بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
قبل از هر چیز، فرارسیدن میلاد مسعود مولیالموحدین امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیهوعلیابنائهالمعصومین را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه و مقام معظم رهبری و همه دوستداران اهلبیت تبریک و تهنیت عرض میکنم.
موضوعی که برای این جلسه تعیین شده است، «آفتهای آرمانخواهی» است. عنوان آرمانخواهی مفهومی جدید است که بهاحتمال قوی از ادبیات غربی ترجمه شده است. ما در ادبیات دینی خودمان، ادبیات قرآنی، روایی، اخلاقی و اسلامی تعبیرات دیگری داریم. چند تعبیر هست که امروز در ادبیات ما رایج شده که بعضیها را مطمئنم و بعضیها را هم احتمال قوی میدهم که ترجمه واژههای فرنگی است؛ یکی از آنها معنویت است. اگر شما از اول تا آخر قرآن را بگردید کلمهای به نام معنویت پیدا نمیکنید. اگر صد هزار حدیث را کلمه به کلمه بررسی کنید، کلمه معنویت در آنها پیدا نمیکنید. تمام کتب فقهی، اخلاقی، سیاسی اسلام را هم بررسی کنید یک کلمه معنویت در آنها پیدا نمیشود. این ترجمه واژههای فرنگی است که امروز به کار میرود. البته ترجمه کردن اشکالی ندارد، ولی هر مفهوم یک بار معنایی دارد که در هنگام ترجمه عیناً منتقل نمیشود؛ به عبارت دیگر هر کلمه ویژگیهای خاصی دارد که آن ویژگیةا در ترجمهاش منعکس نمیشود. به همین دلیل است که ترجمه قرآن را، قرآن نمیدانند.
بههرحال آرمانخواهی که معادل آن در زبانهای اروپایی «ایده آلیسم اخلاقی» است؛ به این معناست که اشخاص غیر از خواستههای متغیر و زودگذر، خواستههای ثابت متعالی داشته باشند، برای خودشان ایدهآلهای اخلاقی قائل باشند و سعی کنند که برای رسیدن به آنها تلاش کنند. آنچه از این تعبیرات در نظر دارند این است که مردم دو دسته هستند (البته منظور از دو دسته از لحاظ قطببندی است وگرنه بین دو قطب مراتب مختلفی وجود دارد)؛ یک دسته مردم هستند که تابع احساساتشان هستند؛ حالات زودگذری که برایشان پیدا میشود؛ شاد میشوند حرکتی انجام میدهند، غمگین میشوند حرکت دیگری انجام میدهند، غریزه جنسیشان تحریک میشود حرکتی انجام میدهند و دیگر فکر بعدش را نمیکنند، ولی کسانی هستند که آرمانهایی برای خودشان دارند که سعی میکنند در زندگی به آنها برسند ولو اینکه بسیاری از خواستههایشان را به خاطر آن آرمانها زیر پا بگذارند. اینان به هدفهای کوتاه و زودگذر اکتفا نمیکنند.
در معارف اسلامی، در قطببندی بین گروههای اجتماعی ازنظر ارزشی و اخلاقی، تعبیراتی نظیر «متقین» و «فجار» به کار رفته است. قرآن مردم را اینگونه تقسیم میکند؛ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ.[1] همچنین برای متقین اوصافی مثل محسنین، صابرین، مؤمنین، اهل یقین و موقنین ذکر میکند. جامع همه این صفات شخص متقی است. در مقابل متقی فاجر قرار دارد؛ کسی که بیبندوبار، ول و رهاست و هر چه دلش میخواهد انجام میدهد، تقیدی به ارزشهای مطلق و ثابتی ندارد. فاجر یعنی دریده، یعنی کسی که پیش روی خودش را باز میبیند و هر کاری میخواهد انجام میدهد. متقی یعنی کسی که خودش را نگه میدارد، مراقبت میکند، از بعضی چیزها پرهیز میکند و ملتزم و متعهد است که بعضی کارها را انجام بدهد.
این تقسیم این نکته را به ذهن میآورد که بعضی از انسانها هستند که تابع شرایط خاص متغیر هستند و هدف ثابت و متعالی ندارند، این است که هر چه پیش آید خوش آید؛ گرسنهاش شد فکر این است که غذا بخورد، حالا چه باشد، از کجا باشد، حلال باشد یا حرام، اینها مهم نیست؛ عمده این است که لذت ببرد، خوشش بیاید. غریزه جنسیاش اقتضا میکند که این غریزه را ارضا بکند، حالا از هر راهی شد؛ حلال یا حرام، برایش تفاوتی ندارد؛ اما متقی اینگونه نیست؛ برای خواستههایش قیدوبند، چارچوب و ضابطه قائل است و سعی میکند که همه خواستههایش را در قالب ضوابط معینی که طبعاً دین برای آنها ارزش قائل است، انجام بدهد.
بههرحال ما میگوییم منظور از آرمانخواه کسانی است که در قرآن به نام متقین نامیده میشوند و این ایام، ایامِ تولد امام المتقین است. اینان کسانی هستند که میخواهند به ارزشهای متعالی برسند، ازلحاظ معنویت ترقی کنند، تصمیم گرفتهاند که خودشان را جمعوجور کنند، به هر چیزی و به هر کاری دست نزنند، به هرجایی نروند، هر حرفی نزنند. اینان بعدازاینکه تصمیم گرفتند و بنا گذاشتند که خودشان را در یک چارچوب خداپسند کنترل کنند، در عمل با مشکلاتی مواجه میشوند؛ چیزهایی باعث میشود که نتوانند راه خودشان را ادامه بدهند، پیش ببرند و به سرانجام برسند؛ خواه در مسائل فردی، خواه در مسائل خانوادگی و خواه در مسایل اجتماع بزرگ.
بحث سر این است که چه موانعی موجب این میشود که کسانی که درصدد خودسازی، کسب تقوی و عروج به ملکوت هستند، کارشان را درست انجام ندهند. همچنین همه میدانیم که وقتی در مسائل اجتماعی میخواهند آن ارزشها را در جامعه پیاده کنند، باید هم خودشان ملتزم باشند و هم دیگران را بهطرف آن ارزشها سوق بدهند، آن ارزشها در جامعه نمود داشته باشد و اجرا بشود، ولی برخی چیزها مانع این کار میشود. بهطورکلی این موانع چه چیزهایی هستند؟
برای پاسخ به این سؤال یک راه این است که ما با روش استقراء شروع به فهرستبرداری موانعی که برای این کارها وجود دارد بکنیم؛ یک، دو، چهار، پنج، ده، بیست، سی. روشن است که این روش طبعاً خیلی طول میکشد و ضابطه معینی نیز ندارد. خاصیت روش استقرایی همین است. راه دیگر این است که با روش تقریباً تحلیلی این مسئله را بررسی کنیم. اولین فایده این روش این است که میتوان ضابطهای منطقی برای آن در نظر گرفت؛ همچنین میتوان بحث را جمعوجور کرد و لزومی ندارد که انسان دهها یا صدها عنوان را ذکر کند و درباره هرکدام جداگانه بحث کند. خوشبختانه بیانات قرآنی هم مؤید این روش است . بنابراین ما از همین روش استفاده میکنیم و به توفیق الهی این بحث را به این سبک به انجام میرسانیم.
وقتی ما قرآن را مرور میکنیم میبینیم چهار دسته عامل را برای آفات تقوی، آفات متقین یا آفات آرمانگرایان، یعنی همان کسانی که به دنبال اهداف متعالی هستند، بیان میفرماید که اینها در عرض هم نیستند. چند تا عامل را ذکر میکند که اینها باعث انحراف انسان میشود. یک عامل که همه میشناسیم و در تمام قرآن نیز مکرر روی آن تکیه شده است، جناب شیطان است؛ البته شیطان عنوان عامی است و مصادیق متعدد دارد و لذا جمع هم بسته میشود و شیاطین هم گفته میشود و حتی در میان انسانها هم پیدا میشود؛ شَياطينَ الإِنسِ وَالجِنِّ.[2] اما یک اسم خاص هم به نام ابلیس داریم که رئیس شیاطین است و بقیه، دار و دسته و تابع ایشان هستند. شیطان قبل از حضرت آدم خلق شد، شش هزار سال قبل از حضرت آدم به عبادت خدا پرداخت، آنچنانکه ملائکه تصور میکردند که او هم ملکی از ملائکه است. این همه عبادت در طول شش هزار سال! تازه امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه در نهجالبلاغه میفرماید: معلوم نیست اینکه میگوییم شش هزار سال، هرسالش همین 365 روز است؛ یعنی شش هزار ضربدر 365 روز، یا نه این سال، سالِ آخرتی است که هرسالش هزار سال است، یعنی شش میلیون سال؛ لاَ یُدْرَی أَمِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ. خب طبعاً لاَ یُدْرَی یعنی ماها نمیدانیم، ایشان که میدانست و اگر فقط همین سالهای دنیوی بود میفرمود شش هزار سال، دیگر تمام بود. آوردن این یعنی بدانید که مسئله بیش از اینهاست، خیال نکنید از این سالهای عادی شماست، حالا فرض کنید که از همین سالهایی که ما میشناسیم، باشد، شش هزار سال چیز کمی نیست! همه اینها قبل از خلق حضرت آدم بوده است و از روزی که حضرت آدم آفریده شد تا اکنون که ما درست تاریخ یقینی نداریم که چند هزار سال گذشته، شیطان همچنان زنده است و دار و دستهای دارد و اتباعی تربیت میکند، هم همجنسهای خودش، جنیان را و هم انسانها را تربیت میکند و به کار میگیرد. این را قرآن معرفی میکند که چنین موجودی هست ولی ما با او ارتباطی نداریم. قرآن میفرماید: إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ؛[3] او و دار و دستهاش شما را میبینند اما شما آنها را نمیبینید. این یک موجودی است که وسوسه میکند و انسانها را از راه منحرف میکند. ما وسوسههایش را خوب درک میکنیم اما وسوسه کنندهاش را نمیبینیم، ولی آنقدر مهم است که یک سوره قرآن با توسل به چند تا نام بزرگ الهی برای محفوظ ماندن از شرّ این وسوسهها ذکر شده؛ آخرین سوره قرآن. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاس ِ* الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاس. بههرحال این یک مانع است که آنهایی که تازه در راه آمدند و میخواهند و تصمیم دارند که راه صحیح را بپیمایند با این مواجه میشوند و این عامل برای آنها کارشکنی میکند. عامل دوم خود نفس انسانی است که باز این را هم ما خوب میشناسیم اما شناختی که چندان آگاهانه نیست. در روایات آمده است که بزرگترین دشمن آدمیزاد همین نفس خودش است؛ أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.[4] عامل سومی که در قرآن معرفی شده، زخارف دنیاست که انسان را میفریبد؛ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ.[5]
گفتیم شیطان، هوای نفس و زخارف دنیا سه مانع مهم کمال انسان است؛ البته این بدان معنا نیست که هرکدام از اینها جداجدا عامل مستقلی هستند. شیطان به نفس وسوسه میکند؛ يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاس. آنکه مخاطب شیطان است و وسوسهاش در آن اثر میکند همان نفس خود انسان است. نفس که انسان را فریب میدهد تنهایی بهخودیخود نیست. نفس که انسان را به کار شرّ دعوت میکند با جاذبههای دنیاست که این کار را میکند. نفس وقتی جوان را به یک طرفی سوق میدهد به خاطر آن جاذبههایی است که او را تحریک و تهییج میکند، آن هیجانات جنسی و عواملی که موجب تحریک غریزه میشود نفس از آنها استفاده میکند و امر به سوء میکند و این کار، براثر تحریکات شیطان و وسوسههای شیطان است؛ پس شیطان، نفس را وسوسه میکند، نفس بهواسطه جاذبههای دنیا بهطرف گناه، فساد و انحراف میرود. این سهتا عامل در طول هم اثر میکنند.
بههرحال این سه عامل هستند و از آنجا که نحوه کارشان تفاوت میکند، مقابله با هرکدام از آنها روش خاصی را میطلبد. برای اینکه انسان از شرّ وسوسههای شیطان در امان بماند، راههایی از خود قرآن کریم استفاده میشود. من بیشتر سعی میکنم از آیات قرآن استفاده کنم برای اینکه اینها از محکمات قرآن است و دیگر جای چکش خور ندارد، نمیشود بگویند این روایتش ضعیف است! اسرائیلی است! سند حدیثش درست بود! نبود! متن قرآن است.
از قرآن استفاده میشود که شیاطین، گاهی مستقیماً بر انسان اثر میگذارند و به وسوسه شخص میپردازند و گاهی عوامل، کارگزاران و ابزارهایی در اختیار دارند؛ کسانی که پیاده کننده نقشههای شیطان هستند.برخی از انسانها رفیق ثابتی از شیطان دارند؛ شیطانهایی که رفیق ثابت شخص هستند و همیشه همراهش هستند. بعضیها میگویند همزاد دارند؛ یعنی همزاد شخص، از اول همراهش است و تا آخر نیز رهایش نمیکند، قرآن این شیاطین را «قرین» مینامد. میفرماید: وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاء.[6] این شیاطین هنگامی میتواند کار کنند و و وسوسهشان اثر میکند که انسان از یاد خدا غافل بشود؛ وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛[7] کسانی که از یاد خدا اعراض کنند، به یاد خدا بیاعتنایی کنند، وقتی اسم خدا برده میشود خیلی توجه نمیکنند.
آدمیزاد موجود عجیبی است؛ قرآن میگوید: بعضی از آدمیزادها هستند که وقتی نام خدا برده میشود نفرت پیدا میکنند؛ وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ.[8] نمیدانم شما چنین کسی را دیدهاید؟ انشاءالله برای خود ما که پیش نیامده باشد! آیه قرآن میخواند یا مثلاً واعظی دارد صحبت میکند یا بالاخره به یک مناسبتی یادی از خدا میشود میگوید من حالم ناراحت است، این فیلم یا این بازی فوتبال را تماشا کنم تا ببینیم کی برد؟ کی باخت؟ این دارد آیه قرآن میخواند، موعظه میکند، او میگوید من حوصله ندارم! گاهی هست که اصلاً رو ترش میکند، مشمئز میشود، تنفر پیدا میکند. ولی بعضیها هستند که اصلاً با یاد خدا زندهاند، اگر غفلتی از یاد خدا پیدا بشود مثل این است که در یک چاهی سقوط میکنند و حیات خودشان را از دست میدهند.
در مناجاتهای خمسعشر داریم بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبي؛ اصلاً دل من با یاد تو زنده است، اگر یاد تو را نداشته باشم دلم میمیرد، چنین حیاتی را نمیخواهم. خب این هم برای ما يک شعر است، خیلی زیباست، خدا انشاءالله واقعیتش را نصیب کند که انسان احساس کند اگر یاد خدا نباشد برایش مثل مرگ است؛ اینجور انسانها هم هستند. آنجور انسان هست، اینجور هم هست. آدمیزاد خیلی عجیب است ؛ حتی گاهی یک انسان گاهی اینجور است و زمانی دیگر آنجور میشود؛ یکوقتی انسان خوبی است، دست روزگار کارش را بهجایی میرساند که آنجور میشود. بههرحال این یک عاملی است که باعث سقوط و انحراف انسان میشود و دوایش هم یاد خداست. به همین دلیل که وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ. اگر میخواهیم ما رفیق شیطانی نداشته باشیم و شیطان ملازممان نشود باید یاد خدا را در دل زنده کنیم. اگر طوری شد که یاد خدا برای ما لذتبخش بود، سعی میکنیم همیشه داشته باشیم، اما اگر نفرتآور بود، خودمان از آن فرار میکنیم، یعنی خودمان را در دامن شیطان میاندازیم.
خلاصه اینکه عامل اول ابلیس است، ابزار آن وسوسه است و راه مبارزهاش هم یاد خداست.
عامل دوم، نفس است. ، دوم که عرض میکنم یعنی در مرتبه دوم است. نفس یعنی چه؟ این خودش یک معماست. نفس یعنی خود، این چگونه دشمنترین دشمنان انسان میشود؟ مگر میشود کسی خودش دشمن خودش بشود؟ مسئله معماگونهای است، ولی خب همه میدانیم که درون این من، چیزهای مختلفی است؛ فطرت الهی وجود دارد، میل به ارزشها وجود دارد، میل به خوبیها، میل به عدالت، به راستی، درستی، ولی میلهای دیگری هم هست که آنها مرزناشناسند، انسان را به یک مسیری دعوت میکنند که انتهایش روشن نیست؛ مسیری سنگلاخ که خواهناخواه انسان را زمین میزند، له میکند و مغزش را متلاشی میسازد. این خواستهها نیز در انسان وجود دارد. برخی به این خواستهها خواستههای حیوانی میگویند، ولی وقتی انسان این خواستهها را با خواستههای حیوانات مقایسه میکند، به این نتیجه میرسد که شاید اگر حیوانات میدانستند که در میان انسانها چنین کسانی هستند، از آنها تبرّی میجستند. برای مثال هر حیوانی غریزه جنسی دارد و به صورتی هم ارضا میشود؛ سالی یکبار، دو بار، یک ماه، دو ماه. بعضی حیوانات فرض کنید همیشگی، جفتی اتخاذ میکنند و ارضاء غریزهشان میکنند حالا یکی، دوتا، چند تا. حیوانات مختلفاند؛ اما شما چند حیوان سراغ دارید که بااینکه راه ارضاء غریزهاش با جنس مخالف موجود است، سراغ همجنس برود؟ ، چند حیوان سراغ دارید که عامل طبیعی دارد که او را بهطرف جنس مخالف سوق میدهد، اما سراغ همجنس خودش برود. خیلی عجیب است. من خیال میکنم که اگر حیوانات از بعضی کارهای انسانها اطلاع پیدا میکردند از آنها اظهار تنفر میکردند. چقدر کثیف باید باشد! جاذبه خدادادی قرار داده، مثل قطب مثبت و منفی طبیعت است که اینها همدیگر را جذب میکنند و حکمت الهی اقتضای آن رادارد، ولی آن را رها میکند و سراغ چیز دیگری میرود؛ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ![9] این آدمیزاد است. همه حیوانات غریزه مادری دارند. اینهایی که مخصوصاً حیوانات اهلی، حتی گربه، سگ، خب اینها عاطفه مادری دارند، اما طوری میشود که کسانی پیدا بشوند به خاطر بعضی از اغراض پستشان بچههای خودشان را فدا کنند، بچه خودش را کور کند، رسماً ترور کند، چونکه میترسد این در قدرت او طمع داشته باشد بچه خودش را میکشد و چیزهای عجیبی که در آدمیزادها هست که واقعاً روی درندهترین حیوانات را سفید ميکند!
آدمیزاد وقتی پیش برود، از ملائکه جلوتر میرود و وقتی عقب بیفتد از هر درندهای پستتر میشود. این خواستههایی که مرز ناشناس است هرروز رو به فساد میرود و توقف هم نمیکند. حالا نمونهای که در زمان خودمان شما با او آشنا هستید صدام بود. در طول تاریخ از این صدامها زیاد بودهاند. بعضی از امپراطورها بودهاند که تاریخ نقل میکند که اصلاً لذتشان این بود که بیایند یک انسانی را وسط آتش بسوزانند بالا و پایین بپرد و این لذت ببرد، یا حیواناتی مثل سگ و گرگ را در وسط میدانی به جانش بیندازند و این در مقابل اینها با اینها بازی کند تا جان این آدمیزاد را بگیرد و اینها مینشستند تماشا میکردند و قاهقاه میخندیدند و بالاخره حالا امثال اینها را میبینید که حاضرند میلیونها انسان را با این بمبهای اتمیشان نابود کنند برای اینکه چهار روز دیگر روی صندلی ریاست جمهوری بنشینند. این آدمیزاد است. چنین گرایشهایی در درون آدمیزاد وجود دارد. انسان دارای همه این گرایشهاست و مجموع این گرایشها بهاصطلاح اخلاقی نفس نامیده میشود؛ وگرنه در اصطلاح فلسفی، نفس عیناً مثل روح میماند. در کتابهای فلسفی وقتی باب نفس یا کتاب النفس را ذکر میکنند، منظور روح آدمیزاد است، اما در کتابهای اخلاقی وقتی کتاب نفس میگویند منظور نفس اماره است؛ یعنی آنکه گرایشهای پست دارد. این نفسدر مقابل عقل ذکر میشود و از همینرو میگویند: جنگ عقل و نفس. این اصطلاح غیر از اصطلاح فلسفی است. بههرحال أَعْدَى عَدُوّ انسان این گرایشهای حیوانی و گرایشهای نامعقول است که بهطرف کمال سوق داده نمیشود بلکه موجب سقوط انسان میشود و ازاینجهت به آن نفس میگویند.
دست حکمت الهی علاقههایی را در آدمیزاد قرار داده که یک بخشی از آنها برای زندگی انسان در این عالم لازم است؛ اگر انسان میل به خوردن نداشت، میمرد.اگر غریزه جنسی نداشت، نسل بشر منقرض میشد. این غریزه نیرومند است که انسان را تسخیر میکند برای اینکه بچهدار بشود، خانواده تشکیل بدهد و نسل انسان باقی بماند. اگر این غریزه نبود زحمتهای بچهداری و اینها را رها میکردند و طولی نمیکشید که نسل انسان منقرض میشد. اصل وجود اینها حکمت الهی است اما باید اینها را با نیروی عقل کنترل کرد. برخی از انسانها آن کار را نمیکنند، آنوقت تابع نفس میشوند.
در قرآن درباره این ویژگیهای نفس آیات زیادی داریم که ازیک سو، نشانه این است که اصل وجود اینها بر اساس حکمتی در آفرینش است و ازسوی دیگر از این آیات استفاده میشود که زیادهخواهی و خارج شدن از مرز، چه خطرهایی دارد. یکی از آیات، این آیه از سوره آلعمران است؛ زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا....[10] آنجایی که به نفس نسبت داده میشود همان مسئله تزیین آن است؛ علاقه به این شهوات، تعبیر قرآن هم همین است حُبُّ الشَّهَوَاتِ؛ علاقه به این شهوات. کیست که این علاقه را دارد؟ نفس است. این علاقه در آفرینش انسان وجود دارد، هم برای اینکه این حکمت آفرینش تأمین بشود و نسل بشر بماند، زندگی انسان روی زمین دوام پیدا کند، چه فرد انسان و چه نسل انسان و هم وسیلهای برای آزمایش انسان است که آیا مرز را رعایت میکند یا نه؟ چون تکامل انسان با آن آزمایشها پیش میآید.
عامل سوم، جاذبههای دنیاست. این عامل را خدای متعال در بیرون از وجود ما قرار داده است. نفس درون خود ماست، خود ماست؛ قوایی از ما است، کششهایی در وجود ما است. اما این عامل سوم، در بیرون است؛ این همان جاذبههایی است که نفس را بهطرف خودش میکشد و طبعاً ارتباطش بهوسیله حواس انجام میگیرد؛ انسان یک چیزهایی را میبیند، نفس به آنها تمایل پیدا میکند، شیطان وسوسه میکند و میگوید نمیدانی چقدر زیباست! برو ببین! یکدفعه میبیند، دفعه دوم بیشتر علاقهمند میشود، دوم، سوم، دهم، آخرش وقتی دنبال کرد و به نتیجه دلخواه خودش رسید تازه میفهمد که چیزی نبود؛ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ.[11] خیالی بود، آنطورها که برایش نمود پیدا کرده بود که خیلی زیباست، خیلی کشش دارد، خیلی لذت دارد، این خبرها نبود.
گاهی این کششهایی که در امور دنیاست کار آدمیزاد را به جایی میرساند که انسانهای دیگر اصلاً تعجب میکنند و میگویند: مگر میشود آدمیزاد اینقدر بیعقل بشود؟! گاهی کششهای دنیا برای آدمیزاد بهگونهای میشود که آنقدر کار غیرعاقلانه و نابخردانه انجام میدهد که انسانهای امثال خودش هم به او میخندند و تعجب میکنند. از چیزهای عجیبی که قرآن باز ذکر میکند و ما میتوانیم تجربه کنیم، میل به جمع مال و ثروتاندوزی است. اصل اینکه مال وسیلهای است که انسان با آن میتواند نیازمندیهایش را تأمین کند، غذا بخرد مسکن تهیه کند، وسیله بخرد، حالا آنوقتها اسب بود حالا خودرو است، خب این مقبول است، موردنیاز انسانهاست و به این وسیله آنها را تأمین میکنند؛ اما انسانهایی هستند که اولاً بهاندازهای که خودشان بخورند و هفتپشتشان هم بخورند ثروت دارند، نیاز خودشان و هفتپشتشان هم تأمین میشود، یعنی اگر از همین ثروت استفاده کنند تا پشت هفتمشان هم فقیر نمیشوند، بازهم عاشقانه فکر این هستند که بر ثروتشان بیفزایند, کجا معامله بکنیم که درآمد بیشتر داشته باشد، کدام بانک سود بیشتر میدهد آنجا بگذاریم و چیزهایی از این قبیل. ولی حالا جای تعجب بیشترش اینجاست که این شب خوابش نمیبرد، فکر معامله و چک و سفتههایش است، فکر رقیبهایش است که آنها فلانجا اموالی را تصرف کردند، ما ماندیم. عجب این معامله از دست ما دررفت! خوابش نمیبرد. از همه اینها گذشته حالا جالب است که از این ثروتی که در اختیار دارد خودش استفاده نمیکند. بخل میورزد از اینکه از این مالی که با این زحمت کسب کرده، خودش از آن لذت ببرد، فقط همین، میخواهد پولش را داشته باشد و گاهی کار بهجایی میرسد که رفتارهایی از این اشخاص سر میزند که جز جنون نمیشود نام دیگری روی آن گذاشت؛ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ.[12]
من چند نفر را دیده بودم که اینها همینطور که در کوچه راه میرفتند با خودشان حرف میزدند. اصلاً متوجه نبودند با کی مواجه میشوند و چه میگویند. همینطور داشت با خودش حرف میزد. گوش که میدادی همه صحبتهای اینها درباره پولهای ربایی بود که داده بودند. دائم میگفت نوبت آن رسیده بروم آن را بگیرم، کجا چهکارش بکنم، امروز در بازار نرخش چند است. همینطور، یک زندگی واقعاً نفرتآوری، لباس کثیف، بدبو، خوراک؛ گاهی در کوچه یک تکه نانی، یک چیزی برمیداشت. یکی دیگر بود که من فراوان دیده بودم، آدم ثروتمندی بود. یک خانه خیلی قیمتی زیبایی داشت. در کوچه پوست هندوانه و خردهنان و اینها را جمع میکرد و میرفت مثلاً پوست هندوانه را خشک میکرد میفروخت. ثروتمند بود. خانه خیلی مجللی داشت. اسم این را چه میگذارید؟ حالا آنکسی که میرود پول درمیآورد برای اینکه خانه زیبایی بخرد خب این یک وجه معقولی دارد، پسرش را داماد کند، دخترش را عروس کند، اولاً آن ثروتی که برای هفتپشت گفتم، اینها را برای چه میخواهی؟ تو که پایت لب گور است داری میمیری! این یکی. بدتر اینکه اینهایی که داری چرا استفاده نمیکنی؟ جنونی است؛ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ. میخواهد شمشهای طلا و نقره جمع کند. آنوقتها این بانکها نبود، بانکهای لوکزامبورگ و سوئیس و اینها نبود، یکی میخواست ثروت داشته باشد باید شمشهای طلا و نقره جمع کند و زیر زمین پنهان کند، حالا احتیاج به اینها نیست و با یک تلفن درست میشود. این هم عامل سومی است که آدمیزاد را دعوت به سقوط و انحراف میکند.
عامل چهارم از فروع همان ویژگیهای نفس است، ولی از آنجا که اختصاص به گروه خاصی دارد و همه گرفتار آن نیستند، به عنوان یک عامل ویژه معرفی میکنیم و آن مسئله ریاستطلبی و تسلط بر دیگران است.[13] کسانی هستند همه حاضرند امور دنیا را رها کنند، حاضرند همه ثروتهایی که جمع کردهاند را در اختیار دیگران قرار بدهند و بذل و بخشش کنند، _البته هنگام انتخابات و امثال آن، مثلا برای اینکه وزیر استیضاح نشود، سر کیسه را باز میکنند_ ولی حاضر نیستند از ریاست دست بردارند. حاضر است زن و بچهاش را رها کند، پولها و ثروتش را خرج بکند، از آبرویش مایه بگذارد، از همه اینها میگذرد، دین را که از اول طلاق داده است، که چه بشود؟ که بگوید من رئیس هستم؛ من دستور میدهم دیگران عمل کنند، وانمود کنم که این کارها کار من است، همه مطیع من هستند، هر مشکلی باشد به دست من باید حل بشود، من دستور میدهم دیگران همه باید اجرا کنند. این نوعی جنون است. چه چیزی از این به تو میرسد؟ اگر اول جوانی انسان باشد، میگویند خب غرور جوانی است، تو که پایت لب گور است دیگر بعد میخواهی چه کنی؟ اما سرش نمیشود؛ یک جنونی است.
اینها مجموعه عواملی است که باعث میشود آدمیزاد سقوط کند. اکنون این سؤال مطرح میشود که در مقابل این عوامل چه باید کرد؟ گفتیم برای نجات از وسوسههای شیطان باید یاد خدا را تقویت کرد. در مقابل نفس، در مقابل دنیا و در مقابل این خواسته تسلط بر دیگران که خواسته ویژه نفس است و مال همه نیست، چه کار باید بکنیم؟
گفتیم که این عوامل ریشه در خلقت انسان دارد. بالاخره همه ما بچه دنیا هستیم و در دامن طبیعت بزرگ شدهایم. وقتی چشممان باز شده و احساس کردهایم، احساس کردهایم که باید بخوریم، احساس کردهایم که نیاز داریم و باید از بیرون تأمین کنیم و جذب کنیم. یک مقدار که بزرگتر شدهایم میل به جنس مخالف پیدا کردهایم و همینطور چیزهای دیگر. بالاخره ریشه همه اینها در خلقت انسان است. اصل آنها نیز فی حد نفسه ضرری ندارد، بلکه اگر نباشد انسان ضرر میکند؛ انسان غریزه خوردن نداشته باشد، غریزه جنسی نداشته باشد و چیزهای دیگر، طولی نمیکشد که زندگیاش از بین میرود. مسئله افراط در آن است، مرز ناشناسیاش است، فجور است، یعنی دریدگی و بیبندوباری؛ اینکه چیزی جلوی انسان را نگیرد و تا هر جا میشود، برود. این خطر دارد وگرنه خوردن، اگر انسان نخورد میمیرد؛ بالاخره انسان باید چیزی بخورد، اما چه بخورد چه اندازه، چه زمانی، اینها را رعایت نمیکند هر چه شد، شد. برای اینها چهکار باید بکنیم؟ شبیه همان دستوری که در مقابل وسوسه شیطان بود که گفتیم یاد خدا است، برای همه اینها نیز دستوراتی وجود دارد؛ یعنی باید عامل ضدش را تقویت کرد. مایه آن عواملی که ضد اینهاست نیز در فطرت خود ما وجود دارد؛ البته معمولاً خاموش است و باید آن را بیدار کرد. باید گرایشهای فطری را تقویت کرد تا بیدار بشود. سعی کنیم در فرزندانمان از همان کودکی، از همان دوران طفولیت، این حس را بیدار کنیم که اگر تو یک اسباببازی داری، بچه همسایه نیز احتیاج دارد، اگر تو لباس نو میپوشی، دوستانت، بچههای همسایه، هم لباس نو دوست دارد، سعی کن یکی از لباسهایت را به او بدهی، یکی از اسباببازیهایت را به او بدهی. بچه هم خوشش میآید. بعد وقتی خودش این کار را میکند لذت میبرد. میگوید بابا رفتم این را به همسایهمان دادم، این را احتیاج داشت تأمین کردم. یا در این جشنهای عاطفهها و اینها میبینید که خود بچهها چقدر لذت میبرند بروند مشارکت بکنند، این هم در فطرت انسان وجود دارد، منتها این را بايد تقویت کرد. اشکال کار این است که من خودم مبتلا به بخل هستم، آنوقت میخواهم بچهام را باسخاوت بار بیاورم. روشن است که نمیشود، اگر چیزی هم بگویم مصنوعی میشود و بچه میفهمد که این را برای او میگویم و خودم حاضر نیستم.
قرآن یک نمونه دستورش را اینگونه میفرماید؛ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.[14] برّ همان نیکی در مقابل فجور است؛ ابرار و فجار. در سوره «هل أتی» ابرار در مقابل فجار آمده است. فجور یعنی بیبندوباری، ضابطه نداشتن، رعایت مرز نکردن. در مقابل اینها کسانی هستند که انضباط دارند، کارشان قانون دارد، رفتارشان مرز دارد؛ این میشود نیکی. میگوید اگر میخواهید به نیکی برسید بدانید یک راهی دارد که اگر آن کار را نکنید هرگز به نیکی نخواهید رسید، اینجور تعبیر هم در قرآن خیلی کم است. لَنْ یعنی نفی الابد، یعنی هرگز شما به نیکی نخواهید رسید، نائل به برّ نخواهید شد؛ مگر اینکه، یک راه دارد، اگر میخواهید انسان خوبی بشوید حتماً باید این دستور را عمل کنید؛ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛ از چیزهایی که خیلی دوست دارید انفاق کنید.
در آیه دیگری خداوند باز به آدمیزاد هشدار داده است و میگوید بعضیها هستند چیزی را انفاق میکنند که دوست ندارند و اگر کسی آن را به خود آنها بدهد، نمیگیرند؛ غذایی که در خانه، فاسد یا ترش شده یا دارد خراب میشود و دیگر خودشان نمیتوانند آن را بخورند، به همسایه یا فقیر میدهند. لباس کهنهای که دیگر نمیتوانند بپوشند و خجالت میکشند، آن را انفاق میکنند و چیزهایی از این قبیل. این فایده ندارد. تو چیزهایی که دورریختنی است و میخواهی دور بریزی میدهی، روغن ریخته را نذر امامزاده میکنی!
حالا بستگی دارد به اینکه گزینه مقابلش چه باشد؛ یک وقت انسان میخواهد دور بریزد، میگوید دور نمیریزم به او میدهم. یک وقت نه، خود آدم بخورد میگوید خب حالا امروز غذای مانده از دیروز است خودم میخورم اسراف نشود آنوقت دیگری را مقدم بدارد، قابلاستفاده است، مراتب دارد، میرسد به یکجایی که واقعاً دورریختنی است اصلاً ضرر دارد به او بدهد، مریضش میکند، ولی خب او بیچاره است چارهای ندارد، به او میدهند. وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ؛[15] قرآن میگوید چیزهایی را انفاق میکنید که خودتان حاضر نیستید بگیرید. یک کسی آن را به شما بدهد حاضر نیستید بگیرید، آنوقت اینها را میخواهید انفاق کنید! این فایده نداردف این کار انسان را به برّ نمیرساند. اگر میخواهید به برّ برسید باید سعی کنید از چیزهایی که دوست دارید انفاق کنید؛ پول میخواهید بدهید اسکناس نو را بدهید. آدم دلش میخواهد اسکناس نو را جمع کند و اسکناسهای کهنه را بدهد. حالا چه فرقی میکند! بالاخره این هم یکجور جنونی در آدمیزاد است. خب دوست داری همان اسکناس نو را به فقیر بده! حالا که میخواهی بدهی، نوتر را بده! لباس میخواهی بدهی لباسی بده که زیبنده باشد! غذا میخواهی بدهی یک غذای خوشمزهای بده! از آن غذایی که خودت هوس داری بپز، یک بشقابش را هم خانه همسایه بفرست!
اگر انسان این را تمرین کند، پس از مدتی خودش هم از این کار خوشش میآید. همانطور که ما غرایز حیوانی داریم، فطرتهای نیکی پسند را هم داریم؛ منتها اینها خفته است، اینها را باید بیدار کنیم، تربیت کنیم، رشد بدهیم. برای اینکه به حرص و ثروتاندوزی مبتلا نشویم، باید با انفاق مقابله کنیم؛ آن هم انفاق از چیزهای خوب و دوستداشتنی؛ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
یادم میآید بچه بودم و به تهران آمده بودم. در خیابان خراسان، مسجدی به نام مسجد لرزاده بود که آقایی به نام آقا شیخ علیاکبر برهان آنجا امام جماعت بود،منبر میرفت و حوزه طلبگی هم داشت. عدهای از علمای فعلی کشور شاگردهای ایشان هستند. آیتالله مهدوی کنی(ره)، آیتالله خوشوقت(ره) از شاگردان حاج شیخ علیاکبر برهان هستند؛ خدا رحمتش کند! ایشان منبر میرفت. آنوقتها من بچه بودم، اما این جمله را از ایشان یاد گرفتم؛ خدا رحمتش کند! میگفت: دعا کنید دیگ شهوت جوش نیاید، وقتی جوش آمد دیگر نمیشود خاموشش کنید تا جوش نیامده فکری کنید!
وقتی غرایز به هیجان افتاد، دیگر کنترل کردن آن خیلی سخت است. وقتی غریزه تحریک شد و پای عمل رسید، دیگر نمیشود بگویی من میخواهم کنترل کنم. خیلی مرد میخواهد. خیلی مشکل است. برای اینکه بتوانید غرایزتان را کنترل کنید، راهش این است که پیشگیری بکنید؛ از آن جاهایی که زمینه تحریک را فراهم میکند فرار کنید، مانع ایجاد کنید. باز خود قرآن بهترین راهش را هم یاد داده است؛ چشمتان را کنترل کنید؛ قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ![16] وقتی غریزه تهییج شد دیگر جلوگیری کردن از آن بسیار دشوار است، اما اگر انسان نگاه کردن را تمرین کند و کمتر نگاه کند به هیچ جایی برنمیخورد. حتی برای اینکه یک مقدار در این تمرینش پیش برود نه تنها از نگاه حرام خودداری کند، یک مقدار هم احتیاط کند و به بعضی از مشتبهاتش هم نگاه نکند تا کمکم بر چشمش مسلط بشود. خیلی عیب است که انسان اختیار دو تا بادام که در صورتش هست را نداشته باشد! خیلی حرف است! آنوقت میخواهد اختیار عالم را داشته باشد! خدا دوتا بادام کوچک در صورتت گذاشته اختیار این را نداری، چگونه میخواهی اختیار عالم را داشته باشی؟! چگونه انتظار داری خدا اختیار عالم را دست تو بدهد؟!
اگر انسان از اول تمرین بکند میتواند این اختیار را به دست بگیرد؛ یک قدرتی که چشمش را کنترل کند. وقتی چشم کنترل شد جلوی خیلی از گناهان گرفته میشود و اصلاً زمینه برای بسیاری از گناهان بزرگ بهکلی از بین میرود.
پس برای هرکدام از اینها راه مقابلهای وجود دارد، اگر اینها را رعایت نکردیم آنوقت در مسائل بزرگ و کلان اجتماعی که میافتیم، میگوییم چطور شد این آقا به این خوبی، اینجور شد؟! به خاطر همینها شد؛ مالی داشت دلش خواست دو برابر بشود، دو برابر را خواست بیست برابر بشود، کمکم به همهچیز دستاندازی میکند. هر که هر شرکتی میخواهد باز بکند، هر سرمایهگذاری بکند باید سهمی برای آقا در نظر بگیرد و الا اجازه نمیدهد. معدنی استخراج میشود میخواهند دربیاورند، ده درصدش، بیست درصدش به خودش، به بچههایش، به خویش و قومش باید بدهند تا اجازه بدهند استخراج کنند و الا نمیگذارند و کارشکنی میکنند، آخر میخواهی چهکارش کنی؟! دوست دارم!
بعضیها هستند که پول را «لذاته» دوست دارند؛ میخواهی چهکارش بکنی؟ هیچ، همین میخواهم داشته باشم، روزی یک صفر میخواهم کنار آن صفرها اضافه بشود. این جنونی است که آدمیزاد به آن مبتلا ميشود. اگر میخواهد مبتلا نشود از اول باید از مرز خودش نگذرد و تجاوز کند. ما در بعضی از روایات داریم که شیعیان ما پولشان به صد هزار نمیرسد، حالا فرض کنید صد هزار دینار. کسی که میبیند پدر و مادرش احتیاج دارند، همسایهاش احتیاج دارد، فقرای محلش احتیاج دارند، چطور میتواند این را جمع کند. در روایتی میفرماید: مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِع؛[17] به من ایمان نیاورده است کسی که شب سیر بخوابد و همسایهاش گرسنه باشد. آنوقت این ثروتهای کلان از کجا جمع میشود؟ مخصوصاً که از مال همین فقرا است و هیچ توجیه عقلی هم ندارد؛ آخر میخواهی چهکارش کنی؟! تو که داری میمیری! بچههایت هم که میدانی کی هستند و چهکارهاند، هر چه هستند خودشان گلیم خودشان را از آب میکشند، میدانی احتیاج به تو ندارند، تازه آن هم که هستند چه جور خرج میکنند؟ کجا؟ وبالش برای تو میماند! نمیفهمد، اصلاً در این باغ نیست.
اگر میخواهیم ما اینجور نشویم از اول باید یک مقدار خودمان را کنترل کنیم. وقتی انسان در سرازیری دور برداشت، دیگر نمیشود جلویش را گرفت. تا انسان در زمین صاف است، خودش میتواند خودش را زود کنترل کند. وقتی شیبدار بود یک مقدار سخت میشود، ولی بالاخره باز هم میشود جلویش را گرفت؛ اما وقتی در شیب تند شروع به دویدن کرد، آخرش چه میشود؟ زمین میخورد و مغزش متلاشی میشود و هیچ کارش هم نمیشود کرد. اگر میخواهید جلویش را بگیرید از اول تا دور برنداشتید جلویش را بگیرید و الا چه در شهوت، چه در پول، چه در ریاست، چه در سایر امور دنیا حدومرزی جلوی شما نخواهد بود؛ هرروز میخواهید در آن فساد بیشتر غوطهور بشوید.
پروردگارا! تو را به امیرالمؤمنین علیهالسلام قسم میدهیم دلهای ما را از خواب غفلت بیدار بفرما!
محبت خودت و اولیای خودت را در دلهای ما زیاد بفرما!
ما را از شرّ شیاطین انس و جن محفوظ بدار!
شیاطین انسی که میخواهند نظام اسلامی را براندازند شرّشان را به خودشان برگردان!
در ظهور ولیعصر تعجیل بفرما!
ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت قرار بده!
عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!
وصلِّ علی محمد وآله الطاهرین
[1]. ص، 28.
[2]. انعام، 112.
[3]. اعراف، 27.
[4]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج71، ص271.
[5]. فاطر، 5.
[6]. فصلت، 25.
[7]. زخرف، 36.
[8]. زمر، 45.
[9]. شعراء، 166.
[10]. آل عمران، 14.
[11]. ابراهیم، 22.
[12]. بقره، 275.
[13]. البته مایه آن در همه انسانها هست؛ بعضی بچهها هستند که از ابتدای دوران کودکی، در بازیها همیشه میخواهند رئیس بشوند. حتماً تجربه کردهید، من زیاد دیدهام. بازیهای دستهجمعی که میکنند همیشه سعی میکنند رئیس بشوند، او دستور بدهد دیگران عمل کنند، شاه بازی که میکردند این میخواست همیشه شاه باشد. بعدها هم وقتی در عمل هم میشود، در بازی دنیا هم همیشه میخواهد شاه باشد؛ اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛[13] همه دنیا بازیچه است، آن یکجور بازی است. بچهها در کوچه بازی میکنند، این هم یکجور بازی است که در کاخ، بازی میکنند و این میخواهد شاه باشد.
[14]. آل عمران، 92.
[15]. بقره، 267.
[16]. نور، 30.
[17]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص 668.