان هستیم؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ![1] قرآن صریحاً میفرماید که اینها مثل چهارپایان میمانند؛ ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون؛[2] رهایشان کن! بگذار بخورند و بچرند! بهزودی خواهند فهمید که چه خطایی کردند، چه غفلتی کردند و چه اشتباهی کردند!
ما چه کنیم که با جناب گاو فرقی داشته باشیم و كَالْأَنْعامِ نباشیم؟! خدا در ما یک نیرویی قرار داده که درست هم نمیدانیم حقیقت آن چیست اما اسم آن عقل است؛ یعنی میتوانیم فکر کنیم و یک چیزهایی را بفهمیم. آنطور که ما خیال میکنیم، ظاهراً جناب گاو اینکه مثلاً بنشیند فکر کند که این طویله را چه کسی ساخته، این علفها چگونه میروید، چگونه میشود رشد کند، اینها را ندارد؛ ظاهر اینها همین است که سعی میکند در آخور علفی بخورد. اگر هم به او علفی ندادند برود در صحرا بچرد؛ اما ما میتوانیم فکر کنیم. اولین کاری که ما باید انجام بدهیم تا با گاو و امثال آن فرق داشته باشیم این است که بفهمیم اصلاً انسانیت ما برای چیست؟! اصلاً ما را برای چه درست کردند؟! این تحولاتی که در زندگی انسانها پیدا میشود با تحولاتی که در زندگی حیوانات پیدا میشود چه فرقی دارد؟! ما مسئولیتی داریم؟! جوابی باید بدهیم؟! کسی از ما مطالبهای دارد؟! تکلیفی داریم یا نه، خواستیم میچریم، یک وقت هم نخواستیم مثلاً احمقانه خودکشی میکنیم؟! انسانهایی بودند که از زندگی خسته شدند، حتی دانشمندان و فیلسوفانی بودند که خودکشی کردند! با خودشان گفتند این زندگی چه شد؟! هِی زحمت بکش! هِی فلان! یک لقمه نان بخور!
اگر منطق، این باشد که زندگی همین است که من شکمی دارم سیر کنم و نیازی دارم برآورده کنم، شاید این نتیجه غلطی هم نباشد که من هر موقع هم خواستم خودم را میکشم. این زندگی چه فایدهای دارد؟! چه شد؟! اما آن عقلی که خدا به آدمیزاد داده میگوید تو فکر بکن، میتوانی بفهمی چرا. هرجایی هم که نمیفهمی من به تو کمک میکنم، پیغمبران را میفرستم که برای تو توضیح بدهند.
از جمله به اینجا میرسد که1400 سال پیشتر، خدا یک پیغمبری را فرستاد و یک کتابی به نام قرآن بر او نازل کرد. در این قرآن یک داستانی نقل میکند؛ وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَة.[3] خدا خیلی چیزها آفریده بود؛ آسمان و زمین و کرات و منظومههای شمسی و در آسمانها فرشتگان را و در روی زمین، موجودات مختلف را. هنوز انسان خلق نشده بود. خدا به فرشتگان وحی کرد که میخواهم جانشینی برای خودم در زمین بیافرینم. آنهایی که عقل دارند اگر عقل آنها نمیرسد که خدا ما را برای چه آفریده، جواب خدا این است که خواستم یک موجودی خلق کنم که در میان همه مخلوقات، امتیاز او بیش از همه، استعداد او بیش از همه و ظرفیت او بیش از همه باشد و خودش بیش از همه در سرنوشت خودش مؤثر باشد. جای این موجود خالی بود. جبرئیل بود، میکائیل بود، سایر ملائکه بودند، اینها همینگونه بودند که از اول خلق شده بودند و تا آخر هم همینگونه هستند اما جای یک موجودی که جانشین خدا باشد، به تعبیر عرفا که همه شما شنیدید مظهر خدا باشد، مظهر جمیع اسماء و صفات الهی باشد و ازجمله بتواند بهسوی بینهایت، ترقی کند و بهسوی بینهایت، تنزل کند خالی بود. خیلی چیز عجیبی است!
غیر از انسان، ترقی و تنزل دیگر موجودات محدود است. یک درخت اگر رشد کند یکمتر، سه متر، پنج متر میشود، دیگر هزار متر که نمیشود. وقتی هم که بخشکد، با دو روز، با یک هفته، با ده روز بیآبی میسازد و کمکم برگهای آن زرد میشود و بعد هم خشک میشود و چوب میشود. نه ترقی آن بهطرف بینهایت است و نه تنزل آن، بلکه حدی دارد و به اینجا که میرسد تمام میشود. وقتی تنزل میکند درنهایت چوب است دیگر، گاهی با آن در میسازند. رشد هم بکند حالا پنج متر رشد میکند. فرض کنید این درخت، در سال یک خروار هم پرتقال یا سیب میدهد، فرض کنید. دیگر همین است؛ اما آدمیزاد اینگونه نیست؛ اول که آفریده میشود نه کمالات بالذاتی دارد و نه نقائص بالذاتی یعنی چیزهایی که مسئولیتآور باشد را ندارد. در یک نقطهای، بهاصطلاح در محور مختصات در نقطه O است، میتواند بهطرف Yهای مثبت حرکت کند یا میتواند بهطرف Yهای منفی حرکت کند؛ میتواند Xهای مثبت را پیدا کند یا میتواند Xهای منفی را واجد شود یعنی Xهای خودش را از دست بدهد. آدمیزاد چنین چیزی است. اینجور چیزی در عالم خلقت سابقه ندارد. البته شبیه آن وجود دارد. قرآن میگوید جنیان هم شبیه انسان هستند، کمابیش از این جهت، تکلیف دارند ولی نه به حد انسان؛ نه آن ترقیات را میتوانند بکنند و نه آن تنزلات را دارند.
بههرحال، اکنون کلام ما در خصوص این آدمیزاد است. اگر اینگونه است یک بعد قضیه هم این است که ما میتوانیم بهطرف بینهایت، عروج کنیم یعنی آنقدر ترقی کنیم که حساب آن به دست خود ما هم نیست و نمیشود با عدد و رقم نشان داد که چقدر رشد میکنیم! درخت خیلی که رشد میکرد پنج متر میشد اما این انسان آنقدر رشد میکند که با هیچ رقمی نمیشود معین کرد که رشد او تا اینجاست! یک عدد صدرقمی به توان خودش، بالاخره محدود است و تمام میشود، ولی رشد انسان حد و حصری ندارد، برو بهطرف خدا! قرب خدا! آنقدر رشد بکنی که نزدیک خدا برسی! اما متأسفانه ما این عقل خودمان را درست به کار نمیگیریم.
بنده هشتاد و چند سال از عمر من گذشته، یک حساب بکنم، در این حال چند ساعت عمر من صرف این شده که راجع به این موضوع فکر کنم که چه کنم از این فرصت استفاده کنم و تا آنجا که ممکن است و برای من مقدور است رشد کنم؟! مگر آدم، طالب رشد خودش نیست؟! مگر طالب کمال خودش نیست؟! چقدر فکر کردم که کمال من در چیست و از چه راهی باید به آن برسم؟!
خداوند متعال انسانهای برجستهای را به ما معرفی کرده است. اگر فرشتگان را میگفت ما که با آنها آشنایی نداشتیم. اگر میگفت بروید از جبرئیل بپرسید، ما جبرئیل را از کجا میدیدیم؟! اما انسانهایی را فرستاد، 124000 انسان را یکییکی فرستاد و گفت ببینید اینها میدانند کجا میشود رفت و راه آن چیست، بروید از اینها یاد بگیرید. اینها هم بالاخره تمام شدند. خدا میدانست که اگر این آدمیزاد را به خودش واگذارد غفلت میکند لذا روزها و مکانهایی را برای یادآوری آنها قرار داد. در طول سال روز سوم شعبان، یاد امام حسینعلیهالسلام میافتیم. البته ما خیلی فکر نمیکنیم، یکدفعه میبینیم که در تقویم نوشته شده سوم شعبان، میلاد حضرت سیدالشهداعلیهالسلام. اینها از لطف خداست. از این راه میخواهد به یاد ما بیاورد که برو از حسین یاد بگیر! نه همینکه بشنو و فقط گریه بکن! حسین فقط برای این نیامده که تو گریه بکنی. این اقل چیزی است که از حرکت سیدالشهدا میتوانید استفاده کنید و عواطف شما تحریک شود و حسین را دوست بدارید اما او را دوست بدارید برای اینکه شبیه او بشوید و راه او را بپیمایید.
اگر یادتان باشد اول عرایضم یک سؤال مطرح کردم که این امامان برای چه آمدند و چه کاره هستند و روز عید و تولد را برای چه تعیین کردند؟ فکر میکنم که تا یک حدی روشن شد که امامان برای چه آمدند و چرا ما باید به یاد آنها باشیم و روز تولد آنها را جشن بگیریم و روز شهادت آنها را عزاداری کنیم؛ برای اینکه درست بفهمیم که ماهیت اینها چیست و اول آنها چه بوده و آخرشان چه بوده، دنبال چه میگشتند، چه نقشی در وجود ما داشتند، چگونه میتوانستند ما را هدایت کنند و چه راهی را به ما نشان دادند که ما بپیماییم؟ پس کمابیش میشود به این سؤالات جواب داد. جواب آنها خیلی ناممکن و نامفهوم نیست، ما یک مقدار در پیدا کردن جواب و حل آن تنبلی میکنیم!
ما که اینقدر طالب کمال خودمان هستیم، پس علت این تنبلی چیست؟! فرض کنید یک کسی درجهدار است و دو ستاره دارد. دلش نمیخواهد ستارههایش سه تا شود؟! هرکسی کمال خودش را میخواهد و میخواهد ترقی بیشتری کند. پس چرا ما فکر نمیکنیم که چه کار باید بکنیم؟! علتش این است که سرگرمیهای دنیا ما را مشغول کرده و به این فکرها نمیرسیم. غالباً مجال فکر کردن هم پیدا نمیکنیم؛ اینطرف زن و بچه، آنطرف گرفتاریهای دیگر، آنطرف مسائل سیاسی، اختلافات جناحها و چیزهایی از این قبیل. آدم گیج میشود. با خودش میگوید حالا فعلاً ناهار را بخوریم تا ببینیم چه میشود؟ شب شد، فعلاً شب را بخوابیم تا ببینیم فردا چه میشود؟ هیچی نمیشود! تکرار میشود! همین روز است و همین شب است و همین بساط! ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ؛ رهایشان کن! بگذار اینها بچرند! لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُون بها؛[4] چشم دارند اما چشم خودشان را به کار نمیگیرند! ببین چه میشود؟! اینهمه حوادث دائماً جلوی چشم ما دارد تکرار میشود، انگارنهانگار که ما چیزی دیدیم! رادیو و تلویزیون و برنامههای دیگر دارند اینهمه داستانها را برای ما نقل میکنند اما انگارنهانگار که چیزی هست! ما دنبال این هستیم که کشک خودمان را بسابیم! ظهر ناهار چه بخوریم، شب چه کار کنیم، پسر ما، دختر ما، ازدواج ما، بعد هم فاتحه مع الصلوات!
اولین وظیفهای که میتواند ما را از مرز حیوانات بگذراند و وارد مرزی بشویم که جای خلیفة الله و جای جانشین خداست این است که عقل خودمان را به کار بگیریم؛ بیندیشیم که برای چه خلق شدیم؟ این زحمتهایی که در دنیا میکشیم برای چیست؟ اگر نکشیم چطور میشود؟
اگر این را نفهمیم تا حشر پای ما لَنگ است، کُمیت ما لَنگ است، همین است، دائماً تکرار مکررات خستهکننده.
در این حوادثی که در عالم اتفاق میافتد که خیلی از آنها را تاریخ نوشته و برای ما نقل کردند و قصهها و داستانهایی را گفتند، یکی از مهمترین حوادثی که در طول تاریخ بشریت اتفاق افتاده حادثه انقلاب اسلامی ایران به دست امام خمینیرضواناللهعلیه است. ما طبق همان عادت خودمان تصور میکنیم که خب همین زدوخوردها هست دیگر، بالاخره سیاستمداران با هم اختلاف دارند، گاهی این غالب میشود گاهی آن؛ اما آنهایی که بصیر هستند این حوادث را هم در آن زمان و هم بعدها ارزیابی کردند و تصریح کردند که این حادثه از جهات متعددی با هیچ حادثه دیگری قابل مقایسه نیست.
اجمالاً یک ویژگی درجه اوّلی که این انقلاب را از سایر حوادث مهم عالم، جدا و ممتاز میکند این است که یک حرکتی بود برای احیای کلمة الله که با موفقیت و با کمترین هزینه انجام گرفت. انقلابها در عالم زیاد است، انقلاب بلشویکی، انقلاب فرانسه و انقلابهای دیگر. اینها هزینههای کلانی هم داده ولی آخرش چه شد؟ یکی رفت و یکی دیگر مشابه او یا بدتر از او سر کارآمد! کمابیش همینطور است؛ اما در یک کشوری، حالا بعضیها میگویند 2000 سال، بعضیها میگویند 6000 سال یک سیستمی حاکم بود، یک کسی شاه میشد بعد بچههای او جانشین او میشدند و اینها به دیگران زور میگفتند. این بساط به دست یک روحانی، بدون هزینهای، بدون پولی، بدون اسلحهای برچیده شد؛ قدرت جامعه به دست خود مردم افتاد؛ فکر، این شد که ما ترقی انسانی بکنیم که بهترین راه آن همان است که خدا تعیین کرده است؛ در کشور ما دین خدا را حاکم کنیم، دستورات خدا را حاکم کنیم که به بهترین کمال و به بهترین سعادت برسیم. به وعده خود خدا هم اعتماد کردیم که اگر شما راست بگویید و برای خدا قیام کنید ما به شما کمک میکنیم. این کار شروع شد، خدا هم به وعدهاش عمل کرد؛ همان آدم پیرمرد که دست او از همه اسباب دنیا خالی بود، با عزت بینظیری وارد کشور شد. همه مردم در مقابل او خاضع و همه قدرتها در مقابل او تسلیم شدند. زمینه یک حرکت جدید انسانی در این بخش از زمین اتفاق افتاد که نظیر آن در عالم کم بوده است!
فرهنگ قرآنی این است که این جریان مثل هر حادثه دیگری، برای انسانها زمینه امتحان جدیدی است؛ خداوند در اینباره میفرماید: ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُون؛[5] سرانجام ما شما را جانشین گذشتگان قرار دادیم، آنها رفتند، نابود شدند، یا با عذاب یا با مرگ طبیعی، شما جای آنها قرار گرفتید و جانشین آنها شدید. چرا این کار را کردیم؟ لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُون! تا ببینیم شما چه میکنید؟!
مگر بنا نبود یک انسانی خلق شود که جانشین خدا باشد و خودش سرنوشت خودش را تعیین کند، یعنی اختیار داشته باشد؟! دیگران امتحان خودشان را دادند، هرکدام در یک مرحلهای رفتند، حالا نوبت شماست؛ قدرت را در اختیار شما قرار دادیم تا ببینیم شما چه میکنید؟ آیا شما امتحان خودتان را خوب پس میدهید یا نه؟!
اگر ما این بینش را نسبت به زندگی، جامعه و انقلابمان داشته باشیم که زمینه امتحان جدیدی برای امت اسلامی ایران است، آنوقت همینگونه رفتار میکنیم که حالا میکنیم یا رفتارمان اندکی فرق میکند؟! صبح که بلند میشویم همهاش فقط فکر این نیستیم که شکم سیر کنیم، ناهار چه بخوریم، کجا برویم، کجا نرویم، کجا لذتش بیشتر است، چه فیلمی تماشا کنیم؛ بیشتر به فکر این هستیم که در این امتحانمان رفوزه نشویم. مواد این امتحان چیست؟ همینهایی که در قرآن آمده و همین دستوراتی که گفته شده که یکی از آنها این است؛ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ.[6]
یک تکلیف برجستهای که بعد از انقلاب برای ما مطرح شده و زمینه عمل آن بیش از گذشتگان برای ما فراهم شده این است که ما چقدر مطیع ولی امر مسلمین هستیم؟ با فِلش او به راست یا به چپ حرکت میکنیم یا هرگونه که دلمان میخواهد؟! اگر هرگونه که دلمان میخواهد حرکت میکنیم به آن صف جناب گاو برگشتیم! او هم هرگونه که دلش میخواست عمل میکرد؛ ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ، خدا هم میگوید رهایشان کن! بگذار بروند بچرند!
چه موقع با آنها فرق میکنیم و حساب خودمان را از حساب حیوانات جدا میکنیم؟ آنوقتی که میگوییم خدایا! هرچه تو میگویی؛ ما قرب تو را میخواهیم، نزدیکی تو را میخواهیم، این بالاترین کمالی است که به آن میرسیم. راه آن هم همان است که تو گفتی؛ تو فرمودی اطاعت از ولی امر؛ بر دیده منت! صبح منتظر هستم ببینم چه دستوری از آنجا میرسد، میگویم سمعاً و طاعتا.
اگر این روحیه در ما پیدا شد از این انقلاب و از این نعمت بینظیر استفاده صحیحی کردیم اما اگر فکر این باشیم که کلاه سر دیگران بگذاریم، اسمی از آقا و مقام معظم رهبری ببریم و گاهی قربانشان هم بروم ولی ته دلم این باشد که آقا چیست! برو بابا! ریال را عشق است! دینار و دلار را عشق است! آقا کیست؟! حالا ما یک چیزی گفتیم، خواستیم مردم را گول بزنیم! مگر کدخدا را میشود رها کرد و برویم حرف یک آقا سید را بگیریم؟! این حرفها چیست؟! حالا مردم دلشان خوش است ما هم میگوییم زندهباد ولی فقیه و الا ته دل ما زندهباد آمریکاست! دلمان او را میخواهد! آرزو میکنیم که ایکاش یک ایالتی از ایالات آمریکا بودیم! ایکاش وسایل آنها را در اختیار داشتیم! ایکاش وسایل لذت و شبنشینیهایی که برای آنها فراهم است برای ما فراهم بود! حالا خودش نبود، فیلم آن را میبینیم!
ته دل ما کدام است؟! أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ یا اطاعت از شیطان و اطاعت از نفس؟!
راهمان را خودمان باید تعیین کنیم. کسی نمیتواند ما را بهزور به اینجا یا به آنجا بکشاند. بنا بر این است که انسان خودش سرنوشت خودش را تعیین کند. هزاری گربه را بالا بیندازی او چهار دست و پا پایین میآید. هر شرایطی پیش بیاید آخرش تصمیمگیری با ماست. در زندان هم باشیم ما میتوانیم تصمیم بگیریم که وظیفه خودمان را انجام بدهیم یا ندهیم، همان وظیفهای که خدا گفته در زندان انجام بده. در هر حالی وظیفه خاصی داریم. اگر در فکر این باشیم که وظایف خودمان را بهتر بشناسیم و بهتر عمل کنیم، بالاترین نفع را از زندگی خودمان بردیم، بالاترین رشد را پیدا کردیم، به بالاترین سعادت رسیدیم، شکر خدا را به خاطر این نعمتهایش به جا آوردیم و سرانجام هم مایه افتخار کشورمان، مایه افتخار ملتمان و مایه افتخار انسانیت خواهیم بود. خدا انشاءالله به همه ما توفیق بدهد که اینگونه شویم.
وَصَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین