بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح پرفتوح امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام و همه کسانی که با تلاشهای خودشان زمینه فراهم شدن رشد اسلام و تربیت اسلامی را در این کشور فراهم کردهاند صلواتی اهدا میکنیم؛ از خداوند متعال درخواست میکنیم روح آن عزیزان را با انبیا و اولیا محشور بفرماید و دعای امام و فرشتگان را در آن عالم، شامل حال ما ضعیفان، گناهکاران و نیازمندان بفرماید.
صادقانه عرض میکنم از اینکه از نزدیک چهرههای معصوم این نوباوگان و نوجوانان عزیز و اولیای محترمشان را زیارت میکنم بسیار خوشحال هستم. یکی از سالمترین و شادترین لحظات، آن وقتی است که باغبانی ببیند بوستان او به گُل نشسته و بوتههای گل، غنچههای زیبا به بار آوردهاند، عطر آنها فضا را معطر و رنگ و بوی آنها فضا را زیبا کرده است. پدر و مادر وقتی بچههایشان به این سن میرسند چنین حالتی دارند. همچنین معلمان و مربیان چنین احساسی دارند که با یک بوستان گل مواجه هستند.
در این دقایقی که به بنده افتخار دادهاید و در این مؤسسه حضور پیدا کردهاید، من چند جمله به نور چشمان عزیز و چند جمله هم به اولیا و معلمان و مربیان عرض میکنم؛ برای نور چشمان عزیز عرض میکنم که شما حتماً در زندگی خانوادگی ملاحظه فرمودهاید که وقتی شما بزرگترها را به یک مهمانی دعوت میکنند یا مثلاً کارت برای مادرها مینویسند گاهی فقط اسم مادرها را مینویسند ولی وقتی مادرها میروند بچه شیرخوارهشان را هم با خودشان میبرند و این هیچ چیز عجیبی نیست؛ هم صاحبخانه انتظار دارد که مادر شیرده، بچهاش را بغل بگیرد و با خودش بیاورد و هم کسی انتظار ندارد که یک کارت جداگانهای برای بچه شیرخواره بنویسند. کارت را برای بزرگترها مینویسند.
اما بچهها کمکم که بزرگ میشوند گاهی وقتی کارت مینویسند، مینویسند با فرزندان. یک مقدار که بزرگتر میشوند، دوستان نزدیک اصلاً کارت جداگانهای برای بچهها میفرستند. این معنایش چیست؟ اینکه بچه تا خیلی کوچک و شیرخوار است اصلاً اسمی از او نمیبرند و یک کارت دعوت که میفرستند نمینویسند با بچهتان بیایید. هیچ جایی مرسوم نیست. درست است که مادر از بچهاش جدا نمیشود اما هیچ وقت در کارت نمینویسند بچه شیرخوارتان را هم بیاورید؛ همه میدانند که باید بیاورند؛ اما وقتی بچهها بزرگتر میشوند گاهی مینویسند با فرزندانتان و یا اسم میبرند. چرا؟
این معنایش این است که بچهها تا خیلی کوچک هستند یک حساب مستقلی روی آنها باز نمیکنند. شخصیت برای مادر است، او هم تابعش است. مادر که میآید بچهاش هم بغل اوست؛ اما بچهها کمکم که بزرگ میشوند برای آنها یک حساب خاصی باز میکنند. وقتی بزرگترها را دعوت میکنند مینویسند با فرزندانتان یا اسم میبرند؛ مثلاً با فاطمه خانم، زینب خانم و یا با زهرا خانم تشریف بیاورید. پس اینکه وقتی اسم کسی را ببرند و روی آن حساب جداگانهای باز کنند نشانه این است که این بچه شخصیت پیدا کرده و دیگر صرفاً یک موجود طفیلی نیست. برای خودش حسابی باز میکنند. اگر او را نبرند میگویند چرا دخترت را نیاوردهای؟ دلمان تنگ شده بود! بچههایشان که میآیند با آنها احوالپرسی میکنند.
در دستگاه الهی هم یک چنین حسابی هست. البته دستگاه خدا را با دستگاه بندههای خدا نباید مقایسه کرد. دستگاه الهی بسیار عظیم است. حاضر شدن در پیشگاه الهی بسیار شرف دارد ولی بههرحال خدا هم یک چنین لطفی را نسبت به بندگانش دارد. سفارش بچههای شیرخوار را تا یک سنینی میکنند که مواظب باشید بچه مریض نشود! به آنها رسیدگی کنید! اما هیچ وقت بچه را مخاطب قرار نمیدهند. تا اینکه به یک حدی میرسد که مثل یک انسان مستقل برای خودش حساب خاصی باز میکنند؛ یعنی تابهحال خانواده مثلاً دو عضو داشت، حالا سه عضو دارد؛ چهار عضو داشت، حالا پنج عضو دارد؛ پنج تا حساب باز میشود. آن وقت که فقط پدر و مادر بودند هرکدام دو تا فرشته داشتند؛ پدر و مادر بودند، دو تا فرشته برای پدر، دو تا فرشته هم برای مادر؛ چند تا میشود؟ وقتی بچه به سن تکلیف رسید دو تا فرشته دیگر اضافه میشوند. پدر و مادر هستند، بچه هم بزرگ شده و یک شخصیتی شده، سه تا شدهاند. هرکدام هم دو تا فرشته دارند. شش تا فرشته، سه تا هم خودشان، نه تا میشوند؛ ازاینپس در این خانه نه تا فرشته وجود دارد؛ یعنی شش تا فرشته و سه تا انسان مؤمن. مؤمن هم حکم فرشته را دارد. خدا مؤمن را بسیار دوست دارد. از این به بعد بچهها مثل پدر و مادر یک شخصیت مستقل هستند. این خانواده سه عضو دارد؛ پدر، مادر، فرزند. وقتی آیه قرآن شامل حال این خانواده میشود به پدر میگوید: صبح بلند شو، نماز بخوان! به مادر میگوید: شما هم بلند شو، نماز بخوان! به بچهای هم که به تکلیف میرسد هم میگوید: شما هم بلند شو، نماز بخوان! شما سه تا، هر سه تایتان بنده عزیز من هستید؛ پهلوی من بیایید! دوستتان دارم. میخواهم شما را ببینم.
بنابراین رسیدن به تکلیف یعنی آن وقتی که انسان یک هویت مستقلی پیدا میکند، یک آدم بزرگ حساب میشود و خدا برای او حساب خاصی باز میکند. همانگونه که پدر یک بنده عزیز خداست، مادر یک بنده عزیز خداست، این فرزند، بنده سوم میشود؛ بنده عزیز خدا میشود که مثل دستور به پدر و مادر، به او هم دستور میدهد که این کار را بکن! آن کار نکن! این یک حساب است.
همچنین بچهها تا کوچک هستند گاهی در خانه شیطنتهایی میکنند و یک کارهای نسنجیدهای انجام میدهند؛ مثلاً یکدفعه دست میزنند و یک چیزی را میریزند یا یک چیزی را پرت میکنند. هیچ کس نمیآید بچه را مؤاخذه کند که تو این کار را کردی و حالا باید مجازات شوی. حداکثر این است که به او حالی میکنند که کار خوبی نبود و دیگر آن چیز را از جلوی او برمیدارند و مواظب هستند تکرار نکند. حالا بچه روی اینکه عقلش نمیرسیده یک کاری کرده است. کسی او را مؤاخذه نمیکند. حداکثر یک تذکری به او میدهند که مواظب باش دیگر تکرار نکنی! کار خوبی نبود! ما اینگونه دوست نداریم! حداکثرش این است؛ اما به یک حدی که میرسد اگر یک کاری را انجام دهد مثل آدمهای بزرگ با او رفتار میکنند و میگویند این کار، خلاف بود! مثل اینکه شخص بزرگی کار بدی کرده باشد او هم مؤاخذه میشود. حتی گاهی ممکن است دادگاهی شود. بنابراین وقتی انسان به یک حد بلوغ میرسد یعنی رسیده میشود. بلوغ یعنی میرسد، دیگر یک میوه نارس نیست، میوه رسیدهای است، گلِ شکفتهای است. وقتی به این حد میرسد ازیکطرف به او امر میکنند که این کار را انجام بده؛ راست بگو! مشقهایت را درست بنویس! سر کلاس گوش بده! درسهایت را بخوان! شب امتحان است، نمیخواهد امشب بازی کنی! بازی را به فردا هم میشود عقب بیندازند. به او دستور میدهند این کار را بکن! یکی هم اینکه به او میگویند آن کارهای بد را نکن! اگر آن کار بد را انجام داد او را مؤاخذه و تنبیه متناسب با خودش میکنند؛ یک چیزی را که دوست دارد به او نمیدهند برای اینکه بفهمد کار بدی کرده است.
بنابراین لازمه اینکه انسان، بالغ شود یعنی یک شخصیت مستقل پیدا کند این است که باید هم کارهای خوب را انجام دهد و هم مواظب باشد کارهای بد را انجام ندهد. اگر کار خوب انجام بدهد برای او حساب باز میکنند، پاداش بزرگ به او میدهند، او را احترام میکنند. اگر هم کار بد بکند او را تنبیه میکنند. قبل از آن تنبیه نمیکردند و فقط یک تذکری میدادند. بنابراین لازمه اینکه انسان یک شخصیت مستقلی داشته باشد و بهقولمعروف هویت جدیدی پیدا کند این است که باید مقررات را رعایت کند؛ باید بعضی کارها را انجام دهد و بعضی کارها را انجام ندهد. جلوتر از آن، خیلی از او توقعی ندارند که کجا بنشین، کجا بلند شو، چه کار بکن، چه کار نکن. پس لازمه اینکه خدا برای انسان حساب مستقل باز کند این است که اگر ازاینپس کار خوبی انجام میدهد خیلی به او پاداش میدهد و اگر کار بدی هم میکند در نامه او مینویسند و یک روزی باید پاسخ بدهد که چرا این کار را کردی؟! این یک جهت.
یک نکتهای که نور چشمان عزیز ما باید از این به بعد به آن توجه داشته باشند این است که یک شخصیت مستقلی هستند، کأنه خدا آیههایی که در قرآن نازل فرموده و دستوراتی که میدهد مثل کارت دعوتهایی است که میفرستد. تا حالا اسم بچهها را نمیبرد؛ اینکه این کار را بکنید، نماز بخوانید، روزه بگیرید، شامل بچهها نمیشد؛ ولی از این به بعد مثل مادر و پدر شامل آنها هم میشود یعنی اینها یک انسان مستقلی شدهاند که پیش خدا احترام خاصی دارند.
یک نکته دیگری که خوب است عزیزان، مخصوصاً شما که حالا مدرسهای هستید، از حالا توجه کنند این است که مثلاً وقتی تکلیف خودتان را خوب انجام میدهید و درستان را سر کلاس خوب جواب میدهید معلم برای شما یک احترام خاصی قائل میشود و حس میکنید معلم شما را بیشتر دوست میدارد. اینگونه نیست؟ میفهمید رفتار معلم با شما آن وقتی که درستان را خوب خوانده باشید با آن وقتی که درس نخواندهاید و یاد نگرفتهاید فرق دارد. آن وقت که درستان را خوب خواندهاید میفهمید معلم یک محبت خاصی به شما دارد، یک لبخند مخصوصی به شما میزند، یک نگاه مهربانانه خاصی به شما میکند. اینگونه نیست؟ اما وقتی درستان را نخوانده باشید اوقاتش تلخ میشود، نگاهش را به خود میاندازد، چهبسا روی خودش را هم از شما بگرداند. این حالت را خوب مجسم کنید. خداوند متعال برای بندههایش یک چنین حسابی دارد؛ وقتی فرموده نمازتان را اول وقت بخوانید! وقتی خواند مثل این است که درستان را درست جواب دادهاید. خدا با یک نگاه مهربانانهای به شما نگاه میکند و شما را بیشتر دوست میدارد. مثل این است که مادر یک دست نوازش خاصی روی سرتان میکشد. اگر دقت داشته باشید و دل بیداری داشته باشید متوجه میشوید خدا بیشتر دوستتان دارد. اگر هم آدم یک وقت یک کار غلط و اشتباهی انجام دهد، مثلاً در خانه نسبت به پدر و مادرش درست احترام نگذارد، درسش را نخواند و بلد نباشد، آدم احساس گرفتگی میکند. کدامش بهتر است؟ مخصوصاً با این نکته که وقتی شما درستان را خوب میخوانید معلم شاد میشود و محبت بیشتری به شما دارد.
شما که درس میخوانید چیزی گیر او میآید یا خودتان رشد میکنید؟! شما که درس میخوانید خودتان رشد میکنید، بر معلومات شما افزوده میشود، عالمتر میشوید، بعد میتوانید کارهای مهمتر انجام دهید، کارهایی که آدمهای بیسواد نمیتوانند انجام بدهند؛ نه میتوانند کتاب بخوانند، نه میتوانند خط بنویسند و نه کارهای دیگر. پس معلم وقتی سفارش میکند که درستان را خوب بخوانید برای خودش نمیگوید، میخواهد شما رشد کنید. عین همین حال را منتها با ضریب بسیار بالاتر خدا نسبت به بندههایش دارد. وقتی میفرماید نمازتان را اول وقت بخوانید چیزی گیر خدا نمیآید. شما که نمازتان را اول وقت بخوانید خدا مثلاً چطور میشود؟! همان خدایی که بوده، هست. هر کاری هم که میخواست و میتوانست انجام بدهد حالا هم میتواند انجام بدهد. چیزی از او کاسته نشده است بلکه شما رشد کردهاید.
جالب این است که خدا در قرآن در چند مورد خودش را معلم انسانها معرفی کرده است. بچهها این را بهتر از بزرگترها میفهمند. میفهمند که معلم چه محبت خاصی دارد؛ این سفارشهایی که میکند به خاطر خودشان است؛ میخواهد آنها رشد کنند. خدا میگوید من معلم شما هستم یعنی همانگونه که معلم میگوید اگر این کارها را بکنید به نفع خودتان است، من هم دستوری که به شما میدهم به نفع خودتان است؛ الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ؛[1] خدا معلم قرآن است. معلم، سر کلاس، کتاب فارسی یا ریاضی به شما درس میدهد؛ من به شما قرآن درس میدهم؛ و تعبیرات بیشتری که حالا بعدها که بیشتر با قرآن آشنا بشوید خودتان اینها را میبینید؛ وَیعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ؛[2] وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ؛[3] چیزهایی که هیچ وقت خودت یاد نمیگرفتی را خدا به تو یاد داد. پس خدا معلم است. معلم خیر شاگردش را میخواهد، میخواهد بچه رشد کند، میخواهد شاگردش رشد کند. خدا وقتی به مردم دستور میدهد، به نفع خودش چیزی نمیخواهد؛ میخواهد خود انسانها رشد کنند. این دو تا نکته برای عزیزان و نور چشمان، خانمهایی که تازه به تکلیف رسیدهاند و هویت جدیدی پیدا کردهاند، یعنی پیش خدا احترام خاصی پیدا کردهاند و دیگر بچه طفیلی نیستند، شما که میآیی دست بچهات را هم بگیر و بیاور نیست؛ شما شخصیت مستقلی هستی. تا حالا دو نفر مهمان داشتیم، حالا خانم سومی هم اضافه شد و سه نفر مهمان داریم. این یک نکته.
یک نکته هم اینکه سفارشهایی که خدا میکند به نفع خود ماست؛ میخواهد ما رشد کنیم. او از اینکه ما از او اطاعت کنیم یا نکنیم نفعی نمیبرد. از بس ما را دوست دارد میخواهد ما این کارها را انجام بدهیم تا خودمان رشد کنیم و زندگی بهتری داشته باشیم.
بنا شد که یک نکته هم خدمت عزیزان، اولیا و معلمان و مربیان داشته باشیم؛ البته اینها چیزهایی است که باید از شما یاد بگیرم. عزیزانی که به دست شما سپرده میشوند امانتهای الهی هستند. خدا یک گل زیبا، خوشرنگ، خوشبو و خوشمنظره را به دست شما میسپارد و میگوید این را نگهداری کنید، به موقع آبیاری شود، جای کثیف قرار نگیرد، نور و حرارتش متناسب باشد تا این رشد کند. شما از طرف من این کارها را انجام دهید. همه این کارها و نعمتها از خداست. خدا به بعضی از بندگانش افتخار میدهد که بعضی از کارهایش را به دست آنها اجرا میکند.
در قرآن میفرماید که ای کسانی که زراعت میکنید، شما گیاهان را میرویانید یا ما میرویانیم؟! أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ.[4] این استفهام انکاری است. حالا به یک معنا انکار یک طرف است. بههرحال معنایش این است که میدانید حقیقتِ رویاندن، کار ماست. ما به شما این قدرت و امکان را دادیم که این کار ما به دست شما انجام بگیرد.
وقتی خدا بعضی از بندگانش را به دست بندگان دیگرش میسپارد یعنی میخواهد کار خودش را به دست آنها اجرا کند و افتخاری نصیب آنها شود و ثواب تعلیم را ببرند وگرنه علم حقیقی فقط از خدا افاضه میشود و رشد حقیقی را خدا عنایت میفرماید. آنها ابزار هستند ولی خدا این ابزار و این صفت ابزاری را به معلمان و مربیان داده تا از این راه، خودشان هم به رحمتهای الهی برسند؛ یک چیزی را که به بچه میآموزند خدا هفتاد برابر ثواب به خودشان میدهد. خود این بچه تا عمر دارد هر کار خیری که میکند، از آن چیزی که معلم به او یاد داده تا آخر عمر هزاران بار تکرار کند یک ثواب هم در نامه معلم او مینویسند. چه معاملهای از این بهتر؟! آدم سر کلاس با بچه بهگونهای رفتار کند که وادار شود کار خیر یاد بگیرد و انجام دهد. هفتاد سال دیگر هرروز برای او ثواب بنویسند در صورتی که کارش را درست انجام بدهد، به همان روشی که خدا فرموده، با همان آدابی که خدا فرموده، با آن مهربانیای که خدا در دل معلم قرار داده است.
واقعاً بعضی معلمها هستند که شاگردانشان را از بچههای خودشان بیشتر دوست میدارند یا دستکم برایشان فرق نمیکند که شاگردشان باشد یا فرزندشان. همین دیشب، پریشب بود که یک معلمی در تلویزیون میگفت من آخر ایام تحصیلی که مدرسه تعطیل میشود گریهام میگیرد که فردا بچهها را نمیبینم. این محبت را چه کسی در دل معلم قرار داده است؟! برای چه قرار داده است؟! برای اینکه بیشتر اهتمام داشته باشد که بچهها را تربیت کند تا بیشتر ثواب ببرد. اگر این محبت را نداشت و اهمیتی نمیداد و با خودش میگفت حالا یاد گرفت، گرفت! یاد نگرفت، نگرفت! ثوابی نمیبرد اما وقتی این محبت را دارد سعی میکند شاگردش یاد بگیرد. شاگرد وقتی یاد گرفت تا آخر عمرش هر کار خوبی میکند یک سهمی از ثواب، برای معلم او مینویسند. چه معاملهای از این بهتر؟!
البته متقابلاً اگر خدایی نکرده معلمی به هر دلیلی، یا از روی غفلت یا برای اینکه تربیت صحیح را یاد نگرفته بدآموزیای داشته باشد، میخواسته کار خوب کند خراب کرده یا یاد نگرفته یا غفلت کرده یا خدایی نکرده بعضی هوسهای شیطانی را اعمال کرده، در مقابلش هم تا هر وقتی هر اثر بدی از این بچه پیدا شود یک سهمی از گناه هم برای معلم منظور میکنند؛ تو بودی که این را وادار کردی!
همه چیز دنیا اینگونه است که دو طرفش متعادل است؛ فَمَنْ شَاءَ فَلْیؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیكْفُرْ،[5] إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ...؛[6] ما راه را به او نشان میدهیم، وسایل را فراهم میکنیم تا خودش انتخاب کند؛ میخواهی راه خوب برو! این نتایج آن؛ میخواهی راه کج برو! این نتایج آن. ما وسایل آن را فراهم میکنیم، خودت برای خودت میخری.
حالا که خدا چنین نعمتی را به ما معلمان و مربیان داده سعی کنیم یاد بگیریم که چگونه باید بچه را تربیت کرد که خدا بپسندد، امام زمانعلیهالسلام از دیدن چنین فرزندی خوشحال باشد و رفتار آن شخص هم برای خودش موجب سعادت باشد و هم دیگران را سعادتمند کند.
شما یک انسانی را در نظر بگیرید؛ معمولاً آدم برای نمونه یک فرد برجستهای را معرفی میکند؛ مثلاً حضرت امامرضواناللهعلیه؛ ایشان حتماً یک روزی مثل این بچهها در این سن و سال بوده، یک روزی از اینها هم کوچکتر بوده، یک شیرخواری در آغوش مادر متولد شد، هیچ کس باور نمیکرد که این بناست چه کسی شود و چه کار بکند؛ بچهای مثل سایر بچهها بود. چه کسی میتوانست حدس بزند که این بناست امام شود؟! فکر نمیکنم که حتی پدر و مادرش هم حدس میزدند که این بناست چه شود. خدا توفیق داد، مسلماً تربیت پدر و مادر مؤثر بود، تربیت استاد و معلم و مربی مؤثر بود تا بهتدریج قدمبهقدم رشد کرد تا به آن جا رسید که ما هرچه سرمان را بلند کنیم اوج قلهاش را نمیبینیم که به کجا رسید، چه تحولی در عالم ایجاد کرد، چقدر مردم را از کفر نجات داد، چقدر زمینه رشد و عقلانیت و سعادت را برای انسانها فراهم کرد و چقدر مسلمانها را از ذلت بردگی کفار نجات داد؛ چیزی که امروز ملاحظه میفرمایید که بعضی از کشورهای عربی دارند خودشان را برده کفار میکنند. یک نفر، البته به برکت اسلام و قرآن کریم و تربیت صحیح، باعث این شد که ملتهای مسلمان از این بردگی نجات پیدا کنند.
بنابراین خیلی از کسانی را که آدم نمیداند آینده آنها چه خواهد شد، چهبسا به مقاماتی برسند و کارهای خیری بکنند که آدم هیچ باور نمیکند و در ثواب آنها شریک میشود. بسیاری از این علمای بزرگ و مراجع تقلید ما، مؤسس حوزه علمیه، مرحوم آقای حائریرضواناللهعلیه و بعداً مرحوم آقای بروجردیرضواناللهعلیه یک بچه عادی بودند. بعضی از آنها روستایی بودند و در یک محیط ساده زندگی میکردند و بعد به این رشد رسیدند. آن معلمانی که به اینها الفبا یاد دادهاند، آن معلمی که به آنها عمجزء یاد داده است تا آخر عمر در ثوابهایشان شریک هستند.
معلمان و مربیان این فرصت را غنیمت بشمارند؛ با قصد خالص، برای خدا، برای اینکه این عزیزان نور چشمانی هستند که خداوند متعال این استعدادها را برای رشد و ترقی به آنها داده برای اینکه هم خودشان و هم جامعهشان را بسازند، اینها را عزیز بشماریم. به اینها به چشم یک گوهری نگاه کنیم که میتواند ترقی پیدا کند و به مقامات بسیار عالی انبیا و اولیا برسد و ما هم در ثواب اینها شریک شویم؛ نهفقط ثواب یکی، بلکه ثواب همه آنها!
اگر به این نظر نگاه کنیم تحمل سختیهایی که بچهها سر کلاس دارند آسان میشود. بالاخره بعضی از بچهها یک رفتارهایی دارند، بالاخره آن مرتبه رشد عقلانی بزرگترها را ندارند، یک کاری انجام میدهند، شلوغ میکنند یا درسشان را خوب یاد نمیگیرند، آدم اوقاتش تلخ میشود؛ اما اگر ببیند که این یک دسته گلی است که خدا به او سپرده تا این را رشد بدهد، همیشه با چشم محبت به او نگاه میکند؛ یک کاری میکند که اگر یک عیبی دارد، عیبش را برطرف کند، نه اینکه او را مؤاخذه و تحقیر کند بلکه سعی میکند یک کاری کند که بیشتر رشد کند. البته راهش را میشود پیدا کرد و خیلی مشکل نیست. کسانی هم در این راهها بسیار زحمت کشیدهاند؛ شکرالله سعیهم! در روایات ما هم دستورات فراوانی هست که میشود از آنها استفاده کرد.
همه ما از بزرگ و کوچک، از مرد و زن، باید توجه داشته باشیم که غرق در نعمتهای خدا هستیم. هیچ انسانی نمیتواند نعمتهایی که خدا در یک روز به او داده را شماره کند. ما یک نگاه که با این چشممان میکنیم باید این اندام چشم، با سلسله اعصابش تا به مغز میرسد، درست کار کند. اگر در این بین بعضی از این سلولها اشکالی داشته باشند این چشم ما نمیبیند؛ صبح، آدم از خواب بلند میشود میبیند چشم او نمیبیند، یا یکجور دیگر میبیند. چه شده؟ یک پرده یا یک لکه مانع شده است. چیزی که اصلاً آدم هیچ باور نمیکرد که چنین چیزی هست و چنین نعمتی وجود دارد.
یا حتی یک نفس کشیدن؛ ما یک نفس که میخواهیم بکشیم چقدر نعمت باید داشته باشیم تا بتوانیم یک نفس بکشیم؟ چقدر سلولها و عضلات و جهاز تنفسی باید درست کار کنند تا یک نفس بکشیم؟ آن وقت ببینید این نعمتهای خدا، این مهربانیها، این عزتی که در سایه اسلام و انقلاب نصیب ما شده چقدر باید قدر آن را بدانیم! چقدر باید از آن وسایط، شکرگزاری و تقدیر کنیم! اگر چشممان را ببندیم و نعمت پدر و محبتهای مادر را ندیده بگیریم چقدر زشت است؟! آن وسایط نعمتی که ما در جامعه و در دین داریم و از بزرگان دریافت کردهایم را اگر ندیده بگیریم و فراموش کنیم مثل این است که نعمت محبت مادر را فراموش کردهایم و برای ما، مادر با یک آدم عادی مساوی است. این ناشکری میشود. به تعبیر قرآن «کفران» میشود و مقابل آن «شکر» میشود؛ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ؛[7] اگر قدردان نعمتهای خدا باشید خدا نعمت خودش را زیاد میکند اما اگر ناسپاسی و کفران نعمت کردید منتظر عذاب باشید؛ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ.
همه ما توجه داشته باشیم که غرق در نعمتهای خدا هستیم و اعتراف کنیم به اینکه از عهده شکرش برنمیآییم. اگر یک وقت یک جایی از آن کم و کسری بود آنها مصلحتهایی دارد؛ زود برآشفته نشویم و از خدا گله نکنیم که چرا چنین شد؟! آنها هم یک مصلحتهایی دارد که باید تحمل کرد.
امیدواریم خداوند متعال نعمتهایش را به همه ما بشناساند، توفیق شکرگزاری از آن را به همه ما مرحمت بفرماید و باعث افزایش این نعمتها هم در دنیا و هم در آخرت بشود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. الرحمن، 1 و 2.
[2]. بقره، 151.
[3]. نساء، 113.
[4]. واقعه، 64.
[5]. کهف، 29.
[6]. انسان، 3.
[7]. ابراهیم، 7.