بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در این محفل شریف و نورانی شرکت کنم. در این چند لحظهای که مزاحمتان هستم امیدوارم که خداوند متعال باز هم عنایت بفرماید و چیزی را الهام کند که باعث خیر گوینده و شنونده و سعادت دنیا و آخرتمان باشد.
موضوع مهمی مطرح شده که مورد حاجت همه ما است و بهخصوص در این ایامی که ایام انتخابات است توجه به آن لازم است؛ اصلاً چرا انتخابات؟ چرا انتخاب باید انتخاب اصلح باشد؟ اصلح یعنی چه و چگونه تعیین میشود؟ و چیزهایی از این قبیل.
از اینجا شروع میکنم که قریحه عقلایی - که حالا خود این کلمه هم احتیاج به توضیح دارد - اقتضا میکند که انسان وقتی در مقابل چند گزینه قرار میگیرد و میتواند از بین آنها یکی را انتخاب و اختیار کند سعی کند ببیند کدامیک بهتر است. حتی بچهها هم وقتی چند تا کفش جلویشان بگذارید هر کدام که بیشتر خوششان میآید و به نظرشان بهتر است را انتخاب میکنند. در مورد غذا هم همینگونه است. اینکه انسان درصدد باشد که بهتر را انتخاب کند مقتضای عقل انسان است و اگر خلاف این را انجام دهد میگویند خلاف عقلش رفتار کرده است.
ولی مسئله به این سادگی نیست که حالا صرف اینکه ما عاقل هستیم خوب است اینگونه رفتار کنیم. بسته به اینکه ما در چه کاری میخواهیم انتخاب کنیم و ممکن است چه نتایجی داشته باشد اهمیت این انتخاب بیشتر روشن میشود. حالا ما بهعنوان قضیه شرطیه بحث میکنیم؛ اگر ما وظیفهای داشتیم که میبایست در بین چند گزینه یکی را انتخاب کنیم و رفتیم غیر احسن یا غیر اصلح را انتخاب کردیم چند تا ضرر کردهایم؛ اولاً خلاف عقلمان عمل کردهایم؛ ثانیاً اگر آثار بدی داشته باشد باید خودمان را ملامت کنیم نه دیگری را؛ و ثالثاً اگر آثار بدی برای دیگران داشته باشد ما نسبت به همان اندازهای که در انتخاب، مؤثر بودهایم، در رساندن آن آثار سوء هم شریک هستیم و اگر عقوبتی داشته باشد در عقوبتش هم شریک هستیم؛ شما میتوانستید فرد بهتری را انتخاب کنید، چرا نکردید؟! و خیلی چیزهای دیگری که میشود بحثهای طلبگی گسترده و عمیقی را در این زمینه مطرح کرد و چه خوب بود که در همه این مسائل یک ترتیب منطقی داده میشد و کتابی شامل بحثهای عالمانه با استدلالات محکم در این زمینه نوشته میشد که قابل خدشه هم نباشد؛ اینگونه نباشد که بگوییم چه دلیلی دارد که باید اصلح باشد؟ صالح مقبول باشد؟ این چه دلیلی دارد؟ صالح مقبول یعنی چه؟ اصلح یعنی چه؟
بنده باید اعتراف کنم که در طول عمرم به یک نوشته متقنی در این زمینه برخورد نکردهام. قاعدتاً اگر زیاد نوشته شده بود یکی از آنها را هم ما میدیدیم و اطلاع پیدا میکردیم. این نشانه این است که در این زمینه کمکاری داشتهایم. بههرحال در انتخاب اصلح، هم قریحه عقلایی اقتضا میکند و هم دلیل عقلی؛ نهتنها قریحه عقلایی که تنها یک سیره رفتاری است و شاید مخالفتش مسئولیت و عقوبتی را هم ایجاد نکند اقتضا میکند بلکه غیر از این، ما دلیل عقلی داریم که این کار را باید کرد. به خاطر اینکه اگر این کار را نکنیم، با انتخاب غیر اصلح، ضررهایی هم به خودمان و هم به جامعهمان و حتی شاید به دینمان بزنیم. البته بین پرانتز اشاره میکنم که تازه آن جایی هم که ما به دنبال تشخیص اصلح برویم و بشناسیم و انتخاب کنیم، نمیتوانیم نتیجهاش را صد درصد تضمین کنیم؛ اولاً ممکن است تشخیصمان اشتباه باشد؛ ثانیاً ممکن است آن فرد تغییر نظر و تغییر رفتار بدهد و ثالثاً ممکن است ما انتخاب اصلح کرده باشیم اما اکثریت، شخص دیگری را انتخاب کنند؛ ولی بههرحال وظیفه ما تغییر نمیکند. ما اقلاً وظیفه خودمان را انجام دادهایم و نه پیش وجدانمان شرمندهایم و نه در مقابل خدا مسئولیتی داریم؛ کاری که از دست ما برمیآمد را انجام دادهایم، حالا اگر دیگران خلاف کردهاند خودشان مسئول هستند.
یک مطلب مهمی که باید در ابتدای این بحثها به آن توجه کرد این است که اگر یک کسی گفت من اصلاً نمیخواهم در انتخابات شرکت کنم، برای من روشن نیست و ابهام دارد و حال و حوصله اینها را ندارم، ما میرویم دعا میکنیم، نماز جعفر میخوانیم که خدا خودش کارها را درست کند و خودمان نمیرویم، جواب طلبگیاش بهاختصار این است که اگر شرکت در انتخابات فقط یک حق باشد، بهحسب آن تعریفی که در علم اصول و جاهای دیگر در مقابل تکلیف کردهاند، یعنی استیفای آن ضرورت نداشته باشد، آدم اگر دلش خواست میتواند حقش را استیفا کند، اگر هم نخواست نمیکند؛ اگر تنها حق باشد بله، من میتوانم شرکت نکنم؛ حقی است به من داده شده، حالا یا شرعاً یا عقلاً یا قانوناً و عرفاً، ولی من دلم نمیخواهد از این حق استفاده کنم؛ اما اگر تکلیف باشد نمیتوانم بگویم من دلم نمیخواهد و حوصلهاش را ندارم؛ این تکلیف است، باید حوصلهاش را پیدا کنم، باید شرایط و مقدماتش را هم فراهم کنم. آن وقت این سؤال مطرح میشود که حالا حق است یا تکلیف؟! چه کسی گفته که تکلیف است؟! این مسئله سادهای نیست و اینها با این چند کلمهای که بنده عرض کنم حل نمیشود. جا دارد که واقعاً بهصورت یک مسئله جدی فقهی سیاسی روی این کار شود که آیا شرکت در انتخابات یک حق است یا تکلیف؟
آن چیزی که در ابتدا به ذهنم میرسد و بهاختصار اشاره میکنم و رد میشوم این است اگر در یک موردی، مصالح جامعه اسلامی جز از طریق انتخابات تحقق پیدا نکند شرکت در انتخابات تکلیف خواهد بود. حالا باز در این هم یک قضیه شرطیه هست ولی این را بهعنوان اصل موضوع میپذیریم تا انشاءالله بحثش انجام بگیرد و با استدلال محکم و روشن اثبات شود که در این زمان، مصالح جامعه اسلامی جز از طریق انتخابات تحقق پیدا نمیکند.
فرض اینکه ما جامعه بدون حکومت داشته باشیم عقلاً محال نیست اما عادتاً محال است؛ هیچوقت در هیچ جای عالم اتفاق نیفتاده که یک مجموعهای بتوانند بدون حکومت، با هم زندگی کنند و مشکلی پیش نیاید. حالا البته هیچ وقت که میگوییم، ما احاطه بر همه حوادث عالم که نداریم، آنچه در تواریخ آمده و شنیدهایم و نقل کردهاند و در قرآن و حدیث و در جاهای دیگر آمده، خود این یکی از مطالبی است که تأیید میکند که حکومت برای جامعه ضرورت دارد. این فرض که حکومت برای جامعه ضرورت داشته باشد را بهعنوان اصل موضوع عرض کردم. آنوقت سؤال میشود که این حاکمی که میخواهد مجری قوانین مقبول باشد چه کسی باید باشد و از چه راهی تعیین شود؟
یک فرض این است که خداوند متعال وحی کند و کسی را تعیین کند که این باید مجری حکومت باشد. خدا گاهی از این کارها کرده است؛ یا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیضِلَّكَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ[1] تا آخر. ما معتقدیم که درباره پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله خداوند متعال چنین کاری را انجام داده و غیر از مقام نبوت و رسالت، مقام حاکمیت بر مردم را هم به ایشان عطا فرموده است؛ ایشان در هر چه امر کنند مفترضالطاعة هستند. در امور عادی هم حتی موضوعاتی مثل اینکه تو باید به جنگ بروی یا نروی، یا به فرمایش امامرضواناللهعلیه که گاهی مثال میزدند که اگر فرمودند باید این عبایت را برای جهاد یا برای فقرا بدهی، واجب است و باید داد؛ برو برگشت ندارد؛ اطاعت امر پیغمبر واجب است. این بالاترین مرتبه حکومت است؛ و همینطور در خصوص ائمه معصومینسلاماللهعلیهماجمعین که ظاهراً آیه اولوالأمر اشاره به این بزرگواران دارد؛ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ.[2] در روایات ما و در بعضی روایات اهل تسنن هم آمده است که أُولِی الْأَمْرِ ائمه معصومینسلاماللهعلیهماجمعین هستند و خدا اینها را با شخص تعیین کرده است.
اگر اینگونه شد دیگر احتیاج به انتخاب و این حرفها باقی نمیماند اما میدانیم اعتقاد ما، اعتقاد ظنی ما، لااقل بر این است که غیر از حضرات معصومین، خدا کس دیگری را به شخص تعیین نکرده است مگر آنچه در داستان طالوت آمده است. حالا اگر طالوت، معصوم نبوده نمیدانیم، آن استثناست. شاید موارد دیگری هم بوده باشد که در قرآن هم نیامده و ما هم علم غیب نداریم. حالا چنین نیست که هر چه بوده و همه حوادث، در قرآن ذکر شده باشد. بههرحال اگر هم بوده استثنائاتی است؛ بنا بر این نبوده که خدا، حاکمی را از غیر معصومین به شخص تعیین کند. آنچه داریم و میدانیم و به آن معتقدیم از معصومین است. حالا اینکه همه معصومین و همه انبیا دارای مقام حکومت بودهاند یا نه آن هم جای بحث دارد و خیلی احتیاج ندارد که ما الآن این مسئله را حل کنیم و روی آن مانور بدهیم. قدر متیقنی که همه ما معتقدیم ائمه معصومینسلاماللهعلیهماجمعین است. بعد از این بزرگواران چطور؟ آیا دیگر جامعه احتیاج به حکومت ندارد؟
آن اصل موضوعمان این بود که جامعه بدون حکومت به صلاحش نمیرسد و حکومت برای هر جامعهای ضرورت دارد. در جایی که خدا حاکم را تعیین نکرده باشد چهکار باید کرد؟ در این جا یک تئوری هست که امروز در محاورات و ادبیات ما به اسم ولایتفقیه شناخته میشود. روح این مسئله این است که خدا حاکم را به شخص تعیین نفرموده اما اوصافی را تعیین فرموده و کسانی که واجد این اوصاف هستند حق حاکمیت دارند. مفروض مسئله این است. حالا باز این اصل موضوع دوم که در زمان غیبت امام معصومسلاماللهعلیه ما به حاکمی احتیاج داریم که دارای شرایط خاصی باشد که خدا تعیین کرده است این هم یک نوع تعیین الهی است منتها تعیین نوعی است نه تعیین شخصی. کسانی که ولایتفقیه را قبول ندارند درواقع این را قبول ندارند. آنوقت میگویند چهکار باید کرد؟ روح حرفشان این است و حالا گاهی بعضیهایشان تصریح هم کردهاند که خدا دیگر واگذار کرده، گفته حالا که شما از امام معصوم اطاعت نکردید ما هم رهایتان کردیم؛ به قول خودمان هر غلطی که میخواهید بکنید، بروید هر کاری میخواهید بکنید من دیگر کاری با شما ندارم؛ خدا با ما قهر کرده است؛ خدا افراد معصومی را تعیین کرد و فرمود از آنها اطاعت کنید آنها دنیا و آخرتتان را تضمین میکنند. مردم نهتنها اطاعت نکردند بلکه جمع شدند و یکی را پس از دیگری به شهادت رساندند. خدا هم دیگر با آنها قهر کرده و ولشان کرده، آن معصوم دوازدهم را هم پشت پرده غیبت برد و گفت دیگر هر کاری میخواهید بکنید، در زمان غیبت امام معصوم خدا دیگر در کار حکومت دخالتی نمیکند.
این اصل موضوعی که گفتم، اینگونه نیست؛ ما هر کار و هر غلطی هم که بکنیم خدا با ما قهر نمیکند. حکمت الهی در آفرینش انسان، در برقراری این نظام و این عالم و شواهد زیادی که داریم شاهد بر این است که اینگونه نیست که خدا قهر کرده باشد. برعکس، شواهدی هست که خدا قهر نکرده بلکه روش را با تعیین نوعی تغییر داده است؛ یعنی اوصافی را تعیین کرده که چنین کسانی باید حاکم باشند. همانکه عرض کردم روح تئوری ولایتفقیه است. اگر بخواهیم بیان سادهاش را بگوییم یعنی هر کسی که به امام معصوم شبیهتر است. حالا که دسترسی به امام معصوم ندارید از کسی پیروی کنید که در آن منطقهای که شما زندگی میکنید و او میتواند دخالت کند، او شبیهترین افراد به امام معصوم است. این یک تفسیر از ولایتفقیه است. حالا اینکه همه این تفسیر را قبول کنند یا نه من خیلی تأکیدی روی آن ندارم. تعبیر دیگری از تئوری ولایت فقیه بود بنده عرض کردم. برای کسانی که خیلی به اصطلاحات وارد نباشند میشود اینگونه گفت.
اتفاقاً بعضی از بزرگان یکی از ادله ولایتفقیه را همین گرفتهاند که وقتی ما این را به دست آوردیم که احتیاج به حکومت داریم و علم داریم که خدا راضی نیست که جامعه بدون سرپرست باشد و مجری قانون نداشته باشد، چه کنیم؟ برای مجری قانون چه کسی را تعیین کنیم؟ به یک اصل عقلایی استدلال کردهاند که در هر جایی کسی برای مقامی تعیین میشود. اگر دسترسی به آن مقام و به آن شرایط نبود باید به اقرب به آن تنزل کرد. مثلاً واقفی برای موقوفهای متولیای تعیین کرده و شرایطی را گفته است. در آن زمان این شرایط به طور کامل میسر نشده است. میگویند کسی که اشبه به او باشد متصدی امر موقوفه شود. این را یک اصل عقلایی تلقی میکنند. شاید هم تنها یک سیره عقلا نباشد و دلیل عقلی هم داشته باشد. حالا چه این باشد یا چه آن، در مقام اجمالگوییها خیلی ضرورتی ندارد که من روی الفاظش تکیه کنم. بالاخره ما با عقلمان میفهمیم وقتی به حکومت احتیاج داریم و کسی باید باشد که واجد شرایطی باشد که خداپسند باشد و خدا آن اشخاصی را که تعیین کرده و آنها را حاکم قرار داده به خاطر چنین ویژگیهایی بوده و وقتی دسترسی به امام معصوم نبود باید دنبال یک کسی برویم که اشبه به او باشد، این اقتضای دلیل عقلی و یا سیره عقلاست.
تا اینجا اگر ما اینها را بهعنوان اصل موضوع پذیرفتیم آنوقت باز یک بحث فقهی دقیقی مطرح میشود که اگر ما بخواهیم اشبه به امام معصوم را پیدا کنیم چه ویژگیهایی را باید در نظر بگیریم؟ در این جا راههایی هست. یک راه فقاهتی سنتی داریم که معمولاً در اینگونه مسائل هم عموماً از این راهها استفاده میکنند؛ رجوع به مقبوله عمر بن حنظله، مرفوعه ابو خدیجه و امثال اینها. آنوقت اشکالاتی مطرح میشود که آنها در خصوص یک موضوع خاصی بوده که شأن کوچکی از حکومت است؛ آنها در موضوع قضاوت بوده نه حاکمیت. شما میخواهید حاکمی درست کنید که در همه کارهای اجتماعی مفترضالطاعة باشد، این با مقبوله عمر بن حنظله درست نمیشود؛ و از این اشکالات و بحثهایی که بزرگان فرمودهاند و همه شما بهتر از من میدانید.
آنهایی که خواستند استفاده کنند یکی از راههایش این بوده که از اولویتها استفاده کردند؛ گفتند وقتی در مورد یک ارثی اختلاف شود - آنوقت مورد سؤال روایت این مسأله بود- امام میفرماید که قَدْ جَعَلْتُه عَلَیکمْ حَاکماً؛ من در این زمینه برای شما فقیه را حاکم قرار دادم. ما میگوییم در مورد یک قضیهای، حالا مثلاً اختلاف در یک ارثی، امام میآید حاکم تعیین میکند؛ ما درباره مصالحی که گاهی اصل اسلام به خطر میافتد نباید کسی را تعیین کنیم؟! این به طریق اولی اثبات میکند که جامعه احتیاج دارد به اینکه این کار بشود و حتماً شده است. لااقل با همین بیان عقلی، به دلیل اولویت، میفهمد و چیزهای دیگری که در بحثهای ولایتفقیه مطرح شده و در فرمایشات حضرت امام هم در رساله ولایتفقیهشان یا کتابهای دیگری که مرحوم نراقی و دیگران نوشتهاند، به اینگونه مسائل پرداختهاند. این یک راه است که یک راه سنتی مرسوم شناختهشدهای است؛ ولی در بین فقهای ما کسانی هستند که البته حالا اشاره که میکنم قصد تنقیص نیست، این سبکی است که یک کمی بوی اخباریگری میدهد؛ یعنی آدم فقط به لفظ روایت مقید باشد و نه به سندش خیلی پایبند باشد و نه اینکه مثلاً قرائن دیگر را به کار بگیرد؛ کسانی که مشربشان یک کمی وسیعتر است، ملاحظه میفرمایید که مثلاً شیخ در مکاسب، بسیاری از مباحث را قبل از اینکه به دلیل تعبدی مراجعه کند اول میگوید چند تا دلیل دارد؛ اول العقل یا دلیل علیه اولاً العقل بعد سراغ روایات و حتی سراغ آیات میرود. دلیل عقلی را حتی بر آیه هم مقدم میدارد. این یک مشرب خاصی است. آن ویژگیای که مشرب اصولیین در آن ویژگی بیشترین تفاوت را با گرایشهای اخباری دارد در اینجاست. حالا نمیگویم که اخباریها مثلاً خیلی کجسلیقه هستند. این یک نوع مذاقی است که ما تا دلیل عقلی داریم اصلاً احتیاج به دلیل تعبدی نداریم مخصوصاً که اگر دلیل عقلی، قطعآور باشد و دلیل تعبدی، ظنآور باشد و اگر هر دوی اینها بود، چون عقل، قطعآور بوده اصل مطلب با دلیل عقلی اثبات میشود و روایات، مؤیدات میشود. این یک مذاقی است. بعضی از کسانی که خواستهاند مسئله ولایتفقیه را عمیقاً بررسی کنند ابتدا از ادله عقلی استفاده کردهاند.
ما نمیخواهیم برای کسی تکلیف تعیین کنیم که باید این مذاق را انتخاب کرد یا آن مذاق را؛ دیگر هر کسی واقعاً بینه و بین الله هر مذاقی را که انتخاب میکند همان را عمل خواهد کرد ولی بههرحال این مذاق مطرودی نیست. مثل شیخ انصاری را ما در مکاسب میبینیم؛ شما از اول تا آخر مکاسب را با آن حجمی که دارد ببینید چند تا روایت در آن هست. این کتاب با این حجم که کتاب درسی ماست و به قول بسیاری از بزرگان، مبنای اجازه اجتهاد کسانی، این بوده که مکاسب را خوب بتوانند بیان کنند؛ اگر میخواستند به یک کسی اجازه اجتهاد بدهند، مکاسب را کنار او میگذاشتند و میگفتند این را بخوان و ببین چه میگوید؟ اگر درست میفهمید و بیان میکرد به او اجازه اجتهاد میدادند. این کتاب یک چنین کتابی است. جایگاه مکاسب در فقه شیعه معاصر معلوم است. شما ببینید از اول تا آخر این کتاب چند تا روایت در آن هست و ایشان اینهمه حجم مباحث را چگونه با بیانات و تحلیلات عقلی از روایات یا مستقلاً با استفاده از دلیل عقلی بیان میکند.
اگر اینگونه باشد ما میتوانیم یک بیان به این صورت ارائه دهیم که ما میدانیم در این زمانی که ما زندگی میکنیم امام معصوم نیست، راهی هم برای ارتباط با امام معصوم بهگونهای که مردم بتوانند نیازهایشان را برطرف کنند نداریم و اگر حکومت نباشد مصالح اسلام و مسلمین تفویت میشود و لذا ضرورت دارد که یک حکومتی وجود داشته باشد. از طرفی از سمت خدا که شخصی برای این حکومت تعیین نشده و حداکثر، اوصافی تعیین شده است. برای تعیین مصادیق این اوصاف چه باید کرد؟ شیر و خط کنیم و ببینیم اسم چه کسی درمیآید؟! یعنی قرعه بکشیم؟! یا نه، باید به کسانی که در همه کارهای عقلایی دیگر مصادیق را تعیین میکنند مراجعه کنیم؛ یعنی به خبره مراجعه کنیم.
ما اگر بخواهیم ببینیم طبیب حاذق کیست، طبق نظر عقلا، بدون اینکه اصلاً یادمان باشد که شارع هم آن جا حکمی دارد یا ندارد، وقتیکه مریض میشویم دنبال کدام طبیب میرویم؟ آدم از این میپرسد، از آن میپرسد تا مطمئن شود. حالا اگر نظرها و خبرهها مختلف بود چهکار باید کرد؟ بالاخره باید یکی را در بین اینها انتخاب کرد. این خبره را به چه دلیل باید انتخاب کرد؟ بالاخره یک ملاکی برای انتخاب باید داشته باشد. با قرعه کشیدن که نمیشود تعیین کرد که چه کسی ولی امر مسلمین باشد. باید رفت ملاکهایی را به دست آورد و بعد بررسی کرد که این ملاکها در چه کسانی بیشتر وجود داد، یعنی آن مصلحتی را که خداوند متعال برای این منظور داشته و به خاطر آن این حکم را برای ما جعل فرموده روی همان اصل موضوع ما این را احراز کنیم که مصداقش کیست.
عاقلانهترین راه برای این کار این است که در بین اشخاصی که نظرشان عند العقلا مطلوب و قابلقبول باشد بگردیم ببینیم چه کسی بهتر از دیگران است و او را انتخاب کنیم؛ یعنی انتخاب اصلح. اگر گفتیم که آن شخص باید اشبه به امام معصوم باشد که اصلح بودن آن شخص خودبهخود لحاظ شده است. لذا باید بگردیم شخصی را پیدا کنیم که اشبه به امام معصوم باشد یعنی آن صلاحیتی که امام معصوم داشت در این شخص بیشتر ظهور داشته باشد. تا اینجا فکر نمیکنم خیلی مسئله پیچیده مشکلی باشد و حتی تبیین آن برای دیگران و حتی برای کفار هم یک تبیین پیچیده غامضی باشد که قابلقبول نباشد و بگویند این حرفها چیست که درست کردهاید. این بحث که تعیینکننده مصلحت است یک بحث عقلایی قابلقبول عقلفهم عقلپذیر است. البته ممکن است از هر چیزی و حتی از نص قرآن هم سوءاستفاده شود، اینها حسابش جداست. دیگر عالم اینگونه است ولی اگر یک کسی بخواهد راه صحیح را انتخاب کند این بهترین راه است. آنوقت به اینجا میرسد که آن ملاکی که برای اصلحیت باید در نظر بگیریم چیست؟
بحث را به اینجا رساندیم که در بین واجدین اوصاف باید کسی را انتخاب کرد. اوصاف را به صورت کلی تعیین کردهاند. مصادیق آن متعدد است. بسته به شرایط و نیازها باید در بین مصادیق یکی، دو تا، کمتر یا بیشتر را انتخاب کرد. راهی غیر از انتخاب نداریم؛ اما چگونه باید انتخاب کرد و چه شرایطی لازم است داشته باشد؟ بحثهایی که در این زمینه باید مطرح کرد حتی فهرستش هم طولانی میشود اما بههرحال اولین مسئله که اساسیترین مسئله است و مادر مسائل در این باب است این است که ملاک اصلحیت چیست؟
اگر به یک کشاورز بگویند که آقا! شما در بین این اشخاص، حاکم را انتخاب کنید؛ حالا حاکم شهرتان را، کدخدای دهتان را یا رئیسجمهور را و یا بالاتر را؛ ولی امر مسلمین را. طبعاً او آن کسی را میگوید که برای کشاورزیاش مفیدتر باشد. مشکل او مسائل خودش و مسائل روستای خودش است. برای او اصلح یعنی کسی که برای کشاورزی من مفیدتر باشد.
اگر به یک عدهای که بیمار هستند بگویند اصلح کیست؟ میگویند کسی که دکتر حاذقی باشد و در کارهای بهداشتی اهتمام زیادی داشته باشد، بهتر بتواند به مسائل بهداشتی رسیدگی کند و الیآخر. طبعاً برای کسانی که اهل کارهای نظامی و جنگ و صلح هستند آنها هم خواهند گفت کسی باید باشد که مدیریت جنگ و صلح را بهتر بلد باشد. ما که میگوییم اصلح، منظورمان چیست؟ طبعاً اصلح از نظر ما یعنی کسی که فقه بیشتری یاد داشته باشد؛ ما صلاحیت را در فقه میدانیم. همینگونه باید القا کرد، یعنی اگر بهصورت عمومی بگوییم اصلح را انتخاب کنید، اصلح کیست؟ هر کسی، هر کسی را که خودش تشخیص داد انتخاب کند؛ یا نه یک راه دیگری هم دارد؟
حقیقتش این است که مسئله ولایتفقیه و حکومت اسلامی از زمان حضرت امام بهصورت جدی مطرح شد. قبل از آن این مسئله بهصورت کمرنگ مطرح بود و گاهی در مقام اضطرار به یک فقیه مراجعه میکردند و یک اجازهای میگرفتند. این است که مسئله حکومت اسلامی و ولایتفقیه میراث امام است. خدا ساعتبهساعت بر علو درجات ایشان بیفزاید.
وقتی ما میخواهیم بگوییم اصلح، میرویم فرمایشات امام را میبینیم که اصلح را چگونه تفسیر کرده است. این کار خوبی هم است. در این مسائل چه کسی را خبرهتر از امام سراغ داریم؟! بعد از امام هم مقام معظم رهبری. ملاحظه فرمودید که در این جلسه هم کدهایی از فرمایشات مقام معظم رهبری یا از فرمایشات امام را برای اصلح نقل کردند. آن جا گفتند اصلح یعنی چنین و چنان باشد یا خودشان اصلاً در مقام تفسیر برآمدند؛ ما که میگوییم اصلح یعنی اینطور است، اینطور است. میبینیم که مشخصات اصلح مثلاً یک چیز مشخصی نیست؛ چند چیز است. همه اینها را جمع کنیم. شنیدهام بعضیها این کار را کردهاند؛ در بین فرمایشات حضرت امام و مقام معظم رهبری گشتهاند و عناوینی که شاخصهای اصلحیت است را پیدا و جمع کردهاند. گویا ده، دوازده تا ملاک اصلحیت را مشخص کردهاند. این استدلالی درواقع تقریباً شبیه استدلالهای استقرائی است که آدم بگردد چیزهای مختلف را پیدا کند، بعد آنها را جمع کند و یک دسته گل درست کند که در آن، گل سرخ هست، گل بنفشه هست، گل رز هست و الیآخر؛ بگردیم ببینیم اینجا اینطور گفتهاند، آن جا اینطور گفتهاند، اینها را جمع کنیم و کنار هم بگذاریم و یک نخ دورش ببندیم و مجموعه چیزهایی بشود که باید در اصلح شناسایی کرد. دیگر آدم خیلی هم دنبال اینکه چرا این را گفتهاند نرود؛ خب فرمایش امام است دیگر، فرمایش مقام معظم رهبری است دیگر، چه کسی بهتر از آنها؟! اینها را خود آنها به ما یاد دادهاند، خودشان هم آن را تفسیر کردهاند که منظور این است. این کار کار خوبی هم است. این راه و روش استقرائی، هم عند العقلا مرضی است و هم از راههای دیگر سادهتر است.
به نظر بنده برای اینکه بفهمیم اصلح یعنی چه یک راه تحلیلی هم میتوان به کار گرفت و آن این است که ما برگردیم و ببینیم اصلاً حکومت برای چه لازم است؟ عقلا حکومت را برای چه میخواهند و آیا نظر اسلام عین همان نظر عقلاست یا اندکی وسیعتر و یا اندکی محدودتر است؟ آیا اسلام از شرط عقلا شرطی را حذف کرده یا چیزی را بر شرایط اضافه کرده که عموم عقلا از هر دین و مذهب و نژادی باشند آن را معتبر میدانند؛ اسلام آمده یک چیزی را اضافه کرده که آن را هم رعایت کنید یا گفته نه، خیلی سخت نگیرید، این هم نبود عیب ندارد؛ یا نه، گفته ما همان چیزی که عقلا گفتهاند را قبول داریم؟!
ما شکی نداریم که آنچه بیشترین نظر عقلا در باب حاکم است این است که گفتهاند وجود حکومت در جامعه ضرورت دارد. حتی بدبینترین فیلسوفان اجتماعی، درباره حکومت، حفظ امنیت را شرط اول دانستهاند. آن فیلسوف معروف انگلیسی میگوید که انسانها مثل گرگهایی هستند که باید یک گرگ قویتری باشد که جلوی گرگهای دیگر را بگیرد و ما اصلاً حکومت میخواهیم برای همینکه جلوی تجاوز گرگها را بگیریم. این چیزی است که همه قبول دارند که اگر حاکم نباشد سنگ روی سنگ بند نمیشود، انسانها به جان هم میافتند، خون همدیگر را، مال و ناموس همدیگر را مورد تجاوز قرار میدهند؛ باید یک لولویی باشد که همه از آن بترسند و یک کنترلی روی کارها باشد. این شرط اول است که حفظ امنیت در جامعه است.
خیلیها شرطهای دیگری از همین قبیل را هم اضافه کردهاند و حتی در این اواخر، مسئله بهداشت عمومی هم یکی از شرایطی شده که حاکم باید تأمین کند. سابقاً اینها مطرح نبود. شما اگر ادله قدیمی که در کتابهای قدیمی فلسفه و فلسفههای اجتماعی بوده را ببینید هیچوقت فکر نکردهاند که حاکم باید کسی باشد که بیمارستان بسازد و سلامتی و بهداشت مردم را تأمین کند. اینها مطرح نبوده ولی چون این نیازها روزبهروز شدید میشود شرطها را اضافه میکنند و کل همه این حرفها به این برمیگردد که مردم راحت زندگی کنند. آنهایی هم که یککمی آن را چربتر میکنند و میگویند نهتنها راحت زندگی کنند بلکه بتوانند تکامل و رشد هم پیدا کنند، پیشرفت علمی و اقتصادی هم داشته باشند و از مواهب طبیعت استفاده کنند در همه اینها هم اصل اول این است که راحت زندگی کنند، از همدیگر نترسند، به اموال و ناموسشان تجاوز نشود؛ یعنی حکومت اولاً باید بتواند امنیت جامعه را تأمین کند و ثانیاً بتواند سایر نیازهای عمومی جامعه که متصدی خاصی ندارد را تأمین کند.
در سابق در حرفهای فیلسوفان قدیم بهخصوص افلاطون یک نکتهای بوده که حاکمان باید فیلسوف باشند و فیلسوف باید رشد عقلی جامعه را فراهم کند. این حالا یک حرفی بوده که ایشان زده و بعضیها هم گفتند حرف خوبی است ولی عملاً هیچوقت مورد توجه قرار نگرفته است و عملاً زور، حاکم بوده است. آنهایی هم که استدلال میکردند میگفتند رشد جامعه یعنی همینکه ما آمدهایم مثلاً زندگیتان را راحتتر و مرفهتر کردهایم و پیشرفتهایی مادی برایتان آوردهایم.
ما اگر اینها را ملاک عقلایی بدانیم دین یک چیزی اضافه دارد به خاطر اینکه اصلاً نظرش نسبت به این زندگی با نظر دیگران فرق دارد. دین میگوید اصلاً کل این زندگی از اول تا آخرش مقدمه است، اصلاً شما آمدهاید زندگی کنید تا خودتان را برای زندگی صالحی که ابدی است بسازید. زندگی آن است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ.[3] این لعب و لهو و پرداختن به این با همه شرایطش برای همین است که شما بتوانید از این مقدمه، خوب استفاده کنید یعنی استفاده مقدمی داشته باشید. آن رشد معنویای که شما باید پیدا کنید و همه این زندگی، مقدمه آن است آن رشد معنوی در سایه ارتباط با خدا پیدا میشود؛ بنابراین حاکم باید آن را فراموش نکند و بداند که این زندگی، مقدمه و سفر است. حاکم، سرقافلهای است که فعلاً باید قافله را هدایت کند و باید بداند به کجا میخواهد برود. پس در اسلام بیش از شرایط عقلایی یک شرط بسیار مهمی هست که حاکم باید دیدش نسبت به این عالم اینگونه باشد و در رفتارها زمینهای فراهم کند که به رشد انسانی، یعنی رشدی که ارتباط انسان را با خدا تأمین میکند، لطمه نزند و امکان آن را فراهم کند. اگر اینگونه شد در اسلام غیر از آنچه برای تأمین زندگی مردم، برای حفظ مال و جانشان لازم است، حفظ دینشان هم لازم است. به همین دلیل حاکم باید فقیه باشد، باید دینشناس باشد، بداند اصلاً ما برای چه زندگی میکنیم، خدا چه راهی قرار داده برای اینکه ما این زندگی را به مسیر صحیحی هدایت کنیم تا به هدف برسیم. هدف، ورای خود این مقدمه است. گو اینکه زمینههایش از همینجا فراهم میشود ولی بههرحال آن کسی که متصدی میشود آن مقدمات را هم نباید فراموش کند؛ باید بتواند مصالح را تأمین کند. هم امنیت داخلی را بتواند فراهم کند که مردم یک جامعه به جان هم نیفتند و هم امنیت خارجی را در مقابل دشمنان باید تأمین کند.
دشمنان، چه کسانی هستند؟ فقط آنهایی هستند که به اموال ما چشم دوختهاند یا نه؟ بزرگترین دشمن، دشمنی است که به دین ما چشم دوخته و تا در دین ما خللی ایجاد نکند هرگز ما را رها نخواهد کرد. حتماً این کار را خواهد کرد، دستبردار هم نخواهد بود. هم تجربه نشان داده، هم شواهد عینی و هم تحلیلهای عقلانی؛ بنابراین حاکم، هم باید دشمنشناس باشد و حیلههای دشمن را بداند، هم حیلههایش مربوط به مسائل و منافع مادی و هم نسبت به منافع معنوی و حیات ابدی ما. آیا در غیر از معصوم میشود یک کسی باشد که همه اینها را بهطور کامل بداند؟ حالا در معصومش هم ما چنین دلیلی نداریم که هر کس معصوم شد همهچیز را بهتر از همه میداند؛ یعنی مثلاً ضرورتاً چون معصوم است خلبان خوبی هم خواهد بود. معصوم است یعنی در دینش خللی نیست، اشتباهی نمیکند؛ اما حالا حتماً باید در همه هنرها هم شخص اول باشد ما چنین دلیلی نداریم.
پس باید چند تا شرط اساسی قائل شد که اگر اینها نباشد خطر اصلی به اساس نظام و حکومت وارد میشود. چیزهای دیگری را یا اگر ضرورت دارد بهوسیله مشاورین باید تأمین کرد یا اگر ضرورت ندارد، فضیلت هم است تا حدی هم میشود از آن اغماض کرد، ضرورتی ندارد. البته هر چه بیشتر باشد بهتر است اما آنکه ضرر میزند آن اولویت قطعیتری دارد. پس دیندار بودن که ما تعبیر میکنیم به فقاهت، فقاهت به معنایی که قرآنی میگوید تنها اصطلاح خاص علم فقه خاص امروزی را منظورمان نیست؛ اندکی وسیعتر، دینشناس؛ دین را خوب بداند، بتواند مردم را به دین درست هدایت کند، تدبیر مدیریت جامعه را داشته باشد، بتواند کارها را طوری تنظیم کند که هم مصالح مادی و هم مصالح معنوی انسانها فراهم شود. این از لحاظ عقلی، عقل عملی، عقل تجربی، عقل توأم با تجربه باید چنین مدیریتی داشته باشد. نداشته باشد کلاه سرش میرود و نمیتواند مصالح مردم را تأمین کند. باید دشمنشناس باشد؛ حیلههای دشمن را، چه داخلی و چه خارجی، بداند و بتواند برای آنها برنامهریزی کند. این سه تا شرط میشود سه تا شرط اصلی که اگر نباشد مسئله حکومت لغو است. فقیهی باشد درنهایت دقت در مسائل فقهی؛ اما کسانی بودند حتی غیر فقها، عالمانی در رشتههای مختلف که نمیتوانستند از بازار سیبزمینی بخرند و کلاه سرشان میرفت. خب این به درد حکومت میخورد؟! باید تدبیر امور جامعه را بتواند بکند. آن شرط اولی بود که هر عاقلی برای حکومت در نظر دارد. اگر این از لحاظ درک مسائل اجتماعی و خطرهایی که جامعه را تهدید میکند ضعف داشته باشد ممکن است کسانی، شیاطینی، بهعنوان خدمت، منت هم سرش بگذارند که ما به شما مشورت میدهیم، راهها برایتان فراهم میکنیم و بالاترین کلاه را سرش بگذارند. مگر در عالم نشده است؟
لذا این سه شرط اصلی را باید داشته باشد. بقیه چیزها هم بهحسب فضیلت اگر ضرری به این سه شرط نزد اگر رعایت شود خیلی خوب است. پس آن اصلحیتی که حتماً باید رعایت شود در این سه شرط است. بقیه مسائل البته هرکدام از اینها میتواند شاخصهایی داشته باشد، عملکردش در دوره کار خودش، در مسائل دیگری که میتواند اینها را اثبات کند و هرکدام از اینها را با شواهدی میشود اثبات کرد آنها را بهعنوان شاخصها میشود معرفی کرد اما آنچه شرایط اصلی است این سه شرط است. حالا اگر شما چند تا دیگر هم اضافه کردید و به من یاد دادید خیلی ممنون میشوم. این چیزی بود که بهحسب تحلیل به عقل من رسیده است. این استقراء نبود که امام قدسسره چند مورد را فرموده باشند و ما آن موارد را جمعآوری کنیم. امام هر چه فرمودهاند روی همین مبنا فرمودهاند. در کنار آن ادله استقرایی ما از این دلیل تحلیلی هم استفاده کنیم که چه ملاکهایی باید در اصلح، قوی باشد. بعضی از این ملاکها ضرورت دارد که اگر نبود اساس حکومت لغو میشود، گاهی مضر میشود که نبودنش بهتر از بودنش است؛ اگر فریب بخورد. کسی همه مردم به او علاقهمندند و ایمان دارند، باتقوا و مؤمن و صالح و فقیه و این حرفها اما مسائل اجتماعی سرش نمیشود، دستورات شرعی میدهد مردم هم وظیفه شرعیشان میدانند که عمل کنند، به دست خودشان، خودشان را در چاه میاندازند آن وقت خوب میشود؟! باید غیر از فقاهت و غیر از عدالت - که واقعاً بخواهد وظیفهاش را عمل کند، فکر جیب خودش و یاران و فامیلش نباشد - مصالح را درست بشناسد. اثباتاً و نفیاً یک چنین کسی صلاحیت تصدی این امر را دارد.
امیدواریم که خداوند متعال به همه ما توفیق بدهد که چنین کسانی را شناسایی کنیم، اصلحشان را انتخاب کنیم، وظیفه خودمان را در حفظ اسلام انجام دهیم. درواقع اگر دقت کنیم شرکت در این انتخابات، به حفظ اسلام و نظام اسلامی برمیگردد.
وفقنالله و ایاکم
و السلام علیکم و رحمهالله