بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاًالْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
تشریففرمایی شما عزیزان را به این مؤسسه که مزین به نام مبارک حضرت امام(ره) است، خوشآمد عرض میکنم. از اینکه توفیقی نصیب بنده شد که خدمت شما برادران و خواهران ارجمند برسم و با هم تبادل نظری داشته باشیم تا بهتر بتوانیم وظایفمان را بشناسیم و به کمک هم بهتر عمل کنیم، بسیار خوشنودم.
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پدیده تاریخی _ اجتماعی عظیمی بود که حتی خوشبینترین افراد نیز نمیتوانستند تحقق آن را پیشبینی کنند؛ بهخصوص موفقیتهایی که ظرف این مدت، نصیب این انقلاب شد و برکاتی که در طول این چهل سال باقی مانده است و هر روز شکوفاتر و پربارتر میشود. بنده کسی را سراغ ندارم که میتوانست این نتایج و آثار را درست پیشبینی کند. بیشتر با شک و تردید به آن نگاه میکردند، ولی الحمدلله آثار و برکاتی بسیار بیشتر از آنچه خوشبینان انتظار داشتند، تحقق پیدا کرده است؛ البته ممکن است برخی به خاطر ذهنیتهای خاص برای این تحولات چندان ارزشی قائل نباشند، که به گمان بنده این از ضعف فکر خود آنهاست؛ اگر ما به مسائل فرهنگی و اجتماعی و تحولات فرهنگی آشنا باشیم، خواهیم دانست که در ظرف این مدت کوتاه، این تحولات شبیه اعجاز بوده است و در این مدت کوتاه، پدید آمدن اینگونه تحولات در مسایل فرهنگی، در مقیاس پدیدههای اجتماعی سابقه ندارد.
ولی به هرحال همه ما معتقدیم که هنوز برای رسیدن به قله ارزشها در این زمینه، راهی طولانی در پیش داریم. یکی از علل آن، طبیعت کار است که تحولات فرهنگی زمانبر است؛ تحولات فرهنگی وقتی در بعُد اجتماعی آن هم در یک جامعه هشتاد میلیونی مطرح میشود به سادگی و در ظرف مدت کوتاهی امکان وقوع ندارد. ولی آن قدر هدف، متعالی است که وقتی همه این تحولات مطلوب را نسبت به آن هدف متعالی میسنجیم، باید بگوییم خیلی کوتاه است.
از سوی دیگر اگرچه این تحولات در طول نیم قرن اخیر، در ابعاد مختلفی از زندگی انسانی جامعه ما اتفاق افتاده، ولی همه در عرض هم نبوده است؛ برای مثال اینگونه نبوده است که تحولات علمی، اقتصادی، مدیریتی، فرهنگی، اجتماعی و ایدئولوژیک و سایر چیزها همه در عرض هم باشد. به عبارت دیگر بین خود این تحولات تأثیر و تأثراتی وجود دارد و بسیاری از آنها به پیشرفت در عرصه دیگر کمک میکند. برای مثال اگر ما پیشرفت اقتصادی نمیداشتیم و سطح اقتصادمان همان اندازهای بود که اول انقلاب وجود داشت، هیچگاه به این پیشرفتهای علمی و صنعتی نمیرسیدیم. این پیشرفتها هزینه دارد، بودجه داشته، سالها کسانی در پژوهشها و آزمایشهای آن تحقیق کردهاند، هزینههای بسیاری صرف شده است، که امروز ما از این صنایع برخوردار هستیم. اگر در کنار این فعالیتها پیشرفت اقتصادی نبود، دولت نمیتوانست بودجه آن را تهیه کند و به تبع آن پیشرفت علمی و صنعتی نیز حاصل نمیشد.
در بین همه این عرصهها یک عرصه، مادر عرصههای دیگر به شمار میرود. آن عرصه، عرصهای است که مشخصه «رفتار انسانی» است. فعالیتها و نیازهای زندگی عرصههای مختلفی دارد. این عرصهها از تأمین نیازهای بدنی روزانه مثل غذا و مسکن و... شروع میشود و تا عرصههایی مثل امنیت اجتماعی ادامه پیدا میکند، ولی روشن است که همه این عرصهها در عرض هم در انسانیت انسان شریک نیستند. پر کردن شکم، مخصوص انسان نیست و حیوانات دیگر نیز این نیاز را دارند، حتی مسائل جنسی نیز مختص انسان نیست و اگرچه کیفیتها در حیوانات مختلف، متفاوت است، ولی اصل آن در همه حیوانات وجود دارد. انسانی بودن کار از هنگامی شروع میشود که «عامل عقلانی» در آن مؤثر باشد؛ یعنی اینکه بفهمیم چرا و به چه هدفی آن را انجام میدهیم؛ هدف ارزشمندی را در نظر بگیریم و این تلاشها مقدمهای برای رسیدن به آن بشود. البته عقلانی بودن نیز مراتبی دارد. برای مثال یک هدف این است که عزت و شرافت انسانی در جامعه حاصل بشود، انسان محتاج دیگران نباشد و دستش بهسوی دیگران دراز نگردد. این خود یک ارزش معنوی است که میتواند برای انسان حاصل شود. اما برخی از ارزشهای معنوی برای اولیای خدا مطرح است که حتی تصور آنها برای ما آسان نیست. همه این ارزشها، انسانی است، اما مراتبی دارد و اولین مرتبهاش باید از سطح سایر انسانها فراتر باشد. یعنی باید یک «هدف عقلانی» در نظر بگیریم و این کارها مقدمه برای رسیدن به آن بشود. اگر هدف فقط سیر شدن شکم باشد، با حیوانات دیگر چه تفاوتی دارد؟ قرآن نیز درباره برخی انسانها میفرماید؛ أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛[1] این انسانها با همه مزایایی که در طبیعتشان است، ولی خود و رفتارشان را در حد چهارپایان قرار دادهاند؛ فقط به فکر شکم و سایر امور حیوانی هستند.
گفتیم فعالیت وقتی شکل انسانی پیدا میکند که عامل عقلی در آن مؤثر باشد؛ یعنی بفهمیم دنبال چه میرویم، برای چه میرویم و آن، چه ارزشی دارد. از اینجا مفهومی به نام «ارزشها» شکل میگیرد. مفاهیمی مثل عزت، استقلال و شرف مفاهیم ارزشی هستند. با بررسی این ارزشها، به این نتیجه میرسیم که این ارزشها و همچنین انگیزش و دلبستگی به آنها، تابع برخی شناختهای دیگر است؛ ابتدا باید خودمان را اینگونه بشناسیم که وجود ما بهتر از وجود حیوانات و شریفتر از آنهاست تا اهتمام داشته باشیم به اینکه این سرمایه خدادادی را از بین نبریم و خودمان را در حد یک چهارپا قرار ندهیم. این شناخت باید پیدا شود، این شناخت، مفهومی است در کنار ارزشها، اما نوع مفهوم آن متفاوت است.
ارزشها بیشتر با خواستهای ما ارتباط دارند؛ اینکه چه دوست داریم، دلمان چه میخواهد و میخواهیم به چه برسیم؟ اما شناختها فقط جنبه انعکاس واقعیت را دارند. ولی این دو، همدوش هم حرکت میکنند و در همدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند.
نتیجه اینکه میتوانیم بگوییم که انسانیت انسان در گرو باورها و ارزشهاست؛ اگر بخواهد عامل عقلانیت در زندگی ما نقش اساسی داشته باشد، شناختهای ما نسبت به هستی تغییر میکند. در این صورت شناختهای ما غیر از شناخت حیوانات است. ما شناخت دیگری خواهیم داشت که در ادبیات جدید از آن به «جهانبینی» تعبیر میشود. این شناخت، شناختی درباره عالم هستی است؛ اینکه عالم هستی چگونه عالمی است، انسان چیست و جایگاهش در این عالم کجاست.
وقتی جهانبینی با ارزشها، خواستها و انگیزشها ارتباط پیدا میکند، مفهوم جدیدی پیدا میکند که به آن «ایدئولوژی» میگویند. البته اکنون در پی بیان درستی یا نادرستی این اصطلاحات نیستم و میخواهم به زبانی که با آن آشنا هستیم، به این مفاهیم اشاره کنم. شاید بهترین تعبیر، تعبیر باورها و ارزشهاِ باشد، در زمینه شناختها اینکه ما از هستی چه باوری داریم؟ و در زمینه رفتارها، اینکه ما چه میخواهیم، چه دوست داریم و چه ارزشی برای آن قائلیم؟ بین ارزشها و باورها ارتباطی طبیعی و منطقی برقرار است. به عبارت دیگر شناختها نوعی تقدم بر ارزشها دارند، زیرا تا خودمان را نشناسیم، ارزش خودمان را نمیدانیم.
آنگونه که تاریخ فرهنگ عالم نشان میدهد، از چند قرن قبل از میلاد مسیح تا به حال، هم در زمینه باورها و هم در زمینه ارزشها تحولات زیادی پیدا شده و مکاتب مختلفی وجود داشته است. یک نمونه از آن، اختلاف مکاتب فلسفی است که در عالم وجود دارد. ما معتقدیم که در بین همه این مکاتب و تحولاتی که پیدا شده است، آنچه صحیح است و باید به آن اعتماد کرد، همان است که خداوند به وسیله انبیاعلیهمالسلام به انسانها فهماند. جهانبینی صحیح همان است که خداوند فرموده است؛ یعنی ما آفریدگاری داریم که از روی حکمت عالم را آفریده است و این عالم سرسری و بیهوده نیست. خداوند میفرماید: لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ؛[2] أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ؛[3] فکر میکنید شما در عالم آفرینش، بازیچه هستید؟! اینها حساب دارد، حکمت دارد. بنابراین جهانبینی الهی بر دستگاه حکیمانهای مبتنی است که بر هستی حاکم است. این دستگاه از خداوند متعال ناشی شده و بهوسیله فرستادگانش به دیگران شناسانده میشود.
در زمینه ارزشها نیز بحث درباره این است که ما باید به دنبال چه چیزهایی برویم، چه چیزهایی خواستنیترند که اگر آنها را پیدا کردیم، پشیمان نمیشویم. یعنی ممکن است در یک زمان چیزی را خواستنی بدانیم و در راه به دست آوردن آن تلاش کنیم، اما وقتی آن را به دست آوردیم بفهمیم که اشتباه کردهایم و آنقدر هم ارزش ندارد. شاید در زندگی همه ما کمابیش اتفاق افتاده باشد که مدتها به دنبال چیزی بودهایم، اما بعد از آنکه به آن رسیدهایم و از آن بهرهمند شدهایم، دیدهایم که اشتباه کردهایم، خبری نبوده است و ارزشی نداشته است. ما معتقدیم همانگونه که آنچه خداوند درباره هستی به ما فهمانده است، حق است، آنچه درباره ارزشها به ما الهام فرموده است، نیز خواستنیتر است و جا دارد ما همه توانمان را صرف کنیم، تا آنها را به دست بیاوریم.
در تاریخ زندگی ما پدیدهای به وقوع پیوست که منشأ تحول در شناختها و ارزشها در سطح جامعه ما شد. این پدیده سپس گسترش پیدا کرد و به جوامع نزدیک و همسایگان و سپس کل دنیا صادر شد؛ تحولی که 41 سال پیش در ایران اتفاق افتاد. پدیده عجیبی بود و هنوز ما نمیتوانیم عظمت این پدیده را ارزیابی کنیم. سالهای بسیاری باید بگذرد تا معلوم شود که چگونه به وقوع پیوست و چه برکاتی به دنبال داشت. این تحول به وسیله یک انسان شروع شد؛ انسانی که از امکانات ظاهری برخوردار نبود، زندگی خودش را به زحمت اداره میکرد، اما چگونه توانست چنین حرکتی را در جهان پدید بیاورد و عالم را به تکاپو وادارد؟! این تأثیرات نشانه این است که انقلاب اسلامی مبدأ تحولی در جهانبینی و ایدئولوژی ما شده است. پیش از انقلاب شناختهای ما برداشتهایی سطحی و کودکانه از زندگی بود. در آن زمان اینگونه در مدارس، مراکز علمی و رسانهها ترویج میشد که بهترین زندگی این است که ما به فلان کشور اروپایی شباهت پیدا کنیم. وقتی سخن از اروپا به میان میآمد دهانها پر میشد؛ اروپا کجا، ما کجا؟! ما هرچه داریم از آنها داریم، ماشینی که سوار میشویم، آنها باید بسازند، هواپیما میسازند! ما کی به آنها میرسیم؟! نوعی خودباختگی در جامعه ما وجود داشت که هم نسبت به توانایی، خودمان را بسیار ضعیف و ناتوان میدیدیم و هم نسبت به ارزشها، بسیار کودکانه فکر میکردیم. شخصیت معروف سیاسی ما در دوران مشروطیت میگفت: ما وقتی پیشرفت میکنیم که از مغز سر تا ناخن پا فرنگی شویم. کلامی که سرتاپا بیهویتی ما را نشان میداد، یعنی ما خودمان هیچ چیزی نداریم! و این در حالی بود که در روزگاری همین کشورهای اروپایی نسبت به کشورهای شرقی و بهخصوص کشور ایران چنین احساسی را داشتند، آنها زندگی عادی روزمرهشان را نمیدانستند. همین اروپاییان حتی خانههایشان دستشویی نداشت و در اتاقهای زندگیشان سطلی برای تخلیه بود! وقتی که ما بزرگترین تمدنهای جهان را داشتیم و اداره میکردیم، آنها ریزهخوار ما بودند، علوم از اینجا به آنجا رفت. بعد از آنکه مسلمانان به اسپانیا رفتند و مبدأ پیدایش و پیشرفت علم در اروپا شدند. کمکم ورق برگشت و ما هویتمان را فراموش کردیم؛ ما شدیم ریزهخوار و نوکر آنها و کسانی که میبایست از مغز سر تا نوک انگشت پا را از آنها یاد بگیریم!
در این شرایط چه کسی باور میکرد که روزی بیاید که شخص سادهای که نه ایل و قبیلهای دارد، نه ثروتی و مکنتی دارد و نه ریاست و حزبی دارد، در مقابل بزرگترین قدرت عالم بایستد و بگوید: شما غلط کردید، ما در دهان شما میزنیم و بعد این کار را اثبات کند. کار اما تنها یک شعار زبانی نبود، گفته ایشان نشانه از یک قدرت روحی و اعتماد به شخصیت خودش و هویت ملتش داشت و آن را اثبات کرد. امروز ما در زمانی زندگی میکنیم که پیشرفتهترین کشور دنیا (براساس مقیاسهای دنیوی) رئیسجمهوری دارد که آنقدر بیهویت، بیشخصیت، بیمنطق، بیادب و بیفکر است که دستکم پنجاه درصد مردم آن کشور خجالت میکشند که بگویند ما در کشوری زندگی میکنیم که این رئیسجمهور آن است. او هم عروسکی از دستگاه قدرت استکباری دنیاست که آن را میچرخانند. ملاحظه فرمودهاید که طبق مسائل خودشان وقتی بحث محاکمهاش مطرح میشود، هیچ شاهدی برای شهادت حاضر نمیشود؛ چرا که تهدید میشوند و خطرهایی جدی برایشان مطرح میشود. با اینکه خودشان گفته بودهاند که ما شواهدی داریم و کمابیش هم محتوای شهادتهایشان را به شکل دیگری بیان کردهاند، ولی در نهایت حاضر نشدهاند مطرح کنند و میگویند: اسرار و امنیت کشور به خطر میافتد. این بزرگترین کشور دنیاست که کشورهای دیگر آرزو میکردند ایالتی از آن بشوند! به هر حال چهل سال پیش بنیاد تحول عظیمی گذاشته شد و روز به روز در حال گسترش است؛ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ.
برخی عجول هستند و تصور میکنند که کار صحیح و موفق، باید ظرف یکی دو سال به اهداف عالیهاش برسد. چنین کسانی ممکن است بگویند: چهل سال گذشت و ما هنوز در عرصههای مختلف کمبودهایی داریم، ما در عرصه علمی، صنعتی، اقتصادی، سیاسی حتی در سطح جهانبینی و ایدئولوژی خودمان به قدر کافی رشد نکردهایم؛ حتی مردم خودمان نیز هنوز این جهانبینی را پیدا نکردهاند و نمیتوانند از آن دفاع کنند، فارغالتحصیلان دانشگاههای ما حتی در دانشگاههایی که کمابیش معارف اسلامی تدریس میشود، اینگونه نیستند که کاملاً بتوانند از این جهانبینی و ارزشها دفاع کنند و به آنها دل ببندند!
روشن است که کمابیش هنوز آثار خودباختگیها و دلبستگیها به دنیای استکبار باقی است. علت این مسئله نیز این است که همانگونه که گفتیم تحولات فرهنگی به سادگی انجام نمیشود. ما هرقدر قوی باشیم، قدرت پیغمبر معصوم را که نداریم، وحی که به ما نازل نمیشود، در فداکاری و انجام وظیفه هم به پای امام معصوم نمیرسیم. ایشان در طول پنجاه سال اول بعثت چقدر پیشرفت کردند؟ سال شصت هجری بود که نوه همین پیغمبر معصوم که عزیزترین انسان روی زمین بود و هیچ نقطه ضعفی در وجودش نبود، به دست پیروان همین دین به فجیعترین وضع به شهادت رسید. حرکتهای اجتماعی اینگونه است، چنین نیست که وقتی در جایی اسلام مطرح شد، یکباره همه مردم با جان و دل بپذیرند، همه خواستههایشان را فراموش کنند و همه در یک مسیر صحیح حرکت کنند. اینگونه نیست؛ فهمها مختلف است، گرایشها مختلف است، عوامل سازنده شخصیت از عوامل ارثی گرفته تا تعلیم و تربیت خانوادگی، محیط اجتماعی، رسانهها و...؛ همه در ساختار شخصیت افراد مؤثر است و از آنجا که عوامل در همه انسانها یکنواخت نیست، تأثیرات مختلفی به همراه دارد. سالها و گاهی قرنها طول میکشد تا یک نظام فرهنگی به نظام فرهنگی دیگری تبدیل شود و باورها و ارزشها در سطح وسیع جامعه عوض شود. بنابراین اینکه در این مدت کوتاه همین تحولات در کشور پیدا شده است، بسیار عجیب است و نرسیدن به همه اهداف خلاف انتظار نیست. ما در این راه باید صبور باشیم، با استقامت و جدیت کار کنیم و مطمئن باشیم که روزبهروز نتایج بهتری خواهد داشت.
نکته دیگر اینکه خاصیت طبیعت انسانی این است که در درون خودش تحولات مثبت و منفی پدید میآید. انسان در هویت شخصی خودش هم میتواند راه تکامل، پیشرفت و تعالی را پیدا کند و هم میتواند راه نزول و سقوط را پیدا کند، همانطور که ممکن است زیگزاگ و نوسان پیدا کند و گاهی این طرف و گاهی آن طرف برود. برای مثال اینگونه نیست که اگر کسی در ابتدای جوانی راه صحیحی را انتخاب کرد، حتماً تا آخر در همین مسیر و در همین امتداد پیش برود. گاهی انحراف پیدا میشود، گاهی مسیر عوض میشود و از سمت شمال به سمت جنوب میرود، از بالا به پایین میآید، گاهی ارزشهای مثبت به ارزشهای منفی تبدیل میشود. این مثال نمونههایی نیز دارد که به چشممان دیدهایم. در کتابهای تاریخی و نص قرآن نیز مصادیقی برای آن میتوان یافت. داستان «بلعم باعورا» در قرآن آمده است. خداوند درباره او تعبیر آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا را به کار میبرد؛ همان تعبیری که درباره انبیا به کار میرود، اما میفرماید: فَانْسَلَخَ مِنْهَا وَاتَّبَعَ هَواهُ؛ او نخواست و به دنبال هوای نفس رفت. سپس خداوند او را به سگ تشبیه میفرماید و میگوید: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛ داستان او مثل داستان سگ است. همان کسی که دربارهاش میفرماید: آیات خود را به او دادیم، همان کسی که میفرماید: اگر میخواست باز هم میتوانستیم او را بالاتر ببریم؛ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا، اما نخواست و ساقط شد. این بود که در حد سگ تنزل پیدا کرد. در قرآن یک بار به سگ مثل زده شده است و آن هم در رابطه با بلعم باعوراست.
آدمیزاد موجود عجیبی است، در درون خودش تحولات عجیبی کم یا زیاد پیدا میشود، گاهی حتی خودش هم متوجه نیست، مگر اینکه به یک قدرت بینهایت مثبت تکیه داشته باشد. این همان رازی است که میتواند هم در زندگی فردی ما را از انحرافات و سقوط حفظ کند و هم در زندگی اجتماعی و جوامع. تنها عاملی که میتواند سعادت ما را تضمین کند، این است، چیزهای دیگر عواملی است که با همدیگر تضاد دارند، تأثیر و تأثر متقابل میگذارد و گاهی برآیند آنها مثبت و گاهی منفی است.
با توجه به مقدمات بالا اولا باید خدا را شکر کنیم که خداوند ما را در زمانی آفریده که بزرگترین و مثبتترین تحول تاریخی در آن تحقق پیدا کرده است؛ تحولی در جهت مثبت، فراگیر و گسترشیابنده. این تحول روزبهروز پیشرفت میکند تا جهان را فتح کند. ثانیاً اکنون که این فرصت فراهم شده، باید از آن استفاده کنیم و به عهد کودکی و به دنبال هوسهای بچهگانه برنگردیم. باید شناخت خود را نسبت به هویت و ارزشهای انسانی بالاتر ببریم و حرکت و برنامههای زندگیمان را در جهتی قرار بدهیم که آن جهت رشد بکند و مغلوب هواهای نفسانی و شیطانی واقع نشویم، وگرنه خواهناخواه حرکت ما میل به سقوط پیدا میکند. سوم فقط به زندگی شخصی و خواستهای فردیمان اکتفا نکنیم. زندگی و پیشرفت انسان توأم با مسئولیت است. انسان نه تنها نسبت به خود و خانوادهاش بلکه نسبت به کل انسانها مسئولیت دارد. ما باید ببینیم خداوند ما انسانها را برای چه آفریده است. چیزهایی که به ما فهمانده و امکاناتی که برای ما قرار داده است فقط برای شخص ما نیست و همه انسانها باید از آن استفاده کنند. ما باید شناختی که نسبت به هستی پیدا میکنیم و همچنین ارزشهایی که برای رفتارهای صحیح پیدا میکنیم، به دیگران بفهمانیم، دنیا تشنه این عقاید هستند. ما باید برای انجام مسئولیت انسانی خود در همه ابعاد دلسوز دیگران باشیم؛ هم برای نیازهای مادی، هم برای امنیت و هم برای انسانیتشان.
گفتیم انسانیت انسان در گرو عقلانیت زندگی اوست، فقط تأمین زندگی مادی و سیر کردن شکم خدمت بزرگی نیست. خدمت بزرگ وقتی است که اینها مقدمهای برای رشد عقلانی و هویت انسانی باشد. این کار در زمانهای مختلف به روشهای مختلفی قابل عمل است. روزگاری این کار فقط از راه مشافهه دو نفر با یکدیگر امکان تحقق داشت؛ یک نفر بایستد و با دیگری صحبت کند تا اینکه بتواند مقداری او را تحت تأثیر قرار دهد. پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله هنگامیکه به رسالت رسید چه میکرد؟ در ایام حج که خود مشرکان نیز به یکدیگر تعرض نمیکردند و امنیت برقرار بود، فرصت را غنیمت میشمرد و خودش در کنار کعبه به مردم میگفت: این بتها که اینجا گذاشتهاید برای شما کاری انجام نمیدهند، عقلتان را به کار بگیرید! اینگونه آنها را به خداپرستی دعوت میکرد. در آن زمان راه دیگری نبود، اکثریت مردم حتی خواندن و نوشتن ساده بلد نبودند. پیغمبر اکرم بعد از به قدرت رسیدن و جنگ با مشرکان، یکی از شرطها برای آزادی اسیران را آموزش خواندن و نوشتن به مسلمانان قرار میداد. آن زمان سطح معلومات مردم این بود و اثرگذاری فقط با مشافهه و گفتوگوی حضوری میسر بود. کمکم کار به اینجا رسیده است که یک بچه که هنوز به سن مدرسه رفتن نرسیده است، میتواند در گوشته اتاق خودش با کل دنیا ارتباط بگیرد! آیا در این زمان با این شرایط وظیفه ما به همان اندازه است؟! آن زمان تنها راه تأثیرگذاری بر دیگران گفتوگوی حضوری بود. اکنون این همه ابزار در اختیار انسانها قرار گرفته است، هر کسی در هر گوشه دنیا با یک ابزار کوچک میتواند با آن طرف دنیا ارتباط بگیرد و مباحثه و گفتوگوی حضوری داشته باشد. روشن است که وظیفه یکسان نیست و ما وظیفهای بسیار بیشتر از وظیفه قبلی را داریم. باید بفهمیم که وظیفه ما به همین نسبت گسترش پیدا کرده و مسئولیت ما صدها برابر سنگین شده است. یکی از بهترین نمادهای این مسئولیت رسانه است. اگر شما این مسئله را درست در نظر بگیرید، ارزش وجود خودتان و این ابزاری که در اختیار دارید را بهتر درک میکنید؛ اینکه چه سرمایهای در اختیار دارید و میتوانید که به جای اینکه بر یک، یا ده یا نهایت صد انسان اثر بگذارید، بر روی چند میلیارد انسان اثر بگذارید. این قدرتی است که خداوند به ما داده است. او ما را در این زمان آفریده است، این ابزار را در اختیار ما قرار داده است و از این نعمتها بهرهمند ساخته است. اما مسئولیت ما نیز به همین اندازه سنگینتر شده است؛ باید بهتر حقیقت را بشناسیم و بهتر راه انتقالش را به دیگران یاد بگیریم؛ اینکه با چه زبانی سخن بگوییم، چه تکنیکهایی به کار ببریم که بتوانیم بیشتر اثر بگذاریم. یکی از مؤثرترین تکنیکها، همین تکنیکهایی است که شما در عرصه هنری از آن استفاده میکنید. گاهی تأثیری که کارهای هنری در ساختن هویت انسان بهخصوص نسل جوان میگذارد، از صدها کتاب و دانشگاه بیشتر است. گاهی تماشای یک فیلم میتواند اصلا فرهنگ یک نسل را عوض کند و ابزار این کار در اختیار شماست. این مسئولیت شماست و این مسئولیت هزاران برابر سنگینتر از صد سال قبل است. ابتدا باید بشناسیم که ارزش این ابزار چقدر است و ما در مقابل به خاطر استفاده از این ابزار چه وظیفه سنگینی داریم؟ اگر باور داریم که بهترین راه سعادت را خدا میدانسته است و به پیغمبر خود یاد داده و پیغمبر نیز به ما یاد داده است، باید تمام دغدغه ما این باشد که محتوای دین را به دنیا معرفی کنیم، دستکم آنچه به دیگران میدهیم، اختلاف و تضادی با این دین نداشته باشد. البته وظیفه ما محدود به این کار نیست، وظیفه ما این است که سعی کنیم همه انسانها را به سعادت برسانیم. وقتی کودک یتیمی را در کوچه میبینیم که از گرسنگی گریه میکند، دلمان میسوزد و احساس مسئولیت میکنیم. اگر دیدیم انسان عاقلی در یک گوشه دنیا به همان مشکل یا مشکلی چند برابر بدتر از آن مبتلاست و روزی اشک خواهد ریخت و به خاطر انحرافی که پیدا کرده است، خون گریه خواهد کرد و ما میتوانستیم هدایتش کنیم و نگذاریم در دامن فساد بیفتد، این مسئولیت بر عهده ماست و اگر نکنیم گناه کردهایم و شکر نعمت را به جا نیاوردهایم.
نتیجه اینکه یکی از بزرگترین بارهای سنگین مسئولیت برعهده شماهاست. اگر این مقدماتی که گفتم درست است، ما باید برای هر لحظه زندگی خود به فکر این باشیم که این مسئولیتمان را درست انجام بدهیم. آنچه از دست خودمان برمیآید، خودمان انجام میدهیم و آنچه باید به کمک افراد دیگر و با همفکری آنها انجام دهیم، طرحش را تهیه کنیم، آنچه باید در عمل مهارتش را کسب کنیم، خودمان کسب کنیم و به دیگران نیز انتقال دهیم؛ کسانی را تربیت کنیم که بتوانند این نقشها را برعهده بگیرند و این مسئولیت را اجرا کنند .به امید اینکه هم سعادت دنیا برای خودشان فراهم شود و هم سعادت بینهایت ابدی که قابل محاسبه نیست برای ما. کمترین نتیجه این کار نیز این است که وجدان انسان در مقابل این نعمتی که خداوند به او داده است، آرام میشود که شکر این نعمت را به جا آوردم. اگر انسان وجدان سالمی داشته باشد، نسبت به کسی که کاری را برای انسان انجام بدهد، شرمنده میشود و تشکر میکند. فرض کنید کسی یک چک صد میلیونی به شما هدیه بدهد. روشن است که هرگاه او را ببینید به او میگویید: من فراموش نمیکنم که شما آن خدمت را به من کردید؛ بهخصوص اگر به آن نیاز داشته باشید. اگر نکنید وجدانتان ناراحت است، کمبودی دارید، خودتان زجر میکشید.
ما باید سعی کنیم که باورهای اسلامی که جهانبینی صحیحی به ما میدهد و بعد دستگاه ارزشی که مبتنی بر این باورهاست، را خوب بشناسیم و بپذیریم و ملتزم بشویم که در عمل آنها را رعایت کنیم. سپس سعی کنیم هر چه بیشتر آنها را به انسانهای دیگر نیز منتقل کنیم. در این صورت انسانی هستیم که با توجه به این نعمتهایی که خداوند به او داده است، وظیفهاش را شناخته و عمل کرده است. و البته خداوند خودش میداند که به چنین انسانی چه چیزی باید بدهد. هیچ انسانی نمیتواند پاداشی که خداوند به چنین انسانی میدهد را تصور کند. قرآن نیز میفرماید: لَهُم مَّا يَشَاؤُونَ فِيهَا؛[4] هر چه میخواهند آنجا هست، اما از آنجا که میداند اینهایی که میخواهند چیزهای محدودی است، ادامه میدهد: وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ؛ چیزهای دیگری هم هست که شما عقلتان نمیرسد، وقتی به آنجا میرسید میفهمید که این چیزها وجود دارد. و بالاخره چیزهایی است که فقط افرادی خاص به آن میرسند؛ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ. وقتی ما میگوییم الله اکبر؛ یعنی خدایا عقل ما نمیتواند تو را بشناسد، تو بزرگتر هستی. خداوند نیز میفرماید: اکبر دیگری نیز داریم؛ ارزش رضوان الهی و خشنودی او را هیچکدام نمیتوانید درک کنید. این مقام بالاتر از چیزی است که عقل شما برسد. یک پرتو از آن میتابد و هوش از سرتان میرود. شاید اینکه امیرمؤمنانعلیهالسلام وقتی نیمه شب در نخلستان بعد از آن فعالیتهای روزانه و بعد از سرکشی به خانههای ایتام و فقرا، به نماز میایستاد، ناگهان بر زمین میافتاد و حالت غش به ایشان دست میداد، در اثر دیدن همان لذتها و نعمتهایی بوده است که در سایه رضوان الهی بر ایشان حاصل میشد. ما نمیفهمیم یعنی چه! یک لحظه تماشای آن، هوش از سر انسان میبرد! همین که قرآن میفرماید: وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ؛ یعنی بدانید خیلی چیزهای بالاتری هست. شرط رسیدن به آنها این است که شما وظیفهتان را بشناسید و درست عمل کنید. هرچه امکانات بیشتر باشد، امکان ترقی برای خود شما بیشتر است. درست است که وظیفه سنگینتر است، ولی آن وظیفه سنگینتر پاداش سنگینتری برای شما خواهد داشت.
امیدواریم خداوند متعال به برکت اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین و به برکت خونهای شهدایی که در راه این انقلاب ریخته شد تا ما به این سعادتها نائل بشویم، همه ما را در راه شناخت بهتر وظایف و عمل بهتر موفق بدارد!
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین