بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
موضوع بحث ما «نقش علم دینی در علوم انسانی» است. در آغاز بحث، برحسب روال معهود، مفردات عنوان و موضوعی را که برای بحثمان در نظر گرفته شده، مورد بررسی قرار میدهیم و سعی میکنیم اگر در این باره تعاریف روشنی وجود دارد ارائه کنیم. در این راستا، هم باید علوم انسانی و هم علم دینی را معرفی کنیم. برای تعریف علم دینی باید هریک از دو واژه علم و دین را جداگانه تعریف کنیم و نسبت بین آن دو را بازشناسیم. تبیین و تعریف این امور به این خاطر است که پس از گذشت بیش از سی سال از انقلاب و طرح مسأله وحدت حوزه و دانشگاه هنوز نه فقط برای افرادی که تازه وارد صحنه علم شدهاند بلکه برای روحانی و دانشگاهی و بسیاری از کسانی که عمری را در حوزه و دانشگاه سپری کردهاند، ابهامهایی در این زمینهها وجود دارد و تفسیرهای غلطی از سوی آنها ارائه میشود. در پارهای از این تفسیرهای غلط، علم دینی مرادف با علوم قدیمی و در برابر علم دانشگاهی قرار میگیرد و علم دانشگاهی مرادف با علوم جدید معرفی میشود. گاهی به جای علم دینی علم قدیمی و به جای علوم دانشگاهی علوم جدید را به کار میبرند؛ البته این تلقی و نامگذاری و اعتقاد به تقابل قدیم و جدید بین علم دینی و علوم دانشگاهی، ناشی از تصورات غلط کسانی است که از حوزه تحقیق و تفکر فاصله دارند.
بر اساس آن تصوری که ذکر شد، وقتی سؤال میشود علم دینی چه نقشی در علوم انسانی دارد؟ در پاسخ گفته میشود که هیچ نقشی، چون دوران علم دینی و علم قدیمی گذشته و زمان جولان و پویایی این علوم اکنون به سر آمده است؛ با پیشرفتی که در علوم به وجود آمده و رشد شتابنده و عظیمی که بشر در زمینه صنایع، اختراعات و تسخیر فضا داشته است دیگر برای علوم قدیمی، هیئت بطلیموسی، فرضیههای کهن در باب فلکیات و بحث از جرم، عرض، ماهیت و مباحث دیگری که در فلسفه قدیم وجود دارد، مجالی نمانده و باید طومار علوم قدیم و از جمله علم دینی را در هم پیچید. اکنون زمان پرداختن به علوم جدیدی است که بر پایه تجربه بنا نهاده شده و نتایج مطلوب و محسوسی برای بشر دارد. این تصور در ذهن بسیاری وجود دارد، البته برخی فضا و زمینه مناسبی برای ابراز این برداشت نمییابند و از ترس اینکه نکند به ضدیت با انقلاب و دین متهم شوند، آن برداشت را بروز نمیدهند. از سوی دیگر، چون تعریف درستی از علم دینی ارائه نشده، برخی گمان میکنند که علم دینی در شمار علوم قدیمی قرار دارد؛ علومی که عناصر اربعه و افلاک تسعه از شمار فرضیههای آن است و قبل از دوران مدرنیته و تحصیل پیشرفتهای جدید، در غرب و شرق اروپا و در دانشگاههای وابسته به کلیسا تدریس میشد، در کشورهای اسلامی نیز حوزههای علمیه متولی معرفی و ارائه آن هستند. این علم چنانکه گفتیم در مقابل علوم انسانی قرار دارد که با تجربیات بشری به وجود آمد، پیشرفت کرد، گسترش یافت و نتایج عینی بر آن مترتب گشت.
روشن است که منظور محققان و پژوهشگران ما که به بررسی نقش علم دینی در علوم انسانی میپردازند آن برداشت غلط نیست، اما با این وجود باید تفسیر درستی از علم دینی ارائه دهیم تا برای همگان نقش آن در علوم انسانی شناخته شود. منظور از علم در علم دینی علم به معنای ساینس[1] که در علوم تجربی کاربرد دارد و از طریق تجربه حسی حاصل میشود نیست، بلکه منظور شناختی است که انسان را با حقیقت آشنا میکند و واقع را به او مینمایاند. اشکالی ندارد که کسانی جعل اصطلاح کنند و بگویند «علم به معنای ساینس و آن دانشی است که با تجربه اثبات میگردد و قابل ارائه به دیگران است.» اما علم دینی نمیتواند بدین معنا باشد چون اگر به معنای علم تجربی باشد، ترکیب«علم» با«دینی» ترکیبی متناقض و پاردوکسیکال خواهد بود چون متعلق علم به معنای ساینس چیزی است که قابل تجربه حسی باشد و دینی امری غیرقابل تجربه حسی است؛ پس علم در معنای وسیع آن به معنای کشف واقعیت و حقیقت است.
اما در باب چیستی دین هم باید بگوییم در عرف و فرهنگ رایج دنیا ـ که خواهناخواه فرهنگ ما نیز تحت تأثیر آن قرار گرفته ـ دین عبارت است از اعتقادات انسان درباره ماورای عالم ماده که برای آنها قدرت قائل است و همچنین مناسک و وظایفی که در این ارتباط بدانها اعتقاد دارد و باید آنها را انجام دهد. در این راستا، دیندار کسی است که به خداوند اعتقاد دارد و به بندگی او میپردازد؛ البته دین، معنا و اصطلاحی عام و وسیعتر نیز دارد که فراتر از دین توحیدی، شامل انسانپرستی و بتپرستی نیز میشود و در این معنا و اصطلاح، بودیسم[2] که در آن اصلاً اعتقاد به خدا مطرح نیست نیز دین به شمار میآید، اما منظور ما از علم دینی، معلومات و دانشهای مربوط به آن علوم باطل نیست، بلکه دین از نظر ما و در اصطلاح رایج بین ما باید سه عنصر اساسی داشته باشد: 1. اعتقاد به خدای متعال؛ 2. اعتقاد به قیامت و پاداش و کیفر اعمال نیک و بد؛ 3. اعتقاد و عمل به تکالیف و وظایفی که در راستای ارتباط خلق با خدا تنظیم شدهاند. مصداق کامل چنین دینی، دین اسلام است. ما معتقدیم که دین اسلام همه شئون زندگی انسان، اعم از شئون فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، قضایی و بینالمللی را پوشش میدهد و به همه آنها صبغه و رنگ الاهی میبخشد. رنگ خدایی یعنی ارتباط انسان با خدا، ارتباطی که در همه شئون و ابعاد وجودی او تأثیر میگذارد: صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ؛[3] «]بگویید[ رنگ خدا]یی داریم[ یعنی ایمان ما رنگ خدایی دارد و دین خدا را که همان یکتاپرستی و کیش ابراهیم است پذیرندهایم، و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! و ما تنها او را پرستندگانیم.»
در دیدگاه برخی دین امری شخصی است و جایگاه آن مساجد و معابد است و برای زندگی انسان چندان مهم و ضروری نیست. همچنین لازم نیست که انسان تا آخر عمر به دین خاصی پایبند بماند، بلکه میتواند با سلیقه و دلخواه خود دیناش را تغییر دهد. مثل کسی که رنگ سرمهای را نمیپسندد و رنگ قهوهای را بر آن ترجیح میدهد که این پسندها و دوستداشتنها اموری شخصی هستند و تأثیر جدی در زندگی انسان ندارند. آنچه برای زندگی انسان مهم و دارای تأثیر حیاتی است، علم و دستاوردهای علمی در حوزههای سلامت و بهداشت، اقتصاد، حقوق و مسایل اجتماعی و سایر ابعاد زندگی انسان است!
اما بر اساس اعتقاد ما، دین منحصر به رابطه شخصی ما با خدا و تنها معطوف به آخرت نیست و همه ابعاد شخصی و اجتماعی زندگی انسان را دربرمیگیرد و جدیترین مسأله زندگی انسان است. بر اساس تعریفی که ما از علم گفتیم، علم یعنی معرفت مطابق با واقع و آنچه حقیقت را برای ما کشف میکند. دین هم عبارت است از صبغه و رنگ الاهی و ارتباط انسان با خدا در همه شئون زندگی، آن وقت این پرسش مطرح میشود که ترکیب «علم دینی» به چه معناست؟ پاسخ این است که در نسبت، ادنیمناسبت کافی است. وقتی بخواهیم بین دو چیز نسبت برقرار کنیم، وجود اندک ارتباطی بین آن دو برای ایجاد آن نسبت کافی است. وقتی کسی در شهری مثل تهران به دنیا بیاید و یا کسی مدتی را در قم سپری کند به او تهرانی و یا قمی گفته میشود. پس ملاک انتساب کسی به شهری و اطلاق تهرانی و یا قمی به او این است که در آنجا به دنیا آمده باشد و یا مدتی در آن شهر زندگی کرده باشد. علم نیز اگر نسبتی هر چند مختصر و اندک با دین داشته باشد، علم دینی به حساب میآید. اما شرط اطلاق عنوان علم دینی و برقراری نسبت علم با دین این است که آن علم و معلومات از منابع خاص دین به دست آمده باشد.
منابع معلومات ما ممکن است تجربه درونی یا تجربه حسی باشد یا ممکن است عقل باشد و نیز ممکن است کشف و شهود و وحی باشد. همچنین ممکن است معلومات ما از سایر منابع که در اختیار بشر قرار گرفته به دست آمده باشد، اما چون دین دارای منابع اختصاصی است که به وحی منتهی میشود، علم دینی آن معلوماتی است که از منابع اختصاصی دین به دست میآید. بر این اساس میتوانیم بگوییم که علم دینی علمی است که از طریق کتاب و سنت به دست میآید؛ البته با این شرط که آن معرفت حقیقتاً علم و دریافت یقینی آموزههای دینی باشد، اما بر آنچه با ظن و یا با احتمال قوی از منابع دین به دست میآید، معرفت دینی اطلاق نمیشود. پس علم دینی همان دریافت یقینی و کشف حقیقی آموزههای دینی است که با متدلوژی صحیح که همان متد فقاهت است به دست میآید، اما نمیتوان بر دریافتهای ظنی از دین معرفت دینی اطلاق کرد، چون ممکن است در مقابل آن، دریافت ظنی دیگری به دست آید و با توجه به آنکه در امور ظنی اختلافنظر هست و ظن نمیتواند کاشف واقع و حقیقت باشد، ما نمیتوانیم دریافتهای ظنی خود از دین را معرفت دینی بشماریم و معرفت دینی دریافتهای یقینی از منابع دین است که کاشف از واقع و حقیقت باشد و چون این دریافتها کاملاً منطبق با واقع هستند اختلافی در آنها رخ نمیدهد. تا اینجا نسبت بین علم با دین در عنوان «علم دینی» روشن شد.
برخی دیدگاه وسیعتری درباره تعریف علم دینی دارند، در اصطلاح آنها همه علومی که حقیقتاً علم شمرده میشوند، دینی هستند. چون دین در پی آن است که ما را به واقعیت برساند، خواه این دستیابی به واقعیت و حقیقت از راه منابع تعبدی و وحی صورت پذیرد و خواه از طریق عقل و خواه از طریق تجربه، در دیدگاه آنها همه آنچه ما را به واقعیت میرساند علم است و در عینحال دینی نیز هست؛ چون مورد امضای دین قرار گرفته است، اما بر اساس اصطلاح رایج و شایع، علم دینی معرفتی است که از طریق منابع اختصاصی دین که همان کتاب و سنت است به دست میآید و در مقابل علوم تجربی قرار دارد و علم دینی نمیتواند شامل همه علوم گردد.
روشن شد که منظور از علم دینی معلوماتی است که از منابع اختصاصی دین به دست میآید. اما باید به این نکته توجه داشت که ممکن است مطلبی هم در منابع دینی (قرآن یا حدیث) و هم از طریق تجربه به دست آمده باشد؛ برای نمونه در بسیاری از روایات درباره فواید برخی از خوراکیها سخن گفته شده و اهلبیتعلیهمالسلام سفارش کردهاند که ما فلان غذا را تناول کنیم. در عینحال با تجربه هم فواید آن خوراکیها و غذاها به اثبات رسیده است، اما آنچه از طریق علم تجربی به دست میآید – نظیر فواید و خواصی خوردنیها و یا زیانهای آنها – علم دینی نیست و اصطلاح علم دینی بر آن تطبیق نمیکند. علم دینی معرفتی است که از منابع اختصاصی دین به دست آید و چیزی باشد که از دین انتظار میرود آن را بیان کند و شأن دین پرداختن به آن باشد. اگر در روایات آمده که کباب ضعف مزاج را برطرف میکند و یا از خواص میوهها و سبزیها سخن گفته شده، آنها آموزه دینی به حساب نمیآیند، چون شأن دین و رسالت دین بیان آنها نیست و حضرات معصومان علیهمالسلام از باب ارشاد و خیرخواهی مردم این امور را نیز بیان کردهاند، چنانکه وقتی کسی نزد طبیب از درد خود شکایت میکند، او بر اساس تجربه و تخصص خود دارویی را برای او تجویز میکند و به او سفارش میکند که فلان غذا را بخورد، امام معصوم علیهالسلام نیز از باب دلسوزی و تفضل به کسی که مزاجش ضعیف بوده سفارش کرده که کباب بخورد و یا از فواید غذاها و خوراکیها سخن گفتهاند. اما این گفتهها و سخنان، گزارههای دینی تلقی نمیشوند.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا هر مطلبی در قرآن ذکر شده آموزه و علم دینی است؟ مثلاً وقتی خداوند میفرماید: وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثًا؛[4] «و مانند آن زن (سبکمغز) مباشید که پشمهای تابیده خویش را پس از استوار تابیدن باز میگشود.» آیا مَثل زنی که رشته خود را از هم میگسلد و پنبه میکند، چون در قرآن آمده آموزه دینی است؟ آیا وقتی قرآن میفرماید: وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا...؛[5] «و خورشید به سوی قرارگاه خود میرود» این حکایت از حرکت خورشید، آموزه دینی است؟ خیر، دین در راستای تفهیم و تبیین اهداف خود از این مطالب ساده قابل درک برای عموم مردم بهره برده است و حقیقت دین همان چیزی است که تنها از طریق وحی میتوان شناخت؛ و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون؛[6] «و آنچه نمیدانستید به شما میآموزد.»
کارکرد دین بیان چیزهایی نیست که با تجربه حاصل میآیند. کارکرد دین این نیست که به ما بگوید برای برطرف شدن ضعف مزاج کباب بخوریم. بیان این مطلب وظیفه پزشک است و اگر خداوند متعال و حضرات معصومان علیهمالسلام به این امور نیز اشاره کردهاند از باب ارشاد، تفضل و خیرخواهی در حق ماست و چنان نیست که معصوم از آن جهت که امام معصوم و مبین دین است باید این امور را ذکر کند و ما نیز باید آنها را تعبداً بپذیریم.
وقتی دین را تعریف میکنیم و شأن و کارکرد آن را بازمیشناسیم، درمییابیم که مثلها، اصطلاحات شایع، تشبیهات و کنایاتی که بین مردم شایع هستند و در قرآن و روایات نیز ذکر آمدهاند، آموزههای دینی نیستند. خداوند و پیشوایان دینی نیز از آنها تنها به عنوان وسیله و ابزارهایی برای تفهیم حقایق دین، تبلیغ دین و تربیت و موعظه مردم استفاده کردهاند. دین، باورها و ارزشهایی است که راه سعادت و شقاوت را به ما میشناساند. علم دینی معلوماتی است که از منابع اختصاصی دین استفاده میشود و تفاوتاش با علوم دیگر در این است که علوم دیگر منابع خاص خود را دارند و از منابع اختصاصی دین استخراج نمیشوند. در هیچ کتاب فیزیک، یا شیمی و یا در روانشناسی تجربی برای اثبات مطلبی به قرآن و یا انجیل و تورات استناد نمیشود و اساساً متد تحقیق در آن علوم با متد تحقیق در دین متفاوت است. آموزههای علوم تجربی با تجربه اثبات میشوند و مطالب علوم تعقلی و تحلیلی با برهان عقلی اثبات میگردند اگر ما تاریخ را علم به حساب آوریم، مطالب آن با اسناد تاریخی به دست میآید و تجربه و عقل نقشی در شکلگیری مطالب تاریخی ندارد. بر اساس اسناد تاریخی ثابت میشود که اسکندر در کجا زندگی میکرد و کجا را اشغال کرد و ویران ساخت. در هر صورت این علوم که متد تحقیقی خاص خود را دارند و منابعشان متفاوت از منابع دین است، علم دینی نیستند.
گذشته از کتاب و سنت که منابع اختصاصی دین هستند، عقل نیز از منابع دین به شمار میرود و در دین از دلیل عقلی نیز استفاده میشود و بسیاری از عقاید ما و اصول عقاید ما که بارزترین آنها توحید و وجود خداوند است با برهان عقلی اثبات میشود و این اصول را تنها از طریق عقل میتوان اثبات کرد، اما چنان نیست که هر چه با عقل اثبات شود جزو دین باشد. برای مثال، راه حل معادله دو مجهولی، عقل است و نیز اثبات عکس سالبه کلیه که موجبه جزئیه است به وسیله برهان و دلیل عقلی انجام میگیرد، اما هیچ یک از این دو آموزه دینی نیستند.
پس از رنسانس، تحول جهانی در آموزش و پرورش و تحقیقات علمی پدید آمد و فرضیهها و نظریاتی که قرنها معتبر بود و مورد استفاده قرار میگرفت، باطل شد و اعتبار خود را از دست داد و نظریههای جدیدی جایگزین آنها گردید. گرچه تحولات علمی و تجربی در کشورهای اسلامی رخ داد، اما تحول جهانی در این زمینه از اروپا سر برآورد و در سایه این تحول و به موازات ابطال نظریههای سابق که در مدارس وابسته به کلیسا ترویج میشد، تورات و انجیل که به عنوان منابع آن نظریات شناخته میشدند نیز رفتهرفته اعتبار خود را از دست دادند. کشفیات گالیله، کپرنیک و کپلر و سایر دانشمندان و پیشرفتهایی که در علوم تجربی حاصل آمد، زمینه تقابل و تعارض علم دینی را با علوم جدید که شالوده آن بر تجربه نهاده شده بود به وجود آورد. با توجه به این تعارض و نفی آنچه در تورات و انجیل آمده به وسیله علوم تجربی، مدتها اضطراب و تشویش فکری در محافل علمی به وجود آمد که خود از عوامل رواج شکگرایی و سفسطه گشت. با توجه به اینکه مشاهده میشد عقل و تجربه برخلاف آنچه در منابع دینی آمده حکم میکنند، افراد در حقانیت منابع دینی شک میکردند و رفتهرفته شکگرایی در حوزه معارف دین و آموزههای کلیسا گسترش یافت.
ما که در محیط اسلامی زندگی میکنیم و به برکت انقلاب اسلامی و به برکت خون شهدا و رهبریهای امامرضواناللهتعالیعلیه این فرصت برای ما فراهم شده که با آرامش و با احساس مسئولیت به تحقیق و بررسی در باب نقش علم دینی در علوم انسانی بپردازیم و در باب علوم تجربی و انسانی به آنچه از محافل غربی به محافل دانشگاهی ما سرایت کرده و محافل دانشگاهی ما را نیز متأثر از امواج تحولات جوامع غربی قرار داده اکتفا نکنیم. در درجه اول باید تحول فکری و علمی جامعه خود را بر اساس محکمی بنا نهیم. باید در راستای بومیسازی علوم انسانی آموزههای آنها را با اتقان و استحکام استخراج کنیم و اگر در برابر دانش غربی و نیز در برابر آنچه از فرهنگ خودی ارائه میشود مقلدانه عمل کنیم دستآورد ما متزلزل خواهد بود و استحکام نخواهد داشت و ممکن است کسانی به دلیل وجود گرایش دینی در جامعه و برای اینکه متهم به ضدیت با اسلام و انقلاب و جریان حاکم بر جامعه اسلامی نشوند در ظاهر آنها را بپذیرند، اما از ته دل آنها را نپذیرند. وقتی همگان آموزههای ارائه شده در حوزه علوم انسانی و الاهی را میپذیرند که بر شالودهای محکم و استوار پایهریزی شده باشد و با منطق قوی و برهان عقلی قابل اثبات باشد.
پیشنیاز تحول بنیادین بر اساس مبانی فکری مستحکم اسلامی تحقیق و بررسی در زمینه معرفتشناسی و تسهیل راه دستیابی به معرفت یقینی غیرقابل تشکیک است و در این صورت ما دستآوردهای علمی در زمینه معرفتشناسی را پایه بنای علوم و معارف خود قرار خواهیم داد. خوشبختانه در طی چند دهه پس از انقلاب در زمینه معرفتشناسی تحولات قابل تحسین و قابل توجهی در حوزههای علمیه به وجود آمده که در طول قرنهای گذشته کمتر این تحولات به وجود میآمد. پیشگامان این تحولات در حوزه معرفتشناسی در نیم قرن اخیر شخصیتهای بزرگ و فرهیختهای چون مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم علامه شهید مطهریرضواناللهعلیهما هستند و ما ریزهخوار خوان علم و تحقیقات آنها هستیم و از تجربیات آن بزرگواران استفاده میکنیم. به مدد دستآوردهای علمی آن بزرگواران در زمینه معرفتشناسی و تلاشهایی که در دهههای اخیر انجام گرفته، ما امروزه مبانی محکم معرفتشناختی در زمینه علوم نظری و نیز در زمینه علوم عملی داریم. البته در حوزه علوم عملی هنوز به نتیجه مطلوب نرسیدهایم و باید تلاش بیشتری انجام گیرد. هنوز مبانی محکم معرفتشناسی در این حوزه همگانی نگشته و همگان از آن مبانی برخوردار نشدهاند و در نتیجه هنوز نمیتوان به همه شبهات پاسخ گفت. ما باید به مرحلهای برسیم که این توهم و شبهه که علوم عملی به امور اعتباری و قراردادی بازگشت دارد و مبنای حقیقی و عینی ندارد کاملاً مرتفع شود.
امروزه به حمدالله کشور ما در زمینه پیشرفتهای علمی و صنعتی جایگاه خود را در سطح بینالملل به دست آورده است. برای اینکه ما در زمینه علوم انسانی و فلسفه نیز جایگاه واقعی خود را پیدا کنیم، آن هم با توجه به اینکه در این دو زمینه منابع بسیار غنیای داریم که دیگران از آنها محروم هستند باید تحقیقات علمی ما از غنا و استحکام کافی برخوردار باشد و پایههای تلاش علمی ما محکم باشد. اگر ما در زمینه ترویج علم دینی و توسعه و تکامل علوم انسانی بر اساس آموزههای دینی خود سعی کافی نداشته باشیم و پایههای محکمی برای تلاش خود پیریزی نکنیم، کارمان به فرجام نیکویی نمیرسد و نتیجه مطلوبی به دست نخواهیم آورد. ما که درصددیم از علوم دینی برای بومیسازی علوم انسانی و پیشرفت آن بهرهبرداری کنیم، نباید برای اثبات نظریهای به روایتی تمسک کنیم که سند آن معتبر نیست و حتی برای یک مسأله و فرع فقهی نیز به چنان روایتی تمسک نمیشود. در فقه، قبل از آنکه به روایت و خبر واحدی تمسک شود، سند آن را مورد بررسی قرار میدهند. پس از آنکه ثابت شد سند آن روایت صحیح است و مرسل نیست و در بین روات شخص ضعیفی وجود ندارد و از جهت دلالت نیز روایت خالی از نقص بود، بدان روایت تمسک میشود. یک فقیه برای تأسیس یک فرع فقهی و برای ارائه یک فتوا با دقت و ظرافت تمام سند و دلالت یک روایت را مورد بررسی قرار میدهد و پس از آنکه با زحمت فراوان و با متد فقاهت روشن شد که سند روایت صحیح است و دلالت آن نیز تمام است، در فتوای خود از آن روایت استفاده میکند. با این وصف آیا ما میتوانیم درباره علوم انسانی و برای اظهارنظر در برابر نظریاتی که صدها سال در دانشگاههای غرب مطرح بوده و فراوان حک و اصلاح شده است، به روایتی استناد کنیم که یا مرسل است و سند ندارد و یا اگر سند داشت دلالت آن تمام نیست و مفهوم روشنی از آن به دست نمیآید، آن گاه ادعا کنیم که برای پیریزی علوم انسانی از علم دینی کمک گرفتهایم؟! در این صورت ما نظریه خود را بر پایهای متزلزل و سست بنا نهادهایم که زیان ارائه چنین نظریهای با آن مبنا و اساس بیش از نفعش است. اگر بعداً روشن شود سند روایتی که ما به آن استناد کردهایم معتبر نبوده و بر فرض اعتبار سند، روشن شد که معنا و مفهومی که ما از آن روایت استفاده کردیم درست نیست و مفهوم دیگری از آن روایت استفاده میشود و در نهایت مشخص شد که دلالت روایت ظنی است و نمیتواند در برابر دلیل قطعی عقلی حجیت و اعتبار داشته باشد، آیا همه آنچه ما رشتهایم پنبه نمیشود؟
اگر ما بدون دقت و بررسی کافی در زمینه علوم انسانی و سایر دانشها، به روایتی استناد کردیم و سعی کردیم آن روایت را بر نظریه خود تطبیق دهیم، ممکن است آن نظریه طرفدارانی هم پیدا کند و کسانی ما را تشویق و تأیید کنند، اما پس از آنکه روشن شد که آن روایت اعتبار ندارد، گرچه ما با حسننیت به آن روایت استناد کردهایم، اما رفتار نسنجیده ما باعث میشود که تیشه به ریشه دین خود بزنیم و دیگران دین ما را زیر سؤال ببرند و بگویند این دین باطل است. آیا در این صورت ما به جای اینکه به دین خدمت کنیم به آن ضربه نزدهایم؟
ما باید بکوشیم منابع دینیمان را به درستی و به خوبی بشناسیم و در فهم از آیات قرآن و استفاده از آنها سهلانگاری نکنیم. به همان اندازه که برای استفاده از روایتی چون روایت زراره، سند و دلالت آن را با دقت مورد بررسی قرار میدهیم، برای استفاده از آیات قرآن و محتوای آنها دقت و موشکافیهای لازم را مبذول داریم. وقتی میخواهیم مطلبی را به دین نسبت دهیم، هم در استفاده آن مطلب از روایات و آیات دقت لازم را به کار بندیم و هم اسناد روایات را به دقت مورد بررسی قرار دهیم و همچنین در باب دلالت روایات و آیات سعی کنیم به خوبی دلالت آنها را فهم کنیم؛ باید به گونهای عمل کنیم که مطمئن شویم بین خود و خدا بر آنچه به دین نسبت میدهیم حجت قاطع داشته باشیم. چنان نباشد که بر اساس ذهنیتها، تمایلات و پیشفرضهای خود، روایات و آیات را تفسیر و تأویل کنیم.
در اوایل انقلاب گروههای التقاطی که هنوز هم وابستگان آنها در گوشه و کنار مملکت به سر میبرند، مطالبی را از فلسفههای مارکسیستی و ماتریالیستی استفاده میکردند و آیه و روایتی را به آن ضمیمه میکردند و آن را به عنوان اسلام، البته اسلام التقاطی و مارکسیستی معرفی میکردند. این التقاط است که انسان سخنان و نظریات شخصیتهای مادی و الحادی را که در دنیا مشهور و معروفاند برگزیند و به آنها باور و اعتقاد پیدا کند و آنگاه با ضمیمه کردن آیه و روایت، رنگ اسلامی به آنها بدهد و آن افکار انحرافی و الحادی را به عنوان نظریات ناب اسلامی معرفی کند. انحرافات گروههای الحادی و التقاطی و ضربههایی که آنها به اسلام و انقلاب اسلامی زدند، از سهلانگاری آنها در استفاده از متون دینی آغاز شد. ما سعی کنیم این تجربهها را تکرار نکنیم و برای آنچه به دین نسبت میدهیم حجت و دلیل داشته باشیم که اگر روز قیامت از ما سؤال کردند که چرا فلان مطلب را به دین نسبت دادید، بگوییم ما با همان دلیل و حجتی که خدا و پیامبر و احکام ضروری اسلام را شناختیم و به آنها معتقد گشتیم، به استناد آن مطلب به دین اعتقاد و باور پیدا کردیم. اگر تا این حد دلیل ضروری و قطعی برای مطلبی که به دین نسبت میدهیم نداریم، لااقل حجت و دلیل ما در حدی باشد که مورد پذیرش عقلا قرار گیرد و آنها به آن اعتنا کنند.
سهلانگاری در استفاده از منابع دین این است که ما بدون تأمل و بدون بررسی لازم درباره سند و دلالت گزارهای که از منابع دین در اختیار ما قرار میگیرد، مطلبی را استفاده کنیم و به عنوان آموزهای دینی در اختیار دیگران بگذاریم. آیا ما در حوزه استنباط و اجتهاد در فقه اینگونه عمل میکنیم؟ آیا وقتی مشاهده کردیم چند روایت با یکدیگر متناقض و متضاد بودند، آنها را معتبر میدانیم؟ آیا بر اساس مدلول آنها عمل میکنیم و حکم خدا را از آنها استخراج میکنیم؟ یا بر اساس قواعد تعادل و تراجیح یکی را برمیگزینیم و یا همه آن روایات را از مدار اعتبار خارج میسازیم؟ اگر دلیل قطعی برخلاف روایتی وجود داشت و حتی اگر روایتی از سند معتبر برخوردار بود و دلالتاش نیز واضح و روشن بود، اما شهرت فتوایی برخلاف آن وجود داشت، فقها به راحتی بر اساس آن فتوا نمیدهند و حتی برخی از فقها آن شهرت فتوایی را دلیل عدم اعتبار آن روایت تلقی میکنند. آن وقت چگونه ما برای دریافت یک مطلب اعتقادی و ارائه آن، به روایتی استناد میکنیم که سند معتبر ندارد و مضمون و مدلولاش نیز روشن نیست؟
من بر این نکته تأکید دارم که در این دوران که از سایر ادوار تاریخی مهمتر و حساستر است مسئولیت علمی و وظیفه ما از وظیفه علما در طول تاریخ گذشته اسلام بسیار سنگینتر است. انحراف ما موجب انحراف میلیونها انسان و گاهی موجب درگیریها و نزاعهای خانمانبرانداز میشود. باید توجه داشته باشیم که گاهی کجفهمی عالم و ارائه مطلب ناصواب و نادرست، لوازم خطرناکی در پی دارد و مفاسد زیادی بر آن مترتب میشود. گاهی ارائه همان مطلب نادرست باعث میگردد که خونهایی بر زمین ریخته شود. باید به هوش باشیم که بدفهمی و بیسلیقهگی در برداشت و ارائه مطالب و بیان آنچه به ذهنمان میرسد و عدم ملاحظه نظریات بزرگان، باعث روشن شدن آتش اختلاف بین مردم میشود و عواقب خطرناکی برای جامعه در پی خواهد داشت.
حقیقت این است که ما در زمینه علوم انسانی از منابعی بسیار غنی برخورداریم؛ البته باید از آن منابع درست بهره ببریم. بنده چندین بار از حضرت آیتالله جوادی آملیحفظهالله شنیدم که میفرمودند علمای ما از روایت که میفرماید: وَلا تَنقُضِ الیقینَ أَبَداً بالشک و إنَّما تَنقُضُ بیقین آخَرَ؛[7] «هیچگاه یقین را با شک نقض نکن و همانا یقین با یقین دیگر(که برخلاف آن است) نقض میشود»، کتاب استصحاب را استخراج و گردآوری کردند. این سخن بسیار بهجا و حق است و اگر کسی نپذیرد که همه مباحث کتاب استصحاب از این روایت استفاده شده، لااقل باید پذیرفت که هفتاد درصد مطالب کتاب استصحاب از این روایت استفاده شده و این روایت دارای لایهها و محتوایی عمیق و گسترده است که حجم عظیم مباحث استصحاب از آن استخراج میشود. بیتردید آیات قرآن نیز دارای چنین ظرفیت و محتوایی است و میتوان از یک آیه قرآن معانی و مطالب عمیق فراوانی استخراج کرد چنانکه گاهی مشاهده میشود برخی بزرگان معانی فراوانی را از یک آیه قرآن استفاده کردهاند که باعث تعجب و شگفتی انسان میگردد.
بنده به یاد دارم که قبل از انقلاب مرحوم آیتالله اراکیرضواناللهتعالیعلیه در خطبه نمازجمعه که در مسجد امام حسن عسکریعلیهالسلام ایراد فرمودند در اینباره که آیات قرآن علاوه بر معنای ظاهری دارای بُطون و لایههای فراوانی از معانی عمیق و دقیق است، قضیهای را از مرحوم آخوند ملافتحعلی سلطانآبادی که در تشکیلات مرحوم میرزای شیرازی بزرگ در سامرا دارای مسئولیت بود نقل کردند. قبل از آنکه آن قضیه را نقل کنم اشاره میکنم که مرحوم میرزای شیرازی در دوران مرجعیت و مدیریت خود بر حوزه، تشکیلات منظمی را برای روحانیت و حوزه علمیه به وجود آورد و کارها و مسئولیتها را بین شاگردان شاخص خود تقسیم کرد. ایشان وظیفه ارائه مباحث فقهی و اداره درس فقه را به مرحوم آیتالله سید محمد فشارکی سپرد و خود مسئولیت پاسخگویی به استفتائات و سؤالات فقهی و انجام مسئولیت بالای ریاستی حوزه را بر عهده گرفت و مرحوم ملافتحعلی سلطانآبادی را عهدهدار اقامه نماز جماعت و اداره کلاس درس تفسیر و اخلاق قرار داد. مرحوم سلطانآبادی که اهل سلطانآباد – که بعداً به«اراک» تغییر نام یافت – بود، در سامرا در کنار اقامه نماز جماعت یک درس تفسیر و درس اخلاق دایر میکرد و علاوه بر دانش و علم فراوان، صاحب کرامات زیادی نیز بود. مرحوم آیتالله اراکی ظاهراً از قول استاد خود مرحوم آیتالله حائری یزدی که در سامرا در محضر میرزای شیرازی تلمذ کرده بود نقل کرد که مرحوم سلطانآبادی در اواخر عمر خود که نابینا شده بود، روزی نشسته بود و درباره معانی آیهای از قرآن تفکر و تأمل میکرد. ناگهان فریاد کشید. اطرافیان تعجب کردند که چرا پیرمردی با آن سن و سال و آن موقعیت اینگونه داد و فریاد میکشد! از او پرسیدند که چه اتفاقی رخ داده؟ آن مرحوم پس از آنکه قدری حالاش بهتر شد فرمود: یک آیه و ششهزار معنا! گفتهاند که همین تفکر مرحوم سلطانآبادی در یک آیه قرآن و استناد ششهزار معنا برای آن آیه سبب شد که بزرگانی چون مرحوم آیتالله سید محسن حکیمرضواناللهتعالیعلیه قائل به جواز استعمال لفظ در بیش از یک معنا شوند و به نظرم میرسد مرحوم حکیم در جایی فرمودهاند که از فلان لفظ دوازده معنا استفاده میشود.
درباره وجود بطون و لایههای معانی برای آیات قرآن، رسول خداصلیاللهعلیهوآله در روایتی که در حد تواتر است میفرمایند: إِنَّ لِلقرآن ظَهراً وَبَطناً ولِبطنه بَطنٌ إِلی سَبعَةِ أَبطنٍ؛[8] «برای قرآن ظاهر و باطنی است و برای باطن قرآن نیز باطن دیگری است تا برسد به هفت باطن.»
از این روایت استفاده میشود که قرآن افزون بر معنای ظاهری، دارای لایههای دیگری از معانی است و وقتی انسان معنایی را از آیهای استفاده کرد، با دقت و تأمل بیشتر معنای لطیفتری از آن آیه به ذهن خطور میکند که معارض با معنای اول نیست. آنگاه با تفکر و تأمل فزونتر و با عنایت و الهام الهی، لایهها و معانی لطیفتر دیگری از آن آیه به ذهن خطور میکند که برخی از آن معانی لطیف برای افراد متوسط و عادی قابل درک و برداشت نیست.
مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه در تبیین وجود بطون و لایههای تودرتوی معانی برای آیات قرآن میفرمودند مفهوم عبادت از مفاهیم روشن و واضح برای همگان است، اما فهم افراد گوناگون از معنای عبادت متفاوت است. فهم برخی از عبادت در این حد است که انسان باید خدا را عبادت کند و برای او نماز بخواند و بت را عبادت نکند. اما وقتی قدری تأمل میکنیم درمییابیم که عبادت و بندگی خدا تنها به خواندن نماز نیست و انسان علاوه بر انجام عبادات توقیفی باید در همه عرصههای زندگی، خداوند را بندگی کند و از بندگی و پرستش غیر خدا بپرهیزد. پس این عبادت دارای معانی و لایههای فراوانی است. وقتی ما در نماز نیت میکنیم که قربهالیالله نماز بخوانیم، وقتی قلب خود را میکاویم درمییابیم که نمازمان خالص برای خدا نیست و اگر خداوند جهنم را خلق نکرده بود و یا اگر خدا به ما اطمینان داده بود که در صورت ترک نماز ما را جهنم نمیبرد، نماز نمیخواندیم. پس آنچه باعث شده ما نماز بخوانیم ترس از جهنم و کیفری است که بر ترک نماز مترتب است و اگر جهنم در کار نبود ما هیچ عبادتی را انجام نمیدادیم. آیا در این صورت ما تنها خدا را عبادت کردهایم؟ پرستش خالص خدا، یعنی ما بر این باور باشیم که بنده خداییم و هیچ کارهایم و هر چه هست از خداست و ما کاملاً تسلیم خواست خداوندیم. اما وقتی ما از ترس عذاب، خداوند را عبادت کنیم، در واقع برای تأمین خواسته خودمان و برای اینکه جهنم نرویم خدا را عبادت کردهایم و این عبادت واقعاً برای اطاعت محض امر خداوند انجام نپذیرفته است. این یک لایه و مرتبهای از عبادت است و عالیترین مرتبه عبادت همان عبادتی است که فقط برای خدا انجام گیرد و داعی و انگیزه انجام آن ترس از عذاب الهی و یا طمع به بهشت خداوند نباشد. این همان مرتبه متعالی عبادت و بندگی خداست که اولیای خاص خدا بدان راه یافتهاند و امیرمؤمنانعلیهالسلام، درباره آن میفرمایند: إِلَهی، مَا عَبَدتُکَ خوفاً مِن نارِکَ وَلَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ ولَکِنَّ وَجَدتُکَ أهلاً للعِبادَةِ فَعَبَدتُکَ؛[9] «خدایا، تو را نه از ترس آتشات و نه برای اشتیاق به بهشتات عبادت نکردهام، بلکه تو را برای عبادت شایسته یافتم پس تو را عبادت کردم.»
از طرف دیگر همان طوری که اشاره کردیم، عبادت میتواند همه شئون زندگی و همه رفتار انسان را پوشش دهد و نه فقط زبان انسان در حال نماز به بندگی و ذکر خدا مشغول شود، بلکه زبان و گوش و دست و پا و دل انسان در سایر حالات نیز به بندگی خداوند مشغول شوند. اگر در سر انسان هوای دیگری جز بندگی خدا بود و انسان دلبسته غیر خدا شد؛ در این صورت ما خدا را بندگی نکردهایم بلکه هوای نفسمان را پرسیدهایم، چنانکه قرآن کریم میفرماید أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛[10] «آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را خدای خود گرفته است و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشماش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از]فرو گذاشتن[ خدا راه نماید؟ آیا پند نمیگیرید.»
کسانی چون مرحوم سلطانآبادی که خداوند چشم دلشان را گشوده بود، علاوه بر ظواهر آیات قرآن لااقل بر برخی از بطون قرآن اطلاع یافته بودند، اما ما که به آن مرتبه و درجه نرسیدهایم، لااقل سعی کنیم در استفاده از ظواهر کتاب و سنت دقت لازم را مبذول داریم. با کاربرد دقیق متد فقاهت، روایات را از جهت صدور و دلالت مورد بررسی قرار دهیم و پس از آنکه سند روایتی را معتبر یافتیم و دلالتاش نیز واضح و روشن بود بدان استناد کنیم. در ارتباط با آیات قرآن که از حیث صدور قطعی است، سعی کنیم بر دلالت آن بر مطالب موردنظر واقف شویم. همانطور که ما در حوزه استنباط و اجتهاد در فقه با دقت و موشکافیهای فراوان روایات را از حیث سند و دلالت و آیات قرآن را از حیث دلالت مورد بررسی قرار میدهیم، باید در حوزه مسائل اعتقادی هم اهتمام بیشتری در ملاحظه اسناد روایات و دلالت آنها و نیز دلالت آیات قرآن بر مطالب اعتقادی داشته باشیم و لااقل در این عرصه در حد اهتمامی که در مورد استنباط فروع فقهی داریم، اهتمام و دقت داشته باشیم. باید در تفسیر و برداشت از قرآن به ویژه در مواردی که میخواهیم اعتقاداتی را به قرآن نسبت دهیم روش تفسیر قرآن را کاملاً رعایت کنیم و مواظب باشیم که دچار انحراف نشویم. همچنین در استخراج ارزشهای اصیل اسلامی و مسائل سرنوشتساز جامعه نظیر مسأله حکومت و ولایت از منابع اصیل اسلامی دقت داشته باشیم و در اظهارنظر در این ارتباط کوتاهی و سهلانگاری نداشته باشیم. بیتردید نمیتوان درباره مسأله ولایت و محبت اهلبیتعلیهمالسلام که از جایگاه بسیار عظیمی در اسلام برخوردار است کوتاهی داشت و در تبیین آن تحقیق و بررسی لازم و دقت کافی را مبذول نداشت. مسألهای که درباره اهمیت آن رسول خداصلیاللهعلیهوآله میفرمایند: وَلَو أَنَّ عَبداً عَبَداللهَ بَینَ الصَّفَا وَ المَروَةِ أَلفَ عَامٍ ثُمَّ أَلفَ عَامٍ ثُمَّ أَلفَ عَامٍ حتّی یصیرَ کَالشِّنِّ البَالی ثُمَّ لَم یدرِک محبتنَا أَکَبَّهُ اللهَ عَلَی مَنخزَیه فِی النَّارِ؛[11] «اگر بندهای سه هزار سال خدا را بین صفا و مروه پرستش کند تا آنکه چون مشک خالی و کهنه گردد اما محبت ما را درک نکند خداوند او را به صورت در آتش میاندازد.»
ما با همه احترامی که برای فقها قائلایم، معتقدیم باید همپای تلاشهایی که در تبیین مسائل فرعی فقهی میشود تلاشهای لازم در عرصه مسائل اساسی دین و تبیین آنها نیز صورت پذیرد و شناخت ما از دین منحصر به شناخت مسائل فرعی نگردد.
[1]. Science
[2] . Buffhism.
[3]. بقره، 138.
[4]. نحل، 92.
[5]. یس، 38.
[6]. بقره، 151.
[7]. حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 1، باب 1، ص 245، ج 631.
[8]. ابن ابی الجهور احسائی، عوالی اللئام، ج 4، ص 107، ح 159.
[9]. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 70، باب 53، ص 197.
[10]. جاثیه؛ 23.
[11]. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 23، باب 13، ص 230.